توحيد

واجب الوجود بودن اشیاء و نیاز به واجب الوجودی دیگر
هیچ موجود فیزیکی نمی‌تواند واجب‌الوجود بالذات باشد. تنها موجودی که واجب‌الوجود بالذات است، خداوند است که هیچ وابستگی به علت‌های بیرونی ندارد.

پرسش:

هر چیزی که وجود فیزیکی دارد، واجب‌الوجود است؛ چون اگر وجودش واجب نبود، اصلاً وجود نمی‌داشت! پس چرا این‌قدر دنبال اثبات واجب‌الوجودی فراتر از اشیای فیزیکی هستید؟

پاسخ:

در نگاه نخست، ممکن است تصور شود که هر آنچه وجود دارد، وجودش ضروری و گریزناپذیر است. از این منظر، گویا همه‌ چیزهایی که در جهان فیزیکی حضور دارند، به خودیِ خود موجه و بی‌نیاز از تبیین هستند. این دیدگاه، گرچه ‌فهم آن ساده به‌نظر می‌رسد، اما با تحلیل‌های دقیق فلسفی ناسازگار است؛ زیرا پرسش از «چرا هستی هست؟» تنها با دیدن هستی پاسخ داده نمی‌شود، بلکه نیازمند بررسی نوع وجود اشیاء، وابستگی آن‌ها به علت‌ها، و تمایز میان گونه‌های مختلف «وجوب وجود» است. در ادامه در قالب نکاتی، توضیحات بیشتر تقدیم می‌شود.

نکته اول: خلط میان واجب‌الوجود بالذات و بالغیر

واژه‌ی «واجب‌الوجود» در فلسفه، به معنای موجودی است که وجودش از خودش است و نبودنش ممکن نیست؛ یعنی عدم در ذات او راه ندارد و او برای موجود شدن به هیچ چیز و هیچ علتی محتاج نیست. این موجود را «واجب‌الوجود بالذات» می‌نامند.

اما گاهی موجودی ممکن است در شرایطی خاص، وجودش ضروری و حتمی تلقی شود؛ اما این ضرورت از درون خودش ناشی نشده، بلکه به واسطه‌ی چیزی دیگر به او داده شده است. این حالت را «واجب‌الوجود بالغیر» می‌نامند، یعنی موجودی که اگرچه اکنون وجود دارد، اما  وجودش را وام‌دار موجود یا علت دیگری است.

برای مثال، نوزادی که اکنون وجود دارد، در وضعیت فعلی، معدوم نیست و موجود است، اما آیا وجود او از ذات خودش ناشی شده است؟ خیر؛ وجود او وابسته به پدر و مادر، شرایط زیستی، تغذیه و هزاران عامل دیگر است. اگر این علل نبودند، او نیز نبود. بنابراین وجود او واجب نیست، مگر به علت؛ یعنی «بالغیر» واجب است، نه «بالذات».(1)

نکته دوم: امکان وجود به معنای امکان عدم

یکی از ویژگی‌های هر موجود ممکن‌الوجود این است که می‌تواند نباشد. یعنی ذات او بر بودن یا نبودن مساوی است؛ تنها وجود علتی بیرونی است که او را به وجود رسانده و بودنش را ترجیح داده است. این همان معنای «امکان» است.

وقتی گفته می‌شود چیزی «ممکن‌الوجود» است یعنی ذاتش طوری نیست که خودش به تنهایی بودنش را ایجاب کند؛ بلکه برای بودنش نیازمند علت است. بنابراین، موجودات فیزیکی که در اطراف ما وجود دارند، مثل درخت، انسان و کهکشان، همگی در ذات خود ممکن‌الوجودند؛ چراکه می‌توان تصور کرد که نبودند، یا زمانی نبوده‌اند و حالا هستند و شاید روزی هم دیگر نباشند.

به همین دلیل، این‌گونه موجودات هرگز نمی‌توانند واجب‌الوجود بالذات باشند، زیرا ویژگی بارز واجب‌الوجود بالذات آن است که امکان عدم ندارد و هرگز نابودشدنی نیست.(2)

نکته سوم: از وجوب وجود فیزیکی نمی‌توان به وجوب ذاتی رسید

گاهی این تصور وجود دارد که چون چیزی وجود دارد، پس حتماً واجب‌الوجود است. این استدلال دو اشکال اساسی دارد؛ اولاً، آن را با صرفِ وجود داشتن یکی می‌گیرد؛ ثانیاً، هیچ تمایزی میان وجوب ذاتی و وجوب بالغیر قائل نیست. برای روشن شدن این موضوع، مثالی از دومینوها می‌زنیم؛ فرض کنید تمام قطعات دومینو به زمین افتاده‌اند. حتی اگر شما شاهد سقوط اولین قطعه نباشید، عقل شما حکم می‌کند که حتماً چیزی باید علت افتادن آن قطعه اول بوده باشد که به نوبه خود باعث سقوط سایر قطعات شده است.

موجودات فیزیکی نیز به همین ترتیب هستند. ما آن‌ها را موجود می‌بینیم، اما چون در ذاتشان چیزی نیست که بودنشان را ایجاب کند، عقل ما حکم می‌کند که باید علتی بیرونی، آن‌ها را به وجود آورده باشد. این علت‌ها نیز به نوبه خود ممکن‌الوجودند، تا آن که در نهایت به موجودی برسیم که خودش وجودش را از خودش دارد؛ یعنی واجب‌الوجود بالذات.

حتی دانشمندانی که گرایش به الحاد دارند، مانند استیون هاوکینگ، سعی می‌کنند آغاز جهان را بدون فرض خدا توضیح دهند؛ اما این تلاش، خود نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که حتی آنان نیز می‌پذیرند که صرفِ وجود داشتنِ جهان نیاز به تبیین دارد؛ چرا که وجود آن بدیهی نیست و نمی‌توان آن را بدون علت دانست. پس آنچه آتئیست‌ها می‌پذیرند، به‌گونه‌ای تأیید همان حکم عقل است که می‌گوید: موجود ممکن‌الوجود نیاز به علت دارد.(3)

نتیجه‌گیری:

در نهایت باید گفت که صرفِ موجودبودنِ یک چیز، آن را واجب‌الوجود نمی‌سازد. اگر هم بپذیریم که چیزی در حال حاضر به ضرورت، وجود دارد، این ضرورت بالغیر است، نه بالذات. چیزی که واجب‌الوجود بالذات باشد، باید در ذات خود، بی‌نیاز از علت، ازلی، ابدی و تغییرناپذیر باشد. چنین ویژگی‌هایی در هیچ‌یک از موجودات فیزیکی یافت نمی‌شود؛ زیرا همگی وابسته‌اند، تغییرپذیرند، و زمانی نبوده‌اند یا ممکن است دیگر نباشند.

پس «واجب‌الوجود» اصطلاحی خاص است که تنها بر موجودی صادق است که در ذات خود، هستی او ضرورتی تغییرناپذیر دارد و از هیچ علت یا شرط بیرونی برنخاسته است. چنین موجودی، همان است که در براهین فلسفی و کلامی از آن به «خدا» تعبیر می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. هیچ موجودی بدون وصف ضرورت تحقق نمی‌یابد، یعنی تا هنگامی که همه راه‌های عدم به روی آن مسدود نشود به‌وجود نمی‌آید، و به قول فلاسفه «الشی‌ء مالم یجب لم یوجد». به دیگر سخن، موجود یا ذاتاً واجب‌الوجود است و خودبه‌خود ضرورت وجود دارد، یا ممکن‌الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقق می‌یابد که علتی آن را «ایجاب» کند و وجود آن را به سرحد ضرورت برساند، یعنی به‌گونه‌ای شود که امکانِ عدم نداشته باشد.(مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص422-423)

2. هر موجودی که ماهیت داشته باشد، ممکن‌الوجود است و نیازمند علت برای وجود خود است. این بیان تنها می‌تواند معلول بودن موجودات ممکن را اثبات کند و در تعیین معیار دقیق‌تری برای تشخیص علت و معلول‌ها ناتوان است. اما صدرالمتألهین با اصولی چون اصالت وجود، رابط بودن معلول نسبت به علت، و تشکیکی بودن مراتب وجود، به‌طور دقیق‌تری ویژگی‌های ممکن‌الوجود را شرح می‌دهند. بر اساس این اصول، هر موجود ممکن‌الوجود، مرتبه‌ای ضعیف‌تر از علت خود است و نیازمند علتی بیرونی است تا به موجود کامل‌تری برسد. (مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج2، ص59-60)

3. برای مطالعه بیشتر، رک: موسوی کریمی، میرسعید ، کیهان‌شناسی نوین، خلق از عدم و خلق مدام، فصلنامه نامه علم و دین، بهار و تابستان 1378ش، شماره 4؛ فطورچی، پیروز، مختصری درباره مسئله آغاز: از دیدگاه کیهان‌شناسی نوین و حکمت متعالیه، نامه علم و دین، پاییز و زمستان 1377ش و بهار و تابستان 1378ش، شماره 3؛ شاکرین، حمیدرضا، هاوکینگ و خودبسندگی جهان، بررسی و نقد، مجله کلام اسلامی، پاییز 1396ش، شماره 103؛ آذریان، سجاد و محمدجواد اصغری، نقدی بر نتایج الحادی هاوکینگ از نظریه «جهان خودانگیخته» از منظر فلسفه اسلامی، مجله معرفت کلامی، بهار و تابستان 1401ش، شماره 1.

