دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

بسیاری از بزرگان و دانشمندان مسلمان، اتهام الحاد و انحراف در عقیده زکریای رازی را نپذیرفته و ضمن استنادبه برخی آثار قطعی رازی را از این اتهام مبرا میدانند.

پرسش:
آیا درست است که زکریای رازی را به خاطر عقایدش محاک.  مه کردند و آن قدر با کتاب‌های خودش بر سرش کوبیدند که بینایی‌اش را از دست داد؟

پاسخ:
ابوبکر محمد بن زکریای رازی در سال 251 ق در شهر ری به دنیا آمد. (1) درباره تاریخ درگذشت وی اختلاف است. برخی سال وفات او را 311 یا 313 ق (2) و برخی دیگر حیات وی را تا سال 320 ق دانسته‌اند. 
(3) وی در علم طب و داروسازی و شیمی تبحّر خاصی داشته و کتاب‌های متعددی در این موضوعات از وی در کتاب‌های فهرست نام برده شده است؛ اما علاوه بر این، در علوم عقلی و فلسفه و الهیات نیز صاحب نظر بوده، کتاب‌هایی نگاشته و نیز کتاب‌هایی به وی نسبت داده شده است.
اتهام الحاد!
آنچه سبب شده است تا عقاید رازی مورد نقد برخی متفکران اسلامی قرار گیرد، الحاد و انکار نبوت است که در برخی کتاب‌ها از سوی برخی نویسندگان و دانشمندان به وی نسبت داده شده است. این اتهامات ناروا، عموماً برگرفته از دو کتاب به نام های «نقض الادیان» و «مخاریق الانبیاء» است که توسط برخی از داعیان اسماعیلی (ملاحده) مانند ابوحاتم رازی و ناصرخسرو به زکریای رازی نسبت داده شده است. (4) 
این در حالی است که نام اصلی این دو کتاب بنا به اذعان ابوریحان بیرونی به ترتیب، «فی النبوات» و «فی حیل المتنبّئین» است که توسط افراد دیگر بر روی آن کتاب‌ها نهاده شده است. (5) ابن ابی اصیبعه (م 668 ق) انتساب این کتاب‌ها را به رازی رد کرده و احتمال می‌دهد که برخی اشرار مانند علی بن رضوان مصری (م 453 ق) این کتاب را ساخته و به او نسبت داده‌اند. (6) همچنین عبدالله نعمه نویسنده کتاب «فلاسفه الشیعه» معتقد است که رازی شیعه بود و به همین سبب در دام اتهام به الحاد افتاد. (7) شهید مطهری نیز ضمن برشمردن برخی کتاب‌های وی در باب توحید، معاد و امامت معتقد است که مطالب این کتاب‌ها بیانگر سلامت عقیده رازی بوده و حتی احتمال شیعه بودن وی می‌رود. شهید مطهری ادامه می‌دهد: «... استدلالی که از رازی در انکار نبوت نقل شده، آن‌قدر سست و ضعیف است که از مفکری مانند رازی بسیار بعید است. از قبیل اینکه اگر می‌بایست مردم هدایت شوند، چرا همه مردم پیامبر نیستند؟». (8)
بنا بر نقل حمید الدین کرمانی، مناظره‌ای که بین ابوحاتم رازی و زکریای رازی در موضوعات مختلف صورت گرفت و ظاهراً ابو حاتم در آن جلسه پی به الحاد و فساد عقیده زکریای رازی برده است، در حضور مرداویج حاکم ری بود. (9)
جای سؤال است که چگونه زکریای رازی (هرچند یک طبیب حاذق و زبردست بوده باشد) نظریات باطل خود را در آن جلسه بیان می‌دارد؛ ولی حاکم آنجا از کنار این قضیه به‌راحتی می‌گذرد؟! این در حالی است که زکریای رازی با بسیاری دیگر از بزرگان و دانشمندان (مانند علی بن حسین مسعودی صاحب کتاب «مروج الذهب») (10) و حاکمان (مانند منصور بن اسماعیل بن خاقان حاکم سامانی خراسان و نیز حاکم طبرستان) (11) رفت و آمد و دوستی و ارتباط داشته و هرگز اعتراضی از سوی آنان نسبت به نظرات الحادی منتسب به او گزارش نشده است.
با توجه به مطالب پیش‌گفته و نیز مراجعه به برخی آثار در این زمینه، مشخص می‌شود که الحاد و انکار نبوّت، در واقع، یک اتهام واهی به زکریای رازی بوده است و وی از آن مبرّا است. (12)
علت نابینایی زکریای رازی
مسلّم است که زکریای رازی در اواخر عمر نابینا شد. ولی اینکه کوبیدن کتاب بر سر او به دلیل فساد عقیده، باعث نابینایی‌اش شده باشد، سخن ناروایی است. درباره علّت نابینایی او، نکات دیگری گفته شده است:
1. ابن جلجل پزشک، گیاه شناس و داروشناس اندلسی در قرن چهارم می‌نویسد: «زکریای رازی در آخر عمر، چشمش آب آورد و نابینا شد. به او گفته شد: چشمانت را میل بزن؛ اما او در جواب گفت: نه چندان به این جهان نگریستم که خسته شدم؛ و بدین ترتیب، هرگز چشمانش را میل نزد». (13)
2. ابن ندیم نیز دلیل نابینایی وی را خوردن زیاد باقلا و پدید آمدن رطوبتی در چشمش دانسته که در اواخر عمر منجر به نابینایی وی شد. 
(14)
3. ابوریحان بیرونی دلیل بیماری چشم او را ممارست و اهتمام فراوان به مطالعه کتاب و نیز حرص زیاد به باقالی دانسته است. (15)
4. ابن خلکان و نیز به‌تبع وی صفدی در کتاب «وفیات الاعیان» سبب کوری چشم زکریای رازی را کوبیدن کتاب کیمیا بر سر وی توسط منصور بن نوح سامانی دانسته‌اند؛ به‌گونه‌ای که کتاب پاره پاره شده و سپس منصور سامانی او را روانه بغداد کرد. رازی این کتاب را برای منصور بن نوح نگاشته و آن را از بغداد برای وی به خراسان آورده بود. حاکم خراسان وی را ترغیب کرد تا هر آنچه رازی در این کتاب آورده، به مرحله عمل درآورد و برای این کار همه ابزار لازم را برای او مهیا ساخت؛ اما بعد از مدتی کار و آزمایش، نتیجه مورد انتظار منصور بن نوح حاصل نشد. لذا رازی را به دلیل نوشتن و نشر دروغ در کتابش مجازات کرد و کتابش را بر سرش کوفت. همین مسئله سبب شد تا چشمانش آب بیاورد و از سوی دیگر، اجازه نداد تا چشمانش را میل بزنند و گفت: «دنیا را دیده‌ام». (16) گرچه ابن خلکان این ماجرا را از کتاب «تاریخ الاطباء» ابن جلجل نقل می‌کند؛ لکن طبق بررسی به عمل آمده در نسخه حاضر از کتاب ابن جلجل، این مطلب بدین شکل ثبت نشده است. بلکه تنها به آب آوردن چشمان وی و درنهایت نابینا شدن وی به این دلیل اشاره شده است.
اما برفرض هم که این گزارش درست باشد، ربطی به عقاید زکریای رازی ندارد؛ زیرا کیمیا، به معنای ماده‌ای است که تصور می‌شد می‌توان با آن، اشیای دیگر را به طلا تبدیل کرد. پس موضوع کتاب، هیچ ربطی به عقاید دینی ندارد و علت عصبانیت منصور سامانی هم این بوده که راه‌های پیشنهادی رازی برای رسیدن به کیمیا، نادرست بوده است.
نتیجه:
با توجه توضیحات پیش‌گفته، بسیاری از بزرگان و دانشمندان مسلمان، اتهام الحاد و انحراف در عقیده زکریای رازی را نپذیرفته و ضمن استناد به برخی آثار قطعی منتسب به وی، رازی را از این اتهام مبررا می‌دانند. از سوی دیگر تا آنجایی که بررسی شده است، در هیچ کتابی از منابع کهن، اشاره‌ای به نابینا شدن رازی به دلیل کوبیدن کتاب‌های وی بر سرش به دلیل فساد عقیده‌اش نشده است. تنها در برخی منابع آمده است که عدم موفقیت آزمایش‌های او در زمینه کیمیا، باعث شد منصور بن نوح سامانی کتاب او را بر سرش بکوبد. بدین‌سان روانه بغداد شد و در ادامه دچار رطوبت چشم شده و نهایتاً بینایی خود را از دست داد.
 واژگان کلیدی: 
زکریای رازی، نابینا شدن زکریای رازی، اتهام الحاد زکریای رازی، رازی و اتهام انکار نبوت.
منابع برای مطالعه بیشتر:
-مقاله «بررسی نسبت انکار نبوت و الحاد به محمد بن زکریای رازی»، نوشته حوران اکبرزاده و نیره کاظمی، فصلنامه علمی – پژوهشی تأملات فلسفی، سال چهارم، شماره 13، پاییز و زمستان 1393، ص 129-157.
-کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران»، شهید مرتضی مطهری، ص 467-471.
پی‌نوشت‌ها:
1. بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، رساله للبیرونی فی فهرست کتب محمد بن زکریاء الرازی، تحقیق پل کراوس، پاریس، مطبعه القلم، 1936، ص 4.
2. بیرونی، همان، ص 6 ؛  صفدی، صلاح‌الدین خلیل بن أیبک، الوافی بالوفیات، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، بیروت، داراحیاء التراث، 1420 ق، ج 3، ص 63.
3. قفطی، علی بن یوسف، تاریخ الحکماء و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳ م، ج ۱، ص ۲۷۲ ؛  ابن ابی اصیبعه، احمد بن قاسم، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء، تحقیق نزار رضا، بیروت، دار مکتبه الحیاه، 1965 م، ج 1، ص 420.
4. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، 1389 ش، ص 470.
5. بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، رساله للبیرونی فی فهرست کتب محمد بن زکریاء الرازی، تحقیق پل کراوس، پاریس، مطبعه القلم، 1936، ص 20.
6. ابن ابی اصیبعه، احمد بن قاسم، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء، تحقیق نزار رضا، بیروت، دار مکتبه الحیاه، 1965 م، ج 1، ص 426.
7. نعمه، عبدالله، فلاسفه الشیعه، مترجم: غضبان، جعفر، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، چاپ اول، 1367 ش، ص 315.
8. مطهری، پیشین، ص 469-470.
9. رازی، ابوحاتم احمد بن حمدان، اعلام النبوه، بیروت، المؤسسه‌ العربیه‌ للتحدیث‌ الفکری، 2003 م، ص 15 ؛  کرمانی، حمیدالدین، الاقوال الذهبیه، تحقیق صلاح الصاوی، تهران، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، 1397 ق، ص 2-3.
10. ابن ابی اصیبعه، احمد بن قاسم، عیون الأنباء فی طبقات الأطباء، قاهره، الهیئه المصریه العامه، چاپ اول، 2001 م، ج ۳، ص 47.
11. همان، ج ۳، ص ۲۳.
12. برای آگاهی بیشتر از صحت یا عدم صحت الحاد و فساد عثقیده رازی ر.ک. به: «خدمات متقابل اسلام و ایران»، شهید مرتضی مطهری، تهران، صدرا، 1389 ش، ص 467-471.
13. ابن جلجل، سلیمان بن حسان، طبقات الأطبّاء و الحکماء، تحقیق فؤاد سید، قاهره، المعهد العلمی الفرانسی للآثار الشرقیه، چاپ اول، 1955 م، ص 78.
14. ابن ندیم، ابوالفرج محمد بن اسحاق، الفهرست، تحقیق ابراهیم رمضان، بیروت، دارالمعرفه، چاپ دوم، 1417 ق، ج 1، ص 360.
15. بیرونی، پیشین، ص 4.
16. ابن خلکان، أبو العباس شمس‌الدین أحمد بن محمد، وفیات الاعیان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دار صادر، چاپ اول، 1994 م، ج 5، ص 160 ؛  صفدی، صلاح‌الدین خلیل بن أیبک، الوافی بالوفیات، تحقیق أحمد الأرناؤوط وترکی مصطفى، بیروت، داراحیاء التراث، 1420 ق، ج 3، ص 62.

