قرآن

اصل جریان ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج، در قرآن و همچنین کتب مقدس مسیحیان و یهودیان، با تفاوت هایی در محتوا و همچنین مصادیق، ذکر شده است.
توصیف یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین در کتب مقدس ادیان

پرسش:
آیا توصیفی که قرآن از یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین و سد آهنین بیان کرده، در کتاب‌های مقدس یهودیان و مسیحیان نیز آمده است؟ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی در این زمینه وجود دارد؟
 

 
پاسخ:
قرآن کریم، در دو جا از ماجرای شخصی به نام «ذوالقرنین» و اقوام شروری به نام «یأجوج و مأجوج» یاد می‌کند: یکی در سوره کهف و دیگری در سوره انبیاء. در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز از فرد و قوم شروری به نام «جوج و مأجوج» سخن به  میان آمده است. در این مجال در ضمن چند نکته به گزارش قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان دراین‌باره و شباهت‌ها و تفاوت‌های آن‌ها می‌پردازیم:

نکته اول: توصیف قرآن کریم
در قرآن کریم این‌گونه آمده است: و از تو درباره ذوالقرنین مى‌پرسند؛ بگو: به‌زودی بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد. ما به او در روى زمین، قدرت و حکومت دادیم؛ و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم. او از این اسباب، پیروى (و استفاده) کرد.  تا هنگامی‌که به غروبگاه آفتاب رسید. (در آنجا) چنان به نظرش آمد که خورشید در چشمه تیره و گل‌آلودى غروب مى‌کند؛ و در آنجا قومى را یافت. گفتیم: اى ذوالقرنین! یا (آنان را) مجازات مى‌کنى و یا روش نیکویى در مورد آن‌ها انتخاب مى‌نمایى گفت: کسى را که ستم کرده، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به‌سوی پروردگارش بازگردانده مى‌شود و خدا هم او را مجازات شدیدى خواهد کرد و امّا کسى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهیم داد. 
سپس (بار دیگر) از اسبابى (که در اختیار داشت) بهره گرفت. تا زمانى که به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آنجا) دید خورشید بر جمعیتی طلوع مى‌کند که در برابر (تابش) آفتاب پوششى براى آن‌ها قرار نداده بودیم. (و هیچ سایبانى نداشتند) (آرى) این‌چنین بود (کار ذوالقرنین) و ما به‌خوبی بر آنچه نزد او بود احاطه داشتیم. (باز) از اسباب مهمى (که در اختیار داشت) استفاده کرد. (و همچنان به راه خود ادامه داد) هنگامی‌که کنار آن دو (کوه)، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود) (آن گروه با اشاره به او) گفتند: اى ذوالقرنین! (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى‌کنند. آیا ممکن است ما هزینه‌اى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آن‌ها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت آنچه پروردگارم در اختیار من قرار داده ازآنچه شما درباره هزینه پیشنهاد می‌کنید بهتر است کافی است مرا با نیروی خود یاری دهید تا میان شما و آن‌ها سد محکمی ایجاد کنم. حال قطعات بزرگ آهن بیاورید و روی هم بچینید تا جایی که میان دو کوه را بپوشاند. سپس گفت در اطراف آن آتش بیفروزید و در آن بدمید. وقتی آتش قطعات آهن را سرخ کرد گفت اکنون مس مذاب بیاورید تا روی آن بریزم. (سرانجام چنان سدّى ساخت) که آن‌ها (قوم یأجوج و مأجوج‌) قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى‌توانستند سوراخى در آن ایجاد کنند. (آنگاه) گفت: این‌ (توانایی برساختن سد مستحکم) رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و هنگامی‌که وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‌کوبد و وعده پروردگارم حق است. (1)

نکته دوم: توصیف کتاب مقدس یهودیان
کتاب مقدس یهودیان در بخشی از پیشگویی‌های حزقیال نبی، از شخص شروری به نام جوج و سرزمین یا قومی به نام مأجوج یاد می‌کند. جوج که  پادشاه ماشک و توبال نامیده می‌شود، از سمت شمال به بنی‌اسرائیل که بعد از بازگشت از اسارت و آوارگی، دوباره در سرزمین خود ساکن شده‌اند حمله می‌کند، ولی خداوند به خشم آمده و جوج و سپاهیانش را با انواع مختلفی از بلاها (شمشیر، بیماری، طوفان، سیل، تگرگ و آتش) هلاک می‌کند. به این ترتیب، خداوند بنی‌اسرائیل را از شر جوج و مأجوج و هم‌پیمانان آنان نجات می‌دهد و بعد از نابودی، جنازه‌های آنان را خوراک پرندگان و جانوران قرار می‌دهد. (2)

نکته سوم: توصیف کتاب مقدس مسیحیان
مسیحیان همچون یهودیان، کتاب حزقیال را معتبر می‌دانند و درنتیجه با آنچه سابقاً گزارش شد، موافق‌اند. افزون بر این، در کتاب مکاشفه یوحنا که مربوط به پیشگوییِ رویدادهای آخرالزمان و ظهور مسیح است و فقط مسیحیان آن را معتبر می‌دانند، آمده است: «پس از پایان اسارت هزارساله شیطان، او از زندان بیرون خواهد آمد تا قوم‌های گوناگون یعنی جوج و مأجوج را فریب داده، برای جنگ متحد سازد. آنان سپاه عظیمی را تشکیل خواهند داد که تعدادشان همچون ماسه‌های ساحل دریا بی‌شمار خواهد بود. آنان در دشت وسیعی، خلق خدا و شهر اورشلیم را محاصره خواهند کرد؛ اما آتش از آسمان از سوی خدا خواهد بارید و همه را خواهد سوزاند». (3)

نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت، شباهت‌ها و تفاوت‌ها روشن می‌شود:
در قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان از قوم شرور و فساد انگیزی نام‌برده می‌شود با این تفاوت که در قرآن با عنوان «یأجوج و مأجوج» ولی در کتاب مقدس با عنوان «جوج و مأجوج» یاد می‌شود.
در قرآن کریم فساد انگیزی یأجوج و مأجوج علیه قومی بیان می‌شود که  هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، فساد انگیزی جوج و مأجوج علیه بنی‌اسرائیل و سرزمین اورشلیم ذکر می‌شود.
در بیان قرآن، برای مقابله با هجوم یأجوج و مأجوج، سد محکمی از آهن و مس، توسط شخص عادل و قدرتمندی به نام «ذوالقرنین» ساخته می‌شود. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، ذکری از ساختن سد و شخصی به نام ذوالقرنین به میان نیامده است. هرچند در بخش‌های دیگری از کتاب مقدس به «قوچ دو شاخ» در رؤیای دانیال نبی اشاره می‌کند و  از آن، تعبیر به «پادشاه ماد و پارس» می‌کند که یهودیان آن را «کوروش» می‌دانند. ولی با این وجود در همین رؤیا نیز درگیری این شخص با یأجوج و مأجوج نیست بلکه با پادشاه یونان است. (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره کهف، آیات 83-98.
2. حزقیال 38 و 39.
3. مکاشفه 20: 7-9.
4. دانیال 8: 3-22.
 

در آیات قرآن کریم وروایات ائمه معصومین علیهم السلام که مکمل قرآن هستند به هیچ عنوان دستوربه ظلم و تعدی وجود ندارد و این، خود نشانه تفاوت با تورات تحریف شده است.
دستور خدا به حضرت موسی علیه السلام برای ورود بنی اسرائیل به سرزمین مقدس

پرسش:
در آیات 22 تا 26 مائده شبهه مطرح می‌کنند که خدا به بنی‌اسرائیل دستور می‌دهند تا به سرزمینی که فلسطینیان زورمندی در آن ساکن بودند حمله کنند و بنی‌اسرائیل قبول نمی‌کنند و 40 سال در بیابان سرگردان می‌شوند. حمله کردن هم با کشتار و قتل‌عام ساکنان و ... است و این دستور کشتار در تورات هم آمده است. البته بنی‌اسرائیل بعداً به فرماندهی موسی و سپس یوشع این حملات را انجام دادند. از طرفی حضرت موسی قبلاً اصلاً آن‌ها را به دین الهی و به ایمان دعوت نکرده بود. آیا این مطالب صحیح است؟ واقعاً دستور کشتار فلسطینیان داده شده؟ آن‌هم قبل از دعوت به ایمان؟! آیا این باعث شک در الهی بودن قرآن نمی‌شود؟
 

پاسخ:
به اعتقاد جمعى از مفسّران، جبارانى که قرآن مجید در داستان ورود موسى علیه‌السلام و بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس، از آن‌ها یاد کرده، شاخه‌ای از «عمالقه» بوده‌اند. «عمالقه» جمع «عملاق»، نام شخصى از فرزندزادگان نوح علیه‌السلام است که قبیله عمالقه به او منسوب است.
آنان افرادى نیرومند، قوی پیکر و جنگجو بودند و به گفته بعضى از مورّخان، دو هزار سال پیش از میلاد مسیح علیه‌السلام در شمال حجاز زندگى می‌کردند و پس از حمله به مصر و تصرف آنجا، حدوداً 500 سال در آن سرزمین فرمانروایى می‌کردند؛ اما سرانجام در حدود 17 قرن پیش از میلاد، با حمله مصریان، به جزیره العرب بازگشتند و در یمن، حجاز و دیگر مناطق این جزیره ساکن شدند و دولت‌هایی را تشکیل دادند. (1)

ورود به سرزمین مقدس
آنچه خدا به موسی علیه‌السلام دستور داده بود آن بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و در آنجا با آرامش زندگی کنند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند؛ ﴿ یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتی‏ کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرین‏ ﴾؛ اى قوم من! به سرزمین مقدسى که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و [به گناه، عصیان، سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏] بازنگردید که زیانکار می‌شوید. (۲) ابتدا در این دستور خبری از حمله و کشتار وجود ندارد؛ اما بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سر باز زدند؛ ﴿ قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها... ﴾؛ گفتند: اى موسى! مسلماً در آنجا مردمى زورگو و ستمگر قرار دارند و ما هرگز وارد آنجا نمی‌شویم تا آنان ازآنجا بیرون روند... . (3)
درباره معنای کلمه «جبار» در کتب لغت این‌گونه آمده: کسی که مقابل پروردگار می‌ایستد، جنگجو است و هیچ موعظه‌ای را نمی‌پذیرد. (۴) در واقع ترس بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس آن بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت. به همین دلیل بنی‌اسرائیل از ورود به سرزمین مقدس واهمه داشتند.

