اهل سنت

1. واژه هايى همچون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد رهزن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات ، گستره وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.(1)براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى وارشادى نيز نوعى عصيان است، هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. همچنين «ذنب» به معناى كارى است كه پيامدى ناگوار دارد و بر اين اساس مبارزه موسي با مرد ستمگر و متجاوز قبطي و کشتن او  ذنب است چون پيآمدي ناگوار دارد :و لهم علي ذنب فاخاف ان يقتلون(2)

و به نزد آنان مرا گناهي است که مي ترسم به کيفر آن مرا بکشند.( يعني آنها مرا گنهكار مي دانند از اين رو عرض كرد « لهم » نه « لله»)

همچنان که مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،(3) كه به گفته قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پيامدهاى ناگوار آن ايمن سازد:

انّا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ما تأخّر(4)

استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب ومنزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد، به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى، بلكه درباره اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت.

آنچه با عصمت منافات دارد، ارتکاب يا ترک نهي و امر مولوي است يعني کاري که خدا به عنوان خالق و حاکم  انجام آن را خواسته و امر کرده ، انجام ندهد يا کاري که خدا ترک آن را خواسته و از آن نهي کرده، مرتکب شود. اين ترک و ارتکاب، گناه و خلاف عبوديت است و از بنده برگزيده سر نمي زند و کساني که مرتکب چنين اقدامي گردند، شايستگي وساطت بين خدا و خلق را ندارند و برگزيدن آنها براي وساطت بين خدا و خلق خلاف حکمت است و از خدا محال مي باشد.

2) از ديدگاه روايات،يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه برخى ازآيات به شيوه "ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة = به در مي گويم تا ديوار بشنود"(5)نازل شده اند.(6) مثلا هر چند پيامبراكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، باجملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد:

اگر در آن چه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، ازكسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند،پرسش نما.(7)

اين آيه، به هيچوجه نشانگر دو دلى پيامبر نيست، بلكه راهى براى تحقيق و جستجو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم رامى دانند، پرسش نمايند.(8)همچنين،در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از اين كه به خواسته گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود:

عفَا اللّه عنكَ لِمَ اَذنت لهم حتّى يتبيّن لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين(9)

خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال)راستگويان بر تو روشن شود و دروغگويان رابازشناسى به آنان اجازه دادى؟

با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، درواقع، دامنگير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه خانه نشينى خودمى سازند.(10)  اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبرو مى شدند، درتصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را نيز در هم مى شكستند. افزون براين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ديگران حاصلى نداشت و چنان كه درآيات بعدى همين سوره آمده است(11)، به فساد و تباهى مى انجاميد. از آن چه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه ـ برخلاف آن چه برخى پنداشته اند(12)ـنه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه باظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد.اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دلسوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى مردمان به حدّى است كه حتى رسوايىِ خطاكاران را نيزنمى پسندد و با موافقت با خواسته آنان،پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.

3) از طرف ديگر بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته مقرّبان درگاه الهى نيست، كه گفته اند: "حسنات الابرارسيئات المقربين =کارهاي نيک ابرار براي مقربان گناه به حساب مي آيد."(13)

چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست و حتي صدور آن عمل از ديگران ارزشمند و شايسته تمجيد است، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و از آنان انتظار نمي رود و نسبت به مقام و مرتبه  آنان در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود ؛ يعني از آنان بسيار بيش از آن انتظار مي رود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه  افراد ظاهربين وغير دقيق  را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصومند، دليل اين همه پافشارى برلغزش هاى آنان چيست؟

اميرمؤمنان(عليهالسلام)در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگداشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جايگاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه الهى فروترند.(14)

با توجه به توضيحات بالا معناي آياتي که عصمت پيامبران را زير سؤال مي برد، روشن مي گردد. 

پي نوشت ها:

1. ايجي،المواقف،  بيروت ، دار الجيل ف 1417 ق، ص 361؛ طباطبايي ، الميزان، قم ، انتشارات اسلامي،ج 1، ص 138ـ137 و پژوهشي در عصمت معصومان ،ص 188ـ187.

2.شعراء(26)،آيه14.

3. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، بيروت، اعلمي، 1404 ق ، ج1، ص 161ـ160؛ حويزي، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان ، 1415 ق ، ج 5، ص 57ـ56؛ طبرسي ، مجمع البيان، تهران، ناصر خسرو ، 1372 ش ، ج 10ـ9،4ص 143ـ142 و طباطبايي، همان، ج 18، ص 254ـ253

4. فتح(48)آيه2ـ1 .

5. ر.ک: طريحي ، مجمع البحرين، تهران ، مرتضوي ، 1375 ش ، ج3، ص 252، ماده جور

6.ر.ک: عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 161؛ مجلسي ، بحارالانوار، بيروت ، الوفا ، 1403 ق ، ج 17، ص 71 و قمي ، تفسير القمي، قم ف دار الکتاب ، 1367 ش ،  ج 2، ص 251 .

7. يونس(10)آيه 94 .

8. الهدي الي دين المصطفي، ج 1، ص 168 و مصباح يزدي ، آموزش عقايد،قم، مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، ج 2ـ1، ص 257.

9. توبه(9)آيه 43 (ترجمه فولادوند)

10. مجلسي ، همان، ج 17، ص46 و طباطبايي ، همان، ج 9، ص 258

11. توبه،آيه 47

12.  زمخشري ، الکشاف، بيروت ، دار الکتاب ، 1407 ق ، ج 2، ص274؛ بيضاوي، انوار التنزيل ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1417 ق ،  ج 2، ص 186ـ185 .

13.اربلي، کشف الغمه، بيروت، دار الاضواء ، 1405 ق، ج 3، ص 45.

14. طبرسي، الاحتجاج، نجف، دار نعمان ، 1386 ق ، ج 2ـ1،ص 249.

15. طباطبايي ، الميزان، ترجمه، قم، انتشارات اسلامي، 1374 ش، ج18، ص380-382.

 

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)

در سوره اعلي خداوند خطاب به پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي‏ إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفي‏»(1)؛ و ما به زودي قرآن را بر تو قرائت مي كنيم و هرگز فراموش نخواهي كرد، مگر آنچه را خدا بخواهد كه او آشكار و پنهان را مي داند.

