سوالات ویژه

پرسش:

درباره اینکه چرا امام دهم و یازدهم عسکری می‌گویند و چرا فقط امام یازدهم به این لقب شهرت یافتند توضیح دهید و اینکه آیا عسکر به سامرا گفته می‌شد یا نام محله‌ای در سامرا بود؟

مقدمه:

امامان (علیهم السلام) القاب متعدّدی داشته‌اند که هر کدام به مناسبتی برای آنان به کاررفته است. برخی القاب نیز بعد از درگذشت آنان برایشان به کار رفته است؛ مانند لقب سید الشهداء برای امام حسین (علیه السلام)؛ اما از آن میان، برخی القاب به مرورشهرت یافته، برخی شهرت کم‏تری دارد و برخی نیز فراموش شده اند.

مورّخان و محدثان برای امام دهم القاب متعدّدی نوشته اند؛ هم چون: هادی، نقی، نجیب، مرتضی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب، متوکل، عسکری، فقیه عسکری، ابن الرضا، ناصح، فتّاح، دلیل، رشید، موضّح، شهید، وفیّ، متّقی و خالص.(1) در برخی از روایات به جای «عسکری»، تعبیر «صاحب العسکر» برای آن حضرت به کار رفته است.(2) برای امام یازدهم نیز القابی چون عسکری، صامت، رفیق، زکیّ، سراج، هادی، مُضیء، شافی، مرضیّ، مهتدی، نقیّ و خالص به ثبت رسیده است.(3) بنابراین ، برخی از¬القاب ازجمله «هادی» و «عسکری» مشترک بوده و برای هر دو امام ثبت شده است. ولی به مرورزمان، لقب «هادی» برای امام دهم و لقب «عسکری» برای امام یازدهم شهرت یافت.

سبب اشتهار لقب «عسکری»

اشتهار یا فراموشی یک لقب، قاعده و دلیل مشخصی ندارد و معمولاً تابع استعمالات عرفی است. البته در مواردی هم ممکن است تأکید شخص امام یا امام بعدی، تأثیرگذار بوده باشد ؛ چنان‏که به نقل اربلّی، مشهورترین لقب امام هادی (علیه السلام) «متوکّل» بود؛ ولی آن حضرت به یارانش توصیه می‌فرمود که این تعبیر را برای ایشان به کار نبرند؛ چرا که برای حاکم وقت (جعفر بن معتصم عباسی که بین سال‌های 232 تا 247 بر مسند خلافت بود) به کار می‌رفت و لقب او شمرده می‌شد.(4) گاهی نیز شرایط اجتماعی و سیاسی می‌تواند تأثیر بگذارد؛ کما این‏که به نظر می‌رسد اشتهار لقب «رضا» برای امام هشتم، متأثر از ماجرای ولایت عهدی آن حضرت بوده است.

این احتمال نیز دور نیست که بگوییم: لقب عسکری بدین سبب برای امام هادی (عایه السلام) غلبه پیدا نکرد که آن حضرت سال‌ها قبل از کوچ کردن به عسکر سامرا نیز امام بود و به هادی شهرت یافته بود؛ ولی فرزندش امام حسن چنین پیشینه‌ای نداشت و در همان سال‌های آغازین زندگی همراه پدر به سامرا رفته بود و گویی از همان آغاز امامت، با لقب «عسکری» شناخته می‌شد و از این رو، همین لقب برای ایشان غلبه یافت.

 معنا و ریشه لقب «عسکری»

به هرحال، لقب «عسکری» که برای دو امام دهم و یازدهم به کاررفته، اسم منسوب به «عسکر» است. کلمه «عسکر» «معرّب» است و از کلمه فارسی «لشکر» گرفته شده است. (5) این واژه در عربی، اسم جمع است و به معانی مختلفی ازجمله «گروهی از افراد یا اسب ‏‏‏ها یا حیوانات» و نیز به معنای «پادگان یا لشکرگاه» (مُجْتَمَعُ الجیش) به کار¬رفته و حتی از آن فعل (به معنای جمع شدن در یک مکان) نیز ساخته شده است. (6) شایان توجه است که نگارش و خوانش این کلمه به صورت «عسگر» غلط است؛ (7) هرچند به دلیل مجاورت سین ساکن و کاف، در زبان محاوره فارسی، حرف «ک» معمولاً با صدایی شبیه «گ» شنیده می‌شود.(8)

 آیا عسکر همان سامرا است یا بخشی از آن بوده است؟ برخی گفته اند: «عسکر» عنوان نامشهودی برای سامرا بوده (9) (به همه شهر «عسکر» می‌گفتند)؛ ولی به کار بردن ترکیب اضافی «عسکر سامرا» در متون تاریخی و جغرافیایی، نشان می‌دهد که عسکر بخش یا محلی خاص از شهر سامرا بوده و بر همه شهر اطلاق نمی‌‌ شده است. از برخی گزارش ‏ها نیز می‌توان برداشت کرد که عسکر سامرا، محل زندگی و استقرار لشکریان بوده و این‏که محل زندگی امام هادی (علیه السّلام) «عسکر» دانسته شده، (10) اشاره به همین محل است. شیخ صدوق می‌گوید:

مشایخ (/استادان) ما می‌گویند: محلّه‌ای که امام هادی و فرزندش امام حسن در آن جا زندگی می‌کردند، «عسکر» نامیده می‌شد و به همین سبب به هر یک از آن دو، «عسکری» گفته می‌شود. (11)

آن گونه که از جمع بندی گزارش‌های مختلف تاریخی به دست می‌آید، سامرا شهری کهن و باستانی بوده است. بعد از اسلام توجه چندانی به آن نمی‌‌ شد تا این‏که در دوران خلافت عباسیان، برخی کارهای عمرانی در آن انجام شد؛ ولی از هنگامی شهرت و اعتبار یافت که نیروهای نظامی و سربازان معتصم در بغداد زیاد شدند و رفت و آمدشان باعث مزاحمت مردم بود. پس معتصم به ناچار، لشکریان را از بغداد خارج کرد و به سامرا برد. خودش نیز ساکن سامرا شد و در سال 221 ھ. آن جا را پایتخت خود قرار داد. اطرافیانش نیز هر کدام برای خود، بنایی در آن منطقه ساختند. (12) سکونت لشکریان در سامرا چهره آن را دگرگون کرد و شهر کوچک باستانی، چهره نظامی به خود گرفت. از همین زمان، نام «عسکر» به عنوان محل استقرار لشکریان معتصم، به کار رفت.

 بعد از مرگ معتصم در سال 232 ھ، فرزندش متوکل به خلافت رسید و در سال 233 ھ.(13) امام هادی را به سامرا فراخواند و در همین محل موسوم به عسکر، سکنا داد. گویا هدف معتصم از انتخاب آن محل، این بوده که بهتر بتواند رفت و آمدها و فعالیت‌های امام را زیر نظر داشته باشد . آن حضرت تا هنگام شهادتش در سال 254، بیش از بیست سال در آن محلّه سکونت داشت. فرزندش امام حسن عسکری (علیه السّلام) نیز که از کودکی همراه پدر به آن جا آمده بود، (14) در همان محل و همان خانه اقامت داشت و در همان خانه نیز بدرود حیات گفت. از این رو، به ایشان نیز لقب «عسکری» دادند و در هنگام یادکرد از هر دو امام، تعبیر «عسکریَّین» را به کاربردند؛ یعنی «دو فرد منسوب به عسکر». حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله فرجه) نیز در همان محل و همان خانه به دنیا آمدند و آن خانه دقیقاً همان جایی است که امروزه حرم عسکریّین (علیهماالسلام) در سامرا شناخته می‌شود.

ناگفته نماند که کلمه «عسکر» غیر از سامرا، به عنوان اسم برای شهرها یا محلّه‌های دیگری نیز به کاررفته؛ (15) چنان که یاقوت حموی غیر از«عسکر سامرا» از هشت شهر یا محلّه دیگر به نام «عسکر» در عراق و مصر شام و ایران یاد کرده است. (16) ولی آنچه در لقب دو امام بزرگوار شیعه مدّ نظر است، همان «عسکر سامرا» است و البته غیر از این دو امام، بزرگان دیگری نیز به این محل منسوب شده اند. (17)

نتیجه:

بر اساس آنچه گذشت، «عسکر» نام محلی در سامرا بوده که از سال 233 به بعد، منزل امام دهم و یازدهم (علیهماالسلام) در آن قرار داشته است. از این رو، هر دو امام به «عسکری» شناخته می‌شدند؛ ولی به مرورزمان، لقب «عسکری» برای امام یازدهم غلبه یافت و از امام دهم بیش‏تر با عنوان «هادی» یاد شد؛ لقبی که قبل از استقرار ایشان در عسکر سامرا نیز برای آن حضرت به کار می‌رفت.

کلیدواژه:

القاب و نام‌های امام هادی، القاب و نام‌های امام عسکری، القاب اهل بیت، لقب عسکری، عسکر سامرا.

پی نوشت ‏ها:

1. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم، چاپ پنجم، 1381 ش، ص 500؛ مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان (علیهم السلام)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 482.

2. برای نمونه: کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب، 1365 ھ.ش، ج 1، ص 230 (روایتی از محمد نوفلی) و 401 (روایت محمد بن احمد عن بعض اصحابنا) و ج 4، ص 577 (روایت محمد بن اورمه عن بعض اصحابنا) و … .

3. جعفریان، همان، ص 536؛ مقدّسی، همان، ص 516.

4. اربلّی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه، تحقیق: رسولی محلاتی، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381 ھ.ق، ج 2، ص 374.

5. معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، دوره 6 جلدی، چاپ هشتم، 1371 ھ.ش، ج 2، ص 2300 (مدخل «عسکر»).

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 4، صفحه 567 (ذیل مادّه «عسکر»).

7. نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم؛ فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ سوم (با تجدیدنظر)، 1370 ھ.ش، ص 269 (مدخل «عسکر»).

8. ر.ک: همان، ص 27 (مدخل «اشک»).

9. جعفریان، همان، ص 536.

10. مانند گزارش ادریس بن زیاد کفرتوثائی که می‌گوید: برای دیدار با امام ابو محمد (ع) به «عسکر» رفتم... . (ابن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ش، ج 4، ص 428)

11. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، مکتبه الداوری (عکس برداری شده از نسخه مکتبه الحیدریه، نجف اشرف، 1386 ھ.ق)، ج 1، ص 241.

12. ر.ک: حموی، شهاب الدین ابوعبدالله یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ط الثانیه، 1995 م، ج 3، ص 173 ـ 176.

13. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 484 ـ 485. شیخ مفید احضار امام هادی به سامرا را در سال 243 دانسته؛ ولی این سخن اشتباه است. ر.ک: جعفریان، همان، ص 503.

