یهود

تاریخ‌نگاری یهود بر مظلوم‌نمایی استوار است. آمار کشته‌های اندک یهود در حوادث گوناگون، گویای تلاش رسانه ای آنها در مظلوم نمایی برای توجیه جنایات وسیع خود است.
مظلوم‌نمایی یهودیت در تاریخ

پرسش:
یکی از ویژگی‌های یهودیان روزگار ما - به‌ویژه صهیونیست‌ها - مظلوم‌نمایی است. آیا مظلوم‌نمایی یهود در تاریخ هم سابقه دارد؟
 

پاسخ:
با نگاهی ساده به وضعیت امروز یهودیان و ترفندهایی که آنان برای اقدامات توسعه‌طلبانه‌ی خود انجام می‌دهند، به‌خوبی می‌توان دریافت که مظلوم‌نمایی، یکی از بزرگ‌ترین حربه‌های آنان برای پوشش جنایات و اهداف سیاسی و مذهبی خود از گذشته تابه‌حال بوده. مظلوم‌نمایی یهود به دلیل پشتوانه نیرومند تبلیغاتی آن، بر افکار عمومی جهان به‌شدت مؤثر بوده است؛ از داستان هولوکاست تا حمله‌ی حماس و مقاومت، نمونه‌هایی از این رفتار در دوران معاصر بوده است. با مراجعه با تاریخ یهود به دست می‌آید که تاریخ‌نگاری یهود، بر مظلوم‌نمایی استوار است.

پیشینه تاریخی بنی‌اسرائیل
یهودیان یازده قرن قبل از میلاد مسیح، کشوری مستقل را ایجاد کردند که اسرائیل نامیده ‌می‌شد. از شاهان نامی آن می‌توان به حضرت داوود و حضرت سلیمان علیهماالسلام اشاره داشت. در زمان حضرت سلیمان علیه‌السلام اسرائیل به نهایت درجه‌ی آبادانی و رونق اقتصادی خود رسیده بود تا اینکه بعد مرگ سلیمان علیه‌السلام فرزندش رحبعام به سلطنت می‌رسد. از آن زمان به بعد، یکپارچگی اسرائیل مدت زیادی دوام نیاورد و در قرن دهم قبل از میلاد، با قیام یربُعام بر ضد رحبعام، این کشور به دو قسمت تجزیه شد که قسمت شمالی آن همچنان «اسرائیل» خوانده می‌شد و قسمت جنوبی که تحت فرمانروایی رحبعام بود، «پادشاهی یهودا» نام ‌گرفت.
بخش شمالی اسرائیل همواره در وضعی ناپایدار به سر می‌برد تا اینکه درنهایت در سال ۷۲۵ پیش از میلاد آشوریان مجدداً به این منطقه حمله کردند و این بار تمامی ساکنین منطقه را به اسارت گرفتند. پس‌ازاین زمان، از سرنوشت این قبایل اطلاعی در دست نیست و این واقعه به گم‌شدن اسباط _قبایل_ یهود شهرت یافت. در متون یهودی وعده داده‌شده است که در آخرالزمان این ده سبط پیدا خواهند شد و به ارض مقدس بازخواهند گشت.(1) 
بخش جنوبی یعنی پادشاهی یهودا بارها توسط آشور موردحمله قرار گرفت ولی درنهایت توانست خود را از خطر منقرض شدن حفظ کند.
درنهایت  سال ۶۱۲ پیش از میلاد، امپراتوری آشور، توسط اتحاد بین امپراتوری ماد و امپراتوری بابل جدید از بین ‌رفت؛ اما وضعیت برای یهودیان همچنان نامساعد بود. در آن زمان «بُختُ نَصَّر» پادشاه بابل در سال ۵۹۷ پیش از میلاد به پادشاهی یهودا لشکرکشی کرد و این اتفاق آغازی دوباره برای مظلوم‌نمایی یهودیان بود.

لشکرکشی بُختُ نَصَّر به بیت‌المقدس
در مورد وضعیت یهود در لشکرکشی بخت نصر آمده که لشکر او هفتاد هزار یهودی را به کشتن داد.(2)  بااین‌حال برخی از نویسندگان مدعی شدند که این آمار از کشته‌شده‌ها خلاف واقع بوده است و ادله‌ای را دراین‌باره آوردند.(3)  چراکه اولاً مورخانی چون ابن کلبی و مسعودی و ابی الفداء و دیگران این‌چنین قتل‌عام‌هایی که بخت نصر در حق یهود انجام داده را ذکر ننموده و معتقد بودند که در این اخبار غلو صورت گرفته.(4)  ثانیاً فرهنگ دیرینه مردم بر آن جریان داشت که اسیران را نمی‌کشتند بلکه آنان را در کارهای شاق به کار می‌گرفتند. ثالثاً پیروان بخت نصر، مجوسی و آتش‌پرست بودند، پس نمی‌توان انگیزه دینی برای بخت نصر ایجاد کرد که آنان را به انتقام خون یک پیامبر الهی مانند یحیی علیه‌السلام _که در متون تاریخی آمده_ مورد قتل و عام قرار داده است.  همچنین بین شهادت یحیی علیه‌السلام و فتح بخت نصر در حدود ۴۰۰ قرن‌ها سال فاصله بوده؛ که این خود نشان از تصرفاتی در این داستان دارد.(5)   بنابراین یا مراد شخص دیگری است که با بخت نصر هم نام بوده؛ و یا به جهت مشابهت در بلایی که بر سر یهود آورده، او را مجازاً به این نام خوانده‌اند؛ در غیر این دو صورت تصرفاتی در این داستان صورت گرفته است.
درنتیجه، به نظر می‌رسد وقایعی چون گم‌شدن اسباط _قبایل_ یهود و قتل‌عام یهودیان، داستانی خیالی است که یهودیان آن را به‌قصد جلب عواطف دیگران در آن زمان، به کار گرفتند؛ و اگر اصل داستان ساختگی نباشد، روحیه مظلوم‌نمایی نهفته در ملت یهود، باعث اغراق‌گویی و بزرگ‌نمایی دراین‌باره شده است. چنانکه در کنار جنایاتی که بعدها یهودیان انجام دادند، باز با مظلوم‌نمایی این حقایق مسلم را مخفی نمودند و بر سر قتل‌عام‌های خیالی خود نشستند و گریه سر دادند. به‌عنوان نمونه، برخی منابع داستان اصحاب اخدود را (که مشهور است به‌فرمان «ذونواس» حاکم یهودی یمن، مردم مؤمن نجران را در خندق آتش انداختند)، بر دانیال نبى علیه‌السلام و یارانش تطبیق کرده‌اند که به‌فرمان بخت نصر در آتش افکنده شدند؛ اما آتش در آنان اثر نکرد و رهایى یافتند.(6)  این گزارش موردتوجه و تأیید برخى خاورشناسان و پژوهشگران معاصر قرارگرفته، اما برخی نویسندگان آن را از اسرائیلیات دانسته می‌دانند که یهود آن را در شکل تحریف‌شده‌ای در اختیار راویان مسلمان قرار داده است.(7) 

ماجرای بنی قریظه
در تاریخ اسلام نیز هرکجا از نبرد مسلمانان با یهودیان سخن به میان آمده، به دنبال آن گفته‌هایی مبنی بر مظلومیت یهود نیز دیده می‌شود.
به‌عنوان نمونه در مورد نبرد بنی قریظه و کشتار یهودیان آمده که بنی قُریظه به هنگام جنگ احزاب، مشرکان را یاری کردند و علیه مسلمانان توطئه نمودند؛ اما پس از پیروزی مسلمین در جنگ احزاب، آنان توسط مسلمانان مورد مجازات قرار گرفتند. دراین‌باره سیره نویسان گزارش-هایی مبنی بر محاصره‌ی قلعه‌ی آنان و کشتار تعداد بسیاری از یهودیان نقل کرده‌اند؛ تا آنجا که واقدی تعداد کشته‌های آنان را بین شش‌صد تا هفت‌صد نفر معرفی کرده؛(8)  یا ابن اسحاق از هشت‌صدتا نه‌صد نفر تخمین زده است.(9)  کثرت کشته‌های آنان به حدی بود که برخی محققان در پذیرش این تعداد از کشته‌ها دچار تردید شدند و شواهدی برخلاف واقع بودن آن ذکر نمودند.(10)  ازجمله ادله‌ای که احتمال اغراق در تعداد کشته-های یهود را تقویت می‌کند، وجود دو یهودی مسلمان شده به نام محمد بن کعب قرظی و عطیه قرظی در سلسله اسناد این روایات است؛ که ممکن است انگیزه‌ای انگیزه‌ی آنان از این گزارش‌ها، مظلوم‌نمایی یهودیان باشد.(11) 

ادعای مالکیت تاریخی بر فلسطین
از دیگر مظلوم‌نمایی‌هایی یهود که همواره مطرح می‌کنند، این است که آنان سرزمین بیت‌المقدس یا اورشلیم را متعلق به خودشان می‌دانند و ادعا می‌کنند مسلمانان روزی ما را بیرون کرده‌اند‌ و اکنون سرزمین خودمان را پس گرفته‌ایم. درحالی‌که با گرایش کنستانتین امپراتور روم به مسیحیت، این شهر در اختیار مسیحیان قرار داشت.(12)  در زمان خلافت عمر بن خطاب، مسلمانان در راستای گسترش اسلام برای فتح بیت‌المقدس به راه افتادند و درنهایت اهالی آنجا با مسلمین پیمان آشتی امضا کردند و شهر را بر مسلمانان گشودند.(13)  تا آنکه با آغاز جنگ‌های صلبی، یکی از سخت‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین کشتارها و غارت‌ها در بیت‌المقدس به دست مسیحیان رغم خورد. آنان در اواخر قرن پنجم هجری، با بهانه‌هایی ازجمله نجات این شهر از دست مسلمانان، به فلسطین حمله کردند.(14)  جنگ‌های صلیبی حدود دویست سال ادامه داشت که اوج آن مربوط به دوران فرماندهی صلاح‌الدین ایوبی بود. او پس از جنگ‌های مختلف و تصرف شهرهای کوچک و بزرگ، به سمت بیت‌المقدس لشکر کشید و آن را نیز به تصرف درآورد.(15) 

هولوکاست
از آن هنگام به بعد بیت‌المقدس عملاً در اختیار مسلمانان بود تا این‏که در دهه‌های اخیر، یهودیان صهیونیست توانستند با کمک حکومت‌های غربی، سرزمین فلسطین را به کنترل خود درآورند. در این میان، داستانی به نام هولوکاست مطرح شد که باعث شد مظلوم‌نمایی یهودیان به اوج برسد و از آن برای پوشش جنایاتشان بهره بردند.
هولوکاست در اصطلاح، به نظریه‌ای اطلاق می‌شود که ادعا دارد شش میلیون یهودی در طول جنگ جهانی دوم، براثر اعمالی از قبیل اعدام در اتاق‌های گاز و سوزانده شدن در کوره‌های آدم سوزی اردوگاه‌های کار اجباری نازی‌ها، کشته‌شده‌اند.(16)  از دیدگاه صهیونیست‌ها، برپایی دولت اسرائیل، نتیجه منطقی ظلم بر یهودیان در هولوکاست است. آنان با داستان کوره‌های آدم سوزی، خود را مستحق برپایی یک دولت دانستند؛ آن‌هم در گوشه دیگری از جهان و با غصب سرزمین ملتی که هیچ‌گونه ربطی به جنایات واقعی یا ساخته‌وپرداخته آنان نداشتند. درواقع یهودیان علاوه بر تأسیس اسرائیل و تلاش برای تحقق اهداف صهیونیسم بین‌الملل، دو هدف عمده سیاسی دیگر را از مظلوم‌نمایی یهود و تقدس بخشیدن به هولوکاست، تعقیب کردند؛ یکی پیش‌گیری از خیزش عمومی جهانیان علیه صهیونیسم و دیگری مظلوم‌نمایی و برانگیختن احساسات نژاد یهود و ایجاد اتحاد سیاسی آنان.(17)  بنابراین سازمان صهیونیسم، در شرایط جنگ جهانی، چاره را در این دید که از هرج‌ومرج به وجود آمده، استفاده کند و با مظلوم‌نمایی هرچه‌تمام‌تر، چنین جلوه دهد که جهان مسیحیت به آنان حمله کرده و تعداد زیادی از آنان را کشته است؛ پس آنان ناچارند به‌جای دیگری بروند و کجا بهتر از خاورمیانه و آن‌هم فلسطین که قرن‌‏ها پیش، سرزمین خود یهودیان بوده است.