بی خدایی و حجیت اخلاق
بی‌خدایی مستلزم طرد اخلاق به شکل کلی نیست، اما ما را از درک بسیاری از اخلاقیات و تفسیر صحیح از آن‌ها محروم می‌سازد.

پرسش:

به نظرم، بی‌خدایی را مستلزم طرد اخلاق و پوچ انگاری می‌دانند در حالی که حقیقتاً این‌گونه نیست. به نظرم، بی‌خدایی متضمن جدی‌تر گرفتن همین زندگی موقت و جدی‌تر گرفتن اخلاق برای رضایت‌مندی از آن و تحکیم روابط اجتماعی است. برای اخلاقی زیستن نیازی به خداباوری یا دین‌داری نیست. نظر شما چیست؟

پاسخ:

مقصود از «اخلاق» در تحقیق حاضر، مجموعه‌اى از گزاره‌ها است که موضوع آن‌ها را افعال اختیارى انسان یا صفات و ملکات حاصل از آن‌ها، تشکیل می‌دهد که با مفاهیمى مانند «خوب»، «بد»، «باید» و «نباید» ارزش اخلاقی آن‌ها بیان می‌شود.(1) تردیدی نیست که ارزش‌گذاری‌های اخلاقی ما در طول زندگی، وابسته به مبنایی است که آن را در اخلاق پذیرفته‌ایم. مبنای اخلاق، به‌مثابه روح اخلاق است و در توضیح مفاهیم اخلاقی و ارزش‌گذاری آن‌ها نقش بسزایی ایفاء می‌کند. با تفاوت مبنای ما در اخلاق، گاهی ارزش‌گذاری‌ها یا توضیح ما از مفاهیم اخلاقی، تفاوت می‌یابد. در این راستا، می‌توان به تفاوت‌های اخلاق الهی و اخلاق الحادی اشاره داشت که موضوع تحقیق حاضر است.

با این مقدمه به سراغ سؤال شما رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم.

نکته اول

در ابتدا باید به این نکته توجه داشت که به عقیده ما، برای باور به حجیت اخلاق و تبیین برخی از گزاره‌های اخلاقی و احکام ارزشی آن‌ها، به اراده تشریعی خداوند تبارک‌وتعالی نیازی نبوده و به‌اصطلاح در مقام ثبوت، می‌توان اخلاق را مستقل از اراده تشریعی خدا در نظر گرفت. به‌عنوان‌مثال «حُسن» و «قُبح» از اوصاف و ویژگی‌های واقعی و ذاتی برای «عدل» و «ظلم» هستند و نیازی نیست در اتصاف «عدل» به «حُسن» یا «ظلم» به «قُبح»، اراده تشریعی خدا را در نظر بگیریم؛ یعنی قبل از این‌که خداوند، این بایدونباید یا خوب و بد را تشریع و وضع نماید، این موضوعات به‌خودی‌خود، دارای ارزش اخلاقی خوب یا بد بودند. سخن متکلمان امامیه، که به حسن و قبح ذاتی مفاهیم اخلاقی معتقد می‌باشند، ناظر به همین مقام ثبوت است.(2)

اما سخن به همین‌جا ختم نمی‌شود، چراکه اخلاقیات، هرچند در مقام ثبوت مستقل از اراده تشریعی خدا است، اما در مقام اثبات و خصوصاً تعیین مصادیق فعل اخلاقی، عقل به‌تنهایی کافی نیست و علی‌رغم توانایی عقل در کشف بسیاری از اخلاقیات، همچنان برای درک سایر اخلاقیات، به پیروی از مکتبی خاص نیازمند بوده و در این میان نقش باورهای دینی پررنگ می‌شود.

به‌بیان‌دیگر، در توضیح مفاهیم اخلاقی یا در ارزش‌گذاری آن‌ها، اگرچه عقل توانایی‌های قابل‌توجهی دارد، اما به‌هرحال، توانایی او محدود است و بسیاری از موضوعات اخلاقی، از جهت مفهومی یا ارزش‌گذاری، بدون توضیح باقی می‌مانند. مثلاً بااینکه عقل خوبی عدالت را به‌خوبی می‌فهمد، اما درباره مفهوم عدالت دیدگاه‌های مختلفی پدید آمده است؛ یا بااینکه عقل مفهوم کشتن حیوان (3) را به‌خوبی درک می‌کند، اما درباره ارزش‌گذاری آن دیدگاه‌های متنوعی شکل‌گرفته است. اینجاست که به دینی که متکی به علم بیکران خدا است، نیازمند می‌شویم. البته خداباوری و دین‌داری، فوایدی دیگر هم در حوزه اخلاق دارد که در نکته بعد به آن‌ها می‌پردازیم.

نتیجه آن‌که گزاره‌های عقلی اخلاق، (حتی به فرض آن که دچار اشتباه نظری نشده باشند و یا تحت تأثیر شهوت عملی مغفول و مورد انکار واقع نشده باشند) هرچند لازم و ضروری است، اما به‌تنهایی نمی‏تواند از عهده کشف همه مجهول‏ها و حلّ همه نزاع‏ها بیرون آید و در مقام اثبات، قطعاً نیازمند دین الهی هستیم.

نکته دوم

به باور صحیح، دین‌داری و خداباوری و اخلاق باهم مرتبط‌اند و هر یک، ضمن استقلال از دیگری، بر هم تأثیر بسزایی دارند و نمی‌توان آن‌ها را حوزه‌های بی‌ارتباط و متباین از هم دانست. در ادامه، به برخی از تأثیرات مثبت خداباوری و دین‌داری بر اخلاق می‌پردازیم:

نیاز مکاتب اخلاقی به مبانی جهان‌شناختی

هر مکتب اخلاقی مبتنی بر نوعی جهان‌بینی است؛ بنابراین مکاتب اخلاقی باید توجیه جهان‌شناختی داشته باشند. هر فرد اخلاقی، خواسته یا ناخواسته اصولی را رعایت می‌کند که آن اصول مبتنی بر گزاره‌های جهان‌شناختی هستند. دین است که می‌تواند تبیین جهان‌شناختی درستی به ارزش‌های اخلاقی بدهد.

نیاز به انگیزه

زیست اخلاقی نیازمند انگیزه‌ای قوی است. صرف مفید بودن زندگی اخلاقی، نمی‌تواند انگیزه کافی برای استمرار زیست اخلاقی ایجاد کند. باور به خداوند و نیت الهی و آثار مثبت باید‌های دینی در تکامل انسان، می‌تواند انگیزه فرد در زندگی اخلاقی را تقویت کند.

نیاز به ضمانت اجرایی

رعایت اخلاق و حقوق دیگران مستلزم گذر از خود و منافع خویش است. بدون یک ضمانت اجرایی قوی نمی‌توان از اکثریت افراد انتظار داشت که خود را ملزم به رعایت حقوق دیگران بدانند؛ چنان‌که تاکنون نیز چنین بوده است. دین است که می‌تواند با تکیه بر امر الهی، وعده پاداش و وعید دوزخ و همچنین نظارت گسترده خدا بر ظاهر و باطن انسان‌ها، این ضمانت اجرایی را محقق کند.

نقص مکاتب اخلاقی در تزاحم ارزش‌ها

یکی از مشکلات در مسیر زیست اخلاقی، مشخص نبودن تکلیف فرد در مواردی است که چند ارزش اخلاقی باهم تزاحم می‌کنند. درواقع تقریباً همه نظام‌های اخلاقی در بیان کلیات و ارزش‌های اصلی اخلاق کامیاب‌اند؛ ولی در تعیین مصادیق فعل اخلاقی است که هر مکتبی پاسخی متفاوت ارائه می‌دهد. نمونه معروف آن نجات جان یک انسان با یک دروغ است. دین می‌تواند با تکیه بر منابع اصلی خود این مشکل را بهتر حل کند.

نیاز به الگوی اخلاقی (اسوه حسنه)

می‌توان ادعا کرد که در هیچ نظام اخلاقی، فردی که بتواند الگوی کامل یک انسان اخلاقی باشد معرفی نشده است. درحالی‌که رهبران ادیان همیشه به‌عنوان الگوی یک انسان کامل معرفی‌شده‌اند.

نکته سوم

ما هم با شما موافقیم که «بی‌خدایی متضمن جدی‌تر گرفتن همین زندگی موقت» بوده و برای فرد بی‌خدا، چیزی جز حیات مادی موضوعیت ندارد؛ اما دقیقاً همین مسئله می‌تواند منشأ بداخلاقی‌های اجتماعی باشد و انسان‌هایی با خوی غیراخلاقی تولید نماید؛ چراکه در حقیقت زندگی بدون خدا، در معرض آن است که شخص به «خودخواهی» یا «خودگرایی» مبتلا شود و خودخواهی نیز عامل اصلی ظلم و نادیده گرفتن حقوق دیگران و درنتیجه آن، هرج‌ومرج در زندگی است.

