دانش تاريخ

با سلام یه شبهه ای وجود داره در مورد وجود حضرت رقیه در صحنه کربلا! می خواستم بدونم چقدر این شبهه درست یا اشتباه هست؟ خیلی ممنون

پاسخ:
در مدارك كهن معتبر ميان فرزندان امام حسين نامي از حضرت رقيه برده نشده است. محدث قمي نيز در فرزندان حسين بن علي ذكري از حضرت رقيه به ميان نياورده است.
اما در منتهي الآمال(1) از كامل بهائي نقل كرده است: كه در شام از بچه هاي كوچك شهادت پدرشان را مخفي مي كردند و به آن ها مي گفتند پدرتان به مسافرت رفته. بر همين وضع بود تا يزيد آن ها را به خانه شخصي خود منتقل نمود. امام دختري چهارساله داشت. شبي از خواب بيدار شد. گفت: پدرم كو. اكنون او را در خواب ديدم. ناراحت و پريشان بود. زنان كه نواي اين كودك را شنيدند. همه صدا به گريه بلند كردند. ساير بچه ها نيز گريه مي كردند. يزيد از خواب بيدار شد. پرسيد: چه خبر است؟ جريان را به او گفتند. دستور داد سر پدرش را برايش ببرند. سر را آوردند. در دامن آن كودك گذاردند. پرسيد: چيست؟ گفتند: اين سر پدر توست. چنان ناراحت شد كه فريادي زد. از همان ناراحتي مريض گرديد و پس از چند روز فوت شد.
اين واقعه بنابر قول وقايع الشهور و الايام آيت ا... بيرجندي در پنجم ماه صفر اتفاق افتاده است. در كتاب رياض القدس مي‌نويسد كه روز پنجم صفر بنا به قولي حضرت رقيه خاتون از دنيا رفته و آن طفل كوچك كه مرحوم آيت الله بيرجندي در كتاب وقايع فرموده. به احتمال قوي رقيه بوده است. (2)
روايت فوق نام اين دختر را بيان نكرده و از او فقط با تعبير دخترك چهارساله ياد كرده است.
براي وجود چنين دختري دو شاهد مي‌توان آورد:
شاهد اول:هنگامي كه زينب(س) در كوفه با سر بريده امام حسين(ع) مواجه شد. اشعاري سرود كه در ضمن آن آمده است: «اي برادرم! با فاطمه كوچك سخن بگو كه نزديك است قلبش تهي گردد». (3) كه نشان از وجود چنين دختر خردسالي كه در فراق پدر بي‌تاب بوده دارد.
شاهد دوم: امام حسين(ع) در آخرين لحظات حيات خويش. هنگام مواجهه با شمر فرمود: الا يا زينب يا سكينه! يا ولدي! من ذايكون لكم بعدي؛ الا يا رقيه! يا ام‌كلثوم! انتم وديعة ربي. اليوم قد قرب الوعد. (4)
اگر چه اين جا نيز تنها يك نقل تاريخي است.
ابن فندق (م 565ق) نيز در لباب الانساب از رقيه به عنوان دختر امام حسين(ع) ياد كرده است.(5)
آقاي محمد باقر مدرس مي گويد: درباره اين دختر امام حسين از مرحوم آيت ا... نجفي كتباً و شفاهاً سؤالاتي نمودم. فرمود: اگر چه مدارك معتبر از وجود چنين دختري ساكت است. لكن با وجود اين شهرت نمي شود انكار كرد. (6)

پي نوشت ها:
1. محدث قمى، منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل‏،ناشر: دليل‏، مكان نشر قم‏، سال چاپ: 1379 ش‏، نوبت چاپ اول‏، ج‏2، ص 1002.
2. حضرت رقيه دختر امام حسين، شيخ علي فلسفي خراساني، ص5.
3. « …يا اخي فاطمة الصغيرة كلمّها فقد كاد قلبها ان يذوبا »بحارالانوار، ج 45، ص 115؛ القندوزي، ينابيع المودة، ج 2، ص 421،انتشارات الشريف الرضي، چاپ اول 1371 ش.
4. مـوسوعة كلمات الامـام الحسين، معهد تحقيقات بـاقرالعلوم، ص511، دارالمعروف، قم، 1415 هـ. چاپ اول؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 416.
5. ابن فندق، لباب الانساب، ج 1، ص 355، تحقيق سيد مهدي رجايي، كتابخانه آيت الله نجفي.
6. شخصيت حسين، محمد باقر مدرس بستان آبادي، ناشر دارالكتب الاسلاميه، ص458.
موفق باشید.

با سلام،

1: دلیل اصلی و واقعی حادثه عاشورا چی هست؟

2: چرا یزید اصرار داشته که حتما امام حسین (علیه السلام) را بکشد؟ چه سند و مدارک معتبری مبنی بر دلایل اصلی این حادثه وجود دارد؟

پاسخ1:
واقعه كربلا ازجمله وقايع بسيار مهمي است كه دهها حديث معتبر درباره آن وجود دارد و آيات متعدد بر آن تاويل گرديده است، همچنين كتاب هاي متعدد معتبر -اعم از كتاب هاي تاريخي و مقتل- اين نهضت را گزارش كرده اند. استاد مطهري مي نويسد:
"...اتفاقاً در ميان وقايع تاريخى، كمتر واقعه‏ اى است كه از نظر نقل هاى معتبر به اندازه حادثه كربلا غنى باشد. من در سابق خيال مى‏ كردم كه اساساً علت اينكه اين همه دروغ اينجا پيدا شده است اين بوده كه وقايع راستين را كسى نمى‏ داند چه بوده است؟ بعد كه مطالعه كردم، ديدم اتفاقاً هيچ قضيه‏ اى در تاريخ‏ -در تاريخ هاى دور دست مربوط به مثلًا سيزده يا چهارده قرن پيش -به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد. معتبرين مورخين اسلامى از همان قرن اول و دوم قضايا را با سندهاى معتبر نقل كردند و اين نقلها با يكديگر انطباق دارد و به هم نزديك است؛ و قضايايى در كار بوده است كه سبب شده است جزئيات اين تاريخ بماند. يكى از چيزهايى كه سبب شده كه متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته بشود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده است.خطبه در آن عصرها حكم اعلاميه را در اين عصر داشت. همين طورى كه در اين عصر در وقايع، مخصوصاً در جنگ ها، اعلاميه‏ هاى رسمى بهترين چيز است براى اينكه متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه چنين بوده است. خطبه زياد است، چه قبل از حادثه كربلا چه در خلال حادثه كربلا و چه خطبه‏ هايى كه بعد اهل بيت در كوفه، در شام و در جاهاى ديگر ايراد كردند و اصلًا هدف آنها از اين خطبه‏ ها اين بود كه مى‏ خواستند به مردم اعلام كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود؟ اين يكى از منابع؛ يعنى خودش انگيزه‏ اى بوده است كه قضايا نقل شود. در قضيه كربلا سؤال و جواب زياد شده است. همين ها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مى‏ دهد. در خود كربلا رجز زياد خوانده شده است، مخصوصاً شخص اباعبداللَّه. ماهيت قضيه را همان رجزها مى‏ تواند نشان بدهد. در قضيه كربلا، در قبل و بعد از قضيه، نامه‏ هاى زيادى مبادله شده است، نامه‏ هايى كه ميان‏ امام و اهل كوفه مبادله شده است، نامه‏ هايى كه ميان امام و اهل بصره مبادله شده است، نامه‏ هايى كه خود امام قبلًا براى معاويه نوشته است، كه از آنجا معلوم مى‏ شود كه امام خودش را براى قيام بعد از معاويه آماده مى‏ كرده است، نامه‏ هايى كه خود دشمنان براى يكديگر نوشته‏ اند، يزيد براى ابن زياد، ابن زياد براى يزيد، ابن زياد براى عمر سعد، عمر سعد براى ابن زياد. متن اينها در تاريخ اسلام مضبوط است. قضاياى كربلا قضاياى روشنى است و سراسر اين قضايا هم افتخار آميز است."(1)
درباره علت قيام امام حسين (ع) مي توان گفت :در اين حاثه علل متعدد نقش داشتند، ولي علت اصلي اين قيام امر به معروف ونهي از منكر مي باشد. امر به معروف و نهي از منكر يكي از اصول عملي اسلام است ، كه از مهم ترين و عالي ترين واجبات است.
قرآن مي‌فرمايد: «كنتم خير امة اخرجت للنّاس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون بالله؛(2) مسلمانان بهترين امتي هستيد (يا بوديد) كه خدا براي مردم جهان نمايان فرمود، زيرا امر به معروف و نهي از منكر مي‌كنيد و ايمان به خدا داريد. علي (ع) مي‌فرمايد: " تمام كارهاي نيك و (حتي) جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منكر، همچون آب دهان در برابر درياي پهناور است".(3)
امام صادق(ع) فرمود: "امر به معروف از منكر، روش پيامبران و شيوه صالحان و فريضه بزرگ الهي است، كه ساير واجبات به وسيله آن بر پا مي‌شوند»"؛(4) اين كه در كدام مورد امر به معروف و نهي از منكر بايد تا حد بذل جان پيش رفت و در كدام مورد بايد حفظ مال، آبرو، و جان را مقدم داشت، بستگي به موضوع امر به معروف و نهي از منكر دارد. اگر موضوع از احكام جزئي و در سطح محدود، باشد،‌ حفظ مال، آبرو و جان مقدّم است. اما اگر موضوع در درجة بالاي اهميت است، بايد امر به معروف و نهي از منكر كرد، گرچه انسان در اين راه كشته شود. شهيد مطهري مي‌فرمايد: ارزش امر به معروف و نهي از منكر بالاتر از اين‌ها است. البته با توجه به موردش. ببين امر به معروف و نهي از منكر را براي چه مي‌خواهي بكني؟ در چه موضوعي مي‌خواهي امر به معروف و نهي از منكر كني؟ يك وقت موضوع كوچكي است،‌مثلاً كسي كوچه را كثيف مي‌كند، پوست خربزه را مي‌اندازد در كوچه،‌ اين جا بايد نهي از منكر كنيد،‌ حال اگر بدانيد اگر او را نهي كنيد، ‌يك فحش ناموس به شما مي‌دهد، اين كار اين قدر ارزش ندارد كه يك فحش ناموسي بشنويد. يك وقت هست موضوعي است كه اسلام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است. مي‌بينيد قرآن به خطر افتاده است، ‌اصول قرآني به خطر افتاده است، ‌آيا اين جا مي‌گويي: امر به معروف نكن،‌نهي از منكر نكن، كه اگر اين را بگويم،‌جانم، آبرويم، در خطر است؟ اجتماع نمي‌پسندد و...».(5) امام خميني(ره) مي‌فرمايد: «امر به معروف و منكر از موضوعاتي باشد كه از نظر اسلام بسيار مهم است و امر به معروف و نهي از منكر در چنين موضوعي، متوقف بر بذل جان باشد، بذل جان واجب است». (6) امام حسين(ع) نيز در چنين موقعيتي بودند و «معروف» اصل اسلام و سنت پيامبر بود كه در حال از بين رفتن يا تحريف بود. اباعبدالله الحسين(ع) ديد اگر در آن برهه از زمان و در آن اوضاع خاصي كه بر جامعه اسلامي حاكم بود، امر به معروف و نهي از منكر نكند، اصل اسلام در خطر است و فاتحه اسلام خوانده مي‌شود؛ نيز زحماتي كه جدّ بزرگوارش براي اسلام كشيده و جان فشاني شهيداني كه خونشان را در راه اسلام نثار كردند، در معرض بي اثر شدن است. از اين رو بر خود لازم دانست كه قيام كند،‌ گرچه جان خود و بستگانش را در اين راه فدا كند. يك روز پيش از حركت امام حسين(ع) از مدينه به طرف مكه مروان بن حكم حضرت را در كوچه ديد و گفت: يا اباعبدالله! تو را نصيحت مي‌كنم به اين كه با يزيد بيعت كني كه خير دين و دنيايت در بيعت با يزيد است. حضرت در پاسخ فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون و علي الأسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد؛ (7) وقتي فردي مانند يزيد حاكم امت اسلام باشد، فاتحه اسلام خوانده است». بنابراين معلوم است كه در آن زمان و موقعيت، اساس اسلام در خطر بود. حضرت در جاي ديگر فرمود: «ألا ترون أنّ الحق لا يُعمَل به و أنّ الباطل لا يتناهي عنه،‌ليرغب المؤمن في لقاء اله محقا؛ (8) آيا نمي‌بيند به حق عمل نمي‌شود؟ آيا نمي‌بيند قوانين الهي پايمال مي‌شود؟ آيا نمي‌بيند اين همه مفاسد پيدا شده و احدي نهي نمي‌كند؟ در چنين اوضاعي، مؤمن بايد از جان خود بگذرد و لقاي پروردگار را در نظر بگيرد همچنين امام در وصيت نامه خود يادآورشد كه هدف قيام وي امر به معروف .نهي از منكر مي باشد و او درصدد است كه جامعه را اصلاح كند (9)، اين وصيت نامه نشان مي دهد كه جامعه نياز به اصلاح دارد ويكي از راه هاي اصلاح قيام مي باشد.
در شكل‌گيري اين قيام غير نهي از منكر، عوامل زير هر كدام به نحوي نقش داشته است:
1ـ يزيد بعد از به قدرت رسيدن به استاندار مدينه نامه نوشت كه از حسين (ع) براي او بيعت بگيرد. اگر بيعت نكرد، او را به قتل برساند. پس اگر امام قيام نمي‌كرد، باز هم در خطر بود. خون او اين تأثير كه بقاي اسلام را براي هميشه تأمين كند، نمي‌داشت.
2ـ مردم كوفه براي امام نامه نوشتند. اگر امام به دعوت آن ها پاسخ مثبت نمي‌داد، حجت بر آن ها تمام نبود. امام حسين (ع) به عنوان امام زمان آن عصر وظيفه داشت براي رهبري قيام كند و به سوي عراق بيايد و سفير خود را بدان جا فرستد تا حجت بر آن ها تمام گردد و عذري در قيامت نداشته باشند.
3ـ مهم‌ترين عامل كه آن را علت كامل و يا علت تكميل كننده ساير عوامل مي توان تلقي كرد، همان است كه در زيارت نوراني اربعين آمده: "وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة"(10) جانش را در راه تو فدا كرد تا بندگانت را از ناداني و حيرت گمراهي نجات دهد.

