سوالات ویژه

پرسش:

چرا با وجود اينكه امام حسن(ع) ياران بيشتري داشت صلح كرد و امام حسين(ع) با وجود اصحاب كمتر جنگيدند؟

پاسخ:

آن گاه كه امام علي به شهادت رسيد و مردم با امام حسن(ع) بيعت كردند و حضرت حكومت را در دست گرفت، مردم آمادگي روحي براي مبارزه‏اي سخت و طولاني با معاويه را نداشتند، به چند دليل:

1- جنگ‏هاي قبلي (صفين، نهروان و جمل)؛

2- حيله‏گري و تزوير معاويه و سست عنصري بسياري از مردم ؛

3- خطرات بيروني كه جامعه اسلامي آن زمان را تهديد مي‏كرد و درگيري داخلي، آنان را براي حمله به مسلمانان بر مي‏انگيخت؛

4- حفظ جان شيعيان باقي مانده ؛

5- روشن كردن حيله‏گري هاي معاويه و شناساندن چهره واقعي وي به مردم نا آگاه و سطحي نگر.

پس از شهادت حضرت علي (ع)، امام مجتبي منبر رفت و بعد ازحمد و ثناي الهي و درود و صلوات بر جدّ بزرگوار خود حضرت خاتم الأنبيا و تمجيد و تعريف از پدر مظلومش ومعرفي خود و خاندان رسالت، مردم با او بيعت نمودند. از فرداي آن روز امام، كارگزاران وحكّام خودرا در ولايات منصوب نمود. جاسوسي را كه از طرف معاويه وارد كوفه شده بود، دستگير كردند و گردن زدند و به ابن عباس، حاكم خود در بصره نوشت: جاسوس ديگري را كه از طرف معاويه وارد بصره شده است، بگير و گردن بزن. به دنبال آن نامه اي با لحن تند به معاويه نوشت كه: جاسوس ميفرستي و مكر و حيله ها ميكني؟ ! از قرار معلوم گويا قصد جنگ داري ! اگر چنين است، من آماده‌ام. (1)

معاويه، جواب نامه را نوشت و براي حضرت فرستاد. مكاتبه بين حضرت و معاويه ادامه داشت تا به حضرت خبر دادند معاويه لشكر فراواني آماده كرده و به عراق گسيل داشته است.

از طرفي با منافقان و خارجيان كه داخل لشكر حضرت امام حسن بودند و از ترس حضرت علي(ع) جرأت اظهار مخالفت نداشتند، به وسيله جاسوسان خود تماس گرفت كه: اگر حسن بن علي (ع)را بكشيد، به هر كدام دويست هزار درهم خواهم داد و يكي از دخترانم را به ازدواج قاتل درخواهم آورد. (2)

امام مجتبي پس از اطلاع، منبر رفت و مردم را براي مقابله با معاويه ترغيب كرد. ابتدا با سردي مواجه شد، ولي بالاخره گروه زيادي را جمع كرد و از كوفه بيرون رفتند و در نخيله پس از تقسيم و گروه بندي لشكر، عده‌اي را براي مقابله با لشكر معاويه فرستاد، امّا طولي نكشيد كه خبر آوردند فلان فرمانده و فلاني به معاويه پيوسته و شيرازه لشكر متلاشي شده است. حتي به حضرت خبر دادند گروهي از فرماندهان به معاويه پيام داد‌ه‌اند: در صورت تمايل، حسن بن علي را دست بسته تحويل شما خواهيم كرد. امام مجتبي (ع) ضمن خطبه اي خطاب به لشكريانش فرمود:

 ويلكم ! والله إنّ معاويه لايفي لأحدٍ منكم بما ضمنه في قتلي، و إني أظن إن وضعتُ يدي في يده فاسلمه لم يتركني ادين بدين جدي.. . ؛(3) واي بر شما ! سوگند به خدا‍! معاويه به وعده هايي كه براي كشتن من به شما داده است عمل نمي كند و اگر من تسليم او گردم باز اجازه نمي دهد بر اساس دين جدم رفتار نمايم.

حضرت احساس كرد جان خود و پيروانش در خطر جدي قرارگرفته است. مهم‌تر از همه به خاطر چهره دروغيني كه معاويه بين مردم پيدا كرده بود، اگر امام و يارانش شهيد مي شدند، خونشان هدر مي‌رفته و چندان اثري نداشت.

امام از راه ناچاري و براي حفظ اسلام و حفظ شيعيان و نشان دادن چهره واقعي معاويه، صلح نامه را امضا نمود.

