پرسش وپاسخ

يكي از ويژگي هاي قرآن، نظم منحصر به فرد آن است

قرآن چون كتاب آموزشي، علمي، تاريخي، سياسي و ... و بالاخره بشري نيست ، نظم هيچ كدام از كتاب هاي فوق را ندارد. معمولا كتاب هاي علمي و آموزشي فصل بندي هستند و در هر فصل راجع به يك موضوع به تفصيل بحث كرده و آن را از همه جوانب بررسي مي نمايند و در فصل بعد به موضوع بعد مي پردازند و ... .

در كتاب هاي تاريخي به زمان و مكان و افراد حاضر در هر حادثه به تفصيل و با دقت و موشكافي تصريح مي شود و نظم تاريخي در بيان حوادث رعايت مي شود و ... .

ولي قرآن مطابق هيچ كدام از اين روش ها نيست و شايد يكي از جهاتي كه ديگران در آوردن حتي سوره اي مانند آن عاجز بوده اند، همين نظم منحصر به فرد باشد.

هم در نزول اين كتاب و هم در چينش فعلي آن كه بنا به نظر غالب اسلام شناسان طبق دستور پيامبر صورت گرفته است، اين بي سابقه گي را مي بينيم.

وجه اين چينش نيز غالب اوقات براي ما قابل فهم نيست گر چه قرآن شناسان در توجيه اين چينش و ارتباط و تناسب آيات و سوره هاي كنار هم، سخنان ارزشمند بسيار گفته اند و به حكمت هاي زيبايي از اين نظم پي برده اند، با اين وجود حكمت نهايي را فقط خدا مي داند.

يكي از مفسران نوشته:

در قرآن براي بيان مطالب لازم نيست بين آن ها ارتباط وجود داشته باشد؛ زيرا اين كتاب درس و آموزش نيست تا باب بندي باشد و مسائل آن بر اساس اصل و فرع ، سازماندهي شده باشد. (1)

غالب مفسران گفته اند چون در آيات قبل و بعد سخن از احكام ازدواج و اولاد و طلاق و ... بود، براي اين كه اشتغال به اين مسائل آنان را از ياد خدا باز ندارد ، به مساله مهم نماز پرداخته است. (2)

پي نوشت ها:

1. ابن عاشور، التحرير و التنوير ،ج 2 ، ص 443.

2. بيضاوي، انوار التنزيل، بيروت ، دار احياء التراث العربي، 1418 ق، ج 1 ، ص 147.

 

زبان را انسان ها كه داراي عقل و درك خدادادي بودند، براي ارتباط برقرار كردن با يكديگر و انتقال مفاهيم به هم ، اختراع كرده اند

. البته الهام عام خداوند در اين زمينه مانند ديگر زمينه ها عامل مهمي است . چه بسا وحي و پيامبران هم در اين زمينه دخالت مستقيم داشته باشند، هم چنان كه در زمينه صنعت و تكنولوژي دخالت داشته اند، مثلا حضرت نوح صنعت كشتي سازي را به تعليم خداوند ياد گرفت و به انسان ها ياد داد:

فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا ؛(1)

ما به نوح وحي كرديم كه: «كشتي را در حضور ما، و مطابق وحي ما بساز.

حضرت داود به تعليم خداوند به صنعت ذوب آهن و ساختن زره و آلات جنگي دست يافت:

وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُم؛ (2)

 ساختن زره را به خاطر شما به او تعليم داديم، تا شما را در جنگ هاي تان حفظ كند. آيا شكرگزار (اين نعمت هاي خدا) هستيد؟

َوَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ؛ (3)

 آهن را براي او نرم كرديم.

بنا بر اين بعيد نيست در وضع لغات و اختراع خط هم وحي دخالت مستقيم داشته است، گر چه روايت و آيه اي كه از اين مطلب آگاهي صريح بدهد ، نيافتيم.