پي‌نوشت‌ها:
1. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهرى، قم، صدرا، ج‏17، ص79.
2. آل عمران(3) آيه 109.
3. علامه مجلسى، بحار الأنوار، مؤسسة الوفاء بيروت - لبنان، 1404 ه.ق، ج97، ص89.
4. شيخ حرعاملي، وسائل الشيعه، بيروت، دار الاحيا التراث العربي، ج11، ص 395.
5. شهيدمطهري، مجموعه آثار، نشر صدرا، 1378 ش، ج17، ص 267.
6. امام خميني، تحريرالوسيله، نشر آثار امام خميني، 1379 ش، ج1، ص 472.
7. سيد ابن طاوس‏، اللهوف على قتلى الطفوف‏،ناشر: جهان‏، ص24.
8. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، دارالاحيا التراث العربي، 1403 ق. ‌ج42، ص 192.
9. همان، ج44، ص 329.
10. ابن قولويه‏ ،كامل الزيارات‏، ناشر مرتضوى‏، ص228.
-------------------------------

پاسخ2:
كاملا روشن است كه تصميم ابتدايي يزيد، كشتن امام حسين نبوده، قطعا وي در صورت بيعت امام حسين(ع)، با او كاري نداشت و اگر مانع رفتن آن حضرت مي شود دليلش بيعت نكردن ايشان است. طبيعي است كه به هر وسيله اي متوسل شود تا حسين (ع) را از از رفتن به كوفه و ايجاد درگيري باز دارد.
هر حكومت ظالمي هم كه امروزه باشد براي بقاي خود به مذاكره با مخالفان مي پردازد تا آنان را تحت سيطره خود در آورد.
منابع تاريخي گزارش از آن دارد كه يزيد در برابر مقاومت امام حسين تصميم به قتل او مي گيرد و دستور قتل وي را صادر مي كند.
هنگامي كه يزيد ابن زياد را حاكم كوفه قرار داد در نامه اي به او نوشت: «... قَدْ بَلَغنِي أنّ اهل الكوفة قد كتبوا إلي الحسين في القدوم عليهم ...
به من خبر رسيده كه اهل كوفه به حسين(ع)، نامه نوشته اند [مبني بر دعوت و] براي اينكه نزد آنان آيد، و او نيز به قصد اجابت دعوت از مكه به سوي آنان [و مردم كوفه] حركت كرده است و به راستي شهر و (محل حكومت) تو از بين شهرها و ايام تو از بين ايام، به اين امتحان مبتلا شده است. اگر او را كشتي (كه مقصود حاصل است) وگرنه [اعلام مي كنم كه تو پدر و مادر درستي نداري و] نسبت را به پدرت عبيد برمي گردانم (و نسب سابقت را كه ولدالزنا هستي به گوش همگان مي رسانم). بترس از اينكه فرصت را از دست دهي [و حسين (ع)، جان سالم به در برد].(1)
بلاذري نيز شبيه اين نامه را نقل كرده است.(2)
اقرار ابن زياد خود ابن زياد به صراحت گفت كه قتل امام حسين(ع) به دستور يزيد بوده است:
«وَ أمّا قتلي الحسين، فإنّه أشار إليٌ يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله؛(3) اما كشتن حسين به دست من، براي اشاره يزيد بود كه به من دستور داد [و مرا مخير گذاشت بين] به كشتن او (حسين) و يا كشته شدن خودم. پس من قتل حسين(ع) را برگزيدم.»
كيفيت شهادت امام حسين در بيشتر منابع تاريخي وجود دارد مي توانيد به تاريخ طبري و يا الكامل ابن اثير رجوع نماييد.

پي نوشت ها:
1. تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، شريف رضي، 1414 ق، چاپ اول، ج 2، ص 241.
2. انساب الاشراف، احمد بلاذري، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، ج 3، ص 160.
3. الكامل في التاريخ، علي بن محمد بن اثير جزري، دار صادر، بيروت، 1385 ق، ج 4، ص 140.
موفق باشید.

