سوالات ویژه

از طریق قرآن و روایات می‌فهمیم که به شکل معجزه آسایی وقوع هم یافته است. نباید فراموش کنیم که خداوند قادر بی‌نهایت است و بر هر کاری تواناست.

پرسش:
چگونه به کسی که دین ندارد اثبات کنیم کودک ۵ ساله امام می‌تواند باشد؟

پاسخ:
پاسخ سؤال در قالب چند نکته تقدیم می‌گردد.
نکته اول:
در ابتدا باید به این نکته توجه داشته باشید که هرچند اصل ضرورت وجود امام و مسئله امامت یک مسئله عقلی بوده و از اصول مذهب امامیه به حساب می‌آید، اما مسائلی هم چون تعداد امامان، مصداق امام، سن و سال امام و... همگی از مسائل درون دینی بوده و اقامه دلیل عقلی برای آن بی‌معناست! چه اینکه در اینجا راهی برای عقل به جهت یافتن مصادیق و کیفیت آن نیست. درنتیجه برای کسی که دین را قبول ندارد، ابتدا باید از اثبات وجود خدا، ضرورت بعثت انبیاء و حقانیت دین شروع کرد و بعد با پذیرش عقلانی آن مسائل، مسئله مصداق امام نیز به نحو درون دینی حل خواهد شد.

نکته دوم:
 از نظر شیعه، انتخاب امامان از ناحیه خداوند صورت گرفته و ابلاغ و معرفی ایشان از دو طریق حاصل می‌شود:
۱. روایاتی که از طرف پیامبر(ص) به دست ما رسیده است.
۲. روایاتی که در آن هر امامی امام بعد از خود را معرفی نموده است.(۱)
 برخی از این روایات تنها به تعداد امامان بعد از رسول اکرم(ص) اشاره داشته (که در منابع معتبر اهل سنت نیز موجود است) و برخی نیز به صراحت نام ایشان را نیز بیان فرموده است (که صرفاً در منابع شیعه یافت می‌شود). به عنوان نمونه برای دسته اول به چند روایت اشاره می‌کنیم:

الف) قال رسول الله(ص): «إنَّ هذالامرَ لاینقَضی حَتّی یمضِی فیهِم اِثنا عَشَرَ خَلیفَةً؛ این امر (دین اسلام) به سر نیاید تا دوازده خلیفه و جانشین را پشت سر گذارد.»(۲) در روایات اهل سنت این نکته نیز قید شده که تمام این خلفا از قریش هستند. این احادیث قابل انطباق بر خلفای چهارگانه- معتبر نزد اهل سنت- نیستند زیرا کمتر از دوازده نفر هستند، همچنین قابل تطبیق بر پادشاهان اموی هم نیستند زیرا عدد آن‌ها بیش از دوازده نفر است، علاوه بر اینکه بسیاری از آن‌ها از قریش نیستند.
ب) قال رسول الله(ص): «لایزالُ اَمرُ النّاسِ ماضِیاً ما وَلّیهُمْ اثْنا عَشَرَ رَجُلاً... کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیش؛ تا آن که دوازده مرد بر آن‌ها فرمان برانند کار مردم پیوسته بگذرد... که همگی آنان از قریش هستند»؛ و نیز قال رسول الله(ص): «إنَّ عِدَّةَ الخُلَفاءِ بَعدی عِدَّةُ نُقَباءِ موسی؛ شمار جانشینان من به تعداد نقبای موسی است»؛ و نیز «لایزالُ هذا الدّینُ قائِماً حَتّی یکونَ عَلَیکُمْ اِثنا عَشَرَ خَلیفَةً؛ تا وقتی که دوازده خلیفه و جانشین بر شما حکومت کنند دین پیوسته برپاست».(۳)

اما ازجمله روایاتی که نام امامان نیز در آن تصریح شده است می‌توان به این روایت اشاره کرد:
 هنگامی که آیه «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»(۴) نازل شد و اطاعت کسانی که به عنوان «اولو الامر» به طور مطلق، واجب کرد و اطاعت ایشان را همسنگ اطاعت پیغمبر اکرم(ص) قرارداد. جابر بن عبدالله انصاری از آن حضرت پرسید: این «اولوالأمر» که اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمودند: «هُمْ خُلَفائی یا جابِر وَ اَئِمَّةُ المُسلِمینَ مِنْ بَعْدی. اَوَّلُهُم عَلی بنُ اَبی طالب، ثُمَّ الحَسَنُ، ثُم الحُسَینُ، ثُم عَلی بنُ الحُسین، ثُم مُحَمّدُ بنُ عَلِی المَعروفُ فی التَّوراةِ بِالباقِرِ- سَتُدْرِکُهُ یا جابرُ، فَإذا لَقیتَهُ فَاقْرَأهُ مِنّی السَّلامُ- ثُمّ الصادقُ(ع) جَعفرُ بنُ مُحمدٍ، ثُم موسَی بنُ جَعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمد بن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سَمِیی و کُنیمی حُجَّةُ اللهِ فی أرضِهِ وَ بَقِیتُهُ فی عِبادِهِ ابنُ الحسنِ بنِ عَلی....»(۵)
در تکیه امامیه بر اثبات وجود دوازده امام، روایات متعددی است که چه در منابع اهل سنت و چه در منابع شیعی به وجود دوازده نقیب و جانشین تصریح شده است و حتی اگر از ناحیه پیامبر گرامی اسلام روایتی دال بر امامت امامان دوازده گانه وجود نداشت، باز هم کلام خود ایشان در معرفی و ابلاغ امام بعدی به جهت عصمت و اتصال به علم غیب کافی بود.

نکته سوم:
 اگر پذیرفتیم که در مسائل مصداقی و جزئی امامت نیازمند دلیل نقلی هستیم و اینکه خداوند باید مجوز چنین منصبی را صادر کند، در ادامه برای اثبات این مطلب که منصب الهی به کودکان نیز می‌رسد چند نمونه را از قرآن خدمت شما به عنوان شاهد بیان می‌داریم:
الف) یحیی بن زکریا(ع)
خداوند متعال، خطاب به حضرت یحیی می‌فرماید: «یا یحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً»;(۶) «ای یحیی! کتاب آسمانی ما را به قوت فراگیر؛ و به او در همان سن کودکی مقام نبوت دادیم».
فخر رازی از عالمان اهل سنت درباره حکمی که خداوند به حضرت یحیی علیه‌السلام داد می‌گوید:
«مراد به حکم در آیه شریفه همان نبوت است; زیرا خداوند متعال عقل او را در سنین کودکی محکم و کامل کرد و به او وحی فرستاد. این بدان جهت است که خداوند متعال، حضرت یحیی علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام را در سنین کودکی مبعوث به رسالت کرد، برخلاف حضرت موسی علیه‌السلام و محمد صلی الله علیه و آله که آنان را در سنین بزرگ سالی به رسالت مبعوث کرد».(۷)

ب) عیسی بن مریم(ع)
قرآن می‌فرماید: « فَأَشَارَتْ إِلَیهِ قَالُوا كَیفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا. قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیا».;(۸) «مریم [پاسخ ملامت گران را] به اشاره، حواله طفل کرد; آنان گفتند: ما چگونه با طفل گهواره‌ای سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بندۀ خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود». قندوزی بعد از ذکر ولادت امام مهدی علیه‌السلام می‌نویسد:
«گفته‌اند که خداوند - تبارک وتعالی - او را در سن طفولیت حکمت و فصل الخطاب عنایت فرمود و او را نشانه‌ای برای عالمیان قرارداد; همان گونه در شأن حضرت یحیی فرمود: «یا یحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً»؛ و نیز در شأن حضرت عیسی فرمود: « فَأَشَارَتۡ إِلَیۡهِ قَالُواْ كَیۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِی ٱلۡمَهۡدِ صَبِیاً. قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَیٰنِی ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً». خداوند، عمر حضرت مهدی علیه‌السلام را به مانند عمر حضرت خضر علیه‌السلام طولانی گردانید».(۹)

ج) شاهدی از اهل خانه زلیخا
قرآن در قضیه یوسف علیه‌السلام و زلیخا می‌فرماید:(۱۰) «[به صدق دعوای یوسف] شاهدی از بستگان زن گواهی داد [مفسران گفتند کودکی در گهواره به اعجاز گواه صدق یوسف گردید] و گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده باشد، زن راستگو و یوسف از دروغ گویان است؛ و اگر پیراهن از پشت دریده است، زن دروغگو و یوسف از راست گویان است».
شیخ مفید (ره)، می‌نویسد:
«اهل تفسیر - غیر از عده کمی از آن‌ها - اتفاق کرده‌اند در آیه شریفه «و شهد شاهد من اهلها...» که آن شاهد طفلی صغیر در گهواره بود. خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت یوسف علیه‌السلام را از گناه فحشا تبرئه نموده و تهمت را از او زایل کند».(۱۱) گفتنی است که هرچند طفل پیامبر یا امام نبود; ولی از آن استفاده می‌شود که ممکن است کسی در سنین طفولیت، به نطق درآمده و به حق و حقیقت حکم کند.
 بنابراین، این که کودک به نطق درآید و یا به حکمت و امامت برسد، نه تنها محال نیست بلکه از طریق قرآن و روایات می‌فهمیم که به شکل معجزه آسایی وقوع هم یافته است. نباید فراموش کنیم که خداوند قادر بی‌نهایت است و بر هر کاری تواناست.
ازاین رو، محال نیست معجزاتی از جانب او رخ دهد؛ یعنی کارهایی که عقلا محال نیستند اما عادتاً رخ نمی‌دهند تا این که خداوند برای اثبات حقانیت راه و رسمی که به مردم معرفی کرده، از آن‌ها استفاده کند تا حجت را بر مردم تمام کند. یکی از آن‌ها به امامت رسیدن کودک و عالم شدن و پاسخ دادن به تمامی سؤالات سخت از جانب علمای دورانش بوده است.

