حضرت علی

دعای پیامبر اکرم (ص) هنگام فرستادن حضرت زهرا (س) به خانه بخت چیست؟
فرمود: مبارک کند خدا بر تو دختر رسول خدا را، فاطمه سلام‌الله علیها بهترین زن است و ای فاطمه، علی سلام‌الله‌علیه بهترین شوهر است ... سپس حضرت به منزلشان رفت و...

پاسخ:
چنین نقل کرده‌اند که: هنگام ازدواج مولای متقیان حضرت علی سلام‌الله‌علیه با دختر گرامی پیامبر اکرم صلوات‌الله‌علیه حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله علیها؛ پیامبر نزدشان آمد و دست دخترش را در دست علی علیه‌السلام گذاشت و فرمود: مبارک کند خدا بر تو دختر رسول خدا را، فاطمه سلام‌الله علیها بهترین زن است و ای فاطمه، علی سلام‌الله‌علیه بهترین شوهر است ... سپس حضرت به منزلشان رفت و فرمود: خدایا! فاطمه دختر من و محبوب‌ترین شخص نزد من است و خدایا علی برادر من و محبوب‌ترین شخص نزد من است، خدایا او را ولی خودت قرار ده ... و مبارک کن برای او اهل و خانواده‌اش را و سپس فرمود: ای علی! برو نزد خانواده‌ات خدا مبارک گرداند. (1)
هم‌چنین در دیگر کتاب‌های تاریخی نقل‌های متفاوتی در مورد دعای پیامبر گرامی اسلام هنگام فرستادن حضرت زهرا سلام‌الله علیها به خانه مولای متقیان وجود دارد که به دو مورد آن اشاره می‌شود.
1. رسول خدا صلوات‌الله‌علیه بعد از ازدواج حضرت زهرا سلام‌الله علیها با مولای متقیان امام علی سلام‌الله‌علیه فرمود: خدا یا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان، خدایا فرزندان خوبی نصیب آنان فرما! (2)
2. و در جای دیگر نوشته‌شده است: ابتدا پیامبر صلوات‌الله‌علیه رو به علی سلام‌الله‌علیه کرد و فرمود: مبارک باشد برای تو دختر رسول خدا صلوات‌الله‌علیه، فاطمه بهترین زوجه است و سپس رو به دخترش کرد و فرمود: چه شوهر خوبی است علی سلام‌الله‌علیه و در ادامه هنگامی‌که داماد و عروس به خانه بخت رفتند، هر دو از کثرت شرم به زمین می‌نگریستند، پیامبر صلوات‌الله‌علیه وارد اتاق شد و ظرف آبی به دست گرفت و به‌عنوان تبرک بر سر و اطراف بدن دختر پاشید و سپس در حق هر دو چنین دعا فرمود: پروردگارا این دختر من و محبوب‌ترین مردم نزد من است، پروردگارا، علی نیز گرامی‌ترین مردم نزد من است، خدایا رشته محبت آن دو را استوارتر فرما و ...(3)
پی‌نوشت‌ها:
1. علامه مجلسی، بحارالانوار، تهران انتشارات اسلامیه، ج 42، ص 96.
2. جعفر شهیدی، زندگانی فاطمه زهرا سلام‌الله علیها، ص 62.
3. جعفر سبحانی، فروغ ولایت، انتشارات صحیفه، چاپ اول، سال 1368 شمسی، ص 100.

اگر طبق گفته های ما شیعیان ابوبکر به زور توسط عمر از علی بیعت گرفته و به خانه ی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هجوم آوردند و حضرت علی (علیه السلام) آنان را بر حق نمی دانسته به دلیل این که باید خلافت به او می رسید ... پس چرا در جاهایی می بینیم که حضرت علی (ع) از خلیفه ها خوبی می گه و بگونه ای که انگار که علی از اینکه خلافت در دست آنان است راضی می باشد!!

مثلا: سخنان امام علی (ع) در رابطه با عمربن خطاب: از بلاي درگذشت عمر به خدا پناه مي بريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راه هايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نمي شود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود. (نهج البلاغه، ج 2، ص 22)

و اينجا هم امام علي (ع) با خليفه عثمان سخن می گوید: مردم از من خواستند كه به عنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا سوگند كه نمي دانم چه بگويم، چون چيزي را نمي دانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري نمي خوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما مي دانيم، تو خود مي داني، و ما چيزي بيشتر از تو نمي دانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم تا نتيجه را به تو ابلاغ كنيم، هر آنچه كه ما ديديم تو نيز ديدي، و هر آنچه كه ما شنيديم نيز در «عمر» و «ابوبكر» تو نيز شنيدي، همانند ما صحابي رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودي، و اقامه حق از تو برتر نبودند، در حاليكه تو از آنان به رسول خدا (ص) از لحاظ صله رحم (خويشاوندي) نزديك تر هستي، تو داماد رسول خدا بودي كه آنان نبودند پس خداوند را در نظر داشته باش و والله كه عدم بينايي و ندانستن تو در اين مسأله بخاطر كوري يا جهل نيست. (نهج البلاغه، ج 2، ص48)

انگار امام علی از آنان راضی می باشد! در صورتی که شیعیان می گویند که امام آن ها را برای خلافت بر حق نمی دانست و قبول نداشت! پس این ها چیستند؟ اگر این گونه باشد که اصلا خیلی چیزا تغییر می کنه!

