قرآن

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:

چند آيه قرآن كه خداي متعال وجود پيامبران سابق را تاييد و به پيامبر اسلام و نيز همگان گوشزد مي كند، اشاره مي كنيم:
1."وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ" (2)
آنها به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين نازل گرديده) ايمان مي‏آورند، و به رستاخيز يقين دارند.
در اين آيه شريفه خداي متعال به پيامبر اسلام صلوات الله عليه خطاب مي كند كه قرآن بر تو و بر پيامبران سابق كتاب هاي آسماني نازل شده.....
.پس افراد قبل از پيامبر ديگر پيامبران آسماني بوده اند.
2."وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ...(3)
يعني:ما به موسي كتاب (تورات) داديم، و بعد از او پيامبراني پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسي بن مريم دلايل روشن بخشيديم، و او را بوسيله روح القدس تاييد نموديم،
در اين آيه شريفه، پيامبري حضرت موسي و حضرت عيسي و ديگر پيامبران و نيز كتاب ها و معجزاتشان مورد تاييد الهي قرار گرفته است.
3."ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً:"(4) سپس رسولان خود را پي در پي فرستاديم هر زمان رسولي به سراغ امتي مي‏آمد او را تكذيب مي‏كردند، و ما آنها را يكي پس از ديگري قرار مي‏داديم".
4."وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِكَ ... (5)
و ما قبل از تو رسولاني فرستاديم
5.قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسي‏ وَ عيسي‏ وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (6)
بگو: به خدا ايمان آورديم و (هم چنين) به آنچه بر ما و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گرديده و آنچه به موسي و عيسي و (ديگر) پيامبران، از طرف پروردگارشان داده شده است ما در ميان هيچ يك از آنان فرقي نمي‏گذاريم و در برابرِ (فرمان) او تسليم هستيم.
6.إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً (7)
ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.
در عين حال، خداي متعال در بعضي از آيات قرآن از تاييد پيامبرانش با "روح" خود خبر داده است
خداي متعال فرمود:
"أُولئِكَ كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (8)
آنان(پيامبران) كساني هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دل هاي شان نوشته و با روحي از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده است.
و در مورد حضرت عيسي فرمود:
"وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(9) و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم.
مفسرين نوشته اند:
يك درجه ديگر آن روحي است كه انبياء و رسل، به وسيله آن تاييد مي‏شوند، و در آن باره فرمود:" وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ"(10)
از امام صادق سلام الله عليه در تفسير آيه شريفه ""وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ" روايت شده است"
"هم رسل الله و ... أيدهم بروح القدس آنان رسولان خدا هستند كه به روح القدس تاييد شده اند.(11)
نتيجه:
در اين آيات و نيز آيات فراوان ديگر قرآن، هم اشاره كلي به وجود پيامبران بدون ذكر نام ايشان شده است و هم به نام مبارك آنان و نيز تاييدشان تصريح شده است. علاوه بر اين،آن چه بايد بدانيم اين است كه قرآن،وقايع زندگي پيامبران سابق صلوات الله عليهم اجمعين را به شكل حكايت هاي جذاب، پر عبرت،اما واقعي بيان كرده است. نزول كتاب هاي آسماني و اعطاي امر رسالت الهي بر عهده هر كسي گداشته نشده بود و اين لياقت مختص پيامبر گرامي اسلام صلوات الله عليه و پيامبران قبل از پيامبر بوده است كه به عنوان بهترين دليل بر تاييد آنان از طرف قرآن خواهد بود.
پي نوشت ها:
2. سوره بقره، آيه 4.
3.همان، آيه 87.
4.سوره مومنون، آيه 44.
5.سوره رعد، آيه 38.
6.سوره آل عمران 84.
7.سوره نساء، آيه 163.
8.سوره مجادله، آيه 22.
9.سوره بقره، آيه 87.
10.طباطبايي محمد حسين، تفسير الميزان،ترجمه موسوي همداني محمد باقر، قم،انتشارات جامعه مدرسين،سال 1374 هجري شمسي،چاپ پنجم، ج‏12، ص 306.
11. عروسي حويزي عبد علي بن جمعه، تفسير نور الثقلين،قم،انتشارات اسماعيليان،سال 1415 هجري قمري،چاپ چهارم، ج‏1، ص 99.

