دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

مستندات هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها
پس از رحلت پیامبر ‌(ص)، امام علی ‌(ع) در پی بازگرداندن خلافت حق خود بود، اما پس از ناکامی، در خانه حضرت فاطمه ‌(س) تحصن کرد که با سه هجوم خشن، مواجه شد.

پرسش:

می‌گویند سه هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها شده است. لطفاً نحوه این هجوم‌ها را مستند بیان کنید؟

پاسخ:

پس از رحلت جان‌سوز پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و غصب خلافت در جریان سقیفه، امام علی (علیه‌السلام) و جمعی از اصحاب ایشان اقدامات متعددی را انجام دادند تا با توجه به دستور و وصیت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) به عموم مسلمانان خلافت را به امام علی (علیه‌السلام) بازگردانند. یکی از این اقدامات تحصن در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) بود. با توجه به تأثیری که این تحصن می‌توانست بر جامعه بگذارد به دستور ابوبکر و توسط کارگزاران وی به شدیدترین وجهی شکسته شد.

هجوم به خانه حضرت فاطمه

بعد از رحلت جان‌گداز پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و واقعه‌ سقیفه بنی‌ساعده که خلافت را به ابوبکر واگذار کردند عده قابل‌توجهی از مردم با خلافت او مخالفت کردند ازجمله این افراد برخی از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودند امام علی (علیه‌السلام) و عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر و براء بن عازب ازجمله اصحابی بودند که از بیعت با ابوبکر خودداری کردند.(1)

جمعمی از این افراد به اشکال مختلفی سعی می‌کردند مخالفت خود با حکومت ابوبکر را اعلام کنند؛ اما وقتی مشاهده کردند که اقدامات آن‌ها تأثیری برای واگذاری خلافت به امام علی (علیه‌السلام) به‌عنوان جانشین به‌حق پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) ندارد بر آن شدند که در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) تحصن کنند(2) تا از این طریق علاوه بر اعلام عمومی به جامعه مبنی بر نارضایتی خود از اتفاقاتی که روی‌داده است وجدان‌های خفته را بیدار کنند شاید از این طریق بتوانند حق امام را به ایشان بازگردانند.(3)

این حرکت هوشمندانه و انتخاب خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها)(4) به‌عنوان مکان تحصن سبب احساس خطر در غاصبان خلافت گردید؛ به همین دلیل ابوبکر بر آن شد که این تحصن باید شکسته شود و متحصنین از خانه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) خارج شوند.

بعد از دستور ابوبکر کارگزاران وی چندین بار به خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) هجوم آوردند در مورد اینکه چند بار به خانه حضرت هجوم برده شده است چندین گزارش در منابع نقل شده است.

ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه و السیاسه، گزارش کرده است که ابوبکر در چهار نوبت عمر و قنفذ را به خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) فرستاد تا ضمن شکستن تحصن، امام علی (علیه‌السلام) و متحصنان در خانه حضرت را برای بیعت فراخوانند.(5)

 اما با توجه به بررسی‌هایی که برخی مورخین انجام داده‌اند ابوبکر سه بار افرادی را به خانه امام علی (علیه‌‌السلام) فرستاد و درخواست بیعت کرد؛ که در نوبت اول و دوم آن‌ها تنها موفق شدند کسانی که در خانه حضرت متحصن بودند به جز امام علی (علیه‌السلام) را از خانه خارج کنند، اما در نوبت سوم مهاجمین با توجه به دستور ابوبکر مبنی بر اینکه به هر صورتی که شده باید امام علی (علیه‌‌السلام) از خانه خارج شود و برای بیعت به مسجد آورده شود، شدت عمل سختی به خرج دادند و ضمن آتش زدن درب خانه حضرت و مجروح کردن حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) امام علی (علیه‌‌السلام) به‌اجبار برای بیعت به سمت مسجد کشاندند.(6)

 

هجوم اول

با توجه به آنچه سلیم بن قیس نقل کرده است هجوم اول بدین شکل بوده است: «وقتی علی (علیه‌السلام) خوار کردن (بی‌اعتنائی) مردم و ترک یاری او و متحد شدنشان با ابوبکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه‌نشینی را اختیار نمود. عمر به ابوبکر گفت: چه مانعی بر سر راه داری که سراغ علی نمی‌فرستی تا بیعت کند؟ ... ابوبکر گفت: چه کسی را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را می‌فرستیم. او مردی تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است (قبلاً عبد بوده) و نیز از طایفه بنی‌عدی بن کعب است. ابوبکر قنفذ را و به همراه عده‌ای فرستاد. او به درب خانه حضرت آمد و اجازه ورود خواست، ولی حضرت به آنان اجازه نداد. (قنفذ همان‌جا ماند و) اصحاب قنفذ به نزد ابوبکر و عمر برگشتند درحالی‌که آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم اطرافشان بودند. گفتند: به ما اجازه داده نشد.(7)

هجوم دوم

در جریان هجوم دوم بنا بر آنچه برخی از مورخین نقل کرده‌اند ابوبکر به عمر بن خطاب دستور داد باید کسانی که در خانه حضرت هستند را از خانه خارج کنند و اگر مقاومت کردند با آن‌ها بجنگند. بر همین اساس عمر بن خطاب فرماندهی مهاجمین را به عهده گرفت و درحالی‌که تهدید به آتش زدن خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) می‌کرد به سمت منزل حضرت حرکت کرد و هنگام مواجهه با حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) به ایشان گفت: «به خدا سوگند! اگر اجتماع این افراد در خانه تو ادامه داشته باشد، دستور خواهم داد تا خانه را بر آن‌ها آتش بکشند» (8) در این هجوم کسانی که در خانه حضرت متحصن بودند به‌جز امام علی (علیه‌السلام) را از خانه خارج کردند. در همین جریان بود که کسانی مانند زبیر در دفاع از امام علی (علیه‌السلام) شمشیر کشیدند.(9)

هجوم سوم

بعد از دو هجوم قبلی که بیان شد دستگاه خلافت با توجه به احساس خطری که از ادامه تحصن توسط امام علی (علیه‌السلام) داشت بر آن شد تا به شدیدترین وجهی وارد عمل شده و تحصن را سرکوب کنند و امام علی (علیه‌السلام) را برای بیعت به مسجد بیاورند. در جریان این هجوم نیز عمر بن خطاب خطاب به اهل خانه حضرت فریاد می‌زد: «به خدا قسم آتش را بر شما مسلط می‌کنم»(10) در جریان این هجوم درب خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) توسط مهاجمین به آتش کشیده شد و حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) به‌شدت مجروح شدند و صدمات و لطمات وارده بر آن حضرت (سلام‌الله‌علیها) سبب سقط حضرت محسن (علیه‌السلام) گردید و مهاجمین به‌اجبار حضرت علی (علیه‌السلام) را از خانه جهت بیعت به مسجد بردند.(11)

نتیجه‌گیری:

بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌‌و‌آله) و جریان غصب خلافت، امام علی (علیه‌السلام) و به همراه برخی دیگر از اصحاب پیامبر سعی فراوانی کردند تا حق خلافت به ایشان بازگردد؛ اما متأسفانه این اقدامات موفقیت‌آمیز نبود و بدین سبب تصمیم بر آن شد که در خانه حضرت فاطمه (سلام‌الله‎علیها) تحصن کنند. این تحصن برای غاصبان خلافت بسیار گران آمد چراکه احتمال آن می‌رفت که ادامه این تحصن وجدان‌های خفته را بیدار کند و عرصه بر غاصبان خلافت تنگ آید. در نتیجه بر آن شدند که این تحصن را شکسته و متحصنین را وادار به بیعت با ابوبکر کنند. در همین راستا سه بار به خانه حضرت هجوم آوردند. سخت‌ترین و خشن‌ترین این هجوم‌ها بار سوم بود.

 

معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر

• کتاب سلیم بن قیس تحقیق محمدباقر زنجانی

• کتاب ماساه الزهرا نوشته علامه سید جعفر مرتضی عاملی؛ این کتاب توسط محمد سپهری با عنوان «رنج‌های حضرت زهرا سلام‌الله علیها» در سال 1380 ش ترجمه و منتشر شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، بی‌تا، ج ۲، ص ۱۲۴.

2. مورّخان، در شمار کسانی که از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و همراه با علی (ع) و زبیر در خانه حضرت فاطمه (س) بست نشستند، اشخاص زیر را نام برده‌اند: عباس بن عبدالمطلب عتبه بن ابی لهب سلمان فارسی ابوذر غفاری عمار بن یاسر مقداد بن اسود کندی بَراء بن عازِب اُبَی بن کعْب گروهی از بنی‌هاشم و مهاجران و انصار؛ مقاله: هجوم به خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها، بارگذاری شده در سایت موسسه تحقیقاتی ولیعصر

https://www.valiasr-aj.com/persian/mobile_shownews.php?idnews=12952

3. عسکری، سقیفه: بررسی نحوه شکل‌گیری حکومت پس از پیامبر، نشر منیر، ۱۳۸۷ ش، ص ۹۹.

4. بنا بر گزارش‌های معتبری که منابع شیعه سنی ذکرشده است خانه حضرت زهرا در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) جایگاه ویژه و مهمی داشت به‌عنوان نمونه در تفسیر آیه 36 سوره نور اتفاق‌نظر وجود دارد که شان نزول این آیه اهل خانه حضرت فاطمه (س) است.

سیوطی، الدر المنثور، دارالفکر، بیروت، دارالفکر، بی‌تا، ج ۶، ص ۲۰۳؛ اربلی، کشف الغمه، قم، رضی، ۱۴۲۱ ق ۱۴۲۱ ق، ج ۱، ص ۳۱۳.

5. ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، قم، سید رضی، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۳۰-۳۱.

6. یوسفی غروی، محمدهادی، «تاریخ هجوم به خانه حضرت زهرا (علیها السلام)»، تاریخ در آینه پژوهش، شماره ۲۷، پاییز ۱۳۷۹ ش.

7. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، الهادی، ۱۴۲۰ ق، ص ۱۴۸ - ۱۴۹، باب قضایا السقیفه علی لسان سلمان الفارسی، باب هجوم قبائل قریش علی بیت الوحی واحراقه.

8.مجلسی، بحارالانوار، بیروت داراحیاء التراث العربی،1403 ق، ج ۲۸، ص 313.

9.طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسّسهالاعلمی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۳ ق، ج ۲، ص ۴۴۳؛ ابن‌قتیبه، همان، ج ۱، ص ۱۷ – ۱۹.

10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، مؤسّسهالاعلمی، بیروت، چهارم، ۱۴۰۳ ق، ج ۱، ص ۵۸۷؛ ابو‌الفداء، اسماعیل بن علی، تاریخ ابوالفداء، طبع مصر بالمطبعه الحسینیه، ج ۱، ص ۱۵۶؛ ابن‌عبد ربه، احمد، العقد الفرید، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴ ق، ج ۵، ص ۱۳.

11. طبرى، ‏ محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه، بعثت، قم، 1413 ق، ص 134؛ المسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی (متوفای 346 هـ)، اثبات الوصیه، انصاریان، قم، 1384 ش، ج 1، ص 146.

ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک بر قالیچه پر
ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک و برخی دیگر از صحابه بر قالیچه، در برخی از منابع شیعه، نقل شده که به حدیث «بساط» معروف گشته است.

