كلام

چرا خداوند ارثیه، شهادت و ... یک زن را نصف مردان قرار داده است؟

پاسخ:
هریک از این موارد دارای توجیهات و توضیحات خاص خود بوده و با تأمل در آن ها روشن می شود که این نوع قانون گذاری نزدیک تر به عدالت و منطق صحیح حیات اجتماعی بشر محسوب می شود نه دلیلی بر نگاه انسانی درجه دو اسلام به زن؛ در واقع تفاوت در ویژگی های جسمی و روحی زن و مرد حقیقتی غیر قابل انکار است که این امر تفاوت در مسئولیت ها و تکالیف فردی و اجتماعی و در نتیجه تفاوت در برخی حقوق را در پی دارد.
بر این اساس تامل و دقت در مساله ارث، راز اين تفاوت سهم را آشكار سازد؛ در واقع از نظر اسلام ، ارث نوعي انتقال منطقي ثروت هاي نسل پيشين به نسل هاي بعدي است كه ضابطه و قانون خاص و دقيقي را براي خود دارد:
اسلام دارای نظام اقتصادی است که یک مجموعه است. بررسی عادلانه یا ظالمانه بودن آن، زمانی نتیجه صحیح می دهد که کلیت و مجموعه آن نظام با هم ملاحظه شود. جزئی نگری و بریدن یک حکم از کل مجموعه و بررسی مجرد آن، قطعا نتیجه صحیح به بار نخواهد آورد؛ مثلا حکم نفقه یا ارث باید در مجموعه حقوق و احکام اقتصادی -که بعضی به سود و بعضی به ضرر زن است-مورد توجه قرار گیرد ،نه به صورت مجرد و جدا از بقیه.
اینک با توجه به اين اصل کلی به بررسی ارث می پردازیم:
در زمان ظهور اسلام و نزول قرآن کریم، محرومیت زنان از ارث میان همه اقوام و ملل بشری در سطح دنیا وجود داشت. زن به هیچ یک از عناوین همسر، مادر، دختر و یا خواهر ارث نمی‌برد. اسلام در زمینه ارث، انقلاب به وجود آورد . اولین نظام حقوقی جهانی بود که به زنان حق ارث عطا کرد. تمام قوانین ظالمانه دوران جاهلیت را که بر پایه اعتقادات و آداب و رسوم قبیله ای بود، منسوخ نمود. در دوران جاهلی نه تنها به زن ارث نمی‌دادند، بلکه او را همانند دیگر اموال متوفی، به ارث می‌بردند. این قانون جاهلی به وسیله قرآن کریم منسوخ شد. (1)
اسلام برای اولین بار زن را به عناوین دختر، خواهر، مادر و...، وارث شمرد و به عنوان قانون کلی اعلام کرد:
مردان را از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به جای می گذارند، بهره ای است. زنان را [نیز] از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان به جای می گذارند، بهره ای است؛ چه کم باشد یا فراوان و این بهره ای قطعی و واجب شده است.(2)
در شأن نزول این آیه نقل شده که شوهر زنی از دنیا رفت و برادرانش اموال وی را به ارث تصاحب کردند. به همسر و دخترش که تنها بازماندگان نزدیک او بودند، چیزی ندادند. زن به محضر رسول خدا شکایت برد و برادران متوفی در رد تقاضای ارث بردن زن به پیامبر عرض کردند:
او که نمی تواند [برای جنگ و دفاع] سوار اسب شود. در مقابل دشمن بایستد. ملاک ارث بردن نیز قدرت جنگ و دفاع داشتن است؛ پس او ارث نمی برد.
این آیه نازل شد و این بنیان را باطل اعلام کرد.(3)
در آیه ارث فرزندان نیز به ارث بردن دختر تصریح شده، بلکه ارث او محور سهم گذاری واقع گردیده تا بر رد عقاید گذشتگان بر محروم بودن فرزندان دختر از ارث، تصریح کرده باشد.(4)
به دلیل عدم دقت کافی و یک سویه نگری و جزءبینی، ارث از دیر باز محل ایراد بوده، به خصوص در باره آیه بالا که سهم پسر را دو برابر سهم دختر دانسته و یا سهم شوهر را دو برابر سهم زن اعلام کرده است. ابن ابی العوجاء از شبهه پردازان زمان امام صادق(ع) می گفت:
چرا باید زن ضعیف و بی چاره یک سهم ببرد و مرد دو سهم؟(5)
برای این که به راز تفاوت حقوقی ارث بهتر پی ببریم، در چند نکته باید دقت کنیم:
1.ارث بر مبنای خویشاوندی نسبی(رَحِم) و سببی(ازدواج) است. در مبنای رَحِم -که اصلی ترین و فراگیرترین مبنای ارث است- زن و مرد هر دو سهیم اند؛ مثلا پدر و مادر، دختر و پسر یا دایی و خاله و... هر دو با هم در یک طبقه جای می گیرند و ارث می برند. این گونه نیست که مادر ارث نبرد و پدر ببرد یا پسر ارث ببرد و دختر نبرد.
2.در مبنای رَحِم و قرابت نسبی ،خویشاوندان همه در یک رتبه نیستند، بلکه آنان که به متوفی نزدیک ترند، خواه زن باشند یا مرد، اولویت دارند؛ مثلا پدر و مادر و دختر و پسر متوفی نزدیک ترین افراد به اویند. با وجود آنان، دیگران که خویشاوندان دورترند، از متوفی ارث نمی برند. بنا بر این اگر متوفی یک دختر داشته باشد و چند برادر، ارث را دختر می برد و به برادرها چیزی نمی رسد. پس در این مبنا هم جنسیت دخالتی ندارد.
3.از مبانی مهم ارث، رعایت سود و زیان (غنم و غرم) است که کاملا عقلانی و عادلانه است. مرد دارای مسئولیت های اقتصادی متعددی است که زن از آن ها معاف است، بلکه بعضی از آنان در قبال زن می باشد؛ مثلا مرد باید مهریه و نفقه به همسرش بدهد، نفقه فرزندان را بپردازد. در پرداخت دیه قتل خطایی مردان خاندان باید شرکت کند. زن علاوه بر این که از پرداخت همه این ها به عنوان تکلیف معاف است، نفقه و مهریه هم می گیرد؛ پس لازم است این بار سنگین که بر عهده مرد گذاشته شده با اختصاص فایده ای به او، جبران گردد.(6)
4.در بحث ارث زنان، این گونه نیست که همیشه سهم زن از سهم مرد کم تر باشد، بلکه گاهی مساوی و گاهی سهم زن بیش تر است. دو مورد دوم به فراموشی سپرده می شود، مثلا:
- در مواردی زن و مرد همتا و مساوی ارث می‌برند، مثلا در صورتی که میت فرزند داشته باشد، پدر و مادرش هر کدام به طور یکسان (یک ششم) ارث می‌برند. سهم پدر به عنوان مرد بودن بیش از سهم مادر نیست.
- در مواردی سهم زن بیش از سهم مرد می‌باشد، مانند موردی که میت غیر از پدر و دختر، وارث دیگری نداشته باشد . در این جا پدر یک ششم می‌برد. دختر یک دوم و بقیه به همین نسبت بین آن دو تقسیم می شود. نیز مانند موردی که میت دارای نوه باشد و فرزندان او در زمان حیات وی مرده باشند که در این جا نوه پسری سهم پسر را می‌برد. نوه دختری سهم دختر را، یعنی اگر نوه پسری دختر باشد و نوه دختری پسر باشد، دختر دو برابر پسر ارث می‌برد. (7) نیز در مواردی زن سهم بیش تری می برد مانند زمانی که تعداد فرزندان زیاد باشد که سهم زن (یک هشتم) از سهم تک تک فرزندان پسر بیش تر می شود.
بنابراین به صورت کلی نمی‌توان ادعا کرد که ارث زن همیشه کم تر از مرد است، زیرا در مواردی ارث زن و مرد، مساوی و در موارد دیگر ارث زن از مرد بیش تر است. البته در بیش تر موارد ارث زن از ارث مرد کم تر است،
5.اصل کلی بر تقسم ارث به نسبت دو بر یک بین دختر و پسر و .. است. اما اسلام برای موارد خاص هم راهکار قرار داده است. مثلا ممکن است دختران فردی واقعا به ضعف مالی و... گرفتار باشند، در حالی که پسران او مشکلی نداشته باشند . در چنین جایی رسیدن سهم بیش تر به دختران واقعا مشکل گشا باشد، در چنین جایی پدر و مادر که می خواهند اموال خود را به عنوان ارث برای فرزندان بگذارند، می توانند تدبیری بیندیشند که دختران سهم بیش تر ببرند، مثلا قبل از مرگ مقداری از اموال خود را به دختران هبه کنند یا نسبت به ثلث مال که حق وصیت کردن دارند، وصیت کنند که همه اش یا سهم مهمی از آن به دختران برسد. به این صورت در تحقق یافتن عدالت موردی کمک کنند، چون احکام را باید با توجه به موارد کلی وضع کرد و موارد جزیی را باید راهکار گذاشت. با توجه به آنچه گفته شد، فلسفه تفاوت زن و مرد در ارث روشن می گردد.
بنابراین در غالب موارد ارث مرد بیش از ارث زن است. آن هم در نظام کلی اقتصاد اسلام و با توجه به مبانی آن نظام و مبانی ارث، اقدامی کاملا عادلانه و به سود زن و مرد است.
اما در مساله شهادت زنان در دادگاه باید گفت:
شهادت در قوانین قضایى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نیست، تا بگوییم با دو تا یا یکی شدن به شاهد ظلم می شود، بلکه تکلیف است، یعنى انسان وظیفه دارد براى احقاق حقوق دیگران شهادت بدهد. قرآن کتمان شهادت را حرام اعلام نموده است. (8)
اگر شهادت برخى در دادگاه پذیرفته نمى‏ شود، یا کم تر پذیرفته مى‏ شود، این امر گویاى سهل تر بودن تکلیف و مسئولیت است، نه پایمالی حقوق آنان؛ در واقع از آن جا که مکانیسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحیات و اخلاق زن و مرد با هم یک جور نیست، مسئولیت های زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. درنتیجه تفاوت روحیات و مسئولیت ها تکالیف فرع بر این امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى که خداوند از زن دارد، با توقعى که از مرد دارد، یکى نیست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهیت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد که شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نیست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقایع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بیش تر از زنان دست اندرکار هستند، زيرا مردان به خاطر کار و تلاش و وظیفه به دست آوردن مخارج زندگی با رخدادها و وقایع اجتماعى بیش تر مأنوس اند. اگر واقعه­اى رخ داد، بیش تر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد، دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد. در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كم تر از مردان خواهد بود.
عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است، در حالي كه دليل مهم تر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحیه لطیف­ تر برخوردارند و احساسی­ تر هستند. بنابراین سریع تر مطالبی را قبول می کنند و زودتر تحت تاثیر قرار می گیرند. به علاوه از آن جا که شهادت دادن افراد می تواند به شدت در برخورداری دیگران از برخی حقوق کارساز باشد، خطر راضی کردن یک شاهد برای شهادت دروغ یا مجبور کردن او برای این امر از طریق تهدید و فشار و ... نسبت به زنان بسیار بیش تر بوده، هر فرد ظالمی با حاضر کردن دو زن حق دیگران را پایمال می نمود، مسأله ای که در شهادت چهار زن بسیار سخت تر اتفاق می افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمایت کننده، از ویژگى‏ هاى زنانه است. در برابر این امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاکمیت را از ویژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (9)
به علاوه زنان به جهت این که از نیروى احساس و عاطفه بیش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بیشتر متأثر مى‏ شوند و به هیجان مى‏ آیند. (10) در مجموع در ظرفیت وجودى زنان دو چیز بیش از مردان جلوه گر است: یکى بُعد عاطفى و دیگرى شرم و حیا و عفت. از طرف دیگر به نظر روانشناسان فراموشى با میزان احساسات و هیجانات، نیز با میزان شرم و حیا رابطه مستقیم دارد.
وقتى که در ساختار وجودی زن این ویژگى‏ ها وجود دارد، به تبع این امور در حوزه قوانین و مسئولیت های اجتماعی (به ویژه در امورى که مربوط به حقّ النّاس است) هم تأثیرگذار می شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضایع نگردد.
به عبارت روشن تر در این جا سه صورت متصوّر است:
1- به جهت غلبه عاطفه، عفت و هیجانات در زنان که زمینه ساز فراموشى در برخى امور هیجانى است و این که گفته شده زنان زودتر به حالت اطمینان در یک مسئله دست مى‏ یابند و زود باورترند و راحت‏ تر تحت تأثیر قرار مى‏ گیرند و همچنین بیش تر ممکن است مورد سوء استفاده و فشار و تهدید و تطمیع قرار بگیرند، بگوییم شهادت زنان فاقد ارزش است، تا حقوق از طریق شهادت زنان تضییع نگردد.
این پیشنهاد قابل قبول نیست، زیرا ممکن است از جهت دیگر موجب پایمال شدن حقوق دیگران شود و آن جایى است که شهادت در انحصار زنان باشد یا در برخی حوادث و محیط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، یا در بین شهود یک واقعه تنها یک مرد باشد که به تنهایی شهادتش اثری نخواهد داشت.
2- بگوییم شهادت زنان کاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. این سخن موجب مى‏ شود که به جهت موارد مذکور از اعتبار قضا کاسته شود و به نوعى حقوق مردم پایمال گردد و زنان خود تحت فشار حضور مکرر در محاکم و منازعات که با روحیه آن ها همخوانی ندارد و تبعات منفی بسیاری را نیز می تواند به دنبال داشته باشد، قرار گیرند.
3- راه حل معتدل: خداوندى که انسان‏ ها را آفرید و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى که مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، لیکن به جهت محکم کارى دو شاهد زن در امورى که یک شاهد مرد لازم است، یا چهار شاهد زن در امورى که دو شاهد مرد لازم است، با شرایطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر می رسد این عین عدل و منطبق با منطق و عقلانیت است.

