سادات و فرزندان ائمه

برخی افراد، روزهای ابتدایی بعد از شهادت پیامبر صل الله علیه و آله را ایام شهادت حضرت محسن علیه السلام و ایام عزاداری مطرح می کنند که نیاز به بررسی تاریخی دارد.
عزاداری دهه محسنیه

عزاداری محسنیه
آیا برگزاری عزاداری در هفته نخست ربیع‌الاول تحت عنوان «ایام محسنیه» ازنظر تاریخی قابل‌قبول است؟
 

پاسخ:
سقط شدن فرزند حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) که از او با نام «محسن» یاد می‌شود، مربوط به حادثه هجوم به منزل آن حضرت برای گرفتن بیعت از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است که بعد از رحلت رسول خدا (‏صلّی الله علیه و آله) رخ داد. (1) اما توجّه داشته باشید که مورّخان درباره تاریخ رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) اتّفاق نظر ندارند. (2) 
روزهای نخست ربیع‌الاول با دو پیش‌فرض، به‌عنوان محسنیه مطرح می‌شود: یکی این‌که پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در روز 28 صفر رحلت فرموده باشد (و البته قول مشهور میان شیعه نیز همین است) و دوم این‌که حادثه هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در همان روزهای نخست بعد از رحلت رخ داده باشد.
در اینجا با صرف‌نظر از اختلافات تاریخی، تنها به این سؤال پاسخ‌ خواهیم داد که آیا هجوم، در روزهای نخست بعد از رحلت رخ‌داده یا با تأخیر انجام‌شده است؟ روشن است که اگر وقوع رحلت در روز 28 صفر را نپذیریم، وقوع حادثه هجوم و شهادت محسن بن علی در هفته اوّل ربیع‌الاول، از اساس منتفی خواهد شد.

لزوم بررسی قرائن:
درباره حوادث بعد از رحلت رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله)، گزارش‌ها معمولاً به‌صورت پراکنده نقل‌شده و درباره تاریخ دقیق یا ترتیب اکثر آن‌ها، گزارش یکدست و صریحی در دست نداریم؛ ولی تاریخ تقریبی برخی حوادث را می‌توان از شواهد و قرائن به دست آورد. ازجمله، به استناد شواهد و قرائن متعدّد تاریخی، با اطمینان می‌توان گفت که حادثه هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) برای بیعت گرفتن از امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌علیه)، مربوط به‌روزهای نخست بعد از رحلت نیست. برخی از این قرائن چنین است:

1 ـ تلاش امام برای جلب همراهی اصحاب
رسول خدا ‏(صلّی الله علیه و آله) در روز دوشنبه رحلت فرمود (3) و دفن ایشان در شب چهارشنبه یا پنج‌شنبه انجام شد. (4) دلیل این تأخیر ظاهراً این بوده که همه مردم مدینه و اطراف بتوانند بر پیکر ایشان نماز بخوانند؛ زیرا در روایات تصریح‌شده که مردم ده نفر ده نفر وارد اتاق می‌شدند و با راهنمایی امام علی (علیه‌السلام) نماز می‌خواندند و خارج می‌شدند تا گروه بعدی وارد شود و بدین‌سان، همه مردم مدینه و اطراف مدینه توفیق یافتند بر پیکر پیامبر‏ (صلّی الله علیه و آله) نماز بخوانند. (5) در این چند روز، ابوبکر و هوادارانش سخت مشغول بیعت گرفتن از مردم و تثبیت ارکان خلافت بودند.
امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بعد از فراغت از کار دفن و کفن پیامبر ‏(صلّی الله علیه و آله) به مدت سه شب، همراه با همسر و فرزندانش (علیهم‌السلام) به درِ خانه انصار و مهاجران رفت تا از آنان برای برگرداندن خلافت به جایگاه اصلی‌اش یاری بخواهد؛ اما در عمل، فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند و امام ناامید از یاری اصحاب، به کار گردآوری و تدوین نهایی قرآن کریم پرداخت و در ایامی که مشغول این کار بود، از خانه خارج نشد. (6)
از برخی گزارش‌های تاریخی می‌توان دریافت که این کمک خواهی بعدش نیز تکرار شد. (7) ولی به‌هرحال، در هر دو نوبت، حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) همراه امام بوده و حتی اگر بگوییم منظور از «همه اصحاب» بزرگان و سران آنان باشد، بازهم رفتن به درِ خانه آنان در طیّ سه شب، کاری نیست که دریکی دو ساعت انجام شود و می‌بایست ساعات طولانی از هر شب به این کار اختصاص یابد. پس در هیچ‌یک از این جریانات، حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) جراحت نداشته وگرنه نمی‌توانست همراه علی (علیه‌السلام) ساعات طولانی از شب را به سر زدن به خانه اصحاب سپری کند. بعدازآن وقایع نیز که امام مشغول گردآوری نهایی قرآن کریم شد، خبری از هجوم نبود و در گزارش‌های مربوط به این موضوع، سخنی از ماجرای هجوم و یا جراحت حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) به چشم نمی‌خورد. کار تدوین قرآن هم حتماً چند روزی طول کشیده و ازاین‌رو، با اطمینان می‌توان گفت حادثه هجوم، در روزهای نخست بعد از رحلت رخ نداده است. (8)
به‌علاوه، در گزارش سُلیم بن قیس تصریح‌شده است که ابوبکر، امیرالمؤمنین (صلوات‌الله‌علیه) را برای بیعت احضار کرد؛ ولی آن حضرت عذر آورد که مشغول تدوین قرآن است؛ ولی بعد از اتمام کار قرآن و ارائه آن بود که عمر به ابوبکر گفت: «به‌سوی علی بفرست [و او را احضار کن] تا بیعت کند؛ زیرا تا او بیعت نکند، ما هنوز کاری نکرده‌ایم». (9)

2 ـ حضور افرادی از سپاه اسامه
یکی از نخستین اقدامات اصحاب سقیفه بعد از تثبیت قدرت، اعزام سپاه اسامه بود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در روزهای آخر حیات خویش این سپاه را تجهیز کرده بود. (10) آنان تا قبل از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در منطقه جرف اردو زده بودند و بعد هم از همان‌جا برای انجام مأموریت، حرکت کردند و به همین سبب، اسامه و همراهان او در ماجرای سقیفه و دیگر حوادث روزهای نخست بعد از رحلت، حضور نداشتند. آنان پس از حدود چهل روز به مدینه برگشتند. افرادی مانند بریده و خود اسامه، بعد از بازگشت، به انتخاب ابوبکر اعتراض کردند و گفتند در انتخاب ابوبکر نقشی نداشته‌اند. بُرَیده نیز صراحتاً اعلام کرد تا علی (علیه‌السلام) بیعت نکند، من نیز بیعت نخواهم کرد!(11) این سخن و نیز اعتراض دیگرانی از سپاه اسامه، نشان می‌دهد که تا آن زمان، هنوز امام علی (علیه‌السلام) بیعت نکرده بوده و چون می‌دانیم که آن حضرت بعد از واقعه هجوم ناگزیر از بیعت شد، (12) پس روشن می‌شود که هنوز حادثه هجوم رخ نداده بوده است. به‌علاوه، در سخنان تندی که اینان در مسجد خطاب به ابوبکر گفتند، هیچ اشاره‌ای به ماجرای هجوم و جراحت حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) نشده و این خود، نشانه دیگری است بر این‌که این حادثه هنوز رخ نداده بوده است. گویا این اعتراضات بود که باعث شد دستگاه خلافت احساس خطر کند و به این نتیجه برسد که هر طور شده، باید از علی (علیه‌السلام) بیعت بگیرد و درنتیجه، ماجرای هجوم رخ داد؛ کاری که ابوبکر-هنگام مرگ از آن پشیمان شد(13)

3 ـ حضور حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در مسجد و بیان خطبه
یکی از اولین اقدامات ابوبکر بعد از تصدّی خلافت و اعزام سپاه اسامه، مصادره فدک بود که بنا برگزارشی که ابن ابی الحدید نقل کرده، در ده روز نخست بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) اتفاق افتاد. (14) حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در محاجّه‌ها و رفت‌وآمدهایی که دراین‌باره رخ داد، هرچند داغ‌دار پدرش بود، ولی مجروح و بیمار نگشته بود. حتی در گزارش دقیقی که از ماجرای خطبه حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در دست داریم، نوع پوشش و نحوه قدم برداشتن آن حضرت هنگام حرکت به‌سوی مسجد نیز با دقّت نقل‌شده است؛ (15) ولی هیچ اشاره‌ای به مجروحیت ایشان نشده و این نشان می‌دهد که در این هنگام هنوز جراحتی رخ نداده بوده است. در متن خطبه نیز هیچ اشاره‌ای به هجوم به خانه و اصرار برگرفتن بیعت نشده است و این هم نشان می‌دهد که اساساً فرآیند اصرار بر بیعت (که هجوم به منزل به‌تبع آن انجام شد) هنوز شروع نشده بوده است.

