آیه

آيه اي در قرآن كه به نام لوط معروف و مشهور باشد وجود ندارد

آيه اي در قرآن كه به نام لوط معروف و مشهور باشد وجود ندارد ولي در قرآن مجيد 27 بار كلمه لوط تكرار شده است  كه ما فقط به سه آيه اشاره مي كنيم.(1)

 1- وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً  (2)                       

 2 -وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ(3) 

 3- وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ (4)  

پي نوشت ها:

1.دانشنامه قرآن، بهاء‌الدين خرمشاهي، نشر ناهيد، تهران،1377 ش، ج 2، واژه لوط؛ قرشي سيد علي اكبر،قاموس قرآن، ناشر: دار الكتب الإسلامية، تهران، 1371ش،نوبت ششم، ج‏6، ص 215.

2.انبياء(21) آيه74.

3.صافات(37) آيه133.

4.همان، آيه 75.

آیه و روایتی درباره ضرورت ولایت فقیه وجود دارد؟

پاسخ:
ولایت فقیه به معنای این است که در زمان غیبت امام مهدی(عج الله فرجه) فقیهان و اسلام شناسان با داشتن یک سری شرایط و ویژگی ها و لیاقت ها امور سیاسی و رهبری امت مسلمان را برعهده بگیرند. ولایت به معنای حکومت و تصدّی امر و سرپرستی و صاحب اختیاری کاری است.(1) حکومت اسلام، حکومت قانون است. در این طرز حکومت، حاکمیت منحصر به خدا است و قانون، فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همه افراد و بر دولت اسلامی، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) گرفته تا خلفای آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون هستند.(2)
امام خمینی می فرماید: حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین، تابع آرای اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره، مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم معیّن گشته است. مجموعه شرط، همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. لذا آن چه که برای اثبات این نظریه گرفته­اند، بیانگر ضرورت آن می باشد. در این راستا به بیان نظریه و دلیل ولایت فقیه از منظر قرآن وروایت می پردازیم.
اول: اثبات ولایت فقیه از آیات قرآن:
قرآن منبع اصلی معارف و احکام اسلام است و پیامبر مفسر، مبین و معلم قرآن است.(3) تفصیل جزئیات احکام و معارف را در سخنان و رفتار ایشان (سیره) باید یافت. این منصب بیان و تفسیر و تعلیم به امر خدا بعد از ایشان به خلفای ایشان واگذار شده است.
عقل نور خدایی و پیامبر باطنی است.(4) دریافت های عقل در زمینه معارف و حسن و قبح معتبر و مورد تأیید خداست.
بنابراین با توجه به این توضیحات، منبع احکام و معارف اسلام، قرآن، سنت و عقل است. نباید انتظار داشت همه احکام و معارف و جزئیات آن ها را در قرآن یافت.
لزوم حکومت از نگاه عقل بدیهی است. قرآن شرایط حاکم را بیان کرده از جمله:
شرط اول: اسلام و ایمان.
لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی؛(5) مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان ولی و سرپرست خود بگیرند. هر کس چنین کند، از لطف و ولایت خدا بی بهره است .
شرط دوم: عدالت.
ولاترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار؛(6) به ستم پیشگان گرایش نیابید که آتش دوزخ به شما خواهد رسید.
رکون در روایات به دوستی و اطاعت تفسیر شده است.
قال انی جاعلک للناس اماما"قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین‌؛(7) خدا فرمود: تو را پیشوای مردم گماردم گفت: و از فرزندان من؟ فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد.
شرط سوم: فقاهت.
حاکم اسلامی باید عالم به احکام و معارف و اهداف اسلام باشد. تا بتواند آن ها را اجرا کند و اهداف را محقق سازد. در زمان پیامبر (ص) و امام معصوم (ع) این علم از سوی خداوند به آنان داده شده است. در زمان غیبت امام معصوم (ع) داناترین مردم به احکام و معارف و اهداف قرآن باید متصدی این مقام باشد.
قرآن درباره شرط علم می فرماید:
أفمن یهدی الی الحق احق ان یتبع امن لایهدی الا ان یهدی فمالکم کیف تحکمون؛(8) آیا کسی که به راه حق هدایت می کند، سزاوارتر است. از او پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد، مگر آن که راه برده شود، شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟
فقیه کسی است که با تخصصی که سال ها در تحصیل آن کوشش کرده، می تواند احکام و معارف و اهداف اسلام را از قرآن و سنت و عقل و اجماع به دست آورد. غیر فقیه کسی است که این تخصص را ندارد. باید اسلام را از فقیه و اسلام شناس بیاموزد.
فقیه و اسلام شناس عادل و توانمند شبیه ترین فرد به معصوم است. در نبود معصوم به حکم شرع و عقل باید منصب زعامت سیاسی جامعه را به کسی سپرد که صلاحیت بیش تری دارد. فقیه عادل و توانمند صلاحیت دارترین فرد است.
قرآن می فرماید:
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها؛(9) خدا امر می کند امانت ها را به اهل و صاحبان صلاحیت بدهید.
کسی که می خواهد در راس حکومت در جامعه اسلامی باشد، باید هم دین جامعه را به خوبی بشناسد؛ هم عدالت در اجرا داشته باشد؛ هم توان اداره جامعه و تدبیر امور را داشته باشد. اگر واجدین این شرایط متعدد هستند، به حکم عقل و شرع باید صلاحیت دارترین فرد برای تصدی این مسئولیت شناخته شود.
اما دوم: روایات در قرآن:
تعداد روایاتى که براى اثبات ولایت فقیه، مورد استدلال قرار گرفته اند و مباحث مربوط به آن ها، به اندازه اى است که نیازمند تدوین کتاب و یا مقاله اى گسترده است(10). در این مجال، امکان پرداختن به این مبحث وسیع وجود ندارد. تنها براى آشنایى کلّى با برخى، نخست تعدادى را به صورت مختصر نقل می کنیم:
1. در روایت معتبرى، سکونى از امام صادق(ع) و ایشان از پیامبر اکرم (ص) روایت مى کنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم یَدْخُلُوا فى الدُّنْیا;(11) فقیهان تا زمانى که دنیا زده نشده اند، امین و مورد اعتماد پیامبران هستند.
2. شیخ کلینى، از امام هفتم (علیه السلام) نقل کرده است که در قسمتى از سخنان خود در باره منزلت دانشمندان دینى فرمود:
الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ کَحِصْنِ سُورِ المَدینَهِ لَها،(12) فقیهان دژهاى مستحکم اسلام هستند، همچون دژهاى شهر که حفاظت از آن را بر عهده دارند.
3. شیخ صدوق، توقیع شریفى(13) را از امام زمان نقل مى کند؛ در آن توقیع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فیها اِلى رُواهِ اَحادیثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَیْکُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَیْهِم؛(14) امّا حوادث جدیدى که اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راویان حدیث (علماء) ما رجوع کنید؛ زیرا آن ها حجّت من بر شمایند و من حجت خدا بر آن ها هستیم.
4 در مقبوله عمر بن حنظله، نقل است:
از امام ششم پرسیدم: در صورتى که دو تن از دوستان و یاران شما در مسئله اى مثل ارث یا دِیْن، اختلاف داشتند، آیا مى توانند براى داورى به حاکم و قاضى دستگاه خلافت رجوع کنند؟ فرمود:
نزاع را نزد طاغوت مطرح کرده اند. هر آنچه که به نفع آنان حکم کند، هرچند حق مسلّم شان باشد، حرام است؛ زیرا حقّ خود را با حکم طاغوت ستانده اند، درحالى که، خداوند در قرآن کریم، فرمان داده است که به طاغوت کفر ورزند. پرسیدم: پس چه کنند؟ فرمود:
یُنْظُرانِ اِلى مَنْ کانَ مِنْکُمْ، قَد رَوى حَدیثِنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْکامَنا فَلْیَرضُوا بِهِ حَکَماً فَاِنّى قَد جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حاکِماً، فَاِذا حَکَمَ بِحُکْمِنا فَلَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ، فَاِنَّما بِحُکْمِ اللّهِ اسْتَخَّفَ وَ عَلَیْنا رَدَّ وَ الرّادُّ عَلَیْنا اَلرّادُّ عَلَى اللّهِ فَهُوَ عَلى حَدِّ الشِّرْکِ بِاللّهِ;(15)
از میان خود کسى را پیدا کنند که راوى حدیث ماست. در حلال و حرام، صاحب نظر است، حکم خود را به او واگذار کنند، تا میان ایشان داورى نماید؛ چرا که من، چنین شخصى را بر شما حاکم قرار داده ام. هرگاه او به حکم ما داورى نمود و حکم او پذیرفته نشد، یقیناً حکم خداوند را کوچک شمرده و ما را انکار کرده اند. کسى که ما را انکار کند و نپذیرد، خدا را انکار کرده، و این در حدّ شرکِ به خداست.