اين آيه شريفه در مورد نزول قرآن و وحي است و به پيامبر اكرم(ص) دلداري مي دهد كه نگران فراموش كردن آيات الهي مباش و هنگام نزول وحي عجله نكن آنكس كه اين آيات را براي هدايت انسان ها بر تو فرستاده هم او حافظ و نگهبان آنها است. او نقش اين آيات را در سينه تو ثابت مي دارد به طوري كه هرگز آنها را فراموش نكني.(2)

بنابراين اين آيه شريفه عصمت پيامبر اكرم(ص) در زمينه دريافت و تبليغ وحي را اثبات مي كند و تمام علماي شيعه و بيشتر اهل سنت پيامبر اكرم(ص) را در اين زمينه معصوم مي دانند. زيرا اگر در زمينه دريافت و تبليغ وحي ايشان معصوم نباشند، اصل نزول قرآن و وحي الهي خدشه دار مي شود و اين مطلب با حكمت و غرض الهي از نزول قرآن نمي سازد.

اما درباره اينكه قلمرو عصمت پيامبران الهي و به خصوص پيامبر اسلام(ص) تا چه اندازه است بين طوايف مسلمين اختلاف است، شيعه اثناعشري معتقدند كه پيامبران از آغاز تولد تا پايان عمر از همه گناهان اعم از كبيره و صغيره معصومند و حتي از روي سهو و نسيان هم گناهي از ايشان سر نمي زند، ولي بعضي طوايف ديگر عصمت انبيا را تنها از كبائر مي دانند و بعضي ديگر از هنگام بلوغ و برخي از هنگام نبوت و از بعضي طوايف اهل سنت نقل شده كه اساسا منكر عصمت انبيا شده اند و صدور هر گناهي را از ايشان حتي در زمان نبوت هم ممكن پنداشته اند.(3)

بنابراين متاسفانه برخي از اهل سنت سهو و نسيان رسول خدا(ص) را قبول دارند، چه در زمينه وحي و چه در زمينه هاي ديگر غير از دريافت و حي و تبليغ  وحي همانطور كه بعضي ديگر قائلند كه حتي گناه هم از ايشان سر مي زند.

پي نوشت ها:

1. اعلي(84) آيات6و7.

2. مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج26، ص393.

3. مصباح، محمد تقي، آموزش عقائد، چاپ و نشر بين الملل، ص197.

پرسشگر محترم هيچ كدام از دو سخن فوق به صورت كلي درست نيست.

غالب اهل سنت امامان شيعه را به عنوان عالمان اهل بيت و برتر از ديگر عالمان اسلام يا در رديف آنان قبول دارند و بسياري از موارد سخن آنان را بر سخن ديگر عالمان ترجيح مي دهند.
البته آنان مثل شيعه امامان اهل بيت را تعليم يافته خدايي و در امان از خطا و اشتباه نمي شمارند از اين رو سخن امامان شيعه را غالبا در رديف ديگر عالمان و امامان خودشان مي دانند و گاهي آنها را ترجيح مي دهند و گاهي امامان شيعه را.
شيعيان نيز بسياري از سخناني كه از عايشه نقل شده قبول دارند و سخناني از عايشه كه با سخن امامان معصوم منافات داشته باشد، پذيرفتني نمي دانند. شيعيان امامان را معصوم و معيار حق مي دانند و سخن ديگران را تا زماني كه همراستا با سخن امامان باشد، مي پذيرند و هر گاه منافات داشته باشد، سخن آنان را نمي پذيرند.

حق واضح و آشكار است. اما براي كسي كه طالب آن باشد و كسي كه طالب حق نيست، هميشه خود را از ديدن آن به كوري مي زند ...
آیا آيه 55 سوره مائده در شان حضرت علي نيست ؟

پرسش:
برخي از اهل سنت مي گويند كه آيه 55 سوره مائده در شان حضرت علي نيست و اگه هم هست منحصر به ايشان نيست! يا مثلا مي گن توان مالي ايشان در حد زكات نبوده. اين ها ادامه مي دن كه اگر قرار بوده منظور جانشين پيامبر باشد بايد از كلمه "والي" استفاده مي كرده نه "ولي" و در اين آيه منظور از ولي، نصرت و دوستي است و اين آيه هيچ ربطي به امامت امام علي(ع) و فرزندان ايشان ندارد!!! پاسخ چيه؟ در ضمن اگه منظور جانشيني حضرت علي(ع) هست، آيا خلافت بلافصله يا نه؟

