پرسش وپاسخ

ازدواج و تلاش برای آن برکت و وسعت مالی در رزق افراد را ایجاد می‌کند، افزون بر آیات و روایات فراوان،تجربه عمومی جامعه مومنان نیز این اصل را اثبات و تقویت می‌کند.

پرسش:

روایتی را دیدم که امام صادق علیه‌السلام، برای زیاد شدن رزق به کسی دستور ازدواج داده بود، وقتی آن شخص ازدواج کرد و فقیرتر شد، امام توصیه کردند که طلاق دهد!!

 اولاً آیا این روایت درست است؟ ثانیاً چگونه می‌شود که طلاق باعث زیاد شدن رزق می‌شود؟ اگر مردم در زمان حاضر این روایت را بفهمند بهانه‌ای به دست می‌آورند برای طلاق دادن همسر خود!!

قسمتی از روایت چنین است: «کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَشَکَا إِلَیْهِ الْحَاجَهَ فَأَمَرَهُ بِالتَّزْوِیجِ قَالَ فَاشْتَدَّتْ بِهِ الْحَاجَهُ فَأَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام فَسَأَلَهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ لَهُ اشْتَدَّتْ بی‌الْحَاجَهُ فَقَالَ فَفَارِقْ

پاسخ:

مقدمه

ازدواج از سنت‌های الهی است که معصومان علیهم‌السلام برای ترویج آن، پیش قدم شده تا جایی که به عنوان سنت نبوی از آن یاد می‌شود. بشر به دلیل موانعی که در مسیر ازدواج پیش روی خود احساس می‌کند، از تمایل و اقدام نسبت به آن، منصرف شود. این بی‌رغبتی، به خصوص به دلیل مشکلات مالی، در مراجعات به معصومان علیهم‌السلام منعکس شده است. در مقابل، اهل‌بیت علیهم‌السلام، ازدواج را به عنوان یکی از کلیدهای گشایش مالی مطرح کرده‌اند و روایات متعددی در این خصوص در منابع به چشم می‌خورد. در کتاب شریف کافی نیز بابی با عنوان «أَنَّ اَلتَّزْوِیجَ یَزِیدُ فِی اَلرِّزْقِ»(1) وجود دارد که به صراحت ازدواج را عامل افزایش روزی معرفی کرده است. در این بین روایتی وجود دارد که امام صادق علیه‌السلام در پاسخ به مشکل جوانی که به ایشان مراجعه کرده بود به ازدواج توصیه کرده و پس از این‌که مشکل مالی وی افزایش یافت، او را به طلاق توصیه کرده‌اند که در ظاهر با روایات دیگر، سازگار نیست. در ادامه به بررسی این روایت پرداخته خواهد شد.

پاسخ اجمالی

در آیات و روایات متعددی توصیه به ازدواج شده و آن را به عنوان یکی از کلیدهای گشایش مالی مطرح کرده‌اند. شخصی خدمت امام صادق علیه‌السلام رسید و نسبت به «نیازی که داشت شکایت کرد؛ فَشَکَا إِلَیْهِ اَلْحَاجَةَ» حضرت وی را به ازدواج توصیه کرد. آن شخص بعد از مدتی برگشت و عرض کرد که گرفتاریم بیشتر شده است. امام علیه‌السلام توصیه کرد که همسرش را طلاق دهد! آن شخص همسر خود را طلاق داد و مشکلش حل شد. برخی از این روایت چنین برداشت کردند که حضرت برای این که مشکل مالی آن شخص حل شود، توصیه به طلاق کرده است.

درحالی که در متن روایت اصلاً بحث مالی مطرح نیست. بلکه در متن روایت از تعبیر «فَشَکَا إِلَیْهِ اَلْحَاجَةَ» استفاده شده و شاید منظور آن شخص شکایت از مسائل غریزی و جنسی و مشکلات ناشی از آن بوده است. بر همین اساس، حضرت او را به ازدواج توصیه کرده و پس از پیگیری متوجه شده‌اند که مشکل او با همسری که اختیار کرده حل نشده، بلکه افزایش یافته است. در این شرایط حضرت پیشنهاد جدایی را مطرح می‌کنند.

پاسخ تفصیلی

الف. بررسی متن روایت

متن کامل روایت که در کتاب کافی گزارش شده به این شرح است:

«وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ حَمْدَوَیْهِ بْنِ عِمْرَانَ عَنِ اِبْنِ أَبِی لَیْلَى قَالَ حَدَّثَنِی عَاصِمُ بْنُ حُمَیْدٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ علیه‌السلام فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَشَکَا إِلَیْهِ اَلْحَاجَةَ فَأَمَرَهُ بِالتَّزْوِیجِ قَالَ فَاشْتَدَّتْ بِهِ اَلْحَاجَهُ فَأَتَى أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ علیه‌السلام فَسَأَلَهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ لَهُ اِشْتَدَّتْ بی‌اَلْحَاجَةُ فَقَالَ فَفَارِقْ ثُمَّ أَتَاهُ فَسَأَلَهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ أَثْرَیْتُ وَ حَسُنَ حَالِی فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ علیه‌السلام إِنِّی أَمَرْتُکَ بِأَمْرَیْنِ أَمَرَ اَللَّهُ بِهِمَا قَالَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ أَنْکِحُوا اَلْأَیامى مِنْکُمْ» إِلَى قَوْلِهِ «وَ اَللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» وَ قَالَ «إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اَللّهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ»»(2)

«عاصم بن حمید گوید: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که مردى آمد و از تنگدستى شکایت کرد؛ آن حضرت دستور داد که ازدواج کند ولى تنگدست‌تر شد. دوباره خدمت امام علیه‌السلام آمد و آن حضرت حال او را پرسیدند. عرض کرد: تنگدستیم بیشتر شده است! حضرت فرمودند: پس جدا شو (یعنى زنت را طلاق بده). (او نیز چنین کرد و) بار دیگر خدمت امام علیه‌السلام مشرّف شد و آن حضرت از احوال او پرسید، عرض کرد: ثروتمند شدم و اوضاعم سامان یافت. امام صادق علیه‌السلام فرمود: من تو را به دو کارى دستور دادم که خدا به آنها دستور داده است؛ خداى عز و جلّ‌ مى‌فرماید: «و با دختران بى‌همسر، ازدواج کنید... و خدا وسعت‌دهنده و داناست» و نیز فرموده است: «اگر (آن زن و مرد) از یکدیگر جدا شدند، خداوند هر یک را از دارایى خودش ثروت‌مند مى‌کند.»»

حضرت در مرحله اول، آن جوان را با استناد به آیه «وَأَنْکِحُوا الْأَیَامَىٰ مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(3) و پس از این‌که مشکل او حل نشد، مجدداً با استناد به آیه «إِنْ یَتَفَرَّقٰا یُغْنِ اَللّٰهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ»(4) او را به طلاق دادن همسرش توصیه می‌کنند! به عبارت دیگر هم ازدواج و هم طلاق را به قرآن مستند کرده‌اند و این مسئله عجیب به نظر می‌رسد. مرحوم مجلسی در شرح این روایت تنها به این نکته که حدیث از نظر سندی ضعیف است اکتفا کرده است.(5) در ادامه و بررسی محتوایی روشن خواهد شد که ترجمه‌ای که در دسترس قرار دارد و برای این روایت ارائه شده دقیق نبوده و نباید حاجت و شکایت او را به مشکل مالی معنا کرد.

ب. بررسی محتوایی روایت

جدای از بحث سندی و با قبول و پذیرش اعتبار روایت، لازم است برای فهم دقیق منظور حضرت از این توصیه کنکاش بیشتری کرد.

آیه نخست که برای تشویق و ترویج فرهنگ ازدواج جوانان است با مفاد و محتوای بسیاری از روایات تناسب دارد. در این آیه خداوند برای از بین بردن مانع مالی از سر راه ازدواج، تضمین وسعت رزق را داده است و معصومان هم مستند به این آیه، همگان، به خصوص جوانانی که مشکل مالی داشتند را به ازدواج سوق داده‌اند. اما در ادامه روایت، چنین گزارش شده که مشکل آن جوان حل نشده و در بررسی، مشخص شد که مشکل او بیشتر نیز شده است. در این مرحله امام صادق علیه‌السلام او را به طلاق دادن همسرش سفارش می‌کند که با اصلی که تاکنون وجود داشت، مبنی بر این‌که ازدواج موجب زیادی رزق است، در تعارض است. البته حضرت در این مرحله نیز به آیه قرآن استناد می‌کند و به آن جوان وعده غنی شدن می‌دهند!

آنچه که در برخی تفاسیر درباره آیه «إِنْ یَتَفَرَّقٰا یُغْنِ اَللّٰهُ کُلاًّ مِنْ سَعَتِهِ» مطرح شده، این است که مراد از استغناء مربوط به مسئله غنای مالی نیست و یا فقط شامل مسئله مالی نمی‌شود. علامه طباطبایی در این باره می‌فرمایند:

«وَ إِنْ یَتَفَرَّقا یُغْنِ اللَّهُ کُلًّا مِنْ سَعَتِهِ» یعنى اگر زنان و مردانِ مورد بحث، کارشان به جدایى و طلاق کشید، خداى تعالى به فضل واسع خود، هم آن مرد را بى‏نیاز مى‏کند و هم آن زن را و منظور از بى‏نیاز کردن، به قرینه مقام، این است که هر دو را در همه امور مربوط به ازدواج بى‏نیاز مى‏کند، به آن مرد زنى سازگار و شوهردوست و... مى‏دهد و به آن زن نیز شوهرى دیگر مى‏دهد که بهتر از اول به وى نفقه بدهد و با او انس و هم‌خوابگى و سائر لوازم زناشویى را داشته باشد؛ زیرا چنان نیست که خداى تعالى فلان زن را براى فلان مرد و آن مرد را براى آن زن خلق کرده باشد، به‌طورى که اگر یکى از دیگرى جدا شد آن دیگر جفت دیگرى نداشته باشد، بلکه سنت ازدواج یعنى زن گرفتن مردان و به شوهر رفتن زنان سنتى است فطرى و این‌که مى‏بینیم مردان زن مى‏گیرند و زنان شوهر مى‏روند، این رفتار ناشى از دعوتى است که در فطرت آنان است.(6)

مرحوم علامه، تقریباً نظر همه مفسران را درباره منظور آیه در این عبارت جمع کرده و نکته اصلی این است که آیه می‌فرماید غنای از همسر برای زن و مرد اتفاق خواهد افتاد.

حال می‌توان فهم دقیق‌تری از روایت مورد بحث ارائه کرد و این‌که اساساً مراجعه آن مرد به حضرت صادق علیه‌السلام، همانند دیگر روایات مشابه، بابت حاجت مالی نبوده است. این که در متن روایت از تعبیر «فَشَکَا إِلَیْهِ اَلْحَاجَةَ» استفاده شده، شاید منظور آن شخص، شکایت از مسائل غریزی و جنسی و مشکلات ناشی از آن بوده است. بر همین اساس، حضرت او را به ازدواج توصیه کرده و پس از پیگیری متوجه شده‌اند که مشکل او با همسری که اختیار کرده، حل نشده بلکه افزایش نیز یافته است که در این شرایط حضرت پیشنهاد جدایی را مطرح می‌کنند تا بر اساس مفاد آیه، خداوند او را با همسری بهتر از آن زن بی‌نیاز کند و نسبت به آن زن نیز همین مسئله جاری است که شوهری بهتر برایش یافت شود. بر همین اساس، می‌توان مدعی شده که مترجمان نیز همانند ترجمه‌ای که ارائه شده، به خطا رفته‌اند و بر اساس فضای ذهنی که در دیگر روایات مشابه وجود داشته، مشکل فرد را فقط به مسئله مالی تعبیر کرده‌اند.

نتیجه‌گیری

پس این‌که ازدواج و تلاش برای آن برکت و وسعت مالی در رزق افراد ایجاد می‌کند، بدون خدشه در جای خود ثابت است و افزون بر آیات و روایات فراوان، تجربه عمومی جامعه مومنان نیز این اصل را اثبات و تقویت می‌کند. آنچه که در روایتِ موردِ سؤال مطرح است می‌تواند مربوط به مسئله غیرمالی بوده باشد که با ازدواج حل نشده و حضرت پیشنهاد جدایی و ازدواج دیگری را به آن فرد می‌دهد که می‌تواند موجب وسعت مالی و حل مشکلات جنسی، جسمی و یا روحی فرد شود.

