پرسش وپاسخ

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟
وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است.

وحي در فرهنگ قرآن به چه مواردي اطلاق ميشود؟

وحي در لغت به معني فهماندن مطلب به صورت سريع و پنهاني است. با كلام يا بي كلام و با رمز و اشاره. در اصطلاح شرعي و ديني وحي عبارت است از علومي كه انساني كامل از طريق غير عادي ( غير از راه حس و عقل ) و با ارتباط با غيب دريافت مي كند. به وسيله فرشته باشد يا در بيداري باشد يا در خواب فرقي نمي كند. (1)

در فرهنگ قرآني «وحي» در معاني مختلفي به كار رفته است كه گرچه از جهات گوناگون قابل تقسيم بندي است اما ما آنها را در 5 مورد بر مي شماريم:

1. اشاره پنهاني: كه همان معناي لغوي است. چنان‏كه درباره زكريّا(ع) در قرآن مي‏خوانيم: «فَخَرَجَ عَلي‏ قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحي‏ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (2)  او محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنان گفت: به شكرانه اين موهبت صبح و شام خدا را تسبيح كنيد».

2. هدايت غريزي: يعني رهنمودهاي طبيعي كه در نهاد تمام موجودات به وديعت نهاده شده است. هر موجودي اعم از جماد، نبات، حيوان و انسان، به‏طور غريزي راه بقا و تداوم حيات خود را مي‏داند. از اين هدايت طبيعي با نام وحي در قرآن ياد شده است: «وَ أَوْحي‏ رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ... (3) « پروردگارت به زنبور عسل وحي [الهام غريزي‏] نمود كه از كوه و درخت و داربست‏هايي كه مردم مي‏سازند، خانه‏هايي درست كن، سپس از همه ميوه‏ها [شيره گل‏ها] بخور [بنوش‏] و راه‏هاي پروردگارت را به راحتي بپوي».

3. الهام (سروش غيبي): گاه انسان پيامي را دريافت مي‏دارد كه منشأ آن را نمي‏داند، به ويژه در حالت اضطرار كه گمان مي‏برد راه به جايي ندارد. ناگهان درخششي در دل او پديد مي‏آيد كه راه را بر او روشن مي‏سازد و او را از آن تنگنا بيرون مي‏آورد. اين پيام‏هاي ره‏گشا، همان سروش غيبي است كه از پشت پرده ظاهر شده و به مدد انسان مي‏آيد. از اين سروش غيبي كه از عنايت الهي سرچشمه گرفته، در قرآن با نام وحي تعبير شده است. قرآن درباره مادر موسي(ع) مي‏فرمايد:

 «وَ أَوْحَيْنا إِلي‏ أُمِّ مُوسي‏ أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»(4) «ما به مادر موسي الهام كرديم كه: «او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو بازمي‏گردانيم، و او را از رسولان قرار مي‏دهيم»

4. وسوسه هاي شيطاني: قرآن وحي را به معناي وسوسه‏هاي شيطان نيز به‏كار برده است، «وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي‏ أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ ...»(5) « و در حقيقت، شيطانها به دوستان خود وسوسه مي‏كنند تا با شما ستيزه نمايند.»

5. وحي رسالي: وحي بدين معنا شاخصه نبوّت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري‏ وَ مَنْ حَوْلَها»(6) « و اين گونه قرآني عربي [فصيح و گويا] را بر تو وحي كرديم تا «أمّ القري» و مردم پيرامون آن را انذار كني.»

در پايان ناگفته نماند كه از مجموع موارد استعمال «وحي» و مشتقات آن مي‏توان نتيجه گرفت كه وحي از سوي پروردگار دو گونه است: «وحي تشريعي» و «وحي تكويني»؛ وحي تشريعي همان است كه بر پيامبران فرستاده مي‏شد و رابطه خاصي ميان آنها و خدا بود كه فرمانهاي الهي و حقايق را از اين طريق دريافت مي‏داشتند.

 «وحي تكويني» در حقيقت همان غرايز و استعدادها و شرايط و قوانين تكويني خاصي است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.

پي نوشت ها:

1. راغب اصفهاني، مفردات راغب، نشر دار الاحيا التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ص 515.

2. مريم(19) آيه 11.

3. نحل(16) آيه 68.

4. قصص(28) آيه 7.

5. انعام(6) آيه 121.

6. شوري(42) آيه 7.

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟
تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است .

آيا پيامبر در نزول وحي و آیات قرآن نقشي داشت یا نه؟

تمام آيات الهي با شان نزول خاص به خودش مرتبط است و محور آن علم خداي متعال است كه قبل از وقوع همه حوادث وجود داشته است و البته مي دانيم قرآن كتاب هدايت است و در امر هدايت نياز به وقوع حوادث دارد به اين معنا كه بايد حوادثي كه از قبل جزء معلومات الهي بود رخ مي داد تا خداي متعال آن حادثه ها را به عنوان آيه يا عبرتي بر پيامبرش عرضه مي كرد. پس خداي متعال مطابق با علم اش عمل كرد، زيرا حوادث قبل از ظهور قرآن جزء معلومات الهي بوده اند و خداي متعال عالم به همه احوال زمان چه گذشته و چه حال و چه آينده است.

كتاب خدا سرشار از حوادثي است كه بخش فراواني از آن به  سرگذشت امت هاي پيشين اختصاص دارد و البته در اين كتاب اشاره به واقعه هاي جديد هم چون واقعه "افك" و بسياري ديگر از حادثه  هم شده كه از نظر زماني نسبت به موضوع حوادث پيشينيان جديد بوده است، اما در ساحت علم الهي، حوادث جديد هم سابقه اي از قبل داشته و ترسيم بوده است و مي بايستي براي تكميل آيات الهي اين واقعه ها در خارج به ثبت مي رسيد و نيازي به زمينه سازي پيامبر (ص) براي نزول قرآن نبود. اگر چه پيامبر(ص) خواسته يا نا خواسته زمينه دريافت وحي الهي و كلام خدا را فراهم كردند. چون خداي متعال قلب پاك پيامبر را آماده دريافت وحي نمودند.

به هر حال شان نزول آيات، بهانه تفسير آيات اند نه بهانه نزول و كمترين فايده آن اين است كه هر آيه اي با شان نزول خاص به خود، موجب پر رنگ تر شدن مضمون آن آيه و معطوف شدنش در ذهن ها مي شود.

