چرایی نقد قرآن

سخنان حکمت آمیز قرآن
اولاً هر سخن زیبایی لزوماً درست، خردمندانه و حکیمانه نیست و نباید فریب ظاهر را خورد؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌ها با بیانی دیگر در قرآن نیز مطرح شده‌اند

پرسش:

چرا بسیاری از مطالب خوب و مفید که در مابقی کتب آمده، همانند سخنان ناب و حکمت‌آمیز دانشمندان و فیلسوفان که امروزه دائماً در فضای مجازی منتشر می‌شوند و در اوج حکمت و عقلانیت هستند، در قرآن نیامده است؟

پاسخ:

همه ما روزانه با کلمات قصار و سخنان حکمت‌آمیزی روبه‌رو می‌شویم که بسیار زیبا و آموزنده هستند؛ اما در قرآن به‌عنوان کتاب «بیانگر هر چیزی که مایه هدایت بشر است،» (1) از این مطالب حکیمانه خبری نیست. سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است: چرا کتابی که قرار است تا قیامت راهنمای بشر باشد، (2) این مطالب را بیان نکرده است؟

 در این نوشتار به این پرسش جواب می‌دهیم.

هر سخن زیبایی لزوماً درست نیست

درستی و زیبایی الزاماً باهم هم‌پوشانی ندارند. زیباییِ کلام، معیار درستی و حکیمانه بودن آن نیست. چه بسیار سخنانی که با ظاهری جذاب و فریبنده، به‌ظاهر حکیمانه و عمیق جلوه می‌کنند، اما در باطن، کاملاً نادرست و حتی مضر هستند. بسیاری از سخنان زیبایی که امروز در فضای مجازی پخش می‌شوند شبیه غذاهای خوشمزه‌ای هستند که برخلاف ظاهر زیبا، بسیار خطرناک و زیان‌بار هستند. درمقابل، سخنان تلخ و گزنده لزوماً نادرست نیستند. همانند دارو که هرچند تلخ است، اما سالم و نجات‌دهنده است. چکیده سخن این‌که باید از ظاهر زیبای کلام فراتر رفت و به محتوای آن توجه کرد. زیبایی، ابزاری برای ترویج حقایق است، نه خود حقیقت.

قرآن به‌جای ماهی دادن به مخاطبانش ماهیگیری یاد داده است

اولاً بسیاری از سخنان حکیمانه‌ای که در فضای مجازی می‌بینیم، در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند، اما برخی به دلیل ناآشنایی با قرآن و آموزه‌های آن گمان می‌کنند قرآن به این امور اشاره نکرده است؛ ثانیاً اگر قرآن می‌خواست همه سخنان حکیمانه را نقل کند، نه یک جلد بلکه باید ده‌ها و شاید هم صدها جلد می‌شد و طبیعتاً چنین چیزی امکان نداشت؛ اما قرآن به‌جای این‌که به مخاطبانش ماهی بدهد، ماهیگیری را به آنان یاد می‌دهد. توضیح آن‌که اولاً قرآن مخاطبانش را به سمت بزرگ‌ترین حکیمان و معلمان و معادن اصیل و ضمانت‌شده حکمت، یعنی پیامبر خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام، هدایت و دعوت کرده است و آنان در سخنان خود حکمت‌های فراوانی را به مردم آموزش داده‌اند:

﴿هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَهَ ...﴾؛ (3) «اوست که در میان مردم بی‌سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد ... .»

ثانیاً حکمت نتیجه زیستن با آگاهی و توجه به معنای زندگی است. سخنان حکیمانه ناشی از ترکیبی از اموری همچون تعقل، تفکر، تدبر در خود و جهان هستی، درس گرفتن از تجربه و استفاده از تجربیات دیگران و... هستند و همه این امور در قرآن بارها مورد سفارش قرار گرفته‌اند. برای نمونه، نگاه اندیشمندانه در خود و همچنین در جهان هستی و طبیعت به افراد کمک می‌کند تا درک جامعی از پیچیدگی‌های روح و جسم خود و عظمت جهان به‌دست بیاورند و درنتیجه، نگاه بلندی پیدا کنند و سخنان پرمعنایی بگویند:

﴿سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ ...﴾؛ (4) «به‌زودی نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی‌تردید او حق است ... .»

