پرسش وپاسخ

در روابط بین الملل، پرچم هر کشور به عنوان نشان سیاسی و نماد حاکمیت آن کشور است. آتش زدن پرچم آمریکا، ریشه در نفرت ملت ها از سیاست های جنایتکارانه این کشور دارد.
چرایی آتش‌زدن پرچم آمریکا

پرسش:
چرا پرچم آمریکا را آتش میزنید؟ آیا این کار صحیح است؟

 

پاسخ:
مردم ایران در مراسمهای مختلف مثل راهپیمایی روز 22 بهمن، روز قدس و 13 آبان، همواره اعتراض خود به توطئهها و جنایت های آمریکا نسبت به ایران را در قالبهای مختلف اعلام میدارند. یکی از جلوههای این اعتراضات آتش زدن پرچم آمریکا است. آیا این کار صحیح است؟ اصلاً چرا چنین اقدامی انجام میشود؟

در پاسخ به این سوال به چند نکته باید توجه داشت:
1. آتش زدن پرچم آمریکا، اقدامی واکنشی، نه کُنشی
شاید بتوان گفت اولین دشمنی آمریکا با مردم ایران کودتای آمریکایی-انگلیسی علیه ملی شدن نفت در ایران و دولت دکتر مصدق بود، آن هم در دورهای که نه شعاری علیه آمریکا سر داده میشد و نه پرچمی آتش زده میشد؛ بلکه دولت مصدق تلاش می کرد با جلب اعتماد و حمایت آمریکاییها بتواند مقابل سنگاندازیهای انگلیس در مسیر ملی شدن نفت بایستد. آمریکا با خنجری که از پشت به دولت مصدق زد، باعث سرنگونی دولت وی و قدرتمندتر شدن دولت پهلوی علیه مردم شد. دولتمردان آمریکا در دورههای بعد نیز با حمایت از استبداد پهلوی، تأسیس ساواک، کمک به سرکوب انقلابیون و... انواع ظلمها و جنایتها را علیه مردم ایران رقم زدند. در همه ی این جنایتها، دولت آمریکا شروعکننده ی دشمنی و ظلم بوده و ملت ایران طرف مظلوم داستان بوده است. 
جنایات آمریکا به همینجا ختم نمی شود. بعد از انقلاب نیز دولت آمریکا با بلوکه کردن اموال ایران، پناه دادن به شاه فراری، وضع تحریمهای اقتصادی، سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران در خلیج فارس، توطئههای مختلف برای تجزیه ایران، حمایتهای سیاسی، اطلاعاتی و تسلیحاتی در طول هشت سال جنگ حزب بعث علیه ایران، ترور دانشمندان علمی و فرماندهان نظامی ایرانی از جمله شهید سلیمانی و... نشان داد که از هیچ اقدامی علیه مردم ایران فروگذار نکرده و نمی کند. 
واکنش طبیعی ملت ایران به چنین اقدامات خبیثانهای تنفر و خشم ملی خواهد بود که خود را در قالبهای مختلف نشان میدهد. از همین رو، شعار «مرگ بر آمریکا»، آتش زن پرچم آمریکا و رفتارهایی از این جنس، همگی واکنش به سالها توطئه، ترور، تحریم و غارت منابع ایران توسط آمریکا است. این چنین نبوده که مردم ایران شروع کننده ی دشمنی با آمریکا باشند؛ بلکه این دولت آمریکا بوده که همواره با سیاستهای استعماری و سلطهطلبانه ی خود به دنبال تسلط بر ایران و منابع آن بوده است.

2. پرچم نماد حاکمیت دولت ها
در روابط بین الملل پرچم هر کشور به عنوان نشان سیاسی و نماد حاکمیت آن کشور مورد استفاده قرار میگیرد. آتش زدن پرچم آمریکا در واقع یک حرکت اعتراضی به اقدامات دولت آمریکا و نفی تفکر استکباری است، نه توهینی به مردم این کشور، از همین رو در برخی اعتراضات مردم آمریکا علیه سیاستهای حاکمانشان، پرچم این کشور بارها توسط خود مردم آمریکا به آتش کشیده شده است. به عنوان نمونه، پس از قتل «جورج فلوید» توسط پلیس آمریکا که باعث اعتراضات زیادی در این کشور شد، معترضان چندین بار پرچم آمریکا را به آتش کشیدند.(1) همچنین در اعتراض به سیاستهای ترامپ(2) و نیز به دلیل حمایت تسلیحاتی و سیاسی دولت جو بایدن از رژیم صهیونیستی در جریان عملیات طوفان الاقصی(3) و موارد متعدد دیگری، مردم این کشور پرچم آمریکا را آتش زدند.

3. آتش زدن پرچم آمریکا در سایر کشورها
آتش زدن پرچم آمریکا یا شعار علیه این کشور منحصر به مردم ایران نیست و تا به امروز مردم بسیاری از کشورها همچون یونان، کلمبیا، تونس، پاکستان، نیجریه، افغانستان، عراق، ایتالیا، فلسطین و... پرچم آمریکا را به عنوان یک حرکت اعتراضی به سیاستهای جنایتکارانه ی آن کشور به آتش کشیده اند.

نتیجه گیری
آتش زدن پرچم آمریکا، ریشه در نفرت ملتها از سیاستهای جنایتکارانه-ی آمریکا همچون ترور، تحریم، کودتا، استعمار، حمایت از استبداد در دیگر کشورها، حمایت از رژیم صهیونیستی و... دارد. این اقدام نه تنها کار صحیحی است، بلکه حداقلیترین پاسخ ملتها به این حجم از جنایت آمریکایی است.

پینوشت ها
1. بینا، آتـش زدن پـرچم آمـریکا بـه دست معتـرضـان؛ از واشنگـتن تـا اوهـایـو، خبـرگـزاری میـزان، 04/04/1399، ۶۳۱۸۲۷، https://www.mizanonline.ir/002eMl.
2. بینا، به آتش کشیده شدن پرچم آمریکا توسط مخالفان ترامپ، خبرگزاری مهر، 27/1/1396، 3954347، mehrnews.com/xHCXY.
3. بینا، پرچم آمریکا در نیویورک به آتش کشیده شد، سایت مشرق، 07/11/1402، mshrgh.ir/1569791.
 

طبق مستندات، حضرت دو خانه داشتند. یک خانه که هدیه بود و یکی از درهای آن به مسجد باز می شد و خانه ای هم نزدیک بقیع؛ و در آتش گرفته دری نبود که به مسجد باز می شد.
آتش زدن درب خانه حضرت زهرا سلام الله علیها

پرسش:
آیا درست است که خانه حضرت زهرا (س) در مسجد باز می‌شده و نمازگزاران مسجد، در آتش زدن آن شرکت کردند؟
 

پاسخ:
آشنایی با موقعیت مکانی حوادث تاریخی، تأثیر بسیاری در درک این وقایع و شناخت ابعاد آن‏ها دارد. حادثه مهم هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) یکی از حوادث مهمّ در صدر اسلام است که سؤالات و شبهات بسیاری درباره ی آن مطرح بوده و هست. یکی از سؤالاتی که منشأ برخی شبهات نیز قرار گرفته، محل وقوع این حادثه است و این‏که منظور از «بیت فاطمه» که هجوم به آن رخ داده، کدام خانه است و چه موقعیتی داشته است. در پاسخ، دو احتمال مطرح شده است: خانه‌ای کنار مسجدالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و خانه‌ای در ناحیه بقیع.

1. خانه ی کنار مسجدالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
یکی از نخستین اقدامات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ پس از هجرت به مدینه، ساخت مسجدالنبی بود. هم‌زمان با ساخت این مسجد، حجره‌هایی برای سکونت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ و برخی از همسران آن حضرت متصل به مسجد ساخته شد و به دنبال آن، برخی از صحابه که توانایی داشتند، حجره‌ای در کنار مسجد ساختند. این حجره‌ها علاوه بر دری که به سمت بیرون داشت، دری نیز به سمت مسجد داشتند و در وقت نماز، صاحبان آن از این درها وارد مسجد می‌شدند و دوباره از همان در به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. حارثه بن نعمان نیز حجره‌ای در کنار مسجد داشت که بعد از ازدواج حضرت زهرا و امیرالمؤمنین، آن را در اختیار آنان قرار داد. ماجرای معروف «سد الابواب»، به همین خانه مربوط است که‌ در سال سوم هجری، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از سوی خدا مأمور شد که همه ی ورودی خانه‌ها به مسجد، غیر از در خانه ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را مسدود کند.

تعداد درهای این خانه
شواهد و قرائن، حاکی از آن است که تمام خانه‌های اطراف مسجد، دارای دو یا چند در بودند که تنها یکی از آن درها به سمت مسجد باز می‌شد. اگر این خانه‌ها راهی جز به مسجد نمی‌داشت، در ماجرای سد الابواب و بسته شدن ورودی‌ آن‌ها به مسجد، ساکنین آن‌ها در خانه محبوس می‌شدند. به همین منوال، خانه ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام و حضرت فاطمه سلام‌الله علیها نیز دو در داشت: یکی به‌سوی غرب که به درون مسجد باز می‏شد و دیگری به‌سوی شرق که به کوچه باز می‏شد و این در، هم‌اکنون کنار باب جبرئیل قرار دارد(1) و هنوز هم محلّ آن مشخص است (البته با توسعه مسجد در دوره‏های بعد، این قسمت از کوچه نیز به مسجد ملحق شده و هم‌اینک آن در نیز درواقع به درون مسجد باز می‏شود).(2) البته این خانه پشت خانه پیامبر صلی الله علیه و آله بود و یک راه هم به خانه ی پیامبر داشت که آن حضرت از این طریق، از احوال آنان باخبر می‌شد.(3)
در منابع شیعه و سنی تصریح شده که خداوند به رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد که به‌غیراز خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام، تمامی درهایی که به مسجد باز می‌شوند، بسته شوند. در روایتی از امام صادق علیه‌السلام آمده: «خداوند به رسولش صلی الله علیه و آله امر کرد: مسجد خود را پاکیزه دار و آنان که در مسجد خفته‌اند را بیرون کن و فرمان بده تا هر در که از خانه‏ها به مسجد گشوده شده، مسدود شوند؛ مگر دری که از خانه ی على گشوده شود و این‌گونه مسکن فاطمه را به حال خود بگذار».(4) طبق روایتی از سعد وقاص، عمر بن خطاب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و گفت: ای پیامبر خدا! صحابه و عموهایت را از مسجد بیرون کردی؛ ولی این شخص کم سن و سال را ساکن مسجد کردی؟! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اخراج شما و باقی گذاشتن او به نظر شخصی من نبود؛ بلکه خدا دستورش را داده بود».(5) برخی از صحابه مانند عمر بن خطاب،(6) پسرش عبدالله،(7) سعد بن ابی وقاص(8) نیز به‌صراحت، مسدود نشدن درب خانه امیرالمؤمنین علیه‌السلام را فضیلتی بزرگ برای وی شمرده‌اند و آرزو می‌کردند چنین امتیازی می‌داشتند.
این‌گونه روایات و گزارش‏ها، باعث شهرت این در به سبب فضیلت آن شده است؛ اما این‌گونه ثابت نمی‌شود که اکثر رفت‌وآمدها و مراودات از این در صورت می‌گرفته است.
از همان روایاتی که بسته نشدن درب خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به‌عنوان یک فضیلت معرفی کرده، روشن می‌شود که این خانه راه ورودی دیگری داشته؛ چراکه اگر این خانه ‌تنها یک راه خروج داشت و به این سبب استثنا شده بود، دیگر مسدود نشدن آن فضیلتی نداشت تا دیگران غبطه‌اش را خورده و آرزوی چنین امتیازی را داشته باشند.
به‌علاوه، در مورد علت استثنا شدن خانه‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السلام از سایر خانه‌ها، گفته شده که به تصریح آیه‌ی تطهیر، اهل این خانه از هرگونه آلودگی ظاهری و باطنی پاکیزه بودند، به همین جهت این خانه از سایر خانه‌ها متمایز گشت.(9) بااین‌حال در این خانه خدمه‌هایی حضور داشتند یا افرادی با اهل این خانه مراوده داشتند که شرایط عبور ‌ و مرور از مسجد را نداشتند؛ به همین دلیل می‌بایست درب دیگری برای این خانه باشد تا آن‌ها بتوانند از آن رفت‌وآمد کنند.
ابوهریره گزارش می‌کند: «هنگام ظهر بود که با پیامبر صلی الله علیه و آله به بازار قینُقاع رفتیم... و پیامبر در فناء خانه فاطمه نشست».(10) منظور از «فناء خانه»، مکان نسبتاً‌ وسیعی است که در مقابل خانه قرار دارد.(11) درنتیجه، این «در» و این «فضای بزرگ پیرامون آن»، درون مسجد نبوده وگرنه، ابوهریره می‌بایست این‌گونه گزارش می‌کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله به درون مسجد رفت و در داخل مسجد و مقابل درب خانه فاطمه سلام‌الله علیها ایستاد.