پی‌نوشت‌ها:
1.نساء(4) آیه 19.
2.همان،آیه7.
3.ترجمه المیزان،موسوى همدانى ، ج4،ص323 ، دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ مدرسين حوزه علميه ‏ ، قم‏ 1374 ش‏.
4.،نساء(4)آیه11.
5.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4 ،ص 351 ،انتشارات جامعه مدرسين قم، 1413 هجرى قمرى.
6.امام صادق(ع) در پاسخ به شبهه ابن ابی العوجاء به همین موارد استدلال می کند.
7. عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جمال و جلال، ص 346، انتشارات اسراء ، 1377 ش.
8. بقره (2) آیه 283.
9. جیمز دبلیو و وندر زندن ، ج اوّل، ص 330، ترجمه: دکتر حمزه گنجی ، روانشناسى رشد، انتشارات سمت. تهران 1375ش .
10. کتاب نقد، ش 12، ص 59. سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی .

با سلام و احترام، اینجانب در رابطه با مجازات سقط جنین در ادیان الهی مشغول تحقیق هستم در رابطه با دین اسلام و مراحل تشکیل جنین مشکلی ندارم ولی برای دانستن نظرات یهود، مسیح، و زرتشت مشکل دارم. لطفا بنده را راهنمایی فرمایید.

پاسخ:
سقط جنين در آیین يهود:
نخستین و مهم‌ترین منبع شریعت و حقوق یهود، یعنی تورات، به سقط جنین عمدی اشاره‌ای نکرده است. در این کتاب فقط در یک مورد به مسئله سقط جنین اشاره شده و آن سقط شدن جنین زنی در جریان نزاع است. در اینجا ضارب باید برای اسقاط جنین غرامت مالی بپردازد.
در دومین منبع مهم شریعت یهود، یعنی تلمود، از سقط جنین عمدی سخن به میان آمده است. در این گنجینه شریعت یهود گرچه سقط جنین عمدی ممنوع دانسته شده، برای ساقط کننده آن مجازات قصاص تجویز نشده است. به رغم ممنوعیت سقط جنین در تلمود، در مباحث حقوقی این کتاب در مواردی اسقاط جنین روا شمرده شده است. بر اساس قانون تلمود، اگر زن در هنگام زایمان دچار مشکل شود و بیم آن رود که مرگ وی را تهدید کند، اگر جنین هنوز در رحم باشد، باید با کشتن جنین جان مادر را نجات داد؛ اما اگر سر یا بخش بزرگ‌تر جنین از رحم خارج شده باشد، نمی‌توان جنین را سقط کرد؛ چرا که در اینجا دو موجود زنده قابل بقا وجود دارند و کسی نمی‌تواند بگوید جان مادر از جان فرزند مهم‌تر است.
با این همه، خود مادر حتی اگر قسمت اعظم جنین به دنیا آمده باشد، می‌تواند با استناد به قاعده حقوقی پذیرفته شده دفاع مشروع، با سقط جنین جان خود را نجات دهد. در برخی از منابع یهودی آمده است که اگر سقط جنین برای درمان مادر لازم باشد، انجام آن مجاز است و این حکم حتی شامل مواردی نیز می‌شود که جنین خود منشأ مستقیم بیماری مادر نباشد و خطر مرگ مادر را تهدید نکند. از مباحث بحث‌انگیز در حقوق یهودی درباره جواز یا عدم جواز سقط جنین، آنجاست که زن از زنا باردار شده باشد. بسیاری از عالمان یهودی بر این عقیده‌اند که زن شوهرداری که از راه زنا باردار شده باشد، می‌تواند جنین خود را سقط کند؛ اما اگر دختر بی‌شوهری این گونه باردار شود، اسقاط جنین وی روا نیست؛ چرا که بر طبق شریعت یهود، فرزند متولد از زنای زن شوهردار حرامزاده است؛ اما فرزند دختر بی شوهر حرام‌زاده شمرده نمی‌شود. از موارد جواز سقط جنین در تلمود آنجاست که بخواهند مجازات اعدام را درباره زنی که از راه زنا باردار شده است به اجرا در آورند. در این مورد می‌توان و حتی گفته‌اند که باید، جنین زن را پیش از اجرای مراسم اعدام سقط کرد، مگر آنکه عملیات وضع حمل آغاز شده باشد. بحثی که بیشتر در دوران جدید مطرح شده است آنجاست که خطر معلولیت کودک را تهدید کند. بیشتر حقوقدانان یهودی می‌گویند حتی در این صورت نیز نمی‌توان جنین را سقط کرد. با این همه، برخی از حقوقدانان جدید یهودی در این باره رویکرد منعطف‌تری اتخاذ کرده‌اند و در مواردی سقط جنین را اجازه داده‌اند. (1)
سقط جنين در مسيحيت:
در ميان مسايل اخلاقي مجموعه عهد جديد هيچ ذكر صريحي از سقط جنين به ميان نيامده است. با اين همه، از همان آغاز، دانشمندان و فرقه هاي مسيحي به مساله سقط جنين توجه نشان داده اند. به اعتقاد كليساي كاتوليك رم، جنين از لحظه انعقاد نطفه، انساني كامل است و حق حيات دارد؛ از اين رو، اين كليسا از آغاز پيدايش جنين، هرگونه اقدام به سقط جنين را نكوهش كرده است. در ديداخه، يكي از نخستين كتاب هاي راهنماي تعاليم مسيحي، چنين آمده است: «كودك را با سقط كردن نكش و باعث هلاكت نوزاد نيز نشو».
در يكي ديگر از اسناد مسيحي، سقط جنين از «گناهان نفرت انگيز» شمرده شده است. گرچه برخي از دانشمندان، دميده شدن روح را ملاك جواز يا عدم جواز سقط جنين مي دانستند، كليساي كاتوليك در قرن نوزدهم رسما اين ديدگاه را رد كرد و اعلام كرد كه جنين در هر مرحله اي كه باشد، سقط آن ناروا است و ساقط كننده جنين به مجازات شرعي طرد محكوم مي شود. يكي از مهمترين اشكالاتي كه به اين عقيده كليساي كاتوليك وارد شده اين است كه جنين ممكن است زندگي مادر را در خطر مرگ قرار دهد؛ اما مطابق آموزه فوق حتي در اينجا نيز نمي توان اقدام به سقط كرد. كاتوليك ها در پاسخ به اين ايراد قاعده «نتيجه دوگانه» را براي حفظ جان مادر پيشنهاد كرده اند. بر طبق اين قاعده، براي مثال، اگر زن بارداري به سرطان رحم مبتلا باشد، پزشك مي تواند براي نجات جان وي رحم سرطاني را بيرون بياورد. در اينجا پزشك و مادر، مرگ جنين را قصد نكرده اند، بلكه يك عمل مشروع را براي درمان بيماري وي انجام داده اند، گرچه نتيجه قهري آن مرگ جنين است.
در مقابل ديدگاه كليساي كاتوليك، بسياري از دانشمندان پروتستان و ارتدوكس و ديگر فرقه هاي مسيحي به ويژه در دوران اخير جنين را انسان بالقوه شمرده اند، که داراي حقوقي بر گردن زن باردار و ديگران است؛ با اين همه در مواردي اسقاط آن نيز قابل توجيه است (مانند زماني كه جان مادر در خطر باشد). الهي دانان فمنيست، با ارايه تفسير ديگري از رابطه جنين و مادر، اجازه داده اند كه اگر بارداري براي مادر خطري به وجود آورد، وي به سقط آن اقدام كند. (2)
سقط جنین در آيين زرتشت:
سقط جنین در آموزه‌های سنت کهن زرتشتی به تمامی مردود و ناروا شمرده شده است؛ زیرا این عمل هم کشتن آگاهانه است و هم باعث آلودگی با نسا (مردار) می‌شود. اما در آموزه‌های ناب زرتشت، هیچگونه تصریحی دال بر مسایل شرعی از قبیل روایی یا ناروایی سقط جنین وجود ندارد. اما آنچه در آموزه‌های او جلب نظر می‌کند، نگرش ژرف و بسیار اخلاقی آن به انسان است. فهم و درک موضع زرتشت در برابر عمل سقط جنین، هنگامی میسر است که از دریچه منطق کلی آموزه‌های وی به این موضوع نگریسته شود. زرتشت، جهان را عرصه کارزاری فراگیر میان نیکی‌ها و بدیها می‌بیند و معتقد است که بهترین کنشها از اَشَه ناشی می‌شود که می‌توان آن را راستی و پاکی و نظم بنیادینِ گیتی معنا کرد. در باور زرتشت، همه موجودات هستی و از جمله انسان، از آنجا که آفریدگان اهوره مزدایند، در سرشت خود بر مدار آشه می‌گردند و بنا بر این ارجمندند. در این ساختار، نقطه عزیمت منش هر انسانی که پا به عرصه گیتی می‌نهد، جز خوبی و پاکی نیست؛ و البته همو چندان آزاد و یله است که می‌تواند برخلاف سرشت اهورایی خود، از مدار اشه خارج شود و به بدی و پلیدی بگراید و یا برعکس، در راه اشه گام بردارد و با هر کنشی، هستی را نو گرداند. در نتیجه می‌توان به سهولت دید که در نگرش زرتشت، عمل سقط جنین به معنی نابود کردن موجودی است که هم در سرشت خود، اهورایی است و هم می‌تواند با اَشوئی، بر دامنه قدرت نیکی‌ها در جهان بیفزاید. یعنی از چشم انداز دین زرتشت عمل سقط جنین میان دو حد نوسان دارد: یا موجودی ذاتاً اهوارایی از میان رفته است یا موجودی که می‌تواند بنا به سرشت خود، اهورایی‌تر هم گردد، کشته شده است. و معلوم باشد که این هر دو، محکوم و ناپسند هستند.
با این اوصاف، در آموزه‌های زرتشت، سفارش همواره‌ای به اصل خردورزی در تمامی امور هست که براساس آن می‌توان عمل سقط جنین را در شرایطی خاص، روا دانست و آن نیست مگر هنگامی که دانش روز، بنا به مصالحی، چنان کاری را تجویز گرداند. به عبارت دیگر، از منظر «دین زرتشت»، هرگاه دانش زمانه، انجام کاری را ایجاب کند، باید به آن پرداخت و شایسته نیست تا در چنین مواردی، به بهانه پایبندی بر سنت‌های ناخردامندانه، از گردیدن بر مدار دانش و خرد، ابا کرد.
در باره مجازات سقط كننده در زرتشت مطلبي يافت نشد جز آنكه عمل سقط جنين بر مبناي «ارداويراف‌نامه» مستوجب مجازاتي بسيار سخت و هولناك در جهانِ پسين است(4)
براي آگاهي بيشتر ر.ك فصلنامه باروری و ناباروری: سال 6 (1384)، شماره 4.