ماجرای استر
از دیگر وقایعی که روحیه مظلوم‌نمایی این رفتار یهودیان را بازگو می‌کند، داستانی است که درباره منشأ جشن «پوریم» است مطرح می‌کنند. طبق این داستانی داستان که در بخشی از عهد عتیق به نام «کتاب استر» آمده است، یک دختر یتیم یهودی به نام «استر» که تحت سرپرستی عمویش «مردخای» بوده، به همسری خشایارشا پادشاه هخامنشی درمی‌آید؛ ولی یهودی بودن خود را کتمان می‌کنند. او و عمویش «مردخای» نفوذ بسیاری در پادشاه پیدا می‌کنند؛ مخصوصاً این‏که مردخای به توطئه ترور شاه پی می‌برد و شاه را نجات می‌دهد. تا این‏که وزیر پادشاه به نام «هامان»، با مردخای دشمنی می‌کند و تصمیم می‌گیرد او و همه یهودیان را قتل‌عام کند؛ اما مردخای پی می‌برد و ماجرا را به استر می‌گوید و او که زن محبوب شاه بوده، شاه را متقاعد می‌کند که جلوی هامان را بگیرد و در این ماجرا، یهودی بودن این دو نفر نیز فاش می‌شود. سپس به درخواست استر، پادشاه، دستور مجازات هامان را می‌دهد و بعد هم به استر و مردخای اجازه می‌دهد انتقام بگیرند و همان بلایی که قرار بود هامان بر سر یهودیان بیاورد، یهودیان بر سر دشمنان خود آوردند و در سرتاسر امپراتوری هخامنشی، 75 هزار تن از دشمنان یهود در سه روز کشته شدند! پس‌ازآن، استر و مردخای که نفوذ و قدرت بسیاری یافته بودند، دستور دادند این واقعه تا ابد جشن گرفته شود. برخی جشن پوریم یهودیان را که همه‌ساله برگزار می‌شود، تداوم همان جشن می‌دانند.
 مطرح است که در سده پنجم پیش از میلاد، یهودیانی که در دربار «خشایار شاه» نفوذ داشتند، از او در حال مستی خواستند تا دستور دهد همسرش، «ملکه وشتی» در مقابل درباریان و سربازان عریان ظاهر شود؛ اما ملکه از اجرای آن سر باز زد و بدین ترتیب از مقامش خلع گردید و کشته شد. در آن برهه شخصی به نام «مردخای» یکی از یهودیان ذی‌نفوذ در دربار خشایارشاه بود. وی پس از کشته شدن ملکه، برادرزاده خود «استر» را به دربار آورد و او با دلربایی از شاه توانست ملکه‌ی ایران شود.
بانفوذ یهود در دربار، تحرکات مخرب بسیاری در سراسر ایران از جانب آنان صورت گرفت؛ تا آنجا که ایرانیان بسیاری ازجمله «هامان» وزیر خشایار شاه، از رفتار آنان به ستوه آمدند. هامان مصمم شد تا گروه‌های توطئه‌گر یهود را از دربار اخراج کند و مجرمانشان را مجازات کند؛ اما استر با بدگویی از هامان، نزد خشایارشاه او را از سمت خود برکنار می‌کند و مردخای را به‌عنوان وزیر به شاه تحمیل می‌کند. مردخای که به خشایار نزدیک شده بود، حکم قتل هامان و دیگر سرداران ایران را در حال مستی به امضای او ‌ می‌رساند و درنهایت هامان به همراه 10 پسرش درشوش به دار آویخته می‌شد. بعد از کشته شدن هامان، یهودیان از شاه برای کشتن همه مخالفان خود در سراسر ایران 3 روز مهلت می‌گیرند و قتل‌عام بزرگان و سرداران ایرانی را آغاز می‌کنند.(18) 
بااینکه این داستان، اشکالات تاریخی بسیاری دارد و محققان آن را غیرواقعی می‌دانند،(19)  ولی دستاویزی برای مظلوم‌نمایی یهودیان شده و تلاش هامان برای قتل‌عام یهودیان را به نشانه مظلومیت یهودیان، برجسته می‌کنند. برفرض صحت این داستان، روشن می‌شود که یهودیان به بهانه‌ی تصمیم هامان برای کشتار یهود، مجوز کشتار هزاران ایرانی را صادر کردند و آنان را از دم تیغ گذراندند. این همان ترفندی است که در قرن بیستم میلادی نیز به کار گرفتند و درباره هولوکاست اغراق و بزرگ‌نمایی کردند تا خود را مظلوم نشان دهند و جنایت علیه مردم فلسطین و دیگر مسلمانان را توجیه کنند.
در دوران کنونی نیز شاهد هستیم که این قبیل از مظلوم‌نمایی و بهانه‌جویی‌ها بارها از جانب دولت اسرائیل مطرح می‌شود و به دنبال آن هزاران مسلمان ساکن در فلسطین اعم از زنان و کودکان بی‌گناه را به کام مرگ می‌کشانند؛ چنانکه شهدا و کشته‌های مردم غزه گویای این ادعاست.

 نتیجه:
تاریخ‌نگاری یهود، بر مظلوم‌نمایی استوار است. آمار و ارقامی که از کشته‌های یهود در حوادث گوناگون مطرح‌شده، گویای این است که آنان همواره درصدد بودند تا با مظلوم نشان دادن خود، پوششی را برای جنایات خود مهیا سازند. هرچند در مسائل تاریخی همیشه به‌طورقطع نمی‌توان ادعایی را ثابت کرد؛ اما وقایعی چون گم‌شدن اسباط یهود، حمله‌ی بخت نصّر و کشتار یهودیان، جنگ‌های مسلمانان با آنان در صدر اسلام و قتل‌عام آنان، ماجرای هولوکاست و کشته شدن شش میلیون یهودی و... همگی نشان می‌دهد که آنان درصدد بودند با مظلوم‌نمایی، شکست خود را جبران کنند و با وارونه نشان دادن این حوادث، فرصت را برای جنایات و توسعه‌ی یهود غنیمت شمارند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر: 
مظلوم‌نمایی یهود در طول تاریخ، نوشته‌ی نجاح الطائی.

پی نوشت:
1. رک: کریمی نیا، محمدمهدی، انصاری مقدم، مجتبی، اریک، رحیم، «وعده‌های آخرالزمانی و موعودگرایی در آیین یهود»، صص 122- 133.
2. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأکبر، ج‏2، ص 169‏.
3. طایی، نجاح، مظلوم‌نمایی یهود در طول تاریخ، لندن، ص 27-29.
4. بلاذری، أحمد بن یحیى، فتوح البلدان، ص 25 و مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج‏1، ص 251.
5. رک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏14، ص 351-355.
6. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن على بن محمد، الکامل فی التاریخ‏، ج‏1، ص 267.
7. بیومی مهران، محمد، دراسات تاریخیّه من القرآن قی بلاد العرب، ج‌ 1، ص‌ 364.
8. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج‏2، ص 518.
9. ابن هشام، السیره النبویه، ج‏2، ص 241.
10. عاملی، جعفر مرتضى، الصحیح من سیره النبی الأعظم‏، ج‏11، ص 199-204.
11. رک: کریمی تبار، عزیز الله؛ راغبی، محمدعلی؛ اکبر نژاد، مهدی؛ تحلیل و پاسخ به شبهه درگیری پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم با یهود بنی قریظه، تاریخ اسلام در آیینه پژوهش، پیاپی ۴۱، سال 13، پاییز و زمستان، ۱۳۹۵ شماره ۲.
12. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۱۵۳.
13. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، بور سعید، ج ۵، ص ۱۸۵.
14. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج ۳۴، ص ۱۶.
15. ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشان الاکبر، ج ۵، ص ۳۶۲.
16. رک: روبر فوریسون، اتاق‌های گاز در جنگ جهانی دوم، واقعیت یا افسانه؟ ترجمه دکتر سید ابوالفرید ضیاءالدینی، مؤسسه فرهنگی - پژوهشی ضیا.
17. واحدی، سید محمدرضا، بوی خون، تهران، ارتش جمهوری اسلامی ایران سازمان عقیدتی سیاسی، 1382 ش، ص ۴۵-۴۴.
18. برگرفته از: ترجمه فارسی کتاب استر، نسخه پی‌دی‌اف منتشرشده در پایگاه اینترنتی «کتابخانه مجازی تاریخ ما» به نشانی: www.pdf.tarikhema.ir  نیز رک: کریمی نیا، بیتا؛ محمد زاده، نسار؛ محمودی، حسنا؛ جعفری، نشاط؛ جعفری کلیبر، فاطمه؛ نویسنده مسئول: کمالی، فاطمه عذرا؛ «استر ستاره‌ای در تاریخ یهود»، ص 60- 66.
19. برای نمونه، ر.ک: زرین‌کوب، عبدالحسین، روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی، ص 104، 113 و 289.