پی‌نوشت‌‌ها

1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: اسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق، ج‏5، ص330.

2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: اسلامیه، چاپ چهارم، 1407ق، ج‏5، ص331.

3. سوره نور، آیه 32.

4. سوره نساء، آیه 31.

5. مجلسى، محمدباقر، مرآه العقول فی شرح أخبار آل‌الرسول، محقق/مصحح: رسولى محلاتى، هاشم‏، تهران: دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم‏، 1404ق، ج۲۰، ص۲۰.

6. طباطبائی، سیّد محمّدحسین، ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرّسین حوزه علمیّه قم، ۱۴۱۷ق، ح۱۹۰، ج‏5، ص166.

خطر تعرّض و جسارت توسط خوارج و امویان، اقتضا می‌کرد که پیکر حضرت مخفیانه و در مکانی دور به خاک سپرده شود؛ بنابراین، پیکر آن حضرت، از کوفه به نجف منتقل شد.

پرسش:

با توجه به شهادت امیرالمؤمنین علیه­السلام در مسجد کوفه، چرا قبر ایشان در نجف است؟

 

پاسخ:
امیرالمؤمنین علیه­السلام در سال چهلم هجری به دست عبدالرحمن بن ملجم مرادی که از فرقه خوارج بود، به هنگام نماز صبح در مسجد کوفه به شهادت رسید؛ ولی در نجف اشرف به خاک سپرده شد؛ جایی که بیش از 9 کیلومتر (حدود دو فرسخ) با مسجد کوفه فاصله دارد.

اتفاق شیعه در محل دفن

برخی از اهل‌ سنت، مکان‌هایی چون مدینه، رحبه کوفه و مسجد کوفه را محل دفن امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌دانند؛ اما شیعیان بی‌هیچ اختلافی، بر این باورند که قبر ایشان درجایی از شهر نجف است که درگذشته، به «غریّ» شهرت داشته و از مهم‌ترین و مشهورترین زیارتگاه‌های شیعیان شمرده می‌شود. به گفته مرحوم اربلّی، دلیل اتفاق شیعه، روایاتی است که از گذشتگان نقل‌شده و در میان راویان اخبار، امام معصوم نیز وجود دارد.

(1) با توجه به کثرت روایات و احادیث امامان شیعه علیهم‌السلام در این باب، جای شک نیست که مضجع شریف امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نجف اشرف قرار دارد. مرحوم سید عبدالکریم بن طاووس روایات و گزارش‌های تاریخی دال بر دفن آن حضرت در نجف اشرف را در کتابی با عنوان «فرحه الغریّ فی تعیین قبر امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه­السلام» گردآورده است.

غریّ کجاست؟

شایان‌ذکر است که «غریّ» نام دو بنای مشهور نزدیک به کوفه بود که گفته‌شده قبل از اسلام توسط منذر پسر امرئ القیس (یکی از پادشاهان حیره) بنا شده‌ بود. این مکان در نزدیکی مدفن امیرالمؤمنین قرار داشت و به همین جهت، در روایات از محل قبر ایشان تعبیر به غری شده است. (2) چنان‏که از امام حسین علیه­السلام نقل‌شده است که فرمود: «شب‌هنگام آن حضرت را بیرون بردیم و از مسجد اشعث گذشتیم و در بیرون کوفه به‌طرف غری دفن کردیم». (3)

در آن زمان، در این منطقه شهری وجود نداشت و شهر نجف بعدها برگرد مضجع شریف امیرالمؤمنین شکل گرفت.

اما چرا پیکر مطهر امام را جایی در همان کوفه به خاک نسپردند؟ در پاسخ به این سؤال، چند نکته شایان توجه است:

1- وصیت امیرالمؤمنین به دفن در نجف

در گزارش‌های مربوط به دفن آن حضرت نیز آمده است که خود آن حضرت به امام حسن علیه­السلام وصیت کرده بود مرا در «ظهر کوفه» به خاک بسپارید؛ جایی که قبر برادرم هود و صالح آنجا است. (4) منظور از ظهر کوفه، همان نجف است.

در روایتی آمده است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به نجف اشرف نظر کردند و فرمودند: «چه خوش آینده است دیدار تو و چه خوش بوست قعر تو! خداوندا قبر مرا در این زمین قرار ده». (5)

2 - ترس از بنی‌امیه و خوارج

فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای مصون ماندن قبر و پیکر مطهر ایشان از تعرض و جسارت کینه‌ورزی‌های خوارج و امویان، علاوه بر مخفی نگه‌داشتن قبر آن حضرت، ترفند دیگری نیز به کار بستند که قبر ایشان در خارج از کوفه باشد. (6) به گفته ابن ابی الحدید، فرزندان امام علیه­السلام با گسیل داشتن تابوت‌ها و تشییع‌جنازه‌های صوری به نقاط مختلف کوفه و اطراف آن، کاری کردند که کسی از قبر ایشان اطلاعی پیدا نکند. (7) این مطلب، منافاتی با وصیت و سفارش خود حضرت ندارد. طبق برخی روایات، هم‌محل دفن ایشان مطابق سفارش و وصیت خود حضرت بود و هم مخفی ماندن آن. بنا بر آنچه شیخ مفید آورده، پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام غسل و تکفین ایشان را به عهده گرفتند و طبق وصیت خود آن حضرت، پیکر مطهرش را به «غری» انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند و محل قبر ایشان را طبق وصیت آن حضرت مخفی کردند. علت مخفی کردن این بود که امیرالمؤمنین دولت بنی‌امیه را که بعد از آن حضرت روی کار می‌آمدند، می‌شناخت و نسبت به کینه و عداوت آن‏ها که هر زمان ممکن بود با حرف‌ها و کارهای زشت و ناپسند ظهور و بروز کند، آشنایی داشت؛ بنابراین تا مدت‌ها قبر ایشان مخفی بود تا اینکه [در قرن دوم هجری]، امام صادق علیه‌السلام قبر ایشان را معرفی فرمود. (8) البته محل قبر ایشان در عصر هارون‌الرشید علنی شد و برای ایشان حرم و بارگاه ساخته شد.

3 - پیشگویی محل دفن امیرالمؤمنین

طبق برخی روایات، محل دفن امیرالمؤمنین سال‌ها قبل از شهادتش تعیین‌شده بود و حتی قبر ایشان توسط نوح نبی علیه‌السلام آماده شده بود. از

ام‌کلثوم دختر امیرالمؤمنین نقل‌شده است: «وقتی برای تشییع‌جنازه پدر خود به نجف رسیدیم، طرف سر تابوت به زمین میل پیدا کرد، پس عقب تابوت را بر زمین گذاشتند. امام حسن علیه‌السلام کلنگی برداشت و به ضرب اوّل قبر کنده‌شده‌ای پیدا شد و در آنجا تخته بود و بر آن دو سطر به خطّ سریانی نوشته بود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این قبری است که نوح پیغمبر برای علی، وصی محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله، پیش از طوفان به هفت‌صد سال آماده کرده است». (9)

در روایتی از ابن عباس آمده که رسول خدا صلی‌الله علیه و اله به امام علی علیه‌السلام فرمود: «یا علی! خداوند محبت ما اهل‌بیت را بر آسمان‌ها و زمین عرضه کرد. پس اوّل چیزی که قبول کرد و اجابت نمود، آسمان هفتم بود. پس خداوند آن را به عرش و کرسی مزیّن ساخت. سپس آسمان چهارم قبول کرد، پس آن‌ را به بیت‌المعمور مزیّن ساخت. سپس آسمان دنیا قبول کرد، پس آن را به ستارگان مزیّن ساخت. بعد از آن، زمین حجاز اجابت نمود و حق‌تعالی آن را مشرّف ساخت به خانه با حرمت و عزت، یعنی کعبه معظّمه. بعد از آن زمین شام قبول کرد، پس او را زینت داد به بیت‌المقدس. بعد از آن، زمین مدینه مشرّفه قبول کرد، پس آن را شرف و منزلت کرامت کرد به قبر من. بعد از آن زمین کوفه قبول کرد و حق سبحانه و تعالی آن را مشرّف ساخت به قبر تو یا علی!».

امیرالمؤمنین علیه‌السلام پرسید: «یا رسول‌الله! من در کوفه عراق مدفون خواهم شد؟». رسول خدا صلی‌الله علیه و اله فرمودند: «آری، شهید خواهی شد و مدفون خواهی شد در صحرای پشت کوفه میان غریّین و ذکوات بیض (مکانی در نجف) و تو را خواهد کشت بدبخت‌ترین این امّت، عبدالرحمن بن ملجم». (10)

نتیجه:
خطر تعرّض و جسارت توسط خوارج و امویان، اقتضا می‌کرد که پیکر امیرالمؤمنین مخفیانه و در مکانی دور از دسترس به خاک سپرده شود؛ بنابراین، پیکر آن حضرت بنا به وصیت خود ایشان و برای رعایت مصلحت، از کوفه به نجف منتقل شد. دفن ایشان در این محل، توسط رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نیز پیشگویی شده بود و طبق روایات، این محل از زمان پیامبران گذشته برای به خاک سپردن امیرالمؤمنین تعیین شده بود.

منبع برای مطالعه بیشتر:

کتاب فرحه الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهالسلام، نوشته­ی سید غیاث‌الدین، عبدالکریم بن احمد بن موسى بن طاووس‏(م 693 ق)

پی‌نوشت‌ها:
1. اربلّى، على بن عیسى، کشف الغمه فی معرفه الأئمه علیهم­السلام، رسولى محلاتى، سید هاشم، تبریز، بنی‌هاشمی، چاپ اول، 1381 ق‏، ج‏1، ص 440.

2. رک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش‏، ج ۱۰۰، ص ۲۴۲.

3. مفید، محمد بن محمد بن نعمان‏، الإرشاد فی معرفه حجج­الله على العباد، قم، انتشارات کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413 ق‏، ج ‏1، ص 25.

4. ر.ک: طوسی، محمد بن حسن، شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ھ.ش، ج 6، ص 33 ـ 34 (کتاب المزار، باب فضل الکوفه و المواضع التی یستحبّ فیها الصلاه…، ح 10 و 11 و 13).

5. ابن طاووس، سید عبدالکریم بن احمد، فرحه الغری فی تعیین قبر امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیهالسلام، قم، رضى، بی­تا، ص 32.

6. ابن أبی الدنیا، ابوبکر عبدالله بن محمد بن عبید (م. 282 ھ.ق)، مقتل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد اسلامی، ص 79، ح 68.

7. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله‏، شرح نهج‌البلاغه، چاپ اول، انتشارات مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، قم‏، 1404 ق‏، ج‏4، ص 82.

8. مفید، همان، ج 1، ص 10.

9. ابن طاووس، فرحه الغری، ص 35.

10. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد ثقفى‏، الغارات‏، قم، انتشارت دارالکتاب‏، چاپ اول، 1410 ق، ج‏2، ص 844.

در منابع تاریخی هیچ‌گونه ارتباطی میان ابن ملجم مرادی قاتل امام و بهمن جاذویه وجود ندارد؛ زیرا وی اصالتاً عرب و از قبایل یمنی وابسته به قبیله بنی مراد بود.

پرسش:

ابن ملجم که بود و چه انگیزه‌ای در کشتن امیرالمؤمنین داشت؟ آیا درست است که وی یک ایرانی به نام بهمن جازویه بوده و انگیزه‌اش تلافی ریخته شدن خون ایرانی‌ها در فتوحات بوده؟

پاسخ:
گاه در فضای مجازی، مطلبی دست‌به‌دست می‌شود مبنی بر اینکه ابن ملجم در واقع همان بهمن جاذویه سردار ایرانی است که به انتقام خون کشته‌شدگان ایرانی به دست اعراب مسلمان، وارد کوفه شده و در فرصتی مناسب، امام علی علیه‌السلام خلیفه مسلمین را کشت. با یک جستجوی ساده در منابع کهن تاریخی، می‌توان به سست و بی‌پایه بودن این ادعا پی برد. ازاین‌جهت، لازم است به نکاتی درباره بهمن جاذویه، ابن ملجم و سپس انگیزه وی از قتل امام اشاره کنیم.

