پرسش وپاسخ

قرآن کریم در اوج فصاحت و خالی از هرگونه اشکال نحوی است به‌گونه‌ای که پس از نزول قرآن، به‌عنوان منبعی متقن برای علم نحو و کاربردهای صحیح الفاظ به شمار می‌رود.
علت اختلاف فعل در مؤنث و مذکر بودن در آیات یکسان

پرسش:
«أُسْوَهٌ» مؤنث است و با وصف «حَسَنَه» هم آمده. آوردن فعل کانت (ممتحنه/4) متناسب مؤنث بودن است و صحیح است، ولی چرا دو جای دیگر قرآن (ممتحنه/6 و احزاب/21) فعل مذکر کان آمده؟ آیا این خطای قرآن است؟ آیا کاتبان اشتباه نوشته‌اند؟ مگر قرآن نباید بدون خطا باشد ولو خطای ادبیاتی؟

 

پاسخ:
در سه آیه از آیات قرآن کریم، ترکیب «أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» ذکر شده است که در دو آیه از این موارد، فعل ابتدای جمله که فاعل آن‌ها «أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» است به‌صورت مذکر آمده است؛ «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَه» (۱) و آیه «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فیهِمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» (۲) اما در یک مورد دیگر فعل به‌صورت مؤنث ذکر شده است؛ «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی‏ إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَه‏» (۳) یعنی علاوه بر این پرسش که چرا برای فاعل مؤنث، فعل مذکر آمده، سؤال دیگر آن است که چرا در آوردن فعل چنین فاعلی به لحاظ تذکیر و تأنیث، در قرآن اختلاف وجود دارد؟ این در حالی است که چنین تفاوتی حتی در یک سوره و آیات بسیار نزدیک به هم اتفاق افتاده است.

قاعده نحوی
اگر فاعل مؤنث حقیقی و بدون فاصله با فعل متصرف باشد واجب است فعل مؤنث بیاید؛ مانند: «تعلمت الفتاه» اما هرگاه فاعل مؤنث مجازی باشد یا دارای فاصله با فعل باشد، یا فعل آن جامد باشد، جایز است که فعل، مؤنث یا مذکر باشد مانند: «إنتصر الثوره الإسلامیه بفضل اتحاد الجماهیر» (مؤنث مجازی) و «نعمتان حصل علیهماالسلام التلمیذه النشیطه هما العلم و الأخلاق» (بافاصله) و «نعم المرأه انتِ» (فعل جامد)(۴)

تطبیق قاعده بر آیات
در آیات مورد سؤال، دو دلیل از دلایل جایز بودن مذکر یا مؤنث آمدن فعلی که فاعلش مؤنث است وجود دارد. یکی آنکه واژه «اسوه» مؤنث مجازی است و دیگر آنکه میان فعل «کان» و فاعل آن یعنی واژه «اسوه» به‌وسیله واژه‌های دیگر فاصله افتاده است. به‌این‌ترتیب، آیات مورد سؤال با این قاعده نحوی کاملاً منطبق هستند. اساس قرآن کریم در اوج فصاحت است. فصاحت دارای مؤلفه‌های مختلفی است ازجمله آنکه کلام از ضعف تألیف خالی باشد و ضعف تألیف به آن معناست که کلام برخلاف قانون نحو که در میان نحویان مشهور است، تألیف شده باشد.(۵) قرآن کریم خالی از هرگونه ضعف تألیف و اشکال دیگر نحوی است به‌گونه‌ای که پس از نزول قرآن، به‌عنوان منبعی متقن برای علم نحو و استعمالات صحیح الفاظ به شمار می‌رود.

نتیجه
هرگاه فاعل مؤنث مجازی باشد یا دارای فاصله با فعل باشد، یا فعل آن جامد باشد، جایز است که فعل، مؤنث یا مذکر باشد. در آیات مورد سؤال، دو دلیل از دلایل جایز بودن مذکر یا مؤنث آمدن فعلی که فاعلش مؤنث است وجود دارد. 
یکی آنکه واژه «اسوه» مؤنث مجازی است و دیگر آنکه میان فعل «کان» و فاعل آن یعنی واژه «اسوه» به‌وسیله واژه‌های دیگر فاصله افتاده است. به‌این‌ترتیب، آیات مورد سؤال با این قاعده نحوی کاملاً منطبق هستند. اساس قرآن کریم در اوج فصاحت و خالی از هرگونه ضعف تألیف و اشکال دیگر نحوی است به‌گونه‌ای که پس از نزول قرآن، به‌عنوان منبعی متقن برای علم نحو و کاربردهای صحیح الفاظ به شمار می‌رود.

چکیدة پاسخ
هرگاه فاعل، مؤنث مجازی یا دارای فاصله با فعل باشد، یا فعل آن جامد باشد، جایز است که فعل، مؤنث یا مذکر بیاید. در این آیات، واژه «اسوه» مؤنث مجازی است و میان فعل «کان» و فاعل آن یعنی واژه «اسوه» به‌وسیله واژه‌های دیگر فاصله افتاده است؛ یعنی در این آیات، دو دلیل از دلایل جواز مذکر آمدن فعل با فاعل مؤنث وجود دارد. اساس قرآن کریم در اوج فصاحت است به‌گونه‌ای که پس از نزول آن، خود به‌عنوان منبعی متقن برای علم نحو به شمار می‌رود.

 

منابع برای مطالعه بیشتر
شریعتی فرد، حسین، مقاله تبیین فصاحت و بلاغت قرآن کریم، صحیفه مبین، دوره دوم، شماره 7، صص 8-10.

پی‌نوشت
1. سوره احزاب، آیه 21.
2. سوره ممتحنه، آیه 6.
3. سوره ممتحنه، آیه 4.
4. الشرتونی، رشید، مبادی العربیه، تصحیح حمید محمدی، قم، مرکز نشر هاجر، چاپ دوم، 1389 ش، ج 4، ص 44.
5. تفتازانی، مسعود بن عمر، المطول و بهامشه حاشیه السید میر شریف، مکتبه الداوری‌، بیتا ص ۲۰.
 

تناسخ و بازگشت ارواح مردگان به دنیا پس از مدتی، آن هم از طریق تولد جدید در بدن جدید،از آموزه‌های ادیان شرقی است که دلیل منطقی ندارد وعقل وقرآن آن را رد می‌کنند.
تناسخ یا بازگشت روح پس از مرگ به جسم جدید

پرسش:
آیا این مطلب که روح انسانی پس از مرگ دوباره بعد از چند سال در قالب جسم جدید به دنیا برمی‌گردد، درست است یا نه؟
 

پاسخ:
بازگشت چندباره روح انسان به دنیا پس از مرگ در قالب بدن‌های جدید، یا همان تناسخ(سَمسارَه)،(1) از آموزه‌های ادیان هندی است(2) که در ادیان مصری قدیمی نیز رواج داشت.(3) از این منظر، چرخه مرگ و زندگی آن‌قدر ادامه می‌یابد تا رهایی حاصل شود و روح انسان به سرای دیگر منتقل گردد. اما پیش از رهایی، چندین بار روح انسان به دنیا باز می‌گردد و هر بار متناسب با آنچه در زندگی سابق انجام داده است (که اصطلاحاً کارمَه(4) نامیده می‌شود) در موقعیت جدیدی متولد می‌شود که بهتر یا بدتر از زندگی گذشته است. حتی گفته شده که چه بسا روح انسان در کالبدهای غیرانسانی (مثل گاو یا درخت یا سنگ) نیز حلول یابد و مدتی اسیر آن‌ها باشد!(5)
فاصله مرگ تا تولد دوباره، در مذاهب و فرقه‌های ادیان شرقی، متفاوت است. مثلاً در مکتب وجره‌یانه در بودیسم، 49 روز زمان لازم است تا انتقال رخ دهد. بودایی‌های وجره‌یانه برای این ایام، دستورالعمل‌هایی برای روح مُرده ذکر کرده‌اند تا روح مرده در آنجا این کارها را انجام دهد.(6)
طرفداران و موافقان آموزه تناسخ، برای اثبات تناسخ به ادله‌ای استناد کرده‌اند که قابل‌قبول نیست. عقل، آیات و روایات، گواه بر این هستند که پس از مرگ، روح آدمی، راهیِ برزخ می‌شوند و جز در موارد استثنائی، کسی به دنیا باز نمی‌گردد. در ادامه توضیحات بیشتر تقدیم می‌شود.

نقد و بررسی ادله موافقان و مخالفان تناسخ در قالب دو نکته
نکته اول: ادله موافقان تناسخ

موافقان تناسخ برای اثبات تناسخ به ادله‌ای استناد کرده‌اند که در ادامه به نقد و بررسی آنها می‌پردازیم:

1. تولد ضد از ضد
این استدلال منسوب به افلاطون است. بر این اساس، از دل هر چیزی ضدش متولد می‌شود؛ چنان که جوانی از دل کودکی، و پیری از دل جوانی زاده می‌شود؛ یا از دل حیات، مرگ زاده می‌شود و از دل مرگ، حیات. پس، از دلِ تعلق نفس به بدن، انقطاع نفس از بدن و از دلِ انقطاع، تعلق نفس به بدن پدید می‌آید و این روند همچنان ادامه دارد (7).
در نقد این استدلال گفته شده: اولاً تعلق و انقطاع، نقیضان (نه ضدّان) هستند و محال است دو نقیض از هم زاده شوند و مثلاً عدم از وجود زاده شود و وجود از عدم! ثانیاً دلیلی نداریم که دو امر وجودی متضاد، همیشه از دل هم به وجود آیند؛ چنان که جوانی از دل پیری نمی‌آید، بلکه فقط پیری از دل جوانی آمده است؛ در حالی که در تناسخ، تعلق و انقطاع، مدام از دل هم بوجود می‌آیند!(8)

2. آشنا به نظر رسیدنِ افراد ناشناس
در طول زندگی، با افراد ناشناسی برخورد می‌کنیم که آشنا به نظر می‌رسند و گویا سابقاً آن‌ها را دیده‌ایم. این موارد، نشانه تناسخ و وجود زندگی‌های گذشته است که این آشنایی در آنجا رقم خورده است (9).
در نقد این استدلال گفته شده: اولاً به فرض اعتبار این شناخت، نهایتاً اثبات می‌شود که پیش از این همدیگر را می‌شناختید؛ اما کجا؟ در همین دنیا یا در عوالم پیشین (عالم ارواح یا عالم ذر)؟ معلوم نیست. ثانیاً در نهایت تناسخِ موردی را اثبات می‌کند، نه تناسخ فراگیر یا حداکثری، آن هم به شکل چندباره یا همیشگی. ثالثاً اعتبار این شناخت، قابل‌ مناقشه است، چراکه این‌گونه شناخت‌ها را می‌توان ناشی از خطای حافظه دانست که تصویر را به مرور زمان مات کرده و جزئیاتش را فراموش می‌کند و به همین جهت آن تصویر قابل تطبیق بر افراد دیگر هم می‌شود؛ درنتیجه فکر می‌کنیم این شخص را سابقاً دیده‌ایم، در حالی که در حقیقت، شخصی مشابه با این شخص را سابقاً دیده‌ایم.(10)

3. ارائه اطلاعات درست از گذشته‌های دور
افرادی وجود دارند که از طریق هیپنوتیزم یا روش‌های دیگر، درباره گذشته اطلاعات درست ارائه می‌دهند. این اطلاعات درست، نشانی است از این که این فرد، سابقاً در گذشته‌های دور می‌زیسته و به همین جهت، این اطلاعات را به همراه داشته و اینک ارائه می‌دهد.
در نقد این استدلال گفته شده: اولاً به فرض اعتبار این شناخت، تناسخِ موردی اثبات می‌شود و ثانیاً اعتبار این شناخت قابل مناقشه است و چه بسا این فرد توسط ارتباط با اجنه دارای این اطلاعات دقیق شده است. برخی از منتقدان نیز آن را براساس ژن‌های وراثتی توضیح داده‌اند.(11)

4. تبیین خاستگاه تفاوت‌ها
تفاوت‌های زیادی در زندگی انسان‌ها وجود دارد؛ زشتی و زیبایی، فقر و ثروت، بیماری و سلامت و خیلی از امور دیگر که هر فردی با فرد دیگر به شکل متفاوت از آن‌ها برخوردار است. خاستگاه این تفاوت‌ها چیزی جز زندگی سابق انسان‌ها در دنیا نیست.(12)
در نقد این دلیل گفته شده: اولاً می‌توان بدون تناسخ نیز این تفاوت‌ها را توضیح داد؛ مثلاً این که این دنیا براساس نظام علت و معلول تدبیر می‌شود و بر این اساس، تفاوت‌ها به شکل طبیعی رقم می‌خورند و از دلِ این تفاوت‌ها، امتحانات متنوعی پیش رویِ انسان قرار می‌گیرد که واکنش هر یک از ما به امتحانِ خودش، براساس نوع امتحان و توان هر فرد، مستقلاً ارزیابی می‌شود و متناسب با آن، در آخرت پاداش می‌یابد و به هیچ کسی ظلم نمی‌شود. پس وجود تفاوت، ضرورتاً تناسخ را اثبات نمی‌کند و تبیین‌های دیگری نیز وجود دارد. ثانیاً باور به تناسخ و کارما، خودش عامل رنج و تثبیت ظلم و تفاوت است؛ به این بیان که رنج‌دیده را مستحق رنج می‌داند و هر رنج را نشانی از گناهکاری و بدکاری او در زندگی گذشته می‌داند و به هویت او آسیب وارد می‌شود. همچنین، نسبت به تفاوت‌های ظالمانه بی‌اعتنایی می‌شود و اصطلاحاً ظلم‌پذیر می‌گردد؛ چراکه این وضعیت را قهری و گریزناپذیر و نتیجه کارمای زندگی گذشته خودش می‌داند!(13)

