دانش تاريخ

صلح امام حسن(ع) با معاویه در سال ۴۱ قمری انجام شد اما پس از چهارده قرن همچنان سؤالاتی را به ذهن شیعیان متبادر می‌کند.
امام حسن

صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه در سال 41 قمری از رویدادهای تاریخی صدر اسلام است که محققان درباره آن زیاد سخن گفته و کتاب‌ها و رساله‌ها نوشته‌اند و حقایقی را روشن ساخته‌اند. همه آنها به این نتیجه رسیده‌اند که امام از روز نخست آماده قیام و دفاع از حریم خلافت بود و هرگز صلح و سازش در برنامه او نبود، لذا وقتی خبر حرکت معاویه از شام به کوفه رسید، دستور داد که در مسجد جمع شوند، آنگاه خطبه‌ای آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهای معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگی در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکاری و تحمل دشواری‌ها ر ا گوشزد کرد. امام با اطلاعی که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را اجابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه مهیّج حضرت، همه سکوت کردند و احدی سخنان آن حضرت را تأیید نکرد!

این صحنه به قدری تأسف‌انگیز و تکان دهنده بود که یکی از یاران دلیر و شجاع امیرمؤمنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستی و افسردگی به شدت توبیخ کرد و آنها را قهرمانان دروغین و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام برای جنگ با اهل شام آماده شوند.

این سند تاریخی نشان می‌دهد که مردم عراق تا چه حد به سستی و بی‌حالی گراییده بودند و آتش شور و سلحشوری و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند.

سرانجام پس از فعالیت‌ها و سخنرانی‌های عده‌ای از یاران بزرگ حضرت مجتبی بـه منظور بسـیج نیروهـا و تحریک مـردم بـرای جنگ، امـام حسن(ع) با عده کمی کوفه را ترک کرد و محلی در نزدیکی کوفه به نام «نُخیْلَه» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قوای تازه، جمعاً «چهارهزارنفر» در اردوگاه حضرت گرد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدی‌تری برای گردآوری سپاه به عمل آورد.

خستگی مردم عراق پس از سه جنگ جمل، صفین و نهروان از یک طرف و وجود عناصر متضاد در سپاه امام از طرف دیگر و خیانت فرماندهان او از طرف سوم سبب شد که صلح بر امام تحمیل شود.

این حقیقت را امام در یکی از سخنان خود بیان کرده و می‌فرماید:

من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با وی نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می‌شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‌ام. آنها مردمان فاسدی هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفادارند، نه به تعهدات و پیمان‌های خود پایبندند و نه دو نفر از آنان با هم موافقند. برحسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌کنند، ولی در عمل با دشمنان ما همراهند.

پیشوای دوم که از سستی و عدم همکاری یاران خود به شدت ناراحت و متأثر بود، روزی خطبه‌ای ایراد فرمود و در آن چنین گفت:

«در شگفتم از مردمی که نه دین دارند و نه شرم و حیا. وای برشما! معاویه به هیچ یک از وعده‌هایی که دربرابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من بامعاویه بیعت کنم، وظایف شخصی خود را بهتر از امروز می‌توانم انجام بدهم، ولی اگر کار به دست معاویـه بیفتـد، نخواهـد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم.

به خدا سوگند (به علت سستی و بی‌وفایی شما) ناگزیر شدم زمامداری مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنی امیه هرگز روی خوش و شادمانی نخواهید دید و گرفتار انواع اذیت‌ها و آزارها خواهید شد.

اکنون گویی به چشم خود می‌بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانی که از آنِ فرزندان شما بوده و خداوند آن را برای آنها قرار داده است، ولی بنی‌امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.

آنگاه امام افزود:

«اگر یارانی داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکاری می‌کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‌کردم، زیرا خلافت بر بنی امیه حرام است...».

این بیان، پرده از چهره این رویداد تاریخی برمی‌دارد و نشان می‌دهد که:

اوّلاً، امام خواهان صلح نبود، بلکه به خاطر فقدان یاور و سستی مردم کوفه و دیگر عواملی که به آنها اشاره شد، صلح را پذیرا شد.

ثانیاً، صلح حضرت نشانه حسن روابط با معاویه و پیروان او نبوده است.

 

منابع:

1- مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی

2- صلح الحسن شیخ راضی

3- بحار الأنوار علامه مجلسی

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهی باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏ای را برای آن حضرت تعيين كرده است
امام حسن

براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:

۱ - تكليف گرايي

شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشته‏اند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شده‏اي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»

اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ‏اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه ‏اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر مي‏بينيم برخي اشكال‏هايي بر آن وارد مي‏كنند به اين دليل است كه سرّ آن را نمي‏دانند.

از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اين‏رو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنان‏كه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.

شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اين‏كه مي‏دانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم‏گر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحه‏اي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نمي‏توان مرا در كاري كه كرده‏ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كرده‏ام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمي‏دانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نمي‏دانيد، مرا هدف اعتراض قرار داده‏ايد... .

۲ - حفظ دين‏

در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوري‏ترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل مي‏گيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام مي‏كنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت مي‏كنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»

بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را مي‏توان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اين‏كه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان مي‏داد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.

از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خون‏ريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود مي‏آورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنان‏كه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحه‏اي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»

۳ - مصالح عمومي‏

رعايت مصالح عمومي، خردمندانه‏ترين استراتژي‏اي است كه از سوي رهبران دل‏سوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ مي‏شود، زيرا آنان هيچ‏گاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نمي‏كنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خون‏ريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنان‏كه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خون‏ريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»

وي مي‏دانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بي‏احترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختي‏ها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم مي‏كرد. ابن واضح يعقوبي مي‏نويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»

شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»

صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مي‏نويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشت‏تر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آن‏كه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحب‏نظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميخته‏تر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اين‏كه با صبر و پايداريِ حكيمانه‏اش حقيقت را بي‏پرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي هم‏داستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورش‏گري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»

۴ - حفظ شيعيان‏

حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آن‏جايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع مي‏پيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبران‏ناپذيري مي‏شدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مي‏نمود. اما صلح امام مي‏توانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم مي‏آمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.

حال اگر امام مصالحه نمي‏كرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نمي‏گذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگه‏داري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»

۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان‏

تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز مي‏كند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را مي‏رساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نمي‏رسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.

بي‏ترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيام‏ها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اين‏كه حكومت را حقّ خود مي‏دانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اين‏كه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها مي‏كردم.»

بي‏گمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت مي‏كردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نمي‏كردند، حضرت صلح نمي‏كرد؛ چنان‏كه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري مي‏داشتم، شبانه روز با معاويه مي‏جنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»

مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليت‏هاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.

بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دست‏گير كرد و گردن زد. آن‏گاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستاده‏اي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.

پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر مي‏بردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك مي‏دهد، به علاوه اين‏كه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت مي‏كردند، اما در خفا به معاويه نامه مي‏نوشتند كه با تو هستيم.

وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست مي‏گوييد، به نخيله برويد، ولي مي‏دانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنان‏كه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.

حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آن‏جا حاضر نشده‏اند. امام در نخيله سخن‏راني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو مي‏دهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.

حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آن‏جا اقامت كردند تا اين‏كه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثه‏اي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنان‏كه براي قيس هم عارضه‏اي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.

لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آن‏چه من صلاح شما را در آن مي‏بينم، نيكوتر است از آن‏چه شما صلاح خود را در آن مي‏دانيد.

بعد از اتمام سخن‏راني، عده‏اي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنان‏كه پدرت كافر شد. آن‏گاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.

امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.

هم‏چنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل مي‏دهند.»

جاحظ مي‏ نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و مي‏دانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار مي‏كنند، از حكومت كناره گرفت.»

بي‏ ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چاره‏اي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مي‏نويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقت‏فرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»

آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل مي‏كنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا وامي‏گذاريم.»

با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه‏ ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.

امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازش‏كاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علي‏اي (ع) است كه به مرگ آن‏گونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.
امام حسن

یکی از شبهات مطرح شده در زمینه رفتار سیاسی ائمه مساله صلح امام حسن مجتبی(ع) با معاویه است. در واقع علت صلح و سازش امام حسن علیه‏السلام با معاویه چه بود؟ آیا جنگ علی علیه‏السلام با معاویه، با صلح امام حسن علیه‏السلام سازگار است؟(1)

در پاسخ به این سوال می توان گفت که به چند دلیل، امام حسن علیه‏السلام نتوانست به مقصد اصلی، که جنگ شرافتمندانه با معاویه بود، بپردازد؛ لذا بنا به ضرورت حفظ اصل اسلام و نیز جلوگیری از خون‏ریزی بی‏نتیجه، از جنگ خودداری کرد و صلح را تحت شرایطی خاص قبول نمود.

 

دلایل صلح امام حسن علیه‏ السلام

1. روی‏گردانی مردم از جنگ، و عدم حمایت از امام علیه‏ السلام

سستی مردم در حمایت از امام، از مهم‏ترین دلایل اقدام آن حضرت برای اتخاذ موضع جدید بود. هیچ کس نمی‏تواند مدعی شود که امام به جنگ با معاویه اعتقاد نداشته است.

وقتی امام برای جنگ با معاویه اعلام بسیج نمود که استمرار کار علی علیه‏السلامبود خودش به نخیله رفت و ده روز در آنجا ماند. در این مدت چهار هزار نفر حاضر شدند، در حالی که سپاه معاویه ده‏ها هزار جنگ‏جو داشت و اکثر اهل کوفه به معاویه نامه نوشتند که ما با تو هستیم.(2)

ماجرای ساباط نیز یکی از مهم‏ترین نشانه‏ها برای روشن ساختن عدم آمادگی مردم برای جنگ بود. در آن‏جا امام علیه‏السلامدریافت که مردم او را خوار کرده‏اند.(3) شمار زیادی از مردم، در جنگ‏های جمل، صفین و نهروان در حمایت از حضرت علی علیه ‏السلام به قتل رسیده بودند و اینک اینان خسته از جنگ‏ ها، دیگر توان ادامه این جنگ را در خود نمی ‏دیدند و حتی خود را طلبکار حکومت دانسته، خون خود را از اهل‏بیت می ‏طلبیدند وقتی خبر فرار جمعی از سپاه به گوش امام رسید، آن حضرت رو به مردم کوفه کرد و فرمود:

«شما با پدرم مخالفت ورزیده، کار را به حکمیت کشاندید، در حالی که پدرم موافق نبود؛ پس از آن سراغ من آمدید و بیعت کردید، ولی به من خبر رسیده که اشراف شما به سوی معاویه رفته‏اند. همین برایم کافی است. مرا در مورد دین و جانم فریب ندهید».(4)

جاحظ درباره علت کناره‏ گیری امام حسن علیه‏السلام می‏نویسد:

«وقتی پراکندگی اصحاب و درهم‏ریختگی سپاه خود را مشاهده نمود، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم با پدرش داشت و می‏دانست که هر روز به نوع و رنگی رفتار می‏کنند، از جنگ کناره گرفت».(5)

امام دریافت که به این مردم نمی‏توان اعتماد کرد. این عدم اعتماد، تنها شامل عدم همکاری آنها نبود، بلکه امام می‏فرمود:

«واللّه لو قاتلت معاویه لأخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلما»؛(6) «به خدا سوگند اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می‏دهند».

