صحابه و تابعين

ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) جایز بوده و حتی در زمان خلیفه اول هم حکم جواز آن پابرجا بوده است ولی در زمان خلیفه دوم ممنوع شده است.
ازدواج موقت در زمان پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله)

سؤال :
 آیا ازلحاظ تاریخی اصحاب به متعه عمل می کردند؟ و آیا عمل آنها بر اساس دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) و حکم اسلام بود؟
 

پاسخ :
جابر بن عبدالله و سلمة بن اکوع نقل کرده‌اند که منادي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) صدا زد که پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) متعه زنان را به شما اجازه داده است. (1) 
جابر بن عبدالله مي‌گويد: ما در عهد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر متعه مي‌کرديم تا اين‌که عمر ما را از اين کار نهي کرد. (2) 
بر اساس روايت اخير، اين کار حتي در زمان ابوبکر نيز انجام مي‌شد و از زمان خليفه دوم، ممنوع اعلام شد.
ابن عباس مي‌گويد: «متعه، رحمتي از جانب خداوند براي امت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بود که اگر از آن نهي نمي‌شد، دیگر کسی به زنا احتياج پيدا نمی‌کرد؛ مگر عده اندکي از مردم.‌» (3) 
 ابوالقاسم کوفی می‌گوید: بعضی از علمای شیعه نقل کرده‌اند که وقتی ابن عباس وارد مکه شد و عبدالله بن زبیر نیز بر فراز منبر خطبه می‌خواند چون نظرش به ابن عباس افتاد که نابینا بود گفت ای مردم، کوری نزد شما آمده که خدا دل او را نیز کور کند، او عایشه امّ المؤمنین را دشنام می‌دهد و نزدیکان و اصحاب پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را لعن می‌کند و متعه را حلال می‌شمارد، درحالی‌که زنای محض است.
این گفتار بر ابن عباس سنگین آمد، در آن حال غلامش (عکرمه که دست او را گرفته بود) صدا زد و گفت: مرا نزدیک او ببر، پس او را نزدیک برد تا اینکه مقابل او ایستاد و شعری به این مضمون خواند: زمانی که با گروهی روبرو می‌شویم، آن گروه را متلاشی می‌کنیم‌. ... تا اینکه گفت: و اما اینکه می‌گویی: متعه را درحالی‌که زنای محض است، حلال می‌دانم؛ به خدا قسم! در زمان رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) به آن عمل می‌شد و پس از ایشان نیز پیامبری برانگیخته نشد؛ دلیل جواز آن نیز گفته عمر بن خطاب است که می‌گفت: دو متعه در زمان رسول‌الله (صلی‌الله علیه واله) وجود داشت و من آن¬دورا منع می‌کنم و مرتکبین را مجازات می‌کنم و ما گواهی او جواز متعه در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را می‌پذیریم و تحریم او را قبول نمی‌کنیم. تو نیز از متعه متولدشده‌ای، پس وقتی از این چوب (منبر) پایین آمدی از مادرت در مورد بُردهای (پیراهن) عوسجه بپرس! 
عبداللَّه بن عباس رفت و عبدالله بن زبیر نیز پایین آمد و با سرعت به‌سوی مادرش رفت و گفت: درباره بُردهای عوسجه برایم بگو! و با عصبانیت اصرار کرد، مادرش گفت: پدرت با رسول خدا (صلی‌الله علیه واله) بود و مردی به نام عوسجه دو برد (پیراهن) را به او هدیه کرد و پدرت از بی‌همسری به پیامبر (صلی‌الله علیه واله) گلایه و شکایت کرد، آنگاه آن حضرت یکی از دو پیراهن را به او داد و او نیز نزد من آمد و با آن پیراهن مرا متعه کرد و پیراهن دیگر آورد و به‌وسیله آن‌ها مرا متعه کرد و من به تو حامله شدم، پس تو فرزند متعه هستی! ...» (4) 

نتیجه:
با توجه به منابع تاریخی و روایی این موضوع در بین اصحاب وجود داشته و مورد تأیید پیامبر (ص) بوده و برخی از اصحاب بدان عمل می نمودند.

پی نوشت: 
1 . مسلم، صحيح مسلم، ج 2، ص1024، ح1405.
2 . همان ج 4 ص 31
3 . ابن کثير، البدايه والنهايه، ج 2، ص 488
4 . ابوالقاسم کوفی، الاستغاثه فی بدع الثلاثه، ش، ص 75
 

این کار در اصل با هدف از بین بردن آثاری بود که حافظه تاریخی مردم بر علیه بنی‌امیه را همیشه زنده می‌کرد.
حمزه سید الشهدا

پرسش:

آیا درست است که معاویه در زمان خلافتش قبر حمزه سیدالشهدا را نبش کرد؟ دلیل این کار و واکنش اهل ‌بیت و مردم چه بود؟

پاسخ:

مقدمه:

در طول تاریخ مستکبران ‌و طاغوت‌ها سعی می‌کردند تا آثاری که روحیه دین‌داری و آزادگی در مردم‌ را زنده می‌کنند یا نابود کنند و یا زمینه دسترسی مردم به آن آثار را محدود کنند. یکی از بزرگ‌ ترین طاغوت‌های تاریخ معاویه بن ابی سفیان بود که تمام سعی و همت خود را برای پیشبرد نقشه‌های شیطانی خود در جامعه اسلامی را بکار گرفت. یکی از این اقدامات تصمیم به تخریب قبور شهدای احد بود.

متن:

در سال 49 هجری و پس از گذشت 46 سال از جنگ اُحد و در دوران ریاست معاویه بن ابوسفیان، از طرف او دستور صادر شد که در اُحد قناتی حفر و مجرای آن را در کنار و یا داخل قبور شهدا قرار دهند و با آماده شدن قنات، منادی در مدینه اعلان کرد: «افرادی که در احد شهید دارند برای در امان ماندن اجساد و قبور آنان از نفوذ و جریان آب، این قبور را نبش و اجساد شهدا را به محل دیگر انتقال دهند». بر اساس این دستور به نبش قبور شهدا اقدام گردید، از جمله قبر حمزه (ع) و عمرو بن جموح و عبدالله پدر جابر شکافته شد، عمّال معاویه با تعجّب مشاهده کردند که این اجساد تر و تازه مانده‌اند؛ به گونه‌ای که گویی دیروز دفن گردیده‌اند. حتّی لباس‌ها و قطیفه ها و علف‌هایی که آنان را پوشش می‌داد با همان وضع باقی است و کوچک ‌ترین تغییری در آن‌ها رخ نداده است؛ به طوری که وقتی بیل کارگر به پای حضرت حمزه خورد، خون جاری گردید و یا آنگاه که دست یکی از شهدا که در روی زخم پیشانی‌اش قرار داشت، برداشته شد خون جاری گردید و این کرامت شهدا موجب شد که عمّال معاویه از تصمیم خود منصرف شده، قبور شهدا را به حال خود بگذارند. (1)

هدف معاویه چه بود؟!