با توجه به سابقه تاریخی فلسطین، این سرزمین بیش از هزار سال قبل از یهود ساکنین بومی داشته است لذا یهودیان اولویتی ندارند و سکونت غاصبانه آنها نامی جز اشغال ندارد
وجه‌ تسمیه فلسطین اشغالی

پرسش:
چرا می‌گویید «فلسطین اشغالی»؛ درحالی‌که فلسطین از اول برای یهودیان بود و این مسلمانان بودند که در قرن هفتم آن را اشغال کردند؟
 

پاسخ:
امروزه کشور فلسطین در منطقه غرب آسیا قرارگرفته و با کشورهای لبنان، سوریه، مصر و اردن همسایه است. از هزاران سال پیش تاکنون، اقلیت‌های مذهبی گوناگونی در این منطقه زندگی کرده‌اند و در حال حاضر نیز در خود فلسطین مردمانی از اسلام، مسیحیت و یهودیت زندگی می‌کنند. همچنین این سرزمین بارها توسط حکومت‌های مختلف ازجمله حکومت انبیای الهی مانند داوود و سلیمان (علیهماالسلام)، سلوکیان، امپراتوری روم، مسلمانان، صلیبی‌ها، عثمانی‌ها و نهایتاً بریتانیا در جنگ جهانی اول، دست‌به‌دست شده است.
بدین ترتیب، این سرزمین متعلق به یک نژاد یا قوم خاص نبوده است؛ بلکه از گذشته، اقوام گوناگونی به این سرزمین مهاجرت کرده و تا قرن‌ها در آنجا زندگی کرده‌اند؛ مانند گروهی از کنعانی‌ها (از فرزندان کنعان از نسل حضرت نوح)، اقوامی از جزیره کرت و دریای اژه (که نام اصلی آن‌ها pelest بود)، فنیقی‌ها و نَبَطی‌ها (که عرب تبار بودند) و بعدها عرب‌های مسلمان.(1) 
نکته بعدی که بسیار مهم است، این‏که: یهودی‌ها که همان بنی‌اسرائیل از فرزندان حضرت یعقوب هستند و خود وی که فرزند حضرت اسحاق از حضرت ابراهیم علیه‌السلام است، تنها در بخشی از سرزمین فلسطین سکونت داشتند. اگر بخواهیم به تاریخ رجوع کنیم، حضرت ابراهیم اصالتاً متولد و بزرگ‌شده سرزمین بابل (بین‌النهرین) یعنی عراق کنونی بود(2)  که برای حفظ و مراقبت از دین و آیین خود، به همراه خانواده خویش راهی فلسطین شد.(3)  حضرت لوط علیه‌السلام نیز که نسبت خویشاوندی با حضرت ابراهیم داشت، در جنوب فلسطین از طرف حضرت ابراهیم مشغول تبلیغ دین ابراهیم برای ساکنان آنجا بود.(4)  با این اوصاف، این سرزمین از دیرباز، ساکنانی داشته و بنی‌اسرائیل هم یکی از گروه‌های ساکن در آن بوده‌اند. 
این مطلب را نیز باید افزود که حضرت یعقوب و فرزندانش بعد از دعوت حضرت یوسف (عزیز مصر)، وارد مصر شدند و تا چند قرن تا ظهور حضرت موسی علیه‌السلام به‌عنوان پیامبر، در مصر زندگی می‌کردند.(5)  همچنین بعد از عبور بنی‌اسرائیل از رود نیل و ورود به صحرای سینا و سرگردانی در آنجا، بنا شد تا آن‌ها پس از جنگ با حاکم و طاغوت سرزمین فلسطین، وارد آنجا شوند؛ اما به دلیل کارشکنی بنی‌اسرائیل تا مدت‌ها بازهم در خارج از فلسطین بودند(6)  تا اینکه یوشع بن نون با نبرد بر ضد طاغوت فلسطین، یهودیان را وارد فلسطین نمود.(7)  همان‌طور که مشاهده می‌فرمایید، این جماعت حتی حاضر نشدند تا برای بازگشت مجدد به این سرزمین، جهاد کنند!
در تکمیل مطالب بالا باید عرض شود که اگر ملاک و مبنای تشکیل یک کشور با حکومت جدید، سابقه و گذشته تاریخی یک قوم باشد، بسیاری از مرزبندی‌های کنونی دستخوش تغییر خواهد شد و در این صورت، نباید این معیار فقط مختص به یهودی‌ها باشد. بدین ترتیب، به سبب حکومت شاهان ایرانی بر مناطق دیگر، سرزمین ایران باید شامل مناطق وسیعی از آسیای میانه و منطقه قفقاز و غرب آسیا و کشورهای حاشیه خلیج‌فارس هم بشود. 
همچنین دولت‌هایی مانند استرالیا، نیوزلند، کانادا، آمریکا، مکزیک، برزیل و آرژانتین و بسیاری دیگر، می‌بایست همه حکومت و ثروت‌های این مناطق را به‌طور کامل تحویل ساکنان بومی این مناطق بدهند؛ چراکه این سرزمین‌ها توسط اروپایی‌ها اشغال‌شده و طی چند صدسال اخیر جمعیت زیادی از اروپا به این مناطق آمده و در آنجا ساکن شده‌اند و چندین نسل از آن‌ها در آنجا به دنیا آمده‌اند درحالی‌که اصالتاً جزء ساکنان آنجا نبوده‌اند.
درواقع، ادعای صهیونیست‌ها بیشتر بهانه‌ای است برای ایجاد تفرقه و فتنه‌انگیزی میان مسلمانان غرب آسیا و تضعیف آنان.
سؤال جدی‌ای که وجود دارد، این است که اگر یهود و بنی‌اسرائیل به‌واسطه حضور تاریخی در این منطقه، ادعای مالکیت آن را دارند، پس دست‌اندازی به کشورهای دیگر منطقه مانند سوریه و لبنان، ترسیم نقشه از نیل تا فرات برای چیست؟!(8) 
بر اساس آنچه گذشت، معلوم می‌شود که صهیونیست‌‏ها هیچ حق مالکیتی بر فلسطین ندارند و این‏که ساکنان این سرزمین را به‌زور از خانه و کاشانه خود بیرون کرده و به‌جای آنان نشسته‌اند، نامی جز «غصب» و «اشغال» ندارد و ازاین‌رو، ما این منطقه را اشغال‌شده می‌دانیم و آن را «فلسطین اشغالی» می‌نامیم.

نتیجه:
خلاصه این‏که: سابقه تاریخی فلسطین نشان می‌دهد که این سرزمین بیش از هزار سال قبل از حضرت یعقوب و بنی‌اسرائیل و یهود، ساکنین بومی خود را داشته است که از مناطق مختلف به آنجا مهاجرت کرده و ساکن شدند؛ و اگر قرار باشد به‌واسطه حضور تاریخی در این منطقه، کسی یا گروهی و یا اقلیت دینی و مذهبی‌ای به دنبال تصاحب آن باشد، همه اقوام و اقلیت‌های مذهبی ساکن در آن اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی (و نه‌فقط یهود) می‌توانند این ادعا را مطرح کنند و هیچ ارجحیت و اولویتی برای یهود در این زمینه وجود ندارد. پس سکونت غاصبانه صهیونیست‌‏ها در این سرزمین، نامی جز اشغال ندارد.

 

منابع برای مطالعه بیشتر:
1- «اختراع قوم یهود» نوشته شلومو زند، ترجمه فهیمه چاکرالحسینی ابرقوئی، انتشارات اختران.
2- «۱۰ غلط مشهور درباره اسرائیل»، نوشته ایلان پاپه، ترجمه وحید خضاب، انتشارات کتابستان معرفت.

پی نوشت:
1. صفا تاج، مجید، دانشنامه فلسطین، ج 3، ص 14.
2. طبری اقوال مختلف درباره محل تولد حضرت ابراهیم علیه‌السلام را در سرزمین بابل آورده است. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 1، ص 233.
3. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج 1، ص 247.
4. ابن کثیر دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج ۱، ص ۱۴۰.
5. بنیاد اسلامی طاهر، دایره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۲۴۳.
6. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع‌البیان، ص ۶۲۶-۶۲۵.
7. رک: دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال.
8. بن گوریون در نطق دیگری در جشن فارغ الحصیلان دانشگاه افسری یهود در ماه مارس ۱۹۴۹ این‌گونه می‌گوید: «ما هنوز هدف نهایی خود را به دست نیاوردیم و فقط گوشه‌ای از مملکت ایدئال‌مان را به دست آوردیم و بقیه آن باید به دست نیروهای فداکار ما فتح شود. آری به همین زودی به خواب شیرین پیامبران اسراییل تعبیر می‌بخشیم و تمامی ملت یهود را در خاک آباء و اجداد که مرز غرب و شرق آن دو رود نیل و فرات‌اند، جمع می‌کنیم».  زعیتر، اکرم، سرگذشت فلسطین (کارنامه سیاه استعمار)، ص 442.

 

شرک یهودیان و کفر مسیحیان در کجاست؟ مسیحیان که عیسی را هم طراز خدا و یکی از ذات سه گانه می دانند، پس برای خدا شریک قرار داده اند و مشرکند و یهودیان خدا را خدا و موسی پیامبر آنهاست، اگر نسبت به پیامبر آخر الزمان کافر باشند درست ولی شرک آنها در کجاست؟

پاسخ:
در منابع فقهي براي كافر تعريف روشني ارائه شده است كه مطابق آن هر كس خدا، يكتايي خدا، نبوت، معاد يا فرعي اعتقادي را كه ضروري دين بوده و منجر به انكار مبدأ يا معاد گردد، را معتقد نباشد يا منكر باشد، كافر است.(1) بر اين اساس يهوديان يا مسيحيان كه نبوت را منكر هستند كافر محسوب مي شوند.
اما در مورد شرك بايد گفت "شرك "در لغت به معناي آن است كه چيزي يا كسي در كاري مورد شركت و كمك قرار گيرد؛(2) شرك در فرهنگ و اصطلاحات دينى به مـعـنـاى شـريك قرار دادن موجود ديگرى با خداى بزرگ در يكى از مقامات و شئون مخصوص به آفـريننده عالم است كه به اقسام مختلفي مانند شرك در ذات، صفات، عبادت، اطاعت و...تقسيم شده است.
اما در مورد يهوديان آنچه مسلم است آن است كه انكار آن ها به خاطر انكارنبوت پيامبر اسلام و همچنين به جهت پسر خدا دانستن حضرت "عزير" توسط گروهي از ايشان، كافرند. اما صرف اين امر دليل بر آن نيست كه آنها عزير را شريك خداوند در برخي از صفات، شريك در آفرينش، تدبير امور و...مي دانند. لذا اين اعتقاد آنها گرچه به دلائل مختلف باطل است و قرآن صراحت آن را رد كرده است. ولي در عين حال چنين اعتقادي دليل بر مشرك بودن آنها به معناي ياد شده نيست آنچنان كه امام خميني(ره) فرمودند:
و مجرد القول بان عزيرا ابن الله لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر(3) صرف اينكه كسي بگويد عزير پسر خداست موجب شرك نمي شود، گرچه از آن كفر لازم مي آيد.
اما آنها از جهت ديگر مشرك محسوب مي شوند در واقع آنها براي خداوند شريك قائل شده و ديگران را نيز مستحق عبادت و اطاعت مي دانستند قرآن درباره شرك عبادي يهود و نصاري مي فرمايد " اتخََّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُون "(4) (يهود و نصاري) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنين) مسيح فرزند مريم را در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مى‏ دهند."
در حديث ديگرى چنين آمده است كه" عدى" ابن حاتم مى‏ گويد: خدمت رسول خدا(ص) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود:
اى" عدى"! اين بت را از گردنت بيفكن! من چنين كردم، سپس نزديكتر رفتم شنيدم اين آيه را مى‏خواند" اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً ..." هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم: ما هيچ گاه پيشوايان خود را نمى‏پرستيم! فرمود: آياچنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى‏ كنند و شما از آنها پيروى مى‏ كنيد؟ گفتم: آرى چنين است، فرمود:" همين عبادت و پرستش آنها است "(5) و اين همان شركي است كه در اصطلاح از آن به شرك در اطاعت و عبادت ياد مي شود.
نتيجه آنكه برخي يهوديان و مسيحيان به نوعي شرك در عمل داشته و خداوند را با ديگران در اطاعت و عبادت نه تنها شريك كرده، بلكه در برخي از موارد ديگران را مقدم مي داشتند هرچند اين معناي شرك معناي مصطلح فقهي نيست.

پي نوشت ها:
1. توضيح المسائل مراجع، تهيه و تنظيم سيد محمد حسن بني هاشمي، پانزدهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1386 ش، ج 1، ص76. (در همين تعريف فقهي نيز تفاوت هايي وجود دارد كه در رساله ها آمده است).
2. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب،چ دار صادر، بيروت،1414 ق، ج10، ص 449.
3. امام خميني،الطهارة، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، قم، بي تا، ج 3، ص 298.
4. توبه (9)آيه 31.
5. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ اسلاميه، بي تا، ج 9، ص 98.
موفق باشید.