بنا به گزارش مورخان در صلح نامه موادّي گنجانده شده بود، از جمله اين كه معاويه متعرض امام نگردد و به كتاب وسنّت رسول خداو سيره خلفاي شايسته عمل كند و بعد از خود كسي را براي خلافت تعيين ننمايد(4) و شيعيان علي (ع)در شام و حجاز و عراق و يمن از شر او ايمن باشند. (5) نيز حضرت اميرمؤمنان را در نماز و منابر سب نكنند. (6)

روشن است عمل به اين مواد به ضرر معاويه تمام مي شد. اگر به آن ها عمل نكند، چهره واقعي‌اش كه سعي بسيار در پنهان كردن آن داشت، بين مردم آشكار خواهد شد، و آنان مي‌فهمند كه معاويه پاي بند هيچ اصلي از اصول اسلامي نيست. همان طور كه پيش بيني مي شد، چون امام مجتبي با معاويه بيعت كرد، وي به هيچ كدام از مطالبي كه در صلح نامه آمده بود و آن ها را خود نوشته و براي امام مجتبي ارسال كرده بود، عمل نكرد و بدين وسيله چهره واقعي خود را براي همگان آشكار ساخت. (7)

افزون براين معاويه قابل مقايسه با يزيد پسرش نبود، زيرا:

اوّلاً: معاويه، پيامبررا درك كرده بود و صحابي به شمار مي آمد، برخلاف يزيد؛

دومً: عنوان كاتب الوحي را داشت. مي گويند: يكي از نويسندگان وحي آسماني معاويه بود؛

سوم: مهم‌تر از همه با اين كه فاسد و فاسق بود، امّا مي دانست اگر بخواهد حكومتش دوام داشته باشد، بايد شئون اسلامي را در ظاهر رعايت كند. اودر اين امر به حدّي متظاهر بود كه بسياري از مردم حتّي برخي از زاهدان لشكر امام علي (ع)مردد مي شدند كه آيا حق با علي است يا بامعاويه ! او در عقل معاش و امور دنيايي و مكر و حيله سرآمد همگان بود. (8)

چهارم: سال‌ها بود از طرف عمر و عثمان بر مردم شام حكمراني مي كرد(9) و گروهي را با پول و ثروت، عده‌اي را با دادن پست و مقام، برخي را از طريق رعب و تهديد و بالاخره دسته چهارم را با تزوير و تظاهر به اسلام، ساكت كرده بود. كسي حرف نمي زد يا حق حرف زدن نداشت. معاويه به گونه اي بر اوضاع مسلّط شده بود كه مي‌توانست هر كسي را بخواهد بكشد و آب از آب تكان نخورد. به همين خاطر، امام حسين بعد از امام مجتبي ده سال با معاويه زندگي كرد، كه جز انتقاد از طريق نامه و صحبت كاري نكرد.

امّا يزيد از هر جهت با معاويه فرق داشت. او آشكارا فسق و فجور مرتكب مي شد و بي اعتقادي خود را آشكار مي‌كرد.

اگر معاويه به واسطه صلح نامه با امام حسن (ع) خلافت را به دست آورد ولي يزيد هيچ مبنايي براي به عهده گرفتن خلافت نداشت و پدرش برخلاف مواد قطعنامه به زور از مسلمانان براي او بيعت گرفته بود.

او بعد از مرگ معاويه به عنوان اميرمؤمنان و خليفه مسلمانان بر اريكه خلافت تكيه زد؛ كسي كه پاي بند چيزي جز شهوات و تمايلات حيواني نيست و شراب مي خورد و با ميمون ها بازي مي كند و...

در چنين اوضاعي امام حسين (ع)قيام كرد و اين اهداف را دنبال نمود:

1ـ زنده كردن اسلام.

2ـ آگاه ساختن مسلمانان و افشاي ماهيت امويان.

3ـ احياي سنّت نبوي و سيره علوي.

4ـ اصلاح جامعه و بيدار كردن امت.

5ـ از بين بردن سلطه استبدادي بني اميه.

6ـ آزادسازي ملّت از سلطه و زور.

7ـ حاكم ساختن حق و نيروبخشيدن به حق پرستان.

8ـ تأمين قسط و عدل اجتماعي و اجراي قانون شرع.

9ـ از بين بردن بدعت ها و كجروي ها.

10- اعتراض به موروثي شدن خلافت.

11ـ زنده كردن سنّت مهم امر به معروف و نهي از منكر.

اگر امام حسين در عهد يزيد قيام نمي‌كرد، برپيكره اسلام زياني جبران ناپذير وارد مي شد.

امام حسين در زماني قرار گرفته بود كه بدعت هاي زيادي در اسلام به وجود آمده بود، كه مي دانست اگر قيام نكند، چيزي از اسلام باقي نخواهد ماند. چنان كه فرمود: وقتي زمامدار حكومت اسلامي افرادي مثل يزيد باشد، بايد فاتحهء آن را خواند. (11) از طرفي مي دانست كه جد بزرگوارش فرمود:   آن جا كه بدعت ها ظاهرگردد، بر عهده عالمان است كه حقايق را بگويند، و اگر كتمان كنند، لعنت خدا بر آنان باد  .(12)

او در زماني قيام نمود كه انحراف دستگاه حكومت چند برابر شده بود. از نظر اجتماعي نيز اوضاع بر اثر ظلم و بيدادگري حاكم، مردم را به ستوه آورده و نارضايتي عمومي بيداد مي‏كرد. بنابراين يكي از شرايط انقلاب فراهم آمده بود ولي شرط ديگر - كه وجود روح حماسه و ايثارگري است- جز در تعداد اندكي فراهم نبود. بنابراين بر امام لازم بود كه از همين مقدار استفاده كند و موقعيت را از دست ندهد. و هر چند در چنان وضعيتي نمي‏توانست پيروزي نظامي به دست آورد، ولي حركتي پديد آورد كه پايه نظام ستمگر را لرزاند و روح خروش و حماسه را در كالبد مسلمانان و همه آزادي خواهان جهان دميد و آثار بسيار گران‏بهايي در تاريخ بشر بر جاي گذارد.