1. بهمن جاذویه (جادویه) در منابع تاریخی

در منابع تاریخی، از زمان تولد وی اطلاع دقیقی در دست نیست. همچنین درباره نام ‏ها و القاب مختلف وی ازجمله «مردان شاه» و «ذو الحاجب»، مطالب گوناگونی ذکر شده است. (1) نام وی بیشتر در جریان جنگ قادسیه (سال 14 ھ.ق) میان ساسانیان و مسلمانان و گاه در جنگ نهاوند (سال 21 ھ.ق) (2) به چشم می‌خورد که درنهایت در نبرد تن به تن با قعقاع بن عمرو کشته شد. (3) بدین ترتیب، بهمن جادویه یا جاذویه، یکی از سرداران ساسانی بود که در جنگ قادسیه یا نهاوند کشته شد و اساساً هنگام شهادت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام در سال 40 چهلم هجری زنده نبوده که بخواهد به انتقام ایرانیان کشته شده به دست مسلمانان، ایشان را به شهادت برساند.

2. انتساب ابن ملجم مرادی در منابع تاریخی

عبدالرحمن پسر عمرو بن مُلجِم از قبیله مراد (4) و تیره بنی تَدؤُل (5)

و از اعراب حِمیَری (6) است. وی از آن جهت که جدّش تَجوب نام داشته (7) و یا به این جهت که تَجوب قبیله‌ای از حمیریان یمن و از حلفا و هم‌پیمانان بنی مراد بودند، «تَجوبی» هم خوانده شده است. (8)

ر واقع، وی از اعراب یمن در جنوب شبه‌جزیره عربستان بوده است.

3. انگیزه قتل

ابن ملجم در جنگ صفّین، در سپاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام حضور داشت و بر ضد معاویه جنگید؛ اما متأسفانه در همان جنگ بعد از ماجرای حکمیت، در زمره مخالفین درآمد و به خوارج پیوست. او همانند دیگر خوارج معتقد بود که امام علی علیه‌السلام به دلیل پذیرش حکمیت، مرتکب گناه کبیره شده و در صورت عدم توبه کافر شده و مهدور الدم است. لذا تصمیم به قتل امام می‌گیرد.

آنچه ابن سعد و بسیاری دیگر از مورّخان درباره انگیزه اصلی وی از به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیان کرده‌اند، این است که وی بعد از قائله نهروان که به تار و مار شدن خوارج منجر شد، به همراه دو تن دیگر از خوارج در مکه گرد هم آمده و تصمیم به قتل امام علی علیه‌السلام، معاویه و عمروعاص می‌گیرند. ابن ملجم عهده‌دار قتل امام علی می‌شود و به کوفه می‏رود. وی نقشه‌اش را از دیگر خوارج در کوفه مخفی نگاه می‌دارد و پس از ملاقات با زنی به نام قُطامِ که برادر و پدرش در نهروان کشته شده بودند، تصمیم به ازدواج با وی می‌گیرد. قطامِ نیز کشتن امام علی را یکی از شرایط خود برای ازدواج با وی قرار می‌دهد. ابن ملجم هم که خود چنین تصمیمی داشته، این شرط را می‌پذیرد و با همراهی شبیب بن بجره اشجعی (وردان بن مجالد تمیمی) نقشه شوم خود را در مسجد کوفه عملی می‌کند. (9)

اما در روایت دوم که منبعش الفتوح ابن اعثم کوفی است، جزئیات ماجرا با روایت اول یکی است؛ ولی تفاوت عمده آن با گزارش اول در این است که در نقل ابن اعثم، اثری از انگیزه سیاسی _ اعتقادی و یا هماهنگی با دیگر خوارج در مکه یا کوفه، به چشم نمی‌خورد و عشق به قطامِ را دلیل قتل امام علی دانسته است. (10)

نتیجه:
خلاصه اینکه هیچ‌گونه ارتباطی میان ابن ملجم مرادی قاتل امام و بهمن جاذویه وجود ندارد؛ زیرا اولاً در تمام منابع تاریخی و انساب که درباره ابن ملجم مطالبی دارند، وی را یک شخصیت اصالتاً عرب از قبایل یمنی وابسته به قبیله بنی مراد دانسته‌اند که پس از بیعت با امام علیه‌السلام، در جنگ صفین در زمره یاران آن حضرت بوده است؛ ولی پس از ماجرای حکمیت، از لشکر امام فاصله گرفت و جزو خوارج به‌حساب می‌آمد. وی در ادامه باانگیزه سیاسی و اعتقادی و یا انگیزه دلدادگی به یک زن، امام را در مسجد کوفه به شهادت رساند.

و ثانیاً بهمن جاذویه (جادویه) یک ایرانی‌الاصل و از فرماندهان و سرداران ایرانی در نبرد قادسیه بوده که بنا به نقل بسیاری از تواریخ، در سال 14 ھ.ق در همان پیکار کشته‌شده بود. طبیعتاً محال است چنین فردی بعد از 26 سال، در سال 40 ھ به یک‌باره زنده شده و امام علی را به شهادت رسانده باشد!

منابع برای مطالعه بیشتر:

-نوشته «قاتل علی علیه­السلام؛ ابن ملجم یا بهمن جاذویه؟»

https://shoaresal.ir/fa/news/377115
پی‌نوشت‌ها:

1. برای اطلاع بیشتر از احوال و نسب وی، ر.ک. به: مدخل «بهمن جادویه» در ویکی فقه.

2. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق، ج 4، ص 128 ؛  ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد، الکامل، بیروت، دار صادر-دار بیروت، چاپ اول، 1385 ق،  ج 3، ص 10.

3. طبری، همان، ج 3، ص 545.

4. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417 ق، ج 2، ص 488.

5. سمعانی، ابوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی، الانساب، تحقیق عبدالرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدرآباد، مجلس دائره‌المعارف العثمانیه، چاپ اول، 1382 ق، ج 3، ص 25.

 6. بلاذری، پیشین ؛  ابن عبدالبر، أبوعمر یوسف بن عبدالله، تحقیق علی‌محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 2، ص 1122.
7. بلاذری، همان، ج 2، ص 507.

8. ثقفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلال‌الدین حسینى ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1353 ش، ج 2، ص 806.

9. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 3، ص 35-37.
10. کوفی، احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق، ج 4، ص 276-282.

 
 

طبق برخی از روایات در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای رسول خدا(ص) مرکبی به نام براق آورد و حضرت بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند.

پرسش:

اسبی بنام براق که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سوارش شدند و به معراج رفتند چه شکلی داشت؟ بعضی میگویند سرش شبیه آدم بود. این واقعیت دارد؟

پاسخ:

مقدمه

 بُراق نزد مسلمانان، به یک مرکبی آسمانی شناخته می‌شود که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در سفر شبانه‌ی خود، به معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را به‌وسیله‌ی آن پیموده‌اند. در این‌که آیا واقعاً مرکبی ظاهری بوده و یا صرفاً تمثیلی بود و یا در این‌که جزئیات ظاهری آن چگونه بوده، اختلافات بسیاری در اخبار دیده می‌شود.

پاسخ اجمالی

در بسیاری از روایات و گزارش‌هایی که از معراج رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سخن گفته شد، به مرکبی به نام براق نیز اشاره شده است. براق یک مرکب آسمانی برای انبیاء علیهم‌السلام و یا طبق روایاتی مختص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده که در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای حضرت آورد و ایشان بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند. در توصیفاتی که در روایت برای براق گفته شده، آمده که صورت براق شبیه صورت انسان‌ها است. البته به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد. گویا این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن درک و معرفتی نداشتند و با توجه به عدم آگاهی انسان‌ها نسبت به امور غیبی و یا امور فراتر از عالم مادی نمی‌توان درکی نسبت به حقیقت و چگونگی آن پیدا کرد.

 

پاسخ تفصیلی

براق در لغت از ریشه «برق» بوده که به لحاظ سرعت زیاد یا سفیدی و درخشش فوق‌العاده رنگ او، این نام بر این حیوان نهاده شده است.(1) طبق برخی از روایات و گزارش‌ها براق مرکبی آسمانی برای برخی پیامبران علیهم‌السلام بوده است.(2) همچنین در روایتی آمده هنگامی‌که ابراهیم علیه‌السلام می‌خواست هاجر و اسماعیل را به سمت مکه ببرد، خداوند براق را فرستاد و آنان سوار بر آن شدند و حرکت کردند.(3) البته از برخی روایات برداشت می‌شود که براق مرکب انحصاری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است.(4) در روایات آمده که جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر در شب اسراء برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرکبی به نام براق را آورد و حضرت بر آن سوار شدند. براق نیز پس‌ از شناختن‌ راکب‌ خود (بعدازآن حصول‌ اطمینان‌ به‌ آنکه‌ در قیامت‌ نیز مرکب‌ ایشان خواهد بود) رام‌ شد و حضرت با او به معراج رفتند.(5)

 در مورد خصوصیات و چگونگی ظاهر براق؛ در روایتی امام باقر علیه‌السلام فرمودند:

 «براق کوچک‌تر از قاطر و بزرگ‌تر از الاغ بود و گوش‌هایش را تکان می‏داد و چشمان خود را به پاهایش دوخته بود؛ و گام‌هایش در شعاع دیدگانش قرار داشتند. یالش به‌طرف راست آویزان بود و در ران‌هایش دو بال قرار داشت که او را به جلو می‏راند. زینی از یاقوت در پشت او بود و تمام رنگ‌ها در آن وجود داشت. وقتی‌که جبرئیل بر حضرت وارد شد، براق خیلی بی‌تابی می‏کرد. جبرئیل گفت: ساکت باش! بهترین خلق خدا می‏خواهد بر تو سوار شود و این‌گونه براق آرام گرفت.»(6)

 در روایت دیگر از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل شده است:

 «خداوند براق را مسخر من گردانید که بهتر از تمام دنیا بود و یکی از چهارپایان بهشت است. صورتش مانند صورت انسان و پاهایش مانند چهارپایان و دم او شبیه دم گاو است، از الاغ بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر است، زینی از یاقوت قرمز دارد و رکاب آن از دُر سفید و هفتاد هزار افسار از طلا دارد، دارای دو بال که سراسر از در و گوهر و یاقوت و زبرجد است، در پیشانی او نوشته است‏ لا اله الا الله وحده لا شریک له محمد رسول‌الله.»(7)

 همچنین در روایت دیگری ابن عباس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل می‌کند که ایشان فرمودند:

 «روز رستاخیز من بر براق سوارم که صورتش چون انسان است و گونه‏اش مانند گونه اسب و یالش از مروارید به‌رشته آویخته و دو گوشش دو زبرجد سبز و دو چشمش مانند زهره که هم چون دوستاره می‌درخشند و مانند آفتاب پرتو می‌افکنند از بالای سینه‏اش (بجای عرق) مروارید غلطان است، اندامش درهم‌پیچیده و دست‌وپایش بلند، جانش چون جان آدمی سخن را می‏شنود و می‏فهمد، از درازگوش بزرگ‌تر و از استر کوچک‌تر است.‏»(8)

 در این چند روایت صورت براق شبیه صورت انسان توصیف شده است. ازاین‌رو تصاویر و نقاشی‌هایی که در مورد معراج پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله کشیده شده است، به این صورت بوده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سوار بر مرکبی بالدار بوده که چهره و صورت آن شبیه انسان بوده است. بااین‌حال به دلیل ناهماهنگی اخبار در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب آسمانی ارائه کرد. ضمن این‌که به نظر می‌رسد این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن علم و معرفتی نداشتند و همین عدم آگاهی نسبت به امور غیبی و یا امور فراتر از دنیوی و مادی سبب می‌شود تا نتوان درکی نسبت به حقیقت و چگونگی آن پیدا کرد.

 

نتیجه‌گیری

 طبق برخی از روایات و گزارش‌ها در شب معراج جبرئیل به همراه فرشتگانی دیگر برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرکبی به نام براق آورد و حضرت بر آن سوار شدند و با او به معراج رفتند. در توصیفاتی که در روایت برای براق گفته شده، آمده که صورت براق شبیه صورت انسان‌ها است؛ اما به دلیل ناهماهنگی در برخی از اوصاف، نمی‌توان تصویر روشنی از این مرکب ارائه کرد. ضمن این‌که به نظر می‌رسد این‌گونه توصیفات صرفاً سیمایی از براق را ترسیم یا تشبیه می‌کند چراکه انسان‌ها نسبت به حقیقت آن درک و معرفتی نداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، چاپ چهارم، انتشارات موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان‏، قم‏، 1367 ش‏، ج ۱، ص ۱۲۰.

2. ابن هشام، ابو محمد عبدالملک، السیره النبویه، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ج‏1، ص 397.

