صحابه و تابعين

چرایی شرکت اصحاب حضرت علی علیه السلام در فتوحات زمان خلیفه دوم
فتوحات در زمان خلفای سه‌گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) به وقوع پیوست و حضرت علی علیه‌السلام در این فتوحات شرکت نکرد و دخالت و نقش حضرت تنها در حد مشاوره بود .

پرسش:

آیا اصحاب حضرت علی علیه‌السلام در فتوحات زمان خلیفه دوم شرکت داشتند و چرا؟

پاسخ:

 
فتوحات ازجمله فتح ایران پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و پیش از خلافت حضرت علی علیه‌السلام یعنی در زمان خلفای سه‌گانه به وقوع پیوست.

آغازش در زمان ابوبکر بود و در زمان عمر به اوج رسید و در زمان عثمان با کشته شدن یزدگرد به دست ایرانیان تقریباً تمام ایران فتح شد. این فتوحات در زمان حضرت علی علیه‌السلام متوقف شد. بااین‌حال اگرچه این فتوحات در زمان خلافت حضرت علی‌ علیه‌السلام نبود، اما حضرت نمی‌توانست نسبت به این پدیده بی‌تفاوت باشد؛ زیرا اگر سپاه اسلام شکست می‌خورد حذف اسلام برای همیشه رقم می‌خورد و اگر سپاه اسلام پیروز می‌شد مسئله نومسلمانان اقتضاء می‌کرد که تا حد امکان اسلام صحیح به آن‌ها منتقل شود و نیز صدمات و تلفات کاهش یابد. حضرت در این فتوحات شرکت فیزیکی نداشت حتی شمشیر به‌دست نگرفت و فرزندان ایشان نیز شرکت نکردند؛ اما برخی از اصحاب حضرت علی علیه‌السلام حضور داشتند که در نوشتار زیر به آن پرداخته می‌شود.

 

متن اصلی پاسخ

برخی از اصحاب حضرت علی علیه‌السلام در این فتوحات حضور داشتند ازجمله: عمار، (1) حذیفه بن ، (2) هاشم بن عتبه بن ابی‌الوقاص معروف به «هاشم مرقال»، (3) عبدالله بن بدیل، ورقا (4) براء بن عازب (5) و سلمان فارسی.

اما آنچه بیشتر دست‎مایه تخریب از سوی باستان‌گرایان افراطی قرار گرفته شخصت سلمان است، زیرا اصالت ایرانی داشت.

سلمان باعث افتخار هر ایرانی است و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در تمجیدش فرمودند:

 «او علوم اولین و آخرین را درک کرده و دریایی است بی‌انتها و او از ما اهل‌بیت است.» (6)

متأسفانه شبهه‌افکنان با تحریک حس میهن‌پرستی جوانان، قصد تخریب شخصیت والای این صحابه جلیل‌القدر را دارند. آنان با القای این‌که سلمان در فتوحات نقش داشته، بدترین حمله‌ها را به ایشان انجام می‌دهند.

اما چرا سلمان در فتوحات شرکت کرد؟

 گزارش‌ها حاکی از میانجی‌گری سلمان در این فتوحات است تا از وقوع جنگ بیشتر جلوگیری کرده و کار را به مصالحه ختم کند و حد‌المقدور از خون‌ریزی‎های احتمالی بکاهد. وی در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند. (7) این نکته حتی بر پیرنیا که روحیات باستان‌گرایانه دارد نیز پوشیده نیست، زیرا وی می‎گوید:

سلمان اهالی بهرسیر (ویه اردشیر) را به اسلام دعوت کرد و با پذیرفتن اسلام اهالی ویه اردشیر، لشگریان از جنگ دست کشیدند. (8)

اگر از دید یک ایرانی غیرمسلمان و وطن‌پرست هم به این موضوع نگاه شود باید شکرگزار سلمان بود، چراکه سلمان به ایران خدمت کرده و تا توانسته از جنگ جلوگیری و کار را به صلح کشانده است و جان مسلمانان و هم‌وطنان ایرانی خود را از صدمات احتمالی جنگ در امان داشته است.

از جهت دیگر همکاری سلمان با خلفا را می‌توان به شرکت علی بن یقطین در دربار خلفای عباسی تشبیه کرد. در آنجا نیز علی بن یقطین به اشاره امام موسی کاظم علیه‌السلام برای نجات هم‌کیشان خود و به حداقل رساندن ظلم بر آن‌ها، با عباسیان همکاری می‌کرد.

سلمان حتی هنگامی‌که به حکومت مداین رسید خود را از غوطه‌ور شدن در مادیات فرمانداری بر حذر می‌داشت. او هنگام فرمانداری، پنج هزار درهم حقوق دریافت می‌کرد، ولی آن را در راه خدا انفاق می‌نمود و از دسترنج خود غذا تهیه می‌کرد و با عبای کهنه‌ای زندگی می‌کرد و حتی با آن به مسجد می‌رفت و برای مردم خطبه می‌خواند. (9) وضعیت وی به‌گونه‌ای بود که گاهی افراد نادان و حتی بچه‌ها وی را استهزاء می‌کردند، اما او با آنان برخورد نمی‌کرد. (10) او در خیابان‌ها و کوچه‎های مداین به‌صورت ناشناس راه می‎رفت و گاهی ناشناسی به خیال آن‌که کارگر بارکش است از وی تقاضا می‌کرد که بار او را حمل کند، سلمان نیز اجابت نموده و دستمزد دریافت می‎کرد. (11) با حصیربافی امورات خود را می‌گذراند و حتی اضافی دستمزد خود را صدقه می‌داد (12) تا جایی که عمر به این شیوه اعتراض میکند و سلمان نیز پاسخ وی را داده و از عملکرد خود دفاع می‌کند. نامه‌های ردوبدل شده بین عمر و سلمان حاکی از آن است که سلمان از وی تبعیت نمی‌کرد.

وی هدف خود از عهده‌دار شدن ولایت مداین را چنین عنوان می‌دارد:

ای عمر بدان که من عهده‏دار ولایت اهل مداین نشدم، مگر این‌که به همان شیوه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اقامه حدود الهی را از روی ارشاد و دلیل نمایم و به طریق آن حضرت در میان ایشان رفتار نمایم.

در پایان به دفاع از حضرت علی علیه‌السلام پرداخته و می‌فرماید:

و این را بدان که اگر خداوند تبارک‌وتعالی خیر و خوبی این امّت یا اراده و ارشاد و هدایت این طایفه را داشته باشد بی‌شک اعلم و افضل این جماعت را والی ایشان گرداند و اگر این امّت از حضرت حقّ ترسان بوده و تابع رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به حقّ می‌‏بودند هرگز تو را امیرالمؤمنین نام نمی‏‌نهادند! (13)

این نامه گواه است که سلمان حضرت علی علیه‌السلام را عهده‌دار امور می‌دانسته و از ایشان کسب تکلیف می‎کرد.