اما نزول يعني مفاهيم وحياني از عالم ملكوت و معنا كه برتر و عالي تر و بلند مرتبه تر از عالم دنيا است ، تنزل كند و در قالب لفظ و سوره و آيه  يا نوشته بر الواح درآيد و به قلب پيامبر نازل شود يا به دست او برسد و او بر مردم بخواند و به آنان ارائه دهد تا با سرلوحه قرار دادن وحي نازل شده و عمل به آن ، اوج يابند و شايسته آسماني شدن و باريافتن به عالم ملكوت را پيدا كنند.

پس نزول مكاني نيست، بلكه از عالم بلند مرتبه تر به عالم پايين مرتبه است.

اين كه آيا ممكن بود زباني غير عربي با واژگاني ديگر پديد آيد، همه چيز امكان داشته ،ولي هر ممكني تا مقدمات و لوازمش حاصل نشود ، وجود نمي يابد . آنچه حاصل شد ، مقدماتي بود كه به وجود آمدن زبان عربي منتهي شد . پيامبر در بين قومي كه به اين زبان تكلم مي كردند ، مبعوث شد . لازم بود با اين زبان تعاليمش را ارائه دهد تا مخاطبان بفهمند. آيا عوامل ديگري هم در علم الهي براي اين مطلب وجود داشته؟  خبر نداريم و در قبال آن تكليفي هم نداريم.

پي نوشت ها:

1. مؤمنون (23) آيه 27.

2. انبياء (21) آيه 80.

3. سبأ (34) آيه 10. 

در روايات، لوح محفوظ در برابر لوح محو و اثبات قرارگرفته، كه هر دو تركيب وصفي اند.

. لوح در لغت، چيزي است كه مي‏توان روي آن نوشت. (1) در اصطلاح، لوح محفوظ عالم قضاي الهي را گويند كه همه حوادث به قلم تقدير الهي در آن به ثبت رسيده است. كسي جز خداوند از آن آگاهي ندارد. هر چه در اين لوح نگاشته شود، تغيير نمي‏كند؛ به طور مثال، هر يك از انسان‏ها داراي اجل حتمي هستند كه به هيچ عنوان قابل تأخير و تقديم  نمي‏باشد.

اما در لوح محو و اثبات كه تقدير الهي در آن نگاشته مي‏شود، قابل تغيير و تبدّل است؛ به طور مثال، اجلّ معلّقي وجود دارد، لكن اين اجل به سبب صدقه يا كار خير قابل تأخير افتادن است؛ همان طور كه در روايات وارد شده و يا اين كه به جهت كارهاي سوء مثل عاق والدين و قطع رحم به جلو مي‏افتد.

مرحوم علامه مجلسي در مورد اين دو لوح مي‏فرمايند:

"آيات و اخبار دلالت دارند كه همه حوادث و وقايع عالم در دو لوح ثبت است:

يكي لوح محفوظ، كه هيچ گونه تغيير در آن راه ندارد و مطابق علم خداوند است.

ديگري لوح محو و اثبات، كه در آن چيزي ثبت  مي گردد و سپس به جهت مصالح بسياري كه بر خردمندان پنهان نيست، چيز ديگري بر خلاف آن به ثبت رسد؛ مثلاً در آن نوشته شود: عمر فلاني پنجاه سال است؛ بدين معنا كه مقتضاي حكمت پروردگار آن است كه اگر كاري انجام ندهد كه موجب كوتاهي يا طولاني شدن عمر او شود، پنجاه سال عمر مي‏كند". (2) اين همان اجل معلّق است كه توضيح داده شد.

ثبت حوادث و وقايع زندگي انسان در لوح محفوظ، به معناي رقم خوردن همه چيز از قبل نيست؛ چنان كه تغيير آن به معناي نادرست و غلط بودن آن نيست؛ بلكه خداوند از آن جا كه نسبت به همه امور علم قبلي دارد، مي داند كه بر اساس ضوابط و ساختار علّي و معلولي عالم و بر اساس اختيارات فردي، چه نتيجه اي براي هر فرد رقم مي خورد و هر كس چه سرنوشتي را براي خود ترسيم مي نمايد. در نتيجه، اگر قرار بر حصول تغييري در اين امر باشد، باز به دست خود فرد خواهد بود.