14. مقدسی، یدالله، همان، ص 516.

15. ابن منظور می‌گوید: «العسکر و المعسکر: موضعان» (لسان العرب، ج 4، ص 568) همو از شهری معروف به نام «عسکر مکرّم» نیز یاد کرده که مرحوم دکتر معین آن را یکی از شهرهای قدیم خوزستان دانسته است. (فرهنگ معین، ج 5، ص 1175).

16. ر.ک: حموی، همان، ج 4، ص 123 ـ 124.

17. حموی، همان، ج 4، ص 123.

بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند.

پرسش:
تفسیر آیه 32 سوره نور چیست؟ با ازدواج، مشکلات و نیازهای مالی چندین برابر می‌شود، چگونه قرآن می‌گوید اگر هم فقیر هستید ازدواج کنید؟ آیا عاقلانه است کسی که فقیر است و توان اداره مالی خود را ندارد، خانواده تشکیل بدهد و مسئولیت فرد یا افراد دیگری را هم بر عهده بگیرد؟ عقل انسان و واقعیت‌های جامعه چیز دیگری می‌گویند.
 

پاسخ:
مقدمه:
یکی از بهانه‌هایی که امروزه موجب فرار جوانان از ازدواج می‌شود و پدر و مادرها را از اقدام به تشکیل خانواده برای فرزندانشان باز¬می‌دارد، فقر و نداری است. شاید بتوان گفت از بزرگ‌ترین موانع روانی ازدواج، تأمین مخارج عائله‌مندی و ترس از آینده معیشتی است، درحالی‌ که اسلام درمان  نداری و فقر را در ازدواج قرار داده است. در ادامه به صورت مستند به این بحث پرداخته خواهد شد.
ازدواج و رفع فقر:
خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ مردان و زنان بى‏همسر خود را همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را، اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى‏نیاز مى‏سازد خداوند گشایش دهنده و آگاه است. (1) 
بر اساس این آیه خداوند متعال قول داده است که اگر این مردان و زنان بی‌همسر ازدواج بکنند، آن‌ها را از فضل خودش بی‌نیاز کند و در ادامه برای اطمینان بخشی بیشتر فرموده: «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ»؛ یعنی خدا وسعت دهنده و داناست؛ به عبارت دیگر آیه شریفه در صدد بیان این نکته است که اگر خدای متعال میفرماید ازدواج کنید و از فقر نترسید به دلیل این است که وسعت رزق، دست من خداست نه دست کسی دیگر، اصلاً خداست که تنها روزی دهنده است: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ»؛ (2) و بقیه انسان‌ها مانند پدر و مادر، صاحب‌ کار، حکومت و ... واسطه‌اند.
متأسفانه یکی از دردهای معنوی بشر امروز، عدم اعتماد و توکّل به خداوند متعال است، درحالی ‌که بنا بر نص صریح قرآن کریم، خداوند متعال روزی دهنده تمام انسان‌ها و موجودات دیگر¬¬ است: «وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ إِلاّ عَلَی اللّهِ رِزْقُها» لذا هر کس که روزی می‌جوید، باید از خداوند بخواهد و نه غیر او. (3)
 این مسئله در روایات حضرات معصومین (علیهم‌السلام) نیز مورد تأکید قرارگرفته است که به چند مورد اشاره می‌شود:
1. جوانی از انصار نزد پیامبر خدا (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از فقر و نیازمندی خود به آن حضرت شکایت کرد. پیامبر به او فرمود: ازدواج کن. پس از خارج شدن جوان از محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله)، مردی از انصار، خود را به آن جوان رساند و گفت: مرا دختری زیبا روی است. سپس آن دختر را به همسری او در آورد. خداوند نیز به سبب این عمل، در رزق و روزی او توسعه داد و آن جوان به نزد رسول‌الله (صلی‌الله علیه و آله) آمد و از حال خود خبر داد و پیغمبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمود: ای گروه جوانان، بر شما باد به ازدواج کردن. (4)
2. وقتی از امام صادق (علیه‌السلام) در مورد صحت داستان بالا سؤال شد حضرت فرمودند:  [بله] این حق است؛ رزق و روزی با زنان و نان خوران می‌باشد. (5)
3. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) فرمودند: رزق را در ازدواج جستجو کنید. (6)
4. و در کلام دیگر فرمودند: تشکیل خانواده دهید که آن برای شما رزق رسان تر است. (7)
5. پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) یک تلنگر اساسی را به افرادی که از ترس فقر ازدواج نمی‌کنند وارد می‌کنند و می‌فرمایند: هر کس ازدواج را به دلیل ترس از تنگدستى ترک کند، گمان بد به پروردگارش برده، زیرا خدا در قرآن فرموده است: اگر فقیر باشند خدا از فضل خودش آن‌ها را بی‌نیاز خواهد کرد. (8)
البته همه این آیات و روایات به این معنا نیست که انسان با نشستن و تنبلی کردن روزی‌اش تأمین می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده است: «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی»؛ بهره‌ای برای انسان جز سعی و تلاش او نیست؛ (9) پس درعین ‌حالی که باید به رازق بودن خداوند متعال اعتماد کرد، نباید دست از تلاش و کسب روزی نیز برداشت.
هم ‌چنین این آیات و روایات بدین معنا نیست که حالا که خداوند متعال رازق است، پس می‌توان ریخت ‌و پاش کرد؛ چرا که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) فرمودند: «تَرْکُ التَّقْدِیرِ فِی الْمَعِیشَهِ یُورِثُ الْفَقْرَ»؛ اندازه ‌گیری نکردن مخارج، فقر به بار می‌آورد. (10) یا امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: «ضَمِنْتُ لِمَنِ اقْتَصَدَ أَنْ لَا یَفْتَقِرَ»؛ برای کسی که میانه ‌روی کند ضامن شده‌ام که فقیر نگردد. (11) البته عوامل دیگری مانند قطع رحم نیز می‌تواند موجب فقر شود. (12) پس باید با نگاهی جامع به آیات و روایات نگریست و عوامل رزق و فقر را از آن‌ها استخراج کرد.
صرف ‌نظر از امدادهای الهی در بحث ازدواج، گسترش دایره تقوا برای همسرداران نیز موجب ازدیاد رزق برای آن‌ها می‌شود، چرا که خداوند متعال فرموده: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»؛ کسی که تقوا پیشه کند، خداوند گشایشی برای او قرار می‌دهد و از جایی که گمان ندارد، به او روزی می‌بخشد (13) یا فرموده: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»؛ و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را به روی آن‌ها می‌گشودیم. (14)
البته اسباب علمی متعددی نیز در موضوع ازدواج وجود دارد که می‌تواند موجب توانگری مالی اشخاص ازدواج کرده شود مانند: رونق گرفتن احساس مسئولیت و سعی و تلاش بیشتر که درجای خود قابل بررسی است.
به بیان دیگر«عنایت الهى جلوه‌های گوناگون دارد و توانگرى مردان پس از ازدواج از راه‌های گوناگون حاصل می‌شود؛ ازجمله این ‌که:
انسان مجرد معمولاً در مسائل اقتصادى احساس مسئولیت کم‌تری می‌کند و از تمام نیرو و استعداد خود براى کار استفاده نمی‌کند، اما کسى که مسئولیت خانواده را به دوش می‌گیرد، خدا به او عشقى می‌دهد که تمام نیروى خود را بسیج کند و درآمد بیش‌تری کسب نماید.
انسان ازدواج‌ کرده، داراى شخصیت اجتماعى و مسئول حفظ آبروى خانواده‏ خویش و تأمین آینده‏ فرزندان می‌شود؛ ازاین‌رو با صرفه‌جویی، ابتکار و تلاش بیش‌تر در مدت کوتاهى بر فقر غلبه می‌کند.
مردم به انسان ازدواج‌ کرده، اعتماد بیش‌تری می‌کنند و او را در مورد کارهاى حساس استخدام می‌کنند و همه‏ خویشان و دوستان به او کمک می‌کنند تا بتواند هزینه زندگى خود را تأمین کند و همه‏ این‌ها با لطف و عنایت الهى است». (15)
البته ازدواج به خودی خود یکی از¬عوامل معنوی و مادّی رونق گرفتن رزق و روزی انسان است، اما گاهی عوامل دیگری نیز وجود دارد که مانع این رونق گرفتن می‌شود مانند:
1. عدم توکّل به خداوند متعال و در مقابل، اعتماد به داشته‌های خود و عقلانی پنداشتن این نوع اعتماد. درحالی که عقل ایجاب می‌کند انسان به قدرتمندترین موجودات تکیه کند نه به موجودات ضعیف و ناتوان.
2. عدم رعایت تقوا و ترک ارتباط با خداوند متعال، بخصوص در قالب ترک نماز.
3. قطع رحم بخصوص با والدین.
4. بداخلاقی و بد رفتاری زن و شوهر در خانه و مراعات نکردن حقوق طرفین.
و...
دو نکته پایانی:
1-علی‌القاعده کسی که می‌خواهد ازدواج کند و خانواده تشکیل بدهد بایستی برای رسیدن به این هدف، برنامه‌ریزی و درایت لازم را داشته باشد؛ یعنی توکل کردن بر خداوند به معنای دست روی دست گذاشتن و انتظار معجزه داشتن نیست، بلکه باید تلاش و کوشش کرد و در کنار آن توکل هم داشت. این کاملاً منطقی و معقول است.
2-این ‌که گفته می‌شود واقعیت جامعه این است که کسی که ازدواج می‌کند، وضع مالی‌اش بدتر می‌شود؛ باید گفت این آمار دقیق و درستی نیست زیرا بسیار بیشتر از آن، افرادی هستند که با ازدواج، وسعت رزق و روزی پیداکرده و ازنظر مالی رشد کرده‌اند؛ این واقعیت جامعه است.
البته موارد اندکی هم هست که زندگی مشترک به مشکلات مالی خورده، ولی باید آسیب‌شناسی و عیب‌یابی شود زیرا هر مشکل مالی که در آن زندگی ایجاد می‌شود که به خاطر توکل کردن نیست، بلکه چه ‌بسا به خاطر سوء مدیریت خود افراد یا ... است، لذا ایراد را باید در جای دیگر جستجو کرد.
نتیجه:
1. خداوند متعال در قرآن کریم قول داده است که با امدادهای غیبی خود، اوضاع مالی ازدواج کنندگان را سروسامان ببخشد.
2. روایات متعددی از حضرات اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در تأیید امدادهای الهی در ازدواج وارد شده است تا جایی که ترس از فقر در ازدواج را بدگمانی به خداوند متعال تلقی کرده‌اند.
3. عوامل معنوی و مادی دیگری در ازدواج می‌تواند موجب گسترش رزق در ازدواج شود مانند تقوا، احساس مسئولیت، سعی و تلاش بیشتر.
4. همان‌ گونه که عوامل معنوی مانند امدادهای الهی و تقوا می‌توانند موجب ازدیاد رزق شوند، عوامل معنوی دیگری چون قطع رحم نیز می‌توانند موجب فقر شوند.
5. رازق بودن خداوند متعال به معنای تنبلی و دست از کار کشیدن نیست.
6. آمار موفقیت و رشد مالی در کسانی که ازدواج کرده‌اند، بسیار بیشتر است از مواردی که بعد از ازدواج به مشکل مالی خورده‌اند.
7. مشکل مالی در زندگی مشترک، به خاطر توکل نیست، بلکه علت را باید جای دیگر جستجو کرد، ازجمله سوء مدیریت خود فرد.
کلمات کلیدی:
ازدواج، یغنهم الله من فضله، امدادهای الهی در ازدواج، فقر، تقوا.
پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نور، آیه 32.
2. سوره ذاریات، آیه 58.
3. سوره هود، آیه 6.
4. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365 ش، ج 5، ص 330.
«أَتَى رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَابٌّ مِنَ الْأَنْصَارِ فَشَکَا إِلَیْهِ الْحَاجَهَ فَقَالَ لَهُ تَزَوَّجْ فَقَالَ الشَّابُّ إِنِّی لَأَسْتَحْیِی أَنْ أَعُودَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) فَلَحِقَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ إِنَّ لِی بِنْتاً وَسِیمَهً فَزَوَّجَهَا إِیَّاهُ قَالَ فَوَسَّعَ اللَّهُ عَلَیْهِ [قَالَ‏] فَأَتَى الشَّابُّ النَّبِیَّ (صلی الله علیه و آله) فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) یَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ عَلَیْکُمْ بِالْبَاهِ»؛
5. همان. «[نَعَمْ‏] هُوَ حَقٌّ ثُمَّ قَالَ الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِیَالِ»
6. نوری، مستدرک ‏الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت، 1408 ق، ج 14، ص 16. «اِلْتَمِسُوا الرِّزْقَ بِالنِّکَاحِ»
7. الکافی، پیشین، ج 5، ص 329. «اِتَّخِذُوا الْأَهْلَ فَإِنَّهُ أَرْزَقُ لَکُمْ»
8. همان، ص 331. «مَنْ تَرَکَ التَّزْوِیجَ مَخَافَهَ الْعَیْلَهِ فَقَدْ أَسَاءَ ظَنَّهُ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه»؛
9. سوره نجم، آیه 39.
10. حر عاملی، وسایل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، ج 15، ص 347.
11. الکافی، پیشین، ج 4، ص 53.
12. وسایل الشیعه، پیشین، ج 15، ص 347.
13. سوره طلاق، آیه 2-3.
14. سوره اعراف، آیه 96.
15. رضایی اصفهانی، تفسیر قرآن مهر، قم، پژوهش‌های تفسیر و علوم قرآن، 1387 ش، ج 14، ص 165.
 

