پرسش وپاسخ

تبرئه یزید از واقعه عاشورا و به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانش، با واقعیات تاریخی در تعارض است و حتی بزرگانی از اهل سنت هم به آن اذعان دارند.
شبهه بی گناهی یزید در واقعه کربلا

پرسش:
برای سخنانی که مولوی مجیب الرحمن درباره قیام امام حسین و مقصر نبودن یزید بیان کرد و اینکه امام حسین علیه‌السلام درخواست بیعت با یزید داشت، چه توضیحی وجود دارد؟
 

پاسخ:
مولوی مجیب الرحمن انصاری (خطیب اهل سنت افغانستان که در انفجار تروریستی یازدهم شهریور 1401 در مسجد گذرگاه ولایت هرات کشته شد) در ضمن سخنانی که کلیپ آن در فضای مجازی منتشرشده، ضمن تأکید بر مظلومیت امام حسین علیه‌السلام، یزید را در شهادت آن حضرت بی‌گناه شمرده و تنها تقصیر یزید را کوتاهی در مجازات قاتلان امام حسین علیه‌السلام می‌داند. او ادعا می‌کند که «امام حسین حاضر شد با یزید بیعت کند ولی به او اجازه ندادند» و ازاینجا نتیجه می‌گیرد که «امام حسین با یزید دشمنی نداشت»! نیز ادعا می‌کند که برخی از علمای اهل سنت و جماعت، یزید را «سخت مقصّر می‌دانند» و برخی هم می‌گویند: «نه؛ چون [به شهادت رساندن امام حسین علیه‌السلام] به دستور یزید نبود و وقتی این قضیه رخ داد، چندین روز گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت و از خانواده امام حسین علیه‌السلام پذیرایی کرد و [آن‏ها را] با اعزاز و اکرام رهسپار مدینه کرد».
آیا به‌راستی، یزید دستور قتل امام حسین را نداده بود؟ آیا در فاجعه کربلا بی‌تقصیر بود؟ آیا یزید از شنیدن خبر شهادت امام حسین ناراحت شد و چند روز گریست؟ آیا با خانواده امام حسین با احترام برخورد کرد؟

بررسی گناه کار یا بی گناهی یزید
تلاش برای تبرئه یزید، با واقعیات تاریخی سازگار نیست و مطالبی که در بی‌گناهی یزید گفته می‌شود، هیچ مؤیدی در منابع تاریخی ندارد. بااین‌حال، از دیرباز برخی از وابستگان یا علاقه‌مندان به خاندان بنی امیه کوشیده‌اند با توجیهاتی شگفت، دامان یزید را از ننگ جنایات کربلا پاک کنند و یا دست‌کم، نقش او را در این فاجعه کم‌رنگ نشان دهند و یا بگویند او توبه کرد پس سزاوار لعن نیست!

اما واقعیت چیست؟

1 ـ دستور صریح یزید به قتل امام حسین علیه‌السلام
به گزارش یعقوبی (م. بعد از 292 ه.ق) در همان شبی که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید، نامه‌ای نیز به دست ولید بن عتبه حاکم مدینه داده شد که یزید در آن نوشته بود: «هنگامی‌که این نامه‏ام به تو رسید، حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و آن دو را به بیعت با من وا‌دار. پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهاى آن‌ها را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هر که سر باز زد، همان حکم را درباره او و درباره حسین بن على و عبدالله بن زبیر اجرا کن. والسلام».(1) 
ابن اعثم کوفی (م. 314 ه.ق) نیز مضمون دستور یزید را همین‌گونه و با تعابیری متفاوت نقل کرده است: «به همراه پاسخ این نامه، سر حسین بن علی را نیز نزد من بفرست. اگر چنین کنی، فرماندهی سپاهی بزرگ را به تو خواهم داد و پاداش و بهره فراوانی نزد من خواهی داشت و این، نعمتی یگانه است. والسلام»(2) .(3)  البته در نقل طبری، مضمون نامه با این تعبیر آمده است: «حسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را به‌شدت وادار به بیعت کن؛ چنان‏که هیچ راه گریزی نداشته باشند و بیعت کنند».(4) گویا در این نقل، مضمون نامه یزید نقل به معنا شده و دستور صریح مبنی بر قتل امام حسین از آن حذف‌شده است. ولی حتی اگر همین متن را هم عین عبارت یزید بدانیم، با توجه به این‏که یزید می‌دانست این افراد مخصوصاً امام حسین علیه‌السلام به‌سادگی بیعت نخواهند کرد، روشن است که با تأکید بر لزوم سخت‌گیری شدید برای بیعت، چراغ سبزی برای قتل امام به حاکم مدینه داده است.
یزید بعدها همین دستور را به عبیدالله بن زیاد نیز داد؛ چنان‏که وقتی امام حسین علیه‌السلام در کربلا اقامت فرمود، ابن زیاد نامه‌ای به او نوشت که ابن ‌اعثم کوفی مضمون آن را این‌گونه گزارش کرده است: «‌ای حسین! به من خبر رسیده که در کربلا منزل گزیده‌ای. یزید بن معاویه نیز برای من نوشته است بر بالشی تکیه ندهم و از نان سیر نشوم [یعنی خیلی سریع به این مسئله رسیدگی کنم] تا این‌که یا تو را به خداوند ملحق کنم (به شهادت برسانم) یا این‌که حکم من و یزید بن معاویه را بپذیری. والسلام».(5) ازاین‌رو، ابن زیاد از کشتن امام حسین پشیمان نبود و این کار را اطاعت از دستور یزید می‌دانست. به نقل ابوحنیفه دینوری (م. 282 ھ.ق)، وقتی کسی به عبیدالله گفت از کشتن امام حسین پشیمانی، او ‌گفت: «این‏که من حسین را کشتم، به این سبب بود که او بر پیشوای حاکم (یزید) و بر مردمى که در کارى متفق بودند، خروج کرد و پیشوا براى من نوشت و به من دستور قتل او را داد و اگر خطایى باشد، بر عهده یزید است‏.»(6)  ابن ‌اثیر جزری (م 630 ھ.ق) این عبارت را چنین گزارش کرده است: «کشتن حسین، به اشاره یزید بود که مرا بین کشته شدن خودم و کشتن حسین مخیّر نمود. من هم کشتن حسین را انتخاب کردم.»(7)  

2 ـ اظهار شادمانی یزید از شهادت امام حسین علیه‌السلام
بر اساس گزارش‌های تاریخی، یزید ابتدا از شهادت امام حسین علیه‌السلام خرسند بود؛ ولی بعد که با واکنش‌های تند اطرافیان مواجه شد، دریافت که این کار برای او تبعات بسیاری دارد و به‌حسب ظاهر، از کار عبیدالله بن زیاد تبرّی جست. حال آن‌که اگر او راضی به کشتن امام نبود، از همان ابتدا باید ناراحت می‌شد. او با خواندن شعر شنیعی با مطلع «لعبت هاشم بالملک فلا…» رضایت خود از حادثه کربلا را آشکار کرد و از انتقام کشتگان بدر سخن گفت(8)   و این نشان می‏دهد که خاطره‏‏ها و کینه‏های تلخ جنگ بدر، از طریق خانواده به او منتقل‌شده بود.
به‌علاوه، در گزارش‌های تاریخی تصریح‌شده است که هنگام ورود کاروان اسرا به شام، شهر را آذین‌بندی کرده بودند و اهل‌بیت در میان هلهله و صدای دف و طبل و شادی مردم وارد شهر دمشق شدند.(9)  آیا منطقی است که مردم دمشق این‌همه تدارکات را بدون اذن و رضایت یزید فراهم کرده باشند؟! فرض کنیم یزید از اقدامات عبیدالله در کوفه خبر نداشت؛ آیا از چند صد متری کاخ خود هم خبر نداشت؟ آیا مردم اطراف خود را هم نمی‌توانست از شادی در شهادت فرزند رسول خدا صلی‌الله علیه و آله منع کند؟

3 ـ عدم قصاص یا مجازات جانیان کربلا
اگر هیچ گزارشی دال بر این نداشتیم که یزید خود، دستور به قتل امام حسین علیه‌السلام داده و از قتل او شادمان بوده، بازهم نمی‌توانستیم بپذیریم که او از قتل امام ناراحت بوده است؛ زیرا اگر ناراحت بود، می‌بایست عبیدالله بن زیاد و عمر سعد و دیگر دست‌اندرکاران جنایات کربلا را مجازات کند. ولی هیچ گزارش معتبر یا حتی نامعتبری نداریم که نشان دهد یزید حتی یکی از سربازان دون‌پایه لشکر عمر سعد را مجازات یا حتی توبیخ کرده باشد! این، نکته‌ای است که مجیب الرحمن نیز خود بدان معترف است و می‌گوید: «یگانه غفلتی که از یزید سر زد، این بود که در مقابل قاتلین امام حسین تصمیم جدّی نگرفت»! پس یزید هرگز از جنایت کربلا ناخرسند نبود و اگر هم اظهار ناراحتی کرده باشد، مصلحتی بوده و آن‌هم بعد از افشاگری‌های حضرت سجاد و حضرت زینب و اعتراض برخی از حضار و اطرافیان بوده است. این هم که «یزید سه روز برای امام حسین گریست!» دروغی بیش نیست و هیچ مستند تاریخی ـ چه معتبر و چه نامعتبر ـ در این‌باره وجود ندارد.

4 ـ دیدگاه علمای اهل سنت
آنچه گذشت، نمونه‌هایی از گزارش‌های تاریخی است که نشان می‌دهد به شهادت رساندن امام حسین علیه‌السلام به دستور یزید بوده و یزید بر این کار اصرار هم داشته و از آن خرسند بوده است! بااین‌حال، شگفت است که مجیب الرحمن از یک‌سو مدعی است «اهل سنت و جماعت، همه بالاجماع معتقدند که امام حسین مظلومانه شهید شد و هر کسی که در قتل امام حسین دست داشته، یا شرکت داشته، و هر انسانی که به قتل امام حسین راضی بوده، ازنظر اهل سنت و جماعت انسان‌هایی فاسق و فاجر و بدبخت و شقیّ هستند» و از سوی دیگر، یزید را تبرئه می‌کند و لعن او را ناروا می‌شمارد.
شایان گفتن است که بسیاری از دانشمندان اهل سنت، دست یزید را آغشته به خون امام حسین علیه‌السلام و شهادت امام را به دستور یزید دانسته‌اند. سعید بن مسیّب (م حدود سال 95 ھ.ق) که از تابعیان معروف و یکی از فقهای هفتگانه مدینه بوده و در زمان حادثه کربلا نیز بین چهل تا پنجاه سال داشته، قتل امام حسین و اهل‌بیت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را به یزید نسبت می‌داد و سال‌های خلافت او را شوم می‌دانست!(10)   شمس‌الدین ذهبی (م 748 ھ.ق) از بزرگان اهل سنت، دلیل بی‌برکت بودن عمر یزید و دشمنی مردم با وی و خروج افراد بر او را جرائم او ازجمله «قتل الحسین واخوته و آله» می‌داند.(11)  
ابن جوزی (م. 597 ه.ق) که از علمای بزرگ اهل سنت است، یزید را ملعون می‌دانست و حتی بر روی منبر او را لعن کرد. نوه او (معروف به سبط ابن جوزی) نقل می‌کند: در آن روز، از جدّ من درباره یزید پرسیدند و او پاسخ داد: «نظر شما چیست درباره مردی که سه سال حکومت کرد. در سال اول حسین را به شهادت رساند. در سال دوم به مدینه حمله کرد و سه روز [تصرف در جان و مال و ناموس مردم] مدینه را برای سربازانش حلال دانست و در سال سوم کعبه را با منجنیق خراب کرد؟!». آنان گفتند: «چنین کسی را لعنت می‌کنیم». جد من نیز گفت: «پس لعنتش کنید».(12) 

