كلام

در برهان علیت میگیم در جهان هستی هر معلولی علتی دارد ولی اگر علتی وجود نداشت که خود معلول علت دیگر نباشد تسلسل به وجود می آمد و چیزی وجود نداشت. پس علتی وجود داشته که وجود، ذاتی او بوده و علت و خالق تمام معلول های جهان است. و آن خداوند یکتا است. اما سوال:

1- با این دلیل فقط خلقت همه جهان از وجودی مطلق اثبات می شود. این وجود می تواند همان توده عظیم باشد (در نظریهbig bang). وطبق قانون بقا ماده و انرژی، ماده وجود ذاتی دارد و فنا ناپذیر است. (برهان نظم هم رد می شود به طور خلاصه همون توده عظیم ناظم این مجموعه هست و بعد از نا منظمی ها و برخوردها کهکشان ها و سیارات با جاذبه فیزیکی خود نظم نسبی پیدا کردند که همچنان هم برخوردهایی وجود دارد پس نظم دلیل بر ناظم عاقل نیست بلکه هم خود نظم قابل بحث است* و هم اینکه این نظم به صورت اتفاقی و بعد از نا منظمی های بسیار باقی مانده. در مورد نظم زمین هم همینطور کلیه ی جانداران روی زمین باقی مانده هستند آنها که درون همان آب و هوا و شرایط بوجود آمدند مسلما تطبیق اندام داشته اند تا منقرض نشدند. مثال معروف دایناسورها نابود شدند چون نظم و سیستم سازگاریشان با محیط سازگار نبود.)

2- نظم به دلیل ناظم عاقل است پس بی نظمی ها در جهان اثر چیست؟ بی نظمی ناظم نمی خواهد پس کلا این مسایل مربوط به روابط اجسام و فیزیک است. و رویدادها کاملااز جهت فیزیکی و عقلی قابل بررسی است. ممنون.

پاسخ1: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
نكته مهمي كه در بيان خود از آن غفلت كرديد آن است كه فلاسفه علاوه بر لزوم وجود علت العلل يا همان علت نخستين، در مورد ماهيت و حقيقت آن هم به نكات دقيق و روشني رسيده اند و به درستي تبين كرده اند كه اين علت نخست كه حقيقت واجب الوجود است لزوما داراي ويژگي هاي خاص و صفات معيني است و حتي اگر يكي از اين صفات معين را نداشته باشد نمي تواند در جايگاه علت نخستين قرار بگيرد.
به عبارت روشن تر ايفاي نقش موجود نخستين از عهده هر موجود متصور و محتملي بر نمي آيد و تنها يك موجود معين با صفاتي مشخص مي تواند در جايگاه واجب الوجود و علت العلل قرار بگيرد؛ البته ما اصراري نداريم كه حتما همان موجودي كه اديان آن را " خدا " مي خوانند، آن علت نخستين باشد، بلكه آن موجود مي تواند هر چيز ديگري باشد، به شرطي كه داراي صفات مشخص واجب الوجود باشد و صفات او بتواند حقيقت بي نيازي از علت را بربتابد، والا داراي صفات امكاني خواهد بود و موجودي ممكن الوجود محسوب مي شود.
بر اين اساس مي توان به آساني دريافت كه ماده يا انرژي كه در عالم مي بينيم و مي شناسيم داراي صفات و ويژگي هاي واجب الوجود نيستند و ممكن نيست كه واجب الوجود باشد؛ ماده يا انرژي هر چه باشند و ميزان و مقدار آن هر چه باشد، باز به دلايل گوناگون داراي وجودي ممكن است، چون داراي نقص، نياز، تغيير، محدوديت ، جزء، حدوث، تركيب و ديگر خصوصيات ممكنات است.
در واقع حتي اگر شكل گيري كائنات را بر مبناي بيگ بنگ هم بدانيم باز همان ماده اوليه يا توده كوچك اوليه مخلوط از ماده و انرژي به يقين داراي صفات موجود ممكن مانند محدوديت و تغيير و حدوث و ... است و ممكن نيست كه بتواند واجب الوجود باشد، زيرا موجود واجب داراي همه مراتب وجود و كمالات وجودي است و هيچ نقص و محدوديت و تغييري در او راه ندارد.
البته بد نيست در مورد ناكار آمدي قانون پايستگي ماده و انرژي در اين بحث هم اشاره كوتاهي داشته باشيم:
" لاوازيه" در قانون معروف خود مي گويد: "در هر دستگاه معيني، مقدار ماده ثابت است. هيچ وقت ماده معدوم نمي شود و به وجود هم نمي آيد. فقط مواد مختلف به هم تبديل مي شوند"، اما برخي از فيزيك دانان بر اساس برخي آزمايشات علمي، انطباق كامل ميزان تبديل شده از ماده به انرژي و بر عكس را انكار كرده، آن را غير دقيق مي خوانند (1) كه مي توانيد مشروح اين ديدگاه را در منابع فيزيكي دنبال بفرماييد.
اما اگر اين تئوري كاملا صحيح هم باشد باز نمي تواند دليلي بر بي نيازي ماده و يا انرژي اوليه از وجود علتي در وراء خود باشد؛ استاد مصباح يزدي در خصوص شبهه واجب الوجود بودن ماده و انرژي مي فرمايد:
«... هميشگي و ثابت بودن مقدار مجموع ماده و انرژي، به معناي بي نيازي از آفريننده نيست؛ بلكه هر قدر عمر جهان طولاني تر باشد، نياز بيش تري به آفريدگار خواهد داشت؛ زيرا ملاك احتياج معلول به علت، امكان و وابستگي ذاتي آن است، نه حدوث و محدوديت زماني آن، تا با فرض نامحدود بودن ماده يا انرژي، نياز آن ها نيز منتفي باشد». (2)
بر اين اساس، ماده يا انرژي اوليه ممكن است وجود ازلي داشته باشند؛ اما نمي توان گفت وجود، ذاتي آن ها است؛ زيرا تنها در صورتي مي توان ذاتي بودن وجود را براي آن ها متصور دانست كه ضرورتي موجود بودن آن ها را اقتضا كند؛ چنان كه در واجب الوجود اين گونه است و فرض نبودن، براي او محال است؛ در حالي كه در مورد ممكنات، ضرورت وجودي وجود ندارد و از نبودن همه عالم هيچ محال عقلي لازم نمي آيد. پس عالم ممكن است و نمي توان وجود او را ضروري و ذاتي دانست.