هدف معاویه از حفر این قنات و جاری ساختن آن از کنار یا از داخل قبور شهدا که به دستور مستقیم وی انجام می‌گرفت این بود که با انتقال اجساد شهدا به نقاط مختلف و محو آثار و قبور آنان، یک مشکل سیاسی ـ اجتماعی را که فکر او را دائماً به خود مشغول ساخته بود حل نماید؛ زیرا علی رغم تبلیغات فراوانی که به نفع او و بر ضد اهل ‌بیت، به ویژه بر ضد امیر­مؤمنان، علی (علیه‌السلام) در سراسر کشور اسلامی انجام می‌گرفت، سالانه هزاران زائر که از نقاط مختلف وارد مدینه می‌شدند، با حضور در کنار قبر حمزه و شهدای احد، صحنه این جنگ و جنایت‌های ابوسفیان و هند و شخص معاویه در به شهادت رسانیدن این شهدا و مُثله کردن آنان و شکافتن سینه حمزه و جویدن جگر او و به طور کلی برافراشتن پرچم جنگ بر ضد اسلام و قرآن به وسیله خاندان معاویه در اذهان زنده می‌شد و همه جنایات آنان را تداعی می‌کرد و این وضع برای معاویه قابل تحمّل نبود و لذا تصمیم گرفت اجساد این شهدا را که به عقیده او پس از گذشت بیش از چهل سال به‌ جز یک مشت استخوان پوسیده از آنان باقی نیست، به دست بازماندگان خود این شهدا به نقاط مختلف منتقل و پراکنده کند و اثر قبرها را محو سازد تا احد و جنگ آن در اثر عدم حضور مسلمانان در این نقطه، به فراموشی سپرده شود. آری برای اجرای این سیاست بود که معاویه دستور حفر قنات و عبور دادن آن، از محل دفن شهدا را صادر کرد و تا نبش قبر آنان، این سیاست به خوبی پیش رفت، ولی با کرامت شهیدان و سالم بودن اجسادشان مواجه گردید و برای جلوگیری از تبلیغات منفی بر ضد او و به طور اجبار اجساد شهدا در همان محل به خاک سپرده شدند. (2)

متأسفانه در منابع تاریخی خبری از اعتراض و برخورد مردم با عمال حکومت معاویه ذکر نشده است. به نظر می‌رسد این سکوت ناشی از این بود که معاویه همیشه کارهای خویش را تحت ظاهری دینی انجام می‌داد. در این مسئله نیز معاویه بحث دسترسی منطقه احد به آب را بهانه قرار داد و اینکه تنها با تخریب قبور شهدای احد می توان آب را به این منطقه رساند بهانه‌ای شد برای اینکه دستور تخریب قبور را صادر کند. همین توجیه سبب گردید تا عده زیادی از مردم که در آن دوره هنوز از خبث نیت معاویه خبر نداشتند انجام این کار را به مصلحت جامعه بدانند و از دیگر سو جمع قلیلی از مؤمنان که مخالف این کار بودند توانی برای مقابله و ایستادگی در برابر این توطئه شوم را نداشتند. این احتمال هم که عده‌ای اعتراض کرده باشند، بعید نیست اما در تاریخ گزارش نشده است، چه بسا دستگاه حکومت اموی مانع نشر بازخورد این مسئله در جامعه و نقل آن شده باشد.

نتیجه:

معاویه در سال ۴۹ هجری قمری به بهانه انتقال آب به منطقه احد دستور تخریب قبور شهدای احد را داد. این کار در اصل با هدف از بین بردن آثاری بود که حافظه تاریخی مردم بر علیه بنی‌امیه را همیشه زنده می‌کرد، اما بعد از تخریب قبور شهدای احد و مشاهده اجساد سالم این شهدا به خصوص حضرت حمزه معاویه نه تنها به هدف خود نرسید، بلکه اخبار مربوط به جنایات و مخالفت‌های پدر و مادر او بیشتر در اذهان زنده شد.

کلید واژه:

معاویه، تخریب قبور شهدای احد، حضرت حمزه.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:

مقاله: «حرم حضرت حمزه (علیه‌السلام) در بستر تاریخ»، نوشته محمدصادق نجمی، منبع: میقات حج 1379 شماره 33.

مقاله: «نبش قبور شهدا و صحابه از سنت‌های معاویه» قابل دسترسی در سایت موسسه تحقیقاتی ولی‌عصر.

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. ابن شبه، تاریخ المدینه، ج 1، ص 133؛ طبری، تاریخ، ج 2، ص 319؛ ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات، تهران، مکتبه نینوی، بی‌تا، ص 206؛ ابن ‌جوزی حنبلی، جمال‌الدین عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، بیروت، دار صادر، ۱۳۵۸؛ ج ۳، ص ۱۸۳. «استُصرخنا عَلی قَتلانا یومَ اُحد یَومَ حَفَر معاویه العین فوجدناهم رطابا یتثنّون فأصاب المسحاه رجْلَ حمزه فطار منها الدّم».

۲. نجمی، محمدصادق، حرم حضرت حمزه (ع) در بستر تاریخ، فصلنامه، میقات حج 1379 شماره 33.

پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟‌
درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهرزن...

آيا عبيدالله بن زياد و پدرش زنا زاده بودند؟ اگر بودند پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟اگر زن زياد بد كاره و معروف بود چرا حضرت علي زياد را حاكم فارس كرد؟ به نظر شما براي حضرت علي بدنامي نداشت؟چرا حضرت علي زياد را به حكومت فارس گماشت؟چطور حضرت علي او را براي حكومت فرستاد در حالي كه زنا زاده بود و او مي توانست امام جماعت باشد، يعني رسم بود كه حاكم شهر امام جماعت مي شد. آيا حضرت علي اين حكم را نمي دانست كه زنازاده نمي تواند امام جماعت باشد؟

درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهر زن مي باشد كه بستر زناششويي از آن اوست.