 

تبعیض شدیدی که حاکمان اموی و عباسی بر ضد غیر اعراب داشتند سبب ظهور جنبش‌هایی با نام «شعوبی» شد که وجه مشترک همه آنان مقابله با برتری‌جویی عرب بر غیر عرب بود.
نهضت «شعوبیه» و آثار ایشان

پرسش:
شعوبیان چه کتاب‌هایی را نوشتند؟ آیا اسامی کتاب‌ها و نویسندگان آنان موجود است؟
 

پاسخ: 
«شعوبی‌گری» یا نهضت «شعوبیه» یک حرکت قهریِ برآمده از ظلم و ستم، نژادپرستی و برتری‌جویی اعراب نسبت به غیر عرب (اعم از ایرانی و غیر ایرانی) بود که از نخستین قرون اسلامی به‌ویژه عهد اموی آغاز شد. ابن‌ عبد‌ربه اندلسی در تعریف شعوبیه می‌گوید: «شعوبیه کسانی هستند که به مساوات مردم معتقدند». (1) بستانی نیز معتقد است شعوبیه گروهی هستند که عرب را بر عجم برتری نمی‎دهند. (2)

آثار شعوبیان به تفکیک نوع نهضت
الف. آثار شعوبیه ایرانی
اولین گام‌هایی که شعوبیان برای مقابله با عرب گرایی برداشتند، در قالب ادبیات و سرودن شعر بود که توسط ادیبان و شعرای ایرانی انجام شد. نام برخی از این شاعران را ذکر می‌کنیم:
1. پژوهشگران، از اسماعیل بن یسار به‌عنوان اولین فردی که به نسب ایرانی خود در مقابل نژاد عرب در عهد هشام بن عبدالملک مروانی افتخار کرده، اعراب را تحقیر نموده و نیز از پیشگامان این عرصه که منشأ و تأثیرگذار در این نهضت بوده است، یاد می‌کنند. اشعار او از حماسی‌ترین اشعار ایرانیان به زبان عربی است. وی آشکارا به ایرانی بودن افتخار می‌کرد و اعراب را تحقیر می‎نمود. (3)
2. ازجمله شعرای شعوبی، مهیار دیلمی است که در قرن چهارم و پنجم می‎زیسته و ابتدا زردشتی بود و به دست سید رضی مسلمان شد. او به اندیشه برتری‌جویی ایرانی بر عربیت افتخار کرده و در این زمینه نیز شعر سروده است. (4)
3. عبدالله بن مُقَفَّع (زنده در سال‌های ۱۰۶ تا ۱۴۲ ھ.ق‌) نیز از نویسندگان شعوبی ایرانی است که ترجمه «کلیله و دمنه»، «آیین‌نامه» و «خدای‌نامه» از پهلوی به عربی، از آثار او است. (5)
 4. علّان بن مقصود ورّاق شعوبی (زنده در سال 218 ق) دارنده کتاب «المیدان فی المثالب» در مذمّت و ذکر بدی‌های یک‌یک قبائل عرب، از دیگر نویسندگان شعوبی ایرانی است. (6)

ب‌. آثار شعوبیه غیر ایرانی
1. شعوبیه نبطی
در دوره‌های بعدی، نهضت شعوبیه ایرانی در اقوام و عجم‌های غیر ایرانی نیز تأثیر گذاشته و از طریق نگارش کتاب‌های مختلف زمینه را برای آغاز جنبش‌ها و قیام‌های ضد عرب مهیا کردند. ازجمله شعوبیه غیر ایرانی می‌توان به «شعوبیه نبطی» اشاره کرد. این جنبش به دنبال احیاء و یادآوری عظمت تمدنی قوم نبطی از طریق تکیه بر مهارت در کشاورزی و فنون در مقابل صحراگردی و اقتصاد دام‌پروری اعراب بود. شاید بتوان از «ابن وحشی» به‌عنوان نماینده این نهضت یادکرد. وی در این راستا، کتابی با عنوان «الفلاحه النبطیه» با محتوای تعلیم فنون کشاورزی نگاشت که در آن کوشید تا تمدن و شهرنشینی نبطی ها را در برابر بدویت و بیابان‌گردی اعـراب بـزرگ جلـوه دهد و به رخ آنان بکشد. (7)
2. شعوبیه مولّدان
از دیگر نهضت‌های شعوبی برآمده از شعوبی‌گری ایرانی، «شعوبیه مولّدان» در اندلس است. مولدان که نومسلمانان مسیحی اسپانیایی‌تبار بودند، به‌منظور مقابله با نژادپرستی و فخرفروشی امویان در اندلس، علاوه بر اینکه شورش‌هایی را در طلیطله و اشبیلیه به راه انداختند، در همین راستا نیز دست به قلم شده و آثاری را به‌صورت مکتوب خلق کردند. احمد بن غرسیه یا گارسیا معروف به «ابن غرسیه» یکی از نامدارترین افراد این نهضت است که در کتاب خود به نام «رساله غرسیه» با نثر قوی، برتری‌جویی عرب بر عجم را با استناد به فقر مادی و فرهنگی عرب پیش از اسـلام (8) تحقیر نظام عقیدتی اعراب پیش از اسلام و برتری آموزه تثلیث مسیحی بر پرستش سنگ و چوب (9) تعلّق نداشتن ابراهیم به عرب (10) و نیز جهان‌شمول بودن دین اسلام و اختصاص نداشتن آن به عرب (11) به چالش کشید.
3. شعوبیه حبشی- سودانی
این نهضت از دیگر جنبش‌هایی است که در تقابل با برتری‌جویی و تفاخر عربی قرار داشتند؛ نمونه آثار مکتوب مرتبط با این جنبش که به معرفی شخصیت‌های سیه‌چرده و عظمت و فضائل آنان پرداخته است، کتاب «رساله فخر السودان علی البیضان» نوشته جاحظ (متوفی 255 ق) است. ازجمله افرادی که جاحظ در این کتاب، به عظمت و بزرگی و جایگاه والای آنان پرداخته است، لقمان حکیم، سعید بن جبیـر، بـلال حبـشی، مهجع، مقداد بن اسود و حتی وحشی قاتل حمزه سیدالشهدا هستند. (12)

نتیجه:
فشار و ستم و نیز تبعیض شدیدی که در دوره‌های مختلف از سوی حاکمان اموی و عباسی بر ضد غیر اعراب (اعم از ایرانی، ترک، اندلسی و حبشی و سیاه‌پوست) روا داشته شد، سبب ظهور شخصیت‌ها و جنبش‌هایی با عنوان «شعوبی» شد که وجه مشترک همه آنان مقابله با برتری‌جویی و تفاخر عرب بر عجم بود. در همین راستا، شاعران و ادیبان و دانشمندانی منتسب به این نهضت، اقدام به نگارش آثاری نمودند و با ذکر بدی‌ها و عیوب اعراب و در مقابل، یادآوری عظمت و شکوه تمدنی کهن خویش و نیز فضائل و شایستگی‌های غیر عرب، درصدد بودند تا تحقیرها و ظلم‌هایی که از سوی حاکمان نژادپرست بر آنان روا داشته شده بود را جبران کرده و زمینه‌ای را برای جنبش‌ها و تحرکات نظامی ایجاد کنند.

