دانش تاريخ

چرا امام حسن (علیه السلام) در هنگام سجده وقتی خاری از پای او بیرون اوردند متوجه نشد اما امام علی در هنگام رکوع انگشتری خود را داد

پاسخ:
جریانی که نقل کرده اید ، مربوط به امام حسن (ع) نیست، بلکه در باره حضرت علی (ع) است .
نوشته اند: روزی در مسجد پیامبر(ص) سائلی وارد شد و از مردم درخواست کمک نمود، امّا هیچ یک از مسلمانانِ حاضر در مسجد چیزی به او نداد؛ او دست خود را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، شاهد باش که در مسجد پیامبر و فرستاده تو از مسلمانان کمک خواستم، ولی هیچ یک به من پاسخ مساعد نداد.
در همین حال حضرت علی(ع) که در نماز و در حال رکوع بود، با انگشت کوچک دست راست خود اشاره کرد. سائل نزدیک شد و انگشتر را از دست حضرت بیرون آورد. به دنبال این عمل خدا پسندانه، بر پیامبر اکرم(ص) وحی نازل شد و آیة «انّما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون»(1) در عظمت و فضیلت امام علی(ع) بیان گردید.(2)
از سوی دیگر نوشته اند: به پای حضرت تیری اصابت نموده بود و از شدت درد نمی‌توانستند آن را از پای حضرت بیرون آورند، حضرت زهرا(س) فرمود: این تیر را در هنگام نماز از پای حضرت علی(ع) در آورند؛ چون که او در نماز فقط به خدا توجه دارد و درد را احساس نمی‌کند.(3) این دو نکته چگونه قابل جمع است؟
پاسخ: در صورت صحت سند و صحت انتساب روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت درآوردند و متوجه نشد، می‌گوییم: این حادثه و اعطای انگشتر در نماز به فقیر هیچ منافاتی ندارد. در هر دو حضور قلب هست و هر دو عبادت خالصانه است، چون که
اوّلاً: شنیدن صدای سائل و کمک به او، پرداختن به امور غیر خدایی نیست. قلب پاک امام در برابر صدای سائلان حساس بود و به ندای آنان پاسخ می‌گفت.
حضرت با این کار عبادتی را با عبادت دیگر در می‌آمیخت و در حال نماز زکات داد و به فقیر انفاق نمود. هر دو کار برای خدا و در راه تقرّب به او بود. این عمل را قرآن به بهترین وجهی تأیید کرده و ستوده است.
اگر این عمل نشانه غفلت و دوری از یاد خدا بود، قرآن آن را به عنوان یک کار با ارزش تلقی نمی‌کرد. از این که قرآن به آن ارج نهاده، دلیل و گواه این مطلب است که پاسخ به ندای سائل در هنگام نماز، از بزرگ ترین عبادت‌ها است.
دوم: حالات پیامبران، امامان و اولیای خداوند در نماز همیشه به یک حال و به یک منوال نیست. گاهی حال متوسطی دارند و با حفظ حضور قلب، به عالم کثرت و مظاهر مادی هم توجّه دارند و از آن‌ها غافل نیستند . اگر مسئله ای پیش آید، در صورت لزوم واکنش نشان می‌دهند که اعطای انگشتر به فقیر و مستمند توسّط امام در هنگام نماز یکی از نمونه‌های بارز همین حالت است. نظیر این حالت را از پیامبر گرامی و دیگر امامان هم نقل کرده اند:
شیخ صدوق در علل الشرایع و علامه مجلسی در بحارالأانوار می‌نویسند: در یکی از روزها که پیامبر به نماز اشتغال داشت و اصحاب هم به وی اقتدا کرده بودند، در هنگام نماز، کودکی شروع به گریستن نمود، حضرت نمازش را به سرعت به پایان رسانید، بعد از نماز علت این کار را از حضرت جویا شدند، فرمود: «أو ما سمعتم صراخ الصبی؛(4) آیا فریاد بچه را نشنیدید؟!» یعنی: نماز را به سرعت به پایان رساندم تا این که مادر کودک هر چه زودتر به دادش برسد و او را ساکت نماید.
گاهی هم غرق در عالم ملکوت می‌شوند و به جز ذات پاک کبریایی، چیزی نمی‌بینند و به آن چه در اطراف شان رخ می‌دهد، هیچ توجهی ندارند؛ حتی از بدن خود غافل می‌شوند. انگار که دستگاه حواس ظاهری آنان در هنگامه جذبه عشق و عرفان ربانی، از فعالیت باز می‌ماند و آن چه را مربوط به بدن شان می‌شود، احساس نمی‌کنند. بیرون کشیدن تیر از پای امام در هنگام نماز از این قبیل است.
در حالات عبادی امام سجاد(ع) نقل شده است: در یکی از شب‌ها فرزند امام از بلندی افتاد و دستش شکست و درون خانه فریادش بلند شد و همسایگان جمع شدند. امّا امام سجاد هم چنان به عبادت مشغول بود و هیچ گونه توجهی به این حادثه نداشت. در هنگام صبح، حضرت متوجّه شد که دست بچه اش بسته شده است. علت را پرسید، گفتند: دیشب چنین اتفاقی پیش آمد.(5)
نیز نوشته اند: حضرت سجاد(ع) در خانه اش در حال نماز بود و سر بر سجده نهاده بود، در همین هنگام در گوشه ای از خانه آتش زبانه کشید. اهل خانه فریاد زدند. اما حضرت همچنان سر بر سجده ساییده و به عبادت مشغول بود و به سر و صدا و آتش هیچ توجهی نداشت. آتش را خاموش کردند و سپس امام سر از سجده برداشت و با کمال آرامش و بی توجه به همه این حوادث، نمازش را به پایان رساند.(6)
بنابراین اولیای الهی از حالات متفاوتی بهره مندند. گاهی غرق در ذات خداوند‌اند و گاهی هم حالت متوسطی دارند. شبیه این، جریان حضرت یعقوب پیامبر است که فرزندش حضرت یوسف(ع) به جفای برادران در چاه کنعان افتاد، حضرت یعقوب(ع) متوجّهه این امر نشد. بعد از گذشت سال‌های متمادی، حضرت یوسف عزیز مصر شد، برادران نزد یوسف رفتند، و از مصر پیراهن فرزند گمشدة یعقوب، یوسف را با خود آوردند، قرآن می‌گوید: «فلمّا فصلت العیر قال أبوهم انی لأجدُ ریح یوسف؛(7) هنگامی که کاروان فرزندان یعقوب از مصر حرکت کرد، یعقوب که در کنعان بود گفت: بوی یوسف را استشمام می‌کنم».
سعدی شاعر نامدار، این دو حادثه را با هم مقایسه می‌کند و می‌پرسد که چگونه شد حضرت یعقوب در هنگامی که فرزندش یوسف را در نزدیک محل زندگیش در کنعان به درون چاه انداختند، متوجّه نشد، امّا بوی پیراهن یوسف را از مصر استشمام نمود؟!
یکی پرسید از آن گم گشته فرزند که ای روش روان پیر خردمند
ز مصـرش بوی پیـراهن شنیــدی چرا در چاه کنعــانش ندیدی؟
سپس سعدی پاسخ را چنین می‌دهد:
بگفتا حال ما برق جهان است گهی پیدا و دیگر گه نهان است
گهـــی بر طارم اعلی نشینم گهـــی بر پشت بام خود نبینم(8)
بنا براین در صورت صحت سند روایتی که می‌گوید: در هنگام نماز تیر را از پای حضرت بیرون کشیدند، منافاتی با اعطای انگشتر به فقیر در هنگام نماز ندارد، چون که اوّلاً: اعطای انگشتر در نماز نوعی عبادت است.
دوّم: حالات اولیاءالله در همه حال یکسان نیست.
این‌ها پاسخی بود که در صورت صحت سند آن روایت ارائه شد. لیکن با تحقیق و بررسی در سند این روایت معلوم می‌شود که این روایت سند درستی ندارد.
یکی از اسلام پژوهان معاصر در این زمینه می‌نویسد:
موضوع کشیدن تیر از بدن علی(ع) در هنگام نماز، از مشهورات تاریخی است.
کهن ترین مأخذی که این موضوع در آن آمده ، کتاب «کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین» از علاّمة حلی (648 ـ 726ق ) است. وی سند این روایت تاریخی را ذکر نکرده و حتی نگفته است در کدام یک از جنگ‌ها تیر به بدن حضرت رفته بود.
پس از آن، این موضوع در کتاب «ارشاد القلوب دیلمی (ج 2، ص 217) و الانوار النعمانیة از سید نعمت الله جزایری (ج2، ص 371) و المناقب المرتضویة از محمد صالح کشفی حنفی (ص 364) و حلیة الابرار از سید هاشم بحرانی (ج 2، ص 180) آمده است. به هر حال پذیرش این موضوع ـ که فاقد سند است ـ جای تأمّل دارد.
از گذشتگان: سنائی و عبدالرحمان جامی و حکیم شفائی اصفهانی این موضوع را به شعر در آورده‌اند. البته این کتاب‌ها نمی‌تواند منبع برای این موضوع تاریخی باشد.
به هر حال برای این موضوع منبعی مستند یافت نشد. احتمال می‌رود که از مشهورات بی پایه و از گفته‌های صوفیان باشد.(9)
پی‌نوشت‌ها:
1. مائده (5) آیه 55.
2. تفسیر نمونه، ج 4، ص 421 ـ 422.
3. مرحوم فیض کاشانی در محجّه البیضاء بعد از ذکر اوصاف خاشعین می‌نویسد:
«اقول و قیل هذا ینسب الی مولانا امیرالمؤمنین(ع) انه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من اخراجه؛ فقالت فاطمه(س) اخرجوه فی حال صلاته فانه لا یمس لا یجری علیه حینئذٍ فاخرج و هو(ع) فی الصلاة». (محجه البیضاء، ج 1، ص 397 و 398).
4. مجلسی، بحارالانوار، ج 88، ص 93؛ شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 2، ص 40.
5. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج 2، ص 44.2 ،قم ،انتشاراتی هجرت ،1378 ، چاپ سیزدهم .
6. همان، ص 44-45.
7. یوسف (12) آیه 98.
8. کلیات سعدی، ص 53.
9. محمد اسفندیاری، بُعد اجتماعی اسلام، ص 155، پاورقی.

حسين عليه السّلام به او نگاه كرده فرمود: خواهرم، شكيباييت را شيطان از دستت نربايد، حضرت زینب (س) بعد از سفارش امام حسین (ع) دیگر بی صبری نکرد.

