شرک

میان زیارت‌خانه خدا و زیارت مرقد امام حسین تقابل و تضاد وجود ندارد. چراکه شیعیان به قصد تقرب به حضرت حق، به زیارت می‌روند.

پرسش:

شیعیان معتقدند که زیارت قبر امام حسین برابر با صد حج است! به نظر شما شدنی است که زیارت‌خانه بنده خدا ارزش بیشتری از زیارت‌خانه خدا داشته باشد؟!

پاسخ:

مقدمه
زیارت قبور مطهر امامان علیهم‌السلام، به جهت تبلور روح ولایت، تعظیم شعائر الهی و اظهار مودت به ساحت نزدیکان رسول گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله، در فرهنگ شیعیان جایگاه ویژه‌ای داشته و با توجه به منابع معتبر اهل سنت، مورد قبول و سفارش ایشان نیز است. (1)

در این میان، در منابع شیعی، روایاتی وجود دارد که به همتایی و حتی برتری (2) زیارت قبر امام حسین علیه‌السلام از حج و عمره اشاره داشته و عدم درک درست معنای این روایات، بهانه خوبی را به دست کینه توزان و کج اندیشان وهابی داده است تا بر مرکب جهل خود تاخته و این سنّت اصیل اسلامی را مورد هجمه قرار دهند.

با این مقدمه به سراغ سؤال یاد شده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم:

نکته اول:

همان‌طور که در مقدمه اشاره شد، فرقه وهابیت، با کج‌اندیشی و عدم درک درست روایات یاد شده، آن را نشانه شرک شیعیان دانسته‌اند. به عنوان مثال، ابن تیمیه، در کتاب «منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه القدریه» می‌نویسد: «افراد مورد اعتماد به من گفتند در میان آن‌ها (شیعیان)، کسانی هستند که رفتن به زیارت را بزرگ‌تر از رفتن به حج می‌دانند. پس شریک قرار دادن به خداوند را بزرگ‌تر از بندگی خداوند می‌دانند و این از بزرگ‌ترین باور داشتن‌ها به طاغوت است». (3)

و یا قفاری، یکی از وهابیون معاصر نیز در این باره می‌گوید: «این‌ها روایاتی است که هدف از آن‌ها روی‌گردان کردن مردم از بندگی خداوند واحد قهار به‌ سوی بندگی مخلوقات ضعیف است و نتیجه آن، آزادسازی از تکالیف اسلام و شرایع دین است به سمت صرف قدم برداشتن به‌سوی قبر برای رسیدن به تمام پاداش تا اینکه باورمند به آن را در نهایت به‌نوعی از اباحه و روی‌گردانی از دستورهای خداوند و شرایع و دست بازی به حرام‌ها می‌رساند». (4)

این در حالی است که از نظر تمام عالمان شیعی و اندیشمندان مکتب اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام، حج، یکی از واجبات الهی و یکی از فروع ده‌گانه مکتب تشیّع بوده و زیارت امام حسین علیه‌السلام با تمام فضیلتی که دارد، امری مستحب است. ازاین‌رو در نظر اندیشمندان مکتب امامیه، امر مستحب، یارای تعارض و تقابل با امر واجب را نداشته و در هنگام تعارض، اصلاً، استحبابی برای امر مستحب باقی نمی‌ماند. به عنوان مثال اگر زیارت امام حسین علیه‌السلام موجب ترک حج واجب شود، دیگر به عنوان امری مستحب، مشروعیت نداشته و رجحانی نخواهد داشت. (5)

نکته دوم:

ممکن است پرسیده شود، اگر در مقام تعارض، همواره، واجب بر مستحب رجحان داشته و امر مستحب از استحباب خود می‌افتد، چرا در روایات شیعی به همتایی و برتری زیارت امام حسین علیه‌السلام نسبت به حج تأکید شده است؟ در پاسخ این سؤال می‌گوییم:

مقصود از «حج و عمره» در تمام روایاتی که زیارت امام حسین علیه‌السلام برتر از آن دانسته شده است، حج و عمره استحبابی است نه واجب! و این دست روایات، بیشتر ناظر به عظمت و اهمیت زیارت مرقد مطهر امام حسین علیه‌السلام در مقایسه با رفتن به حج مستحب است.

دلیل این سخن روایات دیگری است که به‌روشنی این مقصود را مشخص ساخته و نشان می‌دهد که هیچ‌چیز نمی‌تواند جایگزین حج واجب باشد، چه رسد به اینکه بخواهد همتای او بوده و یا از آن برتر باشد. به‌عنوان نمونه یکی از اصحاب امام رضا علیه‌السلام از ایشان این‌گونه روایت می‌کند: «امام رضا علیه‌السلام فرمودند: کسی که مزار [امام] حسین علیه‌السلام را زیارت کند، حج و عمره به عمل‌آورده است. عرض کردم: حجه­الاسلام (حج واجب) از وی رفع می‌شود؟ فرمود: خیر، زیارت، حجِ ضعیف است تا قوّت گیرد و حج بیت‌الله‌ الحرام را به جای آورد». (6)

همچنین وقتی عبدالکریم بن حسان از امام صادق علیه‌السلام در مورد برابری زیارت مزار امام حسین علیه‌السلام با حج عمره می‌پرسد، امام چنین پاسخ می‌فرماید:

