اثبات امامت

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده است.

در مورد جانشيني رسول خدا و امامت، در قرآن سخن صريحي نيامده، هر گاه در آن حوزه سخني به ميان آمده، نوعي ابهام و اجمال دارد. مثلا آيه اولي الامر:

«أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ؛(1)

از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد».

در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟

در آيه ولايت:

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ؛(2)

ولي و سرپرست شما فقط خدا است. رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند».

اين جا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟

در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:

«و آت ذي القربي حقه؛(3)

و حق ذي القربي را بده».

اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟

و...

در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شد و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغاگران بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند. آن قدر در ابلاغ  تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيش تر به شدت نهي مي كند:

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛(4)

اي پيامبر! آنچه بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي . خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند».

با توجه به آيات بالا معلوم مي شود  جانشيني و امامت و مسائل مربوط به  آن از مسائل حساس بوده، افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن موضع داشته، در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند. خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مسئله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند. بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.

شايد خدا مي ديده اگر اين مطلب را به صراحت و با بردن نام بيان كند، كساني براي سرپوش گذاشتن بر آن مجبور به دست بردن در قرآن و كتمان آياتي كه نام در آن ها آمده، بشوند.

 اگر در قرآن نام افراد همزمان با رسول خدا به مدح و يا به ذم مي آمد، قوم و قبيله افراد مذمت شده و قوم و قبيله هاي مخالف افراد مدح شده را تحريك مي كرد كه آن آيات را كتمان كنند و ...  آن آيات دستمايه نزاع مي شد و ... از اين رو مي بينيم از معاصران رسول خدا جز چند مورد ضروري (مثل ابولهب و زيد بن حارثه و...) به صراحت نام نبرده است.

از طرف ديگر خدا در قرآن به صراحت و بارها اعلام كرده رسول مبين و مفسر و معلم كتاب است (5). بايد به كتاب به همراه بيان رسول خدا متمسك شويد تا هدايت يابيد. از گمراهي در امان باشيد. نبايد انتظار داشته باشيم همه جزئيات و همه مسائل را به صراحت در خود قرآن بيابيم.

 سنت خدا در دنيا فتنه و امتحان  است. خدا گاهي مطالب را مستقيم نمي گويد و با كمي ابهام مطرح مي كند تا معلوم شود چه كساني براي يافتن حق آشكار، تلاش مي كنند و چه كساني با استفاده از ابهام و اجمال به تاويل و توجيه  رو مي آورند.

 بر خدا لازم است هدايتگري را تمام كند. حق را به نحوي بيان كند كه جويندگان با يقين كامل به حق برسند و آن را بيابند. مجمل و مبهم گذاشتن حق  بر خدا محال است. اما اين كه به چه صورت بيان كند؟  خدا بهتر مي داند. گاهي خدا بهتر مي داند كجا در قرآن ريز مطلب را بيان كند و كجا مصلحت است در قرآن بدان اشارتي داشته و ريز مطلب در بيان رسول خدا باشد.

 اگر جويا شديم و حق را روشن و آشكار نيافتيم، بر خدا حجت داريم. اما اگر حق در قرآن به طور كامل و با نام بيان نشده و بيان آن به رسول واگذار گرديده، بايد بيان را از رسول بخواهيم. نمي توانيم به اين بهانه كه در قرآن نيامده، از پي جويي دست بكشيم.

آيات بالا و آيات فراوان ديگر (6) و روايات بيشمار دلالت دارد كه بعد از رسول خدا بايد كساني جانشين ايشان شوند كه صلاحيت هدايت و رهبري به تمام معنا را داشته باشند و بتوانند مرجع مورد رضاي خدا در امر دين و دنياي مردم باشند و  اين افراد را پيامبر معرفي كرده است.

پي نوشت ها:

1. نساء(4)آيه 59.

2. مائده(5)آيه 55.

3. اسراء(17)آيه26.

4. مائده،آيه 67.

5. نحل آيه 44.

6. آل عمران آيه 61 -توبه آيه 105و 119.

اما عصمت امامان: 

عصمت امامان از مطالبي است كه هم به صراحت و آشكار بيان شده و هم با كمي تامل از آيات و روايات به دست مي آيد.

وقتي قرآن مسلمانان را به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي كند، گر چه به صراحت عصمت اولي الامر اعلام نشده، ولي با كمي تامل اين مطلب ثابت و ظاهر مي شود. زيرا مي دانيم كه خدا عصمت مطلق است . سبوح و قدوس است. رسول خدا هم كه خليفه خدا و مظهر همان عصمت مطلق و سبوحيت و قدوسيت است  اما اگر "اولي الامر" هم سنخ خدا و رسول در عصمت و نزاهت و قدوسيت نباشد، صحيح نيست كه خدا آنان را در رديف خود و رسولش جاي دهد  و به اطاعت بدون قيد و شرط آنان فرمان دهد.

اين بيان قطعي قرآن است و با كمي تامل آشكار مي شود. پيامبر مبين قرآن است تا جاهايي را كه دقت زياد لازم دارد يا غلط انداز است، روشن كند و بيان نمايد. عصمت اولي الامر و امامان از واضحات قرآن است. نياز به بيان جديد ندارد، ولي چون از مباني مهم و از بزنگاه ها است، با وجود صراحت قرآن، باز هم رسول خدا بر آن تاكيد ورزيده و بار ها آن را تكرار كرده است.

قرآن به صراحت اعلام مي كند كه اهل بيت رسول خدا مطهر و معصومند. رسول خدا با كلام و عمل خود اعلام مي كند  اهل بيت پاك و معصوم اينان هستند و جز اينان نيستند.

قرآن اعلام كرده كه جز معصوم به امامت نمي رسد. رسول خدا بارها امام علي و يازده فرزندش را به عنوان امامان تا قيامت معرفي كرد.

رسول خدا با معرفي اهل بيت و عترت به عنوان عدل و قرين قرآن، بر عصمت آنان به مانند قرآن تاكيد ورزيده و آنان را به نام معرفي كرد تا بشر تا قيامت امام و هدايتگر خود را بشناسد و براي گمراهان حجتي نماند.

سه نفر از امامان در زمان رسول خدا بودند. ايشان بارها و بارها بر عصمت آنان تاكيد كرد. اگر بخواهيم بيانات رسول خدا كه بر عصمت امامان دلالت دارد، جمع آوري كنيم، كتاب ها مي شود.

اين جمله رسول خدا در شان امام علي است:

علي مع القرآن و القرآن مع علي لايفترقان حتي يردا علي الحوض.(1)

علي مع الحق و الحق معي علي حيث كان.(2)

فخر رازي از محدثان بزرگ اهل سنت در بحث آشكار خواندن "بسم الله الرحمن الرحيم" مي نويسد:

وأما أن علي بن أبي طالب رضي الله عنه كان يجهر بالتسمية فقد ثبت بالتواتر ، و من اقتدي في دينه بعلي بن أبي طالب فقد اهتدي، والدليل عليه قوله عليه السلام : اللهم أدر الحق مع علي حيث دار؛(3)

علي بن ابيطالب بسم الله را آشكارا قرائت مي كرد . هر كس در دينش به علي اقتدا كند، هدايت يافته، زيرا رسول خدا فرمود: خدايا! حق را با علي بدار تا بر محور علي بچرخد.

وقتي كسي محور حق شد و حق به دور او چرخيد، اين بالاترين شان است. رسول خدا اين محوريت حق را براي علي بن ابي طالب ثابت كرده  كه بالاتر از حق محوري  و عصمت است. معصوم كسي است كه حق محور باشد، ولي اين كه كسي محور حق باشد، براي ما قابل تصور نيست. اين شان امام علي و فرزندان معصوم ايشان است كه حق بر محور آنان مي چرخد.