سلام، حضرت زینب (سلام الله علیها) درچه صحنه ای از روز عاشورا صبرش را از دست داد؟

پاسخ:
در ابتدا باید گفت:
حضرت زینب (سلام الله علیها) بانويي صبور و با معنویت بود که هر چه سختی ها بر وی رو می آورد، از خود نا راحتی نشان نمی داد و راضی به رضای خداوند بود.
اما در شب عاشورا مسئله ايی پیش آمد که بر حضرت زینب (س) سخت گذشت و او سخت ناراحت كرد.
امام سجاد (علیه السلام) در اين مورد مي فرمايد:
من در آن شبى كه پدرم فرداى آن كشته شد، نشسته بودم و عمه‏ ام زينب نيز نزد من بود و از من پرستارى مي كرد، در آن هنگام پدرم به خيمه خويش رفت و جوين، غلام أبى ذر غفارى نيز نزد او سرگرم اصلاح شمشير آن حضرت بود. پدرم اين اشعار را -كه خبر از بى‏ وفايى و بى‏ اعتبارى دنيا می دهد- مي خواند:
و اين اشعار را دو بار يا سه بار از سر گرفت تا اينكه من آن را فهميدم و مقصود او را دانستم، پس گريه گلوى مرا گرفت، ولى خوددارى كرده خاموش شدم، و دانستم بلاء نازل گشته، و اما عمه‏ ام، پس او نيز شنيد آنچه را من شنيدم و او چون زن بود و زنان دل نازك و بى‏ تاب‏ تر مي باشند، نتوانست خوددارى كند و از جا جسته دامن كشان به نزد آن حضرت دويده گفت:
وا ثكلاه (اى عزاى و مصيبت من)! كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم، امروز (به روزي ماند كه) مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنيا رفته‏ اند! اى باز مانده گذشتگان، و اى دادرس بازماندگان! حسين عليه السّلام به او نگاه كرده فرمود:
خواهرم، شكيباييت را شيطان از دستت نربايد، (اين سخن را فرمود) و اشك چشمانش را گرفت و فرمود: اگر مرغ قطا را در آشيانه‏ اش به حال خود مى‏ گذاردند (آسوده) مى‏ خوابيد. (1)
حضرت زینب (س) بعد از سفارش امام حسین (ع) دیگر بی صبری نکرد.

پی نوشت ها:
1. ارشاد مفید، ترجمه هاشم رسولى محلاتى‏، ج2، ص96، اسلاميه‏ ،تهران؛ دمع السجوم، ترجمه ابوالحسن شعرانی، ص247-248، ذوی ا لقربی ،1378ش.

چرا امام حسین (علیه السلام) مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد؟
حضرت مسلم (ع) در مأموریت خود موفق بود، زیرا مخفیانه وارد کوفه شد و در مدت محدود مردم را جذب نمود. تعداد زیادی از مردم با وی بیعت نمودند. استقبال مردم از وی ...

چرا امام حسین (علیه السلام) مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد؟

پاسخ:
از متون تاریخی و دینی استفاده می شود، بعد از آن که امام حسین (علیه السلام) در مکه اقامت کرد، نامه نگاری مردم کوفه - در ايام اقامت امام در مكّه - آغاز شد(1). از جهت فراوانى به مقدارى رسيد كه به حق مى‏ توان از آن به نهضت نامه‏ نگارى ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله‏ اى رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام(ع) مى‏ رسيد؛ به گونه‏ اى كه تعداد نامه‏ ها به دوازده هزار نامه رسيد.(2)
طبیعی بود که امام هم جهت پاسخگویی به دعوت مردم و هم جهت بررسی وضع افکار عمومی مردم کوفه و میزان وفاداری آنان به امام، نیاز به گزارش دقیق داشت. حضرت طی نامه ای حضرت مسلم را به کوفه فرستاد تا از وضع کوفه گزارش داده و امام را آگاه نماید. در نامه ای که امام به مردم کوفه نوشت و همراه مسلم فرستاد، تصریح نمود که مسلم را جهت گزارش از کوفه فرستادم. در لهوف می خوانیم:
... در اين هنگام امام برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. آن گاه مسلم بن عقيل را فرا خواند و او را از وضع آگاه‏ ساخت، جواب نامه‏ ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى‏ داد و محتواى نامه امام اين بود:
«عموزاده‏ ام مسلم بن عقيل را به سويتان گسيل داشتم تا رأى و نظر شما را به من گزارش دهد». مسلم با نامه امام رفت تا به كوفه رسيد، چون مردم از برنامه امام آگاه شدند، همگان از آمدن مسلم شادمان گرديدند، مسلم را در خانه مختار بن ابى عبيده ثقفى فرود آوردند، و شيعه نزدش رفت و آمد مى‏ كردند. پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مى‏ گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند.(3)
حضرت مسلم (ع) در مأموریت خود موفق بود، زیرا مخفیانه وارد کوفه شد و در مدت محدود مردم را جذب نمود. تعداد زیادی از مردم با وی بیعت نمودند. استقبال مردم از وی به عنوان نماینده سیاسی بسیار امام چشمگیر بود. همچنین مسلم در فعالیت علیه حکومت و تهیه امکانات و انتخاب محل سکونت خوب عمل نمود. وضع کوفه را به امام گزارش کرد(4). اما حوادثی که بعد از سیاست های ابن زیاد اتفاق افتاد، به مسلم ارتباط نداشت، زیرا مردم کوفه به امام وفا نکردند و به خاطر دنیا گرایی، ترس، رسیدن به مال دنیا و منافع، دست از امام برداشتند.

پی نوشت ها:
1.مقتل ابی مخنف، ترجمه جواد سلیمانی ،ص32، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی،1377، قم.
2. بحارالانوار، ج 44، ص 344.
3.لهوف، ترجمه ‏ابوالحسن مير ابوطالبى( حسينى) ص 95-96 ،دليل ما ؛
ارشاد ،ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص 37 .
4 .پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعى از نويسندگان‏، ص341 ، بی نام.

1- آیا امکان دارد همه ی 120 هزار نفری که در صحرای غدیر بوده اند در عرض 70 روز ایمانشان را از دست بدهند با وجود اینکه از حج برمی گشتنند؟ البته منظور از همه، عموم شرکت کننده ها است دو نفر سه نفر را به حساب نمی آوریم اگر واقعا چنین اتفاقی افتاده بود، آیا از آن 120 هزار نفر علی علیه السلام 120 نفر پیدا نمی کرد که حق خود را بستاند؟ آیا همه در عرض 70 روز بی ایمان شدند؟

2- آیا پیامبر نمی تواست به جای استفاده از کلمات دو پهلو از لغتی استفاده کند که به طور ظاهری و بدون برداشت های گوناگون درست خلافت مشخص شود مانند اینکه ما درست به آب اشاره کنیم، نه کلمه نوشیدنی را که مردم هزار معنی از آن استخراج کنند؟

3- چرا خداوند مطالب خیلی خیلی جزئی را در قرآن آورده، به این مطلب مهم اشاره مستقیم نکرده؟ اگر بگوید گه قرآن را عوض می کردند، آن وقت تکلیف آیه «انا نحن له لحافظون» چه می شود؟ حفاظت آنجا معنی دارد که مردم یا به آن حمله کنند نه اینکه طوری باشد که انگیزه حمله نباشد تا بگوییم حفاظت کرده ایم؟

4- اگر حق علی علیه السلام گرفته شد و او خانه نشیین شد، چرا دخترش را به عمر داد؟

5- چرا امام حسین را در جنگ ایران، جزء سپاه عمر کرد؟

6- چرا در امورات، به عمر مشاوره می داد؟ این چه نوع خانه نشینی است؟ چطور امام حسین علیه السلام حج را به خاطر شکاف در اسلام نیمه کاره گذاشت ولی علی علیه السلام غسل پیامبر را که صدها نفر حاضر بودنند انجام دهند و پیامبر بعد از سه روز دفن شد قطع نکرد تا به سقیفه برود؟

پرسش 1: آيا امکان دارد همه 120 هزار نفر که در صحراي غدير بوداند، همه آنها در عرض 70 روز ايمان شان را از دست داده باشند با وجود اين که از حج بر مي گشتنند (البته منظور از همه عموم شرکت کننده ها است دو نفر سه نفر را به حساب نمي آوريم) اگر واقعا چنين اتفاقي افتاده بود، آيا از آن 120 هزار نفر علي (ع) 120 نفر پيدا نمي کرد که حق خود را بستاند؟ آيا همه در عرض 70 روز بي ايمان شدند؟

پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
1. حالات انسان هميشه يکسان نيست و در طول زندگي انسان فراز و نشيب‏ هاي بسياري مي‏ تواند پيش آيد و تحت اوضاع حاکم قرار گيرد. فقط شماري از انسان‏ها هستند که مانند کوه استوارند و هيچ گاه تحت تأثير قرار نمي‏ گيرند؛ البتّه اين گونه افراد بسيار اندک هستند.
اصناف ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) صحابه رسول خدا را ـ به گواهى آيات قرآن مجيد ـ مى توان به پنج گروه عمده تقسيم كرد:
1. پاكان و صالحان:
آنها گروه هاى مؤمن و با اخلاص بودند كه ايمان، در عمق جانشان نفوذ كرده بود و از هيچ گونه ايثار و فداكارى در راه خدا و اعتلاى كلمه اسلام كوتاهى نمى كردند. همان گروهى كه در آيه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده است. هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از الطاف پروردگار راضى بودند، «رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ».
2. مؤمنان خطاكار:
همان گروهى كه در عين ايمان و عمل صالح، گاهى لغزش هايى داشتند و اعمال صالح و ناصالح را به هم مي آميختند كه به گناه خود هم معترف بودند . اميد عفو و بخشش درباره آن ها مى رود، و در آيه 102 سوره توبه به دنبال گروه اوّل به آنها اشاره شده است: «وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلا صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ».
3. افراد آلوده به گناه:
كه قرآن نام فاسق بر آنها نهاده و فرموده: اگر فاسقى خبرى براى شما آورد، بدون تحقيق نپذيريد كه در سوره حجرات آيه 6 به آنها اشاره شده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيَّنُوا»، كه مصداق آن در تفاسير شيعه و اهل سنّت ذكر شده است.
4. مسلمانان ظاهرى:
آنها كه ادّعاى اسلام داشتند، ولى ايمان در اعماق قلبشان نفوذ نكرده بود، كه در آيه 14 سوره حجرات به آنها اشاره شده است: «قَالَتِ الاَْعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَانُ فِى قُلُوبِكُمْ».
5. منافقان:
افرادى كه با روح نفاق در لابه لاى مسلمانان، گاهى به صورت شناخته شده، و گاه ناشناخته به سر مى بردند و از كارشكنى در امر اسلام و پيشرفت مسلمين ابا نداشتند كه در همان سوره توبه به دنبال اشاره به گروه مؤمنان صالح، در آيه 101 به آنها اشاره شده است: «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِّنَ الاَْعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ».
بى شك همه اينها پيامبر(ص) را ديده بودند و با او مصاحبت و معاشرت داشتند و بسيارى از آنها در غزوات شركت داشتند و هر تعريفى براى صحابه كنيم بر همه اين گروه هاى پنجگانه تطبيق مى شود، آيا مى توان همه را اهل بهشت و پاك دانست؟
بنا بر اين صحابه پيامبر نيز از نظر ايمان يکسان نبودند. بعضي از آن‏ها مصداق اين آيه شريفه هستند: «و من الناس من يشتري نفسه ابتغاء مرضاة اللَّه؛(1) بعضي مردانند که از جان خود در راه رضاي خدا در گذرند»، و بعضي مصداق آيه «و اذا رأوا تجارة او لهواً انفضوا اليها و ترکوک قائماً؛(2) و اين مردم چون تجارتي يا لهو و لعب و بازيچه‏اي ببينند، بدان شتابند و تو را در نماز تنها گذارند».
عدّه‏اي از صحابه، سختي‏هاي جنگ تبوک و يوم العسرة را تحمّل کردند و در جنگ بدر افتخار آفريدند. عدّه‏اي هم در جنگ اُحد گريختند و پيامبر را ميان دشمنان تنها گذاشتند و به قول بخاري در صحيح، فقط 12 نفر با حضرت باقي ماندند که در رأس آن‏ها امام علي ‏عليه السلام بود: «و لم يبق مع النبي‏صلي الله عليه وآله غير اثني عشر رجلاً».(3)
در جنگ اُحد هزار نفر از مدينه عازم شدند. البتّه در بين راه، سيصد نفر از آن‏ها برگشتند و هفتصد نفر با رسول اکرم‏ در جنگ اُحد شرکت کردند و در اثر فشار نظامي، اکثر قريب به اتّفاق مسلمانان عقب‏نشيني کردند و پراکنده شدند، و جز افرادي انگشت ‏شمار در کنار پيامبر باقي نماندند که به قول بخاري، تعداد ياران فداکار پيامبر بيش از 12 نفر نبود.
همچنان در نماز جمعه نيز حضرت را تنها گذاشتند و دنبال لهو و لعب و تجارت رفتند. در اين جا نيز افرادي که پيامبر اکرم را همراهي کردند، بيش از 12 نفر نبودند.
بخاري در صحيحش اين جريان را چنين نقل کرده است:
کاروان تجارتي روز جمعه وارد مدينه شد و ما با پيامبر بوديم. مردم وقتي متوجّه کاروان شدند، نماز را رها کرده، پيامبر صلي الله عليه وآله را تنها گذاشتند و فقط 12 نفر باقي ماندند. در اين حال آيه نازل شد: «و چون داد و ستد يا سرگرمي ببينند، به سوي آن روي آور شوند و تو را در حالي که ايستاده‏اي، ترک مي‏کنند». (4)
در مواردي ديگر نيز در حيات رسول اکرم‏ صلي الله عليه وآله، عده اي با ايشان مخالفت کرده‏اند؛ مانند جريان پيوستن به جيش اسامه که پيامبر صلي الله عليه وآله بر پيوستن افراد به لشکر اسامه اصرار داشت؛ ولي برخي مخالفت مي‏کردند و همچنين در آستانه عروج ملکوتي پيامبر صلي الله عليه وآله در حالي که در بستر بيماري به سر مي‏برد، در حضور همگان قلم و دوات طلبيد و فرمود: من چيزي بنويسم که هرگز به گمراهي نگراييد! عمر از ميان حاضران برخاست و از فراهم آوردن قلم و دوات و نوشتن مسئله مورد نظر پيامبر صلي الله عليه وآله جلوگيري کرد. هنگامي که حاضران به او اعتراض کردند، او گفت: «ان رسول الله صلى الله عليه وسلم قد غلبه الوجع وعندكم القرآن حسبنا كتاب الله!». (5)
بنابراين همان‏گونه که در جنگ اُحد و موارد ديگر با پيامبر صلي الله عليه وآله مخالفت کردند و حضرت را تنها گذاشتند در حالي که مقام پيامبر بالاتر از حضرت علي ‏عليه السلام بود، همان گونه با امام علي ‏عليه السلام مخالفت کردند و او را تنها گذاشتند. نه تنها مخالفت کردند، بلکه ستم‏هاي بسياري‏ را در حقّ حضرت و اولاد وي نسل به نسل روا داشتند.

پي نوشت ها:
1. بقره، 207.
2. جمعه، 11.
3. السنن الكبرى، بيهقي،ج 3، ص182، ناشر : دار الفكر.
4. صحيح البخاري،ج 6، ص63، سال چاپ : 1401 - 1981 م، ناشر : دار الفكر للطباعة والنشر.
5. همان، ج 5، ص 137 - 138.
-----------------------------

پرسش 2: آيا پيامبر نمي تواست به جاي استفاده از کلمات دو پهلو از لغتي استفاده کند که به طور ظاهري و بدون برداشت معاني گوناگون، درست خلافت مشخص شود؛ مانند اينکه ما درست به آب اشاره کنيم نه کلمه نوشيدني را که مردم هزار معني از آن استخراج کنند ؟
پاسخ:
با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز.
پيامبر (ص) در خصوص ولايت امام علي (ع) صريحاً اقدام نمود . شيعيان باور دارند كه پيامبر (ص) در جريان غدير رسماً علي (ع) را به عنوان رهبر و جانشين خود معرفي نمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه...». (1) اين اقدام پيامبر در پي دستور خداوند صورت گرفت، زيرا خداوند دستور داد كه پيامبر، علي (ع) را به عنوان رهبر مسلمانان معرفي نمايد: «اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است برسان و اگر نكني، رسالت او را انجام نداده اي ».(2)
البته اقدامات پيامبر (ص) درخصوص رهبري امام علي (ع) تنها در جريان غدير صورت نگرفت، بلكه آن حضرت جريان ولايت امام را در مناسبت هاي مختلف مطرح نمود. پيامبر (ص) با بيان فضايل و ويژگي هاي علي (ع) بستر و زمينه ي رهبري آن حضرت را فراهم كرد.
پيامبر خطاب به علي (ع) فرمود:
آيا راضي نيستي كه نسبت تو به من، همچون هارون نسبت به موسي باشي؟ جز اينكه پس از من پيامبر نيست؟(3)
اين حديث كه در اصطلاح دانشمندان به آن حديث منزلت مي گويند، تمام مناصبي كه هارون داشت براي علي (ع) ثابت كرده جز نبوّت كه باب آن براي ابد بسته شد.(4)
پيامبر (ص) در حديث ثقلين هم همگان را به پيروي از قرآن و عترت فراخواند.(5)
پيامبر با بيان اين حديث نيز زمينه اطاعت از اهل بيت -كه مصداق بارز آن امام علي (ع) است- را فراهم نمود. نكته قابل توجه آن است كه حضرت در آخر حديث، گوشزد نمود كه مسلمانان در صورت عدم اطاعت از قرآن و عترت گمراه خواهند شد. متأسفانه مردم با كنار گذاشتن امام علي (ع) از صحنه سياست، دچار خسران و زيان هاي فراوان و جدي شده و عملاً گمراه شدند.
پيامبر (ص) به مصلحت نديد بيش از اين تأكيد نمايد، چرا كه خطر ارتداد وجود داشت، بسياري از صحابه با توجه به خصلت ها و فرهنگ جاهلي، پذيراي امامت امام علي (ع) نبودند، چرا كه آنان مي گفتند: امام و پيشوا مي بايست سنش از چهل سال بيش تر باشد. كه سن حضرت علي (ع) در هنگام رحلت پيامبر از اين كم تر بود.
گرچه پيامبر (ص) با انتصاب و امارت به زيد بن حارثه و فرزندش اسامه بن زيد -كه از سن پاييني برخوردار بودند- كوشيد اين فرهنگ را متحول نمايد، اما عرب هاي جاهلي در كوتاه مدت زير بار آن نرفتند.
مشكل ديگري كه وجود داشت اين بود كه:
امام علي (ع) پهلوان جنگ ها بود و صاحب فضايل بسيار، اين ها از سويي موجب حسادت برخي ها شد و از سوي ديگر با توجه به فرهنگ جاهلي- كه مي گفتند خون را خون مي شويد، و چون علي بسياري از دانه درشت ها را در ميدان هاي نبرد بدر و احد و احزاب و... نابود كرده بود- بدين جهت دلي پركينه از علي داشتند، حال در سال يازدهم هجري پيامبر مي بيند بسياري از مسلمانان از اعتقاد عميق و راسخي بهره مند نيستند، احساس كرد كه اگر بيش از آن چه كه در مورد وصايت و جانشيني امام علي (ع) بيان داشت، اصرار ورزد، اين خطر وجود دارد كه بعد از رحلت آن حضرت با اساس اسلام مبارزه كنند و تلاش همه جانبه اي بر ضد ملتش صورت گيرد.
شاهد بر اين ادعا، آخرين حركت پيامبر (ص) بود كه از اطرافيان خود كه براي ملاقات حضرت در بستر بيماري آمده بودند، خواست براي او قلم و كاغذي بياورند تا چيزي مكتوب براي آنها بنويسيد كه پس از او گمراه نشوند.
به عقيده شيعيان با توجه به اصرار پيامبر كه اين مكتوب براي جلوگيري از گمراهي مسلمانان خواهد بود و عامل مهمي كه باعث گمراهي و جدايي مسلمانان و فتنه هاي بعدي شد، همين موضوع جانشيني پيشوايي پس از پيامبر و دوري از اهل بيت بود. نامه درخواستي پيامبر نيز براي نگارش همين مسئله بود ، اما با صرف نظر از اين نكته مهم، اعتراض برخي از مسلمانان به پيامبر كه در رأس آنها عمر بن خطاب بوده و جلوگيري آنها از نگارش آن مسئله مهم، به خوبي شاهد بر اين مدعا است كه خطر، اسلام را تهديد مي كرد كه حتي علناً به مخالفت از پيامبر پرداخته بودند.
همان گونه كه شيعه معتقد است ، امام علي (ع) بعد ار رحلت پيامبر به مدت بيست و پنج سال با صبر و سكوت با هدف حفظ دين، زندگي كرد و با آن همه شهامت و شجاعت دست به شمشير نبرد، چرا كه مصلحت حفظ اسلام از همه مهم تر است. آن حضرت تنها به اندازه اي كه راه درست ا سلام مي طلبد ، و حجت را تمام مي كند، تلاش كرد نه بيش از آن. شبيه همين را در مورد پيامبر اسلام (ص) بيان مي داريم.
آن حضرت تنها به اندازه اي كه حجت و دليل برا ي مسلمانان آزاد انديش تمام باشد، كوشيد و در موارد متعدد گاه به صورت صريح و واضح و گاه به صورت كنايه و با دلالت التزامي امامت امام علي (ع) را به صحابه گوشزد نمود. بيش از آن اقدامي نكرد، چرا كه ممكن بود دشمنان امام علي (ع) بعد از رحلت پيامبر قدرت را در دست گيرند و با اساس اسلام آشكارا مبارزه نمايند، براي اين كه اين خطر پيش نيايد، پيامبر (ص) به همان مقدار بسنده نمود.
دقت در آيه تبليغ (6) گوياي اين حقيقت است.
پي نوشت ها:
1. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازي، ج9، ص 194، انتشارات نسل جوان ، سال چاپ 1375.
2. سوره مائده، آيه 77 (ر.ك: تفسير نمونه، ج5، ص 4 به بعد).
3. فروغ ولايت ، جعفر سبحاني ،ص 117 - 118، انتشارات صحيفه ، سال چاپ 1368.
4. همان.
5. پيام قرآن، ج9، ص 94.
6. مائده ، آيه 67.
------------------------