پي‌نوشت‌ها:

1. شيخ مفيد،ارشاد، ج2، ص5-6.

2. علامه مجلسي، بحار، ج44، ص33.

3. همان، ص33.

4.  ابن جابر البلاذري، جمل من انساب الاشراف، ج3، ص287.

5. اعلام الهدايه، الامام الحسن، ص 147.

6. ابن جوزي، تذكره الخواص، ص198.

7. ابن جابر البلاذري، همان، ص294.

8. مستوفي،حمدالله، تاريخ برگزيده، ص 260.

9. همان، ص260.

10. محدثي، جواد، فرهنگ عاشورا، ص 62.

11. خوارزمي، مقتل الحسين، ح1، ص268؛ مطهري، مجموعه آثار، ج 17 ص13.

12. شيخ کليني، اصول كافي، ج 1 ص 54؛وسايل الشيعه، ج11، ص510.

امام صادق(ع) به ام سعيد احمسيّه (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود: آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است.

پرسش:

 چرا امام حسين(ع) را سرور سالار شهيدان مي‌گويند؟

پاسخ: 
از معروف‌ترين لقب‌هاي امام حسين(ع) ـ كه در روايات و زيارتنامه‌ها بيان شده و مستند به امامان مي‌باشد ـ لقب سيدالشهدا است. (1)
گرچه اين لقب ابتدا از آنِ حضرت حمزه، عموي پيامبر بود، كه در جنگ احد به شهادت رسيد، اما حماسه و فداكاري امام حسين(ع) چنان سترگ و والا بود، كه او را سرآمد همه شهدا ساخت و بر تمامي شهيدان تاريخ سروري داد.
امام صادق(ع) به  ام سعيد احمسيّه  (كه مركبي كرايه كرده بود تا در مدينه سر قبور شهدا برود) فرمود:  آيا به تو خبر دهم كه سرور شهيدان كيست؟ حسين بن علي(ع) است. او سيد الشهداء است . (2)
پيامبر اين مقام بزرگ را براي حضرت حسين(ع) درخواست كرده بود. در آن زمان كه از شهادت فرزندش خبر مي‌داد، دعا كرد:  اللهم فبارك له في قتله واجْعله مِن ساده الشهداء؛ خدايا قتلش را موجب بركت گردان و او را از بزرگان شهدا قرار ده .(3)
پي نوشت ها:
1. جواد محدثي‏، فرهنگ عاشورا، قم، نشر معروف‏، چ دوم، 1417ق، ص234. (نرم افزار سيره معصومان)
2. ابن قولويه قمي، كامل الزيارات، نجف، انتشارات مرتضويه، 1356ق، ص110؛ مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 98، ص36؛ محدث نوري، مستدرك الوسائل، قم، مؤسسه آل البيت، 1408ق، ج10، ص 260. (نرم افزار جامع الاحاديث2)
3. صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1395ق‏، ‏ج1، ص259؛ بحار، ج36، ص253. (نرم افزار سيره معصومان)
 

همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) به القابي چون ثارالله و اباعبدالله شهرت يافته اند؟ منابعي را براي مطالعه در خصوص زندگي حضرت معرفي كنيد؟

 

پاسخ:

 ثار  از ريشه  ثَأر  و  ثُؤره  به معناي انتقام و خونخواهي و نيز به معناي خون است. (1) براي  ثارالله  بودن امام حسين(ع) معاني مختلفي ذكر شده كه هر يك تفسير خود را مي‏طلبد.

أ) گروهي ثارالله را به معناي كسي كه انتقام خونش را خداوند مي گيرد مي دانند. (2) خداوند، وليّ دم حضرت است. خود او خونبهاي آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ريختن خون سيدالشهدا در كربلا، تجاوز به حريم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بيت(ع)  آل الله  هستند، شهادت امامان، ريخته شدن خونِ خداوند است. (3) اگر چه اين واژه در قرآن نيامده است، اما مي‏توان آن را با آيات اين گونه توجيه نمود. خداوند مي‏فرمايد:  مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي وليّ‏اش سلطه(و حق قصاص) قرار داديم . بنابراين  ثارالله  به اين معنا است كه خونبهاي امام حسين(ع) از آنِ خدا است. اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت.

