كلام

سلام، در انجیل متی آمده است که نشانه های پایان عصر، تاریکی خورشید و بی نوری ماه و افتادن ستاره هاست، چرا این اتفاقها نیفتاد؟ آیا اینها نشانه قیامت نیست؟ "اذا الشمس کورت ...نجوم الکدرت ... جبال سیرت و.... " اگر هست، نشانه های ظهور حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) در انجیل کجاست؟

پاسخ:
به نظر شما آيا قيامت برپا شده است يا الآن نزديك برپايي قيامت است كه اين نشانه ها اتفاق افتاده باشد؟
در كتب آسماني اعم از تورات و انجيل و قرآن نشانه هايي براي برپايي قيامت آمده است از جمله تحولات عظيم كيهاني كه رخ مي دهد اما به غير از خداوند هيچ كس از زمان وقوع قيامت خبر ندارد بنابراين جاي اين سوال نيست كه كي اينها اتفاق مي افتد يا چرا تا به حال اتفاق نيفتاده است.
درباره بشارت به ظهور پيامبر اسلام (ص) بايد بگوييم كه قرآن از بشارت پيامبران گذشته درباره پيامبر اسلام (ص) حكايت مي‌كند و در تورات و انجيل كنوني، با وجود در دست نبودن متن اصلي، نوعي بشارت به ظهور پيامبر اسلام(ص) وجود دارد. خداوند در قرآن مي فرمايد: «وَ إِذْ قالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني‏ إِسْرائيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبينٌ »(1)؛ و هنگامى كه عيسى مريم به بنى اسرائيل گفت: من همانا رسول خدا به سوى شما هستم و به حقانيت كتاب تورات كه مقابل من است تصديق مى‏ كنم و نيز (شما را) مژده مى‏ دهم كه بعد از من رسول بزرگوارى كه نامش (در انجيل من) احمد است بيايد. چون آن رسول ما با آيات و معجزات به سوى خلق آمد گفتند: اين سحرى آشكار است.
گرچه در آيه فوق ذكرى از اين سخن به ميان نيامده كه اين بشارت در متن كتاب آسمانى مسيح بوده يا نه، ولى آيات ديگر قرآن گواه بر ذكر آن در خود انجيل است مانند اين اين شريفه: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ ...»(2)؛ آنها كه از فرستاده خدا، پيامبر اُمّى پيروى مى‏ كنند، همان كس كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزدشان است مكتوب مى‏ بينند.
در كتابهاى موجود انجيل تعبيرات فراوانى كه بشارت به ظهور بزرگى كه نشانه‏ هاى آن جز بر اسلام و آورنده آن تطبيق نمى‏ كند ديده مى‏ شود. غير از پيشگويي هايى كه در اين كتب ديده مى‏ شود، و بر شخص پيامبر اسلام (ص) صدق مى‏ كند، در سه مورد از انجيل يوحنا روى كلمه « فارقليط» تكيه شده است كه در ترجمه‏ هاى فارسى، به" تسلى دهنده" ترجمه شده است، اكنون به متن انجيل يوحنا توجه كنيد:
« و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند.(3)
و در باب بعد آمده: « و چون آن" تسلى دهنده" بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى‏ آيد او در باره من شهادت خواهد داد.» (4)
و در باب بعد نيز مى‏ خوانيم:« ليكن به شما راست مى‏ گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم، آن" تسلى دهنده" به نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد.»(5)
بشارت‌هاي موجود در كتاب‌هاي آسماني پيشين دليلي براي رسالت پيامبر اسلام (ص) و زمينه اي براي مسلمان شدن يهوديان و مسيحيان به شمار مي‌آيد عالمان اهل كتاب، آنان كه نمي‌خواستند مردم به پيامبر اسلام(ص) ايمان بياورند و از مسلمان شدن ديگران ناخشنود بودند، در پي تحريف اين بشارت‌ها برآمدند. برخي را حذف و برخي را نادرست ترجمه نمودند. لفظ «فارقليط» كه در كتاب مقدس مسيحيان آمده، از اين قبيل است كه مفهومي معادل « احمد » دارد.(6)

پي نوشت ها:
1. صف (61) آيه 6.
2. اعراف(7)آيه156.
3. انجيل يوحنا باب 14 جمله 16؛ به نقل از :مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج24، ص76.
4. همان، باب 15 جمله 26.
5. همان، باب 16 جمله 7.
6. تفسير نمونه، ج 24، ص 76.

موفق باشید.

ضرورت رخ دادن واقعه غدیر چه چیزی می باشد؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در آغاز بايد گفت: مكاني به عنوان "غدير" موضوعيت ندارد، آنچه كه موضوعيت دارد طرح رهبري و امامت امام علي (ع) ا ست كه در مكاني به عنوان غدير اتفاق افتاده است. بر اين اساس بايد گفت چه ضرورت هايي اقتضا مي نمود كه در اسلام حادثه غدير به وجود آمد ورسول خدا (ص) علي (ع) را به عنوان رهبر معرفي نمايد؟ ضرورت هاي متعدد اعتقادي، سياسي، ديني اقتضا مي نمود كه اين حماسه شكل گيرد. اين ضرورت ها را مي توان با محور هاي زير سامان داد:
1ـ پيامبر(ص)‌در راه تبليغ دين اسلام به مدت بيست و سه سال تلاش كرد و توانست حكومت اسلامى را تشكيل دهد تا در پرتو آن،‌ احكام دين پياده شود. سرانجام در سال يازدهم هجرت ديده از جهان فرو بست. با رحلت حضرت هر چند وحى و نبوت پايان يافت، ولى وظايفى كه بر دوش حضرت بود (غير از اخذ و ابلاغ وحي) پايان نيافت، بنابر اين لازم بود پس از درگذشت حضرت فردى با ويژگى هاى لازم مسئوليت هايي را بر دوش گيرد، آن دو چيز بود: يك تفسير و تبيين معصومانه از دين يا مرجعيت دينى و ديگرى رهبرى سياسى جامعه اسلامي كه در پرتو آن، دين تقويت و احكامش اجرا شود. اين دو وظيفه، وظايف مهم امامت و رهبرى جامعه اسلامى است.
2ـ به مقتضاى رهنمود عقل مى گوييم: اگر فردى در پى اصلاح و هدايت مردم با زحمات فراوان و در طول ساليان دراز طرحى را براى جامعه بشري به اجرا بگذارد، طبيعى است كه بايستى براى بقا و استمرار آن چاره انديشى نمايد و به هيچ وجه روا نيست بنايى را كه با زحمات فراوان تأسيس نموده است، براى حفظ آن از خطرات آينده، هيچ نوع پيشگيرى به عمل نياورد و متولى را براى حفظش معرفى ننمايد. پيامبر اسلام(ص) طرحى را پايه گذارى كرد؛ بهترين دين را به مردم عرضه كرد، و آن را جاودانه معرفى نمود. با آوردن اين دين تحول عميقى در جهان بشريت ايجاد كرد و شالوده تمدنى بزرگ را پى ريزى نمود، نيز فرهنگ جزيره العرب را از جاهليت به مدنيت سوق داد؛ مردم پراكنده را متحد كرد و حكومت تشكيل داد. با توجه اين امور معقول نيست كه براى رهبرى آينده فكرى نكرده و چاره اى نيانديشيده باشد.
با مراجعه به تاريخ صدر اسلام، و با در نظر گرفتن اوضاع منطقه و وجود دشمناني چون حكومت روم و ايران و منافقان، و نوپايى جامعه دينى و عدم استحكام عقايد و اصول و احكام ديني، معقول نيست. اين آيين با ارزش را بدون رهبر به حال خود رها كند. حكمت، آگاهي و ژرف انديشى پيامبر(ص) ايجاب مي‌كرد كه در اين باره اقدام نمايد.
3ـ حال كه به حكم خِرَد لازم است كه پيامبر(ص) براى آينده چاره انديشى كند، در اين خصوص دو گونه متصور است: يكى اين كه فردى را براى جانشينى مشخص كند و راه آينده را با جانشين فردى ترسيم نمايد؛ ديگر اين كه اين كار را بر عهده مردم بگذارد. باتوجه به واقعيت هاى آن زمان و محتواى دين و عدم سابقه در تعيين رهبرى توسط مردم و ... گزينة‌ دوم نادرست به نظر مي‌رسد و گزينه اوّل خرد پسند است.
4. ضروت شرعي ونقلي نيز اقتضا مي نمود كه جريان غدير،به وجود آيد، زيرا خدواند به رسول خدا دستور داد كه در آخر عمر خويش امامت علي (ع) را مطرح كند، زيرا ادامه رسالت، هدايت جامعه واجراي احكام الهي نياز به رهبر خردورز، مدير و شايسته داشت، بر اين اساس خداوند دستور داد:
"يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ "(1) ، اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده‏اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مى‏دارد، و خداوند جمعيت كافران (لجوج) را هدايت نمى‏كند. نا گفته نماند مساله ي امامت علي (ع) تنها درروزغدير مطرح نشد، بلكه رسول اكرم در بسياري موارد -در طول دوران نبوت خود- به اين مسأله تأكيد كرده اند، به اين روايات توجه كنيد:
1ـ حديث يوم الدار:
بعد از گذشت حدود سه سال از بعثت پيامبر و دعوت مخفي حضرت، خدا پيامبرش را مأمور ساخت كه دعوت خويش را آشكار سازد كه آيه « و انذر عشيرتك الاقربين(2) خويشاوندان نزديك خود را انذار نما » در اين مورد نازل شد. پيامبر(ص) بزرگان بني هاشم را جمع كرد و فرمود: « من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام. خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم. كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين ياري مي‌كند تا برادر، وصي و جانشين من ميان شما باشد» ؟ حضرت سه بار اين سخن را تكرار كرد و هر سه بار تنها علي(ع) آمادگي خود را اعلان نمود.(3)
2ـ حديث منزلت:
پيامبر بزرگ اسلام منزلت و مقام اميرمؤمنان را نسبت به خود، منزلت و مقام هارون به موسي معرفي كرد و فرمود: « اي علي، تو نسبت به من همانند هارون براي موسي هستي،‌جز اين كه هارون پيامبر بود، ولي بعد از من پيامبري وجود ندارد».(4) بنابراين حضرت علي (ع) به غير از مقام نبوت همه مقام هاي هارون را مانند جانشيني داراست، زيرا قرآن مي‌گويد: هارون برادر،(5) وزير(6) و خليفه حضرت موسي بود.(7) بنابراين امام علي(ع) وصي، وزير و جانشين پيامبر است.
البته درجريان غدير مساله ي امامت علي (ع) به صورت جدي مطرح گرديد، زيرا اين امر هم طبق دستور خداوند بود وهم به جهت اينكه آخر عمر حضرت بود، بايد حضرت به اين امر اقدام مي نمود.