با سلام . در اسلام منظور از یهود نژاد است یا دین؟ منظور از اهل کتاب چه کسانی هستند؟ یا علی مدد

پاسخ:
مقصود از اهل كتاب هر كسى است كه اعتقاد به يكى از اديان الهى داشته و خود را از پيروان پيامبرى از پيامبران الهى بداند. يكى از كتاب‌هاى الهى را كه بر انبيا عليهم السلام نازل شده، داشته باشد، مانند يهود، نصارى، زرتشتى‌ها و هم چنين صابئين كه بر اساس تحقيقات از اهل كتاب هستند. (1)
آنچه مبني بر نژادي بودن دين يهود گفته مي شود اعتقاد و باور يهوديان است اما از ديدگاه اسلام دين يهود يا ديني كه بر حضرت موسي (ع) نازل شده و از سوي پيامبران ديگر تشريح گرديده، ديني آسماني بود و قبل از نزول دين حضرت عيسي بر همگان واجب بود كه از آن تبعيت كنند. بنا براين دين يهود دين ن‍ژادي نبوده است.
ديدگاه بيشتر علماي شيعه از جمله علامه طباطبائي (ره) آن است كه پيامبران اولوالعزم افزون بر شريعت، كتاب آسماني و احكام اجتماعي، هر يك خود رسالتي جهاني داشته و دعوت آنان به گروه خاصي محدود نمي‏شده است. بر خلاف ساير پيامبران كه هر كدام براي گروه خاصي مبعوث شده‏ اند".(2)

پي نوشت ها:
1. آيت الله خامنه اي، اجوبة الإستفتائات، س 316.
2. محمد تقي مصباح - راه و راهنما شناسي قم - مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني (ره) - 1376، ج2، ص 32.
موفق باشید.

آیا جبرئیل بر یهود نازل می شده است؟ (چون ظاهرا آیات بر حضرت موسی بی واسطه نازل می شده) و آیا بعد از آن هم بر یهود نازل شده؟ و اصلا چرا یهود اینقدر برای خدا مهم بوده اند که با وجود آن همه فرمان شکنی، خدا موقعیت ها و نعمت های فراوانی را در اختیار آنها قرار می داده که نمونه اش در هیچ قومی یافت نمی شود؟! ممنون از توجهتان

پاسخ:
اما اين كه آيا جبرئيل بر قوم يهود نازل مي شده است:
در پاسخ مي توان گفت:
اگر مقصود از قوم يهود، پيامبرشان حضرت موسي(ع) است كه به طور حتم جبرئيل بر ايشان نازل مي شده است، همان گونه كه بر حضرت عيسي(ع) نيز نازل مي شد و در قرآن آياتي در تاييد اين ادعا وجود دارد.
در بعضي از تفاسير بيان شده است كه علاوه بر جبرئيل، ملائكه اي هم بودند كه در رساندن وحي بر پيامبران جبرئيل را ياري مي كردند.
براى وحى (علاوه بر آن كه خود جبرئيل به طور مستقيم واسطه وحي مي شود)، ملائكه مخصوصى است كه متصدى حمل پيام آن و نيز رساندن آن به پيامبران اند، پس مى‏ توان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيل اند و تحت أمر او كار مى‏ كنند.(1)
و اگر مقصود قوم يهود است كه جبرئيل جز به اراده الهي و انجام ماموريت نسبت به اقوام نازل نمي شده است.
البته در داستان مربوط به هلاكت فرعون و قوم ظالم او، نقل شده است كه جبرئيل واسطه مستقيم اين قوم در به هلاكت انداختن فرعون و يارانش وغرق ايشان در آب هاي خروشان بوده است. نوشته اند:
در مورد آيه شريفه"وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُون"(2)
و (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق ساختيم در حالى كه شما تماشا مى‏ كرديد. كه اشاره به كيفيّت عجيب و حيرت آور شكافته شدن دريا براى بنى اسرائيل و عبور آن ها و پيروي فرعون و لشگريانش و نيز غرق شدن شان دارد، ... عيّاشى روايت نموده، اسب فرعون هنگام وارد شدن در دريا ترسيد و داخل آب نشد، در اين هنگام جبرئيل نزد فرعون به صورت مردي مجسّم شد كه سوار بر ماديانى بوده و از دريا عبور كرد، هم زمان اسب فرعون و لشگريانش در همراهي جبرئيل، داخل دريا و غرق شدند.(3)
برتري بني اسرائيل بر ساير اقوام:
خداي متعال در كتابش در باره قوم يهود فرمود:
"يا بَني‏ إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي‏ أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ"(4)
اى بنى اسرائيل، نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و شما را بر جهاني يان برترى دادم به ياد بياوريد
و اما اين كه چرا قوم يهود و بني اسرائيل در زمان خود قومي برتر بوده اند بايد با مراجعه به كتاب هاي تفسيري، علت برتري معلوم مي شود.
در تفاسير بيان شده است:
1. معناى برترى بنى اسرائيل بر تمامى عالميان اين خواهد بود كه ما آنان را در پاره‏اى جهات بر همه عالميان برترى داديم، مانند كثرت پيغمبرانى كه در آنان مبعوث شدند، و كثرت معجزاتى كه به دست انبياي آن ها جارى شد.(5)
2. برترى و فزونى بنى اسراييل از لحاظ تكوين و ذاتى بود، زيرا آنان از فرزندان پيامبران و از خانواده‏ هاى آنان بوده اند... و اين خصوصيّت و برترى ادامه داشت، تا زمانى كه نور اسلام از آستين پيغمبر خاتم أنبياء و از آيات معجز آساى قرآن مجيد كه از لفظ و معنا كلام إلهى بود، تابيدن گرفته، و خانواده رسول گرامى كه از هر جهت برترى بر گذشته و آينده داشتند، ظاهر و جلوه پيدا كردند، و اين معنى امروز صد در صد روشن و هويدا است.(6)
پس فضيلتي كه خداي متعال به قوم يهود داد به همان دليلي بود كه بيان شد نه اين كه بعد از فرمان شكني اشان خداي متعال به آن ها نعمت هاي فراواني داده و ايشان را بر ديگران برتري داده است.
درهر صورت، خداي متعال با هيچ قوم و قبيله اي عهد و پيمان نبسته كه اگر فضيلتي به ايشان داد به اين معنا باشد كه آن فضيلت دايمي است. حتي اگر معصيت الهي را انجام دهند، باز هم بر فضيلت خود باقي بمانند.
اگر به آيه بعدي توجه كنيم، متوجه مي شويم كه نزد خداي متعال قوم يهود را به سبب غرور شان تهديد كرده و به آن ها خطاب كرده كه بترسند از روزي كه روز حساب است و هيچ وساطت و شفاعتي در آن روز پذيرفته نيست و همه افراد هنگام حساب و دادن جزا يكسان اند.
خداي متعال فرمود:
"وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُون"(7)
و از آن روز بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى ‏پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى‏ شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى ‏شوند.
خط بطلان:
مفسرين نوشته اند:
(خداي متعال دراين آيه) خط بطلانى بر خيال هاى باطل يهود مى ‏كشد، زيرا آن ها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى‏ كردند مى‏توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى‏ شدند.(8)

پي نوشت ها:
1. طباطبايي محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم، سال 1374 ه ش، ج‏20، ص 329
2. سوره بقره، آيه 50.
3. ثقفي تهراني محمد، تفسير روان جاويد، تهران، انتشارات برهان، چاپ سوم، سال 1398 ه ق، ج‏3، ص 42 با ويرايش كامل.
4. سوره بقره، آيه 47.
5. ترجمه الميزان پيشين، ج‏18، ص 252.
6. مصطفوي حسن، تفسير روشن، تهران، انتشارات مركز نشر كتاب،چاپ اول، سال 1380 ه ش، ج‏1، ص 245.
7. سوره بقره، آيه 48.
8. مكارم شيرازي ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات اسلاميه، چاپ اول، سال 1374 ه ش ج‏1، ص 222.
موفق باشید.

با سلام، اطفا اگر کتابی در این زمینه وجود دارد که تمام آیات مرتبط با بنی اسرائیل و یهود را بررسی کرده باشد معرفی نمایید. ضمنا لطف کنید کامل ترین نرم افزار موجود در زمینه جستجوی موضوعی قرآن را معرفی نمایید. با تشکر

1. کتاب "بنو اسرائیل فی القرآن" از محمد بن سعد طنطاوی از علمای اهل سنت مصر ، قاهره ، دار الشروق ، 1420 ق است که همه آیات مربوط به بنی اسرائیل را جمع آوری کرده است.

2. مقاله الیهود فی القرآن از شیخ محمد ابوزهره که در لینک زیر می توانید ببینید :

http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/741573
<http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/39673/10/image>

3. محمد فارس برکات ، الجامع لمواضیع الایات القرآن الکرین ، تهران ، اداره اوقاف ، 1407 ق ، ص 617-640 .
نرم افزار جامع التفاسير (نور 2) ، مركز كامپيوتري نور

با سلام و احترام، اینجانب در رابطه با مجازات سقط جنین در ادیان الهی مشغول تحقیق هستم در رابطه با دین اسلام و مراحل تشکیل جنین مشکلی ندارم ولی برای دانستن نظرات یهود، مسیح، و زرتشت مشکل دارم. لطفا بنده را راهنمایی فرمایید.