پرسش:

ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک بر قالیچه پرنده به دستور پیامبر و رفتن به سمت غار اصحاب کهف چه بود؟

پاسخ:

در برخی منابع شیعی، این ماجرا به طُرُق و اَشکال مختلف نقل شده که به حدیث «بساط» معروف شده است. (1) در برخی منابع نیز تاریخ این اتفاق را روز 21، 24 و نیز 27 ذی‌حجه ذکر کرده‌اند. (2) این داستان که به ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام اشاره دارد، به‌طور خلاصه از این قرار است که انس بن مالک نقل می‌کند روزی برای پیامبر قالیچه‌ای از پشم از بلاد شرق به نام «عندف یا هندف» هدیه آوردند. ایشان مرا صدا زدند و فرمودند که تعدادی از صحابه را که حضرت امیر علیه‌السلام هم در آن میان بود، خبر نمایم. در این جمع افرادی چون خلفای سه‌گانه و طلحه و زبیر و در برخی نقل‌ها سلمان فارسی نیز حضور داشتند.

سپس حضرت رسول فرمودند: «ای انس! تو هم بر روی قالیچه بنشین و مرا ازآنچه اتفاق می‌افتد باخبر ساز». پیامبر خدا به علی بن ابیطالب دستور داد تا به باد بگوید ما را حمل کند. ناگهان متوجه شدیم که در آسمان هستیم و رسول خدا می‌فرمودند: بابرکت و کمک الهی بروید و ما همچنان در آسمان حرکت می‌کردیم؛ به‌فرمان علی علیه‌السلام، پا بر زمین نهادیم. سپس ایشان از ما پرسیدند می‌دانید در حال حاضر کجا هستیم؟ اینجا مکان اصحاب کهف است. یکی‌یکی برخیزید و بر آن‌ها سلام دهید. همه ما این کار را کردیم ولی جوابی دریافت نکردیم. تا اینکه حضرت خودشان بر اصحاب کهف سلام داد. ناگهان پاسخ آمد: «سلام بر تو ای جانشین رسول خدا!» وقتی حضرت از اصحاب کهف دلیل عدم رد سلام همراهانش را از ایشان پرسید، پاسخ دادند: ما فقط مأمور هستیم تا به پیغمبر یا وصی او سلام نماییم.

آنگاه بار دیگر به‌فرمان ایشان، سوار بر قالیچه شدیم و به باد دستور دادند تا ما را ازآنجا به مکان دیگری ببرد. بعد از مدتی که نزدیک به غروب آفتاب بود، در زمینی که آبی در آن نبود، توقف کردیم. عرض کردیم یا امیرالمؤمنین! آبی نیست تا وضو سازیم، وقت نماز است. لذا حضرت به مکانی تشریف بردند و پای خود را به زمین زدند و آبی جوشش کرد و وضو گرفتیم و نماز خواندیم.

ایشان تا نیمه‌شب مشغول نماز بودند. سپس فرمودند: برخیزید تا برویم، به‌زودی همه یا قسمتی از نماز صبح را با پیغمبر درک می‌کنیم. پس از مدتی سیر در آسمان، به مسجد مدینه رسیدیم درحالی‌که پیامبر یک‌رکعت از نماز صبح را خوانده بودند و ما رکعت دوم پیامبر را درک کردیم.

بعد از نماز، انس آنچه را که مشاهده کرده بود، برای رسول خدا تعریف کرد.

نتیجه‌گیری:

به‌طور خلاصه، ماجرای سوارشدن امام علی علیه‌السلام و شیخین و انس بن مالک و برخی دیگر از صحابه بر قالیچه و حرکت آن توسط باد به‌سوی آسمان و به‌فرمان رسول خدا و نیز توقف نزد مکان اصحاب کهف و جواب سلام آنان فقط به حضرت امیر به‌عنوان جانشین و وصی رسول خدا و سپس بازگشت به مدینه و اقامه نماز صبح با پیامبر در مدینه، در بسیاری از منابع شیعی نقل شده است که نشان‌دهنده و بیانگر ولایت و جانشینی حضرت امیر و نیز فضائل و کرامات ایشان هست که تعدادی از صحابه به‌عنوان شاهدان ماجرا حضور داشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على‏، مناقب آل ابیطالب علیهم‌السلام، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ش، ج 2، ص 37؛ ابن شاذان قمى، ابوالفضل شاذان بن جبرئیل‏‏، فضائل، الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیهماالسلام، تحقیق شکرچى، على‏، قم، نشر مکتبه الأمین‏، چاپ اول، 1423 ق، ص 204-206؛ ابن طاووس، على بن موسى‏، الطرائف، تحقیق عاشور، على، قم، نشر خیام، چاپ اول، 1400 ق،‏ ج 1، ص 83؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403 ق، ج 39، ص 141-142.

2. کفعمی، ابراهیم بن علی، المصباح، قم، دار الرضی، چاپ دوم، 1405 ق، ص 515؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403 ق، ج 95، ص 189.

رابطه حاکمیت با مردم در دولت نبوی و علوی به تفاوتی با دوره خلفای
مردم به حکومت پیامبر، نوعی نگاه قدسی داشتند و درنتیجه، رابطه‌ای ولایی میان مردم و حکومت نبوی برقرار بود؛ اما این وضعیت در دوران خلفا برقرار نبود.

پرسش:

رابطه حاکمیت با مردم در دولت نبوی و علوی به تفاوتی با دوره خلفای سه‌گانه داشت؟

پاسخ:

رابطه حکومت با مردم، هم از زاویه «مشروعیت» قابل بررسی است و هم از زاویه «مقبولیت». بحث مشروعیت دینی حکومت، جنبه فقهی و کلامی دارد و طبعاً هر یک از عالمان مسلمان بسته به مبانی فقهی و کلامی خود، به آن پاسخ می‌دهند.(1) اما آنچه در اینجا می‌توان مطرح کرد، بررسی تاریخیِ رابطه حکومت و مردم در سه دوره مورد سؤال است: عصر نبوی، عصر خلفای سه‌گانه و دوران حکومت امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام). دراین‌باره به‌اختصار به چند نکته اشاره می‌شود:

مقایسه حکومت نبوی با دوران خلفا

رسول خدا ‏(صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در حالی به پیامبری مبعوث شد که در منطقه حجاز، هیچ حکومت مرکزی وجود نداشت و اساساً روحیه عرب جاهلی به‌گونه‌ای بود که زیر بار هیچ حکومتی نمی‌رفت. روابط میان یهودیان و مسیحیان و قبایل عرب حجاز، تنها بر اساس قراردادهای اجتماعی و پیمان‌هایی تنظیم می‌شد که سران قبایل منعقد می‌کردند‍ و چون حکومتی وجود نداشت، اختلافات آنان به نزاع و جنگ‌های خونین می‌انجامید. رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) در چنین فضایی، مردم را متحد کرد و با امضای پیمانی عمومی میان قبایل ساکن مدینه و ایجاد پیمان برادری میان مسلمانان (عقد اخوّت)، مقدمات بنیاد یک جامعه نوین را فراهم ساخت(2) و بدین‌سان، زمینه برای تشکیل حکومت فراهم شد. قرآن کریم نیز به وجود دشمنی میان مردم قبل از اسلام اشاره کرده و برادری میان مسلمانان را نعمتی از جانب خدا شمرده است. (3)

این‏که مردم یثرب و قریش و دیگر قبایل عرب به‌تدریج به‌حکم پیامبر خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) گردن نهادند، امری شگفت است و خود می‌تواند یک معجزه شمرده شود؛ زیرا رسول خدا در ابتدای بعثت، هیچ یاوری نداشت و تنها با امداد الهی بود که کار او سامان یافت و توانست حکومت تشکیل بدهد. آن حضرت نه با رأی مردم انتخاب شده بود (دموکراسی)، نه منتخب نخبگان بود (آریستوکراسی) و نه با «قهر و غلبه»(4) به حکومت رسیده بود. وقتی به روال جذب افراد به رسول خدا می‌نگریم، می‌بینیم که به‌ویژه تا قبل از فتح مکه، اکثر مسلمانان به‌نوعی دلداده مرام و منش آن حضرت بوده‌اند و طبعاً این حالت در روابط آنان با حکومت نبوی نیز تأثیرگذار بود. آنان حکومت پیامبر را حکومتی الهی می‌دیدند و اطاعت و حمایت از آن را در حکم اطاعت از خدا و حمایت از دین خدا می‌دانستند. رابطه مردم با حکومت نبوی، همان رابطه‌ای است که در آیات قرآن کریم با تعبیر «ولایت» یاد شده است.(5) این رابطه، کاملاً دوسویه است؛ یعنی همدلی و محبت و همراهی والی و مردم، در آن نهفته است. این ویژگی را باید با اخلاق خلیفه دوم در برخورد با مردم مقایسه کرد که بسیار تندمزاج و خشن بود، شلاق به دست می‌گرفت و معتقد بود مردم جز با این روش، اصلاح‌پذیر نیستند(6) و وقتی عبدالرحمان بن عوف به نمایندگی از مردم دراین‌باره با او سخن راند و گفت که حتی دختران در خانه نیز از او هراس دارند، عمر پاسخ داد: «مردم جز با این روش، اصلاح‌پذیر نیستند. در غیر این صورت، لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد».(7)

از نکات مهمی که درباره حکومت پیامبر و رابطه آن با مردم می‌توان مطرح کرد، حُسن برخورد ایشان با اهل کتاب است. آن حضرت در ابتدای ورود به یثرب، پیمانی عمومی با ساکنان آن امضا کرد که حقوق گروه‌های مختلف ساکن یثرب را معیّن و زندگی مسالمت‌آمیز جمعیت شهر را تضمین می‌کرد و طبق یکی از بندهای آن، مسلمانان و یهودیان، امّت واحد به شمار می‌آمدند و هرکدام در پیروی از دین خود، آزاد بودند.(8)

حکومت خلفا

خلفا در زمانی زمام امور را در دست گرفتند که رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) توانسته بود مردم جزیره العرب را زیر یک پرچم گرد آورد و حکومتی مرکزی تشکیل دهد و ازاین‌جهت، خلفا بر سرِ سفره‌ای آماده نشستند؛ اما از آن نگاه قدسی و رابطه ولایی که مردم با پیامبر داشتند، خبری نبود. قداست و احترام ویژه‌ای که برخی از مردم برای خلفا قائل بودند، به سبب جانشینی رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) و عنوان «خلافت» بود و این‏که خلفا به‌هرحال از صحابه پیامبر بودند و واسطه انتقال معارف دینی و سنت نبوی به مردم شمرده می‌شدند وگرنه عموم مردم، خلیفه را «منصوب از طرف خدا» و یا حتی «منصوب از طرف پیامبر» نمی‎‌دانستند و خود خلفا نیز چنین ادعایی نداشتند. ازاین‌رو، وجهه الهی و ولاییِ حکومت تا حد زیادی از میان رفت.

عمر خود می‌گفت: اگر کسی در من کجی دید، آن را راست کند. یک نفر اعرابی گفت: «اگر در تو کجی پدیدار شود، با شمشیرهای خود، راستش می‌کنیم». عمر شکر کرد که در امّت کسی هست که با شمشیر او را راست می‌کند!(9)

در دوران عثمان، این تهدیدها عملی شد و او به‌مرور، خویشان اموی خود را بر امور مسلط کرد و اقداماتی انجام داد که مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت و افرادی چون عایشه و طلحه و زبیر صراحتاً به مخالفت با او برخاستند. بااین‌حال، عثمان به تذکرات دیگران توجه نکرد و سرانجام گروه‌هایی از مردم شهرهای دیگر (به‌ویژه کوفه) بر او شوریدند، خانه او را محاصره کردند و سرانجامی خونین برای عثمان رقم خورد.(10)

بیعت اجباری، یکی از ویژگی‌های حکومت خلفا است که به‌وضوح، خلاف روش رسول خدا و امیرالمؤمنین (‌علیهما‌السلام) بوده است. کافی است دو صحنه را با یکدیگر مقایسه کنیم: «گرفتن بیعت اجباری برای ابوبکر با کمک مردان بنی اسلم» و «رها کردن هرکسی که تمایل به بیعت با امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام) نداشت».(11)

عدم شایسته‌سالاری در عزل و نصب کارگزاران، مختص دوران عثمان نبود. قبل از او، عمر نیز ملاک‌های عجیبی در این زمینه داشت و ازجمله، می‌کوشید کارگزاران را از اهالی شهرها انتخاب کند نه از بادیه‌نشینان.(12) برای نمونه، وقتی شنید که عتبه بن غزوان مجاشع بن مسعود را به‌جای مغیره بن شعبه به‌عنوان قائم‌مقام خود گماشته، به او اعتراض کرد که آیا مردی از «اهل وَبَر (بادیه‌نشینان)» را بر مردی از «اهل مدر (شهرنشینان)» ولایت داده‌ای؟!(13) این بدان سبب بود که مغیره ثقفی و اهل طائف بود. به‌هرحال این مبنا، آشکارا خلاف روش رسول خدا و امیرالمؤمنین (‌علیهما‌السلام) بوده است.

