دانش تاريخ

در سوره آل عمران، گزارشات تاریخی مرتبط با حضرت عیسی، حضرت مریم و حضرت زکریا (ع) و چند گزارش مرتبط با تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ذکر شده است.

پرسش:

به چند داستان تاریخی در سوره آل‌عمران اشاره شده است؟ به صورت اختصار توضیح دهید؟

پاسخ:

سومین سوره قرآن کریم «آل‌عمران» است. این سوره که در دو جزء سوم و چهارم قرار دارد از جمله سوره‌‌های مدنی قرآن است.(1) نام‌گذاری این سوره به نام «آل‌عمران» به دلیل وجود واژه «عمران» در دو آیه از این سوره است. در آیه ۳۳ به خاندان عمران ذیل عنوان آل‌عمران، و در آیه ۳۵ به عمران پدر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) اشاره کرده است. در این سوره گزارشات تاریخی مرتبط با حضرت عیسی (علیه‌السلام) و مادر ایشان حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) و حضرت زکریا (علیه‌السلام) و چند گزارش مرتبط با تاریخ زندگانی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ذکر شده است. درادامه به هریک از این داستان‌ها به صورت فشرده اشاره خواهد شد:

1. نذر مادر حضرت مریم و ولادت حضرت مریم و چگونگی انتخاب سرپرست برای ایشان وشرح عبادات آن حضرت

داستان نذر مادر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) و ولادت ایشان و چگونگی انتخاب سرپرست برای ایشان در آیات ۳۵ تا ۳۷ و آیات 42 تا 44 سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. براساس این آیات، مادر حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) نذر کرد که اگر خداوند به او فرزندی عطا کند، او را وقف خدمت به خانه خدا کند. پس از تولد مریم، سرپرستی او به حضرت زکریا (علیه‌السلام) سپرده شد و مریم در معبد به عبادت مشغول شد، به‌گونه‌ای که خداوند او را مستقیماً با نعمت‌های خود روزی می‌داد.

2. دعای زکریا (علیه‌السلام) برای فرزنددار شدن و چگونگی استجابت دعای ایشان

داستان دعای حضرت زکریا (علیه‌السلام) برای فرزنددار شدن و ولادت حضرت یحیی (علیه‌السلام) در آیات ۳۸ تا ۴۱ سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. حضرت زکریا (علیه‌السلام) با دیدن عنایت خدا به مریم (سلام‌الله‌علیها)، در سن پیری و با وجود ناباروری همسرش، از خداوند درخواست فرزندی صالح کرد. خداوند دعای او را اجابت کرد و بشارت تولد حضرت یحیی (علیه‌السلام) را به او داد و به عنوان نشانه، زکریا برای سه روز جز با اشاره قادر به سخن گفتن نبود و در این مدت به تسبیح خدا مشغول بود.

3. داستان ولادت حضرت عیسی(علیه‌السلام)

داستان ولادت حضرت عیسی (علیه‌السلام) در آیات ۴۵ تا ۴۷ سوره آل‌عمران به زیبایی بیان شده است. فرشتگان الهی به حضرت مریم (سلام‌الله‌علیها) بشارت دادند که بدون ازدواج، صاحب فرزندی به نام عیسی (علیه‌السلام) خواهد شد که از پیامبران الهی است و در گهواره سخن خواهد گفت. مریم از این بشارت تعجب کرد، اما فرشتگان تأکید کردند که این امر به اذن خداوند و نشانه‌ای از قدرت بی‌پایان اوست.

4.داستان نبوت حضرت عیسی، معجزات، حواری‌ها و عروج عیسی

در آیات ۴۸ تا ۵۵ سوره آل‌عمران به نقش حضرت عیسی (علیه‌السلام) به عنوان پیامبر الهی، معجزات او، همراهی حواریون با او و سرانجام عروج او به سوی خداوند تبیین شده است. حضرت عیسی (علیه‌السلام) به عنوان پیامبر الهی، با معجزاتی مانند شفای بیماران و زنده کردن مردگان، مردم را هدایت کرد. با وجود ایمان حواریون، بسیاری از بنی‌اسرائیل به او ایمان نیاوردند و دشمنانش قصد کشتن او را داشتند، اما خداوند او را نجات داد و به سوی خود عروج داد.

5. داستان غزوه احد

آیات ۱۲۱ تا ۱۲۹ و ۱۴۰ تا ۱۷۹ سوره آل‌عمران به غزوه احد و درس‌های آن اشاره شده است. براساس این آیات در جریان این غزوه که در سال سوم هجری بین مسلمانان و مشرکان قریش رخ داد مسلمانان ابتدا پیروز شدند، اما به دلیل نافرمانی برخی از سپاهیان از دستور پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)، و رها کردن گردنه کوه احد، در طمع کسب غنائم، شکست خوردند.

6. داستان مباهله پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با مسیحیان نجران

در آیه 64 سوره آل‌عمران به جریان مباهله پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مسیحیان نجران اشاره شده است. در این جریان بعد آنکه ادعاها و استدلال‌های مسیحیان نجران درباره حضرت عیسی (علیه‌السلام) توسط پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پاسخ داده می‌شود، اما آنان حاضر به تسلیم و پذیرش کلام پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌شوند، خداوند متعال به پیامبراکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) امر می‌کند که آنان را دعوت به مباهله کند.

منبع جهت مطالعه بیشتر:

کتاب قصص انبیاء: داستان پیامبران از آدم تا خاتم، نوشته سید نعمت‌الله جزایری

پی‌نوشت‌ها

1. خرمشاهی، بهاءالدین، «سوره آل‌عمران»، در دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان-ناهید، ۱۳۷۷ش، ص۱۲۳۶.

به شهادت اسناد تاریخی و عملکرد ارتش رضاخانی، اقدامات نظامی رضاخان نه‌تنها سبب نوسازی و ایجاد ارتش مدرن نشد، بلکه آسیب‌های جدی به عمران و آبادانی کشور وارد ساخت.

پرسش:

قصه ایجاد ارتش مدرن در ایران چیست؟ آیا به‌راستی، تأسیس ارتش مدرن در ایران، کار رضاشاه است؟

پاسخ:

رضاخان ‌که با کودتای نظامی به قدرت رسید، در طول دوره بیست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خویش بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار می‌ورزید. تمرکز وی بر ارتش به حدی بود که اول صبح کارش را با رسیدگی به امور ارتش و گزارش رئیس شهربانی و فرمانده ارتش شروع و بخش وسیعی از درآمد و بودجه کشور را صرف نوسازی و تجهیز ارتش می‌کرد. حتی در اوایل فروردین 1301 که مشکلات مالی فراوانی وجود داشت، «با کنترل مستقیم تمام سازمان‌ها و ادارات درآمدزای کشور، ازجمله زمین‌های خاصه سلطنتی، مالیات‌های مستقیم و غیرمستقیم، راه‌ها، گمرکات، تریاک و...، این درآمدها را صرف هدف‌های نظامی خود کرد.»(1)

 اکنون سؤال اساسی این است که آیا اقدامات رضاخان، به تأسیس ارتش مدرن را در ایران منجر گردید؟ و آیا این رویکرد میلیتاریستی سبب تأمین امنیت ملی و تمامیت ارضی گردید؟

ازآنجاکه اندیشه توسعه نظامی و بازسازی ارتش از اواسط دوران قاجار به‌ویژه بعد از شکست ایران در جنگ با روس‌ها، کلید خورد، به‌اختصار، رویکرد نظامی دوره قاجار و پهلوی مورد واکاوی قرار گرفته و سپس اقدامات رضاخان ارزیابی می‌گردد:

1. رویکرد نظامی عصر قاجار؛

در اواخر دوره صفویه، اوضاع داخلی ایران دچار تشویش شد و در عصر قاجار، ایران در معرض حمله و غارت همسایگان و استعمارگران قرار گرفت. اوج درگیری، دو جنگ ایران و روس بود که 13 سال به طول انجامید و منجر به شکست ایران و تحمیل معاهده گلستان و ترکمانچای گردید. جمع‌بندی دربار از شکست ایران این بود که برتری تسلیحاتی روس‌ها، کیفیت فنی قوای نظامی آنان و همچنین فقدان سلاح‌های مدرن و عدم آشنایی ایرانیان با فنون جدید نظامی‌گری، عامل اصلی شکست است. به دنبال آن عباس میرزا (ولیعهد فتحعلیشاه) و میرزا بزرگ قائم‌مقام (میرزا عیسی فراهانی) درصدد نوسازی ارتش با کمک فرانسوی‌ها و انگلیسی‌ها برآمدند تا ارتش را به سبک اروپایی سامان دهند. از‌این رو مهم‌ترین فصل قرارداد «فین کن اشتاین» با فرانسوی‌ها، «اصلاح و تقویت ارتش ایران به دست مهندسان و مستشاران فرانسوی بود. همچنین فرانسه ضمن فروش تعدادی توپ و تفنگ به ایران، تعهد کرد دو کارخانه توپ‌ریزی در تهران و اصفهان و یک کارخانه اسلحه‌سازی در تبریز بسازد.»(2)

رویکرد عباس میرزا توسط مهم‌ترین صدراعظم ناصرالدین‌شاه یعنی امیرکبیر، گسترش یافت، به‌طوری‌که مهم‌ترین بخش دارالفنون، وجه نظامی آن بود.(3) او ابتدا با تأسیس دارالفنون، یک‌رشته تحصیلی تحت عنوان مهندسی نظامی ایجاد نمود و از کارشناسان نظامی اروپایی برای تدریس دعوت کرد. فکر تأسیس دارالفنون و جایگزینی آموزش‌های نظامی در ایران به‌جای اعزام محصل به اروپا، متأثر از «مسافرت امیرکبیر به روسیه و دیدن مدارس فنی و صنعتی و نظامی آنجا پیش آمد.»(4) وی متحدالشکل ساختن لباس نظامی و انتظام ارتش را به همه رده‌های نظامی تعمیم داد. وی کارخانه اسلحه‌سازی جدیدی ایجاد کرد و به تعلیم افسران و افراد قشونی همت گماشت. با توجه به اینکه مشکلات مالی در امور نظام زیاد بود، مسائل مالی ارتش را نیز ساماندهی کرد و اشخاص بسیاری که اسم آن‌ها در قشون ثبت بود، اما هیچ فعالیت مفیدی نداشتند و مواجب کامل دریافت می‌کردند را حذف نمود.(5) به شهادت تاریخ، عباس میرزا و امیرکبیر، پیشگامان توسعه در ایران، آن‌هم در بعد نظامی بودند.