جریان ازدواج پیامبر با زینب دختر جحش

پانزده قرن پیش در شبه‌جزیره حجاز، آخرین پیامبر خدا براى رساندن پیام زندگى‏ بخش و هدایتگر خداوند به انسان‏ها برانگیخته شد. فرزند عبدالله و نواده عبدالمطلب، مدت بیست‌وسه سال در مکه و مدینه تلاش کرد وظیفه تبلیغى خویش را به بهترین صورت انجام دهد. آن بزرگوار علاوه بر پیام‏رسانى، «تراز مکتب» و «الگوى برترین» براى همگان بود و حق‌تعالی الگو بودن ایشان را به رسایى و روشنى اعلام کرد: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ (1) به‌یقین رسول خدا براى شما الگوى نیکویى است!» از شگرد دشمن براى تخریب اسلام و بنیان‏ هاى آن، هجوم به شخصیت والاى پیامبر و بستن افتراهاى نفرت‏آور به ساحت مقدس ایشان بود، تا چهره نورانى و جذاب برترین الگو آشفته گردد و تبهکاران، ستمگران و هواپرستان بتوانند اقدامات ناجوانمردانه و شهوانى خود را موجّه جلوه دهند و وانمود کنند رگه‏ هایى از لغزش و کژروى در رفتار پیامبر وجود دارد! دست جعل و تحریف از آغاز بعثت، پدیدار گشت و روایاتى ساخت که تصویرگر انسانى ستمکار، شهوتران و دنیاطلب از آخرین برگزیده خدا بود! ازدواج‏هاى پیامبر (ص) یکى از صحنه‏ هایى که جولانگاه حدیث‏ سازان حرف ه‏اى گشت، ازدواج‏ هاى رسول خدا (ص) بخصوص ازدواج حضرت با دخترعمه‌اش «زینب دختر جحش» است. از نکته‏ هاى قابل توجه اینکه ذیل آیات همان سوره‏اى که رسول خدا به‌عنوان اسوه معرفى شده، روایاتى جعل شده و پیامبر را عاشق همسر مرد دیگرى (آن هم همسر پسرخوانده‏ اش) معرفى کرده، تهمت‏ هایى زده‏ اند که از ساحت یک انسان عادى به دور است، چه رسد به ساحت پیامبر عظیم خدا! شناسایى زید و زینب‏ زید فرزند «حارثة بن‏شراحیل کلبى» بود. غارتگران او را در کودکى از قافله‏ اى ربودند و در بازار عکاظ مکه به‌عنوان غلام در معرض فروش گذاشتند. (2) رسول خدا پیش از بعثت براى خدیجه تجارت مى‏ کرد و براى انجام امور تجارى به بازار عکاظ رفت و زید را آنجا دید، که مورد توجه ایشان قرار گرفت، پس او را خرید. (3) پس‌ازاینکه رسول خدا زید را خرید [یا به رسول خدا بخشیده شد]، خانواده‏ اش که جویاى اخبار او بودند، از حال‌وروز وى خبردار شدند. پدرش به محضر پیامبر رسید و تقاضا کرد قیمت فرزندش را گرفته و او را آزاد کند تا نزد خانواده‏ اش بازگردد. رسول خدا پیشنهاد جالبى مطرح کرد و فرمود: اجازه دهیم زید خود انتخاب کند که نزد خانواده‏ اش بازگردد یا در خانه پیامبر و خدیجه و در خدمت آنان بماند. با توافق طرفین «زید» مجاز به اختیار شد و او ماندن در خدمت پیامبر و بودن در منزل ایشان را بر بازگشت نزد پدر و مادر و خویشاوندان ترجیح داد! انتخاب «زید» براى پدر و خویشاوندانش سنگین و تحقیرکننده جلوه کرد و پدر خشمگین در حضور همگان، او را دیگر فرزند خود ندانست و از ارث محروم کرد. رسول خدا به پاس قدردانى از انتخاب «زید» و براى جبران ضربه‏ اى که توسط خانواده‏ اش به او وارد گشت، در همان جمع «زید» را فرزندخوانده خود معرفى کرد. بدین گونه به «زید بن محمد» مشهور گشت، تا اینکه آیه چهار و پنجم احزاب نازل شد و دستور داد فرزندخوانده‏ ها را به نام پدران واقعى خود بخوانند که حق و حقیقت است؛ نیز ارث بردن فرزندخوانده را منع کرد. از آن به بعد دوباره او را «زید بن‏حارثه» خواندند. زید بن‏ حارثه تا آخر عمر خدمتکارىِ رسول خدا را رها نکرد و از اولین ایمان آورندگان به حضرت بود. رسول خدا نیز علاقه خاصى به ایشان داشت و پس از هجرت به مدینه، دخترعمه‌اش را به عقد وى درآورد. زینب دختر «جَحش بن‏ رئاب اسدى» از قریش و مادرش «امیمه» دختر عبدالمطلب و عمه پیامبر بود. ازدواج زید و زینب‏ عده‏ اى از قریش خواستار زینب بودند، ولى زینب که نظرش به پیامبر بود و دوست داشت همسر ایشان گردد، خواهرش را نزد رسول خدا فرستاد تا از او راهنمایى بطلبد. راهنمایى طلبیدن، پیام دادن غیر آشکار هم بود که اگر رسول خدا اقدام نکند، ممکن است دیر شود و او به عقد دیگرى درآید. رسول خدا به فرستاده زینب گفت که پسرخوانده‏ ام زید بن‏ حارثه براى شوهرىِ او مناسب‏ ترین است. زینب و اطرافیانش هنوز پابسته اعتقادات و رسوم جاهلى بوده، برده‏ هاى آزاد شده (موالى) را کفو و هم‏شأن دختران اَشراف و آزاد نمى‏ دانستند و ازدواج با آنان را جایز نمى‏ شمردند. ازاین‌رو راهنمایى رسول خدا براى آنان سنگین و نپذیرفتنى بود، ولى رسول خدا به امر خدا درصدد لغو کردن رسوم غلط جاهلى بودند. ایشان مؤمنان را کفو هم مى‏ دانستند و شرافت قبیلگى و نسبى را برترى‏دهنده نمى‏ دانست و اَشراف را برتر از افراد گمنام و بى‏نشان نمى‏ شمرد، ازاین‌رو زیدِ آزاد شده مؤمن که جزو «آزادشدگان» بود، در نظر ایشان و به‌حکم خدا، با «زینب هاشمى قریشى» هم‏شأن بود و ازدواجشان جایز. آیه هم نازل شد و به‌صراحت حکم خدا و رسول را شایسته پیروى دانست: «مردان و زنان مؤمن حق ندارند هرگاه خدا و رسول خدا در مورد امرى حکم کردند، خود را در مورد آن کارشان، صاحب اختیار بدانند و هر کس عصیان خدا و رسول کند، آشکارا گمراه گردیده است.» (4) با نزول آیه، زینب و خانواده‏ اش ملاک جاهلى را دور انداختند و پذیرفتند که دخترى آزاد و اشراف‏ زاده، با مردى گمنام و مؤمن ازدواج کند و او را هم‏شأن خود بداند و برترى‏ هاى ظاهرى دنیایى را بى‏ اهمیت بشمارد. طلاق زید و ازدواج پیامبر پس از گذشت مدتى، زید تصمیم به طلاق همسرش گرفت و بالاخره از او جدا شد. بعد از تمام شدن عِدّه زینب، رسول خدا به امر حق‌تعالی با او ازدواج کرد. متأسفانه دشمنان آگاه و دوستان ناآگاه از این ازدواج، یک رمان عشقى ساختند که در آن مثلث عشقى، پیامبر مردى است که به زن شوهردارى دل‏بسته مى‏ گردد؛ زید ضلع دیگر این مثلث عشقى است که فداکارى مى‏ کند و از عشق خود مى‏ گذرد؛ زینب ضلع سوم است که به پیامبر دل‌بسته بود اما به اجبار با زید ازدواج کرده، پس از مدتى فراق از رسول خدا، بالاخره به وصال ایشان دست مى‏ یابد!! شرح رخداد در این رمان عشقى ساختگى، ساحت مقدس و پاک پیامبر و حتى ساحت حق‌تعالی مورد تعرض قرار مى‏ گیرد، تا دلدادگى‏ هاى شهوانى دیگران توجیه شود و امرى عادى و طبیعى جلوه گردد. براى اینکه به عمق جنایتى که در حق رسول خدا رفته، نیز تهمت‏ هاى سنگینى که به ایشان وارد شده، پى ببریم، ابتدا داستان این ازدواج را از زبان قرآن مى‏ شنویم، سپس به روایات ساختگى و توجیه‏ هاى دردآور آن نظر مى‏ اندازیم. قرآن و ازدواج پیامبر با زینب‏ داستان این ازدواج به طور روشن در یک آیه مطرح شده است: «به یادآور که به آن کس که خدا به او نعمت داده و تو نیز به او احسان کرده‏ اى، گفتى: همسرت را [برخلاف میلت‏] نگه‌دار و از خدا بترس و در ضمیر خود آنچه را خدا آشکار مى‏ کند، پنهان مى‏ کردى و [این پنهان کردن ازآن‌جهت بود که ]خوف مردم داشتى و خدا سزاوارتر است به این‌که از او بترسى، پس آنگاه که «زید» بهره خود از آن زن گرفت، او را به ازدواج تو درآوردیم، تا بر مؤمنان در ازدواج با همسرانِ فرزندخواندگانشان نشان حرج و مشکلى نباشد، هرگاه فرزندخواندگانشان از آنان بهره گرفتند [و آن‌ها را طلاق دادند] و امر خدا انجام‏ شدنى است.» (5) شرح آیه: نعمت‏ یافتگان‏ آن‌کس که خدا به او نعمت داد، زید بن‏ حارثه بود که خداوند به او نعمت ایمان به رسول خدا را داد و قلب رسولش را به او متمایل ساخت؛ نیز توفیق همراهى با پیامبر را به او بخشید و نام او را براى همیشه در قرآن (به‌عنوان یکى از نعمت‏ یافتگانِ خود) ثبت کرد؛ نعمت‏ یافتگانى که عبارتند از: پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحان. پس، از نعمت‏ هاى خداوند به «زید»، تأیید عضویت او در زمره صالحان مى‏ باشد که در این آیات اشاره شده است. پیامبر به «زید» احسان کرد که او را آزاد ساخت و به‌عنوان فرزندخوانده خود معرفى کرد، نیز دخترعمه‌اش را به ازدواج او درآورد و براى سر گرفتن ازدواج وساطت کرد. توصیه به ادامه زناشویى‏ زید پس از مدتى همسرى با زینب، تصمیم به طلاق همسرش مى‏ گیرد. در این زمینه با پیامبر مشورت مى‏ کند، رسول خدا او را به رویگردانى از این تصمیم دعوت کرده، اقدام به طلاق و جدایى را مناسب نمى‏ داند: «اَمْسِکْ عَلَیْکَ زوجَکَ و اتّقِ اللَّهَ». بنا بر ظاهر آیه، زید به همسرش بى‏ رغبت شده، به نگه‌داشتن او علاقه‏ مند نبوده، مى‏ خواسته او را طلاق دهد، چنان‌که در طلاق دادن هم پافشارى کرده است. پیامبر او را به تحمل همسرى زینب سفارش مى‏ کند و از طلاق دادن پرهیز مى‏ دهد (امسک علیک زوجک و اتق اللَّه). اینکه از نگه‌داشتن زینب در همسرى، با لفظ «اَمْسِکْ عَلَیْکَ» یاد کرده، معلوم مى‏ شود براى «زید» ادامه این پیوند سخت بوده، رسول خدا او را به تحمل و پذیرش این سختى، سفارش کرده؛ طلاق چون حلالى است که خداوند آن را خوش ندارد، پس جز در مواقع ناچارى، پسندیده نبوده و باید خداترسى مانع آن باشد. آگاهى پیامبر از فرجام کار به‌صراحت آیه، رسول خدا مطلبى در این زمینه در ذهن خود پنهان مى‏ کرده که خداوند آن را آشکار ساخته؛ در آیات فقط «همسرِ پیامبر شدن» از جانب حق‌تعالی آشکار شده، پس آنچه پیامبر پنهان مى‏ کرده، همین مطلب بوده است. رسول خدا آگاه شده بود که زید زینب را طلاق خواهد داد و خداوند براى کوبیدن سنت جاهلى (ممنوعیت ازدواج با همسر مطلّقه پسرخوانده)، زینب را به همسرى پیامبر درخواهد آورد. این آگاهى زمانى بود که زینب هنوز همسر زید بود. وقتى پیامبر (که به سرانجام کار آگاهى پیدا کرده بود) با اصرار زید براى طلاق همسرش روبرو شد، ترسید اگر مخالفت نکند و زید را منع ننماید، بعد که خداوند زینب را به همسرى او درمی‌آورد، ملامتگران و دشمنان بگویند: رسول خدا به زینب دل‌بسته بود و زید را به طلاق او تشویق کرد و یا منع نکرد، تا سرانجام زید او را طلاق داد و خودش با وى ازدواج کرد! چنین کسى لیاقت پیامبرى و الگو بودن را ندارد! دشمنان با این تبلیغات منفى مردم را از او روگردان مى‏ کردند و به رسالت الهى او ضربه مى‏ زدند. ترس از خدا، نه بنده خدا! ترس رسول خدا، «بیم براى خود» و «خوف از مردم» نبود، بلکه خوف از گمراه شدن مردم در اثر تبلیغات نادرست دشمنان بود. [و تخشى الناسَ ]این خوف ارزشمند و مرتبه‏ اى از خوف در مسیر الهى است، ولى خداوند او را از این نوع خوف بر حذر مى‏ دارد و مى‏ گوید که باید امر را به خدا بسپارى و به وظیفه‏ ات عمل کنى و ترس از بعضى پیامدها تو را از انجام‌وظیفه بازندارد. خوف از خدا تو را به انجام‌وظیفه سوق مى‏ دهد و خوف از گمراهى مردم به خاطر انجام‌وظیفه، تو را سُست مى‏ کند، پس باید به خوف نوع اوّل رو آورى و خوف نوع دوم را فروگذاری. (6) آخرین راه‌حل‏ زید زمانى زینب را طلاق داد که نیازش برآورده شده و دیگر به او میلى نداشت. او بعد از مدتى زناشویى و کامجویى از زینب، به دلایل مختلف از وى سیر مى‏ گردد و ادامه زندگى با زینب برایش جاذبه‏ اى ندارد، پس به طلاق زنش تصمیم مى‏ گیرد. عبارت آیه در این مورد عبارت است از: «لمّا قضى زیدٌ منها وطراً». زمخشرى در توضیح این عبارت گوید: «هرگاه فردى به چیزى نیاز داشته باشد و به حاجتش از آن چیز دست یابد، گویند: «قضى منه وطره» پس معناى عبارت آن است که: زید دیگر حاجتى به زینب نداشت و همت و خواسته‏ اش از وى به سر رسید و با رضایت خاطر از او گذشت و طلاقش داد.» (7) در تفسیر قرطبى آمده: «وطر» به هر حاجتى گویند که مورد همت فرد باشد. (8) در المیزان آمده که «قضاء الوطر» کنایه از آمیزش و بهره بردن جنسى است؛ (9) یعنى زید از او بهره جنسى دلخواهش را گرفته و دیگر به او رغبتى نداشت. شوکانى مى‏ گوید: «قضاء الوطر» یعنى به نهایت آنچه نفس از چیزى مى‏ خواهد، رسیدن و زمانى گفته مى‏ شود: «قضى وطراً منه» که فرد به آنچه خواسته، رسیده باشد. پس معناى آیه این است که زید حاجتش را با نکاح زینب برآورده کرده، به‌نحوی‌که دیگر به وى حاجتى نداشت. (10) در الوسیط هم آمده: «قضاء الوطر» یعنى به نهایت تقاضاى نفس از چیزى رسیدن. بنابراین معلوم مى‏ شود که زید در مدت همسرى با «زینب» کمال بهره جنسى را از او گرفته، به دلایل مختلف به او بى‏ رغبت شده، تصمیم به طلاق او گرفته بود. ظاهراً بى‏ رغبتى زید، نتیجه بداخلاقى خودش بوده (که نمى‏توانسته مدت طولانى با یک همسر به سر کند و بعد از گذشت مدتى او را طلاق مى‏ داده، طلاق‏ هاى متعدد او را، دلیل این احتمال دانسته‏ اند) (11) یا اینکه زینب به او فخر مى‏ فروخته، او را مى‏ آزرده، درنتیجه «زید» به سبب اخلاق بد «زینب» از وى دل زده شده و تصمیم به طلاق گرفته است. در هر دو حال، بهتر و ارزشمندتر این بود که زید اخلاقش را اصلاح یا بداخلاقى‏ هاى زینب را تحمل کند و طلاق کار پسندیده و ارزشمندى نبود، ازاین‌رو حضرت رسول (ص) ایشان را نهى کرد و به نگه‌داشتن همسر سفارش فرمود. اگر زینب خواهان طلاق بود و بر آن اصرار داشت و زید خواهان نگهدارى زینب بود، امر به نگهدارى دلیلى نداشت. اگر هر دو از هم دل زده شده و خواهان طلاق بودند، نیز امر به نگهدارى و رعایت تقوا براى خوددارى از طلاق، وجه چندانى نداشت. این امر زمانى جا دارد که فقط مرد اقدام به طلاق کند. این اقدام حداقل مکروه است و نهى از آن و امر به مراعات تقوا براى پرهیز از طلاق جا دارد. ازدواجى به خواست خدا براى ازدواج بعدى زینب، هیچ‌کدام (زید و زینب و یا پیامبر) نقشه‏ اى نداشتند و اصلاً تصور