تفاوت مهم دیگر حکومت خلفا با حکومت پیامبر و امیرالمؤمنین، در چگونگی تقسیم بیت‌المال بوده است. البته ابوبکر دراین‌باره، همانند رسول خدا ‏( صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله) عمل می‌کرد؛ ولی عمر میان قبایل و نیز سابقه‌داران با کم‌سابقه ‏ها در اسلام، تفاوت می‌گذاشت(14) و پس از او عثمان نیز با ترجیح بنی‌امیه بر دیگران، باب دیگری از تبعیض در تقسیم بیت‌المال گشود.

دوران حکومت امیرالمؤمنین (‌علیه‌السلام)

نوع رابطه مردم با حکومت، در دوران امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) را نیز باید در تداوم وضعیت دوران عثمان دانست. اگر اندک شیعیان و موالیان امام را نادیده بگیریم، نگاه باقی مردم به حکومت آن حضرت، تقریباً همان نگاهی بود که به خلفای قبلی داشتند؛ یعنی علی‌رغم احترام ویژه‌ای که برای آن حضرت به‌عنوان یکی از صحابه برجسته پیامبر و از نزدیکان ایشان داشتند، مشروعیت حکومت ایشان را درگرو رأی و نظر خود می‌دانستند و همین نگاه باعث شد که در مواردی مانند انتخاب فرماندهان، رأی خود را بر آن حضرت تحمیل کنند و اوج این رفتار، در ماجرای حکمیت رخ عیان کرد.

تنها نکته‌ای که درباره این دوران باید مدنظر قرار گیرد، جایگاهی است که شیعیان اعتقادی برای آن حضرت قائل بودند و به امامت آن حضرت ایمان داشتند و طبعاً مشروعیت حکومت ایشان را برخاسته از حکم الهی و نه رأی و نظر مردم می‌دانستند و درنتیجه، رابطه این گروه با آن حضرت، با رابطه عموم مردم تفاوت داشت. منتها، این گروه در اقلیت بودند و در تحلیل وضعیت کلی جامعه نمی‌توان به نظر این افراد تکیه کرد.

نتیجه‌گیری:

خلاصه این‏که مردم به حکومت پیامبر، نوعی نگاه قدسی داشتند و درنتیجه، رابطه‌ای ولایی میان مردم و حکومت نبوی برقرار بود؛ اما این وضعیت در دوران خلفا برقرار نبود و مردم، خلفا را برساخته و برکشیده خودشان می‌دانستند و نه افرادی منصوب از طرف خدا. این نگاه، طبعاً بر رابطه آنان با خلفا نیز سایه افکنده بود. بی‌توجهی به شایسته‌سالاری، گرفتن بیعت اجباری، تبعیض ناروا در تقسیم بیت‌المال و خشونت در برخورد با مردم نیز از دیگر مواردی است که می‌توان به‌عنوان تفاوت حکومت خلفا با حکومت نبوی و علوی ذکر کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بر اساس مبانی کلامی شیعه‌ی امامی، حکومت غیر معصوم اگر مأذون از طرف معصوم نباشد، مشروع نیست و ازاین‌رو، حکومت خلفای سه‌گانه، مشروعیت نداشته است.

2. ر.ک: پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق (علیه‌السلام)، چاپ بیست و دوم، 1389 ش/ 1431 ق، ص 203 ـ 210 ذیل فصلی با عنوان «اقدامات اساسی پیامبر در مدینه».

3. در آیه 103 آل‌عمران می‌فرماید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانا؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید؛ آنگاه‌که با یکدیگر دشمنان بودید، پس میان دل‌هاى شما الفت انداخت تا به لطف او باهم برادر شدید».

4. برای آشنایی و نقد «قهر و غلبه» به‌عنوان مبنایی در مشروعیت حکومت، رک: الهی راد، صفدر، دوفصلنامه علمی پژوهشی امامت پژوهی، دوره 11، شماره 2 (شماره پیاپی 30)، آبان 1400، «بررسی نظریه مشروعیت «قهر و غلبه» و ادله آن در کلام سیاسی اشاعره»، ص 471-496.

5. تعابیری مانند «النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم‏» (احزاب، آیه 6) و «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْض…» (توبه، آیه 71) و «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا…» (مائده: آیه 55).

6. ر.ک جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 65 ـ 68.

7. دینوری، ابن قتیبه، عیون الاخبار، شرح و تعلیق: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418 ھ.ق/ 1985 م، ج 1، ص 65 ـ 66.

8. پیشوایی، مهدی، تاریخ اسلام (از جاهلیت تا رحلت پیامبر اسلام)، قم، دفتر نشر معارف، چاپ بیست و سوم، 1393 ھ.ق، ص 117 ـ 119.

9. رشیدرضا، محمد، تفسیر المنار، مصر، الهیئه المصریه العامه للکتاب، 1990 م، ج 11، ص 219. (…مَنْ رَأَى مِنْکُمْ فِیَّ عِوَجًا فَلْیُقَوِّمْهُ فَقَالَ لَهُ أَعْرَابِیٌّ: لَوْ رَأَیْنَا فِیکَ عِوَجًا لَقَوَّمْنَاهُ بِسُیُوفِنَا. فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ فِی الْمُسْلِمِینَ مَنْ یُقَوِّمُ عِوَجَ عُمَرَ بِسَیْفِهِ).

10. برای مطالعه مختصری از این ماجرا، ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 182 _ 186.

11. ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 15 ـ 25 و ص 229 ـ 230.

12. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 79.

13. بلاذی، ابوالحسن احمد بن یحیى، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988 م، ص 334.

14. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2 (تاریخ خلفا)، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1380 ش، ص 86 و 87.

پیامبر صلی الله علیه و آله و منافقین
برخورد پیامبر(ص) نسبت به منافقین متفاوت بود؛ هرگاه پرده نفاقشان کنار می‌رفت با آن‌ها برخورد متناسب می‌شد.

پرسش:

اینکه گفته می‌شود حدود نیمی از مردم زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله منافق بودند درست است؟ اگر درست است چرا حضرت با آن‌ها برخورد نکرد؟

پاسخ:

به کسی که کفرش را پنهان کرده و به‌ظاهر اسلام می‌آورد منافق می‌گویند.(1) بنابراین مؤمن کسی است که در دل، زبان و عمل به اسلام ایمان دارد، کافر کسی است که هم در باطن و در ظاهر اسلام را نپذیرفته است؛ اما منافق کسی است که در دل مخالف اسلام است، اما اظهار می‌کند که به اسلام اعتقاد دارد.(2) خداوند در معرفی آن‌ها در سوره آل‌عمران آیه 167 می‌فرماید:

 «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ؛(می‌گویند آنچه را که در دل‌هایشان نیست

مسئله نفاق و منافقان در صدر اسلام، بعد از هجرت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه مطرح شده است. در «مکّه» مخالفان آشکارا بر ضد اسلام تبلیغ می‌کردند؛ اما بعد از قدرت‌گیری مسلمانان در مدینه، دشمنان در ضعف قرار گرفتند و برای ادامه برنامه‌هایشان برضد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مسلمانان، در ظاهر به صفوف مسلمانان پیوستند، درحالی‌که ایمان نیاورده بودند(3)

 قرآن و منافقین

 در برخی از سوره‎های قرآن ازجمله بقره و آل‌عمران، توبه و نور به این گروه اشاره شده و نیز سوره‎ای با عنوان «منافقون» نازل شده است. ازجمله آیاتی که در مورد آن‌هاست این آیه است:

«وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ؛(5) (و هنگامی‌که با اهل ایمان دیدار کنند، گویند: ما ایمان آوردیم و چون با شیطان‌هایشان [که سرانِ شرک و کفرند] خلوت گزینند، گویند: بدون شک ما با شماییم، جز این نیست که ما [با تظاهر به ایمان] آنان را مسخره می‌کنیم.)»

 

 ریشه نفاق در عهد نبوی

پس از جنگ‌های طولانی بین اوس و خزرج در مدینه تصمیم بر آن شد که به این درگیری‌ها پایان داده و شخصی به نام «عبدالله بن ابی» را زمامدار امور خود سازند؛ اما با ورود پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به مدینه او از زمامداری ناکام ماند؛ ازاین‌رو او به‌ظاهر اسلام آورد و راه نفاق پیش گرفت(5) و عده‌ای را نیز دوروبر خود جمع کرد که به منافقین مشهور شدند.

علاوه بر آن‌ها عده‌ی دیگر نیز نفاق پیشه کردند که برخی از آن‌ها معروف به «اصحاب عَقَبه» در مسیر بازگشت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از غزوه تبوک نقشه ترور پیامبر را داشتند، ولی موفق نشدند(6) گروه اول از انصار و این گروه از مهاجرین بودند.

 

 آمار منافقین

اما تعداد دقیق آن‌ها مشخص نیست. در ماجرای غدیر و با توجه به آیه تبلیغ مشخص است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خوف از اعلام داشته است. بر همین اساس خداوند فرمود:

 «خدا تو را از شر مردم نگاه خواهد داشت.»(7)

 بر اساس روایتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در علت این خوف فرمودند: «لِعِلْمِی بِقِلَّهِ الْمُتَّقِینَ‏ وَ کَثْرَهِ الْمُنَافِقِینَ‏ وَ إِدْغَالِ الْآثِمِینَ وَ خَتَلِ الْمُسْتَهْزِءِینَ الَّذِینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ بِأَنَّهُمْ‏ یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِم‏؛(8)(زیرا کمیِ پرهیزکاران و فزونی منافقان و دسیسه‌ی ملامتگران و مکر مسخره‌کنندگان اسلام را می‌دانم.)»

 این خود گویای آن است که تعداد آن‌ها زیاد بوده اما اینکه بگوییم نیمی از مردم مدینه منافق بودند صحیح نیست زیرا تعداد متقین کم بود و تعداد منافقین زیاد؛ اما اکثر جمعیت مسلمانان را کسانی تشکیل می‌دادند که نه جزو متقین بودند و نه جزو منافقین بلکه افرادی بودند که ایمان داشتند؛ اما ایمانشان به‌اندازه‌ای نبود که حاضر باشند در مسئله جانشینی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله جانشان را فدا کنند. برای مثال اگر چهار نفر متقین واقعی باشند و هزار نفر منافق و صد هزار نفر بی‌تفاوت، صحیح است که بگوییم منافقان چند صدبرابر متقین هستند، اما نمی‌توان گفت نیمی از جامعه را منافقین تشکیل داده‌اند. اکثریت جمعیت را کسانی تشکیل می‌دادند که بین متقین و منافقین بودند؛ به‌عبارت‌دیگر بین بیست و صفر نمره‌ای دیگر هم وجود دارد که نه مثل متقین نمره آن‌ها بیست است و نه مثل منافقین نمره آن‌ها صفر.