3. قمی، علی بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوی جزائری، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم،1404 ق، ج‏1، ص 60.

4. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379 ق، ج‏1، ص 223.

5. ر ک: مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، تهران، اسلامیه، چاپ دوم، 1363 ش، ج ۱۸، ص 282-301.

6. راوندی، قطب‌الدین سعید بن عبدالله،‏ الخرائج و الجرائح‏، قم، انتشارات مدرسه الإمام المهدی، چاپ اول ‏، 1409 ق‏، ج‏1، ص:84

7. طبرسی، احمد بن علی،‏ الاحتجاج علی أهل اللجاج‏، مشهد، نشر مرتضی‏، چاپ اول، 1403 ق، ج‏1، ص 49.

8. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن علی‏، الخصال‏، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج‏1، ص 203.

کاهش گسترده ارزش پول ملی، اگر همراه با کاهش قدرت خرید مردم باشد،احتمال بروز پیامدهایی همچون اعتراضات اجتماعی و ناامیدی به آینده را افزایش می‌دهد.

پرسش:

پیامدهای سیاسی و اجتماعی کاهش گسترده ارزش پول ملی چیست و آیا راهکاری برای کاهش تأثیر این پیامدها وجود دارد؟

پاسخ:

مقدمه

کاهش ارزش پول ملی به معنای کاهش ارزش واحد پول یک کشور، نسبت به قیمت طلا یا سایر پول‌های خارجی است. در سالیان اخیر، ارزش پول ملی کشورمان به‌صورت پیوسته، کاهش یافته است. آیا امکان حفظ ارزش پول ملی وجود دارد؟ عوامل مختلف کاهش پول ملی ایران چیست و چه پیامدهای اجتماعی و سیاسی دارد؟

متن پاسخ

1. اهمیت و ارزش پول ملی

افزایش یا کاهش ارزش پول ملی می‌تواند نقش زیادی در اقتصاد یک کشور ایفا کند. بر اساس نظریات اندیشه‌مندان بزرگ علم اقتصاد، کاهش ارزش پول ملی مؤثرترین ابزار برای از بین بردن یک حکومت است. بر همین اساس، ریچارد نفیو، مسئول تیم طراحی تحریم علیه ایران، در کتاب معروف خودش به اسم «هنر تحریم‌ها» می‌گوید که در سال ۲۰۱۲ و به واسطه اقداماتی که ما انجام دادیم، پول ملی ایران در چند هفته تا سه برابر با کاهش ارزش مواجه شد، یا مثلاً «الیوت آبرامز، نماینده ویژه وزارت امورخارجه آمریکا در امور ایران - در دوران ترامپ - گفته است که فشارهای آمریکا نتایج بزرگی دارد، ارزش پول ایران سقوط کرده است.» اظهار نظر این افراد و دیگرانی همچون مارشال بیلینگزلی، دستیار وزیر خزانه‌داری آمریکا یا جیمز ریکاردز، تحلیلگر ارشد سیا، در کتاب «جنگ ارزی»، همگی نشان از آن دارد که دشمنان ایران «بهترین راه و مسیر تغییر رژیم را در ایران از طریق جنگ اقتصادی و هدف قرار دادن تضعیف پول ملی می‌دانند.»(1) ازاین‌رو مقام معظم رهبری بارها به این جنگ اقتصادی دشمن اشاره کرده و از کاهش ارزش پول ملی به عنوان یکی از مشکلات اصلی اقتصاد نام برده‌اند. ایشان در موارد مختلف از مسئولان اقتصادی خواسته‌اند که برای تقویت پول ملی برنامه‌ریزی و تلاش کنند.(2)

2. پیامدهای سیاسی و اجتماعی کاهش ارزش پول ملی

کاهش گسترده پول ملی همچون سایر مشکلات اقتصادی می‌تواند پیامدهای سیاسی و اجتماعی مهمی به دنبال داشته باشد که از جمله آنها می‌توان به نارضایتی مردم از دولت، بی‌اعتمادی به وعده‌های مسئولان، کاهش مشارکت سیاسی، شکل‌گیری اعتراض‌های اجتماعی، گسترش ناهنجاری‌های فرهنگی، ایجاد حس ناامیدی به آینده در اثر انباشت مشکلات، کوچک‌نمایی پیشرفت‌های کشور در سایر حوزه‌ها از طریق بزرگ‌نمایی مشکلات اقتصادی توسط رسانه‌های معاند و... اشاره کرد.

3. اصلاح برداشت‌های غلط نسبت به کاهش ارزش پول ملی

در زمینه کاهش ارزش پول ملی حداقل دو برداشت اشتباه وجود دارد؛ اول آن که کاهش ارزش پول ملی همیشه بد نیست و در صورت مدیریت صحیح می‌تواند نتایج مثبتی همچون ایجاد مزیت‌های صادراتی و ارزآوری برای کشور، کاهش کالاهای وارداتی و در نتیجه جایگزین شدن آن با کالاهای داخلی داشته باشد. همه این موارد به نوبه خود از دو جهت باعث رشد تولید داخل و فعال شدن چرخه اقتصادی کشور می‌شود. ازاین‌رو برخی کشورها مثل چین در دوره‌هایی اقدام به کاهش ارزش پول خود کرده‌اند(3). نکته دوم که بسیار حائز اهمیت است آن که پایین بودن ارزش پول ملی یک کشور همیشه به معنای وضعیت بد رفاهی مردم آن کشور نیست. همچنین بالا بودن ارزش پول یک کشور لزوماً به معنای خوب بودن وضعیت رفاهی و اقتصادی مردم آن کشور نیست، «چرا که اولاً با حذف چند صفر از واحد پولی کشور می‌توان یک ‌شبه ارزش پول ملی را بسیار بالا برد؛ در حالی که در رفاه عمومی هیچ تغییری رخ نمی‌دهد. در ثانی، بررسی درآمد سرانه در کنار ارزش پول ملی است که می‌تواند وضعیت قدرت خرید مردم را نشان دهد، نه صرف توجه به ارزش پول ملی.(4) متأسفانه ریال ایران جزء کم ارزش‌ترین ارزهای ملی است. معمولاً افراد با شنیدن چنین خبری تصور می‌کنند که «وضع اقتصاد ایران از همه‌ کشورهای دنیا بدتر است و متوسط رفاه یک ایرانی، از رفاه افراد سایر کشورها کمتر است»؛ اما «بر اساس آمارهای بانک جهانی، ایران در سال 2020 میلادی در شاخص قدرت خرید سرانه رتبه‌ 85م دنیا را از میان 197 کشور کسب کرده است؛ یعنی اگر جهان را به دو نیمه تقسیم کنیم، ما در نیمه بالایی قرار داریم و به‌طور میانگین، قدرت خرید مردم در 112 کشور از ما ایرانیان کمتر است... این نشان می‌دهد که اسکناس‌های بی‌ارزش‌ترین پول دنیا، چندان هم بی‌ارزش نیست و توانسته قدرت خرید ایرانیان را از 112 کشور بالاتر نگه‌ دارد.»(5) با این توضیح آنچه که به عنوان اثرات نفی کاهش ارزش پول ملی بیان شد، وقتی بروز می‌کند که در کنار این کاهش، قدرت خرید مردم هم کاهش یابد.

4. راهکارهای کاهش تأثیر این پیامدها

برای کاهش پیامدهای سیاسی و اجتماعی در اثر بی‌ارزش شدن پول ملی باید در درجه اول، ریشه مشکل را اصلاح کرد. اولین گام در این راستا تلاش بیشتر مسئولان برای تقویت ارزش پول ملی و قدرت خرید مردم متناسب با جنگ اقتصادی دشمن است. اقداماتی مانند پرداخت یارانه یا سبد معشیتی نیز می‌تواند در کوتاه مدت و به عنوان یک راهکار موقت به کاهش این پیامدها کمک کند. یک راهکار بسیار مهم در اینجا توجه افکار عمومی به جنگ شناختی و رسانه‌ای دشمن است. دشمن تلاش دارد در کنار تحریم اقتصاد کشور و تضعیف ارزش پول ملی، چنین وانمود کند که مردم ایران بدبخت‌ترین مردم جهان هستند و گویا در هیچ زمینه‌ای پیشرفت نداشته‌اند، اما همان طور که اشاره شد آمار بانک جهانی خلاف این ادعا را نشان می‌دهد. در همین راستا مطالعه کتاب ارزشمند «صعود چهل‌ساله 1 و 2» به خوبی نشانگر پیشرفت کشور مبتنی بر آمار بین‌المللی در حوزه‌های مختلف است. مردم ایران به برکت انقلاب اسلامی و با مقاومت مثال‌زدنی خود توانسته‌اند به‌رغم هشت سال جنگ تحمیلی، بیش از چهار هزار تحریم اقتصادی، ترور صدها تن از نخبگان و دانشمندان ایرانی و ده‌ها توطئه داخلی و خارجی، به پیشرفت‌های حیرت‌آوری دست یابند. همان گونه که در عرصه هسته‌ای، نانو، هوا و فضا، پزشکی، سلول‌های بنیادی، نظامی و... توانسته‌ایم جزء رتبه‌های اول جهانی باشیم، در عرصه اقتصاد هم می‌توانیم به مراتب وضعیت بهتری داشته باشیم، به شرط آن که مسئولانی که با رأی خود سرکار می‌آوریم، همچون شهید حاج قاسم سلیمانی باشند تا بتوانند با کمترین امکانات، بزرگ‌ترین نقشه‌های دشمن را نقش بر آب کرده و کشور را از وابستگی نظامی به آمریکا تبدیل به یک قدرت مستقل منطقه‌ای کنند.

نتیجهگیری

با توجه به آنچه گفته شد، کاهش گسترده ارزش پول ملی، اگر همراه با کاهش قدرت خرید مردم باشد، احتمال بروز پیامدهایی همچون اعتراضات اجتماعی و ناامیدی به آینده را افزایش می‌دهد. راهکار اصلی جلوگیری از این پیامدها، تقویت اقتصاد کشور و توجه مسئولان و افکار عمومی به جنگ اقتصادی و رسانه‌ای دشمن است.

پی‌نوشتها

1. صمصامی، حسین، هدف دشمن در جنگ اقتصادی، تضعیف ارزش پول ملی است، پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری(مد ظله)، 18/12/1400ش، https://khl.ink/f/49723.

2. ر.ک: پیام نوروزی، 01/01/1398ش؛ بیانات به مناسبت عید غدیر، 10/05/1399ش؛ بیانات در جلسه با هیئت دولت، 02/06/1399ش.

3. پورابراهیمی، محمدرضا، سه‌گامِ مجلس برای تحقق رونق تولید، پایگاه اطلاع‌رسانی مقام معظم رهبری (مدظله)، 17/01/1398ش، https://khl.ink/f/42136.

4. چرا «ریال ایران بی‌ارزش‌ترین پول دنیا شد» بی‌ارزش است؟، خبرگزاری تسنیم، 20/09/1401ش، https://tn.ai/2808590.

5. چرا «ریال ایران بی‌ارزش‌ترین پول دنیا شد» بی‌ارزش است؟، خبرگزاری تسنیم، 20/09/1401ش، https://tn.ai/2808590

ترکیب «انزع البطین» کنار هم ابداعی بود که از جانب رسول خدا(ص) صورت گرفت و صفاتی چون بریده شده از شرک و برخورداری از علم را در غالب این ترکیب معرفی کردند.

پرسش:

در مورد حضرت علی علیه‌السلام گفته‌اند که «انزع البطین» بود؟ یعنی چی؟ این لقب مدح است یا ذم؟

پاسخ:

مقدمه

لقب، واژه یا عبارتی است که جای یک نام یا همراه با آن، برای افراد استعمال می‌شود. لقب گاهی در بیان مدح و حسن افراد استعمال شود و گاهی نیز به عباراتی توهین‌آمیز، افتراآمیز یا تحقیرآمیز اشاره دارد. در فرهنگ عربی استعمال القاب همواره کاربرد بسیاری داشته و ازهمین‌رو برای ائمه علیهم‌السلام القاب زیادی وارد شده است؛ تا آنجا که القابی چون سجاد، باقر، صادق، کاظم و... بیش از نام آن‌ها، یعنی علی، محمد، جعفر، موسی و... مطرح می‌باشد. واژه‌ی «انزع البطین» یکی از القابی بود که در وصف امام اول شیعیان، امیرالمومنین علیه‌السلام به کار رفته است. در این نوشتار به بررسی معنا و کاربرد این لقب پرداخته می‌شود تا روشن شود آیا این صفت در مدح ایشان کاربرد داشته یا ذم ایشان.

