دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

خطر تعرّض و جسارت توسط خوارج و امویان، اقتضا می‌کرد که پیکر حضرت مخفیانه و در مکانی دور به خاک سپرده شود؛ بنابراین، پیکر آن حضرت، از کوفه به نجف منتقل شد.

پرسش:

با توجه به شهادت امیرالمؤمنین علیه­السلام در مسجد کوفه، چرا قبر ایشان در نجف است؟

 

پاسخ:
امیرالمؤمنین علیه­السلام در سال چهلم هجری به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی که از فرقه خوارج بود، به هنگام نماز صبح در مسجد کوفه به شهادت رسید؛ ولی در نجف اشرف به خاک سپرده شد؛ جایی که بیش از 9 کیلومتر (حدود دو فرسخ) با مسجد کوفه فاصله دارد.

اتفاق شیعه در محل دفن

برخی از اهل‌ سنت، مکان‌هایی چون مدینه، رحبه کوفه و مسجد کوفه را محل دفن امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌دانند؛ اما شیعیان بی‌هیچ اختلافی، بر این باورند که قبر ایشان درجایی از شهر نجف است که درگذشته، به «غریّ» شهرت داشته و از مهم‌ترین و مشهورترین زیارتگاه‌های شیعیان شمرده می‌شود. به گفته مرحوم اربلّی، دلیل اتفاق شیعه، روایاتی است که از گذشتگان نقل‌شده و در میان راویان اخبار، امام معصوم نیز وجود دارد.

(1) با توجه به کثرت روایات و احادیث امامان شیعه علیهم‌السلام در این باب، جای شک نیست که مضجع شریف امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نجف اشرف قرار دارد. مرحوم سید عبدالکریم بن طاووس روایات و گزارش‌های تاریخی دال بر دفن آن حضرت در نجف اشرف را در کتابی با عنوان «فرحه الغریّ فی تعیین قبر امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه­السلام» گردآورده است.

غریّ کجاست؟

شایان‌ذکر است که «غریّ» نام دو بنای مشهور نزدیک به کوفه بود که گفته‌شده قبل از اسلام توسط منذر پسر امرئ القیس (یکی از پادشاهان حیره) بنا شده‌ بود. این مکان در نزدیکی مدفن امیرالمؤمنین قرار داشت و به همین جهت، در روایات از محل قبر ایشان تعبیر به غری شده است. (2) چنان‏که از امام حسین علیه­السلام نقل‌شده است که فرمود: «شب‌هنگام آن حضرت را بیرون بردیم و از مسجد اشعث گذشتیم و در بیرون کوفه به‌طرف غری دفن کردیم». (3)

در آن زمان، در این منطقه شهری وجود نداشت و شهر نجف بعدها برگرد مضجع شریف امیرالمؤمنین شکل گرفت.

اما چرا پیکر مطهر امام را جایی در همان کوفه به خاک نسپردند؟ در پاسخ به این سؤال، چند نکته شایان توجه است:

1- وصیت امیرالمؤمنین به دفن در نجف

در گزارش‌های مربوط به دفن آن حضرت نیز آمده است که خود آن حضرت به امام حسن علیه­السلام وصیت کرده بود مرا در «ظهر کوفه» به خاک بسپارید؛ جایی که قبر برادرم هود و صالح آنجا است. (4) منظور از ظهر کوفه، همان نجف است.

در روایتی آمده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به نجف اشرف نظر کردند و فرمودند: «چه خوش آینده است دیدار تو و چه خوش بوست قعر تو! خداوندا قبر مرا در این زمین قرار ده». (5)

2 - ترس از بنی‌امیه و خوارج

فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای مصون ماندن قبر و پیکر مطهر ایشان از تعرض و جسارت کینه‌ورزی‌های خوارج و امویان، علاوه بر مخفی نگه‌داشتن قبر آن حضرت، ترفند دیگری نیز به کار بستند که قبر ایشان در خارج از کوفه باشد. (6) به گفته ابن ابی الحدید، فرزندان امام علیه­السلام با گسیل داشتن تابوت‌ها و تشییع‌جنازه‌های صوری به نقاط مختلف کوفه و اطراف آن، کاری کردند که کسی از قبر ایشان اطلاعی پیدا نکند. (7) این مطلب، منافاتی با وصیت و سفارش خود حضرت ندارد. طبق برخی روایات، هم‌محل دفن ایشان مطابق سفارش و وصیت خود حضرت بود و هم مخفی ماندن آن. بنا بر آنچه شیخ مفید آورده، پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام غسل و تکفین ایشان را به عهده گرفتند و طبق وصیت خود آن حضرت، پیکر مطهرش را به «غری» انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند و محل قبر ایشان را طبق وصیت آن حضرت مخفی کردند. علت مخفی کردن این بود که امیرالمؤمنین دولت بنی‌امیه را که بعد از آن حضرت روی کار می‌آمدند، می‌شناخت و نسبت به کینه و عداوت آن‏ها که هر زمان ممکن بود با حرف‌ها و کارهای زشت و ناپسند ظهور و بروز کند، آشنایی داشت؛ بنابراین تا مدت‌ها قبر ایشان مخفی بود تا اینکه [در قرن دوم هجری]، امام صادق علیه‌السلام قبر ایشان را معرفی فرمود. (8) البته محل قبر ایشان در عصر هارون‌الرشید علنی شد و برای ایشان حرم و بارگاه ساخته شد.

3 - پیشگویی محل دفن امیرالمؤمنین

طبق برخی روایات، محل دفن امیرالمؤمنین سال‌ها قبل از شهادتش تعیین‌شده بود و حتی قبر ایشان توسط نوح نبی علیه‌السلام آماده شده بود. از

ام‌کلثوم دختر امیرالمؤمنین نقل‌شده است: «وقتی برای تشییع‌جنازه پدر خود به نجف رسیدیم، طرف سر تابوت به زمین میل پیدا کرد، پس عقب تابوت را بر زمین گذاشتند. امام حسن علیه‌السلام کلنگی برداشت و به ضرب اوّل قبر کنده‌شده‌ای پیدا شد و در آنجا تخته بود و بر آن دو سطر به خطّ سریانی نوشته بود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این قبری است که نوح پیغمبر برای علی، وصی محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله، پیش از طوفان به هفت‌صد سال آماده کرده است». (9)

در روایتی از ابن عباس آمده که رسول خدا صلی‌الله علیه و اله به امام علی علیه‌السلام فرمود: «یا علی! خداوند محبت ما اهل‌بیت را بر آسمان‌ها و زمین عرضه کرد. پس اوّل چیزی که قبول کرد و اجابت نمود، آسمان هفتم بود. پس خداوند آن را به عرش و کرسی مزیّن ساخت. سپس آسمان چهارم قبول کرد، پس آن‌ را به بیت‌المعمور مزیّن ساخت. سپس آسمان دنیا قبول کرد، پس آن را به ستارگان مزیّن ساخت. بعد از آن، زمین حجاز اجابت نمود و حق‌تعالی آن را مشرّف ساخت به خانه با حرمت و عزت، یعنی کعبه معظّمه. بعد از آن زمین شام قبول کرد، پس او را زینت داد به بیت‌المقدس. بعد از آن، زمین مدینه مشرّفه قبول کرد، پس آن را شرف و منزلت کرامت کرد به قبر من. بعد از آن زمین کوفه قبول کرد و حق سبحانه و تعالی آن را مشرّف ساخت به قبر تو یا علی!».

امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: «یا رسول‌الله! من در کوفه عراق مدفون خواهم شد؟». رسول خدا صلی‌الله علیه و اله فرمودند: «آری، شهید خواهی شد و مدفون خواهی شد در صحرای پشت کوفه میان غریّین و ذکوات بیض (مکانی در نجف) و تو را خواهد کشت بدبخت‌ترین این امّت، عبدالرحمن بن ملجم». (10)

نتیجه:
خطر تعرّض و جسارت توسط خوارج و امویان، اقتضا می‌کرد که پیکر امیرالمؤمنین مخفیانه و در مکانی دور از دسترس به خاک سپرده شود؛ بنابراین، پیکر آن حضرت بنا به وصیت خود ایشان و برای رعایت مصلحت، از کوفه به نجف منتقل شد. دفن ایشان در این محل، توسط رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز پیشگویی شده بود و طبق روایات، این محل از زمان پیامبران گذشته برای به خاک سپردن امیرالمؤمنین تعیین شده بود.

منبع برای مطالعه بیشتر:

کتاب فرحه الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهالسلام، نوشته­ی سید غیاث‌الدین، عبدالکریم بن احمد بن موسى بن طاووس‏(م 693 ق)

پی‌نوشت‌ها:
1. اربلّى، على بن عیسى، کشف الغمه فی معرفه الأئمه علیهم­السلام، رسولى محلاتى، سید هاشم، تبریز، بنی‌هاشمی، چاپ اول، 1381 ق‏، ج‏1، ص 440.

2. رک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، ج ۱۰۰، ص ۲۴۲.

3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان‏، الإرشاد فی معرفه حجج­الله على العباد، قم، انتشارات کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق‏، ج ‏1، ص 25.

4. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ھ.ش، ج 6، ص 33 ـ 34 (کتاب المزار، باب فضل الکوفه و المواضع التی یستحبّ فیها الصلاه…، ح 10 و 11 و 13).

5. ابن طاووس، سید عبدالکریم بن احمد، فرحه الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهالسلام، قم، رضى، بی­تا، ص 32.

6. ابن أبی الدنیا، ابوبکر عبدالله بن محمد بن عبید (م. 282 ھ.ق)، مقتل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد اسلامی، ص 79، ح 68.

7. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله‏، شرح نهج‌البلاغه، چاپ اول، انتشارات مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، قم‏، 1404 ق‏، ج‏4، ص 82.

