قرآن

چرایی تفاوت آهنگ آخر برخی آیات سوره مریم
تغییر فواصل آیات در سوره‌های قرآن برای ایجاد تنوع و جلب‌توجه مخاطب، امری نهادیک و مرسوم است.

پرسش:

چرا آیات 34 تا 40 سوره مریم آهنگ آخرشان با آیات قبل و بعدشان فرق دارد؟ آیا نزول متفاوتی دارد؟ آیا کسی دست برده و بین آیات سوره مریم این چند آیه را اضافه کرده است؟ اگر آهنگ آیات بعد برنمی‌گشت به آهنگ قبل، طبیعی بود، ولی این‌که مجدداً تکرار شده به ذهن می‌رسد که این چند آیه را بین آیات، جا داده‌اند.

پاسخ:

سوره مریم 98 آیه با چهار حرف فاصله متفاوت صاد، الف، میم و نون دارد. حروف فاصله آیات این سوره بر این پایه است: 1. حرف صاد در آیه اول؛ 2. حرف الف در آیه دوم؛ 3. حرف میم در آیه‌های 36 و 37؛ 4. حرف نون در غیر از آیات بالا. از آیه سوم تا 33 و همچنین از 41 تا پایان سوره، نون تنوین نصب (ـاً) و آیه‌های 34، 35، 38 تا 40 حرف نون؛ البته فاصله آیات مختوم به نون تنوین منصوب در حالت وقف، تبدیل به الف می‌شوند.

فاصله در قرآن

«فاصله» اسم فاعل از ریشه «فصل» به معنای چیزی است که با جدا کردن دو قسمت از یکدیگر باعث تمیز و آشکار شدن آن‌ها از هم می‌شود. در اصطلاح قرآنی تعاریف متعددی برای فاصله بیان شده است. برخی آن را حروف همگون پایان آیات می‌دانند؛ برخی دیگر آن را به آخر آیه تعریف کرده‌اند، بدون این‌که مشخص کنند منظور حرف، واژه یا جمله آخر آیه است. زرکشی و سیوطی فاصله را به کلمه آخر آیه تعریف کرده‌اند که مانند قافیه در شعر یا سجع در نثر، آهنگ خاصی به آیات می‌بخشد. فاصله بر سه گونه است: 1. حرف فاصله، 2. کلمه فاصله و 3. جمله فاصله؛ مثلاً در آیه بیستم سوره بقره که با جمله ﴿إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ پایان یافته، «راء» حرف فاصله، «قدیر» کلمه فاصله و ﴿إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾ جمله فاصله است. (1)

اقسام سوره‌ها از جهت فاصله

یازده سوره قرآن یک حرف فاصله، شانزده سوره قرآن دو حرف فاصله، بیست‌وپنج سوره سه حرف فاصله و ده سوره، چهار حرف فاصله دارند. سوره‌هایی مانند نساء با هجده حرف، کهف با شانزده حرف و حج با یازده حرف بیشترین تعداد حروف فاصله را به خود اختصاص داده‌اند. نکته قابل‌توجه این‌است که در بسیاری از سوره‌های طولانی پس از چند فاصله متوالی مشابه، حرف فاصله تغییر یافته و تنوع پیدا می‌کند. هرکدام از این تغییرات در فواصل، یک «مقطع» نامیده می‌شود. بررسی تغییر فواصل در یک سوره نشان می‌دهد که این کار در راستای اهدافی همچون پرهیز از یکنواختی، افزایش جذابیت، رفع خستگی قاری و شنونده و ایجاد نشاط در آن‌ها یا جلب‌توجه و عنایت بیشتر به آیات دارای حرف فاصله متفاوت است. (2)

چرایی تغییر فواصل آیات 34 تا 40 سوره مریم

در مقام بررسی چرایی تغییر فاصله آیات 34 تا 40 سوره مریم چند احتمال قابل ‌طرح است. در ادامه این احتمالات مطرح و هرکدام بررسی و نقد می‌شوند:

1. تحریف به زیاده: این عبارات اصلاً قرآن نیستند و برخی بعداً این آیات را به این سوره اضافه کرده‌اند:

این احتمال به‌هیچ‌وجه پذیرفتنی نیست؛ چراکه اولاً مضمون این آیات در سایر آیات قرآن نیز به گونه‌های دیگری آمده و نیازی به اضافه‌کردن آن به قرآن نبود؛ به‌ویژه‌که محتوای آن به‌گونه‌ای نیست که بگوییم افرادی به دنبال این بودند که نظر خاص خود را وارد قرآن کنند؛ ثانیاً قرآن از زمان نزول تا به امروز همیشه در مرئی‌ومنظر مسلمانان بوده و هیچ‌گاه نقل آن در اختیار فرد یا افراد خاصی نبوده که بتوانند چیزی را از قرآن کم یا به آن اضافه کنند و کسی متوجه نشود و اعتراض نکند. اگر چنین کاری انجام شده بود، قطعاً مسلمانان متوجه می‌شدند و اعتراض می‌کردند و خبر اعتراضشان به ما می‌رسید و از آنجایی که خبری در این رابطه به ما نرسیده، پس چنین اتفاقی رخ نداده است.

به‌احتمال‌قوی، این تغییر برای جلب بیشتر توجه مخاطب بر موضوع نقد تثلیث و الوهیت حضرت عیسی انجام شده است.

برفرض، فرد یا گروهی در برخی مصاحف قرآن دست می‌بردند و این آیات را به آن‌ها اضافه می‌کردند؛ اما با قرآن موجود در ذهن هزاران مسلمان حافظ قرآن و همچنین مصاحف فراوانی که در مساجد و خانه‌های مسلمانان بود، چه می‌خواستند بکنند؟! بررسی مصاحف از گذشته تاکنون نشان می‌دهد که آن‌ها همگی آیات 34 تا 40 سوره مریم را دارند و اگر این بخش توسط فرد یا گروهی اضافه شده بود، باید امروزه مصاحفی را می‌داشتیم که این بخش را ندارند. (3)

2. نزول جداگانه: این آیات مستقل از سوره مریم نازل شده‌اند:

این احتمال، به‌خودی‌خود ممکن و محتمل است؛ چراکه ترتیب نزول آیات لزوماً همان ترتیب فعلی آن‌ها در مصحف نیست؛ اما مشکل این احتمال نیز این است که آیاتی که در یک سوره پشت‌سرهم قرار گرفته‌اند، اصل این است که پشت‌سرهم نیز نازل شده‌اند و این‌که آیه یا آیاتی جداگانه نازل شده و بعداً به سوره اضافه شده باشند، خلاف اصل و نیازمند دلیل است (4) و درباره آیات موردنظر دلیل خاصی دیده نشد؛ بنابراین، این احتمال منتفی است.

احتمال دوم خودش دو زیرشاخه دارد:

1.2. بعداً به دستور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در اینجا قرار گرفته‌اند:

برفرض پذیرش نزول جداگانه آیات موردنظر، این احتمال کاملاً درست و بلکه تنها احتمال درست است. اعتقاد رایج در میان مسلمانان این است که ترتیب آیات سوره‌ها «توقیفی» و به دستور مستقیم خداوند و از طریق پیامبر تعیین شده است. (5)

2.2. بعداً پس از پیامبر و توسط صحابه در اینجا قرار گرفته‌اند:

برفرض نزول جداگانه آیات موردنظر این احتمال ضعیف است؛ چراکه هرچند صحابه در جمع‌آوری و توحید مصاحف نقش داشتند، اما اکثر قریب به‌اتفاق علمای مسلمان معتقدند که ترتیب آیات سوره‌ها، پیش از رحلت پیامبر مشخص شده بود. کار صحابه بیشتر حذف اضافات تفسیری و توحید مصاحف بود؛ نه تغییر در ساختار داخلی سوره‌ها. (6)

3. این آیات در همین سیاق نازل شده‌اند و برای ایجاد تنوع یا جلب بیشتر توجه مخاطب فاصله‌شان تغییر کرده است:

این احتمال، قوی‌ترین احتمال و ازنظر بلاغی کاملاً پذیرفته‌ است. تغییر در فواصل آیات، شیوه‌ای هنری و بلاغی است که برای اهداف مختلفی به‌کار می‌رود. با توجه به این‌که آیات ۳۴ تا ۴۰ سوره مریم، به موضوع حساس ردّ الوهیت حضرت عیسی علیه‌السلام پرداخته، تغییر فواصل می‌تواند برای ایجاد یک ریتم متفاوت و درعین‌حال کوبنده، در راستای جلب‌توجه بیشتر به این بخش حساس باشد.

نتیجه:

تغییر فواصل آیات سوره‌های قرآن کاملاً طبیعی و معمولاً با هدف ایجاد تنوع یا جلب بیشتر توجه مخاطب انجام می‌شود. درباره چرایی تفاوت فواصل آیات 34 تا 40 سوره مریم احتمال «تحریف به زیاده» با توجه به تواتر قرآن و وجود این آیات در همه مصاحف کاملاً مردود و اصلاً امکان وقوعی نداشته است. «نزول جداگانه» این آیات و قرارگرفتن آن‌ها در جای کنونی به دستور پیامبر ممکن، اما نیازمند دلیل خاص است و برای آیات موردنظر چنین دلیلی نداریم. قوی‌ترین احتمال این است که این تغییر با هدف ایجاد ریتم متفاوت و کوبنده، برای تأکید بر موضوع حساس تثلیث و نقد الوهیت حضرت عیسی علیه‌السلام و جلب توجه بیشتر مخاطب، صورت گرفته است.

برای مطالعه بیشتر:

قیاس زارعیان، مریم، کتاب «الگوی تغییرات فواصل آیات قرآن کریم»، تهران، انتشارات ندای کارآفرین، 1401 ش، چاپ اول.

پی‌نوشت‌ها:

1. آخوندی، علی‌اصغر و محمدرضا ربیعی، ﺑﺮرسی ﺳﺎﺧﺘﺎرﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ آﻣﺎری ﻓﻮاﺻﻞ ﻗﺮآنی، ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻗﺮآن و ﺣﺪﻳﺚ، ﺳﺎل 13، ش 2، 1399 ش، ﺻﺺ 53-80، ص 55 و 56.