پاسخ:
حق واضح و آشكار است. اما براي كسي كه طالب آن باشد و كسي كه طالب حق نيست، هميشه خود را از ديدن آن به كوري مي زند و با هيچ برهان و استدلالي نمي توان حق را براي او اثبات كرد. زيرا او نمي خواهد بپذيرد. او خواب نيست كه با يك هشدار بيدار گردد. بلكه خود را به خواب زده و با بمب هم بيدار شدني نيست.
امامت از اعتقاد هاي اصولي شيعه است كه بر برهان هاي محكم عقلي، قرآني و روايي تكيه دارد و اين آيه هم يكي از برهان هاي نقلي و قرآني بر آن است. با كمي دقت در اين آيه معلوم مي شود كه با توجه به نهي آيات قبل از پذيرش ولايت كافران و اهل كتاب و دوستداران به ظاهر مسلمان آنها ، براي مسلمانان اين سؤال پيدا شده كه ولايت چه كسي را بپذيرند و خود را به چه كسي بسپارند و امور دنيا و آخرت خود را به چه كسي تحويل دهند و خدا جواب مي دهد كه:
1. خود را به خدا بسپاريد كه "نعم الوليّ" است و از همه بيشتر شما را دوست دارد و بهتر شما را اداره مي كند.
2. به رسول خدا بسپريد كه خليفه و رسول خداست و مظهر مهر و محبت خداست.
3. به مؤمناني كه اين صفات را دارند:الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.
مؤمنان نماز گذاري كه در حال ركوع زكات مي دهند يا خضوع كامل دارند (بنا بر اين كه به قول اهل سنت منظور از ركوع، تواضع دروني باشد).
طبيعي است كه منظور از "الذين آمنوا" همه كساني كه اظهار اسلام كرده اند و به ظاهر نماز مي گذارند و تواضع دارند نيست. زيرا بسياري از نمازگزارها و مؤنان دلباخته يهود و نصارا هستند و به حكم قرآن همرديف و عضو آنان هستند كه نبايد به ولايت پذيرفته شوند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (1)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصاري را ولّي (و دوست و تكيه‏ گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياي يكديگرند و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند، از آنها هستند .
از طرف ديگر بسياري نماز ها فقط ظاهرا نماز است و خضوع و خشوع آنها نفاق و ظاهر نمايي است. اين خود قرآن است كه در باره منافقان مي فرمايد:
وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِم (2)
هنگامي كه آنها را مي‏بيني، جسم و قيافه آنان تو را در شگفتي فرو مي‏برد. (بس ظاهر الصلاحند) و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مي‏دهي(بس زيبا و شيرين و به ظاهر مؤمنانه سخن مي گويند).
از طرف ديگر اگر همه مؤمنان و مسلمانان منظور باشد، ديگر استثنا معنا ندارد.
پس قطعا بعض مؤمنان شايستگي اين ولي بودن را دارند و از همين جا هم معلوم مي شود كه منظور از "وليّ" هم دوست و ياور نيست زيرا مؤمنان همه نسبت به هم يار و ياور هستند و استثنا در اينجا معنا ندارد:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر (3)
مردان و زنان باايمان، وليّ (و يار و ياور) يكديگرند امر به معروف، و نهي از منكر مي‏كنند.
همچنان كه كافران هم ولي يكديگرند و به همين جهت هم مؤمنان نبايد ولي آنان باشند و آنان را ولي خود بگيرند از اين رو در آيات قبل از آيه بالا مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (4)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصاري را ولّي (و دوست و تكيه‏گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياي يكديگرند .
و اين هم نشان مي دهد كه آيه در صدد نيست كه فقط مؤمنان را دوست و ياور و وليّ هم بداند و كافران را استثنا كند. زيرا در آيه قبل كافران را رد كرده بود پس استثنا به تعدادي از خود مؤمنان بر مي گردد و مستثنا منه هم جمع ديگر هستند كه شايستگي ولي بودن را ندارند.
حالا با توجه به اين مطلب و با توجه به اين كه وليّ در معناهاي مختلف ياور ، دوست ، هم پيمان ، سرپرست و ... مي باشد ، معلوم شد كه آيه از حسب مفهوم و مصداق مجمل و نامعلوم است و ما شك داريم كه ولي به چه معنا است و نمي دانيم بعد از خدا و رسول كدام مؤمنان را به ولايت بگيريم و كدام را نگيريم از اين رو چاره اي جز مراجعه به رسول خدا براي تبيين معنا و مصداق هاي آيه نداريم. شيعه با استناد به رواياتي كه شيعه و سني نقل كرده اند و با استناد به ادله فراوان ديگر مي گويد مؤمناني كه به معناي واقعي و صد در صد كلمه نماز گذار بودند و در نماز نهايت ركوع و تواضع به پيشگاه خدا را داشتند و به مرحله اي رسيدند كه شايسته شدند وليّ جامعه باشند، فقط علي بن ابي طالب و فرزندان معصوم اويند و اگر هم اين آيه فقط به علي بن ابي طالب اشاره دارد، حصري با توجه به زمان نزول آيه است. زيرا در آن زمان فقط علي بن ابي طالب از لحاظ ظاهر مي توانست متولي امور باشد و امام حسن و امام حسين هنوز اطفالي كوچك (كمتر از 5 ساله) بودند و سوال و جواب در حقيقت از كسي بود كه بعد (بعد فردي نه بعد زماني) از پيامبر به رضاي خدا مي تواند در اين مصدر باشد و در آن زمان فقط علي بن ابي طالب بود كه مي توانست عهده دار ولايت بشود و خداوند با وصف: " وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ" آدرس او را داد و به همين جهت هم پيامبر كه عالم به باطن و ظاهر بود در صدد شناسايي فردي برآمد كه در ركوع نماز صدقه داده است و با يافتن علي بن ابي طالب او را به سؤال كنندگان به عنوان ولي بعد از خود معرفي كرد. و اين كه بعد از خدا و رسول آمده ، معلوم مي شود خلافت بلافصل منظور است و غير ايشان و فرزندان معصومش كس ديگري شايستگي تولي امور مسلمانان را نداشته است.
البته قرآن در باب امامت هيچ گاه به نام تصريح نكرده زيرا خدا كه عالم به باطن و ظاهر است يا لازم نديده يا مصلحت ديده كه نام نبرد و چه بسا ما هم با كمي دقت به وجه و مصلحت نام نبردن راه يابيم.
يك نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين مصلحت را تاييد مي كند. رسول خدا در روزهاي اخر عمر بارها فرمود كه: من در ميان شما دو چيز به جا مي گذارم كه تا بدان دو متمسك باشيد از گمراهي در امانيد: كتاب خدا و عترتم. (حديث متواتر ثقلين)
با اين وجود يك روز از روزهايي كه در بستر احتضار بود فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گيري ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند كه رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود كه در منا و در غدير خم فرموده بود: من بين شما دو چيز به جا مي گذارم كه تا بدان دو متمسك باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود كه سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود. ولي كساني نمي خواستند اين مطلب باز هم نوشته شود، از اين رو كلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.(ر. ك: رزيه و واقعه يوم الخميس در تاريخ و كتب حديث).
