پرسش وپاسخ
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۹:۲۵ شناسه مطلب: 13344
من یه طلبه 26 ساله هستم از بچگیم سایه مادر اندر روی سرم بوده وخیلی به سختی بزرگ شدم الان زن وبچه دارم با همه اذیتهایی که شاید خودتان بدانید فرزندان طلاق می شوند. ولی خدا شاهده من بسیار احترام مادر اندرم رو به جا میارم چون مادرمه ولی گاهی هم اشتباه میکنم مثل همه آدما به محض کوچکنرین اشتباه من باید تقاص پس بدم این جریان حداقل 20 ساله تکرار میشه ولی من که درفتارهام اصلا قصدی ندارم باید قهر و دعواها رو تحمل کنم. ولی من دیگه حوصلشو ندارم سلام من به نحوه پاسخگویی شما بسیار علاقمندم لذا میخوام سئوال خودم رو از شما به عنوان مشاور بپرسم لطفا منو کامل راهنمایی بفرمایید. من یه طلبه 26 ساله هستم از بچگیم سایه مادر اندر روی سرم بوده وخیلی به سختی بزرگ شدم الان زن وبچه دارم با همه اذیتهایی که شاید خودتان بدانید فرزندان طلاق می شوند. ولی خدا شاهده من بسیار احترام مادر اندرم رو به جا میارم چون مادرمه ولی گاهی هم اشتباه میکنم مثل همه آدما به محض کوچکنرین اشتباه من باید تقاص پس بدم این جریان حداقل 20 ساله تکرار میشه ولی من که درفتارهام اصلا قصدی ندارم باید قهر و دعواها رو تحمل کنم. ولی من دیگه حوصلشو ندارم تا یه کم آشتی هستیم خیلی زود به یک مشکل به وجود میاد و من بدبخت از بین همه خواهرها و برادر بزرگتر از خودم همه حرفا رو تحمل کنم . حالا به یک نتیجه رسیدم نمیشه که یک طرفه محبت و احترام باشه ولی از مادرم هیچی لذا میگم من دیگه تو خونه خودم بشینم اصلا هم کاری به کاراشون نداشته باشم واین ارتباط رو قطع کنم. از شما هم میخوام یک راه جدید غیر از رفت و آمد باهاشون پیشنهاد بدین چون اگه قرار بود درست بشه می شد. ضمن اینکه فقط زندگیهامون تلخ میشه . اون منو از 2 سالگی بزرگ کرده منم بهش میگم مادر ولی اون منو قبول نداره. دیگه ازش دلسرد شدم بابا منم غرور دارم با این رفتاراش من طلبه ای که روحانی مستقر بودم و پیش دیگران احترامی دارم ومشکلات دیگران رو حل میکردم داره دیونه میکنه خیلی آدم عجیبیه نمی دونم چی بگم فقط منو درک کنید و جواب بدید. موفق باشید یاعلی
توجه شما را به نکات ذيل جلب مينمايم:
1- نامادري به هيچ وجه حکم مادر را ندارد . آيات و رواياتي که در مورد شأن مقام والاي مادر وارد شده است، بر نامادري صدق نمي کند. نامادري زني است که احترامش مثل همه انسانها واجب است، ولي شأن ويژهاي همچون مادر ندارد.
2- نحوه احترام بايد متناسب با شخصيت و شأنيت طرف مقابل باشد. هر گونه بيش احترامي نه تنها اثر مثبتي به همراه ندارد، بلکه به ضد خود مبدل خواهد شد. فرض کنيد برادرتان براي شما احترامي بالاتر از برادر (مثلا در حد پدر) قائل باشد.آيا بيش احترامي به اختلال در روابط نخواهد انجاميد؟
3- نامادري شما در سنيني به سر ميبرد که تغيير رفتار و شخصيت در ايشان نزديک به محال است. با توجه به اين نکته هر گونه سرمايه گذاري بر روي تغيير ايشان بسيار خسارت آفرين است. بهتر است بيش از هر چيز روي تغيير مثبت خود سرمايه گذاري نماييد.
4- سعي نماييد به طور کامل و براي هميشه ذهن خود را از تمرکز بر موضوع نامادري (و همه جوانب و حواشي آن) به درآوريد . با تلقين و تمرين ذهني تمرکز ذهني تان را به ساير امور حياتي زندگيتان ببريد. همه ما نيک ميدانيم که تمرکز بر موضوعات اساسي زندگي از ارکان بهزيستي رواني است. بايد اذعان کرد که موضوع نامادري نه در گذشته و نه در حال و آينده به هيچ وجه موضوع اساسي زندگي شما نيست.