پس نتيجه اين كه از قبل زمينه همه حوادث در علم خدا نقش گرفته و ترسيم شده است و پيامبر خدا(ص) با ظرفيت وجودي شان منزل گاه وحي الهي شدند و حوادثي كه در طول زندگي ايشان رخ داده و بخشي از قرآن شده، زمينه اصلي اش از قبل در علم الهي تصوير شده بود و حوادث خود بخشي از قرآن است  و بايد اتفاق مي افتاد.

آيا علم خدا منافات با اراده پيامبر داشت؟

بايد گفت: اراده پيامبر(ص)، چون تابع وحي الهي بود، پس  نمي توانست از علم خدا خارج يا با آن منافات داشته باشد. 

آياتي كه در پي مي آيد، در تاييد اين سخن است.

"ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي‏"وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي‏"إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي"‏ (1)

كه هرگز دوست شما (محمّد(ص)) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. و هرگز از روي هواي نفس سخن نمي‏گويد. آن چه مي‏گويد،چيزي جز وحي كه بر او نازل شده نيست!

خداي متعال پيامبرش را مي ستايد كه از خود چيزي نمي گويد.

بنا بر اين؛ پيامبر(ص) مامور به تبليغ قرآني بود كه  ريشه در علم خدا  داشت و البته حضرت مامور بود تا بتواند چنين آيين با عظمتي را در دل هاي عوام و جاهل آن روزگار تبليغ كند.  

علاوه براين، اگر وحي نباشد، پيامبري معنا ندارد و مسير هدايت شكل نمي گيرد. همه پيامبران الهي در مسيرتبليغ دين و آيين مربوطه؛ تابع وحي و مامور به ابلاغ آن هستند.

آيا پيامبر در وحي قرآن نقشي نداشت؟

نقش پيامبر (ص) در وحي، نقش واسطه است.

با اين توضيح كه پيامبر هنگام وحي دو نوع ماموريت داشتند كه ماموريت اول ايشان، دريافت اصل وحي و ابلاغ آن به دليل داشتن ظرفيت وجودي بالاي حضرت بود و ماموريت دوم ايشان، تفسير و تبيين آن بوده كه به هر دو مطلب، قرآن اشاره كرده است.

نقش پيامبر در دريافت و ابلاغ وحي:

خداي متعال در كتابش فرمود:" كَذلِكَ أَرْسَلْناكَ في‏ أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ لِتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ..." (2)

همان گونه(كه پيامبران پيشين را مبعوث كرديم،) تو را به ميان امّتي فرستاديم كه پيش از آنها امّت هاي ديگري آمدند و رفتند، تا آن چه را به تو وحي نموده‏ايم، بر آنان بخواني.

قرآن، موضوع بعثت انبياء و ماموريت ديني ايشان از طرف خداي متعال را يك سنت جاري و هميشگي در عالم دانسته پيامبران را مامور تبيين و تفسير پيام الهي بر شمرده است. 

مفسرين در توضيح آيه شريفه گذشته نوشته اند:

1.معناي آيه اين است كه: تو را در امتي فرستاديم كه قبل از ايشان امت هاي ديگري بودند و گذشتند، و اين ارسال، نظير همان ارسال و بر طبق سنتي است كه همواره در عالم جريان داشته، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آن چه را كه به سويت وحي مي ‏كنيم تلاوت و براي آن ها مضامين اين كتاب را تبليغ كني.(3)                       

2.هدف از ارسال پيامبر اين است كه حقيقت رسالت را بيان كند. پيامبر در تمام كوشش هاي خود، فقط سخن خدا را بر مردم مي‏ خواند، يعني او پديد آورنده وحي نيست، بلكه نقش آينه را دارد و رسالت را به امّت خود منعكس مي‏كند.(4)

نقش پيامبر در تبيين و تفسير وحي:

خداي متعال فرمود:

" بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون"(5)

(از آن ها بپرسيد كه) از دلايل روشن و كتب (پيامبران پيشين آگاه اند!) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم، تا آن چه به سوي مردم نازل شده است براي آن ها روشن كني و شايد انديشه كنند.

خداي متعال در اين آيه شريفه، وحي قرآني را بر قلب پيامبرش منعكس و او را مامور به تبيين و تفسير دين اسلام بر مردم كرد تا شايد آگاه شوند.

نتيجه اين كه پيامبراكرم(ص) درباره وحي، هم نقش واسطه و هم نقش هادي و مفسر را ايفا كرد و بايد بدانيم كه فقط انسان كاملي چون حضرت مي توانست تحمل شنيدن وحي را داشته باشد، در غير اين صورت وحي اي نازل نمي شد،هر چند هنگام شنيدن پيام الهي به دليل عظمت وحي، حال حضرت دگرگون مي شد.

پي نوشت ها:

1. سوره نجم، آيات 2 تا 4.

2. سوره رعد، آيه 30.

3. طباطبايي سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمه موسوي همداني سيد محمد باقر، قم، انتشارات اسلامي، چاپ پنجم،سال 1374 ه ش، ج‏11، ص 490.

4. مترجمان، تفسير هدايت، مشهد،انتشارات بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اول، سال 1377 ه ش، ج‏5، ص 282.

5. سوره نحل، آيه 44.

آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟
اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

 آيا آيه اكملت لكم دينكم در همان روزي كه غدير بود اتفاق افتاده است؟شبه اهل سنت در اين مورد چيست و جواب شيعه به آنها چيست؟؟

شيعه دو ادعا دارد:

1-عبارت "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا" گر چه ضمن آيه 3 است، ولي جداي از اين آيه كه بيان خوردني هاي حرام است، نازل شده و ناظر به محتواي اين آيه و ديگر احكام سوره مائده نيست.

2- اين آيه ناظر به نصب جانشين و واقعه غدير و عهد و پيمان گيري از مردم بر ولايت امام علي است.

شيعه ادعا دارد كه اين آيه بعد از غدير خم توسط رسول خدا ابلاغ و تلاوت شد ، يعني زماني كه حضرت رسول  امام علي را به جانشيني منصوب كرد و مردم را به  بيعت فراخواند و با اجابت عمومي مواجه شد . عموم مسلمانان حاضر در غدير با امام به عنوان ولي بعد از رسول خدا بيعت كردند، رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد و اعلام نمود كه حالا با معين شدن ولي دين بعد از من، كافران از برانداختن و منحرف كردن دين شما مايوس شدند و دين كامل گشت و نعمت خدا تمام شد .