پي نوشت ها:
1. رك : شهيد مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران، 1374ش، ج 4، ص 159.
2. مصباح يزدي، آموزش عقايد، ص 108، انتشارات چاپ و نشر بين الملل سازمان تبليغات، تهران، 1377 ش.
-------------------------------------

پاسخ2: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
در مورد برهان نظم ابتدا بايد توجه داشت كه اصولا انديشمندان ديني هم از برهان نظم با همين رويكرد شناخته شده در مقام اثبات وجود حخدا با همه ويژگي هاي شناخته شده واجب الوجود نيستند و در نهايت از اين برهان وجود ناظمي را براي عالم منظم ثابت مي كنند؛ هرچند در يك بررسي عقلاني چنين ناظم قادر و داراي شعور و حكمتي منطبق بر همان خداي معرفي شده اديان قرار مي گيرد و دليل موجهي در برابر انكار منكران چيزي غير در وراء طبيعت مي شود. زيرا در اثبات ناظم از نظم عالم استفداه مي شود و ناظم به عنوان علت ايجادي اين نظم در درون مجموعه منظم تعريف نمي شود.
به عبارت روشن تر ما در برهان نظم از نظم موجود در اجزاء عالم و در كل كائنات به وجود ناظمي در ماوراء اين مجموعه پي مي بريم، يعني وجود ناظمي را در بيرون از اين مجموعه منظم تعريف مي كنيم، در نتيجه پاسخ احتمال شما هم اين خواهد بود كه خود آن توده اوليه و ماده ابتداي شكل گيري بيگ بنگ با نظم و هماهنگي بي بديلي به مرحله انفجار رسيد و سرعت و شدت آن انفجار و كم و كيف جرم اوليه آن اگر ذره اي تفاوت مي داشت، كائنات به شكلي كه امروزه مي شناسيم شكل نمي گرفت و شايد هيچ گاه به وضع كنوني نمي رسيد. (1)
پس اگر گفته شود كه نظم مموجود در عامب از طريق همان انفجار ايجاد شده بايد پرسيد نظم بي نظير موجود در بيگ بنگ و هماهنگي عجيب بين اجزاء ماده اوليه از كجا ناشي شد؟ آيا انفجار بزرگ قبل از ايجاد خود يا در حين ايجاد به خود نظم داد؟
به علاوه، رابطه نظم و ناظم نوعي رابزطه دقيق علّي و معلولي است و ممكن نيست كه ما با نظمي هدفمند و دقيق مواجه شويم و آن را به ناظمي عاقل و داراي شعور نسبت ندهيم، زيرا عقل تحقق چنين نظمي را از ناظمي بدون شعور محال مي داند همانند آن كه شما ساعتي زيبا و كامل را در حيات خانه ببينيد و احتمال بدهيد كه اين وسيله در نتيجه رعد و برق هاي شب گذشته ايجاد شده است؛ بديهي است كه لزوما بايد بين نظم و ناظم هماهنگي و تشابه مشخصي باشد و به همين نسبت نسبت دادن نظم عجيب و پيچيده موجود در كائنات و در تك تك موجودات عالم به ماده فاقد ادراك و شعور و انفجاري طبيعي بي معناست .
در حقيقت نسبت دادن اين نظم به ناظم فاقد شعور و شكل گيري تدريجي و طبيعي حيات و موجودات زنده در روي زمين بر مبناي همين فرايند چيزي جز انجار نظم و ادعاي تحقق تصادفي عالم و حيات موجود در زمين نيست ؛ كه اگر فرض نشأت گرفتن نظم موجود در عالم را نتيجه چنين تصادفي بدانيم هرچند اين امر از نظر احتمال عقلي هيچگاه صفر نمي شود، اما به درجه اي از استبعاد مي رسد كه در نظر عقلائي هيچگاه مورد توجه و اعتنا قرار نمي گيرد.
زيرا نظم موجود در عالم ما از چنان پيچيدگي و رمزآلودي برخورداراست كه تصور به وجود آمدن آن در پي قواعد تصادفي و آزمون و خطا، حتي بر اساس قواعد علمي جبر واحتمال قابل قبول نيست؛ تا جايي كه برخي دانشمندان تصريح مي كنند عمر كنوني زمين شايد براي درست شدن تصادفي يك سلول زنده وهماهنگ شدن كامل اسيدهاي آمينه در آن كفاف ندهد، چه رسد به چنين تحول و تكامل و هدفمندي، آن هم در اين مدت محدود از عمر زمين بلكه كائنات. (2)
به علاوه نبايد از ياد برد كه اصولا فارغ از نظم موجود در عالم، اصل وجود ماده در عالم توجيه روشني ندارد و علم نتوانسته براي ابتداي اين داستان كه مرحله قبل از انفجار بزرگ و همچنين مديريت اين انفجار و فاعل اين حادثه عظيم و دقيق پاسخ روشني بدهد.
در مورد مساله تكامل موجودات زنده و تداوم حيات در روي زمين كه مرتبط با نظريه تكامل است در صورت تمايل مي توانيم در نوبت هاي بعد به بحث تفصيلي بنشينيم .

پي نوشت ها :
1. در مورد درك جزئيات انفجار بزرگ مي توانيد به كتاب «خدا و علم » نوشته فيلسوف مشهور «ژان گيتون» و دو دانشمند فيزيك كوانتوم مراجعه نماييد .
2. رك : همان ، فصل تصادف در شكل گيري كائنات.
موفق باشید.

