دانش تاريخ

در مورد زندگي حضرت ابراهيم توضيح دهيد؟
ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعوبن فالج بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح(ع)(1). برخي محل تولد وي را محلي بنام "كوثي ربي" ذكر نموده است.

در مورد زندگي حضرت ابراهيم  توضيح دهيد؟

 ابراهيم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعوبن فالج بن عابربن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح(ع)(1). برخي محل تولد وي را محلي بنام "كوثي ربي" ذكر نموده است. كوثي نهري است در عراق (2)

برخي گفته اند كه ابراهيم در شهر ((شوش )) متولد شده است. و برخي ديگر شهر ((بابل را مكان ولادت او دانسته اند. جمعي ديگر بر آنند كه در شهر وركاء متولد شده است.... بعضي گفته اند: در (حران بدنيا آمده و به اتفاق پدرش به بابل هجرت كرده است . (3)

  تولد وي نيز به اين صورت آغازگرديد: چون ستاره شناسان سال ولادت ابراهيم را به نمرود خبر دادند، او دستور داد تا همه زنان باردار را در يك محل گرد آورند. تنها مادر ابراهيم در ميان زنان نبود، زيرا آثار حمل در او مشاهده نشد. جاسوسان و كارگزاران نمرود كودكان پسر را مي كشتند. مادر ابراهيم به هنگام وضع حمل به غاري پناه برد. ابراهيم در غار چشم به جهان گشود. ولادت ، رشد و نمو، كودكي و نوجواني ابراهيم با ديگران فرق داشت و براي همه شگفت آور بود. گويند: نمرود نزديك به صد هزار كودك را بكشت. تارخ پدر ابراهيم از عناصر مورد اعتماد نمرود بود. او پاسدار شهر بابل بود. وقتي آثار حمل را در همسرش مشاهده كرد، براي نجات فرزندش از بابل به اور، يا رامهرمز رهسپار شد.

ابراهيم پس از ولادت در غار، در همان مكان گذاشته مي شود و مادرش براي شير دادن او به غار مراجعه مي كند. اين كار بدور از چشم جاسوسان و با نهايت دقت و زحمت انجام مي شد. 13 سال چنين بود... حضرت ابراهيم از همان آغاز زندگي بابت پرستي مبارزه نمود، از اين رو از فرصت ها استفاده مي نمود تا به اين امر اقدام كند تا اينكه  در يك روز تعطيل رسمي ، نمرود دستور داد تا مردم در مراسم آن روز شركت كنند. شهر از سكنه خالي بود و ابراهيم در انتظار چنين فرصتي . او با تبر و طناب وارد بتخانه بزرگ و مركزي شهر شد و با تبر بجان بتان سنگي و... افتاد. سرانجام تبر را با طناب به گردن بت بزرگ آويزان كرد و از بتكده بيرون شد. نمروديان در بازگشت به شهر و زيارت معبد دچار حيرت شدند. تنها ابراهيم بود كه در نمايش هاي نمرودي شركت نمي كرد و از آنان بيزار بود. ابراهيم دستگير شد و به محاكمه كشيده شد: قاضي القضاة نمرود با ريشي انبوه و هيكلي چون كوه و صدائي از اعماق گلو، به همراه هيئت داوران فرياد زدند كه: قالو: اءانت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم؟(انبيا،آيه 62)تو با خدايان ما چنين كردي اي ابراهيم قال: بل فعله كبيرهم،هذا، فسئلو هم ان كانوا ينطقون .(انبيا،آيه 63) آن بت بزرگ، آن بزرگشان با آنها چنين كرد، باور نمي كنيد از خودش بپرسيد، البته اگر مي توانند حرف بزنند! و اين كلام ابراهيم ضربه اساسي و كوبنده اي بر اذهان بت پرستان نمرودي وارد كرد و آنگاه پي در پي استدلال هاي بيدار كننده ابراهيم نمروديان را بخود آورد. قاضي القضاة و ديگر كارگزاران نظام نمرودي براي جلوگيري از رسوائي بيشتر، ابراهيم را محكوم كردند تا در آتش ، زنده سوخته شود. نمروديان آتشي عظيم افروختند و قبل از آن ابراهيم را بر فراز آن كوه هيزم گذاشتند. در اينجا بود كه اراده خداوند چنين تعلق گرفت تا آتش سرد و سلامت بر ابراهيم باشد و چنين شد: يا ناركوني بردا و سلاما علي ابراهيم، (انبيا، آيه69)

آتش نمرودي چند روز زبانه مي كشيد. تماشاچيان پس از فرو نشستن آتش، ابراهيم را به سلامت يافتند كه مردم را به توحيد و عبادت خداي يكتا فرا مي خواند.(4)

حضرت ابراهيم (ع) باسارا از دواج نمود. پس از گذشت سال ها از ازدواج حضرت ابراهيم (ع) با سارا -چون بچه دار نشد- با هاجر كه كنيز سارا بود ازدواج كرد و از وي صاحب فرزند پسري به نام اسماعيل شد. ساره از  علاقه بيشتر ابراهيم (ع) به هاجر حسادت بردو هاجر وفرزندش را از خانه بيرون كرد. از طرف خداوند وحي بر حضرت ابراهيم (ع) نازل شد كه آن ها را به منطقه بياباني بين دو كوه صفا و مروه برده و رها سازد و آن حضرت نيز اين كار را كرد. پس از تمام شدن ذخيره آب هاجر، اسماعيل از تشنگي بي قراري مي كرد؛ مادر به دنبال آب بر قله دو كوه صفا و مروه سراب آب مي ديد و براي آوردن آب هفت مرتبه مسافت بين دو كوه را طي كرد. در آن لحظه به اذن خدا ي توانا و مهربان از ضربه پاي اسماعيل (ع) بر زمين چشمه اي جوشيد و خروشان شد.