پاسخ:
سقط جنين در آیین يهود:
نخستین و مهم‌ترین منبع شریعت و حقوق یهود، یعنی تورات، به سقط جنین عمدی اشاره‌ای نکرده است. در این کتاب فقط در یک مورد به مسئله سقط جنین اشاره شده و آن سقط شدن جنین زنی در جریان نزاع است. در اینجا ضارب باید برای اسقاط جنین غرامت مالی بپردازد.
در دومین منبع مهم شریعت یهود، یعنی تلمود، از سقط جنین عمدی سخن به میان آمده است. در این گنجینه شریعت یهود گرچه سقط جنین عمدی ممنوع دانسته شده، برای ساقط کننده آن مجازات قصاص تجویز نشده است. به رغم ممنوعیت سقط جنین در تلمود، در مباحث حقوقی این کتاب در مواردی اسقاط جنین روا شمرده شده است. بر اساس قانون تلمود، اگر زن در هنگام زایمان دچار مشکل شود و بیم آن رود که مرگ وی را تهدید کند، اگر جنین هنوز در رحم باشد، باید با کشتن جنین جان مادر را نجات داد؛ اما اگر سر یا بخش بزرگ‌تر جنین از رحم خارج شده باشد، نمی‌توان جنین را سقط کرد؛ چرا که در اینجا دو موجود زنده قابل بقا وجود دارند و کسی نمی‌تواند بگوید جان مادر از جان فرزند مهم‌تر است.
با این همه، خود مادر حتی اگر قسمت اعظم جنین به دنیا آمده باشد، می‌تواند با استناد به قاعده حقوقی پذیرفته شده دفاع مشروع، با سقط جنین جان خود را نجات دهد. در برخی از منابع یهودی آمده است که اگر سقط جنین برای درمان مادر لازم باشد، انجام آن مجاز است و این حکم حتی شامل مواردی نیز می‌شود که جنین خود منشأ مستقیم بیماری مادر نباشد و خطر مرگ مادر را تهدید نکند. از مباحث بحث‌انگیز در حقوق یهودی درباره جواز یا عدم جواز سقط جنین، آنجاست که زن از زنا باردار شده باشد. بسیاری از عالمان یهودی بر این عقیده‌اند که زن شوهرداری که از راه زنا باردار شده باشد، می‌تواند جنین خود را سقط کند؛ اما اگر دختر بی‌شوهری این گونه باردار شود، اسقاط جنین وی روا نیست؛ چرا که بر طبق شریعت یهود، فرزند متولد از زنای زن شوهردار حرامزاده است؛ اما فرزند دختر بی شوهر حرام‌زاده شمرده نمی‌شود. از موارد جواز سقط جنین در تلمود آنجاست که بخواهند مجازات اعدام را درباره زنی که از راه زنا باردار شده است به اجرا در آورند. در این مورد می‌توان و حتی گفته‌اند که باید، جنین زن را پیش از اجرای مراسم اعدام سقط کرد، مگر آنکه عملیات وضع حمل آغاز شده باشد. بحثی که بیشتر در دوران جدید مطرح شده است آنجاست که خطر معلولیت کودک را تهدید کند. بیشتر حقوقدانان یهودی می‌گویند حتی در این صورت نیز نمی‌توان جنین را سقط کرد. با این همه، برخی از حقوقدانان جدید یهودی در این باره رویکرد منعطف‌تری اتخاذ کرده‌اند و در مواردی سقط جنین را اجازه داده‌اند. (1)
سقط جنين در مسيحيت:
در ميان مسايل اخلاقي مجموعه عهد جديد هيچ ذكر صريحي از سقط جنين به ميان نيامده است. با اين همه، از همان آغاز، دانشمندان و فرقه هاي مسيحي به مساله سقط جنين توجه نشان داده اند. به اعتقاد كليساي كاتوليك رم، جنين از لحظه انعقاد نطفه، انساني كامل است و حق حيات دارد؛ از اين رو، اين كليسا از آغاز پيدايش جنين، هرگونه اقدام به سقط جنين را نكوهش كرده است. در ديداخه، يكي از نخستين كتاب هاي راهنماي تعاليم مسيحي، چنين آمده است: «كودك را با سقط كردن نكش و باعث هلاكت نوزاد نيز نشو».
در يكي ديگر از اسناد مسيحي، سقط جنين از «گناهان نفرت انگيز» شمرده شده است. گرچه برخي از دانشمندان، دميده شدن روح را ملاك جواز يا عدم جواز سقط جنين مي دانستند، كليساي كاتوليك در قرن نوزدهم رسما اين ديدگاه را رد كرد و اعلام كرد كه جنين در هر مرحله اي كه باشد، سقط آن ناروا است و ساقط كننده جنين به مجازات شرعي طرد محكوم مي شود. يكي از مهمترين اشكالاتي كه به اين عقيده كليساي كاتوليك وارد شده اين است كه جنين ممكن است زندگي مادر را در خطر مرگ قرار دهد؛ اما مطابق آموزه فوق حتي در اينجا نيز نمي توان اقدام به سقط كرد. كاتوليك ها در پاسخ به اين ايراد قاعده «نتيجه دوگانه» را براي حفظ جان مادر پيشنهاد كرده اند. بر طبق اين قاعده، براي مثال، اگر زن بارداري به سرطان رحم مبتلا باشد، پزشك مي تواند براي نجات جان وي رحم سرطاني را بيرون بياورد. در اينجا پزشك و مادر، مرگ جنين را قصد نكرده اند، بلكه يك عمل مشروع را براي درمان بيماري وي انجام داده اند، گرچه نتيجه قهري آن مرگ جنين است.
در مقابل ديدگاه كليساي كاتوليك، بسياري از دانشمندان پروتستان و ارتدوكس و ديگر فرقه هاي مسيحي به ويژه در دوران اخير جنين را انسان بالقوه شمرده اند، که داراي حقوقي بر گردن زن باردار و ديگران است؛ با اين همه در مواردي اسقاط آن نيز قابل توجيه است (مانند زماني كه جان مادر در خطر باشد). الهي دانان فمنيست، با ارايه تفسير ديگري از رابطه جنين و مادر، اجازه داده اند كه اگر بارداري براي مادر خطري به وجود آورد، وي به سقط آن اقدام كند. (2)
سقط جنین در آيين زرتشت:
سقط جنین در آموزه‌های سنت کهن زرتشتی به تمامی مردود و ناروا شمرده شده است؛ زیرا این عمل هم کشتن آگاهانه است و هم باعث آلودگی با نسا (مردار) می‌شود. اما در آموزه‌های ناب زرتشت، هیچگونه تصریحی دال بر مسایل شرعی از قبیل روایی یا ناروایی سقط جنین وجود ندارد. اما آنچه در آموزه‌های او جلب نظر می‌کند، نگرش ژرف و بسیار اخلاقی آن به انسان است. فهم و درک موضع زرتشت در برابر عمل سقط جنین، هنگامی میسر است که از دریچه منطق کلی آموزه‌های وی به این موضوع نگریسته شود. زرتشت، جهان را عرصه کارزاری فراگیر میان نیکی‌ها و بدیها می‌بیند و معتقد است که بهترین کنشها از اَشَه ناشی می‌شود که می‌توان آن را راستی و پاکی و نظم بنیادینِ گیتی معنا کرد. در باور زرتشت، همه موجودات هستی و از جمله انسان، از آنجا که آفریدگان اهوره مزدایند، در سرشت خود بر مدار آشه می‌گردند و بنا بر این ارجمندند. در این ساختار، نقطه عزیمت منش هر انسانی که پا به عرصه گیتی می‌نهد، جز خوبی و پاکی نیست؛ و البته همو چندان آزاد و یله است که می‌تواند برخلاف سرشت اهورایی خود، از مدار اشه خارج شود و به بدی و پلیدی بگراید و یا برعکس، در راه اشه گام بردارد و با هر کنشی، هستی را نو گرداند. در نتیجه می‌توان به سهولت دید که در نگرش زرتشت، عمل سقط جنین به معنی نابود کردن موجودی است که هم در سرشت خود، اهورایی است و هم می‌تواند با اَشوئی، بر دامنه قدرت نیکی‌ها در جهان بیفزاید. یعنی از چشم انداز دین زرتشت عمل سقط جنین میان دو حد نوسان دارد: یا موجودی ذاتاً اهوارایی از میان رفته است یا موجودی که می‌تواند بنا به سرشت خود، اهورایی‌تر هم گردد، کشته شده است. و معلوم باشد که این هر دو، محکوم و ناپسند هستند.
با این اوصاف، در آموزه‌های زرتشت، سفارش همواره‌ای به اصل خردورزی در تمامی امور هست که براساس آن می‌توان عمل سقط جنین را در شرایطی خاص، روا دانست و آن نیست مگر هنگامی که دانش روز، بنا به مصالحی، چنان کاری را تجویز گرداند. به عبارت دیگر، از منظر «دین زرتشت»، هرگاه دانش زمانه، انجام کاری را ایجاب کند، باید به آن پرداخت و شایسته نیست تا در چنین مواردی، به بهانه پایبندی بر سنت‌های ناخردامندانه، از گردیدن بر مدار دانش و خرد، ابا کرد.
در باره مجازات سقط كننده در زرتشت مطلبي يافت نشد جز آنكه عمل سقط جنين بر مبناي «ارداويراف‌نامه» مستوجب مجازاتي بسيار سخت و هولناك در جهانِ پسين است(4)
براي آگاهي بيشتر ر.ك فصلنامه باروری و ناباروری: سال 6 (1384)، شماره 4.

پي نوشت ها :
1. سلیمانی حسین. سقط جنین در یهودیت. فصلنامه باروری و ناباروری: سال 6 (1384)، شماره 4، صفحات 368-362.
2. همان 4، صفحات 348-343.
3. آقایی سید مجتبی. همان، صفحات 361-349.
4. ارداويراف نامه: بند 44.

آیا یهودیت دین رسمی است ؟ با اینکه فکر می کنم خداوند مهربان در قرآن کریم بدترین قوم را قوم یهود خوانده است می خواهم بدانم آیا یهودیت را می توان دین نامید یا یک نژاد است؟

پاسخ:
دين يهود به دين حضرت موسي (ع) منتسب است. حضرت موسي (ع) فرزند عمران و ملقب به كليم اللَّه، از پيامبران بزرگ الهي و اولوالعزم است. او بزرگ‏ترين پيامبران بني اسرائيل است كه بين قرن‏هاي پانزده تا سيزدهم قبل از ميلاد ظهور كرد.
- موسي (ع) مأموريت يافت به مصر رود و فرعون را به توحيد دعوت كند. (1)
- موسي (ع) فرعون را با ارائه معجزات به دين حق دعوت نمود، ولي فرعون آن را سحر پنداشت. (2)
- بين فرعونيان و سپاه موسي (ع) درگيري رخ داد و فرعونيان به تعقيب آنان پرداختند. به امر خداوند دريا شكافته شد و سپاهيان موسي (ع) از دريا گذشتند، اما فرعونيان كه در تعقيب آنان بودند، در دريا غرق شدند. (3)
قرآن درباره بني اسرائيل و قوم يهود كه توسط حضرت موسي (ع) نجات يافتند و به نعمت‏هاي خداوندي نايل شدند، به بيان ضعف‏هاي آنان مي‏ پردازد كه اين‏ها از خود رفتار ناشايسته به جاي گذاشتند، گوساله پرست شدند و به انكار آيات الهي پرداختند .(4) نيز قسي القلب شدند و پيامبران بني اسرائيل را كشتند (5) و سر انجام خداوند بر آنان خشم ورزيد و آنان را دچار ذلت و خواري نمود. (6)
در زمان پيامبر اسلام (ص) يهوديان يكي از دشمنان سرسخت مسلمانان شدند و حاضر گشتند با مشركان قريش همراهي كنند و با اسلام بجنگند. آنان آتش جنگ احزاب را بر افروختند.
و چند بار با مسلمانان جنگيدند. در جنگ بني نضير، بني قريظه و بني قيس وقاع نيز در غزوه خيبر شكست خوردند و مهر ذلت بر پيشاني شان نهاده شد. قرآن درباره قوم يهود مي‏ گويد: "مي‏ بيني كه قوم يهود شديدترين دشمني را نسبت به مسلمانان دارد". (7)
البته آنچه اكنون از دين يهود باقي مانده ديني تحريف شده است.
امروز هم رژيم نژاد پرست و صهيونيست اسرائيل، محور اصلي دشمني با جهان اسلام است!!

پي نوشت‏ها:
1 - طه، آيه 43.
2 - اعراف، آيه 119 تا 122.
3 - يونس، آيه 79.
4 - طه، آيه 85؛ بقره، آيه 54.
5 - بقره، آيه 61.
6 - همان، 61.
7 - مائده، آيه 82.

به نام خدا مشکلات دین یهود را لطفا بیان کنید.

