دانش تاريخ

آيا تاريخ پيدايش شيعه به زمان پيامبر اكرم(ص) برمي گردد؟
قبل از بيان پيدايش شيعه، لازم است در نخستين قدم به مفهوم شيعه توجه كنيم.

آيا تاريخ پيدايش شيعه به زمان پيامبر اكرم(ص) برمي گردد؟

قبل از بيان پيدايش شيعه، لازم است در نخستين قدم به مفهوم شيعه توجه كنيم. شيعه به معناي پيرو و در اصطلاح كسي كه از امام علي(ع) پيروي كرده و او را خليفه بلافصل مي‏داند است.

در مورد آغاز پيدايش شيعه مي‏توان از دو زاويه وارد بحث شد؛ يكي از زاويه شيعه به معناي پيرو علي و ديگري شيعه علاوه بر پيرو علي(ع) به معناي جمعيت سياسي - مذهبي.

1. شيعه به معناي پيرو علي(ع) : از زمان پيامبر مطرح بود. پيامبر فرمود: "انّ عليّا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة؛ (1) علي و شيعيانش در روز قيامت پيروز و رستگارند".

از آيه 7 سورة بيّنه: "اولئك هم خير البريّه" و روايات مربوط به آن استفاده ميشود كه پيدايش شيعه از عصر رسول خدا(ص) به وسيلة حضرت ميان مسلمين نشر داده شد، زيرا در روايات فراواني از طريق اهل سنت و منابع معروف آنها و همچنين در منابع شيعه نقل شده است كه آيه "اولئك هم خير البريه" به علي(ع) و پيروانش تفسير شده است كه به دو حديث اشاره مي‌‌كنيم.

در تفسير درّ منثور از ابن عباس آمده است كه وقتي آيه "إنّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات" نازل شد، پيامبر(ص) به علي فرمود: "هو انت وشيعتك يوم القيامة راضين مرضيّين؛ (2) آن فرد، تو و شيعيانت در قيامت ميباشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود".

در حديث ديگري از ابن مردويه از علي(ع) نقل ميكند كه پيامبر(ص) به من فرمود: "آيا اين سخن خدا را نشنيدهاي كه ميفرمايد: "كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند بهترين مخلوقاتند؟ اين تو و شيعيانت هستند. وعدهگا من و شما كنار حوض كوثر است. هنگامي كه براي حساب امت ها ميآيم و شما دعوت ميشويد، در حالي كه پيشاني سفيد و شناخته شدهايد".(3)

بسياري ديگر از دانشمندان اهل سنت نيز همين مضمون را در كتابهاي خود نقل كردهاند، از جمله آلوسي در تفسير "روح المعاني" قندوزي در "ينابيع الموده".(4)

مفسران هر دو گروه هم شيعه و بسياري از اهل سنت از آيه فوق و روايات مربوط به آن استفاده كردهاند كه منظور از خير البريه، علي و شيعيانش هستند.

در زمان پيامبر تعدادي به عنوان شيعه و پيرو علي(ع) شناخته مي‏شدند كه چهار نفر به نام‏هاي "مقداد بن اسود"، "سلمان فارسي"، "ابوذر غفاري" و "عمار ياسر" در اين امر از ديگران سرآمد بودند.(5)

2. شيعه به معناي يك جمعيت سياسي - مذهبي كه به خلافت بلافصل علي(ع) عقيده داشته باشند، در جريان سقيفه بني ساعده و بعد از رحلت پيامبر شكل گرفت؛ چون در اين هنگام برخي صحابه، حكومت ابوبكر را به رسميت نشناختند، و به جاي آن خواهان حكومت علي(ع) شدند.

افزون بر تمامي بني هاشم و زبير بن عوام، عده‏اي از مهاجران از جمله خالد بن سعيد، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمي، و همچنين عده‏اي از انصار از جمله ابوالهيثم بن تيهان، سهل بن حنيف، عثمان بن حنيف، عبداللَّه بن مسعود، زيد بن وهب، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين، ابي بن كعب و ابي ايوب انصاري با حكومت ابوبكر به مخالفت برخاستند و خواستار اين شدند كه قدرت سياسي جامعه اسلامي به دست امام قرار گيرد.(6)

اين افراد هسته اوليه شيعه به عنوان يك جمعيت سياسي - مذهبي را تشكيل دادند. سپس افراد ديگري به آنان ملحق شدند. مرحوم سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه، بيش از هفتاد و هفت تن از صحابه را نام مي‏برد كه اين عده به عنوان شيعه علي(شيعه به همين معناي مذكور) شناخته مي‏شدند.(7)

سپس در بين تابعين و نسل‏هاي بعدي شيعه گسترش چشمگيري يافت.(8)

شيعه به معناي پيرو علي(ع) از زمان حضرت رسول خدا به وجود آمد. حضرت نيز به پيروان علي(ع) واژه شيعه را اطلاق نمود. اما شيعه به معناي سياسي كه معتقد به خلافت بلا فصل امام علي بعد از رسول خدا بود، بعد از جريان سقيفه به وجود آمد.

نكته پاياني شيعه به معناي پيرو علي در باره پيامبر كار برد ندارد زيرا معنا ندارد پيامبر پيرور علي باشد بلكه به عكس علي است كه پيرو پيامبر مي باشد اما از نظر اصطلاحي كه شيعه به كساني اطلاق شود كه معتقد به خلافت بلا فصل علي مي باشند. بايد گفت پيامبر خود پايه گذار اين تشيع بوده چگونه خود شيعه نباشد؟ بنا بر اين وجه پيامبر را شيعه مي دانيم و علي نيز شيعه بود.

براي اطلاع بيشتر ميتوانيد به ترجمه تفسير الميزان، ج 2، ص 578، بحث روايي، و تفسير نمونه، ج 27، ص 214 و تاريخ تشيع در ايران، اثر رسول جعفريان مراجعه كنيد.

پي نوشت ها:

1. علامة المجلسي، بحار الأنوار، بيروت - لبنان: دار إحياء التراث العربي، 1403 - 1983 م، ج 27، ص 143.

2. سيوطي، درّ المنثور، ج 6، ص 379، بي جا.

3. همان.

4. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، ج 20، ص 578؛ تفسير نمونه‏، مكارم شيرازي ناصر، دار الكتب الإسلامية، تهران‏: 1374 ش، ج 27، ص 215.

5. محسن امين، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، ج 2، ص 27.

6. همان، ص 27.

7. همان، ص 27.

8. همان، ص 30

علل پیدایش ادیان و مذاهب مختلف
برای دین تعریف‏های متعددی شده است، نسبت به مذاهب مختلف باید گفت . . .

علت به وجود آمدن ادیان مختلف و مذاهب مختلف در چیست؟

 برای دین تعریف‏های متعددی شده است، اما بهترین و جامع‏ترین تعریف دین كه شامل تمام ادیان شده و در فرهنگ ما و میان ما شناخته شده تر می‏باشد، آن است كه به "مجموعه اعتقادات و باورها و احكام و قوانین الهی" دین اطلاق می‏شود.

بر مبنای این تعریف كه در ادیان آسمانی به آن توجه شده است، ادیان الهی نمی‏توانند مختلف باشند؛ به این معنا كه باورها و اعتقادات اصیل و اصول ادیان با هم تفاوت داشته باشد، زیرا تمام دین‏های آسمانی از طرف خداوند نازل شده و همه آنها در گوهر و اصول با هم اشتراك دارند. همه ادیان آسمانی به یكتاپرستی و اعتقاد و باور به رستاخیر دعوت كرده‏اند و همه پیامبران آسمانی در این دعوت با هم مشترك‏اند، همان گونه كه در آیات قرآن به آن اشاره شده است.(1)

اگر ادیان در اصول و مبانی و جوهر با هم اختلاف داشته باشند، اختلاف را نه در دین و یا آورنده‏گان آن (پیامبران الهی) بلكه در پیروان آنها و اعتقاداتی كه به دین بسته شده است باید جستجو كرد.

بنابراین ادیان هیچ گاه با هم تفاوت ندارند و اصولاً براساس فرهنگ دینی ما و آیات قرآن چیزی به نام ادیان وجود ندارد. هر جا سخن از دین در قرآن آمده، به صورت لفظ مفرد (دین) بیان شده و نه ادیان، در عین حال شریعت و راه و روش هر یك از پیامبران الهی با هم متفاوت بوده است. تصوری كه در مورد تعدد ادیان الهی می‏رود، در واقع تعدد و اختلاف در شریعت‏ها و راه و روش دعوت به سوی خداوند و احكام و قوانین می‏باشد كه برای سعادت بشر از طرف خداوند وضع شده است.