5 ـ پذیرش مذاکره یا بیعت با یزید
در سخنان مجیب الرحمن تأکید شده است که امام حسین علیه‌السلام پیشنهاد کرد: «اجازه بدهید بروم با یزید بیعت کنم» و ازاینجا نتیجه می‌گیرد که: «معلوم می‌شود امام حسین با یزید دشمنی نداشت». این سخن نیز بسیار عجیب و دور از تحقیق است و هدفی جز تبرئه و تطهیر یزید ندارد. اگر امام حسین با یزید دشمنی نداشت، پس این‌همه فجایع به چه دلیل رخ داد؟ خودداری امام از پذیرش ولایت‌عهدی یزید در زمان معاویه، خودداری از بیعت با او پس از مرگ معاویه و خروج امام از مدینه و آن‌همه سخنان افشاگرانه علیه یزید در مکه و در میان مسیر که در کتب متعدد تاریخی و حدیثی ثبت‌شده، اگر از سر دشمنی با یزید نیست، پس از سر چیست؟!
اما این‏که امام حسین علیه‌السلام سه پیشنهاد داده و حاضرشده به شام نزد یزید برود و با خود او مذاکره کند یا با او بیعت کند، مطلبی است که در برخی منابع تاریخی آمده است؛ ولی تردیدهای جدّی در درستی آن وجود دارد. اصلاً امام از سال‌ها قبل و در همان زمان حیات معاویه با خلافت یزید مخالفت کرده بود و او را فردی فاسد خوانده بود. به‌علاوه، اگر قرار بود با یزید بیعت کند، از همان ابتدا از مدینه خارج نمی‌شد و جان خود و خانواده‌اش را به خطر نمی‌انداخت. تعابیری که امام از ابتدا به کاربرد، صراحت در این دارد که به‌هیچ‌عنوان حاضر به بیعت با یزید نبوده است. ازجمله این‏که فرمود: «انّی لا اُبایِعُ لَهُ أبَداً؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد»(13)  و یا این‏که فرمود: «مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ؛ چون منی با کسی همچون یزید بیعت نمی‌کند»(14) 
نکته دیگر، ابهام در گزارش‌ها و تعارض آن‏ها با یکدیگر است. طبری ابتدا تصریح می‌کند که هنگام مذاکره امام حسین با عمر سعد، یاران هر دو، از آنان فاصله گرفتند و هیچ‌کس نه سخن آنان را می‌شنید و نه صدایی از آنان به گوش کسی می‌رسید. ازاین‌رو، کسی نمی‌دانست میان آنان چه سخنانی ردوبدل شده است. بااین‌حال، مردم به گمانه‌زنی پرداختند و شایعاتی دراین‌باره بر سر زبان‌ها افتاد درحالی‌که نمی‌دانستند قضیه چه بوده. طبری سپس این گزارش را نقل می‌کند که امام حسین علیه‌السلام فرموده: «یکی از سه پیشنهاد مرا بپذیرید: یا به همان‌جایی که ازآنجا آمده‌ام، بازگردم یا دستم را در دست یزید بن معاویه بگذارم و میان من و خود، حکم کند یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که می‌خواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان همان‌جا می‌شوم، با همان وظایف و حقوق»؛ اما بلافاصله سخن عقبه سمعان را نقل می‌کند که گزارشی بسیار صریح است و فصل الخطاب در این بحث شمرده می‌شود. عقبه بن سمعان غلام بود. در روز عاشورا در جنگ شرکت نکرد و بعد هم چون غلام بود، جان سالم به در برد. او گفته است: «همراه حسین علیه‌السلام بودم و با او از مدینه به مکّه، و از مکّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و کلمه‌ای با مردم، چه در مدینه، چه در مکّه، چه درراه، چه در عراق و چه در میان لشکر تا روز شهادتش، سخن نگفت جز آن‌که من، آن را شنیدم. بدانید که ـ به خدا سوگند ـ حسین علیه‌السلام آنچه را که مردم می‎‌گویند و می‌پندارند، به آنان، واگذار نکرد. حسین، نه گفت که [می خواهد] دست در دست یزید بن معاویه بگذارد، و نه خواست که او را به مرزی از مرزهای مسلمانان بفرستند؛ بلکه فرمود: مرا وا‌بگذارید که در این زمین پهناور بروم تا ببینم که کار مردم، به کجا می‌انجامد.»(15) 
گزارش عقبه بن سمعان از یک‌سو حاکی از دروغ بودن این ادعا است که امام حاضر به بیعت با یزید شده، و از سوی دیگر، نشان می‌دهد که این شایعه، در همان زمان ساخته‌وپرداخته شده بوده و چیزی نیست که بعدها مورّخان و راویان درست کرده باشند. احتمال دارد که این شایعه با دسیسه عبیدالله بن زیاد و برای تضعیف شخصیت امام ساخته‌شده باشد و یا ممکن است عمر سعد این مطلب را از زبان امام نقل کرده تا شاید بتواند عبیدالله بن زیاد را راضی کند دست از سر امام حسین بردارد تا او هم بتواند بدون ریختن خون امام، برای حکمرانی به ری برود. مؤید احتمال دوم این است که بنا بر نقلی، این سه پیشنهاد در نامه عمر سعد به عبیدالله، از زبان امام حسین مطرح‌شده است.(16)  
خلاصه این‏که هرچند شایعه شده بود که امام حسین علیه‌السلام حاضرشده با یزید بیعت کند؛ ولی این شایعه واقعیت نداشت و به‌دروغ به امام حسین نسبت داده‌شده؛ ولی نویسندگان و ناقلان اموی مسلک، بر آن انگشت تأکید نهادند تا بتوانند دامان یزید را از قتل امام پاک شمارند و جنایت کربلا را تماماً بر عهده عبیدالله بن زیاد بیندازند.(17)  البته چون آتش کربلا را خود یزید شعله‌ور کرده بود، حتی برفرض پذیرش این شایعه نیز نمی‌توان بی‌گناهی یزید را نتیجه گرفت و تنها نتیجه آن برفرض صحت، تأکید بیش‏تر بر مظلومیت امام است.
اما این ادعا که سر امام حسین علیه‌السلام بر نیزه نرفت و گردانده نشد و با اهل‌بیت ایشان با احترام رفتار شد، آن‌قدر مضحک است که ردّ آن نیازی به استدلال ندارد. انبوهی از گزارش‌های تاریخی به‌علاوه وجود مقامات متعددی با عنوان «رأس الحسین» در نقاط مختلف، جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که سر مطهر امام از تن جدا شد و ابتدا به کوفه و سپس به شام فرستاده شد.(18)   

نتیجه:
خلاصه این‏که تبرئه یزید از واقعه عاشورا و به شهادت رساندن امام حسین و یارانش، با واقعیات تاریخ و گزارش‌های متعدد در تعارض است و نه‌تنها شیعیان، بلکه بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت نیز تصریح کرده‌اند که قتل امام حسین (ع)، بر عهده یزید است. این هم که گفته‌شده امام حاضر شد با یزید بیعت کند، شایعه‌ای دروغ است که در همان زمان و با اهدافی خاص پراکنده شد به‌هیچ‌وجه قابل‌قبول نیست و اگر هم درست باشد، دلالتی بر بی‌گناهی یزید ندارد.

 

 

پی نوشت:
1. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ ‏الیعقوبى، ج ‏، ص 241.
2. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 18.
3. تعبیر «النعمه واحده» گویا به این معنا است که چنین نعمتی نصیب تو شده که دومی ندارد و چنین فرصتی دیگر تکرار نخواهد شد.
4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 338.
5. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 84 و 85.
6. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 284.
7. ابن اثیر، علی بن محمد شیبانی جزری، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۴۰.
8. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 114.
9. برای نمونه، به گزارش معروف خوارزمی از سهل بن سعد ساعدی بنگرید. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 2، ص 60 ـ 61 (نقل در: گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهداء علیه‌السلام، ج 2، ص 105 ـ 106)
10 طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۲، ص ۲۵۳.
11 ذهبی، شمس‌الدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 5، ص 30.
12. سبط ابن الجوزی الحنفی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره خواصّ الامه فی خصائص الائمه، ص ۲۶۱.
13. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 12.
14. همان، ص 14.
15. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص ۴۱۳ ـ 414.
16. همان، ص 414.
17. برای بررسی دقیق‌تر این مطلب ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیه‌السلام، ج 1، ص 709 ـ 714.
18. برای آگاهی بیش‏تر دراین‌باره ر.ک: گروهی از تاریخ‌پژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیه‌السلام، ج 1، ج 2، ص 75 و 118 و 573 ـ590.

 

امام حسین علیه‌ السلام قیام خویش را با هدف اصلاح دین جد خویش و احیای امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده بود و دعوت کوفیان، حجت را بر ایشان تمام کرد.
حرکت امام حسین علیه السلام به کربلا با وجود علم به شهادت

پرسش:
وقتی امام حسین (ع) می دانست با رفتن به سمت کوفه به شهادت خواهد رسید، چرا از این کار منصرف نشد با اینکه بسیاری از اطرافیان حضرت به ایشون گفتند که به احتمال زیاد با رفتن به کوفه جان خود را از دست می دهند. 
البته چون این حرف ها برپایه سابقه مردم کوفه بود و قطعی نبود قبول میکنیم که دلیل کافی نبود تا امام به وظیفه امامت خود عمل نکند. ولی وقتی که مسلم بن عقیل به ایشون نامه نوشت که من را دارند می کشند و مردم کوفه هم بد عهدی کردند، چرا تصمیم امام عوض نشد. 
اصلا اگر قرار بود که تصمیمشان عوض نشود چرا مسلم بن عقیل را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستادند؟
 

پاسخ:
یزید در ابتدای حکومتش به والی خود در مدینه دستور داد که حسین بن علی علیه‌السلام باید با او بیعت کند و در صورت عدم بیعت باید کشته شود.(1) اماآن حضرت حاضر به بیعت بایزید نشد و بیان داشت که: شخصی مانند من باشخصی مانند یزید بیعت نمی کند.(2)  لذا امام باهدف امر به معروف ونهی ازمنکر وزنده کردن دین جدش قیام خودرا علیه حکومت اموی وشخص یزید آغاز کرد.(3)   
امام حسین علیه‌السلام بعد از عدم پذیرش بیعت با یزید برای حفظ جان خویش و یارانش از 28 رجب سال 60 ه.ق شبانه از مدینه به سمت مکه حرکت کردند(4)  و از 3 شعبان سال 60 ه.ق(5)  تا روز 8 ذی‌الحجه همان سال در مکه مقیم شدند و در طول این مدت سعی کردند تا دیگر مسلمانان را نیز متوجه خطری کنند که جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد.
نکته قابل تأمل این است که یزید هیچ وقت حاضر نشد درخواست بیعت خود از امام حسین علیه‌السلام و تهدید به قتل امام علیه‌السلام در صورت عدم بیعت بردارد. امام در جوابی که ابن عمر دادند این مسئله را به صراحت بیان کردند. کلام آن حضرت این بود: «ان القوم لایترکونی ...فلایزالون حتی ابایع وانی کاره فیقتلونی»(6)  (این گروه مرا رها نخواهند کرد ...تا من بیعت کنم و من نمی‌خواهم چنین کنم؛ بنابراین آن‌ها مرا خواهند کشت). یزید به حدی بر این تصمیم خود جدی بود که عده‌ای مسلح را با هدف ترور امام در ایام حج به مکه فرستاده بود.(7)  همین امر سبب گردید تا حضرت در این فکر باشند تا در صورت فراهم آمدن شرایط از مکه خارج شوند.
در طول مدت اقامت امام حسین علیه‌السلام در مکه مردم کوفه با فرستادن نامه‌های متعدد از آن حضرت درخواست کردند تا ایشان به کوفه بیاید تا با کمک آن‌ها بتواند در مقابل حکومت یزید و امویان قیام کند. کثرت این نامه‌ها و درخواست‌ها به‌گونه‌ای بود که آن حضرت برای بررسی صحت و سقم ادعای کوفیان مسلم بن عقیل را به سوی آنان فرستاد. مسلم نیز بعد از رسیدن با کوفه در نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام تعداد زیاد بیعت‌کنندگان را تأیید کرد و امام را به کوفه دعوت کرد.(8)  بر اساس این نامه تعداد بیعت‌کنندگان ۱۲ هزار(9)   یا 18 هزار(10)  و بر اساس نقل برخی مورخان تمام مردم کوفه برای بیعت و حمایت از امام با مسلم پیمان بسته بودند.(11)  
بر اساس این نامه تعداد بیعت‌کنندگان برای برپایی قیامی در کوفه کافی بود و با اتکا به همین موضوع بود که امام حسین علیه‌السلام با دریافت نامه مسلم، رهسپار کوفه شد.(12) اما بعد از اینکه خیر شهادت در میانه راه به امام حسین علیه‌السلام رسید آن حضرت به چند دلیل حرکت خویش به سمت کوفه را ادامه دادند:
1. درخواست فرزندان و برادران مسلم انتقام‌گیری از قاتلان مسلم بن عقیل بود(13)  که حضرت را برای ادامه راه مصمم‌تر کرد.
2. جایگاه امام(ع) با حضرت مسلم متفاوت بود و این احتمال که کوفیان در مواجهه با امام به خود بیایند وایشان را یاری فرمایند وجود داشت. این مطلب را برخی یاران حضرت به آن حضرت بابیان این مطلب یادآوری کردند که: و الله ماانت مثل مسلم ابن عقیل ولوقدمت الکوفه لکان الناس الیک اسرع(14)   (شما مثل مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید مردم به سرعت به شما خواهند پیوست).

نتیجه:
امام حسین علیه‌السلام قیام خویش را با هدف اصلاح دین جد خویش و احیای امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده بود. یزید نیز دستور داده بود که امام یا باید بیعت کند یا باید کشته شود. هنگامی‌که امام در مکه بود و مردم را برای قیام دعوت می‌نمود تنها مردم کوفه برای یاری امام اعلام آمادگی کردند. تعداد زیاد بیعت‌کنندگان با امام به حدی بود که حجت را بر ایشان تمام کرد و آن حضرت تصمیم گرفتند تا به سمت کوفه حرکت کنند. بعد از شهادت مسلم بن عقیل نیز آن حضرت با توجه به مشورتی که با یاران خویش داشتند ادامه سفر به سمت کوفه را انتخاب کردند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر:
در این زمینه مطالعه کتاب تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیه‌السلام نوشته جمعی از تاریخ‌پژوهان به سرپرستی استاد مهدی پیشوایی که از سوی انتشارات موسسه امام خمینی در قم چاپ شده است.

 

پی نوشت:
1. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۱.
2. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 11.
3. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین علیه‌السلام، مکتبه المفید، ج 1، ص 188.
4. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۰.
5. همان.
6. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 25.
7. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 99.
8. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۹۵.
9 دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص ۲۴۳.
10. ابن سعد، الطبقات الکبرى متمم الصحابه الطبقه الخامسه، ج ۱، ص ۶۵.
11. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج ۵، ص ۳۹.
12. گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهداء علیه‌السلام، ج ۱، ص ۵۸۸-۵۹۲.
13. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 168.
14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج 5، ص 398.