سخنان حکیمانه نتیجه تأمل، تفکر و تعقل عمیق درباره مسائل زندگی، انسان و جهان است و همه این امور بارها در قرآن سفارش شده‌اند:

﴿اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ (5) «بدانید که خدا زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند. همانا ما نشانه‌ها را برای شما بیان کردیم تا بیندیشید

یکی دیگر از سرچشمه‌های حکمت، تجربه‌های زندگی، چه موفقیت‌ها و چه شکست‌ها است. افرادی که با چالش‌های مختلف روبه‌رو شده‌اند و از آن‌ها درس گرفته‌اند، معمولاً دید عمیق‌تری به مسائل پیدا می‌کنند. البته لازم نیست آدمی همه‌چیز را حتماً خودش تجربه کند، بلکه می‌تواند از تجربیات دیگران پند بگیرد و اشتباهات آنان را تکرار نکند:

﴿قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ اَلْخَلْقَ ثُمَّ اَللّٰهُ یُنْشِئُ اَلنَّشْأَهَ اَلْآخِرَهَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾؛ (6) «بگو: در زمین بگردید پس با تأمل بنگرید که چگونه مخلوقات را آفرید، سپس خدا جهان آخرت را ایجاد می‌کند؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست

سخنان حکیمانه معمولاً ریشه در ارزش‌های انسانی مانند عدالت، حقیقت و معنویت دارند. این ارزش‌ها به سخنان افراد وزن و اعتبار می‌بخشند و همه این امور در قرآن بارها مورد تأکید قرار گرفته‌اند. طبیعی است که خواننده قرآن وقتی به این توصیه‌ها عمل کند، نه‌تنها حکیم و خردمند می‌شود، بلکه خودش منشأ صدور سخنان حکیمانه و پندآموز خواهد شد.

نتیجه‌گیری:

اولاً نباید گمان کرد هر سخن زیبا و جذابی لزوماً درست و حکیمانه است؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌هایی که گمان می‌شود در قرآن نیامده‌اند در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند؛ ثالثاً قرآن به بیان پند و حکمت اکتفا نکرده و به‌گونه‌ای نازل شده که خوانندگانش با عمل به آموزه‌های آن، خودشان حکیم و منشأ سخنان حکیمانه می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ...وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِینَ ﴿النحل‏، 89﴾؛ «... و این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی و هدایت و رحمت و مژده‌ای برای تسلیم‌شدگان [به فرمان‌های خدا] ست

2. شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدىٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ ... ﴿البقره، 185﴾؛ «[این است] ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده، قرآنی که سراسرش هدایتگر مردم است و دارای دلایلی روشن و آشکار از هدایت می‌باشد و مایه جدایی [حق از باطل] است ... .»

3. سوره جمعه، آیه 2.

4. سوره فصلت، آیه 53.

5. سوره حدید، آیه 17.

6. سوره عنکبوت‏، آیه 20.

نقد شبهۀ ذکر احکام اختصاصی پیامبر در قرآن
احکام اختصاصی پیامبر(ص) هرچند ویژۀ ایشان است و در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است.

پرسش:

چگونه ممکن است پیامبری که به گفتۀ قرآن در امور جنسی احکام استثنائی دارد، اسوه و الگوی کسانی باشد که این احکام را ندارند؟ ذکر احکام اختصاصی پیامبر چرا باید در قرآن باشد و این مسئله چگونه با جهانی و جاودانگی‌بودن جمع‌شدنی است؟

پاسخ:

منافات‌نداشتن احکام اختصاصی پیامبر با الگوبودن ایشان

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسئله ازدواج دو حکم استثنایی داشتند:

1. برابر با شریعت اسلامی و قانون «حق قَسْم»، فردی دارای بیش از یک همسر باید زمان خودش را عادلانه میان همسرانش تقسیم کند (1). بر اساس مشهور، خداوند به‌ دلیل کثرت مشغله پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در آن زمان افزون بر نبوت و رسالت، عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه نیز بودند، رعایت این حکم را در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید (2)؛ اما حضرت با اینکه موظف به رعایت این حکم نبودند، تا حد امکان آن را رعایت می‌کردند (3).