نجات مردم از دست حکام مشرک و ستمگر
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته مبارزه با عقاید باطل، به معنای تحمیل عقیده نیست، چراکه ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع است؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، بعد که مانع کنار رفت، یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند نه اجبار. در واقع دین الهی با ملت ها نجنگیده، با دولت ها جنگیده، یعنی باکسانی جنگیده که زنجیرهای خیالی و اجتماعی را به‌پای مردم بسته‌اند. دین با عقاید باطل مبارزه می کند، اما این مبارزه در آن حد که می خواهد مانع رسیدن دعوت و رسیدن حرف صحیح به مردم است، مبارزه سخت و از آنجا به بعد کاملاً نرم و به اختیار خود مردم است. (5)

مقایسه نقل تورات و قرآن
بنا بر آیات کتاب مقدس، خداوند به سموئیل پیامبر خود می‌گوید که شاول را به‌عنوان پادشاه بنی‌اسرائیل نصب فرموده و او را به جنگ عمالقه بفرستد. شاول نیز در جنگ با عمالقه پیروز شده و آن‌ها را نابود می‌کند. (۶) سموئیل به‌عنوان پیامبر الهی، از طرف خداوند این‌گونه به شاول دستور می‌دهد: «پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع ما یملک ایشان را کاملاً نابود ساز و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش». (7)
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

نتیجه:
در طول تاریخ، پیامبران الهی همیشه مأمور به مبارزه با عقاید باطل و شرک و خرافات بوده‌اند؛ البته ایمان و عقیده اجبار بردار نیست. کار پیامبران کنار زدن موانع اسـت؛ یعنی با آن رژیم های ظالمانه و عقیده‌ای که تکیه‌گاه آن‌هاست، مبارزه می کنند، سپس یکتاپرستی را عرضه می کنند تا افراد چنانچه تمایل دارند با تفکر آن را بپذیرند.
خداوند به موسی علیه‌السلام دستور داده بود که بنی‌اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و با تداوم یکتاپرستی، به سرپیچى از فرمان‏ها و احکام حق‏ بازنگردند. بنی‌اسرائیل با توجه به اینکه قومی نیرومند و ستمگر در سرزمین مقدس زندگی می کرد از این دستور سرباز زدند. در واقع ترس آنان از این بود که قبیله عمالقه هیچ دعوتی را مبنی بر یکتاپرستی و دوری از شرک نمی‌پذیرند و بی‌شک ورود بنی‌اسرائیل را با جنگ و قتال پاسخ خواهند گفت.
مقایسه مسئله ورود بنی‌اسرائیل به سرزمین مقدس در تورات و قرآن این را نشان می دهد که اصل مسئله ورود و لزوم جنگ با حکومت واقع در سرزمین مقدس، مشترکاً در هر دو وجود دارد، اما دستور به کشتار مردم آن سرزمین و عدم ترحم به آنان حتی زنان و اطفال شیرخواره و نابودی اموال و حیوانات آنان، تنها در توراتی ذکرشده که قرآن کریم بر تحریف آن تأکید دارد. همین مسئله گواه بر الهی بودن قرآن، صادق بودن گزاره‌های آن، عدم تأثیرپذیری آن از کتاب مقدس و عدم تحریف آن است.

 منابع برای مطالعه بیشتر:
مطهری، مرتضی، جامعه‌شناسی و تاریخ، تهران، بینش مطهر، 1394 ش، از ص 183.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: وجدی، محمد فرید‏، دائره المعارف القرن العشرین، بیروت، دارالمعرفه، چاپ سوم، 1979 م، ج 6، ص 32؛ تفاسیر ذیل آیه ﴿ قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ﴾؛ سوره مائده، آیه 22.
2. سوره مائده، آیه 21.
3. سوره مائده، آیه 22.
4. فراهیدی، خلیل، العین، المحقق مهدی المخزومی و إبراهیم السامرائی، الناشر دار ومکتبه الهلال، بی تا، ج 6، ص 117.
5. ر.ک: مطهری، مرتضی، آزادی انسان، تهران، دبیرخانه بینش مطهر، 1394 ش، صص 186-190.
6. ر.ک: سموئیل اول، فصل 15، آیات 1. – 10.
7. سموئیل اول، فصل 15، آیه 3.
 

مسجد النبی صل الله علیه و آله و سلم دارای ستون های گوناگونی است که برخی از آن ها بواسطه مسئله ای خاص، نامگذاری شده اند. یکی از آن ستون ها ستون توبه می باشد.
شأن نزول آیه مربوط به ستون توبه

پرسش:
ستون توبه چیست؟ کدام آیه در قرآن به آن اشاره دارد؟ شأن نزول و علت نام‌گذاری آن چیست؟
 

پاسخ:
خلقت انسان به‌گونه‌ای است که همواره در معرض خطا و لغزش قرار دارد. ازاین‌رو خدای حکیم بر اساس رحمت واسعه‌ خود، برای جبران لغزش‌ها و کج‌روی‌های انسان دری به نام توبه را به روی او گشوده است که بتواند خطاهای گذشته را جبران و از کوره راه معصیت الهی به صراط مستقیم  اطاعت و بندگی خدای سبحان برگردد. بر همین اساس، «توبه» در قرآن کریم از جایگاه ویژه‌ای  برخوردار است و در اندیشه اسلامی به‌عنوان یک عمل مهم و مؤثر در طهارت و پاک‌سازی انسان تلقی می‌شود؛ بنابراین توبه راه جبران و وسیله‌ای امیدبخش است که انسان‌های بی‌شماری را از خطر سقوط در وادی یأس و ناامیدی و هلاکت نگه می‌دارد.

ستون توبه و علت نام‌گذاری آن
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که چهارمین ستون از سمت منبر، دومین ستون از سمت قبر شریف پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سومین ستون از سمت قبله است (۱) که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه یا «استوانه ابولبابه» می‌گویند.(2)

شأن نزول آیه
در مورد شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه که می‌فرماید: «و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند؛ و کار خوب و بد را به هم آمیختند؛ امید می‌رود که خداوند توبه آن‌ها را بپذیرد؛ به‌یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است» روایاتى نقل‌شده که در بیشتر آن‌ها به نام «ابولبابه انصارى» برخورد می‌کنیم؛ طبق روایتى: او با دو یا چند نفر دیگر از یاران پیامبر از شرکت در جنگ «تبوک» خوددارى کردند و هنگامی‌که آیات قرآن در مذمت متخلفین را شنیدند بسیار ناراحت و پشیمان گشتند، خود را به ستون‌های مسجد پیامبر بستند. 
هنگامی‌که پیامبر از جنگ بازگشت و از حال آن‌ها خبر گرفت عرض کردند: آن‌ها سوگند یادکرده‌اند که خود را از ستون باز نکنند تا اینکه پیامبر آن‌ها را بازنماید. رسول خدا فرمود: من نیز سوگند یاد می‌کنم چنین کارى را نخواهم کرد، مگر اینکه خداوند به من اجازه دهد. آیه فوق نازل شد که خداوند توبه آن‌ها را پذیرفته و پیامبر آن‌ها را از ستون مسجد باز کرد. آن‌ها به شکرانه این موضوع، همه اموال خود را به پیامبر تقدیم داشتند و عرض کردند: این همان اموالى است که به خاطر دل‌بستگی به آن، ما از شرکت در جهاد خوددارى کرده‌ایم، همه این‌ها را از ما بپذیر و در راه خدا انفاق کن. پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: هنوز دستورى دراین‌باره بر من نازل نشده است. چیزى نگذشت که آیه بعد نازل شد و دستور داد: پیامبر قسمتى از اموال آن‌ها را برگیرد و مطابق بعضى از روایات یک‌سوم از اموال آن‌ها را پذیرفت.

در پاره‌ای دیگر از روایات می‌خوانیم: آیه فوق درباره «ابولبابه» و راجع به داستان «بنى قریظه» است. «بنى قریظه» گروهى از یهود بودند، با «ابولباله» مشورت کردند: آیا تسلیم حکم پیامبر بشوند یا نه؟ او گفت: اگر تسلیم شوید همه شما را سر می‌برند! سپس از این گفته خود پشیمان شد و توبه کرد و خود را به ستون مسجد بست تا آیه فوق نازل شد و خداوند توبه او را پذیرفت. (3)

نتیجه:
ستون توبه یکی از ستون‌های مشهور و دارای فضیلت مسجدالنبی است که به خاطر ماجرای توبه یکی از اصحاب رسول خدا صلی‌الله علیه و آله به نام «بشیر بن عبدالمنذر انصاری» مشهور به «ابولبابه» این ستون را ستون توبه و یا  «استوانه ابولبابه» می‌گویند. شأن نزول آیه ۱۰۲ سوره مبارکه توبه درباره این ماجرا است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. عماره و توسعه المسجد النبوی الشریف عبر التاریخ، تألیف: ناجی بن محمدحسن عبدالقادر الأنصاری، نادی المدینه المنوره الادبی، ص ۷۰.
۲. ر.ک: جعفریان، رسول، آثار اسلامی مکه و مدینه، نشر مشعر، ص ۲۸۰.
۳. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۸، ص ۱۱۴؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان، دارالمعرفه، بیروت - لبنان، ج ۵، ص 1۰۰.
 

معجزه آوردن پیامبران الهی صلوات الله علیهم اجمعین، تابع شرایطی خاص بود و اینطور نیست که هر وقت کسی درخواست معجزه داشت پیامبر هم موظف به اجابت درخواست وی باشد.
درخواست معجزه کفار و عدم اجابت پیامبر صل الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن دلیل اثبات نبوت و پیامبری است. پس چرا وقتی از پیامبر اسلام معجزه می‌خواهند (درآیات 90 تا 93 سوره اسراء) ایشان می‌گوید من بشری مثل شما هستم و معجزه نمی‌آورد؟ پس از کجا باید پیامبر بودن را فهمید وقتی به درخواست طبیعی مردم جواب داده نشود و معجزه آورده نشود؟ انسان بودن که مانع معجزه آوردن نیست. مگر پیامبر رسول نیست، رسول هم باید بتواند معجزه بیاورد؟
 

پاسخ:
طبق آیات 90 تا 93 سوره اسراء، رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله از آوردن معجزات درخواستی بعضی افراد خودداری می کند. برای روشن شدن اصل مسئله به شأن نزول این آیات اشاره می‌کنیم.

