قرآن

ولي واژه آيه به معني آيات قران و بينه نيز به معني برهان و دليل نيز هست
يكي از راهها و روشها براي فهم مقصود خداوند در آيات قرآن، توجه به قرايني است كه در خود آيات قرآن است و توجه به صدر و ذيل آيه و سياق آيه. يعني بايد ديد موضوع و...

گاهي گفته مي شود كه قرآن آيات و بيّنات را به جاي معجزه به كار مي برد

و آنها را به حضرت محمد هم نسبت داده

ولي واژه آيه به معني آيات قران و بينه نيز به معني برهان و دليل نيز به

كار رفته است.

از كجا بدانيم منظور قرآن در آن آيات از بينات و آيات، حتما معجزه بوده است؟

يكي از راهها و روشها براي فهم مقصود خداوند در آيات قرآن، توجه به قرايني است كه در خود آيات قرآن است و توجه به صدر و ذيل آيه و سياق آيه. يعني بايد ديد موضوع و بحث آيه در مورد چه چيزي است و از قرائني كه در خود آيه يا در آيات ديگر وجود دارد به معناي اصلي كلمه يا عبارت، رسيد. در  مورد سوال هم درست است بعضي جاها منظور از «آيات و بينات» معجزه است و بعضي جاها منظور معناي لغوي و اصطلاحي آنها مراد است. به عنوان نمونه در بعضي آياتي كه خطاب به پيامبر اكرم(ص) است، منظور از «آيات بينات» هم آيات قرآن است كه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است به قرينه «انزلنا اليك» كه در قبل از آن قرار دارد و هم معجزات و نشانه هاي ديگر ايشان منظور است: «وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ»(1)؛ و هر آينه آيتهاي روشن- آيات قرآن و ديگر نشانه‏ها و معجزه‏ها- به تو فروفرستاديم و جز بدكاران نافرمان به آنها كافر نشوند.

يا در جاي ديگر آمده است: «هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلي‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ (2)؛ او كسي است كه آيات روشني بر بنده‏اش [محمد] نازل مي‏كند تا شما را از تاريكيها به سوي نور برد و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است.

در بعضي آيات ديگر كه عبارت «آيات بينات» درباره انبياء ديگر به كار رفته معلوم است كه منظور آيات قرآن نيست بلكه منظور معجزان و دلايل نبوت خود آنها است. به عنوان نمونه درباره سرزمين مكه و معجزات آن آمده است:

«فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً»(3)؛ در آن، نشانه‏هاي روشن، (از جمله) مقام ابراهيم است و هر كس داخل آن [خانه خدا] شود در امان خواهد بود.

يا درباره معجزات حضرت موسي(ع) آمده است: «وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسي‏ تِسْعَ آياتٍ بَيِّناتٍ فَسْئَلْ بَني‏ إِسْرائيلَ إِذْ جاءَهُمْ...»(4)؛ ما به موسي نه معجزه روشن داديم پس از بني اسرائيل سؤال كن آن زمان كه اين (معجزات نه گانه) به سراغ آنها آمد (چگونه بودند)؟

درباره حضرت زكريا هم منظور از «آيه» معجزه و نشانه است: «قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي‏ آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ»(5)؛ گفت: پروردگارا، براي من نشانه‏اي قرار ده. فرمود: نشانه‏ات اين است كه سه روز با مردم، جز به اشاره سخن نگويي و پروردگارت را بسيار ياد كن، و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبيح گوي.

درباره حضرت صالح نيز منظور از «آيه» معجزه آن حضرت است: «وَ يا قَوْمِ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ في‏ أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ قَريبٌ»(6)؛ اي قوم من اين «ناقه» خداوند است، كه براي شما نشانه‏اي است بگذاريد در زمين خدا به چرا مشغول شود هيچ گونه آزاري به آن نرسانيد، كه بزودي عذاب خدا شما را خواهد گرفت.

بنابراين مصداق «آيات و بينات» در قرآن كريم هم مي تواند معجزات و دلايل نبوت انبياء باشد و هم مي تواند آيات قرآن كه بر پيامبر(ص) نازل شده، باشد. و اينكه از كجا بدانيم منظور از «آيات و بينات» حتما معجزه بوده است را بايد با مراجعه به قرائني كه در خود آيات يا آيات ديگر وجود دارد، تشخيص داد. مثل اينكه وقتي «آيات و بينات» درباره پيامبران پيشين غير از حضرت محمد(ص) به كار رفته، قطعا آيات قرآن منظور نيست چون آيات قرآن فقط بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است، بلكه معجزات و دلايل نبوت خود آنها مراد است.

پي نوشت ها:

1. بقره(2)آيه99.

2. حديد(57)آيه9.

3. آل عمران(3)آيه97.

4. اسراء(17)آيه101.

5. آل عمران، آيه41.

6. هود(11)آيه64.

چرا به شهيدان مي گوييم زنده؟
«ولا تحسبنّ الّذين قُتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يُرزقون؛(1) هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شده‌اند، ‌مرده مپندار، بلكه زنده‌اند كه نزد پرور

چرا به شهيدان مي گوييم زنده ولي به افراد ديگر كه ميميرن با وجود مومن بودن نمي گوييم زنده اند؟

در ابتدا بايد گفت دليل مطلب اين است كه  خدا وند در قرآن كريم در توصيف شهداي راه خدا گفته است:

«ولا تحسبنّ الّذين قُتلوا في سبيل الله أمواتاً بل أحياءٌ عند ربّهم يُرزقون؛(1) هرگز كساني را كه در راه خدا كشته شدهاند، مرده مپندار، بلكه زندهاند كه نزد پروردگارشان روزي داده ميشوند».

در تحليل اين مسله بايد گفت : همه آدميان بعد از مرگ تا برپايي قيامت در عالم برزخ داراي حياتي هستند،  حيات برزخي اختصاص به شهدا ندارد، ولي آياتي كه براي شهدا حياتي پس از مرگ را به عنوان  برتري مطرح نموده(2) مفهوم خاصي دارد. اما اينكه حيات برتر به چه معناست، مفسران ديدگاههاي متعدد و متفاوتي مطرح نمودهاند، مثلاً برخي معتقدند حيات شهدا يك حيات غيبي و مخصوص آن هاست كه ما از درك حقيقت آن حيات ناتوان هستيم. در روايات هم توضيحي در اين خصوص نيامده است.

برخي گفته اند حيات شهدا كه در آيات اشاره شد، حيات هدف و مكتب آنان است، ساير مردم در پي مرگ، نابود و يادشان فراموش ميشوند، ولي شهدا به دليل بقاي هدف و مكتبشان همواره زندهاند. مراد از حيات شهدا اين است كه  در برزخ داراي حيات روحاني و برزخي ويژهاند، با اين امتياز كه در قرب رحمت خدا در نعمت و آسايش كامل به سر ميبرند.(3)

قرآن كريم ،با اشاره به حيات برتر شهيد فرمود: «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ، يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ؛(4) به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏شادمانند. براي كساني كه از پي ايشانند و هنوز به آنان نپيوسته‏اند شادي مي‏كنند. نه بيمي بر ايشان است و نه اندوهگين مي‏شوند. بر نعمت و فضل خدا و اينكه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمي‏گرداند شادي مي‏كنند».