 

برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن‌ها

برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز به برملا شدن نفاق یا کتمان آن برمی‌گردد. در برخی موارد مثل مسئله مسجد ضرار پرده از نفاقشان برداشته می‌شد که برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و تخریب مسجد آن‌ها را در پی داشت.(9) اما در صورت کتمان نفاقشان برخورد با آن‌ها منتفی است زیرا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در این‌گونه موارد از علم غیب استفاده نمی‌کردند مگر در برخی موارد.

 نتیجه‌گیری:

در عهد نبوی برخی از افراد کفر خود را پنهان کرده به‌ظاهر اسلام آوردند که به آن‌ها منافق گفته شد. تعداد این افراد که هم از مهاجرین و هم انصار بودند، زیاد بود اما نمی‌توان گفت نیمی از مردم منافق بودند بلکه نسبت به مؤمنین درجه‌یک که متقین باشند تعدادش بیشتر بود. درهرصورت برخورد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به آن‌ها متفاوت بود؛ هرگاه پرده نفاقشان کنار می‌رفت با آن‌ها برخورد متناسب می‌شد، اما هرگاه همچنان پشت پرده نفاق پنهان می‌شدند نمی‌شد با آن‌ها برخورد کرد.

برای مطالعه بیشتر:

 به کتاب ویژگی‌های نفاق و منافقین نوشته آیه الله مجتبی تهرانی، مؤسسه فرهنگی مصابیح الهدی که در سال 1400 منتشر شده مراجعه فرمایید.

 پی‌نوشت‌ها:

1. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینی، تهران، کتاب‌فروشی مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ج ۵، ص ۲۴۱

2. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۹۰ ش، ج ۲۵، ص ۲۰۶.

3. مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ ش، ج ۲۴، ص ۱۴۶.

4. سوره بقره/آیه 14«وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ؛(و هنگامی‌که با اهل ایمان دیدار کنند، گویند: ما ایمان آوردیم و چون با شیطان‌هایشان [که سرانِ شرک و کفرند] خلوت گزینند، گویند: بدون شک ما با شماییم، جز این نیست که ما [با تظاهر به ایمان] آنان را مسخره می‌کنیم.)»

5. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج‏۳، ص ۴۰۸؛

6. مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع بمل للنبی من الاحوال و الاموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمد عبدالحمید النسیمی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ ق/۱۹۹۹ م، ج ۲، ص ۷۴.

7. سوره مائده/آیه 67«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛(ای پیامبر! آنچه از سوی پروردگارت [درباره ولایت و رهبری علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] بر تو نازل شده ابلاغ کن؛ و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده‌ای؛ و خدا تو را از [آسیب و گزند] مردم نگه می‌دارد؛ قطعاً خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند.)»

8. فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، انتشارات رضى، قم‏، 1375 ش، چاپ اول‏، ج 1، ص 929. واقدی، محمدبن عمر، کتاب المغازی للواقدی، چاپ مارسدن جونس، قاهره، ۱۹۶۶ م، ج ۳، ص ۱۰۴۶.

معجزه شق القمر
یکی از این معجزات پیامبر اسلام(ص)، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت(ع) و گزارش‌های بسیاری نقل شده است.

پرسش:

آیا معجزاتی مانند شق‌القمر درست است؟

پاسخ:

بر اساس تعالیم و آموزه‌های قرآن، پیامبران الهی برای اثبات نبوت و حقانیت دعوت خود، همواره از ابزار معجزه به‌عنوان تائید غیبی از ناحیه‌ی خداوند بهره می‌گرفتند. معجزه اقدامی خارق‌العاده بوده که شگفتی و تحسین مردم را در پی داشت و ضمن ساکت کردن مخالفان، موجب همراه ساختن باورهای مردم با پیامبران علیهم‌السلام می‌شد. در اسلام نیز علاوه بر این‌که قرآن به‌عنوان مهم‌ترین و اصلی‌ترین معجزه‌ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شناخته می‌شود؛ معجزات بسیاری به حضرت نسبت داده شده‌ که یکی از معروف‌ترین این معجزات، شق‌القمر بوده است.

شق‌القمر در قرآن و روایات

در میان بیشتر علمای شیعه و اهل سنت، مشهور است که آیات ابتدایی سوره قمر، در مورد همین واقعه نازل شده است:

 «اِقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانشق‌القمر وَإِن یَرَوْاْ آیَهً یُعْرِضُواْ وَ یَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ؛ ساعت نزدیک شد و ماه از هم شکافت؛ اگر نشانه‌ای ببینند از آن روی گردانده و می‌گویند که این کار سحری دائم است.»(1)

در روایتی امام صادق علیه‌السلام فرمودند:

 «چهارده تن از اصحاب عقبه در شب چهاردهم ذی الحجّه از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تقاضای معجزه کردند و از ایشان خواستند که به ماه فرمان دهد تا دو نیم شود. آنگاه حضرت سرش را بالا برد و به ماه دستور داد تا دو نیم شود. ناگاه ماه دو نیم شد. سپس خواستند مثل قبل شود و باز ماه مثل قبل شد. سپس آن‌ها گفتند: «ای محمد! وقتی مسافران ما از شام و یمن بازگشتند، از آن‌ها می‌پرسیم در چنین شبی چه دیده‌اند، اگر همین چیزی که ما دیدیم آن‌ها نیز دیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق از جانب پروردگارت بوده، امّا اگر ندیده باشند می‌فهمیم که این اتفاق سِحر بوده و تو با آن ما را سِحر کرده‌ای». آنگاه خداوند این آیه را نازل کرد.»(2)

در روایت دیگری امام باقر علیه‌السلام فرمودند:

 «ماه برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شکافته شد و قبل از او خورشید برای یوشع‌ بن ‌نون علیه‌السلام برگردانده شده بود.»(3)

همچنین در روایتی امام رضا علیه‌السلام به نقل از پدرش، از جدّش، از آبائش، از حضرت علی علیهم‌السلام فرموده‌اند:

 «ماه در مکه مُنشق شد به دو شقه، سپس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: شاهد باشید، شاهد این باشید.»(4)

شق‌القمر در گزارش‌های تاریخی

در منابع تاریخی نیز افراد بسیاری با اسناد مختلفی ماجرا شق‌القمر را دیده و گزارش کردند. مرحوم قطب‌الدین راوندی در این رابطه می‌نویسد: «بعضی قائل‌اند که غیر از یک نفر آن را روایت نکرده و این ادعا درست نیست؛ زیرا ماجرای شق‌القمر شهرت دارد و در میان مسلمانان مشهور بوده و پنج نفر عبارت‌اند از ابن مسعود، ابن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم از پدرش و حذیفه آن را نقل کرده‌اند.»(5)

به‌عنوان نمونه ابن مطعم به نقل از پدرش مى‏گوید: «ماه شکافته شد و ما در مکه بودیم.»(6) و یا در گزارش دیگری عبدالله بن مسعود می‌گوید: «در عهد رسول خدا ماه شکافته شد؛ کافران قریش گفتند این جادوى پسر ابى کبشه (یعنى پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) است، آنگاه گفتند صبر کنید تا کاروان‌ها برسند زیرا محمد نمى‏تواند همه مردم را جادو کند، چون کاروان‌ها آمدند؛ گفتند که چنین بود‏.»(7) همچنین در گزارشی به نقل از عبد اللّه بن عمر(8) و عبدالله بن مسعود(9) اشاره شده که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پس‌از این ماجرا از مردم نسبت به این اعجاز شهادت گرفتند.

بنابراین باوجود کثرت روایات و گزارش‌ها، جایی برای انکار این واقعه باقی نمی‌ماند؛ چنانکه شیخ طوسی معتقد است که مسلمانان در وقوع شق‌القمر اجماع داشته‌اند.(10) همچنین محتوای این گزارش‌ها مانند دو نیم شدن ماه در شهرهای دیگر، شاهد قرار دادن مردم نسبت به این حادثه و... با منابع روایی نیز تطابق داشته و ازاین‌جهت قابل خدشه نبوده است.

البته برخی نسبت به این معجزه ایراداتی گرفتند که مهم‌ترین آن؛ عدم نقل ماجرا در تمامی کتب تاریخی غیرمسلمانان بوده است.

 در این رابطه لازم است دانسته شود؛ اولاً زمان وقوع این حادثه، شب بوده است و مدت آن‌هم کوتاه، چه‌بسا در آن زمان بسیاری از افراد در خواب بوده و یا متوجه نشدند. ثانیاً بسیاری از مناطق که تا حدی به نجوم هم توجه داشتند، مانند هند، یونان و روم ... به دلیل اختلاف افق و اینکه در آن مناطق، روز بوده، ماه قابل‌رؤیت نبوده است. ثالثاً تاریخ، همه وقایع را ثبت نکرده است و چه‌بسا دلیل عدم نقل تاریخ‌نویسان غیرمسلمان، عناد با دین جدید اسلام بوده است. رابعاً مرحوم آیه‌الله حائری یزدی شواهد و داستان‌هایی را ذکر می‌کنند که خبر از وقوع این حادثه نزد غیرمسلمانان می‌دهند.(11)

البته در عصر حاضر برخی پژوهشگران معتقدند که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله سندی برای اثبات نبوت خود به‌جز قرآن نیاورده و هیچ‌گونه معجزه‌‌هایی از جنس امور حسی و خارق‌العاده نداشته است. درنتیجه آیه‌ی اول سوره‌ی قمر مبنی بر دو نیمه شدن ماه را، مربوط به زمان حیات پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نیست.(12)

نتیجه:

 برای اثبات یا انکار معجزاتی که به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت داده شده، باید هرکدام جداگانه مورد بحث قرار بگیرد. یکی از این معجزات، شق‌القمر بوده که علاوه بر اشاره‌‌ی قرآن به آن، در احادیثی از اهل‌بیت علیهم‌السلام و گزارش‌های بسیاری نقل شده است؛ تا آنجا که افراد بسیاری چون عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عبّاس، ابن جبیر، ابن مطعم و حذیفه این واقعه را روایت کردند؛ بنابراین کثرت روایات و گزارش‌ها در این رابطه و تطابق منابع تاریخی با احادیث اهل‌بیت علیهم‌السلام می‌تواند مؤیدی بر صحت معجزه‌ی شق‌القمر باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ قمر، آیه 1-2.

2. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم،1404 ق، ج‏2، ص 341.

3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق، ج‏2، ص 385.

4. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم انتشارات دارالثقافه، ۱۴۱۴ ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

5. راوندى، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج‏1، ص 31.

6. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 268.

7. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 266-267.

8. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 267.

9. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏2، ص 264.

10. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تصحیح احمد حبیب عاملی، بیروت،‌ دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، ج ۹، ص ۴۴۳.

11. حائری یزدی، شیخ علی، الزام الناصب فی اثبات الحجه الغائب، بیروت، موسسه الاعلمى‏، چاپ اول، 1422 ق،‏ ج ۱، ص ۲۸۱.

12. ر. ک: نقد و بررسی ادله شق‌القمر در تفاسیر فریقین: نویسنده: ایازی، سید محمدعلی؛ مجله: پژوهش‌نامه نقد آراء تفسیری؛ تابستان 1401 - شماره 5؛ صفحه - از 81 تا 110.

چرایی شرکت اصحاب حضرت علی علیه السلام در فتوحات زمان خلیفه دوم
فتوحات در زمان خلفای سه‌گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) به وقوع پیوست و حضرت علی علیه‌السلام در این فتوحات شرکت نکرد و دخالت و نقش حضرت تنها در حد مشاوره بود .