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

سلام علیکم، احتراما بعد از حضرت مسیح علیه السلام تا ظهور اسلام شب های قدر ملائکه بر چه کسی نازل می شدند؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
ابتداء توجه داشته باشيد ظاهر برخي روايات حاكي از آن است كه شب قدر با بركات خاص مطرح شده، منحصر در امت رسول خدا (ص) بوده و براي امت هاي قبل از اسلام شب قدر با بركات خاص كه قرآن در آن نازل شده و ... وجود نداشته است. آن چنانكه در حديثي از رسول اكرم (ص) نقل شده است كه فرمود "ان اللَّه وهب لامتى ليلة القدر لم يعطها من كان قبلهم"(1) خداوند به امت من شب قدر را بخشيده و احدى از امتهاى پيشين از اين موهبت برخوردار نبودند.
اما شب قدر خصائص ديگري دارد كه منحصر به امت آخر الزمان نيست. بلكه براي هر دوره اي لازم است. مثل مقدر شدن سرنوشت بندگان، يا نزول فرشتگان بر حجت الهي و.. و در همه زمانها ملائكه در شب قبل بر حجت خداوند نازل مي شوند و در زمان حضرت عيسي (ع) بر خود حضرت و بعد از آن بر جانشينان وي نازل مي شده اند.
قول مشهور در مورد زمان بعد از حضرت عيسي آن است كه آن حضرت داراي جانشيناني بوده است در روايات اسلامي تاكيد شده: حضرت عيسي(ع) دوازده وصي داشت(2)
در برخي روايات نيز تاكيد شده است كه همه انبياء بعد از خود اوصيايي داشته اند و هيچ گاه زمين از حجت خالي نخواهد بود امام علي(ع) در نهج البلاغه مي‏فرمايد: هرگز زمين از حجت الهي خالي نيست، خواه پنهان باشند و يا آشكار.(3)
بنابراين وصايت و خلافت، در همه پيامبران الهي بوده و هر پيامبري براي بعد از خود وصي تعيين كرده است، البته احتمال دارد تعداد اوصياي پيامبري با اوصياي پيامبر ديگر فرق داشته باشد. اما در مقطع زماني بين حضرت عيسي و پيامبر لااقل اوصياي حضرت مسيح در بين مردم حضور داشته اند كه يكي پس از ديگري در بين مردم به انجام وظايف وصايت خويش مشغول بوده اند و ممكن است گفته شود در فرض نزول ملائكه در شب قدر پيش از تولد پيامبر اسلام اين امر شب بر اين اوصياء وارد مي شده است.

پي نوشت ها:
1. سيوطى جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، چ كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم 1404 ه ق، ج 6، ص 371 .
2. كافي، ج 1، ص 532. تحقيق: علي أكبر غفاري، چاپ : چهارم، 1365 ش، دار الكتب الإسلامية - تهران.
3. نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

موفق و موید باشید

بسمه تعالی سلام همگی به توحید افعالی معتقدیم.اینجانب این مساله را به جنسیت بچه ارتباط میدهم و اینگونه سوالم را مطرح میکنم چطور برخی دختر یا پسر میخواهند یا با علوم پزشکی امروز و گاهی با نذر و توسل به ائمه از خدا انرا میخواهند و همانگونه میشود.چه بسا ممکن بود بدون نذر بچه مثلا دختر شود و انها پسر بخواهند.چطور نظر خدا عوض میشود چطور بنده جنسیت را تعیین میکند چه بسا انچه انها خواسته اند بچه خوب و سعادتمندی هم بشود ایا ما بنشینیم هر چه خدا خواست بدهد یا برویم دکتر و دوا و نذر و هر چه میخواهیم بگیریم.نگویید هر دو کار خداست.درست ولی من دختر میخواهم دکتر میروم نذر هم میکنم و دختر میشود در حالی که سیر ژنتیک و احتمال بیشتر خانوادگی ما پسر زایی است پس اگر دکتر نروم و نذر هم نکنم احتمال 99 درصد پسر میشود.من واقعا مانده ام. قران میگوید یهب لمن یشائ اناثا و یهب لمن یشائ ذکورا اینها را چگونه با موارد بالا جمع کنیم.میدانم همان نذر هم را خدا خواسته ادا شده ولی ببینید استارت کار را من بنده زدم من بنده دختر یا پسر خواستم و داد سالم هم بود شاید اگر نذر نمی کردم یا دکتر نمی رفتم جنس دیگری میشد.حال بنشینم خداخودش هر جور خواست بدهد یا انچه میخواهم بخواهم.شاید بگویید خدا میخواهد بنده ها نذر کنند به او و امامان متوسل بشوندجواب بهتری میخواهم.چرا که فلانی خدایی نمیشناسد مسلمان هم نیست واین روش را عمل میکند با تشکر.پاسخ این سوالحلال یک مشکل بزرگ خانوادگیست.لطف فرموده در صورت امکان به این مشکل بنده جواب بدهید