در آیات قرآن بیان شده كه برای هر پیامبری، شریعت و روش جداگانه‏ای قرار دادیم. (2)

اما چرا پیامبران دارای شریعت‏های جداگانه بوده‏اند و چرا پس از هر دوره و زمانی، خداوند پیامبری جدید با شریعت و قانون جدید به سوی بندگان فرستاده است؟

درضمن باید متذكر ‏شویم كه پیامبران بر دو دسته بوده‏اند:

پیامبران تشریعی و پیامبران تبلیغی.

پیامبران تشریعی، پیامبران بزرگ الهی مانند حضرت ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) و محمد(ص) بوده‏اند كه صاحب شریعت و آیین و قوانین خاصی برای جامعه و نجات انسان‏ها بوده‏اند.

پیامبران تبلیغی كسانی بوده‏اند كه از طرف خداوند برای هدایت بشر آمده، اما شریعت و قوانین خاصی (غیر از آنچه پیامبران صاحب شریعت بیان كرده بودند) نداشتند این گروه از پیامبران، شریعت پیامبران بزرگ را تبلیغ می‏كردند.

حال می‏گوییم: ظهور پیامبران اختصاص به دوره و منطقه خاصی نداشته و برای امت‏های مختلف، پیامبران الهی (خواه تبلیغی یا تشریعی) وجود داشته‏اند.

در آیات قرآن آمده كه هر قوم و امتی پیامبری داشته است. (3)

اما تجدید نبوت‏ها و آمدن پیامبران مختلف می‏تواند به دو علت باشد:

1 - تحریف ادیان و شرایع آسمانی.

2 - عدم رشد و بلوغ فكری انسان‏ها و تغییر شرایط و نیازهای جدید.

در دوران گذشته كه پیامبران متعدد آمده و بعضاً شریعت تغییر می‏یافت، یا از این جهت بود كه شریعت پیامبران سابق و دین‏شان مورد تحریف واقع می‏شد و دست بشر در آن رخنه می‏نمود و موجب تغییر و تبدیل دین و شریعت پیامبران می‏شد، یعنی عالمان و دانشمندان بزرگان آن دین، دین را به دلخواه خود تفسیر و آن را از حقیقت خود منحرف می‏كردند. در نتیجه طبعاً انتظاری كه از دین و شریعت پیامبر می‏رفت، برآورده نمی‏شد.

یا به جهت آن كه انسان‏ها (چون دوران رشد را پشت سر می‏گذارند) در هر دوره‏ای نیاز به تعالیم جدید و شریعت و قوانین تازه (با توجه به شرایط زمان و نیازهای عصر خود) دارند، مانند بچه‏ای كه دوران كودكی و دبستان را پشت سر گذاشته و وارد مرحله جدیدی از فراگیری می‏شود كه طبعاً باید با توجه به رشد فكری و نیازهای او تعالیم و دانش‏های جدید به او داده شود امكان نداشت تعالیم در دوره قبل به او یاد داده شود و نیاز به تعالیم و دستورات جدید بود به عبارت دیگر پیامبران به موازات تكامل بشر تعلیمات خویش را كه همه در یك زمینه بوده القا كرده‏اند مثلاً تعلیمات اسلام در مورد مبدا و معاد ، معرفت دینی، روابط اجتماعی ، عبادات و... با معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسایل و همچنین كمیت آن تفاوت بسیار دارد. به تعبیر دیگر بشر در تعلیمات انبیا مانند یك دانش‏آموز بود كه لازم بود او را آهسته آهسته از كلاس اول تا آخرین كلاس بالا برند.

 بر این اساس علت تجدید نبوت‏ها به خاطر این دو مسئله اساسی بوده است، به همین خاطر بعد از شریعت حضرت موسی(ع)، پس از سالیان و قرن‏های بسیار پیامبر جدید (حضرت عیسی(ع)) مبعوث شد، كه آیین جدیدی آورد. حال اگر این دو عامل برای تجدید نبوت‏ها و آمدن پیامبران جدید با شریعت و آئین جدید وجود نداشته باشد، یعنی اگر دین و آیین پیامبر مورد تحریف واقع نشود، هم چنین بشر به اندازه‏ای از رشد و بلوغ فكری دست یابد كه بتواند همه تعالیم را دریافت كند و آنها را حفظ نماید و یا قانونی كلی را دریافت كند كه در سایه آن بتواند به نیازهای زمان خود پاسخ دهد، دیگر علت‏های تجدید نبوت و شریعت وجود نخواهد داشت. با آمدن اسلام این مسئله تحقق یافت، یعنی هم متن اصلی دین (قرآن ) از تحریف مصون ماند و هم بشر به اندازه ای از رشد و بلوغ فكری رسید كه بتواند دین خود را حفظ نماید و نیازهای جدید خود را بر اساس اصول آخرین دین و شریعت به دست آورد، پس نیاز به پیامبر جدید نبود.

پی‏نوشت‏ها:

1. نحل (16) آیه 36.

2. مائده (5) آیه 48 و شوری (42) آیه 13.

3. فاطر (35) آیه 42 و نحل (16) آیه 36.

-------

 نسبت به مذاهب مختلف

بايد گفت :فرستادن پیامبران و نازل كردن وحی بر آنان از جانب خداوند برای حل اختلافاتی است كه به طور طبیعی قبل از نبوت­ها پیدا میشود. انسانها در اثر برداشتهای مختلف، اختلاف فكر و نظر و رفتار پیدا میكنند. اختلاف طبیعی است و گناه نیست، زیرا ناشی از ستمگری، بزرگی طلبی و  انگیزه‌‌های نفسانی نمیباشد. خداوند برای رفع اختلافها و پدیدآوردن وحدت، پیامبران را میفرستد و كتاب را بر آنان نازل میكند:

كان الناس امة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الكتاب بالحق لیحكم بین الناس فیما اختلفوا فیه؛(1) مردم یك گروه بودند. خدا رسولان را بشارت دهنده و ترساننده فرستاد و با پیامبران، كتاب را به حق نازل كرد تا دین خدا به عدالت در موارد نزاع و خلاف بین مردم حكم فرما باشد. متأسفانه پس از بعثت پیامبران و نازل شدن كتاب، صاحبان كتاب و ایمان آورندگان، در تفسیر آن اختلاف كرده و مذاهب مختلف ایجاد میكنند. علت به وجود آمدن اختلاف در تفسیر آن است كه آنان از گردن نهادن به حكم مفسّر واقعی دین خودداری ورزیده، خودشان بدون اینكه مجوّز دینی داشته باشند، به تفسیر دین و كتاب اقدام مینمایند، چنان كه به رأی و اجتهاد خود عمل میكنند یا بالاتر از آن هواهای نفسانی خود را به عنوان تفسیر كتاب ارائه میدهند! پس از آن، هر كدام پیروانی پیدا كرده و فرقههایی ایجاد میكنند. قرآن در ادامه همان آیه میفرماید:

«و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاءتهم البیّنات بغیاً بینهم؛ در خود كتاب اختلاف نكردند مگر صاحبان آن، آن هم بعد از آن كه آیات روشن بر آنان آمد، از سر ستمگری و ستم در آن اختلاف كردند».

تاریخ اسلام نمونهای از این قاعده و قانون كلی است. پیامبر برای حل اختلاف و ایجاد اتحاد و هدایت به راه راست مبعوث شد و قرآن برایشان نازل گشت تا كتاب هدایت و وحدت زا باشد. رسول خدا تا زمانی كه در قید حیات بود، تفسیر كتاب را عهده دار بود. به هنگام وفات در وصیت معروف خود به جامعه اسلامی اعلام فرمود:

«من از بین شما میروم و دو چیز ارزشمند به میراث میگذارم تا وقتی كه به آن دو تمسك بجویید، از گمراهی ] و اختلاف[ درامان خواهید بود: كتاب خدا و عترتم، یعنی اهل بیتم».(1)

عترت پیامبر كه حضرتش آنان را معرفی كرد، یعنی امام علی و فرزندان معصوم ایشان كه مفسران كتاب خدا بودند. اگر جامعه اسلامی برای فهم كتاب خدا به آنان مراجعه میكرد، از گمراهی و اختلاف در امان میماند، ولی با وفات پیامبر(ص) عترت خانه نشین گردید و از اجتماع رانده شد و مانع ارتباط مردم با آنان شدند و دیگران عهده دار تفسیر قرآن شدند و هر كدام رأیی و نظری ارائه دادند، در نتیجه فرقههای مختلف كلامی مثل اشاعره، معتزله ، ماتریدیه و... فرقههای مختلف فقهی مثل مالكی ،حنبلی، حنفی و شافعی و... پیدا شد.

اگر جامعه به حكم خدا و پیامبر گردن مینهاد و برای دریافت تفسیر دین و كتاب خدا به محضر عترت مراجعه میكرد و عترت در بیان دین خدا آزاد بود، به هیچ وجه اختلاف پیدا نمیشد و مذاهب ایجاد نمیگردید و فقط یك مذهب وجود داشت.