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد اگر هم دعا شود، اثر ندارد.

پرسش:
با توجه به آیات قرآن، آیا می‌شود برای غیرمسلمان دعا و طلب مغفرت داشت؟ اگر بله این با تولی و تبری چگونه سازگار است؟ و اگر خیر، چرا و به چه دلیل؟ مگر آن‌ها مخلوق خدا نیستند و خدا آن‌ها را برای هدایت نیافریده؟
 

پاسخ:

مقدمه:

خداوند متعال خالق هستی است و رحمت عامه‌اش شامل همه مخلوقاتش می‌شود. انسان مؤمن نیز به ‌حسب ظرفیت وجودی‌اش، اگر­می‌خواهد مظهر­اسماء و­صفات الهی باشد بایستی نسبت به سایر مخلوقات الهی خیرخواه و مهربان باشد. ازاین‌رو مؤلفه­ ایمان صحیح، یکی از مؤلفه‌های مهم و بسیار پررنگ در نظام دینی است و لذا ممکن است سؤال ایجاد شود که آیا این خیرخواهی و مهربانی انسان بایستی همه مخلوقات الهی اعم از مؤمن و کافر را در بربگیرد و یا محدود به دایره ایمان و مؤمنان باشد؟ در ادامه به این موضوع پرداخته می‌شود.

قرآن و نهی از استغفار برای کافر:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «ما کان لِلنَّبِیِّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کانُوا أُولِی قُرْبى»؛ براى پیامبر و کسانى که ایمان آورده‌اند، شایسته نیست که براى مشرکان طلب آمرزش کنند و گرچه از نزدیکان (شان) باشند (1)، اما در ادامه همین آیه آمده است: «مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِیم»؛ بعد ازآن که برایشان روشن گردید که آنان اهل دوزخ‌اند.

بنابراین شایسته نبودن استغفارِ برای کفّار بعد از آنی است که برای مسلمانان روشن می‌شود که آن‌ها اهل دوزخ‌اند. مفهوم این عبارت این است که قبل از تبیّن، استغفار کردن برای کفّار جایز است.

مؤید این سخن، سیره حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) است. حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) تا مدّتی برای عموی کافرش آرزوی سلامتی و از خداوند متعال برای او طلب آمرزش می‌کرد و این در حالی بود که در این مدّت، عمویش بدترین برخوردها را با وی داشت: «قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یا إِبْراهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا * قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیًّا»؛ (آزر) گفت: آیا تو از­معبودهاى من روى برمی‌تابی؟! اى ابراهیم، اگر (به این کار) پایان ندهى، حتماً تو را سنگسار می‌کنم و­ براى مدّتى طولانى از­من دور شو! (ابراهیم) گفت: سلام بر تو باد، به ‌زودی از پروردگارم براى تو طلب آمرزش می‌کنم چرا که او نسبت به من نیکوکارى مهرورز است؛ (2) اما بعد از آن‌ که روشن شد هیچ امیدی به هدایت عمویش نیست دیگر برای او­ استغفار نکرد؛ خداوند متعال دراین‌باره می‌فرماید: «وَ­ما کانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَهٍ وَعَدَها إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیم»؛ و طلب آمرزش ابراهیم براى عمویش نبود، جز به خاطر وعده‌ای که آن را به او وعده داده بود و­[لى‏] هنگامی‌ که براى او روشن شد که وى دشمن خداست، نسبت به او، وعده (اش) را کنار گذاشت؛ قطعاً ابراهیم بسیار غمخوار (و) بردبار بود. (3)

در «تفسیر نمونه» آمده: «... طبق این معنا مسلمانان می‌توانند برای دوستان و بستگان مشرکشان مادام که در قید حیات‌اند و امید هدایت آن‌ها می‌رود استغفار و دعا کنند، ولی پس از­آن که دانسته شد که امیدی به هدایت آن‌ها نیست و در حال کفر و شرک از دنیا رفتند، دیگر نباید برای آن‌ها دعا و استغفار کرد». (4)

آن چه از آیات بالا در جریان حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) و پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و مؤمنین، به دست می‌آید این است که جایز نبودن استغفار، برای کفّاری است که دشمن خدا بودن و جهنّمی بودنشان روشن‌ شده، نه همه کفار؛ هم‌چنین می‌توان گفت، از بین مصادیق دعا، طلب استغفار برای آنان ممنوع شده، نه این‌ که همه موارد و مصادیق دعا برای آن‌ها ممنوع باشد.

در مورد دعا کردن با مصادیق دیگر برای کفّار، سفارش خاصی نداریم جز این ‌که در ماه مبارک رمضان دعایی بعد از­هر­نماز وارد شده است که اکثر عبارات آن عامّ است و شامل مسلمان و کافر می‌شود؛ این دعا چنین است: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ کُلَّ فَقِیرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ کُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدِینٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَرِیبٍ اللَّهُمَّ فُکَّ کُلَّ أَسِیرٍ ... اللَّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَرِیضٍ ...»؛ خدایا شادی را بر اهل قبور داخل کن، خدایا هر فقیری را غنی کن، خدایا هر گرسنه‌ای را سیر کن، خدایا هر برهنه‌ای را بپوشان، خدایا دِین هر صاحب دِینی را ادا کن، خدایا هر غمگینی را دل‌شاد کن، خدایا هر غریبی را به وطن بازگردان، خدایا هر اسیری را آزاد کن، خدایا هر مریضی را شفا بده. (5)

هرچند ممکن است قراینی بر حمل اختصاصی این «کُلّ» بر مسلمانان، اقامه شود، ولی به نظر می‌رسد آن قرائن به ‌گونه‌ای نیستند که بتوانند عمومیت را از حدیث سلب کنند. البته این دعا مخصوص ماه مبارک رمضان است و چه ‌بسا این موقعیت زمانی دارای ویژگی‌هایی بوده که بر اساس آن، خداوند متعال به مسلمانان اجازه داده است تا برای همه انسان‌ها اعم از موحِّد و کافر دعا کنند.

نکات قابل توجه:

1. کافران متفاوت هستند، برخی می‌توانند مستضعف باشند یعنی حرف حق به آن‌ها نرسیده و حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت نشده و به عبارتی حجت بر آن‌ها تمام نشده است؛ برخی نیز معاند هستند یعنی با این‌که حقانیت اسلام و دین الهی برایشان ثابت‌ شده و حجت بر ایشان تمام است، با این ‌حال، بر کفر خود پافشاری و اصرار دارند. آن دعای خیری که نهی و ممنوع شده است، برای کافر معاند است.

2. اگرچه در دعا کردن محدویت چندانی نیست، اما استجابت دعا دارای شرایطی است که ازجمله آن قابلیت فردی است که برای او می‌خواهیم دعا کنیم. هرچند می‌توان برای کافر­ در ­زمان حیات و­زندگی او دعا کرد، ولی درصورتی که در حال کفر­از­دنیا بروند، خود زمینه استجابت دعا را از بین برده‌اند و دعای ما در حق آنان مستجاب نمی‌شود. از­این جهت دعا کردن در­حق آنان معنا ندارد و اسلام آن را اجازه نداده است.

3. دعای خیر و­استغفار کردن برای کفار و مشرکین تا زمانی که امید هدایت در مورد آن‌ها برود اشکال ندارد، اما پس از­آن که یقین حاصل شد که افراد مذکور، عامداً با حق مخالفت می‌کنند و پس از اتمام ‌حجت، ایمان نمی‌آورند، در این صورت نباید برای آنان دعا و استغفار کرد.

در روایتی امام کاظم (علیه‌السلام) می‌فرمایند: «مانعی ندارد که برای طبیبی نصرانی دعا کنید؛ دعای شما برای او نفعی ندارد و خداوند آن را مستجاب نمی‌کند». (6)

این روایت ناظر به همان قاعده کلی است که تا زمانی که امید هدایت در­ او باشد، دعا کردن برای او اشکالی ندارد، ولی اگر او­عامداً و آگاهانه با حق و­حقیقت مخالفت می‌کند، دیگر دعا برای او فایده ندارد و مستجاب نمی‌شود.