منابعی برای مطالعه بیش‏تر:
مقاله «جریان‌های شعوبی غیر ایرانی در سده‌های نخستین اسلامی»، نوشته قاسم قریب، سید جلال رجایی و جواد عباس، مجله مطالعات تاریخ فرهنگی؛ پژوهشنامه انجمن ایرانی تاریخ، سال یازدهم، شماره چهل و دوم، زمستان، 1398.

پی‌نوشت‌ها:
1. «الشعوبیه و هم اهل التسویه». اندلسی، ابن عبدریه، العقد الفرید، مصر، بی‌نا، ۱۳۶۷، ج ۳، ص ۳۵۱.
2. «لشعوبیه فرقه لاتفضّل العرب علی العجم». بستانی، پطروس، دائره-المعارف بستانی، بیروت، بی‌نا، ۱۹۲۷، ج ۱، ص ۱۲۳۰.
3. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1415 ق، ج 4، ص 536.
4. فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ 8، 1408 ق، ج 3، ص 98-99.
5. ابن الندیم، ابوالفرج محمد بن اسحاق، الفهرست، تصحیح محمد رمضان، بیروت، دارالمعرفه، چاپ دوم، 1417 ق، ص 150.
6. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، تحقیق دائره‌المعارف النظامیه-الهند، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1390 ق، ج ۴، ص ۱۸۷.
7. درباره شعوبیه نبطیه و کتاب ابن وحشی در این زمینه، ر.ک به: مقاله «جریان‌های شعوبی غیر ایرانی در سده‌های نخستین اسلامی»، نوشته قاسم قریب، سید جلال رجایی و جواد عباس، مجله مطالعات تاریخ فرهنگی؛ پژوهشنامه انجمن ایرانی تاریخ، سال یازدهم، شماره چهل و دوم، زمستان، 1398، صص 128 ـ 103.
8. ابـن غرسـیه، احمد، «رساله ابن غرسیه»، نوادر المخطوطات، تحقیق عبدالسلام هارون، الجزء الأول، القاهره: شرکه مکتبه و مطبعه مصطفی البابی الحلبی،1393، ج 1، 251-252.
9. همان، ص 252.
10. همان.
11. همان، ج 1، ص 253.
12. الجـاحظ، عمروبن بحر، «رسـاله فخـر الـسودان علـی البیـضان»، منـدرج در رسـائل الجاحظ، تحقیق علی أبوملحم، بیروت: دار و مکتبه الهلال، 2002 م، ج 1، ص 179- 185.

 

امام علی علیه‌السلام در انتخاب کارگزاران حکومت خویش، به سابقه آنان از منظر دین‌داری و امانت‌داری و همچنین توانایی ایشان در اداره امور توجه داشتند.
محمد بن ابی بکر و حکومت مصر

پرسش:
آیا درست است که امیرالمؤمنین محمد بن ابی بکر را به سفارش عبدالله بن جعفر، حاکم مصر کرد؟ آیا این کار، همان چیزی نیست که در زمان ما «پارتی‌بازی» خوانده می‌شود؟
 

پاسخ:
امام علی علیه‌السلام کارگزاران حکومت خویش را از بین افراد شایسته و صالح که با اسلام حقیقی آشنا بودند انتخاب می‌کرد و از انتخاب افراد قدرت‌طلب و دنیاگرا پرهیز می‌کردند. امام برای تشخیص این ویژگی‌ها در افراد، علاوه بر شناختی که خود از افراد داشتند ازنظر مشورتی یاران وفادار خویش نیز استفاده می‌کردند. محمد بن ابی بکر به علت همین ویژگی‌هایی که ذکر شد با اصرار یاران حضرت به‌عنوان کارگزار امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به مصر فرستاده شد.
محمد بن ابی بکر در ذی‌قعده سال حجه‌الوداع (1) در منطقه ذی الحلیفه (در فاصله هشت کیلومتری جنوب غربی مسجدالنبی در مسیر مکه) به هنگام سفر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به حج، به دنیا آمده است. (2)  پدرش ابوبکر، هنگامی‌که محمد دو سال و چند ماه بیشتر نداشت، درگذشت. مادرش اسماء بنت عمیس از زنان بزرگ صدر اسلام است. وی ابتدا همسر جعفر بن ابی‌طالب بود، ولی پس از شهادت جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و ثمره این ازدواج محمد بود. (3) پس از فوت ابوبکر، اسماء به ازدواج حضرت علی علیه‌السلام درآمد و بدین ترتیب محمد بن ابی بکر به خانه امام علی علیه‌السلام راه یافت. (4) او تحت تربیت و پرورش ایشان قرار گرفت و از نزدیک با شیوه زندگی و سیره آن حضرت آشنا شد و این امر باعث شد که علاقه وافری به ایشان پیدا کند. حضرت علی علیه‌السلام نیز متقابلاً محمد را دوست داشت و او را «فرزند خود از صُلب ابوبکر» می‌خواند. (5) در نهج‌البلاغه نیز به نقل از آن حضرت آمده است: او (محمد) دوست من بود و چون فرزندم او را پرورش داده بودم. (6)

انتصاب محمد بن ابی بکر
امام علی علیه‌السلام بعد از جنگ جمل و در ابتدای جنگ صفین محمد بن ابی بکر را با توجه به شایستگی‌هایی که داشت و نظر مشورتی یارانش به فرمانداری مصر منصوب کرد. (7) در منابع تاریخی علت فرستادن محمد برای ولایت مصر را این‌گونه نقل‌شده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام قیس بن سعد را به‌عنوان والی مصر روانه کرد. ولی معاویه و کارگزارانشان شایعاتی مبنی بر همدستی قیس با معاویه پخش کردند و اخبار آن به امام و یاران آن حضرت رسید. امام بااینکه مطمئن بود این اخبار شایعه‌ای بیش نیست و این اطمینان را به یاران خویش نیز گوشزد می‌کرد؛ اما شایعات کار خویش را کرده بود و یاران حضرت اصرار بر تغییر قیس بن سعد داشتند و لذا امام، قیس را برکنار کرد و محمد بن ابی بکر را به‌جای او به‌عنوان والی جدید، روانه مصر کرد. (8)
انتخاب محمد نیز با توجه به نظر مشورتی یاران حضرت (و ازجمله عبدالله بن جعفر) بود. آنان به دلیل سابقه‌ی محمد بن ابی بکر در ارتباط با مردم مصر و اعتمادی که بزرگان مصر به ایشان داشتند. (9) محمد را برای این سمت شایسته می‌دیدند. همین امر در کنار شناختی که امام از صداقت و امانت محمد بن ابی بکر داشت، سبب انتخاب محمد بن ابی بکر برای این سمت شد.
با این حال، نقل‌شده که وقتی خبر شهادت محمد بن ابی‌بکر در مصر به امام علی علیه‌السلام رسید، حضرت سوگند یاد کرد که در نظر داشتم هاشم مرقال را برای حکومت مصر بفرستم، اگر او به مصر رفته بود، نمی‌گذاشت عمرو بن عاص و یارانش بر مصر مسلط شوند. (10) اگر این نقل درست باشد، حاکی از این است که ایشان ابتدائاً طالب فرمانداری هاشم بوده است. پس چه‌بسا با اصرار یاران و یا به مصالحی دیگر، محمد بن ابی بکر را به این سمت منصوب کردند؛ اما این، به معنای بی‌لیاقتی محمد بن ابی بکر نیست. به تعبیر دیگر، امام از میان دو فرد صالح یعنی محمد و هاشم، ابتدا تصمیم داشته هاشم را به مصر بفرستد؛ ولی یا به خاطر مشورت اصحاب و یا به مصلحتی دیگر، محمد را برگزیده؛ کما اینکه رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز گاهی پس از مشورت با اصحاب، نظر آنان را بر رأی خود مقدم می‌داشت و نمونه آن در جنگ احد است که رأی پیامبر ماندن در شهر بود؛ ولی پس از مشورت با اصحاب، به رأی کسانی که خواهان خروج از شهر بودند، تن داد. (11) به‌علاوه، می‌دانیم که هاشم در آن زمان حاکم کوفه بود. (12) پس چه‌بسا امام به این سبب هاشم را به مصر نفرستاد که حضور او را در کوفه ضروری‌تر می‌دانست.

نتیجه:
امام علی علیه‌السلام در انتخاب کارگزاران حکومت خویش، به سابقه آنان از منظر دین‌داری و امانت‌داری توجه داشتند. به‌علاوه، توانایی افراد در اداره امور متناسب با مأموریتی که به آنان واگذار می‌کردند را مدنظر داشتند. محمد بن ابی بکر چنین شایستگی‌هایی داشت و امام علیه‌السلام در مورد توانایی وی برای اداره مصر، نظر مشورتی یاران خویش و اصرار آنان برای منصوب کردن محمد بن ابی بکر به‌عنوان والی مصر را پذیرفتند و لذا او را به‌عنوان کارگزار و فرماندار حکومت خویش به مصر فرستادند. 
در واقع امام از میان افرادی که صلاحیت داشتند، بر اساس مشورت، محمد را برگزیدند.

