پرسش وپاسخ
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۹:۱۲ شناسه مطلب: 13428
امام على عليهالسلام : دانش ، شريفترين شرافت خانوادگى است . كنز الفوائد للكراجكيّ : 1 / 319 منتخب ميزان الحكمة : 396
پرسش 1:
تاريخ پيامبر شرح چرا پيامبر پس از شهادت جناب رقيه توسط عثمان دختر دوم خود را به عثمان داد؟
پاسخ:
سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
رقيه به شهادت نرسيد و در اثر بيماري از دنيا رفت و پيامبر(ص) او را در بقيع دفن کرد..
مورخان نوشتهاند که رقيه همراه شوهرش عثمان، از مکه به حبشه هجرت کرد . در آن جا فرزندي به نام عبدالله به دنيا آورد. رقيه بعد از بازگشت از حبشه، در سال دوم هجري، در اثر بيماري درگذشت .سپس عثمان با خواهر کوچک تر او ام کلثوم ازدواج کرد. شايد يکي از علل ازدواج ام کلثوم با عثمان، سرپرستي از فرزند خواهرش عبدالله باشد.
نسبت به ساير افراد، دلسوزي و مراقبت بيشتري نسبت به فرزند خواهر خود ميتواند داشته باشد. افزون بر اين تا آن زمان خلافي از عثمان سر نزده بود که سبب شود پيامبر دختر خود را به او ندهد. (1)
پي نوشت:
معارف ومعاريف،ج5،ص690،تاريخ پيامبر ،ص272-273 ، دکتر آيتي
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۹:۱۲ شناسه مطلب: 13427
امام على عليه السلام : دانش ، گمشده مؤمن است . عيون أخبار الرِّضا عليهالسلام : 2 / 66 / 295 منتخب ميزان الحكمة : 396
پرسش 1: سوال شرح 1غيبت چيست؟ پاسخ: سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ غيبت آن است که عيب پنهاني کسي را پشت سر او بگويند ( 1) پي نوشت: 1. آيت الله مکارم، استفتاآت ،ج1 ،سوال 552. پرسش 2: ايا غيبت انسان فاسق رواست؟ پاسخ: غيبت از آدم فاسق كه فسق او علني باشد (مثلاً شراب خوري او علني باشد.) تنها در مورد موارد علني و گناه اشكال ندارد. پرسش 3: معاد حيوانات چگونه است؟ پاسخ: بر اساس آنچه از آيات قرآني استنتاج مي شود ،حيوانات نيز مانند همه موجودات و همه ذرّات وجود، به سوي معاد در حركت بوده ، همگام با همه نظام وجود و به عنوان قطعه از نظام هستى، در سير و حركت اند . حركت و سير آنها هم به آن جايي كه همه حركت ها منتهي خواهد شد، منتهي مي گردد. حيوانات هم مانند هر موجود ديگرى، داراي جهاز خاص وجودي بوده ، داراي مسيرها و طريق هاي مختلف و متنوع و در عين حال حساب شده و منظم مي باشند . آنها نيز مانند هر موجود ديگرى، طبق راه و مسيري كه در پيش دارند و در پيش مي گيرند؛ به نقطه اي كه همه وجود به سوي آن در حركت است ،يعني به سوي مبدأ متعال و روز معاد و قيامت در حركت اند . در آن روز، به نتيجه حركت خود و مسير و راهي كه در پيش دارند، خواهند رسيد. در قرآن كريم بعضي از آيات وجود دارد كه با صراحت به سير و حركت حيوانات و همه جنبنده ها و پرنده ها به سوي معادو قيامت اشاره مي كند: وَ ما منْ دابّة في الأرضِ وَ لا طائرٍ يطيرُ بجَناحيه إلّا أمم أمثالكُم مَا فرّطنا في الكتابِ من شَيء ثمّ إلي ربّهمْ يحشَرونَ. [1]«نيست هيچ جنبده اي در زمين و نيست هيچ پرنده اي كه با دوبال خود پرواز مي كند، مگر اينكه همه آنها مانند شما انسان ها، امت ها و هستند و ما در كتاب تكوين، چيزي را بي حساب به وجود نياورده ايم. سپس همه اين جنبنده ها و پرنده ها، به سوي پروردگارشان محشور مي شوند». اين آيه با صراحت كامل، همه جنبنده ها و پرنده ها را كه شامل تمامي اصناف، انواع و طبقات حيوانات مي گردد ،حساب شده و داراي اجتماعات و مقررات و نظم خاص حاكم در اجتماعات آنها و نيز شعور و اراده و همچنين حركت و سير به سوي معاد و به سوي مبدأ متعال مي داند . با وجود صراحت خاص اين آيه در حشر همه حيوانات كه از جمله «ثمّ إلي ربّهمْ يحشرونَ »برمي آيد ،هيچ گونه شبهه و ترديدى، در اصل حركت حيوان به سوي معاد باقي نمي ماند. قرآن همچنين مي فرمايد: وَ اذا الوُحوشُ حشرَت. [2] گرچه اين آيه دلالت خاصي دارد و دلالت بر حشر وحوش مي كند؛ اما براي متدبر اين حقيقت را مي رساند كه غير وحوش نيز محشور خواهند بود. بنابراين وقتي مي گوييم همه موجودات، بدون استثنا به مقتضاي آيات قرآني به سوي مبدأ متعال و به سوي معاد، برگشت نموده و حركت مي كنند و به مبدأ متعال مي رسند و نتيجه حركت خود را مي بينند؛ نبايد از اين جملات معناي ناصحيح برداشت نمود و چنين فكر كرد كه در روز قيامت، رسيدن موجودات به مبدأ متعال به يك معني بوده و رسيدن موجودات به او معناي واحدي دارد؛ بلكه بايد توجه داشت كه رسيدن به مبدأ متعال در خصوص هر موجودى، به معناي خاصي است؛ مثلا رسيدن انسان به مبدأ متعال، با رسيدن موجودات ديگر به او فرق دارد. همچنين رسيدن هر موجودى، غير از رسيدن موجود ديگر است . نيز نتيجه حركت و راه و روش هر كدام از موجودات كه در معاد ظاهر مي گردد ،نتيجه مخصوصي بوده و غير از نتيجه حركت و راه و روش موجود ديگري است. اگر به شما گفته شود: در فصل بهار، همه خاك ها به حركت درمي آيند و نتايج حركت ها در فصل تابستان ظاهر مي گردد، آيا از اين جمله، مي فهميد كه همه حركت ها نتيجه واحدي خواهد داد و نتيجه ها يك نتيجه است؟! اگر گفته شود: دانه ها در اين فصل، حركت آغاز مي كنند و نتيجه ها در فصل تابستان به ظهور مي رسد، آيا برداشت مي كنيد كه نتيجه ها در تابستان همه يكي خواهد بود؟ اگر گفته شود: همه نطفه ها در رحم ها، حركت هاي خود را شروع مي كنند و بعد از مدتي نتيجه ها ظاهر مي شود، آيا تصور مي كنيد كه نتيجه ها يكي خواهد بود؟ اگر گفته شود: همه موجودات، به سوي نقطه اي كه «معاد» ناميده مي شود ،حركت مي كنند و همه در آن روز، نتايج حركت ها را خواهند يافت و همه به مبدأ متعال خواهند رسيد، آيا چنين خواهيد فهميد كه نتيجه يكي بوده و همه، به يكي نحو به معناي واحد به او خواهند رسيد؟! خيلي هستند كه متأسفانه وقتي چنين مي شنوند، چنان فكر مي كنند و سپس با تعجب مي پرسند: آيا همه موجودات، مانند انسان به او مي رسند و همه موجودات مانند انسان، نتيجه و جزاي اعمالشان را مي بينند و به بهشت و جهنم مي روند و...؟(3) پي نوشت ها: 1.انعام (6) آيه 38 2. تكوير(81) آيه 5 3. شجاعى، معاد يا بازگشت به سوي خدا، ج 1، ص 53 . پرسش 4: معاد ومحاسبه انسان هاي معلول ورواني چگونه است(اگر به بهشت بروند چرا واگر جهنم چرا؟) پاسخ: ظاهرا منظور شما از افراد معلول ، معلولين ذهني است . افراد معلول جسمي بسته به ميزان توانايي هايشان تكاليف ومسئوليت هاي خود را دارند كه معين است ؛ اما در خصوص افراد داراي معلوليت ذهني يا ديوانگان و حتي كودكاني كه قبل از سن بلوغ از دنيا مي روند،سرنوشت اينها در قيامت چگونه است و چگونه و به چه قاعده اي براي آنها جايگاه و مقام آخرتي تعيين مي گردد ؟ از نظر عقل و نقل اين گونه افراد چون از ادراك متناسب وقابل قبول كه شرط هر تكليف ومسئوليتي است بي بهره اند ، در دنيا هم تكليفي برعهده آنان نيست، در نتيجه گناهي براي آنان ثبت نميشود و عقوبت و مجازات هم نميشوند. حال اگر از خانوادهاي مسلمان باشند، به دنبال پدر و مادر خويش- شايد به عنوان پاداش ومايه خوشحالي ايشان_ به بهشت خواهند رفت. اما اگر وابسته به كفار و ظالمان باشند، به واسطه قصور ادراكي خود در دنيا عذاب نخواهند شد؛ اما اينكه چه سرنوشتي در انتظارشان است ؛ برخي گفتهاند در جايي بين بهشت و دوزخ هستند و شايد مشمول عفو و رحمت الهي شده و داخل بهشت شوند. در كتاب شريف كافي رواياتي درباره اطفال و ديوانگان آمده، در بعضي آمده است: "اطفال مؤمنان و كفار ملحق به پدران خويش خواهند شد". در برخي آمده است : "علم آن را به خدا واگذاريد" يعني درباره آن سؤال نكنيد؛ خدا بهتر ميداند با آنها چكار كند. (1) در برخي روايات درباره اطفال شيعيان آمده است كه در عالم برزخ فاطمه زهرا(س) آنان را تربيت ميكند. (2) حكم ديوانگان مانند اطفال است. (3)البته در پاره اي از روايات ذكر شده كه اين افراد به شكل خاصي در قيامت مورد آزمون قرار مي گيرند تا وضعيت تسليم يا متمرد بودن آنها در برابر تكاليف الهي معين باشد . بعيد نيست متناسب با وضعيت آخرت وميزان ادراكات آنها در آن جهان آزموني از ايشان گرفته شود. زراره از امام باقر(ع)نقل ميكند: «وقتي قيامت ميشود، خداوند با پنج دسته محاجّه ميكند: طفل، كسي كه در دوران فترت بميرد، كسي كه در زمان پيامبر ابله باشد (سبك عقل )، ديوانهاي كه عقل نداشته باشد و بالأخره كر و لال. همه آنها بر خدا اعتراض ميكنند و يا عرض ميكنند تقصيري نداشتيم. اگر حجت داشتيم، اطاعت ميكرديم. خداوند فرشتهاي را ميفرستد و آتشي آماده ميكند؛ سپس به آن پنج گروه ميگويد: خداوند به شما امر فرموده است داخل آتش شويد. هر كدام از آنها پذيرفتند و داخل آتش شدند، خداوند آتش را بر آنها سرد و خنك ميكند و از سوختن نجاتشان ميدهد، ولي عده اي كه نپذيرفتند، به سوي آتش جهنّم سوق داده ميشوند».(4) عذاب آنها در قيامت بدون دليل وحجت نمي باشد . بر خلاف حكم عقل وعدالت با هيچ كسي در قيامت برخورد نخواهد شد و اندك ظلمي بر كسي روا نخواهد گشت . پينوشتها: 1 - كليني، كافي، ج 3، ص 248. 2 - همان، ج 5، ص 289 و ج 6، ص 229؛ تفسير قمي، ج 2، ص 332. 3 - كافي، ج 3، ص 248. پرسش 5: هدف از خلقت عالم خصوصا انسان چيست؟ پاسخ: در موضوع هدف الهي از خلقت جهان هستي، دو نظريه اصلي وجود دارد: 1- عرفا معتقدند چون خداوند اراده نموده از خفا بيرون آيد و جمال اسما و صفات خود را در اشيا و افراد مشاهده نمايد، پس در جهان و انسان ظهور و تجلى نمود و دست به خلقت آنان زد، پس هدف خداوند از آفرينش انسان و ساير پديدهها ظهور و تجلى است.(1) 2- فلاسفه اسلامى گفتهاند: چون خداوند واجد همه كمالات است و هيچ نقصى در او نبوده و بى نياز مطلق است، هيچ گونه كمبودى ندارد تا بخواهد با آفرينش جهان يا انسان، آن را جبران نمايد و يا سودى از آفرينش عالم و آدم نصيب او شود. خداوند چون كامل است، لازمه كمالش فيّاض و بخشندگي است، پس بايد فيض بخشى و بخشندگى كند، در نتيجه بايد جهانى زيبا و كامل بيافريند. بنابراين صدور وجود و هستى از خداوند واجب است.(2) اما در واقع هر دو به يک نتيجه ختم ميشود و آن اين که آفرينش جهان هستي لازمه صفاتي مانند علم، قدرت، حکمت، رحمت و فياضيت الهي است. يعني همان گونه که علت به صورت ضروري، وجود معلول را اقتضا مي کند، صفات الهي نيز علت وجود جهان هستي است و چون علت وجود دارد ( صفات کمالي خداوند ) معلول نيز وجود خواهد داشت (جهان هستي با همه زيبايي ها و کمالات). جهان هستي با تمام نظم و زيبايي هايش نمادي از لطف، مهرباني، علم، قدرت، حکمت و... خداست ،به طوري که بدون آفرينش، صفات جمال و جلال خدا مخفي و پنهان مي ماند .هر «بود»ي، «نمود»ي دارد؛ نمي شود روغن باشد اما چربي نداشته باشد . رحمت باشد، اما بخشش و فيض وجود نداشته باشد! بنابراين از همين جا مي توان نتيجه گرفت كه خلقت جهان نتيجه صفات خداوند است. خداوند فيض و بخشش دارد و لازمه آن اين است كه هر چه امكان وجود دارد، فيض و هستي خداوند را دريافت كند و چون قابليت وجود براي جهان هستي بود، خداوند آن را آفريد. از اين رو هستي بخشي جهان، با تمامي نظم و زيباييش و صورتگري انسان با تمامي استعداد و توامنديش، جلوه گر جلال و جمال خداست و شايسته است که سپاس گزار خدا و قدر شناس او باشيم. خداوند از آن جا كه "علم" و "قدرت" و "فضل" و "جود" بي نهايت دارد، جهان و انسان را آفريده ، لازمه اين سه صفت آن است كه خلقت خداوند بهترين و كاملترين آفرينش باشد، يعني در مجموعه هستي اگر وجود مخلوقي، زيبايي و كمال آفرينش مجموعه عالم را افزايش دهد، لازم است خدا آن موجود را خلق كند، زيرا عدم خلقت آن موجود، يا ناشي از عدم اطلاع و آگاهي از زيبايي آن است، يا در اثر ضعف و ناتواني از خلقت آن است. چنانچه خدا با توجه به علم و قدرت بي نهايت، باز آن زيبايي را خلق نكند، ناشي از عدم "فضل" و "جود" و بخشندگي است كه خدا از بخل منزه است و "جود" و رحمت و بخشندگي او بي نهايت است. پس جهاني كه خدا خلق مي كند، بايد كاملترين صورت ممكن را داشته باشد. در مجموعه خلقت بايد انسان خلق مي شد؛ زيرا در جهان خلقت پيش از خلق انسان، ملائك بودند كه موجوداتي نوراني و پاك بودند كه خدا را همواره عبادت مي كردند. فرشتگان به دليل شرايط ويژه خلقت خود بر سر دو راهي قرار نمي گرفتند كه با اختيار خويش (در حالي كه ميل باطني آنها به جهت ديگري تمايل داشته باشد) رضايت خداوند را انتخاب كنند. آنها همواره حضور و عظمت خدا را درك مي كنند و در مقابل آن همه عظمت، راهي جز عبادت ندارند. اما در صحنه هستي، مي توان يك نمايش زيباتر از اين را هم تصوير كرد و آن اين كه موجودي وجود داشته باشد كه از يك طرف همانند ملائك در اوج جذبه الهي و عشق و عبادت به خدا باشد و در عين حال موانعي پيش روي او براي برگرداندن وي از مسير عشق و عبادت قرار داشته باشد. اين موجود انسان است. او خدا و عظمتش را بي واسطه مي بيند و از سوي ديگر گرچه فطرت الهي او همواره در درونش وي را به سوي خوبيها و پاكيها دعوت مي كند، ولي اميال حيواني و شهواني او قدرت فراواني دارند. وي اين گونه خلق شده كه از يك سو با خواستهها و تمايلات شهواني و حيواني رو به رو است . از سوي ديگر فطرت الهي اش و راهنماييهاي پيامبران او را به سوي خوبيها فرا مي خواند. او در عرصههاي مختلف زندگي مي تواند با ايمان به خداوند و محبّت او، بر سر دوراهيها، عشق به خدا را انتخاب كند و مظاهر فريبنده دنيا را رها سازد. چنين صحنه هايي از محبّت و عشق انسان نظير يوسف كه در اوج جواني و زيبايي در سختترين صحنه آزمايش خدا را رها نكرد، براي هر كسي در طول زندگي امکان وجود دارد و همواره چنين صحنههايي در طول تاريخ حيات بشري تكرار مي شود. اگر خداوند زمينه پديد آمدن چنين صحنههاي زيبايي از تجلّي محبّت و عشق مخلوقات خويش را كه با اختيار كامل به سوي او مي آيند، فراهم نمي كرد ،باز جهان كاملترين و زيباترين بود؟ آيا در علم و قدرت و فيض و "جود" مطلق خداوند كه اقتضاي آفرينش بهترين و زيباترين صورت آفرينش را دارد، ترديد نمي بود؟ آيا جاي اين سؤال از خدا باقي نمي ماند كه قدرت و علم و فيض تو مطلق بود، پس چرا زيباترين جهان را خلق نكردي؟! پس از خدا، خلقتي چنين لازم و ضروري است وگرنه خداوند نيازي به آزمون و عبادت انسانها ندارد. اگر در آيات قرآن آزمايش و عبادت به عنوان علّت آفرينش انسان شناخته شده و كمال انسان هدف نهايي شمرده شده، اين خصوصيّات و فوائد متوجه انسان است و نيازي را از خدا بر طرف نمي كند ؛ زيرا اصولاً ذات الهي بي نياز مطلق است. پىنوشتها: 1. سيد حسن ابراهيميان، انسانشناسى، ص 115 و 114. 2. همان، ص 116 و 115، با تلخيص.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۹:۰۸ شناسه مطلب: 13425
