قرآن

شفا بخشی سوره حمد
حضرت باقر (ع) می‌فرمود: كسي كه سوره حمد او را بهبودي نبخشد هیچ‌چیز بهبوديش ندهد.

خواندن كدام سوره از قرآن كريم باعث دوري از بیماری‌ها و بلايا می‌شود و تعداد دفعاتش چيست؟

 عبدالله بن فضل نوفلي در حديثی از امام معصوم می‌فرماید:

سوره حمد بر هيچ دردي هفتاد بار خوانده نشود جز آنكه آن درد آرام گيرد. (1)

سلمة بن محرز گويد: شنيدم حضرت باقر (ع) می‌فرمود: كسي كه سوره حمد او را بهبودي نبخشد هیچ‌چیز بهبوديش ندهد. (2) این روایت درصدد جایگاه و اثرسوره حمد است و اینکه درصورتیکه هیچ دارویی شفا ندهد تنها راه این سوره است. البته گاها برخی از افراد به حضرات معصومین علیهم السلام شروطی برای اثرگذاری سوره بیان نمودند مانند این روایت که پیامبر اکرم می فرماید: هر کس سوره «یس» را برای رضای خدا بخواند خداوند او را خواهد بخشید.(3) لذا مفهوم روایت سوره حمد  را می توان اینگونه تفسیر نمود که اگر بی توجه به مضمون سوره و اثر بخشی آن بخواند تاثیری نخواهد یافت.

 

پی‌نوشت ها:

1. كلينى، محمد بن يعقوب‏، اصول كافی، ترجمه مصطفوی، ج 4 ص 429. كتاب فروشى علميه اسلاميه‏، تهران

2. همان، ص 434.

3. تفسير نور الثقلين، ج‏4، ص: 372

رابطه رحمت الهی و اشاره نشدن به درمان بیماریهای واگیر دار در قرآن
قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است.

چرا خداوند در زمینه‌های مانند بیماری‌ها و راه­های پيشگيري و درمان آن‌ها در کتاب‌های آسماني را بر پيامبران نازل كرد چيزي نگفته است. ؟ و آيا نشان دادن راه پيشگيري يا درمان اين بیماری‌ها توسط پروردگار نمی‌توانست انسان‌های بسياري را از خطر مرگ‌ومیر نجات دهد و چه‌بسا باعث سعادت دنيوي بسياري از كساني می‌ش
 

 قرآن كريم همان‌گونه كه درون انسان را نوراني مي‏كند، برون انسان و جامعه را نيز نورافشانی مي‏كند و ازاین‌رو است كه نزول قرآن در عصر ظلمت و جهل و ظلم، چونان برقي درخشيد و از اعراب و ملت‌هایی كه اسلام را پذيرفتند در چند قرن چنان تمدن عظيمي بپا كرد كه چشم جهانيان را خيره ساخت.

يكي از عرصه‏ هاي اين تمدن عظيم، علوم پزشكي بود. به‌طوری‌که پس از مدت كوتاهي در كشورهاي اسلامي پزشكان بزرگي رخ‌نمودند و در كشورهاي اسلامي بیمارستان‌های متعدد و پيشرفته بنانهاده شد. به‌طوری‌که اولين مدرسه پزشكي را در اروپا (ساليدين ايتاليا) مسلمانان ايجاد كردند.

مسلمانان آثار جاويداني را نيز به جهان عرضه كردند:

محمد بن زكرياي رازي (251- 313 ه. ق) كه از استادان طب محسوب مي‏شود كشف الكل (الكحل) را به او نسبت مي‏دهند و ازجمله آثار او طب منصوري و طب الملوك است.

ابوريحان بيروني (362- 430 ه. ق) نيز در پزشكي تحقيقات عميقي داشت.

و نيز شیخ‌الرئیس ابوعلی سينا حسين بن عبدالله (370- 428 ق- 980- 1037 م) كه پزشك ماهري بود و كتاب قانون او يك دوره كامل طب است كه تا مهروموم‌ها در دانشگاه‌های اروپا مورداستفاده بود.

اسرار توجه مسلمانان به دانش و به‌ویژه علوم پزشكي را بايد در پيام‏هاي قرآن كريم و تعليمات اسلامي پيامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت (علیه السلام) جستجو كرد.

قرآن در بيش از 700 آيه ماده علم را به‌کاربرده و بارها مسلمانان را دعوت به تفكر و تعمق در پديده‏هاي طبيعت كرده است به‌طوری‌که در آن حدود سيصد آيه به مسائل‏ پزشكي و بهداشت اشاره‌کرده‏ است. پزشكي شامل «درمان و معالجه» و بهداشت به معناي‏ «پيشگيري» است. اكثر مطالب طبّي قرآن،‏ درباره بهداشت تغذيه مانند ‏ حرمت شراب، خون، مردار، گوشت خوك، بهداشت جنسي (زنا و لواط و ...)، بهداشت فردي، (شستن دست قبل وضو و پاک نمودن بدن قبل از غسل و ...) و برخي‏ مطالب قرآن نيز درباره پزشكي و درمان بیان‌شده است، مانند جنین‌شناسی، اعضاي بدن، فوايد عسل و ...

 يكي از مهم‌ترین علل عمده توجه مسلمانان به علوم پزشكي همين آيات قرآن كريم است. علاوه بر اين پيامبر (صلی الله علیه واله) و ائمه معصومين (علیهم‌السلام) نيز تأكيد ویژه‌ای نسبت به اين مسائل داشتند تا آنجا كه از پيامبر اسلام (صلی الله علیه واله) نقل‌شده‏ است كه علم پزشكي در كنار علم‏ دين قرار دارد چنانكه حضرت مي‏فرمايد: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْيَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَانِ.»(1) «علم دو گونه است، دانش دین‌ها و دانش بدن‏ها.»

برخي از توصيه ‏هاي مؤکد بهداشتي و درماني معصومان (علیهم‌السلام) نيز به‌صورت مجموعه‏هاي پزشكي و بهداشتي مدون شده است و تحت عناويني چون«طب‏ النبي (صلی الله علیه واله)، طب الرضا (ع) و طب‏ الصادق (ع) منتشرشده است. (2)

بنابراين اينكه معتقد باشيم كه قرآن كريم و دين اسلام در خصوص مسائل پزشكي هيچ اظهارنظری نداشته اعتقاد صحيحي نيست.

توجه به این نکته مهم است، چنانكه اين انتظار كه بخواهيم همه مسائل پزشكي و راه درمان همه بیماری‌ها در قرآن كريم آمده باشد نيز انتظار صحيحي نيست. زيرا قرآن كريم براي هدايت و تربیت انسان‌ها به‌سوی كمال نهايي نازل‌شده و گرچه در قرآن كريم در خصوص محافظت از بدن توصیه‌هایی بیان‌شده است؛ اما قرار نيست كه در اين كتابي كه قرار است به‌صورت جهاني و جاودانه باقي بماند همه مباحث پزشكي و همه بیماری‌ها و راه درمان آن‌ها مطرح شود چنانكه درباره ساير مسائل نيز همين رويه جاري است و بسياري از احكام دين به‌صورت تفصيلي در قرآن كريم وارد نشده و تفصيل و تبيين آن‌ها بر عهده رسول خدا (صلی الله علیه واله) و اوصياي ايشان (علیهم‌السلام) نهاده شده است. علاوه بر اين، كشف راه درمان بیماری‌های جسمي مسئله‌ای نيست كه خود انسان‌ها نتوانند راه‌حل آن را كشف كنند و خداوند متعال ابزار تفكر و ابزار تجربه را در اختيار انسان قرار داده تا به‌وسیله بكار بستن اين امور، امراض و بیماری‌ها و علل آن‌ها را متناسب با عصر و زمان خود كشف كنند و لذا همان‌طور كه لازم است در هر عصري عده‌ای به‌عنوان متخصص امور ديني به استنباط احكام شرعي و مسائل مبتلابه مكلفان بپردازند لازم است كه عده‌ای نيز در امور پزشكي متخصص شوند و به استخراج راه درمان بیماری‌های مبتلابه بپردازند.