 در لوح محفوظ ثبت است كه فلان فرد پنجاه سال عمر مي كند و در اين سن بر اثر سكته جان مي سپارد. اين امر به اين مفهوم نيست كه اين فرد به دور از هر نوع اراده و اختيار، يقينا در پنجاه سالگي به ناگاه سكته كرده، خواهد مرد؛ بلكه اين فرد در طول زندگي و در مسير حيات خود نحوه اي از رفتار و عملكرد را در پيش مي گيرد. در تغذيه و تحرك بدني و مشغله كاري و... به گونه اي رفتار مي كند كه بر اثر علت هاي طبيعي، رگ هاي قلبش گرفته و در اين سن به سكته مبتلا شده و در نتيجه آن خواهد مرد.

اين گونه علم خداوند، همانند علم پزشك از روند بهبود فرد بيمار يا پيشرفت بيماري اوست كه تأثيري در تحقق اين علل ندارد، يا همانند علم معلم است به اين كه در اين امتحان كدام دانش آموز نمره كامل خواهد گرفت و كدام رفوزه خواهد شد؛ يقينا اين علم از قبل در ذهن معلم نقش بسته است؛ اما ممتاز يا رفوزه شدن دانش آموزان معلول علت هاي خاص خود است و خودشان در اين امر نقش كليدي و مؤثر دارند.

 

پي نوشت‏ها:

1.خرمشاهي، بهاءالدين، دانشنامه قرآن، دوستان-ناهيد، تهران، 1381ه.ش، ماده لوح.

2. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، موسسه الوفاء، بيروت،1404ه،ق، ج 4 ص 130.

 

قرآن كلام خداست كه در لوح محفوظ بوده و هست...

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجيدٌ في‏ لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (1)

(اين آيات، سحر و دروغ نيست،) بلكه قرآن با عظمت است كه در لوح محفوظ جاي دارد

وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (2)

و آن در «أمّ الكتاب» [لوح محفوظ] نزد ما بلندپايه و استوار است!

واژه" ام" در لغت به معني اصل و اساس هر چيزي است و اينكه عرب به مادر" ام" مي‏گويد بخاطر آن است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان است، بنا بر اين" ام الكتاب" (كتاب مادر) به معني كتابي است كه اصل و اساس همه كتب آسماني مي‏باشد، و همان لوحي است كه نزد خداوند از هر گونه تغيير و تبديل و تحريفي محفوظ است، اين همان كتاب" علم پروردگار" است كه نزد او است و همه حقايق عالم و همه حوادث آينده و گذشته و همه كتب آسماني در آن درج است و هيچ كس به آن راه ندارد جز آنچه را كه خدا بخواهد افشا كند.(3)

كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ (4)

اين كتابي است كه آياتش استحكام يافته سپس تشريح شده و از نزد خداوند حكيم و آگاه (نازل گرديده) است!

بنا بر اين آيات قرآن حقيقتي است متعالي در لوح محفوظ كه اين حقيقت نازل شده و صورت لفظ و سوره و آيه به خود گرفته است و به صورت قرآن خواندني بر بشر نازل شده است. پس حقيقت قرآن از ابد تا ازل در لوح محفوظ نزد خداست و اين قرآن صورت نازله آن حقيقت است.

پي نوشت ها:

1. بروج (85)، آيه 21-22.

2. زخرف (43)، آيه 4.

3. تفسير نمونه، ج21، ص9 .

4. فصلت (41)، آيه 1.

 

قرآن به صورت هاي مختلف نازل شده است....