2. خانه‌ای در بقیع
گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که خانه‌ی کنار مسجد، کوچک بود و با بزرگ شدن فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام و آمدن کنیزان و سایر رفت‌وآمدهایی که به این خانه می‌شد، محل مناسبی برای زندگی نبود؛ امیرالمؤمنین علیه‌السلام خانه‌ای دیگری در بقیع ساخت و هم‌زمان در این دوخانه رفت‌وآمد داشتند.(12) چنانکه سمهودی در مورد محل دفن حضرت زهرا سلام‌الله علیها تصریح می‌کند که امیرالمؤمنین علیه‌السلام خانه‌ای دومی در نزدیکی بقیع داشتند و احتمال می‌دهد که حضرت زهرا سلام‌الله علیها آنجا دفن شده باشند.(13)

ماجرای هجوم در کجا رخ داد؟
برخی از محققان با بررسی قرائن و شواهد نشان داده‌اند که ماجرای اجتماع عده‌ای از مهاجرین و انصار در مخالفت با بیعت ابوبکر و هجوم به خانه امیر مؤمنان علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها، مربوط به همین خانه ی دوم بوده که در ناحیه بقیع قرار داشت و نه در آن بیت کنار مسجد.(14) با این حساب، قضیه دخالت نمازگزاران مسجدالنبی در واقعه-ی هجوم و آتش زدن درب خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها، منتفی است.
شایان توجه است یکی از اشکالاتی که از دیرباز بر شیعیان وارد شده، این است که اگر عمر دستور به آتش زدن خانه حضرت زهرا سلام‌الله علیها داده بود، باعث آتش گرفتن مسجد و قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و حجرات همسران پیامبر می‌شد که در کنار بیت فاطمه قرار داشتند؛ به‌ویژه آن‏که سقف این حجرات مجاور مسجد از شاخه‌های خشک و قابل اشتعال ساخته شده بود و آتش انداختن به یکی از این حجرات، به آتش گرفتن همه ی آن‏ها و حتی مسجد و قبر پیامبر صلی الله علیه و آله منجر می‌شد و قابل‌تصور نیست که عمر بن خطاب چنین تصمیمی بگیرد و خود را در معرض اعتراض و نکوهش مردم قرار بدهد و این با کیاست و سیاست او و هر شخص دیگری سازگار نیست.(15) با توضیحی که داده شد، این اشکال نیز از اساس رد می‌شود.
بااین‌حال، اگر هم هجوم، مربوط به آن بیت کنار مسجد بوده باشد، قطعاً با آن دری که داخل مسجد باز می‌شد، ارتباطی نداشته و همان‌گونه که برخی از محققان گفته‌اند،(16) مربوط به آن دری بوده که به بیرون مسجد باز می‌شده است. چه‌بسا لازمه‌ی آتش زدن درب داخل مسجد، این بود که خود مسجد هم آتش بگیرد؛ درحالی‌که این افراد می‌دانستند که آتش زدن مسجد می‌تواند عواقبی را برای آنان به دنبال داشته باشد. از طرفی در هیچ منبعی ثبت نشده که از داخل مسجد حمله صورت گرفته و حال آن‌که اگر چنین بود، می‌بایست هجوم مسلمانان به مسجد و آتش زدن آن را، به‌عنوان طعن بر مخالفین مطرح می‌کردند؛ بنابراین، هرچند نام افرادی که در منابع به‌عنوان مهاجمین ذکر شده غالباً مسلمانان سرشناسی مانند أبو بکر، عمر، عثمان‏، خالد بن‏ ولید، مغیره بن‏ شعبه و أبو عبیده بن‏ جراح، سالم مولى أبی حذیفه بودند(17) که روزگاری با رسول خدا صلی الله علیه و آله مراوده داشتند و اهل مسجد و نماز بودند؛ اما اینکه هجوم از داخل مسجد صورت گرفته و همه‌ی نمازگزاران در آن شرکت داشتند برخلاف قرائن و شواهد است.
 
نتیجه
امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام‌الله علیها علاوه بر اتاق کنار مسجدالنبی، خانه‌ای نیز در ناحیه بقیع داشتند. شواهد و قرائن نشان می‌دهد که ماجرای هجوم، در این خانه رخ داده و ربطی به مسجد نداشته است؛ اما اگر هم هجوم در همان خانه ی کنار مسجد رخ داده باشد، آن خانه همانند دیگر خانه‌های صحابه در اطراف مسجد دو در داشته (یکی به داخل مسجد و یکی به کوچه) و ماجرای هجوم به خانه نیز از درب داخل کوچه صورت گرفته است. پس به‌هرحال، قصه ی حضور نمازگزاران مسجد در حادثه ی هجوم به بیت، معنا ندارد و نسبت دادن این فاجعه به همه نمازگزاران مسجدالنبی، صحیح نیست.

 

جهت مطالعه‌ی بیشتر
مأساه الزهراء علیها السلام‏ نوشته‌ی سید جعفر مرتضى العاملى‏ (ره).
تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، محمد صادق نجمی

 پی‌نوشت‌ها
1. محمّد محمّد حسن شُرّاب، فرهنگ اعلام جغرافیایی ـ تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ترجمه: حمیدرضا شیخی، تحقیق: محمدرضا نعمتی، قم، نشر مشعر، چاپ دوم، 1386 ش، ص 150. (این مطلب از اضافات محقق کتاب است)
2. در گزارشی به نقل از سمهودی آمده که این خانه تنها یک در داشته و آن‌هم داخل مسجد بوده است: «و بیت علی لم یکن له باب إلا من داخل المسجد». (وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى،سمهودی، نور الدین علی بن أحمد، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 2006 م. ج‏2، ص 64) گویا وی این خانه را در زمان خودش (قرن نهم) توصیف کرده باشد؛ و مراد او این نبوده که این خانه از همان ابتدا دارای یک در بوده باشد.
3. اما بَیت فَاطِمَه رَضِی الله عَنْهَا فَإِنَّهُ کَانَ خلف بَیت النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم عَن یسَار الْمصلى إِلَى الْقبْلَه، وَکَانَ فِیهِ خوخه إِلَى بَیت النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ وَسلم، وَکَانَ رَسُول الله صلى الله عَلَیْهِ وَسلم إِذا قَامَ من اللَّیْل إِلَى الْمخْرج اطلع مِنْهُ یعلم خبرهم، ابن ضیاء، محمد بن احمد، تاریخ مکه المشرفه و المسجد الحرام و المدینه الشریفه و القبر الشریف، محقق، ازهری، ایمن نصر و ازهری، علاء ابراهیم، بیروت، دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، چاپ اول، 1418 ق، ج 1، صص 269 - 270.
4. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم 1407 ق، ج ‏5، ص 340.
5. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم 1407 ق، ج ‏5، ص 340.
6. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1411 ق، ج 3، ص 135.
7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، بیروت، دارالمعرفه، 1379 ق، ج 7، ص 15.
8. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبرى، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ اول، 1421 ق، ج 7، ص 423.
9. ر ک: ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه والنهایه، بیروت، انتشارات دارالفکر، بی تا، ج‏7، ص 342.
10. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، دار طوق النجاه، چاپ اول، 1422 ق، ج 3، ص 66.
11. ابومحمد، محمود بن احمد، عمده القاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا، ج 11، ص 239.
12. ر.ک: ابوطالبی، عمار، «بیت‌الاحزان» یا «مسجد فاطمه» و واکاوی ماهیت تاریخی آن، پژ.هش­نامه حج و زیارت، دوره 8، شماره 1 - شماره پیاپی 20، مرداد 1402، صفحه 79-106.
13. «و فیه (یعنی بیت الحزن) قبرها على أحد الأقوال کما قدمناه و أظنه فی موضع بیت علی بن أبی طالب الذی کان اتخذه بالبقیع و فیه الیوم هیئه قبور»،سمهودی، وفاء الوفاء، ج 3، ص 101.
14. نجمی، محمدصادق، تاریخ حرم ائمه بقیع و آثار دیگر در مدینه منوره، قم، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1380ھ.ش، ص 161.
15. فضل بن روزبهان شافعی، إبطال نهج الباطل، المطبوع ضمن «إحقاق الحقّ»، ٥١١ الطبعه الحجریه (نقل در: مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، قم، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام لإحیاء التراث، ج 7، ص 137 ـ 138).
16. عاملی، سید جعفرمرتضی، مأساه الزهراء علیها السلام، بیروت، دارالسیره، ۱۴۱۸ ق، ج ۱، ص ۱۷۷.
17. عیاشى، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، چاپ اول، انتشارات المطبعه العلمیه، تهران‏، 1380 ق‏، ج‏2، صص 66- 67.
 

بین عبادت خدا و خدمت به خلق خدا تضادی نیست که بخواهیم اولویت یکی از آن ها را بر دیگری اثبات کنیم. هر کدام این دو سرجای خودش بسیار با اهمیت است.
عبادت خدا یا خدمت به خلق؟

پرسش:
آیا نماز خواندن و عبادت خدا مهم است یا کمک به مردم و خوش رفتاری با آنها؟ کدامیک مهم تر است؟
 

پاسخ:
با جستجو و تحقیق در منابع دینی به این حقیقت پی می‌بریم که اسلام و تشیّع، هدف اصلی از حیات دنیوی را رسیدن به رشد، تکامل و سعادت می‌داند. برای رسیدن به رشد از جمله مهم ترین اعمال که مورد توجه قرار گرفته و حفظ و مراقبت از آن، به همگان توصیه شده است، مراقبت نسبت به نماز و عبادت است که پایبندی به آن دارای آثار و فوائدی است و عدم رعایت آن آفات و عوارضی دارد.
 از سوی دیگر کمک و خدمت به مردم نیز از والاترین عبادات است که در این مورد باید نکاتی را اشاره کنیم:

1. در مورد نماز و سایر عبادات، بسیار سفارش شده و آثار و برکات زیادی برای آنها ذکر شده است. یکی از آثار بسیار مهم نماز، قرب و نزدیکی به خداوند است. این اثر، روح عبادت و نماز را تشکیل می‏دهد. یکی از آیات قرآن هدف آفرینش انسان را عبادت دانسته(1) که حکایت گر بُعد معنوی نماز و اهمیت آن است، امام علی علیه السلام فرمود: «نماز وسیله تقرب هر پرهیز کاری به خداوند است.»(2) 
آثار دیگری نیز برای عبادت و نماز ذکر شده است:  یاد خدا و آرامش روحی،(3) بازدارندگی از گناه،(4) تکبّرزدایی‏،(5) نفی طاغوت و ایستادگی در مقابل ستم‏(6) و...