پي‌نوشت‌ها:
1. مائده(5)آيه67. رك ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج5، ص6.
2. شعرا (26) آيه 214.
3. ارشاد، ترجمه ‏ محمد باقر ساعدى خراسانى‏ ،تهران‏ ناشر اسلاميه‏ 1380 ش‏، چاپ اول‏، ج1، ص44.
4. ابن هشام سيره نبوي، تهران، انتشارات خوارزمي، ج 4، ص 163.
5. مريم (19) آيه 53.
6. طه (20) آيه 26.
7. اعراف (7) آيه 142.
موفق باشید.

نماز در ادیانی چون مسیحیت، زرتشتی، یهودیت، چگونه است؟ آیا نماز جماعت دارند یا نه؟ قبله شان کجاست؟ جایگاه نماز در دینشان چیست؟

پاسخ:
از متون تاريخي و آيات قرآن استفاده مي شود كه نماز به عنوان يكي از عبادات نه تنها در اديان مورد نظر شما بلكه در همه اديان آسماني گذشته مطرح بوده است، اگر چه كيفيت، اجزا و شرايط دقيق آن معلوم نيست. امام صادق(ع) فرمود: "اولين كسي كه نماز خواند، حضرت آدم(ع) بود كه نماز را در پنج وقت خواند".(1)
آيات ذيل بيانگر آن است كه نماز در اديان گذشته وجود داشته است: خداوند خطاب به حضرت موسي فرمود: "به موسي و برادرش وحي كرديم كه براي قوم خود خانه هايي در سرزمين مصر انتخاب كنيد... و نماز را بر پا داريد و به مؤمنان بشارت دهيد (كه سرانجام پيروز مي‌شوند)".(2)
همچنين خداوند از زبان قوم شعيب فرمود: "گفتند: اي شعيب، آيا نمازت تو را دستور مي دهد كه آنچه را پدرانمان مي پرستيدند، ترك گوييم و آنچه را مي خواهيم در اموال خودمان انجام ندهيم؟! تو مرد بردبار و رشيدي هستي".(3)
بعضي از مفسران گفته اند كه علل مخالفت و موضع گيري قوم شعيب در برابر او آن بود كه شعيب بسيار نماز مي‌خواند و به مردم مي گفت: نماز انسان را از كارهاي زشت و منكرات باز مي‌دارد، ولي جمعيت نادان كه رابطة ميان نماز و ترك منكرات را درك نمي‌كردند، از روي مسخره به او گفتند: آيا اين اوراد و حركات تو را فرمان مي‌دهد كه سنت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را زير پا بگذاريم؟!(4)
همچنين خداوند يكي از ويژگي‌هاي حضرت اسماعيل را سفارش خانواده خويش به نماز دانست: "او همواره خانوادة خود را به نماز و زكات دعوت مي‌كرد و همواره مورد رضايت پروردگارش بود".(5)
هم چنين در قرآن اولين سخنان حضرت عيسي (ع) را در گهواره مربوط به نماز دانسته است: و (خداوند)... مرا به نماز و زكات سفارش نموده است.(6)
از آن چه بيان شد، استفاده مي شود كه از نظر قرآن در تاريخ اديان الهي گذشته نظير يهوديت و مسيحيت و... نماز وجود داشته امّا امروزه بر اثر تحريف در آموزه هاي اين اديان چندان اثري از آن باقي نمانده است و يا بسيار كم رنگ شده است و در غالب برخي دعاها و نغمات و زمزمه هاي محدود تغيير ماهيت داده است كه مي توانيد جهت آشنائي بيشتر با آداب و رسوم عبادي يهوديان و يا مسيحيان به منابع معرفي شده در پايان مراجعه فرمائيد.
در خصوص دين زرتشت نيز بنا به نوشته جان بي ناس: از تشريفات و آداب عبادات و اعمال مذهبي كيش اصلي زرتشت چيز مهمي باقي نمانده، همين قدر معلوم است كه زرتشت رسوم و مناسك آريايي هاي قديم را، كه مبني بر اعتقاد به سحر و جادو و بت پرستي بوده و رو به زوال مي رفته، به كلي منسوخ نموده است. تنها يك عبادت از زمان زرتشت باقي مانده است و چنان كه گفته اند اين است كه وي در هنگام انجام مراسم پرستش در برابر محراب آتش مقدس به قتل رسيد و در هنگام عبادت جان سپرد.
زرتشت خود آتش را نمي پرستيده و بر آن عقيده اي كه پيشينيان و نياكان او در باره اين عنصر مقدس داشته اند نبوده است . معتقدات او با آن چه بعدها آتش پرستان اخير عنوان كرده اند، اختلاف دارد. او آتش را فقط يك رمز قدوسي و نشاني گران بها از اهورامزدا مي دانست كه به وسيله او به ماهيت و عصاره حقيقت علوي خداوند دانا پي مي توان برد.(7)
بنا بر آن چه گذشت، آن چه امروزه با طول و تفصيل به عنوان عبادات آيين زرتشت مطرح مي شود، ريشه در تاريخ كهن زرتشت ندارد و در زمان هاي بعد به اين آيين افزوده اند.
مي توانيد جهت مطالعه دقيق تر در مورد نحوه انجام عبادات و ساير آداب و رسوم در اديان مختلف به منابع زير مراجعه فرمائيد ضمنا هركدام از اين كتاب ها منابع مرتبط را نيز معرفي كرده اند:
ـ راهنماي اديان زنده، جان ر. هينلز، ترجمه عبدالرحيم گواهي، بوستان كتاب قم
ـ تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي
ـ تاريخ اديان و مذاهب جهان، عبدالله مبلغي آباداني، انتشارات منطق
ـ آشنايي با اديان بزرگ، حسين توفيقي
ـ تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه خدايار محبي
ـ ضمن آنكه امكان وجود فايل هاي اينترنتي برخي از كتب مذكور در اينترنت وجود دارد نيز مي توانيد به سايت دانشگاه اديان و مذاهب و مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب مراجعه نماييد.