«حج و عمره تنها در اینجا (مکه) است و اگر کسی قصد حج کرد و برای آن آمادگی لازم را نیافت، پس به زیارت مزار امام حسین علیه‌السلام رفت، خداوند برای او حجی می‌نویسد و اگر کسی قصد عمره کرد و برای آن آمادگی لازم را نیافت، پس به زیارت مزار امام حسین علیه‌السلام رفت، خداوند برای او عمره‌ای می‌نویسد». (7)

بنا بر آنچه گذشت، در حقیقت در روایات برابری حج و زیارت، یک عمل مستحب (حج مستحب) با یک عمل مستحب دیگر (زیارت امام حسین) مقایسه شده و در این مقایسه، زیارت حضرت، به مراتب برتر از حج مستحب دانسته شده است.
نکته سوم:

اما در مسئله چرایی برتری زیارت کربلا بر حج مستحب، رویکرد اول و آخر ما، همچون باقی احکام شرعی، یک رویکرد تعبّدی به صدق کلام امام معصوم علیه‌السلام بوده و برای کسانی که حجیت ایشان را پذیرفته‌اند، باور به این ویژگی دشوار نیست؛ اما صرف از نظر از رویکرد تعبّدی به این مسئله می‌توان این برتری را از دو جهت مورد بررسی قرار داد:
1-برتری نسبی: بدین معنا که منظور از برتری زیارت بر حج، برتری مطلق عملی بر عمل دیگر نیست. بلکه مقایسه این دو به لحاظ کارکرد و تأثیراتی است که ممکن است در یک برهه زمانی و مکانی خاص داشته باشد. به عنوان مثال، کسی که تشنه است و بدنش آب نیاز دارد، اگر گفته شود جرعه‌ای آب بهتر از هزار کیلو نان است، سخن گزافی نیست؛ چنان‌که اگر در مورد کسی که گرسنه است گفته شود لقمه‌ای نان برتر از یک رودخانه آب است، سخن درستی خواهد بود. پس سخن در مقایسه ارزش خاصیت و عملکرد است، نه مقایسه ارزش خود نان و آب. (8)

2-برتری مطلق: بدین معنا که منظور از برتری زیارت بر حج مستحب، بدون قید و شرط بوده و شامل تمام زمان‌ها و مکان‌ها شود. در این صورت شاید بتوان گفت اگر در آیات قرآن کریم به زیارت خانه خدا اشاره شده است، بارها بر مسئله «مودت اهل‌بیت علیهم‌السلام» نیز اشاره گردیده است و می‌دانیم وجوب محبت و مودت اهل‌بیت علیهم‌السلام منحصر در فرد یا گروه خاص نبوده و همه اقشار جامعه اسلامی را در برمی‌گیرد. ازاین‌رو قرآن کریم آن را به عنوان اجر رسالت پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله یاد کرده و می‌فرماید: «بگو: به ازاى آن [رسالت‌] پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر دوستى درباره خویشاوندان». (9)

یعنی نتیجه دعوت و زحمات حضرت رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله وقتی در یک نفر به بار نشسته و متجلی می‌گردد که مودت اهل‌بیت علیهم‌السلام در او تجلی یابد و «زیارت» نوعی بروز و ظهور این مودت است. چرا که دوستدار و محب، همیشه مایل به لقای محبوب است و این سخن (مزد رسالت بودن) در قرآن کریم، در خصوص حج بیان نشده است. حال اگر کسی به‌واسطه انجام عملی که به فرموده قرآن کریم، مزد رسالت نبی مکرم اسلام است، شایسته رسیدن به ثواب‌های بسیار شود، امر غریبی است؟

نکته چهارم:

برخلاف آنچه در متن سؤال به‌صورت غیردقیق بیان شده، نه «کربلا» خانه بنده خداست و نه «کعبه» را می‌توان حقیقتاً «خانه خدا» دانست تا بعد گفته شود «زیارت خانه خدا بهتر است یا بنده خدا»! چراکه اولاً، خداوند پیراسته از محدودیت در زمان و مکان بوده و اگر در کلمه «بیت‌الله»(به معنای خانه خدا)، کلمه «بیت» به «الله» اضافه شده است، در حقیقت این نوعی از «اضافه تشریفیه» برای نشان دادنِ شرافت و برکت آن مکان است نه اینکه این مکان حقیقتاً خانه خدا باشد! نظیر کلمه «ثارالله» (به معنای خون خدا) که نوعی از اضافه تشریفیه بوده و شدت شرافت و عظمت خون حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام را نشان می‌دهد.

و ثانیاً، میان زیارت‌خانه خدا و زیارت مرقد مطهر امام حسین علیه‌السلام دوئیت و افتراقی وجود ندارد تا با بیانی ساده‌انگارانه، این دو در مقابل یکدیگر قلمداد شود و این‌گونه تلقین شود که زائران امام حسین علیه‌السلام، از خداوند بیگانه‌اند! بلکه امام حسین علیه‌السلام، همچون همه اولیاء الهی، آینه و مظهر تمام نمای تجلی خداوند تبارک‌وتعالی بوده و شیعیان به قصد تقرّب به حضرت حق، دست تمنّا به دامان ایشان گشوده و رنج سفر برای زیارت مرقدش را بر خود هموارساخته و متوسلانه و ملتمسانه، با ندای «یا وجیها عندالله، اشفع لنا عندالله» وجاهت حضرتش در پیشگاه الهی را، طریقی برای تقرّب خود به پروردگار می‌دانند.