توحيد افعالي بيانگر اين عقيده است كه جهان هستي تنها يك فاعل حقيقي دارد و بر اساس آن جهان و هر چه در آن است [از جمله افعال انساني و ...] فعل خدا و ناشى از اراده اوست. لذا همانگونه كه موجودات در اصل وجود خود، وابسته به ذات او و عين ربط به او هستند، در تأثير و فعل خود نيز استقلالي نداشته و به او نيازمندند و هر كس هر چه دارد، از او و در حيطهء قدرت و سلطنت و مالكيت حقيقي اوست "وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمين"(1)و شما اراده نمى‏كنيد. مگر اينكه خداوند- پروردگار جهانيان- اراده كند و بخواهد."
اما توجه داشته باشيد كه خواست و اراده عمومي خداوند در دائره علت و معلولي است كه خود مقرر كرده است به عبارت ديگر عالمي كه ما در آن زندگي مي كنيم، عالمي مادي است كه آفريننده آن، ساختارش را بر اساس نظام عليت و معلوليت بنيان نهاده است؛ يعني هر چيز بر اساس علتهاي معين و شناخته شده يا ناشناخته تحقق مي يابد. محال است معلولي بدون علت پديد آيد آتش مي سوزاند، ويروس بيماري مي آفريند، دارو در درمان و جهت دهي افراد به سمتي خاص تاثير گذار است و...؛ همه ي اين حوادث بر اساس ضابطه ي معيني، نظام عالم را تشكيل مي دهند.
بنابراين معلولات عالم بر اساس نظام علت و معلول است كه بر تمام عالم هستي و از جمله زندگي انسان ها حكمفرما است؛ آن چنانكه امام صادق (ع) در حديثي فرمود: " أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَباً "َ(2) خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورد. پس براى هر چيزى سبب و وسيله‏اى قرار داد". لذا خواست و اراده خداوند در دائره همين علت و معلول شكل مي گيرد نه فراتر از آن.
به علاوه آنكه كه هميشه پيدايش يك معلول انحصار در علتي خاص نداشته و ممكن است براي وقوع امري در خارج علتهاي متعددي مقرر شده باشد يعني اراده خدا بر اثرگذاري علتهاي متعدد تعلق مي گيرد. مثلاً كسي كه دختر مي خواهد، خواست و اراده الهي بر آن تعلق گرفته كه اين امر در دائره علت و معلول شكل گيرد و خود علت اين امر را متعدد قرار داده است كه برخي مانند دارو و درمان مادي و برخي مانند نذر معنوي است و تاثير گذاري همين موارد نيز زماني است كه خواست و اراده خدا بر تاثير تعلق گيرد و در همين موارد نيز خداوند مي تواند با اراده خود از تاثير آن جلوگيري كند. ولي از آنجا كه حكمت الهي مقتضي تاثير گذاري اين علتها در دائره اختيار بشري است، اين عوامل تاثير گذار مي باشد.
بنابراين افراد مي تواند با اختيار خود از بين علتهاي متعدد يكي را اختيار كنند اما چوي اين علت به عنوان علت ناقصه محسوب مي شود ، زماني تاثير گذار است كه اذن و اراده خداوند بر تاثير نيز آمده باشد و چه بسا شخصي به ظاهر تمام شرائط تاثير گذاري در دختر شدن را فراهم كرده، اما چون اذن و اراده الهي بر تاثير تعلق نگرفت، فرزند پسر مي شود و طبيعي است كسي كه از چند علت در كنار هم مانند درمان، نذر و... استفاده كرده زودتر به نتيجه مي رسد تا كسي كه از اين عوامل استفاده نكرده است.
در نتيجه نكته مهم آن است كه اولاً اين عوامل به عنوان علت ناقصه است نه علت تامه و چه بسا شخصي همه اين موارد را رعايت كرده، اما اذن الهي بر تاثير تعلق نگرفت تا آن علت در كنار اذن الهي با هم به عنوان علت تامه تاثير گذار باشند. لذا از يك طرف زماني علت هاي انساني مانند نوع غذا و... در تولد دختر و پسر نتيجه مي دهد كه اراده خداوند نيز بر آن تعلق گرفته باشد به همين جهت مي گوئيم تنها خداست كه دختر يا پسر عنايت مي كند و در همين زمينه چه بسا والدين خواهان دختر يا پسر باشند و نوع مصرف غذا نيز در راستاي همين هدف باشد. اما خداوند عكس آن را اراده كرده باشد.(3) ثانياً گرچه در برخي موارد اراده عكس از خداوند ممكن است. اما در عين حال خواست و اراده عمومي خداوند بر آن تعلق گرقته است كه اينگونه عوامل تاثير گذار باشند، مگر آنكه اراده خاص خداوند مانع اين امر شود كه به نظر خيلي محدود است. لذا شخص مومن موظف است از همه امكانات مادي و معنوي مانند نذر، دعا و...استفاده نموده، اما در تاثير گذاري همين موارد نيز به خداوند توكل نمايد.
پي نوشت ها:
1. تكوير (81)آيه 29.
2. شيخ كليني، الكافي، چ اسلاميه، بي تا، بي چا، ج 1، ص 184.
3. ر.ك مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، نشر دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1374 ه ش، ج 20،ص 483.

موفق و موید باشید

نظریه ولایت فقیه که امام خمینی (رحمة الله علیه) مطرح کردند بر پایه چند حدیث و برداشت از اونها بوده، درسته؟ ولی به نظر من برداشت از روایات در این موضوع صحیح نیست، چون این ولایت فقیه یه اصل بسیار مهم است و در صورت وجودش باید یک روایت محکم و مستقیم هم وجود داشته باشه. ما در جزییات باید از احکام برداشت داشته باشیم، نه در چیزهای مهم و اساسی مثل ولایت فقیه. اگر نیاز اسلام بوده چرا پیامبر و یا دیگر معصومین به طور مستقیم بیان نکرده اند؟ شاید بیان شده ولی من به این روایات دسترسی نداشتم. لطفا اگر چنین روایاتی وجود دارند، بگویید. یا دلیل محکمی برای درستی این برداشت ها ارائه دهید.