8. مفید، همان، ج 1، ص 10.

9. ابن طاووس، فرحه الغری، ص 35.

10. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد ثقفى‏، الغارات‏، قم، انتشارت دارالکتاب‏، چاپ اول، 1410 ق، ج‏2، ص 844.

در منابع تاریخی هیچ‌گونه ارتباطی میان ابن ملجم مرادی قاتل امام و بهمن جاذویه وجود ندارد؛ زیرا وی اصالتاً عرب و از قبایل یمنی وابسته به قبیله بنی مراد بود.

پرسش:

ابن ملجم که بود و چه انگیزه‌ای در کشتن امیرالمؤمنین داشت؟ آیا درست است که وی یک ایرانی به نام بهمن جازویه بوده و انگیزه‌اش تلافی ریخته شدن خون ایرانی‌ها در فتوحات بوده؟

پاسخ:
گاه در فضای مجازی، مطلبی دست‌به‌دست می‌شود مبنی بر اینکه ابن ملجم در واقع همان بهمن جاذویه سردار ایرانی است که به انتقام خون کشته‌شدگان ایرانی به دست اعراب مسلمان، وارد کوفه شده و در فرصتی مناسب، امام علی علیه‌السلام خلیفه مسلمین را کشت. با یک جستجوی ساده در منابع کهن تاریخی، می‌توان به سست و بی‌پایه بودن این ادعا پی برد. ازاین‌جهت، لازم است به نکاتی درباره بهمن جاذویه، ابن ملجم و سپس انگیزه وی از قتل امام اشاره کنیم.

1. بهمن جاذویه (جادویه) در منابع تاریخی

در منابع تاریخی، از زمان تولد وی اطلاع دقیقی در دست نیست. همچنین درباره نام ‏ها و القاب مختلف وی ازجمله «مردان شاه» و «ذو الحاجب»، مطالب گوناگونی ذکر شده است. (1) نام وی بیشتر در جریان جنگ قادسیه (سال 14 ھ.ق) میان ساسانیان و مسلمانان و گاه در جنگ نهاوند (سال 21 ھ.ق) (2) به چشم می‌خورد که درنهایت در نبرد تن به تن با قعقاع بن عمرو کشته شد. (3) بدین ترتیب، بهمن جادویه یا جاذویه، یکی از سرداران ساسانی بود که در جنگ قادسیه یا نهاوند کشته شد و اساساً هنگام شهادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در سال 40 چهلم هجری زنده نبوده که بخواهد به انتقام ایرانیان کشته شده به دست مسلمانان، ایشان را به شهادت برساند.

2. انتساب ابن ملجم مرادی در منابع تاریخی

عبدالرحمن پسر عمرو بن مُلجِم از قبیله مراد (4) و تیره بنی تَدؤُل (5)

و از اعراب حِمیَری (6) است. وی از آن جهت که جدّش تَجوب نام داشته (7) و یا به این جهت که تَجوب قبیله‌ای از حمیریان یمن و از حلفا و هم‌پیمانان بنی مراد بودند، «تَجوبی» هم خوانده شده است. (8)

ر واقع، وی از اعراب یمن در جنوب شبه‌جزیره عربستان بوده است.

3. انگیزه قتل

ابن ملجم در جنگ صفّین، در سپاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام حضور داشت و بر ضد معاویه جنگید؛ اما متأسفانه در همان جنگ بعد از ماجرای حکمیت، در زمره مخالفین درآمد و به خوارج پیوست. او همانند دیگر خوارج معتقد بود که امام علی علیه‌السلام به دلیل پذیرش حکمیت، مرتکب گناه کبیره شده و در صورت عدم توبه کافر شده و مهدور الدم است. لذا تصمیم به قتل امام می‌گیرد.

آنچه ابن سعد و بسیاری دیگر از مورّخان درباره انگیزه اصلی وی از به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیان کرده‌اند، این است که وی بعد از قائله نهروان که به تار و مار شدن خوارج منجر شد، به همراه دو تن دیگر از خوارج در مکه گرد هم آمده و تصمیم به قتل امام علی علیه‌السلام، معاویه و عمروعاص می‌گیرند. ابن ملجم عهده‌دار قتل امام علی می‌شود و به کوفه می‏رود. وی نقشه‌اش را از دیگر خوارج در کوفه مخفی نگاه می‌دارد و پس از ملاقات با زنی به نام قُطامِ که برادر و پدرش در نهروان کشته شده بودند، تصمیم به ازدواج با وی می‌گیرد. قطامِ نیز کشتن امام علی را یکی از شرایط خود برای ازدواج با وی قرار می‌دهد. ابن ملجم هم که خود چنین تصمیمی داشته، این شرط را می‌پذیرد و با همراهی شبیب بن بجره اشجعی (وردان بن مجالد تمیمی) نقشه شوم خود را در مسجد کوفه عملی می‌کند. (9)

اما در روایت دوم که منبعش الفتوح ابن اعثم کوفی است، جزئیات ماجرا با روایت اول یکی است؛ ولی تفاوت عمده آن با گزارش اول در این است که در نقل ابن اعثم، اثری از انگیزه سیاسی _ اعتقادی و یا هماهنگی با دیگر خوارج در مکه یا کوفه، به چشم نمی‌خورد و عشق به قطامِ را دلیل قتل امام علی دانسته است. (10)

نتیجه:
خلاصه اینکه هیچ‌گونه ارتباطی میان ابن ملجم مرادی قاتل امام و بهمن جاذویه وجود ندارد؛ زیرا اولاً در تمام منابع تاریخی و انساب که درباره ابن ملجم مطالبی دارند، وی را یک شخصیت اصالتاً عرب از قبایل یمنی وابسته به قبیله بنی مراد دانسته‌اند که پس از بیعت با امام علیه‌السلام، در جنگ صفین در زمره یاران آن حضرت بوده است؛ ولی پس از ماجرای حکمیت، از لشکر امام فاصله گرفت و جزو خوارج به‌حساب می‌آمد. وی در ادامه باانگیزه سیاسی و اعتقادی و یا انگیزه دلدادگی به یک زن، امام را در مسجد کوفه به شهادت رساند.

و ثانیاً بهمن جاذویه (جادویه) یک ایرانی‌الاصل و از فرماندهان و سرداران ایرانی در نبرد قادسیه بوده که بنا به نقل بسیاری از تواریخ، در سال 14 ھ.ق در همان پیکار کشته‌شده بود. طبیعتاً محال است چنین فردی بعد از 26 سال، در سال 40 ھ به یک‌باره زنده شده و امام علی را به شهادت رسانده باشد!

منابع برای مطالعه بیشتر:

-نوشته «قاتل علی علیه­السلام؛ ابن ملجم یا بهمن جاذویه؟»

https://shoaresal.ir/fa/news/377115
پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطلاع بیشتر از احوال و نسب وی، ر.ک. به: مدخل «بهمن جادویه» در ویکی فقه.

2. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 4، ص 128 ؛  ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد، الکامل، بیروت، دار صادر-دار بیروت، چاپ اول، 1385 ق،  ج 3، ص 10.

3. طبری، همان، ج 3، ص 545.

4. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 2، ص 488.

5. سمعانی، ابوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی، الانساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدرآباد، مجلس دائره‌المعارف العثمانیه، چاپ اول، 1382 ق، ج 3، ص 25.

 6. بلاذری، پیشین ؛  ابن عبدالبر، أبوعمر یوسف بن عبدالله، تحقیق علی‌محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 2، ص 1122.
7. بلاذری، همان، ج 2، ص 507.

8. ثقفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلال‌الدین حسینى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353 ش، ج 2، ص 806.

9. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 3، ص 35-37.
10. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق، ج 4، ص 276-282.

 
 

طبق برخی از روایات در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای رسول خدا(ص) مرکبی به نام براق آورد و حضرت بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند.

پرسش:

اسبی بنام براق که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سوارش شدند و به معراج رفتند چه شکلی داشت؟ بعضی میگویند سرش شبیه آدم بود. این واقعیت دارد؟

پاسخ:

مقدمه

 بُراق نزد مسلمانان، به یک مرکبی آسمانی شناخته می‌شود که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در سفر شبانه‌ی خود، به معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را به‌وسیله‌ی آن پیموده‌اند. در این‌که آیا واقعاً مرکبی ظاهری بوده و یا صرفاً تمثیلی بود و یا در این‌که جزئیات ظاهری آن چگونه بوده، اختلافات بسیاری در اخبار دیده می‌شود.

پاسخ اجمالی

در بسیاری از روایات و گزارش‌هایی که از معراج رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سخن گفته شد، به مرکبی به نام براق نیز اشاره شده است. براق یک مرکب آسمانی برای انبیاء علیهم‌السلام و یا طبق روایاتی مختص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده که در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای حضرت آورد و ایشان بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند. در توصیفاتی که در روایت برای براق گفته شده، آمده که صورت براق شبیه صورت انسان‌ها است. البته به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد. گویا این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن درک و معرفتی نداشتند و با توجه به عدم آگاهی انسان‌ها نسبت به امور غیبی و یا امور فراتر از عالم مادی نمی‌توان درکی نسبت به حقیقت و چگونگی آن پیدا کرد.