حالا يا  حكم نصب امام علي به جانشيني، در روز عرفه همراه با آيات ديگر سوره مائده نازل شده بود و پيامبر به دلايلي آن را ابلاغ نكرد و تا روز هيجدهم به تاخير انداخت و با نزول آيه 67 و گرفتن تامين از خدا، آن را ابلاغ كرد و بعد از انجام اين آيه را تلاوت و ابلاغ نمود يا اين حكم انتصاب نه در روز عرفه بلكه در غدير خم و روز هيجده ذي حجه بر ايشان وحي شد و ايشان به انتصاب اقدام كرد و بعد از انجام آن اين آيه نازل شد.

احتمال نازل شدن اين آيه در روز عرفه و تاخير در ابلاغ آن ها تا روز غدير

مرحوم علامه طباطبايي بيان داشته اند:

با توجه به اوضاع داخلي مجتمع اسلامي، در پايان عمر رسول(كه به صراحت قرآن منافقان در درون جامعه اسلامي تشكيلات قوي داشتند و در صدد ترور و ضربه زدن به دين بودند و مسجد ضرار ايجاد كردند و زمينه هاي ارتجاع به جاهليت را فراهم مي آوردند) و با توجه به ذيل آيه 67 سوره مائده(و الله يعصمك من الناس= كه خدا پيامبر را از اين توطئه ها ايمني مي دهد)، پي مي بريم كه موضوع ولايت امام علي(عليه السلام) قبل از روز غدير نازل شده و رسول خدا از اظهار و ابلاغ اين حكم خودداري كرده( يا منافقان در جريان ابلاغ اغتشاش كرده و ايشان را منصرف نموده اند); زيرا مي ترسيد مردم آن را تحمل نكرده و نپذيرند و عليه آن سوء قصد كنند . در نتيجه امر دعوت مختل شود; از اين رو تبليغ آن را به تأخير مي انداخت، تا آن كه آيه "يـاَيُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّك..." نازل شد و حضرت را از  خطر احتمالي مصونيت داد،  حضرت بي درنگ در همان روز، يعني غدير (هيجدهم ذي الحجة) حكم مزبور را اعلام نمود.

بنابراين، احتمال دارد كه خداوند، در روز عرفه (نهم ذي الحجه)، قسمت عمده سوره مائده را همراه با(حكم انتصاب و) آيه اكمال (اليوم اكملت لكم دينكم)، نازل فرموده، ولي رسول خدا بيان و ابلاغ ولايت را تا روز غدير خم، تأخير انداخته باشند (1)

روايات زيادي هم حاكي از آن است كه عبارت"اليوم يئس الذين كفروا..." در روز غدير و بعد از جريان منصوب شدن و بيعت كردن مردم نازل شده يا رسول خدا آن زمان آيه را تلاوت كرده  و مردم گمان كرده اند كه آن زمان نازل شده است.

ابن ابي حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر (از علما و محدثان اهل سنت)از ابي سعيد خدري نقل مي كنند كه آيه ابلاغ(آيه 67)در غدير خم و در شان جانشيني علي بن ابي طالب  نازل شد . باز ابن مردويه از ابن مسعود نقل مي كند كه در زمان رسول خدا اين آيه را اين گونه تلاوت مي كرديم: اي رسول، آنچه بر تو نازل شده كه علي مولاي مؤمنان است،  ابلاغ كن  كه اگر ابلاغ نكني، رسالت خدايي را انجام نداده اي و خدا تو را از توطئه هاي مردم حفظ مي كند. (2)

در ينابيع الموده آمده كه وقتي رسول خدا ولايت امام علي را اعلام كرد و ابلاغ نمود ، آيه 3 مائده نازل شد . اكمال دين و اتمام نعمت و ياس كافران را بيان كرد . با نزول آن رسول خدا فرمود : الله اكبر به خاطر اكمال دين و اتمام نعمت و رضايتش به رسالت من و ولايت علي بعد از من.(3)

متاسفانه عالمان اهل سنت اين روايات را كتمان كرده و اگر نقل كرده اند، آن ها را بي اعتبار شمرده اند، ولي حق ، خود را آشكار مي كند، هر چند به مذاق ما خوش نيايد.

اهل سنت اشكال كرده اند كه اگر اين گونه است كه شما مي گوييد پس بايد آيه 3 بعد از آيه 67 باشد.

اما چرا آيه 3 با اين كه بعد از آيه 67 نازل شده، قبل از آن ثبت شده؟  چرا در ضمن آيه بيان محرمات به صورت يك جمله معترضه مطرح شده است.

دليل آن را نمي دانيم و خدا و رسول مي دانند. جايگاه آيات را رسول به امر خدا تعيين مي كرد . بارها اتفاق مي افتاد كه آيه اي نازل مي شد و پيامبر مي فرمود: اين آيه را در فلان موضع از فلان سوره قرار دهيد . همه امت اسلام قبول دارند كه ترتيب فعلي به دستور رسول خداست و با ترتيب نزول يكي نيست.

در مورد همين آيات اهل سنت نقل كرده اند:

هرگاه آياتي بر پيامبر نازل مي شد( از جمله آيه اليوم اكملت لكم ...) كه سبب اعجاب و تحسين ايشان مي گرديد، دستور مي داد آن آيه را در صدر سوره (اي كه نازل شده بود و در اين جا يعني مائده) قرار دهند.(4)

بنا بر اين ترتيب فعلي عين ترتيب نزول نيست. اگر آيه اي اول آمده و آيه اي بعد قرار دارد، نشان از آن نيست كه حتما آيه اول زودتر و آيه بعد ديرتر  نازل شده است.  اگر عبارت " اليوم يئس الذين كفروا..." در ضمن آيه اي است كه به بيان محرمات مي پردازد، دليل نيست كه هنگام نزول هم همين جا بوده و ناظر به اين عبارات است .

اين كه اين جمله يك جمله معترضه است كه با صدر و ذيل آيه چندان ارتباط ندارد و اگر آن را حذف كنيم، به استحكام آيه لطمه اي نمي خورد،  نشان از اين است كه هنگام نزول در اين جا نبوده و ناظر به محتواي اين آيه نيست ،بلكه ناظر به مطلب ديگري است .پيامبر به امر خدا به خاطر مصالحي كه نمي دانيم [يا يقين نداريم]، دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

با توجه به اين توضيح معلوم شد كه به احتمال قوي حكم نصب امام علي به جانشيني در ضمن احكام ديگر سوره مائده در روز عرفه سال دهم نازل شده، ولي پيامبر انتصاب امام و تلاوت آيه اكمال را در آن روز انجام نداد . با نزول آيه67 كه از جهتي تهديدآميز و از جهت ديگر تامين دهنده بود،انتصاب را انجام داد و بعد از آن آيه اكمال را تلاوت نمود.

