پرسش وپاسخ

طبق گزارشات تاریخی در منابع کهن، لشکر عمر سعد بعد از به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانشان، به طرز وحشیانه ای خیمه ها را غارت کردند و جسارت نمودند.
مصائب کاروان اسرای کربلا

پرسش:
اینکه در روضه‌ها می‌گویند به حضرت زینب و دیگر اسیران سیلی زده‌اند، کتک زده‌اند، تازیانه زده‌اند، احیاناً مویشان را کشیده‌اند و... آیا واقعاً این حرف‌ها سند دارد یا برای شور، چنین می‌خوانند؟ اگر واقعاً این‌طور بوده، لطفاً منابع آن را ذکر کنید.
 

پاسخ:
از جمله مصائبی که در کربلا و کوفه و شام بر کاروان اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام وارد آمد، جسارت‌هایی بود که از جانب سربازان عمر بن سعد متوجه ایشان شد؛ از قبیل تازیانه زدن، غارت لباس‌ها و اموال و در مواردی کشتن برخی از آن‌ها. با این حال، در برخی منابع متأخّر، مطالبی مطرح‌شده است که در منابع کهن و دسته اول یافت نمی‌شود و به نظر می‌رسد بیشتر زبان حال‌هایی برای بیان عمق فاجعه و جسارت است.
اینک به برخی از مصائبی که در منابع معتبر آمده اشاره می‌کنیم:

1. غارت زیورآلات
بعد از آنکه دشمنان خدا، امام حسین علیه‌السلام را به شهادت رساندند، شمر بن ذی‌الجوشن به لشکریانش دستور داد با یورش به خیمه‌ها، هر آنچه هست، به غارت ببرند. آنان نیز چنین کردند که براثر این حملات، گوشواره ‌ام‌کلثوم را هم گرفته و گوشش را پاره کردند. (1) ابن جوزی می‌گوید: «... و دیگری زیورهای فاطمه بنت الحسین را غارت کرد». (2) در گزارشی دیگر، فردی از لشکر ابن سعد به دنبال فاطمه دختر امام حسین علیه‌السلام دوید و در حالی که گریه می‌کرد، خلخال از پای ایشان بیرون کشید. (3)

2. غارت لباس‌ها و چادرهای بانوان
از دیگر جسارت‌های یزیدیان نسبت به اسرای کربلا پس از حمله به خیمه‌ها، ربودن لباس‌های قیمتی و حتی چادرهای بانوان حرم بود. طبری در تاریخش می‌گوید: «... و مردم به‌سوی لباس‌های گران‌بها و شتران رفتند و آن‌ها را به یغما بردند ... آنان حتی برای ربودن لباس روپوش زنان، با آنان نیز درگیر می‌شدند». (4) شیخ مفید نیز از حمید بن مسلم نقل می‌کند: «به خدا قسم! دیدم که آنان با زنی از بانوان امام حسین علیه‌السلام درگیر می‌شدند و لباس را از رویش می‌کشیدند و آن را می‌ربودند». (5) نیز فاطمه بنت الحسین می‌گوید: «آن‌ها هر چه در خیمه‌ها به چشم می‌خورد، به تاراج بردند؛ حتی چادرهایی که با آن‌ها خود را پوشانده بودیم، از رویمان کشیدند و بردند». (6)

3. آتش زدن خیمه‌ها
قاتلان امام حسین علیه‌السلام نه تنها خیمه‌ها و همه اموال درون آن‌ها را غارت کردند، بلکه به این مقدار بسنده نکرده و همه را به آتش کشیدند. تا جایی که زنان و کودکان با پای‌برهنه و شیون‌کنان، از خیمه‌ها بیرون دویده و به اطراف فرار کردند. (7)

4. به قتل رساندن کودکی از اهل‌بیت
طبری از ابوهذیل سکونی نقل می‌کند که در روزگار خالد بن عبدالله، هانى بن ثبیت حضرمى را در حالی که پیر و فرتوت شده بود، دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود و مى‏گفت: «ازجمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند. به خدا، من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى‏دادند و پس مى‏رفتند. در این وقت، پسرى از خاندان حسین از خیمه‏ها بیرون آمد و چوبى به دست داشت. شلوار و پیراهن به تن، وحشت‌زده بود و از راست و چپ مى‏نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى دیدم که وقتى به یک‌سو مى‏نگریست درحرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد، از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید». (8)

نتیجه:
از برآیند گزارش‌های تاریخی در منابع کهن، چنین برمی‌آید که لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، به طرز وحشیانه‌ای به‌سوی خیمه‌ها یورش برده و هر آنچه در خیمه‌ها بود، غارت کردند. خیمه‌ها را به آتش کشیدند و تا جایی پیش رفتند که برای ربودن گوشواره یکی از زنان اهل‌بیت، گوش او را دریدند و کودک خردسالی را به هنگام خروج از خیمه، بی‌رحمانه به قتل رساندند. قومی که این‌چنین برای به دست آوردن زیورآلات و اشیای قیمتی و گاه بی‌ارزش مرتکب جنایت می‌شوند، یقیناً از کتک زدن، سیلی زدن و تازیانه زدن برای دستیابی به مال دنیا، دریغ نخواهد کرد. لذا حتی اگر در منابع کهن، ذکری از تازیانه زدن و سیلی زدن نباشد، ذکر آن در برخی منابع متأخر، شاید از باب بیان زبان حال و نیز اشاره به قساوت این جماعت باشد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 43.
2. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، قم، منشورات شریف رضی، 1418 ق، ص 228.
3. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
4. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 5، ص 453.
5. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج ‏2، ص 112 – 113.
6. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
7. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، قم، دارالاسوه، 1414 ق، ص 180.
8. طبری، پیشین، ج 5، ص 449.

 

گاهی فاصله بین فضائل و رذائل اخلاقی بسیار کم است و جای آن است که انسان شدیدا مراقب باشد تا لغزش پیدا نکند. تفاوت بین حسد و غبطه نیز از همین نوع است.
فرق حسد و غبطه

پرسش:
فرق حسد و غبطه در چیست؟ چگونه متوجه شوم به شخصی حسادت دارم یا غبطه می‌خورم؟
 

پاسخ:
صفات خوب و بد بیشترین محتوای معارف اخلاقی را تشکیل می‌دهند؛ و بین صفات خوب و بد برخی کلیدی و ریشه‌ای و نقش مادر برای صفات دیگر است؛ یعنی زمینه برای صفات دیگر مهیا می‌کند. در بین صفات بد، حسادت و حسد بسیار نکوهش شده و زمینه بسیاری از صفات بد را مهیا می‌کند. در مورد تعریف آن و فرق آن با غبطه نکاتی را مطرح می‌کنیم.

1. حسد که در فارسی از آن تعبیر به «رشک» می‏شود، به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد»؛ بنابراین کار حسود یا ویرانگری است، یا آرزوی ویران شدن بنیان ‏نعمت‌هایی است که خداوند به دیگران داده است، خواه آن سرمایه و نعمت به او منتقل شود یا نه! در مقابل حسد، «غبطه» قرار دارد و آن این است که انسان آرزو کند که نعمتی همانند دیگران یا بیشتر از آن‌ها داشته باشد، بی‌آنکه آرزوی زوال نعمت کسی را داشته باشد. (1) در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام می‏خوانیم: «انَّ الْمُؤْمِنَ یَغْبُطُ وَ لَایَحْسُدُ، وَ الْمُنَافِقُ یَحْسُدُ وَ لَایَغْبُطُ»؛ «مؤمن غبطه می‏خورد، ولی حسد نمی‏ورزد، امّا منافق حسد می‏ورزد و غبطه نمی‏خورد». (2) شما با این تعریف از حسد، خودتان باید ببینید آیا نسبت به دیگران حسود هستید یا غبطه می‌خورید؟ آیا دوست دارید دیگران نعمتی نداشته باشند یا دوست دارید شما هم مثل آن‌ها دارای مرتبه و نعمت و جایگاه باشد؟ اگر دوست دارید شما هم مانند آن‌ها شوید بدون اینکه آن‌ها شکست بخورند یا نعمتی از آن‌ها گرفته شود، شما حسود نیستید و غبطه می‌خورید. ولی اگر دوست دارید کلاً آن‌ها هیچ موفقیتی نداشته باشند و شکست بخورند، حال چه شما جای آن‌ها باشید یا اصلاً نباشید، این حسادت است و باید به درمان آن بپردازید.

2. اما اگر واقعاً حسادت دارید باید نکاتی پیرامون حسد به شما عرض کنیم که حسد از بیماری‏های خطرناک اخلاقی است که اگر انسان به درمان آن نپردازد دین و دنیای او را تباه می‏کند. درمان این بیماری اخلاقی  بر دو اساس استوار است. علمی و عملی. در قسمت «علمی» شخص حسود باید روی دو چیز مطالعه و دقّت کند یکی پیامدها و آثار ویرانگر حسد ازنظر روح و جسم و دیگر ریشه‌ها و انگیزه‌های پیدایش حسد.  حسود باید بیندیشد که این بیماری اخلاقی به‌زودی جسم او را بیمار می‏کند، مانند خوره روح او را می‏پوساند  و از بین می‏برد، خواب و آرامش را از او سلب می‏کند. از طرفی باید انگیزه‌های حسد را به انگیزه‌های غبطه تبدیل کند و نیروهای ویرانگر را به نیروهای سازنده مبدّل سازد. این معنی در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نقل‌شده که فرمود: «احْتَرِسُوا مِنْ سُورَهِ الْجُمَدِ وَ الْحِقْدِ وَ الْغَضَبِ وَ الْحَسَد وَ اعِدُّوا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِنْ ذَلِکَ عِدَّهً تُجَاهِدُونَ بِهَا مِنَ الْفِکْرِ فِی الْعَاقِبَهِ وَ مَنْعِ الرَّذِیلَهِ وَ طَلَبِ الْفَضِیلَهِ»؛ (3) خود را از شدّت بخل و کینه و غضب و حسد در امان دارید و برای مبارزه با هر یک از این امور وسیله‌ای آماده سازید، ازجمله تفکّر در عواقب سوء این صفات رذیله و راه درمان و طلب فضیلت از این طریق!

3. امّا ازنظر عملی می‏دانیم تکرار یک عمل تدریجاً تبدیل به یک عادت می‏شود و ادامه عادت تبدیل به ملکه و صفت درونی می‏گردد. حسود باید با استفاده از ضد حسد به درمان پردازد که درمان هر بیماری دارویی است که از ضد آن تشکیل یافته است! در حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله می‏خوانیم: «اذَا حَسَدْتَ فَلَاتَبْغِ»؛ (4) هنگامی‌که نسبت به کسی حسد پیدا کردی بر طبق آن عمل نکن و بر او ستمی روا مدار!«شما در این مورد سعی کنید برعکس همان افراد را به خاطر موفقیتشان ستایش کنید، از آن‌ها هم جلوی خودشان و هم‌پشت سرشان زیاد تعریف کنید و نه‌تنها در ذهن و فکرتان، بلکه به‌صورت لسانی نیز از آن‌ها تعریف کنید و برای موفقیت شان دعا کنید و حتی عملاً کمک کنید که در تخصصی که در آن احساس حسادت دارید، موفق شوند، راهنمایی‌شان کنید، استادان خوب، کتب خوب و هر کمکی که می‌توانید بکنید که پیشرفت کنند، این کار عملاً مثل آبی است روی آتش حسادت و باعث می‌شود کم‌کم حسادت تان نسبت به آن‌ها کم بشود؛ و در حدیث دیگری از امیر مؤمنان آمده است که فرمود: «انَّ الْمُؤْمِنَ لَایَسْتَعْمِلُ حَسَدَهُ»؛ مؤمن حسد خود را به کار نمی‏گیرد. 
ازجمله اموری که در درمان حسد بسیار مؤثر است راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر اراده او شدن و قانع به زندگی خویش گشتن است، در حدیثی از امیر مؤمنان می‏خوانیم: «مَنْ رَضِیَ بِحَالِهِ لَمْ یَعْتَوِرَهُ الْحَسَد»؛ (6) کسی که به آنچه دارد راضی باشد، حسد در امان او را نمی‏گیرد.» به نعمت‌هایی که خدا به شما داده زیاد فکر کنید تا حس سپاس گذاری تان تقویت و حس حسادت تان کم‌تر شود. درنهایت برای موفقیت خودتان هدف‌های بلند را طرح و برنامه‌ریزی کنید و تلاش کنید به آن‌ها برسید، وقتی هدف و برنامه داشته باشید و مشغول کارهای مفید باشید، احساس پیشرفت می‌کنید و طبیعتاً احساس رضایت می‌کنید و کمتر حسادت می‌تواند روی شما اثر منفی بگذارد.