 

نکته دوم: ادله مخالفان تناسخ
مخالفان تناسخ، افزون بر نقد ادله یادشده در دفاع از تناسخ، به ارائه ادله دیگری علیه تناسخ پرداخته‌اند:

1. تشخص واحد
سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگی بدن است و همین که بدن آماده شد، نفس حادث می‌شود و به آن تعلق می‌گیرد. حال اگر نفس دیگری نیز با مرگ و جدایی از بدن، به این بدن تعلق بگیرد، این بدن دارای دو نفس و دو تشخص می‌شود در حالی که هر بدنی دارای یک نفس و یک تشخص است. ازاین‌رو، تناسخ باطل است.(14)

2. ناممکن بودن حرکت قهقرایی
هر نفس در طول زندگی دارای فعلیت‌های مثبت و منفی می‌شود و اگر قرار بر تناسخ و رجوع به بدن جدید باشد، تمام آن فعلیت‌ها (مثلاً علوم و فنونی که می‌دانسته) را از دست داده و دوباره بالقوه می‌شود و این یعنی حرکت قهقهرایی که محال است.(15)

3. شواهد ناکافی
تناسخ نه‌تنها فاقد شواهد کافی است(16) بلکه شواهد بسیاری وجود دارد که تناسخ رخ نداده است؛ مثل این که اکثر قریب به اتفاق انسان‌ها چیزی را به یاد نمی‌آورند و آیات و روایات نیز صراحتاً اعلام نموده‌اند که انسان‌ها پس از مرگ، راهیِ برزخ می‌شوند تا قیامت برپا شود.(17) اما موارد استثنائی، مثل زنده شدن حضرت عُزَیر علیه‌السلام پس از صد سال(18) یا زنده کردن مردگان توسط حضرت عیسی علیه‌السلام،(19) معجزه و غیرعادی هستند و نه فراگیرند، نه چندباره و نه ارتباطی با فلسفه تناسخ در ادیان شرقی دارند.(20)

نتیجه‌گیری
بنابر آنچه گذشت، روشن می‌شود که تناسخ و بازگشت ارواح مردگان به دنیا پس از مدتی (چند ماه یا چند سال) به صورت چندباره، آن هم از طریق تولد جدید در بدن جدید، از آموزه‌های ادیان شرقی است که عقل و قرآن آن را رد می‌کند. این آموزه ادله و شواهد کافی ندارد، بلکه شواهد و ادله زیادی علیه آن وجود دارد. اما موارد استثنائی زنده شدن مردگان و بازگشت آن‌ها به بدن خودشان، متمایز است از تناسخ و تولد دوباره در بدن‌های دیگر، به صورت چندباره و فراگیر. از منظر دینی، اصل و قاعده این است که انسان پس از مرگ راهیِ برزخ می‌شود تا زمان قیامت فرا برسد.

پی‌نوشت‌ها
1. Samsa
2. بیرونی، محمد بن احمد ابوالریحان، تحقیق ما للهند، حیدرآباد، افست انتشارات بیدار، 1376ش، ص38.
3. بستانی، المعلم بطرس، دائرةالمعارف قاموس عام لکل فن و مطلب، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ج6، ص224؛ عثمان بک، کمال، حقایق عن تناسخ الارواح و الحاسه السادسه، بیروت، المکتبه العصریه للطباعه و النشر، 1423ق، ص18. 
4. Karma
5. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: موحدیان عطار، علی، تناسخ گذشته و امروز، قم، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، 1393ش.
6. موحدیان عطار، علی و ابوالقاسم جعفری، جایگاه موعودگرایی در آیین بودای تبتی و علل گرایش به آن در عصر حاضر، مشرق موعود، زمستان 1392ش، شماره 23، ص165.
7. یوسف کرم، تاریخ الفلسفه الیونانیه، بیروت، دارالقلم، بی‌تا، ص90.
8. یوسفی، محمدتقی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1388ش، ص71.
9. قاسمی، رضا، رمان چاه بابل، سوئد، نشر باران، 1998م، ص9و10؛ یوسفی، محمدتقی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1388ش، ص75.
11. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: شکراللهی، نادر، تأملی بر «اثبات تناسخ، براساس وحدت خاطرات»، فصلنامه کلام و دین‌پژوهی، 1389ش، شماره 21.
12. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: مینایی، فاطمه، تناسخ، فصلنامه نقد و نظر، 1385ش، شماره 43-44.
13. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: مینایی، فاطمه، تناسخ، فصلنامه نقد و نظر، 1385ش، شماره 43-44.
14. یوسفی، محمدتقی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1388ش، ص122-126.
15. یوسفی، محمدتقی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1388ش، ص128-132.
16. در نکته اول در نقد ادله موافقان تناسخ، این مطلب اثبات شد که آن‌ها شواهدی برای اثبات تناسخ ارائه کرده‌اند که معتبر و کافی نیستند.
17. سوره مؤمنون، آیات 99-100: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ آن‌ها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ»
18. سوره بقره، آیه 259: «أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عام»
19. سوره آل عمران، آیه 49: «وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ»
20. یوسفی، محمدتقی، تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1388ش، ص176-184.
 

تأسیس کشور جعلی اسرائیل و توسعه طلبی آن ها برای حاکمیت «از نیل تا فرات و از نهر تا بحر» در همان سال‌های اولیه منجر به 3 دوره جنگ بین آن ها و کشورهای هم‌جوار شد.
ماجرای جنگ 1967 اسرائیل و اعراب

پرسش:
ماجرای جنگ 1967 بین اسرائیل و دولت‌های عربی چه بود؟ عوامل شکست کشورهای عربی و پیامدهای این شکست چیست؟
 

پاسخ:
نگرش فرایندی به دوران تأسیس و تثبیت رژیم غاصب صهیونیستی از 1948 تاکنون نشان می‌دهد که چند اتفاق مهم، نقطه عطف قدرتمندی و تثبیت هویت اسطوره‌ای اسرائیل می‌باشد؛ از جمله مهم‌ترین این رخدادها، جنگ‌های اعراب و اسرائیل و به‌ویژه جنگ دوره سوم در 5 ژوئن سال 1967 میلادی است که به جنگ 6 روزه معروف شده است. برای بازنمایی دقیق این مسئله باید ماهیت و روند این درگیری بررسی شود و علل شکست اعراب و پیامدهای این درگیری مورد واکاوی قرار گیرد.

چیستی و چگونگی جنگ اعراب و اسرائیل
جنگ اعراب و اسرائیل در سه دوره انجام گرفت؛ دوره اول که معروف به «جنگ استقلال» است در سال 1947 بین اعراب و اسرائیل انجام گرفت و اسرائیل بدون این¬که سازمان و دولتی داشته باشد، پیروز شد که سبب اعجاب دنیا گردید. به دنبال آن، در 14 مه 1948م، همزمان با پایان قیمومیت بریتانیا بر فلسطین، با حمایت و پشتیبانی بریتانیا و آمریکا، رسماً کشور اسرائیل تأسیس شد. طرح کلان صهیونیستها برای حاکمیت «از نیل تا فرات یا از نهر تا بحر» آن‌ها را به توسعه ژئوپلیتیک واداشته (1) و هر چند وقت، یک درگیری بین اشغالگران و کشورهای هم‌جوار عربی رخ می‌داد. هنوز 8 سال از تشکیل اسرائیل نگذشته بود که در اکتبر 1956م، جنگ دوره دوم که معروف به «بحران کانال سوئز1956» است، صورت گرفت و طی سه روز، ارتش اسرائیل، کل صحرای سینا را اشغال کرد و به کانال سوئز رسید؛ اما در نهایت به دلیل فشارهای سیاسی مجبور به تخلیه آن گردید و پس از آن، دائماً زد و خورد‌های پراکنده به‌ویژه در سال 1966 با مصر و سوریه رخ می‌داد. تا این که سرانجام جنگ دوره سوم در 5 ژوئن 1967م، بین اسرائیل و اعراب در گرفت و اسرائیل در صدد حمله به مصر، اردن و سوریه برآمد. این جنگ که در تاریخ به جنگ 6 روزه یا جنگ ماه ژوئن معروف شد، از روز 5 ژوئن تا 10 ژوئن 1967م ادامه یافت.
اسرائیل در جنگ 1967 چند مرحله را به سرعت اجرا کرد و سرانجام پیروز میدان شد؛ در مرحله اول، دولت اسرائیل در ساعات اولیه جنگ، با حمله غافلگیرکننده هوایی و حرکت در ارتفاع بسیار پایین در سطح دریا و به دور از چشم رادار دشمن، حاکمیت و تفوق هوایی را به دست گرفت و تمام هواپیماهای مصر را در آشیانه آن‌ها به آتش کشید. این تاکتیک همزمان در سوریه و اردن نیز به اجرا درآمد و به طور کلی ابتکار عمل نظامی به دست رژیم اسرائیل افتاد. در مرحله دوم، نیروی زمینی اسرائیل با سرعت سرسام¬آوری در خاک کشورهای عربی پیش¬روی کرد. این برتری با تفوق دریایی اسرائیل تکمیل شد؛ بدین صورت که نیروی دریایی اسرائیل با ورود به پایگاه رأس¬الدین در اسکندریه، چندین کشتی جنگی و زیردریایی موشک‌اندازِ ساخت شوروی را غرق کرد، به موازات آن، زیردریایی‌های اعراب که برای حمله به تلاویو، به سواحل مدیترانه نزدیک شده بودند، توسط نیروی دریایی اسرائیل مورد هجوم قرار گرفته و فرار کردند. سرانجام، جنگ سوم نیز همانند دوره اول و دوم به نفع اسرائیل خاتمه یافت.(2) جنگ 6 روزه از نقاط عطف سیاسی و ژئوپلیتیک برای اسرائیل و منطقه است و تأثیرش بر شکل‌دهی نقشه جدید سیاسی-جغرافیایی خاورمیانه غیر قابل انکار می‌باشد،  چیزی که مایه اعجاب است این است که چرا کشورهای عربی با داشتن صد میلیون جمعیت و دارا بودن منابع مهم نفتی و موقعیت ممتاز نظامی، در جنگ‌های متوالی شکست خوردند و رژیم اشغالگر قدس، با جمعیت یک میلیونی پیروز شد؟

 

علل شکست کشورهای عربی و پیروزی رژیم صهیونیستی
مهم‌ترین علل شکست ارتش‌های عربی و پیروزی اسرائیل در جنگ 6 روزه عبارتند از:

1.  نداشتن ستاد و فرماندهی مشترک
ملل عرب که در مقابل دشمن مشترکی قرار گرفته بود، نیازمند یک فرماندهی واحد و ستاد مشترک بودند. گرچه جمال عبدالناصر در موقع تنظیم قرارداد با سوریه و اردن، رئیس ارتش مصر را به سمت فرماندهی ستاد مشترک معرفی کرد، اما در عمل، نه چنین فرماندهی تشکیل شد و نه دارای نقشه صحیح و اساسی بود. ازاین‌رو اسرائیل، ارتش هر یک از کشورها را به تنهایی متلاشی کرد در حالی که اگر طرح مشترکی ‌داشتند، مانع می‌شدند. ازاین‌رو هم کشورهای خط مقدم (سوریه، مصر و اردن) غافلگیر شدند و هم کشورهای خط دوم (عراق، عربستان، کویت، الجزایر، تونس، لیبی و مراکش) هیچ پشتیبانی نکردند.

2.  نبودن روحیه در کادر ارتش اعراب
یکی از علل اصلی شکست، عدم ایمان به اهداف و رهبران است، ایمانی که حاضر باشند جان خویش را به خطر اندازند و فدا کنند. یکی از مهم‌ترین عوامل بازتولید مقاومت در میدان نبرد، پیشرو بودن فرماندهان است. در طول تاریخ، فرماندهانی همچون سزار، نادر، ناپلئون و در زمانه و فرهنگ ما، فرماندهان بزرگ جنگ تحمیلی و امثال حاج قاسم سلیمانی که در خط مقدم مبارزه بودند، سبب تقویت انگیزه و ایمان سربازان می‌شدند؛ اما دیکتاتورهایی که خودشان را نابغه نظامی می‌دانستند و جنگ را از ستادها اداره می‌کردند، مانند هیتلر، موسولینی و جمال عبدالناصر، چیزی جز شکست نصیبشان نشد. بسیاری از ژنرال‌ها و مقام‌های عالی نظامی مصر که در زمان صلح به مقام رسیده بودند و خودشان و خانواده‌هایشان در رفاه بودند، در شرایط سخت نبرد، پشت کرده و فرار کردند. به علاوه تمرکز دولت‌های عربی، به‌ویژه مصر بر تجهیز لجستیک ارتش بود و از تقویت ایمان و اراده سربازانشان، غافل شدند. در نتیجه دولت مصر با صرف میلیونها دلار و استقراض از دولت‌های غربی با هفت لشکر زرهی، در مقابل سه لشکر اسرائیل شکست خورد. برخلاف ارتش اسرائیل که فرماندهانی همچون دایان و رابین را در رهبری جنگ داشت، فرماندهان مصری براساس روابطشان و وفاداری به جمال عبدالناصر تعیین می‌شدند.