2. رویکرد نظامی عصر پهلوی اول؛

در اواخر دوران قاجار، شرایط منطقه‌ای و داخلی برای انگلیس نگران‌کننده بود؛ پیشروی شوروی در شمال، استقلال‌طلبی هندوستان (مستعمره انگلیس)، جنبش‌های استقلال‌طلبانه ایران ‌همچون جنبش جنگل و مبارزه جدی امثال شهید مدرس با استعمار، انگلیس را به ضرورت یک نوع «میلیتارسیم» به معنی سیطره وسیع و گسترده ارتش بر کلیه شئون اجتماعی و کنترل امورات کشور و سرکوب گسترده همه مخالفان، ایجاب می‌کرد. انگلیسی‌ها با تحقیق فراوان، رضاخان را مناسب‌ترین گزینه برای تحقق این طرح دیدند. رضاخان معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تأسیس دولت متمرکز و مقتدر تحقق می‌یابد و عملی‌شدن این هدف فقط درگرو نظامی کردن دولت و جامعه است. در این راستا، به تعبیر محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم»، به نوسازی ارتش و نیروی نظامی، بیش از سایر نهادهای مملکتی اهمیت می‌داد. پهلوی دوم می‌نویسد: «از همان روزی که وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا به او محول گردید، شروع کرد که بریگاد قزاق، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر عناصر نظامی و انتظامی را با یکدیگر پیوسته و ارتش واحدی از مجموع نیروهای ایران تشکیل دهد. ترتیب غذا، لباس و حقوق سربازان و مدرن ‌کردن تعلیمات نظامی و خرید تجهیزات و ساخت کارخانه‌های اسلحه‌سازی را مورد توجه خاص قرار داد و در بالا بردن روحیه آنان ‌که از خدمت به کشور و ایرانی بودن خود سرافرازی داشته باشند، مساعی جمیله به کار برد.»(6) رضاخان اول صبح کارش را با رسیدگی به امور ارتش و گزارش رئیس شهربانی و فرمانده ارتش شروع می‌کرد. مهم‌ترین اقدامات رضاخان در امور نظامی عبارت‌اند از:

1ـ2. ادغام نیروهای قزاق و ژاندارمری:

 نخستین اقدام رضاشاه در راستای تشکیل ارتش واحد و مدرن، ادغام تمام نیروهای نظامی همچون بریگاد مرکزی قزاق و ژاندارمری بود. وی بریگاد قزاق ایرانی، پلیس جنوب، ژاندارمری و سایر واحدهای نظامی را در نیروهای مسلح واحدی متحد کرد(7) و ابلاغ نمود که از این تاریخ کلمه ژاندارم و قزاق مطلقاً ملغی و متروک است و باید از کلمه «قشون» استفاده شود.(8)

2ـ2. آموزش نیروهای نظامی:

 تأسیس دانشکده افسری در بهمن‌ماه 1300 برای ایجاد ارتش جدید با تکیه‌بر تجربه آموزشی مربوط به قزاق‌ها و مدرسه نظامی مشیرالدوله.(9)

3ـ2. فراهم کردن مقدمات خرید تفنگ و مهمات از اروپا در سال 1301 و تحویل آن‌ها در تابستان 1302. (10)

4ـ2. اضافه شدن یک نیروی دریایی و هوایی کوچک به ارتش در سال 1304.

5ـ2. تصویب قانون نظام‌وظیفه عمومی در سال 1305. (11)

6ـ2. استخدام تعداد زیادی از مستشاران نظامی فرانسه در ارتش ایران و اعزام اولین گروه افسران محصل در سال 1306 به دانشگاه نظامی «سن سیر» فرانسه برای تحصیل نظامی. (12)

7ـ2. اختصاص بخش وسیعی از بودجه کشور به امور نظامی و نوسازی ارتش که به‌طور متوسط، ثلث کل بودجه کشور را تشکیل می‌داد.(13)

 3. ارزیابی اقدامات رضاخان و ماهیت ارتش مدرن؛

رضاخان اقدامات متعددی برای نوسازی ارتش آغاز کرد، اما آیا اقدامات رضاخان و تمرکز بر بازسازی ارتش و هزینه بخش زیادی از بودجه کشور برای آن، یک ارتش قوی ایجاد نمود و تمامیت ارضی و منافع ملی را تأمین نمود یا واقعیت چیز دیگری است؟ ثمره اقدامات رضاخان چه بود؟

1ـ3. تبدیل ارتش به نهاد شخصی شاه و حافظ منافع وی؛

درواقع، ارتش به‌جای اینکه امنیت داخلی و خارجی را تأمین نماید، به ابزار سرکوب مردم و یکی از عوامل اساسی ناامنی جامعه تبدیل شد. بسیاری از سرکوب‌های سیاسی رضاشاه از طریق همین قدرت نظامی ارتش جدید اعمال می‌شد. وی با دادن امتیازات ویژه به نظامیان، آن‌ها را به بازوی اعمال قدرت خود تبدیل کرد و از طریق آن‌ها به سرکوب سیاسی و اجتماعی گسترده‌ای دست زد و یک دولت فردی کاملاً متمرکز به وجود آورد که به‌شدت بر ضد امنیت عمومی عمل می‌کرد.(14) ارتش جنبه شخصی و طبقاتی داشت و دستگاه سلطنت، ارتش و قوای انتظامی را برای خدمت به خود تقویت می‌کرد نه برای منافع ملی. درواقع نظام‌وظیفه و سربازی، شاه‌پرستی را به سربازان آموزش داده و اطلاعات لازم برای آماده‌سازی ذهنی، جهت پذیرش هنجارهای دولت پهلوی را به آن‌ها منتقل می‌ساخت. (15) حتی ارتش در انتخابات (ازجمله انتخابات مجلس ششم) دخالت می‌کرد و برای راه یافتن نمایندگان موردنظر، انتخابات را در شرایط حکومت‌نظامی برگزار می‌کرد.(16) بعلاوه رضاشاه نتوانست بسیاری از امور نظامی پیش‌پاافتاده را به دیگران واگذار کند. تقریباً اداره همه بخش‌های ارتش، حتی جزئی‌ترین امور در دست او بود. این امر باعث به ‌وجود آمدن نوعی نظام فرماندهی انعطاف‌ناپذیرِ از بالا به پایین شده بود که به نحوی خشن، مانع ابتکار عمل و تصمیم‌گیری افسران ارتش می‌شد.(17)

2ـ3. ناکارآمدی ارتش رضاخان در مواجهه با دشمن خارجی و صیانت از مرزها؛

علیرغم اینکه گاهی 40 تا 50 درصد درآمد کشور صرف هزینه‌های ارتش می‌شد،(18) ارتش فقط یک اسم بود و به‌اندازه دوران صفویه و اوایل قاجار نیز، توان ایستادگی و دفاع از تمامیت ارضی کشور را نداشت. همین ارتشی که سراسر تاریخ معاصر را به خون مردمان بی‌گناه آغشته کرده و هزاران انسان حق‌خواه واقعه مسجد گوهرشاد و ده‌ها رخداد خونین دیگر را، قتل‌عام کرد، ولی در برابر هجوم بیگانگان کمترین مقاومت را از خود نشان نداد؛ چنانکه در شهریور 1320 همین ارتش مدرنی که رضاشاه ادعای آن را داشت و جدیدترین جنگ‌افزارها و تسلیحات را برای تجهیز آن از کشورهای مختلف خریداری کرده بود، در برابر تجاوز متفقین واکنش جدی از خود نشان نداد و درنهایت متلاشی شد.(19) به شهادت اسناد، روس‌ها با یک‌مشت سرباز که حتی کمربند نداشتند و با تفنگ‌های قدیمی زمان تزار به ایران حمله کرده بودند. به همین جهت ستاد ارتش قفقاز، پیش‌بینی کرده بود که در ایران با مقاومت روبرو خواهند شد؛ اما ارتش ایران پس از حمله روس و انگلیس دفاعی نکرد. فقط نیروی دریایی تازه تأسیس، چند ساعت، مقاومت نمود.(20)

3ـ3. افسانه ارتش قدرتمند و مجهز رضاخانی؛

بسیاری از نزدیکان رضاشاه و سران نظامی کشور نیز به میزان قدرت ارتش مدرن رضاشاهی پی برده بودند. روزی رضاشاه از سرلشکر جهانبانی که از سران نظامی کشور و اولین رئیس ستاد ارتش کشور بود، پرسید: «نیروهای نظامی ما در مقابل قدرت‌های جهانی چقدر توان مقابله و رویارویی را دارند و تا چه حد می‌توانند در مقابل آن‌ها مقاومت کنند؟ سرلشکر جهانبانی در واکنشی تأمل‌برانگیز گفت: به‌محض اینکه نیروهای خارجی حمله کنند، ارتش ایران از هم فرو خواهد پاشید و قشون ایران از بین خواهد رفت. رضاشاه نیز که از این نظرِ سرلشکر جهانبانی عصبانی شده بود، دستور داد وی را برکنار و از ارتش اخراج کنند.»(21) سرتیپ حسین یکرنگیان ‌که او نیز از افسران بلندپایه ارتش در آن مقطع تاریخی است، گفته است: «به‌رغم همه سروصداها، واحدهای ارتش چندان تجهیز نبودند؛ برای مثال، به‌رغم وجود ۱۶ لشکر و ۲۰ هواپیما در شمال کشور، برای هر سرباز حداکثر ۱۰۰ فشنگ موجود بود یا حتی در استانی مثل اردبیل، هر سرباز تنها ۳۶ فشنگ برای خرج کردن داشت و مسلسل‌ها نیز تنها برای نیم ساعت تیراندازی، فشنگ داشتند. لشکرها حتی برای یک هفته نیز خواروبار و پشتوانه غذایی نداشتند و روزانه انبار غله دریافت می‌کردند. همین امر سبب شده بود که لشکر اردبیل در روز دوم جنگ، یعنی ۴ شهریورماه، به دستور فرمانده لشکر، انبار غله شهر را تصرف کند و موجودی آن را بردارد. ازنظر این فرمانده نظامی ارشد، سازمان لشکرها حتی برای زمان صلح نیز به‌صورت مناسبی سازمان‌دهی نشده بود و به‌جای آنکه لشکرهای مرزی کشور تقویت شوند، لشکرهای مرکز کشور تقویت و تسلیح می‌شدند؛ برای مثال درحالی‌که لشکر یک و دو مرکز به انواع تسلیحات همانند توپ‌های ضدتانک، مسلسل ضدهوایی و خمپاره‌انداز تجهیز شده بودند، لشکر سوم تبریز و لشکر چهارم ارومیه اصلاً نمی‌دانستند زره‌پوش و ضدتانک چه شکلی است و خمپاره‌انداز چه کاری انجام می‌دهد.(22)

4ـ3. نوسازی ارتش، با نفوذ قدرت‌های خارجی و وابستگی ایران؛

عناصر خارجی بسیاری در کسوت مستشار و متخصص نظامی بر مقامات و مناصب عالی کشور، نفوذ یافتند و اغلب فرماندهان نظامی در دوره رضاشاه به قدرت‌های خارجی وابسته بودند و طیف عمده‌ای از آن‌ها به سیاست‌های استعماری انگلستان وابستگی داشتند.(23) درواقع، انگلیسی‌ها بعد از تسلط رضاخان بر سرنوشت ملت ایران، تلاش کردند تا ساختار نظامی ایران را بر اساس منافع خویش (حفظ مستعمراتی نظیر هند، مقابله با روس‌ها، سرکوب نهضت‌های استقلال‌طلبانه ایران و سرکوب مخالفان داخلی نظیر مدرس)، ساماندهی کردند.(24) این وابستگی در دوران پهلوی به اوج خودش رسید، چنانکه در تمام ابعاد «با نام بیگانه، لباس بیگانه، ترتیبات بیگانه و فرماندهی بیگانه» اداره می‌شد، اما هیچ‌گاه فنّاوری و فناوری ساخت سلاح به ایران داده نشد.(25)