نتیجه:
حسد از صفات بسیار بد است که ریشه بسیاری از صفات زشت است. به معنی «آرزوی زوال نعمت از دیگران است، خواه آن نعمت به حسود برسد یا نرسد». با توجه به این تعریف اگر حسود هستید با عمل به راهکارهای علمی و عملی می‌توانید به‌تدریج به درمان بپردازید.

پی‌نوشت‌ها:
1. مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج‏2، ص 136، قم.
2. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، مؤسسه دارالحدیث العلمیه الثقافیه، قم‏ 1429 ق- 1387 ش‏، ج 2، ص 307، ح 7.
3. عبدالواحد تمیمی آمدی‏، تصنیف غررالحکم، ص 300، ح 6806. دفتر تبلیغات، قم، 1366 ش.
4. ابن شعبه حرانی‏، تحف العقول، ص 50. جامعه مدرسین، قم،1404 ق.
5. بحارالانوار، ج 55، ص 323، حدیث 12، موسسه الوفاء، بیروت، 1404 ق.
6. عبدالواحد تمیمی آمدی‏، تصنیف غررالحکم، ص 300، ح 6808. دفتر تبلیغات، قم، 1366 ش.

از مطالب مهم در حدیث شناسی، بررسی سند و محتوای احادیث، بر طبق قوانین و مؤلفه های تأیید شده علم الحدیث است و به صرف مطالعه حدیثی، نمی توان به آن استناد کرد.
جریان ناراحتی پیامبر صل الله علینه و آله از شوخی براء با امیر المؤمنین علیه السلام

پرسش:
آیا درست است که یکی از اصحاب با امیرالمؤمنین شوخی کرد و وقتی از دنیا رفت، پیامبر حاضر نشد بر او نماز بخواند؟ مگر شوخی کردن اشکالی دارد؟
 

پاسخ:
یکی از مسائل مطرح‌شده در اسلام، موضوع شوخی و برخی احکام مرتبط با آن است. شوخی در اسلام امری حلال ولی در قالب چهارچوب‌هایی اخلاقی است. در روایتی بیان‌شده که یکی از اصحاب با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کرد و به خاطر این کار، مورد غضب قرار گرفت. در ادامه این روایت بیان‌شده و توضیحاتی پیرامون آن داده خواهد شد.

1- معرفی روایت
در کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام درباره شخصی به نام براء روایتی نقل‌شده که او با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کردند. خلاصه‌ی این روایت چنین است:  پس از جنگ خیبر، زنی یهودی برای پیامبر صلی‌الله علیه و آله دست بریان شده گوسفندی را که مسموم بود آورد و آن را به ایشان هدیه کرد. در آن لحظه، بَراء بن معرور و امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز حضور داشتند. وقتی نان آوردند، براء بن معرور پیش از همه دست بُرد و لقمه‌ای گرفت و در دهان گذاشت. امام علی علیه‌السلام فرمود: «بَراء! بر پیامبر سبقت نگیر». براء که بادیه‌نشین [و ناآشنا با آداب اجتماعی] بود، گفت: «ای علی! آیا پیامبر صلی‌الله علیه و آله را بخیل می‌دانی؟». علی علیه‌السلام فرمود: «پیامبر را بخیل نمی‌دانم؛ ولی از باب احترام و تکریم او، من و تو و هیچ‌کسی دیگر حق ندارد که در هیچ کاری بر او سبقت گیرد». براء گفت: «من که پیامبر را بخیل نمی‌دانم». علی فرمود: «من برای این [که تو می‌پنداری]، آن را نگفتم، بلکه این خوراک را این زن یهودی آورده که او را نمی‌شناسیم. اگر به‌فرمان پیامبر بخوری، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار می‌شوی». در همان حالی که علی علیه‌السلام این سخنان را می‌فرمود، براء لقمه را می‌جوید. ناگهان گوشت مسموم به سخن آمد و گفت: «ای رسول خدا! مرا نخور، زیرا آغشته به زهرم»؛ ولی براء به حالت مرگ افتاد و مرد.
همچنین حدیث مورد بحث از امام سجاد علیه‌السلام نقل‌شده که به‌صورت خلاصه در ادامه اشاره خواهد شد:
هنگامی‌که جنازه براء بن معرور را نزد رسول خدا ‏صلی‌الله علیه و آله آوردند تا بر وی نماز بخواند، سراغ حضرت علی علیه‌السلام را گرفت. عرض کردند برای برآوردن حاجت شخصی، به قُبا (روستایی نزدیک مدینه) رفته است. پیامبر نماز نخواند و به انتظار علی علیه‌السلام نشست. پرسیدند: چرا؟ فرمود: «خداوند به من دستور داده که نماز را به تأخیر بیندازم تا علی بر پیکر براء حاضر شود و او را به خاطر سخنانی که در حضور پیامبر خدا به علی علیه‌السلام گفته بود، حلال کند و خداوند مرگش را که به سبب این سَم رخ‌داده، کفاره گناهانش قرار بدهد». یکی از حاضران که قبل از آن، شاهد سخنان براء با امیرالمؤمنین علیه‌السلام هم بود، عرض کرد: «یا رسول‌الله! آنچه براء گفت، فقط مزاحی بود که با آن با علی شوخی کرد. قصد جدّی نداشت که خداوند متعال او را به خاطر این سخن بازخواست کند». پیامبر فرمود: «اگر جدّی گفته بود که خداوند متعال همه اعمالش را تباه می‌کرد؛ حتی اگر به‌اندازه خاک تا افلاک طلا و نقره می‌داشت و همه را صدقه می‌داد! لکن او چون شوخی کرده بود، بر او حرجی نیست؛ منتها هدف من این است که کسی فکر نکند علی از او ناراحت است. پس او در حضور شما بگوید که او را حلال کرده و برای او استغفار کند تا خداوند به این وسیله، بر تقرّب او بیفزاید و جایگاهش را در بهشت بالا ببرد». (1)

چند نکته در مورد اعتبار سندی و محتوایی این حدیث حائز اهمیت است. 
اول این‌که حدیث مذکور در کتاب تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه‌السلام نقل‌شده است. متأسفانه انتساب این کتاب به امام عسکری علیه‌السلام قطعی نیست چراکه برخی راویانی که به نقل این کتاب پرداخته‌اند، مجهول هستند. (2) حتی برخی از رجالیان، این کتاب را ضعیف می‌دانند. (3) لذا احادیث این کتاب تا وقتی‌که دارای مؤیدی از سایر کتب نباشند، نمی‌توان مورد اعتماد کامل قرار گیرند. نکته‌ی دیگر این‌که متأسفانه با جست‌وجوی انجام‌شده، به‌جز تفسیر منسوب، این حدیث در کتاب معتبر دیگری یافت نشد.

اشکال دیگر این‌که طبق برخی روایات، براء بن معرور در زمان فتح خیبر زنده نبوده است. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده است که بَراء بن معرور وقتی از دنیا رفت که مسلمانان هنوز رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواندند. براء وصیت کرده بود او را به طرفی که رسول خدا هست دفن کنند و چون رسول خدا ‏صلی‌الله علیه و آله در هنگام فوت او در مکه بود، براء را رو به مکه دفن کردند. (4) این روایت دلالت بر این دارد که براء قبل از تغییر قبله در سال دوم هجری و حتّی قبل از هجرت فوت کرده است؛ زیرا پیامبر پس از هجرت تا هنگام صلح حدیبیه (سال ششم هجری) به مکه نرفت. پس براء چندین سال قبل از فتح خیبر از دنیا رفته بود و نمی‌توان داستان موردبحث را برفرض صحت، درباره او دانست؛ بنابراین، ممکن است داستان مذکور و قضیه دفن شدن رو به مکه، درباره دو شخصیت متفاوت باشد که به سبب همنامی و یا به سبب دیگری، با یکدیگر خلط شده‌اند.

2- توضیح روایت
در توضیح این حدیث دو نکته حائز اهمیت است:
الف: باید توجه داشت هر شوخی مناسب نیست و حلال نیست. در احادیث معصومان علیهم‌السلام اشاره شده که شوخی بیش‌ازحد (5) و یا شوخی‌هایی که در آن جز حق گفته شود (6) و یا شوخی که باعث اذیت، هتک آبرو و حرمت افراد می‌شود نادرست است. (7) براء نیز با این شوخی، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام نسبت بخیل پنداشتن پیامبر صلی‌الله علیه و آله را داده بود و این با عصمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام که حتی در فکر و ذهن نیز معصوم است، تنافی دارد. حتی پس از انکار امیرالمؤمنین علیه‌السلام، او بازهم بر شوخی نامناسب خود اصرار می‌کند. همچنین از این بخش حدیث که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِی أَنْ أُؤَخِّرَ الصَّلَاهَ عَلَیْهِ إِلَى أَنْ یَحْضُرَهُ‏ عَلِیٌّ، فَیَجْعَلَهُ فِی حِلٍّ مِمَّا کَلَّمَهُ بِهِ بِحَضْرَهِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ خداوند به من دستور داده که نماز را به تأخیر بیندازم تا علی بر پیکر براء حاضر شود و او را به خاطر سخنانی که در حضور پیامبر خدا به علی گفته بود، حلال کند» نیز مشخص می‌شود که شوخی براء شوخی مناسبی نبوده و نیازمند حلالیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده است؛ بنابراین، شوخی براء، یک مزاح ساده نبوده، بلکه آزار امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در پی داشته و عقاب او جز با حلال شدن توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام رفع نمی‌شده است.

ب: با توجه به عبارت «لَکِنَّهُ کَانَ مَزْحاً، وَ هُوَ فِی حِلٍّ مِنْ ذَلِکَ، إِلَّا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ یُرِیدُ أَنْ لَا یَعْتَقِدَ أَحَدٌ مِنْکُمْ- أَنَّ عَلِیّاً وَاجِدٌ عَلَیْهِ». [براء] چون شوخی کرده بود، بر او حرجی نیست؛ منتها هدف من این است که کسی فکر نکند علی از او ناراحت است. مشخص می‌شود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام پس از این شوخی براء، او را بخشیده بودند و پیامبر صلی‌الله علیه و آله برای اینکه مقام براء را بالا ببرند و خداوند جایگاهی والا در بهشت به او بدهد، صبر نمودند تا امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر جنازه‌ی براء حاضر شوند و برای او استغفار نمایند. لذا این تأخیر در نمازخواندن، به سبب شوخی براء نبوده، بلکه برای بالا بردن مقام براء و دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام در حق او بوده است.

