نقد نقد قرآن ویکی‌پدیای فارسی https://fa.wikipedia.org/wiki/نقد_قرآن

قرآن کتاب هدایت است نه کتاب علم جانورشناسی تا در مقام ارائه طبقه‌بندی علمی جامع باشد. چنانکه هدف قرآن، نمایش قدرت و حکمت خالق از طریق تنوع آفرینش اوست .

پرسش:

قرآن بیان می کند که موجودات بیابان یا با استفاده از شکم (مار) یا دو‌پا (انسان) یا چهارپا (گاو، بز و …) حرکت می‌کنند. بااین‌حال، از گنجاندن حشراتی مانند هزارپا که هزارپا دارند خودداری می‌کند. چرا تقسیم‌بندی قرآن جامع همه موجودات نیست؟ آیا این نقصی برای قرآن به شمار نمی‌آید؟

پاسخ:

قرآن می‌گوید جنبندگان با شیوه‌های مختلف حرکت می‌کنند: بعضی بر روی شکم می‌لغزند (مانند مار)، برخی با دو پا حرکت می‌کنند (انسان‌ها) و گروهی دارای چهار پا هستند (مانند گاو، بز و…)؛ اما قرآن به حشراتی با تعداد زیادی پا مانند هزارپا اشاره نمی‌کند. پرسش این است که آیا این دسته‌بندی ناقص، عیب و نقص قرآن به‌شمار نمی‌آید؟

 

دسته‌بندی موجودات زنده از جهت تعداد پا

موجودات زنده ازنظر تعداد پا در چند دسته مختلف قرار می‌گیرند:

 1. صفر پا: مانند مارها، کرم‌های خاکی و بسیاری از حلزون‌ها که پا ندارند؛ 2. دو پا: بسیاری از پرندگان و انسان‌ها؛

 3. چهارپا: سگ‌ها، اسب‌ها و سایر چهارپایان؛

 4. شش پا: اکثر حشرات؛

 5. هشت‌پا: عنکبوت‌ها، کَنِه‌ها و سایر بندپایان دارای هشت‌پا؛

 6. ده پا: سخت‌پوستان ده‌پا مانند خرچنگ‌ها و میگوها؛

 7. بیش از ده پا: هزارپاها و برخی دیگر از بندپایان که تعداد پاهایشان خیلی بیشتر است. هرچند برخی از هزارپاها بیش از هزار پا دارند، اما تعداد پا در اکثر آن‌ها، بسیار کمتر از هزار عدد است.

 

چرایی عدم اشاره به هزارپا در آیه 45 سوره نور

خداوند در قرآن در مقام واداشتن مخاطبانش به تأمل در قدرت الهی به انواع موجودات از جهت راه رفتن اشاره کرده است:

«﴿وَ اَللّٰهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلىٰ أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛﴾ (1) و خدا هر جنبده‌ای را از آبی آفرید، پس گروهی از آن‌ها بر شکمشان راه می‌روند و برخی از آن‌ها به روی دو پا حرکت می‌کنند و بعضی از آن‌ها به‌روی چهارپا راه می‌روند. خدا آنچه را بخواهد می‌آفریند؛ مسلماً خدا بر هر کاری تواناست

همان‌طور که مشخص است آیه شامل موجوداتی که بیشتر از چهار پا دارند نمی‌شود، (2) اما ازاین‌جهت اشکالی متوجه قرآن نیست و به این معنا نیست که این موجودات از قلم افتاده‌اند؛ چراکه اولاً قرآن در مقام دسته‌بندی نبوده تا اشکال شود که چرا همه اقسام را ذکر نکرده است؛ بلکه کلمه «مِنْهُمْ» به معنای «برخی از آن‌ها» نشان می‌دهد که خداوند فقط در مقام مثال زدن بوده و در مقام ذکر نمونه و مثال به مصادیق رایج و شایع اشاره می‌کنند؛ (3) ثانیاً قرآن کتاب علم جانورشناسی نیست که هدفش ارائه طبقه‌بندی جامع و کاملی از همه گونه‌های زیستی و شیوه‌های حرکت آن‌ها باشد. وقتی قرآن به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، این اشارات برای نشان دادن قدرت، حکمت و عظمت خالق است و این هدف با ذکر همین اقسام محقق می‌شود و نیازی به بیان همه انواع نیست؛ (4) ثالثاً به باور برخی از مفسران، جمله پایانی آیه یعنی ﴿یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ؛﴾ (خداوند آنچه را بخواهد می‌آفریند) همه موجوداتی که در دسته‌بندی‌های قبلی ذکر نشده‌اند را نیز تحت پوشش قرار می‌دهد و بیان می‌کند که موجودات محدود به این سه دسته ذکرشده نیستند و آفرینش خداوند بسیار وسیع‌تر و متنوع‌تر از آن است که در چند دسته خلاصه شود. (5)

نتیجه:

اولاً قرآن در مقام مثال زدن بوده، نه در مقام تقسیم‌بندی و در مقام مثال به مصادیق بارز و شایع اشاره می‌کنند؛ ثانیاً قرآن کتاب هدایت است و نه کتاب علمی و با توجه به هدف قرآن که اشاره به قدرت خداوند است و حاصل شدن این غرض با ذکر تنها برخی از اقسام، نیازی به ذکر همه اقسام نیست؛ ثالثاً جمله پایانی آیه، «خداوند آنچه را بخواهد می‌آفریند،» بر گستردگی و بی‌نهایت بودن خلقت الهی تأکید می‌کند و همه انواع دیگر را در‌بر می‌گیرد. (6)

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نور، آیه 45.

2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، قم، دار الکتاب، 1404 ق، ج‏2، ص 107.

3. طیب، عبدالحسین،‏ اطیب‌البیان فى تفسیر القرآن، تهران، نشر اسلام، چاپ دوم، 1369 ش، ج‏9، ص 544.

4. طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ اول، 1372 ش، ج‏7، ص 234؛ طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج‏15، ص 137: «اقتصر سبحانه على هذه الأنواع الثلاثه - و فیهم غیر ذلک - إیجازا لحصول الغرض بهذا المقدار.»

5. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏14، ص 509.

6. برخی در مقام پاسخ به این اشکال گفته‌اند: حیواناتی که بیشتر از چهار پا دارند نادرند و «النادر کالمعدوم»! (فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏24، ص 407) برخی دیگر گفته‌اند: فلاسفه معتقدند که حتی اگر حیوانی پاهای زیادی داشته باشد، در عمل برای حفظ تعادل و حرکت، از چهار نقطه اصلی یا چهار سمت بدن خود برای اتکا استفاده می‌کند و گویا بر روی چهار پا راه می‌رود. (طبرسی، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، ج‏7، ص 234: «قال البلخی إن الفلاسفه تقول کل ما له قوائم کثیره فإن اعتماده إذا سعى على أربعه قوائم فقط.»)

تعبیر طباق و تکویر آسمان و زمین و یافته های علمی
«طباق»‌ بودن «هفت‌آسمان» یا به معنای برفرازهم‌قرارگرفتن آن‌هاست یا همانندی و مشابهت آن‌ها باهم مقصود است.

پرسش:

در قرآن برای آسمان از تعبیر «طبقات» و برای شب‌وروز از تعبیر «جمع و پیچیده شدن» استفاده شده است. برخی مدعی‌اند این امور ریشه در باورهای گذشته داشته و امروزه نادرستی آن‌ها ثابت شده است. منظور از تعابیری همچون طبقات و تکویر زمین چیست و آیا علم روز نیز چنین اموری را تائید می‌کند؟

پاسخ:

قرآن برای هفت‌آسمان از تعبیر «طباق» و برای شب‌وروز از اصطلاح «تکویر» استفاده کرده است. برخی مدعی شده‌اند طبقه‌طبقه‌بودن آسمان‌ها و همچنین درهم‌پیچیدن شب‌وروز در یکدیگر بر اساس باورهای گذشته و هیئت بطلمیوسی است.

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

مخالفت قرآن با هیئت بطلمیوسی

مطابق هیئت بطلمیوسی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن بود؛ اما مطابق قرآن زمین متحرک است. (1) در نظریه زمین‌مرکزی، جهان نُه‌فلک داشت که همانند لایه‌های پیاز برروی‌هم تکیه داشتند؛ اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. به باور بطلمیوس هرکدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود، بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن علت نیفتادن آن‌ها بر روی زمین را ستون‌های ناپیدا دانسته است. (2) در هیئت بطلمیوسی چون افلاک حرکت می‌کردند، اجرام آسمانی متصل به آن‌ها نیز حرکت می‌کردند، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند. (3) بطلمیوس گمان می‌کرد که حرکت از فلکی به فلک دیگر غیرممکن است؛ اما قرآن حرکت از آسمانی به آسمان دیگر را ممکن می‌داند. (4)، (5)

طبقات آسمان

مطابق قرآن، خداوند آسمان‌های هفت‌گانه را به شکل طبقه‌طبقه آفریده است:

﴿أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اَللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً؛﴾ (6)

«آیا ندانسته‌اید که خدا هفت‌آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر آفرید؟»

«طِباق»‌ بودن آسمان به یکی از این دو معناست:

 1. هر آسمان بر فراز آسمان دیگری قرار گرفته؛

 2. هر آسمان همانند آسمان‌های دیگر و با آن‌ها هماهنگ است. (7) هرکدام از این دو معنا که مراد باشد ادعای ناسازگاری این آیه با علم نادرست است؛ زیرا تاکنون فقط آسمان دنیا برای علم ثابت شده و علم دلیلی برای اثبات یا ردّ سایر آسمان‌ها ندارد و به‌همین‌دلیل، درباره بودونبود سایر آسمان‌ها ساکت است و اظهارنظر نمی‌کند.

تکویر روز و شب

آیه پنجم سوره زمر از «تکویر» روزوشب خبر داده است:

﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّیْلِ ...؛﴾ «آسمان‌ها و زمین را به‌حق آفرید. شب را به روز در می‌پیچید و روز را به شب در می‌پیچید، ... .»