از سخنان امام حسین علیه السلام و شواهد تاریخی روشن می شود که یکی از مهم‌ترین علت های خروج ایشان از مکه پیش از شروع مناسک حج، توطئه ترور ایشان در مکه بود.
توطئه ترور امام حسین علیه السلام در مکه

پرسش:
درباره توطئه ی ترور امام حسین علیه السلام در مکه در منابع معتبر چه مطالبی نقل شده است؟ چرا پیش از خروج امام علیه السلام اقدامی نکردند؟
 

پاسخ:
امام حسین علیه‌السلام پس از شهادت پدرشان امیرالمؤمنین علیه‌السلام از کوفه به مدینه برگشته بودند و در آنجا سکونت داشتند؛ تا آنکه معاویه به هلاکت رسید و پسرش یزید خلیفه گردید. یزید به حاکم مدینه دستور داد تا از مردم به‌خصوص از امام حسین علیه‌السلام بالاجبار بیعت بگیرد و این کار باعث شد تا حضرت در شب 28 رجب سال 60 هجری همراه با بیشتر خاندان خویش و بعضی یاران از مدینه خارج و در 3 شعبان وارد مکه شوند. مدت چندانی از ورود امام علیه السلام به مکه نگذشته بود که شیعیان عراق خبر مرگ معاویه را دریافت کردند و از سرپیچی امام حسین علیه‌السلام نسبت به بیعت با یزید باخبر شدند. آن ها با ارسال نامه هایی از امام علیه‌السلام دعوت کردند تا رهسپار کوفه شوند. از سوی دیگر قصد ترور و دستگیری امام حسین علیه‌السلام در مکه سبب شد تا ایشان قبل از شروع اعمال حج، از مکه خارج و راهی کوفه شوند.
 مهم‌ترین سندی که نشان می  دهد عده ای قصد ترور حضرت را داشتند سخنان خود امام حسین علیه‌السلام است. از سخنان ایشان در برابر مخالفت بزرگان مکه  نسبت به خروج از مکه و حرکت به‌سوی کوفه، چنین برمی‌آید که امام علیه‌السلام ماندن بیشتر در مکه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود می‌دانستند؛ چنان‌که در جواب ابن عباس می‌فرماید: «کشته شدن در مکانى دیگر براى من دوست‌داشتنی‌تر از کشته شدن در مکه است».(1)  
بعدها نیز ابن عباس در نامه‌ای به یزید نوشت: «من فراموش نمی‌کنم که چگونه حسین را از حرم رسول خدا صلی‌الله علیه و آله راندی و اینکه به مأمورانت دستور دادی تا او را [در حرم] به قتل برسانند».(2) 
 در جای دیگر امام حسین علیه‌السلام به عبدالله بن زبیر فرمودند: «به خدا سوگند! اگر یک وجب خارج از مکه کشته شوم، براى من دوست‌داشتنی‌تر است تا آنکه به‌اندازه یک وجب در داخل مکه کشته شوم. به خداوند سوگند! اگر من به لانه‌ای از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آنچه را از من می‌خواهند، به دست آورند».(3)  
 یا در سخنی دیگر به گونه تعریض آمیز به ابن زبیر که بعدها در مکه موضع گرفته و لشکریان یزید حرمت حرم را خواهند شکست_ می‌فرماید: «پدرم علی علیه‌السلام براى من نقل کرد که در مکه قوچى است که به‌وسیله آن حرمت شهر شکسته می‌شود و من دوست ندارم که مصداق آن قوچ باشم».(4)  
همچنین امام علیه‌السلام در برابر برادرشان محمد حنفیه، به‌صراحت از قصد ترور یزید در محدوده حرم امن الهى سخن می کنند.(5)  در برخی منابع به‌جای ترور از دستگیری امام علیه‌السلام سخن به میان آمده؛ شیخ مفید می‌نویسد: «وقتی امام حسین علیه‌السلام تصمیم گرفت به عراق برود، خانه خدا را طواف و بین صفا و مروه سعی کرد؛ از اِحرام خود خارج شد و آن را عُمره قرار داد؛ زیرا با دستگیر شدن در بین مناسک نمی‌توانست اعمال حج را به پایان برساند؛ چون می‌خواستند ایشان را دستگیر کنند و نزد یزید بن معاویه ببرند؛ ازاین‌روی امام علیه‌السلام با خانواده خود و شیعیانش از مکه خارج شدند».(6)  
فتال نیشابوری و شیخ طبرسی نیز ازجمله بزرگانی هستند که به این نکته اشاره ‌کرده‌اند.(7)  همین دلیل بود که امام علیه‌السلام در پاسخ به فرزدق که پرسید چرا عجله داری و برای حج درنگ نمی کنی؟ فرمود: «اگر شتاب نکنم، دستگیر می‌شوم».(8)  در بعضى از متون هم شواهدی وجود دارد که نشان می دهد یزید، عده‌ای را همراه با سلاح‌های فراوان در مکه برای ترور یا دستگیری امام علیه‌السلام آماده کرده بود.(9) 

با این حال در مورد اینکه چرا پیش از آنکه امام حسین علیه‌السلام از مکه خارج شوند، اقدامی از جانب مخالفین صورت نگرفت باید به چند نکته توجه داشت: 

اولاً: همان شب اول که امام حسین علیه‌السلام را نزد حاکم مدینه احضار کردند، حضرت تنها نرفتند؛ بلکه جمعی از یاران و اهل خاندان خود را همراه خود بردند و به آنان فرمودند: «من وارد خانه می‌شوم. اگر شما را فراخواندم یا صدای ولید را شنیدید که بلند شده، همه باهم به یاری من بیایید. وگرنه، همین‌جا بمانید تا نزد شما برگردم».(10)  این نشان می‌دهد که آن حضرت از همان ابتدا، تدابیر امنیتی لازم را می‌اندیشید و کشتن آن حضرت، کار ساده‌ای نبوده است.

ثانیاً: هرچند مأموران یزید در مکه نیز در پی کشتن امام حسین علیه‌السلام بودند؛ ولی به‌هرحال مکه حرم امن بود و در چنین مکانی می توانست کشته شدن امام حسین علیه‌السلام به‌صورت آشکار، برای حاکم مکه و همه دستگاه اموی سنگین و پرهزینه باشد. ازاین‌رو، می‌بایست امام را مخفیانه بکشند و گویا تا پیش از مراسم حج، شرایط این کار، فراهم نبوده است.

ثالثاً: هرکسی حاضر به اجرای دستور یزید و کشتن امام علیه‌السلام نبود. در منابع تاریخی آمده است که وقتی ولید بن عتبه حاکم مدینه، امام حسین علیه‌السلام را به بیعت با یزید فراخواند و امام علیه‌السلام آن شب را مهلت گرفت و رفت، مروان او را سرزنش کرد که چرا اجازه دادی برود! می بایست او را مجبور به بیعت می‌کردی و اگر نمی‌پذیرفت، گردنش را می‌زدی! ولید در پاسخ گفت: «اگر هر آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند از آن‌من باشد باز حاضر نخواهم بود تا حسین به دست من کشته شود»؛ یا به نقلی دیگری می گوید: «سبحان‌الله! حسین را فقط به این خاطر بکشم که می‌گوید بیعت نمی‌کنم؟ به خدا سوگند! به گمان من، در روز قیامت، کسی که به خاطر خون حسین بازخواست شود، ترازوی عملش نزد خداوند سبک خواهد بود».(11) 
این در حالی است که ولید فردی از خاندان بنی‌امیه بود؛ با این حال، حاضر به کشتن آن حضرت نشد. روشن است که در میان دیگر مردم نیز کم‏تر کسی حاضر بود دست به چنین جنایتی بزند. چنان که وقتی یزید، ولید را عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را حاکم مکه و مدینه کرد، او برادرش یحیی بن سعید را مأمور کرد که جلوی خروج امام علیه‌السلام از مکه را بگیرد؛ ولی او هم بعد از یک درگیری مختصر، از ادامه درگیری با امام علیه‌السلام خودداری کرد و به اعتراض زبانی و سرزنش امام علیه‌السلام بسنده نمود. (12)  

 نتیجه:
از سخنان امام حسین علیه السلام و شواهد تاریخی روشن می شود که یکی از مهم‌ترین علت های خروج از مکه پیش از شروع مناسک حج، به سمت کوفه را می توان خطر جانی و یا دستگیری ایشان از جانب مخالفین در مکه و دعوت گسترده ی مردم کوفه دانست. همچنین ازیک‌طرف تدابیر امنیتی که از جانب یاران و اطرافیان امام حسین علیه‌السلام صورت می‌گرفت و از طرف دیگر حفظ حرمت و امنیت شهر مکه، سبب می‌شد تا کسی نتواند به‌صورت آشکار علیه امام علیه‌السلام اقدام کند. علاوه بر دلایل مذکور شخصیت و جایگاه خود امام حسین علیه‌السلام نیز به‌گونه‌ای بود که هرکسی حاضر به کشتن ایشان نبوده است.

 

جهت مطالعه‌ی بیشتر:
 1- قصه‌های کربلا،  نوشته ی علی نظری منفرد.

پی نوشت:
1. ابن کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه والنهایه، ج ۸، ص ۱۵۹.
2. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج‏2، ص 249.
3. أبی مخنف، لوط بن یحیى ازدى‏، وقعه الطف‏، ص 152.
4. همان.
5. سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 64.
6. مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۶۶.
7. فتال نیشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظین و بصیره المتعظین (ط- القدیمه)، ص ۱۷۷؛ طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ۱، ص ۴۴۵.
8. سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 64.
9. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 339.
10. ابی مخنف، وقعه الطف، ص ۸۱؛ پاورقی 5.
11. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385.
12. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385.
 

امام حسین علیه‌السلام با حضور در مکه و آگاه ساختن مردم از اهداف و برنامه‌های خویش، گام بسیار بزرگی در بیدار سازی مردم نسبت به تحریف دین برداشتند.
اتفاقات مدت زمان اقامت امام حسین علیه‌السلام در مکه

پرسش:
در مکه در ایام اقامت امام حسین علیه السلام قبل از قیام، چه اتفاقاتی رخ داده و اقدامات آن حضرت چه بود؟
 

پاسخ:
بعد از آن‌که امام حسین علیه‌السلام در 28 رجب سال 60 هجری (پس از اطلاع از مرگ معاویه) از مدینه خارج شده(1)  و در 3 شعبان وارد مکه شد،(2)  تا 8 ذی‌حجه که مکه را به‌قصد کوفه ترک کرد، به مدت 4 ماه در مکه سکونت داشت.(3) حضرت در طول این مدت، اقدامات مختلفی را انجام داد. ایشان قصد داشت تا با استفاده از ظرفیت عظیم کنگره حج (چه در خود مکه و چه در طول مسیر)، مسلمانان را نسبت به مسائل مهم جهان اسلام و تهدیدات متوجه آن (در رأس آن، بنی‌امیه و یزید بن معاویه) آگاه ساخته و مقدمات یک حرکت جدی بر ضد بنی‌امیه را آماده سازد.
این اقدامات به‌طور خلاصه عبارت‌اند از:

1. برگزاری نماز جماعت: ازجمله اقدامات اساسی امام حسین علیه‌السلام در زمان حضور خود در مکه، اقامه نماز جماعت و حضور جمع فراوانی از صحابه و تابعین در این مراسم بود.(4)   این اقدام امام، با وجود حاکم مکه و نیز شخصیت‌هایی همچون عبدالله بن عمر، ابن زبیر و ابن عباس و دیگر صحابه برجسته پیامبر، زنگ خطری بود برای دستگاه خلافت مبنی بر حضور یک رقیب جدی در امر خلافت که می‌توانست قدرت و موجودیت آنان را زیر سؤال ببرد.

2. یکی از اقدامات مهم امام حسین علیه‌السلام در مدت اقامت خویش در مکه، نامه‌نگاری با برخی سران و بزرگان خارج از مکه و حتی یزید بن معاویه بود که جداگانه به هرکدام از آن‌ها اشاره خواهیم کرد:

2- 1. دریافت نامه کوفیان و اقدام امام حسین علیه‌السلام امری نبود که از نظر صحابه و تابعین و بزرگان از مسلمانان پنهان بماند. سابقه انتقاد و مخالفت جدی ایشان با معاویه و ولایتعهدی یزید، اکنون با مرگ معاویه و خلافت یزید، بزرگان و شیعیان کوفه را بر آن داشت تا برای باز گرداندن خلافت به فرزندان علی بن ابی‌طالب دست به دامان امام حسین علیه‌السلام شوند؛ ازاین‌رو، پس از اطلاع از عدم بیعت حضرت با یزید و حضور ایشان در مکه، طی چند نوبت نامه نگاری با امام، از ایشان درخواست کردند تا به کوفه عزیمت کرده و به عنوان خلیفه مسلمین با وی بیعت کنند. از این جهت، حضرت برای آگاهی و اطمینان از ادعا و ثبات قدم مردم کوفه نامه‌ای برای بزرگان آن‌ها نوشته و در آن، ضمن معرفی مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امین و مورد اعتماد خویش و تعیین مسئولیت مسلم در کوفه، از آنان خواست تا از وی هم حمایت و اطاعت کرده تا در فرصت مقتضی به سوی آنان رهسپار شود.(5)  پس از آنکه حضرت پاسخ خود را به آخرین فرستادگان کوفیان (هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی) داد،(6)  مسلم را همراه تنی چند از یاران خویش از جمله قیس بن مسهر صیداوی به کوفه روانه ساخته و توصیه‌های لازم را به آن‌ها نمود.(7)

2- 2. ارسال نامه برای بزرگان بصره؛ از دیگر مراکزی که مقصد نامه‌های امام حسین علیه‌السلام بود، شهر بصره است. بسیاری از بزرگان صحابه از جمله منذر بن جارود، احنف بن قیس، مسعود بن عمرو، یزید بن مسعود نهشلی در این شهر حضور دارند. در این نامه، حضرت ضمن معرفی خود و خاندان خویش و نیز یادآوریِ ظلمی که به‌واسطه غصب خلافت در حق ایشان روا داشته شده، خود را شایسته این جایگاه دانسته و علاوه بر اشاره به از بین رفتن سنت‌ها و زنده شدن بدعت‌ها، آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر اسلام دعوت نموده و ایشان را به اطاعت از خویش فراخواند.(8) به جز منذر بن جارود، بقیه این افراد نامه حضرت را مخفی نگاه داشتند. منذر که دخترش همسر ابن زیاد (والی بصره) بود، از ترس اینکه این نامه از دسیسه‌های ابن زیاد برای آزمودن وفاداری وی باشد، او را از این امر با خبر ساخت؛ عبیدالله نیز بی‌درنگ حامل نامه امام (ابو رزین سلیمان) را دستگیر و اعدام کرده و خود عازم کوفه شد.(9)  به واسطه نامه امام به بزرگان بصره برخی از آنان مانند یزید بن مسعود نهشلی به همراه برخی دیگر از قبائل طی ارسال نامه‌ای به حضرت، به دعوت وی لبیک گفتند لکن قبل از ملحق شدن به ایشان، خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام را دریافت کردند که بسیار از این امر افسوس خوردن(10).  