نتیجه:
در کتاب تفسیر منسوب به امام عسکری علیه‌السلام روایتی بیان‌شده که در آن شخصی به نام براء بن معرور با امیرالمؤمنین علیه‌السلام شوخی کرده است. این روایت از جهت سندی ضعیف است و در منابع معتبر نیز ذکر نشده است. از جهت تاریخی نیز این حدیث دارای اشکالاتی است. البته در مورد شوخی این فرد و محرومیت از نماز پیامبر صلی‌الله علیه و آله باید توضیح داد که مطابق متن این حدیث، درست است که براء شوخی زشت و نابجایی کرده بود و مستحق عقوبت بود، ولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام او را بخشیده بود و اینکه پیامبر صلی‌الله علیه و آله برای نماز وی صبر کردند، نه به خاطر شوخی او، بلکه برای ارتقاء درجه و مقام او و بهره‌مندی از دعای امیرالمؤمنین علیه‌السلام بوده است.

پی‌نوشت‌ها:
1. حسن بن على، امام یازدهم علیه‌السلام، التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه‌السلام، محقق / مصحح: مدرسه امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف‏، قم: مدرسه الإمام المهدی عجل الله تعالى فرجه الشریف‏، ص 177.
2. السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، معجم‏رجال‏الحدیث، قم: مؤسسه الخوئی الإسلامیه، ج 12، ص 147.
3. ابن غضائرى، احمد بن حسین‌، الرجال ابن الغضائرى، قم: موسسه علمى فرهنگى دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1422 ق، ج 1، ص 98.
4. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق‏، ج‏7، ص 10، ح 1.
5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الأمالی، محقق / مصحح: ندارد، تهران: کتابچى‏، 1376 ش، ص 270، ح 4.
6. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، محقق / مصحح: ندارد، قم: الشریف الرضى‏، 1412 ق‏، ص 21.
7. ابن ابی شیبه، مسند إبن أبی شیبه، محقق: غزاوی، عادل بن یوسف، ریاض: دارالوطن للنشر، ۱۴۱۸ ق، ح ۲، ص ۴۲۷، ح 969.

 

 

 

 

معجزه آوردن پیامبران الهی صلوات الله علیهم اجمعین، تابع شرایطی خاص بود و اینطور نیست که هر وقت کسی درخواست معجزه داشت پیامبر هم موظف به اجابت درخواست وی باشد.
درخواست معجزه کفار و عدم اجابت پیامبر صل الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن دلیل اثبات نبوت و پیامبری است. پس چرا وقتی از پیامبر اسلام معجزه می‌خواهند (درآیات 90 تا 93 سوره اسراء) ایشان می‌گوید من بشری مثل شما هستم و معجزه نمی‌آورد؟ پس از کجا باید پیامبر بودن را فهمید وقتی به درخواست طبیعی مردم جواب داده نشود و معجزه آورده نشود؟ انسان بودن که مانع معجزه آوردن نیست. مگر پیامبر رسول نیست، رسول هم باید بتواند معجزه بیاورد؟
 

پاسخ:
طبق آیات 90 تا 93 سوره اسراء، رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله از آوردن معجزات درخواستی بعضی افراد خودداری می کند. برای روشن شدن اصل مسئله به شأن نزول این آیات اشاره می‌کنیم.

شأن نزول آیات
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده، گفتند: «محمد را احضار کنید و با او گفتگو کنید.» به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند. پیامبر خدا نزد آن‌ها شتافت، به گمان اینکه آن‌ها تغییر فکر داده‌اند. به‌خصوص که به هدایت آن‌ها شدیداً علاقه‌مند بود. گفتند: «اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت به قومت کارى کردى که‏ احدى نکرده است. به خدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهیم. اگر طالب مقام هستى تو را بر کرسى سرورى می‌نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا می‌خوانیم تا به درمان تو پردازند.» 
فرمود: «هیچ‌یک از این‌ها نیست. خداوند مرا به رسالت، به‌سوی شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهره‌مند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر می‌کنم تا خداوند میان ما حکم کند.» گفتند: «سرزمین ما از همه جا تنگ‌تر و خشک ‏تر است. از خدایت بخواه تا این کوه‌ها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راست‌گو بود- زنده کند تا از آن‌ها سؤال کنیم که تو راست می‌گویی یا دروغ.» فرمود: «خدا مرا براى این کارها نفرستاده  است». گفتند: «اگر این کارها را نمی‌کنی، از خدا بخواه که فرشته‌ای بفرستد تا تو را تصدیق کند و براى تو باغ‌ها و کاخ‌ها و گنج  هایى از طلا خلق کند». فرمود: «من براى این کارها مبعوث نشده‌ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم می‌کند». گفتند: «بنابراین آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، می‌کند.» فرمود: «مرا در این کار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام می‌دهد». یکى از آن‌ها گفت: «ما ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند». 
پیامبر برخاست. پسرعمه‌اش نیز برخاسته، گفت: «محمد، به خدا، من هرگز به تو ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که تو را تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.» ابوجهل گفت: «او براى قبول هیچ‌یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد می‌کنم که هرگاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.» پیامبر براثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان بادلی افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، به همین مناسبت نازل فرمود. (1)

وظیفه پیامبر درباره معجزات
همان‌طور که معلوم است، بعضى از این درخواست‌ها اصولاً محال بالذات و نامعقول‏ بوده است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان؛ و یا نامه مخصوص از آسمان! لابد به نام و نشان آن‌ها آوردن! بعضى دیگر اگر عملى می‌شد اثرى از تقاضاکنندگان باقى نمی‌ماند تا ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند نازل شدن سنگ‌های آسمانى بر سر آن‌ها). بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده است، درحالی‌که می‌دانیم پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. (۲) اصلاً پیامبر یک خارق‌العاده ‏گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند و اگر نپسندید پیشنهاد دیگرى مطرح نماید و قوانین و سنن آفرینش را به بازى بگیرد و بعد از این‌همه نیز اگر مایل بود بپذیرد و اگر میلش نبود با بهانه‌ای شانه خالى کند.
وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ‌گونه وظیفه‌ای در این رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممکن است نتواند پیش‌بینی کند و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است. (3)
پس حتی اگر فرض کنیم بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده است و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست. (4)

 نتیجه:
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده و از رسول خدا درخواست کارهایی خارق‌العاده داشتند. درآیات 90 تا 93 سوره اسراء، به این درخواست‌ها و عدم پذیرش این معجزات توسط آن حضرت اشاره شده  است.  بعضى از این درخواست‌ها محال بالذات و نامعقول‏ بوده  است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان. بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده  است در حالى که پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. پیامبر یک خارق‌العاده‏ گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند. وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ وظیفه‌ای در این رابطه ندارد؛ و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است.
پس حتی اگر بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1. موسوی اردبیلی، سید عبدالکریم، در پرتو وحی، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1388، ج 1، صص 174-176.
2. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 13، ص 203.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج 6، صص 678-679.
2. ر.ک: مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج ۱۲، ص 287.
3. تفسیر نمونه، پیشین، ص 284.
4. تفسیر نمونه، پیشین، ص 287.

توسل بدین معنا است که برای استجابت دعا از کسی مدد می‌جوییم که از نظر قرب به خداوند، نسبت به ما در مرتبه‌ی خیلی بالاتری قرار دارد و احتمال استجابت دعا بیشتر است.
فلسفه توسل

پرسش:
چرا خداوند دستور داده که توسل کنیم و از طریق واسطه‌ها به او نزدیک شویم و از او حاجت بخواهیم؟
 

 پاسخ:
در نظام احسن، جهان بر اساس علت و معلول و اسباب و مسبّبات، آفریده و تدبیر می‌شود؛ چنانکه امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «خداوند اِبا دارد از اینکه امور را جز از طریق اسباب فراهم آورد». (1) توسل نیز به معنای استفاده از اسباب مناسب برای رسیدن به حاجات مادی و معنوی است؛ به این شکل که چیزی یا کسی را در پیشگاه خداوند واسطه قرار می‌دهیم تا او وسیله تقرب ما به خدا گردد و حاجات مادی و معنوی ما برآورده شود. توسل معنای عامی دارد و در قرآن و روایات مصادیق متعددی برای آن ذکر شده است. مهم‌ترین و بارزترین مصداق آن، توسل به اولیای الهی مثل پیامبر و امام است (2) و در ادامه در قالب نکاتی، به فلسفه آن می‌پردازیم.

نکته اول: جایگاه پیامبر و امام در نظام هستی.
 پیامبر و امام به‌عنوان خلیفه و جانشین خدا در زمین خلق‌شده‌اند: «و یاد کن آنگاه‌که پروردگارت، به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گمارد». (3) لازمه جانشینی خدا در زمین این است که آن خلیفه و جانشین، از قدرت الهی برخوردار باشد و بتواند کارهای خدایی انجام دهد. برای نمونه قرآن کریم درباره توانایی حضرت عیسی علیه¬السلام می‌فرماید که ایشان به اذن الهی خلق می‌کرد، بیماری لاعلاج شفا می‌داد، مرده زنده می‌کرد و از امور غیبی خبر می‌داد. (4)
علاوه بر اینکه خداوند قدرت انجام بسیاری از امور را به جانشینان خود عطا نموده، آنان را واسطه نزول تمام فیوضات خود به بندگان نیز قرار داده است. در زیارت جامعه کبیره به نقل از امام هادی علیه‌السلام آمده است: «خداوند به‌واسطه شما باران را فرومی‌ریزد و به‌واسطه شماست که آسمان را از اینکه بر زمین افتد نگه می‌دارد و به‌واسطه شما اندوه را رفع و سختى را برطرف می‌کند». (5)
طبق  فرازی از دعای ماه رجب که از حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه نقل‌شده،  میان خدا و جانشینان او فرقی نیست جز اینکه ایشان بندگان و مخلوق خدا هستند: «لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ».(6)
بر این اساس روشن می‌شود که چرا خداوند ما را به توسل به پیامبر یا امام فراخوانده است. از آنجایی که آن‌ها به اذن خداوند در جهان اثرگذارند و توسل به آن‌ها در سعادت بشر مؤثر است، خداوند توسل به آن‌ها را مشروع و پسندیده دانسته است.

نکته دوم: آثار تربیتی توسل
توسل به اولیای الهی، از جهات دیگر نیز سودمند است؛ یعنی غیر از اینکه انسان را به سعادت و تأمین حاجات نزدیک می‌سازد، آثار تربیتی دیگری نیز برای او به دنبال دارد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1. تقویت جایگاه پیامبر و امام نزد مردم
با توجه به عصمت و علم لدنی پیامبر و امام، گفتار و رفتار آن‌ها نمایان گر راه سعادت است. تشویق مردم به اینکه پیامبر و امام را دوست بدارند (7) و به آن‌ها توسل کنند، سبب می‌شود که مردم توجه بیشتری به پیامبر و امام داشته باشند و به مقام والای آن‌ها در نظام خلقت، ایمان بیابند و از سیره معصومانه و علم خطاناپذیر آن‌ها در زندگی، بیشتر استفاده نمایند.