«تکویر» در عربی از ریشه «کور» به معنای گرداندن است. پیچیدن عمامه و دستار به دور سر، نمونه‌ای از «تکویر» به‌شمار می‌رود. پیچیدن شب‌وروز بر یکدیگر درباره زمین و هر کُره گِردی که نورش ذاتاً از خودش نیست، صادق است. اگر کُره‌ای گِرد و دارای حرکت وضعی باشد، در هر حرکت، نور یا تاریکی تجدید می‌شود؛ این دو همواره جایگزین هم شده و بر آن کُره گردش دارند. (8) تکویر بدین‌معنا نه‌تنها با علم ناسازگار نیست، بلکه کاملاً مطابق است؛ پس اگر کسی از خارج کره‌زمین به آن بنگرد، گویی پیوسته نواری سیاه‌رنگ از شب بر روشنایی روز و در ادامه، نواری سفیدرنگ از روز بر تاریکی شب می‌پیچد. (9)

نتیجه:

اولاً قرآن در موارد مختلفی با هیئت بطلمیوسی مخالفت کرده است؛ ازاین‌رو، ادعای تأثیرپذیری قرآن از این مدل زمین‌مرکزی درست نیست؛ ثانیاً خواه «طباق»‌ بودن آسمان‌ها به معنای برفرازهم‌بودن آن‌ها باشد و خواه هماهنگی آن‌ها باهم منظور باشد، قرآن با علم تعارضی ندارد؛ چون علم نسبت به غیر آسمان دنیا ساکت است و در تأیید یا رد آن چیزی نمی‌گوید. همچنین، توصیف شب‌وروز به «تکویر»، در کروی‌بودن زمین و حرکت وضعی آن‌که علت پدید آمدن شب‌وروز است، ریشه دارد. این مسئله نیز با علم روز سازگار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نمل، آیه 88؛ سوره زخرف، آیه 10؛ سوره ملک، آیه 15

2. سوره رعد، آیه 2

3. سوره یس، آیه 40؛ سوره انبیاء، آیه 33

4. سوره الرحمن، آیه 33

5. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46 - 53

6. سوره نوح‏، آیه 15

7. نجفی، روح‌الله، در جستجوی «هفت‌آسمان» قرآن، کتاب قیم، 1397 ش، ش 7، صص 29-52، ص 46 و 47

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏10، ص 135

9. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏2، ص 493 و ج‏19، ص 376.

انتساب اندیشه به قلب و یافته های علمی
نسبت‌دادن تعقل به قلب در قرآن با علم پزشکی امروز هم‌سو است، اما حتی اگر نبود، دلیل بر غیر الهی بودن قرآن نبود؛ چراکه اولاً قرآن کتاب هدایت است، نه آناتومی.

پرسش:

قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند و در هیچ جایی حتی اشاره‌ای به مغز به‌عنوان محل ادراک نشده است که این غلط فاحشی است. آیا پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است؟ دیدگاه قرآن درباره قلب چیست و این دیدگاه تا چه میزان با یافته‌های علمی سازگار است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند. این خطا در گذشته تاریخ بشری در تمام ملل شایع بوده است. در گذشته، بشر نمی‌دانسته که مغز درون جمجمه چه‌کاره است و تمامی درک و احساس را به قلب نسبت می‌داد درحالی‌که قلب یک پمپ ساده عضلانی است. پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است.» در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

تاریخچه اطلاع بشر از کارکرد مغز

برخلاف آنچه در سؤال آمده انسان‌ها از دوران باستان نه‌تنها با کارکرد مغز آشنا بودند، بلکه حتی این دانش و توانایی را داشته‌اند که اقدام به جراحی مغز کنند. سابقه جراحی مغز دستکم به پنج هزار سال پیش می‌رسد؛ (1) بنابراین، نسبت‌دادن تعقل به قلب لزوماً ناشی از بی‌خبری عرب عصر نزول از عملکرد مغز نیست و علت آن می‌تواند تعابیر مرسوم در زبان عربی باشد؛ چنان‌که کاربرد مَثَل «شصتم خبردار شد» در زبان فارسی بدین معنا نیست که اهالی این زبان معتقدند که خبردارشدن، کار انگشت شصت است!

چرایی سکوت قرآن درباره باورهای پزشکی نادرست مردم

حتی اگر فرض کنیم اولاً مردم زمان و مکان نزول قرآن از کارکرد مغز خبر نداشته‌اند و به‌اشتباه گمان می‌کرده‌اند که تعقل و تفکر کار قلب موجود در قفسه سینه است و ثانیاً قرآن نیز مطابق فهم و دانش مردم زمانه نزولش قلب را به‌عنوان قوه عاقله معرفی کرده است، باز اشکالی متوجه قرآن و الهی بودن آن نمی‌شد؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است و برای رساندن انسان به سعادت نازل شده است؛ نه یک کتاب علمی آن‌هم از نوع طبی تا به دنبال آموزش مردم درزمینة آناتومی و کارکرد اعضای بدن ازجمله قلب، مغز و ... باشد. فرض کنید قرآنی که برای هدایت مردم نازل شده است، برخلاف تصور اشتباه مردم که گمان می‌کنند تعقل کار قلب است، تعقل را به مغز نسبت می‌داد، آیا در این صورت مردم نمی‌گفتند: این قرآن هنوز خبر ندارد که تعقل کار قلب است و بعد می‌خواهد ما باور کنیم از طرف خدا نازل شده است؟! آیا همه توان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خرج این موضوع نمی‌شد که به مردم زمانه خودش ثابت کند تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا پیامبر راهی برای اثبات این موضوع به مردم زمانه‌اش داشت و می‌توانست به آنان ثابت کند که تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا در این صورت اصلاً برای پیامبر فرصتی برای بیان مباحث هدایتی باقی می‌ماند؟ بنابراین، در فرض بیان‌شده، بهترین کار همانی است که قرآن انجام داده و به‌جای طرح مباحثی که او را از هدف اصلی‌اش بازمی‌داشتند، به سراغ اهداف اصلی‌اش رفته است.

قرآن و سخن گفتن بر پایه لسان قوم

آیا وقتی شما در مقام بیان قصه برای کودکی خردسال می‌گویید: «خورشید خانم،» این لزوماً بدین معناست که از نگاه شما خورشید، خانم است؟ آیا اگر در کتاب قصه‌ای، دیدیم که نوشته است: «خورشید خانم،» می‌توانیم بگوییم نویسنده این کتاب به مؤنث بودن خورشید معتقد است؟ آیا شاعر شعر «خورشید خانم دوباره / مهمون خونه ماست» گمان می‌کند خورشید، خانم است؟ پاسخ همه این سؤال‌ها منفی است و مشخص است که نه شما و نه آن نویسنده و شاعر هیچ‌کدام معتقد به خانم بودن خورشید نیستید؛ اما چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و توصیف انسان‌وار سایر موجودات یکی از راه‌های زیبا کردن قصه‌ها و جذب بچه‌ها است، کاملاً قابل‌قبول است. ماجرای قرآن نیز دقیقاً به همین شکل است و چون به زبان عربی نازل ‌شده و در این زبان، تعقل را به قلب نسبت می‌دادند، از لسان قوم (2) تبعیت کرده و به‌گونه‌ای سخن گفته که مخاطبانش متوجه منظورش شوند. برای قرآن مهم این بوده که مخاطبانش اهل تعقل و اندیشه بشوند و این‌که نگاه آنان درباره قوه عاقله درست بوده یا نبوده، اهمیتی نداشته است. مثل این‌که شما به کودکتان می‌گویید: دندانت را مسواک بزن تا کِرم آن‌ها را نخورد! آیا شما واقعاً هنوز معتقدید که کرم باعث خرابی دندان‌ها می‌شود؟ یا این‌که چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و هدف شما مسواک‌کردن کودکتان است، از همین تعبیر استفاده می‌کنید؟

نقش قلب در ادراک انسان

تا بدین‌جا مشخص شد که حتی اگر نسبت‌دادن تعقل به قلب نادرست باشد، باز وجود چنین نسبتی در قرآن به معنای الهی نبودن آن نیست؛ اما نکته مهم و بلکه جواب اصلی ما این است که برخلاف تصور سؤال‌کننده، قلب فقط یک عضو گوشتی که خون را در بدن پمپاژ می‌کند، نیست؛ بلکه آخرین تحقیقات علمی آشکارا نشان می‌دهند که همین عضو مخروطی در شناخت و ادراک آدمی نیز نقش دارد. نشان‌به‌این‌نشان‌که وقتی قلب فردی را به فرد دیگر پیوند می‌زنند، اموری همچون علایق و سلایق او در زمینه غذا، موسیقی، هنر، شغل و ... عوض و همانند شخصی اهدا کنندة قلب می‌شود. (3) قلب با تولید و ترشح بسیاری از هورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی مشابه میزان تولیدی آن‌ها در مغز تأثیری گسترده بر کل بدن دارد. این مولکول‌ها افزون بر تأثیر بر جسم انسان، بر حالت‌های روانی مانند شادی، رضایت، ناراحتی، افسردگی و ناامیدی و نیز بر توانایی‌های شناختی مانند یادگیری، حافظه، انگیزه و قدرت تصمیم‌گیری نیز تأثیرگذارند.(4)

نتیجه:

نسبت‌دادن تعقل و ادراک به قلب در قرآن نه‌تنها با آخرین یافته‌های علم پزشکی منافاتی ندارد، بلکه کاملاً هماهنگ است؛ اما حتی اگر این نسبت صحیح نبود، لزوماً به معنای الهی نبودن قرآن نبود؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی تا برای آموزش آناتومی اعضای بدن نازل و صادر شده باشند. چنان‌که بیان چنین مطالبی در قرآن نه‌تنها باعث اصلاح نگاه مخاطبانشان نمی‌شد، بلکه روی‌گردانی آنان را به دنبال می‌داشت و درنتیجه، با درگیرشدن به مسائل غیرمرتبط، از هدف اصلی خود که هدایت است، دور می‌شد. افزون بر این قرآن به لسان قوم نازل شده و چون در زبان عربی تعقل به قلب نسبت داده می‌شود، طبیعتاً در قرآن نیز باید شاهد همین تعبیر باشیم تا مخاطب متوجه منظور قرآن بشود.