چگونه برخی ایشان را متهم به دنیاطلبی می‌کنند و هدف وی از روی‌آوردن به اسلام را رسیدن به مادیات عنوان می‌کنند. با این شیوه حکومت نمی‌توان کسی را متهم به دنیاطلبی کرد تا چه رسد که از 20 سال پیش برای این حکومت برنامه‌ریزی کرده باشد. از آن گذشته در زمان اسلام آوردن سلمان حتی احتمال پیروزی اسلام بر حجاز نمی‌رفت تا چه رسد به پیروزی بر ایران و روم. مگر این‌که بگوییم سلمان پیش‌گویی پیروزی اسلام بر ایران و روم را از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیده بود که این خود دلیلی بر حقانیت دین اسلام خواهد شد.

خلفا با اهرم نظامی به وسعت اسلام می‌افزودند، ولی درباره ترویج اسلام برنامه منسجمی نداشتند و این باعث می‌شد که مناطق تازه فتح‌شده با اصل اسلام آشنایی چندانی پیدا نکنند و فقط به تعداد مسلمانان افزوده شود. فتح و توسعه فرهنگ اسلامی در نظر حاکمان وقت نبود.

شهید مطهری پیدایش طبقه جاهل‌مسلک مقدس‌مآب ازجمله خوارج را از پیامدهای این فتوحات می‌داند. (14)

اما نکته اساسی‌تر اینکه، حضور پیروان راستین امام علی علیه‌السلام علاوه بر آن‌که می‌توانست از خشونت‌ها بکاهد تااندازه‌ای خلأ نبود انگیزه تبلیغی را نیز پر می‌کرد و باعث آشنایی تازه‌مسلمانان با حقایق دین اسلام می‌شد. ازاین‌رو حضور و تلاش شخصیت‌هایی چون سلمان فارسی، حذیفه بن یمان، هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است. سید جعفر مرتضی عاملی با عنایت به این مطلب می‌گوید:

در آن فتوحات اگر برگزیدگان صحابه شرکت نمی‌جستند برای دین فرجام بدی داشت و برای مسلمانان ایجاد شر می‌کرد. مشارکت این گروه زمینه‌ای فراهم ساخت تا بسیاری از غیر عرب‌ها با تعالیم و آموزه‌های اسلام آشنا شوند و درنتیجه چند دهه‌ای نگذشت که علما و فقها و متفکران اسلامی از همین دسته پدیدار شدند. (15)

محمدجواد مغنیه نیز می‎گوید:

صحابیان شیعی در گسترش و توسعه تشیع نقش اساسی داشتند. هر جا که می‌رفتند مردم را با قالب‌های قرآنی و حدیثی و با صبر و تحمل به تشیع فرامی‌خواندند. (16)

نتیجه‌گیری:

بنابر مطالب فوق حضور اصحاب حضرت علی علیه‌السلام فواید عدیده‌ای داشت ازجمله:

یک. تا حد امکان سعی می‌کردند از آمار صدمات و تلفات بکاهند مخصوصاً سلمان فارسی که زبان فارسی و عربی می‌دانست در برخی از شهرها به میانجیگری پرداخته از وقوع جنگ جلوگیری کرده و کار به صلح خاتمه می‌یافت.

دو. حضور اصحاب باعث می‌شد تا حد‌الامکان اسلام واقعی که ریشه در غدیر داشت وارد سرزمین‌های مفتوحه شد؛ بنابراین هر ناحیه‌ای که اصحاب حضور داشتند، نهال محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام کاشته و به مروز زمان به اعتقاد تبدیل شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال‌الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش، ص 164؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 5، ص 181.

2. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال‌الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش، ص 164؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 5، ص 153؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 2،ص 1522؛ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، صص 288 و 307.

3. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، دوم، 1409 ق، ج 2، ص 315.

4. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988 م، ص 304؛ طبری، مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، دوم، 1409 ق، ج 4، ص 180.

5. ابوعبدالله احمد بن محمد بن اسحاق همدانی، البلدان، تحقیق یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتب، اول، 1416 ق، ص 557؛ مستوفی، حمدالله بن ابی بکر، تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، سوم، 1364 ش، ص 775.

6. شیخ صدوق، الامالی، کتابچی، تهران، 1376 ش، ص 252،

7. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 4، ص 76.

8. پیرنیا، تاریخ ایران باستان، نشر اقبال، تهران، 1382 ش، ج 2، ص 247.

9. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 65.

10. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 65.

11. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 66.

12. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 67.

13. طبرسی، احمد بن علی‏، الإحتجاج علی أهل اللجاج، تصحیح محمدباقر خرسان، مشهد، نشر مرتضی‏، اول، 1403 ق، ج‏1، ص 133؛

14. شهید مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، صدرا، تهران، 1382 ش، ص 50؛

15. عاملی، سید جعفر مرتضی، «مشارکت گروه‌های مخالف در حکومت»، فصل‌نامه مطالعات تاریخی، سال اول، 1368، شماره 3، ص 375.

16. مغنیه، محمدجواد، الشیعه فی المیزان، قم، منشورات الشریف الرضی، 1413 ق، صص 26 ـ 28.

میثم تمار از یاران حضرت علی(ع)است که در سال 60ق، پس از زیارت خانۀ خدا به کوفه برگشت و به زندان ابن‌زیاد افتاد و در‌اواخر ماه ذی‌الحجۀ همان سال به شهات رسید.

پرسش:

در «ارشاد» شیخ مفید آمده است که میثم تمار در سال شصت هجری حج به‌جا آورد و همان سال در کوفه زندانی شد و در ۲۲ ذی‌الحجه همان سال به شهادت رسید؛ با توجه به اینکه مناسک حج در ۱۲ ذی‌الحجه تمام می‌شود، چگونه چنین چیزی ممکن است؟

پاسخ:

میثم تمار از یاران امام علی علیه السلام و از علاقه‌مندان به اهل‌بیت علیهم السلام بود (1). میثم غلامی بود که حضرت علی (علیه‌السلام) او را از صاحبش خرید و آزاد کرد و چون نامش را پرسید، گفت سالم نام دارم. حضرت به او فرمود پیامبر اکرم صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ مرا آگاه کرده است که والدین عجمی‌ات تو را میثم نامیده‌اند. میثم سوگند خورد و سخن خداوند و پیامبر و علی علیه‌ السلام را تصدیق کرد؛ سپس امام از او خواست به نام گذشته‌اش بازگردد که پیامبر صلی ‌الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ هم او را آن‌گونه نامیده است. میثم نیز پذیرفت و کنیه‌اش ابوسالم شد.کنیه دیگر او ابوصالح بود (2).