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می‌شود که اولاً نه کربلا خانه بنده خدا و نه کعبه حقیقتاً خانه خداست! تا خانه خدا برتر از خدا بنده خدا دانسته شود. خصوصاً اینکه میان زیارت‌خانه خدا و زیارت مرقد امام حسین تقابل و تضاد وجود ندارد. چراکه شیعیان به قصد تقرب به حضرت حق، به زیارت می‌روند.

دوم اینکه، روایات برتری زیارت کربلا بر حج ناظر به حج مستحب است وگرنه در تعارض میان حج واجب و زیارت، قطعاً زیارت از استحباب خود خواهد افتاد.

سوم اینکه، آنچه باعث برتری و رجحان زیارت کربلا بر حج مستحبی می‌شود به دو طریق نسبی و مطلق قابل بررسی و ارزیابی است.

کلمات کلیدی:

زیارت، فلسفه زیارت، شرک، شبهات وهابیت، زیارت امام حسین علیه‌السلام.

پی‌نوشت‌ها:
1. به‌عنوان نمونه: در صحیح مسلم و سنن ابی داود از پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله روایت نقل شده است که: «من درگذشته شما را از زیارت قبور نهی می‌کردم، اکنون آن‌ها را زیارت کنید چون آن‌ها آخرت را یاد آورتان می‌شوند و زیارت آن‌ها خیر شما را زیاد می‌کند، پس هر کس خواست آن‌ها را زیارت کند، ولی سخن بیهوده و باطل نگویید». (مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی‌تا، ج 2، ص 672؛ ابو داود، سلیمان بن الاشعث، سنن أبی داود، تحقیق محمد محی الدین، بیروت، مکتبه العصریه، بی‌تا، ج 3، ص 332.

2. برای این منظور ن.ک ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، عراق، نجف اشرف، چاپ اول، 1356 ش، ص 158 به بعد (الباب الخامس و الستون فی أن زیاره الحسین‏ علیه‌السلام تعدل حجه و عمره).

3. ابن تیمیه، احمد بن عبد الحلیم، منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه القدریه، تحقیق: محمد رشاد سالم، جامعه الإمام محمد بن سعود الإسلامیه، چاپ اول، 1406 ق، ج 3، ص 451.

4. قفاری، ناصر بن عبدالله، اصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه عرض و نقد، بی‌جا، بی‌نا، چاپ اول، 1414 ق، ج 2، ص 45.

5. عابدی، احمد، توحید و شرک در نگاه شیعه و وهابیت، بررسی و نقد افترائات دکتر قفاری بر مذهب شیعه، تهران، مشعر، چاپ اول، بی‌تا، ص 195.

6. مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه‌السلام فَقَدْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ قَالَ قُلْتُ یَطْرَحُ عَنْهُ حِجَّهَ الْإِسْلَامِ قَالَ لَا هِیَ حِجَّهُ الضَّعِیفِ حَتَّی یَقْوَی وَ یَحُجَّ إِلَی بَیْتِ الله الْحَرَامِ (ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 195).

7. إِنَّمَا الْحَجُّ وَ الْعُمْرَهُ هَاهُنَا وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَرَادَ الْحَجَّ وَ لَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ فَأَتَاهُ کَتَبَ اللهُ لَهُ حِجَّهً وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا أَرَادَ الْعُمْرَهَ وَ لَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ فَأَتَاهُ کَتَبَ اللهُ لَهُ عُمْرَهً (همان، ص 158).

8. ر. ک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تحقیق جمعی از محققان، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403 ق، ج 84، ص 10.

9. سوره شوری، آیه 23 «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَی».

آيا استفاده از اين دعاها که اشخاصي می‌نویسند کار صحيحي است؟
اگر مرادتان از اينکه دعاهاي مذکور چه جايگاهي دارند، اين است که آيا صحيح و قابل‌اعتماد هستند، پاسخ اين است: دعاهاي مذکور اگر برگرفته از آيات الهي يا اذکار و ...

 در مورد دعا و يا حرز يا هر چيز ديگري که نام دارد توضيح دهيد و بفرماييد آيا ازلحاظ شرعي اصلاً دعاهايي که روي ورق نوشته می‌شوند و به گردن آويخته می‌شوند يا اينکه در آب حل می‌شوند و به اشخاص خورانده می‌شوند حديث يا جايگاهي دارند؟ آيا استفاده از اين دعاها که اشخاصي می‌نویسند کار صحيحي است و شرک به خدا محسوب نمی‌شوند؟

پاسخ:

اگر مرادتان از اينکه دعاهاي مذکور چه جايگاهي دارند، اين است که آيا صحيح و قابل‌اعتماد هستند، پاسخ اين است: دعاهاي مذکور اگر برگرفته از آيات الهي يا اذکار و ادعيه مأثوره از معصومين (علیهم‌السلام) باشد، صحيح است و اعتماد بر آن‌ها درست می‌باشد؛ اما اگر بر اساس کتاب‌های مجهول و نامعتبر نوشته شود، صحيح نبوده و قابل‌اعتماد نيست. مرحوم شيخ حر عاملي (ره) در كتاب وسائل الشيعه احاديث درباره اين مسئله را در بابي ذكر نموده‌اند. (1)
پرسیده‌اید: آيا استفاده از اين دعاها که اشخاصي می‌نویسند، کار صحيحي است و شرک به خدا محسوب نمی‌شوند.
خداوند در قرآن مي‌فرمايد: و إذا سئلک عبادي عنّي فإنّي قريب أُجيب دعوة الداع إذا دعان فاليستجيبوا لي وليؤمنوا بي؛ (2)
اي پيامبر! هنگامی‌که بندگانم از تو درباره من سؤال کنند، (به آنان) بگو من نزديکم، من دعاي دعاکننده را به هنگامی‌که مرا مي‌خواند، اجابت مي‌کنم. بنابراين بندگان من بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند.
در جاي ديگر مي‌فرمايد: «ادعوني استجب لکم؛ (3) مرا بخوانيد تا شمارا اجابت کنم».
مراجعه براي دعا نزد علما و بزرگان و يا دعانویسانی كه از كمالات بهره‏اي دارند و از دعاهاي مخصوص و واردشده از لسان معصوم و براي امور خير استفاده می‌کنند، امري پسنديده است.
دعاهایی که نوشته می‌شوند و بر گردن آويخته می‌شود و يا به شکل‌های دیگر استفاده می‌شوند، مثل‌اینکه در آب حل می‌شوند و به اشخاص خورانده می‌شوند، اگر برگرفته از آيات الهي يا اذکار و ادعيه مأثوره از معصومين (علیهم‌السلام) باشد صحيح است. اعتماد بر آن‌ها درست مي باشد، نيز دعا چون کمک خواستن از خود خداوند متعال است، شرک نمی‌باشد.
نوشته‌اید: می‌ترسم با اين کار خدا را فراموش کرده باشم و درواقع هم توکلم به خدا را ازدست‌داده باشم.
نخست آن‌که: دعا کردن درواقع با خداوند صحبت کردن و از او طلب کمک نمودن است. بنابراين استفاده از دعا نشانه به ياد خدا بودن است، نه به معناي فراموش کردن خدا.
دوم: دعا کردن هيچ منافاتي با توکل نيز ندارد. اگر درک درست از توکل داشته باشيم، معلوم خواهد شد توکل باکار و تلاش و طلب کمک از خداوند منافات ندارد، بلکه اساساً معناي صحيح توکل همان است، يعني برخي تصور مي‌کند توکل آن است که انسان دست از کار و تلاش بردارد و توکل کند، کارهايش حل مي‌شود، درحالی‌که معناي صحيح توکل اين است که انسان تلاش‌های خود را انجام دهد. درگرفتن نتيجه بر خدا توکل کند. از او کمک بخواهد. ازاین‌روی مولوي با الهام از آموزه‌هاي ديني گفته است:
گفت پيغمبر به آواز بلند با توکل زانوي اشتر ببند.
گر توکل می‌کنی در کارکن کشت کن، پس تکیه‌بر جبار کن. (4)
بنابراين دعا کردن اگر با فراهم کردن شرايط و مقدمات و مقوّمات برآورده شدن حاجات و خواسته‌ها و رفع آسيب‌ها و آفت‌هاي مانع اجابت همراه شود، نه‌تنها با توکل منافاتي ندارد، بلکه عين توکل بر خداوند است.

پی‌نوشت‌ها:
1. وسائل الشيعة، ج‌6، ص 236‌.
2. غافر (40)، آيه 60.
3. نمل (27)، آيه 40.
4. مثنوي، دفتر اول، ص 44.

بلكه مراد از اين عبارت مي تواند اين باشد كه ما به قرآن و حقانيت دين اسلام ايمان آورديم و لذا ممكن است آنها ايمان به شريعت هاي گذشته مانندحضرت عيسي و موسي داشته اند. اما با آمدن پيامبر جديد لازم ديده اند كه بايد به آن نيز ايمان بياورند و با توجه به آيات سوره احقاف اين احتمال به واقعيت نزديك تر است. چنانكه در سوره احقاف نيز مي خوانيم:

« وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلي‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرينَ (*)

قالُوا يا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا كِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‏ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلي‏ طَريقٍ مُسْتَقيمٍ (1)

« (به ياد آور) هنگامي كه گروهي از جنّ را به سوي تو متوجّه ساختيم كه قرآن را بشنوند. وقتي حضور يافتند به يكديگر گفتند: «خاموش باشيد و بشنويد!» و هنگامي كه پايان گرفت، به سوي قوم خود بازگشتند و آنها را بيم دادند! (*)

گفتند: «اي قوم ما! ما كتابي را شنيديم كه بعد از موسي نازل شده، هماهنگ با نشانه‏هاي كتابهاي پيش از آن، كه به سوي حقّ و راه راست هدايت مي‏كند.»