پاسخ:
در اينكه خلافت الهي امام علي(علیه السلام) گرفته شد و درحق آن حضرت و حضرت زهرا(سلام الله علیها) ظلم شد، جاي هيچ شك و ترديدي وجود ندارد.
امام علي(ع) در مناسبت هاي گوناگون به اين واقعيت تلخ اشاره كرده و نسبت به اقدامات خلفا به شدت انتقاد كرده اند. بعنوان مثال آن حضرت در خطبه معروف شقشقيه در رابطه با عمر مي‌گويد:
سرانجام اولي (ابابكر) حكومت را به دست كسي سپرد كه مجموعه‌اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود. و در ادامه اضافه مي‌كند: سوگند به خدا مردم در حكومت دومي (عمر بن خطاب)، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند و دچار دورويي‌ها و اعتراض‌ها شدند و من در اين مدت طولاني محنت زا و عذاب آور، چاره‌اي جز شكيبايي نداشتم. تا آن كه روزگار عمر هم سپري شد. سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مي‌باشم پناه بر خدا از اين شورا.
در مورد مطالبي كه اشاره كرده ايد كه گويا امام(ع) از عمر و عثمان تعريف و تمجيد كرده است، هرچند شما آدرس دقيق اين مطالب را بيان نفرموده ايد تا بهتر بتوانيم اين سخنان را مورد بررسي قرار دهيم، قبل از بيان نكاتي پيرامون اين سخنان منسوب به امام علي(ع)، بايد عرض كنيم بر فرض صحت اين انتساب، با توجه به انتقادات فراواني كه امام علي(ع) در گفتار و عمل نسبت به خلفا داشته اند، اين تعاريف موردي، به هيچ وجه نمي تواند دليلي بر برائت خلفا باشد.
از نظر شيعه، خلافت بايد از سوي خدا و با نصب و نص پيامبر(ص) باشد، كه اين موضوع در جاي خود اثبات شده است.
اما در مورد سخني كه گفته ايد امام علي(ع) در تعريف و تمجيد از عمر بيان كرده اند بايد عرض كنيم:
امام علي(ع) در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه از يكي از صحابه و ياران خود تعريف و تمجيد كرده و صفاتي نيكو در وصف او به زبان مي‌آورد. در اين خطبه نام شخصي ذكر نشده و اصطلاح فلان آورده شده‌است. عبارت اينگونه است:
«پاداش نيك فلاني نزد خداست، زيرا كجي را راست كرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالي از دنيا رفت كه دامانش پاكيزه و وجودش كم عيب بود. به خير دنيا رسيد و از شر آن گريخت. طاعت حق را بجاي آورد و آنگونه كه شايسته بود تقوا گزيد.»
در رابطه با اين بيان امام علي(ع) بايد عرض كنيم كه:
از آنجا كه حضرت علي(ع) در اين خطبه از لفظ « فلان » استفاده كرده اند. بين شارحان نهج البلاغه اهل تسنن و شيعه اختلاف است كه اين خطبه اشاره به چه كسي مي كند:
اين كلام كوتاه تعريف از شخصيتى مى ‏كند كه در دوران زندگى خود، وظايف خويش را انجام داد و پاكدامن از دنيا رفت و در حفظ سنّت پيامبر اكرم (ص) و اطاعت پروردگار كوشيد.
در مورد اينكه اين شخص چه كسى بوده، ميان شارحان نهج‏ البلاغه اختلاف شديدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى‏ الحديد و محمد عبده، اين سخن را اشاره به خليفه دوم مى ‏دانند و مى‏ گويند على (ع) آن را بعد از فوت عمر گفت در حالى كه چنين چيزى با خطبه‏ هاى ديگر نهج‏ البلاغه هماهنگ نيست، زيرا امام (ع) در خطبه شقشقيه شكايت زيادى از حكومت خليفه دوم دارد و در خطبه‏ ها و برخى نامه‏ هاى نهج‏ البلاغه از غصب خلافت، شديداً شكايت مى‏ كند.
چگونه مى‏ توان آن همه را ناديده گرفت و اين كلام مبهم و مجمل را ناظر به خليفه دوم دانست؟
جالب اينكه طبرى كه اين سخن را درباره عمر مى‏ داند آن را از مغيرة بن شعبه نقل كرده كه از دشمنان على (ع) است.
عجيب ‏تر اينكه ابن ابى‏ الحديد هم كه اين خطبه را درباره عمر مي داند در چند صفحه بعد از اين عبارت حديثى از ابن عباس نقل مى‏ كند و مفهومش اين است كه پيامبر اكرم (ص) مى‏ خواست در بيمارى وفاتش صريحاً نام على(ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود بنويسد و من(عمر) مانع شدم.
آيا اين سخن با تفسير ابن ابى‏ الحديد از خطبه مورد بحث، سازگار است؟
شارحان شيعه يقين دارند اين سخن نمى‏ تواند درباره خليفه دوم باشد. بسيارى آن را اشاره به مالك اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانسته ‏اند. به نظر مى‏ رسد كه احتمال اوّل مناسب‏ تر است و با موقعيت مالك و نقش او در ميان اصحاب اميرمؤمنان(ع) و فرماندهى او در لشكر و فكر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.(1)
بنابراين پاسخ شيعه درباره اين خطبه اين است كه قرائن و شواهدي كه از خطبه ها و سخنان و رفتار امير المومنين نقل شده نشان مي دهد كه اين خطبه درباره عمر بيان نشده است و هيچ يك از شارحان نهج البلاغه شيعه منظور حضرت از «فلان» را عمر بيان نكرده اند.
در مورد عثمان هم توجه به انتقادهايي كه امام علي(ع) نسبت به عثمان داشته اند كه اتفاقاً بيشتر از انتقادات آن حضرت نسبت به ابوبكر و عمر نيز مي باشد، ثابت مي كند كه امام علي(ع) نسبت به عثمان نظر مساعدي نداشته اند، آن حضرت در بخشي از خطبه شقشقيه فرمودند:
«تا اينكه سومي به حكومت رسيد كه برنامه اي جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت و دودمان پدري او (بني اميه) به همراهي او برخواستند و مثل شتري كه گياه تازه بهار را با ولع مي خورد به غارت بيت المال دست زدند و اعمالش كار او را تمام ساخت و شكمبارگي سرنگونش ساخت».
سخناني كه شما آن را از قول امام علي(ع) بيان و حمل بر شخصيت مثبت عثمان كرده ايد، در خطبه 164 نهج البلاغه آمده است. حضرت اين سخنان را هنگامي به عثمان فرمود كه مردم مصر نزد او فراهم شدند و در آنچه از عثمان ناپسند مي داشتند، شكايت كردند و از وي خواستند تا از سوي آنان با وي گفتگو كند و رضايت ايشان را از او بخواهند. امام بر عثمان درآمد و گفت:
مردم پشت سر من اند، و مرا ميان تو و خودشان ميانجي كرده اند. به خدا نمي دانم به تو چه بگويم؟ چيزي نمي دانم كه تو آن را نداني، تو را به چيزي راه نمي نمايم كه آن را نشناسي. تو مي داني آنچه ما مي دانيم و ...
درواقع مضمون سخنان حضرت اين است كه عثمان سنت پيامبر (ص) و شيخين را مي دانست و برخلاف آنها عمل كرد.
براي اگاهي بيشتر، به كتاب "رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و سنت"، ترجمه المراجعات، سيد عبد الحسين شرف الدين، ترجمه محمد جعفر امامي و...، قم، انتشارات اسلامي و سايت ولي عصر زير نظر عالم بزرگوار آيت الله قزويني و كتاب هاي آيت الله ميلاني مراجعه كنيد.