سال ها گذشت تا اين كه روزي حضرت ابراهيم (ع) به فرمان خداوند جهت قرباني كردن فرزندش اسماعيل (ع) راهي آن جا شد. با ديدن فرزندش كه اينك جواني زيبا و برومند شده بود، ابتدا او را نشناخت. از اين كه بايد او را قرباني مي كرد بسيار غمگين شد ولي چون امر خداوند لازم الاجرا بود و به بزرگي و مهرباني خداوند ايمان داشت ؛ اين امر را با اسماعيل (ع) در ميان گذاشت. اسماعيل (ع) هم كه به خداوند يكتا ايمان داشت فرمان خدا را پذيرفت و به همراه پدرش راهي قربانگاه شد. در بين راه شيطان براي منحرف كردن حضرت ابراهيم (ع) بار ها ظاهر شد و هر بار آن حضرت سنگي به طرف شيطان پرتاب مي نمود تا اين كه به محل مورد نظر رسيدند. حضرت ابراهيم (ع) چاقو را بر گردن اسماعيل (ع) نهاد ولي چاقو نبريد. ناگهان جبرائيل گفت: ابراهيم، تو از امتحان خداوند سربلند بيرون آمدي و اينك اين گوسفند را به جاي فرزندت، در راه خدا قرباني كن.

چند سال بعد حضرت ابراهيم (ع) از جانب خداوند مامور بازسازي خانه خدا شد و اين كار را به كمك فرزندش اسماعيل (ع) انجام داد. (5)

 درباره مدت عمر وي اختلاف مي باشد. محل دفن حضرت ابراهيم ،(ع) سرزمين فلسطين بنام حبرون، جايي كه اكنون به شهر ابراهيم خليل معروف است مي باشد(6)

پي نوشت ها :

1.محمدجرير طبري ،تاريخ طبري ، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1358ه ج1، ص 162 ؛ هاشم رسولي محلاتي، تاريخ انبيا،تهران ،انتشارات علميه اسلاميه،ج1، ص110.

2. محلاتي ،همان،ص 116.

3. طبري، همان.

4.عبد الله مبلغي،تاريخ اديان ومذاهب ،قم،انتشارات منطق(سينا)،1373،چاپ اول،ج2، ص853؛محمدجرير طبري، همان،ج1،ص 160 .

5.رك:مبلغي،همان،ص857،محلاتي ،همان،ص130.

6.محلا تي،همان،ص 155.

در احوالات سید رضی آمده كه ایشان هدیه را حتی از پدر خود قبول نكرد ...
ایشان داراي مناصب اجتماعي مهمي بود، از اين رو از پذيرش هديه امتناع مي ورزيد ،به جهت آن كه مبادا توقعي نسبت به ايشان داشته باشند.

 در احوالات سید رضی آمده كه ایشان هدیه را حتی از پدر خود قبول نكرد آیا این با سنت پیامبر(ص)سازگار است كه ایشان هدیه را قبول و صدقه را نمی پذیرفت؟

پرسشگر گرامي، با سلام و سپاس از ارتباط­تان با مركز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

 آدمي مرهون احسان و نيكي است.  ايشان داراي مناصب حكومتي بود. در سن جواني و در حالي كه پدر و برادر بزرگ تر او، يعني سيد مرتضي زنده بودند، داراي مناصب اجتماعي مهمي بود، مثل نقابت و سرپرستي تمام خانوادههاي منسوب به ابوطالب كه  منصبي رفيع و شايسته بود.

نیز امارت و سرپرستي زائران خانه خدا كه از طرف پدر و خليفه وقت در  21 سالگي به او داده شد. همچنین نظارت بر ديوان مظالم. علامه اميني در الغدير مينويسد: «بهاء الدولة ديلمي در سال 388 هـ او را به «شريف اجل» و در سال 392 هـ به «ذوالمنقتبين» و در سال 398 به «رضي ذوالحسبين» ملقب نمود».(1)

 از اين رو از پذيرش هديه امتناع مي ورزيد ،به جهت آن كه مبادا توقعي نسبت به ايشان داشته باشند. به همين جهت از پذيرش هديه به طور كلي امتناع داشت. قطعا اگر اين موضوع در باره پدرشان هم صحت داشته باشد، قطع به آن داشته كه پدر از اين موضوع ناخرسند نبوده و جهت اين رفتار را مي دانسته است. بنابر این پذیرش هدیه هر چند در اصل مستحب است. اما ممكن است به خاطر ملاحظاتی كه در موارد خاص وجود دارد،عدم قبول برتری یابد.

پي نوشت:

1. امين،  اعيان الشيعة، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403 هـ، ج 9، ص 220؛ علامه اميني، الغدير، بيروت، دار الكتب العربي، 1977 م، چهارم، ج 4، ص 205.

