دانش تاريخ

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟
 بیماری های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

آیا در گذشته در هنگام فراگیری بیماری های مسری تجمعات مذهبی مانند نماز جمعه و جماعت و زیارت مراقد اهل بیت و قبور مؤمنین تعطیل می شد؟

پاسخ اجمالی:

علی­رغم این‌که بیماری‌های مُسری بارها به جان بشر افتاده، دربارۀ جزئیات واکنش‌ها به این حوادث، اطلاعات دقیقی نداریم و تنها اشارات کوتاهی به تعطیل شدن یا نشدن مساجد و تجمعات مشابه داریم. بااین‌حال، شایان توجّه است که تعطیل نشدن این‌گونه تجمعات، متأثّر از نگاه پیشینیان به علّت و اسباب این‌گونه بیماری‌ها بوده است.

پاسخ تفصیلی:

در تاریخ، موارد متعدّدی از بلاها و بیماری‌های فراگیر به ثبت رسیده و حتّی برخی دست به تألیف کتاب مستقل دراین‌باره زده‌اند، مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی که کتاب «الطاعون فی العرب» را نوشت. (1) مطمئناً این‌گونه بلاها واکنش‌ها و تأثیرات فراوانی بر جای می‌گذاشته؛ امّا جزئیات این‌گونه مسائل، در منابع تاریخی ثبت‌نشده است. این مسئله، ناشی از غلبۀ نگاه سیاسی به تاریخ‌نگاری است که باعث می‌شد تاریخ‌نگاران، بیش‌تر به ثبت حوادثی بپردازند که به زندگی حاکمان و روابط قدرت معطوف بوده و از توجّه به مسائل اجتماعی و فرهنگی و مانند آن، غفلت کنند. بااین‌حال، از لابه‌لای گزارش‌های تاریخی و منابع پزشکی و مانند آن، می‌توان اطلاعاتی دراین‌باره به دست آورد.

تا جایی که بررسی کردیم، به سندی دست نیافتیم که تصریح کند در دوران حضور ائمه (علیهم‌السلام) براثر بیماری‌های مسری، تجمعاتی مانند نماز جمعه و جماعت مساجد و مراقد تعطیل‌شده باشند. پس با صرف‌نظر از برخی اشارات اندک ـ که در ادامه خواهیم گفت ـ، به نظر می‌رسد که منع مردم از حضور در مساجد و مراقد برای مقابله با یک بیماری واگیر، پدیدۀ نادری بوده و این شاید، ریشه در نوع نگاه مردم به این‌گونه بیماری‌ها داشته باشد که گاه با پندارهای خرافی آمیخته بوده است. دراین‌باره، توجّه به تاریخ پزشکی بیماری‌های فراگیری مانند وبا و طاعون، سودمند است. برای نمونه، در منابع طبّ سنّتی، موقعیت ستارگان و سیارات، وضعیت جوّی منطقه از جهت غلظت و رطوبت هوا، تعفّن هوا و استعداد بدنی افراد، در پیدایش بیماری طاعون مؤثر دانسته شده و حتّی ترس و وهم و خوف را نیز از اسباب سرایت آن می‌دانستند. (2) طبیعی است که چنین نگرش‌هایی، در شیوۀ مقابله با بیماری نیز تأثیر داشته است؛ و حتّی با اعتقاد به اثرگذاری ترس و وهم، نه‌تنها انگیزه‌ای برای تعطیلی مساجد و مراقد ایجاد نمی‌شود، بلکه میل به حضور در این‌گونه اماکن افزایش نیز می‌یابد.

مطالعات متعدّد صورت گرفته دراین‌باره نشان می‌دهد که پزشکان مسلمان از دیرباز، به مُسری بودن این بیماری‌ها اذعان داشته‌اند؛ ولی در روش‌های درمانی که در منابع طبّ سنّتی ثبت‌شده است، اشاره‌ای به قطع ارتباط با افراد مبتلا از طریق تعطیلی مساجد و مانند آن به چشم نمی‌خورد. البتّه ترک سرزمینی که دچار طاعون شده، در منابع طبّی قدیم سفارش شده (3) و در روایات اسلامی نیز توصیه به ترک مناطق آلوده وجود دارد؛ (4) ولی این غیر از تعطیلی مساجد و مراکز مذهبی است.

خاطره‌ای از طاعون در شام

دراین‌باره، ذکر خاطره‌ای از ابن‌بطوطه خالی از لطف نیست. وی در سفرنامۀ خود، داستانى دربارۀ طاعون بزرگ دمشق نقل می­کند که خود شاهد آن بوده و نشان می‌دهد که مردم نه‌تنها از اجتماع در مسجد منع نشدند، بلکه برای دعا و انابۀ دسته‌جمعی، به مسجد نیز فراخوانده شدند. وی می‌گوید:

«در اواخر ربیع‌الثانی سال 749 هنگام شیوع طاعون بزرگ، من در دمشق بودم و داستانى شگفت از احترام و اعتقاد دمشقیان دربارۀ این مسجد (مسجد الاقدام در دو میلی جنوب دمشق) دیدم. بدین تفصیل که نایب سلطان ملک الامرا ارغون شاه، منادى در شهر فرستاد که مردم سه روز روزه بدارند و تمام خوراک فروشی‌های بازار روزها تعطیل باشند. اتفاقاً بیش‌تر مردم در دمشق از بازار خوراک مى‏خورند. مردم سه روز متوالى روزه گرفتند و آخرین روز که مصادف با پنجشنبه بود، امرا و سادات و قضات و فقها و دیگر طبقات، در مسجد جامع گرد آمدند، چندان‌که مسجد گنجایش جمعیت را نداشت. این مردم شب جمعه را به نماز و ذکر و دعا به سر بردند و پس از نماز صبح، به اتّفاق امرا که پابرهنه بودند، مصحف‏ها بر سردست، از مسجد بیرون آمدند. تمام اهل شهر نیز از صغیر و کبیر به دنبال آنان راه افتادند. یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته، به حال گریه و تضرّع بیرون آمدند و رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند. آنگاه به شهر بازگشته نماز آدینه را به‌جای آوردند. درنتیجۀ این توسّل، خداوند بلا را بر اهل شهر تخفیف داد. عدّۀ متوفّیان در دمشق روزانه به دو هزار تن مى‏رسید؛ ولى در قاهره و مصر عدّۀ تلفات در یک روز تا بیست‌وچهار هزار تن رسید». (5)

این خاطره نشان می‌دهد که در هنگام بروز بیماری فراگیر، حاکمان شام ـ هرچند باهدف تشویق مردم به روزه‌داری ـ به ایجاد محدودیت‌هایی برای استفاده از اغذیه‌فروشی‌های عمومی پرداخته‌اند و درعین‌حال، از تجمّع در مسجد برای نیایش گروهی ابا نداشتند. البتّه عبارت پایانی ابن‌بطوطه نشان می‌دهد که بعدازآن توسلات نیز طاعون همچنان وجود داشته ولی از شدّت تلفات آن کاسته شده است.

نکتۀ دیگری که در این خاطره قابل توجّه است، مسجدی است که برای این توسّل همگانی انتخاب‌شده بوده است. «اَقدام» یعنی «گام‏ها» و از توضیحات قبلی ابن‌بطوطه دانسته می‌شود که علّت این نام‌گذاری، وجود قدمگاه (جای پا) بر روی سنگى در آن مسجد بوده که مردم معتقد بودند جاى پاى حضرت موسى (علیه‌السلام) است. وی همچنین می‌گوید: «در همین مسجد اتاق کوچکى هست که سنگ نبشته­ای در آن وجود دارد مُشعر بر آن‌که یکى از صلحا حضرت رسول را به خواب‌دیده که مى‏فرماید قبر برادرم موسى در همین‌جا است». (6) بر این اساس، مسجد الاَقدام، فقط موردتوجه مسلمانان نبوده و برای یهود و نصاری نیز مقدّس بوده است و ظاهراً به همین دلیل هم دعای همگانی را در آنجا برگزار کردند تا غیرمسلمانان نیز در این آیین شرکت کنند؛ چنان‌که به گزارش وی، «یهود و نصارى، زن و مرد، تورات و انجیل برداشته به حال گریه و تضرّع رو به‌سوی مسجد الاقدام نهادند و در آنجا تا نیم روز، همگان به خدا متوسّل شده، کتب آسمانى و انبیا را به شفاعت یادکردند».

پرهیز از حضور مسجد در برخی شرایط

بااین‌همه، نمی‌توان گفت که بروز این‌گونه بیماری‌ها هیچ تأثیری در حضور مردم در مساجد و مراقد نداشته است. شخصی به نام حسن زیات (روغن‌فروش) نقل می‌کند که پس از مناسک حج، گذرم به مدینه افتاد و از امام باقر (علیه‌السلام) سراغ گرفتم. گفتند آن حضرت در ینبُع (منطقه‌ای حاصلخیز در اطراف مدینه که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نیز در آنجا مزرعه‌ای احداث کرده بود.) حضور دارند. من هم برای ملاقات با امام، به ینبع رفتم. امام فرمود: «ای حسن! تا اینجا آمدی؟!». عرض کردم: «بله ـ فدایت شوم ـ دوست نداشتم بدون دیدار شما مدینه را ترک کنم». امام فرمود: «من سیر خوردم و لذا خواستم از مسجدالنبی فاصله بگیرم». (7) وقتی خوردن سیر، مانع حضور امام در بهترین مسجد شده، طبیعی است که برای پاکیزه ماندن مسجد و اهل مسجد، بیماران واگیر در مسجد حضور نیابند؛ امّا معلوم نیست رعایت این‌گونه آداب تا چه حد رواج داشته و به فرهنگ عمومی تبدیل‌شده باشد.

طبق روایتی دیگر، علی بن جعفر از برادرش امام کاظم (علیه‌السلام) دربارۀ وبا پرسید که اگر در سرزمینی وبا پیدا شد، آیا انسان می‌تواند ازآنجا بگریزد؟ امام فرمود: «می‌تواند ازآنجا بگریزد تا وقتی‌که وبا در مسجدی که او در آن نماز می‌خواند، واقع نشده باشد. پس اگر وبا گریبان نمازگزاران آن مسجدی را که او نماز می‌خواند گرفت، دیگر صلاح نیست که ازآنجا بگریزد». در برخی نقل‌ها، به‌جای وبا، از طاعون سخن گفته‌شده (8) و به‌هرحال منظور بیماری‌های مسری و فراگیر است. طبق این حدیث، ترک کردن مسجد و محل شیوع بیماری، مجاز دانسته شده و نشان می‌دهد که این کار به‌عنوان یک راهکار برای مقابله با بیماری، از دیرباز مطرح بوده است. نیز بر اساس مطلبی که از مرحوم سیّد نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق) نقل‌شده، در طاعون فراگیر سال 1102 هجری قمری که بلاد روم (استانبول و شامات) و عراق و سپس جنوب ایران را فراگرفت و تعداد بسیاری را به کام مرگ کشاند، مدارس و مساجد نیز تعطیل شدند. (9) هرچند ممکن است این تعطیلی، برنامه‌ریزی‌شده و یا بر اساس توصیۀ بزرگان نبوده باشد، ولی به‌هرحال نشان می‌دهد که گاهی گریزی ازاین‌گونه اقتضائات نیست.