پرسش 3: چرا خداوند مطالب خيلي خيلي جزئي را در قرآن آورده ولي به اين مطلب مهم اشاره مستقيم نکرده؟ اگر بگويد كه قرآن را عوض مي کردند، آن وقت تکليف آيه «انا نحن لحافظون» چه مي شد؟ حفاظت آن جا معني دارد که مردمي به آن حمله کنند نه اينکه طوري باشد که انگيزه حمله نباشد تا بگوييم حفاظت کرده ايم.
پاسخ:
قبل از پاسخ بيان دو نكته لازم است:
نكته‌اول: دعواي سياسي و پتانسيل آن
انگيزه سياسي از مهم ترين عوامل تأثير گذار در اجتماع بشري است. اگر كسي بگويد: پتانسيل انگيزه سياسي نيرومند تر از ديگر انگيزه ها است، سخن گزافي نگفته است. حتي گاه مشاهده مي شود، كسي دين دارد؛ ولي در تعاملات اجتماعي به جهت نيرومندي انگيزه سياسي از ارزش‌هاي ديني و مسئوليت ناشي از آن فاصله مي گيرد و به جهت جاه طلبي و نيل به آرمان هاي سياسي دين را فداي آن مي‌كند.
براي اين سخن نمونه بسيار است.
اين انگيزه موجب شد كه گروهي از مسلمانان بعد از رحلت رسول گرامي اسلام(ص) با به فراموشي سپردن و ناديده گرفتن وصيت هايش در سقيفه بني ساعده براي تصدي امر حكومت به چانه زني بپردازند.
آري مسلمانان بعد از رحلت پيامبر بزرگ اسلام(ص) در امر حكومت با هم به نزاع برخاستند و دو دسته شدند. گروهي در پي نظام خلافت بودند و به سقيفه بني ساعده رفتند و سرانجام ابوبكر قدرت سياسي را به دست گرفت. گروهي ديگر در پي نظام امامت بودند و به طرفداري از امام علي(ع) برخاستند و انتقال قدرت سياسي به آن حضرت را خواستار شدند، ولي به نتيجه نرسيدند؛ چرا كه پتانسيل انگيزه سياسي قدرتمند بود و اين امر خود چون سدّي محكم در برابر بسياري از استدلال ها قرار گرفت و نگذاشت حيات سياسي مسلمانان راه درست خويش را بپيمايد.
نكته دوّم: قرآن كتاب هدايت و معجزه جاويدان:
قرآن كتاب هدايت بشر است، اين هدايت فراتر از مرزهاي جغرافيايي و زماني است.
قرآن كتاب هدايت تمامي بشريت از زمان خاتم پيامبران به بعد است. قرآن با توجه به جهاني و جاوداني بودن دين اسلام «هدي النّاس»(1) است؛ يعني راهنماي همه‌ بشريّت از زمان حضرت خاتم تا دميدن صور اسرافيل است؛ به همين جهت خداوند سبحان به حفظ آن اهتمام ورزيده است. فرمود: «انّا نحن نزّلنا الذّكر و انّا له لحافظون؛(2) همانا ما قرآن را فرو فرستاديم و خود ما آن را حفظ مي‌كنيم».
مشيّت خداوندي به مصونيت قرآن از تحريف تعلق گرفته است. و اين هم راه كار خاص خود را مي طلبد، چرا كه فرموده اند: «أبا الله ان يجري الاشياء الاّ بالاسباب».(3)
بعد از بيان اين دو نكته، مي گوييم:
قرآن كتاب هدايت است و همواره بايد چراغ راه بشريت قرار گيرد، تا شاهد صدقي براي رسالت رسول گرامي اسلام(ص) و دستور العمل زندگي بشر باشد، لازمه وصول به اين هدف، مصون ماندن قرآن از تحريف است كه اين هم در مشيّت خداوندي نهفته است. اين كه خداوند وعده داده است كه ما قرآن را از تحريفات مصون نگه مي‌داريم، به گفتة مفسران وحي، اين امر راه كار مي خواهد، يكي از راه كارهاي آن اين است كه قرآن در امر سياسي (به اين معنا كه بعد از پيامبر چه فردي قدرت سياسي مسلمانان را به دست بگيردكه از پتانسيل قدرتمندي بهره مند است)‌ با شفّافيّت وارد ميدان كارزار نگردد؛ بلكه به گونه اي رهنمود دهد كه حساسيّت جناح هاي سياسي را برنيانگيزد و حكومت ها به تحريف قرآن رو نياورند.
با توجه به علم خداوندي از حوادث و رويدادهاي بعد از زمان پيامبر(ص) اگر در قرآن امامت امام علي(ع) و يازده گوهر امامت از نسل آن حضرت با صراحت ياد مي‌شد، مخالفان سياسي اين دوازده گوهر امامت، به جاي گفتن «حسبنا كتاب الله»مي گفتند: ما قرآن را قبول نداريم، يا مي گفتند: برخي از آيات قرآن تحريف شده است. و يا در پي مقابله بر مي آمدند و مي كوشيدند، تا اسم ها را تغيير دهند و به جاي امامت امام علي(ع) امامت فلان فرد را مندرج كنند، در چنين وضعيتي حكومت نه تنها پشتيبان حفظ قرآن نمي شد، بلكه يكي از عوامل بسيار مهم تحريف قرآن به شمار مي آمد.
آيات سياسي، يا به عبارتي رساتر آياتي كه به گونه اي از بار سياسي بهره مند است و برخي از جناح هاي سياسي مي تواند، به نفع حركت سياسي خويش از آن كمك بگيرد، نه تنها به صورت برجسته و تيتر وار نمود ندارد، بلكه در لابه لاي ديگر آيات نيمه مخفي مانده است.
آية تطهير «انما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً»؛(4) درباره عصمت اهل بيت پيامبر نازل شده است، ليكن پيامبر دستور مي‌دهد كه اين آيه را در ميان آياتي كه درباره ‌زنان پيامبر است قرار دهند.
آيه ‌اكمال دين و اتمام نعمت «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً»؛(5) بعد از حادثه‌ غدير و درباره امامت و ولايت امام علي(ع) نازل شده؛ امّا به دستور پيامبر(ص) اين آيه در بين آياتي كه درباره‌ احكام خوردن گوشت ها و اين كه چه گوشت‌هايي خوردنش حرام است، قرار گرفته است.
آيه تبليغ «يا ايّها الرّسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من النّاس» كه قبل از حادثه غدير خم نازل شد و پيامبر با نزول اين آيه مأموريت يافت كه امامت و ولايت امام علي(ع) را براي مردم تبيين نمايد، در بين آياتي قرار گرفته است كه مربوط به اهل كتاب است.
همه اين آيات كه در قرآن تنظيم شده است، به دستور پيامبر(ص) در جايگاه خاص خويش قرار گرفته اند، و پيامبر(ص) اين گونه چينش را براي جلوگيري از تحريف برگزيده است؛ چرا كه اين چينش حساسيّت مخالفان سياسي را بر نمي انگيزاند، و از سوي ديگر هدف قرآن كه «هديً للناس» و «هديً للمتقين» است، با توجّه به روايت و تفسير نبوي در هدايتگري اش، به وظيفه خود عمل كرده است.

پي نوشت ها :
1. بقره (2) آيه 185.
2. حجر (15) آيه 9.
3. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، ج 2، ص 90،سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي، بيروت، لبنان.
4. احزاب (33) آيه 33.
5. مانده (5) آيه‌3.
-------------------------------