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد كه اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين براي مخالفان چاره اي جز تحريف و كتمان آيات يا انكار وحيانيت  آن نمي ماند و خداوند حكيم كه به ظاهر و باطن آگاه است براي از بين بردن انگيزه بر تحريف، نام امامان را در قرآن نبرد.
دلالت اين آيه بر امامت از آفتاب نيمروز آشكار تر است. اما براي كساني كه حق طلب باشند.
اما اشكال هايي كه مطرح شده و بارها در اين چهارده قرن از زمان خود امامان تا به امروز مطرح شده و جواب شنيده اند:
1. انكار صحت رواياتي كه ذيل آيه آمده است كه محدثان اهل سنت اين روايات را نياورده اند.
براي اطلاع از كتاب هاي اهل سنت كه اين روايت را آورده اند رجوع كنيد به:
هيتمي، مجمع الزوائد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408، ج 7، ص 17؛ اسكافي، المعيار و الموازنه، 1402 ق، ص 228؛ طبراني، المعجم الاوسط، دار الحرمين، 1415 ق، ج 6، ص 218؛ حاكم نيشابوري، معرفه علوم الحديث، بيروت، دار الآفاق ، 1400 ق، ص 102 ؛ و ...
براي اطلاع بيشتر به شرف الدين ، المراجعات، قم ، بوستان كتاب ، 1426 ق ، ص46-250 مراجعه كنيد.
2. گفته اند بنا بر تفسير شيعه از اين آيه، امامت منحصر در علي بن ابي طالب است. زيرا فقط او بنا بر روايتي كه نقل كرده اند ، در ركوع زكات داده است.
گفتيم كه اين حصر اضافي و ناظر به تعيين مصداق در زمان نزول آيه است نه حصر حقيقي. كساني آمده اند و از رسول خدا مي پرسند ما به چه كساني سر بسپاريم و مطيع محض چه كساني باشيم و امر خود را به چه كساني واگذار كنيم و آيه در جواب آنان نازل مي شود كه به خدا و پيامبر و مؤمنان نماز گذاري كه در ركوع زكات مي دهند، سر بسپاريد و پيامبر هم مصداق موجود را معرفي مي كند. اين منافات ندارد با اين كه در زمان بعد از وفات امام علي، امام واجب الاطاعه ديگري باشد.
3. به درستي گفته اند كه دادن زكات در ركوع بايد يك امر پسنديده باشد. زيرا آيه دلالت بر مدح دارد. بعد گفته اند صدقه دادن به مستحقان در حال نماز مستحب نيست بلكه چون باعث مشغول شدن از خدا مي گردد، چه بسا مكروه يا حرام باشد و سبب بطلان نماز گردد.
عجب است كه انجام عبادتي در عبادت ديگر را مشغول شدن از خدا دانسته اند؟ مگر عبادت توجه به خدا نيست. پس چگونه دادن صدقه در نماز براي رضاي خدا به محتاج كه خود عبادت و توجه به خداست، سبب اشتغال و بالاتر سبب بطلان نماز مي شود.
البته فعل كثير موجب بطلان نماز مي شود ولي اشاره انگشت به يك محتاج تا انگشتري را از آن درآورد، مگر فعل كثير است؟ حضور قلب با توجه به امور دنيا و غفلت از خدا و عبادت منافات دارد. ولي با توجه به عبادت ديگر منافاتي ندارد بلكه خود عبادت مضاعف و موجب مدح است.
4. گفته اند اين روايت دروغ است زيرا علي بن ابي طالب در زمان رسول خدا زندگي فقيرانه اي داشته و زكات بر او واجب نبوده است. كجاي اين آيه دلالت بر اداي زكات واجب دارد؟ مگر علي نبود كه غذاي خود را به فقير و مسكين و اسير داد؟ آيا آن زكات و دادن مال در راه رضاي خدا نبود؟ آيا آن زكات واجب بود؟ آيه منظور از زكات در قرآن هميشه صدقه واجب و معين است؟
زكات يعني دادن مال براي كسب رضاي خدا اعم از واجب و مستحب است و اين كه ايشان يك انگشتري داشته باشد كه به فقيري بدهد تا با فروش آن قوتي براي خود و خانوده اش تهيه كند ، ممكن نيست؟
5. گفته اند كه اگر خدا مي خواست ايشان را به عنوان امام و وليّ بعد از رسول خدا معرفي كند، نام او را مي برد؟ اولا آيا ما حق داريم براي خدا تعيين تكليف كنيم؟ او خود بهتر مي داند كجا به نام معين كند و كجا به وصف.
ديگر اين كه آيا معرفي شخص پيامبر كافي نيست؟ مگر خدا در واجبات ديگر فقط كليات را در قرآن نگفته و بقيه قيود و شرايط را به بيان پيامبر واگذار كرده است؟ چرا ما انتظار داريم خدا امامان را به نام معرفي كند؟
آيا اگر نام مي برد و منكران مجبور مي شدند براي رسيدن به اهداف خود آيات را كتمان يا تحريف كرده، با حكمت او منافات نداشت؟
پس او خود بهتر مي داند كه در اينجا به نام معرفي كند يا به وصف و تعيين به نام را به پيامبر واگذارد.
آنان كه به اوامر خدا تسليم باشند را، حجت كافي هست و آن كه نخواهد بپذيرد جز با اجبار خدايي نمي پذيرد.
بر خداوند لازم است هدايت را به خلق برساند و حجت را بر آنان تمام كند حالا يا با وحي و در قرآن يا از طريق پيامبرش و به زبان او . ما نمي توانيم براي خدا تعيين تكليف كنيم كه كجا را خودش بگويد و كجا را به بيان پيامبرش واگذارد.
6. در آخر مدعي شده اند كه شيعه نمي داند كه كلمه "ولي" به معني متولي امر و حاكم و خليفه نيست و "والي"  و "متولي" به اين معنا است.
گويا شيعه كساني بوده اند غير عرب و غير آشنا با ادبيات و زبان عرب در حالي كه امامان شيعه آگاه ترين فرد به زبان عرب بوده اند و همه ادباي عرب اين معنا را براي لفظ "وليّ" پذيرفته اند.
بله كلمه "وليّ" لفظي است كه به معناي ياور ، دوست، دوستدار، داماد ، پيرو، هم پيمان و ... هست و يكي از معناهاي آن هم "متولي امر ديگري" مي باشد و اين كه در آيه كدام منظور است بايد به قراين آيه و روايات پيامبر كه مفسر خدايي قرآن است، مراجعه كرد.
كمي دقت در روايات اين باب كه علي بن ابي طالب به عنوان "وليّ" معرفي شده، نشان مي دهد كه متولي امر مسلمانان اولين و تنها معنايي است كه به ذهن مي رسد و صحيح است. دقت كنيد:
هو وليكم بعدي
او بعد از من ولي شماست. آيا اگر ولي را به معناي دوست و محب و ... معنا كنيم، معنا مي دهد؟
به روايت زير كه امام احمد بن حنبل در مسند خود از بريده نقل كرده، نقل كرده دقت كنيد:
غزوت مع علي اليمن فرأيت منه جفوة فلما قدمت علي رسول الله صلي الله عليه وسلم ذكرت عليا فتنقصته فرأيت وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم يتغير فقال يا بريدة الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم قلت بلي يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه(4)
با علي بن ابي طالب در غزوه يمن بودم كه از او جفايي(به نظر خوش) ديدم و وقتي بر رسول خدا وارد شديم، از او شكايت كردم و بر او نقص وارد كردم كه ديدم چهره پيامبر تغيير كرد و فرمود: اي بريده، آيا من به مؤمنان سزاوارتر از خودشان نيستم؟ عرض كردم: بلي اي رسول خدا. پس فرمود: هر كس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست.
هر كس با كمي توجه به اين آيه و آيه اولي الامر و رواياتي كه ذيل آنها وارد شده و علي را به عنوان ولي بعد از پيامبر معرفي كرده، بنگرد، مي بيند معنايي جز متولي امر براي آن صحيح نيست.
برادران اهل سنت بايد بين خود و خدا خلوت كنند و فارغ از همه هياهو ها به دنبال يافتن حق و حجت براي آخرت باشند. اگر بين خود و خدا توانستند حجتي براي محكمه آخرت پيدا كنند ، كه بر همان طريق بمانند و گر نه قبل از آن كه دير شود به فكر اصلاح برآيند.

