پرسش وپاسخ

توبه با پشیمانی حقیقی، عزم بر ترک گناه، جبران آنچه را ترک کرده و ادای حقوق خداوند و خلق، محقق می‌شود ودر کنار آن هم دستوراتی مانند نماز و دعا و... وارد شده است.
تلاش برای توبه حقیقی

پرسش:
با توجه به روایات معصومین برای توبه چه سوره یا دعایی بخوانم تا زودتر مستجاب و پذیرفته شود؟
 

پاسخ:
واقعیتِ توبه، بازگشت از گناه و روی آوردن به خداوند است. با توجه به اینکه انسان همیشه در معرض لغزش‌ها و معصیت قرار دارد، باید پیوسته از خدا توفیق ترک گناهان و بازگشت به او را طلب کند. توبه واقعی، با پشیمانی حقیقی، عزم بر ترک گناه، جبران آنچه را ترک کرده و ادای حقوق خداوند و خلق می‌شود. (1) ائمّه اطهار علیهم‌السلام باوجود پیراسته از هر گناهی، با توجه به عظمت خداوند، خود را در پیشگاه او مقصر می‌دیدند و به دنبال توبه و استغفار بودند. دعاها و طلب توبه آنان برای ما سرمشق و آموزشی است و به ما راه بازگشت به خداوند و توبه را نشان می‌دهد. 
در ذیل به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1. نماز توبه
پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله روز یکشنبه ماه ذی‌القعده از منزل خارج شدند و در جمع مردم تشریف‌فرما شدند و فرمودند: ای مردم کدام یک از شما حاضرید توبه کنید؟ همگان عرض کردند ای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله همه ما می‌خواهیم توبه کنیم. پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: یکشنبه این ماه غسل کنید، وضو بگیرید، دونماز دورکعتی بخوانید. در هر رکعت یک‌بار سوره حمد، سه بار سوره توحید، یک‌بار سوره فلق و یک‌بار سوره ناس را بخوانید. سپس بعد از تمام کردن نماز، هفتاد مرتبه ذکر «استغفرالله ربی و اتوب الیه» و یک‌بار «لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إلّا بِالله العَلِیِّ العَظیمِ» بگویید سپس بگویید: «یا عَزیزُ یا غَفّارُ إغفِر لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمیعِ المؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ فَإنَّهُ لا یَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ». 
سپس پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله در مورد فضیلت این نماز فرمودند: «ما من عبد من أمّتی فعل هذا الّا نودی من السّماء: یا عبد اللّه استأنف العمل فإنّک مقبول التّوبه مغفور الذنب و ینادی ملک من تحت العرض: أیّها العبد بورک علیک و على أهلک و ذریتک و ینادی مناد آخر: أیّها العبد ترضى خصماؤک یوم القیامه»؛ هر کس آن را بجا آورد توبه‌اش مقبول و گناهانش آمرزیده شود و خصومت کنندگان او در روز قیامت از او راضی شوند ... مردم گفتند: ای رسول خدا! اگر کسی این اعمال را در زمان دیگری غیر ماه ذی‌القعده به‌جای آورد چه حکمی دارد؟ در پاسخ فرمودند: همان پاداش و خواص را دارد. سپس در پایان افزود: «این‌ها را جبرئیل در شب معراج به من آموخت». (2)

2. دعای امام سجاد علیه‌السلام درباره توبه و طلب توفیق و بازگشت به‌سوی پروردگار
دعاى سى و یکم از صحیفه سجادیه در بیان توبه و بازگشت به‌سوی پروردگار؛ همچنین دعای سی و نهم در درخواست عفو و گذشت و رحمت و مهربانى از خدای تعالی و دعاى دوازدهم در اقرار به گناه و درخواست توفیق براى توبه و بازگشت از معصیت به‌سوی طاعت خداى تعالى است. خواندن با توجه این دعاهای معتبر زمینه توبه واقعی را در انسان ایجاد می‌کند.

3. صلوات بر محمد و آل محمد
امام رضا علیه‌السلام می‌فرماید: «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلَاهِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ‏ هَدْماً». کسی که توانایی بر چیزی که موجب محو و آمرزش گناهان او شود ندارد، پس بسیار بر محمد و آلش صلوات بفرستد، چراکه صلوات گناهان را نابود و ریشه‌کن می‏کند. (3)

4. یاد خدا و استغفار
﴿ وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾؛ (4) و کسانی که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا می‌افتند؛ و برای گناهان خود، طلب آمرزش می‌کنند و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟ و بر گناه، اصرار نمی‌ورزند، بااینکه می‌دانند.

5. تلاوت قرآن
انسان در زندگی، گاه دچار گناه و لغزش‌های کوچک و بزرگ می‌شود که برخی از آنان کفاره دارد، تلاوت قرآن کفاره گناهان است. از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده که به سلمان فرمودند: قرآن بخوان که خواندن قرآن کفاره گناهان، سپر آتش و امان از عذاب الهی است. (5)
محمد بن بشیر از حضرت على بن الحسین علیهماالسلام نقل می‌کند: هر کس یک حرف از قرآن را  فقط گوش کند؛ گرچه نخواند خداوند براى او یک حسنه بنویسد و یک گناه از او محو کند و یک درجه برایش بالا برد و هر کس با نگاه و بدون صوت و تلفظ‍‌ آن را بخواند، برایش به حرفى حسنه‌ای بنویسد و گناهى از او محو کند و درجه او بالا برد و هر کس یک حرف ظاهر از آن را بیاموزد خداوند برایش ده حسنه بنویسد و ده گناه از او محو کند و ده درجه برایش بالا برد، ... و هر کس یک حرف از آن در حال ایستاده در نمازش بخواند خداوند در برابر یک حرف صد حسنه برایش بنویسد و صد گناه از او محو کند و صد درجه برایش بالا برد. (6)
امام باقر علیه‌السلام: «هر کس سوره انا انزلناه… را با صدای بلند بخواند، مانند آن است که شمشیر خود را در راه خداوند عزوجل کشیده است (جنگ می‌کند)؛ و هر کس این سوره را آهسته قرائت نماید مانند آن است که در راه خدا در خون خود آغشته شده است؛ و هر کس این سوره را ده بار بخواند خداوند گناهان او را می‌زداید و محو می‌کند». (7)
امام صادق علیه‌السلام: «مَنْ قَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ‏ فِی فَرِیضَهٍ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ نَادَى مُنَادٍ یَا عَبْدَ اللَّهِ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ مَا مَضَى فَاسْتَأْنِفِ الْعَمَلَ» هر که سوره قدر را در یکی از نمازهای واجب قرائت نماید منادی ندا می‌دهد‌: ای بنده خدا گناهان گذشته تو را آمرزیده است؛ پس اعمالت را از سر بگیر. (8)

6. ذکر استغفار
قرآن کریم در سوره نوح آیه 10 می‌فرماید: ﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا﴾؛ پس [به آنان] گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره بسیار آمرزنده است. بر اساس این آیه استغفار نیز باعث بخشش گناه هان می‌شود.

7. طلب بخشش کردن از خداوند
یکی از راه‌های بخشش گناهان و پذیرش توبه دعا کردن و طلب بخشش از خداوند است همچنان که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در ابتدای دعای کمیل چنین می‌فرماید: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَهْتِکُ الْعِصَمَ؛ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ النِّقَمَ؛ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَیِّرُ النِّعَمَ؛ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تَحْبِسُ الدُّعاءَ؛ اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ؛ اَللّهُمَّ اغْفِرْلى کُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وَ کُلَّ خَطیئَهٍ اَخْطَاْتُها»؛ خدایا! بیامرز براى من آن گناهانى را که پرده حرمتم مى‌درد؛ خدایا! بیامرز براى من آن گناهانى را که کیفرها را فرومی‌بارند؛ خدایا! بیامرز برایم گناهانى را که نعمت‌ها را دگرگون مى‌سازند؛ خدایا! بیامرز برایم آن گناهانى را که دعا را بازمی‌دارند؛ خدایا! بیامرز برایم گناهانى که بلا را نازل مى‌کند؛ خدایا! بیامرز برایم همه گناهانى را که مرتکب شدم و تمام خطاهایى که به آن‌ها آلوده گشتم.

نتیجه:
توبه با پشیمانی حقیقی، عزم بر ترک گناه، جبران آنچه را ترک کرده و ادای حقوق خداوند و خلق، محقق می‌شود؛ اما برای تحصیل توبه حقیقی در آموزه‌های روایی دستوراتی اعم از نماز، دعا، ذکر، استغفار و تلاوت قرآن وارد شده است که به برخی از آن‌ها اشاره شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه (للصبحی صالح)، ص 550، حکمت 417، هجرت، قم، چاپ: اول، 1414 ق.
2. ابن طاووس، على بن موسى، الإقبال بالأعمال الحسنه فیما یعمل مره فى السنه، ج‏2، ص 20، دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چاپ اول، 1376 ش.
3. ابن‌بابویه، محمد بن على، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، 2 ج‏1، ص 294، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378 ق.
4. سوره آل‌عمران، آیه 135.
5. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار (للشعیری)، ص 39، مطبعه حیدریه، نجف، چاپ اول، بی‌تا.
6. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج‏2، ص 612، دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.
7. همان، ص 621.
8. ابن‌بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 124، دارالشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406 ق.

گاهی شبهاتی نسبت به آیات مبارکه قرآن در اذهان شکل می گیرد که دلیل آن، عدم آشنایی با زبان عربی و نیز عدم بررسی جوانب مرتبط با آیات است که بااندک تأملی حل می شود.
منظور از «دو دریا» در سوره مبارکه الرحمن

پرسش:
اگر منظور از دو دریا (مرج البحرین) قسمت آب شیرین، رودخانه یا آب‌های زیرزمینی (طبق تفسیر المیزان) باشد پس صید لولو و مروارید از آب‌های زیرزمینی چگونه توجیه می‌شود؟ چون صید از آب های زیرزمینی خارج از ذهن و منطق است البته می‎توان به رود بزرگ، بحر گفت نه به آب‌های زیرزمینی. همچنین اطلاق دریا به آب‌های زیرزمینی طبق لغات عرب صحیح نیست.
همینطور طبق علم، آب رودخانه و دریا هم پس از مدتی با هم مخلوط می‌شوند. مطلب بعد اینکه طبق تفسیر آیت الله مکارم، مرجان را ریف های مرجانی در نظر گرفته است اما ریف های مرجانی برای زنده ماندن به آب شور نیاز دارند نه آب شیرین. 
 

پاسخ:
گاهی در تعابیر قرآن به برخی از اسرار طبیعت اشاراتی شده است، این اشارات حالت «تراوشی» دارد که از لابه‌لای سخن پروردگار سرزده است وگرنه مقصود ذاتی و هدف اصلی از سخن، بیان آن جهت نبوده است لذا هیچ گاه در این گونه اشارات درنگ نشده و به طور کامل بیان نگردیده است زیرا هدف اصلی قرآن، ارائه رهنمودهای هدایتی و تعلیم و تربیت دینی و معنوی است و تنها نکته‌ سنجان هستند که به این رموز و اشارات گذرا پی می برند؛ این نکات برای دانشمندان در بستر زمان، دلیل اعجاز قرآن می‌باشد. 
البته در این زمینه باید به این مطلب توجه نمود که نباید دست آوردهای علمی را بر قرآن تحمیل کرد، زیرا دست آوردهای علمی حالت ثبات ندارند، در حالی که مسائل قرآنی حقایقی ثابت هستند و هرگز نباید چیزی را که حالت ثبات ندارد، با حقیقتی ثابت مطابقت داد. آری مسائل علمی که حالت ثبات یافته و قطعیت پیداکرده، می‌تواند ابزاری باشد برای فهم برخی اشارات علمی قرآن آن‌هم نه به طور حتم، بلکه با اضافه شدن عباراتی نظیر «شاید چنین باشد» این بدان جهت است که اگر همین نظریه علمی به ظاهر ثابت تغییر یابد خدشه‌ ای به قوت و استواری قرآن وارد نسازد. قطعا هرگاه آیه‌ ای از قرآن با فرضیه علمی یا نظریه ثابت‌شده فرضا مخالفتی داشت، قرآن را حاکم و آن نظریه یا فرضیه علمی را خطا می‌دانیم. (1)

معنای واژه «بحر»
یکی از اشارات علمی قرآن مربوط به دریاهای آب شور و شیرین است؛ ﴿ مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقیانِ * بَیْنَهُما بَرزَخُ لایَبْغیانِ * فَبِاَىّ آلاِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ * یَخْرُجُ مِنْهُما اللّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ﴾؛ (۲) به این اعجاز علمی در چند سوره از قرآن اشاره شده است. (3)
در زبان عربی در اصل «بحر» به معنای وسعت است و دریا به علت انبساط و وسعتش بحر نامیده شده است. (۴) پس هر آب زیادی می‌ تواند با توجه به اصل معنای واژه «بحر» به این اسم نامیده شود. همان‌گونه که در داستان موسى علیه‌ السلام کلمه «بحر» به رود عظیم نیل اطلاق شده است. (5)

مراد از «بحرین»
درباره «بحرین» اقوال مختلفی ذکرشده است که عمدتاً به سه دسته تقسیم می‌شود:
1. دو دریای معین.
2. رودهای بزرگ و دریاها.
3. کلیه آبهای شیرین و دریاها.
حال سوال آن است که چگونه بعضی مفسران، آب های شیرین در آیه را به آب های زیرزمینی تفسیر کرده‌ اند در حالى که مى‏‌دانیم در زیرزمین چیزى به صورت دریا کمتر یافت مى‏‌شود، بلکه ذرات آب در لابلاى ذرات خاک و شن مرطوب مخفى و پنهان است هنگامى که در نقطه‌‏اى چاه مى‏‌کنند این رطوبت‌ ها تدریجا جمع شده و آب ظاهر مى‏‌گردد؟

 آب های زیرزمینی
از نظر صاحب المیزان، تفسیر آیه این است که مراد از دو دریا دو دریاى معین نیست، بلکه دو نوع دریا است، یکى شور که قریب سه‌چهارم کره زمین را در خود فروبرده که بیشتر اقیانوس‌ها و دریاها را تشکیل مى‌‏دهد و یکى هم دریاهاى شیرین است که خداى تعالى آن‌ها را در زیرزمین ذخیره کرده و به صورت چشمه‏‌ها از زمین مى‏‌جوشد و نهرهاى بزرگ را تشکیل مى‌‏دهد و مجدداً به دریاها مى‏‌ریزد؛ این دو جور دریا یعنى دریاهاى روى زمین و دریاهاى داخل زمین همواره به هم اتصال دارند، هم در زیرزمین و هم در روى زمین و در عین اینکه «یلتقیان؛ برخورد و اتصال دارند» نه این شورى آن را از بین مى‌‏برد و نه آن شیرینى این را. (6)

لؤلؤ و مرجان
بعضی مفسران گفته‌اند لؤلؤ و مرجان تنها از دریاى شور استخراج مى‏‌شود و دریاى شیرین نه لؤلؤ دارد و نه مرجان. (7)
درباره لؤلؤ و مرجان ظاهر آیه این است که زیور استخراج‌شده از دریا، مشترک بین دریاى شور و شیرین است؛ یعنی هر دو دریا لؤلؤ و مرجان دارند و اشکال از اصل، بى مورد است و دو دریا در داشتن «حلیه؛ زینت» مشترک‌اند؛ هم چنان که کتاب‌هایی که در این گونه مسائل بحث مى‏کنند، وجود «حلیه» در هر دو نوع دریا را مسلم دانسته‌اند. (8)
 در دائره المعارف بستانى است که در ماده کلمه «صدف» گفته است: مروارید در آب شیرین نیز تولید مى‏‌شود و هم‌چنین در تحت عنوان «آمریکانا aideoPolcyenE» و عنوان بریطانیا aideoPolcycnE گفته که: مروارید در آب‌های شیرین نیز یافت مى‌‏شود و نام چند نهر شیرین را در آمریکا و اروپا و آسیا برده‌‏اند که از آن‌ها مروارید استخراج مى‏‌شود. (۹) حتی محققین در این زمینه تفاوت های بسیاری بین مروارید آب های شور و شیرین ذکر کرده‌ اند.
«مرجان» موجود زنده‌اى است، شبیه شاخه کوچک درخت که در اعماق دریاها مى‌روید، به صخره‌هاى کف دریا مى‌چسبد و گاه، منطقه وسیعى را مى‌پوشاند و معمولاً در آب‌های ساکن نشو و نما مى‌کند. (۱۰) از آنجا که بیشتر آب های ساکن، دریاهای آب شور هستند، ممکن است این توهم پیش آید که مرجان ‌ها تنها ساکن آب های شور هستند؛ اما واقعیت آن است که در دریاچه‌های آب شیرین نیز نشو و نما دارد. از جمله دریاچه بایکال که دریاچه‌ای در جنوب سیبری است و در کشور روسیه واقع‌شده و بزرگ ترین منبع آب شیرین دنیاست که تقریباً ۲۰ درصد تمام آب شیرین غیرمنجمد سطحی روی کره زمین در این دریاچه قرار دارد. یخ‌های بایکال، شفاف ترین یخ‌های طبیعی جهان هستند که همه چیز از ماهی و سنگ ها گرفته تا گیاهان و مرجان ها از داخل آن‌ها قابل مشاهده است.