اما بخش دوم پرسشتان كه چرا امام زياد را به خدمت گرفت و مسئوليت داده شد و به فارس فرستاده شد؟

زياد بن أبيه يكي از مردان زيرك و با ذكاوت عرب است و خطيبي ماهر بود. او را يكي از چهار مرد زيرك عرب شمرده‏اند. امام علي او را در سال سي و نهم والي فارس كرد.

مردم جبال و فارس از دادن خراج امتناع كردند، و سهل بن حنيف را كه عامل حضرت علي بود از فارس بيرون كردند. علي (ع) درباره اينكه چه كسي ولايتدار فارس شود با مردم مشورت كرد، جاريه بن قدامه گفت: اي امير مؤمنان مي‏خواهي مردي سخت سر و سياستدان و با كفايت را به تو نشان دهم؟ گفت: «كي؟» گفت: «زياد» گفت: اين كار از او ساخته است. و او را ولايتدار فارس و كرمان كرد و با چهار هزار كس آنجا فرستاد كه بر ولايت تسلط يافت و مردم به اطاعت او در آمدند. پس از آرام كردن استخر ميان بيضا و استخر قلعه‏اي استوار كرد كه قلعه زياد نام گرفت و اموال را آنجابرد. پيري از مردم استخر گويد: پدرم مي‏گفت: «زياد را ديدم كه سالار فارس بود و ولايت يك پارچه آتش بود، زياد چندان مدارا كرد كه مانند پيش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مي‏گفتند: رفتار اين عرب همانند رفتار خسرو انوشيروان بود كه نرمش و مدارا مي‏كرد و مي‏دانست چه كند.»(1)

گر چه زياد پس از صلح امام حسن (ع) بر اثر تطميع و تهديد به معاويه ملحق گرديد و معاويه او را برادر پدري خود خواند و ولايت عراق را به او سپرد نيز شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و عده زيادي از آنها را شكنجه و زنداني كرد. اما ملاك اميرالمومنين در اعطائ ولايت فارس به او وضعيت و حال او در همان ايام بود ه است.

پيامبر (ص) و ائمه(ع)، موظف بودند كه در زندگي فردي، اجتماعي و برخورد با افراد، به صورت متعارف و معمول و مانند ساير مردم رفتار نمايند. از علم غيب، در اداره جامعه و عزل و نصب افراد و قضاوت درباره ديگران، طرد و نفي آنان استفاده نكنند. نصب زياد بن ابيه به عنوان استاندار فارس ارتباط به علم غيب امام علي (ع) ندارد. حضرت در اين امر مانند ساير عزل و نصب ها عمل كرد. وظيفه نداشت كه در نصب زياد بن ابيه از علم غيب بهره گيرد. همان طور، رسول خدا (ص) و ديگر امامان نيز در اين امور از علم غيب بهره نمي گرفتند، از اين رو  پيامبر(ص)، به خالد بن وليد  مسئوليتي واگذار مي كند. سپاهي را در اختيارش قرار مي دهد، كه به سوي (بني جذيمه) برود. پيامبر او را براي جنگ نفرستاد، ولي خالد آنان را مورد حمله قرار داد. كساني از ايشان را به قتل رساند كه چون خبر به پيامبر رسيد، حضرت بسيار ناراحت شد و دست ها به آسمان برداشت و گفت: خدايا ! از آنچه (خالد) كرده است، نزد تو بيزاري مي جويم.(2)

نكته اي كه نبايد از آن غفلت نمود آن است كه:

 امام اين افراد را بسيار تحت نظر داشت و آنان نيز از امام اطاعت مي كردند و كار گزار آن امام بودند و تا زماني كه جرم و يا فسادي براي آنان ثابت نشده بود امام آنان را عزل نكرد؛ اما وقتي موارد خلاف براي امام از راه هاي معمول بشري ثابت شد، بي درنگ آنا ن را عزل نمود. 

 علي (ع) بر اساس متعارف افرادي كه توان مديريتي داشتند و تخلفي از انان نديده بود را براي اداره امور انتخاب مي كرد.

براي آگاهي بيش تر، ر.ك: سيماي كارگزاران امام علي (ع)، تاليف علي اكبر ذاكري

پي نوشت:

1. الفتوح، ابن اعثم كوفي، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تحقيق غلامرضا طباطبائي مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1372ش، ص1038؛ محمد بن جرير طبري. تاريخ‏الطبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج‏6، ص 2674.

2. سيره ابن هشام، ج4، ص77-78، بيروت، دار احياء التراث العربي.

پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟‌
درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهرزن...

آيا عبيدالله بن زياد و پدرش زنا زاده بودند؟ اگر بودند پس چرا حضرت علي زياد را به كار گرفت؟اگر زن زياد بد كاره و معروف بود چرا حضرت علي زياد را حاكم فارس كرد؟ به نظر شما براي حضرت علي بدنامي نداشت؟چرا حضرت علي زياد را به حكومت فارس گماشت؟چطور حضرت علي او را براي حكومت فرستاد در حالي كه زنا زاده بود و او مي توانست امام جماعت باشد، يعني رسم بود كه حاكم شهر امام جماعت مي شد. آيا حضرت علي اين حكم را نمي دانست كه زنازاده نمي تواند امام جماعت باشد؟

درباره نسب زياد بن ابيه ترديد هايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهر زن مي باشد كه بستر زناششويي از آن اوست.

اما بخش دوم پرسشتان كه چرا امام زياد را به خدمت گرفت و مسئوليت داده شد و به فارس فرستاده شد؟

زياد بن أبيه يكي از مردان زيرك و با ذكاوت عرب است و خطيبي ماهر بود. او را يكي از چهار مرد زيرك عرب شمرده‏اند. امام علي او را در سال سي و نهم والي فارس كرد.