 

پاسخ تفصیلی

براق در لغت از ریشه «برق» بوده که به لحاظ سرعت زیاد یا سفیدی و درخشش فوق‌العاده رنگ او، این نام بر این حیوان نهاده شده است.(1) طبق برخی از روایات و گزارش‌ها براق مرکبی آسمانی برای برخی پیامبران علیهم‌السلام بوده است.(2) همچنین در روایتی آمده هنگامی‌که ابراهیم علیه‌السلام می‌خواست هاجر و اسماعیل را به سمت مکه ببرد، خداوند براق را فرستاد و آنان سوار بر آن شدند و حرکت کردند.(3) البته از برخی روایات برداشت می‌شود که براق مرکب انحصاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است.(4) در روایات آمده که جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر در شب اسراء برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرکبی به نام براق را آورد و حضرت بر آن سوار شدند. براق نیز پس‌ از شناختن‌ راکب‌ خود (بعدازآن حصول‌ اطمینان‌ به‌ آنکه‌ در قیامت‌ نیز مرکب‌ ایشان خواهد بود) رام‌ شد و حضرت با او به معراج رفتند.(5)

 در مورد خصوصیات و چگونگی ظاهر براق؛ در روایتی امام باقر علیه‌السلام فرمودند:

 «براق کوچک‌تر از قاطر و بزرگ‌تر از الاغ بود و گوش‌هایش را تکان می‏داد و چشمان خود را به پاهایش دوخته بود؛ و گام‌هایش در شعاع دیدگانش قرار داشتند. یالش به‌طرف راست آویزان بود و در ران‌هایش دو بال قرار داشت که او را به جلو می‏راند. زینی از یاقوت در پشت او بود و تمام رنگ‌ها در آن وجود داشت. وقتی‌که جبرئیل بر حضرت وارد شد، براق خیلی بی‌تابی می‏کرد. جبرئیل گفت: ساکت باش! بهترین خلق خدا می‏خواهد بر تو سوار شود و این‌گونه براق آرام گرفت.»(6)

 در روایت دیگر از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است:

 «خداوند براق را مسخر من گردانید که بهتر از تمام دنیا بود و یکی از چهارپایان بهشت است. صورتش مانند صورت انسان و پاهایش مانند چهارپایان و دم او شبیه دم گاو است، از الاغ بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر است، زینی از یاقوت قرمز دارد و رکاب آن از دُر سفید و هفتاد هزار افسار از طلا دارد، دارای دو بال که سراسر از در و گوهر و یاقوت و زبرجد است، در پیشانی او نوشته است‏ لا اله الا الله وحده لا شریک له محمد رسول‌الله.»(7)

 همچنین در روایت دیگری ابن عباس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل می‌کند که ایشان فرمودند:

 «روز رستاخیز من بر براق سوارم که صورتش چون انسان است و گونه‏اش مانند گونه اسب و یالش از مروارید به‌رشته آویخته و دو گوشش دو زبرجد سبز و دو چشمش مانند زهره که هم چون دوستاره می‌درخشند و مانند آفتاب پرتو می‌افکنند از بالای سینه‏اش (بجای عرق) مروارید غلطان است، اندامش درهم‌پیچیده و دست‌وپایش بلند، جانش چون جان آدمی سخن را می‏شنود و می‏فهمد، از درازگوش بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر است.‏»(8)

 در این چند روایت صورت براق شبیه صورت انسان توصیف شده است. ازاین‌رو تصاویر و نقاشی‌هایی که در مورد معراج پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کشیده شده است، به این صورت بوده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سوار بر مرکبی بالدار بوده که چهره و صورت آن شبیه انسان بوده است. بااین‌حال به دلیل ناهماهنگی اخبار در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب آسمانی ارائه کرد. ضمن این‌که به نظر می‌رسد این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن علم و معرفتی نداشتند و همین عدم آگاهی نسبت به امور غیبی و یا امور فراتر از دنیوی و مادی سبب می‌شود تا نتوان درکی نسبت به حقیقت و چگونگی آن پیدا کرد.

 

نتیجه‌گیری

 طبق برخی از روایات و گزارش‌ها در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرکبی به نام براق آورد و حضرت بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند. در توصیفاتی که در روایت برای براق گفته شده، آمده که صورت براق شبیه صورت انسان‌ها است؛ اما به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد. ضمن این‌که به نظر می‌رسد این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن درک و معرفتی نداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، چاپ چهارم، انتشارات موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان‏، قم‏، 1367 ش‏، ج ۱، ص ۱۲۰.

2. ابن هشام، ابو محمد عبدالملک، السیره النبویه، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ج‏1، ص 397.

3. قمی، علی بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوی جزائری، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم،1404 ق، ج‏1، ص 60.

4. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379 ق، ج‏1، ص 223.

5. ر ک: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش، ج ۱۸، ص 282-301.

6. راوندی، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج‏1، ص:84

7. طبرسی، احمد بن علی،‏ الاحتجاج علی أهل اللجاج‏، مشهد، نشر مرتضی‏، چاپ اول، 1403 ق، ج‏1، ص 49.

8. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن علی‏، الخصال‏، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج‏1، ص 203.

ترکیب «انزع البطین» کنار هم ابداعی بود که از جانب رسول خدا(ص) صورت گرفت و صفاتی چون بریده شده از شرک و برخورداری از علم را در غالب این ترکیب معرفی کردند.

پرسش:

در مورد حضرت علی علیه‌السلام گفته‌اند که «انزع البطین» بود؟ یعنی چی؟ این لقب مدح است یا ذم؟

پاسخ:

مقدمه

لقب، واژه یا عبارتی است که جای یک نام یا همراه با آن، برای افراد استعمال می‌شود. لقب گاهی در بیان مدح و حسن افراد استعمال شود و گاهی نیز به عباراتی توهین‌آمیز، افتراآمیز یا تحقیرآمیز اشاره دارد. در فرهنگ عربی استعمال القاب همواره کاربرد بسیاری داشته و ازهمین‌رو برای ائمه علیهم‌السلام القاب زیادی وارد شده است؛ تا آنجا که القابی چون سجاد، باقر، صادق، کاظم و... بیش از نام آن‌ها، یعنی علی، محمد، جعفر، موسی و... مطرح می‌باشد. واژه‌ی «انزع البطین» یکی از القابی بود که در وصف امام اول شیعیان، امیرالمومنین علیه‌السلام به کار رفته است. در این نوشتار به بررسی معنا و کاربرد این لقب پرداخته می‌شود تا روشن شود آیا این صفت در مدح ایشان کاربرد داشته یا ذم ایشان.

کلمه‌ی «انزع» و کلمه‌ی «بطین» دو صفتی هستند که در باب شمائل ایشان بکار رفته و غالباً در کنار یکدیگر استعمال می‌شوند.

انزع:

در معنای نزع، زبیدی می‌گوید: «نزع به معنای خالی بودن دو طرف پیشانی از مو است... و یکی از صفات علی علیه‌السلام بطین الأنزع است و عرب خالی بودن دو طرف پیشانی را دوست می‌دارد، و چنین کسی را به فال نیک می‌گیرند و غمم را (کسی که پیشانی و پشت گردنش بیش از حد معمول پر مو باشد) مذمت می‌کنند و آن را ناخوش می‌دارد.»(1)

در روایتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها هنگام ازدواج با امام علی علیه‌السلام فرمود:

 «اینکه گفتی علی اَنزَع است، بدین دلیل است که خداوند او را بر صفت آدم آفریده است».(2)

بنابراین روشن می‌شود که تنها مقدار کمی از جلوی موهای امیرالمومنین علیه‌السلام در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ریخته شده بود. چنانچه ابن‌عباس در گزارشی از موهای ایشان با واژه‌ی «شِرَصَه» یاد کرده و گفته: «ما رأَیت أَحسن من‏ شِرَصَه علی.»(3) در معنای «شرصه» ابن منظور آن را به ریختن موی دو طرف پیشانی از جلوی سر معنا می‌کند.(4)

بطین:

«بطین» از «بطن» به معنای صاحب شکم است، اما هیچ‌گاه این واژه به تنهایی در وصف امیرالمومنین علیه‌السلام بکار نرفته و غالباً در کنار کلمه «انزع» کاربرد داشته است. البته از تعابیری چون عظیم البطن(5) و یا ضخم البطن(6) که در وصف ایشان به‌کار رفته، روشن می‌شود که صرفاً حضرت مقداری شکم داشتند و شکم ایشان جلوتر از سینه‌ی ایشان بوده است. شایان ذکر است که از این اخبار هیچ‌گاه چاقی مفرط برداشت نمی‌شود و نهایتاً روشن می‌شود که حضرت مقداری شکم داشتند که یک امر طبیعی در شمائل افراد است.

انزع البطین:

«انزع البطین» یکی از القاب اختصاصی ایشان بوده که بارها رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در وصف ایشان به‌کار بردند؛ چنان‌که در روایتی فرمودند: «هرگز گمراه نمیشوید مادامی که بر انزع البطین علی و به کتاب خدا تمسک کنید.»(7) البته ایشان به این صفت شهرت یافتند و دیگران نیز حضرت را به این صفت می‌شناختند. در گزارشی از نبرد امام حسین علیه‌السلام با سپاه عمر سعد در روز عاشورا، پس از کشته شدن کثیری از سپاه دشمن، عمر سعد به یارانش گفت: «واى بر شما! آیا مى‏دانید با که مى‏جنگید، این پسر انزع‏ البطین‏، پسر قتّال عرب است.»(8)

ریشه‌ی این دو کلمه این است که چون آن حضرت برخلاف سایر مسلمانان، از همان سنین کودکی تحت‌تربیت مستقیم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار داشت و همواره از کفر و ناخالصی پاک بود؛ ایشان را «انزع من الشرک»، یعنی جدا از شرک نامیدند. همچنین به جهت همراهی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، خداوند پیوسته بر علم او می‏افزود؛ تا آنجا که امیرالمؤمنین صلی‌الله‌علیه‌وآله با علم خود سخت‌ترین و پیچیده‌ترین قضایا و وقایع را که همگان از آن عاجز بودند، حل و فصل می‏کرد؛ ازاین‌رو ایشان را «بطین من العلم» خواندند، زیرا بطین به کسی می‏گویند که شکمی بزرگ داشته باشد و به این اعتبار که مانند کسی که شکمش از غذای جسمانی پر است، درون آن حضرت سرشار از انواع علوم بود. روایات و نقل‌های تاریخی متعددی که به دست ما رسیده است، شاهد و مؤید این معناست؛ به عنوان نمونه:

1. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:

 «اى على! خداوند تو و خاندانت و شیعیان و دوستان شیعیان تو را آمرزیده است، پس مژده باد تو را که انزع البطین هستى، از شرک بریده‌اى و از علم سرشارى.»(9)

2. در جریان خواستگاری امیرالمؤمنین علیه‌السلام وقتی زنان قریش پیش حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها از حضرت بدگویی کردند، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمود:

 «ای فاطمه! اما در مورد اینکه گفتی او بطین است،‌ وجود علی مملو از علم است و این علم را خداوند در میان امتم به او اختصاص داده است.»(10)

3. در گزارشی فردی نزد ابن‌عباس آمد و در مورد انزع البطین سؤال پرسید؛ ابن‌عباس در پاسخ گفت:

 «در مورد فردی پرسیدی که به خدا قسم بعد از رسول خدا کسی با فضیلتتر از او بر روی زمین راه نرفته، همانا او برادر و پسرعمو و وصی و جانشین و خلیفه رسول خدا بر امتش میباشد و او بریده شده از شرک و مملو و سرشار از علم می‌باشد.»(11)

5) سبط ابن جوزی می‌نویسد:

 «ازآن‌رو که باطن علی سرشار از علم بود، به ایشان بطین گویند. همانطور که خود میفرمود: «اگر کرسی درسی برایم میبود در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم برابر یک بار شتر مطلب میگفتم.» و از آنجا که از شرک بریده بود او را انزع نامیدند.»(12)

نتیجه‌گیری:

با درنظرگرفتن مجموع اخبار روشن می‌شود که امیرالمومنین علیه‌السلام در ظاهر کمی چاق بودند، نه اینکه چاقی تشبیهی از کثرت علم ایشان باشد. اما ترکیب «انزع البطین» کنار هم ابداعی بود که ابتدا از جانب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله صورت گرفت و صفاتی چون بریده شده از شرک و برخورداری از علم را در غالب این ترکیب معرفی کردند. البته در دوره‌های بعد برخی از معاندین از این کلمه، معنای ظاهری آن را استعمال کردند و درصدد تنقیص (و نسبت نقص دادن به) حضرت بودند؛ چنانکه در القاب مشابه حضرت نیز (مانند ابوتراب) چنین اقدامی را انجام داده بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. «النزع انحسار مقدم شعر الرأس عن جانبی الجبهة... وفی صفة علی، رضی الله عنه البطین الأنزع و العرب تحب النزع وتتیمن بالأنزع وتذم الغمم وتتشاءم بالأغم، وتزعم أن الأغم القفا والجبین لا یکون إلا لئیماً... »؛ زبیدی، سید مرتضى حسینى واسطى‏، تاج العروس من جواهر القاموس‏، چاپ اول، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1414ق‏، ج22، ص۲۴۵.

2. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم، 1404 ق‏، ج22، ص337.

3. ابن منظور، جمال‌الدین محمد بن مکرم،‏ لسان العرب‏، بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم‏، 1414ق، ج‏7، ص46.

4. «و هی انْحِسارُ الشعَرِ عن جانبی مُقَدَّم الرأْس»؛ ابن منظور، جمال‌الدین محمد بن مکرم،‏ لسان العرب‏، بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم‏، 1414ق، ج‏7، ص46.

5. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379ق، ج‏3، ص306.

6. ابن سعد، ابو‌عبد‌الله محمد بن سعد بن منیع‏‏، الطبقات ‌الکبرى، بیروت، ‏انتشارات، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418ق، ج۳، ص۲۶.

7. حر عاملى‏، محمد بن حسن بن على‏، إثبات‌الهداه بالنصوص و المعجزات، چاپ اول، انتشارات اعلمى‏، بیروت، 1425ق، ج‏3، ص182.

8. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379ق، ج‏4، ص110.

9. طوسى، محمد بن حسن، الامالی‏، محقق مؤسسه البعثه، قم، دارالثقافه، چاپ اول، 1414ق‏، ص۲۹۳.

10. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم، 1404ق‏، ج‏2، ص337.

11. صدوق، ابن بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع، قم، انتشارات کتاب فروشى داورى‏، چاپ اول، 1385ش، ج۱، ص۱۵۹.

12. سبط بن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، قم، انتشارات منشورات الشریف الرضى‏، چاپ اول‏، 1418ق‏، ص۱۶.

ارحام الطاهره و ازدواج حضرت خدیجه با مشرکین
علمای شیعه ازدواج‌های حضرت خدیجه را نمی‌پذیرد بر فرض صحت نیز هیچ خللی در پاک بودن اهل بیت وارد نمی‌کند چرا که ایشان هرگز گرد به اعمال منافی عفت آلوده نگشته‌اند

پرسش:

مگر نباید صلب و رحم مادران معصومین علیهم‌السلام پاک باشد، پس چرا حضرت خدیجه سلام­الله­علیها قبل از ازدواج با پیامبر صلی­الله­علیه­وآله با مشرکین ازدواج کرده بود؟

پاسخ:

مقدمه

قبل از هر چیز باید بدانیم که آیا حضرت خدیجه قبل از پیامبر، ازدواج دیگری داشته است یا خیر؟ اگر ازدواجی نداشته باشد، در این صورت، اساساً مورد سؤال مخدوش خواهد بود، زیرا اصلاً ازدواجی صورت نگرفته است تا ادعا شود که نسل ائمه از ارحام مطهره نبودند. مطلب دوم اینکه، حتی اگر حضرت خدیجه قبل از پیامبر، با افراد دیگری (مشرک) ازدواج کرده باشد، باز هم مشکلی از بابت مطهره بودن ارحام به وجود نخواهد آمد.

 در ادامه، این مطلب را بیشتر توضیح خواهیم داد.

متن اصلی پاسخ:

گرچه برخی از منابع تاریخی بر آن هستند که حضرت خدیجه قبل از پیامبر، با افرادی به نام‌های عتیق بن عبدالله مخزومی و ابوهاله از قبیله بنی‌تمیم ازدواج کرده است؛(1) لکن نزد شیعه و برخی دیگر از بزرگان اهل‌سنت، این ادعا پذیرفتنی نیست و بیشتر به نظر می‌رسد برای تحت‌الشعاع قراردادن و زیر سؤال بردن شخصیت، فضیلت و منزلت بالای ایشان در مقابل عایشه بوده باشد. چرا که بارها عایشه (بنا به اعتراف خودش) نسبت به این بانوی مکرمه حسادت ورزیده و پیامبر را بدین جهت آزرده خاطر می‌کرد.(2)

برای نمونه، ابوالقاسم اسماعیل بن محمد اصفهانی از دانشمندان اهل‌سنت (م. 430ق) اذعان می‌کند که حضرت خدیجه زنی دوشیزه بود.(3) همچنین ابن شهر آشوب در این زمینه چنین بیان می‌کند: «احمد بلاذری و ابوالقاسم کوفی در کتاب‌هایشان و سید مرتضی در «الشافی» و شیخ طوسی در «تلخیص الشافی» متذکر این امر شده‌اند که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) با خدیجه (سلام‌الله‌علیهم) ازدواج کرد، در حالی که ایشان دختری باکره بود.(4)

یا ابوالقاسم کوفی شیعی (م 352 ق) می‌گوید: «اجماع خاص و عام علما و محدثان بر این منعقد شده است که هیچ کدام از اشراف و بزرگان قریش باقى نماند، مگر این که از خدیجه خواستگارى کرد و او همه آنها را ردّ کرد. ولی وقتی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) با او ازدواج کرد، تمام زنان قریش از او فاصله گرفته و رفت و آمد با وی را ترک کردند و گفتند: تو پیشنهاد سران قریش را رد کردی و تن به همسری کسی دادی که فقیر است و مال و ثروتی ندارد؟! در این صورت چگونه ممکن است که خدیجه درخواست‌هاى بزرگان قریش را کنار گذاشته باشد و با یک أعرابى از بنی‌تمیم ازدواج کرده باشد؟! آیا این ادعا در نظر اهل فهم و دقت از روشن‌ترین محالات و افتضاح‌ترین اقوال نیست‌؟» (5)

در این صورت، می‌توان این سؤال را مطرح کرد که آیا ازدواج پیامبر با یک زن بیوه (در صورت پذیرش این امر) این قدر مهم بود که همسران بزرگان قریش وی را سرزنش کرده و با وی قطع رابطه کنند؟! چطور ایشان هنگام ازدواج با عتیق بن عبدالله یا ابوهاله تمیمی که افرادی معمولی از قبائل دیگر بودند، مورد طعنه و اعتراض واقع نشدند و فقط هنگام ازدواج با رسول خدا که شخصیت شناخته شده و از قبیله شناخته شده بنی‌هاشم بود، مورد نیش و کنایه قرار گرفت؟!