امام على عليهالسلام : دانش ، چه نيكو راهنمايى است . غرر الحكم : 837 منتخب ميزان الحكمة : 396
پرسش 1: آيا اسلام موافق برده داري است ؟ پاسخ: اسلام برده داري را با محدوديت هاي متعدد، به مصالحي به رسميت شناخت .براي اين که موضع اسلام در برابر برده داري و حقانيت آن، روشن شود ،لازم است نيم نگاهي به تاريخ برده داري بيندازيم: در قديم از سه راه انسان ها به بردگي گرفته مي شدند: 1. زور و قلدري: مثلاً رئيس قبيله به زور مي توانست ديگران را به بردگي بگيرد يا يک قبيله بدون دليل به قبيله ديگري شبيخون زده و هجوم برده و افراد قبيله ديگر از زن و مرد و کودک را به اسيري بگيرد. 2. داشتن ولايت ارث و شوهري، و غيره; به عنوان مثال: پدر مي توانست فرزند خود را بفروشد. 3. جنگ ؛ برده گيري در جنگ هاي دفاعي حتي در بين ملل داراي تمدن نظير روم، هند، يونان، ايران; نيز معمول بوده است. ابتدا اين گونه بود كه قبيلة پيروز در جنگ خواه مهاجم يا مدافع، تا آخرين نفر از طرف مغلوب را مي كشت; امّا در طول زمان، و نيز از باب نوع دوستي، بنا را بر اين گذاشتند كه اسيران جنگي را به عنوان غنيمت تملك كنند، هر چند در آن دوران هم روش ها فرق مي كرد و رومي ها و يوناني ها سختگيرتر بودند.(1) دين اسلام قانوني به نام برده داري تأسيس نكرد; بلكه از سه روش فوق; دو روش زور و ارث را ردّ و روش سوم يعني جنگ دفاعي را تحت شرايطي امضا كرد تا به مرور زمان و با شرايطي كه قرار داده است، زمينه هاي آن نوع برده داري را هم از بين ببرد. اما اينكه چرا اسلام راه سوم برده گيري را مردود ندانست; بلكه محدوديت هايي در آن ايجاد كرد؟ بدان خاطر بود كه : 1. اصلاح عادات غلط به زمان نيازمند است; 2. در آن زمان بردگان فراواني وجود داشتند و گاهي بخش عظيمي از جامعه را بردگان تشكيل مي دادند، و اگر از ابتدا بردگي به طور كلّي ملغا مي شد، خود رهايي بردگان باعث نابودي آنان و خانواده هايشان مي شد; زيرا بردگان در آن زمان نه كسب و كار مستقلي داشتند و نه زندگي مستقلي.(2) حداقل اثر سوء آزاد كردن اين جمعيت انبوه، مختل كردن امنيت جامعه بود. بررسي اين نكته نشان ميدهد كه برخورد ضربتي و دفعي با مسألة برده داري، امري غير حكيمانه، بلكه غير ممكن است; از اين رو اسلام، در برخورد با اين مسأله ـ چنان كه در مورد "شراب" عمل كرد ـ به اصلاح تدريجي پرداخت. 3. بندگان در آغاز اسلام، منبع اقتصادي و نيروي نظامي نيرومندي براي مشركان و حتي مسلمانان بودند. مشركان آنان را در مزرعه ها، نخلستان ها و ميدان هاي جنگ به كار مي گرفتند; چنانچه اسلام در همان ابتدا دستور آزادي بردگان را مي داد، بديهي بود كه تنها مسلمانان به آن عمل كنند; چرا كه مشركان به آن اعتقادي نداشتند. اين شيوه رفتار، پيامدهاي بسيار ناخوشايند و ضربه مهلكي براي جامعه اسلامي نوپا در پي داشت. از جمله: الف: مسلمانان به يكباره از نيروي اقتصادي و نظامي عظيمي محروم مي شدند و اين ضربه مهلك اقتصادي به آنان بود. ب: بندگاني كه به اسيري گرفته مي شدند، چنانچه آزاد مي شدند، چون جا و مكان و درآمد مناسبي نداشتند، به ناچار به پيش مشرکان باز مي گشتند و آنان ، از اينها هم براي تقويت بنيه اقتصادي و نيروي نظامي استفاده مي كردند. حاصل آن بود كه آزادي بندگان به تدريج، مانع از خسارت اقتصادي و نظامي مسلمانان شد. 4. به طور كلي، دشمن محارب در صدد نابود ساختن است و فطرت بشر چنين فردي را محكوم به فنا دانسته و دست كم به بردگي گرفتن او را تجويز مي كند. 5. علاوه بر حكم فطري، تا آنجا كه تاريخ نشان داده است، انسان ها دشمنان خود را به عنوان غنيمت اسير مي گرفته اند.(3) برده گيري كه اسلام معتبر دانسته حقي است كه با فطرت بشر مطابقت دارد كه همان برده گيري دشمنان اساس دين و مجتمع اسلامي است، و چنين كساني به حكم اجبار، به داخل جامعه جذب مي شوند و در لباس بردگي درمي آيند تا به تربيت صالح ديني تربيت يافته و بتدريج آزاد شوند همانند مريضي كه طبيب آزادي عمل او را تحت كنترل در مي آورد تا به سلامتي برسد. جهان متمدن هر چند بظاهر، نظام برده داري را ملغا اعلام كرد، امّا هنوز هم همان نظام به شكلي ديگر در جهان معمول است. با نگاهي كوتاه به جنگ جهاني دوم و قيموميت بر ملل محروم و مغلوب ، مي بينيد كه چه فجايعي به بار آوردند. هنوز هم محرومان ملل، گرفتار آن نظام قيموميتي غلط هستند.(4) اسلام نه تنها برده داري را تأسيس نكرده; بلكه براي حل تدريجي آن راه حلهايي را ارائه داده است كه در محورهاي زير آنها را مورد توجه قرار مي دهيم: الف) بستن سرچشمه بردگي: اسلام از بين سه راه معمول برده گيري در آن زمان، دو راه را ردّ كرد و نپذيرفت (زور و قلدري، ولايت شوهر، ارث و غيره) و به عللي كه گذشت، براي از بين بردن راه سوم (راه برده گيري در جنگ) تضييقاتي ايجاد كرد، حتي در صورت پيروزي در جنگ هم گرفتن برده الزامي نبوده ، بلكه دستور اسلام در اين مورد اين است كه بعد از خاتمة جنگ با كفار، افرادي كه اسير مي شوند، به چند صورت با آنان برخورد شود: ـ از آنان فديه گرفته شده، آزاد شوند; ـ با اسيران مسلمان مبادله شوند; ـ و در نهايت، در مواردي كه دو راه قبلي صلاح نبود، به جاي اين كه آنها را بكشند، اسيرشان كرده و براي خدمت، به كار بگمارند و بين مردم تقسيم كنند.(5) انتخاب راه برخورد توسط امام و به تناسب مصلحت جامعه اسلامي صورت مي گيرد. ب) گشودن دريچة آزادي: اسلام، تمهيداتي ديگر براي آزادي بردگان انديشيده است، از جمله ـ آزادي اسير را يكي از كفارات قرار داده است(6) ـ با ازدواج زني كه برده است با يك انسان آزاد و بچه دار شدن آن زن، فروش آن زن ممنوع ميشود تا از سهمية ارث فرزندش آزاد شود.(7) ـ سهمي از زكات براي خريد برده ها و آزاد كردن آنان قرار داده شد كه بدين ترتيب يك بودجة دايمي براي اين كار از بيت المال در نظر گرفته شده و تا آزادي كامل همة بردگان ادامه خواهد يافت.