شخصيت هاي اهل سنت

اسلام آوردن ایرانیان و موضوعات مرتبط با آن، یکی از بحث های تاریخی است که در مورد آن صحبت های فراوانی شده است. نقش برخی اشخاص، یکی از این مباحث است.
نقش عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان

سؤال دهم:
 با توجه به نقش عمر بن خطاب در ورود اسلام به ايران، چرا ايرانيان نسبت به وي خصومت می‌ورزند؟ بااینکه مسلمانی خود را مدیون او هستند؟
 

پاسخ:
 الف: اینکه تصور می‌شود عمر بن خطاب در اسلام آوردن ایرانیان نقش عمده‌ای داشته و ایرانیان اسلام خود را مدیون خلیفه دوم هستند سخن پسندیده¬ای نیست؛ زیرا شواهد و قرائن حاکی است که ایرانیان قبل از حمله اعراب به ایران یعنی در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) اسلام را پذیرفتند. افزون بر آن‌كه اسلام آوردن ايرانيان تدريجي بوده و تا قرن سوم به طول انجاميده است. (1)  ‌
شهيد مطهري مي‏نويسد: «علاقه ايرانيان به دين مقدس اسلام از همان آغاز ظهور دين مقدس شروع شد. قبل از آن‌که شريعت مقدس اسلام توسط مجاهدين مسلمان به اين سرزمين بيايد، ايرانيان مقيم يمن به آيين اسلام گرویدند و با ميل و رغبت به احكام قرآن تسليم شدند و از جان‌ودل در ترويج شريعت كوشش نمودند و حتي در اسلام و مبارزه با معاندين نبي اكرم (صلی‌الله علیه واله) جان سپردند.» (2) ‌
مناطقی که قبل از حمله اعراب به ایران و در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) دین اسلام را پذیرفتند بحرین و یمن است؛ زیرا این دو منطقه در قدیم جزو ایران بوده است. طبری می¬نویسد: شاپور ساسانی زمانی که کودک بود، حکام بلاد عرب به ایران چشم طمع دوخته و به قتل و غارت بحرین پرداختند. وقتی شاپور بزرگ شد، انتقام سختی از اعراب نفوذی در بحرین گرفت و آنان را اخراج نمود و مهاجرین ایرانی را در بحرین و عمان، ساکن نمود. (3)  بلاذری و ابن اعثم گزارش کرده¬اند که بحرین یکی از مناطق ایران است و پیامبر (صلی‌الله علیه و اله) در سال هشتم هجری با ارسال مُبلّغی به نام علاء حضرمی، مردم این منطقه را به دین اسلام، دعوت کرد. (4)  در دوران حکومت ساسانیان سلاطین برای بحرین مرزبان تعیین می¬کردند. (5)  حتی ایرانیان فراوانی در سه شهر بحرین به نام شاپور، دارین و زاره، زندگی می¬کردند که در جریان مرتدین بحرین، علاء حضرمی به‌سختی توانست بر آنان غلبه کند.
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه به مرزبان هَجَر، به نام سی بخت و حاکم بحرین، منذر بن ساوی و فرستادن علاء حضرمی به عنوان مُبلغ دین اسلام، مردم این منطقه را به دین اسلام دعوت نمود. (6)  طبری علاء حضرمی را پیک نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به امیر بحرین، منذر بن ساوی در سال ششم هجری برشمرده است. (7)  مردم این منطقه، دارای مذاهب مختلف مسیحی، یهودی، زرتشتی بودند. همچنین قبائل عرب عبدالقیس، بکربن وائل، تمیم و عجمان فارس در این منطقه به سر می‌بردند. حاکم آنان منذر بن ساوی و مرزبان هجر، سی بخت و اعراب و حتی عده¬ای از فارس‌ها، دعوت علاء بن حضرمی را پذیرفته و مسلمان شدند. یهود و زرتشت به پرداخت جزیه با علاء مصالحه کردند. (8)  اولین والی که پیامبر (صلی‌الله علیه واله) به بحرین فرستاد خود علاء حضرمی بود که هم در امر ترویج اسلام و هم در مقام عامل پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بحرین عمل می¬کرد. (9) 
پیامبر (صلی‌الله علیه واله) عبدالله بن حذافه را به سوی پادشاه ایران، خسروپرویز گسیل داشت. (10)  خسروپرویز باکمال وقاحت، نامه پیامبر (صلی‌الله علیه واله) را پاره کرده و در جواب نامه مشتی خاک فرستاد (11)  حضرت وی را نفرین نمود (12)  و بشارت داد مسلمانان، مالک خاک او می¬شوند. (13)  اگرچه این نامه در خسروپرویز، تأثیری نداشت، اما خبر غیبی پیامبر (صلی‌الله علیه واله) از کشته شدن پادشاه ایران، به فرستادگان خسروپرویز، باعث مسلمان شدن باذان، حاکم یمن و ایرانیان مقیم یمن شد. (14)  چه‌بسا اسلام باذان و ایرانیان یمن بعدها با رفت‌وآمد آنان به ایران در اسلام آوردن مردم ایران، تأثیر گذاشته باشد.
بنابراین یمن و بحرین که سابقاً جزو ایران بود و سلاطین ساسانی حاکم آن را مشخص می¬کردند در زمان پیامبر (صلی‌الله علیه واله) با ارسال نامه و مبلغ به دین اسلام گرویدند؛ و این موضوع قبل از فتوحات اعراب شکل‌گرفته است. البته اگر ازنظر فردي در نظر بگيريم، شايد اولين مسلمان ايراني، سلمان فارسي است و چنان‌كه مي‏دانيم، اسلام اين ايراني جلیل‌القدر آن‌قدر بالا گرفت كه به شرف «سلمان منا اهل‌البیت» نائل شد. (15) 

ب. برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر به جهت نفوذ اسلام در ايران و رفتار مسلمانان، مسلمان شده‏اند. اين نگرش، قابل‌قبول است؛ زيرا برخي از ايرانيان در زمان حكومت عمر بعد از جنگ‏هاي متعدد و پيروزي اعراب مسلمان بر ايران، مسلمان شدند. يكي از آثار مهم پيروزي مسلمانان نفوذ گسترش اسلام در ايران بود. هرگاه كشوري در جنگ پيروز گردد، فرهنگ و سنت و باورهاي ديني و سياسي فاتحان بر كشور مغلوب اثر مي‏گذارد. بعد از فتح ايران، برخي از مسلمانان رفتار معقول و منطقي با ايرانيان داشتند و برخي ايرانيان تحت تأثیر قرار گرفتند. رفتار مسلمانان و جاذبه‏هاي اسلامي از یک‌سو و زمينه‏هاي پذيرش اسلام توسط ايرانيان از جانب ديگر، موجب شد كه برخي از ايرانيان اسلام بياورند. ناگفته نماند، اين روند آشنايي ايرانيان با اسلام و اسلام آوردن آنان تدريجي بوده و صدها سال پس از فتح ايران ادامه داشت؛ همان‌گونه كه در متون تاريخي به وجود بسياري از زرتشتيان در مناطقي مانند كرمان، طبرستان، فارس، خوزستان و خراسان تا قرن‌هاي سوم و چهارم اشاره‌شده است. (16) 

