قرآن

انتساب اندیشه به قلب و یافته های علمی
نسبت‌دادن تعقل به قلب در قرآن با علم پزشکی امروز هم‌سو است، اما حتی اگر نبود، دلیل بر غیر الهی بودن قرآن نبود؛ چراکه اولاً قرآن کتاب هدایت است، نه آناتومی.

پرسش:

قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند و در هیچ جایی حتی اشاره‌ای به مغز به‌عنوان محل ادراک نشده است که این غلط فاحشی است. آیا پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است؟ دیدگاه قرآن درباره قلب چیست و این دیدگاه تا چه میزان با یافته‌های علمی سازگار است؟

پاسخ:

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن قلب را محل تدبر، اندیشه و حتی تصمیم‌گیری در خارج از مغز توصیف می‌کند. این خطا در گذشته تاریخ بشری در تمام ملل شایع بوده است. در گذشته، بشر نمی‌دانسته که مغز درون جمجمه چه‌کاره است و تمامی درک و احساس را به قلب نسبت می‌داد درحالی‌که قلب یک پمپ ساده عضلانی است. پیامبر هم این غلط را از محیطش گرفته و به نام خدا وارد قرآن کرده است.» در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

تاریخچه اطلاع بشر از کارکرد مغز

برخلاف آنچه در سؤال آمده انسان‌ها از دوران باستان نه‌تنها با کارکرد مغز آشنا بودند، بلکه حتی این دانش و توانایی را داشته‌اند که اقدام به جراحی مغز کنند. سابقه جراحی مغز دستکم به پنج هزار سال پیش می‌رسد؛ (1) بنابراین، نسبت‌دادن تعقل به قلب لزوماً ناشی از بی‌خبری عرب عصر نزول از عملکرد مغز نیست و علت آن می‌تواند تعابیر مرسوم در زبان عربی باشد؛ چنان‌که کاربرد مَثَل «شصتم خبردار شد» در زبان فارسی بدین معنا نیست که اهالی این زبان معتقدند که خبردارشدن، کار انگشت شصت است!

چرایی سکوت قرآن درباره باورهای پزشکی نادرست مردم

حتی اگر فرض کنیم اولاً مردم زمان و مکان نزول قرآن از کارکرد مغز خبر نداشته‌اند و به‌اشتباه گمان می‌کرده‌اند که تعقل و تفکر کار قلب موجود در قفسه سینه است و ثانیاً قرآن نیز مطابق فهم و دانش مردم زمانه نزولش قلب را به‌عنوان قوه عاقله معرفی کرده است، باز اشکالی متوجه قرآن و الهی بودن آن نمی‌شد؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است و برای رساندن انسان به سعادت نازل شده است؛ نه یک کتاب علمی آن‌هم از نوع طبی تا به دنبال آموزش مردم درزمینة آناتومی و کارکرد اعضای بدن ازجمله قلب، مغز و ... باشد. فرض کنید قرآنی که برای هدایت مردم نازل شده است، برخلاف تصور اشتباه مردم که گمان می‌کنند تعقل کار قلب است، تعقل را به مغز نسبت می‌داد، آیا در این صورت مردم نمی‌گفتند: این قرآن هنوز خبر ندارد که تعقل کار قلب است و بعد می‌خواهد ما باور کنیم از طرف خدا نازل شده است؟! آیا همه توان پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خرج این موضوع نمی‌شد که به مردم زمانه خودش ثابت کند تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا پیامبر راهی برای اثبات این موضوع به مردم زمانه‌اش داشت و می‌توانست به آنان ثابت کند که تعقل کار مغز است و نه کار قلب؟ آیا در این صورت اصلاً برای پیامبر فرصتی برای بیان مباحث هدایتی باقی می‌ماند؟ بنابراین، در فرض بیان‌شده، بهترین کار همانی است که قرآن انجام داده و به‌جای طرح مباحثی که او را از هدف اصلی‌اش بازمی‌داشتند، به سراغ اهداف اصلی‌اش رفته است.

قرآن و سخن گفتن بر پایه لسان قوم

آیا وقتی شما در مقام بیان قصه برای کودکی خردسال می‌گویید: «خورشید خانم،» این لزوماً بدین معناست که از نگاه شما خورشید، خانم است؟ آیا اگر در کتاب قصه‌ای، دیدیم که نوشته است: «خورشید خانم،» می‌توانیم بگوییم نویسنده این کتاب به مؤنث بودن خورشید معتقد است؟ آیا شاعر شعر «خورشید خانم دوباره / مهمون خونه ماست» گمان می‌کند خورشید، خانم است؟ پاسخ همه این سؤال‌ها منفی است و مشخص است که نه شما و نه آن نویسنده و شاعر هیچ‌کدام معتقد به خانم بودن خورشید نیستید؛ اما چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و توصیف انسان‌وار سایر موجودات یکی از راه‌های زیبا کردن قصه‌ها و جذب بچه‌ها است، کاملاً قابل‌قبول است. ماجرای قرآن نیز دقیقاً به همین شکل است و چون به زبان عربی نازل ‌شده و در این زبان، تعقل را به قلب نسبت می‌دادند، از لسان قوم (2) تبعیت کرده و به‌گونه‌ای سخن گفته که مخاطبانش متوجه منظورش شوند. برای قرآن مهم این بوده که مخاطبانش اهل تعقل و اندیشه بشوند و این‌که نگاه آنان درباره قوه عاقله درست بوده یا نبوده، اهمیتی نداشته است. مثل این‌که شما به کودکتان می‌گویید: دندانت را مسواک بزن تا کِرم آن‌ها را نخورد! آیا شما واقعاً هنوز معتقدید که کرم باعث خرابی دندان‌ها می‌شود؟ یا این‌که چون این تعبیر در زبان فارسی رایج است و هدف شما مسواک‌کردن کودکتان است، از همین تعبیر استفاده می‌کنید؟

نقش قلب در ادراک انسان

تا بدین‌جا مشخص شد که حتی اگر نسبت‌دادن تعقل به قلب نادرست باشد، باز وجود چنین نسبتی در قرآن به معنای الهی نبودن آن نیست؛ اما نکته مهم و بلکه جواب اصلی ما این است که برخلاف تصور سؤال‌کننده، قلب فقط یک عضو گوشتی که خون را در بدن پمپاژ می‌کند، نیست؛ بلکه آخرین تحقیقات علمی آشکارا نشان می‌دهند که همین عضو مخروطی در شناخت و ادراک آدمی نیز نقش دارد. نشان‌به‌این‌نشان‌که وقتی قلب فردی را به فرد دیگر پیوند می‌زنند، اموری همچون علایق و سلایق او در زمینه غذا، موسیقی، هنر، شغل و ... عوض و همانند شخصی اهدا کنندة قلب می‌شود. (3) قلب با تولید و ترشح بسیاری از هورمون‌ها و انتقال‌دهنده‌های عصبی مشابه میزان تولیدی آن‌ها در مغز تأثیری گسترده بر کل بدن دارد. این مولکول‌ها افزون بر تأثیر بر جسم انسان، بر حالت‌های روانی مانند شادی، رضایت، ناراحتی، افسردگی و ناامیدی و نیز بر توانایی‌های شناختی مانند یادگیری، حافظه، انگیزه و قدرت تصمیم‌گیری نیز تأثیرگذارند.(4)

نتیجه:

نسبت‌دادن تعقل و ادراک به قلب در قرآن نه‌تنها با آخرین یافته‌های علم پزشکی منافاتی ندارد، بلکه کاملاً هماهنگ است؛ اما حتی اگر این نسبت صحیح نبود، لزوماً به معنای الهی نبودن قرآن نبود؛ چراکه قرآن کتاب هدایت است، نه کتاب علمی تا برای آموزش آناتومی اعضای بدن نازل و صادر شده باشند. چنان‌که بیان چنین مطالبی در قرآن نه‌تنها باعث اصلاح نگاه مخاطبانشان نمی‌شد، بلکه روی‌گردانی آنان را به دنبال می‌داشت و درنتیجه، با درگیرشدن به مسائل غیرمرتبط، از هدف اصلی خود که هدایت است، دور می‌شد. افزون بر این قرآن به لسان قوم نازل شده و چون در زبان عربی تعقل به قلب نسبت داده می‌شود، طبیعتاً در قرآن نیز باید شاهد همین تعبیر باشیم تا مخاطب متوجه منظور قرآن بشود.

برای مطالعه بیشتر:

مقاله «قلب در قرآن و ادبیات عرب: حقیقت یا مجاز؟» از یحیی معروف در مجله علمی انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی (فصلنامه)، دوره 5، شماره 13، بهمن 1388 ش، صص 129-154.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398 ش، ص 233.

2. سوره ابراهیم، آیه 4.

3. ر.ک: مقاله «Changes in Heart Transplant Recipients That Parallel the Personalities of Their Donors» به معنای «تغییرات در گیرندگان پیوند قلب که به‌موازات شخصیت اهداکنندگان آن‌هاست» از Paul Pearsall و ... منتشرشده در مجله Journal of NearDeath Studies, 20(3), Spring 2002 C 2002 Human Sciences Press, Inc.

4. ریاضی، غلامحسین و منیره‌سادات موسوی، مقاله «نقش قلب در آگاهی و کارکردهای شناختی»، نشریه نشاء علم، سال هفتم، شماره دوم، خردادماه 96، صص 116-121، ص 119 و 129.

اختلاف مفسران نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست، بلکه اختلاف مفسران عمدتاً ریشه در دو عامل اصلی دارد: اخود مفسران و ماهیت متن و زبان.

پرسش:

آیا اختلاف فراوان مفسران در معنای آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در قرآن نیست؟

پاسخ:

قرآن در آیه 82 سوره نساء یکی از نشانه‌های الهی بودن خود را نبود اختلاف دانسته است:

 «﴿أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اَللّٰهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اِخْتِلاٰفاً کَثِیراً﴾؛ آیا به قرآن نمی‌اندیشند؟ چنانچه از سوی غیر خدا بود، همانا در آن اختلاف و ناهمگونی بسیاری می‌یافتند

 برخی در مقام نقد این آیه گفته‌اند: «مسلمانان در حالی مدعی‌اند که در قرآن اختلافی نیست که تورق کوتاه تفاسیر قرآن مسلمانان برای مشاهده اختلاف فراوان مفسران باهم در فهم آیات قرآن کفایت می‌کند»!