2. آخوندی، علی‌اصغر و محمدرضا ربیعی، ﺑﺮرسی ﺳﺎﺧﺘﺎرﺷﻨﺎﺳﺎﻧﻪ و ﺗﺤﻠﻴﻞ آﻣﺎری ﻓﻮاﺻﻞ ﻗﺮآنی، ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻗﺮآن و ﺣﺪﻳﺚ، ﺳﺎل 13، ش 2، 1399 ش، ﺻﺺ 53-80، ص 61-65.

3. ر.ک: غلامرضایی، هادی و کاووس روحی برندق، «تحلیل تاریخی دیدگاه‌ها درباره نقش حجاج‌بن‌یوسف ثقفی در تثبیت متن نهایی قرآن»، مجله مطالعات تاریخی قرآن و حدیث، دوره 28، ش 72، آذر 1401 ش، صص 135-107.

4. ر.ک: شریعتی، مینا و محمد شعبان پور، «نظریه پیوستگی یا گسستگی نزول سوره‌های قرآن کریم»، علوم قرآن و حدیث، ش 99، 1396 ش، صص 121-140.

5. 1. سیوطی، عبدالرحمن، الإتقان فی علوم القرآن، محقق: فواز احمد زمرلی، بیروت، دار الکتاب العربی، 1421 ق، ج 1، ص 214 و 220؛ معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه التمهید، 1388 ش، ج 1، ص 280 و 285.

6. ر.ک: غلامرضایی، هادی و دیگران، مقاله «تحلیل کمّی و کیفی اختلاف مسلمانان در قرائت قرآن پیش از توحید مصاحف»، مجله مطالعات قرآن و حدیث، دوره 16، ش 2، 1402 ش، ص 139-176.

تغذیه زنبورها از شهد و گرده و یا فته های علمی
خداوند در قرآن به زنبورها فرمان داده از «ثمرات» تغذیه کنند. ثمره در زبان عربی فقط به معنای میوه نیست بلکه به حاصل، فرآورده و نتیجه هر چیزی ثمره گفته می‌شود.

پرسش:

زنبورها از شهد و گرده تغذیه می‌کنند، اما قرآن می‌گوید زنبورها میوه مصرف می‌کنند! آیا این ناسازگاری ادعای قرآن با علم و واقعیت خارجی، دلیل بر الهی نبودنش نیست؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «زنبورها از شهد و گرده تغذیه می‌کنند؛ اما قرآن می‌گوید زنبورها میوه مصرف می‌کنند.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معنای «ثمرات» در آیه 69 سوره نحل

خداوند در مقام بیان نعمت‌های خود به انسان از زنبورعسل نام برده است:

 «﴿وَ أَوْحىٰ رَبُّکَ إِلَى اَلنَّحْلِ أَنِ اِتَّخِذِی مِنَ اَلْجِبٰالِ بُیُوتاً وَ مِنَ اَلشَّجَرِ وَ مِمّٰا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ اَلثَّمَرٰاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهٰا شَرٰابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوٰانُهُ فِیهِ شِفٰاءٌ لِلنّٰاسِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ (1) و پروردگارت به زنبورعسل الهام کرد که از کوه‌ها و درختان و آنچه [از داربست‌هایی] که [مردم] برمی‌افرازند، برای خود خانه‌هایی برگیر. آنگاه از همه ثمرات بخور، پس در راه‌های پروردگارت که برای تو هموار شده [به‌سوی کندو] برو؛ از درون (2) آن‌ها [شهدی] نوشیدنی با رنگ‌های گوناگون بیرون می‌آید که در آن درمانی برای مردم است. قطعاً در این [حقیقت] نشانه‌ای [بر قدرت، لطف و رحمت خدا] است برای مردمی که می‌اندیشند

همان‌طور که مشخص است خداوند به زنبور دستور داده که از «ثمرات» تغذیه کند. «ثمرات» جمع «ثمر» است. بارزترین مصداق «ثمر» میوه است اما در زبان عربی به هر چیزی که از چیز دیگری به دست می‌آید و تولید می‌شود، «ثمر» گفته می‌شود؛ فرقی نمی‌کند چیزی که به‌دست می‌آید خوردنی باشد یا نباشد، مطلوب باشد یا نامطلوب، شیرین باشد یا تلخ و ثمره هر چیزی به‌حسب همان چیز است. (3) مثلاً ثمره گل، شهد آن و ثمره درختِ میوه، میوه آن و ثمره تلاش، موفقیت است؛ بنابراین، واژه «ثمره» به معنای «حاصل»، «نتیجه»، «محصول» یا «فرآورده» هرچیزی ازجمله گیاهان و گل‌ها است و اختصاصی به میوه ندارد تا اشکال شود که زنبور که میوه نمی‌خورد! به‌عبارت‌دیگر، هر آنچه تولید و از آن بهره‌برداری می‌شود، در عربی «ثمره» نامیده می‌شود و شهد و گرده که زنبورها ازگل‌ها جمع‌آوری می‌کنند نیز «فرآورده» و «ثمره» گیاهان هستند.(4)

نتیجه:

ادعای اشتباه‌بودن قرآن، ناشی از تفسیر محدود و تحت‌اللفظی واژه «ثمرات» به معنای صرفاً «میوه‌های خوراکی» است. اگر «ثمرات» را در معنای وسیع‌تر آن، یعنی «محصول و فرآورده‌» در نظر بگیریم که شامل شهد و گرده گیاهان نیز می‌شود، هیچ تناقضی بین آیه قرآن و یافته‌های علمی درباره تغذیه زنبورها وجود ندارد. قرآن با این کلمه جامع، به همه منابع غذایی زنبورها که از گیاهان به دست می‌آید، اشاره کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نحل، آیه 68 و 69.

2. واژه «بطن» در عربی، صرفاً به معنای شکم، معده و روده نیست؛ بلکه عرب به هر چه که آشکار نباشد ازجمله درون هر چیزی «بطن» می‌گوید: «جوف کل شی و خلاف الظهر؛» (موسی، حسین یوسف و صعیدی، عبدالفتاح، الافصاح فی فقه اللغه، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، چاپ چهارم، بی‌تا، ج 1، ص85) بنابراین، «بطن» در این آیه شامل عسل‌دان زنبورعسل نیز می‌شود.

3. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج 2، ص 29؛ قرشى بنابى، على‏اکبر، قاموس قرآن، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ ششم، 1371 ش، ج‏1، ص 316.

4. به باور برخی «امر به اینکه از همه میوه‌‏ها بخورد، بااینکه زنبورعسل از میوه‌‏ها نمى‌‏خورد و غالباً روى گل‌ها مى‌‏نشیند بدان جهت است که غذاى زنبورعسل از همان مواد اولیه میوه‌‏ها است که در شکوفه‏‌ها جاى دارد و هنوز بزرگ نشده و پخته نگشته است.» (طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات‏، 1390 ق، ج‏12، ص 293)

تعبیر طباق و تکویر آسمان و زمین و یافته های علمی
«طباق»‌ بودن «هفت‌آسمان» یا به معنای برفرازهم‌قرارگرفتن آن‌هاست یا همانندی و مشابهت آن‌ها باهم مقصود است.

پرسش:

در قرآن برای آسمان از تعبیر «طبقات» و برای شب‌وروز از تعبیر «جمع و پیچیده شدن» استفاده شده است. برخی مدعی‌اند این امور ریشه در باورهای گذشته داشته و امروزه نادرستی آن‌ها ثابت شده است. منظور از تعابیری همچون طبقات و تکویر زمین چیست و آیا علم روز نیز چنین اموری را تائید می‌کند؟

پاسخ:

قرآن برای هفت‌آسمان از تعبیر «طباق» و برای شب‌وروز از اصطلاح «تکویر» استفاده کرده است. برخی مدعی شده‌اند طبقه‌طبقه‌بودن آسمان‌ها و همچنین درهم‌پیچیدن شب‌وروز در یکدیگر بر اساس باورهای گذشته و هیئت بطلمیوسی است.

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

مخالفت قرآن با هیئت بطلمیوسی

مطابق هیئت بطلمیوسی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن بود؛ اما مطابق قرآن زمین متحرک است. (1) در نظریه زمین‌مرکزی، جهان نُه‌فلک داشت که همانند لایه‌های پیاز برروی‌هم تکیه داشتند؛ اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. به باور بطلمیوس هرکدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود، بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن علت نیفتادن آن‌ها بر روی زمین را ستون‌های ناپیدا دانسته است. (2) در هیئت بطلمیوسی چون افلاک حرکت می‌کردند، اجرام آسمانی متصل به آن‌ها نیز حرکت می‌کردند، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند. (3) بطلمیوس گمان می‌کرد که حرکت از فلکی به فلک دیگر غیرممکن است؛ اما قرآن حرکت از آسمانی به آسمان دیگر را ممکن می‌داند. (4)، (5)

طبقات آسمان

مطابق قرآن، خداوند آسمان‌های هفت‌گانه را به شکل طبقه‌طبقه آفریده است:

﴿أَ لَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اَللّٰهُ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً؛﴾ (6)

«آیا ندانسته‌اید که خدا هفت‌آسمان را چگونه بر فراز یکدیگر آفرید؟»

«طِباق»‌ بودن آسمان به یکی از این دو معناست:

 1. هر آسمان بر فراز آسمان دیگری قرار گرفته؛

 2. هر آسمان همانند آسمان‌های دیگر و با آن‌ها هماهنگ است. (7) هرکدام از این دو معنا که مراد باشد ادعای ناسازگاری این آیه با علم نادرست است؛ زیرا تاکنون فقط آسمان دنیا برای علم ثابت شده و علم دلیلی برای اثبات یا ردّ سایر آسمان‌ها ندارد و به‌همین‌دلیل، درباره بودونبود سایر آسمان‌ها ساکت است و اظهارنظر نمی‌کند.

تکویر روز و شب

آیه پنجم سوره زمر از «تکویر» روزوشب خبر داده است:

﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَى اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَى اَللَّیْلِ ...؛﴾ «آسمان‌ها و زمین را به‌حق آفرید. شب را به روز در می‌پیچید و روز را به شب در می‌پیچید، ... .»