5ـ3. فساد در ارتش و فقدان روحیه خودباوری در آن؛

وجود فساد در نظام اداری و تشکیلاتی ارتش سبب شد روحیه جنگاوری و فداکاری نیروهای نظامی در مقطع حساسی همچون حمله متفقین در سطح بسیار پایینی باشد. این مسئله هم در سطوح بالای ارتش و هم در سطوح پایین آن به چشم می‌خورد. در سطوح بالای ارتش و به‌ویژه در ستاد آن‌ که شخص رضاشاه نیز بر آن اشراف داشت، پارتی‌بازی و دادن رشوه به‌کرات و دفعات اتفاق افتاد. فقط محصلانی که سفارش شده بودند به خارج اعزام می‌شدند و در مورد محل و نحوه خدمت نیز دوستی و خویشاوندی و سفارش از مقام‌های بالا رعایت می‌شد. بی‌توجهی به جنبه روحی و اخلاقی، نظامیان آن‌ها را ترسو و فاقد اعتمادبه‌نفس بار آورده بود و نیروهای نظامی ایران از سربازان روس و انگلیس می‌ترسیدند.(26)

نتیجه‌گیری:

به شهادت اسناد تاریخی و عملکرد ارتش رضاخانی، اقدامات نظامی رضاخان نه‌تنها سبب نوسازی و ایجاد ارتش مدرن نشد، بلکه آسیب‌های جدی به کشور وارد ساخت. در شرایطی که کشور نیازمند عمران و آبادانی بود، عمده بودجه کشور، صرف امورات نظامی می‌شد، این نهاد بیشتر برای سرکوب مردم و شهروندان کشورمان تجهیز شده بود تا اینکه از آن بتوان در برابر دشمنان خارجی استفاده کرد. درواقع کار ویژه ارتش بیش از آنکه ایجاد ارتشی نیرومند برای مقابله با حملات خارجی باشد به دستگاهی برای سرکوب رقبای سیاسی رضاشاه و توده مردم تبدیل‌ شده بود. از طرف دیگر، زمینه نفوذ قدرت‌های خارجی و تسلط بیگانگان فراهم گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 69 ــ 68.

2. نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، تهران، نشر اهورا، 1383، ج 2، ص 222.

3. ایزدی، جهان‌بخش و مطهری، مصطفی، جدال هویتی گفتمان‌های توسعه در ایران معاصر، فصلنامه سیاست، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، دوره 48، ش 4، 1397، ص 859.

4. اقبال آشتیانی، عباس، میرزا تقی‌خان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، توس، تهران، 1355، ص 157.

5. مدنی، سید جلال‌الدین، تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، چاپ پنجم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1394، ج 1، ص 331.

6. غنی نژاد، موسی، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، مرکز، تهران، 1377 ص 12.

7. پهلوی، محمدرضا، مأموریت برای وطنم، چاپ سوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1347، ص 43.

8. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۴۰.

9. ستاد بزرگ‌ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، 1300-1320، بی‌تا، ص 23.

10. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص ۸۰.

11. خلیلی‌فر، محمدرضا، توسعه و نوسازی در دوره رضاشاه، تهران، نشر جهاد دانشگاهی شهید بهشتی، 1373، ص 134.

12. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 66.

13. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 67-70.

14. بشیریه، حسین، جامعه‏شناسی سیاسی، چاپ سیزدهم، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵، ص ۷۰.

15. بارسلطان، سیده رویا، عملکرد امنیتی ارتش در دوره پهلوی اول، فصلنامه مطالعات تاریخ انتظامی، دوره اول، شماره 1، 1393، ص 105.

16. اکبری، محمد، تبارشناسی‌ هویت جدید‌ ایرانی، تهران، انتشارات علمی‌ و فرهنگی، 1384، صص 273-275.

17. سینایی، وحید، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1396.

18. کاوه، فرخ، ایران در جنگ: از چالدران تا جنگ تحمیلی، ترجمه شهربانو صارمی، تهران، ققنوس، 1397، صص 466-467.

19. کرونین، استفانی، رضاشاه و شکل‌گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، نشر جامی، ۱۳۸۲، ص 67-70.

20. انصاری، هوشنگ، درباره سوم شهریور و نقش ایران در جنگ جهانی دوم، تهران، مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی، 1356، ص ۵۳.

21. نیازمند، رضا، رضاشاه از سقوط تا مرگ، تهران: انتشارات حمایت قلم نوین، 1386، ص 172.

22. پیشه‌وری، جعفر، یادداشت‌های زندان، تهران، انتشارات پسیان، ۱۳۵۶، ص ۱۸.

23. چیت‌سازیان، محمدرضا، بررسی دلایل فروپاشی سریع ارتش رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰؛ علل ناکارکردی ارتش رضاخانی، سایت پژوهشکده تاریخ معاصر، 3 مهر 1400، ش 20258...ak9zn4prra.html

24. عظیمی، محمدجواد، عملکرد ارتش رضاشاه، پایان‌نامه کارشناسی ارشد تاریخ، تهران، دانشگاه شهید بهشتی،1377، ص 13.

25. لطفیان، سعیده، ارتش و انقلاب اسلامی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، ص 81.

26. چیت‌سازیان، محمدرضا، بررسی دلایل فروپاشی سریع ارتش رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰؛ علل ناکارکردی ارتش رضاخانی، سایت پژوهشکده تاریخ معاصر، 3 مهر 1400، ش 20258...ak9zn4prra.html ، ص 6-7.

کلینی و صدوق و نائبان خاص
آثار به جا مانده از صدوق و کلینی، نشانگر آن است که آنها، جایگاه خاص و ممتازی برای نواب اربعه قائل بودند. اما تمرکز آنها بر گردآوری و ثبت احادیث بود.

پرسش:

چرا کلینی و صدوق که عصر غیبت صغری و نیابت خاص نواب اربعه را درک کردند، در کتاب‌های علمی خود، خصوصاً در ابواب مربوط به غیبت، اطلاعات زیادی درباره نائبان خاص ارائه نکردند یا روایاتی از آن‌ها نقل ننمودند یا با آن‌ها نامه‌نگاری نمی‌کردند و ...؟ آیا در حقانیت نائبان تردید داشتند یا آن‌ها را فقط مسئول تدبیر امور اجرایی می‌دانستند؟ در هر صورت، تلقی آن‌ها از نائبان چه بوده است؟

پاسخ:

دوران غیبت امام زمان (عج) به دو بخش کوتاه و بلند (صغری و کبری) تقسیم می‌شود. در دوران غیبت صغری که 69 سال به طول انجامید، ایشان از طریق نائبان خاص خود با شیعیان در ارتباط بودند. این نائبان چهار تن از بزرگان شیعه بودند که امام زمان هر یک از آن‌ها را به مدت چند سال برای این منصب تعیین نمود. در ادامه، به بررسی جایگاه و وظایف این بزرگواران در میان شیعیان و همچنین دلایل کمتر پرداخته شدن به معرفی آن‌ها توسط برخی محدثان شیعه، خواهیم پرداخت.

نکته اول:

در عصر غیبت صغری عالمان شیعه عمدتاً به تدوین جوامع حدیثی شیعه

پرداختند. این کتاب‌ها، به ویژه آثار جناب کلینی و صدوق، تنها شامل نقل احادیث هستند و تقریباً هیچ اظهارنظر شخصی یا مطلبی غیر از متن حدیث، حتی شرح و تفسیر حدیث، در آنها مشاهده نمی‌شود. حتی درجایی که مرحوم صدوق کتابی را با عنوان «الاعتقادات» با هدف بیان اعتقادات کلامی شیعه تألیف می کند، باز هم عمدتاً به قرآن و احادیث استناد کرده و از سوی خود مطلب زیادی به آن اضافه نمی‌کند. بنابر‌این عدم نگارش شرح‌حال نائبان خاص و ذکر جزئیات درباره آن‌ها چندان عجیب نیست؛ خصوصاً اینکه وظیفه اصلی نائبان خاص، تدبیر امور اجرایی بود و مسائل دینی و فرهنگی، عمدتاً از طریق عالمان وارسته، ساماندهی می‌شد.

نکته دوم:

جناب صدوق در زمان رحلت آخرین نائب خاص امام زمان (عج) در اوایل جوانی به سر می برد و از آنجا که این مراودات از سوی وکلا و نمایندگان انجام می‌شد، او هنوز در جامعۀ شیعه به جایگاه خاصی دست نیافته بود تا با نائبان خاص ارتباط برقرار کند. با این حال پدر بزرگوار ایشان، جناب علی‌بن بابویه قمی، به عنوان یک شخصیت برجسته در جامعه شیعه با حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان (عج)، مکاتبه داشت.[1]

شیخ صدوق نیز اگرچه با نائبان خاص ارتباط زیادی نداشت و درباره

آن‌ها چندان ننوشت، اما با این حال، در کتاب‌های ایشان می‌توان مطالبی یافت که نشان‌دهنده ایمان و اعتقاد او به نائبان امام و ارتباط پدرش با برخی از نواب اربعه است. برای مثال، شیخ صدوق بسیاری از توقیعات شریف امام زمان (عج) را در کتاب «کمال‌الدین و تمام‌النعمه» ذکر کرده است که به طور طبیعی، این توقیعات از سوی امام و به‌واسطۀ نائبان خاص به دست شیعیان رسیده بود. نقل این توقیعات نشان دهنده اطمینان و اعتقاد شیخ صدوق به نواب اربعه است.[2] همچنین، وی در روایات خود به‌طور مشخص از برخی از این نواب خاص نقل حدیث کرده است.[3] با توجه به رویکرد شیخ صدوق و علمای مکتب قم در نقل روایات از افراد ثقه و قابل اعتماد شیعه و عدم نقل از روایان ضعیف و حتی مقابله جدی با این جریان[4] و همچنین تعریف و تمجید شیخ صدوق از برخی از این نائبان،[5] می توان به ایمان و اعتقاد عمیق او به نیابت این اشخاص پی برد.

نکته سوم:

در مورد جناب کلینی نیز باید گفت:

با توجه به اینکه وی در دوره غیبت صغری حضور داشت و با سه تن از نواب خاص هم‌عصر بود، در کتاب خود، یعنی کتاب شریف «الکافی»، روایتى درباره توثیق دو تن از نوّاب امام زمان (عج) و تأیید ارتباط آن‌ها با آن حضرت ذکر کرده‌ است.[6] با این حال، کلینی از این بزرگواران هیچ حدیثی نقل نکرده است؛ ظاهراً به این دلیل که نوّاب اربعه در آن دوران بیش از آنکه به‌عنوان شخصیتی علمى شناخته شوند، در مواردى که نیاز بود، شخصیتی اجرایى براى ارتباط با امام زمان (عج) شناخته می‌شدند. به همین دلیل، شیعیان عمدتاً براى حلّ مشکلات دشوار و غیرطبیعی به این نواب مراجعه می‌کردند و به‌ندرت، به‌منظور سؤال شرعى یا استماع حدیث به آن‌ها رجوع می‌کردند. گویا شیعیان از دوره پایانى غیبت صغری، به این مسئله عادت کرده بودند تا نیازهاى دینى و مذهبى خود را از طریق مراجعه به عالمان و فقیهان و راویان حدیث حل نمایند.[7]

نتیجه:

آثار به جا مانده از صدوق و کلینی، نشانگر آن است که آنها، جایگاه خاص و ممتازی برای نواب اربعه قائل بودند. اما به دلیل تمرکز صدوق و کلینی بر گردآوری و ثبت احادیث، تنها به نقل روایات اکتفا کردند و از طرح مطالب دیگر مانند توضیح زندگی نائبان خاص خودداری نمودند.

