سوالات ویژه

آن حضرت نه دستوری به مختار داده بوده و نه حتّی اذن و اجازه¬ی صریحی. پس چگونه می‌توان سکوت امام را به معنای تأیید اقدامات مختار گرفت؟

پرسش:
آيا همه اقدامات مختار ثقفي در قيام عليه قاتلان امام حسين (ع) مورد تأیید امام زین‌العابدین (ع) بود؟ آیا سکوت حضرت به معنای تأیید اقدامات افراطی مختار نیست؟
 

پاسخ:
اولاً توجه داشته باشید که مختار دشمنان بسیاری داشته و چه‌بسا برخی از مطالبی که دربارۀ او نقل‌شده، درست نباشد. او با سه گروه درافتاد: بنی‌امیه، آل زبیر و اشراف کوفه. این هر سه گروه در دشمنی با مختار و واردکردن انواع اتهامات به او، از هیچ کاری فروگذار نکردند؛ مانند کذاب بودن، مدعی پیامبری و…. بررسی ‏ها نشان می‌دهد که این اتهامات را به‌سادگی نمی‌توان پذیرفت. (1)
ثانیاً: مختار معصوم نبوده و قطعاً نمی‌توان پذیرفت که همۀ اقدامات او در قيام عليه قاتلان امام حسين (علیه السّلام) مورد تأييد امام سجاد (علیه السّلام) بوده باشد. سکوت آن حضرت نیز هرگز به معنای تأیید اقدامات مختار نیست؛ زیرا آن حضرت نه دستوری به مختار داده بوده و نه حتّی اذن و اجازه¬ی صریحی. پس چگونه می‌توان سکوت امام را به معنای تأیید اقدامات مختار گرفت؟ چنین برداشتی در همان زمان نیز مطرح نبود و هیچ‌یک از مخالفان مختار، امام سجاد را به سبب کارهای او مؤاخذه نکرد. آنچه بود، فقط همین بود که امام سجاد (علیه السّلام) با جمله‌ای کلی، از اصل تلاش برای ستاندن حق اهل‌بیت حمایت کرده بود؛ بدون این‏که نامی از کسی ببرد و یا روش خاصی را توصیه کند.(2)
برای مطالعۀ بیش‏تر:
قیام مختار، سید ابو فاضل رضوی اردکانی، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل.
کلمات کلیدی:
مختار ثقفی، انتقام کربلا، سیرۀ سیاسی امام سجاد، بازتاب‏های واقعۀ کربلا.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2: تاریخ خلفا (از رحلت پیامبر تا زوال امویان)، قم، نشر دلیل، چاپ اوّل، 1380 هجری شمسی، ص 531 ـ 534.
2. گروهی از تاریخ‌پژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سید الشهداء (علیه‌السلام)، قم، انتشارات مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ سوم، 1392 ش، ج 2، ص 257.
 

در نگاه اسلام ظلم‌پذیری مذموم است و هرگز رفتار منفعلانه در برابر ظلم موردپذیرش نیست.

پرسش:

اگر يک ظالمي با علم و آگاهي کامل به دیگری ظلم کند طوري که کل زندگي اش را تحت تاثير قرار دهد و توان دفاع در مقابل این ظلم نباشد، از نظر اسلام چه کار بايد کرد؟ آيا صرفا بايد به خدا واگذار کرد؟