«تکویر» در عربی از ریشه «کور» به معنای گرداندن است. پیچیدن عمامه و دستار به دور سر، نمونه‌ای از «تکویر» به‌شمار می‌رود. پیچیدن شب‌وروز بر یکدیگر درباره زمین و هر کُره گِردی که نورش ذاتاً از خودش نیست، صادق است. اگر کُره‌ای گِرد و دارای حرکت وضعی باشد، در هر حرکت، نور یا تاریکی تجدید می‌شود؛ این دو همواره جایگزین هم شده و بر آن کُره گردش دارند. (8) تکویر بدین‌معنا نه‌تنها با علم ناسازگار نیست، بلکه کاملاً مطابق است؛ پس اگر کسی از خارج کره‌زمین به آن بنگرد، گویی پیوسته نواری سیاه‌رنگ از شب بر روشنایی روز و در ادامه، نواری سفیدرنگ از روز بر تاریکی شب می‌پیچد. (9)

نتیجه:

اولاً قرآن در موارد مختلفی با هیئت بطلمیوسی مخالفت کرده است؛ ازاین‌رو، ادعای تأثیرپذیری قرآن از این مدل زمین‌مرکزی درست نیست؛ ثانیاً خواه «طباق»‌ بودن آسمان‌ها به معنای برفرازهم‌بودن آن‌ها باشد و خواه هماهنگی آن‌ها باهم منظور باشد، قرآن با علم تعارضی ندارد؛ چون علم نسبت به غیر آسمان دنیا ساکت است و در تأیید یا رد آن چیزی نمی‌گوید. همچنین، توصیف شب‌وروز به «تکویر»، در کروی‌بودن زمین و حرکت وضعی آن‌که علت پدید آمدن شب‌وروز است، ریشه دارد. این مسئله نیز با علم روز سازگار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره نمل، آیه 88؛ سوره زخرف، آیه 10؛ سوره ملک، آیه 15

2. سوره رعد، آیه 2

3. سوره یس، آیه 40؛ سوره انبیاء، آیه 33

4. سوره الرحمن، آیه 33

5. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46 - 53

6. سوره نوح‏، آیه 15

7. نجفی، روح‌الله، در جستجوی «هفت‌آسمان» قرآن، کتاب قیم، 1397 ش، ش 7، صص 29-52، ص 46 و 47

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏10، ص 135

9. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏2، ص 493 و ج‏19، ص 376.

پیراستگی آفرینش از عیب و ایراد و وجود بلایای طبیعی
مطابق آیات قرآن، آفرینش خدا نقص ذاتی ندارد. اگر با مواردی از بلایای روبه‌رو می‌شویم، زیانباری این‌ها از اقدامات خواسته یا ناخواسته انسانی ناشی می‌شوند.

پرسش:

نویسنده قرآن بیان می کند که هیچ عیب و نقصی در هیچ چیزی نیست (ارجع البصر هل تری من فطور)؛ امّا از ذکر عیوب و نقص‌های متعدد مادرزادی در همه گونه‌های موجودات امتناع می‌کند. منظور از تفاوت در این آیه چیست؟ باوجود این‌همه عیب و ایراد و بلاهای طبیعی در جهان طبیعت، چگونه قرآن مدعی است که در آفرینش هیچ فطور و ناهماهنگی وجود ندارد؟ آیا این آیات از بدیهی‌ترین خطاهای علمی قرآن نیستند؟ اگر قرآن از طرف خدا بود چنین نبود.

پاسخ:

به باور برخی ادعای قرآن درباره نبود عیب و نقص در آفرینش نادرست است و با وجود بیماری‌های مادرزادی یا بلایای طبیعی نقض می‌شود.

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معنای نبود «تفاوت» و «فُطُور» در آفرینش

قرآن در مقام بیان فراگیری ربوبیت خداوند به آفرینش مرگ و زندگی و همچنین آسمان‌های هفت‌گانه، اشاره و بر نبود هیچ‌گونه «تفاوت» و «فُطُور» در آفرینش خداوند تأکید کرده است:

«﴿اَلَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ طِبٰاقاً مٰا تَرىٰ فِی خَلْقِ اَلرَّحْمٰنِ مِنْ تَفٰاوُتٍ فَارْجِعِ اَلْبَصَرَ هَلْ تَرىٰ مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ اِرْجِعِ اَلْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِیرٌ﴾؛ (1) آنکه هفت‌آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید. در آفرینش [خدای] رحمان، تفاوت [خلل و نابسامانی و ناهمگونی] نمی‌بینی، پس بار دیگر بنگر آیا هیچ خلل و نابسامانی و ناهمگونی می‌بینی؟ سپس بار دیگر بنگر تا دیده‌ات درحالی‌که خسته و کم‌سو شده [و از یافتن خلل، نابسامانی و ناهمگونی فرو مانده] و درمانده گشته است، به سویت بازگردد.»

کلمه «تفاوت» از ریشه «فوت» به معنای «نبودن چیزی از ابتدا» یا «فقدان ذاتی یک خصوصیت» است، برخلاف «انعدام»، «موت» یا «فناء» که به نیستی پس از وجود اشاره دارند. این یعنی یک کمال یا ویژگی لازم، از همان آغاز در چیزی «فوت» شده است. «تفاوت» به معنای صرف «اختلاف» نیست. بلکه به «فقدان مستمر و ذاتی یک خصوصیت» در یک شیء، در مقایسه با شیء دیگر دلالت دارد؛ یعنی یکی از آن‌ها به‌طور ذاتی و مستمر، فاقد کمالی است که دیگری داراست؛ بنابراین، نبود «تفاوت» در آفرینش خداوند، یعنی هیچ‌یک از مخلوقات خداوند در هنگام آفرینش، نقص ذاتی نداشته و از کمالی که لازم داشته خالی نبوده (2) و همه‌چیز به نحو احسن خلق شده است. واژه «فُطُور» نیز از ریشه «فطر» به معنای ایجاد تحولی است که موجب نقض حالت اولیه شیء در زمان خلقتش شود؛ ازاین‌رو، نبود «فطور» در آفرینش یعنی پس از آفرینش اولیه، حالتی که با آن تعارض داشته باشد و نظم و تقدیر اولیه را نقض کند، از سوی خداوند رخ نداده است؛ (3) بنابراین، منظور آیه این است که نه در هنگام خلقت اولیه خداوند نقص و عیبی وجود دارد و نه پس از آفرینش، خداوند کاری می‌کند که خلقت کامل و سالم اولیه خود را ناقص و معیوب کند.

نسبت نبود «تفاوت» و «فطور» در آفرینش با بیماری‌های مادرزادی و بلاهای طبیعی

آیه در مقام بیان این است که نه خلقت اولیه خدا نقص داشته، (نقص ذاتی) و نه خدا بعداً کاری انجام داده که آن خلقت اولیه بی‌نقص، ناقص شود، (نقص عارضی از سوی خدا) و از سوی دیگر، بررسی اموری همچون بیماری‌های مادرزادی و بلاهای طبیعی همچون زلزله و سیل نشان می‌دهد که خود این امور یا زیانباری آن‌ها از عوامل محیطی، ژنتیکی یا انسانی ناشی شده‌اند، (نقص عارضی از سوی غیر خدا). برای نمونه، خدا فرایند دقیقی را برای تولد بچه خلق کرده و بعداً هم این فرآیند بی‌عیب را معیوب نکرده است و اکثر بچه‌ها سالم به‌دنیا می‌آیند؛ اما گاهی در اثر دخالت عمدی یا سهوی بیرونی این فرایند تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد و درنتیجه، بچه مشکل مادرزادی پیدا می‌کند. چنانکه سیل (4) و زلزله (5) به‌خودی‌خود، نه‌تنها بد نیستند، بلکه باعث تداوم حیات بر روی کره زمین و منشأ آثار خیر فراوانی هستند، اما اموری همچون ساخت خانه غیرمقاوم یا در مسیر سیل یا جنگل‌زدایی و تخریب پوشش گیاهی و... ، باعث زیان‌رسانی آن‌ها به انسان می‌شود.

نتیجه:

مطابق آیه‌های سوم و چهارم سوره ملک، آفرینش الهی از هرگونه نقص ذاتی و همچنین نقص عارضی از جانب خداوند مبراست. پدیده‌هایی مانند بیماری‌های مادرزادی و بلایای طبیعی، نه به دلیل نقص در طراحی اولیه هستند و نه ناشی از دخالت الهی در راستای معیوب کردن آن خلقت اولیه. این امور یا زیانباری آن‌ها از اقدامات خواسته یا ناخواسته انسانی ناشی می‌شوند. برای نمونه، زلزله و سیل ذاتاً مفید و برای حیات کره زمین ضروری هستند؛ اما سوءمدیریت انسانی و دخالت‌های نادرست، آن‌ها را به مصائب ویرانگر تبدیل می‌کند؛ بنابراین، ایرادات و آسیب‌ها، به خدا برنمی‌گردد، بلکه معلول عوامل انسانی است. چکیده سخن این‌که هر چه قدر در آفرینش نگاه کنیم نقصی که ناشی از خلقت خداوند باشد، نخواهیم دید و نقص‌های موجود ارتباطی با خلقت خداوند ندارند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره ملک، آیه‌های 3 و 4.

2. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏9، ص 150

3. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت ارشاد‏، چاپ اول، 1368 ش، ج‏9، ص 114.

4. عوامل انسانی متعددی در شکل‌گیری و تشدید سیل نقش دارند. جنگل‌زدایی و تخریب پوشش گیاهی با کاهش جذب آب، سرعت آب‌گرفتگی را بالا می‌برند. شهرنشینی و ساخت‌وساز نامناسب، با ایجاد سطوح نفوذناپذیر و تجاوز به حریم رودخانه‌ها، ظرفیت طبیعی عبور آب را مختل می‌کنند. مدیریت نادرست منابع آب شامل سدسازی بی‌برنامه و لایروبی نکردن رودخانه‌ها، به تشدید سیلاب می‌انجامد. تخریب اراضی بالادست و مدیریت ضعیف پسماند نیز با فرسایش خاک و انسداد مسیرها، فاجعه‌بار می‌شوند. در نهایت، تغییرات اقلیمی ناشی از انسان، با افزایش شدت بارندگی‌ها، نقش کاتالیزور و شتاب‌دهنده را ایفا می‌کند.