قرآن به صورت هاي مختلف نازل شده است. سوره هاي كوتاه و بعضي سوره هاي بلند به طور كامل و يكجا بر پيامبر اكرم (ص) نازل مي شدند و حضرت آنان را بر مردم تلاوت مي كرد. مثل سوره انعام كه يكجا نازل شده است. پس درباره اين سوره ها كه يكباره و به طور كامل نازل شده آيه اي از سوره هاي ديگر نازل نمي شده، اما در مورد بعضي سوره هاي بزرگ كه يكجا نازل نشده مثل سوره بقره دو صورت بوده در بعضي سوره ها تا سوره كامل و تمام نمي شده آيه اي از سوره ديگر نازل نشده چرا كه تكرار شدن آيه بسم الله الرحمن الرحيم نشانه تمام شدن سوره قبل و شروع سوره جديد بود و گاهي هم در اثر حوادث و وقايعي آياتي نازل مي شد كه پيامبر مي فرمود اين آيات را در فلان جاي فلان سوره قرار دهيد. مثل آيه 281 بقره كه برخي معتقدند آخرين آيه اي بود كه بر پيامبر نازل شد و به دستور پيامبر در آنجا قرار گرفت يا آيه « اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي...» كه در مورد نصب علي بن ابيطالب است و مربوط به واقعه غدير مي باشد ميان دو جمله از آيه 3 سوره مائده قرار گرفت.(1)

پي نوشت:

1. حجتي، محمد باقر، تاريخ قرآن كريم، ص38-62.

 

مدت نزول قرآن به اجمال 23 سال بوده است

مدت نزول قرآن به اجمال 23 سال بوده است. اما اين عدد اجمالي است و دقيق نيست. زيرا پيامبر با نزول آيات ابتدايي سوره علق در 27 رجب  13 سال قبل از هجرت مبعوث به رسالت شد و آخرين آيات هم در سال دهم يا در اوايل سال يازدهم هجري (زيرا آخرين آيه نازل شده و روز نزولش دقيقا معلوم نيست و پيامبر در 28 صفر سال يازدهم از دنيا رفته است و نزول تا كمي قبل از رحلت ادامه داشته است) نازل شد. پس مدت اين نزول 23 سال تمام نيست تا شما آن را در 365 ضرب كنيد و عدد بالا را به دست بياوريد.

بله اجمالا و به صورت تقريبي نزول قرآن در مدت 23 سال بوده است حالا يا چند روز و ماه كم يا زياد. اين مطلب اهميتي ندارد و جزو اصول و فروع دين نيست تا براي رسيدن به واقع و دقيق آن تلاش كني و اگر دقيق نباشد ، به جايي ضربه نمي خورد. 

تمام آيات و سوره هاي قرآن در طول مدت بعثت پيامبر اكرم(ص) و به صورت تدريجي، يك مرتبه بر ايشان نازل شده است

. تنها سوره اي از قرآن كه دو مرتبه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است، سوره مباركه حمد است. زيرا برخي از مفسرين مراد از «سبع من المثاني» در آيه « وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيم»(1)؛ ما به تو سوره حمد و قرآن عظيم داديم، را اين معنا گرفته اند كه اين سوره دو مرتبه بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده است.(2)

بنابراين هيچ سوره اي از قرآن نيست كه هفت مرتبه نازل شده باشد.

پي نوشت ها:

1. حجر(15) آيه87 .

2. ر. ك: مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، انتشارات اسلاميه، ج11، ص129 .

انسان يك وجود جسماني دارد ...

انسان يك وجود جسماني دارد كه همين اعضا و جوارح مثل چشم، گوش، قلب، مركز انتقال خون، مغز، مركز فرماندهي بدن و... بر روي هم وجود جسماني او مي باشند. دوم وجود روحاني و شخصيت واقعي انسان كه همان درك و فهم و باور و عشق و نفرت او در آن وجود هستند.