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، دربارۀ تعطیلی مساجد و مراقد در دوران بیماری‌های فراگیر، گزارش صریحی در منابع تاریخی به دست نیامد و از اشارات گذرا به جواز ترک مسجد و یا وقوع تعطیلی مساجد و مدارس، می‌توان چنین برداشت کرد که این کار اگر هم انجام می‌شده، بسیار نادر بوده است. البتّه این، به سبب نوع نگاهی است که به ریشه‌ها و علل گسترش این بیماری‌ها وجود داشته و با این‌که می‌دانستند این بیماری‌ها مُسری است، از شیوع آن به سبب ارتباط با دیگران و تجمّع در مراکزی مانند مسجد، غافل بوده‌اند. البتّه رعایت آداب مسجد اقتضا می‌کند که فرد بیمار در مسجد حضور نیابد؛ ولی معلوم نیست که مردم تا چه حد به رعایت این‌گونه آداب پایبند بوده باشند.

پی‌نوشت‌ها:

  1. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارت جامعۀ مدرسین، 1407 ق، ص 435.
  2. ر.ک: فرزانه زارع و دیگران، «طاعون در طبّ سنّتی ایران و طبّ نوین»، فصل‌نامۀ تاریخ پزشکی، سال نهم شماره ۳۲ (پاییز ۱۳۹۶)؛ امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، «تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی»، مجلۀ طبّ سنتی اسلام و ایران، دوره 8، شماره 2 - (تابستان 1396).
  3. امیرمحمد جلادت و احسان مصطفوی، همان‌جا، (به نقل از: زکریای رازی در المنصوری فی الطبّ).
  4. برای نمونه، ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365 ش، ج 8، ص 108؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 429.
  5. ابن‌بطوطه، رحلۀ ابن بطوطة، ترجمه: محمدعلی موحد، تهران، نشر آگه‏، چاپ ششم، 1376 ش، ج‏1، ص 137 ـ 138.
  6. همان، ص 137.

7. کلینی، همان، ج 6، ص 375، حدیث 3.

8. صدوق، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعۀ مدرسین، 1361 ش، ص 254؛ حرّ عاملی، وسائل‏الشیعة، قم، آل البیت، 1409 ق، ج 2، ص 431، حدیث 2556.

9. ر.ک: سید حسن هاشمی جزی، «رفتارشناسی یک عالم دینی در مواجهه با طاعون» منتشرشده در کانال نامه‌های حوزوی، اسفند 1398. این مقاله، گزارشی است از کتاب خطّی «مُسَکِّن الشُّجون فی حکم الفرار من الطاعون» تألیف سید نعمت‌الله جزایری (م. 1112 ق).

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

تشخیص، درمان و گزارش‌های همه‌گیری‌های طاعون در دوران تمدّن اسلامی، امیرمحمد جلادت و احسان، مصطفوی.

 

کلمات کلیدی:

 بیماری‌های فراگیر در تاریخ، مسجد در تمدن اسلامی، تاریخ طاعون.

کلینی و صدوق و نائبان خاص
آثار به جا مانده از صدوق و کلینی، نشانگر آن است که آنها، جایگاه خاص و ممتازی برای نواب اربعه قائل بودند. اما تمرکز آنها بر گردآوری و ثبت احادیث بود.

پرسش:

چرا کلینی و صدوق که عصر غیبت صغری و نیابت خاص نواب اربعه را درک کردند، در کتاب‌های علمی خود، خصوصاً در ابواب مربوط به غیبت، اطلاعات زیادی درباره نائبان خاص ارائه نکردند یا روایاتی از آن‌ها نقل ننمودند یا با آن‌ها نامه‌نگاری نمی‌کردند و ...؟ آیا در حقانیت نائبان تردید داشتند یا آن‌ها را فقط مسئول تدبیر امور اجرایی می‌دانستند؟ در هر صورت، تلقی آن‌ها از نائبان چه بوده است؟

پاسخ:

دوران غیبت امام زمان (عج) به دو بخش کوتاه و بلند (صغری و کبری) تقسیم می‌شود. در دوران غیبت صغری که 69 سال به طول انجامید، ایشان از طریق نائبان خاص خود با شیعیان در ارتباط بودند. این نائبان چهار تن از بزرگان شیعه بودند که امام زمان هر یک از آن‌ها را به مدت چند سال برای این منصب تعیین نمود. در ادامه، به بررسی جایگاه و وظایف این بزرگواران در میان شیعیان و همچنین دلایل کمتر پرداخته شدن به معرفی آن‌ها توسط برخی محدثان شیعه، خواهیم پرداخت.

نکته اول:

در عصر غیبت صغری عالمان شیعه عمدتاً به تدوین جوامع حدیثی شیعه

پرداختند. این کتاب‌ها، به ویژه آثار جناب کلینی و صدوق، تنها شامل نقل احادیث هستند و تقریباً هیچ اظهارنظر شخصی یا مطلبی غیر از متن حدیث، حتی شرح و تفسیر حدیث، در آنها مشاهده نمی‌شود. حتی درجایی که مرحوم صدوق کتابی را با عنوان «الاعتقادات» با هدف بیان اعتقادات کلامی شیعه تألیف می کند، باز هم عمدتاً به قرآن و احادیث استناد کرده و از سوی خود مطلب زیادی به آن اضافه نمی‌کند. بنابر‌این عدم نگارش شرح‌حال نائبان خاص و ذکر جزئیات درباره آن‌ها چندان عجیب نیست؛ خصوصاً اینکه وظیفه اصلی نائبان خاص، تدبیر امور اجرایی بود و مسائل دینی و فرهنگی، عمدتاً از طریق عالمان وارسته، ساماندهی می‌شد.

نکته دوم:

جناب صدوق در زمان رحلت آخرین نائب خاص امام زمان (عج) در اوایل جوانی به سر می برد و از آنجا که این مراودات از سوی وکلا و نمایندگان انجام می‌شد، او هنوز در جامعۀ شیعه به جایگاه خاصی دست نیافته بود تا با نائبان خاص ارتباط برقرار کند. با این حال پدر بزرگوار ایشان، جناب علی‌بن بابویه قمی، به عنوان یک شخصیت برجسته در جامعه شیعه با حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان (عج)، مکاتبه داشت.[1]

شیخ صدوق نیز اگرچه با نائبان خاص ارتباط زیادی نداشت و درباره

آن‌ها چندان ننوشت، اما با این حال، در کتاب‌های ایشان می‌توان مطالبی یافت که نشان‌دهنده ایمان و اعتقاد او به نائبان امام و ارتباط پدرش با برخی از نواب اربعه است. برای مثال، شیخ صدوق بسیاری از توقیعات شریف امام زمان (عج) را در کتاب «کمال‌الدین و تمام‌النعمه» ذکر کرده است که به طور طبیعی، این توقیعات از سوی امام و به‌واسطۀ نائبان خاص به دست شیعیان رسیده بود. نقل این توقیعات نشان دهنده اطمینان و اعتقاد شیخ صدوق به نواب اربعه است.[2] همچنین، وی در روایات خود به‌طور مشخص از برخی از این نواب خاص نقل حدیث کرده است.[3] با توجه به رویکرد شیخ صدوق و علمای مکتب قم در نقل روایات از افراد ثقه و قابل اعتماد شیعه و عدم نقل از روایان ضعیف و حتی مقابله جدی با این جریان[4] و همچنین تعریف و تمجید شیخ صدوق از برخی از این نائبان،[5] می توان به ایمان و اعتقاد عمیق او به نیابت این اشخاص پی برد.

نکته سوم:

در مورد جناب کلینی نیز باید گفت:

با توجه به اینکه وی در دوره غیبت صغری حضور داشت و با سه تن از نواب خاص هم‌عصر بود، در کتاب خود، یعنی کتاب شریف «الکافی»، روایتى درباره توثیق دو تن از نوّاب امام زمان (عج) و تأیید ارتباط آن‌ها با آن حضرت ذکر کرده‌ است.[6] با این حال، کلینی از این بزرگواران هیچ حدیثی نقل نکرده است؛ ظاهراً به این دلیل که نوّاب اربعه در آن دوران بیش از آنکه به‌عنوان شخصیتی علمى شناخته شوند، در مواردى که نیاز بود، شخصیتی اجرایى براى ارتباط با امام زمان (عج) شناخته می‌شدند. به همین دلیل، شیعیان عمدتاً براى حلّ مشکلات دشوار و غیرطبیعی به این نواب مراجعه می‌کردند و به‌ندرت، به‌منظور سؤال شرعى یا استماع حدیث به آن‌ها رجوع می‌کردند. گویا شیعیان از دوره پایانى غیبت صغری، به این مسئله عادت کرده بودند تا نیازهاى دینى و مذهبى خود را از طریق مراجعه به عالمان و فقیهان و راویان حدیث حل نمایند.[7]

نتیجه:

آثار به جا مانده از صدوق و کلینی، نشانگر آن است که آنها، جایگاه خاص و ممتازی برای نواب اربعه قائل بودند. اما به دلیل تمرکز صدوق و کلینی بر گردآوری و ثبت احادیث، تنها به نقل روایات اکتفا کردند و از طرح مطالب دیگر مانند توضیح زندگی نائبان خاص خودداری نمودند.

گذشته از اینکه، سالیانی بود که نقش مرجعیت علمی به عالمان شیعه واگذار شده بود و نواب اربعه فقط دارای منصب نیابت بودند. به همین دلیل، مردم به نواب اربعه برای دریافت حدیث یا نقل آن، مراجعه نمی‌کردند و نام نواب اربعه در کتاب‌های حدیثی کلینی و صدوق نیز کمتر بازتاب یافته است.

پی نوشت ها:

[1]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، تحقیق عباد الله تهرانی و علی احمد ناصح، قم: موسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق، ص ۱۸۸.