در حال حاضر موضوع اصلي و اساسي زندگي شما در درجه اول زن و فرزند است . در درجه بعدي پدر و برادران و خواهران است. با اين تمرکز زدايي استراتژيک از موضوع نامادري ذهن خود را براي تمرکز حياتي بر ساير موضوعات اساسي آزاد بگذاريد.
5- صله رحم که واجب است ،با يک سلام و احوالپرسي تلفني نيز محقق ميگردد. با توجه به آن که نامادري از اساس رحم (خويش)شما محسوب نميگردد، هر گونه سلام و احوالپرسي غير حضوري نيز کفايت مينمايد. البته به هيچ عنوان به قطع کامل اين ارتباط توصيه نميکنيم ،ولي ميتوان به تناسب زمان و مکان و شرايط روحي رواني طرفين به تنظيم نوع و چگونگي روابط پرداخت.
6- سعي نماييد از خلأهاي عاطفي خود بيش از پيش بکاهيد. اگر دقت نماييد بسياري از اصطکاکها و تنشها ريشه در تقلاي عاطفي شما دارد. اگر روز به روز به تعادل يا استقلال عاطفي نزديک شويد ،دير يا زود اين روابط يک طرفه عاطفي به سمت شما تغيير جهت خواهد داد.
7- در برنامه مطالعاتي خود کتابهايي با موضوع عزت نفس و اعتماد به نفس بگنجانيد. ارتقاي اين دو مهم در بهبود زندگي شما نقش تعيين کننده اي خواهد داشت.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۳۴ شناسه مطلب: 13343
با سلام و تشکر از زحمات شما من مرد28 ساله که 6 ساله ازدواج کردم ولی متاسفانه حدود 8 ماهیه که شدیدا یک حسی درونم به وجود اومده که دوست دارم باخانمی به غیر از خانمم رابطه جنسی داشته باشم و البته بزرگتر از خودم و چون آدم مذهبی و معتقدی هستم این مسئله باعث عذاب من شده و از خدا و ائمه خواستم که این مسئله رفع بشود ولی نشد و هر روز بدتر می شود خودم هم نمیدونم چرا اینجوری شده اصلا اهله هیچ برنامه و خلافی هم نبودم که بگم به خاطر گذشته خودمه بنده دوستان روحانی زیادی دارم ولی اصلا روم نشده به اونها بگم و شاید باورشون نشه که من اینجوری باشم به ذهن خودم ازدواج موقت رسید و تو اینترنت و چت دنبالش رفتم دیدم اونجا اصلا محیط مناسبی نیست و ثمره ای جز تلف کردن وقت نداره از طرفی میترسم با این کار یک مشکل دیگه بهم اضافه بشه و پیدا کردن مورد برای صیغه هم به راحتی نیست.الان ملتمسانه از شما کمک می طلبم البته نصیحت نه من نیاز به راه حل دارم. خواهشا کمک کنید نمی خواهم ایمانم ایجوری لکه دار بشه که البته شده .ممنون ضمنا مرجع من حضرت آیت ا.. بهجت بودند که الان رجوع به مقام معظم رهبری کردم.
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
سوال شما تا حدود زيادي مبهم است. احتمال زياد دارد حس دروني شما نسبت به اين مساله به نوعي رنگ و بوي وسواس فکري به خود گرفته باشد. اين افکار و تصاوير به صورت افکار مهاجم به ذهن شما هجوم ميآورد . مدام ذهن شما را مشغول ميسازد . نشخوار ذهني که محتواي جنسي دارد، به خاطر بار هيجانياش تا حدودي باعث کاهش اضطراب شما ميگردد و به همين سبب روز به روز تقويت ميگردد.
هجوم اين افکار نابهنجار و مزاحم به ذهن ريشه در اضطراب بالاي شما دارد . ذهن شما براي کاهش اين اضطراب گويا چارهاي جز تکرار آن ندارد.
به اين ترتيب هر چيزي که اضطراب شما را پايين آورد ،ميتواند در کاهش اين افکار ناهنجار به شما کمک کند. اگر نيک بنگريد برخي رگههاي وسواس فکري يا عملي در شما وجود دارد . اين امور وسواس گونه فقط به تمايل جنسي خلاصه نميگردد.
تمايل شما به رابطه جنسي با زنان بزرگ تر اين حدس يعني وسواسي بودن اين افکار را تقويت مينمايد. عملي ساختن اين افکار يعني ورود آگاهانه يا ناشيانه شما به وادي پر فراز و نشيب ازدواج موقت ،نه تنها مشکلي از شما حل نخواهد کرد، بلکه باعث تشديد اين تمايلات خواهد شد.
روزي به خود ميآييد که در هفته با چند خانم بزرگ تر ارتباط داشتهايد، ولي اين افکار وسواسي شما را رها نکرده است. البته به احتمال زياد محتواي افکار وسواسي جنسي شما تا حدودي تغيير مييابد.