البته بسياري از مسلمانان بعد از رسول خدا و حتي در زمان رسول الله سعي داشتند فضايل امام علي و فرزندانش را كتمان كنند. بعد از پيامبر در اين زمينه از هيچ اقدامي فروگذار نكردند. با اين وجود احاديث رسول الله كه بر عصمت امام علي و يازده فرزندش دلالت واضح و آشكار دارد، از حد و حصر خارج است.

در آخر متذكر چند نكته را متذكر مي شويم.

1.به تعبير علامه وقتي خدواند اطاعت از والدين (كه بسيار در سطح پايين تري است نسبت به اطاعت از پيامبر وامام است) به خاطر اين كه ما دچار كج فهمي نشويم قيد مي زند (4) و مي فرماييد اطاعت از والدين مادامي است كه آنها شما را دستور به گناه و معصيت ندهند چطور ممكن است رسول و امام معصوم نباشد و خدواند دستور اطاعت مطلق از آنها داده باشد.

2. يكي از مهمترين آيات عصمت اهل بيت آيه تطهير است. (5)

3. آيه مباهله هم به عصمت امير المومنين اشاره دارد. چون علي را نفس پيامبر معرفي مي كند(6) و شكي نيست كه پيامبر معصوم بودند.

پي نوشت ها:

1. مجمع الزوائد، هيثمي، ج9، ص134؛ طبراني در جامع صغير و اوسط.

2. همان، ج7، ص235 به نقل از سعد وقاص، به نقل از ام سلمه همسر رسول خدا.

3. تفسيركبير، فخر رازي، ج 1، ص 205.

4. عنكبوت آيه 8 -لقمان آيه 15.

5. احزاب آيه 33.

6. آل عمران آيه 61.

در مورد اصل امامت، آيات فراوان است و همان دلايلي كه نبوت را الزامي مي كند بر لزوم امامت هم تاكيد دارد يعني همان گونه كه دين بر دو پايه استوار است...
چرا در قرآن به امامت ائمه معصومين اشاره نشده است؟

پرسش:
قرآن در آيات بسياري متذكر شده كه هدايت اين كتاب براي عموم مردم است (شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس..). همچنين ميفرمايد (و لقد يسرنا القرآن). بر اين اساس انتظار اين است كه حداقل عناوين و كليات ضررويات اعتقادي كه لازم است مردم مسلمان به آنها اعتقاد داشته باشند تا رستگار شوند را ذكر كرده باشد. همانگونه كه در مورد لزوم اعتقاد به خدا و معاد در چندين جاي مختلف آياتي بيان شده است. همچنين در برخي آيات ديگر علاوه بر اين دو لزوم اعتقاد به پيامبر (و پيامبران) كتاب هاي پيامبران و ملائكه آياتي آمده است. سوال بنده اينجا است: طبق اعتقاد شيعه اعتقاد به امامت ائمه معصومين از اصول دين و ضروريات اعتقادي است ( در كنار لزوم اعتقاد به خدا، معاد، پيامبر و عدل الهي). حال چرا به اين اصل اعتقادي مهم حتي در قرآن يكبار هم اشاره نشده است اما به آن سه ديگر (خدا، معاد و پيامبر) بارها و در آيات مختلف اشاره شده است؟ لطفا در پاسخ خود دو نكته را مد نظر داشته باشيد : 1- دقت كنيد كه در اينجا منظورم بر سر مصاديق امامت نيست، بلكه لزوم به اعتقاد به اصل امامت است. درحاليكه لزوم اعتقاد به پيامبران و ملائكه (بدون ذكر مصاديق) بيان شده است؟ مگر قرآن كتاب هدايت عموم انسان‏ها (الناس) نيست؟ 2- در برخي آيات الهي فضايلي ذكر شده است كه عموما تفسير به فضايل اهل بيت ميشود (مانند ويطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) باز هم منظورم اين موارد نيست. منظور بيان صريح لزوم ايمان به امامت است چنانچه در موارد زير وجود دارد : a. يؤمنون بالله و اليوم الاخر (مجادله /22) b. و من يكفر بالله و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلا بعيدا (نساء /136)