برای مطالعه بیشتر:

مقاله «قلب در قرآن و ادبیات عرب: حقیقت یا مجاز؟» از یحیی معروف در مجله علمی انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی (فصلنامه)، دوره 5، شماره 13، بهمن 1388 ش، صص 129-154.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 233.

2. سوره ابراهیم، آیه 4.

3. ر.ک: مقاله «Changes in Heart Transplant Recipients That Parallel the Personalities of Their Donors» به معنای «تغییرات در گیرندگان پیوند قلب که به‌موازات شخصیت اهداکنندگان آن‌هاست» از Paul Pearsall و ... منتشرشده در مجله Journal of NearDeath Studies, 20(3), Spring 2002 C 2002 Human Sciences Press, Inc.

4. ریاضی، غلامحسین و منیره‌سادات موسوی، مقاله «نقش قلب در آگاهی و کارکردهای شناختی»، نشریه نشاء علم، سال هفتم، شماره دوم، خردادماه 96، صص 116-121، ص 119 و 129.

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.

پرسش:

 چرا در هیچ جای قرآن به نقش زن در ماده اولیه بچه اشاره‌ای نشده است؟ آیا قرآن مبتنی بر یک باور غلط قدیمی که بچه را صرفاً حاصل منی مرد می‌دانستند و حتی تا همین اواخر نیز در جوامع رایج بود، شکل گرفته است و این یعنی قرآن الهی نیست؟

پاسخ:

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.  

 

 

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در تمام بحث تولیدمثل انسان به نقش تخمک زن اشاره‌ای نمی‌کند، بلکه به این نکته اشاره می‌کند که تولیدمثل صرفاً به‌دلیل ذخیره اسپرم مرد در رحم زن است. تخمک زن بسیار ریز است، اگرچه با چشم انسان قابل‌مشاهده است، امّا در قرن هفتم (زمان نزول قرآن) هنوز نقش آن درک نشده بود. مراد از منی تخمک زن نیست؛ چون گفته شده که انسان از ماءدافق یعنی آب جهنده ساخته می‌شود. آب جهنده تنها در مورد منی در مرد صادق است. چون زن اصولاً فاقد منی است و تنها ترشحاتی در دیواره مجرای تناسلی رحم دارد که انتقال اسپرم را تسهیل می‌کند و تخمک زن هم با پاره شدن جدار تخمدان آزاد می‌شود و آب جهنده نیست. از سوی دیگر اگر می‌خواست بگوید که انسان از منی مرد و زن ساخته می‌شود باید آب جهنده را به‌صورت تثنیه به کار می‌برد نه مفرد. بازهم می‌بینید که پیامبر این غلط رایج را وارد قرآن کرده و به خدا نسبت داده است.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معناشناسی «نطفه» در قرآن

واژه «نطفه» در عربی طیف وسیعی از معانی را در‌بر می‌گیرد. این واژه به مقدار اندکی از مایع، معادل یک قطره، گفته می‌شود. چنانکه می‌تواند به جریان ضعیف و آهسته مایع اشاره کند. به نطفه زن‌ومرد هردو نیز «نطفه» گفته می‌شود. همچنین، این واژه به‌طورکلی به آب صاف و خالص، فارغ از کمیت آن یا مطلق آب نیز اطلاق می‌گردد. برای نمونه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک پیش‌گویی پیش از آغاز جنگ با خوارج فرمودند: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَهِ وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَه؛ قتلگاه آن‌ها این‌سوی آب (نهروان) است و از آن‌ها ده نفر باقی نمی‌ماند و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.» (1)

 واژه «دافق» نیز در عربی لزوماً به معنای «جهنده» نیست و در معنای «ریخته‌شده» و «متحرک و سریع» نیز به‌کار رفته و چون نطفه زن‌ومرد هردو متحرک است، اطلاق وصف متحرک بر هردو صحیح است. شاید بگوئید: اگر منظور از «ماء دافق» نطفه زن‌ومرد هردو است و اختصاصی به نطفه مرد ندارد، پس چرا به‌صورت «ماء دافق» و مفرد آمد و نه «مائین دافقین» و مثنی؟

 در پاسخ می‌توان گفت: چون آب زن‌ومرد در رحم باهم ترکیب و یکی می‌شوند، می‌توان از آن دو به اعتبار آینده با لفظ مفرد یادکرد. (2)

قرآن و اشاره به نقش زن در ماده اولیه کودک

هدف اصلی قرآن، ارائه کتابی علمی درزمینة زیست‌شناسی نیست، بلکه هدایت انسان به‌سوی یکتاپرستی، بندگی خداوند، اخلاق و زندگی صحیح است. آیات مربوط به آفرینش انسان، برای نشان دادن قدرت و حکمت خداوند و دعوت به تفکر در آفرینش است، نه ارائه داده‌های علمی دقیق؛ اما باوجوداین، نه‌تنها بین قرآن و علم تضادی وجود ندارد، بلکه این کتاب به حقایق متعددی که در زمانه خود ناشناخته بودند و قرن‌ها بعد کشف شدند، اشاره کرده است. برای نمونه، قرآن در آیه دوم سوره انسان، به نقش هر دو عامل جنسیتی مرد و زن در خلقت انسان اشاره کرده است:

«﴿إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشٰاجٍ ...﴾؛ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی آفریدیم ... .»

واژه «أَمْشَاجٍ»، از ریشه «مَشَجَ» به معنای «آمیخته»، «مخلوط» و «دَرهم» گرفته شده (3) و در این سیاق، به آمیزش گامت‌های جنسی نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (تخمک) اشاره دارد. نکته شگفت‌انگیز این است که تقریباً تمامی مفسران، حتی از صدر اسلام، این آیه را ناظر بر اختلاط آب زن‌ومرد دانسته‌اند. برای نمونه، مُقاتل‌بن‌سلیمان (درگذشته 150 ه.ق) در تفسیرش که قدیمی‌ترین تفسیر کامل برجای‌مانده قرآن هست، گفته است:

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ یعنى ماء مختلطا و هو ماء الرجل و ماء المرأه؛ همانا ما انسان را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم. منظور از آب آمیخته، آب مرد و آب زن است.» (4)

ابوزکریا یحیی‌بن‌زیاد فراء (درگذشته 207 ه.ق) در مقام توضیح این آیه گفته است:

«الأمشاج: الأخلاط، ماء الرجل و ماء المرأه؛ امشاج یعنی مخلوط‌ها، آب مرد و آب زن.» (5)

ابن قتیبه دینوری (درگذشته 276 ه.ق) نیز آیه را بدین‌شکل تفسیر کرده است:

«اختلاط ماء الرجل بماء المرأه؛ مخلوط شدن آب مرد با آب زن.» (6)

این بیان قرآنی با توجه به بستر تاریخی آن، یک اعجاز علمی محسوب می‌شود؛ چراکه تأثیر هم‌زمان اسپرم مرد و تخمک زن در تکوین انسان، تنها در سال 1875 به اثبات رسید و کشف شد. این تفاوتِ زمانیِ آشکار، سؤال مهمی را برمی‌انگیزد: چگونه قرآنی که در قرن هفتم میلادی پدید آمده، حقیقتی را بیان کرده که قرن‌ها بعد توسط علم کشف شد؟ این تطابق پیش‌گویانه بین وحی و علم، یکی از وجوه اعجاز قرآن و نشانه روشنی مبنی بر الهی بودن قرآن و پیامبری حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است. (7)

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی از واژه «نطفه» برای اشاره به مبدأ خلقت انسان استفاده می‌کند. این کلمه در زبان عربی به معنای «قطره‌ای از مایع» است و به‌خودی‌خود لزوماً به منی مرد محدود نمی‌شود؛ از‌این‌رو در بسیاری از تفاسیر به آمیزه‌ای از آب مرد و زن یا قطره‌ای که از هر دو منشأ می‌گیرد، تفسیر شده است. چنانکه کلمه «دافق» به معنای «متحرک» نیز هست؛ ازاین‌رو، شامل نطفه زن‌ومرد هردو می‌شود. افزون بر این، قرآن با تعبیر «امشاج» به ترکیب شدن اسپرم مرد با تخمک زن اشاره کرده و آشکارا از نقش زن در ماده اولیه بچه خبر داده است. با توجه به این‌که نقش زن نزدیک به هزار سال بعد از نزول قرآن توسط علم کشف شده، این اشاره قرآنی، مصداقی از مصادیق «اعجاز علمی» قرآن به شمار می‌آید.

برای مطالعه بیشتر:

اسمی، صمد و...، مقاله «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206.

پی‌نوشت‌ها

1. سید رضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 59، ص 93.

2. اسمی، صمد و...، «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206، ص 189، 199 و 200.

3. ابن‌منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۶۷؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

4. مقاتل‌بن‌سلیمان،‏ تفسیر مقاتل، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏4، ص 522.

5. فراء، یحیى، معانى القرآن، قاهره‏، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، 1980 م، ج‏3، ص: 214

6. ابن قتیبه، عبدالله، تفسیر غریب القرآن، بیروت، دار و مکتبه الهلال‏، 1411 ق، ص 429.

7. خیراللهی، زهرا و حسین رضایی، «بررسی انتقادی شبهات کتاب نقد قرآن پیرامون آیات مربوط به جنین‌شناسی»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال 51، ش 2، 1397 ش، ص 221 و 222.

نقد شبهۀ ذکر احکام اختصاصی پیامبر در قرآن
احکام اختصاصی پیامبر(ص) هرچند ویژۀ ایشان است و در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است.

پرسش:

چگونه ممکن است پیامبری که به گفتۀ قرآن در امور جنسی احکام استثنائی دارد، اسوه و الگوی کسانی باشد که این احکام را ندارند؟ ذکر احکام اختصاصی پیامبر چرا باید در قرآن باشد و این مسئله چگونه با جهانی و جاودانگی‌بودن جمع‌شدنی است؟

پاسخ:

منافات‌نداشتن احکام اختصاصی پیامبر با الگوبودن ایشان

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسئله ازدواج دو حکم استثنایی داشتند:

1. برابر با شریعت اسلامی و قانون «حق قَسْم»، فردی دارای بیش از یک همسر باید زمان خودش را عادلانه میان همسرانش تقسیم کند (1). بر اساس مشهور، خداوند به‌ دلیل کثرت مشغله پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در آن زمان افزون بر نبوت و رسالت، عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه نیز بودند، رعایت این حکم را در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید (2)؛ اما حضرت با اینکه موظف به رعایت این حکم نبودند، تا حد امکان آن را رعایت می‌کردند (3).