شخصي به نام «صفوان بن يحيي»  از امام رضا (ع) سؤال كرد كه طبق عبارت «...أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلي‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي...» آيا در قلب ابراهيم (ع) شك و ترديدي بود؟! امام رضا (ع) فرمودند: نه، بلكه ابراهيم (ع) يقين داشت و از خداوند زياد شدن يقين را خواست.(1)

 در ايمان حضرت ابراهيم نسبت به اصل زنده شدن مردگان در روز قيامت شك و ترديدي وجود ندارد اما ايمان مراتب مختلفي دارد زيرا منشأ ايمان مختلف است .برخي از ايمان ها و اعتقادات از استدلالات منطقي و عقلي سرچشمه مي گيرد . برخي از ايمان ها از كشف و شهود و برخي بر اساس اعتماد به اقوال يك منبع موثق پديد مي آيد . روشن است كه ايمان حاصل شده از اين راه ها، از حيث اطمينان آوري  با هم يكسان نيستند . اطمينان قلبي كه از اين راه ها براي انسان حاصل مي شود، در يك درجه قرار ندارند.

در باره ايمان حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان هم بايد بگوييم كه گرچه حضرت به اصل زنده شدن مردگان طبق دريافت هاي وحياني اعتقاد و ايمان داشت اما كيفيت زنده شدن براي حضرت مجهول بود . درخواست حضرت ابراهيم براي شناخت كيفيت زنده شدن بود .  درخواست هم براي اين بود كه با مشاهده حسي، اطمينان قلبي حضرت بيش تر شود ،چون مسلم است اعتقادي كه بر اساس كشف و شهود و مشاهده يك حقيقت حاصل مي شود، اطمينان بخشي بيش تري نسبت به ساير روش ها دارد.

 حضرت ابراهيم قبل از  درخواست هم از ايماني يقيني بهره مند بود . با درخواست در پي بالاتر بردن يقين و اطمينان قلبي خود نسبت به كيفيت زنده نمودن مردگان بود.

 حضرت ابراهيم مي خواست مظهر دو صفت محيي و مميت خداوند باشد، يعني خودش با اذن خداوند بميراند و زنده كند .

پي نوشت :

1. عروسي حويزي،  نور الثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، ج 1، ص 275.

 

كلمه "عيسي" 25 بار در قرآن تكرار شده است كه در همه موارد ، منظور فقط عيسي بن مريم مي باشد.

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست

اصلا قرآن جز ادعاي نبوت نيست .

نزول قرآن علاوه بر اين كه هدايت به معارف حق و اخلاق متعالي و احكام نجات بخش مي باشد، به عنوان آيت نبوت پيامبر ارائه شده است:

وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (1)

اگر در آسماني و وحي بودن قرآن نازل شده بر بنده مان شك داريد، پس سوره اي مثل آن بياوريد.

اين آيه صراحت دارد كه ادعاي نبوت در كار بوده است.

در آيات فراواني پيامبر به عنوان رسول خدا معرفي شده است از جمله:

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون (2)

همان‏گونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم) رسولي از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما، كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمي‏دانستيد، به شما ياد دهد.

در آيات فراواني سخن از وحي شدن بر پيامبر رفته يعني ادعاي نبوت او:

َأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ (3)

اين قرآن بر من وحي شده، تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها مي‏رسد، بيم دهم.

آيات فراواني در مقام شمارش پيامبران ايشان را هم بر مي شمارد از جمله:

إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلي‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عيسي‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُورا(4)

ما به تو وحي فرستاديم همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم و (نيز) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [بني اسرائيل‏] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم و به داوود زبور داديم.