 در این نوشتار نسبت بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

نسبت‌سنجی بین اختلاف مفسران و بین وجود اختلاف در قرآن

بررسی موارد اختلاف مفسران باهم حاکی از این است که این اختلاف‌ها بیشتر ریشه در دو عامل انسانی و غیرانسانی دارند:

1. عامل اصلی اختلاف مفسران در تفسیر قرآن خود مفسران هستند. این عامل را نیز می‌توان به دودسته خودآگاه و ناخودآگاه تقسیم کرد:

مفسران قرآن، غالباً متعلق به مکتب‌ها و مذاهب مختلف هستند. هر مکتب و مذهب، تفاسیر و برداشت‌های خاص خود را از آیات قرآن دارد. این تفاوت در مکتب‌ها و مذاهب، از مهم‌ترین علل اختلاف مفسران باهم بوده و هست. چنانکه مفسران با اهداف و انگیزه‌های متفاوتی به تفسیر قرآن می‌پردازند. برخی به‌دنبال فهم دقیق و بی‌طرفانه معنای آیات بوده‌اند، درحالی‌که برخی دیگر تثبیت و ترویج دیدگاه‌های خاص خود (مثلاً کلامی، فقهی، یا سیاسی) را از طریق تفسیر قرآن دنبال کرده‌اند.

مفسران در تفسیر قرآن از روش‌های مختلف و مبانی متفاوتی استفاده می‌کنند. این تنوع مبانی، اصول و روش‌ها به تفاوت در برداشت‌ها منجر می‌شود. برخی بر ظاهر آیات تمرکز می‌کنند (تفسیر ظاهری)، برخی به معانی باطنی می‌پردازند (تفسیر باطنی) و برخی از روش‌های ادبی، کلامی یا فلسفی استفاده می‌کنند. برخی بیشتر به روایات توجه دارند، برخی به جنبه‌های ادبی و بلاغی، برخی به جنبه‌های فقهی یا اخلاقی.

میزان دانش و تخصص مفسران در زمینه‌های مختلف، مانند زبان عربی، علوم قرآنی، تاریخ اسلام و اصول فقه، در تفسیر آیات تأثیرگذار است. آنان با توجه به دانش، تجربه و زمینه‌های علمی، فرهنگی و تاریخی خود، تفاسیر متفاوتی ارائه می‌دهند. مفسران متخصص‌تر، غالباً به تفسیرهای دقیق‌تر و جامع‌تری می‌رسند. برای نمونه، قرآن از زبان عربی فصیح استفاده می‌کند و برخی مفسران عرب‌زبان و برخی دیگر غیر عرب‌زبان بوده‌اند. چنانکه برخی در ادبیات عرب قوی و برخی دیگر چنین نبوده‌اند. تفاوت احاطه و اطلاع مفسران از زبان عربی و ادبیات آن، باعث تفاوت آرای مفسران در فهم آیات قرآن شده است. زبان عربی قرآن بسیار غنی و بلیغ است. یک کلمه یا یک عبارت در قرآن ممکن است دارای لایه‌های مختلف معنایی، کنایات، استعارات و اشارات باشد. هرکدام از مفسران با توجه به تخصص‌ها، دانش‌ها و زاویه دید خود، تنها متوجه برخی از این جنبه‌ها می‌شوند و از مابقی مطلع نمی‌شوند.

 نمونه دیگر، مسئله فضای نزول، سبب نزول و شأن نزول آیات قرآن است. توضیح آنکه آیات قرآن در بستر تاریخی خاصی نازل شده‌اند و شناخت دقیق شأن نزول، شرایط اجتماعی و مخاطبان اولیه می‌تواند بر تفسیر تأثیر بگذارد. تفاوت مفسران در دسترسی و اطلاع از این امور به برداشت‌های متفاوت منجر می‌شود.

افزون بر همه این امور، شرایط زمانی و مکانی مفسر نیز بر درک او اثر می‌گذارد. هر مفسر ممکن است بر اساس نیازهای زمان خود، توجه بیشتری به برخی جنبه‌های قرآن داشته باشد.

2. عامل دیگر اختلاف مفسران در تفسیر قرآن، طبیعت متن و زبان است. هر متنی، به‌ویژه متون تاریخی و ادبی، ظرفیت بالایی برای معانی مختلف دارد. چنانکه زبان عربی نیز مانند هر زبان دیگری، دارای اموری همچون کلمات مشترک (یک لفظ و چند معنا) و معنای حقیقی و مجازی و... است و انتخاب معنای صحیح در این موارد به زمینه، قراین و شواهد لغوی و نحوی بستگی دارد. این امر یکی از منابع اصلی اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن است. افزون بر این، آیات قرآن دارای لایه‌های معنایی متعدد هستند که امکان برداشت‌های مختلف را فراهم می‌کند، بدون اینکه این برداشت‌ها با یکدیگر تناقض داشته باشند.

نتیجه‌گیری:

قرآن به‌عنوان کلام الهی، متنی منسجم و عاری از هرگونه تناقض و مطالب ضدونقیض است. اختلاف مفسران در تفسیر آیات قرآن، نشان‌دهنده وجود اختلاف در خود قرآن نیست و ناشی از شرایط تفسیر، عوامل خودآگاه و ناخودآگاه انسانی (ویژگی‌های مفسران) و همچنین طبیعت متن و زبان است؛ پس چنین امری اختصاص به قرآن ندارد و در هر متن دیگری نیز چنین است. فهم انسان از هر کلامی ازجمله کلام الهی، محدود به ظرفیت‌های شناختی، دانش و تجربه‌های اوست و این محدودیت ذاتی انسان، منجر به برداشت‌های گوناگون می‌شود. چنانکه برخی از اختلافات تفسیری، ریشه در تعصب، پیش‌داوری یا سوءاستفاده از قرآن یا به تعبیر بهتر «تفسیربه‌رأی» یا «تحریف معنوی» دارند.

ادعای نگاه زمین مرکزی قرآن و تنافی الهی بودن آن
آیات قرآن نشان می‌دهند این کتاب بر پایه نظریه زمین‌مرکزی بنا نشده و لذا در موارد متعددی با آن مخالفت کرده است. برای نمونه، قرآن زمین را متحرک می‌داند، نه ثابت.

پرسش:

اگر آیات قرآن بر اساس نگاه زمین‌مرکزی باشد، آیا با الهی بودن قرآن منافات دارد؟ آیات قرآن بر اساس نظریه زمین‌مرکزی است یا خورشیدمحوری؟

پاسخ:

نظریه غالب در زمان قدیم «زمین‌مرکزی» بود. مطابق این دیدگاه، زمین در مرکز جهان به‌صورت ثابت قرار داشت و اجرام آسمانی گرد زمین می‌چرخیدند. در آن زمان گمان می‌شد که علت پدید آمدن شب و روز حرکت خورشید گرد زمین است؛ اما از قرن شانزده میلادی به بعد نظریه «خورشیدمرکزی» غالب شد. بر اساس این دیدگاه، حرکت زمین به دور خودش سبب پدید آمدن شب و روز می‌شود. برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: قرآن به حرکت خورشید و ماه اشاره کرده، اما هیچ صحبتی از حرکت زمین نکرده است و این یعنی نگاه آورنده قرآن مطابق نظریه «زمین‌مرکزی» بوده که امروزه نادرستی آن ثابت شده است. چنانکه قرآن حرکت روزانه خورشید را به‌گونه‌ای توصیف می‌کند که انگار خورشید، خودش به محلی برای استراحت می‌رود و دوباره بازمی‌گردد که این نیز با ثابت بودن زمین سازگار است: (لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا)

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد خواهد شد.

چرایی لزوم عدم مخالفت قرآن با نظریه صحیح علمی

قرآن کتاب هدایت است و خودش کتاب علمی و هدفش بیان نظریه‌های علمی نیست؛ اما هنگامی‌که در راستای راهنمایی بشر به پدیده‌های طبیعی اشاره می‌کند، این اشارات نباید با یافته‌های قطعی علوم در تضاد باشند؛ زیرا قرآن و جهان هستی هردو مخلوق خداوند هستند و نباید هیچ تضادی میان کلام خالق و خلقت او وجود داشته باشد؛ چراکه هیچ‌کس همچون خالق از مخلوق خود باخبر نیست.

چرا قرآن مطابق نظریه زمین‌مرکزی نیست؟

قرآن، اساساً کتابی برای هدایت بشریت و تبیین اصول بنیادین هدایت و سعادت اوست، نه یک کتاب علمی؛ ازاین‌رو، نباید انتظار داشته باشیم در مسائل علمی، صریح و جزئی اظهارنظر کند. بااین‌حال، ازآنجاکه قرآن گاه برای اثبات عظمت و قدرت بی‌انتهای الهی و دعوت انسان‌ها به پرستش او، به پدیده‌های طبیعی و کیهانی اشاره می‌کند، همین اشارات موجز و بلیغ، نه‌تنها با حقایق علمی سازگارند، بلکه گاهی دربردارنده اشاراتی دقیق و شگرف به واقعیت‌هایی هستند که در زمان نزول ناشناخته بوده‌اند.

 در این بخش برخی از اشارات دقیق قرآنی که نشان می‌دهند این کتاب مطابق نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست، بیان می‌شود:

1. مطابق نظریه زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ثابت و ساکن است، اما مطابق قرآن زمین متحرک است. مطابق آیه 88 سوره نمل کوه‌ها هرچند بی‌حرکت به‌نظرمی‌رسند، اما در حقیقت همانند ابر در حال حرکت‌اند: ﴿وَ تَرَى اَلْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحٰابِ﴾ حرکت کوه‌ها درواقع حرکت زمین است که آن‌ها را حمل می‌کند. آیه 10 سوره زخرف نیز از «مَهد: گهواره» بودن زمین خبر داده است: ﴿اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً﴾ گهواره با این‌که محل آرامش و آسایش کودک است، اما خود متحرک است و تکان می‌خورد. در آیه 15 سوره مُلک از زمین با عنوان «ذَلُول: رام و مطیع» یاد شده است: ﴿هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً﴾ توصیف زمین به‌عنوان موجودی رام، با حرکت آن سازگار است و درباره موجود ساکن و ثابت این تعبیر به کار نمی‌رود.