2. از سوی دیگر کمک و خدمت به مردم یکی از ارزشمندترین و مهم ترین عبادات در اسلام است. هرچند که عمل صالح، دایره ی وسیع و گسترده ای دارد که شامل نماز، روزه و دیگر عبادات شرعی می‌شود؛ ولی احسان به دیگران و خدمت به همه موجودات و آفریده های خداوندی از جمله انسان، از مهم ترین و اساسی ترین اعمال صالحی است که انسان می‌تواند در مقام  مظهر ربوبی و خلیفهی الهی انجام دهد. 
بسیاری از آموزه های قرآنی بویژه آموزه های دستوری آن، مرتبط با دیگران سامان یافته است. به عنوان نمونه خداوند در کنار نماز، مسأله انفاق و پرداخت زکات را مطرح می‌کند که یک عمل اجتماعی و مرتبط با دیگران است؛ به این معنا که هر سود و درآمدی که از هر طریق، از جمله تلاش و کار و کوشش به دست آورده می‌شود، می‌بایست بخشی از آن را به دیگران بخشید بدون آن که منتی بر آنان گذاشته شود؛ زیرا آنان در این دستاوردهای شما حقی دارند که باید ادا شود. ادای چنین حقی از سوی شما به معنای حرکت در مسیر الهی است؛ زیرا خداوند نیز بی هیچ منتی، وجود را به شما هدیه کرده و نعمت های بی شماری را به شما بخشیده و می‌بخشد. چنان‌که در روایات آمده است: «خَیْرُ النَّاسِ أَنْفَعُهُمْ لِلنَّاسِ» «بهترین مردم کسی است که نفع بیشتری به مردم برساند».(7)

3.  در مورد سوال شما باید بگوییم که به نظر ما بین دو طرف سوالتان تضادی نیست و نباید مقایسه بین عبادات، به جایی برسد که انسان از یک عبادت دلزده و مأیوس شود یا فقط یکی را انتخاب کند. باید در حد توان بین هر دو را جمع کنید. یعنی اگر بتوانید در کنار نماز و سایر عبادات، به نزدیکان و مردم خدمت کنید، بی تردید ارزشمندتر است؛ اما اگر نتوانستید خدمات بزرگی انجام دهید، سعی کنید به اندازه ای که می‌توانید خدمت کنید، این هم ارزشمند است. روایات نیز در زمینهی خدمت به مردم بسیار زیاد است: «خَصْلَتَانِ وَ لَیْسَ فَوْقَهُمَا خَیْرٌ مِنْهُمَا الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ النَّفْعُ لِعِبَادِ اللَّهِ» «ایمان به خدا و نفع رساندن به بندگان او، دو خصلت نیک است که برتر از آن چیزی نیست».(8)
 پس در کنار نماز و سایر عبادات فردی اگر توانستید خدمات بزرگی به مردم انجام دهید، بسیار بهتر است؛ اگر هم نشد به هر اندازه که در توانتان است به مردم و جامعه خدمت کنید.

نتیجه
در منابع دینی، هم در مورد نماز و عبادات فردی بسیار تأکید شده است و هم در مورد کمک و خدمت به مردم تأکید فراوان داریم. البته به نظر ما بین دو طرف سوالتان تضادی نیست و نباید مقایسه بین عبادات به جایی برسد که انسان از یک عبادت دلزده و مأیوس شود و یا فقط یکی را انتخاب کند. باید در حد توان هر دو را جمع کنید. یعنی در کنار نماز و سایر عبادات، اگر بتوانید به نزدیکان و مردم خدمت بکنید، بی تردید ارزشمندتر است؛ اما اگر کسی نتوانست خدمات بزرگ انجام دهد، سعی کند به اندازه ای که می‌تواند خدمت کند، این هم ارزشمند است.

 

منابع برای مطالعه بیشتر
•    پرورش در پرتو نیایش، حسنعلی نوری ها
•    نماز زیباترین الگوی پرستش، غلامعلی نعیم‌آبادی.

پی نوشت ها
1. سوره‌ی ذاریات، آیه‌ی 56
2. کلینى، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ: چهارم، 1407 ق، ج 3، ص 265
3. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 28.
4. سوره‌ی عنکبوت، آیه‌ی 45.
5. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، قم، 1409 ه.ق، ج 5، ص 7.
6. سوره‌ی نحل، آیه‌ی 36.
7. محدث نورى، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت علیهم السلام قم، 1408 هجرى قمرى‏، ج 12 ، ص 392
8. محدث نورى، مستدرک الوسائل، مؤسسه آل البیت علیهم السلام قم، 1408 هجرى قمرى‏، ج 12 ، ص 390
 

درهم تنیدگی زندگی مادی و معنوی انسان باعث می شود که دلایل ایجاد یک مسئله، فقط وابسته به امورمادی نباشد.چه بسا در مواردی اثرگذاری عوامل معنوی،به مراتب بیشترباشد.
عوامل زوال عقل

پرسش:
بر اساس روایات چه عواملی باعث زوال و کاهش عقل می‌شود؟
 

پاسخ:
عقل نعمتی از جانب خداوند است که براساس روایات اسلامی، برای افراد متفاوت بوده و قابلیت افزایش و کاهش را دارد. در بعضی احادیث، عواملی برای کاهش و زوال عقل بیان شده است. توجه به این نکات و برطرف کردن آن‌ها در زندگی، می‌تواند انسان را از چنین مشکلی برهاند.
 در ادامه برخی از این عوامل بیان خواهند شد.

عوامل زوال و کاهش عقل
1. آرزوی طولانی، گفتار بیهوده و شهوت‌رانی
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام چنین سفارش شده است: «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَکُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِکْمَتِهِ بِفُضُولِ کَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَکَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَیْهِ دِینَهُ وَ دُنْیَاه»‏.(1) «هرکس سه چیز را بر سه چیز دیگر مسلط‍‌ سازد به ویرانى عقلش کمک کرده، آنکه پرتو اندیشه‌اش را به آرزوى دراز تاریک کند و شگفتی‌های حکمتش را با گفتار بیهوده نابود سازد و تابش نور اندرز را به خواهش‌های نفس خود خاموش نماید، و به نابودى عقل خود اقدام کند، هرکس عقلش را ویران کرد دین و دنیایش تباه شود».
بنابراین، آرزوی طولانی، گفتار بی‌فایده و لغو و شهوت‌رانی از عوامل تباهی عقل هستند. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیان شده که شوخی بیش‌ازحد نیز می‌تواند در فساد عقل تاثیرگذار باشد.(2)

2. تبعیت از هوا و هوس
هوسرانی و پیروی از خواهش‌های نفسانی از دیگر عوامل کم شدن عقل است. در این خصوص روایات زیادی از اهل‌بیت علیهم‌السلام نقل شده است. به‌عنوان‌مثال در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین نقل شده است: طَاعَهُ الْهَوَى تُفْسِدُ الْعَقْلَ؛(3)  پیروی از هوای نفس عقل را فاسد می‌کند».
ایشان در حدیثی دیگر فرموده‌اند: «غالب شدن خواهش‌های نفسانی، فاسد می‌کند دین و عقل را».(4) حتی در حدیثی دیگر بیان شده که مقدار کم هوسرانی و خواهش‌های نفسانی می‌تواند موجب فساد عقل شود.(5)

3. تکبر
از دیگر اموری که موجب نقصان و کاهش عقل می‌شود، تکبر و خودبزرگ‌بینی است. در حدیثی از امام باقر علیه‌السلام چنین روایت شده است: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِئٍ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْکِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلَ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِکَ قَلَّ أَوْ کَثُرَ».(6) «در قلب هر کس مقدارى کبر داخل شد به مان نسبت از عقلش کاسته مى‏شود چه زیاد باشد یا کم». در روایتی دیگر تکبر و خودبزرگ‌بینی ناشی از فساد عقل دانسته شده است.(7)

4. عصبانیت
از عوامل مهم کم شدن عقل، عصبانیت است. دلیل اهمیت این موضوع، روایات فراوانی است که در منابع روایی شیعه وجود دارد. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است: «الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْأَلْبَابَ وَ یُبَعِّدُ الصَّوَابَ».(8) «خشم، خردها را تباه می‌گرداند و از جاده صواب دور می‌سازد». 
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام نیز بیان شده که: «الْغَضَبُ مَمْحَقَهٌ لِقَلْبِ الْحَکِیمِ وَ قَالَ مَنْ لَمْ یَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ یَمْلِکْ عَقْلَهُ».(9) «خشم، دل حکیم را تباه می‌کند و کسی که اختیار خشم خود را نداشته باشد، اختیار عقل خویش را ندارد». علاوه بر این، در بعضی احادیث، کسی که خشم بر او مسلط است، سزاوار عاقل شمرده‌شدن نیست(10) و در جایگاه حیوانات شمرده شده‌است.(11)

5. هم‌نشینی با جاهل
در روایات اسلامی، دوستی و هم‌نشینی با افراد نادان و جاهل نهی شده است. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام، هم‌نشینی با این افراد، موجب نقصان عقل دانسته شده است: «مَنْ صَحِبَ جَاهِلًا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ؛(12)  هر که با نادان کم‌خرد هم‌نشین شود از خردش کاسته شود».

6. دنیادوستی
دوست داشتن دنیا و همواره دنبال امور مادی بودن، از دیگر عوامل کاهش عقل است. امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این موضوع می‌فرمایند: «حُبُّ الدُّنْیَا یُفْسِدُ الْعَقْلَ وَ یُصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَهِ وَ یُوجِبُ أَلِیمَ الْعِقَابِ».(13) «دنیادوستى عقل را فاسد می‌کند و دل را از شنیدن حکمت کر مى‏گرداند و عذاب دردناک را واجب مى‏سازد». روایتی دیگر نیز زرق‌وبرق دنیا را موجب فساد عقل دانسته است.(14)

7. ترک گوشت
در منابع دینی برای کسی که به‌طورکلی گیاهخواری می‌کند و گوشت را کنار می‌گذارد، مضرات و نتایج بدی بیان شده است. یکی از این مضرات، زایل شدن عقل است. امام صادق علیه‌السلام در روایتی می‌فرمایند: «اللَّحْمُ یُنْبِتُ اللَّحْمَ وَ یَزِیدُ فِی الْعَقْلِ وَ مَنْ تَرَکَ أَکْلَهُ أَیَّاماً فَسَدَ عَقْلُهُ».(15) «گوشت، گوشت می‌رویاند و عقل را زیاد می‌کند و کسی که ایامی را گوشت نخورد عقلش فاسد می‌شود». در حدیثی دیگر بیان شده کسی که چهل روز گوشت نخورد، اخلاقش بد می‌شود و عقلش کم می‌شود.(16)

8. ترک تجارت
در روایتی از امام صادق علیه‌السلام، ترک تجارت موجب کم شدن عقل دانسته شده است: «تَرْکُ التِّجَارَهِ یَنْقُصُ الْعَقْلَ؛(17)  رها کردن تجارت عقل را کم می‌کند». البته با توجه به این‌که شغل همه‌ی افراد تجارت نیست، منظور این حدیث افرادی است که کاملاً خریدوفروش را ترک می‌کنند و حتی مایحتاج روزانه خود را نیز نمی‌خرند و کسی را مسئول این کار می‌کنند. در مقابل روایاتی وجود دارد که تجارت و خریدوفروش را موجب زیاد شدن عقل دانسته‌اند.(18)

نتیجه گیری
در احادیث اسلامی برای کاهش و زوال عقل عواملی بیان شده است. آرزوی طولانی، گفتار بیهوده و شهوت‌رانی از این عوامل هستند. علاوه بر این، تبعیت از هوا و هوس، تکبر و عصبانیت از دیگر کارهایی است که می‌تواند در کم شدن عقل مؤثر باشند. در احادیث هم‌نشینی با جاهل و دنیادوستی نیز از عوامل زوال و فساد عقل معرفی شده است. در بعضی روایات، ترک خوردن گوشت و ترک تجارت نیز از این موارد شمرده شده‌اند. البته عوامل کاهش عقل منحصر در موارد بیان شده نیست و با مطالعة احادیث می‌توان موارد دیگری نیز بر این لیست افزود.