در آيات زيادي ايشان را با عنوان "يا ايها الرسول" خطاب مي كند از جمله:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْر (5)

اي فرستاده (خدا)! آنها كه در مسير كفر شتاب مي‏كنند.

در آيات فراواني ايشان با عنوان "يا ايها النبي" خطاب مي شود:

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنين (6)

اي پيامبر! خداوند و مؤمناني كه از تو پيروي مي‏كنند، براي حمايت تو كافي است (فقط بر آنها تكيه كن).

آيه اي كه ايشان را "خاتم پيامبران" معرفي مي كند:

ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليماً (7)

محمّد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نبوده و نيست ولي رسول خدا و ختم‏كننده و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز آگاه است!

و ...

اگر بخواهيم آياتي كه نشان مي دهد محمد بن عبد الله خود را پيامبر و نبي و خبر دهنده از آسمان و رسول و مأمور خدايي مي دانسته را فهرست كنيم، مثنوي هفتاد من كاغذ مي شود.

پي نوشت ها:

1. بقره (2) آيه 23.

2. همان ، آيه 151.

3. انعام (6) آيه 19.

4. نساء (4) آيه 163.

5. مائده (5) ايه 41.

6. انفال (8) آيه 64.

7. احزاب (33) آيه 4.

قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده است

در ابتدا بايد اشاره شود كه قران كريم اين خصيصه را به شدت نكوهش نموده و كساني را كه كه مي گويند: "نومن ببعض  و نكفر ببعض؛ (1) ما به برخي از احكام الهي ايمان و باور داريم و به بعض ديگر باور نداريم"، نگاهشان را كفرآمیز  تلقي نموده و آن ها را كه از روي عمد و عناد به چنين تبعيضي در پذيريش عقايد قائل اند، كافر حقيقي خوانده و فرموده: "اولئك كافرون حقا؛ (2) آن ها كافر حقيقي اند". اما اين كه چرا برخي از آدميان به چنين نگرش تبعيض آمیزي نسبت به عقايد دچار مي گردند، بايد گفت: اين كار در واقع يك روحيه شيطاني است؛ زيرا اولين كسي كه به اين روش دست زد، ابليس است؛ چون او به خدا باور داشت و سال هاي طولاني او را عبادت نمود؛ ولي در مسئله سجده به آدم، از فرمان خداوند سر باز زده و مدعي برتري خود بر آدم شد. در حالي كه مأمور به سجده بود، ولي شيطان با خوي ناپسند خود بزرگ بيني اين فرمان حق را نپذير فت؛ در حالي كه بسياري ديگر از فرامين الهي را قبول نموده بود. از اين مي توان نتيجه گرفت كه اين خوي كه كسي در حين ايمان به خدا، از روي عمد و لجاجت و عناد، از پذيرش برخي ديگر از احكام الهي تمرد نمايد، در واقع برخاسته از خوي شيطاني است؛ چه اين كه انگيزه هاي ديگر نيز ممكن است در اين مسئله نقش داشته باشد؛ به عنوان نمونه، درجريان عاشورا ، كوفيان با اين كه به برخي از احكام اسلام مانند نماز پايبند بودند وحتي در در روز عاشورا آن را ترك نكردند، ولي از پذيرش ولايت امام حسين(ع) براي حفظ موقعيت اجتماعي و به دست آوردن پول  و جايزه و مانند آن، خودداري نمودند.

وقتي حضرت سيد الشهدا(ع) از بي وفايي بعضي از مردم خبردار شد، با عبارتي زيبا مردم را اين گونه توصيف كرده است: «الناس عبيد المال، و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درّت به معايشهم؛ فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الديّانون؛ (3) مردم بنده مال اند و دين، لق‏لقه زبان آن ها است. تا وقتي كه دين سبب رونق زندگي آنان است، گرد آن را مي‏گيرند؛ اما وقتي با بلا مورد آزمايش قرار مي‏گيرند، دينداران كم مي‏شوند».