نتیجه:
در زبان عربی در اصل «بحر» به معنای وسعت است و هر آب زیادی می ‌تواند با توجه به گوهر معنای واژه «بحر» به این اسم نامیده شود.
مراد از دو دریا در قرآن دو نوع دریا است، یکى شور و یکى هم دریاهاى شیرین است که خداى تعالى آن‌ها را در زیرزمین ذخیره کرده و به صورت چشمه‌‏ها از زمین مى‏‌جوشد و نهرهاى بزرگ را تشکیل مى‌‏دهد و مجدداً به دریاها مى‏‌ریزد، این دو جور دریا هم در زیرزمین و هم در روى زمین و در عین اینکه «یلتقیان؛ برخورد و اتصال دارند» نه این شورى آن را از بین مى‌‏برد و نه آن شیرینى این را.
لؤلؤ و مرجان، زیور استخراج‌شده از دریا، مشترک بین دریاى شور و شیرین است، یعنی هر دو دریا لؤلؤ و مرجان دارند. این اشکال از اصل بى مورد است و دو دریا در داشتن «حلیه؛ زینت» مشترک‌اند همان طور که تحقیقات علمی نیز آن را ثابت کرده ‌اند.

 منابع برای مطالعه بیشتر:
بنیاد دائره المعارف اسلامی، دانشنامه جهان اسلام، مقاله «بحرین (دو دریا)» ص ۵۸۹.

پی‌ نوشت‌ها:
1. رک: معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، موسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید، 1386 ش، ج 6، صص 7-8.
2. سوره الرحمن، آیات 19-22.
3. سوره فاطر، آیه 12؛ سوره فرقان، آیه 53؛ سوره نمل، آیه 61.
4. الأزهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، دار احیاء التراث العربی، بی-تا، ج 5، ص 25.
5. سوره بقره، آیه 50؛ سوره شعراء، آیه 63؛ سوره اعراف، آیه 138.
6. ر.ک: طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى‏، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم‏، چاپ پنجم، 1374 ش، ج 19، صص 166-167.
7. آلوسى، سید محمود، تفسیر روح المعانى، تحقیق على عبدالبارى عطیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415 ق، ج 22، ص 180.
8. المیزان، پیشین، ج 17، ص 36.
9. به نقل از المیزان، پیشین.
10. ر.ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه،  تهران، دارالکتب  الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش ج 23، ص 132.
 

اصل وجود منجی آخر الزمان از نسل پیامبر صلوات الله علیه و آله مورد اتفاق شیعه و سنی است لکن تفاوت نگاه، در اوصاف و نوع تلقی از امام در نگاه این دو مذهب است.
امکان عمر طولانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

پرسش:
یکی از علمای اهل سنت در نقد استدلال شیخ صدوق بر طولانی بودن عمر امام زمان، می‌گوید: «درست است که طول عمر زیاد، امر ممکنی است و درست است که برخی از انبیای گذشته که شرح زندگی آن‌ها در کتاب مقدس و قرآن آمده، عمر طولانی داشتند؛ اما این امر محدود به گذشتگان بوده و همه آن‌ها مرده‌اند و سده‌ها است که عمر بشر کوتاه است و دلیلی نداریم که کسی عمرش طولانی بوده و همچنان زنده است. حتی پیامبر اسلام و سایر امامان شیعه نیز عمر محدودی داشتند. عمر طولانی ابلیس نیز به خاطر جن بودن او است؛ بنابراین، ناموس طبیعت و سنت خداوند تغییر کرده و سده‌ها است که عمر کسی طولانی نیست و دلیلی ندارد ادعا کنیم که امام مهدی زنده و دارای عمر طولانی است.» چه نقدی بر این استدلال وارد است؟
 

پاسخ:
اعتقاد به منجی آخرالزمان، نقطه اشتراک ادیان الهی است و مذاهب اسلامی نیز در این مورد اختلافی ندارند. آنچه سبب تمایز اهل سنت از شیعیان شده، این است که شیعیان، منجی آخرالزمان را فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌دانند که در سال 255 قمری متولد شده و به خاطر ملاحظاتی از همان روزهای آغازین تولد، پنهان نگاه داشته شده و هم‌اکنون نیز زنده است و تا زمان ظهورش به‌عنوان منجی عالم بشریت، زنده خواهد بود؛ اما اهل سنت معتقدند که منجی آخرالزمان هنوز به دنیا نیامده و دلیلی بر این امر در دست نیست. (1) یکی از اصلی‌ترین اشکالاتی که اهل سنت به شیعه وارد می‌سازد، شبهه «عمر طولانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه» است. در ادامه و در دو محور به این مسئله خواهیم پرداخت.

نکته اول:
طبق مبانی دینی و تعالیم وارد شده در منابع روایی اهل سنت، عمر طولانی چند صدساله برای یک نفر کاملاً ممکن است و مصادیق قابل‌توجهی در طول تاریخ داشته است؛ برخی از مصادیق، عمرشان به سر آمده و از دنیا رفته‌اند (مثلاً حضرت نوح علیه‌السلام) و برخی نیز هنوز زنده‌اند (مثلاً حضرت عیسی و حضرت خضر علیهماالسلام). با توجه به اهمیت قسم اخیر، توضیح بیشتر تقدیم می‌شود.
در منابع روایی اهل سنت آمده که حضرت خضر علیه‌السلام فرزند بلافصل حضرت آدم علیه‌السلام است و هنوز نمرده و زنده است. (2) 
در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام نیز احادیث فراوانی دارند مبنی بر اینکه ایشان زنده است و همراه با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه ظهور خواهد کرد. (3)  برخی از عالمان اهل سنت، در مورد این مسئله ادعای اجماع کرده‌اند و معتقدند که هیچ‌کس در دنیای اسلام اعم از شیعه و اهل سنت نیست که به زنده‌بودن حضرت عیسی و ادامه حیات او تا ظهور مهدی موعود اعتقاد نداشته باشد. (4) همچنین در مورد حضرت الیاس علیه‌السلام نیز این باور در میان مسلمانان و به‌خصوص اهل سنت وجود دارد که ایشان بعد از ایمان نیاوردن قومش از خداوند طلب مرگ کرد اما خداوند به فضل خود به ایشان عمر جاودانه عطا کرد، او را به آسمان‌ها عروج داد و هنوز زنده است. (5)
بنابراین روشن می‌شود که در منابع روایی اهل سنت، برخورداری از عمر طولانی، نه‌تنها ممکن است و در طول تاریخ مصادیقی داشته، بلکه همچنان نیز برخی از اولیای الهی با عمر طولانی زنده‌اند که عمرشان از عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه نیز چند صدسال بیشتر است؛ بنابراین، برادران اهل سنت نمی‌توانند با محال یا بعید شمردن عمر طولانی، باور به منجی زنده و غائب نزد شیعیان را تضعیف نمایند.

نکته دوم:
مخالفت اهل سنت با امام زمان عجل الله تعالی فرجه، به تلقی حداقلی آن‌ها از امامت بازمی‌گردد. درست است که شیعه و اهل سنت هر دو اعتقاد به امامت دارند و حتی در میان اهل سنت، عالمانی هستند که امامت را جزء اصول دین دانسته‌اند. (6) اما باید دانست که تلقی اهل سنت از امام و امامت با شیعه متفاوت است و امام را رهبری عادی بدون خصایص ممتاز علم لدنی و عصمت می‌دانند که در هر دوره به شیوه خاصی توسط مردم تعیین می‌شود؛ گاهی توسط خلیفه قبلی و گاه توسط شورایی که خلیفه تعیین کرده است و ...
اما شیعیان با تلقی درست از امامت، معتقدند که حکمت و اراده خدا به این امر تعلق‌گرفته که زمین خالی از حجت نمی‌ماند و حتی اگر شرایط ظهور امام مهیا نباشد، امام در پرده غیبت در زمین مستقر می‌گردد. (7) از نگاه شیعه امام خصوصیاتی منحصربه‌فرد دارد و هادی و راهنمای بشر در امور دین و دنیا است (8) و هر فرد و جامعه‌ای همواره نیازمند امامی است که هدایت الهی را در دنیا رقم بزند و محال است که زمین در زمانی از امام و حجت الهی خالی شود حال چه حاضر باشد چه غایب. (9) بر این اساس شیعه معتقد است که با تولد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه، سلسله امامان به پایان رسیده و پس از ایشان امام دیگری نخواهد آمد و ایشان خاتم الاوصیاء هستند و ازاین‌رو از زمان تولدشان تاکنون زنده‌اند و در آخرالزمان ظهور خواهند کرد.

نتیجه:
شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که اولاً منجی آخرالزمان از نسل پیامبر صلی‌الله علیه و آله است و در موعد مناسب ظهور خواهد کرد؛ ثانیاً عمر طولانی و چند صدساله نه‌تنها ممکن است، بلکه واقع شده و مصادیق زیادی در تاریخ ادیان دارد؛ ثالثاً برخی از انبیای الهی مثل حضرت عیسی علیه‌السلام، هنوز زنده و غایب‌اند.
با این حال، اهل سنت چون تلقی خاصی از امامت دارند و مصادیق امام را عرفی تعیین می‌کنند، به وجود امام زمان زنده و غائب در عصر حاضر معتقد نیستند؛ چنانکه امام حسن عسکری و سایر امامان پیشین علیهم‌السلام را نیز قبول ندارند. طبق مبانی و منابع دینی اهل سنت، طرح اشکال به عمر طولانی امام زمان، پذیرفتنی نیست و آن‌ها نمی‌توانند با این اشکال، باور به وجود امام زمان را تضعیف نمایند.

پی‌نوشت‌ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: سلیمیان، خدامراد، درس‌نامه مهدویت: حضرت مهدی از ولادت تا امامت، قم، بنیاد فرهنگی مهدی موعود، چاپ ششم، ۱۳۸۹ ش.
2. «عَن ابْن عَبَّاس رَضِی الله عَنْهُمَا قَالَ: الْخضر ابْن آدم لصلبه ونسئ لَهُ فِی أَجله حَتَّى یکذب الدَّجَّال»؛ سیوطی، جلال‌الدین، تفسیر الدر المنثور، بیروت، دارالفکر، بی‌تا، ج‌۵، ص 420؛  «فلما خرج منها قال لبنیه ان آدم دعا بطول العمر لمن یدفنه من أولاده الى یوم القیامه فذهب أولاده الى الغار لیدفنوه وکان فیهم الخضر فکان هو الذی تولى دفن آدم فانجز الله ما وعده فهو یحیى ما شاء الله له ان یحیى»؛ حقی بروسی، اسماعیل، روح¬البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ ۱، ۱۴۲۱ ق، ج‌۵، ص‌۲۶۸.
3. به‌عنوان نمونه: «عن أبی هریره، أن النبیَّ -صلَّى الله علیه وسلم- قال: لیس بینی وبینه نبیٌّ -یعنی عیسى ابن مریم- وإنه نازلٌ، فإذا رأیتموه فاعرِفوه: رجل مربوعٌ إلى الحُمرهِ والبیاضِ، بین مُمصَّرتین، کأن رأسَه یقطُرُ وإن لم یُصِبه بلَلٌ، فیُقاتِلُ الناسَ على الإِسلامِ، فیدُقُ الصَّلِیبَ، ویقتُلُ الخِنزیرَ، ویضَعُ الجزیهَ، ویُهلِکُ اللهُ فی زمانه المِلل کلَّها إلا الإِسلامَ، ویُهلِکُ المسیحَ الدَّجَّالَ، فیمکثُ فی الأرضِ أربعینَ سنهَ، ثم یُتوفَّى فیُصلی علیه المُسلمون»؛ ابو داوود السجستانی، سلیمان بن الأشعث، سنن ابی داوود، المحقق: شعَیب الأرنؤوط و محَمَّد کامِل قره بللی، بی‌جا، دارالرساله العالمیه، ط 1، 1430 ق، ج 6، ص 378.
4. سیوطی، جلال‌الدین، العرف الوردی فی اخبار المهدی، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیه المعاونیه الثقافیه، مرکز التحقیقات و الدراسات العلمیه، چ 1، ۱۴۲۷ ق، ص 176.
5. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ ق، ج ۲۳، ص ۵۹-۶۰.
6. به‌عنوان نمونه: «و اجاب عن الاولین اعنی الاقامه والتسمیه بانهما من مسائل الفروع ولا کفر ولا بدعه فی مخالفتهما فلم تتواتر الدواعی علی نقلهما لذلک، بخلاف الامامه فانها من الاصول ومخالفتها بدعه وموثره فی الفتن»؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول إلی علم الأصول، تعلیق مصطفی شیخ مصطفی، بیروت، مؤسسه الرساله ناشرون، 1427 ق، ص 75.
7. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، کتاب طه، چ 16، 1393 ش، ج 2 ص 132 و 135.
8. همان، ص 142-151.
9. «لاتَخلُوا الأرضُ مِن قائمٍ لِلهِ بِحُجّهٍ، إمّا ظاهِراً مَشهُوراً و إمّا خائِفاً مَغموراً»؛ شریف رضی، نهج‌البلاغه، تصحیح صبحی صالح، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، ۱۳۷۴ ش، ص 497، حکمت 147.