پاسخ:
مقدمه:
ظلم کردن به دیگران به معنای عبور و گذشتن از حد است. درواقع برای رفتار و گفتار و کردار انسان در موقعیت‌های مختلف و در تعامل با دیگران حدومرزهایی قرار داده‌شده است. وقتی انسان حدود تعیین‌شده را رعایت نکند و پای خویش را از آن حدود فراتر گذارد دچار ظلم می‌شود. انسان در زندگی فردی و اجتماعی خویش دارای حق‌وحقوقی است که دیگران ملزم به رعایت آن حقوق هستند همان‌گونه که خود شخص هم باید در مقابل، به حقوق دیگران احترام بگذارد. ظلم کردن زمانی اتفاق می‌افتد که افراد به حقوق یکدیگر احترام نگذارند.
ظلم تعدی به حق دیگران:
قرآن در سوره بقره بعد از بیان برخی از حقوق می‌فرماید: «تلْک حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا؛ این‌ها حدود و مرزهای الهی است؛ از آن، تجاوز نکنید!»(1) خداوند در این آیه از ما می‌خواهد که به حقوق یکدیگر تجاوز نکنیم و پا را فراتر ننهیم. متأسفانه برخی از افراد به حقوق خویش راضی نبوده، همین موضوع باعث می‌شود تا دچار ظلم به دیگران شوند. گاهی ریشه ظلم این افراد جهل و نادانی است. درواقع حق‌وحقوق دیگران به‌درستی برایشان تبیین نشده و نسبت به ظلمی که می‌کنند آگاهی کامل ندارند؛ برخی نیز باوجودی که می‌دانند نباید به‌حق دیگری تعدی نمایند، اما به دلیل رسیدن به لذت بیشتر و خواسته‌های زودگذر، خود را در دایره ظالمین قرار می‌دهند.
عفو:
گاهی ممکن است دیگران ناخواسته و از روی غفلت به ما ظلم کنند. در این شرایط به مقابله‌به‌مثل دعوت نشده‌ایم بلکه بهتر است با به‌کارگیری روش‌های صحیح امربه‌معروف و نهی از منکر او را از خطایش آگاه نماییم. داشتن رفتار کریمانه در برابر ظلم دیگران، منجر به خجل شدن آن‌ها و پشیمانی از عملشان می‌شود و گاهی همین عفو و گذشت، شخص خطاکار را به توبه وا‌می‌دارد. قرآن می‌فرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ پس تو از آن‌ها درگذر و (کار بدشان را) عفو کن که خدا نیکوکاران را دوست می‌دارد.»(2) بنابراین در وهله اول حتی اگر از حیث حقوقی هم بتوانیم استیفای حق کنیم، اما ارزش اخلاقی اقتضا می‌کند که بگذریم و اهل عفو باشیم. عفو و گذشت در این مرحله باهدف تربیتی و ارزشی انجام می‌گیرد.
تلافی کردن:
اما برخی از افراد وقتی ظلم می‌کنند هم به ظلم خویش آگاه‌اند و هم قصد استمرار و ادامه ظلم رادارند. گویا این ظلم کردن عادت و ملکه آن‌ها شده و باوجودی که می‌دانند ظلم به دیگران رفتاری بر مبنای اخلاق نیست، اما آن را تکرار می‌کنند. در مواجهه با این‌گونه افراد باید ابتدا از طریق نصیحت و تذکر واکنش نشان دهیم، ولی اگر گذشت و عفو ما منجر به جسارت ظالم گردد و بر ظلم خویش بیفزاید دیگر نباید در برابر ظلم او سکوت کرد، بلکه باید واکنشی جدی‌تر نشان داد البته واکنش نشان دادن در برابر ظلم و دفاع از حق هم نباید به‌گونه‌ای باشد که خود مظلوم به ظلم نمودن گرفتار گردد. قرآن در رابطه با مقابله‌به‌مثل نمودن می‌فرماید: «وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ؛ و اگر به شما مسلمانان کسی عقوبت و ستمی رسانید شما باید به‌قدر آن در مقابل، انتقام کشید (نه بیشتر)»(3). گاهی شرایط خود مظلوم هم متفاوت است. گاهی شخصی در برابر ظلمی قرار می‌گیرد و به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند واکنش نشان دهد. یا واکنش نشان دادن منجر به آسیب‌های بیشتری می‌گردد، لذا با در نظر گرفتن شرایط و اهم و مهم نمودن قضیه گاهی لازم است سکوت کند، اما این سکوت به معنی منظم بودن یا ظلم‌پذیری نیست، بلکه بدین معناست که انسان به‌محض فراهم شدن شرایط باید با ظلم مقابله نماید.
وظیفه انسان در برابر نزدیکان:
گاهی کسی که به انسان ظلم می‌کند در دایره نزدیکان و دوستان انسان است. قرآن می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکمْ وَأَوْلَادِکمْ عَدُوًّا لَکمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ ای اهل ایمان! به‌راستی برخی از همسران و فرزندانتان [به علت بازداشتن شما از اجرای فرمان‌های خدا و پیامبر] دشمن شمایند؛ بنابراین از [عمل به خواسته‌های بی‌جای] آنان [که مخالف احکام خداست] بپرهیزید و اگر [از آزار و رنجی که به شما می‌دهند] چشم‌پوشی کنید و سرزنش کردن آنان را ترک نمایید و از آنان بگذرید [خدا هم شمارا مورد الطاف بی‌کرانش قرار می‌دهد]؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است»(4). در این آیه بر وظیفه ما نسبت به عفو و گذشت و چشم‌پوشی از خطای نزدیکان بیشتر تأکید شده است و خداوند سفارش می‌کند خطای نزدیکان را ببخشید و عفو نمایید. گاهی اطرافیان به ما ظلم می‌کنند، اما برخوردهای نادرست و چکشی ما باعث می‌شود اوضاع بدتر شود و ظالم نه‌تنها از ظلمش پشیمان نگردد بلکه به تکرار آن مبادرت ورزد بنابراین تغافل در برابر خطای نزدیکان رجحان دارد؛ اما اگر همین نزدیکان هم در اثر تغافل ما نسبت به ظلم، جری شوند در این شرایط نسخه مقابله‌به‌مثل (با رعایت شرایطش) تجویز می‌شود.
تفکر برای تشخیص وظیفه:
وقتی انسان در شرایط سختی قرار می‌گیرد و دیگران به او ظلم می‌کنند و انسان وظیفه‌اش را نمی‌داند باید به تجزیه‌وتحلیل شرایط بپردازد. درواقع همه جزئیات را موردبررسی قرار دهد و نتیجه گذشت یا مقابله‌به‌مثل را سبک و سنگین نماید و ببیند کدام‌یک در این شرایط مؤثر است. همین تفکر انسان و تأمل و مشورت او برای یافتن وظیفه خود می‌تواند نوعی عبادت تلقی ‌شود چراکه انسان از طریق جهاد فکری سعی می‌کند وظیفه‌اش را پیدا کند.
صبر تا زمان مقتضی:
 در شرایط خاصی که مقابله‌به‌مثل و دفاع حقوقی امکان‌پذیر نباشد (که البته بسیار نادر است) توجه به این مطلب که وقتی کسی ظلم کند در حقیقت خودش را دچار ضرر کرده و چنانچه انسان بالاجبار و به خاطر شرایط در برابر او صبر و تحمل پیشه کند ثوابی عظیم را نصیب خودکرده است، تاب تحمل انسان را بالا می‌برد البته مفهوم این سخن آن نیست که انسان روحیه ظلم‌پذیری داشته باشد و صبر هرگز به معنی انظلام و ظلم‌پذیری نیست همان‌گونه که قرآن می‌فرماید: «...لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ؛ نه ستم می‌کنید و نه بر شما ستم وارد می‌شود»(5) یعنی اجازه ندهید به شما ظلم شود.
ظلم دشمنان:
گاهی ظلم، موضوعی فردی نیست و ظلم دشمنان نسبت به اجتماع است. در این حالت باید باقدرت و قوت بیشتری برخورد نمود. در وهله اول اجازه ظلم نداد و در ادامه اگر دشمن ظلم نمود (با رعایت مجموع شرایط) باید او را تنبیه کرد تا جرأت تکرار نداشته باشد.
نتیجه:
در نگاه اسلام ظلم‌پذیری مذموم است و هرگز رفتار منفعلانه در برابر ظلم موردپذیرش نیست. اگر کسی به ما ظلم کرد در وهله اول باید از طریق تغافل و چشم‌پوشی و گذشت او را متوجه خطایش کنیم. این گذشت در برابر نزدیکان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار‌است، اما اگر کسی اهل ظلم شد و گذشت و عفو چندباره ما او را متوجه خطایش نکرد و ظلم در وجودش رخنه کرده و ملکه شده بود باید متناسب با شرایط، با او برخورد جدی‌تری داشت. گاهی از طریق واسطه قرار دادن و حَکَم نمودن افراد ذی‌صلاح می‌توان موضوع را پیگیری و استیفای حق نمود. به‌ندرت می‌توان شرایطی را تصور کرد که شخص توان برخورد قانونی نداشته باشد. در این شرایط اگر دلایل مهم‌تری از حیث عقلی برای تحمل ظلم وجود دارد شخص می‌تواند سکوت کرده و در شرایط مقتضی با ظلم برخورد نماید.
منابع برای مطالعه بیشتر:
1.    مقاله عدم انظلام- ستم ناپذیری، مصطفی دل‌شاد تهرانی.
2.    حقوق مؤمنان از دیدگاه خاتم پیامبران صلی‌الله علیه و آله، ابراهیم شفیعی سروستانی.
3.    اخلاق معاشرت، جواد محدثی.
 کلمات کلیدی:
 ظلم، ستم‌پذیری، خویشان، عفو و گذشت
پی‌نوشت‌ها:
1.    سوره بقره، آیه 229.
2.    سوره مائده، آیه 13.
3.    سوره نحل، آیه 126.
4.    سوره تغابن، آیه 14.
5.    سوره بقره، آیه 279.
 