4 ـ حضور حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در احد
طبق روایتی که مرحوم صدوق از امام صادق (علیه‌السلام) نقل کرده، حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) صبح شنبه هر هفته، به زیارت قبور شهدا می‌رفت و بر سر مزار حمزه حاضر می‌شد و برای او طلب رحمت و غفران می‌کرد. (16)
در روایتی دیگر از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است که حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) 75 روز بعد از رحلت پیامبر زندگی کرد و در این مدّت، شاداب و خندان دیده نشد. هفته‌ای دو بار ـ دوشنبه‌‏‏ها و پنج شبه‌ها ـ به زیارت قبور شهدا [در احد] می‌آمد و می‌فرمود: «رسول خدا اینجا بود، مشرکان اینجا بودند». (17)
در روایت نخست نفرموده که حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) در چه دوره‌ای «شنبه‌ها» به زیارت می‌رفته و شاید مربوط به دوران حیات پیامبر (صلّی الله علیه و آله) باشد؛ ولی در دومی تصریح‌شده که «بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله)» هفته‌ای دو بار به زیارت شهدا در احد می‌رفته است.
شایان توجه است که احد بیش از چهار کیلومتر با مسجدالنبی (صلّی الله علیه و آله) و محل سکونت حضرت زهرا (سلام‌الله علیها)، فاصله دارد و مسیر رفت‌وبرگشت در این مسیر، حدود نُه کیلومتر است. طی کردن این مسیر برای بانویی که بر اثر بیماری دچار ضعف و ناتوانی شده باشد، بسیار دشوار است. ازاین‌رو، حضور حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) در احد ـ حتی اگر هفته‌ای یک‌بار هم بوده باشد ـ با توجه به فاصله احد، مستلزم توانایی جسمانی است. حال اگر بگوییم حادثه هجوم در روزهای نخست بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) رخ‌داده و حضرت در همان روزهای نخست مجروح شده‌اند، چگونه می‌توانسته با همان حال به احد برود؟! پس حضور مکرّر و هفتگی حضرت فاطمه در احد بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، قرینه‌ای است بر این‌که حادثه هجوم در روزهای نخست بعد از رحلت رخ نداده و ایشان این مسیر را در دوران سلامت (قبل از هجوم) رفت‌وآمد داشته هست.
بر اساس آنچه گذشت و برخی قرائن ازاین‌دست، می‌توان حدس زد که حادثه هجوم، حدود 50 روز بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) رخ‌داده است. (18) این برداشت، موافق روایتی است که از امام باقر (علیه‌السلام) نقل‌شده با این مضمون که بیماری حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) پنجاه روز بعد از-رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) آغاز شد (19) و روشن است که این بیماری سبب دیگری جز حادثه هجوم سقط‌جنین نداشته است.

پذیرش اجتماع:
با صرف‌نظر از مباحث تاریخی درباره زمان دقیق حادثه هجوم و شهادت محسن بن علی، توجّه به این نکته نیز شایان توجه است که برگزاری آیین عزاداری در ایّام نخست ربیع، با واکنش منفی عموم مردم و حتی بسیاری از خانواده‌های مذهبی روبه‌رو است. قرن‌‏ها است که شیعیان با اتمام ماه صفر، رخت عزا را کنار می‌نهند و روزهای نخست ربیع‌الاول، یکی از شلوغ‌ترین ایام برای برگزاری مراسم عقد و عروسی و شادی در میان مسلمانان و مخصوصاً شیعیان است. اگر کسی بخواهد در این ایام به‌صورت فردی اقامه عزا کند، حرفی نیست؛ ولی تبدیل کردن این ایام به یک مناسبت برای عزای عمومی و برگزاری مجالس عزاداری، نیازمند آمادگی اجتماعی و همراهی از سوی جامعه ایمانی است و می‌دانیم که چنین آمادگی و همراهی‌ای وجود ندارد. پس بهتر است آیین‌های مرتبط با این موضوع، در همان ایام فاطمیه انجام داد.

نتیجه:
خلاصه این‌که بررسی سیر حوادث بعد از رحلت رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و توجه به قرائنی مانند حضور حضرت فاطمه در احد، احتجاج با ابوبکر درباره فدک، خواندن خطبه، سر زدن به خانه اصحاب و… ـ که به‌حسب ظاهر، همگی مربوط به قبل از جراحت و بیماریِ ناشی از حادثه هجوم بوده ـ ما را به این نتیجه می‌رساند که حادثه هجوم و درنتیجه شهادت محسن بن علی، در روزهای نخست بعد از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) رخ نداده و برفرض که در این ایام رخ‌داده باشد، پذیرش اجتماعی لازم برای برگزاری آیین عزاداری در روزهای نخست ربیع‌الاول وجود ندارد.

 

برای مطالعه بیشتر:
کتاب پس از غروب تألیف یوسف غلامی.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: جباری، محمدرضا و یاوری سر تختی، محمدجواد، «بررسی اخبار محسن بن علی در منابع فریقین»، تاریخ در آیینه پژوهش، سال دوازدهم، شماره دوم، پیاپی 39، پاییز و زمستان 1394 ش، ص 33 _ 66.
2. برای آشنایی با اقوال مختلف دراین‌باره، ر.ک: مقدّسی، یدالله، باز پژوهی تاریخ ولادت و شهادت معصومان (علیهم‌السلام)، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اوّل، 1391 شمسی، ص 134 ـ 135.
3. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب، چاپ چهارم، 1365 ھ.ش، ج 1، ص 439؛ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387 ق/ 1967 م، ج 3، ص 199.
4. حسین پور، سید علی و جباری، محمدرضا، «ترتیب تاریخی حوادث پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله)»، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال دهم، شماره دوم، پیاپی 35، پاییز و زمستان 1392. محققان مذکور، با قرائنی، دفن در شب پنجشنبه را ترجیح داده‌اند.
5. کلینی، همان، ج 1، ص 450 ـ 451، ح 35 و 37.
6. سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم، قم، دار الهادی، 1415 ھ.ق، ص 580 _ 581.
7. سلیم بن قیس، همان، ص 583؛ حسین پور و جباری، همان‌ جا.
8. برای سیر حوادث، ر.ک: ابن قتیبه دینوری، الإمامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1410/1990، ج 1، ص 26 _ 34 و نیز ترجمه آن: امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، مترجم: سید ناصر طباطبایى، تهران، ققنوس، 1380 ش: ص 28 ـ 30.
9. سلیم بن قیس، همان، ص 583.
10. محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، الطبقات الکبرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولى، 1410/1990، ج ‏2، ص 146 ـ 147.
11. برای شرح این وقایع و جزئیات ماجرا و نام دیگر افراد معترض، ر.ک: حسین پور، سید علی و جباری، محمدرضا، همان‌جا.
12 _ برای تفصیل این ماجرا و آگاهی از مستندات آن، ر.ک: یوسفی غروی، محمدهادی، موسوعه التاریخ الاسلامی، قم، مجمع الفکر الاسلامی، چاپ اول، 1417 ھ.ق، ج 4، ص 102 ـ 118.
13. این سخن بسیار مشهور است. برای نمونه، نقل طبری را بنگرید: ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ‏الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387/1967: ج‏3، ص 430.
14. ابن ابی الحدید، عبد المجید، شرح نهج‌البلاغه، قم، کتاب‏خانه آیت‌الله مرعشی نجفی، 1404 ق، ج 16، ص 263.
15. طبرسی، الاحتجاج، ص 97(نقل در: مقتل معصومین (علیهم‌السلام)، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم، قم، نشر معروف، چاپ اوّل، 1386، ج 1، ص 376). نیز: ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 16، ص 211 و 249 ـ 250.
16. صدوق، محمد بن بابویه، کتاب من ‏لایحضره ‏الفقیه، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413 ق، ج ‏1، ص 180، ح 537.
17. کلینی، الکافی، ج 3، ص 229، ح 3 و ج 4، ص 561، ح 3.
18. ر.ک: حسین پور و جباری، همان‌ جا.
19. شیخ هاشم بن محمد (ق 6 ھ)، مصباح الانوار، نسخه خطی، ص 259(نقل در: موسوعه التاریخ الاسلامی، ج 4، ص 141؛ بحارالانوار، ج 43، ص 201).
 