از سوی دیگر، برای ابوهاله به عنوان یکی از همسران حضرت خدیجه، اسامی مختلفی ذکر شده است که تردیدها درباره این ازدواج را بیشتر می‌کند. زراره بن نباش، نباش بن زراره، مالک بن نباش و هند، نام‌هایی هستند که برای وی در منابع تاریخی ذکر شده است.(6)

ضمن اینکه، برخی دانشمندان شیعه بر این باورند که این دو نفر از همسران خواهر حضرت خدیجه یعنی هاله بوده‌اند و زینب و رقیه و ام‌کلثوم و هند در واقع، خواهرزاده‌های حضرت خدیجه بودند که بعدها در خانه پیامبر و خدیجه بزرگ شدند.(7)

البته این را هم باید افزود که حتی در صورت پذیرش ازدواج‌های قبلی برای حضرت خدیجه، نزد شیعه، عبارت «و الارحام المطهره» هرگز به معنای این نبوده که مادران اهل بیت علیهم‌السلام معصوم بودند و یا هرگز گناه یا اشتباهی از آنان سر نزده است بلکه به این معنا است که پدران و اجداد ایشان از پلیدی زنا و فسق و فجور به دور بودند. در همین زمینه، حضرت رسول در حدیثی فرمودند: «من نتیجه اجابت دعای پدرم حضرت ابراهیم علیه‌السلام هستم و من از نسل پاک پدران به ارحام پاکیزه مادرانی منتقل شدم که روابط نامشروع جاهلیت در میان آنها نبوده است».(8)

نتیجهگیری

بنابراین، نه‌تنها شیعه ازدواج‌های حضرت خدیجه قبل از پیامبر را نمی‌پذیرد و معتقد است که این دو نفر از شوهران خواهر حضرت خدیجه یعنی هاله بوده‌اند؛ بلکه در صورت پذیرش این ادعا، باز هم هیچ خللی در پاک بودن اهل بیت وارد نمی‌کند چرا که مقصود از «الارحام المطهره»، گناه نکردن یا معصوم بودن و مصون بودن از خطا نیست، بلکه مراد این است که ایشان هرگز گرد فسق و فجور و اعمال منافی عفت و زنا نرفته و به آن آلوده نگشته‌اند.

برای مطالعه بیشتر

کتاب «الصحیح من سیره النبی»، نوشته علامه سید جعفر مرتضی عاملی، موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، ج2، ص207-220.

پی‌نوشت‌ها

1. بلاذری، احمد بن یحیی، جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، ‌دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۴۰۶؛ ابن حبیب بغدادی، محمد، المحبّر، تحقیق: ایلیزه لیختن شیتر، بیروت، دارالآفاق الجدید، بی‌تا، ص452؛ ابن حبیب بغدادی، محمد، المنمّق فی اخبار قریش، تحقیق: خورشید احمد فاروق، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۰۵ق، ص247.

2. بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاه، چاپ اول، 1422ق، ج۷، ص۳۶.

3. اصفهانی، اسماعیل بن محمد، دلائل النبوه، بی‌نا، بی‌تا، ج۱، ص۱۷۸.

4. ابن‌شهر آشوب، محمد بن علی، المناقب، تحقیق آشتیانی، محمدحسین و رسولی، هاشم، تحقیق آشتیانی، محمدحسین و رسولی، هاشم، قم، نشر علامه، ‌چاپ اول، 1379ق، ج1، ص159.

5. ابوالقاسم کوفی، علی بن احمد، الاستغاثه، بی‌نا، بی‌تا، ج۱، ص۷۰.

6. نووی، یحیی بن شریف، تهذیب الاسماء و اللغات، تصحیح عامر غضبان، دمشق، چاپ اول، 1430ق، ص348.

7. عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی، موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، ج2، ص207-220.

8. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، ۱۴۰۴ ه‍.ق، ج۳۸، ص۶۲ و ۶۳.

داستان های سوره بقره
در سوره مبارکه بقره به تعدادی از وقایع تاریخی اشاره شده است که عموما مربوط به تاریخ بنی‌اسرائیل و پیامبران آنان و مبارزاتشان با طاغوت‌های زمانه و... است.

پرسش:

به چند داستان تاریخی در سوره بقره اشاره شده است؟ به اختصار توضیح دهید؟

پاسخ:

مقدمه

خداوند در قرآن کریم در چندین سوره به بهانه‌های مختلف به تاریخ و حوادث گذشته پرداخته است. نکتة حائز اهمیت و قابل توجه این است که بدانیم در تاریخ‌نگاریِ قرآن، برخلاف دیگر مکاتب تاریخی، خدای متعال اهدافی را دنبال می‌کند تا از طریق آن‌ها هدف اصلی قرآن یعنی هدایت را محقق سازد. این اهداف ریز عبارتند از: ایجاد سکینه و آرامش خاطر در قلب پیامبر، موعظه و تذکّر برای مؤمنان، عبرت‌گیری، زمینه‌چینی برای تفکّر و تعقّل، هشدار به کافران و تاریخ به مثابه آیه و نشانه‌ای از قدرت و عظمت خدای متعال.

متن اصلی پاسخ

یکی از سوره‌هایی که به میزان قابل‌توجهی به قصه‌ها و روایات تاریخی پرداخته است، سوره مبارکه بقره است. در این سوره، به مناسبت‌های مختلف، خدای متعال به داستان‌ها و ماجراهای تاریخی از بدو آفرینش حضرت آدم علیه‌السلام و حوا تا پیامبران الهی و اقوام مختلف به ویژه داستان بنی‌اسرائیل و نیز بخشی از تاریخ اسلام پرداخته است که به طور بسیار فشرده به این موارد فقط اشاره می‌کنیم:

الف. ماجرای آفرینش حضرت آدم و حوا(1)

در این آیات، خدای متعال به خلقت این دو اشاره کرده و سپس اعتراض ملائکه را مبنی بر خلیفه و جانشین قرار دادن حضرت آدم بر روی زمین بیان می‌کند. در ادامه نیز به اثبات این شایستگی از جانب خدای متعال می‌پردازد.

ب. ماجرای درخت ممنوعه(2)

حضرت آدم و حوا بر خلاف دستور الهی و با وسوسه شیطان، از درخت ممنوعه مصرف کردند و همین امر سبب اخراج آنان از بهشت و هبوط به زمین شد.

ج. ماجراهای بنی‌اسرائیل

از جمله داستان‌های بسیار جالب و خواندنی قرآن که به منظور یادآوری به امت اسلامی برای عبرت‌گیری بیان شده است، ماجراهای قوم بنی‌اسرائیل و نحوه برخورد آنان با پیامبرانشان به ویژه حضرت موسی علیه‌السلام و نیز طاغوت‌های آن عصر می‌باشد.

  1. بنی‌اسرائیل و کتمان حق؛(3)
  2. شاید مهم‌ترین بخش از داستان‌های بنی‌اسرائیل، گرفتاری آنان در چنگال فرعونیان و نجات آنان می‌باشد؛(4)
  3. غرق شدن فرعونیان از طریق شکافته شدن دریا و رهایی بنی‌اسرائیل؛(5)
  4. داستان رفتن حضرت موسی علیه‌السلام به کوه طور و بازگشت بعد از چهل روز و همراه آوردن تورات به عنوان شریعت؛(6)
  5. گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل در غیاب حضرت موسی علیه‌السلام و مجازات آنان؛(7)
  6. درخواست بنی‌اسرائیل از حضرت موسی برای رؤیت خدای متعال و کشته شدن آنان به سبب صاعقه (به عنوان عذاب الهی) و بخشش و زنده کردن مجدد آنان توسط خدای متعال؛(8)
  7. درخواست بنی‌اسرائیل از حضرت موسی علیه‌السلام برای فرستادن خوراکی‌های متنوع از جانب خدا؛(9)
  8. ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین موعود و فرمان الهی به آنان مبنی بر طلب استغفار؛(10)
  9. درخواست آب توسط حضرت موسی علیه‌السلام برای قومش (اعجاز دوازده چشمه)؛(11)
  10. داستان عهد و میثاق خداوند متعال از بنی‌اسرائیل و برافراشتن کوه طور بر بالای سر آنان؛(12)
  11. نافرمانی از فرمان الهی مبنی بر ممنوعیت صید ماهی در روز شنبه؛(13)
  12. داستان معروف گاو بنی‌اسرائیل و بهانه‌تراشی‌های بی‌مورد بنی‌اسرائیل؛(14)
  13. ماجرای هاروت و ماروت (دو فرشته الهی) و فرستادن آنان توسط خدای متعال برای بنی‌اسرائیل به منظور باطل کردن سحر ساحران؛(15)
  14. داستان طالوت (فرمانروای بنی‌اسرائیل در زمان حضرت سموئیل) و جالوت (طاغوت آن عصر) و پیروزی بنی‌اسرائیل با دلاوری و شجاعت حضرت داوود علیه‌السلام؛(16)

 

ج. ماجراهای حضرت ابراهیم

1. ابتلاء و امتحان بزرگ حضرت ابراهیم و نائل آمدن ایشان به مقام امامت؛(17)

2. مأموریت حضرت ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام برای تعمیر و تولیت خانه کعبه؛(18)

3. داستان محاجه و مناظره حضرت ابراهیم علیه‌السلام با نمرود درباره مرگ و قدرت خدا؛(19)

4. ماجرای حضرت ابراهیم و مشاهده زنده شدن پرندگان کشته شده؛(20)

 

د. قصه حضرت عزیر

قصه حضرت عزیر نبی و زنده شدن دوباره وی (به عنوان یک معجزه)؛(21)

ه. داستان تغییر قبله در زمان پیامبر؛(22)

نتیجهگیری

آیات متعددی در قرآن کریم به داستان‌های تاریخی با موضوعات مختلف از جمله قصه پیامبران الهی و اقوام گذشته و بخشی از تاریخ اسلام اختصاص یافته است. در سوره مبارکه بقره نیز به تعدادی از وقایع تاریخی اشاره شده است که عموما مربوط به تاریخ بنی‌اسرائیل و پیامبران آنان و مبارزاتشان با طاغوت‌های زمانه و نیز تعامل آن‌ها با پیامبرانشان می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره بقره، آیات 30-39.

2. سوره بقره، آیات 35-37.

3. سوره بقره، آیات 40-66.

4. سوره بقره، آیات 40-66.

5. سوره بقره، آیات 40-66.

6. سوره بقره، آیات 51-53.

7. سوره بقره، آیات 51-53 و آیات ۹۲-۹۳.

8. سوره بقره، آیات 55-56.

9. سوره بقره، آیه 61.

10. سوره بقره، آیه 58.

11. سوره بقره، آیه 60.