چنانكه در تفسير نمونه آمده جمله «أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسي‏» و جمله «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ» مؤيد اين مطلب است كه اين گروه به كتب آسماني پيشين مخصوصا كتاب موسي ايمان داشتند و در جستجوي حق بودند، و اگر مي‏بينيم سخني از كتاب عيسي كه بعد از آن نازل شده به ميان نيامده بخاطر اين است كه تورات كتاب اصلي بود كه حتي مسيحيان احكام شرايع خود را از آن گرفته و مي‏گيرند.(2)

در هر صورت چه ثابت شود كه قبل از اين مسئله جنيان ايمان داشته اند يا كافر بوده اند در هر دو حال ربط اين مسأله با عالم ذر داشتن يا نداشتن جنيان را ما متوجه نمي شويم و نمي دانيم كه چه ملازمه اي بين اين دو مسئله است!

به عبارت ديگر بر فرض كه جنيان قبل از شنيدن آيات قرآن كافر بوده اند. آيا اين بدان معناست كه آنها عالم ذر نداشته اند؟! چه تلازمي بين اين دو مسئله وجود دارد؟!

علاوه بر اين بايد متذكر شويم كه از رواياتي كه دلالت بر وجود عالم ميثاق دارند. روشن مي شود كه اين ميثاق منحصر به انسان ها نيست. بلكه جنيان نيز در اين ميثاق شركت دارند. چنانكه جابر جعفي نقل مي كند كه آيه:« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ »(3) را در محضر امام باقر(ع) قرائت مي نمودم امام فرمود: اي جابر تأمل كن تا خبر دهم تو را بتأويل اعظم آن. عرض كردم بفرمائيد فرمود:

خداوند روز جمعه را براي آن جمعه ناميد چون تمام خلق اولين و آخرين را از جن و انس و آسمان و زمين و دريا و بهشت و جهنم و ساير موجودات ديگر را در عالم ميثاق براي گرفتن عهد و پيمان به ربوبيت خود و نبوت محمّد (ص )و ولايت علي (ع)در آن روز جمع نمود و به آسمان و زمين فرمود: ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ (4)

البته ناگفته نماند كه درباره حقيقت اين ميثاق و اينكه آيا اين ميثاق همان عالم ذر است يا تفسير ديگري دارد بين علماء اختلاف است .

براي تحقيق بيشتر درباره عالم ذر مي توانيد به آدرس زير مراجعه نماييد.

http://www.pasokhgoo.ir/node/17990

پي نوشت ها:

1. أحقاف(46)، آيه29-30.

2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374ش، ج‏21، ص 369.

3. جمعه(62)، آيه 9.

4. بحراني، سيد هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، ج‏5، ص 379.

شرك مراتب مختلفي دارد...

ممكن است برخي افراد در يك مرتبه موحّد و در مرتبه اي ديگر مشرك باشند.

 توحيد و يكي دانستن خداوند هم داراي مراتب مختلفي است:

يكي از مراتب توحيد، توحيد ذاتي است، بدين معنا كه ذات خداوند نه مركب از اجزا است (نفي تركيب) و نه شبيه و شريك بيروني دارد.(نفي تعدد)

يكي ديگر از مراتب توحيد، توحيد صفاتي است، بدين معنا كه صفات الهي مصاديق جداگانه‌اي از يكديگر و جداي از ذات الهي ندارند، بلكه همگي آن ها مفاهيمي هستند كه عقل، از مصداق واحد بسيطي كه  ذات مقدس الهي است، انتزاع مي‌كند.

يكي ديگر از مراتب توحيد، توحيد در ربوبيت است. توحيد در ربوبيت خود بر دو قسم است:

1. توحيد در ربوبيّت تكويني:

مراد از توحيد در ربوبيّت تكويني آن است كه نظام اين جهان، كه شامل مجموع? پديده‌هاي بي­شمار گذشته و حال و آينده مي‌شود، تحت تدبير حكيمان? يك پروردگار اداره مي‌شود.

2. توحيد در ربوبيّت تشريعي:

مراد از توحيد در ربوبيّت تشريعي آن است كه فقط خداوند حقّ قانونگذاري براي مردم را دارد. تنها او اين اختيار را دارد كه بندگان را مكلّف به برخي از امور كند.

  پس به طور كلي مقصود از توحيد در ربوبيّت آن است كه خداوند هيچ شريكي در تدبير عالم يا تكليف بندگان ندارد.

 قائل شدن به اين كه، تعيين و وضع قانون و نيز حاكم و حكومت بايد بر اساس خواست و اراده  انسان‌‌ها صورت پذيرد، در واقع انكار «ربوبيت تشريعي» خداوند است كه نوعي كفر محسوب مي‌‌شود. مشكل شيطان با خداوند نيز در مورد ربوبيت تشريعي و اطاعت اوامر الهي بود . همين امر او را به ورطه سقوط كشاند، و گرنه او هرگز خالقيت و ربوبيت تكويني خداوند را انكار نكرد. هنگامي كه خدا از او سوال كرد: چرا بر آدم سجده نكردي؟ پاسخ داد:

 « قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْه خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين (1) ؛ من از او بهترم، مرا از آتش آفريده‏اي و او را از گل خلق كرده‏اي» .