حضور ابوالفضل العباس در صفین، در منابع معتبر نیامده و به گزارش منابع متأخر دراین‌باره نمی‌توان اعتماد کرد. وضعیت سنّی ایشان هم سازگار با مبارزه نبوده است.
بررسی حضور حضرت اباالفضل علیه السلام در جنگ صفین

پرسش:
آیا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در نبرد صفین حضورداشته و جنگیده است؟
 

پاسخ:
حضرت ابوالفضل عباس بن علی بن ابی‌طالب (26- 61 ق) (1) فرزند ارشد امام علی علیه‌السلام از بانویی گران‌قدر به نام فاطمه بنت حزام از بنی کلاب بود. در کربلا در عاشورای سال 61 ق پرچم‌دار سپاه امام حسین علیه‌السلام بود که به همراه سه برادر مادری‌اش در رکاب سیدالشهدا به شهادت رسیدند.
در برخی از منابع متأخر، سخن از حضور ایشان در برخی جنگ‌های زمان پدرش امام علی علیه‌السلام ازجمله جنگ صفین به میان آمده است. در این منابع، سه گزارش حاکی از حضور ایشان در صفین به چشم می‌خورد:

1. در گزارشی، این‌چنین آمده است که حضرت عباس علیه‌السلام به همراه مالک اشتر و دیگر صحابه حضرت امیر، نقش مهمی درباز پس‌گیری شریعه فرات از دست جبهه شام داشت. (2)

2. در نقلی دیگر، فردی از لشکر شام به نام ابن الشعثاء به همراه هفت پسرش که در میدان صفین رجزخوانی می‌کردند، همگی به دست عباس بن علی به هلاکت رسیدند. (3)

3. درجایی دیگر، فردی از لشکر شام به نام کریب بن صباح به میدان آمد و تعدادی از صحابه امام را به شهادت رسانید. درنهایت امام علی علیه‌السلام فرزندش حضرت عباس علیه‌السلام را طلبید و برای اینکه حریفش کریب از مبارزه با امام شانه خالی نکند، لباس‌های خود را با لباس‌های عباس جابجا کرد و به میدان رفته و کریب را به درک واصل کرد. (4)

 4. علامه سید محسن امین معتقد است که ایشان در برخی جنگ‌های زمان حضرت امیر حضورداشته؛ ولی از سوی پدر اجازه نبرد به وی داده نشد. (5)

نقد و بررسی
کبریت احمر در نیمه قرن 14، معالی السبطین در اواخر 14 و نیز العباس علیه‌السلام در اواخر قرن 14 ق نوشته‌شده‌اند. حضور حضرت عباس علیه‌السلام در صفین و مبارزه ایشان در این نبرد، تنها در همین منابع متأخر آمده و در منابع کهن اثری از این مطالب دیده نمی‌شود. ضمن اینکه اگر ولادت ایشان در سال 26 ق را بپذیریم، در زمان جنگ صفین (سال 37 ق) ایشان یک نوجوان 12 یا 13 ساله بوده و قاعدتاً نوجوانی در این سن و سال، بعید است که درنبرد سختی مثل صفین حضورداشته باشد. حتی کتاب المناقب خوارزمی که مربوط به قرن 6 است، تنها به حضور ایشان در صفین و جابجایی لباسش بالباس پدرش امام علی علیه‌السلام اشاره کرده است و نه بیشتر؛ اما همین گزارش هم با این اشکال روبه‌رو است که امیرالمؤمنین که اندامی فربه داشته، چگونه لباس یک نوجوان سیزده‌ساله را بر تن کرده است؟!

نتیجه:
حضور ابوالفضل العباس در صفین، در منابع معتبر نیامده و به گزارش منابع متأخر دراین‌باره نمی‌توان اعتماد کرد. وضعیت سنّی ایشان هم سازگار با مبارزه نبوده است و ازاین‌رو، این احتمال وجود دارد که در صفین حضورداشته؛ ولی از طرف پدر، اجازه نبرد نداشته است.

منابعی برای مطالعه بیشتر:
_کتاب «چهره درخشان قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس علیه‌السلام»، اثر علی ربّانی خلخالی.
_ابوالفضل العباس (پژوهشی در سیره و سیمای عباس بن علی)، به قلم جواد خرمیان.

پی‌نوشت‌ها:
1. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق، ج 7، ص 429.
2. حائری مازندرانی، محمدمهدی، معالی السبطین، بیروت، موسسه النعمان، ۱۴۱۲ ق، ج 2، ص 437 ؛  موسوی المقرم، سید عبدالرزاق، العباس، تحقیق سماحه الشیخ محمد الحسّون، نجف،
مکتبه الروضه العباسیه، ۱۴۲۷ ق، ص 242 ؛   خراسانی بیرجندی، محمدباقر، کبریت احمر، تهران، اسلامیه، ۱۳۸۶ ق، ص 385.
3. موسوی المقرم، همان؛  خراسانی بیرجندی، همان.
4. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، تحقیق شیخ مالک المحمودی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1411 ق، ج 1، ص 228.
5. امین، سید محسن، پیشین.

 

ازدواج ام کلثوم، دختر امام علی علیه السلام، با عمر خلیفه دوم، از موارد اختلافی بین تاریخ نگاران است که در صورت اثبات هم، به معنی همسویی ایشان با خلفا نمی باشد.
ازدواج ام کلثوم، دختر علی ع با خلیفه دوم

سؤال :
 شما می گویید اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نا ملایمت‌هایی از خلیفه دوم دیده‌اند، اگر چنین است، چرا حضرت علی (علیه‌السلام) دخترش ام‌کلثوم را به عقد عمر درآورد؟
 

پاسخ:
از موضوعات تاریخی اختلافی میان شیعه و سنی مسأله ازدواج «عمر» با «ام کلثوم» دختر امام علی (علیه السلام) است. 
مخالفین شیعه همواره با طرح چنین موضوعی در صدد آن بوده که رابطه ی امام علی (علیه السلام) با خلفا را رابطه ای صمیمانه ترسیم نمایند و دیدگاه شیعه در عدم وجود رابطه حسنه میان آن حضرت و خلفا را تخطئه نمایند و به واسطه ی طرح چنین موضوعی و بیان اخبار آن، اختلافات پیش آمده پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میان اهل بیت (علیهم السلام) و «ابوبکر» و «عمر» را صرفا امری مالی و اختلافی جزئی ترسیم نمایند که در این اختلاف نیز امام علی (علیه السلام) در نهایت عملکرد خلیفه ی اول را تأیید نموده است. (1) 
با نگاهی به مصادر روایی این داستان در منابع اهل سنت که عمدتا مصادر رجالی اهل سنت است (2)  انگیزه ی چنین ازدواجی از سوی «عمربن خطاب» با آنکه عمر وی قریب پنجاه و هفت سال بوده (3)  از دختر بچه ای که هنوز به سن بلوغ نرسیده شوق ارتباط و وصلت با خاندان عترت مشاهده می شود که وقوع چنین خواسته ای از سوی «عمربن خطاب» براساس منابع فریقین امری ثابت است؛ هر چند که نمی توان از بهره گیری سیاسی وی از این وصلت غفلت نمود؛ چنانکه قبل از خواستگاری از دختر امام علی (علیه السلام) او در راستای تثبیت جایگاه سیاسی خویش طرح خواستگاری از «ام کلثوم» دختر ابوبکر را در نزد عایشه مطرح ساخته بود که در این خواسته به هدف خویش دست نیافت. (4) 
البته شوق عمر به وصلت با خاندان وحی منحصر به این داستان نبوده و او بر اساس روایات صحیح اهل سنت سالها پیش از آن، خواسته خود در ازدواج با فاطمه (علیها السلام) را با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مطرح ساخته بود که با اعراض آن حضرت مواجه شده بود. (5) 
از مجموع اخبار اهل سنت در موضوع خواستگاری عمر از ام کلثوم نکات ذیل قابل استنتاج است:
1.    طرح پیشنهاد خواستگاری از دختر امام علی (علیه السلام) از سوی «عمرو بن عاص» و «مغیرة بن شعبه». (6) 
2.    خواستگاری «ام کلثوم» از سوی عمر، و کثرت رفت و آمد وی برای دریافت پاسخ مثبت؛(7) 
3.    پاسخ امام مبنی بر کوچک بودن وی و یا علاقه امام به وصلت وی با یکی از فرزندان جعفربن ابی طالب. (8) 
4.    عدم رضایت قلبی امام در انجام چنین امری؛ (9) 
5.    مشورت امام با عقیل و مخالفت وی با چنین ازدواجی. (10)  و توصیه فرزندان علی (علیه السلام) به انجام این ازدواج. (11) 
6.    تضمین عمر در حفظ کرامت او و پاسخ مثبت امام به عمر بن خطاب؛ (12) 
7.    طرح مطالبی که خلاف شأن امام و خلیفه دوم است که چنین امری موجب موضع گیری گروهی از علمای اهل سنت شده است. (13) 
8.    گزارشات متناقض در بیان جزئیات ازدواج و مسائل پس از آن که بیانگر ساختگی بودن جزئیات این ماجرا است؛ (14) 

همچنین با مراجعه به منابع شیعی نکات ذیل قابل توجه است:
1.    پیشنهاد خواستگاری از «ام کلثوم» از سوی عمرو پاسخ منفی امام (علیه السلام) (15) 
2.    اصرار عمر در دریافت پاسخ مثبت از سوی امام علی (علیه السلام) و دریافت جواب منفی از سوی امام (علیه السلام) به ذکر اینکه او کوچک است. (16) 
3.    تهدید عباس از سوی عمر به اینکه چشمه زمزم را پُر نموده و هیچ کرامتی برای اهل بیت (علیهم السلام) باقی نخواهد گذارد و دو شاهد عليه «على» اقامه نموده  كه او دزدى نموده و دستش را قطع خواهد کرد. (17) 
4.    سپردن امر ازدواج ام کلثوم به عباس از سوی امام علی (علیه السلام). (18) 
5.    برگرداندن ام کلثوم توسط امام علی (علیه السلام) پس از مرگ عمر بن خطاب؛ (19) 
6.    توصیف امام صادق (علیه السلام) بر اینکه او ناموسی است که از اهل بیت (علیهم السلام) غصب شده است. (20) 