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

پرسش:

چه شخص يا اشخاصي بدن مطهر امام حسين(ع) را دفن نمودند؟ آيا امام سجاد(ع) كه در زندان كوفه بسر مي بردند در تدفين حاضر شدند؟

پاسخ:

 نسبت به اين موضوع داده هاي تاريخي متفاوت است

الف: بني اسد

در برخي از منابع حديثي و تاريخي گفته شده؛ وقتي عمر سعد از كربلا به طرف كوفه حركت كرد و از آن مكان دور شد، گروهي از قبيله بني اسد كه ساكن قريه ""غاضريه"" بودند آمدند و بر حسين(ع) و اصحابش نماز خواندند و دفن كردند و حسين(ع) را در همين مكاني كه هم اكنون مرقد مطهرش مي باشد به خاك سپردند و علي بن حسين را پائين پاي آن حضرت دفن كردند و براي ديگر شهداي اهل بيت و اصحاب كه در آن حوالي بودند حفره اي كندند از جانب پاي آن حضرت و همه را با هم در يك جا به خاك سپردند و عباس بن علي را در آن جا كه به شهادت رسيده بود در راه ""غاضريه""(1) دفن كردند و اكنون قبر او در آن مكان قرار دارد.

ب: امام سجاد(ع)

نخست لازم است بيان كنيم كه برخي از احاديث شيعه متضمن اين معنا است كه لازم است هر امامي را هنگام كفن و دفن امام بعدي تجهيز و تدفين و نماز بخواند.

در احتجاج امام رضا بر واقفيه است كه علي بن حمزه به آن حضرت گفت: ""ما از پدران تو روايت كرده ايم كه متولي امر امام نمي شود مگر امامي مثل او، حضرت در جواب فرمودند: مرا خبر ده كه حسين(ع) امام بود يا نبود گفت: امام بود، امام فرمود متولي امر او كه شد؟ علي بن حمزه گفت: علي بن حسين(ع) امام فرمودند: علي بن حسين كجا بود؟ او كه در زندان و محبوس به دست عبيدالله بود! علي گفت: پنهان و پوشيده از كسان عبيدالله بيرون رفت و متولي امر پدر شد و بازگشت، امام فرمود: آن كسي كه علي بن حسين را قدرت داد كه به كربلا آمده و عهده دار دفن و كفن شهدا باشد، قدرت مي دهد صاحب اين امر به بغداد آمده و وظيفه كفن ودفن پدربزگوار خودرا انجام دهد، در حالي كه نه در زندان بود و نه اسير. (2) و آن حضرت را بدون غسل دفن كردند. چون شهيد نيازي به غسل ندارد.

پي نوشت ها:

1. شيخ مفيد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، ج2، ص114.

2. مقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسين(ع)، بيروت، دارالكتاب الاسلامي، 1399ق، ص 319 و 320.

بسياري از مقتل نگاران اوليه كه اين شيوه را پديد آوردند، از اهل سنت مي باشند. مانند ابي مخنف، خوارزمي و طبراني

پرسش:

آيا مصائب امام حسين(ع) در كتب اهل سنت نيز آمده است؟

پاسخ:

 مصائب جانسوز كربلا و شهادت امام حسين(ع) به قدري داراي اهميت مي باشد، كه بسياري از مورخان و دانشمندان فارغ از هر مذهبي به آن پرداخته اند. جالب آنكه بسياري از مقتل نگاران اوليه كه اين شيوه را پديد آوردند، از اهل سنت مي باشند. مانند ابي مخنف، خوارزمي و طبراني. در اينجا به برخي از كتابهاي علما و بزرگان اهل سنت كه در آنها مصائب امام حسين(ع) آمده است، اشاره مي‌شود:

1ـ تاريخ طبري، در حوادث سال 60 و 61.

2ـ كامل ابن اثير، در حوادث سال 60 و 61.

3ـ تذكره الخواص، سبط ابن جوزي.

4ـ مقتل الحسين، خوارزمي.

5ـ مقتل الحسين بن علي بن ابي طالب، ابوالقاسم سليمان طبراني.

6ـ الفصول المهمّه، علي بن محمد مالكي مكي، معروف به ابن صباغ.

7ـ نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا (مقتل ابي مخنف)، تحقيق استاد محمدهادي يوسفي غروي، ترجمه جواد سليماني.

8ـ مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني.

9ـ علي و فرزندانش، دكتر طه حسين، ترجمه احمد آرام.

10ـ ترجمه الامام حسين و مقتله، ابن سعد واقدي، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي.

11ـ پيشواي شهيدان، ترجمه الامام الحسين ابو الشهداء، اثر عباس محمود عقاد."

حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت

پرسش:

 آيا اين نقل صحيح است كه شب عاشورا، امام حسين(ع) تمامي ياران خود از جمله اباالفضل العباس(ع) را مخير به رفتن نموده اند؟

پاسخ:

مورخان نوشته اند:

در شب عاشورا حضرت امام حسين(ع) اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين(ع) فرمود: من در آن وقت بيمار بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

 اُثْني عَلَي اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ... ؛ ثنا مي كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي كنم او را بر شدّت و رخاء، اي پروردگار من ! سپاس مي گذارم تو را بر اين كه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس ما را از شكر گزاران خودقرار ده!

پس فرمود: امّا بعد؛ همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر نمي دانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگري در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم؛ اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست؛ لذا بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته؛ آن را شتر سواري خود قرار دهيد و هر يك از شما دست يك تن از اهل بيت مرا بگيريد و به هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند.

چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادر زادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض كردند: براي چه اين كار را بكنيم؟ آيا براي آن كه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم.