پاسخ:
تاريخ يهود يكي از عجيب ترين و پرحادثه ترين تواريخ جهان به شمار مي رود. يهود خود را ملت برگزيده خداوند و بقيه را حيوانات انسان نما مي دانند و از ارتكاب هيچ جرم و عمل ناشايست و خطرناكي مضايقه نمي كنند. اين ملت نسبتاً كوچك آن قدر نيرنگ و توطئه از خود نشان داده كه از حد و حصر خارج است و از اين رو در طول تاريخ قوم يهود منفور ملت ها بوده و هستند.
گوستا و لوون فرانسوي مي گويد:
قوم يهود واقعاً حرثومه فساد و مظهر لجاجت است اين قوم مكارو خدعه گر در همان روزهاي پيدايش خودآن قدر با حضرت موسي (ع) كج روي و بدرفتاري كردندن كه چندين مرتبه برايشان عذاب نازل شد(1).
سخن را با شواهد موجود بر تحريف تورات آغاز مي كنيم.
1. تناقضات تورات
یکی از مسلمات تورات و کتاب مقدس این است که حضرت موسی از رود اردن عبور نکرد و در همین سوی رود در گذشت.(2)
حال آنكه در تورات متنی از سخنان موسی در آن طرف رود اردن موجود مي باشد. (3)
2. خطاب به موسي با ضمیر سوم شخص:
"و موسي‌ اين‌ تورات‌ را نوشته‌، آن‌ را به‌ بني‌لاوي‌ كَهَنه‌ كه‌ تابوت‌ عهد خداوند را بر مي‌داشتند و به‌ جميع‌ مشايخ‌ اسرائيل‌ سپرد."(4)
مشابه این نوع سخن گفتن در بخشهای دیگر تورات: خروج ۹:۳۳، خروج ۱۱:۳۳، اعداد ۳:۱۲، اعداد ۱۴:۳۱، تثنیه ۱:۳۳، تثنیه ۶:۳۴، لاویان ۱:۱۲ و خروج ۹:۱۱
3. خلط بين سخنان موسي وسخنان تاريخ نگاران:
"و موسي‌ چون‌ وفات‌ يافت‌، صد و بيست‌ سال‌ داشت‌، و نه‌ چشمش‌ تار، و نه‌ قوتش‌ كم‌ شده‌ بود و بني‌اسرائيل‌ براي‌ موسي‌ در عربات‌ موآب‌ سي‌ روز ماتم‌ گرفتند. پس‌ روزهاي‌ ماتم‌ و نوحه‌گري‌ براي‌ موسي‌ سپري‌ گشت‌. و يوشع‌ بن‌نون‌ از روح‌ حكمت‌ مملو بود، چونكه‌ موسي‌ دستهاي‌ خود را بر او نهاده‌ بود. و بني‌اسرائيل‌ او را اطاعت‌ نمودند، و برحسب‌ آنچه‌ خداوند به‌ موسي‌ امر فرموده‌ بود، عمل‌ كردند."(5)
خدا در نظر يهود:
خداوند، در كتاب مقدّس يهود، شكل عجيب و غريبى به خود گرفته است. مثلاً مانند انسان است(6)، گيسو و لباس دارد(7)دوپا دارد(8)، مانند انسان راه مى‏رود(9)، از آسمان به زمين فرود آمده به هر كجا كه بخواهد مى‏رود و جائى را براى سكونت و زندگى خويش مسكن قرار مى‏دهد(10)، آن قدر نادان است كه بدون نشانه نمى‏تواند خانه مـؤمنان را از خانه كـفّار تشخيـص دهد. (11) و از خيلى چيزها بى‏خبر است(12)، پيمان خود را مى‏شكند(13)، از كرده خويش پشيمان مى‏شود(14)، گاهى غصه مى‏خورد و بر كارى كه كرده است اندوهگين مى‏شود(15)، با انسان كشتى مى‏گيرد(16)
اين است، صفات خداوند در نظر يهود! ولى خداوند جهان از همه اين خرافات منزّه و مبرّا است، نه جسم است و نه عوارض جسمى بر او عارض مى‏شود، هميشه راست مى‏گويد و هيچ وقت پيمان خود را نمى‏شكند، تمام اعمالش از روى خِرد و حكمت است، ابدا اندوهگين و محزون نمى‏شود، يكى است و شريك ندارد و هميشه خواهان خير مردم است.
پيامبران در نظر يهود:
پيامبرانِ (كتاب مقدس!) دست كم از خدايان آن ندارند مثلاً بعضى آنها:
1ـ با زنان نامحرم زنا مى‏ كنند، چنانچه به حضرت داود(ع) نسبت داده ‏اند(17).
2ـ با دختران خود زنا مى‏ كنند و به حضرت لوط(ع) نسبت مى‏ دهند(18).
3 ـ مردم را فريب مى‏ دهند و آنها را مى‏ كشند و زنهايشان را به همسرى در مى‏ آورند. اين عمل را هم به حضرت داود (ع) نسبت مى‏ دهند (19).
4 ـ با خداوند كشتى مى‏ گيرند، چنانچه به حضرت يعقوب (ع) چنين نسبت مى‏ دهند(20).
5 ـ كارهائى را كه خداوند نهى كرده انجام مى‏ دهند، چنانچه به حضرت سليمان (ع) نسبت داده‏ اند(21).
6 ـ قلبهايشان به جانب بُت متمايل مى‏ شود، چنانچه به حضرت سليمان (ع) نسبت مى‏ دهند(22).
7 ـ براى پرستش بُت ها خانه مى‏ سازند و اين مطلب را نيز به حضرت سليمان (ع) نسبت داده‏ اند(23).
8 ـ خداوند مى‏ خواهد آنها را بكشد، چنانچه به حضرت موسى (ع) نسبت مى‏ دهند(24).
9 ـ ستمكار هستند و به كشتار كودكان و افتادگان وگاوان و گوسفندان فرمان مى‏ دهند(25).
10ـ با خداوند درشتى و خشونت مى‏ كنند، چنانچه اين موارد را هم به حضرت موسى (ع) نسبت داده ‏اند(26).
11 ـ سالهاى متمادى بين مردم لخت و پا برهنه راه مى‏ روند، چنانچه به اشياى پيامبر نسبت داده ‏اند(27).
12 ـ به گردن هاى خويش بند و يوغ مى‏ گذارند و اين را هم به ارمياى پيامبر نسبت مى‏ دهند(28).
13ـ خداوند فرمانشان مى‏ دهد تا نان آلوده به نجاسات انسانى بخورند.
14ـ خداوند به آنها دستور مى‏ دهد كه سر و صورت خود را بتراشند و اين دو مورد را هم به حزقيال نسبت داده‏ اند(29).
15 ـ خداوند امرشان مى‏ كند تا زن زنا زاده را به همسرى در آورند و گفته‏ اند كه يوشع(ع) چنين كرده است(30).
16 ـ مردم را به پرستش بُت ترغيب كرده و خود بُت مى‏ سازند، و مى‏ گويند كه اين عمل را هم هارون(ع) انجام داده(31).
17 ـ از راه زنا متولّد شده‏ اند، چنانچه به يفتاح پيامبر(ع) نسبت مى‏ دهند(32).
18 ـ شراب مى‏ نوشند و مستى مى‏ كنند و به حضرت نوح (ع) نسبت داده‏ اند(33).
19 ـ دروغگو هستند، چنانچه به پيامبر سالخورده حضرت نوح(ع) نسبت مى‏ دهند(34).
20 ـ و يكى از صفات حضرت يعقوب (ع) را گفته‏ اند كه نبوّت را به زور از خداوند گرفته است(35). اين است صفات پيامبران و سفراى الهى در نظر عهد عتيق! آرى يهود، اين صفات زشت را به پيامبران(عليهم‏السلام) نسبت داده تا ميدان گناه براى آنها باز باشد و دامن خود را از هرگونه آلودگى و معصيتى پاك بنمايند، تا اينكه اگر زنا كردند، و يا شراب نوشيدند، دروغ گفتند، عهد و پيمان شكستند كس نتواند به آنها اعتراض كرده و آنها را سرزنش كند و براى گناه و معصيت آزاد بوده و تمام نسبت‏هاى زشت را به فرستادگان خدا يعنى پيغمبران روا دارند كه اگر كسى متعرّض آنها شد، بگويند: مگر پيامبران خدا چنين نمى‏ كردند؟! ما هم اين اعمال را از آنها آموخته و انجام مى‏ دهيم! ولى انبياء اولى العزم (عليهم السلام) از نظر عقل و منطق از همه دروغها و افسانه‏ ها مبرّا و منزّه مى‏ باشند، زيرا آنها معصوم بوده و هيچ عمل زشتى را انجام نمى‏ دهند. لازم است به چند نكته از كتاب عهد عتيق كه در واقع معرّف خوبى براى يهود است توجّه فرمائيد:
الف ـ بى عفّتى يهود:
ابرام يعنى (ابراهيم خليل(ع)) به طرف جنوب كوچ كرد و در حالى كه قحطى در آن سرزمين بود، به مصر رسيد تا در آنجا زندگى كند. زيرا كه قحطى در مصر بسيار شدّت داشت و چون ابراهيم(ع) و همسرش سارا نزديك مصر رسيدند، باو فرمان داد كه در نزد اهالى مصر خود را خواهر من معرفى كن تا از اين بابت براى من پيشامد ناگوارى بوجود نيايد و در امنيت كامل بسر ببرم. چرا كه تو بسيار خوش منظر و زيبا مى‏باشى، به مجرّد ورود ابرام به مصر امراى فرعون و اهالى مصر، آن زن را ديدند كه بسيار خوش منظر است، آنها او را در حضور فرعون ستودند، پس وى را به خانه فرعون بردند و به ابرام احسان نمودند و به او هدايائى مانند ميش، گاو، گوسفند، كنيز و شتران بخشيدند، خداوند هم فرعون و اهل خانه او را به سبب سارا (زوجه ابرام) به بلاى سخت مبتلا ساخت. فرعون ابرام را خواند گفت: اين چه عملى است كه نسبت به من روا داشتى؟ چرا مرا خبر ندادى كه او زوجه تو است؟ چرا گفتى او خواهر من است كه او را به زنا گرفتم؟ اينك زوجه خود را برداشته و برو. آن گاه فرعون فرمان داد كه ابراهيم(ع) با زوجه خود و تمام اموال و دارائى كه داشت حركت كند(36). وقتى انسان اين قصّه را مى‏ خواند، به خوبى درك مى‏كند كه چرا دولت اسرائيل (زنا) را يك عمل قانونى و شرافتمندانه مى‏ داند؟ شايد تصوّر كنيد كه پيامبر بزرگ آنها (ابرام) براى مال و ثروت دنيا چند رأس گاو و گوسفند همسر خود را بعنوان خواهر معرفى و تقديم فرعون كرده؟!

ب ـ طمع يهود:
يهوه خداى ما، مارا در حوريب خطاب كرده و گفت: توقف شما در اين كوه بس است، پس به فرمان او كوچ كرده وتوجّه آنها را به كوهستان اموريان و جميع حوالى آن از عربه، هامون، جنوب و كناره دريا يعنى زمين كنعانيان، لبنان، تا نهر بزرگ كه نهر فرات باشد جلب كرده و اجازه ورود داد، اينك زمين را پيش روى شما گذاشتيم، وظيفه شما بر اين است كه به اين سرزمين وارد شده و اين سرزمين همان زمينى است كه خداوند براى پدران شما (ابرام، اسحاق و يعقوب) و همچنين براى فرزندان شما و نسل آينده در نظر گرفته است(37).