5. زلزله به‌خودی‌خود پدیده‌ای طبیعی و دارای مزایای گوناگونی برای زمین است. این پدیده، با جابه‌جایی صفحات زمین، به شکل‌دهی عوارض زمینی مانند کوه‌ها و دره‌ها کمک کرده و تنوع زیستی را ممکن می‌سازد. همچنین، زلزله‌ها به غنی‌سازی خاک از طریق جابه‌جایی مواد معدنی و فعال‌سازی آتش‌فشان‌ها یاری رسانده و مهم‌تر از همه، با آزادسازی انرژی انباشته‌شده در پوسته زمین، از زلزله‌های فاجعه‌بارتر جلوگیری می‌کنند. تشکیل منابع معدنی جدید نیز از دیگر مزایای زلزله است؛ اما فاجعه انسانی ناشی از زلزله، عمدتاً ریشه در انتخاب‌ها و اقدامات نادرست انسان در برابر این پدیده طبیعی دارد. اگر انسان‌ها با شناخت صحیح از خطر زلزله، اصول ایمنی را در ساخت‌وساز و برنامه‌ریزی شهری رعایت کنند و آمادگی لازم را داشته باشند، می‌توانند آسیب‌های ناشی از آن را به حداقل برسانند.

بررسی ادعای تحدی با متن قل اعوذ برب الفلک
سوره فلق انسجام معنایی، جامعیت در بیان شرور و روانی و فصاحتی طبیعی دارد؛ اما در مقابل، متن تحدّی، اولاً تقلیدی آشکار از قرآن و فاقد سخن تازه‌ای است.

پرسش:

فردی در مقام پاسخ به تحدی قرآن عبارات زیر را ساخته و معتقد است توانسته با آوردن سوره‌ای مثل سوره‌های قرآن به هماوردطلبی آن پاسخ بدهد: «قل اعوذُ بربِّ الفلکِ مالکِ الملکِ و ما فَوقَه مِن مَلَک مِن شرّ شیطانِ و مَا مَلَکَ الذی استکبرَ وَ کانَ مِمَّن هَلَکَ لیسَ لِلانسَانِ سَبِیلٌ الّا اتِّباعُ رَبِّکَ وَ کانَ مِمَّن مَعَکَ؛» آیا این ادعا صحیح است؟ چرا؟

پاسخ:

مخالفان قرآن مدعی‌اند که حضرت صلی‌الله‌‌علیه‌و‌آله فرستاده خدا نیست و قرآن را از خودش ساخته است. قرآن در مقام پاسخ به آنان گفته است: اگر فکر می‌کنید که این قرآن الهی نیست، شما نیز مثل این قرآن یا دستکم یکی از سوره‌های آن را بسازید. مخالفان اولیه پیامبر در مکه که در اوج فصاحت و بلاغت بودند و می‌دانستند جنس قرآن متفاوت از جنس کلام بشر است، اصلاً به معارضه با قرآن فکر هم نکردند، چه برسد به این‌که عملاً بخواهند به تحدی قرآن پاسخ بدهند؛ اما به‌مرور برخی در مقام پاسخ به تحدی قرآن، مطالبی را ساخته و ارائه کردند.

 در این نوشتار یکی از آن‌ها چکیده‌وار بررسی می‌شود.

شرایط متن تحدی

قرآن «تحدی» را مشروط به «مثل» بودن با خودش کرده است. مطلبی که برای پاسخ به هماوردطلبی قرآن آورده می‌شود باید دستکم دارای این شرایط باشد تا بتوانیم بگوییم مثل قرآن است:

1. فصاحت و بلاغت:

 از مهم‌ترین جنبه‌های زبانی قرآن بلاغت، فصاحت، انسجام و زیبایی بیان آن است؛ به‌همین‌دلیل، متن تحدی باید ازنظر زبانی و ادبیات در سطح بالا و قابل مقایسه با قرآن باشد؛

2. محتوا و موضوع:

 قرآن افزون بر زیبایی ظاهری از معانی بلند، ارزشمند و عمیقی نیز برخوردار است؛ ازاین‌رو، پیام ارائه‌شده در متن تحدی باید ازلحاظ معنایی و محتوایی هم‌وزن و همسنگ قرآن باشد؛

3. سازگاری با واقعیت:

 از شاخصه‌های مهم قرآن راستی‌ودرستی درون‌مایه آن است؛ به‌همین‌دلیل، متن تحدی باید با احکام قطعی عقل، یافته‌های معتبر علمی و گزاره‌های مستند تاریخی سازگار باشد و افزون بر این، نباید دارای تناقض باشد؛

4. اثربخشی:

 قدرت تأثیرگذاری متن بر احساسات و افکار مخاطب یکی دیگر از معیارهاست و متن تحدی باید بتواند در خوانندگانش اثرگذار باشد؛

5. مستقل بودن:

 متن تحدی باید به‌صورت ‌مستقل از قرآن ایجاد شود؛ نه ‌این‌که صرفاً با تغییر برخی کلمات قرآن و کنارهم‌ قراردادن آیات مجزای از هم و به بیان ساده‌تر، تقلید، کپی‌برداری و سرقت ادبی از قرآن باشد.

لُبّ لُبَاب شرایط متن تحدی این است که به چالش‌کشنده الهی‌بودن قرآن باید متنی را بیاورد که هم از جهت محتوا، شکل و ساختار، مستقل و متمایز از سوره‌های قرآن باشد و هم از جهت بلندی معنا، وزانت، فصاحت و بلاغت، مثل و همتای یکی از سوره‌های این کتاب باشد.

بررسی متن تحدی

پس از آشنایی با شرایط متن تحدی به سراغ موردی ‌می‌رویم که در مقام پاسخ به هماوردی قرآن ساخته شده است:

1. قل اعوذُ بربِّ الفَلَکِ؛ بگو: پناه می‌برم به پروردگار فلک؛

2. مالکِ الملکِ و ما فَوقَه مِن مَلَک؛ مالکِ پادشاهی و آنچه بالاتر از آن است از فرشتگان؛

3. مِن شرّ الشَیطانِ و مَا مَلَکَ؛ از شرّ شیطان و آنچه در اختیار دارد (جنود شیطان)؛

4. الذی استَکبرَ وَ کانَ مِمَّن هَلَکَ؛ کسی که تکبر ورزید و ازجمله هلاک‌شوندگان بود؛

5. لیسَ لِلانسَانِ سَبِیلٌ الّا اتِّباعُ رَبِّکَ وَ کانَ مِمَّن مَعَکَ؛ نیست برای انسان هیچ راهی جز پیروی پروردگارت و بود در زمره کسانی که با تو هستند.

در مقام نقد این متن باید گفت:

1. تنها تفاوت عبارت اول با آیه اول سوره فلق، کلمه «فلک» است. «فلق» در عربی به‌معنای سپیده‌دم و موقعی است که سیاهی شب شکافته می‌شود و روشنایی روز پدید می‌آید؛ بنابراین، دال بر کناررفتن تاریکی‌ها، روشن شدن زندگی و گره‌گشایی است. این معنا با شرایط کسی که گرفتار شده یا احتمال می‌دهد که به مشکلی دچار شود و باید به خدا پناه ببرد، سازگار است؛ اما مشخص نیست کلمه «فَلَک» به‌معنای «مدار» یا «آسمان» چه ارتباطی با استعاذه به خداوند دارد؟!

2. موضوع سوره کوچک فلق، پناه‌بردن به خداوند است؛ به‌همین‌دلیل، پس از ذکر کلی پناه بردن به خداوند از شرّ همه مخلوقات، به سه مصداق از مصادیق شر اشاره می‌کند و ارتباط این مطالب با موضوع سوره مشخص است؛ اما در متن تحدی در عبارت دوم اقدام به معرفی خدا می‌کند و می‌گوید: خدا مالک پادشاهی و فرشتگان است. در عبارت چهارم نیز شیطان را معرفی می‌کند و می‌گوید: شیطان استکبار ورزید و از هلاک‌شدگان شد. چه ارتباطی بین موضوع این سوره با معرفی خدا و شیطان است؟ مگر کسی‌که از شرّ شیطان به خداوند پناه می‌برد با خدا و شیطان آشنا نیست و نیاز دارد این دو به او معرفی شوند؟ این متن پراکندگی موضوعی دارد و یکپارچگی و قدرت تمرکز سوره فلق را ندارد؛

3. سوره فلق با ﴿مِنْ شَرِّ مٰا خَلَقَ﴾ جامعیتی بی‌نظیر را در ابتدا بیان می‌کند و سپس به شرور خاص‌تر و پنهان‌تر می‌پردازد. این شرور هم ابعاد فیزیکی و هم روانی ـ معنوی را شامل می‌شوند. در مقابل، عبارت «مِن شرّ الشیطانِ و مَا مَلَکَ» در متن تحدّی، اگرچه شیطان را هدف قرار می‌دهد، اما جامعیت و ظرافت شرور ذکرشده در سوره فلق را ندارد؛ به‌ویژه‌ که شرّ موجود در جهان منحصر به شیطان و ایادی او نیست؛

4. سازنده متن در مقام ترجمه «مَا مَلَکَ» گفته است: منظور من از این تعبیر «جنود شیطان» است، اما این تعبیر غلط است؛ زیرا شیطان مالک و صاحب سربازان خود نیست.

5. تعبیر «و ما فَوقَه مِن مَلَک» یعنی «و آنچه بالاتر از مُلک است که بیان باشد از فرشته.» «مُلک» در عربی به‌معنای مالکیت و فرمانروایی است و بالاتربودن از مالکیت و فرمانروایی خداوند یعنی چه؟ آیا فرشتگان از مالکیت و فرمانروایی خداوند بالاتر هستند؟ اگر هم منظور سازنده از «مُلک» عالم مادی است و می‌خواهد بگوید فرشتگان بالاتر از این عالم هستند، مشکل تعبیر این است که روان نیست.

6. «هلک» در زبان عربی به‌معنای نابودشدن و مردن است، اما شیطان نه نابود شده و نه مرده، بلکه همچنان فعّال است.

7. منظور از عبارت «وَ کانَ مِمَّن مَعَکَ» یعنی «بود از کسانی که با تو هستند» کاملاً مبهم است! احتمالاً می‌خواسته بگوید: «نیست برای انسان راهی مگر اتباع از پروردگارت و بودن با تو» که در این صورت نتوانسته مراد خود را به‌درستی بیان کند و دچار اشتباه شده است؛ چراکه باید می‌گفت: «و أن یکون معک.» در ضمن، منظور اتباع و پیروی از آن حضرت است یا صرف بودن با ایشان کفایت می‌کند؟ مشخص است صرف بودن با پیامبر سبب نجات از شرّ نمی‌شود.