پینوشتها:

1. صحیح مسلم، ج4، ص 1873، به نقل از پیام قرآن،ج9، ص63، چ مدرسه امیرالمؤمنین،قم.

اخیرا بعضی ازمردم می گویند كه امامزاده صالح سه امامی هستندو حتی برادر
اگر كسی چنین حرفی زده، از او مدرك بخواهید و اصولا ما تا به حال شیعه سه امامی نشنیده ایم...

لطفابه سه سوال من پاسخ دهید: 1-اخیرا بعضی ازمردم می گویند كه امامزاده صالح سه امامی هستندو حتی برادر امام رضانیستند.آیا این شبهه درست است واگرحدیثی دراین رابطه وجود دارد ذكر فرمایید؟

بسیاری از امامزاده هایی كه در ایران هستند، ساداتی می باشند كه به چندین واسطه به امامان می رسند و از جور حكومت بنی عباس، از عراق  و حوزه قدرت حكومت عباسی فرار كرده و در بلاد دور دست ایران مانند طبرستان و ری و خراسان و ... ساكن شده اند و غالبا هم به طور ناشناس زندگی می كرده اند از این رو  تاریخ زندگی غالب آنان روشن و واضح و قطعی نیست.

اگر كسی چنین حرفی زده، از او مدرك بخواهید و اصولا ما تا به حال شیعه سه امامی نشنیده ایم.

شاید منظور این باشد كه ایشان از قائلان به امامت محمد حنفیه برادر امام حسن و امام حسین بعد از امام حسین می باشد و اگر منظور این است، باید دلیل ارائه دهد.

در هر حال به این ادعاها نمی توان بها داد و مطلب نیز به درجه ای از اهمیت نیست كه برایش وقت گذاشته شود و راهی هم برای اثبات آن وجود ندارد؛ زیرا تاریخ روشنی از زندگی این بزرگواران در دست نیست.

سیدبن طاووس و صوفیه
صوفيه براي رواج كالاي فاسد خويش خود را به امامان معصوم عليهم السلام مي بندند و گاهي علماي ما مانند سیدبن طاووس كلمات آنان را بر ضد خودشان مي آورند . . .

2. سيد بن طاووس در كتب تراجم  جزو صوفيه يا متهمين به تصوف شناخته مي شود . دفاعهايي كه مرحوم سيد از عقايد صوفيه كرده اند ، سبب شده است كه سيد را به عنوان يك شخصيت صوفي در كتب تراجم معرفي كنند؟

3. علاوه برا اين ايشان اساتيدي داشت كه جزء صوفيه رسمي بودند  و خرقه مي دادند . و اسناد صوفيه را به ائمه در طرائف مطرح مي كند و مي گويد همه صوفيه به امير المومنين مي رسند؟

4. در فهرست اساتيد مرحوم سيد ، برجسته ترين استاد ايشان كه بيش از همه از او تعريف مي كند ، جناب كمال الدين حيدربن محمد حسيني است كه از سادات است... اين بزگوار كه از علماي شيعه است و جزو روات نهج البلاغه است ، جزو صوفيه رسمي است و در زمان خودش ، عده اي از ايشان خرقه گرفته اند.

5. يكي از بزرگان كمال الدين ميثم بحراني شارح نهج البلاغه است . در احوالات او گفته اند كه ايشان ابتدا مشغول به تحصيل علوم رسمي بود و فلسفه مي خواند و بعد از مدتي ديد كه اين ها فائده ندارد دها كرد و صوفي شد و خودش اهل خرقه است و معتقد است كه خرقه صوفيه به ائمه برمي گردد؟

6. بزرگترين شخصيت در قرن هشتم ، علامه حلي است... مطلقا در برابر صوفيه جبهه گيري نمي كند و با صوفيه همكاري مي كردند؟

7. ابن بطوطه در جلد اول صفحه 421 رحله ابن بطوطه مي گويد من وارد بجف كه شدم ، در مقابل حرم اميرالمومنين خانقاه هاي بسيار زيادي بود؟

8. در همين دوره در گزارش كه از مدرسه سالانيه اولجايتو به دست ما رسيده است... در اين مدرسه بيست نفر مرشد صوفي مي آورند كه مخصوص تدريس تصوف بودند؟

9. شما تا قرن هفتم و هشتم كسي را پيدا نمي كنيد كه اعتقاد داشته باشد كه امام عالم به ما كان و مايكون و ما هو كائن الي يوم القيمه است. مطلقا علم امام را منكرندو مي گويند كه اصلا معنا ندارد كه انساني به همه هستي علم داشته باشد؟

10. شيخ بهايي كه تصوفش اظهر من الشمس است و احتياج به توضيح ندارد؟

11. مير لوحي در كتاب هايش ... مي گويد گول نخوريد كه مجلسي ثاني با تصوف مخالف است. او هم مثل پدرش صوفي است و فعلا براي اين كه زمانه اقتضاء نمي كند. تظاهر به مخالفت با تصوف مي كند و به خاطر همين ، به شدت به ايشان اهانت مي كند؟

12. مجلسي دوم با شهيد قريب العد است و مي گويد ، شهيد از صوفيه بود و اهل معرفت و عرفان بود

ماجراي تهمت تصوف به عالمان بزرگوار شيعه توسط برخي ايراد شده بود كه نقد آن  در سايت سمات تحت عنوان مقاله پاسخي به اتهام تصوف و صوفي گري به تشيع و علماي شيعه ارائه گرديده كه ما برخي از مطالب آن را خدمتتان بيان ميكنيم و شما را به مطالعه آن توصيه مي نماييم.(1)

قرن ششم تا دهم ،اين فاصله، اوج شكوفايي تصوف در جهان اسلام است و در اين دوره، حكمت و عرفان وارد جهان اسلام شده است و به شكل وسيعي علماي ما را تحت تأثير قرار داده است.

شما اگر كتاب هاي سيد بن طاووس را به وسيله رايانه جستجو كنيد، شايد به ندرت برخورد كنيد كه مرحوم سيد از تصوف مدحي كرده باشد يا اسمي از صوفيه آورده باشد.

بلكه يك مورد هم پيدا نمي شود، و مطلب ( بدعت گزاري و انحرافات صوفيه و طرفداران ايشان) هم براي همه اهل علم واضح است تا چه رسد به امثال سيد بزرگوار! و هيچ سرّي در كار نيست!

صوفيه براي رواج كالاي فاسد خويش خود را به امامان معصوم عليهم السلام مي بندند و گاهي علماي ما مانند علامه حلي در شرح تجريد، و سيد بن طاووس در طرائف، بدون اينكه ايشان را كمترين تأييدي كنند، از باب احتجاج، كلمات آنان را بر ضد خودشان مي آورند تا ايشان را از زبان خودشان محكوم كنند.

ولي برخي م به امثال همين كلمات استشهاد كرده و خيال مي كنند كه علماي ما واقعا صوفيه را به امامان معصوم مستند مي دانند،

و چنان كه بيان خواهيم كرد مرحوم سيد بن طاووس هم در كتاب طرائف از قول امام سنيان فخر رازي نقل مي كند كه تمام علوم و معارف به علي بن ابي طالب مي رسد، و در اين ميان صوفيه را نيز نام مي برد، ولي ايشان خيال مي كنند كه اين مطالب عقيده خود سيد بن طاووس است! و اصلا توجه ندارند كه ذكر اين مطالب از باب احتجاج و استدلال بر ضد خصم، به كلماتي است كه خودش قبول دارد.

مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني مي نويسد كه رحمت علي‏ شاه نعمت اللهي شيرازي (از اقطاب صوفيه)، در كتاب طرائق الحقائق كه آن را در احوال مشايخ صوفيه، و احياي رسوم ايشان نوشته است، سيد ابن طاوس و برادرش أحمد و فرزندش عبد الكريم و ابن فهد و شهيد و مجلسي اول و دوم و غير ايشان را از صوفيه شمرده است! سپس مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني، در مورد كساني كه اين بزرگان را به تصوف نسبت داده اند مي فرمايد: اين مطلب امر بسيار عجيب و شگفتي است كه از ايشان سر زده است! زيرا تصوفي كه به اين بزرگان مثل ابن فهد و ابن طاوس و خواجه نصير الدين و شهيد ثاني و بهائي و غيرهم نسبت داده مي شود جز انقطاع به سوي خالق جل شانه، و زهد در دنيا، و استغراق در حب خداوند تعالي و أشباه آن چيز ديگري نيست، و آن تصوفي نيست كه به بعضي از صوفيه نسبت داده مي شود كه به فساد اعتقاد مانند قول به حلول و وحدت وجود و شبه آن معتقدند، و يا اعمال مخالف شرع فاسدي دارند كه بسياري از ايشان در مقام رياضت يا عبادت و غير آن مرتكب آنها مي شوند! (2)

تكمله امل الآمل مي نويسد:«ما با تأخري كه از عصر صفويه داريم مي دانيم كه همين مشايخ رضي الله تعالي عنهم توانستند احكام شرعيه را نشر دهند و دولت صفويه را كه شعار سلطنتشان تصوف بود و ايشان و همه وزرا و لشكرشان صوفي بودند و جز طريقت صوفيان چيزي نمي دانستند، شيخ بهائي و أمثال ايشان با روش و جدال و مماشاة أحسن و حضور در مجالس ذكر ايشان، آنان را به سوي تشرع و أخذ به شريعت و تقليد و تعبد به احكام بكشانند... تا جايي كه از ايشان دولتي متشرع و پرورش دهنده فقهاء و محدثين، و مروج طريقه أهل البيت عليهم السلام ساختند.(3)

پي نوشت ها :

1. لينك  http://sematmag.com/index.php?option=com_contentview=articleid=212:2011-...