پاسخ:
درباره ولايت فقيه يك یا دو روايت نيست كه در سند آن ترديد نماييم، بلكه روايات متعدد در اين خصوص وجود دارد كه نمي توان در سند همه آن ها ترديد كرد. همچنين آياتي وجود دارد كه مي توان براي اثبات ولايت فقيه به آن ها تمسك نمود، البته در اين آيات صريحا كلمه "ولي فقيه" نيامده است، ولي از مضمون آيات و روايات مي توان به اين مطلب دست يافت كه رهبري جامعه را بايد انسان شايسته، عادل و اسلام شناس برعهده بگيرد. در ضمن عدم تصريح آيات بر ولايت فقيه مشكل ايجاد نمي كند، زيرا خيلي از موضوعات ديگر نيز هستند كه آيات صريحا بر آن ها دلات ندارند، در اين جا به برخي آيات و روايات اشاره مي شود:
آياتي كه هر گونه حكم و داوري را كه بر اساس قوانين الهي نباشد، كفر و فسق و ظلم معرفي مي‏ كند:
1. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْكافِرُونَ (1)؛ كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏ اند، آنان خود كافرانند».
2. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الظَّالِمُونَ(2)؛ كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏ اند، آنان ستمگرانند».
3. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْفاسِقُونَ(3)؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، آنان فاسق اند».
آياتي كه به حكمراني و داوري بر اساس احكام الهي حكم مي‏ كند، مانند:
« فَاحْكمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَك مِنَ الْحَقِّ(4)؛ برايشان بر اساس آنچه خدا نازل كرده، حكم ‏كن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏ هاي آنان پيروي مكن».
آياتي كه هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏ كند:
« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ(5)؛ از چيزي كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏ شده، پيروي كنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نكنيد، اما كمتر متذكر مي‏ شويد!»
دسته ديگر از آيات ضرورت اجراي احكام الهي در عصر غيبت را بيان مي دارد. اين احكام در آيات زيادي آمده است مانند:
1ـ اجراي حدود الهي كه فقها در كتاب حدود به صورت مفصّل ذكر كرده‌اند.
2ـ اجراي معروف ها و چيزهايي كه در اسلام، انجام آن ها لازم و ضروري است.
3ـ جلوگيري از منكرات و كارهايي كه در اسلام حرام است. مانند: قماربازي، شراب‌خواري، رباخواري، رشوه‌خواري و...
4ـ اجراي اقتصاد اسلامي. اسلام داراي اقتصاد است كه با اجراي دقيق آن، ضمن تعديل ثروت، عدالت اقتصادي نيز اجرا شده، به محرومان و نيازمندان رسيدگي مي‌شود.
5ـ حمايت و دفاع و كمك نسبت به مسلمانان و محرومان مظلوم جهان. اسلام افزون بر اصلاح مملكت اسلامي، حمايت از مسلمانان جهان در حد مقدور و با توجه و ملاحظه جهات مختلف را، لازم و ضروري مي‌داند. اين امر به صورت مطلوب با تشكيل حكومت ديني و اسلامي و حاكم بودن فردي آگاه و فقيه امكان‌پذير است.
6ـ اعتلا و تقويت اسلام در جهان به عنوان يك مكتب مترقي و سازنده، اين امر نيز با تشكيل حكومت ديني محقق مي‌شود.
اجراي آن ها، بدون تأسيس حكومت ديني ممكن نيست. اين بخش از احكام بسيار گسترده و چندين برابر احكام عبادي فردي است.
رواياتى كه براى اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند متعدد مي باشد.(6)
در اين جا به چند روايت اشاره مي شود.
1. ابوالبخترى از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(7) علما وارثان انبيا و پيامبران الهى هستند.
2. در روايت معتبرى، سكونى از امام صادق (ع) و ايشان از پيامبر اكرم (ص) روايت مى كنند:
الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا فى الدُّنْيا؛(8) فقيهان تا زمانى كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.
3. شيخ صدوق، با سندهاى متعدّد، از اميرمؤمنان، از پيامبر نقل مى كند:
سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايى؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده.
پرسيدند: جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمودند:
اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدى وَ يَروُونَ حَديثى وَ سُنَّتى؛ كسانى كه بعد از من مى آيند، حديث مرا روايت مى كنند و سنّت مرا به مردم مى رسانند(9).
4. شيخ كلينى، از امام هفتم (ع) نقل كرده است كه در قسمتى از سخنان خود درباره منزلت دانشمندان دينى فرمود: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(10) فقيهان دژهاى مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاى شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.
5. از امام صادق نقل شده است:
المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَى النّاسِ وَ العُلَماءُ حُكّامٌ عَلى المُلُوكِ؛
پادشاهان حاكم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاكم اند. (11)
6. شيخ صدوق، توقيع شريفى را از امام زمان نقل مى كند؛ در آن توقيع، حضرت نگاشته اند:
و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلى رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(12) امّا حوادث جديدى كه اتفاق مى افتد، درباره آن ها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم. اگر اين روايات را در كنار آيات قرار دهيم مي توان نتيجه گرفت كه رهبري جامعه از آن فقها است،
دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:
- ولايت فقيه، امام خمينى(ره)،
- دين و دولت در انديشه اسلامى، محمد سروش
-.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه
- امام خمينى، حكومت اسلامي (ترجمه كتاب البيع) ج2
- مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)

پي نوشت ها:
1.مائده (5)، آيه 44.
2.همان، آيه 45.
3.همان، آيه 47.
4.همان، آيه 48.
5.اعراف(7)، آيه 3.
6. محقّق نراقى، عوائد الايّام، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، 1417 ق، ص 532.
7. شيخ كليني كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 1، ص 133.
8. كافي، ج 1، ص 147.
9. شيخ صدوق معاني الأخبار، تحقيق: علي أكبر الغفاري، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1379 - 1338 ش، ص 375.
10. كافي، ج 1، ص38.
11. أبو الفتح الكراجكي، كنز الفوائد، قم، مكتبة المصطفوي،1369 ش، ص195.
12. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين، ص 485.
موفق و موید باشید

سلام علیکم، زرتشتی ها میگن که ما خودمون هم کتاب داریم، هم خدای شمارو، هم شیطان شمارو، هم عبادت می کنیم. 5 بار و.. فقط اسماش فرق داره. میگن چه لزومی داره به دین اسلام بیابم؟ جوابشون چیه؟ از کچا ثابت میشه دین اسلام ازهمه کاملتره و آخرین دینه؟ اینکه مسیحیا میگن حضرت مسیح وقتی مصلوب شدن گفتن تمام شد. یعنی دینی نمیاد و... چیه پس؟ ممنون ازشما

