دانش تاريخ

برتري اويس قرني بر بعضي ديگر از ياران پيامبر اكرم(ص) چه بود ؟
اويس قرني از زاهدان و صالحان بزرگ و از ياران علي(ع) است كه در جنگ صفين در ركاب حضرت به شهادت رسيد. در اين كه چه ويژگي سبب شد كه او بر برخي از ياران پيامبر(ص) ..

برتري اويس قرني بر بعضي ديگر از ياران پيامبر اكرم(ص) چه بود و رابطه او با رسول خدا چگونه بود؟

اويس قرني از زاهدان و صالحان بزرگ و از ياران علي(ع) است كه در جنگ صفين در ركاب حضرت به شهادت رسيد. در اين كه چه ويژگي سبب شد كه او بر برخي از ياران پيامبر(ص ) برتري پيدا كند، كاملاً روشن نيست. از حالات او استفاده مي شود كه وي علاقه زيادي داشت كه در راه خدا به شهادت برسد. ممكن است همين علاقه و بيزاري وي از دشمنان علي(ع) باعث اين برتري شده باشد يا عبادت و ارتباط خاصي كه با خدا داشته يا خدمت زيادي كه به مادر كرده و يا محبت خاصي كه به پيامبر داشته يا علل ديگر كه بر ما معلوم نيست.

برخي از ويژه گي هاي اويس

ا) در جنگ صفين علي(ع) گفت: از كوفه يك هزار مرد خواهد آمد كه با من بيعت مرگ خواهند كرد. ابن عباس مي گويد: مي ترسيدم كه پيشگويي علي(ع) درست تحقق نيابد. هر كس كه از كوفه مي آمد و با علي(ع) براي مرگ در راه حضرت بيعت مي كرد مي شمردم. عدد آنان كه از كوفه آمدند و بيعت كردند به 999 تن رسيد و ديگر كسي نيامد. در دلم بسيار ناراحت شدم. در اين فكرها بودم كه ناگهان ديدم مردي از كوفه نزد علي(ع) آمد و گفت: يا علي! دستت را بياور تا بيعت كنم. فرمود: براي چه بيعت مي كني؟ مرد گفت: بيعت مي كنم كه گوش به فرمان تو باشم، از تو اطاعت كنم و زير پرچم تو با دشمنانت بجنگم، كشته شوم و يا خداوند تو را پيروز بگرداند.

علي(ع) پرسيد: كيستي؟ گفت: اويس هستم. امام فرمود: اويس قرني هستي؟ گفت: بله. علي(ع) گفت: الله اكبر، حبيبم رسول خدا به من خبر داده بود كه مردي از امت را ملاقات مي كنم كه به او اويس قرني گفته مي شود. او از حزب خدا و رسول خداست و در راه خدا به شهادت مي رسد. او مي تواند قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كند. (1)

ب) رسول خدا(ص) فرمود: بوهاي بهشتي از سوي قرن مي وزد. اي اويس قرني! چقدر مشتاق توام. هر كس اويس قرني را ديد، سلام مرا به او برساند. گفتند: اويس قرني كيست؟ فرمود: كسي است كه اگر از ميان شما غايب شود، سراغش را نمي گيريد. اگر ظاهر شود، به او اهميت نمي دهيد، ولي او كسي است كه با شفاعتش قبايلي مانند ربيعه و مضر به بهشت مي روند. او در حالي كه مرا نمي بيند، به من ايمان مي آورد. در ركاب جانشينم علي بن ابي طالب در صفين به شهادت مي رسد. (2)

ج) پيامبر فرمود: مژده باد بر شما كه مردي از امتم به نام اويس قرني مي تواند قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كند.

سپس پيامبر به عمر بن خطاب گفت: اگر او را ديدي، سلام مرا به او برسان. عمر به دنبال اويس قرني مي گشت و در موسم حج او را پيدا كرد. همراهان عمر اين عمل را خوش نداشتند و مي گفتند: از شخصي همچون تو خوب نيست كه به دنبال مردي گمنام برود و از او سراغ بگيرد، ولي عمر او را پيدا كرد و به او گفت: اي اويس! پيامبر خدا به من فرمود كه سلام او را به تو برسانم. اينك سلام او را به تو مي رسانم. پيامبر به من خبر داد كه مي تواني قبايلي مانند ربيعه و مضر را شفاعت كني. وقتي كه اويس اين پيام را شنيد، به سجده افتاد آن قدر در سجده ماند كه مردم فكر كردند مرده است. بعد از مدتي سر از سجده برداشت و به عمر گفت: مرا با اين عملت هلاك كردي. پس از اين كه مردم او را شناختند، به سر او ريختند و بدن و دست و صورت خود را به او مي رساندند كه از او بركت پيدا كنند. اويس در صفين به شهادت رسيد. (3)

د) روزي اويس قرني در دعاي خود خواست: "اللهم ارزقنا شهاده توجب لي الجنه والرزق"(4) دعايش مستجاب شد و در صفين به شهادت رسيد.

شيخ عباس نوشته است: گويند اويس شترباني مي كرد و خرج مادر را مي داد. روزي از مادر اجازه خواست كه به مدينه برود و پيامبر را ببيند. مادرش نيم روز اجازه داد. اويس به مدينه آمد، به خانه پيامبر رفت، ولي پيامبر در خانه نبود. وقت تمام شد و پيامبر را نديده برگشت. وقتي كه پيامبر به خانه آمد گفت: اين نور چه كسي است كه در خانه مي بينم؟ گفتند: شترباني به نام اويس براي ديدن تو به خانه آمد و برگشت. پيامبر فرمود: او اين نور را به ما هديه داده است.

شيخ عباس قمي اضافه مي كند: اويس قرني بعضي شب ها را شب ركوع مي ناميد. آن شب را تا صبح در ركوع مي ماند. بعضي شب ها را شب سجود مي گفت. تا صبح در حال سجده مي ماند. به او گفتند: اين چه زحمتي است كه مي كشي؟ گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و آن يك شب را با سجده به پايان مي بردم. (5)

اويس قرني يكي از زاهدان بنام است كه در خدمت حضرت علي(ع) بود. در ركاب حضرت جنگيد و به شهادت رسيد. اويس، مدتي در كوفه ساكن شد و او را سيد التابعين مي گفتند. اويس در اصل از قبيله مذحج از تيره قرن است. قبيله مذحج از قبايل معروف يمن است.

پي نوشت ها:

1. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 42، ص 147، ح 7، به نقل از ارشاد و خرائح.

2. همان، ص 155، ح 22.

3. همان، ص 156، ح 24.

4. حسين شاكري، ابوذر الغفاري و اويس القرني، چاپ دوم، 1418، ص 101 به بعد.

5. شيخ عباس قمي، منتهي الامال ج 1، ص 367، چاپ هجرت.

آیا سر مبارك امام حسین علیه السلام با بدن گرامی ایشان در یكجا دفن شده
در این كه سر امام حسین علیه‌السلام كجا دفن شده است، منابع تاریخی شیعه و سنی گزارش‌های گوناگونی آورده‌اند تا آنجا كه شش قول در این باره گفته شده است.

 آیا سر مبارك امام حسین علیه السلام با بدن گرامی ایشان در یكجا دفن شده اند یا آنكه از بدن گرامی ایشان جدا بوده و در جای دیگری می باشد؟ با تشكر

 در این كه سر امام حسین علیهالسلام كجا دفن شده است، منابع تاریخی شیعه و سنی گزارشهای گوناگونی آوردهاند تا آنجا كه شش قول در این باره گفته شده است.

قول اول: سر به بدن ملحق شده است. این قول مشترك میان شیعه و سنی است. علمای شیعه، از جمله شیخ صدوق (متوفای 381 ق)، سید مرتضی (متوفای 436 ق)، فتال نیشابوری (متوفای 508 ق)، ابن نما حلی، سید ابن طاووس (متوفای 664 ق) شیخ بهایی و مجلسی این قول را بیان كردهاند.