پی‌نوشتها
1. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق/ مصحح: غفارى على‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق‏، ج‏1، ص17، ح12.
2. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص448، ح7954.
3. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص317، ح5527.
4. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، محقق/ مصحح: حسینى ارموى محدث، جلال‌الدین‏، تهران: دانشگاه تهران‏، 1366ش‏، ج‏4، ص383، ح6414.
5. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، محقق/ مصحح: حسینى ارموى محدث، جلال‌الدین‏، تهران: دانشگاه تهران‏، 1366ش، ج‏6، ص456، ح10985.
6. اربلى، على بن عیسى‏، کشف الغمه فی معرفه الأئمه(ط. القدیمه)، محقق/ مصحح: رسولى محلاتى، سید هاشم‏، تبریز: بنى هاشمى‏، 1381 ق، ج‏2، ص132.
7. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص269، ح4936.
8. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص28، ح404.
9. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق/ مصحح: غفارى على‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق‏، ج‏2، ص305، ح13.
10. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص534، ح9788.
11. آقا جمال خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح آقا جمال خوانسارى بر غرر الحکم و درر الکلم، محقق/ مصحح: حسینى ارموى محدث، جلال‌الدین‏، تهران: دانشگاه تهران‏، 1366ش، ج‏5، ص362، ح8756.
12. کراجکى، محمد بن على‏، کنز الفوائد، محقق/ مصحح: نعمه، عبدالله‏، قم: دارالذخائر، 1410 ق‏، ج‏1، ص199.
13. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق/ مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376ش، ص231، ح4421.
14. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق/ مصحح: درایتى، مصطفى‏، قم: دفتر تبلیغات‏، 1366ش‏، ص65، ح856.
15. ابنا بسطام، عبدالله و حسین‏، طب الأئمه علیهم‌السلام، محقق/ مصحح: خرسان، محمدمهدى‏، قم، ناشر: دارالشریف الرضی‏، 1411ق‏، ص139.
16. ابنا بسطام، عبدالله و حسین‏، طب الأئمه علیهم‌السلام، محقق/ مصحح: خرسان، محمدمهدى‏، قم، ناشر: دارالشریف الرضی‏، 1411ق‏، ص139.
17. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق/ مصحح: غفارى على‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق‏، ج‏5، ص148، ح1.
18. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق/ مصحح: غفارى على‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407ق‏، ج‏5، ص148، ح2.
 

کتابت قرآن بشری است بنابراین بر فرض اثبات وجود تناقض در نوشتار و رسم الخط قرآن، نه به معنای وجود تناقض در قرآن است و نه با الهی بودن این کتاب منافات دارد.
شبهه اثبات تناقض در قرآن با خطاهای املایی

پرسش:
شیعیان در حالی مدعی هستند قرآن از هرگونه اختلاف و تناقض خالی است که محمدهادی معرفت از علمای مذهب تشیع در جلد اول کتاب التمهید، ص 371 فهرستی از تناقضات املایی قرآن را ارائه داده (...ففیه الکثیر من الأخطاء الإملائیّه و تناقضات فی رسم الکلمات‏...). مگر شرط معجزه بودن قرآن خالی بودن از تناقض نیست؟ مگر شیعه نمی‌گوید در قرآن تناقض نیست پس چرا ایشان قبول دارد؟
 

پاسخ:
یکی از نشانه‌های الهی بودن قرآن، نبود اختلاف در آن است. منظور از اختلاف در اصطلاح علم منطق «تناقض» است. علت این‌که نباید در قرآن تناقض باشد این است که از یک‌سو تناقض‌گویی ناشی از عجز و ناتوانی است و از سوی دیگر، عجز و ناتوانی در خداوند راه ندارد و بنابراین، در قرآن به‌عنوان یک کتاب الهی و آسمانی نباید تناقض باشد.

تناقضات املائی قرآن
محمدهادی معرفت در کتاب التمهید فی علوم القرآن، بخش تاریخ قرآن، قسمتی را به بررسی چگونگی نگارش قرآن در صدر اسلام و رسم‌الخط آن اختصاص می‌دهد. وی در مقام نقد عملکرد اعضای گروه توحید (یکی کردن) مصاحف، به نمونه‌هایی از غلط‌های املائی موجود در مصحف عثمانی اشاره کرده است. منظور از غلط املائی شکل نوشتن برخی از واژگان قرآن است که با شیوه صحیح کتابت آن‌ها متفاوت است. برای نمونه کاتب عبارت ﴿یَا بْنَ أُمَّ﴾ در آیه 94 سوره طه را به‌صورت پیوسته و سرهم «یبنوم» نوشته است. وی در ادامه، به مواردی اشاره می‌کند که کلمه‌ای درجایی از قرآن به شکلی نوشته شده، اما همان کلمه در جای دیگری به شکل متفاوتی به نگارش درآمده است:
- نعمت / نعمه؛
- بسطه / بصطه؛
- یبسط / یبصط؛
- ضعفؤا / ضعفاء؛
- إیلاف / إی لاف؛
- شیء / شایء؛
- نشاء / نشؤا.
معرفت نام این موارد را «مناقضات فی الرسم العثمانی»(1) یا «تناقض‌های نگارشی در مصحف عثمانی»(2) گذاشته است. تناقض نامیدن این موارد بدین جهت است که وقتی کاتب کلمه‌ای را به شکل الف می‌نویسد، به صورت ضمنی اشاره می‌کند که نگارش این کلمه تنها به شکل الف صحیح است و به شکل‌های دیگر صحیح نیست؛ بنابراین، وقتی همان کاتب همان کلمه را به شکل ب می‌نویسد، چون باز به صورت ضمنی اشاره می‌کند که نگارش این کلمه تنها به شکل ب صحیح است و به شکل‌های دیگر ازجمله شکل الف صحیح نیست، هرکدام از این دو شکل، دیگری را غلط و نادرست می‌دانند و درنتیجه، بین این دو شکل از نوشتار تناقض رخ می‌دهد.

آیا تناقضات املائی با الهی بودن قرآن منافات دارد؟
در مقام پاسخ به این پرسش به چند نکته اشاره می‌شود:

1. «تَنَاقُض» در زبان عربی از ریشه «ن ق ض‌» و در لغت به معنای گسستن و فاسدکردن یک امر پیوسته و محکم است‌؛(3) اما در اصطلاح وقتی معنای دو جمله یا به عبارت دقیق‌تر، دو «قَضیّه» را با هم مقایسه می‌کنیم، اگر تصدیق یکی از آن دو قضیه به معنای تکذیب دیگری باشد، این دو قضیه با هم «متناقض» هستند و بین آن‌ها رابطه «تناقض» برقرار است؛ بنابراین، اگر دو قضیه داشته باشیم که نمی‌توانند هردو راست یا هردو دروغ باشند، آن دو با هم متناقض هستند.(4)

2. ماهیت اصلی قرآن، شفاهی است؛ یعنی آن‌چه‌که بر پیامبر خدا نازل شده، نه چیزی از جنس نوشتار، بلکه از نوع گفتار بوده است؛(5) یعنی هرچند قرآن الهی است و بر قلب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل و معصومانه توسط ایشان به مردم ابلاغ شده است، اما کتابت و نوشتن آن الهی نیست و کاملاً بشری است. بنابراین، وجود شفاهی قرآن اصل است و وجود کتبی برای حفاظت از وجود شفاهی آن است و اصلاً الهی نیست تا کسی مدعی نبود تناقض در آن شود.

3. رسم‌الخط زبان عربی در صدر اسلام بسیار ابتدایی و ناقص بود و هنوز به مرحله کمال خود نرسیده و قانونمند نشده بود؛ به‌ همین دلیل، وجود تفاوت بین رسم‌الخط کنونی زبان عربی با رسم‌الخطی که صحابه قرآن را با آن نوشته‌اند، نه‌تنها عجیب نیست، بلکه کاملاً طبیعی است. چنانکه حتی نمی‌توان املای برخی از کلماتی که معرفت، آن‌ها را غلط یا تناقض املائی نامیده، غلط یا حتی متناقض دانست؛ چراکه ثابت نیست که آیا در آن زمان برای هرکدام از آن کلمات یک شکل ثابت و معین به‌عنوان تنها شکل صحیح نگارش آن‌ها وجود داشته اما کاتب بر اساس آن ننوشته یا چنین نبوده است؛ به‌همین‌دلیل، نگارش متفاوت دو کلمه لزوماً به معنای نادرستی یکی از آن دو یا وقوع تناقض نیست؛ زیرا این احتمال وجود دارد که در آن زمان برای برخی از آن کلمات دو گونه متفاوت اما صحیح، متعارف بوده است. برای نمونه به این کلمات در زبان فارسی نگاه کنید:
- اتاق / اطاق؛
- امپراتور / امپراطور؛
- توس / طوس؛
- بلیت / بلیط؛
- باتری / باطری.
هرچند امروزه نوشتن این کلمات با حرف «ت» ترجیح دارد اما چه در قدیم و چه هم‌اکنون، نوشتن آن‌ها با حرف «ط» را نمی‌توان غلط املائی شمرد.

4. آنچه باعث تناقض دو قضیه و تکذیب یکی توسط دیگری می‌شود، این است که هردو قضیه مدعی انطباق با واقعیت خارجی و اِخبار از آن هستند و چون واقعیت خارجی یک‌چیز بیشتر نیست، دستکم یکی از آن دو غلط است. این ازیک‌طرف و از طرف دیگر، نحوه و شکل نوشتن کلمات، قراردادی است، نه امری که مبتنی بر واقعیت خارجی باشد؛ ازین رو می‌توان برای نوشتن یک کلمه، بیش از یک‌شکل درست وضع کرد و قرار داد. بنابراین، اگر یک نویسنده، اول «اتاق» بنویسد و بار دیگر «اطاق»، نمی‌توان او را متهم به تناقض‌نویسی کرد؛ چراکه هردو شکل، صحیح هستند.

5. برفرض هم بپذیریم که در زمان عثمان هر کلمه یک‌شکل صحیح نوشتاری مشخص و معین داشته است، باز نیز نگارش یک کلمه به دو صورت متفاوت لزوماً به معنای تناقض‌نویسی نیست و نهایتاً غلط املائی است؛ چراکه یکی از شرایط تناقض، وحدت فاعل است اما مشخص نیست که نویسنده مصحف عثمانی از آغاز تا پایان یک نفر بوده است و به‌ همین دلیل، با وجود بشری بودن کتابت قرآن، تناقض ثابت نیست.

6. همان‌طور که اگر پیاده‌کننده سخنان یک سخنران دچار اشتباه شود و درنتیجه، یک کلمه را به دو شکل متفاوت با هم بنویسد و اصطلاحاً دچار تناقض املائی شود، این به معنای تناقض‌گویی آن سخنران نیست، تناقضات املائی کاتبان قرآن نیز به معنای وجود تناقض در قرآن شفاهی نیست.
نکته پایانی نیز این‌که هرچند ادله، شواهد و قرائن مختلف و متعددی دلالت بر کتابت قرآن در زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می‌کند، (6) اما این مهم در استدلال بالا تغییری ایجاد نمی‌کند؛ چراکه حضرت رسم‌الخط جدیدی نیاوردند و صحابه با استفاده از رسم‌الخط ابتدایی موجود در آن زمان که هنوز کاستی‌های زیادی داشت، اقدام به نگارش قرآن کرده‌اند.