پي نوشت ها :
1. سلیمانی حسین. سقط جنین در یهودیت. فصلنامه باروری و ناباروری: سال 6 (1384)، شماره 4، صفحات 368-362.
2. همان 4، صفحات 348-343.
3. آقایی سید مجتبی. همان، صفحات 361-349.
4. ارداويراف نامه: بند 44.

تفاوت عصمت انبیاء و امامان (علیهم السلام) در چه چیزهایی است؟

پاسخ:
روح انسان به لحاظ سیر تکامل و حرکت جوهری می‌تواند از مرتبه آغازین تجرد به عالی‌ترین درجه تجرد راه یابد. درجه تجرد هر روحی، به اندازه سیر و حرکت جوهری‌اش در تحصیل مراتب کمال و تجرد بستگی دارد. هر مقدار روح کامل‌تر شود، درجه متعالی‌‌تری پیدا می‌کند و کمالات و ملکات نورانی کامل‌تری نصیب او می‌شود. یکی از کمالات، ملکه عصمت است، هر گاه ملکه نورانی عصمت به حد نصاب لازم برسد و روح انسان به لحاظ عقل نظری و عقل عملی کامل شود، از هر گونه گرایش ناپسند دوری می‌کند و پیوسته جهت تحصیل ارزشی‌های انسانی و الهی می‌کوشد.
پس از دستیابی روح به ملکه عصمت، به اندازه صفا و نورانیت و درجه وجودی روح، ملکه عصمت او نیز متفاوت خواهد بود. پس ملکه عصمت، دارای درجات است و انسان‌های معصوم با این که همگی از مرتبه لازم عصمت بهره‌مندند، مراتب و درجات عصمت‌شان متفاوت است. (1)
بنابراین، تمام انبیا (ع) دارای عصمت‌اند؛ ولی همه آن ها به لحاظ عصمت در یک مرتبه نیستند. انبیای اوالعزم که در نبوت و رسالت درجه کامل‌تری دارند، در عصمت هم از سایر انبیا برترند.
خاتم انبیا که در همه کمالات وجودی از همه پیامبران برتر است، در عصمت نیز از همه کمال‌تر و دارای عصمت مطلقه است. ائمه به دلیل آن که طینت‌شان برگرفته از طینت خاتم انبیا و پرتوی از نور وجود او است، مثل پیامبر دارای عصمت مطلقه هستند. به همین جهت، پیامبر اسلام، نه تنها از گناه معصوم است، بلکه از آنچه اصطلاحاً ترک اولى نام دارد نیز معصوم است؛ در حالی که انبیای دیگر از ترک اولى معصوم نیستند. (2)
حکیم و عارف بزرگ معاصر، امام خمینی(ره) در این باره سخنی عمیقی دارد و گفته است: انسان در بدو فطرت، دارای نورانیت و سلامت فطری الهی است. اگر از اول تا آخر ابلیس در آن تصرفی نتوانست بکند، انسان الهی لاهوتی است و سر تا پایش نور و طهارت و سعادت است، قلبش نور حق است و جز حق در آن ها تصرف نکند و قوای باطنه و طاهره‌اش نورانی و طاهر است و دارای مقام عصمت کبرایی بالاصاله و دیگر معصومین به تبعیت از آن ذات مقدس دارای آن مقام‌اند و چون اوصیای او از طینت او منفصل و با فطرت او متصل اند، صاحب عصمت مطلقه به تبعیت او هستند و اما بعض معصومین از انبیا، صاحب عصمت مطلقه نیستند. (3)

پی‌نوشت‌‌ها:
1. صادقی، محمد امین، پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 48، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1386ش.
2. همان، ص 50.
3. همان، ص 49.

چرا خداوند این همه مخلوق رو آفریده که اونو عبادت کنن؟ (موضوع انسان به کنار چون اختیار داره) مثل فرشته ها که بدون اختیار باید مرتب خدا رو عبادت کنن و یا سایر موجودات دیگه، که مثل ربات فقط کاری رو انجام میدن که خدا بخواد و اونا باید مرتب خدا رو ستایش کنن؟

برخلاف تصور شما خلقت هر مخلوقي فلسفه و هدف خاص خود را دارد. آفريدگان خداوند هريك مسئوليت ها و تكاليف معيني دارند؛ در يك نگاه كلي در مورد فرشتگان بايد گفت كه ايشان خلق نشده اند تا تنها خدا را عبادت کنند، بلکه آفرینش تمام موجودات و از جمله فرشتگان دارای هدف است. هر چیزی که امکان وجود داشته باشد، از فیض هستی خداوند برخوردار می شود. این به اقتضای صفت رحمت و خالقیت الهی است. هدف از آفرینش هر موجودی، داشتن و دست یافتن به کمالات وجودی است که برای آن‏ها امکان دارد. با این تفاوت که برخی از موجودات مانند جن و انس، هدف آن‏ها تدریجی و در سایه تلاش حاصل می شود اما برخی از موجودات مانند فرشتگان، آن اندازه از کمال که برای شان امکان دارد، به صورت فعلیّت یافته برای آن‏ها حاصل است.
فرشتگان از نوع مجردات می باشند. چنین موجوداتی فوق زمان و مکان، عاری از تغییر و تحول و... هستند.
این موجودات آفریده شده‏ اند تا به حسب مرتبه و قابلیت وجودی، از رحمت الهی برخوردار شوند. استعداد داشتن و شکوفایی استعداد برای آن‏ها مطرح نیست. ملائکه الهی از ابتدا همه کمالاتی را که برای شان امکان و قابلیت داشته، به صورت بالفعل دارا هستند. برخی از روایات و آیات بر این مسئله دلالت دارند: شاید بتوان از این تعبیر استفاده کرد که هیچ فرشته‏ ای از مقام خود نمی‏ تواند بالاتر رود. این گونه آفریده شده و تا آخر همان خواهد بود.
از آیه اوّل سوره فاطر به دست می آید که خداوند، فرشتگان را واسطه میان خود و عالم مشهود قرار داده است. با تعبیر "رسل" همه ملائکه را وسایطی میان خود و مخلوقاتش در اجرای اوامر تکوینی و تشریعی دانسته، با این بیان مشخص می شود که حکمت آفرینش آن‏ها تنها عبادت نیست.
فرشتگان کارگزاران الهی و مأمور اجرای امور عالم تکوینی هستند. وظایف سنگینی بر عهده آن‏ها است که در ذیل به برخی از آن‏ها اشاره می کنیم:
أ) حامل و رساننده وحی به پیامبران می باشند.(1)
ب) نزول امر الهی به دست فرشتگان است، یعنی در تدبیر جهان که به امر الهی انجام می گیرد، اینان عامل اجرایی اند و آن را پیاده می کنند.(2)
ج) دسته‏ای از فرشتگان حاملان عرش خدا و آنان یا دسته‏ای دیگر شفاعت کنندگان مؤمنان هستند.(3)
د) لعن بر کفّار نیز از کارهای فرشتگان است.(4)
ه') بشارت دادن به مؤمنان هم از کارهای اینان است. طبق قرائن این بشارت به هنگام احتضار داده می‏شود.(5)
و) نوشتن کردار بندگان خدا از کارهای دیگر فرشتگان است.(6)
ز) امداد مؤمنان از دیگر کارهای آنان است.(7)
در نتيجه موجودات مختاري مانند انسان و جن و فرشته ها مجبور به اعمال و رفتارهاي خود نيستند . به هيچ وجه ربات وار به انجام وظايف خود نمي پردازند .چه اين كار امورات عادي و فردي خودشان باشد و چه عبادت و ستايش خداوند .

پی نوشت‏ها:
1. نمل (27) آیه 102؛ بقره (2) آیه 97؛ عبس (80) آیه 16 و نمل (16) آیه
2. سجده (32) آیه 5 و معارج (70) آیه 4.
3. مؤمن (40) آیه 7 و نجم (53) آیه 26.
4. بقره (2) آیه 161 و آل عمران (3) آیه 87.
5. فصّلت (41) آیه 30.
6. انفطار (82) آیه 11؛ یونس (10) آیه 21؛ زخرف (43) آیه 80 و ق (50) آیه 18.
7. آل عمران، آیه 124 و تحریم (66) آیه 4.

یکی از دوستان اهل سنت من یه فایل تصویری که از شبکه جهانی نور ضبط کرده بود نشونم داد در این برنامه گفته شد که حضرت ابراهیم (علیه السلام) که به مقام نبوت رسید وقتی مقامش بالا رفت خداوند مقام امامت را به حضرت ابراهیم داد ولی ما (اهل سنت) نفهمیدیم حضرت علی (علیه السلام) کی پیامبر (صلی الله علیه و آله) شد که بعدش به مقام امامت برسد! آیا این ادعای اهل سنت صحت دارد؟ باید اول به مقام نبوت رسید تا بعد به مقام امامت نائل شد؟ یا حرفهاشون از روی تعصبات بی جا هست؟ و ایشون ادعا داشتند که این کانل (شبکه نور) دین ناب محمدی را رواج میده! یعنی به دور از هرگونه تعصب و...! حالا سؤال من اینه که ایا دین ناب محمدی باید برای کل دنیا به زبان فارسی پخش بشه؟ مگه کل مسلمانان دنیا فارسی زبان هستن؟ یا اینا دنبال اهداف خودشون در ایران میگردن؟ ممنون میشم در مورد مقام امام علی (ع) توضیح بدهید؟ و اینکه ادعای اهل سنت که حضرت علی (ع) پیامبر نبوده تا امام شوند چه ادعاییه که اینا دارن؟