 

اکثر دولت ها سعی در کوچک کردن دولت دارند و شرکت های بزرگ اقتصادی غیر دولتی نیز کمک ضوابط و قوانین خاص، در کنار دولت ها به رشد کشور کمک می کنند.
رئیس جمهور و نهادهای قدرتمند اقتصادی خارج از دولت

پرسش:
نهادهای قدرتمند اقتصادی کشور مانند بنیاد مستضعفان، ستاد فرمان اجرایی امام، آستان قدس و... که مجموعاً توان اقتصادی مساوی با دولت دارند، عملاً در ید اختیار رئیس‌جمهور قرار ندارند! درواقع بخش اقتصادی کشور که عملاً رئیس‌جمهور مسئول آن است و باید در برابر مردم پاسخگو باشد، به‌صورت کامل در اختیار رئیس‌جمهور نیست، اما مسئول مشکلات اقتصادی مردم رئیس‌جمهور است. نهادهای قدرتمند نامبرده، مسئولیت ندارند، اما از قدرت فوق‌العاده‌ای برخوردارند. این ساختار متعارض باعث ناکارآمدی دولت و نهاد ریاست جمهوری نمی‌شود؟
 

پاسخ:
 نهادهایی مانند ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره)، بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی علیه¬السلام به دلیل فعالیت‌های گسترده اقتصادی اعم از تولیدی، تجاری و صنعتی و به‌تبع آن کسب درآمدهای هنگفت از این فعالیت‌ها، در زمره بنگاه‌های بزرگ، مهم و قدرتمند اقتصادی کشور قلمداد می‌شوند. حجم سرمایه و دارایی‌های این مجموعه‌ها، به‌اندازه‌ای است که با مجموع بودجه دولت برابری می‌کند؛ این در حالی است که دولت و حتی شخص رئیس‌جمهور هیچ‌گونه دخل و تصرفی در لایه‌های مختلف اقتصادی آن‌ها ندارند. 
به‌عبارت‌دیگر نهادهای مذکور، در فعالیت‌های اقتصادی خود کاملاً مستقل عمل کرده و تبعیت از سیاست‌های دولت هیچ جایگاهی در برنامه‌های آن‌ها ندارد. نظر به این نکته که عالی‌ترین مسئول اجرایی کشور یعنی رئیس‌جمهور در حقیقت مسئول مستقیم شرایط اقتصادی جامعه بوده و پاسخگوی افکار عمومی در این زمینه است و از طرفی هیچ‌گونه اختیاری در فعالیت‌های آن نهادها ندارد، به نظر بایستی تمامی نهادهای اقتصادی بزرگ زیر نظر وی و تحت کنترل ایشان فعالیت کنند؛ بر این اساس این پرسش مطرح می‌شود که عدم مسئولیت‌پذیری و پاسخگویی نهادهای مذکور در قبال فعالیت‌های اقتصادی خود و هم‌چنین عدم تسلط و احاطه دولت به فعالیت‌های آن‌ها، آیا این تعارض و ناهماهنگی باعث مشکلات اقتصادی و درنتیجه ناکارآمد جلوه یافتن دولت و نهاد ریاست جمهوری نزد افکار عمومی جامعه نمی‌شود؟ 
در ادامه این پرسش از جنبه‌های مختلف پاسخ داده خواهد شد.

1. سهم نهادهای ستاد اجرایی فرمان امام (ره)، بنیاد مستضعفان و استان قدس رضوی علیه السلام از کل اقتصاد کشور 
هرساله دشمنان این ادعا را مطرح می‌کنند که نهادهای تحت نظر مقام معظم رهبری‌ (مانند ستاد اجرایی فرمان حضرت امام، بنیاد مستضعفان، آستان قدس رضوی و ...) بودجه‌های کلانی در مقیاس بودجه کل کشور دریافت کرده و در این مورد پاسخگو نیستند. به‌عنوان مثال بارها مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه آمریکا و وزارت خزانه‌داری آمریکا ادعا کرده بودند که هر یک از نهادهای مذکور بیش از ۹۵ میلیارد دلار ارزش دارد (1) که هر بار مسئولان نهادها این مسئله را تکذیب کرده‌اند؛ اما متأسفانه همان ادبیات و محتوا از جانب برخی شخصیت‌های داخلی نیز تکرار می‌شود. 
در خصوص این ادعا که بودجه نهادهایی (مثل بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام و آستان قدس رضوی) سه و یا چهار برابر بودجه دولت و حتی کل کشور است (۳۰۰ درصد بودجه کل کشور) باید گفت: 
اولاً به‌صورت کلی نهادهای اقتصادی تحت پوشش این مجموعه‌ها، یا سهمی از بودجه کل کشور ندارند و یا سهمشان بسیار اندک است. 
ثانیاً در صورت تصویب ردیف بودجه (به‌صورت موردی)، فعالیت‌های مشخصی در قبال آن، از این مجموعه‌ها خواسته می‌شود؛ به‌عنوان مثال در قانون بودجه سال 1403 بخشی از وظیفه ایجاد اشتغال (که متولی آن وزارت کار، رفاه و امور اجتماعی است) به بنیاد برکت ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) و بنیاد علوی (از مجموعه‌های تابعه بنیاد مستضعفان) در کنار سایر نهاد سپرده‌شده است. (2)
 ثالثاً با بررسی بودجه‌های تعلق یافته به این نهادها در سال‌های اخیر، کاملاً درصد ناچیز آن مشهود است. به‌عنوان مثال بودجه کل کشور در سال 1399 بیش از ۲۰ میلیون و ۲۶۶ هزار میلیارد ریال بوده است؛ این در حالی است که مجموع بودجه این نهادها در همان سال کمتر از ۵.۴ درصد بودجه کل کشور بود؛ بنابراین ادعای اینکه بودجه این نهادها سه و یا چهار برابر بودجه کل کشور است، غیرواقعی و حاصل یک بزرگنمایی ۶۰ برابری است. (3)
 ذکر این نکته نیز ضروری است که دولت و شرکت‌های اقتصادی آن بیش از ۷۰ درصد اقتصاد کشور را در دست دارند. در مقابل آستان قدس، ستاد اجرایی فرمان امام و بنیادها و سایر نهادهای انقلابی طبق مطالعات وزارت اقتصاد حدود ۱۰ درصد از اقتصاد کشور را در برمی‌گیرند. (4) بنابراین حجم فعالیت‌های اقتصادی دولت و نهادهای مذکور اصلاً قابل قیاس نیست. این آمارها نشان می‌دهد که سهم نهادهای مذکور از اقتصاد کل کشور، در برابر دولت، بسیار ناچیز بوده و این ادعا که مجموع فعالیت‌های اقتصادی آن‌ها مساوی با دولت و یا حتی فراتر از آن است، سخنی گزاف و بی‌دلیل است.

2. تعامل و همکاری حداکثری میان دولت و نهادهایی مانند ستاد اجرایی فرمان امام (ره)، بنیاد مستضعفان و استان قدس رضوی علیه السلام نگاهی گذرا به کارنامه و فعالیت‌های صورت پذیرفته در نهادهای مذکور به‌وضوح نشان می‌دهد که تعامل و همکاری حداکثری بین دولت و این نهادها برقرار است. 
البته باید به این نکته توجه داشت که فعالیت‌های اقتصادی این نهادها با فعالیت‌های اقتصادی تعریف‌شده در نهاد دولت بسته به اهداف، شرایط و اقتضائات، تفاوت‌هایی دارد؛ اما هردوی این نهاد‌ها هم‌سو و هم‌راستا با یکدیگر به فعالیت پرداخته و نقش مکمل یکدیگر را بازی می‌کنند. 
نکته حائز اهمیت این است که هم دولت و هم‌نهادهای مذکور درصدد رشد و پیشرفت ایران اسلامی بوده و با تمام توان به دنبال محرومیت‌زدایی، آبادانی و توسعه شهرها و روستاهای ایران عزیز هستند. ازاین‌رو برنامه‌ریزی برای حل مشکلات مردم فصل مشترک فعالیت‌های دولت و این نهادها است؛ هرچند ممکن است نوع و جنس آن فعالیت‌ها با یکدیگر تفاوت‌هایی داشته باشد. 
نکته دیگر آنکه هریک از نهادهای مذکور به طریقی سعی دارند با خلق نظام‌ها و روش‌های نوآورانه، مبتنی بر اراده و توان مردم و جلب مشارکت فعال تمامی ذی‌نفعان، به تسهیل مسیر پیشرفت مناطق محروم، فقرزدایی و افزایش سطح رفاه اجتماعی، از طریق: توان‌افزایی انسانی- اجتماعی- اقتصادی، ایجاد و توسعه‌ی فرصت‌های شغلی و کمک به اجرای طرح‌های زیربنایی، متناسب با ظرفیت‌ها و نیازهای منطقه‌ای بپردازند. تمامی این اهداف در اسناد بالادستی نظام نظیر الگوی ایران اسلامی ایرانی پیشرفت به نحوی دیده شده است. ازاین‌رو این نهادها هم‌جهت با دولت در عرصه‌های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، علمی و آموزشی، کشاورزی، دامداری، صنعتی، تولیدی، عمرانی، فناوری و ... بر اساس مأموریت‌های تعریف‌شده خود، کنشگری فعالی دارند.
به‌عنوان مثال با فعالیت‌های ستاد اجرایی حضرت امام شاهد رشد ۱۶۹۴ برابری رفع محرومیت مناطق کمتر برخوردار کشور بوده‌ایم. (5) قراردادهای منعقدشده بین دستگاه‌های مختلف دولتی و این نهادها، گستردگی فعالیت‌های عام‌المنفعه و مصادیق متعدد آن در گوشه و کنار کشور، امکان اشاره جامع به نحوه و کیفیت تعامل دولت با آن‌ها و تشریح دستاوردهای این تعامل و همکاری را در این متن سلب می‌کند. فلذا می‌توان با مراجعه به سایت‌های (بنیاد مستضعفان؛ (6) ستاد اجرایی فرمان حضرت امام؛ (7)  آستان قدس رضوی) (8) در جریان جزئیات دقیق فعالیت‌های آن‌ها قرار گرفت.

3. شرکت‌های بزرگ اقتصادی غیردولتی؛ پدیده‌ای رایج در اکثر کشورهای پیشرفته جهان
یکی از ضرورت‌های توسعه و پیشرفت در هر کشوری اهتمام جدی به اصل خصوصی‌سازی (9) است. این اصل تأکید می‌کند که دولت‌ها باید به‌عنوان زمینه‌ساز، بسترساز، تسهیل‌گر و سیاست‌گذار در عرصه‌های اقتصادی نقش‌آفرینی کرده و نقش اجرایی خود را تقلیل و محدود کنند. ازاین‌رو تلاش دولت‌ها در دهه‌های گذشته واگذاری حداکثری امور اجرایی به بخش‌های خصوصی و مردم بوده است. 
شرکت‌های خصوصی نظیر آمازون، مایکروسافت، اسپیس ایکس، مرسدس بنز، جنرال الکتریک و ... سهم قابل‌توجهی در گردش مالی کشورهای خود دارند و باعث افزایش تولید ناخالص داخلی آن کشورها شده‌اند. این شرکت‌ها با تبعیت از قوانین کشور خود، هم‌راستا باسیاست‌های کلان دولت و با بهره‌گیری از حمایت‌های نهادهای رسمی توانسته‌اند سبب تحول اقتصادی گردند. 
در کشور ما نیز نهادهایی مانند ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره) و بنیاد مستضعفان به‌عنوان هلدینگ‌های اقتصادی بزرگی که با مأموریت رفع محرومیت، آبادانی و پیشرفت تأسیس‌شده‌اند، هر یک به‌نوعی با اهداف کلان نظام اسلامی در بخش‌های مختلف پیوند خورده و بخش قابل‌توجهی از سیاست‌های دولت و حتی نظام اسلامی را با توجه به منابع و تخصص‌های خود به اجرا گزارده‌اند. ازاین‌رو این تصور نباید شکل گیرد که نهادهای مذکور بی‌توجه به سیاست‌های اولویت‌دار دولت، مسائل خاص خود را فقط دنبال می‌کنند؛ بلکه بالعکس همکاری و تعاملِ هم‌افزایی میان دولت و این نهادها در امورات مختلف در جریان است؛ بنابراین رشد و گسترش شرکت‌های خصوصی و غیردولتی در کشورمان یکی از اهداف کلان نظام اسلامی است. 
این مهم فرصت‌های بی‌شماری را پیشروی عموم جامعه قرار می‌دهد تا به انحاء مختلف از طریق مشارکت فعال خود در امور اقتصادی، مقدمات شکوفایی اقتصادی کشور را فراهم آورند. ازاین‌روست که فعالیت‌های این نهادها نه‌تنها در تضاد و تعارض با فعالیت‌های دولت نیست، بلکه دولت خود با سیاست‌گذاری مناسب از این نهادها حمایت‌های لازم را به عمل می‌آورد. ماحصل این کار نیز افزایش کارآمدی، حل سریع مشکلات کشور، محرومیت‌زدایی، ارتقاء ایران در شاخص‌های اقتصادی نزد نهادهای بین‌المللی و ... است.

نتیجه‌:
شرکت‌های بزرگ در اقصی نقاط جهان با سیاست‌گذاری صحیحی که از جانب دولت‌ها صورت می‌گیرد همواره در حال رشد و پیشرفت می‌باشند. فعالیت‌های اقتصادی این شرکت‌ها به‌هیچ‌عنوان خطر یا تهدید برای دولت‌ها تلقی نشده، بلکه سازوکاری را فراهم آورده است تا آن‌ها عهده‌دار بخشی از چرخه‌ی پویای اقتصادی کشورهایشان شوند. 
ایران اسلامی ما نیز مستثنی از این قاعده نبوده و با ریل‌گذاری صحیحی که صورت گرفته، نهادهایی مانند ستاد اجرایی فرمان حضرت امام (ره)، بنیاد مستضعفان و آستان قدس رضوی علیه¬السلام هم‌راستا و هماهنگ با دولت در عرصه‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و ... به ایفای نقش پرداخته و اقدام به حل مشکلات و رفع عقب‌ماندگی‌ها می‌کنند. 
نکته مهم این است که نهادهای مذکور باوجود داشتن سهم بسیار اندک از بودجه کل (5 درصد) و اقتصاد کشور (10 درصد)، توانسته‌اند منشأ آثار زیادی در رفع محرومیت و توسعه و آبادانی کشور شوند. به‌عنوان مثال ستاد اجرایی، به‌تنهایی توانسته است، شاخص رفع محرومیت را 1694 برابر ارتقاء بخشد. 
ازاین‌رو نه‌تنها هیچ‌گونه تعارض، تضاد و واگرایی بین سیاست‌های دولت و فعالیت‌های اجرایی این نهادها مشاهده نمی‌شود، بلکه این قضیه با افزایش کارآمدی دولت نزد افکار عمومی نیز همراه است. لازم به ذکر است که این نهادها با سازوکارهای مالی شفاف، هرساله گزارش فعالیت‌های خود را منتشر کرده و توسط نهادهای ذی‌ربط مورد ارزیابی و بازرسی قرار می‌گیرند.