(8) ـ آزادي بردگان يكي از عبادات شمرده شده و بزرگان در اين زمينه پيش قدم بوده اند تا آن جا كه گفته شده حضرت علي بن ابي طالب با دسترنج خود هزار بنده را آزاد كرد.(9) ـ هر كس سهم خود از بردة مشترك را آزاد كند، سهم شريك ديگر به طور قهري آزاد مي شود.(10) ـ هرگاه كسي مالك يكي از پدر، مادر، اجداد، فرزندان، عمو، عمّه، دايي، خاله، برادر، خواهر، برادرزاده و يا خواهرزادة خود شود، آنها فوراً آزاد مي شوند.(11) ـ در برخي موارد، اگر صاحب بَرده نسبت به برده اش مجازات هاي سختي انجام دهد، آن برده خود به خود آزاد خواهد شد.(12 ) و... ج) احياي شخصيت بردگان: در دوراني كه بناست بردگان بتدريج آزاد شوند; دين مبين اسلام براي اِحياي حقوق آنان اقدامات وسيعي كرده است; به طوري كه هيچ فرقي بين بردگان و آزادها قرار نميدهد; جزء به تقوا و پرهيزكاري; به بردگان اجازه مي دهد همه گونه پُست هاي اجتماعي را عهده دار شوند و از فرماندهي گرفته تا پست هاي حساس ديگر كه به عنوان نمونه سلمان، بلال و قنبر را مي توان نام برد.(13) د) رفتار انساني با بردگان، در اسلام دستورهاي زيادي در مورد مدارا با بردگان آمده است از جمله: ـ پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل آن قدر براي آزادي برده سفارش كرد كه من فكر كردم براي آزادي برده مهلت معيني مقرر گرديد.(14) رواياتي داريم كه در مورد بردگان، أجل هفت سال را مطرح كرده اند و فرموده اند: بعد از هفت سال برده را از كار معاف و او را آزاد كنيد.(15) حضرت امام صادق مي فرمود: هرگاه پدرم به غلامش دستوري مي داد و ملاحظه مي كرد كه آن كار، سخت است خودش بسم الله مي گفت و كمك مي كرد.(16) خوشرفتاري نسبت به بردگان در اين دوران انتقالي، به حدي است كه حتي بيگانگان نيز از آن تمجيد كرده اند; به عنوان نمونه، جرجي زيدان مي گويد: اسلام نسبت به بردگان فوق العاده مهربان است و پيامبر اين دين در مورد بردگان سفارش بسيار نموده است; به عنوان مثال: "كاري كه برده تاب آن را ندارد، به او واگذار نكنيد" يا "هرچه خودتان مي خوريد به او بدهيد"(17) بنا بر اين اسلام در آن زمان که برده داري وجود داشت ،وجود آن را تا حدودي تجويز کرد تا با يک برنامه حساب شده و موفق به مبارزه با آن پردازد . به هيچ وجه اسلام اين قانون را ايجاد نکرد . طريقي هم که اسلام براي مبارزه برگزيد ،طريق تدريجي بود و با موفقيت قرين شد، در حالي که اگر طريق مبارزه يکباره را پيش مي گرفت ، علاوه بر اينکه زيان بزرگي به جامعه نوپاي اسلامي مي زد ، با موفقيت هم قرين نمي شد. اتفاقا در تاريخ مبارزه با بردگي توسط غربيان، با مبارزه قاطع و يکباره مواجهيم که به شکست انجاميد . پي نوشت ها: 1) الميزان، علامه طباطبايي، ترجمه موسوي همداني، ج 6، ص 544، نشر رجأ. 2) همان 3) همان، ص 549 4) همان، ص 561 ـ 566. 5) همان، ج 18، ص 337 ـ 341، جامعه مدرسين. 6) تحريرالوسيله، امام خميني، ج 2، ص 110 ـ 117، جامعه مدرسين. 7) مكاسب، شيخ انصاري، ص 175، سطر 14، دارالحكمة. 8) تفسير نمونه، مكارم، ج 12، ص 418، اسلامية تهران. 9) بحارالانوار، مجلسي، ج 41، ص 43، اسلاميه تهران. 10) جواهرالكلام، شيخ محمدحسن، ج 34، ص 154 ـ 158، چاپ بيروت 11) تفسير نمونه، مكارم، ج 21، ص 42، اسلاميه تهران. 12) وسائل الشيعه، ج 16، ص 26(20 جلدي) 13) تفسير نمونه، همان، ج 21، ص 421 14) وسائل الشيعه، همان 15) وسائل الشيعه، همان. 16) بحارالانوار مجلسي، ج 74، ص 142، ح 13، چاپ ـ اسلاميه تهران. 17) تاريخ تمدن، جرجي زيدان، ج 4، ص 54 جهت اطلاع بيشتر مي توانيد به كتاب هاي ذيل مراجعه كنيد. 1ـ ترجمه تفسير الميزان، ج 6، ص 494 ـ 497، چاپ جامعه مدرسين. 2ـ بحارالانوار ، ج 74، ص 1141، چاپ اسلاميه تهران. 3ـ مناظرة دكتر و پير، شهيد هاشمي نژاد، ص 159 ـ 178. 4ـ تفسير نمونه، ج 14، ص 451 ـ 467. پرسش 2: سوال دوم - آيا تغيير دين از اسلام به مسحيت مجازات آن اعدام مي باشد؟ من نظريات خودم را براي شما مي نويسم و از شما خواهش مي کنم که بدون هيچ تعصبي به سوال من پاسخ دهيد . پاسخ: سوالتان تکراري است. ما نيز تقاضا داريم جواب ما را با دقت بخوانيد ودر مورد آن قضاوت كرده ،در صورتي كه اشكالي بر آن داريد با ما در ميان بگذاريد ؛ اين كه در شناسنامه افراد، مذهب يا دين ثبت مي شود، و يا به تبعيت از والدين ديني براي آنها فرض مي شود ،مربوط به قوانين و مقررات اجتماعي است كه مي تواند در جامعه اي وجود داشته باشد و در جامعه ديگر نباشد ، اما اين مسئله ربطي به اعتقاد ديني ندارد و نمي توان ازآن نتيجه گرفت كه افراد در انتخاب دين آزادي دارند ، يا ندارند ؛ زيرا اعتقاد و عدم اعتقاد به يك دين ، مربوط به خود انسان وعقل و دل او است . درست است كه از نظر فقهى بچههاى پدر و مادر مسلمان به تبعيت از والدينشان مسلمان هستند. از نظر حقوقى مسلمان محسوب مىشوند . از مزاياى اجتماعى در جامعه به عنوان يك مسلمان برخوردار هستند اما اين موضوع، غير از اعتقاد به اسلام است. اعتقاد به اسلام، نمىتواند سنتى و تقليدى باشد؛ بنابراين وقتى به مرحله رشد عقلى و تكليف رسيدند، پذيرش اسلامشان بايد به سبب دليل باشد، نه از روى تبعيت. از اين رو تمام مراجع تقليد در اول توضيحالمسائل مىنويسند: تقليد در اصول دين جايز نيست. بنابراين فرزندان مسلمانان، دين را خود انتخاب مىكنند. دين و ايمان به آن كه يك اعتقاد قلبى و درونى است، ممكن نيست تحميلى باشد. از اين رو قرآن مىفرمايد: «لا اكراه فى الدين؛ در قبول دين اجباري نيست». سپس مي افزايد: راه راست، انديشه راستين و آيين درست و نجات بخش، از انديشه دروغين و آيين باطل واضح و روشن است ( قد تبين الرشد من الغي). (1) حال اگر راه درست و دين حق، از راه نادرست نمايان است، پس چه دليلي براي تحميل و اجبار است؟! ؛ اصولا بسياري از افراد در تفسير و معناي درست اين آيه دچار اشتباه مي شوند و آن را به نوعي اين گونه معنا مي كنند: «در دين اكراه واجباري نبايد باشد» يا به صورت نهي : « در دين اجبار نكنيد» و تعابيري مانند اين ، در حالي كه منظور از اين آيه بيان يك حقيقت تكويني است ، يعني در دين نمي تواند اكراه و اجباري باشد ، زيرا دين يك حقيقت دروني است كه اجبار پذير نيست ؛ از نظر جهان بيني اسلامي همه انسان ها از آزادي، اختيار و قدرت بر تصميم گيري برخوردارند و خودشان سرنوشت خويش را رقم مي زنند.اسلام از راه هاي گوناگون مي كوشد انديشه بشر را از اسارت باطل برهاند و آدمي با ديد باز و وسعت نظر بيانديشد و داوري كند و دين و آيين حق را برگزيند. اين سخن قرآن است : «به بندگاني مژده باد كه همه سخنان را مي شنوند و بهترين را برمي گزينند».(2) « چون به ايشان گفته شود كه از آن چه از سوي خدا فرود آمده است، پيروي كنيد، گويند: نه، به همان راهي مي رويم كه پدران ما مي رفتند. حتي اگر پدرانشان بي خرد و گمراه بوده اند!»