مردم جبال و فارس از دادن خراج امتناع كردند، و سهل بن حنيف را كه عامل حضرت علي بود از فارس بيرون كردند. علي (ع) درباره اينكه چه كسي ولايتدار فارس شود با مردم مشورت كرد، جاريه بن قدامه گفت: اي امير مؤمنان مي‏خواهي مردي سخت سر و سياستدان و با كفايت را به تو نشان دهم؟ گفت: «كي؟» گفت: «زياد» گفت: اين كار از او ساخته است. و او را ولايتدار فارس و كرمان كرد و با چهار هزار كس آنجا فرستاد كه بر ولايت تسلط يافت و مردم به اطاعت او در آمدند. پس از آرام كردن استخر ميان بيضا و استخر قلعه‏اي استوار كرد كه قلعه زياد نام گرفت و اموال را آنجابرد. پيري از مردم استخر گويد: پدرم مي‏گفت: «زياد را ديدم كه سالار فارس بود و ولايت يك پارچه آتش بود، زياد چندان مدارا كرد كه مانند پيش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مي‏گفتند: رفتار اين عرب همانند رفتار خسرو انوشيروان بود كه نرمش و مدارا مي‏كرد و مي‏دانست چه كند.»(1)

گر چه زياد پس از صلح امام حسن (ع) بر اثر تطميع و تهديد به معاويه ملحق گرديد و معاويه او را برادر پدري خود خواند و ولايت عراق را به او سپرد نيز شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و عده زيادي از آنها را شكنجه و زنداني كرد. اما ملاك اميرالمومنين در اعطائ ولايت فارس به او وضعيت و حال او در همان ايام بود ه است.

پيامبر (ص) و ائمه(ع)، موظف بودند كه در زندگي فردي، اجتماعي و برخورد با افراد، به صورت متعارف و معمول و مانند ساير مردم رفتار نمايند. از علم غيب، در اداره جامعه و عزل و نصب افراد و قضاوت درباره ديگران، طرد و نفي آنان استفاده نكنند. نصب زياد بن ابيه به عنوان استاندار فارس ارتباط به علم غيب امام علي (ع) ندارد. حضرت در اين امر مانند ساير عزل و نصب ها عمل كرد. وظيفه نداشت كه در نصب زياد بن ابيه از علم غيب بهره گيرد. همان طور، رسول خدا (ص) و ديگر امامان نيز در اين امور از علم غيب بهره نمي گرفتند، از اين رو  پيامبر(ص)، به خالد بن وليد  مسئوليتي واگذار مي كند. سپاهي را در اختيارش قرار مي دهد، كه به سوي (بني جذيمه) برود. پيامبر او را براي جنگ نفرستاد، ولي خالد آنان را مورد حمله قرار داد. كساني از ايشان را به قتل رساند كه چون خبر به پيامبر رسيد، حضرت بسيار ناراحت شد و دست ها به آسمان برداشت و گفت: خدايا ! از آنچه (خالد) كرده است، نزد تو بيزاري مي جويم.(2)

نكته اي كه نبايد از آن غفلت نمود آن است كه:

 امام اين افراد را بسيار تحت نظر داشت و آنان نيز از امام اطاعت مي كردند و كار گزار آن امام بودند و تا زماني كه جرم و يا فسادي براي آنان ثابت نشده بود امام آنان را عزل نكرد؛ اما وقتي موارد خلاف براي امام از راه هاي معمول بشري ثابت شد، بي درنگ آنا ن را عزل نمود. 

 علي (ع) بر اساس متعارف افرادي كه توان مديريتي داشتند و تخلفي از انان نديده بود را براي اداره امور انتخاب مي كرد.

براي آگاهي بيش تر، ر.ك: سيماي كارگزاران امام علي (ع)، تاليف علي اكبر ذاكري

پي نوشت:

1. الفتوح، ابن اعثم كوفي، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفي هروي، تحقيق غلامرضا طباطبائي مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1372ش، ص1038؛ محمد بن جرير طبري. تاريخ‏الطبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج‏6، ص 2674.

2. سيره ابن هشام، ج4، ص77-78، بيروت، دار احياء التراث العربي.

آيا ابراهيم پسر اشتر دوزخي است يا بهشتي؟
ابراهيم فرزند مالك اشتر يار صميمي و صحابي خاص اميرالمؤمنين، رئيس قبيله نخع و يكه تاز آنان از فرماندهان شريف و با سيادتي بود كه به شجاعت و تدبير مشهور بود...

آيا ابراهيم پسر اشتر دوزخي است يا بهشتي؟

ابراهيم فرزند مالك اشتر يار صميمي و صحابي خاص اميرالمؤمنين، رئيس قبيله نخع و يكه تاز آنان از فرماندهان شريف و با سيادتي بود كه به شجاعت و تدبير مشهور بود. بسياري از مورخان او را در شجاعت ستوده اند. از ديگر مواردي كه مورخان در وصف شجاعتش گفته اند، حضور او در جنگ صفين است. او با وجود آن كه نوجواني كم سن و سال بود، در اين جنگ حضور يافت.

علامه سيد محسن امين نيز او را در كتاب اعيان الشيعه چنين مي ستايد:«ابراهيم مردي شجاع، سلحشور، با شهامت، صف شكن و رئيس بود، او داراي طبعي عالي و همتي بلند و طرفدار حق بود. داراي طبع شعر و زباني فصيح و هوادار و دوستدار خاندان عصمت و طهارت؛ همان گونه كه پدرش مالك اشتر نيز داراي چنين صفات و امتيازات عالي بود. حق هم همين است كه چنين فرزندي مجسمه چنين پدري باشد». (1)

چهره اي مانند ابراهيم موجبات اعتلاي هر چه بيش تر مختار را فراهم آورده بود. موفقيت هاي بسياري را نصيب قيام كرده بود. ابراهيم با مختار بيعت كرد. همراه او قيام بزرگ شيعيان عراق را به راه انداخت. او پس از آغاز قيام و به دست گرفتن امور كوفه به عنوان فرمانده كل سپاه مختار انتخاب شده، اقدامات بسياري را در كوفه و عراق به انجام رسانيد.