کمالگرايي منفي يا کاملگرايي منفي يکي از ويژگيهاي افراد مبتلا به وسواس فکري ميباشد. اين افراد به کم تر از کمال يک چيز رضايت نميدهند . همواره خواهان کاملترين و برترينها هستند. کمالگرايي در امور جنسي نيز بسيار رايج است . مردان کمالگراي منفي معمولاً رضايتمندي زناشويي و جنسي اندکي دارند. اين فرد اگر درمان گردد، هر رابطه جنسي با همسر (هر چند ناقص باشد) را بسيار رضايتبخش توصيف ميکند.
توصيه ميشود با مراجعه به روان شناس باليني سعي در حل مشکل خود نماييد .خود درماني دراين امور بسيار ناکارآمد و فرصت سوز است.
براي کامجويي بهتر از رابطه جنسي با همسر نيز بايد با مطالعه کتابهايي در اين زمينه به سواد جنسي خود بيفزاييد. سعي نماييد همه تنوعطلبيها خود در رابطه با زنان متعدد را با تنوع بخشيدن به روشهاي نزديکي درمان نماييد.
در صورت تمايل ميتوانيد با مشاوران اين مرکز با مشاوره 09640 بدون کد و هزينه و به صورت کاملاً سري تماسل حاصل نماييد. اين مرکز هيچ اطلاع يا مسئوليتي در زمينه مورد يابي براي ازدواج موقت ندارد.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۲۸ شناسه مطلب: 13342
چرا به چیزهایی که علاقه پیدا می کنیم(چیزی یا کسی)آنها از ما گرفته می شوند؟یا آیا خدا آنها را از ما میگیرد؟ بسیار ممنون از سایت عالیتون پیروز و سربلند باشید
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
دنيا سراي فاني زودگذر و تغيير پذير و نابود شدني است. علاقه و تمايلات انسان نيز از اين امر مستثنا نيست. هيچ چيزي در اين سرا باقي نماند،حتي لذّت ها و خوشي هاي آن در دنيا باقي نمي ماند، تا چه رسد به سراي ديگر و جهان آخرت. "ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق؛ آنچه نزد شما (در دنيا) است،از بين مي رود و آنچه نزد خدا است باقي مي ماند".(1)
جبرئيل به پيامبر (ص) گفت :احبب ما أحببت فانّك مفارقه، و عش ما شئت فانّك ميّت، و اعمل ما شئت فانّك تلاقيه؛
هر چه را مي خواهي دوست بدار اما از آن جدا خواهي شد .هر چه مي خواهي زندگي کن اما روز ي خواهي مرد . هر کاري مي خواهي انجام ده که روزي نتيجه آن را خواهي ديد.(2)
(دنيا) وسيله اى بيش نيست ; كه انسان با آن به آخرت مى رسد. خصوصيات مهم اين وسيله :
1- فانى است , نه باقى ; (3)
2- بسيار كوتاه است ;(4)
3- جاى رفتن است , نه ماندن ;(5)
4- محل امتحان و ابتلا است , زيرا اميرمؤمنان فرمود: «خداى سبحان دنيا را مقدمه زندگىِ پس از آن قرار داده و آن را براى مردم بوتة آزمونى كرد تا آن كه را نيكوكارتر است , باز شناسد .براى دنيا آفريده نشده ايم و مأموريّت مان تلاش در جهت آن نيست , بلكه براى آزمايش در دنيا نهاده شده ايم».(6)
5- بيش و كمى , صحت و سلامت , مرگ و زندگانى و... در آن مقرر شده است .
اميرمؤمنان در اين باره كلامى نغز دارد: «...خداوند دنيا را با راحت گشائى ها و سختى هاى تنگدستى , سلامت را با آفات كوبنده و بيمارى هاى فاجعه آفرين ......... آميخت و مرگ را بيافريد».(7)
خاصيت دنيا اين است كه پر از اضداد باشد . خواص را جز خداوند متعال , معيّن نفرمود. امير مؤمنان در شعر زيبايى مى فرمايد:
«و ما الدهر الا كماترى رزيةُ مال او فراق حبيب ٍ(8)؛دنيا هميشه همين طور بوده است : يا عزيزى را از دست مى دهى يا مالى را!».
گرفتن آن چه را که به آن دل بسته ايم ،جنبه امتحان دارد . خداوند براي پرورش شخصيت افراد آن ها را به انواع مختلف امتحان مي کند که مهم ترين آن ازدست دادن مال و فرزند و قطع علاقه ها مي باشد.