و در جای دیگری فرمود:

«اهل عراق مردمانی هستند که هر کس به آنها اعتماد کند، مغلوب خواهد شد؛ زیرا هیچ کدام با دیگری در فکر و خواسته‏ها موافقت ندارند. آنان نه در خیر و نه در شر، هیچ تصمیم قاطعی ندارند».(7)

با چنین مردمی، امکان برپایی جنگ با اهل شام، که اتحادی کامل و هدف و نیت مشخصی داشتند، وجود نداشت.

سیره پیامبر صلی‏ الله ‏علیه ‏و ‏آله و علی علیه ‏السلام نشان می‏دهد که در بعضی از جاها نمی‏توان مردم را به زور وادار به جنگ و حمایت کرد. امام مجتبی علیه ‏السلام نیز به همین سیره پایبند بود. زمانی که می‏دید مردم، خود مایل به داشتن چنین امامی نیستند، طبیعی بود که بعد از نصایح لازم، عراق را رها کند و به مدینه برود. امام علیه‏السلام در این باره می‏فرماید:

«من دیدم که بیش‏ترین شما از جنگ روی‏گردان، و بدان بی‏رغبت شده‏اید، و من شما را بر آنچه ناخوش دارید اجبار نمی‏کنم».(8)

و در جای دیگر می‏فرماید:

«به خدا سوگند، من از آن جهت کار را به او (معاویه) سپردم که یاوری نداشتم. اگر یاوری می‏داشتم شبانه‏روز با او می‏جنگیدم تا خداوند میان من و آنان حکم کند».(9)

 

2. حفظ جان شیعیان

یکی دیگر از دلایل امام علیه‏السلام برای پذیرش صلح، حفظ جان شیعیان بود. معترضان به امام از دو گروه بودند: خوارج و نیز برخی از شیعیان قلبا راضی به صلح با معاویه نبودند و به امام معترض شدند. امام با درک حال آنها با نرمی آنها را ساکت نمود(10) و فرمود:

«زمانی که دیدم شما قدرت کافی در اختیار ندارید، کار را تسلیم کردم تا من و شما بمانیم (منظور امام از ماندن، حفظ تشیع بوده است)».(11)

امام در سخن دیگری فرمود:

«من برای حفظ جان شیعیان، مصالحه کردم...» (12)

امام در پاسخ اعتراض حجر بن عدی نیز فرمود:

«ای حجر! همه مردم آنچه را تو دوست داری، خوش نمی‏دارند. من این اقدام را جز به قصد زنده ماندن تو (و امثال تو) نکردم...»(13)

در هر صورت، حفظ شیعه یکی از ضروریاتی بود که امام را وادار به پذیرش اقدامی کرد که انجام آن، رشادت خاص خود را می‏طلبید. آنچه برای امام و هر فرد مکتبی‏ای، اهمیت دارد، عمل به رسالت شرعی خویش است، نه آن‏که به دلیل احتمال طعنه‏های مردم، خود را به دامی اندازد که جز نابودی خود و همراهان حاصلی ندارد.

با توجه به مطالب فوق، اگر امام علی علیه‏السلام نیز در آن شرایط قرار می‏گرفت، جز این راهی نداشت. توجه به برخورد امام علیه‏السلام با مسئله حکمیت، این اصل را ثابت می‏کند.

امام علی علیه‏السلام به برخی از معترضان به پذیرش حکمیت، که اصرار بر ادامه جنگ داشتند، فرمود:

«شما جمعیتی کوچک در میان اکثریتِ آن‏چنانی هستید. اگر جنگ را آغاز کنیم، همین اکثریت مخالف جنگ، دشمنی‏شان با شما بیش‏تر از اهل شام است. به خدا سوگند من نیز به این حکمیت راضی نیستم؛ امّا تسلیم خواست اکثریت شدم، بدان جهت که بر جان شما می‏ترسیدم».(14)

خلاصه این‏که، آنچه امام حسن علیه‏السلام انجام داد، صددرصد به نفع شیعیان بود؛ هم‏چنان که حضرت می‏فرمایند:

«واللّه، الذی عملتُ خیرٌ لشیعتی مما طلعتْ علیه الشمس او غربت»؛(15) «به خدا قسم، آنچه من عمل کردم، برای شیعیانم بهتر و پرمنفعت‏تر از طلوع و غروب خورشید است».

علاوه بر دلایل فوق که امام را مجبور به قبول صلح نمود، یکی از دلایل مهم سستی عهد کوفیان است که امام علی علیه‏السلامدرباره آنها فرمود:

«حاضرم ده تن از شما را با یکی از یاران معاویه عوض کنم. آنها در باطل خود از شما که در حقید، استوارترند».(16)

یاران معاویه سخت مطیع او بودند و معاویه نیز در خدعه و نیرنگ و مکر نظیری نداشت و مشاوران و فرماندهان سپاهی، مانند عمرو عاص و صحاک بن قیس داشت که در اطاعت از او جان باخته و سر می‏دادند، در حالی که همین عناصر در سپاه امام حسن، افرادی سست‏عهد و گول‏خورده و دنیاطلب مانند عبیداللّه بن عباس و... بودند که با تطمیع و مکر معاویه سپاه را بدون فرمانده گذاشتند و به سپاه معاویه ملحق شدند؛ لذا امام با این شرایط تحمیل شده بهترین گزینه را که صلح و حفظ یاران مخلص بود، انتخاب نمود. معاویه با تطمیع و شایعه‏پراکنی(17) در بین سپاه امام طوری زمینه‏سازی کرد که امام چاره‏ای جز صلح نداشته باشد. چنان‏که مورخین معتبر می‏نویسند: عده‏ای رؤسای قبایل، مخفیانه با معاویه مکاتبه داشتند و سازش کرده بودند که امام را تسلیم معاویه کنند.(18)

 

پی نوشت:

(1) برگرفته از: صباح، 8-7، مرکز مطالعات و پژوهش‏های فرهنگی حوزه علمیه.

(2) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (تهران، اسلامیه، 69)، ص 44.

(3) شیخ مفید، الارشاد، ج 2 (قم، چ اول، مؤسسه آل البیت، 1413 ق)، ص 13.

(4) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

(5) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3 (بیروت، دار صادر)، ص 405.

(6) طبرسی، اعلام الوری (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، ص 205؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 44، چ دوم (تهران، اسلامیه، 1369)، ص 20؛ عبداللّه بحرانی، عوالم العلوم، ج 16، ص 175.

(7) ابن اثیر، همان، ج 3، ص 405.

(8) دینوری، اخبار الطوال (قاهره)، ص 220.

(9) مجلسی، همان، ص 147.

(10) مجلسی، بحارالانوار، ج 44 (بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403، چ دوم)، ص 28 و 29؛ ابن اعثم، الفتوح (تهران، انقلاب اسلامی، 1372) چ اول، ص 770.

(11) همان، ص 19؛ تحف العقول، ص 227؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 175؛ فرائد السمطین، تحقیق محمّد باقر محمودی (بیروت)، ج 2، ص 120.

(12) دینوری، همان، ص 220.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 35؛ عبداللّه بحرانی، همان، ج 16، ص 170.

(14) بلاذری، انساب الاشراف (مصر، دارالمعارف)، ج 2، ص 338.

(15) فرائد السمطین (تحقیق علامه محمّدباقر المحمودی، بیروت)، ص 124؛ بحارالانوار، ج 44، ص 19.

(16) نهج البلاغه، خطبه 97، «به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مانند مبادله درهم و دینار با من سودا کند. ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد!!»

(17) شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 12 ـ 14.

(18) همان، ص 12.

برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده است.
حضرت معصومه

«حضرت معصومه سلام الله علیها یکی از بانوان بافضیلت و باشخصیت خاندان اهل بیت علیهم السلام می‌باشد محل تولد و رشد حضرت معصومه سلام الله علیها خاندانی بود که او را با دریایی از علم و معرفت روبه‌رو ساخت. ولی بیش از 10 بهار از عمر شریفش نگذشته بود که پدر بزرگوارش با زهر جفا در زندان هارون به شهادت رسید و دریایی از غم و اندوه بر قلب شریفش فرو ریخت که در این ایام غم و تنهایی، تنها مایه تسلی او برادرش امام رضا علیه السّلام بود که ناگهان «مأمون» وجود اقدس امام هشتم را از کانون خانواده جدا نمود و به اجبار به خراسان جلب کرد و به اقامت اجباری در خراسان وادار نمود.

حضرت معصومه سلام الله علیها که بعد از پدرش تنها امیدش یعنی برادرش را از خود دور می‌دید بسیار آزرده خاطر و افسرده بود و نمی‌توانست دوری برادرش را تحمل کند تا اینکه بعد از یک سال به سوی ایران حرکت کرده اما اینکه علت سفر آن حضرت به ایران چه بوده دقیقاً مشخص نیست اما طبق اقوال و گزارشات موجود تاریخی علت سفر به ایران را اینگونه می‌توان بیان کرد.