پاسخ:
گرچه به ظاهر اديان، مختلف و براي هر يك از آنها پيامبران مختلفي آمده است. اما در عين حال ماهيت همه آنها تسليم و عبوديت محض از جانب خداوند است. آن چنان كه خداوند دين را تنها اسلام معرفي كرده و حتي پيامبران گذشته مانند ابراهيم و... را مسلمان يعني تسليم در برابر فرمان خداوند مي داند" ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود و هرگز از مشركان نبود."(1)
لذا ماهيت همه اديان واحد بوده و همه انبياء در صدد بيان آن بوده اند و از آنجا كه بيان و پذيرش احكام و قوانين اسلامي نيازمند گذشت زمان و آمادگي مردم بود، خداوند همان دين واحد را تدريجاً نازل كرد و مردم هر زمان را به پيروي از احكام بيان شده موظف كرده است كه با پايان دوران عمل و توجه به تعاليم يك دين به امر خداوند و آمدن پيامبر و شريعت جديد، ديگر عمل به آن دستورات قبلي عين مخالفت با اراده خداوند و ضد عبوديت و تسليم در برابر اوست.
اين امر از زمان حضرت آدم (ع) شروع و بواسطه حضرت محمد (ص) پايان پذيرفت، حكم عقلي مستلزم آن است كه با آمدن دين جديد و كامل تر، هر مومن خداپرستي به دين جديد گرويده، لااقل در مورد اديان احتمالي به بررسي و تحقيق بپردازد. اصرار بر باقي ماندن بر دين گذشته، در جا زدن و مخالفت با دستور الهي و سفارش انبياي پيشين، لجاجت و خلاف تسليم بودن است.
البته ما اصراري بر نام اسلام نداريم و نام و عنوان، امري اعتباري است اما، مهم اعتقاد به ماهيت دين اسلام و پيروي از احكام و قوانين آن است چه اين شخص با نام اسلام شناخته شود و چه با نام ديگر، اما آنچه شما به عنوان زرتشت در سؤال مطرح كرده ايد گرچه شايد اشتراكاتي در عقايد آن با اسلام وجود داشته باشد. اما در عين حال اينگونه نيست كه همه اعتقادات واحد باشد كه در اين صورت شخص زرتشتي چه اصراري به نام زرتشت دارد و خود را زرتشتي ناميده و مسلمان نداند؟
نكته مهم آن است كه صرف اعتقاد به خدا، نماز و ... سبب اشتراك دو دين و حقانيت همه آنها در زمان واحد نيست. چرا كه در اين صورت همه اديان به خدا، عبادت، پيامبري خاص و ...اعتقاد دارند. پس چگونه با مشترك بودن همه آنها، شخص مورد نظر زرتشت را انتخاب كرده است؟
در واقع گرچه شايد برخي از اصول و معتقدات دو دين مانند اسلام و زرتشت به ظاهر يكي باشد اما ماهيت و حقيقت آنها بسيار متفاوت است، اصولي مانند مقدس بودن آتش، ازدواج با محارم، دو منشأ متفاوت خير و شر براي وقایع عالم دانستن و ... از اموري است كه اسلام به هيچ عنوان آن را نپذيرفته است. البته در مورد دين زرتشت معتقديم مانند اديان ديگر دچار تحريف شده است و به مرور زمان بسياري از امور باطل غير ديني به عنوان دين پذيرفته شده است.
خلاصه آنكه ملاك و معيار پذيرش دين آن است كه آن دين با دلائل عقلي و نقلي به عنوان دين كامل پذيدفته شود و صرف اشتراكات جزئي و حقانيت در زماني خاص نمي تواند معيار حقانيت و جواز پذيرش باشد كه در اين صورت همه افراد مي بايست پيرو شريعت حضرت آدم (ع) باشند نه زرتشتي و...
و ما از آنجا كه با دلائل عقلي و نقلي به حقانيت اسلام به عنوان آخرين و كامل ترين دين ايمان داشته، به آن عمل مي كنيم كه البته براي اطلاع بيشتر از دلائل عقلي و نقلي حقانيت دين اسلام و برتري آن بر زرتشت مي توانيد به آدرس " http://www.pasokhgoo.ir/node/20500 " و براي خاتميت دين اسلام، به آدرس "http://www.pasokhgoo.ir/node/421"مراجعه نمائيد.
اما درمورد جمله بيان شده از جانب حضرت عيسي (ع) توجه داشته باشيد كه اولاً خود كتب مقدس مسيحيان توسط شاگردان حضرت مسيح نوشته شده است كه در زمانهاي بعد، تحريفات زيادي درآن صورت گرفته است، لذا اين گونه نيست كه همه مطالب بيان شده، معتبر و واقعي باشد ثانياً بر فرض پذيرش، آنچه در برخي از متون مسيحيت از حضرت نقل شده آن است كه حضرت فرمود" همه چيز تمام شد" اين جمله مي تواند تفسيرهاي متعددي داشته و مراد حضرت امر ديگري باشد نه اتمام دين، و مطلب بيان شده در سوال، تفسيري است كه يك مسيحي از اين جمله دارد ثالثاً فارغ از تمام آنچه بيان شد، حقانيت اسلام، امري است كه با دلائل متعدد عقلي و نقلي، قابل اثبات است و صرف يك جمله مبهم نمي تواند به اين امر ضرر بزند.
پي نوشت:
1.آل عمران (3)آيه 67.

موفق و موید باشید

با سلام در روایت داریم که در هنگام انجام گناه، شخص از ولایت خدا خارج می شود و تحت ولایت شیطان قرار می گیرد. مگر خداوند بر تمام مخلوقات خود ولایت ندارد؟ پس چطور ممکن است کسی در حین انجام گناه تحت ولایت خداوند نباشد؟

پاسخ:
در ابتدا بايد گفت: ولايت به لحاظ نظام تكوين اختصاص به خداوند دارد و هيچ چيزي از تحت ولايت او بيرون نيست حتي شيطان نيز تحت ولايت خداوند است. اما بر اثر گناه و يا در حال گناه تحت ولايت شيطان قرار گرفتن منافات با ولايت مطلقه الهي ندارد. چون اين ولايت به هر معنايي كه باشد چه به معناي دوستي و چه به معناي اولويت در تصرف و چه فرمان دادن و واطاعت كردن و مانند آن براي شيطان بالعرض و بالمجاز و در واقع در طول ولايت خداوند است.
پس انسان در عين حال كه تحت ولايت خداوند است ممكن است در حال گناه تحت ولايت شيطان نيز باشد؛ لذا برخي بزرگان گفته اند:
« ولايت شيطان بر انسان تنها در حد ولايت و قدرت بر فريب دادن او است »(1) پس شيطان مي تواند تا اين اندازه بر انسان اعمال ولايت كند و اين با ولايت الهي بر انسان منافات ندارد.