پي نوشت:
1. مكارم شيرازي، پيام امام اميرالمؤمنين(ع)، ج‏8، ص 466.
با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
در فضای مجازی:
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
از طریق پیامک(فقط احکام شرعی): 30009640 یا http://www.30009640.ir
از طریق تلفن: 096400

آيا عبيدالله بن زياد و پدرش زنازاده بودند؟ اگر بودند پس چرا حضرت علي (علیه السلام) زياد را به كار گرفت؟‌ اگر زن زياد بدكاره و معروف بود، چرا حضرت علي(ع) زياد را حاكم فارس كرد؟ به نظر شما براي حضرت علي بدنامی نداشت؟‌ چرا حضرت علي زياد را به حكومت فارس گماشت؟ چطور حضرت علی او را برای حکومت فرستاد در حالی که زنازاده بود و او می توانست امام جماعت باشد، یعنی رسم بود که حاکم شهر امام جماعت می شد. آیا حضرت علی این حکم را نمی دانست که زنازاده نمی تواند امام جماعت باشد؟

پاسخ:
درباره نسب زياد بن ابيه ترديدهايي وجود دارد. اما نمي توان به طور قطعي گفت حرام زاده بوده است. به هر حال مطابق شريعت اسلام الولد للفراش فرزند متعلق به شوهر زن مي باشد كه بستر زناششويي از آن اوست.
اما بخش دوم پرسشتان كه چرا امام زياد را به خدمت گرفت و مسئوليت داده شد و به فارس فرستاده شد؟
زياد بن أبيه يكى از مردان زيرك و با ذكاوت عرب است و خطيبى ماهر بود. او را يكى از چهار مرد زيرك عرب شمرده‏ اند. امام علي او را در سال سي و نهم والي فارس كرد.
مردم جبال و فارس از دادن خراج امتناع كردند، و سهل بن حنيف را كه عامل حضرت على بود از فارس بيرون كردند. على (ع) درباره اينكه چه كسى ولايتدار فارس شود با مردم مشورت كرد، جاريه بن قدامه گفت: اى اميرمؤمنان مى‏ خواهى مردى سخت سر و سياستدان و با كفايت را به تو نشان دهم؟ گفت: «كى؟» گفت: «زياد» گفت: اين كار از او ساخته است. و او را ولايتدار فارس و كرمان كرد و با چهار هزار كس آنجا فرستاد كه بر ولايت تسلط يافت و مردم به اطاعت او در آمدند. پس از آرام كردن استخر ميان بيضا و استخر قلعه‏ اى استوار كرد كه قلعه زياد نام گرفت و اموال را آنجا برد. پيرى از مردم استخر گويد: پدرم مى‏گفت: «زياد را ديدم كه سالار فارس بود و ولايت يك پارچه آتش بود، زياد چندان مدارا كرد كه مانند پيش به اطاعت و استقامت آمدند و به جنگ نپرداخت. مردم فارس مى‏ گفتند: رفتار اين عرب همانند رفتار خسرو انوشيروان بود كه نرمش و مدارا مى‏ كرد و مى‏ دانست چه كند.»(1)
گرچه زياد پس از صلح امام حسن (ع) بر اثر تطميع و تهديد به معاويه ملحق گرديد و معاويه او را برادر پدرى خود خواند و ولايت عراق را به او سپرد نيز شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و عده زيادي از آنها را شكنجه و زنداني كرد. اما ملاك اميرالمومنين در اعطای ولايت فارس به او وضعيت و حال او در همان ايام بود ه است.
پيامبر (ص) و ائمه (ع)، موظف بودند كه در زندگي فردي، اجتماعي و برخورد با افراد، به صورت متعارف و معمول و مانند ساير مردم رفتار نمايند. از علم غيب، در اداره جامعه و عزل و نصب افراد و قضاوت درباره ديگران، طرد و نفي آنان استفاده نكنند. نصب زياد بن ابيه به عنوان استاندار فارس ارتباط به علم غيب امام علي (ع) ندارد. حضرت در اين امر مانند ساير عزل و نصب ها عمل كرد. وظيفه نداشت كه در نصب زياد بن ابيه از علم غيب بهره گيرد. همان طور، رسول خدا (ص) و ديگر امامان نيز در اين امور از علم غيب بهره نمي گرفتند، از اين رو پيامبر(ص)، به خالد بن وليد مسئوليتي واگذار مي كند. سپاهي را در اختيارش قرار مي دهد، كه به سوي (بني جذيمه) برود. پيامبر او را براي جنگ نفرستاد، ولي خالد آنان را مورد حمله قرار داد. كساني از ايشان را به قتل رساند كه چون خبر به پيامبر رسيد، حضرت بسيار ناراحت شد و دست ها به آسمان برداشت و گفت: خدايا! از آنچه (خالد) كرده است، نزد تو بيزاري مي جويم.(2)
نكته اي كه نبايد از آن غفلت نمود آن است كه:
امام اين افراد را بسيار تحت نظر داشت و آنان نيز از امام اطاعت مي كردند و كار گزار آن امام بودند و تا زماني كه جرم و يا فسادي براي آنان ثابت نشده بود امام آنان را عزل نكرد؛ اما وقتي موارد خلاف براي امام از راه هاي معمول بشري ثابت شد، بي درنگ آنا ن را عزل نمود.
علي (ع) بر اساس متعارف افرادي كه توان مديريتي داشتند و تخلفي از آنان نديده بود را براي اداره امور انتخاب مي كرد.
براي آگاهي بيشتر، ر.ك: سيماي كارگزاران امام علي (ع)، تاليف علي اكبر ذاكري

پي نوشت:
1. الفتوح، ابن اعثم كوفى، ص893، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تحقيق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،1372ش، ص1038؛ محمد بن جرير طبرى. تاريخ‏الطبري، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج‏6، ص 2674.
2. سيره ابن هشام، ج4، ص77-78، بيروت، دار احياء التراث العربي.
موفق باشید.

نقل است که وقتی حضرت زهرا (سلام الله علیها) از دنیا رفتند مردم سراسیمه به خانه زهرا (س) می‌آمدند و منتظر بیرون آمدن جنازه بودند که علی (علیه السلام) به ابوذر گفتند: برو و با صدای بلند اعلام کن که برگردند چرا که تشییع جنازه دختر رسول‌ خدا امشب صورت نمی‌گیرد و به تأخیر افتاده است و... .

سوال: به نظر من و خیلی از کسانی که اهل دقت اند این پاسخ بعید است از جانب امیرالمونین صادر شده باشد، زیرا نعوذبالله احتمال دروغ می رود و امام نه دروغ می گوید نه احتمالا توریه نه دروغ مصلحتی، پس چه جوری امیرالمؤمنین (منافقان و کافران به ظاهر مسلمانان را به اصطلاح سر کار گذاشت و) جنازه مادر سادات را شبانه دفن کرد؟