1 . طبق برخی از گزارشات علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران جهت دیدار با برادر خودش بوده چون همانطور که اشاره شد حضرت معصومه بعد از شهادت پدر بزرگوارش علاقه و محبت و وابستگی خاصی به برادر خودش امام رضا علیه السّلام داشت و از محضر علمی و معنوی آن حضرت سود می‌برد حال که امام و برادرش را از خود دور می‌دید نمی‌توانست این دوری را تحمل بکند از این رو تصمیم گرفت برای زیارت برادرش از مدینه به مقصد خراسان حرکت بکند و در سال 201 هجری وارد ایران گردید.1

2 . طبق نقل دیگر امام رضا علیه السّلام بعد از ورودش به خراسان نامه‌ای خطاب به خواهر گرامی‌اش فاطمه معصومه مرقوم فرمود و آن را توسط یکی از غلامانش به مدینه منوره ارسال فرمود. امام به غلامش دستور داد که در هیچ منزلی توقف نکند تا در اندک زمان ممکن آن نوشته را به مدینه برساند. و حضرت معصومه به مجرد رسیدن نامه برادرش خود را آماده سفر نمود.2 البته جریان این نامه در کتاب‌های دست اول و قدیمی نیست. برخی محققین از لابلای مطالب کتاب‌های گذشته وجود چنین نامه‌ای را اثبات می‌کنند.3

از این دو نقل استفاده می‌شود که حضرت معصومه سلام الله علیها به خاطر وابستگی که به برادر بزرگوار خود داشته و اوضاع مساعد برادرش در خراسان آن حضرت را بر آن داشت تا به حضور برادر خود در خراسان برسد. لذا محقق بزرگوار آقای جعفریان می‌نویسد: پس از آمدن علی بن موسی علیه السّلام به ایران گروه‌هایی از «سادات» راهی ایران شدند. تسامح مأمون در مقابل سخت‌گیری پدرش نسبت به سادات، در رشد و سربلندی علویان، تأثیر بسزایی داشت و آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به ایران از جمله مهاجرت‌هایی بوده که در رابطه با آمدن امام رضا علیه السّلام به ایران صورت گرفته است.4

مرعشی هم در این باره می‌نویسد: سادات از آوازه ولایت امام رضا علیه السّلام و پناهی که مأمون به آن حضرت داده بود،‌ روی به طرف ایران نهادند و مجموع برادران و بنواعمام که به بیش از 20 نفر می‌رسید به ایران آمده و در قم مورد تکریم واقع شدند.5

دلایل تاریخی

سفر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت نبوده است. بنا به دلایل تاریخی این سفر با علم و آگاهی از اوضاع صورت گرفته است. این دلایل عبارتند از:

1 . در کتاب کریمه اهل بیت علیهم السّلام سخن از نامه امام رضا علیه السلام به حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها است که امام علیه السلام خواستار سفر خواهرش شده است. نویسنده کتاب که سند این نامه را از کتاب «من لایحضره الفقیه» نقل می‌کند آورده است که حضرت امام رضا علیه السلام به یکی از غلامانشان دستور دادند که نوشته‌ای را به خدمت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها برسانند و حضرت به مجرد رسیدن نامه آماده سفر شدند.6

2 . سیاست مأمون که خلیفه مسلمین بود ابتدا جلب نظر علویان به سوی خود بود و سیاست خوبی با علویان داشته ولی بعداً این سیاست تبدیل به شکنجه و آزار و اذیت علویان گشت. شاید به همان خاطر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان دست به سفر زدند.

«مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام به سال 202 قمری طی نامه‌ای به بنی عباس و موالی آنها در بغداد، از آنها استمالت نمود و پایان سیاست گرایش به علویان را اعلام کرد. و سیاست سابق دولت عباسی در قتل عام شیعیان و سرکوب طالبیان را به رویه‌ی ثابت خود قرار داد.»7

3 . اکثر منابع علت سفر حضرت معصومه سلام الله علیها را زیارت برادرش ذکر کردند. در هیچ یک از منابع در مورد غفلت آن بانو حرفی نزدند.

از منابع مهم می‌توان به کتب ذیل اشاره کرد:

کتاب «تاریخ قم»، نوشته حسن بن محمد بن حسن،8 کتاب «حیاة الست» «تألیف مهدی منصوری»،9 «ریاحین الشریعة» تألیف ذبیح الله محلاتی،10 «منتهی الآمال»، تألیف شیخ عباس قمی11 و ...

4. مسیرهایی که حضرت معصومه سلام الله علیها جهت سفر انتخاب کردند آن مسیرهایی بود که امام رضا علیه السلام از آنها ممنوع شده بودند. این یعنی دقت و آگاهی و یعنی اینکه ایشان می‌خواستند هدف از سفر برادرشان را تبلیغ و تبیین کنند و فرهنگ ناب و اصیل اسلامی را بیان کنند.

مأمون امام علیه السلام را از مسیرهایی که شیعه‌نشین بودند مانع شد تا مبادا شورش و طغیان علیه حکومت و دولت صورت گیرد حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها با دقت و زیرکی خاص از این مسیرهای ممنوع شده سفر کردند تا توطئه مأمون را خنثی کنند و همچنین ورود فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم که مرکز تجمع مخالفان دولت عباسی بود دلیل بر انتخاب و اراده آن حضرت در این سفر است.12

5 . یک مطلب مهم که بالاتر و مهمتر از همه موارد یاد شده است، فشار و اختناق حاکم بر عراق بود که منجر به هجرت امامزادگان و همراهان و حتی حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از مدینه به سوی ایران گردیده است:

«در دوران خلفای اموی و عباسی، یکی از جریان‌های معارض و ستیزه‌گر با ایشان، علویان بودند. در دوره حکومت ظالمانه حجاج بن یوسف (75 95 ه ) بر عراق، علویان در معرض آماج حملات وی قرار گرفتند. این امر موجب گردید تا علویان به منظور پناه‌جویی متوجه سرزمین‌های شرق قلمرو خلافت گردند. علویان که به عنوان جریان معارض، مورد ضرب و شتم و تعقیب عمال خلفا قرار می‌گرفتند، در جستجوی پناهگاه، مناسب‌ترین منطقه را در ایران، مناطق هموار جنوب، سلسله کوه‌های البرز، یعنی شهرهایی چون قزوین، ری، قم، ساوه و آوه تشخیص دادند. این نواحی بیشتر بدین علت مورد توجه بود که در مواقع خطر، دستیابی به مناطق کوهستانی مشرف به این شهرها به سهولت امکان‌پذیر می‌گشت.

بعد از این (قیام یحیی بن عبدالله) نیز مهاجرت علویان ادامه یافت و به هنگام طرح مسأله ولایتعهدی حضرت رضا علیه السلام شماری از علویان به همراه آن حضرت به خراسان آمدند. وقتی آوازه این حرکت در جهان اسلام پیچید، علویان دیگری از نقاط مختلف، بویژه مدینه، عازم خراسان گشتند. حضرت رضا علیه السلام 21 برادر داشت که همه آنها به همراهی بنی اعمام خود از سادات حسینی و حسنی به سوی خراسان حرکت کردند.

آنان وقتی به نواحی ری رسیدند، بر خبر شهادت آن حضرت وقوف یافتند و مورد تهدید و تعقیب مأموران قرار گرفتند. برخی از این سادات در همین نواحی به شهادت رسیدند، ولی اکثر آنها به کوه‌های طبرستان پناه برده، در آن دیار سکونت گزیدند.

عده‌ای از علویان نیز که به همراه برادر حضرت رضا علیه السلام مشهور به «سید جمال‌الدین اشرف» تا شهر قم آمده بودند، به محض وصول خبر شهادت آن حضرت، از راه قزوین به دیلمان پناه بردند... مهاجرت علویان در دوره‌های بعد نیز ادامه یافت...»13

نتیجه‌گیری:

با دلایل تاریخی که گفته شد، مشخص می‌شود حضرت معصومه سلام الله علیها و سایر امام‌زادگان و همراهان از روی غفلت دست به سفر به سوی ایران نمی‌زدند، نامه‌ امام رضا (ع)، سیاست مأمون، دیدار امام رضا (ع)، تبلیغ امامت و مذهب تشیع، انتخاب مسیر و از همه مهمتر جوّ اختناق و فشار حاکم بر عراق از جمله دلایل تاریخی است که حضرت معصومه (س) برای دیدن برادرش به سمت ایران حرکت کرد و در این راه از تبلیغ امامت و مذهب تشیع فرو گذار نکرد.14

لذا با توجه به این توضیحات، می توان گفت که دو عامل مهم باعث شد حضرت معصومه (س) به ایران سفر کنند:

1. علاقه بسیار شدید بین امام رضا علیه السّلام و حضرت معصومه سلام الله علیها که فوق العاده زیاد بود و حضرت معصومه (س) از جهات گوناگونی وابستگی خاصی به برادرش داشت.

2. موقعیت عالی امام رضا علیه السّلام در دستگاه خلافت مأمون که فرصتی بود برای فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سادات برای تبلیغ تشیع که از هر سو به طرف ایران مهاجرت کردند و مورد محبت مردم قرار گرفتند.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1 . اصفهانی، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبین، چاپ دوم، قاهره: دارالاحیاء الکتب العربیه، 1368 ه / 1949 م.

2 . زرین‌کوب‌، عبدالحسین؛ تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا پایان آل بویه، ج 2، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367.

3 . قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم؛ ترجمه حسن بن علی بن حسن قمی، تصحیح سید جلال الدین طهرانی، تهران: انتشارات توس، 1361.

4 . مستوفی، حمدالله؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران؛ انتشارات امیر کبیر، 1362.

5. ارشاد، شیخ مفید، ترجمه رسولی محلّاتی.

6. حضرت معصومه و شهر قم، محمد حکیمی.

7. حضرت معصومه فاطمه دوم، محمدمحمدی اشتهاردی.

8. کریمه اهل بیت، علی اکبر مهدی پور.

پی نوشت‌ها:

1 . میرعظیمی، بارگاه فاطمه معصومه، چاپ نهضت، ص 24.

2 . فقیه محمدی، محمدمهدی‌، انوار پراکنده، انتشارات جمکران، ج 6، ص 123.

3 . همان.

4 . جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، انتشارات سازمان تبلیغات، ص 162، الاصفهان، مقاتل‌الطالبین، ص 319.

5 . مرعشی، تاریخ طبرستان، تهران، انتشارات گسترده، ص 277.

6 . مهدی‌پور، علی اکبر، کریمه اهل بیت علیهم السّلام چ نهضت، نشر حاذق، اول ذیقعده 1415 ه . ق، قم، ص 493.

7 . پاک، محمدرضا، قم در دو قرن نخست هجری، فصلنامه تخصصی تاریخ اسلام، تابستان، 82، مؤسسه باقرالعلوم، شماره 14، ص 35.

8 . قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، تصحیح و تحشیه جلال الدین طهرانی، تهران، توس 61، مترجم: حسن بن علی بن حسن بن عبدالملک قمی، ص 213.

9 . منصوری، مهدی، حیاة الست، انتشارات صحفی، قم، 39 ش، موضوع چهارم، ص 9.

10 . محلاتی، ذبیح الله ریاحین الشریعة در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه، ناشر دارالکتب الاسلامیه، تهران، ج 5، ص 30.