3.  نداشتن آموزش و آمادگی نظامی و اطلاعات استراتژیک
از دیگر علل شکست اعراب، عدم آموزش نیروهای نظامی در میادین واقعی و آموزش آن‌ها در مکان‌های ساختگی بود. ارتش مصر سالیانه 2500 میلیون تومان بودجه اطلاعاتی داشت؛ اما این‌ها صرف نگه داشتن و صیانت از رژیم جمال عبدالناصر و توازن دسته‌بندی ژنرال‌ها می‌شد و از وضع ارتش‌ها و ترتیب نیروهای دشمن، اطلاع درستی نمی‌رسید. فقدان اطلاعات دقیق از قدرت دشمن و عدم آمادگی ارتش‌های عرب در وضعیت جنگی، سبب شد تا در یک حمله غافلگیر کننده، تمام هواپیماها در آشیانه خودشان نابود شوند و عملاً ابتکار عمل را از دست بدهند.(3)

پیامدها و نتایج
اعراب با وجود برتری جمعیتی و مجموع تجهیزات نظامی، به دلیل پاره‌ای از اشتباهات در ارزیابی قدرت اسرائیل و موقعیت خویش و معادلات و معاملات سیاسی دو ابرقدرت غرب و شرق و نیز اختلاف و رقابت میان سران عرب و تکیه بر شعارهای ناسیونالیستی شکست خوردند. در پایان این جنگ نوار غزه، صحرای سینا، کرانه باختری رود اردن، بیت المقدس شرقی و بلندی‌های جولان به اشغال نیروهای اسرائیلی درآمد. جنگ شش روزه نقطه‌عطف بسیار راهبردی برای اسرائیل بود و تأثیر آن بر شکل‌دهی نقشه جدید سیاسی-جغرافیایی خاورمیانه غیر قابل انکار است. در واقع اسرائیل به عنوان یک دولت رسمی توسط اعراب پذیرفته شد و با ارائه چهره اسطوره‌ای از خودش، بسیاری از کشورها در صدد تکیه بر اسرائیل و تعامل با آن به عنوان پایگاه قدرت برآمدند.
سازمان ملل بعداز جنگ 1967 طی قطعنامه 242 خواستار خروج اسرائیل از صحرای سینا شد، ولی این دفعه اسرائیل، همچون سال 56، صحرای سینا و بلندی‌های جولان را خالی نکرد؛ چرا که در طی 6 روز با افزوردن سرزمین‌های اعراب به خودش، سه برابر شده بود و یک میلیون جمعیت عرب به آن‌ها اضافه شد. گسترش ژئوپلیتیک در این جنگ، در واقع سبب ایجاد یک منطقه حائل بین اسرائیل و کشورهای عربی شد و تا 300 کیلومتر در جنوب، 60 کیلومتر در شرق و 20 کیلومتر در شمال شرق از دشمن دور شده بودند.(4) علاوه بر این¬که مناطق اشغال شده، یک مانع خوب برای جلوگیری از حمله به اسرائیل به شمار می‌رفت، از نظر ژئوپلیتیک نیز بسیار راهبردی و تعیین‌کننده بودند و تاکنون همواره، اسرائیل از این ظرفیت‌ها برای برتری خودش بهره برده است.

نتیجه گیری
تأسیس کشور جعلی اسرائیل در غرب آسیا، آتش نزاع دائمی را برافروخت و توسعه طلبی اسرائیل برای حاکمیت «از نیل تا فرات و از نهر تا بحر» در همان سال‌های اولیه منجر به 3 دوره جنگ بین اسرائیل و کشورهای هم‌جوار عربی گردید. اما مهم‌تر از جنگ استقلال در 1947 و بحران کانال سوئز در 1956، جنگ 6 روزه در 5 ژوئن 1967م می‌باشد که نقطه عطفی در توسعه ژئوپلتیک و افزایش قدرت اسرائیل گردید. ارتش‌های عربی با وجود برتری جمعیتی و مجموع تجهیزات نظامی، به دلیل نداشتن ستاد و فرماندهی مشترک، نبودن روحیه در کادر ارتش اعراب و نداشتن آمادگی نظامی و اطلاعات استراتژیک، در 6 روز شکست سختی خورد و در پایان این جنگ نوار غزه، صحرای سینا، کرانه باختری رود اردن، بیت المقدس شرقی و بلندی‌های جولان به اشغال نیروهای اسرائیلی درآمد و به عنوان قدرت منطقه‌ای تثبیت گردید.

پی‌نوشت‌ها
1. ایوانف، یوری، صهیونیسم، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1356ش، ص14.
2. اسکوئی، ناصر، جنگ اعراب و اسرائیل، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، 1347ش، ص103- 124.
3. اسکوئی، ناصر، جنگ اعراب و اسرائیل، شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران، تهران، 1347ش،  ص141-148.
4. ج. بایربل، جنگ طولانی: اعراب و اسرائیل، ترجمه ابوطالب صارمی، تهران، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1349ش، صص 215-230.
 

اسلام با پدیده برده‌داری بسیار سنجیده وبه صورت تدریجی برخورد کرد تا جامعه و خود برده‌ها کمترین آسیب را ببنیند و زمینه را برای آزادی و حفظ کرامت ایشان فراهم کرد.
اسلام و به رسمیت شناختن برده داری

پرسش:
می‌گویند دین اسلام آیین برابری و برادری است؛ پس چرا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سخنان خویش بارها، برده‌داری را در جامعه اسلامی به رسمیت شناخته و آن را مورد تأیید قرار داده است؟ به عبارت دیگر چرا کنیز و برده‌داری ادامه پیدا کرد؟  
 

پاسخ:
این سوال از دو قسمت تشکیل شده است. قسمت اول به دنبال علت برده‌داری در اسلام و عدم حذف فوری آن است. در قسمت دوم پرسیده شده، چرا برده‌ها در اسلام از جایگاه پایین اجتماعی برخوردار بودند.

پاسخ قسمت اول
آیات و روایات بسیاری بر برادری و برابری در اسلام تاکید دارند و برای رسیدن به برابری، سفارش‌های زیادی شده است. در اسلام ملاک برتری تقواست نه رنگ، نژاد، جنیست و برده یا آزاد بودن. خدا در قرآن به صراحت می‌فرماید:  «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»؛(1) «ای مردم! ما همه شما را نخست از مرد و زنی آفریدیم و آن‌گاه شعبه‌های بسیار و فرق مختلف گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملاً دانا و آگاه است.»
 بنابراین تفاوت‌های افراد برای شناختن آنها است نه ملاک برتری و فخرفروشی.
اما در مسئله برده‌داری، باید توجه داشت اقوام و ادیان مختلف موجود در عصر نبوی و پیش از آن، پذیرفته بودند که برخی آزاد و برخی برده باشند. این امر اختصاص به جاهلیت عرب نداشت و در ادیان زرتشتیت، یهودیت، مسیحیت، روم باستان، ایران باستان، یونان باستان و... رایج بود.(2)
با این وضع اسلام نباید و نمی‌توانست با این چالش، بخشنامه‌ای برخورد کند، زیرا شیرازه اجتماعی بهم می‌ریخت. برده‌داری همانند تحریم شراب نبود که با یک دستور آن را حرام اعلام کرد. هرگونه برخورد ناصحیح با معضل برده‌داری تبعات اجتماعی به همراه داشت. بنابراین باید در این قضیه احتیاط می‌شد.
شاید مثال زیر در فهم بیشتر این موضوع به ما کمک کند. امروزه در دنیای کارگر و کارفرما، عدالت به صورت کامل برقرار نیست. یک کارگر با دوازده ساعت کار، ممکن است به اندازه یک دهم مدیر آن کارخانه هم حقوق نداشته باشد. آیا می‌توان با یک بخشنامه، به عدالت مطلوب رسید؟ تصور کنید دولتی به کارفرمایان خصوصی دستور دهد، اولاً باید به اندازه کارگر درآمد داشته باشید و ثانیاً تعداد ساعت کار هر دوی شما باید مساوی باشد. در این صورت کارفرما از فردا کارخانه را تعطیل می‌کند و دولت با بخشنامة غیرحرفه‌ای خود، نه‌تنها خدمتی به کارگر نکرده، بلکه سبب شده او کارش را نیز از دست بدهد. بنابراین نهادهای قانون‌گذار و مجری باید قوانینی وضع کنند که به صورت تدریجی عدالت مورد نظر جاری شود.(3)
با مسئله برده‌داری نیز نمی‌شد به صورت چکشی و اقدامات شتاب زده برخورد کرد، زیرا رهایی بردگان تبعات بسیاری برای جامعه داشت، تصور کنید که نیمی از جامعه که برده بودند، فوراً آزاد می‌شدند، برای اسکان ایشان چه باید کرد؟ برده‌ها در خانه ارباب خدمت می‌کردند و از آب و غذا و پوشاک برخوردار بودند، در برخی موارد اگر چه این نیازهای روزمره اندک بود، اما بود. حال همه آنها آزاد شوند، چگونه می‌توانند مایحتاج خود و فرزندان خود را تهیه کنند؟ دستور بدون برنامه‌ریزی باعث می‌شد بسیاری از آنها بمیرند و یا بر اثر گرسنگی دست به کارهای شرارت آمیز بزنند و نظم جامعه را مختل کنند. شاهدی برای این قضیه، قانون آزادی بخشنامه‌ایِ برده‌ها در آمریکاست که به سبب نسنجیدگی باعث شد، تعداد زیادی از بردگان به کلی نیست و نابود شوند.(4)
بنابراین اسلام در یک دستور متعالی برنامه حذف برده‌داری به صورت تدریجی را اعلام کرد تا چنین آسیب‌هایی دامن جامعه را نگیرد. پیش از اسلام راه‌های متعددی بود که انسان‌های آزاد برده می‌شدند؛ از جمله پدری در صورت فقر می‌توانست برخی از فرزندان خود را بفروشد، اسلام جلوی این راه‌ها را بست و تنها یک راه باقی گذاشت، اینکه تنها کفاری که در جنگ علیه مسلمانان اسیر می‌شدند به جرگه برده‌ها در می‌آمدند، زیرا این کار هم مقابله به مثل بود و هم بازدارندگی داشت.
از آن سو، پیش از اسلام تنها یک راه برای آزادی برده‌ها وجود داشت و آن ترحم ارباب به برده‌ها بود. اما اسلام علاوه بر تشویق‌های اخروی، راه‌های متعددی برای آزادی برده طرح کرد. از جمله این که کفاره گناه‎ در روزه‌خواری، شکستن قسم، عدم وفای به عهد و پیمان شرعی، عدم به جا آوردن نذر، آزادی یک برده بود. نیز اگر کنیزی از مولای خود بچه‌دار می‌شد، «ام ولد» لقب می‌گرفت. ام ولد می‌توانست به صورت قسطی خود را از ارباب بخرد و موجبات آزادی خود را فراهم کند.
در فقه اسلامی نیز بابی به نام «عتق» یعنی آزادی و بابی به نام «مکاتبه» بوجود آمد. مکاتبه همان خریدن خود از ارباب در برخی از موارد است. اما در کتاب‌های فقهی هیچگاه بابی برای برده شدن تألیف نشد. یعنی احکام اسلام برای آزادی برده است نه برای برده کردن انسان‌های آزاد. حتی قرآن یکی از مصارف زکات را آزادی برده اعلام کرده است.(5)
بر همین اساس، اسلام با پدیده برده‌داری بسیار سنجیده و بجا و متعالی؛ یعنی به صورت تدیجی، برخورد کرد تا جامعه و حتی خود برده‌ها کمترین آسیب را ببنیند. این برنامه گام‌به‌گام نهایتاً به برچیده شدن برده‌داری انجامید.