آیا ابن مرجانه همان عبیداله ابن زیاد است؟
نام مادر عبید الله بن زیاد، مرجانه است.(1) خطاب كردن عبیدالله به نام مادرش، برای بیان تحقیر او بوده. چون مادرش از زنان متهم به كارهای خلاف بوده است.

ابن مرجانه

شرح : سلام- آیا ابن مرجانه همان عبیداله ابن زیاد است؟ اگر اینطور است چرا او را به نام مادرش خطاب می كنند / من تصور می كردم عربها هیچ گاه یكدیگر را به نام مادر خطاب نمی كنند. و ابن مرجانه چون پدرش معلوم نبوده به نام مادرش خطاب می شده.

پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مركز

ابن مرجانه به عبید الله بن زیاد گفته می شود .

نام مادر عبید الله بن زیاد، مرجانه است.(1) خطاب كردن عبیدالله به نام مادرش،  برای بیان تحقیر او بوده. چون مادرش از زنان متهم به كارهای خلاف بوده است.

 یكی از كسانی كه عبید الله زیاد را به عنوان ابن مرجانه خطاب كرد حضرت زینب است كه در كوفه در مجلس عبید الله  چون  ابن زیاد از وی پرسید كار خدا رادر باره برادر واهل بیتت ء  چگونه دیدی پاسخ داد:

مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا-

                      

هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلي‏ مَضاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنْ يَكُونُ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ هَبَلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ.

، من جز خير و زيبايي چيزي نديدم، اينان افرادي بودند كه خداوند مقام شهادت را سرنوشتشان ساخت، از اين رو داوطلبانه به خوابگاه‏هاي خود شتافتند، به زودي خداوند بين آنان و تو را جمع كند، تا تو را به محاكمه بكشد، اكنون بنگر در آن دادگاه و محاكمه، چه كسي پيروز و چه كسي درمانده است؟ مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه!كه ابن زياد از سخنان زينب عليها السلامبه شدت  خشمگين شد ..(2)

پی نوشت:

1.  الاعلام زركلی، ج4، ص193.

2  سيد ابن طاوس‏.نشر: جهان‏ ، اللهوف علي قتلي الطفوف، ص: 161

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟
امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است.

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟ آیا قبول بیعت با یزید یكی از پیشنهادات امام بود؟

امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو  بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از  آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منكر سخن گفت .بار ها اعلام نمود كه به هیج عنوان با یزید بیعت نمی كند(1) . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاي ابن سعد  فرمود :

الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين،بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... " .

كسی كه در آخرین لحظ زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حكومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینكه مردم كوفه از من دعوت كرده اند  آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند  بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست كه  دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی كند و در برابر حكومت سكوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا

 كوفیان بودند كه امام را دعوت كرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینكه خطابه و سخنان پر شور امام كه در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاكی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2)از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد كرد و حكومت وی را غیر مشروع دانست ،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟

روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:

چرا به ديار ما آمده‏اي؟ امام  فرمود: اهالي شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام  به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده‏ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهي كه آمده‏ام باز مي‏گردم .

وقتي فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين  برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولي او در پاسخ نوشت: از حسين بن علي بخواه  او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .

چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام  فرستاد. امام فرمود:  هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامي خواهد بود؟! خوشا چنين مرگي.

 امام  قاصدي نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مي‏خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام  نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام  به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و علي اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام  آغاز سخن كرد و فرمود: واي بر تو، اي پسر سعد، آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، هراس نداري؟ آيا با من مي‏جنگي در حالي كه مي‏داني من پسر چه كسي هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكي تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مي‏ترسم خانه‏ام را ويران كنند.

امام فرمود: آن را براي تو مي‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ام بيمناكم .مي‏ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامي كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، سكوت كرد و پاسخي نداد و از وي رو برگرداند. در حالي كه از جا بر مي‏خاست، فرمود: تو را چه مي‏شود! خداوند به زودي در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزي، نخوري.(4)

همان طور كه ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست .

پی نوشت ها:

1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.

2.بحارالانوار،ج1، ص184 .

3.همان، ج44، 325 .

4. عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص  395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

چند نفر امام حسين (ع) را به كوفه دعوت كردند؟
در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مي‏رسيد؛ به گونه‏اي كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد.

چند نفر امام حسين (ع) را به كوفه دعوت كردند و چند نفر از آن ها جزء سپاه ابن زیاد در آمدند؟

از متون تاریخی و دینی استفاده می شود كه بعد از آن كه امام حسین در مكه اقامت كرد ، نامه نگاری مردم كوفه - در ايام اقامت امام در مكّه - آغاز شد . (1) اين نامه ها از جهت فراواني به مقداري رسيد كه به حق مي‏توان از آن به نهضت نامه‏نگاري ياد كرد. ظرف اين چند روز، اين حركت به مرحله‏اي رسيد كه در روز به طور متوسّط ششصد نامه به امام (ع) مي‏رسيد؛ به گونه‏اي كه تعداد نامه‏ها به دوازده هزار نامه رسيد. (2)

نيز پس از اجتماع مردم نزد مسلم، مسلم نامه حسين عليه السّلام را قرائت كرد، مردم مي‏گريستند تا آن كه 18000 نفر با او بيعت كردند. (3)

از ميان اين جمعيت انبوه تعداد بسيار اندكي در ركاب امام شركت نمودند كه در تاريخ نام آن ها آمده است و مابقي دعوت كنندگان ، در دو گروه  باقي ماندند.