آن‌هم در ذهن زید یا زینب نبود، زیرا هنوز گمان داشتند ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده حرام است. قرآن تا آن زمان فقط اصل پدرخواندگى را باطل خواند، ارث بردن را منع کرده و دستور داده بود فرزندخواندگان را به نام پدران واقعى‏ شان بخوانند، ولى هنوز جواز ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را اعلام نکرده بود. پیامبر هم گرچه نورخان‌تر خبردار شده بود، ولى عشقى به زینب نداشت، حتى به خاطر انعکاس نامطلوب و پیامدهاى ناخوشایند احتمالى، از این ازدواج گریزان بود، ازاین‌رو خداوند به‌صراحت اعلام مى‏ کند: «زوَّجناکها؛ ما او را به ازدواج تو درآوردیم» که در عدم رغبت و عدم اقدام پیامبر صراحت دارد. تبلیغ عملى‏ هدف این تزویج، براى رسیدن پیامبر به مطلوبش نبود (که اصلاً مطلوبیتى در کار نبود) بلکه براى بى‏اعتبار ساختن حکم جاهلىِ ممنوعیت ازدواج با مطلقه پسرخوانده بود. حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده، در آن جامعه مقبولیت عمومى داشت و صرف اعلام الغاى آن، قبح آن را نزد عموم، از بین نمى‏ برد. باید شخصیت بلندمرتبه‏ اى سپر گردد و پرچمدار چنین اقدامى شود، تا قبح آن در ذهن جامعه از بین برود و دیگران جرئت چنین اقدامى را پیدا کنند. معلوم است این اقدام براى اولین فرد، بسیار سخت و جهادى عظیم است و جز شخص اوّل اسلام، دیگران را طاقت چنین جهادى نیست، ازاین‌رو خداوند پیامبر را به سنت‏ شکنى مأمور کرد، حتى پروردگار براى دفاع از وى وارد صحنه مى‏ شود و اعلام مى‏ کند: «زوجناکها؛ ما او را به ازدواج تو در آوردیم.» و در آخر مى‏ فرماید: «و کان امر اللَّه مفعولاً؛ امر خدا انجام‏ شدنى است». با این جمله دوباره تأکید مى‏ کند که این ازدواج نه مورد انتظار زید و زینب و نه مورد رغبت رسول خدا، بلکه فقط «امر خدا» بود و باید انجام مى‏ پذیرفت؛ پیامبر هم که در مقابل دستور خدا تسلیم محض است و هیچ نوع انکار و سرپیچى ندارد. رمان‏ سازان و ازدواج پیامبر متأسفانه دست‏ هاى خیانتکار جعل‏ کنندگان، از صدر اسلام براى آشفته و واژگون نشان دادن احکام و معارف دین، نیز براى زشت ساختن چهره نورانى پیامبر (ص) و رهبران معصوم اسلام (ع) به کار افتاد و احادیثى ساختند و از زبان آنان نقل کردند، یا رفتارى را بدانان نسبت دادند که نه توسط آن‌ها انجام شده بود و نه با مقام قدسى و والاى آنان سازگارى داشت. رسول خدا که با این اقدامات خائنانه روبرو شد، ضمن اعلام بیزارى از حدیث‏ سازان، قرآن را به‌عنوان معیار و میزان شناسایى احادیث صحیح از احادیث جعلى معرفى کرد و فرمود: اگر حدیثى با قرآن ناسازگار بود، جعلى است و آن را دور بیندازید. براى نشان دادن ساختگى بودن این رمان رسول خدا و زینب نیز بهترین راه ارائه و عرضه روایات بیانگر آن رمان زشت و ناپسند به قرآن است. این رمان ویرانگر متأسفانه در کتب حدیثى و تفسیرى سنى و شیعه وارد شده و ثبت گردیده، برخى عالِمان به‌جای دقت در مضمون حدیث و تصریح بر جعلى بودن آن، به توجیه آن پرداخته و زمینه حمله‏ هاى بیشتر دشمنان به‌ویژه غربیان را فراهم کرده‏ اند. این روایت نادرست به مضمون زیر است: پیامبر به زید بن‏ حارثه علاقه شدیدى داشت و دخترعمه‌اش (زینب دختر جحش) را به عقد وى درآورد. روزى رسول خدا براى دیدار زید به خانه‏ اش مراجعه کرد و با همسرش روبرو شد و زیبایى وى پیامبر را به شگفتى و تحسین وا‌داشت. زید از جریان آگاه شد و احساس کرد پیامبر به همسرش تعلق‌خاطر پیدا کرده، او را طلاق داد و رسول خدا پس از تمام شدن عِدّه زینب با او ازدواج کرد. در بیان جزئیات این رمان خیالى، گزارش و نقل‏ هاى مختلفى وجود دارد که بعضى شرم‏ آور و توهین به خدا و رسول است و با اصول جوانمردى، عفت و پاکدامنى ناسازگارى دارد. جزئیات این رخداد و ناسازگارى آن با بیان قرآن و بزرگوارى و شخصیت والاى پیامبر به شرح زیر است: 1- چگونگى رویارو شدن پیامبر و زینب‏ بنا بر نقلى رسول خدا روزى براى انجام کارى به درِ خانه زید مراجعه کرد و همسر وى را درحالی‌که پوشش کامل داشت دید. (12) نقل‏ هاى دیگرى نیز گفته‏ اند که پیامبر زینب را دید، که منظورشان دیدن با پوشش کامل باشد. اما نقل‏ ها نوع برخورد را طور دیگر هم گفته‏ اند: زینب وسط اتاق نشسته بود و خود را معطّر و آرایش مى‏ کرد. رسول خدا در را باز کرد و او را دید. (13) بنابراین نقل، رسول خدا بدون آگاهى دادن به اهل خانه در را بازکرده و زن خانه را درحالی‌که در خلوت خود به خودآرایى مشغول بوده، دیده است. بنا بر نقل دیگر، لحظه‏ اى که رسول خدا جلوى درِ خانه منتظر زید بود، باد پرده‏ اى را که بر در آویزان بود، کنار مى‏ زند و زینب را که در آن لحظه وسط حجره سر برهنه نشسته بود، مى‏ بیند، (14) یا وى را در حال استحمام مى‏ بیند. (15) بنابراین نقل، رسول خدا تا مقابل درِ خانه آمده، بدون اینکه اهل خانه متوجه شده باشند و در آن لحظه باد پرده را کنار زده و ایشان زن خانه را سر برهنه یا عریان دیده است! بنا بر نقل روح‏ المعانى ظاهراً زینب جلو درِ خانه آمده، درحالی‌که کاملاً پوشیده نبوده (زیرا عجله داشت که جواب رسول خدا را بدهد و ایشان را معطل نگذارد) و پیامبر را براى ورود به خانه دعوت کرده است. (16) دقت و تأمل در نوع رودررو شدن رسول خدا و زینب - اگر صورت گرفته باشد - نشان مى‏ دهد که گزارش‏ ها غالباً ساختگى است. البته ممکن است رسول خدا براى دیدن زید به درِ خانه او مراجعه کرده باشد و با شنیدن صداى حضرت، همسر زید متوجه شده باشد، آنگاه با پوشش کامل با ایشان رو در رو گردیده، ضمن آگاهاندن از عدم حضور زید، ایشان را به منزل دعوت کرده باشد. این نوع روبرو شدن کاملاً طبیعى است و نمى‏ توان پیامد ناخوشایندى را بدان استناد داد. اما اینکه رسول خدا آرام و بى‏ خبر به طرف منزل بیاید و مقابل در بایستد و بدون فهماندن اهل منزل، پرده را کنار بزند یا در را باز کند و اهل منزل را در حال خلوت‏شان مشاهده کند یا مقابل در و پرده بایستد، به گونه‏ اى که اگر باد پرده را کنار زد، بتواند اندرون و زن خانه را ببیند، آن هم در حال برهنه بودن سر و بدن یا در حالى که داشته خود را شستشو مى‏ داده، چنین رفتارى از ساحت هر جوانمردى بخصوص رسول خدا به دور است و سنت و سیره ایشان، بیانگر خلاف آن مى‏ باشد. پیامبر (ص) حتى براى ورود به خانه دخترش فاطمه (س) اذن مى‏ گرفت و بدون اطلاع وارد نمى‏ شد. خانه‏ هاى آن زمان غالباً اتاق بوده و درِ حجره به فضاى جلوى آن باز مى‏ شده، دیوارى آن اتاق را جدا نمى‏ کرده است. افراد معمولاً نزدیک اتاق مى‏ آمدند و صاحب حجره را صدا مى‏ کردند و با او ملاقات مى‏ کردند. سیره رسول خدا این گونه بود که وقتى به نزدیکى اتاق مى‏ رسید، سه بار با صداى بلند به ساکنان سلام مى‏ کرد و بین هر سلام با سلام بعدى چند لحظه فاصله بود. اگر بعدِ هر یک از سلام‏ها، اهل خانه جواب و اجازه داخل شدن مى‏ دادند، حضرت داخل حجره مى‏ شد و گرنه پس از سلام سوم بازمى‏ گشت. امام على (ع) نقل مى‏ کند که همسرش را براى گرفتن خادمى خدمت رسول خدا (ص) فرستاد، ولى حضرت زهرا نتوانست در حضور دیگران تقاضاى خود را به پدر بگوید و بازگشت. امام مى‏ فرماید: روز بعد من و همسرم، زیر روپوشى در حال استراحت بودیم، که پیامبر به درِ خانه ما آمد و براى گرفتن اجازه ورود مطابق سیره و روش خود با صداى بلند فرمود: السلام علیکم. من و همسرم چون در حال استراحت و خوابیده بودیم، از شرم سکوت کردیم. حضرت براى بار دوم سلام کرد و ما همچنان ساکت بودیم. ایشان براى بار سوم هم سلام کرد و من ترسیدم اگر جواب نگویم، حضرت مطابق سیره و روشى که داشتند، بازگردد و از برکت دیدارش محروم شویم، از این‏رو عرض کردم: و علیک السلام یا رسول اللَّه! داخل شوید. (17) بنا بر بیان حضرت امیر (ع) سنت و شیوه رسول خدا همیشه این گونه بود. بنا بر نقل دیگرى از حضرت امیر، روزى پیامبر (ص) به ایشان مبلغى براى خرید پیراهن مى‏ دهند و امام پیراهنى براى ایشان مى‏ خرند ولى حضرت پیراهن را گران‏قیمت دانسته و براى خرید پیراهن ارزان‏ترى اقدام مى‏ کنند و به همراهى امام راهىِ بازار مى‏ شوند. در بین راه کنیزى را گریان مى‏ یابند زیرا پولى که صاحبش به او براى خرید داده گم کرده بود. پیامبر به اندازه‏ اى که گم کرده بود به وى مى‏ پردازند و به بازار مى‏ روند و پیراهنى ارزان‏تر خریدارى مى‏ کنند و البته آن پیراهن را نیز به فقیر برهنه‏ اى مى‏ بخشند و پیراهن دیگرى به همان قیمت براى خود خرید مى‏ کنند و به هنگام بازگشت به منزل دوباره آن کنیز را گریان مى‏ یابند که چون دیر شده از مراجعت به خانه خوف دارد که مبادا صاحبش او را تنبیه کند. پیامبر به همراه کنیز به سوى خانه صاحبش روان شده و وقتى به نزدیکىِ درِ منزل صاحب کنیز مى‏ رسند براى اجازه ورود گرفتن با صداى بلند مى‏ فرمایند: «السلام علیکم یا اهل الدار». اهل منزل براى شنیدن دوباره و سه‏ باره صداى رسول خدا و تکرار دعاى ایشان سکوت مى‏ کنند و حضرت بار دوم و سوم هم سلام را تکرار مى‏ فرمایند و بعد از بار سوم جواب و اجازه ورود مى‏ شنوند و وقتى از آنان مى‏ پرسند که مگر بار اول نشنیدید که جواب ندادید؟ مى‏ گویند: [چون سیره و روش شما را مى‏ دانستیم که سه بار سلام مى‏ فرمایید] دوست داشتیم بیشتر براى ما دعا کنید. (18) بنابراین محال است رسول خدا آرام و بى‏ صدا تا درِ منزل برود و پشت در بماند تا اگر پرده کنار رفت، داخل اتاق را ببیند و یا بدون اجازه اهل خانه، در را باز کند و به زن نامحرم چشم بدوزد! رسول خدا (ص) نگاه خود را کاملاً کنترل مى‏ کرد و از دیدن منظره‏ هاى حرام از جمله زنان نامحرم بازمى‏ داشت. امام على (ع) نقل مى‏ کند: روزى همراه رسول خدا و جمعى از یاران در فضاى باز نشسته بودیم. آن روز بارانى بود و زمین پُر از گِل و لیز؛ در این هنگام زنى سواره از آنجا مى‏ گذشت، ناگاه دستان مَرْکَبش به حفره‏ اى فرو رفت و زن که سوار بود، سقوط کرد. رسول خدا براى اینکه مبادا قسمتى از بدن زن نمایان گردد و چشم ایشان بر بدن برهنه او بیفتد، صورت خود را برگرداند. اصحاب عرض کردند: این زن شلوار پوشیده بود [و به این جهت هیچ جاى بدنش آشکار نشد. ] رسول خدا سه بار فرمود: «خدایا! زنانى را که شلوار مى‏ پوشند بیامرز.» سپس در مورد پوشیدن شلوار به اصحاب سفارش کرد. (19) چگونه ممکن است پیامبرى که این اندازه احتیاط مى‏ کند، جلو در منزل زید به بهانه‏ اى بایستد، تا اگر احتمالاً در باز شد یا پرده کنار رفت، داخل را ببیند؟! بنابراین حدیث قطعاً ساخته و پرداخته ظالمان است. 2- دل‏بستگى به همسر زید بعضى از نقل‏ها صراحت دارد وقتى پیامبر زینب را دید، دل‏بسته او شد، با اینکه پیشتر به او توجهى نداشت، زیرا اگر پیش از آن به زینب علاقه داشت، او را به عقد خود در مى‏ آورد، (20) بخصوص که زینب نیز علاقه و انتظار داشت رسول خدا وى را به عقد خود در آورد. نقل دیگر فراتر رفته و از دلدادگى شدید پیامبر سخن گفته است: «زینب در قلب او جایگاه عجیبى پیدا کرد.» (21) گزارش سومى خدا را هم به پشتیبانى از این عشق و دلدادگى وارد صحنه کرده است: «زینب گوید: هنگامى که رسول خدا به من دل‏بسته شد، زید دیگر نتوانست از من کام بگیرد و قلبش از من منصرف شد، آن هم نه به خواست خودش، بلکه به منع خدایى.» در بعضى روایات آمده که از آن لحظه به بعد هر گاه زید مى‏ خواست از زینب کام بگیرد، بدنش متورم مى‏ شد! (22) در نقل دیگرى آمده: خداوند علاقه به زینب را از زید گرفت و وى را نسبت به زینب بى‏ علاقه ساخت. (23) بعضى گزارش‏ها از دلدادگى رسول خدا به صراحت صحبت نکرده، بلکه گفته: زیبایى زینب، رسول خدا را به شگفتى و تحسین آورد! (24) اعجاب و دلدادگى را از کلامى که به رسول خدا نسبت داده‏ اند، برداشت کرده‏ اند. در مورد اینکه پیامبر با مشاهده زینب چه کلامى فرمود؛ هم اختلاف است. بنا بر نقلى رسول خدا با دیدن قد و قامت رعناى زینب شگفت‏زده شد و فرمود: «سبحان الذى خلقک» و منظورش این بود که «منزهى تو اى خدا! از اینکه دخترانى از ملائکه بگیرى که محتاج چنین شستشوى بدن خود باشند.» و مى‏خواست با کلام خود اعتقاد مشرکان را نفى کند که فرشتگان را دختران خدا مى‏ دانستند. (25) این کلام هم آشفته است و وجه آن روشن نیست. چه ربطى بین ملائکه، دختر خدا بودن، زینب و شستشوى بدن وجود دارد که پیامبر این گونه سخن گفته باشد؟! بنا به نقل دیگرى فرمود: «سبحان اللَّه خالق النور و تبارک اللَّه احسن الخالقین». (26) این کلام هم اگر از رسول خدا صادر شده باشد، هیچ دلالتى بر علاقه و دلدادگى ندارد. بنا بر نقل سوم حضرت فرمود: «سبحان اللَّه مقلّب القلوب» (27) یا «سبحان اللَّه یا مقلّب القلوب ثَبِّتْ قلبى» (28) یا «سبحان العظیم، سبحان اللَّه مصرِّف القلوب». (29) اگر این کلام‏ها صادر شده باشد - که قطعاً دروغ است - چون زینب، شوهر داشته، علاقه یافتن به وى مقدمه گناه یا در سختى و مشکل واقع شدن است، از این‏رو رسول اللَّه به خدا پناه برده و کمک طلبیده است تا به وى متمایل نگردد. گرچه همه این روایات را جعلى مى‏ دانیم (چون با قرآن منافات دارند و قابل قبول نیستند) اما ذکر این نکته لازم است که تحسین و شگفتى به هیچ وجه با عشق و دلدادگى همراه همیشگى (لازم و ملزوم) نیست. بسیار اتفاق مى‏افتد که انسان‏ها زیبایى زنانى را تحسین کنند، ولى اصلاً بدانان متمایل نمى‏شوند؛ رسول خدا برترین و والاترین انسان بود و بر امیال خود چیرگى داشت و اجازه نمى‏داد دلش به هر سو میل کند. از سوى دیگر زنان جامعه بر سه دسته هستند. 