[2]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق ، ص 482-522.

[3]. «و ما کان فیه عن محمّد بن عثمان العمریّ- قدّس اللّه روحه- فقد رویته عن أبی؛ و محمّد بن الحسن؛ و محمّد بن موسى بن المتوکّل- رضی اللّه عنهم- عن عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ، عن محمّد بن عثمان العمریّ»؛ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه‌، محقق/مصحح: على اکبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى ، چ2، 1413ق، ج 4، ص 510.

[4]. کرمی، محسن، «نگاهی تحلیلی به رفتار احمد بن عیسی در تبعید برخی از راویان»، دانش‌ها و آموزه‌های قرآن و حدیث، سال اول، تابستان 1397ش، شماره 1،ص 68-72.

[5]. «و ما کان فیه عن محمّد بن عثمان العمریّ قدّس اللّه روحه»؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه‌، ج 4، ص 510. شیخ صدوق با تعبیر «قدس الله روحه» به تمجید خاص از محمد بن عثمان عمری نائب خاص دوم امام زمان پرداخته است.

[6]. «قَدْ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِیُّ ثِقَتِی فَمَا أَدَّى إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّی وَ مَا قَالَ لَکَ عَنِّی فَعَنِّی یَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَهُ الْمَأْمُونُ وَ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ ع عَنْ مِثْلِ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِیُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَانِ وَ مَا قَالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولَانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق، ج 1، ص 330.

[7]. معموری، علی، مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی (جایگاه و بازتاب‌های کلامی کتاب الکافی در بازسازی مذهب شیعه)، قم: دارالحدیث، 1387ش، ج 2، ص 285.

پرسش:

آیا اصلاً ارتباط با امام زمان در دوران غیبت، ممکن است یا نه؟

پاسخ:

مهدویت یکی از آموزه‌های بنیادین در اسلام و مکتب تشیع است. به باور شیعیان و با توجه گواهی تاریخ، امام مهدی (عج) فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام است که در سال 255 ق متولد شد. به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی و خطرات جانی، از دیدگان پنهان نگاه داشته شد تا اینکه 5 سال بعد پدرشان به شهادت رسید و ایشان به عنوان امام غائب شیعیان شناخته شد و از طریق نائبان خاص چند دهه با مردم در ارتباط بود. پس از وفات آخرین نائب ایشان در عراق در سال 329 ق، ایشان اعلام کردند که جانشین و وصی دیگری ندارد. از این سال، غیبت کبری و طولانی امام زمان (عج) آغاز می‌شود.

در این راستا، این سؤال از دیرباز مطرح بود که نفی نائب خاص، به معنای نفی امکان ملاقات با امام زمان (عج) در دوران غیبت کبری است یا اینکه امکان ملاقات در دوران غیبت کبری هنوز وجود دارد؟ در ادامه، مطالبی را در قالب چند نکته تقدیم می‌شود.

نکته اول: امکان رؤیت؛ مخالفان و موافقان

اصولاً در میان عالمان شیعه دو دیدگاه دربارۀ ملاقات با امام زمان (عج) در زمان غیبت کبری وجود دارد:

الف) امکان رؤیت:

 بسیاری از عالمان شیعه نظیر سید مرتضی، شیخ طوسی، سید بن طاووس و تقریباً اکثریت علمای معاصر این دیدگاه را قبول دارند. دلیل این افراد امکان عقلی ملاقات با امام زمان (عج)[1] و برخی روایاتی است که امکان رؤیت و ملاقات با ایشان در دوران غیبت را تأیید می‌کند. در این راستا، اسحاق بن عمار از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند:

«حضرت قائم دو غیبت دارد: یکی کوتاه و دیگری طولانی. در غیبت نخست، مکان حضرت را جز شیعیان خاص کسی نمی‌داند و در غیبت دوم، مکان ایشان را تنها پیروان و دوستان خاص آن حضرت می‌دانند».[2]

همچنین، گزارش ملاقات و مشاهدۀ بزرگان شیعه با حضرت به عنوان یکی از دلایل امکان رؤیت ایشان ذکر می‌شود و برای آن ادعای تواتر هم شده است.[3

ب) عدم امکان رؤیت:

 برخی از عالمان شیعه، از جمله نعمانی، فیض کاشانی و مرحوم کاشف‌الغطاء، معتقدند که امکان رؤیت امام (عج) برای شیعیان در دوره غیبت کبری وجود ندارد. دلیل اصلی طرفداران این نظریه توقیعی است که امام زمان (عج) در هنگام وفات آخرین نائب خاصشان فرموده‌اند:

 «ای علی‌محمد سمری گوش فرا ده، خداوند اجر برادران تو را در سوگ تو افزون گرداند؛ تو تا شش روز دیگر دار فانی را وداع خواهی کرد پس آماده‌باش و کسی را جانشین خودت قرار مده... و به‌زودی برخی از شیعیان من ادعای مشاهده می‌کنند. آگاه باشید هرکه پیش از خروج سفیانی و شنیده شدن ندای آسمانی، چنین ادعایی کند، دروغ‌گو و افترا زننده است ...».

 منابع کهن بسیاری این توقیع شریف را ذکر کرده‌اند.[4] در این روایت به نظر می‌رسد که هرگونه دیداری با امام منتفی دانسته شده است.

نکته دوم: دفاع از امکان ملاقات

با توجه به این دو نظریه برخی خواسته‌اند به استدلال مخالفان امکان ملاقات پاسخ داده و درعین‌حال روایت اخیر را نیز ناصحیح و قابل خدشه ندانند. این افراد گفته‌اند که با توجه به روایات دیگر که امکان ملاقات را ممکن می‌داند و همچنین اخبار متواتر از ملاقات افراد متعددی با امام زمان (عج)، باید گفت که افراد عادی از ملاقات ایشان محروم بوده و تنها پیروان و دوستان خاص حضرت می‌توانند ایشان را ملاقات کنند. این ملاقات نیز به خواست امام زمان (عج) بستگی دارد؛ یعنی هر زمان که امام لازم بدانند، آن‌ها می‌توانند به محضر ایشان شرفیاب شوند. این افراد، همانطوری که اشاره شد، انسان‌های بزرگواری هستند که با وجود ملاقات با حضرت، هیچ‌گاه آن را علنی نکرده و ادعای ملاقات یا نیابت خاص از حضرت را ندارند. به‌عبارت‌دیگر، این توقیع اصل رؤیت را رد نمی‌کند، بلکه ملاقات افرادی را که ادعای ملاقات و نیابت خاص در دوران غیبت کبری دارند، رد می‌کند. در واقع، امام (عج) در این روایت اعلام می‌کند که بعد از وفات آخرین نائب خاص ایشان، دیگر هیچ‌کسی تا زمان ظهور حضرت، نیابت خاص ایشان را نخواهد‌داشت.[5] در این راستا، سید بن طاووس می‌فرماید:

«این ممتنع نیست که گروهی از شیعیان به ملاقات ایشان مشرف شده و از سخنان و کردارشان استفاده کرده و این موضوع را از دیگران کتمان و پنهان کنند.»[6]

بنابراین، اگر کسی به‌جای کتمان، به علنی کردن و یارگیری از این طریق بپردازد یا ادعای نیابت کند، تکذیب می‌شود.

نکته سوم: پرهیز از «ملاقات‌گرایی»

وظیفه شیعیان در دوران غیبت امام زمان، تلاش برای ملاقات حضرت نیست، بلکه اصرار بر این مطلب می‌تواند موجب بروز آسیبی به نام «ملاقات گرایی» در جامعه شیعی شود که راه را بر شیادان و مدعیان دروغین باز خواهد کرد. وظیفه شیعیان در دوران غیبت کسب رضایت حضرت از طریق عمل به وظایف فردی و اجتماعی دینی بر اساس نظر نایبان عام امام زمان (عج)؛ یعنی فقهای جامع‌الشرایط که کارشناسان دین هستند، است.

نتیجه:

کوتاه‌سخن اینکه در زمان غیبت کبری اگر کسی ادعای ملاقات و به‌تبع آن نیابت خاص و سفارت امام زمان (عج) را داشته باشد، به فرموده امام در توقیع شریفشان، دروغ‌گو و شیاد است. با این‌حال، امکان ملاقات با حضرت در زمان غیبت کبری وجود دارد؛ همانطورکه افراد زیادی توفیق ملاقات با حضرت را یافتند، اما آن‌ها همان‌طور که در روایت امام صادق علیه‌السّلام آمده بود، دوستان خاص حضرت هستند که هیچ ادعایی در قبال ایشان مطرح نکرده و فقط این ملاقات را برای افراد بسیار نزدیک و مورد اعتماد خود نقل کردند. برخی از این ملاقات‌ها تا بعد از مرگ این افراد نیز همچنان ناگفته باقی ماند.

پی نوشت ها:

[1]. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام مهدی (ع)، قم: موسسه فرهنگی دارالحدیث، 1393ش، ج ۵، ص ۱۸۰.

[2]. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق، ج ۱، ص ۳۴۰.

[3]. به عنوان نمونه: حر عاملی، اثبات الهداه، شرح و ترجمه محمد نصراللهی، قم: المطبعه العلمیه، بی‌تا، ج ۳، ص ۶۹۶.

[4]. به‌ عنوان نمونه: شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق، ص 516؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، تحقیق عباد الله تهرانی و علی احمد ناصح، قم: موسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق، ص 395.

[5]. جمعی از نویسندگان، چشم ره راه مهدی (عج)، قم: بوستان کتاب، 1387ش ، 78 و 79.

[6]. «و إذ كان علیه السلام غير ظاهر الآن لجميع شيعته فلا يمتنع أن يكون جماعة منهم يلقونه و ينتفعون بمقاله و فعاله و يكتمونه»؛ ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف في معرفة مذهب الطوائف، قم: انتشارات خیام، 1400ق ، ج1، ص 185.

ویژگی های پیامبر اسلام، صلی الله علیه و آله در دوران کودکی و نوجوانی
رسول خدا(ص) از آغاز جوانى، در شهر مکه؛ به خصلت‏هاى اخلاقى نیکو شهرت داشته و هیچ گونه سوء سابقه‏اى در اذهان مردم این شهر از خود باقی نگذاشته بودند.

پرسش:

حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌‌آله در دوران کودکی و نوجوانی چه کار می‌کردند؟ می‌توانید ویژگی‌هایی از ایشان که امروزه می‌توانیم از آن‌ها الگوگیری کنیم بیان کنید؟

ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم (ع) در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد.