 گروه نخست:

كساني كه به طور كلي ترك مخاصمه نمودند ؛ مانند: سليمان بن صرد خزاعي ؛ نيز امام  عبيد الله بن حر جعفي ، حجاج بن مسروق و زيد بن معقل را در مسير كوفه ديد و از آنان نيز دعوت نمود ، اما آنان عذر آورده و گفتند كه حاضريم اسب هايمان را بدهيم. امام فرمود: نيازي به اسب هايتان نداريم . تعداد اين گروه از افراد نيز زياد نبود و اندك بودند .

گروه دوه :

بيشتر كساني كه براي امام نامه نوشته و حضرت را دعوت نمودند يا با مسلم بيعت نمودند ، در ركاب عمر سعد با حضرت جنگيدند.

اين نتايج را وقتي مي گيريم كه در باره تعداد لشكر دشمن به مطالعه آمار بپردازيم .

برخی تعداد لشكر دشمن را 33 هزار نفر دانسته و برخی دیگر 30 هزار دانسته‏اند، یكی از نویسندگان در خصوص تعداد لشكریان عمر سعد می‏نویسد:

«تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسین آمدند. آن چه در نوبت اول آمد، تعداد 22 هزار بودند، به این صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروه بن قیس با 4000 ، شمر با 4000، شیث بن ربعی با 4000 و آنچه كه بعد اضافه شدند، یزید بن ركاب ركاب كلبی با 2000، حصین بن نمیر با 4000، مازنی با 3000، نصر زمانی با 2000 نفر». (4)

در نهايت بايد گفت: آمار نقش بنیادی در ارائه روشن از سیمای یك فرایند و حادثه تاریخی دارد، لیكن آمار دقیق از رویدادهای تاریخی مشكل و گاهی غیر ممكن است. حادثه كربلا كه در سال 61 ه.ق به وجود آمد، از این عمومیت جدا نبوده و نمی‏توان آمار دقیق از تعداد لشكر عمر بن سعد بیان نمود.

نيز  بيشتر كساني كه از امام دعوت نمودند با حضرت جنگيدند. اما اين كه آمار دقيقي در اين باره - كه چه تعداد از دعوت كنندگان به ابن سعد پيوستند - در دست نيست.

 

پی نوشت ها:

1. مقتل ابی مخنف، ترجمه جواد سلیمانی ، ص32، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1377، قم.

2. بحار الأنوار، علامة المجلسي ، ج 44، ص 344، سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي ، بيروت ، لبنان.

3. لهوف، ترجمه ‏ابوالحسن مير ابوطالبي ( حسيني) ، ص 95-96 ، دليل ما ؛ ارشاد ، ترجمه رسولي محلاتي، ج‏2، ص 37 .

4. جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص 33 ، نشر معروف.

چرا امام سجاد (سلام الله عليه) در واقعه حره با يزيد ملعون بيعت نمود؟
از آن جا كه حضرت پايان كار شورشيان را مي ديد و آن را قيامي شيعي و با انگيزه هاي راستيني كه مورد نظر ائمه (ع ) بود نمي ديد , از اول خـود را كنار كشيد .

حضرت سيدالشهداء (سلام الله عليه) فرمودند. چون مني با چون يزيد بيعت نميكند. با توجه به اين مطلب چرا حضرت زينالعابدين امام سجاد (سلام الله عليه) در واقعه حره با يزيد ملعون بيعت نمود؟

شهر مدينه پس از هجرت رسول  اكـرم (ص ) از مكه به سوي آن و قرار گرفتن آن به عنوان حكومت اسلامي از حيثيت و اعتباري خـاص بـرخـوردار گـرديـد. بـه نـحوي كه از لحاظ علمي و فرهنگي و مذهبي به عنوان پايگاه و  خاستگاه اسلام محسوب مي شد . گروهي از اصحاب بزرگ پيامبر(ص ) از مهاجران و انصار در آن جا  مي زيستند . پس از آن نيز تابعين و فرزندان آنان محل سكونت خود را مدينه قرار داده بودند. پس از واقـعـه جـانـگـداز كـربلا, زماني كه خبر آن به مدينه رسيد , مقدم حاكم تازه برمردم شهر مدينه مبارك نيفتاد . عثمان (والي شهر مدينه )به گمان خويش خواست كفايتي نشان دهد و بزرگان مدينه را از خود و يزيد خشنود و حوزه حكومت را آرام سازد. گروهي از بزرگان شهر را به عنوان  نـمايندگان مدينه به مركز خلافت (شام ) گسيل داد.