يكي از مهم ترين سنت هاي الهي، امتحان و آزمايش الهي است. انسان ها در هر لحظه از زندگي خود در حال گذراندن آزمون هاي متفاوت هستند، در دوره گذار به سر ميبرند .آزمون ها هميشگي، دائمي و فراگير ميباشند. هنگامي كه چشم انسان در معرض نگاه حرام است، آزمايشي الهي است . زماني كه در معرض مال حرامي است، آزموني را پيش رو دارد . زماني كه در مقابل امر و نهي الهي است، باز هم آزمون برقرار است. هم چنين در مقابل دوست، مردم جامعه، افراد خانواده، همسر و... كه يا سربلند بيرون ميآيد و يا اينكه سر بزير و سرافكنده. از لحظهاي كه تكليف متوجه انسان است تا زماني كه مرگ انسان را فرا ميگيرد، چنين است .صرف گفتن شهادتين و ايمان آوردن كافي نيست كه انسان دين دار واقعي باشد . بايد ايمان از مرحله زبان به اعماق جان رسوخ نمايد. خدا در سوره عنكبوت ميفرمايد:
"آيا مردم گمان كردند به حال خود رها ميشوند و آزمايش نخواهند شد؟! ما كساني را كه پيش از آنان بودند آزموديم، (و اين ها را نيز امتحان ميكنيم) (9)
مفهوم آزمايش خداوند با آزمايش هاي ما بسيار متفاوت است. آزمايش هاي ما براي شناخت بيش تر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهي "پرورش و تربيت" است.
در قرآن بيش از بيست مورد امتحان به خدا نسبت داده شده است. اين يك قانون كلّي و سنّت دائمي پروردگار است كه براي شكوفا كردن استعدادهاي نهفته و پرورش دادن بندگان،آنان را مي آزمايد؛ به اين معنا كه انسانها را به ميدان عمل مي كِشد تا ورزيده و آزموده و پاك شوند و لايق قرب خدا گردند.
امتحان خدا به كار باغبانيِ پر تجربه اي شبيه است كه دانه هاي مستعد را در زمين هاي آماده مي پاشد. دانهها با استفاده از مواهب طبيعي شروع به رشد مي كنند . با مشكلات مي جنگند . با حوادث پيكار مي نمايند . در برابر طوفان هاي سخت و سرماي كشنده وگرماي سوزان، ايستادگي به خرج مي دهند تا شاخة گلِ زيبايي، يا درختي تنومند و پرثمري بار آيد كه بتواند به زندگي و حيات خود در برابر حوادث سخت ادامه دهد. اين رمز آزمايش هاي الهي است.
قرآن مجيد به اين حقيقت تصريح كرده : "او آنچه را شما در سينه داريد، مي آزمايد تا دل هاي شما كاملاً خالص گردد . او به همة اسرار درون شما آگاه است".(10)
اگر آزمايش الهي نبود، استعدادها شكوفا نمي شد .ميوه هاي اعمال بر شاخسار نمايان نمي گشت. معلوم است كه امتحان براي پاداش و كيفري است كه بشر با آن مواجه خواهد شد.(11)
علامه طباطبائي (ره) مي فرمايد: امتحان الهي صرفاً براي اين است كه صلاحيت باطني انسان از نظراستحقاق ثواب و يا عذاب به منصّه ظهور برسد (12). اين يك شيوه كلي و سنت دائمي پروردگار است كه براي شكوفا كردن استعدادهاي نهفته و از قوه به فعل رساندن آنها را مي آزمايد، يعني همان گونه كه فولاد را براي استحكام بيش تر در كوره مي گذارند تا به اصطلاح آبديده شود، فلز خالص تر به دست آيد، آدمي را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مي دهند تا مقاوم و خالص گردد. (13)
علي عليه السلام مي فرمايند: گرچه خداوند بزرگ به روحيات بندگانش از خودشان آگاه تر است، ولي آنها را امتحان مي كند تا كارهاي خوب و بد كه معيار پاداش و كيفر است، از آنها ظاهر گردد. (14)
پي نوشت ها :
1. نحل (16) آيه96.
2. المحجةالبيضا،ج2 ،ص 184.
3. غررالحكم , ج 4،ص 1205.
4. تحف العقول , ص 396.
5. نهج البلاغه , حكمت 128.
6.همان , نامه 55.
7.همان , خطبه 91.
8.شرح ديوان امام علي (ع) قاضي مير حسين ميبدي , ص 321.
9. عنكبوت(29) 2 و 3.
10. نهج البلاغه، كلمات قصار، جمله 93.
11. ترجمة تفسير الميزان، ج 20، ص 5 - 10؛ تفسير نمونه،ج1، ص 526 - 530 و ج 24، ص 314 - 318، با اقتباس و تلخيص.
12. تفسير نمونه، ج 4،ص 61.
13. نهج البلاغه فيض الأسلام ، كلمات قصار، جمله 90 .