پاسخ:
در مورد اصل امامت، آيات فراوان است و همان دلايلي كه نبوت را الزامي مي كند بر لزوم امامت هم تاكيد دارد يعني همان گونه كه دين بر دو پايه استوار است: قرآن و پيامبر، بعد از وفات پيامبر نمي توان به يك پايه اكتفا كرد و ادامه پايه دوم لازم است و گرنه مردم دچار اختلاف مي شوند و ديگر قرآن كتاب هدايت به صراط مستقيم نخواهد بود و بايد همه راهها رساننده به مقصود باشد و همه فهم ها از قرآن، حجت باشد با اين كه با هم منافات دارند و اين عين هرج و مرج است.
قرآن و همه كتاب هاي ديني براي ايجاد وحدت بر محور حق و رفع اختلاف آمده اند:
كانَ النّاسُ اُمَةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّه‏ُ النَبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ اَنْزَلَ مَعَهُمْ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ الْناسِ فيما اخْتَلَفُوا فيهِ.(1)
مردم امتي يگانه بودند پس خداوند پيامبران خود را نويد آور و بيم دهنده بر انگيخت و با آنان، كتاب را به حق فرو فرستاد تا ميان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوري كنند( و آنان را به وحدت و توحيد برسانند).
در حالي كه ما مي بينيم مردم در فهم كتاب هاي آسماني اختلاف كردند(به انگيزه هاي حق يا باطل) و اين كتاب ها بعد از نزول، منشاء تفرقه شدند و هر كس يك برداشتي مخالف برداشت ديگري داشت و مذهبي پايه گذارد و بعد از پيامبران، ما با مذاهب مختلف در دين مواجه مي شويم.
اگر بعد از پيامبر،  قرآن كافي بود، بايد  اختلاف ها را طبيعي و حق يا مجاز و اراده خدا بدانيم، زيرا افراد به طور طبيعي(حتي بدون وجود انگيزه غلط) در برداشت از قرآن اختلاف نظر پيدا مي كنند . نمي توان نظر فردي را بر نظر ديگري مقدم شمرد، همان گونه كه مجتهدان اختلاف نظر پيدا مي كنند و نمي توان آنان را به خاطر تفاوت برداشت و نظر محكوم كرد و يك نظر را صحيح و بقيه را باطل شمرد.
از منشاء هاي تفرقه و اختلاف اين است كه متدينان فقط قرآن و كتاب را كافي مي دانند و براي فهم دين مستقيما به سراغ كتاب خدا مي روند و فهم خود از كتاب خدا را عين دين مي شمارند در حالي كه خدا قرآن را كافي نمي داند و در كنار قرآن مبين و مفسر و معلم هم براي آن فرستاده و قرار داده است. به آيات زير توجه كنيد:
«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ اَنْتُمْ تُتْلي عَلَيْكُمْ آياتُ اللّه‏ِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ»(2)
چگونه كفر مي‏ورزيد و حال آن كه آيات خدا بر شما تلاوت مي‏شود و رسول خدا در بين شماست».
در اين آيه دو عامل براي هدايت مردم وحفظ آنان از گمراهي معرفي شده است:
يكي  آيات كتاب خدا كه بر مردم تلاوت مي‏شود و دوم رسول خدا كه در بين آنها ست و مضمون وحي را تبيين مي‏كند. از ظهور كلام فهميده مي‏شود كه كتاب خدا بدون ضميمه شدن تفسير پيامبر، به تنهايي براي در امان نگه داشتن آنها از كفر، كافي نيست زيرا ممكن است مضمون وحي را درست نفهمند و آن را بد تفسير كنند و گمراه شوند.
«اَنْزَلْنا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبيِّنَ لِلنّاسِ مُا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ»(3)
در اين آيه به صراحت وظيفه رسول خدا تبيين و تفسير قرآن معرفي شده است.
در آيات متعددي رسول خدا، معلم كتاب معرفي شده است:
«اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلوْ عَلَيْكُمْ اياتِنا وَ يُزَكّيكُمُ وُ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»(4)
در ميان شما فرستاده‏اي از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مي‏خواند و تعليم مي دهد و شما را پاك مي‏گرداند».
«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ اياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ»(5)
«پروردگارا در ميان آنان فرستاده‏اي از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند وكتاب و حكمت بدانان بياموزد و پاكشان گرداند».
معلوم است كه منظور از تعليم كتاب، آموزش خواندن آن نبوده است زيرا آنان عرب بودند وهم معاني ظاهري الفاظ قرآن را مي‏فهميدند و هم باسوادهاي آنان مي‏توانستند نوشته‏هاي قرآن را تلاوت كنند و تعليم خواندن و نوشتن به بي سوادهاي آنان هم، تعليم قرآن نبود. بلكه تعليم خواندن و نوشتن بود. پس منظور از تعليم كتاب يعني تبيين مضامين و پيام‏هاي قرآن و تفسير آيات آن.
از آنجا كه رسول خدا درمدت كوتاه دوران رسالت فرصت نيافت همه آيات را تبيين وتفسير كند و اگر بعد از ايشان مفسراني معصوم و عالم معرفي نمي‏شدند، دوباره در تفسير آيات قرآن اختلاف پيش مي‏آمد و مذاهب مختلف رخ مي‏نمود و حجيت و حقانيت هيچ كدام از آنها قطعي نبود و پيروان پيامبر دوباره به حيرت و گمراهي مي‏افتادند،بنابراين همان حكمت و لطفي كه ارسال رسول را اقتضا مي‏كرد، نصب امام و مرجع معصوم ديني را هم اقتضا داشت تا بعد از پيامبر، مسلمانان در موارد اختلافي به او رجوع كنند و با خيال راحت به تفسير او گردن نهند و حجت بر منحرفان تمام باشد و در قيامت هيچ عذري نداشته باشند. حديث متواتر و قطعي ثقلين براي تعيين مفسر رسمي بعد از پيامبر است. رسول خدا فرمود:«من دو چيز گران بها و ارزشمند در بين شما به ارث مي‏گذارم و اگر بعد از من به آن دو متمسك شويد، هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو عبارتند از:كتاب خدا و عترت و اهل بيتم».(6)
در آيه ديگر مي فرمايد:
إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (7)
اي پيامبر تو پيامبر و ابلاغ كننده وحي هستي و هر قومي هدايتگر و معيار و ميزان حق ، نياز دارد .
بعد از پيامبر همه كساني كه مدعي بودند ، خود را هدايتگر و بر حق مي دانستند و معلوم نبود كدام معيار و مورد تاييد خداست و آن قوم به معياري محتاج بودند تا با مراجعه به آن حق را بيابند و آن معيار همان عترت و اماماني بودند كه پيامبر در كنار قرآن به عنوان ميراث خود معرفي كرده بود.
علاوه بر آيات بالا كه امامت و هدايت را به عنوان يك اصل ادامه دار معرفي كرده ، آيات فراوان ديگري هم به اجمال اين اصل را مطرح كرده اند. مثلا آيات تطهير ، ولايت ، ابلاغ و ... و روايات ذيل آنها، امامت را به عنوان تمام كننده دين و ادامه نبوت و حجت بر بندگان معرفي كرده اند كه بدون امام، حجت تمام نيست .
مثلا آيه اولي الامر:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم(8)
از خدا و رسول و صاحبان امر اطاعت كنيد.
در اين جا به صراحت نام نبرده كه اولي الامر كيانند؟
يا آيه ولايت:
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه و هم راكعون(9)
ولي و سرپرست شما فقط خدا است و رسول خدا و كساني كه ايمان آورده، نماز اقامه كرده و در حال ركوع زكات مي دهند.
اينجا هم به صراحت نگفته مومناني كه نماز مي گذارند و در حال ركوع زكات مي دهند، يعني چه؟ كيانند؟
در آيه "اولي القربي" باز به همين نحو:
و آت ذي القربي حقه(10)
و حق ذي القربي را بده.
اين "ذي القربي" اشخاص خاصي هستند يا همه كساني كه با رسول خدا خويشاوندي دارند؟
و...
اينها معرفي اجمالي امامت و امامان است و ما بايد شرح و تفصيل و مصداق ها را از پيامبر بپرسيم.
در مورد امري كه باعث كمال دين و اتمام نعمت مي شده و به رسول اعلام شده ابلاغ نمايد، حتي رسول هم از اعلام و ابلاغ آن وحشت دارد و مي ترسد نكند غوغائيان بعد از ابلاغ كاري كنند كه مردم از دين برگردند و آن قدر در ابلاغ  تامل مي كند كه خدا ضمن دادن وعده تاييد به او ، وي را از تامل بيشتر به شدت نهي مي كند :
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس(11)
اي پيامبر آنچه بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني، به مانند اين است كه رسالت را انجام نداده اي و خدا تو را از مردم( غوغائيان) حفظ مي كند؟
معلوم مي شود مساله جانشيني و امامت و مسائل حول و حوش آن از مسائل حساس بوده و افراد و احزابي نسبت به روشن شدن آن، موضع داشته و در پنهان ماندن آن تلاش داشته اند و خدا مصلحت را در آن ديده تا اين مساله را در قالبي از اجمال و ابهام بيان كند و بيان روشن و صريح آن را به پيامبرش سپرده و مردم موظف بوده اند بيان آن را از پيامبر بخواهند و پيامبر هم موظف بوده آن را بيان كند.
حالا يا بايد بگوييد پيامبر به وظيفه اش عمل نكرده و امامت را مطرخ ننموده و امامان را معرفي نكرده است و مسلمانان هم احساس نياز نكرده اند كه بپرسند يل قبول داريد كه اين دو فرض محال است و هم مسلمانان احساس نياز كرده اند و هم پيامبر احساس وظيفه كرده و معرفي نموده است. پس با توجه به بيان و معرفي پيامبر ، هم در قرآن اجمال مطلب آمده و هم در بيان پيامبر تفصيل آن. آيات بالا اجمال آن و روايت متواتر ثقلين و غدير و ... تفصيل آن است.

پي نوشت ها:
1. بقره(2) آيه213.
2. آل عمران(3) آيه101.
3. نحل(16) آيه44.
4. بقره(2) آيه151.
5. همان، آيه129.
6. محمد قمي، حديث ثقلين، مصر، دارالتقريب، 1371 ق، ص 9.
7. رعد (13) آيه 7.
8. نساء (4) آيه 59.
9. مائده (5) آيه 55.
10. اسراء (17) آيه 26.
11. مائده (5) آيه 67.
 