پي نوشت ها:
1. محمد حسين اعلمي، دايره المعارف الشيعه العامه؛ بي جا ،بيتا، ج 11، ص 292 ـ 293.
2. يونس (10) آيه 87؛ آيت الله مكارم شيرازي ،تفسير نمونه،دارالكتب الاسلاميه ،1374ش، ج 8، ص 371.
3. هود (11) آيه 87.
4. تفسير نمونه، همان، ج 9، ص 207.
5.مريم، (19) آية 55، تفسير نمونه، همان،ج 13، ص 94 ـ 96.
6.مريم ، آيه 31.
7. تاريخ جامع اديان، جان بي نانس، ترجمه علي اصغر حكمت، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 463.
موفق باشید.

اگر واقعه غدیرخم، به این اندازه در میان شیعه و سنی مشهور است، پس چرا سنی ها ولایت و امامت حضرت علی (علیه السلام) را نپذیرفتند؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در ابتدا بايد گفت: حديث غدير به حدي متواتراست كه هيچ كسي نمي‌تواند در صدورش تشكيك كند. علامه اميني حدود يكصد و ده نفر از صحابه را نام مي‌برد كه اين حديث را نقل كرده‌اند.(1)
عالمان اهل سنت به اين امر اعتراف دارند. دانشمنداني مثل ابوعيس ترمذي،(2)ابوجعفرطحاوي،(3)احمدغزالي،(4)ابن كثير شافعي،(5)ابن حجر عسقلاني،(6) محمد آلوسي،(7) ابن ابي الحديد،(8) و تعداد زيادي از ائمه حديث اهل سنت اين حديث را از طرق متعددي نقل كرده‌اند. بر اين اساس اكثر عالمان اهل سنت اصل جريان غدير را قبول دارند ودر اين امر مخالفت ندارند، اما اينان به خاطر برخي از مسايل شبهات علمي، تعصبات مذهبي... خلافت بلافصل علي (ع) را قبول ندارند، مثلا عالمان اهل سنت مي گويند در جريان غدير محبت علي (ع) مطرح شده است، يعني حديث غدير (من كنت مولي فعلي مولا ) دوست داشتن حضرت را مطرح مي كند نه امامت حضرت را، زيراكلمه مولي داراي معاني متعددي است، مانند؛ اولي در تصرف، ناصر، دوست ...، معلوم نيست كه «مولي» در حديث به معناي اولي در تصرف باشد، بلكه اصلا مراد از آن، ناصر و دوست است، و در عرف لغت عرب، مفعل به معناي أفعل تفصيل نيامده است.(9)
در جواب بايد گفت:
أ‌) اگر به فرض قبول كنيم كه مولي، مشترك معنوي است ولي فهم افرادي كه در آن مكان بوده‌اند، براي ما حجت است. آنان از مولي، "اولي در تصرف" را فهميده­اند و همين، باعث انصراف لفظ مولي، به اولي در تصرف مي‌شود. حسان بن ثابت كه از بزرگان شعراي عرب بوده و در همان واقعه حاضر بوده چنين سروده است:
قم ياعلي فأنني رضيتُك من بعدي اماماً و هادياً(10) ابابكر و عمر نيز در غدير به علي (ع) تبريك گفتند، و اين معنايش اين است كه اينان نيز از حديث غدير امامت را فهميده اند
ب‌) آيا بيان دوستي حضرت امير (ع) امري بوده كه پيامبر (ص) از ابراز آن واهمه داشته باشند. پس قطعا مراد از ولي، دوست نبوده است، (وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس)
ج) استعمال مولي به معناي صاحب امر و اولي در تصرف، در عرف لغت، بسيار شيوع دارد و بزرگان اهل ادب مثل فراء، جوهري، قرطبي و ابن اثير(11)بر اين مطلب صحه گذاشته‌اند. پس مولي، اسمي است كه به معناي صفتِ افعل تفضيل آمده نه اينكه خودش صفت باشد.(12)
عمده دليل عدم قبولي ولايت علي (ع) از سوي اهل سنت به جريان سقيفه بر مي گردد يعني، به خلافت رسيدن ابابكر سبب شد كه مخالفت ها با حضرت شروع و عملا وصاياي رسول خدا ناديده گرفته شود مخالفت سقيفه سازان با علي (ع) نيز را بايد در دنيا گرايي، پيروي از هواي نفس، حسادت، انتقام جوي، تعصبات قومي و عدم رشد فكري مردم جستجو نمود كه ريشه همه اين امور به هوا پرستي بر مي گردد.
رسول گرامى فرمود: در زير آسمان هيچ بت بزرگى نزد خدا از هوا و هوس كه از آن پيروى كنند وجود ندارد.(13)
در اين جا به برخي از عوامل مخالفت با علي اشاره مي گردد:
1- حسادت ورزى و برترى جويى نسبت به خاندان پاك پيامبر و قبيله بنى هاشم، از طرف معركه گردانان غصب خلافت و اطرافيان آنان از انگيزه‏هاى مهم عمل نكردن به دستور پيامبر اسلام‏(ص) در مورد امامت على(ع) است. اين انگيزه ريشه دار بود و به عصر پيامبر اسلام(ص) و شايد پيش از اسلام بر مى‏گردد و مربوط به قبايل عرب به ويژه برخى قبايل قريشى مكه است.
بررسى‏هاى تاريخ نشان مى‏دهد كه بسيارى از اقوام و قبايل عرب خصوصاً برخى از قبايل قريش و در رأس آنان بنى اميه بنا به انگيزه ياد شده هيچ گاه با پيامبر و خاندانش (كه از بنى هاشم بودند) خوب نبودند و پيوسته نسبت به آنان به دليل تعصب قومى و قبيلگى رشك مى‏ورزيدند. بر اين اساس هرگز مايل نبودند فردى از اين خاندان به حكومت برسد. اين حسادت به قدرى در اعماق جانشان شعله ور بود كه بسيارى از قريشيان حتى پس از بيعت مردم با اميرمومنان(ع) با حضرت بيعت نكردند و يا اگر به انگيزه سياسى مجبور شدند بيعت كنند، از همكارى با حكومت علوى سرباز زدند و پيوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حكومتش بودند. امام(ع) درباره انگيزه مخالفت قريش با حضرتش مى‏فرمايد:" قريش با ما دشمنى نمى‏كند جز براى اين كه خداوند ما را به رهبرى و سرورى ايشان برگزيد و ما آنان را زير فرمان خويش كشانديم".(14)
حضرت در پاسخ به اين سؤال كه چگونه مردم شما را از خلافت كه حقتان بود بازداشتند؟ فرمود: به خاطر خودخواهى بود كه گروهى بخيلانه به خلافت چسبيدند (و حق را از ما گرفتند) (15)
ابوسفيان به مردى گفت او را به قبر حمزه عموى پيامبر اسلام(ص) برساند. وقتى به كنار قبر رسيد، خطاب به قبر گفت: حكومتى كه با ضرب شمشير به دست آورديد، امروز بازيچه دست غلامان ما شده است، سپس به قبر حمزه(ع) لگد زد.(16)
2- كينه توزى و انتقام جويى اعراب و قريش. اين انگيزه ريشه‏اش به جنگ‏هاى صدر اسلام بر مى‏گردد. امام على(ع) در دفاع از پيامبر اسلام(ص) و برداشتن موانع تبليغ و نشر اسلام، تعدادى از سران شرك و كفر را به هلاكت رساند. از اين رو بسيارى از اعراب و قريشيانى كه در جنگ‏ها نزديكان خويش را از دست داده بودند، كينه حضرت را به دل گرفتند و اين واقعيت در قسمت هايى از دعاى ندبه آمده است: "در راه خدا خون‏هاى سران و گردن كشان عرب را به خاك ريخت و شجاعان شان را به قتل رساند و سركشان آن‏ها را مطيع ساخت (در نتيجه) دل‏هاى آنان را نسبت به خود پر از حقد و كينه از واقعه جنگ‏هاى بدر و خيبر و حنين و غير آن‏ها ساخت.(17)
3- دنياطلبى؛ عده‏اى با توجه به شناختى كه از على(ع) وخاندان پيامبر داشتند، به خوبى مى‏دانستند كه اگر حكومت به دست حضرت بيفتد، اجازه دنياطلبى و تعدّى به بيت المال را به آنان نمى‏دهند. يا در تقسيم قدرت منصب دلخواه به آنان واگذار نمي شود. برخي اينان سخت‏گيرى حضرت على(ع) و بيت المال را - در زمان حضرت رسول خدا ديده بودند، (18)از اين رو متوجه بودند كه امام در واگذار ي منصب حكومت و تقسيم بيت المال عدالت را رعايت مي كند.
4- عدم رشد سياسى؛ غاصبان خلافت و سياست بازان، آگاهانه امامت را از مسير حقيقى خود منحرف نمودند و اما توده مردم هم به لحاظ عدم رشد سياسى و عدم درك صحيح از اين كه انحراف در مسئله امامت و رهبرى امت اسلام چه مصايبى به بار مى‏آورد، دنبال غاصبان خلافت را گرفتند. نه به توصيه و سفارش پيامبر اسلام(ص) عمل كردند و نه به دعوت على(ع) پاسخ مثبت دادند.
آن‏ها تصور مى‏كردند مسئله خلافت و امامت بر جامعه اهميت چندانى ندارد كه حضرت على(ع) به دست گيرد يا كسانى مانند ابوبكر و عمر. متاسفانه عدم رشد فكري مردم سبب شدكه آنان از امامان وخاندان پيامبر حمايت نكنند و از كساني حمايت كنند كه لياقت رهبري نداشتند. در زمان امام علي (ع) مردم شخصيت امام علي را با معاويه قياس مي نمودند و مي گفتند معاويه از علي (ع)سياست مدار تر است. يا در زمان امام حسن و امام حسين (ع) مردم به جاي كه از امام حسن و امام حسين حمايت كنند به مخالفت اين دو شخصيت الهي پر داختند و از معاويه و يزيد حمايت نمودند.
براي آگاهي بيشتر، ر،ك، جعفر سبحانى، فروغ ولايت.