8. سوره فلق دارای وزن، آهنگ و قافیه طبیعی و بسیار فصیحی است که گوش‌نواز بوده و به‌راحتی بر زبان جاری می‌شود. در متن تحدّی، اگرچه تلاش شده تا قافیه رعایت شود، اما این قافیه‌ها گاهی تصنعی و با دشواری بیشتر به‌کار رفته‌اند و روانی و فصاحت کلام قرآن را ندارند.

نتیجه:

سوره فلق ازنظر معنایی کاملاً یکپارچه و عمیق است. شرور ذکرشده در فلق، جامعیت و ظرافت بیشتری دارند. همچنین، روانی، فصاحت و آهنگ طبیعی آیات فلق، آن را از هرگونه تقلید متمایز می‌کند. در مقابل، متن تحدّی که آشکارا تقلید و کپی‌برداری از سوره فلق و برخی دیگر از آیات قرآن است، افزون بر این‌که از جهت محتوا حرف تازه‌ای برای گفتن ندارد، دچار پراکندگی موضوعی، جامعیت کمتر در بیان شرور و نارسایی در فصاحت و روانی کلام است. اشکالات معنایی مانند کاربرد «هَلَکَ» برای شیطان و ابهام در «کانَ مِمَّن مَعَکَ» نیز ضعف‌های بیانی آن را برجسته‌تر می‌کند. این‌ها همگی نشان‌دهنده این هستند که متن تحدی چه از جهت درون‌مایه و چه از جهت بیانی در اندازه‌ای نیست که بتوانیم آن را مثل سوره فلق بدانیم.

انتساب اندیشه به قلب و یافته های علمی
نسبت‌دادن تعقل به قلب در قرآن با علم پزشکی امروز هم‌سو است، اما حتی اگر نبود، دلیل بر غیر الهی بودن قرآن نبود؛ چراکه اولاً قرآن کتاب هدایت است، نه آناتومی.

پرسش:

قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند و در هیچ جایی حتی اشاره‌ای به مغز به‌عنوان محل ادراک نشده است که این غلط فاحشی است. آیا پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است؟ دیدگاه قرآن درباره قلب چیست و این دیدگاه تا چه میزان با یافته‌های علمی سازگار است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند. این خطا در گذشته تاریخ بشری در تمام ملل شایع بوده است. در گذشته، بشر نمی‌دانسته که مغز درون جمجمه چه‌کاره است و تمامی درک و احساس را به قلب نسبت می‌داد درحالی‌که قلب یک پمپ ساده عضلانی است. پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است.» در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

تاریخچه اطلاع بشر از کارکرد مغز

برخلاف آنچه در سؤال آمده انسان‌ها از دوران باستان نه‌تنها با کارکرد مغز آشنا بودند، بلکه حتی این دانش و توانایی را داشته‌اند که اقدام به جراحی مغز کنند. سابقه جراحی مغز دستکم به پنج هزار سال پیش می‌رسد؛ (1) بنابراین، نسبت‌دادن تعقل به قلب لزوماً ناشی از بی‌خبری عرب عصر نزول از عملکرد مغز نیست و علت آن می‌تواند تعابیر مرسوم در زبان عربی باشد؛ چنان‌که کاربرد مَثَل «شصتم خبردار شد» در زبان فارسی بدین معنا نیست که اهالی این زبان معتقدند که خبردارشدن، کار انگشت شصت است!

چرایی سکوت قرآن درباره باورهای پزشکی نادرست مردم

حتی اگر فرض کنیم اولاً مردم زمان و مکان نزول قرآن از کارکرد مغز خبر نداشته‌اند و به‌اشتباه گمان می‌کرده‌اند که تعقل و تفکر کار قلب موجود در قفسه سینه است و ثانیاً قرآن نیز مطابق فهم و دانش مردم زمانه نزولش قلب را به‌عنوان قوه عاقله معرفی کرده است، باز اشکالی متوجه قرآن و الهی بودن آن نمی‌شد؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است و برای رساندن انسان به سعادت نازل شده است؛ نه یک کتاب علمی آن‌هم از نوع طبی تا به دنبال آموزش مردم درزمینة آناتومی و کارکرد اعضای بدن ازجمله قلب، مغز و ... باشد. فرض کنید قرآنی که برای هدایت مردم نازل شده است، برخلاف تصور اشتباه مردم که گمان می‌کنند تعقل کار قلب است، تعقل را به مغز نسبت می‌داد، آیا در این صورت مردم نمی‌گفتند: این قرآن هنوز خبر ندارد که تعقل کار قلب است و بعد می‌خواهد ما باور کنیم از طرف خدا نازل شده است؟! آیا همه توان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خرج این موضوع نمی‌شد که به مردم زمانه خودش ثابت کند تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا پیامبر راهی برای اثبات این موضوع به مردم زمانه‌اش داشت و می‌توانست به آنان ثابت کند که تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا در این صورت اصلاً برای پیامبر فرصتی برای بیان مباحث هدایتی باقی می‌ماند؟ بنابراین، در فرض بیان‌شده، بهترین کار همانی است که قرآن انجام داده و به‌جای طرح مباحثی که او را از هدف اصلی‌اش بازمی‌داشتند، به سراغ اهداف اصلی‌اش رفته است.

قرآن و سخن گفتن بر پایه لسان قوم

آیا وقتی شما در مقام بیان قصه برای کودکی خردسال می‌گویید: «خورشید خانم،» این لزوماً بدین معناست که از نگاه شما خورشید، خانم است؟ آیا اگر در کتاب قصه‌ای، دیدیم که نوشته است: «خورشید خانم،» می‌توانیم بگوییم نویسنده این کتاب به مؤنث بودن خورشید معتقد است؟ آیا شاعر شعر «خورشید خانم دوباره / مهمون خونه ماست» گمان می‌کند خورشید، خانم است؟ پاسخ همه این سؤال‌ها منفی است و مشخص است که نه شما و نه آن نویسنده و شاعر هیچ‌کدام معتقد به خانم بودن خورشید نیستید؛ اما چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و توصیف انسان‌وار سایر موجودات یکی از راه‌های زیبا کردن قصه‌ها و جذب بچه‌ها است، کاملاً قابل‌قبول است. ماجرای قرآن نیز دقیقاً به همین شکل است و چون به زبان عربی نازل ‌شده و در این زبان، تعقل را به قلب نسبت می‌دادند، از لسان قوم (2) تبعیت کرده و به‌گونه‌ای سخن گفته که مخاطبانش متوجه منظورش شوند. برای قرآن مهم این بوده که مخاطبانش اهل تعقل و اندیشه بشوند و این‌که نگاه آنان درباره قوه عاقله درست بوده یا نبوده، اهمیتی نداشته است. مثل این‌که شما به کودکتان می‌گویید: دندانت را مسواک بزن تا کِرم آن‌ها را نخورد! آیا شما واقعاً هنوز معتقدید که کرم باعث خرابی دندان‌ها می‌شود؟ یا این‌که چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و هدف شما مسواک‌کردن کودکتان است، از همین تعبیر استفاده می‌کنید؟

نقش قلب در ادراک انسان

تا بدین‌جا مشخص شد که حتی اگر نسبت‌دادن تعقل به قلب نادرست باشد، باز وجود چنین نسبتی در قرآن به معنای الهی نبودن آن نیست؛ اما نکته مهم و بلکه جواب اصلی ما این است که برخلاف تصور سؤال‌کننده، قلب فقط یک عضو گوشتی که خون را در بدن پمپاژ می‌کند، نیست؛ بلکه آخرین تحقیقات علمی آشکارا نشان می‌دهند که همین عضو مخروطی در شناخت و ادراک آدمی نیز نقش دارد. نشان‌به‌این‌نشان‌که وقتی قلب فردی را به فرد دیگر پیوند می‌زنند، اموری همچون علایق و سلایق او در زمینه غذا، موسیقی، هنر، شغل و ... عوض و همانند شخصی اهدا کنندة قلب می‌شود. (3) قلب با تولید و ترشح بسیاری از هورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی مشابه میزان تولیدی آن‌ها در مغز تأثیری گسترده بر کل بدن دارد. این مولکول‌ها افزون بر تأثیر بر جسم انسان، بر حالت‌های روانی مانند شادی، رضایت، ناراحتی، افسردگی و ناامیدی و نیز بر توانایی‌های شناختی مانند یادگیری، حافظه، انگیزه و قدرت تصمیم‌گیری نیز تأثیرگذارند.(4)

نتیجه:

نسبت‌دادن تعقل و ادراک به قلب در قرآن نه‌تنها با آخرین یافته‌های علم پزشکی منافاتی ندارد، بلکه کاملاً هماهنگ است؛ اما حتی اگر این نسبت صحیح نبود، لزوماً به معنای الهی نبودن قرآن نبود؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی تا برای آموزش آناتومی اعضای بدن نازل و صادر شده باشند. چنان‌که بیان چنین مطالبی در قرآن نه‌تنها باعث اصلاح نگاه مخاطبانشان نمی‌شد، بلکه روی‌گردانی آنان را به دنبال می‌داشت و درنتیجه، با درگیرشدن به مسائل غیرمرتبط، از هدف اصلی خود که هدایت است، دور می‌شد. افزون بر این قرآن به لسان قوم نازل شده و چون در زبان عربی تعقل به قلب نسبت داده می‌شود، طبیعتاً در قرآن نیز باید شاهد همین تعبیر باشیم تا مخاطب متوجه منظور قرآن بشود.

برای مطالعه بیشتر:

مقاله «قلب در قرآن و ادبیات عرب: حقیقت یا مجاز؟» از یحیی معروف در مجله علمی انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی (فصلنامه)، دوره 5، شماره 13، بهمن 1388 ش، صص 129-154.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 233.

2. سوره ابراهیم، آیه 4.