پاسخ قسمت دوم
اما آنچه در سؤال آمده که برده‌ها در جامعه دون پایه بوده و از جایگاه پایینی در اسلام برخوردار بودند نیز قابل قبول نیست.
در این زمنیه نیز اسلام نسبت به قبل جایگاه بردگان را ارتقا بخشید؛ اما بیشتر از آن مساوی بود با حذف برده‌داری که در سطور پیشین بیان شد به صورت بخشنامه‌ای امکانش نبود. اسلام اصل برده‌داری را به صورت تدریجی حذف کرد؛ اما تا آزادی برده‌های موجود نیز برنامه‌هایی زیبا تدوین کرد. آموزه‌های اسلام باعث ارتقاء جایگاه برده‌ها در جامعه شد. روایات بسیاری از طریق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره رفتار نیکو با برده‌ها صادر شد. امامان علیهم‌السلام نیز فرمایشات بسیاری در این باره دارند.
پیامبرصلی الله علیه و آله می‌فرماید:  «مَا زَالَ جَبْرَئِیلُ یُوصِینِی بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُ وَ مَا زَالَ یُوصِینِی بِالْمَمْلُوکِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَیَضْرِبُ لَهُ أَجَلًا یُعْتَقُ فِیهِ»؛ «... همواره جبرئیل درباره بردگان به من توصیه می‌کرد تا آنجا که گمان کردم به زودى مهلتی تعیین مى شود که به محض به سر رسیدن آن، آزاد شوند.»(6)
 همچنین می‌فرمایند: «کسی که برادرش زیردست او است(برده اوست)، باید از آنچه می‌خورد، به او بخوراند. از آنچه می‌پوشد، به او بپوشاند. زیادتر از توانایی به او تکلیف نکند.»(7)
امام علی علیه‌السلام به غلامش، قنبر، فرمود: «از خدا شرم دارم که لباسی بهتر از تو بپوشم.»(8) با همین رویکرد حضرت علی علیه‌السلام هزار بنده خرید و آزاد کرد.(9)
بنابراین اسلام برای کنترل آسیب‌های احتمالی به جامعه و نیز جامعه بردگان، به صورت بخشنامه‌ای و فوری برده‌داری را حذف نکرد؛ بلکه برنامه اسلام برای برخورد با این پدیده حذف تدریجی آن بود.
حتی برای برده‌های موجود نیز بی‌تفاوت نمانده و دستوراتی در برخورد مهربانانه با برده‌ها صادر کرد. همین دستورات باعث شد که برده‌ها بیش از انسان‌های آزاد به اسلام گرویدند و برخی از ارباب‌ها، آنها را شکنجه می‌کردند که از ایمان خود به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دست بردارند. از جمله ایشان می‌توان از یاسر، همسرش سمیه، فرزندش عمار، عبدالله بن مسعود، بلال حبشی و... یاد کرد.
در اسلام حتی برده‌هایی از قبیل عمار، عبدالله بن مسعود، سلمان، زید بن حارثه، بلال، و... به جایگاه اجتماعی بالایی رسیدند و پیشینه برده بودن آنها، مانع ارتقاء جایگاه اجتماعی آنها نشد. برخی از آن‌ها فرماندهان نظامی شدند و برخی نیز به استانداری شهرهای بزرگ اسلامی رسیدند.

پی‌نوشت‌ها
1.میرشریفی، سید علی، سرنوشت اسیر در اسلام، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت)، تهران، 1395ش، ص256.
2. سوره حجرات، آیه13.
3. محسنی، مصطفی، آنچه گذشت، نشر معارف، 1402ش، ص39-40.
4. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، محمدتقی داعی گیلانی، انتشارات بدرقه جاویدان، 1395ش، ص482.
5. سوره توبه، آیه60.
6. شیخ حر عاملى، محمد بن حسن‏، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام، قم‏، 1409ق، ج 23، ص11، ابواب العتق، باب 1، حدیث 6.
7. علامه مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج71، ص141 و 142.
8. علامه مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق، ج71، ص144.
9. شیخ حر عاملى، وسایل الشیعه، ج23، ص11، ابواب العتق، باب 1، حدیث 6.
 

حق مادر بر فرزند حق بسیار بزرگی است. از طرفی همه ما نسبت به فقرا وظیفه رسیدگی داریم. اولویت اینکه به مادر کمک مالی بشود یا به فقیر، منوط به بررسی شرایط است.
کمک به مادر یا فقیر

پرسش:
اگر انسان پولی داشته باشد، بهتر است این وجه را به مادرش بدهد تا سفر زیارتی برود یا به فقیر کمک نماید؟
 

 

پاسخ:
در آموزه‌های اسلام، رعایت حقوق والدین از جانب فرزندان، بسیار تأکید شده است. دستورات فقهی، تکلیفی و اخلاقی دین نسبت به‌حق والدین، نشان از این اهمیت دارد. در این ‌بین، حق مادر به شکل ویژه‌ مورد سفارش قرار گرفته است. از سوی دیگر انفاق و کمک به فقرا از اهمیت بالایی برخوردار است تا جایی که انسان مؤمن نباید نسبت به نیازمندان بی‌تفاوت باشد.
با توجه ‌به تذکرات قرآن، وظیفه ی فرزندان در مقابل پدر و مادر از اهمیت بالایی برخوردار است. اسلام همواره همه‌ی فرزندان را به احسان و احترام به والدین دعوت کرده است. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ وَصَّینَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیهِ... ؛ و ما به هر انسانی سفارش کردیم که در حقّ پدر و مادر خود نیکی کن».(1) اهمیت این موضوع زمانی روشن می‌گردد که قرآن موضوع احسان به والدین را در کنار ایمان به خداوند مطرح کرده است: «… لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانًا … ؛ … جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر احسان کنید…».(2)

جایگاه مادر
اگرچه اسلام در رابطه‌ با والدین سفارش‌های فراوانی دارد؛ اما به طور خاص در برخی از آیات و روایات به‌ حق مادر اشاره ‌شده است. ازجمله در سوره‌ی لقمان آمده است: «وَ وَصَّیْنَا الاِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْن وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ... ؛ انسان را درباره پدر و مادرش توصیه کردیم، (به‌ویژه) که مادرش با ضعف و زحمت طاقت‌فرسا او را در رحم خود پروراند و در دو سال او را شیر داد».(3) و یا در روایت آمده است: «قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَی اَلنَّبِی صَلَّی اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَقَالَ یا رَسُولَ اَللَّهِ مَنْ أَبَرُّ قَالَ أُمَّک قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أُمَّک قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أُمَّک قَالَ ثُمَّ مَنْ قَالَ أَبَاک».(4) امام صادق علیه‌السلام فرمود: «مردی به حضور پیامبر آمد و گفت به چه کسی احسان کنم؟ فرمود: به مادرت. گفت: بعد به چه کسی؟ فرمود: به مادرت. عرض کرد: سپس به چه کسی؟ فرمود: به مادرت. گفت: بعد به چه کسی؟ گفت: به پدرت».

انفاق
در آموزه‌های اسلام، انفاق و کمک به دیگران دارای ارزش و اهمیت است. مطابق آیات کریمه کسی که انفاق می‌کند، پاداشش را از خدا دریافت می‌کند و بلکه فزون‌تر از آنچه که در راه خدا داده است، پس می‌گیرد. خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ؛ و هر چیزی را (در راه او) انفاق کنید جای آن را پر می‌کند و او بهترین روزی‌دهندگان است».(5)

اطاعت از مادر
یکی از وظایف اخلاقی فرزندان در برابر مادر، این است که تا جایی که می‌توانند مطابق میل مادر باشند؛ بنابراین اگر عدم تبعیت ما موجب آزار مادر شود، ما حق نداریم خلاف امر او عمل کنیم. البته شرط تبعیت این است که آنچه مادر می‌گوید منطبق بر شرع و اخلاق باشد. اگر خود مادر از شما درخواست کمک مالی مبنی بر دریافت هزینه برای سفر زیارتی را داشته‌اند، اولویت در این است که از مادر تبعیت کنید و پول را به مادر ببخشید. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرمایند: «وَ وَالِدَیْک فَأَطِعْهُمَا وَ بَرَّهُمَا حَیَّیْنِ کَانَا أَوْ مَیِّتَیْنِ؛ و امّا نسبت به پدر و مادرت، از آن‌ها اطاعت کن و به ایشان نیکی کن خواه زنده باشند یا نباشند».(6)
اما اگر مادر درخواست کمک نداشته‌اند و شما خودتان قصد دارید پول را به بهترین شکل خرج نمایید، باید موضوع را بررسی کنید. گاهی مادر شما نیازی به کمک مالی شما ندارند و از سوی دیگر، فقیری دست نیاز به‌سوی شما دراز کرده و عدم توجه شما، شرایط زندگی را برایش سخت خواهد کرد، در این شرایط اولویت این است که به فقیر کمک کنید. اما اگر شخص خاصی را مدنظر ندارید و شرایط اضطراری برای کمک به دیگران وجود ندارد، در این حالت بهتر است از طریق بخشیدن پول به مادر، شرایط سفر زیارتی را برای ایشان فراهم کنید. البته اگر خود مادر بتوانند بخشی از هزینه ی سفر را پرداخت کنند، بهترین کار این است که جمع بین دو امر نمایید؛ یعنی بخشی از پول را به فقیر و بخشی را به مادر بدهید.

نتیجه
پدر و مادر دارای حق عظیمی بر فرزند هستند، به همین دلیل مسئولیت فرزندان در برابر آن‌ها بسیار مهم است. موضوع نیکی به مادر آنقدر اهمیت دارد که فرزند باید خودش و بدون واسطه به آن اقدام نماید. از دیگر سو رفع نیازهای فقرا نیز از مهم‌ترین دستورات اجتماعی اسلام است. توجه به فقرا و کمک به آن‌ها نباید مورد بی‌توجهی قرار گیرد. 
اگر تمکن مالی شما در حدی است که هم بتوانید مادر را به زیارت بفرستید و هم به فقیر کمک کنید، بهتر است همین کار را انجام دهید. اگر مادرتان توان پرداخت بخشی از هزینه را دارند می‌توانید بخشی از پول خود را به مادر و بخش دیگر آن را به فقیر بدهید. اگر مادر شما از نظر مالی در مضیقه است و توانایی تأمین هزینه ی سفر زیارتی را به‌تنهایی ندارد و علاقه ی فراوان برای رفتن به سفر دارد کمک به او در اولویت قرار می‌گیرد. اگر مادر شما از نظر مالی مشکلی ندارد، اما به لحاظ عاطفی به این سفر زیارتی نیاز دارد و این سفر می‌تواند موجب آرامش و تقویت روحیه او شود، کمک به او در این امر نیز در اولویت است. اگر فقیر در شرایط بسیار سختی به سر می‌برد و نیاز فوری به کمک دارد و مادر نیز اصراری بر سفر ندارد، کمک به فقیر مقدم بر سفر زیارتی مادر است.

 
معرفی منابع برای مطالعه بیشتر
ارزش پدر و مادر در اسلام، سید اسماعیل گوهری
جایگاه پدر و مادر در قرآن و احادیث، محمدحسن مهدوی نیا

پی‌نوشت‌ها
1. سوره‌ی لقمان، آیه ی 14.
2. سوره‌ی بقره، آیه ی 83.
3. سوره‌ی لقمان، آیه ی 14.
4. الشیخ الکلینی، الکافی، المحقق / المصحح:  غفاری علی‌اکبر و محمد آخوندی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج2، ص159
5. سوره‌ی سبأ، آیه ی 39.
6. الشیخ الکلینی، الکافی، المحقق / المصحح:  غفاری علی‌اکبر و محمد آخوندی، محمد، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج2، ص158.
 

راهکارهای تقویت حافظه تنها به راهکارهای مادی که پزشکان و متخصصین آن، ارائه می دهند محدود نمی شود بلکه راهکارهایی معنوی هم وجود دارد که در روایات بیان شده است.
عوامل تقویت عقل و حافظه در روایات

پرسش:
بر اساس روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام چه عواملی باعث تقویت و زیاد شدن حافظه می‌شود؟
 

پاسخ:
در روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام به موضوع عقل و حافظه تصریح شده و عواملی را باعث کاهش و حتی افزایش آن می‌داند. در ادامه برخی از عوامل و کارهایی که در افزایش عقل و حافظه تأثیرگذار هستند بیان خواهند شد.‏

عوامل تقویت عقل و حافظه
1. رعایت تقوی
در برخی روایات، گناه به‌عنوان عامل کاهش و زوال عقل شمرده شده است. در مقابل، ترک گناه و رعایت تقوا از موضوعاتی است که به‌عنوان راه افزایش عقل شمرده شده است. در روایتی طولانی امیرالمؤمنین علیه‌السلام به یکى از یارانش به‌عنوان موعظه و نصیحت نوشته‌اند که تقوی موجب عزتمندی و توانمندی است و کسی که از نگاهش به جهان واپسین باشد و از حرام‌ها دست بکشد و به اندک دنیا اکتفا کند، خداوند در عوض بر عقلش می‌افزاید.(1)

2. اطاعت از فرد ناصح
در روایتی چنین گفته شده که اطاعت از کسانی که دلسوز و اندرز دهنده هستند، می‌تواند در افزایش عقل تأثیرگذار باشد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده‌اند: «أَمَّا طَاعَهُ النَّاصِحِ فَیَتَشَعَّبُ مِنْهَا الزِّیَادَهُ فِی الْعَقْلِ وَ کَمَالُ اللُّبِّ وَ مَحْمَدَهُ الْعَوَاقِبِ؛»(2) «اما آنچه از پیروى ناصح و اندرزگوى به وجود می‌آید: فزونى عقل، تکامل فهم و سرانجام خوش است.»