11 . قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ احمدی، چ 9، 77، نشر مطبوعاتی حسینی، تهران، ج 2، باب 9، فصل 6، ص 843.

12 . پاک، محمدرضا، پیشین.

13 . پرگاری، صالح، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفاریان و علویان، چ اول، تابستان 78، چاپ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ناشر سمت، تهران، 78، بخش دوم، فصل دوم، 126.

14 . کریمان، قصران، انتشارات انجمن آثار ملی، ج 1، ص 171.

«ای اسماء، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها».
یا محمد

یکی از احکام و دستورات الهی و البته دین مبین اسلام برای انسان ها اعم و زن و مرد رعایت حجاب و پوشش است و در قرآن کریم در آیات سوره نور صراحتاً بر این موضوع تصریح شده است.

با توجه به فرارسیدن ولادت حضرت رسول(ص) گذر کوتاهی بر چگونگی حجاب و پوشش در دوران زندگانی ایشان داشتیم.

گرچه دقیقاً معلوم نیست که در زمان رسول خدا(ص) و علی (ع) حجاب چگونه بوده و با بدحجاب ها چگونه برخورد می شده است، اما آنچه از لحن آیات و روایات استفاده می شود، این است که در آن زمان رعایت حجاب لازم بوده است؛ زیرا حجاب از واجبات الهی بود. باید واجبات و حدود و احکام الهی در عصر رسول خدا و علی (ع) بیشتر رعایت می‌شد؛ چون که بر امام و حاکم است که به این مسائل اهمیت دهد.

«آنچه پروردگار بر عهده امام گذارده است... زنده کردن سنت‌ها و اجرای احکام الهی است». (1)

در جای دیگر، یکی از وظایف مهم حاکم و رهبر، امر به معروف و نهی از منکر و اقامه حدود الهی بیان شده است. (2) بی حجابی، از منکرات اسلام است که باید از آن نهی شود. در صورت وجود چنین مسئله ای، حضرت رسول (ص) و علی (ع) این وظیفه را بهتر انجام می دادند. افزون بر این، در عصر آنان رعایت پوشش مورد توجه توده مَردم، اعم از مسلمان و غیر مسلمان بود. مانند این عصر بی حجابی و بدحجابی رایج نبود. ازسوی دیگر، در سوره احزاب دستور کلی در باره حجاب آمده است که همگان ملزم به رعایت آن بودند: ای پیامبر! به همسران و دختران خویش و بانوان با ایمان بگو که روپوش خود را برگیرند تا به عفاف و حریت شناخته شوند و مورد آزار و تعرض هوسرانان قرار نگیرند و خداوند، آمرزنده و مهربان است». (3)

پیامبر (ص) و علی (ع) علاوه بر تأکیدهایی که بر رعایت حجاب داشته اند، با ارائه دستور العمل هایی، جامعه اسلامی را به سوی تهذیب و پاکی، رهنمون شده اند؛ مثلاً روزی اسما که خواهر زن پیامبر بود، با جامه بدن نما و نازکی به خانه پیامبر آمد. پیامبر، روی خود را از او برگرداند و فرمود: «ای اسما، وقتی زن به حد بلوغ رسید، نباید جایی از بدن و اندامش دیده شود؛ مگر صورت و دست‌ها». (4)

 

پی‌نوشت ‌ها:

1. فیض الاسلام، نهج البلاغه، ص 302، خطبه 105، تهران، چاپ آفتاب.

2. بحار الانوار، ج 93، ص 41.

3. احزاب (33)، آیه 95.

4. سنن ابی داود، ج 2، ص 383، بی نام.

درباره حق‌الناس شاید بتوان گفت که پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی‌کنند.
شفاعت

از میان حقوقی که به گردن انسان است نسبت به حق الناس باید اهمیت ویژه ای قائل بود و سعی کرد تا زنده هستیم نگذاریم حقی از کسی بر گردن ذمه ما باقی بماند چرا که در روز قیامت مجبور خواهیم شد برای راضی شدن کسی که حقی از او ضایع کرده ایم از اعمان نیکمان صرف نظر کنیم  و این موضوع در عالم آخرت بسیار برای انسان سخت و دشوار خواهد بود چراکه هرچه انسان اعمال نیک و خیر هم داشته باشد باز حسرت می خورد که چرا اعمال نیک بیشتری انجام نداده است.

نوشتاری که در ادامه می خوانیم از سوی «مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی» در اختیار خبرگزاری فارس قرار گرفته، به این پرسش اصلی پاسخ داده است که آیا حضرت رسول(ص) و سایر ائمه اطهار علیهم السلام می‌توانند به اذن الهی حق‌الناسی را که بر گردن داریم، شفاعت کنند؟

طبق جست و جویی که در آیات و روایات داشتیم در این خصوص به مطلبی که به صورت قطعی بخواهیم به آن استناد کنیم دست نیافتیم و اصل وساطت و شفاعت اهل بیت علیهم السلام در مورد حق الناس در روز قیامت گرچه عقلا محال نیست. اما عملا باید ببینیم که چگونه می تواند موثر باشد؛ زیرا در شفاعتی که مربوط به حق الله است چون حق ضایع شده مستقیما با خداوند متعال در ارتباط است و اهل بیت محبوب خداوند متعال هستند وساطت آنها می تواند موثر باشد.

اما درباره حق الناس، موضوع متفاوت است مگر اینکه بگوییم اهل بیت با صرف پادرمیانی و شفاعت مشکل را حل نمی کنند بلکه به اذن خدا درخواست و حاجت کسی که حق وی ضایع شده را برآورده می سازند و به گونه ای او را راضی می کنند.

بیانات علماء نیز در این باره متفاوت است به عنوان نمونه در تفسیر حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر می خوانیم: «به اشخاصی از انبیاء و اولیاء ممکن است حق شفاعت داده شود و این حق شفاعت هم در موضوع حق اللّه است نه حق الناس»

اما در تفسیر مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن روایتی از امام رضا علیه السلام به نقل از رسول خدا(ص)‌آمده که:

«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وُلِّینَا حِسَابَ شِیعَتِنَا فَمَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَکَمْنَا فِیهَا فَأَجَابَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النَّاسِ اسْتَوْهَبْنَاهَا فَوُهِبَتْ لَنَا وَ مَنْ کَانَتْ مَظْلِمَتُهُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَنَا کُنَّا أَحَقَّ مِمَّنْ عَفَی وَ صَفَحَ»؛

چون روز قیامت شود حسابرسی شیعیان ما بما واگذار می ‏شود، پس هر کس مظلمه و بدهی و گناهش میان او و خداوند است ما داوری کرده و هر چه حکم کنیم خداوند امضاء می‏ فرماید، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و مردم است، ما از مردم تقاضا می کنیم او را ببخشند، و آنان می‏ بخشند، و هر کس مظلمه ‏اش میان او و ما اهل بیت است ما سزاوارتر از همه کس به بخشش و عفو و گذشت هستیم.

در سند این روایت افرادی هستند که ثقه بودن آنها مجهول و ناشناخته است و باید توجه داشت که اگر این حدیث حدیث صحیحی هم باشد باز هم بدین معنا نیست که هر کسی که حق الناس یا حق الله بر عهده وی باشد توسط حضرات معصومین علیهم السلام شفاعت می شوند بلکه شفاعت شونده دارای شرایطی است که در کتب مرتبط ذکر شده است. به عنوان نمونه شخص شفاعت شونده نماز را سبک نشمارد و ... .

ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که در برخی دعاها نیز آمده که ما از خود خداوند متعال می خواهیم که اگر حق الناسی بر گردن ماست خداوند متعال با عنایت خود، آن شخص را از ما راضی بگرداند.

در دعای روز دوشنبه می خوانیم:

«وَ أَسْأَلُکَ فِی مَظَالِمِ عِبَادِکَ عِنْدِی فَأَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِکَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ کَانَتْ لَهُ قِبَلِی مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهَا إِیَّاهُ فِی نَفْسِهِ أَوْ فِی عِرْضِهِ أَوْ فِی مَالِهِ أَوْ فِی أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ أَوْ غِیبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا أَوْ تَحَامُلٌ عَلَیْهِ بِمَیْلٍ أَوْ هَوًی أَوْ أَنَفَةٍ أَوْ حَمِیَّةٍ أَوْ رِیَاءٍ أَوْ عَصَبِیَّةٍ غَائِبا کَانَ أَوْ شَاهِدا وَ حَیّا کَانَ أَوْ مَیِّتا فَقَصُرَتْ یَدِی وَ ضَاقَ وُسْعِی عَنْ رَدِّهَا إِلَیْهِ وَ التَّحَلُّلِ مِنْهُ فَأَسْأَلُکَ یَا مَنْ یَمْلِکُ الْحَاجَاتِ وَ هِیَ مُسْتَجِیبَةٌ لِمَشِیَّتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَی إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّی بِمَا [بِمَ‏] شِئْتَ وَ تَهَبَ لِی مِنْ عِنْدِکَ رَحْمَةً إِنَّهُ لا تَنْقُصُکَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّکَ الْمَوْهِبَةُ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین»؛

از تو درخواست می کنم ادای حقوق بندگانت را که بر عهده دارم، پس هر بنده ‏ای از بندگانت و هر کنیزی از کنیزانت که او را نزد من حقیّ پایمال شده‏ باشد که در آن به جان یا آبرو یا مال، یا خانواده ‏اش یا فرزندش ستم روا داشته ‏ام یا غیبتی از او کرده‏ ام یا بر اثر میل خود یا خواهش دل یا تکبّر یا غضب یا خودنمایی یا تعصّب بر او باری نهاده ‏ام، این بنده یا کنیزت غایب‏ باشد یا حاضر، زنده باشد یا مرده، و دستم کوتاه شده و وسعم نمی رسد از پرداخت آن حق یا طلب‏ حلالیت از او، از تو می خواهم ای کسی ‏که رفع نیازها در اختیار اوست، و آن حاجات در مقابل مشیّت او اجابت‏ پذیر و به جانب‏ اراده ‏اش شتابانند که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستی و آن بنده را که بر او ستمی کردم هرگونه که خواهی از من راضی گردانی و از جانب‏ خود مرا رحمت عطا نمایی، چه آمرزیدن از تو نکاهد و بخشیدن به تو زیان نرساند، ای مهربان‏ترین مهربانان.

از این دعا امکان پادرمیانی خدا و راضی نمودن شخصی که حق وی ضایع شده استفاده می شود زیرا دعا نسبت به امر محال صورت نمی گیرد و اگر چنین دعایی صورت گرفته دلالت بر امکان چنین کاری دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. بلاغی، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، قم، انتشارات حکمت، 1386ق، جلددوم مقدمه، ص597.