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
کتاب: سیمای کارگزاران علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام نوشته علی‌اکبر ذاکری، انتشارات بوستان کتاب.

پی‌نوشت‌ها:
1. تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۰ ق، ج ۹، ص ۱۸؛ ﺷﻮﺷتری، ﻧﻮﺭﺍﷲ، ﻣﺠﺎﻟسﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ، ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ سید احمد ﺍﻟﻤﻮﺳﻮﻯ ﺍﻟﺸﻬﻴﺮ ﺑﻪ ﻛﺘﺎﺑﭽﻰ، ﺗﻬﺮﺍﻥ، کتاب‌فروشی ﺍﺳﻼﻣﻴﻪ، بی‌تا، ج ۱، ص ۲۷۷؛ ابن اثیر، علی بن محمد، اسد¬الغابه، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ ق، ج ۴، ص ۳۲۶.
2. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی‌محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ ق، ج ۳، ص ۱۳۶۶؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض الزرکلی، بیروت، دارالفکر،‌ ۱۴۱۷ ق، ج ۱، ص ۵۳۸.
3. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق السید احمد الحسینی، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۳۶۲ ش، ج ۱، ص ۲۳۱؛ ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
4. شوشتری، همان، ج ۱، ص ۲۷۷؛ طریحی، همان، ج ۱، ص ۲۳۱ و ج ۴، ص ۸۸؛ ابن اثیر، همان، ج ۴، ص ۳۲۶؛ بلاذری، همان، ج ۱، ص ۵۳۸.
5. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال فی علم الرجال، نجف، مطبعه المرتضویه، بی‌تا، ج ۲، ص ۵۸.
6. نهج‌البلاغه، خطبه ۶۷.
7. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق میر جلال‌الدین حسینی ارموی، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۹۵ ق، ج ۱، ص ۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، محقق: ابراهیم، محمد ابوالفضل،‌ بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ ق، ج ۳، ص ۵۵۶؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۳۹۳.
8. حسینی، سید حسن، نگاهی به زندگی و شخصیت محمد بن ابی بکر، مجله مشکو‌ه، ش ۸۳، ص ۶۸؛ ثقفی، همان، ج ۱، ص ۲۱۷.
9. محمد بن ابى بکر نیز از شخصیت‌های بارز آن روزگار است. مصریان، چنان به او علاقه داشتند که از عثمان درخواست کردند تا عبدالله بن ابى سرح را برکنار کند و محمد بن ابى بکر را به‌جای او بگمارد و تنها آنگاه به‌سوی وطن خود روانه شدند که عثمان این کار را کرد.
10. طبری، همان، ج ۵، ص ۱۱۰؛ بلاذری، همان، ج ۲، ص ۴۰۴.
 11. ر.ک: طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج 2، ص 503.
12. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 10، ص 27.

حضور ابوالفضل العباس در صفین، در منابع معتبر نیامده و به گزارش منابع متأخر دراین‌باره نمی‌توان اعتماد کرد. وضعیت سنّی ایشان هم سازگار با مبارزه نبوده است.
بررسی حضور حضرت اباالفضل علیه السلام در جنگ صفین

پرسش:
آیا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در نبرد صفین حضورداشته و جنگیده است؟
 

پاسخ:
حضرت ابوالفضل عباس بن علی بن ابی‌طالب (26- 61 ق) (1) فرزند ارشد امام علی علیه‌السلام از بانویی گران‌قدر به نام فاطمه بنت حزام از بنی کلاب بود. در کربلا در عاشورای سال 61 ق پرچم‌دار سپاه امام حسین علیه‌السلام بود که به همراه سه برادر مادری‌اش در رکاب سیدالشهدا به شهادت رسیدند.
در برخی از منابع متأخر، سخن از حضور ایشان در برخی جنگ‌های زمان پدرش امام علی علیه‌السلام ازجمله جنگ صفین به میان آمده است. در این منابع، سه گزارش حاکی از حضور ایشان در صفین به چشم می‌خورد:

1. در گزارشی، این‌چنین آمده است که حضرت عباس علیه‌السلام به همراه مالک اشتر و دیگر صحابه حضرت امیر، نقش مهمی درباز پس‌گیری شریعه فرات از دست جبهه شام داشت. (2)

2. در نقلی دیگر، فردی از لشکر شام به نام ابن الشعثاء به همراه هفت پسرش که در میدان صفین رجزخوانی می‌کردند، همگی به دست عباس بن علی به هلاکت رسیدند. (3)

3. درجایی دیگر، فردی از لشکر شام به نام کریب بن صباح به میدان آمد و تعدادی از صحابه امام را به شهادت رسانید. درنهایت امام علی علیه‌السلام فرزندش حضرت عباس علیه‌السلام را طلبید و برای اینکه حریفش کریب از مبارزه با امام شانه خالی نکند، لباس‌های خود را با لباس‌های عباس جابجا کرد و به میدان رفته و کریب را به درک واصل کرد. (4)

 4. علامه سید محسن امین معتقد است که ایشان در برخی جنگ‌های زمان حضرت امیر حضورداشته؛ ولی از سوی پدر اجازه نبرد به وی داده نشد. (5)

نقد و بررسی
کبریت احمر در نیمه قرن 14، معالی السبطین در اواخر 14 و نیز العباس علیه‌السلام در اواخر قرن 14 ق نوشته‌شده‌اند. حضور حضرت عباس علیه‌السلام در صفین و مبارزه ایشان در این نبرد، تنها در همین منابع متأخر آمده و در منابع کهن اثری از این مطالب دیده نمی‌شود. ضمن اینکه اگر ولادت ایشان در سال 26 ق را بپذیریم، در زمان جنگ صفین (سال 37 ق) ایشان یک نوجوان 12 یا 13 ساله بوده و قاعدتاً نوجوانی در این سن و سال، بعید است که درنبرد سختی مثل صفین حضورداشته باشد. حتی کتاب المناقب خوارزمی که مربوط به قرن 6 است، تنها به حضور ایشان در صفین و جابجایی لباسش بالباس پدرش امام علی علیه‌السلام اشاره کرده است و نه بیشتر؛ اما همین گزارش هم با این اشکال روبه‌رو است که امیرالمؤمنین که اندامی فربه داشته، چگونه لباس یک نوجوان سیزده‌ساله را بر تن کرده است؟!

نتیجه:
حضور ابوالفضل العباس در صفین، در منابع معتبر نیامده و به گزارش منابع متأخر دراین‌باره نمی‌توان اعتماد کرد. وضعیت سنّی ایشان هم سازگار با مبارزه نبوده است و ازاین‌رو، این احتمال وجود دارد که در صفین حضورداشته؛ ولی از طرف پدر، اجازه نبرد نداشته است.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
_کتاب «چهره درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس علیه‌السلام»، اثر علی ربّانی خلخالی.
_ابوالفضل العباس (پژوهشی در سیره و سیمای عباس بن علی)، به قلم جواد خرمیان.

پی‌نوشت‌ها:
1. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 429.
2. حائری مازندرانی، محمدمهدی، معالی السبطین، بیروت، موسسه النعمان، ۱۴۱۲ ق، ج 2، ص 437 ؛  موسوی المقرم، سید عبدالرزاق، العباس، تحقیق سماحه الشیخ محمد الحسّون، نجف،
مکتبه الروضه العباسیه، ۱۴۲۷ ق، ص 242 ؛   خراسانی بیرجندی، محمدباقر، کبریت احمر، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۶ ق، ص 385.
3. موسوی المقرم، همان؛  خراسانی بیرجندی، همان.
4. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، تحقیق شیخ مالک المحمودی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1411 ق، ج 1، ص 228.
5. امین، سید محسن، پیشین.

 

طبق گزارشات تاریخی در منابع کهن، لشکر عمر سعد بعد از به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانشان، به طرز وحشیانه ای خیمه ها را غارت کردند و جسارت نمودند.
مصائب کاروان اسرای کربلا

پرسش:
اینکه در روضه‌ها می‌گویند به حضرت زینب و دیگر اسیران سیلی زده‌اند، کتک زده‌اند، تازیانه زده‌اند، احیاناً مویشان را کشیده‌اند و... آیا واقعاً این حرف‌ها سند دارد یا برای شور، چنین می‌خوانند؟ اگر واقعاً این‌طور بوده، لطفاً منابع آن را ذکر کنید.
 