کلمه‌ی «انزع» و کلمه‌ی «بطین» دو صفتی هستند که در باب شمائل ایشان بکار رفته و غالباً در کنار یکدیگر استعمال می‌شوند.

انزع:

در معنای نزع، زبیدی می‌گوید: «نزع به معنای خالی بودن دو طرف پیشانی از مو است... و یکی از صفات علی علیه‌السلام بطین الأنزع است و عرب خالی بودن دو طرف پیشانی را دوست می‌دارد، و چنین کسی را به فال نیک می‌گیرند و غمم را (کسی که پیشانی و پشت گردنش بیش از حد معمول پر مو باشد) مذمت می‌کنند و آن را ناخوش می‌دارد.»(1)

در روایتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها هنگام ازدواج با امام علی علیه‌السلام فرمود:

 «اینکه گفتی علی اَنزَع است، بدین دلیل است که خداوند او را بر صفت آدم آفریده است».(2)

بنابراین روشن می‌شود که تنها مقدار کمی از جلوی موهای امیرالمومنین علیه‌السلام در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله ریخته شده بود. چنانچه ابن‌عباس در گزارشی از موهای ایشان با واژه‌ی «شِرَصَه» یاد کرده و گفته: «ما رأَیت أَحسن من‏ شِرَصَه علی.»(3) در معنای «شرصه» ابن منظور آن را به ریختن موی دو طرف پیشانی از جلوی سر معنا می‌کند.(4)

بطین:

«بطین» از «بطن» به معنای صاحب شکم است، اما هیچ‌گاه این واژه به تنهایی در وصف امیرالمومنین علیه‌السلام بکار نرفته و غالباً در کنار کلمه «انزع» کاربرد داشته است. البته از تعابیری چون عظیم البطن(5) و یا ضخم البطن(6) که در وصف ایشان به‌کار رفته، روشن می‌شود که صرفاً حضرت مقداری شکم داشتند و شکم ایشان جلوتر از سینه‌ی ایشان بوده است. شایان ذکر است که از این اخبار هیچ‌گاه چاقی مفرط برداشت نمی‌شود و نهایتاً روشن می‌شود که حضرت مقداری شکم داشتند که یک امر طبیعی در شمائل افراد است.

انزع البطین:

«انزع البطین» یکی از القاب اختصاصی ایشان بوده که بارها رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در وصف ایشان به‌کار بردند؛ چنان‌که در روایتی فرمودند: «هرگز گمراه نمیشوید مادامی که بر انزع البطین علی و به کتاب خدا تمسک کنید.»(7) البته ایشان به این صفت شهرت یافتند و دیگران نیز حضرت را به این صفت می‌شناختند. در گزارشی از نبرد امام حسین علیه‌السلام با سپاه عمر سعد در روز عاشورا، پس از کشته شدن کثیری از سپاه دشمن، عمر سعد به یارانش گفت: «واى بر شما! آیا مى‏دانید با که مى‏جنگید، این پسر انزع‏ البطین‏، پسر قتّال عرب است.»(8)

ریشه‌ی این دو کلمه این است که چون آن حضرت برخلاف سایر مسلمانان، از همان سنین کودکی تحت‌تربیت مستقیم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار داشت و همواره از کفر و ناخالصی پاک بود؛ ایشان را «انزع من الشرک»، یعنی جدا از شرک نامیدند. همچنین به جهت همراهی با رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، خداوند پیوسته بر علم او می‏افزود؛ تا آنجا که امیرالمؤمنین صلی‌الله‌علیه‌وآله با علم خود سخت‌ترین و پیچیده‌ترین قضایا و وقایع را که همگان از آن عاجز بودند، حل و فصل می‏کرد؛ ازاین‌رو ایشان را «بطین من العلم» خواندند، زیرا بطین به کسی می‏گویند که شکمی بزرگ داشته باشد و به این اعتبار که مانند کسی که شکمش از غذای جسمانی پر است، درون آن حضرت سرشار از انواع علوم بود. روایات و نقل‌های تاریخی متعددی که به دست ما رسیده است، شاهد و مؤید این معناست؛ به عنوان نمونه:

1. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند:

 «اى على! خداوند تو و خاندانت و شیعیان و دوستان شیعیان تو را آمرزیده است، پس مژده باد تو را که انزع البطین هستى، از شرک بریده‌اى و از علم سرشارى.»(9)

2. در جریان خواستگاری امیرالمؤمنین علیه‌السلام وقتی زنان قریش پیش حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها از حضرت بدگویی کردند، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها فرمود:

 «ای فاطمه! اما در مورد اینکه گفتی او بطین است،‌ وجود علی مملو از علم است و این علم را خداوند در میان امتم به او اختصاص داده است.»(10)

3. در گزارشی فردی نزد ابن‌عباس آمد و در مورد انزع البطین سؤال پرسید؛ ابن‌عباس در پاسخ گفت:

 «در مورد فردی پرسیدی که به خدا قسم بعد از رسول خدا کسی با فضیلتتر از او بر روی زمین راه نرفته، همانا او برادر و پسرعمو و وصی و جانشین و خلیفه رسول خدا بر امتش میباشد و او بریده شده از شرک و مملو و سرشار از علم می‌باشد.»(11)

5) سبط ابن جوزی می‌نویسد:

 «ازآن‌رو که باطن علی سرشار از علم بود، به ایشان بطین گویند. همانطور که خود میفرمود: «اگر کرسی درسی برایم میبود در تفسیر بسم الله الرحمن الرحیم برابر یک بار شتر مطلب میگفتم.» و از آنجا که از شرک بریده بود او را انزع نامیدند.»(12)

نتیجه‌گیری:

با درنظرگرفتن مجموع اخبار روشن می‌شود که امیرالمومنین علیه‌السلام در ظاهر کمی چاق بودند، نه اینکه چاقی تشبیهی از کثرت علم ایشان باشد. اما ترکیب «انزع البطین» کنار هم ابداعی بود که ابتدا از جانب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله صورت گرفت و صفاتی چون بریده شده از شرک و برخورداری از علم را در غالب این ترکیب معرفی کردند. البته در دوره‌های بعد برخی از معاندین از این کلمه، معنای ظاهری آن را استعمال کردند و درصدد تنقیص (و نسبت نقص دادن به) حضرت بودند؛ چنانکه در القاب مشابه حضرت نیز (مانند ابوتراب) چنین اقدامی را انجام داده بودند.

پی‌نوشت‌ها:

1. «النزع انحسار مقدم شعر الرأس عن جانبی الجبهة... وفی صفة علی، رضی الله عنه البطین الأنزع و العرب تحب النزع وتتیمن بالأنزع وتذم الغمم وتتشاءم بالأغم، وتزعم أن الأغم القفا والجبین لا یکون إلا لئیماً... »؛ زبیدی، سید مرتضى حسینى واسطى‏، تاج العروس من جواهر القاموس‏، چاپ اول، انتشارات دارالفکر، بیروت، 1414ق‏، ج22، ص۲۴۵.

2. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم، 1404 ق‏، ج22، ص337.

3. ابن منظور، جمال‌الدین محمد بن مکرم،‏ لسان العرب‏، بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم‏، 1414ق، ج‏7، ص46.

4. «و هی انْحِسارُ الشعَرِ عن جانبی مُقَدَّم الرأْس»؛ ابن منظور، جمال‌الدین محمد بن مکرم،‏ لسان العرب‏، بیروت، انتشارات دار صادر، چاپ سوم‏، 1414ق، ج‏7، ص46.

5. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379ق، ج‏3، ص306.

6. ابن سعد، ابو‌عبد‌الله محمد بن سعد بن منیع‏‏، الطبقات ‌الکبرى، بیروت، ‏انتشارات، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418ق، ج۳، ص۲۶.

7. حر عاملى‏، محمد بن حسن بن على‏، إثبات‌الهداه بالنصوص و المعجزات، چاپ اول، انتشارات اعلمى‏، بیروت، 1425ق، ج‏3، ص182.

8. مازندرانی، ابن شهرآشوب، المناقب آل أبی‌طالب، قم، علامه، 1379ق، ج‏4، ص110.

9. طوسى، محمد بن حسن، الامالی‏، محقق مؤسسه البعثه، قم، دارالثقافه، چاپ اول، 1414ق‏، ص۲۹۳.

10. قمی، على بن ابراهیم‏، تفسیر القمی‏، محقق موسوى جزائرى، طیّب‏، قم، دارالکتاب‏، چاپ سوم، 1404ق‏، ج‏2، ص337.

11. صدوق، ابن بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع، قم، انتشارات کتاب فروشى داورى‏، چاپ اول، 1385ش، ج۱، ص۱۵۹.

12. سبط بن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره الخواص، قم، انتشارات منشورات الشریف الرضى‏، چاپ اول‏، 1418ق‏، ص۱۶.

دو دسته احادیث در زمینه شب قدر وجود دارد که برخی شب قدر را خاص امت اسلام دانسته و برخی سابقه آن را از ابتدای خلقت بشر می‌دانند.

پرسش:

آیا مطابق روایات شیعه و اهل سنت، شب قدر برای امت اسلام است و در امت‌های گذشته وجود نداشته است؟

پاسخ:

مقدمه

بررسی روایات لیله‌القدر نشان می‌دهد احادیث درباره این‌که آیا شب قدر مخصوص امت اسلام است یا در امت‌های دیگر نیز وجود داشته، بر دودسته‌اند. برخی احادیث بیانگر این است که شب قدر از هدایای خداوند به امت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است اما دسته دوم از روایات، بیان کرده‌اند که چنین شبی در امت‌های دیگر نیز وجود داشته اشت.

در ادامه به وجه جمع این دودسته روایات پرداخته می‌شود.

 

پاسخ اجمالی:

خدای متعال، شب قدر را در ابتدای خلقت دنیا آفرید و درواقع شب قدر موضوعی بوده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از آن مطلع بوده و به آن توجه داشته‌اند و مقدر شدن سرنوشت بندگان و نزول فرشتگان بر حجت الهی در زمان‌های گذشته هم بود؛ اما برکات شب قدر برای امت اسلام جلوه و برد بیشتری پیدا کرد و خدای تعالی برکت‌هایی را به مسلمانان هبه کرده و به‌طور خصوصی به آن‌ها هدیه داد؛ به‌عبارت‌دیگر شب قدر شبی است که قرآن در آن نازل شده و این شب از هزار ماه بهتر است؛ شاید این دو ویژگی، قبل از اسلام وجود نداشته است به همین جهت است که در روایتی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است: «اِنَّ اللّهَ وَهَبَ لِأُمَّتِی لَیْلَهَ الْقَدْرِ لَمْ یُعْطِها مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ؛ خداوند شب قدر را به امت من بخشیده و احدی از امت‌های پیشین از این موهبت برخوردار نبودند.»