3. فراگیری علم و تجربه‌آموزی
از راهکارهای زیاد شدن عقل علم‌آموزی و تجربه کردن است. در روایتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین بیان شده است:  «الْعَقْلُ غَرِیزَهٌ تَزِیدُ بِالْعِلْمِ وَ التَّجَارِبِ؛»(3)  «عقل غریزه‌ای است که با علم و تجربه زیاد می‌شود.» این علم‌آموزی می‌تواند در علوم اجتماعی و تجربی و یا حتی علوم انسانی و وحیانی باشد. شاهد این مطلب حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام است که پس از بیان نکاتی عمیق و زیبا در موضوع‌های معارفی، این معارف را موجب زیاد شدن عقل می‌دانند: «عَلِّمُوا هَذِهِ الْحِکَمَ أَوْلَادَکُمْ فَإِنَّهَا زِیَادَهٌ فِی الْعَقْلِ وَ الْحَزْمِ وَ الرَّأْیِ؛»(4)  «این حکمت‏ها را به فرزندانتان بیاموزید، زیرا این‌ها بر عقل و شناخت و قدرت تصمیم مى‏افزاید.»

4. قرائت قرآن و روزه گرفتن
در برخی احادیث آمده که قرائت قرآن نیز می‌تواند در قدرت حافظه تأثیرگذار باشد. در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است:  «یَا عَلِیُّ ثَلَاثَهٌ یَزِدْنَ فِی الْحِفْظِ وَ یَذْهَبْنَ السُّقْمَ اللُّبَانُ وَ السِّوَاکُ وَ قِرَاءَهُ الْقُرْآن؛»(5)  «یا على سه چیز قوه حافظه را می‌افزاید و بیمارى را از تن بیرون می‌کند: کندر خوردن و مسواک کردن و قرآن خواندن.» در روایتی دیگر نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین بیان شده است: «ثَلَاثٌ یُذْهِبْنَ النِّسْیَانَ وَ یُحْدِثْنَ الذُّکْرَ قِرَاءَهُ الْقُرْآنِ وَ السِّوَاکُ وَ الصِّیَامُ؛»(6) «سه چیز فراموشى را از بین می‌برد و حافظه می‌آورد: تلاوت قرآن، مسواک زدن و روزه.»

5. عطر زدن
عمل دیگری که در تقویت عقل مؤثر است، عطر زدن است. در حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله چنین سفارش شده است:  «مَا طَابَتْ رَائِحَهُ عَبْدٍ إِلَّا زَادَ عَقْلُه‏؛»(7) «عطر لباس انسان خشک نمی‌شود مگر اینکه عقلش زیاد می‌شود.» در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نیز استفاده از عطر موجب بقا و پایداری عقل معرفی شده است:  «مَنْ تَطَیَّبَ أَوَّلَ النَّهَارِ لَم‏ یَزَلْ عَقْلُهُ مَعَهُ إِلَى اللَّیْل‏؛»(8)  «کسی که در اول روز از عطر استفاده کند تا شب عقلش باقی می‌ماند.»

6. حجامت
در احادیث فوایدی برای حجامت بیان شده است. یکی از این فواید، زیاد شدن عقل است. در حدیثی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام چنین نقل شده است:  «إِنَّ الْحِجَامَهَ تُصَحِّحُ الْبَدَنَ وَ تَشُدُّ الْعَقْل‏؛»(9)  «حجامت بدن را سالم می‌کند و عقل را تقویت می‌کند.» در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده که:  «الْحِجَامَهُ تَزِیدُ الْعَقْلَ وَ تَزِیدُ الْحَافِظَ حِفْظاً؛»(10)  «حجامت عقل را زیاد می‌کند و سبب تقویت حافظه هم می‌شود.»

7. مسواک زدن
مسواک عملی بهداشتی است که در احادیث تأکید فراوان و تأثیرات شگرفی برای آن بیان شده است. از دیگر کارهایی که مطابق احادیث در افزایش عقل انسان مؤثر است، مسواک زدن است. در روایتی از امام باقر علیه‌السلام چنین نقل شده است:  «السِّوَاکُ یَذْهَبُ بِالْبَلْغَمِ وَ یَزِیدُ فِی الْعَقْلِ؛»(11)  «مسواک زدن بلغم را برطرف می‌کند و عقل را زیاد می‌کند.»
 در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام نیز در مورد فواید مسواک زدن 12 نکته آمده که یکی از آن‌ها، افزایش حافظه است. «در مسواک زدن دوازده فایده و اثر است: جزء سنّت است و پاکیزه‏کننده دهان است، روشنی‌بخش چشم است و خداوند را خشنود می‌سازد، دندان‌ها را سفید می‌کند و زردى دندان را از بین می‌برد، لثه را محکم ساخته و اشتهاى غذا مى‏آورد، بلغم را از بین برده و حافظه را زیاد می‌کند، اجر و حسنات را دوچندان کرده و فرشتگان بدان شادمان می‌شوند.»(12)

8. استفاده از برخی خوراکی‌ها
در احادیث توصیه‌هایی برای استفاده از برخی خوراکی‌ها و مواد برای افزایش عقل وجود دارد. به‌عنوان‌مثال «سداب» در روایات عامل افزایش عقل شمرده شده است.(13) یا در مورد «کندر» و تأثیر آن بر افزایش عقل و تیزی ذهن و رفع فراموشی احادیث فراوانی نقل شده است.(14) حتی کندر برای تیزهوشی جنین(15) و زیاد شدن عقل(16) نیز سفارش شده است. توصیه شده که کندر برای تأثیرگذاری در افزایش عقل، خوب جویده شود و فوراً قورت داده نشود.(17) علاوه بر این، کرفس نیز در احادیث موجب تقویت حافظه(18) و عقل(19) دانسته شده است. از دیگر خوراکی‌ها که موجب افزایش عقل دانسته شده، «سرکه» است.(20) همچنین در حدیثی مصرف سرکه موجب تقویت ذهن دانسته شده است.(21) خرفه،(22) چغندر،(23) کدو،(24) و به(25) نیز از دیگر خوراکی‌هایی هستند که در احادیث موجب افزایش عقل دانسته شده‌اند.

9. تجارت
نکته‌ی قابل‌توجه این‌که در برخی روایات، تجارت کردن از عوامل افزایش عقل شمرده شده است. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام آمده است: «التِّجَارَهُ تَزِیدُ فِی الْعَقْلِ؛»(26)  «تجارت عقل را زیاد می‌کند.» در مقابل حدیثی نیز وجود دارد که تجارت نکردن را عامل زوال عقل می‌داند.(27) البته ممکن است در این دسته از روایات مراد از عقل، عقل معاش باشد.

نتیجه گیری
در روایات به عواملی تصریح شده که با انجام آن‌ها می‌توان عقل و حافظه را افزایش داد. مطابق احادیث، رعایت تقوی، اطاعت از فرد ناصح و فراگیری علم و تجربه‌آموزی از این موارد شمرده می‌شوند. در کنار این، قرائت قرآن و روزه گرفتن نیز در این امر بی‌تأثیر نیست. عطر زدن، حجامت کردن و مسواک زدن نیز می‌تواند در افزایش عقل انسان مفید باشد. هم‌چنین استفاده از برخی خوراکی‌ها و تجارت کردن به‌عنوان عملی برای افزایش حافظه و عقل تصریح ‌شده است.

پی‌نوشت‌ها
1. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏2، ص‌136، ح 32.
2. ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏، تحف العقول، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1363 ق، ص‌18.
3. لیثى واسطى، على بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، محقق / مصحح: حسنى بیرجندى، حسین‏، قم: دارالحدیث‏، 1376 ش، ص‌52، ح 1346.
4. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، معانی الأخبار، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1403 ق، ص‌401، ح 62.
5. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1362 ش‏، ج‏1، ص‌126، ح 132.
6. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى‏، دعائم الإسلام، محقق / مصحح: فیضى، آصف‏، قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، 1385 ق، ج‏2، ص‌137، ح 481.
7. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربى‏، دعائم الإسلام، محقق / مصحح: فیضى، آصف‏، قم: مؤسسه آل البیت علیهم‌السلام‏، 1385 ق، ج‏2، ص‌165، ح 593.
8. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌511، ح 7.
9. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: جامعه مدرسین‏، 1362 ش، ج‏2، ص‌611، ح 10.
10. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، محقق / مصحح: ندارد، قم: الشریف الرضى‏، 1412 ق، ص‌76.
11. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم: دارالشریف الرضی للنشر، 1406 ق، ص‌18.
12. ابن‌بابویه، محمد بن على‏، من لا یحضره الفقیه، محقق / مصحح: غفارى، علی‌اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، 1413 ق، ج‏1، ص‌55، ح 126.
13. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌367، ح 1.
14. مستغفرى، جعفر بن محمد، طب النبی صلى الله علیه و آله و سلم، محقق / مصحح: الهى خراسانى، علی‌اکبر، نجف: مکتبه الحیدریه، 1385 ق، ص‌25.
15. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق ، ج‏6، ص‌23، ح 7.
16. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌23، ح 6.
17. طبرسى، حسن بن فضل‏، مکارم الأخلاق، محقق / مصحح: ندارد، قم: الشریف الرضى‏، 1412 ق ص‌194.
18. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار (ط - بیروت)، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بیروت: دار إحیاء التراث العربی‏، 1403 ق، ج‏63، ص‌240، ح 2.
19. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار (ط - بیروت)، محقق / مصحح: جمعى از محققان‏، بیروت: دار إحیاء التراث العربی‏، 1403 ق، ج‏59، ص‌300.
20. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌329، ح 2.
21. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌329، ح 4.
22. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم: دارالکتب الإسلامیه، 1371 ق، ج‏2، ص‌517، ح 712.
23. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم: دارالکتب الإسلامیه، 1371 ق، ج‏2، ص‌520، ح 725.
24. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏6، ص‌371، ح 5.
25. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال‌الدین، قم: دارالکتب الإسلامیه، 1371 ق، ج‏2، ص‌550، ح 887.
 26. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق ، ج‏5، ص‌148، ح 2.
 27. کلینى، محمد بن یعقوب‏، الکافی، محقق / مصحح: غفارى علی‌اکبر و آخوندى، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1407 ق، ج‏5، ص‌148، ح 1.

فهم قرآن کریم تنها به فهم معانی آیات نیست بلکه شناخت زبان قرآن، شأن نزول آیات، شناخت زمان و مکان نزول قرآن ومواردی از این دست، نقش تعیین کننده در فهم قرآن دارد.
ادعای اقتباس قرآن از متون مقدس

پرسش:
ادعای اقتباس قرآن از متون مقدس رایج در بین‌النهرین و عراق درست است؟ چرا؟
 

پاسخ:
برخی از مستشرقان تحت تأثیر مطالعات عهدین و بدون درنظرگرفتن تفاوت‌های قرآن با کتاب مقدس، با این پیش‌فرض که قرآن نیز همانند کتاب مقدس در طول زمان، شکل نهایی خود را پیدا کرده و به شکل کنونی درآمده، فرضیه‌های نادرستی را درزمینه تدوین قرآن مطرح کرده‌اند. یکی از این مستشرقان جان ونزبرو (John Wansbrough) است. به باور او تحریر‌های متفاوت داستان واحد در سوره‌های قرآن ناشی از منابع مختلف آن‌ها است.(1) این ادعا توسط نویسندگان مقاله «سنت‌های مختلف در قرآن: بررسی تحلیل ونزبرو از داستان شعیب در قرآن و ارزیابی پیامدهای آن» بررسی و نقد شده است.(2) در این نوشتار اهم نتایج این مقاله بیان می‌شود.

جان ونزبرو و ادعای اقتباس قرآن از منابع مختلف
از نگاه جان ونزبرو تحلیل ادبی متن قرآن نمایانگر وجود منابع مختلف برای آن است. او از تکرار داستانی واحد در قرآن و عدم تطابق کامل تحریرهای آن باهم به این نتیجه رسیده که هرکدام از این نقل‌های متفاوت، از منبع و سنتی مختلف و مستقل گرفته شده است. به باور او هرچه داستانی کوتاه‌تر، مبهم‌تر و ساده‌تر باشد از منبعی متقدم‌تر آمده و در نقطه مقابل، داستان بلندتر، گویاتر، منسجم‌تر و دارای جزئیات بیشتر، ریشه در منبعی متأخرتر دارد.