14. اصول كافي، ج 4، ص 148.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۲۸ شناسه مطلب: 13341
سلام من جوان 22 ساله ای هستم که به صورت اتفاقی متوجه اشتباه خود شدم: این بنده گنهکار دچار اعتیاد به عادت زشت و مقبوح استمناء هستم و از طرفی خودم رو موظف به خواندن نماز و دیگر واجبات میدانستم و بازهم "چون خیال میکردم" که غسل جنابت فقط وقتی معنا داره که مایع منی به لباس یا بدن ریخته بشه، اون عمل زشت را در دستشویی انجام میدادم یعنی منی را بدون هیچ گونه تماسی با پوست بدن و لبای دفع میکردم و تازه بعد آن بول میکردم تا مایعات بعد انزال دیگر حکم منی را نداشته باشن!!! و بعد آلت را میشستم! ولی باید اعتراف کنم که یکی از 3 خصوصیتی که باید منی داشته باشد که همانا جهش است را در 80% موارد نداشتم(شاید به این خاطر که تقریبا هر روز،یکبار این گناه رو مرتکب میشدم) ولی شهوت در 95% و سستی بدن را 75% داشتم. تا آنکه به سایت رهبری مراجعه کردم و ... حالا میخواستم نظر شما رو بدونم که آیا برداشت من درست که حتی با تدابیر احمقانه فوق هم غسل جنابت بر من واجب بوده؟ و هم من راجع به نماز و روزه این مدت(چند ! سال) چکار باید انجام بدم؟ ممنون
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
غسل جنابت بر شما واجب است. نمازهائي که يقين داري جنب بودي ، بايد قضا شود . اگر جاهل به اصل جنابت بودي، روزه قضا ندارد .
پي نوشت:
1. آيت الله خامنه اي، اجوبت الاستفتاء، مسئله 194 و 198.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۱۷ شناسه مطلب: 13340
با سلام می خواستم سوال کنم ایا راه یا دعایی برای مرگ خداپسندانه وجود دارد. توانایی تحمل مشکلات را ندارم ولی هرگاه از خداوند درخواست مرگ می کنم ایه "الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی انفسهم" برایم می اید.
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
در بعضي روايات به ما دستور دادهاند كه هيچگاه از خدا طلب مرگ نكنيد، بلكه هميشه طلب عمر طولاني كه در طاعت و بندگي خدا باشد نماييد. طلب مرگ نمودن از خداوند دليلهاي گوناگون ميتواند داشته باشد . اگر منشأ آن ايمان قوي و عشق و محبت وصف ناشدني نسبت به خداوند باشد (به طوري كه عاشق تحمل دوري معشوق خويش را ندارد و وصال وي تمام آرزوي او است) اين طلب مرگ ممدوح است. امير مؤمنان (ع) در نهج البلاغه در خطبه معروف به خطبه متقين در اوصاف و ويژگي هاي اهل تقوا و ايمان مي فرمايد:
«و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم في اجسادهم طرفه عين شوقا الي الثواب و خوفا من العقاب (1) ؛
اگر خداوند عمر معيني را براي اهل ايمان و تقوا معين نكرده بود، يك چشم به هم زدن نيز روح آنان در بدن شان نمي ماند ،به خاطر اشتياق به پاداش الاهي و بيم از كيفر او» .
مومن مشتاق ديدار و لقاي پروردگارش مي باشد . مي داند با مرگ و مردن به پاداش الاهي و نعمت هاي بي پايان مي رسد . در عين حال تسليم خواست پروردگارش مي باشد . هر وقت او بخواهد ،به ديدارش بشتابند، ولي شرط اشتياق به مرگ، داشتن اعمال صالح و ايمان است.
البته در اين عبارات نمي توان اشتياق به مرگ را به معناي طلب و درخواست مرگ معنا کرد.امام سجاد جملات ديگري دارد که نزديک تر به معناي مورد نظر است:
«و عمرني ماكان عمري بذله في طاعتك فاذا كان عمري مرتعا للشيطان فاقبضني اليك قبل ان يسبق مقتك الي او يستحكم غضبك علي ؛
خدايا !تا وقتي عمر من در راه اطاعت تو صرف مي شود، عمرم را طولاني و دراز فرما، اما اگر عمرم، چراگاه شيطان و محل برآوردن شدن خواست هاي او گرديد، قبل از آن كه خشم تو مرا در بر گيرد و به غضب تو دچار گردم، جانم را بگير ». (2)
اما طلب مرگ اگر به دليل برخورد با مشكلات زندگي و ضعف نفس باشد ،كاري ناپسند است ؛ زيرا نشان از نا اميدي از رحمت خدا ، يا بي صبري در مقابل آزمايش و امتحان الهي و يا تسليم نبودن در مقابل قضا و قدر الهي است.