اين آيه هم در روز عرفه سال هشتم نازل شده ، اليوم روز نزول  حكم ولايت است كه روز نهم عرفه بوده، گرچه ابلاغ آن به دلايلي در روز 18 انجام شده، با توجه به ابلاغ عملي رسول خدا آن را با روز هيجدهم تطبيق مي كنيم . با توجه به نزول حكم، روز نهم  و همان روزي است كه "اليوم" در آيه 5 بدان اشاره دارد ،يعني روز نزول اين احكام و حكم ولايت.

اهل سنت با استناد به كلمه" اليوم " در آيه 5 كه مربوط به روز نزول احكام آن آيه است،و هم سياقي آن با "اليوم "هاي آيه سوم مي خواهند اثبات كنيد كه اين همه به يك روز معين ناظر است، يعني همان روز نهم ذي حجه كه اين احكام نازل شده و ما هم قبول كرديم و فقط گفتيم كه تلاوت آن  قسمت از آيه 3 مائده و ابلاغ حكم ولايت كه در روز نهم نازل شده بودند، در روز هجدهم انجام شده است.

تنها دليل اهل سنت بر اين كه اين آيه ناظر به احكام آيه 3 و آيات قبل و بعد سوره مائده است، سياق و قرار گرفتن اين عبارت در ضمن آيه سوم است. گفتيم كه سياق فعلي مربوط به چيدمان است . معلوم نيست كه اين عبارت ضمن اين آيه و ناظر به اين احكام باشد بلكه همان طور كه روايات هم دلالت داشت، وجود فعلي اش در اين جا دليل بر نزولش در اين جا نيست بلكه به استناد دستور رسول خداست كه به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

گفته اند اگر حكم ماكولات قبل نازل شده و نمي تواند منظور از "بلغ ما انزل ..." اين احكام باشد،، حكم ولايت هم قبلا نازل شده، پس آن هم نمي تواند منظور باشد!

مي گوييم گر چه حكم ولايت قبلا به اجمال نازل شده بود ، ولي در اين جا رسول خدا موظف شد امام علي را به نام و مشخص و معين در جمع عمومي مسلمانان به جانشيني و ولايت منصوب كند. برايش بيعت بگيرد . بعد از انجام اين كار، آيه اكمال نازل شد . چنين كاري قبلاً در جمع عمومي مسلمانان ابلاغ و انجام نشده بود. قبلا در جمع هاي محدود جانشيني امام علي اعلام شده بود ، ولي ابلاغ رسمي و انتصاب جانشين و حاكم بعدي به طور طبيعي بايد در اواخر عمر صورت گيرد . خداوند به رسولش دستور داد اين كار را روز نهم ذيحجه انجام دهد . چون نتوانست يا مصلحت سنجي كرد ، روز هيجدهم دستور همراه با تهديد بر انجام آن نازل شد.

پيش از غدير، اين مسئله به طور ضمني بيان شد .در روز غدير به طور علني و صريح عنوان شد . اين موضوع در برخي موارد ديگر در قرآن نمونه دارد.

موضوع در اين جا اكمال دين بعد از مسئله و حكم مورد نظر است . پس از يك حكم شرعي در مورد گوشت و مأكولات بحث از اكمال دين معنا ندارد.

گفته اند گر چه در آيات 173 بقره،145انعام و 115 نحل حكم خوردني هاي حرام بيان شده، ولي در آيه 3 مائده با تفصيل اين احكام آمده ، با توجه به اين تفصيل اكمال معنا مي يابد و نمي توان گفت اين احكام قبلا نازل شده است.

ما منكر نيستيم كه اين آيه تفصيلي دارد كه در آيات قبل نيست و با توجه به آن تكرار نمي باشد، ولي دو مطلب را در نظر داريم:

1- آيات نامبرده در سوره هاي ديگر نشان مي دهد كه صدر و ذيل آيه 3 مائده به هم پيوسته است . عبارت "اليوم يئس الذين..." جمله معترضه اي است كه ربطي به احكام اين آيه ندارد  يا خدا به مصالحي آن را اين جا نازل كرده يا رسول خدا به مصالحي دستور داده آن را اين جا قرار دهند.

رواياتي از اهل سنت نيز همين معنا را تأييد مي كند . به صراحت آيه  سوم مائده را به روز غدير خم مربوط مي دانند و اين كه نزول آن به دنبال ابلاغ ولايت علي(عليه السلام) بوده است:

1. دانشمند سنّي معروف به "ابن جرير طبري" در كتاب ولايت از "زيد بن ارقم" صحابي معروف نقل مي كند كه اين آيه در روز غدير خم درباره علي(ع) نازل گرديد.

2. حافظ ابونعيم اصفهاني در كتاب "ما نزل من القرآن في علي(ع)" از "ابوسعيد خدري" (صحابي معروف) نقل كرده است كه پيامبر در غدير خم، علي(ع) را به عنوان "ولايت" به مردم معرفي كرد. مردم متفرق نشده بودند تا اين كه آيه "اليوم اكملت لكم..." نازل شد، در اين موقع پيامبر فرمود: "اللّه اكبر بر تكميل دين و اتمام نعمت پروردگار و خشنودي خدا از رسالت من و ولايت علي بعد از من" سپس فرمود:

"هركس من مولاي اويم ،علي مولاي اوست، خداوندا! آن كس كه او را دوست بدارد، دوست بدار. آن كس كه او را دشمن دارد، دشمن بدار. هركس او را ياري كند، ياري كن . هركس دست از ياري او بردارد، دست از ياري او بردار."