پی نوشت‌ها:
۱. برای آگاهی بیشتر از این روایات به «اصول کافی، ج۱، کتاب الحجه» مراجعه کنید.
۲. صحیح مسلم، ج۶، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقریش، ص۳.
۳. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک: صحیح مسلم، ج۳، کتاب الامارة.
 ۴. نساء، آیه ۵۹.
۵. غایه المرام، ص۲۶۷، «اثبات الهداه»، ج۳، ص۱۲۳ و ینابیع الموده، ص۴۹۴.
۶. مریم(۱۹)، آیه ۱۲.
۷. تفسیر فخر رازی، ج۱۱، ص۱۹۲.
۸. مریم(۱۹)، آیه ۲۹.
۹. ینابیع المودة، ص۴۵۴.
۱۰. یوسف(۱۲)، آیات ۲۶- ۲۷.
۱۱. فصول المختارة، ص۳۱۶.

حدیثی که به نقل از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) مشهور شده که می‌فرمایند: «هرکس مرا به پایان ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می‌دهم» وجود ندارد.

سوال: آیا هرکس بشارت پایان ماه صفر را به دیگران بدهد اهل بهشت است؟ روایتی در این زمینه داریم؟

 حدیثی که به نقل از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) مشهور شده که می‌فرمایند: «هرکس مرا به پایان ماه صفر بشارت دهد من او را به بهشت بشارت می‌دهم» از نظر سند، در منابع معتبر شیعه و اهل سنت وارد نشده و در بعضی منابع هم که ذکر شده، سندی برای آن آورده نشده است.

بر پایه حدیث مذکور مرسوم شده است که برخی افراد در پایان ماه صفر و شب نخست ربیع‌الاول به در مساجد می‌روند و دق الباب می‌کنند و یا در هفت مسجد را می‌زنند که عدم جایز بودن این اعمال در فتاوای مراجع تقلید از جمله آیت‌الله مکارم شیرازی ذکر شده است.

بشارت بهشت فقط برای ابوذر

در کتاب «علل الشرایع» شیخ صدوق نقل شده است که جمعی محضر پیامبراکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) نشسته بودند که ایشان می‌فرمایند «نخستین کسی که از درب مسجد وارد شود بهشتی خواهد بود»، بعضی از حاضران در آن جمع به دلیل آن که مشمول این فرموده باشند، به قصد ورود مجدد از مسجد خارج شدند که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) با آگاهی از نیت ایشان به باقی اصحاب فرمودند «گروهی وارد مسجد خواهند شد که در ورود به مسجد از هم سبقت می‌گیرند و از میان آن‌ها کسی که مرا به پایان ماه آذار بشارت دهد، بهشتی خواهد بود». پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) از گروهی که وارد مسجد شده بودند سؤال می‌کنند، در کدام ماه رومی هستیم و ابوذر می‌گوید «ماه آذار به پایان رسید» که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند «می‌دانستم ولی می‌خواستم جایگاه و مقاوم ابوذر بر اصحاب روشن شود»، بنابراین حدیث فوق عمومیت ندارد و قابل تطبیق بر همه زمان‌ها نیست، در نتیجه اصل این عمل مبنای شرعی و روایی ندارد.

پی نوشت‌ها:
۱. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۱۷. 

ضمانت آهو به همان نحو که در ذهن‌های ما است ، از معجزات حضرت محمد ( ص ) نقل شده است ، که در منتهی الآمال در باب معجزات رسول خدا ( ص ) آمده است.

پرسش:
با عرض سلام  و خسته نباشید خدمت شما . یک سؤال به نوعی تاریخی یامیشه گفت روایی داشتم درخصوص نام گرفتن امام رضا ع به عنوان ضامن آهو . می‌خواستم اولا بدونم این داستان واقعیت دارد و ازچه قرار است آیا به همین نحوی است که در عموم مردم رواج یافته یا خیر ؟ دوم اینکه در صورت صحت این ماجرا در زمان حیات حضرت رخ داده است یا بعد از شهادت ایشان ؟ وسوم خواهشمندم به صورت مستند وبا ذکر منبع دقیق پاسخ بدهید  
 

پاسخ:
ضامن آهو نام یا لقب امام هشتم نیست ، زیرا در آموزه‌های دینی گزینش اسم و القاب برای امامان معصوم ( ع ) با معیارهای خاص صورت می‌گیرد  و " ضامن آهو " از آن القاب نیست . البته در عرف آنچه که شهرت یافته ، آن است که از حضرت به عنوان " ضامن آهو " یاد می‌شود . این شهرت از برکات قبر آن امام همام است که علامة مجلسی از آن به عنوان " برکات رضویه " یاد کرده و داستان آن بدین قرار است که علامة مجلسی از عیون اخبار الرضا نقل می‌کند : شخصی به نام حاکم رازی از طرف ابوجعفر عتبی به سوی ابومنصور بن عبدالرزاق فرستاده شد . حاکم می‌گوید : چون روز پنجشنبه اجازه گرفتم که به زیارت امام بروم ، ابی منصور گفت : از من بشنو آنچه که مربوط به مشهد است ؛ گفت : در ایام جوانی نسبت به زایران امام هشتم متعصب بودم و به اذیت آنان پرداخته و لباس و زیور آلات آنها را می‌گرفتم ، تا این که روزی به قصد صید خارج شدم و سگ شکاری را به صید آهو فرستادم . من نیز به دنبال آن رفتم تا این که آهو به دیدار مسجدی [که در حرم امام بود] پناه برد و از حرکت باز ماند . همین که آهو توقف نمود سگ شکاری نیز ایستاد . دومین بار سعی کردم سگ به آهو نزدیک شود ، ولی سگ نزدیک نمی‌‌شد . هر گاه آهو از دیوار مسجد فاصله می‌گرفت ، سگ نیز آن را تعقیب می‌کرد و هرگاه نزدیک دیوار می‌شد ، سگ آهو را تعقیب نمی‌‌کرد ، تا این که آهو وارد حجره‌ای از مشهد [رضوی ( ع ) ] شد و من نیز وارد شدم و به خادم ( ابی نصر مقریء ) گفتم : آهویی که الان وارد این مکان شد کجا است ؟ گفت : من آن را ندیدم . پس وارد آن محل شدم ، دیدم که پشکل و بول آهو وجود دارد ولی آهو نیست ؛ از آن پس نذر کردم که زوّار امام هشتم ( ع ) را اذیت نکنم و همیشه مشغول کارهای خیر باشم و از خداوند خواستم فرزند پسری به من دهد و خداوند نیز فرزند پسری به من داد و پسرم بعد از بالغ شدن کشته شد . دوباره به مشهد برگشتم و از خدا خواستم که پسری دیگر بدهد و خدا نیز داد و هر چیزی از خدا خواستم ، به من داد و این از برکات قبر امام هشتم ( ع ) است . 
سند داستان فوق در دو منبع زیر قابل دستیابی است ، که علامه مجلسی هم از شیخ صدوق روایت را نقل نموده است : 
صدوق ، عیون أخبار الرضا علیه السلام‏ ، تهران ، نشر جهان ، چه اول ، 1378ق ، ج 2 ص 285 ؛ و علامه مجلسی ، بحار الانوار ، ج49 ، ص333 . 
اما آن چه که در ذهن‌ها در مورد ضامن آهو و بین مردم مشهور هست ، که شخص امام رضا ( ع ) در زمان حیاتش ضامن آهویی شد ، تا برود و بچه ‌اش را شیر دهد و برگردد ، در منابع معتبر و قدیمی یافت نشد ، اما ضمانت آهو به همان نحو که در ذهن‌های ما است ، از معجزات حضرت محمد ( ص ) نقل شده است ، که در منتهی الآمال در باب معجزات رسول خدا ( ص ) آمده است . ( 1 ) 

پی نوشت : 
1 . شیخ عباس قمی ، منتهی الامال ، قم ، دلیل ، چه اول ، 1379ش ، ج3 ، ص1673 .
 