شأن نزول آیات
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده، گفتند: «محمد را احضار کنید و با او گفتگو کنید.» به او پیام فرستادند که اشراف قوم جمع شده‌اند و می‌خواهند با تو گفتگو کنند. پیامبر خدا نزد آن‌ها شتافت، به گمان اینکه آن‌ها تغییر فکر داده‌اند. به‌خصوص که به هدایت آن‌ها شدیداً علاقه‌مند بود. گفتند: «اى محمد، ما ناچاریم کارمان را با تو یکسره کنیم. تو نسبت به قومت کارى کردى که‏ احدى نکرده است. به خدایان ما بد گفتى دین ما را باطل شناختى و در میان مردم سنگ تفرقه افکندى. اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهیم. اگر طالب مقام هستى تو را بر کرسى سرورى می‌نشانیم و اگر بیمارى، طبیبان را فرا می‌خوانیم تا به درمان تو پردازند.» 
فرمود: «هیچ‌یک از این‌ها نیست. خداوند مرا به رسالت، به‌سوی شما فرستاده و کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است. اگر سخنم را بپذیرید، در دنیا و آخرت، از آن بهره‌مند خواهید شد و اگر نپذیرید، صبر می‌کنم تا خداوند میان ما حکم کند.» گفتند: «سرزمین ما از همه جا تنگ‌تر و خشک ‏تر است. از خدایت بخواه تا این کوه‌ها را از مکه بردارد و رودهایى همچون رودهاى عراق و شام براى ما جارى سازد و گذشتگان ما را- مخصوصاً «قصى» که پیرى راست‌گو بود- زنده کند تا از آن‌ها سؤال کنیم که تو راست می‌گویی یا دروغ.» فرمود: «خدا مرا براى این کارها نفرستاده  است». گفتند: «اگر این کارها را نمی‌کنی، از خدا بخواه که فرشته‌ای بفرستد تا تو را تصدیق کند و براى تو باغ‌ها و کاخ‌ها و گنج  هایى از طلا خلق کند». فرمود: «من براى این کارها مبعوث نشده‌ام. خداوند مرا براى دعوت به دین توحید، فرستاده است. اگر بپذیرید، بسیار بجاست و اگر نپذیرید، خداوند میان من و شما حکم می‌کند». گفتند: «بنابراین آسمان را بر سر ما فرود آور. تو مدعى هستى که خدا هر چه بخواهد، می‌کند.» فرمود: «مرا در این کار اختیارى نیست. اگر خداوند مصلحت بداند، انجام می‌دهد». یکى از آن‌ها گفت: «ما ایمان نمی‌آوریم، مگر اینکه خداوند و فرشتگان را بیاورى تا ضامن صدق گفتار تو باشند». 
پیامبر برخاست. پسرعمه‌اش نیز برخاسته، گفت: «محمد، به خدا، من هرگز به تو ایمان نمی‌آورم، مگر اینکه نردبانى نصب کنى و در برابر من، به آسمان بروى و گروهى از فرشتگان را همراه خود بیاورى که تو را تصدیق کنند و کتابى همراه داشته باشى که گواه تو باشد.» ابوجهل گفت: «او براى قبول هیچ‌یک از این پیشنهادها حاضر نیست. من با خداوند عهد می‌کنم که هرگاه به سجده رفت، سنگى بر سرش بکوبم.» پیامبر براثر دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان بادلی افسرده، بازگشت. این آیات را خداوند، به همین مناسبت نازل فرمود. (1)

وظیفه پیامبر درباره معجزات
همان‌طور که معلوم است، بعضى از این درخواست‌ها اصولاً محال بالذات و نامعقول‏ بوده است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان؛ و یا نامه مخصوص از آسمان! لابد به نام و نشان آن‌ها آوردن! بعضى دیگر اگر عملى می‌شد اثرى از تقاضاکنندگان باقى نمی‌ماند تا ایمان بیاورند یا نیاورند (مانند نازل شدن سنگ‌های آسمانى بر سر آن‌ها). بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده است، درحالی‌که می‌دانیم پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. (۲) اصلاً پیامبر یک خارق‌العاده ‏گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند و اگر نپسندید پیشنهاد دیگرى مطرح نماید و قوانین و سنن آفرینش را به بازى بگیرد و بعد از این‌همه نیز اگر مایل بود بپذیرد و اگر میلش نبود با بهانه‌ای شانه خالى کند.
وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ‌گونه وظیفه‌ای در این رابطه ندارد. او حتى زمان نزول معجزات را ممکن است نتواند پیش‌بینی کند و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است. (3)
پس حتی اگر فرض کنیم بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده است و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود و بیش از این چیزى بر او نیست. (4)

 نتیجه:
گروهى از قریش نزد کعبه جمع شده و از رسول خدا درخواست کارهایی خارق‌العاده داشتند. درآیات 90 تا 93 سوره اسراء، به این درخواست‌ها و عدم پذیرش این معجزات توسط آن حضرت اشاره شده  است.  بعضى از این درخواست‌ها محال بالذات و نامعقول‏ بوده  است، مانند احضار کردن خداوند و فرشتگان. بقیه پیشنهادهاى آنان در داشتن یک زندگى مرفه با مال و ثروت فراوان خلاصه می‌شده  است در حالى که پیامبران براى چنین کارى نیامده‌اند. پیامبر یک خارق‌العاده‏ گر نیست که هرکسی به او پیشنهاد اعجازى به میل خود کند. وظیفه پیامبر اثبات ارتباط خود به خدا از طریق آوردن معجزه است و هرگاه به‌قدر کافى معجزه نشان دهد دیگر هیچ وظیفه‌ای در این رابطه ندارد؛ و تنها درجایی از خداوند تقاضاى معجزه می‌کند که بداند خدا به این امر راضى است.
پس حتی اگر بعضى از این درخواست‌ها هیچ اشکالی به آن وارد نباشد، صرفاً به‌منظور بهانه‌جویی بوده و وظیفه پیامبر این نیست که در مقابل پیشنهادات بهانه ‏جویان تسلیم گردد، بلکه وظیفه او ارائه معجزه است به مقدارى که صدق دعوت او ثابت شود.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1. موسوی اردبیلی، سید عبدالکریم، در پرتو وحی، قم، دانشگاه مفید، چاپ اول، 1388، ج 1، صص 174-176.
2. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق، ج 13، ص 203.
پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: طبرسی، فضل بن حسن، مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372 ش، ج 6، صص 678-679.
2. ر.ک: مکارم، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1374 ش، ج ۱۲، ص 287.
3. تفسیر نمونه، پیشین، ص 284.
4. تفسیر نمونه، پیشین، ص 287.

آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که خود حضرت، در وصایایی که داشته اند به برخی از آن ها اشاره کرده اند.
مستندات قرآنی قیام عاشورا

پرسش:
آیا قیام عاشورا و حرکت امام حسین از نظر قرآن مستندی دارد؟
 

پاسخ:
وجود مبارک امام حسین علیه‌السلام از آغاز نهضت تا پایان آنکه منجر به شهادت ایشان و عزیزانشان در کربلا شد، در فرمایشاتشان از آیات فراوانی بهره گرفته‌اند، چه در محاجّه با فرماندار مدینه، چه هنگام خروج از مدینه، چه هنگام ورود به مکه، چه هنگام خروج از مکه، چه در بطن الرمّه (بین مکه و کوفه)، چه هنگام شنیدن شهادت قیس بن مسهر، چه هنگام احتجاج با عبیدالله بن حرّ الجعفی، چه در شب عاشورا، چه در خطبه روز عاشورا و چه درجاهای دیگر (1)؛ اما به نظر می‌رسد سؤال پرسشگر محترم ناظر به آیاتی است که اصل قیام را تشریع و تأیید می‌کند.

مستندات قرآنی قیام عاشورا: 
بهترین مستند قرآنی قیام امام حسین علیه‌السلام را می‌شود از وصیت‌نامه ایشان به برادرشان «محمد حنفیه» و سایر سخنان ایشان برداشت کرد؛ اما وصیت‌نامه: 
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّهِ أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ وَ أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ وَ هَذِهِ وَصِیَّتِی یَا أَخِی إِلَیْکَ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ»؛ 
بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ این است آن وصیتی که حسین بن علیّ بن أبی طالب به برادرش: محمّد که معروف به ابن حنفیّه است می‌نماید؛ حقّاً حسین بن علیّ گواهی می‌دهد که هیچ معبودی جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد؛ و به‌درستی که محمد صلی‌الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است؛ و این‌که بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قیامت فرامی‌رسد و در آن شکّی نیست؛ و اینکه خداوند تمام کسانی را که در قبرها هستند برمی‌انگیزاند. من خروج نکردم از برای تفریح و تفرّج؛ و نه از برای استکبار و بلند منشی و نه از برای فساد و خرابی و نه از برای ظلم و ستم و بیدادگری! بلکه خروج من برای اصلاح امّت جدّم محمّد صلّی الله علیه و آله می‌باشد. من می‌خواهم امربه‌معروف نمایم و نهی از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم و آئین و روش پدرم علیّ بن أبی طالب علیه‌السلام رفتار کنم. پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ؛ و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبایی پیشه می‌گیرم تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است؛ و این وصیت من است به تو ای برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم و به سوی او بازگشت می‌نمایم. (2)

امام حسین علیه‌السلام در این وصیت‌نامه چند علّت را برای قیامشان برشمرده‌اند که همه آن‌ها مستندات قرآنی دارد: 

1.اصلاح امت جدّشان پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله
 در این باره می‌توان به این آیه استناد کرد: «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلاَّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه) آن‌ها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند پاداش بزرگى به او خواهیم داد. (3)
بنابراین آیه، درگوشی صحبت کردن که مذموم است اگر در راستای اصلاح بین مردم اتفاق بیفتد، ارزشمند و مستحقّ پاداش الهی خواهد بود، چه رسد به اینکه این کار بخواهد از طریق شهادت بهترین اولیای خدا اتفاق بیفتد.