میثم پس از شهادت امام علی علیه السلام در شمار اصحاب وفادار امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام درآمد (3). امام حسین علیه السلام به میثم توجه ویژه‌ای داشت و از او به‌نیکویی یاد می‌کرد (4). ایشان تا عصر امام حسین علیه السلام در قید حیات بود و 18 روز قبل از حادثه کربلا، در 22 ذی‌الحجه سال شصت قمری به شهادت رسید (5).

میثم در سال شصتم هجری به زیارت خانه خدا رفت؛ یعنی همان سالی که امام حسین علیه السلام نیز در اعتراض به خلافت یزید در مکه به سر می‌برد. میثم نتوانست با امام حسین علیه السلام دیدار کند؛ اما در آنجا با یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به نام ام‌سلمه دیدار کرد و ام‌سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام‌سلمه خواست به امام علیه السلام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد (6). شیخ مفید دربارۀ این سفر زیارتی می‌فرماید: «وحَجّ فی السّنهِ التّی قُتِلَ فیها: در سالی که به شهادت رسید، حج انجام داد» و سپس ادامه می‌دهد: «وکانَ مَقْتَلُ مِیْثَم رحمهُ اللهِ علیه قبلَ قُدوم الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام الَعِراقَ بعشرهِ أیّامِ: شهادت میثم رحمة الله علیه ده روز قبل از آمدن امام حسین علیه السلام به عراق است» (7). با توجه به اینکه امام در دوم محرم به کربلا رسید، به نظر می‌رسد شهادت میثم روز 22 ذی‌الحجه بوده است.

روشن است که مناسک حج روز دوازدهم ذی‌الحجه به اتمام می‌رسد و اگر بگوییم میثم همان روز به سمت کوفه حرکت کرده است، این پرسش پیش می‌آید که چگونه در ده روز به کوفه رسید، زندانی شد، چند روز زندانی بود، مختار با ایشان ملاقات کرد و کراماتی از ایشان دید، چگونه با ابن‌زیاد درگیری لفظی پیدا کرد و ... . درواقع چگونه این همه اتفاق در ده روز به وقوع پیوست، درحالی‌که ده روز حتی برای رسیدن از مکه به کوفه کم است؟

برای بررسی این مسئله و پاسخ به آن به سراغ منابع دیگر می‌رویم. در «رجال» کشی از قول فرزند میثم آمده است: «خَرَجَ أَبِی إِلَى الْعُمْرَهِ: پدرم برای عمره خارج شد» (8). این جمله پاسخ به پرسش است و در واقع اشکال را از اساس رفع می‌کند؛ زیرا حج نبود، بلکه عمرۀ مفرده بود و احتمالاً شیخ مفید بر اساس عرف رایج که زیارت خانه خدا حتی عمره را گاهی حج می‎نامند، قید حج را ذکر کرده است.

نتیجه:

اشکال اینکه میثم تمار چگونه در یک سال هم مناسک حج را به‌جا آورد و هم شهادتش در ماه حج اتفاق افتاد، وارد نیست؛ زیرا سفر زیارتی میثم برای به‌جا‌آوردن عمره مفرده بود، نه حج.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ تحقیق: جواد قیومی اصفهانی؛ قم: جامعۀ مدرسین، ۱۴۱۵ ق، ص ۸۱ و ۹۶ و ۱۰۵. سید‌ابوالقاسم خویی؛ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه؛ قم: مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، ۱۳۷۲ ش، ج ۲۰، ص ۱۰۳.

2. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۳۲۳.

3. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ ص ۹۶ و ۱۰۵.

4. محمد بن عمر کشّی؛ اختیار معرفة الرجال المعروف به رجال‌الکشّی؛ تحقیق: حسن مصطفوی؛ مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ش، ص ۸۰.

5. حسین بن حمدان خصیبی؛ الهدایة الکبری؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۱ ق، ص ۱۳۳. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۲ و ۸۴.

6. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص 80 ـ 81. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج 1، ص 324. احمد بن حجر عسقلانی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه؛ تحقیق: علی‌محمد بجاوی؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۲ ق، ج ۶، ص ۳۱۷.

7. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج ۱، ص ۳۲۴.

8. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۰.

ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جایز بوده و حتی در زمان خلیفه اول هم حکم جواز آن پابرجا بوده است ولی در زمان خلیفه دوم ممنوع شده است.
ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله)

سؤال :
 آیا ازلحاظ تاریخی اصحاب به متعه عمل می کردند؟ و آیا عمل آنها بر اساس دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حکم اسلام بود؟
 

پاسخ :
جابر بن عبدالله و سلمة بن اکوع نقل کرده‌اند که منادي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صدا زد که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) متعه زنان را به شما اجازه داده است. (1) 
جابر بن عبدالله مي‌گويد: ما در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر متعه مي‌کرديم تا اين‌که عمر ما را از اين کار نهي کرد. (2) 
بر اساس روايت اخير، اين کار حتي در زمان ابوبکر نيز انجام مي‌شد و از زمان خليفه دوم، ممنوع اعلام شد.
ابن عباس مي‌گويد: «متعه، رحمتي از جانب خداوند براي امت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود که اگر از آن نهي نمي‌شد، دیگر کسی به زنا احتياج پيدا نمی‌کرد؛ مگر عده اندکي از مردم.‌» (3) 
 ابوالقاسم کوفی می‌گوید: بعضی از علمای شیعه نقل کرده‌اند که وقتی ابن عباس وارد مکه شد و عبدالله بن زبیر نیز بر فراز منبر خطبه می‌خواند چون نظرش به ابن عباس افتاد که نابینا بود گفت ای مردم، کوری نزد شما آمده که خدا دل او را نیز کور کند، او عایشه امّ المؤمنین را دشنام می‌دهد و نزدیکان و اصحاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را لعن می‌کند و متعه را حلال می‌شمارد، درحالی‌که زنای محض است.
این گفتار بر ابن عباس سنگین آمد، در آن حال غلامش (عکرمه که دست او را گرفته بود) صدا زد و گفت: مرا نزدیک او ببر، پس او را نزدیک برد تا اینکه مقابل او ایستاد و شعری به این مضمون خواند: زمانی که با گروهی روبرو می‌شویم، آن گروه را متلاشی می‌کنیم‌. ... تا اینکه گفت: و اما اینکه می‌گویی: متعه را درحالی‌که زنای محض است، حلال می‌دانم؛ به خدا قسم! در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) به آن عمل می‌شد و پس از ایشان نیز پیامبری برانگیخته نشد؛ دلیل جواز آن نیز گفته عمر بن خطاب است که می‌گفت: دو متعه در زمان رسول‌الله (صلی‌الله علیه واله) وجود داشت و من آن¬دورا منع می‌کنم و مرتکبین را مجازات می‌کنم و ما گواهی او جواز متعه در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را می‌پذیریم و تحریم او را قبول نمی‌کنیم. تو نیز از متعه متولدشده‌ای، پس وقتی از این چوب (منبر) پایین آمدی از مادرت در مورد بُردهای (پیراهن) عوسجه بپرس! 
عبداللَّه بن عباس رفت و عبدالله بن زبیر نیز پایین آمد و با سرعت به‌سوی مادرش رفت و گفت: درباره بُردهای عوسجه برایم بگو! و با عصبانیت اصرار کرد، مادرش گفت: پدرت با رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) بود و مردی به نام عوسجه دو برد (پیراهن) را به او هدیه کرد و پدرت از بی‌همسری به پیامبر (صلی‌الله علیه واله) گلایه و شکایت کرد، آنگاه آن حضرت یکی از دو پیراهن را به او داد و او نیز نزد من آمد و با آن پیراهن مرا متعه کرد و پیراهن دیگر آورد و به‌وسیله آن‌ها مرا متعه کرد و من به تو حامله شدم، پس تو فرزند متعه هستی! ...» (4) 