2.  آقا بزرگ تهراني، الذريعه الي تصانيف الشيعه، ناشر بيروت 1403 چاپ21، ج‏15، ص 57.

3. صدر، حسن، تكمله امل الآمل، ناشر مركز اطلاعات و مدارك اسلامي، ص 184.

كعبه از چه زمانی وتوسط چه كسی ساخته شده است؟ . . .
قرآن با صراحت سازنده­ی کعبه را ابراهیم و اسماعیل می­داند: «هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه­های خانه (کعبه) را بالا می­بردند گفتند: . . .

1) فلسفه ی سنگ حجرالاسود در كعبه چیست و از چه زمانی تعبیه شده است؟ 2) كعبه از چه زمانی وتوسط چه كسی ساخته شده است؟ و آیا حضرت ابراهیم(ع) آن را بازسازی كرده است؟ 3)چرا با وجود كعبه كماكان بیت المقدس عبادتگاه مسلمین می باشد؟

بخش اول

قرآن با صراحت سازنده­ی کعبه را ابراهیم و اسماعیل می­داند: «هنگامی که ابراهیم و اسماعیل پایه­های خانه (کعبه) را بالا می­بردند «می­گفتند» پروردگارا! ! (این عمل را) از ما بپذیر، تو شنوا و دانایی».(1)

گروهی بر این باورند كه كعبه نخست به دست حضرت آدم(ع) ساخته شد، سپس در طوفان نوح(ع) فروریخت و بعد به دست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا گردید.(2)

بخش دوم

در مورد اصل پیدایش حجر ، دو گروه از روایات داریم، دریك گروه، چنین وارد شده كه حجر الاسود ازسنگ های بهشتی بوده بعد ازاخراج آدم ازبهشت، خداوند آن را به زمین فرستاد. در گروه دیگراز روایات چنین آمده كه حجر، فرشته ای  از فرشتگان بزرگ، در نزد خداوند بود. بعد ازاخراج آدم تبدیل به حجر گردانید.(3)

صاحب تفسیر المناردراینجا شبهه ای مطرح كردند و آن اینكه، این گونه روایات را ضعیف السند، مخالف با قرآن و عقل و معارض با یكد یگر و جزو اسرائلیات شمرده است. مرحوم علامه طبا طبایی به آن، پاسخ مفصل ومتقن داده است. (4)

بسيار زيباست كه حجرالاسود سنگ ميثاق است ؛ ميثاقي كه خداوند در عالم الست از بندگان گرفت. بني آدم اين سنگ را لمس مي كنند تا يادآور عهد و پيماني باشد كه آنان با خدا بستند . امام باقر (ع) فرمود:

« الْحَجَرُ كَالْمِيثَاقِ وَاسْتِلاَمُهُ كَالْبَيْعَةِ وَكَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ : اللَّهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَمِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لِي عِنْدَكَ بِالْبَلاَغِ ». (5)

« حجرالاسود، مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت. آن حضرت هر گاه دست بر آن مي كشيد، مي گفت: خدايا، اين امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه بستم، تا نزد تو براي من گواهي دهد كه رساندم.»

بخش سوم

از آن جا كه خانه خدا در آن زمان كانون بت هاي مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتاً به سوي بیت المقدس نماز بخوانند. به این ترتیب صفوف خود را از مشركان جدا كنند.گفتنی است كه در ابتدای بعثت مسلمانان رو به بیت المقدس نماز می خواندند. بیت المقدس مسجدی بود كه حضرت داود به امر خدا بنیان گذارد و حضرت سلیمان آن را تكمیل كرد و به اتمام رساند.این مسجد كه به امر خدا و به وسیله دو پیامبر بزرگ خدا ساخته شده، مقدس بوده و هست. خداوند نسبت به آن عنایت ویژه داشته و دارد. رسول خدا بعد از بعثت رو به مسجد الاقصی(بیت المقدس) نماز می خواند. معراج پیامبر هم از مسجدالحرام به مسجد الاقصی و بیت المقدس بود.

 مرحله بعدی یعنی معراج به آسمان ها هم  از آن جا شروع گردید. این كه مسلمانان رو به بیت المقدس نماز می خواندند، بهانه ای به دست یهود می داد تا بر مسلمانان خرده بگیرند كه دین شما اصل و مایه ای ندارد و شما به سوی قبله ما نماز می خوانید و...؛ از طرف دیگر پیامبر علاقه مند بود كه  كعبه قبله باشد. زیرا  اولین خانه ای بود كه برای عبودیت ساخته شده بود. بنیان گذار آن ابراهیم خلیل و پدر پیامبران و پدر توحید بود. تا در مكه بودند به گونه ای به سوی بیت المقدس می ایستادند كه در عین حال به سوی كعبه هم باشند ولی با هجرت به مدینه دیگر این ممكن نبود. خداوند برای اجابت تقاضای رسولش و برای ناكام گذاردن یهود در توطئه علیه مسلمانان، با فرستادن این آیات دستور تغییر قبله از بیت المقدس به سوی كعبه را صادر كرد. به حضرت رسول و دیگر مسلمانان دستور داد از این به بعد هر جا كه بودید به هنگام نماز به سوی كعبه رو كنید و كعبه را قبله قرار دهید. (6)

از آن پس مسجد الاقصي تنها به عنوان يك مسجد ومحل عبادت به حساب آمد و نماز به سوي آن مجاز نبود.

پینوشتها:

1ـ بقره (2) آیه 127.

2ـ تفسیر نمونه، ج 1، ص 455.

3. علل الشرائع، ترجمه ذهني تهراني، ناشر: انتشارات مؤمنين، ‏مكان چاپ قم‏، سال چاپ: 1380 ش‏،نوبت چاپ: اول‏ج‏2، ص 291.

4. رجوع كنید به محمد حسین طباطبایی (ره)، تفسیر المیزان فی القرآن بیروت، دارالمطبوعات اعلی، چاپ اول، ج1/295-292.

5. میرزا حسین نوري، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، بیروت ، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، چاپ‏اول، ج9 ، ص381.

6. ر. ك: ناصر مكارم، تفسیر نمونه، نشر دار الكتب الاسلامیه، تهران ، ج‏1، ص 507.

دلیل حمایت امام علی علیه السلام از عثمان در مقابل معترضان
1-رفع اتهام 2-جلوگیری از خلیفه کشی 3-جلوگیری از فتنه

چرا امام علي(ع) به حمايت از عثمان در مقابل معترضان پرداختند؟

دفاع امام از عثمان بدان معنا نيست كه حضرت حكومت وي را قانوني دانسته و بدان جهت از عثمان دفاع كرده و مانع قتل او گرديد.

به نظر مي رسد عوامل زير از اهميت ويژه اي برخوردار است:

1. رفع اتهام:

انتقادهاي شديد امام از عثمان موجب شده بود كه اين نگرش به وجود آيد كه امام مخالف عثمان بوده و ممكن است وي را به قتل برساند. امام بدان جهت به دفاع از عثمان پرداخت تا به قتل وي متهم نشود. دشمنان امام ـ به رغم دفاع ايشان از عثمان ـ وي را متهم به قتل عثمان نموده و از آن استفاده ابزاري كرده و افكار عمومي را منحرف كردند! اگر امام به دفاع از عثمان نمي پرداخت، اين اتهام بسيار پررنگ مي شد. امام سعي كرد با دفاع خود ـ تا اندازه اي ـ از انحراف افكار عمومي جلوگيري كرده و اتهام را كم رنگ نمايد.