2. در نظریه زمین‌مرکزی، جهان نه‌فلک دارد که همانند لایه‌های پیاز برروی‌هم تکیه دارند، اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. جالب آن‌که مفسران قدیم برای تطبیق و هماهنگ‌سازی قرآن با نظریه زمین‌مرکزی رایج در زمان خودشان، عرش و کرسی را به‌عنوان فلک هشتم و نهم مطرح کردند!

 3. مطابق نظریه زمین‌مرکزی هرکدام از اجرام آسمانی خورشید، ماه، عطارد، زهره، مریخ، مشتری و زحل که تا آن زمان کشف شده بودند، به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کردند؛ اما قرآن علت نیفتادن آسمان‌ها بر روی زمین را نیروهایی نامرئی دانسته است: ﴿خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا﴾؛ (1)

4. در نظریه زمین‌مرکزی چون افلاک حرکت می‌کنند، اجرام آسمانی متصل به آن‌ها نیز حرکت می‌کنند، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند: ﴿وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾؛ (2)

5. قائلان به نظریه زمین‌مرکزی گمان می‌کردند که حرکت از فلکی به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما مطابق قرآن حرکت از آسمانی به آسمان دیگر را ممکن می‌داند: ﴿یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ﴾ (3)، (4)

معنای آیه 38 سوره یس ﴿وَ اَلشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا﴾ را به دو گونه می‌توان معنا کرد:

1. مطابق قرآن، حرکت خورشید و ماه همیشگی نیست و تنها تا قیامت ادامه دارد: ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾؛ (5) بنابراین، آیه 38 در مقام بیان این است که خورشید تا زمانی که در قیامت به «مستقرّ» و محل توقف خود برسد، حرکت می‌کند و سپس از حرکت می‌افتد. این معنا اولاً ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد و ثانیاً موافق با علم نیز هست؛ چراکه مطابق یافته‌های علمی عمر خورشید روزی به پایان خواهد رسید؛

2. حرف جر «لام» در این آیه به‌معنای «فی» و منظور از «مستقرّ» مدار دایره‌واری است که خورشید در آن استقرار دارد و از آن خارج نمی‌شود؛ بنابراین، منظور آیه این است که خورشید دائماً در مدار خود در حال جریان و حرکت است. این معنا نیز اولاً موافق با علم است و ثانیاً نه‌تنها ارتباطی با زمین‌مرکزی ندارد، بلکه مخالف آن است؛ چراکه مطابق زمین‌مرکزی افلاک حرکت می‌کنند؛ نه اجرام آسمانی متصل به آن‌ها. (6)

نتیجه‌گیری:

قرآن بر پایه نظریه منسوخ زمین‌مرکزی نیست و بارها با آن مخالفت کرده است. برای نمونه، مطابق نظریه زمین‌مرکزی، زمین در مرکز عالم در جای خود ساکن است، اما مطابق قرآن زمین متحرک است. در نظریه زمین مرکزی، جهان نه‌فلک دارد، اما قرآن از هفت‌آسمان خبر داده است. مطابق نظریه زمین‌مرکزی اجرام آسمانی به دلیل اتصال به فلک خود بر روی زمین سقوط نمی‌کنند؛ اما قرآن دلیل این امر را نیروهایی نامرئی می‌داند. در نظریه زمین‌مرکزی حرکت اجرام در اثر حرکت افلاک است، اما مطابق قرآن این اجرام آسمانی هستند که در مدارهای خود حرکت می‌کنند. در نظریه زمین‌مرکزی حرکت از یک فلک به فلک دیگر ممکن نیست؛ اما مطابق قرآن ممکن است. آیه ﴿کُلٌّ یَجْرِی إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى﴾ چه به‌معنای حرکت خورشید تا زمان قیامت باشد و چه به‌معنای حرکت خورشید در مدار خود، ارتباطی با نظریه زمین‌مرکزی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره لقمان، آیه 10.

2. سوره انبیاء، آیه 33.

3. سوره الرحمن، آیه 33.

4. مسترحمی، سید عیسی، نجوم‌شناسی در قرآن، قم، مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات، 1395 ش، ص 46-53.

5. سوره لقمان، آیه 29.

6. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ (پاسخی قاطع به شبهات کتاب «نقد قرآن سُها»)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و معارف قرآن، 1398 ش، ص 123 و 124.

 

آیه77سوره صافات نمی گوید؛ که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند بلکه می‌گوید، در مقایسه با مؤمنان دیگری که وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از دیگران باقی ماندند.

پرسش:

مگر دلیل معجزه بودن قرآن، نبود تناقض بین آیات نیست؟ پس چرا مطابق یک آیه فقط ذریه نوح نجات یافتند؛ (صافات: 77) اما در آیه‌ای دیگر گفته شده که ذریه همراهان نوح نیز نجات پیدا کردند (اسراء:3). بالاخره کدام درست است؟

پاسخ:

با توجه به این‌که اولاً قرآن در طول 23 سال شکل گرفته است و ثانیاً آدمی در طول عمر خود از جهت فکر و اندیشه مدام تغییر می‌کند و ثالثاً آدمی حتی اگر تغییر هم نکند، دچار خطا و اشتباه می‌شود و حرف‌ها و ادعاهای خود را عوض می‌کند، اگر قرآن الهی نبود، بلکه ساخته حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، به‌ویژه با توجه به درس‌ناخواندگی ایشان و مشکلات و سختی‌های فراوان ایشان در طول ایام رسالتش، حتماً در قرآن اختلاف‌های فراوانی دیده می‌شد؛ اما باوجوداین، هیچ‌گونه اختلافی بین مطالب این کتاب نیست و همین نشانه الهی بودن قرآن است.

فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه مؤمنان نیز باقی ماندند؟

مطابق قرآن غیر از اهل حضرت نوح علیه‌السلام افراد دیگری نیز به ایشان ایمان آورده و سوار کشتی شدند؛ (1) پس افزون بر نسل حضرت، نسل مؤمنان نیز باقی ماند:

﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾؛ (2) «[ای] نسل کسانی که با نوح [در کشتی] سوار کردیم ... .»

اما مطابق آیه 77 سوره صافات که مفید حصر است، (3) پس از طوفان فقط ذریّه حضرت باقی ماند (4) و مابقی همگی نابود شدند:

﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾؛ (5) «و تنها ذریه او را [در زمین] باقی گذاشتیم.»

بالاخره فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند یا ذریه دیگران نیز باقی ماند؟

از دو حال خارج نیست:

1: فقط ذریه حضرت نوح باقی ماند و ذریه دیگران باقی نماند؛

2: فقط ذریه حضرت نوح باقی نماند و ذریه دیگران نیز باقی ماند.

 

چرایی متناقض نبودن آیه سوم سوره اسراء با آیه 77 سوره صافات

زبان عربی، به‌ویژه عربی قرآن، از ظرافت‌های ادبی فراوانی برخوردار است و فهم درست و کامل آن با ترجمه تحت‌اللفظی امکان‌پذیر نیست؛ بلکه نیازمند آشنایی با شاخه‌های مختلف ادبیات عربی ازجمله لغت، صرف، نحو، فصاحت و بلاغت است. برای نمونه، یکی از مباحث مهم علم بلاغت حَصر است. حصر بر دو قسم است:

 1. حصر حقیقی بر انحصار واقعی دلالت دارد و حکم را فقط برای موضوع خود ثابت و از همه غیر آن نفی می‌کند. برای نمونه آیه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه﴾ (6) «اله و خدا بودن» را فقط برای «الله» ثابت کرده و از هرچه غیر از «الله» است، نفی می‌کند؛

 2. حصر اضافی بر انحصار واقعی دلالت ندارد و انحصار آن نِسبی است. این نوع از حصر، حکم را برای موضوع خود ثابت، اما فقط از برخی از غیر موضوع نفی می‌کند؛ نه همه غیر آن. حصر اضافی بیشتر در مقام پاسخ به شبهه یا تأکید بر ویژگی‌ای خاص استفاده می‌شود. برای نمونه آیه ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ﴾(7) «رسول بودن» را برای پیامبر ثابت کرده، اما هرچه غیر از «رسول بودن» را از آن حضرت نفی نکرده و فقط ناظر به نفی صفت جاودانگی از ایشان است.

ضمیر فصل

ضمیر «هُم» در آیه ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ﴾ ضمیر فَصل است. این ضمیر منفصل و مرفوع بین دو اسم معرفه که الان مبتدا و خبر هستند یا قبلاً بوده‌اند، قرار می‌گیرد. آوردن این ضمیر سه فایده دارد: اولاً اجازه نمی‌دهد مبتدا و خبر با تابع و متبوع (مثلاً صفت و موصوف) اشتباه گرفته شود؛ مثلاً در جمله «زَیدٌ هُوَ القَائِمُ» ضمیر فصل «هُوَ» باعث می‌شود بفهمیم «القَائِم» خبر است، نه صفت. اگر این ضمیر نبود شاید کسی به اشتباه گمان می‌کرد که «القائم» صفت «زید» است؛ ثانیاً خبر را تأکید می‌کند؛ و ثالثاً مفید انحصار خبر به مبتدا است. (8)

آیا حصر ضمیر فصل هم می‌تواند اضافی باشد؟

هرچند در حصر، اصل حقیقی بودن است، اما باوجود قرینه، می‌توان از آن حصر اضافی را قصد کرد. برای نمونه، ضمیر «هُوَ» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾(9) ضمیر فصل است و در بدو امر ممکن است خیال کنیم که «ولی بودن» منحصر در خداست؛ اما در قرآن آیه ولایت (10) وجود دارد که «ولی بودن» را برای غیر خدا یعنی پیامبر و مؤمنان زکات‌دهنده در حال رکوع نماز نیز ثابت می‌کند. به قرینه این آیه می‌فهمیم که ضمیر فصل «هو» در ﴿فَاللّٰهُ هُوَ اَلْوَلِیُّ﴾ مفید حصر حقیقی نیست و برای افاده حصر اضافی است. آیه «ولی بودن» را برای «الله» ثابت می‌کند، اما از همه غیر خدا نفی نمی‌کند؛ بلکه فقط از بت‌هایی که مشرکان آن‌ها را به‌عنوان «ولی» اتخاذ کرده بودند، نفی می‌کند.

