ابوبکر

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است

اين سخن عايشه (كه گفته آيه اي از قرآن در شأن ما نازل نشده است) نمي تواند مورد استناد ما باشد و دليل نيست كه آيه اي در شأن ابوبكر نازل نشده است. زيرا:
اين سخن عايشه يك نقل است كه بر فرض صحيح بودن در مقابل نقل هاي صحيح ديگر قرار مي گيرد كه بايد ببينيم با ملاك هاي ترجيح ، كدام ترجيح مي يابد.
ديگر اين كه اين نظر عايشه است و عايشه نظر خود را گفته نه اين كه سخن پيامبر را نقل كرده باشد و نظر عايشه براي خودش محترم است و بر نظر ديگران ترجيحي ندارد. چه بسا ديگران معتقد باشند كه آيات زيادي در شأن ابي بكر وارد شده است. ما بايد به مستند نظر ها بنگريم و نظري كه داراي پشتوانه عقلي يا نقلي معتبر است، را بپذيريم. بنا بر اين سخن عايشه كه مدعي شده آيه اي از قرآن، جز آيات افك، در شأن ما نازل نشده، اعتبار ندارد .
و اشكال هاي ديگري كه مي توان مطرح كرد.
اما يك نكته دقيق اينجاست كه وقتي يك سني آياتي از قرآن را در باره ابوبكر مي داند و استناد هاي خودش را ذكر مي كند ، مستند او كتاب هايي مثل صحيح بخاري است كه از نظر او صحيح ترين كتاب بعد از قرآن است و به سخن افرادي چون عايشه استناد مي كند كه در عدالتشان خدشه اي نمي بيند و مخالف او (ما شيعيان ) نه از باب استدلال و برهان بلكه از باب جدال و گرفتن خصم و مخالف به ادله اي كه خود ارائه كرده ، به صحيح بخاري و روايت عايشه استناد مي كنيم كه گفته هيچ آيه اي در شأن ما نازل نشده است و "ما" هم در اينجا ظهور در خانواده اش اعم از پدر، مادر، خود، برادران و خواهرانش و ...، دارد.
ما نمي خواهيم بگوييم عايشه راست گفته يا حديث مخالفي وجود ندارد يا اين حديث معتبر است و ... ؛ بلكه مي خواهيم بگوييم شما كه قبول داريد هر حديثي در اين كتاب آمده صحيح است و عايشه را از اركان اسلام مي دانيد در قبال اين سخن او چه جوابي داريد؟
جدال و گرفتن خصم به باورهاي خودش از اصول مناظره و احتجاج است.
بله ما هم در اصول كافي روايت هايي داريم كه با روايات ديگر همان كتاب منافات دارد يا بين آنها منافات به نظر مي رسد و لذا هر چه در اين كتاب آمده را حق نمي دانيم يا براي آن وجه جمع معقول و منطقي ارائه مي دهيم مثلا در همين موردي كه شما نوشته ايد بله، ما قبول داريم كه رواياتي وجود دارد كه قيام هاي قبل از ظهور را تخطئه مي كند يا اين گونه به نظر مي رسد و در مورد آنها با جمع همه روايات و بررسي آنها و با ارائه نشانه ها ثابت مي كنيم كه منظور قيام هايي است كه به ادعاي مهدويت واقع مي شود و قيام هايي كه به ادعاي مهدويت نيست بلكه براي امر به معروف است. ولي بدون تهيه مقدمات است (در روايات به جوجه اي كه پرواز مي كند قبل از اين كه پر و بال درآورده و پر و بالش قوي شده باشد ، تشبيه شده اند) يا نفي حقانيت نمي كند بلكه پيروزي نهايي آنها را نفي مي كند و ... . (1)
اگر آنها هم جواب معقول و وجه جمع منطقي در مورد روايت عايشه دارند، ارائه دهند يا قبول كنند كه صرف بودن روايتي در صحيح بخاري يا از عايشه دليل بر صحيح بودن آن نيست و بپذيرند كه ممكن است عايشه هم ناحق بگويد يا بخاري هم ناحق در اين كتاب آورده باشد.
البته ما هم قبول داريم كه آياتي از قرآن به ابوبكر نظر دارد مثل آيه غار (2)و آيه 22 سوره نور و ... ولي مي گوييم اين آيات فضيلت خاصي براي ابوبكر ثابت نمي كند و دليل بر برتري او از اصحاب و شايستگي او براي مقام خلافت بعد از پيامبر نيست.
پي نوشت ها:
1. براي اطلاع از مجموعه اين روايات و جمع آنها ر. ك: منتظري حسين علي، دراسات في ولايه الفقيه، اول، قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1408 ق، ج1، ص205-257.
2. توبه (9) آيه 40.