گذشته از اینکه، سالیانی بود که نقش مرجعیت علمی به عالمان شیعه واگذار شده بود و نواب اربعه فقط دارای منصب نیابت بودند. به همین دلیل، مردم به نواب اربعه برای دریافت حدیث یا نقل آن، مراجعه نمی‌کردند و نام نواب اربعه در کتاب‌های حدیثی کلینی و صدوق نیز کمتر بازتاب یافته است.

پی نوشت ها:

[1]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، تحقیق عباد الله تهرانی و علی احمد ناصح، قم: موسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق، ص ۱۸۸.

[2]. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق ، ص 482-522.

[3]. «و ما کان فیه عن محمّد بن عثمان العمریّ- قدّس اللّه روحه- فقد رویته عن أبی؛ و محمّد بن الحسن؛ و محمّد بن موسى بن المتوکّل- رضی اللّه عنهم- عن عبد اللّه بن جعفر الحمیریّ، عن محمّد بن عثمان العمریّ»؛ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه‌، محقق/مصحح: على اکبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى ، چ2، 1413ق، ج 4، ص 510.

[4]. کرمی، محسن، «نگاهی تحلیلی به رفتار احمد بن عیسی در تبعید برخی از راویان»، دانش‌ها و آموزه‌های قرآن و حدیث، سال اول، تابستان 1397ش، شماره 1،ص 68-72.

[5]. «و ما کان فیه عن محمّد بن عثمان العمریّ قدّس اللّه روحه»؛ صدوق، من لا یحضره الفقیه‌، ج 4، ص 510. شیخ صدوق با تعبیر «قدس الله روحه» به تمجید خاص از محمد بن عثمان عمری نائب خاص دوم امام زمان پرداخته است.

[6]. «قَدْ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِیُّ ثِقَتِی فَمَا أَدَّى إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّی وَ مَا قَالَ لَکَ عَنِّی فَعَنِّی یَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَهُ الْمَأْمُونُ وَ أَخْبَرَنِی أَبُو عَلِیٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ ع عَنْ مِثْلِ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ- الْعَمْرِیُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنِّی فَعَنِّی یُؤَدِّیَانِ وَ مَا قَالا لَکَ فَعَنِّی یَقُولَانِ فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق، ج 1، ص 330.

[7]. معموری، علی، مجموعه مقالات فارسی کنگره بین المللی ثقه الاسلام کلینی (جایگاه و بازتاب‌های کلامی کتاب الکافی در بازسازی مذهب شیعه)، قم: دارالحدیث، 1387ش، ج 2، ص 285.

در زمان غیبت کبری اگر کسی ادعای ملاقات و به‌تبع آن نیابت خاص و سفارت امام زمان (عج) را داشته باشد، به فرموده امام در توقیع شریفشان، دروغ‌گو و شیاد است.

پرسش:

آیا اصلاً ارتباط با امام زمان در دوران غیبت، ممکن است یا نه؟

پاسخ:

مهدویت یکی از آموزه‌های بنیادین در اسلام و مکتب تشیع است. به باور شیعیان و با توجه گواهی تاریخ، امام مهدی (عج) فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام است که در سال 255 ق متولد شد. به دلیل شرایط سیاسی و اجتماعی و خطرات جانی، از دیدگان پنهان نگاه داشته شد تا اینکه 5 سال بعد پدرشان به شهادت رسید و ایشان به عنوان امام غائب شیعیان شناخته شد و از طریق نائبان خاص چند دهه با مردم در ارتباط بود. پس از وفات آخرین نائب ایشان در عراق در سال 329 ق، ایشان اعلام کردند که جانشین و وصی دیگری ندارد. از این سال، غیبت کبری و طولانی امام زمان (عج) آغاز می‌شود.

در این راستا، این سؤال از دیرباز مطرح بود که نفی نائب خاص، به معنای نفی امکان ملاقات با امام زمان (عج) در دوران غیبت کبری است یا اینکه امکان ملاقات در دوران غیبت کبری هنوز وجود دارد؟ در ادامه، مطالبی را در قالب چند نکته تقدیم می‌شود.

نکته اول: امکان رؤیت؛ مخالفان و موافقان

اصولاً در میان عالمان شیعه دو دیدگاه دربارۀ ملاقات با امام زمان (عج) در زمان غیبت کبری وجود دارد:

الف) امکان رؤیت:

 بسیاری از عالمان شیعه نظیر سید مرتضی، شیخ طوسی، سید بن طاووس و تقریباً اکثریت علمای معاصر این دیدگاه را قبول دارند. دلیل این افراد امکان عقلی ملاقات با امام زمان (عج)[1] و برخی روایاتی است که امکان رؤیت و ملاقات با ایشان در دوران غیبت را تأیید می‌کند. در این راستا، اسحاق بن عمار از امام صادق علیه‌السلام نقل می‌کند:

«حضرت قائم دو غیبت دارد: یکی کوتاه و دیگری طولانی. در غیبت نخست، مکان حضرت را جز شیعیان خاص کسی نمی‌داند و در غیبت دوم، مکان ایشان را تنها پیروان و دوستان خاص آن حضرت می‌دانند».[2]

همچنین، گزارش ملاقات و مشاهدۀ بزرگان شیعه با حضرت به عنوان یکی از دلایل امکان رؤیت ایشان ذکر می‌شود و برای آن ادعای تواتر هم شده است.[3

ب) عدم امکان رؤیت:

 برخی از عالمان شیعه، از جمله نعمانی، فیض کاشانی و مرحوم کاشف‌الغطاء، معتقدند که امکان رؤیت امام (عج) برای شیعیان در دوره غیبت کبری وجود ندارد. دلیل اصلی طرفداران این نظریه توقیعی است که امام زمان (عج) در هنگام وفات آخرین نائب خاصشان فرموده‌اند:

 «ای علی‌محمد سمری گوش فرا ده، خداوند اجر برادران تو را در سوگ تو افزون گرداند؛ تو تا شش روز دیگر دار فانی را وداع خواهی کرد پس آماده‌باش و کسی را جانشین خودت قرار مده... و به‌زودی برخی از شیعیان من ادعای مشاهده می‌کنند. آگاه باشید هرکه پیش از خروج سفیانی و شنیده شدن ندای آسمانی، چنین ادعایی کند، دروغ‌گو و افترا زننده است ...».

 منابع کهن بسیاری این توقیع شریف را ذکر کرده‌اند.[4] در این روایت به نظر می‌رسد که هرگونه دیداری با امام منتفی دانسته شده است.

نکته دوم: دفاع از امکان ملاقات

با توجه به این دو نظریه برخی خواسته‌اند به استدلال مخالفان امکان ملاقات پاسخ داده و درعین‌حال روایت اخیر را نیز ناصحیح و قابل خدشه ندانند. این افراد گفته‌اند که با توجه به روایات دیگر که امکان ملاقات را ممکن می‌داند و همچنین اخبار متواتر از ملاقات افراد متعددی با امام زمان (عج)، باید گفت که افراد عادی از ملاقات ایشان محروم بوده و تنها پیروان و دوستان خاص حضرت می‌توانند ایشان را ملاقات کنند. این ملاقات نیز به خواست امام زمان (عج) بستگی دارد؛ یعنی هر زمان که امام لازم بدانند، آن‌ها می‌توانند به محضر ایشان شرفیاب شوند. این افراد، همانطوری که اشاره شد، انسان‌های بزرگواری هستند که با وجود ملاقات با حضرت، هیچ‌گاه آن را علنی نکرده و ادعای ملاقات یا نیابت خاص از حضرت را ندارند. به‌عبارت‌دیگر، این توقیع اصل رؤیت را رد نمی‌کند، بلکه ملاقات افرادی را که ادعای ملاقات و نیابت خاص در دوران غیبت کبری دارند، رد می‌کند. در واقع، امام (عج) در این روایت اعلام می‌کند که بعد از وفات آخرین نائب خاص ایشان، دیگر هیچ‌کسی تا زمان ظهور حضرت، نیابت خاص ایشان را نخواهد‌داشت.[5] در این راستا، سید بن طاووس می‌فرماید:

«این ممتنع نیست که گروهی از شیعیان به ملاقات ایشان مشرف شده و از سخنان و کردارشان استفاده کرده و این موضوع را از دیگران کتمان و پنهان کنند.»[6]

بنابراین، اگر کسی به‌جای کتمان، به علنی کردن و یارگیری از این طریق بپردازد یا ادعای نیابت کند، تکذیب می‌شود.

نکته سوم: پرهیز از «ملاقات‌گرایی»

وظیفه شیعیان در دوران غیبت امام زمان، تلاش برای ملاقات حضرت نیست، بلکه اصرار بر این مطلب می‌تواند موجب بروز آسیبی به نام «ملاقات گرایی» در جامعه شیعی شود که راه را بر شیادان و مدعیان دروغین باز خواهد کرد. وظیفه شیعیان در دوران غیبت کسب رضایت حضرت از طریق عمل به وظایف فردی و اجتماعی دینی بر اساس نظر نایبان عام امام زمان (عج)؛ یعنی فقهای جامع‌الشرایط که کارشناسان دین هستند، است.

نتیجه:

کوتاه‌سخن اینکه در زمان غیبت کبری اگر کسی ادعای ملاقات و به‌تبع آن نیابت خاص و سفارت امام زمان (عج) را داشته باشد، به فرموده امام در توقیع شریفشان، دروغ‌گو و شیاد است. با این‌حال، امکان ملاقات با حضرت در زمان غیبت کبری وجود دارد؛ همانطورکه افراد زیادی توفیق ملاقات با حضرت را یافتند، اما آن‌ها همان‌طور که در روایت امام صادق علیه‌السّلام آمده بود، دوستان خاص حضرت هستند که هیچ ادعایی در قبال ایشان مطرح نکرده و فقط این ملاقات را برای افراد بسیار نزدیک و مورد اعتماد خود نقل کردند. برخی از این ملاقات‌ها تا بعد از مرگ این افراد نیز همچنان ناگفته باقی ماند.

پی نوشت ها:

[1]. محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه امام مهدی (ع)، قم: موسسه فرهنگی دارالحدیث، 1393ش، ج ۵، ص ۱۸۰.

[2]. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق، ج ۱، ص ۳۴۰.

[3]. به عنوان نمونه: حر عاملی، اثبات الهداه، شرح و ترجمه محمد نصراللهی، قم: المطبعه العلمیه، بی‌تا، ج ۳، ص ۶۹۶.

[4]. به‌ عنوان نمونه: شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق، ص 516؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، تحقیق عباد الله تهرانی و علی احمد ناصح، قم: موسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق، ص 395.

[5]. جمعی از نویسندگان، چشم ره راه مهدی (عج)، قم: بوستان کتاب، 1387ش ، 78 و 79.

[6]. «و إذ كان علیه السلام غير ظاهر الآن لجميع شيعته فلا يمتنع أن يكون جماعة منهم يلقونه و ينتفعون بمقاله و فعاله و يكتمونه»؛ ابن طاووس، علی بن موسی، الطرائف في معرفة مذهب الطوائف، قم: انتشارات خیام، 1400ق ، ج1، ص 185.

ویژگی های پیامبر اسلام، صلی الله علیه و آله در دوران کودکی و نوجوانی
رسول خدا(ص) از آغاز جوانى، در شهر مکه؛ به خصلت‏هاى اخلاقى نیکو شهرت داشته و هیچ گونه سوء سابقه‏اى در اذهان مردم این شهر از خود باقی نگذاشته بودند.