12. سوره بقره، آیه 64.

13. سوره بقره، آیات 65-66.

14. سوره بقره، آیات 67-74.

15. سوره بقره، آیه 102.

16. سوره بقره، آیات 246-251.

17. سوره بقره، آیات 124-127.

18. سوره بقره، آیات 124-127.18.

19. سوره بقره، آیه 258.

20. سوره بقره، آیه 260.

21. سوره بقره، آیه 259.

22. سوره بقره، آیه 142-150.

پیامبر (ص) به ورزش سفارش می‌کرد و خود نیز در رشته‌های مختلف آن روز ظاهر می‌شد. تیراندازی، اسب دوانی، شنا و کشتی چهار ورزشی است که توصیه شده است.

پرسش:

در جایی شنیدم پیامبر صلی­الله­علیه­و­آله هفت نوع ورزش انجام می‌داد. آیا درست است و چه ورزش‌هایی انجام می‌داد؟

پاسخ:

مقدمه

بسیاری از آموزه‎های اسلام که به قدرت بدنی، نشاط و سلامتی اشاره دارد، با ورزش گره خورده است. بر همین اساس است که در دعای کمیل آمده است:

 «قَوِّ علی خِدْمَتِک جَوارِحی وَاشْدُدْ عَلَی العَزِیمَهِ جَوَانِحِی؛(1) خدایا! اندام مرا در راه خدمت به خودت قوی گردان و دلم را برای عزیمت به سویت محکم ساز

 برای خدمت به خدا و خلق خدا نیاز به قوت بدنی، نشاط و سلامتی است که هر سه‌ در پرتو ورزش تحقق‌پذیر است. ورزش انسان را قوی می‌کند تا در برابر دشمن ایستادگی کند. ورزش به انسان نشاط و روحیه عطا می‌کند تا انسان به اعمال خود؛ یعنی نماز، روزه و... بپردازد. انسان سالم است که می‌تواند کار کند، به فقرا کمک کند و خدمات عام‌‌المنفعه داشته باشد و سلامتی انسان هم مرهون ورزش است. بنابراین از نظر اسلام، اولاً ورزش مقدمه‎ای برای بندگی خدا است، نه فخر و غرور و تکبر؛ ثانیاً ورزش‌هایی مورد تأکید است که این تأثیرات را به دنبال داشته باشد، نه هر ورزشی! پیامبر صلی­الله­علیه­وآله نیز به این‌گونه از ورزش‌ها سفارش داده و خود نیز انجام می‎دادند.

ورزشهای مورد سفارش پیامبر صلی­الله­علیه­وآله

1. کُشتی

کشتی از جمله ورزش‌هایی است که هم قدرت و قوت بدنی انسان را افزایش می‎دهد و هم نشاط‌آفرین است. حضرت هم خود کشتی می‌گرفت و هم دیگران را تشویق به کشتی گرفتن می‌کرد و حتی گاهی به صورت داور به بازی دو کشتی‌گیر نگاه می‌کرد و به آنها امتیاز می‎داد.

روایاتی که از زندگی پیشوایان دینی به دست ما رسیده است حاکی از این مطلب است که آن بزرگواران همواره نسبت به ورزش کشتی تشویق نموده و خود نیز کشتی می‌گرفتند، که به چند نمونه آن اشاره می‌کنیم.

در بادیه‌های حجاز مردی را به عنوان قهرمان کشتی می‌شناختند، وی در دره‎ای با حضرت رسول صلی­الله­علیه­و­آله مواجه شد و پیشنهاد کرد که با هم کشتی بگیرند. قرار بر سر یک گوسفند شد و بازنده باید به برنده یک گوسفند جایزه می‎داد. حضرت قبول کرده و وارد مسابقه شده و او را به زمین زد، او دوباره بر سر گوسفند دیگری تقاضای کشتی کرد و بار دیگر کمرش بر زمین آمد و برای سومین مرتبه چنین تقاضایی کرد و نتیجه مشابه گرفت. همین امر باعث گرویدن وی به اسلام شد و پیامبر صلی­الله­علیه­و­آله نیز گوسفندانی را که در جایزه برده بود، به وی بازگرداند.(2) در گزارش دیگری پیامبر صلی­الله­علیه­و­آله به خانه حضرت زهرا سلام­الله­علیها رفته و بین امام حسن و امام حسین علیهما­السلام مسابقه کشتی برقرار کرد و خود داور آنها شد.(3) یکی از القاب حضرت علی علیه‌السلام «ظهیر» بود. ظهیر یعنی کسی که همیشه برنده است و در عرف رایج زمان ما به وی «قهرمان کشتی» می‌گویند. زیرا حضرت با هر کس کشتی می‌گرفت او را مغلوب می‌کرد و برای همین به این لقب نامیده شد.(4)

2. سوارکاری

سوارکاری نیز از ورزش‌های سالم و مفید است که به تقویت نشاط، روحیه و قوت بدنی می‎انجامد. در سیره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، مسابقه اسب‌دوانی نیز گزارش شده است. یکی از صحابه به نام ابوقتاده نقل می‌کند که من پیشنهاد مسابقه اسب‌دوانی دادم، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله قبول کرده و بین حاضران مسابقه گذاشتیم. حضرت برنده شد.(5) از یکی از صحابه پرسیدند که آیا در زمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مسابقه برگزار می‌کردند، گفت بله! پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خود بر اسب سوار می‌شد و در مسابقه اسب سواری برنده می‌شد و خوشحال می‌شد.(6)

3. تیراندازی

تیراندازی نیز از ورزش‌هایی است که کاربردهای چندگانه دارد و بدین جهت مورد استقبال پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و مسلمانان را نیز بدان فرامی‌خواند. حضرت می‌فرماید:

 «علیکم‏ بالرّمی‏ فإنّه من خیر سعیکم؛(7) تیراندازى کنید که از بهترین کوشش‌هاى شماست

 حضرت چنان در تیراندازی ماهر بود که در هر گروهی قرار می‌گرفت، گروه دیگر از ادامه مسابقه انصراف می‎داد زیرا باخت خود را قطعی می‌دید. «رُوِی أَنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله مَرَّ بِقَوْمٍ مِنَ الاْءَنْصارِ یتَرامَوْنَ، فَقالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله: انَا مَعَ الْحِزْبِ الَّذی فیهِ ابْنُ الاْءَرْدَعِ. فَأَمْسَک الْحِزْبُ الاْخَرُ وَ قالُوا: لَنْ یُغْلَبَ حِزْبٌ فیهِ رَسُولُ اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله. فَقالَ: اِرْمُوا فَإِنّی أَرْمی مَعَکمْ، فَرَمی مَعَ کلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ رَشَقا؛(8) روایت شده رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بر مردمی از انصار که مشغول تیراندازی بودند، گذر کرد و داوطلب شد که در مسابقه آنها شرکت کند. فرمود: من با گروهی که ابن اردع در آن است، همکاری می‌کنم. دسته مقابل با شنیدن سخن آن حضرت، از تیراندازی دست کشیدند و گفتند: گروهی که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن تیراندازی کند، هرگز مغلوب نخواهد شد. برای آن که مسابقه تعطیل نشود، فرمود: من با هر دو گروه همکاری می‌کنم. مجددا مسابقه شروع شد و پیغمبر صلی الله علیه و آله با هر دو دسته تیراندازی کرد

4. شنا

ورزش دیگری که مورد تأکید اسلام قرار گرفت، شنا بود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:

 «بهترین تفریح برای مرد با ایمان، شنا است.»(9)

 همچنین حضرت می‌فرمود به بچه‌های خود شنا و تیراندازی یاد بدهید.(10) البته در مدینه و مکه دریایی وجود نداشت که در سیره نبوی نیز شناکردن گزارش شود و اگر در سفری شنا می‌کردند، در تاریخ گزارش نشده است. اما از آنجا که حضرت علی علیه‌السلام در کوفه بود و کوفه به رود نزدیک است، در سیره ایشان شناکردن دیده می‌شود.

ابوالاشعث عنزى از پدرش روایت مى‏کند که گفت: «علی بن ابى طالب (علیه‌السلام) را دیدم که روز جمعه در فرات‏ غسل‏ کرد. سپس جامه‏اى از کرباس خرید به سه درهم و با مردم نماز جمعه گزارد در حالی که هنوز گریبان جامه را ندوخته بودند.»(11)

نتیجه‌گیری

بنابراین برای سلامتی، نشاط و آمادگی روحی و جسمی برای دفاع از کیان اسلام، باید ورزش کرد. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به ورزش سفارش می‌کرد و خود نیز در رشته‌های مختلف آن روز که با اهداف اسلام هم راستا بود، به عنوان یک قهرمان ظاهر می‌شد. تیراندازی، اسب دوانی، شنا و کشتی چهار ورزشی است که در دستورات اسلامی به آنها توصیه شده و در سیره نبوی نیز عمل به آنها گزارش شده است. اما با جستجویی که در روایات و گزارش‌های تاریخی انجام شد، انحصار آنها در عدد هفت یافت نشد.

 

برای مطالعه بیشتر

  • «درآمدی بر: ورزش و تربیت بدنی از دیدگاه اسلام»، نوشته بشیر سلیمی و همکاران
  • «اهمیت ورزش در قرآن»، کیقباد جعفری، یونس کریمی، معین رحمانی‌فر
  • «ورزش در اسلام»، تألیف حسین صبوری

پی‌نوشت‌ها

1.شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411ق، چاپ اول، ج2، ص849.

2. نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل‏، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، قم، 1408ق، چاپ اول، ج14، ص82.

3. شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق، ج2، ص128.

4. شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، مصحح علی‌اکبر غفاری، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1403ق، چاپ اول، ص61.

5. شیخ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی(ط- الإسلامیه)، مصحح غفاری علی‌اکبر و آخوندی محمد، دارالکتب الإسلامیه، تهران، 1407ق، چاپ چهارم، ج5، ص51.