نتیجه:
با توجه به منابع تاریخی و روایی این موضوع در بین اصحاب وجود داشته و مورد تأیید پیامبر (ص) بوده و برخی از اصحاب بدان عمل می نمودند.

پی نوشت: 
1 . مسلم، صحيح مسلم، ج 2، ص1024، ح1405.
2 . همان ج 4 ص 31
3 . ابن کثير، البدايه والنهايه، ج 2، ص 488
4 . ابوالقاسم کوفی، الاستغاثه فی بدع الثلاثه، ش، ص 75
 

این کار در اصل با هدف از بین بردن آثاری بود که حافظه تاریخی مردم بر علیه بنی‌امیه را همیشه زنده می‌کرد.
حمزه سید الشهدا

پرسش:

آیا درست است که معاویه در زمان خلافتش قبر حمزه سیدالشهدا را نبش کرد؟ دلیل این کار و واکنش اهل ‌بیت و مردم چه بود؟

پاسخ:

مقدمه:

در طول تاریخ مستکبران ‌و طاغوت‌ها سعی می‌کردند تا آثاری که روحیه دین‌داری و آزادگی در مردم‌ را زنده می‌کنند یا نابود کنند و یا زمینه دسترسی مردم به آن آثار را محدود کنند. یکی از بزرگ‌ ترین طاغوت‌های تاریخ معاویه بن ابی سفیان بود که تمام سعی و همت خود را برای پیشبرد نقشه‌های شیطانی خود در جامعه اسلامی را بکار گرفت. یکی از این اقدامات تصمیم به تخریب قبور شهدای احد بود.

متن:

در سال 49 هجری و پس از گذشت 46 سال از جنگ اُحد و در دوران ریاست معاویه بن ابوسفیان، از طرف او دستور صادر شد که در اُحد قناتی حفر و مجرای آن را در کنار و یا داخل قبور شهدا قرار دهند و با آماده شدن قنات، منادی در مدینه اعلان کرد: «افرادی که در احد شهید دارند برای در امان ماندن اجساد و قبور آنان از نفوذ و جریان آب، این قبور را نبش و اجساد شهدا را به محل دیگر انتقال دهند». بر اساس این دستور به نبش قبور شهدا اقدام گردید، از جمله قبر حمزه (ع) و عمرو بن جموح و عبدالله پدر جابر شکافته شد، عمّال معاویه با تعجّب مشاهده کردند که این اجساد تر و تازه مانده‌اند؛ به گونه‌ای که گویی دیروز دفن گردیده‌اند. حتّی لباس‌ها و قطیفه ها و علف‌هایی که آنان را پوشش می‌داد با همان وضع باقی است و کوچک ‌ترین تغییری در آن‌ها رخ نداده است؛ به طوری که وقتی بیل کارگر به پای حضرت حمزه خورد، خون جاری گردید و یا آنگاه که دست یکی از شهدا که در روی زخم پیشانی‌اش قرار داشت، برداشته شد خون جاری گردید و این کرامت شهدا موجب شد که عمّال معاویه از تصمیم خود منصرف شده، قبور شهدا را به حال خود بگذارند. (1)

هدف معاویه چه بود؟!

هدف معاویه از حفر این قنات و جاری ساختن آن از کنار یا از داخل قبور شهدا که به دستور مستقیم وی انجام می‌گرفت این بود که با انتقال اجساد شهدا به نقاط مختلف و محو آثار و قبور آنان، یک مشکل سیاسی ـ اجتماعی را که فکر او را دائماً به خود مشغول ساخته بود حل نماید؛ زیرا علی رغم تبلیغات فراوانی که به نفع او و بر ضد اهل ‌بیت، به ویژه بر ضد امیر­مؤمنان، علی (علیه‌السلام) در سراسر کشور اسلامی انجام می‌گرفت، سالانه هزاران زائر که از نقاط مختلف وارد مدینه می‌شدند، با حضور در کنار قبر حمزه و شهدای احد، صحنه این جنگ و جنایت‌های ابوسفیان و هند و شخص معاویه در به شهادت رسانیدن این شهدا و مُثله کردن آنان و شکافتن سینه حمزه و جویدن جگر او و به طور کلی برافراشتن پرچم جنگ بر ضد اسلام و قرآن به وسیله خاندان معاویه در اذهان زنده می‌شد و همه جنایات آنان را تداعی می‌کرد و این وضع برای معاویه قابل تحمّل نبود و لذا تصمیم گرفت اجساد این شهدا را که به عقیده او پس از گذشت بیش از چهل سال به‌ جز یک مشت استخوان پوسیده از آنان باقی نیست، به دست بازماندگان خود این شهدا به نقاط مختلف منتقل و پراکنده کند و اثر قبرها را محو سازد تا احد و جنگ آن در اثر عدم حضور مسلمانان در این نقطه، به فراموشی سپرده شود. آری برای اجرای این سیاست بود که معاویه دستور حفر قنات و عبور دادن آن، از محل دفن شهدا را صادر کرد و تا نبش قبر آنان، این سیاست به خوبی پیش رفت، ولی با کرامت شهیدان و سالم بودن اجسادشان مواجه گردید و برای جلوگیری از تبلیغات منفی بر ضد او و به طور اجبار اجساد شهدا در همان محل به خاک سپرده شدند. (2)