اقدامات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بودکه اگرعموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند،حق را ازباطل تشخیص میدادند

پرسش:
چرا حضرت رسول اکرم صلوات الله علیه و آله امت را نسبت به (فتنه ی) سقیفه آگاه نفرمودند؟

 

پاسخ:
در پاسخ به این سؤال ابتدا باید به این واقعیت توجه داشت که علم عادی پیامبر( صلی الله علیه و آله) تکلیف آور است و نه علم غیبی، چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند مکلف به عمل به علم ظاهری بود و باید طبق علم ظاهری حکم می‌کرد پس با این دید به بررسی ظاهری مسئله عملکرد سران ثقیفه در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) می‌پردازیم.
بر اساس گزارشات تاریخی خلفای سه گانه ازجمله افرادی بودند که قبل از هجرت پیامبر به مدینه اسلام را پذیرفته بودند جز صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حساب می‌آمدند و پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم در این مورد هم مثل سایر موارد عمل به ظاهر می‌نمود. پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را قبل از وقوع جرمش محکوم نمی‌‌ کرد. چرا که قصاص قبل از جنایت شرعاً کاری حرام است. علاوه بر این برخی شرایط اجتماعی و سیاسی مانعی بزرگ برای افشای اسرار برخی از صحابه و مجازات آن‌ها توسط پیامبر بود. به عنوان مثال در جریان توطئه برخی از اصحاب برای قتل پیامبر در مسیر برگشت از غزوه تبوک با آنکه ایشان توطئه گران را می‌شناخت و آن‌ها را به حذیفه نیز نشان داد اما وقتی حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی‌‌ رسانی؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «نمی خواهم عرب بگویند، چون محمد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آن‌ها پرداخت.» (1) علاوه بر اینکه در دوره حیات پیامبر اکرم اسلام و مسلمین از هر طرف مورد هجوم دشمنان و کفار بود اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) این افراد به ظاهر مسلمان را از خود می‌راند و یا با آن‌ها برخورد می‌کرد این همان کاری بود که دشمنان اسلام می‌خواستند و برعلیه پیامبر شروع به تبلیغ می‌کردند که پیامبر مسلمانان و یا ران خودش را از خود می‌راند و یا آن‌ها را می‌کشد. و این کار باعث می‌شد عده کثیری از اطراف پیامبر پراکنده شده و موجب تضعیف اسلام و مسلمین می‌شد.
 از نظر اخلاقی و شرعی نیز این کار امکان پذیر نبود، چون اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان اسوه اخلاق و رحمت للعالمین کسی را که ادعای مسلمانی دارد و نماز و روزه می‌گیرد  از خود براند یا برخورد کند، این کار با اخلاق پیامبری که مأمور به صبر و حسن اخلاق حتی در مقابل کفار و یهود و منافقین است منافات دارد .
اما این بدان معنا نیست که حضرت هیچ اقدامی در مقابل این افراد انجام ندهند و دست روی دست بگذارند. در ادامه برخی از اقدامات نبوی را برای آگاهی بخشی به جامعه بیان خواهیم کرد:
1.توجه دادن مسلمانان به خطر منافقان و توجه دادن به روی آوردن فتنه‌ها
 پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت به خیانت ها، کارشکنی‌ها و نقشه‌های خطرناک منافقان، که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدّی در امّت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می‌کردند و نسبت به آن‌ها هشدار می‌ دادند.
به عنوان مثال آن حضرت در حدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می‌دهند: «انّی لا اَتَخَوَّفُ علی اُمّتی مؤمناً و لا مشرکاً، فامّا المؤمنُ فَیَحْجُزُهُ ایمانُهُ و اما المشرکُ فَیَقْمَعُهُ کُفْرُهُ، ولکن اَتَخَوَّفُ علیکم منافقاً عَلیمَ اللسان، یقولُ ما تَعْرِفُونَ و یَعملُ ما تُنْکِرُون؛ من هرگز بر امتم از سوی مؤمن و مشرک بیمناک نیستم؛ مؤمن را ایمانش بازمی دارد و مشرک را کفرش ریشه کن می‌سازد. لیکن نگرانی و بیم من بر شما از سوی منافق دانا زبان است که می‌گوید آنچه را می‌شناسید و عمل می‌کند آنچه را نمی‌‌ شناسید». (2)
2.نشان دادن عدم صلاحیت این افراد برای متصدی شدن امور
اگرچه پیامبر (صلی الله علیه و آله) با این افراد برخورد جدی نداشت، اما در موارد متعددی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طور مستقیم و غیرمستقیم عدم صلاحیت این‌ها را در عمل نشان دادند و در عوض ارزشمندی و لیاقت علی ( علیه السلام) را به مناسبت‌های مختلف تبیین می‌کردند و فضایل و شخصیت علی( علیه السلام) را بازگو می‌کردند. نمونه بارز این برخورد هنگام نزول سوره برائت بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ابلاغ این پیام بزرگ را به ابوبکر سپرد. سپس علی( علیه السلام) را به دنبال وی فرستاد و گفت نامه را از او بگیر و به سوی مکه برو و پیامبر مرا برسان.این واقعه را تمام علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که به روشنی فضیلت و بزرگی علی ( علیه السلام) را اثبات و عدم کفایت دیگران مانند ابوبکر را می‌رساند.(3)
3.جلوگیری از عوام فریبی جریان مهاجران اولیه .
این جریان از قریشی بودن و نزدیکی خود به بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهره می‌برد و سعی می‌کرد خود را موجه و مورد لطف ایشان نشان دهند. در مرض فوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اینان از بیت عایشه خبرها را دریافت می‌کردند. اینان به بهانه نگرانی از احوال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از حضور در سپاه اسامه روی می‌گرداندند. به هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) نتوانست نماز جماعت را اقامه کند، تلاش کردند با عنوان نیابت از ایشان به امامت جماعت بایستند.
در برابر این نوع فعالیت‌ها حضرت(صلی الله علیه و آله) هوشیار بودند که موقعیت مناسبی نصیب اینان نشود. وقتی آن‌ها از دل نگرانی برای حال پیامبر(صلی الله علیه و آله) در توجیه ترک اردوگاه اسامه سخن می‌گفتند، حضرت بر اعزام سپاه اصرار کرد (4) و حتی ترک کنندگان اردوی اسامه را لعن کرد.(5)
4.جدایی ناپذیری قرآن و اهل بیت .
جریان مهاجران اولیه، سعی می‌کرد تا تفکر کافی بودن قرآن را مطرح کند. «کتاب خدا برای ما کافی است »(6) و با این شعار جامعه را از توجه نسبت به اهل بیت پیامبر غافل کنند. از دیگر سو رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر همراهی قرآن و اهل بیت و عدم جدایی آن دو تأکید داشتند. (7)و به صورت ویژه پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره قرآن را با علی(ع) و علی(ع) را همراه قرآن معرفی می‌کند.(8)
5.معیار بودن فاطمه
با توجه به شخصیت و جایگاه زهرا(س) به عنوان تنها بازمانده از نسل نبوت، وی می‌توانست معیار مناسبی برای تشخیص جانشین شایسته رسول خدا(صلی الله علیه و آله) باشد . همین امر را می‌توان یکی از دلایل بازگو کردن فضائل آن حضرت توسط پیامبر (صلی الله علیه و آله) دانست. بخصوص سخنانی که رضا و غضب حضرت فاطمه(س) را رضا و غضب الهی برشمردند.(9)
در پایان باید گفت اقدامات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به حدی دقیق و هوشیارانه بود که اگر عموم مسلمانان بعد ازآن حضرت اگر اهل تأمل در سیره نبوی بودند، به راحتی می‌توانستند حق را از باطل تشخیص دهند.

پی نوشت ها:
1.رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ص 647.
2.علامه مجلسی، بحارالانوار، ، ج 2، ص 110 و ج 33، ص 549 و 582.
3.این واقعه را منابع حدیثی و تاریخی بسیاری (هم شیعه و هم سنی) نقل کرده اند. علامه امینی نام ۷۳ منبع را که این واقعه را نقل کرده اند، می‌آورد و همچنین می‌نویسد این حدیث به صورت مُتواتر از راویان گوناگون نقل شده است. امینی، الغدیر، ج۶، ص۳۳۸ـ۳۴۱.
4.واقدی، مغازی واقدی، ج 3، صص 1119-1120.
5. جوهری، السقیفه و الفدک، ص 75 ؛ مجلسی، همان، ج 30 ، صص 432-431.
6.ابن سعد، طبقات ابن سعد، ج 2، ص188.
7.ابن سعد، همان، ج 2، ص 150 ؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 111 ؛ مفید، ارشاد، ج 1، صص 176 و 180.
8. مجلسی ، همان، ج 22 ، ص 476.
9.علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 196.

 

ای ابوالحسن، آنچه گفتی، واقع شد، ولیکن در هنگامی که امر خدا- که عبارت است از مردن- بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسید.

پرسش:
سؤالم دررابطه با حدیثی است که خداوند از پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندانشان تعهد بر صبر بر بلایا می‌گیرند تا مردم را بدین وسیله امتحان کنند. این مضمون کلی است که از حدیث می‌دانم ولی به متن کامل و مستند حدیث از کتب روایی معتبر نیاز دارم.