پاسخ:
به طوری که از اشارات موجود در آیات و روایات به دست می‌آید، کسانی که از طرف خدا مأموریت داشتند، دارای مقاماتی بودند:
1- مقام نبوّت:
یعنی دریافت وحی از خداوند. نبی کسی است که وحی بر او نازل می‌شود. چنانچه کسی از او بخواهد وحی را در اختیار او بگذارد، این کار را می‌کند.
2- مقام رسالت:
یعنی مقام ابلاغ وحی و تبلیغ و نشر احکام خداوند و تربیت نفوس از طریق تعلیم و آگاهی بخشیدن.
رسول کسی است که موظف است در حوزه مأموریت خود به تلاش و کوشش برخیزد. از هر وسیله ای برای دعوت مردم به سوی خدا و ابلاغ فرمان او استفاده کند. برای انقلاب فرهنگی و فکری و عقیدتی تلاش نماید.
3 - مقام امامت:
یعنی رهبری و پیشوایی خلق. امام کسی است که با تشکیل حکومت الهی و به دست آوردن قدرت‌های لازم سعی می‌کند احکام خدا را به مردم تعلیم داده و آن ها را اجرا و پیاده نماید. اگر نتواند رسمأً تشکیل حکومت دهد، تا آن جا که در توان دارد، در اجرای احکام می‌کوشد. وظیفه امام اجرای دستور الهی است، در حالی که وظیفه رسول ابلاغ این دستورها می‌باشد.
عده بسیاری از مفسران و دانشمندان اسلامی به خصوص عالمان شیعه بر اساس آیه 124 سوره بقره و داستان حضرت ابراهیم: «إِنِّی جاعِلُک لِلنَّاسِ إِماماً»، به برتر بودن مقام امامت از مقام نبوت حکم کرده‏ اند. از آن جمله: علامه طباطبایی، شیخ طوسی، طبرسی و دیگران. زیرا از نظر این ها به لحاظ تاریخی، مقام امامت آن وقت به حضرت ابراهیم اعطا گردید که ایشان در آن زمان مقام نبوت را داشتند. این مطلب به ویژه با توجه به لحن آیه که امامت را مبتنی بر امتحانات و آزمایش سخت در دوران نبوت حضرت ابراهیم مبتنی کرده است، فهمیده می‏ شود.
آیه در مقام اعطای نشان و درجه عالی‏ تری است که با درجات پیشین تفاوت ماهوی و حقیقی را داراست. اگر جز این باشد، لغویت در حکم تازه لازم می‏ آید. بنابراین مقام امامت مقامی است که در رتبه بالاتری از مقام نبوت قرار گرفته است. بسیاری از پیامبران مانند پیامبر اسلام (ص) هر سه مقام را دارا بودند. حضرت رسول اكرم (ص) نيز تمام اين مقامات به جز نبوت و رسالت را براي حضرت علي(ع) در حديث منزلت ثابت كرده است: «اَمَا ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی؛ (1) آیا راضی نمی‌شوی که نسبت به من بسان هارون به موسى باشی جز این که پس از من پیامبری نیست؟!». اين روايت در منابع متعدد از شيعه و اهل سنت نقل شده است. حضرت هارون (ع) برادر، وزير، وصي و خليفه حضرت موسي (ع) بود و مقام نبوت و امامت را دارا بود و لذا حضرت رسول اكرم (ص) نيز همان مقامات را به جز نبوت براي حضرت علي (ع) ثابت كرد يعني وصايت و جانشيني و امامت.
در ذيل همين آيه در تفاسير اهل سنت به تعريف امامت نزد آن ها اشاره شده است.
اهل سنت می گویند: امام كسي است كه در امر دين به او اقتدا مي شود؛ مثل نبي و خليفه و عالم. (2) و يا قايلند كه امامت جانشینی پیامبر است در امور دین و دنیای مردم. (3)
با توجه يه اين كلام و اشاره صريحي كه به خليفه شده نشان مي دهد كه خود اهل سنت نيز نبي بودن امام را قبول ندارند چرا كه خليفه و عالم قطعا نبي نيستند.
توضيح بيشتر اينكه تعریف امامت نزد اهل سنت همان تعریف امامت است نزد شیعیان؛ اما آنچه محل اشکال و اختلاف است، این است که نزد اهل سنت هر کسی می تواند این پست الهی را به خود اختصاص دهد حتي اگر معصوم نباشد. قاضى ايجى در المواقف مى‏ گويد: «جمهور بر اين عقيده‏ اند كه كسى شايستگى امامت دارد كه در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دين بپردازد. داراى رأى باشد تا بتواند به امور حكومت رسيدگى كند. شجاع باشد تا بتواند از كشور اسلامى دفاع كند. و برخى، اين شرايط را لازم نمى‏ دانند و معتقدند كه صفاتى از قبيل عدالت، عقل، بلوغ، مرد بودن و حريّت كافى است». (4)
به عبارت ديگر:
آن ها امامت را یک اصل در دین نمی دانند، به خلاف شیعه که می گوید امامت یک منصب الهی است که باید توسط کسی که از طرف خداوند تعیین شده و پیامبر (ص) اعلام فرموده است، احراز شود. لذا با توجه به تعريفي كه هر دو مكتب و به خصوص اهل سنت براي امام ذكر كرده اند نشان مي دهد كه منصب امامت جايگاهي مستقل و مسئوليتي علي حده است و ارتباطي با منصب نبوت ندارد. چنانكه با توجه به تعريفي كه ذكر شد آنها خلفاي راشدين و حتي پادشاهان بني اميه و بني العباس را امام مي دانند در حالي كه قطعا ژيش از آن اين افراد نبي نبودند. اين حرف كه امام بايد اول حتما نبي باشد و بعد امام شود حداقل بنا بر تعريف اهل سنت از مقام امامت حرفي گزاف و ادعايي بدون دليل است كه براي اثبات آن بايد استدلال هايي را ا رايه داد و با صرف ادعا چيزي اثبات نمي شود.
اما در مورد شبکه نور؛ شبکه نور توسط وهابیون عربستان تاسیس شده است و مرکز آن در کابل می باشد و تمام کارشناس های این شبکه نیز از میان همین فرقه انتخاب شده و به صورتی کاملا یک طرفه نه به تبلیغ اسلام ناب محمدی بلکه مشغول تبلیغ عقاید وهابيت هستند. اینان برای مشوش کردن افکار جوان شیعه در کشورهای فارسی زبان و به خصوص ایران و افغانستان مشغول فعالیت و ایجاد شبهه در ذهن شیعیان این کشورها می باشند. توجه کنید که آن ها به قدری یک جانبه به این امر مشغولند که حتی از دعوت کارشناسان شیعی به شبکه خود ابا دارند و وحشت دارند که با وجود چنین افرادی، کمی از اهداف خاص آن ها برملا شود و گرفتار استدلالات متقن علمای مکتب شیعه شوند.

پي نوشت ها:
1. ابن هشام، سیره نبوی، انتشارات خوارزمي، تهران، بي تا، ج 4، ص 163.
2. طبري كياهراسي، علي بن محمد، احكام القرآن، دارالكتب العلميه، بيروت، 1405ق، ج1، ص 15.
3. سعيدي مهر، محمد، آموزش كلام اسلامي، نشر طه، قم، 1383ش، ج2 ص 135، به نقل از شرح المواقف، ج،8 ص 345.
4. رضواني، علي اصغر، شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، نشر مشعر، تهران، 1384ش، ج1 ، ص543، به نقل از المواقف، ص 398.

آیا یهودیت دین رسمی است ؟ با اینکه فکر می کنم خداوند مهربان در قرآن کریم بدترین قوم را قوم یهود خوانده است می خواهم بدانم آیا یهودیت را می توان دین نامید یا یک نژاد است؟

پاسخ:
دين يهود به دين حضرت موسي (ع) منتسب است. حضرت موسي (ع) فرزند عمران و ملقب به كليم اللَّه، از پيامبران بزرگ الهي و اولوالعزم است. او بزرگ‏ترين پيامبران بني اسرائيل است كه بين قرن‏هاي پانزده تا سيزدهم قبل از ميلاد ظهور كرد.
- موسي (ع) مأموريت يافت به مصر رود و فرعون را به توحيد دعوت كند. (1)
- موسي (ع) فرعون را با ارائه معجزات به دين حق دعوت نمود، ولي فرعون آن را سحر پنداشت. (2)
- بين فرعونيان و سپاه موسي (ع) درگيري رخ داد و فرعونيان به تعقيب آنان پرداختند. به امر خداوند دريا شكافته شد و سپاهيان موسي (ع) از دريا گذشتند، اما فرعونيان كه در تعقيب آنان بودند، در دريا غرق شدند. (3)
قرآن درباره بني اسرائيل و قوم يهود كه توسط حضرت موسي (ع) نجات يافتند و به نعمت‏هاي خداوندي نايل شدند، به بيان ضعف‏هاي آنان مي‏ پردازد كه اين‏ها از خود رفتار ناشايسته به جاي گذاشتند، گوساله پرست شدند و به انكار آيات الهي پرداختند .(4) نيز قسي القلب شدند و پيامبران بني اسرائيل را كشتند (5) و سر انجام خداوند بر آنان خشم ورزيد و آنان را دچار ذلت و خواري نمود. (6)
در زمان پيامبر اسلام (ص) يهوديان يكي از دشمنان سرسخت مسلمانان شدند و حاضر گشتند با مشركان قريش همراهي كنند و با اسلام بجنگند. آنان آتش جنگ احزاب را بر افروختند.
و چند بار با مسلمانان جنگيدند. در جنگ بني نضير، بني قريظه و بني قيس وقاع نيز در غزوه خيبر شكست خوردند و مهر ذلت بر پيشاني شان نهاده شد. قرآن درباره قوم يهود مي‏ گويد: "مي‏ بيني كه قوم يهود شديدترين دشمني را نسبت به مسلمانان دارد". (7)
البته آنچه اكنون از دين يهود باقي مانده ديني تحريف شده است.
امروز هم رژيم نژاد پرست و صهيونيست اسرائيل، محور اصلي دشمني با جهان اسلام است!!

پي نوشت‏ها:
1 - طه، آيه 43.
2 - اعراف، آيه 119 تا 122.
3 - يونس، آيه 79.
4 - طه، آيه 85؛ بقره، آيه 54.
5 - بقره، آيه 61.
6 - همان، 61.
7 - مائده، آيه 82.

اگر خداوند ازرگ گردن به ما نزدیک تر است و ازهمه چیز ما آگاه است، پس وظیفه دو فرشته نویسنده اعمال ما برای چیست؟