پی نوشت:
1. امام خمینی، ولایت فقیه، ص 40.
2. همان، ص 34.
3. نحل (16) آیه 44.
4. کافی، ج1، ص 25.
5. آل عمران (3) آیه 28.
6. هود (11) آیه 124.
7. بقره (2) آیه 35.
8. یونس (10) آیه 35.
9. نساء (4) آیه 58.
10. محقّق نراقى، عوائد الایّام، چاپ اول، 1417 - 1375 م، مرکز نشر وابسته به مکتب الإعلام الإسلامی، ص 532.
11. شیخ کلینی،کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران، ج 1، ص 147.
12. شیخ کلینی، کافی، تحقیق: علی أکبر غفاری، چاپ چهارم، 1365 ش، دار الکتب الإسلامیة - تهران ، ج 1، ص38 .
13. اصطلاح توقیع، مخصوص نامه ها و پاسخ هایى است که امام زمان (عج) در اوایل غیبت براى نوّاب و یاران نزدیک خود مى فرستاد.
14. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة ،محرم الحرام 1405 - 1363 ش، مؤسسة نشر إسلامی وابسته به جماعة مدرسین قم ، ص 485.
15. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة موسسه آل البیت قم،سال 1409ق ج 1، ص 34.

چه آیه ای، عصمت اهل بیت را اثبات می کند؟

پاسخ:
آیات زیادی بر عصمت اهل بیت دلالت دارد؛ اما در این میان دلالت آیه تطهیر از همه وضوح و روشنی بیشتری دارد. آیه تطهیر به شرح زیر است:
این آیه دارای حرف حصر "انما" است و به صراحت اعلام کرده که خدا فقط اراده کرده که اهل بیت مطهر باشند در حالی که در آیه 5 مائده خطاب به همه مؤمنان در مورد فلسفه تشریع احکام می فرماید:
«یرید لیطهرکم و یتم نعمته علیکم»
بنابراین اراده تشریعی خدا بر تطهیر، اراده ای است عمومی در حالی که این اراده خاص است و بر افرادی خاص تعلق گرفته است و وقتی اراده تشریعی نشد، پس اراده تکوینی است که تخلف ناپذیر است و کسانی که مورد این اراده باشند، پاک و معصوم هستند؛ زیرا محال است اراده خدا بر تطهیر کسی باشد و لوث و رجس و پلیدی به او رو آورد.
افرادی که نمی خواهند این آیه را در شأن اهل بیت بدانند، آیه را این گونه تفسیر کرده اند که ای همسران پیامبر اگر خدا به شما سخت گرفته و تکلیف سنگین بار کرده و وعده و وعید خاص (دو برابری عذاب و ثواب ) داده است و...، همه و همه به خاطر این است که می خواهد شما پاک شوید. این تفسیر هم راستا و هم معنا با آيه 6 مائده مي شود . در آنجا هم خداوند بعد از بيان احکام وضو و غسل و تيمم مي فرمايد:
«ما يريد الله ليجعل عليکم من حرج و لکن يريد ليطهرکم » (1)
خدا از تشريع اين احکام و دستورات اراده اش اين است که شما را پاک کند.
بنا بر این تفسیر، اراده اي که در آيه آمده اراده تشريعي است و با توجه بدان ديگر "انما" و حصر زائد است زيرا از تشريع و امر و نهي جز پاک کردن هدف ديگري متصور نيست و معنا ندارد در اینجا بگوید از این تشدید امر و نهی جز پاک شدن شما هدف دیگری نداشتم . زیرا از امر و نهی و تشدید در تکلیف جر طاهر و پاک شدن، هدف دیگری وجود ندارد تا با انما آنها خارج شده و هدف منحصر در پاک شدن گردد.
هدف امر و نهي فقط پاک کردن و اذهاب رجس است و براي بيان اين انحصار احتياج به انما نيست. براي معنا پيدا کردن حصر بايد چند هدف موجود باشد تا با آوردن انما فقط در يکي حصر شود. پس حصری که در آیه با تاکید بیان شده، بی معنا می شود و این صحیح نیست.
با اين تفسير آيه هيچ فضيلتي براي "اهل بيت" اثبات نمي کند فقط اراده و حکمي که براي همه وجود دارد و امر و نهيي که براي همه است و براي پاک شدن آنان مي باشد، براي آن ها تاکيد شده است. به عبارت ديگر در مورد همه فرموده شما را امر و نهي مي کنم تا پاک شويد.
و در مورد اهل بيت مي فرمايد به شما امر و نهي غليظ و شديد مي کنم و وعده پاداش دو برابر و وعيد عقاب دو برابر مي دهم تا پاک شويد.
همچنان که آيه اول براي کسي فضيلتي ايجاد نمي کند، اين آيه هم براي اهل بيت فضيلتي ايجاد نمي کند. فضيلت بعد از عمل آنان به اوامر و خودداري آنها از نواهي حاصل مي شود در حالي که همه قبول دارند و واضح و روشن است که آيه در مقام مدح اهل بيت و مدال فضيلت است. همین که از صدر اسلام تا به امروز این همه در باره مصداق اهل بیت بحث شده، نشان از آن دارد که این آیه مدح و مدال فضیلت می باشد و گر نه اگر مدح و مدال فضیلت نبود، دیگر شناسایی مصداق ها اهمیتی نمی یافت.