اگر طبق گفته های ما شیعیان ابوبکر به زور توسط عمر از علی بیعت گرفته و به خانه ی فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هجوم آوردند و حضرت علی (علیه السلام) آنان را بر حق نمی دانسته به دلیل این که باید خلافت به او می رسید ... پس چرا در جاهایی می بینیم که حضرت علی (ع) از خلیفه ها خوبی می گه و بگونه ای که انگار که علی از اینکه خلافت در دست آنان است راضی می باشد!!

مثلا: سخنان امام علی (ع) در رابطه با عمربن خطاب: از بلاي درگذشت عمر به خدا پناه مي بريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راه هايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نمي شود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود. (نهج البلاغه، ج 2، ص 22)

و اينجا هم امام علي (ع) با خليفه عثمان سخن می گوید: مردم از من خواستند كه به عنوان ميانجي بين تو و آنان با تو صحبت كنم به خدا سوگند كه نمي دانم چه بگويم، چون چيزي را نمي دانم كه تو آنرا نداني. و تو را به امري نمي خوانم كه تو از آن آگاهي نداشته باشي، هر آنچه ما مي دانيم، تو خود مي داني، و ما چيزي بيشتر از تو نمي دانيم تا تو را از آن آگاه سازيم، و دور از تو نيز خلوت نكرده ايم تا نتيجه را به تو ابلاغ كنيم، هر آنچه كه ما ديديم تو نيز ديدي، و هر آنچه كه ما شنيديم نيز در «عمر» و «ابوبكر» تو نيز شنيدي، همانند ما صحابي رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بودي، و اقامه حق از تو برتر نبودند، در حاليكه تو از آنان به رسول خدا (ص) از لحاظ صله رحم (خويشاوندي) نزديك تر هستي، تو داماد رسول خدا بودي كه آنان نبودند پس خداوند را در نظر داشته باش و والله كه عدم بينايي و ندانستن تو در اين مسأله بخاطر كوري يا جهل نيست. (نهج البلاغه، ج 2، ص48)

انگار امام علی از آنان راضی می باشد! در صورتی که شیعیان می گویند که امام آن ها را برای خلافت بر حق نمی دانست و قبول نداشت! پس این ها چیستند؟ اگر این گونه باشد که اصلا خیلی چیزا تغییر می کنه!