1. از محارم هستند، که انسان (چه رسد به مؤمن) نسبت به محارم خود تمایل نفسانى پیدا نمى‏ کند، هر چند زیبایى آنان تحسین‏ برانگیز باشد. در این حال رابطه با محارم اصلاً رنگ و بوى لذت‏ طلبى و لذت‏ جویى ندارد. 2. زنان شوهردار هستند که امکان ازدواج و کامجویى حلال از آنان وجود ندارد. در اینجا هم مؤمن با تمایل‏ هاى نفسانى خود مبارزه مى‏ کند و سعى مى‏ نماید نفس خود را کنترل کند، تا به هیچ زن شوهردارى (هر چند در رعنایى فوق‏العاده باشد) متمایل نگردد. 3. دختران و زنان بیوه‏اى هستند که امکان ازدواج و کامجویى حلال از آنان وجود دارد. در اینجا مؤمن اگر مصلحت خود و طرف مقابل را در ازدواج ببیند، براى کامجویى حلال اقدام مى‏ کند و به خواستگارى و ازدواج اقدام مى‏ نماید. زینب همسر زید بود و براى هیچ انسان دیگرى از جمله رسول خدا امکان کامجویى حلال از وى متصور نبود، پس حتى اگر رسول خدا او را دیده، از رعنایى فوق‏ العاده‏ اش به تعجب و تحسین وادار شده باشد، باز به او متمایل نمى‏ گردد و اجازه فکر کردن به او را به خود نمى‏ دهد. پاکدامنى رسول خدا به شهادت قرآن‏ رسول خدا به مرحله‏ اى از ایمان، پارسایى و محبت به جمال و جلال خداوند رسیده بود که هیچ جمال و زیبایى دیگرى نمى‏ توانست او را متوجه خویش گرداند. قرآن خطاب به آن حضرت مى‏ فرماید: «لا یَحِلُّ لَکَ النساءُ مَن بَعْدُ وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ؛ (30) بعد از این زنان [= همسرانت که تو را برگزیدند] هیچ زنى بر تو حلال نیست و جایز نیست زن دیگرى به جاى اینان اختیار کنى، هر چند [به فرض‏] زیبایى او تو را به اعجاب و تحسین وا دارد.» در آیه از حرف شرط «لو» که دلالت بر امتناع دارد، استفاده شده، تا اعلام کند که رسول خدا بشر است و به اقتضاى بشر بودن ممکن است زیبایى خیره‏ کننده زنى او را به شگفتى و تحسین وا دارد، ولى چنین حالتى براى حضرت فقط در عالم فرض و تصور و احتمال است اما در عالَم واقع ایشان به هیچ وجه دلداده رعنایى نمى‏ گردد و هیچ جمالى جز جمال حق نمى‏ تواند او را متوجه خود کند. این کلام همانند آیه‏ اى است که در مورد وجود دو خداوند در جهان آفرینش بحث مى‏ کند: «لَوْ کانَ فیهما آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا؛ (31) اگر در زمین و آسمان جز خداى یگانه، خداى دیگرى بود، فاسد مى‏ شدند.» آیه فوق هم با حرف شرط «لو» آمده تا بگوید: اگر فرض کنیم خداى دیگرى بود، چنین مى‏ شد؛ گرچه خداى دیگر امکان وقوع ندارد و هیچ آفریدگار دیگرى نیست. در آیه مربوط به پیامبر هم با آوردن حرف «لو» اشاره مى‏کند که اگر فرضاً تو، اى پیامبر، تحت تأثیر زیبایى و رعنایى زنى قرار گیرى، حق ندارى با او ازدواج کنى یا به جاى یکى از زنانت او را بگیرى؛ گرچه تو نه در گذشته تحت تأثیر زیبایى و رعنایى زنى قرار گرفته‏ اى و نه در آینده قرار خواهى گرفت. حتى ازدواج با خدیجه هم - که محبوب‏ترین همسر رسول خدا بود - این گونه نبود، بلکه خدیجه دلداده رسول خدا شد و به حضرت پیشنهاد ازدواج داد. رسول اللَّه هم که جوان عزبى بود، وقتى شایستگى‏ هاى فراوان ایشان را دید، دعوتش را اجابت کرد و با وى ازدواج نمود. پاکدامنى، سیره پیامبر (ص) نکته دیگر اینکه اگر کسى بعد از دیدن زنى، عبارت‏هاى گزارش سوم را گفته باشد، شنونده بدون اینکه از هوش و فراست فوق‏ العاده‏ اى هم برخوردار باشد، مى‏ فهمد که گوینده به آن زن متمایل یا دل‏بسته شده، از خداوند براى نجات از این وضع کمک مى‏ طلبد. در اینجا نیز جعل‏ کنندگان متوجه نبوده و خیال کرده‏ اند براى فهم این نکته، زیرکى فوق‏ العاده‏ اى لازم است، از این‏رو تصریح کرده‏ اند که زید با زیرکى، دلدادگى رسول خدا را متوجه شد! (32) رمان‏ سازان رسول خدا را دلداده زن شوهردارى جلوه مى‏ دهند که دلدادگى را پنهان مى‏ کند، سپس به توجیه و تجویز دلدادگى اقدام مى‏ نمایند: «اینکه دل انسان به زن شوهردارى متمایل شود - تا وقتى که او را به انجام کار خلاف شرعى وا ندارد و در کتمان آن سعى داشته باشد - گناه نیست، زیرا دلدادگى فعل فرد و در حوزه قدرت او نمى ‏باشد.» (33) گرچه این حرف درست است، ولى مربوط به انسان‏ هاى عادى یا حداکثر متوسط است، که ممکن است بعضى چیزهاى نامشروع را دل‏شان طلب کند اما در مقابل این درخواست مقاومت کنند. چنین ایستادگى جهادى بزرگ است و پاداش بزرگ دارد. کتمان و پوشاندن چنین دلدادگى‏ هایى واقعاً ارزشمند است و روایت زیر ظاهراً ناظر به این دلدادگى‏ هاست: مجاهد شهید در راه خدا اجرش بالاتر از پاکدامنى نیست که به نامشروعى دل‏بسته شود و توان به دست آوردن آن را داشته باشد، اما پارسایى ورزد (و از اقدام براى تصاحب آن خوددارى نماید و آن را در ذهن خود دفن کند.) (34) اما این مربوط به انسان‏ هاى عادى یا متوسط است ولى انسان‏ هاى صالح و جهادگر با هوا و هوس، به مقام کنترل نفس و قلب مى‏ رسند و اجازه نمى‏ دهند قلب‏شان دلداده نامشروع از جمله زنِ شوهردار گردد. رسول خدا در مقامى است که اصلاً چنین توهماتى در مورد او جا ندارد. سیره حضرت هم بیانگر خلاف این حالت است. بى‏ نیازى از حرام، با وجود حلال‏ از آموزه‏ هاى مهم مکتب رسول خدا (ص) و امامان معصوم صلوات اللَّه علیهم اجمعین، که تربیت‏ شدگان مکتب حضرت بودند، این بود که با پناه بردن به حلال، خود را از نزدیک شدن یا متمایل گردیدن به حرام باز دارید و هر گاه مثلاً نگاهتان به زن رعنا و دل فریبى افتاد، به همسران حلال خود توجه کنید. (35) امام على (ع) که برترین تربیت‏ شده مکتب رسول خدا (ص) است مى‏ فرماید: هر گاه زیبایى زنى یکى از شما را به شگفتى و تحسین وا داشت، به همسر حلال خود رو کند که نزد او همان را خواهد یافت، و اجازه ندهد شیطان از آن صحنه روزنه‏ اى به قلب او پیدا کند، و چشم از آن زن بگرداند، و اگر هم همسر ندارد [که با رو آوردن به او خود را در امان بدارد] دو رکعت نماز بگزارد و بسیار حمد خدا کند و بر پیامبر و آلش درود فرستد و از فضل و بخشش خدا روزىِ حلال بطلبد که خدا به فضل خود برایش امکان حلالى فراهم خواهد آورد که او را از حرام بى‏ نیاز گرداند. (36) این تربیتى است که رسول خدا و امامان براى ایمان آورندگان به دین مى‏ خواستند، پس چگونه ممکن است خود این تربیت را وا گذارند و دل‏بسته زنِ شوهردار شوند؟! 3- پیشنهاد عجیب زید به همسرش و دلداده او! بنا بر این نقل‏هاى جعلى و زشت، وقتى زینب خبر آمدن رسول خدا و جملاتى را که با دیدن او بر زبان ایشان جارى شده بود براى همسرش گفت، زید به فراست دریافت که رسول خدا دلداده همسرش شده است. از این‏رو به همسرش گفت: آیا مى‏خواهى تو را طلاق دهم تا رسول خدا با تو ازدواج کند، چون ظاهراً تو به قلب ایشان راه یافته‏ اى؟! زینب بدون اینکه به همسرش وفادارى نشان دهد و بدون اینکه دلدادگى یک مرد به زنِ شوهردارى (آن هم زن پسرخوانده) را محکوم کند، به فکر خود بوده و جواب مى‏ دهد: مى‏ترسم طلاقم دهى و پیامبر مرا به همسرى نگیرد! زید براى اطمینان یافتن از اینکه رسول خدا با زینب ازدواج خواهد کرد و همسرش پس از طلاق، بى‏ شوهر نمى‏ ماند، به محضر رسول خدا مشرّف مى‏ شود و عرض مى‏ کند: پدر و مادرم به فدایت! زینب مرا از آنچه هنگام آمدن شما به منزل ما رخ داده، خبردار کرده است. آیا مى‏ خواهید همسرم را طلاق دهم تا با او ازدواج کنید؟ پیامبر در جواب او را نهى کرده و به تقوا سفارش مى‏ کند. (37) اگر ما غیرت ایمانى و اسلامى زید و رسول خدا را هم نادیده بگیریم، آیا غیرت عربى آن دو این است؟ آیا ناقلان این سخنان چنین رفتارى را براى خود مى‏ پسندند و حاضرند اگر مردِ زن‏ دارى، دلباخته همسرشان شد، او را در دلدادگى بى‏ گناه بدانند و حتى سعى کنند امکان رسیدن دلداده به همسر خود را با طلاق دادن وى فراهم کنند؟! آیا این عمل صالح است؟ آیا این حد بى‏ وفایى از زنى، رواست؟! متأسفانه در مقام توجیه این احادیث ناروا برآمده و خواسته‏ اند اقدام زید را ایثار بدانند، از این‏رو گفته‏ اند: اینکه مردى همسر خود را طلاق دهد و آزاد کند تا دوست دلداده‏ اش با او تزویج نماید، امر قبیحى نزد آنان نبود، به همین جهت مهاجران وقتى به مدینه آمدند، با حسن استقبال انصار روبرو گشتند و انصار آنان را در همه دارایى خود سهیم ساختند، حتى مردانى بودند که دو زن داشتند و یکى را آزاد کردند تا با برادر مهاجرشان ازدواج کند. (38) متأسفانه اینان براى توجیه یک حدیث جعلى، هم به انکار عادت و غیرت عرب برمى‏ خیزند و هم اقدام ارزشمند انصار را خدشه‏ دار مى‏ کنند. مهاجران وقتى به مدینه آمدند، هیچ چیز نداشتند. آنان زن و فرزند و دارایى خود را در مکه وا نهاده و هجرت کرده بودند و در مدینه بى‏ پناه، بدون پناهگاه و نیازمند بودند. انصار فداکارى کردند و آنان را در دارایى خود سهیم ساختند. چون مهاجران توان و امکان مادى براى ازدواج نداشتند و زنان و دختران بیوه یا مجردى هم در مدینه نبود که با آنان ازدواج کنند، انصار چاره را در این دیدند که همسران دوم و سوم خود را طلاق دهند و به یک همسر بسنده کنند تا مهاجران امکان ازدواج یابند و از لحاظ غریزى در عسر و حرج نیفتند. این گونه نبود که مهاجرى به همسر برادر انصارى طمع کند و برادرِ انصارى، طمع کردن او را جایز دانسته، با طلاق دادن زنش، امکان وصال آنان را فراهم سازد. همان طور که پیش از این گفتیم، در سنت عرب جاهلى، ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده حرام بود و این سنت هنوز باطل نشده، آیات ابطال این سنت جاهلى هنوز نازل نشده بود. زید و زینب طبق عرف جامعه اصلاً ازدواج رسول خدا با زینب را جایز نمى‏ دانستند؛ پس چگونه ممکن است پیشنهاد ازدواجى را بدهند که ممنوع است؟ 4- پیامبر دو رو!؟ همان گونه که در شرح آیه گفتیم رسول خدا از طریق وحى خبردار شده بود که باید با زینب ازدواج کند و به زودى زید او را طلاق خواهد داد اما چون از سرزنش دشمنان مى‏ ترسید که این وصلت را بهانه کنند و بدان وسیله مردم را از ایشان روگردان سازند، خبر این جریان را در دل خود پنهان کرده، سعى داشت تا مى‏ تواند از رخ دادن آن جلوگیرى کند و آن را به تأخیر بیندازد، ولى خداوند تزویج او با زینب براى منسوخ شدن رسم جاهلى را اعلام نمود. متأسفانه رمان‏ سازان گفته‏ اند که رسول خدا دلباخته زینب شده، به شدت علاقه‏ مند بود که زید او را طلاق دهد، ولى علاقه خود را پنهان مى‏ کرد و به ظاهر زید را منع مى‏ کرد (39) که خداوند او را به جهت این دورویى سرزنش کرد! یکى از توجیه‏ کنندگان این جعلیات مى‏ گوید: وقتى ازدواج رسول خدا و اجازه دادن او به زید براى طلاق زینب اینقدر مصلحت دارد از جمله 1- زینب که دختر عمه اوست از بیوگى نجات مى‏ یابد، 2- به شَرَف «مادر مؤمنان» بودن نائل مى‏ گردد، 3- مشکل ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده هم برطرف مى‏ گردد، پس سزاوار است خداوند پیامبرش را به خاطر کتمان علاقه به زینب و دستور ظاهرى به زید، سرزنش کند و از پیامبر جز یک رنگى و یکسانى ظاهر و باطن نپذیرد، تا شایسته مقتدا بودن باشد. (40) از نظر این افراد وقتى زید به رسول خدا عرض کرد «مى‏ خواهم همسرم را طلاق دهم»، رسول اللَّه با اینکه علاقه داشت زید او را طلاق دهد تا بتواند با زینب ازدواج کند، ولى به زید گفت: «تقوا داشته باش و او را نگه دار». خداوند پیامبر را براى گفتن این جمله سرزنش مى‏ کند، و چون زشت بود پیامبر در جواب زید بگوید: «طلاقش بده، من حاضرم با او ازدواج کنم و علاقه‏ مند به ازدواج با وى هستم»، پس سرزنش خداوند به این سبب است که چرا سکوت نکردى و یا چرا به او نگفتى: «خودت بهتر مى‏ دانى.» (41) متأسفانه این افراد مى‏ گویند: جمله «امسک علیک زوجک و اتق اللَّه» را رسول خدا گفته، ولى در باطن غیر آن را مى‏ خواسته، از این‏رو گفتن آن جمله را مناسب ندانسته و سرزنش خداوند را به آن جمله استناد داده‏ اند؛ در حالى که جمله رسول خدا نصیحت و امر به اصلاح ذات البین است و پیامبر صرفاً به خاطر گفتن این فرمایش سرزنش نشده است. سرزنش خداوند به خاطر این بود که پیامبر مى‏ ترسید اگر این جمله را نگوید، بعداً که با زینب به امر خدا ازدواج کرد، دشمنان و منافقان، این وصلت و پیوند را از روى دلدادگى تفسیر کنند و بگویند چون دلداده زینب بود، هنگام مشاوره زید، او را از طلاق نهى نکرد؛ بدین گونه مردم را از پیامبر دور کنند و چهره پاکش مخدوش گردد و زمینه ایمان آوردن دیگران از بین برود. این ترس گرچه به‏ جا و پسندیده بود، ولى خداوند براى انسان والامقامى چون پیامبر خوش نداشت. او نباید از غیر خدا وحشت داشته باشد و باید همه کار را به خدا واگذارد. در چنین مواقعى حتى ترس از کجروى و انحراف مردم او را به گفتن سخنى یا خوددارى از اقدامى باز ندارد. بنا بر گفته آنان رسول خدا نه به خاطر علاقه‏ مند شدن به زن شوهردار، بلکه به خاطر پنهان کردن این علاقه نکوهش شده، زیرا به ادعاى آنان، علاقه‏ مندى به زن شوهردار، از اختیار عاشق خارج است و فرد بر چیز غیر اختیارى سرزنش نمى‏ شود و غالباً بشر به چنین علاقه‏ هایى گرفتار مى‏ شود اما تا زمانى که پنهانى است و فرد براى رسیدن به زن شوهردار اقدامى نکرده، گناه نیست. همچنان که گفتیم