نكته ديگري كه بايد توجه داشت اين است كه بسياري از بیماری‌ها زائيده جهل و ندانستن نيست و چه بسيار بیماری‌هایی هستند كه انسان‌ها عليرغم دانستن مسائل آن خود را گرفتار آن‌ها می‌سازند چنانكه در عصر ما بااین‌همه تأكيد بر مضرات سيگار و مواد مخدر و شراب و ...بازهم می‌بینیم كه انسان‌ها دست‌بردار نيستند.

 همچنين برخي از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از عدم توجه به همان اصول و كلياتي است كه در قرآن كريم بیان‌شده است. به‌عنوان نمونه بسياري از بیماری‌ها نشئت‌گرفته از زیاده‌روی در خوردن و آشاميدن است و اگر همين يك آيه قرآن كه می‌فرماید: «كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»(3) «بخوريد و بياشاميد، ولي اسراف نكنيد» مورد توجه قرار بگيرد بیماری‌هاي متعددي ریشه‌کن می‌گردد.

پی‌نوشت‌ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، سال 1404 هـ ق، ج‏1، ص 220.

2. ر.ك: رضایی اصفهاني، محمدعلی، پژوهشي در اعجاز علمي قرآن، رشت، كتاب مبين، 1381 ش، ص 295.

3. أعراف (7) آيه 31.د كه بی‌گناه در اثر ابتلا به اين بیماری‌ها جان خود را ازدست‌داده‌اند آيا  حتما لازم بوده تا مثلاً بیماری‌هایی مثل وبا يا طاعون يا سل، جان میلیون‌ها انسان بی‌گناه را بگيرد تا بالاخره دانشمندان بتوانند با استفاده از تحقيق و آزمايش و كسب تجربه راهي را براي درمان آن پيدا كنند؟

آیا هم به علت شيوع آنفولانزا و بیماری مسری ازمصافحه باید جلوگیری شود؟
در بعضي از روايات به روبوسي كردن در هنگام ديدار هم سفارش شده است، اما در برخي ديگر، محدود به موارد خاص و يا حتي نهي شده است.

آيا در وصف دست دادن (مصافحه) و همچنين روبوسي، در دين اسلام رواياتي داريم؟ آيا فرهنگ ایرانیان در این زمینه نشئت‌گرفته از آموزه‌های ديني ماست يا اينكه صرفاً يك عادت و فرهنگ مخصوص به ماست؟ با توجه به اينكه مدتي پيش هم به علت شيوع آنفولانزا و بیماری مسری از این عمل جلوگیری میشود آیا با دستورات دینی متناقض نیست. آیا در روایات به این نوع برخورد اشاره شده است؟

در روايات بسياري، مسلمانان به مصافحه و دست دادن به يكديگر سفارش شده‌اند. به‌عنوان نمونه در حديثي از پيامبر (صلی الله علیه و آله) می‌خوانیم:

«تحِيَّاتُكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْمُصَافَحَة» (1) «تحيت كامل بين شما دست دادن به يكديگر است.»

در حديث ديگري می‌خوانیم: «إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَتَلَاقَوْا بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصَافُحِ وَ إِذَا تَفَرَّقْتُمْ فَتَفَرَّقُوا بِالاسْتِغْفَار»(2)

«چون يكديگر را ملاقات كرديد، با سلام و مصافحه يكديگر را ملاقات كنيد و چون از يكديگر جدا شديد، با طلب آمرزش براي يكديگر از هم جدا شويد.»

گفتني است كه در بعضي از روايات به روبوسي كردن در هنگام ديدار هم سفارش شده است، اما در برخي ديگر، محدود به موارد خاص و يا حتي نهي شده است. (3) همچنين بين علما درباره جواز و محدوديتهاي روبوسي اختلافاتي وجود دارد، اما ميتوان گفت در مورد مصافحه(دست دادن)، اختلاف چنداني به چشم نميخورد كه اين خود بيانگر جايگاه و اهميت اين كار پسنديده است.

از برخي روايات چنين استفاده ميشود كه دست دادن با برادران ديني آن‌قدر مهم است كه حتي در حال ناپاكي باطني نيز نبايد آن را ترك كرد. امام صادق (ع) فرمود:

«روزي پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) حذيفه را ديد و دست مبارك خود را به‌سوی او گرفت، اما حذيفه دست خود را عقب ميكشيد. پيامبر فرمود: اي حذيفه! دست خود را به‌سوی تو آوردم، اما تو دست خود را دور كردي!

حذيفه در پاسخ گفت: اي رسول خدا! همگان مشتاق دستان مبارك شما هستند، اما چون ناپاك بودم (و هنوز غسل نكردهام)، نميخواستم دستم در چنين حالتي دست مباركتان را لمس كند.

پيامبر فرمود: « أَمَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَيْنِ إِذَا الْتَقَيَا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا كَمَا يَتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَر» (4) «آيا نميداني كه هر گاه دو مسلمان با يكديگر ديدار كنند و سپس دست بدهند، گناهانشان چون برگهاي درختان ميريزد؟!»(5)

اما در خصوص تعارض استحباب مصافحه و انتقال آنفولانزا بايد بگوييم روشن است روايات اسلامي این‌گونه نيست كه به‌صورت ترتيب موضوعي صادر و تدوین‌شده باشند تا همه قيود و شرايط يك حكم به‌صورت یکجا بیان‌شده باشد، بلكه غالباً این‌گونه است كه روايات مربوط به يك موضوع به‌صورت پراكنده صادرشده است و لذا براي شناخت حكم واقعي يك مسئله نبايد به يك يا چند روايت اکتفا كرد. بلكه بايد فحص و جستجوي كامل در تمام روايات داشته باشيم تا اگر احیاناً اين حكمي كه از يك يا چند روايت استفاده‌شده داراي قيود و شرايطي باشند اين قيود و شرايط را كشف كنيم. در خصوص مسئله مصافحه هم همين رويه جاري است. يعني گرچه در برخي روايات به‌صورت مطلق استحباب مصافحه بیان‌شده، اما با توجه به ساير روايات و قواعد كلي اسلام كشف می‌کنیم كه اين حكم قيود و شرايطي دارد و ازجمله آن‌ها اين است كه مصافحه مستلزم ضرر رساندن به خود يا ديگري نباشد زيرا ضرر رساندن به خود يا ديگري حرام است؛ ولي مصافحه مستحب و عدم ارتكاب عمل حرام بر انجام يك عمل مستحب مقدم است. بنابراين استحباب مصافحه گرچه در ظاهر به‌صورت مطلق است؛ اما طبق ساير روايات و قواعد كلي اسلام، قيود و شرايطي دارد كه با توجه به اين قيود تعارضي باحالت شيوع آنفولانزا پيدا نمی‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. شيخ طوسي، الأمالي، قم، دارالثقافه، 1414، ص 639.

2. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 هق، ج‏2، ص 181.

3. ر.ك: همان، ص 185. (باب التقبيل)

4. همان، ص 183.

5. براي مطالعه تفصيلي ر.ك مروجي طبسي، محمدهادی، مقاله «مصافحه؛ چرا و چگونه؟»، فصلنامه فرهنگ كوثر، پاييز 1389 - شماره 83، از 112 تا 130.