2. موسوی سبزواری سید عبد الاعلی، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه اهل بیت( ع)، 1409ق، ج‏4، ص 239

3. مفاتیح الجنان، باب اول، فصل سوم، در ذکر دعاهای ایّام هفته، دعای روز دوشنبه.

از آنجا که فقیهان و محدثان غیرشیعه هم‌عصر امام صادق(ع) حضرت را به راستگویی در نقل روایات ستوده‌اند، ایشان به لقب «صادق» شهرت یافته است.
امام صادق

ما شیعیان معتقدیم که همه امامان از یک نور هستند و دانش آنها یکسان است. امام پیشین دانش‌هایی را که از پدر خویش دریافت کرده بود، به فرزند خویش منتقل می‌کرد و در مقام علم و فضیلت، هیچ امامی بر امام دیگر برتری نداشت.

هر کدام بنابر موقعیت زمان و مکانی که داشت، وظایف خود را به انجام رساند، مثلاً در زمان حضرت علی(ع)، دورانی اقتضا می‌کرد حضرت خانه‌نشین شود و در حکومت دخالتی نکند، اما در زمانی دیگر با هجوم مردم برای بیعت، به امر حکومت اقدام نمود. سیدالشهدا برای حفظ دین، جان خود و یارانش را نثار کرد. بنابر این تمام امامان(ع) الگوی زندگی ما انسان‌ها و شیعیان در اوضاع مختلف هستند و مذهب شیعه منتسب به همه آنها است.

اما اصطلاح مذهب جعفری، اشاره به روش شیعیان در مسائل فقهی و احکام دینی است، در مقابل مذاهب چهارگانه فقهی اهل سنت (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی)، همان گونه که به شیعیان در مسایل اعتقادی و نوع حکومت و سیاست، مذهب علوی یا علویون گفته می‌شود.

مذهب جعفری به دلیل گسترش و کثرت روایات فقهی از امام صادق(ع) است. اگرچه امامان دیگر نیز در بیان احکام و معارف اسلام (تشیع) نقش داشته‌اند، اما تأثیر آنها با توجه به موقعیت زمانی شان از امام صادق(ع) کمتر بود. در عین حال که دانش امام جعفر(ع) نیز از پدران بزرگوار به ایشان منتقل شده بود.

امامان معصوم در نشر و گسترش دانش‌های دینی که مورد نیاز مردم بود، از هیچ کوشش فرو گذار نمی‌کردند و در هر زمانی که فرصت را آماده می‌دیدند، به این امر اقدام می‌کردند، اما با موقعیت زمانی ویژه‌ای که برای امام صادق(ع) فراهم آمد، حضرت بهتر توانست این وظیفه مهم را به انجام رساند، به همین خاطر مذهب شیعه را مذهب جعفری می‌نامند.

مذهب تمام ائمه دوازده‌گانه،‌ همه یکی است و این طور نیست که هر یک مذهب خاصی داشته باشند، اما بعضی از ائمه در زمان بنی امیه و بنی عباس، اسیر و زندانی و شهید شدند و مسلمانان جرأت ارتباط با آنان را نداشتند. ائمه معمولاً در اختناق شدیدی به سر می‌بردند و فرصت ارتباط با مردم و نشر احکام و تعالیم دین مقدس اسلام را نداشتند، مثلاً امام علی نقی(ع) و امام حسن عسکری را در وسط پادگانی جا داده بودند تا کسی از مسلمانان نتواند با آن حضرات در تماس باشد، به این جهت مسلمانان نتوانستند معارف را از آنان دریافت کنند.

اما در زمان حضرت امام جعفر صادق(ع) و مختصری از زمان پدر بزرگوارشان امام محمد باقر(ع) این رعب و اختناق کم شد، که به این دلیل بود که بنی عباس و بنی امیه سرگرم نزاع‌های سیاسی بودند تا بتوانند خلافت را به دست آورند. در این مدت امام جعفر صادق(ع) توانستند آشکارا تعلیم و تدریس داشته باشند و شاگردان حضرت به ۴۰۰۰ نفر رسید. در کتب تاریخی ذکر کرده‌اند: در کوفه و بغداد راویان حدیث آن حضرت بیش از ۷۰ هزار نفر بودند، از این رو بیشتر معارف از طریق آن حضرت صادر گشته، بنابر این مذهب شیعه اثناعشری را جعفری می‌نامند. افزون بر این نکات و عوامل ذیل در نامگذاری شیعه به شیعه جعفری دخالت داشته است:

1ـ چهره شاخص و سرشناس حضرت میان تمام فرق‌ها و گروه‌های مسلمان.

2ـ عنوان «مذهب جعفری» شیعیان پیرو مکتب فقهی اهل بیت را از شیعه زیدیه که از فقه اهل بیت پیروی نمی‌کنند، جدا می‌سازد.

اما اینکه چرا فقط به امام ششم، صادق گفته می‌شود به این دلیل است که چون فقیهان و محدثان معاصر ایشان (که شیعه هم نبوده‌اند) حضرت را به راستگویی در نقل روایات به این لقب ستوده‌اند، به لقب «صادق» شهرت یافته است وگرنه امامی را که منصوب از طرف خدا و منصوص از جانب امامان پیش از اوست، راستگو گفتن، آفتاب را به روشن وصف کردن است!

تمام ائمه دوازده‌گانه صادق بوده‌اند، چرا که اگر این وصف در آنها نباشد، اعتماد و اطمینان که برای پیوند معنوی پیروان و پیشوایان لازم است، حاصل نمی‌شود.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی و جهانی
پیامبر اکرم

قرآن کتابی است فوق افکار بشر، کسی تا کنون نتوانسته کتابی همانند آن را بیاورد، این کتاب یک معجزه بزرگ آسمانی است.

علت اینکه قرآن به عنوان سند زنده حقانیت پیامبر اسلام(ص) و معجزه بزرگ او از میان تمام معجزاتش برگزیده شده این است که قرآن معجزه‏ای است گویا، جاودانی، جهانی و روحانی.

پیامبران پیشین می‏بایست همراه معجزات خود باشند و برای اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله به مثل کنند، در حقیقت معجزات آنها خود زبان نداشت و گفتار پیامبران، آن را تکمیل می‏کرد، این گفته در مورد معجزات دیگر پیامبر اسلام(ص) غیر از قرآن نیز صادق است.

ولی قرآن یک معجزه گویا است، نیازی به معرفی ندارد، خودش به سوی خود دعوت می‏کند، مخالفان را به مبارزه می‏خواند محکوم می‏سازد، و از میدان مبارزه، پیروز، بیرون می‏آید، لذا پس از گذشت قرنها از وفات پیامبر(ص) همانند زمان حیات او، به دعوت خود ادامه می‏دهد، هم دین است و هم معجزه، هم قانون است و هم سند قانون.

قرآن مرز" زمان و مکان" را در هم شکسته و ما فوق زمان و مکان قرار گرفته است، به خاطر اینکه معجزات پیامبران گذشته و حتی معجزات خود پیامبر اسلام غیر از قرآن، روی نوار معینی از زمان، و در نقطه مشخصی از مکان و در برابر عده خاصی صورت گرفته است، سخن گفتن نوزاد مریم ع و زنده کردن مردگان و مانند آن بوسیله مسیح در زمان و مکان و در برابر اشخاص معینی بوده و چنان که می‏دانیم، اموری که رنگ زمان و مکان به خود گرفته باشند، به همان نسبت که از آنها دورتر شویم، کم‏رنگتر جلوه می‏کنند، و این از خواص امور زمانی است.

ولی قرآن، بستگی به زمان و مکان ندارد، هم چنان به همان قیافه‏ای که 1400 سال قبل در محیط تاریک حجاز تجلی کرد، امروز بر ما تجلی می‏کند بلکه گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش به ما امکاناتی داده که بتوانیم استفاده بیشتری از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائیم، پیدا است هر چه رنگ زمان و مکان به خود نگیرد تا ابد و در سراسر جهان پیش خواهد رفت، بدیهی است که یک دین جهانی و جاودانی باید یک سند حقانیت جهانی و جاودانی هم در اختیار داشته باشد.

اما روحانی بودن آن:

امور خارق‏العاده‏ای که از پیامبران پیشین به عنوان گواه صدق گفتار آنها دیده شده معمولا جنبه جسمانی داشته: شفای بیماران غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان، سخن گفتن کودک نوزاد در گاهواره، و. . . همه جنبه جسمی دارند و چشم و گوش انسان را تسخیر می‏کنند، ولی الفاظ قرآن که از همین حروف و کلمات معمولی ترکیب یافته در اعماق دل و جان انسان نفوذ می‏کند، روح او را مملو از اعجاب و تحسین می‏سازد، افکار و عقول را در برابر خود وادار به تعظیم می‏نماید معجزه‏ای است که تنها با مغزها و اندیشه‏ها و ارواح انسانها سر و کار دارد، برتری چنین معجزه‏ای بر معجزات جسمانی احتیاج به توضیح ندارد(1).

جواب دیگر:

خداوند متعال معجزه هر پیامبری را از جنس چیزی که قومش در آن‏ پیشرفت کرده‏اند قرار می‏دهد؛ چنانچه در زمان حضرت موسی سحر بر مردم غالب آمده بود و خداوند هم معجزه او را از این قبیل قرار داد و در دست آن حضرت "عصا" را به "مار" تبدیل نمود و برای او "ید بیضاء" و معجزات دیگری قرار داد، پس آن اقوام فهمیدند که این سحر نیست و به او ایمان آوردند.

و همین طور در زمان حضرت عیسی(ع) طب غالب بود و معجزه او نیز از این قبیل بود و خداوند به دست او مرده را زنده نمود و کور و مرض پیسی را شفا داد.

از این رو مردم آن زمان فهمیدند که با "طب" نمی‏شود به این کارها دست یافت لذا به حضرت عیسی ایمان آوردند.

و در زمان حضرت محمّد فصاحت و بلاغت غالب گردیده بود تا اینکه فقط با آن به یک دیگر تفاخر می‏کردند، خداوند متعال هم معجزه پیامبر را در فصاحت قرار داد و قرآنی بر او فرستاد که فصیحان فهمیدند که این از جنس کلام بشر نیست و به آن ایمان آوردند.