پی‌نوشت‌ها:
1. سایت وزارت خزانه‌داری آمریکا، هدف خزانه‌داری بنیادهای میلیارد دلاری تحت کنترل رهبر ایران؛ ژانویه 2021، https://home.treasury.gov/news/press-releases/sm1234
2. بند ۴ از قسمت ب (مصارف) تبصره ۲ قانون بودجه کشور. پایگاه ملی اطلاع‌رسانی قوانین و مقررات کشور (وابسته به معاونت حقوقی ریاست جمهوری) به نشانی اینترنتی B2n.ir/f34895 (کد خبر 16089) - نکته جالب‌توجه اینکه در این بودجه، هیچ نامی از آستان قدس رضوی و شرکت‌های تابعه آن به‌عنوان دریافت‌کننده بخشی از بودجه به میان نیامده است. سایر شرکت‌ها و مؤسسات وابسته به مجموعه‌های ستاد اجرایی فرمان حضرت امام و بنیاد مستضعفان نیز وضعیت مشابهی دارند.
3. خبرگزاری مهر، چهار برابر بودن بودجه نهادهای زیر نظر رهبری کذب است، کد خبر: 4994369،  ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، mehrnews.com/xSt7V
4. خبرگزاری ایرنا، گزارش تحقیقی از جزئیات سند بودجه سال ۹۹، کد خبر: 83588907، ۱۹ آذر ۱۳۹۸، https://irna.ir/xjwwd5.
5.  خبرگزاری تسنیم، رشد ۱۶۹۴ برابری رفع محرومیت مناطق کمتر برخوردار با فعالیت‌های ستاد اجرایی حضرت امام، ۱۱ آبان ۱۴۰۲، https://tn.ai/2982077.
6. به نشانی https://www.bonyad.net/
7. به نشانی https://setad.ir/
8. به نشانی https://www.razavi.ir/
9. این اصل که در ایران به اصل ۴۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران شناخته می‌شود، اصلی است که بر اساس آن نظام اقتصادی ایران به سه بخش تعاونی، دولتی و خصوصی تقسیم می‌شود. (اصل 44 قانون اساسی)

 

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور دادند که انگشتری با عبارت «محمد رسول الله» درست کنند تا نامه های ارسالی را با آن مهر کنند. این انگشتر در نزد عثمان مفقود شد.
سرنوشت انگشتر خاص پیامبر صلی الله علیه و آله

پرسش:
آیا درست است که انگشتری از پیامبر در دستان عثمان بوده؟ و آیا درست است که با گم‌شدن آن انگشتر، خیر برکت از زندگی مسلمانان رفت؟
 

پاسخ:
استفاده از انگشتر، یکی از سنت‌های پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم‌السلام بوده  و به استفاده از آن توصیه‌شده است. در برخی گزارش‌ها، به جنس و طرح و نقش انگشتر آن حضرات نیز اشاره شده است.  در مورد چگونگی انگشتر پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله اعم از جنس انگشتر آن حضرت و نقش آن و سرگذشت آن روایاتی بسیاری نقل‌شده است.
در منابع تاریخی آمده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری در دست داشتند که از آن به‌عنوان مُهر حکومتی استفاده می کردند. طبق برخی گزارش‌ها، جنس این انگشتر از نقره بود و  بر روی آن عبارت «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» حک شده بود. در گزارشی از انس بن مالک آمده است که وقتی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله براى قیصر (پادشاه روم) نامه‌ای نوشتند، به ایشان گفته شد که نامه شما در صورتى که بدون مهر باشد، خوانده نمی‌شود. پس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتر نقره‌ای که بر آن «محمد رسول الله» حک شده بود تهیه فرمود. (2)

سرگذشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
درباره اینکه چگونه این انگشتر به دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رسید، گزارش های متفاوتی وجود دارد. در گزارشی آمده که این انگشتر را خالد بن سعید بن عاص بعد از اینکه از حبشه به مدینه برگشت، به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله داد. (3) در گزارش دیگری آمده که پیامبر آن را از عمرو  بن سعید بن عاص گرفت. (4) همچنین گفته شده که معاذ بن جبل این انگشتر را در یمن ساخت و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از او خواستند که این انگشتر را به ایشان دهد. (5) به نظر می‌رسد که انگشتر حضرت هیچ‌گاه از جانب این افراد به ایشان اعطا نشده؛ بلکه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله این انگشتر را از آنان اخذ نمود تا مبادا کسی غیر از خود حضرت از این انگشتر، به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. 

برای روشن شدن این مسئله، لازم است به چند نکته توجه شود:
اول) ابن سعد گزارشی آورده که معاذ بن جبل وقتی از یمن برگشت، در دست خود انگشترى داشت که بر آن «محمد رسول الله» نقش شده بود، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «این انگشتر چیست؟». گفت: «براى مردم چیزهایى می‌نوشتم و می‌ترسیدم که چیزى کم کنند یا بیفزایند. این بود که مهرى درست کردم و با آن نامه را مهر می‌کردم». پیامبر فرمود: «نقش آن چیست؟». گفت: «محمد رسول الله». (6) مسلم است که مهر کردن با نام رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بدون اذن ایشان، مصداق جعل بوده و از طرفی نوشته‌هایی که با مهر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله باشد را نمی‌توان بعداً به رفتارها و سخنان معاذ نسبت داد. در ادامه  گزارش آمده که حضرت آن را از معاذ گرفتند و فرمود: «همه‌چیز معاذ، حتى انگشترش، ایمان آورده است». آنگاه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آن را براى خود گرفتند و با آن مهر می‌فرمودند. (7)
پذیرش این سخن دشوار است؛ زیرا از یک سو با رفتار معاذ سازگاری ندارد. از سوی دیگر، معاذ در سال نهم هجری به یمن رفت؛ (8) در حالی که پیامبر پیش از آن نیز به مهر کردن با انگشتر نیاز داشته؛ زیرا  نامه‌نگاری‌ها و دعوت از ملوک و پادشاهان، در اواخر سال ششم یا اوایل سال هفتم  آغازشده بود. (9)

دوم) در مورد خالد و عمرو بن سعید بن عاص آمده که در سال هفتم بعد از جنگ خیبر از حبشه برگشتند. (10) در حالی که قبل از بازگشتشان از حبشه، نامه‌نگاری‌ها آغاز شده بود. (11)

سوم) در گزارشی که مدعی است پیامبر انگشتر را از خالد بن سعید گرفت، آمده که آن انگشتر از جنس آهنی بود که نقره روکش شده بود؛ (12) در حالی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خود، مسلمانان را از به دست کردن انگشتر آهنی نهی کرده بودند. (13)

چهارم) در اخبار بسیار، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مسلمانان را از ساخت انگشتری که همانند انگشتر خود آن حضرت باشد و بر آن «محمد رسول الله» نوشته باشد، نهی کردند. (14)
 از گزارش منقول از انس و دیگران، به قرینه دیگر روایات، (15) برداشت می‌شود که کسی نمی‌بایست انگشتری شبیه انگشتر رسول خدا داشته باشد و این مشابهت، نه به جهت جنس، بلکه به جهت نقش خاتم است که مبادا باعث سوء استفاده (امضا کردن به‌جای رسول خدا) شود. به بیان دیگر، نهی حضرت از این جهت بوده که مبادا مهری شبیه مهر ایشان ساخته شود و از این جهت مورد سوء استفاده قرار گیرد.

سرنوشت انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد چگونگی ساخت و سرنوشت انگشتر پیامبر، شاید بتوان به گزارش ابن عباس اعتماد بیشتری کرد. ابن عباس می‌گوید: پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله می‌خواست برای عجم‌ها نامه‌ای بنویسد و آن‌ها را به‌سوی خدا دعوت کند. یکى گفت: اى پیامبر خدا! آن‌ها نامه‌اى را که مهر نداشته باشد نمی‌پذیرند. لذا پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود تا انگشترى از آهن براى او بسازند و در انگشت خود کرد. جبرئیل نازل شد و گفت: «آن ‌را از انگشت خود بینداز» و پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را انداخت. بعد فرمود تا انگشترى دیگر براى او بسازند و انگشترى از مس براى وى ساختند که آن را در انگشت خود کرد. جبرئیل دوباره گفت: «این را از انگشت خود بینداز»، پیامبر صلی‌الله علیه و آله آن را نیز از انگشت خود انداخت و فرمود تا انگشترى از نقره بسازند. وقتی آن‌ را نزد آن ‌حضرت آوردند و به انگشت خود کرد، جبرئیل آن‌ را تغییر نداد. 
حضرت دستور داد که بر آن بنویسند: «محمد رسول الله»... این انگشتر تا هنگام رحلت در دست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، سپس در دست ابوبکر بود و بعد از مرگ او، به عمر رسید و نهایتاً در اختیار عثمان قرار گرفت. عثمان آن انگشتر را زیاد از دست خود بیرون می‌آورد و دوباره به دست می‌کرد؛ تا اینکه روزی عثمان بر لبه چاه اریس نشسته بود، ناگهان آن انگشتر در چاه افتاد و هر چه جستجو کردند یافت نشد. (16)

سازنده انگشتر پیامبرصلی‌الله‌علیه‌و‌آله
در مورد سازنده ی این انگشتر هم یعلى بن أمیه می گوید: «من برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله انگشتری ساختم و احدی در ساخت آن مرا کمک نکرد و بر آن انگشتر نوشتم محمد رسول‌الله». (17)

ارتباط حوادث تاریخی با گم‌شدن انگشتر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله
طبق اخبار، انگشتر حضرت بعد از ایشان به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد. این اتفاق در سال سی‌ام هجری که شش سال از خلافت عثمان می‌گذشت رخ داد. (18) در این میان، برخی آورده‌اند که شورش و کشته شدن او، بعد از گم‌شدن این انگشتر بود؛ زیرا به‌زعم آنان، با افتادن انگشتر در چاه، خیروبرکت در اسلام به پایان رسید و منجر به پایان دوران طلایی اسلام گردید. (19) 

در حال حاضر نیز این مسئله مورد توجه برخی اسلام پژوهان غربی نیز قرارگرفته است. (20) در حالی که:
اولاً: شیعه رحلت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و غصب خلافت را پایان این دوران می‌داند و این قبیل باورها، به افسانه و خرافات شبیه‌تر است تا واقعیت.
ثانیاً: چنین ادعاهایی زمانی می تواند قابل‌قبول باشد که مستند به سخن معصومان علیهم‌السلام باشد؛ در حالی که در اینجا صرفاً از جانب برخی نویسندگان مطرح‌شده است.
ثالثاً: عامل ضعف عثمان، رفتارهای خودش بود؛ ازجمله مقدم داشتن قوم خود و بنی‌امیه بر سایر مسلمانان در امور حکومتی و یا ریخت‌وپاش‌هایی که توسط او و کارگزارانش صورت می گرفت. دراین‌باره امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «سومی که به حکومت رسید، برنامه‌ای جز خوردوخوراک و جمع‌آوری ثروت و مال نداشت و دودمان پدری او (بنی‌امیه) نیز در این مسیر همراه او شده و چون شترانی که گیاه تازه بهار را با حرص و ولع می‌خورند، به غارت بیت‌المال دست زدند؛ درنتیجه این اوضاع رشته‌اش پنبه شد و اعمالش کار او را تمام ساخت و شکم‌بارگی سرنگونش نمود». (21)
رابعاً: هرچند بیشتر اعتراض ها در شش سال دوم خلافت او بود، اما منشأ این اعتراض‌ ها به همان دوران اولیه خلافت او برمی‌گشت و این‌گونه نبود که در آن دوران ، خطایی از جانب او صورت نگرفته باشد.
خامساً: در زمان خلفای گذشته نیز ضعف هایی وجود داشت و این‌گونه نبود که تنها اواسط خلافت عثمان، اسلام به‌ظاهر وارد دوران افول شده باشد. به‌علاوه، بعد از عثمان نیز با فتوحاتی که صورت می‌گرفت، خلافت اسلامی به‌ظاهر در حال گسترش بود و از سایر حکومت های جهان برتری نسبی داشت.
شایان‌ذکر است که طبق روایات، رسول خدا صلی الله علیه و آله دو انگشتر داشتند و این نشان می دهد که اگر انگشتر دیگری هم داشتند، بیشتر، از همین دو انگشتر استفاده می کردند. امام صادق علیه‌السلام فرمود: «رسول خدا صلی‌الله علیه و آله دو انگشتر داشت که بر یکی از آن‌ها لا اله الا الله، محمد رسول‌الله و بر دیگری صدق الله نوشته‌شده بود»(22)‏  چنانکه در برخی گزارش های تاریخی علاوه بر «محمد رسول‌الله»،  تعبیر «صدق الله» و یا «صدق الله ثم الحق الحق بعده، محمد رسول الله» ذکر شده است. (23)
همچنین از روایات برداشت می‌شود که این انگشتر بعد از اینکه مفقود شد، به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و نزد آنان است؛ چنانکه عبدالله بن سنان می‌گوید: نزد امام صادق علیه‌السلام بودم که صحبت از انگشتر پیامبر صلی‌الله علیه و آله به میان آمد. امام فرمود: دوست داری آن را به تو نشان دهم؟ گفتم: آری. امام علیه‌السلام دستور داد ظرف کوچک دربسته‌ای را بیاورند. آن را گشود و از میان پنبه، حلقه‌ای نقره‌ای که نگین سیاهی داشت خارج کرد. بر آن نگین نوشته‌شده بود: «محمد رسول‌الله». سپس فرمود: «آری، نگین انگشتر پیامبر صلی الله علیه و آله سیاه بوده است». (24) 
در برخی روایات هم آمده که خود رسول خدا صلی‌الله علیه وآله، انگشتر خود را به‌عنوان میراث نبوّت و ولایت، به امیرالمؤمنین علیه‌السلام دادند؛ (25) اما با توجه به اینکه این انگشتر ابتدا نزد خلفا بوده، احتمالاً مراد انگشتر دیگری متعلق به رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بوده است. با این حال گزارشی که نشان دهد انگشتر پیامبر (با همان نقوش مخصوص) در دستان اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده، یافت نشد و معمولاً هر امامی انگشتری با نقوش جداگانه به دست می کردند؛ مگر در موارد خاصی که این اتفاق می‌افتاد. در روایتی آمده که امام صادق علیه‌السلام شب های جمعه انگشتر جدشان سیدالشهدا را به دست می کردند. (26)

نتیجه:
رسول خدا صلی‌الله علیه و آله هنگام ارسال نامه به ملوک و پادشاهان، طبق سنتی که رایج بود، دستور دادند انگشتری از جنس نقره ساخته شود که با آن، این نامه‌ها مهر شود. بر نگین این انگشتر عبارت «محمد رسول‌الله» نقش بسته بود و آن حضرت دیگران را از ساختن انگشتری مشابه انگشتر خود نهی کردند و اگر کسی انگشتری مشابه آن به دست می‌کرد، آن را می‌ستاند تا مبادا دیگران از چنین انگشتری به‌عنوان مهر حکومتی استفاده کند. همچنین طبق گزارش های تاریخی، این انگشتر بعد از پیامبر صلی‌الله علیه و آله به خلفا رسید و درنهایت توسط عثمان مفقود شد؛ اما اینکه برخی پنداشته‌اند با افتادن انگشتر در چاه، برکت آن به پایان رسید و دوران طلایی اسلام پایان یافت، خرافه‌ای بیش نیست و عامل ضعف خلافت، رفتارهایی بود که از جانب عثمان و کارگزارنش صورت گرفته بود و این‌گونه داستان ها بیشتر شبیه افسانه و مصداق خرافات است. همچنین از روایات برداشت می شود که این انگشتر _ یا یکی دیگر از انگشترهای پیامبر _ به اهل‌بیت علیهم‌السلام رسیده و جزئی از میراث امامت است.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1418 ق‏، ج‏1، ص 365.
2. همان.
3. همان، ج‏1، ص 367.
4. همان.
5. همان، ج‏1، ص 369.
6. همان.
7. همان.
8. همان، ج‏3، ص 438.
9. ر ک: آیتی، محد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، تهران دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1378 ش‏، ص 482.
10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، انتشارات دار التراث‏، چاپ دوم‏، 1387 ق، ج‏11، ص 494.
11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج‏3، ص 438.
12. فإذا خاتم من حدید ملوی علیه فضه. همان، ج‏1، ص 367.
13. «نَهَى عَنِ التَّخَتُّمِ بِخَاتَمِ صُفْرٍ أَوْ حَدِید»، صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ الأمالی، تهران، انتشارات کتابچى، چاپ ششم، 1376 ش، ص 426.
14. ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 368.
15. همان، ج‏1، ص 366.
16. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281- 282.
17. عسقلانی، احمد بن علی بن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری، محقق محب الدین الخطیب، بیروت، دارالمعرفه، 1379، ج 10، ص 328.
18. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج‏4، ص 281.
19. ابن اثیر، عزالدین على بن محمد، أسد الغابه فى معرفه الصحابه، بیروت، انتشارات دارالفکر، 1409 ش، ج ۴، ص ۴۶۵ و یاقوت حموی، شهاب‌الدین ابوعبدالله، معجم البلدان، دارصادر، بیروت، چاپ دوم، 1995 م، ج‏1، ص 298.
20. کریمی نیا، مرتضی، سیره پژوهی در غرب، گزیده ی متون و منابع، تهران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، معاونت فرهنگی، 1386 ش، ترجمه ی مقاله ی ناپدید شدن و کشف دوباره ی زمزم و چاه مکه است، نوشته ی جرالد هاوتینگ صص 79 -85.
21. شریف رضی، محمد بن حسین، نهج‌البلاغه، خطبه ۳، ص ۴۹، محقق صبحی صالح، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق.
22. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على‏، الخصال‏، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ اول، 1362 ش، ج‏1، ص 61.
23. صالحى دمشقى‏، محمد بن یوسف، سبل الهدى و الرشاد فی سیره خیر العباد، انتشارات دارالکتب العلمیه، بیروت، 1414 ق‏، ج‏7، ص 332 و ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج‏1، ص 369.
24. کلینى‏، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، چاپ دوم، 1362 ش‏، ج‏6، ص 474.
25. صدوق، ابن‌بابویه، محمد بن على،‏ علل الشرائع، قم، انتشارات کتاب‌فروشی داورى‏، چاپ اول 1385 ش، ج‏1، ص 167.
26. صدوق، الأمالی، ص 144.
 