پیش‌فرض‌های بدون دلیل جان ونزبرو
مشکل اصلی ادعای جان ونزبرو پیش‌فرض‌های بدون دلیل و اثبات نشده بلکه ابطال‌شده اوست. در ادامه، به سه پیش‌فرض اشاره می‌شود:

1. کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان حتی به اعتراف خود پیروان این ادیان در طول زمان شکل گرفته و به‌تدریج شکل نهایی و کنونی خود را پیدا کرده است.(3) برای نمونه به باور پژوهشگران مطالعات عهدین، قرن‌ها پس از حضرت موسی علیه‌السلام نویسنده‌ای بر اساس چهار منبع مختلف یَهُوَه‌ای، إلوهیمی، کاهنی و تثنیه‌ای أسفار پنج‌گانه تورات را به نگارش درآورده است.(4) جان ونزبرو بدون درنظرگرفتن تفاوت‌ها، مشابهت روند تدوین قرآن با روند تدوین کتاب مقدس را مسلّم تلقی نموده و با این پیش‌فرض، به بررسی تاریخ قرآن پرداخته و مدعی شده که قرآن نیز همانند کتاب مقدس کم‌کم با قرارگرفتن مطالب منابع مختلف درکنارهم پدید آمده است. تأثیرپذیری او از مطالعات نقد ادبی عهدین به‌اندازه‌ای است که نه‌تنها از همان روش آنان بلکه از اصطلاحات آنان نیز در نقد ادبی قرآن استفاده کرده است. این مشابه‌پنداری در حالی است که او هیچ دلیلی مبنی بر این همانندی که پایه اصلی ادعاهای اوست و با زیر سؤال رفتن آن ادعاهای او درباره قرآن زیر سؤال می‌روند، ارائه نکرده است؛

2. ونزبرو تحت تأثیر کتاب مقدس، الگویی را به‌عنوان ملاک منسجم بودن یا نبودن داستان ارائه داده؛ وی سپس با مقایسه‌ تحریرهای مختلف قرآن از داستان واحد با آن الگو مدعی انسجام کمتر یا بیشتر تحریرهای مختلف شده و درنهایت مدعی شده تحریر دارای انسجام کمتر، متعلق به منبعی متقدم و تحریر دارای انسجام بیشتر، متعلق به منبعی متأخر است. این در حالی است که الگوی ارائه‌شده توسط او اولاً تنها الگو نیست و داستان منسجم می‌تواند الگوهای دیگر نیز داشته باشد؛ ثانیاً یکی از ملاک‌های مهم در حکایت داستان، مخاطبان و زمانه نقل آن است؛ ازاین‌رو، یک داستان می‌تواند از سوی منبعی واحد، اما با توجه به زمان و مخاطبان مختلف با تحریرهای مختلف نقل شود؛ چنانکه ونزبرو در حالی این پیش‌فرض که تحریر کوتاه‌تر یک داستان همیشه ازنظر زمانی متقدم بر تحریر بلندتر است را مسلم گرفته که هیچ دلیلی برای اثبات آن اقامه نکرده است.

چرایی تفاوت تحریرهای قرآن از داستان واحد
ونزبرو نقل‌ها و تحریرهای مختلف یک داستان را که در سوره‌های مختلف قرآن آمده، از بافت و سیاق خود خارج و پس از مقایسه آن‌ها باهم، مدعی شده که تفاوت این نقل‌ها ناشی از تفاوت منابع آن‌ها است! این تبیین ونزبرو در حالی است که تبیین‌ دیگری نیز در این رابطه وجود دارد. هرچند قرآن داستان واحدی را در سوره‌های مختلف به شکل‌های متفاوت (از جهاتی همچون اجمال و تبیین، بلندی و کوتاهی و ...) نقل کرده اما تفاوت نقل‌ها نه ناشی از تفاوت منابع، بلکه ناشی از تفاوت اهداف قرآن در سوره‌های مختلف است؛ لذا داستان‌های مختلف مذکور در هر سوره از جهاتی همچون فرم و ساختار، روند داستان، اجمال و تفصیل، بلندی و کوتاهی و... معمولاً باهم یکسان هستند. در حقیقت، قرآن در هر سوره باتوجه‌به هدف موردنظرش از آن سوره، فرم و تحریری از داستان را ارائه داده که بهتر و بیشتر هدف موردنظرش را تأمین می‌کند. همان‌طور که مشخص است تفاوت‌های روایی قرآن با توجه به اهداف سوره‌های مختلف، تبیینی جامع‌تر و منطقی‌تر از تبیین ونزبرو را ارائه می‌دهد؛ بنابراین، به‌جای فرضیه منابع متعدد، باید بر تفاوت‌های هدفمند و درون‌متنی قرآن تمرکز کرد.

نتیجه
جان ونزبرو بر پایه تکرار داستان‌ها با تحریرهای متفاوت در قرآن، مدعی شده قرآن از منابع و سنت‌های مختلف گردآوری شده است. از نگاه او داستان‌های کوتاه‌تر متعلق به منابع متقدم و داستان‌های بلندتر برگرفته از منابع متأخر هستند؛ اما این ادعا بر پیش‌فرض‌های بدون دلیلی همچون مشابهت روند تدوین قرآن و کتاب مقدس، منحصربه‌فرد بودن الگوی تحریر منسجم داستان و تقدم زمانی تحریرهای کوتاه‌تر بر بلندتر شکل گرفته است. در مقابلِ تبیین ونزبرو می‌توان گفت: تفاوت تحریرهای یک داستان در قرآن ناشی از اهداف متفاوت سوره‌های مختلف آن است، نه تفاوت منابع.

چکیدة پاسخ
خداوند در قرآن بارها داستانی واحد را در سوره‌های مختلف به شکل‌های گوناگون نقل کرده است. برخی این تفاوت را ناشی از تفاوت منابع قرآن دانسته و گفته‌اند: هر تحریر از منبعی مختلف اقتباس شده! این در حالی است که تفاوت تحریرها در سوره‌های مختلف ناشی از تفاوت اهداف خداوند در سوره‌های مختلف است؛ نه تفاوت منابع. قرآن در هر سوره با درنظرگرفتن هدف آن سوره، داستان را به‌گونه‌ای به تصویر کشیده که به نحو احسن، آن هدف را محقق ‌کند.

پی‌نوشت‌ها
1. منظور از تحریرهای متفاوت، تناقض و اختلاف معنایی نیست؛ بلکه منظور تفاوت در سبک و فرم بیان داستان است.
2. ورادی اصفهانی، محمدجواد و ...، «سنت‌های مختلف در قرآن: بررسی تحلیل ونزبرو از داستان شعیب در قرآن و ارزیابی پیامدهای آن»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، دوره 55، شماره 2، 1401 ش، صفحه 552-529.
3. ر.ک: هارناک، آدولف، خاستگاه عهد جدید و مهم‌ترین پیامدهای آن، ترجمه حامد فیاضی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول، 1395 ش؛ سلیمانی، عبدالرحیم، بررسی متنی و سندی متون مقدس یهودی ـ مسیحی، تهران، سمت، چاپ اول، 1396 ش.
4. کلباسی اشتری، حسین، مدخلی بر تبارشناسی کتاب مقدس، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1387 ش، ص 171.
 

واژه «پسر خدا» در مورد حضرت عیسی علیه السلام، یا واژه ای حقیقی است و یا واژه ای استعاره ای، که در هر دو صورت، اشکالات جدی به اطلاق این واژه برای ایشان وارد است.
آیا عیسی علیه السلام پسر خدا است؟

پرسش:
چرا مسلمانان با این تعبیر که «عیسی پسر خدا» است مخالفند؛ در حالیکه خودشان نیز قبول دارند که عیسی دارای پدر زمینی نبود و روح خدا بود که مریم را آبستن کرد؟!
 

پاسخ:
بحث ماهیت خداوند، یکی از مباحث مهم و اساسی در بیشتر ادیان بوده و تلقی این مفهوم در ادیان ابراهیمی نیز، ممکن است تا حدودی با یکدیگر متفاوت باشد. در این میان دین مسیحیت علی رغم تاکید و تکیه بر مفهوم خداوند واحد، قائل به اعتقاد به اقانیم سه گانه (تثلیث) و تجسد خداوند در قالب حضرت عیسی علیه السلام بوده و برای حضرتش، اصطلاح «پسر خدا» را در نظر می گیرند.
شگفت این است که علی رغم اصالت و قدمت باور به پسر خدا بودن حضرت عیسی که در میان سه مکتب اصلی این دین، یعنی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان مورد اتفاق بوده و از مهمترین اصول الهیاتی در این دین به حساب می آید، اما تا به امروز، هیچ وحدت رویه و اتفاق نظری در تفسیر و چیستی آن به وجود نیامده و همین امر به رازآلودگی و غیر عقلانی بودن این دین، منتهی گشته است.
در ادامه به برخی از احتمالاتی که در خصوص معنای «پسر خدا» ممکن است به ذهن متبادر شود، خواهیم پرداخت و پاسخ و نقد هر کدام را از منظر اسلامی در قالب چند نکته اشاره خواهیم کرد.

نکته اول:
اگر از عبارت «پسر خدا» معنایی حقیقی اراده شود، برای کسانی که در فضای فرهنگی اسلامی، تنفس کرده و از زلال باورهای راستین دین خاتم سیراب گشته اند، این مسئله، امری شگفت آور و تا حدود بسیاری دور از عقلانیت، به حساب می آید هر چند ممکن است در فضای فکری مسیحیان که خدا را در قالب «اقانیم ثلاثه» یعنى (خداى پدر، خداى پسر و خداى روح القدس) تصویر مى نمایند، به این اندازه، عجیب به نظر نرسد.
در واقع، اثبات «واجب الوجود» بودن خداوند در حکمت و الهیات اسلامی، مستلزم اثبات صفات ثبوتیه و صفات سلبیه درحق خداوند بوده و بدین معناست که خداوند «من جمیع الجهات» واجب الوجود بوده و هیچ جهت نقصان عیب، ترکیب، احتیاج، محدودیت و مسائلی از این دست در او قابل تصوّر نیست.(1) 
مطابق با آموزه های اسلامی، واژه خداوند ناظر به وجودی است که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، و اگر هم برایش دومى فرض شود، باز خود همان است و چیزى بر او اضافه نشده است.(2)  در حقیقت، وصف احدیت الهی اساسا جایی برای غیر خداوند نمی گذارد تا آن غیر بخواهد، پدر، فرزند، خواهر، برادر و ... خدا باشد.
از این رو آیات انتهایی سوره مبارکه توحید، ناظر به شریک نداشتن خدا در ذات و صفات است که در آیه سوم این سوره، این حقیقت با مفهوم «فرزند و پدر نداشتن خدا»  و با عبارت « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» بیان شده و در آیه چهارم با مفهوم «بی‌همتایی خدا در صفات» و با عبارت « وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» بدان اشاره شده است.
« این دو آیه کریمه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کند که چیزى را بزاید. و یا به عبارت دیگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد... و نیز این دو آیه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کنند که خود او از چیزى متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایى که اراده شود... و نیز این معنا را نفى مى کنند که براى خداى تعالى کفوى باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنى مانند خداى تعالى بیافریند و تدبیر نماید.»(3)   

نکته دوم:
در نکته قبل گذشت که اطلاق «پسر خدا» بر حضرت عیسی علیه السلام، به نحو حقیقی، شرک آمیز و نادرست است و منطقاً نمی توان توحید و تثلیث را با هم پذیرفت. در نتیجه چاره ای جز گذر از حقیقت به مجاز، نبوده و برای یافتن معنایی معقول، باید این واژه را در چارچوبی استعاری و مجازی تعریف کرد. همچنانکه با مراجعه به متن کتاب مقدس، موارد متعددی وجود دارد که نشان می دهد «پسر خدا» بودن به معنای «خدایی شدن» و «طهارت نفس» است و این عنوانی است که می‌توان از طریق اعمال نیک به آن دست یافت. چه اینکه عنوان «پسر خدا»، ریشه در اصطلاحات عهد عتیق داشته(4)  و در عهد جدید نیز علاوه بر حضرت عیسی،(5)   عنوان، «پسران خدا» بر پیروان عیسی نیز اطلاق شده است. نظیر آنکه در عهد جدید، حضرت عیسی از تعبیر «فرزندان خدا» برای صلح‌جویان استفاده کرد. او بیان کرد: «خوشا به حال صلح کنندگان، زیرا  آنها فرزندان خدا خوانده خواهند شد.»6()  همچنین برای کسانی که دشمنان خود را دوست دارند و برای آنها دعا می کنند، می فرماید: «اما من به شما می گویم که دشمنان خود را دوست بدارید و برای کسانی که به شما جفا می کنند دعا کنید تا  فرزندان پدر خود در آسمان باشید.»(7) 
از این منظر، «پسر خدا»، برای حضرت عیسی نظیر «خانه خدا» برای کعبه است. بدین معنا که وقتی گفته می شود، «بیت الله» در اینجا نوعی «اضافه تشریفیه» وجود دارد که برای نشان دادن، شرافت و برکت آن مکان است نه اینکه این مکان حقیقتا خانه خدا باشد!! نظیر کلمه «ثار الله» (به معنای خون خدا) که نوعی از اضافه تشریفیه بوده و شدت شرافت و عظمت خون حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را نشان می دهد.