پي نوشت:
1. علامه طباطبايي، الميزان، نشر جامعه مدرسين، قم با ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، ج 8، ص 87 .
موفق و موید باشید

در جواب کسی که می گوید «من فقط خدارا قبول دارم، قرآن، پیامبران، امامان و ولایت فقیه را قبول ندارم» چه جوابی باید داد؟

پاسخ:
اينكه بيان داشته ايد شخصي به خداوند ايمان داشته، اما با اين حال نبي، امام، دين و ... را قبول ندارد، بايد پرسيد اساساً انسان از چه راهي به خداوند ايمان داشته و انديشه بي خدايي را باطل مي داند؟ و در اين ميان چگونه مثلاً از تثليث مسيحيت دست كشيده و خداي واحد يا برعكس، را باور كرده است؟!
از آنجا كه يكتايي خداوند چيزي نيست كه انسان با تجربه به آن رسيده باشد، ناگريز براي پذيرش آن راهي جزء رجوع به عقل وجود ندارد و عقلي كه خدا را واحد دانسته و شخص با حكم آن به خدايي واحد اعتقاد پيدا مي كند، همان عقل حكم مي كند بر اينكه انسان ها در طول زندگي علاوه بر عقل، نيازمند به دين به عنوان وحي و يگانه ارتباط با همان خداي مورد پذيرش، مي باشند، بر اين اساس معتقديم حيطه فعاليت «عقل» در محدوده تجربه و آزمون بشرى و تصور و تصديق انسانى است.
اما گستره وحى فراتر از معلومات بشرى است. به همين جهت مى‏ توان به عنوان ابزار شناخت راهگشا و با قابليت اطمينان حتى فراتر از عقل به آن اعتماد كرد و خود را از اين نعمت بزرگ الهى محروم نساخت. چنان كه در قرآن مجيد مى‏ خوانيم: «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ؛ (1) همان طور كه ميان شما فرستاده ‏اى از خودتان فرستاديم و آنچه را - كه هرگز- نمى‏ دانستيد به شما ياد مى‏ دهد».
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏ شود كه اگر «وحى» نبود، بسيارى از معارف براى هميشه ناشناخته و در نتيجه بشر از آغاز و فرجام جهان - كه در محدوده مشاهده و تجربه و آزمون بشرى نيست - آدمى بى‏ خبر مى‏ ماند. به علاوه آنكه دين در معنا بخشي به زندگي نقشي مهم و اساسي دارد چرا كه دين با تبيين مبدأ آفرينش و هدف خلقت جهان و انسان و راه رسيدن به هدف خلقت، زندگى و حوادث آن و رفتارهاى انسان را معناى بخشد.
دين به پرسش‏ هاى اساسى بشر كه هميشه مطرح‏ بوده، پاسخ مى‏ دهد، چه در گذشته و عصر جاهليت و چه در زمان حاضر و عصر مدرن؛ سؤالاتى مانند اين كه كيستم؟ از كجا آمده‏ ام و به كجا مى‏ روم؟ براى چه آمده‏ ام و با كيستم؟ و ... كه البته در صدد بيان تمام فوائد نبوده و آنچه بيان شده بخشي از دلائل عقلي وجود دين است.
حال با وجود فوائد بسيار براي اصل دين و دينداري و ادعاء و اثبات پيامبران و ائمه (علیهم السلام) در مورد حاملان دين الهي، چه دليلي وجود دارد كه انسان از پذيرش آن ها سر بازده و ادعا كند آن را قبول ندارد؟ لذا اگر كسي با وجود اين فوائد و دلائل عقلي محض، دين ، امام و ... را قبول نكند، آيا جاي سؤال ندارد كه چرا با وجود اين همه دليل عقلي، آن را قبول نكرده است؟ البته هيچ گاه در پي آن نيستيم كه دين معيني را به عنوان دين حق عنوان كرده تا كسي معترض شود آن را به عنوان دين حق نمي پذيرد.
بلكه با وجود خدا در صدد اثبات اصل دين به صورت عام هستيم بر اين اساس هيچ گاه منطقي نيست شخص در برخي موارد مانند اعتقاد به وجود خدا، حكم عقل را پذيرفته و آن را ملاك اعتقادات خود در طول زندگي قرار دهد، ولي در برخي موارد از احكام آن سر باز زند!! به علاوه آنكه بدون اعتقاد به نبي، امام، دين و در نتيجه عدم اعتقاد به آخرت و ...، اساساً صرف اعتقاد به خدا چه فائده اي دارد و چه مشكلي را از بشر حل مي كند؟ به عبارت ديگر، اگر چنين شخصي به همين مورد نيز اعتقاد نداشته باشد، در كجاي زندگي دچار نقصان و خلل مي شود؟
به نظر مي رسد اين نوع اعتقاد به خدا در اكثر موارد براي فرار از عنوان كفر و بي خدايي است و نوعي فرار به جلو و گريختن از هر نوع تكليف و مسئوليت ديني و اجتماعي بدون متهم شدن به كفر و بي ديني است .
به هر حال قبول نداشتن امور ذكر شده توسط فرد مزبور اگر به معناي انكار آنهاست كه بايد در اعتقاد ايشان به خداي حكيم ترديد كرد، زيرا به خدايي معتقد است كه مخلوقات خود را به حال خودشان رها كرده ؛ اما اگر اين امر به معناي اثبات نشدن اين آموزه ها براي ايشان باشد بايد دلايل عقلي لزوم نبوت و امامت را به ايشان عرضه كرد و پرسيد عقل شما در برابر اين ادله چه پاسخي دارد؟

پي نوشت:
1.بقره (2) آيه151.
موفق و موید باشید

مطلب ارسالی شما بعد تایید مدیریت در سایت نمایش داده خواهد شد.

با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما دوستان و عالمان دینی عزیز و گرانقدر. می خواستم که با استدلال و منطق و پاسخ های مناسب به پرسش من جواب بدهید. اما پرسش: می خواستم بدانم برای سینه زدن باید لخت شد یا نه ؟ ایا این حرکت اشکالی دارد یا نه ؟ مگر رسول خدا نمی دانست که حسین چنین مصیبتی را در پیش دارد پس از همان موقع می گفتند که برای حسین لخت شوید و سینه بزنید ولی هرگز از چنین واژه هایی استفاده نکرده اند بلکه شیوه امامان ما گریه برحسین و معرفت حسینی بود نه این بازی های انسانی که ما برای خود درست کرده ایم و مراسم پر شعور و پر معرفت عزای حسینی را به یک بازیچه برای جوانانی که دوست دارند فلان کار را درسینه زنی انجام دهند باز کردهایم لطفا پاسخ را شرح دهید؟