در نامه اي كه معاويه بعد از قتل عثمان به امام مي نويسد؛ وي را متهم به قتل عثمان مي كند و امام(ع) در جواب، به رفع اتهام پرداخته و به علل انتقاد خود از عثمان مي پردازد.(1)

2. جلوگيري از خليفه كشي:

امام علي(ع) به رغم آن كه خلافت عثمان را غير قانوني مي دانست، ولي قتل وي را بدين صورت كه انقلابيون به در خانه وي رفته، او را به قتل برسانند، جايز نمي دانست. اگر عثمان بر فرض اين كه مستحق قتل بود، بايد محاكمه و طبق قانون با او رفتار مي شد. هنگامي كه انقلابيون به در خانه امام آمدند و از وي خواستند رهبري انقلاب را به عهده گيرد، امام آنان را از قتل عثمان منصرف نمود، زيرا قتل كسي كه به عنوان خليفه حكومت مي كرد، موجب مي شد كه در حوزه تاريخ اسلام باب خليفه كشي باز شود. باز شدن باب خليفه كشي پيامدها و فتنه هايي را در پي داشت كه به صلاح امت اسلامي نبود.

امام آن گاه كه به عنوان ميانجي، خواسته هاي انقلابيون را براي عثمان مطرح كرد، نگراني خود را از اين كه عثمان در مسندخلافت كشته شود و باب فتنه اي بزرگ باز گردد، به عثمان اعلام كرد: «من تو را به خدا سوگند مي دهم كاري نكني كه پيشواي مقتول اين امت بشوي، زيرا اين سخن گفته مي شود كه در اين امت يك پيشوا كشته خواهد شد كه كشته شدن او درِ كشت و كشتار را بر امت خواهد گشود و كار امت را مشتبه خواهد ساخت و فتنه ها بر خواهد انگيخت، كه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه ها غوطه بخورند».(2)

شهيد مطهري مي نويسد: «... علي(ع) با روش عثمان مخالف است. در عين حال مخالف است كه باب خليفه كشي باز شود. نمي خواهند خليفه را بكشند كه باب فتنه ها بر مسلمانان باز گردد».(3)

3. جلوگيري از فتنه:

 امام با دفاع خود از عثمان در صدد بود كه جريان بدون خونريزي خاتمه يابد و جلو برخي از فتنه ها و توطئه ها گرفته شود. امام دقيقاً پيش بيني مي كرد كه بعد از قتل عثمان برخي از اطرافيان و دوستان او مانند معاويه از قتل او استفاده ابزاري نموده، زمينه هاي فتنه هاي بزرگ را فراهم خواهند كرد. به قول شهيد مطهري قتل عثمان مولود فتنه ها بود كه قرن ها دامنگير اسلام شد و آثار آن هنوز باقي است.(4)

جنگ جمل و صفين و نهروان اولين فتنه هايي بود كه ريشه در قتل عثمان داشت.حضرت علي(ع) با توجه به اين دلايل، بر حسب وظيفه خود در مقابل منافع عموم مسلمانان و اصل اسلام عمل نمود. همان گونه كه يك رهبر موفق و دلسوز مسلمانان براي 25 سال جهت رعايت مصالح اسلامي در برابر خلفا سكوت مي كند و حتي با آنان در برخي از مسايل همكاري كرد.

پي نوشت ها:

1. نهج البلاغه، نامه 28.

2. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهري، ج‏16، ص 481 نهج البلاغه، خطبه 162.

3. مجموعه ‏آثار استاد شهيد مطهري، ج‏16، ص 480.

4. همان.

آيا سيد بودن از پيامبر به معصومين رسيده است؟ مگر سيادت از پدر به فرزند
سيد به معناي آقا و اطاعت شده(مطاع)، رئيس و بزرگ است.

آيا سيد بودن از پيامبر به معصومين رسيده است؟ مگر سيادت از پدر به فرزندان نمي‏رسد، پس چطور حضرت علي سيد شده‏اند؟

نرم افزار پیامبر مهربانی

سيد به معناي آقا و اطاعت شده(مطاع)، رئيس و بزرگ است.

سيادت عنواني است اعتباري، نه تكويني كه بر مردان و زناني كه نسبشان به حضرت هاشم بن عبد مناف(جدّ دوم رسول خدا) مي‏رسد، اطلاق ميشود؛ بنا براين هر كس كه سلسله نسب او به هاشم بن عبد مناف يا فرزندان او برسد، سيد محسوب مي‏شود.(1)

(به فرزندان هاشم افزون برعنوان سيد، بني هاشم نيز مي‏گويند. ) برخي از اينان به عموهاي پيامبر مثل ابوطالب، عباس و حمزه مي‏رسند. بنابراين فرزندان عباس عموي پيامبر كه اصطلاحاً به آنان بني عباس مي‏گويند، سيد محسوب مي‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاي طالب و عقيل و جعفر طيار و علي(ع) و نسل آنان، سيدند. پيامبر از طريق پسري نسلي ندارد، چون كه پسرانش(عبد الله و قاسم و ابراهيم) در كودكي از دنيا رفتند. نسل حضرت فقط از طريق دخترش حضرت فاطمه زهرا(س) ادامه پيدا كرد. فرزندان حضرت زهرا به نام‏هاي حسن و حسين و زينب و ام كلثوم از طريق پدرشان امام علي نيز سيد بودند.

تمامي ائمه معصومين و فرزندانشان از طريق علي(ع) به هاشم و از طريق حضرت فاطمه به پيامبر ميرسند و سيد هستند. اگرچه سيادت به جهت نور وجودي پيامبر تجلي يافته است، اما در انحصار فرزندان پيامبر قرار ندارد. بلكه از جهت انتساب به طالب و علي و عقيل و جعفر(فرزندان ابوطالب) و انتساب به عباس و حمزه، عموهاي پيامبر نيز سيادت حاصل شده و حضرت علي(ع) سيد بوده است و فرزندان او نيز سيد هستند.

چون نسل پيامبر بيش تر مورد توجه مسلمانان است. نسل حضرت از دخترش فاطمه(س) و علي(ع) مي باشد، اينها بيش تر مورد توجه و احترام هستند. آنان از بين بقيه سادات معروف تر و مشخصترند.

سيادت يك نوع شرافت معنوي است. به معني بزرگي و عظمت است. سيادت به خاطر عظمت پيامبر در دودمان حضرت وجود دارد، اجداد او تا جد اعلاي ايشان(هاشم) را شامل مي‏شود. نيز فرزندان پيامبر سيد هستند.(2)

پينوشتها:

1. سيد محمد كاظم طباطبائي، عروة الوثقي، ج 2، كتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3.

2. ناصر مكارم شيرازي، پرسش‏ها و پاسخ‏هاي مذهبي، ج4، ص166؛ استفتائات، ج1، ص706، سؤال1647

چرا پس از انقلاب باورهای دینی مردم سست شد؟
حقيقت آن است كه وضع اعتقادي ،سياسي و اقتصادي و ... ايران قبل و بعد از انقلاب تفاوت هاي اساسي دارد.

چرا پس از انقلاب باورهای دینی مردم سست شد؟

مطالب متعدد را مطرح نموديد كه بيشتر آن ها به وضع كشور و سست شدن باورهاي ديني برمي گردد، لذا اين بحث بيشتر در همين زمينه متمركز شده است:

حقيقت آن است كه وضع اعتقادي ،سياسي و اقتصادي و ... ايران قبل و بعد از انقلاب تفاوت هاي اساسي دارد. امروزه وضع اين كشور به مراتب بهتر از قبل از انقلاب مي باشد .البته ايران بعد از انقلاب دچار برخي از مشكلات و آسيب ها شده است كه بعضي آن ها طبيعي و برخي نيز در اثر موانع مانند جنگ و سوء مديريت ها به وجود آمد است، در عين حال وضع كشور تفاوت پيداكرده است كه اين تفاوت ها در عرصه هاي مختلف ظهور و نمود پيدا كرده است، از جمله اين كه امروزه ايران يكي از قدرت هاي منطقه محسوب و در معادلات سياسي و اقتصادي، نظامي و ... منطقه - حتي جهان - تاثير گذار مي باشد.

افزون بر آن اين كشور مستقل، مقتدر و عزت مند بوده و در عرصه علم، صنعت، اقتصاد و ... قله هاي پيشرفت را فتح كرده است، و اين در حالي است كه ايران قبل از انقلاب كشور عقب مانده و وابسته به بيگانگان و فاقد عزت مندي و اقتدار بود. مهم تر از همه اينكه در ايران قبل از انقلاب با دين و ارزش ها مبارزه مي شد. متصديان حكومت سياست هاي دين زدايي را دنبال مي كردند، و حال اين كه امررزه حاكميت دين يكي از اهداف نظام و مسولان مي باشد. همچنين قبل از انقلاب باورهاي ديني مردم تضعيف و مفاسد گسترش يافته و جوانان به جاي اينكه به تحصيلات بپردازند، دنبال شهوت راني، و مفاسد اخلاقي بودند، كشف حجاب ، رواج قمار و شراب نمونه هايي از گسترش اين نا هنجاري ها بودند و حال اين كه امروزه باور هاي ديني در جامعه قوت يافته و بيشتر جوانان به معنويت روآورده اند، شاهد اين امر شركت جوانان در مراسمات عبادي،مانند اعتكاف، و حضور شان در كربلا ،حج و مسجد جمكران مي باشد.