قلب در وجود جسماني مركز انتقال خون است. اما در وجود روحي و واقعي مركز درك و فهم و عشق و نفرت است و نزول قرآن بر وجود روحاني و بر قلب است كه مركز درك و فهم مي باشد نه بر مغز جسمي كه مركز فرماندهي بدن مادي است. پس مراد از قلب در آيات قرآن همان روح و نفس و جان است كه اصل و اساس انسان است و رشد و ترقي معنوي هم مربوط به آن است نه قلب صنوبري شكل كه در سمت چپ بدن قرار دارد.

در مورد بعضي سوره ها و آيه ها ادعاي نزول دو بار شده است، از جمله:

1. مشهور است كه سوره حمد دو بار نازل شده است. در غالب تفاسير به اين دو بار نازل شدن اشاره شده است.

2. سوره كوثر.(1)

3. توبه آيه 113: "ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي‏ قُرْبي‏ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ".(2)

4. آل عمران آيه 64: "قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلي‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ و. . . ".(3)

5. اسراء آيه 85: "وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا".(4)

ولي هيچ كدام اين موارد، دليل قطعي بر دو بار نزول ندارند. آيت الله خويي در مورد دو بار نازل شدن سوره حمد كه مشهورترين مورد است، مي نويسد:

"و هذا القول محتمل في نفسه و إن لم يثبت بدليل؛ دو بار نازل شدن اين سوره، گرچه به خودي خود ممكن است، ولي با دليل ثابت نشده است".(5)

 

پي نوشت ها:

1. مكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1374 ش، ج 27، ص 368.

2. همان، ج 8، ص 158.

3. ابن كثير دمشقي، تفسير القرآن العظيم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1419 ق، ج 2، ص 48.

4. آلوسي بغدادي، روح المعاني، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415 ق، ج ‏8، ص 145.

5. خويي، ابوالقاسم، البيان، ص 421.

همه كتاب هاي آسماني در زمان نزول خود كامل بوده اند...

همه كتاب هاي آسماني در زمان نزول خود كامل بوده اند و آنچه از معارف و احكام تا آن زمان براي هدايت بشر لازم بوده در آنها آمده بود. قرآن در مورد تورات مي نويسد:

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ تَماماً عَلَي الَّذي أَحْسَنَ وَ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُون (1)

سپس به موسي كتاب (آسماني) داديم (و نعمت خود را) بر آنها كه نيكوكار بودند، كامل كرديم و همه چيز را (كه مورد نياز آنها بود، در آن) روشن ساختيم كتابي كه مايه هدايت و رحمت بود شايد به لقاي پروردگارشان (و روز رستاخيز)، ايمان بياورند!

در اين آيه تصريح شده كه تفصيل آنچه براي آن مردم لازم بود از معارف و احكام در تورات بوده است و همين گونه بوده كتاب هاي آسماني ديگر و قرآن حاوي معارف همه كتب پيشين بوده به اضافه معرفي كه بشر از آن عصر به بعد با توجه به رشد فكري و اجتماعي بدان نياز يافته و تا ابد بدان نياز مي يابد.

اگر كتاب آسماني نازل شده براي هدايت بشر در بيان معارف و دستور العمل هاي لازم نقصان داشته باشد ، اين نقصان يا از جهل خداست يا از بخل خدا يا مانعي نگذاشته خدا كتاب كامل بفرستد و همه اينها در حق خدا محال است زيرا خدا فياض مطلق است و هيچ مانعي در برابر اراده او نيست.

قرآن آخرين كتاب آسماني است كه همه معارف حق كتب پيشين و همه احكام مورد نياز بشر براي هدايت از زمان نزولش تا آخر حيات بشر را بايد داشته باشد تا بتواند وحي نهايي و آخرين باشد از اين رو خداوند در باره قرآن مي فرمايد:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ  (2)

و اين كتاب [قرآن‏] را به حق بر تو نازل كرديم، در حالي كه كتب پيشين را تصديق مي‏كند و مهيمن (داراي تفوق و برتري و هيمنه و احاطه) بر آنها است.