ج ـ بى ‏رحمى و قساوت يهود:
آن قوم صدا زدند و كرناها را نواختند و چون مردم آواز كرنا را شنيدند و به آواز بلند فرياد زدند حصارهاى شهر فرو ريخته و هركس توان داشت به شهر اريحا در آمد، مرد و زن، پير و جوان حتّى حيوانات همه را از دم شمشير گذراندند و شهر را به آتش كشيده و طلا و نقره و همه اسباب و اثاثيه و ظروف قيمتى را به خزانه خانه خدا بردند(38).
چون به نزديكترين شهر رسيدى، اوّل نداى صلح و صفا ده و اگر از طرف مردم جواب مثبت شنيدى و دروازه ‏ها را به روى تو و ياران تو گشودند و ماليات و جزيه پرداختند با آنها صلح و صفا برقرار كن ولى اگر با تو صلح و صفا برقرار نكرده و از دستورات تو سرپيچى كردند آن شهر را به فرمان خدايت (يهوه) محاصره كرده، زنان و مردان، اطفال را بكش و دارائى آنها را به تاراج ببر، يهوه خدايت اجازه مى‏دهد كه به تمام شهرهائى كه از تو دورند و از اين امتها نباشند چنين رفتار نمائى. و باز به دستور يهوه خدايت هرآنچه را كه به مالكيّت تو در آمده و از آن تو است و تا مى‏توانى هيچ ذى‏نفس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعنى حتيان، اموريان، كنعانيان، فرزيان، حويان، و يئوسيان را چنانكه يهوه خدايت ترا امر فرموده است هلاك ساز(39).
رسول گرامي اسلام (ص)در آغاز هجرت به و محض ورود به شهر مدينه طي عهد نامه اي با يهوديان مدينه پيمان حسن هم جواري و عدم تعرض و عدم مزاحمت بست , اما آنان به خوبي تبهكاري و مفسده جويي پيسوسته در پنهاني برخلاف مضمون عهدنامه به اذيت و آزار پيغمبر و مسلمانان مي پراختند تا اين كه در جنگ احزاب آشكارا به همكاري كفار قريش شتافته و عليه پيغمبر اسلام به نبردپراختند, ولي خداوند آنان را به خاك ذلت نشاند و پيامبر دستود داد تا تمام يهود را از جزيره العرب بيرون كنند(40).
رك براي آگاهي بيشتر دنيا بازيچه يهود ، شيرازي سيدمحمد ، سايت كتابخانه تبيان

پـي نوشت ها:
1. سيدمحمد شيرازي ، دنيا و يهود، ص 173. انتشارات امين.
2. سفر تثنیه ۲:۳۱و1 همچنین نگاه کنید به یوشع ۱ :۱ و ۲.
3. تثنیه ۱:۱.
4. سفر تثنیه 31 : 10.
5. سفر تثنیه 34: 9-7.
6. سفر پيدايش، اصحاح اوّل آيه36.
7. سفر دانيال، اصحاح هفتم.
8. سفر خروج، اصحاح بيست و چهارم.
9. سفر پيدايش، اصحاح سوم.
10. سفر خروج، اصحاح19 و مزمور132 آيه13.
11. سفر خروج، اصحاح دوازدهم، آيه12.
12. سفر پيدايش، اصحاح سوم.
13 . سموئيل اول، اصحاح دوم، آيه30.
14 . سموئيل اول، اصحاح15 آيه10.
15 . سفر پيدايش، باب ششم.
16 . سفر پيدايش، باب34.
17 . سموئيل دوم، اصحاح11 آيات متفرقه.
18 . سفر پيدايش، اصحاح 29.
19 . سموئيل دوم، اصحاح11.
20 . سفر پيدايش، اصحاح29.
21 . اوّل پادشاهان، اصحاح11.
22 . اوّل پادشاهان، اصحاح11 آيه1.
23 . اوّل پادشاهان، باب11.
24 . سفر خروج، اصحاح چهارم، آيات متفرقه.
25 . اعداد اصحاح31 ، آيات متفرقه.
26 . سفر خروج اصحاح32 ، آيه31.
27 . سفر اشيا، باب،20 آيه 2، (اشيا نام يكى از پيامبران بنى اسرائيل است).
28 . سفر ارميا، باب27 ، آيه1.
29 . سفر حزقيال، اصحاح 4 و 5 ، آيات12 و1.
30 . سفر يوشع، اصحاح اول.
31 . سفر خروج، باب32.
32 . سفر داوران، باب11 ، آيه1.
33 . سفر پيدايش، اصحاح9.
34 . اوّل پادشاهان، اصحاح13 آيه11.
35. سفر پيدايش، اصحاح32.
36 . سفر پيدايش، آيه9.
37 . سفر تثنيه، باب اوّل، آيه6.
38 . صحيفه يوشع، باب ششم، آيه20.
39 . سفر تثنيه، اصحاح بيستم، آيه1.
40. همان و مصطفي حسيني دشتي، معارف و معاريف ، ماده يهود.

با سلام،

1- چطور می شود که خداوند فقط برای یهودی ها پیامبر می فرستد؟ بسیاری از اقوام دیگر (چینی ها، ژاپنی ها، آمریکا قبل از مهاجرت سفید پوستان) را فراموش می کند. در قرآن وتاریخ سخنی از پیامبران آنها نیست، آیا این نشان نمی دهد ادیان ابراهیمی ساخته دست این قوم است و نه خدای عالم گیر که اگر از جانب خدا بود برای همه مردم زمین بود؟

2- آیا فرشتگان لایق پاداشند؟ برای چه نه؟

3- تمامی پیامبران و امامان براساس آنچه در دین ما گفته می شود مجبور بوده اند؛ موسی، عیسی در کودکی به پیامبری رسیده اند، بدون تعقل و عمل صالح و پیامبر ما که قبل از خلقت جهان نوری بوده و نشانه های پیامبری اش در کودکی آشکار بوده چطور اینها لایق برتری اند در حالیکه از قبل همه چیز مشخص بوده؟

پاسخ1:
اين گونه نيست كه خداي متعال فقط براي يك يا دو قوم خاص مانند قوم بني اسرائيل پيامبراني و هدايتگراني را بفرستد و بقيه اقوام و انسان ها را فراموش كند.
طبق تصريح قرآن كريم خداي متعال براي هر قومي پيامبري يا پيامبراني را مبعوث كرده و براي هدايت آن ها فرستاده است:
«وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ؛
براى هر امّتى، رسولى است. هنگامى كه رسول شان به سوى آنان بيايد، به عدالت در ميان آن ها داورى مى‏ شود و ستمى به آن ها نخواهد شد. "(1)
در آيه ديگر مي فرمايد : « وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبين‏؛
در هر امتى رسولى برانگيختيم كه: «خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد!» خداوند گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامان شان را گرفت . پس در روى زمين بگرديد و ببينيد عاقبت تكذيب‏ كنندگان چگونه بود " (2).
همچنين در آيه اي مي فرمايد: « إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيراً وَ نَذيراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فيها نَذيرٌ ؛ تو را به حق براى بشارت و انذار فرستاديم . هر امّتى در گذشته انذاركننده ‏اى داشته است‏ " .(3)
طبق آياتي كه بيان شد هر امتي و قومي داراي پيامبراني بوده است. خداي متعال براي همه آن ها هدايتگراني فرستاده است. بلي نام و داستان بسياري از آن ها در قرآن كريم نيامده است. تصريح به نيامدن نيز در قرآن آمده است كه خداي متعال به پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: داستان برخي از پيامبران را براي تو نقل كرديم و داستان بسياري از آن ها را نقل نكرده ايم.
« وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْك‏ ... ؛ پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را پيش از اين، براى تو باز گفته‏ايم و پيامبرانى كه سرگذشت آن ها را بيان نكرده ‏ايم‏ " (4)
در آيه ديگر مي فرمايد:‌‌ «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْك‏ ... ؛پيش از تو رسولانى فرستاديم. سرگذشت گروهى از آنان را براى تو بازگفته، گروهى را براى تو بازگو نكرده‏ ايم ... "(5) در ذيل تفسير همين آيات آمده كه خداوند پيامبر سياه پوست كه طبعا در مناطق آفريقا مي شود داشته است.
اما اينكه چرا خداي متعال نام و داستان برخي از انبيا و پيامبران را در قرآن ذكر كرده و برخي را ذكر نكرده است، براي ما معلوم نيست. لكن مي توان چنين گفت كه داستان و نام پيامبراني در قرآن آمده است كه امتياز بالاتري نسبت به بقيه داشته اند. زندگي و حيات آن ها و اقوام شان عبرت آموزتر و براي عبرت گيري و هدايت انسان مفيد تر بوده است.
اديان ابراهيمي نيز اين گونه نيست كه همه آن ها اديان و شرايعي باشند كه براي قوم بني اسرائيل بوده باشد. شريعت اسلام كه يك شريعت و دين ابراهيمي محسوب مي شود ،پيامبرش از قوم بني اسرائيل نمي باشد.
پس استدلال به اينكه چون اديان ابراهيمي همگي براي بني اسرائيل مي باشد، پس دست ساخته هاي قوم بني اسرائيل است، نه خداي متعال ،صحيح نيست. زيرا روشن شد كه همه اديان ابراهيمي متعلق به قوم بني اسرائيل نمي باشد. پيامبر آن نيز از قوم بني اسرائيل نيست، مانند دين مبين اسلام. نيز روشن شد كه بسياري از پيامبران گذشته كه از جانب خداي متعال براي اقوام ديگر فرستاده شده بودند، نام شان در قرآن نيامده است و اين دليل بر نبودن و فرستاده نشدن آن پيامبران نيست.

پي نوشت ها:
1. يونس (10)آيه 47
2. النحل (16)آيه 36
3. فاطر( 35 )آيه 24
4. النسا(4)آيه 164
---------------------------------------

پاسخ2:
براي پاسخ به اين سوال نياز به چند مقدمه در باره چگونگي و ماهيت اعمال فرشتگان و تفاوت آن با ماهيت اعمال انسان داريم و بعد ازاين مقدمات به پاسخ اين سوال مي رسيم كه آيا فرشتگان پاداش به معنائي كه ما مي شناسيم خواهند داشت؟
1-از جمله موجوداتي كه مي توان به وجود صفت اختيار در آن ها اشاره كرد، ملائكه الهي مي باشند.
هر چند ملائكه در انجام امور محوّله و مأموريت‏ هاي خود هيچ گونه خطايي نمي‏ كنند لكن از برخي آيات قرآن برمي‏ آيد كه لااقل گروهي از آنان در كمال اختيار، مطيع كامل فرمان هاي الهي‏ اند. نيز برمي‏ آيد كه در انديشه خود نيز از نوعي اختيار برخور دارند.
پرسش و پيشنهاد ملائكه در موضوع خلقت آدم (1 ) و نيز آيه: «لايعصون اللّه‏ ما امرهم»(2) به مطالب فوق اشاراتي دقيق دارند.
پرسش ملائكه درباره آفرينش آدم و نيز پيشنهاد آن ها كه: «ونحن نسبح بحمد ربك و نقدس لك» نشان از نيروي تفكر در آنان و آيه «لايعصون» نشان از اختياري بودن اطاعت در آنان دارد، زيرا عصيان نكردن زماني فضيلت محسوب مي ‏شود كه آن موجود قادر بر عصيان باشد.
بنابراين ملائكه به خوبي‏ ها و نيكي‏ ها گرايش دارند. اين گرايش به طور جبري صورت نمي‏ پذيرد، بلكه از روي اختيار است؛ ولي اختيار و انتخاب در مورد آن ها چون با مانعي رو به رو نيست، يك مسئله طبيعي و عادّي است؛ از اين رو انجام طاعات در باره فرشتگان، مطابق طبع و فطرت آنان است؛ ولي انسان گرچه داراي عقل است، بُعد مادّي و جسمي و خواص و ويژگي‏هاي حيواني و تمايلات شيطاني در وجودش هست؛ از اين رو گرايش وي به خيرات و نيكي‏ ها مواجه با تمايلات نفساني و شيطاني است؛ بنابراين انتخاب و گزينش در انسان نياز به مجاهده با نفس دارد. انساني كه با نفس خويش مجاهده كند، بسيار ارزشمند بوده، بر فرشتگان هم برتري مي‏ يابد.
2-انسان براي غالب آمدن بر تمايلات نفساني و رسيدن به ملكات رحماني و تقويت آن ها نياز به يكسري قوانين و رعايت اصولي است كه به آن ها تكليف گفته مي شود. چون ملائكه قواي شيطاني ندارند و تمام وجود آن ها رحماني و نوراني است ، بنابراين تكليف به اين معنا كه در مورد انسان گفتيم نخواهند داشت (البته تكليف به معناي مسووليت انجام برخي از كارها را دارد كه با اين معني از تكليف كه در مورد انسان گفتيم متفاوت است.)
3-ثواب و پاداش به اجرت و نتيجه اي گفته مي شود كه تكليف كننده -كه در اين جا خداي متعال است- بر مكلف -كه در اين جا انسان مي باشد- عنايت مي كند. (3)
با اين بيان پاداش بدون تكليف بي معنا است. جائي كه علت پاداش وجود داشته باشد، معلول نيز كه همان ثواب و پاداش است، موجود خواهد بود. مانند انسان كه در مورد او تكليف كه علت پاداش و ثواب است، وجود دارد. بنابراين معلول تكليف كه پاداش است، وجود خواهد داشت. جائي كه تكليف وجود نداشته باشد، پاداشي نيز در كار نخواهد بود.
با بيان اين مقدمات،‌ روشن مي شود كه ملائكه پاداش و ثوابي كه براي انسان مقدر شده است -و در مقابل انجام تكليف است- نخواهند داشت. به خاطر اين است كه زمينه وجود تكليف ( رسيدن به كمالات در اثر رعايت ) در آن ها وجود ندارد. ملائكه هر كمالي كه بايد داشته باشند دارند . براي رسيدن به آن ها نيازي به تكليف و مجاهدت نفساني ندارند.