از این رو فصیحان و شاعرانی مانند قیس بن زهیر و کعب بن زهیر آمدند و ایمان آوردند.(2)

در همین مورد روایتی هم از امام رضا(ع)وجود دارد:

ابن سکّیت محضر ابی الحسن الرّضا(ع) عرضه داشت: چرا خداوند عزّ و جلّ موسی بن عمران را با در دست داشتن عصا و معجزه ید بیضاء و در اختیار داشتن آلت و اسباب سحر مبعوث فرمود و عیسی را طبّ داد و معجزه حضرت محمّد را کلام و خطبه‏های فصیح و بلیغ قرار داد؟

حضرت فرمودند: خداوند تبارک و تعالی وقتی موسی را مبعوث فرمود زمانی بود که اغلب مردم در آن عصر ساحر بودند. لذا جناب موسی از جانب حقّ جلّ و علا سحری آورد که در وسع و طاقت مردم نبوده و علاوه بر آن به واسطه آن سحر ساحرین را باطل می‏کرد و بدین وسیله حجّت را بر آنها تمام نمود.

و هنگامی که جناب عیسی را به سوی مردم فرستاد عصری بود که بیماری زمین‏گیری، در بین مردم شیوع داشته لا جرم به طب نیازمند بودند. لذا حضرتش از جانب حقّ عزّ و جلّ با داشتن طبّی که نظیرش در بین مردم نبود مبعوث شد، آن جناب مرده را زنده می‏کرد، کور مادر زاد و مبتلایان به پیسی را با اذن خدا شفا می‏داد و بدین وسیله خداوند حجّت را بر مردم آن عصر تمام فرمود.

و در زمانی که وجود مبارک خاتم الأنبیاء را به پیغمبری فرستاد بازار سخنوری و خطبه‏خوانی و فصاحت و بلاغت رائج بود. لذا پیامبر اکرم از جانب خدا قرآن را که مشتمل بر مواعظ و احکام شرع با کلامی در نهایت‏ فصاحت و بلاغت است آورد و بدین ترتیب اقوال و سخنان آنها را باطل نمود و حجّت حقّ عزّ و جلّ را بر مردم اثبات فرمود:

ابن سکیت عرض کرد: به خدا قسم در این زمان مثل و مانند شما کسی را ندیدم، پس حجّت خدا بر خلائق امروز چیست؟

حضرت فرمودند: حجّت عقل است که با آن صادق علی اللَّه را می‏توان شناخت و تصدیقش نمود و کاذب علی اللَّه را دانست و تکذیبش کرد.

ابن سکّیت عرض کرد: جواب تام و کامل و صحیح به خدا قسم همین است.(3)

در روایتی دیگر هم علت برتری معجزه پیامبر بیان شده است:

أَنَّ قَوْماً مِنَ الْیَهُودِ أَتَوْا مُحَمَّداً ص فَسَأَلُوهُ وَ جَادَلُوهُ فَمَا أَتَوْهُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا أَتَاهُمْ فِی جَوَابِهِ بِمَا بَهَرَهُمْ فَقَالُوا لَهُ یَا مُحَمَّدُ إِنْ کُنْتَ نَبِیّاً فَأْتِنَا بِمِثْلِ عَصَا مُوسَی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ الَّذِی أَتَیْتُکُمْ بِهِ أَفْضَلُ مِنْ عَصَا مُوسَی ع لِأَنَّهُ بَاقٍ بَعْدِی إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ مُتَعَرِّضٌ لِجَمِیعِ الْأَعْدَاءِ الْمُخَالِفِینَ لَا یَقْدِرُ أَحَدٌ عَلَی مُعَارَضَةِ سُورَةٍ مِنْهُ وَ إِنَّ عَصَا مُوسَی زَالَتْ وَ لَمْ تَبْقَ بَعْدَهُ.(4)

گروهی از یهودیان نزد پیامبر اسلام آمدند و گفتند ای محمد اگر پیامبر هستی مثل عصای موسی معجزه بیاور پیامبر فرمود آنچه من برای شما می آورم افضل از عصای موسی است چون بعد از من تا قیامت باقی است و متعرض همه دشمنان و مخالفین می شود و هیچ کس قادر نیست با حتی یک سوره آن معارضه کند، ولی عصای موسی از بین رفته و بعد از او باقی نمانده است.

این روایت اشاره به این مطلب دارد که قرآن چون جاودانه و برای همیشه است معجزه برتر و اصلی پیامبر اسلام می باشد.

 

پی نوشت ها:

1. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات اسلامیه، 1374ش، ج1، ص131.

2. محرمی، غلام حسین، جلوه‏های اعجاز معصومین، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ص682.

3. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ترجمه محمد جواد ذهنی تهرانی، تهران، انتشارات مؤمنین، ج1، ص421.

4. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، الوفا، 1404ق، ج17، ص265.

همه مسلمانان در عین حال که با هم اختلاف دارند می توانند با تکیه بر مشترکات بسیاری که دارند در برابر دشمنان اسلام صف واحدی را تشکیل دهند .
شیعه,سنی

وحدت اسلامی به معنای یکی شدن مذاهب نیست. این وحدت نه شدنی است و نه منظور داعیان این وحدت است. وحدت به معنای نادیده گرفتن اختلافات و شیعه شدن سنی، یا سنی شدن شیعه نیست.

مقصود از وحدت اسلامی همبستگی مسلمانان و اتحاد پیروان مذاهب گوناگون با وجود اختلافات مذهبی، در برابر دشمنان اسلام و بی گانگان است.

معنای صحیح وحدت شیعه و اهل سنت این است که با توجه به این که بین دو مذهب مشترکات بسیاری است، دو گروه باید بر محور این مشترکات به هم نزدیک شوند؛ برای حفظ و تعالی اسلام با همدیگر همکاری و همیاری داشته باشند؛ چرا که هر دو دشمن واحدی دارند. دشمنان اسلام، دشمنان هر دو مذهب هستند. در برابر این دشمنان و برای جلوگیری از سوء استفاده آنان از اختلافات باید در مقابل آنها بر وجوه اشتراک خود تکیه کنند، تا بتوانند بر دشمنان اسلام که دشمن مشترک شیعه و سنی هستند، از خود دفاع کنند.

شیعه و سنی، قرن‌های طولانی است که در مسائل گوناگون تفاوت نظر دارند و این امر، گاه از سوی فتنه انگیزان مایه گسست‌ها، بلکه نزاع‌های فراوان در تاریخ شده است، و بی‌گمان، یکی از عللِ ضعف مسلمانان در حال حاضر در برابر هجمه استعمار غرب، همین امر بوده است.

شیعه و سنی هر دو مسلمان و در اعتقادات، احکام، اخلاق و. . . دارای مشترکات زیادی هستند، البته اختلاف هایی هم دارند که انکارشدنی نیست، اما این اختلاف ها نباید منجر به خصومت و دشمنی شود و به اساس اتحاد و برادری اسلامی ضربه وارد سازد.

علامه شرف الدین می گوید: "سیاست سبب جدایی شیعه و سنی شد، همو نیز باید سبب اتحاد شیعه و سنی شود".(1) منظور این است که سیاست استعماری و دسیسه های بی گانگان فرق اسلامی و از جمله شیعه و سنی را از هم جدا کرده است، باید سیاست اسلامی به منظور مقابله با دشمن مشترک نیز آنها را به هم پیوند دهد.

 

وحدت و مناظرات علمی

وحدت به معنای ترک و تعطیل کردن مباحثات و مناظرات علمی بین این دو مذهب نیست. با حفظ وحدت و یک پارچگی نیز می توان در محیط های علمی مناظرات علمی برقرار کرد؛ به گونه ای که دشمنان نیز نتوانند سوء استفاده نمایند. روشن است که برای رسیدن به اتحاد، نخست باید عوامل تفرقه و موانع اتحاد را از سر راه برداشت، و به طرفین شناختی صحیح از عقاید و افکارِ یکدیگر بخشید، و این، جز با بحث و مذاکره علمی بین دانشمندان ممکن نیست. "اتحاد" به معنای نفی آزادی اندیشه و تحقیق، حقیقتجویی و عدالت خواهی نیست. اتحادی مطلوب است که در کنار این ارزش ها مطرح گردد.

اگر این مباحثات و مناظرات علمی با روش های علمی و رعایت آداب مناظره صورت گیرد، نه تنها سبب تفرقه و جدایی بین دو مذهب نخواهد شد، بلکه منجر به شناخت صحیح یکدیگر و تقریب و در نتیجه وحدت نیز می شود. از این رو مناظرات علمی نه تنها تفرقه انگیز نیست که وحدت آفرین است.

وحدت در گذر زمان

با مطالعه در تاریخ اسلام می توان شواهد فراوانی از وحدت و هم گرایی و ثمرات آن در بین مذاهب اسلامی یافت و آنها را به عنوان اسوه و نمونه به جوامع اسلامی معرفی نمود.

سیره حضرت علی (ع) بهترین الگو و اسوه برای برقراری اخوت و وحدت اسلامی است. ایشان برای حفظ وحدت مسلمانان نه تنها از حقوق خویش می گذشت، بلکه از همکاری با مخالفان خود نیز دریغ نمی کرد.

بزرگانی از هر دو مذهب شیعه و سنی در جهت پا گرفتن این وحدت کوشیده اند. افرادی؛ چون آیت الله بروجردی، حضرت امام خمینی، علامه شرف الدین، سید جمال الدین اسدآبادی، امام موسی صدر از میان شیعه و شیخ شلتوت و محمد عبده و دیگران از بین اهل سنت را باید نام برد که در عرصه شکل گیری وحدت بین مسلمانان گام های مؤثری برداشتهاند.

با مراجعه به تاریخ نیز می توانیم شواهد فراوانی از همکاری و وحدت شیعه و سنی بیابیم. برای نمونه صاحب بن عباد شیعه، که در دوران عباسیان وزیر بود، قاضی عبد الجبار را که از بزرگان اهل سنت بود، به سمت قاضی القضاتی منصوب کرد.

در بین مسلمانان زمینه های وحدت بسیاری وجود دارد که با محور قرار دادن آنها می توان وحدت بین مسلمانان و قدرت یافتن آنها را شاهد بود؛ قرآن، رسول اکرم (ص)، حضرت علی (ع)، مسئله مهدویت، محبت اهل بیت (ع)، دفاع از مردم فلسطین، مقابله با دشمنی های اسرائیل و آمریکا، از زمینه های وحدت امت اسلامی هستند.

 

پی نوشت:

1. شرف الدین، عبد الحسین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه، دوانی، علی، ص 8، چاپ دوم، کتابخانه بزرگ اسلامی، 1396ق.