پاسخ:
در اينكه خلافت الهي امام علي(علیه السلام) گرفته شد و درحق آن حضرت و حضرت زهرا(سلام الله علیها) ظلم شد، جاي هيچ شك و ترديدي وجود ندارد.
امام علي(ع) در مناسبت هاي گوناگون به اين واقعيت تلخ اشاره كرده و نسبت به اقدامات خلفا به شدت انتقاد كرده اند. بعنوان مثال آن حضرت در خطبه معروف شقشقيه در رابطه با عمر مي‌گويد:
سرانجام اولي (ابابكر) حكومت را به دست كسي سپرد كه مجموعه‌اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود. و در ادامه اضافه مي‌كند: سوگند به خدا مردم در حكومت دومي (عمر بن خطاب)، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند و دچار دورويي‌ها و اعتراض‌ها شدند و من در اين مدت طولاني محنت زا و عذاب آور، چاره‌اي جز شكيبايي نداشتم. تا آن كه روزگار عمر هم سپري شد. سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مي‌باشم پناه بر خدا از اين شورا.
در مورد مطالبي كه اشاره كرده ايد كه گويا امام(ع) از عمر و عثمان تعريف و تمجيد كرده است، هرچند شما آدرس دقيق اين مطالب را بيان نفرموده ايد تا بهتر بتوانيم اين سخنان را مورد بررسي قرار دهيم، قبل از بيان نكاتي پيرامون اين سخنان منسوب به امام علي(ع)، بايد عرض كنيم بر فرض صحت اين انتساب، با توجه به انتقادات فراواني كه امام علي(ع) در گفتار و عمل نسبت به خلفا داشته اند، اين تعاريف موردي، به هيچ وجه نمي تواند دليلي بر برائت خلفا باشد.
از نظر شيعه، خلافت بايد از سوي خدا و با نصب و نص پيامبر(ص) باشد، كه اين موضوع در جاي خود اثبات شده است.
اما در مورد سخني كه گفته ايد امام علي(ع) در تعريف و تمجيد از عمر بيان كرده اند بايد عرض كنيم:
امام علي(ع) در خطبه ۲۲۸ نهج البلاغه از يكي از صحابه و ياران خود تعريف و تمجيد كرده و صفاتي نيكو در وصف او به زبان مي‌آورد. در اين خطبه نام شخصي ذكر نشده و اصطلاح فلان آورده شده‌است. عبارت اينگونه است:
«پاداش نيك فلاني نزد خداست، زيرا كجي را راست كرده و بيماران را مداوا ساخت، سنت را برپاداشت و فتنه و (بدعت) را پشت سر انداخت و در حالي از دنيا رفت كه دامانش پاكيزه و وجودش كم عيب بود. به خير دنيا رسيد و از شر آن گريخت. طاعت حق را بجاي آورد و آنگونه كه شايسته بود تقوا گزيد.»
در رابطه با اين بيان امام علي(ع) بايد عرض كنيم كه:
از آنجا كه حضرت علي(ع) در اين خطبه از لفظ « فلان » استفاده كرده اند. بين شارحان نهج البلاغه اهل تسنن و شيعه اختلاف است كه اين خطبه اشاره به چه كسي مي كند:
اين كلام كوتاه تعريف از شخصيتى مى ‏كند كه در دوران زندگى خود، وظايف خويش را انجام داد و پاكدامن از دنيا رفت و در حفظ سنّت پيامبر اكرم (ص) و اطاعت پروردگار كوشيد.
در مورد اينكه اين شخص چه كسى بوده، ميان شارحان نهج‏ البلاغه اختلاف شديدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى‏ الحديد و محمد عبده، اين سخن را اشاره به خليفه دوم مى ‏دانند و مى‏ گويند على (ع) آن را بعد از فوت عمر گفت در حالى كه چنين چيزى با خطبه‏ هاى ديگر نهج‏ البلاغه هماهنگ نيست، زيرا امام (ع) در خطبه شقشقيه شكايت زيادى از حكومت خليفه دوم دارد و در خطبه‏ ها و برخى نامه‏ هاى نهج‏ البلاغه از غصب خلافت، شديداً شكايت مى‏ كند.
چگونه مى‏ توان آن همه را ناديده گرفت و اين كلام مبهم و مجمل را ناظر به خليفه دوم دانست؟
جالب اينكه طبرى كه اين سخن را درباره عمر مى‏ داند آن را از مغيرة بن شعبه نقل كرده كه از دشمنان على (ع) است.
عجيب ‏تر اينكه ابن ابى‏ الحديد هم كه اين خطبه را درباره عمر مي داند در چند صفحه بعد از اين عبارت حديثى از ابن عباس نقل مى‏ كند و مفهومش اين است كه پيامبر اكرم (ص) مى‏ خواست در بيمارى وفاتش صريحاً نام على(ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود بنويسد و من(عمر) مانع شدم.
آيا اين سخن با تفسير ابن ابى‏ الحديد از خطبه مورد بحث، سازگار است؟
شارحان شيعه يقين دارند اين سخن نمى‏ تواند درباره خليفه دوم باشد. بسيارى آن را اشاره به مالك اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانسته ‏اند. به نظر مى‏ رسد كه احتمال اوّل مناسب‏ تر است و با موقعيت مالك و نقش او در ميان اصحاب اميرمؤمنان(ع) و فرماندهى او در لشكر و فكر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.(1)
بنابراين پاسخ شيعه درباره اين خطبه اين است كه قرائن و شواهدي كه از خطبه ها و سخنان و رفتار امير المومنين نقل شده نشان مي دهد كه اين خطبه درباره عمر بيان نشده است و هيچ يك از شارحان نهج البلاغه شيعه منظور حضرت از «فلان» را عمر بيان نكرده اند.
در مورد عثمان هم توجه به انتقادهايي كه امام علي(ع) نسبت به عثمان داشته اند كه اتفاقاً بيشتر از انتقادات آن حضرت نسبت به ابوبكر و عمر نيز مي باشد، ثابت مي كند كه امام علي(ع) نسبت به عثمان نظر مساعدي نداشته اند، آن حضرت در بخشي از خطبه شقشقيه فرمودند:
«تا اينكه سومي به حكومت رسيد كه برنامه اي جز انباشتن شكم و تخليه آن نداشت و دودمان پدري او (بني اميه) به همراهي او برخواستند و مثل شتري كه گياه تازه بهار را با ولع مي خورد به غارت بيت المال دست زدند و اعمالش كار او را تمام ساخت و شكمبارگي سرنگونش ساخت».
سخناني كه شما آن را از قول امام علي(ع) بيان و حمل بر شخصيت مثبت عثمان كرده ايد، در خطبه 164 نهج البلاغه آمده است. حضرت اين سخنان را هنگامي به عثمان فرمود كه مردم مصر نزد او فراهم شدند و در آنچه از عثمان ناپسند مي داشتند، شكايت كردند و از وي خواستند تا از سوي آنان با وي گفتگو كند و رضايت ايشان را از او بخواهند. امام بر عثمان درآمد و گفت:
مردم پشت سر من اند، و مرا ميان تو و خودشان ميانجي كرده اند. به خدا نمي دانم به تو چه بگويم؟ چيزي نمي دانم كه تو آن را نداني، تو را به چيزي راه نمي نمايم كه آن را نشناسي. تو مي داني آنچه ما مي دانيم و ...
درواقع مضمون سخنان حضرت اين است كه عثمان سنت پيامبر (ص) و شيخين را مي دانست و برخلاف آنها عمل كرد.
براي اگاهي بيشتر، به كتاب "رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و سنت"، ترجمه المراجعات، سيد عبد الحسين شرف الدين، ترجمه محمد جعفر امامي و...، قم، انتشارات اسلامي و سايت ولي عصر زير نظر عالم بزرگوار آيت الله قزويني و كتاب هاي آيت الله ميلاني مراجعه كنيد.