شیخ صدوق و پس از او، فتال نیشابوری در این باره مینویسند: علی بن حسین علیه السلام همراه زنان (از شام) خارج شد و سر حسین علیهالسلام را به كربلا باز گرداند.(1)

سید مرتضی در این باره میگوید: روایت كردهاند كه سر امام حسین علیهالسلام با جسد در كربلا دفن شد.(2)

ابن شهر آشوب بعد از نقل سخن فوق از سید مرتضی، از قول شیخ طوسی نقل كرده است كه به همین سبب (ملحق كردن سر امام به بدن و دفن آن) زیارت اربعین (از جانب امامان علهیمالسلام) توصیه شده است.(3)

ابن نمای حلی نیز نگاشته است: آنچه از اقوال بر آن میتوان اعتماد كرد، آن است كه بعد از آن كه سر امام در شهرها گردانده شد، به بدن بازگردانده شد و با جسد دفن شد. (4)

سید ابن طاووس نوشته است: اما سر حسین علیهالسلام، روایت شده كه سر برگردانده شد و در كربلا با جسد شریفش دفن شد و عمل اصحاب بر این معنا بوده است.(5)

مجلسی، یكی از وجههای استحباب زیارت امام حسین علیهالسلام را در روز اربعین، الحاق سرهای مقدس را به اجساد توسط علی بن حسین علیهماالسلام بیان كرده است. (6) وی در جای دیگر بعد از نقل اقوال دیگر در این باره مینویسد: مشهور بین علمای امامیه آن است كه سر امام همراه بدن دفن شده است. (7)

برخی اندیشمندان اهلتسنن نیز این قول را بیان كردهاند:

ابوریحان بیرونی (متوفای 440 ق) در این باره مینویسد:

و فی العشرین ردّ راس الحسین علیهالسلام الی مجثمه حتی دفن مع جثته...؛ در روز بیستم (صفر)، سر حسین علیهالسلام به بدنش ملحق و با آن دفن گردید. (8)

قرطبی (متوفای 671 ق) مینویسد:

امامیه میگویند كه سر حسین علیهالسلام پس از چهل روز به كربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و این روز نزد آنان معروف است و زیارت در آن روز را زیارت اربعین مینامند. (9)

قزوینی نیز نگاشته است: روز اول ماه صفر، عید بنیامیه است، چون در آن روز، سر حسین علیهالسلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بیستم آن ماه، سر ایشان به بدن، باز گردانده شد.(10)

مناوی (متوفای 1031 ق) نوشته است: امامیه میگویند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و در كربلا دفن شد. (11)

قول دوم: در كنار قبر امیرالمومنین علیهالسلام؛ (12)

قول سوم: مسجد رقه در كنار فرات؛

قول چهارم: بقیع نزد قبر مادرش فاطمه علیهاالسلام؛

قول پنجم: دمشق؛

قول ششم: قاهره. (13)

بررسی و تامل در این اقوال، این نتیجه را در بردارد كه دیدگاه اول، یعنی الحاق سر به بدن، مشهور و مورد اعتماد و عمل علمای شیعه است، از این رو این قول قابل اعتنا و پذیرش است و بنا بر گزارشهای تاریخی - چنانكه اشاره شد - این الحاق در روز بیستم صفر سال 61 بوده است.

پینوشتها:

1. شیخ صدوق، الامالی، مجلس سیو یكم، ص 232؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، صو مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 140.

2. رسائل المرتضی، ج 3، ص 130.

3. مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 85 و مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 199: «قال الطوسی رحمة الله: و منه زیارة الاربعین».

4. نجم الدین محمد بن جعفر بن نما حلی، مثیرالاحزان، ص 85.

5. سید ابن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 114.

6. مجلس، بحارالانوار، ج 98، ص 334.

7. همان، ج 45، ص 145.

8. بیرونی، الاثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 331.

9. محمد بن احمد قرطبی، التذكرة فی امور الموتی و امور الاخره، ج 2، ص 668.

10. زكریا محمد بن محمود قزوینی، عجائب المخلوقات و الحیوانات و غرائب الموجودات، ص 45.

11. عبدالرووف مناوی، فیض القدیر، ج 1، ص 205.

12. ابن قولویه قمی، كامل الزیارات، ص 84؛ كلینی، الكافی، ج 4، ص 571- 572؛ ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحكام، ج 6، ص 35- 36 و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 85.

13. سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص 265- 266؛ سید محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 1، ص 626- 627 و همو، لواعج الاشجان، ص 247- 250؛ محمدامین امینی، همان، ج 6، ص321- 337.

قاضی طباطبائی ضمن اشاره به اقوال در این موضوع و دفاع از قول به الحاق سر به بدن، اقوال دیگر را در این باره نقد و بررسی كرده است. ر. ك: تحقیق درباره اول اربعین حضرت سیدالشهدا علیهالسلام، ص 303 به بعد.

منبع:

مجله تاریخ در آینه پژوهش، ش 5، 1384، محسن رنجبر . برگرفته از :http://www.tebyan.net/Religion_Thoughts/Articles/TheInfallibles/ImamHoss...

فلسفه اربعین برای سیدالشهدا
اربعین شهادت امام حسین (ع) یكی از روزهایی است كه به فضیلت زیارت آن حضرت از دور و نزدیك شناخته می شود و در این مساله تفاوتی بین این روز و روزهای زیارتی دیگر نیست

فلسفه اربعین برای سیدالشهدا چیست؟

اربعین شهادت امام حسین (ع) یكی از روزهایی است كه به فضیلت زیارت آن حضرت از دور و نزدیك شناخته می شود و در این مساله تفاوتی بین این روز و روزهای زیارتی دیگر نیست و نباید برای آن به دنبال فلسفه خاصی بود.

 اما در این كه شهرت و علاقه زیاد شیعیان به زیارت در این روز به چه بر می گردد و آیا منشا این امر زیارت كاروان اسرای كربلا در این روز بوده، مورد اختلاف است؛ مثلا شهيد مطهري در اين خصوص كه اهل بيت امام حسين در روز اربعين به كربلا آمده اند باور دارد كه آن را عقل تایید نمی كند و در منابع دسته اول و معتبر نیامده است. (1)

برخی دیگر از مورخان هم به طور صریح و هم غیر صریح اين مطلب  را انكار نمودهاند.

شیخ مفید در «مسار الشیعه» آورده است:

«روز اربعین، روزی است كه اهل بیت امام، از شام به سوی مدینه مراجعت كردند. نیز روزی است كه جابر بن عبدالله برای زیارت امام حسین ع وارد كربلا شد». (2)

شیخ طوسی در «مصباح المتهجّد»(3) و ابن اعثم در الفتوح (4) نیز همین مطلب را ذكر كردهاند. میرزا حسین نوری مینویسد:

«از عبارت شیخ مفید و شیخ طوسی استفاده میشود كه روز اربعین روزی است كه اسرا از شام به مقصد مدینه خارج شدند. نه آن كه در آن روز به مدینه رسیدند. » (5)

در این میان سید بن طاوس در «لهوف»، اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا ذكر كرده است. ایشان مینویسد:

«وقتی اسرای كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند، به راهنمای كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراین آنها به محل شهادت امام حسین  آمدند. سپس در آن جا به اقامه عزا و گریه و زاری برای اباعبدالله پرداختند ...»(6 )

ابن نما حلی نیز روز اربعین را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا و ملاقات آنها با جابر و عدهای از بنی هاشم ذكر كرده است. (10) میرزا حسین نوری پس از از نقل قول سید بن طاوس به نقد آن پرداخته است.(7)