و اوّل كسي كه به اين كلام ابتدا كرد، عبّاس بن علي بود، پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:

شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است؛ زياده بر اين مصيبت مجوئيد! من شما را رخصت دادم؛ هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند: سبحان اللّه ! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوييم؟ بگوييم دست از بزرگ و سيّد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او به كار بريم، نه به خدا سوگند! ما چنين كار ناشايسته را نخواهيم كرد! بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.

اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:

يا بن رسول اللّه ! آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم؟ پس به كدام حجّت درنزد حقّ تعالي اداي حقّ تو را عذر بخواهيم، لا واللّه ! من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه هاي دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد به آنان بزنم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان نبرد خواهم كرد، سوگند به خدا! كه ما دست از ياري تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّ تو رعايت نموديم، به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه اي مي باشم كه اگر بدانم كشته مي شوم، آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاي آورند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديّه است. برخي ديگر نيز در حمايت از امام و رها نكردن آن حضرت سخناني بيان داشتند. (1)

پي نوشت:

1. شيخ مفيد، ارشاد مفيد، ج2، ص93-95، ترجمه رسولي محلاتي، تهران، ا نتشارات علميه اسلاميه؛  دمع السجوم، ص 243-244، ناشر ذوي القربي، 1378، چاپ اول؛ ترجمه نفس المهموم؛ ابو الحسن شعراني؛ شيخ عباس قمي، منتهي الامال، ج 1، ص 632 -634، ، قم، انشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم."

فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه دين جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند.

پرسش: 
شنيدم كه نبايد يك وجود عالي فناي وجود داني شود. با توجه به ارزش هايي كه خود خدا به امام حسين عليه السلام و كلا معصومين داده اند، آيا ماجراي كربلا كه امام براي دين فدا شده اند، در حالي كه ارزش امام نزد خدا از دين يا دين انسان ها بيش تر است قابل توجيه است؟
 

پاسخ: 
در ابتدا بايد تعريفي در باره چستي دين ارايه شود. دين در لغت به معناي راستكار شدن، اطاعت نمودن، پاداش، عادت، حساب، كيش، پرهيزگاري و.. آمده(1)، در اصطلاح تعريفات گوناگوني از سوي انديشمندان اسلامي درباره آن شده است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:
الف) دين عبارت است از مجموعه اي از باورها در باره هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها، ارزش ها مفهوم عامي است كه فروع و احكام دين و نيز اخلاقيات و فضايل نفساني را در بر مي گيرد. بخش نخست تعريف نيز به حوزه انديشه و جنبه نظري دين مربوط است. (2)
ب) مراد از دين مكتبي است كه از مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي تشكيل شده و هدف آن راهنمايي انسان براي سعادتمندي است.
دين به اين معنا بر دو قسم است: دين بشري و دين الهي.
دين بشري، مجموعه عقايد، اخلاق و مقرراتي است كه بشر با فكر خود و براي خويش تدوين كرده؛ از اين رو اين دين در راستاي خواسته و انتظارات او بوده و اسير هوس و ابزار دست انسان است. آدمي به گونه اي آن را تنظيم مي كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزي را بر وي تحميل نكند. رها بودن و عدم تعهد و مسؤوليت و واكنش در برابر دين الهي از جمله رهاوردهاي چنين نگرشي به دين است. (3)
دين الهي نيز مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي است كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه هاي آن، هوي و هوس خود را كنترل و آزادي حقيقي خويش را تأمين كند. دين الهي به حقيقت انسان و نيازهاي او توجه داشته و برنامه كامل و همه جانبه اي ارايه مي كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده مي كند. (4)
ج) مراد از دين، مجموعه معارف نظري و عملي قدسي است؛ يعني مجموعه گزاره هاي ناظر به واقع و عمل كه حول محور قدسي شكل گرفته اند. در حقيقت، دين مجموعه معارف دست اول است كه معمولا در متوني مقدس گرد آمده اند.
با تطبيق تعريف مزبور بر اسلام، دين اسلام عبارت است از مجموعه معارفي كه در نسبت با خداوند تدوين يافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند. (5)
با توجه به مفهوم دين بايد گفت: اولا امام حسين(ع) فداي دين خدا شده و نه فداي دين انسان ها.
دوم: دين حقيقتي است كه همه انبياي الهي حتي ختمي مرتبت حاضر بود خود را فداي آن بنمايد، چون دين در واقع توحيد و دستورات خداوند است. امام حسين(ع) براي بقاي آن فدا شد. اين از ارزشمندي دين خدا حكايت مي كند كه بزرگ ترين انسان ها بايد براي آن فدا شوند.
سوم: فدا شدن امام حسين(ع) از باب فدا شدن عالي براي داني نيست، بلكه از باب فدا شدن عالي براي بقاي عالي است كه همان توحيد و احكام توحيدي است.
همه ائمه(ع) حاملان و پاسداران دين بودند. نقش محوري در احيا و گسترش آن داشته و فعاليّت‏هاي آنان(مانند، صلح، سكوت، قيام و...) در راستاي حفظ دين صورت مي‏گرفت، ولي فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه  دين  جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند. امام نيز يكي از اهداف نهضت خود را حفظ دين دانست. (6) ميزان تاثير گزاري قيام امام در پاسداري از دين به گونه اي است كه گفته شده است:
 إنّ الاسلام محمدي الحدوث، حسيني البقاء؛(7) اسلام با پيامبر(ص) به وجود آمد و با حسين باقي ماند .
اگر كه دين مصطفي هنوز در جهان به پاست‏ از آن سر بريده تو هست و از نواي تو
از اين گذشته امام جسمش را فداي دين كرد، نه جان و روحش را.
پي نوشت ها:
1. لغت نامه دهخدا، ج7، ص10042، نشر دانشگاه تهران، 1373 ش.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي - فارسي، نشر ني، تهران، 1378 ش.
3. مائده(5) آيه 70.
4. مصباح يزدي،استاد محمد تقي، قلمرو دين، مجموعه سخنراني ها، نشر كانون گفتمان ديني، قم، 1378 ش.
5. آيت الله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 27 - 24، نشر مركز اسرا، قم، 1385 ش.
6. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 6، نشر دارالاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ش.
7. محدثي،جواد،فرهنگ عاشورا، ص 149، نشرمعروف، قم، 1378.
 

بر اساس نقل برخي مورخان، هشت نفر در كربلا بودند، كه به شهادت نرسيدند.