2. توسل زمینه‌ساز امتحان الهی
جوهر توسل، خضوع در مقابل پیامبر و امام است. ازاین‌رو اگر شخصی دارای روحیه کفر و استکباری باشد، حاضر به توسل نمی‌شود. گاهی افراد حاضر به خضوع در برابر خدا می‌شوند، اما حاضر نیستند به خاطر خدا در برابر همنوع خود، خضوع نمایند؛ چنانکه ابلیس که سال‌ها خدا را عبادت می‌کرد، حاضر نشد در برابر بنده خدا به دستور خدا، اطاعت کند. (8) به همین جهت است که خداوند یکی از ویژگی‌های منافقان را این می‌داند که حاضر نیستند به پیامبر برای استغفار توسل کنند: «آن هنگام که به آنان (منافقان) گفته می‌شود نزد رسول خدا آیید تا وی از درگاه الهی برای شما آمرزش طلب کند، سرپیچی می‌کنند و تو خود می‌بینی که از روی استکبار و نخوت روی برمی‌تابند». (9) بنابراین یکی از حکمت‌های امر به توسل، زمینه‌سازی برای جدا شدن کفار و منافقان از صف مؤمنان حقیقی است.

3. دوری از عُجب و خودبزرگ‌بینی 
یکی از مهم‌ترین دام‌های شیطان، مبتلا نمودن مؤمنان، به عجب و فریفته شدن به عبادت خود است. این خطر زمانی تشدید می‌شود که شخص احساس کند دعاهای او به درگاه الهی مستجاب می‌شود؛ بنابراین وقتی مستقیماً از خداوند طلب حاجت می‌کند و یا برای تقرب به خدا متکی به عبادات خود می‌شود و حالات معنوی پیدا می‌کند، بسیاری از افراد دچار آفت بسیار خطرناک عجب می‌شوند و همین امر باعث سقوط آنان از درگاه الهی می‌شود.
ولی وقتی شخص مؤمن با توسل به اولیای الهی و واسطه قرار دادن آنان به مطلوب خود می‌رسد، این برآورده شدن حاجت یا ترقی در سیروسلوک معنوی را به شایستگی خود نسبت نمی‌دهد، بلکه آن را مدیون آبروی آن ولی خدا می‌داند و همواره خود را بدهکار لطف و کرم او می‌شمارد. با این کار ضمن اینکه به حاجات مادی و معنوی خود می‌رسد و به قرب الهی نائل می‌شود، ولی در عین حال روحیه خضوع و بندگی خود را از دست نمی‌دهد و گرفتار عجب و خودبزرگ‌بینی نمی‌شود.

نتیجه:
خداوند عالم را بر اساس اسباب و مسبّبات تدبیر می‌کند. پیامبر و امام به‌عنوان خلیفه خدا، هم از قدرت الهی برخوردار است و هم واسطه فیض و رحمت الهی بر بندگان است. ازاین‌رو در نظام آفرینش توسل به آنان لازم است. همچنین، این توسل آثار تربیتی متعددی ازجمله: تقویت جایگاه پیامبر و امام نزد مردم، جدایی مؤمنان از کفار و منافقان و نیز دوری مؤمنان از عُجب دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت،1426 ق، چاپ اول، ج 1، ص ۱۸۳.
2. برای مطالعه بیشتر، رک: داودی، سعید، توسل: توحید یا شرک، قم، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه¬السلام، 1389 ش. همچنین، رک: 
سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1378 ش، ج 10، ص 178-179 و 184-185؛ نیرومند، رضا و سید محمد مرتضوی، بازشناسی مرز تفویض از ولایت تکوینی در اندیشه شیعه، مجله مطالعات اسلامی، 1390 ش، شماره 2، ص 165-188.
3. سوره بقره، آیه 30: ﴿ وَإِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَـئِکَهِ إِنِّی جَاعِل فِی ٱلأَرضِ خَلِیفَه﴾.
4. سوره آل‌عمران، آیه 49: ﴿ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ﴾.
5. قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، زیارت جامعه کبیره.
6. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، ۱۴۱۱ ق، ج ۱، ص 803؛ قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، اعمال هرروز ماه رجب، دعای پنجم.
7. سوره شوری، آیه 23: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏ ﴾.
8. سوره بقره، آیه 34: ﴿ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ ﴾.
9. سوره منافقون، آیه 5: ﴿ وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ ﴾.

عدم دخالت مستقیم جمهوری اسلامی در جنگ غزه، دلایل شرعی، سیاسی، امنیتی و تاریخی دارد. در نگاه دینی، هیچگاه رسیدن به هدف، توجیه کننده وسایل باطل رسیدن به آن نیست.
چگونگی دخالت ایران در جنگ غزه

پرسش:
چرا ایران در خصوص جنگ غزه به‌طور مستقیم وارد عمل نمی‌شود؟ 
 

پاسخ:
مقدمه
چند نکته در پاسخ به این پرسش قابل تبیین است:

 1. تجاوز یهودیان به سرزمین فلسطین، قدمتی حدوداً 80 ساله دارد. ملت ایران همواره از حامیان اصلی مردم مظلوم فلسطین بوده است. اقدامات دولت جمهوری اسلامی ایران در حمایت از مردم فلسطین شامل فعالیت‌های متعدد سیاسی، امنیتی، اقتصادی و حقوقی است. نشست‌های متعدد کشورهای اسلامی در حمایت از مردم فلسطین به ابتکار جمهوری اسلامی ایران، محکومیت جنایات رژیم صهیونیستی در نامه وزیر خارجه به دبیر کل سازمان ملل متحد، ترغیب دولت‌های اسلامی به قطع روابط اقتصادی و تحریم رژیم صهیونیستی ازجمله این اقدامات است. (1) و مهم‌ترین نکته آنکه امروز علاوه بر رزمندگان حماس، کل جبهه مقاومت، علیه رژیم صهیونیستی، بسیج شده‌اند. یمن، حزب‌الله لبنان، جبهه مقاومت عراق و دولت سوریه. دولت جمهوری اسلامی ایران، مهم‌ترین پشتوانه جبهه مقاومت است و اگر پشتیبانی مستشاری و نظامی جمهوری اسلامی ایران از جبهه مقاومت نبود، سرنوشت جنگ به نفع رژیم صهیونیستی رقم خورده بود.

2. یکی از مهم‌ترین نکات درباره شیوه مقابله با اسرائیل، روش مبارزه با این رژیم سفاک است. این روزها برخی از مردم انتظار دارند، جمهوری اسلامی ایران با موشک‌باران سرزمین‌های اشغالی، کار اسرائیل را تمام کند، اما این نگرش به دلایل متعددی اشتباه است: 
- اول؛ اکنون در سرزمین‌های اشغالی، زنان و کودکان یهودی هم زندگی می‌کنند، موشک‌باران این زنان و کودکان، خلاف قوانین اخلاق و اسلام است. آن‌ها حتی اگر بدانند که در مکان غصبی زندگی می‌کنند، حق آنان مرگ نیست. ضمن آنکه برخی از یهودیان، به‌صورت کاملاً مشروع در فلسطین زندگی می‌کردند و فلسطین خانه آنان بوده است. (بین 4 تا 6 درصد خاک فلسطین، پیش از یورش اسرائیل به فلسطین در سال 1948 میلادی، از آن یهودیان بوده است). همچنین اکنون برخی از فلسطینیان مسلمان و مسیحی درون سرزمین‌های اشغالی زندگی می‌کنند و به دلیل  شهرک‌سازی یهودیان، مسلمانان، مسیحیان و یهودیان درآمیخته با هم زندگی می‌کنند. موشک‌باران گسترده سرزمین‌های اشغالی به معنای کشتن این انسان‌های بی‌گناه نیز هست؛ که اساساً هیچ حقی برای کشتن آنان وجود ندارد. 
- دوم؛ موشک‌باران گسترده سرزمین‌های اشغالی از جانب جمهوری اسلامی، باعث ایجاد یک «جنگ تمام‌عیار و حتی جهانی» خواهد شد و در پایان آن معلوم نیست اسرائیل به‌کلی نابود شود. دولت‌های غربی تلاش خواهند کرد به هر قیمتی که شده، اسرائیل را سرپا نگه‌دارند؛ بنابراین به این دلایل و دلایل متعدد دیگری که مجال بحث آن نیست، موشک‌باران گسترده رژیم صهیونیستی مشکل فلسطین و جهان اسلام را حل نخواهد کرد.

3. راه‌حل صحیح و منطقی مبارزه با اسرائیل؛ روش چندجانبه است؛ از یک‌سو، «مقاومت مردم فلسطین» که اینک ادامه دارد و از سوی دیگر اقدام هماهنگ جهان اسلام و آزادگان جهان علیه رژیم صهیونیستی است. اقداماتی از قبیل «تحریم اقتصادی»، «فشارهای حقوقی» علیه این رژیم و از همه مهم‌تر، «اقدام سیاسی» در جهت برگزاری «انتخابات آزاد» با حضور تمام فلسطینیان آواره و افرادی که بومی فلسطین محسوب می‌شوند، چه یهودی، مسلمان و یا مسیحی باشند. این همان پیشنهاد دموکراتیک جمهوری اسلامی ایران در جهت آزادی فلسطین است که راه تحقق آن از کانال مقاومت و آگاهی مردم فلسطین می‌گذرد. مطمئناً این روش، موجب نابودی اسرائیل می‌شود؛ زیرا جمعیت بومی یهودی، قابل‌مقایسه با جمعیت مسلمانان فلسطین نیستند و اکثریت با مسلمانان است؛ اما تا زمانی که این طرح قابل‌اجرا شود، تنها راه مقابله با اسرائیل، مقاومت و مقاومت و مقاومت مردم فلسطین و حمایت جدی جهان اسلام است.

4. راهبرد منطقه‌ای جمهوری اسلامی مبتنی بر جنگ گسترده و کشتار غیرنظامیان نیست. هرچند این افراد، شهرک‌نشینان غاصب باشند. قرآن ما را به عدالت حتی درباره دشمنانمان سفارش کرده است. (2) جمهوری اسلامی ایران تلاش دارد تا به‌جای ایجاد درگیری گسترده که کشتار غیرنظامیان را در پی دارد، گروه‌های مردمی منطقه را آگاه کرده و آنان را برای مقابله با هرگونه دشمن اسلام و مسلمین، چه داعش و مانند آن و یا دشمن همیشگی ما اسرائیل آماده نماید. این راهبرد در حال انجام است و نتایج آن از سال 2000 که اسرائیل با خفت و خواری، شکست در برابر حزب‌الله لبنان را پذیرفت و از جنوب لبنان عقب‌نشینی کرد، کارایی خود را نشان داده است. عملیات «طوفان الاقصی» که گروه مقاومت حماس در 7 اکتبر 2023(15 مهرماه 1402) انجام داد و برای اولین بار بعد از تأسیس رژیم صهیونیستی شکستی غیرقابل‌جبران بر آن وارد نمود، (3) نشانه دیگری بر درستی این راهبرد است.

5. پیروزی در جنگ تنها با کاربرد سلاح نیست. یک دیوانه می‌تواند با به دست گرفتن یه اسلحه کلاش ده ها نفر بی‌گناه را به خاک و خون بکشد. این دقیقاً کاری است که اسرائیل می‌کند. این کار نه شجاعت است و نه نشانه برتری. جنگ نیز قاعده خود را دارد. فرمانده عاقل و برتر کاری می‌کند که دشمن را با کمترین تلفات حتی از نیروهای دشمن، وادار به تسلیم نماید. کاری که در عملیات «وعده صادق» انجام شد.