اين آيات وجه برتري حيات برزخي شهدا به خوبي ميرساند، زيرا گرچه همگان از برزخي حيات بهرهمندند، ولي شهدا داراي حيات ويژهاند. حتي همانند زندگان در دنيا به دوستانشان كه هنوز به آنان نپيوستهاند ، بشارت ميدهند كه از هيچ چيزي هراس نكنند و به آن ها بپيوندند. اين جلوه همان حيات ويژه شهدا در برزخ است.

پينوشتها:

1. آل عمران (3) آيه 169.

2. بقره (2) آيه 154.

3. ناصر مكارم، تفسير نمونه،  نشر دار الكتب الاسلا ميه  تهران، بي تا، ج 1، ص 522.

4. آل عمران (3) آيه 170 ـ 171.

چگونه با أدلّه عقلی می توان ثابت كرد قرآن كلام خداوند است؟
وجود قران دلالت می كند كه از جانب خداست. غیر خدا را توان بر انشای چنین كتابی نیست. با صراحت تمام هم اعلام كرده كه از جانب خداست. پیامبر و غیر پیامبر را در ...

چگونه با أدلّه عقلی می توان ثابت كرد قرآن كلام خداوند است؟

ثابت كردن خدایی بودن قرآن:

  وجود قران دلالت می كند كه از جانب خداست. غیر خدا را توان بر انشای چنین كتابی نیست. با صراحت تمام هم  اعلام كرده كه از جانب خداست. پیامبر و غیر پیامبر را در ایجاد آن دخالتی نیست . خود را آیت خدایی شمرده و اعلام كرده اگر در خدایی بودن  قرآن  شك دارید و مرا ساخته بشر  می دانید و معتقدید و مدعی هستید كه بشر را توان انشای چنین كتابی هست، پس یك سوره مثل سوره های من  بیاورید و به جامعه عرضه كنید و در معرض قضاوت سخن شناسان قرار دهید.

با وجود آن كه دشمنان از صدر اسلام  در صدد  بودند كه آسمانی بودن قرآن را انكار كنند و آن را ساخته ذهن پیامبر یا دیگران معرفی كنند ،ولی نتوانستند به مبارزه طلبی قرآن پاسخ دهند و تا ابد هم نخواهند توانست. الان سرسخت ترین دشمن اسلام ، یهودیان صهیونیست هستند كه از تمام امكانات شان برای نابودی اسلام استفاده می كنند، لیكن تاكنون نتوانستهاند حتی یك سوره مثل قرآن را بنویسند.

قرآن مجید از جهات گوناگون معجزه  است. خدایی بودن خود را فریاد می زند. دو نمونه را ذكر میكنیم :

یكی جنبه فصاحت و بلاغت است. قرآن از فصاحت و بلاغتی برخوردار است كه از عهده بشر خارج است. از این رو عرب جاهلی كه  در فصاحت و بلاغت و  شعر و ادب تخصص بلكه نبوغ داشت، وقتی در برابر قرآن قرار گرفت و در فصاحت آن دقت كرد، به معجزه بودن آن پی برد و اظهار عجز و ناتوانی نمود. به سبب اعجاز فصاحتی قرآن ، عدهای از آنان وحی بودن قرآن را پذیرفته و نبوت پیامبر اسلام را تصدیق نمودند .بقیه نیز گر چه ایمان نیاوردند، ولی هماوردی نكردند .عجز خود را از آوردن حتی سوره ای كوچك فریاد زدند. این خود بزرگ ترین دلیل بر آسمانی بودن قرآن است. ثابت میكند كه آوردن كتابی مثل قرآن از دایره قدرت بشر بیرون است. بنا براین  قرآن  بهترین گواه بر آسمانی بودن خویش است.

 همه قبول دارند رسول خدا (ص) امی یعنی درس نخوانده ( نه بيسواد )  بود، ولی با وجود این، كتابی آورد كه پر است از معارف عقلی و دقایق علمی و فلسفی، به طوری كه این كتاب افكار فلاسفه و دانشمندان را به خود جلب كرده و متفكران شرق و غرب عالم را مبهوت و متحیر ساخته است.

امی و درس ناخوانده بودن پیامبر و بیگانه بودن محیط زندگی شان از  دانش روز و ناتوانی او از مراحل ابتدایی خواندن و نوشتن كه معلوم همگان بود ، بهترین دلیل بر این است كه قران محصول فكر و فهم ایشان یا تعلیم گرفته از دیگران نبوده است . پیامبر پیش هیچ كسی زانوی شاگردی به زمین نزده است. از هیچ كس تعلیم نگرفته و قبل از بعثت هیچ سخن و كلامی شبیه قرآن از او شنیده نشده و این معارف و آیات به ناگاه بر زبان او جاری شد.

قرآن  بر این موضوع تكیه كرده و آن را یكی از نشانه های آسمانی بودن خود شمرده است:

و ما كنت تتلوا من قبله من  كتاب و لا تخطه بیمینك اذا لارتاب المبطلون؛(1)

تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشته ای را نمی خواندی و با دست راست خود (كه وسیله نوشتن است)نمی نوشتی . اگر قبلا می خواندی و می نوشتی ، یاوه گویان شك و تهمت به وجود می آوردند.

و كذلك اوحینا الیك روحا  من امرنا ما كنت تدری ما الكتاب و لا الایمان؛ (2)

ما قرآن را كه روح و حیات است ،از امر خود بر تو وحی كردیم .تو قبلا نمی دانستی نوشته  و ایمان چیست.

این آیات صراحت دارد كه پیامبر قبل از نزول قرآن با خواندن و نوشتن و معارف بلند قرآن بیگانه بوده ، این ها نه تراوش ذهن او ،بلكه نازل شده از جانب خداوند حكیم است.

دلیل محكم دیگر بر وحی بودن و آسمانی بودن قرآن این است كه پیامبر مومن و خدا ترس و راستگو بود . در این ایمان و خداترسی و راستگویی هیچ شكی نیست. چنین كسی هیچ گاه به خود اجازه نمی دهد تراوش فكر و ذهن خود را به خدا و آسمان نسبت دهد زیرا یقین دارد كه نسبت دادن مطلبی به خدا،  افترا به خدا و بزرگ ترین گناه است. با قهر خدا مواجه خواهد شد . هیچ قدرتی نیست تا او را از قهر خدا برهاند.

 اگر افرادی غیر از پیامبر بودند، ممكن بود به خود این جرات را بدهند كه مطالب ساخته ذهن و روح خود را به خدا نسبت دهند تا بهتر مقبول خلق گردد ،ولی از مومن بی نظیری چون پیامبر با آن مرحله خداترسی چنین كاری محال است .

 قرآن افترا و نسبت دادن چیزی را  به خدا  بزرگ ترین گناهان می شمارد :

و من اظلم ممن افتری علی الله كذبا ؛(3)

 چه كی ستمكارتر از كسی است كه به دروغ چیزی به خدا ببندد؟!