با توجه به مجموع اخبار می توان نقاط اشتراکی میان اخبار را بدست آورد. اشتراکی که قدر متیقن از این داستان است که این موارد عبارتند از:
1.    اصل پیشنهاد ازدواج با ام کلثوم از سوی عمر و تلاش وی در راستای رسیدن به هدف خویش، 
2.    عدم رضایت امام علی (علیه السلام) نسبت به پذیرش چنین خواسته ای؛
3.    تهدید امام (علیه السلام) نسبت به پذیرش چنین خواسته ای.
که این موارد از گزارشات اهل سنت به واسطه ی همسویی با اخبار شیعه قابل تصدیق است؛ اما سایر مطالب آن دلیلی بر اعتبار نخواهند داشت. اما گزارشات روایی شیعه در صورتی که این اخبار حمل بر تقیه نشوند بیانگر آنند که چنین امری برامام (علیه السلام) تحمیل شده است؛ لذا امام خود مباشرت در انجام چنین عقدی نداشته و امر «ام کلثوم» را به عموی خویش «عباس» واگذار ساخت؛ (21)  لذا امام صادق (علیه السلام) در توصیف چنین واقعه ای فرمودند: «او ناموسی است که از ما غصب کرده‌اند». (22) 
با توجه به این امر می گوئیم: در صورت تحقق چنین ازدواجی، وقوع آن نه تنها کرامت و فضیلتی برای خلیفه دوم نبوده؛ بلکه بیانگر آن است که شخصی که در جایگاه خلافت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرار گرفته در راستای رسیدن به اهداف شخصی خویش از هیچ ظلمی فروگذار نبوده است.

نتیجه:
گزارشات روایی و تاریخی مشترک میان فریقین بیانگر آن است که چنین ازدواجی در صورت وقوع آن با میل و رغبت امام علی (علی السلام) صورت نپذیرفته، بلکه انجام آن با اصرار و تهدید از سوی عمر صورت پذیرفته که در این صورت وقوع چنین امری نه تنها منقبتی برای خلیفه دوم نیست؛ بلکه بیانگر شدت خشونت وی در راستای رسیدن به اهداف شخصی اوست.

پی نوشت: 
1  . مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بَابُ قَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَةٌ»، ج3، ص1380، ح1759.: «... فَلَمَّا صَلَّى أَبُو بَكْرٍ صَلَاةَ الظُّهْرِ، رَقِيَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَتَشَهَّدَ وَذَكَرَ شَأْنَ عَلِيٍّ وَتَخَلُّفَهُ عَنِ الْبَيْعَةِ، وَعُذْرَهُ بِالَّذِي اعْتَذَرَ إِلَيْهِ، ثُمَّ اسْتَغْفَرَ وَتَشَهَّدَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، فَعَظَّمَ حَقَّ أَبِي بَكْرٍ، وَأَنَّهُ لَمْ يَحْمِلْهُ عَلَى الَّذِي صَنَعَ نَفَاسَةً عَلَى أَبِي بَكْرٍ، وَلَا إِنْكَارًا لِلَّذِي فَضَّلَهُ اللهُ بِهِ، وَلَكِنَّا كُنَّا نَرَى لَنَا فِي الْأَمْرِ نَصِيبًا، فَاسْتُبِدَّ عَلَيْنَا بِهِ، فَوَجَدْنَا فِي أَنْفُسِنَا، فَسُرَّ بِذَلِكَ الْمُسْلِمُونَ، وَقَالُوا: أَصَبْتَ، فَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِلَى عَلِيٍّ قَرِيبًا حِينَ رَاجَعَ الْأَمْرَ الْمَعْرُوفَ».
2  . همچون: النیسابوری، أبو عبد الله الحاكم محمد بن عبد الله بن محمد، المستدرك على الصحيحين،ج3، ص153، ح4684، (سند روایت حاکم نیشابوری منقطع است)؛ البیهقی، السنن الكبرى،ج7، ص102، ح13396و ج7، ص185، ح13660.(وی دو روایت نقل نموده است)؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج8، ص338، وی یازده روایت در این موضوع آورده است؛ الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد،ج6، ص180. (وی یک روایت در این موضوع آورده)؛ القرطبي، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج4، ص1955. (وي به ذکر روايت ىر اين موضوع پرداخته است)؛ ابن اثیر، أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج7، ص377. (وی دو روایت در این زمین روایت نموده است)؛ ابن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، ج8، ص465. (وی به شش روایت اشاره نموده است).
3  . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص361.: «وفيها أعني سنة سبع عشرة... تزوج عمر أم كلثوم بنت علي بن أبي طالب وهي ابنة فاطمة بنت رسول الله ودخل في ذي القعدة».
4  . الطبری، تاریخ الطبری، ج4، ص200.
5  . ابن حبان، الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج15، ص393.: « عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، قَالَ: جَاءَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ، يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ عَلِمْتَ مُنَاصَحَتِي وَقِدَمِي فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنِّي وَإِنِّي، قَالَ: "وَمَا ذَاكَ"؟ قَالَ: تُزَوِّجُنِي فَاطِمَةَ، قَالَ: فَسَكَتَ عَنْهُ، فَرَجَعَ أَبُو بَكْرٍ إِلَى عُمَرَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ هَلَكْتُ وَأُهْلِكْتُ، قَالَ: وَمَا ذَاكَ؟ قَالَ: خَطَبْتُ فَاطِمَةَ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَعْرَضَ عَنِّي، قَالَ: مَكَانَكَ حَتَّى آتِيَ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَأَطْلُبُ مِثْلَ الَّذِي طَلَبْتَ، فَأَتَى عُمَرُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَدْ عَلِمْتَ مُنَاصَحَتِي وَقِدَمِي فِي الْإِسْلَامِ، وَإِنِّي وَإِنِّي، قَالَ: "وَمَا ذَاكَ"؟ قَالَ: تُزَوِّجُنِي فَاطِمَةَ، فَسَكَتَ عَنْهُ، فَرَجَعَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ فَقَالَ له: إنه ينتطر أَمْرَ اللَّهِ فِيهَا...».
6  . الطبری، تاریخ الطبری، ج4، ص200.
7  . الخطیب البغدادی، تاريخ بغداد،ج6، ص180.: «عَنْ عُقْبَةَ بْنِ عَامِرٍ الْجُهَنِيِّ. قَالَ: خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنَتَهُ مِنْ فَاطِمَةَ وَأَكْثَرَ تَرَدُّدَهُ إِلَيْهِ...».
8  . البنیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص153، ح4684.: «... عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ خَطَبَ إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أُمَّ كُلْثُومٍ، فَقَالَ: أَنْكِحْنِيهَا، فَقَالَ عَلِيٌّ: إِنِّي أَرْصُدُهَا لِابْنِ أَخِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ
9  . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج8، 339.: «قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ وَغَيْرُهُ: لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيٍّ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ قَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهَا صَبِيَّةٌ. فَقَالَ: إِنَّكَ وَاللَّهِ مَا بِكَ ذَلِكَ وَلَكِنْ قَدْ عَلِمْنَا مَا بِكَ».
10  . الهیثمی، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج4، ص271.: «عَنْ أَسْلَمَ مَوْلَى عُمَرَ قَالَ: دَعَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَسَارَّهُ، ثُمَّ قَامَ عَلِيٌّ فَجَاءَ الصُّفَّةَ فَوَجَدَ الْعَبَّاسَ وَعَقِيلًا وَالْحُسَيْنَ فَشَاوَرَهُمْ فِي تَزْوِيجِ عُمَرَ أُمَّ كُلْثُومٍ فَغَضِبَ عَقِيلٌ وَقَالَ: يَا عَلِيُّ مَا تَزِيدُكَ الْأَيَّامُ وَالشُّهُورُ وَالسُّنُونَ إِلَّا الْعَمَى فِي أَمْرِكَ، وَاللَّهِ لَئِنْ فَعَلْتَ لَيَكُونَنَّ وَلَيَكُونَنَّ لِأَشْيَاءَ عَدَّدَهَا».
11  . الدولابی، محمد بن احمد، الذرية الطاهرة النبوية، خَطَبَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ابْنَتَهُ أُمَّ كُلْثُومٍ وَأُمُّهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ: إِنَّ عَلَيَّ فِيهِ أُمَرَاءَ حَتَّى اسْتَأْذِنَهُمْ فَأَتَى وَلَدَ فَاطِمَةَ فَذَكَرَ ذَلِكَ لَهُمْ فَقَالُوا: زَوِّجْهُ فَدَعَا أُمَّ كُلْثُومٍ وَهِيَ يَوْمَئِذٍ صَبِيَّةٌ».
12  . ابن حجر، الإصابة في تمييز الصحابة، ج8، ص465.: «وذكر ابن سعد عن أنس بن عياض، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه- أن عمر خطب أم كلثوم إلى عليّ، فقال: إنما حبست بناتي على بني جعفر، فقال: زوّجنيها، فو اللَّه ما على ظهر الأرض رجل يرصد من كرامتها ما أرصد. قال: قد فعلت».
13  . ر.ک: سید علی میلانی، ازدواج عمر با ام کلثوم، ص116-95.
14  . همان.
15  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
16  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
17  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.: «مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا خَطَبَ إِلَيْهِ قَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّهَا صَبِيَّةٌ قَالَ فَلَقِيَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِي أَ بِي بَأْسٌ قَالَ وَ مَا ذَاكَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى ابْنِ أَخِيكَ فَرَدَّنِي أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ‏ وَ لَا أَدَعُ لَكُمْ‏ مَكْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِيمَنَّ عَلَيْهِ شَاهِدَيْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَّ يَمِينَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَيْهِ فَجَعَلَهُ إِلَيْهِ‏». هشام بن سالم از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: زمانی که عمر بن خطاب از امّ‌کلثوم خواستگاری کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّ‌کلثوم خردسال است. امام صادق می‌فرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه‌ام، آیا مشکلی دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگاری کردم، دست رد بر سینه‌ام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتی را برای شما نمی‌گذارم؛ مگر این‌که آن را از بین ببرم، دو شاهد برمی‌انگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به نزد امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این‌باره را برعهده او نهد، حضرت امیر نیز مساله ازدواج را به‌عهده عباس گذاشت.
18  .همان.
19  . الكافي، ج11، ص619.: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى‏ وَ غَيْرُهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى‏، عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّيَ‏ زَوْجُهَا: أَيْنَ تَعْتَدُّ؟ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ، أَوْ حَيْثُ شَاءَتْ؟ قَالَ: «بَلْ‏ حَيْثُ شَاءَتْ» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلَامُ لَمَّا مَاتَ عُمَرُ أَتى‏ أُمَّ كُلْثُومٍ، فَأَخَذَ بِيَدِهَا، فَانْطَلَقَ بِهَا إِلى‏ بَيْتِهِ». سلیمان بن خالد می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السّلام) درباره زنی که شوهرش مرده پرسیدم که آیا در خانه شوهرش عده نگه دارد یا هرجا که دلش خواست؟ امام (علیه‌السّلام) فرمود: هرجا که دلش می‌خواهد، سپس فرمود: هنگامی که عمر از دنیا رفت، امام علی (علیه‌السّلام) دست امّ‌کلثوم را گرفت و به خانه‌اش آورد.
20  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.:  «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: فِي تَزْوِيجِ أُمِّ كُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ‏». از امام صادق (علیه‌السّلام) درباره ازدواج امّ‌کلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسی است که از ما غصب کرده‌اند.
21  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
22  . الکلینی، الكافي، ج5، ص346.
 