رسول جعفریان مینویسد: «شیخ مفید در ارشاد، ابومخنّف در مقتل الحسین، بلاذری در انساب الاشراف، دینوری در اخبار الطوال و أبن سعد در الطبقات الكبری، اشارهای به بازگشت اسرا به كربلا نكردهاند».(8) شیخ عباس قمی هم داستان آمدن اسرای كربلا را در اربعین از شام به كربلا بسیار بعید میداند. (9) محمدابراهیم آیتی (10) و شهید مطهری (ره) نیز آمدن اسرای در روز اربعین به كربلا، را انكار كردهاند. (11)

امّا در خصوص ورود جابر بن عبدالله انصاری در روز اربعین سال 61 هجری به كربلا، به نظر میرسد بین منابع تاریخی چندان اختلافی نباشد. شیخ طوسی مینویسد:

«روز اربعین روزی است كه جابر بن عبدالله انصاری صحابی رسول خدا ص از مدینه برای زیارت قبر امام حسین (ع) به كربلا آمد. او اولین زائری بود كه قبر شریف آن حضرت را زیارت كرد». (12)

مرحوم آیتی مینویسد: «جابر بیستم ماه صفر، درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد كربلا شد. سنت زیارت اربعین امام به دست او تأسیس گردید». (13)

پی نوشت ها:

1.  شهيد مطهري، حماسه حسینی، ناشر:صدرا، تهران، ج 1،ص 30.

2. مسار الشيعة (المجموعة)،الشيخ المفيد،ص26،سال چاپ: 1406،ناشر: مكتب آية الله العظمي المرعشي النجفي - قم

3 . مصباح المتهجد،الشيخ الطوسي، ص 787،چاپ: اول،سال چاپ : 1411 - 1991 م،ناشر: مؤسسة فقه الشيعة - بيروت - لبنان ،

4 . ابن اعثم كوفی، احمد، ترجمه محمد بن محمد بن مستوفی هروی، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامی، 1372، ص 916.

 5 . النوری، لولو و مرجان، تهران، فراهانی، 1364، ص 154.

 8 . اللهوف في قتلي الطفوف،السيد ابن طاووس، ص114،چاپ : اول،سال چاپ : 1417،ناشر : أنوار الهدي - قم - ايران.

 6 . مثير الأحزان، ابن نما الحلي، ص86،سال چاپ: 1369 - 1950 م،ناشر: المطبعة الحيدرية - النجف الأشرف.

 7 . نوری، پیشین، ص 152.

 8 . جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، قم، ص 216. ناشر :انصاریان.

 9 . قمی، منتهی الامال، ج1، ص 525. موسسه انتشارات هجرت، قم، 1378 .

 10 . آیتی، بررسی تاریخ عاشورا، ص139. ناشر: كتابخانه صدوق

 11 . مطهری،  حماسه حسینی ، ج1، ص 30.

 12 . طوسی،  پیشین، ص 787.

 13 . آیتی،  پیشین، ص 231-230.

چگونه جابر بن عبدالله انصاري در اربعين نابينا بوده است؟
در تطابق لازم نيست كه جابر بينا باشد، زيرا در زمان بينايي، حديث لوح را از روي لوحي كه نزد حضرت زهرا بود، خوانده و نسخه برداري كرده و آن نسخه را پيش خود داشته ..

چگونه جابر بن عبدالله انصاري در اربعين نابينا بوده است در حاليكه سالها بعد با ديدن و شناختن امام باقر(ع) سلام رسول خدا(ص) را به ايشان رساندند؟

در تطابق لازم نيست كه جابر بينا باشد، زيرا در زمان بينايي، حديث لوح را از روي لوحي كه نزد حضرت زهرا بود، خوانده و نسخه برداري كرده و آن نسخه را پيش خود داشته، بارها در آن نظر كرده و كاملا در ذهنش بود. آن را به امام عرضه كرده و امام هم از روي اصل لوح، حديث را خوانده و تطابق را انجام داده اند.

امام باقر هنگام وفات امام صادق را خواند تا به او وصيت كند. فرزندش زيد عرض كرد: كاش شما مثل امام حسن و امام حسين(ع) عمل مي كردي و به من وصيت مي نمودي! امام فرمود: امامت عهد خدايي است و تمثيل بردار نمي باشد.

بعد جابر را فراخواند و فرمود: آنچه از حديث صحيفه ديده اي براي ما بگو.

در اين جا لازم نيست كه جابر بينا باشد، بلكه آنچه از صحيفه ديده بود، عرض كرد. (1)

2. رواياتي كه حكايت دارد كه امام از جابر نسخه اش را طلب كرده و با نسخه خود تطبيق داده، صراحت ندارند كه جابر آن زمان نابينا بوده، بلكه در موارد متعدد بر بينايي او تصريح شده است. نابينايي او در زمان زيارت اربعين هم مبنايي ندارد، بلكه با توجه به روايات متعدد ايشان در آن زمان و مدت ها بعد از آن بينا بود.

در روايتي كه مربوط به زيارت جابر در اربعين است، از قول عطيه كه همراه جابر بود، آمده است: " بعد از غسل و زدن عطر بر خويش، با پاي برهنه به طرف قبر ها رفت تا بر بالاي قبر ابي عبدالله ايستاد. سه بار تكبير گفت و بيهوش بر قبر افتاد. وقتي به هوش آمد، عرض كرد: سلام بر... سپس قبر را بوسيد و دو ركعت نماز خواند. متوجه قبور شهدا شد و عرض كرد: سلام بر... بعد به طرف قبر عباس بن علي آمد و عرض كرد: سلام بر... (2)

در كتاب بشاره المصطفي ضمن خبر زيارت جابر آورده كه جابر به همراهش گفت: "فالمسنيه فالمسته"(دست مرا بر قبر بگذار و من دستش را بر قبر گذاردم)؛ اين جمله(كه شايد با استناد بدان جابر را در آن زمان نابينا شمرده اند) دلالت بر نابينايي جابر ندارد، زيرا چه بسا شدت حزن و اندوه، بينايي او را در آن لحظه مختل نموده، يا اشك چشمانش را فراگرفته و مانع ديد او شده است. (3)

3. رسول خدا به جابر مژده مي دهد كه نوه اش- محمد بن علي بن الحسين(امام باقر) -را خواهد ديد. از جابر مي خواهد كه حامل سلام ايشان به او باشد. بنا بر روايات متعدد، جابر امام را ديده و ايشان را برانداز كرده و... (4)

4. در مورد نابينايي جابر در آخر عمر هم در روايات و تاريخ تصريحي نيست، بلكه شايد بينايي اش كم شده يا دور يا نزديك بيني اش را از دست داده باشد.

در ارشاد مفيد به نقل از امام باقر آمده: بر جابر بن عبدالله انصاري وارد شدم و بر او سلام كردم. بعد از جواب سلام پرسيد: كيستي؟ اين ملاقات بعد از آن بود كه نابينا شده بود و من خود را معرفي كردم و... (5)

اين روايت هم دلالت بر مطلب نمي كند، زيرا: -ممكن است دوربيني او ضعيف شده، نتوانسته از فاصله چند متري امام را ببيند و بشناسد.

-از روايات بر مي آيد كه جابر مكرر ابلاغ سلام رسول خدا را انجام داده، در مواضع مختلف اين مطلب را اظهار كرده تا مبلغ امامت و فضيلت امام باقر باشد. چه بسا اين ملاقات در آخر عمر او بوده و اولين ملاقات او با امام نبوده است.

-جمله "و اين ملاقات بعد از نابينايي او بود" ظاهرا از روايت نيست. جمله اي توضيحي از راوي است. احتمالا ايشان از سوال جابر برداشت كرده كه او امام را نمي ديده تا بشناسد. بدين جهت تصريح كرده كه در اين زمان بينا نبوده است.