 از زبان پیامبر اعلام می كند كه  از خدا چنان ترسی دارد كه هیچ گاه چیزی بر خدا نمی بندد، زیرا می داند كسی نمی تواند نگهدار او از قهر خدا باشد:

قل ان افتریته فلا تملكون لی من الله شیئا ؛(4)

بگو اگر آن را به خدا بسته باشم ، نمی توانید در قبال خدا مالك و نگهدار من باشید.

با توجه به دلایلی كه گذشت نمی توان گمان كرد قرآن از  از جانب غیر خدا باشد.

پی نوشت ها:

1. عنكبوت(29)،آیه 48.

2 .شوری(42)،آیه 52.

3. انعام(7)،آیه 21 و آیات فراوان دیگر.

4.احقاف(46)،آیه 8.

چرا نمي شود از قرآن بعنوان سحر و جادو نام برد؟
قرآن در ديدگاه مسلمانان معجزه است. معجزه به لحاظ ماهوي با سحر و جادو تفاوت دارد، از همين روي با شناختن تفاوت دو نوع خارق العاده يعني سحر و معجزه، مي توان به ...

چرا نمي شود از قرآن بعنوان سحر و جادو نام برد؟

قرآن در ديدگاه مسلمانان معجزه است. معجزه به لحاظ ماهوي با سحر و جادو تفاوت دارد، از همين روي با شناختن تفاوت دو نوع خارق العاده يعني سحر و معجزه، مي توان به محصول سحر نبودن قرآن پي برد.

براي جدا سازي اين دو نوع خارق العاده راه هايي است كه مجموعاً مي تواند اطمينان بخش و رهگشا باشد.

1. كارهاي مرتاضان و ساحران نتيجه مستقيم آموزش و تمرين است.

آنان در پرتو تعليم و تمرين طولاني به چنين كاري دست مي يازند. سحر و جادو براي خود آموزش ويژه اي دارد. اگر چنين دوره هايي را نبينند، با انسان معمولي كوچك ترين فرق ندارند، در حالي كه پيامبران نه سابقه تعليم و تمرين دارند و نه در برابر كسي براي آموزش زانو مي زنند، بلكه كارهاي آنان كاملاً ابداعي و بي سابقه است . تاريخچه زندگي آنان بر اين مطلب گواهي مي دهد.

موسي بن عمران به هنگام بازگشت از مدين به مصر به مقام رسالت مبعوث گرديد . معجزه الهي به نام عصا، به او داده شد(1). هرگز در انديشه خود چنين كاري را تصور نمي كرد.

حضرت مسيح بدون اين كه در دانشكده پزشكي نزد استادان درس بخواند و بدون اين كه در اين قسمت به تمرين بپردازد، با معجزات شگفت انگيزي مانند زنده كردن مردگان و شفا بخشيدن نابينايان مادر زاد توانمند (2)گرديد.

سخناني كه در قرآن آمده است و نحوه بيان آن ها طبق شهادت تاريخ ،پیش از ادعاي نبوت از طرف حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سابقه نداشت. هيچ فردي از مكه و غير مكه اين گونه سخنان را از ايشان نشنيده بود.

همچنين ايشان به شهادت تاريخ فردي امي يعني درس نخوانده بود . با توجه به معاني بلندي كه در قرآن آمده است، نمي توان باور كرد كه يك فرد درس نخوانده و مكتب نديده بتواند از نزد خود مطلبی بسازد.

بنابراين سحر و جادو بودن قرآن از طرف پيامبر منتفي است. تاريخ غير از پيامبر هم كسي ديگر را به عنوان آورنده قرآن به ما معرفي نمي كند . پس احتمال جادو و سحر بودن آن منتفي است.

2. از آن جا كه كارهاي مرتاضان و ساحران، محصول تحصيل و تدريس است، تمام آن ها قابل مبارزه و معارضه است. چون كارهاي آنان، شيوه خاصي دارد، افراد مستعد مي توانند از آن طريق به آن كارها دست يابند.

در حالي كه قرآن هزار و چهارصد سال همه مردم را از انس و جن به مبارزه طلبيده و ادعا كرده است كه اگر كسي ( از جادوگران و ساحران وشاعران و... چه از انسان ها و چه از اجنه ،چه به تنهائي و چه به ياري يكديگر ) بتواند مثل قرآن يا حتي ده سوره مثل قرآن و يا سوره اي مثل آن  بياورد، حرف خود را پس مي گيرد. باطل بودن خود را اعتراف

 مي كند. آن گونه كه ما در تاريخ شاهد آن هستيم، در طول اين مدت با وجود اينكه بسياري از افراد تلاش در اين زمينه كردند و انجمن هاي علمي و ادبي هم تشكيل دادند، ولي همه عاجز از رسيدن به اين مقصود بودند و قرآن همچنان بدون معارض باقي مانده است.

به همین دلیل چون كارهاي آنان محصول آموزش است و اين راه به روي همگان باز است، در زندگي ساحر و مرتاض«تحدي» و مبارز طلبي نيست، در حالي كه پيامبران از روز نخست تحدي و مبارز طلبي كرده و با عاجز كردن ديگران حقانيت خود را اثبات نموده اند، قرآن با ندايي بلند در باره معجزه جاويدان پيامبر مي گويد:

 ...لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً ؛(3)

هرگز  نمي توانند مانند آن را بياورند ، هر چند يكديگر را كمك كنند.

موسي بن عمران در ميدان مبارزه كارهاي ساحران را كوچك شمرد و فرمود:

 ...ما جِئْتُمْ بِهِِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ ....(4)؛

آنچه آورده ايد، از سنخ سحر است و خدا از طريق اعجاز آن را باطل مي كند».

وقتي سحر آنان باطل شد، نخستين كساني كه به وي گرويدند، ساحران بودند، زيرا با تبحري كه در فن سحر داشتند، اذعان پيدا كردند كه كار خارق العاده موسي از سنخ سحر نيست. از مبدأ ديگري سرچشمه مي گيرد .علت غلبه اعجاز بر سحر اين است كه ساحران بر نيروي محدود انساني تكيه مي كنند، در حالي كه پيامبران از نيروي نامحدود خدا كمك مي گيرند. وضع محدود در برابر نامحدود روشن است.

اعرابي كه شعرهاي سحر آميز مي گفتند، وقتي در مقابل زيبائي كلمات و آيات قرآن قرار مي گرفتند، نسبت به آن خاضع مي شدند . شاهد اين ادعا فوج عظيم مسلمانان صدر اسلام است كه با شنيدن آيات قرآن ، پي به الهي بودن آن و فوق بشري بودن آن پيدا كرده و ايمان آوردند. مگر آناني كه از دست كشيدن اعتقادات باطل براي آن ها ضرر مالي و مقامي داشت. براي همين در مقابل شهادت عقل و وجدان خود، منكر حقانيت قرآن مي شدند و ايمان نمي آوردند و آن را جادوي جادوگران مي خواندند.