داستایوفسکی در رمان مشهور «برادران کارامازوف» جمله مشهوری دارد که دقیقاً ناظر به همین مسئله است. وی می‌گوید: «اگر خدا وجود نداشته باشد، هر کاری مجاز است.»(4)

در جهان بدون خدا، کسانی که حیات و سعادت را به دنیا و لذت‌های آن محدود ساخته‌اند و خوب و بد را بر همین مبنا می‌سنجند، اخلاق برای آن‌ها کاملاً جنبه نسبی پیدا می‏کند و دلیل آن روشن است؛ زیرا یکی از پایه‏های اخلاق، عدل اجتماعی و احترام به حقوق دیگران است. فرد بی‌خدا که اخلاق را بر مبنای لذت و منفعت دنبال می‌کند، به ارزش اخلاقی تا آنجا که با منافع او مزاحم نباشد یا منافع شخصی او در گرو احترام به آن اصل باشد، پایبند است، ولی اگر منافع شخصی او که ده‌ها وسیله لذت برای او فراهم می‏آورد، با این اصل در تزاحم بود، روی چه اصلی از لذت شخصی خود بگذرد و به لذت دیگران احترام گذارد؟! جامعه‌ای که اصالت را به «من» و «لذت‌های شخصی» می‌دهد، هیچ‌گاه تبدیل به «ما» نشده و حتی روی کاغذ نیز نمی‌توان عاقبت خوبی برای آن تصور کرد، چه رسد در مقام عمل!

نکته چهارم

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که رعایت انصاف و تبعیت از حقیقت که یکی از مهم‌ترین ارکان فعل اخلاقی است، حکم می‌کند که انسان، نسبت به یافته‌های عقلانی خود مسئول بوده و هنگامی‌که حقیقتی بر او روشن شد، باید عمل متناسب با مفاد آن را نیز سرلوحه کار خود قرار دهد.

ازاین‌رو، عدم تبعیت از خداوند، با وجود براهین روشن و بسیاری که برای اثبات وجود خداوند بیان شده است، کاری به شدّت «غیراخلاقی» است.

از آن جایی که این باور، مستلزم تعهد و تکلیف بوده، طبیعی است که نفوس رها که هدفی جز تأمین لذات دنیوی ندارند، انگیزه‌های بسیاری برای انکار یا بی‌توجهی به آن داشته باشند.

نکته پنجم

آنچه از بیان پرسشگر محترم به نظر می‌رسد آن است که ایشان «باور به خدا» را در تقابل با «عدم جدی انگاشتن دنیا» تلقی کرده‌اند. درحالی‌که نه‌تنها تلقی ایشان کاملاً نادرست بوده، بلکه دست‌کم در آموزه‌های اسلامی و به‌خصوص در مکتب اهل‌بیت عصمت و طهارت، زندگی موقت دنیا، به‌قدری جدی است که شاید جدی‌تر از آن وجود نداشته باشد! چراکه تأمین‌کننده سعادت ابدی و کیفیت جاودانگی انسان است.

در حقیقت تفاوت بی‌خدایان و خداباوران در جدی گرفتن یا نگرفتن دنیا نیست، بلکه تفاوت این دو در «هدف» انگاشتن و یا «وسیله» انگاشتن دنیاست. ازنظر یک انسان متأله «دنیا مزرعه آخرت است»(5) که کوچک‌ترین عمل مثبت و منفی در آن، مستقیماً بر زندگی ابدی و سعادت جاودانه وی تأثیر داشته (6) و به همان نسبت که سعادت ابدی انسان مهم است، دنیا نیز مهم و جدی خواهد بود. ازاین‌رو قرآن کریم به بهره‌مندی (7) و آباد کردن دنیا (8) تأکید کرده و در روایات معصومین نیز چنین دنیایی را بهترین یاری‌کننده، جهت سعادت و ساختن سرای آخرت دانسته و آن را تمجید می‌فرمایند.(9)

درنتیجه دنیا نزد اهل ایمان، به‌مراتب جدی‌تر از انسان بی‌خدا است. چراکه اهمیت دنیا برای انسان بی‌خدا به‌اندازه عمر کوتاهی است که در آن زندگی می‌کند، ولی برای انسان الهی، اهمیت دنیا به‌اندازه، اهمیت جاودانگی و سعادت ابدی اوست.

نتیجه‌گیری:

ازآنچه بیان شد روشن می‌شود که:

1. به باور ما اخلاقیات ثبوتاً مستقل از اراده تشریعی خدا است، ولی اثباتاً بسیاری از اخلاقیات از طریق ادیان الهی کشف می‌شوند؛ بنابراین بی‌خدایی مستلزم طرد اخلاق به شکل کلی نیست، اما ما را از درک بسیاری از اخلاقیات و تفسیر صحیح از آن‌ها محروم می‌سازد.

2. بی‌خدایی تلازمی با جدی گرفتن زندگی یا اخلاقی زیستن ندارد، چنان که خداباوری تلازمی با جدی نگرفتن زندگی ندارد. بلکه انسان خداباور، چون به تأثیر زندگی دنیوی بر سعادت ابدی نظر دارد، زندگی دنیوی را جدی‌تر می‌گیرد.

3. ازآنجایی‌که دلایل روشن و قاطعی در اثبات وجود خداوند و ضرورت دین‌داری وجود دارد، عدم تعهد و عدم انصاف، خود فعلی غیراخلاقی به‌حساب می‌آید.

4. «نیاز مکاتب اخلاقی به مبانی جهان‌شناختی»، «نیاز به انگیزه»، «نیاز به ضمانت اجرایی»، «نقص مکاتب اخلاقی در تزاحم ارزش‌ها» و «نیاز به الگوی اخلاقی» را می‌توان به‌عنوان بخشی از نیازمندی‌های زیست اخلاقی به دین و باورهای الهی دانست.

پی‌نوشت‌ها

1. جمعى از نویسندگان‏، فلسفه اخلاق‏، قم، نشر معارف، 1386ش، ص166.

2. روشن است که موضوعات اخلاقی و مصالح و مفاسدشان و همچنین انسان و عقل و خِرَدش، همگی وابسته به اراده تکوینی خدا هستند. در این مسئله هیچ تردید و اختلافی نیست. آنچه موردنظر ما است، ازاین‌قرار است که خوبی و بدی کارها، مستقل از اراده تشریعی خدا است. بله خداوند تکویناً این فعل یا صفت را به‌گونه‌ای آفریده که دارای این مصالح یا مفاسد باشد، اما اعتقاد ما به خدا یا عدم اعتقاد ما به او، تأثیری در درک این مصالح و مفاسد یا درک ارزش اخلاقی آن‌ها ندارد؛ عالمی، سید محمد، رابطه دین و اخلاق، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1389ش، ص203-206.

3. در غالب مسائل «اخلاق کاربردی»، همچون اخلاق حیوانات، اخلاق پزشکی، اخلاق رسانه و... هنوز هیچ توافقی در میان اندیشمندان جهان حاصل نشده است. مثلاً در خصوص اخلاق حیوانات، همچنان این سؤال به قوت خود باقی است که «آیا کشتن و خوردن یک حیوان، ازنظر اخلاقی کار درستی است یا خیر؟ در خصوص گیاهان چطور؟»

4. اخوان، مهدی، تلاقی‌های منطق و اخلاق، قم، پژوهشگاه علوم وحیانی معارج، پاییز و زمستان 1393.

5. «الدنیا مزرعة الاخرة»: حسابی، ابن أبی‌جمهور، عوالی اللئالی، قم، انتشارات سید الشهداء، 1405ق، ج1، ص267.

6. سوره زلزال، آیات 7-8: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ»؛ «پس هرکس هم‌وزن ذره‌ای نیکی کند، آن نیکی را ببیند؛ و هرکس هم‌وزن ذره‌ای بدی کند، آن بدی را ببیند

7. سوره قصص، آیه 77: «وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا»؛ «و سهم خود را از دنیا فراموش مکن

8. سوره هود، آیه 61: «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا»؛ «او شمارا از زمین به وجود آورد و از شما خواست که در آن آبادانی کنید

9. «قَالَ إمَامُ البَاقِر (ع): نِعْمَ العُونُ، اَلدُّنْیا عَلَی ألآخِرَةِ»؛ «دنیا چه خوب یاری‌کننده‌ای، برای آخرت است»: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، بحارالانوار، چاپ بیروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي‏، ج70، ص 127.

فطرت،گرچه الهی و درونی است اما همچون دیگر ظرفیت‌های انسانی نیازمند هدایت ومراقبت است و اگر در معرض تربیت نادرست یا غفلت قرار گیرد تضعیف و یا درخود انکار می شود.

پرسش:

اگر همه انسان‌ها فطرت توحیدی دارند و پیامبران همواره مردم را به یکتاپرستی دعوت کرده‌اند، پس چرا در تاریخ اقوام زیادی مثل ایرانیان باستان یا هندوها دچار شرک و چندخدایی شده‌اند؟ آیا این اتفاق با آن ادعای دینی در تناقض نیست؟

پاسخ:

در قرآن کریم آمده است که همه انسان‌ها دارای فطرت توحیدی هستند(1) و در طول تاریخ، پیامبران الهی برای هدایت مردم به‌سوی توحید و پرستش خدای یگانه مبعوث شده‌اند.(2) بااین‌حال، واقعیت‌های تاریخی گویای این است که در بسیاری از تمدن‌های قدیمی، شرک و پرستش خدایان متعدد رواج داشته است. ایران باستان پیش از ظهور زرتشت و آئین او در دوران ساسانی و چندخدایی در هند، نمونه‌ای از جوامع مشرک هستند.