پاسخ:
در اين خصوص بايد گفت:
الف) اين مطلب در منابع معتبر نيامده است.
ب) ثانيا -برفرض صحت چنين مطلبي- مقصود از عدم برگذاري تشييع جنازه -درشب مورد نظر- تشييع جنازه رسمي است، يعني حضرت اعلام نمود كه تشييع جنازه كه سران حكومت و همه مردم شركت كنند، برگذار نمي شود.
شما مي دانيد كه خلفاء با حضرت زهرا (س) بد برخورد كردند، زيرا فدك را غصب و به خانه حضرت زهرا (ع) هجوم بردند(1)، لذا حضرت شديدا از خلفاء ناراضي بود، از اين رو حضرت اجازه عيادت به ابابكر و عمر را نداد. (2) طبق برخي گزارش ها ايشان وصيت نمود كه خلفاء در تشييع جنازه فاطمه زهرا (س) شركت نكنند و بروي نماز نخوانند. (3)
ج) از همه مهم تر اينكه شايد حضرت به خاطر مصلحت اين كار را انجام داد. همان طور كه درموارد دیگر نيز امام طبق مصلحت عمل مي نمود، مثلا امام در ابتدا با جريان حكميت مخالف بود،(4) اما به خاطر برخي مصالح اين امر را قبول كرد. همچنين امام با انتخاب ابوموسي -به عنوان حكم- مخالف بود و گزينه امام، مالك اشتر وابن عباس بود،(5) اما به خاطر برخي مصالح، مجبوربه پذيرفتن آن گرديد. بنابراين، اين گونه نيست كه علي (ع) در هيج موردي بر اساس مصلحت عمل نكند.
د) با توجه به مطالب گذشته امام علي (ع) درباره تشييع جنازه حضرت زهرا (س) -نعوذبالله- نه دروغ گفته و نه مخالفان را فريب داده است. لذا كاري را كه با عصمت ايشان منافات داشته باشد، مر تكب نگرديده است.

پي نوشت ها:
1. ابن قتيبه، الامامه والسياسه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418، چاپ اول، ص 16؛ طبري، تاريخ طبري، مصر، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358، ج2، ص 443.
2. أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة الدينوري، همان، ص16.
3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، بيروت، لبنان، مؤسسة الوفاء، 1404 ه.ق، ج 43، ص183.
4. جعفرسبحاني فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، ص 591؛محمد جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه-1939 م، ج 4، ص5 به بعد؛ رك: ابو حنيفه دينورى‏، الأخبار الطوال‏، قم‏، ناشر رضى‏، 1368 ش‏، ص200.
5. جعفر شهيدي، علي از زبان علي (ع)، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378، چاپ نهم، ص 124.
موفق باشید.

در خطبه امام سجاد (علیه السلام) در شام منظور از دومرتبه بیعت و دو مرتبه هجرت و با دو شمشیر نبرد کردن و با دو نیزه جنگیدن حضرت علی (علیه السلام) چیست؟

پاسخ:
در بعض نقل ها از جمله در خطبه امام سجاد(علیه السلام) در شام مطابق بعضی نقل ها در توصيف امام علي(علیه السلام) در كنار «بايع البيعتين» آمده: «هاجر الهجرتين» ولي اين وصف در غالب نقل ها موجود نيست.(1) در بحار الانوار اين نقل آمده است: «...أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ...»(2)؛ من فرزند آن كسى هستم كه پيشاپيش پيامبر با دشمن و با دو شمشير و دو نيزه پيكار مى‏كرد، و دو بار در راه خدا، بار هجرت بست، و دو بار در اوج تنهايى پيامبر با او بيعت كرد...
در مورد "بايع البيعتين"؛ اين جمله از امام علي(ع) در محاجه با معاويه آمده كه من در دو بيعت شركت كردم كه تو نسبت به اولي "كافر" بودي و آن بيعت رضوان در سال ششم هجري در صلح حيبيه بود كه معاويه در اين زمان از مشركان و كافران به اين بيعت بود و بيعت دوم بعيت بعد از فتح مكه است كه گر چه معاويه هم در اين بيعت شركت داشته، ولي نسبت به آن ناكث و بيعت شكن بوده است: «وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ كِلْتَيْهِمَا بَيْعَةَ الرِّضْوَانِ وَ بَيْعَةَ الْفَتْحِ وَ أَنْتَ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْأُولَى كَافِرٌ وَ بِالْأُخْرَى نَاكِثٌ» (3)
اما منظور از دو هجرت: قطعا يكي از آنها هجرت امام علي(ع) از مكه به مدينه است. ولي هجرت ديگر ايشان كدام است، قطعي نيست زيرا ايشان از مهاجران به حبشه نبود و هجرت ديگري هم سراغ نداريم مگر هجرت از بدي كه امام در اين هجرت پيشقدم بوده و مرتبه اش قابل دستيابي نمي باشد.
در بعضي نقل ها از ابن عباس رسيده كه امام علي(ع) با برادرش جعفر به حبشه هجرت كرده است و از حبشه به مدينه آمده است(4) ولي اين نقل ضعيف است چون در هيچ تاريخ معتبري از امام علي(ع) به عنوان هجرت به حبشه نام برده نشده است و علاوه اين كه امام از مكه به مدينه هجرت كرده و در سال هايي كه مهاجران در حبشه بودند، كنار پيامبر بوده و اصولا از افتخارات امام علي اين است كه هيچ گاه از پيامبر جدا نشده مگر در مأموريت هايي كه از جانب پيامبر به ايشان واگذار مي گرديده است و ايشان تحت امر هيچ كس ديگري غير از پيامبر قرار نگرفته اند و در هجرت به حبشه برادرش جعفر امير بود.
بعضي نيز هجرت اول را هجرت از مكه به شعب ابي طالب در سال هاي عسرت مسلمانان دانسته اند كه پيامبر(ص) به همراه بني هاشم از مكه خارج شده و در شعب ابي طالب سه سال محصور بودند و هجرت ديگر همان هجرت از مكه به مدينه بود.(5)
خود حضرت اميرالمومنين(ع) در بعضي سخنانشان به اين فضائل اشاره كرده اند: «أَنَا الَّذِي هَاجَرْتُ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعْتُ الْبَيْعَتَيْنِ أَنَا صَاحِبُ بَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ أَنَا الضَّارِبُ بِالسَّيْفَيْن...‏»(6)؛ من كسي هستم كه دو هجرت كردم و دو بار بيعت كردم، من صاحب بدر و حنينم، من كسي هستم كه با دو شمشير مي جنگيد.
علامه مجلسي در توضيح «جنگيدن با دو شمشير» احتمالاتي را بيان كرده اند و مي نويسند: «سخن امام كه فرمود من با دو شمشير جنگيدم يعني با شمشير تنزيل در زمان حيات رسول الله(ص) و با شمشير تأويل بعد از حيات ايشان، يا اينكه حضرت در بعضي جنگها با دو شمشير با هم مي جنگيد، يا اينكه بعد از شمشير اول شمشير ديگري مي گرفت و مي جنگيد مثل جنگ احد كه بعد از شكسته شدن شمشيرش، پيامبر (ص) ذوالفقار را به ايشان داد، يا اشاره به ذوالفقار است كه داراي دو شعبه بود.»(7)

پي نوشت ها:
1. سيد مرتضي عسكري، معالم المدرستين ، بيروت ، مؤسسه النعمان، 1410 ق، ج 3 ، ص 165 به نقل از فتوح ابن اعثم و مقتل خوارزمي؛ محمد حسين الحاج ، حقوق اهل البيت في الكتاب و السنه باتفاق الامه، قم، مهر، 1415 ق ، ص 86.
2. مجلسي، بحار الانوار، چاپ بيروت، الوفاء، ج 45، ص 138.
3. همان ، ج44، ص74 .
4. ابن شهر آشوب، مناقب، نجف، حيدريه، 1376 ق ، ج 1، ص 290.
5. جعفر عباس الحائري، بلاغه الحسين، قم، دار الحديث ، 1383 ش ، ص 98 (پاورقي).
6. بحار الانوار، ج39، ص341.
7. همان.
موفق باشید.