- در بعضي از نقل هاي عالمان رجال دارد كه جابر در آخرهاي عمرش نابينا شده است. البته در رجال شيخ طوسي آمده: "و قد كان سقط حاجبيه علي عينيه"(6) (ابروان او بر چشم هايش افتاده بود)؛ شايد اين حالت كه معمولا سبب بسته شدن چشم مي شود، سبب شده كه نابينا تلقي شود.

اگر هم نابينا شده، در سال هاي آخر عمرش بوده كه زمان آن نامعلوم است.

در مورد سن جابر ابهام هست. ايشان را از كساني شمرده اند كه عمر طولاني كرده و از امام صادق نقل است كه او آخرين فرد از اصحاب رسول خدا بود كه از دنيا رفت. عامر بن وائله از اصحاب پيامبر سال 110 وفات كرد.(7) بنا به روايتي كه در بالا ذكر شد، هنگام وفات امام باقر يعني سال 114 هجري زنده بود. پس احتمال قوي دارد امام كه از نوجواني با او مصاحبت داشته، در آن زمان كه او بينا بوده، لوح را با نوشته او مطابقت داده و بعدا در آخرهاي عمر نابينا شده است.

جابر هنگام اولين ملاقات با امام باقر بينا بوده، زمان تطبيق نوشته او با اصل لوح كه نزد امام بوده، بينايي اش را داشته، اگر نابينا هم بود، مي توانست تطبيق را انجام دهد و از امام بخواهد از روي لوحي كه خدمت امام هست، مطلب را بخواند. شنيده اش را با مضمون نسخه خودش كه در ذهنش كاملا نقش بسته بود، تطبيق دهد.

پي نوشت ها:

1. قاموس الرجال، ج2، ص519.

2. بحار الانوار، ج98، ص329. (در اين جا نام همراه جابر "عطا " ذكر شده، ولي در روايات ديگر و مشهور او را "عطيه" گفته اند. )

3. كمال الدين و تمام النعمه، پاورقي، ص 309.

4. قاموس الرجال، ج2، ص514-516.

5. ترجمه ارشاد، ج2، ص156-157.

6. اختيار معرفه الرجال، ج1، ص205.

7. همان، ص237.

امام سجاد(ع) و اسراي كربلا چند روز طول كشيد كه به دمشق رسيدند؟
مشهور است اولين روز ماه صفر زمان ورود اهل بيت به شام است ابو ريحان بيروني(م 440) نيز كه متقدم بر طبري است همين روز را گزارش نموده است.

باسلام امام سجاد(ع) و اسراي كربلا چند روز طول كشيد كه به دمشق رسيدند و آيا همان سال براي چهلم امام حسين(ع) به كربلا بازگشتندԞ

مشهور است اولين روز ماه صفر زمان ورود اهل بيت به شام است ابو ريحان بيروني(م 440) نيز كه متقدم بر طبري است همين روز را گزارش نموده است.

في اليوم الاول، ادخل راس الحسين(ع) مدينه دمشق؛ روز اول ماه صفر، سر حسين(ع) وارد دمشق شد.(1)

در خصوص اربعين و آمدن اسرا به كربلا بايد گفت:

شهيد مطهري در اين خصوص كه اهل بيت امام حسين در روز اربعين به كربلا آمده اند باور دارد كه آن را عقل تاييد نمي كند و در منابع دسته اول و معتبر نيامده است.(2)

برخي ديگر از مورخان هم به طور صريح و هم غير صريح اين مطلب را انكار نمودهاند.

شيخ مفيد در «مسار الشيعه» آورده است:

«روز اربعين، روزي است كه اهل بيت امام، از شام به سوي مدينه مراجعت كردند. نيز روزي است كه جابر بن عبدالله براي زيارت امام حسين ع وارد كربلا شد».(3)

شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد»(4) و ابن اعثم در الفتوح (5) نيز همين مطلب را ذكر كردهاند.

ميرزا حسين نوري مينويسد:

«از عبارت شيخ مفيد و شيخ طوسي استفاده ميشود كه روز اربعين روزي است كه اسرا از شام به مقصد مدينه خارج شدند. نه آن كه در آن روز به مدينه رسيدند.» (5)

در اين ميان سيد بن طاوس در «لهوف»، اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا ذكر كرده است. ايشان مينويسد:

«وقتي اسراي كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند، به راهنماي كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراين آنها به محل شهادت امام حسين  آمدند. سپس در آن جا به اقامه عزا و گريه و زاري براي اباعبدالله پرداختند ...»(6 )

ابن نما حلي نيز روز اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا و ملاقات آنها با جابر و عدهاي از بني هاشم ذكر كرده است. (7)

 ميرزا حسين نوري پس از از نقل قول سيد بن طاوس به نقد آن پرداخته است.(8)

رسول جعفريان مينويسد: «شيخ مفيد در ارشاد، ابومخنّف در مقتل الحسين، بلاذري در انساب الاشراف، دينوري در اخبار الطوال و أبن سعد در الطبقات الكبري، اشارهاي به بازگشت اسرا به كربلا نكردهاند».(9) شيخ عباس قمي هم داستان آمدن اسراي كربلا را در اربعين از شام به كربلا بسيار بعيد ميداند. (10) محمد ابراهيم آيتي (11) و شهيد مطهري ره نيز آمدن اسراي در روز اربعين به كربلا، را انكار كردهاند. (12)

البته برخي آمدن اسراي در روز اربعين به كربلا را قبول دارند.

پي نوشت ها:

1. ابوريحان محمد بن احمد بيروني خوارزمي، آلاثار الباقية عن القرون الخاليه، نشر ميراث مكتوب، 1380، ص 331.

2. حماسه حسيني، شهيد مطهري  ناشر: صدرا، ج 1، ص 30.

3. مسار الشيعة (المجموعة)، الشيخ المفيد، ص26، سال چاپ 1406، ناشر مكتب آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم.

4. مصباح المتهجد، الشيخ الطوسي، ص 787، چاپ اول، سال چاپ 1411 - 1991 م، ناشر مؤسسة فقه الشيعة - بيروت - لبنان.

4 . ابن اعثم كوفي، احمد، ترجمه محمد بن محمد بن مستوفي هروي، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، 1372، ص 916.

 5 . النوري،  لولو و مرجان، تهران، فراهاني، 1364، ص 154.

 6. اللهوف في قتلى الطفوف،السيد ابن طاووس، ص114 ،چاپ اول، سال چاپ 1417، ناشر أنوار الهدى - قم - ايران.

 7 . مثير الأحزان، ابن نما الحلي، ص86، سال چاپ 1369 - 1950 م، ناشر المطبعة الحيدرية - النجف الأشرف.

8 . نوري، پيشين، ص 152.

 9. جعفريان، تأملي در نهضت عاشورا، قم، ص 216، ناشر انصاريان.

 10. قمي، منتهي الامال، ج1، ص 525، موسسه انتشارات هجرت، قم، 1378.

 11. آيتي، بررسي تاريخ عاشورا، ص139، ناشركتابخانه صدوق.

 12. مطهري، حماسه حسيني، ج1، ص 30.

لیله الهریر مربوط به كدام یك از جنگ های حضرت امیرالمومنین علی(ع) است؟
منطور از لیلة الهریر شبی است كه جنگ سختی درآن شب میان سپاه علی (ع) و سپاه معاویه در جنگ صفین رخ داد.