3. ر.ک: مقاله «Changes in Heart Transplant Recipients That Parallel the Personalities of Their Donors» به معنای «تغییرات در گیرندگان پیوند قلب که به‌موازات شخصیت اهداکنندگان آن‌هاست» از Paul Pearsall و ... منتشرشده در مجله Journal of NearDeath Studies, 20(3), Spring 2002 C 2002 Human Sciences Press, Inc.

4. ریاضی، غلامحسین و منیره‌سادات موسوی، مقاله «نقش قلب در آگاهی و کارکردهای شناختی»، نشریه نشاء علم، سال هفتم، شماره دوم، خردادماه 96، صص 116-121، ص 119 و 129.

اختلاف مفسران نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست، بلکه اختلاف مفسران عمدتاً ریشه در دو عامل اصلی دارد: اخود مفسران و ماهیت متن و زبان.

پرسش:

آیا اختلاف فراوان مفسران در معنای آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در قرآن نیست؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است:

 «﴿أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلاٰفاً کَثِیراً﴾؛ آیا به قرآن نمی‌اندیشند؟ چنانچه از سوی غیر خدا بود، همانا در آن اختلاف و ناهمگونی بسیاری می‌یافتند

 برخی در مقام نقد این آیه گفته‌اند: «مسلمانان در حالی مدعی‌اند که در قرآن اختلافی نیست که تورق کوتاه تفاسیر قرآن مسلمانان برای مشاهده اختلاف فراوان مفسران باهم در فهم آیات قرآن کفایت می‌کند»!

 در این نوشتار نسبت بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

نسبت‌سنجی بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن

بررسی موارد اختلاف مفسران باهم حاکی از این است که این اختلاف‌ها بیشتر ریشه در دو عامل انسانی و غیرانسانی دارند:

1. عامل اصلی اختلاف مفسران در تفسیر قرآن خود مفسران هستند. این عامل را نیز می‌توان به دودسته خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرد:

مفسران قرآن، غالباً متعلق به مکتب‌ها و مذاهب مختلف هستند. هر مکتب و مذهب، تفاسیر و برداشت‌های خاص خود را از آیات قرآن دارد. این تفاوت در مکتب‌ها و مذاهب، از مهم‌ترین علل اختلاف مفسران باهم بوده و هست. چنانکه مفسران با اهداف و انگیزه‌های متفاوتی به تفسیر قرآن می‌پردازند. برخی به‌دنبال فهم دقیق و بی‌طرفانه معنای آیات بوده‌اند، درحالی‌که برخی دیگر تثبیت و ترویج دیدگاه‌های خاص خود (مثلاً کلامی، فقهی، یا سیاسی) را از طریق تفسیر قرآن دنبال کرده‌اند.

مفسران در تفسیر قرآن از روش‌های مختلف و مبانی متفاوتی استفاده می‌کنند. این تنوع مبانی، اصول و روش‌ها به تفاوت در برداشت‌ها منجر می‌شود. برخی بر ظاهر آیات تمرکز می‌کنند (تفسیر ظاهری)، برخی به معانی باطنی می‌پردازند (تفسیر باطنی) و برخی از روش‌های ادبی، کلامی یا فلسفی استفاده می‌کنند. برخی بیشتر به روایات توجه دارند، برخی به جنبه‌های ادبی و بلاغی، برخی به جنبه‌های فقهی یا اخلاقی.

میزان دانش و تخصص مفسران در زمینه‌های مختلف، مانند زبان عربی، علوم قرآنی، تاریخ اسلام و اصول فقه، در تفسیر آیات تأثیرگذار است. آنان با توجه به دانش، تجربه و زمینه‌های علمی، فرهنگی و تاریخی خود، تفاسیر متفاوتی ارائه می‌دهند. مفسران متخصص‌تر، غالباً به تفسیرهای دقیق‌تر و جامع‌تری می‌رسند. برای نمونه، قرآن از زبان عربی فصیح استفاده می‌کند و برخی مفسران عرب‌زبان و برخی دیگر غیر عرب‌زبان بوده‌اند. چنانکه برخی در ادبیات عرب قوی و برخی دیگر چنین نبوده‌اند. تفاوت احاطه و اطلاع مفسران از زبان عربی و ادبیات آن، باعث تفاوت آرای مفسران در فهم آیات قرآن شده است. زبان عربی قرآن بسیار غنی و بلیغ است. یک کلمه یا یک عبارت در قرآن ممکن است دارای لایه‌های مختلف معنایی، کنایات، استعارات و اشارات باشد. هرکدام از مفسران با توجه به تخصص‌ها، دانش‌ها و زاویه دید خود، تنها متوجه برخی از این جنبه‌ها می‌شوند و از مابقی مطلع نمی‌شوند.

 نمونه دیگر، مسئله فضای نزول، سبب نزول و شأن نزول آیات قرآن است. توضیح آنکه آیات قرآن در بستر تاریخی خاصی نازل شده‌اند و شناخت دقیق شأن نزول، شرایط اجتماعی و مخاطبان اولیه می‌تواند بر تفسیر تأثیر بگذارد. تفاوت مفسران در دسترسی و اطلاع از این امور به برداشت‌های متفاوت منجر می‌شود.

افزون بر همه این امور، شرایط زمانی و مکانی مفسر نیز بر درک او اثر می‌گذارد. هر مفسر ممکن است بر اساس نیازهای زمان خود، توجه بیشتری به برخی جنبه‌های قرآن داشته باشد.

2. عامل دیگر اختلاف مفسران در تفسیر قرآن، طبیعت متن و زبان است. هر متنی، به‌ویژه متون تاریخی و ادبی، ظرفیت بالایی برای معانی مختلف دارد. چنانکه زبان عربی نیز مانند هر زبان دیگری، دارای اموری همچون کلمات مشترک (یک لفظ و چند معنا) و معنای حقیقی و مجازی و... است و انتخاب معنای صحیح در این موارد به زمینه، قراین و شواهد لغوی و نحوی بستگی دارد. این امر یکی از منابع اصلی اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن است. افزون بر این، آیات قرآن دارای لایه‌های معنایی متعدد هستند که امکان برداشت‌های مختلف را فراهم می‌کند، بدون اینکه این برداشت‌ها با یکدیگر تناقض داشته باشند.

نتیجه‌گیری:

قرآن به‌عنوان کلام الهی، متنی منسجم و عاری از هرگونه تناقض و مطالب ضدونقیض است. اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست و ناشی از شرایط تفسیر، عوامل خودآگاه و ناخودآگاه انسانی (ویژگی‌های مفسران) و همچنین طبیعت متن و زبان است؛ پس چنین امری اختصاص به قرآن ندارد و در هر متن دیگری نیز چنین است. فهم انسان از هر کلامی ازجمله کلام الهی، محدود به ظرفیت‌های شناختی، دانش و تجربه‌های اوست و این محدودیت ذاتی انسان، منجر به برداشت‌های گوناگون می‌شود. چنانکه برخی از اختلافات تفسیری، ریشه در تعصب، پیش‌داوری یا سوءاستفاده از قرآن یا به تعبیر بهتر «تفسیربه‌رأی» یا «تحریف معنوی» دارند.

ادعای نگاه زمین مرکزی قرآن و تنافی الهی بودن آن
آیات قرآن نشان می‌دهند این کتاب بر پایه نظریه زمین‌مرکزی بنا نشده و لذا در موارد متعددی با آن مخالفت کرده است. برای نمونه، قرآن زمین را متحرک می‌داند، نه ثابت.

پرسش:

اگر آیات قرآن بر اساس نگاه زمین‌مرکزی باشد، آیا با الهی بودن قرآن منافات دارد؟ آیات قرآن بر اساس نظریه زمین‌مرکزی است یا خورشیدمحوری؟

پاسخ:

نظریه غالب در زمان قدیم «زمین‌مرکزی» بود. مطابق این دیدگاه، زمین در مرکز جهان به‌صورت ثابت قرار داشت و اجرام آسمانی گرد زمین می‌چرخیدند. در آن زمان گمان می‌شد که علت پدید آمدن شب و روز حرکت خورشید گرد زمین است؛ اما از قرن شانزده میلادی به بعد نظریه «خورشیدمرکزی» غالب شد. بر اساس این دیدگاه، حرکت زمین به دور خودش سبب پدید آمدن شب و روز می‌شود. برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: قرآن به حرکت خورشید و ماه اشاره کرده، اما هیچ صحبتی از حرکت زمین نکرده است و این یعنی نگاه آورنده قرآن مطابق نظریه «زمین‌مرکزی» بوده که امروزه نادرستی آن ثابت شده است. چنانکه قرآن حرکت روزانه خورشید را به‌گونه‌ای توصیف می‌کند که انگار خورشید، خودش به محلی برای استراحت می‌رود و دوباره بازمی‌گردد که این نیز با ثابت بودن زمین سازگار است: (لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا)

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد خواهد شد.

چرایی لزوم عدم مخالفت قرآن با نظریه صحیح علمی

قرآن کتاب هدایت است و خودش کتاب علمی و هدفش بیان نظریه‌های علمی نیست؛ اما هنگامی‌که در راستای راهنمایی بشر به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، این اشارات نباید با یافته‌های قطعی علوم در تضاد باشند؛ زیرا قرآن و جهان هستی هردو مخلوق خداوند هستند و نباید هیچ تضادی میان کلام خالق و خلقت او وجود داشته باشد؛ چراکه هیچ‌کس همچون خالق از مخلوق خود باخبر نیست.

چرا قرآن مطابق نظریه زمین‌مرکزی نیست؟

قرآن، اساساً کتابی برای هدایت بشریت و تبیین اصول بنیادین هدایت و سعادت اوست، نه یک کتاب علمی؛ ازاین‌رو، نباید انتظار داشته باشیم در مسائل علمی، صریح و جزئی اظهارنظر کند. بااین‌حال، ازآنجاکه قرآن گاه برای اثبات عظمت و قدرت بی‌انتهای الهی و دعوت انسان‌ها به پرستش او، به پدیده‌های طبیعی و کیهانی اشاره می‌کند، همین اشارات موجز و بلیغ، نه‌تنها با حقایق علمی سازگارند، بلکه گاهی دربردارنده اشاراتی دقیق و شگرف به واقعیت‌هایی هستند که در زمان نزول ناشناخته بوده‌اند.