پي نوشت ها:
1. مائده (5) آيه 51.
1. منافقون (63)آيه 4.
2. توبه (9) آيه 71.
3. مائده (5) آيه 51.
4. احمد حنبل، مسند، بيروت ، دار صادر، ج 5 ، ص 347.
 

اينجا هم رواياتي از كتب شيعه آورده ايد كه دلالت دارد خود امامان شيعه هم به "امام واجب الاطاعه" بودن خود ، معتقد نبوده اند و خود را حجت خدا نمي شمرده اند...
امامان خودشان در مورد خود اعتقادي به "مفترض الطاعه بودن نداشتند؟

[ اعتراف به لزوم تقيه: و اگر راست باشد هم دليلش ترس آنها از چماق شماست!]
نه تنها راويان بلكه خود ائمه نيز به امامت خودشان معترف نبوده اند!! لف: «عن سعيد الأعرج أنه قال:كنا عند أبي عبد الله فاستأذن رجلان، فأذن لهما فقال أحدهما: أفيكم إمام مفترض الطاعة ؟ قال جعفر: ما أعرف ذلك فينا !قال: بالكوفة قوم يزعمون أن فيكم إماماً مفترض الطاعة، وهم لا يكذبون أصحاب ورع واجتهاد.. منهم عبد الله بن يعفور وفلان وفلان، فقال أبو عبد الله: ما أمرتهم بذلك، ولا قلت لهم أن يقولوه ! ثم قال: فما ذنبي ! واحمر وجهه وغضب غضباً شديداً، قال: فلما رأيا الغضب في وجهه قاما فخرجا .. » (رجال الكشي: ص427 سعيد بن الاعرج مي گويد:«ما نزد ابي عبدالله بوديم كه دو مردي اجازه دخول خواستند به آنها اجازه ورود داده شده .يكي از آنها سوال كرد آيا بين شما امام واجب الاطاعه اي هست» امام صادق مي گويد: «خير من كسي را در بينمان نمي شناسم.» مرد گفت:« در كوفه اقوامي هستند كه مي گويند در بين شما امام واجب الاطاعه وجود دارد وآنها دروغ نمي گويند اهل راي واجتهادند و از آنها عبدالله بن يعفور وفلان وفلان هستند.» امام صادق مي گويد: «ما آنها را به اين چيز امر نكرديم و چنين چيزي به آنها نگفته ايم كه بگويند.سپس مي گويد گناه من چيست؟ واز غضب شديد صورتش سرخ شده بود وقتي ديدند كه غضبناك شده بلند شده ورفتند ب: فضيل بن مرزوق ميگويد: از عمر بن علي و حسين بن علي دو عموي امام جعفر صادق پرسيدم آيا در ميان شما اهل بيت كسي وجود داردكه اطاعت او واجب باشد و اين امر را بدانيد؟ و چنانكه كسي اين امر را درباره او بداند و بميرد(در حالي كه آن را نپذيرفته باشد)به مرگ جاهليت بميرد؟ گفتند: (لا والله ما هذا فينا من قال هذا فينا فهو كذاب)= نه به خدا،چنين فردي در ميان ما نيست و هر كس درباره ما چنين سخني بگويد دروغگوست مي‌گويد: به عمر بن علي گفتم: «خداوند تو را رحمت كند. اين جايگاه [والايي] است. آنها گمان مي‌كنند كه پيامبر صلي الله عليه وسلّم به علي وصيت كرد و علي به حسن و حسن به حسين و حسين به پسرش علي [سجاد] و علي به پسرش محمد بن علي [امام باقر] وصيت كرده‌اند گفت: «به خدا قسم پدرم از دنيا رفت در حالي كه حتي دو حرف هم برايم وصيت نكرد. آنها را چه شده است؟ خداوند آنها را بكشد! اينها از مال و نام ما روزي مي‌خورند. اين خنيس است. خنيس حر! اين خنيس عجب آدمي است! گفت: به او گفتم: «منظورت معلّي بن خنيس است؟» گفت: «آري. معلي بن خنيس. به خدا قسم در بسترم بسيار فكر كردم. از مردمي كه خداوند عقلهايشان را پوشيده است، تعجب مي‌كنم تا جايي كه معلي بن خنيس آنها را گمراه كرده است (جزء ابن عاصم اصفهاني ص 124 با سند صحيح

پاسخ:
اينجا هم رواياتي از كتب شيعه آورده ايد كه دلالت دارد خود امامان شيعه هم به "امام واجب الاطاعه" بودن خود ، معتقد نبوده اند و خود را حجت خدا نمي شمرده اند. علاوه بر جوابي كه در مورد قبل داديم كه روايات مختلف در اين موضوع و آيات و ادله عقلي بايد جمع شده و با توجه به همه  آن ها و با جمع بندي دقيق ، حكم نهايي صادر شود و به جرح و تعديل روايات پرداخته گردد و معلوم شود كدام روايت معتبر و كدام غير معتبر و كدام معتبرتر و و به ترجيح اولي است.
علاوه بر آن مي گوييم كه بنا بر روايات فراوان و عيان تاريخ در زمان پيامبر و امامان و بعد از آن تا به حال افراد زيادي در لباس دوست و دشمن به جعل حديث در تاييد اعتقادات خود و در نفي اعتقادات طرف هاي مقابل از زبان افراد مورد اعتماد از شخص پيامبر و امامان گرفته تا اصحاب و ... ، پرداخته و با سند هاي به ظاهر معتبر و قابل قبول به خورد جامعه داده اند. اين جعل حديث متاسفانه فقط مربوط به يك گروه يا يك حوزه نيست؛ بلكه از همه گروه ها و در همه حوزه ها افرادي بوده اند كه به اغراض مختلف جعل حديث كرده و مي كنند از اين رو پيامبر و اهل بيت ايشان با اعلام اين كه سخنان فراواني به دروغ به ايشان نسبت داده شده و خواهد شد، از امت خواستند تا احاديثي كه به آنان نسبت داده مي شود را در صورت معتبر بودن سند به قرآن عرضه كنند و اگر با قرآن و برهان قطعي عقلي و مباني يقيني روايي مخالف نبود، بپذيرند و گر نه با وجود معتبر بودن سند، بدان توجه نكنند.
بنا بر اين صحيح نيست كه با ارائه چند روايت از كتب شيعه ، مطلبي را به امامان يا به شيعيان نسبت دهيم همچنان كه خود شما قبول نداريد صرفا به جهت وجود رواياتي در بعض موضوعات در كتب شما ، اهل سنت و امامانشان را معتقد به مضمون آن روايات بدانيم.
اين روايات بر فرض درست بودن سند، يا جعلي اند يا در شرايط تقيه صادر شده اند و به مضمون چند روايت ضعيف نمي توان معتقد شد و ادله فراوان و معتبر و صريح عقلي و نقلي را وانهاد. 
 

آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر ...

آیا داشتن ولایت حضرت علی و اولادشان شرط ورود به بهشت است؟

و آیا اهل سنت وارد بهشت نمی شوند؟

یا حب اهل بیت پیامبر کافیست؟

پاسخ:
در روايات متعددي به جايگاه ولايت و نقش آن در ورود به بهشت تاكيد شده است. در روايتي از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه وآله) نقل شده است كه فرمود" اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد و از رهبرى تو تمرّد نمايد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت."(1)
بنابراين به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حقند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند.(البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود). امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند.
قرآن مجيد مي فرمايد "وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(2) «هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم. مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، تا حدي لازم است.
شهيد مطهرى(ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(علیهم السلام) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود: اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(3)
بر اين اساس بسياري از اهل تسنن، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان با استناد به حديث مطرح شده و امثال آن، تمامي اهل تسنن را غير بهشتي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و ... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد مانند ورزشكاري كه به جهت عذري مانند بيماري و ...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچگاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته طبيعي است كه حب ظاهري مراد نبوده، بلكه حبي مراد است كه مقدمه عمل بوده باشد؛ به عبارتي حب واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع) نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(4) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى به حالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار،چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 27، ص 194.
2. بقره(2)آيه39.
3. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
4. بحار الانوار، همان، ج 68، ص 179.

موفق و موید باشید.

شیعه این ایراد را به اهل سنت می گیره که اهل زمین که از یاران پیغمبر هستند (و از علمای زمان خود) کسی رو که انتخاب می کنند حتی به عنوان رهبر سیاسی جامعه نمیشه قبولش کرد، چه برسه به اینکه بخواهیم او را به عنوان رهبر اعتقادی قبول کنیم؟ پس چطور خود علمای شیعه یک نفر را انتخاب می کنند و امثال آقای مصباح هم می گویند ایشون نایب امام زمان هستند؟ این وهن شیعه نیست؟ به نظرم نمیشه از یک طرف به اهل سنت ایراد گرفت که چرا کسی رو که بشر به عنوان رهبر انتخاب کرده، از نظر اعتقادی قبول دارند و از طرفی خود شیعه بیاد عین همون کار رو انجام بده؟

پاسخ:
شما از مهمترين تفاوت درعصر غيبت و عصر حضور امام كه همان حاضر بودن امام است را غافل شده ايد.
تعيين رهبر در زمان حضور امام معصوم (علیه السلام)، بر مبناي «نصّ الهي» صورت مي پذيرد که به صورت دقيق فرد واجد شرايط را به مردم معرفي مي کند. در اين موقعيت جايگاهي براي شورا و انتخاب خليفه باقي نمی ماند چرا كه موضوعا منتفي است. اما در زمان غيبت - چون نصب فقها براي ولايت، به صورت «عام» بوده و ناظر به فرد خاصي نمي باشد - با «انتخاب مردم» است. لذا با استفاده از شيوه انتخاب مردمي، بايد فردي را که داراي صفات لازم براي رهبري است، تعيين نمود.(1)
علامه طباطبايي در اين باره مي نويسد: « پس از رسول خدا، جمهور از مسلمين، تعيين خليفه را به «انتخاب مسلمانان » مي دانستند و شيعه معتقد بود که خليفه از جانب خدا و پيامبر « منصوص» بوده و امامان دوازده گانه معين شده اند، ولي به هر حال در عصر غيبتِ امام و در زمان حاضر، ترديدي وجود ندارد که حکومت اسلامي بر عهده «مسلمانان» بوده و آنان، خود بايد بر مبناي کتاب خدا، فرمانرواي جامعه را بر اساس سيره رسول اکرم، تعيين کنند.»(2) بر اين اساس اصل يكصد وهفتم قانون اساسي مقرّر مي دارد: «... تعيين رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبرى درباره همه فقهاى واجد شرايط مذكور در اصل پنجم و يكصدونهم بررسى و مشورت مى‏ كنند. هرگاه يكى از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهى يا مسائل سياسى و اجتماعى يا داراى مقبوليت عامه يا واجد برجستگى خاص در يكى از صفات مذكور در اصل يكصدونهم تشخيص دهند، او را به‏ رهبرى انتخاب مى‏ كنند و در غير اين صورت، يكى از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفى‏ مى‏ كنند...».
نتيجه آن كه نظريه ولايت فقيه نه تنها وهن شيعه نيست. بلكه قوام حكومت اسلامي و مكتب تشيع در عصر غيبت به ولايت فقيه است.

پي نوشت ها :
1. ر. ک : امام خميني (ره) ، صحيفه امام ، ج 10 ، ص 308 و 526 ؛ امام خميني (ره) ، کتاب البيع ، ج 2 ،ص 624 و 692.
2. علامه طباطبایی، تفسیر المیزان،جامعه مدرسين، ج 4 ، ص 125

طبق گفته پیامبر(صلی الله علیه و آله) اگر کسی بمیرد و امام زمان خود را نشانسد به مرگ جاهلیت مرده. پس قطعاً حضرت زهرا (سلام الله علیها)  امام زمان خود را شناخته و از او پیروی می کرده است، پس چرا اهل سنت ابوبکر و ... را امام قرار می دهند؟

با توجه به اینکه حضرت فاطمه (س) معصوم اند و در زمان خود امامی داشته اند که آن هم امام علی (علیه السلام) بوده، چرا اهل سنت این را قبول نمی کنند؟