اين سخن امام، به شيعيان اختصاص ندارد؛ بلكه بيانگر يك اصل كلي است كه در هرعصر  و مكاني ممكن است رخ دهد.

چه بسا تقليد بي جا و كوركورانه سبب مي شود كه انسان از پذيرش برخي از حقايق تمرد كند؛ چنان كه خداوند مشركان را كه كوركورانه تقليد مي كردند، مورد خطاب قرار داد و فرمود: «و اذا قيل لهم اتّبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان اباؤهم لا يعقلون شيئاً و لا يهتدون؛ (4) هنگامي كه به آن ها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است، پيروي كنيد. مي گويند: بلكه ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروي مي نماييم. آيا نه اين است كه پدران آن ها چيزي نمي فهمند و هدايت نمي يابند؟»

اگرچه اين آيات تقليد كوركورانه مشركان را  سرزنش مي‌نمايد، اما مي‌توان برداشت كرد كه اين آيه در واقع در صدد اين است كه اين تفكر جاهلانه  را مورد نقد قرار دهد كه نبايد به دليل پيروي از يك سنت جاهلانه، از پذيرش برخي حقايق سر باز زد.

در مجموع، براي اين كار ممكن است علل و انگيزه هاي مختلف براي افراد وجود داشته باشد.

 

پي نوشت ها:

1. نساء (4)، آيه 150.

2. نساء (4)، آيه 150.

3.  اربيلي، كشف الغمه، نشر  دار الكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 2، ص 244.

4.  آل عمران (3)، آيه 191.

:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»

گرچه مي توان از آيات متعددي اين مسئله را كشف نمود. اما آيه اي كه مناسبت تر به نظر مي رسد آيه 139 سوره آل عمران است كه خداوند متعال مي فرمايد:« وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين» «و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد!»
در اين آيه به مسلمانان هشدار داده شده كه مبادا از باختن يك جنگ، سستي به خود راه دهند و غمگين گردند و از پيروزي نهايي مايوس شوند، زيرا افراد بيدار همان طور كه از پيروزيها استفاده مي‏كنند از شكستها نيز درس مي‏آموزند و در پرتو آن نقاط ضعفي را كه سرچشمه شكست شده، پيدا مي‏كنند و با بر طرف ساختن آن براي پيروزي نهايي آماده مي‏شوند.(1)
پي نوشت ها:
1. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، ج‏3، ص: 107.

از رنگ هاي سفيد(1) سياه (2) سرخ (3) سبز (4) زرد (5) كبود(6) و ...، در قرآن به مناسبت هاي مختلف ياد شده است

  از رنگ هاي سفيد(1) سياه (2) سرخ (3) سبز (4) زرد (5) كبود(6) و ...، در قرآن به مناسبت هاي مختلف ياد شده؛ ولي رنگي كه در قرآن كريم به عنوان بهترين رنگ معرفي شده، رنگ خدايي است؛ چنان كه خداوند متعال مي فرمايد:

« صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛ (7) رنگ خدايي [بپذيريد] و چه رنگي بهتر از رنگ خداست‏».

مفسران (7) نوشته‏ اند كه: در ميان مسيحيان معمول بود كه فرزندان خود را «غسل تعميد» مي‏دادند، گاه ادويه مخصوص زرد رنگي به آب اضافه مي‏كردند و مي‏گفتند: اين غسل مخصوصا با اين رنگ خاص باعث تطهير نوزاد از گناه ذاتي- كه از آدم‏ به ارث برده است- مي‏شود.

قرآن بر اين مطلب بي‏ اساس خط بطلان مي‏كشد و با تعبيري بسيار لطيف و زيبا و كنايي مي‏فرمايد: تنها رنگ خدايي را بپذيريد كه همان رنگ ايمان، توحيد خالص و اسلام است.