2. مطابق قانون اسلام، هر مرد فقط می‌تواند چهار همسر دائمی داشته باشد و بیش از این تعداد جایز نیست (4). البته جواز ازدواج با بیش از یک همسر، مشروط به داشتن توانایی رعایت عدالت بین همسران است و اگر مردی این توانایی را ندارد، فقط حق ازدواج با یک همسر را دارد (5). پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از حکم چهار همسر دائمی استثنا شدند و نُه همسر دائمی داشتند؛ اما اولاً مسئله تعدد ازواج حضرت در ارتباط با نقش رسالت و حکومت ایشان بود و جنبه شخصی نداشت (6)؛ بنابراین حضرت پیش از نبوت و همچنین پیش از هجرت به مدینه، تنها یک همسر داشتند. ثانیاً همۀ ازدواج‌های نه‌گانه حضرت پیش از نزول آیه منع ازدواج با بیش از چهار همسر بود و حضرت پس از نزول این آیه با زن دیگری ازدواج نکردند. تنها استثنای پیامبر این بود که پس از نزول این آیه هر مردی که بیش از چهار همسر داشت، فقط می‌توانست چهار همسر را نگه دارد و مابقی را باید طلاق می‌داد (7)؛ اما بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) واجب نبود که طلاق دهند.

این دو حکم نه‌تنها منافاتی با الگوبودن حضرت ندارد، بلکه کاملاً در راستای آن است؛ چراکه اولاً حکم دوم به نفع همسران پیامبر بود نه خود ایشان؛ زیرا آنان برخلاف همسران سایر مردان پس از طلاق حق ازدواج‌ با مرد دیگری را نداشتند (8)؛ درنتیجه باید تا آخر عمر بدون همسر باقی می‌ماندند. ثانیاً این دو حکم چندان خاص و ویژه نیستند تا تفاوت زیادی بین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دیگران ایجاد کنند تا حضرت دیگر نتوانند الگوی دیگران باشند.

علت ویژه و خاص‌نبودن این احکام آن است که دیگر مردان نیز می‌توانند چهار همسر دائم و هر تعدادی همسر موقت داشته باشند؛ درنتیجه تنها تفاوت پیامبر با دیگر مردان، در دائمی یا موقت‌بودن بیش از چهار همسر است. نیازی به گفتن نیست که وظایف مرد در برابر همسر دائمی‌اش بسیار بیشتر است تا همسر موقتی؛ بنابراین تنها آوردۀ این حکم خاص برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظایف بیشتر بوده است و فایده دیگری برای ایشان نداشت. چنان‌که هرچند عدم وجوب رعایت «حق قسم» ویژۀ حضرت است، اما این وجوب از دیگر مردان نیز رفع‌شدنی است (9)؛ برای نمونه آنان می‌توانند با این شرط که رعایت حق قسم بر آنان واجب نباشد، ازدواج کنند یا بعد از ازدواج از همسرانشان بخواهند لزوم رعایت این حق را در حق آنان ساقط کنند و آنان نیز بپذیرند.

نسبت احکام اختصاصی پیامبر در قرآن با جهانی و جاودانگی آن

منظور از جهانی‌بودن قرآن این است که قرآن فقط برای مردم شبه‌جزیره عربستان نازل نشده است، بلکه همۀ مردم جهان در اقصی نقاط عالم موظف به پیروی از این کتاب هستند. به عبارت دیگر، قرآن برای مکان خاصی نازل نشده است و قلمروی نفوذ آن کل جهان است. منظور از جاودانگی قرآن هم این است که این کتاب آخرین کتاب آسمانی است و دیگر قرار نیست پس از آن کتاب دیگری نازل شود و همۀ مردم تا قیام قیامت باید از آن پیروی کنند. به عبارت دیگر، قرآن برای زمان خاصی نازل نشده است، تاریخ انقضا ندارد و قلمروی نفوذ آن تا پایان عمر این جهان است؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً﴾: همیشه سودمند و بابرکت است آن‌که فرقان را [که قرآن جداکننده حق از باطل است] بر بنده‌اش نازل کرد تا برای جهانیان بیم‌دهنده باشد (10).

ذکر احکام اختصاصی پیامبر نه‌تنها با جهانی و جاوادنگی‌بودن قرآن منافات ندارد، بلکه در راستای آن است؛ چراکه هرچند این دو حکم مختص به پیامبر خدا هستند، اما همین احکام نشان‌دهندۀ ملاکات و مناطاتی هستند که از دل آنها احکام مختلف و متعددی استنباط می‌شود؛ برای نمونه «حق قسم» بیان‌کنندۀ لزوم رعایت عدالت در هر زمانی است، اما استثناشدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشان‌ می‌دهد رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که تالی فاسد بزرگ‌تری نداشته باشد. بنابراین رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که فساد بزرگ‌تری بر آن مترتب نشود. چنان‌که استثناشدن پیامبر از حرمت ازدواج با بیش از چهار همسر نیز می‌تواند نشان‌دهندۀ این نکته باشد اگر در جایی قانونی منجر به ضرر جبران‌ناپذیر برخی می‌شود، باید برای آن استثنا قائل شد و رعایت تساوی لازم نیست.

نتیجه:

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جهت لزوم رعایت «حق قسم» و همچنین حرمت ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، حکم اختصاصی داشتند، اما این احکام اولاً چندان خاص و ویژه نیستند؛ چراکه دیگر مردان نیز می توانند با رضایت همسرانشان حق قسم را از خود ساقط کنند و در صورت تمایل به داشتن بیش از چهار همسر با آنان به طور موقت ازدواج کنند. افزون بر این، هرچند رعایت حق قسم بر حضرت واجب نبود، حضرت آن را رعایت می‌کردند. ثانیاً احکامی همچون جواز ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، فقط وظایف بیشتری را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همراه داشت و شخصی که وظایف بیشتری دارد، می‌تواند الگوی اشخاصی باشد که وظایف کمتری دارند. چنان‌که در قضیۀ «حق قسم» نیز حضرت از این حیث الگو هستند که هرچند رعایت این حکم بر ایشان واجب نبود، خودشان ملتزم به انجام کار موافق عدالت بودند و آن را با قطع‌نظر از وجوب آن انجام می‌دادند. ثالثاً احکام اختصاصی حضرت هرچند ویژۀ ایشان است و حتی امامان را نیز دربر نمی‌گیرد، در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است؛ به همین دلیل ذکر آنها در قرآن نه‌تنها با جهانی و جاودانی‌بودن قرآن ناسازگار نیست، بلکه کاملاً هم‌راستاست.

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 129.

2. احزاب: 51. البته برخی معتقدند رعایت این حکم بر حضرت نیز واجب بود و ایشان اسثتنا نشده‌اند (مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرةالمعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏7، ص 621).

3. محمد ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج 2، ص 178.

4. نساء: 3.

5. نساء: 3 و 129.

6. مجید اب‍وال‍ق‍اس‍م‌زاده و مهری کاظم‌نژاد؛ «کنکاشی درباره علل تعدّد همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله)؛ مجله معرفت، ش 108، 1385 ش.

7. حسین بن علی ابوالفتوح رازى؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن؛ مشهد مقدس: بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، 1408 ق، ج ‏5، ص 242.

8. احزاب: 6.

9. علی بن جعفر عریضی؛ مسائل علیّ بن جعفر و مستدرکاتها؛ مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا (علیه السلام)، 1368 ش، ص 174.

10. فرقان: 1.

حضور همیشگی حضرت نوح در میان «قومش» نشان می‌دهد گستره تبلیغ ایشان جهانی نبوده است. خود واژه «قوم» در عربی نیز به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.

پرسش:

قرآن طوفان نوح را جهانی می‌داند یا منطقه‌ای؟ آیا ممکن است که یک طوفان سرتاسر جهان را دربربگیرد و زیر آب ببرد و همه را نابود کند؟

پاسخ:

حضرت نوح علیه‌السلام 950 سال قومش را به یکتاپرستی، تقوا، ایمان به آخرت و... دعوت کرد، اما جز عده‌ای اندک، کسی ایمان نیاورد. خداوند به او وحی کرد که دیگر کسی از قومش ایمان نخواهد آورد و باید کشتی‌ای بسازد و به همراه مؤمنان سوار آن شوند.

 طوفانی عظیم آغاز شد؛ آب از زمین جوشید و از آسمان بارید، به حدی که همه‌چیز غرق شد. کافران و حتی پسر کافر نوح همگی غرق شدند و فقط سرنشینان کشتی نجات یافتند. پس از فروکش کردن آب، کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و زمین دوباره آباد شد. (1)

 برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: «وقوع طوفانی در مقیاس جهانی با درک امروز بشر از علومی مانند زمین‌شناسی و دیرینه‌شناسی در تضاد است.»

 در این نوشتار این اشکال مورد بررسی و نقد قرار می‌گیرد.