اوّلاً انسان‏ هاى والا به حدى از کنترل نفس رسیده‏ اند که مى‏ توانند از ورود چنین علاقه‏ هایى به قلب خود جلوگیرى کنند. گرفتار شدن به چنین گرایش‏ هایى، حداقل نشانه ضعف ایمان و تقواى اندک آنهاست اما چنین ضعفى از ساحت رسول خدا به دور است. ثانیاً بر فرض که چنین علاقه و عشقى گناه نباشد، کتمان آن که لازم و پسندیده است، پس چرا خداوند رسول را بر کتمان آن بازخواست کند؟ آنان که مى‏ گویند خداوند پیامبر را به خاطر کتمان این دلدادگى سرزنش کرده، آیا معتقدند کتمان جایز نیست و مى‏توان عاشق زن شوهردار شد و این عشق را نزد دیگران آشکار کرد و از دلدادگى سخن گفت؟! (42) 5- زید مأمور خواستگارى از زینب! رمان‏ سازان بدون اینکه توجه داشته باشند که قرآن در مورد این ازدواج چه اطلاعاتى داده، به جعل مطالبى همت گمارده‏ اند که با مطالب روشن و صریح قرآن منافات دارد. بنابر آیه، «زید» چون دیگر نیاز و علاقه‏ اى به زینب نداشت (حال یا به خاطر بداخلاقى خودش و عادتى که به طلاق داشت، یا به خاطر فخرفروشى‏ هاى زینب) او را طلاق داد و اصلاً در گمان او، زینب و هیچ کس دیگرى نبود که مقدّرات زینب از جانب خدا به همسرى رسول خدا در آید، اما با تمام شدن عِدّه زینب، آیه نازل شد و خداوند به پیامبر و همه مسلمانان اعلام کرد که زینب را به همسرى او در آورده است و همگان به ناگاه با خواست غیر منتظره الهى روبرو شدند. علاوه بر صریح آیه، روایات فراوانى هم بر ناگهانى و آسمانى بودن این ازدواج تصریح کرده، آن را از اراده پیامبر بیرون شمرده‏اند. بنا بر نقلى که در «المعجم الکبیر» طبرانى آمده، زینب گوید: پس از اینکه زید مرا طلاق داد، عدّه گرفتم. همین که عدّه‏ ام تمام شد، بى‏خبر، رسول خدا بر من وارد شد، در حالى که در خلوت خود بدون پوشش و سر برهنه بودم. [من که از وارد شدن رسول خدا به خلوتم متعجب شده بودم‏] عرض کردم: آیا ورود شما به خانه من به عنوان همسر، امر خداست؟ آیا من همسر شما شده‏ام، بدون اینکه خطبه‏اى خوانده شده یا شاهدى گرفته شده باشد؟ حضرت فرمود: خداوند تو را به ازدواج من در آورده و جبرئیل علیه‏السلام شاهد ازدواج بوده است. (43) این حدیث مشهور است که زینب، بر دیگر همسران پیامبر فخرفروشى و افتخار مى‏کرده که شما را سرپرستان‏تان به عقد ازدواج رسول خدا در آورده‏ اند اما مرا خداوند. (44) با وجود این مطالب صریح، براى پر و بال دادن به رمان و مثلث عشقى خود آورده‏ اند که پس از تمام شدن عِدّه زینب، رسول خدا به زید فرمود: هیچ کس را در امور مربوط به خود، معتمدتر از تو نمى‏ دانم، پس از جانب من به خواستگارى زینب برو. زید گوید: وقتى بر زینب وارد شدم، خمیر درست مى‏ کرد. براى اولین بار بود که در نظر و دلم بزرگ آمد، به طورى که نتوانستم به او مستقیم نگاه کنم، زیرا مى‏ دانستم مورد نظر رسول خداست. پس پشت به او کردم و گفتم: بشارت باد تو را که رسول خدا خواستگار توست! زینب شاد شد، ولى گفت: تصمیمى نمى‏ گیرم مگر اینکه خداوند مرا بدان امر کند، بعد برخاست و به سجده‏گاه خود رفت و آیه نازل شد که «زوّجناکها». (45) در مورد این نقل چند نکته قابل تأمل است: معتمدترین فرد! اوّل: رسول خدا گرچه به زید علاقه خاصى داشت و وى جزو معتمدان پیامبر بود، ولى جمله «هیچ کس را در امور شخصىِ خود، معتمدتر از تو نمى‏ یابم»، مورد تردید است، بخصوص که على بن‏ ابى‏ طالب علیه‏ السلام داماد حضرت بود و در این امور به اعتماد سزاوارتر مى‏ باشد. امتحان عاشق دل‏شکسته! دوم: هیچ دلیل موجهى براى فرستادن زید براى خواستگارى از زینب وجود ندارد، بلکه هر عقل سلیمى حکم مى‏ کند بهتر است فردى غیر از همسر سابق براى خواستگارى فرستاده شود. ناقلان حدیث با این اشکال روبرو شده و گفته‏ اند: این امر براى امتحان زید و میزان تسلیم او در برابر تقاضا و دستور رسول خدا مى‏ باشد! (46) اما آیا چنین امتحانى (که شخص را غیرتى مى‏ کند و امکان طغیان و سرکشى او را بالا مى‏ برد) جایز است؟ منتظر فرمان خدا سوم: بنا بر این نقل وقتى زید به زینب بشارت داد که رسول خدا خواستگار اوست، زینب جواب مثبت را به امر خدا موکول کرد و خود به محل عبادتش رفت و به انتظار امر خدا نشست و امر خدا با آیه «زَوَّجْناکَها» نازل شد! آیا زینب، پیامبر بود که در کارش منتظر امر خدا باشد؟ مگر زینب از قدیم خواستار ازدواج با پیامبر نبود و مگر ازدواج با پیامبر افتخار محسوب نمى‏ شد، نیز مگر خواستگارى پیامبر کار خلافى بود که باید منتظر امر جدیدى از خدا مى‏ ماند؟ آیا این خواسته، توهین به پیامبر نیست؟ اجابت الهى‏ چهارم: آیا آیه در جواب زینب و به تقاضا و دعاى او نازل شده است؟ پس چرا دیگران و خودِ زینب به آن اشاره نکرده، پاسخ خدا را در زمره افتخارات خود نشمرده‏ اند؟ از نگاه سازندگان و توجیه‏ کنندگان این رمان عشقى، آیه شریفه در جواب زینب و براى اجابت تقاضاى او نازل شده است: پس هنگامى که زینب کارش را به خدا سپرد و او را وکیل خود کرد و این تفویض و توکیل (واگذارى) صحیح انجام پذیرفت [با این کلام که گفت: کارى نمى‏ کنم تا خدا امر بفرماید] خداوند عهده‏ دار امر نکاح او شد و از این جهت فرمود: «ما او را به ازدواج تو در آوردیم.» (47) سخن پایانى‏ همان طور که ملاحظه شد، در نقل‏ هاى جعلى ذیل این آیه، آنچه مطرح است، دلدادگى پیامبر نسبت به همسر پسرخوانده‏ اش مى‏ باشد که این عشق را در سینه مخفى مى‏ کند، و مطلّقه شدن زینب براى آن است که زید دیگر نمى‏ تواند از او بهره بگیرد و براى اینکه پیامبر به دلداده‏ اش برسد، او را طلاق مى‏ دهد و پس از جدایى، پیامبر با ازدواج با زینب به دلداده‏ اش مى‏ رسد اما نقل‏ها هیچ سازگارى با بیان قرآن ندارند. در بیان قرآن زید از زینب سیر شده و بر طلاق او اصرار دارد اما پیامبر او را نهى مى‏ کند، در حالى که مى‏ داند زینب طلاق داده مى‏ شود و خودش باید با وى ازدواج کند، ولى این خبر غیبى را پنهان کرده، از آشکار کردن آن و ازدواج بیم دارد اما بالاخره همان گونه که خداوند مقدر کرده، زینب مطلقه مى‏ گردد و بدون اینکه کسى فکر کند و احتمال دهد به ناگاه با نزول آیه، به عنوان همسر رسول خدا معرفى مى‏ شود، تا رسم ممنوعیت ازدواج با همسران مطلقه پسرخوانده‏ ها باطل و منسوخ گردد. ناهمگونى آشکار نقل‏ ها دلالت بر جعلى و ساختگى بودن آنها دارد. محتوا و مضامین نقل‏ها نیز بیانگر خباثت و بدسرشتى جعل‏کنندگان است که مى‏خواهند ساحت مقدس پیامبر را آلوده سازند و حضرت را مانند خود گرفتار عشق‏ه اى پست و نامقدس حیوانى بدانند و دامن آلوده خود را تطهیر کنند. دو نکته دیگر نیز قابل توجه است: اول - زینب دختر عمه پیامبر بوده و در کنار ایشان رشد و نمو کرده و حضرت بارها او را در دوران کودکى، جوانى و بعد از ازدواج با زید دیده حتى زمانى که حکم پوشش نازل نشده، او را سر برهنه یا نیمه برهنه دیده، چگونه در این مدت طولانى زیبایى خیره‏کننده زینب او را متوجه نساخته و به یکباره بعد از گذشت آن همه وقت و دیدار، عاشق و دلباخته مى ‏شود؟!