هم چنين در ادامه گفت: « قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني  (2) ؛ پروردگارا !به خاطر اينكه اغوايم كردي».  اين تعابير نشان مي‌‌دهد كه او هم «خالقيت» و هم «ربوبيت» خداي متعال را قبول داشت. علاوه بر آن به «معاد» نيز اعتقاد داشت؛ چون از خداوند درخواست كرد كه: « قالَ أَنْظِرْني‏ إِلي‏ يَوْمِ يُبْعَثُون  (3) ؛مرا تا روزي كه (مردم) برانگيخته مي‏شوند مهلت ده ».

بنابراين توحيد در ربوبيت تشريعي ، يكي از اركان مهم توحيد است. توحيد بدون اين ركن كامل نيست، بلكه مانند توحيد ابليس است كه بود و نبود آن يكي است. توحيد در خالقيت، يك مرحله از توحيد است، ولي به تنهايي كافي نيست. اعتقاد به توحيد در «ربوبيت تكويني» نيز كافي نيست. شيطان نيز تا اين حد از توحيد را قبول داشت . بر همين اساس خدا را با تعبير «ربّ» خطاب مي‌‌كرد. آنچه شيطان آن را قبول نداشت «ربوبيت تشريعي» بود. او معتقد بود عقل من مي‌‌گويد نبايد در برابر آدم سجده كنم، چون  از او بهترم. كساني كه مي‌‌گويند در مقابل احكام خدا ،عقل خود را حاكم مي‌‌كنيم و خدا حق ندارد بدون اجازه ما براي ما قانون وضع كند، همانند شيطان هستند. «كفر باطني» آن ها قطعي و مسلّم است.(4)

پي نوشت ها:

1. أعراف(7) آيه 12.

2. حجر(15) آيه 39.

3. أعراف،آيه 14.

4. براي مطالعه تفصيلي مراتب توحيد ر.ك: آيت الله سبحاني، سيماي عقائد شيعه‏، ترجمه جواد محدثي، تهران، مشعر، 1386، فصل دوم.

كجاي قرآن آمده كه غيرخدا رابخواهيم؟آيا رسول اكرم(ص)از پيامبران قبلش حاجت خواسته يا آنها را واسطه بين خودش وخدا قرارداده؟آیا این شرک نیست؟

«إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ ؛(1) خداوند (هرگز) شرك را نمي‏بخشد! و پايين‏تر از آن را براي هر كس (بخواهد و شايسته بداند) مي‏بخشد».

و شجره خبيثه اي است كه همه اخلاق ناپاك و عقايد باطل و اعمال زشت ، ثمره ها و ميوده هاي اين درخت خبيث هستند:

«وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرار؛ (2) (همچنين) «كلمه خبيثه» (كلمه شرك در مقابل كلمه خبيثه كه همان كلمه توحيد است ) را به درخت ناپاكي تشبيه كرده كه از روي زمين بركنده شده، و قرار و ثباتي ندارد».

بنا بر اين بايد از شرك در همه چهره هايش فرار كرد؛ اما مهم اين است كه شرك را بشناسيم و مصداق هاي مختلفش را بشناسيم تا ناآگاهانه به چهره هايي از آن گرفتار نشويم و غير آن را شرك نشماريم.

"شرك" يعني در الوهيت ، عبادت ، خلقت ، اطاعت و محبت براي خدا شريك بتراشيم. كسي كه غير خدا را خالق ، فرياد رس مستقل ،  محبوب ، معبود  و مطاع قرار مي دهد ، گرفتار شرك در چهره هاي مختلفش شده است.

اما كسي كه فقط خدا را خالق بداند و فقط به خدا محبت بورزد و فقط مطيع خدا باشد  و فقط خدا را عبادت كند و غير خدا را فقط زماني اطاعت كند يا محبوب بگيرد  كه خدا امر كرده باشد، او موحد است.

با توجه به اين تعريف و توضيح، اگر ما غير خدا را مؤثر مستقل بدانيم و او را مانند خدا بخوانيم و از او كمك بطلبيم ، براي خدا در تاثير گذاري و قدرت شريك قايل شده ايم و اين شرك است. اگر ما به برداشت و فكر خودمان كسي را مقرب درگاه خدا شمرده و از او كمك بطلبيم ، مانند مشركان براي خدا شريك تراشيده ايم ؛ زيرا آنان نيز الهه هاي خود را مقربان درگاه خدا شمرده و از آنان شفاعت مي طلبيدند و مي گفتند:

َ«ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي‏ ؛ (3) اينها را نمي‏پرستيم مگر بخاطر اين كه ما را به خداوند نزديك كنند».

اما اگر خدا بنده اي را بر گزيند و به او قدرت خلق و تاثير بدهد و تقاضا و دعايش را پذيرفته و اعلام كند و ما را به محبت و اطاعت او فرابخواند و ما در اجابت اين دستور خدا به او متوسل شويم و از او تقاضاي زنده كردن يا ايجاد يا شفا يا آمرزش آخرت بخواهيم و محب و مطيع او گرديم ، آيا اينجا كار ما شرك آلود است؟

خداوند در قرآن به صراحت از زبان حضرت عيسي (ع) مي فرمايد :

ْ «أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتي‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ؛ (4) من از گِل، براي شما  چيزي به شكل پرنده مي‏سازم، سپس در آن مي‏دمم و به فرمان خدا، پرنده‏اي مي‏گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسي‏] را بهبودي مي‏بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده مي‏كنم و از آنچه مي‏خوريد، و در خانه‏هاي خود ذخيره مي‏كنيد، به شما خبر مي‏دهم مسلماً در اينها، نشانه‏اي براي شماست، اگر ايمان داشته باشيد!