6. راهبرد ایران در منطقه، باعث شده بود برخی گمان کنند که جمهوری اسلامی ایران از درگیری با دشمن هراس دارد و یا سلاح پیشرفته‌ای در اختیار ندارد، اما عملیات وعده صادق نشان داد که جمهوری اسلامی ایران هم سلاح پیشرفته دارد و هم اراده ضربه زدن را. اگر تا به حال از درگیری مستقیم و جنگ گسترده ممانعت کرده، دلیل شرعی و منطقی داشته است. حتی عملیات وعده صادق نیز نشان داد که جمهوری اسلامی در عین اینکه می‌تواند موشک‌هایش را بر سر شهرک‌نشینان صهیونیست فرو بریزد، این کار را نمی‌کند، بلکه موشک‌ها را از بالای سر شهرک‌نشینان عبور دادیم تا دنیا بداند می‌توانیم کشتار کنیم، اما به اخلاق دینی خود پایبند هستیم. از سوی دیگر دانش آن را داریم تا موشک را همان‌جایی فرود آوریم که اهدافمان اقتضا می‌کند. واکنش بچگانه اسرائیل به عملیات وعده صادق نیز کارآمدی و آمادی صددرصدی پدافندی ما را نشان داد؛ بنابراین نه در بعد تهاجمی و نه در بعد تدافعی دچار مشکل نیستیم. این اخلاق دینی است که راه و رسم ما را تعیین می‌کند.

نتیجه:
عدم دخالت مستقیم جمهوری اسلامی در جنگ غزه، عوامل و دلایل شرعی، سیاسی، امنیتی و تاریخی دارد. جمهوری اسلامی ایران، به‌حکم شرع نمی‌تواند به کشتار مردم غیرنظامی اقدام کند. منطق اسلام در جنگ، منطق اخلاق است. ازنظر سیاسی و امنیتی، ایجاد جنگ گسترده در غزه، به معنای افزایش تلفات غیرنظامیان است که نه منطقی است و نه دستاوردی به دنبال دارد. منطقی‌ترین راه مبارزه با اسرائیل، آمادگی درونی مردم فلسطین و تلاش آنان برای آزادی سرزمین خویش از یک‌سو و از سوی دیگر حمایت‌های سیاسی و اقتصادی و حقوقی ملت‌های اسلامی از آنان است. اگر کشورهای اسلامی مانند ترکیه، قطر، عربستان و امارات، بخشی از روابط تجاری خود با اسرائیل را قطع نمایند، بسیاری از مشکلات مردم فلسطین حل خواهد شد و راه آزادی آنان هموار می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. ممکن است برخی از این اقدامات، بی‌ثمر به نظر برسد، اما باید دانست که اقدامات سیاسی و حقوقی در میان‌مدت بسیار مؤثر است. ضمن آنکه  دولت جمهوری اسلامی ایران وظیفه خود را انجام می‌دهد و منتظر نتیجه قطعی نیست.
2. ﴿...وَلا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَلى أَلّا تَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعمَلونَ﴾؛ دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است! و از (معصیت) خدا بپرهیزید که ازآنچه انجام می‌دهید، باخبر است! سوره مائده، آیه 8.
3. درنبرد سال 1973، ابتدا اسرائیل از کشورهای عربی شکست خورد، اما در ادامه جبران کرد، اما به اذعان کارشناسان نظامی و امنیتی تا ابد نخواهد توانست عملیات طوفان الاقصی را جبران کند.

 

هرچند خباثت بنی امیه و شخص یزید بر همه آشکار است ولی تصور آن ها این بود که اسیر کردن اهل بیت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، سودآوری بیشتری برایشان دارد.
چرایی اسارت اهل بیت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان

پرسش:
چرا یزید خانواده امام حسین را زنده نگه داشت و به اسارت برد؟ آیا نمی‌توانست همه را به شهادت برساند؟
 

پاسخ:
بعد از پایان یافتن غائله کربلا در نصف روز، بعد از ظهر همان روز دژخیمان و لشکریان ابن سعد اقدام به غارت خیمه‌ها کردند و حتی برخی از آنان را به شهادت رساندند. گرچه آنان خیمه‌ها را به آتش کشیده و جسارت کردند و هر آنچه در خیمه‌ها بود (حتی گوشواره‌ها و زیورآلات زنان را) به تاراج بردند، اما فردای آن روز، ایشان را به سمت کوفه حرکت داده و به دارالاماره کوفه نزد ابن زیاد آوردند؛ اما چرا با این همه قساوت و بی‌رحمی، لشکر عمر بن سعد اسرای کربلا را نیز مانند دیگر شهدای کربلا نکشتند و اجازه دادند تا آن‌ها زنده مانده و سپس نزد ابن زیاد و پس از آن یزید بن معاویه فرستاده شوند؟ حتی کار تا جایی پیش رفت که علی‌رغم پاسخ‌های کوبنده از سوی امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب سلام‌الله علیها در مجلس ابن زیاد و نیز یزید، زنده ماندند و به مدینه بازگردانده شدند؟

برای پاسخ به این پرسش می‌توان به چند دلیل اشاره کرد:

1. تحقیر خاندان اهل‌بیت علیهم‌السلام و جشن و سرور بابت آن اولین دلیلی که می‌توان برای زنده نگاه‌داشتن اسرای کربلا نام برد، خوار نمودن ایشان و مباهات و افتخار کردن به این پیروزی و نشان دادن قابلیت و عظمت خویش توسط یزیدیان بود. برای نمونه، ابن زیاد مجلس باشکوه ترتیب داده بود تا بابت این موفقیت بر دیگران فخرفروشی کرده و نیز زهرچشمی از مخالفان خود بگیرد. وی در این جلسه بسیار با غرور و تکبر صحبت کرده و جنایت خود را اراده الهی دانست. (1) همچنین وقتی ایشان را از دروازه شام وارد شهرکردند، یزید مقدمات و تمهیدات فراوانی را برای ورود اسرا فراهم ساخته بود تا به خیال خود، این موفقیت بزرگ را جشن بگیرد. شیخ صدوق آذین‌بندی شهر شام را به نقل از سهل بن سعد بی‌نظیر توصیف می‌کند. (2)

2. ممانعت از کشتن امام سجاد علیه‌السلام به دلیل بیماری
الف. در جریان حمله به خیمه‌ها، عده‌ای از لشکریان ابن سعد به فرماندهی شمر بن ذی‌الجوشن به خیمه امام سجاد علیه‌السلام حمله‌ور شدند و خواستند تا ایشان را نیز به شهادت برسانند که با ممانعت فردی از لشکر ابن سعد مواجه شدند که آنان را، به دلیل بیماری حضرت، از این کار منع کرد. سپس عمر بن سعد دستور داد تا کسی متعرض خیمه امام سجاد علیه‌السلام نشود. (3)
ب. هنگامی‌که در کوفه امام سجاد علیه‌السلام به سؤال ابن زیاد مبنی بر اینکه مگر خدا علی بن حسین را در کربلا نکشت، پاسخ کوبنده داد و فرمود: «خدا جان انسان‌ها را هنگام مرگشان می‌گیرد» و «هیچ‌کس جز به اذن خدا نمی‌میرد»، وی غضبناک شده و دستور داد تا گردن حضرت را بزنند، حضرت زینب سلام‌الله علیها خود را بر روی برادرزاده خویش انداخته و مانع این کار شد و فرمود: «ای ابن زیاد! از ما دست بکش، مگر از خون‌های ما سیر نشده‌ای؟ مگر دیگرکسی از ما را باقی گذاشته‌ای؟ ... به خدا، اگر می‌خواهی او را بکشی، مرا هم باید با او بکشی.» بنا به نقل شیخ مفید، پس از گفتگویی که میان حضرت زینب و ابن زیاد درگرفت، سرانجام ابن زیاد گفت: «او را رها کنید، همان بیماری که دارد او را بس است». (4)

3. عدم پذیرش افکار عمومی در شام
گرچه یزید و خاندان اموی در لحظات اولیه ورود اسرای خاندان اهل‌بیت به شام و نیز مسجد اموی موفق شدند تا به خیال خام خویش، اسرای اهل‌بیت را تحقیر کرده و آنان را به‌عنوان یک خارجی و شورشی معرفی کنند و در ادامه در مجلس یزید، همه‌چیز بر اساس برنامه از قبل تعیین‌شده پیش می‌رفت، اما به یک‌باره، ورق برگشت و شرایط به نفع خاندان اهل‌بیت و به ضرر یزید و شامیان رقم خورد؛ سخنرانی‌های کوبنده و دشمن‌شکن و روشنگری حضرت زینب سلام‌الله علیها و حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام چنان لرزه‌ای بر اندام آنان انداخت که اگر وضعیت کمی بیشتر ادامه پیدا می‌کرد، حضور ایشان در شام می‌توانست تمام حیثیت و موجودیت بنی‌امیه را بر باد دهد. همین امر سبب شد تا برخی از صحابه مانند یحیی بن حکم (5) و ابوبرزه اسلمی (6) در مجلس یزید وی را مذمت کند. حتی یکی از یهودیان (7) و نیز نماینده امپراتوری روم (8) که در آن محفل حضور داشتند، بعد از جسارت‌های یزید به سر مبارک امام حسین علیه‌السلام و نیز سخنان اهل‌بیت در رسواسازی بنی‌امیه، بسیار متأثر شده و یزید را به‌شدت محکوم و مذمت کردند؛ در منابع آمده است که یزید دستور داد تا آن‌ها را به‌شدت مجازات کنند. اوضاع در مجلس یزید به‌گونه‌ای تغییر یافت که وقتی فردی از یزید درخواست کرد تا فاطمه بنت الحسین را در اختیار وی قرار دهد، یزید بر وی فریادی کشید و گفت: «دور شو، خدا تو را مرگ دهد». (9)
یزید نیز مجبور شد تا نسبت به اسرای اهل‌بیت سهل گیری کند تا جایی که به امام سجاد علیه‌السلام گفت: «... از کشتن شما درگذشتم، لذا خودت همراه زنان اسیر به مدینه بازخواهی گشت ...». (10)

نتیجه:
با توجه به آنچه گذشت، دلایلی سبب شد تا یزیدیان دست از کشتن اسرای اهل‌بیت برداشته و درنهایت آنان را با احترام رهسپار مدینه کنند. این موارد عبارت‌اند از: 
1. زنده نگاه‌داشتن اسرا برای تحقیر ایشان و به رخ کشاندن افتخار شکست امام حسین و یارانش و نیز معرفی آنان به‌عنوان شورشی و خارجی.
 2. زهرچشم گرفتن از مخالفان حکومت خویش.
 3. بیماری حضرت سجاد علیه‌السلام.
 4. نگرانی از فشار افکار عمومی و در ادامه، تغییر اوضاع و شرایط در کوفه و شام.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
-ویکی فقه (دانشنامه حوزوی)، مدخل «اسرای کربلا».

پی‌نوشت‌ها:
1. وی خطاب به حضرت زینب گفت: «الحَمدُ للّه الَّذی فَضَحَکُم وقَتَّلَکُم واکذَبَ اُحدوثَتَکُم»! سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد، کشت و دروغ‌گویی‌تان را برملا کرد؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879 م، ج 4، ص 349 ؛  همچنین وی به امام سجاد علیه‌السلام گفت: «مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟ 
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، بی‌جا، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 48.
2. صدوق، محمد بن علی، امالی، قم، مؤسسه البعثه، 1417 ق، مجلس ۳۱، ص ۲۳۰.
3. مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، تهران، اسلامیه، بی‌تا، ج 2، ص 117.
4. شیخ مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، قم، تحقیق مؤسسه آل البیت، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 117.
5. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، بی‌نا، بی‌تا، ج ۵، ص ۴۶۱.
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879 م، ج 4، ص 349.
7. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1411 ق، ج 5، ص 132.
8. ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف، قم انوارالهدی، بی‌تا، ص 111-112.
9. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879م، ج 4، ص 353 ؛  شیخ مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، قم، تحقیق مؤسسه آل البیت، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 121.
10. سید بن طاووس، پیشین، ص 113.