 

متن پاسخ:

الف. روایات دسته اول: شب قدر ویژه امت اسلام

برخی روایات تصریح کرده‌اند که شب قدر ویژه امت اسلام است. در روایتی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است:

 «اِنَّ اللّهَ وَهَبَ لِأُمَّتِی لَیْلَهَ الْقَدْرِ لَمْ یُعْطِها مَنْ کانَ قَبْلَهُمْ (1)؛ خداوند شب قدر را به امت من بخشیده و احدی از امت‌های پیشین از این موهبت برخوردار نبودند

 

ب. روایات دسته دوم: شب قدر در همه امت‌ها

برخی ویژگی‌هایی که برای شب قدر بیان شده منحصر به امت آخرالزمان نیست، بلکه برای هر دوره‌ای لازم است مانند مقدّر شدن سرنوشت بندگان، یا نزول فرشتگان بر حجت الهی. برای این دیدگاه نیز مؤیدات روایی وجود دارد به‌عنوان نمونه در روایتی از امام جواد علیه‌السلام آمده است:

 «لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ لَیْلَهَ الْقَدْرِ أَوَّلَ مَا خَلَقَ الدُّنْیَا وَ لَقَدْ خَلَقَ فِیهَا أَوَّلَ نَبِیٍّ یَکُونُ وَ أَوَّلَ وَصِیٍّ یَکُونُ وَ لَقَدْ قَضَی أَنْ یَکُونَ فِی کُلِّ سَنَهٍ لَیْلَهٌ یَهْبِطُ فِیهَا بِتَفْسِیرِ الْأُمُورِ إِلَی مِثْلِهَا مِنَ السَّنَهِ الْمُقْبِلَهِ مَنْ جَحَدَ ذَلِکَ فَقَدْ رَدَّ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِلْمَهُ لِأَنَّهُ لَا یَقُومُ الْأَنْبِیَاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الْمُحَدَّثُونَ إِلَّا أَنْ تَکُونَ عَلَیْهِمْ حُجَّهٌ بِمَا یَأْتِیهِمْ فِی تِلْکَ اللَّیْلَهِ مَعَ الْحُجَّهِ الَّتِی یَأْتِیهِمْ بِهَا جَبْرَئِیلُ علیه‌السلام قُلْتُ وَ الْمُحَدَّثُونَ أَیْضاً یَأْتِیهِمْ جَبْرَئِیلُ أَوْ غَیْرُهُ مِنَ الْمَلَائِکَهِ علیهم‌السلام قَالَ أَمَّا الْأَنْبِیَاءُ وَ الرُّسُلُ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِمْ فَلَا شَکَّ وَ لَا بُدَّ لِمَنْ سِوَاهُمْ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ خُلِقَتْ فِیهِ الْأَرْضُ إِلَی آخِرِ فَنَاءِ الدُّنْیَا أَنْ تَکُونَ عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ حُجَّهٌ یَنْزِلُ ذَلِکَ فِی تِلْکَ اللَّیْلَهِ إِلَی مَنْ أَحَبَّ مِنْ عِبَادِه (2)؛ ‏خدای متعال، شب قدر را در ابتدای خلقت دنیا آفرید و در آن شب نخستین پیامبر و نخستین وصیی که باید باشد (آدم و شیث را) آفرید (وجود آن‌ها را مقدر ساخت) و حکم فرمود که در هر سال شبی باشد که در آن شب تفسیر و بیان امور تا چنان شبی در سال آینده فرود آید، هر که آن شب را انکار کند، علم خدای عز و جل را رد کرده، زیرا پیامبران و رسولان و محدثان جز به‌وسیله حجتی که در آن شب به آن‌ها می‌رسد با حجتی که جبرئیل علیه‌السلام (در غیر آن شب) برای آن‌ها می‌آورد، قائم نشوند و به پا نایستند (زیرا برنامه رهبری خلق و برخی علوم را در آن شب به دست می‌آورند) راوی گوید: عرض کردم: جبرئیل یا ملائکه دیگر نزد محدثان هم می‌آیند؟ فرمود: درباره پیامبران علیهم‌السلام و رسولان که شکی نیست و نسبت به غیر ایشان، ناچار باید از نخستین روز آفرینش زمین تا پایان جهان حجتی برای اهل زمین بوده باشد که خدای تعالی تفسیر امور را در آن شب بر محبوب‌ترین بندگانش نازل فرماید

وجه جمع این دودسته روایات چنین است که درواقع شب قدر موضوعی بوده که پیامبر علیهم‌السلام از آن مطلع بوده و به آن توجه داشته‌اند و مقدر شدن سرنوشت بندگان و نزول فرشتگان بر حجت الهی در زمان‌های گذشته هم بوده، اما برکات شب قدر برای امت اسلام جلوه و برد بیشتری پیدا کرد و خدای تعالی برکت‌هایی را به مسلمانان هبه کرده و به‌طور خصوصی به آن‌ها هدیه داد.

به‌عبارت‌دیگر شب قدر شبی است که قرآن در آن نازل شده است: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی لَیلَهِ الْقَدْرِ؛ ما آن (قرآن) را در شب قدر نازل کردیم!» و این شب از هزار ماه بهتر است «لَیلَهُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ؛ شب قدر بهتر از هزار ماه است!» شاید این دو ویژگی، قبل از اسلام وجود نداشته است. چون قطعاً قرآن قبل از پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل نشده بود.

 

نتیجه‌گیری:

بررسی روایات شب قدر نشان داد دودسته احادیث در این زمینه وجود دارد که برخی شب قدر را خاص امت اسلام دانسته و برخی سابقه آن را از ابتدای خلقت بشر می‌دانند. در جمع بین این دودسته روایات می‌توان گفت اصل شب قدر از ابتدا بوده ولی فضائل آن برای بشر کشف نشده بود و بیان فضائل و حقایق آن، هدیه‌ای بود که از جانب خدای متعال به امت اسلام داده شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سیوطی، جلال‌الدین عبدالرحمن بن أبی‌بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، تهران، انتشارات اسلامیه، ج 6، ص 371.

2. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق/مصحح، غفاری علی‌اکبر و آخوندی، محمد، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج 1، ص 250.

انفاق یکی از اعمالی که در آیات و روایات، بسیار تأکید شده است و ترک آن نیز دارای آثار و تبعات منفی است.

پرسش:

برخی می‌گویند اگر انفاق نکنیم پیامدها و نتایج منفی دارد! آیا واقعاً این‌گونه است؟ لطفاً راهنمایی کنید.

پاسخ:

مقدمه

از کارهای پسندیده در اسلام انفاق کردن است و این موضوع دارای پشتوانه روایی و آیات بسیاری است؛ اما در مورد انفاق مالی محدودیت‌ها و انواعی وجود دارد؛ به‌عنوان‌مثال، انفاق واجب و مستحب داریم که در جای خود در علم فقه و احکام به آن‌ها اشاره شده است؛ اما انفاق منحصر در انفاق مالی نیست و در موضوعات معنوی نیز می‌توان انفاق را متصور دانست. در این مورد توجه شما را به نکاتی جلب می‌کنیم.

پاسخ اجمالی1

انفاق در آیات و روایات، بسیار ارزشمند تلقی شده است و ترک آن نیز دارای آثار و تبعات منفی است. ترک انفاق موجب حسرت و پشیمانی بی‌فایده هنگام مرگ، بخل‌ورزی، تحقق زمینه گرایش به زشتی‌ها، دوری از تکامل و ضرر به خود انسان، نابودی جامعه هنگام خطرات خارجی و باعث عذاب الهی است.

پاسخ اجمالی2

انفاق در آیات و روایات، بسیار ارزشمند تلقی شده است و ترک آن نیز دارای آثار و تبعات منفی است. ترک انفاق موجب حسرت و پشیمانی بی‌فایده هنگام مرگ و مایه بخل‌ورزی و تقویت صفت زشت خساست در انسان است. همچنین زمینه‌ساز گرایش به زشتی‌ها و موجب دوری از تکامل و ضرر به خود انسان از طریق محروم کردن خود از سعادت انفاق است. ترک انفاق در بعد اجتماعی، مانند ترک جهاد، نیز سبب نابودی جامعه هنگام خطرات خارجی خواهد شد. درنهایت ترک انفاق سبب عذاب الهی در آخرت است.

پاسخ تفصیلی

الف. در قرآن و روایات مطالب زیادی در مورد ارزشمندی انفاق به دست می‌آید:

 «مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق می‌کنند مانند دانه‌ای است که از آن هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند از این مقدار نیز برای هر که خواهد بیفزاید و خدا را رحمت بی‌منتهاست و (به همه‌چیز) داناست.»(1)

 در مورد انفاق خداوند به انسان دستورالعمل‌هایی داده است:

 «اى کسانى که ایمان آورده‌اید! ازآنچه به شما روزى داده‌ایم، انفاق کنید! پیش از آنکه روزى فرارسد که در آن، نه خریدوفروش است و نه دوستى و نه شفاعت؛ و کافران خود ستمگرند.»(2)

ب. اما ترک انفاق آثار دنیوی و اخروی نیز می‌تواند داشته باشد که به برخی اشاره می‌کنیم:

1. ترک انفاق موجب حسرت و پشیمانی در هنگام مرگ می‌شود که سودی ندارد.

 «و ازآنچه به شما روزى داده‌ایم انفاق کنید، پیش از آن‌که مرگ یکى از شما فرارسد و بگوید: پروردگارا! چرا مرگِ مرا مدّت کمی به تأخیر نینداختى تا درراه تو صدقه دهم و از صالحان باشم‌؟!»(3)

2. ترک انفاق به معنای نوعی بخل‌ورزی، موجب می‌شود تا قابلیت سرزنش و مذمت پیدا کند:

 «آیا دیدی کسی که از حق روی‌گردان شد و کمی عطا کرد و امساک نمود! و گناهش را به گردن دیگرى افکند.»(4)

3. ترک انفاق زمینه گرایش افراد و اجتماع را به زشتی فراهم می‌آورد زیرا با این کار کسانی ممکن است به فحشاء گرایش یابند و گروهی دیگر در فقر و فلاکت بمانند و به کفر نزدیک شوند:

 «شیطان، شما را هنگام انفاق، وعده فقر و تهی‌دستى مى‌دهد و به زشتی‌ها امر مى‌کند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و «فزونى» به شما مى‌دهد؛ و خداوند، رحمت و قدرتش گسترده و به هر چیز داناست و به وعده خود وفا مى‌کند.»(5)

4. همچنین باید توجه داشت که ازنظر قرآن، کارهای صالح و احسان در کنار ایمان موجب رشد و تکامل انسان و خدایی شدن می‌شود. پس مؤمنان محسن و صالح با انفاق خویش در اصل به خود احسان می‌کنند و این احسان به دیگری، چیزی جز احسان به خودشان نیست؛ درحالی‌که ترک کارهای صالح، ازجمله انفاق و صدقه، به معنای محروم شدن از رشد و کمال و ظلم به خویشتن است.

 «اگر صدقات و انفاق‌هاى خود را آشکار کنید، خوب است؛ و اگر آن‌ها را مخفى ساخته و به نیازمندان بدهید، براى شما بهتر است و از گناهان شما مى‌کاهد؛ و خداوند به آنچه انجام مى‌دهید، آگاه است.»(6)

 بر همین اساس، هر کس احسان کند، به خود احسان کرده و کسی که ترک احسان کند و زشت‌کاری را پیشه کند، به خودش ظلم کرده است. پس ازنظر قرآن، نه‌تنها ترک انفاق به معنای ایجاد بستر برای زشت‌کاری افراد جامعه است، بلکه همچنین ظلم به خویشتن و گرفتاری به زشتی و آثار آن است.

5. ترک انفاق و صدقات و تأمین افراد اجتماع، بلکه ترک انفاق در امور اجتماعی مانند جهاد، می‌تواند اسباب نابودی جامعه و سقوط آن شود که آسیب جدی به خود فرد نیز می‌زند و او را به ورطه هلاکت می‌افکند:

 «و در راه خدا انفاق کنید و با ترک انفاق، خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید؛ و نیکى کنید که خداوند، نیکوکاران را دوست مى‌دارد.»(7)

6. البته تارکان انفاق بدانند که افزون بر عذاب الهی در دنیا، گرفتار عذاب الهی در آخرت نیز می‌شود، چنان‌که قارون با ترک انفاق هم در این دنیا به عذاب خسوف گرفتار شد و همراه ثروتش دفن شد(8)، هم در قیامت گرفتار عذاب دردناک خواهد شد. این اختصاص به قارون ندارد، بلکه تارکان انفاق باید بدانند که گرفتار چنین عذاب‌های دردناکی در دنیا و آخرت خواهند شد. ماجرای قارون در سوره قصص، آیات 76 تا 71 آمده است.

نتیجهگیری

انفاق در آیات و روایات، بسیار ارزشمند تلقی شده است و ترک آن نیز دارای آثار و تبعات منفی است. ترک انفاق موجب حسرت و پشیمانی بی‌فایده هنگام مرگ، بخل‌ورزی، تحقق زمینه گرایش به زشتی‌ها، دوری از تکامل و ضرر به خود انسان، نابودی جامعه هنگام خطرات خارجی و عذاب الهی می‌شود.

منبع برای مطالعه بیشتر

کتاب انفاق، اثر جواد محدثی.

پی‌نوشت‌ها

1. «مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ ۗ وَاللَّهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ سوره بقره، آیه 261.

2. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لَا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ۗ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ سوره بقره، آیه 254.

3. «وَ أَنفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلَا أَخَّرْتَنِی إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ»؛ سوره منافقون، آیه 10.

4. «أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى وَ أَعْطَى قَلِیلًا وَ أَکْدَى»؛ سوره نجم، آیه 34.

5. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لَا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ * الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛ سوره بقره آیات 267 و 268.

6. «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوهَا وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ یُکَفِّرُ عَنکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»؛ سوره بقره، آیه 271.

7. «وَ أَنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»؛ سوره بقره، آیه 195.