پرسش:

ماجرای فرستادن زن رقاصه نزد امام کاظم علیه­السلام چیست؟ آیا صحت دارد؟

پاسخ:
اصل ماجرای حضور کنیزی نزد امام کاظم علیه­السلام در برخی منابع آمده و مانعی از پذیرش آن نیست. ولی به نظر می‌رسد در برخی تعابیر، بی‌دقتی رخ‌داده است. مرحوم ابن شهرآشوب (متوفای 588 ھ.ق) این ماجرا را از کتابی به نام «الانوار» نقل کرده که احتمالاً از تألیفات ابن همّام اِسکافى (متوفای ۳۳۶ ھ.ق) ملقّب به کاتب و مشهور به «ابن همّام اِسکافی» است. (1)

 اصل داستان

راوی این داستان فردی به نام عامری است که می‌گوید: هارون‌الرشید، کنیز زیبا و رخشانی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به زندان فرستاد. امام به هارون پیغام داد: «بَل أنتُم بِهَدیّتکُم تَفرَحُون». (2)  یعنی «این شما هستید که با هدایای خود، شادمان می‌شوید». [این جمله، همان جمله‌ای است که حضرت سلیمان علیه­السلام با دیدن هدایای ملکه سبا بر زبان آورد و خود را بی‌نیاز از آن خواند و آنچه را خدا به او داده بود، برتر از آن هدایا شمرد. گویا امام کاظم علیه­السلام بابیان این عبارت قرآنی، ضمن قیاس خود با سلیمان نبی، عظمت شأن و جایگاه والای امامت را به هارون یادآوری می‌کرد و او را که به خلافت ظاهری و مسند قدرت و امکانات مادی‌اش دل‌خوش بود، تحقیر می‌کرد].

امام کاظم علیه­السلام در ادامه فرمود: «من به این کنیز و امثال آن نیازی ندارم». هارون با شنیدن این پیام، از خشم برآشفت و به‌واسطه گفت: «نزد او برگرد و به او بگو: نه به رضایتِ تو زندانی‌ات کرده‌ایم و نه به رضایت تو برایت خدمتکار گماشته‌ایم! کنیز را نزد او بگذار و بیا». واسطه نیز همین کار را انجام داد و برگشت. مدّتی بعد، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا از حال کنیز جویا شود. خادم به زندان رفت و [باکمال تعجب] دید آن کنیز به سجده افتاده، سرش را بالا نمی‌آورد و همچنان می‌گوید:

«قُدّوس! سُبحانکَ سُبحانکَ»؛ یعنی: «خدایا! تو پاک و منزّهی، منزّهی!».

وقتی جریان را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خدا سوگند! موسی بن جعفر، دختر را جادو کرده است. او را بیاورید».

پس آن کنیز را نزد هارون آوردند، در حالی که می‌لرزید و نگاهش را به آسمان دوخته بود [و ساکت بود]. هارون پرسید: «تو را چه شده؟». کنیز گفت: «موضوع من، چیز تازه‌ای است [که تا به حال تجربه نکرده بودم]. در حالی که من نزد موسی بن جعفر بودم، او شب و روز به نماز می‌ایستاد و بعد از نماز هم مشغول [ذکر گفتن و] تسبیح و تقدیس خداوند می‌شد.

به او عرض کردم: سرورم! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟! عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس این‌ها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم.

باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود. پر بود از سکوهایی که با فرش‌های نفیس دیبا و زربفت فرش شده بود  و روی آن فرش‌‏ها خدمتکارانی از مرد و زن بودند که هرگز کسی را به نیکویی آن‏‏ها مشاهده نکرده‌ام و هرگز لباسی همانند آنچه آن‏ها به تن داشتند، ندیده‌ام. لباس‌هایی از ابریشم سبز بر تن و تاج‌هایی از دُرّ و یاقوت بر سر و ظرف‌های آب و دستمال و غذاهای متنوّعی آماده بر دست داشتند! با مشاهده این صحنه، در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که این خادم به سراغم آمد و مرا بلند کرد و اینک اینجا هستم».

هارون [خشمگین شد و] گفت: «ای پلید! شاید وقتی به سجده رفتی، خوابت برده و این‌ها را در خواب دیده‌ای»!

کنیز گفت: «نه، به خدا سوگند. سرورم! این واقعیات را پیش از سجده دیدم. به خاطر مشاهده این‌ها بود که به سجده افتادم». هارون به خادم خود گفت: «این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود».
آن کنیز به نماز روی آورد [و از آن پس، همواره مشغول نماز بود] و هنگامی‌که علّت آن را می‌پرسیدند، می‌گفت: «عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را در چنین حالتی دیده‌ام». هنگامی‌که از خاطره آن روز سؤال می‌شد، می‌گفت: «وقتی چشم من باز شد و آن صحنه‌‏ها را دیدم، کنیزکانی که آنجا بودند، مرا صدا کردند و گفتند: فلانی! از بنده صالح خدا دور شو تا ما نزد او بیاییم. ما از آنِ اوییم، نه تو»!

راوی این داستان می‌گوید: آن کنیز همواره در همین حال [عبادت و بندگی خدا] سپری می‌کرد تا این‏که چند روز قبل از شهادت امام کاظم  علیه‌السلام  از دنیا رفت. (3)

بررسی:
با توجه به این‏که ابن شهرآشوب این داستان را از کتابی کهن مربوط به قرن چهارم نقل کرده، می‌توان به آن اعتماد کرد. در محتوای گزارش نیز مطلب غیرقابل قبولی به چشم نمی‌خورد؛ اما عبارتی که در ابتدای این گزارش در وصف آن کنیز آمده این است: «جاریه خصیفه لها جمال و وضاءه». تعبیر «لها جمال و وضاءه» صراحت دارد به این‏که آن کنیز، زیبارو بوده و چهره رخشانی داشته است. پس بعید نیست که هارون‌الرشید می‌خواسته امام کاظم علیه­السلام را با آن کنیز بفریبد و اسباب بدنامی امام را فراهم سازد و به تعبیر برخی از تاریخ‌پژوهان، هارون می‌خواسته فریفته شدن امام به‌واسطه آن کنیز را دستاویزی برای فشار بیش‏تر بر امام قرار دهد. (4)

اما اینکه آن زن «رقاصه» یا بدکاره بوده باشد، درست نیست. تعبیر «خصیفه» که در نسخه‌های موجود از مناقب ابن شهرآشوب و نیز در بحارالانوار و دیگر آثار چاپی آمده، از ریشه «خ ص ف» به معنای وصله، پینه، وصله کردن، ملاصق چیزی بودن و سیاه‌وسفید بودن و… است.

(5) هیچ‌یک از معانی این ماده، متناسب با این متن نیست و ازاین‌رو، به‌احتمال زیاد، تصحیفی رخ‌داده و در اصل «حصیفه» بوده است که به معنای «زن بافهم، زن باشعور و فهمیده، زن خوش فکر و نظر» به کار می‌رود. (6) ادامه روایت هم مؤیّد این معنا است و نشان می‌دهد که آن کنیز، زنی فهمیده بوده که آن‌گونه از رفتار امام کاظم علیه­السلام متأثّر شده و به نماز و عبادت روی آورده است.

اما اگر احتمال تصحیف و تحریف را هم نپذیریم و بر همان تعبیر «خصیفه» اصرار داشته باشیم، بازهم هیچ دلالتی بر این ندارد که آن زن رقاصه یا بدکاره بوده باشد؛ کما این‏که برخی مترجمان نیز این کلمه را «فربه» ترجمه کرده‌اند؛ (7) ولی این ترجمه خالی از تکلف نیست؛ زیرا این معنا با هیچ‌یک از معانی ماده «خصف» سازگار به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
خلاصه این‏که ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم علیه­السلام در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد، علی‌رغم اینکه مشهور شده، هیچ مستندی ندارد. در روایت مذکور، در وصف آن کنیز تعبیر «خصیفه» به کار رفته که احتمالاً تصحیفی از «حصیفه» به معنای «زن فهمیده و خوش‌فکر و نظر» باشد و برفرض هم که تصحیفی رخ نداده باشد، بازهم دلالتی بر رقاصه بودن و یا بدکاره بودن آن زن ندارد.

برای مطالعه بیش‏تر:

مقتل معصومین علیهم‌السلام، جلد سوم، بخش نهم: شهادت‌نامه امام موسی کاظم علیه­السلام.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابوعلی، محمد بن همام بن سهیل اسکافى (۲۵۸-۳۳۶ ھ.ق)، ملقّب به کاتب، مشهور به «ابن هَمّام اِسْکافی»، از علمای شیعه در دوران غیبت صغری است. وی کتابی به نام «الانوار» داشته که اصل آن به دست ما نرسیده؛ ولی خلاصه‌ای از آن به نام «مُنْتَخَبُ الْاَنْوار فی تاریخ الاَئمّه الاَطْهار» (تحقیق و استدراک: علیرضا هَزار، قم، دلیل ما، 1422 ھ.ق/ 1380 ھ.ش) منتشرشده که احتمالاً همان نسخه‌ای است که در اختیار علامه مجلسی بوده است. برای توضیحات بیش‏تر درباره این کتاب، ر.ک: تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ایران: انتشارات اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، 1408 ھ.ق، ج 2، ص 412 ـ 413، ش 1646.

2. سوره نمل (27)، آیه 36: ﴿ فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ﴾؛ وقتی [فرستاد‌ه‌ی ملکه همراه با هدیه او‏] نزد سلیمان آمد، [سلیمان‏]  گفت: «آیا مرا به مالى کمک مى‏دهید؟! آنچه خدا به من عطا کرده، بهتر است ازآنچه به شما داده است.

[نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نمایید.

3.  ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 297؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج ۴۸، ص ۲۳۸  ـ 239.

4. پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 202.

5. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «خ ص ف»: خَصَفَ النعلَ یخْصِفُها خَصْفاً: ظاهَرَ بعضها على بعض و خَرَزَها و هی نَعْلٌ خَصِیفٌ؛ و کلُّ ما طُورِقَ بعضُه على بعض، فقد خُصِفَ.… و الخصَفُ و الخَصَفهُ: قِطْعَهٌ مما تُخصَفُ به النعل‏… و حَبْلٌ أَخْصَفٌ و خَصیفٌ: فیه لوْنان من سوادٍ و بیاض... .