پي نوشت ها:
1. عبدالحسين، اميني، الغدير في الكتاب و السنة و الادب، قم، مركزالغدير، چاپ اول، 1421ه، ج 1، ص 41.
2. ترمذي، ابوعيسي محمد بن عيسي؛ سنن ترفدي؛ تحقيق احمد محمد شاكر، نشر دارالفكر، بيروت، ج5، ص 591، ح3713.
3. طحاوي، احمد بن محمد؛ مشكل الاثار، نشر مجلس دائرة المعارف، حيدرآباد ، چاپ اوّل، 1333ه، ج2، ص 308.
4. سرّالعالمين و كشف ما في الدارين، ص 21.
5.ابن كثير، عماربن ابي الفداء، البداية و النهاية؛ داراحياء التراث العربي، بيروت، 1413ه، ج 5، ص 228.
6 .ابن حجر، احمد بن علي، فتح الباري في شرح صحيح البخاري؛ تحقيق محمد فواد عبدالباقي و ديگران، دارالمعرفة، بيروت، ج7، ص 74.
7 .آلوسي، شهاب الدين محمد، روح المعافي في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، داراحياء تراث العربي، بيروت، چاپ چهارم، 1405، ج6، ص 195.
8.ابن ابي الحديد مدائني، عزالدين ابوحامد؛ شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، دار احياء الكتب العربي، قاهره، چاپ اول، 1378ه، ج9، خطبه 154، ص 166.
9. جرجاني، شرح المواقف، قم، منشورات رضي، ج8، ص 361.
10. الغدير، ج1، ص 272- 283.
11. الغدير،ج1، ص361.
12. هيتمي ابن حجر؛ الصواعق المحرقة، دارالكتب العلميه، 1405ه، ص 64.
13. ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1374 ش‏، ج 15، ص 103.
14. ارشاد مفيد، ترجمه سيد هاشم رسولى محلاتى، ناشر اسلاميه، ج 1، ص 242 .
15. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 161، تهران، چاب آفتاب، ص510.
16. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام على بن ابى طالب، ترجمه سيد محمّد مهدى جعفرى، تهران، شركت سهامي انتشار، ج 1، ص 287.
17. مفاتيح الجنان، دعاى ندبه.
18. جعفر سبحانى، فروغ ولايت، انتشارات صحيفه، چاپ اول، ص 123.
موفق باشید.

علم وعصمت امامان اکتسابی است یا نه؟ از بدو تولدشان لطف خداوند بوده است؟ اگر اکتسابی است (اکتسابی بودن یعنی اینکه درطول زمان بدست آوردن) بااین نظرشبهه موجوده چنین است که امامان درکودکی علم شان ناقص و به مرور زمان به صورت اکمل خود درآمده است. پس با این وجود چون به طور فلسفی و منطقی عصمت تابع علم است، درنتیجه عصمت آنها نیز همانندعلمشان درطول زمان تکمیل گردیده است؟ اگرعلم وعصمت امام از بدو تولدشان دروجود آنها قرارداده شده است، در این حالت نیز از لحاظ فلسفی و منطقی عدالت خداوند زیر سؤال می رود؟