 نمايندگان پس از ديداري كه با  يزيد داشتند , در گزارشي كه به مردم مدينه دادند گفتند : از نزد كسي  مـي آيـيـم كه دين ندارد , از ارتكاب هيچ معصيتي ابا ندارد , سگ باز و طنبور نواز است , شب را با مـردان پـسـت و كنيزكان به عياشي مي گذراند , آگاه باشيد كه ما وي را از خلافت اسلامي خلع  كرديم .(1) آنگاه عده زيادي با عبداللّه بن حنظله ( كه رياست گروه نمايندگان را به عهده داشت ) بيعت كردند تا با حكومت يزيد مبارزه كنند . هنگامي كه خبر اين شورش به دمشق رسيد , يزيد را  سـخت خشمگين ساخت , به همين جهت براي سركوبي آن عبيداللّه بن زياد را در نظر گرفت كه  وي ايـن مـامـوريـت را نـپذيرفت . (2)به ناچار يزيد , مسلم بن عقبه را به اين كار گماشت . شرح  اقدامات و جنايت هاي فجيعي كه مسلم بن عقبه بر سر مردم و شهر مدينه آورد ,  محتاج بحثي  مـسـتـقـل اسـت. او پـس از سـركـوب شـورش مـردم مدينه , باقيمانده مردم شهر را ميان دو امر  مـخـيـرسـاخـت : گـروهـي شرط اول را نپذيرفتند و كشته شدند .

طبري راجع به سرنوشت  امام چهارم در اين واقعه نوشته  :چون يزيد , مسلم بن عقبه را به مدينه گسيل داشت  , به او چنين سفارش كرد كه علي بن الحسين (ع ) در كار شورشيان دخالتي نداشته است . دست از  وي بـاز دار و بـا او بـه نـيكي رفتار نما .  چون علي بن الحسين (ع ) به  نـزد مسلم رفت , به حضرت گفت : اهلا و مرحبا و سپس وي را بر مسند و جايگاه خويش نشاند و  گـفـت :  پـليدكاران ( مردم مدينه ) نگذاشتند به كار تو رسيدگي كنم ,اميرالمومنين يزيد  سفارش تو را به من كرده است . سپس دستور داد چارپاي او را زين كرده و او را با احترام به خانه اش روانه نمود . (3)

مولف كشف الغمه نيز آورده  : مسلم بن عقبه علي بن الحسين را حرمت نهاد  و مـركـبـش را مـهـيا كرد و گفت : تو را ترسانيديم ؟ علي بن الحسين او را سپاس گفت و چون از  خـانه اش بيرون رفت , گفت : اين مرد علاوه بر خويشاوندي كه با رسول خدا (ص )دارد , صاحب  خـيـري است كه شري در وي نيست . (4)تنها در يكي از نقل هاي طبري (5) و در تاريخ يعقوبي به  آمـادگـي امـام چـهارم براي بيعت با يزيد اشاره نموده است.  (6)

 با توجه به قراين ذيل قطعا بايد اين نقل را مجعول و  سـاخـتگي دانست و به همان نقل پيشين اعتماد نمود.

از آن جا كه حضرت پايان كار شورشيان را  مي ديد و آن را قيامي شيعي و با انگيزه هاي راستيني كه مورد نظر ائمه (ع ) بود نمي ديد , از  اول خـود را كنار كشيد . با آنان همداستان نشد ,بنابراين مسلم بن عقبه هم ماموريت آزار رساني  وي را نداشت . دستور بيعت گرفتن از او را هم از طرف يزيد نداشته , بلكه دستور خوش رفتاري  با او را از سوي يزيد داشته است .

از سوي ديگر , پس از كشته شدن امام حسين (ع ) و اعتراض ها  و رسـوايي كه به دنبال آن پيش آمد , يزيد مايل نبود دستش دوباره به خون فرزند رسول خدا (ص )  آغشته شود .

مسعودي مي نويسد : مسلم بن عقبه از مردم مدينه بيعت گرفت .هر كه نپذيرفت او  را كشت مگر , علي بن الحسين (ع ) را . (7). 

 

پي نوشت ها:

1.طبري ،ج 7 ،ص 402ـ 403.

2.همان، ص 408.

3.همان، ص 421.

4.كشف الغمه ،ج 2 ،ص 89.

5.همان،ج 4 ،ص 419.

6.تاريخ يعقوبي ،ج 2 ،ص 223.

7.مروج الذهب ،ج 2 ،ص 96

؛زندگاني علي بن الحسين (ع)،سيد جعفر شهيدي.

چرا در تفسیر خواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زکات دادن امام علی نشده
در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده

چرا دركتاب تفسیرادبی و عرفانی قران مجید اثرخواجه عبدالله انصاری اشاره ای به زكات دادن امام علی(ع) و خمس نشده؟ این بزرگوار كه گنجینه ای از خود به یادگار گذاشته اند شیعه بودند و دوستدار اهل بیت (ع) و كل قران را با بیانی شیرین تفسیر نموده اند پس چرا هیچ اشاره ای به این دو موضوع نكرده اند؟

تفسیر "كشف الاسرار و عده الابرار" از رشید الدین میبدی است. ایشان در مقدمه تفسیر گفته : من كتاب تفسیر ابی اسماعیل محمد بن علی الانصاری (معروف به خواجه عبد الله انصاری) را مطالعه كردم و آن را از حیث لفظ و معنا و تحقیق و ... ، اعجاز گونه یافتم جز این كه خیلی مختصر بود و متعلم از آن استفاده كافی نمی برد و من در صدد شرح و بسط آن برآمدم تا برای استفاده كنندگان مفیدتر باشد. (1)

میبدی تفسیر خود كه شرح تفسیر خواجه است ، را در 10 جلد نوشت كه منتشر شده است. ایشان ذیل آیات در سه نوبت به بیان مقاصد خود می پردازد.