اگراراده در آيه، اراده تشريعي باشد، دليل بر تحقق اين اراده وجود ندارد تا مدح آور باشد زيرا اراده تشريعي تخلف پذير است. آنچه حتمي و تخلف ناپذير است، اراده تکويني مي باشد.بنا بر این اراده در این آیه اراده تکوینی خداست که قطعا تحقق می یابد و اهل بیت به اراده خدا مطهر و معصومند.
مطلبی که اینجا در ذهن خلجان می کند این که وقتی اراده تکوینی و تخلف ناپذیر خدا بر عصمت تعلق گرفته باشد، دیگر آنها خواه ناخواه معصومند و این فضیلت نیست.
اشکال کنندگان توجه نکرده اند که اولا اراده خدا بر تطهیر چه کسانی تعلق می گیرد و ثانیا این تطهیر به چه معناست؟ آیا به معنای این است که آنها را از گناه باز می دارد و مثلا آنان را لجام می زند و نمی گذارد به طرف گناه بروند و یا مثلا گرایش به گناه و غریزه را در آنها می میراند یا نه، آنها از گناه فراری هستند و جز خدا در دل آنان حکومت ندارد و جز به سوی خدا نمی روند و اصلا به سوی گناه نمی روند تا لازم باشد آنان را از گناه بگردانند. بلکه خدا از آن فراریان از گناه به سوی خودش دفاع می کند و گناه و فسق و رجس را از آنان دور می سازد.
اگر به آیات قرآن دقت کنیم می بینیم اراده خدا بر تطهیر و اصفا و اجتبا و برگزیدن مخلَصان و عباد صالح است. به آیات زیر توجه کنید:
«اجتباه و هداه الي صراط مستقيم» (2)
«اجتبيناهم و هديناهم الي صراط مستقيم» (3)
«و ممن هدينا و اجتبينا » (4)
کسي که عبد محض خدا شود و به خدا پناه ببرد و خدا او را پناه دهد و هدايت کند و راه ببرد، چگونه شيطان مي تواند در او تصرف کند و او را گمراه سازد و بلغزاند؟
آيا نعوذ بالله خدا از شيطان ضعيف تر و شيطان از خدا قوي تر است که حتي بتواند پناه يافتگان به خدا را هم از چنگ او درآورد و با خود ببرد و خدا نتواند آنان را از شر وي در امان بدارد؟
حاشا و کلا! مگر خود شیطان اعتراف نمی کند که در بندگان مخلَص خدا تصرفی ندارد:
ِ«لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ اِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين ؛ ‏(5) همگى را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را».
و مگر خدا همین بندگان را استثنا نمی کند:
«إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ » (6)
«إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُون‏» (7)
انسان وقتي راه بندگي و فطرت پيش گرفت و تابع عقل و دل شد و به فقر و نياز خود صادقانه اعتراف کرد و خود را به خدا سپرد، خدا که نيت پاک و صادقانه او را مي بيند ، او را مي پذيرد و در پناه مي گيرد و مدافع او مي شود و همه سوء و فحشاء ها را از او دور مي سازد. اين سنت خداست و اين است معناي بر گزيده شدن:
«کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصين» (8)
ما برهان خود را به او نمايانديم تا سوء و فحشاء را از او دور سازيم.
یوسف (ع) بنده خدا و محب خدا بود و دلش به نور ايمان روشن بود و به سوي سوء و فحشاء نمي رفت و لازم نبود او را بر گردانيم؛ بلکه ما برهان خود را به او نمايانديم تا سوء و فحشاء را از او دور سازيم. توجه کنيد که نفرمود: «لنصرفه عن السوء و الفحشاء»؛ نشان دادن برهان رب براي اين نبود که او را از سوء و فحشاء منصرف کنيم؛ زيرا او به سوي آن ها نمي رفت تا منصرفش کنيم؛ بلکه اين سوء و فحشاء بود که به سوي او مي آمد و ما آن ها را بر گردانديم و اين است دفاع خدا از مخلَصان.
«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا»
در اينجا هم سخن از اين نيست که خدا مي خواهد شما را از رجس و پليدي دور کند؛ زيرا آنان از پليدي دور بودند؛ بلکه مي فرمايد: خدا مي خواهد پليدي را از ساحت شما دور سازد .
بنا بر اين با توجه به اين آيات مخلَصان بندگان خاص خدايند که به مراتب نهايي بندگي رسيده و خدا آنان را در کنف حمايت خود گرفته و نه خودشان به گناه تمايلي دارند و نه خدا اجازه مي دهد شيطان در آنان که به او پناهنده شده اند ، تصرفي کند و اين همان عصمت است.