2. مطابق قانون اسلام، هر مرد فقط می‌تواند چهار همسر دائمی داشته باشد و بیش از این تعداد جایز نیست (4). البته جواز ازدواج با بیش از یک همسر، مشروط به داشتن توانایی رعایت عدالت بین همسران است و اگر مردی این توانایی را ندارد، فقط حق ازدواج با یک همسر را دارد (5). پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از حکم چهار همسر دائمی استثنا شدند و نُه همسر دائمی داشتند؛ اما اولاً مسئله تعدد ازواج حضرت در ارتباط با نقش رسالت و حکومت ایشان بود و جنبه شخصی نداشت (6)؛ بنابراین حضرت پیش از نبوت و همچنین پیش از هجرت به مدینه، تنها یک همسر داشتند. ثانیاً همۀ ازدواج‌های نه‌گانه حضرت پیش از نزول آیه منع ازدواج با بیش از چهار همسر بود و حضرت پس از نزول این آیه با زن دیگری ازدواج نکردند. تنها استثنای پیامبر این بود که پس از نزول این آیه هر مردی که بیش از چهار همسر داشت، فقط می‌توانست چهار همسر را نگه دارد و مابقی را باید طلاق می‌داد (7)؛ اما بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) واجب نبود که طلاق دهند.

این دو حکم نه‌تنها منافاتی با الگوبودن حضرت ندارد، بلکه کاملاً در راستای آن است؛ چراکه اولاً حکم دوم به نفع همسران پیامبر بود نه خود ایشان؛ زیرا آنان برخلاف همسران سایر مردان پس از طلاق حق ازدواج‌ با مرد دیگری را نداشتند (8)؛ درنتیجه باید تا آخر عمر بدون همسر باقی می‌ماندند. ثانیاً این دو حکم چندان خاص و ویژه نیستند تا تفاوت زیادی بین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دیگران ایجاد کنند تا حضرت دیگر نتوانند الگوی دیگران باشند.

علت ویژه و خاص‌نبودن این احکام آن است که دیگر مردان نیز می‌توانند چهار همسر دائم و هر تعدادی همسر موقت داشته باشند؛ درنتیجه تنها تفاوت پیامبر با دیگر مردان، در دائمی یا موقت‌بودن بیش از چهار همسر است. نیازی به گفتن نیست که وظایف مرد در برابر همسر دائمی‌اش بسیار بیشتر است تا همسر موقتی؛ بنابراین تنها آوردۀ این حکم خاص برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظایف بیشتر بوده است و فایده دیگری برای ایشان نداشت. چنان‌که هرچند عدم وجوب رعایت «حق قسم» ویژۀ حضرت است، اما این وجوب از دیگر مردان نیز رفع‌شدنی است (9)؛ برای نمونه آنان می‌توانند با این شرط که رعایت حق قسم بر آنان واجب نباشد، ازدواج کنند یا بعد از ازدواج از همسرانشان بخواهند لزوم رعایت این حق را در حق آنان ساقط کنند و آنان نیز بپذیرند.