ازاین‌رو این سؤال طرح می‌شود که آیا شیوع تاریخی شرک، ایدة قرآنیِ «فطرت توحیدی انسان‌ها» یا «برخورداری همه اقوام از پیامبران الهی» را زیر سؤال نمی‌برد؟

 در ادامه در قالب نکاتی به این مبحث می‌پردازیم.

نکته اول: فطرت به معنای گرایش درونی، نه تحقق بیرونی

در نگاه قرآنی، فطرت به معنای سرشت و ساختار درونی انسان است؛(3) تمایلی درونی به شناخت و پرستش کامل‌ترین موجود، یعنی خداوند متعال.(4) بنابراین، گرایش توحیدی در انسان‌ها نهاده شده، اما این به معنای تحقق عملی آن در همه انسان‌ها و جوامع نیست؛ چنانکه:

• خیرخواهی در فطرت همه هست، اما تاریخ پر است از انسان‌های بدخواه؛

• حقیقت‌طلبی در فطرت انسان است، ولی تاریخ پر است از خرافات و جهل؛

• عدالت خواسته جهانی و فراگیر است، اما همیشه ظلم نیز رواج داشته؛

بنابراین، فطرت، همچون سایر استعدادهای انسانی، نیاز به هدایت، رشد و مراقبت دارد. اگر کسی خودش نخواهد یا به‌خوبی رشد نیابد و در محیط آلوده به شرک و خرافه پرورش یابد، نور فطرتش ضعیف می‌شود تا جایی که درون خودش آن را نمی‌یابد و حتی انکارش می‌کند.

نکته دوم: تعلیم و تربیت انبیاء و خواست مردم

درست است که پیامبران، مربیان و معلمان تعلیم و تربیت فطرت هستند، اما تا زمانی که فرد و جامعه، پذیرای این تعلیم و تربیت نباشد، این بذر درونی شکوفا نمی‌شود: «خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»(5)

به بیانی، انسان، گیاه نیست که اگر آب، نور و هوا به آن برسد، قهراً شکوفا شود، بلکه در مورد انسان، افزون بر عوامل بیرونی و درونی، خود او نیز باید بخواهد تا شکوفا شود و رشد کند. اختیار و خواست او در پرورندان بذر فطرت، بسیار مؤثر و تعیین‌کننده است.

برای نمونه، حضرت موسی منادی ندای توحید بود و بنی‌اسرائیل نیز معجزاتش را دیده و با او همراه شدند، اما پس از تأخیر کوتاه در بازگشت حضرت موسی از طور سینا (کوه یا مجموعه‌ای از کوه‌ها در صحرای سینا مصر) به‌سوی قومش، آن‌ها تحت تأثیر گوساله سامری قرار گرفته و مشرک شدند و بعد از بازگشت موسی به‌سوی آن‌ها مجدداً توبه کرده و از شرک دست برداشتند.(6) به همین شکل در ادیان ایرانی و هندی نیز می‌توان همین رفت‌وبرگشت توحید و شرک را ملاحظه نمود که مثلاً چطور زرتشت همه را موحد کرد، اما پس از مدتی دوباره در دوران ساسانی‌ها، شرک عبادی و ساخت معبد برای خدایان دیگر مثل آناهیتا (مثلاً معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه) رواج یافت؟! یا چطور ادیان هندی که با محوریت برهمن بود و رویکرد توحیدی به هستی داشت، با پرستش خدایانی مثل ویشنو و شیوا درآمیخت و رگه‌های شرک‌آمیز در آن راه یافت.(7)

نکته سوم: شرک و درون‌مایه توحیدی آن

شرک، نوعی تحریف و انحراف از فطرت و تعالیم انبیا است؛ نه انکار آن‌ها از اساس. مشرکان هم معتقد به خدا و پرستش او بودند، اما به‌مرورزمان در کنار خدا، بی‌دلیل موجودات دیگری را شریک می‌گرفتند و آن‌ها را صدا می‌زدند و از آن‌ها کمک می‌خواستند و آن‌ها را در تدبیر جهان مؤثر می‌دانستند. در آیاتی از سوره زمر به این حقیقت اشاره شده است: «آگاه باشید که دین خالص از آن خداست و آن‌ها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند و دلیلشان این بود که این‌ها را نمی‌پرستیم مگر به خاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند»(8) و «و اگر از آن‌ها بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده؟ حتماً می‌گویند: خدا. بگو: آیا هیچ درباره معبودانی که غیر از خدا می‌خوانید اندیشه می‌کنید که اگر خدا زیانی برای من بخواهد، آیا آن‌ها می‌توانند گزند او را برطرف سازند؟! و یا اگر رحمتی برای من بخواهد، آیا آن‌ها می‌توانند جلو رحمت او را بگیرند؟!»(9)

این نشان می‌دهد که در جوامع شرک‌آمیز نیز فطرت الهی به‌طور کامل خاموش نشد و تلاش‌های انبیای الهی بی‌فایده نبود و بسیاری از تعالیم آن‌ها باقی ماند؛ اما با گذشت زمان به علل مختلف، کم‌وزیاد شد و چون به عادت تبدیل گشت، تغییرش سخت و دشوار شد.

 

نکته چهارم: مهم‌ترین عوامل مؤثر در پیدایش شرک

قرآن به‌صراحت علل متعددی را برای گرایش انسان‌ها به شرک بیان می‌کند. توجه به این علل نشان می‌دهد که واقعیت انسان و جوامع انسانی، پیچیده‌تر از آن چیزی است که در پرسش منعکس شده است.

 انسان دارای فطرت است و جوامع انسانی نیز پیامبرانی داشته‌اند، اما علل و عوامل دیگری نیز وجود دارند که سبب انحراف جامعه به‌سوی شرک می‌شوند:

1. تقلید از نیاکان:

 یکی از مهم‌ترین عوامل، پیروی کورکورانه از نسل‌های گذشته است. در آیاتی از قرآن آمده که: «و هنگامی‌که به آن‌ها گفته شود: ازآنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید؛ می‌گویند: نه ما ازآنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.»(10)

2. پیروی از حدس و گمان:

 در سوره انعام آمده است که خیلی اوقات مردم از حدس و گمان پیروی می‌کنند: «اگر از بیشتر کسانی که درروی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می‌کنند؛ (زیرا) آن‌ها تنها از گمان پیروی می‌نمایند و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند.»(11) اکثریت‌گرایی و هراس از طرد اجتماعی، باعث می‌شود انسان‌ها باورهای غلط رایج را بپذیرند.

3. توجیهات جبرگرایانه:

 مشرکان، انحراف خود را به خدا نسبت می‌دهند و توجهی به اختیار و مسئولیت آدمی در پیدایش انحرافات یا مقابله با آن‌ها ندارند: «به‌زودی مشرکان (برای تبرئه خویش) می‌گویند: اگر خدا می‌خواست، نه ما مشرک می‌شدیم و نه پدران ما؛ و نه چیزی را تحریم می‌کردیم ... بگو: آیا دلیل روشنی (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید؟ شما فقط از پندارهای بی‌اساس پیروی می‌کنید و تخمین‌های نابجا می‌زنید.»(12) خداوند در نقد این رویکرد مدام به این مطلب تأکید دارد که چرا سخن بی‌دلیل می‌گویید و اشتباهات و انحرافات خودتان را بی‌جهت به خدا نسبت می‌دهید و خداوند ازآنچه شما انجام می‌دهید، بیزار است: «و هنگامی‌که کار زشتی انجام می‌دهند می‌گویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است. بگو: خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمی‌دهد. آیا چیزی به خدا نسبت می‌دهید که نمی‌دانید؟!»(13)

4. تعطیل کردن عقل و دل:

 در آیات قرآن به این حقیقت نیز اشاره شده که تعطیل کردن عقل و خاموش کردن نور دل، ازجمله علل مؤثر در پیدایش انحرافاتی مثل شرک است. برای نمونه در سوره اعراف آمده است: «به‌یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آن‌ها دل‌ها [= عقل‌ها] یی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند و) نمی‌فهمند؛ و چشمانی که با آن نمی‌بینند؛ و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند؛ آن‌ها همچون چهارپایان‌اند؛ بلکه گمراه‌تر! اینان همان غافلان‌اند (چراکه با داشتن همه‌گونه امکانات هدایت، بازهم گمراهند).»(14)

5. دنیازدگی و استکبار:

 گروهی از ثروتمندان به سبب برخورداری از ثروت و نعمت‌های مادی، با انبیای الهی مخالفت کرده و خود را بی‌نیاز از دین دانسته و معتقد بودند که همان سبک زندگی موروثی که آن‌ها را به این نعمت‌ها و مال و ثروت رسانیده، برایشان کافی است و نیازی به پیروی از انبیای الهی نیست: «و [ما] در هیچ شهری هشداردهنده‌ای نفرستادیم، جز آنکه خوش‌گذرانانِ آن‌ها گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شده‌اید، کافریم؛ و گفتند: ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.»(15) همچنین: «خوش‌گذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته‌ایم و ما از پی ایشان راه سپریم».(16) این ثروتمندان دنیازده که غرق در نعمات مادی هستند، از أشراف و خواص جامعه به‌حساب آمده و نه‌فقط خودشان با انبیای الهی مخالفت می‌کردند؛ بلکه مردم را نیز به مخالفت فرامی‌خواندند: «مهتران قومش که کافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت قطعاً زیان‌کارید.»(17)