پرسش:

حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌‌آله در دوران کودکی و نوجوانی چه کار می‌کردند؟ می‌توانید ویژگی‌هایی از ایشان که امروزه می‌توانیم از آن‌ها الگوگیری کنیم بیان کنید؟

ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم (ع) در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد.

پرسش:

ماجرای فرستادن زن رقاصه نزد امام کاظم علیه­السلام چیست؟ آیا صحت دارد؟

پاسخ:
اصل ماجرای حضور کنیزی نزد امام کاظم علیه­السلام در برخی منابع آمده و مانعی از پذیرش آن نیست. ولی به نظر می‌رسد در برخی تعابیر، بی‌دقتی رخ‌داده است. مرحوم ابن شهرآشوب (متوفای 588 ھ.ق) این ماجرا را از کتابی به نام «الانوار» نقل کرده که احتمالاً از تألیفات ابن همّام اِسکافى (متوفای ۳۳۶ ھ.ق) ملقّب به کاتب و مشهور به «ابن همّام اِسکافی» است. (1)

 اصل داستان

راوی این داستان فردی به نام عامری است که می‌گوید: هارون‌الرشید، کنیز زیبا و رخشانی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر علیهماالسلام به زندان فرستاد. امام به هارون پیغام داد: «بَل أنتُم بِهَدیّتکُم تَفرَحُون». (2)  یعنی «این شما هستید که با هدایای خود، شادمان می‌شوید». [این جمله، همان جمله‌ای است که حضرت سلیمان علیه­السلام با دیدن هدایای ملکه سبا بر زبان آورد و خود را بی‌نیاز از آن خواند و آنچه را خدا به او داده بود، برتر از آن هدایا شمرد. گویا امام کاظم علیه­السلام بابیان این عبارت قرآنی، ضمن قیاس خود با سلیمان نبی، عظمت شأن و جایگاه والای امامت را به هارون یادآوری می‌کرد و او را که به خلافت ظاهری و مسند قدرت و امکانات مادی‌اش دل‌خوش بود، تحقیر می‌کرد].

امام کاظم علیه­السلام در ادامه فرمود: «من به این کنیز و امثال آن نیازی ندارم». هارون با شنیدن این پیام، از خشم برآشفت و به‌واسطه گفت: «نزد او برگرد و به او بگو: نه به رضایتِ تو زندانی‌ات کرده‌ایم و نه به رضایت تو برایت خدمتکار گماشته‌ایم! کنیز را نزد او بگذار و بیا». واسطه نیز همین کار را انجام داد و برگشت. مدّتی بعد، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا از حال کنیز جویا شود. خادم به زندان رفت و [باکمال تعجب] دید آن کنیز به سجده افتاده، سرش را بالا نمی‌آورد و همچنان می‌گوید:

«قُدّوس! سُبحانکَ سُبحانکَ»؛ یعنی: «خدایا! تو پاک و منزّهی، منزّهی!».

وقتی جریان را به هارون گزارش داد، هارون گفت: «به خدا سوگند! موسی بن جعفر، دختر را جادو کرده است. او را بیاورید».

پس آن کنیز را نزد هارون آوردند، در حالی که می‌لرزید و نگاهش را به آسمان دوخته بود [و ساکت بود]. هارون پرسید: «تو را چه شده؟». کنیز گفت: «موضوع من، چیز تازه‌ای است [که تا به حال تجربه نکرده بودم]. در حالی که من نزد موسی بن جعفر بودم، او شب و روز به نماز می‌ایستاد و بعد از نماز هم مشغول [ذکر گفتن و] تسبیح و تقدیس خداوند می‌شد.

به او عرض کردم: سرورم! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ فرمود: با تو چه کار دارم؟! عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس این‌ها چه کاره‌اند؟! نگاه کردم.

باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود. پر بود از سکوهایی که با فرش‌های نفیس دیبا و زربفت فرش شده بود  و روی آن فرش‌‏ها خدمتکارانی از مرد و زن بودند که هرگز کسی را به نیکویی آن‏‏ها مشاهده نکرده‌ام و هرگز لباسی همانند آنچه آن‏ها به تن داشتند، ندیده‌ام. لباس‌هایی از ابریشم سبز بر تن و تاج‌هایی از دُرّ و یاقوت بر سر و ظرف‌های آب و دستمال و غذاهای متنوّعی آماده بر دست داشتند! با مشاهده این صحنه، در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که این خادم به سراغم آمد و مرا بلند کرد و اینک اینجا هستم».

هارون [خشمگین شد و] گفت: «ای پلید! شاید وقتی به سجده رفتی، خوابت برده و این‌ها را در خواب دیده‌ای»!

کنیز گفت: «نه، به خدا سوگند. سرورم! این واقعیات را پیش از سجده دیدم. به خاطر مشاهده این‌ها بود که به سجده افتادم». هارون به خادم خود گفت: «این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود».
آن کنیز به نماز روی آورد [و از آن پس، همواره مشغول نماز بود] و هنگامی‌که علّت آن را می‌پرسیدند، می‌گفت: «عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را در چنین حالتی دیده‌ام». هنگامی‌که از خاطره آن روز سؤال می‌شد، می‌گفت: «وقتی چشم من باز شد و آن صحنه‌‏ها را دیدم، کنیزکانی که آنجا بودند، مرا صدا کردند و گفتند: فلانی! از بنده صالح خدا دور شو تا ما نزد او بیاییم. ما از آنِ اوییم، نه تو»!

راوی این داستان می‌گوید: آن کنیز همواره در همین حال [عبادت و بندگی خدا] سپری می‌کرد تا این‏که چند روز قبل از شهادت امام کاظم  علیه‌السلام  از دنیا رفت. (3)

بررسی:
با توجه به این‏که ابن شهرآشوب این داستان را از کتابی کهن مربوط به قرن چهارم نقل کرده، می‌توان به آن اعتماد کرد. در محتوای گزارش نیز مطلب غیرقابل قبولی به چشم نمی‌خورد؛ اما عبارتی که در ابتدای این گزارش در وصف آن کنیز آمده این است: «جاریه خصیفه لها جمال و وضاءه». تعبیر «لها جمال و وضاءه» صراحت دارد به این‏که آن کنیز، زیبارو بوده و چهره رخشانی داشته است. پس بعید نیست که هارون‌الرشید می‌خواسته امام کاظم علیه­السلام را با آن کنیز بفریبد و اسباب بدنامی امام را فراهم سازد و به تعبیر برخی از تاریخ‌پژوهان، هارون می‌خواسته فریفته شدن امام به‌واسطه آن کنیز را دستاویزی برای فشار بیش‏تر بر امام قرار دهد. (4)

اما اینکه آن زن «رقاصه» یا بدکاره بوده باشد، درست نیست. تعبیر «خصیفه» که در نسخه‌های موجود از مناقب ابن شهرآشوب و نیز در بحارالانوار و دیگر آثار چاپی آمده، از ریشه «خ ص ف» به معنای وصله، پینه، وصله کردن، ملاصق چیزی بودن و سیاه‌وسفید بودن و… است.

(5) هیچ‌یک از معانی این ماده، متناسب با این متن نیست و ازاین‌رو، به‌احتمال زیاد، تصحیفی رخ‌داده و در اصل «حصیفه» بوده است که به معنای «زن بافهم، زن باشعور و فهمیده، زن خوش فکر و نظر» به کار می‌رود. (6) ادامه روایت هم مؤیّد این معنا است و نشان می‌دهد که آن کنیز، زنی فهمیده بوده که آن‌گونه از رفتار امام کاظم علیه­السلام متأثّر شده و به نماز و عبادت روی آورده است.

اما اگر احتمال تصحیف و تحریف را هم نپذیریم و بر همان تعبیر «خصیفه» اصرار داشته باشیم، بازهم هیچ دلالتی بر این ندارد که آن زن رقاصه یا بدکاره بوده باشد؛ کما این‏که برخی مترجمان نیز این کلمه را «فربه» ترجمه کرده‌اند؛ (7) ولی این ترجمه خالی از تکلف نیست؛ زیرا این معنا با هیچ‌یک از معانی ماده «خصف» سازگار به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
خلاصه این‏که ماجرای فرستادن کنیزی زیبارو نزد امام کاظم علیه­السلام در زندان، از برخی منابع کهن نقل‌شده و می‌توان به آن اعتماد کرد. ولی این‏که آن کنیز، رقاصه یا بدکاره بوده باشد، علی‌رغم اینکه مشهور شده، هیچ مستندی ندارد. در روایت مذکور، در وصف آن کنیز تعبیر «خصیفه» به کار رفته که احتمالاً تصحیفی از «حصیفه» به معنای «زن فهمیده و خوش‌فکر و نظر» باشد و برفرض هم که تصحیفی رخ نداده باشد، بازهم دلالتی بر رقاصه بودن و یا بدکاره بودن آن زن ندارد.

برای مطالعه بیش‏تر:

مقتل معصومین علیهم‌السلام، جلد سوم، بخش نهم: شهادت‌نامه امام موسی کاظم علیه­السلام.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابوعلی، محمد بن همام بن سهیل اسکافى (۲۵۸-۳۳۶ ھ.ق)، ملقّب به کاتب، مشهور به «ابن هَمّام اِسْکافی»، از علمای شیعه در دوران غیبت صغری است. وی کتابی به نام «الانوار» داشته که اصل آن به دست ما نرسیده؛ ولی خلاصه‌ای از آن به نام «مُنْتَخَبُ الْاَنْوار فی تاریخ الاَئمّه الاَطْهار» (تحقیق و استدراک: علیرضا هَزار، قم، دلیل ما، 1422 ھ.ق/ 1380 ھ.ش) منتشرشده که احتمالاً همان نسخه‌ای است که در اختیار علامه مجلسی بوده است. برای توضیحات بیش‏تر درباره این کتاب، ر.ک: تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ایران: انتشارات اسماعیلیان قم و کتابخانه اسلامیه تهران، 1408 ھ.ق، ج 2، ص 412 ـ 413، ش 1646.

2. سوره نمل (27)، آیه 36: ﴿ فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ﴾؛ وقتی [فرستاد‌ه‌ی ملکه همراه با هدیه او‏] نزد سلیمان آمد، [سلیمان‏]  گفت: «آیا مرا به مالى کمک مى‏دهید؟! آنچه خدا به من عطا کرده، بهتر است ازآنچه به شما داده است.

[نه] بلکه شما به ارمغان خود شادمانى مى‏نمایید.

3.  ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابی‌طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق، ج 4، ص 297؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1409 ھ.ق، ج ۴۸، ص ۲۳۸  ـ 239.

4. پیشوایی، مهدی و نورالله علیدوست خراسانی، پیشوای آزاده (زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام موسی بن جعفر علیهماالسلام)، قم، نشر معارف، چاپ یکم، 1392 ھ.ش، ص 202.

5. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «خ ص ف»: خَصَفَ النعلَ یخْصِفُها خَصْفاً: ظاهَرَ بعضها على بعض و خَرَزَها و هی نَعْلٌ خَصِیفٌ؛ و کلُّ ما طُورِقَ بعضُه على بعض، فقد خُصِفَ.… و الخصَفُ و الخَصَفهُ: قِطْعَهٌ مما تُخصَفُ به النعل‏… و حَبْلٌ أَخْصَفٌ و خَصیفٌ: فیه لوْنان من سوادٍ و بیاض... .

6. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «ح ص ف»: حصف: الحَصافهُ: ثَخانهُ العَقْل. حَصُفَ، بالضم، حَصافهً إذا کان جَیِّدَ الرأْیِ مُحْکَم العقل و هو حَصِفٌ و حَصِیفٌ بَیِّنُ الحَصافهِ.

7. گروه نویسندگان، مقتل معصومان علیهم‌السلام، ترجمه: محمود لطیفی، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف، چاپ اوّل، 1386 ھ.ش، ج 3، ص 269، ش 243.

در شب تولد پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاقاتی به وقوع پیوست که نشان‌دهندۀ خبر بزرگی بود.

پرسش:
 چرا هنگام تولد پیامبر صلی الله علیه و آله دریاچۀ ساوه خشک شد؟ آیا چنین دریاچه‌ای وجود داشته است؟

 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله در شب هفدهم ربیع‌الاول در مکه به دنیا آمدند. در این شب رخدادهایی به وقوع پیوست که که به «اِرهاصات» مشهور است. برخی از این رخدادها عبارت‌اند از:
یک: لرزیدن طاق کسری و سقوط ۱۴ کنگره آن؛
دو: خاموش‌شدن آتش در آتشکده فارس پس از هزار سال؛
سه: افتادن پادشان از تخت بر زمین؛
چهار: جاری‌شدن آب در وادی سماوه؛
پنج: خشکیدن دریاچۀ ساوه.
برای برخی این پرسش پیش می‌آید که تولد پیامبر صلی الله علیه و آله چه ربطی به دریاچه ساوه داشت؟

پاسخ تفصیلی
برخی از گزارش‌های موجود ایران باستان نشان‌دهندۀ وجود دریاچه‌ای در ساوه است.
در «اوستا» از دریاچه‌ی زرمند (که احتمالاً زرند فعلی باشد) یاد شده است (1). نویسندۀ «تاریخ قم» نیز در وجه نام‌گذاری شهر آوه، بیان می‌کند که ابتدا نامش«آبه» بود؛ زیرا گیوبن گودرز آن را در کنار آب بنا کرد (2). 
بنا بر برخی گزارش‌های تاریخی، هنگام تولد پیامبر صلی الله علیه و آله وقایع خارق‌‌العاده‌ای به وجود آمد؛ از جمله دریاچۀ ساوه خشک شد (3). شاعرانی از جمله سلمان ساوجی در سروده‌های خود از این واقعه یاد کرده‌اند(4). 
باید گفت خاموش‌شدن آتشکدۀ فارس، فرو‌ریختن کنگرۀ کسری و شکسته‌شدن بت‌ها توجیه دارد؛ زیرا نشانه‌ای از زوال مظاهر بت‌پرستی است؛ اما خکشیده‌شدن دریاچۀ ساوه چه ارتباطی به اینها دارد؟
با تأمل در آموزه‌های دین زردشتی، گره از این مشکل باز می‌شود. در ایران باستان، عناصر اربعه (آب، خاک، باد و آتش) محترم و مقدس بودند. آناهیتا یا ناهید، فرشتۀ آب به شمار می‌رفت (5). ایرانیان به احداث معابد آناهیتا در اطراف آب‌ها و ارتفاعات همت می‌گماشتند. وجود قلعه دختر یا قیز دختر در برخی از نواحی ایران، گویای این مطلب است (6). اما این قداست در ساوه به افراط کشیده شده بود و ساوجیان کهن سالانه دو نفر را در آب دریاچه ساوه غرق می‌کردند (7) که نوعی قربانی به شمار می‌آمد و از این عمل بوی شرک استشمام می‌شد.
بنابراین خشک‌شدن دریاچۀ ساوه در کنار خاموش‌شدن آتشکدۀ فارس، افتادن بت‌ها بر زمین و ریختن چهارده کنگره از کاخ کسری قرار گرفت. 

نتیجه
تمامی حوادث نقل‌شده هم‌زمان با میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله از جمله خشک‌شدن دریاچۀ ساوه، در منابع معتبر تاریخی و جوامع حدیثی ثبت شده‌اند. این رخدادها حتی پس از گذشت سالیان، می‌توانند سبب عبرت و پند باشند؛ چراکه هدف آنها، ایجاد تکان و بیداری در دل مردمی بود که در بت‌پرستی، ظلم و فساد غرق شده بودند (8).
کلمات کلیدی: تولد، حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ارهاصات، دریاچۀ ساوه.

پی‌نوشت‌ها
1. اوستا، یشت‌ها؛ تحقیق: ابراهیم پورداود؛ تهران: [بی‌نا]، 1347 ش، ج 2، ص 345. جهانگیر اوشیدری؛ دانشنامه مزدیسنا؛ تهران: نشر مرکز، 1371 ش، ص 259.
2. حسن بن محمد قمی؛ تاریخ قم؛ تصحیح: سیدجلال‌الدین طهرانی؛ تهران: توس، 1361 ش، ص 79 ـ 80.
3. محمد بن علی ابن‌بابویه (شیخ صدوق)؛ الامالی؛ چ 6، تهران: کتابچی، 1376 ش، ص 285. محمد بن علی ابن‌بابویه (شیخ صدوق)؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ 1395 ق، چ 2، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ج ‏1، ص 191. احمد بن ابی‌یعقوب بن واضح؛ تاریخ یعقوبى؛ بیروت: دار‌صادر، [بى‌تا]، ج ‏2، ص 8. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ طبری؛ چ 2، بیروت: دار‌التراث، 1387 ق، ج ‏2، ص 166.
4. سلمان ساوجی؛ دیوان سلمان ساوجی؛ چ 2، تهران: انتشارات صفی‌علی‌شاه، 1367 ش، ص 519.
5. یشت‌ها؛ تحقیق: ابراهیم پورداود؛ بمبئی: [بی‌نا]، 1310 ش، آبان‌یشت، بند 9، فقرۀ 34.
6. مرتضی ذکائی؛ قلعه دختر ساوه؛ تهران: انتشارات سازمان میراث فرهنگی، 1374، ج 2، ص 523 ـ 540.
7. محمدحسین تبریزی؛ برهان قاطع؛ به اهتمام محمد معین؛ تهران: امیرکبیر، 1361 ش، ج 2، ص 333 ـ 334.
8. جعفر سبحانی؛ فروغ ابدیت؛ قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۵ ش، ص ۱۴۷.

در قرآن پیامبر(ص)به اسوه حسنه معرفی شده است. آنچه از اخلاق نبوی در منابع گفته شده، فضیلت‌تراشی و افسانه‌سرایی نیست بلکه گوشه‎ای از صفات برجسته ایشان است.

پرسش:

آیا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مهربان بوده و از خطای دیگران می‌گذشت یا مسلمانان دارند افسانه‌سرایی و فضیلت‌تراشی می‌کنند؟

پاسخ:

خدای متعال در قرآن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را اسوه حسنه معرفی کرده است. آنچه از اخلاق نبوی در منابع حدیثی، تاریخی و اخلاقی گفته نه تنها فضیلت‌تراشی و افسانه‌سرایی نیست بلکه گوشه‎ای از صفات برجسته ایشان است که بیان می‌شود. در اینجا نیز به دلیل محدودیت‌های مختلف قطره‌ای از دریای بیکران اخلاق محمدی در پاسخ به سؤال شما بیان خواهد شد.

شمه‌ای از رحمت نبوی و اخلاق محمدی

رحمت نبوی در حوادث مختلف و رویدادهای گوناگون خود را نشان می‎داد. ازجمله:

در جنگ‌ها:

رأفت و مهربانی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در جنگ­ها با دشمن خود یک کتاب مفصل است، یثرب نه با سلاح جنگی بلکه با سلاح اخلاق، فتح و مدینه­النبی نامیده شد. مکه نیز بدون جنگ و با سلاح اخلاق به فتح مسلمانان در آمد و اگر شعار «الیوم یوم المرحمه» نبوی نبود، هیچگاه پایگاه دوم مسلمانان محسوب نمی‎شد. یمن نیز با تبلیغ حضرت علی علیه‌السلام وارد اسلام شد.(1)

در جنگ بدر مسلمانان پیروز و هفتاد نفر از مشرکین مکه به اسارت در آمدند. 68 نفر از اسرا آزاده شده و حتی در حین اسارت نیز از رحمت نبوی برخوردار بودند. یکى از اسیران برادر مصعب بن عمیر بود. او می‌گوید: به واسطه سفارشى که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره ما کرده بود مسلمانان هنگام غذا هر چه نان داشتند به من می‌دادند و خود خرما می‌خوردند. من گاهى از آن‌ها خجالت می‌کشیدم و نان را به خودشان پس می‌دادم. ولى آن‌ها بدون اینکه دست به نان بزنند، دوباره به من باز می‌گرداندند.(2)

شخصی به نام «ثمامه بن اثال» قصد کشتن پیامبر را داشت که به اسارت مسلمانان درآمد، او در هنگام اسارت، مورد لطف پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قرار گرفت و ایشان دستور دادند با او به نیکی رفتار کنند. سپس به خانه رفته و غذایى را که در خانه داشتند براى ثمامه فرستادند و همچنین امر کردند که شتر شیرده آن حضرت را هر صبح و شام نزد او ببرند تا هر چه مى‏خواهد از شیر آن دوشیده و بیاشامد.(3) پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دستور آزادی وی را صادر کردند و او پس از آزادی، اسلام آورد. او پس از گرویدن به اسلام به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عرض کرد: پیش از این صورت تو و دین و شهر تو مبغوض‏ترین صورت‌ها و دین‌ها و شهرها در نزد من بود و اکنون محبوب‌ترین‌ها در پیش من، صورت و دین و شهر تو است.(4)

چنین شاهکارهایی در زندگی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، مهجور مانده اما آوازه افسانه دروغین کشتار هفتصد نفر از بنی قریظه به همت دشمنان اسلام، در همه جا پیچیده است. در حالی­که تنها چهل نفر از مجرمین این قبیله، آن­هم پس از خیانت­های مکرر و شکستن امنیت مسلمانان به سزای عمل خویش رسیدند.(5)

فتح قلوب:

در مورد نبردهای نبوی بسیار گفته شده، اما متاسفانه «وفد» و «وفود» کلماتی ناآشنا و غریب در انظار بسیاری از مردم است. وفد به معنای گروه و وفود به معنای هیأت‌های نمایندگی می‌باشد. در اصطلاح، وفود؛ به قبایل و گروه‌هایی اطلاق می‌شود که خدمت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌) رسیده‌اند و اسلام آورده‌اند. تاجایی­که سال نهم هجری «عام الوفود»(6) نام گرفت. البته این وفود از سال هفتم آغاز شد که اوجش در سال نهم بود و تا سال دهم ادامه یافت. بنابر نقل ابن سعد تعداد 70 گروه(7) و بنا به گفته صالحی شامی 90 گروه(8) به مدینه آمده و به اسلام گرویدند.