پاسخ:
به چند نكته توجه فرمائيد:
1. اهل سنت به دنبال اتفاقي كه در صدر اسلام مبني بر افتادن زمام خلافت به دست ابوبكر و تبديل شدن مقام الهي ولايت و جانشيني پيامبر(صلی الله علیه و آله) به منصب مردمي و ظاهري و حكومتي بود، عملا اعتقادي به امامت به معنائي كه پيروان اهل بيت (علیهم السلام) به پيروي از دستور قرآن(1) و پيامبر (ص) معتقدند(2)، ندارند. اگرچه اميرالمؤمنين را به عنوان خليفه چهارم مي پذيرند، لكن با مشاهده خطاها و اعترافات خليفه اول و به ويژه خليفه دوم نسبت به ضعف و نداشتن علم كافي در مسائل ديني و همچنين عملكرد تبعيض آميز و بد خليفه سوم براي هيچ كس از خلفا حتي ابوبكر مقام امامت را نمي پذيرند(3). آن ها را به عنوان خليفه و حاكم ظاهري مي شناسند.
2. به رغم ادله قطعي مبني بر عصمت و طهارت اهل بيت و به ويژه حضرت زهرا (س) (4) به جهت مخالفت عملي خليفه اول و دوم با اهل بيت و حضرت زهرا (س) و به ويژه جسارت نمودن آن ها و به آتش كشيدن خانه حضرت و... غضب و خشم حضرت زهرا (س) را تا آخرين لحظه عمر با خود داشتند(5). به ناچار براي توجيه عمل آن ها عصمت حضرت زهرا را نمي پذيرند.
3. روايت مذكور در مورد شناخت امام زمان كه طبق مفاد آن فردي كه بدون شناخت و پذيرش ولايت امام زمان خود از دنيا رود، به مرگ جاهليت مرده و مسلمان محسوب نمي شود، مورد پذيرش اهل سنت مي باشد(6). بنا بر فرض عدم قبول عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نيز نمي توانند اين پرسش را پاسخ دهند، زيرا بنا بر ادله خود مي دانند كه طبق فرموده پيامبر (ص) غضب حضرت زهرا به معناي غضب خداوند مي باشد (7)، در حالي كه حضرت زهرا تا آخرين لحظه حيات از ابوبكر و عمر غضبناك بود(8) حتي به آن ها نگاه نكرد تا چه رسد بيعت نمايد. بايد در مورد مسلمان بودن حضرت زهرا ترديد كنند كه مقام حضرت زهرا چنان فروزان است كه جرات چنين تصوري را ندارند. پس راهي جز انكار امامت حقيقي ابوبكر باقي نمي ماند. برخي از عالمان اهل سنت با توجه به همين مطلب و با استناد به همين اتفاق شيعه شدند.(9)

پي نوشت ها:
1.نساء(4) آيه 59.
2.در كتاب شريف المراجعات بسياري از اين روايات از منابع مهم اهل سنت به همراه اعترافات بزرگان آن ها بر صحت اين روايات نقل شده است ( علامه سید شرف‌الدین،المراجعات ،ص28 - 31،بي جا ،بي تا )
3.تفتازاني ،شرح مقاصد، ج 5، ص 249.بي جا بي تا .
4.احزاب (33) آیه 33.
5.مسلم نيشابوري ،صحيح مسلم،ج5 ،ص 154،بي جا ،بي تا.
6.احمد حنبل،مسند احمد،ج4 ،ص 96،دار صادر،بي تا.
7.متقی هندی،کنز العمال ، ج 12 ، ص 111،بي جا ،بي تا.
8.بخاري، صحيح بخاري،ج5 ،ص 82،بي جا ،بي تا.
9. دکتر تیجانی سماوی،آن گاه هدایت شدم .

یکی از دوستان اهل سنت من یه فایل تصویری که از شبکه جهانی نور ضبط کرده بود نشونم داد در این برنامه گفته شد که حضرت ابراهیم (علیه السلام) که به مقام نبوت رسید وقتی مقامش بالا رفت خداوند مقام امامت را به حضرت ابراهیم داد ولی ما (اهل سنت) نفهمیدیم حضرت علی (علیه السلام) کی پیامبر (صلی الله علیه و آله) شد که بعدش به مقام امامت برسد! آیا این ادعای اهل سنت صحت دارد؟ باید اول به مقام نبوت رسید تا بعد به مقام امامت نائل شد؟ یا حرفهاشون از روی تعصبات بی جا هست؟ و ایشون ادعا داشتند که این کانل (شبکه نور) دین ناب محمدی را رواج میده! یعنی به دور از هرگونه تعصب و...! حالا سؤال من اینه که ایا دین ناب محمدی باید برای کل دنیا به زبان فارسی پخش بشه؟ مگه کل مسلمانان دنیا فارسی زبان هستن؟ یا اینا دنبال اهداف خودشون در ایران میگردن؟ ممنون میشم در مورد مقام امام علی (ع) توضیح بدهید؟ و اینکه ادعای اهل سنت که حضرت علی (ع) پیامبر نبوده تا امام شوند چه ادعاییه که اینا دارن؟