4. پيامبران و ساحران از نظر هدف و انگيزه كاملاً متمايز مي باشند.

آموزگاران الهي به خاطر متحول كردن مردم و آشنا ساختن آنان به مبدأ و معاد و آراستن جامعه انساني به فضايل اخلاقي دست به چنين كاري مي زنند، در حالي كه انگيزه مرتاضان و جادوگران، كاملاً مادي است. يا طالبان زر و زيورند و يا خواهان مقام و شهرت مي باشند.

 مي توانيد اين مطلب را از آيات قرآن استخراج كنيد. آيات قرآن آيا انسان ها را به سوي فضيلت و معرفت و استفاده از عقل و پيشرفت در علم و اخلاقيات حسنه دعوت مي كند يا به سوي رذائل اخلاقي ؟

همچنين مي توانيد سيره پيامبر را در تاريخ ببينيد كه آيا پيامبر قرآن را عاملي براي اندوختن مال بيش تر و استفاده بيش تر از دنيا قرار داد  يا در راه دعوت مردم به خداپرستي و رسيدن به فضائل اخلاقي حتي از بسياري از پيشنهادات مالي و مقامات دنيوي چشم پوشيد و همه  آن ها را رد كرد ؟ پيشنهاد بزرگان مكه در برابر پيامبر كه حضرت با جمله معروف خود كه « اگر ماه را در يك دست و خورشيد را در دست ديگر من قرار دهيد تا از دعوت خود دست بردارم، هرگز چنين نخواهم كرد » پاسخ آن ها را داد، مي توانست عقل و هوش از سر هر ساحر و جادوگري كه سحر و جادويش براي رسيدن به اين گونه مسائل است ، ببرد و او را تسليم خواسته هاي مخالفان خود كند.

 تمام سختي هائي كه ايشان با مسلمانان در راه خدا ، در طول مدت سه سال در شعب ابي طالب و سيزده سال در مكه و ده سال با جنگ هاي مختلف و محاصره هاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي در مدينه تحمل كردند، كه هيچ ساحري و جادوگري ( با توجه به اين كه قصد او از اين كارها رسيدن به راحتي و نعمت ها و لذت هاي دنيوي است ) حاضر به تحمل يك درصد آن ها نمي باشد.

5. همين طوري كه پيامبران و ساحران از نظر انگيزه با هم متمايز مي باشند و از نظر روحيه و اخلاق و ملكات در دو قطب مخالف قرار دارند، پيامبران و دارندگان كرامات، انسان هاي والا و وارسته اي هستند كه در پرونده زندگي آنان، نقطه تاريك و زننده وجود ندارد، در حالي كه پرونده ساحر و مرتاض خلاف آن را نشان مي دهد.(5)

 اين حقيقت را  مي توانيد با مراجعه به سيره پيامبر كه در تاريخ مسلمانان و حتي غير مسلمانان وجود دارد بيابيد كه همگي آن ها به فضيلت هاي اخلاقي پيامبر شهادت و گواهي داده اند.(6)

 

منابع برای مطالعه بیش تر:

1- منشور جاوید ج 10، آیت الله جعفر سبحانی

2- مجموعه آثار، ج4 بخش نبوت ، بحث معجزه ، مرتضی مطهری.

 

 

پی نوشت ها:

1. قصص(28) آيه 31.

2. آل عمران(3) آيه 49.

3. اسراء(17) آيه 88.

4. يونس(10) آيه 81.

5. منشور جاويد، قم ،موسسه امام صادق عليه السلام ،1383هـ.ش ، ج10، ص311 ـ 315.

6.  جان ديون پورت ، عذر تقصير به پيشگاه محمد( صلي الله عليه و آله و سلم ) موسسه فرهنگي جهان رايانه كوثر.

چرا بعضی آیات قرآن بسیار پیچیده است؟
«فصيح و بليغ بودن يك كتاب» غير از «عاميانه بودن» آن است. و اگر مي گوييم قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد به معناي عاميانه بودن بيان قرآن نيست.

چرا با وجود اینكه یكی از جنبه های اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت است اما بعضی آیات قرآن بسیار پیچیده تر از آن است كه به مفهوم فصاحت نزدیك باشد. به خصوص در مورد احكام قضایی كه از آن استخراج می شوند. چرا بعضی احكام كاملا مغایر با آنچه در متن قرآن آمده تبیین شده است. برای مثال قوانین تقسیم ارث كه در كتب قانونی دارای این همه تبصره و توضیحات است. اما مثلا در آیه 12 سوره نساء تنها اشارات پیچیده ای به آن شده؟

«فصيح و بليغ بودن يك كتاب» غير از «عاميانه بودن» آن است. و اگر مي گوييم قرآن كريم در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد به معناي عاميانه بودن بيان قرآن نيست. سبك بيان قرآن با سبك بيان عاميانه و آنچه در محاورات روزمره‏ي مردم استفاده مي‏شود متفاوت است، همان طور كه سبك بيان شعرا و ادبا در اشعار و آثارشان با سبك بيان عاميانه فرق مي‏كند، در عين حال كه آن‏ها نيز از كلمات اصيل و فصيح در زبان خود استفاده كرده‏اند و بسياري از مطالبشان از مردم و براي مردم است. به طور مثال، سعدي و حافظ در اشعارشان از كلمات اصيل و فصيح فارسي استفاده مي‏كرده‏اند، امّا مردم عادي همه‏ي واژه‏هاي به كار رفته در آن‏ها را نمي‏فهمند، لذا بايد واژه‏هاي به‏كار رفته را شرح نمود تا مقصود شاعر را به ذهن عامّه نزديك كرد.

بايد به اين نكته هم توجه داشت كه در قرآن كريم عالي‏ترين معارف مربوط به ذات و صفات حق تعالي و نظام هستي به بشر عرضه شده است و اين همه را خداوند با استفاده از كلمات رايج در زبان عرب براي مردم بيان كرده است، كلماتي كه قبلا عموما در معاني حسّي و مادي به كار مي‏رفته است، لذا بيان مراد خداوند از اين واژه‏ها و تقريب به ذهن كردن آن‏ها احتياج به شرح و تفسير دارد.(1)

قرآن كريم در آن حد كه بخواهد متناسب با فهم و درك افراد نقش هدايت گري داشته باشد مبين وآشكار است و اگر آيات متشابهي وجود دارد يا بخشي از معارف قرآن نياز به تفسير دارد به مبين و آشكار بودن قرآن ضرري نمي زند. زيرا ممكن است خيلي از امور روشن و مبين باشند. ولي فردي كه بايد آن روشني را درك كند در حجاب و پرده باشد و بخشي از نور آن را درك كند و تفسير هم چيزي جز بر گرفتن غبارها و نقاب ها از چهره و حقيقت قرآن نيست.

پي نوشت ها:

1. شاكر، محمد كاظم، مباني و روش هاي تفسيري‏، قم، مركز جهاني علوم اسلامي، 1382ش، ص 69.