پرسش:

چه كساني از ياران و اصحاب امام حسين(ع) در واقعه عاشورا به شهادت نرسيدند؟

پاسخ:

بر اساس نقل برخي مورخان، افراد ديگري نيز در كربلا بودند، كه به شهادت نرسيدند، كه به آنان اشاره مي‌شود:

1ـ عمرو، فرزند امام مجتبي(ع)، كه بر اساس نقل طبري چون يزيد در شام امام سجاد(ع) را احضار كرد، امام همراه عمرو بن حسن نزد يزيد رفتند. (1)

2ـ محمد فرزند عُمر بن حسن. بر اساس ديدگاه ابوالصلاح حلبي (از عالمان شيعه قرن پنجم) عمر بن حسن فردي فاضل و معاصر امام باقر(ع) بود و در كربلا همراه امام حسين(ع) حضور داشت. (2)

3ـ طرماح، فرزند عدي طائي. برخي نقل كرده‌‌اند، كه وي در كربلا حضور داشت و مجروح شد و ميان شهدا قرار داشت و بستگانش آمدند و او را بردند و مداوا كردند. (3)

4ـ موقع (مرقع) بن ثمامه اسدي: بر اساس برخي نقل‌ها وي بعد از نبردي سخت، جراحات زيادي بر بدنش وارد شد و به حالت بيهوشي روي زمين افتاد، كه بستگانش از موضوع آگاه شده، پنهاني او را برداشته، به كوفه بردند. چون ابن زياد از موضوع آگاه شد، تصميم به قتل وي گرفت، اما با وساطت بستگانش از كشتن وي درگذشت، و وي را از كوفه تبعيد كرد. (4)

5ـ عمرو بن عبدالله جندعي همداني كوفي كه بر اساس برخي نقل‌ها وي پس از جراحات شديدي كه بر بدنش وارد شد، بيهوش گرديد و پسر عموهايش او را به كوفه بردند، كه تا يك سال در آنجا بستري بود، سپس بر اثر زخم‌ها درگذشت. (5)

6ـ سوار بن ابي عمير كوفي كه بر اساس برخي نقل‌ها، وي در اثر شدت جراحات در روز عاشورا بيهوش شد و سپاه دشمن او را به اسارت برد و بعد از شش ماه، به شهادت رسيد. (6)

7ـ عقبه بن سمعان: او، غلام رباب همسر امام حسين(ع) بود كه به اسب‌ها رسيدگي مي‌كرد. وي در روز عاشورا اسير شد و چون خواستند گردنش را بزنند، گفت: من بنده و غلام هستم، از اين رو از قتلش درگذشتند.

8ـ زيد فرزند امام مجتبي: بر اساس نقل ابوالفرج اصفهاني و سيد بن طاووس، وي جزو اسرا بود، ولي شيخ مفيد و برخي ديگر مي‌نويسند كه وي در كربلا حضور نداشت.

براي آگاهي بيشتر به كتاب  نگاهي نو به جريان عاشورا  مراجعه كنيد.

پي نوشت ها:

1. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص462. (نرم افزار نورالسيره)

2. زير نظر سيد عليرضا واسعي، نگاهي نو به جريان عاشورا، قم، بوستان كتاب، چ ششم، 1387ش، ص200.

3. همان، ص 205.

4. همان، ص 206 ـ 207.

5. همان، ص 208.

6. همان."

كه شيعيان كوفه بر دو دسته بودند شيعيان اعتقادي و گروه ديگر شيعيان سياسي بودند كه آنها نيز قسمت قابل توجهي از دعوت كنندگان بودند و امام را تنها گذاشتند.

پرسش:

 با توجه به اينكه اهل كوفه از امام دعوت كردند و سپس به جنگش رفتن، پس شيعيان امام حسين(ع)را شهيد كردند؟ آيا شيعيان امام حسين(ع) را به شهادت رساندند؟