پاسخ:
از جمله مصائبی که در کربلا و کوفه و شام بر کاروان اسرای اهل‌بیت علیهم‌السلام وارد آمد، جسارت‌هایی بود که از جانب سربازان عمر بن سعد متوجه ایشان شد؛ از قبیل تازیانه زدن، غارت لباس‌ها و اموال و در مواردی کشتن برخی از آن‌ها. با این حال، در برخی منابع متأخّر، مطالبی مطرح‌شده است که در منابع کهن و دسته اول یافت نمی‌شود و به نظر می‌رسد بیشتر زبان حال‌هایی برای بیان عمق فاجعه و جسارت است.
اینک به برخی از مصائبی که در منابع معتبر آمده اشاره می‌کنیم:

1. غارت زیورآلات
بعد از آنکه دشمنان خدا، امام حسین علیه‌السلام را به شهادت رساندند، شمر بن ذی‌الجوشن به لشکریانش دستور داد با یورش به خیمه‌ها، هر آنچه هست، به غارت ببرند. آنان نیز چنین کردند که براثر این حملات، گوشواره ‌ام‌کلثوم را هم گرفته و گوشش را پاره کردند. (1) ابن جوزی می‌گوید: «... و دیگری زیورهای فاطمه بنت الحسین را غارت کرد». (2) در گزارشی دیگر، فردی از لشکر ابن سعد به دنبال فاطمه دختر امام حسین علیه‌السلام دوید و در حالی که گریه می‌کرد، خلخال از پای ایشان بیرون کشید. (3)

2. غارت لباس‌ها و چادرهای بانوان
از دیگر جسارت‌های یزیدیان نسبت به اسرای کربلا پس از حمله به خیمه‌ها، ربودن لباس‌های قیمتی و حتی چادرهای بانوان حرم بود. طبری در تاریخش می‌گوید: «... و مردم به‌سوی لباس‌های گران‌بها و شتران رفتند و آن‌ها را به یغما بردند ... آنان حتی برای ربودن لباس روپوش زنان، با آنان نیز درگیر می‌شدند». (4) شیخ مفید نیز از حمید بن مسلم نقل می‌کند: «به خدا قسم! دیدم که آنان با زنی از بانوان امام حسین علیه‌السلام درگیر می‌شدند و لباس را از رویش می‌کشیدند و آن را می‌ربودند». (5) نیز فاطمه بنت الحسین می‌گوید: «آن‌ها هر چه در خیمه‌ها به چشم می‌خورد، به تاراج بردند؛ حتی چادرهایی که با آن‌ها خود را پوشانده بودیم، از رویمان کشیدند و بردند». (6)

3. آتش زدن خیمه‌ها
قاتلان امام حسین علیه‌السلام نه تنها خیمه‌ها و همه اموال درون آن‌ها را غارت کردند، بلکه به این مقدار بسنده نکرده و همه را به آتش کشیدند. تا جایی که زنان و کودکان با پای‌برهنه و شیون‌کنان، از خیمه‌ها بیرون دویده و به اطراف فرار کردند. (7)

4. به قتل رساندن کودکی از اهل‌بیت
طبری از ابوهذیل سکونی نقل می‌کند که در روزگار خالد بن عبدالله، هانى بن ثبیت حضرمى را در حالی که پیر و فرتوت شده بود، دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود و مى‏گفت: «ازجمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند. به خدا، من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى بر اسب بودیم. سواران جولان مى‏دادند و پس مى‏رفتند. در این وقت، پسرى از خاندان حسین از خیمه‏ها بیرون آمد و چوبى به دست داشت. شلوار و پیراهن به تن، وحشت‌زده بود و از راست و چپ مى‏نگریست. گویى دو مروارید را بر دو گوش وى دیدم که وقتى به یک‌سو مى‏نگریست درحرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد، از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید». (8)

نتیجه:
از برآیند گزارش‌های تاریخی در منابع کهن، چنین برمی‌آید که لشکر عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، به طرز وحشیانه‌ای به‌سوی خیمه‌ها یورش برده و هر آنچه در خیمه‌ها بود، غارت کردند. خیمه‌ها را به آتش کشیدند و تا جایی پیش رفتند که برای ربودن گوشواره یکی از زنان اهل‌بیت، گوش او را دریدند و کودک خردسالی را به هنگام خروج از خیمه، بی‌رحمانه به قتل رساندند. قومی که این‌چنین برای به دست آوردن زیورآلات و اشیای قیمتی و گاه بی‌ارزش مرتکب جنایت می‌شوند، یقیناً از کتک زدن، سیلی زدن و تازیانه زدن برای دستیابی به مال دنیا، دریغ نخواهد کرد. لذا حتی اگر در منابع کهن، ذکری از تازیانه زدن و سیلی زدن نباشد، ذکر آن در برخی منابع متأخر، شاید از باب بیان زبان حال و نیز اشاره به قساوت این جماعت باشد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، قم، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 43.
2. ابن جوزی، سبط، تذکره الخواص، قم، منشورات شریف رضی، 1418 ق، ص 228.
3. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
4. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 5، ص 453.
5. مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج ‏2، ص 112 – 113.
6. ابن‌بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن على‏، الامالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376 ش، ص 164 – 165.
7. ابن طاووس، علی بن موسی، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، قم، دارالاسوه، 1414 ق، ص 180.
8. طبری، پیشین، ج 5، ص 449.

 

هرچند خباثت بنی امیه و شخص یزید بر همه آشکار است ولی تصور آن ها این بود که اسیر کردن اهل بیت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، سودآوری بیشتری برایشان دارد.
چرایی اسارت اهل بیت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان

پرسش:
چرا یزید خانواده امام حسین را زنده نگه داشت و به اسارت برد؟ آیا نمی‌توانست همه را به شهادت برساند؟
 

پاسخ:
بعد از پایان یافتن غائله کربلا در نصف روز، بعد از ظهر همان روز دژخیمان و لشکریان ابن سعد اقدام به غارت خیمه‌ها کردند و حتی برخی از آنان را به شهادت رساندند. گرچه آنان خیمه‌ها را به آتش کشیده و جسارت کردند و هر آنچه در خیمه‌ها بود (حتی گوشواره‌ها و زیورآلات زنان را) به تاراج بردند، اما فردای آن روز، ایشان را به سمت کوفه حرکت داده و به دارالاماره کوفه نزد ابن زیاد آوردند؛ اما چرا با این همه قساوت و بی‌رحمی، لشکر عمر بن سعد اسرای کربلا را نیز مانند دیگر شهدای کربلا نکشتند و اجازه دادند تا آن‌ها زنده مانده و سپس نزد ابن زیاد و پس از آن یزید بن معاویه فرستاده شوند؟ حتی کار تا جایی پیش رفت که علی‌رغم پاسخ‌های کوبنده از سوی امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب سلام‌الله علیها در مجلس ابن زیاد و نیز یزید، زنده ماندند و به مدینه بازگردانده شدند؟

برای پاسخ به این پرسش می‌توان به چند دلیل اشاره کرد:

1. تحقیر خاندان اهل‌بیت علیهم‌السلام و جشن و سرور بابت آن اولین دلیلی که می‌توان برای زنده نگاه‌داشتن اسرای کربلا نام برد، خوار نمودن ایشان و مباهات و افتخار کردن به این پیروزی و نشان دادن قابلیت و عظمت خویش توسط یزیدیان بود. برای نمونه، ابن زیاد مجلس باشکوه ترتیب داده بود تا بابت این موفقیت بر دیگران فخرفروشی کرده و نیز زهرچشمی از مخالفان خود بگیرد. وی در این جلسه بسیار با غرور و تکبر صحبت کرده و جنایت خود را اراده الهی دانست. (1) همچنین وقتی ایشان را از دروازه شام وارد شهرکردند، یزید مقدمات و تمهیدات فراوانی را برای ورود اسرا فراهم ساخته بود تا به خیال خود، این موفقیت بزرگ را جشن بگیرد. شیخ صدوق آذین‌بندی شهر شام را به نقل از سهل بن سعد بی‌نظیر توصیف می‌کند. (2)

2. ممانعت از کشتن امام سجاد علیه‌السلام به دلیل بیماری
الف. در جریان حمله به خیمه‌ها، عده‌ای از لشکریان ابن سعد به فرماندهی شمر بن ذی‌الجوشن به خیمه امام سجاد علیه‌السلام حمله‌ور شدند و خواستند تا ایشان را نیز به شهادت برسانند که با ممانعت فردی از لشکر ابن سعد مواجه شدند که آنان را، به دلیل بیماری حضرت، از این کار منع کرد. سپس عمر بن سعد دستور داد تا کسی متعرض خیمه امام سجاد علیه‌السلام نشود. (3)
ب. هنگامی‌که در کوفه امام سجاد علیه‌السلام به سؤال ابن زیاد مبنی بر اینکه مگر خدا علی بن حسین را در کربلا نکشت، پاسخ کوبنده داد و فرمود: «خدا جان انسان‌ها را هنگام مرگشان می‌گیرد» و «هیچ‌کس جز به اذن خدا نمی‌میرد»، وی غضبناک شده و دستور داد تا گردن حضرت را بزنند، حضرت زینب سلام‌الله علیها خود را بر روی برادرزاده خویش انداخته و مانع این کار شد و فرمود: «ای ابن زیاد! از ما دست بکش، مگر از خون‌های ما سیر نشده‌ای؟ مگر دیگرکسی از ما را باقی گذاشته‌ای؟ ... به خدا، اگر می‌خواهی او را بکشی، مرا هم باید با او بکشی.» بنا به نقل شیخ مفید، پس از گفتگویی که میان حضرت زینب و ابن زیاد درگرفت، سرانجام ابن زیاد گفت: «او را رها کنید، همان بیماری که دارد او را بس است». (4)