 

پاسخ:
شاید حدیث مورد اشاره شما این حدیث باشد که در اصول کافی آمده است:
امام کاظم علیه السلام از پدرش می‌پرسد: آیا چنین نبود که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام، نویسنده وصیّت نامه خود بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله، بر آن حضرت املاء می‏فرمود، که او فرمود، و او نوشت، و جبرئیل و فرشتگان مقرّب علیهم السلام، گواه بودند». حضرت امام موسی می‏فرماید که: «حضرت صادق علیه السلام مدّتی طولانی سر به زیر افکند، بعد از آن، فرمود که:‌ای ابوالحسن، آنچه گفتی، واقع شد، ولیکن در هنگامی که امر خدا- که عبارت است از مردن- بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد، و هنگام وفات آن حضرت رسید، وصیّت نامه از نزد خدا فرود آمد، در حالتی که نوشته بود محکم، و جبرئیل با امینان خدای تبارک و تعالی از فرشتگان فرود آورد . پس جبرئیل علیه السلام عرض کرد که: یا محمد بفرما که هر که را نزد تو است، بیرون کنند، مگر وصیّ تو تا وصیّت نامه را از ما بگیرد ، و تو ما را شاهد بگیری به این‏که آن نامه را به سوی او تحویل دادی و او ضامن شد که عمل کند به آنچه در آن است و مقصود جبرئیل علیه السلام از وصیّ، علی علیه السلام بود. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله امر فرمود که: هر که را که در آن اطاق یا خانه بود، بیرون کردند، غیر از علی علیه السلام و در این حال فاطمه علیها السلام بین پرده و در بود. پس جبرئیل علیه السلام عرض نمود که: یا محمد، پروردگارت تو را سلام می‏رساند و می‏فرماید که: این نوشته آن چیزی است که پیش از این با تو عهد کرده بودم و خبر داده بودم، و بر تو شرط کرده بودم و به این نوشته بر تو شاهد شدم، و فرشتگان خود را در باره آن بر تو شاهد گرفتم، و من یا محمد، کافیم که شاهد باشم. حضرت فرمود که: پس جمیع مفاصل و بندهای پیغمبر صلی الله علیه و آله به لرزه در آمد و رعشه در اندامش افتاد و فرمود که:‌ای جبرئیل، پروردگار من است که سلام است (یعنی: سالم از عیب‏ها و نقائص) و سلامتی‏ها تمام از اوست، و همه سلام‏ها و تحیّت‏ها به سوی او بر می‏گردد. راست فرموده پروردگار من عزّوجلّ، و نیک وفا به وعده نموده، نامه را بیاور. پس جبرئیل نامه را تسلیم آن حضرت نمود، و او را از جانب خدا امر فرمود که: به حضرت امیر المؤمنین علیه السلام تسلیم نماید. چون پیغمبر نامه را تسلیم امیر المؤمنین علیه السلام نمود، فرمود که:
این را بخوان. پس امیر المؤمنین آن را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، این عهد و وصیّت پروردگار من تبارک و تعالی است که با من کرده بود، و پیمان شرطی است که بر من گرفته، و امانت اوست که در نزد من بود، و من تبلیغ رسالت کردم و خیرخواهی نمودم، و ادای امانت کردم.
پس علی علیه السلام عرض کرد که: و من شهادت می‏دهم از برای تو، پدر و مادرم فدای تو باد، به آن‏که تو تبلیغ رسالت خدا کردی، و خیرخواهی نمودی، و تصدیق کردی بر آنچه فرمودی، و شهادت می‏دهد به این، از برای تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئیل عرض کرد که: و من از برای شما هر دو بر این مطلب و راستی آن، از جمله گواهانم. بعد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، وصیّت مرا گرفتی و شناختی آن را و ضامن شدی برای خدا و برای من که وفا کنی به آنچه در آن است.
علی علیه السلام عرض کرد: آری، پدر و مادرم فدای تو باد، بر من است ضمان آن و بر خداست که مرا یاری کند و توفیق دهد، که آنها را به جا آورم. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: یا علی، من اراده دارم که بر تو شاهد بگیرم تا در روز قیامت برای من شهادت دهند که من آن را به تو تسلیم کردم، و از تو پیمان گرفتم.
علی علیه السلام عرض کرد: آری، شاهد بگیر. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود که: جبرئیل و میکائیل اکنون در این کارند که میان من و تو است، و مشغول تنسیق و انتظام آنند و هر دو حضور دارند، و فرشتگان مقرّب با ایشانند، و هر آینه ایشان را بر تو شاهد می‏گیرم. علی علیه السلام عرض کرد: آری، باید که ایشان شاهد باشند و من نیز ایشان را شاهد می‏گیرم، پدر و مادرم فدای تو باد.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را شاهد گرفت و در آنچه پیغمبر بر علی شرط نمود به امر جبرئیل در آنچه خدای عزّوجلّ او را امر فرموده بود، این بود که به آن حضرت فرمود که: یا علی، وفا می‏کنی به آنچه در این وصیّت نامه نوشته شده است از: دوستی هر که خدا و رسول او را دوست دارد ، و بیزاری و دشمنی با هر که خدا و رسول او را دشمن دارد ، و تبرّی نمودن از ایشان، در حالتی که قرار داشته باشی بر صبری که از تو ناشی شود، بر فرو خوردن خشم، و بر رفتن حقّت، و غصب کردن خمست، و دریدن پرده حرمتت (که آن را رعایت نکنند).
عرض کرد: آری، یا رسول اللَّه، قبول کردم. پس حضرت امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که:
سوگند یاد می‏کنم به آن کسی که دانه را شکافته و گیاه را بیرون آورده و بندگان را آفریده، که هر آینه شنیدم که جبرئیل علیه السلام به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله می‏گفت که: یا محمد، به علی بشناسان و او را اعلام کن که هتک حرمت او خواهد  شد و حرمت او حرمت خدا و حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله است و او را مطلّع کن بر این‏که ریشش به خون تازه که از سرش می‏آید، رنگ خواهد  شد. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود که: در هنگامی که این سخن را از امین خدا جبرئیل علیه السلام فهمیدم، مدهوش گردیدم، به مرتبه‏ای که بر رو در افتادم و گفتم: آری، قبول کردم و راضی شدم، و هر چند که هتک حرمت من شود و سنّت‏های پیغمبر معطّل و بیکاره گردد، و کتاب خدا دریده‏ و پاره پاره شود، و خانه کعبه خراب شود، و ریشم به خون تازه که از سرم آید، رنگ شود. و صبر خواهم کرد، و رضای خدا را طلب خواهم نمود تا بر تو وارد شوم.
 بعد از آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین علیهم السلام را طلبید، و بر ایشان اعلام فرمود مثل آنچه را که به امیر المؤمنین اعلام فرموده بود، و ایشان، مثل آنچه آن حضرت عرض کرده بود، عرض کردند. پس وصیّت نامه مهر شده به مهرهایی از طلا که آتش به آن نرسیده بود، تسلیم امیر المؤمنین علیه السلام شد».
عیسی می‏گوید که: به خدمت حضرت امام موسی علیه السلام عرض کردم که: پدر و مادرم فدای تو باد، آیا ذکر نمی‌‌‏فرمایی که در آن وصیّت نامه چه بود؟ حضرت فرمود که: «سنّت‏ های خدا و سنّت‏ های رسول او». عرض کردم که: آیا در وصیّت نامه بود که بر امیر المؤمنین علیه السلام مستولی خواهند شد، و با آن حضرت علیه السلام مخالفت خواهند کرد؟ حضرت فرمود: «آری، به خدا سوگند که چیز به چیز و حرف به حرف در آن بود (یعنی: تمام گفتار و کردار ایشان، یا تمام وقایع کلّی و جزئی در آن درج بود). آیا قول خدای عزّوجلّ را نشنیده‏ای که می‏فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی‏ وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ»، یعنی: و به درستی که ما زنده می‏گردانیم مردگان را و می‏نویسیم آنچه را که پیش فرستاده‏اند و نشانه‏های قدم‏های ایشان را (یا آنچه را که بعد از ایشان بماند از اثر افعال ایشان)، و هر چیزی را شمرده‏ایم، و آن را بیان کرده‏ایم» (یعنی: نوشته‏ایم در دفتری که پیشوای روشن است که سر دفتر تمام دفترهاست. و در امام مبین خلاف است و بعضی آن را لوح محفوظ می‏دانند، و بعضی نامه اعمال و به امیر المؤمنین علیه السلام نیز تفسیر شده، ولیکن ظاهر این حدیث، وصیّت نامه است). و حضرت فرمود: «به خدا سوگند، که رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام و فاطمه علیها السلام فرمود که:
 آیا چنین نیست که فهمیده باشید آنچه را که پیش داشتم به سوی شما و آن را قبول کرده باشید ؟ عرض کردند: بلی، فهمیدیم و قبول نمودیم و صبر کردیم بر آنچه ما را اندوهناک گردانید و به خشم آورد ما را».(1)(2)

پی نوشت:

1. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، اسلامیه، ج1، ص281.
2. تحفة الأولیاء (ترجمه أصول کافی)، ج‏1 ، ص885،

 

اکثر اصحاب پیامبر از مهاجرین و انصار به صورت جداگانه بر جنازه مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزاردند.