ج: بااینکه اسلام در دوران پیامبر (صلی‌الله علیه واله) وارد بخش‌هایی از ایران قدیم مانند بحرین و یمن گردید و پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه واله) از طریق فتوحات و حمله اعراب به ایران در دوره خلفا وارد ایران مرکزی شد؛ اما نکته قابل تامل این است که اگرچه اسلام تسنن وارد ایران گردید اما مردم ایران در اواخر قرن اول از اسلام سنی دست کشیده و رو به تشیع آوردند. در اواخر قرن اول شیعیان اشعری ساکن کوفه چون تحت تعقیب حجاج بن یوسف ثقفی بودند به ایران گریختند و بخش اعظم آنان وارد شهر قم شدند (17)  و تشیع از شهر قم به نقاط دیگر ایران تسری داشت. (18)  ورود امام رضا (علیه‌السلام) به ایران، ورود سادات و حکومت‌های شیعی آل‌بویه، علویان طبرستان، سربداران، آل کیا، صفویه و... باعث شد مردم ایران مذهب تشیع را بر تسنن ترجیح دهند و در عصر صفویه تشیع مذهب رسمی ایران گردید بنابراین ایرانیان دینی به خلیفه دوم ندارند.

نتیجه:
اسلام در زمان پیامبر از طریق نامه‌هایی که آن حضرت خطاب به منذر حاکم بحرین و خسروپرویز پادشاه ایران، جهت دعوت به دین اسلام نوشت، وارد ایران گردید. البته ایرانی که بحرین و یمن جزو آن بود؛ بنابراین ورود اسلام به ایران محدود به عصر خلیفه دوم نمی¬شود. ازاین‌رو پذیرش دین اسلام را مدیون خلیفه دوم نیستیم. علاوه بر این مذهبی که وارد ایران شد مذهب تسنن بود درحالی‌که مردم ایران به تشیع روی آوردند. ورود تشیع به ایران هم به اواخر قرن اول توسط اشعریان شیعی در قم شکل گرفت و پس‌ازآن حضور امام رضا (علیه‌السلام) و سادات و حکومت‌های شیعی نقطه عطفی در گسترش تشیع در ایران گردید.

پی نوشت:
1 . مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 61.
2 . مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهرى، ج ‏14، ص 101.
3 . تاریخ طبری، ج 2 ص 55-56.
4 . ابن اعثم، الفتوح، تحقیق علی شیری، ج 1 ص 40؛ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ص 85.
5 . عباس اقبال، مطالعاتی در باب بحرین و جزایرو سواحل خلیج فارس، ص 18.
6 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85.
7 . تاریخ طبری، تحقیق، محمد ابوالفضل ابراهیم، ج 2 ص 645.
8 . بلاذری، فتوح البلدان، ص 85-86-87.
9 . ابن اعثم کوفی، پیشین، ج 1 ص 40، تاریخ طبری، ج 3 ص 137.
10 . تاریخ طبری، ج 2 ص 644، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1 ص 199.
11 . ابن فقیه، البلدان، تحقیق یوسف الهادی، ص 610.
12 . طبری، پیشین ج 2 ص 654.
13 . ابن فقیه، پیشین، ص 610.
14 . ابن سعد، پیشین، ج 1 ص 199.
15 . ابن الأثير، أسد الغابة، ج 2، ص 331.
16 . مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ص 323، 394 و 414؛ المسعودي، التنبيه والإشراف، ص 91 و 92.
17 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص 260
18 . همان ص 263 و 279
 

برخی ادعا دارند که شیعیان به همسر پیامبر صل الله علیه و آله (عایشه) توهین کرده و نسبت های ناروا می دهند در حالی که هیچ یک از بزرگان شیعه این مسئله را نمی پذیرند