خدا بی‌نیاز و غنی مطلق است،‌ همان طور که از هر گونه نیاز نسبت به هر چیز پیراسته است، از نیاز به فرشتگان نیز منزّه است، زیرا اوّلاً: فرشتگان مثل سایر موجودات، مخلوق و آفریده خداوند هستند. هیچ‌گاه خالق و علت به مخلوق و معلول‌اش نیازی ندارد.
دوم: قرآن کریم از فرشتگان به «بندگان با کرامت و فرمانبردار» یاد کرده و فرمود: «... بل عبادٌ مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون؛ (1) فرشتگان بندگان ارجمندند، که در سخن بر او پیشی نمی‌گیرند، و خود به دستور او کار می‌کنند».
بر اساس این آیه فرشتگان، بندگان، فرمانبردار خداوندند. روشن است که خداوند هیچ‌گاه به موجودی که بنده و فرمانبردار اوست، نیازی ندارد.
اما اینکه چرا خداوند فرشتگان را در ساختار مدیریت عالم دارای نقش قرار داده است، سوالی است که قبل از آن باید به اصل فلسفه خلقت فرشتگان پاسخ داد؛ در خصوص فلسفه خلقت فرشتگان باید گفت:
این امر همانند خلقت سایر موجودات، ناشی از فیاضیت مطلق خداوند است، یعنی فیّاضت و بخشندگی خدا که سبب آفرینش همه موجودات شده، خلقت فرشتگان را نیز رقم زده است و از این رو که چنین موجوداتی لیاقت و امکان خلقت را داشتند خداوند ایشان را از این امر محروم نساخت.
اما این که چرا با قدرت نامحدود خداوند، برخی از کارها توسط فرشتگان انجام می‌شود، باید گفت:
همه آنچه به عنوان کارهای فرشتگان برای ما تعریف شده، نوعی ساختار کامل ارتباط موجودات با یکدیگر و نظام مندی در هستی است که در اوج و قله خویش به قدرت و اراده و علم خداوند منتهی می گردد و این بالاترین جلوه از شکوهمندی نظام آفرینش است.
خداوند در عین بی نیازی، سنت ها و قوانینی را در عالم مقرر نموده است. یکی از سنت های الهی آن است که نظام عالم را طبق اسباب و علل مقرر نموده و فرشتگان جزئی از مجموعه اسباب و علل هستند، همان گونه که تأثیر علت ها در عالم طبیعت، جزئی از نظام اسباب و عللی است که خداوند مقرر نموده است، مانند اثر دارو در شفا بخشی. وجود عوامل طبیعی، موجب نیازمندی خداوند نمی شود، پس وجود علل غیر طبیعی (از جمله فرشتگان) نشان نیازمندی خداوند نیست.
هرچند خداوند بدون واسطه هیچ فرشته ای امکان ثبت و ضبط اعمال و رفتارهای آن ها را و ... اما بر اساس ساختار خاصی که در نظام خلقت تعریف نموده و بر اساس جریان یافتن فیض گسترده الهی به موجود محدود و ناقص، فرشتگانی را در انجام این امور به عنوان واسطه قرار داده است. در عین حال چون قدرت و امکان انجام این وظایف توسط آن ها از جانب خود اوست، می توان به طور قطع انجام همه این امور را مستقیما به خداوند هم استناد داد. با توجه به این بیان سر آنچه در پرسش آمده بخوبی روشن خواهد شد.
نکته ی دیگر درباب ناظران وشاهدان اعمال این است که نه تنها خدا وفرشتگان بلکه زمین واعضا ی بدن انسان نیز ناظر و شاهد ماجرای اند ودر قیامت شهادت می دهند. قرآن کریم در این‌باره بیان روشنی دارد:
« یومئذ تحدث اخبارها بان ربک اوحی لها » (2) در چنین روزی زمین از حوادثی که در آن رخ داده است خبر می‌دهد، زیرا پرودگارش به آن وحی نموده و او را آگاه ساخته است.
در این آیه از خبر دادن زمین و گواهی او بر اعمال انسان خبر داده شده است و هم به سر به سخن آمدن زمین: « بان ربک اوحی لها » بنابراین معلوم می‌شود زمین به اذن الهی به سخن می‌آید،چه اینکه اعضا و جوارح انسان نیز به اذن الهی به سخن می‌آیند و در مورد انسان شهادت می‌دهند، قرآن کریم در این‌باره به صراحت فرمود:
« و یوم یحشر اعداء الله الی النار فهم یوزعون حتی اذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما کانوا یعملون و قالوا لجلودهم لم شهدتهم علینا قالوا انطقنا الله الذی انطق کل شیء ؛ (3) روزی که دشمنان خدا به سوی آتش به تدریج روانه می‌شوند. در کنار آتش می‌ایستند تا وقتی همگان به سوی آن آمدند. گوش‌ها و دیدگان و پوست‌های آنان بر کارهای زشت آنان گواهی می‌دهند. آنان به پوست‌های خود اعتراض کرده که چرا بر ضرر ما شهادت دادید؟ در این لحظه از جانب شاهدان پوست‌ها پاسخ می‌شنوند که: ما را خدائی که هر موجودی را به سخن در آورده است، به سخن آورد».
بنا بر این پوست بدن و سایر اعضای بدن و زمین با زبان بی‌زبانی به اذن خداوند گویا می‌شوند و به سخن می‌آیند و درباره اعمال آدمی شهادت می‌دهند.
در اینکه از دیدگاه قرآن و روایات اسلامی، یکی از شاهدان در قیامت، مکان انجام گرفتن عمل است ،جای تردید نیست.
حال ممکن است این پرسش مطرح شود که مکان که فاقد حس و ادراک است ،چگونه می‌تواند اعمال انسان را درک نماید، و در سرای دیگر بر آن گواهی دهد؟
این نوع آیات و روایات ما را به یک حقیقت رهنمون می‌گردند و آن اینکه تمام موجودات از نوعی ادراک برخوردارند. میزان درک و آگاهی آن ها بستگی به میزان درجه وجودی شان دارد. (4)
مولوی می‌گوید:
جمله ذرات عالم در نهان با تو می‌گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و خوشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم (5)
گرچه ما از درک و شعور و گویایی زمین و سایر پدیده‌های زمینی نظیر جمادات بی‌اطلاع هستیم، ولی آنان در واقع هم شنوا و بینا و هم گویا هستند. از این رو اعمال آدمیان را می‌بینند و در قیامت بر آن گواهی می‌دهند.

پی‌نوشت‌ :
1. انبیاء (21) آیه 26 و 27.
2. زلزله (99) آیه 4-5.
3. فصلت (41) آیه 20-22.
4. جعفر سبحانی منشور جاوید،نشر میقات، تهران 1369ش. ج9، ص336.
5. مثنوی معنوی، نشر اقبال تهران 1377 ش . دفتر سوم، ص403.

آیا جمله ی "گاهی لازم است ظلمی شود تا مشروعی آسیب نبیند" درست است؟ لطفا یک مثال بزنید.

اگر درست است آیا ولی فقیه می تواند از این قاعده استفاده نماید؟ در چه زمانی؟

پاسخ:
اين جمله يعني می توان با دست نجس، دست به عملی پاك زد؛ یعنی ظلمی رو برپا كنیم تا عدالتی باقی بماند! شاید بتوان گفت چیزی شبیه به اين كه كسی فحش بدهی تا مؤدب شود! این تفكر شرك آلود و التقاطی است، مانند شرایطی است كه كسی بخواهد با شراب خواری از سنت نبوی پاسداری كند.
اگر هدف، برقراری عدالت و گسترش حق است، پس چرا باید لازم شود كه ما عملی ناحق مرتكب شویم یا ظلم كنیم، و اگر چنین كنیم، پس عملاً در حال عمل علیه همان هدف اولیه هستیم و این یعنی حركت در جهت خلاف آن هدف،
پس عملاً كسانی كه چنین استدلال و تحلیل هایي دارند، خطرناك ترین دشمنان نظام هستند و باید از این افراد به جد ترسید و بر حذر بود.
حكومت اسلامي و در رأس آن ولي فقيه از چنين رفتاري مُبرّا هستند.
شايد منشأ اين توهّم نسبت به ولي فقيه و حكومت اسلامي مسأله مصلحت باشد لازم است در اين باره توضيح دهيم:
مصلحت از جمله مفاهیم مهم و عمده ای است که در اندیشه سیاسی اسلام، دارای اعتبار زیادی می باشد.
(مصلحت) از ماده (صلح) گرفته شده و (صلاح) به معنای (ضد فساد) است. (مصلحت) یعنی (صلاح) که جمع آن (مصالح) می باشد.(1)
مصلحت عبارت است از تدبیری که دولت اسلامی به منظور رعایت منافع معنوی و مادی جامعه اسلامی و در راستای اهداف شرع مقدّس، اتخاذ می کند.(2)
مصلحت در سیرة معصومین (ع)
مصلحت در سیرة معصومین (ع) جایگاه مهم و نقش مؤثری دارد. بسیاری از برخوردها و موضع‌گیری‌های ائمه (ع) در خصوص احکام بر اساس مصالح و مفاسد می‌‌باشد. در ذیل به چند نمونه اشاره می‌شود:
1) از حضرت علی (ع) در مورد سخن پیامبر (ص) که فرمود: «موی سپید خود را با خضاب کردن تغییر دهید و خود را همانند یهود نسازید» پرسیدند، امام فرمود: «پیامبر این سخن را زمانی فرمود که دینداران اندک بودند، اما اکنون که قلمرو دین گسترش یافته و پایه‌های آن استوار گشته است، هر کس به میل خود رفتار کند». (3)
2) روش پیامبر (ص) در برخورد با یهودیان بنی‌قریظه پس از پیروزی، با روش وی در برخورد با مشرکان مکّه پس از پیروزی بسیار متفاوت بود. پیامبر در مورد یهودیان بنی‌قریظه، دستور قتل ‌عام مردان آن ها را صادر نمود؛ با وجود این که در زمان فتح مکه در برابر شعار «الیوم یوم الملحمه» شعار «الیوم یوم المرحمه» را فریاد می‌زند و خطاب به مشرکین مکه می‌فرماید: «انتم الطلقاء» و عجیب‌تر این‌که به دستور پیامبر پرچم امان در خانة ابوسفیان برافراشته می‌شود و بالاتر آن‌که برای رهبران و اشراف قریش سهمی از زکات به‌ عنوان سهم «مؤلفة قلوبهم» منظور می‌کنند.
3) امام کاظم (ع) در مورد علت پذیرفتن جایزه‌ای که خلیفه جائر به وی داد، می‌فرماید: «به خدا سوگند اگر این جهت نبود که عزب‌های فرزندان ابوطالب نیاز به ازدواج دارند تا این‌که نسل آن ها منقطع و منقرض نگردد من این جوائز را قبول نمی‌کردم».(4)
4) امام علی (ع) فرمود: «در دارالحرب بر مسلمانان اجرای حدّ نشود، مبادا آنان تحریک شوند و به محاربان بپیوندند».(5)
مهم ترین عرصة جولان‌گری و نقش‌آفرینی مصلحت، در احکام حکومتی است، زیرا احکام حکومتی در دائرة مصلحت‌های جامعة اسلامی مشروعیت دارد و در خارج از آن مشروعیتی ندارد. باید حکم حکومتی و (قلمرو اختیارات حاکم اسلامی در تشخیص مصلحت) مسائلی از این قبیل معلوم گردد.
مفهوم شناسی حکم حکومتی
«احکام حکومتی تصمیماتی هستند که ولی امر در سایة قوانین شریعت و رعایت موافقت آن ها به حسب مصلحت وقت، اتّخاذ می‌کند و طبق آن ها مقرراتی وضع نموده و اجرا می‌کند ... مقررات نام برده، لازم‌الاجرا و مانند شریعت، دارای اعتبار می‌باشند، با این تفاوت که قوانین آسمانی ثابت و غیر‌قابل تغییر است؛ اما مقررات وضعی حکومتی ‌قابل تغییر و در ثبات و بقا تابع مصلحتی می‌باشد که آن ها را به وجود آورده است».(6)
نقش مصلحت در احکام حکومتی:
از ویژگی‌های حکومت اسلامی این است که در رأس حکومت، شخصی قرار دارد که از ‌جانب خداوند بر جامعة اسلامی دارای ولایت است. طبق آیات و روایات متعدد، پیامبر و امامان معصوم از جانب خداوند بر مردم ولایت دارند.
از این آیات و روایات استفاده می‌شود، خداوند برای پیامبر (ص) و ائمه (ع) نسبت به مردم جعل ولایت کرده است؛ معنای ولایت این است که پیامبر و امام سرپرست و صاحب ‌اختیار امت اسلامی هستند. از این روی هر آن چه به منافع و مصالح امت بر‌می‌گردد به ولی آن ها مربوط است و با وجود ولی و اراده و تصمیم او، خشنودی یا ناخشنودی مردم اعتباری ندارد.
از ادلة ولایت فقیه استفاده می‌شود؛ اختیاراتی که پیامبر (ص) و ائمه به عنوان «ولی امر مسلمین» داشته‌اند، به فقیه جامع‌الشرایط رهبری نیز داده شده است؛ لذا ولی ‌امر مسلمین اعم از پیامبر، امام و ولی فقیه این اختیار را دارد که در دائره مصلحت جامعه اسلامی، مقرراتی وضع و همگان را به انجام آن الزام نماید.
بنابراین موضوع حکم حکومتی «مصلحت اجتماعی» است و همان‌گونه که برخی از فقها فتوا داده‌اند، اگرچه دخالت در اموال و انفس مردم بدون طیب نفس و رضای آنان شرعاً حرام است؛ امّا به مقتضای ادلّه ولایت، ولی امر در صورت تشخیص مصلحت، اجازه دارد، بدون جلب رضایت آنان در ارتباط با اموال و انفس آن ها تصمیم‌گیری نماید.
حال این سؤال مطرح می‌شود که آیا ولی امر در صورت تشخیص مصلحت می‌تواند بر خلاف حکم شرعی ‌الهی، حکم صادر نماید یا موقّتاً به کنار گذاشتن و تعطیل آن فرمان دهد؟ برخی از فقها به جواز و برخی دیگر به عدم جواز حکم نموده‌اند.
امام خمینی می‌فرماید:
«اگر اختیارات حکومت در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض کرد، حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوّضه ‌به نبی اسلام (ص) یک پدیدة بی‌معنا و بی‌محتوا باشد و اشاره می‌کنم به پیامدهای آن که هیچ ‌کس نمی‌تواند ملتزم به آن ها باشد ... باید عرض کنم حکومت، شعبه‌ای از ولایت مطلقة رسول‌ الله (ص) است و یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز، روزه و حج است. حاکم می‌تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است، خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می‌تواند مساجد را در مواقع لزوم تعطیل کند و مسجدی را که ضرار باشد، در صورتی که بدون تخریب رفع نشود، خراب کند ... حکومت می‌تواند هر امری را چه عبادی و چه غیر‌عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامی که چنین است، جلوگیری کند. از حج که از فرائض مهم الهی است ،در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی است، موقتاً جلوگیری کند. آن چه گفته شده تاکنون یا گفته می‌شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقة الهی است. آن چه گفته شده که شایع است مزارعه، مضاربه و امثال آن ها با آن اختیارات از بین خواهد رفت، صریحاً عرض می‌کنم فرضاً چنین باشد، این از اختیارات حکومت است». (7)
از جملات امام خمینی استفاده می‌شود، نفس ادله ولایت مطلقه فقیه دلالت بر این دارد که ولی امر در حوزة مسائل اجتماعی در دائرة مصالح جامعه دارای اختیارات مطلقه است و در صورتی که مصلحت اسلام و مسلمین ایجاب کند، می‌تواند بر خلاف احکام شرعی، فرمان صادر نماید و مقرراتی وضع کند. مقتضای قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز همین است؛ (در اصل112ق.ا. دربارة مجمع تشخیص مصلحت)
البته همان گونه كه بيان شد، در تمامي موارد احكام مصلحتي صلاح جامعه اسلامي و مسلمانان در وضع اين قوانين رعايت شده است و در وضع اين قوانين مصلحتي ظلم به كسي نبوده و نيست.