نکته سوم:
اما اگر گفته شود که «پسر خدا» بودن حضرت عیسی علیه السلام ناظر به تولد ویژه حضرت بوده که در قرآن کریم نیز بدان اشاره شده است(8)  و بدین معناست که در امر ولادت وی، پدری زمینی وجود نداشته و روح القدس متکفل تولد او از حضرت مریم سلام الله علیها بوده است -چنانکه از سوال یادشده نیز همین معنا به ذهن متبادر می شود- در این صورت هر چند باز هم معنایی مجازی از عبارت «پسر خدا» در نظر گرفته شده و از این جهت محذوری که در نکته اول بدان اشاره شد را با خود ندارد، اما این نقض بوجود می آید که اگر حضرت عیسی بواسطه نوع تولدش از طریق روح القدس، «پسر خدا» است، پس حضرت آدم علیه السلام که اولین انسان بوده و حتی در ولادتش روح القدس و مادری نیز مشارکت نداشته اند، به طریق اولی باید «پسر خدا» باشد؛ در حالی که مسیحیان ایشان را پسر خدا نمی دانند. توضیح بیشتر اینکه، در باور به خلقت ابتدایی حضرت آدم علیه السلام میان ادیان ابراهیمی، اتفاق نظر وجود داشته(9)   و اگر ویژگی تولد حضرت عیسی وی را مستحق عنوان «پسر خدا» کرده است، باید بر طبق عقاید مسیحیان، حضرت آدم  به چند مرتبه اولی تر، پسر خدا باشد چرا که همان مقدار وساطت واسطه ها نیز که در تولد حضرت عیسی وجود دارد، در تولد حضرت آدم وجود ندارد؛ در حالیکه ایشان وصف «پسر خدا» را منحصر به حضرت عیسی می دانند و آن را به معنای الوهی بودن حضرت عیسی و همذات بودن ایشان با خدا می دانند.(10)  

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می شود که:
اولا اگر معنای پسر خدا بودن، معنایی حقیقی باشد، مطابق با باور مسلمانان به خداوند، که هیچگونه از جهات نقص، عیب، ترکیب، احتیاج، محدودیت و مسائلی از این دست در او قابل تصور نیست، قابل جمع نخواهد بود. 
دوم اینکه، اگر این واژه را استعاری -مثل خدایی شدن و طهارت نفس- تلقی کنیم، در این صورت اختصاصی به حضرت عیسی علیه السلام نخواهد داشت و شامل بسیاری از مومنان خواهد شد.
سوم اینکه، اگر اتصاف حضرت عیسی علیه السلام به این عنوان، به سبب خلقت ویژه حضرت عیسی علیه السلام است، این عنوان به مراتب برای حضرت آدم علیه السلام مناسب تر است.

پی نوشت:
1. طباطبایی، سیدمحمدحسین، نهایۀالحکمه، چ1، ص 68.
2 . طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان‏، ج‏20، ص670.
3 . طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان‏، ج‏20، ص 672.
4 . ایوب، 1: 6 ؛ 2: 17.
5 . یوحنا، 10: 34-36.
6 . متی، 5: 9.
7 . متی، 5: 44-45.
8 . ر.ک سوره مریم، آیات 16-21
9 . خواص، امیر، «بررسی تطبیقی خلقت آدم و حوا از منظر قرآن و عهد عتیق، مجله معرفت ادیان»، ص48.
10 . خواص، امیر، «پولس و الوهیت عیسی مسیح»، مجله معرفت ادیان، بهار 1389ش، شماره2، ص 105-108.
 

انقلاب 57 عوامل زیادی داشت ولی می توان به وابستگی رژیم به آمریکا، تحولات اجتماعی و اقتصادی، ابعاد منفی شخصیتی شاه، تحولات مذهبی، رهبری حضرت امام و ... اشاره کرد
چرایی انقلاب 1357

پرسش:
آیا انقلاب اسلامی ایران فرآیندی ناگزیر بود؟
 

پاسخ:
انقلاب اسلامی ایران، یکی از مهم‌ترین رویدادهای قرن بیستم به شمار می‌رود که تأثیرات عمیقی بر سیاست و جامعه ایران و همچنین بر غرب آسیا و جهان داشت. این انقلاب که منجر به سقوط رژیم پهلوی و تأسیس جمهوری اسلامی شد، موضوعی است که همواره مورد بحث و تحلیل‌های مختلف قرار گرفته است. یکی از سؤالات اصلی در این باره این است که آیا انقلاب اسلامی ایران فرآیندی ناگزیر بود یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا شرایط و روند تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی رژیم پهلوی به گونه‌ای بود که انقلاب امری اجتناب ناپذیر و حتمی باشد؟ در ادامه به این پرسش پاسخ داده خواهد شد.

برای درک واقعیت رخ‌ داده در سال ۱۳۵۷، باید تحولات ایجاد شده در مقطع زمانی ۱۳۳۲ به بعد را در ساختار رژیم و ساختار اجتماعی جامعه و جریان مذهبی به‌خوبی واکاوی کرد تا از خلال آن به درک نسبتاً روشنی از انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی(ره) دست یافت. در این بازه، حکومت پهلوی نشانه‌های خاصی دارد که تجزیه و تحلیل آن‌ها وقوع انقلاب را قابل پیش‌بینی‌تر می‌کند.

1. وابستگی
در دهه ۷۰ میلادی، وابستگی ایران به درآمدهای نفتی، آثار و عوارض خاص خود را ایجاد کرد. با اتکا به درآمدهای نفتی، سیاست توسعه اقتصادی کشور مبتنی بر فعالیت‌های سرمایه‌بر شد که با کمبود نهاده‌های داخلی، از جمله نیروی کار ماهر مواجه شد و با تأمین این نیرو‌ها از خارج، در کشورهایی مانند ایران این باور به وجود آمد که کشور به دست قدرت‌های غربی افتاده است. بنابراین می‌توان گفت وابستگی رژیم گذشته به ایالات متحده به شکلی منجر به تضعیف آن در داخل هم شد؛ زیرا شاه به دلیل این اتکا نوعی مصونیت برای خود تصور می‌کرد، اما حساسیت‌های داخلی را نسبت به این واقعیت نادیده گرفته بود، همچنین مشکل دیگر این وابستگی وقتی نمایان شد که وضعیت شاه، به تغییرات سیاست در داخل آمریکا وابسته شد؛ ازاین‌رو وقتی کار‌تر در انتخابات پیروز شد، به ‌ناچار شاه نیز تحت ‌تأثیر این تغییرات قرار گرفت و مجبور به تغییر دادن سیاست داخلی خود شد؛ در حالی‌ که اگر چنین وابستگی را نداشت، قضیه به نحو دیگری رقم می‌خورد.
نکته مهمی که ممکن است به ذهن خطور کند، چرایی و علت روی¬گردانی و نارضایتی مردم از رژیمی است که متکی به مالیات نیست. به دو دلیل این نارضایتی به وجود می‌آید: دلیل اول این که رژیم‌های این‌چنینی به دلیل مستغنی ‌بودن از ملت، با آنان تحقیرآمیز رفتار می‌کنند و تحقیر منشأ نارضایتی می‌شود و دلیل دیگر این که درآمدهای مذکور دائمی و ثابت نیست، در مقاطعی که کم می‌شود، فشار به مردم زیاد شده و نارضایتی به صورت انفجاری مشاهده می‌شود.(1)

2. تحولات اجتماعی و اقتصادی
در سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۶ تولید ناخالص ملی ایران به قیمت ثابت شش برابر افزایش یافت؛ اما در این مدت هزینه جاری دولت ۴۱ و هزینه‌های عمرانی آن حدوداً ۶۵ برابر شد که از حجیم ‌شدن دولت حکایت می‌کند. همین‌طور جمعیت شهری در یک دوره ۱۰‌ ساله، قبل از انقلاب، حدوداً ۶۰ درصد افزایش یافت که این رشد عمدتاً در شهرهای با جمعیت بزرگ‌تر بوده است. مجموعه شرایط فوق موجب بروز پدیده حاشیه‌نشینی در شهر‌ها شد. 
طبق محاسبات بانک مرکزی ایران که از سوی هاشم پسران در‌‌ همان زمان انجام شد، ابعاد این نابرابری به شرح زیر بود:
الف. ناهمسانی درآمد‌ها در مناطق روستایی و شهری در تمام سال‌ها رو به افزایش بوده است. (از سال ۱۳۳۸ به بعد)
ب. درآمد‌ها در مناطق شهری با نابرابری بیشتری نسبت به مناطق روستایی توزیع شده است.
ج. میان هزینه خانوارهای روستایی و شهری فاصله بسیار وجود دارد که این شکاف در دوره مورد بحث عمیق‌تر شده است؛ به ‌طوری ‌که نسبت مصرف سرانه یک شهری به یک روستایی از 2.2 برابر در سال ١٣۴١، به ٣.٢ برابر در سال ١٣۵٣ افزایش یافته است.
د. میان نقاط مختلف کشور از لحاظ برابری درآمدی فاصله بسیاری وجود دارد.(2)
شاه به‌ دلیل سیاست‌های غلط اقتصادی و مشکلات پیش‌گفته و نیز به‌ دلیل نبود توسعه سیاسی کافی (بلکه تحقق پسرفت سیاسی) نتوانست طبقه متوسط جدید را با خود همراه کند. طبقه پایین‌شهری شامل کارگران و مزدبگیران نیز به نحو دیگری دچار مشکل شدند، تورم و سپس بیکاری بیش از هر طبقه دیگری بر آنان فشار وارد می‌کرد. در روستا‌ها هم وضع همین‌طور بود. اصلاحات ارضی، مالکان و خان‌ها را تضعیف کرده بود و به جای آنان دو گروه جدید در روستا نفوذ پیدا کردند: از یک ‌سو دولت جایگزین شد و از سوی دیگر با آزاد شدن روستاییان از نفوذ مالکان و خان‌ها، راه برای حضور بیشتر روحانیان در میان آنان فراهم شد.

3. ابعاد شخصیتی شاه
به ‌طور خلاصه می‌توان گفت که شاه فردی بسیار مغرور و متکبر بود؛ اما این خصلت در شاه روی دیگری هم داشت. عده‌ای به ویژگی‌های شخصی شاه نیز اشاره می‌کنند مثل این که بعضاً تکبر ظاهری‌اش را پوششی برای مخفی‌ کردن فقدان اعتمادبه‌نفس او بوده یا عناصری از خودشیفتگی مفرط را در شخصیت او وجود دارد که در اوضاع و احوال متفاوت آثار خوب و بد خود را نشان می‌دهد. ترکیب عدم اعتمادبه‌نفس و غرور، تبعات متعددی را در رفتار شاه ایجاد می‌کرد، از جمله این¬که تمامی قدرت را در خود متمرکز می‌کرد و مسئولیت را به دوش دیگران بار می‌کرد. اکثر مقامات رژیم به این نکته اشاره می‌کردند، حتی خلعتبری که وزیر خارجه شاه بود، به مقامات خارجی تاکید می‌کرد که: «او صرفاً یک پیام‌آور است و در تمام موارد مهم و غالب امور کم‌اهمیت شخص اعلی‌حضرت تصمیم می‌گیرند.»(3)
ویژگی دیگر شاه این بود که کل کشور و حتی مردم را ملک و دارایی خود می‌دانست و به قول ابتهاج، رئیس سازمان برنامه وی، او همیشه می‌گفت: «من، پول من، نفت من، درآمدهای من» و معتقد نبود که این درآمد‌ها مال مردم است.(4)

4. تحولات مذهبی
در بعد نهادی، گسترش منابع مالی طبقه متوسط سنتی موجب تقویت منابع مالی نهادهای مذهبی چون حوزه و روحانیت و مساجد و... شد. از سوی دیگر اصلاحات ارضی برخلاف تصور اولیه رژیم، موجب تقویت حضور نهاد روحانیت در روستا‌ها شد، به‌ علاوه مهاجرت از روستا‌ها به شهر‌ها و حاشیه‌های شهری وسیع و گسترده بود؛ اما آنچه عموماً این مهاجرین را به یکدیگر و به مردم مبدأ مهاجرت متصل می‌کرد، نهادهای مرتبط با مذهب چون هیئت‌های مذهبی بود. به ‌عنوان مثال: «انجام یک تحقیق در ایام محرم و رمضان سال ١٣۵٣ نشان داد که بیش از ١٢٣٠٠ هیئت مذهبی تنها در تهران تشکیل شده است که غالب آن‌ها از سال ١٣۴۴ به بعد تشکیل یافته‌اند و ابعاد گستردگی این هیئت‌ها به نحوی است که بسیاری از اصناف و گروه‌های اجتماعی را دربرگرفته است. تعداد مساجد نیز طی این دوره افزایش یافت. در شهری چون تهران این تعداد در سال ١٣۴٠ برابر ٢٩٣ باب بود، ولی در سال ١٣۵١ به ٧٠٠ باب رسید. تکنولوژی نیز به کمک مذهب آمد و بلندگو و ضبط صوت و نوار، به‌‌ویژه نوارهای قرآن و سخنرانی و مداحی اهل‌بیت، بازار مهمی از نوار را به خود اختصاص داد و حتی پای آن به روستا‌ها نیز باز شد. مجموعه این نهاد‌ها موجب به ‌هم‌ پیوستگی طبقات متوسط سنتی و پایین‌شهری و روستایی از جانب مذهب شد.
عامل دیگری که موجب تقویت گرایش به اسلام، به‌‌ویژه در طبقه متوسط جدید شد، افول گرایش‌های چپ غیراسلامی است؛ زیرا ایدئولوژی چپ غیراسلامی در دهه ١٣۵٠ با بحران جدی مواجه شد.(5)

5. رهبری انقلاب
در این که ویژگی‌های شخصی و جایگاه مذهبی آیت‌الله خمینی عامل موثری در پیروزی انقلاب، هم در بعد سلبی؛ یعنی براندازی شاه و هم در بعد ایجابی؛ یعنی جمهوری اسلامی بود، تقریباً نوعی اتفاق ‌نظر وجود دارد. اولین نکته در مورد آیت‌الله خمینی مسئله حرکت از جایگاه مرجعیت شیعه است. به نظر می‌رسد که در خط‌مشی کلی آیت‌الله خمینی این دو ویژگی بسیار بارز و قابل توجه است. آیت‌الله خمینی تنها وقتی که پا به میدان مرجعیت گذاشت فعالیت‌های سیاسی خود را آغاز کرد و این در حالی بود که ده‌ها سال در حوزه‌های علمیه نسبت به سیاست سکوت‌ پیشه شده بود. به قول الگار، با وجود آنکه در سراسر قرن بیستم مناسبات میان علما و دولت حاد بود، اما بسیاری از علمای برجسته این قرن سکوت پیشه کردند و از سوی دیگر گو این که هیچ‌گاه جامعه ایران در این قرن، خالی از امکان بالقوه یک قیام اسلامی نبود، اما فقط این آیت‌الله خمینی بود که توانست مضمون‌های از قبل موجود شهادت، نارضایتی مذهبی و آرزوی یک حکومت عادلانه را در چارچوبی نیرومند و جامع هماهنگ کند.(6)
یکی دیگر از ویژگی‌های مهم آیت‌الله خمینی وارد نشدن در مسائل اختلافی و کوشش برای جمع‌ کردن همه نیرو‌ها زیر چتر مبارزه با شاه بود و آن‌قدر به این موضوع توجه داشت که حتی در صحبت‌های خصوصی نیز می‌کوشید که هیچ حمله و مطلبی دال بر محکوم و رد کردن یکی از افراد یا اقشاری که بالقوه می‌تواند در صف مبارزه قرار گیرد نگوید و این خصلت برخلاف خصلت شاه بود که کاری جز دور کردن مردم و گروه‌ها و اقشار از خودش نمی‌کرد.