(3) آيه اخير، انسان ها را توبيخ مي كند كه چگونه به راه پدران و تقليد از آنان رفتند ، شايد پدران آنها درك نمي كردند . پس تقليد در دين از نظر قرآن محكوم است. در روايات تصريح شده که تقليد در دين، نه فقط از پدر و مادر مردود است ، حتي تقليد در عقايد از شخصيت هاي بزرگ هم جايز نيست.(4) البته اين بدان معنا نيست كه بايد ديني غير از دين پدران انتخاب نمود ، بلكه چه بسا راه و دين پدران حق باشد، اما در هر دو صورت بايد با انتخاب و تحقيق خود انسان باشد. پس ديدگاه اسلام در مورد انتخاب دين روشن شد ؛ حال مي پرسيم : اگر دين امري انتخابي است ، پس حکم ارتداد براي چيست؟ در پاسخ به اين سوال بايد گفت : ارتداد اصلاً مسئله اي اعتقادي نيست ، بلکه يک موضوع سياسي و اجتماعي است . براي فهم اين كه مسلمان مي تواند به آئين ديگر در آيد يا نه و موضوع ارتداد و شرايط آن چيست، بايد خاستگاه وضع اين حكم از ديدگاه قرآن بررسي شود. قرآن حقيقت اين مساله را اينگونه نقل مي نمايد: "جمعي از اهل كتاب (يهود) گفتند (برويد ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ايمان بياوريد، و در پايان روز كافر شويد و (باز گرديد) شايد آنها (از دين خود) باز گردند".(5) دوازده نفر از دانشمندان يهود خيبر و نقاط ديگر، نقشهاي ماهرانه براي متزلزل ساختن باور و ايمان بعضي از مؤمنان طرح نموده و با يكديگر تباني كردند كه صبحگاهان خدمت پيامبر برسند و در ظاهر ايمان بياورند، ولي در آخر روز از آيين برگردند. هنگامي كه از علت كارشان سؤال شد بگويند: ما صفات محمّد را از نزديك مشاهده كرديم و هنگامي كه به كتب ديني خود مراجعه نموده يا با دانشمندان ديني خود مشورت كرديم، ديديم صفات و روش او با آنچه در كتب ما است، تطبيق نمي كند و از اين رو برگشتيم. اين موضوع سبب مي شود كه عدهاي بگويند اينها كه به كتب آسماني از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفتهاند راست مي گويند و به اين وسيله ايمان مسلمانان متزلزل مي گردد.(6) مكر و نيرنگ كفار به وسيله خداوند آشكار گرديد و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. بايد توجه داشت كه اين ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمي باشد، بلكه در همه زمانها امكان اجراي آن وجود دارد. اسلام با وضع چنين حكمي جلوي مفاسد احتمالي را (كه برخي نيز به وقوع پيوسته) گرفته است كه در زير به نمونه هايي از اين مفاسد اشاره مي كنيم: 1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ايمان دروني در سطح بالا نيستند، بلكه برخي افراد در ايمانشان سست هستند. اين گونه تبليغات، افراد سست ايمان را تحت تأثير قرار مي دهد و آنها را از مسير حق باز مي دارد. حدّ و حكم شرعي ارتداد مي تواند افراد را از انحراف باز دارد. 2- اگر اسلام جلوي اين روند را نمي گرفت، نوعي جنگ رواني عليه دين صورت مي گرفت و كفار با تبليغات شديد عليه اسلام، علاوه بر اين كه مسلمانان را دلسرد مي كردند، باعث دلسرد شدن افرادي كه گرايش به اسلام داشتند مي شدند. 3- مهمترين مسئله ارتداد، پيامدهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن است. در جامعه اسلامي كه احكام و قوانين آن پايه براي رفتارهاي فردي و اجتماعي و روابط خانوادگي مي باشد، نيز تعيين كننده رفتار انسانها با يكديگر و ارزشهاي اخلاقي جامعه است، هر گونه اختلالي در ايمان و اعتقاد انسانها با توجه به همسنگ نبودن آگاهيها، در رفتارها تأثير گذاشته ، پاي بندي به احكام و قوانين ديني واجتماعي را سست مي كند ، نيز اركان جامعه را مورد تهديد جدّي قرار مي دهد. همچنين گسترش افكار انحرافي در جامعه كه توسط افراد مرتد ايجاد مي شود، نيروي مسلمانان را از جهت كمّي و كيفي مورد تهديد قرار مي دهد، از اين جهت هر گونه برنامه ريزي بر اساس نيروهاي اسلامي در جامعه، غير ممكن خواهد بود. با توجه به موارد برشمرده مشخّص مي شود حكم ارتداد، يك حكم اجتماعي و سياسي است، هم چنين آنچه در روايات در مورد حكم ارتداد بيان شده، در زماني است كه انكار دين اسلام "جاحدانه " و مغرضانه باشد، يعني شخصي به رغم حقانيّت دين اسلام، به جهت انگيزههاي نادرست، از دين اسلام خارج شده و در مقابل آن موضعگيري نمايد؛ بنابراين اگر كسي دين ديگري غير از اسلام را (آن هم پس از بررسي و به دور از هر گونه دوستي و دشمني و مشكلات ديگر) انتخاب نمايد، اين عقيده براي او محترم است، تا زماني كه به صورت موضعگيري در مقابل اسلام در نيايد ، يا به صورت سخنراني و تحريك ديگران در مقابل اسلام جبهه گيري نكند. نكته قابل توجه در اين زمينه آن است كه حكم ارتداد در اديان آسماني ديگر نيز بيان شده و طبيعي است كه هر ديني براي پاسداري از كيان خود، راهكارهايي را براي وحدت پيروان انديشيده باشد.همان گونه كه دين يهود در زمان خود اجازه ارتداد نميداد و با شدّت برخورد ميكرد،(7) نيز در زمان حقانيت دين حضرت عيسي(ع) قانون ارتداد وجود داشت.(8) آري پذيرش دين به عنوان يک مسئله فردي امري انتخابي است و انسان در انتخاب آن آزاد است و اين نکته اي است که در قرآن نيز مورد تأييد و تأکيد قرار گرفته ، اما انسان حق ندارد از آزادي سوءاستفاده كند و به بهانه آزادي، اعتقادات جامعه را متزلزل نمايد و امنيت فكري و فرهنگي اجتماع را سست و مختل كند. حكم ارتداد براي چنين موردي است و روشن است كه اين سخن مورد پذيرش عقل و عرف است. در نتيجه اگر فردي در خانواده مسلمان تشخيص داد دين اسلام بر حق نيست، ميتواند دين ديگر را انتخاب كند، اما در جامعهاي كه براساس اعتقادات و باورهاي ديني، قوانين و رفتارهاي اجتماعي و فردي، نيز گرايش ها و آرزوهاي انسانها و ارزشهاي اخلاقي شكل گرفته (كه هر يك از اين موارد كاركردهاي بسياري در زندگي فردي و اجتماعي دارد) حق ندارد در برابر دين و اعتقادات موضعگيري نموده و درصدد تخريب آنها باشد، زيرا آثار نامطلوب در زندگي فردي و اجتماعي ايجاد خواهد كرد و باعث تزلزل اركان اجتماعي خواهد شد، بنابراين ارتداد از اين جهت كه افكار عمومي و ايمان مردم را متزلزل ميكند، اظهار آن روا و شايسته نيست، و با وجود يك سري شرايط، اسلام با مرتد برخورد ميكند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنيت فكري و فرهنگي جامعه آسيبي وارد نكرد، به او كاري ندارند و عقيدهاش نزد خودش محترم است. اين كه خدا با او چگونه برخورد ميكند، تنها خدا ميداند كه وي صداقت دارد يا از روي عناد و لجاجت به اين عقيده روي آورده است. خداوند فرداي قيامت بر پايه عدل و حكمت، با او رفتار خواهد كرد. بنابراين تغيير دين بدون اعلام ، تبليغ ، يا موضع گيري در مقابل اسلام و تخريب آن ، حكم اعدام ندارد. براي اطلاع بيشتر در موضوع ارتداد، به كتاب احكام مرتد از ديدگاه اسلام و حقوق بشر، تأليف سيف الله صرامي مراجعه فرماييد. اما در مورد ديدگاه قرآن وكيفيت مجازات مرتد بايد گفت هرچند در آيات متعدد قرآن صراحتا يا تلويحا به مساله ارتداد پرداخته شده تا جايي كه محققان آيات مربوط به ارتداد را در 8 دسته تقسيم بندي مي نمايند ، اما در مجموع همه اين آيات تصريحي بر چگونگي مجازات مرتد وحكم اعدام براي او نيامده واين جزييات را فقها به پشتوانه روايات معصومين استفاده كرده اند ؛ هرچند برخي از افراد پاره اي از آيات را خالي از اشاره به اين حكم ندانسته اند مثلا در آيه : «...