آیا کتاب جرج جرداق مسیحی در مورد حضرت علی (علیه السلام) ترجمه شده است؟ کدام انتشارات چاپ کرده است؟

پاسخ:
كتاب" الامام علي صوت العدالة الانسانية "، جرج جرداق مسيحي، ترجمه شده است كه امروزه از آن به عنوان " صداي عدالت انساني" ياد مي گردد. در ضمن اين كتاب چاب هاي مختلف دارد. نويسنده اين كتاب مي نويسد: براي اولين بار -اين كتاب- در بيروت و آن هم توسط مسيحيان منتشر شد. بعد از انتشار اين كتاب در بيروت رئيس يك انتشارات عراقي به نام «قاسم رجب» اين كتاب را به عراق برد و بعد از اينكه آن را دور حرم حضرت امير(ع) طواف داد، چاپ كرد و بارها هم اين كتاب تجديد چاپ شد. البته بدون اجازه من.(1)
اين كتاب سيد هادي خسروشاهي ترجمه و انتشارات سماط، آن را منتشر كرده است.

پي نوشت:
1.<http://bookfriend.blogfa.com/post-
موفق باشید.

اگر واقعه غدیرخم، به این اندازه در میان شیعه و سنی مشهور است، پس چرا سنی ها ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) را نپذیرفتند؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت: حديث غدير به حدي متواتراست كه هيچ كسي نمي‌تواند در صدورش تشكيك كند. علامه اميني حدود يكصد و ده نفر از صحابه را نام مي‌برد كه اين حديث را نقل كرده‌اند.(1)
عالمان اهل سنت به اين امر اعتراف دارند. دانشمنداني مثل ابوعيس ترمذي،(2)ابوجعفرطحاوي،(3)احمدغزالي،(4)ابن كثير شافعي،(5)ابن حجر عسقلاني،(6) محمد آلوسي،(7) ابن ابي الحديد،(8) و تعداد زيادي از ائمه حديث اهل سنت اين حديث را از طرق متعددي نقل كرده‌اند. بر اين اساس اكثر عالمان اهل سنت اصل جريان غدير را قبول دارند ودر اين امر مخالفت ندارند، اما اينان به خاطر برخي از مسايل شبهات علمي، تعصبات مذهبي... خلافت بلافصل علي (ع) را قبول ندارند، مثلا عالمان اهل سنت مي گويند در جريان غدير محبت علي (ع) مطرح شده است، يعني حديث غدير (من كنت مولي فعلي مولا ) دوست داشتن حضرت را مطرح مي كند نه امامت حضرت را، زيراكلمه مولي داراي معاني متعددي است، مانند؛ اولي در تصرف، ناصر، دوست ...، معلوم نيست كه «مولي» در حديث به معناي اولي در تصرف باشد، بلكه اصلا مراد از آن، ناصر و دوست است، و در عرف لغت عرب، مفعل به معناي أفعل تفصيل نيامده است.(9)
در جواب بايد گفت:
أ‌) اگر به فرض قبول كنيم كه مولي، مشترك معنوي است ولي فهم افرادي كه در آن مكان بوده‌اند، براي ما حجت است. آنان از مولي، "اولي در تصرف" را فهميده­اند و همين، باعث انصراف لفظ مولي، به اولي در تصرف مي‌شود. حسان بن ثابت كه از بزرگان شعراي عرب بوده و در همان واقعه حاضر بوده چنين سروده است:
قم ياعلي فأنني رضيتُك من بعدي اماماً و هادياً(10) ابابكر و عمر نيز در غدير به علي (ع) تبريك گفتند، و اين معنايش اين است كه اينان نيز از حديث غدير امامت را فهميده اند
ب‌) آيا بيان دوستي حضرت امير (ع) امري بوده كه پيامبر (ص) از ابراز آن واهمه داشته باشند. پس قطعا مراد از ولي، دوست نبوده است، (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس)
ج) استعمال مولي به معناي صاحب امر و اولي در تصرف، در عرف لغت، بسيار شيوع دارد و بزرگان اهل ادب مثل فراء، جوهري، قرطبي و ابن اثير(11)بر اين مطلب صحه گذاشته‌اند. پس مولي، اسمي است كه به معناي صفتِ افعل تفضيل آمده نه اينكه خودش صفت باشد.(12)
عمده دليل عدم قبولي ولايت علي (ع) از سوي اهل سنت به جريان سقيفه بر مي گردد يعني، به خلافت رسيدن ابابكر سبب شد كه مخالفت ها با حضرت شروع و عملا وصاياي رسول خدا ناديده گرفته شود مخالفت سقيفه سازان با علي (ع) نيز را بايد در دنيا گرايي، پيروي از هواي نفس، حسادت، انتقام جوي، تعصبات قومي و عدم رشد فكري مردم جستجو نمود كه ريشه همه اين امور به هوا پرستي بر مي گردد.
رسول گرامى فرمود: در زير آسمان هيچ بت بزرگى نزد خدا از هوا و هوس كه از آن پيروى كنند وجود ندارد.(13)
در اين جا به برخي از عوامل مخالفت با علي اشاره مي گردد:
1- حسادت ورزى و برترى جويى نسبت به خاندان پاك پيامبر و قبيله بنى هاشم، از طرف معركه گردانان غصب خلافت و اطرافيان آنان از انگيزه‏هاى مهم عمل نكردن به دستور پيامبر اسلام‏(ص) در مورد امامت على(ع) است. اين انگيزه ريشه دار بود و به عصر پيامبر اسلام(ص) و شايد پيش از اسلام بر مى‏گردد و مربوط به قبايل عرب به ويژه برخى قبايل قريشى مكه است.
بررسى‏هاى تاريخ نشان مى‏دهد كه بسيارى از اقوام و قبايل عرب خصوصاً برخى از قبايل قريش و در رأس آنان بنى اميه بنا به انگيزه ياد شده هيچ گاه با پيامبر و خاندانش (كه از بنى هاشم بودند) خوب نبودند و پيوسته نسبت به آنان به دليل تعصب قومى و قبيلگى رشك مى‏ورزيدند. بر اين اساس هرگز مايل نبودند فردى از اين خاندان به حكومت برسد. اين حسادت به قدرى در اعماق جانشان شعله ور بود كه بسيارى از قريشيان حتى پس از بيعت مردم با اميرمومنان(ع) با حضرت بيعت نكردند و يا اگر به انگيزه سياسى مجبور شدند بيعت كنند، از همكارى با حكومت علوى سرباز زدند و پيوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حكومتش بودند. امام(ع) درباره انگيزه مخالفت قريش با حضرتش مى‏فرمايد:" قريش با ما دشمنى نمى‏كند جز براى اين كه خداوند ما را به رهبرى و سرورى ايشان برگزيد و ما آنان را زير فرمان خويش كشانديم".(14)
حضرت در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مردم شما را از خلافت كه حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهى بود كه گروهى بخيلانه به خلافت چسبيدند (و حق را از ما گرفتند) (15)
ابوسفيان به مردى گفت او را به قبر حمزه عموى پيامبر اسلام(ص) برساند. وقتى به كنار قبر رسيد، خطاب به قبر گفت: حكومتى كه با ضرب شمشير به دست آورديد، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(16)
2- كينه توزى و انتقام جويى اعراب و قريش. اين انگيزه ريشه‏اش به جنگ‏هاى صدر اسلام بر مى‏گردد. امام على(ع) در دفاع از پيامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبليغ و نشر اسلام، تعدادى از سران شرك و كفر را به هلاكت رساند. از اين رو بسيارى از اعراب و قريشيانى كه در جنگ‏ها نزديكان خويش را از دست داده بودند، كينه حضرت را به دل گرفتند و اين واقعيت در قسمت هايى از دعاى ندبه آمده است: "در راه خدا خون‏هاى سران و گردن كشان عرب را به خاك ريخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سركشان آن‏ها را مطيع ساخت (در نتيجه) دل‏هاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و كينه از واقعه جنگ‏هاى بدر و خيبر و حنين و غير آن‏ها ساخت.(17)
3- دنياطلبى؛ عده‏اى با توجه به شناختى كه از على(ع) وخاندان پيامبر داشتند، به خوبى مى‏دانستند كه اگر حكومت به دست حضرت بيفتد، اجازه دنياطلبى و تعدّى به بيت المال را به آنان نمى‏دهند. يا در تقسيم قدرت منصب دلخواه به آنان واگذار نمي شود. برخي اينان سخت‏گيرى حضرت على(ع) و بيت المال را - در زمان حضرت رسول خدا ديده بودند، (18)از اين رو متوجه بودند كه امام در واگذار ي منصب حكومت و تقسيم بيت المال عدالت را رعايت مي كند.
4- عدم رشد سياسى؛ غاصبان خلافت و سياست بازان، آگاهانه امامت را از مسير حقيقى خود منحرف نمودند و اما توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سياسى و عدم درك صحيح از اين كه انحراف در مسئله امامت و رهبرى امت اسلام چه مصايبى به بار مى‏آورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصيه و سفارش پيامبر اسلام(ص) عمل كردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند.
آن‏ها تصور مى‏كردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهميت چندانى ندارد كه حضرت على(ع) به دست گيرد يا كسانى مانند ابوبكر و عمر. متاسفانه عدم رشد فكري مردم سبب شدكه آنان از امامان وخاندان پيامبر حمايت نكنند و از كساني حمايت كنند كه لياقت رهبري نداشتند. در زمان امام علي (ع) مردم شخصيت امام علي را با معاويه قياس مي نمودند و مي گفتند معاويه از علي (ع)سياست مدار تر است. يا در زمان امام حسن و امام حسين (ع) مردم به جاي كه از امام حسن و امام حسين حمايت كنند به مخالفت اين دو شخصيت الهي پر داختند و از معاويه و يزيد حمايت نمودند.
براي آگاهي بيشتر، ر،ك، جعفر سبحانى، فروغ ولايت.