3. عدم پذیرش افکار عمومی در شام
گرچه یزید و خاندان اموی در لحظات اولیه ورود اسرای خاندان اهل‌بیت به شام و نیز مسجد اموی موفق شدند تا به خیال خام خویش، اسرای اهل‌بیت را تحقیر کرده و آنان را به‌عنوان یک خارجی و شورشی معرفی کنند و در ادامه در مجلس یزید، همه‌چیز بر اساس برنامه از قبل تعیین‌شده پیش می‌رفت، اما به یک‌باره، ورق برگشت و شرایط به نفع خاندان اهل‌بیت و به ضرر یزید و شامیان رقم خورد؛ سخنرانی‌های کوبنده و دشمن‌شکن و روشنگری حضرت زینب سلام‌الله علیها و حضرت زین‌العابدین علیه‌السلام چنان لرزه‌ای بر اندام آنان انداخت که اگر وضعیت کمی بیشتر ادامه پیدا می‌کرد، حضور ایشان در شام می‌توانست تمام حیثیت و موجودیت بنی‌امیه را بر باد دهد. همین امر سبب شد تا برخی از صحابه مانند یحیی بن حکم (5) و ابوبرزه اسلمی (6) در مجلس یزید وی را مذمت کند. حتی یکی از یهودیان (7) و نیز نماینده امپراتوری روم (8) که در آن محفل حضور داشتند، بعد از جسارت‌های یزید به سر مبارک امام حسین علیه‌السلام و نیز سخنان اهل‌بیت در رسواسازی بنی‌امیه، بسیار متأثر شده و یزید را به‌شدت محکوم و مذمت کردند؛ در منابع آمده است که یزید دستور داد تا آن‌ها را به‌شدت مجازات کنند. اوضاع در مجلس یزید به‌گونه‌ای تغییر یافت که وقتی فردی از یزید درخواست کرد تا فاطمه بنت الحسین را در اختیار وی قرار دهد، یزید بر وی فریادی کشید و گفت: «دور شو، خدا تو را مرگ دهد». (9)
یزید نیز مجبور شد تا نسبت به اسرای اهل‌بیت سهل گیری کند تا جایی که به امام سجاد علیه‌السلام گفت: «... از کشتن شما درگذشتم، لذا خودت همراه زنان اسیر به مدینه بازخواهی گشت ...». (10)

نتیجه:
با توجه به آنچه گذشت، دلایلی سبب شد تا یزیدیان دست از کشتن اسرای اهل‌بیت برداشته و درنهایت آنان را با احترام رهسپار مدینه کنند. این موارد عبارت‌اند از: 
1. زنده نگاه‌داشتن اسرا برای تحقیر ایشان و به رخ کشاندن افتخار شکست امام حسین و یارانش و نیز معرفی آنان به‌عنوان شورشی و خارجی.
 2. زهرچشم گرفتن از مخالفان حکومت خویش.
 3. بیماری حضرت سجاد علیه‌السلام.
 4. نگرانی از فشار افکار عمومی و در ادامه، تغییر اوضاع و شرایط در کوفه و شام.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
-ویکی فقه (دانشنامه حوزوی)، مدخل «اسرای کربلا».

پی‌نوشت‌ها:
1. وی خطاب به حضرت زینب گفت: «الحَمدُ للّه الَّذی فَضَحَکُم وقَتَّلَکُم واکذَبَ اُحدوثَتَکُم»! سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد، کشت و دروغ‌گویی‌تان را برملا کرد؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879 م، ج 4، ص 349 ؛  همچنین وی به امام سجاد علیه‌السلام گفت: «مگر خدا علی بن حسین را نکشت؟ 
خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، بی‌جا، انوارالهدی، چاپ دوم، 1423 ق، ج 2، ص 48.
2. صدوق، محمد بن علی، امالی، قم، مؤسسه البعثه، 1417 ق، مجلس ۳۱، ص ۲۳۰.
3. مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، تهران، اسلامیه، بی‌تا، ج 2، ص 117.
4. شیخ مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، قم، تحقیق مؤسسه آل البیت، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 117.
5. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، بی‌نا، بی‌تا، ج ۵، ص ۴۶۱.
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879 م، ج 4، ص 349.
7. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، الفتوح، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، 1411 ق، ج 5، ص 132.
8. ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف، قم انوارالهدی، بی‌تا، ص 111-112.
9. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، لیدن، نشر بریل، 1879م، ج 4، ص 353 ؛  شیخ مفید، محمد بن محمد تلعکبری، الارشاد، قم، تحقیق مؤسسه آل البیت، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ج 2، ص 121.
10. سید بن طاووس، پیشین، ص 113.

 

فرقه کیسانیه فرقه ای است که خود را به عنوان پیروان محمد حنفیه، فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام می دانند ومعتقد به امامت وی بعد ازامام حسین علیه السلام هستند.
نقش مختار و محمد حنفیه در ایجاد فرقه کیسانیه

پرسش:
آیا به وجود آمدن فرقه‌ی «کیسانیه» کار مختار ثقفی بوده یا دیگران آن را به وی نسبت داده‌اند؟
 

پاسخ:
برخی «کیسانیه» را اولین فرقه منشعب از شیعه به شمار آورده‌اند. (1) نام این فرقه برگرفته از واژه «کیسان» است. در اینکه این واژه لقب یا اسم چه کسی بوده، اختلاف است. برخی «کیسان» را لقب مختار بن ابی عبیده ثقفی گرفته‌اند؛ زیرا امام علی علیه‌السلام وی را، در حالی که طفلی بیش نبود، کیّس خواند. (2) عده‌ای دیگر، «کیسان» را اسم ابو عمره رئیس محافظان مختار دانسته‌اند. (3) در بعضی منابع نیز این لقب برای یکی از وابستگان یا غلامان امام علی علیه‌السلام ذکرشده است. (4)

رابطه کیسانیه و مختار
افراد این فرقه را به‌عنوان پیروان محمد حنفیه می‌شناسند. از این فرقه، به دلیل دعوت مختار به نام محمد حنفیه و از جانب او، با نام «مختاریه» نیز یاد می‌شود. بعدها این فرقه شاخه‌های متعددی یافت که وجه مشترک همه آن‌ها، اعتقاد به امامت محمد حنفیه است. (5) گرچه پیروان مختار به دلیل مأذون بودن وی از طرف محمد بن حنفیه به قیام او پیوستند، اما این بدان معنا نیست که در زمان مختار فرقه‌ای به نام کیسانیه وجود داشته و یا اینکه اصحاب مختار در زمان قیام وی، کیسانیه خوانده شوند و اعتقاد به مهدویت او داشته باشند، اساساً نه مختار و نه محمد حنفیه در آن زمان، ادعای امامت نداشتند، بلکه هدف از این قیام، خون‌خواهی امام حسین علیه¬السلام بود.

محمد حنفیه و ادعای امامت
روایات مختلفی وارد شده است که محمد حنفیه به امامت امام سجاد علیه‌السلام معتقد بوده و ارادت خاصی به ایشان داشته است. حتی اگر بپذیریم که وی در آغاز ادعای امامت داشته، مسلّم است که بعدها به امامت حضرت سجاد علیه‌السلام اذعان کرد. (6) آیت‌الله خویی رحمه‌الله علیه محمد بن حنفیه را از کیسانیه و اعتقاد آنان مبرّا دانسته و معتقد است که کیسانیه بعد از وی پدید آمدند. (7)
مختار در سال 67 ھ. کشته شد و محمد بن حنفیه در سال 81 ھ. از دنیا رفت؛ اما قرائن و شواهد تاریخی حاکی از این است که کیسانیه پس از این تاریخ به وجود آمده است.  به نظر می‌رسد که جوان بودن امام سجاد علیه السلام، خلأ وجود رهبری برای شیعیان بعد از واقعه عاشورا و جوّ اختناق و فشار شدید و مراقبت ویژه بنی مروان از امام سجاد علیه‌السلام و از سوی دیگر، سفارش امام سجاد علیه‌السلام به شیعیان مبنی بر مراجعه به محمد حنفیه (که به لحاظ سنّی از حضرت بزرگ‌تر بودند) در امر قیام مختار، در ادامه برخی از هواداران مختار را به این باور رساند که محمد حنفیه امام بوده و یا وی نمرده و قائل به مهدویت وی شدند.

دست‌های مرموز
شاید بتوان قوّت گرفتن فرقه «کیسانیه» و گسترش اندیشه امامت و مهدویت محمد حنفیه در برهه‌ای از زمان را، با دست‌های مرموز بنی‌امیه و در ادامه بنی¬العباس به‌منظور خدشه‌دار کردن امامت اهل‌بیت علیهم السلام مرتبط دانست؛ به‌ویژه آنکه بنی‌عباس خود را میراث‌دار ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفیه می‌دانستند. پس در واقع، بنی‌عباس وارث «کیسانیه» هستند.

نتیجه:
کیسانیه گروهی بودند که بعد از کشته شدن مختار و بعد از مرگ محمد حنفیه و یا اواخر عمر ایشان، به امامت وی اعتقاد یافتند. پس نه مختار و نه محمد حنفیه قائل به امامت نبودند و برای این امر نیز دعوت نمی‌کردند. به تعبیر دیگر، پیدایش کیسانیه، هرچند از آثار قیام مختار است؛ ولی مستند به خود او نیست و در زمان حیات او، فرقه‌ای به این نام وجود نداشته است؛ اما علت انتساب کیسانیه به مختار این است که امام سجاد علیه¬السلام به اقتضای شرایط، نمی‌توانست به‌طور آشکار و صریح با این قیام همراهی و همکاری داشته باشد و این مسئله را به عموی خود محمد بن حنفیه واگذار کرد و چون محمد حنفیه فرزند ارشد امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود، برخی شیعیان بعدها قائل به امامت و بعضاً قائل به مهدویت وی شدند؛ و از سوی دیگر، چون محمد بن حنفیه قیام مختار را تأیید کرده بود و هسته اولیه تفکر با مختار خروج کرده بودند، این تفکر به مختار نیز منسوب شد؛ در حالی که خود او چنین عقایدی نداشت.