پرسش:

آیا اصحاب حضرت علی علیه‌السلام در فتوحات زمان خلیفه دوم شرکت داشتند و چرا؟

پاسخ:

 
فتوحات ازجمله فتح ایران پس از رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و پیش از خلافت حضرت علی علیه‌السلام یعنی در زمان خلفای سه‌گانه به وقوع پیوست.

آغازش در زمان ابوبکر بود و در زمان عمر به اوج رسید و در زمان عثمان با کشته شدن یزدگرد به دست ایرانیان تقریباً تمام ایران فتح شد. این فتوحات در زمان حضرت علی علیه‌السلام متوقف شد. بااین‌حال اگرچه این فتوحات در زمان خلافت حضرت علی‌ علیه‌السلام نبود، اما حضرت نمی‌توانست نسبت به این پدیده بی‌تفاوت باشد؛ زیرا اگر سپاه اسلام شکست می‌خورد حذف اسلام برای همیشه رقم می‌خورد و اگر سپاه اسلام پیروز می‌شد مسئله نومسلمانان اقتضاء می‌کرد که تا حد امکان اسلام صحیح به آن‌ها منتقل شود و نیز صدمات و تلفات کاهش یابد. حضرت در این فتوحات شرکت فیزیکی نداشت حتی شمشیر به‌دست نگرفت و فرزندان ایشان نیز شرکت نکردند؛ اما برخی از اصحاب حضرت علی علیه‌السلام حضور داشتند که در نوشتار زیر به آن پرداخته می‌شود.

 

متن اصلی پاسخ

برخی از اصحاب حضرت علی علیه‌السلام در این فتوحات حضور داشتند ازجمله: عمار، (1) حذیفه بن ، (2) هاشم بن عتبه بن ابی‌الوقاص معروف به «هاشم مرقال»، (3) عبدالله بن بدیل، ورقا (4) براء بن عازب (5) و سلمان فارسی.

اما آنچه بیشتر دست‎مایه تخریب از سوی باستان‌گرایان افراطی قرار گرفته شخصت سلمان است، زیرا اصالت ایرانی داشت.

سلمان باعث افتخار هر ایرانی است و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در تمجیدش فرمودند:

 «او علوم اولین و آخرین را درک کرده و دریایی است بی‌انتها و او از ما اهل‌بیت است.» (6)

متأسفانه شبهه‌افکنان با تحریک حس میهن‌پرستی جوانان، قصد تخریب شخصیت والای این صحابه جلیل‌القدر را دارند. آنان با القای این‌که سلمان در فتوحات نقش داشته، بدترین حمله‌ها را به ایشان انجام می‌دهند.

اما چرا سلمان در فتوحات شرکت کرد؟

 گزارش‌ها حاکی از میانجی‌گری سلمان در این فتوحات است تا از وقوع جنگ بیشتر جلوگیری کرده و کار را به مصالحه ختم کند و حد‌المقدور از خون‌ریزی‎های احتمالی بکاهد. وی در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند. (7) این نکته حتی بر پیرنیا که روحیات باستان‌گرایانه دارد نیز پوشیده نیست، زیرا وی می‎گوید:

سلمان اهالی بهرسیر (ویه اردشیر) را به اسلام دعوت کرد و با پذیرفتن اسلام اهالی ویه اردشیر، لشگریان از جنگ دست کشیدند. (8)

اگر از دید یک ایرانی غیرمسلمان و وطن‌پرست هم به این موضوع نگاه شود باید شکرگزار سلمان بود، چراکه سلمان به ایران خدمت کرده و تا توانسته از جنگ جلوگیری و کار را به صلح کشانده است و جان مسلمانان و هم‌وطنان ایرانی خود را از صدمات احتمالی جنگ در امان داشته است.

از جهت دیگر همکاری سلمان با خلفا را می‌توان به شرکت علی بن یقطین در دربار خلفای عباسی تشبیه کرد. در آنجا نیز علی بن یقطین به اشاره امام موسی کاظم علیه‌السلام برای نجات هم‌کیشان خود و به حداقل رساندن ظلم بر آن‌ها، با عباسیان همکاری می‌کرد.

سلمان حتی هنگامی‌که به حکومت مداین رسید خود را از غوطه‌ور شدن در مادیات فرمانداری بر حذر می‌داشت. او هنگام فرمانداری، پنج هزار درهم حقوق دریافت می‌کرد، ولی آن را در راه خدا انفاق می‌نمود و از دسترنج خود غذا تهیه می‌کرد و با عبای کهنه‌ای زندگی می‌کرد و حتی با آن به مسجد می‌رفت و برای مردم خطبه می‌خواند. (9) وضعیت وی به‌گونه‌ای بود که گاهی افراد نادان و حتی بچه‌ها وی را استهزاء می‌کردند، اما او با آنان برخورد نمی‌کرد. (10) او در خیابان‌ها و کوچه‎های مداین به‌صورت ناشناس راه می‎رفت و گاهی ناشناسی به خیال آن‌که کارگر بارکش است از وی تقاضا می‌کرد که بار او را حمل کند، سلمان نیز اجابت نموده و دستمزد دریافت می‎کرد. (11) با حصیربافی امورات خود را می‌گذراند و حتی اضافی دستمزد خود را صدقه می‌داد (12) تا جایی که عمر به این شیوه اعتراض میکند و سلمان نیز پاسخ وی را داده و از عملکرد خود دفاع می‌کند. نامه‌های ردوبدل شده بین عمر و سلمان حاکی از آن است که سلمان از وی تبعیت نمی‌کرد.

وی هدف خود از عهده‌دار شدن ولایت مداین را چنین عنوان می‌دارد:

ای عمر بدان که من عهده‏دار ولایت اهل مداین نشدم، مگر این‌که به همان شیوه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اقامه حدود الهی را از روی ارشاد و دلیل نمایم و به طریق آن حضرت در میان ایشان رفتار نمایم.

در پایان به دفاع از حضرت علی علیه‌السلام پرداخته و می‌فرماید:

و این را بدان که اگر خداوند تبارک‌وتعالی خیر و خوبی این امّت یا اراده و ارشاد و هدایت این طایفه را داشته باشد بی‌شک اعلم و افضل این جماعت را والی ایشان گرداند و اگر این امّت از حضرت حقّ ترسان بوده و تابع رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به حقّ می‌‏بودند هرگز تو را امیرالمؤمنین نام نمی‏‌نهادند! (13)

این نامه گواه است که سلمان حضرت علی علیه‌السلام را عهده‌دار امور می‌دانسته و از ایشان کسب تکلیف می‎کرد.

چگونه برخی ایشان را متهم به دنیاطلبی می‌کنند و هدف وی از روی‌آوردن به اسلام را رسیدن به مادیات عنوان می‌کنند. با این شیوه حکومت نمی‌توان کسی را متهم به دنیاطلبی کرد تا چه رسد که از 20 سال پیش برای این حکومت برنامه‌ریزی کرده باشد. از آن گذشته در زمان اسلام آوردن سلمان حتی احتمال پیروزی اسلام بر حجاز نمی‌رفت تا چه رسد به پیروزی بر ایران و روم. مگر این‌که بگوییم سلمان پیش‌گویی پیروزی اسلام بر ایران و روم را از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیده بود که این خود دلیلی بر حقانیت دین اسلام خواهد شد.

خلفا با اهرم نظامی به وسعت اسلام می‌افزودند، ولی درباره ترویج اسلام برنامه منسجمی نداشتند و این باعث می‌شد که مناطق تازه فتح‌شده با اصل اسلام آشنایی چندانی پیدا نکنند و فقط به تعداد مسلمانان افزوده شود. فتح و توسعه فرهنگ اسلامی در نظر حاکمان وقت نبود.

شهید مطهری پیدایش طبقه جاهل‌مسلک مقدس‌مآب ازجمله خوارج را از پیامدهای این فتوحات می‌داند. (14)

اما نکته اساسی‌تر اینکه، حضور پیروان راستین امام علی علیه‌السلام علاوه بر آن‌که می‌توانست از خشونت‌ها بکاهد تااندازه‌ای خلأ نبود انگیزه تبلیغی را نیز پر می‌کرد و باعث آشنایی تازه‌مسلمانان با حقایق دین اسلام می‌شد. ازاین‌رو حضور و تلاش شخصیت‌هایی چون سلمان فارسی، حذیفه بن یمان، هاشم مرقال و عمار یاسر ستودنی است. سید جعفر مرتضی عاملی با عنایت به این مطلب می‌گوید:

در آن فتوحات اگر برگزیدگان صحابه شرکت نمی‌جستند برای دین فرجام بدی داشت و برای مسلمانان ایجاد شر می‌کرد. مشارکت این گروه زمینه‌ای فراهم ساخت تا بسیاری از غیر عرب‌ها با تعالیم و آموزه‌های اسلام آشنا شوند و درنتیجه چند دهه‌ای نگذشت که علما و فقها و متفکران اسلامی از همین دسته پدیدار شدند. (15)

محمدجواد مغنیه نیز می‎گوید:

صحابیان شیعی در گسترش و توسعه تشیع نقش اساسی داشتند. هر جا که می‌رفتند مردم را با قالب‌های قرآنی و حدیثی و با صبر و تحمل به تشیع فرامی‌خواندند. (16)

نتیجه‌گیری:

بنابر مطالب فوق حضور اصحاب حضرت علی علیه‌السلام فواید عدیده‌ای داشت ازجمله:

یک. تا حد امکان سعی می‌کردند از آمار صدمات و تلفات بکاهند مخصوصاً سلمان فارسی که زبان فارسی و عربی می‌دانست در برخی از شهرها به میانجیگری پرداخته از وقوع جنگ جلوگیری کرده و کار به صلح خاتمه می‌یافت.

دو. حضور اصحاب باعث می‌شد تا حد‌الامکان اسلام واقعی که ریشه در غدیر داشت وارد سرزمین‌های مفتوحه شد؛ بنابراین هر ناحیه‌ای که اصحاب حضور داشتند، نهال محبت اهل‌بیت علیهم‌السلام کاشته و به مروز زمان به اعتقاد تبدیل شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال‌الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش، ص 164؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 5، ص 181.

2. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، مراجعه جمال‌الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش، ص 164؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 5، ص 153؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 2،ص 1522؛ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری (تاریخ الامم و الملوک)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، دوم، 1387 ق، ج 4، صص 288 و 307.

3. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، دوم، 1409 ق، ج 2، ص 315.

4. بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبه الهلال، 1988 م، ص 304؛ طبری، مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، دوم، 1409 ق، ج 4، ص 180.

5. ابوعبدالله احمد بن محمد بن اسحاق همدانی، البلدان، تحقیق یوسف الهادی، بیروت، عالم الکتب، اول، 1416 ق، ص 557؛ مستوفی، حمدالله بن ابی بکر، تاریخ گزیده، تحقیق عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، سوم، 1364 ش، ص 775.

6. شیخ صدوق، الامالی، کتابچی، تهران، 1376 ش، ص 252،

7. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق، ج 4، ص 76.

8. پیرنیا، تاریخ ایران باستان، نشر اقبال، تهران، 1382 ش، ج 2، ص 247.

9. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 65.

10. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 65.

11. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 66.

12. ابن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، اول، 1410 ق ، ج‏4، ص 67.

13. طبرسی، احمد بن علی‏، الإحتجاج علی أهل اللجاج، تصحیح محمدباقر خرسان، مشهد، نشر مرتضی‏، اول، 1403 ق، ج‏1، ص 133؛

14. شهید مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، صدرا، تهران، 1382 ش، ص 50؛

15. عاملی، سید جعفر مرتضی، «مشارکت گروه‌های مخالف در حکومت»، فصل‌نامه مطالعات تاریخی، سال اول، 1368، شماره 3، ص 375.