پي نوشت :
1.بقره (2) آيه 29.
2. تحريم(66) آيه 6.
3. براي مطالعه بيش تر مي توانيد به كتاب كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد ، الفصل الثالث ، المساله الحاديه عشره ، مراجعه كنيد.
----------------------------------------

پاسخ3:
گاهي انسان خيال مي‏ كند كه خداوند بدون حساب و كتاب، نعمتي را به فردي داده، در صورتي كه اين تصور درباره خدا اشتباه است. اشتباه با توجه به دو مسئله رفع مي‏ شود، يكي شناخت خدا و ديگري دقت در قرآن كريم و كلمات معصومين(ع)
شناخت خدا: وقتي اعتقاد داريم خدا غني مطلق است و هيچ نيازي ندارد، عادل است و هيچ گونه ظلمي درباره‏ اش تصور نمي‏ شود، حكيم است و هيچ كاري را بدون حكمت نمي‏ كند، خالق همه موجودات عالم امكان است و همه مخلوق اويند و او به همه يك گونه نسبت دارد، با اين اعتقاد اگر در بين مخلوقات، تفاوتي از لحاظ رتبه و مقام فرق‏ هاي ديگر مشاهده كنيم كه يكي فرشته است، ديگري انسان، يكي پيامبر است و ديگري امام، يكي عارف است و ديگري عامي و... يقين پيدا مي‏ كنيد منشأ تفاوت‏ها در طرف مخلوقات است، نه در طرف خالق اگر يكي پيامبر اسلام شد و ديگري ابوجهل مي‏ فهميم زمينه پيامبر شدن در حضرت محمد(ص) بوده كه خدايش به نبوت انتخاب نمود، و ابوجهل هم خودش راه جهنم را انتخاب كرد.
قرآن و كلمات معصومين (ع):
قرآن درباره اعطاي مقام امامت به حضرت ابراهيم(ع) مي‏ فرمايد: "و اذا ابتلي ابراهيم ربَّه بكلماتٍ فأتمهن قال انّي جاعلك للناس اماماً؛
به خاطر بياوريد، هنگامي كه خدا ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبي از عهده آزمايش بر آمد، خدا به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم". (1)
ابراهيم پس از پيمودن مراحل آزمايش، لايق آن موهبت عظيم الهي شد. درباره حضرت يوسف مي‏ فرمايد: "و لمّا بلغ أشدّه آتيناه حكماً و علماً و كذلك نجزي المحسنين، هنگامي كه به مرحله بلوغ و قوّت و تكامل جسم و جان رسيد ؛ آمادگي براي پذيرش وحي پيدا كردن ما حكم به او داديم . اين گونه نيكوكاران را پاداش مي‏ دهيم".(2)
جمله "كذلك نجزي المحسنين" شاهد گويا است بر اين كه هر كس شايسته مقامي باشد، خدا به او عنايت مي‏ كند. هيچ بخلي درباره خدا تصور نمي‏ شود. اين جمله كاملاً مي‏ رساند كه اعمال صالح و شايسته يوسف(ع) او را آماده براي موهبت بزرگ الهي كرد.
درباره حضرت موسي مي‏ فرمايد: "وفتّناك فتوناً...؛ ما تو را بارها امتحان كرديم .سال‏ها ميان مردم مدين توقف كردي. بعد از آمادگي لازم و بيرون آمدن از كوره امتحانات، سرافرازي و پيروزي داراي قدر و مقامي شدي".(3)
از بيانات قرآن به خوبي روشن مي‏ شود عنايات و موهبت‏ هاي الهي به افراد بر اساس لياقت و شايستگي‏ هاي آن‏ها بوده است، نه اين كه بدون حساب و كتاب باشد، مثلاً خداوند قرعه كشيده و امامت به نام حضرت ابراهيم (ع) افتاده باشد.
اما كلمات معصومين (ع): در دعاي ندبه مي‏ خوانيم: "اوليائك الذين استخلصتهم لنفسك... بعد أن شرطتَ عليهم الزهد في درجات هذه الدنيا الدنيه...، اوليايي كه آنان را براي خود برگزيدي، پس از آن كه زهد و پيراستگي را در زندگي دنياي پست بر از آنان شرط نمودي. آنان نيز شرط تو را پذيرفته و تو نيز از وفاي آنان آگاه شدي"
در زيارت حضرت زهرا(س) مي‏ خوانيم، "سلام بر تو اي امتحان شده، كه خدا تو را در ميدان امتحان و ابتلا، صابر و بردبار يافت".(4)
در زيارت حضرت اميرالمؤمنان علي(ع)مي‏گوييم: "سلام بر تو اي كسي كه به عهد خدا وفا كردي"(5)
مقام‏هاي معنوي كه از طرف خدا به انسان‏ها داده مي‏ شود، بر اساس لياقت‏هاي خاصي است كه افراد دارند .كاملاً حساب شده و دقيق است. خداوند با علم بي انتهايش تشخيص مي‏دهد كه چه كسي شايسته چه مقامي است.
حضرت صادق فرمود:ازآن جا كه خداوند به هنگام آفرينش پيامبران مي دانست كه آنان از او فرمان برداري مي كنند وتنها او را عبادت نموده، هيج گونه شركي روا نمي دارند {از موهبت هاي ويژه خويش برخوردار شان ساخت} پس اينان به واسطه فرمان برداري خداوند به اين كرامت ومنزلت والا رسيده اند .

قرآن مي‏ فرمايد: "و اللَّه أعلم حيث يجعل رسالته، خدا خودش بهتر مي‏ داند كه رسالت را كجا قرار دهد."(6) در مقام ادعا برخي مدعي هستند كه مي‏ توانند آدم خوبي شوند، ولي وقتي موقع امتحان مي‏ شود، اكثريت مردود مي‏ شوند. سراسر تاريخ شاهد گوياي اين مدعا است. به قول مرحوم دكتر شريعتي اكثر دانشجويان در ايام تحصيل انقلابي داغ هستند و حرف‏ها و ايده‏ هاي خوب دارند، ولي وقتي فارغ التحصيل شدند و در صحنه اجتماع وارد شدند، اكثراً حرف‏هاي شان يادشان مي‏ رود و مشغول زندگي خود مي‏ شوند.
همه كساني كه در كربلا در صف مقابل امام حسين (ع) بودند، حقانيت حضرت را مي‏ دانستند، ولي دنيا پرستي مانع از آن شد كه از حق حمايت كنند. از بين آنان عده كمي از جمله "حُرّ رياحي" ‏گفت: من هرگز بهشت را به دنيا نمي‏ فروشم، و آمد به طرف امام حسين (ع) و ضربات شمشير و نيزه و تيرها را به جان خريد. شربت شهادت نوشيد و با اختيار خود سعادت ابدي را نصيب خود كرد.
بنابراين بسياري ازآنچه كه پيامبران و ائمه به آن رسيده اند، در اثر لياقت و شايستگي هائي است كه از خود نشان داده اند. خداي متعال اگر مقام و منصبي معنوي و الهي به آن ها داده و يا آن ها را به نعمتي مخصوص گردانيده، در نتيجه اعمال واخلاصي است كه از خود نشان داده اند.
به خاطر برخي مصالح ظهور برخي از اين نعمت ها و مقامات در سنين كودكي و يا حتي قبل از تولد بود ه. مانند آنچه كه در مورد حضرت عيسي عليه السلام و يا ديگر پيامبران و ائمه بزرگوار رخ داده است.
با اين توضيح كه خداي متعال به دليل علم پيشين خود به عالم و اين كه چه اتفاقاتي در آن رخ خواهد داد و هر كس به لحاظ لياقت و مقام وجود به چه مقام و مرتبه خواهد رسيد، مي دانست افرادي از انسان ها خواهند بود كه به عهدي كه گفته شد وفادار خواهند بود. در مقام اطاعت از خداي متعال به بالاترين مقامات اخلاص دست خواهند يافت، از طرف ديگر بشر براي هدايت به سوي راستي و درستي نيازمند به هدايت هدايتگراني است كه از جنس خود آنان باشند. از جانب خداي متعال به اين كار مامور شده باشند. از طرف ديگر هدايتگران بايد داراي صفاتي باشند كه آن ها را در طول حيات خود از تولد تا مرگ در بين انسان هاي ديگر ويژه گردانده باشد مانند صفت عصمت ،‌شجاعت، علم و... . لزوم به خاطر اين است كه مردم تا فردي را با چنين ويژگي هائي از ابتداي حياتش نبينند، اعتماد نخواهند داشت. بنابراين از او تبعيت نخواهند كرد .پس هدايت نخواهند شد.
خداي متعال با علم به تمام اين موارد آن افراد خاص و ويژه و وفا كننده به عهد و داراي درجه بالاي اخلاص و ايمان را براي اين ماموريت ويژه، از ابتداي خلقت معين كرد. نعمت هائي را به هر كدام از آن ها در زندگي دنيوي شان عنايت فرمود تا در راه انجام اين ماموريت موفقيت كامل داشته باشند.
بنابراين اگر خدا آن ها را به نبوت و امامت برگزيد براثر لياقت فردي شان بوده است. اگر نعمت هائي را اضافه به آن ها داده است، حتي قبل از رسيدن به زمان بلوغ و تعقل و تكليف، مانند آنچه كه به پيامبر اسلام و ديگر انبيا و ائمه در زمان طفوليت داد،‌ حتي زماني كه پيامبر و يا امام نبوده اند، فقط به خاطر اين بود كه مأموريت ويژه آن ها از ابتدا بي عيب و نقص باشد و لكه اي هر چند كوچك بر دامن حيات دنيوي شان نباشد.

پي نوشت:
1 - بقره (2) آيه 124.
2 - يوسف (12) آيه 22.
3 - طه (20) آيه 40.
4 - مفاتيح الجنان، زيارت حضرت زهرا(س) در روز يكشنبه.
5 - همان، ص 760، (زيارت اميرالمؤمنان(ع)
6 - انعام(6) آيه 124.

صفحه‌ها