البته ناگفته نماند كه خداوند جسم نيست تا رنگ داشته باشد؛ منظور از رنگ خدا، رنگ بي‏رنگي، رنگ مساوات و عدالت، رنگ برابري و برادري، رنگ وحدت، رنگ پاكي، رنگ توحيد و اخلاص است كه در پرتو آن، همه‏ رنگ‏هاي نژادي، خرافات، نفاق و شرك حذف مي‏شود. پذيرش رنگ خدايي، روح و جان را از آلودگي‏ها پاك مي‏كند و در حقيقت، اين همان بي‏رنگي و حذف همه‏ رنگ‏هاست.

در احاديث متعددي از امام صادق (ع) در تفسير اين آيه نقل شده كه مقصود از: «صِبْغَةَ اللَّهِ» و رنگ خدا، آيين پاك اسلام است.(9)

پي نوشت ها:

1. اعراف (7)، آيه 108.

2. فاطر (35)،  آيه27.

3. همان.

4. كهف (18)، آيه31.

5. مرسلات (77)، آيه 33.

6. طه (20) آيه 102.

7. بقره (2) آيه 138.

8. تفسير نمونه، ج‏1، ص473.

9. تفسير نور الثقلين، ج‏1، ص 132.

ريزش و رويش در قرآن كريم در قالب رستگاري و گمراهي مطرح شده است

بررسي تفصيلي اين مسئله فرصت ديگري را مي طلبد. اما به صورت إجمالي مي توان گفت كه ريزش و رويش در قرآن كريم در قالب رستگاري و گمراهي مطرح شده و براي هر يك از رستگاري و گمراهي علل و عواملي در قرآن كريم ذكر شده كه به طور خلاصه مي توان اين علل و عوامل را در دو عامل اساسي يعني تبيعت از حق يا تبعيت از هواي نفس و أميال و خواهش هاي نفساني خلاصه كرد.
تبعيت از حق مستلزم بهره مندي از مقدماتي همچون علم و آگاهي نسبت به حق، إيمان به رستگاري در سايه تبعيت از حق و همچنين مستلزم تزكيه نفس است؛ يعني اگر كسي به دنبال رستگاري است اولا: بايد حق را بشناسد و شك و شبهه در راه حق نداشته باشد ، ثانيا: وقتي حق را شناخت ايمان و باور داشته باشد كه تنها راه رستگاري تبعيت از حق است. ثالثا: تزكيه نفس داشته باشد و نفس خود را به گونه اي پاك تربيت نموده باشد كه در مقابل حق خاضع و فرمان بردار باشد. و لذا مي بينيم كه خداوند متعال در آيات متعددي هدف از إنزال كتب و إرسال رسل را تعليم و تزكيه بيان نموده چنانكه فرموده:
« لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ »(1)
« خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگي بخشيد] هنگامي كه در ميان آنها، پيامبري از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد هر چند پيش از آن، در گمراهي آشكاري بودند.»
اما مهمترين علت ريزش و انحراف و گمراهي از ديدگاه قرآن را مي توان پيروي از هواي نفس بيان نمود. إنسان موجودي تك بُعدي نيست. بلكه أبعاد گوناگوني دارد و لذا ممكن است برخي افراد در برخي ابعاد موفق و درستكار باشند. اما در ابعاد ديگر نقطه ضعف داشته باشند و نقطه ضعف همه إنسان ها يكسان نيست و هر إنساني متناسب با وضعيت خود نقطه ضعفي دارد و لذا شيطان از همين نقطه ضعف ها سوء استفاده مي كند و باعث گمراهي إنسان مي گردد. نمونه بارز آنرا در داستان «بلعم باعورا» مشاهده مي كنيم. چنانكه مي دانيد بلعم باعورا در عصر حضرت موسي (ع) زندگي مي‏كرد و از دانشمندان و علماي مشهور بني اسرائيل محسوب مي‏شد، و حتي حضرت موسي (ع) از وجود او به عنوان يك مبلّغ نيرومند استفاده مي‏كرد، و كارش در اين راه آن قدر بالا گرفت كه دعايش در پيشگاه خدا به اجابت مي‏رسيد، ولي بر اثر تمايل به فرعون و وعد و وعيدهاي او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان حضرت موسي (ع) قرار گرفت.(2) خداوند متعال در اين باره مي فرمايد:
« وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ (*) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ »(3)
«و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولي (سرانجام) خود را از آن تهي ساخت و شيطان در پي او افتاد، و از گمراهان شد! (*) و اگر مي‏خواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مي‏برديم. (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست. پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستي گراييد، و از هواي نفس پيروي كرد! مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كني، دهانش را باز، و زبانش را برون مي‏آورد، و اگر او را به حال خود واگذاري، باز همين كار را مي‏كند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نمي‏شود! (اين مثل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)»
با توجه به همين نقطه ضعف هايي كه در أبعاد مختلف إنسان ها وجود دارد خداوند متعال دستور به تزكيه نفس داده و رستگاري را در سايه تزكيه نفس دانسته چنانكه فرموده:« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّي»(4) «به يقين كسي كه پاكي جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد» و در جاي ديگر نيز تأكيد نموده:« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها(*) وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها » (5) « هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده(*)و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است».
در قرآن عوامل ديگري از جمله وجود رهبران گمراه، همنشين بد، لقمه هاي حرام، تقليد كوركورانه و...براي ريزش افراد ذكر شده كه همه آنها به پيروي از هواي نفس بر مي گردد
پي نوشت ها:
1.آل عمران(3) آيه 164.
2. آيت الله مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية ، 1374ش، ج‏7، ص 14.
3. أعراف(7) آيه 175و176.
4. أعلي(87) آيه 14.
5. شمس(91) آيه 9و10.