با توجه به همین ‌که کافران و فاسقان، قابلیت هدایت را در خود از بین برده و با علم و آگاهی، بر کفر و فسق شان اصرار دارند، خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) می فرماید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقین‏»؛ چه براى آن‌ها استغفارکنی و چه نکنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آن‌ها استغفارکنی، هرگز خدا آن‌ها را نمی‌آمرزد! چراکه خدا و پیامبرش را انکار کردند؛ و خداوند جمعیت فاسقان را هدایت نمی‌کند. (7)

4. ممکن است تصور شود که چگونه جایز است من برای کافر دعا کنم، درصورتی‌ که با دعای من او قدرت پیدا می‌کند و بر مسلمان مسلط می‌شود و ظلم می‌کند؟ در این جا باید گفت درجایی که دعا جایز دانسته شده، دعا برای کافر بودن او و یا تقویت کفرش نیست، بلکه فقط برای این است که او زمینه هدایتش فراهم شود و هر مسلمانی هم برای غیرمسلمان، مثل یهودی و مسیحی و... دعا می‌کند (خصوصاً در مناطقی که باهم زندگی می‌کنند و همسایه هستند و...) قطعاً منظور تقویت کفرش نیست، بلکه حیث انسانی و فرصت هدایتش منظور است.

نتیجه:

استغفار برای کفّار تا زمانی جایز است که امیدی به هدایت آن‌ها وجود داشته باشد، اما اگر همه وجود آن‌ها را تاریکی و ضلالت فرا گرفته باشد و در مسیر گمراهی پا فشاری کنند و یا در حال کفر بمیرند، در این صورت دیگر مجوّزی برای طلب آمرزش آن‌ها وجود ندارد و اگر هم دعا شود، اثر و فایده‌ای ندارد.

کلمات کلیدی:

دعا برای کفّار، دعا برای کافر، طلب استغفار­ برای غیرمسلمان، استغفار ابراهیم برای عمویش، استغفار، تبری.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره توبه، آیه 113.

2. سوره مریم، آیه 46-47.

3. سوره توبه، آیه 114.

4. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 8، ص 160.

5. مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 95، ص 120.

6. کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 2، ص 650، ح 7 و 8.

7. سوره توبه، آیه 80.

هرمقدار مرد و زن از جهت ایمانی و اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند.

پرسش:
تفسیر آیه الخبیثون للخبیثات... . چیست؟ یعنی آدم‌های خوب با هم ازدواج می‌کنند و آدم‌های بد باهم؟ ولی خیلی از آدم‌ها را می‌بینیم که زن یا مرد خوب است، ولی دیگری آدم خوبی نیست؛ و یا همسر برخی امامان مثل امام حسن یا امام جواد که زنی خائن و ناشایست است. این‌ها با این آیه چگونه سازگار هستند؟ آیه ناظر به تکوین باشد یا تشریع، با این موارد خلاف، چگونه قابل ‌جمع است؟
 

پاسخ:

مقدمه:

یکی از­مسائلی که در بحث ازدواج مطرح بوده و­ هست، کفویت و هم‌طرازی بین زن و شوهر­است، بدین معنا که هرمقدار مرد و زن از­جهت ایمانی و­اخلاقی به هم نزدیک باشند، می‌توانند زندگی بهتری را تجربه کنند، اما در ­این کفویت حداقل‌هایی هم وجود دارد که به‌عنوان خط قرمز ­مطرح است و­مؤمنین نمی‌توانند پا را فراتر ­از ­آن قرار­ دهند.

کفویت زوجین در قرآن:

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ»؛ زنان پلید سزاوار­مردان پلیدند و­مردان پلید سزاوار زنان پلید، زنان پاک براى مردان پاک‌اند و­مردان پاک براى زنان پاک. آنان از­آن چه درباره‌­شان می‌گویند منزّه‌اند و ­براى آنان مغفرت و روزى نیکویى است. (1)

در «تفسیر نور» در­ذیل این آیه شریفه چنین آمده است:

کلمه‏ «طیب» به معناى دلپسند و مطلوب است و در­قرآن در توصیف مال، ذرّیه، فرزند، کلام، شهر، همسر، غذا و رزق، باد، مسکن، فرشته، درخت و تحیّت آمده است و در مقابل آن کلمه‏ «خبیث» است که آن‌هم براى مال، انسان، همسر، سخن، عمل و شجره به ‌عنوان وصف مطرح‌ شده است.

این آیه یک اصل کلّى را مطرح می‌کند و­معنایش این نیست که اگر­مردى یا زنى خوب بود حتماً همسرش نیز خوب و­مشمول مغفرت و رزق کریم و اهل بهشت است؛ زیرا قرآن ملاک را ایمان و تقوا و عمل صالح می‌داند و لذا با این‌که حضرت نوح و لوط، طیب بودند، همسرانشان از خبیثات و دوزخی‌اند، (2) [هم‌چنین همسر بعضی از ائمه‌ای که در پرسش بدان‌ها اشاره ‌شده است].

این آیه را چند نوع می‌توان معنا کرد:

1. با توجّه به آیات قبل که درباره‏ تهمت به زنان پاک‌دامن و­ماجراى افک بود و با توجّه به جمله‏: «مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ»، معناى آیه آن است که کلمات خبیث مثل تهمت و افترا، شایسته افراد خبیث و سخنان پاک شایسته‏ افراد پاک است.

2. ممکن است مراد آیه بیان یک حکم شرعى باشد که ازدواج پاکان با ناپاکان ممنوع است. نظیر آیه اوّل همین سوره که می‌فرمود:­«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً»؛ مرد زناکار جز زن زناکار را به همسرى نگیرد، (3) همان‌گونه که در­روایتى امام باقر (علیه‌السلام) این معنا را تأیید می‌کند.

3. ممکن است مراد آیه همسویى فکرى، عقیدتى، اخلاقى و­به ‌اصطلاح هم‏شأن و هم‏کفو بودن در­انتخاب همسر باشد. یعنى هر­کس به‌طور طبیعى به سراغ همفکر خود می‌رود. (4)

بررسی و تحلیل:

درباره احتمال اول با توجه به قرائنی (5) می‌توان گفت که مراد از «طیب» پاک‌دامنی و­مراد از «خبیث» بی‌عفتی و ناپاکی دامن است، یعنی آیه شریفه به خود افراد پاک و­ناپاک، ناظر است نه به سخنان و اعمال پاک و ناپاک.

با توجه به ‌احتمال دوم باید بگوییم مراد از «خبیثات» زنان زانی و مراد از «خبیثون» مردان زانی‌اند؛ یعنی خداوند متعال به ‌صورت تشریعی و تکلیفی به اهل زنا دستور داده که با زناکار یا مشرک ازدواج کنند و­اهل ایمان هم با مؤمنین. البته مراد از زناکار در این آیات کسانی اند که مشهور­به زنا هستند یا حدّ به آن‌ها جاری‌شده است، ولی توبه نکرده‌اند. (6) در این صورت هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و امام جواد (علیهم‌السلام) وارد نمی‌شود زیرا همسران آن‌ها درعین‌ حالی که خباثت اخلاقی و­ایمانی داشته‌اند، اما زانی نبوده‌اند.

درباره احتمال سوم هم باید گفت همسویی و گرایش به همنوع را نمی‌توان تکوینی و به معنای غیر­اختیاری بودن دانست یعنی این‌گونه نیست که خداوند متعال بدون اراده و اختیار انسان، افراد خوب را برای خوب و افراد بد را برای بد به‌عنوان همسر برگزیند، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌کفو خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود یعنی کسی را انتخاب بکند که فکر می‌کرده با او همسان است، ولی بعدها روشن شود که این‌گونه نبوده است. یا شخص انتخاب‌ شده ابتدا خوب بوده، ولی بعدها بنای ناسازگاری را بگذارد و­از­کفویت با همسرش فاصله بگیرد.

در صورت قبول این احتمال و­تفسیر آن با سیره پیامبرانی چون نوح و لوط و امامانی چون امام حسن و­امام جواد (علیهماالسلام) باید گفت:

اولاً: هیچ شخص غیر معصومی نمی‌تواند به تمام معنا کفو­انسان معصوم باشد، لذا آن بزرگواران با هرکسی که ازدواج می‌کردند نمی‌توانست کفو واقعی آن‌ها قرار بگیرد.

ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌ نظر­از­ملاحظات سیاسی، مانند بعضی از ازدواج‌های پیامبر­اکرم (صلی‌الله علیه و­آله) و فشارهای حکومتی، مانند ازدواج امام جواد (علیه‌السلام) سعی می‌کردند در این امور­بر­اساس ظواهر امور عمل کنند واین‌گونه نبوده که برای هر کاری از­علم غیب خود کمک بگیرند و این‌گونه نبوده که علم غیبشان همیشه در نزد آن‌ها حاضر بوده باشد، بلکه طبق روایات «هرگاه می‌خواستند چیزی را بدانند می‌دانستند». (7)

نتیجه:

1. آیه 26 سوره نور را می‌توان به سه صورت تفسیر­کرد:

الف) کلمات خبیث، مثل تهمت، شایسته افراد خبیث و­سخنان پاک، شایسته افراد پاک است.

ب) ازدواج پاکان با ناپاکان از جهت شرعی ممنوع است.

ج) هرکسی به‌طور طبیعى به سراغ هم‌کفو خود مى‏رود.

2. احتمال اول از محدوده پرسش خارج است؛ بنا بر احتمال دوم که تکلیفی است هیچ اشکالی به پیامبرانی چون نوح و امامانی چون امام حسن (علیهم‌السلام) وارد نیست زیرا همسران آن‌ها زانی نبودند؛ احتمال سوم نیز به معنای تکوینی و­غیر اختیاری نیست، بلکه قاعدتاً هرکسی دنبال هم‌ کفو­خود می‌گردد، اما در مقام عمل، انسان ممکن است دچار اشتباه شود.

3. در صورت قبول این احتمال سوم اولاً: هیچ شخص­غیر­معصومی نمی‌تواند به ‌تمام‌ معنا کفو انسان معصوم باشد. ثانیاً: حضرات معصومین (علیهم‌السلام) صرف‌نظر از­ملاحظات سیاسی و فشارهای حکومتی سعی می‌کردند در این امور بر اساس ظواهر امور­عمل کنند و­همسران ایشان در­ابتدا خائن یا ناشایست نبودند و­بعداً به انحراف کشیده شدند.

کلمات کلیدی:

تفسیر آیه 26 نور، الخبیثات للخبیثین، الخبیثون للخبیثات، الزانی لا ینکح، کفویت.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 26.

2. محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168.

3. سوره نور، آیه 3.