و مي فرمايد:

نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ء(3)

قرآن را بر تو نازل كرديم كه در آن هر چيز (كه مورد نياز هدايتي بشر بوده)بيان شده است.

بنا بر اين همه كتاب هاي آسماني در زمان نزول خود كامل بوده اند ولي با پيشرفت علمي بشر ، مسائلي مطرح شده كه معارف و احكام آن براي بشر بيان نشده بود چون بشر بدان محتاج نبود ؛ نه اين كه كتاب آسماني قبلي ناقص بوده است. كتاب ناقص كتابي است كه در زمان نزول جوابگوي صد در صد نياز بشر نباشد كه خدا چنين كتابي را اصلا نازل نمي كند . بله جوابگويي به نيازهاي آينده بشر در كتابي ، قبل از اين كه بشر بدان نياز يابد ، ضروري نيست و تا باب وحي باز است ، لازم نيست قبل از نياز معارف نازل شود.

2. خداوند يكتا و بي نظير است از اين رو شرك به معناي دو يا چند خداي يكسان وجود ندارد. حتي دوگانه پرستان هم اهريمن را همسان يزدان نمي دانند. بلكه اهريمن را مخلوق يزدان مي دانند كه طغيان كرده و خالق شرور شده و ... .

ديگر مشركان هم براي خدا در خدايي شريك مي تراشند يعني خدا را "رب الارباب" و خداي خدايان مي دانند كه برتر از آن است كه مورد معرفت و عبادت بندگان واقع شود و زير مجموعه و مخلوق او خدايان ديگري فرض مي كنند كه در عين اين كه مخلوق اويند، ولي در خدايي شريك اويند يعني بايد عبادت شوند يا براي آنان قدرت مستقل قائل هستند.

خداوند هم، خالق يگانه است هم معبود يگانه، هم مؤثر يگانه و غير خدا در هيچ صفتي از صفات خدايي، كسي با او شريك نيست.

غير خدا همه مخلوق، عبد، فقير و محتاج مي باشند كه اگر به مراتبي هم رسيده اند، به بندگي رسيده اند نه اين كه از بندگي خارج شده و در مرتبه الوهيت وارد شده باشند.

انكارهاي قرآن نسبت به مشركان رد اين توهمات غلط است. توجه كنيد: 

َ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (4)

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ (5)

بعضي از مردم خدا را همتاياني اختيار مي‏كنند و آنها را چنان دوست مي‏دارند كه خدا را.

قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليم (6)

بگو: آيا جز اللَّه خداي ديگري را كه براي شما مالك هيچ سود و زياني نيست مي‏پرستيد و حال آنكه اللَّه شنوا و داناست؟

أَ يُشْرِكُونَ ما لا يَخْلُقُ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَسْتَطيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَي الْهُدي‏ لا يَتَّبِعُوكُمْ سَواءٌ عَلَيْكُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجيبُوا لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (7)

آيا شريك خدا مي‏سازند چيزهايي را كه نمي‏توانند هيچ چيز بيافرينند و خود مخلوق هستند؟ نه مي‏توانند ياريشان كنند و نه مي‏توانند به ياري خود برخيزند. اگر آنها را به راه هدايت بخواني، از شما پيروي نخواهند كرد. برايتان يكسان است چه دعوتشان كنيد و چه خاموشي پيشه سازيد. آنهايي كه جز اللَّه به خدايي مي‏خوانيد، بندگاني چون شمايند. اگر راست مي‏گوييد، آنها را بخوانيد، بايد شما را اجابت كنند.

 

پي نوشت ها:

1. انعام (6) آيه 154.

2. مائده (5) آيه 248.

3. نحل (16) آيه 89.

4. بقره (2) آيه 116.

5. همان ،آيه 165.

6. مائده (5) آيه 76.

7. اعراف (7) آيه 191-194. 

صفحه‌ها