6. ابن أبی‌جمهور، محمد بن زین‌الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، مصحح مجتبی عراقی، دار سید الشهداء للنشر، قم، 1405ق، چاپ اول، ج3، ص265.

7.پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، دنیای دانش، تهران، 1382ش، چاپ چهارم، ص571.

8. ابن أبی‌جمهور، محمد بن زین‌الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، مصحح مجتبی عراقی، دار سید الشهداء للنشر، قم، 1405ق، چاپ اول، ج3، ص266.

9. پاینده، ابوالقاسم، نهج‌الفصاحه (مجموعه کلمات قصار حضرت رسول صلى الله علیه و آله)، دنیای دانش، تهران، 1382ش، چاپ چهارم، ص473.

10. شیخ حر عاملی، محمدحسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، قم‏، 1409ق، چاپ اول‏، ج17، ص331.

11. ثقفى، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال‏، الغارات، ثقفى، ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال‏، محدث، جلال‌الدین‏، انجمن آثار ملى‏، تهران، 1395ق، چاپ اول، ج1، ص97.

امامزادگان به نوادگان پیامبر و امامان اطلاق می شود. و به خاطر ظلم حاکمان عباسی به ایران مهاجرت کردند. و پس از شهادت یا رحلتشان بقاعی بر سر مزار آنها ساخته شد.

پرسش:

چرا تعداد امام‌زادگان پس از انقلاب اسلامی افزایش بسیار داشته است؛ یعنی تقریباً از 1000 به 8000 رسیده است؟

پاسخ:

مقدمه

واژه «امام‌زاده» حداقل هزار سال است که در فرهنگ شیعیان جاری است.(1) البته به معنای واقعی کلمه، باید به فرزندان امامان دوازده‌گانه علیهم‌السلام، امام‌زاده گفت؛ اما از دیرزمان در فرهنگ شیعی به کسانی که نوه یا نبیره امام بوده یا حتی چند نسل با یکی از امامان علیهم‌السلام فاصله داشته باشند، تعبیر «امام‌زاده» اطلاق می‌شود؛ ولی نمی‌توان به این موضوع اشکال گرفت، زیرا از امام حسن مجتبی علیه‌السلام تا امام زمان عجّل‌الله‌تعالی فرجه‌الشریف را با واژه «یا إبن رسول‌الله» مورد خطاب قرار می‌دهند، با آنکه هیچ یک از آنها فرزند بلاواسطه حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله نیستند. حتی هارون‌الرشید به این مسئله اعتراض می‌کند، اما امام موسی کاظم(علیه‌السلام) از آن دفاع می‌کند.(2)

علت مهاجرت فرزندان و نوادگان ائمه اطهار علیهم‌السلام به ایران

زندگی برای سادات بنی‌الزهرا سلام‌الله‌علیها به دلیل ظلم و ستم عباسیان در عراق و حجاز سخت شد. بنابراین آنها به ایران که مردمش دوستدار اهل‌بیت بودند، هجرت کردند و مورد استقبال مردم قرار گرفتند. حضور امام رضا علیه‌السلام بر روند این مهاجرت‌ها افزود و حکومت علویان طبرستان نیز باعث هجرت عده‌ای زیاد از فرزندان و نوادگان ائمه اطهار علیهم‌السلام به ایران شد.

ایرانیان به آنها احترام گذاشته و براساس برخی از روایات (3) حتی بعد از شهادت یا رحلت آنها بر سر مزارشان بقعه ساختند.(4) عبدالجلیل قزوینی که تقریباً هزار سال پیش می‌زیسته، تعداد زیادی از بقعه‌ها را نام می‌برد که بر سر مزار این امام‌زادگان ساخته شده بود.(5)

بنابراین بقاع بسیاری در شهرهای بزرگ، شهرهای کوچک و حتی روستاهای مختلف ایران ساخته شد که برخی از آنها قدمت هزارساله دارد و برخی نیز در زمان صفویه، قاجار، پهلوی و پس از پیروزی جمهوری اسلامی بازسازی شد. بدیهی است که بعد از انقلاب حساسیت نسبت به این بقاع افزایش یافته باشد.

بررسی اضافه شدن بقاع متبرکه امام‌زادگان بعد از انقلاب اسلامی

برخی شبهه ایجاد می‌کنند که چرا در زمان پهلوی تنها هزار و دویست امام‌زاده در ایران بوده، اما اکنون به بیشتر از هشت هزار عدد رسیده است. بله؛ طبق آماری که به وسیله سازمان اوقاف دوران پهلوی تهیه شد و به سال ۱۳۵۲ش در روزنامه کیهان انتشار یافت، در سراسر ایران تا آن تاریخ ۱۰۵۹تن امام‌زاده شمارش شد.(6) اما نکته اینجاست که؛ در دوران پهلوی تنها امام‌زادگان شاخص هر استان و شهرستان‌های بزرگ ثبت شده بودند؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی بنا بر تفحصات میدانی، تمام امام‌زادگان شهرهای بزرگ، شهرستان‌های کوچک و بزرگ و حتی روستاهای دورافتاده، شناساسی و در آمار سازمان اوقاف و امور خیریه ثبت شد. بر همین اساس تاکنون بیش از هشت هزار باب از بقاع متبرّکه در کلّ کشور شناسایی شده که در این اماکن بیش از ده هزار تن از امام‌زادگان مدفون هستند. برای مثال، بقعه‌هایی که در زمان سلجوقیان، امرای مغول، صفویه و... ساخته شده بود، بعد از انقلاب ثبت شد. این بدان معنا نیست که امام‌زاده دروغین و جدیدی ساخته شده است. بقعه امام‌زاده پنج‌تن زرندکهنه، واقع در شهرستان زرندیه، در حوالی شهر مامونیه در زمان ایلخانی ساخته شده و سپس در زمان صفویه و قاجار تغییراتی در بنا ایجاد شده؛ اما در سال 1373 شمسی در آمار وارد شده است. آیا می‌توان ادعا کرد که این پنج امام‌زادگان ساخته و پرداخته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هستند و اساسی ندارد؟

نتیجهگیری

در اصطلاح و فرهنگ شیعی ایرانی به نوادگان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و امامان علیهم‌السلام امام‌زاده می‌گویند. به علت ظلم و ستم عباسیان و از طرف دیگر علاقه ایرانیان به خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله، سادات به ایران مهاجرت کرده و مورد احترام قرار گرفته و پس از شهادت یا رحلتشان بقاعی بر سر مزار آنها ساخته شده است.

برخی می‌گویند در زمان پهلوی تنها هزار و دویست امام‌زاده در ایران بوده اما اکنون به بیشتر از هشت هزار عدد رسیده است. نکته در اینجاست که شبهه‌کنندگان، ثبت در دفاتر دولتی را با وجود خارجی اشتباه گرفته‌اند. توضیح این‌که در ادارات پهلوی، تنها امام‌زادگان شاخص شهرها ثبت شده بود، نه تمام امام‌زاده‌های موجود در شهرها و روستاها. پس از انقلاب، سازمان اوقاف و امور خیریه به شناساسی بقعه‌هایی پرداخت که در زمان طاغوت ثبت نشده بود. برای مثال، بقعه‌هایی که در زمان سلجوقیان، امرای مغول، صفویه و... ساخته شده بود، بعد از انقلاب ثبت شد. این بدان معنا نیست که امام‌زاده دروغین و جدیدی ساخته شده است.

پی‌نوشت‌ها

1. قزوینی، عبدالجلیل، نقض، سلسله انتشارات آثار ملی، تهران، ۱۳۵۸ش، ص۵۸۹.

2. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی،‌ تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق، ج۴، ص۵۵۳.

3. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، دارکتب الاسلامیه، تهران، ۱۴۰۷، چاپ چهارم، ج۶، ص۲۲. «قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: یا عَلی مَنْ عَمَّرَ قُبُورُکُمْ فَکَانَّما اعانَ سُلیمانَ بْنِ داوُدَ عَلی بَناءِ بَیتِ الْمُقَدَّس؛ پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: هر کسی تعمیر کند قبور شما را چنان است که کمک کرده باشد سلیمان بن داوود را در بنای بیت‌المقدس

4. قمی، حسن بن محمد بن حسن (نوشته در ۳۷۸)، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی (در ۸۰۵)، تحقیق سید جلال‌الدین تهرانی، تهران، توس، ۱۳۶۱ش، ص۲۱۴؛ حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، تاریخ نیشابور، تهران، نشر آگه، ۱۳۷۵ش، ص۲۱۱.

5. قزوینی، عبدالجلیل، نقض، سلسله انتشارات آثار ملی، تهران، ۱۳۵۸ش، صص189، 196، 221، 588، 589.

6. روزنامه کیهان، ش ۹۱۱۱، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۵۲ش.

درباره‌ی تاریخ دقیق (روز و ماه) ولادت علی‌اکبر علیه‌السلام که اکنون به 11 شعبان معروف شده، دلیل و مدرکی در منابع اولیه وجود ندارد.