4. ر.ک: محسن قرائتی، تفسیر­نور، تهران، مرکز فرهنگی درس‌هایی از­قرآن، 1383 ش، ج 8، ص 168-169.

5. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 14، ص 422 و 423.

6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407، ج 5، ص 355.

7. همان، ج 1، ص 258.

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است.

پرسش:

چرا احمد لقب حضرت محمد(ص) ‌شد؟

پاسخ:

طبق برخي روايات نام حضرت پيامبر اسلام(ص) در آسمان ها احمد و در زمين محمد مي باشد.

در باب نام‌هاي مبارك پيامبر از جنبه‌هاي مختلف سخن گفته شده است. برخي، چهارصد اسم براي پيامبر- با توجه به آيات - شمرده‌اند(1) كه از آن ميان دو اسم مبارك احمد و محمد(ص) است. اسم احمد در قرآن يك بار ذكر شده است، آن جا كه سخن حضرت عيسي(ع) را خطاب به بني اسرائيل مي‌خوانيم:

"و مبشّراً برسولٍ مِن بعدي اسمه أحمد؛(2) به فرستاده‌اي كه پس از من مي‌آيد و نام او احمد است بشارتگرم".

به لحاظ ادبي دليل اينكه حضرت به اسم احمد و محمد خوانده شده است "بنابرآنچه علامه مجلسي از نحوي معروف سيبويه نقل كرده است" اين است كه:

احمد بر وزن افعل و الف آن براي تفضيل است كه دلالت بر فضيلت حضرت بر ساير انبيا مي‌كند.

محمد بر وزن مفعّل و تشديد آن براي مبالغه است كه دلالت مي‌كند بر اين كه حضرت از ساير انبيا ستوده تر بوده است. اما به لحاظ روايي، در حديثي نقل شده كه وقتي از رسول خدا(ص) سبب نامگذاري او را پرسيدند، حضرت در پاسخ فرمود: "أمّا محمّد فإنّي محمود في الأرض و أمّا أحمد فإنّي محمود في السماء". (3)

از امام باقر(ع) نقل شده است: به جهت كردار پسنديده پيامبر، خداوند از او در كتاب‌هاي انبياي پيشين به احمد ياد كرده است. به جهت آن كه خدا و فرشتگان و تمام انبيا و فرستادگان و همة امت‌هاي انبيا حضرت را ستايش مي‌كنند و بر او درود مي‌فرستند، خداوند او را محمد ناميده است". (4)

سرّ نامگذاري پيامبر(ص) به احمد و محمد از ديد عرفاني امام خميني اين است كه اسم محمدي او ناظر به جنبة مُلكي و اسم احمدي او ناظر به جنبة ملكوتي ايشان است. (5)

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 195، نشر دار الاضواء، بيروت: 1412ق؛ خرم شاهي، دانش نامه قرآن، ذيل كلمه "احمد".

2. صف(61) آيه 6.

3. محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج 9، ص 294.

4. همان، ج 16، ص 98، حديث 37.

5. محمد امين صادقي، پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، ص23 25، نشر مؤسسه آثار امام خميني، 1386ش. " امام خميني در تحليل سرّ نامگذاري پيامبر اسلام به احمد و محمد(ص) با رويكرد عرفاني به نكتة ژرفي اشاره كرده و گفته است:

محمد نام مُلكي(زميني) آن حضرت است. به همين سبب حروف اتصال در آن بيش‌تر به كار رفته، احمد نام ملكوتي اوست. به اين جهت در احاطة حروف انفصال قرار گرفته است. در اين كه حرف انفصال، در آخر نام ايشان به كار رفته، اسراري نهفته است.

حروف الفبا(حروف هجا) به لحاظ كتابت به دو قسم حروف انفصال و اتصال تقسيم مي‌شوند. حروف نظير: د، ذ، ر، ز و مانند آن حروف انفصال‌اند. حروف انفصال به قبل خود متصل مي‌شوند، ولي به بعد خود اتصال نمي‌يابند. به همين جهت آن ها را حروف انفصال مي‌گويند، اما حروف اتصال از دو طرف(قبل و بعد) قابل اتصال هستند، از اين رو آن ها را حروف اتصال خوانند.

وجود حضرت ختمي مرتبت چون مقام شان برزخ بين عالم كثرت و وحدت است، اسم مُلكي(زميني) او محمد

است. حروف اول و دوم و سوم آن از حروف اتصال و حروف آخر آن از حروف انفصال است. ولي اسم ملكوتي آن احمد است كه حرف اول و آخر آن از حروف انفصال است. "

بر اساس عقيده شيعه، پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام، همگي موحد و يكتاپرست بودند. عبدالمطلب اسم فرزند خود را "عبدالله" يعني بندة خدا كه از بهترين نام هاست، گذاشت

پرسش:

در زمان قبل از پيامبر(ص) مردم مكه بت پرست بودند، پس چرا نام پدر پيامبر(ص) عبدالله بود؟

پاسخ:
بر اساس عقيده شيعه، پدر و مادر و اجداد پيامبر اسلام، همگي موحد و يكتاپرست بودند. نور مقدس حضرت در صلب و رحم مشركي قرار نگرفته است. علاوه بر اجداد پيامبر اكرم، افراد ديگري بودند كه موحد و يكتاپرست بودند.
اجداد حضرت از فرزندان اسماعيل و ابراهيم بودند كه ابراهيم داراي دين حنيف و يكتاپرست بود. از هر گونه شرك پرهيز مي كرد بر اين اساس چون عبدالله و پدرش عبدالمطلب، مانند ساير اجداد پيامبر(ص) موحد و يكتاپرست بودند، عبدالمطلب اسم فرزند خود را "عبدالله" يعني بندة خدا كه از بهترين نام هاست، گذاشت.
كلمه الله براي مردم آن زمان شناخته شده بود و حتي مشركين بت ها را شريك الله كه خالق بود مي دانستند.
از پيامبر(ص) نقل شده: در روز قيامت با نام‌هاي خود و پدرتان، فراخوانده مي شويد، پس اسم هاي نيكو براي خويش انتخاب نماييد. (1)
در روايت ديگر از حضرت نقل شده: بهترين اسامي نزد خدا عبدالله و عبدالرحمن مي باشد. (2)
از امام صادق(ع) آمده: خانه‌اي كه در آن نام محمد، احمد. . . عبدالله و فاطمه باشد، فقر داخل آن نخواهد شد. (3)
بر اين اساس عبدالمطلب، بهترين اسم را براي فرزندش برگزيد. كسي كه بناست بهترين انسان يعني محمد را به وجود آورد، شايسته است كه داراي بهترين اسم باشد. ممكن است انتخاب اين اسم براي پدر پيامبر از الهامات خداوند باشد.
پي‌نوشت ها‌:
1 و2. عبدالله ناصح علوان، تربيه الاولاد في الاسلام، ج 1، ص 77 ـ 78 .
3. كليني، كافي، ج 6، ص 19.
 

وحدت اسلامی در واقع، مبتنی بر همین روش است که مسلمانان می‌توانند با هم دیگر هم سخن بشوند و با صبر و مدارا سخن مخالفان را بفهمند و تجزیه و تحلیل نمایند.

پرسش:
اعتقادات متفاوت مسلمانان چرا و چگونه باعث تفرقه بین آنان می‌شود و چگونه می‌توان با وجود باورهای متضاد، با پافشاری بر اعتقادات یکسان به وحدت رسید؟(آیا اعتقاد به هفته وحدت با مخالفین ولایت ائمه اطهار علیه السلام و عامل به آن جایز است؟)
 

پاسخ:
برای پاسخ به پرسش مورد نظر باید به این نکات توجه داشت:
1.    نخست این که اختلاف نظر محدود به شیعه و سنی و فرقه‌های مذهبی نیست. اختلاف میان مذاهب فقهی مالکی و شافعی و حنبلی، اختلافی میان اهل تسنن در حوزه احکام است و یا اختلاف میان اشاعره و اهل حدیث و معتزله، اختلاف میان اهل تسنن در حوزه عقاید است. همچنین است اختلاف میان گروه‌های شیعی دوازده امامی و اسماعیلیه و زیدیه. این گروه‌های شیعی نیز در حوزه احکام و عقاید اختلاف نظر دارند.(1) 
 همچنین ، این اختلافات محدود به جهان اسلام نیست. در جهان مسیحیت نیز میان جریان‌های کاتولیک و ارتدوکس و پروتستان اختلاف است.(2) 
افزون بر این، باید دانست که این اختلافات‌های فکری و رفتاری، محدود به قلمرو ادیان نیست، بلکه در جهان سکولار نیز برقرار است چنان که در قرن بیستم سکولارها درباره این که کدامین مکتب ما را به رفاه و سعادت دنیوی رهنمون می‌سازد، اختلاف نظر نمودند تا جایی که جنگ‌های جهانی اول و دوم میان کمونیست‌ها و امپریالیست‌ها و نازیست‌ها شکل گرفت که بیش از هفتاد میلیون کشته بر جای گذاشت.
2.     بنابراین ، اختلاف میان شیعه و سنی اگرچه در قلمرو جهان اسلام شکل گرفته است اما ناشی از خصیصه‌های بشری ما است؛ خصیصه‌هایی که این امکان را فراهم می‌سازد تا انسان‌ها با هم دیگر در حوزه نظر و عمل اختلاف داشته باشند. به همین جهت، اختلاف نظر محدود به جهان اسلام نیست، بلکه مشکلی فراگیر و بشری است.
3.    در مواجهه با این اختلافات عقیدتی و رفتاری، باید راهکاری جست: 
(1)    یا باید مدعی شد که اساسا هیچ حقیقت واحدی در دست نیست و عقیده هر کس برای خودش حقیقت است. این سخن، چیزی جز پلورالیسم نیست. این راهکار، فارغ از اشکالات معرفت شناختی‌ای که دارد ، یک شمشیر دو لبه است که هم می‌تواند پیامد مثبت داشته باشد و هم می‌تواند پیامد منفی داشته باشد . یعنی هم می‌تواند به قهر و خشونت بینجامد و هم به مدارا و صلح. هیچ دلیلی وجود ندارد که همگی باید مدارا و صلح را بر قهر و خشونت ترجیح دهیم چرا که هیچ حقیقتی وجود ندارد تا مبنای این ترجیح باشد .(3)
(2)    و یا باید مدعی شد که حقیقت واحد است و در نتیجه همگان باید به حقیقت واحد دست یابند. در این صورت، یا باید با قهر و خشونت دیگران را به عقیده مورد نظرمان مجبور سازیم که در این صورت، ممکن است آنها به ظاهر با ما همراهی کنند ولی قلبا با عقیده ما مخالفند و در نتیجه، اختلاف هم چنان باقی است. 
(3)    یا باید برای رسیدن به حقیقت واحد، با دیگران با مدارا و مهربانی سخن بگوییم و با رفتار و گفتار نیک آنها را به راه درستی که بدان اعتقاد داریم، رهنمون سازیم. اما برای این که بتوانیم با دیگران سخن بگوییم و استدلال بورزیم، لازم است که یکسری اصول مشترک را بپذیریم. یعنی باید نخست اصول مشترک میان گروه‌های مختلف را دریابیم و سپس ، مستند به این اصول مشترک، استدلال‌هایی برای اثبات مدعای خود فراهم سازیم. روشن است که این کار بدون صبر و مدارا بدست نمی‌‌آید. در واقع، باید با صبر و مدارا و دلسوزی و مهربانی با دیگران مواجهه یابیم تا بتوانیم همگی به آن حقیقت واحد رهنمون گردیم. ایده وحدت اسلامی نیز رونوشتی از همین راهکار سوم است.
 