16. مغنیه، محمدجواد، الشیعه فی المیزان، قم، منشورات الشریف الرضی، 1413 ق، صص 26 ـ 28.

عصر نبوی و برگزاری کنسرت در مدینه
با توجه به موضع سخت رسول خدا نسبت به غنا و استفاده از آلات موسیقی، نمی‌توان گزارش‌هایی را پذیرفت که بیان دارند در شهر مدینه مجالس غنا و رقص انجام می‌شد.

پرسش:

آیا در عصر نبوی در مدینه کنسرت برگزار می‌شد؟ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چه برخوردی با آن داشتند؟

پاسخ:

کنسرت در یک تعریف عرفی به معنی اجرای زنده موسیقی برای مخاطبان است. این اجرا می‌تواند توسط یک گروه یا فردی انجام شود که به‌طور کلی هدف آن ایجاد شادی و سرگرمی در بین مخاطبان است. در عصر نبوی در مدینه، کنسرت به شکل امروزی یعنی یک رویداد رسمی و سازمان‌یافته برگزار نمی‌شد؛ اما ممکن است مجالسی با موسیقی و آواز در آن زمان در قالب جشن‌های خیابانی صورت گرفته باشد. پس ضروری است به بررسی گزارش‌های موجود پرداخته تا روشن گردد در صورت برگزاری این قبیل مراسمات، چه برخوردی از جانب پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صورت می‌گرفت.

در منابع اهل‌سنت روایاتی درباره حضور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در مجالس رقص و آواز بیان کرده‌اند که در این‌جا به ذکر برخی ازاین‌روایات و اشکالات آن‌ها می‌پردازیم:

1. در گزارشی عایشه می‌گوید:

 «رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دیدم درحالی‌که درب اتاق من ایستاده بود و اهل حبشه در مسجد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با ابزار جنگی خود می‌رقصیدند، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مرا با عبایش پوشاند تا رقص آنان را تماشا کنم و به خاطر من آنقدر ایستاد تا اینکه من از تماشای آنان سیر شدم، پس حال دخترکان کم سن‌و‌سالی را که به لهو و لعب اشتیاق دارد، رعایت کنید.» (1)

 در گزارش دیگری در این باره می‌گوید:

 «پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مرا بر پشت خود سوار کرد درحالی‌که گونه‌ام بر گونه‌ی او بود و می‌گفت: ‌ای بنی‌ارفده ادامه دهید و آن حضرت همین‌طور ادامه داد تا اینکه من خسته شدم.» (2)

2. در خبری عایشه می‌گوید:

 «پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر من وارد شد، دو کنیز نزد من اشعاری را که در روز جنگ بعاث با غنا خوانده می‌شد به همان صورت برایم می‌خواندند؛ ناگهان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ را دیدم که در جای خود دراز کشید و صورتش را برگرداند، ابوبکر وارد شد و به من نهیب زد و گفت: نزد پیامبر موسیقی شیطانی می‌نوازید، اما رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رو به ابوبکر کرد و فرمود: رهایشان کن.» (3)

3. همچنین عایشه می‌گوید:

 «رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ نشسته بود؛ ناگهان همهمه و صدای بچه‌ها شنیده شد. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ برخاست، دید زن حبشیه‌ای می‌رقصد و بچه‌ها اطراف او را گرفته‌اند. آن حضرت فرمود: ‌ای عایشه بیا نگاه کن، من آمدم و چانه‌ام را بر شانه‌ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ گذاشتم و از حد فاصل بین شانه و سر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نگاه به آن زن رقاصه می‌کردم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ به من فرمود: آیا از تماشای آن سیر شدی؟ و من می‌گفتم نه تا ببینم جایگاهم نزد آن حضرت چقدر است! ناگهان عمر آمد، مردم از اطراف آن زن پراکنده شدند، عایشه می‌گوید: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: شیطان‌های انس و جن را می‌بینم که از عمر فرار می‌کنند، عایشه می‌گوید: من نیز برگشتم.» (4)

در این روایات نکات مشترکی دیده می‌شود که عبارتند از:

• راوی اصلی تمام این روایات، عایشه است.

• عایشه بر کم سن‌و‌سال بودن خود تأکید دارد و اشاره می‌کند که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای خوشحالی و رعایت حال او به تماشای این مراسم می‌پرداخت.

• محتوای این روایات نشان می‌دهد که موسیقی و ابزار لهو و لعب، از منظر اسلام، فی‌نفسه و به‌‌خودی‌خود جایگاه مثبتی ندارند و اگر هم پیامبر در این مجالس شرکت کردند، به هدف دیگری بوده است.

نقد روایات

این روایات، فارق از بحث سندی، تناقضات و سؤالاتی را درباره سازگاری این اعمال با منزلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و قداست مسجد مطرح می‌کند. چنانکه این رفتار حضرت با آموزه‌های قرآنی سازگاری ندارد؛ «وَالَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.» (5)

همچنین این شبهه مطرح می‌شود که چگونه ممکن است پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با مقام و منزلتی که داشتند، اجازه دهند جلسات رقص در مسجد برگزار شود و خودشان به تماشای رقص بنشینند و یا در منزل خود مجلس ساز و آواز شیطانی برپا کنند و حال آنکه افرادی چون ابوبکر و عمر از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به مسائل دینی پایبندتر از ایشان باشند.

از طرفی عایشه در این روایات خود رو کم سن‌و‌سال معرفی می‌کند که این مطلب خلاف داده‌های تاریخی است.(6)

موضع پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت به موسیقی و مجالس آن

از روایات بدست می‌آید که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مسلمانان را از دف زدن، رقص، حضور در این مجالس و گوش دادن به آن‌ها نهی می‌فرمودند. (7) از امام صادق علیه‌السلام نقل شده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: «شما را از رقص و مزمار و نرد و طبل زدن نهی می کنم.» (5)

 همچنین در روایات دیگری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمودند: «فرشتگان وارد خانه‌ای نمی‌شوند که در آن شراب، دف، طنبور (نوعی ساز زهی مانند عود) یا نرد وجود داشته باشد و دعای اهل آن خانه مستجاب نمی‌شود و برکت از آنان برداشته می‌شود.» (7)

 حتی از برخی روایات بدست می‌آید که ایشان علاوه بر استفاده از آلات موسیقی نسبت به خرید و فروش آن نیز نهی می‌کردند و می‌فرمودند خداوند به من امر کرده که سازها و آلات موسیقی را محو کنم. (8)

نتیجه‌گیری:

 با توجه به موضع سخت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نسبت به غنا، استفاده از آلات موسیقی و خرید و فروش و حتی جمع آوری آلات آن، نمی‌توان گزارش‌هایی را پذیرفت که بیان دارند در شهر مدینه خصوصا مسجدالنبی مجالس غنا و رقص انجام می‌شد و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نه‌تنها نهی نکردند، بلکه خود به تماشای آن می‌رفتند.

 همچنین با توجه به محتوای روایات روشن می‌شود که هدف از جعل این اخبار، کم‌سن نشان دادن عایشه به هنگام ازدواج با پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، شدت علاقه‌ی حضرت به او و یا فضیلت تراشی برای برخی از صحابه حضرت می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع المسند الصحیح المختصر من أمور رسول الله و سننه و أیامه (صحیح البخاری)، محقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، بی‌جا، انتشارات دار طوق النجاه، چاپ اول، 1422 ه، ج 7، ص 28.

2. صالحى دمشقى‏، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فی سیره خیر العباد، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، 1414 ق‏، ج‏9، ص 69.

3. صالحى دمشقى‏، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فی سیره خیر العباد، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، 1414 ق‏، ج‏9، ص 69.

4. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، محقق: أحمد محمد شاکر و محمد فؤاد عبد الباقی و إبراهیم عطوه عوض، مصر، شرکه مکتبه ومطبعه مصطفى البابی الحلبی، چاپ دوم 1395 ه، ج 5، ص 621.

5. سوره‌ی مؤمنون، آیه ۳.

6. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، ج ۴، ص ۱۴۶.

7. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم،1362 ش‏، ج‏6، ص 432.

8. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین‏، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405 ق،‏ ج‏1، ص 261.

9. ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین‏، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405 ق،‏ ج‏1، ص 260.

10. نورى، حسین بن محمد تقى‏، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائ، محقق: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، قم، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، 1408 ق‏، ج‏13، ص 219.

در سوره آل عمران، گزارشات تاریخی مرتبط با حضرت عیسی، حضرت مریم و حضرت زکریا (ع) و چند گزارش مرتبط با تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ذکر شده است.

پرسش:

به چند داستان تاریخی در سوره آل‌عمران اشاره شده است؟ به صورت اختصار توضیح دهید؟

پاسخ:

سومین سوره قرآن کریم «آل‌عمران» است. این سوره که در دو جزء سوم و چهارم قرار دارد از جمله سوره‌‌های مدنی قرآن است.(1) نام‌گذاری این سوره به نام «آل‌عمران» به دلیل وجود واژه «عمران» در دو آیه از این سوره است. در آیه ۳۳ به خاندان عمران ذیل عنوان آل‌عمران، و در آیه ۳۵ به عمران پدر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) اشاره کرده است. در این سوره گزارشات تاریخی مرتبط با حضرت عیسی (علیه‌السلام) و مادر ایشان حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) و حضرت زکریا (علیه‌السلام) و چند گزارش مرتبط با تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ذکر شده است. درادامه به هریک از این داستان‌ها به صورت فشرده اشاره خواهد شد:

1. نذر مادر حضرت مریم و ولادت حضرت مریم و چگونگی انتخاب سرپرست برای ایشان وشرح عبادات آن حضرت

داستان نذر مادر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) و ولادت ایشان و چگونگی انتخاب سرپرست برای ایشان در آیات ۳۵ تا ۳۷ و آیات 42 تا 44 سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. براساس این آیات، مادر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) نذر کرد که اگر خداوند به او فرزندی عطا کند، او را وقف خدمت به خانه خدا کند. پس از تولد مریم، سرپرستی او به حضرت زکریا (علیه‌السلام) سپرده شد و مریم در معبد به عبادت مشغول شد، به‌گونه‌ای که خداوند او را مستقیماً با نعمت‌های خود روزی می‌داد.

2. دعای زکریا (علیه‌السلام) برای فرزنددار شدن و چگونگی استجابت دعای ایشان

داستان دعای حضرت زکریا (علیه‌السلام) برای فرزنددار شدن و ولادت حضرت یحیی (علیه‌السلام) در آیات ۳۸ تا ۴۱ سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. حضرت زکریا (علیه‌السلام) با دیدن عنایت خدا به مریم (سلام‌الله‌علیها)، در سن پیری و با وجود ناباروری همسرش، از خداوند درخواست فرزندی صالح کرد. خداوند دعای او را اجابت کرد و بشارت تولد حضرت یحیی (علیه‌السلام) را به او داد و به عنوان نشانه، زکریا برای سه روز جز با اشاره قادر به سخن گفتن نبود و در این مدت به تسبیح خدا مشغول بود.

3. داستان ولادت حضرت عیسی(علیه‌السلام)

داستان ولادت حضرت عیسی (علیه‌السلام) در آیات ۴۵ تا ۴۷ سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. فرشتگان الهی به حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) بشارت دادند که بدون ازدواج، صاحب فرزندی به نام عیسی (علیه‌السلام) خواهد شد که از پیامبران الهی است و در گهواره سخن خواهد گفت. مریم از این بشارت تعجب کرد، اما فرشتگان تأکید کردند که این امر به اذن خداوند و نشانه‌ای از قدرت بی‌پایان اوست.