همين طور اين جوانان بودند كه با معنويت و عشق به امام حسين در جبهه هاي جنگ حضور يافته و حماسه خلق نمودند ، البته قبول داريم كه در كشور برخي مشكلات وجود دارد و زمينه هاي جنگ نرم فراهم شده است و همين امر نيز موجب گرديده است كه اعتقادت برخي از جوانان ما ضعيف گرديده است، ولي اين معنايش اين نيست كه وضع اعتقادي مردم - بعد از انقلاب - بد تر شده است.

جهت آگاهي بيشتر نظر شما را به دو نمونه از پيشرفت هاي ايران جلب مي كنيم كه تفاوت ايران قبل و بعد از انقلاب را نشان مي دهد:

1. رشد علمي و آموزشي

موفقيت هر ساله دانش آموزان ايراني در دست يابي به مقامات جهاني در المپيادهاي علمي در رشته هاي مختلفي همچون فيزيك، رياضي، شيمي، كامپيوتر و ... در رقابت با كشورهاي پيشرفته علمي يكي از شواهد رشد و توسعه علمي كشور در سال هاي پس از انقلاب است. اين موفقيت ها در رشته هاي مختلف المپيادهاي دانش آموزي از اولين سال حضور جوانان مستعد ايراني هر ساله با پيشرفت بسياري همراه بوده است: 3 بار مقام اول جهاني (المپياد شيمي 1374 و 1375، المپياد رياضي 1377)، 2 بار مقام دوم جهاني (المپياد فيزيك 1378 و المپياد شيمي 1380) و 2 بار مقام سوم جهاني (المپياد فيزيك در سال هاي 1374 و 1377) از دست آوردهاي دانش آموزان ايراني است. حاصل شركت ايران در المپيادهاي جهاني دانش آموزي در طي سال هاي 1366 تا 1380 در رشته هاي رياضي، فيزيك، كامپيوتر، شيمي و زيست ، 57 مدال طلا، 92 مدال نقره و 58 مدال برنز بوده است. از جهت رشد كمي در حالي كه تعداد دانشجويان دانشگاه هاي كشور قبل از انقلاب ، از مرز 150 هزار نفر تجاوز نمي كرد ، امروزه به حدود دو ميليون و چهارصد هزار نفر رسيده است. كشوري كه در سال 56 با 33 ميليون جمعيت، نيازمند ورود پزشك خارجي (از كشورهاي در حال توسعه اي همچون هند، بنگلادش ، پاكستان و ...) بوده هم اكنون با جمعيتي بيش از دو برابر، و به تبع آن با نيازي بيشتر به پزشك با مازاد پزشك روبه روست در زمينه پزشك روبه روست در زمينه پزشك متخصص نيز از رقم 7000 نفر در سال 57 به رقم 72792 نفر بيش از 10 برابر رسيده كه آما كم نظيري است.

از جهت رشد كيفي نيز بايد يادآور شد در حالي كه در سال تحصيلي 1359-1358 تعداد دانشجويان دانشگاه هاي دولتي در مقطع دكتري فقط 452 نفر بوده اين تعداد در سال تحصيلي 1381-1380 به بيش از 23000 نفر رسيده است . به عبارت ديگر 5/26 برابر رشد داشته است كه اگر آمار دانشگاه آزاد نيز به آن اضافه شود، به بيش از 50 برابر خواهد رسيد.

بر اساس گزارش موسسه بين المللي اطلاعات علمي ، تعداد مقالات علمي چاپ شده از محققان ايراني در مجلات معتبر بين المللي در طول 10 سال (1993-2003) 600 درصد رشد داشته است كه 3 برابر رشد متوسط جهاني در اين دوره است.

طي دهه اخير، مركز فرهنگي سازمان ملل (يونسكو) چند بار ايران را به عنوان يكي از موفق ترين كشورهاي جهان در مبارزه با بي سوادي معرفي كرده است؛ زيرا ايران توانسته نرخ با سوادي جمعيت 6 ساله و بالاتر را از رقم 7/28 درصد در سال 55 به حدود 85 درصد در سال 1383 ارتقا دهد.

هم اكنون ما شاهد اين هستيم كه ايران در بسياري از فناوري ها نه تنها خودكفا شده بلكه به كشور صادر كننده خدمات فني مهندسي در حوزه هاي صنعت نفت، كشاورزي، بهداشت، سدسازي، تراكتورسازي، هسته اي، خودروسازي ، سلول هاي بنيادين و ... تبديل شده است.

در عرصه علوم نوين، دانشمندان ايراني توانسته اند تا مرزهاي جديد دانش بشري پيش روند و در مواردي نيز از اين مرزها نيز عبور كنند. موفقيت بينظير دانشمندان ايراني در تهيه، انجماد و نگهداري سلولهاي بنيادي جنيني، كه پيش از آن در انحصار 9 كشور دنيا بود، درمان ناباروري، نارسايي قلب و تلاش براي ترميم لوزالمعده براي توليد انسولين به منظور درمان بيماري قند (ديابت) براي اولين بار در جهان از اقدامات كم نظير دانشمندان جوان ايراني در عرصه مهندسي ژنتيك است. در عرصه علوم هستهاي، با وجود موانع و ممانعت كشورهاي غربي و تحريم تجهيزات دو منظوره- داراي كاربرد مشترك در فعاليتها و تحقيقات هستهاي صلحآميز و غير صلحآميز- امروزه ايران به فناوري پيچيده غني سازي اورانيوم دست يافته و به جمع 10 كشور داراي اين فناوري نوين در جهان پيوسته است

2. وضعيت روستاها

فقر و نابساماني جوامع روستايي از مسائل و معضلات مهم و اساسي كشورهاي توسعه نيافته و در حال توسعه به شمار مي رود. به همين جهت برخلاف رژيم گذشته كه تنها به توسعه و آباداني تهران و شهرهاي بزرگ اكتفا مي كرد، بعد از پيروزي انقلاب، توجه به روستاها و مناطق محروم كشور براي دولت و برنامه ريزان از اولويت خاصي برخوردار شد. در اينجا به بخشي از شاخص هاي برخورداري روستاها در سال هاي پس از انقلاب اسلامي اشاره مي كنيم: تعداد مراكز بهداشتي و درماني روستايي در سال 357، 1500 واحد بوده كه در سال 1381 به 7345 واحد رسيده تعداد خانههاي بهداشت از 2500 واحد در سال 1357 به 16561 واحد در سال 1381 افزايش يافته است. برقرساني به روستاها و مناطق محروم و ايجاد تاسيسات زيربنايي از قبيل توسعه شبكه راه هاي روستايي، مخابرات و... در اين مناطق از اقدامات موفقيتآميز پس از انقلاب به شمار ميرود. تعداد روستاهاي برخوردار از برق از 4327 روستا در سال 1357 به 45359 روستا- بيش از 10 برابر - در سال 1380 افزايش يافته است. همچنين طي دوره 1357- 1317 تنها 8000 كيلومتر راه روستايي كشيده شده بود. اما اين رقم بعد از انقلاب به 86000 كيلومتر رسيده است (بيش از 10 برابر در مدتي تقريبا 10 ساله). تعداد روستاهاي بهرهمند از شبكه مخابرات از 312 روستا در سال 1357 به 10429 روستا در سال 1374- بيش از 30 برابر - افزايش يافته. تعداد واحدهاي پستي روستايي هم از 180 واحد در سال 1357 به 4912 واحد در سال 1374- بيش از 25 برابر - رسيده است.

همچنين ايرا ن در عرصه صنعت، وسايل نظامي ، رشد اقتصادي ، و كشاورزي و ... پيشرفت هاي چشمگيري نموده است كه قابل مقايسه با قبل از انقلاب نيست.

منابع:

1) www.aapp2006.com

شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشان
اواز پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتاب هاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد.

باسلام وخسته نباشيد ميشه لطف كنين راجع به شخصيت سيد جمال الدين اسدآبادي وزحمات ايشون توضيحات كامل بدين ؟باتشكر

خانوادهاين روحاني چشم به جهان گشود. پدرش سيد صفدر و مادرش سكينه بيگم، دختر مرحوم ميرشرف الدين حسيني قاضي است.