نسبت احکام اختصاصی پیامبر در قرآن با جهانی و جاودانگی آن

منظور از جهانی‌بودن قرآن این است که قرآن فقط برای مردم شبه‌جزیره عربستان نازل نشده است، بلکه همۀ مردم جهان در اقصی نقاط عالم موظف به پیروی از این کتاب هستند. به عبارت دیگر، قرآن برای مکان خاصی نازل نشده است و قلمروی نفوذ آن کل جهان است. منظور از جاودانگی قرآن هم این است که این کتاب آخرین کتاب آسمانی است و دیگر قرار نیست پس از آن کتاب دیگری نازل شود و همۀ مردم تا قیام قیامت باید از آن پیروی کنند. به عبارت دیگر، قرآن برای زمان خاصی نازل نشده است، تاریخ انقضا ندارد و قلمروی نفوذ آن تا پایان عمر این جهان است؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً﴾: همیشه سودمند و بابرکت است آن‌که فرقان را [که قرآن جداکننده حق از باطل است] بر بنده‌اش نازل کرد تا برای جهانیان بیم‌دهنده باشد (10).

ذکر احکام اختصاصی پیامبر نه‌تنها با جهانی و جاوادنگی‌بودن قرآن منافات ندارد، بلکه در راستای آن است؛ چراکه هرچند این دو حکم مختص به پیامبر خدا هستند، اما همین احکام نشان‌دهندۀ ملاکات و مناطاتی هستند که از دل آنها احکام مختلف و متعددی استنباط می‌شود؛ برای نمونه «حق قسم» بیان‌کنندۀ لزوم رعایت عدالت در هر زمانی است، اما استثناشدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشان‌ می‌دهد رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که تالی فاسد بزرگ‌تری نداشته باشد. بنابراین رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که فساد بزرگ‌تری بر آن مترتب نشود. چنان‌که استثناشدن پیامبر از حرمت ازدواج با بیش از چهار همسر نیز می‌تواند نشان‌دهندۀ این نکته باشد اگر در جایی قانونی منجر به ضرر جبران‌ناپذیر برخی می‌شود، باید برای آن استثنا قائل شد و رعایت تساوی لازم نیست.

نتیجه:

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جهت لزوم رعایت «حق قسم» و همچنین حرمت ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، حکم اختصاصی داشتند، اما این احکام اولاً چندان خاص و ویژه نیستند؛ چراکه دیگر مردان نیز می توانند با رضایت همسرانشان حق قسم را از خود ساقط کنند و در صورت تمایل به داشتن بیش از چهار همسر با آنان به طور موقت ازدواج کنند. افزون بر این، هرچند رعایت حق قسم بر حضرت واجب نبود، حضرت آن را رعایت می‌کردند. ثانیاً احکامی همچون جواز ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، فقط وظایف بیشتری را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همراه داشت و شخصی که وظایف بیشتری دارد، می‌تواند الگوی اشخاصی باشد که وظایف کمتری دارند. چنان‌که در قضیۀ «حق قسم» نیز حضرت از این حیث الگو هستند که هرچند رعایت این حکم بر ایشان واجب نبود، خودشان ملتزم به انجام کار موافق عدالت بودند و آن را با قطع‌نظر از وجوب آن انجام می‌دادند. ثالثاً احکام اختصاصی حضرت هرچند ویژۀ ایشان است و حتی امامان را نیز دربر نمی‌گیرد، در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است؛ به همین دلیل ذکر آنها در قرآن نه‌تنها با جهانی و جاودانی‌بودن قرآن ناسازگار نیست، بلکه کاملاً هم‌راستاست.

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 129.

2. احزاب: 51. البته برخی معتقدند رعایت این حکم بر حضرت نیز واجب بود و ایشان اسثتنا نشده‌اند (مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرةالمعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏7، ص 621).

3. محمد ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج 2، ص 178.

4. نساء: 3.

5. نساء: 3 و 129.

6. مجید اب‍وال‍ق‍اس‍م‌زاده و مهری کاظم‌نژاد؛ «کنکاشی درباره علل تعدّد همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله)؛ مجله معرفت، ش 108، 1385 ش.

7. حسین بن علی ابوالفتوح رازى؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن؛ مشهد مقدس: بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، 1408 ق، ج ‏5، ص 242.

8. احزاب: 6.

9. علی بن جعفر عریضی؛ مسائل علیّ بن جعفر و مستدرکاتها؛ مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا (علیه السلام)، 1368 ش، ص 174.