با توجه به اهميت مسئله ظهور، چرا هيچ اسمي از آن در قرآن درنيامده است؟
«و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في‌الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين* و نمکّن لهم في الارض ...»(1) يعني: و ما اراده کرديم به کساني که در روي زمين ...

با توجه به اهميت مسئله ظهور، چرا هيچ اسمي از آن در قرآن درنيامده است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

با توجه به سوره‌هاي قرآن کريم مي‌توان آياتي را ديد که به اثبات و حقانيت و قطعي بودن ظهور ايشان اشاره دارد. اين آيات عبارت‌اند از:

1. «و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في‌الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين* و نمکّن لهم في الارض ...»(1) يعني: و ما اراده کرديم به کساني که در روي زمين تضعیف‌شده‌اند نعمتي گران، ارزاني داريم و آنان را پيشوايان (راستين) و آنان را وارثان گردانيم؛ و نيرومند و صاحب قدرت و حکومت گردانيم... و به آنان در زمين اقتدار و منزلتي شايسته دهيم و از آنان به فرعون و ‌هامان و سپاهيانش چيزي را که از آن مي‌هراسيدند، نشان مي‌دهيم.

آيات فوق بشارتي است در مورد پيروزي حق بر باطل و برچيده شدن بساط ظلم و تباهي؛ که نمونه‌هاي آن را مي‌توان در پيروزي حضرت موسي (عليه‌السلام) و بني‌اسرائيل بر فرعونيان و همچنين پيروزي و حکومت حضرت محمد (صلی‌الله ‌عليه ‌و ‌آله) جستجو کرد؛ اما نمونه کامل آن با ظهور حضرت امام مهدي (عليه‌السلام) تحقق مي‌يابد.

در روايت ديگري نيز درباره همين آيه مي‌فرمايد: اين گروه آل محمد (صلی‌الله عليه ‌و ‌آله) هستند، خداوند مهدي آن‌ها را بعد از زحمت‌هايي که برايشان تحميل مي‌گردد، مبعوث مي‌کند و به ايشان عزت می‌دهد و دشمنان آن‌ها را ذليل مي‌گرداند. (2)

از امام سجاد (عليه‌السلام) نيز این‌چنین نقل‌شده که: سوگند به کسي که محمد (صلي‌الله‌ عليه‌ و‌ آله) را به‌حق، بشارت‌دهنده و بیم دهنده قرار داد، نيکان از ما اهل‌بيت و پيروان آن‌ها به‌منزله موسي (عليه‌السلام) و پيروان او مي‌باشند و دشمنان ما و پيروان آن‌ها به‌منزله فرعون و پيروان او هستند. (سرانجام، پيروزي از آن ماست.) (3)

امام مهدي (عليه‌السلام) نيز هنگام تولد، لب به سخن مي‌گشايد و پس از شهادت به وحدانيت الهي و نثار درود و سلام بر پيامبر اکرم و پدران پاک و معصوم خويش چنين مي‌فرمايد: «بسم‌الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين...»(4)

2. «و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً»(5) بگو: حق فرارسید و باطل نابود گشت، (چراکه) باطل نابودشدني است.» آرزوي بشر از ديرباز اجراي عدالت و برچيده شدن بساط ظلم و بي‌عدالتي بوده است، قرآن کريم نيز نويدبخش تحقق اين آرزوي ديرين بوده و فرارسیدن روزي را مژده داده است که در سرتاسر جهان حق حکومت کند و باطل نابود گردد. بر اساس روايات معتبر و فراوان، اين پيروزي نهايي و حکم‌فرماي عدالت در سرتاسر گيتي مربوط به قيام حضرت امام مهدي (عليه‌السلام) مي‌شود.

حضرت امام باقر (عليه‌السلام) در توضيح و تفسير «جاء الحق و زهق الباطل» فرمودند: اين سخن الهي مربوط به قيام قائم (آل محمد (صلي‌الله‌ عليه ‌و ‌آله) مي‌شود که دولت باطل برچيده خواهد شد. (6)

و بي‌جهت نيست که هنگام تولد حضرت مهدي (عليه‌السلام) بر بازوي نازنينش اين آيه نقش بسته بود که «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً»(7)

3. «الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون» يعني: «آنان که به غيب، ايمان مي‌آورند و نماز را برپا مي‌دارند و ازآنچه به ايشان روزي داده‌ايم انفاق مي‌کنند.»(8)

تفسير در رابطه با اين آيه شريفه بسيار است. شيخ صدوق در کتاب کمال‌الدين از حضرت امام صادق (عليه‌السلام) نقل مي‌کند که فرمودند: هرکس اقرار به ظهور امام زمان کند ايمان به غيب آورده است. متقين در اين آيه شريفه شيعيان علي هستند و (غيب) حجت غايب است. دليل اين معني آيه «فقل انما الغيب لله فانتظروا اني معکم من المنتظرين»(9) يعني: ‌اي پيغمبر بگو غيب مال خداست پس منتظر باشيد که من نيز با شما از منتظرانم؛ که اين آيه به فضيلت انتظار اشاره مي‌کند.» در اين آيه گروهي ديگر از مفسران حضرت مهدي را از مصاديق» يومنون بالغيب «دانسته و يکي از ويژگي‌هاي آن حضرت را غايب قلمداد کرده‌اند.

برخي ديگر از مفسران روز رجعت را ازلحاظ اينکه از اموري است که ازنظر ما غايب است مصداق آيه شريفه دانسته و ايمان به غيب در «يومنون بالغيب» را ايمان به رجعت دانسته‌اند. (10)

4. «اولئک الذين اشتروا الحياة الدنيا بالاخره فلايخفف عنهم العذاب و لاهم ينصرون»(11) همين کسان‌اند که زندگي را به بهاي ديگر خريدند پس نه عذاب آنان سبک گردد و نه ايشان ياري شوند.»

در خصوص اين آيه برخي از مفسران شيعه از اين آيه فلسفه برخورد حضرت با مخالفين را تبيين نموده‌اند)12)

5. «تلک الايام نداولها بين الناس»(13) يعني اين روزها را ميان مردم مي‌گردانيم.

روایت‌شده است که امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: از زمان خلقت آدم هميشه دولتي از خدا و دولتي از شيطان بوده پس در اين زمان دولت خدا کو؟ آگاه باشيد که صاحب‌دولت خدا قائم آل محمد (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) است.

6. «اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلاتخشوهم و اخشون»(14) يعني امروز کساني که راه کفر پیش‌گرفته‌اند از دين شما نوميد شدند پس از آن‌ها نترسيد بلکه از قهر من بترسيد.

در تفسير عياشي از امام باقر (عليه‌السلام) نقل مي‌کند که در تفسير اين آيه فرمود:

آن روز، روز ظهور صاحب‌الزمان است که بني‌اميه نوميد مي‌شوند و آن‌ها هستند که کافر گشته و از آل محمد (صلي‌الله‌ عليه ‌و ‌آله)‌ نوميد مي‌باشند.

7. «يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين لله شهدا بالقسط...» (15) يعني‌ اي کساني که ايمان آورديد براي خدا به داد برخيزيد و به عدالت، شهادت دهيد. صاحب تفسير اطيب البيان في تفسير القرآن در تبيين مفهوم قوامين به قائم به‌عنوان يکي از لقب‌هاي حضرت مهدي اشاره‌کرده است.