4.    در نتیجه، ایده وحدت اسلامی به معنای آن نیست که اساسا میان شیعه و سنی اختلاف نظر نیست. ایده وحدت اسلامی، در واقع، راهکاری است برای رسیدن به وحدت حقیقی. در واقع، مبتنی بر همین روش است که مسلمانان می‌توانند با هم دیگر هم سخن بشوند و با صبر و مدارا سخن مخالفان را بفهمند و تجزیه و تحلیل نمایند. ایده وحدت اسلامی به معنای یکی شدن مذاهب نیست. آری یکی شدن مذاهب اسلامی، آرمان ایده وحدت اسلامی است اما این مهم بدست نمی‌‌آید مگر از طریق به رسمیت شناختن اختلاف نظر میان مذاهب اسلامی و فراهم کردن فضایی برای گفتگو و درک متقابل. 
5.    ایده وحدت اسلامی فواید فراوان دیگری نیز دارد از جمله این که مسلمانان در می‌یابند که مبتنی بر همین اصول مشترک، دشمن اصلی آنها نه مذاهب دیگر اسلامی بلکه کفاری است که نه فقط به جنگ با اسلام برخاسته‌اند بلکه تیشه به ریشه دین و اعتقاد به امور معنوی می‌زنند. دشمن اصلی شیعه، یک سنی نیست و یا دشمن اصلی یک سنی، یک شیعه نیست بلکه دشمن اصلی و مشترک آنها، آن صهیونیستی است که با موشک و گلوله، جوان و کودک فلسطینی را هدف گرفته است. متاسفانه نادیده گرفتن اصول مشترک، منجر به این شده است که مسلمانان از دشمن مشترک نیز غفلت نمایند و در نتیجه، به آسیب‌های فراوانی مبتلا گردند. ایده وحدت اسلامی می‌تواند بر این مشکلات غلبه نماید.

پی نوشت ها:
1.     برای مطالعه بیشتر، رک: سبحانی، جعفر، الهیأت، انتشارات امام صادق.
2.     برای مطالعه بیشتر، رک: مک گراث، آلستر، درسنامه الهیأت مسیحی، ترجمه حدادی، انتشارات ادیان.
3.     برای مطالعه بیشتر، رک: لگنهاوزن، پلورالیسم، انتشارات طه.
 

«امت واحده» اصطلاحی قرآنی است که چندین بار در قرآن ذکرشده است و معانی متعددی از آن ارائه شده است.

پرسش:
وحدت امت چگونه و توسط چه کسی قابل حل و فصل است و نقش امام در این زمینه چیست؟
 

پاسخ:

پرسشگر محترم «امت واحده» اصطلاحی قرآنی است که چندین بار در قرآن ذکرشده است و معانی متعددی از آن ارائه شده است:

1.  یکی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره‌ای است به آغاز کار انسان‌ها که در قالب جامعه واحدی بودند و پس ازآن دچار اختلاف شدند و خداوند متعال به منظور رفع اختلافات میان آن‌ها پیامبرانی را برای آن‌ها فرو فرستاد نظیر این آیه: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه»(1)

 2. معنای دیگری که در قالب امت واحده از آن یاد می‌شود عبارت است از اشاره به حقیقت واحده‌ای که گاه از آن به نام «اسلام» یاد می‌شود و مبتنی بر اعتقاد به خدای واحد است که همه انبیاء الهی در هر زمان و مقطعی به آن فرامی خواندند و درنتیجه همه کسانی که به این حقیقت گرویدند علیرغم اختلاف زمانی و مکانی جزء امت واحده به شمار می‌آیند و این ملت‌ها هستند که این دین واحد را قطعه قطعه کرده و هر کدام خدا و اعتقادات دینی واحد را به شکلی مورد تفسیر قرار داده و در قالب دینی جدای از ادیان دیگر مطرح کردند کما اینکه این آیه به همین مفهوم اشاره می‌کند: إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون. (2) مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه چنین می‌نویسد: «در این آیات به مضمون اول سوره برگشت شده، زیرا در آن آیات بیان می‏فرمود که برای بشر معبودی است واحد و آن معبود همان کسی است که آسمان‌ها و زمین را خلق فرموده و لذا باید او را از طریق نبوت و پذیرفتن دعوت انبیا بپرستند و با پرستش وی آماده حساب یوم الحساب شوند؛ و نبوت جز به یک دین دعوت نمی‌‌‏کند و آن دین توحید است، هم چنان که موسی و قبل از او ابراهیم و قبل از وی نوح و همچنین انبیا قبل از نوح و بعد از موسی- مانند ایوب و ادریس و غیر آن دو از پیامبرانی که اسامی‌شان و پاره‏ای از انعام‌هایی که خدا به ایشان کرده و در قرآن کریم آمده- همه به آن دعوت می‏کردند. پس بشر امتی است واحده و دارای ربی واحد و آن خدای عز اسمه است؛ و دین واحد و آن دین توحید است که در آن تنها خدا عبادت می‏شود. دعوت الهی همین است و بس، ولیکن مردم این دین واحد را قطعه قطعه کردند و خدایانی به جای خدا برای خود درست کردند و ادیانی غیر از دین خدا تراشیدند و به همین جهت اختلاف در میان خود پدید آوردند و هدف‏هایشان در دنیا و آخرت مختلف گشت.»(3)

 3. اما آنچه امروزه با الگوبرداری و به تأسی از این آیات مبارک قرآن کریم از مفهوم «امت واحده» ارائه می‌شود عبارت است از یگانگی و اتحاد مسلمانان و عدم تأثیر مرزبندی‌های سیاسی و جغرافیایی و مذهبی و ... در تفکیک میان این‌ها به گونه‌ای که هر مسلمانی که اعتقاد به وحدانیت خدا و رسالت نبی مکرم اسلام ص دارد جزء این امت بوده و همگان باید تلاش کنند تا امت واحده اسلامی بر مبنای اشتراکات میان فرق مختلف مسلمان ایجاد شود و این چیزی است که در چند بخش از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران (هم چون مقدمه و اصل 11) نیز متجلی شده است؛ بنابراین امروزه منظور از اصطلاح امت واحده در ادبیات سیاسی رایج جهان اسلام یعنی مجموعه‌ای متشکل از همه مسلمانان فارغ از اختلافات مذهبی که با  یکدیگر  دارند و به همین جهت به منظور بررسی تحقق این منظور لازم است راهکارهای وحدت جهان اسلام مورد ارزیابی قرار گیرد .

 4. ازآنجایی که هر عملی برآمده از اعتقادات آدمی است، در ادامه ، به اصول عقیدتی مهمی که می‌تواند جامعه را به سوی امت واحد سوق دهد، موردتوجه قرار می‌گیرند: اصل اول یکتاپرستی و یکتا گرایی «توحید» در جلوه‌های مختلف، رابطه‌ای است که می‌تواند همه مسلمانان را در نقطه واحدی گردآورد. مسلمانان جهان به خدای یکتا، خالق و آفریدگار یکتا و مدبر و گرداننده یکتا اعتقاد و باور دارند و آیات قرآن و همچنین دلایل عقلی، بر توحید در ذات و توحید در خالقیت و توحید در تدبیر گواهی می‌دهند.

 5. از توحید که بگذریم، نبوت عامه و نبوت خاتم رسولان، عنصر وحدت ساز است و همه مسلمانان در این اصل یک صدا هستند و یک نظریه دارند. مسئله «خاتمیت» اصل مستحکمی است که همه مسلمانان در آن وحدت نظریه دارند و معتقدند که با آمدن پیامبر خاتم، باب نبوت بسته گردید و دیگر این باب به روی کسی باز نخواهد  شد.

 6. از این اصل که بگذریم اصل سومی به نام «معاد» مطرح است و همه مسلمانان معتقدند که خداوند بزرگ روزی همه را زنده می‌کند و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر می‌دهد. این اصول سه گانه که از آن به عنوان « عقیده و آرمان» تعبیر می‌شود، عناصری است که یک میلیارد مسلمان در آن وحدت نظریه دارند و اختلاف در جزئیات، جزو مسائل کلامی است و نباید مایه اختلاف شود. اعتراف به این اصول سه گانه، مایه ایمان و انحراف از آن مایه کفر است، بنابراین نباید گروهی گروه دیگر را، که هر دو در این اصول وحدت نظریه دارند، تکفیر کنند.

 7. همین اصول سه گانه است که شریعت واحدی را برای امت اسلامی به ارمغان می‌آورد. شریعت و آیین، همان احکامی است که رفتار و کردار ما را از نظر فعل و ترک، محدود می‌سازد، برخی را واجب و برخی دیگر را مستحب و مواردی را مکروه و … معرفی می‌کند. سرچشمه شریعت، کتاب خدا و سنت پیامبر است و همه مسلمانان در حجیت این دو اصل اختلافی ندارند و خوشبختانه امیر مؤمنان علی (ع) هم نگهبان قرائت قرآن و هم حافظ سنت پیامبر است و در روزگاری که نگارش سنت بدعت بود، او سنت پیامبر را در کتابی که بعدها به نام «کتاب علی» معروف شد، گردآورد و تا عصر حضرت صادق (ع) در اختیار عترت بوده است. بنابراین ، اهتمام به شریعت واحد، از مؤلفه‌های مهم وحدت ساز است. البته اختلاف در فروعات فقهی یا با گفتگو کاهش می‌یابند و یا با عنایت به این که هر یک از فقیهان اجتهاد کرده‌اند و معذورند، مشکل جدی در جامعه اسلامی ایجاد نمی‌‌ شود و این اختلافات را نباید به معنای تفرقه تلقی کرد.