برخی تصور می کنند که اگر رفتار و اعتقادات ائمه علیهم السلام با خلفا در تضاد بود نباید اسامی فرزندان خود را از اسامی همانند خلفا انتخاب می کردند.
نام گذاری فرزندان ائمه ع به نام خلفا

سؤال :
شيعيان بر این باورند که بین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و خلفا روابط مناسبی وجود نداشته اگر چنین بوده چرا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) فرزندان خود را به نام خلفا نام¬گذاری می¬کردند؟
 

پاسخ:
1. نام‌گذاری در هر اجتماعي، به فرهنگ و سنت آن اجتماع وابسته است. اعراب براي خود نامهای متداولی داشته‏اند که مربوط به فرهنگ آن جامعه است؛ ازجمله آن: ابوبکر، عثمان، عمر، معاويه، يزيد و... است.
اين اسامي در فرهنگ زمان امامان پيشين، مطلوب و مرسوم بود و امروز هم در بسياري از کشورها و مناطق عرب نشین، موردپسند مردم است و فرزندانشان را بدين اسامی نام‌گذاری مي‏کنند. امامان‏(علیهم‌السلام) نيز طبق فرهنگ و سنت متداول زمان خويش، براي فرزندانشان این اسامي را انتخاب می‌کردند.
نکته قابل‌تأمل اینکه انتخاب اسامي ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه، دليل بر دوستی و تأييد خليفه اول، دوم، سوم و معاویه نیست؛ زیرا نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بديهي و مسلم است در عرف اجتماعي آن زمان، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است.

2. ابن حجر در کتاب الاصابه باب «ذکر من اسمه عمر» نام 21 نفر از صحابه که نامشان عمر بوده را ذکر می¬کند. (1)  از اين اسامي استفاده مي‌شود که عمر در آن عصر نام معروف و متعارفي بوده که افراد براي فرزندان خود انتخاب می‌کردند و نشانگر علاقه به فردي خاص نبوده است. وی بیست‌وشش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است. (2)  آيا مى‌شود گفت: اين نام به خاطر خليفه سوم بوده است؟

3. تعدادي از اصحاب ائمه‌(علیهم‌السلام) و علماي شيعه، نامشان ابوبکر، عمر و عثمان بود؛ مانند ابوبکر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش، ابوبكر بن محمد، ابوبكرالمرادي و ابوبکر بن عبدالله سعد اشعري از اصحاب امام باقر و صادق (علیهماالسلام) ابوبکر الجعابي، محمد بن عمر بن سلم البراء، از محدثين شيعه در قرن سوم و از اساتيد شيخ مفيد است. (3)  ‌عمر بن يحیي، عمر بن هلال، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عمر بن أبان، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة، عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، ‌عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عثمان اصفهانی، عثمان بن يزيد، عثمان بن زياد از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام).
مرحوم آیت الله خویی اسامی روایان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) که با نام «ابوبکر» (4)  و «عمر» (5)  و «عثمان» (6)  بوده اند را در کتاب «معجم رجال الحدیث» به صورت مبسوط آورده است. 

4. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى درعین‌حال، مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) کسانى بوده‌اند كه نامشان يزيد بوده است؛ مانند يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد (علیه‌السلام)؛ يزيد بن عبدالملک، يزيد بن محمد، يزيد كناسى يزيد بن ابي زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام)؛ يزيد الشعر، يزيد بن خلیفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)؛ يزيد بن سليط از اصحاب امام کاظم‌(علیه‌السلام) و يزيد بن عمر از اصحاب امام رضا‌(علیه‌السلام). (7)  ‌حتى يکى از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نامش شمر بن يزيد بوده است. (8)  ‌
آيا اين نام‌گذاری‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟

5. شخص عمر اين نام را بر فرزند علي‌(علیه‌السلام) گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذری در انساب الأشراف مى‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه» عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، عمر نام‌گذاری كرد.(9) ‌
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد: «ومولده في ایام عمر. فعمر سماه باسمه» در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد. (10)‌ 

6. نام‌گذاری فرزند علي‌(علیه‌السلام) به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه حضرت به او است؛ بلكه به دلیل علاقه به عثمان بن مظعون امام علی (علیه السلام) این نام را برای فرزند خویش انتخاب نموده است: «إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون» فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم. (11) ‌

7. نام‌گذاری فرزندان، از روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت؛ وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری مى‌كردند.
اگر نام‌گذاری جهت ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری كند؟ ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
« كَتَبَ عُمَرُ لَا تُسَمُّوا أَحَدًا بِاسْمِ نَبِيٍّ.» (12)  ‌
عينى در عمدة القارى مى‌نويسد: «وكان عمر كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبي وأمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبنائهم المسمين بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم في ذلك فتركهم.» (13) 

8. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى (علیه‌السلام) عمرو بوده است. آيا مى‌شود گفت: كه اين نام‌گذاری به دلیل همنامى با اسم عمرو بن عبدود يا عمرو بن هشام (ابوجهل) یا عمروعاص بوده است؟ (14) 

9. با توجه به آنچه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، حضرت امير علیه‌السلام نسبت به ابوبكر و عمر، انتقاد و ايراد داشته است. عمر خطاب به علي (علیه‌السلام) و عباس مى‌گويد:
«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وسلم) مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ‌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا» (15) 
پس از وفات رسول خدا‌ (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، ‌شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردى و توای علي (علیه‌السلام) ميراث فاطمه (سلام‌الله علیها) دختر پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) را.
ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آنچه مى‌ماند، صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناهكار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن‌كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راست‌گو، ‌دين‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، ‌من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حيله‌گر و گناهكار خوانديد. ‌
و در روايت ديگرى نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان (علیه‌السلام) به ابوبکر پيام داد که تنها نزد ما بيا؛ چون دوست نداشت با عمر روبه‌رو شود «فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.» (17) 

10. نام‌گذاری به نام ابوبكر: اگر قرار بود كه امير مؤمنان علی (علیه‌السلام) نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبدالله) انتخاب مي¬كرد نه از كنيه او علاوه بر اینکه ابوبكر كنيه فرزند علي (علیه‌السلام) بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نیست؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي¬اش اتفاق مي¬افتاد كنيه¬اش را انتخاب مي¬کند.
بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان علیه‌السلام، عبدالله گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.
ابوالفرج اصفهاني می‌نویسد: «قتل عبدالله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له»
عبدالله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد. (17) 
آيا با توجه به اين موضع‌گیری‌های امير مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به دلیل علاقه به خلفا اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟

نتیجه:
استفاده از اسامی خلفا در فرهنگ اعراب مرسوم بوده و حساسیتی در انتخاب اسامی وجود نداشته است. این موضوع در بین اصحاب اهل‌بیت و شیعیان هم وجود داشت. بدون اینکه حساسیتی در بین باشد. حضرت علی (علیه السلام) فرزندان خود را به اسم عثمان، عمر و ابوبکر گذاشت درحالی‌که با این افراد میانه و رابطه خوبی نداشت حتی این مطلب در منابع اهل سنت هم منعکس‌شده است. بدین خاطر نام¬گذاری این اسامی هرکدام دلیل خاصی داشته است.