نتیجه گیری
رسم‌الخط عربی نیز همانند سایر رسم‌الخط‌ها در آغاز، ابتدایی بوده و با گذشت زمان نقایص آن برطرف شده و به شکل کنونی درآمده است؛ ازین جهت تفاوت رسم‌الخط مصاحف اولیه با رسم‌الخط مصاحف کنونی نه‌تنها عجیب نیست بلکه کاملاً طبیعی است. نکته مهم این است که این تفاوت‌ها را نباید لزوماً حمل بر خطا و غلط املائی کرد؛ چراکه غلط املائی زمانی معنا دارد که شکل صحیح نگارش کلمه به‌صورت مشخص و معین معلوم بوده باشد و درباره برخی از کلماتی که ادعا شده به‌غلط نوشته شده‌اند، چنین چیزی مشخص نیست. چنانکه احتمال وجود دو شکل نوشتاری صحیح برای یک کلمه، مانع از این می‌شود که تفاوت نگارش یک کلمه در دو جا را لزوماً تناقض بدانیم؛ به‌ویژه‌که وحدت کاتب نیز مشخص نیست. نکته دیگر این‌که کتابت قرآن بشری است و درنتیجه اصلاً کسی مدعی نیست که نباید در آن تناقض باشد؛ بنابراین، ادعای التمهید مبنی بر وجود تناقضات املائی در مصحف عثمانی، برفرض صحت، نه به معنای وجود تناقض در قرآن است و نه با الهی بودن این کتاب منافات دارد. ازاین‌رو عبارت التمهید، به همان خطای نوشتاری و غلط املایی اشاره دارد که توسط کاتبان انجام شده و با اصل قرآن ‌که شفاهی بوده و سالم مانده، ارتباطی ندارد.

پی‌نوشت‌ها
1. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1388 ش، ص 371.
2. معرفت، محمدهادی، ترجمه فارسی التمهید، ترجمه جواد ایروانی، چاپ اول، 1396 ش، ج 1، ص 494.
3. خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، مؤسسه دارالهجره، چاپ سوم، 1409 ق، ج‏5، ص 50؛‌ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعه و النشر و التوزیع، چاپ اول، بی‌تا ج‏7، ص 242؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت، دارالشامیه، چاپ اول، 1412 ق، ص 821.
4. مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ سیزدهم، 1384 ش، ص 157: «تناقض القضایا اختلاف فی القضیتین یقتضی لذاته ان تکون احداهما صادقه و الاخری کاذبه».
5. رامیار، محمود، تاریخ قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ 17، 1400 ش، ص 63.
6. ناصحیان، علی‌اصغر، علوم قرآنی در مکتب اهل‌بیت علیهم‌السلام، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، چاپ چهارم، 1396 ش، ص 261-278.
 

زمان از خصوصیات عالم ماده و موجودات مادی است و برای موجودات مجرد و خداوند متعال که خود خالق زمان است محدود بودن به آن، معنا ندارد.
مفهوم زمان در نزد خداوند

پرسش:
در دنیا هرسال 365 روز است و هرروز نیز ناشی از حرکت زمین به دور خود و خورشید است. در مورد «روز خداوند» چه معیار و مبنایی وجود دارد و چطور آن را معادل هزار سال دانسته‌اند؟ چرا گاهی معادل هزار سال است و گاهی پنجاه‌هزار سال؟ (حج/47، سجده/5 و معارج/4)
 

پاسخ:
خداوند در قرآن کریم برای بیان طول برخی از وقایع، از تعابیر زمانی استفاده می‌کند. در نگاه اول این تصور ایجاد می‌شود که چنین تعابیری در درون خود دارای تناقض است چراکه در مورد یک اتفاق، گاهی به هزار سال و گاهی به پنجاه‌هزار سال اشاره شده است. حال سؤال این است که این امور نشان‌دهنده گونه‌ای از تناقض در قرآن است و یا آنکه تفسیر و تبیین خردپسندی برای آن می‌توان ارائه کرد. در ادامه در قالب دو نکته به این مسأله خواهیم پرداخت.

نکته اول:
اصولاً مقوله زمان مربوط به جهان ماده و موجودات مادی است و زمان از اَعراض ماده به‌حساب می‌آید. ازاین‌رو موجودات مجرد که خالی از ماده و نیز حرکت هستند، ورای زمان و محدودیات زمانی می‌باشند.(1) در مورد خداوند متعال هم باید گفت که خداوند ازآنجاکه واجب‌الوجود ‌است، از هرگونه صفتی که نشان‌دهنده نقص و محدودیت باشد، مبراست. ازاین‌رو چون زمان و در محدودة زمان قرار گرفتن، موجب محدودیت ذات باری‌تعالی خواهد شد، خداوند سبحان ازین نقص‌ها منزه است.(2) همچنین خداوند خود خالق زمان بوده و ورای زمان است و نمی‌تواند در زمان قرار بگیرد که مخلوق خود اوست.(3) ازاین‌رو هرگونه مفاهیمی که زمان را به خداوند یا موجودات مجرد نسبت می‌دهد باید به‌گونه‌ای تفسیر شود که معنایی خردپسند یابد و از محدودیت‌های ذکرشده خالی بماند.

نکته دوم:
درباره آیات یادشده در پرسش نیز تفاسیر مختلفی طرح شده است ازجمله اینکه این تعابیر خاص در باره زمان که یک روز را معادل چند هزار سال دانسته است، بیانگر این حقیقت است که عالم مجردات فراسوی زمان است؛ ازاین‌رو، با شکستن زمان و درنوردیدن آن، به این نکته ظریف اشاره می‌کند؛ به‌عبارت‌دیگر خداوند به‌عنوان خالق زمان ورای زمان و زمانیات است و یک ساعت و یک روز و یک سال و هزار سال برای او یکی است. ازاین‌رو در زمان مناسب خود عمل خواهد کرد و این واقعه اگرچه که برای شما بسیار طولانی خواهد بود اما برای خداوند زمان کوتاه و طولانی یکی است.(4)

نتیجه گیری
بنابر آنچه گذشت، روشن می‌شود که زمان از خصوصیات عالم ماده و موجودات مادی است، ازاین‌رو، برای موجودات مجرد و خداوند زمان مفهومی ندارد. علاوه بر اینکه خداوند خود خالق زمان است و محدود به مخلوقات خود نمی‌شود و همه زمان‌ها برای او یکسان است. تعابیر یادشده درباره هزار یا پنجاه‌هزار سال نیز گویا بیانگر آن است که ساحت الوهی و امور مربوط به مجردات، فراسوی زمان است و محدودیت‌های زمانی در آنجا راه ندارد.

پی‌نوشت‌ها
1. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، ط 3، 1981 ق، ج 3، ص 33 و 34.
2. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، تحقیق آیت‌الله حسن‌زاده آملی، قم، موسسه انتشارات اسلامی، 1380 ش، ص 290.
3. عن أبی عبدالله الصادق علیه‌السلام قال: «إن الله تبارک‌وتعالی لا یوصف بزمان ولا مکان ولا حرکه ولا انتقال ولا سکون، بل هو خالق الزمان والمکان والحرکه و السکون والانتقال، تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا». (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 3، ص 309)
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ 26، 1384 ش، ج 14، ص 147؛ طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق، ج 14، ص 390.
 

طوفان الاقصی نه یک کُنش بلکه واکنشی بزرگ به سال ها اشغالگری و جنایت رژیم نامشروع اسرائیل است. این عملیات پاسخی است به بیش از 75 سال آوارگی و کشتار مردم فلسطین.
طوفان الاقصی و رنج ملت غزه

پرسش:
آیا حماس عامل اصلی تحمیل چنین رنجی به ملت غزه در سال 1402 شمسی نیست؟
 

پاسخ:
حماس، در هفتم اکتبر سال 2023، اقدامات نظامی غافلگیرکنندهای را تحت عنوان «طوفان الاقصی» علیه دولت غاصب صهیونیستی انجام داد. اسرائیل نیز در پاسخ به این اقدامات، حملات و بمباران های بسیار شدیدی را علیه حماس و مردم مظلوم فلسطین شروع کرد که بعد از گذشت حدود 140 روز از آن، همچنان ادامه داشته و منجر به شهادت 28 هزار فلسطینی و زخمی و مجروح شدن بیش از 70 هزار نفر شده است. با توجه به این آمار، آیا حمله ی حماس به اسرائیل کار صحیحی بود و آیا نباید حماس را عامل اصلی چنین رنج بزرگی بر مردم غزه دانست؟!

در پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه داشت:

1.  لزوم نگرش تاریخی و جامع به مسأله ی فلسطین
در تحلیل پدیدههای سیاسی باید ابتدا عوامل و ریشههای شکلگیری آن پدیده را بررسی کرد. اگر یک جریان یا حادثه را از نقطه شروع آن مدنظر قرار ندهیم و بخواهیم آن را از میانه ی کار تحلیل کنیم، نتیجه ی بدست آمده گاهی کاملا برعکس واقعیت از آب درخواهد آمد. به عنوان مثال، کسی را تصور کنید که نزدیک یک رودخانه شده و مشاهده میکند که آب آن گل آلود است. آیا میتواند نتیجه بگیرد که آب این رودخانه از سرچشمه گل آلود است؟ یا آن که برای قضاوت صحیح ابتدا باید سرچشمه آن را بررسی کند و بعد نظر بدهد؟ چه بسا آب این چشمه و رودخانه بسیار تمیز باشد؛ اما در طول مسیر دچار آلودگی شده است. با توجه به این نکته، برای تحلیل واقع بینانه از اقدام حماس، باید ریشه های شکل گیری چنین حرکتی را مدنظر قرار داد. اگر کسی اوضاع فلسطین و سالهای متمادی اشغال آن توسط صهیونیست ها و جنایات گسترده ی آنان را مورد کنکاش قرار دهد، متوجه خواهد شد که طوفان الاقصی نه یک کُنش بلکه واکنشی بزرگ به سالها اشغالگری و جنایت دولت نامشروع اسرائیل است. به همین دلیل با استقبال گسترده ی مردم فلسطین و آزادی خواهان جهان رو به رو شد. 
عملیات طوفان الاقصی در واقع یک حرکت تدافعی است، نه تهاجمی؛ اقدامی است برای بازپس گیری حقوق اولیه ی انسانی خود، نه یک اقدام متجاوزانه. این عملیات پاسخی است به بیش از 75 سال آوارگی و مهاجرت اجباری، محاصره ی اقتصادی، به خاک و خون کشیدن مردم بیگناه مناطق مختلفی همچون صبرا و شتیلا، هتک حرمت مسجد الاقصی، به زندان انداختن و شکنجه های قرون وسطایی زن، مرد، نوجوان و جوان فلسطینی. تنها از سال 1948 میلادی تا سال 2020، بیش از 6 میلیون فلسطینی آواره و بیش از 100 هزار نفر شهید شدهاند.(1)

2. کلان نگری در مقابل جزئی نگری
برای تحلیل درست یک پدیده، علاوه بر توجه به ریشه های شکل گیری آن، باید همه ی جوانب آن یعنی سودها و زیان هایش در کوتاه مدت و بلندمدت را درنظر گرفت. توجهِ صرف به زیان ها و غفلت از سودها، فرد را از تحلیل درست دور میکند. در پی عملیات طوفان الاقصی، هرچند دشمن صهیونیستی خسارات مالی و جانی زیادی به مردم غزه وارد کرد؛ اما در مقابل، مردم غزه و حماس هم دستاوردهای بی سابقهای را به دست آوردند. 
مهمترین دستاوردهای فلسطینیان به صورت خلاصه عبارتند از: فروریختن هیمنه ی پوشالی شکست ناپذیری رژیم صهیونیستی، شکست اشراف اطلاعاتی امنیتی صهیونیست ها، نفوذ گسترده به پایگاههای مهم اطلاعاتی و امنیتی، اسارت چند صد صهیونیست، افزایش مهاجرت معکوس از اراضی اشغالی، به حاشیه رفتن روند عادی سازی، گسترش نفرت بی سابقه نسبت به رژیم صهیونیستی در سراسر جهان، تبدیل فلسطین به مسأله ی اول جهان اسلام، بیداری مردم جهان در دفاع از مردم غزه و... .
از سوی دیگر، «نتیجه ی هیچ جنگی در جهان به خصوص اگر بین اشغالگر و اشغال‌شده باشد، براساس میزان تلفات مقایسه و بررسی نمی‌شود. بلکه براساس میزان تحقق یا عدم تحقق اهداف نهایی جنگ محاسبه می‌شود». به عنوان نمونه، مردم ویتنام در جنگ با آمریکا یک و نیم میلیون کشته دادند و میلیاردها دلار خسارت به آن کشور وارد شد و در مقابل، حدود 50 هزار آمریکایی کشته شدند؛ اما در نهایت ویتنامی ها توانستند استقلال و آزادی خود را به دست آورند. همچنین مردم الجزایر در مقابل استعمار فرانسه یا مردم ایران برای آزادی خرمشهر تلفاتی را متحمل شدند که نمی توان میزان آن را ملاک موفقیت یا شکست دانست؛ بلکه رسیدن به آزادی و استقلال یا دستیابی به اهداف جنگ، ملاک اصلی پیروزی است.(2) به همین دلیل اکثر تحلیلگران بینالمللی اذعان دارند که تا به امروز، حماس پیروز این جنگ بوده و رژیم صهیونیستی از دستیابی به اهداف خود همچون نابودی حماس، کوچ اجباری ساکنان غزه به مصر و... ناتوان بوده است.