علّت وجود آیات متشابه در قرآن چیست؟
قرآن معارف را باید با زبان و كلام و واژه هایی بیان كند كه برای عموم بشر قابل فهم باشد. پس باید آن مفاهیم بلندمرتبه را در قالب همین زبان و با همین واژه هایی ...

علّت وجود آیات متشابه در قرآن چیست؟

قرآن، كتاب معرفت و معارف مربوط به مبدأ و معاد است؛ یعنی حقایق بلندمرتبه ای كه از درك و فهم بشر فراتر است. با چشم دیده نشده و با گوش شنیده نشده و به ذهن كسی خطور نكرده است.

از طرف دیگر، این معارف را باید با زبان و كلام و واژه هایی بیان كند كه برای عموم بشر قابل فهم باشد. پس باید آن مفاهیم بلندمرتبه را در قالب همین زبان و با همین واژه هایی كه برای بیان مفاهیم مادی و دیدنی و لمس شدنی وضع شده اند، بیان كند. طبیعی است كه بشر انس گرفته با معانی مادی و دیدنی، با شنیدن این الفاظ، به سرعت ذهن و فكرش به امور پست مادی متوجه می شود. خداوند برای متوجه ساختن او به معانی حقیقی و منصرف نمودن او از معانی مادی پست، قرینه ها و نشانه ها را ضمیمه می كند. اصول و محكماتی اعلام می كند تا ذهن ها و فكرها با شنیدن این آیات و واژه ها نتوانند به سوی معانی پست مادی متوجه شوند.

خدا می خواهد از حقیقتی به نام "میزان" در قیامت سخن بگوید. برای بیان این حقیقت، برای آن كه مردم به گونه ای كه حداقلی از فهم را نسبت بدان پیدا كنند، از واژه میزان كمك می گیرد؛ ولی ذهن عموم مردم با شنیدن واژه میزان به سرعت به وسیله ای متوجه می شود كه دو كفه دارد. زبانه هایی كه دو شیء را در این كفه ها قرار می دهند و به هنگام هموزن بودن این كفه ها روبروی هم واقع می شوند؛ یعنی آن ها تصور می كنند كه در قیامت هم چنین وسایلی هست كه گناهان فرد را در یك كفه و ثواب های او را در كفه دیگر قرار می دهند. اگر ثواب ها سنگین تر شد، بهشتی و اگر سبك تر شد، جهنمی می گردد؛ در حالی كه واقعیت، این چنین نیست.

میزان در قیامت، انسانی است كه تراز اسلام و مطلوب خدا است؛ یعنی علی بن ابی طالب كه معیار و میزان است. دیگران در عقاید و اخلاق و رفتار با او سنجیده می شوند. هر چه به او همسانی بیش تر داشته باشند، درجه بالاتری خواهند داشت. هر چه از او دورتر باشند، به همان اندازه از قرب خدا دور می گردند.

بنابراین، برای بیان حقایق بلند غیر مادی مربوط به مبدأ و معاد برای بشر، چاره ای جز استفاده از همین واژگان وضع شده برای معانی مادی و پست و دیدنی و شنیدنی نیست. برای این كه ذهن ها از این معانی پست منصرف شده و به معانی متعالی سوق یابد، با آوردن آیات محكم، سدها و مانع های منصرف كننده از معانی پست و سوق دهنده به معانی متعالی نصب می گردد.

خداوند با آوردن آیه «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار؛ (3) چشم ها او را نمي‏بينند، ولي او همه چشم ها را مي‏بيند»، مانع می شود كه با شنیدن آیات: «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه‏» (4) و «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ؛ (آري) در آن روز صورت هايي شاداب و مسرور است و به پروردگارش مي‏نگرد» (5)، ذهن ها به دیدن خدا با چشم سر و مادی پنداشتن خداوند حكم كنند و آن ها را از این معنای پست مادی منصرف می كند و به معنایی متعالی برای این ملاقات و نظر سوق می دهد كه مناسب خدای برتر از ماده و مكان و زمان باشد.

پس چون بیان حقایق متعالی مربوط به مبدأ و معاد، در قالب این الفاظ وضع شده، برای معانی مادی و محسوس و پست، غلط انداز است. برای منصرف ساختن ذهن ها از این معانی پست و سوق آن ها به سوی آن معانی بلند، آیات محكم نازل شده اند تا راهنمای ما به سوی تعالی و مانع از غلطیدن در معانی پست مادی باشند. (6)

 

پی نوشت ها:

1. انعام (6)، آیه 50.

2. هود (11)، آیه 31.

3. انعام (6)، آیه 103.

4. انشقاق (84)، آیه 6.

5. قیامت (75)، آیه 23.

6. برای اطلاع بیش تر به ترجمه المیزان، ج 3،ص 33 به بعد مراجعه كنید.

می خواستم تفاوت میان محكم و متشابه را در آیات قرآن بدانم؟
محكم، كه آنان را "آیات مرجع " و "ام الكتاب" گویند و معنای شان صریح و روشن و قطعی است. مانند : قل هو الله احد ، الله خالق كل شيء؛ آیات متشابه كه در نگاه اول...

می خواستم تفاوت میان محكم و متشابه را در آیات قرآن بدانم؟

آیات بر دو نوع است :

محكم، كه آنان را "آیات مرجع " و "ام الكتاب" (1)گویند و معنای شان صریح و روشن و قطعی است. مانند : قل هو الله احد ، الله خالق كل شيء

آیات متشابه كه در نگاه اول دو یا چند معنای ناهمگون از آن ها به ذهن می رسد، ولی با دقت و با ارجاع آن ها به آیات محكم، معلوم می شود یكی معنای واقعی آیه است و بقیه معنای آیه نیستند.

اما چرا بعضی آیات متشابه هستند؟

قرآن كتاب معرفت و معارف مربوط به مبدأ و معاد است؛ یعنی حقایق بلند مرتبه ای كه از درك و فهم بشر فراتر است. با چشم دیده نشده و با گوش شنیده نشده و به ذهن كسی خطور نكرده است.

 معارف را باید با زبان و كلام و واژه هایی بیان كند كه برای عموم بشر قابل فهم باشد. پس باید مفاهیم بلند مرتبه را در قالب زبان و با واژه هایی كه برای بیان مفاهیم مادی و دیدنی و لمس شدنی وضع شده اند، بیان كند. طبیعی است كه بشر انس گرفته با معانی مادی و دیدنی فوری با شنیدن این الفاظ، ذهن و فكرش به امور پست مادی متوجه می شود. خداوند برای متوجه ساختن او به معانی حقیقی و منصرف نمودن از معانی مادی پست، قرینه ها و نشانه ها را ضمیمه می كند. اصول و محكماتی اعلام می كند تا ذهن ها و فكرها با شنیدن آیات و واژه ها نتوانند به سوی معانی پست مادی متوجه شوند.