پي نوشت ها:
1. عبدالحسين، اميني، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، قم، مركزالغدير، چاپ اول، 1421ه، ج 1، ص 41.
2. ترمذي، ابوعيسي محمد بن عيسي؛ سنن ترفدي؛ تحقيق احمد محمد شاكر، نشر دارالفكر، بيروت، ج5، ص 591، ح3713.
3. طحاوي، احمد بن محمد؛ مشكل الاثار، نشر مجلس دائرة المعارف، حيدرآباد ، چاپ اوّل، 1333ه، ج2، ص 308.
4. سرّالعالمين و كشف ما في الدارين، ص 21.
5.ابن كثير، عماربن ابي الفداء، البداية و النهاية؛ داراحياء التراث العربي، بيروت، 1413ه، ج 5، ص 228.
6 .ابن حجر، احمد بن علي، فتح الباري في شرح صحيح البخاري؛ تحقيق محمد فواد عبدالباقي و ديگران، دارالمعرفة، بيروت، ج7، ص 74.
7 .آلوسي، شهاب الدين محمد، روح المعافي في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، داراحياء تراث العربي، بيروت، چاپ چهارم، 1405، ج6، ص 195.
8.ابن ابي الحديد مدائني، عزالدين ابوحامد؛ شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربي، قاهره، چاپ اول، 1378ه، ج9، خطبه 154، ص 166.
9. جرجاني، شرح المواقف، قم، منشورات رضي، ج8، ص 361.
10. الغدير، ج1، ص 272- 283.
11. الغدير،ج1، ص361.
12. هيتمي ابن حجر؛ الصواعق المحرقة، دارالكتب العلميه، 1405ه، ص 64.
13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش‏، ج 15، ص 103.
14. ارشاد مفيد، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ناشر اسلاميه، ج 1، ص 242 .
15. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 161، تهران، چاب آفتاب، ص510.
16. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، ترجمه سيد محمّد مهدى جعفرى، تهران، شركت سهامي انتشار، ج 1، ص 287.
17. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
18. جعفر سبحانى، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، چاپ اول، ص 123.
موفق باشید.

1- شما ذکر می کنید که در غدیر مردم درگرما و زیر آفتاب سوزان بودند درحالی که غدیر یک استراحتگاه خوش آب و هواست؟

2- آیا 120000 نفر در غدیر با حضرت علی بیعت کردند و چگونه در آن زمانِ کم چنین چیزی ممکن بود؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
وضعيتي كه در متون تاريخي از نظر منطقه و وضع جفرافيايي گزارش داده اند همان است و البته مربوط به همان زمان بوده، اما در طول تاريخ به جهت حضور پيامبر و واقعه غدير مورد توجه مردم قرار گرفت و براي آسايش زائران بيت الله از نظر ساخت و ساز و امكانات مورد توجه بيشتر قرار گرفت.
بيعت امام علي در يك روز نبوده كه با توجه به فراواني جمعيت آن را استبعاد كنيد. بيعت با حضرت تا سه روز به طول انجاميده بود.(1)
براي آگاهي از موقعيت جغرافيايي غدير خم به پايگاه اطلاع رساني حوزه رجوع نماييد. http://www.hawzah.net/fa/magart.html?MagazineID=0&MagazineNumberID=4816&...