پاسخ:
 در زمان قيام امام حسين(ع) ساكنان كوفه را تنها شيعيان تشكيل نمي داندند. در اين شهر غير از شيعيان جمعيت ديگر هم بودند. آنان نيز در حادثه كربلا نقش آفريني نمودند، از اين رو نمي توان گفت كه امام را شيعيان به شهادت رساندند. البته برخي شيعيان نيز بي تقصير نبودند، ولي اين گونه نيست كه قتل امام را تنها به شيعيان نسبت داد.
لازم است به جمعيت شناسي كوفه اشاره شود.
از نظر عقيدتي مي‏توان جامعه آن روز كوفه را به دو بخش مسلمان و غير مسلمان تقسيم كرد: بخش غيرمسلمان كوفه را مسيحيان عرب بني‏تغلب، نجران، نبطي و نيز يهودياني كه در زمان عمر از شبه جزيره عربستان بيرون رانده شده بودند و همچنين مجوسيان ايراني تشكيل مي‏دادند. (1) بخش مسلمان كوفه را مي‏توان شامل شيعيان، هواداران بني‏اميه، خوارج و افراد بي‏طرف دانست كه شيعيان خود به دو قسمت رؤسا و شيعيان عادي تقسيم مي‏شد ند.
از رؤساي شيعه مي‏توان از افرادي همچون سليمان بن صرد خزاعي، مسيب‏بن نجبه فرازي، مسلم‏بن عوسجه، حبيب‏بن مظاهر اسدي و ابوثمامه صائدي نام برد كه از ياران حضرت علي در صفين بودند.(2) اين افراد عميقا به خاندان اهل بيت عشق مي‏ورزيدند. اينان شيعيان بودند كه نه تنها در قتل امام نقش نداشتند، بلكه تا آخرين لحظه با امام بودند. برخي به شهادت رسيدند.
عده ديگر جمعيت كوفه را طرفدارن خلفا و طيف امويان تشكيل مي داداند. هواداران بني‏اميه كه از آن ها با عنوان  باند اموي‏  ياد مي‏كنيم، درصد قابل توجهي از مردم كوفه را تشكيل مي‏دادند. در مدت بيست‏سالي كه از حكومت‏بني‏اميه- بر كوفه - مي‏گذشت، آن ها بسيار قوي شده بودند. افرادي همچون عمروبن حجاج زبيدي، يزيدبن حرث، عمروبن حريث، عبدالله بن مسلم، عماره‏بن عقبه، عمربن سعد و مسلم‏بن عمر و باهلي را مي‏توان از سران اين گروه به‏ شمار آورد. (3)
رؤسا و متنفذان بيش تر قبايل نيز جزو اين باند بودند. اين امر خود باعث گرايش بسياري از مردم به اين گروه شده بود. افراد همين باند هنگامي كه از پيشرفت كار مسلم‏بن عقيل و ضعف و فتور نعمان بن بشير، حاكم كوفه احساس خطر نمودند، به شام نامه نوشتند و به يزيد هشدار دادند. (4) اتفاقا اين گروه هم در جنگ نقش داشتند و هم در بي وفايي مردم كوفه نسبت به امام. اما در اين ميان برخي از مردم كوفه بي تفاوت بودند. شايد بتوان گفت ‏بيش ترين بخش جمعيت كوفه را افراد بي‏تفاوت و ابن‏الوقتي تشكيل مي‏دادند كه همتي جز پر كردن شكم و پرداختن به شهوات شان نداشتند. آن ها هنگامي كه پيروزي مسلم را نزديك ديدند، به او پيوستند، اما با ظهور آثار شكست ‏به سرعت صحنه را خالي كردند و فشار رواني فراواني به طرفداران واقعي نهضت وارد آوردند. سپس به‏دنبال وعده و وعيدهاي  ابن زياد  به سپاه عمر سعد پيوستند و به جنگ با امام پرداختند، در صورتي كه اگر نهضت مسلم به پيروزي مي‏رسيد، همين افراد بيش ترين طرفداري را از حكومت او مي‏كردند. شايد همين ها باشند كه فرزدق در ملاقات خود با امام چنين به معرفي آن ها مي‏پردازد:  قلب هاي آن ها با تو است، اما شمشيرهاي شان عليه تو كشيده شده است‏ . (5)
در قتل امام برخي مردم كوفه نقش داشتند، اما - در حقيقت - قاتل اصلي حكومت بود، زيرا دستگاه حكومت بود كه با اعمال سياست هاي خصمانه و فريبكاري، افكار عمومي را تغيير داد. سر انجام امام را را به شهادت رساند. واقعا اگر سياست هاي حكومت نبود، مردم كوفه چنين جنايتي انجام مي دادند؟ در جنگ ها عاملان و كارگردان آن، عاملي اصلي محسوب مي شوند. سربازان و لشكريان ابزار و وسيله جنگي هستند. در حادثه كربلا بيش تر مردم كوفه وسيله و ابزار بودند و عامل اصلي دشمن بود.
در اين جا به برخي از سياست هاي حكومت اشاره مي شود كه در تغيير رفتار مردم كوفه نسبت به امام نقش داشتند:
1. ايجاد رعب و وحشت
عبيدالله با كشتن افراد بي‏گناه و كشيدن آن‏ها در كوچه و بازار و همچنين با دار زدن افراد و آويزان كردن آن ها در اماكن عمومي و يا انداختن افراد از بالاي قصر دارالاماره، سخت مردم را به وحشت انداخت؛ مثلاً با كشتن مسلم بن عقيل(ع) و هاني بن عروه و كشاندن اين دو چهره بزرگ و انقلابي در كوچه و بازار كوفه و هم چنين نحوه برخورد حكومت با نماينده ديگر امام به نام قيس بن مسهر صيداوي، فضاي، رعب و وحشت را در كوفه به وجود آورد. مسعودي مي‏نويسد: هاني بن عروه را ـ كه چهار هزار نفر شمشير زن تحت امر او بودند ـ از زندان بيرون آورده و دست بسته براي گردن زدن به طرف بازار مي‏بردند. او آن چنان فرياد مي‏زد و بزرگان قبايل را به نام ياد مي‏كرد و وامذحجاه مي‏گفت و آن ها را به ياري مي‏طلبيد، امّا هيچ يك به حمايت او برنخاستند و به نداي او لبيك نگفتند... (6)