پي نوشت:
1. مكارم شيرازي، پيام امام اميرالمؤمنين(ع)، ج‏8، ص 466.
با توجه به کمبودهای متعدد امکانات و کاهش اعتبارات پاسخگویی، مرکز ملی پاسخگویی ناگزیر به تغییر رویکرد و اقدام به تمرکز سامانه پاسخگویی کرده است.
از این رو پاسخ سوالات خود را از سامانه های زیر دریافت نمایید.
در فضای مجازی:
انجمن گفتگوی دینی: http://www.askdin.com
کانون گفتگوی قرآنی: http://www.askquran.ir
از طریق پیامک(فقط احکام شرعی): 30009640 یا http://www.30009640.ir
از طریق تلفن: 096400

در یک مناظره بین شیعه و سنی شنیدم که عالم سنی گفت: "امام علی چند روز بعد از ماجرای سقیفه و به همراه عباس (عموی پیامبر) با ابوبکر و عمر بیعت کردند و خودشون در بیعت کردن پیشقدم شدند اما امام علی(ع) تنها انتظاری که داشته، انتظار مشاوره با ابوبکر و عمر بوده." درباره منبعش دقیقا حضور ذهن ندارم اما گمون کنم معتبر بوده که تو مناظره ای بین شیعه و سنی مطرح شد. آیا همچین موردی سندیت داره و صحیحه؟