 

دین اسلام درتنظیم روابط انسان‌ها قبل از آنکه آن‌ها را بـه سـمت قانون، حقوق و فقه سوق دهد، آن‌ها را به رعایت دستورات اخلاقی توصـیه می‌کند که لازمه ایجاد محبت است
وظایف شوهر نسبت به همسر خود

پرسش:
درباره احترام، محبت و وظایف مرد نسبت به همسرش توضیح بدهید؟
 

پاسخ:
وقتی عقد ازدواج میان یک دختر و پسرخوانده می‌شود، مفهوم زن و شوهر عینیت می‌یابد و این‌گونه خانواده تشکیل می‌گردد. در نگاه اسلام خانواده از جایگاه والایی برخوردار است و هر آنچه بتواند در تثبیت این نهاد مؤثر باشد مورد سفارش دین قرارگرفته است. زن و مرد اگرچه در انسانیت یکسان‌اند؛ اما در ویژگی‌های جسمی و روحی تفاوت‌هایی با یکدیگر دارند که حکمت این تفاوت‌های طبیعی، به تفاوت در نقش آن‌ها در خانواده بازمی‌گردد. توجه به نیازهای مادی و معنوی در کانون گرم خانواده ازجمله دستورات مهم اسلام است.
قرآن می‌فرماید: ﴿ وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکمْ مِنْ أَنْفُسِکمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکنُوا إِلَیهَا وَجَعَلَ بَینَکمْ مَوَدَّهً وَرَحْمَهً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِک لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکرُونَ ﴾؛ «و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتان مودّت و رحمت قرارداد؛ در این نشانه‌هایی است برای گروهی که تفکّر می‌کنند!» (۱) فلسفه ازدواج و تشکیل خانواده رسیدن به آرامش است و اسلام با هر آنچه آرامش یک زندگی را به هم بریزد مخالف است؛ بنابراین بر هر مردی لازم است تا در جهت حفظ آرامش همسرش گام بردارد.

گذشت و عفو
در زندگی زناشویی گذشت و عفو حرف اول را می‌زند و وقتی گذشت در زندگی حاکم باشد آرامش بر آن زندگی سایه می‌افکند؛ اما اگر عفو و گذشت رنگ ببازد، رد پای کینه و انتقام هویدا می‌شود. پس بر مردان لازم است تا گذشت، سعه‌صدر، انعطاف‌پذیری و مدارا را سرلوحه رفتار خود قرار دهند. چراکه محبت، قلوب را نرم می‌کند و گذشت و بخشودن از صفات انسان‌های کریم و بزرگوار است.

تقویت رابطه عاطفی
وجود عواطف و احساسات در میان زن و مرد باعث می‌شود تا بین آن‌ها مودت و محبت ایجادشده و یکدیگر را دوست داشته باشند و این دوست داشتن منجر به تقویت کانون خانواده شود؛ لذا هر دو موظف‌اند در جهت تثبیت این محبت و مودت گام بردارند و از هر آنچه به این محبت و مودت آسیب می‌رساند پرهیز نمایند. یک مرد می‌تواند با تقویت رابطه عاطفی و ارتباط کلامی خود با همسرش بر تقویت این محبت مبادرت ورزد.

مشارکت در امور خانه
بعضی از افراد فکر می‌کنند چون زنان زمان بیشتری را در خانه می‌گذرانند، پس وظیفه‌دارند تا بار تمام‌کارهای خانه را به‌تنهایی به دوش بکشند. این در حالی است که دین اسلام انجام امور منزل را بر عهده زن و مرد گذاشته است. عده‌ای نیز تصورشان این است که انجام کارهای خانه چون در محیط خانه انجام می‌گیرد. پس ارزش چندانی ندارد درحالی‌که ارزش کارها را محیط و فضای آن تعیین نمی‌کند بلکه این نیت و انگیزه انسان است که به کار او ارزش می‌بخشد. کار کردن در خانه، زن و مرد نمی‌شناسد. حضرت علی علیه‌السلام هم برای حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها عدس پاک می‌کردند و در کارهای منزل به ایشان کمک می‌نمودند. اجر و ثواب‌های فراوانی که خداوند برای یک ساعت در خدمت خانواده بودن به انسان وعده داده است نشان از اهمیت این موضوع دارد. مشارکت در امور منزل، فشارهای روانی را به امنیت روانی تبدیل می‌کند و همدلی میان زن و شوهر را افزایش می‌دهد. اثرانگشت مشارکت مرد در امور منزل، برای همیشه روی قلب همسرش ثبت می‌شود. مردان نباید کار ارزشمند مشارکت در خانه را با کلیشه‌های جنسیتی مثل این جمله که ظرف شستن کار مردان نیست و... به یک ضد ارزش تبدیل کنند. در کنار مشارکت در امور منزل، مشارکت فکری هم به بهداشت روحی و روانی زن و مرد کمک می‌کند. رسول اکرم صلی‌الله ‌علیه‌ و اله در حدیثی فرمودند: «لا یَخدُمُ العِیالَ إلاّ صِدِّیقٌ أو شَهیدٌ أو رَجُلٌ یُرِیدُ اللّه ُ بهِ خَیرَ الدنیا و الآخِرَهِ»؛ (۲) «به زن خود خدمت نکند، مگر صدیق، یا شهید، یا مردی که خداوند خیر دنیا و آخرتِ او را بخواهد».

ابراز محبت
مهم‌ترین راه اثبات محبت، ابراز محبت است. دوست داشتن یک امر است و ابراز دوست داشتن امری مهم‌تر؛ لذا یک مرد باید در روابط خود با همسرش دائماً دوست داشتن خویش را بامحبت‌های کلامی و غیرکلامی ابراز نمایید.

مشورت کردن
بر مردان لازم است تا با پرهیز از رفتار مستبدانه در امور زندگی با همسران خویش مشورت کرده و با تبادل‌نظر با ایشان، امور را مدیریت نمایند؛ حتی بعضی از مواقع سعی کنند نظر آن‌ها را مقدم بر نظر شخصی خود بدانند تا زنان نیز احساس کنند که در اداره خانه، جایگاه والایی دارند.

به‌وقت خطا
گاهی در زندگی، همسر ما دچار اشتباه می‌شود، در این زمان نوع واکنش ما نسبت به‌اشتباه او می‌تواند در تحکیم روابط و یا تزلزل آن بسیار مؤثر باشد. مردی که در برابر خطای همسرش عفو و گذشت داشته باشد و دائماً او را به خاطر اشتباهش سرزنش نکند بذر محبت را در زندگی می‌کارد؛ اما برعکس مردی که مدام اشتباهات همسر را همچون پتکی بر سر او بکوبد، موجبات دلسردی در زندگی را فراهم خواهد کرد.

عیب‌پوشی
قرآن کریم نقش و کارکرد زن و مرد را در خانواده چنین بیان می‌کند: ﴿ هُنَّ لِبَاسٌ لَّکمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ ﴾؛ «ایشان (زنان) پوشش شمایند و شما پوشش ایشانید». (۳) در حقیقت زن و مرد به‌واسطه ازدواج موظف می‌شوند به یکدیگر کمک کنند تا از انحراف در امان بمانند. همان‌گونه که لباس منجر به پوشاندن عیوب انسان می‌گردد زن و مرد هم باید عیوب یکدیگر را بپوشانند و به اعتلای اخلاقی یکدیگر کمک کنند.

نفقه دادن
ازجمله اموری که نشان‌دهندهٔ توجه به جایگاه زن و حفظ حقوق اوست حق مهریه و نفقه است. با توجه به اینکه زن در محیط خانواده سختی‌های فراوانی ازجمله بارداری، وضع حمل، شیردهی، پرستاری، مراقبت فرزندان و... را متحمل می‌شود و همین امور او را از فعالیت‌های اقتصادی بازمی‌دارد خداوند مهربان برای جبران این حق، مهریه و نفقه را بر عهده مردان گذاشته است و این‌گونه برای حق اقتصادی زنان ارزش قائل شده است. بر شوهر واجب است که هزینه خوراک، پوشاک، مسکن و سایر ضروریات زندگی همسر خود را بپردازد.

نیاز عاطفی و جنسی
در میان نیازهای طبیعی آنچه برای زنان اولویت دارد نیازهای عاطفی است. زنان با جذابیت‌هایی که خداوند در وجودشان نهاده دلبری کردن را دوست دارند و مظهر نازند و برای مردان نیاز جنسی در اولویت است و مظهر نیاز نامیده می‌شوند. خداوند محیط امن خانواده را فضای مناسبی برای رفع این نیازها قرار داده تا زن و مرد برای رفع آن به اجتماع پناه نیاورند؛ بنابراین هر نوع بی‌توجهی و کوتاهی زن و مرد در رفع این نیازها می‌تواند آسیب‌زا باشد.

نتیجه:
زن و مرد دارای تفاوت‌های طبیعی و تکوینی هستند و همین تفاوت‌ها منجر می‌شود که در حقوق و تکالیف متفاوت باشند. دقت کنید که حقوق و تکالیف متضایفند یعنی اگر برای کسی حقی تعریف شود در برابرش تکلیفی نیز وضع‌شده و اگر به کسی تکلیفی داده شده در برابرش حقی هم معین‌شده است؛ بنابراین، حقوق و تکالیف هر یک از زن و مرد باهم متعادل و متوازن است. در اسلام، سنگ بنای روابط، بر پایه اخـلاق گذاشته شده است؛ بنابراین دین اسلام در تنظیم روابط انسان‌ها قبل از آنکه آن‌ها را بـه سـمت قانون و حقوق و فقه سوق دهد، آن‌ها را به رعایت دستورات اخلاقی توصـیه می‌کند؛ بنابراین وجود وظایف اخلاقی لازمه ایجاد صلح و صفا در خانواده است تا زن و مرد بدون اجبار و از روی میل به وظایف خود عمل نمایند. وقتی تکالیفی از قبیل بارداری، شیردهی، بچه‌داری و خانه‌داری بر عهده زن گذاشته می‌شود، ضرورت دارد که پرداخت هزینه زندگی او بر شوهر واجب شود. مردان موظف‌اند نفقه و خرجی همسر و فرزندان خود را بپردازند. احترام به همسر و تکریم شخصیت او، گذشت در برابر خطای او، خوش‌اخلاقی با زنان، اظهار عشق و علاقه، حسن معاشرت، دلجویی، همدلی و مشارکت در انجام امور داخلی خانواده، معاضدت در تربیت فرزند و وفاداری، تأمین هزینه خانواده و نفقه، توسعه زندگی و ... نیز از مهم‌ترین وظایف فقهی و اخلاقی مردان است.

 برای مطالعه بیشتر:
1. آیین همسرداری، ابراهیم امینی.
2. حقوق زن از دیدگاه قرآن کریم، محمد بیستونی.
3. تحکیم خانواده از منظر حقوق و اخلاق، عباسعلی اختری.
4. مهارت‌های زندگی خانوادگی در آیینه آیات و روایات، زهرا آیت‌اللهی.

پی‌نوشت‌ها:
۱. سوره روم، آیه ۲۱.
۲. المجلسی، الشیخ محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، ۱۴۰۳ هـ. ق، ج ۱۰۴، ص ۱۳۲.
۳. بقره، آیه ۱۸۷.