حصر در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ حقیقی است یا اضافی؟

شاید در بدو گمان شود که حصر موجود در ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ حقیقی است، اما به قرینه آیاتی همچون آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ متوجه می‌شویم که حصر آن اضافی است؛ بنابراین، آیه نمی‌گوید که فقط ذریه حضرت نوح باقی ماندند، بلکه می‌گوید در مقایسه با مؤمنان دیگری که به همراه حضرت وارد کشتی شدند، ذریه حضرت بیش از ذریه دیگران باقی ماندند یا باقی‌ماندگان اصلی از نسل ایشان بودند.

نتیجه‌گیری:

ضمیر فصل، مفید حصر است، اما این حصر همیشه حقیقی نیست و با قرینه می‌تواند اضافی باشد. چنانکه ضمیر فصل «هُم» در آیه ﴿وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ﴾ به قرینه آیه ﴿ذُرِّیَّهَ مَنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ...﴾ برای تأکید بر اهمیت ذریه نوح نسبت به ذریه مابقی افراد حاضر در کشتی است (حصر اضافی)، نه نفی کامل وجود ذریه دیگران (حصر حقیقی)؛ بنابراین، آیه 77 سوره صافات ذریه غیر حضرت نوح را نفی نکرده است تا با مابقی آیات قرآن در تعارض و اختلاف باشد، در نتیجه:

1: ذریه حضرت نوح از جهت تعداد نسبت به ذریه دیگران بیشتر باقی ماند؛

2: ذریه غیر از حضرت نوح نیز باقی ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره هود، آیه 40.

2. سوره اسراء، آیه 3.

3. زمخشری، محمود، الکشاف‏، بیروت، دار الکتب العربی، ج‏1، ص 46.

4. فخر رازی، محمد، مفاتیح‌ الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق، ج‏26، ص 339.

5. سوره صافات، آیه 77.

6. سوره صافات، آیه 35.

7. سوره آل‌عمران، آیه 144.

8. ابن‌هشام، عبدالله، مغنی اللبیب، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، چاپ چهارم، 1410 ق، باب رابع، ج ۲، ص ۴۹۶.

9. سوره شوری، آیه 9.

10. سوره مائده، آیه 55.

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.

پرسش:

 چرا در هیچ جای قرآن به نقش زن در ماده اولیه بچه اشاره‌ای نشده است؟ آیا قرآن مبتنی بر یک باور غلط قدیمی که بچه را صرفاً حاصل منی مرد می‌دانستند و حتی تا همین اواخر نیز در جوامع رایج بود، شکل گرفته است و این یعنی قرآن الهی نیست؟

پاسخ:

قرآن در توصیف مبدأ خلقت انسان،از واژه نطفه استفاده می‌کند و این واژه در عربی برای مطلق مایع به کار می‌رود که شامل آب زن نیز می‌شود و اختصاصی به اسپرم مرد ندارد.  

 

 

برخی در مقام اثبات ناسازگاری قرآن با علم گفته‌اند: «قرآن در تمام بحث تولیدمثل انسان به نقش تخمک زن اشاره‌ای نمی‌کند، بلکه به این نکته اشاره می‌کند که تولیدمثل صرفاً به‌دلیل ذخیره اسپرم مرد در رحم زن است. تخمک زن بسیار ریز است، اگرچه با چشم انسان قابل‌مشاهده است، امّا در قرن هفتم (زمان نزول قرآن) هنوز نقش آن درک نشده بود. مراد از منی تخمک زن نیست؛ چون گفته شده که انسان از ماءدافق یعنی آب جهنده ساخته می‌شود. آب جهنده تنها در مورد منی در مرد صادق است. چون زن اصولاً فاقد منی است و تنها ترشحاتی در دیواره مجرای تناسلی رحم دارد که انتقال اسپرم را تسهیل می‌کند و تخمک زن هم با پاره شدن جدار تخمدان آزاد می‌شود و آب جهنده نیست. از سوی دیگر اگر می‌خواست بگوید که انسان از منی مرد و زن ساخته می‌شود باید آب جهنده را به‌صورت تثنیه به کار می‌برد نه مفرد. بازهم می‌بینید که پیامبر این غلط رایج را وارد قرآن کرده و به خدا نسبت داده است.»

 در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

معناشناسی «نطفه» در قرآن

واژه «نطفه» در عربی طیف وسیعی از معانی را در‌بر می‌گیرد. این واژه به مقدار اندکی از مایع، معادل یک قطره، گفته می‌شود. چنانکه می‌تواند به جریان ضعیف و آهسته مایع اشاره کند. به نطفه زن‌ومرد هردو نیز «نطفه» گفته می‌شود. همچنین، این واژه به‌طورکلی به آب صاف و خالص، فارغ از کمیت آن یا مطلق آب نیز اطلاق می‌گردد. برای نمونه، امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یک پیش‌گویی پیش از آغاز جنگ با خوارج فرمودند: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَهِ وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَهٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَه؛ قتلگاه آن‌ها این‌سوی آب (نهروان) است و از آن‌ها ده نفر باقی نمی‌ماند و از شما ده نفر کشته نخواهد شد.» (1)

 واژه «دافق» نیز در عربی لزوماً به معنای «جهنده» نیست و در معنای «ریخته‌شده» و «متحرک و سریع» نیز به‌کار رفته و چون نطفه زن‌ومرد هردو متحرک است، اطلاق وصف متحرک بر هردو صحیح است. شاید بگوئید: اگر منظور از «ماء دافق» نطفه زن‌ومرد هردو است و اختصاصی به نطفه مرد ندارد، پس چرا به‌صورت «ماء دافق» و مفرد آمد و نه «مائین دافقین» و مثنی؟

 در پاسخ می‌توان گفت: چون آب زن‌ومرد در رحم باهم ترکیب و یکی می‌شوند، می‌توان از آن دو به اعتبار آینده با لفظ مفرد یادکرد. (2)

قرآن و اشاره به نقش زن در ماده اولیه کودک

هدف اصلی قرآن، ارائه کتابی علمی درزمینة زیست‌شناسی نیست، بلکه هدایت انسان به‌سوی یکتاپرستی، بندگی خداوند، اخلاق و زندگی صحیح است. آیات مربوط به آفرینش انسان، برای نشان دادن قدرت و حکمت خداوند و دعوت به تفکر در آفرینش است، نه ارائه داده‌های علمی دقیق؛ اما باوجوداین، نه‌تنها بین قرآن و علم تضادی وجود ندارد، بلکه این کتاب به حقایق متعددی که در زمانه خود ناشناخته بودند و قرن‌ها بعد کشف شدند، اشاره کرده است. برای نمونه، قرآن در آیه دوم سوره انسان، به نقش هر دو عامل جنسیتی مرد و زن در خلقت انسان اشاره کرده است:

«﴿إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشٰاجٍ ...﴾؛ ما انسان را از نطفه آمیخته و مختلطی آفریدیم ... .»

واژه «أَمْشَاجٍ»، از ریشه «مَشَجَ» به معنای «آمیخته»، «مخلوط» و «دَرهم» گرفته شده (3) و در این سیاق، به آمیزش گامت‌های جنسی نر (اسپرماتوزوئید) و ماده (تخمک) اشاره دارد. نکته شگفت‌انگیز این است که تقریباً تمامی مفسران، حتی از صدر اسلام، این آیه را ناظر بر اختلاط آب زن‌ومرد دانسته‌اند. برای نمونه، مُقاتل‌بن‌سلیمان (درگذشته 150 ه.ق) در تفسیرش که قدیمی‌ترین تفسیر کامل برجای‌مانده قرآن هست، گفته است:

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ یعنى ماء مختلطا و هو ماء الرجل و ماء المرأه؛ همانا ما انسان را از نطفه‌ای آمیخته آفریدیم تا او را بیازماییم. منظور از آب آمیخته، آب مرد و آب زن است.» (4)

ابوزکریا یحیی‌بن‌زیاد فراء (درگذشته 207 ه.ق) در مقام توضیح این آیه گفته است:

«الأمشاج: الأخلاط، ماء الرجل و ماء المرأه؛ امشاج یعنی مخلوط‌ها، آب مرد و آب زن.» (5)

ابن قتیبه دینوری (درگذشته 276 ه.ق) نیز آیه را بدین‌شکل تفسیر کرده است:

«اختلاط ماء الرجل بماء المرأه؛ مخلوط شدن آب مرد با آب زن.» (6)

این بیان قرآنی با توجه به بستر تاریخی آن، یک اعجاز علمی محسوب می‌شود؛ چراکه تأثیر هم‌زمان اسپرم مرد و تخمک زن در تکوین انسان، تنها در سال 1875 به اثبات رسید و کشف شد. این تفاوتِ زمانیِ آشکار، سؤال مهمی را برمی‌انگیزد: چگونه قرآنی که در قرن هفتم میلادی پدید آمده، حقیقتی را بیان کرده که قرن‌ها بعد توسط علم کشف شد؟ این تطابق پیش‌گویانه بین وحی و علم، یکی از وجوه اعجاز قرآن و نشانه روشنی مبنی بر الهی بودن قرآن و پیامبری حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است. (7)

نتیجه:

قرآن در آیات متعددی از واژه «نطفه» برای اشاره به مبدأ خلقت انسان استفاده می‌کند. این کلمه در زبان عربی به معنای «قطره‌ای از مایع» است و به‌خودی‌خود لزوماً به منی مرد محدود نمی‌شود؛ از‌این‌رو در بسیاری از تفاسیر به آمیزه‌ای از آب مرد و زن یا قطره‌ای که از هر دو منشأ می‌گیرد، تفسیر شده است. چنانکه کلمه «دافق» به معنای «متحرک» نیز هست؛ ازاین‌رو، شامل نطفه زن‌ومرد هردو می‌شود. افزون بر این، قرآن با تعبیر «امشاج» به ترکیب شدن اسپرم مرد با تخمک زن اشاره کرده و آشکارا از نقش زن در ماده اولیه بچه خبر داده است. با توجه به این‌که نقش زن نزدیک به هزار سال بعد از نزول قرآن توسط علم کشف شده، این اشاره قرآنی، مصداقی از مصادیق «اعجاز علمی» قرآن به شمار می‌آید.