2- 3. پاسخ به نامه یزید؛ بعد از آنکه یزید از حضور امام حسین علیه‌السلام در مکه و تحرکات ایشان و نیز قصد ایشان برای حرکت به سمت عراق آگاه شد، ابتدا نامه‌ای به ابن عباس نوشته و تلاش کرد تا از طریق او، امام را از هرگونه اقدام تحریک‌آمیز بر ضد خلافت بر حذر دارد. ابن عباس نیز پیغام و دغدغه یزید را به امام حسین علیه‌السلام منتقل کرد.(11)  حضرت پس از دریافت نامه یزید، پاسخ او را تنها با ذکر آیه‌ای از قرآن کریم که بیانگر جدایی اسلام از کفر و نیز برائت متقابل پیامبر از کفار و منکران خدای متعال است، این چنین داد: ﴿بسم الله الرحمن الرحیم و إن کذبوک فقل لی عملی و لکم عملکم أنتم بریئون مما أعمل و أنا بریء مما تعملون﴾.(12)  

3. ملاقات‌ها و رفت و آمدهای مکرر با شخصیت‌ها؛ خبر عدم بیعت امام حسین علیه‌السلام با یزید و ورود ایشان به مکه، خیلی زود در سرتاسر سرزمین‌های اسلامی منتشر شد. تصادف این مسئله با ایام حج سبب سرعت انتشار این خبر بود. حضور امام حسین علیه‌السلام در این مراسم دینی و عبادی بزرگ با توجه به مخالفت وی با یزید می‌توانست خطری جدی برای دستگاه خلافت به دنبال داشته باشد؛ به‌ویژه آنکه چنین شخصیتی قطعاً با استقبال پرشوری از جانب مسلمانان مواجه خواهد شد. ابن اعثم و خوارزمی نوع استقبال و دیدار مردم با ایشان را با عبارت «فرح شدید» و نیز ملاقات شبانه روزی با امام توصیف می‌کنند.(13)  عمرو بن سعید بن عاص که از طرف یزید جانشین ولید بن عتبه در مدینه شده بود، به عنوان امیرالحاج منصوب شده، خود را به مکه رسانده و مأمور شد تا تحرکات امام حسین علیه‌السلام را به یزید گزارش کند. شدت این ملاقات‌ها و شور و شعف مردم و نامه ‌نگاری‌های امام با کوفیان وعزم امام برای سفر به عراق، سبب شد تا عمرو بن سعید طی نامه‌ای خطر این امر را به یزید گوشزد کرده(14) و در ادامه، تصمیم به قتل امام بگیرد.(15)  

دیدارها و گفتگوهای متعددی با شخصیت‌های دینی، اجتماعی و سیاسی در طول این مدت داشتند. دیدار و گفتگو با برخی دیگر از بزرگان قریش؛ منابع تاریخ اسلام گزارش‌های دیگری را از دیدار افراد سرشناس قریش با امام حسین علیه‌السلام از جمله گفتگو با ابن عباس در دو نوبت،(16)  گفتگو با محمد حنفیه اندکی قبل از خروج از مکه،(17)  گفتگو با عبدالله بن عمر در دو مرحله،(18)  گفتگو با عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام،(19)   گفتگو با عبدالله بن زبیر(20)   که میانه‌ی خوبی با اهل‌بیت علیهم‌السلام نداشت. در چند نوبت و تنی چند از دیگر صحابه نقل کرده‌اند.(21)  در تمام این دیدارها، سخن از اصرار و سفارش این شخصیت‌ها به امام حسین علیه‌السلام مبنی بر کوتاه آمدن امام و بیعت با یزید و نیز انصراف از سفر به سمت کوفه است. امام حسین علیه‌السلام نیز در مقابل، ضمن بر شمردن بدعت‌ها و جنایات بنی‌امیه و بی‌لیاقتی شخص یزید و همچنین اشاره به نامه‌های متعدد کوفیان و درخواست آنان برای سفر به عراق، آنان را به عدم سکوت در برابر جنایات بنی‌امیه سفارش کرده و از عزم خود برای مقابله با یزیدیان گفت.
بدین ترتیب، امام حسین علیه‌السلام با حضور در مکه و آگاه ساختن مردم از اهداف و برنامه‌های خویش از طریق ملاقات با آن‌ها به‌ویژه در ایام کنگره حج و نیز نامه‌نگاری با برخی از شخصیت‌های برجسته جهان اسلام، حکام اموی را بر آن داشت تا در جهت حفظ موجودیت خویش تمام تلاش خود را برای اخذ بیعت از ایشان و ممانعت از حرکت وی به سمت کوفه مصروف داشته و در صورت عدم موفقیت در این امر، برای حذف فیزیکی وی اقدام کنند.

 جهت مطالعه‌ی بیشتر:
تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیه‌السلام، جمعی از تاریخ‌پژوهان زیر نظر استاد مهدی پیشوایی.

پی نوشت:
1.  طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 341؛ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان العکبری، الارشاد، ج 2، ص 34.
2. همان، ص 35.
3. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ص 381؛ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان العکبری، الارشاد، ص 35 و 66؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 371.
4. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 1، ص 199.

5.  طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ص 353؛ مفید، ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان العکبری، الارشاد، ج 2، ص 39. 
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ص 353؛ دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص 340.
7. طبری، پیشین، ص 354؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 3، ص 370.
8. طبری، پیشین، ص 357؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 1، ص 199.
9. ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 113؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 1، ص 199
10. ابن نما، نجم الدین جعفر بن محمد، مثیرالاحزان، ص 29؛ ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص 113.
11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى،  ص 448-450.
12. سوره یونس، آیه 41. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 69؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 1، ص 219.
13. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 23؛ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 1، ص 190.
14. خوارزمی، پیشین، ج 1، ص 190.
15. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 248-249؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 386.
16. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ص 383-384؛ دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، الاخبار الطوال، ص 360-361
17. ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، ص 170
18. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 25؛ مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۸۱. 
19. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ص 382؛ ابن اثیر، علی بن محمد شیبانی جزری، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 545.
20. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، پیشین، ج 5، ص 383؛ ابن اثیر، علی بن محمد شیبانی جزری، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 546.
21. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: ابن سعد، «ترجمه الحسین و مقتله»، فصلنامه تراثنا، شماره 10، ص 166-167؛ ابن عساکر، ابوالحسن علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج 65، ص 127.
 

متواتر بین شیعه و سنی است که شأن نزول سوره مبارکه «انسان»، اهل بیت پیامبر یعنی امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم اجمعین است.
شأن نزول سوره مبارکه «انسان»

پرسش:
آیا سوره انسان (هل اتی) در شأن اهل البیت علیهم السلام نازل شده است؟
 

پاسخ:
ابن عباس مى‏گوید: «حسن و حسین علیهما السّلام بیمار شدند، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با جمعى از یاران به عیادتشان آمدند، و به على علیه السّلام گفتند: اى ابو الحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مى‏كردى. على علیه السّلام و فاطمه علیها السّلام و فضه كه خادمه آنها بود نذر كردند كه اگر آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند.
چیزى نگذشت كه هر دو شفا یافتند، در حالى كه از نظر مواد غذائى دست خالى بودند على علیه السّلام سه من جو قرض نمود، و فاطمه علیها السّلام یك سوم آن را آرد كرد، و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت: «السّلام علیكم اهل بیت محمّد صلّى اللّه علیه و آله سلام بر شما اى خاندان محمد! مستمندى از مستمندان مسلمین هستم، غذائى به من بدهید». آنها همگى مسكین را بر خود مقدم داشتند، و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.
روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار وقتى كه غذائى را آماده كرده بودند (همان نان جوین) یتیمى بر در خانه آمد آن روز نیز ایثار كردند و غذاى خود را به او دادند (بار دیگر با آب افطار كردند و روز بعد را نیز روزه گرفتند).
در سومین روز، اسیرى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه آمد. این بار نیز سهم غذاى خود را به او دادند. هنگامى كه صبح شد على علیه السّلام دست حسن و حسین علیهما السّلام را گرفته بود و خدمت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمدند هنگامى كه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آنها را مشاهده كرد دید از شدت گرسنگى مى‏لرزند! فرمود: این حالى را كه در شما مى‏بینم براى من بسیار گران است، سپس برخاست و با آنها حركت كرد هنگامى كه وارد خانه فاطمه علیها السّلام شد دید در محراب عبادت ایستاده، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبیده، و چشمهایش به گودى نشسته، پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ناراحت شد در همین هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت اى محمّد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مى‏گوید، سپس سوره «هل اتى» را بر او خواند».
آنچه را در بالا آورديم نص حديثى است كه با كمى اختصار در" الغدير" به عنوان" قدر مشترك" ميان روايات زيادى كه در اين باره نقل شده آمده است، و در همان كتاب از 34 نفر از علماى معروف اهل سنت نام مى‏برد كه اين حديث را در كتابهاى خود آورده‏اند (با ذكر نام كتاب و صفحه آن). 
به اين ترتيب روايت فوق از رواياتى است كه در ميان اهل سنت مشهور بلكه متواتر است . و اما علماى شيعه همه اتفاق نظر دارند كه اين هيجده آيه يا مجموع اين سوره، در ماجراى فوق نازل شده است، و همگى بدون استثناء در كتب تفسير يا حديث، روايت مربوط به آن را به عنوان يكى از افتخارات و فضائل مهم على ع و فاطمه زهرا و فرزندانشان آورده‏اند. حتى اين مطلب به قدرى معروف و مشهور است كه در اشعار شعرا، و حتى در شعر معروف" امام شافعى" آمده است.  

یزید بواسطه بی اعتنایی به احکام الهی وفسق و فجورهایی که انجام می داد صلاحیت جانشینی رسول خداصل الله علیه و آله نداشته وبر مسندی نشسته بود که هیچ مشروعیتی نداشت.
چرایی قیام امام حسین علیه السلام بر علیه یزید

پرسش:
می‌گویند جرم یزید خطاهایی مثل شرب خمر و سگ بازی و شطرنج و... منکرات این‌چنینی بود، آیا او انسان‌هایی را کشته بود که امام حسین علیه‌السلام بخواهد علیه او قیام کند؟
 