خدا می خواهد از حقیقتی به نام "میزان" (2)در قیامت سخن بگوید. برای بیان این حقیقت برای مردم از واژه میزان كمك می گیرد. عموم مردم فوری با شنیدن واژه میزان ذهن شان به وسیله ای متوجه می شود كه دو كفه دارد و زبانه هایی كه دو شیء را در كفه ها قرار می دهند. هنگام هموزن بودن كفه ها، زبانه ها روبروی هم واقع می شوند. فوری تصور می كنند كه در قیامت چنین وسایلی هست كه گناهان فرد را در یك كفه و ثواب های او را در كفه دیگر قرار می دهند. اگر ثواب ها سنگین تر شد، بهشتی و اگر سبك تر شد، جهنمی می گردد، در حالی كه واقعیت این نیست.

میزان در قیامت، انسان تراز اسلام و مطلوب خدا است، یعنی علی بن ابی طالب كه معیار و میزان است. دیگران در عقاید و اخلاق و رفتار با او سنجیده می شوند. هر چه به او همسانی بیش تر داشته باشند، درجه بالاتری خواهند داشت. هر چه از او دورتر باشند، از قرب خدا دور می گردند.

بنا بر این برای بیان حقایق بلند غیر مادی مربوط به مبدأ و معاد برای بشر چاره ای جز استفاده از همین واژگان وضع شده برای معانی مادی و پست و دیدنی و شنیدنی نیست. برای این كه ذهن ها از معانی پست منصرف شده و به معانی متعالی سوق یابد، با آوردن آیات محكم، سدها و مانع های منصرف كننده از معانی پست و سوق دهنده به معانی متعالی نصب می گردد.

خداوند با آوردن آیه « لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار ؛ چشم ها او را نمي‏بينند، ولي او همه چشم ها را مي‏بيند» (3) مانع می شود كه با شنیدن آیات: « يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيه‏ ؛ اي انسان! تو با تلاش و رنج به سوي پروردگارت مي‏روي و او را ملاقات خواهي كرد! »(4) و «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي‏ رَبِّها ناظِرَةٌ ؛در آن روز صورت هايي شاداب و مسرور است و به پروردگارش مي‏نگرد»(5) ذهن ها به دیدن خدا با چشم سر و مادی پنداشتن خدا حكم كنند. آن ها را از معنای پست مادی منصرف می كند و به معنایی متعالی برای ملاقات و نظر سوق می دهد كه مناسب خدای برتر از ماده و مكان و زمان باشد.

پس چون بیان حقایق متعالی مربوط به مبدأ و معاد در قالب الفاظ وضع شده برای معانی مادی و محسوس و پست، غلط انداز است، برای منصرف ساختن ذهن ها از معانی پست و سوق آن ها به سوی معانی بلند، آیات محكم نازل شده اند تا راهنما به سوی تعالی و مانع از غلطیدن در معانی پست مادی باشند. (6)

پی نوشت ها:

1. انعام(6) آیه50.

2. هود(11) آیه31.

3. انعام(6) آیه103.

4. انشقاق(84) آیه6.

5. قیامت(75) آیه23.

6. برای اطلاع بیش تر به ترجمه المیزان، ج3، ص33 به بعد مراجعه كنید.

آیا نسخ شده است؟
این آیه به مفهوم واقعی نسخ نشده، زیرا نسخ در معنای واقعی یعنی حكمی كه به لسان دائم وضع شده باشد و بعد با حكم دیگری برداشته شود و معلوم گردد كه گر چه لسان حكم...

آيا مجازات حبس در خانه براي زن زناكار كه در آيه 15 سوره مباركه نساء آمده نسخ شده است؟

این آیه به مفهوم واقعی نسخ نشده، زیرا نسخ در معنای واقعی یعنی حكمی كه به لسان دائم وضع شده باشد و بعد با حكم دیگری برداشته شود و معلوم گردد كه گر چه لسان حكم دائم بوده، ولی در علم خدا حكم موقت بوده است. در اینجا از ابتدا و در لسان حكم تصریح شده كه حكم دائمی نبوده و  از اول به عنوان یك حكم موقت نازل شده بود. بله از زمان نزول این آیه تا نازل شدن آیات سوره نور و تعیین حد برای كیفر زناكاران زن و مرد،  به آیه عمل می شد و با نزول آیات مربوط به حد زنا در سوره نور (1)، دیگر زمان عمل به این آیات تمام شد.

در جاهلیت عرب نسبت به زنای زنان حساسیت فوق العاده وجود داشت و پدر، شوهر، برادر، پسران و مردان قبیله، زن زناكار را لكه ننگی برای خود و قبیله می دانستند و همه به خود اجازه می دادند با كشتن او ، این لكه ننگ را پاك كنند در حالی كه نسبت به زنای مردان چنین حساسیتی وجود نداشت. بلكه چه بسا بدان افتخار هم می شد.

اسلام كه با این رفتارهای جاهلانه مخالف بود ، ابتدا دستور داد اگر زنی مرتكب زنا شد و این زنا با آوردن چهار شاهد در محكمه ثابت گردید، حكومت او را در خانه یا در زندان (تشخیص مصلحت به عهده حاكم است) حبس كند تا مرگ او برسد یا خدا طریق كیفر او را معین كند:

وَ اللاَّتي‏ يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّي يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلا (2)

و از زنان شما آنان كه مرتكب فحشا مي‏شوند، از چهار تن از خودتان بر ضد آنها شهادت بخواهيد. اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهي پيش پايشان نهد.

این آیه صراحت دارد كه حكم حبس دائمی برای زنان زناكار، یك حكم موقت است و حكم دائمی بعدا نازل می شود و با نزول آیات حد زنا در سوره نور این حكم ملغی شد و زنان زناكار به كیفر تازیانه یا كیفر های دیگری كه برای انواع زنا از جانب پیامبر وضع شد، كیفر شدند.

بنا بر این با نزول آیات مربوط به حد زنا و تبیین و تفصیل آن توسط رسول خدا، دیگر مدت عمل به این آیه سر رسید.

پی نوشت ها:

1. نور (24) آیه 2.

3. نساء (4) آیه 15.

جایگاه زن در اسلام جیست؟
جمله "و خلق منها زوجها" برای بیان این نكته است كه زوج آدم (یعنی حوّا) هم نوع و مثل او بوده و این انسان های موجود همگی به دو فرد (مرد و زن) مثل و شبیه به هم ...

جایگاه زن در اسلام جیست؟

براي اين كه به صورت اجمالي با نظر قرآن و اسلام در مورد جايگاه زن آشنا شويم، توجه به چند نكته لازم است:

1. بنا بر متن اصلي اسلام يعني قرآن، زن از همان خمير مايه اي آفريده شده كه خمير مايه آفرينش مرد بوده است:

هو الذي خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها(1)

علامه طباطبایی ذیل این آیه می نویسد:

جمله "و خلق منها زوجها" برای بیان این نكته است كه زوج آدم (یعنی حوّا) هم نوع و مثل او بوده و این انسان های موجود همگی به دو فرد (مرد و زن) مثل و شبیه به هم در آفرینش منتهی می شوند.  بنا بر این آنچه در بعض تفاسیر آمده و در بعض روایات وارد است كه حوّا از دنده [چپ] آدم آفریده شده، بدون دلیل است و آیه بر آن مطلب دلالت ندارد. (2)

2. مخاطب قرآن ناس، بني آدم و انسان است كه دلالت آن بر زن و مرد یكسان می باشد:

يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحا = ای انسان، حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی. (3)

يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّة = ای فرزندان آدم، زنهار كه شیطان شما را به فتنه نیندازد چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند. (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ = ای مردم [زنان و مردان] خدایتان را كه شما را آفرید، بپرستید. (5)

3. از نظر قرآن نه مرد برتر است و نه زن، بلكه برتر و مقرب تر در نزد خدا(كه حقيقت برتري است) مردان و زناني اند كه تقواي بيشتري دارند :

انا خلقناكم من ذكر و انثي و... ان اكرمكم عند الله اتقاكم (6)

ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و.. .  هماناگرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شما است.