4.داستان نبوت حضرت عیسی، معجزات، حواری‌ها و عروج عیسی

در آیات ۴۸ تا ۵۵ سوره آل‌عمران به نقش حضرت عیسی (علیه‌السلام) به عنوان پیامبر الهی، معجزات او، همراهی حواریون با او و سرانجام عروج او به سوی خداوند تبیین شده است. حضرت عیسی (علیه‌السلام) به عنوان پیامبر الهی، با معجزاتی مانند شفای بیماران و زنده کردن مردگان، مردم را هدایت کرد. با وجود ایمان حواریون، بسیاری از بنی‌اسرائیل به او ایمان نیاوردند و دشمنانش قصد کشتن او را داشتند، اما خداوند او را نجات داد و به سوی خود عروج داد.

5. داستان غزوه احد

آیات ۱۲۱ تا ۱۲۹ و ۱۴۰ تا ۱۷۹ سوره آل‌عمران به غزوه احد و درس‌های آن اشاره شده است. براساس این آیات در جریان این غزوه که در سال سوم هجری بین مسلمانان و مشرکان قریش رخ داد مسلمانان ابتدا پیروز شدند، اما به دلیل نافرمانی برخی از سپاهیان از دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، و رها کردن گردنه کوه احد، در طمع کسب غنائم، شکست خوردند.

6. داستان مباهله پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با مسیحیان نجران

در آیه 64 سوره آل‌عمران به جریان مباهله پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مسیحیان نجران اشاره شده است. در این جریان بعد آنکه ادعاها و استدلال‌های مسیحیان نجران درباره حضرت عیسی (علیه‌السلام) توسط پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پاسخ داده می‌شود، اما آنان حاضر به تسلیم و پذیرش کلام پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌شوند، خداوند متعال به پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر می‌کند که آنان را دعوت به مباهله کند.

منبع جهت مطالعه بیشتر:

کتاب قصص انبیاء: داستان پیامبران از آدم تا خاتم، نوشته سید نعمت‌الله جزایری

پی‌نوشت‌ها

1. خرمشاهی، بهاءالدین، «سوره آل‌عمران»، در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان-ناهید، ۱۳۷۷ش، ص۱۲۳۶.

به شهادت اسناد تاریخی و عملکرد ارتش رضاخانی، اقدامات نظامی رضاخان نه‌تنها سبب نوسازی و ایجاد ارتش مدرن نشد، بلکه آسیب‌های جدی به عمران و آبادانی کشور وارد ساخت.

پرسش:

قصه ایجاد ارتش مدرن در ایران چیست؟ آیا به‌راستی، تأسیس ارتش مدرن در ایران، کار رضاشاه است؟

پاسخ:

رضاخان ‌که با کودتای نظامی به قدرت رسید، در طول دوره بیست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خویش بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار می‌ورزید. تمرکز وی بر ارتش به حدی بود که اول صبح کارش را با رسیدگی به امور ارتش و گزارش رئیس شهربانی و فرمانده ارتش شروع و بخش وسیعی از درآمد و بودجه کشور را صرف نوسازی و تجهیز ارتش می‌کرد. حتی در اوایل فروردین 1301 که مشکلات مالی فراوانی وجود داشت، «با کنترل مستقیم تمام سازمان‌ها و ادارات درآمدزای کشور، ازجمله زمین‌های خاصه سلطنتی، مالیات‌های مستقیم و غیرمستقیم، راه‌ها، گمرکات، تریاک و...، این درآمدها را صرف هدف‌های نظامی خود کرد.»(1)

 اکنون سؤال اساسی این است که آیا اقدامات رضاخان، به تأسیس ارتش مدرن را در ایران منجر گردید؟ و آیا این رویکرد میلیتاریستی سبب تأمین امنیت ملی و تمامیت ارضی گردید؟

ازآنجاکه اندیشه توسعه نظامی و بازسازی ارتش از اواسط دوران قاجار به‌ویژه بعد از شکست ایران در جنگ با روس‌ها، کلید خورد، به‌اختصار، رویکرد نظامی دوره قاجار و پهلوی مورد واکاوی قرار گرفته و سپس اقدامات رضاخان ارزیابی می‌گردد:

1. رویکرد نظامی عصر قاجار؛

در اواخر دوره صفویه، اوضاع داخلی ایران دچار تشویش شد و در عصر قاجار، ایران در معرض حمله و غارت همسایگان و استعمارگران قرار گرفت. اوج درگیری، دو جنگ ایران و روس بود که 13 سال به طول انجامید و منجر به شکست ایران و تحمیل معاهده گلستان و ترکمانچای گردید. جمع‌بندی دربار از شکست ایران این بود که برتری تسلیحاتی روس‌ها، کیفیت فنی قوای نظامی آنان و همچنین فقدان سلاح‌های مدرن و عدم آشنایی ایرانیان با فنون جدید نظامی‌گری، عامل اصلی شکست است. به دنبال آن عباس میرزا (ولیعهد فتحعلیشاه) و میرزا بزرگ قائم‌مقام (میرزا عیسی فراهانی) درصدد نوسازی ارتش با کمک فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها برآمدند تا ارتش را به سبک اروپایی سامان دهند. از‌این رو مهم‌ترین فصل قرارداد «فین کن اشتاین» با فرانسوی‌ها، «اصلاح و تقویت ارتش ایران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوی بود. همچنین فرانسه ضمن فروش تعدادی توپ و تفنگ به ایران، تعهد کرد دو کارخانه توپ‌ریزی در تهران و اصفهان و یک کارخانه اسلحه‌سازی در تبریز بسازد.»(2)

رویکرد عباس میرزا توسط مهم‌ترین صدراعظم ناصرالدین‌شاه یعنی امیرکبیر، گسترش یافت، به‌طوری‌که مهم‌ترین بخش دارالفنون، وجه نظامی آن بود.(3) او ابتدا با تأسیس دارالفنون، یک‌رشته تحصیلی تحت عنوان مهندسی نظامی ایجاد نمود و از کارشناسان نظامی اروپایی برای تدریس دعوت کرد. فکر تأسیس دارالفنون و جایگزینی آموزش‌های نظامی در ایران به‌جای اعزام محصل به اروپا، متأثر از «مسافرت امیرکبیر به روسیه و دیدن مدارس فنی و صنعتی و نظامی آنجا پیش آمد.»(4) وی متحدالشکل ساختن لباس نظامی و انتظام ارتش را به همه رده‌های نظامی تعمیم داد. وی کارخانه اسلحه‌سازی جدیدی ایجاد کرد و به تعلیم افسران و افراد قشونی همت گماشت. با توجه به اینکه مشکلات مالی در امور نظام زیاد بود، مسائل مالی ارتش را نیز ساماندهی کرد و اشخاص بسیاری که اسم آن‌ها در قشون ثبت بود، اما هیچ فعالیت مفیدی نداشتند و مواجب کامل دریافت می‌کردند را حذف نمود.(5) به شهادت تاریخ، عباس میرزا و امیرکبیر، پیشگامان توسعه در ایران، آن‌هم در بعد نظامی بودند.

2. رویکرد نظامی عصر پهلوی اول؛

در اواخر دوران قاجار، شرایط منطقه‌ای و داخلی برای انگلیس نگران‌کننده بود؛ پیشروی شوروی در شمال، استقلال‌طلبی هندوستان (مستعمره انگلیس)، جنبش‌های استقلال‌طلبانه ایران ‌همچون جنبش جنگل و مبارزه جدی امثال شهید مدرس با استعمار، انگلیس را به ضرورت یک نوع «میلیتارسیم» به معنی سیطره وسیع و گسترده ارتش بر کلیه شئون اجتماعی و کنترل امورات کشور و سرکوب گسترده همه مخالفان، ایجاب می‌کرد. انگلیسی‌ها با تحقیق فراوان، رضاخان را مناسب‌ترین گزینه برای تحقق این طرح دیدند. رضاخان معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تأسیس دولت متمرکز و مقتدر تحقق می‌یابد و عملی‌شدن این هدف فقط درگرو نظامی کردن دولت و جامعه است. در این راستا، به تعبیر محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم»، به نوسازی ارتش و نیروی نظامی، بیش از سایر نهادهای مملکتی اهمیت می‌داد. پهلوی دوم می‌نویسد: «از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد که بریگاد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن ‌کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانه‌های اسلحه‌سازی را مورد توجه خاص قرار داد و در بالا بردن روحیه آنان ‌که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.»(6) رضاخان اول صبح کارش را با رسیدگی به امور ارتش و گزارش رئیس شهربانی و فرمانده ارتش شروع می‌کرد. مهم‌ترین اقدامات رضاخان در امور نظامی عبارت‌اند از:

1ـ2. ادغام نیروهای قزاق و ژاندارمری:

 نخستین اقدام رضاشاه در راستای تشکیل ارتش واحد و مدرن، ادغام تمام نیروهای نظامی همچون بریگاد مرکزی قزاق و ژاندارمری بود. وی بریگاد قزاق ایرانی، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر واحدهای نظامی را در نیروهای مسلح واحدی متحد کرد(7) و ابلاغ نمود که از این تاریخ کلمه ژاندارم و قزاق مطلقاً ملغی و متروک است و باید از کلمه «قشون» استفاده شود.(8)

2ـ2. آموزش نیروهای نظامی:

 تأسیس دانشکده افسری در بهمن‌ماه 1300 برای ایجاد ارتش جدید با تکیه‌بر تجربه آموزشی مربوط به قزاق‌ها و مدرسه نظامی مشیرالدوله.(9)

3ـ2. فراهم کردن مقدمات خرید تفنگ و مهمات از اروپا در سال 1301 و تحویل آن‌ها در تابستان 1302. (10)

4ـ2. اضافه شدن یک نیروی دریایی و هوایی کوچک به ارتش در سال 1304.

5ـ2. تصویب قانون نظام‌وظیفه عمومی در سال 1305. (11)

6ـ2. استخدام تعداد زیادی از مستشاران نظامی فرانسه در ارتش ایران و اعزام اولین گروه افسران محصل در سال 1306 به دانشگاه نظامی «سن سیر» فرانسه برای تحصیل نظامی. (12)

7ـ2. اختصاص بخش وسیعی از بودجه کشور به امور نظامی و نوسازی ارتش که به‌طور متوسط، ثلث کل بودجه کشور را تشکیل می‌داد.(13)

 3. ارزیابی اقدامات رضاخان و ماهیت ارتش مدرن؛

رضاخان اقدامات متعددی برای نوسازی ارتش آغاز کرد، اما آیا اقدامات رضاخان و تمرکز بر بازسازی ارتش و هزینه بخش زیادی از بودجه کشور برای آن، یک ارتش قوی ایجاد نمود و تمامیت ارضی و منافع ملی را تأمین نمود یا واقعیت چیز دیگری است؟ ثمره اقدامات رضاخان چه بود؟

1ـ3. تبدیل ارتش به نهاد شخصی شاه و حافظ منافع وی؛

درواقع، ارتش به‌جای اینکه امنیت داخلی و خارجی را تأمین نماید، به ابزار سرکوب مردم و یکی از عوامل اساسی ناامنی جامعه تبدیل شد. بسیاری از سرکوب‌های سیاسی رضاشاه از طریق همین قدرت نظامی ارتش جدید اعمال می‌شد. وی با دادن امتیازات ویژه به نظامیان، آن‌ها را به بازوی اعمال قدرت خود تبدیل کرد و از طریق آن‌ها به سرکوب سیاسی و اجتماعی گسترده‌ای دست زد و یک دولت فردی کاملاً متمرکز به وجود آورد که به‌شدت بر ضد امنیت عمومی عمل می‌کرد.(14) ارتش جنبه شخصی و طبقاتی داشت و دستگاه سلطنت، ارتش و قوای انتظامی را برای خدمت به خود تقویت می‌کرد نه برای منافع ملی. درواقع نظام‌وظیفه و سربازی، شاه‌پرستی را به سربازان آموزش داده و اطلاعات لازم برای آماده‌سازی ذهنی، جهت پذیرش هنجارهای دولت پهلوی را به آن‌ها منتقل می‌ساخت. (15) حتی ارتش در انتخابات (ازجمله انتخابات مجلس ششم) دخالت می‌کرد و برای راه یافتن نمایندگان موردنظر، انتخابات را در شرایط حکومت‌نظامی برگزار می‌کرد.(16) بعلاوه رضاشاه نتوانست بسیاری از امور نظامی پیش‌پاافتاده را به دیگران واگذار کند. تقریباً اداره همه بخش‌های ارتش، حتی جزئی‌ترین امور در دست او بود. این امر باعث به ‌وجود آمدن نوعی نظام فرماندهی انعطاف‌ناپذیرِ از بالا به پایین شده بود که به نحوی خشن، مانع ابتکار عمل و تصمیم‌گیری افسران ارتش می‌شد.(17)