پاسخ:
یزید بن معاویه بن ابی ‌سفیان، دومین خلیفه اموی بود که در سال ۶۰ هجری پس از مرگ پدرش معاویه به خلافت رسید و 3 سال حکومت نمود. یزید از جهت شخصیتی هیچ اعتنایی به احکام اسلامی نداشت و نخستین کسی بود که به‌صورت موروثی خلیفه شد. امام حسین علیه‌السلام در همان ابتدا با خلافت یزید مخالف بودند و اعتقاد داشتند که با خلافت یزید از اسلام هیچ اثری باقی نمی‌ماند؛ لذا با یک حرکت اعتراضی علیه حکومت او قیام نمودند که منجر به شهادت ایشان و یارانشان در عاشورای سال 61 ق، گردید.
در بیان علت قیام امام حسین علیه‌السلام باید دانست که امام علیه‌السلام از همان ابتدا با خلافت یزید مخالفت داشتند؛ نه بدین معنا که او در دوران حکومتش اقدامی انجام داده باشد و امام علیه‌السلام بخواهند با قیامشان رفتار او را محکوم کنند؛ بنابراین برای روشن شدن علت مخالفت امام حسین علیه‌السلام با خلافت یزید، لازم است رفتارهای یزید و وضعیت مسلمین تبیین شود.
شخصیت یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که از کودکی به خوردن شراب علاقه‌مند بود.(1)  هیچ ابایی از خوردن آن نداشت و در ملاء عام شراب‌خواری می‌کرد. در گزارشی آمده که:  «یزید به هنگام خلافت پدرش در سفر حج بود که پس از مراجعه به شهر مدینه؛ در کنار حرم رسول خدا صلی‌الله ‌علیه‌ و آله نسبت به شریعت اسلام دهن‌کجی نمود و در حضور مردم شراب‌خواری کرد؛ تا اینکه وقتی شنید امام حسین علیه‌السلام و ابن عباس قصد ورود به خانه او را دارند دستور داد شراب را بردارند». 
در ادامه‌ی گزارش آمده: «وقتی امام حسین علیه‌السلام از او درباره‌ی بوی شراب در این خانه سؤال پرسیدند؛ یزید دستور می‌دهد که شراب را بیاورند و به امام علیه‌السلام تعارف کنند. امام علیه‌السلام رفتار او را سرزنش نمودند و فرمودند: شراب بلای جانت باشد اما یزید در برابر این سخن، مستانه به شعرخوانی پرداخت».(2) 
 در گزارشی شخصی به نام زیاد حارثی نقل می‌کند: «شرابی را که یزید به من نوشاند، هیچ‌گاه مانندش را ندیده بودم؛ گفتم: چنین شرابی تاکنون نخورده‌ام، گفت: از انار حُلوان و عسل اصفهان و شکر اهواز و کشمش طائف و آب بردی، تهیّه شده است».(3) بی موالاتی یزید به اینجا ختم نمی‌شود تا جایی که او نسبت به ترک احکام شرعی نیز هیچ ابایی نداشت. ابن کثیر در وصف او می‌نویسد: «یزید نمی‌توانست بر شهوت خود غالب گردد و آن را کنترل کند. با روی خوش از مجالس شهوت و انواع آن استقبال می‌کرد، از بزرگ‌ترین واجب خدا یعنی نماز طفره می‌رفت و از تارکان آن بود».(4) 
حال چگونه می‌شود، چنین شخصی بر مسند رسول خدا صلی‌الله علیه و آله بنشیند و امام علیه‌السلام سکوت کنند. یزید وقتی هم که به خلافت رسید، از رفتارهای سابقش دست برنداشت و به کارهای گذشته‌ی خود ادامه داد؛ در این باره جاحظ می‌نویسد: «وقتی یزید بن معاویه به خلافت رسید؛ همان یزید شراب‌خوار و بوزینه ‌باز و پلنگ‌ باز و فاسقی بود که به بیماری ابنه (نوعی بیماری جنسی) مبتلا بود».(5)  
 باوجود بذل و بخشش‌هایی که یزید به برخی افراد داشت؛ با این حال وضعیت فساد به‌گونه‌ای بود که چنین افرادی هم نمی‌توانستند سکوت کنند. در گزارش منذر بن زبیر که از یزید صد هزار درهم پاداش گرفته بود به مردم مدینه گفت: «یزید اگرچه صد هزار درهم به من هدیه داده است، ولی این هدیه نمی‌تواند از بازگویی حقایق مانع شود؛ به خدا سوگند یزید شراب می‌نوشد و آن‌قدر در حال مستی به سر می‌برد که نماز را ترک می‌کند».(6) یکی دیگر از همین افراد می‌گوید: «جوایز ارزنده یزید مانع از گفتن حقایق نمی‌شود، من او را دشمن خدا دیدم که همیشه در حال مستی و شرب خمر است دیدم».(7)  
رفتارهای یزید بن معاویه به‌گونه‌ای بود که تمامی سرشناسان مکه و مدینه با خلافت او مخالف بودن و او را شایسته‌ی این امر نمی‌دانستند، ازجمله مخالفین او می‌توان به عبدالرحمن بن ابى بکر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر(8)  و عایشه(9)  اشاره داشت؛ بنابراین وضعیت یزید به‌گونه‌ای بود که هیچ‌کس او را سزاوار خلافت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله نمی‌دانست و لزومی نداشت که او انسانی را کشته باشد تا امام علیه‌السلام بخواهند علیه او قیام کنند. ضمن اینکه بسیاری از شیعیان مانند عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی به دستور پدر او معاویه به شهادت رسیده بودند، ولی با این حال، امام حسین علیه‌السلام نسبت به رفتار او قیام نکردند؛ هرچند که اعتراض به او داشتند.(10)  باید توجه داشت ارتکاب چنین گناهانی برای کسی که ادعای خلافت اسلامی و جانشینی رسول خدا صلی‌الله علیه و آله را دارد جرم کمی نیست.
 یکی از عللی که سبب شد امام حسین علیه‌السلام در دوران خلافت معاویه سکوت کنند؛ اما در برابر خلافت یزید از همان ابتدا مخالفت کنند و دست به قیام بزنند؛ مفاد صلح ‌نامه‌ای بود که میان معاویه و امام حسن علیه‌السلام بسته شده بود؛ چراکه در یکی از بندهای صلح‌نامه تعیین شده بود که معاویه پس از خودش حق تعیین خلافت ندارد.(11)  به همین جهت ایشان از همان زمان معاویه با خلافت یزید مخالف بودند. 
در گزارشی آمده که روزى معاویه به امام حسین علیه‌السلام گفت: «مردم مدینه هم عشیره‌ی یزید هستند و مدینه خانه‌ی اوست، اما مردم مدینه با خلافت یزید موافق نیستند. اگر من کسی بهتر از یزید را لایق خلافت می‌دیدم، او را به این کار نصب می‌کردم. امام علیه‌السلام در پاسخ کوبنده‌ای به معاویه فرمود: آهسته باش اى معاویه! تو کسی را کنار گذاشتی که هم خودش، هم پدر و هم مادرش بهتر از او (یزید) هستند. معاویه گفت: گویا خلافت را بر خویش می‌خواهی؟ امام علیه‌السلام فرمودند: اگر برای خود بخواهم، دور نخواهد بود. معاویه گفت: یا اباعبدالله! در آنچه مادر تو بهتر از مادر یزید است شکی نیست. پدرت نیز دارای فضیلت، سابقت، هجرت و قرابتى است که با پیامبر صلی‌الله علیه و آله دارد. امّا بین تو و او، واللّه که او برای امّت محمد صلی‌الله علیه و آله و خلافت بهتر از تو هست. امام علیه‌السلام فرمود: باانصاف سخن کن اى معاویه! چه کسی برای امّت جدم بهتر از من است؟ یزید خمّار فاسق فاجر را بهتر از من معرفی می‌کنی؟ معاویه گفت: آرام باش و از یزید این‌گونه سخن نکن که او در حقّ تو جز نیکویى سخن نمی‌کند. امام حسین علیه‌السلام گفت: آنچه من از او مى‏دانم اگر او از من بداند، بیاید بگوید تا چیزى پوشیده نماند. معاویه گفت: برخیز و از جانت بترس که اگر اهل شام آنچه را من از تو در حق یزید شنیدم، بشنوند. آن ها دشمن تو و دشمن پدر تو هستند».(12)  همچنین امام حسین علیه‌السلام در نامه‌ای شدیداللحن پس از محکوم کردن معاویه نوشتند: «تو جوانکى شراب‌خوار و سگ‌باز را (اشاره به یزید) به ولایت‌عهدی خود رساندى. با این کار، خودت را خوار کرده و دینت را نابود ساخته و مردم را تباه کرده‌ای! والسلام».(13)  

نتیجه:
یزید بن معاویه شخصی بود که با رفتارهایی چون شراب‌خواری، سگ بازی، بی‌اعتنا به احکام شرعی، هیچ‌گونه صلاحیتی برای تصدی خلافت پیامبر صلی‌الله علیه و آله را نداشت. همچنین طبق عهدی که در صلح‌نامه‌ی میان امام حسن علیه‌السلام و معاویه بسته شده بودند، معاویه حق جانشینی برای خود نداشت و خلافت حق خود سید الشهداء علیه‌السلام بود؛ بنابراین لازم نبود، یزید جنایتی چون قتل و غارت انجام دهد تا منجر به قیام ایشان شود؛ همین‌که او بر مسندی نشسته که هیچ‌گونه مشروعیت برایش ندارد و با خلافتش دین مردم را به تباهی می‌کشاند؛ مهم‌ترین دلیل بود تا امام حسین علیه‌السلام سکوت نکنند و علیه او دست به قیام بزنند.

جهت مطالعه‌ی بیشتر:
1- دانشنامه‌ی امام حسین علیه‌السلام، به کوشش جمعی از محققان زیر نظر مرحوم آیه الله ری‌شهری.

پی نوشت:
1. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۳.
2. ابن عساکر، على بن حسن شافعى، تاریخ مدینه دمشق‏‏، ج ۶۵، ص ۴۰۶.
3. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۶.
4. ابن‌کثیر، اسماعیل بن کثیر، البدایه و النهایه، انتشارات دارالفکر، ج ۸، ص ۲۵۲.
5. عمرو بن بحر جاحظ، البیان و التبیین، ج ۲، ص ۸۴.
6. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص ۴۸۱.
7. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج ۱، ص ۵۲.
8. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228.
9. عاملی نباطی، علی من محمد، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج 3، ص 45.
10. دینوری، ابن‌قتیبه، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۲۰۲-۲۰۴.
11. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 1، ص 533.
12. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج ۴، ص ۳۳۹.
13. دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 202-204.

شواهد و قرائن بیانگر این است که اکثر قریب به اتفاق سپاه عمرسعد را کوفیان تشکیل می دادند و جمعی به عنوان سپاه شام، به لشکریان عمرسعد نپیوسته است.
بررسی حضور شامیان در سپاه عمرسعد

پرسش:
آیا در کربلا غیر از مردم کوفه، شامیان هم حضور داشتند؟
 

پاسخ:
ازنظر تاریخی مسلّم است که عمر سعد و لشکریان او، از کوفه به کربلا اعزام‌شده بودند. ولی این‏که آیا غیر از کوفیان حاضر در کربلا، فرد یا گروهی از شام نیز در کربلا بوده یا نه، اختلافی است. برخی از منابع، بر عدم حضور شامیان در کربلا تصریح کرده‌اند؛ ولی در برخی گزارش‌‏ها از تعابیری استفاده شده که گویا گروهی شامی نیز در کربلا حضورداشته‌اند.

گزارش مسعودی و منابع متقدم
مسعودی (م 346 ھ.ق) تصریح کرده است که همه‌کسانی که درصحنه شهادت امام حسین علیه السلام حضور داشتند، فقط از اهالی کوفه بودند و هیچ‌کسی از شامیان در کنار آنان نبود. (1) سبط ابن جوزی (م 654 ھ.ق) نیز به استناد مسعودی نوشته است: «هیچ‌یک از اهل شام در جنگ با حسین علیه السلام شرکت نداشت و همه آنان از کوفیانی بودند که به او نامه نوشته بودند». (2)
همچنین، طبری و بسیاری دیگر از کسانی که وقایع کربلا را با جزئیات نقل کرده‌اند، گرچه چنین تصریحی به عدم حضور شامیان نکرده‌اند، هیچ سخنی هم از حضور فرد یا گروهی شامی در کربلا نگفته‌اند. آری؛ طبری از ابومخنف نقل کرده است که وقتی مسلم بن عقیل در کوفه شورید، عبیدالله بن زیاد پرچمی برای شَبَث بن رِبعی آماده کرد و او را بیرون فرستاد و به او دستور داد که مردم را بترسانید و بگویید: «دسته‌هایی از سپاهیان شام در راه کوفه هستند». (3) قرائن و شواهد حاکی از آن است که دست کم در آن زمان، خبری از سپاه شام نبوده و عبیدالله با این دروغ و ترفند، خواسته مردم کوفه را بترساند و از همراهی با مسلم باز بدارد. گزارش‌های بعدی که طبری نقل می‌کند، حاکی از این است که از قضا ترفند عبیدالله کارگر بوده است؛ چون پس از آن بود که اشراف با مردم سخن گفتند و آنان را از سپاهیان شام و عقوبت عبیدالله می‌ترساندند. مردم با شنیدن سخنان اشراف، پراکندگى گرفتند و رفتن آغاز کردند. زن بود که پیش فرزند یا برادر خویش مى‏آمد و مى‏گفت: «بیا برویم. آن‌ها که مى‏مانند، بس‌اند». مرد بود که پیش فرزند یا برادر خویش مى‏آمد و مى‏گفت: «فردا سپاه شام مى‏رسد. از جنگ و شر چه مى‏خواهى؟! بیا برویم» و او را مى‏برد؛ و همچنان پراکنده مى‏شدند و از جاى مى‏رفتند؛ چنان‌که هنگام شب، سى کس با ابن عقیل در مسجد نبود. (4) ابن اعثم نیز تهدید مردم به خطر حمله عن قریب سپاه شام و تأثیر آن در پراکنده شدن مردم از گرد مسلم را گزارش کرده است. (5)
با این حال، برخی با استناد به تعبیر «اهل الشام» یا تعابیری از این دست که در برخی گزارش‌‏ها آمده، معتقد به حضور لشکری از شام در کربلا هستند. این گزارش‌‏ها نیازمند تأمّل و بررسی‌اند. در برخی موارد احتمال خطا وجود دارد و برخی موارد نیز ممکن است اشاره به وابستگی سیاسی داشته باشند.

احتمال خطا در تعبیر «اهل شام»
در برخی موارد که گزارش‌های حاوی تعبیر «اهل شام» یا مانند آن را با گزارش‌های مشابه در منابع معتبر مقایسه می‌کنیم، می‌بینیم که عین همان مطلب بدون تعبیر «اهل شام» آمده و بررسی قرائن ما را به این نتیجه می‌رساند که تعبیر «اهل شام» به اشتباه به کار رفته است. از آن جمله است گزارش ابن شهرآشوب که می‌گوید: «عبیدالله بن زیاد، شمر را با چهار هزار نفر از اهل شام روانه کربلا کرد». (6) این در حالی است که در دیگر گزارش‌های مربوط به اعزام شمر به کربلا، اسمی از شامیان نیست و به‌علاوه، اگر لشکری از شام به کربلا آمده بود، حتماً فرماندهی می‌داشت و فرماندهان نیز غالباً افرادی سرشناس‌اند که نامشان در گزارش‌‏ها ثبت می‌شود؛ ولی اسم فرمانده شامیان در هیچ منبعی ذکر نشده و اساساً باوجود چنین فرماندهی، لزومی نداشت که شمر فرماندهی شامیان را بر عهده بگیرد. ابو مخنف و دیگران نیز در معرّفی بخش‌های مختلف سپاه عمر سعد در صبح روز عاشورا، هیچ نامی از شامیان و فرمانده آنان نیاورده‌اند و نام شمر را نیز تنها به‌عنوان فرمانده جناح چپ لشکر عمر سعد ذکر کرده‌اند. (7)

 داستان ازرق شامی
ملاحسین کاشفی در گزارشی که درباره چگونگی مبارزه و شهادت قاسم بن حسن علیه السلام آورده، از فردی به نام ازرق شامی یاد می‌کند «که سپهسالار بعضى از لشکر شام بود» و وقتی قاسم مبارز طلبید، عمر سعد به او گفت: «ای ازرق! هرسال از یزید ده هزار دینار می‌ستانى و طنطنه شجاعت به اسماع دلاوران شام و عراق مى‌رسانى…» و او را تحریک به مبارزه با قاسم کرد. ازرق عار داشت با نوجوانی مبارزه کند؛ ولی پس از این‌که چهار پسرش به دست قاسم کشته شدند، خود نیز به نبرد با قاسم تن داد و مانند «خیارِ تر» به دو نیم شد!(8)  ماجرای ازرق شامی در هیچ منبع معتبری نیامده و کاشفی نیز سندی برای آن ذکر نکرده و داستان مفصّل عروسی و جانبازی و شهادت حضرت قاسم را با تعبیر «راوی گوید…» آغاز کرده است. ازاین‌رو، بسیاری از محققان و عاشورا پژوهان به این داستان اعتماد ندارند و برخی آن را از مصادیق تحریف می‌دانند؛ مخصوصاً این‏که در این گزارش، نحوه شهادت قاسم و نام قاتلش نیز با آنچه در منابع معتبر آمده، تفاوت دارد. (9)

گزارش قاضی نعمان
قاضی نعمان مغربی (م 363 ھ.ق) نیز در شرح وقایع بعد از شهادت امام حسین علیه السلام گزارشی را از زبان امام سجاد علیه السلام نقل می‌کند که در ضمن آن فرموده: «مردی از اهل شام نزد من آمد و در حالی که می‌گریست، مرا به دوش گرفت و با خود برد». (10) در ادامه آمده است که آن مرد با احترام و ملاطفت با امام سجاد برخورد می‌کرد و امام را در خیمه خود جای داد و بعد هم او را نزد عبیدالله نبرد؛ ولی عبیدالله سراغ امام سجاد را گرفت و برای کسی که او را بیابد، سیصد درهم جایزه قرار داد و آن مرد شامی ناچار شد امام را دست بسته تحویل دهد تا مؤاخذه‌اش نکنند و از این بابت از امام عذرخواهی کرد.
روشن است که این گزارش با این جزئیات قابل‌قبول نیست؛ زیرا با گزارش‌های متعدّد دیگری که حاکی از همراهی امام سجاد با دیگران اسیران کاروان حسینی است، منافات دارد. نیز از گفت‌وگوی عبیدالله با امام سجاد که در منابع دیگر نقل‌شده، معلوم می‌شود که عبیدالله گمان می‌کرده امام سجاد علیه السلام در کربلا به شهادت رسیده. گویی خبر شهادت علی‌اکبر را شنیده بوده و او را همان امام سجاد پنداشته و ازاین‌رو، وقتی از امام می‌پرسد تو که هستی؟ می‌فرماید «علی بن الحسین» و عبیدالله می‌گوید: مگر علی بن الحسین را خداوند نکشت؟ و… . حال چگونه ممکن است که او پیش از این برخورد، سراغ امام سجاد را گرفته باشد؟ و اساساً چگونه آن فرد جرئت داشته امام سجاد را ـ که بی‌شک، مهم‌ترین فرد در کاروان اسرا بوده ـ پنهان کند؟!