نتیجه‌گیری:

پس از بررسی مفاهیم قرآنی و شواهد تاریخی، روشن می‌شود که گرایش به شرک در تاریخ بشر، نه‌تنها ناسازگار با فطرت توحیدی نیست، بلکه نشانه آن است که انسان، در نبود هدایت و با تأثیر عوامل بیرونی، ممکن است از فطرت خود منحرف شود. فطرت به‌مثابه نوری در درون انسان است، اما این نور نیاز به روشن نگاه‌داشتن دارد. پیامبران الهی، برای زنده کردن و احیای این نور آمده‌اند. هرگاه جامعه‌ای پیامبران را انکار کرده یا دعوت آنان را تحریف کرده، زمینه برای ظهور شرک فراهم شده است؛ بنابراین، باور به فطرت توحیدی و بعثت پیامبران، نه‌تنها با واقعیات تاریخی در تعارض نیست، بلکه این واقعیات را بهتر تبیین می‌کند و نشان می‌دهد که چرا در بسیاری از موارد، مردم از مسیر اصلی توحید فاصله گرفته‌اند و نیاز به هدایت الهی داشته‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره روم، آیه 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون».

2. سوره فاطر، آیه 24: «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ».

3. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار: فطرت، تهران، انتشارات صدرا، بی‌تا ج 3، ص 464-466.

4. مطهرى، مجموعه آثار: فطرت، ص 492-502.

5. سوره رعد، آیه 11: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ».

6. سوره بقره، آیات 51-54.

7. برای مطالعه بیشتر، به کتاب‌های مرتبط با تاریخ ادیان مراجعه شود.

8. سوره زمر، آیه 3: «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ».

9. سوره زمر، آیه 38: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ».

10. سوره بقره، آیه 170: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ».

11. سوره انعام، آیه 116160: «وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ».

12. سوره انعام، آیه 148: «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ ۚ کَذَٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا بَأْسَنَا ۗ قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُون».

13. سوره اعراف، آیه 28: «وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ ۖ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

14. سوره اعراف، آیه 179: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ».

15. سوره سبا، آیات 34-35: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ».

16. سوره زخرف، آیه 23: «وَکَذَٰلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّهٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ».

17. سوره اعراف، آیه 90: «وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ».

تمثیل خدای ساعت‌ساز با این اشکال روبرو است که معلول را مستقل از علت تصویر می‌کند،درحالی‌که رابطه علیت، وابستگی دائمی معلول به علت را در پیدایش و بقا می‌طلبد.

پرسش:

کدام تصویر از خدا درست است: خدای ساعت‌ساز یا خدای رخنه‌پوش؟

پاسخ:

ادیان و فرهنگ‌های مختلف برای توصیف خدا و رابطه او با جهان، از تمثیلات و استعاره‌های مختلفی استفاده کرده‌اند. در این میان دو استعاره «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش»، میان گروهی از فیلسوفان و اندیشمندان و دین‌داران، از شهرت فراوانی برخوردار شده است. هر یک از این استعاره‌ها بیان‌کننده نگرش خاصی به خدا و رابطه او با جهان است. در ادامه به بررسی انتقادی این دو استعاره خواهیم پرداخت.

نکته اول: خدای ساعت‌ساز

«خدای ساعت‌ساز» استعاره و تمثیلی است در دوران جدید که اولین بار توسط دئیست‌ها (گروهی از خداباوران) ارائه شد. این استعاره، در درجه اول بر این نکته تأکید دارد که جهان همانند ساعتی دقیق و زیبا است. ازآنجاکه هیچ ساعتی بر اساس بخت و تصادف بوجود نمی‌آید و نشان‌دهنده علم و هنر سازنده خود است، جهان هستی نیز نشانه عالم بودن و هنرمند بودن خالق آن است. در درجه دوم این استعاره بر این نکته تأکید دارد که همانند ساعت که بعد از ساخت، به کار خود ادامه می‌دهد و دیگر نیازی به ساعت‌ساز ندارد، جهان هستی نیز همانند ساعت، پس از ساخته‌شدن (آفرینش) و به کار افتادن، از سازنده‌اش یعنی خداوند، بی‌نیاز است و مستقلاً وجودش استمرار دارد و کار می‌کند.(1)

نکته دوم: بررسی انتقادی

این تمثیل و استعاره و تصویرپردازی از خدا، علی‌رغم مزایایی که دارد، با اشکالات جدی روبرو است؛ ازجمله اینکه، در این تصویر، معلول با عدم دخالت و یا حتی با از بین رفتن علت خود، به حیاتش ادامه داده و کارکرد خود را حفظ می‌کند؛ درحالی‌که رابطه علیت، به معنای دقیق کلمه، وابستگی وجودیِ معلول به علت است و این وابستگی معلول به علت، همیشگی است یعنی هم در ابتدای وجود (علت موجده) است و هم در ادامه حیات و فعالیت آن (علت مبقیه).(2) از این نظر، معلول (همان مخلوق و آفریده)، هستی و قدرت و اثری که دارد، همگی از خدا است. برای تقریب به ذهن، می‌توان به رابطه برق و روشنایی لامپ اشاره کرد که برق هم در روشن شدن و هم در روشن ماندن لامپ، مؤثر است. اگر لحظه‌ای برق نباشد، روشنایی نیست؛ اگرچه برق خودش دیدنی نیست، اما این‌طور در روشنایی و دیدن، مؤثر است. بر این اساس، جهان نیز درگرو خدا است؛ هم در لحظه پیدایش و هم در لحظه‌لحظة بقا.(3)

نکته سوم: خدا رخنه‌پوش

اصطلاح خدای رخنه‌پوش یکی از استعاره‌های مربوط به خدا در جهان مدرن است. باآنکه در طول تاریخ رگه‌هایی از این استعاره را می‌توان یافت، اما در دنیای مدرن این اصطلاح به نام نیوتن پیوند خورده است. نیوتن اعتقاد داشت که خداوند صرفاً علت اولی در آفرینش جهان نیست بلکه او نقش مستمری در تعادل بخشی به کائنات و ازجمله منظومه شمسی دارد. ازنقطه‌نظر نیوتن هیچ‌گونه تبیین علمی برای مسیر گردش سیارات وجود ندارد؛ زیرا از دیدگاه او مدارهای هم صفحه با توجه به‌سرعت و جهت واحد سیارات با علل طبیعی توجیه‌ناپذیر است و می‌گفت بی‌نظمی‌های مداومی درحرکت آن‌ها هست که اگر خدا گاه‌گاه در آن‌ها دخالت و تصحیح نکند، بر روی‌هم انباشته می‌شود. وانگهی خدا نمی‌گذارد ستارگان براثر جاذبه گرانشی به هم برخورد کنند و بر روی یکدیگر بیفتند.(4) به‌عبارت‌دیگر خداوند در استعاره خدای رخنه‌پوش، مشکلات و رخنه‌های ایجادشده در دنیا که به‌طور طبیعی قابل جبران‌کردن و تامین‌کردن توسط نیروهای طبیعی نیست را به‌وسیله مداخله در امور عالم می‌پوشاند و از غیب، کاری می‌کند که عالم طبیعت از روال خود خارج نشود و مسیر کمال خود را طی کند.

نکته چهارم: بررسی انتقادی

استعاره خدای رخنه‌پوش با نقدهای جدی مواجه است، زیرا خدا را تنها در نادانی‌ها و ناتوانایی‌های انسان جستجو می‌کند، نه در آگاهی‌ها و توانمندی‌ها. این نگرش، خدا را به موجودی تقلیل می‌دهد که صرفاً برای پر‌کردن خلأهای دانش بشر به کار می‌رود، درحالی‌که ممکن است علل طبیعی ناشناخته‌ای برای پدیده‌ها وجود داشته باشد. این دیدگاه به پیشرفت علم وابسته است و با افزایش دانش بشر، جایگاه خدا به‌تدریج تضعیف می‌شود. همچنین، این استعاره خدا را به ابزاری برای توضیح ناشناخته‌ها تبدیل می‌کند و از نقش او به‌عنوان خالق و نگه‌دارنده کل جهان دور می‌شود. این نگرش می‌تواند به تضعیف ایمان منجر شود، زیرا با کشف علل طبیعی، نیاز به خدا کاهش می‌یابد.(5)

نتیجه‌گیری:

بنا بر آنچه گذشت، روشن می‌شود که تمثیل خدای ساعت‌ساز با این اشکال روبرو است که معلول (جهان) را مستقل از علت (خدا) تصویر می‌کند، درحالی‌که رابطه علیت، وابستگی دائمی معلول به علت را در پیدایش و بقا می‌طلبد؛ همان‌طور که روشنایی لامپ وابسته به جریان برق است. استعاره خدای رخنه‌پوش نیز خدا را تنها در نادانی‌های انسان جستجو می‌کند و او را به ابزاری برای پر‌کردن خلأهای دانش تقلیل می‌دهد که با پیشرفت علم و دانش، ایمان دینی، در معرض تضعیف و نابودی قرار می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. عبودیت، عبدالرسول، تحلیل و بررسی اندیشه ساعت‌ساز لاهوتی، معرفت فلسفی، پاییز 1383 ش، شماره 5، ص 32-33.