 

حق واضح و آشكار است. اما براي كسي كه طالب آن باشد و كسي كه طالب حق نيست، هميشه خود را از ديدن آن به كوري مي زند ...
آیا آيه 55 سوره مائده در شان حضرت علي نيست ؟

پرسش:
برخي از اهل سنت مي گويند كه آيه 55 سوره مائده در شان حضرت علي نيست و اگه هم هست منحصر به ايشان نيست! يا مثلا مي گن توان مالي ايشان در حد زكات نبوده. اين ها ادامه مي دن كه اگر قرار بوده منظور جانشين پيامبر باشد بايد از كلمه "والي" استفاده مي كرده نه "ولي" و در اين آيه منظور از ولي، نصرت و دوستي است و اين آيه هيچ ربطي به امامت امام علي(ع) و فرزندان ايشان ندارد!!! پاسخ چيه؟ در ضمن اگه منظور جانشيني حضرت علي(ع) هست، آيا خلافت بلافصله يا نه؟

پاسخ:
حق واضح و آشكار است. اما براي كسي كه طالب آن باشد و كسي كه طالب حق نيست، هميشه خود را از ديدن آن به كوري مي زند و با هيچ برهان و استدلالي نمي توان حق را براي او اثبات كرد. زيرا او نمي خواهد بپذيرد. او خواب نيست كه با يك هشدار بيدار گردد. بلكه خود را به خواب زده و با بمب هم بيدار شدني نيست.
امامت از اعتقاد هاي اصولي شيعه است كه بر برهان هاي محكم عقلي، قرآني و روايي تكيه دارد و اين آيه هم يكي از برهان هاي نقلي و قرآني بر آن است. با كمي دقت در اين آيه معلوم مي شود كه با توجه به نهي آيات قبل از پذيرش ولايت كافران و اهل كتاب و دوستداران به ظاهر مسلمان آنها ، براي مسلمانان اين سؤال پيدا شده كه ولايت چه كسي را بپذيرند و خود را به چه كسي بسپارند و امور دنيا و آخرت خود را به چه كسي تحويل دهند و خدا جواب مي دهد كه:
1. خود را به خدا بسپاريد كه "نعم الوليّ" است و از همه بيشتر شما را دوست دارد و بهتر شما را اداره مي كند.
2. به رسول خدا بسپريد كه خليفه و رسول خداست و مظهر مهر و محبت خداست.
3. به مؤمناني كه اين صفات را دارند:الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.
مؤمنان نماز گذاري كه در حال ركوع زكات مي دهند يا خضوع كامل دارند (بنا بر اين كه به قول اهل سنت منظور از ركوع، تواضع دروني باشد).
طبيعي است كه منظور از "الذين آمنوا" همه كساني كه اظهار اسلام كرده اند و به ظاهر نماز مي گذارند و تواضع دارند نيست. زيرا بسياري از نمازگزارها و مؤنان دلباخته يهود و نصارا هستند و به حكم قرآن همرديف و عضو آنان هستند كه نبايد به ولايت پذيرفته شوند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (1)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصاري را ولّي (و دوست و تكيه‏ گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياي يكديگرند و كساني كه از شما با آنان دوستي كنند، از آنها هستند .
از طرف ديگر بسياري نماز ها فقط ظاهرا نماز است و خضوع و خشوع آنها نفاق و ظاهر نمايي است. اين خود قرآن است كه در باره منافقان مي فرمايد:
وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِم (2)
هنگامي كه آنها را مي‏بيني، جسم و قيافه آنان تو را در شگفتي فرو مي‏برد. (بس ظاهر الصلاحند) و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مي‏دهي(بس زيبا و شيرين و به ظاهر مؤمنانه سخن مي گويند).
از طرف ديگر اگر همه مؤمنان و مسلمانان منظور باشد، ديگر استثنا معنا ندارد.
پس قطعا بعض مؤمنان شايستگي اين ولي بودن را دارند و از همين جا هم معلوم مي شود كه منظور از "وليّ" هم دوست و ياور نيست زيرا مؤمنان همه نسبت به هم يار و ياور هستند و استثنا در اينجا معنا ندارد:
وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر (3)
مردان و زنان باايمان، وليّ (و يار و ياور) يكديگرند امر به معروف، و نهي از منكر مي‏كنند.
همچنان كه كافران هم ولي يكديگرند و به همين جهت هم مؤمنان نبايد ولي آنان باشند و آنان را ولي خود بگيرند از اين رو در آيات قبل از آيه بالا مي فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ (4)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصاري را ولّي (و دوست و تكيه‏گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياي يكديگرند .
و اين هم نشان مي دهد كه آيه در صدد نيست كه فقط مؤمنان را دوست و ياور و وليّ هم بداند و كافران را استثنا كند. زيرا در آيه قبل كافران را رد كرده بود پس استثنا به تعدادي از خود مؤمنان بر مي گردد و مستثنا منه هم جمع ديگر هستند كه شايستگي ولي بودن را ندارند.
حالا با توجه به اين مطلب و با توجه به اين كه وليّ در معناهاي مختلف ياور ، دوست ، هم پيمان ، سرپرست و ... مي باشد ، معلوم شد كه آيه از حسب مفهوم و مصداق مجمل و نامعلوم است و ما شك داريم كه ولي به چه معنا است و نمي دانيم بعد از خدا و رسول كدام مؤمنان را به ولايت بگيريم و كدام را نگيريم از اين رو چاره اي جز مراجعه به رسول خدا براي تبيين معنا و مصداق هاي آيه نداريم. شيعه با استناد به رواياتي كه شيعه و سني نقل كرده اند و با استناد به ادله فراوان ديگر مي گويد مؤمناني كه به معناي واقعي و صد در صد كلمه نماز گذار بودند و در نماز نهايت ركوع و تواضع به پيشگاه خدا را داشتند و به مرحله اي رسيدند كه شايسته شدند وليّ جامعه باشند، فقط علي بن ابي طالب و فرزندان معصوم اويند و اگر هم اين آيه فقط به علي بن ابي طالب اشاره دارد، حصري با توجه به زمان نزول آيه است. زيرا در آن زمان فقط علي بن ابي طالب از لحاظ ظاهر مي توانست متولي امور باشد و امام حسن و امام حسين هنوز اطفالي كوچك (كمتر از 5 ساله) بودند و سوال و جواب در حقيقت از كسي بود كه بعد (بعد فردي نه بعد زماني) از پيامبر به رضاي خدا مي تواند در اين مصدر باشد و در آن زمان فقط علي بن ابي طالب بود كه مي توانست عهده دار ولايت بشود و خداوند با وصف: " وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ" آدرس او را داد و به همين جهت هم پيامبر كه عالم به باطن و ظاهر بود در صدد شناسايي فردي برآمد كه در ركوع نماز صدقه داده است و با يافتن علي بن ابي طالب او را به سؤال كنندگان به عنوان ولي بعد از خود معرفي كرد. و اين كه بعد از خدا و رسول آمده ، معلوم مي شود خلافت بلافصل منظور است و غير ايشان و فرزندان معصومش كس ديگري شايستگي تولي امور مسلمانان را نداشته است.
البته قرآن در باب امامت هيچ گاه به نام تصريح نكرده زيرا خدا كه عالم به باطن و ظاهر است يا لازم نديده يا مصلحت ديده كه نام نبرد و چه بسا ما هم با كمي دقت به وجه و مصلحت نام نبردن راه يابيم.
يك نمونه تاريخي تا حدود زيادي اين مصلحت را تاييد مي كند. رسول خدا در روزهاي اخر عمر بارها فرمود كه: من در ميان شما دو چيز به جا مي گذارم كه تا بدان دو متمسك باشيد از گمراهي در امانيد: كتاب خدا و عترتم. (حديث متواتر ثقلين)
با اين وجود يك روز از روزهايي كه در بستر احتضار بود فرمود: "لوح و دواتي بياوريد تا چيزي برايتان بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد."