9. «و من الذين قالوا انا نصاري اخذنا ميثاقهم فتسوا حظ مما ذکروا به فاغرينا بينهم العداوه و البغضاء الي يوم القيامه و سوف ينبئهم الله بما کانوا يصنعون»(16) و از کساني که گفتند ما نصراني هستيم از ايشان نيز پيمان گرفتيم و بخشي ازآنچه را بدان‌ اندرز داده‌شده بودند فراموش کردند و ما هم تا روز قيامت ميانشان دشمني و کينه افکنديم و به‌زودی خدا آنان را ازآنچه مي‌کرده‌اند خبر می‌دهد. درباره اين آيه بعضي از مفسران با توجه به (حظا مما ذکروا به) از حضرت امام صادق (عليه‌السلام) نقل کرده‌اند که فرمود: «اما انهم سيذکرون ذلک الحظ مع القائم منا عصابه منهم» را اشاره مي‌کنند که درباره بهره بردن اصحاب عام يعني همان مؤمنان صالح که از سراسر جهان به حضرت، خودشان را مي‌رسانند، مي‌باشد. (17) البته گروهي از مفسران مي‌گويند که اين آيه درباره چگونگي غلبه اسلام بر ساير اديان در زمان حکومت صاحب‌الزمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) مي‌باشد. (19)

10. قالوا و الله ربنا ما کنا مشرکين» يعني: گفتند به خدا قسم ما مشرک نبوديم.» در کافي آمده است که امام باقر (عليه‌السلام) در مورد اين آيه مي‌فرمايند: يعني آن‌ها هنگام ظهور امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) مي‌گويند: ما منکر ولايت امیرالمؤمنین (عليه‌السلام) نبوديم. البته آيه بعد هم به اين موضوع اشاره مي‌کند. «انظر کيف کذبوا علي انفسهم و ضل ما کانوا يفترون» يعني: ببين چگونه دروغ بر خود بستند و آنچه را افترا مي‌بستند فراموش کردند؟

11. «و قالوا لولانزل عليه آيه من رب قل ان الله قادر علي ان ينزل آيه ولکن اکثرهم لايعلمون»(20)

يعني: گفتند: چرا معجزه‌اي از سوي پروردگارش بر او نازل نشده است؟ بگو: بي‌ترديد خدا قادر است که پديده‌اي شگرف فرو فرستد ليکن بيشتر آنان نمي‌دانند.

بسياري از مفسران شيعه با تکيه به روايت امام باقر (عليه‌السلام) در اينکه خداوند قادر است که پديده‌اي شگرف فرو فرستد مي‌گويند که منظور «دابته الارض»، خروج دجال و نزول حضرت عيسي مي‌باشد. (21)

12. «يوم ياتي بعض آيات ربک لاينفع نفسا ايمانها لم تکن آمنت من قبل»(22) يعني: روزي که بيايد يکي از آيات پروردگارت ايمان کساني که قبلاً ايمان نياورده‌اند سودي نبخشد

صدوق در کمال‌الدين و ثواب‌الاعمال از حضرت صادق (عليه‌السلام) روايت مي‌کند که فرمود: «آيات» ائمه هستند و «بعض آيات» قائم آل محمد (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) است. البته مفسران علاوه بر اين با اشاره بر کل آيه ۱۵۸ آن را نشانه ظهور حضرت مهدي و نزول حضرت عيسي برشمرده‌اند و گروهي طلوع خورشيد از مغرب را اضافه مي‌کنند.

13. «و اذان من الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاکبر» (22) يعني در روز حج بزرگ از جانب خدا و رسولش به مردم اعلان مي‌شود.

در تفسير عياشي از امام باقر (عليه‌السلام) و امام صادق (عليه‌السلام) روایت‌شده است که فرمودند: «حج بزرگ» ظهور قائم و «اعلان» دعوت مردم است.

14. «و قاتلوا المشرکين کافه کما يقاتلونکم کافه و اعلموا ان الله مع المتقين» (23) يعني با همه مشرکين پيکار کنيد چنانکه آن‌ها (اگر دسترسي پيدا کنند) با شما نبرد کنند و بدانيد که خداوند با پرهيزگاران است.

در تفسير عياشي از زراره روايت است که گفت: از امام صادق (عليه‌السلام) راجع به اين آيه سؤال شد پدرم امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: هنوز تأویل آن نيامده است. اگر قائم ما قيام کند، آن‌کس که او را مي‌بيند تأویل آن را به‌خوبی خواهد ديد. با ظهور او شعاع دين پيغمبر (صلي‌الله‌ عليه ‌و‌ آله)‌ چنان بالا گيرد که در روي زمين، شرک و بدبيني نماند چنانکه خداوند فرمود: «و قاتلوهم حتي لاتکون فتنه ويکون الدين کله لله»: يعني با آن‌ها پيکار کنيد تا فتنه‌اي نماند و تمام دين از آن خداوند باشد.

15. «يريدون ان يطفئوا نورالله بافواههم و يابي الله الاان يتم نوره و لو کره الکافرون»(24) يعني: مي‌خواهند نور خدا را با سخنان خويش خاموش کنند ولي خداوند نمي‌گذارد تا نور خود را کامل کند هرچند کافران را خوش نيايد. برخي از مفسران با نقل روايتي از امام صادق (عليه‌السلام) به تلاش فرعون براي از بين بردن حضرت موسي و بني‌اميه و بني‌عباس براي از بين بردن نسل اهل‌بیت (عليهم‌السلام) اشاره نموده و شباهت حضرت مهدي (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) به حضرت موسي (عليه‌السلام) را در ولادت بيان کرده‌اند. برخي ديگر از مفسران از امام کاظم (عليه‌السلام) نقل کرده‌اند که اين آيه را به حاکميت دين حق بر تمام اديان در وقت قيام حضرت مهدي مطرح نموده‌اند.

16. «و لئن اخرنا عنهم العذاب الي امه معدوده ليقولن ما يحبسه الايوم ياتيهم ليس مصروفا عنهم و حاق بهم ما کانوا به يستهزون»(25) يعني: اگر عذاب را تا مدت معيني به تأخیر بيندازم حتماً خواهد گفت: چه چيز آن را بازداشت؟ آگاه باش روزي که عذاب به آن‌ها برسد از ايشان بازگشتني نيست و آنچه را که مسخره مي‌کردند آنان را فرو خواهد گرفت. از امام علي (عليه‌السلام) در مورد «امه معدوده» نقل‌شده است که فرمودند:

اصحاب قائم آل محمد (صلوات‌الله‌عليه‌)‌ هستند که ۳۱۳ نفرند «اصحاب القائم الثلاث مائة و البضعة عشر»

17. «بقيت الله خير لکم ان کنتم مومنين و ما انا عليکم بحفيظ»(26) يعني: «اگر مؤمن باشيد، باقي‌مانده خدا براي شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نيستم.» در اين آيه گروهي با اشاره بقیه‌الله آن را به‌عنوان يکي از ويژگي‌هاي خاص صاحب‌الزمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشريف) مي‌دانند.

چون آيه فوق اطلاق دارد، چنين معنايي از آن بدون اشکال است که بگوييم: بقية‌الله از همه‌چیزهایی که شما حساب کنيد، برايتان بهتر است و هيچ نعمتي به‌پای آن نمي‌رسد. هرچند که اين آيه مربوط به داستان حضرت شعيب ‌نبي (عليه‌السلام) مي‌باشد،

قائم (آل محمد (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله)) نخستين سخني که پس از قيام خويش بر زبان مي‌آورد همين آيه است. «بقية‌الله خيرلکم ان کنتم مؤمنين»

اما بر اساس روايات معتبر، اين آيه باوجود نازنين حضرت ولی‌عصر (عليه‌السلام) تطبيق گشته است. امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند:

«قائم (آل محمد (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله)) نخستين سخني که پس از قيام خويش بر زبان مي‌آورند همين آيه است. «بقية‌الله خيرلکم ان کنتم مؤمنين» سپس مي‌فرمايد: من «بقية‌الله» هستم و حجت خدا و خليفه او بر شما مي‌باشم. آنگاه هیچ‌کس بر او سلام نمي‌کند مگر اينکه مي‌گويد: «السلام عليک يا بقية‌الله في ارضه». (27)

درباره تعبير «بقية‌الله» (ذخيره خدا) بايد گفت: اين عنوان به شخصي اطلاق مي‌گردد که خدا به‌منظور خاصّي او را نگهداري کرده است.