در نوبت اول ترجمه فارسی سلیس و روانی از آیات ارائه می دهد.

در نوبت دوم به تفسیر آیات با استناد به روایات و قول اهل لغت و ... می پردازد .

و در نوبت سوم نكته های عرفانی از آیات استفاده می كند و سخنان عرفا و متصوفه را ذیل آیات می آورد.

اخیرا تفسیر نوبت اول (ترجمه) و تفسیر نوبت سوم میبدی (نكته های عرفانی) توسط بعض محققان در دو جلد و تحت عنوان "تفسیر ادبی و عرفانی خواجه عبد الله انصاری" منتشر شده است.

در این تفسیر چون مباحث نوبت دوم كه روایی است ، حذف شده طبیعی است كه به شأن نزول سوره انسان كه نذر اهل بیت بوده و به شأن نزول آیات دیگر اشاره ای نشده و این مباحث را باید در تفسیر 10 جلدی كشف الاسرار یافت.

در كشف الاسرار ج10 ، ص 320 - 321 به نزول آیات سوره انسان در شأن اهل بیت و در ج3 ، ص 150-151 به نزول آیه ولایت در شأن امام علی تصریح شده است.

پی نوشت ها:

1. میبدی ، كشف الاسرار ، تهران ، امیر كبیر ، 1371 ش ، ج1 ، ص 1. 

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟
جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود: ...

انگلیبس و فرانسه چه كشورهایی را مستعمره قرار دادند؟ به كدام دليل عقلي و نقلي (آيات و روايات) استعمار حرام است؟

جواب این سوال گسترده است برای نمونه به دو كشور استعمار گر اشاره می شود:

الف ) انگلیستان كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

- هندوستان

-عربستان سعودی

- بحرین

-آفریقای جنوبی

-اردن

-استرالیا

-بنگلادش

-جامائیكا

-سنگاپور

-سودان

-مالزی

-میانمار

-نیجریه

-پاكستان

-كانادا

ب) فرانسه كه كشورهای زیر مستعمره ان بوده اند

-الجزایر

- لیبی

- ساحل عاج

- مراكش

-تونس

-ويتنام

 از آنجا كه استعمار، ظلم، حق كشی، تسلط وتضیع حقوق را در پی دارد ، عقل به حرمت آن حكم می كند. شرع نیز آن را غیر مشروع می داند، زیرا دراسلام تجاوز، ظلم و حق كشی حرام است. در آیات و روایات متعدد از ظلم و ظالم نكوهش شده است، مثلا در قرآن می خوانیم: «لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»(بقره آ258) افرادي كه ظلم ميكنند خدا لطفش را از آنها برمي دارد. هدايتشان نميكند «إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(انعام/21) افرادي كه ظلم ميكنند رستگار نميشوند «لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمينَ»(ابراهيم/13) ما ظالمان را هلاك می نماییم. در احادیث متعدد نیز از ظلم و تجاوز نهی شده است. امام علی (ع) خطاب به مالك اشتر می فرمایید: »اگر ظلم به كسي بكني، خدا دشمن توست..(1) نكته قابل دقت اینكه اسلام نه تنها ظلم را حرام دانسته، كه ظلم وسلطه پذیری را نیز جایز نمی داند " وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً" (2)، هرگز براي كافران نسبت به مومنان راه تسلطي قرار نداده است.

در باره كشورهای مستعمره به منابع زیرمراجعه فر مایید:

1. محمود محجوب وفرامرز یاوری، گیتاشناسی كشورها

2. غلامرضا گلی زواره ، شناخت كشورهای اسلامی

پی نوشت ها :

1. فیض الاسلام، نهج‏البلاغه، نامه 53.

2. نساء، 141 ، ناصر مكارم شیرازی، تفسير نمونه، تهران، درالكتب الاسلامیه، ج‏4، ص 174.

در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه با وجود تنگی نفس هر غذایی را می خورد
مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد.

 در احوالات شیخ عباس قمی آمده كه ایشان با وجود تنگی نفس از هر غذایی استفاده می كرد و برایش اهمیتی نداشت.این رفتار با این حكم شرعی كه استفاده از هر چیزی كه برای بدن ضر داشته باشد جایز نیست و نیز (لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام)ظاهرا ناسازگار است؟

مطلبی كه به ایشان نسبت داده شده، قطعا با روحیه تعبدی كه در ایشان بوده،نمی تواند صحیح باشد. افزون بر این برداشت از اين قاعده مطلق ضرر نيست؛ بلكه در ضررهاي قابل اعتنا  بايد جلوگيري شود (1) و گرنه در شهر پر دودي مثل تهران كه براي دستگاه تنفسي آسيب زا است ،كسي نبايد بماند و زندگي در آن نبايد مجاز باشد،حال آن كه كسي به اين گونه ضررها توجه نمي كند. گزارشي كه در باره شيخ عباس قمي داديد،بر فرض صحت مي تواند از اين گونه ضررها باشد.

پي نوشت  :

1. آیت الله زنجانی ،توضیح المسائل ،م 2639؛ آیت الله مكارم ،توضیح المسائل ،م 2262

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيون
ايشان مصلحت نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت.