جنگ نهر خازر بارزترين عرصه ظهور و بروز قابليت هاي فرماندهي اين فرمانده شجاع بود. در اين جنگ سپاه  عراق كه تعدادشان بسي كم تر از سپاه شام به فرماندهي عبيدالله بن زياد بود، بر سپاه شام  چيره آمد و ابن زياد نيز در نبردي تن به تن با ابراهيم كشته شد.(2)

ابراهيم بعد از اتمام كار جنگ به عنوان حاكم موصل در آن جا مستقر شد. (3) وي به دستور مختار منطقه را با اختيارات تام اداره مي كرد. در زمان جنگ مختار با مصعب در محل ماموريت خود مشغول انجام وظيفه بود.(4) مدرك معتبري نداريم كه مختار از او كمك خواسته و او در انجام وظيفه و كمك به مختار سستي كرده باشد. مختار فرماندهي جنگ با مصعب را به احمر بن شميط كه مرد شجاع و از محبان اهل بيت بود، واگذار كرد و از ابراهيم  نخواست كه فرماندهي اين جنگ را به عهده بگيرد. شايد به جهت حساسيت و اهميت منطقه موصل بود. شايد هم اشتباه مختار بود كه فرماندهي اين نبرد مهم را به ابراهيم واگذار نكرد. (5) شايد هم علل ديگري در كار بوده كه ما آگاهي نداريم. هيچ كدام عهد شكني نكردند و عهد و پيماني در كار نبوده و از هر دو در تاريخ به عظمت ياد شده است.

بعد از شهادت مختار، مصعب بن زبير از يك سو و عبدالملك مروان از سوي ديگر در او طمع كردند تا ابراهيم را كه مردي پر نفوذ و مدير بود ،با خود همراه سازند؛ از اين رو مصعب نامه اي به ابراهيم نوشته، به او وعده داد كه در صورتي كه حكومت ابن زبير را بپذيرد، امارت مناطق شمالي عراق را به او مي سپارد. نامه مشابهي نيز از سوي عبدالملك مروان - خليفه اموي شام - به دست ابراهيم رسيد. ابراهيم با ياران و مشاورانش در اين باب به مشورت پرداخت. سرانجام تصميم گرفت با مصعب بن زبير همراه شود، پس نامه اي به مصعب نوشت و با گروهي از ياران خود از موصل يا نصيبين - مقر حكومت خود - حركت كرد و به كوفه آمد و با مصعب ملاقات كرد.(6)

سرانجام ابراهيم در سال 72 هجري يا 71  در پي شكست مصعب و لشكر عراق از سپاهيان عبدالملك مروان كه براي تصرف عراق به جنگ مصعب بن زبير فرستاده شده بودند، كشته شد. سر بريده او را نزد عبدالملك مروان فرستادند. بدن او  نزديك سامرا به خاك سپرده شد كه قبرش زيارتگاه و داراي قبه و بارگاهي مي باشد. (7)

در باره هيچ كس نمي توان نظر داد كه بهشتي است يا دوزخي مگر كساني كه توسط معصومان با صراحت به بهشتي است يا دوزخي بودن آن ها، روايت معتبري رسيده باشد. در باره ابراهيم همان طور كه اشاره شد برخي از علما با تجليل واحترام از او ياد كرده اند.

براي آگاهي بيشتر از جريان قيام مختار به كتاب، ماهيت قيام مختار، سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، مراجعه نمائيد.

پي نوشت ها:

1. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، تحقيق سيد حسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1418 ه ق، چاپ پنجم، ج 3، ص 171.

2. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 4، ص 261 - 264.

3. همان، ص 265.

4. سيد ابوفاضل رضوي اردكاني، ماهيت قيام مختار، ص 655، قم، دفتر تبليغات اسلامي.

5. همان، ص 604 - 605.

6. الكامل، همان، ص 275.

7. اعيان الشيعه، همان، ص 171 و 174.

موضع اهل سنّت در رابطه با مالك اشتر را بيان كنيد؟
با توجه به آنكه مالك اشتر به خاطر اعتراض هاي شديدي كه عليه حاكمان و واليان منسوب از طرف عثمان داشت، از حربه تبعيد عثمان كه در باره مخالفان به كار مي گرفت، ...

موضع اهل سنّت در رابطه با مالك اشتر را بيان كنيد؟

با توجه به آنكه مالك اشتر به خاطر اعتراض هاي شديدي كه عليه حاكمان و واليان منسوب از طرف عثمان داشت، از حربه تبعيد عثمان كه در باره مخالفان به كار مي گرفت، در امان نماند. از طرف دستگاه حكومتي به شام و حمص تبعيد شد.

او در تبعيد نيز به مخالفت هاي خويش ادامه داد. تا حدي كه چند بار  مالك با همراهاني، به عنوان شكايت از فرماندار كوفه(سعيد بن عاص) و اعتراض به سياستهاي عثمان راه طولاني بين كوفه و مدينه را با وسايل آن روز پيمودند و به مدينه رسيدند و مدتي در مدينه ماندند، توشه و غذاي شان تمام شد، ولي عثمان به تقاضاي آن ها در مورد عزل فرماندار كوفه پاسخ مثبت نمي‏داد.

از اين رو كه مالك يكي از اصلي ترين معترضان به عثمان به شمار مي رودو شورشهاي عليه عثمان به او نيز منتهي مي شودونوعا اهل سنت ديدگاه مثبتي نسبت به وي ندارند.

براي آگاهي بيشتر رك : مالك اشتر، تأليف محمدرضا حكيمي .

تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟
به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم مي‌شوند، ...

ياران و اصحاب پيامبر چند دسته بودند؟ تا چه حد مي توان به حرف ها و روش آنها اعتماد نمود؟

به طور يقين تمام آن هايي كه به عنوان اصحاب كنار حضرت بودند، موثق نيستند، و اصحاب حضرت رسول(ص) به سه گروهي تقسيم ميشوند،

گروه اول در زمان حيات پيامبر در باطن مخالف بوده و در پي فرصت براي ضربه زدن به پيامبر بودند، ولي در زمان حيات پيامبر چنين فرصتي براي آنان فراهم نشد و آن ها به ظاهر همچنان در كنار پيامبر حضور داشتند.

گروه دوم گرچه در زمان حيات پيامبر در ظاهر و باطن و با خلوص نيت در كنار پيامبر حضور داشتند، ولي بعد از رحلت پيامبر دچار لغزش شدند. راه اهل بيت را رها نموده و در كنار قدرت حاكمه و دستگاه خلافت قرار گرفتند. براي حفظ مصالح و منافع و موقعيت خود همه آنچه از پيامبر درباره جانشيني علي(ع) ديده و يا شنيده بودند، از ياد بردند.

دسته سوم كساني بودند كه همواره چه در زمان حيات پيامبر و چه بعد از آن دقيقاً در مسير پيامبر و اهل بيت قرار داشتند. هيچ گاه و تحت هيچ شرايطي از حضور در كنار اهل بيت پيامبر غفلت ننمودهاند.