ازدواج یعنی تشکیل یک خانواده جدید که زن و مرد در کنار هم به آرامش رسیده و بتوانند آینده ای ایده آل را رقم بزنند. این تصمیم، نیاز به بررسی ملاک های درستی دارد.
ملاک های ازدواج درست

پرسش:
برادر بزرگم برای برادر کوچک‌تر، همسری از یک خانواده مذهبی و انقلابی در نظر گرفته است، ولی مادرم به‌شدت مخالف است چون به وضع موجود معترض است و حرف‌های ناخوشایندی می‌زند که سبب رنجش اطرافیان می‌شود، برادر کوچک‌تر هم درباره این ازدواج، مردد است به نظرتان چه کنیم؟
 

پاسخ:
در اسلام معیارهای زیادی برای ازدواج بیان ‌شده که باید در نظر گرفته شود تا ازدواج موفقی صورت بگیرد. تناسب علمی، اعتقادی، اقتصادی، فرهنگی و ایمانی از این موارد است. مذهبی بودن و داشتن ایمان از ملاک‌های خوب است و مشکلات وضع موجود ربطی به این تصمیم ندارد. در مورد خواستگاری شما و مسئله عدم رضایت مادر به خاطر وضع موجود باید به مطالبی که در ادامه ذکر می‌کنیم دقت بفرمایید و بعد تصمیم‌گیری کنید.

1. با بررسی فرمایشات معصومان علیهم‌السلام متوجه می‌شویم که ملاک‌هایی برای ازدواج توصیه شده است که در یک تقسیم‌بندی دو نوع است:
الف. آن‌هایی که رکن و اساس‌اند و براى یک زندگى سعادتمندانه حتماً لازم‌اند.
ب. آن‌هایی که شرط کمال انتخاب همسر هستند و براى بهتر و کامل‌تر شدن زندگی‌اند و بیش‌تر به سلیقه و موقعیت افراد بستگى دارد.

2. دسته اول یعنی ملاک‌هایی که اصل و رکن در انتخاب همسر هستند عبارت‌اند از:

الف: تدین و دین‌داری
کسی که پای بند دین نیست، تضمینی وجود ندارد که پای بند رعایت حقوق همسر و ادامه زندگی مشترک باشد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله به شخصی که می‏خواست ازدواج کند، فرمود: «بر تو باد که همسر دین‌دار بگیری». (1) دین‌دار بودن، به این است که دارای صفات ذیل باشد: عفت، حجاب، حیا، نجابت، اخلاق خوب، خوش حرف و خوش‌زبان بودن، اهل نماز و مناجات، علاقه‏مند به قرآن و اهل‌بیت، ترس از خدا داشتن، آبرو نگه‏دار بودن، اسراف‌کار نبودن و... .

ب: اخلاق خوب
پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «باکسی که اخلاق و دینش مورد پسند باشد، ازدواج کنید. اگر چنین نکنید، فتنه و فساد بزرگی در زمین به وجود خواهد آمد». (2)  فردی از امام رضا علیه‌السلام سؤال کرد: برای دخترم خواستگاری آمده که امانت‌دار و متدین است، امّا بداخلاق است. آیا دخترم را به او بدهم؟ حضرت فرمود: «اگر بداخلاق است، دخترت را به او نده». (3)

ج: اصالت و شرافت خانوادگی
منظور از شرافت خانوادگی، نجابت و پاکی و تدین خانوادگی طرفین است. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «نیک بنگر که فرزندت را در کجا قرار می‏دهی، زیرا نطفه و ژن‏ها و خصوصیات ارثی، خواه‌ناخواه منتقل می‏شود و تأثیر می‏گذارد». (4)

د: عقل و فکر
باید زن و شوهر براى اداره زندگى و تربیت فرزندان از نیروى عقل و فهم مجهز برخوردار باشند. رشد عقلى کافى پیداکرده باشند. همان‌طور که ائمه اطهار علیهم‌السلام ما را از ازدواج با افراد احمق و کم‌عقل نهى فرموده‌اند.

3. دسته دوم ملاک‌ها و معیارهای دیگرى است که بیش‌تر مربوط به سلیقه و موقعیت افراد دارد. 

به عنوان مثال، همتایى و تناسب بین دو نفر، یکی از مواردی است که باید از جنبه‌های مختلف مورد توجه قرار گیرد. برخی از آن‌ جنبه ها مربوط به دسته اول است مثل تدین و میزان پاى بندى به دستورات و احکام دینی. برخی نیز به دسته دوم مربوط می‌شود. از قبیل:
الف. همتایى و هماهنگى فرهنگى و فکرى، سیاسی و اجتماعی
ب. همتایى اخلاقی و پاى بندى به آداب اجتماعی
ج. همتایی ازنظر تحصیلات و امور علمى
د. تناسب سنى
هـ. تناسب مالى و هماهنگی در مسائل اقتصادى و توقعات مبتنی بر آن.
و. همتایی و تناسب در قیافه و زیبایى ظاهری

4. با این توضیحات به‌صورت واضح و صریح مذهبی بودن طرفین توصیه‌شده است و وضع جامعه دلیل بر بد بودن دین و مذهب نیست. اتفاقاً هر جا مذهب  و دین کامل رعایت نشده اختلال و ضعف ایجادشده است. اساساً وضع موجود در مملکت ربطی به انتخاب همسر و مذهبی و انقلابی بودن خانواده‌ها ندارد و باید در جای خودش نزد یک کارشناس مذهبی و انقلابی بررسی شود که اختلالات وضع موجود نیز عمدتاً برآمده از دوری از ایمان و مذهب و بی‌تقوایی است نه رعایت مذهب و دین. 
باید بین مذهب و عمل انسان‌های مذهبی جدایی قائل شوید تا بتوانید درست تصمیم بگیرید. نباید اشتباهات افراد مذهبی را به‌پای مذهب گذاشت. اسلام به ذات خود ندارد عیبی. هر عیبت که هست از مسلمانی ماست؛ بنابراین باید با مادرتان صحبت شود که بحث زندگی یک‌عمر است و مذهبی نبودن باعث ایجاد مشکلات زیادی می‌شود. با این حال کسب رضایت والدین در این موارد اگرچه واجب نیست، ولی به هر حال چون نمی‌توان با خانواده قطع ارتباط کرد پس بهتر است یا مادرتان را راضی کنید یا طرف مقابل را مطلع کنید تا با شناخت بیشتری تصمیم بگیرد.

نتیجه:
ازنظر اسلام مسیر انتخاب همسر دارای ملاک‌هایی است. اساساً وضع موجود در مملکت ربطی به انتخاب همسر و مذهبی و انقلابی بودن خانواده‌ها ندارد و باید در جای خودش نزد یک کارشناس مذهبی و انقلابی بررسی شود که اختلالات وضع موجود نیز عمدتاً برآمده از دوری از ایمان و مذهب و بی‌تقوایی است نه رعایت مذهب و دین. درنهایت افراد مذهبی هم حتی اگر خطا کرده باشند ربطی به مذهب ندارد. باید بین مذهب و عمل انسان‌های مذهبی جدایی قائل شوید تا بتوانید درست تصمیم بگیرید.

منابع بیشتر برای مطالعه:
-راهنمای ازدواج جوانان، محمدرضا شرفی.
-جوانان و ازدواج، اسماعیل بیابان‌گرد.
-جوانان و انتخاب همسر، علی‌اکبر مظاهری.

پی‌نوشت‌ها: 
1. کلینى، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج ۵، ص ۳۳۲.
۲. همان، ص ۳۴۷.
۳. همان، ص ۵۶۳.
۴. فیض کاشانى، ملا محسن، الوافی، اصفهان، کتابخانه امام امیرالمؤمنین على علیه¬السلام، چاپ اول، 1406 ق، ج ۳، ص ۷۰۶.

 

 

همّت و تلاش عالم که علم صحیح را فرا گرفته است نور افشانی و هدایت مردم است اما عابد، تنها در پی نجات خویش می باشد به همین دلیل است که عالم بر عابد فضیلت دارد.
علم بهتر است یا عبادت؟

پرسش:
بر اساس روایات، علم بهتر است و یا عبادت؟ یعنی بیشتر اوقات خود را مشغول عبادت باشیم و یا علم‌آموزی؟
 

پاسخ:
علم و عبادت، دو رکن و گوهر گران‌بها در معارف اسلامی هستند. بین علم و عبادت پیوندی مستحکم برقرار است. عبادتی آدمی را به قُرب خدا می‌رساند که از پشتیبانی تفقّه و بصیرت بهره‌مند باشد. برخی از روایات در مقام مقایسه بین این دو برآمده و برتری علم بر عبادت را بیان داشته‌اند. در برخی کتاب‌های حدیثی عنوانی به نام «فضل العالم‏ على العابد» داریم. در این نوشتار به بررسی محتوایی روایات برتری عالم بر عابد پرداخته می‌شود.

الف) روایات فضیلت عالم بر عابد
ابتدا به برخی از روایات که بیان‌کننده فضیلت علم بر عبادت و یا عالم بر عابد هستند اشاره می‌شود.
1. فضیلت علم نزد خداوند محبوب‌تر از عبادت.
از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «فَضْلُ‏ الْعِلْمِ‏ أَحَبُ‏ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ فَضْلِ الْعِبَادَهِ وَ أَفْضَلُ دِینِکُمُ الْوَرَعُ»؛ (1) فضیلت دانش نزد من، از فضیلت پرستش محبوب‌تر است و برترینِ آیین شما پرهیزگارى است. اما پیداست آن علمی که مردم از آن بهره برند باید توأم با عبادت باشد و علمی که منتهی به عبادت و پرستش خدا نشود، بیهوده است. علم به‌منزله درخت است و عبادت همچون میوه‌ای از میوه‌های آن. کمال درخت، به میوه دادن و به ثمر نشستن است و از اینجاست که انسان باید از هر دوی این امور، بهره و نصیب داشته باشد.

2. برتری عالم بر هفتاد هزار عابد.
امام صادق علیه‌السلام فرمود: «عَالِمٌ‏ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ وَ أَلْفِ زَاهِدٍ وَ الْعَالِمُ‏ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ خَیْرٌ وَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ»؛ (2) یک نفر عالم‏ از هزار عابد و هزار زاهد برتر است و عالمى که مردم از علمش بهره برند پاداشش از پاداش عبادت هفتاد هزار عابد بیشتر است.

3. برتری عالم بر عابد مانند برتری ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان
 امام صادق علیه‌السلام از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نقل فرموده‌اند: «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَیْلَهَ الْبَدْرِ»؛ (3) برترى عالم بر عابد، مانند برترى ماه شب چهارده است بر دیگر ستارگان.

4. برتری عالم بر عابد مانند برتری خورشید بر ستارگان.
پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله فرمودند: «إِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْکَوَاکِبِ وَ فَضْلَ الْعَابِدِ عَلَى غَیْرِ الْعَابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى الْکَوَاکِبِ»؛ (4) همانا برترى عالم بر عابد، همچون برترى خورشید است بر ستارگان و برترى عابد بر غیر عابد، همانند برترى ماه است بر ستارگان.

5. عالم در قیامت جلوتر از عابد است.
 از امام صادق علیه‌السلام نقل شده: «یَأْتِی صَاحِبُ الْعِلْمِ قُدَّامَ الْعَابِدِ بِرَبْوَهٍ مَسِیرَهَ خَمْسِ مِائَهِ عَامٍ»؛ (5) [در قیامت] شخص عالم، پانصد سال جلوتر از عابد به‌سوی تپه‌ای بلند [که محل استقرار آن‌هاست] می‌آید.

6. یک فقیه برتر از هزار عابد.
امام باقر علیه‌السلام فرموده‌اند: «مُتَفَقِّهٌ فِی الدِّینِ أَشَدُّ عَلَى الشَّیْطَانِ مِنْ عِبَادَهِ أَلْفِ عَابِدٍ»؛ (6) وجود یک فقیهِ در دین، از وجود هزار عابد براى شیطان گران‌تر است.

7. برتری عالم بر عابد به خاطر انتشار حدیث.
معاویه بن عمار گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «رَجُلٌ رَاوِیَهٌ لِحَدِیثِکُمْ یَبُثُّ ذَلِکَ إِلَى النَّاسِ وَ یُسَدِّدُهُ‏ فِی قُلُوبِ شِیعَتِکُمْ وَ لَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِیعَتِکُمْ لَیْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَایَهُ أَیُّهُمَا أَفْضَلُ قَالَ الرَّاوِیَهُ لِحَدِیثِنَا یَبُثُّ فِی النَّاسِ وَ یُسَدِّدُهُ‏ فِی قُلُوبَ شِیعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ»؛ (7) مردی است که از شما روایت بسیار نقل کند و میان مردم انتشار دهد و آن را در دل مردم و دل شیعیانتان استوار کند و شاید عابدى از شیعیان شما باشد که در روایت چون او نباشد کدام‌یک بهترند؟ فرمود: آنکه احادیث ما را روایت کند و دل‌های شیعیانمان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است‌.

8. شفاعت عالم روز قیامت.
از امام صادق علیه‌السلام نقل‌شده: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالِمَ وَ الْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ قَالَ‏  لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَى الْجَنَّهِ وَ قِیلَ لِلْعَالِمِ فَاشْفَعْ‏  لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِکَ لَهُمْ»؛ (8) چون روز قیامت شود خداوند عزّ و جلّ عالم و عابد را برانگیزد. چون آن دو در پیشگاه خداوند عزّ و جلّ بایستند، به عابد گفته شود: به بهشت برو و به عالم گفته شود: بایست و به سبب آنکه مردم را نیکو تربیت کردى، شفاعتشان کن.

9. برتری فقیه راوی بر عابد غیر راوی.
«عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه¬السلام عَنْ رَجُلَیْنِ أَحَدُهُمَا فَقِیهٌ رَاوِیَهٌ لِلْحَدِیثِ وَ الْآخَرُ عَابِدٌ لَیْسَ لَهُ مِثْلُ رِوَایَتِهِ فَقَالَ الرَّاوِیَهُ لِلْحَدِیثِ الْمُتَفَقِّهُ فِی الدِّینِ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ لَا فِقْهَ لَهُ وَ لَا رِوَایَهَ»؛ (9) معاویه ‌بن ‌وَهب می‌گوید: از امام صادق علیه‌السلام سؤال کردم از دو نفری که یکی فقیه است و حدیث نقل می‌کند و دیگری عابد است، امّا مثل اولی حدیث روایت نمی‌کند، حضرت فرمودند: شخصی که روایت حدیث می‌کند و دین را عمیقاً می‌فهمد افضل از هزار عابدی است که تفقه در دین ندارد و حدیث روایت نمی‌کند.