ما ايمان را در قلب و روح شما زينت داديم

شايد منظور آيه زير باشد كه مي فرمايد ما ايمان را در قلب و روح شما زينت داديم و خواستني نموديم:
لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‏ قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (1)
خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهايتان زينت بخشيده، و (به عكس) كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است.
پي نوشت ها:
1. حجرات(49) آيه7.

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد

ميان صاحب نظران و فلاسفه اسلامي در اين باره دو نظر وجود دارد:

برخي معتقدند كه روح آدمي به عنوان موجودي مجرد قبل از بدن او خلق شده و در كالبدش دميده مي شود، ولي صدرالمتألهين بر آن است كه روح آدمي از عصاره و تلطيف بدن انسان خلق مي گردد و در آغاز پيدايش و مبدأ خلقت  جسماني است، ولي بر اثر حركت جوهري به تدريج رو به سوي تجرد مي رود  تا به تجرد تام عقلي نايل مي گردد.

از باب تمثيل و تشبيه صدرا معتقد است كه روح آدمي نظير نور چراغ است. همان طور كه روغن و نفت از طريق فتيله عبور مي كند، وقتي نزديك شعله چراغ رسيد، تبديل به گاز مي شود، آن گاه تبديل به شعله و بعد تبديل به نور مي گردد. روح انسان نيز چنين مسيري را طي مي كند تا اين كه از مرتبه ماده به تجرد مي رسد و روح مجرد مي شود.

صدرا معتقد است كه اين تحليل عقلي را آموزه‌هاي قرآن در باب روح نيز تأييد مي كند،‌ زيرا قرآن كريم وقتي در باب خلقت انسان سخن مي گويد و مراتب آفرينش انسان را توضيح مي دهد كه از نطفه بعد مضغه، بعد علقه مي شود، آنگاه مي فرمايد:

«ثمّ أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله أحسن الخالقين،(1) سپس او را آفرينش و خلقت ديگري دادم و بزرگ است خدايي كه برترين آفريدگار است.»