2. شیوا پور، حامد، ساعت‌ساز لاهوتی در برابر خدای رخنه‌پوش، دوفصلنامه هستی و شناخت، پاییز و زمستان 1401 ش، شماره 18، ص 82.

3. شیوا پور، حامد، ساعت‌ساز لاهوتی در برابر خدای رخنه‌پوش، دوفصلنامه هستی و شناخت، پاییز و زمستان 1401 ش، شماره 18، ص 83.

4. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر دانشگاهی، 1384 ش، ص 51.

5. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1372 ش، ج 1، ص 483-484.

چهار ركن توحید كدام است؟
در ابتدا باید گفت بر اساس روایات مراد از اركان چهار گانه توحید همان است كه در ذكر نورانی «سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله والله أكبر» آمده است...

چهار ركن توحید كدام است؟

در ابتدا باید گفت   بر اساس روایات  مراد از  اركان چهار گانه  توحید  همان  است كه در ذكر نورانی «سبحان الله والحمد لله ولا إله إلاّ الله والله أكبر» آمده است واز این رو شكل بیت المعمور كه در واقع تجلی همان ذكر است ،چهار ضلعی شده است .چه این كه كعبه هم كه چهار ضلع دارد به دلیل آن است كه بیت المعمور چهار ضلع دارد. (1)

پس اركان چهار گانه توحید  در ذكر یاد شده اشاره شده  و  عارف سترگ معاصر امام خمینی در تبین این مسله سخن شنیدنی دارد وگفته است  :

ركن اول «تسبیح» است. و آن، پرستش خدا است، كه از مقامات والا است. و بنده باید در تمام عبادات متوجّه آن باشد و قلب خود را وقف توصیف و ثناجویی حق كند.

گمان نكند كه عبد میتواند حق عبودیّت را به جا آورد. «عنقا شكار كس نشود، دام بازگیر» از این جهت گفتهاند كمال معرفت اهل عرفان، عجز خویش است.

آری چون رحمت واسعه خدا شامل حال ما بندگان ضعیف است، به رحمت خود، ما بیچارگان را توفیق خدمت داده، و این از بزرگترین نعمتها است كه اهل معرفت و اولیا ، قدر آن را به قدر معرفت خود میدانند، اما ما بازماندگان از هر مقام و منزلت و محرومان از هر كمال و معرفت، به كلّی از آن غافلیم، و دستورهای خدا را، كه بالاترین نعمت است، تكلّف و سخت میدانیم و با كسالت به آن عمل میكنیم،و از این جهت از نورانیّت آن محروم و محجوبیم.

ركن دوم «تحمید» (ستایش) است. و آن، مقام توحید فعلی است كه مناسب حال قیام و قرائت در نماز است.

ركن سوم «تهلیل» است. و اعتراف به اینكه فقط خواست خدا عملی و مؤثر است و هیچ موجودی به خودی خود، قدرت و اختیاری ندارد، بلكه خدا به او داده است.

«تهلیل» نتیجة مقام «تحمید» است، پس، گویی سالك میگوید كه چون جمیع ستایشها منحصر در حق است، پس عبودیت و پرستش نیز منحصر به او میشود، و او معبود میگردد و بتها همه شكسته میشود.

ركن چهارم «تكبیر» است. و معنای آن، برتر بودن خدا از هر وصف و صفت است، چنان كه در ذهن نمیگنجد.(2)

 

پینوشتها:

 

1. محمد باقر مجلسی ،بحار ، نشر دار الكتب ا لاسلامیه،  ج96 ، ص57

2.  اما خمینی  آداب الصلاة، امام خمینی، نشر موسسه اثار  امام 1378 ش ص 373.

با وجود شرور و بدی ها قائل به وحدانیت خداوند باید بود؟
اعتقاد ما بر اين است كه اتفاقات عالم هستي اعم از خير و شر (به ظاهر شر) تمامي از افعال يك خالق متعال مي باشد. اما در مقابل شبهاتي مطرح مي شود. مانند آنكه ...

چگونه با وجود شرور و بدی ها در عالم ـ مثلا حكومت حاكمان فاسد ـ و غلبه آنها بر خوبی ها، قائل به وحدانیت خداوند باید بود؟

اعتقاد ما بر اين است كه اتفاقات عالم هستي اعم از خير و شر (به ظاهر شر) تمامي از افعال يك خالق متعال مي باشد. اما در مقابل شبهاتي مطرح مي شود. مانند آنكه چگونه از خير محض شر صادر مي شود و به عبارتي چگونه امكان دارد از يك پروردگار ، هم خير صادر شود و هم شر؟...

چينش اين عالم به گونه اي است كه موجودات آن از هم گسسته و مستقل نيستند، بلكه اگر تك تك اجزاي اين عالم را بررسي كنيم در مي يابيم كه تمام آن نظير حلقه هاي يك زنجير چنان به هم پيوسته هستند كه يك نظام آفرينشي زيبا را شكل داده اند؛ آن بوته گلي كه در گلدان گذاشته شده آن درختي كه در باغچه سبز شده، آن بچه اي كه در گهواره قرار گرفته، و همه چيزهايي كه دور و برمان هستند، چگونه به وجود آمده اند؟ مثلاً يك بوته گل، آيا بدون اين كه ما به آن آب بدهيم سبز مي شود؟

 پس بقاء اين بوته گل به آبي بستگي دارد كه ما به آن داده ايم، و بدون آن تخمي كه كاشته شده يا نشائي كه غرس شده اين گل به وجود نمي آمد؟ خود اين گل از اكسيژن و يا از گازهاي ديگري كه در هوا موجود است استفاده مي كند و اگر اينها نباشند اين گل نمي تواند به وجود خودش ادامه دهد و البته وجود اين گل به نوبه خود نيز در تغيير هوا مؤثر است؛ يعني نسبت گازها را تغيير مي دهد؛ اگر اكسيژن مي گيرد، اكسيژن كم مي شود و اگر گازهاي ديگري را مي گيرد اكسيژن بالا مي رود؛ پس همين گل با هواي مجاورش در ارتباط است نه هوا مستقل از اين بوته گل است و نه اين گل مستقل از هوا است. همين رابطه بين حيوانات ديده مي شود.

حتي اگر سراغ موجودات بي جان برويم مي بينيم هر پديده اي در اثر فعل و انفعال پديده قبلي به وجود آمده است و به نوبه خود در پديده هاي اطراف خود اثر مي گذارد و ماده پيدايش پديده هاي بعدي مي شود؛ خورشيد بر آب مي تابد آب بخار، بخار ابر، و ابر باران مي شود و زمين هاي مستعد از اين باران، گل و هزاران نعمت ديگر به بار مي آورند و البته زمين هايي كه استعداد جذب خود را از دست داده اند از اين باران، سيلي ويران كننده مي سازند. اين نظامي است كه بر اين جهان حكم فرما است؛

نظام همبستگي و تأثير و تأثر و اين چيزي است كه احتياج به برهان فلسفي ندارد، هر كس به اندازه معلومات خود مي تواند اين نوع ارتباط و زيبايي وحدت نظام را بشناسد. البته هر قدر معلومات ما دقيق تر و وسيع تر باشد به عمق اين همبستگي و نيكويي نظام آفرينش بيشتر پي مي بريم؛ بنابراين نمي توان گفت در اين دنيا چند خدا وجود دارد؛ مثلاً گفت آب و باران خدايي و سيل و زلزله خدايي ديگر دارد. مگر سيل چيست؟ بله اگر سيل و زلزله از نظامي و باران و تابش نور خورشيد و گردش آن و … از نظامي ديگر تبعيت مي كرد و آن ها محكوم دو نظام بودند مي توانستيم چنين حرفي را بپذيريم.

بر اين اساس عالم در مجموع خير بوده به گونه اي كه جنبه خير آن بر جنبه شر غلبه دارد و همگي مي تواند از منشأيي واحد و مطابق نظام علي و معلولي نشات گيرد در واقع سنت خداي واحد در اين عالم بر آن تعلق گرفته كه هر امري از طريق اسباب و علل عادي خود محقق شود. آن چنانكه از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود" أَبَي اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً "َ(1) خدا خودداري و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد. پس براي هر چيزي سبب و وسيله‏اي قرار داد."

خداوند براي امور مختلف از جمله سلطه حاكمان زور و ...، علل و اسباب متعددي قرار داده است. لذا ممكن است گروهي با زور و فريب، ملتها را از مسير اصلي خارج كرده و خود به عنوان حامان مستبد قدرت را به دست گيرند و  در نتيجه سلطه حاكمان شر بيشتر از حاكمان خير باشد و چه بسا با روند صحيح و خواست و اراده ملتها اين امر تغيير كرده و سلطه حاكمان خير بيشتر باشد. آن چنانكه در سال هاي اخير اراده برخي ملتها بر اين امر تعلق گرفته است. 