پاسخ:
چنين سخني كه امام علي (علیه السلام) در بيعت، چشم داشت مقام مشاوره اي داشته، سخني نادرست است. آن حضرت حتي از پذيرش مسئوليت و حضور و شركت در جنگ هاي دوران خلفا إباء داشت با آنكه سعي در متقاعد كردن او براي فرماندهي و يا شركت در جنگ داشتند. بله گاهي مشاوره مي داده و آن هم به جهت حفظ اسلام ومسلمين است.
امام علي با خلافت آنان مخالف بوده و با آنان در آغاز بيعت نكردند تا آنكه مجبور به بيعت شدند.
زيرا امام ادعاي جانشيني داشته است.
شواهد اين كه امام با خلافت ابوبكر مخالف بودند و خود ادعاي جانشيني داشته بسيار است كه ما به نمونه هايي اشاره مي كنيم:
رفتار و گفتار حضرت نشان مى‏ دهد که ایشان پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) هرگز کسى را براى خلافت شایسته‏ تر از خود نمى‏ دانسته‏ اند.
امام علی -طبق گفته «ابن قتیبه دینوری»- شب‌ها حضرت فاطمه را سوار بر چهارپایانی می­ کرد و در مجالس انصار می­ گردانید. فاطمه(س) از آن‌ها می­ خواست از امام علی پشتیبانی کنند. آنان در پاسخ می‌گفتند:
ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر انجام شده و کار از کار گذشته است. نمی‌توانیم نقض بیعت کنیم. اگر شوهر تو قبل از ابوبکر به سوی ما می­ آمد، به او مراجعه کرده و رهبری او رامی پذیرفتیم. (1)
حضرت هنگام به خلافت رسیدن و پس از مخالفت طلحه و زبیر به ایشان مى‏ فرماید:
«فَوَاللَّهِ ما زِلْتُ مَدْفوعا عَنْ حَقّى، مُستَأثَرا عَلى، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیه ُ(2)؛ سوگند به خدا! همواره از حق خویش محروم ماندم. از هنگام وفات پیامبر تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگرى اختصاص داده‏ اند».
حضرت، در خطبه سوم نهج البلاغه، موسوم به شقشقیه نیز حقانیت خود را براى جانشینى پیامبر این گونه بیان مى‏ فرماید:
آگاه باشید به خدا سوگند! فلانى (ابن ابى قحافه، خلیفه اول ابابکر) جامه خلافت را بر تن کرد، در حالى که مى‏ دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب که دور آن حرکت مى‏ کند. او مى‏ دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جارى است. مرغان دور پرواز اندیشه‏ ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من رداى خلافت را رها کرده، دامن جمع نمودم و از خلافت کناره‏گیرى کردم. همواره در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان‏ زا و تاریکى که به وجود آورده‏ اند، صبر پیشه سازم؟ محیطى که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى‏ دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏ تر دیدم. پس صبر کردم در حالى که گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى‏ نگریستم که میراث مرا به غارت مى‏ برند(3).
در خصوص بیعت امام علی (ع) با ابابکر اختلاف نظر وجود دارد. اختلاف در زمینه بیعت و عدم بیعت امام با ابوبکر و تاریخ و چگونگی بیعت حضرت می باشد. برخى معتقدند که حضرت در ابتداى کار و قبل از وفات فاطمه زهرا(س) بیعت نمود. عده کثیرى بر این باورند که علی(ع) بعد از رحلت جانگداز فاطمه(س) بیعت کرد. صاحب اعیان الشیعه مى گوید: بعضى از روایات دلالت دارد که علی(ع) همان روزى که ایشان را به مسجد بردند،بیعت کرد، ولی اکثر روایات دلالت دارند که ایشان شش ماه بعد و پس از وفات فاطمه(س) بیعت کرد (4).
در برخی کتاب های اهل سنت آمده است که امام پس از رحلت حضرت زهرا با ابابکر بیعت نمود.(5) در مجموع دلالت اکثر روایات و نتیجه ‌تحقیق علما بر این است که حضرت پس از رحلت فاطمه زهرا بیعت نمود. البته بیعت بر اساس آن نبوده است که حضرت حکومت ابابکر را مشروع می دانست. بلکه بیعت حضرت جهت مصالح و حفظ دین بود؛ برخی باور دارند که بیعت امام با خلفا اجباری یا مصلحت در آن بوده است.
برای آگاهی بیش تر به کتاب ،فروغ ولایت، از آیت الله جعفر سبحانی مراجعه نمائید.

پي نوشت ها:
1. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، تحقيق خليل المنصور، دار الكتب العلميه، بيروت، ص 16.
2. نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6.
3 . همان، خطبه 3.
4. اعیان الشیعه، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات،1418 ه ق، چاپ پنجم، تحقیق سید حسن امین، ج2، ص171.
5. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبری، قاهره، مطبعه الاستقامه ،1358، ج 2، ص 448.