2. دست‏گيري هواداران امام
با فروكش كردن قيام مردم كوفه، عبيدالله دستور داد تا سران شورش و تمام هواداران امام را تحت تعقيب قرار دهند. از آن عده افرادي كه تا ديروز به خاطر مصالح خود در كنار انقلابيون بوده و امروز در كنار عبيدالله قرار گرفته بودند، كمال استفاده را برده و با كمك مزدوران عبيدالله خانه به خانه براي دستگيري انقلابيون بشتابند.
عبيدالله با چنين اقدامي بر بيش تر انقلابيون و هواداران دست يافته و راهي سياه چال‏ها نمود.
قرشي مي‏نويسد: عبيدالله به بازداشت‏هاي وسيعي دست زد كه، از جمله سليمان بن صرد خزاعي، مختار بن يوسف ثقفي و چهارصد نفر از چهره‏هاي سرشناس كوفه بودند. (7) كه اگر آن‏ها به زندان نمي‏افتادند، چه بسا كوفه در موقع حضور امام شكل ديگري به خود مي‏گرفت و يا لااقل براي امام ياران بيش تري از كوفه بسيج مي‏شدند.
3. تطميع مردم با پول، مقام و جايزه
سومين عاملي كه باعث شد تا مردم براي رفتن به كربلا انگيزه پيدا كنند، پول‏ها و وعده پست‏ها و مقام هايي بود كه از سوي عبيدالله به مردم ـ به ويژه اعيان و شخصيت‏هاي كوفه ـ داده شد. آن پول‏ها، آن قدر مردم را شتابزده كرد كه آزادي فكر و انديشه از عواقب امر را از آن‏ها گرفته بود. بدين جهت اين وعده‏ها بسيار كارساز بود؛ اگرچه براي بسياري از آن‏ها جز ضرر و زيان، سود ديگري نداشت. از جمله افرادي كه سخت شيفته قدرت و مقام شد، عمر بن سعد بود. وي به خاطر از دست ندادن حكومت  ري  آماده چنين كاري شد.
مجلسي مي‏نويسد: عبيدالله بن زياد ـ كه از نامه امام حسين(ع)به شدت خشمگين شده بود ـ نگاهي به عمر انداخته و به او دستور داد تا به جنگ امام بيرون رود. اين در حالي بود كه ولايت  ري  را به او واگذار كرده بود، ولي عمر بن سعد عذر آورد. ابن زياد گفت: پس فرمان حكومت  ري  را به ما برگردان. عمر سعد، درخواست مهلت كرده، روز ديگر از ترس اين كه مبادا ولايت ري از دستش گرفته شود، رفتن به كربلا را پذيرفت. (8)
همچنين شمر بن ذي الجوشن و افرادي كه بدن امام را زير سم اسب گرفتند، در انتظار جايزه از عبيدالله بن زياد بودند.
4. گونه شناسي تشيع كوفيان
بعد از كشته شدن عثمان در واقعه يوم الدار، جامعه به دو دسته مخالفان عثمان و موافقان عثمان تقسيم شد. مخالفان عثمان وي را در نيمه دوم خلافتش فردي فاسق، و شايسته عزل دانسته و علي بن ابي طالب(ع) را پس از وي خليفه رسمي جهان اسلام مي دانستند. و گروهي ديگر عثمان مظلوم و شهيد دانسته و قتل وي را توطئه اي از مخالفان مي پنداشتند. آنها خلافت امام علي(ع) پس از عثمان را نپذيرفته و با وي جنگهاي متعددي نمودند. در اين تقسيم بندي گروه نخست به شيعه علي(ع) و گروه دوم به شيعه عثمان شهرت يافتند در حاليكه شيعه علي(ع) در اين جريان شناسي كساني بودند كه خلافت ابوبكر، عمر و عثمان در شش ساله نخست را معتبر دانسته و علي بن ابي طالب را به عنوان خليفه چهارم پذيرفته بودند. در واقع ايشان را مي بايست شيعيان سياسي ناميد. چه اينكه شيعيان اعتقادي ايشان را جانشين بلافصل رسول خدا(ص) دانسته و ديگران را غاصب چنين جايگاهي مي دانستند.
به اعتقاد بسيار از مورخين، غالب شيعيان كوفه در دوره امام علي، امام حسن وامام حسين از نوع تشيع سياسي بوده است. لازم به ذكر است كه اين تقسيم بندي كه داراي مستندات تاريخي بسياري نيز مي باشد، يكي از راه حل هاي مهم در تحليل رفتار شيعيان نسبت به ائمه(ع) به ويژه در دوره سه امام نخست مي باشد. مخالفت با امام علي(ع) در تقسيم غنائم جنگ جمل، اصرار بر اقامه نماز تراويح در مقابل مخالفت امام علي(ع) از شواهد اين نوع از تشيع است. لذا علاوه بر عوامل پيش گفته، مي توان به اين نتيجه رسيد كه شيعيان كوفه بر دو دسته بودند شيعيان اعتقادي كه گرچه آنان نيز از دعوت كنندگان امام حسين بودند ولي در اعتقاد خود راسخ بوده و البته در ماجراي كربلا يا خود را به امام رسانده ويا زنداني و كشته شدند و گروه ديگر شيعيان سياسي بودند كه آنها نيز قسمت قابل توجهي از دعوت كنندگان بودند اما نسبت به امام حسين(ع) باوري اعتقادي نداشته و تنها در مقطعي تاريخي از مدافعان امام علي(ع) بودند اند ايشان عليرغم دعوت امام را تنها گذاشته و نه تنها شاهد بلكه از موثرين در واقعه عاشورا بودند. براي اطلاع بيشتر از اين تحليل به كتاب  جريان شناسي معارضان در واقعه عاشورا  تاليف حجت الاسلام و المسلمين دكتر هدايت پناه مراجعه شود.