سؤال:
چرا شيعيان به ام‌المؤمنین، عايشه نسبت زنا می‌دهند؟
 

پاسخ:
از دیدگاه شیعه، زنان تمام پیامبران از تهمت زنا مبرا بوده‌اند؛ چرا که این مطلب طعن و نقص بر انبیاء (علیهم‌السّلام) است و با آبروی آنان سروکار داشته و خداوند تمام انبیاء خود را از هر نقص و عیبی مبرا ساخته است.
مرحوم شیخ طوسی (متوفی: 460هـ) در رابطه با اتهام فحشا به همسرن پیامبران به نقل از ابن‌عباس می‌نویسد: «ما زنت امراة نبی قط، وکانت الخیانة من امراة نوح انها کانت تنسبه الی الجنون والخیانة من امراة لوط انها کانت تدل علی اضیافه». «هیچ یک از زنان پیامبران هرگز زنا نکرده است، خیانت زن نوح این بود که آن حضرت را متهم به دیوانگی کرده بود و خیانت زن لوط نیز این بود که جای مهمانان حضرت لوط به کفار نشان داد». (1) 
و در جای دیگر گفته است:
«وقوله (ضرب الله مثلا للذین کفروا امراة نوح وامراة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح وامراة لوط منافقتین (فخانتاهما) قال ابن‌عباس: کانت امراة نوح کافرة، تقول للناس انه مجنون، وکانت امراة لوط تدل علی اضیافه، فکان ذلک خیانتهما لهما، وما زنت امراة نبی قط، لما فی ذلک من التنفیر عن الرسول والحاق الوصمة به، فمن نسب احدا من زوجات النبی الی الزنا، فقد اخطا خطا عظیما، ولیس ذلک قولا لمحصل». «اما این سخن خداوند که: «خداوند برای کسانی که کافر شده‌اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستی دو بنده از بندگان صالح ما بودند»، ابن‌عباس گفته: زن نوح و زن لوط منافق بودند. «فخانتاهما» ابن‌عباس گفته: زن نوح کافر بود و به مردم می‌گفت که آن حضرت دیوانه شده است و زن لوط جای مهمانان آن حضرت را به کفار نشان داد، این خیانت آن دو زن بود؛ هیچ یک از زنان پیامر هرگز زنا نکرده‌اند؛ زیرا سبب بدبینی و ننگ و عار نسبت به آن حضرت می‌شد؛ پس هرکس یکی از زنان پیامبران را متهم به زنا کند، اشتباه بزرگی مرتکب شده است و کسی که تحصیل (تحقیق) کرده باشد، چنین سخنی نمی‌گوید». (2) 
چنین دیدگاهی دیدگاه تمام علمای شیعه در قرون مختلف بوده است؛ چنانکه مرحوم «شرف الدین» در این رابطه اجماع علمای شیعه را در تنزیه همسران انبیاء از ارتکاب زنا را بیان داشته است، چنانکه می نویسد: «و علی ذلک اجماع مفسری الشیعة ومتکلمیهم وسائر علمائهم». «و تمام مفسران، متکلمان و دیگر علمای شیعه بر این مطلب اجماع دارند». (3) 
اما در عین وجود اخبار شنیعی در رفتار و گفتار عایشه در منابع اهل سنت جای سؤال است اخباری که نه شیعه؛ بلکه راویان از اهل سنت نقل نموده و در کتب روایی آنان ثبت و ضبط شده است که برخی با اسانید صحیح و برخی ضعیف نقل شده اند که در هر حال وجود چنین آثاری در منابع روایی اهل سنت جای سؤال و تأمل است. اخباری که بیانگر جواز رضای کبیر و ارتباط عایشه از این طریق  با هر کس که دوست داشت با او هم کلام شود؛ (4)  آراستن کنیزکان از سوی عایشه برای بدام انداختن جوانان قریش؛ (5)  انجام غسل در مقابل برادر رضایی، (6)  جنب شدن مردان در منزل عایشه؛ (7)  نقل مسایل شرم آور از سوی عایشه؛ (8) و...
 این در حالی است که نه تنها در نقل گفتار علمای شیعه؛ بلکه در کتب روایی شیعه نیز چنین اخباری در مورد همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل نشده است.
بر این اساس در پي توهين ياسر الحبيب روحاني شيعه نمای کويتي به عایشه و انتشار کتابی از سوی وی، و در پاسخ سؤالی از سوي جمعي از علما و فرهيختگان شيعه منطقه احساء عربستان سعودي، رهبر معظم انقلاب اسلامي آیت‌الله خامنه‌اي، با صدور فتوايي، توهين به عايشه همسر پيامبر اسلام و هر يک از نمادهاي اسلامي اهل تسنن را حرام اعلام کردند.
 خبرگزاري مهر در بخش عربي خود می‌نويسد: «حضرت آیت‌الله‌العظمی سيد علي خامنه‌ای، رهبر انقلاب اسلامي با صدور فتوايي، توهين به ام‌المؤمنین حضرت عايشه، همسر پيامبر اکرم يا نمادها و شخصيت‌هاي اسلامي اهل سنت را حرام اعلام کردند.»
اين فتوا، با استقبال گسترده در جهان اسلام مواجه شده است. به گزارش خبر آنلاین، رهبر معظم انقلاب در پاسخ به استفتایي اعلام کردند: «اهانت به نمادهاي برادران اهل سنت، ازجمله اتهام زني به همسر پيامبر اسلام (عايشه) حرام است. اين موضوع، شامل زنان همه پيامبران و به‌ويژه سيد الانبياء پيامبر اعظم حضرت محمد (صلی‌الله علیه و اله) می‌شود.»
البته شيعيان نسبت به عايشه انتقاد‌ها و اشکالاتی دارند که از يکي آن‌ها قيام و خروج وي همراه طلحه و زبير عليه امام علي (علیه السلام) بعد از انتخاب آن حضرت توسط اکثريت قريب به‌اتفاق مردم به‌عنوان خليفه و حاکم اسلامي است؛ که به‌صورت خلاصه به آن اشاره می‌شود.

نقش عايشه در فتنه جمل
عايشه كه در زمان قتل عثمان در مكه بود و سخت باعثمان مخالفت مي‌كرد و مردم را به كشتن عثمان تحريك مي‌نمود، بعد از قتل عثمان رهسپار مدينه شد. در بين راه كه متوجه شد مردم علي (علیه السلام) را به‌عنوان خليفه معين كرده‌اند، بسيار ناراحت شد و گفت: ای‌کاش آسمان بر سرم فرومی‌ریخت (و چنين چيزي نمي‌شنيدم). مرا به مكه بازگردانيد. او را به مكه بازگرداندند و مكه به‌صورت پايگاه مخالفان حكومت علي (ع) درآمده بود.
طلحه و زبير، عايشه را راضي كردند تا با یکدیگر عليه علي (ع) شورش و قيام نمايند و كشته شدن عثمان را بهانه قراردادند. عايشه موافقت كرد. سخنگوي شورشيان به مردم مكه اعلام كرد: آگاه باشيد كه ام المؤمنين و طلحه و زبير عازم بصره هستند. هر كس مي‌خواهد اسلام را عزيز گرداند و با کسانی كه خون مسلمانان را حلال شمرده‌اند، نبرد كند و آن‌کس كه مي‌خواهد انتقام خون عثمان را بازستاند، با اين گروه حركت كند و هر كس مركب و هزينه رفتن ندارد، وسایل سفر براي او آماده است. (9)  ‌
شورشيان با گروه بسیاري از بني‌اميه و افراد فريب‌خورده، رهسپار بصره شدند. آنان به بصره حمله كردند و گروهي از مردم بي‌گناه را كشتند و عثمان بن حنيف استاندار علي (ع) را دستگير كردند. او را مورد ضرب و هتك قراردادند و موهاي سر و محاسنش را كندند. درباره قتل او مشورت كردند؛ ‌ولي چون از نفوذ برادرش سهل بن حنيف واهمه داشتند، او را رها كردند. (10)  ‌
سرانجام جنگ جمل به سركردگي عايشه و طلحه و زبير و دسيسه معاويه و بني‌اميه ميان دو گروه از مسلمانان رخ داد كه چهارده هزار تن از مسلمانان از طرفين كشته شدند و كينه و اختلاف شديد ميان مسلمانان ايجاد شد. (11) 
بنابراین، عايشه در فتنه جمل از عاملان اصلي به‌حساب می‌آيد و ظاهراً ريشه اين عداوت‌ها حسادتي بود كه وي نسبت به امام علی داشته است.
پس از غائله جنگ جمل، از امام علي پرسيدند که چه شد عايشه به دشمني با شما برخاست و بين مسلمانان برادرکشي به راه انداخت، حضرت در پاسخ به برخي از فضايلش اشاره کرد که باعث حسادت و دشمني عايشه شد، ازجمله فرمود:
1. از این‌که موقعيت من نزد پيامبر از موقعيت پدرش ابوبکر برتري داشت.
2. از این‌که در جريان «مؤاخات»، پيامبر من را برادر خود معرفي کرد؛ اما برادري پدرش ابوبکر را با عمر بيان نمود.
3. از این‌که به دستور خدا در تمامي خانه‌هاي اصحاب که به‌سوی مسجد باز بود، بسته شد جز در خانه من.
4. از این‌که در جنگ خيبر پيامبر (ص) پرچم را اوّل به دست پدرش ابوبکر داد، او شکست خورد؛ سپس آن را به دست عمر داد، او هم شکست خورد، بعد فرمود: فردا پرچم را به دست کسي مي‌دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد؛ فردا پرچم را به دست من داد و من پيروزي را نصيب مسلمانان نمودم.
5. از این‌که پيامبر سوره برائت را به پدرش ابوبکر سپرد که در مسجدالحرام و در مراسم حج براي مشرکان بخواند؛ اما سپس پيام خداوندي رسيد که‌ای پيامبر! سوره برائت را خودت يا فردي همچون خودت بايد براي مشرکان بخواند. به دنبال دستور پروردگار، پيامبر به من مأموريت داد که در بين راه سوره برائت را از ابوبکر بگيرم و در مسجدالحرام اعلان نمايم.
6. از این‌که عايشه از خديجه دلي پرکینه داشت؛ چراکه مي‌دانست خديجه در قلب پيامبر جا دارد و او رشک مي‌برد. از اين بابت، به پدرش شکايت مي‌کرد. عايشه اين رشک را به فاطمه و من سرايت داد.
7. از این‌که عايشه مي‌ديد که پيامبر مرا گرامي مي‌دارد و من نزد پيامبر از جايگاه ويژه‌اي برخوردارم و حتي خودش که همسر پيامبر است، موقعيت مرا ندارد.
8. از این‌که در جريان «حديث افک»، پيامبر به من مأموريت داد تا در آن باره تحقيق کنم که خوشايند عايشه نبود. (12) 