حضرت علی(ع) می فرمایند: ما را از حدّ و مرز بندگی فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛
غلو

آيا ولايت خدا با ولايت پيامبر اكرم و ائمه يكي است؟

پاسخ: ولايت بر سه نوع است:

۱- ولايت تكويني: كه عبارت است از سرپرستي موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عيني داشتن در آن ها مانند ولايت نفس انسان بر قواي دروني خودش. هر انساني نسبت به قواي اداركي خود مانند نيروي وهمي و خيالي و نيز بر قواي تحريكي خويش مانند شهوت و غضب ولايت دارد. بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت دارد. اگر دستور ديدن مي دهد، چشم او اطاعت مي كند. اگر دستور شنيدن مي دهد، گوش او مي شنود. اين پيروي و فرمانبري در صورتي است كه نقصي در اعضا وجود نداشته باشد.

بازگشت ولايت تكويني به علت و معلول است. اين نوع ولايت تنها بين علت و معلول تحقق مي يابد. براساس آن هر علتي ولي و سرپرست معلول خويش است. هر معلولي مولي عليه و سرپرستي شده ودر تحت ولايت و تصرف علت خود مي باشد.

از اين رو ولايت تكويني( رابطه علي و معلولي ) هيچ گاه تخلف بردار نيست. نفس انسان اگر اراده كند كه صورتي را در ذهن خود ترسيم كند، اراده كردنش همان و ترسيم كردن و تحقق بخشيدن به موجود ذهني اش همان.

۲- ولايت بر تشريع: ولايت بر تشريع همان ولايت بر قانونگذاري و تشريع احكام است، يعني اين كه كسي سرپرست وضع قانون و اصول و مواد قانوني باشد. اين ولايت كه در حيطه قوانين است و نه در دايره موجودات واقعي و تكويني، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلف پذير نيست، يعني با اراده مبدء وضع قانون بدون فاصله اصل قانون جعل مي شود ليكن در مقام امتثال قابل تخلف و عصيان است. ممكن است افراد بشر قانون قانونگذار را اطاعت كنند. ممكن است دست به عصيان زده و آن را نپذيرند، زيرا انسان بر خلاف حيوانات آزاد آفريده شده و مي تواند هر يك از دو راه عصيان و اطاعت را انتخاب كند و در عمل آن را بپيمايد.

۳- ولايت تشريعي: ولايت تشريعي يعني نوعي سرپرستي كه نه ولايت تكويني است و نه ولايت بر تشريع و قانون، بلكه ولايتي است در محدوده تشريع و تابع قانون الهي. اين نوع ولايت عبارت است از اداره جامعه بر اساس آنچه كه در قانون معين شده است و اجراي آنچه كه در تشريع مشخص شده است.(۱)

تمام اين سه نوع ولايت به صورت حقيقي و بالاصاله و بالذات به خدا اختصاص دارد لكن پيامبر و ائمه از آن جا كه انسان كامل بوده و مظهر و تجلي خدا مي باشند، در تمام اين انواع ولايت نيز مظهر و تجلي و نشانه حضرت حق هستند. بنابراين همه ولايت تكويني دارند. هر جائي كه خدا اذن و اجازه دهد و هم ولايت بر تشريع دارند، هر جائي كه خدا اذن دهد و هم ولايت تشريعي دارند، يعني از طرف خدا مامور اداره جامعه انساني مي باشند؛ بنابراين ولايت آن ها مقيد به اذن و خواست الهي است، در حالي كه ولايت خداوند به هيچ قيدي مقيد نيست.

ولايت بالذات از آن خداوند است و بالعرض از آن پيامبر و ائمه مي باشد. ولايت پيامبر و ائمه اطهار تجليات و مظاهر ولايت الله مي باشد. اين كه مي فرمايد: ‌"‌انما وليكم الله ورسوله و الذين آمنوا "(۲) به اين معنا نيست كه انسان چند ولي متفاوت و در عرض هم دارد كه يكي خدا و يكي پيامبر و يكي ائمه هستند؛ بلكه با توجه به آيه "‌فالله هو الولي " معناي آيه اين است كه تنها ولي حقيقي و بالذات خدا
است. پيامبر و ائمه ولي بالعرض و مظهر ولايت خدايند. به تعبير لطيف قرآن آيه و نشانه ولايت الهي هستند.(۳) بنابراين ولايت پيامبر و ائمه، نسبت به ولايت الهي مقيد است، اما نسبت به موارد پايين تر از خداوند مطلق است.

بنابراين معناي اطلاق در ولايت روشن مي شود كه عبارت است از ولايت تكويني و ولايت تشريعي. پيامبر و ائمه نيز به اذن و دستور و اجازه خدا برآن ولايت دارند. يعني همان گونه كه هر آنچه خدا فرموده، بايد اطاعت شود، بايد هر آنچه كه از پيامبر و ائمه به ما رسيده است، ‌اطاعت شود. " َ. . . ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ"(۴) نيز مي فرمايد "‌و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله"(۵) ولايت ايشان تحت ولايت خدا و مظهر و تجلي ولايت حق تعالي است. آن ها مقهور خدا مي باشند، نه اين كه در برابر خدا استقلال ولائي داشته باشند.

اما در مورد اينكه ائمه آيا بر يكديگر ولايت دارند، در هر زمان يك فرد انسان مظهر ولايت الهي است. بقيه افراد جامعه مولي عليه و تحت سرپرستي او مي باشند. بنابراين در زمان پيامبر اكرم ولايت از آن ايشان بود. حضرت امير المومنين و ديگر ائمه تحت ولايت و سرپرستي ايشان بودند. در زمان امام حسن عليه السلام امام و ولي ايشان بود. امام حسين عليه السلام در تحت ولايت و سرپرستي ايشان قرار داشتند. در مورد بقيه ائمه نيز به همين گونه است.

نيز امام بعدي كه زماني تحت ولايت امام قبلي بود، ولايت بر امام قبل از خود ندارد. طبق سوال شما اگر حضرت زهرا سلام الله عليها در زمان امامت و ولايت امام حسن عليه السلام زنده بود، تحت ولايت و سرپرستي امام زمان خود يعني حضرت امام حسن بودند.

در مباحث ولايت و انواع آن و چگونگي ارتباط ولايت خدا و ولايت پيامبر و ائمه مي توانيد به تفسير الميزان، ج ۶، ص ۱۳ الي ۱۹ مراجعه فرمائيد. نيز كتاب " طريق عرفان " اثر علامه طباطبائي و " مصباح الولايه " اثر امام خميني.

پي نوشت ها:
۱-ولايت فقيه، ‌‌ص ۱۲۳-۱۲۴.
۲. مائده(۵)، آيه ۵۵.
۳. ولايت فقيه، ‌آيت الله جوادي آملي، ‌ص ۱۳۱.
۴. حشر(۵۹)، ‌آيه ۷.
۵. نساء(۴)، آيه ‌.

*غاليان چه کسانی هستند و چرا امام صادق(ع) غالیان را لعن کرده اند؟

پاسخ به این پرسش ضمن چند نكته ارائه مي گردد:

۱. معناي غلوّ: "غلوّ" در لغت به معناي تجاوز و بالا رفتن هر چيز از اندازه خود معرفي شده است۱ اما در اصطلاح علم مذاهب و فِرَق، به گروه هايي غالي گفته مي شود كه انساني را به مرتبه خدايي يا فرد عادي را به مقام پيامبري رسانده باشند. ۲ و مرحوم شيخ مفيد(رحمه الله) در تعريف غلات چنين آورده اند: "غاليان، متظاهران به دين اسلام بوده و در عين حال به اميرالمؤمنين و ائمه از خاندان حضرتش(عليهم السلام) الوهيّت و يا نبوّت را نسبت مي دهند و در توصيف فضايل آنان در دين و دنيا تجاوز از حدّ و گزافه گويي كرده و از راه اعتدال بيرون رفته اند. "۳ و به عبارتي در حق اهل بيت(عليهم السلام)مطالبي را مي گويند و معتقدند كه خود آن بزرگواران نفرموده اند. ۴

بي گمان، پديده شوم غلوّ و افراط گرايي، از جمله آفاتي است كه گريبان گير همه اديان و مذاهب مهمّ، اعمّ از الهي و غير الهي، در طول تاريخ شده است و اختصاصي به جهان اسلام ندارد؛ متأسفانه در بيش تر كتاب هاي علم فِرَق و مذاهب، اين پديده انحرافي به "شيعه" و يا همان "اماميّه" نسبت داده شده و در تعريف خود از غلوّ آورده اند كه "آنان فرقه هايي از شيعه هستند كه درباره ائمه خود گزافه گويي كرده و... "۵ و برخي آنان عقايد صحيحي هم چون "بداء" و رجعت را در كنار تشبيه و تناسخ و... كه دامان شيعه از آن دور است به آنان نسبت داده اند.

۲. نكوهش غاليان: در سخنان معصومان(عليهم السلام) كه گروه هاي مختلفي از غلات در زمان خود ائمه(عليهم السلام) بوده اند و اهل بيت(عليهم السلام) با پديده غلوّ و غاليان، به شدّت ايستادگي كرده و عقايد آنان را محكوم نموده و آنان را از شيعه جدا دانسته اند و به شيوه هاي گوناگون، از لعن و نفرين گرفته تا صدور فرمان كشتن درباره رؤساي آنان، به مبارزه پرداختند، امام صادق(عليه السلام)در حديثي مي فرمايند: "به هوش باشيد كه غلات، جوانان شما را فاسد و تباه نكنند؛ زيرا غلات بدترين خلق خدا هستند، عظمت خدا را كوچك پنداشته و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيّت مي كنند. به خدا قسم! كه غلات از يهود و نصارا و مجوس و مشركان بدترند. "۶ و در حديثي ديگر آن حضرت مي فرمايد: "لعنت خدا بر كسي باد كه ما را پيامبر بداند. "۷ اين دو روايت به روشني بيان گر معناي غلوّ در سخنان معصومين(عليهم السلام) نيز هست. افزون بر اين، غاليان در بُعد عمل، غالباً قائل به اباحيگري بوده و نسبت به هيچ واجب و حرامي گردن نمي نهادند و حتي محرّماتي مانند لواط و ازدواج با محارم را نيز حلال مي شمرده اند. ۸ هر چند بيشتر فرقه هاي غالي منقرض گشته اند، ولي فرقه هايي مانند فرقه ضالّه بابيه و بهائيه، هنوز هم وجود داشته كه خارج از اسلام شناخته مي شوند. ۹

۳. گمان غلوّ: در بين محدثين و متكليمن شيعه، علمايي بوده اند كه با ديد كلامي خود به اين نتيجه رسيده اند كه معصومين(عليهم السلام)داراي حدّ خاصي از صفات و فضايل مي باشند و اعتقاد به بيش از آن حدّ را جايز ندانسته و غلوّ شمرده اند. معركه اصلي اين نزاع در قرن سوم و چهارم قمري بين قمّي ها و بغدادي ها در مسئله "سهو النّبي(صلي الله عليه وآله وسلم)" بوده كه قمّي ها و در رأسشان مرحوم شيخ صدوق و استادشان، اولين درجه غلوّ را اعتقاد به نفي سهو از پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) و امامان(عليهم السلام)دانسته اند. ۱۰ و در مقابل، متكلمان و محدثان بغدادي به زعامت شيخ مفيد(رحمه الله)، قائل به آن بوده و علماي قمّي را مقصّر ناميدند۱۱ و نتيجه نظر قمي ها را، پايين آوردن شأن و منزلت ائمه(عليهم السلام) از جايگاه بلندشان دانسته اند.