احمد بن اسحاق قمي (که از اصحاب و ياران امام عسکري (عليه‌السلام) بود.) به حضور حضرت امام عسکري (عليه‌السلام) مي‌رسد، حضرت امام مهدي (عليه‌السلام) که حدود یک سال دارد، وارد مي‌شود و با زبان عربي فصيح مي‌گويد: «انا بقية‌الله في ارضه و المنتقم من اعدائه.»(28)

من ذخيره الهي در سرزمين او و انتقام‌گيرنده از دشمنان اويم.

بيش از ۱۲۰ آيه قرآن «عالم جلیل‌القدر مرحوم سيدهاشم بحراني در کتاب «المحجة» آن‌ آيات ‌را با روايات مربوطه جمع‌آوري کرده است.»

و آیات ديگر

اما ممکن است بپرسيد چرا نام امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن نيامده

براي جواب به اين سؤال بايد گفت:

اولاً تنها راه معرفي اين نيست و حضرت از راه‌هاي ديگر (معرفي با صفات) معرفی‌شده است و قرآن به طرق ديگر به وجودش و حکومت جهاني او اشاره نموده است (29)

و ثانیاً: مصالحي در کار بوده که حضرات معصومين به نام ذکر نشوند که از اين ميان محفوظ ماندن قرآن از تحريف را مي‌توان نام برد درست همان علتي که ايجاب کرد آيه اکمال دين در بين آيات تحريم خبائث و آيه تطهير در بين آيه نساء النبي قرار گيرد تا ضمن ابلاغ پيام به همه‌ي حق‌جويان مانع از دست بردن در قرآن نيز بشود. چه کسي مي‌توانست تضمين کند کساني که به پيامبر ‌عظيم‌الشان اسلام به خاطر تصميم به معرفي علي (علیه‌السلام) به امامت، اهانت و جسارت نمودند (پيامبر اکرم، هنگام وفات فرمود: قلم و دواتي بياوريد تا برايتان چيزي بنويسم که مانع از گمراهي‌تان شود خليفه دوم گفت: ان الرجل ليهجر حسبنا کتاب الله. (30)

اگر تصريح به اسم آن حضرت مي‌شد به قرآن نيز جسارت نمي‌کردند. مضافاً بر این‌که اگر کسي، حق را نخواهد پذیرد، معرفي با اسم را نيز نمي‌پذيرد و هزار و‌ يک بهانه‌ي واهي و توجيه ناصواب، مي‌آورد. قرآن، اين حقيقت را به همه‌ي ما گوشزد مي‌کند که اهل کتاب، پيامبر را به‌خوبی مي‌شناختند، چنانکه بچه‌ي خود را مي‌شناختند و در انجيل آنان پيامبر ختمي با اسم نيز معرفی‌شده بود اما هنگامی‌که پيامبر ‌عظيم‌الشان را ديدند که هم با صفات هم با اسم برايشان شناخته‌شده بود، بازهم انکار کردند و نپذيرفتند: «فلما جائهم ما عرفوا کفروا به»(31)

این‌که معرفي با اسم تنها راه معرفي نيست و هم این‌که مصالحي براي عدم تصريح به اسم وجود داشته و ثالثاً معرفي با اسم هم اگر مي‌شد چنانکه سابقه دارد اهل عناد و لجاج نمي‌پذيرفتند، ازجمله عواملي است که به نام حضرت تصريح نشده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره قصص، آيه 5 و 6.

2. حويزي، عبدعلي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، ج ۴، ص ۱۱۰.

3. طبرسي، فضل بن حسن، تفسير مجمع البيان، ج ۷، ص ۳۷۵، ذيل آيه ۵ سوره قصص.

4. صدوق، محمد بن علي، کمال‌الدين، ص ۴۲۵.

5. اسراء، آيه ۸۱.

6. حويزي، عبدعلي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، ج ۳، ص ۲۱۲.

7. حويزي، عبدعلي بن جمعه، تفسير نورالثقلين، ج ۳، ص ۲۱۳.

8. بقره، آيه ۳.

9. يونس، آيه ۲۰.

10. فيض کاشاني، محسن، تفسير صافي، ج ۱، ص ۱۱.

11. بقره، آيه ۸۶.

12. فيض کاشاني، محسن، تفسير صافي، ج ۱، ص ۱۵۴. بحراني، سيدهاشم، البرهان ج ۱، ص ۲۶۸. بروجردي، سيد محمد ابراهيم، تفسير جامع، ج ۱، ص ۲۰۶.

13. آل‌عمران، آيه ۱۴۰.

14. مائده، آيه 3.

15. مائده، آيه ۸.

16. مائده، آيه ۱۴.

17. مشهدي، ميرزا محمد، کنز الدقائق، ج ۴.

18. مکارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، ج ۲۲، ص ۱۱۱.

19. انعام، آيه ۲۳.

20. انعام، آيه ۳۷.

21. مشهدي، ميرزا محمد، کنزالدقائق، ج ۲، ص ۶۷۹. بروجردي، سيد محمدابراهیم، تفسير جامع، ج ۲.

22. انعام، آيه ۱۵۸.

23. توبه، آيه 36.

24. توبه، آيه ۳۲.

25. هود، آيه ۸.

26. هود، آيه ۸۶.

27. فيض کاشاني، محسن، تفسير صافي، ج ۲، ص ۴۶۸، ذيل آيه ۸۶ سوره هود.

28. قمي، عباس، الانوارالبهيه، ج ۱، ص ۳۵۵.

29. بقره، آيه ۱۰۶.

30. حلي، حسن بن يوسف، نهج الحق و کشف الصدق، ص ۲۷۴.

دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟
منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، ...

چرا در آيه ولایت، در قسمت اول، «أُوْلِي الأَمْرِ» آمده و بيان می‌دارد از خدا و رسول و صاحبان امر (که شيعه آنان را امامان معصوم می‌داند) اطاعت کنيد، ولی در قسمت دوم و بعد از «فَإِن تَنَازَعْتُمْ»، می‌گوید در صورت اختلاف در امر دينی آن را به خدا و رسولش عرضه بداريد و دیگر به "أُوْلِي الأَمْرِ" اشاره نشده است؟

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اهلّه وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ‏ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا»؛ اى كسانى كه ايمان آورده‌اید! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر [اوصياى پيامبر] را! و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آن‌ها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ایمان‌دارید! اين (كار) براى شما بهتر و عاقبت و پايانش نيكوتر است‏. (1)

 

مسئله‌ای که مطرح فرموديد، در قالب پرسش و پاسخ در تفسير «نمونه» چنين آمده است:

«اگر منظور از "اولوالأمر الامر" امامان و رهبران معصوم است، پس چرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان می‌کند می‌گوید: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اهلّه وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا»؛ اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است.

همان‌طور كه می‌بینیم در اینجا سخنى از "اولوالأمر" به ميان نيامده و مرجع حل اختلاف تنها خدا (كتاب اهلّه، قرآن) و پيامبر (سنت) معرفی‌شده است.

در پاسخ اين ايراد بايد گفت:

اولاً اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بلكه به ساير تفسيرها نيز باکمی دقت متوجه می‌شود و ثانیاً شكى نيست كه منظور از اختلاف و تنازع در جمله فوق، اختلاف و تنازع در احكام است نه در مسائل مربوط به جزئيات حكومت و رهبرى مسلمين، زيرا در اين مسائل مسلماً بايد از "اولوالأمر " اطاعت كرد (همان‌طور كه در جمله اول آيه تصریح‌شده).