در اينجا با توجه به موضع گيري ها و سخنان قبل پيامبر، همه متوجه شدند كه رسول خدا مي خواهد چه بنويسد. چون همين چند روز پيش بود كه در منا و در غدير خم فرموده بود: من بين شما دو چيز به جا مي گذارم كه تا بدان دو متمسك باشيد از گمراهي در امانيد؛ و معلوم بود كه سخن امروز ايشان هم راجع به همين دو چيز ارزشمند و هدايتگر خواهد بود. ولي كساني نمي خواستند اين مطلب باز هم نوشته شود، از اين رو كلام پيامبر را "هذيان" خواندند و پيامبر هم از نوشتن منصرف شد.(ر. ك: رزيه و واقعه يوم الخميس در تاريخ و كتب حديث).
اين واقعه به خوبي نشان مي دهد كه اگر نام جانشينان پيامبر در قرآن آمده بود، به يقين براي مخالفان چاره اي جز تحريف و كتمان آيات يا انكار وحيانيت  آن نمي ماند و خداوند حكيم كه به ظاهر و باطن آگاه است براي از بين بردن انگيزه بر تحريف، نام امامان را در قرآن نبرد.
دلالت اين آيه بر امامت از آفتاب نيمروز آشكار تر است. اما براي كساني كه حق طلب باشند.
اما اشكال هايي كه مطرح شده و بارها در اين چهارده قرن از زمان خود امامان تا به امروز مطرح شده و جواب شنيده اند:
1. انكار صحت رواياتي كه ذيل آيه آمده است كه محدثان اهل سنت اين روايات را نياورده اند.
براي اطلاع از كتاب هاي اهل سنت كه اين روايت را آورده اند رجوع كنيد به:
هيتمي، مجمع الزوائد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1408، ج 7، ص 17؛ اسكافي، المعيار و الموازنه، 1402 ق، ص 228؛ طبراني، المعجم الاوسط، دار الحرمين، 1415 ق، ج 6، ص 218؛ حاكم نيشابوري، معرفه علوم الحديث، بيروت، دار الآفاق ، 1400 ق، ص 102 ؛ و ...
براي اطلاع بيشتر به شرف الدين ، المراجعات، قم ، بوستان كتاب ، 1426 ق ، ص46-250 مراجعه كنيد.
2. گفته اند بنا بر تفسير شيعه از اين آيه، امامت منحصر در علي بن ابي طالب است. زيرا فقط او بنا بر روايتي كه نقل كرده اند ، در ركوع زكات داده است.
گفتيم كه اين حصر اضافي و ناظر به تعيين مصداق در زمان نزول آيه است نه حصر حقيقي. كساني آمده اند و از رسول خدا مي پرسند ما به چه كساني سر بسپاريم و مطيع محض چه كساني باشيم و امر خود را به چه كساني واگذار كنيم و آيه در جواب آنان نازل مي شود كه به خدا و پيامبر و مؤمنان نماز گذاري كه در ركوع زكات مي دهند، سر بسپاريد و پيامبر هم مصداق موجود را معرفي مي كند. اين منافات ندارد با اين كه در زمان بعد از وفات امام علي، امام واجب الاطاعه ديگري باشد.
3. به درستي گفته اند كه دادن زكات در ركوع بايد يك امر پسنديده باشد. زيرا آيه دلالت بر مدح دارد. بعد گفته اند صدقه دادن به مستحقان در حال نماز مستحب نيست بلكه چون باعث مشغول شدن از خدا مي گردد، چه بسا مكروه يا حرام باشد و سبب بطلان نماز گردد.
عجب است كه انجام عبادتي در عبادت ديگر را مشغول شدن از خدا دانسته اند؟ مگر عبادت توجه به خدا نيست. پس چگونه دادن صدقه در نماز براي رضاي خدا به محتاج كه خود عبادت و توجه به خداست، سبب اشتغال و بالاتر سبب بطلان نماز مي شود.
البته فعل كثير موجب بطلان نماز مي شود ولي اشاره انگشت به يك محتاج تا انگشتري را از آن درآورد، مگر فعل كثير است؟ حضور قلب با توجه به امور دنيا و غفلت از خدا و عبادت منافات دارد. ولي با توجه به عبادت ديگر منافاتي ندارد بلكه خود عبادت مضاعف و موجب مدح است.
4. گفته اند اين روايت دروغ است زيرا علي بن ابي طالب در زمان رسول خدا زندگي فقيرانه اي داشته و زكات بر او واجب نبوده است. كجاي اين آيه دلالت بر اداي زكات واجب دارد؟ مگر علي نبود كه غذاي خود را به فقير و مسكين و اسير داد؟ آيا آن زكات و دادن مال در راه رضاي خدا نبود؟ آيا آن زكات واجب بود؟ آيه منظور از زكات در قرآن هميشه صدقه واجب و معين است؟
زكات يعني دادن مال براي كسب رضاي خدا اعم از واجب و مستحب است و اين كه ايشان يك انگشتري داشته باشد كه به فقيري بدهد تا با فروش آن قوتي براي خود و خانوده اش تهيه كند ، ممكن نيست؟
5. گفته اند كه اگر خدا مي خواست ايشان را به عنوان امام و وليّ بعد از رسول خدا معرفي كند، نام او را مي برد؟ اولا آيا ما حق داريم براي خدا تعيين تكليف كنيم؟ او خود بهتر مي داند كجا به نام معين كند و كجا به وصف.
ديگر اين كه آيا معرفي شخص پيامبر كافي نيست؟ مگر خدا در واجبات ديگر فقط كليات را در قرآن نگفته و بقيه قيود و شرايط را به بيان پيامبر واگذار كرده است؟ چرا ما انتظار داريم خدا امامان را به نام معرفي كند؟
آيا اگر نام مي برد و منكران مجبور مي شدند براي رسيدن به اهداف خود آيات را كتمان يا تحريف كرده، با حكمت او منافات نداشت؟
پس او خود بهتر مي داند كه در اينجا به نام معرفي كند يا به وصف و تعيين به نام را به پيامبر واگذارد.
آنان كه به اوامر خدا تسليم باشند را، حجت كافي هست و آن كه نخواهد بپذيرد جز با اجبار خدايي نمي پذيرد.
بر خداوند لازم است هدايت را به خلق برساند و حجت را بر آنان تمام كند حالا يا با وحي و در قرآن يا از طريق پيامبرش و به زبان او . ما نمي توانيم براي خدا تعيين تكليف كنيم كه كجا را خودش بگويد و كجا را به بيان پيامبرش واگذارد.
6. در آخر مدعي شده اند كه شيعه نمي داند كه كلمه "ولي" به معني متولي امر و حاكم و خليفه نيست و "والي"  و "متولي" به اين معنا است.
گويا شيعه كساني بوده اند غير عرب و غير آشنا با ادبيات و زبان عرب در حالي كه امامان شيعه آگاه ترين فرد به زبان عرب بوده اند و همه ادباي عرب اين معنا را براي لفظ "وليّ" پذيرفته اند.
بله كلمه "وليّ" لفظي است كه به معناي ياور ، دوست، دوستدار، داماد ، پيرو، هم پيمان و ... هست و يكي از معناهاي آن هم "متولي امر ديگري" مي باشد و اين كه در آيه كدام منظور است بايد به قراين آيه و روايات پيامبر كه مفسر خدايي قرآن است، مراجعه كرد.
كمي دقت در روايات اين باب كه علي بن ابي طالب به عنوان "وليّ" معرفي شده، نشان مي دهد كه متولي امر مسلمانان اولين و تنها معنايي است كه به ذهن مي رسد و صحيح است. دقت كنيد:
هو وليكم بعدي
او بعد از من ولي شماست. آيا اگر ولي را به معناي دوست و محب و ... معنا كنيم، معنا مي دهد؟
به روايت زير كه امام احمد بن حنبل در مسند خود از بريده نقل كرده، نقل كرده دقت كنيد:
غزوت مع علي اليمن فرأيت منه جفوة فلما قدمت علي رسول الله صلي الله عليه وسلم ذكرت عليا فتنقصته فرأيت وجه رسول الله صلي الله عليه وسلم يتغير فقال يا بريدة الست أولي بالمؤمنين من أنفسهم قلت بلي يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه(4)
با علي بن ابي طالب در غزوه يمن بودم كه از او جفايي(به نظر خوش) ديدم و وقتي بر رسول خدا وارد شديم، از او شكايت كردم و بر او نقص وارد كردم كه ديدم چهره پيامبر تغيير كرد و فرمود: اي بريده، آيا من به مؤمنان سزاوارتر از خودشان نيستم؟ عرض كردم: بلي اي رسول خدا. پس فرمود: هر كس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست.
هر كس با كمي توجه به اين آيه و آيه اولي الامر و رواياتي كه ذيل آنها وارد شده و علي را به عنوان ولي بعد از پيامبر معرفي كرده، بنگرد، مي بيند معنايي جز متولي امر براي آن صحيح نيست.
برادران اهل سنت بايد بين خود و خدا خلوت كنند و فارغ از همه هياهو ها به دنبال يافتن حق و حجت براي آخرت باشند. اگر بين خود و خدا توانستند حجتي براي محكمه آخرت پيدا كنند ، كه بر همان طريق بمانند و گر نه قبل از آن كه دير شود به فكر اصلاح برآيند.