پي نوشت ها:
1. قرشي، حياه‏الامام الحسين، عليه‏السلام، ج‏2، ص‏441.
2. محمد جير طبري، تاريخ الطبري، مطبعه الا ستقامه بالقاهره، قاهره، 1358ه، ج4 ‏، ص‏261.
3. عبدالرزاق موسوي مقرم، مقتل‏الحسين، (ع)، چاپ پنجم، قم، دارالكتاب الاسلامي، 1399 ق، ص‏149؛ حياه‏الامام الحسين، ج‏3، ص‏441.
4. الكامل في‏التاريخ، عزالدين ابوالحسن علي بن ابي‏الكرم معروف به ابن اثير، تحقيق علي شيري، چاپ اول: بيروت، دار احياء التراث العربي، 1308 ق، ج‏2، ص‏535.
5. ابوعلي مسكويه رازي، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، چاپ اول، تهران، دار سروش للطباعه والنشر، 1366، ج‏2، ص‏57.
6. شيخ عاس قمي، منتهي الآمال، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه، ج1، ص589.
7. قرشي، همان، ج2، ص416.
8. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج44، ص384.
 

امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين بود.

پرسش:

در انقلاب كربلا و نهضت عاشورا آيا امام حسين(ع) مي‌دانست به شهادت مي‌رسد؟

پاسخ: 
بر اساس احاديث و روايات شيعي، امامان (عليهم السلام) از علم غيب موهبتي از سوي خداوند بهره‌مندند. خداوند متعال مي‌فرمايد:  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ . (1)
اين آيه نشان مي‌دهد، كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسي جز خدا آن را نمي‌داند. اما ممكن است، پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است، ديگر انسان‌ها از سوي خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهي يابند.
علامه طباطبايي(رحمه الله) ـ‌ صاحب تفسير الميزان ـ در اين باره مي‌گويد:  سيدالشهدا(ع) ـ به عقيده شيعه اماميه ـ سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(ص) و صاحب ولايت كليه مي‌باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مي‌آيد ـ دو قسم است:
قسم اول: امام(ع) در هر شرايطي ـ ‌اذن خداوندي ـ‌ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه از دايره حس بيرون مي‌باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادي است، كه پيامبر (ص) و نيز امام(ع) مانند ساير افراد، در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‌بيند، انجام مي‌دهد. (2)
بايد توجه كرد، كه علم قطعي امام به حوادث تغيير ناپذير، مستلزم جبر نيست؛ همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ يعني؛ خداوند علم دارد، كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مي‌دهند.
درباره امام حسين(ع) نيز مي‌دانيم و به نقل متواتر ثابت است، كه رسول اكرم(ص) و امام علي(ع) از شهادت سيدالشهدا(ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتاب‌هاي تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر(ص) اين اخبار را بلا واسطه و يا با واسطه شنيده بودند. (3)
همچنين وقتي امام حسين(ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامي كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت؛ اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مي‌دانستند، بر طبق اخبار پيغمبر(ص) شهادت در انتظار حسين(ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاي بني‌اميه بر جهان اسلام و رعب و هراسي كه از ظلم و ستم‌شان در دل‌ها افتاده و خفقاني كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود؛ از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بني‌اميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نا اميد بودند و هم با امتحاناتي كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) داده بودند، روشن بود، كه امام حسين(ع) به سوي مرگ و شهادت سفر مي‌كند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين(ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مي‌داد؛‌ اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد؛ هر چند همه را موظف و مكلف مي‌دانست، كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند. البته آن حضرت مي‌دانست، كه چنين قيامي برپا نخواهد شد و خودش با جمعي قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مي‌كرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت مي‌خواستند سفر نكند و به عراق نرود مي‌فرمود:  من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كار مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است . (4)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود:  به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن مي‌گفت و از آن جمله روزي فرمود: از خواري دنيا نزد باري تعالي اين است، كه سر مطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيه‌اي از بني اسرائيل بردند . (5)
بنابر آنچه گفته شد، مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند، كه امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين(ع) در اين بود، كه  حقانيت  خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و  عقلانيت  پيش برد؛ به گونه‌اي كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با  مظلوميت  آميخته كرد، تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقي بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهي تنها با  شهادت و اسارت  جاودانه ماند.
دفاع از اسلام عقلاً و شرعاً واجب است. اگر حفظ اسلام متوقف بر كشته شدن باشد، بايد چنين كرد. اگر كسي در راه حفظ استقلال نظام و دفاع از مرزها و مصالح عمومي كشته شود، ضايع و باطل نيست، بلكه خردمندان جامعه چنين انسان‌هايي را ستايش مي‌نمايند، از اين رو ايثارگران و شهيدان جامعه مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آنان احترام خاصي قايل هستند.
امام حسين(ع) با علم به شهادت، براي حفظ اسلام قيام نمود. قيام آن امام در حفظ اسلام بسيار تأثير گذار بود. تا آنجا كه گفته شده است:  ان الاسلام محمدي الحدوث حسيني البقاء؛ اسلام را حضرت محمد(ص) ظاهر كرد و امام حسين(ع) ماندگار نمود . (6)
پي نوشت ها:
1.  داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‌كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد  سوره جن (72) آيه 26.
2. خلخالي، علي رباني، چهره درخشان حسين بن علي(ع)، قم، مكتب الحسين، 1379 ش، ص 134 ـ‌140
3. مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 44، ص 223 تا 268. (نرم افزار سيره معصومان)
4. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص389. (نرم افزار نورالسيره)
5. اربلي، كشف الغمه، تبريز، بني هاشمي‏، چ اول، 1381ق، ج1، ص555. (نرم افزار سيره معصومان)
6. علامه اميني، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چ اول، 1416ق، ‏ ج3، ص349. (نرم افزار سيره معصومان)
 

گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

پرسش:

 چرا سرشناساني چون: عبدالله بن عباس، عدي بن حاتم و حتي عبدالله بن جعفر بن ابي طالب در واقعه كربلا امام حسين را ياري نكردند؟

پاسخ:

 با توجه به نقش خواص در شكل گيري واقعه عاشورا چرا خواص خاص شيعه مثل عدي بن حاتم طايي و جابر بن عبدالله انصاري و عبدالله بن عباس و حتي محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر بن ابي طالب سعادت همراهي و توفيق حضور در حادثه كربلاي 61 هجري با امام حسين عليه السلام نصيبشان نشد؟ حتي در اين مواقع بيماري و كهولت سن را هم نمي شود بهانه كرد، چون هم پيرمرد در كربلا بود هم كودكاني كه به بلوغ نرسيده بودند و حتي تازه مسلمانان هم اين افتخار نصيبشان شد ولي چرا اين ها نبودند؟

همان گونه كه بيان داشتيد بسياري از خواص توفيق همراهي با امام حسين(ع)را نداشتند. اما پاسخ چرايي اين مطلب را از كلام صاحب تنقيح المقال بيان مي داريم:

وي معتقد است امام حسين(ع) در مدينه يا مكه فردي را مكلف به همراهي نكرد. او مي نويسد: امام حسين(ع)هنگامي كه از حجاز به طرف عراق حركت كرد، خود مي دانست كه به فيض شهادت خواهد رسيد، ولي به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حركت نكرد، تا بر همه ي مكلفين واجب شود كه به عنوان جهاد، با او همراه شوند؛ بلكه بر اساس وظيفه ي خود، يعني به دست گرفتن رهبري ظاهري و پيشوايي مردم، كه حضرتش را دعوت كرده بودند، حركت كرد. در اين صورت بر ديگران واجب نيست كه با او هم سفر شوند و اگر كسي هم همراهي نكند، گناهي را مرتكب نشده است. آري گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين(ع)در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.

اما كساني كه در حجاز بودند و از همان اول با امام نيامدند، از ابتدا مكلف به حركت و همراهي با امام نبودند و عدم همراهي آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نيست. مامقاني پس از بيان اين مقدمات مي گويد:

بنا بر اين، تعدادي از صالحان و خوبان بودند كه در آن هنگام، شرف شهادت براي آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شكي نيست كه احدي در عدالت آنان ترديدي نداشته است. پس نيامدن محمد حنفيه و عبدالله جعفر به علت سرپيچي يا انحراف ايشان نبوده است. (1)

علامه مجلسي نقل مي كند كه:

امام حسين، قبل از شهادتش به بني هاشم چنين نوشته است:

  من الحسين بن علي الي بني هاشم، اما بعد، فانه من لحق بي منكم استشهد معي و من تخلف لم يبلغ الفتح و السلام؛ اما بعد، هركس از شما با من بود به شهادت خواهد رسيد و افرادي كه با من نيامدند، به درجه ي فتح نايل نشدند! .

وي بعد از ذكر روايت فوق چنين مي نويسد:

جمله ي:  به فتح نايل نمي شود   اين احتمال را مي رساند كه امام(ع) ديگران را بين آمدن به كربلا و نيامدن مخير كرده بود؛ پس چون آمدن آنان امر واجبي نبود، بلكه تخييري بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمي شود. (2)

لازم به توجه است كه:

برخي مانند حبيب بن مظاهر كه به امام ملحق شدند، در كوفه بودند و در آغاز راه از مدينه يا مكه تعداد اندكي همراه امام بودند.

پي نوشت ها:

1. مامقاني، عبدالله،تنقيح المقال في علم احوال الرجال، ص‏112، بي جا، مطبعه الحيدريه؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81.

2. مجلسي، بحار الأنوار، ج 44، ص 233- 298، سال چاپ: 1403 - 1983 م، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان."

صفحه‌ها