لیله الهریر مربوط به كدام یك از جنگ های حضرت امیرالمومنین علی(ع) است؟

باسلام وقدر دانی از ار تباطتن با این مر كز

 منطور از لیلة الهریر شبی است كه جنگ سختی درآن شب میان سپاه علی (ع) و سپاه معاویه در جنگ صفین رخ داد. بدینسان این امر در جنگ صفین اتفاق افتاد

امام (ع) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38 هجری در ابتدای فجر، كه هنوز هوا تاریك بود، نماز صبح را با یاران خود به جا آورد. حضرت از ناتوانی و خستگی سپاه شام كاملاً آگاه بود. می‏دانست كه دشمن به آخرین سنگر عقب نشینی كرده و با یك حمله‏ جانانه می‏توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت. از این رو، به اشتر دستور داد كه به تنظیم سپاه بپردازد.

مالك، در حالی كه در پوششی از آهن فرو رفته بود، به میان سپاه آمد و در حالی كه بر نیزه‏ خود تكیه كرده بود، فریاد كشید:

صف های خود را مرتب كنید. چیزی نگذشت كه حمله آغاز شد. از ابتدا نشانه‏های شكست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشكار گردید. در این موقع، مردی از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاكره‏ حضوری با امام شد. امام در میان دو صف با او به مذاكره پرداخت. پیشنهاد كرد كه هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینی كند و امام شام را به معاویه واگذار نماید. امام با تشكر از پیشنهاد او یادآور شد كه در این موضوع مدت ها اندیشیده‏ام و در آن جز دو راه برای خود ندیده‏ام، نبرد با یاغیگران یا كفر بر خدا و آنچه كه بر پیامبر او نازل شده است. خدا هرگز راضی نیست كه در ملك او عصیان و گناه شود و دیگران در برابر آن سكوت كنند و از امر به معروف و نهی از منكر سرباز زنند. از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشی با غل و زنجیر یافته‏ام. آن مرد از جلب موافقت امام مأیوس شد و در حالی كه آیه‏ «انا لله و انا الیه راجعون« را بر زبان جاری می‏كرد به سوی سپاه شام بازگشت. . . نبرد بی امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید. در این نبرد از هر وسیله‏ ممكن استفاده می‏شد، از تیر و سنگ و از شمشیر و نیزه و عمودهای آهنین كه كوه‏آسا بر سر طرفین فرود می‏آمد. نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت. سپاه معاویه در شب آن روز از فزونی كشته‏ها و زخمی ها مانند سگ زوزه می‏كشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را «لیلة الهریر» خوانده‏اند. اشتر در میان سربازان حركت می‏كرد و می‏گفت: مردم تا پیروزی به اندازه‏ یك كمان بیش باقی نمانده است و فریاد می‏زد: آیا كسی هست كه جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد كند، تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟ (1)

پی نوشت:

1 جعفر سبحانی ، فروغ ولایت، قم، انتشارات صحیفه ، 1368 ، ص577 - 578،

جنگ نهروان چگونه صورت گرفت؟
اين همان جنگي است كه خوارج عليه امام علي (ع) ایجاد كردند وامام با آنان برخورد نمود.

جنگ نهروان چگونه صورت گرفت؟

 اين  همان جنگي است كه خوارج عليه امام علي (ع)   ایجاد كردند وامام با آنان برخورد نمود. توضيح اينكه گروه خوارج را بدان جهت به اين نام خوانده اند كه از فرمان علي (ع) تمرد كرده و عليه او شوريدند. البته خوارج را "مارقه" هم ناميده اند به اين نام هم در روايات نبوي اشاره شده است و هم در سخنان امام علي (ع). (1)

شهيد مطهري نيز مي نويسد: علي در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پيكار برخاست: اصحاب جمل كه خود آنان را ناكثين ناميد و اصحاب صفين كه آن ها را قاسطين خواند و اصحاب نهروان يعني خوارج كه خود آن ها را مارقين مي‏خواند (2). فرقه خوارج يكي از فرقه هاي اسلامي است، كه در سال 37 در جريان جنگ صفين و مسئله حكميت پديد آمد. آنان عده اي از سپاهيان حضرت علي (ع) بودند كه در آغاز از معاويه و عمرو عاص فريب خورده و با پيشنهاد حكميت از طرف معاويه موافقت كردند. امام علي را به قبول آن وادار كردند. ولي پس از آن كه قرارداد آتش بس و آيين نامه حكميت به امضاي طرفين رسيد و عمرو عاص در حكميت نيرنگ نمود، آنان كه تازه به اشتباه خود پي برده بودند، به جاي آن كه خود را نكوهش كنند و از امام علي عذر بخواهند، مرتكب اشتباه بزرگ تري شده و حكميت را اساساً مردود دانسته و آن را مخالف با حكم خدا انگاشته، ارتكاب آن را مايه شرك و كفر اعلان كردند. از اين رو از امام خواستند كه از كرده خود توبه كند و عهدنامه آتش بس را نقض كرده، جنگ با معاويه را از سرگيرد. (3)  اينان  با شعار «لا حكم الا لله»، به تبليغ عقيدهء باطل خود مي‏پرداختند و مردم را عليه‏اميرمؤمنان(ع) مي‏شوراندند. اميرمؤمنان(ع) با مدارا و محبّت مي‏كوشيد آنان را آگاه كند و به دامن حقّ بازگرداند، بابياني روشن به اعتراض‏هايشان پاسخ مي‏گفت و به آنان مي‏فرمود كه شما سه حق برگردن ما داريد: اوّل آن كه هرگز شما را از اقامه نماز در مسجد جامع شهر و شركت در اجتماعات منع نكنيم و دوم آن كه تا هنگامي كه با ماييد، حقوقتان را از بيت المال‏پرداخت كنيم؛ و سوم آن كه تا به روي ما شمشير نكشيده‏ايد، با شما جنگ نكنيم.(4) ،ولي خوارج خود را براي جنگ با امام(ع) آماده مي‏ساختند. سرانجام، به تحريك شيطان ‏صفاتي، ‏چون عبداللَّه بن وهب به نهروان رفتند و مخالفت خويش را نخست با راهزني و غارتگري‏و ناامن ساختن راه‏ها آغاز كردند. روزي، فردي مسلمان را به شهادت رسانيدند. ولي‏ همسفر مسيحي‏اش را رها كردند(5) در عملياتي ديگر، عبداللَّه بن خبّاب، كارگزار اميرمؤمنان(ع) را همراه با همسرش، به گونه‏اي فجيع به شهادت رسانيدند(6) امام علي(ع) كه براي جنگ با معاويه آماده شده بود، با آگاه شدن از جنايات خوارج‏به ويژه، قتل ابن خبّاب به سوي نهروان حركت كرد. امام (ع) رها ساختن آنان را، كه عليه حكومت اسلامي قيام كرده بودند و دست خويش را به خون ناحق، رنگين ساخته بودند، جايز نشمرد؛ زيرا اگر خوارج را رها مي‏كرد و به نبرد معاويه مي‏رفت، اينان پشت جبهه مسلمانان را سخت ناامن مي‏كردند و زنان و فرزندان رزمندگان را مي‏كشتند. وقتي‏ اميرمؤمنان(ع) درباره قاتل ابن خبات تحقيق كرد و از خوارج خواست كه براي قصاص ‏قاتل را تحويل دهند، همگي گفتند: «ما قاتل اوييم».  (7) امام (ع) براي چندمين بار با خوارج اتمام حجّت كرد و راه‏هاي مسالمت را پيمود تاشايد خوني ريخته نشود مهمترين كوشش‏هاي امام (ع) در اين باره عبارت بودند

۱- از خوارج خواست تا قاتلان عبداللَّه و ديگر شهدا را تسليم كنند، ولي آنان امتناع ورزيدند.