2ـ3. ناکارآمدی ارتش رضاخان در مواجهه با دشمن خارجی و صیانت از مرزها؛

علیرغم اینکه گاهی 40 تا 50 درصد درآمد کشور صرف هزینه‌های ارتش می‌شد،(18) ارتش فقط یک اسم بود و به‌اندازه دوران صفویه و اوایل قاجار نیز، توان ایستادگی و دفاع از تمامیت ارضی کشور را نداشت. همین ارتشی که سراسر تاریخ معاصر را به خون مردمان بی‌گناه آغشته کرده و هزاران انسان حق‌خواه واقعه مسجد گوهرشاد و ده‌ها رخداد خونین دیگر را، قتل‌عام کرد، ولی در برابر هجوم بیگانگان کمترین مقاومت را از خود نشان نداد؛ چنانکه در شهریور 1320 همین ارتش مدرنی که رضاشاه ادعای آن را داشت و جدیدترین جنگ‌افزارها و تسلیحات را برای تجهیز آن از کشورهای مختلف خریداری کرده بود، در برابر تجاوز متفقین واکنش جدی از خود نشان نداد و درنهایت متلاشی شد.(19) به شهادت اسناد، روس‌ها با یک‌مشت سرباز که حتی کمربند نداشتند و با تفنگ‌های قدیمی زمان تزار به ایران حمله کرده بودند. به همین جهت ستاد ارتش قفقاز، پیش‌بینی کرده بود که در ایران با مقاومت روبرو خواهند شد؛ اما ارتش ایران پس از حمله روس و انگلیس دفاعی نکرد. فقط نیروی دریایی تازه تأسیس، چند ساعت، مقاومت نمود.(20)

3ـ3. افسانه ارتش قدرتمند و مجهز رضاخانی؛

بسیاری از نزدیکان رضاشاه و سران نظامی کشور نیز به میزان قدرت ارتش مدرن رضاشاهی پی برده بودند. روزی رضاشاه از سرلشکر جهانبانی که از سران نظامی کشور و اولین رئیس ستاد ارتش کشور بود، پرسید: «نیروهای نظامی ما در مقابل قدرت‌های جهانی چقدر توان مقابله و رویارویی را دارند و تا چه حد می‌توانند در مقابل آن‌ها مقاومت کنند؟ سرلشکر جهانبانی در واکنشی تأمل‌برانگیز گفت: به‌محض اینکه نیروهای خارجی حمله کنند، ارتش ایران از هم فرو خواهد پاشید و قشون ایران از بین خواهد رفت. رضاشاه نیز که از این نظرِ سرلشکر جهانبانی عصبانی شده بود، دستور داد وی را برکنار و از ارتش اخراج کنند.»(21) سرتیپ حسین یکرنگیان ‌که او نیز از افسران بلندپایه ارتش در آن مقطع تاریخی است، گفته است: «به‌رغم همه سروصداها، واحدهای ارتش چندان تجهیز نبودند؛ برای مثال، به‌رغم وجود ۱۶ لشکر و ۲۰ هواپیما در شمال کشور، برای هر سرباز حداکثر ۱۰۰ فشنگ موجود بود یا حتی در استانی مثل اردبیل، هر سرباز تنها ۳۶ فشنگ برای خرج کردن داشت و مسلسل‌ها نیز تنها برای نیم ساعت تیراندازی، فشنگ داشتند. لشکرها حتی برای یک هفته نیز خواروبار و پشتوانه غذایی نداشتند و روزانه انبار غله دریافت می‌کردند. همین امر سبب شده بود که لشکر اردبیل در روز دوم جنگ، یعنی ۴ شهریورماه، به دستور فرمانده لشکر، انبار غله شهر را تصرف کند و موجودی آن را بردارد. ازنظر این فرمانده نظامی ارشد، سازمان لشکرها حتی برای زمان صلح نیز به‌صورت مناسبی سازمان‌دهی نشده بود و به‌جای آنکه لشکرهای مرزی کشور تقویت شوند، لشکرهای مرکز کشور تقویت و تسلیح می‌شدند؛ برای مثال درحالی‌که لشکر یک و دو مرکز به انواع تسلیحات همانند توپ‌های ضدتانک، مسلسل ضدهوایی و خمپاره‌انداز تجهیز شده بودند، لشکر سوم تبریز و لشکر چهارم ارومیه اصلاً نمی‌دانستند زره‌پوش و ضدتانک چه شکلی است و خمپاره‌انداز چه کاری انجام می‌دهد.(22)

4ـ3. نوسازی ارتش، با نفوذ قدرت‌های خارجی و وابستگی ایران؛

عناصر خارجی بسیاری در کسوت مستشار و متخصص نظامی بر مقامات و مناصب عالی کشور، نفوذ یافتند و اغلب فرماندهان نظامی در دوره رضاشاه به قدرت‌های خارجی وابسته بودند و طیف عمده‌ای از آن‌ها به سیاست‌های استعماری انگلستان وابستگی داشتند.(23) درواقع، انگلیسی‌ها بعد از تسلط رضاخان بر سرنوشت ملت ایران، تلاش کردند تا ساختار نظامی ایران را بر اساس منافع خویش (حفظ مستعمراتی نظیر هند، مقابله با روس‌ها، سرکوب نهضت‌های استقلال‌طلبانه ایران و سرکوب مخالفان داخلی نظیر مدرس)، ساماندهی کردند.(24) این وابستگی در دوران پهلوی به اوج خودش رسید، چنانکه در تمام ابعاد «با نام بیگانه، لباس بیگانه، ترتیبات بیگانه و فرماندهی بیگانه» اداره می‌شد، اما هیچ‌گاه فنّاوری و فناوری ساخت سلاح به ایران داده نشد.(25)

5ـ3. فساد در ارتش و فقدان روحیه خودباوری در آن؛

وجود فساد در نظام اداری و تشکیلاتی ارتش سبب شد روحیه جنگاوری و فداکاری نیروهای نظامی در مقطع حساسی همچون حمله متفقین در سطح بسیار پایینی باشد. این مسئله هم در سطوح بالای ارتش و هم در سطوح پایین آن به چشم می‌خورد. در سطوح بالای ارتش و به‌ویژه در ستاد آن‌ که شخص رضاشاه نیز بر آن اشراف داشت، پارتی‌بازی و دادن رشوه به‌کرات و دفعات اتفاق افتاد. فقط محصلانی که سفارش شده بودند به خارج اعزام می‌شدند و در مورد محل و نحوه خدمت نیز دوستی و خویشاوندی و سفارش از مقام‌های بالا رعایت می‌شد. بی‌توجهی به جنبه روحی و اخلاقی، نظامیان آن‌ها را ترسو و فاقد اعتمادبه‌نفس بار آورده بود و نیروهای نظامی ایران از سربازان روس و انگلیس می‌ترسیدند.(26)

نتیجه‌گیری:

به شهادت اسناد تاریخی و عملکرد ارتش رضاخانی، اقدامات نظامی رضاخان نه‌تنها سبب نوسازی و ایجاد ارتش مدرن نشد، بلکه آسیب‌های جدی به کشور وارد ساخت. در شرایطی که کشور نیازمند عمران و آبادانی بود، عمده بودجه کشور، صرف امورات نظامی می‌شد، این نهاد بیشتر برای سرکوب مردم و شهروندان کشورمان تجهیز شده بود تا اینکه از آن بتوان در برابر دشمنان خارجی استفاده کرد. درواقع کار ویژه ارتش بیش از آنکه ایجاد ارتشی نیرومند برای مقابله با حملات خارجی باشد به دستگاهی برای سرکوب رقبای سیاسی رضاشاه و توده مردم تبدیل‌ شده بود. از طرف دیگر، زمینه نفوذ قدرت‌های خارجی و تسلط بیگانگان فراهم گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 69 ــ 68.

2. نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تهران، نشر اهورا، 1383، ج 2، ص 222.

3. ایزدی، جهان‌بخش و مطهری، مصطفی، جدال هویتی گفتمان‌های توسعه در ایران معاصر، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 48، ش 4، 1397، ص 859.

4. اقبال آشتیانی، عباس، میرزا تقی‌خان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، توس، تهران، 1355، ص 157.

5. مدنی، سید جلال‌الدین، تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، چاپ پنجم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1394، ج 1، ص 331.

6. غنی نژاد، موسی، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، مرکز، تهران، 1377 ص 12.

7. پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، چاپ سوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347، ص 43.

8. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۴۰.

9. ستاد بزرگ‌ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، 1300-1320، بی‌تا، ص 23.

10. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۸۰.

11. خلیلی‌فر، محمدرضا، توسعه و نوسازی در دوره رضاشاه، تهران، نشر جهاد دانشگاهی شهید بهشتی، 1373، ص 134.

12. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 66.

13. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 67-70.

14. بشیریه، حسین، جامعه‏شناسی سیاسی، چاپ سیزدهم، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵، ص ۷۰.

15. بارسلطان، سیده رویا، عملکرد امنیتی ارتش در دوره پهلوی اول، فصلنامه مطالعات تاریخ انتظامی، دوره اول، شماره 1، 1393، ص 105.

16. اکبری، محمد، تبارشناسی‌ هویت جدید‌ ایرانی، تهران، انتشارات علمی‌ و فرهنگی، 1384، صص 273-275.

17. سینایی، وحید، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1396.

18. کاوه، فرخ، ایران در جنگ: از چالدران تا جنگ تحمیلی، ترجمه شهربانو صارمی، تهران، ققنوس، 1397، صص 466-467.

19. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 67-70.

20. انصاری، هوشنگ، درباره سوم شهریور و نقش ایران در جنگ جهانی دوم، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1356، ص ۵۳.

21. نیازمند، رضا، رضاشاه از سقوط تا مرگ، تهران: انتشارات حمایت قلم نوین، 1386، ص 172.

22. پیشه‌وری، جعفر، یادداشت‌های زندان، تهران، انتشارات پسیان، ۱۳۵۶، ص ۱۸.

23. چیت‌سازیان، محمدرضا، بررسی دلایل فروپاشی سریع ارتش رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰؛ علل ناکارکردی ارتش رضاخانی، سایت پژوهشکده تاریخ معاصر، 3 مهر 1400، ش 20258...ak9zn4prra.html

24. عظیمی، محمدجواد، عملکرد ارتش رضاشاه، پایان‌نامه کارشناسی ارشد تاریخ، تهران، دانشگاه شهید بهشتی،1377، ص 13.

25. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص 81.

26. چیت‌سازیان، محمدرضا، بررسی دلایل فروپاشی سریع ارتش رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰؛ علل ناکارکردی ارتش رضاخانی، سایت پژوهشکده تاریخ معاصر، 3 مهر 1400، ش 20258...ak9zn4prra.html ، ص 6-7.

صفحه‌ها