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «ح ص ف»: حصف: الحَصافهُ: ثَخانهُ العَقْل. حَصُفَ، بالضم، حَصافهً إذا کان جَیِّدَ الرأْیِ مُحْکَم العقل و هو حَصِفٌ و حَصِیفٌ بَیِّنُ الحَصافهِ.

7. گروه نویسندگان، مقتل معصومان علیهم‌السلام، ترجمه: محمود لطیفی، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف، چاپ اوّل، 1386 ھ.ش، ج 3، ص 269، ش 243.

در شب تولد پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاقاتی به وقوع پیوست که نشان‌دهندۀ خبر بزرگی بود.

پرسش:
 چرا هنگام تولد پیامبر صلی الله علیه و آله دریاچۀ ساوه خشک شد؟ آیا چنین دریاچه‌ای وجود داشته است؟

 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله در شب هفدهم ربیع‌الاول در مکه به دنیا آمدند. در این شب رخدادهایی به وقوع پیوست که که به «اِرهاصات» مشهور است. برخی از این رخدادها عبارت‌اند از:
یک: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن؛
دو: خاموش‌شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال؛
سه: افتادن پادشان از تخت بر زمین؛
چهار: جاری‌شدن آب در وادی سماوه؛
پنج: خشکیدن دریاچۀ ساوه.
برای برخی این پرسش پیش می‌آید که تولد پیامبر صلی الله علیه و آله چه ربطی به دریاچه ساوه داشت؟

پاسخ تفصیلی
برخی از گزارش‌های موجود ایران باستان نشان‌دهندۀ وجود دریاچه‌ای در ساوه است.
در «اوستا» از دریاچه‌ی زرمند (که احتمالاً زرند فعلی باشد) یاد شده است (1). نویسندۀ «تاریخ قم» نیز در وجه نام‌گذاری شهر آوه، بیان می‌کند که ابتدا نامش«آبه» بود؛ زیرا گیوبن گودرز آن را در کنار آب بنا کرد (2). 
بنا بر برخی گزارش‌های تاریخی، هنگام تولد پیامبر صلی الله علیه و آله وقایع خارق‌‌العاده‌ای به وجود آمد؛ از جمله دریاچۀ ساوه خشک شد (3). شاعرانی از جمله سلمان ساوجی در سروده‌های خود از این واقعه یاد کرده‌اند(4). 
باید گفت خاموش‌شدن آتشکدۀ فارس، فرو‌ریختن کنگرۀ کسری و شکسته‌شدن بت‌ها توجیه دارد؛ زیرا نشانه‌ای از زوال مظاهر بت‌پرستی است؛ اما خکشیده‌شدن دریاچۀ ساوه چه ارتباطی به اینها دارد؟
با تأمل در آموزه‌های دین زردشتی، گره از این مشکل باز می‌شود. در ایران باستان، عناصر اربعه (آب، خاک، باد و آتش) محترم و مقدس بودند. آناهیتا یا ناهید، فرشتۀ آب به شمار می‌رفت (5). ایرانیان به احداث معابد آناهیتا در اطراف آب‌ها و ارتفاعات همت می‌گماشتند. وجود قلعه دختر یا قیز دختر در برخی از نواحی ایران، گویای این مطلب است (6). اما این قداست در ساوه به افراط کشیده شده بود و ساوجیان کهن سالانه دو نفر را در آب دریاچه ساوه غرق می‌کردند (7) که نوعی قربانی به شمار می‌آمد و از این عمل بوی شرک استشمام می‌شد.
بنابراین خشک‌شدن دریاچۀ ساوه در کنار خاموش‌شدن آتشکدۀ فارس، افتادن بت‌ها بر زمین و ریختن چهارده کنگره از کاخ کسری قرار گرفت. 

نتیجه
تمامی حوادث نقل‌شده هم‌زمان با میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله خشک‌شدن دریاچۀ ساوه، در منابع معتبر تاریخی و جوامع حدیثی ثبت شده‌اند. این رخدادها حتی پس از گذشت سالیان، می‌توانند سبب عبرت و پند باشند؛ چراکه هدف آنها، ایجاد تکان و بیداری در دل مردمی بود که در بت‌پرستی، ظلم و فساد غرق شده بودند (8).
کلمات کلیدی: تولد، حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ارهاصات، دریاچۀ ساوه.

پی‌نوشت‌ها
1. اوستا، یشت‌ها؛ تحقیق: ابراهیم پورداود؛ تهران: [بی‌نا]، 1347 ش، ج 2، ص 345. جهانگیر اوشیدری؛ دانشنامه مزدیسنا؛ تهران: نشر مرکز، 1371 ش، ص 259.
2. حسن بن محمد قمی؛ تاریخ قم؛ تصحیح: سیدجلال‌الدین طهرانی؛ تهران: توس، 1361 ش، ص 79 ـ 80.
3. محمد بن علی ابن‌بابویه (شیخ صدوق)؛ الامالی؛ چ 6، تهران: کتابچی، 1376 ش، ص 285. محمد بن علی ابن‌بابویه (شیخ صدوق)؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ 1395 ق، چ 2، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ج ‏1، ص 191. احمد بن ابی‌یعقوب بن واضح؛ تاریخ یعقوبى؛ بیروت: دار‌صادر، [بى‌تا]، ج ‏2، ص 8. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ طبری؛ چ 2، بیروت: دار‌التراث، 1387 ق، ج ‏2، ص 166.
4. سلمان ساوجی؛ دیوان سلمان ساوجی؛ چ 2، تهران: انتشارات صفی‌علی‌شاه، 1367 ش، ص 519.
5. یشت‌ها؛ تحقیق: ابراهیم پورداود؛ بمبئی: [بی‌نا]، 1310 ش، آبان‌یشت، بند 9، فقرۀ 34.
6. مرتضی ذکائی؛ قلعه دختر ساوه؛ تهران: انتشارات سازمان میراث فرهنگی، 1374، ج 2، ص 523 ـ 540.
7. محمدحسین تبریزی؛ برهان قاطع؛ به اهتمام محمد معین؛ تهران: امیرکبیر، 1361 ش، ج 2، ص 333 ـ 334.
8. جعفر سبحانی؛ فروغ ابدیت؛ قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۵ ش، ص ۱۴۷.

در قرآن پیامبر(ص)به اسوه حسنه معرفی شده است. آنچه از اخلاق نبوی در منابع گفته شده، فضیلت‌تراشی و افسانه‌سرایی نیست بلکه گوشه‎ای از صفات برجسته ایشان است.

پرسش:

آیا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مهربان بوده و از خطای دیگران می‌گذشت یا مسلمانان دارند افسانه‌سرایی و فضیلت‌تراشی می‌کنند؟

پاسخ:

خدای متعال در قرآن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را اسوه حسنه معرفی کرده است. آنچه از اخلاق نبوی در منابع حدیثی، تاریخی و اخلاقی گفته نه تنها فضیلت‌تراشی و افسانه‌سرایی نیست بلکه گوشه‎ای از صفات برجسته ایشان است که بیان می‌شود. در اینجا نیز به دلیل محدودیت‌های مختلف قطره‌ای از دریای بیکران اخلاق محمدی در پاسخ به سؤال شما بیان خواهد شد.

شمه‌ای از رحمت نبوی و اخلاق محمدی

رحمت نبوی در حوادث مختلف و رویدادهای گوناگون خود را نشان می‎داد. ازجمله:

در جنگ‌ها:

رأفت و مهربانی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جنگ­ها با دشمن خود یک کتاب مفصل است، یثرب نه با سلاح جنگی بلکه با سلاح اخلاق، فتح و مدینه­النبی نامیده شد. مکه نیز بدون جنگ و با سلاح اخلاق به فتح مسلمانان در آمد و اگر شعار «الیوم یوم المرحمه» نبوی نبود، هیچگاه پایگاه دوم مسلمانان محسوب نمی‎شد. یمن نیز با تبلیغ حضرت علی علیه‌السلام وارد اسلام شد.(1)

در جنگ بدر مسلمانان پیروز و هفتاد نفر از مشرکین مکه به اسارت در آمدند. 68 نفر از اسرا آزاده شده و حتی در حین اسارت نیز از رحمت نبوی برخوردار بودند. یکى از اسیران برادر مصعب بن عمیر بود. او می‌گوید: به واسطه سفارشى که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره ما کرده بود مسلمانان هنگام غذا هر چه نان داشتند به من می‌دادند و خود خرما می‌خوردند. من گاهى از آن‌ها خجالت می‌کشیدم و نان را به خودشان پس می‌دادم. ولى آن‌ها بدون اینکه دست به نان بزنند، دوباره به من باز می‌گرداندند.(2)

شخصی به نام «ثمامه بن اثال» قصد کشتن پیامبر را داشت که به اسارت مسلمانان درآمد، او در هنگام اسارت، مورد لطف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار گرفت و ایشان دستور دادند با او به نیکی رفتار کنند. سپس به خانه رفته و غذایى را که در خانه داشتند براى ثمامه فرستادند و همچنین امر کردند که شتر شیرده آن حضرت را هر صبح و شام نزد او ببرند تا هر چه مى‏خواهد از شیر آن دوشیده و بیاشامد.(3) پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دستور آزادی وی را صادر کردند و او پس از آزادی، اسلام آورد. او پس از گرویدن به اسلام به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عرض کرد: پیش از این صورت تو و دین و شهر تو مبغوض‏ترین صورت‌ها و دین‌ها و شهرها در نزد من بود و اکنون محبوب‌ترین‌ها در پیش من، صورت و دین و شهر تو است.(4)

چنین شاهکارهایی در زندگی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، مهجور مانده اما آوازه افسانه دروغین کشتار هفتصد نفر از بنی قریظه به همت دشمنان اسلام، در همه جا پیچیده است. در حالی­که تنها چهل نفر از مجرمین این قبیله، آن­هم پس از خیانت­های مکرر و شکستن امنیت مسلمانان به سزای عمل خویش رسیدند.(5)

فتح قلوب:

در مورد نبردهای نبوی بسیار گفته شده، اما متاسفانه «وفد» و «وفود» کلماتی ناآشنا و غریب در انظار بسیاری از مردم است. وفد به معنای گروه و وفود به معنای هیأت‌های نمایندگی می‌باشد. در اصطلاح، وفود؛ به قبایل و گروه‌هایی اطلاق می‌شود که خدمت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) رسیده‌اند و اسلام آورده‌اند. تاجایی­که سال نهم هجری «عام الوفود»(6) نام گرفت. البته این وفود از سال هفتم آغاز شد که اوجش در سال نهم بود و تا سال دهم ادامه یافت. بنابر نقل ابن سعد تعداد 70 گروه(7) و بنا به گفته صالحی شامی 90 گروه(8) به مدینه آمده و به اسلام گرویدند.