بنابراین؛ منظور از آن، اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن باخدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است، زيرا می‌دانیم امام فقط مجرى احكام است، نه قانونى وضع می‌کند و نه نسخ می‌کند، بلكه همواره در مسير اجراى احكام خدا و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است و لذا در احاديث اهل‌بیت (علیهم‌السلام) می‌خوانیم كه اگر از ما سخنى برخلاف كتاب اهلّه و سخن پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) نقل كردند هرگز نپذيريد، محال است ما چيزى برخلاف كتاب اهلّه و سنت پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) بگویيم.

بنابراین؛ نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) است كه بر او وحى می‌شود و اگر امامان معصوم بيان حكم می‌کنند، آن نيز از خودشان نيست بلكه از كتاب اهلّه و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) به آن‌ها رسيده است؛ و به‌این‌ترتیب علت عدم ذكر "اولوالأمر " در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن می‌گردد.»(2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 4/ 59.

2. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏3، ص 442-441.

در کل، فرستادن اجسام برای انسان‌ها از چه طريقی صورت گرفته است؟
هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم، نزول در اینجا به معنى نزول مقامى آمده است.

خداوند در قرآن می‌فرمایند ما برای انسان لباس فرستاديم يا چيزهای ديگر. اين نوع فرستادن به چه شکل بوده؟ در کل، فرستادن اجسام برای انسان‌ها از چه طريقی صورت گرفته است؟

در آيات متعددى از قرآن مجيد، به جمله "انزلنا" (فرو فرستاديم) برخورد می‌کنیم كه ظاهراً، با مفهوم فرستادن از طرف بالا به سمت پائين، سازش ندارد، مانند آيه شریفه «يا بَني‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُم‏»(1)، زيرا خداوند در اين آيه می‌فرماید: «لباسى براى شما فرو فرستاديم كه اندام شما را می‌پوشاند» درحالی‌که می‌دانیم لباس يا از پشم حيوانات گرفته می‌شود و يا از مواد گياهى و مانند این‌ها كه همه از زمين است.

در سوره زمر آيه 6 نيز می‌خوانیم «وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ»؛ (براى شما هشت زوج از چهار پايان فرو فرستاد) و در سوره حديد آيه 25 می‌خوانیم «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ...»؛ (آهن را فرو فرستاديم ...).

بسيارى از مفسران، اصرار دارند كه این‌گونه آيات را به معنى نزول مكانى، يعنى از طرف بالا به پائين، تفسير كنند مثلاً بگويند چون آب باران از بالا به زمين نازل می‌شود و گياهان و حيوانات از آن سيراب می‌گردند، بنابراين مواد لباس‌ها به يک معنى از آسمان به زمين فرستاده‌شده است، در مورد آهن نيز سنگ‌های عظيم آسمانى كه تركيبات آهن در آن وجود داشته به‌سوی زمين جذب‌شده است.

ولى با توجه به این‌که نزول گاهى به معنى نزول مقامى آمده است و در استعمالات روزانه نيز زياد به كار می‌رود و مثلاً می‌گویند از طرف مقام بالا چنين دستورى صادرشده و يا می‌گوییم "رفعت شكواى الى القاضى" (شكايتم را به‌سوی قاضى بالا بردم) هيچ لزومى ندارد كه ما اصرار بر تفسير اين آيات به نزول مكانى داشته باشيم.

و ازآنجاکه نعمت‌های پروردگار از طرف مقام والاى ربوبيت به بندگان ارزانى شده تعبير به نزول در آن، کاملاً مفهوم و قابل‌درک است.

نظير اين موضوع، در الفاظ اشاره به قريب و بعيد نيز ديده می‌شود كه گاهى يک موضوع مهم كه از نظر مكانى در دسترس ما است ولى از نظر مقامى بسيار بلندپايه است، با "اسم اشاره بعيد" از آن تعبير می‌کنیم، مثلاً در فارسى می‌گوییم به آن جناب چنين معروض می‌دارم (بااینکه طرف نزديک ما نشسته است) و در قرآن مجيد می‌خوانیم «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ»؛ آن كتاب پرعظمت بلندپايه (يعنى قرآن) جاى شک و ترديدى ندارد. (2)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. اعراف/ 26.

2. مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج 6، ص 133 تا 134.

اين در حالی است که در جامعه افراد زیادی معلولند؟
در اين آيه ویژگی‌های انسان نسبت به حيوانات ديگر مدنظر است، نه انسانی نسبت به انسانی ديگر. با اين نگاه حتی افراد زشت هم در مقایسه با حيوانات ديگر زيباترند.

قرآن کريم در آيه 3 سوره تغابن می‌فرماید «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ؛ و شما آدميان را به زيباترين صورت برنگاشت»؛ اين در حالی است که ما در جامعه با افرادی روبرو می‌شویم که به‌طور خدادادی و مادرزادی کندذهن يا کریه‌المنظر هستند يا دارای معلوليت جسمانی می‌باشند. چگونه اين موارد با آيه قابل‌جمع هستند؟

خداوند متعال در آيه 3 سوره تغابن می‌فرماید: «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ » يعنی خداوند متعال صورت انسان را مجهز به جهازى بسيار دقيق كرد كه با آن جهاز و وسايل می‌تواند انواع كارهاى عجيب را انجام دهد، كارهايى كه ساير موجودات جاندار از انجام آن عاجزند؛ و نيز از مزايايى از زندگى بهره‌مند‌است كه آن مزايا براى غير انسان ابداً فراهم نيست. (1)

قامتى موزون و راست، با صورتى زيبا و دلپذير، درنهایت نظم و استحكام كه امتياز آن بر صورت موجودات زنده ديگر و انواع حيوانات در نخستين برخورد روشن و آشكار است و همين ساختمان ويژه به او امكان می‌دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگین‌دست زند و با داشتن اعضاى مختلف به‌راحتی زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد. (2)

انسان برخلاف غالب حيوانات كه با دهان آب و غذا می‌خورند با دست خود و با دقت و ظرافت غذا و نوشيدنى را برمی‌دارد و به دهان می‌گذارد و اين امر كمک فراوانى به انتخاب غذاهاى پاک از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و اضافى می‌کند؛ میوه‌ها را به‌راحتی پوست می‌کند و اجزاء غیرقابل استفاده را دور می‌ریزد. (3)

پس در اين آيه ویژگی‌های انسان نسبت به حيوانات ديگر مدنظر است، نه انسانی نسبت به انسانی ديگر. با اين نگاه حتی افراد زشت هم در مقایسه با حيوانات ديگر زيباترند.

علامه طباطبايی (ره) در فرمايش دقیق‌تری فرمودند:

در جمله «وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ‏» منظور از "تصوير" قلم‌به‌دست گرفتن و نقشه كشيدن نيست، بلكه منظور، اعطاى صورت است و صورت هر چيز قوام و نحوه وجود آن‏ است، هم چنان‌که در جاى ديگر فرمود: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»؛ انسان را در نيكوترين تقويم آفريديم (4)

و "حُسن صورت" عبارت است از تناسب تجهيزات آن نسبت به يكديگر و تناسب مجموع آن‌ها با آن غرضى كه به خاطر آن غرض ایجادشده؛ اين است معناى حُسن، نه خوشگلى و زيبايى منظر و يا نمكين بودن، چون حُسن يک معناى عامى است كه در تمامى موجودات جارى است هم چنان‌که فرمود: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ»؛ خدايى كه خلقت هر چيزى را نيكو كرد (5). (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. ترجمه تفسير الميزان، ج 17، ص 527.

2. همان.