پي نوشت:
1. حق اليقين ‏علامه مجلسى، ناشر انتشارات اسلاميه‏،‏ ج 1، ص 102.

چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غدیر حضرت علی (علیه السلام) را با لفظ خلیفه معرفی نکرد و با لفظ مولا معرفی کرد؟ هر چند نزد شیعه قرینه وجود دارد که منظور از مولا اولی به تصرف است ولی اگر با لفظ خلیفه عنوان می کردند در غدیر برای نسل های آینده شبهه ایجاد نمی شد، لذا در مورد عدم معرفی حضرت علی (ع) در غدیر با لفظ خلیفه توضیح دهید.

پاسخ:
براي پاسخ به اين سؤال، به چند نكته توجه فرمائيد:
1. ولايت از ماده (و ل ي) به معناى قرب و نزديكى است (1) به عبارت ديگر، ولايت نوعي قرب و نزديكي معنوي نسبت به چيزي است به گونه اي كه بواسطه اين قرب و نزديكي معنوي، يكي بر ديگري در مال، جان و... ولايت پيدا مي كند مثلاً پدر نسبت به فرزند قرب معنوي و در نتيجه نوعي ولايت دارد و در مجموع مي توان گفت ولايت گونه اي از قرابت است كه منشأ نوعي تصرف باشد. (2) اما خلافت در لغت صرفاَ به معناي قائم مقامي و جانشيني از ديگري است.(3)
بر اين اساس خود كلمه "ولي" داراي بار معنايي خاص بوده كه واژه خلافت داراي اين معنا و مفهوم نيست و به اعتقاد ما ائمه بر انسانها ولايتي دارند كه با خلافت همراه است نه صرفاً خلافت.
2. بر فرض از نكته قبلي صرف نظر كرده و انگيزه اصلي پيامبر(ص) را در اين زمينه غير معلوم بدانيم، اما اين به صحت اصل مطلب ضرر نمي رساند. چرا كه نه تنها مورد مذكور، بلكه برخي از آيات قرآن نيز، به دلائل متعدد مبهم بيان شده است كه همه مسلمانان شيعه و سني، با استفاده از قرائن به هدف اصلي پي مي برند.
اينكه هر شخصي با عقل خود شرائط را ارزيابي كرده و واژه ديگري را بهتر مي داند، امري است كه در جاي خود قابل بررسي است اما نكته آن است كه حال كه اين لفظ بيان شده، چه بايد كرد؟ آيا مي توان به صرف ابهام از آن صرف نظر و مسئله مهم خلافت را با اين بهانه از مسير خارج كرد؟ قطعاً خير
در واقع يكي از ويژگي هاي زبان عربي اين است كه غالب كلمات چند معنائي هستند كه برخي از معاني آن حقيقي و برخي مجازي بوده و يا برخي ريشه اي و برخي فرعي محسوب مي شوند به هر حال كمتر كلمه اي را مي توان در اين زبان يافت كه معني منحصر به فرد داشته باشد، فقط نوع استفاده از آن و قرائن و شواهد موجود در كلام گوينده است كه مراد و منظور او را تعيين مي كند.
در حديث غدير نيز قرائن و شواهد متعدد وجود داشته و دارد كه مراد و منظور پيامبر را به خوبي نشان مي دهد تا حدي كه هيچ كس از حاضران در واقعه غدير ترديدي در مراد پيامبر نداشتند، در واقع اين توجيه كه مولا داراي معاني مختلف مي باشد و اهل سنت آن را در روايت غدير به معناي دوست داشتن فرض كردند مربوط به زمان صدر اسلام و زمان حيات پيامبر و سال هاي اوليه خلافت خلفا نمي باشد، بلكه سالها بعد از انحراف جريان خلافت برخي از عالمان اهل سنت براي توجيه اعتقادشان بيان شده است.
قرائن و شواهد متعدد وجود دارد كه نشان مي دهد همه حاضران در غديرخم همان معنا و مفهومي را كه پيامبر از معرفي اميرالمؤمنين به عنوان جانشين و خليفه پس از خود داشت فهميدند، و لذا همه در طول سه روز با ايشان تحت همين عنوان بيعت نمودند (4) و افراد معدودي نيز كه به خاطر خصومت هاي شخصي حاضر به پذيرفتن خلافت اميرالمؤمنين تحت هيچ شرايطي نبودند در همان برهه از زمان مخالفت خود را با خلافت ايشان اعلام نمودند و طلب عذاب كردند كه در همان زمان به عذاب الهي هلاك شدند.(5)
3. پيامبر در موارد متعدد حضرت علي (ع) را به جانشيني انتخاب كرده و اتفاقاً در بسياري از موارد از واژه خليفه استفاده نموده است مثلاً داستان معروف نخستين روزهاي دعوت كه در آن حضرت علي را به عنوان خليفه خود معرفي كرد" ْ فَأَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي‏ ...."(6) تو برادر، وصىّ، وزير و وارث منى و خليفه پس از من هستى...."
و حتي در مواردي نام تك تك ائمه را بيان نموده (7) و يا حداقل عدد آنها را دوازده نفر بيان كرده است.
بر اين اساس با فرض ابهام لفظ ولي، احاديثي كه پيغمبر در موارد متعدد به صراحت در آن را لفظ خليفه و جانشيني پيامبر (ص) استفاده نموده است، چگونه قابل توجيه است ؟ چرا در آنها اختلاف شده است؟
به اعتقاد ما پيامبر(ص) در طول حيات خود جانشيني حضرت را به صورت روشن بيان كرده است و علت اختلاف بر سر جانشيني پيامبر اكرم (ص) فراتر از ابهام يك يا چند لفظ است و اگر از اين روشن تر نيز بياني مي كرد، به دلائل مختلف باز برخي از اين نظر سرپيچي مي كردند.
در واقع مخالفان خلافت اميرالمؤمنين از مدتها قبل تصميم خود را مبني بر جلوگيري از رسيدن خلافت به اميرالمؤمنين گرفته بودند و پيامبر اسلام(ص) با هر بيان و سخن ديگري هم مطلب را بيان مي فرمود در تصميم آنها تاثيري نداشت، عده زيادي از قريش و يا حتي مهاجرين هم تحت تاثير كينه هائي كه از جنگ هاي صدر اسلام و كشته شدن اجداد و پدران و برادران مشرك خود به دست اميرالمؤمنين در دل داشتند منتظر فوت پيامبر و انتقام گيري از ايشان بودند.
پيامبر اسلام نيز از وجود اين مخالفت ها و كينه ها در دل آنها خبر داشت و نگراني و توأم با خوف افتادن امت در اختلاف و تفرقه حتي در زمان حيات پيامبر نيز وجود داشت و خداوند متعال نيز به وجود اين نگراني و ترس در وجود پيامبر هنگام ابلاغ عمومي خلافت و ولايت اميرالمؤمنين به عنوان يك دستور الهي اشاره مي نمايد و ايشان را از ترس برحذر مي دارد: « ٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُم فَلا تَخْشَوْهُمْ ...(8)؛ امروز، كافران از (زوال) آيين شما، مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد!