اعزام حضرت علی علیه‌السلام به یمن و دعوت قبایل یمنی به اسلام بدون جنگ و خونریزی بلکه با فتح قلوب انجام گرفت(9) و پس از آن قبایل مختلف یمنی به اسلام گرویدند. دوسیان و اشعریان در سال هفتم؛ صیداء در سال هشتم؛ حمیریان، مذحجیان، همدانیان، تجیب و قبیله مراد در سال نهم؛ زیبد، بنوحارث بن کلب، نخع، خولیان، خثلم، بجیله، ازدیان، غامدیان، کنده و قبیله صدف در سال دهم به اسلام روی آوردند.(10)

این همه حضور در مدینه اختصاص به یمنیان نداشت، بلکه پس از اسلام قبیله ثقیف، مدینه پذیرایی هئیت‎های قبایل مختلف بود که فوج فوج می‎آمدند: «فدخلوا فی دین الله افوجا(11)» یعقوبی نیز تعداد زیادی از قبایل را نام می‎برد که با پای خود به مدینه آمده و اسلام خود را اعلام کردند.(12) آن‌ها گاهی کرامتی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‎دیدند ازجمله قبیله فزاره از خشکسالی گلایه کردند، حضرت دعا کرد «اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیئاً مَرِیعاً…» و باران بسیاری در منطقه آن‌ها باریدن گرفت.(13) قبیله هلال بن عامر بر حضرت وارد شدند، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر صورت یکی از آن‌ها به نام زیاد بن عبدالله دست کشید و اثر نوراینت آن تا آخر عمرش بر چهره وی‎ ماندگار شد و بنی عامر از آن، احساس برکت می‎کردند.(14) برخی از قبیله غسان از اینکه دیر اقدام کرده‎اند ناراحت بوده و گفتند: آیا ما باید بدترین عرب باشیم. سپس خود را به مدینه رسانده و اسلام آوردند.(15)

وفود همان فتح قبایل مختلف با سلاح اخلاق بود. این فتوحات نه با حرکت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به سمت قبایل، بلکه به حضور آن‌ها در مدینه اتفاق افتاد.(16) جذبه «لنت لهم» آن‌ها را از هر سو به مدینه می‎کشاند تا از اقیانوس تعالیم اسلامی رفع عطش کنند. برخی برآنند که سوره فتح در رابطه با همین وفود نازل شد(17)

نتیجه‌گیری:

این همه موفقیت حاصل نشد مگر با اخلاق حسنه. شاهد بر این مدعا کلام الهی است که می‏فرماید:

 «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ؛(18) (پس به [برکتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند.)»

 بر همین اساس است که برخی از اسلام شناسان غربی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را برترین شخصیت جهان هستی معرفی می‌کنند. ازجمله مایکل هارت در کتاب خود با عنوان «صد چهره پرنفوذترین شخصیتها در تاریخ بشر» از میان هزاران شخصیت تاثیر گذار در تاریخ جهان، صد نفر را برجسته‌تر شناخته و به ترتیب اولویت معرفی کرده است. او پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به‌عنوان نخستین شخص در ردیف اول قرار داده و برجسته‌ترین انسان طول تاریخ می‎ داند.(19)

برای مطالعه بیشتر:

 به کتاب اسلام دین جنگ یا صلح نوشته مصطفی محسنی مراجعه کنید.

پی‌نوشت‌ها:

1. تاریخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ش، ص 3، ص 132؛ الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 3، ص 1121

2. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 1، ص 645

3. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج‏2، ص 638.

4. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج‏2، ص 639.

5. تحلیل رفتار پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله با یهودیان بنی قریظه در مدینه، محسنی مصطفی، مجله مبلغان، شماره 281، مهر و آبان 1401 ش، ص 42

6. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 2، 559

7. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج ۱، ص ۳۴۷

8. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414 ق، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۸ - ۲۲

9. تاریخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ش، ص 3، ص 132؛ الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 3، ص 11

10. محسنی، مصطفی، باذان، اولین شهید ایرانی مسلمان، مناره، تهران، 1397 ش، چاپ اول، ص 82-89 با استناد به منابع اولیه سال هر کدام ورود هر قبیله به مدینه ذکر شده است.

11. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى‏، آل البیت‏، قم‏، 1417 ق، چاپ اول‏، ج 1، ص 250

12. محسنی، تحلیل رفتار پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله با یهودیان بنی قریظه در مدینه، ص 42

13. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج 1، ص 226

14. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج 1، ص 235

15. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج ۱، ص 255

16. شیخی، حمیدرضا، فرهنگ اعلام جغرافیایی، تهران، مشعر، 1383 ش، چاپ اول، ص ۴۳

17. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 4، ص 985؛ اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ابی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۱ ق، چاپ اول، ص ۴۹۷

18. آل عمران/159

19. هارت، مایکل، صدچهره پرنفوذترین شخصیتها در تاریخ بشر، مترجم محمد شیخی، نشر صحف، 1371 ش.

عوامل پیروزی مسلمانان در جنگ خندق
جنگ خندق، یکی از مهم‌ترین نقاط عطف در تاریخ صدر اسلام بود، زیرا حمله دشمن دفع شد؛ نفوذ یهودیان خائن پایان یافت؛ نیروی اتحاد و ایمان مسلمانان تقویت شد.

پرسش:

آیا مسلمانان در جنگ خندق پیروز شدند؟ اگر بله چه چیزهای باعث پیروزی آن‌ها شد؟

پاسخ:

جنگ احزاب یا خندق، در سال پنجم هجری روی داد، زمانی که قبایل مختلف عرب به تحریک یهودیان، با اتحاد گسترده‌ای (احزاب) برای نابودی اسلام به رهبری ابوسفیان به مدینه حمله کردند. در این جنگ مسلمانان با تدابیر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و اصحاب ایشان، از نفوذ دشمن جلوگیری کردند. سرانجام سپاه دشمن پس از هفته‌ها محاصره، با سرما، کمبود غذا، تفرقه داخلی و طوفانی شدید روبه‌رو شد و بدون جنگ مستقیم عقب‌نشینی کرد.

در این جنگ باید مسلمانان را پیروز نهایی دانست، هرچند این پیروزی به شکل سنتی (با درگیری مستقیم و شکست همه‌جانبه‌ی دشمن در میدان جنگ) نبود، بلکه پیروزی‌ای دفاعی، روانی، سیاسی و اعتقادی بود.

ابعاد پیروزی مسلمان

از چند منظر می‌توان به ابعاد پیروزی مسلمانان نگاه کرد:

۱. پیروزی نظامی دفاعی

مسلمانان به رهبری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به پیشنهاد سلمان فارسی با تدبیر حفر خندق از ورود نیروهای دشمن به داخل مدینه جلوگیری کردند. (1) دشمنان (احزاب)، شامل قریش، یهود بنی‌نضیر، بنی‌قریظه و قبایل دیگر، نتوانستند پس از هفته‌ها محاصره کاری از پیش ببرند و بدون دست‌یابی به هدف خود عقب‌نشینی کردند. از طرفی از جهت آماری نیز یعقوبی می‌نویسد که روز «خندق» از مسلمانان شش نفر و از مشرکان هشت نفر کشته شدند. (2) این شکست برای مشرکان نوعی تحقیر بود، چون با سپاهی عظیم و اتحاد قبیله‌ای، حتی نتوانستند به مدینه نفوذ کنند و یا تلفات سنگینی را برای مسلمانان رقم بزنند.

۲. پیروزی روانی

روحیه مسلمانان، مخصوصاً مهاجران و انصار، در برابر دشمنی گسترده بالا رفت. در مقابل روحیه‌ی قریش و متحدانشان به‌شدت آسیب دید؛ آنان دیگر جرئت نکردند با آن عظمت به مدینه حمله کنند. دراین‌باره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از پایان جنگ فرمودند:

 «اکنون ما به آن‌ها حمله می‌کنیم، نه آن‌ها به ما»(3)

 و این نشان از تغییر معادله‌ی جنگ داشت.

۳. پیروزی سیاسی و اجتماعی

در جنگ احزاب اتحاد دشمنان داخلی و خارجی مسلمانان (ازجمله یهود بنی‌قریظه) به نتیجه نرسید و خیانت بنی‌قریظه نیز کشف و خنثی شد (4) و به دنبال آن جایگاه مسلمانان در مدینه و در میان قبایل عرب تقویت شد.

 

۴. پیروزی ایمانی و معنوی

آیات متعددی در سوره احزاب، نشان می‌دهد که این جنگ امتحان بزرگ ایمان برای مسلمانان بود که سربلند بیرون آمدند؛ چنانکه مسلمانان تحت‌فشار قرار گرفتند، ولی تسلیم نشدند (5) و این پایداری نشانه‌ی رشد ایمان آنان بود.

عوامل پیروزی مسلمانان

پیروزی مسلمانان در جنگ خندق (احزاب) حاصل مجموعه‌ای از عوامل مهم و هوشمندانه بود که می‌توان آن‌ها را در چند دسته‌ی کلی خلاصه کرد:

الف. تدبیر نظامی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

یکی از اصلی‌ترین تدابیری که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با پیشنهاد سلمان فارسی اتخاذ کردند حفر خندق بود که برای نخستین‌بار در تاریخ عرب از چنین استراتژی دفاعی استفاده می‌شد. (6) این نقشه، دشمن را غافلگیر کرد چون آن‌ها به جنگ‌های رودررو و سرعتی عادت داشتند، نه محاصره و جنگ فرسایشی. خندق امکان نفوذ مستقیم به مدینه را از بین برد و عملاً مهاجمان را بی‌اثر کرد.

ب. وحدت و انسجام داخلی مسلمانان

مهاجران و انصار با وجود کمبود غذا، سرما و فشار روانی، در کنار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و با روحیه بالا مقاومت کردند. یاران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله هنگام حفر خندق شعار می‌دادند: «ما آن‌هاییم که با محمد پیمان بستیم تا زنده‌ایم جهاد کنیم.» (7)

ج. ایمان و پایمردی در برابر فشار شدید

مسلمانان در اوج فشار روانی، محاصره، ترس، خیانت داخلی و کمبود غذا، پایداری کردند. چنانکه طبق فرموده‌ی قرآن برخی از مردم گفتند: «این وعده خدا و پیامبر جز فریب نیست!» ولی مؤمنان پاسخ دادند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله» این همان وعده‌ی خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر راست گفتند. (8)

د. نقش امیرالمؤمنین علیه‌السلام در پیروزی جنگ خندق

یکی از عوامل کلیدی پیروزی مسلمانان در جنگ خندق، نقش امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کشتن عمرو بن عبدود بود که توانسته بود از خندق عبور کند. این واقعه تنها بُعد نظامی نداشت، بلکه آثار سیاسی و روانی بسیار بزرگی بر کل جنگ به دنبال داشت.