گزارش ابن عبد ربه
ابن عبد ربه (م 328 ھ.ق) آورده است که مردی از اهل شام (رجلٌ من اهل الشام) عبدالله بن الحسن را که از زیباترین مردمان بود، دید و گفت: «من این نوجوان را می‌کشم…»؛ اما جزئیات بعدی و جملاتی که از زبان امام حسین علیه السلام در واکنش به شهادت این نوجوان نقل کرده، (11) با آنچه طبری و دیگران از ابومخنف درباره عبدالله بن حسن نقل کرده‌اند، (12) تفاوت دارد و در عین حال، بسیار شبیه آن چیزی است که با تفصیل بیش‏تری، درباره قاسم بن حسن نقل‌شده است. (13) پس با اطمینان می‌توان گفت که آنچه ابن عبد ربه نقل کرده، مربوط به قاسم است که نام قاتل او هم «عمرو بن سعد بن نُفیل ازدی» است (14) و چون ازدی است، به‌یقین، اهل شام نبوده! پس تعبیر «رجل من اهل الشام» در عبارت ابن عبد ربه، اگر تحصیف نباشد، به معنای «مردی از لشکر وابسته به دربار شام» است و نه به معنای کسی که حقیقتاً از منطقه شام به کربلا آمده باشد.

 گزارش ابن سعد
نیز ابن سعد (م 230 ھ.ق) در شرح شهادت علی‌اکبر علیه السلام می‌گوید: مردی از اهل شام علی بن حسین اکبر را صدا زد و چون مادرِ علی‌اکبر نوه دختری ابوسفیان بود، به او گفت: «تو با امیرالمؤمنین یزید نسبت خویشاوندی داری. اگر می‌خواهی برایت امان بگیریم و هرکجا خواستی برو». (15) در این‌گونه موارد، احتمال دارد که «اهل شام» صفت همه لشکریان باشد و نه بخش خاصی از سپاه عمر سعد.

گزارش ابن اعثم و ابن شهرآشوب
ابـن اعثم در شرح جانبازی و شهادت علی‌اکبر علیه السلام پس از ذکر رجز او می‌نویسد: «سپس حمله کرد و پـیـوسـتـه می‌جنگید تا آن‌که اهل شام به خاطر افراد زیادی که از آن‌ها کشته بود، فریاد برآوردند». (16) این تعبیر نیز کاملاً سازگار بامعنای پیش‌گفته است؛ زیرا برفرض وجود شامیان در سپاه عمر سعد، علی‌اکبر تنها با آن‏ها نمی‌جنگید که فقط آن‏ها از فراوانیِ کشتگان خود فریاد اعتراض بلند کرده باشند. پس منظور، همان سپاهیان عمر سعد است که حامی خلافت شام بودند.  یا تعبیر ابن شهرآشوب که می‌گوید «اهل شام» قاتل قاسم بن حسن را از دست امام حسین علیه السلام نجات دادند. (17) البته در صحت این روایت تردید است؛ زیرا طبق نقل‌های دیگر، قاتل جناب قاسم، خود زیردست و پای اسبان کشته شد؛ (18) اما برفرض صحت، می‌توان آن را به همان معنای عامی که گفتیم، حمل کرد.

روایت صدوق و کلینی
صدوق نیز در گزارش لحظه شهادت امام حسین علیه السلام تعبیر «اهل شام» را به کار برده و می‌گوید: «دشمن خدا سنان ایادى و شمر بن ذی‌الجوشن عامرى در میان جمعى از شامیان آمدند و بالاى سر او ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحت کنید». (19)
تعبیر «اهل شام» در حدیثی هم که کلینی (م 329 ھ.ق) درباره روزه گرفتن در تاسوعا از امام صادق علیه السلام نقل کرده، آمده است: «تاسوعا روزی است که در آن، حسین علیه السلام و یـارانـش ـ که خداوند از آنان خشنود باد ـ در کربلا به محاصره درآمدند؛ سپاه شام بر ضد او اجتماع کردند و گرفتارش ساختند...». (20) روشن است که محاصره کنندگان امام، سپاه کوفیان بودند و حتی اگر هم‌گروهی از شامیان در کربلا حاضر می‌بودند، بازهم درست نبود که محاصره امام و یارانش را به شامیان نسبت دهیم. پس ناگزیریم بگوییم منظور امام صادق علیه السلام از این تعبیر، تبعیت سپاه عمر سعد از خلافت مستقر در شام بوده است. به تعبیر دیگر، چون شام مرکز خلافت امویان و مقرّ یزید بود، سپاه عمر سعد به آن دیار نسبت داده‌شده و «اهل شام» یعنی «پیروان یزید، خلیفه مستقر در شام».

 جمع‌بندی معنای «اهل شام»
با توجه به آنچه گفته شد، گویا تعبیر «اهل شام» که در برخی گزارش‌‏‏‏ها آمده، به معنای بخشی خاص از سپاه عمر سعد نیست؛ بلکه منظور از آن، همه سپاهیان است و برای بیان ماهیت سیاسی آنان به کار رفته و نه سکونتگاه و موطن آنان؛ یعنی با توجه به استقرار خلافت معاویه و یزید در شام، «شامی بودن» یا «اهل شام بودن» می‌تواند به معنای «اموی بودن و پیرو بنی‌امیه بودن» باشد. کما این‏که وقتی گفته می‌شود: «امویان یا لشکر بنی‌امیه چنین کردند»، منظور این نیست که آن افراد همگی از طایفه بنی‌امیه بوده‌اند؛ بلکه منظور، کسانی هستند که در حزب اموی جای داشته‌اند و پیرو بنی‌امیه بوده‌اند. در جنگ صفین نیز تعبیر «عراقیان» برای سپاهیان امیرالمؤمنین علیه السلام به کار می‌رفت؛ در حالی که همه آنان ساکن عراق نبودند و دست‌کم خود امام و نزدیکان ایشان از مدینه آمده بودند. (21) چنین کاربردی برای واژگان منسوب، امروزه نیز رایج است. مثلاً وقتی می‌گوییم: «فلان سیاستمدار آمریکایی است»، گاهی به این معنا است که او ازنظر فکری و موضع‌گیری سیاسی وابسته به آمریکا یا طرفدار منافع آمریکا است؛ درحالی‌که شاید هرگز حتی به آمریکا سفر هم نکرده باشد.

 احتمال حضور افراد شامی
با این همه باید توجه داشت که سپاه عمر سعد، تحت امر حکومت یزید در شام بود و بعید نیست حکومت مرکزی افرادی را برای نظارت و کسب خبر و یا با مأموریت‌های شبیه این، به کوفه و کربلا فرستاده باشد. پس چه‌بسا افراد معدودی که از شام آمده بودند نیز در حادثه عاشورا نقش‌آفرینی کرده باشند؛ ولی قرائن تاریخی حاکی از این است که هیچ لشکر و سپاهی از شام به کربلا نیامد و اساساً عبیدالله نیز اصرار داشت که خودش قضیه را حل‌وفصل کند و افتخار سرکوب قیام حسینی را نصیب خود سازد و حضور سپاهی از شام، چنین افتخاری را از انحصار او خارج می‌کرد! پس اگر هم فردی از دیار شام در کربلا حضورداشته، به‌صورت فردی بوده است.

 نتیجه
خلاصه این‏که با توجه به‌تصریح برخی از مورّخان بر کوفی بودن همه لشکریان عمر سعد و نیز با توجه به قرائن و شواهد تاریخی، با اطمینان می‌توان گفت که هیچ لشکری از شام، به کربلا نیامد و تعابیری همانند «اهل شام»، اگر ناشی از اشتباه راوی با نویسنده نباشد، حاکی از ماهیت سیاسی سپاه عمر سعد است و نه سکونتگاه آنان. بااین‌حال، بعید نیست که برخلاف تصریح مسعودی، چند نفر شامی به‌صورت فردی ـ و نه در قالب یک لشکر ـ در کربلا حضور یافته باشند.

 پی‌نوشت‌ها:
1. «و کان جمیع من حضر مقتل الحسین من العساکر و حاربه و تولى قتله من أهل الکوفه خاصه، لم یحضرهم شامیٌ»؛ مسعودی، ابوالحسن، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، 1409 ھ.ق، ج 3، ص 61.
2. «لم یحضر قتال الحسین أحد من أهل الشام بل کلهم من أهل الکوفه ممن کاتبه»؛ سبط ابن الجوزی، شمس‌الدین یوسف بن حسام‌الدین قز اوغلی، تذکره الخواص، قم، منشورات الشریف الرضی، 1418 ھ.ق، ص 226.
3. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ق/ 1967 م، ج 5، ص 370.
4. طبری، همان، ص 371؛ نیز ترجمه تاریخ طبری به قلم ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375 ھ.ش، ج 7، ص 2947 ـ 2948.
5. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد بن اعثم، الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، الطبعه الأولى، 1411 ھ.ق/1991 م، ج 5، ص 49 ـ 50.
6. «... فبعث شمر بن ذی‌الجوشن السلولی فی أربعه آلاف من أهل الشام»؛ ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ھ.ق، ج 4، ص 98.

7. ر.ک: طبری، همان، ج 5، ص 422.
8. کاشفی، ملا حسین بن علی، روضه الشهدا، تصحیح: عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، قم، انتشارات نوید اسلام، 1382 ھ.ش، ص 405 ـ 408.
9. در این گزارش آمده است: «شبث بن سعد نیزه بر سینه قاسم زد که سر سنان از پشت مبارکش بیرون آمد». کاشفی، همان، ص 409.
10. مغربی، قاضی نعمان بن محمد تمیمی، شرح الاخبار فی فضائل الائمه الاطهار، تحقیق: سید محمد حسینی جلالی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی (انتشارات جامعه مدرسین)، ج 3، ص 156 ـ 157، ح 1089.
11. ابن عبد ربه اندلسى، العقد الفرید، لبنان ـ بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1404 ھ.ق، ج ‏5، ص 129.
12. طبری، همان، ج 5، ص 447.
13. طبری، همان، ج 5، ص 447.
14. طبری، ج 5، ص 468.
15. ابن سعد، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات الکبرى، الطبقه الخامسه، تحقیق: محمد بن صامل السلمى، الطائف، مکتبه الصدیق، ط الأولى، 1414 ھ.ق/1993 م، خامسه 1، ص 471.
16. «ثم حمل رضی‌الله‌عنه، فلم یزل یقاتل حتى ضجّ أهل الشام من یده و من کثره من قتل منهم، فرجع إلى أبیه‏…»؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 115.
17. «فحمل علیه الحسین فقطع یده و سلبه أهل الشام من ید الحسین»؛ ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی‌طالب، ج 4، ص 106.
18. «و جالت الخیل بفرسانها علیه، فوطئته حتى مات‏»؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 447.
19. «صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین، الامالی، قم، انتشارات کتابخانه اسلامیه، چاپ چهارم، 1362 ش، ص 165»؛ مجلس 30، ح 1.
2. «فَقَالَ: تَاسُوعَاءُ یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ أَصْحَابُهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِکَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ خَیْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَیْهِ…»؛ 
کلینی،  محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چهارم، 1407 ق، ج 4، ص 147 (باب صوم عرفه و عاشورا، ح 7).
21. برای نمونه ر.ک: طبری، همان، ج ‏4، ص 557.
 