در اين آيه مي فرمايد: "من براي شما اين كارها را انجام مي دهم" يعني اگر بخواهيد اين كارها را مي كنم و از حضرت شفا مي خواستند و شفا مي داد.

ايا اين شفاطلبي از حضرت عيسي كفر بود؟!

مگر اطاعت غير خدا شرك نيست و مگر خداوند يهود و نصارا را به خاطر اطاعت غلط و بي برهان از احبار و رهبان مذمت نمي كند و مشرك نمي شمارد:

«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ ؛ (5) (آن ها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايي در برابر خدا قرار دادند».

در روايات تصريح شده كه اين احبار و رهبان حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كردند و مردم در اين تحريم و تحليل بي دليل تابع آنان شدند. (6)

حالا آيا اطاعت بدون قيد و شرط از رسول خدا كه در قرآن به آن امر شده ، شرك است؟

بنا بر اين ما اگر به پيامبر و اهل بيت ايشان محبت داريم و مطيع بي قيد و شرط آن ها هستيم و از آنان شفاعت در برآورده شدن حاجات دنيا و آخرت مي طلبيم، بدان جهت است كه خدا به اين كارها امر كرده و ما چون مطيع خدا هستيم ، اين كارها را مي كنيم و كساني كه اين كارها را شرك مي پندارند، مشرك شده اند؛ زيرا نه مطيع خدا، بلكه مطيع برداشت هاي خود شده اند.

آيا كساني كه بعد از پيامبر قرآن و عترت را كنار نهاده و قرآن را نه از طريق عترت و اهل بيت رسول خدا ، بلكه از طريق فهم و درك ديگران دريافت كردند و اطاعت نمودند ، مشركند يا شيعه كه قرآن را به فهم اهل بيت دريافت داشت؟

شيعه با توجه به حديث متواتر ثقلين براي فهم و درك قرآن بعد از رسول خدا به عترت ايشان مراجعه كرد؛ ولي غير شيعه از خلفاي اول و دوم و چهارم و  همسر پيامبر (عايشه ) و ابوهريره و ... قرآن را دريافت ؟ اهل سنت بر اين اطاعت چه دستوري از پيامبر داشتند و چرا در موارد اختلاف به اهل بيت مراجعه نكردند؟ آيا اطاعت از اهل بيت ، عين توحيد و اطاعت از غير اهل بيت ، عين شرك نيست؟

بنا بر اين شيعه به امر خدا و پيامبر بعد از رسول خدا تابع فهم و دستور و تفسير اهل بيت شد و اين تعاليم، تفسير اهل بيت از قرآن و سنت است. آيا اين تعاليم كه از اهل بيت گرفته شرك آميز است؛ اما ديگران كه اهل بيت را كه دستور خدا و پيامبر اطاعت از آنان بود ، وانهادند و تابع ديگران شدند ، موحدند؟ 

پرسشگر محترم!

 كدام مسئله در مذهب شيعه شرك و ساخته غير خداست تا آن را وانهيم؟ اگر موردي يافتيد كه مستند به برهان قطعي از كتاب و سنت نبود، ما آن را به عنوان شرك پذيرفته و وامي گذاريم. پس لطف كنيد و مورد هايي كه شرك است را معرفي كنيد.

توسل كه شما آن را شرك آميز مي خوانيد، مورد قبول قشر عظيم بلكه قاطبه اهل سنت است و جز محدودي سلفي و وهابي آن را شرك نمي شمارد. چگونه شما علاوه بر شيعه قاطبه اهل سنت را هم مشرك مي دانيد و فقط ابن تيميه و پيروان او را موحد مي شماريد؟ همه اهل بيت و همه عالمان اسلام از زمان رسول خدا تا به امروز مشرك بوده اند و فقط ابن تيميه و معدود پيروان او توحيد را درك كرده اند؟

اگر شما و غير شما سني شويد، بر دامن كبريايي خدا گردي نمي نشيند و شيعه هم از جلوه و استحكام سقوط نمي كند. ولي شماييد كه محروم مي شويد. ما شما را به حاكميت عقل و برهان دعوت مي كنيم و از شما مي خواهيم كه فارغ از پيشداوري ها ، در باره تعاليم شيعه بررسي كنيد و اگر موردي را شرك آميز ديديد ، سؤال كنيد و توضيح بخواهيد و اگر توضيح قانع كننده و مبتني بر قرآن و سنت و برهان نيافتيد ، آن گاه آن را رها كنيد.

در آخر اين جمله را متذكر مي شويم كه:

 اگر هر نوع تقاضا و كمك گرفتن از غير خدا را شرك بدانيم ،بايد بگوييم از اول خلقت تا به حال  يك موحد هم در عالم وجود نداشته و ندارد!! چون روزانه همه انسان ها از همديگر كمك مي گيرند

..پس خواستن از غير خداوند به اين نيت كه او در عرض خداست و مستقلا (نه به اذن الهي )كار مي كند، شرك است؛

در حالي كه هيچ كدام از شيعيان به كساني كه به آن ها متوسل مي شوند به عنوان يك موثر مستقل نگاه نمي كنند. 