3. عدم وجود راههای جایگزین
در تحلیل مسائل فلسطین و رنج ناشی از عملیات طوفان الاقصی توجه به این نکته ضروری است که گروههای فلسطینی مثل جنبش فتح، بارها تلاش کردند تا از راههای مسالمت آمیز همچون مذاکره با اسرائیل، میانجیگری کشورهای دیگر و توسل به سازمانهای بین المللی، حق خویش را استیفاء نمایند؛ اما آنچه در عمل نصیب آنان شد، اشغال و جنایت بیشتر از جانب صهیونیست هایی بود که نشان دادند به هیچ پیمان سیاسی و اصول اخلاقی پایبند نیستند، پس تنها راهکارِ مقابله با آنان و دستیابی به استقلال و آزادی، مبارزه ی مسلحانه و مقاومت است که البته بدون هزینه نخواهد بود.

نتیجه گیری
با توجه به سابقه ی تجاوزگرانه صهیونیست ها، خسارت ها و سختی های تحمیل شده بر ملت فلسطین در پی عملیات طوفان الاقصی، دیر یا زود به بهانه ی دیگری توسط اسرائیل بر آنان وارد میشد. این عملیات تنها زمان این تجاوز را جلو انداخت، نه اینکه عامل شکل گیری این تجاوز باشد؛ همچنان که طبق برخی تحلیلها، رژیم صهیونیستی قصد داشته است که در سال جدید میلادی، عملیاتی را علیه حماس و غزه انجام دهد.

پینوشت ها
1. مجموعه ی نویسندگان، 75 سال از فاجعه ی نکبت (اشغال فلسطین) گذشت، مرکز اطلاعرسانی فلسطین، 15/می/2023، B2n.ir/a39921.
2. منتظری، علی، آیا دستاوردهای عملیات «طوفان الاقصی» بر هزینه‌هایش چربید؟، ایرنا، 8/9/1402، 85306344، https://irna.ir/xjP6wP.
 

عهد جدید شامل بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی به‌وسیله هشت نفر از مؤمنانِ به مسیح نگاشته شده است و اناجیل چهارگانه بخشی از کتب عهد جدید است.
نسبت انجیل با عهد جدید

پرسش:
آیا عهد جدید همان انجیل است؟
 

پاسخ:
به مجموعه‌ای از نوشته‌های کوچک و بزرگ که مسیحیان و بخشی از یهودیان، آن را کتاب آسمانی و الهی خود می‌دانند؛ «کتاب مقدس» می‌گویند. در زبان انگلیسی و بیشتر زبان‌های اروپایی به کتاب مقدس Bible گفته می‌شود که ظاهراً از یک کلمه یونانی Biblia، به معنای کتاب‌ها، گرفته شده است؛ اما در زبان‌های فارسی و عربی عنوان عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) برای این کتب به کار می‌رود.(1)

عهدین
کتاب مقدس مشتمل بر دو عهد قدیم و جدید است. عهد قدیم یا عهد عتیق، کتبی مشتمل بر سی‌ونه کتاب است که مجموعاً به کتاب‌های احکام و تاریخ و شعر (سرود) تقسیم می‌شود. پنج کتاب از این کتب منسوب به حضرت موسی علیه‌السلام است که مجموعاً تورات نامیده می‌شود و بقیه آن به پیامبران و یا اولیایی که بعد از حضرت موسی علیه‌السلام تا حدود چهارصد و بیست سال قبل از میلاد مسیح علیه‌السلام بوده‌اند، منسوب است.(2) عهد جدید شامل مجموعه کتبی است که بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام توسط حواریون و شاگردان او نوشته شده است؛ که در این نوشتار به معرفی آن پرداخته می‌شود.

عهد جدید
عهد جدید عنوانی است که به این اعتقاد مسیحیان اشاره دارد که خدا دو عهد و پیمان با انسان بسته است؛ یکی همان عهد قدیم که در آن خدا از انسان پیمان گرفته است که بر شریعت الهی گردن نهد و آن را انجام دهد. این عهد و پیمان ابتدا با حضرت ابراهیم علیه‌السلام بسته شده و سپس در زمان حضرت موسی علیه‌السلام تجدید و تحکیم شده است. با ظهور حضرت عیسی علیه‌السلام دوران این عهد و پیمان پایان یافت و خدا عهد دیگری را با انسان بست. این عهد جدید پیمانی بر سر محبت خدا و عیسی مسیح است؛ بنابراین نام‌گذاری به عهد قدیم و جدید مربوط به مسیحیت است و یهودیان معتقدند که خدا تنها یک پیمان با انسان بسته و آن همان پیمان شریعت است. بر این اساس آنان تنها بخش قدیم را که عهد می‌نامند، قبول دارند.(3)
عهد جدید مجموعه بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی (حدود نیمه دوم قرن اول) به‌وسیله هشت نفر از مؤمنان به مسیح به نامه‌ای متّی، َمرقُس، لوقا، یوحنّا، پُولُس، یعقوب، پطرس و یهودا نگاشته شده است.

چهار بخش محتوای عهد جدید

1. زندگی‌نامه و سخنان حضرت عیسی علیه‌السلام
 این بخش مشتمل بر چهار انجیل است که گفته می‌شود متی، مرقس، لوقا و یوحنا آن‌ها را نگاشته‌اند (کلمه انجیل، یونانی و به معنای مژده است). درواقع این چهارکتاب، سیره عملی و گفتاری حضرت عیسی علیه‌السلام هستند که افرادی آن را روایت می‌کنند.

2. تبلیغات و مسافرت‌های تبلیغی مبلغان مسیحی
 در این بخش تنها یک کتاب به نام اعمال رسولان وجود دارد که اقدامات حواریون و دیگر مسیحیان، به‌خصوص پولس را بیان می‌کند.

3. نامه‌ها
 حواریون و رسولان مسیحی صدر اول، نامه‌هایی به شهرها و افراد مختلف نگاشته‌اند که بیست‌و‌یک عدد از آن‌ها در مجموعه عهد جدید وجود دارد. سیزده یا چهارده عدد از این نامه‌ها از پولس و از هفت‌نامه باقیمانده، سه نامه به یوحنا، دو نامه به پطرس و دو نامه دیگر به یعقوب و یهودا منسوب است.

4. رؤیا و مکاشفه
 در این بخش نیز تنها یک کتاب وجود دارد که به یوحنا منسوب است و در پایان عهد جدید واقع شده است.

اسامی کتبی که در عهد جدید ذکر شده، به ترتیب کتاب مقدس به‌ قرار زیرمی باشد:

1. انجیل متّی
 این انجیل نوشته یکی از حواریون و شاگردان حضرت عیسی به نام «متّی» است. بعضی تاریخ تصنیف انجیل متّی را سال ۳۸ میلادی و بعضی دیگر بین ۵۰ تا ۶۰ میلادی نوشته‌اند. در سابق عقیده بر این بوده است که انجیل متّی اولین و قدیمی‌ترین انجیل است؛ اما محققین امروز بر این عقیده‌اند که انجیل مرقس نسبت به اناجیل دیگر قدمت بیشتری دارد؛ اما انجیل متّی همانند بقیه انجیلها بعد از حضرت مسیح تألیف یافته است.(4)

۲. انجیل مرقُس
 این انجیل منسوب به فردی به نام مرقُس است. مرقس از حواریون عیسی نبوده است، بلکه در زمان حیات حضرت عیسی نوجوانی بوده که پس از چندی با شاگردان معروف حضرت عیسی یعنی «پطرس» آشنا می‌شود و جزء شاگردان و همراهان او قرار می‌گیرد. گویند مرقس انجیل خود را به اشاره و دستور پطرس می‌نویسد و عقیده به خدایی مسیح نداشت. به همین خاطر بعضی از دانشمندان مسیحی به انجیل او چندان اهمیت نمی‌دهند.(5)

۳. انجیل لوقا
 «لوقا» نه خود از حواریون بوده و نه مسیح را دیده است او کسی است که نصرانیت را از پُولُس گرفته است و اغلب با پُولُس هم‌سفر می‌شد تا در رساندن پیام به مردم او را یاری دهد. لوقا هم پزشک بود و هم تاریخ‌نویس به همین جهت است که سرگذشت عیسی مسیح را با رعایت ترتیب رویدادها بیان کرده است.(6)

۴. انجیل یوحنّا
 یوحنّا یکی از حواریون دوازده‌گانه عیسی مسیح است و بیش از هر کس دیگر با او بوده است و شدیداً مورد محبت او قرار داشته است. در این انجیل، مسیح جنبه الوهی یافته و خداوند متجسم گردیده است. غالب محققان امروزی تاریخ نگارش این انجیل را به پایان قرن اول، یعنی نزدیک به هفتادسال پس از حضرت عیسی، بر می‌گردانند.(7)

همچنین کتاب اعمال رسولان، نامه پولس به رومیان؛ نامه اول پولس به قرنتیان؛ نامه دوم پولس به قرنتیان؛ نامه پولس به غلاطیان؛ نامه پولس به افسسیان؛ نامه پولس به فیلپیان؛ نامه پولس به کولسیان؛ نامه اول پولس به تسالونیکیان؛ نامه دوم پولس به تسالونیکیان؛ نامه اول پولس به تیموتائوس؛ نامه دوم پولس به تیموتائوس؛ نامه پولس به تیطس؛ نامه پولس به فلیمون؛ نامه به عبرانیان؛ نامه یعقوب؛ نامه اول پطرس؛ نامه دوم پطرس؛ نامه اول یوحنا؛ نامه دوم یوحنا؛ نامه سوم یوحنا؛ نامه یهودا؛ و مکاشفه یوحنا از دیگر کتاب‌هایی هستند که عهد جدید به‌حساب می‌آیند.(8)

نتیجه گیری
 کتاب عهد جدید مجموعه‌ای شامل بیست‌وهفت کتاب و رساله است که در قرن اول میلادی (حدود نیمه دوم قرن اول) به‌وسیله هشت نفر از مؤمنانِ به مسیح نگاشته شده است و فقط چهارکتاب از این مجموعه به انجیل‌های چهارگانه اختصاص یافته است. به عبارتی اناجیل چهارگانه بخشی از کتب عهد جدید است نه اینکه عهد جدید همان انجیل باشد. البته خود این اناجیل نیز انجیل واقعی نیستند؛ چراکه معنا ندارد چهار انجیل با تفاوت‌های متعدد همان انجیل واقعی باشند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر
 نقد و بررسی کتاب مقدس، نوشته‌ی عباس نیکزاد.