متأسفانه در منابع تاریخی خبری از اعتراض و برخورد مردم با عمال حکومت معاویه ذکر نشده است. به نظر می‌رسد این سکوت ناشی از این بود که معاویه همیشه کارهای خویش را تحت ظاهری دینی انجام می‌داد. در این مسئله نیز معاویه بحث دسترسی منطقه احد به آب را بهانه قرار داد و اینکه تنها با تخریب قبور شهدای احد می توان آب را به این منطقه رساند بهانه‌ای شد برای اینکه دستور تخریب قبور را صادر کند. همین توجیه سبب گردید تا عده زیادی از مردم که در آن دوره هنوز از خبث نیت معاویه خبر نداشتند انجام این کار را به مصلحت جامعه بدانند و از دیگر سو جمع قلیلی از مؤمنان که مخالف این کار بودند توانی برای مقابله و ایستادگی در برابر این توطئه شوم را نداشتند. این احتمال هم که عده‌ای اعتراض کرده باشند، بعید نیست اما در تاریخ گزارش نشده است، چه بسا دستگاه حکومت اموی مانع نشر بازخورد این مسئله در جامعه و نقل آن شده باشد.

نتیجه:

معاویه در سال ۴۹ هجری قمری به بهانه انتقال آب به منطقه احد دستور تخریب قبور شهدای احد را داد. این کار در اصل با هدف از بین بردن آثاری بود که حافظه تاریخی مردم بر علیه بنی‌امیه را همیشه زنده می‌کرد، اما بعد از تخریب قبور شهدای احد و مشاهده اجساد سالم این شهدا به خصوص حضرت حمزه معاویه نه تنها به هدف خود نرسید، بلکه اخبار مربوط به جنایات و مخالفت‌های پدر و مادر او بیشتر در اذهان زنده شد.

کلید واژه:

معاویه، تخریب قبور شهدای احد، حضرت حمزه.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

مقاله: «حرم حضرت حمزه (علیه‌السلام) در بستر تاریخ»، نوشته محمدصادق نجمی، منبع: میقات حج 1379 شماره 33.

مقاله: «نبش قبور شهدا و صحابه از سنت‌های معاویه» قابل دسترسی در سایت موسسه تحقیقاتی ولی‌عصر.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. ابن شبه، تاریخ المدینه، ج 1، ص 133؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 319؛ ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات، تهران، مکتبه نینوی، بی‌تا، ص 206؛ ابن ‌جوزی حنبلی، جمال‌الدین عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت، دار صادر، ۱۳۵۸؛ ج ۳، ص ۱۸۳. «استُصرخنا عَلی قَتلانا یومَ اُحد یَومَ حَفَر معاویه العین فوجدناهم رطابا یتثنّون فأصاب المسحاه رجْلَ حمزه فطار منها الدّم».

۲. نجمی، محمدصادق، حرم حضرت حمزه (ع) در بستر تاریخ، فصلنامه، میقات حج 1379 شماره 33.

پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟‌
درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهرزن...

آيا عبيدالله بن زياد و پدرش زنا زاده بودند؟ اگر بودند پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟اگر زن زياد بد كاره و معروف بود چرا حضرت علي زياد را حاكم فارس كرد؟ به نظر شما براي حضرت علي بدنامي نداشت؟چرا حضرت علي زياد را به حكومت فارس گماشت؟چطور حضرت علي او را براي حكومت فرستاد در حالي كه زنا زاده بود و او مي توانست امام جماعت باشد، يعني رسم بود كه حاكم شهر امام جماعت مي شد. آيا حضرت علي اين حكم را نمي دانست كه زنازاده نمي تواند امام جماعت باشد؟

درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهر زن مي باشد كه بستر زناششويي از آن اوست.

اما بخش دوم پرسشتان كه چرا امام زياد را به خدمت گرفت و مسئوليت داده شد و به فارس فرستاده شد؟

زياد بن أبيه يكي از مردان زيرك و با ذكاوت عرب است و خطيبي ماهر بود. او را يكي از چهار مرد زيرك عرب شمرده‏اند. امام علي او را در سال سي و نهم والي فارس كرد.

مردم جبال و فارس از دادن خراج امتناع كردند، و سهل بن حنيف را كه عامل حضرت علي بود از فارس بيرون كردند. علي (ع) درباره اينكه چه كسي ولايتدار فارس شود با مردم مشورت كرد، جاريه بن قدامه گفت: اي امير مؤمنان مي‏خواهي مردي سخت سر و سياستدان و با كفايت را به تو نشان دهم؟ گفت: «كي؟» گفت: «زياد» گفت: اين كار از او ساخته است. و او را ولايتدار فارس و كرمان كرد و با چهار هزار كس آنجا فرستاد كه بر ولايت تسلط يافت و مردم به اطاعت او در آمدند. پس از آرام كردن استخر ميان بيضا و استخر قلعه‏اي استوار كرد كه قلعه زياد نام گرفت و اموال را آنجابرد. پيري از مردم استخر گويد: پدرم مي‏گفت: «زياد را ديدم كه سالار فارس بود و ولايت يك پارچه آتش بود، زياد چندان مدارا كرد كه مانند پيش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مي‏گفتند: رفتار اين عرب همانند رفتار خسرو انوشيروان بود كه نرمش و مدارا مي‏كرد و مي‏دانست چه كند.»(1)

گر چه زياد پس از صلح امام حسن (ع) بر اثر تطميع و تهديد به معاويه ملحق گرديد و معاويه او را برادر پدري خود خواند و ولايت عراق را به او سپرد نيز شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و عده زيادي از آنها را شكنجه و زنداني كرد. اما ملاك اميرالمومنين در اعطائ ولايت فارس به او وضعيت و حال او در همان ايام بود ه است.