اگر ما بپذیریم که بهتر بود به جای ابوبکر، امام علی (علیه السلام) حکومت می کرد و شایسته تر بود و ابوبکر به اشتباه زمامدار بود، آیا شما شیعیان راضی می شدید و بحث تمام می شد؟

پاسخ:
طرح این امر ناشی از عدم درک صحیح منشأ نزاع و اختلاف بین دو گرایش شیعه و سنی است، زیرا واقعه تاریخی که در حدود 14 قرن پیش رخ داد، حادثه ای تاریخی بود. به هر شکل و کیفیت به پایان رسید. دیگر امکان بازگشت در آن وجود ندارد؛ اما آیا تنها در مورد یک حادثه تاریخی مربوط به گذشته بحث می کنیم یا در مورد امری جاری در متن زمان و منطبق با هر عصر و دورانی اختلاف نظر داریم؟
شیعه به دلایل گوناگون معتقد است که خلافت و امامت جامعه از آن امام علی (علیه السلام بود). ایشان از هر فرد دیگری شایستگی بیشتری برای احراز این مقام را داشتند، اما این امر تنها مورد قبول شیعیان نبوده و برخی از اهل سنت هم بر این امر اذعان داشتند، چنان که ابن ابی الحدید معتزلی در مقدمه کتاب شرح نهج البلاغه اشاره به برتری و افضلیت امام علی (علیه السلام) بر دیگران می کند.(1)
اما اختلاف شیعه با این قبیل بزرگواران در آن است که ایشان در هر حال قرار گرفتن مفضول بر افضل را بر اساس برخی مصالح می پذیرند. هرچند امام را شایسته تر می انگارند. اما در هر حال معتقدند که جناب ابوبکر در عمل امام و خلیفه جامعه شد. باید بر این امر گردن نهاد، در حالی که شیعه معتقد است اصولا بعد از رسول خدا فرد دیگری غیر از امام علی (علیه السلام) شایستگی احراز این مقام الهی را نداشت و نمی توانست بر آن مسند بنشیند.
این نکته خاص دیگر بحثی مربوط به گذشته نیست. به روشنی در طول تاریخ جریان دارد. در واقع در مورد اصل امامت و جایگاه خلافت بعد از رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که بر اساس آن می توان در مورد تک تک نظرات و دیدگاه های خلفای مورد قبول اهل سنت بعد از پیامبر و ارزش و اعتبار نظرات و آرای ایشان حکم متفاوتی صادر نمود و اعتبار یا عدم اعتبار آن را برای نسل های بعدی سنجید.
جناب ابوبکر به صراحت بعد از خود جناب عمر را به امامت جامعه نصب نمود؛ این امر در دو فرض قابل بررسی است؛ اگر ایشان (جناب ابوبکر) امام بر حق در جامعه بوده و دارای مقام الهی امامت با همه اقتضائاتش محسوب گردد، عزل و نصب او هم مورد قبول خداوند و بر همه لازم الاتباع است. جناب عمر به یقین امام و خلیفه بعدی محسوب می گردد؛ اما اگر ایشان امام و خلیفه برحق نباشد، ارزش و اعتباری برای این قبیل حکم ها نیز وجود ندارد و مشروعیت خلیفه بعدی هم زیر سوال خواهد بود.
به علاوه در روزگار کنونی امام و خلیفه در جامعه چه فرد یا افرادی هستند و دین و دستورات الهی را از چه مرجع معینی باید اخذ نمود؟ آیا ممکن است هر فرد دارای ارزش و شایستگی حداقلی در این مسند بنشیند و امام و خلیفه گردد؟
این ها و نظائر این ها اموری هستند که بر همان اصل اولیه بنا نهاده می شوند. اگر برادران اهل سنت این امر را با همه تبعات و لوازمش بپذیرند و بدان گردن بنهند، نه تنها شیعیان، بلکه به اعتقاد ما خداوند نیز از آنان راضی خواهد بود و به سعادت دنیات و آخرت نائل خواهند آمد.

پی نوشت:
1.ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،دار الاحیا التراث العربی،بیروت،ج 1، مقدمه کتاب .