2. امر به معروف و نهی از منکر 
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیم»؛ مردان و زنان با ایمان ولى (و یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر می‌کنند و نماز را بر پا می‌دارند و زکات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏نمایند، خداوند به زودى آن‌ها را مورد رحمت خویش قرار می‌دهد خداوند توانا و حکیم است. (4)
در این آیه امر به معروف و نهی از منکر به‌عنوان یکی از ویژگی‌های مؤمنین یاد شده است؛ و حتی در آیه دیگری یکی از دلایل بهترین امت بودن امت اسلام همین امر به معروف و نهی از منکر بیان شده است: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتابِ لَکانَ خَیْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ»؛ شما بهترین امتى بودید که به سود انسان‌ها آفریده شدید (چه اینکه) امر به معروف می‌کنید و نهى از منکر و به خدا ایمان دارید و اگر اهل کتاب (به چنین برنامه و آئین درخشانى) ایمان آورند به سود آن‌ها است (ولى تنها) عده کمى از آن‌ها با ایمان‌اند و اکثر آن‌ها فاسق (و خارج از اطاعت پروردگار) مى‏باشند. (5) و آیاتی دیگر (6)

3. پیمودن سیره پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه‌السلام 
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده ‏اید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و صاحبان امر را و هرگاه در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این براى شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. (7) 
در این آیه مراد از اولی الامر کسانی هستند که اطاعتشان در کنار اطاعت از رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله به صورت مطلق واجب است. اینان جز اهل‌بیت علیهم‌السلام نمی‌توانند کس دیگر باشند، زیرا این سرمایه عصمت که اطاعت بی‌چون و چرا از اولی الامر را لازم کرده است تنها درباره آن‌ها از قرآن کریم قابل اثبات است. (8) 
در بعضی آیات به صراحت به ولیّ بودن (سرپرستی که واجب الاطاعه است) امیر مؤمنان اشاره شده است (9) که همه این‌ها مستندی است بر اینکه از این دو بزرگوار باید اطاعت کرد و سنّت این‌ها را باید احیاء کرد، نه سنّت دیگران را که مخالف سنّت این دو است و اطاعتشان اطاعت طاغوت محسوب می‌شود. (10) 
غیر از مفاد این وصیت نامه، سخنان دیگری از حضرت ابی‌عبدالله الحسین علیه‌السلام وارد شده است که می‌تواند ما را به آیات دیگری رهنمون کند که حضرت به‌عنوان مستندات قیام خویش استفاده کرده‌اند: 

4. وجوب قیام علیه ستمکار 
درآیات قرآن کریم، از تکیه و اعتماد بر ظالمان نهی شده است: «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون‏»؛ و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت و یارى نمی‌شوید. (11) 
امام حسین علیه‌السلام نیز یکی از دلایل خود را وجوب قیام علیه سلطان ستمگر دانسته، می‌فرماید: هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، عهد الهی را نادیده گرفته، با‌ روش پیامبر صلی‌الله علیه و آله مخالفت و در میان مردم، به ظلم و گناه عمل می‌کند و علیه او سخنی نگوید و شورشی نکند، بر خدا لازم است که او را به جایگاه خود [جهنم] ببرد. (12)

5. وجوب هجرت در مواقع لازم 
«إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً»؛ کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آن‌ها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آن‌ها گفتند: «شما در چه حالى بودید؟ (و چرا بااینکه مسلمان بودید، در صفِ کفّار جاى داشتید؟!)» گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم.» آن‌ها [فرشتگان‏] گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟ آن‌ها (عذرى نداشتند و) جایگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند. (13)
امام حسین علیه‌السلام هنگامی که متوجه شدند حاکم مدینه طبق فرمان یزید موظّف است ایشان را ترور نماید، شبانه از مدینه خارج شدند و هنگامی که در مکّه نیز نقشه ترور امام مطرح می‌گردد، ایشان از آن شهر نیز خارج می‌شوند و به سمت عراق رهسپار می‌گردند، (14) و علّت خروج خود را از مدینه این‌گونه بیان می ‌فرمایند: «إِنَّ بَنِی‌أُمَیَّهَ أَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرَبْت»؛ بنی‌امیه مالم را خواستند، پس صبر کردم؛ به آبرویم توهین کردند، پس صبر کردم و هنگامی‌که خونم را مطالبه کردند، هجرت نمودم. (15)

6. جهاد در راه خدا 
«الَّذِینَ آمَنُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفا»؛ کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند و آن‌ها که کافرند، در راه طاغوت [بت و افراد طغیان گر]. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آن‌ها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است. (16)
در این آیه به صراحت به جهاد علیه اولیاء شیطان اشاره شده است و چه ولی شیطانی بالاتر از یزید در زمان خود که کمر به نابودی دین بسته بود. امام حسین علیه‌السلام فرمودند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِید»؛ باید فاتحه اسلام را خواند وقتی امت به حاکمی مثل یزید گرفتار شده‌اند؛ (17) بنابراین قیام امام حسین علیه‌السلام دین خدا را احیاء کرد.
و آیات دیگری که مجالی برای بیان آن‌ها نیست.

نتیجه: 
آیات بسیاری به‌عنوان مستند قیام امام حسین علیه‌السلام در قرآن کریم وجود دارد که مهم‌ترین آن‌ها را می‌توان از وصیت‌نامه حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به برادرشان «محمد حنفیه» و سخنان دیگر ایشان برداشت کرد. عناوین این آیات عبارت‌اند از: اصلاح امّت اسلام؛ امربه‌معروف و نهی از منکر؛ پیمودن سیره پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه‌السلام؛ وجوب قیام علیه ستمکار؛ وجوب هجرت در مواقع لازم؛ جهاد در راه خدا؛ و... .

 

پی‌نوشت‌ها:
1. سید رضی قادری، مهرداد دیو سالار، مقاله: تحلیل قیام عاشورا با استناد به آیات قرآنی، دو فصل‌نامه علمی-ترویجی سیره پژوهی اهل‌بیت علیهم‌السلام، سال پنجم، شماره نهم، پاییز و زمستان 1398، صفحات 61-75. 
2. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق، ج 44، ص 329. 
3. سوره نساء، آیه 114.
4. سوره توبه، آیه 71.
5. سوره آل‌عمران، آیه 110.
6. سوره آل‌عمران، آیه 104 و 114؛ سوره حج، آیه 41؛ سوره لقمان، آیه 17. 
7. سوره نساء، آیه 59.
8. سوره احزاب، آیه 33.
9. سوره مائده، آیه 55. 
10. سوره نحل، آیه 36. 
11. سوره هود، آیه 113. 
12. بحارالانوار، بیروت، ج 44، ص 382. 
13. سوره نساء، آیه 97.
14. همان، ص 312. 
15. شیخ صدوق، امالی، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش، ص 153.
16. سوره نساء، آیه 76. 
17. بحارالانوار، ج 44، ص 326.
 

خداوند متعال مسیر توبه را بسیار باز گذاشته است که حتی اگر بنده ای توفیق پیدا کند و در لحظات آخر، توبه کند همان توبه می تواند باعث دفع عذاب قطعی آماده فرد شود
توبه به موقع، موجب بدا در عذاب قوم حضرت یونس علیه السلام

پرسش:
کدام قوم بودند که آثار عذاب و هلاکت برایشان آشکار شد ولی با توبه بخشیده شدند؟ چرا؟ مگر توبه قبل از عذاب نیست پس چگونه می‌تواند عذابی که آمده را بردارد؟
 

پاسخ:
طبق آیات قرآن کریم، تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند؛ ﴿ فَلَوْلَا کَانَتْ قَرْیَهٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِینٍ﴾؛ چرا هیچ شهرى نبود که [اهل آن‌] ایمان بیاورد و ایمانش به حال آن سود بخشد؟ مگر قوم یونس که وقتى [در آخرین لحظه‌] ایمان آوردند، عذاب رسوایى را در زندگى دنیا از آنان برطرف کردیم و تا چندى آنان را برخوردار ساختیم. (1)

داستان قوم یونس علیه‌السلام:
در کتاب «تفسیر قمی» نقل‌شده که امام صادق علیه‌السلام داستان قوم یونس را اینگونه بیان می‌فرماید: مرد عابدى در میان ایشان بود که نامش «ملیخا» بود و مرد دانشمند و عالمى دیگر هم بود که اسمش «روبیل» بود. آن عابد یعنى ملیخا پیوسته به یونس علیه‌السلام می‌گفت: درباره این مردم نفرین کن، ولى آن مرد عالم او را از نفرین کردن نهى می‌کرد و می‌گفت: در حق اینان نفرین مکن که خداى تعالى دعایت را مستجاب می‌کند، ولى نابودى و هلاکت بندگانش را دوست ندارد. یونس در این میان قول آن مرد عابد را پذیرفت و درباره آن مردم نفرین کرد، خداى تعالى به یونس علیه‌السلام وحى کرد که عذاب در فلان ماه و در فلان روز به سراغ آن‌ها می‌آید.
همین‌که موعد مزبور نزدیک شد یونس با آن مرد عابد از میان آن‌ها بیرون رفتند، ولى آن مرد عالم در شهر ماند و چون روز موعد فرارسید، آن مرد عالم به آن‌ها گفت: به درگاه خدا رو آورده و به او پناه ببرید شاید خداوند به شما رحم کند و عذاب را از شما دور سازد و براى این کار همگى رو به صحرا نهاده و میان زنان و کودکان و حیوانات دیگر را با مادرهایشان جدایى افکنده همه را از هم جدا و دور سازید، آنگاه به گریه و دعا مشغول شوید. مردم چنین کردند و خداوند عذاب را که بر آنان فرود آمده و نزدیکشان شده بود از آن‌ها دور ساخت. (2)
در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آن‌که عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.

بداء
واژه «بَداء» در لغت در چندمعنا به‌کار رفته است: آشکار شدن از خفا (۳)، ظهور چیزی از عدم (۴)، تغییر در قصد (۵) و استصواب (خوب و درست شمردن چیزی بعد از آنکه چنین دانسته نمی‌شد). (6)
توضیح: بداء در لغت به معنای آشکار شدن چیزی پس از مخفی شدن است. در اصطلاح نیز ظاهر شدن اراده خداوند بر اساس شرایط و مصالحی جدید است، به‌گونه‌ای که این اراده برای بندگان قابل‌انتظار نبود و به همین خاطر آن را تقدیری جدید می‌پندارند. این تقدیر جدید الهی نه به معنای علم نداشتن وجود ذات مقدسش از تغییر شرایط بلکه به معنای ظهور اراده خداوند است که پنهان از توقع مردم بوده است.