پي نوشت ها:
1. مصطفوى، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، چ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1360 ه ش، ج 13، ص 202.
2. موسوى همدانى، ترجمه الميزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه، قم‏ 1374 ش‏، ج 6، ص 15.
3. ر.ك راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، دارالعلم، بيروت، 1412ق، ص 293.
4. رباني گلپايگاني، براهين و نصوص امامت، نشر رائد، 1390ش، ص214.
5. همان، ص249.
6. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، چ كنگره شيخ مفيد، قم 1413 ه ق، ج 1، ص 7
7. ر.ك بحراني،سيد هاشم، الإنصاف فى النص على الأئمة (ع)، ترجمه رسولى محلاتى، چ دفتر نشر فرهنگ اسلامى‏، تهران 1378ه ش، ص 391.
8. مائده (5) آيه 3.

سلام، سؤالاتی من در مورد شهادت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) هست اینکه:

1- می گویند عمر و یاران ملعونش به خانه حضرت فاطمه(س) رفته اند و فریاد زده اند که هر کس در خانه است بیرون بیاید و گرنه خانه را آتش می زنیم و حضرت فاطمه(س) به حیاط خانه می آید و ماجراهای دردناک پیش می آید مانند سقط جنین و تازیانه زدن وجود مبارک ایشان تا چقدر درست هست؟

2- چرا حضرت علی (ع) قبل از اینکه حضرت فاطمه (س) به حیات خانه بروند خود به آنجا نرفتند تا آن ماجراها پیش نیایند؟

3- اینکه چرا هیچکدام از مردم و اصحاب پیامبر به این قضایا اعتراض نکردند و اینکه چرا این همه در تاریخ این ماجرا ضد و نقیض آمده است؟

پاسخ:
پرسش هاي شما سه بخش است.
بخش نخست:
واقعي بودن مستندات شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) كه در اين باره بايد گفت "
آنچه نقل کرده اید. كمتر در يك نقل معتبر به تنهايي وجود دارد. اما نقلهاي بسياري كه هر كدام در بردارنده بخشي از جريان شهادت ان حضرت است از طريق فريقين به ما رسيده است.
براي آگاهي از مستندات اين ماجرا از منابع اهل سنت به اين لينك مراجعه نماييد:http://www.pasokhgoo.ir/node/55820
بخش دوم:
چرا امام علي (علیه السلام) پشت درب نرفتند؟
علی(ع) حضرت فاطمه(س) را به پشت در نفرستاد، بلکه حضرت زهرا(س) خودش پشت در خانه رفت. در روایت آمده که چون مأموران خلیفه در خانه علی(ع)آمدند تا امام را برای بیعت کردن با ابوبکر از خانه بیرون آورند، حضرت زهرا(س) که تصور می کرد آنان بدون اجازه و اذن دختر پیامبر وارد خانه نمی شوند، پشت در آمد و با آن جماعت گفتگو کرد.
آنان را از مخالفت ورزیدن با سفارش پیامبر و آزار رساندن به اهل بیت برحذر نمود. همان طور که حضرت زهرا(س) با آنان سخن می گفت و نسبت به ظلمی که به وی شده، شکایت را به پدر می برد، مأموران خلیفه، در خانه را آتش زدند و در را شکستند و در را به سینه حضرت زدند.(1)
مرحوم فیض کاشانی می نویسد: فاطمه (س) خود را پشت در قرار داد تا از صدمه در امان بماند که خلیفه دوم در را فشار داد و فاطمه(س) بین در و دیوار قرار گرفت.(2)
بنا براین حضرت زهرا(س) برای این که مهاجمان به احترام دختر پیامبر وارد خانه نشوند، پشت در رفت، نه اینکه علی(ع) او را پشت در فرستاده باشد.
بخش سوم:
چرا اصحاب در برابر اهانت به حضرت زهرا دفاع نكردند؟
اما به طور کلی عدم دفاع از سوي امام علي و اصحاب به صورت علنی و آشکار، ممکن است مبتنی بر دو عامل زیر باشد:
1- عدم قدرت دفاع:
تاریخ نشان می دهد که فاطمه (س) به دفاع از ولایت پرداخت، از این رو هنگامی که به خانه علی(ع) هجوم بردند و قصد بردن ایشان به مسجد جهت بیعت را داشتند، فاطمه (س) به دفاع از ساحت مقدس امام پرداخت و علی(ع) قدرت دفاع از حضرت زهرا را نداشت. اصحاب با مشاهده وضعيتي كه براي خاندان پيامبر به وجود آمده بود ترس از آن داشتند كه متهم به بيعت شكني شوند از اين رو به مانند امام علي سكوت نمودند.
در تاريخ اين گونه نقل شده كه هنگامي كه تهديد به آتش كشيدن خانه نمودند برخي از همراهان عمر به او گفتند مي داني در خانه كيست؟ در خانه فاطمه دختر پيامبر است. وي در جواب گفت در خانه هر كس كه باشد خانه را به آتش خواهم كشيد.(3)
با چنين وضعي چگونه مي توان انتظار داشت كه اصحاب اعتراض كنند؟.
2- تکلیف گرایی:
شاید یکی از علل عدم دفاع امام و اصحابشان آن باشد که حضرت مأمور به صبر و سکوت بود که در آن حکمت و مصلحت وجود داشت. امام 25 سال در برابر خلفا سکوت کرد و دست به قیام نزد. او علل عدم قیام را حفظ دین و حفظ وحدت اسلامی و رعایت مصالح جهان اسلام دانست.
دین خداوند بزرگ ترین امانت از جانب خدا و رسول نزد علی بود ومی بایست این امانت را حفظ کند.
استاد شهید مطهری به نقل از ابن ابی‏ الحدید، می‏ نویسد: «روزی فاطمه(س) علی (ع) را دعوت به قیام می‏ کرد. در همین حال فریاد مؤذّن بلند شد که: «اشهد انّ محمّداً رسول اللّه .» علی به زهرا فرمود: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست.»(4)
چه بسا برخي از اصحاب علي (ع) پيرامون اين مسئله پيشنهادهايي به علي داشته اند. اما امام علي نيز به آنها توصيه صبر نموده باشد.

پی نوشت ها:
1. علی بن حسین مسعودی ، اثبات الوصیه, قم، بصیرتی، ص124.
2. فيض كاشاني، نوادر الاخبار، ص 183؛ شیخ جواد طبسی. حیاة الصدیقه فاطمه، ص201، بوستان کتاب قم، 1381.
3. الامامه و السياسه، أبو محمد بن عبد الله بن مسلم ابن قتيبه الدينوري - متوفي 276 ه.ق، ج1، ص16.
4. شهيد مطهري، سیری در نهج البلاغه، ناشر صدرا، ص 184.

صفحه‌ها