پيامبر (ص) و ائمه(ع)، موظف بودند كه در زندگي فردي، اجتماعي و برخورد با افراد، به صورت متعارف و معمول و مانند ساير مردم رفتار نمايند. از علم غيب، در اداره جامعه و عزل و نصب افراد و قضاوت درباره ديگران، طرد و نفي آنان استفاده نكنند. نصب زياد بن ابيه به عنوان استاندار فارس ارتباط به علم غيب امام علي (ع) ندارد. حضرت در اين امر مانند ساير عزل و نصب ها عمل كرد. وظيفه نداشت كه در نصب زياد بن ابيه از علم غيب بهره گيرد. همان طور، رسول خدا (ص) و ديگر امامان نيز در اين امور از علم غيب بهره نمي گرفتند، از اين رو  پيامبر(ص)، به خالد بن وليد  مسئوليتي واگذار مي كند. سپاهي را در اختيارش قرار مي دهد، كه به سوي (بني جذيمه) برود. پيامبر او را براي جنگ نفرستاد، ولي خالد آنان را مورد حمله قرار داد. كساني از ايشان را به قتل رساند كه چون خبر به پيامبر رسيد، حضرت بسيار ناراحت شد و دست ها به آسمان برداشت و گفت: خدايا ! از آنچه (خالد) كرده است، نزد تو بيزاري مي جويم.(2)

نكته اي كه نبايد از آن غفلت نمود آن است كه:

 امام اين افراد را بسيار تحت نظر داشت و آنان نيز از امام اطاعت مي كردند و كار گزار آن امام بودند و تا زماني كه جرم و يا فسادي براي آنان ثابت نشده بود امام آنان را عزل نكرد؛ اما وقتي موارد خلاف براي امام از راه هاي معمول بشري ثابت شد، بي درنگ آنا ن را عزل نمود. 

 علي (ع) بر اساس متعارف افرادي كه توان مديريتي داشتند و تخلفي از انان نديده بود را براي اداره امور انتخاب مي كرد.

براي آگاهي بيش تر، ر.ك: سيماي كارگزاران امام علي (ع)، تاليف علي اكبر ذاكري

پي نوشت:

1. الفتوح، ابن اعثم كوفي، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تحقيق غلامرضا طباطبائي مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1372ش، ص1038؛ محمد بن جرير طبري. تاريخ‏الطبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج‏6، ص 2674.

2. سيره ابن هشام، ج4، ص77-78، بيروت، دار احياء التراث العربي.

پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟‌
درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهرزن...

آيا عبيدالله بن زياد و پدرش زنا زاده بودند؟ اگر بودند پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟اگر زن زياد بد كاره و معروف بود چرا حضرت علي زياد را حاكم فارس كرد؟ به نظر شما براي حضرت علي بدنامي نداشت؟چرا حضرت علي زياد را به حكومت فارس گماشت؟چطور حضرت علي او را براي حكومت فرستاد در حالي كه زنا زاده بود و او مي توانست امام جماعت باشد، يعني رسم بود كه حاكم شهر امام جماعت مي شد. آيا حضرت علي اين حكم را نمي دانست كه زنازاده نمي تواند امام جماعت باشد؟

درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهر زن مي باشد كه بستر زناششويي از آن اوست.

اما بخش دوم پرسشتان كه چرا امام زياد را به خدمت گرفت و مسئوليت داده شد و به فارس فرستاده شد؟

زياد بن أبيه يكي از مردان زيرك و با ذكاوت عرب است و خطيبي ماهر بود. او را يكي از چهار مرد زيرك عرب شمرده‏اند. امام علي او را در سال سي و نهم والي فارس كرد.

مردم جبال و فارس از دادن خراج امتناع كردند، و سهل بن حنيف را كه عامل حضرت علي بود از فارس بيرون كردند. علي (ع) درباره اينكه چه كسي ولايتدار فارس شود با مردم مشورت كرد، جاريه بن قدامه گفت: اي امير مؤمنان مي‏خواهي مردي سخت سر و سياستدان و با كفايت را به تو نشان دهم؟ گفت: «كي؟» گفت: «زياد» گفت: اين كار از او ساخته است. و او را ولايتدار فارس و كرمان كرد و با چهار هزار كس آنجا فرستاد كه بر ولايت تسلط يافت و مردم به اطاعت او در آمدند. پس از آرام كردن استخر ميان بيضا و استخر قلعه‏اي استوار كرد كه قلعه زياد نام گرفت و اموال را آنجابرد. پيري از مردم استخر گويد: پدرم مي‏گفت: «زياد را ديدم كه سالار فارس بود و ولايت يك پارچه آتش بود، زياد چندان مدارا كرد كه مانند پيش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مي‏گفتند: رفتار اين عرب همانند رفتار خسرو انوشيروان بود كه نرمش و مدارا مي‏كرد و مي‏دانست چه كند.»(1)

گر چه زياد پس از صلح امام حسن (ع) بر اثر تطميع و تهديد به معاويه ملحق گرديد و معاويه او را برادر پدري خود خواند و ولايت عراق را به او سپرد نيز شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و عده زيادي از آنها را شكنجه و زنداني كرد. اما ملاك اميرالمومنين در اعطائ ولايت فارس به او وضعيت و حال او در همان ايام بود ه است.

پيامبر (ص) و ائمه(ع)، موظف بودند كه در زندگي فردي، اجتماعي و برخورد با افراد، به صورت متعارف و معمول و مانند ساير مردم رفتار نمايند. از علم غيب، در اداره جامعه و عزل و نصب افراد و قضاوت درباره ديگران، طرد و نفي آنان استفاده نكنند. نصب زياد بن ابيه به عنوان استاندار فارس ارتباط به علم غيب امام علي (ع) ندارد. حضرت در اين امر مانند ساير عزل و نصب ها عمل كرد. وظيفه نداشت كه در نصب زياد بن ابيه از علم غيب بهره گيرد. همان طور، رسول خدا (ص) و ديگر امامان نيز در اين امور از علم غيب بهره نمي گرفتند، از اين رو  پيامبر(ص)، به خالد بن وليد  مسئوليتي واگذار مي كند. سپاهي را در اختيارش قرار مي دهد، كه به سوي (بني جذيمه) برود. پيامبر او را براي جنگ نفرستاد، ولي خالد آنان را مورد حمله قرار داد. كساني از ايشان را به قتل رساند كه چون خبر به پيامبر رسيد، حضرت بسيار ناراحت شد و دست ها به آسمان برداشت و گفت: خدايا ! از آنچه (خالد) كرده است، نزد تو بيزاري مي جويم.(2)

نكته اي كه نبايد از آن غفلت نمود آن است كه:

 امام اين افراد را بسيار تحت نظر داشت و آنان نيز از امام اطاعت مي كردند و كار گزار آن امام بودند و تا زماني كه جرم و يا فسادي براي آنان ثابت نشده بود امام آنان را عزل نكرد؛ اما وقتي موارد خلاف براي امام از راه هاي معمول بشري ثابت شد، بي درنگ آنا ن را عزل نمود. 

 علي (ع) بر اساس متعارف افرادي كه توان مديريتي داشتند و تخلفي از انان نديده بود را براي اداره امور انتخاب مي كرد.

براي آگاهي بيش تر، ر.ك: سيماي كارگزاران امام علي (ع)، تاليف علي اكبر ذاكري

پي نوشت:

1. الفتوح، ابن اعثم كوفي، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تحقيق غلامرضا طباطبائي مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1372ش، ص1038؛ محمد بن جرير طبري. تاريخ‏الطبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج‏6، ص 2674.