طوفان نوح منطقه‌ای یا جهانی؟

واکاوی و بررسی آیاتی که درباره «طوفان نوح» نازل شده‌اند، حاکی از این است که این طوفان جهانی نبوده و فقط در منطقه خاصی از زمین رخ داده است. (2)

 در ادامه، به برخی از شواهد و قرائن این قول اشاره می‌شود:

حضرت نوح دائماً در میان قوم خود حضور داشته و آنان را به توحید دعوت می‌کرده است:

﴿قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً﴾؛ (3) «گفت: پروردگارا! همانا قوم خود را شب و روز دعوت کردم

حضور دائمی حضرت در میان قومش با جهانی‌بودن گستره تبلیغی ایشان سازگار نیست. چنانکه استعمال لفظ «قوم» برای مخاطبان حضرت بیانگر این است که تبلیغ ایشان عمومی نبوده و فقط شامل گروه خاصی از مردم بوده است:

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ﴾؛ (4) «و همانا نوح را به‌سوی قومش فرستادیم پس نهصدوپنجاه سال در میانشان درنگ کرد [ولی بیشتر مردم به او ایمان نیاوردند]، سرانجام طوفان، آنان را درحالی‌که ستمکار بودند، فراگرفت

«قوم» در زبان عربی به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.(5) تعابیری همچون «إنّ قومی: همانا قوم من»(6) یا «یا قومِ: ای قوم من» که یازده بار در قرآن از قول حضرت نقل شده، (7) همگی حاکی از این هستند که قوم خاصی مخاطب حضرت بوده‌اند؛ نه همه انسان‌های روی کره زمین. چنانکه مطابق قرآن «قوم عاد» جانشین «قوم نوح» شدند:

﴿... وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ ...﴾؛ (8) «... و به یادآورید که شما را جانشینانی پس از قوم نوح قرار داد ... .»

ازآنجاکه قوم عاد در یک منطقه از زمین ساکن بودند نه در همه زمین، متوجه می‌شویم که قوم نوح نیز فقط در یک منطقه از مناطق زمین ساکن بوده‌ و شامل همه کره زمین نمی‌شده است. افزون بر این، هرچند کلمه «ارض: زمین» در آیات مربوط به طوفان به‌طور مطلق ذکر شده است، اما این واژه در قرآن همیشه به‌معنای کره زمین نیست و 110 بار برای تعبیر از بخش خاصی از کره زمین به‌کاررفته است:

﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ﴾؛ (9) «همانا فرعون در زمین [مصر] برتری‌جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه‌گروه ساخت، درحالی‌که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده می‌گذاشت؛ بی‌تردید او از مفسدان بود

همان‌طور که مشخص است هرچند در این آیه واژه «ارض» به‌صورت مطلق آمده، اما منظور از آن فقط بخش خاصی از کره زمین یعنی سرزمین مصر است.

عمومیتی که در برخی از آیات قرآن در رابطه با طوفان نوح به‌نظرمی‌رسد (10) ناظر به همه سرزمین‌هایی است که قوم نوح در آن ساکن بودند نه‌این‌که قوم حضرت سراسر زمین را پر کرده بودند.(11)

نکته پایانی نیز این‌که با توجه به امکانات ارتباطی در آن زمان، رساندن پیام الهی به تمام نقاط زمین و همه انسان‌ها عملاً غیرممکن به‌نظرمی‌رسد. این از یک‌سو و ازسوی‌دیگر، عذاب تنها برای کسانی نازل می‌شود که پیام حق به آن‌ها رسیده و سرپیچی کرده‌اند:

﴿... وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ (12) «... و ما بدون اینکه پیامبری را [برای هدایت و اتمام‌حجت به‌سوی مردم] بفرستیم، عذاب‌کننده [آنان] نبودیم

نتیجه‌گیری:

حضور همیشگی حضرت نوح علیه‌السلام در میان قومش و کاربرد واژه «قوم» برای پیروان حضرت حاکی از این هستند که همه مردم دنیا مخاطب تبلیغ و دعوت ایشان نبوده‌اند.(13) از سوی دیگر، نزول عذاب جهانی متوقف بر اتمام‌حجت جهانی است و چنین چیزی در زمان حضرت نوح نه ممکن بوده و برفرض امکان، اتفاق نیفتاده است. کاربرد فراوان واژه «ارض» در قرآن برای مناطق محدود و خاص، مانع از این است که بگوییم چون در برخی آیات حاکی از طوفان، این واژه به‌صورت مطلق به‌کاررفته، پس منظور از آن کره زمین است و درنتیجه طوفان، جهانی بوده است.

برای مطالعه بیشتر:

معرفت، محمدهادی، نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1385 ش، ص 48-73.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف، آیه‌های 59-64؛ سوره هود، آیه‌های 25-49.

2. دراین‌باره سه دیدگاه وجود دارد: 1. جهانی‌بودن، 2. منطقه‌ای‌بودن و 3. عدم اشاره قرآن به گستره طوفان. به باور برخی نیز هرچند طوفان منطقه‌ای بود، اما شامل همه بشریت می‌شد؛ چراکه تمام انسان‌ها در آن زمان در یک منطقه جغرافیایی خاص زندگی می‌کردند و هنوز در سرتاسر کره زمین پراکنده نشده بودند.

3. سوره نوح، آیه 5.

4. سوره عنکبوت، آیه 14.

5. مصطفی، ابراهیم، المعجم الوسیط، استانبول، دارالدعوه، چاپ اول، 1989 م، ج ۲، ص ۷۶۸: «الجماعه من الناس تجمعهم جامعه یقومون لها.»

6. سوره شعرا، آیه 117: ﴿قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ﴾؛ «گفت: پروردگارا! همانا قوم من مرا تکذیب کردند

7. سوره نوح، آیه 2: ﴿ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ﴾؛ «گفت: ای قوم من! همانا من شما را بیم‌دهنده‌ای آشکارم

8. سوره اعراف، آیه 69.

9. سوره قصص، آیه 4.

10. سوره نوح، آیه 26: ﴿وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً﴾؛ «و نوح گفت: پروردگارا! هیچ‌یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار؛» سوره هود، آیه 43 و... .

11. شجاعی، فریبا، جلیل پروین و محمدعلی مهدوی راد، مقاله «تحلیل تطبیقی طوفان نوح در تورات و قرآن»، مجله پژوهش‌نامه تفسیر و زبان قرآن، سال هفتم، پاییز و زمستان 1397 ش، ش 1 (پیاپی 13)، صص 59-74.

12. سوره اسراء، آیه 15؛ سوره نساء، آیه 165 و... .

13. نه «اولوالعزم» بودن لزوماً به‌معنای جهانی بودن قلمرو نبوت است و نه جهانی بودن گستره نبوت یک نبی با شروع کار او از قوم خاصی از مردم منافات دارد. چنانکه حضرات موسی و عیسی علیهماالسلام از پیامبران اولوالعزم بودند، اما فقط برای قوم خاص بنی‌اسرائیل فرستاده شدند یا پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای جهانیان مبعوث شدند، اما کار خود را در مکه و در میان عرب‌ها شروع کردند.

بررسی جمع آوری یک جفت از همه حیوانات و ظرفیت کشتی نوح
طوفان نوح منطقه‌ای بوده و لذا نیازی به جمع‌آوری یک جفت از همه حیوانات عالم نبوده است بنابراین، این اشکال که کشتی ظرفیت چنین باری را نداشته، منتفی است.

پرسش:

قرآن در آیه 27 سوره مؤمنون به نوح می‌گوید «فَاسْلُکْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» یعنی از هر حیوانی یک جفت سوار کشتی کن. حضرت نوح چگونه توانسته از هر حیوانی یک جفت سوار کشتی کند درحالی‌که مارگولیز و شوارتس تخمین زده‌اند که در دنیا ۵۰۰۰ نوع خزنده، ۹۰۰۰ نوع پرنده، ۴۵۰۰ نوع پستاندار است؟! به این اشکال چه جوابی باید بدهیم؟

پاسخ:

پس‌از اینکه حضرت نوح علی‌نَبِیِّنا‌وآلِه و علیه‌السلام به‌فرمان خداوند کشتی را ساخت، موظف شد از همه یک جفت را سوار آن کند: ﴿مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ﴾. (1) شمار فراوان حیوانات از یک‌سو و محدودیت ظرفیت کشتی ازسوی‌دیگر، سبب شده برخی در اصل داستان طوفان نوح تردید کنند و آن را افسانه و خُرافه بدانند.

 در این نوشتار این شبهه بررسی و نقد می‌شود.

منطقه‌ای بودن طوفان نوح و محدود بودن شمار حیوانات

علت این‌که برخی گمان کرده‌اند منظور از ﴿مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ﴾ که حضرت مأمور شده از همه حیوانات یک جفت سوار کشتی کند، این است که گمان کرده‌اند «طوفان نوح» جهانی بوده و حضرت برای این‌که نسل حیوانات از بین نرود، به این کار موظف شد؛ اما بررسی آیاتی که درباره این طوفان نازل شده‌اند، حاکی از این است که طوفان جهانی نبوده و فقط در منطقه خاص و محدودی از زمین رخ داده است.

 برخی از شواهد و قرائنی که به ما نشان می‌دهند طوفان جهانی نبوده، بر این پایه است:

1. حضرت نوح علیه‌السلام دائماً در میان قوم خود حضور داشته (2) و این حضور دائمی با جهانی‌بودن گستره تبلیغی ایشان سازگار نیست؛

2. تعابیری همچون «إنّ قومی: همانا قوم من» (3) یا «یا قومِ: ای قوم من» که بارها از قول حضرت نقل شده، (4) همگی نشان می‌دهند قوم خاصی مخاطب حضرت بوده‌اند؛ نه همه اهالی کره زمین.

3. مطابق قرآن «قوم عاد» جانشین «قوم نوح» شدند (5) و ازآنجاکه قوم عاد در یک منطقه از زمین ساکن بوده‌اند، نه در همه زمین، متوجه می‌شویم که قوم نوح نیز فقط در یک منطقه از مناطق زمین ساکن بوده‌ و شامل همه کره زمین نمی‌شده است؛

4. کلمه «ارض: زمین» در آیات مربوط به طوفان هرچند به‌طور مطلق ذکر شده، اما این واژه در قرآن 110 بار برای تعبیر از بخش خاصی از کره زمین به‌کاررفته است؛ (6)

5. با توجه به امکانات ارتباطی در آن زمان، رساندن پیام الهی به تمام نقاط زمین عملاً ممکن نبوده؛ ولی عذاب تنها بر کسانی نازل می‌شود که پیام حق را شنیده و سرپیچی کرده‌اند. (7)

با مشخص شدن این‌که طوفان منطقه‌ای بوده، مشخص می‌شود نیازی به سوار کردن یک زوج از همه حیوانات نبوده و درنتیجه، اشکالی ازاین‌جهت متوجه داستان قرآن نیست. محمدهادی معرفت در همین زمینه گفته است: «خداوند به نوح اجازه داد تا به تعداد نیاز خود از حیوانات اهلی، آذوقه و مرکب، با خود ببرد ... بقیه حیوانات اهلی و وحشی، طبق عادت خود در منطقه دچار فاجعه باقی نمی‌مانند و ازآنجا دور می‌شوند.» (8)

چرا برخی گمان کرده‌اند طوفان جهانی بوده است؟

علت این‌که برخی گمان کرده‌اند طوفان نوح جهانی بوده و حضرت از هر حیوانی یک جفت سوار کشتی کرده، روایت کتاب مقدس از طوفان است. در سِفْر پیدایش، فصل هفتم چنین آمده است:

1 و خداوند به‌ نوح‌ گفت‌: «تو و تمامی‌ اهل خانه‌ات‌ به‌ کشتی‌ درآیید، زیرا تو را در این‌ عصر به‌ حضور خود عادل‌ دیدم‌.