پاسخ:
پاسخ در سه محور بيان مي شود:
الف- در باره عصمت ائمه (ع) در ابتدا بايد گفت: گرچه اصل عصمت در برخي مراتب ناشي از تلاش و كوشش خود فرد است و در مراتب بالاتر مانند عصمت نبوت يا امامت موهبتي الهي است. امّا در عين حال بايد توجه داشت كه همين درجه از عصمت هم بدون دليل و حكمت الهي تحقق نيافته است و لياقت فردي اين بزرگواران براي احراز مقام رسالت و امامت، مي طلبيد كه خداوند مقام عصمت از هر نوع خطا و گناه را به ايشان اعطا فرمايد.
در واقع خداوند مي‏ دانسته كه آنان منهاي عصمت هم با ديگران در مراتب اخلاص و فداكاري فرق داشته، از اين رو، اين موهبت را به آن ها بخشيده است؛ بنابراين معصومين شايستگي و ويژگي‏هاي ذاتي براي قبول مقام عصمت داشته ‏اند. افاضه و موهبت الهي در حق آنان بي‏حساب و بدون جهت نبوده است.
به علاوه وقتي فردي لياقت و توان و قابليت برخورداري از مقام نبوت و امامت را از خود نشان داد ،براي موفقيت در اين مقام و مسئوليت نيازمند برخي ابزار و لوازم است. بدون آن ها امكان موفقيت ندارد. عصمت در راس ابزارها و نعماتي است كه در درجات كامل از طرف خداوند به فردي كه لياقت داشتن چنين مقامي را از خود نشان داده اعطا مي شود. پس عصمت آنان موهبتي الهي بوده ونه اكتسابي و از اول كودكي داشته وبه تدريج براي آنها حال نشده است. (1)
ب- درباره علم ائمه(علیهم السلام) در ابتدا بايد اشاره شود علم آنها به طور كلي دوگونه اند برخي از همان آغاز كودكي به عنوان موهبت الهي به آنها داده شده و برخي در ادامه آن هم به عنوان موهبت الهي دريافته اند. اما درباره اين كه ائمه(ع) همه احكام الهي را بدون درس و تحصيل از آغاز مي‌دانسته‌اند، بايد گفت:
چنان كه در روايت پيش گفته آمده، اسرار امامت و ولايت از سوي امام پيشين به امام بعدي به طور خاص القا مي‌شده است. او از رهگذر القاي الهي معارف و اسرار ولايت و امامت را دريافت مي‌كرده، با توجه به آموزه‌هاي قرآن كريم هيچ منع و محذوري وجود ندارد كه ائمه(ع) در زمان كودكي از احكام و حقايق الهي و وحياني آگاه شوند، مثلاً در قرآن كريم درباره حضرت عيسى مي‌گويد: او در حالي كه در گهواره بود گفت:
« إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا؛(2) منم بنده خدا .به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است».
نيز درباره جناب يحيى مي‌گويد:
«وآتَيْنَاهُ الحُكْمَ صَبِيّا؛(3) به يحيى در كودكي حكمت آموختيم».
در اين دو آيه به صراحت آمده كه خداوند حضرت عيسى و يحيى را در كودكي از حقايق و حكمت الهي آگاه ساخت، پس اگر در عقايد شيعي آمده كه برخي ائمه(ع) در كودكي به مقام امامت و ولايت رسيده‌اند، كاملاً با مباني قرآن كريم مطابق مورد تأييد آن است.
بنابراين ائمه از راه‌هاي گوناگون نظير علم لدنّي (علم خدادادي) وراثت پيامبر، درك حقايق قرآن از همه احكام الهي اطلاع يافته‌اند.از نظرگاه شيعه، امام بايد مثل پيامبر از علوم ويژه‌اي برخوردار باشد .
در باره نوع دوم از علوم ائمه(ع) بايد گفت:
شيعه و سني نقل كرده اند كه رسول خدا(ص) فرمود: «من شهر علم هستم و علي در آن است».(4)
اين كه از طريق قرآن كريم نيز آنها احكام و معارف الهي را درك مي‌كرده‌اند. در اين باره جاي سخن بسيار است، ولي بدين حديث اشاره مي‌شود كه عده‌اي از علم و دانش علي(ع) شگفت زده بودند، روزي از حضرت پرسيدند: آيا نزد شما از رسول خدا به جز قرآن چيزي از وحي موجود است؟ حضرت فرمود:
«لا والذي فلق الحبّة وبرأ النسمة إلاّ يُعطى عبداً فهماً في كتابه؛(5) سوگند به خدايي كه دل دانه‌ها را شكافت و انسان را آفريد، جز قرآن چيزي از وحي نزد من نيست، مگر اين كه خداوند به بنده‌اي قدرت درك و فهم كتابش را عطا مي‌كند» . و همين اصل در باره ساير ائمه(ع) نيز مطرح است. در نتيجه برخي از علوم آنها به تدريج ممكن است بدست آمده باشد.
ج- در باره اين كه اگر علم وعصمت ائمه موهبتي باشد اين شبهه بي عدالتي را ايجاد خواهد نمود با توضيحي كه در ماهيت انتخاب اين افراد از جانب خداوند مطرح شد تا حدودي پاسخ اين پرسش نيز روشن مي گردد ، به علاوه كه اصولا امتحانات الهي و توقعات خداوند نيز بر اساس داده هاي او و عطاياي الهي رقم مي خورد و سختي امتحانات و بلايا و تكاليف معصومان با ديگر افراد قابل مقايسه نيست .

پي‌نوشت‌ها:
1. جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، نشر مركز اسرا ، قم 1378ش، ج 9، ص 20-22.
2. مريم (19) آيه 30.
3. همان، آيه 12.
4. علي متقي، كنز العمال، دار البعثه بيروت، 1413 ق، ح 32890؛ كليني، اصول كافي، نشر دار الكتب الاسلاميه تهران 1380 ق، ج 1، ص 223.
5. فيض كاشاني، تفسير صافي نشر المكتبه الاسلاميه، تهران، بي تا، ج1، ص 45.
6. محسن فيض كاشاني، تفسير صافي، ج 2 ،ص 638 (ذيل آيه 7 سوره الرحمن) ،نشر المكتبه الاسلاميه ،تهران، بي تا.
موفق باشید.

برخی از احکام، خلاف عقل و فطرت در آیین مسیحیت و یهودیت تحریف شده

پاسخ:
اگر منظور شما احكام شرعي است، بايد گفت بلي در اثر تحريفات، تغييراتي در آيين اديان پيش از اسلام داده شده است كه ربطي به اصل دين ندارد. چنان چه گفته اند ـ پولس خوردن گوشت خوك و شراب را بر مسيحيان حلال كرد و گرنه در اصل آيين آن ها حرام بوده است.(1)
اينكه امروزه در برخي اديان شراب را حلال شمرده اند نشانه تحريف آن هاست، كه در اديان الهي بدست بشر صورت گرفته است.(2)
از بين مبلغان و مروجين مسيحيت پولس موقعيت ويژه اي دارد؛ كه براي ترويج مسيحيت بين غير يهوديان امپراطوري روم، دو كار و در حقيقت دو تحريف عمده در مسيحت انجام داد:
اولا: از نظر عقيدتي، مسيحيت را چنان تغيير داد كه پذيرش آن براي مشركان امپراطوري روم آسان شد.
ثانياً: مسيحيت را ازنظر عمل آسان گردانيد؛ زيرا براي غير يهوديان، عمل به دستورات بسيار پيچيده يهوديت سخت بود، لذا پولس شريعت (حلال و حرام و مكروه و مستحب) را از مسيحيت حذف كرد و ايمان را براي رستگاري كافي دانست.(3)
البته بايد دانست كه احكام الهي بر اساس مصالح و مفاسد است. كه علت حرمت ذاتي مواردي مثل گوشت خوك و شراب بدليل زيان ها و ضرر هاي فردي و اجتماعي بر كسي پوشيده نيست. چنان كه قرآن كريم نيز به اين معني اشاره دارد.(4)
اما پولس كه از تحريف كنندگان مسيحيت واقعي و از بنيانگذاران مسيحيت تحريف شده كنوني است براي جلب طرفداران بيشتر صريحا اعلام كرد كه ديگر عمل «ختان» وجوب ندارد، و هم چنين رعايت حلال و حرام در طعام و شراب ضروري نيست و افراد بشر را نبايد به نجس و طاهر تقسيم كرد.(5)
با توجه به مطالب ذكر شده در مسيحيت واقعي، مثل اسلام شراب حرام است. اما در اين زمان كه مسيحي ها مشروب مي خورند، دينشان تحريف شده است و اينها تابع يك دين منحرف هستند؛ كه بدعت هاي بسياري وارد آن شده است.
لازم بذكر است كه مسأله تحريف مسيحيت در روايات اسلامي نيز ذكر شده است. در روايتي از امام كاظم ـ عليه السلام ـ آمده است: «در يكي از بدترين مكان هاي جهنم كه «سقر» نام دارد نام پنج تن از امم سابق ذكر شده است؛ اين پنج تن عبارتند از: قابيل، نمرود، فرعون، يهود (كه قوم بني اسرائيل را منحرف ساخته و از دين خارج كرد) و پولس كه نصرانيت را به وضعيت كنوني درآورد.»(6)
همچنين امام صادق(ع) نيز مي فرمايد: «رسولان الهي در زمان خود و پس از خود مبتلا به شيطان هايي بوده اندكه آنان را آزرده و مردم را پس ازآنان گمراه كرده اند؛ دو شيطاني كه نسبت به عيسي(ع)چنين كرده اند، پولس و مريسا بوده اند.(7)
آنچه گذشت مختصري بود از مسيحيت كنوني كه بدليل تحريف شراب و مسكرات را حلال شمرده اند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1- رضواني، علي اصغر،نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات.
2- اديب آل علي، سيد محمد، پرسش ها و پاسخ هايي درباره مسيحيت.
3- رابرت اي . وان و ورست، ترجمه باغباني، جواد و رسول زاده، عباس، مسيحيت از لابلاي متون.