دوم - اگر پیامبر (ص) دلباخته زن پسرخوانده‏اش شده بود و ازدواج با زینب پى‏آمد دلباختگى بود، چگونه دشمنان و منافقان که دنبال یافتن عیب حضرت بودند، آن را عَلَم نکردند و به رخ حضرت نکشیدند؟! در تاریخ پیامبر چنین سرزنشى از جانب هیچ کدام از معاصران حضرت نقل نشده است. پس این روایات به یقین ساختگى و بى‏اعتبارند و حق، آن است که قرآن فرموده و بیان داشته است.

پی نوشت ها:

1) احزاب، آیه 21.

2) فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، ج‏2، ص‏110.

3) تفسیر قمى، ج‏2، ص‏172. بنا بر اخبار دیگر «حکیم بن‏حزام» او را براى عمه‏اش خدیجه خرید. خدیجه پس از ازدواج با رسول خدا، او را به ایشان بخشید، زیرا شویش به این غلام به خاطر پاکى، باهوشى و توانایى‏هاى دیگرش علاقه‏مند گشته بود.

4) احزاب، آیه 26.

5) همان، آیه 37.

6) المیزان، ج‏16، ص‏321.

7) کشاف، زمخشرى، ج‏3، ص‏542.

8) الجامع لأحکام القرآن، قرطبى، ج‏14، ص‏194.

9) المیزان، ج‏16، ص‏323.

10) فتح القدیر، شوکانى، ج‏4، ص‏284.

11) فروغ ابدیت، ج‏2، ص‏112.

12) معالم التنزیل، بغوى، ج‏4، ص‏468، چ بیروت، دار الفکر: «اتى زیداً ذات یوم لحاجةٍ فابصر زینب فى درع و خمار».

13) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99 به نقل از تفسیر قمى: «اتى (ص) منزله یسأله [اى زیداً] عنه فاذا زینب جالسةٌ وسط حجرتها تسحق طیبها بفهر لها فدفع رسول اللَّه الباب و نظر الیها.»

14) تفسیر طبرى، ج‏21، ص‏10: «فخرج رسول اللَّه (ص) یوماً یریده و على الباب ستر من شعر، فرفعت الریح الستر فانکشف و هى فى حجرتها حاسرة».

15) بحارالانوار، ج‏11، ص‏83، به نقل از عیون الاخبار، ص‏108: «فرأى امرأته تغتسل».

16) روح‏المعانى، ج‏22، ص‏25: «جاء الى بیت زید فلم یجده و عرضت زینب علیه دخول البیت فأبى‏ أنْ یدخل و انْصرف راجعاً».

17) بحارالانوار، ج‏82، ص‏330، به نقل از علل الشرایع، ج‏2، ص‏54 و 55.

18) همان، ج‏16، ص‏215.

19) میزان‏الحکمه، [چاپ جدید]، ج‏1، ص‏530، ذیل واژه حجاب.

20) فوقعت فى نفسه... و ذلک أنّ نفسه تجفو عنها قبل ذلک لا تریدها». کشاف، ج‏3، ص‏540.

21) و وقعت زینب فى قلبه وقوعاً عجیباً»، بحارالانوار، ج‏22، ص‏215، به نقل از تفسیر قمى.

22) تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏189 («و لمّا وقعتُ فى قلب رسول اللَّه (ص) لم یستطعنى زید و ما امتنع منه غیر ما منعه اللَّه منى فلا یقدر علىّ» و فى بعض الروایات أنّ زیداً تورم ذلک منه حین أراد أنْ یقربها».

23) کشاف، ج‏3، ص‏540.

24) فأعجبه حسنُها»، روح‏البیان، حقى، ج‏7، ص‏178.

25) بحارالانوار، ج‏11، ص‏83.

26) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99، به نقل از تفسیر قمى.

27) کشاف، ج‏3، ص‏540.

28) روح‏البیان، ج‏7، ص‏178.

29) تفسیر طبرى، جزء 21، ص‏10.

30) احزاب، آیه 52.

31) انبیاء، آیه 22.

32) کشاف، ج‏3، ص‏540 (حفظن و ألقى اللَّهُ فى نفسه کراهةَ صحبتها و الرغبة عنها لرسول اللَّه).

33) همان، ص‏541.

34) نهج‏البلاغه، حکمت 474.

35) کافى، ج‏2، ص‏664.

36) بحارالانوار، ج‏10، ص‏115.

37) کنزالدقائق، ج‏8، ص‏99، به نقل از تفسیر قمى.

38) کشاف، ج‏3، ص‏542.

39) و کان حریصاً أنْ یطلّقها زیدٌ فیتزوّجها هو و هو (ص) یخفى الحرص على طلاق زید ایاها»، تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏189.

40) کشاف، ج‏3، ص‏542.

41) همان، ص‏541.

42) المیزان، ج‏16، ص‏323.

43) المعجم الکبیر، حافظ ابى‏القاسم سلیمان بن‏احمد طبرانى، ج‏24، ص‏40.

44) همان، ص‏39.

45) کشاف، ج‏3، ص‏541، به نقل از طبرى و صحیحین و تفسیر ثعلبى و...؛ تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏192.

46) تفسیر قرطبى، ج‏14، ص‏192.

47) همان، ص‏193. منبع: / ماهنامه / پیام زن / 1385 / شماره 179و180، بهمن و اسفند ۱۳۸۵/۱۱/۰۰

چرا ابوعمره و کیان در واقعه ی کربلا حضور نداشتند؟

پاسخ:
نسبت به پيشينه ابو عمره كه همان كيسان است. اما در فيلم مختار از او به كيان تعبير شده، همين مقدار در تاريخ بيشتر نيافتيم كه وي مشاور مختار بوده و مسئول شرطه هاي حكومت وي بوده، نيز در انتقام از قاتلان كربلا شدت عمل به خرج مي داده.(1) نسبت به قبل از قيام مختار با تحقيقي كه به عمل آمد مطلبي يافت نشد كه او در كجا بوده و چه مي كرده، اصلا او آگاه به حركت امام به سوي كوفه و گرفتار شدن امام در كربلا شده يا نه، چه بسا آگاه نشده است و يا اگر آگاه شده امكان همراهي با امام را نداشته، به هر روي مطلبي را در اين باره نيافتيم. اما لازم است بدانيد بسياري از خواص مانند عبد الله بن جعفر و غيره توفيق همراهي با امام حسين را نداشتند. كيان كه جاي خود را دارد.
صاحب تنقيح المقال معتقد است امام حسين (ع) در مدينه يا مكه فردي را مكلف به همراهي نكرد. او مي نويسد: امام حسين هنگامي كه از حجاز به طرف عراق حركت كرد، خود مي دانست كه به فيض شهادت خواهد رسيد، ولي به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حركت نكرد، تا بر همه ي مكلفين واجب شود كه به عنوان جهاد، با او همراه شوند؛ بلكه بر اساس وظيفه ي خود، يعني به دست گرفتن رهبري ظاهري و پيشوايي مردم، كه حضرتش را دعوت كرده بودند، حركت كرد. در اين صورت بر ديگران واجب نيست كه با او هم سفر شوند و اگر كسي هم همراهي نكند، گناهي را مرتكب نشده است. آري گناهكار فردي است كه در قيام كربلا و محاصره ي امام حسين در روز عاشورا حضور داشته و با آن حال از امام تخلف كرده، به ياري حضرتش نشتافته است.
اما كساني كه در حجاز بودند و از همان اول با امام نيامدند، از ابتدا مكلف به حركت و همراهي با امام نبودند و عدم همراهي آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نيست. مامقاني پس از بيان اين مقدمات مي گويد:
بنابراين، تعدادي از صالحان و خوبان بودند كه در آن هنگام، شرف شهادت براي آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شكي نيست كه احدي در عدالت آنان ترديدي نداشته است. پس نيامدن محمد حنفيه و عبدالله جعفر به علت سرپيچي يا انحراف ايشان نبوده است. (2)

پي نوشت ها:
1. الأخبار الطوال، الدينوري، ج 1، ص 289و292، 1960، دار إحياء الكتب العربي، منشورات شريف الرضي، الطبعة الأولى 1960 القاهرة.
2. تنقيح المقال في علم احوال الرجال، مامقاني، عبدالله، ص‏112، بي جا، مطبعة الحيدرية؛ بحارالانوار، ج 42، ص 81 .
موفق باشید.

با سلام و خسته نباشید، با توجه به منابع معتبر تعداد کشته های دشمن در حادثه کربلا چند نفر بودند و هر کس از یاران امام و خود امام، چند نفر را کشتند؟

پاسخ:
ارائه امار دقيق در اين رابطه بسيار مشكل، بلكه غير مقدور است. در اين زمان با پيشرفت هاي شگفت و فوق العاده، ارائه آمار دقيق كشته ها در جنگ ها و حوادث مانند زلزله و...كارسختي است و گاهي آمار ها متضاد هستند ، در آن عصر كه امكانات بسيار محدود بوده و نگارش مطالب سال ها بعد از حادثه كربلا رخ داده، چگونه مي توان آمار دقيقي ارائه نمود؟
موفق باشید.

سلام می خواستم بدونم بعد از واقعه عاشورا اهل بیت رو که اسیر کردن آیا پابرهنه بودند؟ چند وقته به دلم افتاده که باید روز عاشورا پا برهنه باشم یعنی بدون کفش اما با جوراب اما نمی دونم این کارم نشانی از مظلومیت اهل بیت هست یا نه؟ اینکه این به دل من افتاده حس می کنم باید انجامش بدم؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي لازم است به چند نكته توجه كنيد.
نكته اول: ما انسان هاي عادي مصون از خطا و معصوم از گناه نيستيم. از اين رو نمي توان گفت: هر چي در دل ما خطور كرد، پس بايد انجامش بدهيم. زيرا در وجود انسان گيرنده‏ هاي مختلفي هست كه پيام‏ هايي را دريافت مي‏ كند. اين پيام‏ ها بر دوگونه است: پيام‏هاي رحماني و پيام هاي شيطاني. امام صادق (ع)فرمود: مَا مِنْ قَلْبٍ إِلَّا وَ لَهُ أُذُنَانِ عَلَى أَحَدِهِمَا مَلَكٌ مُرْشِدٌ وَ عَلَى‏الْآخَرِ شَيْطَانٌ مُفْتَرٍ هَذَا يَأْمُرُهُ وَ ذَا يَزْجُرُهُ ‏ (1) در دل آدمى دو گيرنده و گوش وجود دارد. يكى صداى رحمان را مى‏ شنود و آدمى را دعوت به تقوا و خير و صلاح و ايمان مى‏ كند، و ديگري نداى شيطان را دريافت مي كند. بنابراين در دل انسان از دو كانال الهام مي شود. يكي از سوي فرشته هدايتگر يا روح ايمان، كه در گوش او كارهاى نيك را الهام مي كند. و ديگري ندا و وسوسه شيطاني است. پس نمي توان گفت: هر چيزي كه در دل ما افتاد، بايد به دنبالش حركت كرد و آن را انجام داد. بلكه بايد آن را به قرآن و روايات و به كارشناسان و متخصصان آن عرضه كرد، تا مشخص شود حكم خدا در آن مورد چيست؟ و آيا آن چه در دل خطور كرده الهام رحماني بوده يا شيطاني!
نكته دوم: اتفاقا آن چه در دلتان خطور كرده كه با پاي برهنه در عزاداري شركت كنيد، نسيم رحماني بوده است. آري سزاوار است كه مؤمنان براي تعظيم شعاير ديني و زنده نگهداشتن احكام الهي و احياي اوامر ائمه اطهار (ع) اسلاميت و محبت خود را نسبت به اولياي دين نشان دهند. يكي از راه هاي آن، اين است كه در شادي آنان شاد باشند، و در شهادت و عزاي آنان سوگوار گردند. و يكي از نشانه هاي شدت حزن و غم، پا برهنه حركت كردن در عزاي آنان است. براي جواز اين عمل دلايل زيادي وجود دارد.
1-پيامبر اكرم (ص) در سوگ سعد بن معاذ و تشيیع جنازه او با پاي برهنه حركت كرد. تا بدين وسيله شدت غم و اندوه خود را از مرگ يكي از صحابي خوب خود ابراز كند. وقتي اصحاب از آن حضرت پرسيدند: يا رسول الله در سوگ سعد رفتاري از شما ديديم كه در سوگ ديگران نديده بوديم. با پاي برهنه و بدون ردا و عبا در تشييع جنازه اش شركت كردي، فرمود: آري ديدم فرشتگان زيادي را كه جهت تكريم سعد با پاي برهنه در تشييع سعد شركت كردند ، من نيز تأسي كردم با پاي برهنه آمدم. (2) آيا هيچ مصيبتي در عالم هستي سوزناك تر و جگرسوزتر از مصيبت عاشوراي حسيني وجود دارد؟ و آيا مصيبت ميليون ها و ميلياردها سعد، به مصائب اباعبدالله عليه السلام مي رسد؟ آيا در زيارت عاشورا نمي خوانيم: مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلَامِ وَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ » ؟ وقتي پيامبر اكرم (ص) و فرشتگان آسمان در غم سعد پا برهنه مي شوند ، خود محاسبه كن كه آنان در غم مصايب سيد الشهدا (ع) چه حال و وضعي داشتند.!
2- سيره و روش ائمه اطهار عليهم السلام براي رفتن به زيارت قبر ابا عبدالله و امير المؤمنين عليما السلام اين بود كه با پاي برهنه مي رفتند. (3)
3- اساسا با پاي برهنه حركت كردن نشانه تواضع و تكريم است. به همين جهت خداوند حضرت موسي عليه السلام را در هنگام ورود به كوه طور مأمور به پا برهنه شدن مي كند، و مي فرمايد: « فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى» (4) ( اي موسي! ) كفش هايت را بيرون آر، چه آن كه تو در سر زمين مقدس طوي هستي. به همين جهت است كه حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام چندين سفر با پاي برهنه از مدينه به مكه مي رود تا خانه خدا را زيارت كند. بنابراين چه نيكو است كه جهت تواضع و تذلل به پيشگاه اباعبدالله (ع) و تكريم عزاداران و تأسي و همراهي با فرشتگاني كه در عزاداري آن حضرت با پاي برهنه شركت كرده اند ، ما نيز با پاي برهنه عزاداري كنيم.
4- يعقوب سرّاج مي گويد: در خدمت حضرت صادق (ع) بوديم. آن حضرت قصد كرد جهت تسليت يكي از خويشاوندانش كه نوزادي از او فوت كرده بود برود. ابن ابي يعفور وقتي ديد كه حضرت با پاي برهنه به سمت منزل آن شخص مي رود، خيال كرد كه به خاطر آن كه كفش حضرت بند ندارد، پا برهنه مي رود، از اين رو بند كفش خود را در آورد به حضرت تقديم كرد. حضرت صادق (ع) از گرفتن خوددارى نموده، فرمود: كسى كه گرفتارى و مصيبتى بر او وارد مى‏شود شايسته است تا منزل آن فرد با پاى برهنه رفت، و به خانواده اش تسليت گفت. (5)
5- بر پايه چنين مجوزهاي ديني است كه برخي مراجع معظم تقليد مانند آيت الله العظمي تبريزي و غير آن در روز عزاداري حضرت فاطمه زهرا (س) با پاي برهنه در دسته عزاداري كه از منزل ايشان به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) حركت مي كردند، شركت مي كردند.
تذكر: آن چه از آيه شريفه و روايات ذكر شده فهميده مي شود ، شركت با پاي برهنه و بدون جوراب مستحب و سنت و سيره معصومين و بزرگان است. نه با جوراب.