ب) بعضي لفظ اهل را در تقدير گرفته و گفته اند ثارالله يعني اهل ثارالله؛ اهل خونخواهي الهي كه خداوند انتقام خونش را مي گيرد. (5)

ج) برخي گفته اند: ثارالله يعني كسي كه در دوران رجعت مي آيد و انتقام خونش را مي گيرد.(6)

در ضمن اگر  ثار  به معناي خون باشد، مراد از  ثارالله  معناي حقيقي نيست؛ بلكه يك نوع تشبيه، كنايه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نيست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس اين تعبير از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ يعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و نهضت عاشورا احياگر اسلام بوده است.

اباعبدالله:

در تحليل كنيه  اباعبدالله  براي امام حسين(ع)، دو نكته قابل ذكرمي باشد:

1. در ميان اعراب خصوصا بزرگان قبائل مرسوم بود كه در بدو تولد براي نوزادان خود خصوصا نوزاداني كه به جهت جايگاه خانوادگي مقامي خاص داشتند علاوه بر اسم، كنيه اي نيز تعيين مي شد، كه در همين راستا پيامبر اكرم(ص) كنيه  اباعبدالله  را از همان سنين كودكي براي نواده خود حضرت سيد الشهداء برگزيدند. (7)

2. بر اساس برخي اقوال تاريخي امام حسين(ع) فرزندي به نام عبدالله داشت كه در كربلا به شهادت رسيد. برخي عبد الله را نام ديگر علي اصغر دانسته اند. اما بر اساس برخي از اقوال ديگر عبدالله، نوزادي است كه در كربلا به دنيا آمد و مادرش رباب بود. كه نشان مي دهد او فرزندي غير از علي اصغر(ع) بوده است. (8)

پي نوشت ها:

1. فخر الدين طريحي، مجمع البحرين، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علي سعادت پرور، فروغ شهادت، بي تا، بي جا، ص 305.

3. اصغر عزيزي تهراني، شرح زيارت عاشورا، ص 35، دفتر تبليغات اسلامي.

4. اسراء(17)، آيه 33.

5. جواد محدثي، فرهنگ عاشورا، ص 124، نشر معروف، 1378ش.

6. علامه مجلسي، بحارالانوار، مجلسي، الوفاء بيروت، 1404ق، ج 99، ص 151.

7. همان، ج44، ص 251.

8. ابن واضح يعقوبي، تاريخ يعقوبي، بيروت، دار صادر، 1379 ق، ج 2، ص 181.

حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند.

پرسش:

 آيا امر به معروف و نهي از منکر امام حسين(ع) اثر داشت؟

پاسخ:
 امر به معروف و نهي از منكر امام حسين(ع) در همان زمان و بعد از آن اثر فراواني داشت. بي‌شك حيات جامعه اسلامي، وابسته به حساسيّت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومي در امور واليان و مسئولان و مردم عادي است. به اين مسأله مهم اجتماعي «امر به معروف و نهي از منكر»گفته مي‌شود، بعد از رحلت پيامبر(ص) به خصوص در دوران معاويه و يزيد، عمل به اين تكليف مهم، از سوي مسلمانان واگذاشته شد. مردم به جهت ترس يا طمع و منافع و... از تذكرهاي زباني و اقدام‌هاي عملي در اين راه كوتاهي مي‌كردند، در نتيجه دين به ضعف گراييد و فاسقان مسلّط شدند و كم كم انحراف بسيار زياد و گسترده شد، امام حسين(ع) در ضمن بيان انگيزه خود از قيام مي‌فرمايد: «أُريد أن أمر بالمعروف وأنهي عن المنكر؛ مي‌خواهم، امر به معروف و نهي از منكر نمايم». (1)
همچنين هنگام وداع با قبر رسول خدا(ص)، در مدينه عرضه مي‌دارد: اگر اين دو فريضه در آن زمان ترك مي‌شد و امام حسين(ع) قيام نمي‌كرد، جبهه باطل در گسترش فساد و ظلم و تعطيل حدود الهي، گستاخ‌تر مي‌شد و به مرور زمان اثري از احكام اسلام باقي نمي‌ماند.
امام حسين(ع) با قيام خود، اولاً به احياي احكام فراموش شده و متروك از زمان پيامبر(ص) و پدرش اميرمومنان(ع) پراخت.
ثانياً سكوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف كه منكري بزرگ به حساب مي‌آمد، شكست و به مردم جرأت و جسارت بخشيد، كه در برابر ظلم و انحراف بايستند و سكوت را بشكنند. قيام مردم مدينه در سال بعد از قيام امام حسين(ع) در مقابل دستگاه حكومت يزيد و قيام توابين مردم كوفه در دو سال بعد و قيام مختار در چندين سال بعد، از نمونه هاي بارز اين شكستن سكوت جامعه بود.
حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند، به صورتي كه يزيد در پايان كار، به ظاهر از اين كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، اظهار ناراحتي ‌كرد و عبيدالله بن زياد را مقصر ‌دانست.
در زيارت مخصوص حضرت مي‌خوانيم كه «أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر؛ امر به معروف و نهي از منكر نمودي». (2)
براي آگاهي بيشتر به كتاب «حماسه حسيني» از شهيد بزرگوار آيت الله شهيد مطهري(ره) مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
 

ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد.