پرسش 4: اگر حق علي علیه السلام گرفته شد و او خانه نشيين شد، چرا دخترش را به عمر داد؟
پاسخ:
شيخ مفيد، از بزرگان شيعه و از مورخان و فقها و متکلمان برجسته، اين ازدواج را نمي‌پذيرد . معتقد است که اين گزارش توسط زبير بن بکار(1) نقل شده که مورد وثوق نيست. افزون بر اين، او از دشمنان علي(ع) به حساب مي‌آيد. مطالبي که به بني هاشم نسبت مي‌دهد، قابل اعتماد نيست. متن روايت به صورت‌هاي مختلف و گاهي متضاد نقل شده که به آن اشاره مي‌شود:
أ) علي(ع) متولي عقد ازدواج بود.
ب) عباس، عموي علي، متولي ازدواج شد.
پ) بعد از اينکه بني هاشم مورد تهديد قرار گرفتند، اين ازدواج انجام شد.
ت) اين ازدواج از روي اختيار و بدون تهديد انجام شد.
ث) فرزندي به نام زيد، از اين وصلت به وجود آمد.
ج) زيد، زنده ماند و صاحب نسل شد.
ح) زيد و مادرش (ام‌کلثوم) در زمان عمر کشته شدند، به گونه‌اي که معلوم نشد کدام يک زودتر در گذشتند.
خ) ام کلثوم بعد از عمر، زنده بود.
د) عمر، مهريه او را چهل هزار درهم قرار داد.
ذ) عمر، مهريه را چهار هزار درهم قرار داد.
ر) عمر، مهريه را پانصد درهم معيّن کرد.
مرحوم شيخ مفيد چنين نتيجه‌گيري مي‌کند که وجود اين همه اختلاف، موجب بطلان گزارش مي‌گردد.
وي مي‌فرمايد: اگر اين روايت صحيح باشد (و چنين ازدواجي محقق گرديده باشد) باز با مذهب شيعه منافاتي ندارد.(2)
سيد مرتضى، شاگرد برجسته شيخ مفيد معتقد است اين ازدواج از روي اختيار نبود. سپس وي رواياتي را که دلالت بر اضطرار دارد، يادآور مي‌شود و در پايان مي‌فرمايد: حليت و حرمت هر کاري بستگي دارد به اينکه دليلي از دين و شريعت بر آن وجود داشته باشد و کار اميرالمؤمنين، از نظر ما حجت و دليل شرعي است.(3)
از مطالب مرحوم سيد مرتضى استفاده مي‌شود که وي وقوع اين ازدواج را پذيرفته، ولي دليل آن را اضطرار و تهديدهايي مي‌داند که متوجه بني‌هاشم شده بود.
علامه مجلسي بر اين عقيده است که انکار اين واقعه از سوي شيخ مفيد شگفت‌انگيز است. مجلسي بر اين باور است که شايد منظور شيخ مفيد اين بوده که اين موضوع از طريق اهل سنت قابل اثبات نيست،(4) چون رواياتي که از طريق آنان وارد شده، بسيار متفاوت و متضاد است! آن گاه مرحوم مجلسي مي‌گويد: بهترين و اساسي‌ترين پاسخ به پرسش آن است که گفته شود. اين کار به جهت تقيه و اضطرار انجام شد! سپس مي‌فرمايد: دور از ذهن نيست که چنين بوده، چون خيلي از کارهاي حرام، در حال ضرورت و ناچاري، حکم آن تغيير مي‌کند و گاهي مبدّل به وجوب مي‌شود.(5)
دکتر سيد جعفر شهيدي، نويسنده و پژوهشگر معاصر، مي‌نويسد: ام‌کلثوم دومين دختر علي(ع) که مادرش حضرت زهرا(س) بود، بعد از سال هشتم هجري متولد شد . در سال هفدهم با عمر ازدواج کرد . چون عمر کشته شد، با عون فرزند جعفر و پس از مرگ او با برادرش محمد بن جعفر بن ابي طالب ازدواج کرد.
ام‌کلثوم از عمر پسري به نام زيد آورد.(6)
نويسنده اعيان الشيعه سيد محسن امين بر اين باور است که حضرت علي(ع) دو دختر به نام ام کلثوم داشته، مادر يکي از آنان حضرت فاطمه(س) و مادر دومي، زن ديگري بود. آن که با عمر ازدواج کرد، مادرش فاطمه(س) نبود و پيش از واقعه کربلا، در مدينه درگذشت.
آن ام‌کلثوم که در کربلا حضور داشت و در کوفه خطبه خواند، مادرش حضرت زهرا(س) مي‌باشد.(7)
آقاي سامي الغريري (که الفصول المهمه ابن صباغ مالکي را تحقيق کرده) بر اين عقيده است که ام کلثوم همسر عمر، دختر خليفة اوّل (ابو بکر) بود، که قلم به دستان مزدور چنين وانمود کردند که دختر علي(ع) است.(8)
با اين ديدگاه‌هاي بسيار متفاوت واين که درگذشت وي نيز مشخص نيست . برخي در گذشت او را پيش از شهادت امام حسن (ع) ذکر کرده اند (9 )، اظهار نظر قطعي، در اين باره بسيار مشکل است، ولي مسلّم است اگر اين ازدواج انجام شده باشد، با ميل و رغبت انجام نگرفته، اما چه ضرورت‌هايي مي‌توانست آن را توجيه نمايد، با قاطعيت نمي‌توانيم اظهار نظر کنيم. اگر علي (ع )چنين کاري کرده باشد، در آن مصلحت مهمي بوده که ما از آن آگاه نيستيم .
پي‌نوشت‌ها:
1. ابو عبدالله، زبير بن ابي بکر بن عبدالله بن مصعب، در زمان معتصم عباسي از سوي وي عهده‌دار قضاوت در مکه بود. در سال 256 درگذشت. تاريخ بغداد، ج 8، ص 467.
2. مصنفات المفيد، ج 7 (المسائل السرويه) ص 86 ـ 90؛ محمدباقر مجلسي، مرآة العقول، ج 20، ص 43،تهران ، دار الکتب الاسلاميه ،1366 چاپ اول .
3. مرآة العقول، همان، ص 44.
4. همان، ص 45.
5. همان.
6. زندگاني حضرت فاطمه(س)، ص 263 ـ 264.تهران، ناشر دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
7. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 2 ، ص 12-13 بيروت ، دار التعارف ، 1418 چاپ پنجم ، تحقيق سيد حسن امين .
8. علي بن محمد، ابن صباغ مالکي، الفصول المهمه في معرفة الأئمة، ج 1، پاورقي، ص 647، تحقيق سامي الغريري، انتشارات دار الحديث.
9 .زندگاني حضرت فاطمه (س) ،ص 265 .
-------------------------------------

پرسش 5: اگر حق علي (ع) گرفته شد و او خانه نشيين شد، چرا امام حسين را در جنگ ايران جزء سپاه عمر قرار داد؟
پاسخ:
از منابع معتبر استفاده مي‌شود که امام حسن و امام حسين(ع) در فتح ايران شرکت نکرده‌اند.
بنابر نقل ابن اثير، ابن خلدون، سيد هاشم معروف الحسني و همچنين باقر شريف قرشي، حسن و حسين(ع) بعد از پيامبر در هيچ فتحي شرکت نداشتند...(1)
بيشتر مطالبي که مورخان در باره جنگ‌هاي صدر اسلام نوشته‌اند، از تاريخ طبري مي‌باشد، که پذيرش هر کدام نياز به بررسي دقيق دارد.
طبري مطالب تاريخي را از راويان مختلف نقل مي‌کند که برخي دروغگو و غير موثق بوده‌اند، از جمله سيف بن عمر که خيلي از مطالب مربوط به جنگ‌هاي ايران و عرب‌ها و مطالبي را که از علي و فرزندان وي در اين باره نقل شده، از طريق وي است.
جواد علي (از مورخان) معتبر مي‌گويد:
طبري در استفاده از مآخذ، اصول اهل حديث را در نظر نگرفته و از چهره‌هاي ضعيف هم روايت کرده است.
او روايات سيف بن عمر را که متهم به زندقه است و خود طبري هم نظر مساعدي نسبت به وي ندارد، نقل مي‌کند( 2) بر اين اساس اگر در برخي از منابع سخن از شرکت امام حسن و امام حسين (ع) در جنگ ايران و مسلمانان آمده است، واقعيت ندارد.

پي‌نوشت‌ها:
1. احمد زماني، حقايق پنهان، ص 117،دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، مرکز انتشارات، 1380.
2. رسول جعفريان، تاريخ سياسي اسلام، سيره رسول خدا (ص)، ص 124،سال انتشار : 1373ش، ناشر : سازمان چاپ و انتشارات.
---------------------------------

پرسش 6: اگر حق علي (ع) گرفته شد و او خانه نشيين شد چرا در امورات به عمر مشاوره مي داد؟ اين چه نوع خانه نشيني است؟ چطور امام حسين (ع) حج را به خاطر شکاف در اسلام نيمه کاره گذاشت، ولي علي (ع) غسل پيامبر را که صدها نفر حاضر بودند آن را انجام دهند و پيامبر بعداز سه روز دفن شد؛ قطع نکرد تا به سقيفه برود؟
پاسخ:
خلفا با کنار زدن امام علي(ع) از صحنه سياست دچار مشکلات زيادي گرديدند. مشکلات به گونه‌اي بود که خلفاي سه گانه شديدا به همکاري و مشاوره علي (ع) نياز داشتند. امام نيز به خاطر مصالح عمومي در برخي موارد با خلفا همکاري مي‌نمود و مشکلات آنان را حل مي‌کرد. و اين همکاري ها در عرصه سياسي، نظامي و فرهنگي صورت مي گرفت.
«ابن عبدالبّر» از علماي اهل سنت مي نويسد:
روزي عمر در ايام خلافت خويش تصميم گرفت تا زن ديوانه‏اي را که زنا کرده بود، به همراه زن ديگري که در مدت شش ماه بچه‏اي آورده بود، هر دو را سنگسار کند. علي(ع) از ماجرا خبر يافته و به عمر فرمود: زن ديوانه گناهي ندارد؛ زيرا خداوند قلم تکليف را از او برداشته است. در مورد پاکدامني زن ديگر اين آيه را قرائت کرد:
«وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً؛(1) دوران حاملگي و از شير باز گرفتن کودک سي ماه است.»
با شنيدن اين استدلال، عمر فرمان خود را پس گرفته و گفت:
«لولا علي لهلک عمر!(2)؛ اگر علي نبود عمر مطمئناً هلاک مي‏شد.»
اين روايت يا بخش‏هايي از آن با اندکي تفاوت در ساير منابع اهل‏ سنّت نيز آمده است.
ابن اثير بعد از ذکر شماري از حل مشکلات علمي و ديني خلفا توسط حضرت علي(ع) مي‏نويسد:
اگر ما همه پاسخ هاي علمي را که عمر و ساير اصحاب از محضر او دريافته‏اند، ذکر کنيم، کتاب ما خيلي مفصل خواهد شد.(3)
اهل سنت همكاري هاي حضرت با خلفا از جمله عمر را به ضميمه نقل موارد ديگر، دليل بر آن مي دانند كه رابطه حضرت با عمر كاملا طبيعي و حسنه بوده است؛ اما ديدگاه شيعه در اين باره چنين است:
همکاري امام در راستاي مصالح جهان اسلام بود، نظير آن که در برخي از جنگ‌ها به عمر مشاوره داد و يا آن که در مواردي که حکومت از حل مسئله‌اي يا قضاوتي در مي‌ماند، امام آن را حل مي‌نمود.
حضرت مسائل اختلافي بين خود و حکومت را بر مصالح جهان اسلام مقدم نمي‌کردند. در بسياري از موارد که سکوت يا عقب نشيني مي‌کند، طبق رعايت مصالح اسلام و مسلمانان بوده است.
بنابراين اگر حضرت اقدام به همکاري با حکومتي مي‌کند که حق او را غصب نمود، از اين روست، نه به معناي تأييد حکومت خلفا و مشروعيّت دادن به آن‌؛ به همين جهت در مواردي هم به بيان حقوق از دست رفته خويش مي‌پردازد و از آن ها دفاع مي کند، اما هيچ گاه مصالح اسلام و مسلمانان را فداي اختلافاتش نمي كند.
به نظر مي‌رسد بهترين بيان در اين باره سخنان حضرت است که در خطبه شقشقيه در نهج‌البلاغه آمده، از اين رو به نقل آن اکتفا مي‌شود، حضرت فرمود:
به خدا سوگند که آن مرد (ابوبکر پسر ابوقحافه) لباس خلافت را بر تن کرد، در حالي که نيک مي‌دانست جايگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسياب است (که بدون آن از چرخش باز مي‌ماند). در آن زمان که خلافت به انحراف گراييده بود، پرده‌اي ميان خود و زمامداران افکندم، روي از آن گردانيدم، در انديشه شدم که با دست بُريده و بدون ياور (براي به دست آوردن حقي که از من غصب شد) پيکار نمايم، يا دربرابر آن رويداد تاريک و پرابهام صبر کنم. به اين نتيجه رسيدم که صبر و شکيبايي، خردمندانه‌تر از مبارزه و پيکار است، پس در حالي که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و نظاره‌گر غارت ميراث خود شدم، تا آن که دوران اوّلي (ابوبکر) گذشت، و خلافت را پس از خود به دست پسر خطاب (عمر) سپرد.
شگفتا با آن که ابوبکر در زمان حياتش قصد کناره‌گيري از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را پس از مرگش براي ديگري(عمر) بست. آن دو چه سخت پستان خلافت را ميان خود تقسيم کردند و دوشيدند.
ابوبکر امر حکومت را به روحيه‌اي خشن (عمر) سپرد؛ کسي که سخنش درشت و همراهي با او سخت و دشوار بود. با لغزش‌هاي فراوان و عذرخواهي بسيار! همراهي با حکومت او مانند سواري با شتري سرکش بود که اگر سوار، مهار آن را بکشد، بيني‌اش مجروح مي‌شود، و اگر به حال خود رهايش کند، سوارش را زمين مي‌زند و به هلاکت مي‌رساند.
به خدا سوگند! مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامي و تبدل رأي و کجروي شدند! من در آن دوران (با آن که طولاني بود و بار سنگين بلاها را بر دوش داشتم) صبر کردم، تا آن که دوران او نيز گذشت، و امر خلافت را به جمعي سپرد که مي‌پنداشت من هم يکي از آن هايم.
پناه به خدا از آن شورا! چه زماني فضيلت و برتري من بر اولين آن ها (ابوبکر) مورد شک و ترديد بود، تا امروز بخواهم در کنار و همپايه اينان (اعضاي شورا) قرار داده شوم؟
در عين حال باز راه شکيبايي را در پيش گرفتم و در کنار آن مرغان به پرواز درآمدم و با آنان در جريان شورا گاهي بالا و گاهي پايين مي‌رفتم. در آن شورا يک نفر (سعد بن وقاص) به خاطر کينه‌اي که در دل داشت، به من رأي نداد و ديگري (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش (عثمان) تمايل يافت و چيزهاي ديگري که بيان آن صلاح نيست، تا آن که سومي به خلافت رسيد که کارش پر کردن شکم و تهي کردن آن بود و خاندان پدري اش (بني اميه) با او برخاستند و مانند شتري که علف‌هاي تازه بهار را با حرص و وَلَع مي‌بلعد، به چپاول بيت‌المال پرداختند، تا وضع به گونه‌اي شد که آنچه رشته بود، از هم گسست و کردار ناشايستش کار او را ساخت و شکمپارگي­ا‌ش او را بر زمين زد. (4)