بیانی دیگر؛
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است، اما بَداء به معنای استصواب و تغییر در قصد که ناشی از جهل و عجز و محدودیت در دانایی و توانایی است، اگرچه برای انسان پیش می‌آید، اما انتساب آن به خدا -که مطلقاً دانا و توانا است- اشتباه است. (7) در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند، ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود. (8)

نتیجه:
تنها قومی که پس از دیدن نشانه‌های عذاب، ایمان آوردند و عذاب از آن‌ها برداشته شد، قوم یونس علیه‌السلام بودند. یونس علیه‌السلام قومش را به ایمان دعوت می‌کرد و آن‌ها اجابت نکردند؛ سپس بر آنان نفرین کرد. خداوند به او وحی کرد که در فلان روز عذاب بر قومش نازل می‌شود. آن‌ها در آن روز گریه کرده توبه نمودند و خدا عذاب را از آنان برگرداند. در واقع درباره قوم یونس علیه‌السلام باوجود آنکه عذاب مقدر شده بود و طبق سنت الهی باید این قوم دچار عذاب می‌شدند، اما به دلیل توبه به‌موقع آنان، مسئله بداء حاصل شد که این نیز یکی از سنت‌های الهی است.
بَداء درباره خدا به معنای آشکار شدن و ظهور چیزی از خدا برخلاف آن چیزی که عادتاً انتظارش را داشتیم است. در قضا و قدر غیر حتمی که خداوند در آن وقوع چیزی و یا عدم آن را تقدیر می‌کند ولی تحقّقش را به مشیت خویش معلّق می‌سازد، بداء ممکن است و واقع می‌شود.

 

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
فانی اصفهانی، سید علی، بداء ازنظر شیعه، ترجمه سید محمدباقر بنی سعید لنگرودی، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام، ۱۳۹۴ ش، ص ۹۹-۱۰۱.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره یونس، آیه 98.
2. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، مصحح طیب موسوى جزائرى، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۱۷.
3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن،‌ دمشق، ‌دارالعلم الدار الشامیه، ۱۴۱۲ ق، ص ۱۱۳.
4. فضلی، عبد الهادی، خلاصه علم الکلام، قم، دارالکتاب الاسلامی، ۱۴۱۴ ق، ص ۱۰۵.
5. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۱ ق، ص ۲۱۲.
6. ابن الاثیر الجزری، علی بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر، بیروت، المکتبه العلمیه، ۱۳۹۹ ق، ج ۱، ص ۱۰۹.
7. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، انتشارات مرتضوی، ۱۴۱۶ ق، ص ۴۴-۴۸؛ مفید، محمد بن محمد، تصحیح الاعتقاد و الامامیه، به کوشش حسین درگاهی، قم، الموتمرالعالمی لالفیه‌ الشیخ‌المفید، ۱۴۱۳ ق. ص ۶۵-۶۷.
8. خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، ۱۴۰۱ ق، ص ۳۸۸-۳۸۷.
 

سوره مبارکه توبه، از سوره هایی است که آیات قابل توجهی از آن، مربوط به مشرکان ومنافقان و جهاد باآنان بوده و آیاتی در رابطه با توبه و مصادیقی از آن ذکر شده است.
علت نامگذاری سوره مبارکه «توبه»

پرسش:
علت نام‌گذاری سوره توبه چیست؟ آیا آیاتش درباره توبه است و موضوع توبه در این سوره بیشتر مطرح‌شده؟
 

پاسخ:

بسیاری از مفسران معتقدند که اسامى سوره‌ها مانند تعداد آیات هر سوره، «توقیفى» هستند و با صلاح‌دید شخص پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله  نام-گذارى شده  است. بیشترِ سوره‌ها یک نام دارند و برخى دو یا چند نام. این نام‌گذاری‌ها، طبق شیوه عرب با کوچک‌ترین مناسبت انجام می‌گرفته  است. (1)

نام سوره توبه
نامیدن کل به جزء، یعنی نامیدن یک سوره به نام واژه‌ای که در آن ذکرشده و جزئی از محتوای سوره را به خود، ویژه ساخته است. علت نام‌گذاری سوره توبه کاربرد مکرر کلمه «توبه» با اشتقاقات مختلف آن (۱۲ بار) و احکام آن در این سوره ذکرشده  است؛ ﴿تُبْتُمْ﴾ (۲)، ﴿تَابُوا﴾ (۳)، ﴿یَتُوبُ﴾ (۴)، ﴿یَتُوبُوا﴾ (۵)، ﴿التَّائِبُونَ﴾ (۶)، ﴿تَابَ﴾ (۷)، ﴿لِیَتُوبُوا﴾ (۸)، ﴿التَّوَّابُ﴾. (9) هم‌چنین دو مصداق مهم از توبه پذیری خداوند، در این سوره است (۱۰) که در جنگ تبوک اتفاق افتاده   است.

داستان اول
مفسران گفته‌اند آیه 117 سوره توبه در غزوه «تبوک» و مشکلات طاقت فرسائى که به مسلمانان در این جنگ رسید، نازل‌شده  است. این مشکلات به‌قدری بود که گروهى تصمیم به بازگشت گرفتند، اما لطف و توفیق الهى شامل حالشان شد و همچنان پابرجا ماندند. ازجمله کسانى که آیه در مورد او نازل‌شده: «ابو خیثمه» است که از یاران پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله بود، نه از منافقان، ولى براثر سستى، از حرکت به‌سوی میدان «تبوک» خوددارى کرد اما وقتی دید که در هوای گرم همسرانش برای او سایه  بان هائى مرتب و آب‌خنک و طعام خوبى فراهم ساخته‌اند، ناگهان به یاد پیشواى خود پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله افتاده و  کلمه‌ای بر زبان جارى نکرد و به سمت رسول خدا صلی‌الله  علیه  و آله حرکت کرد تا به نزدیکى «تبوک» رسید.
مسلمانان به یکدیگر می‌گفتند: این سوارى است که از کنار جاده می‌گذرد، اما پیامبر  صلی‌الله  علیه  و آله فرمود: اى سوار! «ابو خیثمه» باشى بهتر است! هنگامی‌که نزدیک شد و مسلمانان او را شناختند گفتند: آرى، «ابو خیثمه» است. شتر خود را بر زمین خواباند، به پیامبر سلام گفت و ماجراى خویش را بازگو کرد، پیامبر  به او خوش‌آمد گفت و براى او دعا فرمود. (11)

داستان دوم
در مورد آیه 118 سوره توبه چنین نقل‌شده: سه نفر از مسلمانان به نام «کعب بن مالک»، «مراره بن ربیع» و «هلال بن امیه»، از شرکت در جنگ «تبوک» و حرکت همراه پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله سرباز زدند، ولى این به خاطر آن نبود که جزء دار و دسته منافقان باشند؛ بلکه به خاطر سستى و تنبلى بود، چیزى نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی‌که پیامبر صلی‌الله  علیه  و آله از میدان «تبوک» به «مدینه» بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهى کردند، اما پیامبر حتى یک جمله با آن‌ها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد: احدى با آن‌ها سخن نگوید. آن‌ها در یک محاصره عجیب اجتماعى قرار گرفتند تا آنجا که حتى کودکان و زنان آنان نزد پیامبر  آمدند و اجازه خواستند از آن‌ها جدا شوند، پیامبر اجازه جدائى نداد، ولى دستور داد: به آن‌ها نزدیک نشوند.
فضاى «مدینه» با تمام وسعتش، چنان بر آن‌ها تنگ شد که مجبور شدند براى نجات از این خوارى و رسوایی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قله کوه هاى اطراف «مدینه» پناه ببرند. بستگان آن‌ها غذا می‌آوردند، اما حتى یک کلمه با آن‌ها سخن نمی‌گفتند. شب و روز گریه می‌کردند و از خدا درخواست مغفرت داشتند. مدتى به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند توبه آن‌ها قبول شود، اما خبرى نبود.
در این هنگام «کعب» چنین گفت: خدا بر ما خشم گرفته و اهل و برادران ما نیز بر ما خشم گرفته‌اند، پس چرا ما بر یکدیگر خشم نمی‌گیریم؟ (باید از گناهکاری یکدیگر خشنود نباشیم) پس شبانه از هم جدا شدند و سوگند خوردند که باهم سخن نگویند تا بمیرند یا خدا توبه آنان را بپذیرد. شب سوم خداوند توبه آنان را پذیرفت و این آیه نازل شد: ﴿وَ عَلَى الثَّلاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا... ﴾ (۱۲)(۱۳) و در مجموع دوران استغفار آنان پنجاه روز به طول انجامید. (14)

نتیجه:
علت نام‌گذاری سوره توبه کاربرد مکرر کلمه «توبه» با اشتقاقات مختلف آن (۱۲ بار) و احکام آن در این سوره ذکرشده  است.
هم‌چنین دو مصداق مهم از توبه پذیری خداوند در این سوره است که در جنگ تبوک اتفاق افتاده   است. داستان اول درباره توبه «ابوخیثمه» و ملحق شدن به رسول خدا برای جهاد است و داستان دوم نیز درباره «کعب بن مالک»، «مراره بن ربیع» و «هلال بن امیه» است که برای جهاد نرفته  بودند و پس از بازگشت رسول خدا از جنگ، توبه کردند و پس از پنجاه روز استغفار، آیه پذیرش توبه آنان نازل شد.