 

 

 

رویکرد روایات پیرامون وضعیت مساجد در هنگامه ظهور، می‌تواند ناظر به اشکال در ملکیت، مکان و یا چگونگی ساخت آن‌ها و همچنین رویه‌های تربیتی موجود در آن‌ها باشد.
بررسی روایات تخریب برخی مساجد در دوران ظهور

پرسش:
آیا این درست است که وقتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه ظهور کند برخی از مساجد را خراب می‌کند؟
 

 

پاسخ:
در روایات حوزه مهدویت، بخشی به اقدامات و شرایط مدیریتی امام عصر عجل الله تعالی فرجه در دوران پس از ظهور اختصاص دارد. این روایات یک تصویر کلی از جامعه مهدوی موعود را ترسیم و سبب امیدواری مؤمنان و منتظران خواهد بود. در این بین، روایاتی نیز وجود دارد که در ظاهر با ویژگی‌های جامعه ایمانی پیش از ظهور تناسبی ندارند؛ مثلاً برخی از مردم که گاهاً به منتظران تفسیر شده‌اند، نسبت به آدابی که حضرت ارائه می‌فرمایند تشکیک و حتی با قرآن به مقابله با ایشان می‌پردازند. تخریب مساجد توسط حضرت نیز موضوعی است که در سال‌های گذشته بر سر زبان‌ها افتاده و این نماد‌ها و نهادهای مهم در جامعه ایمانی امروز را در تعارض با فرهنگ صحیح مهدوی و اسلامی معرفی کرده است. در ادامه این موضوع مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

الف. توجه به وضعیت فیزیکی مساجد
در برخی روایت، برنامه امام عصر عجل الله تعالی فرجه پس از ظهور را ساماندهی وضعیت فیزیکی و ساختمانی برخی مساجد عنوان کرده‌اند مانند: ... عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ الْقَائِمُ یَهْدِمُ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ حَتَّى یَرُدَّهُ إِلَى أَسَاسِهِ وَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صلی لله علیه و آله إِلَى أَسَاسِهِ وَ یَرُدُّ الْبَیْتَ إِلَى مَوْضِعِهِ وَ أَقَامَهُ عَلَى أَسَاسِهِ وَ ... . (1) از امام صادق علیه‌السلام نقل کرده‌اند که حضرت فرمودند: قائم عجل الله تعالی فرجه مسجدالحرام و مسجد رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را تا بناى اولیه آن‌ها تخریب مى‌کند، بیت‌الله را به مکان اصلى خود برگردانده و آن را در بالاى بناى اصلى خود برپا مى‌کند و ... .
پس بر اساس این روایت، یکی از وظایف حضرت، بازگرداندن تغییراتی است که در بناهای مقدس همچون مساجد و اماکن متبرکه ایجاد شده که مهم‌ترین آن‌ها مسجدالحرام و مسجدالنبی است که در طول تاریخ دستخوش تغییرات و سلیقه‌ها شده‌اند. 
در حدیث دیگری تغییرات بنا و مکان قرار گرفت مساجد، سبب تخریب و یا تغییر آن‌ها عنوان شده است: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه-السلام فِی حَدِیثٍ قَالَ إِذَا قَامَ الْقَائِمُ علیه¬السلام دَخَلَ الْکُوفَهَ وَ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَسَاجِدِ الْأَرْبَعَهِ حَتَّى یَبْلُغَ أَسَاسَهَا وَ یُصَیِّرُهَا عَرِیشاً کَعَرِیشِ مُوسَى وَ تَکُونُ الْمَسَاجِدُ کُلُّهَا جَمَّاءَ لَا شُرَفَ لَهَا کَمَا کَانَتْ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله علیه و آله وَ یُوَسِّعُ الطَّرِیقَ الْأَعْظَمَ فَیُصَیِّرُ سِتِّینَ ذِرَاعاً وَ یَهْدِمُ کُلَّ مَسْجِدٍ عَلَى الطَّرِیق‏ ... . (2)
از امام باقر علیه السلام حدیثى نقل شده که حضرت فرمودند: وقتی‌که قائم عجل الله تعالی فرجه قیام کند، داخل کوفه شده و دستور به انهدام چهار مسجد مى‌دهد تا آن‌ها را به پایه اولیه‌شان مى‌رساند. آن‌ها را مانند عریش موسى علیه‌السلام به‌صورت سایبان بازسازى مى‌کند و دیوارهاى مساجد همه مثل زمان رسول خدا صلی‌الله علیه و اله بدون کنگره خواهند شد. راه‌هاى بزرگ و اصلى را تا شصت ذراع وسعت مى‌دهد، هر مسجدى را که سر راه باشد تخریب مى‌کند. بلندمرتبه سازی و اشراف مساجد بر ساختمان‌ها مجاور عاملی است که حضرت نسبت به تخریب آن اضافات اقدام خواهند نمود. همچنین قرار گرفتن مسجد در مسیر عبور و مرور مردم، می‌تواند حاکم قدرتمند اسلامی را نسبت به تخریب آن مجاب کند. 
امیر مؤمنان علیه‌السلام در خطبه‌ای، مجوز دیگری را برای تخریب مسجد معرفی می‌کنند: ... وَ رَدَدْتُ دَارَ جَعْفَرٍ إِلَى وَرَثَتِهِ وَ هَدَمْتُهَا مِنَ الْمَسْجِد ... . (3) و خانه جعفر را (که داخل در مسجدالحرام کرده‌اند) به ورثه‌اش بازگردانم و آن قسمت را از مسجد خراب کنم. بر این اساس، غصب املاک  شخصی مردم و ملحق کردن آن به مساجد می‌تواند سببی باشد که حضرت پس از ظهور نسبت به بازگردان آن و تخریب آن قسمت از مسجد اقدام نمایند.

ب. تأکید بر مانعیت در مسیر هدایت
برچیدن موانع هدایت یک اصل مهم در حکومت اسلامی است که سیره معصومان علیهم‌السلام به‌خوبی آن را تبیین کرده است. قرآن در جریان مسجد ضرار چنین می‌گوید: ﴿ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِمَنْ حَارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾؛ (4) و [از منافقان] کسانی هستند که بر پایه دورویی و نفاق، مسجدی ساختند برای آسیب رساندن و ترویج کفر و تفرقه افکنی میان مؤمنان و کمین گاهی برای [گردآمدن] کسانی که پیش از این باخدا و پیامبرش جنگیده بودند، سوگند سخت می‌خورند که ما با ساختن این مسجد جز خوبی [و خدمت] قصدی نداشتیم، ولی خدا گواهی می‌دهد که بی‌تردید آنان دروغ‌گویند.
از آنجا که مکانی به ترویج کفر و ایجاد تفرقه بین مؤمنان تبدیل‌شده، رسول خدا صلی‌الله علیه و آله مکلف می‌شود آن را تخریب کند هرچند نام آن مکان مسجد باشد. روشن است که این مسجد مشکلات فیزیکی و ساختمانی که در بخش قبلی بیان شد را نداشته و مشکل آن تنها فرهنگی و فکری بوده است. 
مسجد مهم‌ترین مکان و نهاد برای هدایت در بین مسلمانان محسوب می‌شود و اگر در غیر این مسیر حرکت کند، مورد سرزنش خواهد بود مانند آنچه در این روایت آمده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‏ علیه‌السلام قال أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام قَالَ رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَهٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى... .  (5) از امام صادق علیه‌السلام و ایشان از امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت کرده‌اند که پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند: زمانى بر مردم خواهد گذشت که از قرآن جز نشانى به یادگار نماند و از اسلام جز نامى باقی نخواهد ماند. مردم، خود را مسلمان مى‌خوانند و حال آنکه از همه به اسلام دورترند. مسجدهاى آنان زیبا و آباد است، ولى از هدایت تهى است!
بنابراین حرکت فکری و هدایتی مسجد، مهم‌ترین رکن آن است که اگر چنین نباشد، مکان مسجد نیز دیگر مقدس نخواهد بود. بر همین اساس برخی مساجد در روایات ملعونه نامیده شده‌اند: حَدَّثَنَا ... عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام أَنَّهُ قَالَ: بِالْکُوفَهِ مَسَاجِدُ مَلْعُونَهٌ وَ مَسَاجِدُ مُبَارَکَهٌ فَأَمَّا الْمُبَارَکَهُ فَمَسْجِدُ غَنِیٍّ وَ اللَّهِ إِنَّ قِبْلَتَهُ لَقَاسِطَهٌ وَ إِنَّ طِینَتَهُ لَطَیِّبَهٌ وَ لَقَدْ بَنَاهُ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ وَ لَا تَذْهَبُ الدُّنْیَا حَتَّى یَنْفَجِرَ عِنْدَهُ عَیْنَانِ وَ یَکُونَ فِیهِمَا جَنَّتَانِ وَ أَهْلُهُ مَلْعُونُونَ وَ هُوَ مَسْلُوبٌ مِنْهُمْ وَ مَسْجِدُ بَنِی ظَفَرٍ وَ مَسْجِدُ السَّهْلَهِ وَ مَسْجِدٌ بِالْخَمْرَاءِ وَ مَسْجِدُ جُعْفِیٍّ- وَ لَیْسَ هُوَ مَسْجِدُهُمُ الْیَوْمَ وَ یُقَالُ دُرِسَ وَ أَمَّا الْمَسَاجِدُ الْمَلْعُونَهُ فَمَسْجِدُ ثَقِیفٍ وَ مَسْجِدُ الْأَشْعَثِ وَ مَسْجِدُ جَرِیرٍ الْبَجَلِیِّ وَ مَسْجِدُ سِمَاکٍ وَ مَسْجِدٌ بِالْخَمْرَاءِ بُنِیَ عَلَى قَبْرِ فِرْعَوْنٍ مِنَ الْفَرَاعِنَهِ. (6) امام باقر علیه‌السلام فرمود: در کوفه، مساجدى ملعون و مساجدى مبارک است. مساجد مبارک عبارت‌اند از: مسجد غنى؛ (به خدا سوگند که قبله آن راست و برابر (کعبه) است و سرشت آن پاکیزه که مردى مؤمن آن را بناکرده است و دنیا به پایان نخواهد رسید تا این‌که دو چشمه از آن بجوشد و در کنار آن، دو باغ به وجود خواهد آمد و اهل آن مسجد (که امروز در آن نماز مى‌گزارند) ملعون‌اند و شرف و مبارکى آن مسجد از آنان گرفته شده است.) مسجد بنى ظفر که همان مسجد سهله است. مسجدى که در خمراء است. مسجد جعفى (که جعفى طایفه‌ای از اهل یمن هستند که در کوفه ساکن‌اند و امروز دیگر مسجد آنان نیست و آثار آن برطرف شده است) و امّا مساجدى که ملعون هستند عبارت‌اند از: مسجد ثقیف، مسجد اشعث، مسجد جریر، مسجد سماک و مسجدى در خمراء که بر قبر فرعونى بنا شده است. 
در این روایت مسجدی که توسط سازنده مؤمن و نیکو بنا نهاده شده باشد مبارک خوانده شده که می‌تواند شاخصه‌ای برای بانیان مساجد محسوب شود و هرکسی با هر مالی نباید اقدام به ساخت مسجد نماید. در روایت دیگری نیز همین معنا و رویکرد نسبت به برخی مساجد غیر هدایتی بیان‌شده است: ... عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام قَالَ: إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه‌السلام نَهَى عَنِ الصَّلَاهِ فِی خَمْسَهِ مَسَاجِدَ بِالْکُوفَهِ مَسْجِدِ الْأَشْعَثِ بْنِ قَیْسٍ الْکِنْدِیِّ وَ مَسْجِدِ جَرِیرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَجَلِیِّ وَ مَسْجِدِ سِمَاکِ بْنِ مَخْرَمَهَ وَ مَسْجِدِ شَبَثِ بْنِ رِبْعِیٍّ وَ مَسْجِدِ تَیْمٍ قَالَ وَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِذَا نَظَرَ إِلَى مَسْجِدِهِمْ‏ قَالَ هَذِهِ بُقْعَهُ تَیْمٍ وَ مَعْنَاهُ أَنَّهُمْ قَعَدُوا عَنْهُ لَا یُصَلُّونَ مَعَهُ عَدَاوَهً لَهُ وَ بُغْضاً لَعَنَهُمُ اللَّهُ. (7)
از امام صادق علیه‌السلام نقل مى‌کنند که فرمودند: امیرالمؤمنین علیه‌السلام از نماز خواندن در پنج مسجد کوفه نهى کرد: مسجد اشعث بن قیس کندى، مسجد جریر بن عبدالله بجلى، مسجد سماک بن محرمه، مسجد شبث بن ربعى و مسجد تیم. حضرت فرمود: وقتى امیرالمؤمنین علیه‌السلام به مسجد آن‌ها نگاه مى‌کرد مى‌فرمودند: این بقعه تَیْم است و معنایش این بود که آنان از امیرالمؤمنین علیه‌السلام کناره‌گیرى کردند و از روى عداوت و بغض با او نماز نخواندند، خداى لعنتشان کند.
نگاه و فکر نمازگزاران یک مسجد می‌تواند شاخص خیر و یا شر بودن آن مکان شود و اگر کسانی امام و هادی جامعه را ترک کنند، حتی اگر در مسجد پناه بگیرند، از گمراهی در امان نیستند و این مکان شرافت و قداستی نخواهد داشت.