پرسش:
چه کسی بر جنازۀ پیامبر نماز میت خواند و برای چه ؟

 

پاسخ:
از بیشتر روایات تاریخی و احادیث استفاده می‌شود که در نماز میت بر جنازه پیامبر خدا(ص)، کسی جلو نایستاده و هر یک به صورت جدا نماز خوانده اند. البته بنابر روایتی در کتاب سلیم بن قیس حضرت علی با گروهی از جمله فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام و سلمان و ابوذر و عمار و... ابتدا به جماعت خواندند. سپس بقیه اصحاب آمده و گروه گروه نماز خواندند.(1)
بر اساس روایتی این کار با توصیه امام علی(ع) بوده است:
زمانی که علی(ع) غسل و کفن پیامبر(ص) را انجام داد، نخست به طور تنهایی بر بدن پیامبر نماز گزارد. مردم در مسجد گرد آمده و در خصوص این که چه کسی بر بدن پیامبر(ص) نماز بگزارد و در کجا باید دفن شود گفتگو می‌کردند. در این هنگام علی(ع) وارد شده فرمود: «رسول خدا در حیات و ممات امام ما بوده و هست». مسلمانان دسته دسته بدون آن که به کسی اقتدا کنند بر بدن پیامبر(ص) نماز خواندند. (2)
امام صادق(ع) فرمود: «امام علی(ع) بر در ایستاد و بر پیامبر(ص) نماز خواند. سپس مردم را دستور داد که ده نفر ده نفر آمده بر ایشان نماز بخوانند و بعد خارج شوند.» (3)
باید بدانیم که رسول خدا تشییع جنازه هم نداشتند و در همان اتاقی که از دنیا رفتند، در همانجا حضرت را غسل دادند و همانجا دفن کردند و آن اتاق گنجایش افراد زیادی را نداشته است.
لذا می‌توان گفت: اکثر اصحاب پیامبر از مهاجرین و انصار به صورت جداگانه بر جنازه مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز گزاردند.

پی نوشت ها:
1.    ترجمه احتجاج طبرسی،ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج1، ص188، نشر مرتضوی‏، بی تا.
2.    شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 188، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق.
3.    کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 451، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

 

اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است؛ ، باتوجه به نقد و بررسي بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند.

پرسش: 
آیا در تاریخ یا روایات نحوه رحلت یا شهادت پیامبر آمده است؟ اگر شهادت به دست چه کسانی این کار انجام شده است؟
 

پاسخ: 
منابع متعدد اهل سنت و شيعه به اصل شهادت پيامبراکرم(ص) اذعان کرده اند به عنوان نمونه: شيخ مفيد در کتاب المقنعه (1)و شيخ طوسي در کتاب تهذيب الاحکام (2) به اينکه حضرت در اثر مسموميت از دنيا رفتند تصريح مي کند. ابن صوفي در المجدي بنقل ابن عبده تصريح مي کند که پيامبراکرم(ص) مسموم شدند. (3) در منابع اهل سنت گزارشي به نقل از ابن مسعود نقل شده است :  اگر هفت بار قسم ياد کنم که حضرت کشته شده است برايم بهتر است از اينکه يکبار قسم بخورم. (4) اين گزارش در مسند ابن حنبل (4)، طبقات ابن سعد (5)، المصنف صنعاني (6)، دلائل النبوه بيهقي (7)، البدايه و النهايه ابن کثيردمشقي (8)،تاريخ الاسلام ذهبي (9)، الحاوي سيوطي (10)آمده است. اما دراينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند اختلاف وجود دارد برخي گزارشات حکايت از آن دارد که ايشان بعد از جنگ خيبر توسط يک زن يهودي مسموم شدند و برخي ديگر حکايت از مسموم شدن ايشان توسط برخي از اطرافيان آن حضرت مي باشد. در ادامه بحث ضمن اشاره کوتاه به هر يک از اين اقوال، نقد وبررسي آنها را نيز بيان مي کنيم؛ در پايان نتيجه بحث را بيان خواهيم کرد.
 الف: شهادت بواسطه مسموميت توسط زن يهودي. مرحوم کيني در کتاب کافي به صورت مسند از امام صادق (ع) نقل مي کند که زن يهودي  پيامبراکرم(ص) را بواسطه غذا مسموم کرد. (11) سلسله سندي که در اين روايت نقل شده است بلحاظ علم حديث صحيح مي¬باشد. اين گزارش با همين سلسله سند در کتاب محاسن برقي نيز آمده است. (12)  در اين روايت بيان شده است که پيامبراکرم(ص) کتف و ذراع گوسفند را دوست داشت، علاوه براين روايت وي دو گزارش ديگر نيز -  در همين صحفه - بيان کرده است که اين مطلب را تصديق مي کند يک گزارش بصورت مسند و با سلسله سند صحيح و ديگري بصورت مسند اما با سلسله سند مرفوع مي باشد. (13) اين دو گزارش را مي توان به عنوان مويد خارجي براي گزارش اولي که نقل کرديم بدانيم. صفار در کتاب بصائر الدرجات اين روايت به نقل از ابرهيم هشام بجاي سهل بن زياد که در گزارش کافي نقل شده است بيان مي کند در اين گزارش علاوه بر متن گزارشي که ذکر شد، مطالبي نقل شده است که در گزارش قبلي ذکر نشده بود. علاوه براينکه سلسله سند اين گزارش نيز صحيح مي باشد. (14) در اين گزارش آمده است که حضرت چند لقمه از اين غذا خورد و بعد از اينکه متوجه شد که غذا مسموم است دست از غذا کشيد و نهايتا در اثر اين سم از دنيا آمد.
 ب: شهادت بواسطه داروي مسموم( همسران پيامبر(ص)) در برخي منابع شيعه گزارشي نقل شده است که شهادت حضرت را در اثر مسموميت با دارو ذکر کرده¬اند اما اين گزارشات به لحاظ سندي و محتوايي با اشکالات متعددي روبرو هستند به عنوان نمونه: عياشي در کتاب تفسير خود با اين عبارت نقل کرده است: " عبدالصمد بن بشير از اباعبدالله(ع) نقل کرده است: «مي دانيد که پيامبر (ص) فوت کرد يا کشته شد؟ خداوند مي فرمايد: «آيا اگر او بميرد و يا کشته شود عقب گرد مي کنيد؟» پس پيامبر (ص) قبل از موت مسموم شد! آن دو به ايشان سم خوراندند! ما گفتيم: آن دو و پدرانشان بدترين کساني هستند که خدا خلق کرده است»."(15) در اين روايت گرچه عبدالصمد بن بشير توثيق شده است (16)اما چون سلسله سند از عياشي تا ايشان معلوم نيست ( روايت مرفوعه است) لذا نمي توان تنها با استناد به اين گزارش اين جريان را قبول کرد. عياشي گزارش ديگري نيز بنقل حسين بن المنذر با اين عبارت آورده است؛ من از امام صادق(ع) طبق آيه "أ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏"  پرسيدم: که رسول¬خدا(ص) به قتل رسيدند يا از دنيا رفتند؟ ايشان در جواب فرمود اصحابش انجام دادند آنچه انجام دادند. (17) اين گزارش نيز از نظر سندي همان مشکل گزارش قبل را دارد با اين تفاوت که در اين گزارش نام حسين بن منذر آمده است که برخي منابع رجالي فقط او را مدح کرده اند و هيچ کدام به عدالت و توثيق وي شهادت نداده¬اند (18)؛ علامه حلي تصريح مي کند که او را عدل نمي داند و فقط ممدوح است. (19) آيت الله خويي دليلي که بر ممدوح بودن وي توسط برخي رجاليون ذکر شده است را براي اين ادعا رد مي کند. (20) لذا با اين گزارش نيز نمي توان اين ادعا را اثبات کرد. 
نتيجه:  باتوجه به آنچه بيان شد اصل شهادت پيامبراکرم(ص) بواسطه مسموميت قطعي است. اما درباره اينکه آن حضرت چگونه مسموم شدند، باتوجه به نقد و بررسي گزارشات مربوط به چگونگي مسموميت آن حضرت بايد بگوييم ايشان بعداز جنگ خيبر و توسط يک زن يهودي مسموم شدند. 
   1.  شيخ مفيد، المقنعة، 1جلد، كنگره شيخ مفيد - قم، چاپ: اول، 1413 ق، ص456. 
 2.  شيخ طوسي، تهذيب الاحکام، اسلاميه، تهران، 1365ش، ج1، ص22. 
  3.  ابن صوفي، نسابه(466ق)، المجدي في انساب الطالبين، مکتبه آيه الله مرعشي، قم، 1422ق، ص186.
4.  الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر، ج1، ص408، ح3873؛ ج1، ص434، ح4139.
 5.  محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1410ق، ج2،ص155.
 6.  الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ، ج5، ص269، ح9571.
 7.  دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشريعة، ابو بكر احمد بن الحسين البيهقى (م 458)، تحقيق عبد المعطى قلعجى، بيروت، دار الكتب العلمية، ط الأولى، 1405، ج7، ص172.
 8.  ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت، ج5، ص227.
 9.   تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، شمس الدين محمد بن احمد الذهبى (م 748)، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413ق، ج1،ص 525. 10.   السيوطي، (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م، ج2، ص141.
 11.  كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
 12.   احمد بن خالد برقي(م 274-280ق)، المحاسن، دارالکتب الاسلاميه، قم، 1371ق، ج 2، ص470.
 13.  - عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الرَّيَّانِ رَفَعَهُ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع لِمَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُحِبُّ الذِّرَاعَ أَكْثَرَ مِنْ حُبِّهِ لِسَائِرِ أَعْضَاءِ الشَّاةِ فَقَالَ ع لِأَنَّ آدَمَ ع قَرَّبَ قُرْبَاناً عَنِ الْأَنْبِيَاءِ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ فَسَمَّى لِكُلِّ نَبِيٍّ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ عُضْواً عُضْواً وَ سَمَّى لِرَسُولِ اللَّهِ ص الذِّرَاعَ فَمِنْ ثَمَّ كَانَ ص يُحِبُّهَا وَ يَشْتَهِيهَا وَ يُفَضِّلُهَا.( سند مرفوع مي باشد.) مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يُعْجِبُهُ الذِّرَاعُ.(سند صحيح مي باشد.)
 14.   صفار، بصائر الدرجات، ج1، ص503، ح6. 
  15.          محمد بن مسعود عياشي، تفسير عياشي، المطبعه العلميه، تهران، 1380ق، ج1، ص200. 
 16.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث ج 10، ص  22.
  17.  عياشي، همان، ج1، ص200. 
 18.  رجال‏ابن‏داود ص :  127
  19.  الخلاصةللحلي ص :  50 . 
 20.  آيه الله خويي، معجم‏رجال‏الحديث، ج6 ، ص95.
 