3. خطيب بغدادي در تاريخ خود از "ابوهريره" از پيامبر  نقل كرده كه پس از جريان غدير خم و پيمان ولايت علي(ع) و گفتار عمر بن الخطاب (بخّ بخّ يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا كل مسلم; تبريك يا علي كه سرپرست من و هر مسلماني شدي.) ـ بعد از اين ـ آيه "اليوم اكملت لكم دينكم" نازل گرديد. مرحوم علامه اميني افزون بر اين سه روايت فوق، سيزده روايت ديگر را نيز در اين زمينه نقل مي كند. (5)

2.ما مي گوييم اين احكام و احكام نامبرده در آيات ديگر سوره مائده(جز حكم ولايت) كه در نهم عرفه و در اواخر عمر رسول خدا نازل شده اند، مشابه احكامي است كه قبل از آن نازل شده بودند . چندان مهم نبودند كه باعث ياس كافران و امنيت مسلمانان از در امان ماندن دين از توطئه هاي آنان و كامل شدن دين و تمام شدن نعمت و مرضي شدن دين در نزد خدا گردند. مشابه اين احكام قبلا نازل شده بود، با اين وجود كافران اميد داشتند با مرگ رسول خدا دين را تحريف و كتمان كنند و احكام جديد جعل نمايند و دين را از مسير اصلي خارج ساخته، به قهقرا برگردانند. در آن روز(نهم ذي حجه كه روز نزول بوده و هيجدهم ذي حجه كه روز ابلاغ بوده) حكمي نازل شده كه با توجه به آن حكم كافران مايوس شده و دين تضمين گشته و...،  اين جز نصب جانشين و خليفه نمي تواند باشد.

مي گويند اگر حكم ولايت و خلافت و جانشيني اين قدر مهم است، پس چرا تاخير انداخته شد، زيرا معمول اين است كه احكام مهم و اصلي را ابتدا و احكام جزيي و فرعي را بعد مي گويند.

مي گوييم كليت حرف شما درست است، ولي در مورد جانشيني با وجود مهم بودنش، درست نيست. معمول نيست زماني كه كسي خودش در مصدر كار است و كار را به خوبي  پيش مي برد، جانشين براي بعد از خودش تعيين كند، زيرا تعيين جانشين به نوعي اعلام رفتن خودش است و اين ذهن جامعه را مغشوش مي كند . دشمنان را گستاخ و دوستان را مهموم و مغموم مي سازد . معمولا تعيين رسمي جانشين و ابلاغ حكم او در اواخر عمر كه فرد احساس رفتن مي كند ، انجام مي گيرد.

مشركان و كافران و منافقان به طور طبيعي به مرگ پيامبر چشم دوخته بودند و گمان نمي كردند يا اجازه نمي دادند شرايط براي تعيين جانشين و ابلاغ حكم او فراهم شود . رسول هم با توجه به توطئه ها و قدرت آن ها در انجام اين مهم مدارا مي كرد. آن را به تاخير مي انداخت تا شايد فرصت مناسب تري بيابد كه به ناگاه با تهديد و تامين خدا مواجه شد. در اجراي دستور صريح و تهديد آميز الهي، بدون مقدمه و اطلاع قبلي و به سرعت در  بيابان بين راه، مسلمانان را جمع كرد . حكم را ابلاغ نمود .براي خليفه بعد از خودش بيعت گرفت . با انجام ناگهاني و سريع اين كار، مشركان و كافران و منافقان ناگهان در مقابل كار انجام يافته قرار گرفتند و رشته هايشان پنبه شد.

 به طور طبيعي، تعيين و معرفي جانشين بعد از خود در آخر عمر صورت مي گيرد، همان طور كه ابوبكر، عمر را در آخر عمر تعيين كرد . عمر در آخر عمر شورايي را براي تعيين خليفه بعدي تعيين كرد و عموم خلفا نيز چنين كردند.

گفته اند آخرين احكام و آخرين اجزا به طور طبيعي اتمام و تكميل كننده هستند و نياز نيست با اهميت تر از بقيه اجزا باشند.

اين حرف هم در كليت خود درست است اما در اين جا درست نيست. زيرا  اجزا تكميل كنند هستند، اگر خصوصيت ويژه و با اهميتي نداشته باشند. به قول شما فقط تكميل كننده و تمام كننده هستند. اما دليلي ندارد كه باعث ياس مشركان و كافران و منافقان گردند. دليل ندارد كه خدا در باره ابلاغ آن ها تهديد كند و عدم ابلاغ آن ها را به منزله انجام ندادن اصل رسالت بشمرد.

بله همه احكام لازم است ابلاغ شوند، ولي آيا هر حكمي در درجه اي از اهميت هست كه رسولش را به خاطر ابلاغ آن تهديد كند؟آيا هر حكمي آن قدر مهم است كه براي ابلاغش رسول همه مسلمانان همراه را در بيابان جمع كند و در آن جا اجتماع عمومي تشكيل دهد ؟ آيا ابلاغ هر حكمي براي دشمنان ياس آور است؟

پي نوشت ها:

1. تفسير الميزان، ج 5، ص 196.

2. تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج‏3، ص 25.

3. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج‏1، ص 201.

4. شأن نزول آيات، ترجمه دكتر محمد جعفر اسلامي، ص 216 ـ 234 نشر دنيا.

5. الغدير، ج 1، ص 230-238.

مصاديق اين سخن از امام علي عليه السلام
در روايت مذكور آمده كه:« لَوْ سَكَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»(1) « اگر جاهل سكوت اختيار كند. مردم عوام اختلاف پيدا نمي كنند»

مصاديق اين سخن از امام علي عليه السلام كه مي فرمايند اگر جاهلان ساكت مي شدند اختلاف برچيده مي شد چيست؟

در روايت مذكور آمده كه:« لَوْ سَكَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»(1) « اگر جاهل سكوت اختيار كند. مردم عوام اختلاف پيدا نمي كنند» روشن است كه در بسياري از مسائل مردم عوام از برگزيدگان  خود تبعيت مي كنند. زيرا يا  تخصص در تشخيص حق از باطل را ندارند و يا تعصب نسبت به بزرگان خود مانع تشخيص آنها مي گردد. حال اگر اين برگزيدگان در مسئله اي كه خود نيز تخصص و علم و آگاهي ندارند و يا علم و آگاهي دارند ولي به صورت عمدي بر خلاف آن اظهار نظر كنند موجب بروز اختلاف در تشخيص حق از باطل مي گردند.

به عبارت ديگر هنگامي كه متخصصان در فن اظهار نظر كنند و از سوي ديگر افرادي كه متخصص نيستند. ولي تاثيرگذار در جامعه هستند نيز بر خلاف نظر متخصصان اظهار نظر كنند موجب بروز اختلاف در جامعه مي گردنند. زيرا عده اي نظر متخصصان را مي پذيرند و عده اي ديگر از مردم به بزرگاني كه سخن آنان تاثيرگذار است مراجعه مي كنند و لذا در جامعه اختلاف پديد مي آيد و منشأ اين اختلاف، اظهار نظر فرد جاهل است و لذا اگر اين شخص ساكت مي ماند اينگونه اختلاف در جامعه رخ نمي داد.