نتیجه:
چنين سخنی افترایی بیش به شیعه نیست. شیعه ساحت همه زنان پیامبران (علیهم السلام) را از ارتکاب فحشاء بدور دانسته و آنچه که در مورد همسر برخی از انبیاء در قرآن و اخبار وارد شده را مربوط به گناهان اعتقادی دانسته. بر این اساس علمای شیعه هر گونه اهانتی نسبت به زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسران سایر انبیاء (علیهم السلام) را جایز ندانسته؛ اما با این حال سوال شیعه از کسانی که چنین افترایی را متوجه شیعه دانسته آن است که چرا کتب روایی اهل سنت پر از گزارشاتی است که بیانگر ارتکاب افعال شنیع از سوی عایشه است؟

پی نوشت:

1  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۴۹۵.    
2  . طوسی، شیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص۵۲.     
3  . شرف الدین موسوی، سید عبد‌الحسین، الفصول المهمة فی تالیف الامة، ص۱۵۶.     
4  . مالك بن انس، موطأ الإمام مالك،ج4، ص874.: «فَأَخَذَتْ بِذلِكَ عَائِشَةُ أُمُّ الْمُؤْمِنِينَ. فِي مَنْ كَانَتْ تُحِبُّ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَالِ. فَكَانَتْ تَأْمُرُ أُخْتَهَا أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ. وَ بَنَاتَ أُخْتِهَا  أَنْ تُرْضِعْنَ مَنْ أَحَبَّتْ أَنْ يَدْخُلَ‏ عَلَيْهَا مِنَ الرِّجَال‏».
5  . ابن‌ابی‌شیبة کوفی، ابوبکر عبدالله بن محمد، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۴، ص۴۹، ح۱۷۶۶۴.: « حدثنا ابو بکر قال نا وکیع عن العلاء بن عبد الکریم الیامی عن عمار بن عمران رجل من زید الله عن امراة منهم عن عائشة انها شوفت جاریة وطافت بها وقالت لعلنا نصطاد بها شباب قریش». «از عائشه روایت شده است که روزی کنیزی را آرایش کرده و او را چرخاند و گفت: شاید بتوانیم با این کنیز، جوانان قریش را شکار کنیم!».
6  . ابن‌رجب بغدادی، زین الدین ابی الفرج عبد الرحمن ابن شهاب الدین، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۱، ص۲۴۹.:  «ابن وهب، عن اسامة بن زید، ان محمد بن ابراهیم بن الحارث التیمی حدثه، عن ابی سلمة بن عبد الرحمن، قالَ: دخلت علی عائشة، فقلت لها: کیف غسل رسول الله من الجنابة؟ فقالت: ادخل معک یا ابن اخی رجلاً من بنی ابی القعیس ـ من بنی اخیها من الرضاعة -، فاخبر ابا سلمة بما تصنع، فاخذت اناء فاکفاته ثلاث مرات علی یدها، قبل ان تدخل یدها فیهِ، فقالَ: صبت علی یدها من الاناء یا ابا سلمة ثلاث مرات قبل ان تدخل یدها. فقالت: صدق، ثم مضمضت واستنثرت، فقالَ: هی تمضمض وتستنثر. فقالت: صدق، ثم غسلت وجهها ثلاث مرات، ثُمَّ حفنت علی راسها ثلاث حفنات، ثم قالت بیدها فی الاناء جمیعاً، ثم نضحت علی کتفیها ومنکبیها، کل ذَلِکَ تقول اذا اخبر ابن ابی القعیس ما تصنع: صدق. خرجه بقی بن مخلد وابن جریر الطبری. وهذا سیاق غریب جداً. واسامة بن زید اللیثی، لیس بالقوی. وهذه الروایة تدل علی ان ابن اخیها من الرضاعة اطلع علی غسلها، وهذا یتوجه علی قول من اباح للمحرم ان ینظر الی ما عدا ما بین السرة والرکبة، وهو قول ضعیف شاذ». «از ابی‌سلمة بن عبد الرحمن روایت شده است که گفت به نزد عایشه رفتم و به او گفتم: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چگونه از جنابت غسل می‌کرد؟
او گفت: ‌ای فرزند برادرم، مردی از بنی‌ابی‌القعیس ـ از فرزندان برادر رضاعی عایشه- را به همراه خود بیاور تا به ابا‌سلمه خبر دهد که چه می‌کند! پس مشتی از آب را با دست خویش گرفت و سه بار بر روی دست خویش ریخت قبل از آن‌که دست خویش را وارد ظرف کند، آن شخص نیز چنین به اباسلمه گفت؛ عایشه (برای اینکه ابا‌سلمة از سخن این شخص مطمئن شود) سخن او را تایید کرد! سپس آب را مضمضه کرد و بیرون ریخت؛ و آن شخص نیز برای اباسلمه نقل کرده و عائشه نیز تایید کرد؛ سپس صورت خویش را سه بار شست؛ سپس سه بار آب را به روی سر خویش ریخت؛ سپس تمام دو دست خویش را وارد ظرف کرد؛ سپس آب را بر روی دو کتف و شانه خویش ریخت! و در همه این بخش‌ها وقتی ابن‌ابی‌القعیس به اباسلمه خبر می‌داد، عایشه می‌گفت راست گفت!
این روایت بسیار عجیب است! اسامة بن زید لیثی قوی نیست! و این روایت نشان می‌دهد که فرزند برادر رضاعی عایشه، نحوه غسل کردن او را دیده است! و این نظر تنها طبق نظر کسانی قابل توجیه است که می‌گویند شخص محرم، می‌تواند به غیر از ما بین ناف و زانوی زنان محرم خویش نگاه کند! و این نظر ضعیف و شاذی است!».
7  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج41، ص415.: «إِنَّ رَجُلًا مِنَ النَّخَعِ كَانَ نَازِلًا عَلَى‏ عَائِشَةَ، فَاحْتَلَمَ». و...
8  . ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج42، ص167.: «حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی اَبِی ثنا الْوَلِیدُ بن مُسْلِمٍ ثنا الاوزاعی قال حدثنی عبد الرحمن بن الْقَاسِمِ عن ابیه عن عَائِشَةَ زَوْجِ النبی صلی الله علیه وسلم قالت اذا جَاوَزَ الْخِتَانُ الْخِتَانَ فَقَدْ وَجَبَ الْغُسْلُ فَعَلْتُهُ انا وَرَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَاغْتَسَلْنَا». «از عائشه همسر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل شده است که گفت: هر وقت ختنه‌گاه (مرد) از ختنه‌گاه (زن) عبور کرد، غسل واجب می‌شود، من و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این کار را انجام دادیم و سپس غسل کردیم». و...