منابعی برای مطالعات بیشتر:
-کتاب «بررسی شخصیت محمد حنفیه و نقش او در قیام مختار و فرقه کیسانیه»، اثر داوود کاظم پور امیرآبادی، نشر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
ـ «قیام مختار»، نوشته سید ابو فاضل رضوی اردکانی.

پی‌نوشت‌ها:
1. مفید، محمد بن محمد، الفصول المختاره، تحقیق علی میر شریفی، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق، ص ۲۹۶.
2. مسعودی، ابوالحسن على بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ پنجم، 1374 ش؛   شیخ مفید، همان، ص 296.
3. کشی، محمد بن عمر، رجال کشی (اختیار معرفه الرجال)، تحقیق طوسى، محمد بن الحسن / مصطفوى، حسن‏، مشهد، نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409 ق، ص 27.
4. بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، بیروت، دارالآفاق الجدیده، چاپ دوم، 1977 م، ج 1، ص 27.
5. بغدادی، همان؛  مفید، پیشین، ص 297.
6. برای اطلاع بیشتر از این روایات و ارتباط قیام مختار با محمد حنفیه و امام سجاد
علیه¬السلام، ر.ک. به: کتاب «ماهیت قیام مختار»، نوشته سید ابو فاضل اردکانی.
7. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی‌جا، مؤسسه الخویی الاسلامیه، ج 19، ص 110.

 

طبق مستندات تاریخی، حضور 6 تن از فرزندان امام حسن علیه السلام در واقعه کربلا ثبت شده است که برخی به شهادت رسیدند و برخی نیز به اسارت برده شدند.
تعداد فرزندان امام حسن علیه السلام در واقعه کربلا

پرسش

چند تن از فرزندان امام حسن علیه‌السلام در کربلا حضور داشتند؟
 

پاسخ
با این‏که گزارش‌های تاریخی فراوانی درباره واقعه عاشورا و نهضت حسینی به دست ما رسیده، بسیاری از جزئیات این واقعه همچنان بر ما پوشیده است. ازجمله، تعداد دقیق همراهان امام حسین علیه‌السلام و نام بسیاری از آنان را نمی‌دانیم. بااین‌حال، بر اساس آنچه در گزارش‌های تاریخی آمده، می‌توان گفت دست‌کم شش تن از فرزندان امام حسن مجتبی علیه‌السلام همراه با عموی گرامی‌شان به کربلا آمده بودند که برخی زنده ماندند و برخی به شهادت رسیدند.

1 ـ حسن مُثنّی
حسن بن حسن بن علی بن ابی‌طالب، معروف به «حسن مُثنّیٰ»، مادرش خوله از قبیله بنی فزاره بود. او همان جد سادات طباطبایی و بسیاری دیگر از سادات حسنی است. به‌علاوه، او داماد امام حسین علیه‌السلام هم بود؛ زیرا قبل از واقعه کربلا، با دختر بزرگ امام حسین به نام فاطمه، ازدواج ‌کرده بود.(1) او همراه با همسرش در کربلا حضور داشت. دلاورانه جنگید و هجده زخم بر پیکرش وارد شد و بر اثر این زخم‌‏ها در میان کشتگان افتاد. وقتی کوفیان خواستند سرهای کشتگان را از پیکرشان جدا کنند، او را زنده یافتند. یکی از بستگان مادری‌اش به نام اسماء بن خارجه فزاری، وساطت کرد که حسن مثنی را به او واگذارند و سپس با جلب موافقت عبیدالله بن زیاد، توانست او را مداوا کند و به مدینه بفرستد.(2)
بنابراین، حسن مثنی از یاران امام حسین علیه‌السلام بوده؛ ولی به شهادت نرسیده و همراه کاروان اسرا نیز نبوده و به شام نرفته است. او را می‌توان از جانبازان واقعه کربلا به شمار آورد.

2 ـ ابوبکر بن الحسن
برخی نام او را «عبدالله» یا «عبدالله اکبر» ذکر کرده و «ابوبکر» را کنیه‌اش دانسته‌اند. نام مادرش را برخی نُفَیله و برخی ام اسحاق ثبت کرده‌اند و گفته‌شده که او و حضرت قاسم از یک مادر بوده‌اند. به نقلی، امام حسین علیه‌السلام دخترش سکینه را به عقد او درآورده بود و بدین‌سان، او نیز همانند برادرش حسن مثنّی، داماد عمویش امام حسین بوده است. او در کربلا با تیر عبدالله بن عُقبه غَنَوی به شهادت رسید.(3)

3 ـ قاسم بن الحسن
او همان نوجوان معروفی است که جمله «احلی من العسل» در وصف شهادت، به او نسبت داده‌شده و رجز «إن تُنکرونی فأنا فرعُ الحسن» را در روز عاشورا بر زبان آورد و حماسه آفرید. مادرش نرجس و به نقلی نُفَیله نام داشته است. سنّ او را هنگام شهادتش در کربلا، شانزده سال و یا کم‌تر گفته‌اند(4) و به نقلی سیزده‌ساله بوده است.(5)

4 ـ عبدالله بن الحسن (عبدالله اصغر)
او همان نوجوان غیور و زیبارویی است که برای یاری عمویش حسین علیه‌السلام به میدان شتافت و به شکلی جان‌سوز، در آغوش امام به شهادت رسید. نام مادرش را به اختلاف، نفیله یا حبیبه یا دختر سلیل بن عبدالله بجلی ذکر کرده‌اند. قاتل او حرمله بن کاهل اسدی و یا ابجر بن کعب بود و هنگام شهادت، نوجوانی نابالغ بوده است.)6(

5 ـ عمرو بن الحسن
برخی نام او را «عمر» ثبت کرده‌اند(7) که احتمالاً تصحیف است. شیخ مفید او را از شهدای کربلا دانسته است.(8) اما قول درست این است که هنگام واقعه عاشورا، یازده‌ساله بود و پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام همراه با کاروان اسرای اهل‌بیت، به شام برده شد. در شام، یزید از او خواست که با پسرش خالد ـ که هم‌سن‌وسال بودند ـ کشتی بگیرد؛ اما او نپذیرفت و گفت: «یک چاقو به من بده و یک چاقو به او بده تا با او مبارزه کنم!».(9) و به نقلی، گفت: «شمشیری به من بده و شمشیری به او بده تا با او بجنگم و تو ببینی که کدام‌یک از ما پایدارتریم».(10) یزید او را در آغوش کشید و ضرب‌المثلی گفت با این مضمون که تو حقیقتاً به اصل و نَسَبت شباهت داری و از شجاع جز شجاع نزاید!(11)
برخی این ماجرا را به «عمر بن الحسین» نسبت داده‌اند(12) و برخی او را صراحتاً برادر امام سجاد علیه‌السلام دانسته‌اند.(13) ولی با توجه به دیگر گزارش‌‏ها و این‌که نَسَب نگاران فرزندی به این نام برای امام حسین علیه‌السلام ذکر نکرده‌اند، با اطمینان می‌توان گفت «حسن» به «حسین» تصحیف شده است.

6 ـ فاطمه
کنیه او را «ام عبدالله» و برخی «ام محمد» ثبت کرده‌اند و او همان مادر پرافتخار امام باقر علیه‌السلام است که همراه با همسرش امام سجاد علیه‌السلام و فرزندش امام باقر علیه‌السلام در کربلا حضور داشت و پس از شهادت عمویش حسین و برادرانش، محنت اسارت کشید.(14)

سه تن دیگر
در منابع تاریخی، نام برخی دیگر از فرزندان امام حسن علیه‌السلام نیز در شمار یاران امام حسین علیه‌السلام در کربلا ذکرشده و مرحوم شیخ عباس قمی جمع فرزندان امام حسن در کربلا را هشت نفر به‌این‌ترتیب ذکر کرده است: عمرو، قاسم، عبدالله، ابوبکر، حسن مثنی، زید، عبدالله اصغر، احمد.(15) بر این اساس، با اضافه کردن نام جناب فاطمه (مادر امام باقر)، جمعاً نُه نفر بوده‌اند.
چنان‏که گذشت، احتمالاً «ابوبکر» کنیه همان «عبدالله (عبدالله اکبر)» است. اما درباره احمد بن الحسن، در منابع کهن، گزارشی به چشم نمی‌خورد و شیخ عباس قمی نیز درباره او به ذکر این عبارت بسنده کرده است: «در بعضی مقاتل، شهادت او در روز عاشورا به بسط تمام ذکرشده»(16) و قاعدتاً منظورشان مقاتل متأخر است. شیخ مفید که فرزندان امام حسن علیه‌السلام را پانزده نفر دانسته، هیچ نامی از احمد در شمار فرزندان ایشان نبرده است.17 ازاین‌رو، برخی اساساً در این‏که امام حسن فرزندی به نام احمد داشته باشد، تشکیک کرده‌اند.(18)
حضور یا عدم حضور زید در کربلا نیز اختلافی است و چون هیچ گزارشی از اقدامات او در کربلا در دست نیست، احتمالاً در کربلا حضور نداشته است؛ چراکه او بزرگ‌ترین فرزند امام حسن بوده و در آن هنگام بیش از سی سال سن داشته و اگر در کربلا حضور می‌داشت، قاعدتاً بی‌کار نمی‌نشست و با توجه به معروفیتش، گزارشگران نیز از حضور و اقدامات او سخن می‌گفتند. مرحوم محدث قمی نیز خود در جای دیگری تصریح کرده که طبق مشهور، «زید در سفر عراق، ملازمت رکاب عمّ خویش نداشت.(19)

نتیجه
بنا بر آنچه گذشت، حضور شش تن از فرزندان امام حسن علیه‌السلام در کربلا، مستند و معلوم است که از آن میان، سه تن به شهادت رسیدند (عبدالله اصغر، ابوبکر یا همان عبدالله اکبر، قاسم) و دو تن به اسارت رفتند (عمرو و فاطمه) و یک نفر (حسن مثنی) هم مجروح شد و پس از مداوا، از کوفه به مدینه برگردانده شد. حضور زید بن حسن در کربلا اختلافی است و مشهور، عدم همراهی او با امام حسین علیه‌السلام است. درباره فرزندی به نام «احمد بن الحسن» نیز اطلاعات کافی در دست نیست.