نظر فقهاي شيعه دذباره تشكيل حكومت توسط روحانيونԞسلام عليكم

آيا اين اظهارات كه به آخوند خراساني نسبت داده مي شود حقيقت دارد؟

آخوند خراساني:

 

<شايسته نيست كه روحانيت خودرا درگير امر حكومت كند زيرا هم

به خود و هم به دين و باور مردم ضربه مي زند؛ چون روحانيت همواره

به عنوان متوليان امر دين شناخته شده اند؛ عدم توفيق در اداره شايسته

حكومت سبب مي شود كه مردم روحانيت و نهايتا دين را در اداره جامعه

و حكومت ناتوان بدانند. واين امر سبب رويگرداني از رو حانيت و دين

خواهد شد. روحانيت وظيفه نظارت و مراقبت از حكومت را از باب امر

به معروف و نهي از منكر و نصيحت پيشوايان مسلمين، به عهده دارند.>

 

<با فرض اينكه تمامي اشكالاتي را كه از نظر فقهي به تشكيل حكومت وارد است و نظر علماي بزرگي همچون شيخ الفقها انصاري را در زمينه عدم جواز تشكيل حكومت به دست غير معصوم غلط بپنداريم با اين وجود در تشكيل حكومت اين مشكلات وجود خواهد داشت>

 

مفصلش در اينجا اومده:

http://f.manmote.com/pdf/khorasani-naeini.pdf

 

اگر صحت دارد پاسخشون چيه.

 

و اينكه آيا اكثريت فقهاي اصلي شيعه موافق تشكيل حكومت بودن يا مخالف؟ فهرستي از فقهاي بزرگ مي خواستم.

 

خيلي خيلي ممنون

اگر اين سخن از ايشان باشد، ممكن است در آن شرائط ، ايشان مصلحت  نمي ديد كه حكومت اسلامي به رهبري علما تشكيل شود. و جامعه ان روز روحيه پذيرش چنين حكومتي را نداشت. ولي در عصر ما، فقها مصلحت را در تشكيل اين حكومت مي دانند. و لذا از آن حمايت مي كنند. همانند عصر ائمه كه زماني مصلحت در اين نبود كه آنان حاكم باشند. و جامعه امادگي پذيرش حكومت آنان را نداشت. نوع فقها تشكيل حكومت ديني را لازم مي دانند مگر اين كه موانعي باشد. براي آگاهي از نظر آنان به كتاب  ولايت فقيه، آيت الله محمد هادي معرفت، مراجعه نمائيد.

در ضمن به گفتار زير درباره ضرورت تشكيل حكومت ديني به رهبري فقها ،توجه نمائيد.

 درباره ولايت فقيه يك و دو روايت نيست كه در سند آن ترديد نماييم، بلكه روايات متعدد دراين خصوص وجود دارد كه نمي توان در سند همه آن ها ترديد كرد. همچنين آياتي وجود دارد كه مي توان براي اثبات ولايت فقيه به آن ها تمسك نمود، البته در اين آيات صريحا كلمه "ولي فقيه" نيامده است، ولي از مضمون آيات و روايات مي توان به اين مطلب دست يافت كه رهبري جامعه را بايد انسان شايسته، عادل و اسلام شناس برعهده بگيرد. در ضمن عديم تصريح آيات بر ولايت فقيه مشكل ايجاد نمي كند، زيرا خيلي از موضوعات ديگر نيز هستند كه آيات صريحا بر آن ها دلات ندارند.

در اين جا به برخي آيات وروايا اشاره مي شود:

آياتي كه هر گونه حكم و داوري را كه بر اساس قوانين الهي نباشد، كفر و فسق و ظلم معرفي مي‏كند:

1. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْكافِرُونَ (1)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان خود كافرانند».

2. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الظَّالِمُونَ(2)؛كساني كه به موجب آنچه خدا نازل كرده، داوري نكرده‏اند، آنان ستمگرانند».

3. «وَ مَنْ لَمْ يحْكمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِك هُمُ الْفاسِقُونَ(3)؛ كساني كه به آنچه خدا نازل كرده، حكم نكنند، آنان فاسق اند».

 آياتي كه به حكمراني و داوري بر اساس احكام الهي حكم مي‏كند، مانند:

 « فَاحْكمْ بَينَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَك مِنَ الْحَقِّ(4)؛براي شان بر اساس آنچه خدا نازل كرده، حكم ‏كن و در برابر آنچه از حق بر تو نازل گشته، از خواسته‏هاي آنان پيروي مكن».

 آياتي كه هر گونه ولايت‏ پذيري غير الهي را نفي مي‏كند:

« اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيكمْ مِنْ رَبِّكمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكرُونَ(5)؛ از چيزي كه از طرف پروردگارتان بر شما نازل‏شده، پيروي كنيد. از اوليا و سرپرستان ديگر جز او، پيروي نكنيد، اما كم تر متذكر مي‏شويد!»

دسته ديگر از آيات ضرورت اجراي احكام الهي در عصر غيبت را بيان مي دارد. اين احكام در آيات زيادي آمده است مانند:

1ـ اجراي حدود الهي كه فقها در كتاب حدود به صورت مفصّل ذكر كردهاند.

2ـ اجراي معروف ها و چيزهايي كه در اسلام، انجام آن ها لازم و ضروري است.