نتیجه‌گیری
انقلاب اسلامی ایران علل، عوامل و زمینه‌های گوناگونی دارد، اما چند عنصر اساسی در این زمینه وجود داشته که وقوع انقلاب در ایران را محتمل می‌کرده است؛ وابستگی(به نفت و ایالات متحده)، تحولات اجتماعی و اقتصادی، ابعاد منفی شخصیتی شاه، تحولات مذهبی و رهبری انقلاب توسط امام خمینی(ره) از جمله این دلایل می‌باشند‌. لازم به ذکر است باور مردم به خیرخواهی و رهبری حضرت امام و افزایش آگاهی و بیداری آنان نسبت به نقشه‌های قدرت‌های استعمارگر در ایران نقشی برجسته در وقوع انقلاب داشته‌اند که به نوعی تسهیل‌گر فرایند وقوع انقلاب بوده‌اند‌.

پی‌نوشت‌ها
1. مجموعه نویسندگان، چرا انقلاب ناگزیر بود؟، سایت تاریخ ایرانی، 1395ش، کد خبر: 5739، http://tarikhirani.ir/fa/news/5739.
2. اکرمی، جمشید، پیرامون ساخت و نقش رسانه‌ها، انتشارات سروش، 1356ش، ص354.
3. روزنامه اعتماد ملی به نقل از کاظمیان، مرتضی، رژیم دیکتاتوری، مجله ویستا، https://vista.ir/m/a/7lan1.
4. مجموعه نویسندگان، چرا انقلاب ناگزیر بود؟، سایت تاریخ ایرانی، 1395ش، کد خبر: 5739، http://tarikhirani.ir/fa/news/5739.
5. کدی، نیکی، ترجمه گواهی، عبدالرحیم، ریشه‌های انقلاب ایران، شرکت انتشارات قلم، ١٣٧٧ش، چاپ دوم، ص٢٧٣.
6. الگار، حامد، انقلاب اسلامی ایران، انتشارات انصاریان، ١٣٧۵ش، ص٣٢۴.
 

همانطور که در اسلام به حجاب تأکید شده است در ادیان پیشین نیز حجاب، وجود داشته است و چون آموزه ای اجتماعی است لذا از وظایف حکومت است که مراعات آن را مطالبه کند.
حجاب در حکومت نبوی و علوی

پرسش:
آیا خبری تاریخی مبنی بر برخورد با بی‌حجابی یا کم حجابی در جامعه، توسط دولت نبوی و علوی وجود داشته؟ یا دستوری به زمامداران برای برخود با این مسئله داده شده است؟
 

پاسخ:
پوشش در اقوام و ادیان گذشته (یهودیت، مسیحیت و زرتشتیت) نیز وجود داشت. حتی در ایران باستان نیز هم از نظر دینی و هم از نظر عرف اجتماعی، پایبندی به حجاب دیده می‌شود و تصویرهای به جای مانده از آن دوران، مؤید این ادعاست.(1) اسلام حجاب را تأسیس نکرد، بلکه مهر تأیید بر آن زد. کاری که اسلام کرد، ارتقای این آموزه بود. برخی در این مؤلفه زیادهروی کرده و برخی کم گذاشته بودند؛ بنابراین اسلام تعادل ایجاد کرد. آیاتی از قرآن به وجوب حجاب دلالت دارد.(2) در روایات نیز به صورت گسترده از واجب بودن این امر الهی سخن رفته است. اما این سؤال مطرح است که آیا علاوه بر وجوب، حاکم اسلامی باید مردم را به آن ملزم کند و با بی‌حجابی برخورد نماید.

واجباب و محرمات الهی سه نوع هستند
1. برخی از واجبات مانند نماز تنها جنبه فردی دارند. در اینجا حکم به وجوب نماز شده و ترک آن موجب عقوبت الهی برای آن فرد خواهد شد؛ اما حکومت اسلامی کسی را مجبور به نمازخواندن نمی‌کند.

2. برخی از واجبات هم جنبه فردی دارند و هم جنبه اجتماعی. تا هنگامی که فقط جنبه فردی آن نقض شود حکومت اسلامی اجباری بر اجرای آن ندارد؛ اما اگر جنبه اجتماعی آن نیز نقض شود، اسلام قوانینی برای برخورد با آن در نظر گرفته است؛ مثل روزه‌خواری که اگر در خانه یا مکان غیراجتماعی رخ دهد برخوردی با آن صورت نمی‌گیرد؛ اما اگر حرمت ماه مبارک شکسته شود، نیاز به برخورد مناسب دارد.

3. برخی از احکام جنبه فردی دارد، اما جنبه اجتماعی آن پررنگ‌تر است؛ مثل فروش شراب و ایجاد مغازه‌های شراب فروشی. در این موارد اگر چه جنبه فردی هم دارد، اما تبعات اجتماعی آن بیشتر بوده و حکومت اسلامی وظیفه برخورد جدی این موضوع را دارد.
حجاب از نوع سوم است. یعنی از واجباتی است که جنبه اجتماعی آن بیشتر است و تنها یک مسئله فردی نیست. بنابراین، حکومت نسبت به اجرای آن وظیفه دارد.

آیا در دولت نبوی و علوی شواهدی بر اجبار در امر پوشش و برخورد با بی‌حجابی گزارش شده است؟
پاسخ به این پرسش را با یک مثال آغاز می‌کنیم. بنابر احکام اسلامی، خوردن گوشت سگ حرام است و اگر قصابی چنین کاری انجام دهد و یا رستورانی گوشت سگ طبخ کند و در اختیار مشتریان خود قرار دهد، حکومت اسلامی وظیفه دارد با او برخورد کند. با این حال، نمی‌توان این حکم را نقض کرد به بهانه این که در تاریخ اسلام، برخورد پیامبر صلی‎الله‎علیه‎وآله و حضرت علی علیه‎السلام با این کار حرام، دیده نشده است. اگر با این گناه برخوردی گزارش نشده، نه به سبب وظیفه نداشتن حاکم در برخورد با این گناه اجتماعی است، بلکه چنین اتفاقی در زمان حکمرانی نبوی و علوی نیفتاده و هیچ رستورانی گوشت حرام نپخته و با آن غذا درست نکرده است، وگرنه قطعاً با آن برخورد می‌شد، زیرا ایشان با گناهانی که جنبه اجتماعی داشته مثل شراب‌فروشی، روزه‌خواری علنی و... برخورد کرده‌اند.
در زمان ائمه اطهار علیهم‎السلام معضلی به نام بی‌حجابی عمدی وجود نداشته که برخوردی در پی داشته باشد. نه‌تنها در جاهلیت عرب و عرب بعد از اسلام، بلکه در جوامع بشری باستان، همان‌طور که در ابتدا گفته شد، حجاب امری رایج بوده و عرف جامعه، اجازه بی‌حجابی به کسی نمی‌داد. بله، در جاهلیت عرب زنان در هنگام طواف بی‎حجاب ظاهر می‎شدند که طبق رسوم و باورهای جاهلیت و مربوط به همان ایام خاص بود، اما در سایر ایام، حجاب رایج بود.
شاید در زمان پیامبر صلی‎الله‎علیه‎وآله بی‌حجابی وجود داشت ولی دلیل آن، دهن‌کجی به دستور دین یا بی‌اهمیت دانستن آن نبود، بلکه گاهی دختر شک داشت به سن تکلیف رسیده یا نه و به همین دلیل حجاب شرعی را رعایت نمی‌کرد که با تذکر و دانستن مسئله، حل می‌شد. گاهی نیز حجاب ناخواسته رعایت نمی‌شد که در این صورت نیز تذکر کافی بود. یعنی هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تذکر می‌دادند، ایشان می‌پذیرفتند، نه این که مقاومت کنند و بگویند: «این انتخاب من است» یا «دلم می‌خواهد». اگر چنین رفتاری پس از تذکر دیده می‌شد قطعاً با توجه به سیره حضرت در برخورد با گناهانی که جنبه اجتماعی دارند، با چنین شخصی هم برخورد می‌شد.(3)
با این حال، در سیره نبوی نمونه‎های از تذکر گزارش شده است. بنابر گزارشی، زنی طبق موازین شرعی پوشش نداشت، پیامبر صلی الله علیه و آله به وی فرمودند: «ای اسماء! زن، وقتی به حدّ بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود، مگر صورت و دست‌ها.»(4) از متن فرمایش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مشخص است که اسماء عناد و اصرار بر بی‌حجابی نداشته و تنها مسئله را نمی‎داند.
نمونه بعدی برادرزاده همین اسماء است که برادرزاده عایشه نیز بود. وی با پوشش نامناسب به منزل پیامبر صلی‎ الله ‎علیه ‎وآله، نزد عمه خود عایشه آمد. حضرت نسبت به پوشش وی تذکر می‎دهند و ایشان از آنجا که مسئله را نمی‎دانست، بلافاصله نسبت به حجاب خود تجدید نظر می‎کند.(5) گاهی همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله به زنانی که حجاب مناسب نداشتند، ضمن یادآوری آیات حجاب قرآن، مقنعه اهدا می‎کردند و آنها نیز بدون مقاومت می‎پذیرفتند و حجاب خود را تکمیل می‎کردند.(6)
در این موارد پس از تذکر، مسئله حل می‎شد و نمونه‌ای نبود که شخصی اصرار بر اشتباه داشته باشد تا برخورد لازم آید. در دستور به زمامدارن نیز همینطور است، از آن جا که اصرار و عمد بر گناه نبوده، نیاز به دستور مستقیم بر برخورد وجود ندارد. ضمناً با وجود این‌که امیر شهر ملزم به اجرای دستورات اسلامی است، نیاز نبود که همه دستورات در نامه‌ها منعکس شود، زیرا هنگامی که قرآن به عنوان قانون اساسی اسلامی فرستاده می‌شد، امیر شهر طبق آن با مردم رفتار می‎کرد. در پایان تأکید بر این نکته لازم است که در همه شهرها و اقوام، پیش از اسلام حجاب رایج بود و بی‌حجابی ساماندهی نشده بود تا نیاز به دستور مؤکد برای برخورد باشد.

نتیجه‌گیری
بنابراین حجاب در ادیان پیشین نیز وجود داشته و اسلام آن را تأیید و تعدیل کرده است. از آنجا که حجاب از آموزه‎های اجتماعی است، حکومت وظیفه دارد نسبت به کسانی که به آن بی‌توجه هستند تذکر دهد و اگر قبول نکردند برخورد قاطع نماید. اگر در سیره نبوی و دولت علوی برخورد دیده نمی‎شود بدین معنا نیست که برخورد نمی‎کردند، بلکه بدین معناست که با تذکر حل می‌شد و نیاز به برخورد و اجبار نبوده است.

پی‌نوشت‌ها
1. حمزه، عباس، حجاب در ادیان الهی، نشر یاقوت، قم، 1385ش، ص128.
2. سوره احزاب، آیه 59؛ سوره نور، آیه 31.
3. محسنی، مصطفی، آنچه گذشت، نشر معارف، 1402ش، ص82-83.
4. أبی‌داود، سنن، زیاد عبدالوهاب اوزون، معهد المخطوطات العربیه، 1432ق، ج2، ص 383؛ سیوطی، جلال‌الدین، الدر المنثور، مرکز هجر، چاپ اول 2003م، ج5، ص42.
5. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق، ج18، ص93.
6. ابن‌سعد، محمد بن سعد‏، الطبقات الکبری‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418ق ، ج‌ 8، ص57.
 

صفحه‌ها