پي نوشت ها:
1. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، چاپ دوم، ج3، ص 213.
2. ر.ك: محلاتي، ذبيح الله، در مضرات شراب ـ ترياك ـ قمار و موسيقي، تهران، جاودان، 1372.
3. رضواني، علي اصغر، نگاهي به مسيحيت و پاسخ به شبهات، قم، انتشارات جمكران، چاپ اول، ص 37.
4. بقره / 219.
5. جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علي اصغر حكمت، تهران، انتشارات آموزش انقلاب اسلامي، چاپ پنجم، 1372ش، ص614.
6. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفا، چاپ دوم، 1403ق، ج8، ص 310.
7. همان، ج 13، ص 212، حديث 5.
موفق باشید.

چرا شهادت دو زن با یک مرد مساوی است؟

پاسخ:
شهادت در قوانين قضايى اسلام در زمره حقوق قرار ندارد. شهادت حق نيست، تا بگوييم با دو تا يا يكي شدن به شاهد ظلم مي شود و يا در نتيجه آن مرد برتر از زن تلقي مي شود، بلكه شهادت اداي يك تكليف است، يعنى انسان وظيفه دارد براى احقاق حقوق ديگران شهادت بدهد. قرآن كتمان شهادت را حرام اعلام نموده است.(1)
بر اين اساس اگر شهادت برخى در دادگاه پذيرفته نمى‏ شود، يا كم تر پذيرفته مى‏ شود، اين امر گوياى سهل تر بودن تكليف و مسئوليت آنان است، نه تضييع حقوق آنان؛ در واقع از آن جا كه مكانيسم خلقت زن و مرد با هم متفاوت است و روحيات و اخلاق زن و مرد با هم يك جور نيست، مسئوليت هاي زن و مرد هم در جامعه متفاوت است. در نتيجه تفاوت روحيات و مسئوليت ها تكاليف فرع بر اين امور هم متفاوت خواهد شد. توقعى كه خداوند از زن دارد، با توقعى كه از مرد دارد، يكى نيست.
بحث شهادت و اطلاع رسانى به قاضى، ربطى به ماهيت مرد و زن و خلقت آن دو ندارد. در بعضى موارد كه شهادت مربوط به امور زنان باشد، اصلاً شهادت مردان مورد قبول نيست، چون مرد در آن موارد نمى تواند شاهد باشد. البته به شكل طبيعي در وقايع و رخدادهاى اجتماعي، مردان بيش تر از زنان دست اندر كار هستند زيرا مردان به خاطر كار و تلاش و وظيفه به دست آوردن مخارج زندگي با رخدادها و وقايع اجتماعى بيش تر مأنوس اند. اگر واقعه­ اى رخ داد، بيشتر و بهتر در معرض اطلاع اند.
در اين ميان هر قدر حضور زنان در جامعه پررنگ تر شود، اما به شكل طبيعي زنان خود را از درگيري ها، نزاع ها، نابساماني هاي اجتماعي و هر آنچه به نوعي داراي ريسك و خطر باشد دور نگه مي دارند؛ به علاوه خود جامعه هم بسياري از اين گونه درگيري ها و بي پردگي هاي رفتاري را در حضور بانوان انجام نمي دهد و در نتيجه غالبا حضور و درك دقيق مساله از منظر زنان كمتر از مردان خواهد بود.
از طرف ديگر نبايد فراموش كرد كه مساله عدم آگاهي دقيق از رخدادهاي اجتماعي تنها بخشي از احتمالات قابل ذكر در فلسفه لزوم تعدد در شهادت زنان است در حالي كه دليل مهمتر و احتمال قوي تر در اين عرصه چيز ديگري است.
در واقع بر اساس نظر روانشناسان زنان از روحيه لطيف تر برخوردارند و احساسي تر هستند. بنابراين سريع تر مطالبي را قبول مي كنند و زودتر تحت تاثير قرار مي گيرند و به علاوه از آن جا كه شهادت دادن افراد مي تواند به شدت در برخورداري ديگران از برخي حقوق كارساز باشد، خطر راضي كردن يك شاهد براي شهادت دروغ يا مجبور كردن او براي اين امر از طريق تهديد و فشار و ... نسبت به زنان بسيار بيش تر بوده، هر فرد ظالمي با حاضر كردن دو زن حق ديگران را پايمال مي نمود، مسأله اي كه در شهادت چهار زن بسيار سخت تر اتفاق مي افتد.
طبق نظر روانشناسان، محبت، رفتار انفعالى، رفتار عاطفى و حمايت كننده، از ويژگى‏ هاى زنانه است. در برابر اين امور، پرخاشگرى، استقلال، رقابت، سلطه و حاكميت را از ويژگى‏ هاى مردان بر شمرده‏ اند. (2)
به علاوه زنان به جهت اين كه از نيروى احساس و عاطفه بيش ترى بهره مندند، از صحنه‏ هاى احساسى و عاطفى بيش تر متأثر مى‏ شوند و به هيجان مى‏ آيند. (3) در مجموع در ظرفيت وجودى زنان دو چيز بيش از مردان جلوه گر است: يكى بُعد عاطفى و ديگرى شرم و حيا و عفت.
وقتى كه در ساختار وجودي زن اين ويژگى‏ هاي پسنديده قوت بيشتري دارد، به تبع اين امور در حوزه قوانين و مسئوليت هاي اجتماعي (به ويژه در امورى كه مربوط به حقّ النّاس است) هم تاثير گذار مي شود، تا حقوق مردم در شهادت‏ ها ضايع نگردد.
به عبارت روشن تر با توجه به همه موارد بيان شده مي توان سه رويكرد متفاوت در مساله شهادت زنان تصور نمود:
1- رويكرد افراطي: شهادت زنان را به كلي فاقد ارزش بدانيم: يعني با توجه به اين كه اولا: جنبه عاطفي در آنها غلبه دارد ثانيا:عفت و حيا و شرم و شور و هيجان نوعا در زنان بيشتر است كه مي تواند زمينه ساز عدم توجه دقيق به حوادث اجتماعي و يا فراموشي برخى امور هيجانى را فراهم نمايد و ثالثا:با توجه به حسن ظن بيشتر و روحيه احساسي قوي تري كه در زنان وجود دارد زنان زودتر به حالت اطمينان در يك مسئله دست مى ‏يابند و زودباورترند و راحت‏ تر تحت تأثير قرار مى‏ گيرند و در نتيجه بيشتر ممكن است مورد سوء استفاده و فشار و تهديد و تطميع قرار بگيرند و... لذا در مجموع براي پيشگيري از تضييع حقوق ديگران به كلي شهادت دادن را از عهده زنان خارج نمائيم .
اين پيشنهاد قابل قبول نيست زيرا ممكن است از جهت ديگر موجب پايمال شدن حقوق ديگران شود و آن جايى است كه شهادت در انحصار زنان باشد يا در برخي حوادث و محيط ها تنها شاهدان واقعه زنان باشند، يا در بين شهود يك واقعه تنها يك مرد باشد كه به تنهايي شهادتش اثري نخواهد داشت.
2- رويكرد تفريطي: بگوييم شهادت زنان كاملا مانند شهادت مردان اعتبار دارد. اين سخن نيز موجب مى‏ شود كه به جهت موارد مذكور از اعتبار قضا كاسته شود و به نوعى حقوق مردم تضييع گردد و زنان خود تحت فشار حضور مكرر در محاكم و منازعات كه با روحيه آن ها همخواني ندارد و تبعات منفي بسياري را نيز مي تواند به دنبال داشته باشد قرار گيرند.
3- رويكرد معتدل: خداوندى كه انسان‏ها را آفريد و به همه اسرار نهفته آگاه است، فرموده در امورى كه مربوط به حقوق مردم است (حق النّاس، نه حقّ اللَّه) به شهادت زنان ارزش و اعتبار داده شود، ليكن به جهت محكم كارى دو شاهد زن در امورى كه يك شاهد مرد لازم است، يا چهار شاهد زن در امورى كه دو شاهد مرد لازم است، با شرايطى، ارزش و اعتبار دارد. به نظر مي رسد اين عين عدل و منطبق با منطق و عقلانيت است.