۲- جواني را با قرآن به سوي آنان روانه كرد تا به كتاب خدا دعوتشان كند، ولي او راتيرباران كردند. (8)    

3- شخص امام (ع)و يارانش براي خوارج سخنراني‏ها كردند تا شايد هدايت شوند. پرچم امان به دست ابوايّوب انصاري داد و فرمود: «هر كس زير اين پرچم درآيد،در امان است و ما را نيازي به ريختن خون شما نيست.» از دوازده هزار نفر، تعدادزيادي به زير پرچم درآمدند (9) و  تعداد ديگر ، همچنان بر عقيدهء باطل خود وجنگ با امام(ع) پاي فشردند. سرانجام، جنگ از سوي خوارج آغاز شد. كه برخي آنان كشته يا زخمي شدند.(10)

براي اگاهي بيشتر به كتاب هاي: 

- جاذبه و دافعه علي(ع)، شهيد مهطري 

- فروغ ولايت، جعفر سبحاني  

- فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، مراجعه نمائيد.

پي نوشت ها: 

1. فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني قم، دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسي، وابسته به مر كز جهاني علوم اسلامي، 1377ش، ص 279.

2. مرتضي مطهري، جاذبه ودافعه علي (ع)، تهران، حسينيه ار شاد، 1349، ص111

3. علي رباني، همان، ص 280.

4. محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، تهران، اساطير، 1352، ج ۵، ص ۷۴.

5. ر.ك. سيد ابراهيم خوئي، شرح نهج البلاغه، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1400 هـ.ق، ج ۴، ص ۱۲۷ - ۱۲۸.

6. همان.

7. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، مكتبه آيت الله المرعشي النجفي، 1378 هـ.ش، ج ۲، ص ۲۸۲.

8. سيد ابراهيم خوئي، پيشين، ص ۱۲۹؛ فروغ ولايت، جعفر سبحاني، قم، انتشارات صحيفه، 1368 ه ش، ص654 -655.

9. فروغ ابديت، همان.

10. همان.

پاسخ سوال سوم:

شرع" از ماده" شرع" (بر وزن زرع) در اصل به معني راه روشن است، راه ورود به نهرها را نيز" شريعه" مي‏گويند، سپس اين كلمه در مورد اديان الهي و شرايع آسماني به كار رفته، چرا كه راه روشن سعادت در آن است، و طريق وصول به آب حيات ايمان و تقوي و صلح و عدالت است و از آنجا كه آب مايه پاكيزگي و طهارت و حيات است اين واژه تناسب روشني با آئين الهي كه از نظر معنوي همين كارها را با روح و جان انسان و جامعه انسانيت مي‏كند دارد."(1)

 شارع به معناي ايجاد طريق، قانون گزار و دين مي باشد (2) "شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسي‏ وَ عِيسي‏ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُو(3) "، آنچه را كه از دستورات دين به نوح و ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرديم براي تو نيز وحي نموده تشريع كرديم كه دين را بپا داري.

  از اين آيه استفاده مي شود كه خداوند دين وشريعت را تشريع نموده است (شرع لكم ...)بر اين اساس شارع مقدس، يعني خداوند، كه شريعت و دين را جعل نمود است. البته گاهي اين واژه به جهت اينكه پيامبران حامل ومجري دين وشريعت هستند، به آنان نيز اطلاق مي گردد.

پي نوشت ها:

1. ناصرمكارم شيرازي، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، ج20، ص379.              

2. حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج‏6، ص 43.

3. شوري، آيه 13. 

از اعتقادات شیعه این است كه كسی نباید به جنگ عمار می رفت ...
امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود ...

در برخی احادیث وارد شده كه قاتل زبیر در جهنم است و در برخی احادیث نیز امده كه قاتل عمار در جهنم است یكی از اعتقادات شیعه این است كه به دلیل این حدیث كسی نباید به جنگ عمار میرفت وبه این دلیل معاویه را محكوم میكند حال با همین دلیل نمی شود نتیجه گرفت كه علی(ع) نباید به جنگ زبیر میرفت چون شاید زبیر به دست ایشان كشته می شد؟

امام علي (ع) به جنگ زبير نرفت، بلكه اين زبير بود كه عليه امام عادل خروج - و در كنار طلحه و عايشه جنگ جمل را - بر حضرت تحميل نمود، واين در حالي است كه امام سعي نمود با نصايح وبيان احاديث پيامبر (ص) -درباره خود - و ياد آوري سابقه زبير، مانع ورود وي به جنگ گردد ، چنانكه امام به ناكثان - عايشه ، طلحه وزبير- نامه نوشت واز آنان خواست دست از جنگ بر دارند ، (1) ،همچنين امام بعد از مايوس شدن از طلحه، به ابن عباس دستور داد كه با زبير ملاقات نمايد ، زيرا وي نرم خو تر از طلحه مي باشد." ... وَ لَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً فَقُلْ لَهُ يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ وَ أَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا ...(2)

  گفتگوي حضرت بازبير نيز حاكي از مداراي امام با زبيراست : علي (ع)در ميان دو لشكر در حالي كه پيراهن و عبايي بر تن و عمامه سياهي بر سر داشت با آواز بلند زبير را صدا كرد، زبير با شنيدن صداي علي (ع) نزد او حاضر شد،(ع) فرمود: علت حضور تو در اين غائله چيست؟ و براي چه شمشير بروي من كشيده‏اي؟ گفت: خونخواهي عثمان! حضرت فرمود: تو و يارانت عثمان را كشته‏ايد، پس واجب است از خودت انتقام بگيري! تو را به خدايي كه خدايي جز او نيست گواه مي‏گيرم، آيا به ياد داري روزي كه رسول خدا (ص) به تو فرمود: زبير آيا علي را دوست داري؟ تو در پاسخ گفتي آري، چرا او را دوست نداشته باشم، او پسر دايي من است، رسول خدا (ص)به تو فرمود: امّا ديري نمي‏گذرد كه بر او خروج مي‏كني در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود؟ گفت: آري به ياد دارم! سپس فرمود: تو را به خدا سوگند مي‏دهم آيا به ياد داري آن روزي كه رسول خدا (ص) در حالي كه دست تو در دست او بود و از منزل عبد الرحمن بن عوف مي‏آمديد، من به استقبال رسول خدا (ص) شتافته و بر او سلام نمودم و او به صورت من لبخند زد و من نيز متقابلا به صورت او تبسم كردم، تو گفتي: فرزند ابي طالب از خود پسندي و فخر فروشي دست بردار نيست! رسول خدا (ص)فرمود: زبير آرام باش علي فخر فروشي و خود پسندي نيست و ديري نمي‏گذرد كه عليه او خصمانه قيام خواهي كرد، در حالي كه تو ظالم و او مظلوم خواهد بود! زبير گفت: آري چنين بود و آنچه را كه از ياد برده بودم بيادم آوردي! هم اكنون هم دير نشده و از جنگ با تو منصرف خواهم شد و اگر قبلا به اين جريان متذكر مي‏شدم، هرگز در اين فتنه و آشوب شركت نمي‏كردم! زبير اين را گفت و به نزد عايشه آمد، فرزندش عبد اللَّه به وي گفت: تو را چه مي‏شود؟ گفت: علي (ع) حديثي را كه از پيامبر در باره او شنيده بودم و از يادم رفته بود به يادم آورد، از اين رو جنگ با او را روا نمي‏دارم، عبد اللَّه گفت: چنين نيست بلكه از شمشير فرزند ابي طالب ترسيده‏اي! زبير از گفته فرزندش خشمگين گرديد و بر لشكر علي (ع) نمود: علي (ع) دستور داد او را راه دهيد، زيرا او بناي جنگ ندارد، بلكه مي‏خواهد توان رزمي خويش را به فرزندش نشان دهد؛ زبير از صف لشكر علي (ع) با جولاني شجاعانه بيرون رفت، سپس به فرزندش گفت: آيا عمل مرا ديدي؟ آيا يك فرد ترسو در ميدان جنگ چنين كرّ و فرّي نشان مي‏دهد؟ و من اگر مي‏ترسيدم چنين كاري نمي‏كردم! سپس صفوف لشكريان خود را شكست (3) و پس از آنكه زبیر وقتي احساس شكست كرد، تصميم به فرار به سوي مدينه گرفت. آن هم از ميان قبيله‏ي «احنف بن قيس» كه به نفع امیرالمومنین (ع) از شركت در نبرد خودداري كرده بود. رئيس قبيله از كار ناجوانمردانه‏ي زبير سخت خشمگين شد، زيرا وي، بر خلاف اصول انساني، مردم را فداي خودخواهي خود كرده بود و اكنون مي‏خواست از ميدان بگريزد. يك نفر از ياران احنف به نام "عمرو بن جرموز" تصميم گرفت كه انتقام خون هاي ريخته شده را از زبير بگيرد. پس او را تعقيب كرد و وقتي زبير در نيمه‏ي راه براي نماز ايستاد از پشت سر بر او حمله كرد و او را كشت ...و جواني را كه همراه او بود به حال خود واگذاشت و آن جوان زبير را در «وادي السباع» به خاك سپرد. (4) عمرو بن جرموز به سوي احنف بازگشت و او را از سرگذشت زبير آگاه ساخت. وي گفت: نمي‏دانم كاري نيك انجام دادي يا كاري بد... سپس هر دو به حضور امام رسيدند. وقتي چشم امام به شمشير زبير افتاد فرمود: "اين شمشير، كراراً غبار غم از چهره‏ي پيامبر خدا زدوده است." سپس آن را براي عايشه فرستاد.(5) و وقتي چشم حضرت به صورت زبير افتاد فرمود: "تو مدتي با پيامبر خدا مصاحب بودي و با او پيوند خويشاوندي داشتي، ولي شيطان بر عقل تو مسلط شد و كار تو به اينجا انجاميد."(6)