10. فرقان: 1.

قرآن هم به لحاظ محتوا و هم ارائه مطلب، هیچ عیب، نقص یا خللی ندارد؛ اما نباید گمان کنیم اگر چیزی واقعاً بی‌نقص باشد، دیگر کسی به آن ایراد نمی‌گیرد.

پرسش:

نقد قرآن ویکی پدیا: چرا قرآن به گونه‌ای نازل نشد که جایی برای اشکال باقی نماند؟

پاسخ:

قرآن حق است و بر اساس حق نازل شده است؛ خداوند در آیات مختلفی به این مسئله اشاره می‌کند: «به‌یقین این کتاب را به درستی و راستی [حق] بر تو نازل کردیم» (1).

در قرآن هم از حیث محتوا و هم ارائۀ محتوا، هیچ عیب و ایراد و مطلب باطل و اشتباهی وجود ندارد تا واقعاً به آن اشکالی وارد باشد؛ خداوند می‌فرماید:

«که هیچ باطلی از پیش‌رو و پشت سرش به سویش نمی‌آید» (2).

به تعبیر قرآن، این کتاب بهترین چیزی بود که خدا ممکن بود برای بشر فرستد و از این بهتر دیگر ممکن نبود:

«و از نیکوترین چیزی که از طرف پروردگارتان به سوی شما نازل شده است، پیروی کنید » (3).

بنابراین خداوند برای اشکال و ایراد، زمینه و بهانه‌ای قرار نداده است؛ اما نباید گمان کنیم که اگر چیزی واقعاً بی‌عیب و ایراد بود، دیگر هیچ‌کس به آن اشکال نخواهد کرد. مطابق قرآن، خداوند هر کاری که می‌کرد، باز به آن اشکال می‌گرفتند:

«و اگر دری از آسمان به روی آنان بگشاییم که همواره از آن بالا روند، باز خواهند گفت به‌یقین ما چشم‌بندی شده‌ایم، بلکه گروهی جادوشده هستیم» (4).

در جای دیگری نیز فرموده است: «و هیچ نشانه‌ای از نشانه‌های پروردگارشان برای آنان نیامد، مگر آنکه از آن روی گردانیدند. و اگر ما نوشته‌ای روی صحفه‌ای بر تو نازل کنیم که آنان آن را با دست خود لمس کنند، باز کفرپیشگان می‌گویند این جز جادویی آشکار نیست» (5).

آیات 90 تا 93 سورۀ «اسراء» که بیان‌کنندۀ فهرست بالای مشرکان برای ایمان‌آوردن است نیز مؤیّد خوبی برای این مدعاست: «مشرکان خطاب به پیامبر گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمی‌آوریم، مگر آنکه از این سرزمین [خشک و سوزان مکه] چشمه‌ای پر آب و جوشان روان سازی. یا برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد که از لابلای آنها نهرها روان کنی. یا آسمان را آن‌گونه ‌که گمان کرده‌ای [قدرت داری] پاره‌پاره بر سر ما بیفکنی. یا خدا و فرشتگان را روبروی ما آوری. یا خانه‌ای از طلا برای تو باشد، یا در آسمان بالا روی و حتی در این صورت بالا‌رفتنت را باور نمی‌کنیم تا آنکه نوشته‌ای بر ما نازل کنی که آن را بخوانیم» (6).

بنابراین خدا هر کاری انجام می‌داد، باز هم عده‌ای ایراد می‌گرفتند و به قول مثل مشهور «در دروازه رو می‌شه بست، اما دهان مردم را نه».