3. تفسير نمونه، ج 20، ص 160.

4. تین/ آیه 4.

5. سجده/ آیه 7.

6. ترجمه تفسير الميزان، ج ‏19، ص 496.

آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟
مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

منظور از آيه 85 آل‌عمران كه می‌فرماید «هركس غير از اسلام دينی بجويد از او پذيرفته نمی‌شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود» چيست و شامل چه کسانی می‌شود؟ آيا مستضعفان دينی هم همین‌طورند؟ اصلاً به چه كسانی مستضعف می‌گویند؟ آيا كسانی كه دين اسلام به آن‌ها بد رسيده هم مشمول آيه هستند؟

آيه شريفه چنين است:

«وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ‏ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين‏»؛ و هر كه جز اسلام دينى بطلبد، هرگز از او پذيرفته نمی‌شود و او در آخرت از زيانكاران است. (1)

ازجمله‏ «يَبْتَغِ» استفاده می‌شود كه مراد آيه، كسانى هستند كه اسلام به گوش آن‌ها رسيده ولى آن را رها كرده و به سراغ ديگر مكاتب رفته‌اند. اين افراد در قيامت زيانكارند و دين آن‌ها موردپذیرش نيست.

با توجّه به آيه 81 اين سوره، پذيرش دين اسلام، ميثاق خداوند از همه‏ پيامبران پيشين است و لذا با آمدن پيامبر و دين اسلام، دين ديگرى غیرازآن موردقبول نيست: «فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»(2)

اما حال مستضعفان در آيات ديگری مورد بحث قرارگرفته است:

«إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمي‏ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ‏ فِي الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اهلّه واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصيراً * إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا»

همانا كسانى كه فرشتگان آن‌ها را درحالی‌که ستمكار نفس خویش‌اند قبض روح می‌کنند (به آن‌ها) گويند: در چه (حالى از نظر دين) بوديد؟ گويند: ما در زمين مستضعف بوديم (ناتوان شده در جنبه ايمان و عمل). فرشتگان گويند: آيا زمين خداوند وسيع نبود تا در آن (از محيط كفر به محيط اسلام) مهاجرت كنيد؟! پس آنان جايگاهشان جهنم است و آن بد جاى بازگشتى است. مگر ناتوان ‏شدگان از مردان و زنان و كودكان (در دست قدرتى حاكم يا جوّى مانع از تحصيل معارف) كه هيچ چاره‌ای نداشته و به هيچ نحوى (براى هجرت) راه نيابند. (3)

از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده می‌شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آن‌چنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند و يا این‌که با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدودیت‌هایی كه محيط بر آن‌ها تحميل كرده قادر به انجام وظائف خود به‌طور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند، آن‌ها را مستضعف می‌گویند.

از امام على (علیه‌السلام) چنين نقل‌شده كه فرمودند: «و لا يقع اسم الاستضعاف على من بلغته الحجة فسمعتها اذنه و وعاها قلبه‏»؛ مستضعف كسى نيست كه حجت بر او تمام‌شده و حق را شنيده و فكرش آن را درك كرده است. (4)

و از امام موسى بن جعفر (علیه‌السلام) پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: «الضعيف من لم ترفع له حجة و لم يعرف الاختلاف فاذا عرف الاختلاف فليس بضعيف‏»؛ مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامی‌که به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست. (5)

روشن است كه مستضعف در دو روايت فوق، همان مستضعف فكرى و عقیده‌ای است ولى در آيه مورد بحث و آيه 75 همين سوره، منظور از مستضعف، همان مستضعف عملى است يعنى كسى كه حق را تشخيص داده اما خفقان محيط به او اجازه عمل نمی‌دهد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. آل‌عمران/ آيه 85.

2. قرائتى، محسن‏، تفسير نور، ج ‏1، ص 555.

3. نساء/ آيات 97 - 98.

4. حویزی، نور الثقلين، ج 1، ص 536.

5. همان، ص 539.

6. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏4، ص 87-88.

قواعد بلاغت و فصاحت ساخته دست خود بشر است.
بلاغت و فصاحت یعنی رسا و زیبا و گیرا و حق و عالی سخن گفتن به طوری که شنونده متاثر شود و قانع گردد و جذب شود و نتواند آن را رد کند.

قواعد بلاغت و فصاحت ساخته دست خود بشر است. چگونه ادعا می شود كه قرآن چون با آن قوانین كه خود ساخته بشر است تطبیق دارد، معجزه است؟

بلاغت و فصاحت یعنی رسا و زیبا و گیرا و حق و عالی سخن گفتن به طوری که شنونده متاثر شود و قانع گردد و جذب شود و نتواند آن را رد کند.

فصاحت و بلاغت در سخن گر چه کار آدمی است، ولی محصول عقل و فکر و بینش و توانمندی انسان است که همه عطایای خداست . خدا که خود نیز متکلم و سخنگو است، در مقام تکلم فصیح و بلیغ سخن می گوید . مرتبه فصاحت و بلاغت سخن خدا با مرتبه فصاحت و بلاغت هیچ بشری قابل مقایسه نیست .همچنان که بشر به قدرت و علم و توان خدادادی می تواند خالق باشد ، ولی خلقت انسان  مظهری از خلقت خداست و اصلا با آن قابل مقایسه نمی باشد.

بنا بر این نشأت گرفتن فصاحت و بلاغت از فکر و توان و علم بشر مانع از آن نیست سخن خدا که در عالی ترین درجه فصاحت و بلاغت و رسایی و گیرایی و تاثیر گذاری و حقانیت و زیبایی است ، معجزه نباشد، هم چنان که ایجاد و خلق خدا معجزه می باشد. بشر در هیچ کاری از جمله در سخن گفتن نمی تواند با خدا مقابله کند و در مرتبه خدا قرار بگیرد. او در هر زمینه ای از جمله در زمینه فصاحت و بلاغت  هر چه دارد ، از خدا و رشحه ای از او متناسب با ظرفیت وجودی اش است.

بشر با وام گرفتن از فطرت و عقل و قرآن که همه انوار خدایی است ، زیبا و گیرا و رسا سخن می گوید. خدایی که صاحب همه این انوار است، در سخن چنان مرتبه بلندی از فصاحت و بلاغت را دارد که هیچ بشری را به تنهایی و به اجتماع توان هماوردی با آن نیست.

افراد بشر نیز هر کدام به تناسب فهم و درک و فطرت سلیم و عقل وافر و درک بالای خود از قرآن و حقایق جهان ، فصیح و بلیغ سخن می گویند مثلا علی بن ابی طالب که در این زمینه ها بر همه افراد بشر (جز رسول خدا) سرآمد است ، سخنش نیز از اوج فصاحتی و بلاغتی بی نظیر برخوردار است که فوق سخن همه خلایق و دون سخن خداست.

همه سخنوران جهان اذعان دارند که سخن شان با سخن علی از حیث حقانیت ، محتوا ، زیبایی ، گیرایی ، رسایی ، تاثیر گذاری و ...، قابل مقایسه نیست. وقتی خلایق از هماوردی با سخن علی بن ابی طالب عاجزند ، چگونه می خواهند با سخن خدا هماوردی کنند؟

آیا این وجوه برای همه افراد قابل فهم است؟
برای هر فردی درك اعجاز قرآن تا حدودی ممكن است...