10. برتری خواب عالم بر عبادت عابد.
«یَا عَلِیُّ نَوْمُ الْعَالِمِ‏ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ الْعَابِدِ»؛ (10) خوابیدن عالم‏ از عبادت عابد اهل بهتر است.

11. برتری نماز عالم بر نماز عابد.
 از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «یَا عَلِیُّ رَکْعَتَیْنِ‏ یُصَلِّیهِمَا الْعَالِمُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ رَکْعَهٍ یُصَلِّیهَا الْعَابِدُ»؛ (11) دو رکعت نمازى که عالم می‌گزارد، برتر از هزار رکعت نمازى است که عابد می‌خواند.

12. برتری تفکر عالم از هفتادسال عبادت عابد.
از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «سَاعَهٌ مِنْ عَالِمٍ‏ یَتَّکِئُ عَلَى فِرَاشِهِ یَنْظُرُ فِی عَمَلِهِ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَهِ الْعَابِدِ سَبْعِینَ عَاماً»؛ (12) یک ساعت عالم‏ که بر بستر خویش تکیه زند و در عمل خویش بنگرد، بهتر از عبادت هفتادسال عابد است.

13. برتری هفتاد درجه عالم بر عابد.
از پیامبر صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ بِسَبْعِینَ دَرَجَهً بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتَیْنِ حُضْرُ الْفَرَسِ سَبْعِینَ عَاماً وَ ذَلِکَ أَنَّ الشَّیْطَانَ یَضَعُ الْبِدْعَهَ لِلنَّاسِ فَیُبْصِرُهَا الْعَالِمُ فَیَنْهَى عَنْهَا وَ الْعَابِدُ مُقْبِلٌ عَلَى عِبَادَتِهِ لَا یَتَوَجَّهُ لَهَا وَ لَا یَعْرِفُهَا»؛ (13) عالم هفتاد درجه بر عابد برترى دارد که میان هر دو درجه فاصله هفتادسال دویدن اسب است و این به آن سبب است که شیطان براى مردم بدعت می‌نهد، عالم آن را می‌بیند و از آن نهى می‌کند، ولى عابد به عبادت خود روى آورده است و به آن توجه نمی‌کند و آن را نمی‌شناسد.

14. برتری عالم بر عابد مانند برتری پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله  بر پایین‌ترین مردم.
از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ کَفَضْلِی عَلَى أَدْنَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ حَتَّى النَّمْلَهَ فِی جُحْرِهَا وَ حَتَّى الْحُوتَ فِی الْمَاءِ لَیُصَلُّونَ عَلَى مُعَلِّمِ النَّاسِ الْخَیْرَ»؛ (14) برتریِ عالِم بر عابد، همانند برتریِ من نسبت به کمترین شماست؛ خداوند و ملائکه و اهل آسمان‌ها و زمین، حتی مورچه در لانه‌ی خود و نیز ماهی، بر کسانی که خیر و نیکی را به مردم آموزش می‌دهند، درود می‌فرستند.
طبق روایت نقل‌شده از امام صادق علیه‌السلام، در داستان حضرت یونس علیه‌السلام با قومش باوجود یک عابد و یک عالم، آن عالم باعث نجات قوم حضرت یونس علیه‌السلام از عذاب شد. قبل از رسیدن عذاب قوم یونس را دعوت به توبه کرد و عذاب از قوم حضرت یونس علیه‌السلام برداشته شد. (15)
لازم به ذکر است که بازگشت ایمان نیز به علم است، زیرا ایمان عبارت است از تصدیق کردن چیزی، آن‌چنان که حقیقت آن چیز است و این امر مستلزم آن است که آدمی به‌اندازه وسع و طاقت انسانی‌اش، اشیاء را چنان‌که هست دریابد و این همان معنی علم است، در مقابل ایمان، کفر قرار دارد که یعنی پوشیدن و پنهان کردن است و بازگشت کفر به جهل است.

ب) وجه برتری علم بر عبادت در روایات
در این بخش به دلائل برتری علم و عالم بر عبادت و عابد بر اساس روایات اشاره خواهد شد.

1. عالم همّت و تلاشش نور افشانی و هدایت مردم است. او همانند چراغی است که دیگران از نور وجودش بهره‌مند می‏شوند. عالم مردم را از جهل و ضلالت دور می‌کند، اما عابد در پی نجات خویش است و کاری به امور مردم ندارد.
از پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله نقل‌شده: «وَ الّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدهِ! لَعالِمٌ واحِدٌ أشَدُّ عَلى إبلیسَ مِن ألفِ عابِدٍ؛ لأِنَّ العابِدَ لِنَفسِهِ و العالِمَ لِغَیرِهِ»؛ (16) سوگند به آنکه جان محمد در دست اوست، هرآینه وجود یک عالم براى ابلیس سخت‌تر از هزار عابد است؛ زیرا عابد به فکر خویشتن است و عالم در اندیشه دیگران.
همچنین از امام رضا علیه‌السلام نیز نقل‌شده: «یُقَالُ لِلْعَابِدِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ نِعْمَ‏ الرَّجُلُ‏ کُنْتَ‏- هِمَّتُکَ ذَاتُ نَفْسِکَ وَ کَفَیْتَ مَئُونَتَکَ فَادْخُلِ الْجَنَّهَ أَلَا إِنَّ الْفَقِیهَ مَنْ أَفَاضَ عَلَى النَّاسِ خَیْرَهُ وَ أَنْقَذَهُمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ ... وَ یُقَالُ لِلْفَقِیهِ یَا أَیُّهَا الْکَافِلُ لِأَیْتَامِ آلِ مُحَمَّدٍ الْهَادِی لِضُعَفَاءِ مُحِبِّیهِمْ وَ مُوَالِیهِمْ قِفْ حَتَّى تَشْفَعَ لِکُلِّ مَنْ أَخَذَ عَنْکَ أَوْ تَعَلَّمَ مِنْکَ فَیَقِفُ فَیُدْخِلُ الْجَنَّهَ مَعَهُ فِئَاماً وَ فِئَاماً وَ فِئَاماً  حَتَّى قَالَ عَشْراً وَ هُمُ الَّذِینَ أَخَذُوا عَنْهُ عُلُومَهُ وَ أَخَذُوا عَمَّنْ أَخَذَ عَنْهُ وَ عَمَّنْ أَخَذَ عَمَّنْ أَخَذَ عَنْهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ فَانْظُرُوا کَمْ صُرِفَ مَا بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْنِ»؛ (17)‏ روز قیامت به عابد گفته می‌شود: آدم خوبى بودى، به خودت پرداختى و زحمت خود را از دوش مردم برداشتى. به بهشت وارد شو. بدانید که فقیه کسى است که خیر خود را بر مردم فرو ریزد و آنان را از دشمنانشان برهاند ... به  فقیه گفته می‌شود: اى کسى که سرپرستى یتیمان آل محمد علیهم‌السلام را به عهده گرفتى و دوستداران و پیروانِ مستضعف آنان را هدایت کردى! بایست تا براى هر کس که از تو بهره‌مند شده یا دانش‌آموخته شفاعت کنى؛ پس می‌ایستد و گروه‌گروه؛ تا ده گروه صدهزارنفری را وارد بهشت مى‏کند و ایشان همان افراد علم آموخته و شاگرد او تا روز قیامت‌اند، حال تفاوت میان دو جایگاه [عابد و فقیه‏] را بنگرید!

2. عالم با بصیرت و تفقّهی که دارد، در فتنه‏ها خود را حفظ می‌کند؛ ولی عابد (بدون تفقه) در فتنه‌ها هلاک می‌شود.
از امام علی علیه‌السلام نقل‌شده: «الْمُتَعَبِّدُ عَلَى غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمَارِ الطَّاحُونَهِ یَدُورُ وَ لَا یَبْرَحُ وَ رَکْعَتَانِ مِنْ عَالِمٍ خَیْرٌ مِنْ سَبْعِینَ رَکْعَهً مِنْ جَاهِلٍ لِأَنَّ الْعَالِمَ تَأْتِیهِ الْفِتْنَهُ فَیَخْرُجُ مِنْهَا بِعِلْمِهِ وَ تَأْتِی الْجَاهِلَ فَیَنْسِفُهُ نَسْفاً وَ قَلِیلُ الْعَمَلِ مَعَ کَثِیرِ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ الْعَمَلِ مَعَ قَلِیلِ‏ الْعِلْمِ‏ وَ الشَّکِّ وَ الشُّبْهَهِ»؛ (18) کسى که بدون فهم و شناخت عبادت کند، مثل الاغ آسیاب است که دور می‌زند و از جاى خود حرکت نمی‌کند و دو رکعت نماز عالِم بهتر از هفتاد رکعت از جاهل است؛ زیرا فتنه به عالم روى می‌آورد و به‌وسیله علمش از آن خارج می‌شود و به جاهل روى می‌آورد و او را از جاى کنده خرد می‌کند و کسى که کم‌عمل و پر علم است بهتر از کسى است که پر عمل و کم علم است و داراى شک و شبهه است.

نتیجه:
گاهى به‌وسیله یک عالِم، افراد بسیاری هدایت می‌شوند که این هدایت از تمام فضایل در عالَم ارزشمندتر است و به همین دلیل در روایات متعددی، برتری علم و عالم بر عبادت و عابد بیان‌شده است. عالم همّت و تلاشش نور افشانی و هدایت مردم است؛ اما عابد در پی نجات خویش است و کاری به امور مردم ندارد. عالم با بصیرت و تفقّهی که دارد، در فتنه‏ها خود را حفظ می‌کند، ولی عابد (بدون تفقه) در فتنه‌ها هلاک می‌شود. می‌توان گفت اگر قرار شود بین عبادت‌هاى مستحبی و تحصیل علم یکى را برگزینیم، تحصیلِ علم برترى دارد.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن‌بابویه، محمد بن على، الخصال، ج 1، ص 4، جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1362 ش.
2. ابن‌بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 131، دارالشریف الرضی للنشر، قم، چاپ دوم، 1406 ق.
3. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 7، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
4. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 8، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
5. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 7، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران؛ قم، چاپ دوم، 1404 ق.
6. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 7، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
7. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 7، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج‏1، ص 33، دارالکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.
8. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 7، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
9. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی‌الله علیهم، ج‏1، ص 8، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، ایران، قم، چاپ دوم، 1404 ق.
10. ابن‌بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 367، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413 ق.
11. ابن‌بابویه، محمد بن على، من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 367، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ دوم، 1413 ق.
12. فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج‏1، ص 12، انتشارات رضى، ایران، قم، چاپ اول، 1375 ش.
13. فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج‏1، ص 12، انتشارات رضى، ایران، قم، چاپ اول، 1375 ش.
14. شهید ثانى، زین‌الدین بن على، منیه المرید، ص 101، مکتب الإعلام الإسلامی، قم، چاپ اول، 1409 ق.
15. قمى، على بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج 1، ص 317 و 318، دارالکتاب، قم، چاپ سوم، 1404 ق.
16. علاءالدین علی بن حسام معروف به متقی هندی، کنز العمّال فی سنن الاقوال و الافعال: ۲۸۹۰۸.
17. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج 1، ص 17، نشر مرتضى، مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
18. مفید، محمد بن محمد، الإختصاص، ص 245، الموتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، ایران، قم، چاپ اول، 1413 ق.

آیه ﴿ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ﴾ معنایی عام دارد و شامل هر نوع خوبی اعم از جمال، تمکن مالی، موقعیت و ... می شود که در حقیقت کنایه ای است به بزرگان آن زمان.
دستور الهی در رابطه با ازدواج های پیامبر صل الله علیه و آله

پرسش:
در آیه 52 سوره احزاب به پیامبر گفته می‌شود از این به بعد اجازه نداری تعداد همسرانت را تغییر دهی هرچقدر هم شگفت‌زده شوی از زیبایی آن زن ﴿ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُن‏﴾. این برایم نامفهوم و عجیب است. مگر ملاک پیامبر در انتخاب همسر فقط زیبایی بوده؟ مگر پیامبر با دیدن زن زیبا تحت تأثیر قرار می‌گرفته؟ چرا قرآن چنین تعبیری می‌آورد؟ این تعبیر را اگر برای مردی بگوییم نشانه هوس بازی اوست. چرا قرآن چنین تعبیری برای پیامبر خدا به کار می‌برد آیا تعبیر بهتر و مناسب‌تری نمی‌شد به کار برد؟
 

پاسخ:
خداوند متعال در قرآن کریم شش گروه از زنان را بر پیامبر اسلام صلی‌الله ¬علیه ¬و آله حلال نموده و اجازه ازدواج داده است (۱) که آن شش گروه عبارت‌اند از:
1. زنانى که مهرهاى آن‌ها را داده است.
2. دخترعموهای آن حضرت،
3. دخترعمه‌‏هایش،
 4. دختران دایى،
 5. دخترخاله‌هایی که با او مهاجرت کردند،
 6. زنى که خودش را به او بخشیده است. (۲) 
سپس در آیه دیگری فرمود: ﴿ لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلاَّ ما مَلَکَتْ یَمینُکَ وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقیباً﴾؛  [غیر از زن‏هایى که گفته شد] از این پس زنان دیگر براى تو حلال نیست و [نیز] جایز نیست که آنان را به همسرانى دیگر تبدیل کنى گرچه زیبایى آنان تو را خوش آید، مگر کنیزى که مالکش شوى؛ و خدا نگهبان و مراقب همه‌چیز است‏. (۳)
این آیه در بیان توقف ازدواج پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله بعد از گرفتن 9 زن از بین این شش طایفه است؛ یعنی بعد از این زنان که از بین این شش طایفه تزویج کرده‏‌اى زن دیگرى بر تو حلال نیست و نیز نمى‌‏توانى یکى از این‌ها را طلاق دهى و زن دیگرى را به‌جای آن بگیرى، هرچند زیباتر هم باشد؛ و ازدواج تو را به همین نُه نفر محدود و متوقف می‌نماییم، مگر خریدن کنیزان. (۴)

نکته ادبی
واژه «حُسن» منحصر به زیبایی صورت و شکل نیست، بلکه مفهوم وسیعی دارد و هر خوبی و نیکی را شامل می‌شود؛ لذا زیبایی ظاهری یکی از مصادیق حُسن است. در قرآن کریم نیز فارغ از مشتقات «حسن» که زیاد است، خصوص واژه «حُسن» در مصادیق و موارد متعدد و مختلف به کار رفته و واضح و مسلّم است که همه به معنای زیبایی شکلی و ظاهری نیست؛ بنابراین، حسن و نیکویی می‌تواند ناظر به جمال یا تمکن مالی و ثروت یا مقام و موقعیت یا ... باشد و لزوماً منحصر به زیبایی شکلی و ظاهری نیست. به فرض هم حُسن در این آیه را زیبایی شکلی و ظاهری معنا کنیم، بامطالعه مطالبی که در ادامه می‌آید، به این شبهه پاسخ داده می‌شود.