 اواز پنج سالگي فراگيري دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و كتاب هاي فارسي و قواعد عربي آشنا گرديد. به خاطر استعداد و نبوغي كه داشت، به زودي با تفسير قرآن آشنا و براي ادامه تحصيل به شهرستان قزوين و سپس به تهران عزيمت كرد. در سال 1228شمسي، عازم نجف، و از محضر دو مرجع تقليد بزرگ، يعني شيخ مرتضي انصاري در فقه و اصول و ملاحسين قلي درجزيني همداني در اخلاق و عرفان بهره هاي علمي و معنوي فراوان برد.

در سال 1232 شمسي، بنا به دستور شيخ انصاري، عازم هندوستان شد. در آن جا ضمن آشنايي با علوم جديد، كوشش كرد تا مردم و به ويژه مسلمانان را عليه استعمار انگليس بسيج كند و به مبارزه وا دارد، اما به دليل سلطه همه جانبه انگليسي ها پس از يك سال و نيم اقامت در آن ديار، مجبور به ترك آن جا شد. به ممالك عثماني رفت و چون با حسادت علماي درباري آن جا مواجه شد، ناگزير به مصر عزيمت كرد.

در مصر توانست يك نهضت فكري ضد استعمار و ضد انگليس را پايه گذاري كند. تشكيلاتي مخفي به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترك مصر شد. اين حركت فكري توسط شاگردانش از جمله شيخ محمد عبده دنبال شد. در سال هاي بعد زمينه ساز قيام مردم مصر عليه استعمار انگلستان گرديد.

سيد جمال پس از ترك مصر، مدتي در هندوستان ماند و آن گاه روانه اروپا شد. در پاريس با همكاري محمد عبده دست به انتشار روزنامه ي «عروة الوثقي» زد و به پاسخگويي به «ارنست رنان» كه مقالاتي عليه اسلام در يكي از روزنامه هاي پاريس مي نوشت، پرداخت.

سيد به دعوت ناصر الدين شاه به ايران آمد. گمان مي كرد كه مي تواند با نزديكي به شاه انديشه هاي اصلاح طلبانه خود را به اجرا بگذارد، اما چون ماهيت و طبع شاهانه با هيچ اصلاحي موافق نبود و سيد نيز آشكارا شاه را عامل بدبختي هاي مردم ايران معرفي مي كرد، از ايران اخراج شد. سيد جمال وقتي براي دومين بار به ايران آمد، به آستانه ي حضرت عبدالعظيم الحسني(ع) در شهر ري تبعيد شد. در آن جا به رغم كنترل مأموران مبادرت به تشكيل جلسات مختلف كرد. مردم را به قيام عليه بيدادگري هاي شاه تشويق مي كرد. شاه نيز كه وجود او را در ايران به زيان خود مي ديد، دستور داد مجدداً او را در حالي كه به شدت بيمار بود، از ايران اخراج كنند.

سيد جمال پس از اخراج از ايران وارد بصره، و در آن جا با همكاري يكي از مجتهدين و رهبران قيام مردمي (سيد علي اكبر شيرازي) نامه اي به آيت الله العظمي سيد حسن شيرازي مي نويسد. در اين نامه ظلم هاي فراوان شاه به مردم ايران را متذكر مي شود.

برخي معتقدند كه اين نامه در صدور فتواي مشهور تحريم تنباكو از جانب آيت الله شيرازي و قيام حاصله از آن، تأثير به سزايي داشته است.

حضور سيد در طي سال هاي 1271 - 1270، در عراق تأثير به سزايي بر حيات فكري، سياسي و اسلامي شهرهاي شيعه نشين و گسترش تبليغ و دعوت در جامعه ي اسلامي گذاشت.

 او براي علما و محافل فرهنگي ساير شهرهاي بزرگ عراق، به ويژه نجف و كربلا، شخصيتي شناخته شده بود. همه او را به عنوان رهبر حركت «تجديد در اسلام» مي شناختند. شناخت را از طريق روزنامه ي «عروة الوثقي» و مجله «قانون» كه در لندن به زبان فارسي منتشر مي شد و سيد نيز در نشر آن سهيم بود، كسب كرده بودند.

شهيد مطهري در كتاب بررسي نهضت هاي اسلامي در صد ساله اخير مي گويد: «بدون ترديد سلسله جنبان نهضت هاي اصلاحي صد ساله ي اخير، سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است.

 او بود كه بيدارسازي را در كشورهاي اسلامي آغاز كرد، دردهاي اجتماعي مسلمين را با واقع بيني خاصي بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جويي را نشان داد... نهضت سيد جمال، هم فكري بود و هم اجتماعي.

 او مي خواست رستاخيزي هم در انديشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگي آن ها... سيد جمال در نتيجه تحرك و پويايي، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهاي كشورهاي اسلامي - كه داعيه علاج آن ها را داشت، دقيقاً آشنا شد.

سيد جمال مهم ترين و مزمن ترين درد جامعه ي اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو به شدت مبارزه كرد. آخر كار هم جان خود را در همين راه از دست داد.

 او براي مبارزه با اين دو عامل فلج كننده، آگاهي سياسي و شركت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم شمرد و براي تحصيل مجدد عظمت از دست رفته مسلمانان   مهم ترين دردهاي جامعه ي اسلامي را اين موارد تشخيص داد:

1- استبداد حكام.

2- جهالت و بي خبري توده مسلمانان و عقب ماندن از كاروان علم و تمدن.

3- نفوذ عقايد خرافي در انديشه مسلمانان و دور افتادن آن ها از اسلام نخستين.

4- جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي.

5- نفوذ استعمار غربي.

سيد چاره اين دردها را در امور زير مي دانست:

1- مبارزه با خودكامگي مستبدان.

2- مجهز شدن به علوم و فنون جديد.

3- بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافه ها و پيرايه هايي كه به اسلام بسته شده است.

4- ايمان و اعتماد به مكتب.

5- مبارزه با استعمار خارجي.

6- اتحاد اسلامي.

7- دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامي.

8- مبارزه با خود باختگي در برابر غرب.

 آخرين نامه

سيد جمال كه در باب عالي در آنكارا زنداني بود، آخرين نامه خود را در سه شنبه 5 شوال 1314، به يكي از دوستان ايراني خود مينويسد. نااميد از نجات و حيات، كشته شدن خويش را انتظار ميكشد. واپسين كلام سيد چنان نغز و صريح است كه نياز به تحليل ندارد.

«دوست عزيز! من در موقعي اين نامه را مينويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه اميد حيات، نه از گرفتاري متألم و نه از كشته شدن متوحش. خوشم بر اين حبس و خوشم بر اين كشته شدن.

 كشته ميشوم براي زندگي قوم. ولي افسوس ميخورم از اين كه كِشتههاي خود را ندرويدم. به آرزويي كه داشتم ،كاملاً نايل نگرديدم. شمشير شقاوت نگذاشت بيداري ملل مشرق را ببينم.

دست جهالت فرصت نداد صداي آزادي را از حلقوم امم مشرق بشنوم. اي كاش من تمام تخم افكار خود را در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم. ......

باري، من از دوست گرامي خود، خواهشمندم اين آخرين نامه را به نظر دوستان عزيز و هم مسلكهاي ايراني من برسانيد و زباني به آن ها بگوييد: شما كه ميوه رسيده ايران هستيد و براي بيداري ايراني دامن همت به كمر زده ايد، از حبس و قتال نترسيد. از جهالت ايراني خسته نشويد. از حركات مذبوحانه سلاطين متوحش نگرديد. با نهايت سرعت بكوشيد .با كمال چالاكي كوشش كنيد. طبيعت با شما يار است و خالق طبيعت، مددكار.

سيل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاري است. بنياد حكومت مطلقه منعدم شدني است. شماها تا مي توانيد در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد، نه به قلع و قمع اشخاص.

شما تا قوه داريد ،در نسخ عاداتي كه ميانه سعادت و ايراني سد سديد گرديده، كوشش نماييد. نه از نيستي صاحبان عادات. هر گاه بخواهيد اشخاص را مانع شويد، وقت شما تلف مي گردد. اگر بخواهيد به صاحب عادت سعي كنيد، باز آن عادت، ديگران را بر خود جلب مي كند. سعي كنيد موانعي را كه ميانه الفت شما و ساير ملل واقع شده ،رفع نماييد. گول عوام فريبان را نخوريد.»

سيد در اواخر عمر در تركيه زندگي، و غير مستقيم تحت نظر سلطان عبدالحميد، امپراتور عثماني قرار داشت. وقتي خبر قتل ناصرالدين شاه توسط ميرزا رضا كرماني به اسلامبول رسيد، به دستور امپراتور عثماني، از بيش تر ايرانيان درباره ارتباط سيد جمال و ميرزا رضا تحقيق به عمل آمد. سرانجام پليس عثماني طي گزارشي نوشت: «سيد جمال الدين ايراني است . ميرزا رضا به تحريك او مرتكب قتل شاه شده است.»