پی نوشت ها:
1. در این ارتباط نگاه کنید به ماده (صلح) در: لسان العرب و القاموس المحیط والمفردات فی غریب القرآن.
2. شیخ جعفر حلّی (محقق)، معارج الاصول، ص 221. حکومت در اسلام، ص 34، محمد ابوحامد غزالی، المستصفی، ج 1، ص 174.
3. نهج البلاغه، کلمات قصار 17.
4. وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 12، ص 159.
5. طوسی، تهذیب الاحکام ، دار الکتب الاسلامیه ،ج10، ص 46.
6. طباطبایی، معنویت تشیع، ناشر: تشیع،1354 ، ص 64.
7. صحیفة‌ نور ،ج20، ص170.

اسلام با شمشیر وارد ایران شد. در پذیرش آن ایرانیان مجبور شدند. به کسی فرصت ندادند که توفیق پذیرشش را داشته یا نداشته باشد.اسلام تماما دستور است . و می گوید اگر کسی از حرف خدا پیروی نکند ذوب مذاب به حلقش میریزند. از تار مویش آویزانش می کنند ...پیروان این اسلام چه کسانی هستند . شش میلیارد انسان روی کره زمین نفس می کشند از این جمعیت کشورهای آسیایی و آفریقایی بیشترین جمعیت مسلمان را دارند که از این بین بیشترین درصد اهل تسنن هستند این چه اسلامی است که فقط کشورهای جهان سوم ، فقیر ،؛ عقب مانده ، وحشی طرفدار آن هستند. اسلامی که قطع دست دزد فرمان می دهد، اسلامی که مرد حق تعدد زوج دارد اما زن اگر خلافی کند حکمش سنگسار است ، اسلامی که دیه زن و مرد را برابر نمی داند ، اسلامی که تا پدر رضایت ندهد دختر حق ازدواج ندارد ، ....این اسلام نقاط مبهم آنقدر دارد که پذیرشش به این راحتی نیست...

پاسخ1:
متاسفانه نامه شما حاوي سوالات و ادعاهاي متعدد و بي دليل دوستتان است که پاسخ به همه اين ادعاها و سوالات تکراري که قرن هاست به آن ها پاسخ هاي مبسوط و روشني داده شده مجال وسيعي را مي طلبد؛ ما سعي مي کنيم در حد امکان به بخش هاي اصلي آن پاسخ دهيم:
اسلام آوردن ايرانيان آن گونه که برخي نوشته­اند، به زور شمشير نبود. اين گونه تاريخ‏نگارى، شيوه مستشرقان است و هدف آنان اين است که اسلام را آيين شمشير معرفى کنند.
اصولا در منطق اسلام در پذيرش دين اجباري نيست. قرآن کريم فرمود: «لا اکراه في الدين قد تبيّن الرشد من الغي؛ (1) در دين هيچ اجباري نيست، و راه از بيراهه بخوبي آشکار شده است». اسلام اجبار در دين را به هيچ وجه قبول ندارد؛ بنا بر اين جنگ ها و برخي فشارها در برابر کفار و... براي تحميل دين و وادار کردن آنها به پذيرش اسلام نبوده است.
شاهد اين سخن آن است که در تاريخ اسلام ديده مي شود مسلمانان هنگامي که شهرها را فتح مي کردند ، پيروان مذاهب ديگر را همانند مسلمانان آزاد مي گذاشتند، حتى نويسنده کتاب «تمدن اسلام و عرب» که يک مسيحي است، مي نويسد:
رفتار مسلمانان با جمعيت هاي ديگر به قدري ملايم بود که رؤساي مذهبي آنان اجازه داشتند براي خود مجالس مذهبي تشکيل دهند. (2)
در برخي تواريخ آمده :
جمعي از مسيحيان که براي گزارش‌ها و تحقيقاتي خدمت پيامبر رسيده بودند ، مراسم نيايش مذهبي خود را آزادانه در مسجد پيامبر در مدينه انجام دادند. (3)
در خصوص حمله به ايران هم بايد توجه داشت اين حمله در زمان حکومت پيامبر يا امامان معصوم انجام نشد و نمي توان اصل اين حمله را از منظر اسلام کاملا تاييد نمود ، اما در عين حال در حمله به ايران بحث تحميل دين و عقيده مطرح نبود . اصولا مسئله ايرنيان با مشرکان مکه کاملاً‌ متفاوت بود. زيرا ايرانيان زرتشتي بودند که به عنوان اهل کتاب به رسميت شناخته شدند ؛ به همين خاطر تا ساليان و قرن هاي بسيار و حتي امروز نيز زرتشتيان در اين کشور زندگي کرده و مي کنند .
هر چند امکان دارد در جريان جنگ و نبرد سپاه اسلام که توسط غاصبين خلافت هدايت مي شد ،اشتباهاتي رخ داده باشد ، اما مسلم است تا سال ها بعد يعني در زمان خلافت حضرت علي عليه السلام غير مسلمانان زيادي در ايران زندگي مي کردند وحضرت به واليان خود در مورد چگونگي برخورد با آنها دستور اخلاقي و قانوني ارائه مي داد . اين نمونه ها با اجبار به اسلام آوردن مردم ايران منطبق نيست .
3. عموم مردم ايران در برابر مسلمانان، مقاومت نکردند . به اين جهت، دين اسلام زود در ايران پيشرفت کرد. علت شکست نيروهاي نظامي حکومت ايران، ناتواني نظامي آنان و يا تنها روحيه قوي مسلمانان نبود، بلکه علت اصلي شکست نيروهاي جنگي ايران در برابر هجوم مسلمانان، ناراضي بودن مردم ايران از حکومت و آيين خود بود. آنان نخواستند بجنگند و حتي گاهي با مسلمانان همکاري مي‏کردند. (4)
3. مردم ايران، در زمان بعثت و حيات حضرت رسول (ص)، به اسلام توجه کردند و به تدريج و با ميل و رغبت آن را پذيرفتند. اولين کسي که از ايرانيان اسلام آورد، سلمان فارسي بود (5) که يک فرد عادي نبود. از پيشوايان ديني محسوب مي شد و اسلام آوردن وي به طور طبيعي در ديگر ايرانيان نيز اثر داشت ؛ حتي مردم برخي مناطق ايران که هيچ گاه توسط سپاه اسلام فتح نشد مانند منطقه طبرستان و شمال ايران قبل از بسياري از مناطق ديگر به اسلام و حتي تشيع گرايش پيدا کرده ،با طيب خاطر مسلمان شدند و بر اين عقيده باقي ماندند .
در نتيجه بايد گفت داستان کيفيت اسلام آوردن مردم ايران نه به زور شمشير که به جهت حقانيتي بود که ايرانيان در اسلام مشاهده نمودند و به همين خاطر مسلمان شدند. بسياري از آنان که به شدت تحت ستم نظام ساسانى قرار داشتند و دنبال دگرگوني وضعيت موجود بودند ،از سپاه اسلام استمداد نمودند و يک نظام سلطه‏گر و تحميلى را برانداختند و آزادى را براى مردم ايران به ارمغان آوردند.
به نوشته برخي از مورخان:
وقتى سپاه اسلام وارد ايران شد، ايرانيان به نفع سپاه عدالت خواه اسلام و بر ضد دولت ستم پيشه ساساني کوشيدند. از جمله:
چهار هزار سرباز ايرانى از ديلم با پيمودن صدها کيلومتر راه خود را به سپاه اسلام رساندند و به يارى آنان شتافتند. شاه ايران را يک آسيابان ايرانى به قتل رساند.
پيروزى مسلمانان در جنگ‏هاى صدر اسلام به دليل برترى نظامى و تسليحاتى نبود. آن چه که موجب بسط و گسترش سريع اسلام در آن عصر گرديد، شعارها و برنامه‏هاى اسلام بود که به سرعت بر عقايد خرافى و جامعه طبقاتى آن روز چيرگي مى‏يافت. مردم گروه گروه و مشتاقانه به اسلام مى‏گرويدند. قبل از آن که مرزهاى جغرافيايى ايران و يا روم فتح گردد، دل هاى مردم به واسطه تعاليم برحق و فطرى اسلام فتح شده بود. آن چه پيشرفت اسلام را تسهيل مى‏کرد، فتح دل ها بود.
يکي از نشانه هاي حقانيت پذيرش اسلام توسط ايرانيان و عدم اجبار آنان، تلاش هاي بسياري است که توسط ايرانيان براي گسترش اسلام به بسياري از نقاط جهان انجام شد، مانند کشورهاي آسياي جنوب شرقي و برخي مناطق آفريقا. ملتي که به زور دين و عقيده ايي را بپذيرد، هيچ گاه براي گسترش آن تلاش نمي کند. بسياري از علوم و دانش هاي اسلامي توسط ايرانيان پايه گذراي يا گسترش يافت.