از جمله مصاديق بارز اين سخن حضرت علي (ع) كساني هستند كه در عصر ائمه (عليهم السلام) و در عرض ائمه اقدام به صدور فتوا مي كردند و بجاي اينكه مردم را به ائمه معصومين (عليهم السلام) ارجاع دهند  خودشان اقدام به صدور فتوا مي كردند و چه جنگ ها و خونريزي ها و چه كجرويهايي كه به سبب فتواي همين جاهلان در عصر ائمه و در عصر حاضر پديد مي آيد چنانكه خوارج زمان حضرت علي (ع) نيز در داستان جنگ صفين به جاي تبعيت از امام زمان خود از ظن و گمان خود پيروي كردند و تا آنجا پيش رفتند كه با صدور فتواي كفر، علي (ع) مظهر توحيد و يكتاپرستي را به اتهام كفر به شهادت رساندند.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء ، سال 1404 هـ ق، ج‏75، ص81

ن را از رفتن به مسجد باز نداريد وهنگام بيرون رفتن بوي خوش بكار نبرند
در برخي كتب روايي اهل سنت « هرگاه همسر يكي از شما براي رفتن به مسجد اذن خواست مانع نشويد.»«هرگاه يكي از زنان در مسجد حاضر شد، بوي خوش به كار نَبَرد.»

اين سخن از كيست؟ زنان را از رفتن به مسجد باز نداريد و بايد هنگام بيرون رفتن بوي خوش بكار نبرند؟

سخن مذكور از رسول خدا (ص) نقل شده است.

در برخي كتب روايي اهل سنت نقل شده كه:« إِذَا اسْتَأْذَنَتْ أَحَدَكُمُ امْرَأَتُهُ إِلَي الْمَسْجِدِ فَلَا يَمْنَعْهَا»(1)

 « هرگاه همسر يكي از شما براي رفتن به مسجد اذن خواست مانع نشويد.»

در حديث ديگري مي خوانيم:« إذا شَهِدَت إحداكُنَّ المسجد فلا تَمَسَّ طِيبا »(2)

«هرگاه يكي از زنان در مسجد حاضر شد، بوي خوش به كار نَبَرد.»

پي نوشت ها:

1. نيشابوري قشيري، ابوالحسين مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، بيروت، دار إحياء التراث العربي، بي تا، ج1، ص 326.

2. همان، ص 328.

علت تقدس حجرالاسود
حجر الاسود چون منسوب به خداست ، مقدس است.

علت تقدس حجرالاسود چیست؟

قداست ذاتي فقط از خداست كه حق مطلق و قدوس است . غير خدا اگر قداستي دارد، از خدا گرفته است. هر چه كه منسوب به خدا باشد ، از خدا كه قداست مطلق است، كسب قداست مي كند . كعبه مقدس است، چون "بيت الله و خانه خدا" است . پيامبر مقدس است چون "عبدالله و رسول الله و حبيب الله" است . امامان مقدس اند ، چون "ولي الله" مي باشند.  عبادات مقدس اند ، چون رساننده به مقدس مطلق و خداي بزرگ هستند و...

حجر الاسود هم چون منسوب به خداست ، مقدس است.

در جواب سؤال قبل آمد كه اين حجر ملكي بوده كه مواثيق بندگان را در خود دارد . خدا او را به اين صورت گردانده و در اين مكان قرار داده تا بندگان نزد او آيند . بر ميثاق پذيرش ربوبيت خدا و بندگي خود و رسالت خاتم انبيا و وصايت و ولايت اوصياي ايشان شهادت دهند و تجديد عهد نمايند و بدين جهت مقدس است.

نقل شده  خليفه دوم بر حجر عبور كرد و خطاب به او گفت :

اي سنگ ، به خدا قسم  ما مي دانيم  كه تو سنگي هستي كه نفع و ضرري نمي رساني و  چون ديديم رسول خدا تو را دوست مي داشت ، از اين رو تو را دوست مي داريم .

امام علي در انكار سخن او گفت : اي پسر خطاب! چگونه (نفع و ضرر نمي رساند) ؟ به خدا قسم !او(حقيقت و وجود ملكوتي آن ) در قيامت برانگيخته مي شود ،در حالي كه زبان و دو لب دارد . براي كساني كه به ميثاق بندگي عمل كرده اند ، شهادت مي دهد . او دست خدا بر روي زمين است كه بندگان به واسطه او با خدا بيعت مي كنند . (1)

بنا بر روايت دیگر ، فردي يهودي با امام علي محاجه و بحث مي كرد و از اولين سنگي  كه بر زمين نهاده شده است ، پرسيد. امام  فرمود: گمان و ادعاي يهود اين است كه "صخره بيت المقدس" مي باشد ،ولي دروغ مي گويند و آن حجر الاسود است كه با آدم از بهشت فرود آمد . آدم او را در ركن كعبه نهاد  .مردم موظفند آن را لمس كنند و ببوسند و با او عهد و پيمان بين خود و خدا را تجديد كنند .(2)

پي نوشت ها:

1. صدوق ،  علل الشرائع ،  نجف ، مكتبه حيدريه ، 1386 ق ،  ج 2 ، ص 426.

2. صدوق ، كمال الدين  ، قم ، انتشارات اسلامي ، 1405 ق ، ص 295.

معنای كلمه مولا در لغت و قرآن و در عبارت "من كنت مولاه و هذا علی مولاه
گفته اند: قرارگرفتن چیزی در كنار چیزی دیگر است، به نحوی كه فاصله ای در كار نباشد.

معنای كلمه مولا در لغت و قرآن و در عبارت "من كنت مولاه و هذا علی مولاه" یعنی چه؟

با تشكر از ارتباط تان با اين مركز.

واژه ولی ، مولی ، و اولی ، و امثال این ها از ماده : و، ل، ی ، اشتقاق یافته ، از پر استعمال ترین واژه های قرآن كریم است كه به صورت های مختلف به كار رفته است .

معنای ولی و مولا همچنان كه لغت شناسان ازجمله ابن اثير (1)،صاحب صحاح اللغة (2)،صاحب مقاييس (3) و

راغب در مفردات گفته اند: قرارگرفتن چیزی در كنار چیزی دیگر است، به نحوی كه فاصله ای در كار نباشد، یعنی اگر دو چیز چنان به هم متصل باشند كه هیچ چیز دیگر در میان آن ها نباشد، ولی گفته می شود .