برای مطالعه بیشتر:

اسمی، صمد و...، مقاله «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206.

پی‌نوشت‌ها

1. سید رضی، محمد بن حسین‏، نهج‌البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، انتشارات هجرت، چاپ اول، 1414 ق، خطبه 59، ص 93.

2. اسمی، صمد و...، «بررسی شبکه معنایی نطفه در قرآن کریم با پاسخ به شبهات»، دوفصلنامه انسان‌پژوهی دینی، ش 39، 1397 ش، صص 187-206، ص 189، 199 و 200.

3. ابن‌منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، بی‌تا، ج ۲، ص ۳۶۷؛ جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ سوم، 1404 ق، ج ۱، ص ۳۴۱.

4. مقاتل‌بن‌سلیمان،‏ تفسیر مقاتل، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ اول، 1423 ق، ج‏4، ص 522.

5. فراء، یحیى، معانى القرآن، قاهره‏، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، 1980 م، ج‏3، ص: 214

6. ابن قتیبه، عبدالله، تفسیر غریب القرآن، بیروت، دار و مکتبه الهلال‏، 1411 ق، ص 429.

7. خیراللهی، زهرا و حسین رضایی، «بررسی انتقادی شبهات کتاب نقد قرآن پیرامون آیات مربوط به جنین‌شناسی»، پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال 51، ش 2، 1397 ش، ص 221 و 222.

شب به معنای صرفاً نبود نور نیست؛ چراکه در خارج از جو زمین، حتی باوجود نور، به دلیل عدم جو و اتمسفر که نور را پراکنده و آشکار می‌کند، فضا در طول روز هم تاریک است

پرسش:

قرآن شب را امر وجودی دانسته بااینکه شب فقط نبود نور است؛ البته انتظار نمی‌رود فردی در عربستان زمان پیامبر این مطلب فلسفی را بفهمد. طبعاً پیامبر هم متوجه این خطا نشده است؛ اما خدا غیرممکن است نفهمد؛ بنابراین این‌ها گفته‌های پیامبرند نه خدا. آیا این نتیجه‌گیری نسبت به قرآن درست است؟

پاسخ:

به باور برخی قرآن در حالی از «خلق شب» توسط خداوند خبر می‌دهد (انبیاء: 33) که از منظر علمی، شب چیزی جز عدم نور نیست و این یعنی آفرینش شب یعنی آفرینش هیچ! چنانکه وقتی شب صرفاً تاریکی و نبود نور است، نمی‌تواند پیچیده (زمر: 5) یا با نور مخلوط (آل‌عمران: 37) شود. همچنین، چگونه ممکن است امری عدمی نشانه خالق باشد؟ (اسراء: 12) در این نوشتار این مدعا بررسی و نقد می‌شود.

چیستی شب

روز و شب پدیده‌هایی فراتر از صِرف بودونبود نور هستند. دلیل روشن این مدعا آن است که در طول روز، تنها محدوده جو زمین روشن است، درحالی‌که فضای میان خورشید و زمین تاریک است؛ بااینکه نور در این فضای تاریک نیز حضور دارد، اما پراکنده و درنتیجه، آشکار نمی‌شود. پیدایش روز و شب نتیجه تفاوت ویژگی‌های فضای کیهانی و جو زمین در قبال نور خورشید است. اگر فضای کیهانی منظومه شمسی توانایی پراکندگی و آشکارسازی نور خورشید را مانند جو زمین داشت، به دلیل آشکار شدن نور در کل فضا، آسمان زمین در شب نیز روشن ‌بود؛ چنانکه اگر جو زمین نیز مانند فضای کیهانی توانایی پراکندگی نور را نداشت، در طول روز نیز هوا تاریک بود. (1)

افزون بر این، حتی اگر فرض کنیم شب امری عدمی (فقدان نور) است، نظمی که این تاریکی را ایجاد می‌کند (گردش وضعی زمین)، خود عملی وجودی و دلیلی بر نظم فراگیر کیهانی محسوب می‌شود. پس «آفرینش شب» به معنای خلق نیستی نیست؛ بلکه به معنای استقرار نظامی است که به تناوب شب و روز منجر می‌شود.

«ولوج» و داخل‌شدن روز و شب در یکدیگر نیز یا ناظر به تغییر آرام شب به روز و برعکس است یا به کوتاه‌شدن شب‌ها در نیمی از سال اشاره دارد که به آن ورود شب به روز گفته شده و بلند شدن شب‌ها در نیمِ دیگر سال که از آن با عنوان ورود روز به شب تعبیر شده است.

«تکویر» و پیچیده شدن شب و روز نیز به کروی بودن زمین و چرخش آن به دور خود اشاره دارد. اگر کسی از خارج کره زمین به آن بنگرد، گویی پیوسته نواری سیاه‌رنگ از شب بر روشنایی روز و در ادامه، نواری سفیدرنگ از روز بر تاریکی شب می‌پیچد. (2)

نتیجه:

شب برخلاف تصور برخی امری عدمی و صِرف نبودِ نور نیست؛ چراکه در خارج از جو زمین بااینکه نور وجود دارد، اما چون جوی وجود ندارد که نور را پراکنده و آشکار کند، فضا حتی در روز تاریک است. حتی اگر فرض کنیم شب امری عدمی و فقدان نور بود، باز این با خلق شدن، نشانه بودن، وارد شدن و پیچیده شدن آن منافاتی نداشت؛ چراکه چرخش زمین که باعث به وجود آمدن روز و شب می‌شود، امری وجودی است و ایجاد این چرخش را می‌توان به معنای ایجاد شب دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. رضایی، حسین، عرصه سیمرغ: پاسخی قاطع به شبهات کتاب نقد قرآن سُها، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول، 1398ش، ص 201-204

2. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ دهم، 1371 ش، ج‏2، ص 493 و ج‏19، ص 376.

منظور از تعقل و علم در قرآن
برخلاف برخی انگاره‌ها، اهمیّت علم منحصر در علوم دینى نیست، بلکه قرآن کریم با دعوت‌های مکرر به تفکر، تعقل و تأمل در نظام طبیعت، نیز تأکید می‌کند.

پرسش:

 منظور از تعقل و علم و ... در قرآن چه علمی چیست؟ چرا در قرآن هر گاه سخن از علم و تعقل می‌شود، فقط علم دین و تعقل ایمانی مطرح است؟ آیا علوم تجربی و ... هم از نظر قرآن ارزشمند هستند؟ آیا کسی که دانشمند فیزیک، ریاضی و ... است، علمش ارزشمند نیست؟ با وجود آثار و خدمات بسیار علوم تجربی و دیگر علوم برای مردم، چرا قرآن از این علوم یادی نکرده و ارزشی برای آنان قائل نشده است؟ آیا این مسئله با جامعیت و کامل‌بودن قرآن ناسازگار نیست؟

پاسخ:

یکی از پرسش‌های مطرح دربارۀ قرآن کریم، ارتباط قرآن در جایگاه آخرین و کامل‌ترین کتاب آسمانی و علوم مختلف، یعنی محصول تلاش فکری اندیشمندان جهان، اعم از علوم انسانی و علوم طبیعی است. برخی چنین می‌پندارند که تأکید قرآن بر علم و دانش، فقط به حوزه علوم مربوط به دین و شریعت محدود می‌شود و علوم تجربی و دیگر دانش‌های بشری از دیدگاه قرآن بدون ارزش و اعتبارند. این نوشتار در پی پاسخ به این پرسش است و جایگاه واقعی علوم مختلف در منظومۀ فکری قرآن را تبیین می‌کند.

علم دینی و غیر‌دینی

در وهلۀ نخست باید به این نکته توجه کرد که به طور کلی تمام علوم از نظر موضوع دینی هستند و معرفت و شناخت درست از طبیعت و نظام عینی جهان همانند معرفت و شناخت شریعت و احکام دین، علم دینی است؛ ازاین‌رو این دو با هم یکسان هستند. درواقع در هر علمی آنچه بحث و بررسی می‌شود، از جمله زمین، آسمان، هوا، فضا، بدن انسان، حیوانات، درختان، آب، معادن و هر موجود مجرد یا مادی دیگر، همگی مخلوق و نشانۀ خدای سبحان و فعل او هستند. بنابراین تمامی این مباحث و علوم، علم دینی به شمار می‌آیند؛ ازاین‌رو گزارۀ «فلان علمِ تجربی یا عقلی، غیر‌دینی است»، نادرست است. درحقیقت، آنچه می‌تواند به اسلامی و غیر‌اسلامی وصف شود، دیدگاه و انگیزۀ عالِم است نه علم و معلوم؛ زیرا هر معلومی درحقیقت الهی است. بنابراین هیچ علمی سکولار نیست، گرچه برخی عالِم سکولار و بی‌دین‌اند (1).