چرا خداوند جلوی اشکال‌تراشی‌ها به قرآن را نگرفت؟

اینکه مردم اصلاً نتوانند اشکال بگیرند، تنها از یک راه ممکن بود و آن هم اینکه خداوند کاری کند همگی بدون اختیار و اراده به قرآن ایمان بیاورند و آن را بپذیرند یا دست‌کم قدرت اشکال‌بافی را از ذهن و زبان بشر بگیرد، یا وقتی کسی می‌خواست اشکال کند، به‌سرعت بر او عذابی نازل می‌کرد؛ درنتیجه یا اصلاً اشکالی به ذهن کسی خطور نمی‌کرد یا اگر خطور می‌کرد، بیان و طرح آن ممکن نبود، یا اگر ممکن بود، از ترس عذاب کسی به آن اقدام نمی‌کرد. ولی خداوند در قرآن آشکارا اعلام می‌کند اجبار را اراده نکرده است و می‌خواهد ایمان افراد اختیاری و از روی اراده باشد:

«بگو دلیل و برهان رسا مخصوص خداست؛ و اگر خدا می‌خواست، به‌یقین همۀ شما را [به ‌طور جبر] هدایت می‌کرد» (7).

«اگر پروردگارت می‌خواست به‌یقین همه کسانی که روی زمین‌اند [به‌اجبار] ایمان می‌آوردند؛ پس آیا تو مردم را وادار می‌کنی تا به‌اجبار مؤمن شوند؟» (8)

ریشه‌کاوی اشکال‌تراشی برای امور بی‌نقص

با قطع‌نظر از افراد شکاک که به هر چیزی شک می‌کنند و تمایل دارند همه ‌چیز را حتی اگر واقعاً بی‌نقص باشد به چالش بکشند، بسیاری از انسان‌ها به دلیل تفاوت در پیشینه فرهنگی، اجتماعی، فکری، علمی و ... و نیز پیش‌داوری‌ها یا تعلقات ایدئولوژیک خود در برابر اموری که واقعاً ایرادی ندارند، موضع منفی می‌گیرند؛ برای مثال برخی که اعتقادی به وجود خدا و وحی ندارند یا وحی و خدا را قبول دارند، اما معتقد به حقانیت دین اسلام نیستند، فقط برای ‌اینکه قرآن یک متن الهی و وحیانی یا متعلق به مسلمانان است و با باورهای پیشین آنها سازگار نیست، بدون اینکه در آن تأمل و اندیشه کنند، به دنبال اشکال‌تراشی و ردّ آن هستند. برخی نیز از روی اموری همچون حسادت و رقابت و اینکه مثلاً چرا قرآن بر من نازل نشد و بر پیامبر نازل شد، به امری که کاملاً بی‌نقص است، ایراد می‌گیرند؛ برای نمونه یکی از علل مخالفت مشرکان با قرآن این بود که چرا بر فرد ثروتمندی نازل نشده است (9).

گاهی نیز مخالفت‌ها ناشی از تعصبات یا منافع خاص فردی یا گروهی است که سبب مقاومت حتی در برابر حقیقت هم می‌شود؛ چنان‌که مشرکان مکه چون گمان می‌کردند با رشد اسلام منبع درآمد آنان از بین می‌رود و از تغییر ترس داشتند، در مقابل اسلام مقاومت کردند و بدون دلیل به قرآن و اسلام اشکال می‌گرفتند.

افزون بر این، انسان‌ها از حیث فهم و درک در یک سطح نیستند و قدرت تفکر و تعمق همگی به یک اندازه نیست؛ بنابراین برخی به دلیل محدودیت‌های عقل و درک نمی‌توانند عمق یا حکمت آیات قرآن را درک کنند و به اشتباه آن را نقص می‌بینند. این مسئله به ناتوانی فهم انسان مربوط است، نه نقص در متن.

از دیگر علل مخالفت برخی با قرآن، تفاوت در معیارهای ارزش‌گذاری است. در موارد متعددی آنچه واقعاً بی‌نقص است، ممکن است برای فردی به دلیل اشتباه در معیارها یا انتظارات، ناقص به ‌نظر آید؛ برای نمونه خداوند طالوت را به دلیل بهره‌مندی از علم و قدرت مناسب می‌دانست، اما چون معیار بنی‌اسرائیل امور مالی بود، او را ناقص و مشکل‌دار می‌دیدند (10). چنان‌که مثلاً کسی که انتظار دارد یک متن الهی تمام جزئیات علمی مدرن را به‌صراحت بیان کند، ممکن است به قرآن ایراد بگیرد، درحالی‌که هدف قرآن هدایت معنوی و اخلاقی است، نه ارائه دانشنامه علمی.