پی نوشت ها:
1. مائده (5) آیه 6.
2. نحل (16) آیه 121.
3. انعام (6) آیه 87.
4. مریم (19) آیه 58.
5. حجر (15) آیه 39-40.
6. همان ، آیه 42 . اسراء (17) آیه 65.
7. نحل (16) آیه 99.
8. یوسف (12) آیه 24.

آیا افراد معصوم حتی فکر گناه کردن هم نمی کردند یا اینکه فکر گناه کردن می کردند اما ایمان و یا اراده خداوند آنها را از گناه باز می داشته؟؟؟ آیا روایتی آیه ای هست؟؟

پاسخ:
مصونیت معصومان در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقوای آن ها سرچشمه می گیرد، درست همانند پرهیز از پاره ای از گناهان برای ما که به خاطر علم و آگاهی و ایمان و معرفت آن را ترک می کنیم، مثلاً هرگز با بدن لخت و عریان، قدم در کوچه و خیابان نمی گذاریم. گروه زیادی از مردم نسبت به گناهانی مانند سرقت مسلحانه در شب یا قتل انسان های بیگناه یا انتحار و خودکشی مصونیت دارند. دارای حالت درونی خاصی می باشند که عوامل پیدایش این نوع گناهان را در محیط ذهن آن ها، چنان محکوم و مورد تنفر می کند که حتی به فکر آن نمی افتند.
در بین علما افرادی را داشتیم و داریم که حتی مکروهات را انجام نمی دهند. پس عصمت انبیا ناشی از علم آنان به لوازم گناه است. این علم قوی آثار شوم گناه را در نظر آن ها مجسم می نماید و از شناخت شان به مقام ربوبی سرچشمه گرفته است.
البته معنای عصمت این نیست که معصوم قدرت بر گناه ندارد و گناه نکردن خارج از اختیار او است، بلکه معنایش این است که معصوم در عین قدرت بر انجام گناه، با اختیار خود گناه را ترک می نماید. درست است هیچ فرد عاقلی به سیم لختِ برق دست نمی زند و یا باقی مانده غذای بیمارِ مبتلا به جذام و سل را نمی خورد، ولی در عین حال چنان نیست که قدرت بر این کار را نداشته باشد، بلکه با توجه به پی آمدهای کار، ترک را بر فعل ترجیح می دهد و در طول زندگی گِرد چنین کارهایی نمی رود. انجام ندادن مطلبی است و نداشتن قدرت، مطلبی دیگر.
به دیگر سخن: صدور چنین کاری از انسان های عاقل و علاقه مند به سلامت خود، به صورت محال عادی در می آید، نه محال عقلی. باز به عنوان مثال محال عادی است که شخص عالم و مؤمنی شراب با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد، ولی مسلّماً این یک محال عقلی نیست ، بلکه محال عادی است. تفاوت این دو محال بسیار روشن است. در اولی امکان انجام فعل محفوظ است، هر چند تحقق نمی پذیرد، ولی در دومی فعل امکان انجام ندارد. مثلاً خدا می تواند افراد مطیع و فرمان بردار را به دوزخ بفرستد، در حالی که هرگز این کار را انجام نمی دهد. اقتضای صفت عدل و حکمت این است که به مطیع پاداش دهد، نه کیفر. بنابراین انجام ندادن فعل، گواه بر عدم توانایی نیست. فرد معصوم اقدام به انجام کار خلاف نمی کند، هر چند اگر بخواهد، می تواند مانند دیگران مبدأ خلاف و گناه باشد. بنا بر این باید گفت:
عصمت در عین موهبتی بودن، با لیاقت‌ها و شایستگی‌های اکتسابی و افعال ختیاری انسان ارتباط دارد. اگر خداوند علم موجب عصمت را به پیامبران و امامان بخشید، بر اساس قوانین عام و اصول کلی است، نه از روی گزاف.