اهمیت علوم طبیعی در قرآن

در وهلۀ دیگر، این تصور که قرآن تنها علوم مربوط به شریعت را ارزشمند می‌داند، برداشتی ناقص و محدود از آیات الهی است. درست است که هدف نهایی قرآن، هدایت انسان به سوی خداوند و سعادت اخروی است و در این راستا علومی که مربوط به شناخت شریعت و معرفت دربارۀ مبدأ و معاد است، از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند؛ اما این مسئله به معنای نفی یا بی‌ارزش‌دانستن دیگر علوم نیست. قرآن کریم در آیات بسیاری انسان را به مطالعه و تفکر در پدیده‌های طبیعی، نظم شگفت‌انگیز جهان، خلقت آسمان‌ها و زمین، گردش شب و روز، فواید حیوانات و گیاهان و دیگر نشانه‌های قدرت و حکمت الهی در عالم هستی فرا‌می‌خواند. این دعوت صریح به مطالعۀ طبیعت، نشان‌دهندۀ اهمیت شناخت جهان مادی و قوانین حاکم بر آن است؛ برای نمونه در سورۀ "بقره" می‌فرماید: «در آفرینش آسمان‌ها و زمین و آمد‌و‌شد شب و روز و کشتی‌هایى که‌ در دریا به نفع مردم در حرکت‌اند و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده و با آن زمین را پس از مردنش حیات بخشیده و انواع جنبندگان را در آن گسترده ساخته، و همچنین در وزش بادها و ابرهایى که میان زمین و آسمان قرار گرفته‌اند، نشانه‌هایى است از ذات پاک خدا و یگانگى او براى گروهى که عقل خود را به کار مى‌گیرند» (بقره: ۱۶۴). این آیه و ده‌ها آیۀ دیگر (۲) به‌روشنی بر اهمیت مشاهده، مطالعه و تعقل در پدیده‌های طبیعی تأکید دارند؛ اموری که سنگ‌بنای علوم تجربی را شکل می‌دهند. بنابراین بر خلاف پندار کسانى که تصور مى‌کنند قرآن تنها به علوم دین و معارف الهیه اهمیت می‌دهد و سخنى از علوم دیگر به میان نیاورده است، قرآن براى این بخش از علوم اهمیت فوق‌العاده‌اى قائل است؛ همچنین آن را از مواهب بزرگ الهیه برمى‌شمرد و مسلمانان را به فراگیرى هر علم مفید و نافع در زندگى مادّى و معنوى تشویق می‌کند (3).

نتیجه:

این تصور که قرآن تنها علوم مربوط به شریعت را ارزشمند می‌داند، برداشتی ناقص و محدود از آیات الهی است. با وجود اینکه علوم مربوط به شریعت و دین از جایگاه ویژه‌ای برخوردارند، این مسئله به معنای نفی یا بی‌ارزش‌دانستن دیگر علوم نیست. قرآن کریم در آیات متعددی، انسان را به مطالعه و تفکر در پدیده‌های طبیعی، نظم شگفت‌انگیز جهان، خلقت آسمان‌ها و زمین، گردش شب و روز، فواید حیوانات و گیاهان و دیگر نشانه‌های قدرت و حکمت الهی در عالم هستی فرا می‌خواند. این دعوت صریح به مطالعۀ طبیعت، تأییدکنندۀ اهمیت شناخت جهان مادی و قوانین حاکم بر آن است. بنابراین قرآن براى این بخش از علوم اهمیت فوق‌العاده‌اى قائل است؛ همچنین مسلمانان را به فراگیرى هر‌گونه علم مفید و نافع در زندگى مادّى و معنوى تشویق می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک به: جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم؛ قم: اسراء، 1398 ش، ج ۳۵، ص ۵۱۴؛ ج ۴۴، ص ۸۳. جوادی آملی، عبدالله؛ سرچشمه اندیشه؛ چ 5، قم: اسراء، ۱۳۸۶ ش، ج ۱، ص ۴۷.

2. ده‌ها آیۀ دیگر در‌این‌باره وجود دارد که پرداختن به آن مجال دیگری می‌طلبد. برای مطالعه بیشتر، ر.ک به: مکارم شیرازی، ناصر؛ پیام قرآن؛ چ 9، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۶ ش، ج ۱۰، ص ۲۵۲.

3. مکارم شیرازی، ناصر؛ پیام قرآن؛ چ 9، تهران: دار‌الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۶ ش، ج ۱۰، ص ۲۵۶.

سخنان حکمت آمیز قرآن
اولاً هر سخن زیبایی لزوماً درست، خردمندانه و حکیمانه نیست و نباید فریب ظاهر را خورد؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌ها با بیانی دیگر در قرآن نیز مطرح شده‌اند

پرسش:

چرا بسیاری از مطالب خوب و مفید که در مابقی کتب آمده، همانند سخنان ناب و حکمت‌آمیز دانشمندان و فیلسوفان که امروزه دائماً در فضای مجازی منتشر می‌شوند و در اوج حکمت و عقلانیت هستند، در قرآن نیامده است؟

پاسخ:

همه ما روزانه با کلمات قصار و سخنان حکمت‌آمیزی روبه‌رو می‌شویم که بسیار زیبا و آموزنده هستند؛ اما در قرآن به‌عنوان کتاب «بیانگر هر چیزی که مایه هدایت بشر است،» (1) از این مطالب حکیمانه خبری نیست. سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است: چرا کتابی که قرار است تا قیامت راهنمای بشر باشد، (2) این مطالب را بیان نکرده است؟

 در این نوشتار به این پرسش جواب می‌دهیم.

هر سخن زیبایی لزوماً درست نیست

درستی و زیبایی الزاماً باهم هم‌پوشانی ندارند. زیباییِ کلام، معیار درستی و حکیمانه بودن آن نیست. چه بسیار سخنانی که با ظاهری جذاب و فریبنده، به‌ظاهر حکیمانه و عمیق جلوه می‌کنند، اما در باطن، کاملاً نادرست و حتی مضر هستند. بسیاری از سخنان زیبایی که امروز در فضای مجازی پخش می‌شوند شبیه غذاهای خوشمزه‌ای هستند که برخلاف ظاهر زیبا، بسیار خطرناک و زیان‌بار هستند. درمقابل، سخنان تلخ و گزنده لزوماً نادرست نیستند. همانند دارو که هرچند تلخ است، اما سالم و نجات‌دهنده است. چکیده سخن این‌که باید از ظاهر زیبای کلام فراتر رفت و به محتوای آن توجه کرد. زیبایی، ابزاری برای ترویج حقایق است، نه خود حقیقت.

قرآن به‌جای ماهی دادن به مخاطبانش ماهیگیری یاد داده است

اولاً بسیاری از سخنان حکیمانه‌ای که در فضای مجازی می‌بینیم، در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند، اما برخی به دلیل ناآشنایی با قرآن و آموزه‌های آن گمان می‌کنند قرآن به این امور اشاره نکرده است؛ ثانیاً اگر قرآن می‌خواست همه سخنان حکیمانه را نقل کند، نه یک جلد بلکه باید ده‌ها و شاید هم صدها جلد می‌شد و طبیعتاً چنین چیزی امکان نداشت؛ اما قرآن به‌جای این‌که به مخاطبانش ماهی بدهد، ماهیگیری را به آنان یاد می‌دهد. توضیح آن‌که اولاً قرآن مخاطبانش را به سمت بزرگ‌ترین حکیمان و معلمان و معادن اصیل و ضمانت‌شده حکمت، یعنی پیامبر خدا و اهل‌بیت علیهم‌السلام، هدایت و دعوت کرده است و آنان در سخنان خود حکمت‌های فراوانی را به مردم آموزش داده‌اند:

﴿هُوَ اَلَّذِی بَعَثَ فِی اَلْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیٰاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحِکْمَهَ ...﴾؛ (3) «اوست که در میان مردم بی‌سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد ... .»

ثانیاً حکمت نتیجه زیستن با آگاهی و توجه به معنای زندگی است. سخنان حکیمانه ناشی از ترکیبی از اموری همچون تعقل، تفکر، تدبر در خود و جهان هستی، درس گرفتن از تجربه و استفاده از تجربیات دیگران و... هستند و همه این امور در قرآن بارها مورد سفارش قرار گرفته‌اند. برای نمونه، نگاه اندیشمندانه در خود و همچنین در جهان هستی و طبیعت به افراد کمک می‌کند تا درک جامعی از پیچیدگی‌های روح و جسم خود و عظمت جهان به‌دست بیاورند و درنتیجه، نگاه بلندی پیدا کنند و سخنان پرمعنایی بگویند:

﴿سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ اَلْحَقُّ ...﴾؛ (4) «به‌زودی نشانه‌های خود را در کرانه‌ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که بی‌تردید او حق است ... .»

سخنان حکیمانه نتیجه تأمل، تفکر و تعقل عمیق درباره مسائل زندگی، انسان و جهان است و همه این امور بارها در قرآن سفارش شده‌اند:

﴿اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾؛ (5) «بدانید که خدا زمین را پس از مردگی‌اش زنده می‌کند. همانا ما نشانه‌ها را برای شما بیان کردیم تا بیندیشید

یکی دیگر از سرچشمه‌های حکمت، تجربه‌های زندگی، چه موفقیت‌ها و چه شکست‌ها است. افرادی که با چالش‌های مختلف روبه‌رو شده‌اند و از آن‌ها درس گرفته‌اند، معمولاً دید عمیق‌تری به مسائل پیدا می‌کنند. البته لازم نیست آدمی همه‌چیز را حتماً خودش تجربه کند، بلکه می‌تواند از تجربیات دیگران پند بگیرد و اشتباهات آنان را تکرار نکند:

﴿قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ اَلْخَلْقَ ثُمَّ اَللّٰهُ یُنْشِئُ اَلنَّشْأَهَ اَلْآخِرَهَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾؛ (6) «بگو: در زمین بگردید پس با تأمل بنگرید که چگونه مخلوقات را آفرید، سپس خدا جهان آخرت را ایجاد می‌کند؛ زیرا خدا بر هر کاری تواناست

سخنان حکیمانه معمولاً ریشه در ارزش‌های انسانی مانند عدالت، حقیقت و معنویت دارند. این ارزش‌ها به سخنان افراد وزن و اعتبار می‌بخشند و همه این امور در قرآن بارها مورد تأکید قرار گرفته‌اند. طبیعی است که خواننده قرآن وقتی به این توصیه‌ها عمل کند، نه‌تنها حکیم و خردمند می‌شود، بلکه خودش منشأ صدور سخنان حکیمانه و پندآموز خواهد شد.