در نتيجه اولاً فرض پذيرش غلبه سلاطين جور و شرور آنها، به معناي غلبه شرور در كل وقائع عالم نيست تا اين امر دليل بر دو خالق باشد. ثانياً مطابق آنچه بيان شد امور به ظاهر شر در عالم از جمله سلطه حاكمان جور، دلائل و اسباب خاص خود را داشته كه با خداي واحد تنافي ندارد.

پي نوشت:

1. شيخ كليني، الكافي، چ اسلاميه، بي تا، بي چا، ج 1، ص 184.

چه نیازی به عبادت و پرستش ما دارد؟
ما انسان‌ها كه یكی از مخلوقات خداییم. سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و... كه با نبود یكی از این‌ها قادر به ادامه ...

با توجه به اینکه خداوند كامل است چه نیازی به عبادت و پرستش ما دارد؟

خداوند غنی و بی نیاز از همه چیز است، چون غیر از خدا هر چه موجود است، همه مخلوق خدا است و نیازمند به او  : «ای مردم!  همگی نیازمند به خدایید. تنها خداوند است كه بی نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است»(1)  . بنابر این خداوند بی نیاز مطلق است و مخلوقات همه محتاج اویند. او است كه همه نیازهای مخلوقاتش را بر طرف میكند.

 ما انسانها كه یكی از مخلوقات خداییم. سراسر وجودمان را نیاز و احتیاج فرا گرفته است، مانند نیاز به آب و غذا و هوا و... كه با نبود یكی از اینها قادر به ادامه حیات نیستیم. چند دقیقه یا چند ثانیه نمیتوانیم بدون هوا زنده بمانیم. همه  نیازمندی ها به وسیله آب و هوا و غذا و. .. بر طرف میشود كه خدای مهربان با خلق آن نیاز ما را برطرف كرده است. خدای حكیم و مهربان است كه به هنگام تولد بچه، خون را تبدیل به شیر میكند و نوزاد آن را از پستان مادر تغذیه مینماید.

یكی از نیازهای ما نیازهای روحی است ،مثل احتیاج به محبت. از این رو بچههایی كه در خانواده خود احساس كمبود محبت كنند، دچار اختلالات روحی و روانی میگردند. یكی از نیازهای واقعی و اساسی روح بشر  عبادت و پرستش است، چون خداوند انسان را برای تكامل آفریده است . تكامل جز از راه عبادت و بندگی به دست نمیآید.

بنابر این خداوند نیاز به عبادت ما ندارد، بلكه ما محتاج به عبادت هستیم كه با بندگی او به نعمتهای جاودان نایل شویم: « هر كسی كفر ورزد و حج را ترك كند، به خود زیان رسانده است. خداوند از همه جهانیان بی نیاز است».(2)

در آیه دیگر فرمود : «كسی كه جهاد و تلاش كند ، برای خود جهاد میكند؛ چرا كه خداوند از همه جهانیان بی نیاز است». (3)

در جای دیگر میفرماید: « كسی كه عمل صالحی به جا آورد ، به سود خود به جا آورده، و كسی كه كار بدی انجام دهد ، به زیان خود او است. سپس همه شما به سوی پروردگارتان باز میگردید».(4)

در آیه دیگر فرمود: «كسی كه پاكی گزیند، به نفع خود او است».(5)

پس خداوند نیازی به پرستش ما ندارد . عبادات ما فایده ای به حال او نخواهد داشت ،چنان كه ترك عبادت ما هیچ زیانی به او وارد نمی سازد ؛ بلكه فوائد ظاهری و باطنی عبادات مستقیم و غیر مستقیم به خود ما می رسد ؛ فوائد مستقیم آن مانند آرامش روحی وارضای نیاز به پرستش و...  فوائد غیر مستقیم  در رسیدن به كمال روحی و باطنی است كه هدف خلقت انسان ( هدف فعل) محسوب می شود . در نتیجه مستلزم سعادت و نجات ما در دنیا و آخرت خواهد بود .

در یك چارچوب منطقی می توان گفت :

1. غیر از خداوند كمال مطلقی نیست.

2. جز در سایه ارتباط با كمال مطلق، استكمال(فرایند كامل شدن) حاصل نمی‏شود.

3. ارتباط با كمال مطلق، راه ویژه‏های خود را دارد كه خداوند بهترین آن ها را در قالب عبادات بیان كرده است.

در نتیجه روشن می‏شود كه از غیر راهكار معین عبادت و پرستش خداوند، رسیدن به كمال حقیقی و سعادت ابدی ممكن نخواهد بود.

 

پینوشت‏ها:

1. فاطر (35) آیه15.

2 .آل عمران (3) آیه97

3 .عنكبوت (28) آیه 6.

4 .فجر (89) آیه 27-30.

5 .ذاریات (51) آیه 56.

آيا سجده براي غير خدا شرك است؟
عمل در صورتی عبادت محسوب می‏شود که: اولاً، عمل در نظر عقلا صلاحیت اظهار عبودیت و بندگی را داشته باشد مانند: سجده، رکوع و قیام. البته در بین اعمال سجده ...

آيا سجده براي غير خدا شرك است؟ اساسا سجده خانواده حضرت يوسف (ع) براي او چگونه توجيه و تفسير مي شود؟

سجده بر غیر خدا در صورتی شرک محسوب می‏شود که عبادت غیر خدا باشد، بنا بر این باید بررسی نماییم که آیا سجده مطلقاً عبادت می‏باشد و  سجده ذاتاً عبادت است؟

 عمل در صورتی عبادت محسوب می‏شود که:

اولاً، عمل در نظر عقلا صلاحیت اظهار عبودیت و بندگی را داشته باشد مانند: سجده، رکوع و قیام. البته در بین اعمال سجده با تأکید بیش تری دلالت بر عبودیت و ذلت عبد می‏نماید. اما عبادت بودن این اعمال و حتی سجده، ذاتی آنان نبوده و مشروط به شرطی است.  شرط نیت سجده‏کننده می‏باشد. اگر نیت سجده کننده عبودیت و بندگی باشد، سجده عبادت محسوب می‏شود . اگر نیت او مثلاً تمسخر شخص باشد ، سجده عبادت محسوب نمی‏شود. همین‏طور اگر صرفاً نیت احترام  شخص باشد. پس برای این که سجده یا هر عملی عبادت باشد، دو نکته نیاز است:

1 - صلاحیت عمل برای اظهار عبودیت،(1)

2 - وجود نیت عبودیت در سجده کننده یا انجام دهنده عمل.(2)

 تنها انجام سجده برای غیر خدا، دلیل بر شرک نبوده و ممنوع نمی‏باشد، بلکه از آیات قرآن جواز آن  استفاده می‏شود، مانند دستور خداوند به فرشتگان به سجده برای آدم(3) . بدیهی است سجده فرشتگان به معنی خروج از بندگی خدا و شرک نیست. همچنین سجده یعقوب برای یوسف(ع) نیز به نیت عبودیت نبوده است.

 سجده فرشتگان بر انسان که به دستور خداوند متعال بوده ،در حقیقت امتثال دستور الهی بوده است. خداوند برای این که مقام والای انسان - به عنوان خلیفة الهی - را بر فرشتگان روشن کند، دستور نهایت خضوع نسبت به او را صادر کرد . فرشتگان نیز به دستور مستقیم خداوند بر آدم سجده کردند . این نه تنها شرک نیست ،بلکه بندگی خداوند است. چنان که ابلیس که از سجده خودداری کرد، قرآن وی را متکبّر مینامد که از دستور الهی سرپیچی کرده است.

سرّ سجده‏ ملائکه بر آدم(ع) آن بوده است که آدم خلیفة الله بوده و خداوند اسما و کمالات خویش را به وی تعلیم داده و او را به آن صفات متّصف ساخته و آینه تمام نمای خود قرار داده است.  ملائکه در حقیقت به باطن آدم که حقایق الهی و کمالات آسمایی دارا بوده، خاضعانه سجده کردند. خضوع و سجده به حقیقت به خدا بر می‏گردد . از این رو اگر انسانی دارای چنین باطنی بوده و منزلت آسمایی والایی داشت (مانند ائمه معصومین )، می‏توانیم از روی گرامیداشت باطن شریف و خضوع در برابر فردی که سراسر رنگ خدایی دارد، سجده کنیم.

 همین نکته در ماجرای  سجده  بر یوسف(ع)نیز مطرح است که در قرآن فرمود:

 "و رفع ابویه علی العرش و خرّوا له سجّدا، قال یا أبت هذا تاویل رؤیای من قبل قد جعلها ربّی حقا؛  (4)  آن گاه پدر و مادر خویش را بر تخت نشاند . آن‏ها به شکرانه‏ (دیدار او)سجده کردند و یوسف گفت که این بود تأویل (و تعبیر) خوابی که از این پیش دیدم که خدای من آن خواب را محقق ساخت".

سجده‏ای که ممنوع است، سجده به عنوان عبادت است . عبادت مختص خدا است اما سجده به عنوان تحیت و اکرام بدون اعتقاد به ربوبیت مسجودله ، نه منع عقلی دارد و نه محذور  نقلی. بنابر این سجده برادران حضرت یوسف  از باب تکریم و تعظیم  بوده و نظیر  همان چیزی است که در ماجرای سجده فرشتگان بر آدم رخ داد .(5)

 

پینوشتها:

1.   سید محمد حسین طبا طبایی ، المیزان، ج1، ص 124، نشر جامعه مدرسین،  قم، بی تا .