کاهش شدید و مداوم ارزش پول ملی نتیجه عدم انضباط مالی و سیاست‌های ناصحیح اقتصادی است، اما ابداً معیار صحیحی برای فهم رفاه عمومی و بزرگی اقتصاد نیست.
مقایسه ارزش پول ملی ایران با کشورهای جنگ زده

پرسش:
چرا ارزش پول ملی کشور از ارزش پول کشورهای همسایه که امنیت چندانی ندارند (افغانستان و عراق) پایین‌تر است؟
 

پاسخ:
قیمت و ارزش یک دینار عراقی در بهار سال 1403، حدود 470 ریال و ارزش یک افغانی (واحد پول کشور افغانستان) حدوداً هشت هزار و چهارصد ریال است. (1) چگونه است که کشورهایی مانند عراق و افغانستان که از اشغال، جنگ داخلی، ناامنی و محرومیت‌های اقتصادی شدید رنج می‌برند، از پول قوی‌تری نسبت به پول ایران برخوردار هستند؟ حتی این بحث مطرح می‌شود که با توجه به مقیاس گذشته (ارزش پول ایران نسبت به پول همسایگان) از رشد چند ده برابری اقتصاد آنان نسبت به ایران سخن گفته می‌شود.
ابتدا باید به این نکته توجه کنیم که قوت و ضعف اقتصاد یک کشور را باارزش پول ملی و نرخ تورم (2) محاسبه نمی‌کنند. برای نمونه پاسخ را با این سؤال آغاز می‌کنیم که چون نرخ تورم کشورهای سوریه، افغانستان و عراق پایین‌تر از ایران است، آیا حاضریم در آن کشورها زندگی کنیم؟ اینجا به این پاسخ می‌رسیم که اگرچه تورم و کاهش ارزش پول ملی یک بلای اقتصادی و نتیجه مدیریت ناصحیح منابع پولی است، اما ارزش پول ملی، هیچ ربطی به رفاه ندارد. چراکه:

1. با حذف صفرها، می‌توان یک‌شبه ارزش پول ملی را بسیار بالا برد؛ در حالی که در رفاه عمومی هیچ تغییری رخ نمی‌دهد. دقت کنید اگر ما 4 صفر را از پول ملی‌مان حذف کنیم، ارزش پول ملی‌مان از نزدیک به نصف کشورهای جهان بهتر می‌شود؛ چنانچه از سال ۱۹۶۰ تاکنون، در ۷۱ مورد دولت‌های درحال‌توسعه، مجبور به حذف چندین صفر از پول ملی خود شده‌اند. طی این مدت ۱۹ کشور یک‌بار اقدام به حذف صفر کرده و ۱۰ کشور نیز ۲ بار این سیاست را اجرا کرده‌اند. آرژانتین، یوگسلاویِ سابق و برزیل نیز هرکدام به ترتیب با 4، 5 و 6 بار اجرای سیاست حذف صفر، رکوردی ماندگار برجای گذاشتند. یا ترکیه در سال 2005 شش صفر را از لیر خود حذف کرد. (3)

2. به زبان ساده، قدرت خرید مردم اهمیت دارد نه صفرهای پول کشور. در واقع میزان درآمد مهم است. اینکه میزان درآمد یک فرد چه قدرت خریدی به او می‌دهد؛ اما به زبان تخصصی‌تر سطح رفاه مردم یک کشور بر اساس شاخص سرانه تولید ناخالص داخلی (4) بر اساس برابری قدرت خرید سنجیده می‎شود. در واقع بررسی درآمد سرانه در کنار ارزش پول ملی است که می‌تواند وضعیت قدرت خرید مردم را نشان دهد. (5) اما چگونه ارزش پول یک کشور سقوط می‌کند؟ در یک عبارت، انضباط مالی نقش بسیار مهمی در ارزش پول دارد. وقتی دولت‌ها تعهدات مالی فراوانی دارند به اقداماتی دست می‌زنند که خلاف انضباط مالی است. (6) مانند چاپ پول بدون پشتوانه.

3. جمهوری اسلامی ایران تعهدات سنگینی در جهت خدمت¬رسانی و جبران برخی کمبودهای بخش خصوصی و مردمی دارد که بسیاری از دولت‌های دنیا زیر بار این تعهدات گسترده نمی‌روند. غیر از دستگاه عریض و طویل اداری و دولتی بودن بخش‌های بسیار زیادی در کشور و بیمه همگانی و پرداخت یارانه‌های سنگین، دولت‌ها در ایران جور بسیاری از خسارت‌های مالی بخش‌های خصوصی را نیز برای رضایت مردم به دوش می‌کشند. برای نمونه وقتی کارخانه‌ای ورشکسته می‌شود و کارگران اعتصاب می‌کنند یا مؤسسات مالی ورشکست می‌شوند و خیل مالباختگان اعتراض می‌کنند، دولت با کدام منبع به جبران خسارت می‌پردازد؟ بله از منابع عمومی؛ اما آیا در عراق و سوریه و افغانستان، دولت‌ها این حجم از تعهدات مالی عظیم را می‌پذیرند؟ قطعاً پاسخ خیر است. 
برای نمونه طالبان پنج ایالت دارد و شاید بودجه پرداختی دولت را برایشان لحاظ نکند و یک ریال هم ندهد یا شاید برخورداری آن‌ها در حد حقوق امرا و نیرو‌های امنیتی است و مثلاً نه بیمه تأمین اجتماعی، نه خدمات درمانی و نه بیمارستان دارند و نه جاده می‌سازند، پس کسری بودجه ندارند و عوامل تولید تورم در آن کشور وجود ندارد. این قطعاً افتخار و موجب ترقی اقتصادی یک کشور نیست. البته دلایل کاهش ارزش پول ملی غیر از رشد تورم، فساد در سیستم اقتصادی و دارایی مانند عدم شفافیت در ساختار بانکی، افزایش واردات، اقتصاد وابسته به نفت، افزایش نقدینگی (7) و تحریم‌ها نیز است که باسیاست‌های صحیح اقتصادی بایستی ترمیم گردد.

نتیجه:
اگرچه کاهش شدید و مداوم ارزش پول ملی نتیجه عدم انضباط مالی و سیاست‌های ناصحیح اقتصادی است، اما ابداً معیار صحیحی برای فهم رفاه عمومی و بزرگی اقتصاد نیست. ارزش پول ملی زمانی اهمیت دارد که همراه با رفاه عمومی و امنیت و خدمات اجتماعی باشد. کشورهایی مانند افغانستان و عراق، نه تولید داخلی چندانی دارند و نه خدمات عمومی و رفاه ایجاد می¬کنند. طبعاً وقتی فعالیت اقتصادی انجام نمی¬شود، 
تورمی در کار نیست.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. شبکه اطلاع‌رسانی قیمت طلا، سکه و ارز، یکشنبه 16 اردیبهشت
1403، www.tgju.org.
2. تورم، روند فزاینده و نامنظم افزایش قیمت‌ها در اقتصاد است. تورم، تناسب نداشتن حجم پول در گردش باعرضه خدمات و کالاهاست. تقریباً تمام اقتصاددان‌ها بر این نکته متفق‌القول‌اند که تورم پایدار و درازمدت، ریشه‌ای جز عرضه پول و افزایش نقدینگی ندارد. هر چه میزان تورم بیشتر شود، قدرت خرید یک واحد پول کمتر می‌شود. برای اندازه‌گیری این شاخص معمولاً در بازه‌های زمانی هفتگی، ماهانه و سالانه،‌ قیمت‌ انواع کالاها و خدمات در سراسر هر کشوری اندازه‌گیری و اعلان عمومی می‌شود. کالاها و خدماتی که قیمتشان در نرخ تورم محاسبه می‌شود معمولاً از کالاها و خدمات ضروری زندگی مردم به شمار می‌روند.
3. تاریخچه حذف صفر از پول در جهان / چگونه ترکیه در حذف 6 صفر از پول ملی موفق عمل کرد؟ پایگاه خبری تحلیلی اقتصاد نیوز، 24 دی1397، https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-262365.
4. تولید ناخالص داخلی یا Gross Domestic Product، به معنای ارزش بازاری (ارزش پولی) تمامی کالاها و خدمات نهایی تولیدشده در داخل مرزهای یک کشور طی دوره زمانی خاص است.
5. ر.ک: گریگوری منکیو. مبانی علم اقتصاد، ترجمه دکتر حمیدرضا ارباب، تهران، نشر نی، ص ۳۷۸.
6. یکی از ریشه‌های تورم، نبود تعادل میان درآمدها و هزینه‌های دولت است. به این ترتیب که وقتی هزینه‌های دولت از درآمدهای آن در بودجه سالانه بیشتر باشد، دولت با کسری بودجه مواجه می‌شود. اگر دولت برای حل مشکل کسری بودجه اقدام به استقراض از بانک مرکزی یا فروش درآمدهای ارزی (مثلاً حاصل از فروش نفت) به بانک مرکزی کند، پایه پولی و به دنبال آن نقدینگی کل در اقتصاد افزایش می‌یابد که این افزایش نقدینگی آثار تورمی به دنبال خواهد داشت. 
7. وقتی مردم به بانک‌ها مؤسسات سرمایه‌گذاری اعتماد نداشته باشند ترجیح می‌دهند به‌جای این‌که پولشان را در تولید و خدمات سرمایه‌گذاری کنند، آن را در جیبشان نگه‌دارند یا حتی آن را تبدیل به ارز یا طلا بکنند. همین موضوع باعث افزایش نقدینگی می‌شود و مقدار زیادی پول را از چرخه اقتصادی خارج می‌کند. همین موضوع به‌تنهایی می‌تواند یکی دلایل زمین خوردن اقتصاد یک کشور باشد.

 

برخی جریانات نقل شده در تاریخ، هرچند در بین عموم معروف شده اند ولی سند محکمی برای آن ها نمی توان ارائه کرد و البته سند نداشتن آن ها دلیل بر دروغ بودنشان نیست
اعتبار داستان شیر آوردن یتیمان قبل از شهادت حضرت علی علیه السلام

پرسش:
آیا درست است که وقتی امیر مؤمنان علیه‌السلام در بستر شهادت بود، گروهی از یتیمان کوفه برای ایشان شیر آوردند و چون هرکسی دوست داشت امام از ظرف شیر او بخورد، امام گفت همه شیرها را در یک ظرف بزرگ بریزند و بعد امام مقداری از آن ظرف نوشید و همه یتیمان راضی شدند و دعا کردند و رفتند.
 

پاسخ:
مسلّم است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام عنایت خاصی به ایتام داشته و یتیم توازی‌های ایشان زبانزد خاص و عام است. (1) چندان‌که از ابو طفیل (صحابى معروف که از یاران امام على هم بود) نقل‌شده است: «على علیه‌السلام را دیدم که یتیمان را دعوت می‌کرد و با دست خود به یتیمان عسل می‌خورانید. یکى از یاران آن حضرت گفت: ای‌کاش من هم یتیم بودم». (2)
با این حال، داستانی که در سؤال به آن اشاره شده، منبع معتبری ندارد. این داستان در برخی محافل مذهبی به‌عنوان یکی از حوادث هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام بازگو می‌شود؛ ولی با جست‌وجویی که در منابع و نرم‌افزارهای مختلف انجام شد، این مطلب یا چیزی شبیه آن یافت نشد. در صفحات اینترنتی هم که این داستان را نقل کرده‌اند، هیچ منبعی برای آن ذکر نشده است. (3)
برخی آن را از زبان اصبغ بن نباته نقل می‌کنند؛ ولی در گزارشی که از عیادت اصبغ با امیرالمؤمنین به دست ما رسیده و نیز در دیگر عیادت‌‏ها هنگام احتضار ایشان، چنین داستانی وجود ندارد و فقط گفتگوی امام با عیادت کنندگان نقل‌شده است. (4) به نظر می‌رسد این ماجرا داستانی است که برای ترسیم فضای عاطفی پیرامون امیرالمؤمنین هنگام شهادت ایشان ساخته‌شده و مادحان و مرثیه‌سرایانی که این مطلب را می‌خوانند، قاعدتاً نباید آن را به‌عنوان یک گزارشی تاریخی نقل کنند.
 برای آگاهی ازآنچه در منابع معتبر درباره لحظات احتضار و شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است، بنگرید به: مقتل معصومین، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام، ج 1، ص 790 ـ 835.

نتیجه:
خلاصه این داستان که وقتی امیر مؤمنان علیه‌السلام در بستر شهادت بود، گروهی از یتیمان کوفه برای ایشان شیر آوردند و به دستور امام همه شیرها را در یک ظرف بزرگ ریختند و امام مقداری از آن را نوشید تا همه راضی شوند، در منابع معتبر یافت نشد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. برای نمونه، می‌توان به وصایای ایشان درباره ایتام اشاره کرد. ر.ک: نهج‌البلاغه، نامه 47. نیز ر.ک: ری‏شهری، محمد و همکاران، دانش‏نامه امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قم، دارالحدیث، چاپ اول، 1386 ش، ج 7، ج 4، ص 148 _ 154، ح 1532 _ 1536.
2.  ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 2، ص 75.
3. برای نمونه، دریکی از این صفحات آمده است: «حضرت امام حسن مجتبی علیه‌السلام پرسیدند ما برای تقویت جسمانی و جلوگیری از حادثه چه چیزی به حضرت بدهیم تا بخورند؟ که طبیب عرض کرد اگر شیر میل کند، حالش ممکن است بهتر شود. اصبغ بن نباته یکی از یاران حضرت می‌گوید در حالی وارد حیاط خانه حضرت شدم که دیدم مملو از اطفال یتیم شاید بالغ بر 300 نفر با کاسه شیر در دست منتظرند. یکی از آن‌ها را که بسیار مستمند بود می‌شناختم و می‌دانستم ارتزاق او از یک بز است که یا خودشان از شیرش می‌خورند یا آن را می‌فروشند و با پول آن زندگی می‌گذرانند. همچنین بچه‌هایی را دیدم که با کاسه شیر ایستاده بودند پرسیدم شما که چیزی ندارید چرا شیر آورده‌اید؟ جوابی دردناک به من دادند. آنان عرض کردند اگر مولایمان حضرت علی علیه‌السلام حالش خوب نشود ما می‌میریم. حاضریم چند روزی گرسنگی بکشیم که حال امیرالمؤمنین خوب شود».
 لینک: https://www.mizanonline.ir/001mXO
4. ر.ک: ری‏شهری، محمد و همکاران، دانش‏نامه امیرالمؤمنین علیه‌السلام، قم، دارالحدیث، چاپ اول، 1386 ش، ج 7، ص 366 _  371.
 