پي نوشت ها:
1. بحار الانوار ، علامه مجلسي، ج 60 ، ص 246 ، مؤسسه الوفاء بيروت – لبنان، سال انتشار 1404 ق.
2. طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز، ميرزا احمد آسشتياني، ‏ج‏2، ص 314 ، ناشر : كتابخانه صدوق .
3. ارشاد القلوب ديلمي ، ترجمه سيد عبد الحسين رضايى، ج‏2، ص: 438، ناشر اسلاميه.
4. طه (20 )، آيه 12.
5.زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام‏ ، موسى خسروى‏ ، ص 36 ، ناشر: اسلاميه‏.
موفق باشید.

با سلام و خسته نباشید، چرا شیعه این قدر دروغ می گویند، تمامی اهل سنت می گویند که تعداد کشته های دشمن در کربلا 88 نفر می باشند، ولی شیعه برای اینکه امام و یارانش را خیلی بزرگ جلوه دهند در کتاب منتهی الامال گفته اند که خود حضرت بیش از 1000 نفر را کشته و از یاران امام هم کسی نبوده که کمتر از 100 نفر از دشمن را کشته باشد؟؟

پاسخ:
كشته هاي سپاه عمر سعد دقيقا معلوم نيست و هرچه در كتب اهل سنت ذكر شده، دليل بر صحت آن نيست. چون مطالب زيادي در آن كتاب ها يافت مي شود كه اعتباري ندارد. البته مطالب غير معتبر در كتب شيعه نيز وجود دارد. از كتاب هاي مهم و كهن اهل سنت تاريخ طبري است كه نوعا ساير مورخان مطالب را از او نقل كرده اند.
بيش تر مطالبي كه مورخان در باره جنگ‌هاي صدر اسلام نوشته‌اند، از تاريخ طبري مي‌باشد، كه پذيرش هر كدام نياز به بررسي دقيق دارد.
طبري مطالب تاريخي را از راويان مختلف نقل مي‌كند كه برخي دروغگو و غير موثق بوده‌اند، از جمله سيف بن عمر كه خيلي از مطالب مربوط به جنگ‌هاي ايران و عرب‌ها و مطالبي را كه از علي و فرزندان وي در اين باره نقل شده، از طريق وي است.
جواد علي (از مورخان) معتبر مي‌گويد: طبري در استفاده از مآخذ، اصول اهل حديث را در نظر نگرفته و از چهره‌هاي ضعيف هم روايت كرده است. او روايات سيف بن عمر را كه متهم به زندقه است و خود طبري هم نظر مساعدي نسبت به وي ندارد، نقل مي‌كند.(2)
بنابراين نمي توان هرچه در اين كتاب ها آمده پذيرفت، بلكه با يد سند و محتواي مطلب مورد بررسي قرار گيرد.

پي‌نوشت‌ها:
1. احمد زماني، حقايق پنهان،دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، مركز انتشارات، 1380، ص 117.
2. رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، سيره رسول خدا، سال انتشار 1373ش، ناشر سازمان چاپ و انتشارات، ص 124.
موفق باشید.

آیا امام حسین (ع) هنگاهی که به سمت فرات برای رفع تشنگی می رفتند شهید شدند؟ و آیا اینکه ایشان وقتی شهید شدند لباس های فاخری بر تن داشتند؟

پاسخ:
در اين خصوص در ارشاد شيخ مفيد آمده است : ... در اين حال لشكر بر حسين (علیه السلام) حمله كرده همراهان او را از پاى درآوردند، و تشنگى بر آن حضرت سخت شد، پس آن جناب بر شتر ابكش سوار شده بسوى فرات براه افتاد و برادرش عباس نيز همراه او بود، پس سوارگان لشكر پسر سعد (لعنت اللَّه) سر راه بر او گرفتند و مردى از بنى دارم در ميان ايشان بود. پس به لشگر گفت: واى بر شما ميانه او و فرات حائل شويد و نگذاريد به آب دسترسى پيدا كند، حسين (ع) فرمود: بار خدايا اين مرد را به تشنگى دچار كن! آن مرد خشمگين شد و تيرى به جانب حضرت پرتاب كرد، تير در زير چانه حضرت فرو رفت، حسين (ع) آن تير را بيرون كشيد و دست زير چانه گرفت، آنگاه بجاى خويش بازگشت و تشنگى سخت بر او غلبه كرده بود، كه لشكر به او حمله‏ ور شدند و پيادگان لشكر ابن سعد از راست و چپ بر باقيماندگان از ياران حسين (ع) حمله‏ ور شده آنان را كشتند تا اينكه جز سه تن يا چهار تن براى آن حضرت بجاى نماند، و چون از ياران حسين (ع) جز سه تن از خاندانش بجاى نماند رو به مردم كرده از خود دفاع مي كرد و آن سه تن نيز دفع دشمن از آن جناب مي نمودند تا آنكه آن سه نيز كشته شده تنها ماند، و زخم هاى كه بر سر و بدنش رسيده بود او را سنگين كرده بود، پس با شمشير آن بي شرمان را مي زد و آنان از برابر شمشيرش به راست و چپ پراكنده مي شدند، حميد بن مسلم گويد: به خدا مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد، چون پيادگان بر او حمله مي افكندند او با شمشير بدانان حمله مي كرد و آنان از راست و چپش مي گريختند، شمر بن ذى الجوشن كه چنان ديد سوارگان را پيش خواند و آنان در پشت پيادگان قرار گرفتند، سپس بر تيراندازان دستور داد او را تير باران كنند، پس تيرها را بسوى آن مظلوم رها كردند. (1)
درباره لباس امام حسين(ع) مي توان گفت: گرچه نوع لباس امام حسين (ع) –دقيقا- معلوم نيست، اما از متون تاريخي استفاده مي شود كه امام چند نوع لباس داشته است. سيد ابن طاوس مي گويد كه حضرت سيد شهدا (ع) فرمود: بياوريد براي من جامه اي كه آن را زير جامه هايم بپوشم تا كسي درآن رغبت نكند و از تنم بيرون ننمايد. (2) " راوي مي گويد: چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او، برجسد مقدس آن شهيد مظلوم روي آوردند. (3) در ارشاد مفيد آمده است: هنگامي كه دشمنان به امام حسين (ع) حمله ور شدند و ... حضرت، زيرجامه يماني خواست و آن را پاره كرده و پوشيد، تا پس از كشتنش، آن را از تنش بيرون نكنند، ولي چون حسين(ع) كشته شد، «ابجر بن كعب» آن را ربود!(4)

پي نوشت ها:
1. ارشادمفيد، ترجمه رسول محلاتي، انتشارات علميه اسلاميه، ج2، از ص114 به بعد.
2. شيخ عباس قمي، منتهي الامال، موسسه انتشارات هجرت، 1378، چاپ سيزدهم، ج1، ص 724 .
3. همان، ص730.
4. ارشاد مفيد، تهران، ناشر اسلاميه، ج 2، ص 117.

موفق باشید.

پس از بردن سرهای شهیدان کربلا از صحرای کربلا به شام، سرها کجا دفن شدند؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
در اينكه سر مطهّر امام حسين(ع) كجا دفن شده است، منابع تاريخي و حديثي شيعه و سني، گزارش‌هاي متفاوتي ارائه كرده‎اند تا آنجا كه حدود، ده قول در اين باره گفته شده است.
1 - كربلا
بسياري از مورخان و انديشمندان شيعي و سني بر اين باورند كه سرِ امام حسين(ع) به بدن ملحق شده است، از اين‎رو اين قول، شهرت خاصي دارد. (1)
2 -نجف (2)
3 -مدينه (3)
4 -قاهره (4)
5 -دمشق (5)
معروف ومشهوربين شيعه همان قول اول است.
در باره سر ساير شهدا نيز اقوال مختلف است.
معروف آن است كه در شام دفن شده اند.
سيد محسن امين عاملي، در اين باره مي گويد:
در سال 1321ق در مقبره معروف به مقبره باب‌الصغير در دمشق، بارگاهي را ديدم كه جلويِ درِ آن، سنگي بود و روي آن نوشته شده بود: اينجا محل دفن سرهاي عباس‌بن علي(ع)، علي‌بن الحسين اكبر(ع) و حبيب‌بن مظاهر است. پس از چند سال، آنجا را خراب كرده و تجديد بنا كردند و آن سنگ از بين رفت و ضريحي داخل بارگاه ساخته بودند و اسامي بسياري از شهداي كربلا را روي آن نوشته بودند، در حالي كه آنجا در حقيقت منسوب به آن سه سر بود. البته به گمان قوي چنين انتسابي صحيح باشد، زيرا پس از حمل سرهاي شريف به دمشق و گرداندن آنها و پايان يافتن مقصود يزيد كه اظهار پيروزي، اذيت كردن اسرا و انتقام گيري از آنان بود، چاره‎اي جز دفن آنها در يكي از مقابر نبوده است.(6)

پي نوشت ها:
1. شيخ صدوق، الامالي، مجلس سي و يكم، ص 232؛ مجلسي، بحار الانوار، ج 45، ص 140؛ سيد محسن امين عاملي، اعيان‌الشيعة، تحقيق و تخريج حسن الامين،بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، ج1، ص 626 ـ 627 ؛بيروني، ابوريحان محمد بن احمد، الآثار الباقية من القرون الخالية، بيروت، دار صادر، آلاثارالباقية عن القرون الخالية، ص 331.
2 . مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 178، حديث 28.
3 .خوارزمي، موفق بن احمد بن محمد، مقتل الحسين(ع)، تحقيق محمد سماوي، قم، دارانوار الهُدي، 1418 ق، خوارزمي، ج2، ص 83.
4 . ابن جوزي، تذكرة الخواص من الامة بذكرخصائص الائمة(ع)، تحقيق حسين تقي زاده، ج 2، ص 209.
5. ابن جوزي، همان، ج2، ص 208.
6. محسن امين، اعيان الشيعة، ج1، ص 627.
موفق باشید.

سلام علیکم، آیا قوم یهود در جریان کربلا دست داشته اند؟ منبعی هم در این مورد وجود دارد؟

پاسخ:
دليل و مدرك معتبري نداريم كه قوم يهود در جريان كربلا دست داشته باشند.
موفق باشید.

صفحه‌ها