2.  ناصر مکارم  ،تفسیر نمونه،ج1، ص 183 و ج10، ص 83،نشر دارالکتب الاسلامیه ، تهران، بی تا.

 3.  بقره(2) آیه 34 .

4. یوسف (12) آیه 100.

5.  المیزان، ج1، ص 122، نشر پیشین .

پس چگونه می توانم با خداوند ارتباط برقرار نمایم؟
حقيقت ذات نامحدود الهي براي ما كه موجودات محدود هستيم، قابل درك نيست. به همين جهت، در روايات آمده كه در ذات الهي تفكر نكنيد؛ بلكه در صفات خداوند تأمل كنيد ...

 موقع عبادت مثل نماز ودعا نمي دانم چه تصوري از خداوند بايد داشته باشم يعني چه وجودي را در نظر داشته باشم.  هر چيزي را كه بخواهيم تصور كنيم خدا نيست. پس چگونه می توانم با خداوند ارتباط برقرار نمایم؟

حقيقت ذات نامحدود الهي براي ما كه موجودات محدود هستيم، قابل درك نيست. به همين جهت، در روايات آمده كه در ذات الهي تفكر نكنيد؛ بلكه در صفات خداوند تأمل كنيد.(1)

هرچند خواسته يا ناخواسته با هر تفكري در مورد خداوند تصويري ذهني يا وهمي از خداوند در نفس ما شكل مي گيرد كه صرف تحقق چنين تصويري در ذهن، خلاف شرع نيست؛ ولي بايد بدانيم همچنين خدايي كه ما در تصور و خيال خود مي آوريم، خدا نيست؛ بلكه مخلوق و ساخته ذهن ما است.

 اصولاً خداوند در تصور و خيال ما در نمي‏آيد و عقل نيز به ذات الهي راه نمي‏يابد؛ چون لازمه آن، احاطه قوه محدود مدركه ما بر حقيقت نامتناهي خداوند است. خداي نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمي‏شود.

همين امر، در كلمات پيشوايان دين هم وارد شده است كه فرمودند: "كلّما ميزتموه باوهامكم في ادقّ معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم؛(2) هر چه در ذهن شما بيايد و آن را تصور كنيد، در باريك‏ترين جلوه‏ها و مفهوم‏هايش، آن خدا نيست؛ بلكه او هم مخلوقي مثل شما است كه در وجودش احتياج دارد و برگشت وجود او به شما است".

در نتيجه به معناي دقيق كلمه هيچ گاه نمي توان تصوير ذهني درستي از خداوند داشت، اما اين امر به معناي عدم امكان مخاطب قرار دادن خداوند نيست. زيرا ما براي درك اصل وجود يك حقيقت و چگونگي آن نياز به برخورداري از يك تصوير ذهني نداريم؛ به عبارت روشن تر همان گونه كه ما از حقيقت " وجود " و " هستي " تصوير خاصي در ذهن نداريم و تنها با اعماق وجودمان آن را ادراك مي كنيم و مي توانيم در مورد آن گفتگو كنيم، در مورد ساير موجودات ناشناخته هم مي توانيم چنين وضعيتي داشته باشيم.

به علاوه نفس همين تصور ذهني ما از خدا به عنوان برترين موجود عالم كه قابل گنجايش در هيچ تصوير ذهني نيست و نمي توان آن را محدود در حدود مختلف دانست، خود منشا شكل گيري يك صورت ذهني از خداوند است، همان گونه كه ما از" نامحدود" و "بي انتها "مفهومي در ذهن داريم مي توانيم در مورد خداوند به عنوان يگانه موجود بي انتها و غير قابل درك نيز ادراكي داشته باشيم و در مناجات ها به او توجه كنيم.

البته تذكر اين امر هم خالي از فايده نيست كه در عبادتي همچون نماز هم نياز به داشتن تصويري ذهني از خداوند برای مخاطب قرار دادن او نيست.

پي نوشت ها:

1. ثقة الاسلام كليني، الكافي، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365 ه ش، ج 1، ص 93.

2. علامه مجلسي، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه ق، ج 66، ص 292.

نقش خداوند در فجایع طبیعی مانند تسونامی فوكوشیما در ژاپن چیست؟
نقش خداوند در اين گونه فجايع و بلاياي طبيعي از چند جهت قابل توجه است؛ از نظر توحيد افعالي و در يك نگاه عام و كلي هيچ حادثه اي در عالم رخ نمي دهد، مگر آنكه در...

نقش خداوند در فجایع طبیعی مانند تسونامی فوكوشیما در ژاپن كه كشته های بسیاری به جای گذاشت چیست؟

نقش خداوند در اين گونه فجايع و بلاياي طبيعي از چند جهت قابل توجه است؛ از نظر توحيد افعالي و در يك نگاه عام و كلي هيچ حادثه اي در عالم رخ نمي دهد، مگر انكه در تحت قدرت و اراده خداوند است و هيچ كاري از جمله بالياي طبيعي خارج از حيطه خواست و قدرت خداوند متعال رخ نمي دهد؛ در نتيجه خداوند به تعبير قران خالق همه چيز (1) از جمله همه حوادث ريز و درشت عالم است.

اما در عين حال در بسياري از اين فجايع طبيعي علت هاي مياني نقش تاثيرگذاري دارند يعني خداوند اراده فرموده كه اگر انسان ها با اراده خود به گونه اي خاص عمل كنند نتيجه اين اعامل خود را نيز در قالب مشكلات و بلاها و حوادث غير مترقبه ببينند، چنان كه اين امر در قالب تاثيرات مخرب رفتار انسان در طبيعت و انتشار گازهاي گل خانه اي و گرم شدن زمين و رخ دادن زلزله ها و فوران آتش فشان ها و جاري شدن سيل ها نمود پيدا مي كند.

در واقع هرچند نتوان به طور قطع براي رخ دادن فاجعه تسونامي دليل مشخص طبيعي از دخالت هاي بشر ارائه نمود، اما اين امر روشن و مسلم است كه در بسياري از اين فجايع طبيعي مانند سيل ها و رانش زمين و ... دخالت هاي بي جا و تاثيرگذاري هاي نادرست بشر در طبيعت و كره زمين نقش اساسي را ايفا مي كند و چنان كه گفته مي شود رخ دادن زلزله ها هم ارتباط نزديكي با آزمايش هاي اتمي و مانند آن يا با گرم تر شدن زمين دارد.

بر اين اساس فاجعه تسونامي كه نتيجه يك زلزله در اعماق آب ها است نيز مي تواند رابطه مستقيمي با رفتارهاي پرخطر بشر داشته باشد و هرچند علت نهائي رخ دادن اين امور خداوند است، اما اين بشر است كه با سوء رفتار خود اين فجايع را مي آفريند.

از طرف ديگر ممكن است اين فجايع و بلاياي طبيعي نتيجه اعمال نادرست و گناه و معصيت بشر باشد كه خداوند بر اساس سنت هاي جاريه خود اين فجايع را براي ايشان رقم مي زند، يعني گناه و ظلم و بي عدالتي و ديگر رفتارهاي غير انساني بشر زمينه رخ دادن اين تنبيه ها و مجازات ها را براي او فراهم مي آورد و اگر نبود اين گناهان و معاصي، چنين نتايجي هم براي ايشان رقم نمي خورد.

بر اساس آموزه هاي قرآن رابطه اي مستقيم بين اعمال و رفتار انسان ها و بركات و نعمات مادي و طبيعي يا رخ دادن بلايا و حوادث ناگوار طبيعي وجود دارد؛ خداوند در قرآن تصريح مي فرمايد:

« وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ (2) و اگر آنان، تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [قرآن‏] برپا دارند، از آسمان و زمين، روزى خواهند خورد».

همچنان كه در مقابل در جاي ديگر به بشر تذكر مي دهد:

« ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون (3) فساد، در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده‏اند آشكار شده است خدا مى‏خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد (بسوى حق) بازگردند!»

در نهايت بايد گفت كه همه اين امور و بلاها و حوادث طبيعي بستري است براي آزمون بشر در اين عرصه زندگي دنيا و خداوند اراده فرموده كه با اين امور مهمترين هدف قرار گرفتن انسان را روي زمين يعني آزمودن  او را رقم بزند چنان كه خود فرموده:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ (4) قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‏ها، آزمايش مى‏كنيم و بشارت ده به استقامت‏كنندگان».

در نتيجه اين بلايا مي تواند نتيجه اعمال و رفتار سوء بشر در امور طبيعي يا نتيجه گناهان و رفتارهاي ناشايست خود او باشد كه در قالب بلاياي طبيعي به خود او بر مي گردد و در هر حال خداوند با قرار دادن اين سنت ها در عالم زمينه بازگشت و توبه و انابه بشر به سمت خود و بستر آزمون انسان ها را فراهم مي آورد و هرچند قادر و آگاه بوده و مي تواند مانع آن شود. اما به دلايل ذكر شده مانع اين امور نمي شود.

پي نوشت ها:

1. رعد (13) آيه 16.

2. مائده (5) آيه 66.

3. روم (30) آيه 41.

4. بقره (2) آيه 155.

صفحه‌ها