بعد ایمانی و معنوی

 این جنگ آزمون بزرگی برای ایمان مسلمانان بود که با وجود فشارها، پایداری کردند و این نشان‌دهنده رشد ایمانشان بود.

ازجمله عواملی که منجر به پیروزی مسلمانان گردید عبارت بود از:

تدبیر نظامی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله:

 حفر خندق، استراتژی دفاعی جدیدی بود که دشمن را غافلگیر کرد و مانع نفوذ مستقیم شد.

وحدت و انسجام داخلی:

 مهاجران و انصار با وجود سختی‌ها، با روحیه بالا مقاومت کردند.

ایمان و پایداری:

 مسلمانان در برابر فشار شدید، ترس و کمبودها تسلیم نشدند.

نقش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام:

 کشتن عمرو بن عبدود توسط امام علی علیه‌السلام که از خندق عبور کرده بود، ضربه روانی و سیاسی بزرگی به دشمن وارد کرد و مانع نفوذ بیشتر شد.

ناامیدی و اختلاف در سپاه دشمن:

 خستگی، سرما و تفرقه داخلی (با نقش نعیم بن مسعود) سپاه احزاب را متفرق کرد.

حمایت الهی و امداد غیبی:

 ارسال باد و لشکری نامرئی که باعث هرج‌ومرج در سپاه دشمن شد.

مدیریت سیاسی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله:

 جلوگیری از گسترش جبهه دشمن، مهار خیانت بنی‌قریظه و ایمن نگه‌داشتن ارتباطات داخلی مدینه.

در اهمیت تقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام با عمرو بن عبدود، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «تمام ایمان، در برابر تمام شرک ایستاده است.» (9) سرانجام علی علیه‌السلام با شجاعت و درگیری سخت، عمرو را کشت. پس از بازگشت ایشان از میدان نبرد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «ضربت علی در روز خندق، از عبادت جن و انس برتر است.» (10)

 با کشته شدن عمرو خطر نفوذ دشمن از خندق خنثی شد و ترسی در دل سایر جنگجویان احزاب برای عبور از خندق پدید آورد.

5. ناامیدی و اختلاف در میان سپاه دشمن

سپاه احزاب (قریش، یهود، غطفان و...) ماه‌ها در سرما و بی‌نتیجه ماندند و خسته و متفرق شدند که در این تفرقه فردی به نام نعیم بن مسعود که تازه مسلمان شده بود؛ نقش بسزایی داشت. وی با نقشه‌ی پیامبر، بین بنی‌قریظه و دیگران تفرقه انداخت. (11)

6. حمایت الهی و امداد غیبی

دراین‌باره قرآن می‌فرماید:

 «فأرسلنا علیهم ریحاً و جنوداً لم تروها؛ ما بر آنان بادی سخت و لشکری که نمی‌دیدید فرستادیم.» (12)

 بنابراین شبانگاه، طوفانی شدید سپاه احزاب را دچار هرج‌ومرج کرد و آنان ناچار به عقب‌نشینی شدند.

7. مدیریت سیاسی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با درایت، اجازه نداد جبهه‌ی دشمن بزرگ‌تر شود و دیگران را از جنگ منصرف کرد؛ خیانت بنی‌قریظه را شناسایی و مهار کرد؛ ارتباطات داخلی مدینه را ایمن نگاه داشت. (13)

نتیجه:

 جنگ خندق اگرچه آن‌چنان نبرد خونینی نداشت، اما یکی از مهم‌ترین نقاط عطف در تاریخ صدر اسلام بود، زیرا حمله دشمن دفع شد؛ نفوذ یهودیان خائن پایان یافت؛ نیروی اتحاد و ایمان مسلمانان تقویت شد؛ موقعیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اسلام تثبیت شد و در ادامه، مسیر صلح حدیبیه و فتح مکه هموار گشت. حفر خندق، دفاع غیرمستقیم، خسته کردن دشمن به سبب سرما و کمبود امکانات؛ روحیه‌ی بالای مسلمانان، همبستگی مهاجر و انصار، سیاست تفرقه‌افکنی میان دشمن، دفع خیانت بنی‌قریظه، ایمان و پایداری مسلمین در اوج ترس و گرسنگی، فراهم شدن مددهای غیبی نظیر باد، ترس، اختلاف در دشمن و درنهایت پیروزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مقابل عمرو بن عبدود ازجمله مهم‌ترین عواملی بود که منجر به پیروزی مسلمانان گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 399.

2. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 2، ص 51.

3. «الآن نَغْزُوهُم و لا یَغْزُونَنَا؛» مقریزی، تقى الدین، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1420 ق‏، ج‏13، ص 296.

4. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 403.

5. «وَ زُلزِلُوا زلزالاً شدیداً.» سوره‌ی احزاب، آیه 10- 11.

6. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 399.

7. «نحن الذین بایعوا محمداً، علی الجهاد ما بقینا أبداً؛» مقریزی، إمتاع الأسماع، ج‏5، ص 157.

8. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 22.

9. «بَرَزَ الإیمانُ کلُّه إلى الشِّرکِ کلِّه؛» سید بن طاوس، على بن موسى‏، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، قم، خیام‏، چاپ اول، 1400 ق‏، ج‏1، ص 35.

10. حلبی، ابوالفرج نور الدین على بن ابراهیم شافعى، السیره الحلبیه، چاپ دوم، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، 1427 ق، ج‏2، ص 428.

11. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 404.

12. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 9.

13. ر ک: جعفریان، رسول، سیره رسول خدا صلی‌الله علیه و آله وسلم‏، قم، دلیل ما، چاپ سوم، 1383 ش، ص 557-558.

میثم تمار از یاران حضرت علی(ع)است که در سال 60ق، پس از زیارت خانۀ خدا به کوفه برگشت و به زندان ابن‌زیاد افتاد و در‌اواخر ماه ذی‌الحجۀ همان سال به شهات رسید.

پرسش:

در «ارشاد» شیخ مفید آمده است که میثم تمار در سال شصت هجری حج به‌جا آورد و همان سال در کوفه زندانی شد و در ۲۲ ذی‌الحجه همان سال به شهادت رسید؛ با توجه به اینکه مناسک حج در ۱۲ ذی‌الحجه تمام می‌شود، چگونه چنین چیزی ممکن است؟

پاسخ:

میثم تمار از یاران امام علی علیه السلام و از علاقه‌مندان به اهل‌بیت علیهم السلام بود (1). میثم غلامی بود که حضرت علی (علیه‌السلام) او را از صاحبش خرید و آزاد کرد و چون نامش را پرسید، گفت سالم نام دارم. حضرت به او فرمود پیامبر اکرم صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ مرا آگاه کرده است که والدین عجمی‌ات تو را میثم نامیده‌اند. میثم سوگند خورد و سخن خداوند و پیامبر و علی علیه‌ السلام را تصدیق کرد؛ سپس امام از او خواست به نام گذشته‌اش بازگردد که پیامبر صلی ‌الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ هم او را آن‌گونه نامیده است. میثم نیز پذیرفت و کنیه‌اش ابوسالم شد.کنیه دیگر او ابوصالح بود (2).

میثم پس از شهادت امام علی علیه السلام در شمار اصحاب وفادار امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام درآمد (3). امام حسین علیه السلام به میثم توجه ویژه‌ای داشت و از او به‌نیکویی یاد می‌کرد (4). ایشان تا عصر امام حسین علیه السلام در قید حیات بود و 18 روز قبل از حادثه کربلا، در 22 ذی‌الحجه سال شصت قمری به شهادت رسید (5).

میثم در سال شصتم هجری به زیارت خانه خدا رفت؛ یعنی همان سالی که امام حسین علیه السلام نیز در اعتراض به خلافت یزید در مکه به سر می‌برد. میثم نتوانست با امام حسین علیه السلام دیدار کند؛ اما در آنجا با یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به نام ام‌سلمه دیدار کرد و ام‌سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام‌سلمه خواست به امام علیه السلام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد (6). شیخ مفید دربارۀ این سفر زیارتی می‌فرماید: «وحَجّ فی السّنهِ التّی قُتِلَ فیها: در سالی که به شهادت رسید، حج انجام داد» و سپس ادامه می‌دهد: «وکانَ مَقْتَلُ مِیْثَم رحمهُ اللهِ علیه قبلَ قُدوم الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام الَعِراقَ بعشرهِ أیّامِ: شهادت میثم رحمة الله علیه ده روز قبل از آمدن امام حسین علیه السلام به عراق است» (7). با توجه به اینکه امام در دوم محرم به کربلا رسید، به نظر می‌رسد شهادت میثم روز 22 ذی‌الحجه بوده است.

روشن است که مناسک حج روز دوازدهم ذی‌الحجه به اتمام می‌رسد و اگر بگوییم میثم همان روز به سمت کوفه حرکت کرده است، این پرسش پیش می‌آید که چگونه در ده روز به کوفه رسید، زندانی شد، چند روز زندانی بود، مختار با ایشان ملاقات کرد و کراماتی از ایشان دید، چگونه با ابن‌زیاد درگیری لفظی پیدا کرد و ... . درواقع چگونه این همه اتفاق در ده روز به وقوع پیوست، درحالی‌که ده روز حتی برای رسیدن از مکه به کوفه کم است؟

برای بررسی این مسئله و پاسخ به آن به سراغ منابع دیگر می‌رویم. در «رجال» کشی از قول فرزند میثم آمده است: «خَرَجَ أَبِی إِلَى الْعُمْرَهِ: پدرم برای عمره خارج شد» (8). این جمله پاسخ به پرسش است و در واقع اشکال را از اساس رفع می‌کند؛ زیرا حج نبود، بلکه عمرۀ مفرده بود و احتمالاً شیخ مفید بر اساس عرف رایج که زیارت خانه خدا حتی عمره را گاهی حج می‎نامند، قید حج را ذکر کرده است.