 8. اصل مهم دیگر برای وحدت، وحدت در هدف است. امت اسلامی معتقد است که باید جامعه را به سوی خوبی‌ها و نیکی‌ها و فضیلت سوق داد، چنان که می‌فرماید: «کنتم خیر امه اُخرجت لِلناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تومنون بالله و لو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم منهم المؤمنون و اکثرهم الفاسقون؛ (4) شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدید، به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از کار ناپسند بازمی دارید و به خدا ایمان دارید . اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعاً؛ برایشان بهتر بود، برخی از آنان مؤمن‌اند ولی بیشترشان نافرمان اند». بنابراین ، امت اسلامی در عقیده و شریعت، در امر قیادت و رهبری و در غرض و هدف، وحدت نظریه دارند و باید در مجامع جهانی با هم همکاری کنند، نه این که به تکفیر و تفسیر  یکدیگر  بپردازند. 9. یکی دیگر از عناصر مهم عقیدتی، وجود امام و رهبری است. از عناصر سازنده «تقریب»، اتفاق مسلمانان بر وحدت رهبری است و این که رهبری را از آن خدا و رسول وی و اولی الامر می‌دانند و همگان این اصل را از وحی الهی برگرفته اند، آنجا که می‌فرماید: «...اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...؛ (5) از خدا اطاعت کنید و از رسول و صاحبان فرمان از خودتان نیز اطاعت کنید». رهبری و امامت، در مسائل خاص سیاسی خلاصه نمی‌‌ شود، بلکه همه جوانب زندگی جامعه اسلامی را فرامی گیرد . از این جهت در امام باید شرایطی مانند تقوا و علم و دانش برتر وجود داشته باشد که صلاحیت آنان را برای امر رهبری بیمه کند. درواقع، امام موظف است تا با تفسیر و توضیح صحیح آموزه‌های دینی و حفظ جامعه دینی از انحرافات و مفاسد اجتماعی، آن‌ها را به سوی هدف نهایی یا همان کمال سوق دهد تا هرکسی متناسب با توانایی‌هایی که دارد به سعادت ابدی دست یابد. امام ضامن اجرایی احکام دینی است و نمی‌‌ گذارد دین به صورت ناقص اجرا شود و مهم‌ترین رسالتش بازستانی حق مظلوم از ظالم و توزیع عادلانه ثروت و موقعیت کاری و تحصیلی است. روشن است که امام به مثابه میزان و معیاری برای فهم و اجرای دین، می‌تواند نقش سازنده‌ای در ایجاد امت اسلامی داشته باشد . (6)

 10.      با این توضیحات هم معنای امت واحد مشخص گردید و هم اجمالاً به راهکارهای عقیدتی مؤثر در ایجاد امت واحد اشاره شد تا با تأکید بر آن‌ها به این مهم دست یابیم و هم نقش امام در شکل گیری امت اسلامی مشخص شد. ازآنجایی که شیعیان معتقد به وجود امام زمان عج هستند و فقیهان را نائب حضرت به حساب می‌آورند، همواره با همیاری با فقیهان می‌کوشند تا شرایط ظهور را مهیا کرده تا حضرت بعد از ظهور، قیام نموده و امت حقیقتاً اسلامی را تشکیل دهد.

پی نوشت ها:

1. بقره، آیه 213.

2. انبیاء، آیه 92.

3. تفسیر المیزان ، جلد 14، ص 454.

4. آل عمران، آیه 110.

5. نساء، آیه 59.

6. برای مطالعه بیشتر، رک: http://www.siasi.porsemani.ir/content/%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%9F

با توجه به این که حدیث مورد نظر در منابع روایی معتبر شیعه نیامده و از سوی دیگر دارای اشکالات سندی و متنی فراوانی نیز است، نمی‌توان آن را صادر شده از معصوم دانست

پرسش:

در روز «نهم ربیع الاول» برخی از افراد با استناد به حدیث «رفع القلم» مراسم‌های نامتعارفی انجام می‌دهند و معتقد هستند که اعمال آنها در این روز نوشته نمی‌شود! آیا واقعا چنین حدیث وجود دارد؟ در صورت صحیح بودن حدیث، مضمون و مفهوم روایت «رفع القلم» چیست؟

پاسخ:

مقدمه
«رفع‏القلم» عنوان روایتى است که علامه مجلسی به نقل از برخى از احمدبن اسحاق قمى بیان کرده است. بر اساس این گزارش، عده ای قائل هستند که خلیفه دوم اهل تسنن در نهم ربیع‏الاول به دست غلام ایرانی به قتل رسیده است؛ به همین بهانه در روز «نه ربیع الاول» مراسم جشنی با عنوان «عیدالزهرا» بر پا می‌کنند و علاوه بر اظهار مسرت و شادی، به روش‌های مختلف و حتی غیر متعارف، اعمالی انجام می دهند. در مقابل عده‌ای، روایت معروف به  «رفع‏القلم» را دارای اشکالات سندی و متنی متعددی دانسته و با استناد به منابع تاریخى معتبر شیعه و سنى، قتل خلیفه را در روزهاى پایانى ذى‏الحجه می‌دانند. 
1.    متن حدیث «رفع القلم»
همان گونه که بیان شد عده‌ای با تمسک به روایت احمد بن اسحاق، روز «نهم ربیع الاول» را به جهت قتل خلیفه دوم جشن اعلام کرده و فضایل و اسامی فراوانی نیز برای این روز بیان می کنند. این روایت را مجلسی در کتاب بحارالانوار به صورت مفصل و ترجمه آن را نیز در کتاب زاد المعاد آورده است. (1)
خلاصه روایت این است که دو نفر، با یکدیگر درباره «ابالخطاب» اختلاف پیدا کرده و به احمدبن اسحاق قمی، مراجعه می کنند تا مشکل خویش را حل کنند. به صورت اتفاقی، این مراجعه در روز نهم ربیع الاول رخ می دهد و آنها احمدبن اسحاق را در حال انجام دادن اعمال روز عید می بینند. با تعجب علت این امر را از او می پرسند. احمد بن اسحاق نیز با بیان اینکه در چنین روزی با گروهی نزد امام حسن عسکری (بنابر نقل دیگر امام هادی) علیهماالسلام رفته و امام را در این حال مشاهده کرده است، از قول امام فضیلت های این روز را برمی شمرد؛ در ادامه نیز به نقل روایتی طولانی از یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، به نام حذیفه بن یمان می پردازد که او نیز از زبان پیامبر، فضایل و ویژگی های این روز را بیان کرده و علت آن را قتل یکی از منافقان و دشمنان خدا در این روز دانسته است.
در ادامه این روایت به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین نقل می شود که خداوند فرمود:
به درستي امر كرده‌ام ملائكه هفت آسمان خود را كه، این روز را براي شيعيان و محبان دين شما عيد بگرداند و امر كرده‌ام ملائكه را که تا سه روز قلم از جرائم مردم بردارند و ننويسند.
اي محمد! اين روز را عيد گردانيدم براي تو و اهل بيت تو و براي هر كه تابع ايشان است از مومنان و شيعيان و سوگند ياد مي‌كنم به عزت جلال علو منزلت و مكان خود، كسي كه اين روز را عيد كند از براي من، ثواب آنها كه دور عرش احاطه كرده‌اند به او عطا كنم.
2.    بررسی منابع روایت
علامه مجلسی این روایت را دو بار در بحارالانوار به نقل از کتاب «زوائد  الفوائد» (2) و کتاب «المحتضر» (3) نقل می کند. کتاب «محتضر» نوشته حسن بن سلیمان حلّی از شاگردان شهید اوّل است. کتاب «زوائدالفوائد» نوشته فرزند سید بن طاووس است، (4) البته علامه مجلسی این کتاب را از آثار سید بن طاوس می داند. (5)
3.    اشکالات سندی و متنی حدیث
این حدیث، از دو حیث سندی و محتوایی، دارای اشکالاتی است:
الف) اشکالات سندی
در روایات متعدد، ائمه علیهم السلام عید فطر، قربان، غدیر، روز جمعه و روز عرفه را بزرگترین اعیاد مسلمانان معرفی کرده اند. (6) با توجه به این که حدیث «رفع القلم» در صدد معرفی یکی از مهمترین اعیاد شیعیان است، انتظار می رفت که همچون روایت قبل، در منابع مهم حدیثی وجود داشته باشد در حالی که این حدیث در منابع اولیه ثبت نشده است، بلکه خبر واحدی است که فقط در برخی کتاب‌ها آن هم با سند ضعیف نقل شده است. 
اشکال دیگر این است که نام برخی راویان این حدیث مانند «یَحْیَی بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حُوَیْجٍ الْبَغْدَادِیُّ» در هیچ یک از کتاب های رجالی شیعه موجود نیست و به غیر از این روایت، در سندی هیچ روایت دیگری نیز قرار ندارد در نتیجه این راوی «مجهول» و ناشناخته هست؛ علاوه بر آنکه حتی اسم این شخص و همچنین اسم «ابْنُ أَبِی الْعَلَاءِ الْهَمْدَانِیُّ الْوَاسِطِیُّ»  در همین سند نیز مختلف نقل شده است. (7) اشکال دیگر «مُرسَل» بودن سند روایت است؛ یعنی در سند آن افتادگی وجود دارد و نام برخی از افرادی که این روایت را گزارش کرده‌اند در سند ذکر نشده است و مشخص نیست که آن افراد مورد اعتماد بوده‌اند یا نه.
ب) اشکالات متنی روایت
علاوه بر سند در متن این روایت نیز تعارضاتی وجود دارد. یعنی اگر عبارت «يَوْمُ رَفْعِ الْقَلَمِ» را به این معنا بدانیم که افراد مجوز بر انجام دادن هر گونه رفتار و عمل قبیحی دارند -چنانچه برخی قائلان جشن نهم ربیع الاول گمان کرده‌اند- با قسمت های دیگر روایت که این روز را «يَوْمٌ يَقْبَلُ اللَّهُ أَعْمَالَ الشِّيعَةِ وَ يَوْمُ تَقْدِيمِ الصَّدَقَةِ، يَوْمُ التَّزْكِيَةِ وَ يَوْمُ كَشْفِ الْبِدَعِ وَ يَوْمُ الزُّهْدِ فِي‏ الْكَبَائِرِ وَ يَوْمُ التَّزَاوُرِ وَ يَوْمُ الْمَوْعِظَةِ وَ يَوْمُ الْعِبَادَة» می دانند، در تعارض است چون در این قسمت از روایت، «نهم ربیع الاول» روز زهد، توبه، انابه و بازگشت به سوی خداوند و روز تزکیه نفس خوانده شده است، قطعاً تحقق زهد با آزادی هر عمل و هر گناهی در این روز، جمع شدنی نیست. مگر این که عبارت «يَوْمُ رَفْعِ الْقَلَمِ» را به معنای برداشته شدن عقاب از شیعیان، به سبب سختی‌ها و مشقاتی که در راه دین خدا می کشند، دانسته و آن را مغتنم برای توبه و انابه بدانیم.
از سوی دیگر اساسا چنین معنایی با اصول اعتقادی برداشت از آیات قرآن(8) و روایات، ناهماهنگ و در تعارض است. (9) خداوند هر کس را در گرو اعمالش می‌داند (10) و می‌گوید شما جزای اعمالتان را خواهید دید (11) و اگر کسی به اندازة وزن یک ذرّه و خردل هم کار بد کند، آن کار را خواهد دید (12) و حتی تلفظ یک کلمه نیز نوشته می شود و در قیامت بازخواست صورت می‌گیرد. (13)
تعارض دیگر حدیث، از ابتدای پاسخ ابن اسحاق به دست می آید؛ امام حسن عسکری علیه السلام همواره تحت شدیدترین مراقبت ها در سامرا بود، به گونه ای که حتی ارتباطشان با شیعیان به سختی و بیشتر از طریق وکلایشان بوده است بعد چگونه این مقدار آزادی داشتند که با شیعیان و خادمان خود به برپایی جشن در مرگ خلیفه دوم مشغول باشند!
در پایان به این نکته نیز اشاره می شود که بسياري از بزرگان شيعه بر اين اتفاق نظر دارند كه تاريخ قتل خليفه دوم در ذي الحجة است (14) حتی علّامه مجلسی هم که از مدافعان بزرگداشت روز نهم ربیع است، با اعتراف به شهرت تاریخ ذی‏الحجه در میان عالمان شیعه می‌نویسد: «این سخن که عمر در ذی‏الحجه به قتل رسیده، بین فقهای امامیه مشهور است». (15)
نتیجه 
با توجه به این که حدیث مورد نظر در منابع روایی معتبر شیعه نیامده و از سوی دیگر دارای اشکالات سندی و متنی فراوانی نیز است، نمی‌توان آن را صادر شده از معصوم دانست. علاوه بر این که اگر «رفع القلم» را به معنای اجازه ارتکاب هر عمل قبیح بدانیم، با اصول اعتقادی برخاسته از آیات و روایات در تعارض خواهد بود. واضح است که اگر چنین فضایل و ویژگی‌هایی صحت داشت، دیگر امامان علیهم السلام نیز نقل می‌کردند، به ویژه آن که وضعیتی بهتر از وضعیت سخت و نظامی امام حسن عسکری علیه السلام داشتند.
پی نوشت‌ها:
1.    مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، بیروت: انتشارات دار احیاء التراث، چاپ دوم، 1403ق، ج31 ، ص120-131؛ مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زاد المعاد، محقق / مصحح: اعلمى، علاءالدين‏، بیروت: موسسة الأعلمي للمطبوعات‏، چاپ اول، 1423ق، ص372-378.
2.    بحار الأنوار، ج ‏95، ص351.
3.    همان، ج ‏31، ص120.
4.    تهرانی، آقا بزرگ، الذریعة إلى ‏تصانیف ‏الشیعة، قم: اسماعیلیان، 1408ق، ج‏12، ص59؛ امین، سید محسن، أعیان ‏الشیعة، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، 1406ق، ج‏2، ص267.
5.    بحار الانوار، ج ‏95، ص351.
6.    فرات كوفى ابوالقاسم فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفى، تحقيق: محمد كاظم محمودى، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1410ق، ص118.
7.    رجوع کنید: بحار الانوار، ج95، ص351؛ حلّی، حسن بن سلیمان، المحتضر، تحقیق سیدعلی اشرف، نجف اشرف، المکتبة الحیدریه، 1424ق، ص۹۳.
8.    سوره جاثیه، آیه21.
9.    رجوع کنید: کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، محقق/مصحح، غفاري، علي‌اکبر، آخوندي، محمد، تهران: دارالکتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق، ج‏2، ص75.
10.    سوره مدّثر، آیه۳۸.
11.    سوره طور، آیه۱۶.
12.    سوره زلزال، آیه۷ و ۸.
13.    سورة ق، آیه18.
14.    رجوع کنید: محمّدبن نعمان مفید، مسارالشیعه فى مختصر تواریخ الشریعة، قم: کنگره شیخ مفید، 1364ق، ص 42؛ ابن ادريس، محمد بن احمد، السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي( و المستطرفات)، محقق / مصحح: الموسوى، حسن بن احمد و ابن مسيح، ابو الحسن‏، قم: ناشر: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، چاپ دوم، 1410ق، ج 1، ص 418؛ سید ابن طاووس، رضی الدین علی، الاقبال بالاعمال الحسنة، تهران: دار الكتب الإسلاميه‏، چاپ دوم، 1409ق، ج‏2، ص 379؛ كفعمى، ابراهيم بن على عاملى، ‏المصباح للكفعمي( جنة الأمان الواقية)، قم: دار الرضي، چاپ دوم، 1405ق، ص510.
15.    بحارالانوار، ج۳۱، ص۱۱۸.
 