چرایی نیاز قرآن به تفسیر مسئله ای تک بُعدی نیست و باید آن را دستکم از سه بُعد مختلف مثل ابهام عمدی یا ارجاع دادن به راسخان در علم مورد بررسی قرار داد.

پرسش:

چرا قرآن باید دشوار باشد تا نیازی به تفسیر داشته باشد؟ چرا برخی از واژگان قرآن معنای واضحی ندارند و درنتیجه، حتی مفسران قرآن نیز بر سر معنای آن‌ها باهم اختلاف دارند؟

پاسخ:

مقدمه

چرایی نیاز قرآن به تفسیر درگرو امور متعددی است. در این نوشتار مهم‌ترین عواملی که سبب شده قرآن نیازمند تفسیر باشد را به صورت چکیده‌ مرور می‌کنیم.

 

پاسخ اجمالی1

تفسیر قرآن لزوماً ناشی از دشواری آن بتمامه نیست، برخی از خوانندگان قرآن به دلیل 1. تسلط بیشترشان به زبان عربی و ظرایف ادبی آن، 2. آگاهی کامل‌تر به شرایط تاریخی و فرهنگی زمان و مکان نزول قرآن و درنتیجه، اطلاع بیشتر از قرائن منفصل آیات، 3. مراجعه بیشتر به روایات معصومان به‌عنوان مفسران قرآن و 4. انس زیادتر با قرآن، فهم و درک بیشتر و بهتری از قرآن دارند. این افراد معمولاً با نگارش تفسیر قرآن، دیگران را در فهم خودشان از قرآن شریک می‌کنند.

 

پاسخ اجمالی2

نیاز قرآن به تفسیر ریشه در عوامل مختلفی دارد. برای نمونه، قرآن به زبان عربی نازل شده و این یعنی غیرعرب‌زبانان برای درک قرآن باید به ترجمه که نوعی تفسیر فشرده است، مراجعه کنند. ادبی بودن متن قرآن نیز سبب شده فهم دقیق‌تر آن در گرو شرح و توضیح ادیبان باشد. بیان آشکار برخی از مطالب ممکن بوده منجر به تحریف قرآن شود؛ ازاین‌رو، خداوند این مطالب را در لفّافه بیان کرده است. کنار زدن این لفافه و درک مراد واقعی خداوند نیز معمولاً تنها از عهده افراد آگاه با زبان و بیان قرآن ساخته است. گاهی نیز بلندی معنا و فقر واژگانی زبان عربی دست‌به‌دست هم داده‌اند و تشابه آیات را به همراه داشته‌اند. فهم منظور خداوند از این آیات نیز منوط به تفسیر راسخان در علم است.

 

پاسخ تفصیلی

چرایی نیاز قرآن به تفسیر

در فهم هر متنی سه امر دخیل هستند:

 1. نویسنده که اراده کرده از طریق متن معنایی را منتقل کند؛

 2. ﻣﺘﻦ که مشتمل بر واژگان برگزیده نویسنده است؛

 3. خواننده متن که قرار است از طریق متن به مراد نویسنده پی ببرد.

 

 چرایی نیاز یک متن به تفسیر به یکی از این سه امر برمی‌گردد:

1. نویسنده متن

گاهی نویسنده متن را مبهم می‌نویسد و درنتیجه، فهم متن درگرو تفسیر خواهد بود. مبهم‌نویسی گاهی سهوی و از سر عجز است، مثلاً نویسنده به‌اندازه کافی به زبان متن و قواعد آن یا روش نگارش درست متن تسلط ندارد و به‌همین‌دلیل، متن را مبهم می‌نویسد. نیاز قرآن به تفسیر با قطع‌نظر از الهی بودن آن، نمی‌تواند ازاین‌جهت ناشی باشد؛ چراکه فصاحت قرآن اتفاقی و رکن اصلی فصاحت، وضوح و ظهور آن در معنا است. گاهی ابهام متن عامدانه است و نویسنده آگاهانه متن را مبهم می‌نویسد. ابهام عمدی نیز گاهی از سر عجز و مثلاً ترس از به خطر افتادن جان و مال یا گاهی نیز طمع است. چنین ابهامی نیز در قرآن وجود ندارد. گاهی نیز نویسنده هرچند از جان و مال خود ترسی ندارد، اما ترس این را دارد که بیان آشکار برخی از مطالب باعث از بین رفتن متن یا تحریف و تغییر آن شود و به همین دلیل، برخی از مطالب را حکیمانه در لایه‌ای از ابهام بیان می‌کند. گاهی نیز نویسنده عمداً متن را مبهم می‌نویسد تا فهم آن جزء از طریق رجوع به افراد خاصی ممکن نباشد. همانند متون درسی مدارس که فهم درست همه مطالب آن‌ها مشروط به حضور در کلاس درس و زانو زدن در مقابل استاد است. قرآن خود به این مسئله اشاره کرده و آشکارا گفته است که قرآن را با این هدف به پیامبر نازل کرد که او آن را برای مردم تبیین کند. ازاین‌رو بسیاری از آیات قرآن فقط حاوی کلیات هستند و برای پی بردن به جزئیات چاره‌ای نیست مگر مراجعه به مبین قرآن. علت دیگر بیان کلی‌گونه مطالب، حجم زیاد آن‌ها از یک‌سو و از سوی دیگر لزوم طولانی نبودن متن است؛ طولانی‌بودنی که باعث بی‌رغبتی خواننده به آن و همچنین دشواری حفظ و نگهداری آن می‌شد.

2. متن

متن ناگزیر باید به یک زبانی باشد و به هر زبانی که باشد افراد فراوانی هستند که از آن آگاهی ندارند و برای فهم آن نیازمند ترجمه که همان تفسیر فشرده است، می‌باشند. چنانکه فهم قرآن توسط غیرعرب‌زبانان یا منوط به فراگرفتن این زبان یا مراجعه به آشنایان با این زبان است.

واژگان هر زبانی با توجه به نیازهای روزانه اهل آن زبان شکل گرفته و توسعه یافته است؛ به‌ همین دلیل، سخن‌گفتن از چیزی که برای اهل یک‌زبان مأنوس نیست به ابهام‌گویی کشیده می‌شود؛ مثلاً زبان عربی برای مردمی بود که درنهایت سادگی عقلی و فقر علمی به سر می‌بردند و نهایت همّ و غمّ‌شان امور مادی، محسوس و ملموسی همچون زن، شراب و شتر بود؛ بنابراین، کاملاً طبیعی است که بیان مطالب متعالی از جنس معانی خارج از حس و درک بشر با استفاده از چنین زبانی منجر به‌نوعی ابهام شود.

متن را می‌توان به دودسته ادبی و معمولی تقسیم کرد. متون ادبی هرچند برای همگان قابل‌درک هستند، اما به دلیل ظرایفی که در آن‌ها هست فهم کامل آن‌ها مبتنی بر مراجعه به ادیبان است. قرآن نیز که در اوج فصاحت و بلاغت است از این قاعده مستثنا نیست.

مسئله دیگر واژگان مشترکی است که در هر زبانی ازجمله زبان عربی وجود دارد. این واژگان بین چندمعنا یا مصداق، مشترک هستند و تشخیص اینکه نویسنده کدام معنا یا مصداق آن‌ها را اراده کرده است در گرو قرائنی است که همیشه همراه کلام نیستند و در بسیاری از موارد منفصل و جدا از آن می‌باشند.

3. خواننده متن

خواننده متن باید با زبان متن آشنا باشد و هرقدر ازاین‌جهت قوی‌تر باشد فهمش نیز قوی‌تر خواهد بود. افزون بر این، اگر متن موردنظر ادبی باشد، باید از ظرایف متون ادبی همچون استعارات و تشبیهات سررشته داشته باشد و هر مقدار که در این امر خبیرتر باشد، درکش از آن متن بیشتر خواهد بود؛ به همین دلیل، چنین افرادی از متن اموری را می‌فهمند که افراد معمولی نمی‌فهمند.

نویسنده در هنگام نگارش متن به یک سلسله قرائنی اعتماد کرده که برخی از آن‌ها در متن هستند و برخی دیگر خارج از متن. قرائن خارجی یا منفصل معمولاً برای اهل زمان و مکان آن متن آشکار است، اما با فاصله زمانی و مکانی خواننده با زمان و مکان پدید آمدن متن، پی بردن به قرائن ناپیوسته نیز مشکل می‌شود. ازاین‌رو، هر خواننده‌ای که شناخت بیشتری از زمان و مکان خلق متن داشته باشد، فهم بهتری از آن خواهد داشت.

مسئله دیگر سطح درک و فهم خوانندگان است. اگر کتاب بسیار ساده نوشته شود، افرادی که در مراتب پایینی از فهم هستند آن را می‌فهمند، اما دیگر برای افرادی که در مراتب بالایی قرار دارند، قابل‌استفاده نخواهد بود؛ چنان‌که اگر نویسنده فقط افراد فهیم را در نظر بگیرد، افراد ضعیف محروم می‌مانند. بهترین کار رعایت حد وسط است؛ چراکه اکثر مردم در این سطح از فهم هستند و ضعف افراد ضعیف با تفسیر جبران می‌شود.

 

نتیجه

چرایی نیاز قرآن به تفسیر مسئله‌ای تک‌بُعدی نیست و باید آن را دستکم از سه بُعد مختلف خالق متن، متن و مخاطب آن بررسی کرد. گاه خداوند عامدانه و درعین‌حال حکیمانه برخی از مطالب را مبهم بیان کرده است. ابهام عمدی یا برای حفظ قرآن از تحریف بوده و یا برای اینکه مخاطب چاره‌ای جز مراجعه به مفسران واقعی قرآن (معصومین علیهم‌السلام) نداشته باشد. گاهی نیز متن قابلیت محتوا را نداشته و امر دایر بین گفتن اما مبهم یا نگفتن بوده و خداوند مبهم‌گفتن را برگزیده و خوانندگان کتاب خود را به مفسران برگزیده خودش، یعنی راسخان در علم، ارجاع داده است. متن لاجرم باید به زبانی می‌بود و در رابطه با قرآن قرعه به نام زبان عربی افتاده است؛ بنابراین، غیرعرب‌زبانان ناآشنا با این زبان ناگزیر از مراجعه به تفاسیر هستند. چنانکه ادبی بودن متن قرآن نیز سبب شده فهم کامل آن درگرو ادیب بودن یا مراجعه به ادیبان باشد.

برای مطالعه بیشتر

عسگری، انسیه، نیاز مخاطبان قرآن به تفسیر و بررسی علل آن، حسنا، سال سوم، تابستان و پاییز 1390 ش، شماره 9 و 10، ص 151-163.

نقد نقد قرآن ویکی پدیای فارسی

https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

روابط ایران و روسیه و مقابله با بحران های پیش رو
ایران و روسیه به‌عنوان دو قطب قدرت، با نظام سیاسی تک‌قطبی مخالف‌اند. این مسئله سبب تهدیدهای نظامی، امنیتی، سیاسی و اقتصادی جدی برای این دو کشور شده است.

پرسش:

آیا روسیه شریک استراتژیک جمهوری اسلامی ایران است؟ نقش روابط ایران و روسیه در مقابله با بحران‌های پیش روی دو کشور چیست؟

پاسخ:

مقدمه

در ادبیات روابط بین‌الملل برای سیاست خارجی کشورها، چهار جهت‌گیری یا رویکرد «بی‌طرفی، عدم تعهد، انزوا و اتحاد» وجود دارد که کشورها در روابط و سیاست‌هایشان در قبال کشورهای دیگر، یکی ازاین‌رویکردها را در پیش می‌گیرند. اتحاد و ائتلاف یکی از مهم‌ترین رویکردهای امروز در سیاست خارجی است که زمینه‌های متعددی دارد؛ گاهی به‌عنوان سازوکاری برای بیشینه‌سازی قدرت و ایجاد توازن در برابر قدرت‌های دیگر شکل می‌گیرد تا هم کشورها سهم خودشان را از قدرت جهانی افزایش دهند و هم محاسبات غلط ابرقدرت‌ها را برهم زنند، گاهی اتحاد و ائتلاف برای تأمین منافع مشترک طرف‌های شراکت، شکل می‌گیرد و گاهی نیز برای دفع تهدید مشترک. اکنون سؤال بنیادین این است که آیا روسیه شریک استراتژیک جمهوری اسلامی ایران است؟ نقش روابط ایران و روسیه در مقابله با بحران‌های پیش روی دو کشور چیست؟

متن پاسخ در قالب چند مسئله

مسئله اول: شاخص‌های شرکای استراتژیک در روابط بین‌الملل

در ادبیات روابط بین‌الملل، اصطلاحاتی نظیر همکاری استراتژیک، اتحاد استراتژیک و شراکت استراتژیک به کار می‌رود که تفاوت‌های ظریفی دارند؛ اما در معنای عام، متحد و شریک استراتژیک به‌جای یکدیگر استعمال می‌شوند. برای شریک استراتژیک تعاریف متعددی بیان شده است.