پى‌نوشت‏ها:
1. بقره (2) آيه 283.
2. جيمز دبليو و وندر زندن، ترجمه: دكتر حمزه گنجي، روانشناسى رشد، انتشارات سمت، تهران 1375ش، ج 1، ص 330.
3. كتاب نقد، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، ش 12، ص 59.
موفق باشید.

با توجه به آن که ولی فقیه باید از جانب خدا و امام معصوم نصب شود، لطفا توضیح دهید چگونه امام زمان (علیه السلام) ولی فقیه زمان (که در حال حاضر آیت الله خامنه ای هستند) را انتخاب کردند؟ آیا استدلال آن از طریق قضا و قدر است یا به طریق دیگر هم قابل استدلال است؟

پاسخ:
ولي فقيه به نيابت از امام معصوم (علیه السلام) كه منصوب از جانب پيامبر است، به دستور خداي متعال، ولايت امت را برعهده دارد و به اموري كه به امام معصوم (ع) مربوط است مي پردازد و جامعه اسلامي را اداره مي نمايد. اصولا نيابت بر دو نوع است:
نيابت خاص: در اين نوع نيابت، فردي خاص با مشخصات خاص، از طرف امام (ع) به نيابت از ايشان انتخاب و نصب مي گردد. مانند نواب چهارگانه امام زمان (ع) كه در زمان غيبت صغري از چنين نيابتي برخوردار بودند.
نيابت عام: در اين نوع نيابت فردي خاص با مشخصات خاص، از طرف امام (ع) به نيابت انتخاب نمي شود بلكه امام (ع) صفات و شرائط خاصي را معرفي مي كند و اعلام مي كند كه هر كس چنين صفات و شرائطي را دارا بود از طرف من ولايت خواهد داشت و نايب من در امور امت خواهد بود.
نيابت ولي فقيه از طرف امامان معصوم (عليهم السلام) از قبيل نيابت عام مي باشد.
در روايتي از امام حسن عسگري (ع) چنين آمده است: « فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِينِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوه؛ پس هر كس از فقهاء كه چنين صفت داشت: صيانت از نفس خود داشت، دين خود را حافظ بود، مخالف هواي نفسش بود و مطيع امر خداي متعال بود، پس چنين فقيهي شايستگي آن را دارد كه عوام از او تقليد نمايند.» (1)
در روايتي ديگر كه از حضرت امام زمان(ع) نقل شده است ايشان در توقيعي چنين مرقوم فرموده اند: « وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه؛ اما در رابطه با حوادثي كه رخ مي دهد براي روشن شدن تكليف پس به راويان احاديث ما (فقهاي امت) مراجعه كنيد. پس آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم.»(2)
اين گونه اخبار به صفاتي اشاره مي كنند كه هر كس آن صفات را داشت نايب ائمه (عليهم السلام) خواهد بود در امر ولايت بر امت كه به اينگونه نيابت، نيابت عام گفته مي شود.
روشن است كه در هر زماني افراد زيادي ممكن است با اين صفات و ويژگي ها موجود باشند و در امر حكومت، همه آنها نمي توانند به صورت همزمان اداره امور امت را به دست گيرند، بنابراين اگر اين فقها جمع شده و فقيهي را از ميان خود به امر حكومت انتخاب كردند آن شخص مي تواند حكومت جامعه اسلامي را از طرف امام معصوم عهده دار بوده و به عنوان نايب امام زمان معرفي شود. در اين زمان اين امر در مورد رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله العظمي خامنه اي محقق شده است و ايشان به عنوان نايب امام زمان(ع) به مقام رهبري جامعه انتخاب شده اند.
براي مطالعه بيشتر در اين رابطه مراجعه كنيد به:
1- ولايت فقيه به زبان ساده، حجه الاسلام جواد محدثي.
2- ولايت فقيه، آيت الله معرفت.

پي نوشت:
1. شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، قم، موسسه آل البيت عليهم السلام، 1409 هـ.ق، ج 27، ص 131.
2. علامه مجلسي، بحار الانوار، بيروت، موسسه الوفاء، 1404 هـ.ق، ج 2، ص 90.
موفق باشید.

دوست دارم بفهمم که این همه آدم در دنیا هست که مسلمان نیستن. سرنوشتشون چی میشه؟ آیا مسلمان سُنّی که امام علی(ع) را به عنوان امام قبول ندارد مجازاتش نسبت به غیر مسلمان بیشتر نیست؟ چون بالاخره مسلمان هست و می تونسته علی را بشناسه. غیر از اون شاید بشه گفت خب یک نفر تلاش کرده و مسلمون شده اما سنی شده ولی بقیه دنبال حقیقت هم نرفتن.

قضاوت خدا نسبت به سایر اقلیت های دینی چگونه است؟ آیا یک مسیحی یا یهودی یا مسلمان اهل سنت به بهشت می رود؟ اگر به دین خود عمل نکند چه؟ چینی ها که بت می پرستن چه؟؟