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

در تورات و انجیل فعلی و تحریف شده نیز مطالبی دراین باره وجود دارد و حتی عدّه‏ای با دیدن همین مطالب، در عصر حاضر مـسلمان شده ‏اند.

پرسش:
ایا نام حضرت محمد در تورات و انجیل آمده بود؟ اگر گفته شود که اری آمده بود این سخن تا چه اندازه معتبر هست؟
 

پاسخ:
از نظر قرآن و روایات اسلامی، قطعی است که همۀ پیامبران پیشین، به آمدن پیامبر خاتم بشارت داده‌اند و حتّی بر اساس آیۀ 81 سورۀ آل عمران، خداوند از آنان پیمان گرفته که خود، به پیامبر خاتم ایمان بیاورند و پیروانشان را نیز به یاری وی دعوت کنند. 
(1) حتی بر اساس برخی آیات، نام و مشخصات آن حضرت در تورات و انجیل ثبت بوده است: 
«الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیل‏…». (2) 
یعنی: «همانان که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده ـ که [نام‏] او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته می‏یابند ـ پیروی می‏کنند». 
بر اساس برخی دیگر از آیات، نام «احمد» نیز که یکی از نام‏های مشهور پیامبر اسلام است، در بشارت‏های حضرت مسیح ذکرشده بوده است. خداوند در قرآن کریم می‏فرماید: 
«وَ إِذْ قالَ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی‏ إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی‏ مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبین‏». (3) 
یعنی: «یادآوری کن هنگامی را که عیسی پسر مریم گفت: «ای فرزندان اسرائیل، من فرستاده خدا به سوی شما هستم. تورات را که پیش از من بوده تصدیق می‏کنم و به فرستاده‏ای که پس از من می‏آید و نام او «احمد» است بشارتگرم.» پس وقتی برای آنان دلایل روشن آورد، گفتند: این، سحری آشکار است!». 
مجموع آنچه در کتب پیامبران پیشین و یا در آموزه‏های آنان دربارۀ پیامبر اسلام آمده بود، باعث شده بود که اهل کتاب، یعنی یهودیان و مسیحیان، پیامبر اسلام را مانند فرزندان خودشان بشناسند: 
«الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ». (4) 
یعنی: «کسانی که به ایشان کتاب [آسمانی‏] داده‏ایم، همان گونه که پسران خود را می‏شناسند، او [=محمد] را می‏شناسند؛ و مسلماً گروهی از ایشان حقیقت را ن هفته می‏دارند و خودشان [هم‏] می‏دانند». 
خلاصه این‏که بر اساس آیات قرآن و روایات متعدّد اهل بیت (علیهم السلام)، در کتاب‏های آسمانی پیشین، نام پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) مذکور بوده و انبیای پیشین، بشارت بعثت آن حضرت را داده بودند (5) تا جایی که در جوّ آن زمان، سخن از رسالت پیامبری در منطقۀ مکه، سخن رایج اهل کتاب بوده و حتّی اهل کتاب به ویژه یهودیان، در منازعاتی که با مشرکان داشتند، به آمدن پیامبر خاتم وعده می‏ دادند و منتظر بودند تا با یاری او، بر مشرکان چیره شوند: 
«وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِه‏». (6) 
یعنی: «[اهل کتاب] از دیرباز، [در انتظار پیامبر،‏] بر کسانی که کافر شده بودند پیروزی می‏جستند؛ ولی همین که آنچه [که اوصافش‏] را می‏شناختند برایشان آمد، انکارش کردند». 
 اما از برخی روایات چنین برمی آید که گروهی از عالمان اهل کتاب، مشخصات آن حضرت را از کتاب‏های خود حذف کردند (7) و این سخن، با تصریح مکرر قرآن به تحریف گری اهل کتاب و حذف آیات الهی از کتاب‏های آسمانی، کاملاً باورپذیر است. (8) با این حال، می‏توان ادعا کرد که در تورات و انجیل فعلی و تحریف شده نیز مطالبی دراین باره وجود دارد و حتی عدّه‏ای با دیدن همین مطالب، در عصر حاضر مـسلمان شده‏ اند، مانند: 
ـ میرزا محمدرضا از دانشمندان بزرگ یهود تهران صاحب کتاب اقامه الشهود فی رد الیهود؛ 
ـ حاج بابا قزوینی یزدی از علماء یهود یزد، صاحب کتاب محضرالشهود فی رد الیهود؛ 
ـ پرفسور عبدالاحد داود، اسقف سابق مسیحی، صاحب کتاب محمد (ص) در تورات و انجیل. 
 یکی از تعابیری که در انجیل یوحنا وجود دارد ، «فاراقْلیط» است که گویا واژه‏ای سریانی است و برخی از دانشمندان مسلمانان، اعتقاددارند که این واژه درواقع، شکل تحریف شده یا اشتباه آمیز واژۀ «پریکلوتوس» است که به معنای «بسیار ستوده شده» آمده و این همان نام «احمد» است که طبق آیۀ ششم سورۀ صف، حضرت عیسی (علیه السلام) پیامبر آخرالزمان را با این نام یادکرد و ظهورش را بشارت داد. مطلب شایان ذکر این است که حضرت عیسی و موسی (علیهماالسلام) هر دو، به زبان عبری سخن می‏گفته‏اند؛ ولی انجیل موجود، به زبان یونانی نوشته شده و اصل عبری آن ازمیان رفته است. پس عین تعبیری که حضرت عیسی به کاربرده، ازمیان رفته و ما با برگردان یونانی کلمات انجیل مواجه هستیم. بررسی قرائن و شواهد، این احتمال را تقویت می‏کند که «فارقلیط» همان احمد است. برای آشنایی با این قرائن و شواهد، به لینک زیر مراجعه بفرمایید: 
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5824/7004/84835 در گفت و گوهای امام رضا (علیه السلام) با دانشمندان اهل کتاب نیز قرائن و شواهدی از تورات و انجیل یادشده که تنها بر پیامبر اسلام قابل تطبیق است و بسیاری از این قرائن و شواهد، در انجیل‌های امروزی نیز در دسترس است. (9) 
 پی نوشت ها: 
1. ر.ک: سورۀ آل عمران، آیۀ 81 و تفاسیر ذیل آن؛ و نیز خطبۀ نخست نهج البلاغة آن جا که امام می‌فرماید: «…إلی أن بعث الله سبحانَهُ محمّداً رسول الله (ص) لإنجاز عدته و اتمام نبوته، مأخوذاً علی النبیین میثاقُه، مشهورةً سماته…».
 2. سورۀ اعراف، آیۀ 157. 
3. سورۀ صف، آیۀ 6. 
4. سورۀ بقره، آیۀ 146. 
5. ر.ک: پیامبر اعظم از نگاه قرآن و اهل بیت، محمدی ری شهری، ص 28 به بعد. 
6. بقره، آیۀ ۸۹. 
7. برای نمونه: پیامبر اعظم از نگاه قرآن و اهل بیت، محمدی ری شهری، ص 30، روایت 8. 
8. برای نمونه، ر.ک: سورۀ بقره، آیۀ 146 و 159 و 174 و… 
9. ر.ک: عیون اخبار الرضا (ع)، ج 1، ص 164، حدیث 1.
 

توسل جستن به ساحت اولياء الهي براي تقرب به ذات پرودرگار و واسطه قرار دادن ايشان يکي از مسلّمات ديني و يکي از آموزه هاي قرآني به شمار مي رود.