 در این بخش برخی از اشارات دقیق قرآنی که نشان می‌دهند این کتاب مطابق نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست، بیان می‌شود:

1. مطابق نظریه زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن است، اما مطابق قرآن زمین متحرک است. مطابق آیه 88 سوره نمل کوه‌ها هرچند بی‌حرکت به‌نظرمی‌رسند، اما در حقیقت همانند ابر در حال حرکت‌اند: ﴿وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ﴾ حرکت کوه‌ها درواقع حرکت زمین است که آن‌ها را حمل می‌کند. آیه 10 سوره زخرف نیز از «مَهد: گهواره» بودن زمین خبر داده است: ﴿اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً﴾ گهواره با این‌که محل آرامش و آسایش کودک است، اما خود متحرک است و تکان می‌خورد. در آیه 15 سوره مُلک از زمین با عنوان «ذَلُول: رام و مطیع» یاد شده است: ﴿هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً﴾ توصیف زمین به‌عنوان موجودی رام، با حرکت آن سازگار است و درباره موجود ساکن و ثابت این تعبیر به کار نمی‌رود.

2. در نظریه زمین‌مرکزی، جهان نه‌فلک دارد که همانند لایه‌های پیاز برروی‌هم تکیه دارند، اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. جالب آن‌که مفسران قدیم برای تطبیق و هماهنگ‌سازی قرآن با نظریه زمین‌مرکزی رایج در زمان خودشان، عرش و کرسی را به‌عنوان فلک هشتم و نهم مطرح کردند!

 3. مطابق نظریه زمین‌مرکزی هرکدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن علت نیفتادن آسمان‌ها بر روی زمین را نیروهایی نامرئی دانسته است: ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا﴾؛ (1)

4. در نظریه زمین‌مرکزی چون افلاک حرکت می‌کنند، اجرام آسمانی متصل به آن‌ها نیز حرکت می‌کنند، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند: ﴿وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾؛ (2)

5. قائلان به نظریه زمین‌مرکزی گمان می‌کردند که حرکت از فلکی به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما مطابق قرآن حرکت از آسمانی به آسمان دیگر را ممکن می‌داند: ﴿یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ﴾ (3)، (4)

معنای آیه 38 سوره یس ﴿وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا﴾ را به دو گونه می‌توان معنا کرد:

1. مطابق قرآن، حرکت خورشید و ماه همیشگی نیست و تنها تا قیامت ادامه دارد: ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾؛ (5) بنابراین، آیه 38 در مقام بیان این است که خورشید تا زمانی که در قیامت به «مستقرّ» و محل توقف خود برسد، حرکت می‌کند و سپس از حرکت می‌افتد. این معنا اولاً ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد و ثانیاً موافق با علم نیز هست؛ چراکه مطابق یافته‌های علمی عمر خورشید روزی به پایان خواهد رسید؛

2. حرف جر «لام» در این آیه به‌معنای «فی» و منظور از «مستقرّ» مدار دایره‌واری است که خورشید در آن استقرار دارد و از آن خارج نمی‌شود؛ بنابراین، منظور آیه این است که خورشید دائماً در مدار خود در حال جریان و حرکت است. این معنا نیز اولاً موافق با علم است و ثانیاً نه‌تنها ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد، بلکه مخالف آن است؛ چراکه مطابق زمین‌مرکزی افلاک حرکت می‌کنند؛ نه اجرام آسمانی متصل به آن‌ها. (6)

نتیجه‌گیری:

قرآن بر پایه نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست و بارها با آن مخالفت کرده است. برای نمونه، مطابق نظریه زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ساکن است، اما مطابق قرآن زمین متحرک است. در نظریه زمین مرکزی، جهان نه‌فلک دارد، اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. مطابق نظریه زمین‌مرکزی اجرام آسمانی به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کنند؛ اما قرآن دلیل این امر را نیروهایی نامرئی می‌داند. در نظریه زمین‌مرکزی حرکت اجرام در اثر حرکت افلاک است، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند. در نظریه زمین‌مرکزی حرکت از یک فلک به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما مطابق قرآن ممکن است. آیه ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ چه به‌معنای حرکت خورشید تا زمان قیامت باشد و چه به‌معنای حرکت خورشید در مدار خود، ارتباطی با نظریه زمین‌مرکزی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره لقمان، آیه 10.

2. سوره انبیاء، آیه 33.

3. سوره الرحمن، آیه 33.

4. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46-53.

5. سوره لقمان، آیه 29.

6. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 123 و 124.

 

آیه77سوره صافات نمی گوید؛ که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند بلکه می‌گوید، در مقایسه با مؤمنان دیگری که وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از دیگران باقی ماندند.

پرسش:

مگر دلیل معجزه بودن قرآن، نبود تناقض بین آیات نیست؟ پس چرا مطابق یک آیه فقط ذریه نوح نجات یافتند؛ (صافات: 77) اما در آیه‌ای دیگر گفته شده که ذریه همراهان نوح نیز نجات پیدا کردند (اسراء:3). بالاخره کدام درست است؟

پاسخ:

با توجه به این‌که اولاً قرآن در طول 23 سال شکل گرفته است و ثانیاً آدمی در طول عمر خود از جهت فکر و اندیشه مدام تغییر می‌کند و ثالثاً آدمی حتی اگر تغییر هم نکند، دچار خطا و اشتباه می‌شود و حرف‌ها و ادعاهای خود را عوض می‌کند، اگر قرآن الهی نبود، بلکه ساخته حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، به‌ویژه با توجه به درس‌ناخواندگی ایشان و مشکلات و سختی‌های فراوان ایشان در طول ایام رسالتش، حتماً در قرآن اختلاف‌های فراوانی دیده می‌شد؛ اما باوجوداین، هیچ‌گونه اختلافی بین مطالب این کتاب نیست و همین نشانه الهی بودن قرآن است.

فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه مؤمنان نیز باقی ماندند؟

مطابق قرآن غیر از اهل حضرت نوح علیه‌السلام افراد دیگری نیز به ایشان ایمان آورده و سوار کشتی شدند؛ (1) پس افزون بر نسل حضرت، نسل مؤمنان نیز باقی ماند:

﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾؛ (2) «[ای] نسل کسانی که با نوح [در کشتی] سوار کردیم ... .»

اما مطابق آیه 77 سوره صافات که مفید حصر است، (3) پس از طوفان فقط ذریّه حضرت باقی ماند (4) و مابقی همگی نابود شدند:

﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾؛ (5) «و تنها ذریه او را [در زمین] باقی گذاشتیم.»

بالاخره فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه دیگران نیز باقی ماند؟

از دو حال خارج نیست:

1: فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند و ذریه دیگران باقی نماند؛

2: فقط ذریه حضرت نوح باقی نماند و ذریه دیگران نیز باقی ماند.

 

چرایی متناقض نبودن آیه سوم سوره اسراء با آیه 77 سوره صافات

زبان عربی، به‌ویژه عربی قرآن، از ظرافت‌های ادبی فراوانی برخوردار است و فهم درست و کامل آن با ترجمه تحت‌اللفظی امکان‌پذیر نیست؛ بلکه نیازمند آشنایی با شاخه‌های مختلف ادبیات عربی ازجمله لغت، صرف، نحو، فصاحت و بلاغت است. برای نمونه، یکی از مباحث مهم علم بلاغت حَصر است. حصر بر دو قسم است:

 1. حصر حقیقی بر انحصار واقعی دلالت دارد و حکم را فقط برای موضوع خود ثابت و از همه غیر آن نفی می‌کند. برای نمونه آیه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه﴾ (6) «اله و خدا بودن» را فقط برای «الله» ثابت کرده و از هرچه غیر از «الله» است، نفی می‌کند؛

 2. حصر اضافی بر انحصار واقعی دلالت ندارد و انحصار آن نِسبی است. این نوع از حصر، حکم را برای موضوع خود ثابت، اما فقط از برخی از غیر موضوع نفی می‌کند؛ نه همه غیر آن. حصر اضافی بیشتر در مقام پاسخ به شبهه یا تأکید بر ویژگی‌ای خاص استفاده می‌شود. برای نمونه آیه ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ﴾(7) «رسول بودن» را برای پیامبر ثابت کرده، اما هرچه غیر از «رسول بودن» را از آن حضرت نفی نکرده و فقط ناظر به نفی صفت جاودانگی از ایشان است.

ضمیر فصل

ضمیر «هُم» در آیه ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ﴾ ضمیر فَصل است. این ضمیر منفصل و مرفوع بین دو اسم معرفه که الان مبتدا و خبر هستند یا قبلاً بوده‌اند، قرار می‌گیرد. آوردن این ضمیر سه فایده دارد: اولاً اجازه نمی‌دهد مبتدا و خبر با تابع و متبوع (مثلاً صفت و موصوف) اشتباه گرفته شود؛ مثلاً در جمله «زَیدٌ هُوَ القَائِمُ» ضمیر فصل «هُوَ» باعث می‌شود بفهمیم «القَائِم» خبر است، نه صفت. اگر این ضمیر نبود شاید کسی به اشتباه گمان می‌کرد که «القائم» صفت «زید» است؛ ثانیاً خبر را تأکید می‌کند؛ و ثالثاً مفید انحصار خبر به مبتدا است. (8)

آیا حصر ضمیر فصل هم می‌تواند اضافی باشد؟

هرچند در حصر، اصل حقیقی بودن است، اما باوجود قرینه، می‌توان از آن حصر اضافی را قصد کرد. برای نمونه، ضمیر «هُوَ» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾(9) ضمیر فصل است و در بدو امر ممکن است خیال کنیم که «ولی بودن» منحصر در خداست؛ اما در قرآن آیه ولایت (10) وجود دارد که «ولی بودن» را برای غیر خدا یعنی پیامبر و مؤمنان زکات‌دهنده در حال رکوع نماز نیز ثابت می‌کند. به قرینه این آیه می‌فهمیم که ضمیر فصل «هو» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾ مفید حصر حقیقی نیست و برای افاده حصر اضافی است. آیه «ولی بودن» را برای «الله» ثابت می‌کند، اما از همه غیر خدا نفی نمی‌کند؛ بلکه فقط از بت‌هایی که مشرکان آن‌ها را به‌عنوان «ولی» اتخاذ کرده بودند، نفی می‌کند.