 سلطان عثماني از سيد جمال در هراس افتاد. دستور قتل او را داد . سرانجام در 19 اسفند 1275 برابر با 9مارس 1897، او را مسموم ساختند. جنازه او را در قبرستان مشايخ اسلامبول به خاك فرستادند.

در سال 1324 شمسي، فيض محمدخان، سفير وقت دولت افغانستان در آنكارا موافقت دولت تركيه را براي نبش قبر سيد به دست آورد. بقاياي جسد سيد را در تابوتي به كابل انتقال داد. برگرفته از: سايت تبيان و http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=35559

باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می
پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود

باسلام مبارزه امام علی (ع)باعمروبن عبدود مربوط به كدام جنگ وچه سالی می باشد؟توضیحات كامل این درگیری وجنگ راتوضیح دهید .باتشكر لطفا منابع پاسخ به سوال را ذكر كنید

پرسشگر گرامی با سلام و تشكر از ارتباطتان با این مركز

پس از سرگرداني سپاه شرك،سرانجام عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند ضرار بن خطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبدالله و عكرمة و دیگران بر اسبان خود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند. اطراف خندق را گردش كرده و بالاخره تنگنایی پیدا كردند كه عرضش كم تر از جاهای دیگر بود. بر اسبان خود ركاب زده و به هر ترتیبی بود خود را به این سوی خندق رساندند . اسبان را به جولان در آورده، شروع به تاخت و تاز كردند. برای جنگ مبارز و هماورد طلبیدند.هیچ یك از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. سالخورده‏تر و باتجربه‏تر از وی در جنگ ها نبود، بلكه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچ شجاعی در میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت. او را«فارس یلیل»می‏نامیدند . با هزار سوار او را برابر می‏دانستند. از این رو مسلمانان نیز از جنگ با او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندان ابهتی برای آن ها نداشت. عمروبن عبدود كه توانسته بود خود را به این سوی خندق برساند و آرزوی خود را كه جنگ در میدان باز با مسلمانان باشد، برآورده سازد،با نخوت و غروری خاص ‏اسب خود را به جولان در آورده و مبارز طلبید.

دنباله ماجرا را راویان به دو گونه نقل كرده‏اند،در برخی از روایات است كه چون علی(ع)دید اینان خود را به این سوی خندق رسانده‏اند، با چند تن از مسلمانان به میدان آمده و خود را به تنگنایی كه عمرو بن عبدود و همراهانش از آن آمده بودند رساند. راه بازگشت را بر آن ها بست . در نتیجه عمرو ناچار به جنگ گردید و مبارز طلبید . علی(ع)به جنگ او آمد. او را به قتل رسانید. در روایات زیادی كه در سیره حلبی و كتاب های دیگر نقل شده ،چنین است كه چون عمرو مبارز طلبید ،كسی جرئت جنگ با او نكرد،جز علی(ع)كه برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید .به عنوان سرزنش و استهزای مسلمانان فریاد زد:

 كجاست  بهشتی كه می‏پندارید هر كس از شما كشته شود، داخل آن بهشت می شود؟ 

علی(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود . پیغمبر باز به او اجازه نداد و فرمود:بنشین كه او عمرو بن عبدود است!عمرو بار دیگر  رجزی خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزی ‏توأم با توبیخ و ملامت . رجز این بود :

 صداي من گرفت از بس كه فرياد زدم آيا مبارزي هست و در جايي كه دل شجاعان بلرزد، يعني جايگاه هماوردان سخت نيرو ايستاده‏ام . پيوسته به سوي جنگ هاي سخت كه پشت مردان را مي‏لرزاند شتاب مي‏كنم!به راستي كه شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترين خصلت هاست.

 اين بار نيز علي(ع)برخاست . ديگري جرئت اين كار را نكرد . به تعبير تواريخ مسلمانان چنان بودند كه گويا بر سر آن ها پرنده قرار داشتـ،كنايه از اينكه هيچ حركتي كه نشان دهنده عكس العملي از طرف آنان باشد ،ديده نمي‏شد.

علي(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پيغمبر فرمود:او عمرو است!علي(ع)عرض كرد:اگر چه عمرو باشد!

رسول خدا(ص)كه چنان ديد، رخصت جنگ بدو داده ،فرمود:پيش بيا! چون علي(ع)پيش رفت ،حضرت زره خود را بر او پوشانيد . دستار خويش بر سر او بست . شمشير مخصوص خود را به دست او داد و فرمود:پيش برو. چون به سوي ميدان حركت كرد، رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا كرد:اللهم احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدميه؛

 خدايا! او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاي سر و پايين پا محافظت و نگهداري كن.

 در روايت ديگري است كه وقتي علي دور شد،پيغمبر فرمود: لقد برز الايمان كله الي الشرك كله؛ همه ايمان با همه شرك رو به رو شد!

 علي(ع)به سرعت خود را به عمرو رسانده، پاسخ رجز او را اين گونه داد:

شتاب مكن كه پاسخ دهنده فريادت(و خفه كننده‏ات)آمد، با عزمي(آهنين)و بينشي(كامل). صدق و راستي هر رستگاري را نجات بخش است . من با اين عقيده به ميدان تو آمده‏ام كه نوحه نوحه‏گران مرگ را براي تو برپا كنم(و تو را از پاي در آورم)با ضربتي سخت  كه در جنگ ها آوازه‏اش به يادگار بماند.

عمرو كه باور نمي‏كرد كسي به زودي و آساني حاضر شود به ميدان او بيايد و به مبارزه او حاضر شود، با تعجب پرسيد: كيستي؟

فرمود: علي بن ابيطالب هستم،عمرو گفت:اي برادرزاده !خوب بود عموهايت كه از تو بزرگ تر هستند، به جنگ من مي‏آمدند،زيرا خوش ندارم خون تو را بريزم!

 در حديث ديگري است كه گفت: با پدرت ابوطالب رفيق بوده‏ام!

علي(ع)فرمود: لكني و الله احب أن أقتلك مادمت آبيا للحق؛

 من تا وقتي كه از حق روگردان باشي، دوست دارم خون تو را بريزم.

 عمرو بن عبدود به غيرت آمد و خشمناك به علي(ع)حمله كرد،علي(ع)بدو فرمود : در جاهليت با خود عهد كرده و به لات و عزي سوگند ياد كرده بودي كه هر كس سه چيز از تو بخواهد، يكي از آن سه چيز و يا هر سه را بپذيري.عمرو گفت:آري،علي(ع)فرمود:پس يكي از سه پيشنهاد مرا بپذير:

نخست: به وحدانيت خداي يكتا و نبوت پيغمبر گواهي دهي. تسليم پروردگار جهانيان باش.

عمرو گفت:اي برادر زاده! اين حرف را نزن و خواهش ديگري بكن!

علي(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذيري، براي تو بهتر است؟ديگر آن كه از راهي كه آمده‏اي، باز گردي(و از جنگ با مسلمانان صرف نظر كن).

عمرو گفت:اين هم ممكن نيست . زنان قريش براي هميشه برای هم بازگو كنند(و گويند عمرو از ترس جنگ گريخت).

علي(ع)فرمود:پيشنهاد سوم آن است كه از اسب پياده شوي و با من جنگ كني.عمرو خنديد و گفت : گمان نمي‏كردم احدي از اعراب مرا به اين كار دعوت كند(و مرا به جنگ با خود بخواند)اين را گفت و از اسب پياده شد . اسب را پي كرده، به علي حمله كرد. شمشيري به جانب سر حضرت حواله نمود كه علي(ع)سپر كشيد و ضربت را رد كرد . با اين حال شمشير عمرو سپر را شكافت و جلوي سر علي(ع)را نيز زخمدار كرد اما علي(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشير را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد . چنان ضربتي زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمين انداخت.

 در روايت حذيفه است كه علي(ع)شمشير را حواله پاهاي عمرو كرد . هر دوپاي او را از بيخ قطع نمود . او بر زمين افتاد . علي(ع)روي سينه‏اش نشست،عمرو با ناراحتي گفت:بر جاي بزرگي نشسته‏اي.سپس از علي درخواست نمود كه پس از كشتن او جامه از تنش بيرون نياورد،حضرت در جوابش فرمود:اين براي من كار سهلي است. پس از آن كه سرش را بريد، تكبير گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا علي او را كشت. (1)

پي نوشت:

1. سید هاشم رسولي محلاتي، زندگاني حضرت محمد(ص)،دفتر نشر فرهنگ اسلامي، ص 415؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب ابن واضح يعقوبي (م بعد 292)، ترجمه محمد ابراهيم آيتي ، تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي ، چ ششم ، 1371ش.،ج‏1،ص 409؛

 البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (م 774)، بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986ج‏4،ص 106

صفحه‌ها