پي‌نوشت‌ها:
1. بقره (2) آيه 256.
2. گوستاولوبون ، تمدن اسلام و عرب ؛ به نقل از، آيه الله مکارم، تفسير نمونه،نشر دار الکتب الاسلاميه، تهران 1379ش ، ج2، ص282
3. همان.
4. خدمات متقابل ايران و اسلام، شهيد مطهري، ص 76 نشر صدرا1387 ش.
5. تاريخ طبري، نشرمطبعه الاستقامه قاهره 1358 ق، ج 2، ص 295.

پاسخ2:

ظاهرا دوست شما زحمت کمترين تامل و دقت و مراجعه به منابع اسلامي را نيز به خود نداده؛ زيرا دين اسلام بر خلاف بسياري از اديان موجود که همه جانبه نبودهو منابع فعلي انان خالي از بسياري از ابعاد ضروري در زندگي پيروانشان است؛ داراي ابعاد و زمينه هاي گوناگوني است که بخش دستورات عملي تنها يک بخش از ابعاد مختلف اين دين کامل است.
اصولا بخش عمده منابع ديني اسلام يعني قرآن و سنت را بخش معارف و باورهاي عقلي و فکري به خود اختصاص داده است که در اين بخش دستور و توصيه و قانوني وجود ندارد و تنها انسان ها تشويق به فکرو انديشه و تامل شده اند تا حقيقت را به مدد عقل و خرد خود دريابند.
بخش گسترده و مبسوط ديگري که در اسلام و منابع آن وجود دارد، بخش اخلاقيات است که توصيه هاي گوناگون تربيتي و اخلاقي و رفتاري در خصوص ارتباط فردي و اجتماعي و تنظيم روابط صحيح با خانواده و بستگان و دوستان و همه انسان ها حتي ديگر موجودات عالم در اين بخش مورد توجه قرار گرفته است.
در کنار اين دو قسمت بخش دستورات عملي و فروع فقهي و تکاليف شرعي هم به هدف تکامل روحي و معنوي انسان و تنظيم نمودن مسير صحيح حرکت انسان و در عين حال برخورداري از بيشترين بهره در مسير زندگي دنيا و رسيدن به سعادت ابدي در آخرت هم تدوين شده که در اين بخش مفصل و مبسوط اعمال انسان به 5 قسمت واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح تقسيم مي شود که تنها بخش لازم و دستوري آن همان دو قسمت واجب و حرام است؛ در نتيجه بسياري از دستورات اسلام در اين بخش دستورات قطعي و لازم نبوده و تنها توصيه به رعايت آن ها شده است.
به علاوه در همان بخش حلال و حرام نيز تنها براي تکاليفي که جنبه اجتماعي داشته و به نوعي مصالح عمومي جامعه و آزادي هاي ديگران با آن ملازمه دارد، مجازات هايي براي تخلف از ان وضع شده و الا در مورد تکاليف شخصي و کاملا فردي و در حريم خصوصي حکومت اسلامي مجازاتي براي فرد ندارد و البته مجازات هايي به عنوان عذاب اخروي براي اين گناهان و تخلفات، مطرح شده که تنها مخاطب اين هشدار الهي، وجدان خود فرد است و بس؛ و او در مقام عمل آزاد است که به اين تخلفات دست بزند يا تقوا داشته و از عذاب الهي بترسد و چنين نکند.
البته ناگفته نماند که لازمه قطعي هر گناهي عذاب هاي سخت اخروي نيست. بلکه خداوند از لطف و رحمت خود را ههاي گوناگون توبه و بازگشت و تطهير کردن خود از گناهان را پيش روي انسان قرار داده است و اگر انسان ذره اي توجه و دقت داشته باشد مي تواند با تغيير و تصحيح رفتار، خود را از اين عذاب ها برهاند.
خداوند درجاي جاي قران به اين حقيقت اشاره فرموده است از جمله مي فرمايد:
« وَ الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ ؛ (1) و آن ها كه گناه كردند، و بعد از آن توبه نمودند و ايمان آوردند، (اميد عفو او را دارند زيرا) پروردگار تو، در پى اين كار، آمرزنده و مهربان است».
البته بايد دانست که وجود اين وعده هاي عذاب و ترساندن بشر از عذاب هاي گوناگون هم لازمه رحمت الهي است و نوعي ضمانت اجرايي براي عمل انسان به دستورات خداوند محسوب مي گردد و مهم ترين عاملي است که انسان ها را از اشتباه و خطا باز مي دارد و به نوعي ضامن حرکت آنان در مسير صحيح هدايت و صلاح محسوب مي گردد و در نتيجه آنان را به سعادت ابدي و بهشت جاويدان منتهي مي سازد.

پي نوشت :
1. اعراف (7) آيه 153.

پاسخ3:
اولاً: ملاک حق و باطل بودن يک عقيده تعداد گروندگان به اين دين يا نژاد و سطح رفاه اجتماعي آنان نيست . تعداد پيروان يك عقيده نه دليلي بر حقانيت آن عقيده است و نه دليلي بر نادرستي آن چنان كه اکثر ساکنان خاور دور را بت پرستان و گاو پرستان و ساير منکران ماوراي طبيعت تشکيل مى دهند . به علاوه اکثريت مردم کشورهاي جنوب شرقي آسيا مانند چـيـن بـا جـمـعيت متجاوز از يک ميليارد يا کمونيست و منکر خدا هستند و يا به نوعي تفکرات بودايي و يا شبه بت پرستي دارند و بخش عمده اي از مردم هندوستان که در زمره يکي از اقتصادهاي رو به رشد است را گاو پرستان و بت پرستان تشکيل مى دهند . آيا اين کثرت جمعيت يا منزلت اجتماعي و پيشرفت اقتصادي دليلي بر حقانيت و درستي اين تفکرات است ؟
بسياري از ظواهر امر و شرايط کنوني افراد و ملت ها نتيجه شرايط خاص زماني و مکانبي و عارضي است که به هيچ وجه نمي تواند معيار حقيقت و درستي تفکر و انديشه آنان قرار بگيرد ؛ حضرت علي (ع ) در کلام نغزي در اين خصوص فرمود: حق و باطل با مقدار پيروان شناخته نمي شود. حق را بشناس ، اهل حق را خواهي شناخت . باطل را بشناس ، اهل باطل را خواهي شناخت. (1)

ثانيا : شواهد تاريخي به خوبي نشان مي دهد که اسلام به رغم همه مشکلات دروني و انحرافات فکري و رفتاري که درون خود و در ابتداي شکل گيري به آنها دچار شد، به پيشرفت هاي عجيب و گوناگون فکري و علمي و فرهنگي رسيد و توانست جاي پايي حتي در مرکز امپراتوري مسيحيت پيدا کند اما افسوس که انحرافات عميق فکري و عملي به زودي عامل تزلزل و شکست را در حکومت مسلمانان در اين ممالک رقم زد و انحرافات و نزاع ها به عقب ماندگي و سرخوردگي مسلمانان و برتري دشمنان بر آنها منتهي گشت . اما در هر حال دوران طلايي حکومت مطلق مسلمانان بر همه کرسي هاي علوم تجربي و انساني حقيقتي غير قابل انکار در تاريخ است ؛ براي بررسي شواهد گوناگون تاريخي اين امر مي توانيد به کتاب مشهور « تاريخ تمدن » نوشته ويل دورانت و يا کتاب « سيماي تمدن غرب » نوشته استاد سيد مجتبي موسوي لاري مراجعه بفرماييد .

ثالثا وضع مسلمانان کنوني نيز بايد در فضايي درست و منصفانه تحليل و بررسي گردد ؛ منطقي آن است که در اين مقايسه وضع فرهنگي و اقتصادي و تمدني مناطق گوناگون عالم را منصفانه مورد بررسي قرار دهيم ؛امروزه بين کشورهاي جهان، اغلب کشورهاي جهان سوم در آسيا و آفريقا و آمريکاي جنوبي هستند که تنها بخشي از آنها کشورهاي اسلامي محسوب مي گردند ؛ فقير ترين و عقب مانده ترين کشورهاي جهان در آفريقا به سر مي برند که دين اغلب آنها مسيحي است و البته کشورهاي مسلمان هم بين آنها وجود دارد .
اما در هر صورت بخش عمده آفريقاي جنوبي و آمريکاي جنوبي وجنوب شرقي آسيا که از وضع نابسامان اقتصادي و فقر شديد فرهنگي رنج مي برند ، داراي مذاهب غير اسلامي هستند . به علاوه در بين کشورهاي اسلامي، کشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه وجود دارند که در عين رويکرد اسلامي ، داراي ترازهاي مثبت و قابل قبول رشد و توسعه شده اند .
نبايد فراموش کرد که موقعيت خاص کشورهاي اسلامي و وضع جغرافيايي آنها و قرار گرفتن در منطقه بسيار حساس خاورميانه و دارا بودن منابع عظيم زير زميني و برخورداري از موقعيت خاص ژئوپولوتيک اين کشورها باعث شده که همواره چشم طمع کشورهاي ديگر به منابع و ذخائر اين کشورها باشد .در طول تاريخ گرفتار تهديدها و فشارها و انواع رفتارهاي استعمار گونه ديگر کشورها باشند. اين خود عامل اصلي بسياري از عقب ماندگي هاي اين کشورهاست .
وضع خاص برخي کشورهاي جنوب شرقي آسيا و دور بودن از حساسيت هاي جغرافيايي باعث شده که اغلب کشورهاي اين منطقه فارغ از دين ومليت خاص خود به پيشرفت هاي قابل توجهي برسند، چه کشورهاي غير اسلامي مانند ژاپن و تايوان و... و چه کشورهاي اسلامي نظير مالزي واندونزي .

رابعا در حقانيت تعاليم اسماني اسلام همين بس که اقشار فرهيخته و تحصيل کرده در بسياري از کشورها گرايش روز افزوني را به سوي اسلام دارند . آمارها نشان مي دهد که گرايش به اسلام - به رغم حجم سنگين تبليغات و حمله هاي رسانه اي عليه اسلام - در کشورهاي غربي بالاترين رقم را به خود اختصاص داده است تا جايي که برخي مسئولين در کشورهاي اروپايي نسبت به مسلمان شدن اروپا در دهه هاي آتي هشدار داده اند .
کارل اليس » ( Carl Ellis ) ، محقق برجسته امور اديان در آمريکا و نويسنده کتاب « اسلام در آمريکا » گفته است :
« جميعت مسلمانان آمريکا رشد 6 درصدي دارد که 80 درصد آن ، مربوط به افرادي است که تازه از مسيحيت به اسلام گرويده اند و 20 درصد مربوط به مسلمانان مهاجر است . اگر اسلام اين رشد را حفظ کند ، تا 17 سال ديگر ، در چندين شهر بزرگ آمريکا ، جميعت مسلمانان بيش تر از جميعت مسيحيان خواهد شد » .
"هنري کيسينجر" ، وزير خارجه اسبق آمريکا ، در مقاله اي در سال 1990 نوشته است : " در ده سال آينده ، افزايش چشمگير جمعيت مسلمانان ، بزرگ ترين هشدار براي آمريکا خواهد بود . " يکي از رسانه هاي محافظه کار آمريکا نيز خطاب به دولتمردان آمريکايي مي گويد : " به زودي مردم آمريکا ، با صداي اذان از خواب بيدار خواهند شد ! " (2)
با وجود اين آمارهاي روشن و شواهد ارائه شده بي پايه و اساس بودن اين ادعا که :"فقط کشورهاي جهان سوم ، فقير ، عقب مانده ، وحشي طرفدار اسلام هستند" به خوبي روشن مي گردد .

پي نوشت ها :
1. مجلسي، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ه.ق، ج22 ،ص105.
2. http://dari.irib.ir/index.php/2010-08-14-07-09-55/2010-08-14-07-13-02/22...