پي نوشت ها:
1. مائده (5) آيه 51.
1. منافقون (63)آيه 4.
2. توبه (9) آيه 71.
3. مائده (5) آيه 51.
4. احمد حنبل، مسند، بيروت ، دار صادر، ج 5 ، ص 347.
 

اينجا هم رواياتي از كتب شيعه آورده ايد كه دلالت دارد خود امامان شيعه هم به "امام واجب الاطاعه" بودن خود ، معتقد نبوده اند و خود را حجت خدا نمي شمرده اند...
امامان خودشان در مورد خود اعتقادي به "مفترض الطاعه بودن نداشتند؟

[ اعتراف به لزوم تقيه: و اگر راست باشد هم دليلش ترس آنها از چماق شماست!]
نه تنها راويان بلكه خود ائمه نيز به امامت خودشان معترف نبوده اند!! لف: «عن سعيد الأعرج أنه قال:كنا عند أبي عبد الله فاستأذن رجلان، فأذن لهما فقال أحدهما: أفيكم إمام مفترض الطاعة ؟ قال جعفر: ما أعرف ذلك فينا !قال: بالكوفة قوم يزعمون أن فيكم إماماً مفترض الطاعة، وهم لا يكذبون أصحاب ورع واجتهاد.. منهم عبد الله بن يعفور وفلان وفلان، فقال أبو عبد الله: ما أمرتهم بذلك، ولا قلت لهم أن يقولوه ! ثم قال: فما ذنبي ! واحمر وجهه وغضب غضباً شديداً، قال: فلما رأيا الغضب في وجهه قاما فخرجا .. » (رجال الكشي: ص427 سعيد بن الاعرج مي گويد:«ما نزد ابي عبدالله بوديم كه دو مردي اجازه دخول خواستند به آنها اجازه ورود داده شده .يكي از آنها سوال كرد آيا بين شما امام واجب الاطاعه اي هست» امام صادق مي گويد: «خير من كسي را در بينمان نمي شناسم.» مرد گفت:« در كوفه اقوامي هستند كه مي گويند در بين شما امام واجب الاطاعه وجود دارد وآنها دروغ نمي گويند اهل راي واجتهادند و از آنها عبدالله بن يعفور وفلان وفلان هستند.» امام صادق مي گويد: «ما آنها را به اين چيز امر نكرديم و چنين چيزي به آنها نگفته ايم كه بگويند.سپس مي گويد گناه من چيست؟ واز غضب شديد صورتش سرخ شده بود وقتي ديدند كه غضبناك شده بلند شده ورفتند ب: فضيل بن مرزوق ميگويد: از عمر بن علي و حسين بن علي دو عموي امام جعفر صادق پرسيدم آيا در ميان شما اهل بيت كسي وجود داردكه اطاعت او واجب باشد و اين امر را بدانيد؟ و چنانكه كسي اين امر را درباره او بداند و بميرد(در حالي كه آن را نپذيرفته باشد)به مرگ جاهليت بميرد؟ گفتند: (لا والله ما هذا فينا من قال هذا فينا فهو كذاب)= نه به خدا،چنين فردي در ميان ما نيست و هر كس درباره ما چنين سخني بگويد دروغگوست مي‌گويد: به عمر بن علي گفتم: «خداوند تو را رحمت كند. اين جايگاه [والايي] است. آنها گمان مي‌كنند كه پيامبر صلي الله عليه وسلّم به علي وصيت كرد و علي به حسن و حسن به حسين و حسين به پسرش علي [سجاد] و علي به پسرش محمد بن علي [امام باقر] وصيت كرده‌اند گفت: «به خدا قسم پدرم از دنيا رفت در حالي كه حتي دو حرف هم برايم وصيت نكرد. آنها را چه شده است؟ خداوند آنها را بكشد! اينها از مال و نام ما روزي مي‌خورند. اين خنيس است. خنيس حر! اين خنيس عجب آدمي است! گفت: به او گفتم: «منظورت معلّي بن خنيس است؟» گفت: «آري. معلي بن خنيس. به خدا قسم در بسترم بسيار فكر كردم. از مردمي كه خداوند عقلهايشان را پوشيده است، تعجب مي‌كنم تا جايي كه معلي بن خنيس آنها را گمراه كرده است (جزء ابن عاصم اصفهاني ص 124 با سند صحيح

پاسخ:
اينجا هم رواياتي از كتب شيعه آورده ايد كه دلالت دارد خود امامان شيعه هم به "امام واجب الاطاعه" بودن خود ، معتقد نبوده اند و خود را حجت خدا نمي شمرده اند. علاوه بر جوابي كه در مورد قبل داديم كه روايات مختلف در اين موضوع و آيات و ادله عقلي بايد جمع شده و با توجه به همه  آن ها و با جمع بندي دقيق ، حكم نهايي صادر شود و به جرح و تعديل روايات پرداخته گردد و معلوم شود كدام روايت معتبر و كدام غير معتبر و كدام معتبرتر و و به ترجيح اولي است.
علاوه بر آن مي گوييم كه بنا بر روايات فراوان و عيان تاريخ در زمان پيامبر و امامان و بعد از آن تا به حال افراد زيادي در لباس دوست و دشمن به جعل حديث در تاييد اعتقادات خود و در نفي اعتقادات طرف هاي مقابل از زبان افراد مورد اعتماد از شخص پيامبر و امامان گرفته تا اصحاب و ... ، پرداخته و با سند هاي به ظاهر معتبر و قابل قبول به خورد جامعه داده اند. اين جعل حديث متاسفانه فقط مربوط به يك گروه يا يك حوزه نيست؛ بلكه از همه گروه ها و در همه حوزه ها افرادي بوده اند كه به اغراض مختلف جعل حديث كرده و مي كنند از اين رو پيامبر و اهل بيت ايشان با اعلام اين كه سخنان فراواني به دروغ به ايشان نسبت داده شده و خواهد شد، از امت خواستند تا احاديثي كه به آنان نسبت داده مي شود را در صورت معتبر بودن سند به قرآن عرضه كنند و اگر با قرآن و برهان قطعي عقلي و مباني يقيني روايي مخالف نبود، بپذيرند و گر نه با وجود معتبر بودن سند، بدان توجه نكنند.
بنا بر اين صحيح نيست كه با ارائه چند روايت از كتب شيعه ، مطلبي را به امامان يا به شيعيان نسبت دهيم همچنان كه خود شما قبول نداريد صرفا به جهت وجود رواياتي در بعض موضوعات در كتب شما ، اهل سنت و امامانشان را معتقد به مضمون آن روايات بدانيم.
اين روايات بر فرض درست بودن سند، يا جعلي اند يا در شرايط تقيه صادر شده اند و به مضمون چند روايت ضعيف نمي توان معتقد شد و ادله فراوان و معتبر و صريح عقلي و نقلي را وانهاد. 
 

آيه فوق هيچ ارتباطي با ولي خدا بودن علي (ع) ندارد، واساسا آيه شريفه در صدد بيان موضوع ديگر است ...
اسرا ، 111،  در اين آيه صراحتا اعلام شده خدا ولي اي ندارد!