پرسش: 
چرا سوره فجر را سوره امام حسين ( ع ) ناميده اند؟
 

پاسخ: 
معرفي اين سوره به عنوان سوره امام حسين به خاطر اين است كه مصداق بارز نفس مطمئنه ‌اي است كه در آخرين آيات سوره آمده است. امام صادق (ع) به اصحاب خود فرمود: سوره فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود قرائت كنيد كه اين سوره به حضرت امام حسين اختصاص دارد... مقصود از نفس مطمئنه آن حضرت و شيعيان او است . (1)
در توجيه و تحليل تطبيق سوره مذكور بر امام(ع) گفته شده است: ائمه معصومين(عليهم السلام) از اين جهت اين سوره را سوره حسين ناميده اند كه قيام و شهادت آن حضرت درتاريكي طغيان مانند طلوع فجر، منشا حيات و حركت گرديد. خون پاك او و يارانش به زمين ريخت و نفوس مطمئنه آنها با فرمان ""ارجعي"" و با خشنودي به سوي پروردگار شتافت... تا از اين الهام و جوشش، نور حق در ميان تاريكي‌ها بدرخشد و راه حيات با عزت باز شود و پايه هاي ظلم و طغيان بي پايه گردد و طاغيان را دچار خشم و نفرين كند.(2) البته در اين سوره آيه ""و ليالي عشر"" است كه باز به آن حضرت مرتبط است.
حضرت صادق فرمود: «الفجر هو القائم و ليال عشر الائمه من الحسن الي الحسن و الشفع اميرالمؤمنين و فاطمه (ع) و الوتر هو الله وحده لاشريك له ؛ مراد از فجر وجود مقدس حضرت قائم(ع) و «ليالي عشر» امامان از امام حسن مجتبي(ع) تا امام عسكري(ع)‌اند و شفع اميرمؤمنان و حضرت فاطمه(ع) مي‌باشد و مراد از وتر خداوند يكتا است». (3)
پي‌نوشت‌ها:
1. مجسلي محمد باقر، بحارالانوار، ج24، ص 93.
2. پرتوي از قرآن، ‌سيد محمود طالقاني، ج4، ص 67، با تلخيص.
3. البرهان في تفسير القرآن، سيد هاشم بحراني، ‌ج4، ص 461.
 

«قتيل العبرات» از لقب‏ هاي حضرت سيد الشهدا(ع) مي باشد. اين واژه در زيارت‏نامه ‏هاي شهيد كربلا بسيار آمده است.

پرسش:

معناي عبارت «أنا قتيل العبرات»چيست و آيا اين جمله از امام حسين‏ عليه‏ السلام است؟

پاسخ:
 «أنا قتيل العبرات» يعني من كشته اشك هايم. اين سخن از امام حسين‏ عليه‏ السلام مي باشد، و احاديث مختلفي از آن حضرت نقل شده، كه داراي اين مضمون مي باشد، چنانكه در حديثي فرمود: «أنا قتيل العبره لايذكرني مؤمن الا بكي؛ من كشته اشكم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي‏ كند، مگر آن كه اشك در چشمانش سرازير مي شود».(1)
در واقع «قتيل العبرات» از لقب‏ هاي حضرت سيد الشهدا(ع) مي باشد. اين واژه در زيارت‏نامه‏ هاي شهيد كربلا بسيار آمده است، از جمله: « و صلّ علي الحسين المظلوم، الشهيد الرشيد قتيل العبرات و أسير الكربات» (2)
در مورد زمان صدور جمله «أنا قتيل العبرات» مطلبي به دست نياورديم.
از امام صادق(ع) نيز روايت شده، كه امام حسين(ع) فرموده است: « أَنَا قَتِيلُ‏ الْعَبْرَه لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَي» و ايشان در حديث ديگر نقل مي كند، كه امام حسين(ع) فرموده: « أَنَا قَتِيلُ‏ الْعَبْرَه قُتِلْتُ مَكْرُوباً» (3)
پي نوشت ها:
1. شيخ صدوق، ‏أمالي، ‏ بيروت‏، اعلمي، چ پنجم، ‏‏1400ق، ‏ ص137؛ فتال نيشابوري، روضه الواعظين، قم، انتشارات رضي، چ اول، بي تا، ج1، ص387.
2. شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، زيارت امام در روز عيد فطر و قربان؛ زيارت اربعين.
3. ابن قولويه، ‏ كامل الزيارات، ‏ نجف، ‏ مرتضوي، چ اول، 1356ق، ص109.
 

خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند.