گروه سوم كاملاً موثق و روايات كه نقل كرده اند، قابل اعتماد است.

گرچه ممكن است برخي از اصحاب به دليل شرايط خاصي كه دستگاه به وجود آورد، دچار لغزش غير عمدي و ناآگاهي شده باشند. نميتوان گفت همه آن ها از روي آگاهي دست از حمايت اهل بيت برداشته و به دستگاه خلافت پيوستند، ولي در عين حال عدهاي بودند كه از روي آگاهي و به دليل منافع خود به بيراهه رفتند. برخياز روي دشمني و عداوت با اهل بيت خود را به دستگاه خلافت نزديك و همراه كردند تا در فرصت مناسب قدرت را به دست بگيرند.

افرادي كه از آغاز تا انجام جزو اصحاب راستين بودند، عبارتند از: سلمان فارسي، مقداد، عمار ياسر، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، ابو ذر و مانند آن ها.

اما افرادي كه به دليل منافع شخصي، اهل بيت را رها كردند، عبارتاند از: زبير، طلحه و امثال آن ها، اما عده ديگر كه از روي عناد و دشمني با اهل بيت(ع) در كنار دستگاه خلافت قرار داشتند و بعداً قدرت را به دست گرفتند، عبارت از: معاويه، عمر عاص، مغيره، و مانند آن ها.

اين رويكرد بر اساس مباني اعتقادي شيعه است، ولي برادران اهل سنت همه اصحاب را موثق و عادل ميدانند. ديدگاه آن ها و نقد آن را در كتاب "پژوهشي در عدالت صحابه" تأليف احمد حسين يعقوب، با ترجمه قاضيزاده ملاحظه فرماييد.

چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد.
درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود: ...

  منابع اوليه حديث شيعه و اهل سنت را بيان كنيد در ضمن چند منبع درباره شخصيت شناسي صحابه پيامبر معرفي كنيد؟

درميان مجموعه هاي روايي شيعه و اهل سنت برخي از متون روايي داري بالاترين اعتبارند كه بين شيعه از آن ها تعبير به كتب اربعه مي شود:

1-الكافي(اصول، فروع، روضه) نوشته كليني محمد بن يعقوب، متوفاي 328 ق.

2-من لا يحضره الفقيه، نوشته مرحوم محمد بن بابويه، معروف به شيخ صدوق(306 ـ 381 ق).

3-تهذيب الاحكام، نوشته محمد بن حسن طوسي، معروف به شيخ طوسي(385 ـ 460 ق).

4-الاستبصار نيز نوشته مرحوم شيخ طوسي است.

در بين اهل سنت تعبير سنت صحاح سته ميشود.

1ـ صحيح بخاري(1) يا(الجامع الصحيح) از ابو عبد الله محمد بن اسمعيل بخاري، متوفي 256ق.

2ـ صحيح مسلم از ابو الحسين مسلم بن حجاج قشيري نيشابوري، متوفي 261 ق.

3ـ سنن ابن ماجه از محمد بن يزيد بن ماجه قزويني، متوفي 273 ق.

4ـ سنن ابي داود از سليمان بن اشعث بن اسحق سجستاني، متوفي 275 ق.

5ـ جامع ترمذي يا(سنن ترمذي) از ابو عيسي محمد بن عيسي بن سوره(2) متوفي 279 ق.

6ـ سنن نسائي(مسمي به مجتبي) از ابو عبد الرحمن احمد بن شعيب، متوفي 303 ق.

كتب ششگانه مذكور در فوق باضافه موطأ و مسند ابن حنبل متوفي 241 ق. جوامع اوليه حديث اهل سنت را تشكيل مي‏دهد.

برخي ازكتبي كه در باره شخصيت صحابه نوشته شده است عبارتند از:

منابع شيعه:

1- صحابه از ديدگاه نهج البلاغه، نويسنده: داود الهامي.

2- صحابه رسول خدا- تاليف توسط گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، سال چاپ 1388.

3- دلائل الصدق با موضوع مطاعن خلفا و صحابه در روايات اهل سنت، نوشته محمد حسن مظفر و ترجمه محمد سپهري، انتشارات اميركبير.

4- تاريخ سياسي اسلام: تاريخ خلفا: از رحلت پيامبر تا زوال امويان(11-132 ق. )

مدخل ابوبكر در دائرة المعارف بزگ اسلامي در باره شخصيت ابوبكر حاوي مطالب مفيدي است.

كتب اهل سنت

1- الإصابة في تمييز الصحابة(تاليف ابن حجر عسقلاني)،

2- و أسد الغابة في معرفة الصحابة(تاليف ابن اثير)،

3- ميزان الإعتدال امام ذهبي

4- صحيح البخاري كتاب فضائل الصحابة.

5- طبقات الكبري تاليف ابن سعد

6- الاستيعاب ابن عبد البر

برتري اويس قرني بر بعضي ديگر از ياران پيامبر اكرم(ص) چه بود ؟
اويس قرني از زاهدان و صالحان بزرگ و از ياران علي(ع) است كه در جنگ صفين در ركاب حضرت به شهادت رسيد. در اين كه چه ويژگي سبب شد كه او بر برخي از ياران پيامبر(ص) ..

برتري اويس قرني بر بعضي ديگر از ياران پيامبر اكرم(ص) چه بود و رابطه او با رسول خدا چگونه بود؟

اويس قرني از زاهدان و صالحان بزرگ و از ياران علي(ع) است كه در جنگ صفين در ركاب حضرت به شهادت رسيد. در اين كه چه ويژگي سبب شد كه او بر برخي از ياران پيامبر(ص ) برتري پيدا كند، كاملاً روشن نيست. از حالات او استفاده مي شود كه وي علاقه زيادي داشت كه در راه خدا به شهادت برسد. ممكن است همين علاقه و بيزاري وي از دشمنان علي(ع) باعث اين برتري شده باشد يا عبادت و ارتباط خاصي كه با خدا داشته يا خدمت زيادي كه به مادر كرده و يا محبت خاصي كه به پيامبر داشته يا علل ديگر كه بر ما معلوم نيست.