نتیجه:

قرآن هم به لحاظ محتوا و هم ارائه مطلب، هیچ عیب، نقص یا خللی ندارد؛ اما نباید گمان کنیم اگر چیزی واقعاً بی‌نقص باشد، دیگر کسی به آن ایراد نمی‌گیرد و برای آن اشکالی نمی‌تراشد. امور مختلفی همچون شکاکیت، تعصب، پیش‌داوری، حسادت و رقابت، اختلاف در فهم و درک و همچنین تفاوت معیارهای ارزش‌گذاری سبب می‌شوند انسان‌ بی‌دلیل از کسی یا چیزی ایراد بگیرد. تنها راه برای جلوگیری از اشکال‌گرفتن به قرآن، استفاده از جبر بود که خداوند بارها فرموده است موافق چنین راهی نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. ﴿إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ ...﴾ (نساء: 105).

2. ﴿لاٰ یَأْتِیهِ اَلْبٰاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاٰ مِنْ خَلْفِهِ ...﴾ (فصلت: 42).

3. ﴿وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ﴾ (زمر: 55).

4. ﴿وَ لَوْ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بٰاباً مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ * لَقٰالُوا إِنَّمٰا سُکِّرَتْ أَبْصٰارُنٰا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ﴾ (حجر: 14 ـ 15).

5. ﴿وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ * ... وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾ (انعام: 4 و 7).

6. ﴿وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ یَنْبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اَلْأَنْهٰارَ خِلاٰلَهٰا تَفْجِیراً * أَوْ تُسْقِطَ اَلسَّمٰاءَ کَمٰا زَعَمْتَ عَلَیْنٰا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّٰهِ وَ اَلْمَلاٰئِکَهِ قَبِیلاً * أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقىٰ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّٰى تُنَزِّلَ عَلَیْنٰا کِتٰاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحٰانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّٰ بَشَراً رَسُولاً﴾ (اسراء: 90 ـ 93).

7. ﴿قُلْ فَلِلّٰهِ اَلْحُجَّهُ اَلْبٰالِغَهُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ﴾ (انعام: 149). همچنین ﴿... وَ لَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ﴾: ... و اگر خدا می‌خواست، همه شما را [به‌اجبار] به راه راست هدایت می‌کرد (نحل: 9). و ﴿وَ لَوْ شِئْنٰا لَآتَیْنٰا کُلَّ نَفْسٍ هُدٰاهٰا ...﴾: و اگر می‌خواستیم، هدایت هر کسی را [از روی اجبار] به او عطا می‌کردیم (سجده: 13).

8. ﴿وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ﴾ (یونس: 99).

9. ﴿وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾: و گفتند: این قرآن چرا بر مردی بزرگ از میان یکی از این دو شهر [مکه و طایف] نازل نشد؟ (زخرف: 31).

10. ﴿وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طٰالُوتَ مَلِکاً قٰالُوا أَنّٰى یَکُونُ لَهُ اَلْمُلْکُ عَلَیْنٰا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ اَلْمٰالِ قٰالَ إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَهً فِی اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ﴾: و پیامبرشان به آنان گفت: بی‌تردید خدا طالوت را برای شما به زمامداری برانگیخت. گفتند: [شگفتا] چگونه او را بر ما حکومت باشد و حال آنکه ما به فرمانروایی از او سزاوارتریم و به او وسعت و فراخی مالی داده نشده. [پیامبرشان] گفت: خدا او را بر شما برگزیده و وی را در دانش و نیروی جسمی فزونی داده؛ و خدا زمامداری‌اش را به هر کس که بخواهد عطا می‌کند و خدا بسیار عطاکننده و داناست (بقره: 247).