پی نوشت:
1. ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج 4، ص 483.
2 . همان، ج 4، ص 447 ـ 463.
3 . خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج18، ص71.
4  . همان، ج22، ص68-352.
5  . همان، ج14، ص9-75.
6  . همان، ج13، ص112-143.
7 . همان، ج 21، ص109-131.
8 . همان، ج 10، 44.: «شمر (بن‏ يزيد): روى عن أبي جعفر ع، و روى عنه ابنه عمرو بن شمر».
9 . بلاذری، انساب الاشراف، ج 2 ص 192
10 . الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 134
11 . اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 89
12 . إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 9 ص 344؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572.
13 . العيني، بدر الدين محمود، عمدة القاري فی شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39.
14 . شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2 ص 20.
15 . النيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري‌، صحیح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1378، ح 1757،
16 . همان
17 . اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ج 1 ص 22

نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بنابر این، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است

پرسش: 

شيعيان بر این باورند که بین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و خلفا روابط مناسبی وجود نداشته اگر چنین بوده چرا اهل‌بیت (علیهم‌السلام) فرزندان خود را به نام خلفا نام¬گذاری می¬کردند؟

پاسخ اجمالی:
استفاده از اسامی خلفا در فرهنگ اعراب مرسوم بوده و حساسیتی در انتخاب اسامی وجود نداشته است. این موضوع در بین اصحاب اهل‌بیت و شیعیان هم وجود داشت. بدون اینکه حساسیتی در بین باشد. حضرت علی (علیه السلام) فرزندان خود را به اسم عثمان، عمر و ابوبکر گذاشت درحالی‌که با این افراد میانه و رابطه خوبی نداشت حتی این مطلب در منابع اهل سنت هم منعکس‌شده است. بدین خاطر نام¬گذاری این اسامی هرکدام دلیل خاصی داشته است.
پاسخ تفصیلی:
1. نام‌گذاری در هر اجتماعي، به فرهنگ و سنت آن اجتماع وابسته است. اعراب براي خود نامهای متداولی داشته‏اند که مربوط به فرهنگ آن جامعه است؛ ازجمله آن: ابوبکر، عثمان، عمر، معاويه، يزيد و... است.
اين اسامي در فرهنگ زمان امامان پيشين، مطلوب و مرسوم بود و امروز هم در بسياري از کشورها و مناطق عرب نشین، موردپسند مردم است و فرزندانشان را بدين اسامی نام‌گذاری مي‏کنند. امامان‏(علیهم‌السلام) نيز طبق فرهنگ و سنت متداول زمان خويش، براي فرزندانشان این اسامي را انتخاب می‌کردند.
نکته قابل‌تأمل اینکه انتخاب اسامي ابوبکر، عمر، عثمان و معاويه، دليل بر دوستی و تأييد خليفه اول، دوم، سوم و معاویه نیست؛ زیرا نام‌گذاری در هر اجتماعي به فرهنگ و سنت آن اجتماع بستگي دارد. بديهي و مسلم است در عرف اجتماعي آن زمان، اين نام‌گذاری‌ها به‌هیچ‌وجه بيانگر کيفيت روابط حسنه صاحبان اين اسامي با يکديگر نبوده است.
2. ابن حجر در کتاب الاصابه باب «ذکر من اسمه عمر» نام 21 نفر از صحابه که نامشان عمر بوده را ذکر می¬کند.(1) از اين اسامي استفاده مي‌شود که عمر در آن عصر نام معروف و متعارفي بوده که افراد براي فرزندان خود انتخاب می‌کردند و نشانگر علاقه به فردي خاص نبوده است. وی بیست‌وشش نفر از صحابه را ذكر مى‌كند كه نامشان عثمان بوده است.(2) آيا مى‌شود گفت: اين نام به خاطر خليفه سوم بوده است؟
3. تعدادي از اصحاب ائمه‌(علیهم‌السلام) و علماي شيعه، نامشان ابوبکر، عمر و عثمان بود؛ مانند ابوبکر حضرمي، ابوبكر بن ابوسمّاك، ابوبكر عياش، ابوبكر بن محمد، ابوبكرالمرادي و ابوبکر بن عبدالله سعد اشعري از اصحاب امام باقر و صادق (علیهماالسلام) ابوبکر الجعابي، محمد بن عمر بن سلم البراء، از محدثين شيعه در قرن سوم و از اساتيد شيخ مفيد است.(3) ‌عمر بن يحیي، عمر بن هلال، عمر بن معمر از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عمر بن أبان، عمر بن ابوحفص، عمر بن ابوشعبة، عمر بن اذينة، عمر بن براء، عمر بن حفص، عمر بن حنظله، عمر بن سلمة و... از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، ‌عثمان اعمى بصرى، عثمان جبلة و عثمان بن زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام) و عثمان اصفهانی، عثمان بن يزيد، عثمان بن زياد از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام).
مرحوم آیت الله خویی اسامی روایان از اصحاب ائمه (علیهم السلام) که با نام «ابوبکر»(4) و «عمر»(5) و «عثمان»(6) بوده اند را در کتاب «معجم رجال الحدیث» به صورت مبسوط آورده است. 