اعزام حضرت علی علیه‌السلام به یمن و دعوت قبایل یمنی به اسلام بدون جنگ و خونریزی بلکه با فتح قلوب انجام گرفت(9) و پس از آن قبایل مختلف یمنی به اسلام گرویدند. دوسیان و اشعریان در سال هفتم؛ صیداء در سال هشتم؛ حمیریان، مذحجیان، همدانیان، تجیب و قبیله مراد در سال نهم؛ زیبد، بنوحارث بن کلب، نخع، خولیان، خثلم، بجیله، ازدیان، غامدیان، کنده و قبیله صدف در سال دهم به اسلام روی آوردند.(10)

این همه حضور در مدینه اختصاص به یمنیان نداشت، بلکه پس از اسلام قبیله ثقیف، مدینه پذیرایی هئیت‎های قبایل مختلف بود که فوج فوج می‎آمدند: «فدخلوا فی دین الله افوجا(11)» یعقوبی نیز تعداد زیادی از قبایل را نام می‎برد که با پای خود به مدینه آمده و اسلام خود را اعلام کردند.(12) آن‌ها گاهی کرامتی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‎دیدند ازجمله قبیله فزاره از خشکسالی گلایه کردند، حضرت دعا کرد «اللَّهُمَّ اسْقِنَا غَیْثاً مُغِیثاً مَرِیئاً مَرِیعاً…» و باران بسیاری در منطقه آن‌ها باریدن گرفت.(13) قبیله هلال بن عامر بر حضرت وارد شدند، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بر صورت یکی از آن‌ها به نام زیاد بن عبدالله دست کشید و اثر نوراینت آن تا آخر عمرش بر چهره وی‎ ماندگار شد و بنی عامر از آن، احساس برکت می‎کردند.(14) برخی از قبیله غسان از اینکه دیر اقدام کرده‎اند ناراحت بوده و گفتند: آیا ما باید بدترین عرب باشیم. سپس خود را به مدینه رسانده و اسلام آوردند.(15)

وفود همان فتح قبایل مختلف با سلاح اخلاق بود. این فتوحات نه با حرکت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به سمت قبایل، بلکه به حضور آن‌ها در مدینه اتفاق افتاد.(16) جذبه «لنت لهم» آن‌ها را از هر سو به مدینه می‎کشاند تا از اقیانوس تعالیم اسلامی رفع عطش کنند. برخی برآنند که سوره فتح در رابطه با همین وفود نازل شد(17)

نتیجه‌گیری:

این همه موفقیت حاصل نشد مگر با اخلاق حسنه. شاهد بر این مدعا کلام الهی است که می‏فرماید:

 «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ؛(18) (پس به [برکتِ‏] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى و اگر تندخو و سختدل بودى قطعاً از پیرامون تو پراکنده مى‏شدند.)»

 بر همین اساس است که برخی از اسلام شناسان غربی حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را برترین شخصیت جهان هستی معرفی می‌کنند. ازجمله مایکل هارت در کتاب خود با عنوان «صد چهره پرنفوذترین شخصیتها در تاریخ بشر» از میان هزاران شخصیت تاثیر گذار در تاریخ جهان، صد نفر را برجسته‌تر شناخته و به ترتیب اولویت معرفی کرده است. او پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به‌عنوان نخستین شخص در ردیف اول قرار داده و برجسته‌ترین انسان طول تاریخ می‎ داند.(19)

برای مطالعه بیشتر:

 به کتاب اسلام دین جنگ یا صلح نوشته مصطفی محسنی مراجعه کنید.

پی‌نوشت‌ها:

1. تاریخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ش، ص 3، ص 132؛ الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 3، ص 1121

2. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 1، ص 645

3. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج‏2، ص 638.

4. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج‏2، ص 639.

5. تحلیل رفتار پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله با یهودیان بنی قریظه در مدینه، محسنی مصطفی، مجله مبلغان، شماره 281، مهر و آبان 1401 ش، ص 42

6. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 2، 559

7. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج ۱، ص ۳۴۷

8. صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1414 ق، چاپ اول، ج ۱، ص ۱۸ - ۲۲

9. تاریخ الأمم و الملوک، طبری، محمد بن جریر، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1387 ش، ص 3، ص 132؛ الاستیعاب فى معرفه الأصحاب، ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله، تحقیق على محمد البجاوى، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، 1412 ق، ج 3، ص 11

10. محسنی، مصطفی، باذان، اولین شهید ایرانی مسلمان، مناره، تهران، 1397 ش، چاپ اول، ص 82-89 با استناد به منابع اولیه سال هر کدام ورود هر قبیله به مدینه ذکر شده است.

11. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى‏، آل البیت‏، قم‏، 1417 ق، چاپ اول‏، ج 1، ص 250

12. محسنی، تحلیل رفتار پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله با یهودیان بنی قریظه در مدینه، ص 42

13. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج 1، ص 226

14. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج 1، ص 235

15. ابن سعد، محمد، طبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410 ق، ج ۱، ص 255

16. شیخی، حمیدرضا، فرهنگ اعلام جغرافیایی، تهران، مشعر، 1383 ش، چاپ اول، ص ۴۳

17. ابن هشام، هشام، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى (م 218)، السیره النبویه، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دارالمعرفه، بى­تا، ج 4، ص 985؛ اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ابی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۱ ق، چاپ اول، ص ۴۹۷

18. آل عمران/159

19. هارت، مایکل، صدچهره پرنفوذترین شخصیتها در تاریخ بشر، مترجم محمد شیخی، نشر صحف، 1371 ش.

عوامل پیروزی مسلمانان در جنگ خندق
جنگ خندق، یکی از مهم‌ترین نقاط عطف در تاریخ صدر اسلام بود، زیرا حمله دشمن دفع شد؛ نفوذ یهودیان خائن پایان یافت؛ نیروی اتحاد و ایمان مسلمانان تقویت شد.

پرسش:

آیا مسلمانان در جنگ خندق پیروز شدند؟ اگر بله چه چیزهای باعث پیروزی آن‌ها شد؟

پاسخ:

جنگ احزاب یا خندق، در سال پنجم هجری روی داد، زمانی که قبایل مختلف عرب به تحریک یهودیان، با اتحاد گسترده‌ای (احزاب) برای نابودی اسلام به رهبری ابوسفیان به مدینه حمله کردند. در این جنگ مسلمانان با تدابیر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و اصحاب ایشان، از نفوذ دشمن جلوگیری کردند. سرانجام سپاه دشمن پس از هفته‌ها محاصره، با سرما، کمبود غذا، تفرقه داخلی و طوفانی شدید روبه‌رو شد و بدون جنگ مستقیم عقب‌نشینی کرد.

در این جنگ باید مسلمانان را پیروز نهایی دانست، هرچند این پیروزی به شکل سنتی (با درگیری مستقیم و شکست همه‌جانبه‌ی دشمن در میدان جنگ) نبود، بلکه پیروزی‌ای دفاعی، روانی، سیاسی و اعتقادی بود.

ابعاد پیروزی مسلمان

از چند منظر می‌توان به ابعاد پیروزی مسلمانان نگاه کرد:

۱. پیروزی نظامی دفاعی

مسلمانان به رهبری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به پیشنهاد سلمان فارسی با تدبیر حفر خندق از ورود نیروهای دشمن به داخل مدینه جلوگیری کردند. (1) دشمنان (احزاب)، شامل قریش، یهود بنی‌نضیر، بنی‌قریظه و قبایل دیگر، نتوانستند پس از هفته‌ها محاصره کاری از پیش ببرند و بدون دست‌یابی به هدف خود عقب‌نشینی کردند. از طرفی از جهت آماری نیز یعقوبی می‌نویسد که روز «خندق» از مسلمانان شش نفر و از مشرکان هشت نفر کشته شدند. (2) این شکست برای مشرکان نوعی تحقیر بود، چون با سپاهی عظیم و اتحاد قبیله‌ای، حتی نتوانستند به مدینه نفوذ کنند و یا تلفات سنگینی را برای مسلمانان رقم بزنند.

۲. پیروزی روانی

روحیه مسلمانان، مخصوصاً مهاجران و انصار، در برابر دشمنی گسترده بالا رفت. در مقابل روحیه‌ی قریش و متحدانشان به‌شدت آسیب دید؛ آنان دیگر جرئت نکردند با آن عظمت به مدینه حمله کنند. دراین‌باره پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از پایان جنگ فرمودند:

 «اکنون ما به آن‌ها حمله می‌کنیم، نه آن‌ها به ما»(3)

 و این نشان از تغییر معادله‌ی جنگ داشت.

۳. پیروزی سیاسی و اجتماعی

در جنگ احزاب اتحاد دشمنان داخلی و خارجی مسلمانان (ازجمله یهود بنی‌قریظه) به نتیجه نرسید و خیانت بنی‌قریظه نیز کشف و خنثی شد (4) و به دنبال آن جایگاه مسلمانان در مدینه و در میان قبایل عرب تقویت شد.

 

۴. پیروزی ایمانی و معنوی

آیات متعددی در سوره احزاب، نشان می‌دهد که این جنگ امتحان بزرگ ایمان برای مسلمانان بود که سربلند بیرون آمدند؛ چنانکه مسلمانان تحت‌فشار قرار گرفتند، ولی تسلیم نشدند (5) و این پایداری نشانه‌ی رشد ایمان آنان بود.

عوامل پیروزی مسلمانان

پیروزی مسلمانان در جنگ خندق (احزاب) حاصل مجموعه‌ای از عوامل مهم و هوشمندانه بود که می‌توان آن‌ها را در چند دسته‌ی کلی خلاصه کرد:

الف. تدبیر نظامی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

یکی از اصلی‌ترین تدابیری که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با پیشنهاد سلمان فارسی اتخاذ کردند حفر خندق بود که برای نخستین‌بار در تاریخ عرب از چنین استراتژی دفاعی استفاده می‌شد. (6) این نقشه، دشمن را غافلگیر کرد چون آن‌ها به جنگ‌های رودررو و سرعتی عادت داشتند، نه محاصره و جنگ فرسایشی. خندق امکان نفوذ مستقیم به مدینه را از بین برد و عملاً مهاجمان را بی‌اثر کرد.

ب. وحدت و انسجام داخلی مسلمانان

مهاجران و انصار با وجود کمبود غذا، سرما و فشار روانی، در کنار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و با روحیه بالا مقاومت کردند. یاران پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله هنگام حفر خندق شعار می‌دادند: «ما آن‌هاییم که با محمد پیمان بستیم تا زنده‌ایم جهاد کنیم.» (7)

ج. ایمان و پایمردی در برابر فشار شدید

مسلمانان در اوج فشار روانی، محاصره، ترس، خیانت داخلی و کمبود غذا، پایداری کردند. چنانکه طبق فرموده‌ی قرآن برخی از مردم گفتند: «این وعده خدا و پیامبر جز فریب نیست!» ولی مؤمنان پاسخ دادند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله» این همان وعده‌ی خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر راست گفتند. (8)

د. نقش امیرالمؤمنین علیه‌السلام در پیروزی جنگ خندق

یکی از عوامل کلیدی پیروزی مسلمانان در جنگ خندق، نقش امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کشتن عمرو بن عبدود بود که توانسته بود از خندق عبور کند. این واقعه تنها بُعد نظامی نداشت، بلکه آثار سیاسی و روانی بسیار بزرگی بر کل جنگ به دنبال داشت.

بعد ایمانی و معنوی

 این جنگ آزمون بزرگی برای ایمان مسلمانان بود که با وجود فشارها، پایداری کردند و این نشان‌دهنده رشد ایمانشان بود.

ازجمله عواملی که منجر به پیروزی مسلمانان گردید عبارت بود از:

تدبیر نظامی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله:

 حفر خندق، استراتژی دفاعی جدیدی بود که دشمن را غافلگیر کرد و مانع نفوذ مستقیم شد.

وحدت و انسجام داخلی:

 مهاجران و انصار با وجود سختی‌ها، با روحیه بالا مقاومت کردند.