 2 و از همه بهایم‌ پاک‌، هفت‌ هفت‌، نر و ماده‌ با خود بگیر و از بهایم‌ ناپاک‌، دو دو، نر و ماده‌.

 3 و از پرندگان‌ آسمان‌ نیز هفت‌ هفت‌، نر و ماده‌ را تا نسلی‌ بر روی‌ تمام‌ زمین‌ نگاه‌ داری‌.

 4 زیرا که‌ من‌بعد از هفت‌ روز دیگر، چهل‌ روز و چهل‌ شب‌ باران‌ می‌بارانم‌ و هر موجودی‌ را که‌ ساخته‌ام‌، از روی‌ زمین‌ محو می‌سازم‌.

 ... 8 از بهایم‌ پاک‌ و از بهایم‌ ناپاک‌ و از پرندگان‌ و از همه حشرات‌ زمین‌. 9 دو دو، نر و ماده‌، نزد نوح‌ به‌ کشتی‌ درآمدند.

 ... 14 ایشان‌ و همه حیوانات‌ به‌ اجناس‌ آن‌ها و همه بهایم‌ به‌ اجناس‌ آن‌ها و همه حشراتی‌ که‌ بر زمین‌ می‌خزند به‌ اجناس‌ آن‌ها و همه پرندگان‌ به اجناس‌ آن‌ها، همه مرغان‌ و همه بالداران‌.

 15 دو دو از هر ذی‌‌جسدی‌ که‌ روح‌ حیات‌ دارد، نزد نوح‌ به‌ کشتی‌ درآمدند.

 ... 21 و هر ذی‌جسدی‌ که‌ بر زمین‌ حرکت‌ می‌کرد، از پرندگان‌ و بهایم‌ و حیوانات‌ و کل‌ حشرات‌ خزنده بر زمین‌ و جمیع‌ آدمیان‌، مردند.

 22 هرکه‌ دم‌ روح‌ حیات‌ در بینی‌ او بود، از هر که‌ در خشکی‌ بود، مُرد. 23 و خدا محو کرد هر موجودی‌ را که‌ بر روی‌ زمین‌ بود، از آدمیان‌ و بهایم‌ و حشرات‌ و پرندگان‌ آسمان‌، پس‌ از زمین‌ محو شدند؛ و نوح‌ با آنچه‌ همراه‌ وی‌ در کشتی‌ بود فقط باقی‌ ماند.

به باور برخی روایاتی که حاکی از جهانی بودن طوفان هستند و در آن‌ها گفته شده حضرت از هر حیوانی، یک جفت سوار کشتی کرد نیز اسرائیلی و جعلی هستند.(9)

نتیجه‌گیری:

برداشت نادرست از مأموریت حضرت نوح علیه‌السلام در جمع‌آوری یک جفت از همه حیوانات جهان و این اشکال که کشتی ایشان چنین ظرفیتی نداشته است، ناشی از گمان جهانی بودن طوفان است؛ اما با بررسی آیات قرآن، مشخص شد طوفان منطقه‌ای بوده و درنتیجه، اصلاً نیازی به سوارکردن یک جفت از تمامی حیوانات جهان نبوده و این یعنی اشکالی متوجه روایت قرآنی از طوفان نوح نیست. روایت جهانی بودن طوفان از کتاب مقدس سرچشمه می‌گیرد. آن دسته از روایات اسلامی که حاکی از جهانی بودن طوفان و سوارکردن یک جفت از همه حیوانات جهان هستند، اسرائیلی و نامعتبر می‌باشند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره هود، آیه 40 و سوره مؤمنون، آیه 27؛ درباره عبارت ﴿مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اِثْنَیْنِ﴾ دو احتمال مطرح شده است: 1. از هر حیوانی یک نر و ماده (دو عدد)؛ 2. از هر زوجی دو جفت (چهار عدد) (ماتریدی، محمد، تأویلات أهل السنه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1426 ق، ج‏6، ص 132؛ ثعلبى، احمد بن محمد، الکشف والبیان (تفسیر ثعلبى)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1422 ق، ج‏5، ص 169) اختلاف دیگر درباره این عبارت این‌است‌که آیا شامل گیاهان نیز می‌شود یا نمی‌شود. (فخر رازی، محمد، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏17، ص 348؛ آلوسى، محمود بن عبدالله‏، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1415 ق، ج‏6، ص 251؛ قطب، سید، فى ظلال القرآن، بیروت، دار الشروق‏، چاپ 35، 1425 ق، ج‏4، ص 2465)

2. سوره نوح، آیه 5.

3. سوره شعرا، آیه 117.

4. سوره نوح، آیه 2.

5. سوره اعراف، آیه 69.

6. سوره قصص، آیه 4.

7. سوره اسراء، آیه 15؛ سوره نساء، آیه 165 و... .

8. معرفت، محمدهادى، ‏شبهات و ردود حول القرآن الکریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1423 ق، ص 42.

9. قطب، سید، فى ظلال القرآن، بیروت، دار الشروق‏، چاپ 35، 1425 ق، ج‏4، ص 1877.

بررسی ادعای نادرستی سوگند در ابتدای سوره تحریم
پیامبر برای خشنودی نزدیکانش، حلال خدا را بر خود حرام کرد. این عمل نشان می‌دهد انعطاف‌پذیری و ایثار برای حفظ همدلی در روابط اجتماعی و خانوادگی بسیار مهم است.

پرسش:

مگر قرار نیست پیامبر برای بقیه الگو باشد، پس چرا باید سوگند نادرستی بخورد (ابتدای سوره تحریم) که بعدها خداوند به او بگوید به این سوگندت عمل نکن؟

پاسخ:

مطابق آیه اول سوره تحریم پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کار حلالی را انجام ‌دادند که دو تن از همسرانشان از آن کار ناراحت شدند. (1) حضرت برای کسب رضایت آنان سوگند می‌خورند (2) تا این کار حلال را ترک کنند و با این سوگند، آن کار حلال بر ایشان حرام می‌شود. خداوند به حضرت وحی می‌کند و می‌گوید: چرا برای رضایت همسرانت کاری را که من برای تو حلال کرده‌ام با سوگند بر خودت حرام کردی؟ و سپس از ایشان می‌خواهد که سوگند خود را بشکند و «کفّاره» بدهد. (3)

سرّ سوگند خوردن پیامبر

سوگند خوردن حضرت نه‌تنها با الگو بودن ایشان منافات ندارد؛ بلکه در راستای آن است؛ چراکه حضرت برای خشنودی نزدیکانش کاری که شرعاً برای او حلال بود را برای خودشان حرام کردند. درسی که این اقدام به ما می‌دهد این است که گاهی باید برای رضایت اطرافیانمان با ازخودگذشتگی کارهای حلال و مجاز را برای خود ممنوع کنیم تا شرایطی را فراهم آوریم که آرامش و رضایت در خانواده یا جامعه برقرار شود. (4) این نوع ایثار و ترجیح مصلحت جمعی و رضایت خاطر دیگران بر خواسته‌های شخصی، هم نشانه «خلق عظیم»، (5) بزرگواری و حکمت پیامبر خداست و هم به‌عنوان «اسوه» به همه انسان‌ها این نکته مهم را گوشزد می‌کند که در روابط اجتماعی و خانوادگی، انعطاف‌پذیری و ایثار برای حفظ مودت و همدلی اهمیت بالایی دارد.

چرایی مخالفت خداوند با اقدام پیامبر

اگر این کار پیامبر نه‌تنها خطا نیست، بلکه برای بشریت درس دارد، پس چرا خداوند با آن مخالفت کرد؟ شخصی را در نظر بگیرید که همسر بداخلاقی دارد که مدام به بهانه‌های الکی دعوا راه می‌اندازد. آن شخص با این‌که می‌تواند با طلاق، خودش را راحت کند، اما نه‌تنها با بزرگواری صبر پیشه می‌کند، بلکه بسیاری از کارهای حلال را برای این‌که همسرش ناراحت نشود، ترک می‌کند. در اینجا اگر پدرِ آن شخص، از سر دلسوزی به او بگوید: چرا به‌خاطر همسرت زندگی را بر خودت زهر کردی؟ این سرزنش آن شخص است یا همسرش که باعث این کار شده است؟

بررسی سوره تحریم حاکی از این است که این سوره نه در مقام نکوهش پیامبر خدا، بلکه در راستای سرزنش دو تن از همسران ایشان نازل شده است:

 «اگر شما دو زن از کار خود به پیشگاه خدا توبه کنید [خدا توبه شما را می‌پذیرد]، چون دل شما دو نفر از حق و درستی منحرف شده است و اگر بر ضدِّ پیامبر به یکدیگر کمک دهید [راه به‌جایی نخواهید برد]؛ زیرا خدا و جبرئیل و صالح مؤمنان [علی‌بن‌ابی‌طالب] یار اویند و فرشتگان نیز بعد از آنان پشتیبان او خواهند بود ... خدا برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زده که تحت سرپرستی و زوجیت دو بنده شایسته از بندگان ما بودند، ولی به آن دو خیانت ورزیدند و آن دو [پیامبر] چیزی از عذاب خدا را از آن دو زن دفع نکردند و [هنگام مرگ] به آن دو گفته شد: با وارد شوندگان وارد آتش شوید.» (6)

پیامبر خدا تحت‌فشار عایشه و حفصه درحالی‌که می‌توانستند هردو را طلاق بدهند و خودشان را راحت کنند، با ازخودگذشتگی نه‌تنها آنان را طلاق ندادند، بلکه کار حلالی که سبب اعتراض بی‌مورد آن‌ها شده بود را بر خودشان حرام کردند؛(7) اما خداوند که نمی‌تواند ناراحتی پیامبرش را ببیند و می‌داند آن دو زن اصطلاحاً به هیچ صراطی مستقیم نخواهند شد، به قضیه ورود پیدا کرد و ضمن تهدید آن دو زن، از سر دلسوزی از پیامبرش خواست که سوگند خود را بشکند. به عبارت ساده‌تر، کار پیامبر اشکالی نداشت، اشکال از آن دو بود که لیاقت بزرگواری پیامبر را نداشتند.