بديهي است كه غلوّ به اين معنا ـ اگر در واقع غلو بدانيم ـ با غلوّ اصطلاحي فرق بسيار داشته و بيشتر در حيطه غلوّ در لغت است. از همين رو هيچ كدام از اين دو گروه، ديگري را تكفير نكرده، زيرا اثبات و نفي اين گونه صفات براي ائمه هدي(عليهم السلام) از اصول اوليه اعتقادات نيست و اصل اين بحث كه آيا اين نوع عقايد صحيح بوده و يا غلوّ است؟ جايگاهش در بحث هاي كلامي است و ملاك معتبر در اينجا، همانند ساير موضوعات، قرآن كريم و سنّت قطعي و عقل مي باشد.

۴. حقيقت در مورد ائمه(عليهم السلام): واقعيت اين است كه ائمه معصومين(عليهم السلام) از نظر جسم مادي، بشري همانند ما هستند ولي از جهت صفات كمال، در مرتبه بسيار بلندي قرار دارند، به گونه اي كه انسان هاي عادي حتي نمي توانند تصوّر آن را بنمايند، چه رسد كه بتوانند آنان را در حدّ خود توصيف كنند. نكته مهمّ اين است كه نبايد درباره اين صفات، آن چنان بگوييم و معتقد باشيم كه آنان را از مخلوق بودن و بنده خدا بودن خارج نموده و يا به گونه اي مطرح كنيم كه بوي استقلال از آن صفات كمال به مشام برسد؛ زيرا آنان هر چه دارند ريشه از ذات الهي است، همان گونه كه خداوند متعال در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - مي فرمايد: "و ]او را به عنوان[ رسول و فرستاده به سوي بني اسرائيل ]قرار داده، كه به آن ها گويد: [من نشانه اي از طرف پروردگار شما، برايتان آورده ام، من از گِل چيزي به شكل پرنده مي سازم، سپس در آن مي دمم (فيكون طيراً بأذن الله) پس به فرمان و اذن خدا، پرنده اي مي گردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص ]=پيسي[ رابهبودي مي بخشم (و أحي الموتي بأذن الله) و مردگان را به اذن خداوند زنده مي كنم. "(آل عمران،۴۹)

بنابراين تمامي اين صفات و فضايل و معجزات انبياء الهي را مي توان در سايه "اذن خدا" براي ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز قائل شد. امام علي(عليه السلام) درسخني، ضمن پرهيز از غلوّ در مورد اهل بيت(عليهم السلام) حقيقت و حدّ اعتقاد به آنان را به روشني بيان كرده و فرموده اند: ما را از حدّ و مرز بندگي (خدا) فراتر نبريد، آن گاه هر چه خواستيد (درباره ما) بگوييد كه كم گفته ايد (و به آن چه كه ما استحقاق آن را داريم) نخواهيد رسيد و از غلوّ، همانند نصارا بپرهيزيد؛ زيرا من از غلوّ كنندگان بيزارم. ۱۲

۵. غلوّ در قرآن: با توجه به تأكيد فراوان قرآن كريم به توحيد خداوندي و به عبارتي "توحيد محوري" قرآن، و با عنايت به معناي غلوّ به اين كه موجودهايي اعم از انسان، فرشته، جن، حيوان، ستاره و... از حدّ خود فراتر روند و تا مرز خدايي پرستش شوند و يا اگر مقدسند، بيش از حدّ خود مقدس شمرده شوند، استفاده مي شود كه غلوّ در ذات به هر شكل، با روح توحيد منافات دارد و قرآن كريم، در جاي جاي خود به مواردي از غلوّ انسان ها درباره موجودات طبيعي، انسان ها، پيامبران الهي و ملائكه و جن اشاره كرده (ملاحظه كنيد: (اسراء،۴۰)؛ (زخرف،۱۹)؛ (آل عمران،۸۰)؛ (نساء،۱۷۲)؛ (سباء،۴۰ و ۴۱) و در موردي به اهل كتاب (مسيحيان) خطاب فرموده: "يَـأَهْلَ الْكِتَـبِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُم؛ اي اهل كتاب ]=مسيحيان[ در دين خود غلوّ نكنيد و بر خداوند جز گفتار حق مگوييد ]مگوييد خدا از الوهيت، به وجود عيسي منقلب گشته، يا همانند روح در قالب وي حلول نموده[ جز اين نيست كه مسيح، عيسي بن مريم، فرستاده خدا و كلمه اوست كه به مريم القاء نموده و هم روحي از جانب اوست ]كه حيات بخش نفوس است [پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد و مگوييد: ]خدا[ سه گانه است ]از اين سخن [خودداري كنيد كه به خير شماست؛ جز اين نيست كه خداوند خدايي يگانه است، منزه است از اين كه او را فرزندي باشد. "(نساء،۱۷۱)

در فرازي ديگر مي فرمايد: "بگو: اي اهل كتاب در دين خود بناحق گزافه گويي نكنيد و از پي هوس هاي گروهي كه پيش از اين گمراه گشتند و بسياري ]از مردم[ را گمراه كردند و ]خود[ از راه راست منحرف شدند، نرويد. "(مائده،۷۷) دراين آيه به روشني يكي از مهم ترين عامل هاي اين انحراف (=غلوّ)، هواهاي نفساني بيان شده است و در جاي ديگر غلوّ آنان را توضيح داده و مي فرمايد: "وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَ لِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَ هِهِم؛ (توبه،۳۰) و يهود گفتند: "عُزَير، پسر خداست. " و نصاري گفتند: "مسيح، پسر خداست. " اين سخني است ]باطل [كه به زبان مي آورند ]نه حقيقتي دارد و نه دليلي[. " سپس در ادامه مي فرمايد: "اينان، دانشمندان و راهبان خود و مسيح پسر مريم را به جاي خداوند، به الوهيّت ]و خدايي[ گرفتند، با آن كه مأمور نشدند جز اين كه خداي يگانه را بپرستند، كه هيچ معبودي جز او نيست. منزّه است او از آن چه ]با وي[ شريك مي گردانند. (توبه،۳۱) و غلوّ در مورد حضرت عيسي - علي نبينا و آله و عليه السلام - را كفر دانسته و مي فرمايد: "همانا كساني كه گفتند: خدا، همان مسيح پسر مريم است، قطعاً كافر شده اند. "(مائده،۱۷ و ۷۲).

از اين آيات مي توان استفاده كرد كه غلوّ به اين معنا در مورد ائمه معصومين(عليهم السلام) نيز موجب كفر و انحراف از حق است. ۱۳

پي نوشت ها:
۱. معجم مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهاني، ص ۳۷۷، دارالكتاب العربي / لسان العرب، ابن منظور، ج ۱۰، ص ۱۱۲، داراحياء التراث العربي.
۲. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، دكتر رضا برنجكار، ص ۱۵۱، مؤسسه فرهنگي طه.
۳. تصحيح الاعتقاد (من مصنفات الشيخ المفيد(رحمه الله)) محمدبن نعمان (شيخ مفيد(رحمه الله))، ج ۵، ص ۱۳۱، المؤتر العالمي لألفيه الشيخ المفيد / ر. ك: معجم مصطلحات الرجال و الدراية، محمد رضا جديدي نژاد، ص ۱۱۱، مؤسسه دارالحديث.
۴. ر. ك: دائرة المعارف الشيعة العامّة، شيخ محمد حسين الأعلمي الحائري، ج ۱۴، ص ۳۷، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت.
۵. فرهنگ فرق اسلامي، دكتر محمد جواد مشكور، ص ۳۴۴، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / ر. ك: الملل و النحل، الشهرستاني، ج ۱، ص ۱۷۳، دارالمعرفة، بيروت / توضيح الملل، همان، ترجمه سيد محمد رضا جلالي نائيني، ج ۱، ص ۲۳۱، اقبال ـ تهران / معجم الفِرق الاسلامية، شريف يحيي الامين، ص ۱۸۰، دارالأضواء، بيروت.
۶. ميزان الحكمه: محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي، ج ۹، ص ۴۳۸۸، ح ۱۵۲۶۲، دارالحديث.
۷. بحارالانوار، علامه مجلسي(رحمه الله)، ج ۲۵، ص ۲۹۶، ح ۵۷، دارالكتب الاسلامية.
۸. ر. ك: الفَرق بين الفِرق: عبدالقاهر البغدادي، ص ۳۱، دارالمعرفة.
۹. ر. ك: آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، همان، ص ۱۸۱.
۱۰. ر. ك: من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق(رحمه الله)، ج ۱، ص ۳۵، دارالتعارف للمطبوعات.
۱۱. ر. ك: تصحيح اعتقادات الامامية، همان، ص ۱۳۵.
۱۲. بحارالانوار، همان، ج ۲۵، ص ۲۷۴، ح ۲۰.
۱۳. براي اطلاع بيشتر از اين موضوع، افزون بر منابع ياد شده رجوع كنيد به: غاليان كاوشي در جريان ها و برآيندها، نعمت الله صفري فروشاني، بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي / مقاله جريان شناسي غلوّ، همان، فصلنامه تخصصي علوم حديث شماره ۱، ص ۱۰۸ / شيعه شناسي (پاسخ به شبهات)، علي اصغر رضواني، ج ۱، ص ۵۵۵، نشر مشعر / اهل بيت(عليهم السلام) در قرآن و حديث، محمد محمدي ري شهري، ترجمه حميد رضا شيخي و حميد رضا آژير، ج ۲، ص ۸۰۴، نشر دارالحديث / الغلو في الدين في حياة المسلمين المعاصرة، عبدالرحمن بن معلا اللويحق المطيري، مؤسسة الرسالة.

صفحه‌ها