برخي از ويژه گي هاي اويس

ا) در جنگ صفين علي(ع) گفت: از كوفه يك هزار مرد خواهد آمد كه با من بيعت مرگ خواهند كرد. ابن عباس مي گويد: مي ترسيدم كه پيشگويي علي(ع) درست تحقق نيابد. هر كس كه از كوفه مي آمد و با علي(ع) براي مرگ در راه حضرت بيعت مي كرد مي شمردم. عدد آنان كه از كوفه آمدند و بيعت كردند به 999 تن رسيد و ديگر كسي نيامد. در دلم بسيار ناراحت شدم. در اين فكرها بودم كه ناگهان ديدم مردي از كوفه نزد علي(ع) آمد و گفت: يا علي! دستت را بياور تا بيعت كنم. فرمود: براي چه بيعت مي كني؟ مرد گفت: بيعت مي كنم كه گوش به فرمان تو باشم، از تو اطاعت كنم و زير پرچم تو با دشمنانت بجنگم، كشته شوم و يا خداوند تو را پيروز بگرداند.

علي(ع) پرسيد: كيستي؟ گفت: اويس هستم. امام فرمود: اويس قرني هستي؟ گفت: بله. علي(ع) گفت: الله اكبر، حبيبم رسول خدا به من خبر داده بود كه مردي از امت را ملاقات مي كنم كه به او اويس قرني گفته مي شود. او از حزب خدا و رسول خداست و در راه خدا به شهادت مي رسد. او مي تواند قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كند. (1)

ب) رسول خدا(ص) فرمود: بوهاي بهشتي از سوي قرن مي وزد. اي اويس قرني! چقدر مشتاق توام. هر كس اويس قرني را ديد، سلام مرا به او برساند. گفتند: اويس قرني كيست؟ فرمود: كسي است كه اگر از ميان شما غايب شود، سراغش را نمي گيريد. اگر ظاهر شود، به او اهميت نمي دهيد، ولي او كسي است كه با شفاعتش قبايلي مانند ربيعه و مضر به بهشت مي روند. او در حالي كه مرا نمي بيند، به من ايمان مي آورد. در ركاب جانشينم علي بن ابي طالب در صفين به شهادت مي رسد. (2)

ج) پيامبر فرمود: مژده باد بر شما كه مردي از امتم به نام اويس قرني مي تواند قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كند.

سپس پيامبر به عمر بن خطاب گفت: اگر او را ديدي، سلام مرا به او برسان. عمر به دنبال اويس قرني مي گشت و در موسم حج او را پيدا كرد. همراهان عمر اين عمل را خوش نداشتند و مي گفتند: از شخصي همچون تو خوب نيست كه به دنبال مردي گمنام برود و از او سراغ بگيرد، ولي عمر او را پيدا كرد و به او گفت: اي اويس! پيامبر خدا به من فرمود كه سلام او را به تو برسانم. اينك سلام او را به تو مي رسانم. پيامبر به من خبر داد كه مي تواني قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كني. وقتي كه اويس اين پيام را شنيد، به سجده افتاد آن قدر در سجده ماند كه مردم فكر كردند مرده است. بعد از مدتي سر از سجده برداشت و به عمر گفت: مرا با اين عملت هلاك كردي. پس از اين كه مردم او را شناختند، به سر او ريختند و بدن و دست و صورت خود را به او مي رساندند كه از او بركت پيدا كنند. اويس در صفين به شهادت رسيد. (3)

د) روزي اويس قرني در دعاي خود خواست: "اللهم ارزقنا شهاده توجب لي الجنه والرزق"(4) دعايش مستجاب شد و در صفين به شهادت رسيد.

شيخ عباس نوشته است: گويند اويس شترباني مي كرد و خرج مادر را مي داد. روزي از مادر اجازه خواست كه به مدينه برود و پيامبر را ببيند. مادرش نيم روز اجازه داد. اويس به مدينه آمد، به خانه پيامبر رفت، ولي پيامبر در خانه نبود. وقت تمام شد و پيامبر را نديده برگشت. وقتي كه پيامبر به خانه آمد گفت: اين نور چه كسي است كه در خانه مي بينم؟ گفتند: شترباني به نام اويس براي ديدن تو به خانه آمد و برگشت. پيامبر فرمود: او اين نور را به ما هديه داده است.

شيخ عباس قمي اضافه مي كند: اويس قرني بعضي شب ها را شب ركوع مي ناميد. آن شب را تا صبح در ركوع مي ماند. بعضي شب ها را شب سجود مي گفت. تا صبح در حال سجده مي ماند. به او گفتند: اين چه زحمتي است كه مي كشي؟ گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و آن يك شب را با سجده به پايان مي بردم. (5)

اويس قرني يكي از زاهدان بنام است كه در خدمت حضرت علي(ع) بود. در ركاب حضرت جنگيد و به شهادت رسيد. اويس، مدتي در كوفه ساكن شد و او را سيد التابعين مي گفتند. اويس در اصل از قبيله مذحج از تيره قرن است. قبيله مذحج از قبايل معروف يمن است.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 42، ص 147، ح 7، به نقل از ارشاد و خرائح.

2. همان، ص 155، ح 22.

3. همان، ص 156، ح 24.

4. حسين شاكري، ابوذر الغفاري و اويس القرني، چاپ دوم، 1418، ص 101 به بعد.

5. شيخ عباس قمي، منتهي الامال ج 1، ص 367، چاپ هجرت.

از اعتقادات شیعه این است كه كسی نباید به جنگ عمار می رفت ...
امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود ...

در برخی احادیث وارد شده كه قاتل زبیر در جهنم است و در برخی احادیث نیز امده كه قاتل عمار در جهنم است یكی از اعتقادات شیعه این است كه به دلیل این حدیث كسی نباید به جنگ عمار میرفت وبه این دلیل معاویه را محكوم میكند حال با همین دلیل نمی شود نتیجه گرفت كه علی(ع) نباید به جنگ زبیر میرفت چون شاید زبیر به دست ایشان كشته می شد؟

امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود، واين در حالي است كه امام سعي نمود با نصايح وبيان احاديث پيامبر (ص) -درباره خود - و ياد آوري سابقه زبير، مانع ورود وي به جنگ گردد ، چنانكه امام به ناكثان - عايشه ، طلحه وزبير- نامه نوشت واز آنان خواست دست از جنگ بر دارند ، (1) ،همچنين امام بعد از مايوس شدن از طلحه، به ابن عباس دستور داد كه با زبير ملاقات نمايد ، زيرا وي نرم خو تر از طلحه مي باشد." ... وَ لَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا ...(2)