پي نوشت ها:
1. احقاف(46) آيه 15.
2. الاستيعاب، ابن عبد البر، ج 3، ص 1103، سال چاپ : 1412، ناشر : دار الجيل.
3. اسد الغابة، ابن الأثير، ج 4، ص 23، ناشر : دار الكتاب العربي، بيروت، لبنان، انتشارات إسماعيليان، طهران.
4. نهج‌البلاغه، خطبه 3.

آیا همراه کاروان امام حسین (علیه السلام) غذایی نبوده و یا شتران شیری نداشتن که کاروان امام از آن برای رفع عطش استفاده کنند؟

پاسخ:
نيازمندي انسان به آب بسيار بيشتر است تا نياز به غذا. گاهي برخي فقط با آب تا چهل روز بدون خوردن لقمه اي غذا سر مي كنند. آنچه براي كاروان امام حسين (علیه السلام) مشكل ساز بود، كمبود آب بود. اگر مروري به تاريخ نماييد، امام حسین (ع) در بیایانی خالی از سکنه اطراق نمود. لشکریان کوفه توسط حر بن یزید ریاحی راه را بر حضرت و همراهان شان بستند. ارتباط حضرت را با سایرین قطع نمودند که مبادا کسی به حضرت ملحق شود. در روز هفتم آب را بر كاروان امام بستند اما چندين بار توانستند آب تهيه نمايند.
شدت تشنگي در روز عاشورا بود. قضاوت کنید جمعیت اندکی کم تر از صد نفر را به راحتی می توان تحت نظر و کنترل قرار داد. از طرفی بیشتر مرکب های آنان هم اسب بود. به فرض آن که چند شتر بین آن ها باشد و بپذیریم که برخی از شترها شیرده بودند، نیز بپذیریم شیر جایگزین آب باشد، شیر اندک به چه کار می آید؟
حیوانات اهلی دیگری هم در بین نبوده است. ارتباط با قبایل ساکن در نزدیکی کربلا به گونه ای که شیر تهیه کنند نبود، بنابراین چنین مطالبی بیشتر به فرضیه بافی شبیه است تا سوال و اشکال منطقی. عمدتا این گونه شبهات را کسانی مطرح کرده که چشم و گوش را در برابر حقایق بسته و فقط به القای شبهه، هر آن چه باشد می اندیشند.

سلام، کتابی به نام «در کربلا چه گذشت؟» را می خوانم که از مرحوم حاج شیخ عباس قمی (ره) می باشد. من احساس می کنم که هدف امام حسین (علیه السلام) در این کتاب به خوبی بیان نشده است و حتی فکر می کنم که ای قیام کم رنگ تر شده است چون در چند جا هست که میگه اگه بیعت نمی کنید من بر می گردم زیاد مفهوم این جملات را نمی دونم. سؤالم اینه که آیا این کتاب معتبر هست یا نه؟ با تشکر

پاسخ:
كتاب در کربلا چه گذشت، ترجمه نفس المهموم مرحوم حاج شيخ عباس قمی است كه محمد باقر کمره ای آن را ترجمه نموده است. اين كتاب نيز توسط علامه ابوالحسن شعراني، با نام دمع السجوم، ترجمه شده است، و انتشارات ذوي القربي آن را به چاپ رسانده است.
كتاب مذكور از جمله كتاب هاي تحقيقي است كه توسط مرحوم محدث قمي نگاشته شده است و مورد توجه دانشمندان مي باشد.
اين مطلب كه امام در جاهاي مختلف به لشكر كوفيان فرمودند: اگر از دعوت و بيعت با من برگشتيد، اجازه دهيد برگردم، نقلي است كه بسياري از كتاب ها آن را آورده اند، از جمله مرحوم مفيد مي گويد: وقتي امام حسين بي وفايي كوفيان را به چشم ديد، رو به اصحاب و خاندانش نمود و فرمود: برخيزيد بر مركب ها سوار شويد تا برگرديم. آنان نيز بر مركب ها سوار شده، خواستند باز گردند كه حر مانع باز گشت آن ها شد.(1) اين رفتار امام كاملا طبيعي و عاقلانه بود، چرا كه امام قصد جنگ با يزيديان را نداشت. بنا به دعوت كوفيان راهي كوفه شده بود تا آن ها با امام بيعت نمايند. وقتي كه بيوفايي آنان را مشاهده نمود، تصميم به باز گشت گرفت.
آنچه امام با آن مخالف بود، حكومت يزيد و بيعت با او به عنوان حاكم و خليفه مسلمانان بود. از اين روي حاضر به بيعت با يزيد نگردید. حاكمان اموي عرصه را بر حسين تنگ کردند و بي وفايي كوفيان را براي حسين (ع) رقم زدند. از اين تنگنا بهره جسته و او را در محاصره گرفتار نمودند و شرط نجات را بيعت با يزيد اعلان نمودند. يا بيعت با يزيد و يا جنگ و كشته شدن.
امام حسن بيعت با يزيد را عار داشت و كشته شدن را را سعادت:
فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَما(2)؛
مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز ملامت و ناراحتى نمى‏ نگرم‏.

پي نوشت ها:
1.ارشاد مفيد، ج2،ص81، ترجمه رسولی محلاتی،تهران.
2.اللهوف على قتلى الطفوف‏،سيد ابن طاوس‏،ص79،ناشر: جهان‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1348 ش‏،نوبت چاپ: اول‏.

در روضه ها می شنویم که حضرت ابالفضل علیه السلام وقتی رفتند مشک را پر آب کنند از آب نخوردند وتشنه لب مشک را پر آب کردند. سئوالم این است در آن لحظه چه کسی ایشان را دیده که لب تشنه از شریعه فرات برگشتند؟

پرسشگر گرامی باسلام و تشکر،
در منابع و نوشته هاي متاخران موضوع سقايي عباس بن علي به شكل پر رنگي مطرح گشته است، همين طور مسئله آب نخوردن حضرت ابوالفضل العباس. مرحوم شيخ عباس قمي نيز آن را نقل نموده اند. اما مي توان منشأ آن را گفتار مرحوم مجلسي دانست كه مي فرمايند:
في بعض تأليفات أصحابنا أن العباس لما رأى وحدته أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة فبكى الحسين بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي .فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ. َقَالَ الْحُسَيْنُ فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاء ؛ .... فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و ملأ القربة.

در برخي از تاليفات شيعه است كه عباس بن علي هنگامي كه تنهايي برادرش امام حسين (ع) را ديد، به ايشان عرض كرد: آيا رخصت ميدان رفتن به من مي دهيد؟ امام شديد گريست و فرمود: تو پرچمدار لشكر مني. اگر تو بروي، لشكر من متفرق خواهند شد!
عباس بن علي گفت: سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سيرم. اجازه دهيد انتقام خون هاي ريخته شده را از اين منافقان بستانم.
دراين لحظه امام فرمود: اكنون براي اطفال كه تشنه اند، آب بياور و ... هنگامي كه عباس به آب دسترسي يافت و خواست آب بياشامد، به ياد تشنگي حسين افتاد و از نوشيدن آب صرف نظر كرد.(1)
روشن است که مرحوم مجلسي اين جريان را به گونه ترديد بيان مي كند(در كتاب شيعه است ). اگر اين روايت مستند بود، مانند ديگر روايات سند را نيز مي آورد. متاسفانه سند معتبري بر اين داده تاريخي يافت نشد.
با مراجعه اي كه به متون معتبر اوليه و پيشين داشتيم، اين جريان به اين شكل گزارش نشده ،بلكه متفاوت است. در متون اوليه آمده وقتي عباس فراواني كشته هاي ياران امام حسين (ع) را ديد، به برادران خود يعني فرزندان ام البنين گفت:پيش برويد تا ببينم كه براي خدا و رسول او جنگ كرديد. پس از آن همراه با حسين بن علي (ع)به سمت فرات رفتند تا آب بردارند كه سپاه عمر بن سعد مانع آنان شدند. اين جا بود كه يكي از كوفيان تيري انداخت و به دهان امام حسين اصابت كرد. امام با دست خود آن تير را بيرون كشيد. خونش را به آسمان پرتاب كرد و در حق دشمن نفرين كرد. در اين وقت دشمن عباس را محاصره و از امام جدا كردند. عباس يك تنه مي جنگيد تا زماني كه افتاد. به دليل جراحات نتوانست حركت كند. زيد بن ورقاء و حكيم بن طفيل او را كشتند.(2)
اينكه امام به حضرت عباس اجازه ميدان رفتن و جنگيدن نداده ،چندان معتبر نيست . بلكه طبق سند معتبر امام به همراه عباس در مسير شريعه فرات براي برداشتن آب رفتند. هر دو بزگوار جنگيدند. عباس در آن مرحله كه دشمن او را از امام جدا كرده بود، به شهادت رسيد.
اگر روایت آب نخوردن حضرت معتبر باشد ،مشکلی ندارد، چون برخی حوادث کربلا توسط لشکریان دشمن نقل شده وممکن است برخی این مطالب را نقل کرده باشند.