گاهي درخواست مرگ به خاطر سست عنصري و شانه خالي كردن از زير بار مسئوليت است كه نشانه ضعف اراده و روحيه و ميدان خالي كردن است . اين كار انسان هاي ضعيف و ترسو است ،نه انسان هاي شجاع و مبارز و اميدوار. مشكلات در زندگي پل پيروزي و نردبان ترقي انسان است . كمالات انساني در برخورد با مشكلات و غلبه بر آن ها ظهور و بروز مي كند . جوهره انسان در ميدان هاي مبارزه با سختي ها جلوه مي يابد . اين از سنت هاي الاهي است. بايد به جاي طلب مرگ از خداوند، استقامت و صبر و استواري طلب نماييم . از او بخواهيم ما را در آزمايش هاي سخت و دشوار زندگي موفق و پيروز سازد.
پي نوشت ها:
1. نهج البلاغه ، خطبه 193.
2. صحيفه سجاديه، دعاي مكارم الاخلاق.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۰۸ شناسه مطلب: 13339
سلام من ،مهدی ، 23 ساله ، دانشجوی سال 6 پزشکی ؛ نظر اسلام شیعی راجع به مسئله تقدیر و قضا و قدر را میخواستم؟ لطفا کتاب معرفی بفرمایید؛اگر کتابی در رابطه با فقط تقدیر باشه که چه بهتر ولی اگه مثلا یک بخش از فلان کتاب هم باشه اشکالی نداره. ممنون میشم کمکم بفرمایید.
با سلام و سپاس از مكاتبه شما
قضا: يعني حكم و قطع و حتميت. در نظام آفرينش،موجودات مادي از چندين راه ممكن است به وجود بيايند، مثلاً اگر به خانة شما از چند كوچه راه باشد، ورود به خانة شما از چند راه ممكن است. حال اگر از ميان چندين راه ممكن، علل و اسباب پيدايش يكي از آنها فراهم شد و تنها همان يكي تحقق يافت،اين مرحله از تحقق را قضا مي نامند.
قدر: يعني اندازه و اندازه گيري و تعيين حدّ و حدود چيزي و در اصطلاح به اين معنا است كه خداوند براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و آن را بر اساس اندازه گيري و محاسبه و سنجش آفريده است.
خداوند براي هر چيزي علت ها و اسباب هايي قرار داده كه هستي و مشخصات آن بستگي به آنها دارد. اين طور نيست كه هر چه در جهان پديد مي آيد، بدون رابطه با قبل و بعد و صرفاً اتفاقي و بي حساب باشد. همان گونه كه در بارش برف و باران و ... علل و عواملي دخالت دارد . هرگز چنين كاري بي علل و اسباب انجام نمي پذيرد، همچنين كارهاي بشر از روي تصادف و اتفاق از او سر نمي زند، بلكه نخست چيزي را تصور مي كند، سپس به آن مي انديشد و پس از آن كه فايدة واقعي يا پنداري آن را پذيرفت،به انجام آن مي كوشد. پس انجام هر حادثه اي در جهان علت و سببي دارد و اين نظامي است تخلف ناپذير و خداوند نيز اين چنين مقرّر كرده است.
براي اطلاع بيش تر به كتاب آموزش كلام اسلامي نگارش محمد سعيدي مهر، جلد دوم، ص326-334 مراجعه نماييد.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۸:۰۲ شناسه مطلب: 13338
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۷:۳۶ شناسه مطلب: 13337
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم :
از پرخورى بپرهيزيد كه دل را سخت مىكند ، و اعضاى بدن را در اطاعت خدا تنبل مىسازد ، و همّتها را از شنيدن پند و اندرز كر مىكند . بحار الأنوار : 77 / 182 / 10 منتخب ميزان الحكمة : 22
پرسش 1:
ابوتراب يعني چه و چرا اين لقب به حضرت علي (ع) داده شده است؟
پاسخ:
با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
در وجه نامگذارى على(ع) به «ابوتراب» و زمان و مکان آن اختلاف نظر وجود دارد. از مجموع روايات استفاده مى شود در مکانها و زمانهاى مختلف پيامبر(ص) به طور مکرّر على(ع) را با کنيه «ابوتراب» خطاب مي کرد و اين کنيه را پيامبر(ص) به على(ع) داده است.
در اين جا به دو مورد اشاره مى شود:
1- پيامبر با گروهى از يارانش در نيمه جمادى الاولى سال دوم هجرى به تعقيب کاروان قريش که به سرپرستى ابوسفيان عازم شام بود، تا نقطهاى به نام »عشيره« پيش رفتند، اما اثرى از کاروان قريش نيافتند. در يکى از روزها که در عشيره بودند، پيامبر بر بالين على(ع) و عمار آمد، ديد خوابيدهاند و بر سر و صورت على خاک نشسته است.