2. سيره ابن هشام، ج4، ص77-78، بيروت، دار احياء التراث العربي.

آيا ابراهيم پسر اشتر دوزخي است يا بهشتي؟
ابراهيم فرزند مالك اشتر يار صميمي و صحابي خاص اميرالمؤمنين، رئيس قبيله نخع و يكه تاز آنان از فرماندهان شريف و با سيادتي بود كه به شجاعت و تدبير مشهور بود...

آيا ابراهيم پسر اشتر دوزخي است يا بهشتي؟

ابراهيم فرزند مالك اشتر يار صميمي و صحابي خاص اميرالمؤمنين، رئيس قبيله نخع و يكه تاز آنان از فرماندهان شريف و با سيادتي بود كه به شجاعت و تدبير مشهور بود. بسياري از مورخان او را در شجاعت ستوده اند. از ديگر مواردي كه مورخان در وصف شجاعتش گفته اند، حضور او در جنگ صفين است. او با وجود آن كه نوجواني كم سن و سال بود، در اين جنگ حضور يافت.

علامه سيد محسن امين نيز او را در كتاب اعيان الشيعه چنين مي ستايد:«ابراهيم مردي شجاع، سلحشور، با شهامت، صف شكن و رئيس بود، او داراي طبعي عالي و همتي بلند و طرفدار حق بود. داراي طبع شعر و زباني فصيح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت؛ همان گونه كه پدرش مالك اشتر نيز داراي چنين صفات و امتيازات عالي بود. حق هم همين است كه چنين فرزندي مجسمه چنين پدري باشد». (1)

چهره اي مانند ابراهيم موجبات اعتلاي هر چه بيش تر مختار را فراهم آورده بود. موفقيت هاي بسياري را نصيب قيام كرده بود. ابراهيم با مختار بيعت كرد. همراه او قيام بزرگ شيعيان عراق را به راه انداخت. او پس از آغاز قيام و به دست گرفتن امور كوفه به عنوان فرمانده كل سپاه مختار انتخاب شده، اقدامات بسياري را در كوفه و عراق به انجام رسانيد.

جنگ نهر خازر بارزترين عرصه ظهور و بروز قابليت هاي فرماندهي اين فرمانده شجاع بود. در اين جنگ سپاه  عراق كه تعدادشان بسي كم تر از سپاه شام به فرماندهي عبيدالله بن زياد بود، بر سپاه شام  چيره آمد و ابن زياد نيز در نبردي تن به تن با ابراهيم كشته شد.(2)

ابراهيم بعد از اتمام كار جنگ به عنوان حاكم موصل در آن جا مستقر شد. (3) وي به دستور مختار منطقه را با اختيارات تام اداره مي كرد. در زمان جنگ مختار با مصعب در محل ماموريت خود مشغول انجام وظيفه بود.(4) مدرك معتبري نداريم كه مختار از او كمك خواسته و او در انجام وظيفه و كمك به مختار سستي كرده باشد. مختار فرماندهي جنگ با مصعب را به احمر بن شميط كه مرد شجاع و از محبان اهل بيت بود، واگذار كرد و از ابراهيم  نخواست كه فرماندهي اين جنگ را به عهده بگيرد. شايد به جهت حساسيت و اهميت منطقه موصل بود. شايد هم اشتباه مختار بود كه فرماندهي اين نبرد مهم را به ابراهيم واگذار نكرد. (5) شايد هم علل ديگري در كار بوده كه ما آگاهي نداريم. هيچ كدام عهد شكني نكردند و عهد و پيماني در كار نبوده و از هر دو در تاريخ به عظمت ياد شده است.

بعد از شهادت مختار، مصعب بن زبير از يك سو و عبدالملك مروان از سوي ديگر در او طمع كردند تا ابراهيم را كه مردي پر نفوذ و مدير بود ،با خود همراه سازند؛ از اين رو مصعب نامه اي به ابراهيم نوشته، به او وعده داد كه در صورتي كه حكومت ابن زبير را بپذيرد، امارت مناطق شمالي عراق را به او مي سپارد. نامه مشابهي نيز از سوي عبدالملك مروان - خليفه اموي شام - به دست ابراهيم رسيد. ابراهيم با ياران و مشاورانش در اين باب به مشورت پرداخت. سرانجام تصميم گرفت با مصعب بن زبير همراه شود، پس نامه اي به مصعب نوشت و با گروهي از ياران خود از موصل يا نصيبين - مقر حكومت خود - حركت كرد و به كوفه آمد و با مصعب ملاقات كرد.(6)

سرانجام ابراهيم در سال 72 هجري يا 71  در پي شكست مصعب و لشكر عراق از سپاهيان عبدالملك مروان كه براي تصرف عراق به جنگ مصعب بن زبير فرستاده شده بودند، كشته شد. سر بريده او را نزد عبدالملك مروان فرستادند. بدن او  نزديك سامرا به خاك سپرده شد كه قبرش زيارتگاه و داراي قبه و بارگاهي مي باشد. (7)

در باره هيچ كس نمي توان نظر داد كه بهشتي است يا دوزخي مگر كساني كه توسط معصومان با صراحت به بهشتي است يا دوزخي بودن آن ها، روايت معتبري رسيده باشد. در باره ابراهيم همان طور كه اشاره شد برخي از علما با تجليل واحترام از او ياد كرده اند.

براي آگاهي بيشتر از جريان قيام مختار به كتاب، ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، مراجعه نمائيد.

پي نوشت ها:

1. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، تحقيق سيد حسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1418 ه ق، چاپ پنجم، ج 3، ص 171.

2. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 261 - 264.

3. همان، ص 265.

4. سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، ماهيت قيام مختار، ص 655، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

5. همان، ص 604 - 605.

6. الكامل، همان، ص 275.

7. اعيان الشيعه، همان، ص 171 و 174.

موضع اهل سنّت در رابطه با مالك اشتر را بيان كنيد؟
با توجه به آنكه مالك اشتر به خاطر اعتراض هاي شديدي كه عليه حاكمان و واليان منسوب از طرف عثمان داشت، از حربه تبعيد عثمان كه در باره مخالفان به كار مي گرفت، ...

موضع اهل سنّت در رابطه با مالك اشتر را بيان كنيد؟

با توجه به آنكه مالك اشتر به خاطر اعتراض هاي شديدي كه عليه حاكمان و واليان منسوب از طرف عثمان داشت، از حربه تبعيد عثمان كه در باره مخالفان به كار مي گرفت، در امان نماند. از طرف دستگاه حكومتي به شام و حمص تبعيد شد.