پرسش: 
سلام. آيا طبق آيات قرآن ميشه اثبات کرد که مي توان به ائمه و اولياءالله توسل کرد؟
 

پاسخ: 
از آيات قرآن کريم به خوبي استفاده مي شود که وسيله قرار دادن مقام انسان صالحي در پيشگاه خدا و طلب چيزي از خداوند به خاطر او، به هيچ وجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد. براي اثبات اين سخن ابتدا به مشروعيت توسل در قرآن کريم و در ادامه به نمونه هايي از توسل در قرآن کريم اشاره مي شود:
الف) مشروعيّت توسل در قرآن
خداوند در سوره‌ي مائده مي فرمايد: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُواْ فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(1)" اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و وسيله ‏اى براى تقرب به او بجوئيد و در راه او جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد."
در اين آيه روي سخن به افراد با ايمان است و به آنها دستور مي دهد که «وسيله اي براي تقرب به خدا انتخاب نمائيد» (وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ) اين وسيله مي تواند عباداتي مثل نماز و روزه باشد و يا اولياي الهي باشند که در نزد خداوند متعال آبرو دارند. 
ب) نمونه هاي از توسّل در قرآن کريم
در قرآن کريم موارد زيادي از مصاديق توسل را مي توان يافت. نقل اين موارد و عدم ردع آن از طرف قرآن کريم خود مي تواند دليل بر اين مدّعا باشد که وسيله قرار دادن مقام انساني صالحي در پيشگاه خدا و طلب چيزي از خداوند به خاطر او، به هيچ وجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد. در ادامه به چند مورد از آنها اشاره مي کنيم.
1- توسّل به حضرت يعقوب جهت طلب استغفار
در جريان قصّه‌ي حضرت يوسف(ع) زمانيکه فرزندان يعقوب يوسف را در چاه انداختند، به نزد پدر خويش، حضرت يعقوب(ع) آمده و اظهار ندامت کرده و گفتند:«فَالُواْ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ»(2) "گفتند: اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه كه ما خطاكار بوديم" قرآن مي فرمايد که حضرت يعقوب براي فرزندانش استغفار کرد: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّيَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(3) ؛"گفت:به زودى از پروردگارم براى شما آمرزش مى‏خواهم كه او همانا آمرزنده مهربان است" 
از آيات فوق استفاده مي شود که تقاضاي استغفار از شخص ديگر نه تنها منافات با توحيد ندارد، بلکه راهي است براي رسيدن به لطف پروردگار، و گرنه چگونه ممکن بود يعقوب پيامبر، تقاضاي فرزندان را دائر به استغفار براي آنان بپذيرد، و به توسل آنها پاسخ مثبت دهد (4) 
2- توسل بني اسرائيل به موسي(ع) 
تنوع طلبي بني اسرائيل و انتظارات بيش از حد ايشان از پيامبر خويش امريست که در قرآن کريم به آن اشاره شده است. امّا نکته اي که در اين راستا مؤيد کلام ما و خود نوعي دليل  بر وجود توسّل در فرهنگ قرآن و سيره‌ي امم سابق مي تواند باشد، واسطه قرار دادن موسي(ع) براي طلب و عرض حاجات خويش به درگاه خداوند است. چه اينکه زماني که بين اسرائيل خواستار نزول اطعمه و اشربه‌ي رنگين و متنوع از درگاه خداوند مي شوند به موسي(ع) روي آورده و مي گويند:
«وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ»(5)؛" و چون گفتيد اى موسى هرگز بر يك [نوع] خوراك تاب نياوريم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى‏روياند، براي ما خارج کند."
بنابراين مي توان نتيجه گرفت که واسطه قرار دادن يک پيامبر يا يک مقرّب درگاه الهي براي درخواست و طلب حاجت از درگاه الهي امري بلااشکال است.
3- توسّل به پيامبر اکرم(ص) جهت آمرزش گناهان
خداوند در قرآن کريم از عمل برخي از مؤمنين گنه کار گزارش داده است که به نزد رسول خدا آمده و از ايشان درخواست مي-کردند تا از درگاه خداوند براي ايشان طلب آمرزش و بخشش نمايد:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِيمًا»(6)؛"و اگر آنان وقتى به خود ستم كرده بودند پيش تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پيامبر [نيز] براى آنان طلب آمرزش مى‏كرد قطعا خدا را توبه‏پذير مهربان مى‏يافتند."
قرآن کريم اين فيض بزرگ را تنها شامل مؤمنين ندانسته و مشرکين را نيز قابل دريافت اين موهبت الهي و طلب بخشش رسول خدا مي¬داند:
«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسْتَكْبِرُونَ»(7)؛"چون بديشان گفته شود بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد سرهاى خود را بر مى‏گردانند و آنان را مى‏بينى كه تكبركنان روى برمى‏تابند"
اين آيه صريحاً مي گويد که آمدن به سراغ پيامبر و او را بر در درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براي گنه کاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهي است. خداوند حتي به اين هم اکتفا نکرده بلکه به پيامبر خويش امر مي-کند که از جانب خويش براي مؤمنان طلب آمرزش کند:
«فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ»(8)؛" پس بدان كه هيچ معبودى جز خدا نيست و براى گناه خويش آمرزش جوى و براى مردان و زنان با ايمان [طلب مغفرت كن] و خداست كه فرجام و مآل [هر يك از] شما را مى‏ داند"
اينجا خداوند به پيامبر امر کرده که براي مسلمانان استغفار کند. اين نکته نيز قابل توجه است که در اينجا خداوند براي مؤمنين و مؤمنات شفاعت کرده ، و دستور استغفار به پيامبرش داده، تا آنها را مشمول رحمت خود کند، و از اينجا عمق مسأله «شفاعت» در دنيا و آخرت، و در همچنين مشروعيت و اهميت مسأله«توسل» ظاهر مي شود.(9)
از مجموع اين آيات مي توان نتيجه گرفت که اگر وساطت و دعا و استغفار و شفاعت خواستن از پيامبر شرک بود چگونه ممکن بود که قرآن چنين دستوري را به گنه کاران بدهد منتها افراد خطا کار بايد نخست خود توبه کنند و از راه خطا برگردند، سپس براي قبول توبه خود از استغفار پيامبر(ص)نيز استفاده کنند.
بديهي است پيامبرآمرزنده گناه نيست، او تنها مي تواند از خدا طلب آمرزش کند. جالب توجه اينکه قرآن نمي گويد: تو براي آنها استغفار کن بلکه مي گويد«رسول» براي آنها استغفار کند، اين تعبير گويا اشاره به آن است که پيامبر(ص) از مقام و موقعيتش استفاده کند و براي خطا کاران  توبه کننده استغفار نمايد.(10)
مسئله‌ي طلب استغفار و آمرزش براي گنه کاران تنها به شخصيّت حضرت رسول(ص) منحصر نشده و حتي در بعضي آيات آمده است که فرشتگان نيز براي مؤمنان طلب آمرزش مي کنند مانند:
«وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»(11)؛"و براى كسانى كه گرويده‏اند طلب آمرزش مى‏كنند پروردگارا رحمت و دانش [تو بر] هر چيز احاطه دارد كسانى را كه توبه كرده و راه تو را دنبال كرده‏اند ببخش و آنها را از عذاب آتش نگاه دار."
«رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْمًا.....»اين جمله حکايت متن استغفار ملائکه است، ملائکه قبل از درخواست خود نخست خدا را به سعه رحمت و علم ستوده اند، و اگر در بين صفات خداوندي رحمت را نام برده و آن را با علم جفت کردند، بدين جهت است که خدا با رحمت خود بر هر محتاجي انعام مي کند و با علم خود احتياج هر محتاج و مستعد رحمت را تشخيص مي دهد. و معناي جمله اين است که : خدايا حال که رحمت و علم تو واسع است، پس کساني را که با ايمان آوردن به يگانگي تو و با پيروي دين اسلام، به سوي تو برگشتند، بيامرز و از عذاب جحيم حفظشان فرما.(12)
«تَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ أَلَا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(13)؛"چيزى نمانده كه آسمانها از فرازشان بشكافند و [حال آنكه] فرشتگان به سپاس پروردگارشان تسبيح مى‏گويند و براى كسانى كه در زمين هستند آمرزش مى‏طلبند آگاه باش در قيقت‏خداست كه آمرزنده مهربان است. "
بنابراين مي يابيم که وسيله ي گرفتن سنت قرآني و سنت انساني هست. وسيله سنت  عالم مادي و عالم معنوي هست. اما چون انسان با ماديات انس دارد قبول مي کند وسيله هايي که بالا اثبات شده، اما هنگامي که اين وسيله غير مادي باشد شايد براي او قبول کردن وسيله سخت باشد. بنابراين اين شايد در ذهن کسي سؤالي ايجاد شود که آيا مي شود از کسي که زنده نيست درخواست توسل کرد؟
توسل به کسانيکه از دنيا رفته اند
ممکن است گفته شود تمام موارد توسلي که در بالا به آن اشاره شد، همگي در زمان حيات شخص مورد توسّل صورت گرفته است ولي آنچه تشيّع مدافع آن است، امکان توسّل حتي به گذشتگان و کساني که از دار دنيا رفته اند، مي باشد. اگر هم بر اساس آيات قرآن جواز و مشروعيّت توسّل را ثابت کنيم اين تنها مربوط به افراد زنده و کساني که در قيد حياتند مي باشد و هيچ دليل و مدرکي براي تعميم آن به مردگان وجود ندارد. 
براي اثبات امکان توسّل به اشخاصي از دنيا رفته اند قدم اوّل آن است که ثابت کنيم که اصالت انسان به روح است، و ثانياً اين روح با اين جهان ارتباط دارد.
اصالت روح
قرآن انسان را به دو گروه زنده و مرده تقسيم کرده است. امّا آيا زندگي يعني نفس کشيدن و هوا را فرو بردن و بيرون آوردن؟ نه، اين معني زندگي نيست، اينها براي ما شرايط زندگي است نه خود زندگي. زندگي يعني بينايي و توانايي. ما از آن جهت به خداوند تعالي«حي» مي گوييم که دانا و تواناي مطلق است، آثار حيات بر وجود مقدس او بار مي شود(14) 