 

 منابع برای مطالعه بیشتر:
1- مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، موسسه الوفاء، چاپ دوم،  1403 ق، ج 21، صص 218-220.
2- روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد 
پژوهش‌های اسلامى آستان قدس رضوى‏، چاپ اول، 1408ق، ج10، صص65-72.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر. ک: البرهان فی علوم القرآن‏، الزرکشى، محمد بن عبدالله، دارالمعرفه، بیروت‏، 1410 هـ ق/ 1990 م، چاپ اوّل‏، ج 1، ص 366.
2. سوره توبه، آیه 3.
3. سوره توبه، آیه 5 و آیه 11.
4. سوره توبه، آیه 15 و آیه 27.
5. سوره توبه، آیه 74.
6. سوره توبه، آیه 112.
7. سوره توبه، آیه 117 دو بار و آیه 118.
8. سوره توبه، آیه 118.
9. پیشین.
10. محمد طاهر بن عاشور،التحریر و التنویر، تونس، الدار التونسیه للنشر، 1984م، ج۱۰، ص۹۵.
11. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق سید طیب موسوی جزایری، قم، دارالکتاب، چاپ سوم، 1363ش، ج1، 296-297.
12. سوره توبه، آیه118.
13. قمی، پیشین.
14. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامى آستان قدس رضوى‏، چاپ اول، 1408ق، ج10، ص۷۱.
 

یکی از راهکارهای مشرکان مکه برای مقابله با اسلام، تحقیر و توهین پیامبر صلی‌الله علیه و آله و درخواست معجزاتی خاص بود تا به زعم خود، بیانات حضرت را بی اثر کنند.
درخواست معجزه مشرکان مکه از پیامبر صلی‌الله علیه و آله

پرسش:
طبق خود آیات قرآن معجزه آوردن، دلیل اثبات نبوت و پیامبری است، ولی در آیه 133 سوره طه در جواب درخواست معجزه، می‌گوید مگر در کتب پیشین نیامده است! مگر می‌شود معجزه موسی برای اثبات نبوت عیسی باشد و یا معجزه عیسی برای اثبات نبوت حضرت محمد؟! اضافه بر این بالاخره کتاب‌های قبلی تحریف‌شده و معتبر نیستند یا قابل‌اعتمادند؟ کدام بخش قابل‌اعتماد است و کدام را تحریف‌شده بدانیم؟
 

پاسخ:

معجزه، یکی از راه‌های تشخیص پیامبران الهی از مدعیان دروغین است که خدای سبحان آن را در اختیار فرستادگانش قرار می‌دهد تا مردم بتوانند پیامبران الهی را از مدعیان دروغین تشخیص دهند. قرآن کریم بزرگ‌ترین معجزه رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله است و مشرکان برای توهین و تحقیر این معجزه بزرگ الهی، از پیامبر معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و انتظار داشتند که هر معجزه‌ای که آن‌ها تقاضا می‌کنند پیامبر برایشان بیاورد. آن‌ها در پی یافتن حقیقت نبودند چراکه اگر چنین بود خدای سبحان برای آوردن معجزه  برای طالبان حقیقت ابایی ندارد؛ بلکه درخواست آن‌ها از سر بهانه‌جویی و توهین و تحقیر بزرگ‌ترین معجزه الهی یعنی قرآن کریم بوده است.

بهانه‌جویی مشرکان مکه
آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، حکایت گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان تعریض به قرآن گفته‌اند: «این قرآن آیتى نیست که بر نبوت دلالت کند، باید آیتى بیاورد نظیر آیاتى که پیغمبران نخست آوردند». (۱) قرآن کریم در موارد دیگر نیز به این موضوع که مشرکین از پیامبر صلی‌الله علیه و آله درخواست معجزه می‌کردند پرداخته است. در حقیقت این درخواست مشرکین به خاطر این بود که براثر لجاجت و اصرار در باطل، حاضر نبودند به هیچ قیمتى در برابر بیان مستدل و منطقى قرآن تسلیم شوند و آوردن کتابى همچون قرآن به‌وسیله فرد درس نخوانده‌ای همچون پیامبر ـ که دلیل روشنى بر حقانیت وى بود ـ بپذیرند، دست به بهانه‌جوئی می‌زدند؛ قرآن می‌گوید: «آن‌ها از روى سخریه و استهزاء گفتند: چرا معجزاتى همچون معجزات موسى و عیسى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است»؟ (۲) چرا او عصاى موسى و ید بیضاء و دم مسیحا ندارد؟ چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمی‌کند؟ 
آن‌گونه که موسى و شعیب و هود و نوح و صالح کردند؟ و یا همان‌گونه که در سوره «اسراء» از زبان این گروه آمده است که: «چرا پیامبر اسلام، نهرها و چشمه‌های آب جارى از بیابان خشک «مکه» ظاهر نمی‌کند؟» «چرا قصری از طلا ندارد؟» «چرا به آسمان صعود نمی‌کند؟» و «چرا نامه‌ای از سوى خدا از آسمان براى آن‌ها نمی‌آورد!!»(۳) بدون شک، پیامبر اسلام صلی‌الله علیه و آله معجزات دیگرى غیر از قرآن مجید داشته و تواریخ نیز با صراحت از آن سخن می‌گوید، ولى آن‌ها با این سخنانشان دنبال تحصیل معجزه نبودند، بلکه می‌خواستند اعجاز قرآن را نادیده بگیرند؛ لذا قرآن کریم مى‌فرماید: «اگر ما فرشتگان را بر آن‌ها نازل کنیم و مردگان زنده شوند و با آن‌ها سخن بگویند و همه‌چیز را در برابر آن‌ها محشور نماییم، بازهم ایمان نمی‌آورند!»(۴)(۵)

معنای کلمه «بینه»
 کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و یا «شاهد روشن» است؛ و بعضى گفته‌اند: به معناى «بیان» است. هرچه باشد اینکه گفته‌اند: «اگر آیتى از ناحیه پروردگارش نیاورد»، منظورشان اهانت به قرآن کریم و عاجز ساختن رسول خدا درآوردن آیت پیشنهادى است و جمله ﴿ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾. پاسخ از آن اعتراض است و معنایش بنا بر وجه اول از دو معنایى که براى کلمه «بینه» ذکر شد چنین است که: «مگر نیامد براى ایشان شاهدى که شهادت دهد بر آنچه در کتاب‌های نخستین تورات و انجیل و سائر کتب آسمانى از شرایع و حقایق معارف است و بیان‌کننده آن‌ها باشد. بله آمد و آن قرآن است که به‌وسیله مردى درس نخوانده آمده است، مردى که هیچ سابقه مراجعه به معلمى که تعلیمش دهد و تلقینش کند نداشته است».
و اما بنا بر وجه دوم معنا چنین مى‌شود: «مگر نیامد براى ایشان بیان آنچه در کتب نخستین از اخبار امت‌های گذشته بود، آن‌هایی که بر انبیاى خود معجزاتى پیشنهاد کردند و آن انبیا هم آن معجزات را آوردند و آوردن آن‌ها باعث هلاکت و استیصال آنان شد، چون بعد از آمدن آن معجزات بازهم ایمان نیاوردند، بااین‌حال مردم امروز چرا متنبه نمى‌شوند و ایشان هم مانند آن اقوام گذشته پیشنهاد معجزه مى‌کنند، بااینکه معجزه قرآن برایشان آمد؟» و هر یک از این دو معنا را که قبول کنیم، نظیرش در کلام خداى تعالى آمده است. (6)
بنابراین مقصود آیه کریمه ۱۳۳ سوره مبارکه طه آن چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

نتیجه:
 آیه ۱۳۳ سوره مبارکه طه، نقل گفتار مشرکین مکه است که به‌عنوان  توهین و تحقیر قرآن کریم، از پیامبر صلی‌الله علیه و آله معجزه‌ای از جنس معجزات پیامبران گذشته می‌خواستند و قرآن  که بزرگ‌ترین معجزه نبی اکرم است را به‌عنوان معجزه و آیتی که بر نبوت دلالت کند، نمی‌دانستند. خدای سبحان در جواب آن‌ها می‌فرماید ﴿أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَهُ‌... ﴾؛ آیا برای آن‌ها بینه نیامد؛ که کلمه «بینه» در آیه شریفه به معناى «شاهد بیان‌کننده» و «شاهد روشن» و یا به معنای «بیان» است که به هرکدام از این معانی که گرفته شود مقصود آیه چیزی نیست که پرسشگر محترم برداشت کرده است.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، انتشارات 
اسماعیلیان، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
۲. سوره عنکبوت، آیه ۵۰.
۳. سوره اسراء، آیات ۹۰ تا ۹۳.
۴. سوره انعام، آیه ۱۱۱.
۵. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۱۶، ص ۳۱۴.
۶. المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۴، ص ۲۴۰.
 

برخی «حورالعین» را به معنای «زنان بهشتی» ترجمه کرده اند که اشتباه است و همین باعث شده است که تصورات اشتباهی در مورد معانی و مفاهیم آیات و روایات پیدا کنند.
منظور از حورالعین بهشتی در قرآن

پرسش:
آیا بهشتیان با حورالعین ازدواج می‌کنند؟ قرآن می‌گوید زوجنا ولی بعضی می‌گویند حورالعین خادم هستند نه همسر بهشتی! اگر مردان با حورالعین ازدواج می‌کنند آیا زنان نیز با غلمان ازدواج می‌کنند یا حور وغلمان خادمان بهشتی هستند نه همسر؟ اینکه می‌گوید یطوف علیهم ولدان مخلدون، غیر از غلمان است؟ آیا این‌ها باعث نمی‌شود تصور شود در بهشت مسائل جنسی خیلی بولد شده؟!
 

پاسخ:
بخشی از آیات قرآن کریم درباره بهشت و نعمت‌های بهشتی است. در این آیات به نعمت‌های فراوان و بی‌شماری همچون باغ‌ها، چشمه‌ها، آبشارها، درختان، لباس‌ها، خیمه‌ها، تخت‌ها و پشتی‌ها، خدمتکاران، خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و ... اشاره‌شده است که همگی جاودانه و بی‌پایان هستند. یکی از نعمت‌هایی که خداوند برای اهل بهشت در نظر گرفته همسران و هم‌نشینان بهشتی است.

ازواج مطهره یعنی همسران پاکیزه نه زنان پاکیزه!
خداوند در قرآن به فراوانی از بهشت و نعمت‌های آن سخن گفته است. یکی از این نعمت‌ها «ازواج مطهره» است. (۱) «ازواج» در زبان عربی جمع «زوج» و به معنای همسر است و شامل مرد و زن، هر دو می‌شود؛ (۲) بنابراین، این نعمت الهی اختصاصی به مردان ندارد و شامل همه اهل بهشت اعم از زنان و مردان خواهد شد؛ چنانکه نعمت‌هایی که قبل و بعد از این نعمت ذکرشده است نیز مختص به مردان نمی‌باشند.