پي نوشت ها:
1. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏45، ص 41،ناشر :اسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏.
2. ارشاد شيخ مفيد ،ج 2 ،ص113انتشارات علميه اسلاميه،بي تا ؛
إعلام الورى بأعلام الهدى‏ ،شيخ طبرسى‏ ،ناشر: اسلاميه‏،مكان چاپ: تهران‏،سال چاپ: 1390 ق‏؛
الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى (م 282)، تحقيق عبد المنعم عامر، مراجعه جمال الدين شيال،قم، منشورات الرضى، 1368شُ؛
تاريخ الأمم و الملوك ، أبو جعفر محمد بن جرير الطبري (م 310)، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، چ الثانية، 1387/1967؛
الطبقات الكبرى، محمد بن سعد بن منيع الهاشمي البصري (م 230)، تحقيق محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، چ الأولى، 1410/1990.

اهل سنت معتقدند که اگر مقصود از مولی خلیفه بود پیامبر باید آن را در مراسم حج که اکثریت ممکن حضور داشتند اعلام می فرمود.دلیل دیگر ذکر شده آن است که به دلیل نزدیک بودن زمان فوت پیامبر،این وجود مبارک در صدد بودند تا با اعلام دوستی باامیرالمؤمنین خطر آنهایی که درجنگ های اسلام اقوامشان به دست امیرالمؤمنین کشته شده اند را دور کنند. لطفا جوابی را که به اهل سنت میدهید را برای من بفرستید.با تشکر

با توجه به این که واقعه غدیر خم بعد از مراسم حج بود آیا برای اعلام خلافت امیرالمؤمنین بهتر نبود در مراسم حج که همه مردم حضود داشتند این اعلام انجام می شد؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با این مرکز.
به دلیل دو ضلعی بودن پرسش پاسخ در دو محور ارایه می شود:
الف- جایگاهی که برای ابلاغ پیام مزبور انتخاب شده بود، نقطه‏ ای بود که غیر از اهل مکه همه حجاج از آن عبور می‏ کردند و در آن جا همه حجاج وجود داشتند.
در ضمن شاید طرح مسئله در مکه مخالفت بسیار جدی در پی داشت، زیرا حضرت علی (ع) بسیاری از سران قریش و اهل مکه را کشته بود. اعلان ولایت و پذیرش در آن جا دشوار می‌نمود و خوف فتنه می‌رفت. این مسئله می‌تواند از پایان آیه ابلاغ"... والله یعصمک من الناس"(1) خداوند تو را از (شر) مردم حفظ خواهد کرد ، به دست آید.
شاید انتخاب آن مکان به آن دلیل باشد که اگر در ضمن اعمال حج، این عمل انجام می‏ شد، برجستگی لازم را پیدا نمی‏ کرد و شکوه تاریخی آن محو می‏ گردید. از همین‏ رو مکان مستقل و زمانی جدا از دیگر اعمال انتخاب شد که در عین امکان اجتماع عظیم مسلمانان، این مطلب به عنوان خبری کاملاً تازه و نو، توسط حجاج به بلاد مختلف اسلامی پخش شود، تا برجستگی و شکوه و طراوت آن بهتر حفظ گردد.
در این جا می‌توانست شواهد و قرائنی جمع شود که این مسئله را برجسته نماید، مانند اعلان تنها یک واقعه، نه چیز دیگر، نگه داشتن مردم در زیر آفتاب سوزناک، برگرداندن کسانی که به جلو رفتند و منتظر ماندن برای کسانی که عقب ماندند، فرصت کافی برای اعلان و بیعت کردن دیگران با علی (ع)، در حالی که در ایام حج در مکه در روز‌های اول که فرصت کافی وجود داشت، حضرت علی در یمن بود و در مکه حضور نداشت. در روز‌های آخر به مکه می‌رسد که اعمال حج به صورت فشرده بوده است.
البته در تاریخ دیدیم که چگونه با این همه تمهیدات، اصل مسئله از مسیر خود منحرف شد. کسانی این مسئله را انکار کردند که در آن جمعیت حضور داشتند، پس اگر حتی در مکه انجام می‌شد، چه فرقی در اصل مسئله داشت؟ در حالی که امروز می‌بینیم با توجیهاتی چون "ولایت" به معنای دوستی است، حقانیت ولایت و امامت حضرت علی (ع) را انکار می‌کنند، پس برای کسانی که نخواهند حقیقت را قبول نمایند، توجیهات، در صورت اعلان در مکه نیز وجود‌ داشت.
ب- درباره فراز دوم پرسش باید گفت
اولاً:‌ به فرض کلمه مولا در حدیث غدیر از کلمات چند منظوره تلقی شود و هر کسی برداشت خاصی از آن بنماید، جای تردید نیست که این تعبیر در کلام حضرت متأثر از روش وحی و قرآن کریم است. در قرآن کریم در مسایل متعدد و مختلف برای بیان مقاصد الهی از کلماتی استفاده شده که چندین معنا برای آن وجود دارد، ولی همان کلمات به دلیل اسراری که برای ما نهفته است، به کار گرفته شده، در این باره آیات فراوانی قابل طرح است.
در کلّ همان طور که قرآن کریم در بسیاری موارد از کلمات به اصطلاح متشابه استفاده کرده، حقایقی را بیان داشته و سبب و حکمت آن برای کسی به خوبی روشن نیست، پیامبر(ص) نیز در برخی موارد از جمله جریان غدیر از این روش قرآنی استفاده کرده، ولایت را با کلمه «مولا» بیان کرده است.
سرّ اصلی و حکمت واقعی آن شاید به خوبی برای کسی روشن نباشد. این هیچ گونه محذوری ندارد، بلکه در عرف حقایق وحیانی مطرح است.
دوم: پیامبر(ص) در مقام بیان ولایت امیرمؤمنان در روز غدیر از قرآن کریم تبعیت کرده است چون در قرآن کریم نیز جریان ولایت با واژه «ولی» بیان شده : «إنّما ولیّکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون؛(2) ولی شما تنها خدا و پیامبر او است و کسانی که ایمان آورده‌اند. همان کسانی که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند».
بر اساس منابع شیعی و سنی این آیه در شأن امیر مؤمنان (ع) نازل شده مثلاً قوشجی که از علمای بزرگ اهل سنت است، در شرح تجرید الاعتقاد تصریح نموده که به اجماع مفسران این آیه درباره علی(ع) نازل شده است.(3) این آیه که نزد شیعیان معروف به آیة ولایت است، در مقام بیان ولایت علی(ع) از کلمه «ولی» استفاده کرده است.
بنابراین اگر در خطبة غدیر حضرت پیامبر در مقام اعلان ولایت امیرمؤمنان به عنوان سرپرست امت و جانشین بعد از خود از کلمه مولا استفاده کرده ،ممکن است به دلیل تأسّی به قرآن بوده باشد.
سوم: دلایل و شواهدی بسیاری در روز غدیر رخ داده که هر کدام برای کسی که در پی دانستن حقیقت باشد ،نشانه هدایت و دلیل روشن به معنا مولا در کلام پیامبر است، مثلاً هیچ عاقلی نمی‌پذیرد که حضرت پیامبر آن همه مردم مسافر را آن مدت در آفتاب گرم نگاه دارد تا دوستی علی(ع) را به آن ها اعلان کند. از نحوه رخداد غدیر به خوبی معلوم است که حضرت در خطبه غدیر مرادش اعلان سرپرستی امت و جانشین بعد از خود بوده است، و گرنه برای بیان محبت و دوستی آن همه مقدمات لازم نبود ،به خصوص آن که این رخداد در حجة‌الوداع و روزهای آخر عمر حضرت پیش آمده است.
از این گذشته در همان خطبه غدیر حضرت پیامبر قبل از اعلان خلافت و ولایت امیر مؤمنان با تعبیر «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» این جمله را خطاب به مردم فرمود:
«ألست أولى بکم من أنفسکم؛ آیا من در حق تسلط و ولایت و سرپرستی بر شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» همه گفتند: بلى یا رسول الله؛ آری شما سزاوارتر هستید.
آن گاه حضرت فرمود: «هر کس من مولای اویم،‌ علی مولای اوست».
از این معلوم می‌شود که کلمه مولا در کلام حضرت به معنای سرپرستی است و نه دوستی.(4)
همان طور که کلام پیشین حضرت به معنای سرپرستی است.
چهارم: خلافت و جانشینی امیر مؤمنان(ع) غیر از جریان غدیر در چند مورد دیگر نیز از سوی پیامبر ابلاغ شده است، مثلاً در جریان یوم الدار، حدیث یوم الدار و حدیث منزلت، حدیث ثقلین و مانند آن ها درباره جانشینی امیر مؤمنان سخن گفته شده ، این روایات غیر از منابع شیعی در کتاب‌های اهل سنت نیز به صورت متواتر نقل شده است.
پس به دلایل گوناگون کلمه مولا در حدیث غدیر مفهوم روشنی دارد . هرگز نمی‌توان آن را به معنای دوستی در آن رخداد تلقی کرد. پیامبر در مکه و در عرفات و منی نیز خواست که مسله ولایت را ابلاغ کند ، ولی بر اثر سر و صدای عده ای موفق نشد .
یکی از دلایل این که مولا به معنای پیشوایی است ، این که در شعر حسان که به مناسبت عدیر سروده ، مولا به همین معنا آمده است. (5)

پی‌نوشت‌ها:
1.مایده(5) آیه67.
2. همان، آیه 55.
3. سیمای اهل بیت در عرفان امام خمینی، ص 208، نشر مؤسسه آثار امام خمینی 1387ش.
4. مرتضى مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 868، نشر صدرا 1374ش.
5.الغدیر ،ج2 ،ص34 نشر دارالکتب الاسلامیه ،تهران 1366 ش؛
محمد سعیدی مهر، آموزشی کلام اسلامی، ج2 ،ص165 ، طه ،قم،1383 ش.

شیخ مفید در الارشاد می گوید: ولادت امام زین العابدین علیه السلام در سال 38 هجری در مدینه بود. او در هنگام شهادت پدر بزرگوارش 23 سال داشت.