 ولادیمیر ساژین، رابطه استراتژیک را شامل ۷ ویژگی می‌داند که عبارتنداز: 1. فقدان تعارضات جدی در روابط دوجانبه،

 2. وجود سطح بالایی از اعتماد متقابل،

 3. روابط شفاف، همکاری‌های گسترده اقتصادی و سیاسی،

 5. هماهنگی در تصمیم‌گیری‌های سیاست خارجی،

 6. مقاومت در برابر نفوذ و

 7. روابط طولانی‌مدت(1).

 در همین چارچوب، زمانی می‌توان وصف استراتژیک را برای بازنمایی روابط دو یا چند دولت به کار برد که سطح هم‌پوشانی منافع ملی و درهم تنیدگی ارزش‌های حیاتیِ طرف‌های رابطه در اندازه‌هایی باشد که تهدید علیه موجودیت و منافع یک‌طرف به معنای تهدیدی علیه طرف دیگر قلمداد شود. شراکت استراتژیک از همکاری استراتژیک، گسترده‌تر است و برای دوام آن، کشورهای عضو، علاوه بر نداشتن اختلاف جدی و داشتن نفع مشترک، باید به سمت ایجاد سازوکارهای دیپلماتیک بالاتر از روابط معمولی، فراهم کردن زیرساخت‌های لازم، شناخت فرهنگی و نداشتن تعارض فرهنگی، فهم مشترک از رویکرد سیاست خارجی و اتفاق‌نظر در اولویت‌ها و ارجحیت‌های بین‌المللی، حرکت کنند.

مسئله دوم: روابط ایران و روسیه؛ استراتژیک یا تاکتیکی؟

در تحلیل روابط تهران و مسکو، رویکردهای خوش‌بینانه، بدبینانه و منفعت محور وجود دارد که می‌توان آن‌ها را از منظر تاکتیکی و استراتژیکی، در دودسته صورت‌بندی نمود؛

1. رابطه تاکتیکی و کوتاه‌مدت؛

برخی استدلال می‌کنند که همکاری ایران و روسیه، تاکتیکی، فرصت‌طلبانه و بر اساس منافع‌کوتاه مدت است که موقتاً اختلافات را تحت تأثیر قرار داده و به نظر می‌رسد روابط دو کشور بر اساس رویکرد مشترک آن‌ها به سیاست بین‌الملل پی‌ریزی شده است. دو کشور خواستار ایجاد و حفظ یک نظم جهانی چندقطبی هستند؛ در حالیکه روسیه این هدف را بیشتر در سطح جهانی می‌بیند و ایران بیشتر بر اجرای خوانش نظم بین‌المللی در منطقه تمرکز دارد. در همین چارچوب مقام رهبری در دیدار با ولادیمیر پوتین در نوامبر سال ۲۰۱۵ اشاره کردند «طرح بلندمدت ایالات‌متحده علیه منافع همه ملت‌ها به‌ویژه دو کشور ما است که می‌تواند توسط همکاری‌های نزدیک‌تر عقیم شود.» طرفداران این دیدگاه معتقدند روسیه با آگاهی کامل از مشکلات فزاینده ایران در عرصه بین‌المللی و تحریم‌های همه‌جانبه، از ایران برای پیروزی در جنگ اوکراین و پیشبرد سیاست‌های جهانی خویش، بهره می‌برد و درعین‌حال نگران افزایش قدرت ایران و تغییر توازن قدرت در منطقه به نفع ایران است و اینجا مرز همکاری با ایران خواهد بود. درواقع همکاری روسیه و ایران مبتنی بر یک گفتمان عمل‌گرایانه در روسیه است و نمی‌تواند استراتژیک باشد.(2) به‌طورکلی بر اساس این دیدگاه، روسیه، در همان پارادایم غرب تعریف می‌شود.

2. رابطه استراتژیک و بلندمدت؛

دیدگاه دوم این است که اگرچه دو کشور از برخی تصمیمات یکدیگر راضی نیستند و اختلافاتی در سیاست‌ها و اولویت‌ها نیز دارند، اما خاورمیانه منطقه‌ای است که برای هر دو کشور اولویت دارد و نه‌تنها تهدید مشترک دارند به‌ویژه بعد از جنگ اوکراین، بلکه منافع حیاتی مشترک نیز دارند. درواقع، تصمیم گیران ج. ا. ایران معتقدند که روابط با مسکو امروز تنها در سطح دفاعی و امنیتی نیست، بلکه در زمینه‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، فناوری و فنّاورانه و دفاعی و امنیتی و سایر حوزه‌ها، تعامل نزدیکی دارند که عرضه کردن این روابط به‌ویژه قرارداد راهبردی بلندمدت 2025 به شاخص‌های رابطه استراتژیک، کاملاً شراکت ایران و روسیه را در زمره روابط استراتژیک قرار می‌دهد. البته این دیدگاه خواهان اعتماد یک‌جانبه و غیر محتاطانه نسبت به روسیه نیست؛ بلکه بر مبنای منافع ملی و اولویت‌های راهبردی و توازن، بر تأمین منافع طرفین، تأکید می‌کند و معتقد است 20 سال تلاش ناکام برای پیوستن به باشگاه غرب و اتحادیه اروپا و درنتیجه جنگ با آن‌ها از یک‌سو و اثبات صداقت و قابل‌اعتماد بودن ایران در سیاست خارجی و اتحاد استراتژیک از سوی دیگر و ظهور ایران به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای و جهانی، روسیه را به شراکت راهبردی با ایران کشانده است.(3) این دیدگاه روابط ایران و روسیه را، بهتر تبیین می‌کند و ارزیابی مجموع شرایط و روابط ایران و روسیه، توازن در تأمین منافع، گسترش همکاری از حوزه‌های دفاعی و امنیتی به سایر حوزه‌ها، داشتن منافع و تهدیدهای حیاتی مشترک، داشتن اولویت‌های مشترک، اقدامات مشترک و عوامل دیگر، نشان می‌دهد که روابط ایران و روسیه به سطح شراکت استراتژیک وارد شده است و این مسئله با تطبیق بر شاخص‌های تعامل استراتژیک، کاملاً روشن است. این واقعیت نه‌تنها در اظهارات کارشناسان ایران، بلکه در مواضع مقامات بلندپایه روسیه نیز به چشم می‌خورد. الکساندر دوگین در ارزیابی توافقنامه همکاری جامع راهبردی ایران و روسیه، می‌گوید: «این یک رویداد بسیار مهم و توافقی بر اساس اتحاد استراتژیک بین روسیه و ایران است. طی دهه گذشته روابط روسیه و ایران پویایی بسیار مثبتی داشته و روابط اقتصادی، سیاسی و راهبردی ما بهبود یافته است.» این مسئله با بررسی توافقنامه راهبردی 20 ساله بهتر قابل ارزیابی است؛ توافقنامه‌ای که مشتمل بر یک مقدمه و 47 ماده است و همه حوزه‌های مناسبات دوجانبه را در بر می‌گیرد(4) و به تعبیر دکتر کاظم جلالی(سفیر ایران در روسیه)، در نگارش این توافق، توازن، حفظ استقلال و تمامیت ارضی دو طرف رعایت شده است. به‌روزرسانی توافقنامه 20 ساله قبلی که از سال 2001 امضا شده بود و امکان تمدید 5 ساله نیز داشت، نشان می‌دهد که اولویت‌ها و سطح همکاری، بسیار گسترده و همه‌جانبه، شده است و امروز ایران و روسیه در بسیاری از حوزه‌ها، همگرا و شریک هستند. اگر زمانی این اتحاد، «اتحاد طبیعی» در حوزه اوراسیا بود، امروز ارتقا یافته و به «اتحاد استراتژیک» تبدیل شده است. روابط ایران و روسیه از بحران سوریه به سمت همگرایی پیش رفت و در جنگ اوکراین و تحریم روسیه، تقویت شد.(5)

مسئله سوم: نقش روابط ایران و روسیه در مقابله با بحران‌های پیش روی دو کشور

ایران و روسیه به‌عنوان دو قطب قدرت، با نظام سیاسی تک‌قطبی و یک‌جانبه‌گرا، مخالف‌اند و درصدد برهم زدن این نظام تک‌قطبی برآمده‌اند. این مسئله سبب تهدیدهای نظامی، امنیتی، سیاسی و اقتصادی جدی شده است؛ جمهوری اسلامی ایران با اخراج آمریکا از خاک ایران و سپس اقدام به اخراج آن از منطقه غرب آسیا و به چالش کشیدن اعتبار هژمونیک و منافع آمریکا، بیش از 4 دهه است که با بحران‌های امنیتی، جنگ تحمیلی هشت‌ساله، تجزیه‌طلبی، کودتا و تحریم اقتصادی همه‌جانبه مواجه شده است. روسیه نیز با ورود به نبرد سوریه در مقابل داعش و پیش‌دستی در جنگ اوکراین برای ممانعت از پیش روی ناتو و تغییر مرزها، با فشارهای سیاسی سنگین و تحریم‌های اقتصادی همه‌جانبه موجه گردید. ازآنجاکه دو کشور، منافع و تهدیدات مشترکی دارند؛ هم در سطح جهانی (نظام تک‌قطبی و یک‌جانبه‌گرایی آمریکا)، هم در سطح منطقه‌ای (تهدید ژئوپلیتیک و تلاش برای تغییر مرزها و تضعیف هم‌پیمانان) و هم در سطح ملی (تهدیدات امنیتی، اقتصادی و فنّاورانه)، هم‌افزایی این دو کشور می‌تواند با فعلیت بخشیدن به ظرفیت ژئوپلیتیک، فعال کردن کریدور اقتصادی، کنترل انرژی، هم‌افزایی فناورانه، پشتیبانی سیاسی و اقتصادی، نقش مهمی در خنثی‌سازی این تهدیدات داشته باشد که عمده این امور در توافقنامه جامع راهبردی موردتوجه قرار گرفته و اقداماتی نیز برای تحقق این امور در جریان است.

نتیجه‌گیری:

شراکت استراتژیک، شاخص‌ها و معیارهایی دارد که سنجش روابط ایران و روسیه با توجه به شاخص‌ها، این دو کشور را تبدیل به شریک و متحد استراتژیک نموده است؛ البته این امر به معنای استراتژیک بودن همه تعاملات و همکاری‌ها نیست ولی در بسیاری از موارد ازجمله عرصه‌های مورد تصریح توافقنامه جامع راهبردی، سطح روابط کاملاً راهبردی است. تهدیدات مشترک، منافع مشترک و اولویت‌های مشترک جهانی و منطقه‌ای، در ارتقاء این روابط به سطح راهبردی بسیار مؤثر بوده است. اثرگذاری این روابط در دفع بحران‌های ژئوپلیتیک، دفع فشارهای سیاسی و دیپلماتیک، دفع تهدیدات امنیتی و بی‌اثر کردن تحریم‌های اقتصادی پیش روی دو کشور، کاملاً جدی است.

پی‌نوشت‌ها

1. Sazhin, Vladimir. (2018. Strategic Partnership Between Russia And Iran At a New Phase: What Can The Two Countries Offer Each Other? Jan,12, Available in: www.Iras.ir.

2. اسعدی، بهروز و منوری، سید علی، بررسی روابط ایران و روسیه در قرن جدید؛ اتحاد استراتژیک یا همسویی منافع، فصلنامه علمی رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی، دوره 12، شماره 4، 1401، ص 12-13.

3. اسعدی، بهروز و منوری، سید علی، بررسی روابط ایران و روسیه در قرن جدید؛ اتحاد استراتژیک یا همسویی منافع، فصلنامه علمی رهیافت‌های سیاسی و بین‌المللی، دوره 12، شماره 4، 1401، ص 10-11.

4. پایگاه اطلاع‌رسانی ریاست جمهوری، متن کامل توافقنامه جامع راهبردی ایران و روسیه، سایت اطلاع‌رسانی ریاست جمهوری، 28 دی 1403، شماره 156872، https://president.ir/fa/156872.

صفحه‌ها