در حقيقيت آنچه حيات حقيقي انسان را تشکيل مي دهد، چيزي غير از تنفّس و تغذيه‌ي ايست که در ساير موجودات زنده متداول است. انسان در بين همه‌ي موجودات، قابليّت دريافت حيات ويژه اي را دارد که در سايه‌ي پاسخگويي به دعوت شريعت حاصل مي شود. خداوند در سوره‌ي انفال مي فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ»(15)؛"اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون خدا و پيامبر شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏بخشد" خداوند در اين آيه، قرآن را عامل حيات و پيغمبر را حيات بخش و زنده کننده معرفي کرده است. 
بنابراين زندگي ما به همين بدن مادي و حرکت قلب ما نيست، که در صورت از کار افتادن آن، خاتمه يابد بلکه زندگي و حيات حقيقي انسان به «روح» او وابسته است که با ايمان زنده مي شود و اصالت وي را تشکيل مي دهد و فناناپذير است و حتي پس از بين رفتن بدن مادّي نيز در قادر است به حيات خود ادامه دهد. 
اين حقيقت را مي توان از آياتي ديگر از قرآن نيز استفاده کرد از جمله‌ي اين آيات شريفه که به آنها اشاره مي کنيم:
 «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(16)؛" بگو:«فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده جانتان را مى‏ستاند آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى‏شويد.
لفظ «توفي» به معني ميراندن نيست، بکله به معني اخذ و گرفتن است. و تعبير اين آيه فقط آن وقت صحيح خواهد بود که واقعيت انسان همان روح باشد. بدن ما فقط لباسي است که بر روح پوشانيده شده است.(17)
سوره ي بقره آيه ي 154: «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاء وَلَكِن لاَّ تَشْعُرُونَ»؛" و كسانى را كه در راه خدا كشته مى‏شوند مرده نخوانيد بلكه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانيد".
سوره ي يس آيه ي 25-27: «إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ- قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ- بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ»؛"(به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم [اقرار] مرا بشنويد! [سرانجام به جرم ايمان كشته شد و بدو] گفته شد به بهشت درآى گفت اى كاش قوم من مى‏دانستند..... كه پروردگارم چگونه مرا آمرزيد و در زمره عزيزانم قرار داد".
سوره ي آل عمران آيه ي 169: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»؛"(اي پيامبر!) هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده مپندار بلكه زنده‏اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى‏ شوند".
علامه مي فرمايند که مراد از «جنت» بهشت برزخ است نه بهشت آخرت.(18)
سوره آل عمران آيه ي 170:  «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»؛"به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏شادمانند و براى كسانى كه از پى ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏ اند شادى مى‏كنند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهگين مى‏شوند".
کلمه «فرح» ضد کلمه ي «حزن» است و کلمه «بشارت» و «بشري» به معناي هر خيري است که تو را خوشحال کند، و کلمه «استبشار» به معناي اين است که در طلب اين باشي که با رسيدن خبري و بشارتي خرسندي کني و معناي جمله اين است که کشته شدگان در راه خدا هم از نظر رسيدن خودشان به فضل خدا و ديدن آن فضل خوشحالي مي کنند و هم در طلب اين خبر خوش هستند که رفقاي عقب مانده شان نيز به اين فضل الهي رسيدند، و آنها نيز خوفي و اندوهي ندارند.
از اين بيان روشن مي شود که کشته شدگان در راه خدا از وضع مؤمنين برجسته که هنوز در دنيا باقي مانده اند خبر دارند.(19)
حالا که ثابت شد که اصالت انسان بر روحش است و مرگ فقط يک انتقالي است از يک دنيا به دنياي ديگر، بايت ثابت کنيم که ارتباطي بين افراد آن دنيا و اين دنيا هست تا بتوانيم آنها را به عنوان وسيله استفاده کنيم.
ارتباط گذشتگان با اين دنيا
در قرآن آيات زيادي هست که نشان مي دهد که انبياء ما با اين آن جهان ارتباط داشته اند.
1. پيامبران با ارواح گذشتگان سخن مي¬گويند
حضرت صالح با ارواح قوم خويش سخن مي گويد. در آيات 77-79 سوره ي اعراف آمده:«فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لاَّ تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ»؛ "پس آن ماده‏شتر را پى كردند و از فرمان پروردگار خود سرپيچيدند و گفتند اى صالح اگر از پيامبرانى آنچه را به ما وعده مى‏دهى براى ما بياور!» آنگاه زمين‏لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه هايشان از پا درآمدند. پس [صالح] از ايشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما [خيرخواهان و نصيحتگران] را دوست نمى‏داريد."
آيه نخست حاکي است که آنان هنگامي که زنده بودند از او عذاب الهي را درخواست کردند، آيه دوم حاکي است که عذاب الهي را در خواست کردند، و آيه ي سوم حاکي است که حضرت- صالح پس از مرگ و نابودي آنان، با آنها سخن مي گويد.
حضرت شعيب با ارواح گذشتگان سخن مي گويد: «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ، الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ، فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ»(20)؛"پس زمين‏لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه‏هايشان از پا درآمدند. كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند گويى خود در آن [ديار] سكونت نداشتند كسانى كه شعيب را تكذيب كرده بودند خود همان زيانكاران بودند! پس [شعيب] از ايشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى كه پيامهاى پروردگارم را به شما رسانيدم و پندتان دادم ديگر چگونه بر گروهى كه كافرند دريغ بخورم؟" 
پيامبر ما نيز با ارواح انبيا صحبت مي کند در آيه ي 45 سوره ي زخرف آمده است: «وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ»؛"و از رسولان ما كه پيش از تو گسيل داشتيم جويا شو آيا در برابر [خداى] رحمان خدايانى كه مورد پرستش قرار گيرند مقرر داشته‏ ايم؟ ".
2. درود بر انبياء
در خود قرآن به انبياء سلام فرستاده شده است و نيز ما به آنها در نماز هم سلام مي فرستيم، اگر آنها هيچ ارتباطي با اين دنيا نداشته اند پس اين سخن از قرآن و ما بيهوده خواهد بود. از جمله‌ي در سوره‌ي صافات موارد متعدّدي از اين سلام هاي الهي آمده است که عبارتند از: 
آيه ي 79 : سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ
آيه ي 109: سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ
آيه ي 120: سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ
آيه ي 130: سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ
آيه ي 181: وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ
علاوه بر اين ما مأموريم که در تشهد نماز، سلام بر پيامبر بفرستيم و اين اعتقاد همه ي مسلمين اعم از شيعه و اهل سنت است چگونه ممکن است او را مخاطب سازيم به چيزي که هرگز آن را نمي شود.
اگر به راستي ارتباط و پيوند ما با پيامبر، مقطوع و بريده است، پس يک چنين سلام، آن هم به صورت خطاب، چه معني دارد؟(21)
نتيجه بحث
توسل جستن به ساحت اولياء الهي براي تقرب به ذات پرودرگار و واسطه قرار دادن ايشان يکي از مسلّمات ديني و يکي از آموزه هاي قرآني به شمار مي رود. در قرآن کريم نمونه هاي زيادي از توسّل بندگان به ساحت انبياء الهي ذکر شده است. توسل به هيچ وجه با توحيد تعارض و تضاد ندارد و در راستاي سنّت الهي و وجود سلسله اسباب و علل در نظام آفرينش قابل فهم است. گناهان ما، خيلي ما را از او دور کرده است، و به خاطر اين، ما از توسل استفاده مي کنيم. ما اعتقاد داريم قاضي حاجات و استجاب کننده‌ي حقيقي دعوات خداوند است و انبياء و ائمه‌ي اطهار تنها واسطه‌ي فيض الهي اند.
پي نوشت:
1. سوره مائده، آيه 35.
2.سوره يوسف، آيه 97.
3. سوره يوسف، آيه 98.
4. ناصر مکارم و دوستان، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ اول، 1374ش، ج10، ص 75.
5. سوره بقره، آيه 61.
6. سوره نساء، آيه 64.
7. سوره منافقين، آيه 5.
8. سوره محمد، آيه 19.
9.ناصر مکارم و دوستان، تفسيرنمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه، چ اول، 1374ش،  ج21، ص 453.
10. همان، ج 3، ص 451.
11. سوره غافر، آيه 7.
12. سيد محمد باقر موسوي،ترجمه الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج17، ص 469.
13. سوره شوري، آيه 5.
14. شهيد مرتضي مطهري، احياي تفکر اسلامي، انتشارات صدرا، ص52-55.
15.سوره انفال، آيه 24.
16. سوره سجده، آيه 11.
17. جعفر سبحاني، منشور جاويد، قم، انتشارات امام صادق(ع)، 1383ش،ج10، ص364-365.
18. سيد محمد باقر موسوي،ترجمه الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چ پنجم، 1374ش، ج17، ص 115.
19. همان، ج4، ص 94.
20. سوره اعراف، آيه 91تا93.
21.جعفر سبحاني، منشور جاويد،قم، انتشارات امام صادق(ع)، 1383ش،ج10، ص360-364.
 

صفحه‌ها