پی نوشت ها
1. کتاب مقدس، عهد قدیم و عهد جدید، مجله، معارف، مرداد و شهریور 1387، شماره 58.
2. ر. ک. فخرالاسلام محمدصادق، انیس الاعلام فی نصره الاسلام، بی‌جا، بی‌نا، چاپ اول، 1319 هق، ج ۱، ص ۱۱۶.
3. کتاب مقدس، عهد قدیم و عهد جدید، شماره 58.
4. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 42-43.
5. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 43-44.
6. نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 44-45.
7. ر ک: نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 45- 47.
8. رک: نیکزاد، عباس، نقد و بررسی کتاب مقدس، قم مرکز پژوهش‌های اسلامی صداوسیمای جمهوری اسلامی، 1380، صص 47-66.
 

غیبت یا بدگویی پشت سر دیگران از گناهان کبیره است. مراقبت اززبان و توجه به عیوب خود، از مهم‌ترین راهکارهای عملی ترک غیبت است. گفتگوهای مثبت را جایگزین غیبت کنید.
راه های عدم ابتلا به غیبت

پرسش:
چه راه‌هایی پیشنهاد می‌دهید که مبتلا به غیبت نشویم؟ مثلا من می‌دانم اگر دوستم را ببینم به غیبت کردن می‌افتیم، چه کنم؟
 

پاسخ:
در دیدگاه اسلام، وقتی کسی مسلمان می‌شود، به دلیل تقدس این اعتقاد، جان و مال و آبروی او اهمیت خاص و ویژه‌ای پیدا می‌کند؛ تا جایی که اگر کسی قصد ضرر رساندن به جان و مال و آبروی مؤمن را داشته باشد مورد مؤاخذه قرارخواهد گرفت. درواقع فلسفه حفظ آبروی مؤمن به این برمی‌گردد که انسان مؤمن به دلیل دارا بودن سرمایه ایمان، از ارزش ویژه و منحصربه‌فردی برخوردار می‌شود و معیار ایمان در وجود او منجر به ارزشمندی جان و مال و آبروی او می‌گردد. تمام دستورات اخلاقی که قرآن و روایات، ما را ملزم به رعایت آن کرده‌اند نیز در راستای همین هدف هستند؛ بنابراین انسان نه خود حق دارد موجبات ازبین‌بردن آبروی خود را فراهم کند و نه به دیگران چنین حقی داده شده است. حرمت غیبت، دروغ، تهمت و افشای راز نیز به همین فلسفه برمی‌گردد.
تا ریشه غیبت را نیابید نمی‌توانید از شرش آسوده شوید. در اعماق روح خود به دنبال ریشه غیبت‌کردن بگردید و با حذف ریشه، خود را از این گناه کبیره نجات دهید. بد‌گمانی، شوخی و بذله‌گویی، مسخره کردن و استهزاء، کینهجویی و عداوت، انتقام‌جویی، پرحرفی و حسادت می‌توانند ریشه‌های غیبت باشند.

راهکارهای دوری از غیبت:

1. فرار از غیبت کردن
بهترین راه برای غیبت‌نکردن این است که انسان در مرحله اول خودش غیبت‌کننده نباشد. وقتی شما غیبت نکنید، مسلماً باب گناهان زیادی را در جمع‌های دوستانه به روی خود و دیگران می‌بندید.

2. تصمیم جدی غیبت نشنیدن
در مرحله بعدی تصمیم بگیرید و تلاش کنید که شنونده غیبت نباشید. گاهی ما نسبت به تصمیماتی که می‌گیریم خوشحالیم؛ اما در فهماندن آن تصمیمات به دیگران دچار مشکل می‌شویم. گاهی خجالت می‌کشیم و یا حس می‌کنیم دیگران با شنیدن تصمیم ما به تمسخر ما خواهند پرداخت؛ اما باید قوی و محکم در برابر این احساسات نامطلوب بایستید. تلاش کنید خجالت و تعارف‌های عرفی را کنار گذاشته و نزدیکان را از تصمیم جدی بر غیبت‌نکردن آگاه کنید. اگر این حالت تداوم داشته باشد کم‌کم و در درازمدت، دیگران باور خواهند کرد که شما اهل غیبت نیستید و همین امر باعث می‌شود هرگز مقابل شما غیبت نکنند.

3. سه راهکار روایی
اگر انسان در مجلسی بود که افراد آن مجلس اهل غیبت بودند، نباید تن به شنیدن غیبت دهد و باید از هر راهی که ممکن است از ادامة غیبت جلوگیری کند. در واقع می‌توان گفت این شنوندة غیبت است که با تمایل خویش به شنیدن، غیبت‌کننده را تشویق به ادامة گناه می‌کند؛ بنابراین غیبت زمانی تحقق می‌یابد که شنونده‌ای وجود داشته باشد و الا اگر کسی نشنود، غیبتی هم صورت نمی‌گیرد. به همین دلیل در روایات شنوندة غیبت یکی از دو غیبت‌کننده به شمار می‌رود. در حدیثی از پیامبر اسلام می‌خوانیم: «هنگامی که عیب‌جویی و غیبت کسی را در میان جمع می‌کنند و تو در آنجا حضور داری، او را یاری کن و حاضران را نهی‌ازمنکر و از آن مجلس (گناه) برخیز.»(1) در این روایت پیامبر عزیزمان سه راهکار را برای فرار از غیبت مطرح فرموده‌اند:

 روش اول یاری و دفاع از حیثیت آن شخص. یکی از روش‌ها هنگام شنیدن غیبت، دفاع از شخص غیبت شونده است. زمانی که غیبت‌کننده در حال غیبت است، شما می‌توانید سریعاً از شخص موردنظر دفاع کرده تا از این طریق، دیگران صحبت او را حمل بر صحت نکنند.
 
روش دوم طبق روایتی که ذکر شد نهی‌ازمنکر است. البته باید از روش‌های درستِ نهی‌ازمنکر بهره برد و قطعاً برخوردهای چکشی، نتیجه‌ای جز کینه و اختلاف نخواهد داشت. ما باید وظیفة نهی زبانی خود را همواره و به طور مستمر انجام دهیم. در تذکرات خویش، رعایت ادب و اخلاق نموده و با متانت هرچه تمام‌تر تذکر دهیم. گاهی نیز لازم است تذکرات را غیرمستقیم و یا مخفیانه بیان کنیم.
گاه می‌توانیم از طریق فضای مجازی آنها را نسبت به گناه غیبت آشنا نموده و از آن بازداریم. با معرفی کتاب‌ها و یا ارسال پیامک‌هایی دررابطه ‌با عواقب غیبت، دیگران را نسبت به مجازات اخروی این گناه آشنا سازیم. گاهی نیز اگر مجلس، ظرفیت شنیدن صحبت‌های ما را دارد، مستقیماً بحث غیبت و عوارض آن را مطرح کنیم.

 راهکار سومی که حضرت در روایت مذکور بیان فرمودند ترک مجلس است. اما دقت کنید ترک مجلس به معنی قهر و بحث و بداخلاقی نیست؛ بلکه شما به بهانه‌های مختلف می‌توانید خود را از مجلس گناه دور کنید، البته به‌گونه‌ای که بیانگر اعتراض شما به گناه غیبت باشد.

4. تغییر محور گفتگو
تلاش کنید همیشه حرف‌های خوبی برای زدن داشته باشید و محور گفتگوهای دوستانه را در دست گرفته و موضوع را به سمت‌وسویی ببرید که نشانی از غیبت در آنجا نباشد. اگر جایی بود که هیچ یک از راه‌های ذکر شده شما را به هدف نرسانید و به‌هیچ‌وجه موفق به دوری از شنیدن غیبت نشدید، می‌توانید در همان مکان بمانید؛ اما درعین‌حال مستمع غیبت نباشید؛ یعنی حواس خود را مشغول سایر امور کنید و از شنیدن آن شانه خالی کنید. در این صورت اگر ناخواسته غیبت به گوشتان هم برسد؛ اما شما شنونده نباشید و توجهی به آن نکنید اشکالی ندارد. درعین‌حال باید در برخوردتان به‌نوعی نشان دهید که از کارشان راضی نیستید؛ مانند این¬که چهره ناراحت به خود بگیرید تا آنها متوجه شوند که به‌دلیل غیبت، اخم نموده‌اید. البته این روش برای زمانی است که هیچ یک از راه‌های بالا قابل ‌اجرا نباشد.

نتیجه گیری
گفتگوهای سازنده و مثبت را جایگزین غیبت کنید. در مجلس غیبت شرکت نکنید و اگر کسی در مجلسی غیبت کرد تذکر دهید. چنانچه شرایط تذکر وجود نداشت، محور گفتگو را تغییر داده؛ در غیر این صورت‌، مجلس را به بهانه‌ای ترک کنید. با افراد مؤمن و معتقد معاشرت کنید و در برابر افراد غیبت‌کننده موضع خود را صریح و شفاف تبیین کنید.

چکیده پاسخ
غیبت یا بدگویی پشت سر دیگران از گناهان کبیره است. مراقبت از زبان و توجه به عیوب خود، از مهم‌ترین راهکارهای عملی ترک غیبت است. پرهیز از معاشرت با دوستانی که او را به غیبت تشویق می‌کنند نیز در این زمینه مؤثر است. ترک مجالسی که مهیای غیبت است و دوری از اموری که وسوسه غیبت در وجود شما ایجاد می‌کند نیز راه‌گشا خواهد بود. به‌محض شنیدن غیبت سریعاً از غیبت شونده دفاع کنید. اگر نهی‌ازمنکر اثر نمی‌کند، چنانچه ترک مجلس دشوار نیست، باید آن جا را ترک کنید.

پی‌نوشت‌ها
1. «اذا وُقِّعَ فی رَجُل وَ اَنْتَ فی مَلأ فَکُنْ لِلرَّجُلِ ناصِراً وَ لِلْقَومِ زاجِراً وَ قُمْ عَنْهُمْ»؛ پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، دنیای دانش، ص202.
 

در تعاملات اجتماعی، کتمان کاری که در نظر انسان است از دیگران، هم می تواند ممدوح باشد و هم مذموم. شناخت صحیح آن، انسان را دربرابر تبعات منفی آن ها محافظت می کند.
کتمان کارها از دیگران در احادیث

پرسش:
احادیثی که دستور به کتمان کارها از دیگران می‌دهند به چه معنا است و دقیقاً چه چیزی را لازم است کتمان کنیم؟ لطفاً برخی از احادیث معتبر در این زمینه را نیز بیان کنید.
 

پاسخ:
در زندگی امروز با توجه به گستردگی و تنوع روابط و پردازش اطلاعات، مسئله کتمان، اهمیت ویژه‌ای دارد. کتمان از ویژگی‌های انسان است. انسان می‌تواند نظرها، اندیشه‌ها، صفات و رفتارهای خود را از دیگران پنهان کند؛ همچنین می‌تواند در صورت آگاهی از اندیشه‌ها، صفات و رفتارهای دیگران، آن‌ها را در درون خود نگه دارد. کتمان، در روایات جایگاه ویژه‌ای دارد. این نوشتار به بررسی روایاتی که دستور کتمان کارها از دیگران می‌دهد، می‌پردازد.

 اقسام کتمان در روایات و علت‌های آن
از مجموع آیات و روایات چنین به دست می‌آید که کتمان دارای اقسامی است: کتمان ممدوح و کتمان مذموم. هرکدام نیز اقسامی دارد. با توجه به سؤال برخی از اقسام کتمان ممدوح در روایات ذکر می‌شود.

برخی از اقسام کتمان ممدوح
1. کتمان کارها
 از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نقل شده: «أَنْجَحُ‏ الْأُمُورِ مَا أَحَاطَ بِهِ الْکِتْمَان‏ (1) موفق ترین کارها، کاری است که با کتمان کامل صورت گیرد.» همچنین از امام صادق علیه‌السلام نقل شده: «إِظْهَارُ الشَّیْ‏ءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَهٌ لَه‏ (2) آشکار کردن چیزی پیش از آنکه محکم و استوار گردد، موجب تباهی آن می‌شود.»