حورالعین
برخی معتقدند که حورالعین نیز به معنای همسران بهشتی است و نه زنان بهشتی. به باور آن‌ها تعابیر به کار رفته درباره حوریان بهشتی در قرآن کریم، خالی از هرگونه مفهوم جنسیت است؛ اما بعدها به جهت بی‌توجهی به ریشه این کلمه، گمان شده که مراد از حورالعین فقط زنان هستند و این گمان نادرست به کتاب‌های لغت، تفاسیر و حتی ترجمه روایات نیز راه‌یافته است. (3)
در دو آیه قرآن خداوند از تزویج با حوریان سخن گفته است: ﴿زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ﴾. (۴) مطابق این دو آیه و بر اساس معنای لغوی «زوّج: قرین و هم‌نشین کردن» برای بهشتیان هم‌نشینانی بهشتی است که پیوسته گرداگرد آن‌ها می‌گردند. این هم‌نشینان بهشتی، آن‌چنان زیبا هستند که چشم‌ها از دیدن آن‌ها حیران می‌شود. (۵) همان‌طورکه مشخص است این نعمت نیز اختصاصی به مردان ندارد و شامل هر دو گروه زنان و مردان می‌شود.
شاید کسی بگوید که کاربرد ضمیر «هم» که در زبان عربی برای جمع مذکر (چند مرد) است، نشان می‌دهد که مراد قرآن از «حور عین» زنان بهشتی است که خداوند آن‌ها را به ازدواج مردان درمی‌آورد؟ اما این استدلال درست نیست؛ چراکه در زبان عربی برای مجموعه‌ای مرکب از مذکر و مؤنث لفظ مذکر به کار می‌رود؛ حتی اگر تعداد زنان بیشتر از مردان باشد. (۶) با توجه به اینکه اهل بهشت نیز متشکل از زنان و مردان هستند، باید برای آن‌ها از باب تغلیب از واژگان مذکر استفاده کرد.
نکته دیگر این‌که فعل «زوّج» به معنای قرین و همراه کردن است. معنای این فعل در زبان عربی هرچند لزوماً به معنای ازدواج نیست و ازدواج تنها یکی از مصادیق آن است، (۷) اما اجازه نمی‌دهد که بگوییم مراد از حورالعین خادمان بهشتی است؛ بله حورالعین در خدمت اهل بهشت است، اما به‌عنوان یک همراه و هم‌نشین نه خدمتگزار.

غلمان
غِلمان در زبان عربی به معنای نوجوانان است. با بررسی معنا و کاربرد کلمات هم‌نشین واژه «غلمان»، یعنی «طواف» و «ولدان»، روشن می‌شود که وظیفه این موجودات پذیرایی و رفت‌وآمد برای خدمت به بهشتیان است. (۸) مطابق روایات فهم صحابه به‌عنوان مخاطبان اولیه قرآن از «غلمان» نیز خدمتگزار بوده است. (۹) مفسران هم در مقام تفسیر آیه قید «فی الخدمه» را آورده‌اند: «وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ‏ فى الخدمه غِلْمان‏». (۱۰)
 احتمال دیگری که توسط برخی از مفسران درباره «غلمان» مطرح‌شده، این است که خداوند فرزندان بهشتیان که در کودکی از دنیا رفته‌اند را به آنان برمی‌گرداند. (۱۱) بنابراین، مراد از «غلمان» در قرآن کریم همسران بهشتی نیست.

ولدان مخلدون
«وِلْدانٌ مُخَلَّدُون» یعنی نوجوانانی که هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند. مفسران «ولدان مخلدون» را همان «غلمان» دانسته‌اند (۱۲) و در مقام تفسیر آیه برای آن‌ها نیز قید «فی الخدمه» را آورده‌اند: «یَطُوفُ عَلَیْهِمْ للخدمه وِلْدانٌ غلمان مُخَلَّدُون‏». (۱۳) البته مطابق روایتی «ولدان مخلدون» فرزندان بهشتیان هستند که نه ثوابی دارند که بهشتی شوند و نه عقابی که جهنمی. 
مطابق روایتی دیگر آن‌ها فرزندان جهنمیان هستند که در کودکی از دنیا رفته‌اند. (14)

قرآن و بولدکردن نعمت‌های جنسی؟!
اسم «حور» تنها دو بار در قرآن به کاررفته است. چنانکه تنها سه بار در قرآن به «ازواج مطهره» اشاره شده است. سایر نعمت‌های بهشتی که مربوط به مسائل جنسی می‌شود نیز همگی در همین حد هستند: 
«کواعب» یک بار. «اتراب» دو بار. «قاصرات الطرف» سه بار. «لم یطمثهن» دو بار و ... . همان‌طور که مشخص شد عناوینی همچون «غلمان» و «ولدان مخلّدون» نیز ارتباطی با امور جنسی ندارند؛ اما اگر هم داشتند روی‌هم سه مرتبه در قرآن به‌کاررفته‌اند. چنانکه مطابق تحقیق صورت گرفته خداوند در ۲۴ آیه قرآن به همسران بهشتی پرداخته است. (۱۵) با مقایسه این تعداد اندک با کل کلمات و آیات قرآن (۷۷۸۰۷ کله و ۶۲۳۶ آیه) به درصد بسیار ناچیزی می‌رسیم. این درصد اندک نشان می‌دهد که قرآن ـ برخلاف تصور برخی ـ اصلاً چنین نعمت‌هایی را در قرآن پررنگ نکرده است. نکته دیگری که نباید آن را نادیده گرفت این است که انسان دارای قوه «شهوت» است؛ به خاطر همین، کاملاً طبیعی است که برخی از نعمت‌های بهشتی در رابطه با این قوه باشند.

نتیجه:
خداوند در قرآن به فراوانی از بهشت و نعمت‌های آن سخن گفته است. انسان دارای قوه «شهوت» است و به خاطر همین، کاملاً طبیعی است که برخی از نعمت‌های بهشتی در رابطه با این قوه باشد. یکی از این نعمت‌ها «ازواج مطهره» است که  اختصاصی به مردان ندارد و شامل همه اهل بهشت اعم از زنان و مردان خواهد شد. در دو آیه قرآن خداوند از تزویج با حوریان سخن گفته است. مطابق این دو آیه برای بهشتیان، اعم از زن و مرد، هم‌نشینانی بهشتی از بین فرشتگان است که از شدت زیبایی‌شان چشم‌های اهل بهشت از دیدن آن‌ها حیران می‌شود. مراد از «غلمان» همسر بهشتی نیست؛ بلکه آن‌ها خدمتگزاران بهشت هستند. «ولدان مخلدون» نیز عنوان دیگری برای همان «غلمان» و خدمتگزاران بهشتی است که خداوند با این تعبیر به ویژگی دیگری از آن‌ها اشاره کرده است. 
نسبت سنجی آن دسته از واژگان قرآن که به نعمت‌های جنسی بهشت اشاره می‌کنند با کل واژگان قرآن نشان می‌دهد که برخلاف تصور برخی چنین مسائلی اصلاً در قرآن به‌صورت پررنگ مطرح نشده است.

منابع برای مطالعه بیشتر:
مقاله «آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم» تألیف الهه هادیان رسنانی.

 

 

پی‌نوشت‌ها:
۱. سوره بقره، آیه ۲۵؛ سوره آل‌عمران، آیه ۱۵؛ سوره نساء، آیه ۵۷.
۲. ابوعبیده، مجاز القرآن، محقق: فواد سزگین، قاهره، مکتبه الخانجی‏، چاپ اول، ۱۳۸۱ ق، ص ۳۴.
۳. هادیان رسنانی، الهه، «آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم»، نشریه الاهیات قرآنی، ۱۴۰۱ ش، ش ۱۸، ص ۱۳. در نقطه مقابل، برخی معتقدند که ویژگی‌هایی همچون «ابکار» و «مقصورات فی الخیام» که در قرآن برای حوریان به کار رفته است، نشان می‌دهند که آنان زن و هم‌نشین مردان بهشتی هستند.
۴.  سوره دخان، آیه ۵۴؛ سوره طور، آیه ۲۰.
۵. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، محقق: احمد حسینی اشکوری، تهران: مکتبه المرتضویه، ۱۳۷۵ ش، ج ۳، ص ۲۷۸: «الحُورُ جمع حَوْرَاء - بالفتح و المد - و هی الشدیده بیاض العین فی شده سوادها، سمیت بذلک لأن الطرف - أی العین - یحار بها».
۶. هادیان رسنانی، الهه، آیات موهم جنسیت حوریان بهشتی در قرآن کریم، ص ۱۹. همچنین رجوع شود به مقاله: دهقانی زاده، مجید، «جنسیت و زبان قرآن»، نشریه حوراء، شماره ۳۲، ۱۳۸۸ ش.
۷. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، ۱۳۹۰ ق، ج‏۱۸، ص ۱۴۹.
۸. جلالی کندری، سهیلا و اعظم سادات شبانی، بررسی دیدگاه برخی مستشرقان درباره «هم‌جنس‌گرایی» در قرآن، مجله قرآن‌پژوهی خاورشناسان، شماره ۱۹، ۱۳۹۴ ش، ص ۶۲.
۹. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، تفسیر القرآن العزیز المسمى تفسیر عبدالرزاق، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۱ ق،‏ ج‏۲، ص ۲۰۱. در روایت برای غلمان از تعیبر «هذا الخدم‏» یا «هذا الخادم» استفاده‌شده است.
۱۰. دینورى، عبدالله بن محمد، الواضح فى تفسیر القرآن الکریم، بیروت،‏ دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون، ‏۱۴۲۴ ق، ج‏۲، ص ۳۴۹.
۱۱. ماوردى، على بن محمد، النکت و العیون تفسیر الماوردى، بیروت، دارالکتب العلمیه، منشورات محمدعلی بیضون‏، ج‏۵، ص ۳۸۳.
۱۲. مقاتل بن سلیمان،‏ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، ۱۴۲۳ ق، ج ۴، ص ۲۱۷؛ سمرقندى، نصر بن محمد، بحرالعلوم، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۶ ق، ج‏۳، ص ۳۹۲.
۱۳. ثعلبى، احمد بن محمد، الکشف و البیان (تفسیر ثعلبى)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، ۱۴۲۲ ق،  ج ۹، ص ۲۰۴.
۱۴. طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۷۲ ش، ج ۹، ص ۳۲۷.
۱۵. حاجی شرفی، رضوان، ویژگی‌های زنان بهشتی از منظر قرآن، روان‌شناسی فرهنگی زن، شماره ۱۲۸، ۱۳۹۰ ش، ص ۷۳.
 