گرچه در روايتي آمده است كه قاتل زبير در جهنم است:"بشرقاتل ابن صفيه بالنار ... (7)، اما منظور حديث این است كه چون زبير مستحق قتل نبود، زیرا قاتل زبير به وي امان داده بود. بنا براین قاتل مرتكب قتل بدون دلیل شرعی شده بود. پس در عذاب است. افزون برآن برخي گفته اند: از آن جهت ابن جرموز در جهنم است كه وي از خوارج مي باشد نه ازجهت اينكه قاتل زبير باشد. در بحار الانوار آمده است: ".... قيل لهم إن ابن جرموز غدر بالزبير و قتله بعد أن أعطاه الأمان و كان قتله علي وجه الغيلة و المكر و هذه... و قد قيل في هذا الخبر إن ابن جرموز كان من جملة الخوارج الخارجين علي أمير المؤمنين ع في النهروان ... (8)، بنابر اين اين روايت را با آ ن روايات كه درباره قاتل  عمار آمده است نبايد مقايسه كرد.

پي نوشت ها:

1. جعفر سبحاني، فروغ ولايت، قم، انشارات صحيفه، 1368، ص397.

2. سيد رضي نهج البلاغة، ناشرهجرت، ص 74 .

3. مجتبي علوي تراكمه‏اي، آينه يقين، ناشر هجرت، ص183 به بعد.

4 . رك : شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبة الداوري، ص407؛ ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر للطباعه والنشر، 1385، ج 3، ص 244 تا 243.

5 . محمدطبري، تاريخ طبري، مطبعه الاستقامه بالقاهره، 1357، ج 3، ص 540؛ شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابي‏الحديد، ج 1، ص 235.

6. شيخ مفيد، همان، ص209 .

7. ابن اثير، اسد الغابه، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج2، ص199.

8. محمدباقر مجلسي، بحار الأنوار، ناشر: الاسلاميه، ج‏32، ص337.

در مورد شخصيت سلمان و ارتباط او با پيامبر و اقدامات او
سلمان فارسي كنيه اش ابوعبداللّه و نامش روزبه نوه بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ايران است، ولي بعد از اسلام آوردن مي گفت: فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم مي باشم.

در مورد شخصيت سلمان و ارتباط او با پيامبر و اقدامات او توضيحي بيان فرمائيد؟

نرم افزار پیامبر مهربانی

سلمان فارسي كنيه اش ابوعبداللّه و نامش روزبه نوه بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ايران است، ولي بعد از اسلام آوردن مي گفت: فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم مي باشم.

او از اطراف رامهرمز يا اهل جي اصفهان بود. از او نقل شده: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.

سلمان يكي از زهّاد دوران بود و در فنون جنگي كاملاً متبحر بود. مسلمانان با پيشنهاد سلمان، منجنيق ساختند. وي يكي از ياران نزديك پيامبر بود و در سال 34يا 35 هجري در مدائن از دنيا رفت. در باره سنّ او به اختلاف نقل شده است. (تا350سال گفته اند)

امام صادق(ع)فرمود: سلمان در زهد و پارسايي و تقوا به جايي رسيده بود كه سرآمد دوران و مقدم بر ديگران بود. (1)

ابو وائل ميگويد: من و دوستم بر سلمان وارد شديم. سلمان مقداري نان و نمك حاضر كرد. دوستم گفت: اگر با اين نمك قدري سبزي هم بود، بهتربود! سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداري سبزي خريد. پس از صرف غذا دوستم گفت: حمد خدا را كه ما را به آن چه داده، قانع گردانيد. سلمان گفت: اگر قانع بودي، آفتابه من به گرو نمي رفت. اين داستان در مورد ابوذر و سلمان نيز روايت شده است. (2)

سعد بن ابي وقّاص در مرض فوت سلمان از وي عيادت كرد. ديد سلمان ميگريد. پرسيد: چرا گريه ميكني؟ سلمان گفت: از ترس مرگ يا علاقه به دنيا گريه نميكنم، بلكه ميبينيم اطراف ما اشياي زيادي از مال دنيا است. سعد ميگويد: دقت كردم ديدم يك كاسه و آفتاب و طشت بيشتر در خانه نيست. (3)

به سلمان فارسي، سلمان محمدي نيز مي‌‌‌گويند، چون به واقع پيرو پيامبر بود و در حضرت ذوب شده بود. رسول خدا(ص) در مقام تجليل از او فرمود: "سلمان رجل منّا أهل البيت؛ سلمان مردي از ما اهل بيت است. "

فضل بن عيسي هاشمي ميگويد: پدرم از امام صادق(ع) پرسيد كه اين روايت درست است؟ حضرت فرمود: آري. راوي پرسيد: يعني سلمان از فرزندان عبدالمطلب است؟ حضرت فرمود: "از ما اهل بيت است. " راوي پرسيد: يعني از فرزندان ابوطالب است؟ حضرت همان پاسخ را تكرار نمود؛ سپس حضرت با دستش به سينهاش اشاره كرد و گفت: "آنچه فكر ميكني نيست. " يعني از جهت جسماني وابسته به اهل بيت نيست، بلكه از جهت روحاني، دين و اخلاق اين وابستگي را كسب نموده است. (4)

راوي از امام صادق(ع) پرسيد كه چرا اين قدر از سلمان فارسي تجليل به عمل ميآوري؟ حضرت در پاسخ فرمود: "نگو سلمان فارسي، بلكه بگو سلمان محمدي. علتش اين است كه سلمان سه خصلت با ارزش داشت:

1ـ خواست خود را فداي خواست اميرمؤمنان علي(ع) ميكرد.

2ـ به فقيران محبت داشت و آنان را بر ديگران ترجيح ميداد.

3ـ علم دوست بود و عالمان را دوست ميداشت.