حضرت آن دو را با مهربانى و ملاطفت بيدار کرد و خطاب به على فرمود: «اى ابوتراب (آغشته به خاک) برخيز! آيا نمىخواهى شقىترين مردمان روى زمين را به تو خبر دهم! يکى به نام احمير (لقب قدار بن سالف) است که ناقه صالح پيامبر را پى کرد. ديگرى کسى است که شمشير بر فرق تو مى زند و محاسن تو را به خون سرت رنگين مى کند».(1) از آن پس على(ع) ميان مسلمانان به ابوتراب معروف گرديد. اين کنيه را حضرت بسيار دوست داشت، زيرا پيامبر او را به چنين کنيهاى خطاب کرده بود.(2)
2- عباية بن ربعى در وجه ديگر اين نامگذارى مى گويد: به ابن عباس گفتم: چرا رسول خدا على(ع) را »ابوتراب« ناميد؟ گفت: چون على صاحب زمين است و پس از پيامبر حجت خدا بر اهل زمين است و به وسيله او زمين و آرامش آن باقى است، از اين رو او را «ابوتراب» ناميد.
از رسول خدا شنيدم: «وقتى روز قيامت به پا مى شود، آن قدر ثواب و کرامت نصيب شيعيان على(ع) مى شود که کفار با ديدن اين صحنه مى گويند: اى کاش ما از خاک، يعنى از شيعيان على بن ابى طالب بوديم».(3)
پي نوشت ها:
1- کامل ابن اثير، ج 1، ص 522؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 133.
2- اصغر ناظم زاده، مظهر ولايت، ص 38.
3- همان، ص 38 - 39.
۱۳۸۹/۰۴/۰۷ ۱۶:۱۹ شناسه مطلب: 13334
باسلام.آیا رشته ی روانشناسی مصداق حدیث علم لایضرولاینفع است؟ و با توجه به اینکه در این رشته عموما نظریات دانشمندان غرب بررسی می شود، با اسلام و شرعیات منافات دارد؟
پرسش: رشته روانشناسي شرح رشته روانشناسي مصداق حديث علم لايضرولاينفع است؟ با توجه به اينکه در اين رشته عموما نظريات دانشمندان غرب بررسي مي شود، با اسلام و شرعيات منافات دارد.
پاسخ:
@@2
پرسشگر محترم با سلام و تشکر از ارتباطتان با اين مرکز
از نظر قرآن و روايات، علم وسيله است ،نه هدف؛ آن هم وسيله اي که انسان را به کمال مي رساند و دنيا و آخرت او را آباد مي کند. ارزش هر علم، به ارزش موضوع آن علم است و در اين جهت، علوم الهي و ديني - با توجه به موضوع آن ها - از ساير علوم برترند؛ ولي اين بدين معنا نيست که علوم ديگر بي اهميت و بدون ارزش و علم نيستند.
گرايش به يادگيري علوم، به انگيزه هاي مختلف صورت مي گيرد . به طور معمول، نيازهاي ابتدايي حياتي و طبيعي، جاذبه هاي بيش تري براي انسان ها دارد. از اين جهت، براي فراهم سازي بيش تر آسايش و تسلط بيش تر بر طبيعت، گرايش هاي مختلف علمي و تخصص هاي فراواني به وجود آمده است؛ اما تنها وارستگان و ژرف انديشان هستند که فراتر از نيازهاي ابتدايي طبيعي و محسوسات، به ارتباط نهاني دانش ها و جهان هستي با آفريننده آن فکر مي کنند . از هدفداري اين همه جنب و جوش ها، سخن به ميان مي آورند.
مهم ترين رسالت دين، ايجاد انگيزه فراطبيعي در ميان انسان ها و جهت دهي صحيح به تلاش هاي روزانه است؛ به طوري که علاوه بر تأمين نيازهاي روزمره زندگي، به تلاش براي دست يابي به هدف هستي اقدام کند. از اين رو، در فرهنگ اسلامي، تمام دانش هاي مورد نياز براي زندگي بشر، داراي اهميت است . توصيه شده تا به مقدار نياز جامعه، مردم براي فراگيري آن ها اقدام کنند . از آن ها به «واجب کفايي» تعبير شده است.
براي همه انسان ها، در هر مرتبه علمي، توجه به هدفدار بودن جهان هستي و ايمان به مبدأ و معاد لازم و «واجب عيني» شمرده شده است . غفلت اکثريت جامعه بشري، جاي تأسف دارد؛ زيرا حتي از علوم تجربي و مهندسي نيز مي توان به آن هدف مقدس دست يافت و منافاتي با زندگي روزمره ندارد.
در نگاه کلي قرآن، هر علمي که انسان را به دنياپرستي سوق دهد و به چنگال ماديات بسپرد و فهم و شعور او را به طرف خواب و عيش و نوش بکشاند و هدف نهايي او را تنها وصول به ماديات قرار دهد، چيزي جز ضلالت و گمراهي نيست.