نتیجه‌گیری:

اولاً نباید گمان کرد هر سخن زیبا و جذابی لزوماً درست و حکیمانه است؛ ثانیاً بسیاری از حکمت‌هایی که گمان می‌شود در قرآن نیامده‌اند در قرآن به شکلی دیگر یا با زبانی متفاوت وجود دارند؛ ثالثاً قرآن به بیان پند و حکمت اکتفا نکرده و به‌گونه‌ای نازل شده که خوانندگانش با عمل به آموزه‌های آن، خودشان حکیم و منشأ سخنان حکیمانه می‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ...وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِینَ ﴿النحل‏، 89﴾؛ «... و این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی و هدایت و رحمت و مژده‌ای برای تسلیم‌شدگان [به فرمان‌های خدا] ست

2. شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَیِّنٰاتٍ مِنَ اَلْهُدىٰ وَ اَلْفُرْقٰانِ ... ﴿البقره، 185﴾؛ «[این است] ماه رمضان که قرآن در آن نازل شده، قرآنی که سراسرش هدایتگر مردم است و دارای دلایلی روشن و آشکار از هدایت می‌باشد و مایه جدایی [حق از باطل] است ... .»

3. سوره جمعه، آیه 2.

4. سوره فصلت، آیه 53.

5. سوره حدید، آیه 17.

6. سوره عنکبوت‏، آیه 20.

نقد شبهۀ ذکر احکام اختصاصی پیامبر در قرآن
احکام اختصاصی پیامبر(ص) هرچند ویژۀ ایشان است و در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است.

پرسش:

چگونه ممکن است پیامبری که به گفتۀ قرآن در امور جنسی احکام استثنائی دارد، اسوه و الگوی کسانی باشد که این احکام را ندارند؟ ذکر احکام اختصاصی پیامبر چرا باید در قرآن باشد و این مسئله چگونه با جهانی و جاودانگی‌بودن جمع‌شدنی است؟

پاسخ:

منافات‌نداشتن احکام اختصاصی پیامبر با الگوبودن ایشان

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسئله ازدواج دو حکم استثنایی داشتند:

1. برابر با شریعت اسلامی و قانون «حق قَسْم»، فردی دارای بیش از یک همسر باید زمان خودش را عادلانه میان همسرانش تقسیم کند (1). بر اساس مشهور، خداوند به‌ دلیل کثرت مشغله پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در آن زمان افزون بر نبوت و رسالت، عهده‌دار مقام امامت و رهبری جامعه نیز بودند، رعایت این حکم را در حق پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) بخشید (2)؛ اما حضرت با اینکه موظف به رعایت این حکم نبودند، تا حد امکان آن را رعایت می‌کردند (3).

2. مطابق قانون اسلام، هر مرد فقط می‌تواند چهار همسر دائمی داشته باشد و بیش از این تعداد جایز نیست (4). البته جواز ازدواج با بیش از یک همسر، مشروط به داشتن توانایی رعایت عدالت بین همسران است و اگر مردی این توانایی را ندارد، فقط حق ازدواج با یک همسر را دارد (5). پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از حکم چهار همسر دائمی استثنا شدند و نُه همسر دائمی داشتند؛ اما اولاً مسئله تعدد ازواج حضرت در ارتباط با نقش رسالت و حکومت ایشان بود و جنبه شخصی نداشت (6)؛ بنابراین حضرت پیش از نبوت و همچنین پیش از هجرت به مدینه، تنها یک همسر داشتند. ثانیاً همۀ ازدواج‌های نه‌گانه حضرت پیش از نزول آیه منع ازدواج با بیش از چهار همسر بود و حضرت پس از نزول این آیه با زن دیگری ازدواج نکردند. تنها استثنای پیامبر این بود که پس از نزول این آیه هر مردی که بیش از چهار همسر داشت، فقط می‌توانست چهار همسر را نگه دارد و مابقی را باید طلاق می‌داد (7)؛ اما بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) واجب نبود که طلاق دهند.

این دو حکم نه‌تنها منافاتی با الگوبودن حضرت ندارد، بلکه کاملاً در راستای آن است؛ چراکه اولاً حکم دوم به نفع همسران پیامبر بود نه خود ایشان؛ زیرا آنان برخلاف همسران سایر مردان پس از طلاق حق ازدواج‌ با مرد دیگری را نداشتند (8)؛ درنتیجه باید تا آخر عمر بدون همسر باقی می‌ماندند. ثانیاً این دو حکم چندان خاص و ویژه نیستند تا تفاوت زیادی بین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دیگران ایجاد کنند تا حضرت دیگر نتوانند الگوی دیگران باشند.

علت ویژه و خاص‌نبودن این احکام آن است که دیگر مردان نیز می‌توانند چهار همسر دائم و هر تعدادی همسر موقت داشته باشند؛ درنتیجه تنها تفاوت پیامبر با دیگر مردان، در دائمی یا موقت‌بودن بیش از چهار همسر است. نیازی به گفتن نیست که وظایف مرد در برابر همسر دائمی‌اش بسیار بیشتر است تا همسر موقتی؛ بنابراین تنها آوردۀ این حکم خاص برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) وظایف بیشتر بوده است و فایده دیگری برای ایشان نداشت. چنان‌که هرچند عدم وجوب رعایت «حق قسم» ویژۀ حضرت است، اما این وجوب از دیگر مردان نیز رفع‌شدنی است (9)؛ برای نمونه آنان می‌توانند با این شرط که رعایت حق قسم بر آنان واجب نباشد، ازدواج کنند یا بعد از ازدواج از همسرانشان بخواهند لزوم رعایت این حق را در حق آنان ساقط کنند و آنان نیز بپذیرند.

نسبت احکام اختصاصی پیامبر در قرآن با جهانی و جاودانگی آن

منظور از جهانی‌بودن قرآن این است که قرآن فقط برای مردم شبه‌جزیره عربستان نازل نشده است، بلکه همۀ مردم جهان در اقصی نقاط عالم موظف به پیروی از این کتاب هستند. به عبارت دیگر، قرآن برای مکان خاصی نازل نشده است و قلمروی نفوذ آن کل جهان است. منظور از جاودانگی قرآن هم این است که این کتاب آخرین کتاب آسمانی است و دیگر قرار نیست پس از آن کتاب دیگری نازل شود و همۀ مردم تا قیام قیامت باید از آن پیروی کنند. به عبارت دیگر، قرآن برای زمان خاصی نازل نشده است، تاریخ انقضا ندارد و قلمروی نفوذ آن تا پایان عمر این جهان است؛ همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿تَبٰارَکَ اَلَّذِی نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعٰالَمِینَ نَذِیراً﴾: همیشه سودمند و بابرکت است آن‌که فرقان را [که قرآن جداکننده حق از باطل است] بر بنده‌اش نازل کرد تا برای جهانیان بیم‌دهنده باشد (10).

ذکر احکام اختصاصی پیامبر نه‌تنها با جهانی و جاوادنگی‌بودن قرآن منافات ندارد، بلکه در راستای آن است؛ چراکه هرچند این دو حکم مختص به پیامبر خدا هستند، اما همین احکام نشان‌دهندۀ ملاکات و مناطاتی هستند که از دل آنها احکام مختلف و متعددی استنباط می‌شود؛ برای نمونه «حق قسم» بیان‌کنندۀ لزوم رعایت عدالت در هر زمانی است، اما استثناشدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشان‌ می‌دهد رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که تالی فاسد بزرگ‌تری نداشته باشد. بنابراین رعایت عدالت تنها تا زمانی لازم است که فساد بزرگ‌تری بر آن مترتب نشود. چنان‌که استثناشدن پیامبر از حرمت ازدواج با بیش از چهار همسر نیز می‌تواند نشان‌دهندۀ این نکته باشد اگر در جایی قانونی منجر به ضرر جبران‌ناپذیر برخی می‌شود، باید برای آن استثنا قائل شد و رعایت تساوی لازم نیست.

نتیجه:

پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) از جهت لزوم رعایت «حق قسم» و همچنین حرمت ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، حکم اختصاصی داشتند، اما این احکام اولاً چندان خاص و ویژه نیستند؛ چراکه دیگر مردان نیز می توانند با رضایت همسرانشان حق قسم را از خود ساقط کنند و در صورت تمایل به داشتن بیش از چهار همسر با آنان به طور موقت ازدواج کنند. افزون بر این، هرچند رعایت حق قسم بر حضرت واجب نبود، حضرت آن را رعایت می‌کردند. ثانیاً احکامی همچون جواز ازدواج دائمی با بیش از چهار همسر، فقط وظایف بیشتری را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) به همراه داشت و شخصی که وظایف بیشتری دارد، می‌تواند الگوی اشخاصی باشد که وظایف کمتری دارند. چنان‌که در قضیۀ «حق قسم» نیز حضرت از این حیث الگو هستند که هرچند رعایت این حکم بر ایشان واجب نبود، خودشان ملتزم به انجام کار موافق عدالت بودند و آن را با قطع‌نظر از وجوب آن انجام می‌دادند. ثالثاً احکام اختصاصی حضرت هرچند ویژۀ ایشان است و حتی امامان را نیز دربر نمی‌گیرد، در درون همین احکام مناطات و ملاکاتی نهفته است که توجه به آنها در استنباط احکام مؤثّر است؛ به همین دلیل ذکر آنها در قرآن نه‌تنها با جهانی و جاودانی‌بودن قرآن ناسازگار نیست، بلکه کاملاً هم‌راستاست.

پی‌نوشت‌ها:

1. نساء: 129.

2. احزاب: 51. البته برخی معتقدند رعایت این حکم بر حضرت نیز واجب بود و ایشان اسثتنا نشده‌اند (مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ دایرةالمعارف قرآن کریم؛ چ 3، قم: بوستان کتاب، 1382 ش، ج ‏7، ص 621).