پاسخ4:
اما در نهايت دوست عزيز شما در ادامه طرح ادعاهايي بي دليل و بدون تامل و انديشه خود مواد گوناگوني که معمولا در سايت هاي اسلام ستيز مطرح است را رديف کرده و خواسته در نهايت اين نتيجه را بگيرد که "اسلام نقاط مبهم آن قدر دارد که پذيرشش به اين راحتي نيست".
در مورد اين بخش بايد گفت که مسلما بديهي ترين و روشن ترين بخش هاي هردين و تفکري هم براي کسي که نخواسته به درستي اين دين را بشناسد مبهم و ناشناخته است و اين امر اختصاص به اسلام ندارد و هر کس مي تواند در مورد هر عقيده اي بودن بررسي و تحقيق و شناخت همين حرف را بزند.
مشکل کار آنجاست که در يک دين عقايد و باورها در منابع اصلي به گونه اي مبهم و غير قابل توجيه و دفاع مطرح شده باشد که نتوان با دقت و برسي در خود اين منابع اين ابهامات را برطرف نمود؛ درحالي که در اسلام همه اين سوالات و ابهامات اوليه با اندکي تامل و دقت و شناخت صحيح دستورات ديني قابل حل و رفع است و اتفاقا فلسفه عميق اين دستورات بر افراد منصف و به دور از پيش داروي آشکار گرديده است.
ما در اين بخش قصد پاسخ به تک تک اين موارد را نداريم و از اين دوست عزيز يا از خودتان مي خواهيم که در صورت تمايل در نامه هاي بعد هر يک از اين موارد را که خواستيد مطرح نماييد تا به طور کامل و مبسوط به توضيح و تبيين آن بپردازيم؛ اما در پايان چند نکته مختصر را به عرض مي رسانيم:
1- مساله مجازات ها و قوانين جزايي در همه اقوام و ملل بشري بوده و هست و در همه اديان آسماني هم کم و بيش اين قبيل مجازات ها در برابر رفتارهاي مجرمانه وجود دارد ؛نگاهي کوتاه به منايع ديني ساير اديان نشان ميدهد که در برابر جرايم گوناگون حتي جرايمي به ظاهر ساده مجازات هاي سنگيني وضع شده بود ؛ مثلا در کتاب مقدس يهوديان و مسيحيان مجازات سنگسار براي جرائمي مانند : جادوگرى ( سفرلاويان 27:20)، كفرگويى (همان، 24: 16)، حرمت‏شكنى روز سبت (اعداد، 15: 35)، بت‏پرستى (تثنيه، 13: 9- 10; 17: 5)، پسر لجوج و سركش (همان، 21: 21) در نظر گرفته شده يا مجازات قطع دست براي برخي جرائم به صراحت مطرح شده ؛ در کتاب مقدس آمده :
« اگر دو شخص با يكديگر منازعه نمايند و زن يكى پيش آيد تا شوهر خود را از دست زننده‏اش رها كند و دست‏خود را دراز كرده، عورت او را بگيرد، پس دست او را قطع كن و چشم تو بر او ترحم نكند » (سفر تثنيه، 25: 11- 12) .
حتي در زمان کنوني هم در همه کشورهاي جهان و حتي در قوانين کشورهاي به اصطلاح دموکراتيک جهان هم مجازات هاي گوناگوني به شکل قانوني وجود داشته و اعمال مي شود که چه بسا شکل و ماهيت انجام برخي از اين موارد در نظر ديگر ملل و اقوام جهان غير انساني و خشن باشد .
به عنوان مثال در کشور چين هرساله تعداد قابل توجهي از مسئولين اين کشور به خاطر تخلفات مالي و رشوه و اختلاس که نوعي دزدي از اموال عمومي است اعدام مي شوند و اين امر کاملا قانوني و در اين کشور پذيرفته شده است و هرچند ممکن است از منظر سايرملت ها حکمي بسيار خشن و سخت باشد. اما براساس قانون اين کشور منطقي و صحيح است.
پس خرده گيري سطحيو عوامانه بر قوانين خاص اسلام که خود داراي شرايط و قيوح و جزييات بسيار است بي معنا است.
2- عبارت "زن اگر خلافي کند حکمش سنگسار است " نشانه عمق بي اطلاعي ايشان از دستورات حقوقي و جزايي اسلام است؛ زيرا از نظر اسلام حکم سنگسار در موارد بسيار محدودي اجرا مي شود و در آن هم هيچ تفاوتي بين زن و مرد نيست و هر کدام از زن و مرد مبتلا به جرم زناي محصنه شوند و اين امر ثابت گردد، محکوم به سنگسار خواهند بود و ساير تخلفات جنسي هم در بين زنان و مردان مشترک است؛ يعني اگر زنا در حد محصنه نباشد، هر دو به صد ضربه شلاق محکوم خواهند بود.
براي آگاهي بيش‎تر در اين رابطه مي توانيد به كتاب: "حقوق جزايي در اسلام" نوشته عباسعلي محمودي ( ج 1، ص 41 به بعد ) مراجعه نماييد.
اما در مورد امکان ازدواج مجدد براي مردان و ساير موارد در صورت تمايل شما مي توانيم به گفتگو بنشينيم .

با سلام و عرض ادب:

1ـ انتخاب رهبر که مشخص است ولی انتخاب ولی فقیه مطلقه با کیست؟ 2ـ آیا با امام زمان است؟ 3ـ آیا با مجلس خبرگان رهبری که منتخب مردم اند هست؟ 4ـ اگر با مجلس خبرگان هست چه طور می توان گفت بین اکثر علما و مراجع اجماع وجود دارد حال آنکه بسیاری از علما و مراجع شاخص اصلا در انتخابات خبرگان کاندیدا نمی شود و کلا در مجلس حضور ندارند؟ 5ـ آیا رهبر حکومت و ولی فقیه یکی هستند؟ 6ـ آیا احتمال دارد روزی ولی فقیه شخصیتی باشد و رهبر کشور و حکومت شخصی دیگر؟ 7ـ درآخر با امید تحقق پیدا نکردن موضوعیت این سؤال، اگر خدا ی ناکرده درفقدان رهبر عزیز فعلی مجلس خبرگان با بی درایتی و یا بی بصیرتی اکثر مردم دست افرادی مشکل دار بیفتد و خدای ناکرده رهبری مثلا اصلاح طلب یا متمایل به غرب و امثال اینها که خلاصه با معیارهای اصیل اسلامی و انقلابی فاصله داشته باشد ( مثل آقایانی که الآن در سیاست کم هم نیستند) وضعیت برخورد مؤمنین و ارادتمندان به انقلاب و امام چیست؟ آیا باید از تمامی اوامر طبعیت کرد؟ آیا باید اعلام موضع کرد؟ و در آخر آیا باید با او بیعت کرد یا خیر؟ درآخر طول عمر و افزونی توفیقات حضرتعالی را از خداوند متعال مسئلت دارم التماس دعای شدید.

پاسخ:
بنا بر باور همه مسلمانان به ویژه شیعه در عصر غیبت حضرت مهدی (عج)، باید احکام الهی اجرا گردد. به هیچ عنوان نباید تعطیل شود. برای اجرای احکام، نیازمند شخصی است که آگاه به احکام الهی باشد. چنین شخصی فقیه و اسلام شناس است. بنابراین یکی از شرایط اساسی ولی فقیه، فقاهت و آگاهی به احکام الهی است.
چون عدالت یک اصل اساسی در حکومت اسلامی است و باید تمام احکام وقوانین بر اساس عدالت برپا و اجرا شود، شرط دوم ولایت فقیه، داشتن عدالت است. داشتن مدیریت برای اداره جامعه، شرط طبیعی هر حاکم است؛ بنابراین شرایط اساسی ولایت فقیه امور ذیل می باشد:
اجتهاد مطلق، عدالت، قدرت مدیریت و رهبری .شرایط دیگر مانند شجاعت، آگاهی به شرایط عصر و زمان نیز برای رهبری (ولی فقیه) لازم است.
در قانون اساسی جمهوری اسلامی، همین شرایط برای رهبری ذکر شده است.
اگر در جامعه اسلامی کسی دارای این شرایط باشد، یا در داشتن شرایط بر دیگران برتری داشته باشد،حق ولایت و رهبری در جامعه اسلامی دارد. بر مردم جامعه اسلامی لازم است که چنین شخصی را به عنوان رهبر جامعه اسلامی بپذیرند.
ولی فقیه به صورت فردی از سوی امام زمان انتخاب نشده، چون در عصر غیبت کبرى، امام زمان نائب خاص ندارد، بلکه بر اساس روایتی که از حضرت نقل شده، فقها نمایندگان عام حضرت هستند. روایت این است:
وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فها إلى رواة حدیثنا...؛(1)
در موضوعات و کارهایی که پیش می‌آید ،به کسانی که سخنان ما را نقل می‌کنند (با سخنان ما آشنایی دارند) مراجعه نمایید.
از این روایت و روایات و ادله دیگر استفاده می‌شود که در عصر غیبت مردم باید به فقها و ولی فقیه مراجعه کنند. دستور آنان را انجام دهند.
انتخاب و عزل رهبر:
نحوه تعیین و انتخاب چنین شخصی به دو صورت قابل تحقق است:
1- به صورت مستقیم از طرف مردم صورت گیرد؛
2-عده ای از کارشناسان دینی که قدرت تشخیص شرایط رهبری دارند و می توانند بهتر شخص مورد نظر را شناسایی کنند، به این کار اقدام نمایند.
در جمهوری اسلامی ایران برای این که این عمل به صورت قانونی صورت گیرد، این انتخاب از طرف خبرگان رهبری (کارشناسان دینی) صورت می گیرد . برای این که نقش مردم در انتخاب و قبول رهبر تضعیف نگردد، انتخاب اعضای فقهای خبرگان رهبری نیز توسط مردم صورت می گیرد. شخصي كه مورد تاييد اكثر خبرگان باشد، به عنوان رهبر و ولي فقيه برگزيده مي شود.
حضور تمامي فقها و علما در خبرگان و اتفاق نظرشان عملي نيست. در هر صورت مخالفاني وجود دارند اما از آن رو كه ميزان راي اكثريت مي باشد و براي جلوگيري از وقوع هرج و مرج كه امر حكومت بايد به دست يک فرد شايسته باشد، منتخب اكثريت به عنوان رهبر برگزيده مي شود.
خبرگان که منتخبان مردمند، علاوه بر کشف و تعیین رهبر، وظیفه نظارت و در صورت لزوم عزل رهبری و اعلام عزل او را بر عهده دارند. چنانچه موردی ثابت شود که موجب ساقط شدن ولایت گردد، بر خبرگان رهبری است که رهبر را عزل و به اطلاع مردم برسانند.
رهبری نیز از آن جهت که به وسیله خبرگان رهبری انتخاب می شود، منتخب مردم می باشد. این جاست که جایگاه خطیر خبرگان روشن می شود. مردم باید با هوشیاری خاص و تحقیق کامل نماینده خود را روانه مجلس خبرگان رهبری نمایند. تا آزادانه اظهار نظر نمایند.
این نوع انتخاب ضریب اشتباه رهبری و نمایندگان مجلس خبرگان را بسیار پایین می آورد. از یک سو نوع حکومت قابل اعتماد مردم می شود. از طرفی دیگر مورد رضایت پروردگار عالم نیز می باشد.
در فقه سياسي جمهوري اسلامي ايران ولي فقيه و رهبري با وجود تفاوت هاي مفهومي در يك مصداق و فرد بايد جمع باشد.
برای آگاهی بیش تر به کتاب ولایت فقیه از آیت الله جوادی آملی مراجعه نمایید.

پی‌نوشت‌:
1. علامة المجلسي، بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1403 - 1983 م ، ج 53، ص 181.

صفحه‌ها