حصر در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ حقیقی است یا اضافی؟

شاید در بدو گمان شود که حصر موجود در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ حقیقی است، اما به قرینه آیاتی همچون آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ متوجه می‌شویم که حصر آن اضافی است؛ بنابراین، آیه نمی‌گوید که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند، بلکه می‌گوید در مقایسه با مؤمنان دیگری که به همراه حضرت وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از ذریه دیگران باقی ماندند یا باقی‌ماندگان اصلی از نسل ایشان بودند.

نتیجه‌گیری:

ضمیر فصل، مفید حصر است، اما این حصر همیشه حقیقی نیست و با قرینه می‌تواند اضافی باشد. چنانکه ضمیر فصل «هُم» در آیه ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ به قرینه آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ برای تأکید بر اهمیت ذریه نوح نسبت به ذریه مابقی افراد حاضر در کشتی است (حصر اضافی)، نه نفی کامل وجود ذریه دیگران (حصر حقیقی)؛ بنابراین، آیه 77 سوره صافات ذریه غیر حضرت نوح را نفی نکرده است تا با مابقی آیات قرآن در تعارض و اختلاف باشد، در نتیجه:

1: ذریه حضرت نوح از جهت تعداد نسبت به ذریه دیگران بیشتر باقی ماند؛

2: ذریه غیر از حضرت نوح نیز باقی ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره هود، آیه 40.

2. سوره اسراء، آیه 3.

3. زمخشری، محمود، الکشاف‏، بیروت، دار الکتب العربی، ج‏1، ص 46.

4. فخر رازی، محمد، مفاتیح‌ الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏26، ص 339.

5. سوره صافات، آیه 77.

6. سوره صافات، آیه 35.

7. سوره آل‌عمران، آیه 144.

8. ابن‌هشام، عبدالله، مغنی اللبیب، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، چاپ چهارم، 1410 ق، باب رابع، ج ۲، ص ۴۹۶.

9. سوره شوری، آیه 9.

10. سوره مائده، آیه 55.

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.

پرسش:

 چرا در هیچ جای قرآن به نقش زن در ماده اولیه بچه اشاره‌ای نشده است؟ آیا قرآن مبتنی بر یک باور غلط قدیمی که بچه را صرفاً حاصل منی مرد می‌دانستند و حتی تا همین اواخر نیز در جوامع رایج بود، شکل گرفته است و این یعنی قرآن الهی نیست؟

پاسخ:

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.  

 

 

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در تمام بحث تولیدمثل انسان به نقش تخمک زن اشاره‌ای نمی‌کند، بلکه به این نکته اشاره می‌کند که تولیدمثل صرفاً به‌دلیل ذخیره اسپرم مرد در رحم زن است. تخمک زن بسیار ریز است، اگرچه با چشم انسان قابل‌مشاهده است، امّا در قرن هفتم (زمان نزول قرآن) هنوز نقش آن درک نشده بود. مراد از منی تخمک زن نیست؛ چون گفته شده که انسان از ماءدافق یعنی آب جهنده ساخته می‌شود. آب جهنده تنها در مورد منی در مرد صادق است. چون زن اصولاً فاقد منی است و تنها ترشحاتی در دیواره مجرای تناسلی رحم دارد که انتقال اسپرم را تسهیل می‌کند و تخمک زن هم با پاره شدن جدار تخمدان آزاد می‌شود و آب جهنده نیست. از سوی دیگر اگر می‌خواست بگوید که انسان از منی مرد و زن ساخته می‌شود باید آب جهنده را به‌صورت تثنیه به کار می‌برد نه مفرد. بازهم می‌بینید که پیامبر این غلط رایج را وارد قرآن کرده و به خدا نسبت داده است.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معناشناسی «نطفه» در قرآن

واژه «نطفه» در عربی طیف وسیعی از معانی را در‌بر می‌گیرد. این واژه به مقدار اندکی از مایع، معادل یک قطره، گفته می‌شود. چنانکه می‌تواند به جریان ضعیف و آهسته مایع اشاره کند. به نطفه زن‌ومرد هردو نیز «نطفه» گفته می‌شود. همچنین، این واژه به‌طورکلی به آب صاف و خالص، فارغ از کمیت آن یا مطلق آب نیز اطلاق می‌گردد. برای نمونه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک پیش‌گویی پیش از آغاز جنگ با خوارج فرمودند: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَهِ وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَه؛ قتلگاه آن‌ها این‌سوی آب (نهروان) است و از آن‌ها ده نفر باقی نمی‌ماند و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.» (1)

 واژه «دافق» نیز در عربی لزوماً به معنای «جهنده» نیست و در معنای «ریخته‌شده» و «متحرک و سریع» نیز به‌کار رفته و چون نطفه زن‌ومرد هردو متحرک است، اطلاق وصف متحرک بر هردو صحیح است. شاید بگوئید: اگر منظور از «ماء دافق» نطفه زن‌ومرد هردو است و اختصاصی به نطفه مرد ندارد، پس چرا به‌صورت «ماء دافق» و مفرد آمد و نه «مائین دافقین» و مثنی؟

 در پاسخ می‌توان گفت: چون آب زن‌ومرد در رحم باهم ترکیب و یکی می‌شوند، می‌توان از آن دو به اعتبار آینده با لفظ مفرد یادکرد. (2)

قرآن و اشاره به نقش زن در ماده اولیه کودک

هدف اصلی قرآن، ارائه کتابی علمی درزمینة زیست‌شناسی نیست، بلکه هدایت انسان به‌سوی یکتاپرستی، بندگی خداوند، اخلاق و زندگی صحیح است. آیات مربوط به آفرینش انسان، برای نشان دادن قدرت و حکمت خداوند و دعوت به تفکر در آفرینش است، نه ارائه داده‌های علمی دقیق؛ اما باوجوداین، نه‌تنها بین قرآن و علم تضادی وجود ندارد، بلکه این کتاب به حقایق متعددی که در زمانه خود ناشناخته بودند و قرن‌ها بعد کشف شدند، اشاره کرده است. برای نمونه، قرآن در آیه دوم سوره انسان، به نقش هر دو عامل جنسیتی مرد و زن در خلقت انسان اشاره کرده است:

«﴿إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشٰاجٍ ...﴾؛ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی آفریدیم ... .»

واژه «أَمْشَاجٍ»، از ریشه «مَشَجَ» به معنای «آمیخته»، «مخلوط» و «دَرهم» گرفته شده (3) و در این سیاق، به آمیزش گامت‌های جنسی نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (تخمک) اشاره دارد. نکته شگفت‌انگیز این است که تقریباً تمامی مفسران، حتی از صدر اسلام، این آیه را ناظر بر اختلاط آب زن‌ومرد دانسته‌اند. برای نمونه، مُقاتل‌بن‌سلیمان (درگذشته 150 ه.ق) در تفسیرش که قدیمی‌ترین تفسیر کامل برجای‌مانده قرآن هست، گفته است:

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ یعنى ماء مختلطا و هو ماء الرجل و ماء المرأه؛ همانا ما انسان را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم. منظور از آب آمیخته، آب مرد و آب زن است.» (4)

ابوزکریا یحیی‌بن‌زیاد فراء (درگذشته 207 ه.ق) در مقام توضیح این آیه گفته است:

«الأمشاج: الأخلاط، ماء الرجل و ماء المرأه؛ امشاج یعنی مخلوط‌ها، آب مرد و آب زن.» (5)

ابن قتیبه دینوری (درگذشته 276 ه.ق) نیز آیه را بدین‌شکل تفسیر کرده است:

«اختلاط ماء الرجل بماء المرأه؛ مخلوط شدن آب مرد با آب زن.» (6)

این بیان قرآنی با توجه به بستر تاریخی آن، یک اعجاز علمی محسوب می‌شود؛ چراکه تأثیر هم‌زمان اسپرم مرد و تخمک زن در تکوین انسان، تنها در سال 1875 به اثبات رسید و کشف شد. این تفاوتِ زمانیِ آشکار، سؤال مهمی را برمی‌انگیزد: چگونه قرآنی که در قرن هفتم میلادی پدید آمده، حقیقتی را بیان کرده که قرن‌ها بعد توسط علم کشف شد؟ این تطابق پیش‌گویانه بین وحی و علم، یکی از وجوه اعجاز قرآن و نشانه روشنی مبنی بر الهی بودن قرآن و پیامبری حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است. (7)

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی از واژه «نطفه» برای اشاره به مبدأ خلقت انسان استفاده می‌کند. این کلمه در زبان عربی به معنای «قطره‌ای از مایع» است و به‌خودی‌خود لزوماً به منی مرد محدود نمی‌شود؛ از‌این‌رو در بسیاری از تفاسیر به آمیزه‌ای از آب مرد و زن یا قطره‌ای که از هر دو منشأ می‌گیرد، تفسیر شده است. چنانکه کلمه «دافق» به معنای «متحرک» نیز هست؛ ازاین‌رو، شامل نطفه زن‌ومرد هردو می‌شود. افزون بر این، قرآن با تعبیر «امشاج» به ترکیب شدن اسپرم مرد با تخمک زن اشاره کرده و آشکارا از نقش زن در ماده اولیه بچه خبر داده است. با توجه به این‌که نقش زن نزدیک به هزار سال بعد از نزول قرآن توسط علم کشف شده، این اشاره قرآنی، مصداقی از مصادیق «اعجاز علمی» قرآن به شمار می‌آید.

برای مطالعه بیشتر:

اسمی، صمد و...، مقاله «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206.

پی‌نوشت‌ها

1. سید رضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 59، ص 93.

2. اسمی، صمد و...، «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206، ص 189، 199 و 200.

3. ابن‌منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۶۷؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

4. مقاتل‌بن‌سلیمان،‏ تفسیر مقاتل، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏4، ص 522.

5. فراء، یحیى، معانى القرآن، قاهره‏، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، 1980 م، ج‏3، ص: 214

6. ابن قتیبه، عبدالله، تفسیر غریب القرآن، بیروت، دار و مکتبه الهلال‏، 1411 ق، ص 429.

7. خیراللهی، زهرا و حسین رضایی، «بررسی انتقادی شبهات کتاب نقد قرآن پیرامون آیات مربوط به جنین‌شناسی»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال 51، ش 2، 1397 ش، ص 221 و 222.

صفحه‌ها