چرایی پایان یافتن آیه با تعبیر ﴿وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾

اگر اقدام پیامبر نه‌تنها خطا نبود، بلکه درس مهمی در آن نهفته است، پس چرا آیه با جمله ﴿وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ «و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است» به پایان می‌رسد؟

 پاسخ این است که این تعبیر لزوماً به‌معنای این نیست که گناه و اشتباهی رخ داده است. چنانکه وقتی مسلمانان برای درگذشتگان از خداوند درخواست آمرزش می‌کنند و می‌گویند: خداوند فلانی را بیامرزد، به این معنا نیست که فلانی گناه‌کار و خطاکار بوده است. این تعبیر در قرآن نیز در موارد متعددی حاکی از پاداش و رحمت الهی به شخص است.(8) برای نمونه به این آیه نگاه کنید:

﴿إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اَللّٰهِ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾؛ (9) «یقیناً کسانی که ایمان آورده و آنان که هجرت کرده و در راه خدا به جهاد برخاستند، به رحمت خدا امید دارند؛ و خدا بسیار آمرزنده و مهربان است

همان‌طور که مشخص است کسانی که آیه در مقام توصیف آنان است نه‌تنها کار اشتباهی نکرده‌اند، بلکه هر کاری که باید می‌کردند اعم از ایمان، مهاجرت و جهاد را انجام داده بودند، اما باوجوداین، آیه با تعبیر ﴿وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ به پایان رسیده است.

نتیجه‌گیری:

پیامبر در راستای رضایت دیگران از حلال خدا گذشت و درسی که از این اقدام پیامبر می‌توان گرفت این است که در روابط اجتماعی و خانوادگی، انعطاف‌پذیری و ایثار برای حفظ همدلی اهمیت بالایی دارد. مخالفت خداوند با سوگند پیامبر نه به‌خاطر اشتباه بودن کار حضرت، بلکه در مقام تهدید عایشه و حفصه بود که با اعتراض بی‌مورد باعث شده بودند حضرت با سوگند کار حلالی را بر خودشان حرام کنند. پایان یافتن آیه با ﴿وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ به‌معنای گناه یا خطا بودن اقدام پیامبر نیست و این جمله در قرآن در موارد متعددی حاکی از پاداش و رحمت الهی است.

پی‌نوشت‌ها:

1. مطابق برخی روایات این کار حلال، خوردن عسل یا مؤانست با ماریه قبطیه بوده است. (صنعانی، عبدالرزاق‌بن‌همام، تفسیر القرآن العزیز المسمى تفسیر عبدالرزاق، بیروت، دار المعرفه، 1411 ق،‏ ج 2، ص 241؛ طبری، محمد، جامع البیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار المعرفه، چاپ اول، 1412 ق، ج‏28، ص 100) اما اولاً این روایات با شأن و شخصیت پیامبر سازگار نیست؛ ثانیاً ماجرای بچه‌گانه بیان‌شده در آن‌ها برخلاف اهمیتی است که آیات آغازین سوره تحریم حاکی از آن هستند. به‌نظرمی‌رسد برخی این روایات را ساخته‌اند تا علت واقعی نزول این آیات پنهان بماند.

2. به باور برخی، حضرت سوگند نخوردند و فقط تصمیم گرفتند دیگر آن کار حلال را انجام ندهند. (مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ اول، 1424 ق، ج‏7، ص 362)

3. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج‏19، ص 330.

4. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنه، قم، فرهنگ اسلامی‌، چاپ دوم، 1406 ق، ج‏28، ص 427؛ فضل‌الله، محمدحسین، من وحى القرآن، بیروت، دار الملاک‏، چاپ اول، 1419 ق، ج‏22، ص 309؛ مدرسی، محمدتقی،‌من هدی القرآن، تهران، دار محبی الحسین‌، چاپ اول، 1419 ق، ج‏16، ص 103.

5. سوره قلم، آیه 4: ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾؛ «و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری

6. سوره تحریم، آیه‌ها 4 و 10: ﴿إِنْ تَتُوبٰا إِلَى اَللّٰهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمٰا وَ إِنْ تَظٰاهَرٰا عَلَیْهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ هُوَ مَوْلاٰهُ وَ جِبْرِیلُ وَ صٰالِحُ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ بَعْدَ ذٰلِکَ ظَهِیرٌ * ... ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَتَ نُوحٍ وَ اِمْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اَللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ اُدْخُلاَ اَلنّٰارَ مَعَ اَلدّٰاخِلِینَ﴾.

7. صادقی تهرانی، الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن و السنه، ج‏28، ص 427؛ حسینى همدانى، محمد، انوار درخشان در تفسیر قرآن، تهران، انتشارات لطفی، چاپ اول، 1404 ق، ج‏16، ص 449.

8. مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، قم، دار الکتاب الإسلامی، چاپ اول، 1424 ق، ج‏7، ص 362.

9. سوره بقره، آیه 218 همچنین سوره توبه، آیه 91 و ... .

دو یا چند گزاره تنها زمانی باهم متناقض هستند که موضوع و زمان آن‌ها باهم یکسان باشد؛ اما آیات5 سوره سجده و 4سوره معارج مربوط به دو زمان متفاوت هستند.

پرسش:

روزهای خدا هزار سال است یا پنجاه‌هزار سال؟ چرا درباره روزهای خدا شاهد دو عدد مختلف و متناقض باهم هستیم؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است. برخی در مقام نقد این آیه مدعی شده‌اند: «آیاتی که از مقدار روز در نزد خدا خبر می‌دهند باهم اختلاف دارند.»

 این اشکال در نوشتار کنونی بررسی و نقد خواهد شد.

تناقض چیست؟

تناقض دو گزاره در گرو شرایطی ازجمله وحدت موضوع و زمان است. برای نمونه، گزاره‌های «کتاب هزار تومان است» و «کتاب ده‌هزار تومان است» لزوماً باهم متناقض نیستند؛ زیرا ممکن است کتاب در گزاره اول غیر از کتاب در گزاره دوم باشد. چنانکه حتی اگر کتاب در هر دو گزاره یک کتاب باشد و اصطلاحاً موضوع واحد باشد، باز لزوماً باهم متناقض نیستند؛ چراکه ممکن است هر گزاره مربوط به زمانی غیر از زمان دیگری باشد.

چرایی متناقض نبودن آیات قرآن درباره مقدار روز در نزد خداوند

آیات بیان‌کننده مقدار روز، تنها در صورتی باهم متناقض خواهند بود که موضوع آن‌ها یکی باشد؛ به‌همین دلیل، موضوع آن‌ها را بررسی می‌کنیم:

1. ﴿وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾؛ (1) «و آنان از تو [از روی مسخره و ریشخند] شتاب در عذاب را درخواست می‌کنند، درحالی‌که خدا هرگز از وعده‌اش تخلف نمی‌کند و همانا یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال از سال‌هایی است که شما می‌شمارید.» [برای او زمان نزدیک، زمان دور، امروز، دیروز، گذشته و آینده مفهومی ندارد؛ بنابراین فاصله زمانی شما با عذاب الهی شمارا دچار این پندار نکند که تهدید به عذاب، تهدیدی طولانی و دروغ است]!

مطابق ‌این آیه مشرکان از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درخواست عذاب می‌کنند و مدام می‌گویند: پس چرا عذاب نازل نمی‌شود؟ خداوند در مقام پاسخ به این درخواست عذاب و عجله‌داشتن آنان در نزول آن می‌گوید: خداوند به‌هیچ‌وجه خلف وعده نمی‌کند و اگر تاکنون عذابی بر شما نازل نشده، نه به دلیل دروغ بودن وعده‌های خداوند، بلکه به‌ این جهت است که مقدار هرروز در نزد خدا، همانند هزار سال از سال‌های شما است. (2)

2. ﴿یُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِلَى اَلْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾؛ (3) «امور این جهان را از آسمان به‌سوی زمین تدبیر می‌کند؛ سپس در روزی که مقدار آن هزار سال از سال‌هایی است که شما می‌شمارید به‌سوی او بالا می‌رود

این آیه درباره امور این دنیا است. مطابق این ‌آیه این امور در روزی که مقدار آن هزار سال از سال‌های ما است، به‌سوی خدا بالا می‌رود. در حقیقت این ‌آیه در مقام بیان این نکته است که عروج «امر» از آسمان دنیا تا زمین هزار سال به طول می‌انجامد. (4)

3. ﴿تَعْرُجُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ﴾؛ (5) «فرشتگان و روح [= فرشته مقرّب خداوند] به‌سوی او عروج می‌کنند در آن روزی که مقدارش پنجاه‌هزار سال است

این آیه درباره عروج «ملائکه و روح» در قیامت است. مطابق این ‌آیه، آن‌ها در روزی که مقدار آن پنجاه‌هزار سال است، به‌سوی خدا بالا می‌روند. این ‌آیه نیز در مقام بیان این نکته است که عروج «ملائکه و روح» پنجاه‌هزار سال به طول می‌انجامد؛ به‌عبارت‌دیگر، اگر قرار بود این مسیر توسط انسان طی شود پنجاه‌هزار سال طول می‌کشید. (6)

برخی نیز احتمال داده‌اند که این اعداد فقط برای نشان‌دادن کثرت هستند و خود این اعداد قصد نشده‌اند؛ (7) به‌ویژه که در آیه 47 سوره حج شاهد «کاف تشبیه» هستیم: ﴿إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ﴾ که نشان می‌دهد خداوند در این آیه فقط در مقام تقریب ذهن خواننده قرآن به طولانی بودن روز در نزد خودش است و نمی‌خواهد عدد دقیقی را ذکر کند. مطابق این احتمال هم باز تناقضی در کار نیست.