پاسخ:
به طوری که از اشارات موجود در آیات و روایات به دست می‌آید، کسانی که از طرف خدا مأموریت داشتند، دارای مقاماتی بودند:
1- مقام نبوّت:
یعنی دریافت وحی از خداوند. نبی کسی است که وحی بر او نازل می‌شود. چنانچه کسی از او بخواهد وحی را در اختیار او بگذارد، این کار را می‌کند.
2- مقام رسالت:
یعنی مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام خداوند و تربیت نفوس از طریق تعلیم و آگاهی بخشیدن.
رسول کسی است که موظف است در حوزه مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد. از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ فرمان او استفاده کند. برای انقلاب فرهنگی و فکری و عقیدتی تلاش نماید.
3 - مقام امامت:
یعنی رهبری و پیشوایی خلق. امام کسی است که با تشکیل حکومت الهی و به دست آوردن قدرت‌های لازم سعی می‌کند احکام خدا را به مردم تعلیم داده و آن ها را اجرا و پیاده نماید. اگر نتواند رسمأً تشکیل حکومت دهد، تا آن جا که در توان دارد، در اجرای احکام می‌کوشد. وظیفه امام اجرای دستور الهی است، در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورها می‌باشد.
عده بسیاری از مفسران و دانشمندان اسلامی به خصوص عالمان شیعه بر اساس آیه 124 سوره بقره و داستان حضرت ابراهیم: «إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً»، به برتر بودن مقام امامت از مقام نبوت حکم کرده‏ اند. از آن جمله: علامه طباطبایی، شیخ طوسی، طبرسی و دیگران. زیرا از نظر این ها به لحاظ تاریخی، مقام امامت آن وقت به حضرت ابراهیم اعطا گردید که ایشان در آن زمان مقام نبوت را داشتند. این مطلب به ویژه با توجه به لحن آیه که امامت را مبتنی بر امتحانات و آزمایش سخت در دوران نبوت حضرت ابراهیم مبتنی کرده است، فهمیده می‏ شود.
آیه در مقام اعطای نشان و درجه عالی‏ تری است که با درجات پیشین تفاوت ماهوی و حقیقی را داراست. اگر جز این باشد، لغویت در حکم تازه لازم می‏ آید. بنابراین مقام امامت مقامی است که در رتبه بالاتری از مقام نبوت قرار گرفته است. بسیاری از پیامبران مانند پیامبر اسلام (ص) هر سه مقام را دارا بودند. حضرت رسول اكرم (ص) نيز تمام اين مقامات به جز نبوت و رسالت را براي حضرت علي(ع) در حديث منزلت ثابت كرده است: «اَمَا ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛ (1) آیا راضی نمی‌شوی که نسبت به من بسان هارون به موسى باشی جز این که پس از من پیامبری نیست؟!». اين روايت در منابع متعدد از شيعه و اهل سنت نقل شده است. حضرت هارون (ع) برادر، وزير، وصي و خليفه حضرت موسي (ع) بود و مقام نبوت و امامت را دارا بود و لذا حضرت رسول اكرم (ص) نيز همان مقامات را به جز نبوت براي حضرت علي (ع) ثابت كرد يعني وصايت و جانشيني و امامت.
در ذيل همين آيه در تفاسير اهل سنت به تعريف امامت نزد آن ها اشاره شده است.
اهل سنت می گویند: امام كسي است كه در امر دين به او اقتدا مي شود؛ مثل نبي و خليفه و عالم. (2) و يا قايلند كه امامت جانشینی پیامبر است در امور دین و دنیای مردم. (3)
با توجه يه اين كلام و اشاره صريحي كه به خليفه شده نشان مي دهد كه خود اهل سنت نيز نبي بودن امام را قبول ندارند چرا كه خليفه و عالم قطعا نبي نيستند.
توضيح بيشتر اينكه تعریف امامت نزد اهل سنت همان تعریف امامت است نزد شیعیان؛ اما آنچه محل اشکال و اختلاف است، این است که نزد اهل سنت هر کسی می تواند این پست الهی را به خود اختصاص دهد حتي اگر معصوم نباشد. قاضى ايجى در المواقف مى‏ گويد: «جمهور بر اين عقيده‏ اند كه كسى شايستگى امامت دارد كه در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دين بپردازد. داراى رأى باشد تا بتواند به امور حكومت رسيدگى كند. شجاع باشد تا بتواند از كشور اسلامى دفاع كند. و برخى، اين شرايط را لازم نمى‏ دانند و معتقدند كه صفاتى از قبيل عدالت، عقل، بلوغ، مرد بودن و حريّت كافى است». (4)
به عبارت ديگر:
آن ها امامت را یک اصل در دین نمی دانند، به خلاف شیعه که می گوید امامت یک منصب الهی است که باید توسط کسی که از طرف خداوند تعیین شده و پیامبر (ص) اعلام فرموده است، احراز شود. لذا با توجه به تعريفي كه هر دو مكتب و به خصوص اهل سنت براي امام ذكر كرده اند نشان مي دهد كه منصب امامت جايگاهي مستقل و مسئوليتي علي حده است و ارتباطي با منصب نبوت ندارد. چنانكه با توجه به تعريفي كه ذكر شد آنها خلفاي راشدين و حتي پادشاهان بني اميه و بني العباس را امام مي دانند در حالي كه قطعا ژيش از آن اين افراد نبي نبودند. اين حرف كه امام بايد اول حتما نبي باشد و بعد امام شود حداقل بنا بر تعريف اهل سنت از مقام امامت حرفي گزاف و ادعايي بدون دليل است كه براي اثبات آن بايد استدلال هايي را ا رايه داد و با صرف ادعا چيزي اثبات نمي شود.
اما در مورد شبکه نور؛ شبکه نور توسط وهابیون عربستان تاسیس شده است و مرکز آن در کابل می باشد و تمام کارشناس های این شبکه نیز از میان همین فرقه انتخاب شده و به صورتی کاملا یک طرفه نه به تبلیغ اسلام ناب محمدی بلکه مشغول تبلیغ عقاید وهابيت هستند. اینان برای مشوش کردن افکار جوان شیعه در کشورهای فارسی زبان و به خصوص ایران و افغانستان مشغول فعالیت و ایجاد شبهه در ذهن شیعیان این کشورها می باشند. توجه کنید که آن ها به قدری یک جانبه به این امر مشغولند که حتی از دعوت کارشناسان شیعی به شبکه خود ابا دارند و وحشت دارند که با وجود چنین افرادی، کمی از اهداف خاص آن ها برملا شود و گرفتار استدلالات متقن علمای مکتب شیعه شوند.

پي نوشت ها:
1. ابن هشام، سیره نبوی، انتشارات خوارزمي، تهران، بي تا، ج 4، ص 163.
2. طبري كياهراسي، علي بن محمد، احكام القرآن، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405ق، ج1، ص 15.
3. سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، نشر طه، قم، 1383ش، ج2 ص 135، به نقل از شرح المواقف، ج،8 ص 345.
4. رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، تهران، 1384ش، ج1 ، ص543، به نقل از المواقف، ص 398.

سلام، آیا خطبه غدیر بطور کامل در هیچ یک از منابع اهل سنت و یا تواریخ اهل سنت آمده است؟ (تاکید می کنم بطور کامل) اگر آری اسم آنها را بیان فرمایید. ممنون از لطف شما.

با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
غدیر و خطبه غدیر از صدر اسلام با توجه به جریان سقیفه و غصب خلافت توسط خلفا، مورد بی توجهی و بی عنایتی، بلکه کتمان و انکار اهل سنت قرار گرفته، انتظار ثبت دقیق و کامل آن در کتب اهل سنت، انتظار به جایی نیست و برآورده نخواهد شد. البته با توجه به همه انکارها و پرده پوشی ها نتوانسته اند اصل این خطبه و نکته مهم و کلیدی آن را که مربوط به نصب امام علی به جانشینی است، انکار کنند. در غالب منابع اهل سنت اصل واقعه و نکته کلیدی آن ثبت شده است.

صفحه‌ها