پرسش:

 چرا امام حسين با حركت به سوي كوفه، خود را به كشتن داد، در حالي كه قرآن مي‌فرمايد: با دستان خود خويش را به هلاكت نيفكنيد؟

پاسخ: 
جواب در دو محور قابل بررسي است.
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است. (1) و از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبرش خبر مي‌دهد. (2) نيز از آيات برداشت مي‌شود كه بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و اراده اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد كه اراده و مشيت الهي بر آن است كه پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي كنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نكنند.
پيامبر و امام براساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌كردند. رفتارشان مانند افرادي بود كه هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل كردن بسيار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از كرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب كارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌كردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان كاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌كردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌كردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌كردند.
در كتاب شريف كافي، بابي با عنوان ""الائمه اذا شاؤوا أن يعلموا علموا"" وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده كه بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش كنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آنها براساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌كردند.
مردم كوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي كردند. هنگامي كه حضرت از مكّه حركت كردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلكه با حضور او در مكه، بيشتر احتمال خطر و كشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حركت به سمت كوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حركت به سوي كوفه را انتخاب كرد تا اين كه در كربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد كه حركتش به سمت كوفه، كشته شدن يا به هلاكت انداختن خود باشد.
2 - علم الهي:
امام حسين(ع) براساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند. آيا امام با اين حركت، خود را هلاكت انداخت؟
""خود را به هلاكت انداختن"" كاري غير شرعي، غير عقلاني و حرام است و آيا امام (بنابر فرض آگاهي از شهادت) خود را هلاكت انداخت؟
امام حسين به اذن خدا از آينده خبر دارد، مي‌داند كه در مسير عدالت خواهي و ظلم ستيزي، ‌كشته خواهد شد. امام وقتي از مكه حركت مي‌كند، مي‌داند كه در نهايت به كربلا مي‌رسد و در روز عاشورا مي‌جنگد و شهيد مي‌شود؛ با اين حال حركت او خويش را به هلاكت انداختن و آماده ساختن عوامل مرگ خويش است؟ آيا با حركت خود به سمت كوفه و كربلا، چون مي‌داند به مرگ منجر مي‌شود، خود را به هلاكت انداختن است؟ اما اگر از آينده آگاه نبود، ديگر شبهه‌اي پيش نمي‌آمد؟
شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌كند و نه تكليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند كه امام به وظيفه ظلم ستيزي اقدام مي‌كند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد كه در شأن يك مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا كه امام بهترين اقدام را واگذار و كار ديگر كند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم كرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود.
علم به اينكه مرگ عاقبت كارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امكان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آنها قرار گيرد. قدرت و حكومت و ثروت در دست آنان بود و با مكر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اكنون امام كه مي‌داند حركتش از مكه به كربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه كار ديگري مي‌توانست بكند؟ تقدير و شرايط و عوامل را كه نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل كننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي كند. خارج شدن يا نشدن از مكه و رفتن يا نرفتن به سوي كربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌كرد.
در هر حال تا زماني كه تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه كربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌كرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (كه از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌كرد و شهيد مي‌شد، كه امام به حكم ايمان، ‌گزينه دومي را انتخاب كرد.
هلاكت چيست؟
هلاكت يعني بندگي شيطان، نه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي! آن كه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي را مي‌پذيرد، هلاكت را انتخاب نكرده، بلكه از هلاكت فرار كرده، حيات جاويد و پاك را پذيرفته است. اقدام به مبارزه با ستمگران، ‌خود را در هلاكت انداختن نيست، بلكه از مهلكه رهانيدن است.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يكي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛
ديگر برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد.
امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد: ""ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد ركزني بين اثنتين بين السلّه و الذلّه هيهات منّ الذلّه؛ ناپاكزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر كرده است اما ذلت از ما بسيار دور است"". (3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاكت افكنده است؟! او در سخنان خود به اين نكته مهم اشاره مي‌كند كه اين وظيفه، خاص او نيست، بلكه وظيفه هر مؤمني، همان است كه امام انجام داده است:
""ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛ آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد"". (4)
كساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه كه خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاكت و نابودي.
پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. شيخ طبرسي، احتجاج، ج2، ص 24؛ ري‌شهري، محمد، اهل البيت في الكتاب و السنه،  ص 312.
4. بحراني، ابن شعبه، تحف العقول، ص 245؛ المغربي،قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج3، ص 150؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ‌ج44، ص 381؛ طبري، ابوجعفر، تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ امين، سيد محسن،  اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ابن عساكر، ترجمه الامام الحسين(ع)، ص 315.
 

مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

پاسخ:
 1) پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم و قدرت عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نيازهاي زندگي و.. . از علم و توانايي كه از طريق عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود؛ با اين كه قدرت داشتند به وسيله اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها طبق خواست آن ها در جريان باشد امام باقر(ع) فرمود: ""اسم اعظم 73 حرف است. ودر پيش ""آصف بن برخيا"" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست"". (1)
امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود، و مي توانست به اذن الهي همه دشمنان را از اين طريق نابود كند، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.
2) آزمايش يكي از سنت‌هاي الهي است كه در آيات بسياري بيان شده، كه غير قابل تغيير بوده، در مورد همه‌انسان‌ها از جمله پيامبران و امامان(ع) جاري است.
يكي از آزمون‌هايي كه خداوند در زندگي مقرّر كرده، سختي و مصيبت و گرسنگي و تشنگي است: ""شما را به ترس، ‌گرسنگي، كاستي در اموال، ‌از دست دادن فرزندان و ميوه‌ها مي‌آزماييم و صابران را بشارت ده"". (2)
كربلا نيز صحنه آزمون الهي است. آزمون حسين و ياران او از يك طرف و دشمنان از طرف ديگر. براي چنين صحنه‌اي بايد ابزار آزمايش آماده باشد، كه از جمله‌آنها تشنگي بود، حسين و يارانش تا با صبر و شكيبايي در مقابل اين مصيبت و آزمون الهي، ‌به پاداش عظيم صابران دست يابند و اجر و پاداش مصيبت ديدگاه در راه خدا را دريافت كنند.
اميرمؤمنان در يكي از بخش‌هاي خطبه قاصعه با اشاره به زندگي پيامبران، به همين سنت عام الهي اشاره كرده و مي‌فرمايد: ""اگر خدوند اراده مي‌فرمود، ‌به هنگام بعثت پيامبران، ‌درهاي گنج و معدن‌هاي جواهرات و باغ‌هاي سرسبز را روي پيامبران مي‌گشود، نيز پرندگان آسمان و حيوانات وحشي را همراه آنان به حركت در مي‌آورد، اما اگر اين كار را مي‌كرد، ‌آزمايش از ميان مي‌رفت و پاداش و عذاب بي‌اثر مي‌شد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمي‌شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمي‌يافتند و واژه‌هاي ""ايمان، ‌كفر، خوب، ‌بد و... "" معاني خود را از دست مي‌داد"". (3)
3) اگر بنا باشد ائمه با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت مي كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و نيازهاي خود را برآورده كنند، ديگر امامت، مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانستند الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و.. . زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. زندگي آن ها سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند. قانون و سنت الهي اين است كه هر انساني در سايه تلاش و تحمل سختي و بردباري به مراتب كمال و قرب الهي نائل شود.
هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند
4) مسئله اصلي در روز عاشورا تشنگي نبود تا با رفع آن مشكل حل شود. ياران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل كرده و نوشيده بودند(4) اما در روز عاشورا سپاه دشمن مي‌خواست با قرار دادن آنان در موقعيت كم آبي و تشنگي، آنها را به تسليم وادارد.
اگر امام دعا مي‌كرد و باران مي‌آمد و آب براي رفع تشنگي پيدا مي‌شد، نتيجه قابل توجهي نداشت؛ حداكثر امام و يارانش سيراب مي‌شدند و ساعتي بيشتر ايستادگي مي‌كردند و چند نفر بيشتر از افراد دشمن را مي‌كشتند، ولي بالاخره شهيد مي‌شدند.
مسأله اصلي در آن صحنه، مبارزه با ظلم يا تسليم شده بود، كه يكي به شهادت مي‌انجاميد و ديگري به ذلت، و بودن يا نبودن آب در آن اثري نداشت.
5) از طرف ديگر تشنگي در روز عاشور و منع سپاهيان دشمن براي آب‌رساني به زنان و فرزندان سبب رسوا شدن آنها و آشكار شدن چهره خشن و غير انساني و قساوت آميز آنان بود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ کليني،اصول كافي، ‌ج1، ص 230، حديث 1.
2. بقره(2) آيه 155.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، ص 389 - 387.
4. مجلسي، محمدباقر، ‌بحارالانوار، ‌ج44، ص 317.

گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود.

پرسش:

منابعي معتبري درباره جريان عاشورا و حوادث كربلا معرفي نماييد؟

پاسخ:
 گرچه هيچ كتابي كامل و بي عيب و نقص نيست، اما در ادامه برخي از منابع و كتاب‌هايي تحقيقي معتبر معرفي مي‌شود:
1ـ فرهنگ عاشورا، از جواد محدثي.
2ـ قصه كربلاي، از آقاي نظري منفرد.
3ـ تأملي در نهضت عاشورا، از رسول جعفريان.
4ـ دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، تحقيق و ترجمه علامه شعراني.
5ـ نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه وقعه الطف يوسفي غروي، مترجم جواد سليماني.
6ـ عاشورا، ريشه‌ها... رويدادها... از سعيد داودي و مهدي رستم‌نژاد.
7ـ ارشاد شيخ مفيد (جلد دوم بخش زندگاني امام حسين عليه السلام)، ترجمه رسول محلاتي.
8ـ لهوف سيد بن طاووس، ترجمه عزيزي.
9ـ درسي كه حسين(ع) به انسان‌ها آموخت، از شهيد هاشمي‌نژاد.
10ـ نگاهي نو به جريان عاشورا، ‌جمعي از پژوهشگران از پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
11- تاريخ قيام و مقتل جامع سيد الشهداء، دو جلد، نوشته گروه محققين زير نظر استاد مهدي پيشوايي.
 