4. شکى نيست که شيعيان از يزيد بن معاويه و اعمال زشت او تنفر شديدى داشته و دارند؛ ولى درعین‌حال، مى‌بينيم که در بين شيعيان و اصحاب ائمه (علیهم‌السلام) کسانى بوده‌اند كه نامشان يزيد بوده است؛ مانند يزيد بن حاتم از اصحاب امام سجاد (علیه‌السلام)؛ يزيد بن عبدالملک، يزيد بن محمد، يزيد كناسى يزيد بن ابي زياد از اصحاب امام باقر (علیه‌السلام)؛ يزيد الشعر، يزيد بن خلیفه، يزيد بن خليل، يزيد بن عمر بن طلحه، يزيد بن فرقد، يزيد مولى حكم از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)؛ يزيد بن سليط از اصحاب امام کاظم‌(علیه‌السلام) و يزيد بن عمر از اصحاب امام رضا‌(علیه‌السلام).(7) ‌حتى يکى از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام) نامش شمر بن يزيد بوده است.(8)‌
آيا اين نام‌گذاری‌ها مى‌تواند دليل بر محبوبيت يزيد بن معاويه نزد ائمّه و شيعيان آنان باشد؟
5. شخص عمر اين نام را بر فرزند علي‌(علیه‌السلام) گذارد و به اين نام نيز معروف شد.
بلاذری در انساب الأشراف مى‌نويسد: «وكان عمر بن الخطاب سمّى عمر بن علی باسمه» عمر بن خطاب، فرزند علي را از نام خويش، عمر نام‌گذاری كرد.(9)
ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد: «ومولده في ایام عمر. فعمر سماه باسمه» در زمان عمر متولد شد و عمر، نام خودش را براى وى انتخاب كرد.‌(10)
6. نام‌گذاری فرزند علي‌(علیه‌السلام) به عثمان، نه به جهت همنامى با خليفه سوم و يا علاقه حضرت به او است؛ بلكه به دلیل علاقه به عثمان بن مظعون امام علی (علیه السلام) این نام را برای فرزند خویش انتخاب نموده است: «إنّما سمّيته بإسم أخي عثمان بن مظعون» فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم.(11)
7. نام‌گذاری فرزندان، از روى علاقه پدر و مادر به افراد و شخصيت‌ها صورت نمى‌گرفت؛ وگرنه بايد همه مسلمانان، نام فرزندان خود را به نام رسول اكرم (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری مى‌كردند.
اگر نام‌گذاری جهت ابراز محبت به شخصيت‌ها بود، چرا خليفه دوم به سراسر ممالك اسلامى بخشنامه كرد كه كسى حق ندارد فرزندش را به نام رسول خدا (صلی‌الله عليه واله) نام‌گذاری كند؟ ابن بطال و ابن حجر در شرحشان بر صحيح بخارى مى‌نويسند:
« كَتَبَ عُمَرُ لَا تُسَمُّوا أَحَدًا بِاسْمِ نَبِيٍّ.»(13)
عينى در عمدة القارى مى‌نويسد: «وكان عمر كتب إلى أهل الكوفة لا تسموا أحدا باسم نبي وأمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبنائهم المسمين بمحمد حتى ذكر له جماعة من الصحابة أنه أذن لهم في ذلك فتركهم.»(14) 
8. بنا به نقل شيخ مفيد نام يكى از فرزندان امام مجتبى (علیه‌السلام) عمرو بوده است. آيا مى‌شود گفت: كه اين نام‌گذاری به دلیل همنامى با اسم عمرو بن عبدود يا عمرو بن هشام (ابوجهل) یا عمروعاص بوده است؟(15)
9. با توجه به آنچه در صحيح مسلم از قول عمر بن خطاب آمده است، حضرت امير علیه‌السلام نسبت به ابوبكر و عمر، انتقاد و ايراد داشته است. عمر خطاب به علي (علیه‌السلام) و عباس مى‌گويد:
«فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلى الله عليه واله) فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى الله عليه وسلم) مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ‌ فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ (صلی‌الله عليه واله) وَ وَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا»(16)
پس از وفات رسول خدا‌ (صلی‌الله عليه واله) ابوبكر گفت: من جانشين رسول خدا هستم، ‌شما دو نفر (عباس و علي) آمديد و توای عباس ميراث برادرزاده‌ات را درخواست كردى و توای علي (علیه‌السلام) ميراث فاطمه (سلام‌الله علیها) دختر پيامبر (صلی‌الله علیه و اله) را.
ابوبكر گفت: رسول خدا (صلی‌الله علیه و اله) فرموده است: ما چيزى به ارث نمى‌گذاريم، آنچه مى‌ماند، صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناهكار، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفى كرديد و حال آن‌كه خدا مى‌داند كه ابوبكر راست‌گو، ‌دين‌دار و پيرو حق بود. پس از مرگ ابوبكر، ‌من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حيله‌گر و گناهكار خوانديد. ‌
و در روايت ديگرى نقل كرده‌اند كه امير مؤمنان (علیه‌السلام) به ابوبکر پيام داد که تنها نزد ما بيا؛ چون دوست نداشت با عمر روبه‌رو شود «فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.»(17)
10. نام‌گذاری به نام ابوبكر: اگر قرار بود كه امير مؤمنان علی (علیه‌السلام) نام فرزندش را ابوبكر بگذارد، از نام اصلي او (عبد الكعبه، عتيق، عبدالله) انتخاب مي¬كرد نه از كنيه او علاوه بر اینکه ابوبكر كنيه فرزند علي (علیه‌السلام) بوده و انتخاب كنيه براي افراد در انحصار پدر فرزند نیست؛ بلكه خود شخص با توجه به وقايعي كه در زندگي¬اش اتفاق مي¬افتاد كنيه¬اش را انتخاب مي¬کند.
بنا بر قولي، نام اين فرزند را امير مؤمنان علیه‌السلام، عبدالله گذارد كه در كربلا سنّش 25 سال بوده است.(18)
ابوالفرج اصفهاني می‌نویسد: «قتل عبدالله بن علي بن أبي طالب، وهو ابن خمس وعشرين سنة ولا عقب له»
عبدالله بن علي 25 ساله بود كه در كربلا به شهادت رسيد. 
آيا با توجه به اين موضع‌گیری‌های امير مؤمنان (علیه‌السلام) در برابر خلفا، مى‌شود ادعا كرد كه حضرت به دلیل علاقه به خلفا اسم فرزندان خود را همنام آنان قرار داده است؟
پی‌نوشت:
1.    طبرسی، ابواحمد، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 1 ص 17
2.    ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه ، ج 4، ص 483.
3.    همان، ج 4، ص 447 ـ 463.
4.    خوئي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج18، ص71.
5.    همان، ج22، ص68-352.
6.    همان، ج14، ص9-75.
7.    همان، ج13، ص112-143.
8.    همان، ج 21، ص109-131.
9.    همان، ج 10، 44.: «شمر (بن‏ يزيد): روى عن أبي جعفر ع، و روى عنه ابنه عمرو بن شمر».
10.    بلاذری، انساب الاشراف، ج 2 ص 192
11.    الذهبي، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 134
12.    اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 89
13.    إبن بطال البكري القرطبي، شرح صحيح البخاري، ج 9 ص 344؛ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 10، ص 572.
14.    العيني، بدر الدين محمود، عمدة القاري فی شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 39.
15.    شيخ مفيد، الإرشاد، ج 2 ص 20.
16.    النيشابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري‌، صحیح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 3، ص 1378، ح 1757،
17.    همان.
18. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ج 1 ص 22

لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.
در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان...

باسلام

اينجانب به سيد بودن افرادي که بهشون ميگن سيد شک دارم، لطفاً دلايل قانع‌کننده‌ای درباره‌ی اين قضيه بياوريد.

باتشکر

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

 

درباره اينکه چرا به سيادت سادات شک داريد بهتر بود دليل شک خود را بيان می‌کردید تا توضيح بهتري ارائه گردد.

دلایل وجود و حضور علويان و سادات در ايران را خدمت شما بيان می‌کنیم:

در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، ائمه اهل‌بیت، علويان و سادات به دليل شرایط نامساعد سياسي و خفقان شديد، مورد قهر و تعقيب حکام ظلم قرارگرفته و عده زيادي از ايشان به نقاط دوردست و امن‌تر ازجمله ايران هجرت کردند، همچنين گروهي از امامزادگان و سادات جهت تبليغ دين اسلام و مکتب تشيع و برخي به درخواست مردم ايران به اين کشور عزيمت نمودند. اين مهاجرت‌ها در تشيع مردم ايران نقش به­سزائي داشت و مردم ايران هميشه براي امامزادگان و سادات احترام ويژه اي قائل بوده و هستند.

بعدها خود ايشان يا فرزندانشان با دختران ايراني ازدواج کردند و اولاد زيادي از نسل آنان در ايران و نقاط ديگر گسترش يافت که از همان زمان آن‌ها با عنوان سيد يا علوي يا مير و عناوين ديگر به‌عنوان نسل و ذريه رسول خدا شناخته می‌شدند و حتي سادات در قرون نخستين داراي نقيب بودند، نقيب عالم و فرد سرشناسي از سادات بود که داراي دفتري بود و اسامي سادات شهر و منطقه خود را در آن ثبت می‌نمود تا افرادي بی‌دلیل ادعاي سيادت نکنند.

دليلي براي شک نسبت به نسب سادات وجود ندارد زيرا از قدیم‌الایام خود ايشان نسبت به حفظ نسبشان اهميت ویژه‌ای قائل بودند و مردم هم به اين راحتي سيادت کسي را که به سيدي نمی‌شناختند قبول نمی‌کردند، البته ممکن است مواردي ادعاي سيادت داشته باشند ولي سيد نباشند و مواردي به‌عکس سيد باشند اما به دلایلی سيادتشان پنهان مانده باشد، اما این‌ها موارد کمي است.

لازم به ذکر است ملازمه‌ای بين سيادت و عصمت يا عدم انحراف آن‌ها وجود ندارد و در بين سادات نيز افراد مؤمن و افراد منحرف نيز وجود دارد.

جهت مطالعه بيشتر می‌توانید به  کتاب تاريخ تشيع در ايران٬ رسول جعفريان، ج1  ٬ص233 مراجعه نمایید.

اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟
اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرها...

با اينکه اسلام از شبه‌جزیره‌ی عربستان طلوع کرده چرا هيچ امام‌زاده‌ای آنجا نيست، اما ايران مملو از اين امام‌زادگان عظيم الشان است؟

با سلام و تشکر از ارتباط شما با مرکز ملي پاسخگويي به سؤالات ديني و آرزوي توفيق روزافزون.

اين ادعا که در عربستان امامزاده وجود ندارد يا امامزاده‌ای در آنجا دفن نشده است ادعاي درستي نيست و طبیعتاً با توجه به اينکه مکه و مدينه اولين و مهم‌ترین شهرهاي محل سکونت اهل‌بیت پيامبر بوده است و چهار امام از ائمه معصومين در مدينه و قبرستان بقيع مدفون هستند، طبیعتاً فرزندان بسياري از ايشان نيز در اين شهرها زندگي می‌کردند، اما توجه به نکات ذيل پاسخ به پرسش فوق را روشن می‌نماید.

1.عده زيادي از ائمه و امامزادگان به دلایل شرایط متعدد سياسي و اجتماعي به عراق، ايران و نقاط ديگر به اختيار يا اجبار عزيمت نمودند. ازجمله شش امام از ائمه اهل‌بیت در عراق و امام رضا علیه‌السلام در ايران مدفون هستند.

2. در قرن دوم و سوم به دلایل سياسي و امنيتي مهاجرت گستردگي از جانب سادات و علويون به عراق و ايران صورت گرفت و تعداد بی‌شماری از ايشان که مورد تعقيب حکومت ظالم اموي و سپس عباسي بودند، در اين نقاط امن‌تر يا شیعه‌نشین سکونت گزيدند.

3. طبیعتاً امامزادگان متعددي در عربستان از دنيا رفته و دفن شده‌اند اما به دليل عدم گسترش تفکر شيعي در آنجا در قرن‌های نخست و شکل‌گیری و تسلط تفکر وهابيت در قرن‌های اخير و باورمند نبودن اين تفکر به زيارت و توسل، موجب عدم توجه به مزار اهل‌بیت پيامبر علیهم‌السلام شده که مرور مدفن ايشان به فراموشي سپرده شده است و حتي پس از تسلط تفکر وهابيت بر حکومت عربستان، به تخريب قبور ازجمله آرامگاه اهل‌بیت پرداختند، و به بارگاه ملکوتي ائمه بقيع نيز رحم نکرده و آثار آن را از بين بردند.