وجوه اعجاز قرآن چیست و آیا این وجوه برای همه افراد قابل فهم است یا فقط برای افراد خاصی قابل تشخیص است؟

 

آیا برای یك انسان عادی درك اعجاز قرآن به صورت مستقیم (بدون مراجعه به نظر اهل فن) میسر است؟ آیا باید ادبا و متخصصین معجزات قرآن را تشخیص دهند و ما به رای آنها اعتماد كنیم و ایمان بیاوریم!؟ بنده مدتی در مورد این سوال تحقیق كرده ام و جواب هایی شنیده ام كه برایم قانع كننده نبوده در سطور ذیل خلاصه آنها را می آورم. معجزاتی كه برای قرآن كریم ذكر می كنند (مواردی كه بنده از آن اطلاع دارم) شامل موارد ذیل است: 1. فصاحت و تحدی كه بی پاسخ مانده است و سند آن تشخیص اهل فن و شهادت تاریخ است. البته در مورد بی بدیل بودن فصاحت و همچنین شهادت تاریخ بر بی پاسخ ماندن تحری قرآن تردیدهایی هست كه بررسی صحت و سقم آن مورد نظر من نیست زیرا به هر صورت شیوایی قرآن بی واسطه برایم قابل تشخیص نیست. 2. اعجاز علمی نیز اشارات مبهمی است كه با توجیه و تاویل به مسائل علمی ربطشان داده اند. مانند تشبیه زمین به مهد كه می تواند منظور تنها محل آرامش باشد و حركت آن مد نظر نباشد گو اینكه حركت مهد شباهتی به حركت دورانی زمین ندارد. در مورد مشرقین و مغربین هم همینطور به نظر بنده ربط آن به كروی بودن زمین بیشتر یك توجیه خنده دار است تا یك اكتشاف علمی. 3. مسائلی كه در قرآن به عنوان پیشگویی به آن اشاره می كنند یا در قالب پیش بینی است یا مثل مورد قبل توجیه. مانند پیش گویی غلبه روم بر فارس كه می تواند یك پیشبینی سیاسی باشد مثل خیلی از تحلیل های سیاسی كه هر روزه انجام می شود و شمار زیادی از آنها نیز تحقق می یابد. 4. اعجاز عددی در مورد كلید 19 به نظر میرسد كه بیشتر حساب سازی و بازی با اعداد است اما در مورد تعداد تكرار برخی كلمات باعث شگفتیست اما به سختی می توان این دلیل تازه كشف شده را به عنوان تنها معجزه قبول كرد. بسیاری از شاعران فارس و عرب زبان با استفاده از حروف ابجد در شعر های خود ماده تاریخی ساخته اند یا به اعداد ثابت ریاضی و فیزیكی اشاره كرده اند كه باعث شگفتیست ولی هیچ یك به این واسطه ادعای معجزه نكرده اند. البته در مقیاس مصحف با چند بیت شعر قابل قیاس نیست ولی به هر روی این ایجاد نظم عددی برای انسان ولو در مقیاسی كوچكتر ممكن بوده و هست. 5. اعجاز در مفاهیم بلند و بدیع، با مطالعه كتابهای عهد عتیق و جدیدو جستجو در فرهنگ و آداب و رسوم عرب جاهلی، قرآن را مترقی تر و كاملتر از آن ها یافتم ولی نه چندان بدیع و نو كه بتوان آن را معجزه نامید. شاید در نظر گرفتن مفاهیم عمیق و به قولی هفت بطن (كه بعضا بی ارتباط با لفظ می باشد) باعث توهم عظمت معانی شده است. طبعا هر اثری را اگر هزار و چهارصد سال اینگونه می پروراندند و زیر و رو می كردند چنان بزرگ می نمود. به تفسیر ها و ترجمه های متعددی مراجعه كردم اما این طور به نظرم میرسد كه گسستگی و عدم انسجام كه در آیات پی در پی به چشم می خورد ذهن در جستجوی ارتباط را می آزارد و خسته می كند. مثال هایی كه تشخیص ارتباطش با اصل موضوع و گاه خود مثال گویا نیست (مانند مثل هایی كه در اوایل سوره بقره آمده) و من در شگفتم كه مگر فلسفه آوردن مثال در كلام گویا كردن مطلب نیست؟ قوانینی كه یا عین آن در ادیان و رسوم عرب جاهلی سابقه داشته یا مایه هایی از آن بوده و تكامل یافته است.

برای هر فردی درك اعجاز قرآن تا حدودی ممكن است.

الف) وقتی دقت كنی كه آورنده این كتاب فردی بوده كه تا سن چهل سالگی در جامعه حضور داشته و هیچ سخنی كه مانند قرآن همه را خیره كند، از او شنیده نشده است و به هیچ مكتبی نرفته و با افكار دانشمندان و اندیشمندان آشنا نبوده و اهل علم و مطالعه نبوده است. ارائه چنین كتاب و معارفی كه همه را انگت به دهان ساخته ، توسط چنین فردی خود معجزه آشكار است.

ب ) دیگر این كه آورنده این كتاب در صداقت و خداترسی به درجه ای فوق العاده رسیده و محال است كه به دروغ این كتاب را وحی بنامد. وقتی چنین كسی اعلام می كند این وحی است، با توجه به صداقت و خداترسی اش به وحی بودنش یقین می یابیم.

ج ) اما اخبار غیبی ، درست است كه می تواند یك پیش بینی سیاسی باشد ولی خبر دادن از واقعه ای كه الان در فاصله ای طولانی اتفاق افتاده و به صورت عادی هیچ كس هنوز از آن خبری ندارد و خبر دادن دقیق از پیروزی آینده (بضع یعنی كمتر از 10 سال) كار پیش بینی كنندگان سیاسی نیست و فقط خبر دادن از غیب است و كار كسی است كه با عالم غیب ارتباط دارد. و پیش بینی سیاسی به صورت حدس و گمان است اما خبر غیبی است كه با قاطعیت مطرح اعلام می گردد و در آینده هم حقانیت آن به اثبات میرسد .در پیشبینی سیاسی اگر پیش بینی اشتباه شود، مشكلی ایجاد نمی شود؛ ولی در اخبار غیبی اساس نبوت خدشه دار می شود. پس این كه قرآن با قاطعیت بیان می كند این فراتر از یك پیش بینی است.

د) این كه كتابی در معارف مبدأ و معاد باشد و در مدت 23 سال در شرایط مختلف نازل شود؛ ولی هیچ كدام از آیاتش با هم تنافی و تعارض نداشته باشند، خود نشانه خدایی بودنش است.

ه) قرآن در  زمینه های علمی اشاراتی دارد و با گذشت 14 قرن و پیشرفت علمی خیره كننده، هیچ آیه ای از قرآن توسط دانشمندان تكذیب نشده و غلط معرفی نگردیده است، این نشان می دهد كه این كتاب از ناحیه خدای جهان است. (1)

و) قرآن  كتاب دینی است كه از روز اول تا به امروز مورد مخالفت شدید قدرتمندان قرار گرفته است و خودش اعلام كرده كه من از جانب خدا هستم و اگر باور ندارید كه من خدایی هستم، فقط یك سوره مانند سوره های من بیاورید و به تایید سخن شناسان منصف برسانید تا همه بدانند كه این ادعای محمد بن عبد الله دروغ است و با وجود این كه مخالفان برای دشمنی با این كتاب و این دین از هیچ اقدامی فروگذار نكرده اند، اما تا به حال یا جرات آوردن سوره ای مثل قرآن را به خود راه نداده اند یا در صورت اقدام به شدت مفتضح و رسوا شده اند.

همین كه بشری كه توانسته كرات دیگر را فتح كند و اتم را بشكافد و ... ، با همه دشمنی ای كه با اسلام و قرآن داشته نتوانسته سوره ای همانند سوره های قرآن بیاورد ، برای اثبات معجزه بودن قرآن كافی است.

پی نوشت ها :

1. ر.ك: كتاب  مقايسه‏اي ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، تأليف دكتر بوكاي، ترجمه مهندس ذبيح الله دبير ،تهران ،انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

صفحه‌ها