ایمان و پایداری:

 مسلمانان در برابر فشار شدید، ترس و کمبودها تسلیم نشدند.

نقش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام:

 کشتن عمرو بن عبدود توسط امام علی علیه‌السلام که از خندق عبور کرده بود، ضربه روانی و سیاسی بزرگی به دشمن وارد کرد و مانع نفوذ بیشتر شد.

ناامیدی و اختلاف در سپاه دشمن:

 خستگی، سرما و تفرقه داخلی (با نقش نعیم بن مسعود) سپاه احزاب را متفرق کرد.

حمایت الهی و امداد غیبی:

 ارسال باد و لشکری نامرئی که باعث هرج‌ومرج در سپاه دشمن شد.

مدیریت سیاسی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله:

 جلوگیری از گسترش جبهه دشمن، مهار خیانت بنی‌قریظه و ایمن نگه‌داشتن ارتباطات داخلی مدینه.

در اهمیت تقابل امیرالمؤمنین علیه‌السلام با عمرو بن عبدود، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «تمام ایمان، در برابر تمام شرک ایستاده است.» (9) سرانجام علی علیه‌السلام با شجاعت و درگیری سخت، عمرو را کشت. پس از بازگشت ایشان از میدان نبرد، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «ضربت علی در روز خندق، از عبادت جن و انس برتر است.» (10)

 با کشته شدن عمرو خطر نفوذ دشمن از خندق خنثی شد و ترسی در دل سایر جنگجویان احزاب برای عبور از خندق پدید آورد.

5. ناامیدی و اختلاف در میان سپاه دشمن

سپاه احزاب (قریش، یهود، غطفان و...) ماه‌ها در سرما و بی‌نتیجه ماندند و خسته و متفرق شدند که در این تفرقه فردی به نام نعیم بن مسعود که تازه مسلمان شده بود؛ نقش بسزایی داشت. وی با نقشه‌ی پیامبر، بین بنی‌قریظه و دیگران تفرقه انداخت. (11)

6. حمایت الهی و امداد غیبی

دراین‌باره قرآن می‌فرماید:

 «فأرسلنا علیهم ریحاً و جنوداً لم تروها؛ ما بر آنان بادی سخت و لشکری که نمی‌دیدید فرستادیم.» (12)

 بنابراین شبانگاه، طوفانی شدید سپاه احزاب را دچار هرج‌ومرج کرد و آنان ناچار به عقب‌نشینی شدند.

7. مدیریت سیاسی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله با درایت، اجازه نداد جبهه‌ی دشمن بزرگ‌تر شود و دیگران را از جنگ منصرف کرد؛ خیانت بنی‌قریظه را شناسایی و مهار کرد؛ ارتباطات داخلی مدینه را ایمن نگاه داشت. (13)

نتیجه:

 جنگ خندق اگرچه آن‌چنان نبرد خونینی نداشت، اما یکی از مهم‌ترین نقاط عطف در تاریخ صدر اسلام بود، زیرا حمله دشمن دفع شد؛ نفوذ یهودیان خائن پایان یافت؛ نیروی اتحاد و ایمان مسلمانان تقویت شد؛ موقعیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اسلام تثبیت شد و در ادامه، مسیر صلح حدیبیه و فتح مکه هموار گشت. حفر خندق، دفاع غیرمستقیم، خسته کردن دشمن به سبب سرما و کمبود امکانات؛ روحیه‌ی بالای مسلمانان، همبستگی مهاجر و انصار، سیاست تفرقه‌افکنی میان دشمن، دفع خیانت بنی‌قریظه، ایمان و پایداری مسلمین در اوج ترس و گرسنگی، فراهم شدن مددهای غیبی نظیر باد، ترس، اختلاف در دشمن و درنهایت پیروزی امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مقابل عمرو بن عبدود ازجمله مهم‌ترین عواملی بود که منجر به پیروزی مسلمانان گردید.

پی‌نوشت‌ها:

1. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 399.

2. یعقوبی، احمد بن أبى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بی‌تا، ج 2، ص 51.

3. «الآن نَغْزُوهُم و لا یَغْزُونَنَا؛» مقریزی، تقى الدین، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع‏، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1420 ق‏، ج‏13، ص 296.

4. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 403.

5. «وَ زُلزِلُوا زلزالاً شدیداً.» سوره‌ی احزاب، آیه 10- 11.

6. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 399.

7. «نحن الذین بایعوا محمداً، علی الجهاد ما بقینا أبداً؛» مقریزی، إمتاع الأسماع، ج‏5، ص 157.

8. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 22.

9. «بَرَزَ الإیمانُ کلُّه إلى الشِّرکِ کلِّه؛» سید بن طاوس، على بن موسى‏، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، قم، خیام‏، چاپ اول، 1400 ق‏، ج‏1، ص 35.

10. حلبی، ابوالفرج نور الدین على بن ابراهیم شافعى، السیره الحلبیه، چاپ دوم، انتشارات دار الکتب العلمیه، بیروت، 1427 ق، ج‏2، ص 428.

11. بیهقی، ابوبکر، دلائل النبوه، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، 1405 ق، ج‏3، ص 404.

12. سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 9.

13. ر ک: جعفریان، رسول، سیره رسول خدا صلی‌الله علیه و آله وسلم‏، قم، دلیل ما، چاپ سوم، 1383 ش، ص 557-558.

میثم تمار از یاران حضرت علی(ع)است که در سال 60ق، پس از زیارت خانۀ خدا به کوفه برگشت و به زندان ابن‌زیاد افتاد و در‌اواخر ماه ذی‌الحجۀ همان سال به شهات رسید.

پرسش:

در «ارشاد» شیخ مفید آمده است که میثم تمار در سال شصت هجری حج به‌جا آورد و همان سال در کوفه زندانی شد و در ۲۲ ذی‌الحجه همان سال به شهادت رسید؛ با توجه به اینکه مناسک حج در ۱۲ ذی‌الحجه تمام می‌شود، چگونه چنین چیزی ممکن است؟

پاسخ:

میثم تمار از یاران امام علی علیه السلام و از علاقه‌مندان به اهل‌بیت علیهم السلام بود (1). میثم غلامی بود که حضرت علی (علیه‌السلام) او را از صاحبش خرید و آزاد کرد و چون نامش را پرسید، گفت سالم نام دارم. حضرت به او فرمود پیامبر اکرم صلی‌ الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ مرا آگاه کرده است که والدین عجمی‌ات تو را میثم نامیده‌اند. میثم سوگند خورد و سخن خداوند و پیامبر و علی علیه‌ السلام را تصدیق کرد؛ سپس امام از او خواست به نام گذشته‌اش بازگردد که پیامبر صلی ‌الله ‌علیه ‌و ‌آله‌ هم او را آن‌گونه نامیده است. میثم نیز پذیرفت و کنیه‌اش ابوسالم شد.کنیه دیگر او ابوصالح بود (2).

میثم پس از شهادت امام علی علیه السلام در شمار اصحاب وفادار امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام درآمد (3). امام حسین علیه السلام به میثم توجه ویژه‌ای داشت و از او به‌نیکویی یاد می‌کرد (4). ایشان تا عصر امام حسین علیه السلام در قید حیات بود و 18 روز قبل از حادثه کربلا، در 22 ذی‌الحجه سال شصت قمری به شهادت رسید (5).

میثم در سال شصتم هجری به زیارت خانه خدا رفت؛ یعنی همان سالی که امام حسین علیه السلام نیز در اعتراض به خلافت یزید در مکه به سر می‌برد. میثم نتوانست با امام حسین علیه السلام دیدار کند؛ اما در آنجا با یکی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به نام ام‌سلمه دیدار کرد و ام‌سلمه او را از احوال امام آگاه نمود. میثم که عازم بازگشت به کوفه بود، از ام‌سلمه خواست به امام علیه السلام سلام برساند و بگوید نزد خداوند با امام دیدار خواهد کرد (6). شیخ مفید دربارۀ این سفر زیارتی می‌فرماید: «وحَجّ فی السّنهِ التّی قُتِلَ فیها: در سالی که به شهادت رسید، حج انجام داد» و سپس ادامه می‌دهد: «وکانَ مَقْتَلُ مِیْثَم رحمهُ اللهِ علیه قبلَ قُدوم الحسینِ بنِ علیٍّ علیه السلام الَعِراقَ بعشرهِ أیّامِ: شهادت میثم رحمة الله علیه ده روز قبل از آمدن امام حسین علیه السلام به عراق است» (7). با توجه به اینکه امام در دوم محرم به کربلا رسید، به نظر می‌رسد شهادت میثم روز 22 ذی‌الحجه بوده است.

روشن است که مناسک حج روز دوازدهم ذی‌الحجه به اتمام می‌رسد و اگر بگوییم میثم همان روز به سمت کوفه حرکت کرده است، این پرسش پیش می‌آید که چگونه در ده روز به کوفه رسید، زندانی شد، چند روز زندانی بود، مختار با ایشان ملاقات کرد و کراماتی از ایشان دید، چگونه با ابن‌زیاد درگیری لفظی پیدا کرد و ... . درواقع چگونه این همه اتفاق در ده روز به وقوع پیوست، درحالی‌که ده روز حتی برای رسیدن از مکه به کوفه کم است؟

برای بررسی این مسئله و پاسخ به آن به سراغ منابع دیگر می‌رویم. در «رجال» کشی از قول فرزند میثم آمده است: «خَرَجَ أَبِی إِلَى الْعُمْرَهِ: پدرم برای عمره خارج شد» (8). این جمله پاسخ به پرسش است و در واقع اشکال را از اساس رفع می‌کند؛ زیرا حج نبود، بلکه عمرۀ مفرده بود و احتمالاً شیخ مفید بر اساس عرف رایج که زیارت خانه خدا حتی عمره را گاهی حج می‎نامند، قید حج را ذکر کرده است.

نتیجه:

اشکال اینکه میثم تمار چگونه در یک سال هم مناسک حج را به‌جا آورد و هم شهادتش در ماه حج اتفاق افتاد، وارد نیست؛ زیرا سفر زیارتی میثم برای به‌جا‌آوردن عمره مفرده بود، نه حج.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ تحقیق: جواد قیومی اصفهانی؛ قم: جامعۀ مدرسین، ۱۴۱۵ ق، ص ۸۱ و ۹۶ و ۱۰۵. سید‌ابوالقاسم خویی؛ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه؛ قم: مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، ۱۳۷۲ ش، ج ۲۰، ص ۱۰۳.

2. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ق، ج ۱، ص ۳۲۳.

3. محمد بن حسن طوسی؛ رجال ‌الطوسی؛ ص ۹۶ و ۱۰۵.

4. محمد بن عمر کشّی؛ اختیار معرفة الرجال المعروف به رجال‌الکشّی؛ تحقیق: حسن مصطفوی؛ مشهد: دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ ش، ص ۸۰.

5. حسین بن حمدان خصیبی؛ الهدایة الکبری؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۱ ق، ص ۱۳۳. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۲ و ۸۴.

6. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص 80 ـ 81. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج 1، ص 324. احمد بن حجر عسقلانی؛ الاصابه فی تمییز الصحابه؛ تحقیق: علی‌محمد بجاوی؛ بیروت: [بی‌نا]، ۱۴۱۲ ق، ج ۶، ص ۳۱۷.

7. محمد بن محمد شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ ج ۱، ص ۳۲۴.

8. محمد بن عمر کشّی؛ رجال الکشی؛ ص ۸۰.

صفحه‌ها