پرسش:
وَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَم يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلَّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا.  اسرا (111) در اين آيه صراحتا اعلام شده خدا ولي اي ندارد! و خدا در قرآن از حضرت علي به عنوان ولي مردم ياد كرده: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ.  مائده (55) توضيح بدين لطفا

پاسخ:
آيه فوق هيچ ارتباطي با ولي خدا بودن علي (ع) ندارد، واساسا آيه شريفه در صدد بيان موضوع ديگر است (خود شما هم فرموديد كه خدا ولي ندارد و علي هم ولي مردم است نه ولي وسرپرست خدا و اگر در اذان هم گفته مي شود علي ولي الله است مراد اين است كه علي سرپرستي است براي مردم كه از طرف خدا انتخاب شده )
با اين توضيح كه،خداي متعال به پيامبرش (ص)  مي فرمايد: «وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ؛ (1) بگو حمد و سپاس مخصوص خداوندي است كه نه فرزندي براي خود انتخاب كرده و نه شريكي در حكومت و مالكيت جهان دارد، و نه سرپرستي براي حمايت در برابر ذلت و ناتواني" و چنين خدايي با چنان صفات از هر چه فكر كني، برتر و بالاتر است؛ بنا بر اين او را بزرگ دار و به عظمت بي‏انتهايش آشنا شو" ؛ (وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً ).
در آيه فوق به سه قسمت از صفات خدا اشاره شده كه با توجه به فرمان ذيل آيه به چهار صفت تكميل مي‏شود:
نخست نفي فرزند است، چرا كه داشتن فرزند هم دليل بر نياز، هم جسماني بودن، هم شبيه و نظير داشتن است. خداوند نه جسم است و نه نياز دارد و نه شبيه و نظير!
دوم ، نفي شريك است چرا كه وجود شريك دليل بر محدوديت قدرت و حكومت، و يا عجز و ناتواني، و يا وجود شبيه و نظير است. مي‏دانيم خدا از همه اين صفات پاك است. قدرتش همچون حكومتش نامحدود و هيچ شبيهي براي او نيست.
سومي ، نفي ولي و حامي در برابر مشكلات و شكست ها است. نفي اين صفت نيز از خداوند بزرگ و بي نهايت بديهي است.
اين آيه هر گونه كمك ‏كار و شبيه را از خداوند نفي مي‏كند، چه آن كس كه پائين‏تر باشد (همچون فرزند) و آن كس كه همسان باشد (همچون شريك) و آن كس كه برتر باشد (همچون ولي). (2)
با اين تو ضيح روشن شد كه آيه هيچ ارتباطي با ولي خدا بودن علي (ع) ندارد، زيرا هيچ شيعه اي نگفته و نمي گويد كه خدا محتاج كمك علي است، بلكه مي گويد چون علي (ع) دوست و محبوب خدا و سرپرست تعيين شده  از طرف خداست و خدا او را به ولايت و زعامت مومنان پس از پيامبر( ص) انتخاب كرده و از همه مسلمانان خواسته ولايت اورا بپذيرند و از او اطاعت كنند ، اما امام علي (ع) ,طبق آيات قرآن , بخصوص آيه دوم يكي از اولياي خدا به شمار آمده است و بر ولايـت وي بـر مومنان تصريح شده "انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا  الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ؛ (3) تـنـهـا سـرپـرسـت شـما خدا و رسول او و كساني هستند كه ايمان به خدا و به پيامبرش آورده اند و نماز را به پاي مي دارند و در حال ركوع , زكات مي دهند" .
اين مطلب در صـحـاح و مـسـانـيـد اهل سنت نيز تصريح گرديده (4) كه آيه شريفه در مقام و منزلت علي (ع) نازل شده است، آن گاه كه در حال ركوع , انگشتر خود را به فقير بخشيد. وقتي اين آيه نازل شد , حسان بن ثابت اين واقعه را چنين به  نـظم درآورد :فانت الذي اعطيت اذا انت راكع         فدتك نفوس القوم يا خير راكع
فانزل فيك اللّه خير  ولايـه           و بينها في محكمات الشرايع ؛
يا علي ، كسي هستي كه در حال ركوع , بخشش نمودي  جان ها فداي تو باد اي برترين ركوع كنندگان . پس خدا بهترين ولايت را درباره تو برمومنان فرو فرستاد . وعلي سرپرست انتخاب شده از طرف خداست. با اين توضيح ولايت او در استمرار ولايت خداوند خواهد بود .
به هر حال با اين توضيح روشن شد كه مفهوم اين دو آيه ارتباطي با هم ندارند. زيرا همانطور كه گفته شد آيه اول در باره نفي شريك و كمك كار و ... بحث مي كند و آيه دوم در باره مقام امام علي (ع) است كه از طرف خدا بعنوان ولي و سرپرست مو منان قرار داده شده است .

پي نوشت ها:
1. اسراء (17) آيه ،111،
2. مكارم شيرازي ، تفسير نمونه ، چاپ هيجدهم ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه، 1362 ش ، ج4،ص 424 و ج‏12، ص 331.
3. مائده (5) آيه 55.
4. عبدالحسين شرف الدين ، رهبري امام علي در قرآن و سنت (تر جمه المراجعات )، محمد جعفر امامي چهارم ، تهران ، چاپخانه سپهر ،1383 ش ، ص 278 .

 

سقيفه كودتا بود و كودتاگران سقيفه جاهل نبودند تا امام آنان را آگاه نمايد و بر اشتباه و سوء برداشت هم نبودند ...
چرا امام علي (ع) بعد از قضيه ي سقيفه از آيه هاي قرآن،بالاخص آيه ي 3 سوره ي مائده در زمان استدلال به غدير خم استفاده نكردند؟

پرسش:
چرا امام علي (ع) بعد از قضيه ي سقيفه از آيه هاي قرآن،بالاخص آيه ي 3 سوره ي مائده در زمان استدلال به غدير خم استفاده نكردند؟
امام علي تا اون جايي كه ما ديديم،اصلاً از آيه ي قرآن براي اثبات حق خود استفاده نكردند.
از يك نفر كه پرسيدم گفت با اين كارشون مي خواستند از تحريف قرآن جلوگيري كنند.
اما اگر اين باشه حضرت زهرا(روحي فداها) هم نبايد براي حق فدك و ارث خود از آيه ي قرآن استفاده مي كردند.
كسي كه اين شبهه رو انداخته بود مي خواست بگه كه اصلاً اين آيات در حق امام نبوده تا امام از اونا براي اثبات خود استفاده كند.

پاسخ:
سقيفه كودتا بود و كودتاگران سقيفه جاهل نبودند تا امام آنان را آگاه نمايد و بر اشتباه و سوء برداشت هم نبودند تا امام با احتجاج و استناد به قرآن و حديث آنان را به راه صواب آرد. آنان خود شاهد شأن نزول اين آيات بودند و بارها و بارها از زبان پيامبر بيان اين آيات را شنيده بودند و تصريح هاي پيامبر در مورد امام علي و ... را مي دانستند و خود در غدير شاهد و بيعت كننده با امام بودند و ...
آنها اصلا از امام نظر نخواستند و سؤال نكردند و توضيحي نطلبيدند و اجازه سخن به امام ندادند تا امام به آيه و روايت استناد كند. اصلا در سقيفه و بعد از سقيفه (تا زمان شوراي شش نفره) امام فرصت و مجال سخن گفتن نيافت تا بخواهد دليل و برهان بياورد.
امام و ياران با وفايش بر بالاي جنازه مقدس رسول خدا به تجهيز ايشان مشغول بودند كه آنان در سقيفه جمع شدند و با استدلال هاي خود انصار را كنار زدند و با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت كردند و بعد هم با زور از همه از جمله امام خواستند كه بدون چون وچرا بيعت كند.
بله اگر مجلس شور و بحث و اعلام نظر تشكيل شده بود و به امام هم آگاهي داده بودند و امام حاضر نشده بود يا دليل و برهان نياورده بود، اشكال شما وارد بود ولي اصلا اجازه اين كارها را ندادند.
بله امام بعدها در شوراي شش نفره اي كه عمر براي تعيين خليفه تشكيل داد و در دوران خلافت خود به كرات ادله قرآني و برهاني و روايي سزاوارتر بودن خود را بيان كرد تا در تاريخ ثبت شود و حجت بر مردم آن زمان و آيندگان تمام گردد.
بله حضرت زهرا به خاطر اين كه زن بود و دختر پيامبر و مورد احترام در جامعه اسلامي، از فرصتي كه برايش پيش آمد استفاده كرد و به مسجد رفت و سخنان خود را گفت و خليفه هم گمان نمي كرد امر به آنجا برسد و گر نه به ايشان هم اجازه سخن نمي دادند.
وقتي خلافت از شوهرش و فدك از خودش به زور گرفته شد، ايشان به مسجد رفت و احتجاج كرد. خليفه بر اين گمان بود كه ايشان سخني عليه خلافت نخواهد گفت و اگر هم بخواهد سخن بگويد ، سخناني آتشين و انقلاب خيز نتواند گفت و لازم نمي ديد بيش از آن حرمت او را بشكند و زمينه هاي اعتراض عليه خود را فراهم آورد از اين رو وقتي ايشان به مسجد تشريف آوردند او را با احترام پذيرفت و دلجويي كرد و وعده ها داد. ولي وقتي با سخنان آتشين و برهان هاي محكم او مواجه شد و به قول معروف پاي چراغ را تاريك ديد، حرمت گذاري را وانهاد با توهين صريح به او و شوهرش، ايشان و ديگران را خاموش كرد. (1)