3ـ جلوگيري از منكرات و كارهايي كه در اسلام حرام است. مانند: قماربازي، شرابخواري، رباخواري، رشوهخواري و...

4ـ اجراي اقتصاد اسلامي. اسلام داراي اقتصاد است كه با اجراي دقيق آن، ضمن تعديل ثروت، عدالت اقتصادي نيز اجرا شده، به محرومان و نيازمندان رسيدگي ميشود.

5ـ حمايت و دفاع و كمك نسبت به مسلمانان و محرومان مظلوم جهان. اسلام افزون بر اصلاح مملكت اسلامي، حمايت از مسلمانان جهان در حد مقدور و با توجه و ملاحظه جهات مختلف را، لازم و ضروري ميداند. اين امر به صورت مطلوب با تشكيل حكومت ديني و اسلامي و حاكم بودن فردي آگاه و فقيه امكانپذير است.

6ـ اعتلا و تقويت اسلام در جهان به عنوان يك مكتب مترقي و سازنده، اين امر نيز با تشكيل حكومت ديني محقق ميشود.

اجراي آن ها، بدون تأسيس حكومت ديني ممكن نيست. اين بخش از احكام بسيار گسترده و چندين برابر احكام عبادي فردي است.

رواياتي كه براي اثبات ولايت فقيه، مورد استدلال قرار گرفته اند متعدد مي باشد (6)، در اين جا به چند روايت اشاره مي شود.

 1. ابوالبختري از امام صادق(ع) نقل شده است: العلماءُ ورثهُ الانبياء؛(7)علما وارثان انبيا و پيامبران الهي هستند.

2. در روايت معتبري، سكوني از امام صادق(ع)و ايشان از پيامبر اكرم (ص)روايت مي كنند:

الفُقَهاءُ اُمناءُ الرُّسُلِ مالَم يَدْخُلُوا في الدُّنْيا؛(8) فقيهان تا زماني كه دنيا زده نشده اند، امين و مورد اعتماد پيامبران هستند.

3. شيخ صدوق، با سندهاي متعدّد، از اميرمؤمنان، از پيامبر نقل مي كند:

سه بار فرمودند: اللّهم ارحَم خُلفايي؛ خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خود قرار ده.

پرسيدند: جانشينان شما چه كساني هستند؟ فرمودند:

اَلَّذينَ يَأتُونَ بَعدي وَ يَروُونَ حَديثي وَ سُنَّتي؛ كساني كه بعد از من مي آيند، حديث مرا روايت مي كنند و سنّت مرا به مردم مي رسانند(9).

4. شيخ كليني، از امام هفتم(ع)نقل كرده است كه در قسمتي از سخنان خود درباره منزلت دانشمندان ديني فرمود: الفُقَهاءُ حُصُونُ الاِسلامِ كَحِصْنِ سُورِ المَدينَهِ لَها؛(10) فقيهان دژهاي مستحكم اسلام هستند، همچون دژهاي شهر كه حفاظت از آن را بر عهده دارند.

5. از امام صادق نقل شده است:

المُلُوكُ حُكّامٌ عَلَي النّاسِ وَ العُلَماءُ حُكّامٌ عَلي المُلُوكِ؛

 پادشاهان حاكم بر مردم اند و علما بر پادشاهان حاكم اند. (11)

6. شيخ صدوق، توقيع شريفي را از امام زمان نقل مي كند؛ در آن توقيع، حضرت

نگاشته اند:

و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فيها اِلي رُواهِ اَحاديثِنا فَأِنَّهُمْ حُجَّتي عَلَيْكُمْ وَاَنَا حُجَّهُ اللّهِ عَلَيْهِم...(12) امّا حوادث جديدي كه اتفاق مي افتد، درباره آن ها به راويان حديث ما رجوع كنيد؛ زيرا آن ها حجّت من بر شمايند و من حجت خدا بر آن ها هستيم. اگر اين روايات را در كنار آيات قرار دهيم مي توان نتيجه گرفت كه رهبري جامعه از آن فقها است،

دراين باره به منابع زير مراجعه فرماييد:

 ولايت فقيه، امام خميني(ره)،

 - دين و دولت در انديشه اسلامي، محمد سروش

-.محمد هادي معرفت، ولايت فقيه

- امام خميني، حكومت اسلامي (ترجمه كتاب البيع)، ج2.

- مجله حوزه شماره 85- 86(ويژه ولايت فقيه)

پي نوشت ها:

1.مائده (5)، آيه 44.

2.همان، آيه 45.

3.همان، آيه 47.

4.همان، آيه 48.

5.اعراف(7)، آيه 3.

6. محقّق نراقي، عوائد الايّام، مركز نشر وابسته به مكتب الإعلام الإسلامي، 1417 ق، ص 532.

7. شيخ كليني كافي، تحقيق علي أكبر غفاري، تهران، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1365 ش، ج 1، ص 133.

8. كافي، ج 1، ص 147.

9. شيخ صدوق معاني الأخبار، تحقيق علي أكبر الغفاري، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1379 - 1338 ش، ص 375.

10. كافي، ج 1، ص38.

11. أبو الفتح الكراجكي، كنز الفوائد، قم، مكتبة المصطفوي،1369 ش، ص195.

12. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، قم، مؤسسة نشر إسلامي وابسته به جماعة مدرسين، ص 485.

صفحه‌ها