اگر چند نفر پهلوی هم نشسته با شند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آن ها را بیان كنیم، می گوییم زید در صدر مجلس نشسته است  (ویلیه عمرو ، و یلی عمرا و بكر ) یعنی بدون فاصله در كنار زید عمرو نشسته است .در كنار عمرو بدون هیچ فاصله ای بكر نشسته است. به همین خاطر اگر ولی،یا مولا  به معانی دیگر هم استعمال شده، از جمله قرب و نزدیكی مكانی و معنوی ، دوستی ،یاری و كمك ، تصدی امر،و تسلط ، یك نحوه اتصال  بین شان وجود دارد كه در حقیقت به یك معنای اصلی برمی گردد .

 معنای اصلی ولی و مولی در لغت :تصدی و صاحب اختیار یك كار است . این دو كلمه به یك معنا است كه گاهی مفهوم اسم فاعلی دارد و گاهی اسم مفعولی (4) از این رو كلمه ولی در حدیث معروف پیامبر (ص) كه در غدیر خم فرموده ،به معنای صاحب اختیار و ولایت و سرپرستی است:

فمن كنت مولاه فعلي مولاه‏ ، هر كس من مولا و صاحب اختیار و رهبر او هستم ،علی مولا و صاحب اختیار و رهبر اوست .

 اين سخن را سه بار و به گفته بعضي از راويان حديث،چهار بار تكرار كرد . دنبال آن سر به سوي آسمان برداشت و عرض كرد:

خداوندا! دوستان او را دوست بدار . دشمنان او را دشمن بدار. محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد. مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد. يارانش را ياري كن. آن ها را كه ترك ياريش كنند، از ياري خويش محروم ساز.حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن. (5) ولی  در حدیث پیامبر (ص) را بیش تر مفسران شیعه و سنی به معنی صاحب اختیار گرفته اند . 

پی نوشت ها :

1-  النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227.

2-الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص2528.

3- مجمع مقاییس اللغه ماده ، ولی ،ج6 ،ص 141 .

4-المفردات الراغب، ص 570، استاد مطهری، ولاء و ولایت ها . 

5- تفسیر نمونه ،ج 5 ،ص 11.

متن كامل خطبه غدیر با منبع مطمئن رو از كجا میتونم تهیه كنم؟
كتاب شرح و تفسير خطبه پيامبر اكرم در غدير خم نوشته استاد محمد تقوي نقوي

متن كامل حدیث غدیر شرح با سلام متن كامل خطبه غدیر با منبع مطمئن رو از كجا میتونم تهیه كنم؟ اگه ممكن هست لطفا برام بفرستید با تشكر

می توانید از كتاب شرح و تفسير خطبه پيامبر اكرم در غدير خم نوشته استاد محمد تقوي نقوي    

 انتشار: موسسه تحقيقاتي فرهنگي جليل تاریخ انتشار: 1374 استفاده نمایید.

آیا دعوا و بازی بچگانه در شاّن ائمه هست؟!!
آنچه كه در روايات آمده، تنها كشتي گرفتن و يا بعضي رقابت ها و بازي هاي كودكانه است.

چرا در بعضی روایات آمده كه امام حسن و امام حسین باهم دعوا میكردند یا دربچگی ائمه بازی می كرده اند؟ آیا دعوا و بازی بچگانه در شاّن ائمه هست؟!!

در روايات چيزي تحت عنوان دعوا يا درگيري بين امام حسن و امام حسين عليهما السلام وارد نشده است. آنچه كه در روايات آمده، تنها كشتي گرفتن و يا بعضي رقابت ها و بازي هاي كودكانه است. (1)اما به هر حال سوال شما به جاي خود باقي است كه در شان ائمه است كه در كودكي مشغول بازي و اعمال بچه گانه باشند؟

 امام با آن كه داراي جايگاهي ممتاز در عالم آفرينش است اما مانند ما بشر بوده و اكثر احتياجات انساني را دارا مي باشد. آن ها مثل ما گرسنه و تشنه مي شدند و نياز به غذا و آب داشتند؛ مثل ما داراي جراحت بدني مي شدند . همانند ما نياز به خواب و استراحت داشتند. در قرآن خداوند به حضرت رسول (ص) امر مي كند كه به مردم بگويد كه من هم مثل شما انسان هستم . به من نگاه

فرا بشري نداشته باشيد: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحي‏ إِلَي ؛ بگو: من فقط بشري هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحي مي‏شود. (2)

 حضرت رسول اكرم (ص) نيز مي فرمايند: من مانند شما انسان هستم....(3)

حتما قبول داريد كه بازي جزئي از وجود هر كودكي است . تمام كودكان اين ویژگی را كم و بيش درون خود دارند. پيامبر و ائمه نيز به جهت اين كه در اين گونه امور مانند ما انسان هستند، در زمان كودكي خود به كارها و بازي هاي بچه گانه مي پرداختند اما نه به صورتي كه به جايگاه اين مقام خدشه اي وارد شود و يا منجر به عمل گناه شده و يا از چشم مردم بیافتند. مثلا حضرت رسول اكرم (ص) با آن كه مانند بچه هاي ديگر به صحرا براي بازي مي رفتند اما هيچ گاه دامن لباس خود را بالا نمي زدند تا شرمگاه ايشان مشخص شود. آن ها همانند يك انسان عادي زندگي روزانه خود را داشتند . در عين حال با توجه به مقامي كه داشتند ،در مسير ترويج اسلام و اصلاح جامعه قدم برمي داشتند.

 

 پي نوشت ها:

1. مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، موسسه الوفاء، بيروت، 1404ه.ق، ج37ص76.

2. كهف(18) آيه110.

3. كليني، محمد بن يعقوب، الكافی، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1365ه.ش، ج5 ص568.

استفاده از مواد و داروهای حرام مانند شراب ، برای معالجه بیماری
روایتی را كه از ما خواستید به این مضمون در كتب فراوانی ذكر شده كه ما دو روایت را برایتان ذكر می نماییم

لطفاً درباره این روایت هم كه در این مورد( استفاده از مواد و داروهای حرام مانند شراب ، برای معالجه بیماری ) است ، توضیح دهید.البّته چون اصل روایت در خاطرم نیست ، مضمون آنرا بیان می كنم . روزی شخصی نزد امام صادق(ع) آمد{اگر اشتباه نكنم ، امام صادق(ع) بودند}و گفت:اگر برای علاج فلان بیماری از شراب استفاده كنم ، چه حكمی دارد؟امام (ع)در جواب می فرمایند:نباید مصرف كنی ؛ زیرا خداوند شفای هیچ بیماری را در حرام قرار نداده است ...حتی یك ذره هم نباید مصرف شود ... و سپس امام(ع) از عقوبت آن عمل كه اگر مصرف شود ، سخن می گویند . لطفاً اگر اصل این حدیث در دسترس باشد ، با ذكر منبع بیان كنید.