ومن يرتدد منکم عن دينه فيمت وهو کافر فاولئک حبط اعمالهم في الدنيا والآخره واولئک اصحاب النار هم فيها خالدون؛ (9)کساني از شما که از دين خود بر گردند ودر حال کفر بميرند آنان کردارهايشان در دنيا وآخرت تباه مي شود وايشان اهل آتشند ودر آن ماندگار خواهند بود » . برخي از مفسران ،حبط اعمال در دنيا را که در عبارت«حبطت اعمالهم في الدنيا» آمده است به اجراي احکام ومجازات هاي مرتد تفسير کرده اند. اين گروه بر اين باورند که حبط اعمال مرتد در دنيا همان کشتن وقطع حيات اوست. (10) اگر چنين تفسيري را بپذيريم در حقيقت از اين ادعا که در قرآن ،احکام مرتد و مجازات قتل او نيامده دست برداشته ايم ،اما آيه شريفه در اين معنا صراحت ندارد زيرا کلمه حبط در لغت به معناي باطل گشتن واز بازدهي افتادن آمده است وبطلان اعمال وبي اثرگشتن ان به هر معنايي که باشد (11) هيچ ملازمه عقلي يا عرفي با چنين مجازاتي براي صاحب آن اعمال ندارد. در مورد كافر هم نظر اكثر مراجع كه منطبق بر آيات متعدد قرآن مي باشد اين است كه « مراد از كافر هر كسي است كه توحيد يا نبوت نبي اكرم يا يكي از ضروريات دين را قبول نداشته باشد »(12 )؛ در نتيجه همه افرادي كه به نوعي اسلام وپيامبر آن را قبول ندارند ، كافر محسوب مي شوند ؛ البته ناگفته نماند حكم كافر ذمي با كافر حربي متفاوت است واسلام تحت شرايط خاصي جان ومال و ناموس كافران را نيز محترم مي داند . اما در مورد اينكه گفتيد اگر اصل توحيد ونبوت ومعاد مورد توافق همه اديان است ، پس چرا بايد كسي كه به اين امورمعتقد است را كشت ؛ بايد بگوييم اولا ما معتقد به كشتن هر فردي كه به اسلام ومباني آن معتقد نيست نيستيم وتنها در مورد مرتد يعني كسي كه كسي كه مسلمان بوده و از اسلام خارج شده و علاوه بر روي گرداني از اسلام ،در مقام مواجهه عملي با اسلام برآمده حكم اعدام را آن هم در شرايط خاصي ثابت مي دانيم . ثانيا : اگر اشتراك در اين امور باعث حقانيت مطلق همه اديان آسماني است ، اصولا دليل بعثت پيامبر جديد وانزال كتاب وشريعت تازه با آنهمه آثار وتبعات و هزينه گزاف مادي ومعنوي چه بود؟ اگرمي شد كماكان بر دين انبياء گذشته باقي ماند ، پس چرا اسلام علاوه بر تصديق وتعظيم انبياء گذشته و تجليل از ياران و مومنان به آنها در همان زمان به تحريفات در آنها اشاره كرده و با مبارزه با عقايد نادرست و غلط آنان فرمان مي دهد ؟ اصولا حق دانستن اديان متعددي در عرض هم كه علاوه بر اختلافات آشكار در عقايد وباورهاي خاص، حتي در اصول و عقايد بنيادين دچار اختلاف وحتي تناقضات عقيدتي هستند ، معقول ومنطقي به نظر مي آيد ؟ هيچ عقل سليمي نمي پذيرد كه دين سراپا توحيد اسلام حقانيت باور فردي كه به سه خدا معتقد است را قبول داشته باشد و يا الوهيت انساني چون عيسي مسيح را ؛ همه اين حقايق به ما مي فهماند كه هرچند اديان گذشته حتي اديان غير آسماني بهره هايي از حقيقت دارند، اما در مجموع عقيده مند شدن به مجموعه اين باورها وپيروي از اين اديان نوعي انحراف عميق از حقيقت و محور اديان كه همان تسليم در برابر فرامين الهي باشد محسوب مي گردد و قابل پذيرش نيست . در نتيجه هرچند در نظرما پيروان اديان آسماني وكساني كه به خداوند متعال وانبياء الهي معتقدند داراي ارزش واعتبار بيشتري نسبت به منكرين اين حقايق هستند اما همينكه نبوت پيامبراكرم را نپذيرفته كماكان بر تبعيت از شريعت هاي منقضي شده اصرار دارند در حكم كافر هستند چه در برابر پيامبر اسلام موضع خاصي نگيرند يا حتي با احترام وتكريم از ايشان ياد كنند و يا به انكار و اهانت بپردازند . پىنوشتها: 1. بقره (2) آيه 256. 2. زمر (39) آيه 18. 3. بقره ، آيه 170 - مائده، آيه 104. 4. ميزان الحکمه، ح 6296 ؛ بحارالانوار، ج 23، ص 103. 5. آل عمران (3) آيه 73. 6. تفسير نمونه، ج 2، ص 466. 7. كتاب مقدس، تورات، سفر تثنيه، فصل 13. 8 .عهد جديد (انجيل)، نامهاي به مسيحيان عبراني، بند 10. 9. سوره بقره، آيه 217 10. روح المعاني،بيروت دارالحياء 1405-1980،ج1ص335،فخررازي،تفسيرکبير،بيروت دارالحياء بي تا ج6ص38 11. الميزان ،ج2،ص235 ،ذيل همين آيه 12. توضيح المسائل ،مساله 106 پرسش 3: سوال سوم - آيا اگر فردي پس از تغير دين به تبليغ آن ديني که بعدا به آن گرايش پيدا کرد بپردازد ، حکمش چيست؟ پاسخ: چنانچه تبليغ او به منزله مقابله با دين اسلام باشد ، حكم ارتداد بر او ثابت مي شود. تفصيل پاسخ اين سوال در سوال دو
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۹:۰۸ شناسه مطلب: 13424
امام على عليه السلام : دانش ، چراغ خرد است . غرر الحكم : 536 منتخب ميزان الحكمة : 396
پرسش 1:
احكام و عقائد شرح 1. اگر كسي بگويد كه قبول ندارم هر چه خدا دارد ، اهلبيت دارند و فقط خداوند خالق است و ايشان مخلوق كافر است،از لحاظ اعتقادي و فقهي نجس است؟
پاسخ:
صورت اول اعتقاد درست است ، يعني نمي توان گفت كه هر چه خداوند علم دارد ، اهل بيت نيز از آن برخوردار هستند ، چون در برخي روايات از علم اختصاصي خداوند نيز سخن به ميانآمده است.
بنابراين نه تنها چنين عقيده اي موجب نجاست و... نمي شود ، بلكه اعتقادي صحيح است.
اما اگر كسي خدا و اهل بيت را يكي محسوب كند ، دچار عقيده كفر آميز غلو شده است.
اما اينكه روايتي است كه فرق خدا و پيامبر و اهل بيت در مخلوقيت و عبوديت آنها است و ديگر تفاوتي نيست، بايد معناي صحيح آن نيز فهميده شود ، در همين يك فرق چيزهاي بسيار است كه يكي از آن نيز مي تواند تفاوت در علم باشد.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۹:۰۷ شناسه مطلب: 13423
امام على عليه السلام : دانش ، چراغ خرد است . غرر الحكم : 536 منتخب ميزان الحكمة : 396
پرسش 1:
احكام و عقائد شرح 1. اگر كسي بگويد كه قبول ندارم هر چه خدا دارد ، اهلبيت دارند و فقط خداوند خالق است و ايشان مخلوق كافر است،از لحاظ اعتقادي و فقهي نجس است؟
پاسخ:
صورت اول اعتقاد درست است ، يعني نمي توان گفت كه هر چه خداوند علم دارد ، اهل بيت نيز از آن برخوردار هستند ، چون در برخي روايات از علم اختصاصي خداوند نيز سخن به ميانآمده است.
بنابراين نه تنها چنين عقيده اي موجب نجاست و... نمي شود ، بلكه اعتقادي صحيح است.
اما اگر كسي خدا و اهل بيت را يكي محسوب كند ، دچار عقيده كفر آميز غلو شده است.