نتیجه
رویکرد روایات پیرامون وضعیت مساجد در هنگامه ظهور، می‌تواند ناظر به اشکال در ملکیت، مکان و یا چگونگی ساخت آن‌ها و همچنین رویه‌های تربیتی موجود در آن‌ها باشد. همچنین بحث تخریب در همه آن‌ها مطرح نیست، بلکه تأکید بر اصلاح و پیرایش تغییرات نادرست در مساجد است. می‌توان از این موضوع چنین برداشت کرد که اقدامات اصلاحی منجی آخرالزمان حتی شامل مساجد نیز می‌شود و روشن است که دیگر تسامحی در مسائل سطح پایین‌تر صورت نخواهد گرفت و تأکید بر تغییر و اصلاح مساجد اتمام‌حجتی درباره دیگر موضوعات است.

پی‌نوشت‌ها:
1. طوسى، محمد بن الحسن‏، الغیبه، قم: دارالمعارف الإسلامیه، چاپ اول، 1411 ق، ص 472.
2. همان، ص 475.
3. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: اسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 8، ص 59.
4. سوره توبه، آیه 107.
5. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: اسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 8، ص 307.
6. همان، ج 3، ص 489.
7. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج 1، ص 301.

لازمه کامل مطلق و نیز هستی‌بخش بودن خداوند این است که به همه پدیده‌ها چه در مرتبه ذات و چه در مرتبه تحقق پدیده‌ها علم داشته باشد و الا کامل مطلق نخواهد بود.
دلیل فلسفی بر حضور عالم در نزد خدا

پرسش:
اینکه گفته می‌شود «همه چیز نزد خدا حاضر است و خداوند به همه آن‌ها توجه و التفات و علم دارد و چیزی از او مخفی نیست» دلیل فلسفی هم دارد؟ این مطلب چه تبیین فلسفی دارد؟ به بیان دیگر، چطور اثبات می‌شود که همه‌چیز نزد خدا حاضر است و چطور اثبات می‌شود که خداوند نیز به همه آنچه نزدش حاضر است، هم‌زمان التفات دارد؟
 

پاسخ:
در مباحث هستی‌شناسی ادله متعددی مبنی بر نامحدود بودن و کامل مطلق بودن خداوند ارائه شده است. (1) بر این اساس، فیلسوفان هرگونه نقص و کمبودی را از خداوند متعال نفی کرده‌اند و بر این باورند که خداوند حتماً به همه موجودات آگاه است چرا که جهل به چیزی، یعنی راه پیدا کردن نقص و محدودیت در صفات الهی. (2) خواه این علم، علم به پدیده‌ها در مرتبه ذات الهی باشد (علم ذاتی/ علم به پدیده‌ها پیش از ایجاد) خواه علم به پدیده‌ها در مرتبه و ظرف تحقق آن‌ها باشد (علم فعلی/ علم به پدیده‌ها پس از ایجاد). فقدان هریک از این دو علم، منجر به ورود نوعی نقص در حق‌تعالی می‌گردد که با کامل مطلق بودن آن منافات دارد. (3)
اما مسئله اساسی این است که چگونه موجودی می‌تواند توأمان به همه موجودات، عالم و آگاه باشد؟ به عبارت دیگر، سؤال اساسی این نیست که خداوند عالم به همه موجودات هست یا نه، بلکه سؤال اساسی این است که خداوند چگونه به همه موجودات آگاه است. در ادامه، در قالب چند نکته به توضیح این مطلب می پردازیم.

نکته اول
در جایی که اصل یک واقعیت، چه از طریق حس و چه از طریق عقل، مسلم است، اما کیفیت و چگونگی آن مجهول است، هیچ‌گاه نباید جهل به کیفیت و چگونگی وقوع آن واقعیت، منجر به شک و تردید در اصل آن واقعیت گردد. مثلاً وقتی ما دو قطعه فلز را می‌بینیم که یکی دیگری را جذب می‌کند، هیچ شکی نداریم که بین آن دو قطعه فلز جاذبه برقرار است در عین حال ممکن است دلیل و علت این جاذبه را ندانیم؛ بنابراین ممکن است اصل یک واقعیتی برای ما مسلم باشد، ولی کیفیت و چگونگی آن مجهول باشد. از این‌رو، در مسئله علم الهی نیز چون کامل مطلق بودن حق‌تعالی و هستی بخش بودن او نسبت به همه پدیده‌ها مُبرهَن است نباید جهل در کیفیت این علم منجر به شک در اصل این علم گردد. با این حال، در نکات بعدی تلاش می‌شود درباره چگونگی آن نیز توضیحاتی تقدیم شود.

نکته دوم
در توضیح علم حق‌تعالی به پدیده‌ها در مرتبه ذات به این امر استناد می‌کنند که چون ذات حق‌تعالی نامحدود است، پس هر کمالی که در هستی تحقق یابد لاجرم در مرتبه ذات نیز یافت می‌گردد، در غیر این صورت ذات حق‌تعالی محدود خواهد بود. از سوی دیگر چون هر پدیده‌ای مشتمل بر کمالی از کمالات است. پس لاجرم هر پدیده‌ای پیش از تحقق، در مرتبه ذات حق‌تعالی حاضر است. پس علم حق‌تعالی به ذات خویش مستلزم علم به همه موجودات در مرتبه ذات الهی نیز است. در اینجا باید توجه داشت که منظور، تحقق آن‌ها به همان نحوی که در خارج به نحو محدود یافت می‌شوند نیست چراکه در این صورت لازم می‌آید که همه پدیده‌ها به نحو محدود و متکثر در ذات حق‌تعالی موجود باشند که منجر به راه‌یابی کثرت و محدودیت در حق‌تعالی می‌گردد، بلکه منظور این است که کمالات وجودی این پدیده‌ها به شکل عالی و برتر و بدون محدودیت، در مرتبه ذات یافت می‌شود  و چون خداوند به خود علم دارد و خودش برایش حاضر است، پس به این کمالات نیز علم حضوری دارد.
برای تقریب به ذهن، می‌توان از برخی حالات نفس آدمی وام گرفت. برای مثال، ما انسان‌ها با شناخت شکل مثلث  می‌دانیم که هر مثلثی شکلی است که از سه ضلع متقاطع پدید می‌آید. از سوی دیگر می‌یابیم که می‌توانیم هر مثلثی را تخیّل کنیم؛ بنابراین می‌توانیم ادعا کنیم که ما چون به هر مثلثی علم‌ داریم می‌توانیم هر مثلثی را در عالم خیال پدیدآوریم. بله درست است ما چون محدود هستیم نمی‌دانیم که کدام مثلث را در آینده تخیّل خواهیم کرد، ولی باید توجه داشت خداوند متعال چون از هر نقصی پیراسته و پاک است، خود می‌داند که چه موجودی را در چه شرایطی پدید خواهد آورد؛ بنابراین به سبب کامل بودن ذات خدا و به سبب حضور کمالات پدیده‌ها در مرتبه ذات الهی و به سبب علم حضوری خدا به خود، خداوند متعال به نحو علم حضوری به همه کمالات و موجودات پیش از خلقت آن‌ها آگاه است.

نکته سوم
علاوه بر این فیلسوفان بر این باورند که خداوند به پدیده‌ها در مرتبه تحقق آن‌ها نیز علم دارد. در واقع از آنجا که پدیده‌ها معلول خداوند هستند، هیچ‌گونه استقلالی نسبت به خداوند ندارند، چراکه در مباحث هستی‌شناسی اثبات شده که هویت معلول عین تعلق و احتیاج به علت است. (4) حال که هویت معلول عین تعلق و احتیاج به علت است پس هر معلولی نزد خداوند که علت هستی‌بخش آن است حاضر است؛ و از آنجا که علم همان حضور معلوم نزد عالم است پس همه پدیده‌ها در ظرف تحقق‌شان نیز معلوم خداوند هستند. از این علم به علم فعلی حق‌تعالی به پدیده‌ها یاد می‌شود.
در تبیین کیفیت این علم نیز می‌توان از حالات نفس آدمی وام گرفت. برای نمونه انسان هم‌زمان نسبت به حالات نفسانی خویش که توأمان علم حضوری دارد. مثلاً در حالتی که فرد از روی غضب در حال فریاد زدن است هم خود و هم حالت غضب و هم اراده فریاد زدن خویش را با علم حضوری توأمان می‌یابد، چراکه حالت غضب و اراده فریاد زدن هر دو هم‌زمان حاضر نزد او هستند و از او پنهان نیستند و نیازی به تصور آن‌ها به ترتیب و مستقل از هم نیست؛ بنابراین با توجه به اینکه همه پدیده‌ها معلول خداوند و حاضر نزد او هستند پس خداوند به همه آن‌ها توأمان علم دارد.

نتیجه
فیلسوفان لازمه کامل مطلق و نیز هستی‌بخش بودن خداوند را این می‌دانند که خداوند متعال به همه پدیده‌ها چه در مرتبه ذات (علم ذاتی) و چه در مرتبه تحقق پدیده‌ها (علم فعلی) علم دارد، چراکه در غیر این صورت خداوند کامل مطلق نخواهد بود. برای شناخت کیفیت علم ذاتی و فعلی حق‌تعالی می‌توان به برخی حالات نفسانی مراجعه کرد، ولی باید توجه داشت که حالات نفسانی انسان به دلیل محدودیت‌های ذاتی نمی‌تواند تصویری تمام عیار از اوصاف خداوند ارائه کند از این‌رو می‌بایست با در نظر گرفتن وجه مقرِّب این حالات، خداوند متعال را از جهت محدودیت‌ها و نقص‌ها مبرا ساخت تا به تصویر درست‌تری از علم مطلق خدا به پدیده‌ها قبل و پس از ایجاد رسید. از این اصل در متون دینی به اصل «تشبیه همراه تنزیه» یاد می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، قم، کتابخانه مصطفوی،1368 ش، ج 6، ص 13 ـ 17، نیز طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، جامعه مدرسین، 1416 ق، ص 268 ـ 270 نیز، عبودیت، عبدالرسول و مجتبی مصباح، خداشناسی، قم، انتشارات موسسه امام خمینی ره، 1398 ش، ص 175 ـ 179.
2. طباطبایی، نهایه الحکمه، ص 268 ـ 270.
3. همان.
4. عبودیت و مصباح، خداشناسی، ص 100 ـ 102.

 

صفحه‌ها