4. بر خلاف توهم گذشتگان و اهل ادیان تحریف شده كه عمل زنان را ارزشمند و مقبول درگاه خدا نمی دانستند (7)،  ملاك قبولی اعمال هم ایمان و تقوای عمل كننده است و جنسیت در آن دخالتی ندارد:

لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِه (8)

به آرزوهاي غلط و بی پایه شما و اهل كتاب نيست، هر كس عمل بدي انجام دهد، كيفر داده مي‏شود

5.  زن و مرد در برابر برادران و خواهران دینی خود مسؤول و متعهدند و وظیفه امر به معروف و نهی از منكر دارند:

المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر (9)

زنان و مردان مؤمن، هر كدام ولی دیگرانند و همدیگر را به معروف، امر و از منكر، نهی می كنند.

6. آدم و حوّا هر دو مخاطب امر سكونت در بهشت و نهی از خوردن درخت ممنوعه بودند و شیطان به عنوان دشمن به هر دو معرفی شد و هر دو وسوسه شدند و لغزیدند و از درخت خوردند و توبه كردند و برای كمال یابی به زمین فرود آمدند:

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمينَ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدينَ وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبينٌ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ قالَ اهْبِطُوا (10)

و اي آدم! تو و همسرت در بهشت ساكن شويد! و از هر جا كه خواستيد، بخوريد! امّا به اين درخت نزديك نشويد، كه از ستمكاران خواهيد بود!» سپس شيطان آن دو را وسوسه كرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشكار سازد و گفت: «پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرده مگر بخاطر اينكه (اگر از آن بخوريد، ) فرشته خواهيد شد، يا جاودانه (در بهشت) خواهيد ماند!» و براي آنها سوگند ياد كرد كه من براي شما از خيرخواهانم. و به اين ترتيب، آنها را با فريب (از مقامشان) فرودآورد. و هنگامي كه از آن درخت چشيدند، اندامشان [عورتشان‏] بر آنها آشكار شد و شروع كردند به قرار دادن برگهاي (درختان) بهشتي بر خود، تا آن را بپوشانند. و پروردگارشان آنها را نداد داد كه: «آيا شما را از آن درخت نهي نكردم؟! و نگفتم كه شيطان براي شما دشمن آشكاري است ؟ گفتند: «پروردگارا! ما به خويشتن ستم كرديم! و اگر ما را نبخشي و بر ما رحم نكني، از زيانكاران خواهيم بود!» فرمود: « (از مقام خويش، ) فرود آييد. »

7. الگوی قرآن كه انسان كامل است، هم از مردان است و هم از زنان. خداوند مریم و آسیه علیهما السلام را به عنوان الگو برای همه انسان ها معرفی كرده همچنان كه ابراهیم، موسی و.. .  الگو برای همه انسان ها هستند:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ.. .  وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ (11)

و خداوند براي مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است...  و همچنين به مريم دختر عمران.

8. امامان زنان و دختران خود را تربيت كرده و آنان را مانند مردان و پسرانشان رشد داده بودند و سيره عملي آنان با همسران و دختران و زنان مؤمن و تربيت شده، نشان از ديدگاه واقعي اسلام نسبت به زنان دارد. آنان در برخورد با زنان تربيت شده نشان مي دادند كه از نگاه آنان زن و مرد مؤمن تفاوتي ندارد.

9. معمولا زن به طور طبيعي به زيور و لباس و زيبايي و آرايش و... اهميت زياد مي دهد و اين اخلاق ذاتي اگر جهت صحيح داده شود، در جهت استحكام زندگي خانوادگي و اجتماعي است ولي در جوامعي كه حكومت حق و عدل حاكم نيست، اين اخلاق زنان به صورت افراطي رشد داده مي شود به طوري كه اين خلق كه مي توانست عاملي براي حفظ استحكام خانواده وقوام اجتماع باشد، به عاملي براي از هم گسستن قوام زندگي خانوادگي و در هم ريختن نظم اجتماعي بدل مي گردد.

10. زن و مرد در عین این كه هر دو انسان هستند و در ذات انسانی یكسان می باشند، ولی دو صنف نر و ماده هستند كه در خلقت و روحیات با توجه به مسؤولیت هایی كه خلقت بر دوش آنها نهاده، تفاوت هایی دارند و به تناسب این تفاوت ها، در حقوق و تكالیف هم تفاوت هایی دارند. ولی در كل، تكالیف و حقوق متناسب می باشد و این همان عدالت است.  صرف این كه در بعض حقوق و تكالیف بین زن و مرد تفاوتی هست، به معنای تبعیض و برتری دادن یكی بر دیگری نیست. 

11. چون با توجه به ویژگی های خلقتی و روحی مرد، مسووليت اداره خانواده به او سپرده شده، بدين جهت مسووليت او بيشتر است و او علاوه بر حفظ خود، نسبت به سلامت فكري و اعتقادي خانواده اش هم مسوليت دارد و بعضي از دستور ها از باب اين مسوليتي است كه دارد.

12. متاسفانه زن در طول تاريخ مقهور و تحت ستم بوده و نتوانسته در جامعه حتي در زماني كه حكومت به نام، اسلامي بوده (جز دوره محدود رسول خدا و امام علي)، به درستي رشد كند و بسياري از دستور العمل هايي كه از معصومين صادر شده ناظر به واقعيت هاي موجود اجتماعي است.

با توجه به اصول و موارد فوق باید به سخنانی كه از امامان در مورد زنان رسیده، توجه كرد و معنای صحیح كلام آنان را فهمید و نباید با توجه به ظاهر اولیه بعض روایات، گمان كرد كه زن از نظر اسلام و اولیای دین نكوهش ذاتی شده است.

پي نوشت ها:

1. اعراف(7)آيه179.

2. طباطبایی، المیزان، ترجمه موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی، -، ج 4، ص 136. 

3. انشقاق (84) ایه 6.

4. اعراف (7) آیه 27.

5. بقره (2) آیه 21.

6. حجرات(49)آيه 13. 

7. طباطبایی، همان، ص 140.

8. نساء (4) آیه 123.

9. توبه(9)آيه71.

10. اعراف (7) آیه 19-24.

11. تحریم (66) آیه 11-12.

آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.
دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و ...