باعرض سلام، سنّ امام سجاد علیه السلام در کربلا چند سال بوده و آیا امام سجاد (علی اوسط) از حضرت علی اکبر بزرگتر بودند؟ آیا صحیح است که امام محمدباقرعلیه السلام در واقعه کربلا حضور داشته و پنج ساله بوده اند؟ اگر صحیح است آیا ازنظر تفاوت سنی با پدرشان توجیهی دارد؟

پاسخ:
شیخ مفید در الارشاد می گوید: ولادت امام زین العابدین علیه السلام در سال 38 هجری در مدینه بود. او در هنگام شهادت پدر بزرگوارش 23 سال داشت. در سال 95 هجری در مدینه در سنّ 57 سالگی به شهادت رسید.(1)
شیخ مفید معتقد است که امام سجاد علیه السلام از علی بن حسین بزرگ‌تر است.(2 )
مشهور این است که علی اکبر از امام سجاد بزرگ تر است (3 )
امام باقر علیه السلام در کربلا حضور داشت و حضرت در آن زمان چهار ساله بود. (4 )

پی نوشت ها:
1. شیخ مفید، الارشاد، ج 2 ص 138.ترجمه رسولی محلاتی.تهران ، انتشارات علميه اسلاميه .
2. همان، ص 137.
3. اعیان الشیعه ، ج 2 ص 389 . سید محسن امین، ،بیروت ،دار التعارف للمطبوعات ،1418 ه ق ،چاپ پنجم ، تحقیق سید حسن امین .
4. منتهی الآمال ، ج 2 ،ص 173 ، شیخ عباس قمی ،قم ،انتشاراتی هجرت ،1378 ، چاپ سیزدهم .

1- در شهر مزار شریف، مرقدی منسوب به امام علی (علیه السلام) هست و توسط برادران اهل تسنن ما اداره می شود. زیارت این مقبره و پول انداختن داخل آن به منظور صدقه درست است؟

2- لطفا درباره تاریخ و چگونگی پیدایش مقبره منسوب امام علی (علیه السلام) در مزارشریف توضیح دهید.

پرسش1: در شهر مزار شریف، مرقدی منسوب به امام علی (علیه السلام) هست و توسط برادران اهل تسنن ما اداره می شود. زیارت این مقبره و پول انداختن داخل آن به منظور صدقه درست است؟
پاسخ:
1- مزاری که در شهر مزار است و معروف به زیارت امام علی (علیه السلام) است، در واقع زیارت و مقبره امام علی (علیه السلام) نمی باشد؛ قبر امام در نجف اشرف می باشد.
از بعضی از تاریخ استفاده می شود عالم پرهیزکاری به اسم علی در شهر بلخ زندگی می کرده که پدرش ابوطالب نام داشته است. زمانی که این عالم پرهیزکار از دنیا می رود، در همین جایی که معروف به زیارت امام علی است، او را دفن می کنند. امير بلخ بر قبر او بقعه و بارگاهي ساخت و موقوفاتي قرار داد. چون اسم این عالم هم علی بن ابی طالب بوده، با گذشت زمان معروف به مقبره امام علی بن ابی طالب می شود.(1)
2- زیارت کردن قبر مذکور و خواندن فاتحه به روح صاحب قبر و هم چنین خواندن فاتحه به نیت هدیه به روح مقدس امام علی (علیه السلام) اشکال ندارد. خواندن فاتحه ثواب هم دارد.
3- بهتر است از انداختن پول خودداری شود. به جای انداختن پول در زیارتگاه مزار شریف، به فقرا داده شود.
لطفا هرگاه سؤال شرعي مي پرسيد، نام مرجع تقليد خود را ذکر کنيد تا بر اساس نظر مرجع شما پاسخ بدهيم.

پی نوشت:
1. خراساني، منتخب التواريخ، تهران، انتشارات علميه اسلاميه.
-------------------------------

پرسش2: لطفا درباره تاریخ و چگونگی پیدایش مقبره منسوب امام علی (علیه السلام) در مزارشریف توضیح دهید.
پاسخ:
مزار شريف يكي از شهرهاي معروف و متبرك "افغانستان" و بسيار مورد علاقه افغان ها مي‌باشد. امروز مركز يكي از استان هاي شمالي افغانستان و جمعيت آن حدود پنجاه هزار نفر است.
نام اصلي آن خواجه خيران كه قريه‌اي از توابع بلخ بوده و بعداً به نام مزار شريف معروف شده و دلیل نامگذاری بدين نام آن است كه اهالي افغانستان معتقدند جسد مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در آن جا مدفون است. شرح آن به طوري كه در كتاب تاريخ مزار شريف، تأليف حافظ نور محمد، چاپ كابل سال 1325 به استناد چند كتاب تاريخي ذكر شده به طور اجمال و اختصار آن است:
چون ابومسلم مروزي خراساني در رمضان سال 129 به طرفداري خاندان نبوت از قريه سفيدج مرو، قيام نموده و با عمال بني‌اميه جنگيد، مرتب در پيشرفت بود. چون بني‌اميه نزديك به شكست شدند، شرحي خدمت حضرت صادق عرض كرد كه اگر امام به مسند خلافت راغب باشند، اين كم ترين سپهسالاري و خدمتگزاري به تقديم خواهم رسانيد.
حضرت در جواب ابومسلم مرقوم فرمود: از ما هر كس خروج كرده، به درجه شهادت رسيده، بنابر اين ما را به حكومت و خلافت رغبتي نيست.
به قاصد فرمود: به ابومسلم بگو: اگر مي‌خواهد در اين خاندان خدمت شايسته‌اي به‌ جا آورد، جسد مبارك جد بزرگوارم را كه در صندوقي در نجف اشرف مدفون است، به بلخ انتقال دهد تا بعد از آن كه فتنه بني‌اميه فرو نشيند و دولت آن ها منقرض شود، به مدينه‌ مطهره برده شود.
مقصود حضرت اين بود كه اگر جنگ طول بكشد و بعض بلاد دست به دست بگردد، جسد مطهر از دستبرد بني‌اميه محفوظ باشد و در جاي دور امني گذارده شود. چون اين دستور به ابومسلم رسيد، به عياران كار آزموده‌ي خود دستور داد كه به اين امر مبادرت ورزند. آن ها آن صندوق را پنهاني از نجف برداشته با شتر به مرو شاه‌ جهان بردند. در محلي موسوم به كوه نور گذاشته و از آن جا به كلف آورده و بعداً وارد بلخ كردند و در قريه خواجه خيران كه در مشرق بلخ و دوزاده ميلي آن(سه فرسخي) واقع است، مخفيانه مدفون ساختند. لوحي نيز بر روي آن گذاشتند. ولي بعدها به واسطه اشتغال ابومسلم به جنگ و قلع و قمع بني‌اميه و تمشيت امور خلافتي در آغاز دولت بني‌عباس و قتل نا به‌ هنگام او موضوع انتقال جسد مطهر يا اظهار و اعلان موضوع دفن در بلخ ميسر نشد و مدفن مطهر پنهان بود. چون در زمان هارون الرشيد طبق گفته پير معمر كه به هارون اظهار داشت، معلوم شد كه جسد مطهر حضرت در نجف مدفون بوده، هارون بارگاهي در آن جا ساخت و مردم متوجه بدان جا گرديدند. از اين رو نام بلخ ظهوري نيافت و آن واقعه فراموش شد تا آن كه در زمان سلطان سنجر بن ملكشاه سلجوقي كه از 511 تا 522 سلطنت كرد، در سال 530 در دفتر معاملات ابومسلم مطالبي در اين باب يافت شد، از جمله موضوع عريضه‌اي كه در اين باب خدمت حضرت صادق(ع) عرض شده و جواب حضرت به دست آمد. انتقال جسد و دفن در قريه خواجه خيران مفهوم گرديد؛ از طرفي چهارصد نفر از سادات و اكابر بلخ در يك شب حضرت را در نزديكي قريه خيران خواب ديده كه بالاي صفه آن ايستاده بود و مي‌فرمود: سال هاست ما در اين جا مي‌باشيم و كسي اطلاع ندارد، بايد به سلطان اطلاع دهيد كه قبر ما را ظاهر سازد تا مردم به زيارت ما بيايند.
پس از پيدايش دفتر ابومسلم و كشف خواب اكابر، سلطان سنجر از مرو پايتخت خود به امير قماج -والي بلخ- دستور داد كه موضوع را تحقيق و كنجكاوي كند. او با وجود مخالفت بعض علماي بلخ و انكار وجود جسد در آن جا به قريه خيران آمده و روي پشته‌اي كه به نام تل علي معروف بود، شروع به حفاري كردند. پس از اندكي حفاري به گنبد كوچكي با دريچه فولادين با قفل نقره برخوردند و خيلي شادمان شدند. با جمعيت علما آن را باز كردند و داخل حجره شدند. صندوقي فولادين ديدند كه روي آن قرآني به خط كوفي روي پوست آهو با شمشيري بزرگ و سنگي ديدند كه روي سنگ نوشته بود:
هذا قبر ولي الله علي اسدالله. بعداً صندوق را باز كردند، جسد مطهر را ديدند تر و تازه حتي ناخن ها و موي ها كاملاً صحيح و آثار زخم نيز بر پيشاني مقدس ظاهر بود. بعضي كه آن را مشاهده و زيارت نمودند ، از هوش رفتند. مردم از اين قضيه مهم غريو و فرياد تكبير و شادي بلند نمودند، نذرها و نيازها تقديم كردند، چون خبر به سلطان سنجر رسيد، او نيز براي عتبه بوسي حركت كرد، پنجاه هزار دينار زر سرخ تقديم آن جا و خادمان آن نمود. خواست صندوق را با خود به مرو ببرد و در آن جا دفن كند و بارگاهي بسازد، ولي علما و همه مردم جداً مانع شده و تقاضا كردند در همان جا بماند. او از تصميم خود منصرف شد و ساختمان كوچك خشتي در آن جا نمود.
نظري در اين باب:
اين قول درست نیست، زيرا امام امر به نبش هيچ قبري مخصوصاً قبر جد بزرگوارش علي (ع) نمي‌فرمايد. به اضافه قبر حضرت در آن زمان به كلي مخفي بود. جز امام و نزديكان و خواص خاندان عصمت كسي از آن اطلاع كاملي نداشت. ظهور قبر بنا به قولي در زمان حضرت صادق (ع) شد.
عقيده شيعه متفقاً و علماي اهل سنت بر اين است كه جسد مطهر حضرت در نجف اشرف مدفون است و به هيچ‌وجه هم نقل نشد. اكنون هم محترم و مطاف دوستان آن شاه مردان و پيشواي انس و جان مي‌باشد. كعبه‌ آمال عاشقان صاحب ولايت همان خاك پاك است. البته هر محلي كه به نام آن بزرگواران باشد، محترم و مقدس است چون انتساب به آن نام هاي پاك دارد.(1)

پي نوشت:
1 . <http://afghanistanhistory.net> بر گرفته از مجله مجموعه حكمت دوره چهاره شماره 1 ارديبهشت ماه سال 1339ش.

صفحه‌ها