9 . تاريخ طبري، ترجمه: ابو القاسم پاينده، ج 3، ص 167؛ تبن اثیر، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 205- 210.
10 . ابن اثیر، پیشین، همان، ص 217.
11 . شيخ مفيد، الجمل النصره لسيدالعتره في حرب البصره، ص 419.
12 . همان ص 409-412 

در رابطه با واقعه غدير، پيروان ابوبكر و شايد خود ابوبكر نيز اصل غدير را قبول دارند ولي بحث در محتوا و مراد از حديث غدير دارند.

پرسش:

ابوبكر را ابوبكر صديق می‌نامیدند، حتي درزمانی كه حضرت محمد از دست كفار به غار فرار كرد ابوبكر بود كه ايشان را درون کوله‌بار مخفي كرد و وقتي نگهبانان از او پرسيدند درون كيسه چه داري گفت محمد است و آن‌ها فكر كردند شوخي كرده است. چرا واقعه غدير را انكار كرد. اين با راست‌گویی منافات ندارد؟

پاسخ:
جرياني كه در رابطه با ابوبكر و این‌که ايشان حضرت محمد را درون کوله‌بار مخفي كرد، صحت ندارد و در منبع معتبر نيامده است اما در رابطه با واقعه غدير، پيروان ابوبكر و شايد خود ابوبكر نيز اصل غدير را قبول دارند ولي بحث در محتوا و مراد از حديث غدير دارند.
 بیش‌تر انديشمندان اهل سنت حديث «مَن كنتُ مولاه فهذا علي مولاه» را قبول دارند. (1) علامه اميني اسامي تعداد زيادي از محدثان اهل سنت را آورده است كه اين حديث را ذكر كرده و آن را مربوط به امام علي (ع) دانسته‌اند.(2)