در مجموع صدرا پيدايش روح انسان را بعد از بدن و از طريق حركت جوهري تبيين كرده حتي يكي از دلايل و شواهد فلسفي حركت جوهري را نحوه تجرد روح تلقي نموده است. روح با بدن رابطه ظرف و مظروف نظير آبي كه در ظرف ريخته مي شود ندارد، بلكه رابطه روح و بدن رابطه محيط و محاط است. روح به دليل حركت جو هري به تجرد مي رسد. اين طور نيست كه مثل آب در ظرف بدن قرار داشته باشد.

انسان موجود مركب از دو پديده است كه يكي مجرد و ديگر مادي است. تركيب آن دو بدين معنا است كه تركيب روح و بدن يك تركيب اتحادي است. روح و بدن يك وجود موجود هستند. بر اثر اين تركيب است كه حقيقتي به نام انسان شكل مي‏گيرد. روح بي‏بدن نمي‏تواند به هستي خود ادامه دهد و بدن هم بي‏روح نمي‏تواند موجوديت خود را حفظ كند. از اين رو مي‏گوييم تركيب روح و بدن تركيبي است كه بدون آن نمي‏توانند موجود باشند؛ بر اساس اين تركيب است كه اين دو موجود مي‏شوند و وجودي يگانه مي‏يابند.

در تركيب انضمامي، دو چيزي كه موجود هستند و هستي آن ها مستقل از يكديگر است، به هم متصل شده، با هم تركيب مي‏شوند. يعني اين طور نيست كه آن دو موجود بر اثر اين تركيب به عالم هستي باريابند؛ بلكه آن دو، هستي مستقل از يكديگر دارند. ما فقط با يك تركيب ميان آن دو، پيوند حاصل كرده‏ايم. اما در تركيب اتحادي، مانند روح و بدن، آن دو به حدي با هم يگانه گشته‏اند كه به يك وجود موجودند. اين طور نيست كه نخست روح موجود شود و آن گاه بدن جدا از آن؛ سپس اين دو را به هم پيوند بزنيم و تركيب كنيم؛

در تركيب اتحادي، بايد دو موجودي كه به يك وجود موجود مي‏شوند، داراي مرتبه يكساني باشند؛ يعني،اگر يكي در مرتبه قوه و استعداد محض بود و يكي در مرتبه فعليت، نمي‏توان اين دو را با يكديگر متحد ساخت؛ چرا كه اين دو بر اثر تركيب يكي مي‏شوند. يگانگي در حدي است كه به يك وجود موجودند. نمي‏توان موجودي را كه در مرتبه قوه بوده، وجودش ضعيف‏تر از فعليت و پايين‏تر از آن است با مرتبه فعليت كه وجودش قوي و بالاتر است، تركيب اتحادي نمود. مرتبه پايين در عين پايين بودن نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه بالا ارتقا يابد؛ چنان كه مرتبه بالا نيز - در عين بالا بودن - نمي‏تواند بر اثر تركيب به مرتبه پايين تنزل كند. از اين رو، تركيب اتحادي يك موجود بالقوه با يك موجود بالفعل محال است. تركيب بين نفس و بدن اتحادي است.(2) بر اساس اين تحليل معلوم مي شود رويكرد صدرايي در باره خلقت دقيق تر از ساير ديدگاه ها است.

[جهت اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به كتاب شرح منظومه سبزواري با تعليقه علامه حسن زاده آملي] (3)

اما در باره قسمت دوم پرسش شما توجه به اين نكته لازم است كه حرمت سقط جنين به خاطر مرحله دميده شدن روح نيست، بلكه از آغاز خلقت انسان كه با انعقاد نطفه آغاز مي شود وجودش محترم است و خالق هستي اجازه نمي دهد كسي آن را از بين ببرد و اگر چنين كرد گناهكار است و كيفر مي شود.

پي‌نوشت‌ها:

1.  مؤمنون (23) آيه 14.

2. صدر المتالهين، الحكمه المتعاليه، دار احياء التراث، ج 8، ص 330.

3. المحقق السبزواري، شرح المنظومه، نشر ناب - تهران ، ج 5، ص 115.

صفحه‌ها