در صورت امكان، آياتي كه به صراحت بيانگر نسخ اديان گذشته همچون مسيحيت و يهوديت هستند را براي اينجانب ارسال نماييد. همچنين آياتي كه تلويحاً نسخ اديان گذشته را مطرح مي كنند با استدلال آنها بيان كنيد. مثلاً اگر آيه مباهله و يا آيه 85 سوره آل عمران بر اين نكته اشاره دارد نحوه استدلال آن را مطرح نماييد.

توجه داشته باشيد كه اينجانب آيات نسخ در احكام... را نمي خواهم. بلكه آيات نسخ اديان را طالبم.

پرسشگر محترم سؤال شما اشتباه است. ما پيامبران داريم اما اديان نداريم. پيامبران همه از جانب يك خدا و براي هدايت انسان به يك هدف كه همان خداگونه و خليفه خدا شدن است، آمده اند از اين رو پيام همه يكسان است و هر پيامبر مصدّق پيامبران قبل از خود، مؤيد پيامبران همزمان با خود و مبشّر به پيامبران بعد از خود است.

همه پيامبران به توحيد، نبوت، معاد، بندگي و عبادت، عمل صالح و ... دعوت كرده اند.

دين همه پيامبران دين توحيد است كه يكي بيش نيست. بله پيامبران دستور العمل هايي داشته اند كه بعضي به مناسبت اقتضاهاي زمان و مكان توسط پيامبر ديگر تغيير كرده و نسخ شده و دستور العمل جديد آمده است مثل تغيير قبله كه در اديان قبل مسجد الاقصي قبله بود و پيامبر هم تا مدتي به طرف مسجد الاقصي نماز خواند و بعد مكه قبله شد.

اديان، گرچه خود را منسوب به آسمان مي كنند ولي در واقع دين آسماني نيستند و از دين آسماني در آنها جز نام و بعضي تعاليم كمرنگ نمانده و در واقع فقط ادعاي آسماني بودن دارند.

ديني آسماني و قابل پيروي است كه متن وحياني آن قطعي باشد و تفسير آن متن از جانب پيامبر آن دين و جانشينان قطعي او به نحو معتبر  رسيده باشد و دين هاي آسماني فعلي هيچ كدام جز اسلام اين گونه نيستند و آنچه به عنوان متون وحياني و تفاسير آنها در دست است، هيچ كدام معتبر نمي باشد. اگر كتب آسماني قبلي و تفاسير آن در دست بود، مي ديديم كه همه يك حرف مي زنند و به يك حقيقت دعوت مي كنند و هر كدام مي گويد احكام من تا  آمدن دين بعد حجت است و بعد از آمدن آن دين اگر تاييد شد كه هيچ و گرنه، حجت نيست و با آمدن پيامبر بعد ، همه متدينان به من بايد به او ايمان آورده و تابع احكام دين او شوند.

پس نسخ مربوط به احكام است كه از آن به "مناسك و شريعت" هم تعبير مي شود ولي جوهر و اصل دين نسخ نمي شود و تعدد و تغيير ندارد.

ما امروز هم بايد تابع دين موسي و عيسي باشيم كه همان دين محمد است. موسي و عيسي پيروان خود را دستور داده اند به پيامبر خاتم ايمان بياورند و ما كه به او ايمان آورده ايم يهودي و مسيحي واقعي هستيم و اما يهوديان و مسيحيان خود را به موسي و عيسي منسوب مي كنند. ولي پيرو آنان نيستند. زيرا مطابق دستور آنان عمل نكرده و علاوه بر اين كه معارفي كه آنان به عنوان دين آورده اند، تحريف كرده، به پيامبر خاتم هم ايمان نياورده اند:

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيه (1)

آييني را براي شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحي فرستاديم و به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم اين بود كه: دين را برپا داريد و در آن تفرقه ايجاد نكنيد!

چون دين و دينداري حقيقي، يكي بيش نيست، قرآن به متدينان مؤمن اديان گذشته هم وعده نجات داده، متديناني كه همگي با هم همراه و هم مسير مي باشند  و تفاوتي با هم ندارند.

اهل كتاب مؤمن اين گونه معرفي شده اند: 

من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات الله آناء اليل و هم يسجدون يؤمنون بالله و اليوم الاخر و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون في الخيرات و اولئك من الصالحين(2)

 از اهل كتاب، جمعيّتي هستند كه (به حق و ايمان) قيام مي‏كنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مي‏خوانند در حالي كه سجده مي‏نمايند. به خدا و روز ديگر ايمان مي‏آورند امر به معروف و نهي از منكر مي‏كنند و در انجام كارهاي نيك، پيشي مي‏گيرند و آنها از صالحانند.

و ان من اهل الكتاب لمن يؤمن بالله و ما انزل اليكم و ما انزل اليهم خاشعين لله لايشترون بآيات الله ثمنا قليلا اولئك لهم اجرهم عند ربهم (3)   و از اهل كتاب، كساني هستند كه به خدا، و آنچه بر شما نازل شده، و آنچه بر خودشان نازل گرديده، ايمان دارند در برابر (فرمان) خدا خاضعند و آيات خدا را به بهاي ناچيزي نمي‏فروشند.

بنا بر اين دين حقيقي يك چيز بيش نيست، ايمان به توحيد، نبوت و پيامبران، معاد، عمل صالح ، دعوت به خوبي ها، نهي از بديها، عبادت و تلاوت آيات خدا و ...

اين چنين فردي اگر يهودي يا مسيحي باشد، مسلمان است. زيرا پيامبر اسلام را نشناخته كه به او ايمان بياورد و منتظر اوست تا وي را ببيند يا بشناسد و ايمان بياورد و تا او را بشناسد، بدون ترديد و فوت وقت ايمان مي آورد و سخن دل او اين گونه است:

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَري‏ أَعْيُنَهُمْ تَفيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحينَ (4)   

و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر (اسلام) نازل شده بشنوند، چشمهاي آنها را مي‏بيني كه (از شوق،) اشك مي‏ريزد، بخاطر حقيقتي كه دريافته‏اند. آنها مي‏گويند:«پروردگارا! ايمان آورديم پس ما را با گواهان (و شاهدان حق، در زمره ياران محمد) بنويس! چرا ما به خدا و آنچه از حق به ما رسيده است، ايمان نياوريم، در حالي كه آرزو داريم پروردگارمان ما را در زمره صالحان قرار دهد؟!»

بنا بر اين دين يكي بيش نيست و نسخ نمي شود و يهود و مسيحي و زرتشتي اگر اهل دين حق باشند، اهل نجات مي باشند. چون خدا را به يگانگي مي شناسند و به پيامبران ايمان و اعتقاد دارند و اهل عبادت و نماز و تلاوت آيات خدا بوده و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند و منتظر پيامبر آخر الزمان هستند و تا او را بشناسند ، بدون درنگ به او ايمان مي آورند.

پي نوشت ها: 

1. شوري (43) آيه 13.

2. آل عمران(3)، آيه 113-114.

3. همان، آيه 199.

صفحه‌ها