آیا امام علی (علیه السلام) با ابوبکر بیعت کرد؟ لطفا منابع و دلیل آن را بیان کنید.

با توجه به اینکه شیخ مفید قائل به بیعت نیست (کتاب الجمل و الفصول المختاره)، علامه حلی در اثباط الوصیه، فیض کاشانی در غلم الیقین و شیخ ابو جعفر قمی در بهجه المناهج و... چنین اعتقادی دارند؛ در مقابل نیز نظریاتی وجود دارد.

پاسخ:
در خصوص بیعت امام علی (علیه السلام) با ابابکر، اختلاف نظر وجود دارد. اختلاف در زمینه بیعت و عدم بیعت امام با ابوبکر و تاریخ و چگونگی بیعت حضرت می باشد.
همان گونه كه بيان داشتيد، برخي بيعت امام با ابوبكر را از اساس منكر شده اند، از جمله شيخ مفيد.
شيخ مفيد در باره بيعت امام علي - عليه‏ السلام - مي‏ نويسد:
اتفاق نظر همه [دانشمندان] اين است كه بيعت امير مؤمنان - عليه‏ السلام - با ابوبكر به تأخير افتاد (يعني در روز سقيفه اين اتفاق نيفتاد). برخي كمترين زمان بيعت ايشان را سه روز [پس از ماجراي سقيفه] مطرح كرده‏ اند. عده‏ اي مي‏ گويند: بيعت علي - عليه‏ السلام - بعد از وفات فاطمه - عليها السلام - بود. برخي نيز مي‏ گويند: چهل روز بعد بيعت كرد. گروهي ديگر مي‏ گويند: شش ماه طول كشيد.
نظر محققان شيعه و عقيده حق اين است كه اميرمؤمنان علي بن ابي طالب - عليه‏ السلام - هرگز با ابوبكر بيعت نكرد. آن‏ها اتفاق نظر دارند كه بيعت علي - عليه‏ السلام - با ابوبكر از همان روز سقيفه به تأخير افتاد. سپس در خصوص بيعت ايشان بعد از اين زمان، اختلاف كرده‏ اند. كه [به نظر شیخ مفید] امير مؤمنان - عليه‏ السلام - با ابوبكر بيعت نكرده است.(1)
برخى معتقدند که حضرت در همان ابتداى کار و قبل از وفات فاطمه زهرا (س) بیعت نمود. عده کثیرى بر این باورند که علی (ع) بعد از رحلت جانگداز فاطمه (س) بیعت کرد. صاحب اعیان الشیعه مى گوید: بعضى از روایات دلالت دارد که علی(ع) همان روزى که ایشان را به مسجد بردند، بیعت کرد؛ ولی بیش تر روایات دلالت دارند که آن حضرت پس از وفات فاطمه (س) با ابوبکر بیعت کرد.(2)
در برخی کتاب های اهل سنت آمده است که امام پس از رحلت حضرت زهرا (س) با ابابکر بیعت نمود.(3) در مجموع، دلالت بیش تر روایات و نتیجه ‌تحقیق علما بر این است که حضرت پس از رحلت فاطمه زهرا بیعت نمود. البته بیعت بر اساس آن نبوده است که حضرت حکومت ابابکر را مشروع می دانست؛ بلکه بیعت حضرت جهت مصالح و حفظ دین بود. برخی باور دارند که بیعت امام با خلفا، اجباری بوده (4)یا مصلحت در آن بوده است؛ چنان که هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام آمد و گفت:
تا وقتى تو بیعت نکنى، کسى به جنگ این افراد نخواهد رفت.
امام باز هم خوددارى کرد؛ ولى سرانجام پذیرفت و مسلمانان خوشحال شدند.(5)

پی نوشت ها:
1. الشريف المرتضى، الفصول المختارة، چاپ: دوم، سال چاپ: 1414 - 1993، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان، ص 56 به بعد.
2. اعیان الشیعه، ج 2، ص 171، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1418.
3. تاریخ الطبرى، ج 2، ص 448، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1358.
4. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 270، مکتبة البحوث و الدراسات فی دارالفکر، 1420.
5. على محمد میرجلیلى، امام على و زمامداران، ص 79، وثوق، قم، به نقل از انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 270 .

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.