پي نوشت ها:

1. نساء (4) آيه 48.

2. ابراهيم (14) آيه 26.

3. زمر (39) آيه 3. 

4. آل عمران (3) آيه 49.

5. توبه (9) آيه 31.

6. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط ، - ، بيروت ، دار الفكر ، 1420 ق ، ج 3 ، ص 233.

شرک یهودیان و کفر مسیحیان در کجاست؟ مسیحیان که عیسی را هم طراز خدا و یکی از ذات سه گانه می دانند، پس برای خدا شریک قرار داده اند و مشرکند و یهودیان خدا را خدا و موسی پیامبر آنهاست، اگر نسبت به پیامبر آخر الزمان کافر باشند درست ولی شرک آنها در کجاست؟

پاسخ:
در منابع فقهي براي كافر تعريف روشني ارائه شده است كه مطابق آن هر كس خدا، يكتايي خدا، نبوت، معاد يا فرعي اعتقادي را كه ضروري دين بوده و منجر به انكار مبدأ يا معاد گردد، را معتقد نباشد يا منكر باشد، كافر است.(1) بر اين اساس يهوديان يا مسيحيان كه نبوت را منكر هستند كافر محسوب مي شوند.
اما در مورد شرك بايد گفت "شرك "در لغت به معناي آن است كه چيزي يا كسي در كاري مورد شركت و كمك قرار گيرد؛(2) شرك در فرهنگ و اصطلاحات دينى به مـعـنـاى شـريك قرار دادن موجود ديگرى با خداى بزرگ در يكى از مقامات و شئون مخصوص به آفـريننده عالم است كه به اقسام مختلفي مانند شرك در ذات، صفات، عبادت، اطاعت و...تقسيم شده است.
اما در مورد يهوديان آنچه مسلم است آن است كه انكار آن ها به خاطر انكارنبوت پيامبر اسلام و همچنين به جهت پسر خدا دانستن حضرت "عزير" توسط گروهي از ايشان، كافرند. اما صرف اين امر دليل بر آن نيست كه آنها عزير را شريك خداوند در برخي از صفات، شريك در آفرينش، تدبير امور و...مي دانند. لذا اين اعتقاد آنها گرچه به دلائل مختلف باطل است و قرآن صراحت آن را رد كرده است. ولي در عين حال چنين اعتقادي دليل بر مشرك بودن آنها به معناي ياد شده نيست آنچنان كه امام خميني(ره) فرمودند:
و مجرد القول بان عزيرا ابن الله لايوجب الشرك و ان لزم منه الكفر(3) صرف اينكه كسي بگويد عزير پسر خداست موجب شرك نمي شود، گرچه از آن كفر لازم مي آيد.
اما آنها از جهت ديگر مشرك محسوب مي شوند در واقع آنها براي خداوند شريك قائل شده و ديگران را نيز مستحق عبادت و اطاعت مي دانستند قرآن درباره شرك عبادي يهود و نصاري مي فرمايد " اتخََّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَنَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُون "(4) (يهود و نصاري) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند، و (همچنين) مسيح فرزند مريم را در حالى كه دستور نداشتند جز خداوند يكتايى را كه معبودى جز او نيست، بپرستند، او پاك و منزه است از آنچه همتايش قرار مى‏ دهند."
در حديث ديگرى چنين آمده است كه" عدى" ابن حاتم مى‏ گويد: خدمت رسول خدا(ص) آمدم در حالى كه صليبى از طلا در گردن من بود، به من فرمود:
اى" عدى"! اين بت را از گردنت بيفكن! من چنين كردم، سپس نزديكتر رفتم شنيدم اين آيه را مى‏خواند" اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً ..." هنگامى كه آيه را تمام كرد گفتم: ما هيچ گاه پيشوايان خود را نمى‏پرستيم! فرمود: آياچنين نيست كه آنها حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مى‏ كنند و شما از آنها پيروى مى‏ كنيد؟ گفتم: آرى چنين است، فرمود:" همين عبادت و پرستش آنها است "(5) و اين همان شركي است كه در اصطلاح از آن به شرك در اطاعت و عبادت ياد مي شود.
نتيجه آنكه برخي يهوديان و مسيحيان به نوعي شرك در عمل داشته و خداوند را با ديگران در اطاعت و عبادت نه تنها شريك كرده، بلكه در برخي از موارد ديگران را مقدم مي داشتند هرچند اين معناي شرك معناي مصطلح فقهي نيست.

پي نوشت ها:
1. توضيح المسائل مراجع، تهيه و تنظيم سيد محمد حسن بني هاشمي، پانزدهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1386 ش، ج 1، ص76. (در همين تعريف فقهي نيز تفاوت هايي وجود دارد كه در رساله ها آمده است).
2. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب،چ دار صادر، بيروت،1414 ق، ج10، ص 449.
3. امام خميني،الطهارة، چ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، قم، بي تا، ج 3، ص 298.
4. توبه (9)آيه 31.
5. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ اسلاميه، بي تا، ج 9، ص 98.
موفق باشید.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

صفحه‌ها