علت حکم
تعبیر ﴿ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ﴾؛ در آیه بدین معنا نیست که -العیاذ بالله- پیامبر اسلام هوسران باشد، بلکه دو احتمال درباره آن می‌توان در نظر گرفت:

1. انسان بودن پیامبر صلی‌الله علیه و آله پیامبر نیز همانند دیگر انسان‌‌ها دارای طبع و غریزه انسانی است، چنان‌که خداوند حکیم در قرآن می‌‌فرماید: ﴿ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ﴾؛ بگو من فقط بشرى هستم مثل شما (امتیازم این است که) به من وحى مى‏‌شود (۵) و اقتضای بشر بودن ایشان این است که او نیز همانند دیگر انسان‌‌ها، دارای احساس و عاطفه و زیبا پسندی است؛ بنابراین به پیامبر سفارش می‌‌شود اگرچه زیبایی زنی تو را به شگفتی آورد، هرچند که تو نیز مانند همه انسان ها زیبایی را دوست داری، نمی‌توانی با آن زن ازدواج کنی. (۶)

2. کنایی بودن تعبیر
پیامبر اسلام از ناحیه قبائل مختلف تحت‌فشار بود که از آن‌ها همسر بگیرد و هر یک از قبائل مسلمان افتخار می‌کردند که زنى از آن‌ها به همسرى پیامبر صلی‌الله علیه و آله درآید. پیوند زناشویى با این اقوام تا حدى براى پیامبر و اهداف اجتماعى و سیاسى او مشکل‌گشا بود، ولى طبیعى است اگر از حد بگذرد، خود مشکل‌آفرین می‌شود و هر قبیله‌ای چنین انتظارى را دارد، لذا خداوند حکیم با یک قانون محکم جلو این کار را گرفت و او را از هرگونه ازدواج مجدد و یا تبدیل زنان موجود نهى کرد.
در این وسط شاید افرادى بودند که براى رسیدن به مقصود خود به این بهانه متوسل می‌شدند که همسران تو غالباً بیوه هستند و در میان آن‌ها زنان مسنى یافت می‌شوند که هیچ بهره‌ای از جمال ندارند، شایسته است که با زنى صاحب‌جمال ازدواج کنى؛ قرآن مخصوصاً روى این مسئله نیز تأکید مى‏کند که حتى اگر زنان صاحب‌جمالی نیز باشند حق ازدواج با آن‌ها نخواهى داشت.
به این ترتیب در این آیه خداوند در حالی که شخص پیامبر را مخاطب قرار می‌دهد اما حکمی را به‌وسیله کنایه برای عموم قبایل در آن زمان بیان می‌فرماید که به دستور الهی از این پس ایشان قادر به هیچ ازدواجی با زنان آزاده نیست. اگر رسول خدا به دنبال همسران بیشتر بود، می‌توانست از استثنایی که در این حکم آمده و کنیزان را از محدودیت ازدواج خارج می‌کند، استفاده کند اما به گواهی تاریخ، ایشان از این استثناء نیز استفاده نکرده است. (۷)

نتیجه:
واژه «حُسن» منحصر به زیبایی صورت و ظاهر نیست و مفهوم وسیعی دارد و هر نیکی و خوبی (اعم از جمال یا تمکن مالی و ثروت یا مقام و موقعیت یا ...) را شامل می‌شود. از طرفی تعبیر ﴿ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ﴾؛ در آیه بدین معنا نیست که -العیاذ بالله- پیامبر هوسران باشد، بلکه دو احتمال درباره آن می‌توان در نظر گرفت:

1. پیامبر نیز همانند دیگر انسان‌‌ها دارای طبع و غریزه انسانی است و اقتضای بشر بودن ایشان این است که او نیز همانند دیگر انسان‌‌ها، زیباپسند است؛ بنابراین به پیامبر سفارش می‌‌شود اگرچه زیبایی زنی تو را به شگفتی آورد، نمی‌توانی با آن زن ازدواج کنی.
 2. پیامبر اسلام از ناحیه قبائل مختلف تحت‌فشار بود که از آن‌ها همسر بگیرد، خداوند حکیم او را از هرگونه ازدواج مجدد و یا تبدیل زنان موجود نهى کرد. در این وسط شاید افرادى براى رسیدن به مقصود خود به این بهانه متوسل می‌شدند که در میان همسرانت زنان مسنى یافت می‌شوند که هیچ بهره‌ای از جمال ندارند، شایسته است که با زنى صاحب‌جمال ازدواج کنى، قرآن مخصوصاً روى این مسئله نیز تأکید مى‏کند که حتى اگر زنان صاحب‌جمالی نیز باشند حق ازدواج با آن‌ها نخواهى داشت. به این ترتیب در این آیه خداوند در حالی که شخص پیامبر را مخاطب قرار می دهد، اما حکمی را به‌وسیله کنایه برای عموم قبایل در آن زمان بیان می‌فرماید که به دستور الهی از این پس ایشان قادر به هیچ ازدواجی با زنان آزاده نیست.

نکته: اگر رسول خدا به دنبال همسران بیشتر بود، می‌توانست از استثنایی که در این حکم آمده و کنیزان را از محدودیت ازدواج خارج می‌کند استفاده کند، اما به گواهی تاریخ، ایشان از این استثناء نیز استفاده نکرده -است.

منابع برای مطالعه بیشتر:
ابوالقاسم زاده، مجید، مقاله کنکاشی درباره علل تعدد همسران پیامبر صلی‌الله علیه و آله، مجله معرفت، 1385 ش، شماره 108.

پی‌نوشت‌ها:
1. ﴿ یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ أَزْواجَکَ اللاَّتی‏ آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَکَتْ یَمینُکَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ بَناتِ عَمِّکَ وَ بَناتِ عَمَّاتِکَ وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ اللاَّتی‏ هاجَرْنَ مَعَکَ وَ امْرَأَهً مُؤْمِنَهً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها خالِصَهً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ فی‏ أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً﴾؛ سوره احزاب، آیه 50.
2. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمدجواد، ناصرخسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش، ج 8، ص 575.
3. سوره احزاب، آیه 52.
4. حسینی شاه‌عبدالعظیمی، حسین بن احمد، تفسیر اثناعشری، میقات، تهران، چاپ اول، 1363 ش، ج 10، ص 473.
5. سوره کهف، آیه 110.
6. مجمع‌البیان، پیشین، ج‏8، ص 576.
7. ر.ک: مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه،  تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج‏17، ص 391- 392.
 

لازمه‌ی تفکر فلسفی، شک کردن در هر اعتقاد و واقعیتی نیست و نگاه فلسفی، شک در اصل واقعیت، شک در امکان معرفت یقینی و شک‌های متوالی در اعتقادات را برنمی‌تابد.
جمع ایمان فیلسوف و شک در وجود خدا

پرسش:
اگر کسی اهل فلسفه باشد، شک کردن در وجود خدا یا اوصاف خدا را بد نمی‌داند، بلکه آن را لازمه تفکر فلسفی می‌داند و حتی پس از اثبات خدا نیز ممکن است دوباره به سبب اشکالات جدید فلسفی، به آنچه معتقد بوده، دوباره شک کند و مدت‌ها برای اثبات خدا یا صفتی از صفاتش زمان بگذارد. در حالی که دین‌دار بودن و مؤمن بودن، یعنی ایمان به وجود خدا بدون شک و تردید. از منظر دینی، اگر کسی در وجود خدا شک کند، از ایمان خارج می‌شود و کافر به‌حساب می‌آید! ازاین‌رو این سؤال برایم باقی است که چگونه می‌شود هم فیلسوف بود و هم مؤمن؟ آیا می‌توان مؤمن بود و شک کرد؟ آیا مؤمن بودن، ضد شک و سؤال و فلسفیدن نیست؟
 

پاسخ:
 شک و شکاکیت در هر چیزی اعم از وجود خدا و صفات خدا اگر واسطه‌ای برای تحقیق و پژوهش و رسیدن به‌یقین باشد از نگاه دین و عقل نه‌تنها مذموم و ناپسند نبوده، بلکه لازم و ضروری است؛ اما اگر شک کردن مانعی برای رسیدن به‌یقین ثابت باشد نه‌تنها دین، بلکه فلسفه نیز با آن مخالف است. شهید مطهری دراین‌باره می‌گوید: شک، مقدمه یقین؛ پرسش، مقدمه وصول و اضطراب، مقدمه آرامش است. شک مَعبَر خوب و لازمی است؛ هرچند منزل و توقفگاه نامناسبی است. اسلام که این‌همه دعوت به تفکر و ایقان می‌کند به‌طور ضمنی می‌فهماند که حالت اولیه بشر جهل و شک و تردید است و با تفکر و اندیشه صحیح باید به سرمنزل اطمینان و ایقان رسید. (1)
در ادامه به جهت توضیح بیشتر ابتدا در قالب دو  نکته، معانی شک و فلسفه را مورد اشاره قرار داده و سپس هم‌داستانی فلسفه و دین را در ردّ یا قبول هریک از معانی شک توضیح می‌دهیم:

نکته اول: معانی شک
سؤال اصلی از این جهت مطرح می‌شود که در ذهن اشکال کننده، شک، مورد تأیید و لازمه فلسفه و منافی ایمان است.  ازاین‌رو باید معانی شک و سپس معانی و تعاریف فلسفه مدنظر (فلسفه اسلامی) را تبیین کرده و  روشن سازیم فلسفه اسلامی به هیچ‌وجه شک و شکاکیت را برنتافته و کاملاً جزم‌گرا عمل می‌کند.
به‌طورکلی برای شک پنج معنای کلی می‌توان ترسیم کرد:
 معنای اول: انکار مطلق واقعیت‌های خارجی.
 معنای دوم: انکار مطلق شناخت به واقعیات خارجی.
 معنای سوم: انکار مطلق شناخت یقینی به واقعیات خارجی.
 معنای چهارم: انکار شناخت یقینی در یک حوزه خاص مثل اخلاق یا علوم تجربی.
معنای پنجم: شک روش‌شناختی.

نکته دوم: تعریف فلسفه
تعاریف ذیل برای فلسفه ارائه‌شده است که با دقت در این تعاریف متوجه می‌شویم که لازمه تفکر فلسفی و فلسفیدن، شک و شک گرایی نبوده و شک گرایی و عدم جزم‌گرایی در فلسفه جایی ندارد.

الف) هر نوع تفکر عقلانی نظام‌مند که درباره مسائل بنیادی بشر باشد، فلسفه است. (2) این تعریف شامل مجموعه‌ای از علوم مانند معرفت‌شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه علم و همه فلسفه‌های مضاف می‌شود.

ب) فلسفه علمی است که از روش تعقلی برای اثبات مسائل خود بهره می‌برد. (3)  طبق این تعریف که تعریف عام فلسفه است، تنها علوم قراردادی نظیر علم لغت، صرف، نحوه و‌...  از قلمرو فلسفه خارج می‌شود.

ج) فلسفه علمی است که از موجود بماهو موجود بحث می‌کند. طبق این تعریف، فلسفه، دانشی است که از موجود مطلق و احکام و عوارض آن بحث می‌کند. علامه طباطبایی در توضیح این احکام و مسائل فلسفه می‌گوید: این احکام و عوارض به دو نحو محقق می‌شوند، قسم نخست احکامی که با خود وجود مساوی هستند و قسم دیگر احکامی که اگرچه اخص از موجود مطلق هستند ولی به همراه مقابلشان مساوی با موجود مطلق می‌شوند. (4)

د) فلسفه عامل استکمال نفوس انسانی به‌واسطه شناخت حقیقی موجودات عالم از طریق برهان است. در این نگاه از اساس شک و شک گرایی در فلسفه جای ندارد و ازاین‌رو ملاصدرا می‌گوید: اگر امری غیر یقینی و ظنی و حتی یقینی غیرثابت (مثل یقینی که از روی تقلید است) باشد فلسفی محسوب نمی‌شود. (5)

نکته سوم: تحلیل نظر فلسفه و دین درباره‌ی معانی شک.
معنای اول شک: روشن است که دین در حوزه اعتقادات، تحقق واقعیات عینی و خارجی را امری مسلم می‌داند. اما فلسفه نیز تحقق واقعیات خارجی را قطعی و مفروض دانسته و درصدد تحلیل و کشف ویژگی‌ها و صفات عمومی آن واقعیات خارجی برمی‌آید. با این ‌وجود برخی از فلاسفه در رد این معنا از شک گرایی متمسک به پاره‌ای از منبّهات شده‌اند که به‌ جهت اختصار به یک مورد اشاره می‌شود:
مقدمه اول: تمام انسان‌ها وجداناً از وراء خود متأثر می‌شوند. مثلاً وقتی یک مظلومی را می‌بینیم، ناراحت می‌شویم.
 مقدمه دوم: اگر در خارج از ما واقعیتی وجود نداشته باشد، لازم می‌آید امر معدوم در ما اثر گذاشته و عدم علت قرار بگیرد.
 مقدمه سوم: عدم نمی‌تواند منشأ اثر باشد.
 نتیجه:  در وراء و خارج از ما موجودات عینی و واقعی هستند. (6)

معنای دوم و سوم شک: دین و فلسفه در رد این دو معنا از شک نیز کاملاً همراه بوده و در کتب فلسفی و معرفت‌شناسی استدلال‌های متعدد در رد نظریه عدم امکان مطلق شناخت یقینی ذکرشده ‌است. ازجمله ردیه¬های ذکرشده بر معنای  دوم و سوم شک گرایی آن است که به شک گرا بگوییم: همین ادعای تو «هیچ شناخت و معرفت یقینی وجود ندارد»، یقینی فرض شده ‌است و اگر شک گرا بخواهد در آن نیز تردید کند باید از ادعای خودش دست بردارد. به ‌بیان ‌دیگر منکِر مطلق معرفت یقینی، در همان زمان که ادعای خود را مطرح می‌کند، اعتراف ضمنی به تحقق معرفت‌های یقینی متعددی چون معرفت به وجود مخاطب، معرفت به مقدمات استدلال خود، معرفت به امکان معرفت یافتن مخاطب به مدعا، معرفت به تأثیر استدلال در تحصیل معرفت و… کرده ‌است. (7)

 معنای چهارم شک:  در این معنا از شک، شناخت یقینی به واقعیت‌های خارجی مربوط به یک حیطه و یک علم خاص مطرح می‌شود. مثلاً معرفت یقینی ثابت در حوزه گزاره‌های اخلاقی مورد انکار قرار می‌گیرد. برطرف کردن شکاکیت نسبت ‌به گزاره‌های مخصوص به یک علم در فلسفه همان علم بررسی می‌شود و به‌ همین مناسبت رشته‌های مختلف و کتب متعددی در زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه علم و... نوشته‌شده است.

معنای پنجم شک: این معنا از شک به معنای انکار شناخت و معرفت یقینی نبوده و صرفاً به سبب قانع نبودن به داشته‌های خود و عطش جست‌وجوی حقیقت و وصول به‌یقین و اطمینان ایجاد می‌شود. روشن است که این معنا مورد تأیید دین و فلسفه است و اساساً حرکت علمی و رسیدن به‌یقین بدون آن بی‌معنا است.