روایتی را كه از ما خواستید  به این مضمون در كتب فراوانی ذكر شده كه ما دو روایت را برایتان ذكر می نماییم :

1. «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَي عَنْ أَخِيهِ الْعَلَاءِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ الْحَسَنِ الْمُتَطَبِّبِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِنِّي رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ وَ لِيَ بِالطِّبِّ بَصَرٌ وَ طِبِّي طِبٌّ عَرَبِيٌّ وَ لَسْتُ آخُذُ عَلَيْهِ صَفَداً فَقَالَ لَا بَأْسَ قُلْتُ إِنَّا نَبُطُّ الْجُرْحَ وَ نَكْوِي بِالنَّارِ قَالَ لَا بَأْسَ قُلْتُ وَ نَسْقِي هَذِهِ السُّمُومَ الْأَسْمَحِيقُونَ وَ الْغَارِيقُونَ قَالَ لَا بَأْسَ قُلْتُ إِنَّهُ رُبَّمَا مَاتَ قَالَ وَ إِنْ مَاتَ قُلْتُ نَسْقِي عَلَيْهِ النَّبِيذَ قَالَ لَيْسَ فِي حَرَامٍ شِفَاءٌ- قَدِ اشْتَكَي رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقَالَتْ لَهُ عَائِشَةُ بِكَ ذَاتُ الْجَنْبِ فَقَالَ أَنَا أَكْرَمُ عَلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَنِي بِذَاتِ الْجَنْبِ قَالَ فَأَمَرَ فَلُدَّ بِصَبِر ؛ (1)

از اسماعيل بن حسن متطبب نقل شده كه می گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم كه من مردي عربم و در طب بينايم (خیلی بلدم)، طب من طب عربي است و در برابر معالجه خود مزدي هم نمی گيرم؟ امام (ع) در پاسخ فرمود عيب ندارد.

گفتم ما زخم و دمل را عمل مي كنيم و آن را مي شكافيم و به آتش داغ مي كنيم؟ امام (ع) فرمود عيب ندارد، گفتم ما اين دواهاي سمي مانند اسمحيقون و غاريقون به مريض مي‏دهيم؟ فرمود عيب ندارد.

گفتم اين گونه دواها كه به مريض مي‏دهيم راستش گاهي مي‏شود كه مي ميرد؟ فرمود اگر چه بميرد؛ گفتم ما روي آن دواء سمي نبيذ (شراب خرما) به بيمار مي نوشانيم؟

فرمود: در حرام شفائي نيست، رسول خدا (ص) بيمار شد و عايشه گفت شما بيماري سينه پهلو داريد در پاسخ او فرمود من نزد خداوند عز و جل ارجمندترم از اينكه مرا به سينه پهلو دچار سازد، فرمود:

پس پيغمبر دستور داد با قطره‏ چكاني از صبر تلخ در دهان او چكانيدند (با صبر خوب او را مالش دادند)».

2. روايت دیگری هم در اين زمينه هست كه آن را هم می آوریم:

«دَخَلَتْ أُمُّ خَالِدٍ الْعَبْدِيَّةُ عَلَي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) وَ أَنَا عِنْدَهُ فَقَالَتْ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّهُ يَعْتَرِينِي قَرَاقِرُ فِي بَطْنِي [فَسَأَلَتْهُ عَنْ أَعْلَالِ النِّسَاءِ وَ قَالَتْ‏] وَ قَدْ وَصَفَ لِي أَطِبَّاءُ الْعِرَاقِ النَّبِيذَ بِالسَّوِيقِ وَ قَدْ وَقَفْتُ وَ عَرَفْتُ كَرَاهَتَكَ لَهُ فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ ذَلِكَ، فَقَالَ لَهَا وَ مَا يَمْنَعُكِ عَنْ شُرْبِهِ؟ قَالَتْ :قَدْ قَلَّدْتُكَ دِينِي فَأَلْقَي اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حِينَ أَلْقَاهُ فَأُخْبِرُهُ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ (ع) أَمَرَنِي وَ نَهَانِي فَقَالَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أَلَا تَسْمَعُ إِلَي هَذِهِ الْمَرْأَةِ وَ هَذِهِ الْمَسَائِلِ لَا وَ اللَّهِ لَا آذَنُ لَكِ فِي قَطْرَةٍ مِنْهُ وَ لَا تَذُوقِي مِنْهُ قَطْرَةً فَإِنَّمَا تَنْدَمِينَ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُكِ هَاهُنَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَي حَنْجَرَتِهِ يَقُولُهَا ثَلَاثاً أَ فَهِمْتِ...؛(2) روزي زني به نام ام خالد خدمت امام صادق (ع) رسيد و عرض كرد: پزشكان عراق به خاطر بيماري كه دارم برايم شراب خوردن را تجويز كردند ؛ ولی توقف كردم چون فهمیدم كه شما به این مسئله كراهت دارید. دوست دارم این مسئله را از شما بپرسم. پس امام فرمود: چه چیز تو را منع كرده كه از آن ننوشی؟ ام خالد گفت: دینم را از شما تقلید می كنم و اگر فرداي قيامت به من گفتند چرا خوردي؟ بگويم امام صادق دستور داد و اگر سئوال كردند چرا نخوري (و مردي؟ ) باز در جواب بگويم امامم دستور دادند. پس به او خبر داد كه امام صادق مرا امر كرد و نهی كرد و فرمود: آیا از این زن و این مسایل را نشنیدی كه بيان كرد . بخدا قسم هرگز اجازه نمي دهم برای تو در قطره ای از آن و يك قطره از شراب را نخور! زيرا وقتي جانت به گلويت برسد (زمان مرگ ) سخت پشيمان خواهي شد و اشاره كرد با دستش به حنجره اش و سه بار فرمود  فهميدي چه گفتم...».

پی نوشت:

1. شيخ كليني،‏ الكافي،‏ ناشر اسلاميه‏، چاپ تهران‏، سال 1362 ش‏، نوبت دوم‏، ج‏8، ص 194 .

2. همان ، ج6 ،ص 413 ،حدیث  1.

صفحه‌ها