4. اکثر امامزادگان بلاواسطه به‌ویژه فرزندان امامان نخست ازجمله فرزندان امام علي، امام حسن، امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیهم‌السلام مانند: محمد حنفيه و ام‌کلثوم و به نقلي زينب دختر امام علي، زيد، حسن مثني، فاطمه فرزندان امام حسن مجتبي، جعفر، فاطمه و سکينه فرزندان امام حسين ، حسين، علی‌اصغر، خديجه، فاطمه فرزندان امام سجاد، و ده ها فرزند ديگر از سائر ائمه و صدها نواده و ذريه از نسل ائمه اهل‌بیت علیهم‌السلام در عربستان به‌ویژه در مدينه مدفون هستند که متأسفانه به دليل نگاه خشن و متعصبانه تفکر وهابيت اثري از ايشان باقي نگذاشته است.

لازم به ذکر است که به دليل استقبال مردم عراق و بعدها ايران از تفکر اهل‌بیت و نگاه شيعي، اين دو کشور نقطه امني و پايگاه مناسبي براي امامزادگان، سادات و علويوني شد که از خفقان سياسي حکومت‌های جور به ستوه آمده بودند، ازاین‌رو در ايران و عراق شاهد امامزادگان بيشتري هستيم، التبه در نقاط و کشورهاي ديگر نيز امامزادگاني وجود دارد هرچند به‌صورت محدود.

درباره جايگاه حضرت محمد فرزند امام هادي توضيح بفرمایید؟
سيد محمد فرزند بزرگوار امام علي النقي(ع)است كه در سال 252هـ ق درگذشت و مرقد ايشان در شهر بلد در جاده اصلي كاظمين ـ سامرا و در فاصله هشت فرسنگي شهر سامرا است.

درباره جايگاه حضرت محمد فرزند امام هادي يا همان سيد محمد سامرا توضيح بفرمایید؟ سلام مي گويند ايشان بعد از معصومين بالاترين عرفان را دارند و از حضرت ابوالفضل هم بالاتر هستند آيا اين چنين است؟ لطفا درباره ايشان توضيح بفرماييد.

سيد محمد فرزند بزرگوار امام علي النقي(ع)است كه در سال 252هـ ق درگذشت و مرقد ايشان در شهر بلد در جاده اصلي كاظمين ـ سامرا و در فاصله هشت فرسنگي شهر سامرا قرار دارد. اين امامزاده مورد احترام فراوان شيعيان عراق بوده و آنان را نسبت به وي اعتقادي عظيم است و معمولاً تمامي كساني كه به زيارت امامان معصوم سامرا ميروند، به زيارت اين جناب نيز نائل ميگردند. كرامات بسياري از اين بزرگوار نقل شده است و در بزرگواري ايشان همين بس كه ايشان قابليت و صلاحيت امامت را داشتند و فرزند بزرگ امام هادي(ع) بودند و در فوت او، حضرت امام حسن عسكري(ع) گريبان خود را چاك نمود و شيخ نوري اعتقاد عظيمي به زيارت آن بزرگوار داشته و در تعمير بقعه و ضريح مباركش سعي نمود.

كتيبهاي بدين صورت بر ضريح شريفش نوشته شده است  اين مرقد سيد جليل ابوجعفر محمد فرزند امام هادي است كه فردي عظيم الشأن است و شيعيان را اين گمان بود كه او پس از امام هادي به امامت خواهد رسيد و چون درگذشت امام هادي(ع) بر امامت حسن عسكري(ع)اشاره فرمود، هنگامي كه امام هادي(ع) از مدينه به سامرا ميرفت سيد محمد كودكي بيش نبود و بعدها چون به بلوغ رسيد راهي سامرا شد و چندي در سامرا بود تا آنكه تصميم گرفت به مدينه برگردد و چون نه فرسنگي از سامرا دور شد و به بلد رسيد در همين جا بيمار شده و درگذشت.

پي نوشت:

1. راهنماي اماكن زيارتي و سياحتي در عراق، دكتر احسان مقدس،نشر مشعر، ص 312.

زندگي نامه كامل امامزاده احمدبن سلطان علي بن محمدباقر(ع)را توضيح بدهيد
در اين باره به كتاب شرح زندگاني و شهادت حضرت سلطانعلي بن امام محمدباقر (ع)و يا سايت راسخون به لينكhttp://www.rasekhoon.net/article/show-58286.aspx مراجعه کنید.

زندگي نامه امامزاده احمدبن سلطان علي بن محمدباقر(ع)

شرح : زندگي نامه كامل امامزاده احمدبن سلطان علي بن محمدباقر(ع)را توضيح بدهيد.

مي توانيد در اين باره به كتاب شرح زندگاني و شهادت حضرت سلطانعلي بن امام محمدباقر (ع)و يا سايت راسخون به لينكhttp://www.rasekhoon.net/article/show-58286.aspx مراجعه نماييد. برخي مطالب موجود چندان مستند نمي باشد.

زندگاني حضرت ام كلثوم (دختر حضرت امير (ع) و حضرت فاطمه (س) چگونه بوده؟
مورّخان و سيره نگاران در تعداد فرزندان امام علي(ع) اختلاف نظر دارند. برخى فرزندان او را 26 و بعضى 27 و برخى 33 نفر ذكر كرده اند. اختلاف نظر درباره تعداد ...

چرا در مورد زندگاني حضرت ام كلثوم (دختر حضرت امير (ع) و حضرت فاطمه (س) چيز زيادي در كشور گفته نمي شود؟ زندگاني ايشان چگونه بوده است؟

درباره ام كلثوم بيان مطالب زير بايسته است:

1.مورّخان و سيره نگاران در تعداد فرزندان امام علي(ع) اختلاف نظر دارند. برخى فرزندان او را 26(1) و بعضى 27 و برخى 33 نفر ذكر كرده اند.(2) اختلاف نظر درباره تعداد فرزندان امام علي(ع) از يك سو و تشابه اسامى و القاب آن ها از سوى ديگر موجب شده كه برخى از فرزندان امام شهرت چندانى نداشته و از آن ها كم تر سخن به ميان آيد.در همين راستا در مورد زندگي برخي از فرزندان آن حضرت از جمله ام كلثوم چندان روشن نيست و به همين جهت از آنان كمتر ياد مي شود.

2.يكي از جهات شهرت فرزندان علي (ع) به جهت آن است كه از فرزندان حضرت زهرا بودند. مثلا امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به دليل اين كه پدرشان امام علي(ع) و مادرشان فاطمة زهرا(س) هستند و خود امام معصوم مى باشند و سخت مورد علاقة پيامبر اكرم بودند و از اصحاب كسا مى باشند، جايگاه بس بلندى دارند، ولى برخى از فرزندان امام كه مادرشان فاطمه زهرا(س) نبودند، معروف نمى باشند، مانند عبدالله كه از وى كم تر سخن گفته شده، و مادر او ليلى بنت مسعود است.

3 . مشهور آن است كه ام كلثوم دومين دختر علي(ع) است كه مادرش فاطمه زهرا(س) است. در اين كه علي(ع) از فاطمه صاحب دو دختر بود، بين مورّخان و تذكره نويسان اختلافى ديده نمى شود.(3)

4- برخى از مورخان دخترى به نام ام كلثوم از امام علي(ع) ياد نموده اند كه مادر او ام سعيد يا ام سعد، دختر عروه بن مسعود است(4) كه از او به عنوان ام كلثوم صغرى ياد مى شود. ام کلثوم کنیه است و کنیه  حضرت زينب(س) و بعضی ديگر از دختران امام علي(ع) نيز ام كلثوم بوده است. از اين رو بايد ديد كدام ام كلثوم مقصود است؛ اگر ام كلثوم حضرت زينب(س) باشد،كه او شهرت دارد و در منابع تاريخى و متون دينى از وى زياد ياد مي شود. مضافاً بر اين كه حضور زينب در كربلا و نقش آفرينى او در حماسه جاودانه عاشورا بر شهرت و قهرمانى او صد چندان افزوده است و همواره ياد و خاطره او در تاريخ جاوادنه است.  شهرت حضرت زينب(س) هم به دليل حضور او در صحنه كربلا است و هم از آن رو كه مادرش فاطمه زهرا(س) است.

 كوتاه سخن اين كه: آن عده از فرزندان امام علي(ع) كه اسم و كنيه آن ها دقيقاً مشخص نيست، هم چنين تعداد آن ها روشن نيست، نيز به عللي چندان نقش آفرين نبودند نبايد انتظار داشت كه آن ها نيز همانند فرزندانى باشند كه وضعيت آن ها مشخص است و در تاريخ تأثير گذار و نقش آفرين بودند.

پي نوشت ها:

1. ارشاد مفيد، ترجمه محلاتي، تهران، انتشارات علميه اسلاميه، ج1، ص 355.

2. محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت دار التعارف للمطبوعات، چاپ پنجم، ج2، ص 12.

3. جعفر شهيدي، زندگانى حضرت فاطمه(س)، تهران، دفتر فرهنگ اسلامي، ص 263.

4. اعيان الشيعه،ج 2، ص 12.

صفحه‌ها