همه پیامبران و معصومین (علیهم السلام) معصوم و بدون خطا و اشتباه هستند؛ همچنین معنای استغفار و توبه با آنچه در ذهن ما است متفاوت می باشد و دلیل آن چیز دیگری است.
منظور از توبه و استغفار پیامبران (علیهم السلام)

پرسش:
 استغفار و توبه پیامبران که در قرآن آمده استغفار از گناهان است؟ چرا پیامبران باید استغفار کنند؟ توبه پیامبران چگونه بوده است؟
 

پاسخ:
در حالی در قرآن شاهد استغفار و توبه پیامبران هستیم (۱) که آنان به‌حکم عقل و نقل و به شهادت و گواهی تاریخ از هرگونه گناه، خطا و اشتباه معصوم بوده‌اند؛ ازاین‌رو، هرگز عمداً یا سهواً مرتکب کار بدی نشده‌اند تا نیازی به توبه و استغفار داشته باشند. وقتی دلیل استغفار و توبه آنان، گناه و خطا نیست، متوجه می‌شویم استغفار و توبه فقط به دلیل ارتکاب گناه و خطا نیست.

پیامبران معصوم هستند.
غرض و هدف خداوند از فرستادن پیامبران، هدایت و راهنمایی مردم است؛ اما اگر  پیغمبران معصوم نباشند، نه‌تنها مردم را هدایت نمی‌کنند، بلکه دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته، باعث گمراهی آنان خواهند شد؛ بنابراین، فرستادن پیامبران غیر معصوم نه‌تنها سبب رسیدن خداوند به غرض و هدفش نمی‌شود، بلکه غرض او را نقض می‌کند. به بیان دیگر؛ اگر پیامبران معصوم نباشند و مردم در حق آنان این احتمال را بدهند که ممکن است عمداً یا سهواً باعث گمراهی آنان شوند، این خودش بهترین بهانه برای مردم است تا از انبیاء پیروی نکنند، عذر بیاورند و بگویند: از کجا معلوم که در صورت تبعیت از آنان به‌جای هدایت، گمراه نشویم؟! بنابراین، وقتی خداوند اراده کرده است که پس از فرستادن پیامبران، دیگرکسی عذر و بهانه‌ای برای گمراهی نداشته باشد، این غرض او تنها زمانی حاصل می‌شود که پیامبران معصوم باشند. (2)

چرایی توبه و استغفار پیامبران
در رابطه با چرایی توبه و استغفار پیامبران علیهم‌السلام پاسخ‌های مختلفی داده شده است. در اینجا از باب نمونه، تنها به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌شود:

1. «توبه» در لغت به معنای هرگونه بازگشت است؛ نه صرفاً بازگشت از گناه؛ به خاطر همین، «توبه» در زبان عربی لزوماً دلالتی بر گناهکار بودن توبه‌کننده ندارد. چنانکه «غفر» در زبان عربی به معنای پوشاندن است. 
اگر عرب به کلاه «مِغْفَر» می‌گوید، به خاطر این است که سر را می‌‏پوشاند و از آن محافظت می‌کند؛ بنابراین «غفر» نیز در اصل به معنای بخشیدن و آمرزیدن نیست و اگر در این معنا به کار می‏‌رود، به خاطر این است که خداوند گناه بندگانش را پس از توبه می‌پوشاند و از آنان در برابر آثار شوم گناه محافظت می‌کند.
این معنا شواهد و قرائنی از قرآن نیز دارد. برای نمونه خداوند خطاب به پیامبر خدا صلی‌الله علیه و آله می‌فرماید: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ»؛ ما برای تو پیروزی آشکاری فراهم آوردیم تا از تو محافظت کنیم. (۳) اگر قرار باشد «لیغفر لک» به معنای آمرزیدن گناه پیامبر باشد، آیه معنای درستی نخواهد داشت: «ای پیامبر تو گناه کردی و ما برای این‌که گناهت را بیامرزیم و ببخشیمت، تو را در جنگ با دشمنانت پیروز گردانیدیم»!
مشخص است که چنین معنایی اراده نشده؛ بلکه منظور این است که خداوند پیامبرش را پیروز گردانید تا در اثر این پیروزی، نوعی پوشش و محافظت برای حضرت ایجاد کند و درنتیجه، شرّ کافران که گمان می‌کردند حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله به خاطر مبارزه با بت‌پرستی مرتکب گناه بزرگی شده و به او در مدینه هجوم برده بودند، از ایشان دفع و امنیت ایشان تأمین شود. (4)

2. استغفار نه‌تنها یک ذکر، عبادت و دعا بلکه از بهترین دعاها است: «خَیْرُ الدُّعَاءِ الِاسْتِغْفَارُ»؛ (۵) به همین دلیل، گفتن آن حتی اگر گناهی مرتکب نشده باشیم، اجر و ثواب فراوانی دارد. پیامبران علیهم‌السلام نیز برای این‌که ذکر خدا را گفته باشند و از این اجر و پاداش بی‌بهره نمانند، استغفار می‌کردند.

3. پیامبران با این‌که هیچ کوتاهی‌ای در پرستش و عبادت خداوند نمی‌کردند و با تمام وجود و همه توان، خداوند را بندگی می‌کردند، اما با توجه به شناختی که از خداوند داشتند، به‌خوبی می‌‌دانستند که حق بندگی او را آن‌طور که بایدوشاید ادا نمی‌کنند و به خاطر همین، شرمنده شده و از خداوند عذرخواهی و استغفار می‌‌کردند.

4. همانند پدری که به خاطر گناه فرزندش از مردم عذرخواهی می‌کند، پیامبران علیهم‌السلام نیز به خاطر گناه امتشان استغفار می‌کردند و از خداوند برای آنان درخواست آمرزش داشتند. همانند حضرت یعقوب علیه‌السلام که برای فرزندانش استغفار کرد: ﴿ قٰالُوا یٰا أَبٰانَا اِسْتَغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا إِنّٰا کُنّٰا خٰاطِئِینَ﴾؛ (۶) پسران یعقوب گفتند: ای پدر! برای گناهانمان استغفارکن؛ چراکه بی‌شک ما خطاکار بوده‌ایم.
یکی از وظایف انبیاء علیهم‌السلام ازجمله حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله استغفار برای امتشان بوده است: ﴿ ... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ ... ﴾؛ (۷) ... ای پیامبر! از آنان گذشت و برای آنان استغفارکن  ... .

چگونگی توبه و استغفار پیامبران
مطابق قرآن کریم پیامبران به دو شکل مختلف توبه و استغفار می‌کرده‌اند:

1. توبه و استغفار برای خود
﴿ قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ﴾؛ (۸) موسی علیه‌السلام گفت: پروردگارا! مرا و برادرم را بیامرز و ما را در رحمتت درآور که تو مهربان‌ترین مهربانانی.
﴿قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ﴾؛ (۹) سلیمان علیه‌السلام گفت: پروردگارا! مرا بیامرز و حکومتی به من ببخش که بعد از من سزاوار هیچ‌کس نباشد؛ یقیناً تو بسیار بخشنده‌ای.

2. توبه و استغفار برای امتشان:
﴿ یٰا أَیُّهَا اَلنَّبِیُّ إِذٰا جٰاءَکَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ ... وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴾؛ (۱۰) ای پیامبر! هنگامی‌که زنان باایمان نزد تو آیند ... از خدا برای آنان آمرزش بخواه؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
شکل اول برای خود و از باب ذکر و دعا یا ادا نکردن حق بندگی خداوند آن‌طور که شایسته پروردگار هست و شکل دوم برای گناهان و خطاهای امتشان بوده است.

نتیجه:
در قرآن کریم شاهد صدور توبه و استغفار از پیامبران علیهم‌السلام هستیم، اما با توجه به عصمت آنان از هرگونه گناه و خطا متوجه می‌شویم که علت توبه و استغفار پیامبران با علت توبه و استغفار دیگران متفاوت است.
اولاً استغفار یک نوع ذکر و از بهترین دعاهاست و پیامبران نیز با ذکر استغفار، خدا را یاد و او را پرستش می‌کردند.
ثانیاً پیامبران با این‌که با تمام وجود و بدون هیچ قصور و تقصیری خدا را عبادت می‌کردند، اما می‌دانستند که خدا را آن‌چنان‌که شایسته و بایسته او است، عبادت نمی‌کنند و به خاطر همین، از خداوند پوزش می‌خواستند؛ همانند میزبانی که در پذیرایی از مهمان سنگ تمام گذاشته و از هیچ زحمتی فروگذار نکرده، اما به خاطر بزرگی شأن و منزلت مهمان، می‌داند که حق او را آن‌طور که شایسته و بایسته بوده، ادا نکرده است و به خاطر همین، از او عذرخواهی می‌کند.
ثالثاً برخی از استغفارهای پیامبران نیز به خاطر گناهان امتشان بوده است و در حقیقت، آنان با استغفار، امتشان را در نزد خداوند شفاعت می‌کرده‌اند.

 

برای مطالعه بیشتر:
مقاله «عصمت و استغفار؛ تعاند، تلائم یا تلازم؟» تألیف حمیدرضا شاکرین.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره نساء، آیه 106؛ سوره محمد، آیه 19، سوره توبه، آیه 117 و ... 
2. رک: لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، مصحح: صادق لاریجانی آملی، تهران، نشر الزهرا سلام‌الله علیها، ۱۳۷۲ ش، ص 91.
3. سوره فتح، آیه‌های 1 و 2.
4. شاکرین، حمیدرضا، عصمت و استغفار؛ تعاند، تلائم یا تلازم؟ مجله معرفت کلامی، سال 2، شماره 2(پیاپی 6)، تابستان 1390 ش، صص 5-
26، ص 7 و 8.
5. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، محقق: جلال‌الدین محدث‏، قم، دارالکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1371 ش، ج‏1، ص 291.
6. سوره یوسف‏، آیه 97.
7. سوره  آل‌عمران، آیه 159.
8. سوره اعراف، آیه  151.
9. سوره ص‏، آیه  35.
10. سوره ممتحنه، آیه 12.
 

صفحه‌ها