برخي از مفسران اهل سنت در هنگام تفسير آيه 67 مائده «يا ايّها الرّسول بَلِّغ ما أنزل إليك...» بادآورد شده‌اند كه شأن نزول آن امام بوده و حديث «من كنت مولاه...» در جريان غدير بیان‌شده است. سيوطي در الدرالمنثور، (3) ابوالحسن واحدي نيشابوري، (4) حافظ حسكاني، (5) شهاب‌الدین آلوسي، (6) ابن صباغ مالكي (7)، قاضي شوكاني (8) و ... تصريح کرده‌اند كه اين آيه و حديث مذكور مربوط به حضرت علي است. ازاین‌جهت برخي از دانشمندان اهل سنت با شيعيان اختلاف ندارند. اختلاف آنان در معناي ولايت و پيام حديث «من كنت مولاه...» ظهور می‌کند.
برخي از اهل سنت باور دارند: سخنان پيامبر در غدير صرفاً به معناي لزوم «محبت و دوستي» حضرت علي است و دلالتي بر امامت و زمامداري و لزوم پيروي از ايشان ندارد.
دليل آن اين است كه ولايت چندمعنا دارد و يكي از معاني روشن آن دوستي است. بنابراين تا زماني كه به اين معنا قابل‌حمل است، نمی‌توان به معناي ديگر آن تمسك جست. بر اين اساس حديث غدير درصدد بيان لزوم محبت به علي (ع) است، نه زمامداري حضرت.
در برابر اهل سنت شيعيان باور دارند كه ماهيت حادثه غدير و سخنان پيامبر نصي صريح و قاطع بر امامت و پيشوايي حضرت علي است. قراين و شواهد به‌گونه‌ای است كه هرگز نمی‌توان آن را تنها به دوستي و محبت تفسير كرد. شيعيان دلایل متعددي بر امامت علي (ع) بيان کرده‌اند كه به برخي اشاره می‌شود:
1 ـ لغت شناسان لفظ «ولي» را به معناي سرپرستي، عهده‌داری امور، چيرگي و رهبري معنا کرده‌اند. راغب اصفهاني می‌نویسد: ولايت يعني یاری‌کردن، زمامداري و حقيقت آن سرپرستي است. (9)
ابن اثير می‌نویسد: «وليّ يعني ياور و هر كس امري را بر عهده گيرد» سپس می‌افزاید: «از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعليٌ مولاه» و سخن عمر كه به علي (ع) گفت: «تو مولاي هر مؤمن شدي» يعني ولی مؤمنان گشتي. (10)
صاحب صحاح اللغه (11) و مقايس اللغه نيز «وليّ» را به معناي سرپرستي دانسته‌اند.(12) بر اين اساس نگرش انديشمندان اهل سنت (كه ولايت را تنها به معناي دوستي معنا کرده‌اند) قابل‌قبول نيست.
2 ـ اگر معناي «وليّ» به معناي دوست و دوستي باشد، عاقلانه نيست كه پيامبر بيش از یک‌صد هزار نفر را در هواي گرم و در وسط بیابان‌های خشك و سوزان متوقف سازد تا به مردم بگويد: «هر كه دوست او هستم، علي هم دوست او است و او را دوست بدارد»، زيرا دوستي مسلمانان با يكديگر يكي از بدیهی‌ترین مسائل اسلامي است كه از آغاز اسلام وجود داشته و بارها پيامبر مردم را به دوستي امام فراخوانده بود. (13)
3 ـ خطاب تند و قاطع خداوند بيانگر آن است كه حادثه غدير صرفاً اعلام دوستي علي (ع) نبوده است. مسئله آن‌قدر اهميت داشت كه خداوند خطاب به پيامبر ص وحي می‌کند كه اگر آن را ابلاغ نكني، رسالت الهي را انجام نداده‌ای! خداوند فرمود: «... و إنْ لم تفعل فما بلغت رسالته»
4 ـ خداوند در آيه 67 مائده به پيامبر دلداري می‌دهد: «والله يعصمك من النّاس؛ خداوند تو را از خطرات احتمالي مردم نگاه می‌دارد». (14) آيا اين مسئله نشان نمی‌دهد كه مأموريت، مسئله مهمي بوده است كه پيامبر (ص) بيم آن داشته برخي براثر هواهاي نفساني به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟
آنچه موجب خطر براي پيامبر به‌حساب می‌آمد، طرح ولايت و رهبري امام علي بود، نه دوستي حضرت، مضافاً بر این‌که بارها پيامبر از محبت امام سخن گفته بود و بيان آن، چالش‌های جدي را در پي نداشت.
5 ـ بعدازآن كه پيامبر (ص) علي (ع) را به‌عنوان رهبر تعيين كرد، مردم با علي بيعت كردند. ابوبكر و عمر نيز به علي تبريك گفته، با حضرت بيعت كردند و گفتند: مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان باایمان شدي.(15)
 همه حاضران، از خطابه پيامبر «امامت» علي (ع) را فهميدند، ازاین‌رو با او بيعت كرده و برخي از آنان در ستايش علي شعر سرودند. حسان بن ثابت انصاري از پيامبر اجازه گرفت و اشعار زيبا سرود:
قــم يــا علـــي فــإنّنـــــي رضيتُك من بعدي اماماً و هادياً
؛ اي علي، برخيز، خرسندم كه تو امام و هادي بعد از من باشي. (16)
6) بعدازآن كه پيامبر (ص) علي (ع) را به‌عنوان زمامدار معرفي كرد، اين آيه نازل شد:
«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً»؛ (17) امروز آيين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم». بعد از نزول آيه پيامبر فرمود:«خداوند بزرگ است؛ همان خدايي كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد و از نبوّت و رسالت من و ولايت علي پس از من راضي و خشنود گشت». (18)

اگر مسئله فقط محبت بود، دراین‌باره قبلاً آيه نازل‌شده و ازاین‌جهت نقصي در دين نبود، زيرا آيه «قل لا أسئلكم عليه اجراً إلاّ المودة في القربي»(19) قبلاً نازل گشته بود. بر اين اساس آيه اكمال دين پيام ديگري دارد.
با توجه به دلايل فوق جانشيني بلافصل علي (ع) قطعي است و عدم قبولي ولايت امام به‌عنوان جانشين بلافصل پيامبر ريشه در عوامل ديگر دارد.
يكي از عوامل مهم در مخالفت با ولايت امام دنياگرايي و حُبّ رياست بود. آناني كه سقيفه را تشكيل دادند و سفارش پيامبر را ناديده گرفتند، بر آن بودند كه خود به قدرت برسند. بنیان‌گذاران سقيفه می‌دانستند كه علي (ع) لایق‌ترین فرد براي رهبري جهان اسلام است، ولي آنان با انحراف امامت و خلافت، زمينه مخالفت‌های عقيدتي و سياسي بعد از خود را فراهم كردند.
شکل‌گیری سقيفه موجب شد كه در حوزه انديشه سياسي اين نگرش به وجود آيد كه پيامبر امر امامت را به مردم وا‌گذار كرده و كسي را بعد از خود به‌عنوان جانشين منصوب ننموده است. برخي از انديشمندان اهل سنت آگاهانه و يا ناآگاهانه عملكرد بنیان‌گذاران سقيفه را معيار قرار داده و درصدد برآمدند حديث «من كنت مولاه...» را توجيه كنند.
البته برخي از عالمان سنت بر اساس تعصبان مذهبي به مخالفت رهبري علي (ع) برخاسته و حديث غدير را توجيه کرده‌اند. عده‌ای نيز باانگیزه‌های ديگر، ولايت امام را قبول نكردند كه بايد در جاي ديگر بدان پرداخته شود.
جهت آگاهي بیش‌تر به فروغ ولايت از آيت الله جعفر سبحاني، مراجعه فرماييد.
جهت آگاهي بیش‌تر از منابع اهل سنت در اين مورد می‌توانید به منابع زير مراجعه فرمایید:
- حافظ ابو نعیم اصفهاني در كتاب ما نزل من القرآن في علي (به نقل از خصائص، ص 29).
- ابوالحسن واحدي نيشابوري در اسباب النزول، صفحه 150.
-حافظ ابوسعيد سجستاني در كتاب الولايه (به نقل از كتاب طرائف).
- ابن عساكر شافعي (بنا به نقل درالمنثور، ج 2، ص 298).
- فخر رازي در تفسير كبير خود، ج 3، ص 636.
-ابواسحاق حمويني در فرائد السمطين.
- ابن صباغ مالكي در فصول المهمة، صفحه 27.
- جلال‌الدین سيوطي در درالمنثور، جلد 2، صفحه 298.
- قاضي شوكاني در فتح القدير، ج سوم، ص 57.
- شهاب‌الدین آلوسي شافعي در روح المعاني، ج 6، ص 172.
- شيخ سليمان قندوزي حنفي در ينابيع المودة، ص 120.
- بدر الدين حنفي در عمدة القاري في شرح صحيح البخاري، ج 8، ص 584.
- شيخ محمد عبده مصري در تفسير المنار، ج 6، ص 463.