برای اثبات ادعای فوق، باید نکاتی را بیان نماییم:
1ـ پیامبران و امامان دارای اراده بشری‌اند؛ مانند مردم زندگی می‌کنند، برای تحصیل هر چه بیش تر مقامات معنوی می‌کوشیدند. اهل صبر و جهاد و زهد و تقوا هستند. در آیه آخر سوره کهف آمده است:
«قل إنّما أنا بشرٌ مثلکم یوحی إلیّ أنّما الهکم إله واحد؛(1) ای رسول! بگو به امت که:‌ من مانند شما بشری هستم (و تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می‌رسد».
2ـ وقتی به دنبال راز عصمت می‌رویم، با تأمل در آیات و روایات می‌یابیم که خداوند به قابلیت پیامبران و امامان برای تحصیل مقامات معنوی و شایستگی آنان برای عهده‌داری مسئولیت هدایت جامعه آگاهی دارد. شایستگی و قابلیت آنان است که موجب انتخاب آنان برای رهبری بشر شده است. به چند نمونه از آیات و روایات مربوطه اشاره می‌کنیم:
أ) خداوند در بیان شرط صلاحیت احراز مقام نبوت برای حضرت ابراهیم(ع) می‌فرماید:
«وإذ ابتلی إبراهیم رَبّه بلکماتٍ فَأتمهنّ قال إنّی جاعلک للناس إماماً؛(2) وقتی ابراهیم را پروردگارش با کلماتی بیازمود و وی آن همه را به انجام رسانید [خداوند به او گفت:] من تو را پیشوای مردم قرار دادم».
ب) در جای دیگر در علّت انتخاب حضرت عیسی و زکریا می‌فرماید:
«إنّهم کانوا یُسارعونَ فی الخیرات و یدعونَنا رَغَباً ورَهَباً وکانوا لنا خاشعین؛(3) آنان کسانی بودند که از همه مردم در انجام کار نیک و پسندیده و امور خیر پیشقدم و پیشرو بودند. سبب آن هم دو عامل بود: ابتدا امید وصال ما را داشتند و سپس از خشم ما در بیم و هراس بودند».
ج) قرآن راجع به چگونگی انتخاب حضرت موسی(ع) می‌فرماید:
«وفتنّاک فتوناً فَلَبثتَ سنین فی أهلِ مدیَنَ ثمّ جِئتَ علی قدرٍ یا موسی واصْطَفَیْتکَ لنفسی؛(4) ای موسی! ما تو را به امتحان و ابتلای سخت آزمودیم . سال‌ها میان مردم مدین توقف کردی تا سرانجام به مقام نبوت رسیدی .تو را برای مقام رسالت و محبت خود آراستیم».
امام صادق(ع) می‌فرماید:
«به درستی که خدا انسان‌هایی را از فرزندان آدم انتخاب کرد. تولد آن ها را پاک و بدن‌های آنان را پاکیزه گردانید. آن ها را در پشت مردان و رَحِم زنان در حفظ خویش قرار داد، نه به جهت طلبی که از خداوند داشته باشند، بلکه از آن جا که خداوند در هنگام خلقت می‌دانست که از او فرمان‌برداری می‌کنند. او را عبادت می‌نمایند. هیچ گونه شرکی نسبت به او روا نمی‌دارند، پس اینان به واسطه فرمان‌برداری از خداوند به این کرامت و منزلت والا نزد خداوند، نایل شده‌اند».(5)
در این خصوص روایتی خاصی نیامده، ولی اگر در آیه مربوط به حضرت یوسف دقت شود، معلوم می شود که حضرات معصومین حتی از قصد و تمایل به گناه نیز مصون اند. در کنف حمایت خدا قرار گرفته و از گزند شیطان کاملا در امان هستند. از این رو قرآن کریم فرمود:
« لقد همت به و هم بها لو لا ان رای برهان ربه کذالک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلَصین؛(6)
زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف هم اگر برهان رب را نمی دید، قصد زلیخا می کرد (و به ارتکاب گناه نزدیک می شد) چنین (با نشان دادن برهان رب) سوء و فحشا را از او بگردانیدیم زیرا او از بندگان مخلَص ما بود».
این آیه می فرماید: یوسف اگر برهان رب را نمی دید، قصد زلیخا را می کرد. قصد یوسف نسبت به زلیخا باید شبیه قصد زلیخا نسبت به یوسف باشد. قصد زلیخا کامجویی از یوسف بود، پس یوسف هم اگر برهان رب را نمی دید، قصد کامجویی از زلیخا می کرد.
بعضی از مفسران با تمسک به ادله مختلف خواسته اند شان یوسف را برتر از آن بشمرند که قصد گناه کند. از این رو قصد را به ارتکاب قتل زلیخا و مانند آن برگردانده اند، در حالی که قرآن می گوید : خود نگهداری در چنان صحنه ای فقط به توفیق الهی ممکن بود .اگر این توفیق و دستگیری شامل حال یوسف نمی شد، حداقل تمایل به گناه پیدا می کرد، ولی چون مورد نظر خدا بود، حتی تمایل قصد گناه هم نکرد.
در چنان صحنه هایی که همه اسباب مهیا است و وسوسه ها موجود و همه موانع مفقود است، اگر عصمت و نگهداری خدایی نباشد، همه می لغزند و به ارتکاب گناه نزدیک می شوند. فقط آنانی نمی لغزند و ذره ای هم به گناه متمایل نمی شوند که در امان خدا بوده و عصمت خدایی شامل حالشان باشد.
برهان رب یوسف را از گناه برگرداند، زیرا یوسف بنده مخلص خدا بود. مخلصین کسانی هستند که در بندگی به مرتبه ای رسیده اند که خدا آنان را برای خود بر گزیده و به خود اختصاص داده و در آنان برای کس دیگری سهمی نگذاشته است.
پس یوسف چون بنده مخلّص خدا بود، به غیر خدا از جمله به گناه تمایل نداشت. برهان رب نه برای برگرداندن او از گناه، بلکه برای دور کردن سوء و فحشا از او بود.
برهان چیزی است که قطع و یقین در پی دارد. با مشاهده آن بنده به اطمینان کامل رسیده و به هیچ وجه به خلاف آن میل نمی یابد. برهان رب نوعی علم و یقین مشهود است که نفس آدمی با دیدن آن چنان مطیع می شود که دیگر هیچ میل به معصیت نمی کند.
تقاضای زلیخا هم بعد از رسیدن ایشان به بلوغ بود. در آیات هم، بعد از این آیه بدان اشاره شده و معلوم می شود او چون بنده محسن و نیک خدا بود، در ابتدای بلوغ به وی علم و حکمت داده شده است. علم او علم به حقیقت و واقعیت اتفاقات بود و از جمله اتفاقات تقاضای زلیخا است. او حقیقت این تقاضا را مشاهده می کرد. حقیقت آن جهنم بود که آغوش گشوده و یوسف را به خویش فرا می خواند. معلوم است که با دیدن این حقیقت، او هیچ میلی به اجابت نخواهد کرد.
بنا براین چنین برهانی ممکن است نصیب همه معصومان بشود که آنان را نه تنها از گناه، بلکه از تمایل به گناه حفظ می کند. پیامبر اسلام و امامان که برترین مخلصان هستند، از این موهبت الهی در مراتب بالاتر بهره مند می باشند. این حقیقت از آیه تطهیر(7) به دست می آید.

پی‌نوشت‌ها:
1. کهف (18) آیه 110.
2. بقره (2) آیه 124.
3. انبیا (21) آیه 90.
4.همان.
5. مجلسی، بحار الانوار، ج 10، ص 170.نشر دار الاحیاء لتراث العربی ،بیروت1403 ق.
6. یوسف(12)،آیه 24.
7.احزاب (33) آیه 33.