  گفتگوي حضرت بازبير نيز حاكي از مداراي امام با زبيراست : علي (ع)در ميان دو لشكر در حالي كه پيراهن و عبايي بر تن و عمامه سياهي بر سر داشت با آواز بلند زبير را صدا كرد، زبير با شنيدن صداي علي (ع) نزد او حاضر شد،(ع) فرمود: علت حضور تو در اين غائله چيست؟ و براي چه شمشير بروي من كشيده‏اي؟ گفت: خونخواهي عثمان! حضرت فرمود: تو و يارانت عثمان را كشته‏ايد، پس واجب است از خودت انتقام بگيري! تو را به خدايي كه خدايي جز او نيست گواه مي‏گيرم، آيا به ياد داري روزي كه رسول خدا (ص) به تو فرمود: زبير آيا علي را دوست داري؟ تو در پاسخ گفتي آري، چرا او را دوست نداشته باشم، او پسر دايي من است، رسول خدا (ص)به تو فرمود: امّا ديري نمي‏گذرد كه بر او خروج مي‏كني در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود؟ گفت: آري به ياد دارم! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مي‏دهم آيا به ياد داري آن روزي كه رسول خدا (ص) در حالي كه دست تو در دست او بود و از منزل عبد الرحمن بن عوف مي‏آمديد، من به استقبال رسول خدا (ص) شتافته و بر او سلام نمودم و او به صورت من لبخند زد و من نيز متقابلا به صورت او تبسم كردم، تو گفتي: فرزند ابي طالب از خود پسندي و فخر فروشي دست بردار نيست! رسول خدا (ص)فرمود: زبير آرام باش علي فخر فروشي و خود پسندي نيست و ديري نمي‏گذرد كه عليه او خصمانه قيام خواهي كرد، در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود! زبير گفت: آري چنين بود و آنچه را كه از ياد برده بودم بيادم آوردي! هم اكنون هم دير نشده و از جنگ با تو منصرف خواهم شد و اگر قبلا به اين جريان متذكر مي‏شدم، هرگز در اين فتنه و آشوب شركت نمي‏كردم! زبير اين را گفت و به نزد عايشه آمد، فرزندش عبد اللَّه به وي گفت: تو را چه مي‏شود؟ گفت: علي (ع) حديثي را كه از پيامبر در باره او شنيده بودم و از يادم رفته بود به يادم آورد، از اين رو جنگ با او را روا نمي‏دارم، عبد اللَّه گفت: چنين نيست بلكه از شمشير فرزند ابي طالب ترسيده‏اي! زبير از گفته فرزندش خشمگين گرديد و بر لشكر علي (ع) نمود: علي (ع) دستور داد او را راه دهيد، زيرا او بناي جنگ ندارد، بلكه مي‏خواهد توان رزمي خويش را به فرزندش نشان دهد؛ زبير از صف لشكر علي (ع) با جولاني شجاعانه بيرون رفت، سپس به فرزندش گفت: آيا عمل مرا ديدي؟ آيا يك فرد ترسو در ميدان جنگ چنين كرّ و فرّي نشان مي‏دهد؟ و من اگر مي‏ترسيدم چنين كاري نمي‏كردم! سپس صفوف لشكريان خود را شكست (3) و پس از آنكه زبیر وقتي احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوي مدينه گرفت. آن هم از ميان قبيله‏ي «احنف بن قيس» كه به نفع امیرالمومنین (ع) از شركت در نبرد خودداري كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه‏ي زبير سخت خشمگين شد، زيرا وي، بر خلاف اصول انساني، مردم را فداي خودخواهي خود كرده بود و اكنون مي‏خواست از ميدان بگريزد. يك نفر از ياران احنف به نام "عمرو بن جرموز" تصميم گرفت كه انتقام خون هاي ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتي زبير در نيمه‏ي راه براي نماز ايستاد از پشت سر بر او حمله كرد و او را كشت ...و جواني را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبير را در «وادي السباع» به خاك سپرد. (4) عمرو بن جرموز به سوي احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبير آگاه ساخت. وي گفت: نمي‏دانم كاري نيك انجام دادي يا كاري بد... سپس هر دو به حضور امام رسيدند. وقتي چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود: "اين شمشير، كراراً غبار غم از چهره‏ي پيامبر خدا زدوده است." سپس آن را براي عايشه فرستاد.(5) و وقتي چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود: "تو مدتي با پيامبر خدا مصاحب بودي و با او پيوند خويشاوندي داشتي، ولي شيطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اينجا انجاميد."(6)

گرچه در روايتي آمده است كه قاتل زبير در جهنم است:"بشرقاتل ابن صفيه بالنار ... (7)، اما منظور حديث این است كه چون زبير مستحق قتل نبود، زیرا قاتل زبير به وي امان داده بود. بنا براین قاتل مرتكب قتل بدون دلیل شرعی شده بود. پس در عذاب است. افزون برآن برخي گفته اند: از آن جهت ابن جرموز در جهنم است كه وي از خوارج مي باشد نه ازجهت اينكه قاتل زبير باشد. در بحار الانوار آمده است: ".... قيل لهم إن ابن جرموز غدر بالزبير و قتله بعد أن أعطاه الأمان و كان قتله علي وجه الغيلة و المكر و هذه... و قد قيل في هذا الخبر إن ابن جرموز كان من جملة الخوارج الخارجين علي أمير المؤمنين ع في النهروان ... (8)، بنابر اين اين روايت را با آ ن روايات كه درباره قاتل  عمار آمده است نبايد مقايسه كرد.

پي نوشت ها:

1. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، قم، انشارات صحيفه، 1368، ص397.

2. سيد رضي نهج البلاغة، ناشرهجرت، ص 74 .

3. مجتبي علوي تراكمه‏اي، آينه يقين، ناشر هجرت، ص183 به بعد.

4 . رك : شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبة الداوري، ص407؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر للطباعه والنشر، 1385، ج 3، ص 244 تا 243.

5 . محمدطبري، تاريخ طبري، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1357، ج 3، ص 540؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 1، ص 235.

6. شيخ مفيد، همان، ص209 .

7. ابن اثير، اسد الغابه، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج2، ص199.

8. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ناشر: الاسلاميه، ج‏32، ص337.

صفحه‌ها