پی‌نوشت‌ها:

1. تفسير نمونه، ج 5، ص 11 به بعد.

2. علامه اميني، ج 1، ص 196 ـ 209.

3. الدرالمنثور، ج 2، ص 636.

4. اسباب النزول، ص 150.

5. شواهد التنزيل، ج 1، ص 188.

6. روح المعاني، ج 6، ص 172.

7. فصول المهمه، ص 27.

8. فتح الغدير، ج 3، ص 57.

9. المفردات، ص 570.

10. النهايه، ج 5، ص 227.

11. الصحاح في لغه العرب، ج 6، ص 2528.

12. معجم مقايس اللغه، ج 6، ص 141.

13. تفسير نمونه، ج 5، ص 16.

14. فروغ ولايت، ص 135.

15. تفسير نمونه، ج 5، ص 12.

16. همان.

17. مائده (5) آيه 70.

18. تفسير نمونه، ج 5، ص 12.

19. شوري (42) آية 23.
 

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته
نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد...

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته ميتواند محب اهل بيت (ع) باشد؟ تعريف و تمجيد هايي كه از خلفاي اهل سنت كرده اين تقيه بوده يا واقعا سني بوده؟

به اين گفتار توجه نمائيد:

نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد. از سوي ديگر با توجه به شرايط زمان به گونه اي رفتار شده است كه گويا هم سني هستند و هم شيعه. از اين رو برخي با دلايل و شواهد اثبات نموده اند كه مولوي سني بود، به دليل اينكه وي در اشعار متعددي از خلفا يعني ابوبكر و عمر عثمان و حتي معاويه ستايش كرد. افزون بر آن اساتيد و پدر وي سني بودند. در اين ميان عده اي وي را شيعه دانسته اند. آنان نيز با دلايل و شواهدي بيان نموده اند كه وي گرايش شيعي داشت. زيرا به مدح اهل بيت به ويژه امام علي (ع)پرداخت. به رهبري حضرت تصريح كرد. به دوازده امام شيعيان اشاره كرده آنان را ستايش نموده است.

اگر برخي از خلفا را ستايش كرد، بر اساس تقيه بود. شرايط زمان اقتضا مي كرد كه وي چنين رويكردي داشته باشد.

حساسيت هايي كه امروزه در باره شيعه و سني بودن افراد مطرح مي باشد، در آن عصر مطرح نبود. اين طيف شخصيت ها به گونه اي رفتار مي نمودند كه شيعه و سني بودن آنان مشخص نباشد، ولي نمي توان از مولوي به عنوان انسان گمراه ياد نمود. وي انسان عارف بود و نسبت به اهل بيت(ع) عشق مي ورزيد. اگر برخي از منابع از وي به عنوان انسان گمراه ياد كرده اند، نبايد اعتنا كرد. جهت آگاهي بيش تر به ديدگاه برخي طرفداران سني و شيعه بودن مولوي پر داخته مي شود.

مدعيان سني گري مولوي گفته اند: مولوي با اينكه از گروه صوفيه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بود، در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيز عقب ماند تا آن جا كه دشمنان اهل بيت چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داد و براي آن ها انواع كرامت ها تراشيد. در حالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي بود، درمورد معاويه مي گويد:

داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

شواهد و قرائني براي سني بودن مولوي:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد ـ اولين استاد و مربي او ـ سني حنفي بود.

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشتند، سني بودند.

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه نبود و ارتباطي با مكتب تشيع نداشت.

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشتند و نزديك به عصر وي بودند، مولوي را فقيه حنفي معرفي كردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آوردند.

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند. سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد.

تسنن و حنفي بودن (همچنين تصوف) ميراث خانوادگي مولوي است. تا آن جا پيش رفتند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.

نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري وجود دارد. مبني بر اينكه مولوي سني مي باشد. مانند مدح وي از عمر و ابوبكر . وي تصريح مي كند:

چون ابوبكر آيت توفيق شـــــد

با چنان شه صاحب و صديق شد

چون عمر شيداي آن معشوق شد

حق و باطل را چو دل فاروق شد

در جاي ديگر مولوي پا را فراتر مي گذارد و در مجالس سبعه مي گويد: «امير المؤمنين عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شريعت ،آن عادل اصل مسند طريقت،آن مردي كه چون در ره عدل دست در امضاي اقتضاي عقل گرفت،ابليس را زهره آن نبود كه در بازار وسوسه خويش دست به طراري و دزد جيب ولي بشكافد،عاشقي بود بر حضرت.» بعد در كمال ناباوري حديثي سراسر كذب جعل مي كند كه:«لو لم ابعث لبعثت يا عمر(يعني رسول فرمود :اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم، تو مبعوث مي شدي)».

اي مخاطب خطاب حسبك...اگر مرا كه محمدم به حكم پيغامبري از حجره«لولاك لما خلقت الافلاك »بيرون نفرستادندي، تو را كه عمري به حكم عدل اهليت آن بودي كه يا منشور بلغ به ميدان رسالت آخر زمانيان فرستادندي. (مجالس سبعه، ص 50)

مدعيان شيعه گري مولوي

در مقابل عده اي نيز به شدت از گرايش شيعي مولوي دفاع كرده و مدعي هستند كه وي شيعه بود. طرفداران اين مبنا به اثبات اين مطلب پرداخته و ادله مخالفان را نقد نموده اند. از جمله دلايل تشيع او اين است كه اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل است. در ادبيات عرفاني معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت و اعتقاد به اصل تولي و تبري جايگاه ويژه اي دارد. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي و آلعلي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.

در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي و آل علي تأكيد شده است. از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأكيد بسيار دارد.

مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق است. پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از اركان عرفان به شمار ميرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است. در جاي جاي مثنوي مولوي سخن از عشق و محبت علي و آل علي است.

مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه شيعه و سني، آن را روايت كردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت حضرت علي را مطرح كرده است.

مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميكند؛ سپس به لقب حضرت علي، يعني «مرتضي» اشاره ميكند و امام را مولاي قوم مينامد:

«مرحبا يا مجتبي يا مرتضـــــي

ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا

انت مولي القوم من لا يشتهـي

قد ردي كلا لئن لم ينته»

مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي به عنوان مصداق ولي سخن ميگويد. در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي طرح كرده، در مورد ولايت حضرت ميگويد:

گفت هركو را منم مولا و دوست

ابن عـــم من علي مولاي اوست

به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد.

مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي گويد:

«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين

آفتابــش آن زمـــــان گــردد معــين

اين جــنين در جنبــش آيــد ز آفتاب

كافتابـــش جـــان همي بخشد شتاب »

وي در ابيات 790ـ 792 عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.

روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرنـي به است

پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤمن ماتم آن روح پاك

شهرهتر باشد ز صد توفان نوح

مولانا در ادامه، روح امام حسين را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند.

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه درانيم و چون خاييم دست

چون كه ايشان خسرو دين بودهاند

وقت شادي شد چو بشكستند بند

به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه(رهبران فقهي سنيان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است.

هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.

استاد مطهري در باره وي گويد:

ايشان از عارفان بزرگ مي باشد. اكثر اشعار وي بوي و رنگ عرفاني داشته،در بيان مضامين بلند عرفاني موفق است. البته مولوي از آن دسته صوفيان هستند كه مباني و انديشه هاي آنان مطابق معيارها و ارزش هاي اسلامي است. متأسفانه برخي از انسان ها خود را عارف مي دانند و حال آن كه با الفباي عرفان آشنايي نداشته، در تفسير تصوف دچار مشكل شده اند. مي توان از آن ها به عنوان مدعيان تصوف ياد نمود؛ از اين رو هر گاه به مولوي صوفي گفته مي شود، تصوف به معناي مثبت آن است. اگر مقصود از صوفي، معناي اسلامي آن باشد كه شاخه اي از عرفان است.(1)

مطالب ارائه شده، استقصا و استقراي كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، و گرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.

پي نوشت:

1. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 70 - 71. نشر صدرا 1378 ش.

برگرفته از :www.pasokhgoo.ir/node/87829

دلیل حمایت امام علی علیه السلام از عثمان در مقابل معترضان
1-رفع اتهام 2-جلوگیری از خلیفه کشی 3-جلوگیری از فتنه

چرا امام علي(ع) به حمايت از عثمان در مقابل معترضان پرداختند؟

دفاع امام از عثمان بدان معنا نيست كه حضرت حكومت وي را قانوني دانسته و بدان جهت از عثمان دفاع كرده و مانع قتل او گرديد.

به نظر مي رسد عوامل زير از اهميت ويژه اي برخوردار است:

1. رفع اتهام:

انتقادهاي شديد امام از عثمان موجب شده بود كه اين نگرش به وجود آيد كه امام مخالف عثمان بوده و ممكن است وي را به قتل برساند. امام بدان جهت به دفاع از عثمان پرداخت تا به قتل وي متهم نشود. دشمنان امام ـ به رغم دفاع ايشان از عثمان ـ وي را متهم به قتل عثمان نموده و از آن استفاده ابزاري كرده و افكار عمومي را منحرف كردند! اگر امام به دفاع از عثمان نمي پرداخت، اين اتهام بسيار پررنگ مي شد. امام سعي كرد با دفاع خود ـ تا اندازه اي ـ از انحراف افكار عمومي جلوگيري كرده و اتهام را كم رنگ نمايد.

در نامه اي كه معاويه بعد از قتل عثمان به امام مي نويسد؛ وي را متهم به قتل عثمان مي كند و امام(ع) در جواب، به رفع اتهام پرداخته و به علل انتقاد خود از عثمان مي پردازد.(1)

2. جلوگيري از خليفه كشي:

امام علي(ع) به رغم آن كه خلافت عثمان را غير قانوني مي دانست، ولي قتل وي را بدين صورت كه انقلابيون به در خانه وي رفته، او را به قتل برسانند، جايز نمي دانست. اگر عثمان بر فرض اين كه مستحق قتل بود، بايد محاكمه و طبق قانون با او رفتار مي شد. هنگامي كه انقلابيون به در خانه امام آمدند و از وي خواستند رهبري انقلاب را به عهده گيرد، امام آنان را از قتل عثمان منصرف نمود، زيرا قتل كسي كه به عنوان خليفه حكومت مي كرد، موجب مي شد كه در حوزه تاريخ اسلام باب خليفه كشي باز شود. باز شدن باب خليفه كشي پيامدها و فتنه هايي را در پي داشت كه به صلاح امت اسلامي نبود.

امام آن گاه كه به عنوان ميانجي، خواسته هاي انقلابيون را براي عثمان مطرح كرد، نگراني خود را از اين كه عثمان در مسندخلافت كشته شود و باب فتنه اي بزرگ باز گردد، به عثمان اعلام كرد: «من تو را به خدا سوگند مي دهم كاري نكني كه پيشواي مقتول اين امت بشوي، زيرا اين سخن گفته مي شود كه در اين امت يك پيشوا كشته خواهد شد كه كشته شدن او درِ كشت و كشتار را بر امت خواهد گشود و كار امت را مشتبه خواهد ساخت و فتنه ها بر خواهد انگيخت، كه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه ها غوطه بخورند».(2)

شهيد مطهري مي نويسد: «... علي(ع) با روش عثمان مخالف است. در عين حال مخالف است كه باب خليفه كشي باز شود. نمي خواهند خليفه را بكشند كه باب فتنه ها بر مسلمانان باز گردد».(3)

3. جلوگيري از فتنه:

 امام با دفاع خود از عثمان در صدد بود كه جريان بدون خونريزي خاتمه يابد و جلو برخي از فتنه ها و توطئه ها گرفته شود. امام دقيقاً پيش بيني مي كرد كه بعد از قتل عثمان برخي از اطرافيان و دوستان او مانند معاويه از قتل او استفاده ابزاري نموده، زمينه هاي فتنه هاي بزرگ را فراهم خواهند كرد. به قول شهيد مطهري قتل عثمان مولود فتنه ها بود كه قرن ها دامنگير اسلام شد و آثار آن هنوز باقي است.(4)

جنگ جمل و صفين و نهروان اولين فتنه هايي بود كه ريشه در قتل عثمان داشت.حضرت علي(ع) با توجه به اين دلايل، بر حسب وظيفه خود در مقابل منافع عموم مسلمانان و اصل اسلام عمل نمود. همان گونه كه يك رهبر موفق و دلسوز مسلمانان براي 25 سال جهت رعايت مصالح اسلامي در برابر خلفا سكوت مي كند و حتي با آنان در برخي از مسايل همكاري كرد.

پي نوشت ها:

1. نهج البلاغه، نامه 28.

2. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهري، ج‏16، ص 481 نهج البلاغه، خطبه 162.

3. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهري، ج‏16، ص 480.

4. همان.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.