پي نوشت ها:
1. جوهري، سقيفه، بيروتف شركه الكتبي، 1413ق، ص104.

امام علي (ع) - سقيفه - قرآن - سوره مائده - غدير خم

امامت و ولايت فقيه از اعتقادات و بحث كلامي هستند كه بايد با ادله محكم و برهان عقلي و نقلي مبتني بر عقل ثابت شوند...
نام سوره و شماره آيه  در مورد امامت و ولايت فقيه در قرآن را نياز دارم؟

پاسخ:
امامت و ولايت فقيه از اعتقادات و بحث كلامي هستند كه بايد با ادله محكم و برهان عقلي و نقلي مبتني بر عقل ثابت شوند، همچنان كه نبوت مساله اي اعتقادي است كه بايد با برهان و استدلال عقلي ثابت شود . نقل در اين موارد يا خود برهاني است يا از باب تاييد است. بنا بر اين اثبات امامت و ولايت فقيه با نقل صرف نمي شود.
برهان نبوت كه در قرآن هم ذكر شده ، عبارت است از :
بشر محتاج هدايت است . با وجودي كه عقل را كه نور و هدايتگر است ، دارد، در گذر زمان گرفتار اختلاف مي شود كه يا ناشي از تفاوت برداشت است ( كه يك برداشت حق و برداشت هاي ديگر باطل است) يا ناشي از جهل و ناتواني در درك حقايق ؛  اين جاست كه خدا براي رفع اختلاف وحي و كتاب نازل مي كند:
كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ؛  (1)
مردم (در آغاز) يك دسته بودند (و تضادي در ميان آن ها وجود نداشت. به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد . اختلافات و تضادهايي در ميان آن ها پيدا شد، در اين حال) خداوند، پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت و بيم دهند . كتاب آسماني، كه به سوي حق دعوت مي‏كرد، با آن ها نازل نمود تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوري كنند.
براي اين كه در خود قرآن مردم به اختلاف نيفتند ، خداوند پيامبرش را به تبيين و تفسير و تعليم كتاب خدا مأموريت داد:
ِوَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم‏؛ (2)
 ذكر را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است ، براي آن ها روشن سازي‏ .
َ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ؛ (3)
آن ها را كتاب بياموزد .
وجود پيامبر در كنار كتاب را قاطع عذر منكران و كافران و منحرفان ناميد كه با وجود كتاب و پيامبر به عنوان مفسر و مبين كتاب ، ديگر عذري براي گمراهي نيست:
وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلي‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ ؛ (4)
چگونه كفر مي ورزيد در حالي كه (در دامان وحي قرار گرفته‏ايد، و) آيات خدا بر شما خوانده مي‏شود، و پيامبر او در ميان شماست؟!
قرآن با تفسير و تبيين پيامبر ، هدايتگر به حق و مانع گمراهي است . بعد از پيامبر بايد مفسر و مبين معصوم به عنوان امام و مقتدا و هدايتگر باشد تا مردم با تمسك به تفسير و تبيين امام ، هدايت يابند . از گمراهي در امان باشند . از اين رو در قرآن مردم به اطاعت از ولايت خدا و رسول و مؤمنان نمازگزاري كه در ركوع صدقه مي دهند ، دعوت مي شوند:
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏؛ (5)
سرپرست و وليّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آن ها كه ايمان آورده‏اند. همان ها كه نماز را برپا مي‏دارند، و در حال ركوع، زكات مي‏دهند.
همچنين به اطاعت مطلق از خدا و رسول و اولي الامر دعوت مي شوند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏؛ (6)
اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [اوصياي پيامبر] را.
معلوم مي شود  "اولي الامر" بايد معصوم باشد . شناسايي معصوم فقط از خدا و رسول خدا ممكن است . آنان بايد مصداق اولي الامر را معرفي كنند . پيامبر در روز غدير و در حديث متواتر ثقلين امام علي و فرزندان معصوم ايشان را به عنوان جانشينان خود و هدايتگران و امامان امت و تفسير و تبيين كنندگان قرآن، معرفي نمود.
بنا بر اين اصل امامت مانند نبوت بر برهان محكم عقلي تكيه دارد .آيات قرآن با بيان برهاني ما را به اطاعت از هدايت يافتگاني كه مي توانند هدايتگر باشند و خدا اين وظيفه را بر دوش آنان نهاده است ، سوق مي دهند.
اگر بخواهيم همه آيات و رواياتي را كه با بيان برهاني بر امامت دلالت دارند ، يادآوري كنيم، جواب خيلي طولاني مي شود .
ولايت فقيه  مانند امامت از عقايد و مسائل كلامي است.
همان گونه كه در نبود پيامبر بايد دين خود را از امام بگيريم و اداره دنياي خود را به او بسپاريم ، در دوران غيبت هم بايد احكام دين را از مجتهدان عادل كه نايبان عام امام زمان (عج) هستند ، بگيريم . اداره دنياي خود را به مجتهدي عادل و توانمند كه بهتر از بقيه مجتهدان توان اداره كشور را دارد،  بسپاريم.
اين حكم عقل و شرع است . روايات زيادي از امامان بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله روايت زير:
من كان منكم ممن قد روي حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما فإني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنما استخف بحكم الله و علينا رد و الراد علينا الراد علي الله و هو علي حد الشرك بالله . (7)
هر كس از شما  كه حديث ما را روايت مي كند و اهل نظر در حلال و حرام ما است و احكام را مي شناسد ، به حكومتش رضايت دهيد ،كه او را بر شما حاكم كردم .اگر كسي حكم او را كه به حكم ما حكم كرده ، نپذيرد ، حكم خدا را نپذيرفته و خفيف كرده ؛ حكم ما را رد كرده ؛ رد كننده ما ، رد كننده حكم خدا است . چنين كسي در رديف مشركان است.
نبوت و امامت و ولايت فقيه همه در يك راستا و از مباحث اعتقادي و متكي به برهان محكم عقلي و نقلي و از مسائل روشن و بديهي هستند.

پي نوشت ها:
1. بقره (2) آيه 213.
2. نحل (16) آيه 44.
3. بقره ، آيه 129.
4. آل عمران (3) آيه 101.
5. مائده (5) آيه 55.
6. نساء (4) آيه 59.
7. كليني ، كافي ، پنجم ، تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، 1362 ش ، ج1 ، ص 67.
 

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.