پاسخ:
ما با ادله قطعي عقلي و مؤيدات نقلي به كامل بودن دين اسلام به عنوان آخرين دين الهي ايمان داشته و بر اين باوريم كه پيروان اديان ديگر، در عمل موظف به پيروي از اين دين هستند و اتفاقاً اين نوع عملكرد، موجب سعادت اخروي مي باشد.
بر اين اساس به اعتقاد ما، تنها شيعيان دوازده امامي اهل حق هستند، آن هم به شرطي كه اهل عمل و رعايت محرّمات و واجبات شرعي باشند، با اين حال هرگز معتقد نيستيم غير آن ها، همه غير بهشتي بوده و يا اهل جهنم و عذاب باشند، زيرا ما ديگران را عالم و عامد مي دانيم يا جاهل غير عامد. عالمان و عامدان اهل عذاب اند، چون عمداً بر خلاف علم خود عمل كرده اند.
جاهل هم دو دسته اند: مقصر و قاصر. مقصران يا افرادي كه با وجود امكان رسيدن به حقيقت، از آن سرباز زده اند، مثل عالمان، جهنّمي اند (البته بدون لحاظ رحمت الهي كه ممكن است شامل آن ها هم بشود).
امّا جاهلان قاصر يعني كساني كه متوجه جهل خود نيستند و يا راهي براي بر طرف كردن جهل خود ندارند، به طور حتم اهل نجاتند، قرآن مجيد مي فرمايد"وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً"(1) هيچ طايفه اي را عذاب نمي كنيم، مگر حجت را بر آن ها تمام كرده باشيم ».
حال بر جاهلان قاصر اتمام حجّت نشده است، زيرا غافلند و اصلاً احتمال خلاف در اعتقادات و باورهاي خود را نمي دهند يا احتمال خلاف مي دهند، امّا راه و وسيله اي براي رسيدن به حق در اختيار ندارند و يا در پي كشف حقيقت رفته و تحقيق كرده، ولي به بطلان عقائدشان پي نبرده اند، هر چند پايبندي آن ها به اصول و دستورهاي ديني خودشان هم در رسيدن به بهشت، غير قابل انكار است.
شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى‏ فرمايد: اگر كسى در روايات دقت كند، مى‏ يابد كه ائمه(ع) تكيه‏ شان بر اين مطلب بوده كه هر چه بر سر انسان مى‏ آيد، از آن است كه حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق، تعصب و عناد بورزد و يا لااقل در شرايطى باشد كه مى‏ بايست تحقيق و جستجو كند، اما افرادى كه ذاتاً و به واسطه قصور فهم و يا به علل ديگر در شرايطى به سر مى‏ برند كه مصداق منكر و يا مقصر به شمار نمى‏ روند، آنان در رديف منكران و مخالفان نيستند. مثلاً زرارة از امام نقل مى‏ كند كه فرمود:اى زرارة! حقّ است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاحدان) را به بهشت ببرد.(2)
در نتيجه گرچه با توجه به امكانات فعلي و سهولت در گسترش اطلاعات از طريق اينترنت و ... بسياري از افراد در جهل خود مقصر بوده و يقيناً جهنمي اند. اما در عين حال برخي از آنها به دلائل مختلف، جاهل قاصر بوده و حجت بر آنها تمام نشده است. لذا نمي توان تمامي آنها را غير بهشتي دانست و يا شخصي به حقانيت اسلام پي برده، ولي به حقانيت شيعه نرسيده است و...چنين اشخاصي را نمي توان لزوما جهنمي دانست.
البته توجه داشته باشيد، اين امر بدان معنا نيست كه در صورت ورود شخص به بهشت، درجه وي با افراد به حق رسيده، مساوي مي شود. چرا كه معتقديم در بسياري از موارد، خود ولايت و حب اهل بيت (ع) مانند نماز، روزه و... داراي آثار تكويني خاصي بوده كه شخص را به مقامات عاليه مي رساند و چه بسا فرد با انجام ندادن آن به هر دليل، به آن مقام نمي رسد. لذا افراد جاهل قاصر گرچه شايد به جهنم نرفته، اما قطعاً مقام كسي كه به حقانيت رسيده مانند شيعه و يا حداقل به بخشي از آن حقيقت رسيده مانند اهل تسنن، بيشتر از ديگران است.
وضعيت اين جاهلان قاصر مانند ورزشكاري است كه به جهت عذري مانند بيماري و...، قادر به مسابقه نبوده و طبيعتاً ديگران نيز وي را به خاطر رتبه نياوردن سرزنش نمي كنند. اما هيچ گاه مقام وي مساوي با كسي نيست كه در مسابقه شركت كرده و داراي مقام برتر شده است.
البته مطابق آنچه بيان شد،‌ حب ظاهري يا شيعه ظاهري مراد نبوده بلكه شيعه اي مراد است كه اهل عمل بوده باشد؛ به عبارتي شيعه واقعي مراد است در رواياتي از امام باقر(ع)نقل شده است كه فرمود" يَا جَابِرُ بَلِّغْ شِيعَتِي عَنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُمْ أَنَّهُ لَا قَرَابَةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا يُتَقَرَّبُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالطَّاعَةِ لَهُ يَا جَابِرُ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ أَحَبَّنَا فَهُوَ وَلِيُّنَا وَ مَنْ عَصَى اللَّهَ لَمْ يَنْفَعْهُ ُحُبُّنَا"(3) اى جابر سلام مرا به شيعيان من برسان و به آنان اعلام كن كه بين ما و خدا قرابت خويشاوندى نيست و راه تقرب به خدا فقط اطاعت و فرمانبرى از اوست. اى جابر هر كس كه اطاعت خدا نموده و ما را دوست بدار او ولى و دوست ما است و كسى كه معصيت خدا را كند محبت ما سودى بحالش ندارد."
و شايد مراد حديث آن باشد كه اساساً كسي كه محب اهل بيت است، همواره سعي مي كند از گناه دوري كند.

پي نوشت ها:
1. بقره(2)آيه39.
2. مطهري، مرتضي، مجمو عه آثار، چ صدرا، تهران، 1370، ج1، ص 279.
3. مجلسي، محمد باقر، بحار الانوار، چ دارالكتب الاسلاميه، تهران، بي تا، ج 68، ص 179.
موفق و موید باشید

شنیده ام که بعضی از آیات عظام در اصل ولایت فقیه مشکلی ندارند ولی در مصداق آن مشکل دارند. لطفا این جمله را توضیح داده و درستی یا غلط بودن اون رو بررسی کنید. با تشکر

پاسخ:
كاش معلوم مي نموديد كه مقصود از مراجع كدام مرجع مي باشد، در عين حال بايد گفت بيشتر مجتهدان و مراجع عظام، حضرت آيت الله خامنه اي را به عنوان ولي فقيه وحاكم اسلامي پذيرفته اند. همچنين معظم له مورد تاييد مجلس خبرگان رهبري مي باشد. در مجلس خبرگان گروه زيادي از فقها حضور دارند. اين امر در راستاي لياقت رهبري براي رهبري جامعه صورت گرفته است، يعني اينكه ايشان بهترين گزينه براي رهبري مي باشد، امام راحل از ايشان به عنوان خورشيد انقلاب ياد و بارها به لياقت و شايستگي ايشان اشاره نمود. حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد آقا خمينى (ره) مي گويد: حضرت امام بارها از جناب عالى- مقام رهبري- به عنوان مجتهدى مسلم و بهترين فرد براى رهبرى نام بردند.
آيت الله العظمى اراكى (رحمة الله عليه) در پيامى به مقام معظم رهبرى فرمود: انتخاب شايسته حضرت عالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ايران، مايه دلگرمى و اميدوارى ملت قهرمان ايران است.
آيت الله العظمى بهاء الدينى (رضوان الله عليه): از همان زمان، رهبرى را در آقاى خامنه ‏اى مى‏ديدم، چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است. بايد او را در اهدافش يارى كنيم.
آيت الله مهدوى كنى، درباره انتخاب خبرگان رهبرى نيز گفت: اين الهامى بود از الهامات الهى و هدايتى بود از هدايت معنوى روح حضرت امام (رضوان الله عليه) كه هنوز اين ملت را رها نكرده و اين رحمتى بود از طرف خداوند كه در كوران اين مصيبت جانكاه، با تعيين آيت الله خامنه‏ اى كه از ياران صديق امام و از ياران خوشنام و خوش سابقه بوده و مجتهد و عادل است، به عنوان رهبرى نظام جمهورى اسلامى ايران، آرامشى توام با اعتماد و اطمينان بر كشور و امت فداكار حاكم گرديد.
آيت الله مشكينى، رياست مجلس خبرگان رهبرى: حضرت مستطاب آيت الله حاج سيد على خامنه‏ اى - مد ظله العالى - واجد مقام فقاهت و اجتهاد و قدرت استنباط احكام شرعيه كه تصدى مقام معظم رهبرى بدان نيازمند است، مى‏ باشد.
آيت الله فاضل لنكرانى: ايشان (آيت الله خامنه ‏اى) اهل نظر و اهل اجتهاد هستند و به نظر من ايشان يك فقيه و يك مجتهد است.
آيت الله جوادى آملى: اجتهاد و عدالت‏ حضرت آيت الله جناب آقاى حاج سيد على خامنه‏ اى - دامت‏بركاته - مورد تاييد مى‏باشد.
آيت الله ابراهيم امينى: حضرت آيت الله خامنه ‏اى - دامت‏ بركاته - در فقاهت و اجتهاد، به مرتبه‏ اى است كه براى تصدى مقام ولايت و رهبرى، صلاحيت كامل دارد.
آيت الله يوسف صانعى: آيت الله خامنه ‏اى، نه تنها مجتهد مسلم مى‏ باشد، بلكه فقيه جامع الشرايط واجب الاتباع مى‏ باشد.
حجت الاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى: راه امام، با انتخاب آيت الله خامنه ‏اى به رهبرى جمهورى اسلامى، بيمه و تضمين گرديد. (1)
همانطور كه ملا حظه مي نماييد، رهبري از ديدگاه علما، مراجع و شخصيت ها جايگاه بلند دارد ومورد توجه آنان مي باشد.

پي نوشت:
1. (http://www.aviny.com/Bozorgan/Ayatollah_Khamenei/Zendegi_nme
، رك: موسسه فرهنگي قدر، زندگينامه مقام معظم رهبري، تهران، 1379ش، چاپ چهارم، ص 11.
موفق و موید باشید

صفحه‌ها