پی‌نوشت‌ها
1. ‌ ر.ک: محمد محمدی ری‌شهری و همکاران، دانش‌نامه امام حسین علیه‌السلام ، ترجمه عبدالهادی مسعودی و مهدی مهریزی، قم، دارالحدیث، چاپ سوم، 1388 شمسی، ج 1، ص 350.
2. گروهی از تاریخ‌پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفدهم، 1396 ش، ج 1، ص 834.
3. گروهی از تاریخ‌پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 618.
4. تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، ج 1، ص  828 ـ 830؛ همان، ج 2، ص 619.
5. پیشوایی، مهدی، پرسش‏‏ها و پاسخ‏های تاریخی، جلد دوم (درباره زندگانی معصومین از امیرالمؤمنین تا شهادت امام حسین ع)، به کوشش یدالله حاجی‌زاده، قم، نشر معارف، چاپ اول، 1398 ش، ص 188.
6. تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا (علیه السّلام)، ج 1، ص  864 ـ 865؛ همان، ج 2، ص 620 ـ 621.
7. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967م، ج 5، ص 462.
8. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد الی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق، ج 2، ص 26: «و أما عمرو و القاسم و عبدالله بنو الحسن بن علی رضوان‌الله علیهم فإنهم استشهدوا بین یدی عمهم الحسین ع بالطف رضی‌الله‌عنهم و أرضاهم و أحسن عن الدین و الإسلام و أهله جزاءهم».
9. ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولى، 1410 ھ.ق/1990 م، الطبقه الخامسه، ج 1، ص 489. 
10. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق: عبد المنعم عامر، مراجعه: جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضى، 1368 ھ.ش،  ص 261.
11. عبارت یزید چنین است: «شنشنهٌ أعرفها مِن أخرم. و هل تلد الحیّهُ إلا حیّهً؟!».
12. ابن کثیر، ابو الفداء اسماعیل بن عمر دمشقى، البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407 ھ.ق/1986 م، ج 8، ص 195.
13. دینوری، الاخبار الطوال، همان جا.
14. تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهدا (علیه السّلام)، ج 2، ص 499.
15. قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، تهران، مطبوعاتی حسینی، چاپ پنجم، 1368 ھ.ش، ص 293 (باب چهارم، در تاریخ ولادت و شهادت سبط اکبر امام حسن ع، فصل ششم، ذکر اولاد امام حسن).
16. همان جا.
17. مفید، الارشاد الی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 20.
18. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، محقق: حسن الامین، لبنان ـ بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ھ.ق، ج 3، ص 216.
19. منتهی الآمال، ص 291.
 

امام حسین علیه السلام به کودکان و نوجوانان اجازه شرکت در جنگ ندادند ولی حضرت قاسم با اصرار بسیار به جنگ رفت و حضرت عبدالله هم در وسط جنگ، خود را به حضرت رساند.
شرکت کودکان و نوجوانان در جنگ روز عاشورا

پرسش:
چرا امام حسین علیه‌السلام اجازه دادند کودکانی مثل حضرت قاسم و حضرت عبدالله به میدان نبرد بروند و خودش در خیمه باشد؟ چرا اول خودشون به جنگ نرفتن تا وقتی شکست خوردن لااقل بقیه زنده بمونند؟ 
 

پاسخ:
نهضت عاشورا یا شهادت امام حسین علیه‌السلام به‌عنوان برجسته‌ترین جلوه‌ و نماد از سیره ی و زندگی ایشان مطرح گردیده است. این روز نزد شیعیان به‌عنوان بزرگ‌ترین مصیبت اسلام مطرح شده؛ تا جایی که همه‌ساله شیعیان و حتی برخی از اهل سنت و مذاهب دیگر جهان با برپایی مراسم های گوناگون به عزاداری پرداخته و یاد و نام امام حسین علیه‌السلام و شهدای کربلا را زنده نگه می‌دارند.
در اینکه چرا امام حسین علیه‌السلام به بچه‌هایی کم سن و سال، چون حضرت قاسم و حضرت عبدالله اجازه‌ی جنگیدن دادند، باید توجه داشت که در مورد حضرت قاسم آمده که نزد امام حسین علیه‌السلام آمد و از ایشان اذن جنگیدن خواست؛ ولی امام علیه‌السلام به او اجازه‌ی جنگیدن ندادند؛ حضرت قاسم آن‌قدر گریه و اصرار نمود تا رضایت امام علیه‌السلام را گرفت، حتی در برخی منابع آمده وقتی حضرت قاسم نتوانست امام علیه‌السلام را راضی کند، وصیت‌نامه‌ای از پدرش امام حسن علیه‌السلام آورد که در آن نوشته بود: فرزندم به تو سفارش می‌کنم، هرگاه عمویت را در کربلا در محاصره‌ی دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا صلی‌الله علیه و اله را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازه‌ی رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری! امام حسین علیه‌السلام وقتی وصیت برادرشان را دیدند به حضرت قاسم اذن جنگیدن دادند. (1)  
در مورد شهادت عبدالله بن حسن که کم سن و سال‌تر از قاسم بود، جریان متفاوت است و هیچ‌گاه درخواست جنگیدن از جانب عبدالله مطرح نشده؛ بلکه در منابع آمده: وقتی امام حسین علیه‌السلام توسط سپاه عمر سعد محاصره شدند، عبدالله به‌سوی عموی خود حرکت کرد، امام علیه‌السلام از حضرت زینب سلام‌الله علیها خواستند که مانع او شوند اما حضرت زینب سلام‌الله علیها نتوانست جلوی عبدالله را بگیر‌د. عبدالله شتابان خودش را در هنگامی‌که ابجر بن کعب می‌خواست باشمشیر به امام علیه‌السلام حمله‌ور شود به عمویش رساند و ابجر باشمشیر ضربه‌ای زد، عبدالله دست خود را جلو آورد، ضربه بردست اوفرود آمد و دستش به پوست آویخته شد.(2)
در بیان اینکه وقتی مشخص بود امام علیه‌السلام به شهادت می‌رسند، دیگر چه لزومی داشت تا اصحاب به میدان روند، باید توجه داشت که دفاع از جان امام علیه‌السلام واجب است؛ لذا بر مردم زمان لازم بود تا از جان سیدالشهدا علیه‌السلام دفاع کنند؛ با این حال فقط تعداد اندکی در کربلا برای حفظ جان امام علیه‌السلام حاضر شدند. ضمن اینکه مقام شهادت در رکاب امام علیه‌السلام از بالاترین و گرامی‌ترین مرگ‌هاست به همین جهت اصحاب امام علیه‌السلام با وجود اینکه امام بیعت را از گردن آن‌ها برداشت، باز حاضر نشدند ایشان را رها و تنها بگذارند و تا آخرین نفس امام علیه‌السلام را یاری نمودند.(3)

نتیجه:
 در روز عاشورا اگرچه امام حسین علیه‌السلام ابتدا به برخی از اصحاب اذن جنگیدن ندادند و یا بیعت را از آن‌ها برداشتند، و با اینکه قاسم و عبد الله به عنوان مبارزین عاشورا مد نظر امام علیه السلام، نبودند، اما وفاداری اصحاب و یاران و اهل بیت آن حضرت سبب شد تا آن‌ها امام علیه‌السلام را رها نکنند و تا آخرین نفس در کنار سیدالشهدا علیه‌السلام ایستادگی کنند. قاسم و عبدالله داوطلبانه و بااصرار خویش به دفاع از امام حسین علیه السلام برخواسته و به شهادت رسیدند.  

 
جهت مطالعه‌ی بیشتر:
چهره ها در کربلا تالیف محمدباقر پورامینی

 

پی نوشت:
1. «یا ولدی قاسم اوصیک إنّک إذا رأیت عمّک الحسین علیه‌السلام فی کربلاء و قد أحاطت به الأعداء فلا تترک البراز و الجهاد لأعداء رسوله و لا تبخل علیه بروحک و کلما نهاک عن البراز عاوده لیأذن لک فی البراز لتحظى فی السعاده الأبدی»؛ المدنی، ضامن بن شدقم الحسینى، تحفه الأزهار، ج‏2، ص 87.
2. «فَخَرَجَ إِلَیْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه‌السلام وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ علیه‌السلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَیْنُ احْبِسِیهِ یَا أُخْتِی فَأَبَى وَ امْتَنَعَ عَلَیْهَا امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی... .»؛ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج 2 ص 110.
3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 91-93.
 

صفحه‌ها