پيامبر‌(ص) آمد و فرمود: پسرم را بياور [تا براي او نامي انتخاب کنم]... پيامبر‌(ص) فرمود: نام او حسن است. و بعد از ولادت امام حسين نيز همين جريان پيش آمد.

پرسش:

چرا شيعيان، حسن بن علي و حسين بن علي را فرزندان رسول خدا(ص) مي‌دانند؟

پاسخ: 
ابن کثير از مفسران بزرگ اهل سنت در تفسير آيه مباهله «فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ(سوره آل‌عمران، آيه ) هرگاه بعد از علم و دانشى كه(در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند، به آن‌ها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را. ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را. ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود. آن‌گاه مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم. » 
در روايتي که از جابر در منابع اهل سنت آمده است نقل مي‌کند که منظور از ‌»ابنائنا» حسن و حسين مي‌باشند. ‌(1) بنابراين، بر اساس آيه قرآن و روايت واردشده، خداوند آنان را اولاد پيامبر‌(ص) به حساب آورده است. 
و در روايت صحيح آمده که خود پيامبر‌(ص) امام حسن و امام حسين را به عنوان فرزندان خود نام مي‌برد: 
«. . . عن علي، قال: لما ولد الحسن ... فجاء رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلّم، فقال: أروني ابني ... قال: ... هو حسن، فلما ولد الحسين فذكر مثله، و قال: ... هو حسين، فلما ولد الثالث قال مثله. و قال: بل هو محسّن. ثمّ قال: سمّيتهم بأسماء ولد هارون: شبّر و شبّير و مشبّر، إسناده صحيح؛(2) 
علي(ع): نقل مي‌‌کند که چون امام حسن متولد شد، ... پيامبر‌(ص) آمد و فرمود: پسرم را بياور [تا براي او نامي انتخاب کنم]... پيامبر‌(ص) فرمود: نام او حسن است. و بعد از ولادت امام حسين نيز همين جريان پيش آمد.... » 
در اين‌که به امام حسن و امام حسين‌(ع) فرزندان پيامبر گفته مي‌شده، شکي وجود ندارد. متعارف اين بود که به آن دو، ابن رسول الله گفته مي‌شد. طبري نقل مي‌کند، وقتي امام حسين‌(ع) از مکه به سوي عراق در حال حرکت بود، فرزدق که از جريان آگاه مي‌شود. خدمت حضرت مي‌رسد و مي‌گويد:. . . بابي وامي ياابن رسول الله ما اعجلک عن الحج. . .، پدر و مادرم فدايت شوند، اي فرزند رسول خدا، چه باعث شد که حج را انجام نداده از مکه خارج شديد...  ؟‌(3) آنان گرچه فرزندان حضرت علي و فاطمه(س) بودند، ولي به جهت مقام و مرتبه‌اي که داشتند، به عنوان فرزندان رسول خدا‌(ص)، مورد خطاب قرار مي‌گرفتند. 
پي‌نوشت‌ها:         
1. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمرو، تفسير القرآن العظيم(ابن كثير)، بيروت، دار الكتب العلمية، منشورات محمدعلى بيضون، 1419 ق، ج‏2، ص 47: «قال أبو بكر بن مردويه: حدثنا سليمان بن أحمد حدثنا أحمد بن داود المكي، حدثنا بشر بن مهران حدثنا محمد بن دينار، عن داود بن أبي هند، عن الشعبي، عن جابر، قال: قدم على النبي صلّى اللّه عليه و سلّم العاقب و الطيب، فدعاهما إلى الملاعنة فواعده على أن يلاعناه الغداة، قال: فغدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، فأخذ بيد علي و فاطمة و الحسن و الحسين، ثم أرسل إليهما، فأبيا أن يجيبا و أقرا له بالخراج، قال: فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم «و الذي بعثني بالحق لو قالا: لا، لأمطر عليهم الوادي نارا» قال جابر، و فيهم نزلت نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ قال جابر أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم و علي بن أبي طالب و أَبْناءَنا الحسن و الحسين وَ نِساءَنا فاطمة. و هكذا رواه الحاكم في مستدركه عن علي بن عيسى، عن أحمد بن محمد الأزهري، عن علي بن حجر، عن علي بن مسهر، عن داود بن أبي هند به بمعناه، ثم قال: صحيح على شرط مسلم. » 
2. ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي‏، الإصابة في تمييز الصحابة به كوشش: عبدالمنان، حسان‏، ‏ ناشر: بيت الأفكار الدولية، ج ‏6، ص 192؛ ابن اثير‌(عز الدين)، اسد الغابه في معرفه الصحابه، تهران، المکتبة الا سلاميه، 1336 شمسي، ج 2، ص 10. 
3. محمد بن جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1358، تحقيق گروهي از علما. ج 4، ص 230. 
 

صفحه‌ها