نتیجه:
 با توجه به مقدمات ذکرشده روشن می‌شود که لازمه‌ی تفکر فلسفی شک کردن در هر اعتقاد و واقعیتی نیست و نگاه فلسفی، شک در اصل واقعیت، شک در امکان معرفت یقینی و شک‌های متوالی در اعتقادات را برنمی‌تابد؛ اما این‌که تفکر فلسفی چگونه به معرفت و شناخت‌های یقینی و غیرقابل‌شک و زوال در حوزه‌های مختلف ازجمله خداشناسی نائل می‌شود باید به کتب تفصیلی در معرفت‌شناسی اسلامی رجوع شود. ولی به‌طور اجمالی باید بگوییم: 
اولاً فلسفه با تحلیل اقسام علم و تبیین کامل علم حضوری روشن می‌کند: علم حضوری ارزش و اعتبار کامل داشته و ثابت و خطاناپذیر است و ازاین‌رو اگر آنچه مورد اعتقاد قرار می‌گیرد، معلوم به علم حضوری باشد از نگاه فلسفی شکی در آن راه نمی‌یابد. 
ثانیاً فلسفه با تحلیل علم حصولی و تقسیم آن به بدیهی و نظری روشن می‌کند که بدیهیات اولیه (تصدیقاتی که به‌صرف تصور صحیح موضوع و محمول و نسبت بین آن‌ها، یقین ثابت حاصل می‌شود) و وجدانیات کاملاً معتبر بوده و شکی در آن‌ها راه ندارد. 
ثالثاً اگر بتوان یک تصدیق غیر بدیهی را با یک یا چند استدلال معتبر بر این امور ثابت یعنی علوم حضوری، اولیات و وجدانیات ارجاع داد، آن تصدیق غیر بدیهی نیز یقینی و ثابت بوده و فلسفه به‌هیچ‌وجه شک دوباره در آن را جایز نمی‌داند. (9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1390 ش، ج 1، ص 37.
2. ر.ک: فنایی اشکوری، محمد، فلسفه  عرفان، قم، موسسه امام خمینی، صص 16-19.
3. فلسفه به معنای عام خود به دو بخش نظری و علمی تقسیم می‌شود: فلسفه نظری دانشی است که در آن به هست‌ها و نیست‌ها می‌پردازند و این فلسفه به افعال انسان مرتبط نیست. فلسفه نظری به‌نوبه خود به طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم می‌شود و الهیات نیز به الهیات بالمعنی الأعم یعنی علمی که به بحث از عوارض کلی موجود بماهو موجود می‌پردازد (امورات عامه) و الهیات باالمعنی الأخص (خداشناسی)، تقسیم می‌شود. فلسفه عملی دانشی است که به باید‌ها و نباید‌های انسانی می‌پردازد و ازاین‌رو به افعال انسانی مرتبط است. فلسفه عملی هم به‌نوبه خود به سه قسم اخلاق (رفتارهای فردی و شخصی)، تدبیر منزل (رفتار انسان در محیط خانواده و روابط میان آن‌ها) و سیاست مدن (رفتار انسان در جامعه) تقسیم می‌شود.
4. طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه قم، مدخل، ص 11.
5. «أنّ الفلسفه استکمال النفس الإنسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا أخذاً بالظن و التقلید، بقدر الوسع الإنسانی». صدرالمتالهین، اسفار، قم، طلیعه نور، 1425 ق، ج 1، ص 20.
6. ر. ک: فیاضی، غلامرضا، تعلیقه بر نهایه، قم، موسسه امام خمینی، ج ۱، ص ۱۴.
7. ر. ک: حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت‌شناسی، قم، موسسه امام خمینی، صص 95-134.
8. برای مطالعه بیشتر در زمینه ارجاع تصدیقات نظری به بدیهی و علوم حضوری و امکان یقینی و ثابت بودن معرفت‌های مختلف، ر.ک: مجتبی مصباح و عبدالله محمدی، سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی، معرفت‌شناسی، قم، موسسه امام خمینی، 1394 ش، ج 1، 60-73.

 

توسعه گرایی رژیم پهلوی در ابتدا به بحران مشروعیت، و بعد به نارضایتی وفروپاشی نظام شاهنشاهی منجر شد چراکه غیر شفاف، وابسته، تقلیدی و بدون توجه به شرایط کشور بود.
توسعه گرایی در رژیم پهلوی

پرسش:
آیا می‌توان رژیم شاه را رژیمی توسعه‌گرا دانست؟
 

پاسخ:
بسیاری بر این باورند که جامعه ایران پیش از دوران پهلوی، جامعه‌ای سنتی، بسته و عقب‌مانده بود؛ اما در دوران پهلوی با یک توسعه‌گرایی مواجه هستیم که ایران را به سمت ترقی و رشد برده و از حالت سنتی و عقب‌مانده گذشته خارج کرده است. چقدر این انگاره صحیح است؟
محمدرضا شاه پهلوی چنانچه در کتاب‌های خود مانند «به‌سوی تمدن بزرگ»، «مأموریت برای وطنم»، «انقلاب سفید» و «پاسخ به تاریخ» بارها بیان کرده، مدعی بود که ایران باسیاست‌های مدرن و مترقی وی که تداوم سیاست پدرش است در حال پشت سر گذاشتن عقب‌ماندگی و سیاهی دوران قاجار و حرکت به‌سوی دروازه‌های تمدن بزرگ بوده است. در واقع دوران پهلوی را یک دوران مدرن و توسعه‌گرا معرفی می‌کنند. این امر از چند منظر قابل‌تأمل است:

1. ابتدا باید دید که معنای توسعه‌گرایی چیست وگرنه بررسی توسعه‌گرایی دوران پهلوی امری مجهول و غیرقابل استناد خواهد بود. 
مفهوم توسعه‌ و توسعه‌گرایی به‌شدت مورد مجادله است. (1) اما درواقع توسعه‌گرایی به این معنا است که حاکمیت به چه طریقی می‌تواند به بهترین وجه ممکن و با استفاده از آخرین دست‌آوردهای بشری تغییرات مطلوبی را در یک جامعه در تمامی حوزه‌ها ایجاد کند. برای نمونه در زمینه توسعه اقتصادی، نظریه‌ای وجود دارد که رشد اقتصادی فقط از طریق صنعتی سازی ممکن است. یا اینکه زمانی کشوری توسعه اقتصادی مطلوبی خواهد داشت که دولت، حداقل تصدی‌گری را داشته و به اقتصاد آزاد با الگوهای لیبرالیسم وفادار باشد. البته به این نکته باید توجه کرد که دو مفهوم توسعه اقتصادی با رشد اقتصادی متفاوت هستند. رشد اقتصادی مفهومی کمی است به تعبیر ساده رشد اقتصادی یعنی افزایش تولید کشور در یک سال خاص در مقایسه با مقدار آن در سال پایه. در سطح کلان، افزایش تولید ناخالص ملی(GNP) یا تولید ناخالص داخلی(GDP)  در سال مورد نیاز، به نسبت مقدار آن در یک سال پایه. (2) در حالی که توسعه اقتصادی، مفهومی کیفی و به معنای تحول کیفی و رشدی پایدار است. افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ریشه‌کنی فقر) و ایجاد اشتغال مناسب از اهداف توسعه اقتصادی است. (3) 
توسعه یک مفهوم به هم پیوسته و با در نظر گرفتن تمامی امور دخیل برای بالا رفتن کیفیت همه‌جانبه است. در واقع ایجاد ظرفیت‌های متنوع و در کنار آن، تحول نهادهای اجتماعی؛ به عبارت دیگر رشد همراه با افزایش ظرفیت‌های تولیدی اعم از ظرفیت‌های فیزیکی، انسانی و اجتماعی. در توسعه اقتصادی، رشد کمی تولید حاصل خواهد شد اما در کنار آن، نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد، نگرش‌ها تغییر خواهد کرد، توان بهره‌برداری از منابع موجود به‌صورت مستمر و پویا افزایش یافته و هرروز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. توسعه امری فراگیر در تمامی عرصه‌های اجتماعی است و نمی‌تواند تنها در یک بخش از آن اتفاق بیفتد. (4) از لوازم توسعه، ابتدا برنامه‌ریزی است. سپس از سه منظر می‌توان توسعه را تفسیر کرد: از منظر رشد اقتصادی، شاخص‌هایش بهره‌وری، تولید ناخالص داخلی، تولید ناخالص ملی، صنعتی شدن، میزان سرمایه‌گذاری، ساختار اقتصاد ملی و نیز حجم تجارت خصوصاً تجارت خارجی است. از منظر تفسیر اقتصاد سیاسی از توسعه که بر شاخص‌ها و معیارهای رفاه از قبیل فقر، توزیع درآمد، نوع تغذیه، مرگ‌ومیر نوزادان، زندگی بهتر، سواد، اشتغال، مسکن، آب آشامیدنی، مصرف انرژی و غیره تبیین صورت می‌گیرد. از منظر جامعه‌شناختی که ضمن پذیرش دو تفسیر دیگر (رشد اقتصادی و اقتصاد سیاسی) بر توانمندسازی، مشارکت سرمایه اجتماعی تأکید می‌شود. (5)

2. با این توضیحات، به مفهوم توسعه‌گرایی در سلسله پهلوی خواهیم پرداخت.
در این شکی نیست که حکومت پهلوی به دنبال تغییرات جدی و تحولات سخت اجتماعی و اقتصادی بود؛ اما با چه روش و چه عاقبتی به این امر اقدام کرد؟ رژیم پهلوی به دلیل عدم استفاده صحیح از نخبگان و اتکا به اوامر ملوکانه، از یک برنامه راهبردی برای توسعه کشور برخوردار نبود. برای نمونه جک میکلوس معاون سولیوان (آخرین سفیر آمریکا در ایران) به وی که از عدم استقلال مقامات اقتصادی کشور و حتی هراس آنان از بیان نظرات خود حیرت کرده بود گفته است: «این کاملاً طبیعی است، چراکه هیچ‌یک از آن‌ها که دور میز نشسته بودند، نمی‌دانستند که کدام‌یک از بقیه مهمانان، مأمور یا رابط ساواک است و جریان مذاکرات این جلسه را گزارش خواهد کرد؛ بنابراین هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانستند مطلبی ولو در پرده و ملایم در انتقاد از برنامه‌های شاه بگویند زیرا اگر چنین گزارشی به دست شاه می‌رسید فوراً از کار برکنار می‌شدند». (6)
عبدالمجید مجیدی در خاطرات خود آورده است: «گرفتاری ما این بود که نهادهای مملکت درست کار نمی‌کرد- بنیادها، حکومت مشروطه، درست کار نمی‌کرد یعنی مجلس یک مجلس واقعی که طبق قانون اساسی عمل بکند نبود. دادگستری‌مان یک دادگستری‌ای که آن‌طور که – به‌اصطلاح قانون اساسی- مستقلاً و باقدرت عمل بکند نبود. دولت‌مان که قوه مجریه بود آن طوری که باید و شاید، قدرت اجرایی نداشت». (7) توسعه و رشد اقتصادی رژیم پهلوی عمدتاً درنتیجه درآمد فزاینده نفتی میسر شد که به اقتصاد رانتیر (8) شهره است. محمدرضا شاه نیز مانند پدرش، به‌جای اصلاحات نظام سیاسی، بر سه رکن نیروهای مسلح، دربار و بوروکراسی عریض و طویل تأکید داشت. 
به بیان دیگر، رشد فزاینده اقتصادی، متأثر از درآمد نفتی بود، ولی عدم تحرک سیاسی و فرهنگی در عمل، برنامه‌های سوم و چهارم توسعه رژیم را با چالشی جدی روبه‌رو کرد. پهلوی به‌صورت وابسته و با کپی‌سازی ناشیانه به دنبال توسعه بود و از نظام برنامه‌ریزی که از منظر نظام جهانی در راستای وابستگی و توسعه، سراسیمه طراحی و تنظیم‌شده بود، در ایران بر دیکتاتوری دولت اضافه کرد. 
حکومت پهلوی در انطباق سنت و مدرنیته به‌شدت دچار مشکل بود و با روش‌های خود تناقضات زیادی در حوزه فرهنگی ایجاد کرد. توسعه اقتصادی و سیاسی نامتوازن بود و درنتیجه توسعه اقتصادی به نتیجه مطلوبی نرسید و تعادل اجتماعی را به هم زد. سیاست‌های صنعتی شدن شاه، ضمن اینکه در حوزه صنعت، دستاورد قابل‌توجهی نداشت و صنایع ایران را وابسته و مونتاژی رشد داد، کشاورزی کشور را با بحران جدی روبه‌رو ساخت و موجب مهاجرت مخرب و گسترده و ایجاد طبقه‌های جدید و آسیب‌پذیر در شهرها گردید. بنا به گزارش سازمان بین‌المللی کار در دهه ۱۳۵۰ (۱۹۷۰) ایران به یکی از بدترین کشورهای جهان تبدیل‌شده بود. (9)
اساساً اقدامات پهلوی دوم، اصلاحات از بالا بود و در جهت تحکیم قدرت شخص شاه، کانالیزه و هدایت‌شده بود. ازآنجاکه این‌گونه اصلاحات، شامل ساختار سیاسی نمی‌شود و تغییرات بنیادی ایجاد نمی‌کند، درنهایت به‌صورت نمایش توسعه درمی‌آید که صرفاً باعث دل‌خوشی شخص شاه و آمار سازی می‌شود.

نتیجه:
در دوران پهلوی، توسعه‌ای که غیر شفاف، وابسته، تقلیدی، نامتوازن، نهادگریز، رانتی و بدون در نظر گرفتن شرایط کشور و بدون در نظر گرفتن لوازم آن اجرا شد، منجر به عدم استحکام نظام سیاسی و اجتماعی گردید و به‌سادگی ابتدا به بحران مشروعیت و سپس به سقوط و فروپاشی ساده نظام شاهنشاهی منجر شد. بسیاری رشد اقتصادی در دوران پهلوی را با توسعه اقتصادی و سیاسی در آن دوران اشتباه می‌گیرند. در حقیقت، اقدامات شاه، نمایشی از توسعه‌گرایی بود، نه توسعه واقعی.

منابع بیشتر برای مطالعه:
مهدی طالب و موسی عنبری، «دلایل ناکامی نظام برنامه‌ریزی توسعه در ایران عصر پهلوی دوم»، نشریه نامه علوم اجتماعی، شماره بیست و هفتم، سال ۱۳۸۵.
سهیلا شاه‌ویسی، اصغر پرتوی و مهدی خوش‌خطی، «تحلیل انطباق برنامه‌های توسعه اقتصادی- اجتماعی با الگوهای سیاست‌گذاری سه‌گانه در دوران پهلوی دوم»، ماهنامه جامعه‌شناسی سیاسی ایران، سال پنجم، شماره دوازدهم، اسفند ۱۴۰۱.
رجب ایزدی و مرتضی حیدرپور اینانلو، «برنامه‌های پنج‌گانه توسعه در دوران پهلوی و انقلاب اسلامی ایران»، جامعه‌شناسی اقتصادی و توسعه، شماره دوم، سال چهارم، پاییز و زمستان ۱۳۹۴.

پی‌نوشت‌ها:
1. احمدی حمید، بیداله خانی آرش، پسا توسعه‌گرایی و بازنمایی‌های انتقادی از گفتمان توسعه؛ رویکردی مردمی، مجله مطالعات توسعه اجتماعی ایران، سال:1392، دوره:5، شماره:3 (مسلسل 19)، ص 51.
2. البته باید برای دستیابی به عدد رشد واقعی، تغییر قیمت‌ها (به خاطر تورم) و استهلاک تجهیزات و کالاهای سرمایه‌ای را نیز از آن کسر کرد.
3. برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفاوت رشد، پیشرفت و توسعه از دیدگاه یک اقتصاددان، خبرگزاری ایسنا، 22 مهر 1399، isna.ir/xdGPbV.
4. مختار قادری، توسعه چیست و شاخص‌های توسعه کدم‌اند؟ روزنامه دنیای اقتصاد، 8 اسفند 1391، شماره 2866، ص 4.
5. ر.ک: زاهدی، محمدجواد، شاخص‌های توسعه، پایگاه انجمن جامعه‌شناسی ایران، 3 اسفند 1394،http://isa.org.ir/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D9%86%D8%B4%D8%B3%D8%AA
6. ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، مترجم ابراهیم مشفقی‌فر، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1393 ش، ص 85.
7. مجیدی، عبدالمجید، خاطرات عبدالمجید مجیدی، ویراستار: حبیب لاجوردی، تهران، انتشارات گام نو، ۱۳۸۱ ش، ص 175.
8. نظریات دولت و اقتصاد رانتی برای تبیین و توجیه فقدان توسعه‌یافتگی سیاسی و اقتصادی در کشورهای متکی به درآمد حاصل از رانت (مانند ثروت‌های خدادادی مثل نفت و معادن بزرگ) مورد استفاده قرارگرفته است‌.
9. برهان، محمود، شکست الگوی توسعه در دوران پهلوی دوم، روزنامه دنیای اقتصاد، 5 بهمن 1398، 
https://donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3619525
 

صفحه‌ها