او در تبعيد نيز به مخالفت هاي خويش ادامه داد. تا حدي كه چند بار  مالك با همراهاني، به عنوان شكايت از فرماندار كوفه(سعيد بن عاص) و اعتراض به سياستهاي عثمان راه طولاني بين كوفه و مدينه را با وسايل آن روز پيمودند و به مدينه رسيدند و مدتي در مدينه ماندند، توشه و غذاي شان تمام شد، ولي عثمان به تقاضاي آن ها در مورد عزل فرماندار كوفه پاسخ مثبت نمي‏داد.

از اين رو كه مالك يكي از اصلي ترين معترضان به عثمان به شمار مي رودو شورشهاي عليه عثمان به او نيز منتهي مي شودونوعا اهل سنت ديدگاه مثبتي نسبت به وي ندارند.

براي آگاهي بيشتر رك : مالك اشتر، تأليف محمدرضا حكيمي .

تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟
به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم مي‌شوند، ...

ياران و اصحاب پيامبر چند دسته بودند؟ تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟

به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم ميشوند،

گروه اول در زمان حيات پيامبر در باطن مخالف بوده و در پي فرصت براي ضربه زدن به پيامبر بودند، ولي در زمان حيات پيامبر چنين فرصتي براي آنان فراهم نشد و آن ها به ظاهر همچنان در كنار پيامبر حضور داشتند.

گروه دوم گرچه در زمان حيات پيامبر در ظاهر و باطن و با خلوص نيت در كنار پيامبر حضور داشتند، ولي بعد از رحلت پيامبر دچار لغزش شدند. راه اهل بيت را رها نموده و در كنار قدرت حاكمه و دستگاه خلافت قرار گرفتند. براي حفظ مصالح و منافع و موقعيت خود همه آنچه از پيامبر درباره جانشيني علي(ع) ديده و يا شنيده بودند، از ياد بردند.

دسته سوم كساني بودند كه همواره چه در زمان حيات پيامبر و چه بعد از آن دقيقاً در مسير پيامبر و اهل بيت قرار داشتند. هيچ گاه و تحت هيچ شرايطي از حضور در كنار اهل بيت پيامبر غفلت ننمودهاند.

گروه سوم كاملاً موثق و روايات كه نقل كرده اند، قابل اعتماد است.

گرچه ممكن است برخي از اصحاب به دليل شرايط خاصي كه دستگاه به وجود آورد، دچار لغزش غير عمدي و ناآگاهي شده باشند. نميتوان گفت همه آن ها از روي آگاهي دست از حمايت اهل بيت برداشته و به دستگاه خلافت پيوستند، ولي در عين حال عدهاي بودند كه از روي آگاهي و به دليل منافع خود به بيراهه رفتند. برخياز روي دشمني و عداوت با اهل بيت خود را به دستگاه خلافت نزديك و همراه كردند تا در فرصت مناسب قدرت را به دست بگيرند.

افرادي كه از آغاز تا انجام جزو اصحاب راستين بودند، عبارتند از: سلمان فارسي، مقداد، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابو ذر و مانند آن ها.

اما افرادي كه به دليل منافع شخصي، اهل بيت را رها كردند، عبارتاند از: زبير، طلحه و امثال آن ها، اما عده ديگر كه از روي عناد و دشمني با اهل بيت(ع) در كنار دستگاه خلافت قرار داشتند و بعداً قدرت را به دست گرفتند، عبارت از: معاويه، عمر عاص، مغيره، و مانند آن ها.

اين رويكرد بر اساس مباني اعتقادي شيعه است، ولي برادران اهل سنت همه اصحاب را موثق و عادل ميدانند. ديدگاه آن ها و نقد آن را در كتاب "پژوهشي در عدالت صحابه" تأليف احمد حسين يعقوب، با ترجمه قاضيزاده ملاحظه فرماييد.

چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد.
درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود: ...

  منابع اوليه حديث شيعه و اهل سنت را بيان كنيد در ضمن چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد؟

درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود:

1-الكافي(اصول، فروع، روضه) نوشته كليني محمد بن يعقوب، متوفاي 328 ق.

2-من لا يحضره الفقيه، نوشته مرحوم محمد بن بابويه، معروف به شيخ صدوق(306 ـ 381 ق).

3-تهذيب الاحكام، نوشته محمد بن حسن طوسي، معروف به شيخ طوسي(385 ـ 460 ق).

4-الاستبصار نيز نوشته مرحوم شيخ طوسي است.

در بين اهل سنت تعبير سنت صحاح سته ميشود.

1ـ صحيح بخاري(1) يا(الجامع الصحيح) از ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بخاري، متوفي 256ق.

2ـ صحيح مسلم از ابو الحسين مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري، متوفي 261 ق.

3ـ سنن ابن ماجه از محمد بن يزيد بن ماجه قزويني، متوفي 273 ق.

4ـ سنن ابي داود از سليمان بن اشعث بن اسحق سجستاني، متوفي 275 ق.

5ـ جامع ترمذي يا(سنن ترمذي) از ابو عيسي محمد بن عيسي بن سوره(2) متوفي 279 ق.

6ـ سنن نسائي(مسمي به مجتبي) از ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب، متوفي 303 ق.

كتب ششگانه مذكور در فوق باضافه موطأ و مسند ابن حنبل متوفي 241 ق. جوامع اوليه حديث اهل سنت را تشكيل مي‏دهد.

برخي ازكتبي كه در باره شخصيت صحابه نوشته شده است عبارتند از:

منابع شيعه:

1- صحابه از ديدگاه نهج البلاغه، نويسنده: داود الهامي.

2- صحابه رسول خدا- تاليف توسط گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، سال چاپ 1388.

3- دلائل الصدق با موضوع مطاعن خلفا و صحابه در روايات اهل سنت، نوشته محمد حسن مظفر و ترجمه محمد سپهري، انتشارات اميركبير.

4- تاريخ سياسي اسلام: تاريخ خلفا: از رحلت پيامبر تا زوال امويان(11-132 ق. )

مدخل ابوبكر در دائرة المعارف بزگ اسلامي در باره شخصيت ابوبكر حاوي مطالب مفيدي است.

كتب اهل سنت

1- الإصابة في تمييز الصحابة(تاليف ابن حجر عسقلاني)،

2- و أسد الغابة في معرفة الصحابة(تاليف ابن اثير)،

3- ميزان الإعتدال امام ذهبي

4- صحيح البخاري كتاب فضائل الصحابة.

5- طبقات الكبري تاليف ابن سعد

6- الاستيعاب ابن عبد البر

صفحه‌ها