2. کتمان عقیده
 برخی از روایات تصریح دارد که در بعضی از موقعیت‌های زمانی و مکانی، مخالفان (عامه) سخنان و عقاید شما شیعیان را تحمل نمی‌کنند و نمی‌توانند درک کنند. در این صورت بر شیعیان لازم است کتمان کنند. در این زمینه مرحوم کلینی در اصول کافی بابی به‌عنوان الکتمان دارد و شانزده روایت نقل می‌کنند. امام زین‌العابدین علیه‌السلام فرمودند: «وَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنِّی افْتَدَیْتُ خَصْلَتَیْنِ فِی‏ الشِّیعَهِ لَنَا بِبَعْضِ لَحْمِ سَاعِدِی النَّزَقَ وَ قِلَّهَ الْکِتْمَانِ‏ (3) به خدا سوگند که حاضرم به جبران دو خصلتِ شیعیانمان مقدارى از گوشت ساعد خود را فدیه دهم: شتابزدگى و کمى رازداری.» همچنین امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «کِتْمَانُهُ لِسِرِّنَا جِهَادٌ فِی سَبِیلِ اللَّه‏ (4) پوشیده نگه‌داشتن اسرار ما، جهاد در راه خداست.»

3. کتمان اسرار خود
 «مَنْ‏ کَتَمَ‏ سِرَّهُ‏ کَانَتِ الْخِیَرَهُ فِی یَدِهِ (5) هر کس راز خود را نهان دارد اختیارش به دست خود او است.» امام رضا علیه‌السلام فرمودند: «لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ فِیهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ سُنَّهٌ مِنْ رَبِّهِ وَ سُنَّهٌ مِنْ نَبِیِّهِ وَ سُنَّهٌ مِنْ وَلِیِّهِ فَالسُّنَّهُ مِنْ رَبِّهِ کِتْمَانُ‏ سِرِّهِ‏ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ؛‏ (6) مؤمن، مؤمن نباشد مگر این‌که سه خصلت در او باشد: خصلتى از پروردگارش و خصلتى از پیامبرش و خصلتى از ولیّش. خصلت پروردگارش رازپوشی است. خداوند عزّوجلّ فرموده است: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً *إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ؛ (7) داناى غیب و نهان است و هیچ‌کس را بر غیب خود آگاه نمى‌سازد، مگر پیامبرى را که پسندیده باشد».

4. کتمان فقر، صدقه، بیماری، مصیبت
 امام صادق علیه‌السلام از طریق پدرش از اجداد بزرگوارش علیهم‌السلام روایت کرده که رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود:‏ «أَرْبَعَهٌ مِنْ کُنُوزِ الْبِرِّ کِتْمَانُ‏ الْحَاجَهِ وَ کِتْمَانُ الصَّدَقَهِ وَ کِتْمَانُ الْمَرَضِ وَ کِتْمَانُ الْمُصِیبَهِ (8) چهار چیز از ذخائر نیکی‌ها است: پنهان داشتن حاجت و نیاز، پنهان داشتن صدقه، پنهان داشتن بیمارى و پنهان داشتن مصیبت و گرفتارى.» امام علی علیه‌السلام فرمودند: «لَا یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ وَ بِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ وَ بِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤ برآوردن حوائج درست نیاید جز با سه تا، کم شمردن تا بزرگ باشد، نهان کردن تا فاش گردد و شتاب در آن تا بر حاجتمند گوارا باشد.»(9)

 علت‌های کتمان
با توجه به روایات متعدد در بارة کتمان و دقت در آن‌ها علت‌های فراوانی می‌تواند داشته باشد:

1. پرهیز از کارشکنی‌ها
 گاه می‌شود انسان برای کار مثبتی نقشه کشیده و اگر آن را فاش کند گروهی به هر دلیل مشغول کارشکنی می‌شوند، ازاین‌رو چاره‌ای جز کتمان آن نیست تا زمانی که به ثمر برسد و خود را نشان دهد. اگر انسان تصمیم به کاری دارد با گفتن آن به دیگران، ممکن است آنان کار موازی در برابر آن انجام دهند و کار شما بی‌نتیجه شود. یا ممکن است بخواهید کاری انجام دهید؛ ولی به علت‌های گوناگون موفق نمی‌شوید، اگر قبل از انجام آن، دیگران را آگاه کنید و نتوانید عملی کنید مورد تمسخر آن‌ها قرار می‌گیرید. البته باید توجه داشت این مسائل به کارهایی مربوط می‌شود که خوب و بد بودنش مشخص است؛ یعنی کارهایی که خوب بودن آن‌ها معلوم باشد و نیاز به مشورت نداشته باشد وگرنه در کارهایی که خوب بودن آن‌ها معلوم نیست مشورت با افراد صالح و مورداطمینان لازم است.
همیشه این‌گونه نیست که هر کس اهداف کار و برنامه‌های خود را به دیگران بگوید لزوماً با شکست روبه‌رو شود؛ چراکه یکى از ابزارهاى موفقیت و پشتوانه‌های محکم براى رسیدن به هدف، استفاده از تجربه، علم، اندیشه و توانمندى دیگران است. هم‌فکری و بهره‌گیری از توانمندى و تجارب دیگران، باعث کاهش خطا در برنامه‌های زندگی و تسریع دررسیدن به هدف می‌شود. افرادى که در کارهاى مهم با صلاح‌اندیشی و مشورت دیگران اقدام می‌کنند، کمتر گرفتار آسیب می‌شوند و کارهاى آنان بیشتر قرین موفقیت، سلامتى و بالندگى است. امام على علیه‌السلام می‌فرماید: «مَنْ شَاوَرَ ذَوِی الْأَلْبَابِ دُلَ‏ عَلَى‏ الصَّوَاب‏ (10) هرکس با خردمندان مشورت کند، با انوار خردهاى آنان، روشنى یابد و به راه درست و رستگارى نائل گردد.»

2. دور ماندن از حسادت‌ها
گاه افشای سرّ سبب برانگیخته شدن حسادت‌ها می‌گردد و برای پرهیز از آن چاره‌ای جز پوشانیدن آن نیست؛ در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل شده: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ‏ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَهٍ مَحْسُودٌ (11) کمک بگیرید بر کارهای‌تان با پنهان کردن، به‌درستی که هر صاحب نعمتی مورد حسد واقع می‌شود.»

3. پرهیز از ایجاد توقعات بیجا
 گاه می‌شود اگر مردم از امکانات فرد خاصی، با خبر شوند توقعات نابجا و بیش‌ازحد از او داشته باشند و او را در تنگنا قرار دهند، به همین دلیل سرّ خود را می‌پوشانند.

4. پرهیز از کارهای عجولانه
 گاه انسان کاری را که می‌خواهد انجام دهد اگر عجله در افشای آن کند ممکن است به نتیجه نرسدف ولی هرگاه برای مطالعه و تحقیق بیشتر آن را پنهان کند و در فضای آرامی به نتیجه برساند به نفع اوست.

5. در امان ماندن از سوء‌استفاده دشمن
گاه افشای سرّ سبب سوءاستفاده دشمن می‌گردد و کاری که ممکن است به‌سادگی انجام گیرد بسیار پیچیده و پرهزینه می‌شود؛ همان‌گونه که در مورد پنهان ماندن زمان حرکت لشکر اسلام برای فتح مکه در تاریخ اسلام ثبت شده است.
6. پرهیز از ریاکاری
 گاه انسان خدماتی به افرادی کرده که اگر آن را افشا کند بیم ریاکاری دارد. در این صورت، سرّ را مکتوم می‌دارد که به اخلاص خویش کمک کند.

7. عدم توانایی طرف مقابل بر تحمل آن سرّ
 در مورد ائمه اطهار علیهم‌السلام و مقامات آن‌ها یا معارف خاص الهی احادیثی نقل شده که برای عموم مردم قابل‌فهم نیست.

8. پرهیز از آبروریزی افراد
 بسیار می‌شود اسراری نزد انسان است که اگر بازگو کند آبروی افراد آبرومندی که زمانی گرفتار لغزشی شده‌اند می‌ریزد و یا سبب شماتت دشمن نسبت به خود انسان می‌شود؛ زیرا مصیبتی به انسان رسیده که اگر آن را مکتوم دارد یک مصیبت است و اگر آشکار کند مصیبت شماتت دشمنان به آن افزوده می‌شود.

9. پرهیز از وحشت افراد کم‌ظرفیت
 بسا حوادث تلخی ممکن است برای جامعه‌ای در پیش باشد که اگر مسئولین آن را فاش کنند، بسیاری از افراد وحشت‌زده می‌شوند ازاین‌رو آن را پنهان می‌نماید تا آرامشی در کار باشد و یا شخصی مبتلا به بیماری خطرناکی شده، طبیب آن را به او نمی‌گوید تا آرامش خود را از دست ندهد.

نتیجه گیری
کتمان دارای اقسامی است: کتمان ممدوح و کتمان مذموم. برخی از اقسام کتمان ممدوح در روایات عبارت‌اند از: کتمان کارها، کتمان عقیده، کتمان اسرار خود، کتمان فقر، صدقه، بیماری و مصیبت. «کتمان کارها» می‌تواند دلیل‌های گوناگونی داشته باشد: 1. پرهیز از کارشکنی‌ها 2. گاه افشای سرّ سبب سوءاستفاده دشمن می‌گردد. 3. گاه افشای سرّ سبب برانگیختن حسادت می‌شود. 4. پرهیز از ریاکاری 5. پرهیز از کارهای عجولانه 6. پرهیز از توقعات بیجا.

چکیدة پاسخ
از مجموع روایات چنین به دست می‌آید کتمان دارای اقسامی است: 1. کتمان کارها 2. کتمان عقیده 3. کتمان اسرار خود 4. کتمان فقر، صدقه، بیماری، مصیبت. از حضرت علی علیه‌السلام نقل شده: «أَنْجَحُ‏ الْأُمُورِ مَا أَحَاطَ بِهِ الْکِتْمَان‏ (12) موفق‌ترین کارها، کاری است که با کتمان کامل صورت گیرد.» همچنین از امام صادق علیه‌السلام نقل شده: «إِظْهَارُ الشَّیْ‏ءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَهٌ لَه‏ (13) آشکار کردن چیزی پیش از آنکه محکم و استوار گردد، موجب تباهی آن می‌شود.» کتمان کارها علت‌های فراوانی می‌تواند داشته باشد: پرهیز از کارشکنی دیگران، پرهیز از کارهای عجولانه، پرهیز از ایجاد توقعات بیجا برای دیگران. گاه افشای کارها سبب برانگیختن حسادت می‌شود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «اسْتَعِینُوا عَلَى أُمُورِکُمْ بِالْکِتْمَانِ‏ فَإِنَّ کُلَّ ذِی نِعْمَهٍ مَحْسُودٌ (14) کمک بگیرید بر کارهای تان با پنهان کردن، به‌درستی که هر صاحب نعمتی مورد حسد واقع می‌شود.»

پی‌نوشت
1. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 334، دفتر تبلیغات، ایران، قم، چاپ اول، 1366 ش.
2. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، 2 ج‏2، ص 603، دار الکتب الإسلامیه، قم، چاپ دوم، 1371 ق.
3. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج‏2، ص 221 و 222، دار الکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.
4. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج‏2، ص 226، دار الکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.
5. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج‏8، ص 152، دار الکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق؛ شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، حکمت 162، هجرت، قم، چاپ اول، 1414 ق.
6. ابن‌بابویه، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، ج‏1، ص 256، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.
7. سوره جن، آیه 26 و 27.
8. مفید، محمد بن محمد، الأمالی، ص 8، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413 ق.
9. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، حکمت 101، هجرت، قم، چاپ اول، 1414 ق.
10. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏1، ص 300، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، 1413 ق
11. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، ص 48، جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، 1363 ق.
12. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 334، دفتر تبلیغات، ایران، قم، چاپ اول، 1366 ش.
13. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، 2 ج‏2، ص 603، دار الکتب الإسلامیه، قم، چاپ دوم، 1371 ق.
14. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیه و آله، ص 48، جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، 1363 ق.
 

صفحه‌ها