پرسش:
درباره سن حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام  کدام نظر صحیح‌تر است؟ آیا ایشان همسر و فرزندانی داشت؟ در منابع متقدم چه گفته‌شده است؟

حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام در میان اکثر شیعیان به‌عنوان پسر بزرگ امام حسین علیه‌السلام معروف و از طرف مادری نیز فرزند لیلی بنت ابی مره بودند. ایشان به‌عنوان اولین نفر از بنی‌هاشم در روز عاشورا وارد میدان شد و پس از نمایشی از شجاعت و دلاوری، به دست سربازان سپاه عمر سعد به شهادت رسید و به اولین شهید بنی‌هاشم در واقعه‌ی عاشورا شهرت یافت.
 درباره‌ی تاریخ دقیق (روز و ماه) ولادت علی‌اکبر علیه‌السلام که اکنون به 11 شعبان معروف شده، دلیل و مدرکی در منابع اولیه وجود ندارد. تا اینکه بعدها مرحوم مقرم ولادت ایشان را 11 شعبان سال 33 هجری معرفی نمود. (1) اما در مورد سال ولادت ایشان همواره دو دیدگاه مطرح بوده است.
دیدگاه اول مربوط به افرادی چون ابوالفرج اصفهانی و یا مرحوم ابن ادریس حلی است که قائل بودند ایشان در زمان خلافت عثمان متولد شدند. (2) بنابراین اگر ایشان در همان سال 35 هجری که سال کشته شدن عثمان بوده، متولد شده باشند، در کربلا  سن ایشان بیش از 25 سال بوده؛ چنانکه بسیاری از سن ایشان به 27 سال یاد نمودند. (3)
در مقابل بسیاری از مورخان و محدثان قائل بودند که ایشان بعد از خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متولد شدند و در کربلا جوانی حدود 18 ساله بودند. ابن اعثم کوفی می‌نویسد: «علی بن الحسین علیه‌السلام در روز عاشورا 18 سال داشت». (4) و یا ابن شهرآشوب می‌نویسد: «سن علی‌اکبر علیه‌السلام در کربلا هیجده ساله بوده و عده‌ای او را ۲۵ ساله می‌دانستند». (5) همچنین شیخ مفید از سن ایشان تعبیر به «بضع عَشْرَهَ سَنَه» می‌کند. (6) «بضع» به عددی می‌گویند که ما بین 3 تا 9 باشد. (7) بنابراین شیخ مفید سن ایشان را بین 13 تا 19 سال می‌داند.
یکی از جاهایی که این تفاوت دیدگاه‌ها مطرح می‌گردد؛ هنگام بیان شهرت ایشان به «علی‌اکبر» و مقایسه‌ی سن ایشان با برادرشان امام سجاد علیه‌السلام است. در مورد سن امام سجاد علیه‌السلام مشهور معتقدند که در سال 38 متولد شدند؛ چنانکه شیخ مفید همین سال را سال ولادت می‌داند. (8) همچنین از سال‌های 36 و 37 نیز به‌عنوان سال ولادت یاد شده؛ اما مرحوم مجلسی دراین‌باره می‌نویسد: «ولادت علی بن حسین علیه‌السلام در زمان خلافت جد بزرگوارش حضرت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام قطعی بوده و هیچ محل شبهه نیست». (9) 
بنابراین با توجه به این اقوال، امام سجاد علیه‌السلام در کربلا حدود 24 ساله بودند. لذا اگر سن علی‌اکبر علیه‌السلام بیش از سن برادرشان باشد، تاریخ ولادتشان به همان دوران خلافت عثمان برمی‌گردد و هنگام شهادت سن ایشان بیش از 25 سال است. دراین‌باره افرادی چون ابن ‏ادریس و شهید اول نظر شیخ مفید را نپذیرفتند و ایشان را بزرگ‌تر معرفی می‌کند. (10) ابن ادریس می‌نویسد: «همه‌ی این نویسندگان و دانشمندان و نسب شناسان بزرگ بر بزرگ‌تر بودن علی‌اکبر از امام سجاد علیه‌السلام اتفاق نظر دارند و آنان در اظهارنظر دراین‌باره از دیگران آگاه‌ترند». (11) همچنین ازجمله شواهدی که نشان می‌دهد ایشان در زمان عثمان متولد شدند باز ادعای مرحوم ابن ادریس بوده که گفته: «علی بن الحسین علیه‌السلام از جدش امیرالمؤمنین علیه‌السلام روایت نقل نموده». 
(12) اما در منابع موجود چنین روایتی از ایشان دیده نمی‌شود.
ازجمله شواهدی که می‌توان به‌عنوان بزرگ‌تر بود علی‌اکبر علیه‌السلام نسبت به امام سجاد علیه‌السلام مطرح نمود، تصریح خود امام سجاد علیه‌السلام به بزرگ‌تر بودن ایشان است. چنانکه یک‌مرتبه در برابر عبیدالله بن زیاد و یک‌مرتبه در برابر یزید وقتی از ایشان پرسیدن که مگر علی بن الحسین علیه‌السلام کشته نشد؟ پاسخ دادند: «برای من برادر بزرگ‌تری بود که نامش علی بود و مردم او را کشتند». (13)
همچنین ممکن است گفته شود عبارتی که سیدالشهدا علیه‌السلام هنگام شهادت علی‌اکبر علیه‌السلام بکار بردند؛ «اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام...»؛ (14) نشان می‌دهد سن علی‌اکبر علیه‌السلام 25 ساله با 27 ساله نبوده است؛ چراکه کلمه «غلام» به جوانی اطلاق می‌شود که موهای بالای لب و صورتش کامل نشده باشد. (15) با این حال باید دانست این لفظ لزوماً بر نوجوان اطلاق نمی‌شود، چنانکه ازهری می‌گوید: «از عرب شنیدم وقتی پسری دنیا آمد به او غلام گویند و نیز شنیدم که به پیرمردان هم غلام می‌گفتند» یا فیومی می‌نویسد: «بر مرد پیر هم مجازاً غلام اطلاق می‌شود چون قبلاً غلام بوده است». (16) بنابراین هرچند معنی حقیقی غلام، تازه جوان است، اما استعمال مجازی آن توسط پدر برای فرزند جوانش طبیعی بوده و نمی‌توان از این عبارت سن ایشان را کمتر از 20 سال دانست. ضمن اینکه شواهد زیادی نشان می‌دهد که این لفظ برای مردان جوان نیز به کار رود. (17)
نتیجه:
تاریخ دقیق ولادت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام در هیچ منبع اولیه‌ای ذکر نشده؛ اما برخی از مورخان و نویسندگان سال ولادت ایشان را مربوط به دوران خلافت عثمان دانستند که مشهورترین قائل آن در میان عالمان شیعه مرحوم ابن ادریس حلی بوده است. در مقابل گروهی معتقدند که سن حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام در کربلا کمتر از 20 سال بوده و مشهورترین قائل آن مرحوم شیخ مفید است. ازجمله ادله‌ای که قول مرحوم ابن ادریس حلی را تقویت می‌کند، شواهدی است که نشان می‌دهد علی‌اکبر علیه‌السلام بزرگ‌تر از امام سجاد علیه‌السلام بوده؛ 
چنانکه خود امام سجاد علیه‌السلام تصریح به بزرگ‌تر بودن ایشان دارند. با توجه به اینکه امام سجاد علیه‌السلام در دوران خلافت امیرالمؤمنین علیه‌السلام متولد شده و در کربلا حدود 24 ساله بودند؛ پس سن حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام به هنگام شهادت بیش از 25 سال بوده است.
کلمات کلیدی:
حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام، امام سجاد علیه‌السلام، ولادت، شیخ مفید، ابن ادریس حلی.
جهت مطالعه‌ی بیشتر:
سحاب رحمت (تاریخ و سوگنامه سیدالشهدا علیه‌السلام) نوشته‌ی عباس اسماعیلی یزدی.
پی‌نوشت‌ها:
1. مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین علیه‌السلام، بیروت، مؤسسه الخراسان للمطبوعات‏، 1426 ق، ص 267.
2. مقاتل الطالبیین، اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین‏، انتشارات دارالمعرفه، بیروت‏، بی‌تا، ص 87. ولد علی بن الحسین علیه‌السلام هذا فی إماره عثمان، حلی، محمد بن منصور بن احمد بن إدریس، کتاب السرائر، مؤسّسه النشر الإسلامی، بی‌جا، مؤسسه النشر الإسلامی، چاپ دوم، ١٤١٠، ص 655.
3. مقرم، مقتل الحسین علیه‌السلام، ص 267.
4. ثم تقدم من بعده علی بن الحسین بن علی رضی‌الله‌عنه و هو یومئذ ابن ثمانی عشره سنه، کوفی، ابن اعثم‏، الفتوح، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1411 ق، ج‏5، ص 114.
5. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی‌طالب، قم، علامه، 1379 ق، ج‏4، ص 109.
6. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق‏، ج‏2، ص 106.
7. بِضْعَ سِنِینَ‏؛ قال الفراء: البِضْع ما بین الثلاثه إِلى ما دون العشره، ابن منظور، لسان العرب‏، بیروت، انتشارات دار صادر، بیروت‏، چاپ سوم، 1414 ق، ج‏8، ص 15.
8. و کان مولد علی بن الحسین علیه‌السلام بالمدینه سنه ثمان و ثلاثین من الهجره، مفید، الارشاد، ج ۲، ص ۱۳۷.
 9. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏،  ج.۴۶، ص ۱۰.
10. شهید اول، محمد بن مکی، الدروس الشریعه فی فقه الامامیه، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیه، 1417 ق، ج 2، ص 16.
11. حلی، کتاب السرائر، ج ۱، صص ۶۵۶-۶۵۵.
12. وقد روی ذلک عن جده علی بن أبی طالب علیه‌السلام، همان، ج 1، ص 655.
13. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، انتشارات دارالتراث‏، چاپ دوم‏، 1387 ق، ج‏11، ص 630؛ اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 120.
14. کوفی، الفتوح، ج ‏5، ص 114.
15. الشابُّ الذی بلغَ خروج لِحْیته و طَرَّ شاربه و لم تبد لحیته، ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 400.
16. فیومى، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم، انتشارات موسسه دارالهجره، چاپ دوم، 1414 ق، ج 5، ص 119.
17. مانند تعبیر قرآن از جوانان بهشتی به غلمان،﴿وَیَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمَانٌ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَکْنُونٌ ﴾؛ سوره‌ی طور، آیه  24.

صفحه‌ها