نتیجه:

اشکال اینکه میثم تمار چگونه در یک سال هم مناسک حج را به‌جا آورد و هم شهادتش در ماه حج اتفاق افتاد، وارد نیست؛ زیرا سفر زیارتی میثم برای به‌جا‌آوردن عمره مفرده بود، نه حج.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ تحقیق: جواد قیومی اصفهانی؛ قم: جامعۀ مدرسین، ۱۴۱۵ ق، ص ۸۱ و ۹۶ و ۱۰۵. سید‌ابوالقاسم خویی؛ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه؛ قم: مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، ۱۳۷۲ ش، ج ۲۰، ص ۱۰۳.

2. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۳۲۳.

3. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ ص ۹۶ و ۱۰۵.

4. محمد بن عمر کشّی؛ اختیار معرفة الرجال المعروف به رجال‌الکشّی؛ تحقیق: حسن مصطفوی؛ مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ش، ص ۸۰.

5. حسین بن حمدان خصیبی؛ الهدایة الکبری؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۱ ق، ص ۱۳۳. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۲ و ۸۴.

6. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص 80 ـ 81. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج 1، ص 324. احمد بن حجر عسقلانی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه؛ تحقیق: علی‌محمد بجاوی؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۲ ق، ج ۶، ص ۳۱۷.

7. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج ۱، ص ۳۲۴.

8. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۰.

امام حسن مجتبی(ع)، بنا به وصیت خود، قرار بود در کنار پیامبر اکرم (ص)دفن شوند؛ اما با ممانعت عایشه و مروان بن حکم پیکر مطهر امام در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

پرسش:

آیا تیرباران تابوت امام حسن مجتبی علیه‌السلام در منابع اولیه آمده است؟

پاسخ:

امام حسن مجتبی علیه‌السلام، دومین امام شیعیان، طبق مشهور در 28 صفر سال 50 هجری قمری به شهادت رسیدند. به گفته‌ی منابع ایشان به دست همسرشان، جعده بنت اشعث مسموم شدند و پس از مدتی به شهادت رسیدند. طبق وصیت امام حسن علیه‌السلام، قرار بود که ایشان ابتدا در کنار قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دفن شود؛ اما مخالفت عایشه و بنی امیه سبب شد تا جنازه حضرت در قبرستان بقیع کنار قبر جده‌اش فاطمه بنت اسد به خاک سپرده شود.

1-بررسی واقعه تیرباران تابوت امام حسن مجتبی علیه‌السلام در منابع اولیه

بسیاری از منابع تاریخی بر این نکته تأکید دارند که عایشه و مروان بن حکم (داماد خلیفه سوم) با دفن امام حسن علیه‌السلام در کنار قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به‌شدت مخالفت کردند. گزارش‌ها حاکی از آن است که در هنگام تشییع جنازه، مروان بن حکم به همراه جمعی از یارانش و عایشه که سوار بر قاطری بود، در کنار قبر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حاضر شدند تا از دفن امام حسن علیه‌السلام در آن مکان جلوگیری کنند. در این میان، عایشه اظهار داشت: «چرا می‌خواهید کسی را که من دوست ندارم، وارد خانه من کنید؟» ابن عباس در پاسخ او گفت: «گویا دوست داری روزی به نام قاطر در تاریخ ثبت شود، همان‌گونه که روز «جمل» در یادها ماند.» (1) مروان نیز ادعا کرد: «نمی‌پذیریم که عثمان در انتهای بقیع دفن باشد و حسن بن علی کنار پیامبر دفن گردد.» (2)

در این هنگام، امام حسین علیه‌السلام خطاب به مروان فرمودند:

 «ای پسر زرقاء! تو را چه به این کار؟ آیا تو اولی‌تر هستی؟»

 مروان پاسخ داد: «این اتفاق نخواهد افتاد و تا من زنده‌ام، او (امام حسن) به اینجا راه نخواهد یافت.» سپس امام حسین علیه‌السلام با فریاد، به پیمان حلف الفضول استناد کردند و بنی‌هاشم، بنی‌تیم، بنی‌زهره، بنی‌اسد و بنی‌جعونه بن شعوب از بنی‌لیث، همگی مسلح شدند. مروان پرچمی برافراشت و امام حسین علیه‌السلام نیز پرچمی دیگر. هاشمیان تأکید داشتند که امام حسن علیه‌السلام باید در کنار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دفن شود تا جایی که درگیری و تیراندازی با کمان میان دو گروه آغاز شد. (3)

هرچند در کتب تاریخی از درگیری میان دو گروه سخن گفتند؛ اما به نظر می‌رسد این تیراندازی از جانب امویان صورت گرفته؛ چراکه اولاً امام حسن علیه‌السلام وصیت کرده بودند که از هرگونه خونریزی اجتناب شود و در صورت درگیری ایشان را در کناره جده‌اش فاطمه بنت اسد دفن کنند. (4) بنابراین با توجه به التزام امام حسین علیه‌السلام به وصیت، بعید به نظر می‌رسد که از جانب حضرت دستور به درگیری صادر شده باشد. ثانیاً حمل شمشیر به‌عنوان یک سلاح رایج در تشییع جنازه معقول به نظر می‌رسد، اما همراه داشتن کمان توسط شیعیان بعید است. ثالثاً در میان یاران امام حسین علیه‌السلام، تنها از ابن جعونه بن شعوب نام برده شده که دست به قبضه شمشیر برده است و عدم اجازه امام حسین علیه‌السلام برای ادامه درگیری نیز مانع از گسترش آن شد. (5)

 2-تیرباران شدن تابوت

در برخی منابع تاریخی و حدیثی شیعه به‌صراحت ذکر شده است که تیرباران در حالی صورت گرفت که هدف تیرها، تابوت و پیکر مطهر امام حسن مجتبی علیه‌السلام بوده است.

ابن شهرآشوب در کتاب «مناقب آل ابی‌طالب» می‌نویسد: «و رموا بالنبال جنازته حتی سل منها سبعون نبلا»؛ یعنی «جنازه آن حضرت را تیرباران کردند تا جایی که هفتاد چوبه تیر را از جنازه ایشان به‌آرامی بیرون کشیدند.» (6)

مرحوم عمادالدین طبری نیز در آثار خود چندین بار به اصابت تیرها اشاره کرده است:

وی در کتاب «کامل بهایی» آورده است: «عایشه کمان از مروان بخواست و تیر بر جنازه حسن انداخت.» (7)

او همچنین در کتاب «فضائل اهل‌بیت علیهم‌السلام» می‌گوید: «معروف است که بر استر سوار شد و به حرب جنازه حسن بن علی علیهماالسلام آمد و مروان را به مدد خواند … و تیر به جنازه حسن علیه‌السلام انداخت.» (8)

در کتاب «تحفه الابرار»، دلایلی ارائه شده که عایشه پس از جنگ جمل توبه نکرده است، ازجمله اینکه: «در روزی که نعش حضرت امام حسن علیه‌السلام را امام حسین علیه‌السلام در روضه جد بزرگوار خود آورد که بر او نماز گزارد، عایشه بر استری سوار شده آنجا حاضر شد و کسان خود را فرمود که تیر بر نعش حسن بزنند. پس در عصیان و طغیان غیر تائب بوده باشد.» (9)

در قرون بعدی نیز نویسندگانی چون حموی به این واقعه اشاره کرده‌اند. او در «انیس المؤمنین» می‌نویسد: «چون خبر به مروان حکم و سایر بنی‌امیه که در مدینه بودند رسید که نعش آن حضرت را به روضه پیغمبر می‌برند، پنداشتند که آن جناب را در آن روضه دفن خواهند کرد، اسلحه پوشیده سر راه گرفتند و عایشه بر استر سوار شده حاضر گردید و تیر و سنگ بسیار به‌جانب امام حسین علیه‌السلام و برادران آن حضرت و نعش امام حسن علیه‌السلام انداختند.» (10)

نتیجه‌:

 با توجه به‌تصریح مورخان به تیراندازی هنگام تشیع جنازه؛ و التزام امام حسین علیه‌السلام به وصیت امام حسن علیه‌السلام برای جلوگیری از خونریزی، می‌توان دریافت که این تیراندازی صرفاً از طرف امویان صورت گرفته است. علاوه بر این، در منابع شیعه، به‌ویژه در کتاب «مناقب آل ابی‌طالب»، به‌صراحت ذکر شده که هدف این تیرها، پیکر مطهر امام حسن علیه‌السلام بوده است. با توجه به شخصیت و جایگاه والای امام حسن علیه‌السلام، طبیعی است که برخی مورخان از ذکر اصابت تیرها به پیکر ایشان اجتناب کرده باشند، به‌خصوص که این اتفاق به دستور عایشه همسر پیامبر و مروان بن حکم از خلفای بنی‌امیه، رخ داده بود.

پی‌نوشت‌ها:

1. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق‏، ج‏2، ص 18

2. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق‏، ج‏2، ص 18

3. ابن سعد، ابو‌عبد‌الله محمد بن سعد بن منیع‏‏، الطبقات ‌الکبرى، بیروت، ‏انتشارات، دار الکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418 ق، ج ۱۰، ص ۳۴۳؛ ابن ‌عساکر، علی بن حسن شافعی، تهذیب تاریخ دمشق الکبیر، دار الاحیاء التراث‌العربی، بیروت، 1407 ق-1987 م‏، ج ۱۳، ص ۲۹۲.

4. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول‏، 1413 ق، ج‏2، ص 17.

5. ابن سعد، ابو‌عبد‌الله محمد بن سعد بن منیع‏‏، الطبقات ‌الکبرى، بیروت، ‏انتشارات، دار الکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418 ق، ج ۱۰، ص ۳۴۳.

6. ابن شهرآشوب، محمد بن علی مازندرانى‏، مناقب آل ابی‌طالب، چاپ اول، انتشارات علامه‏، قم‏، 1379 ق‏، ج‏4، ص 44.

7. طبری، عمادالدین حسن بن على، کامل بهائى‏، چاپ اول، انتشارات مرتضوى‏، تهران، 1383 ش‏، ص ۴۹۱.

8. طبری، عمادالدین حسن بن على اخبار و احادیث و حکایات در فضائل اهل‌بیت علیهم‌السلام، تهران، نشر مشعر، چاپ اول، 1386 ش، ص ۲۵۰-۲۵۱

9. طبری، عمادالدین حسن بن على، تحفه الأبرار فی مناقب الأئمه الأطهار علیهم‌السلام، تهران، میراث مکتوب‏، چاپ اول، 1376 ش‏، ص ۲۵۷.

10. حموی، محمد بن اسحاق، انیس المؤمنین‏، تهران، بنیاد بعثت‏، 1363 ش، ‏ص ۹۱.

صفحه‌ها