پس علوم غيرديني مانند روانشناسي و ... نيز مي توانند نقش آفرين بوده و موجب سعادت آدمي شوند؛ ولي اين در صورتي است که هدف تلقي نشوند . تنها وسيله پيشرفت و رسيدن به کمال باشند.
علوم ديني نيز اگر طالب آن ها قصد رسيدن به دنيا را داشته باشد، موجب بدبختي انسان مي شوند.
علمي که در روايات و آيات بر آن تأکيد شده و به عنوان اشرف علوم محسوب مي گردد، علم خداشناسي است؛ زيرا معلوم اين علم، از معلوم ساير علوم برتر و اشرف است . هر علمي به اندازه معلوم خود ارزش دارد . روشن است که کسب معرفت و جهان بيني و خداشناسي، منحصر به يک رشته نيست.
شخصي ممکن است از علوم غير ديني مانند: شيمي ، روان شناسي و ... چنان خدا را بشناسد که از مطالعه کتاب هاي ديني نشناسد؛ پس آن چه مهم است، شناخت کيمياي هستي است؛ البته بايد پذيرفت که بعضي از علوم و رشته ها، به اين هدف نزديک تر و کم واسطه ترند . در غير اين صورت، از علوم مختلف به عنوان فضل نام برده شده و نه کمال.
هر علمي که به نوبه خود با واقعيت انسان و عالم منطبق باشد ،سودمند است، لکن بعضي از علوم نفع شان بيش تر است . بعضي از علوم نفع شان کم تر. در دعاها هم اصل افزايش علم به عنوان سنت و سيرت مطرح است: «رب زدني علما» . علمي که سودمند است ،مطلوب است .علمي که سودمند نباشد، از آن پرهيز مي شود :«اعوذ بک من علم لا ينفع».
علمي که نافع نيست، دو قسمت است:
يک وقت اصل علم نافع نيست ،مثل سحر و شعبده و جادو؛ اين گونه مسائل که برهاني نيست، معقول نيست. عقل به آن تکيه نمي کند. يا علم نافع است ، ولي چون به جان عالِم ننشست، بر دل او رسوخ نکرد و از راسخين در علم نشد، جز علوم بي فايده مي شود.
پس علمي که اصلاً نافع نيست ،انسان وقت بر آن صرف نکند يا علمي که نافع است، ولي انسان آن را به عنوان کالا و ابزار تجاري اخذ کرده است، از آن صرف نظر کند .
بنابراين علومي كه در جهت حل مشكلات علمي و گسترش علمي افراد و جامعه خاص قدم بر مي دارد، نه تنها علم لاينفع نيست، بلكه علومي هستند كه در خدمت به جامعه و مردم است . كسي كه به قصد كمك به مردم و كسب رضايت خداوند و خدمت رساني به افراد جامعه ،به تحصيل آن علوم بپردازد، نه تنها پسنديده ،بلكه در برخي موارد بر افراد اين تحصيل واجب مي شود. مثلا آن جا كه حل مشكلات مردم و اداره جامعه متوقف بر تحصيل فلان علم باشد.
درياى علم بىنهايت است و همه آن ها نيز براى انسان مفيد نيست. پس بايستى با تيزبينى، علم مفيد را از غير آن باز شناخت . به دنبال مفيد آن حركت كرد. از سوى ديگر گاه بنا به دلايلى آدمى از علم خود نمىتواند بهره ببرد يا بدين صورت كه ممكن است كسى كوه علم باشد ،ولى نه خود بهرهاى از آن مىبرد و نه به ديگران بهرهاى مىرساند. اين نيز از مصاديق «علم لاينفع» است.
برخى از دانستهها نه براى دين انسان فايدهاى دارد و نه براى دنياى او .بنابراين شخص خردمند در علمآموزى بايد اولويتهايى را مشخص كند تا بتواند از عمر خود بهره كامل را ببرد و فرصتها را بدون استفاده از دست ندهد.(1)
با توجه به مطالب فوق روشن مي شود كه علم روانشناسي جز علوم بي فايده نيست، هرچند در آن نظريات دانشمندان غرب بررسي مي شود. چرا كه در علوم ديگر نيز نظريات دانشمندان غربي مطرح شده و مورد نقد و بررسي قرار مي گيرند. آنچه مغاير با مباني دين و شرع نباشد ،مورد استفاده قرار مي گيرد.
موفق باشيد.
پي نوشت :
1. عبدالله واعظ جوادي ( عبدالله جوادي آملي)، «حکمت متعاليه، مجموعه فهم و شهود»، خردنامه صدرا، شماره سوم، فروردين 1375؛ ص 24.