اما اينكه روايتي است كه فرق خدا و پيامبر و اهل بيت در مخلوقيت و عبوديت آنها است و ديگر تفاوتي نيست، بايد معناي صحيح آن نيز فهميده شود ، در همين يك فرق چيزهاي بسيار است كه يكي از آن نيز مي تواند تفاوت در علم باشد.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۹ شناسه مطلب: 13420
امام صادق عليه السلام : براى شيطان ، مرگ هيچ مؤمنى خوشايندتر از مرگ يك فقيه نيست. الكافي : 1 / 38 / 1 منتخب ميزان الحكمة : 454
پرسش 1: چگونه مي توان اشتباهات گذشته را فراموش کرد؟؟؟ شرح پاسخ: سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ برادر گرامي باسلام واحترام : خداوند متعال راه توبه و برگشت را به روي انسان ها گشوده است . آنان مي توانند با توبه و استغفار، گناهان واشتباهات گذشتة خود را جبران كنند . پس از توبه و انابه به درگاه خدا ديگر بار راه تقوا و عبادت را پيش گيرند. به اين جهت قرآن مجيد و روايات اهل بيت(ع) مردم را به توبه دعوت و تشويق نموده اند. خداوند در يكي از آيات فرموده است: قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ [1] بگو اى بندگان من كه بر خويشتن زيادهروى روا داشتهايد ،از رحمتخدا نوميد مشويد .خدا همه گناهان را مىآمرزد كه آمرزنده مهربان است. آيات ديگر هست كه همگي دلالت بر غفران و بخشش و عفو الهي دارند. غفران و عفو در لغت به معناي پاك كردن و محو كردن آثار (گناه) است.[2] در روايات از پيامبر(ص) نقل شده است: "التائب من الذنب كمن لا ذنب له؛ كسي كه از گناه توبه كند، مثل كسي است كه گناهي نكرده است".[3] بنابراين توبه كردن از گناهان باعث زدودن و گناه و پاك شدن مي شود . در روز قيامت از گناه بازخواست نمي شود ، امّا تذكر چند نكته لازم است : 1ـ توبه بايد واقعي و حقيقي باشد. چه بسا افرادي كه استغفار مي كنند، باز به گناه آلوده مي شوند. هيچ گونه تصميم جدّي بر ترك گناه نمي گيرند. كار اين گونه افراد با اين گونه استغفار و توبه،شبيه استهزا و مسخره كردن خدا است! اميرالمؤمنين(ع) در مورد كسي كه استغفار لفظي و ظاهري داشت فرمود: "آيا مي داني توبه و استغفار به چه معنايي است؟ استغفار مقام بلند مرتنبگان است و شش معنا و مرحله دارد، كه اولين مرحلة آن پشيماني جدّي از كرده هاي زشت است".[4] 2ـ پذيرفته شدن توبه بسيار مهم است. انجام دادن گناه بسيار آسان است امّا توبه كردن و قبول شدن توبه مشكل است، مخصوصاً توبه از برخي گناهان نياز به گريه و انابة فراوان به درگاه خدا دارد. 3ـ اگر حق النّاس را ضايع كرده است، ابتدا بايد آنان راضي شوند، سپس توبه و استغفار به درگاه خدا پذيرفته شود.تضييع حق ديگران گاهي جنبه مالي دارد. گاهي جنبه آبرويي .حق الناس اگر مربوطه به مال باشد، به هر ترتيبي باشد ،بايد به صاحبش برگشت داده شود، گرچه از طريق پست وانداختن درخانه.اگر مربوط به غير مال باشد ،مانند غيبت وتهمت ،در صورت امكان لازم است حلاليت طلبيده شود ،ولي اگر حلاليت خواهي مفسده اي داشته باشد، مثلاً باعث كدورت وناراحتي بيشتر شود ،لازم نيست حلاليت خواهي شود ،بلكه بايد انسان توبه كند وبراي صاحب حق دعا واستغفار كند . بهتر است كاري انجام دهد وثوابش را به او هديه نمايد. يکي از شروط پذيرش توبه اداي حق الناس است . پس از انجام توبه هيچ حالت انتظاري براي قبولي توبه نيست. امام علي (ع) مي فرمايد: به هركس چهار چيز اعطا شد از چهار چيز محروم نگردد: هركس دعا كرد ،از اجابت محروم نشد .هركس توبه كرد، از قبولي آن محروم نگرديد . هركس استغفار كرد، از بخشش محروم نشد .هركس شكر فرستاد ،از افزون شدن محروم نخواهد شد. (5) از چند طريق انسان مىتواند تا حدودى دريابد كه توبه او مورد پذيرش واقع گرديده است: الف) احساس بهجت و آرامش خاصى كه پس از دعا و توبه به انسان دست مىدهد يا احساس سبكى از گناهان وآلودگىها. ب ) هر قدر انسان از گناهان پشيمان شده و با تضرع و التجاى بيشترى خدا را بخواند، توبه او مقبولتر است. بنا براين ميزان انقلاب روحى انسان در حال استغفار نيز مىتواند به عنوان علامت به كار آيد. ج ) ميزان اعتماد به وعدههاى نيكوى الهى قابليت و عنايات الهى را افزون مىسازد. بنابر اين هر اندازه خدا باورى و توكل و اعتماد به وعدههاى اورا در خود افزون يافتيم ، مىتوانيم بيشتر اميد يابيم كه ما را پذيرا گشته است. د ) هر قدر آثار واقعى توبه در اعمال و كنشهاى ما بيشتر هويدا گردد. يعنى رغبت كمترى به گناه و اراده و عزم راسخترى در اطاعت پروردگار يابيم ،نشان مىدهد كه توبه ما توبه واقعى بود و به همين نسبت مقبول واقع گرديده است. امام امت (ره) فرمود: اگر بعد از ماه مبارك رمضان تغييرى در حالات خود يافتيد ،به همان نسبت وارد ضيافتالله شدهايد ، ولى اگر دگرگونى در شما پديد نيامد، از آن بىبهره مانديد. اشک نريختن ممکن است نشانه قساوت قلب ، يا بر اثر گناه ايجاد شده است. البته با توبه اثرآن از بين خواهد رفت. پي نوشت ها: 1. زمر(39) آية. 2. المنجد ،مادة غفر و عفو. 3. بحار الانوار، ج 16 ،ص 75 4. نهج البلاغه (فيض الاسلام)، حكمت 409 5. نهج البلاغه ،قصار 130
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۸ شناسه مطلب: 13418
آیا فرصت زندگی یک نعمت است؟اگر این فرصت داده نمی شد الان ما کجا بودیم؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حيات و زندگي در دنيا براي انسان بزرگ ترين نعمت الهي و تنها فرصتي است که انسان ميتواند با استفاده از آن نعمت و فرصت آينده به مفهوم ابديت خود را رقم بزند، بدين بيان که آدمي وقتي خلق شد و به دنيا آمد، مدت زماني که در دنيا به سر ميبرد ، فرصتي است که در اختيار او قرار داده شده ، قوانين الهي از طريق انبيا و اوليا و آموزههاي آسماني در اختيار او گذاشته شده تا با عمل به آن قوانين در ساحات مختلف زندگي فردي، اجتماعي و مانند آن به گونه اي عمل کند که بتواند براي زندگي ابدي که در پيش دارد و در عوالم بعد از مرگ بر اساس ذخيرههاي دنيا و اعمالي که در دنيا انجام داده ،تا ابد زندگي کند . در کمال آسايش و راحتي و انواع لذتهاي روحي و جسمي به سر برد، امير مومنان در تبيين مقطع زندگي انسان در دنيا سخني زيبا و درسآموزي دارد:
«فتنرودا في الدنيا من الدنيا، ما تحرزون به انفسکم غدا؛ (1) بايد بهترين توشه را از اين فرصتي که در دنيا داريد برداريد که فردا و در آخرت شما را حفظ کند».
انسان تنها در عالم دنيا فرصت دارد که براي زندگي ابدي خود زاد و توشه فراهم سازد و گرنه در هيچ عالمي بعد از دنيا هرگز فرصتي براي تامين نياز ابدي در اختيار ندارد.
انسان قبل از خلقت و آمدن در دنيا وجودي نداشته تا پرسيده شود که در کجا بوده، در کجا بودن در جايي مطرح است که وجودي براي انسان باشد، در حالي که انسان قبل از خلقت و به دنيا آمدن چيزي نبوده و وجودي نداشته، از اين رو سوال از کجايي او نيز مطرح نيست، قرآن کريم در اين باره بيان عميقي دارد و فرمود:
«هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يکن شيا مذکورا؛ (2) آيا بر انسان روزگاراني بگذشت که چيزي قابل ذکر نبود».
به گفته مفسر حکيم علامه طباطبايي مراد از کلمه انسان در اين آيه جنس بشر است . مراد اين است که به طور مسلم روزگاري بوده که نام و نشاني از انسان نبوده، يعني مدتي زماني طولاني بوده که بسياري از موجودات نظير آسمان، زمين، اشجار وجود داشته ، ولي موجودي به نام انسان نبود، گر چه انسان از همين ماده موجوده به وجود آمده لکن هنوز انسان بالفعل به صورت انسان خلق نشده بود که در ضمن موجودات ديگر اسمي از او نيز برده شود. (3)
انسان قبل از خلقت و به دنيا آمدن چيزي قابل ذکر نبوده تا از کجايي او پرسيده شود.
پي نوشتها:
1. نهج البلاغه، خطبه 64.
2. انسان (76) آيه 1.
3. الميزان، 20، ص 193.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۶ شناسه مطلب: 13416
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلّم : وجود يك فقيه براى ابليس ، سختتر از هزار عابد است . بحار الأنوار : 1 / 177 / 48 منتخب ميزان الحكمة : 454
پرسش 1:
كلام شرح آيا عصمت ائمه با خداوند مساوي است؟
پاسخ:
سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛
عصمت و نبود آن در جايي مطرح است که امکان لغزش علمي و عملي وجود داشته باشد، مثلاً آدمي به دليل جنبههاي گوناگون بشري و اختيار و اراده متصف به عصمت و عدم عصمت ميشوند، انبيا و ائمه(عليهم السلام) داراي صفت عصمتند، ساير مردم از اين موهبت برخوردار نيستند و احتمال خلاف در آنها وجود دارد. ولي خداوند از اين گونه صفات منزّه است.
وصف عصمت وصف مخلوقات است و نه صفت خالق و آفريدگار، مخلوقات نظير انبيا و ائمه و ملائکه داراي عصمتند و ساير آدميان از اين موهبت نصيبي ندارد.
«لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَيْءٌ؛(1) هيچ چيزي مثل و همسان خداوند نيست».