نتیجه‌گیری:

مهم‌ترین شرط تناقض دو یا چند گزاره، این است که موضوع آن‌ها باهم یکسان باشد، اما بررسی آیات حاکی از مقدار روز در نزد خداوند، نشان می‌دهد که موضوع این آیات باهم متفاوت است. مطابق این آیات، «مقدار هرروز در نزد خدا» همانند هزار سال از سال‌های ما است، «عروج امر در دنیا» هزار سال و «عروج ملائکه و روح در قیامت» پنجاه‌هزار سال به طول می‌انجامد. (8) نکته دیگر این‌که آیه 47 سوره حج در مقام تشبیه و تقریب به ذهن است؛ نه ذکر عدد دقیق. آیات پنجم سوره سجده و چهارم سوره معارج نیز هرچند ظاهراً در مقام بیان عدد دقیق هستند، اما زمانشان باهم فرق دارد و اولی مربوط به این دنیا و دومی مربوط به قیامت است و چون یکی از شرایط تناقض وحدت زمان است، باهم متناقض نیستند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره حج‏، آیه 47.

2. طباطبایى، سید محمدحسین،‏ المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، چاپ دوم، 1390 ق، ج‏14، ص 389.

3. سوره سجده‏، آیه 5.

4. طبرانى، سلیمان بن احمد، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، اربد اردن، دار الکتاب الثقافی‏، چاپ اول، 2008 م، ج‏6، ص 346.

5. سوره معارج‏، آیه 4.

6. فراء، یحیى بن زیاد، معانى القرآن، قاهره، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، چاپ دوم، 1980 م، ج‏3، ص 184.

7. قطب، سید، فى ظلال القرآن، بیروت، دار الشروق‏، چاپ 35، 1425 ق، ج‏6، ص 3696.

8. طنطاوى، محمد سید، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره، نهضه مصر، چاپ اول، 1997 ق، ج‏11، ص 145.

قرآن به‌عنوان راهنمای سعادت،باید بر امور معنوی تمرکز می‌کرد،اما زبان انسان برای انتقال مفاهیم مادی مناسب بود وانتقال مفاهیم غیرمادی از طریق الفاظ مادی صورت گرفت

پرسش:

آیا آیات دال بر جسمانیت خداوند با کتاب هدایت بودن قرآن منافات ندارند؟ چرا در قرآن باید مطالبی ذکر شده باشد که باعث گمراهی برخی و اعتقاد به جسمانیت خداوند شود؟ گناه این مسلمانانی که به سبب این آیات قائل به جسمانیت خداوند شده‌اند، بر عهده چه کسی است؟

پاسخ:

مقدمه

از یک‌طرف، قرآن کتاب هدایت و از طرف دیگر، برخی از افراد به جهت ظهور بعضی از آیات قرآن در جسمانیت خداوند به این باور نادرست معتقد و درنتیجه گمراه شده‌اند. در این نوشتار به بررسی این موضوع می‌پردازیم که وجود این آیات در قرآن چگونه با هادی بودن آن قابل‌جمع است.

لزوم تمرکز قرآن به‌مثابه کتاب هدایت بر امور غیرمادی

مهم‌ترین هدف آدمی رسیدن به سعادت بوده و نقطه اوج سعادت، خداوند است.(1) چنانکه آدمی برای رسیدن به سعادت، نیازمند هدایت است و چون بُعد اصلی او روحش بوده، تکیه اصلی هدایت و تمرکز آن باید بر روی امور روحانی باشد. از سوی دیگر، هرچند زبان در اصل، موهبتی الهی به بشر بوده، اما به دست بشر و بر اساس نیازهای او رشد پیدا کرده است؛ به‌همین‌دلیل، اصلاً عجیب نیست که فقط برای سخن گفتن درباره همین‌ عالم‌ مادی محسوس و ملموس و نیازهای روزمره آدمی در آن مناسب باشد و واژگان لازم برای امور غیرمادی همچون خداوند را نداشته باشد.

قرآن به‌مثابه کتاب هدایت باید مطالب فراوانی را درباره امور غیرمادی ازجمله خدا می‌گفت؛ اما زبان آدمی، به‌ویژه زبان مردمی که در اوج جهالت و فقر معرفتی به سر می‌بردند و همه همّ و غمشان همین دنیای مادی بود، واژگان لازم برای بیان این امور را نداشت. خداوند یا باید به‌صورت کلی قید حرف زدن درباره امور غیرملموس را می‌زد که در این صورت دیگر قرآن کتاب هدایت و سعادت نمی‌شد، یا با درنظرگرفتن محدودیت‌ها، امور ناملموس را در قالب الفاظ مختص به امور ملموس می‌ریخت و بدین‌طریق آن را در اختیار بشر قرار می‌داد. خداوند راه دوم را برگزید.

بیان امور غیرمادی از طریق الفاظ وضع‌شده برای امور مادی، هرچند مشکل انتقال مفاهیم غیرمادی به بشر مادی را تا حدی حل کرد، اما این تنها راه، خودش یک مشکل داشت و آن‌هم اینکه زمینه برداشت مادی از امور غیرمادی همچون خداوند را فراهم کرد. ازآنجاکه شرّ قلیل نباید مانع خیر کثیر شود، خداوند ضمن استفاده از این راه با تمهیدات مختلفی امکان جلوگیری از شر قلیل را برای بشر فراهم کرد: اولاً به آدمی عقل و خرد داد و عقل آدمی با اندکی تعقل یا دست‌کم پس از تذکر و سپس تأمل، متوجه جسمانی نبودن خداوند می‌شود و با این قرینه عقلی مشخص می‌شود که لوازم مادی واژگان به‌کاررفته درباره خداوند، مراد و مقصود نیستند؛ ثانیاً خداوند در قرآن، ضمن تأکید بر مادی و ملموس نبودن خود به‌صورت محکم و قاطع،(2) راهکار فهم درست آیات را به مردم آموزش داده است؛ ثالثاً خداوند برای تبیین و تفسیر قرآن معلمانی قرار داده و از مردم خواسته برای فهم قرآن به آنان مراجعه کنند و آنان به ما تذکر داده‌اند که کاربست واژگان مادی برای خداوند از «ضیق خناق» و محدودیت‌های عالم مادی بوده است. برای نمونه امام صادق علیه‌السلام فرموده است:

«منزه باد، آنکه کسى جز او نداند که او چگونه است، چیزى مانندش نیست و او شنوا و بیناست. حدی ندارد، به حس درنمی‌آید، لمس و مس نمی‌شود، دیده نمی‌شود، حواس درکش نمی‌کنند، چیزى بر او احاطه پیدا نمی‌کند، نه جسم است و نه صورت و نه ترسیم و نه محدود».(3)

نکته پایانی نیز این‌که بررسی سیر شکل‌گیری اعتقادات نادرستی همچون جسمانیت خداوند نشان‌گر این است که قائلان به این امور، چنین اعتقاداتی را نه از قرآن، بلکه از خارج آن کسب کرده‌اند؛ اما برای توجیه آن به آیات قرآن متوسل شده‌ و بدین‌طریق، باعث ایجاد ظهورهای نادرست برای برخی آیات قرآن شده‌اند.

نتیجه‌گیری:

تمرکز قرآن به‌مثابه کتاب هدایت و سعادت باید بر اموری معنوی و غیرمادی می‌بود، اما زبان عربی همچون سایر زبان‌ها، برای انتقال مفاهیم مادی وضع شده بود و درنتیجه، تنها راه انتقال مفاهیم غیرمادی استفاده از الفاظ وضع‌شده برای امور مادی بود. هرچند انتقال مفاهیم روحانی از کانال الفاظ وضع‌شده برای امور مادی باعث سوءتفاهم برخی و فهم نادرست آنان می‌شد، اما خداوند خیر کثیر هدایت آدمی را فدای شر قلیل گمراهی برخی نکرد و با درنظرگرفتن تمهیداتی همچون: 1. اعطای عقل، 2. آموزش روش فهم درست قرآن در خود قرآن و 3. ارجاع مردم به معلمان قرآن برای درک درست و کامل آیات آن، زمینه را برای دفع یا رفع برداشت نادرست فراهم کرد؛ بنابراین، وجود آیات دال بر جسمانیت خداوند با هادی‌بودن این کتاب منافاتی ندارد و گناه کسانی که به‌جهت بی‌اعتنائی به عقل، قرآن و معلمان آن، دچار فهم نادرست و درنتیجه، اعتقاد ناروا شدند بر گردن خودشان است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره یونس، آیه 45: ﴿... قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ﴾؛ ... یقیناً کسانی که دیدار خدا را تکذیب کردند، سرمایه وجودشان را تباه نمودند و از راه‌یافتگان نبودند.

2. برای نمونه: سوره شوری، آیه 11: ﴿... لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ...﴾؛ ... هیچ‌چیزی مانند او نیست ...؛ سوره انعام، آیه 103: ﴿لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ﴾؛ چشم‌ها او را درنمی‌یابند، ولی او چشم‌ها را درمی‌یابد و او لطیف و آگاه است؛ سوره اعراف، آیه 143: ﴿... قٰالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِی ...﴾؛ ... موسی [از طرف بنی‌اسرائیل و در مقام طرح درخواست آنان] گفت: پروردگارا! بگذار تا تو را ببینم. خدا فرمود: هرگز مرا نخواهی دید ... .

3. کلینی، یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق، ج‏1، ص 104: «... سُبْحَانَ مَنْ لَا یَعْلَمُ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ لَا یُحَدُّ وَ لَا یُحَسُّ وَ لَا یُجَسُّ وَ لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا الْحَوَاسُّ وَ لَا یُحِیطُ بِهِ شَیْ‏ءٌ وَ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَهٌ وَ لَا تَخْطِیطٌ وَ لَا تَحْدِید».