3. محمد ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ ق، ج 2، ص 178.

4. نساء: 3.

5. نساء: 3 و 129.

6. مجید اب‍وال‍ق‍اس‍م‌زاده و مهری کاظم‌نژاد؛ «کنکاشی درباره علل تعدّد همسران پیامبر (صلی الله علیه وآله)؛ مجله معرفت، ش 108، 1385 ش.

7. حسین بن علی ابوالفتوح رازى؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن؛ مشهد مقدس: بنیاد پژوهش‌هاى اسلامى‏، 1408 ق، ج ‏5، ص 242.

8. احزاب: 6.

9. علی بن جعفر عریضی؛ مسائل علیّ بن جعفر و مستدرکاتها؛ مشهد: المؤتمر العالمی للإمام الرضا (علیه السلام)، 1368 ش، ص 174.

10. فرقان: 1.

حضور همیشگی حضرت نوح در میان «قومش» نشان می‌دهد گستره تبلیغ ایشان جهانی نبوده است. خود واژه «قوم» در عربی نیز به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.

پرسش:

قرآن طوفان نوح را جهانی می‌داند یا منطقه‌ای؟ آیا ممکن است که یک طوفان سرتاسر جهان را دربربگیرد و زیر آب ببرد و همه را نابود کند؟

پاسخ:

حضرت نوح علیه‌السلام 950 سال قومش را به یکتاپرستی، تقوا، ایمان به آخرت و... دعوت کرد، اما جز عده‌ای اندک، کسی ایمان نیاورد. خداوند به او وحی کرد که دیگر کسی از قومش ایمان نخواهد آورد و باید کشتی‌ای بسازد و به همراه مؤمنان سوار آن شوند.

 طوفانی عظیم آغاز شد؛ آب از زمین جوشید و از آسمان بارید، به حدی که همه‌چیز غرق شد. کافران و حتی پسر کافر نوح همگی غرق شدند و فقط سرنشینان کشتی نجات یافتند. پس از فروکش کردن آب، کشتی بر کوه جودی قرار گرفت و زمین دوباره آباد شد. (1)

 برخی در مقام نقد قرآن گفته‌اند: «وقوع طوفانی در مقیاس جهانی با درک امروز بشر از علومی مانند زمین‌شناسی و دیرینه‌شناسی در تضاد است.»

 در این نوشتار این اشکال مورد بررسی و نقد قرار می‌گیرد.

طوفان نوح منطقه‌ای یا جهانی؟

واکاوی و بررسی آیاتی که درباره «طوفان نوح» نازل شده‌اند، حاکی از این است که این طوفان جهانی نبوده و فقط در منطقه خاصی از زمین رخ داده است. (2)

 در ادامه، به برخی از شواهد و قرائن این قول اشاره می‌شود:

حضرت نوح دائماً در میان قوم خود حضور داشته و آنان را به توحید دعوت می‌کرده است:

﴿قٰالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَ نَهٰاراً﴾؛ (3) «گفت: پروردگارا! همانا قوم خود را شب و روز دعوت کردم

حضور دائمی حضرت در میان قومش با جهانی‌بودن گستره تبلیغی ایشان سازگار نیست. چنانکه استعمال لفظ «قوم» برای مخاطبان حضرت بیانگر این است که تبلیغ ایشان عمومی نبوده و فقط شامل گروه خاصی از مردم بوده است:

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَهٍ إِلاّٰ خَمْسِینَ عٰاماً فَأَخَذَهُمُ اَلطُّوفٰانُ وَ هُمْ ظٰالِمُونَ﴾؛ (4) «و همانا نوح را به‌سوی قومش فرستادیم پس نهصدوپنجاه سال در میانشان درنگ کرد [ولی بیشتر مردم به او ایمان نیاوردند]، سرانجام طوفان، آنان را درحالی‌که ستمکار بودند، فراگرفت

«قوم» در زبان عربی به‌معنای گروهی از مردم است نه همه مردم.(5) تعابیری همچون «إنّ قومی: همانا قوم من»(6) یا «یا قومِ: ای قوم من» که یازده بار در قرآن از قول حضرت نقل شده، (7) همگی حاکی از این هستند که قوم خاصی مخاطب حضرت بوده‌اند؛ نه همه انسان‌های روی کره زمین. چنانکه مطابق قرآن «قوم عاد» جانشین «قوم نوح» شدند:

﴿... وَ اُذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفٰاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ ...﴾؛ (8) «... و به یادآورید که شما را جانشینانی پس از قوم نوح قرار داد ... .»

ازآنجاکه قوم عاد در یک منطقه از زمین ساکن بودند نه در همه زمین، متوجه می‌شویم که قوم نوح نیز فقط در یک منطقه از مناطق زمین ساکن بوده‌ و شامل همه کره زمین نمی‌شده است. افزون بر این، هرچند کلمه «ارض: زمین» در آیات مربوط به طوفان به‌طور مطلق ذکر شده است، اما این واژه در قرآن همیشه به‌معنای کره زمین نیست و 110 بار برای تعبیر از بخش خاصی از کره زمین به‌کاررفته است:

﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلاٰ فِی اَلْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهٰا شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طٰائِفَهً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنٰاءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسٰاءَهُمْ إِنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ﴾؛ (9) «همانا فرعون در زمین [مصر] برتری‌جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه‌گروه ساخت، درحالی‌که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده می‌گذاشت؛ بی‌تردید او از مفسدان بود

همان‌طور که مشخص است هرچند در این آیه واژه «ارض» به‌صورت مطلق آمده، اما منظور از آن فقط بخش خاصی از کره زمین یعنی سرزمین مصر است.

عمومیتی که در برخی از آیات قرآن در رابطه با طوفان نوح به‌نظرمی‌رسد (10) ناظر به همه سرزمین‌هایی است که قوم نوح در آن ساکن بودند نه‌این‌که قوم حضرت سراسر زمین را پر کرده بودند.(11)

نکته پایانی نیز این‌که با توجه به امکانات ارتباطی در آن زمان، رساندن پیام الهی به تمام نقاط زمین و همه انسان‌ها عملاً غیرممکن به‌نظرمی‌رسد. این از یک‌سو و ازسوی‌دیگر، عذاب تنها برای کسانی نازل می‌شود که پیام حق به آن‌ها رسیده و سرپیچی کرده‌اند:

﴿... وَ مٰا کُنّٰا مُعَذِّبِینَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾؛ (12) «... و ما بدون اینکه پیامبری را [برای هدایت و اتمام‌حجت به‌سوی مردم] بفرستیم، عذاب‌کننده [آنان] نبودیم

نتیجه‌گیری:

حضور همیشگی حضرت نوح علیه‌السلام در میان قومش و کاربرد واژه «قوم» برای پیروان حضرت حاکی از این هستند که همه مردم دنیا مخاطب تبلیغ و دعوت ایشان نبوده‌اند.(13) از سوی دیگر، نزول عذاب جهانی متوقف بر اتمام‌حجت جهانی است و چنین چیزی در زمان حضرت نوح نه ممکن بوده و برفرض امکان، اتفاق نیفتاده است. کاربرد فراوان واژه «ارض» در قرآن برای مناطق محدود و خاص، مانع از این است که بگوییم چون در برخی آیات حاکی از طوفان، این واژه به‌صورت مطلق به‌کاررفته، پس منظور از آن کره زمین است و درنتیجه طوفان، جهانی بوده است.

برای مطالعه بیشتر:

معرفت، محمدهادی، نقد شبهات پیرامون قرآن کریم، قم، موسسه فرهنگى انتشاراتى التمهید، چاپ اول، 1385 ش، ص 48-73.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره اعراف، آیه‌های 59-64؛ سوره هود، آیه‌های 25-49.

2. دراین‌باره سه دیدگاه وجود دارد: 1. جهانی‌بودن، 2. منطقه‌ای‌بودن و 3. عدم اشاره قرآن به گستره طوفان. به باور برخی نیز هرچند طوفان منطقه‌ای بود، اما شامل همه بشریت می‌شد؛ چراکه تمام انسان‌ها در آن زمان در یک منطقه جغرافیایی خاص زندگی می‌کردند و هنوز در سرتاسر کره زمین پراکنده نشده بودند.

3. سوره نوح، آیه 5.

4. سوره عنکبوت، آیه 14.

5. مصطفی، ابراهیم، المعجم الوسیط، استانبول، دارالدعوه، چاپ اول، 1989 م، ج ۲، ص ۷۶۸: «الجماعه من الناس تجمعهم جامعه یقومون لها.»

6. سوره شعرا، آیه 117: ﴿قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ﴾؛ «گفت: پروردگارا! همانا قوم من مرا تکذیب کردند

7. سوره نوح، آیه 2: ﴿ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ﴾؛ «گفت: ای قوم من! همانا من شما را بیم‌دهنده‌ای آشکارم

8. سوره اعراف، آیه 69.

9. سوره قصص، آیه 4.

10. سوره نوح، آیه 26: ﴿وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً﴾؛ «و نوح گفت: پروردگارا! هیچ‌یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار؛» سوره هود، آیه 43 و... .

11. شجاعی، فریبا، جلیل پروین و محمدعلی مهدوی راد، مقاله «تحلیل تطبیقی طوفان نوح در تورات و قرآن»، مجله پژوهش‌نامه تفسیر و زبان قرآن، سال هفتم، پاییز و زمستان 1397 ش، ش 1 (پیاپی 13)، صص 59-74.

12. سوره اسراء، آیه 15؛ سوره نساء، آیه 165 و... .

13. نه «اولوالعزم» بودن لزوماً به‌معنای جهانی بودن قلمرو نبوت است و نه جهانی بودن گستره نبوت یک نبی با شروع کار او از قوم خاصی از مردم منافات دارد. چنانکه حضرات موسی و عیسی علیهماالسلام از پیامبران اولوالعزم بودند، اما فقط برای قوم خاص بنی‌اسرائیل فرستاده شدند یا پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله برای جهانیان مبعوث شدند، اما کار خود را در مکه و در میان عرب‌ها شروع کردند.

صفحه‌ها