توبه به معنای بازگشت از گناه است و شناخت گناه، اولین قدم در معرفت دینی است. قدم بعد، بوجود آمدن انگیزه برای بازگشت از گناه است که نیاز به مقدمات مهمی دارد.
عادی شدن گناه و عدم انگیزه برای توبه

پرسش:
توبه چرا حال توبه نداریم و نسبت به گناهانی که انجام می‌دهیم بی‌تفاوت شدیم؟ آیا راه یا راهکارهایی هست که برای توبه انگیزه پیدا کنیم؟
 

پاسخ:
یکی از ویژگی‌های انسان حب ذات است بدین معنا که انسان همواره خویشتن را دوست می‌دارد و به همین دلیل آنچه برایش منفعت دارد را به سمت خویش جذب نموده و ازآنچه برایش مضر است دوری می‌کند. وقتی آدمی نسبت به فواید و یا عوارض کاری آگاه گردد انگیزه‌اش برای ترک یا انجام آن کار افزون می‌شود. گناه عملی است برخلاف نظم نظام خلقت و در تضاد با فطرت پاک انسان و طبیعتاً آنچه خلاف حقیقت باشد سود و منفعتی نخواهد داشت. تأمل در این امور انگیزه انسان را برای ترک گناه بالا می‌برد.

توجه به آثار گناه
ازجمله راهکارهایی که می‌تواند انسان را از انجام گناه منصرف نماید توجه و تمرکز بر آثار گناه است. گناهان دارای اثرات متعدد دنیوی، اخروی، فردی، خانوادگی، اجتماعی، روحی و روانی‌اند. وقتی شخص به عاقبت گناه خود بیندیشد و متوجه این امر شود که بابت لذت آنی، عذابی ابدی را خواهد چشید از انجام گناه منصرف خواهد شد. قرآن می‌فرماید: ﴿ بَلَی مَن کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحَاطَت بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُلئِکَ أَصحَابُ النَّارِ هُم فِیهَا خالِدُون﴾؛ «آری، کسانی که کسب گناه کنند و آثار گناه، سراسر وجودشان را بپوشاند، آن‌ها اهل آتش‌اند؛ و جاودانه در آن خواهند بود». (۱) مکدر شدن روح، انحطاط از مقام انسانی، خوار شدن، عذاب الهی، حبط اعمال، کم‌اثر شدن اعمال نیک به‌واسطه گناه و... ازجمله آثار مخرب گناه است. شخصی که توبه را به تأخیر می‌اندازد نسبت به این آثار بی‌توجه است.

تنبلی
یکی از مهم‌ترین دلایل در عقب انداختن توبه، تنبلی انسان است. شخصی که اهل گناه است می‌داند که اگر بخواهد گناه را کنار بگذارد باید تلاش کند؛ اما تنبلی و تن‌پروری او باعث می‌شود که نخواهد رنج طاعت را به جان بخرد؛ بنابراین برای موفقیت در توبه باید تنبلی را کنار گذاشت و در صورت لزوم آن را درمان کرد.

عادت
وقتی انسان رفتار خوب یا بدی را برای مدتی تکرار کند، آن عمل به شکل عادت درمی‌آید. ترک عادت طبیعتاً همراه با سختی است چراکه جسم و روح انسان برای مدتی با آن عمل خو گرفته و حالا جدایی جسم و روح از آن عمل همراه با رنج خواهد بود. یکی از دلایلی که ما حال توبه نداریم به خاطر ترس از ترک عادت است. عادت‌ها فراتر از رفتار، از حیث روانی انسان را درگیر می‌کنند و انسانی که عادت به امر نیک یا بدی دارد دائماً در ذهن خویش درگیر آن عمل است. با تمرین ترک عادت‌های بد، موفقیت ما در توبه بیشتر خواهد شد.

ریشه‌یابی
برخی از افراد نسبت به گناه خویش توبه می‌کنند؛ اما دوباره مرتکب گناه می‌شوند. قرار گرفتن فرد در چرخه توبه و تکرار گناه باعث می‌شود فرد پس از مدتی از توبه ناامید شده و انگیزه‌ای برای ترک گناه نداشته باشد. به نظر می‌رسد این افراد در ریشه‌یابی گناه خود موفق نبوده‌اند. برای ترک گناه باید ریشه‌یابی کرد و علت گناه را فهمید و در ادامه با حذف بسترها، به ترک گناه مبادرت ورزید.

تقویت شناخت
برخی از افراد نسبت به عوارض گناه شناخت دارند؛ اما عامدانه و بی‌توجه به عوارضش مرتکب گناه می‌گردند؛ اما برخی دیگر معرفتشان نسبت به گناه و عوارضش اندک است و با تقویت شناخت به‌راحتی می‌توانند گناه را کنار بگذارند. گناه، پیش و بیش از اینکه بخواهد برای دیگران عوارضی داشته باشد بالاترین عارضه‌اش نصیب شخص گناهکار خواهد شد. قرآن می‌فرماید: ﴿ وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلی نَفْسِهِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾؛ «و هر که گناهی کند، آن گناه را به زیان خودکرده است و خدا دانا و حکیم است». (۲) یا در آیه‌ای دیگر می‌خوانیم: ﴿ لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اککتَسَبَتْ ﴾؛ «(انسان)، هر کار (نیکی) را انجام دهد، برای خود انجام داده؛ و هر کار (بدی) کند، به زیان خودکرده است». (۳) بنابراین، شناخت این حقیقت که به‌وقت گناه، زیانکار اصلی خود انسان است  می‌تواند انگیزه او را در ترک گناه بالا ببرد.

نعمت یا نقمت
خداوند انسان را با اراده آفرید تا خود به دست خویشتن دست به انتخاب بزند. فهم این امر که جذب‌کننده نعمت و دفع‌کننده آن خود انسان است می‌تواند انگیزه‌ای بر ترک گناه باشد. گناه منشأ نقمت است و ترک گناه منبع رحمت؛ و آیا از انسان عاقل انتظاری جز این است که نعمت را بر نقمت ترجیح دهد؟!

گرفتار شدن به مصائب
ازجمله آثار گناه گرفتار شدن انسان در مصائب است. افرادی که در زندگی به‌اصطلاح به چه کنم چه کنم گرفتارند باید اعمال خویش را رصد نمایند. در روایت آمده است: «عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ الشَّامِیِّ مَوْلًى لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسَى علیه¬السلام قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع یَقُولُ کُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَعْرِفُونَ». (۴)«عباس بن هلال شامی غلام حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام می‏گوید: از حضرت رضا علیه‌السلام شنیدم که می‏فرمود: هرگاه بندگان، گناهان جدیدی را بیاورند که قبلاً از آن آگاهی نداشتند، خداوند بلاهای جدیدی را برای آنان می‏آورد که قبلاً از آن آگاه نبودند»؛ بنابراین، اگر بخواهیم مصائب و بلاها در زندگی ما کم‌رنگ شود باید به امر توبه جدی‌تر فکر کنیم. تفکر در رهایی از مصائب می‌تواند انگیزه انسان را در توجه به توبه بالا ببرد.

تیرگی روح
ازجمله عوارض و آثار گناه تیره شدن قلب و روح انسان است. وقتی انسان گناه روی گناه انجام دهد قلبش مکدر شده و توان دریافت حقایق را از دست می‌دهد؛ بنابراین یکی از دلایلی که منجر به بی‌انگیزه شدن ما نسبت به گناه می‌شود همین تیرگی روح است. افرادی که می‌خواهند گناه را جبران کنند باید با تقویت رابطه معنوی با خداوند مخصوصاً از طریق نماز اول وقت اقدام به رفع تیرگی روح نمایند. قرآن می‌فرماید: ﴿ وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْل إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾؛ «در دو طرف روز و اوایل شب، نماز را برپا دار؛ چراکه حسنات، سیئات (و آثار آن‌ها را) از بین می‌برند؛ این تذکّری است برای کسانی که اهل تذکّرند»! (5)

توجه به محدودیت عمر
ازجمله دلایلی که انسان توبه را به تأخیر می‌اندازد این است که تصور مرگ را تصوری دور می‌پندارد. انسان به دلیل حب ذات تمایلی به مردن ندارد و همین امر باعث می‌شود که هرگز مرگ را پشت در خانه حاضر نبیند. توجه به اجل و مرگ‌های ناگهانی می‌تواند انسان را نسبت به تعویق توبه، هشدار دهد و او را قبل از اینکه فرصتش از دست برود وادار به توبه نماید. امیر مؤمنان علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «مسوف نفسه بالتوبه من هجوم الاجل علی اعظم الخطر» (۶) «کسی که توبه را در برابر هجوم اجل به تأخیر بیندازد، در برابر بزرگ‌ترین خطر قرار می‌گیرد، (که عمرش پایان گیرد درحالی‌که توبه نکرده باشد)!» فراموشی مرگ و بی‌توجهی به‌روز قیامت انسان را به فراموشی توبه وادار می‌سازد و بالعکس توجه به مرگ و روز قیامت انسان را به اقدام برای توبه تشویق می‌کند. قرآن می‌فرماید: ﴿وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ «و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی به خاطر فراموش کردن روز حساب دارند»! (7)

توجه به فواید توبه
توجه کردن در فواید هر امری انگیزه انسان را برای انجام آن امر بالا می‌برد. ازجمله فواید توبه عبارت‌اند از:
۱. محبوب خدا شدن
﴿ ...إِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ المُتَطَّهِّرِینَ﴾؛  خداوند توبه‌کاران و پاکیزگان را دوست دارد. (8)
۲. حل مشکلات و وسعت رزق
﴿ ... وَ مَن یَتَّقّ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب﴾. و هر کس از خدا پروا کند، [خدا] برای او راه بیرون‌ شدنی قرار می‌دهد و از جایی که حسابش را نمی‌کند، به او روزی می‌رساند... .
۳. جلب نعمت
﴿ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً. یُرسِلِ السَّمّاءَ عَلَیکُم مِدراراً و یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً﴾. به آن‌ها گفتم: از پروردگار خویش آمرزش بطلبید که او بسیار آمرزنده است... تا باران آسمان بر شما فراوان نازل کند و شمارا با اموال و فرزندان فراوان کمک کند و باغ‌های سرسبز و نهرهای جاری در اختیارتان قرار دهد. (10)
۴. تبدیل بدی‌ها به خوبی‌ها
﴿إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا﴾. مگر کسانی که توبه کنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند که خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل می‌کند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!(11)

ناامیدی
یکی از دلایل ترک توبه، ناامید شدن از درگاه الهی است. برخی از افراد به کثرت گناهان خویش که نظر می‌افکند بخشیده شدن را دور از ذهن می‌پندارند و به همین دلیل انگیزه‌ای برای توبه ندارند حال‌آنکه خداوند خود در قرآن وعده بخشش داده است. قرآن می‌فرماید: ﴿ قُل یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسرَفُوا عَلی أَنفُسِهِم لا تَقنُطُوا مِن رَحمَهِ اللهِ إِنَّ اللهَ یَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ﴾؛ بگو: ای بندگان من که بر خویشتن زیاده‌روی روا داشته‌اید، از رحمت خدا نومید مشوید. در حقیقت، خدا همه گناهان را می‌آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است. (12)

ترک تدریجی
اگرچه توصیه به ترک همه گناهان شده‌ایم؛ اما اگر خود را برای ترک تمامی گناهان عاجز دیدیم می‌توانیم با ترک تدریجی اقدام به توبه نماییم. منظور از ترک تدریجی این است که گناهانی که بیشتر گرفتار آن هستیم را انتخاب نموده و در وهله اول برای ترک آن‌ها اقدام نماییم در ادامه بعد از موفقیت در ترک یک یا چند گناه سراغ ترک سایر گناهان برویم. مشارطه بدین معنا که هرروز صبح باخدای خویش عهد ببندیم و شرط نماییم که گناه نکنیم و مراقبه بدین معنا که در طول روز از اعمال خویش مراقبت نماییم تا دچار گناه نشویم و محاسبه بدین معنا که در انتهای شب عملکرد روزانه خود را مورد حسابرسی قرار دهیم و معاتبه و معاقبه بدین معنا که اگر کوتاهی داشته‌ایم نفس خویش را سرزنش نموده و برای خود جریمه اخلاقی مدنظر قرار دهیم می‌تواند راهکار مناسبی برای ترک گناه و اقدام به توبه باشد.

نتیجه:
گناه امری برخلاف فطرت است و توبه امری لازم و واجب. انسان گناهکار باید عزم خویش را بر توبه جزم نماید و با تأمل در عوارض و آسیب‌های گناه و توجه به فواید توبه انگیزه خویش را بالا ببرد. حذف بستر گناه همچون هم‌نشینی با دوستان ناباب، عدم حضور در مکان و فضای گناه‌آلود، هم‌نشینی با دوستان خوب و اهل ایمان، شرکت در مجالس مذهبی، تقویت رابطه باخدا و برنامه تدریجی تهذیب می‌تواند انسان را در امر توبه موفق بدارد.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره بقره، آیه ۸۱.
2. سوره نساء، آیه ۱۱۱.
3. سوره بقره، آیه ۲۸۶.
4. الشیخ الکلینی، الکافی، المحقق / المصحح: غفاری علی‌اکبر و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ ق، ج ۲، ص ۲۷۵.
5. سوره هود، آیه ۱۱۴.
6. النوری الطبرسی، الشیخ حسین، مستدرک‌الوسائل، قم، مؤسسه آل‌البیت علیهم‌السلام لإحیاء التراث، ج ۱۲، ص ۱۳۰.
7. سوره ص، آیه ۲۶.
8. سوره بقره، آیه ۲۲۲.
9. سوره طلاق، آیات ۲ و ۳.
10. سوره نوح، آیات ۱۰ و ۱۱ و ۱۲.
11. سوره فرقان، آیه ۷۰.
12. سوره زمر، آیه ۵۳.
 

صفحه‌ها