دومین مناسبت که بین برخی از مردم به غلط مشهور شده، سالروز کشته شدن عمر بن خطاب است. طبق منابع تاریخی شیعی و سنی، عمر بن خطاب در روز بیست و سوم ذی الحجه ترور شد.

پرسش:
جشن «عیدالزهرا» به چه دلیل برگزار می‌شود؟ آیا سفارش اهل بیت است؟

پاسخ:
جشن گرفتن نهم ربیع الاول معروف به عید الزهرا به دو جهت می‌تواند باشد:
نخست آنکه سالروز به امامت رسیدن حضرت ولی عصر امام زمان(عج) است و شیعیان برای به امامت رسیدن ایشان جشن می‌گیرند و با این کار یک نوع ابراز ارادت نسبت به آن وجود شریف و مادر بزرگوارش حضرت زهرا(س) می‌کنند، اما درعین حال هیچ گونه توصیه‌ای از سوی معصومین بر جشن گرفتن این روز نداریم.

دومین مناسبت که بین برخی از مردم به غلط مشهور شده، سالروز کشته شدن عمر بن خطاب است. طبق منابع تاریخی شیعی و سنی، عمر بن خطاب در روز بیست و سوم ذی الحجه ترور شد و پس از چند روز درگذشت؛ بنابراین او در اواخر ذی الحجه درگذشته است و قتل او در ۹ ربیع الاول فاقد دلیل معتبر است.(۱) شیخ مفید در کتاب «مسار الشیعه» آورده است: در روز بیست و ششم ذی الحجة سال ۲۳ هجری عمر بن خطاب مجروح گردید و در بیست و نهم ماه درگذشت.(۲)(۳)

از شادمانی کردن و گرفتن جلسات شادی برای قتل عمر بن خطاب (فارغ از این که در چه تاریخی روی داده باشد) در دوران ائمه معصومین گزارشی نشده است. شیعیان نیز چنین برنامه‌ای نداشته‌اند. چنانچه برخی از شیعیان و نزدیکان ائمه به ناسزاگویی به خلفا می‌پرداختند و اهل بیت با آنان برخورد می‌نمودند. همچنین این کار توسط مراجع بزرگ تقلید شیعه نهی شده و توهین به بزرگان اهل سنت را جایز نمی‌دانند.
برگزاری این مراسم امروزه از طرف عده‌ای بعضاً همراه باکارهای زشت همراه است که مطمئناً برخلاف دین اسلام و توصیه ائمه اهل بیت(ع) است و در شرایط فعلی که اسلام بیش از همه زمان‌ها نیاز به اتحاد و انسجام مسلمانان دارد، شایسته نیست که ما شیعیان با برپایی چنین مراسمی دامنه اختلافات را گسترده‌تر و فاصله میان مسلمانان را بیشتر نماییم. وحدت و انسجام اسلامی از برترین نعمت‌های خدادادی است، همان گونه که امیرالمؤمنین فرمود: خداوند بر این امت منت نهاده و بین آن‌ها الفت و اتحاد ایجاد کرده که در سایه آن زندگی کنند. به کنف حمایت آن پناهنده شوند. این نعمتی است که احدی نمی‌تواند بهایی برایش بگذارد. زیرا از هر بهایی گران قدرتر و از هر چیز پرارزشی باارزش‌تر است.(۴)

برپایی چنین جلساتی با هر عنوان، آتش دشمنی اهل سنت را برمی‌افروزد و آنان را نیز به مقابله به مثل و توهین و هتک حرمت به مقدسات شیعه و احیاناً تعرض به جان شیعیان وا می‌دارد که این قطعاً مورد رضایت امام زمان نیست.
ظاهراً از دوران آل بویه که عصر اوج اختلاف میان شیعه و سنی بود و این دو مذهب یکدیگر را متهم می‌کردند این مسئله ایجاد شد و بعد در عصر صفویه، برگزاری عیدالزهرا گسترش یافت در صورتی که تشیع چنین چیزی را نمی‌پذیرد. در سال‌های اخیر، برای اصلاح این موضوع اقدامات خوبی از سوی محققان و دل سوزان انجام گرفته و ضمن بررسی موضوع سعی شده که این مراسم اصلاح شود که تا حدود زیادی مؤثر بوده است.

 پی نوشت‌ها:
۱. مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی‌، ج۲، ص۳۲۱؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (متوفی ۲۸۴)، ج۲، ص۱۵۹؛ الطبقات الکبری‌، ابن سعد کاتب واقدی‌، ج۳، ص۲۵۸، ناشر:‌دار الکتب العلمیة، مکان نشر: بیروت‌، سال چاپ: ۱۴۱۸، نوبت چاپ: دوم‌؛ تاریخ مدینه، ابن شَبّه نمی‌‌ری (متوفی ۲۶۲)، ج۳، ص۸۹۵ و ۹۴۳؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، خلیفه بن خیاط عصفری (متوفی ۲۴۰)، ص۱۰۹؛ أخبار الطِوال، ابوحنیفه دینوری (متوفی ۲۸۲)، ص۱۳۹؛ تاریخ کبیر، بخاری (متوفی ۲۵۶)، ج۶، ص۱۳۸؛ المصنف، ابن أبی شیبه کوفی (متوفی ۲۳۵)، ج۸، ص۴۱؛ أخبار الطِوال، ابوحنیفه دینوری (متوفی ۲۸۲)، ص۱۳۹؛ تاریخ طبری، طبری (متوفی ۳۱۰)، ج۳، ص۲۶۵؛ طبقات الکبری، محمد بن سعد (متوفی ۲۳۰)، ج۳، ص۳۶۴؛ أنساب‌الأشراف، بلا ذری (متوفی ۲۷۹)، ج‌۱۰، ص۴۳۹؛ اُسدالغابه، ابن اثیر (متوفی ۶۳۰)، ج۴، ص۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید (متوفی ۶۵۶)، ج۱۲، ص۱۸۴.
 ۲. مسار الشیعة (المجموعة)، الشیخ المفید، ص۲۳.
۳. المصباح، کفعمی، ص۵۱۱.
۴. نهج البلاغه خطبه ۱۹۲.

صفحه‌ها