سپس حضرت فرمود: "سلمان بنده صالح خداوندي و مسلمان حنيف بود. "(5)

وفات

سلمان سرانجام، پس از عمري طولاني و بابركت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه. ق وفات يافت. (6) مرقد شريف حضرت سلمان(س) در مدائن، در پنج فرسخي بغداد، نزديك تاق كسري قرار دارد.

براي اطلاع بيش تر در اين باره به اين كتابها مراجعه نماييد:

1. سلمان فارسي، استاندار مدائن از احمد صادقي اردستاني؛

2. سلمان فارسي از سيد جعفر مرتضي عاملي؛

3. اسوههاي ايثار و نگاهي به زندگاني سلمان فارسي از عباس قدياني.

 

پي نوشت ها:

1. محمد علي عالمي، پيغمبر و ياران، ج 3 ص 200، به نقل از بحارالانوار، ج 22، ص 331.

2. همان، ص 206 به نقل از بحارالانوار، ج 22 ص 320.

3. همان، ص 206.

4. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 25، ص 12.

5. همان، ج 22، ص 327.

6. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 391 - 392.

سلمان فارسی كه بود و چكار كرد؟
سلمان نامی است كه پیامبر (ص) خطاب به روزبه ایرانی كرد و او را سلمان فارسی خواند، ...

سلمان فارسی كه بود و چكار كرد؟

سلمان نامی است كه پیامبر (ص) خطاب به روزبه ایرانی كرد و او را سلمان فارسی خواند. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع كهن مطلقا اشاره­ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار" ضبط كرده­اند[1] و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی­ای شبیه به این مورد را ضبط كرده­اند كه احتمالا همۀ آنها تصحیف كلمه "ماه­به" در ردیف "روزبه" و "سال­به" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می­باشند و همچنین كلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب"می­باشد.[2]

سلمان مشهور به كنیه ابو عبد الله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در كودكی از پیروان این  آیین بود.[3]

سلمان و مسیحیت   

آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقه ای از ایمان بر قلب روزبه می­تابد یك روز كه وی از سوی پدر برای سركشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید كه تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح كنجكاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین در آمد .[4]

  سرانجام روزبه به همراه كاروانی ره سپار شام مركز مسیحیت آن زمان شد و در شام در كلیسایی به مدت هفت سال به خدمت گذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه كاوانی برای پیدا كردن پیامبر اسلام به حجاز آمد .[5]

تشرف به اسلام

سلمان كه از قبل می دانست پیامبری در این سرزمین ظهور می كند و برای او نشانهایی است چون نشانها در وی دید.  اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اكرم (ص) حكایت كرد.[6]

 آزادی از بردگی

دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است. ولی روایتی كه بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است كه سلمان به دستور پیامبر(ص) با ارباب خود قرار داد بست كه در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز كه می­كارد و به ثمر می­رساند آزاد شود اما این كار چند سال طول می­كشید، و با اعجاز پیامبر(ص) بود كه درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگهای اولیه اسلام شركت نداشت و نخستین جنگی كه موفق به شركت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.[7]

 سلمان بعد از اسلام

در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (ص) بین آنان پیمان اخوت بسته شد كه سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست .[8]

اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی كه سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مكه به مدینه بودند و پیامبر(ص) را از حركت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختندابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر(ص) بلافاصله یاران خود را برای رأی زنی فرا خواندند. ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود  را مبنی بر اینكه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح كرد و پیامبر (ص) پیشنهاد او را پذیرفتند.[9]

در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت كه هر كدام سلمان را به خود نسبت می دادند در این میان پیامبر(ص) سخنی گفت كه به این نزاع پایان داد "سلمان منا اهل البیت"سلمان از اهل بیت من است و لذا او را "سلمان محمدی" نیز شمرده اند.[10]

سلمان اولین كسی بود كه قرآن را به فارسی ترجمه كرد و برای پیامبر(ص) نیز كار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعكس را  انجام می­داد .[11]

سلمان بعد از رحلت پیامبر(ص)  

او از جملۀ تعداد معدودی بود كه در تدفین رسول خدا(ص) شركت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جملۀ صحابه ای بود كه در بدو امر با ابوبكر بیعت نكرد تا زمانی كه او را مجبور كردند. وی از شیعیان خاص و یاران حضرت علی (ع) می­باشد.[12]

سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاكره كرد و آنان پذیرفتند كه جزیه بپردازند.[13]

 حكومت مداین

 خلیفۀ دوم با مشورت حضرت علی (ع) سلمان را پس از حذیفة بن یمان حاكم مداین كرد، احتمالاً همزبانی سلمان با مردم مداین دلیل این انتخاب باشد. مردم مداین برای استقبال از حاكم جدید در دروازۀ شهر مداین جمع شده بودند كه دیدند كه پیر مردی سوار وارد مدائن شد و نه بر اسب ویژه سوار شد و نه به كاخ سلطنتی رفت بلكه یكسره به طرف خانۀ كوچكی در كنار مسجد رفت و آنجا را اقامتگاه خویش قرار داد و به ادارۀ امور مشغول شد او در ایام حكومت خود، بیت المال را صرف مردم می­كرد و حتی حقوق شخصی خویش را به نفع جامعه و نیازمندان خرج می­كرد تا جایی كه از طرف خلیفۀ دوم نسبت به این ساده زیستی و كمك به نیازمندان مورد باز خواست قرار گرفت.[14] 

سلمان با الهام از شیوۀ پیامبر(ص) مسجد را مركز تعلیم، تربیت، تزكیه، هدایت و پایگاه فعالیت های اجتماعی ساخته بود و خود در مسجد برای مردم سورۀ یوسف را تفسیر می كرد تا در سایۀ آن، مردم با درسهای عفت، صداقت و شیوۀ درست حكومت آشنا شوند.[15]

پي نوشت ها :

[1] ،مجمل التواریخ و القصص،تصحیح، ملك الشعراء بها، تهران، كلالۀ خاو، چاپ دوم، بی تا، ص 242.

[2] .تركی، محمد رضا؛پارسای پارسی،تهران،توسعه قلم،چاپ اول،1381،ص 18.

[3] . عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب؛ تحقیق،علی محمد البجاو، بیروت ، دارالحیل، ط،الاولی،1412ه.ق، 2 / 634 .

و ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، ترجمۀ ،سید هاشم رسولی محلاتی،تهران انتشارات كتابچی، چاپ پنجم،1375،1 / 140

[4] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 140.

و عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ص 2 / 634.

و البلاذری، احمد بن یحیی،انساب الاشراف، تحقیق، سهیل زكار و ریاض زركلی، بیروت، دارالفكر، ط، الاولی،1417 ه.ق، 1 / 485.

[5] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 140- 141.

[6] . پیشین، 1 / 145.

[7] . پیشین، 1 / 146، .ابن سعد، طبقات الكبری؛ ترجمة محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، چاپ اول، 1374، 4 / 68.

[8] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 1 / 338.

وابن اثیر، عز الدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دالفكر،1409 ه.ق، 5 / 97.

[9] . ابن هشام ، السیرة النیویه (زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام)، 2 / 154.

و عبد البر ، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، 2 / 635.

[10] . ابن سعد، طبقات الكبری؛ 4 / 72.

و بیهقی،ابوبكر،دلائل النبوه، ترجمه، محمود مهدوی دامغانی،تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1361ه.ش،3 / 418.

[11] . تركی، محمد رضا؛پارسای پارسی، ص 96.

[12] . ابراهیم، ثقفی كوفی ، الغارات، ترجمه، عزیز الله اعطاردی، تهران، عطارد، 1372 ه.ش ، ص 428.

[13] . ابن سعد، طبقات الكبری؛ 4 / 76.

[14] . پیشین، 4 / 77.

[15] .پیشین، 4 / 79 - 80 .

صفحه‌ها