بنابر اين ائمه(ع) گرچه داراي عصمتند و اين عصمت بر اساس آيه تطهير:
«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛(2) خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند»از خداوند به آنها هديه شده و آنها بر اساس ارادة تکويني خداوند از هر گونه لغزش علمي و عملي مصونند. ائمه(ع) بندگان خدا و مخلوق او هستند و در هيچ صفتي با خدا همسان نيستند.
پينوشتها:
1. شورا (42) آيه 11.
2. احزاب (33) آيه 33.
پرسش 2:
آيا ائمه عليهم السلام 14 معصوم ترك اولي داشته اند؟
پاسخ:
تمام انبيا(ع) داراي عصمتند، ولي همه آنها به لحاظ عصمت در يک مرتبه نيستند. انبيا اولوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کاملتري دارند، در عصمت هم از ساير انبيا برترند.
خاتم انبيا که در همه کمالات وجودي از همه پيامبران برتر است، در عصمت نيز از همه کاملتر و به تعبير امام خميني داراي عصمت مطلقه است . ائمه(ع) به دليل آن که طينتشان برگرفته از طينت خاتم انبيا و پرتوي از نور وجود او است، مثل پيامبر داراي عصمت مطلقه هستند، به همين جهت پيامبر اسلام نه تنها از گناه معصوم است بلکه از آنچه اصطلاحاً «ترک اولى» نام دارد ، معصوم است ،در حالي که انبياي ديگر از گناه معصوم هستند ، ولي از «ترک اولى» معصوم نيستند.(1)
ائمه(ع) مثل ختمي مرتبت نه تنها از هر گونه لغزشي علمي و عملي منزهاند، بلکه ازترک اولى نيز معصومند، يعني آنها نه تنها واجبي را ترک نميکنند و حرامي را انجام نميدهند بلکه مستحبات را نيز ترک نکرده و مکروهات را انجام نميدهند و اين همان چيزي است که از آن به عصمت مطلقه ياد ميشود و ائمه(ع) از چنين عصمت برخوردار هستند.(2)
پينوشتها:
1. پيامبر اعظم در نگاه امام خميني، ص 50.
2. همان، ص 53.
پرسش 3:
حديثي مثل اينكه ما ائمه هر چه خدا دارد داريم. فقط خدا خالق است و ما مخلوق. آيا اين حديث درست است ؟
پاسخ:
اگر متن سخن مذکور را بفرستيد ، مي توانيم بررسي کرده ، در باره آن اظهار نظر کنيم . چنين سخني پيدا نکرديم ،گرچه روايات زيادي شبيه به اين مضمون وارد شده است اما با مطلب شما فرق بسيار دارد که برخي عبارتند از :
1 - « قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) : لَا تَتَجَاوَزُوا بِنَا الْعُبُودِيَّةَ ثُمَّ قُولُوا مَا شِئْتُمْ وَ لَنْ تَبْلُغُوا وَ إِيَّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ كَغُلُوِّ النَّصَارَى فَإِنِّي بَرِيءٌ مِنَ الْغَالِين ».(1)
ترجمه : علي عليه السلام مي فرمايد : ما را از مرحله بندگى خارج نكنيد ،سپس هر چه مي خواهيد ،در فضل ما بگوئيد . نخواهيد توانست به تمام فضائل ما برسيد و بپرهيزيد از غلوّ ، مانند غلوّ مسيحيان . از غاليان بيزارم.
2 - در روايتي از امامان معصوم عليهم السلام ، رسيده است : « انفوا عنّا الرّبوبيّة و قولوا ما شئتم ».(2)
ترجمه : ما را از مقام خدائى دور كنيد ، آن گاه در باره برترى ما هر چه مي خواهيد بگوئيد.
3 - در روايتي ديگر از امامان معصوم عليهم السلام ، رسيده است : «لا تقولوا فينا ربّا و قولوا: ما شئتم و لن تبلغوا».(3)
ترجمه : به ما خدا نگوييد ، آن گاه هر چه خواستيد در مقامات ما بگوييد و هرگز در حق ما غلوّ نکنيد .
پي نوشت ها :
1 . بحار الأنوار، علامه المجلسي، ج 25 ، ص 273، 110 أجزاء، مؤسسه الوفاء، بيروت لبنان، 1404 ه. ق.
2 . شيخ حسن ديلمى، إرشاد القلوب إلى الصواب ، ج 2 ، ص 427، 2جلد، شريف رضى - قم، چاپ: اول، 1412 ق.
3 . بروجردى ، تفسير الصراط المستقيم، ج4 ، ص 198 ، موسسه انصاريان - قم، چاپ اول، 1416 ق.
۱۳۸۹/۰۴/۰۸ ۱۸:۵۵ شناسه مطلب: 13414
امام على عليهالسلام : هر گاه دانشمندى را ديدى ، چاكرى او كن . غرر الحكم : 4044 منتخب ميزان الحكمة : 402
پرسش 1:
بيماري دل دليل کفر و نفاق شرح سلام خداوند در قرآن كريم فرموده:افرادي كه ايمان نمي آورند و کافر يا منافق هستند،داراي بيماري دل هستند و دل هايشان مريض است. آيا منظور از بيماري دل همان مشكلات روحي رواني مثل افسردگي وسواس و.. است؟
پاسخ:
مقصود از بيماري دل مشکلات روحي و افسردگي نيست، بلکه بيماري دل، نفاق و دو رويي و نيز انحراف از مسير حق است .
براي روشن شدن بهتر موضوع، نيازمند بيان مطالبي هستيم.
با توجّه به آيات قرآن، انسانها در برابر دين خدا سه گروهاند:
الف: برخي در باطن و ظاهر آن را ميپذيرند؛ اينان مؤمنان و پرهيزگارانند. هر چند گاهي بر اثر تقيه به ناچار ايمان باطني خود را كتمان ميكنند و زمينهاي براي ابراز آن نمييابند و يا به ناچار برخلاف ايمان باطني خود، اظهار كفر ميكنند. نحل (16)، آيه 106؛ غافر (40)، آيه 28.
ب: برخي، هم در باطن و هم در ظاهر، منكر دين خدايند؛ اينان كافرند.
ج: گروهي، در باطن كافرند؛ ولي اظهار ايمان ميكنند.
انسان يا با ظاهر و باطن خود دين را ميپذيرد، (مؤمن)، است يا با ظاهر و باطن آن را نميپذيرد، (كافر) است و يا باطناً دين را انكار و ظاهر آن را ميپذيرد، (منافق) است . عكس قسم سوم را نيز در حال تقيه مي توان فرض کرد؛ زيرا انسان در اين حال دين را در باطن پذيرفته است؛ گرچه در ظاهر آن را نفي ميكند. اين قسم در حقيقت جزء مؤمناناند.(1)
البته در اين پرسش چون نقطه عطف سؤال مربوط به بيماري دل و نفاق است، بحث را از اين زاويه پي مي گيريم و چون موضوع نفاق يا بيماري دل در قرآن مطرح شده ، بهتر است آن را از نگاه قرآن آغاز کنيم .
نفاق در قرآن
در اين خصوص، نكات فراواني در قرآن آمده است كه طرح تفصيلي آن ممكن نيست . در اينجا تنها به ذكر چند نکته در اين باره بسنده ميشود:
1. از ديدگاه قرآن، «نفاق» اظهار ايمان و پوشاندن كفر است؛ يعني، منافقان شهادت ظاهري ميدهند، ولي در باطن منكرند(2)
2- خاستگاه شك و ريب منافقان نيز قلب و دل بيمار آنان، دانسته شده (3)
3- بر اساس ديدگاه برخي از مفسران، نفاق مصداقي از شرك است؛ زيرا تا اصل شرك در نهان كسي پديد نيايد، فتنه نفاق از او سر نميزند؛ چنانكه عمل منافقانه، زمينه شدت شرك را نيز فراهم ميآورد. از همين رو، گفته ميشود: ريا - كه اصل آن نفاق است - درختي است كه جز شرك ميوه ديگري ندارد(4)
4- قرآن كريم، درباره منافقان سخن از غوطهور شدن در گرداب طغيان و كوردلي دارد (5) زيرا در جنگ «عقل و وهم»، اگر عقل به اسارت وهم درآمد، وهم ميدان دار صحنه ادراكي نفس ميشود و مجاري ادراك صحيح را ميبندد، چنين انساني هرگز به انديشه صحيح راه نيافته، انديشههاي باطل، صحنه نفس او را پر ميكند و او در طغيان اين انديشههاي واهي، با كوردلي حركت مينمايد. (6)
در برخي از آيات قرآن، منافقان از كافران بدتر تلقي شدهاند.(7)
پي نوشت ها:
1- جوادي آملي، تسنيم، ج 2، ص 249 - 250.
2- منافقون (63)، آيات 1 - 3؛ آل عمران (3)، آيه 167
3- توبه (9)، آيه 45
4-تفسير تسنيم، ج 2، ص 262.
5- بقره (2)، آيه 15.
6-تفسير تسنيم، ج 2، ص 291.
7- نساء (4)، آيه 145