با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما و سپاس از ارتباط تان با مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
به دو گفتار زير توجه نمائيد تا رفع شبه گردد:
1 -در زمان پيامبر و امامان(ع) در عزاي عزيزان به ويژه در شهادت حمزه سيد الشهدا و سپس در شهادت سالار شهيدان حسين بن علي(ع) و ساير شهيدان كربلا روضه مي خواندند و تا حدودي به سينه مي زدند(شبيه سينه زني امروزي) و گريه مي كردند و زنان بي تابي نشان مي دادند.
در دوره امامان(ع) از امام سجاد به بعد در مصيبت امام حسين(ع) غالباً يك نفر مصيبت و مرثيه مي خواند و خود و ديگران گريه مي كردند. لكن به شكل مرسوم فعلي نبود كه هيئت و زنجير زني برپا كنند. اما اين نحوه عزداري علاوه بر آن كه ضرري ندارد ـ البته اگر شؤون اسلامي رعايت شود ـ جزء شعائر الهي و نشان دهنده محبت افراد به اهل بيت مي باشد.
در زمان امام باقر (ع)، امام كاظم(ع)، امام سجاد(ع) نيز چنين بود. در مورد امام رضا (ع) نقل كرده اند كه حضرت از دعبل خزاعي درخواست كرد مرثيه بخواند. در تاريخ معروف است كه حضرت به شعر او جريان شهادت خود را نيز افزود.(1)
اما ديگر صورت هاي عزاداري كم كم و به مرور زمان پيدا شد. برخي از شيوه هاي عزاداري باعث توهين به مذهب مي شود( مانند قمه زني) كه مي بايست از آن دوري نمود.
شيوهاي تازه عزاداري، موجب نمي شود كه به طور كلي مطرود باشد، بلكه بايد با معيارهاي ديني سنجيده شده، اگر خارج از چهار چوب بوده يا با معيار ديني همخواني نداشت، مورد رد و انكار قرار گيرد.
عزاداري براي سالار شهيدان و بزرگداشت آن واقعه حزن انگيز و اظهار محبّت به خاندان عصمت و طهارت امري پسنديده و لازم است. به فرموده امام خميني (ره) در وضع موجود قمه نزنند. شبيه خواني اگر مشتمل بر محرمات و موجب وهن مذهب نباشد، مانع ندارد؛ اگر چه روضه‌خواني بهتر است. عزا‌داري براي سيد مظلومان از افضل قربات است.(2)
مرحوم آيه الله فاضل لنكراني در اين باره فرمود: سينه زدن و زنجير زدن براي عزاداري گرچه جاي آن سرخ شود، اشكالي ندارد. از ثواب بالايي برخوردار است، مشروط بر آن كه موجب ضرر مهم و اضرار بر نفس نباشد. اما اگر به حدي كه باعث ضرر عمده اي بر بدن باشد. (مثلاً خون جاري شود) جايز نيست.(3)
براي اظهار شادي يا حزن، در مكان هاي متفاوت و زمان هاي گوناگون ،آداب و رسوم خاصي به وجود امده كه اگر با اموزه هاي ديني در تضاد نباشد، اشكال ندارد. بلكه گاهي پسنديده نيز مي باشد. و لازم نيست ، همه چيز در زمان معصومان رخ داده باشد تا مشروعيت داشته باشد. در زمان پيامبر (ص) اطعام نمودن با خرما و نان و مانند اين ها متعارف بود. ولي در عصر ما اطعام نوعا با برنج و كباب و مرغ و شيريني و.....انجام مي شود يا لباس پوشيدن ما در اين عصر با عصر پيامبر (ص) بسيار متفاوت است ايا مي توان گفت: اين طور اطعام يا لباس پوشيدن، اشكال دارد .؟ شيوه عزاداري هم همينطور است. البته بايد حماسه كربلا به صورت منطقي و عقلي وعقل پسند تحليل و بررسي شود. كه اين كار توسط مبلغان و نويسندگان انجام مي شود. بايد با تحريك احساسات صحيح هم اين كار انجام شود كه مي شود. بديهي است برخي را فقط از راه احساسات مي توان جذب كرد.
پي‌نوشت‌ ها:
1. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص326، سال چاپ 1417،ناشر مؤسسة نشر الفقاهة؛ فرهنگ عاشورا، جواد محدثي، ص252 و 312، نشر معروف.
2. استفتاءات امام، ج 2، ص28، كارهاي متفرقه، سوال 71.
3. آيت اللّه فاضل لنكراني، جامع المسائل، ج 1، ص 619، سوال 2161.

لخت شدن براي سينه زني در عزاداري:
نظر آيات عظام، امام خميني، آيت الله خامنه اي، سيستاني، شبيري زنجاني، وحيد خراساني:
لخت شدن مردان، براي سينه زني اشكال ندارد؛ ليكن زنها نبايد به بدن مرد أجنبىّ نگاه كنند.(1)
آيت الله مكارم: و آيت الله صافي. لخت شدن براي سينه زني در جايي كه در معرض ديد خانم ها باشد جايز نيست.(2)
آيت الله نوري همداني: اگر لخت شدن براي سينه زدن در مراسم عزاداري، سبب وهن به مجلس عزاداري نباشد، اشكال ندارد. چنانچه خانم ها حضور داشته باشند، برخانم ها واجب است كه از نگاه كردن به بدن مرد ها خود داري نمايند. اگر پرده اي بين مرد و زن ها وجود داشته باشد و خانم ها پشت برده باشند و بدن مرد ها ديده نشود، حضور خانم ها نيز اشكال ندارد.(3)
البته شايسته است كه عزادارى براي امام حسين (ع) با وقار و به صورت آبرومندى برگزار شود. وموجب وهن به اسلام نشود، همچنين باعث نشود كه دشمنان اسلام از ان بر عليه اسلام و اهل بيت (ع) سوء استفاده نمايند.
پي نوشت ها:
1. امام خميني، استفتائات، ج3، سؤالات متفرقه، احكام عزداري، سؤال 35؛ سؤال تلفني (7112438-0251) از دفتر آيت الله خامنه اي، آيت الله سيستاني؛ (سايت، سؤال4و6؛ سؤال تلفني از دفاتر آيات عظام شبيري زنجاني، وحيد خراساني و صافي گلپايگاني.
2. آيت الله مكارم، احكام جوانان، سؤال 494. سايت آيت الله صافي: فقه عاشورائي و احكام عزاداري.
3. سؤال تلفني (7741850-0251) از دفتر آيت الله نوري همداني.

موفق و موید باشید

صفحه‌ها