دانش تاريخ

شهيد مدرس چه كسي بود؟
در آغاز يادآور مي شويم، كه امام راحل(ره) تنها از آيت‌الله سيد حسن مدرس يادنمي كرد، بلكه از شخصيت هايي ديگر نيز يادنمود، مثلا ايشان بارها از شهيد بهشتي و ...

شهيد مدرس چه كسي بود ؟ چرا از ميان همه شهدا حضرت امام از شهيد مدرس ياد مي كنند ؟ تفسيري از كارهاي وي را شرح دهید؟

 در آغاز يادآور مي شويم، كه امام راحل(ره) تنها از آيتالله سيد حسن مدرس يادنمي كرد، بلكه از شخصيت هايي ديگر نيز يادنمود، مثلا ايشان بارها از شهيد بهشتي و شهيد مطهري... سخن گفت؛ در عين حال بيشتر ياد كردن از مرحوم مدرس،- شايد- جهت اين باشد، كه ايشان انساني ظلم ستيز و شجاع بود: وي باحكومت استبدادي رضا خان مبارزه و از استقلال وحقوق مردم ايران دفاع نمود. لذاوجه سياسي شخصيت آيتالله مدرس تا حدودي ابعاد ديگر شخصيت او را تحتالشعاع قرار داده است. علت آن هم موقعيت بحراني زمانهاي بود كه مدرس در آن ميزيست. زمانهاي كه كشور ايران براي حل بحرانها و حفظ استقلالش به سياستمداران زنده و شجاع نياز داشت. همچنين مرحوم مدرس رابطه دين و سياست را مطرح و با شعار -تز جدايي دين از سياست- مبارزه نمود. شعار دين عين سياست است، اهتمام مدرس به اين امر را نشان مي دهد. امام نيز به رابطه دين و سياست اهميت خاص قايل مي باشد، چون ديدگاه ايشان درباره تشكيل حكومت، مبتني بر رابطه دين و سياست است.

درباره زندگي ايشان به اين ادرس مراجعه نماييد:

آيانسل همه پيامبران از بني اسرائيل مي باشد؟
پیامبران شناخته شده بنی اسرائیل را كه در كتاب ها آمده است، تنها 47 یا 48 نفر گفته اند.در حالی كه تعداد پیامبران را تا 124000 پیامبر شمرده اند؛ البته ...

دقيقا نسل پيامبر اسلام از كيست؟آيانسل همه پيامبران از بني اسرائيل مي باشد؟

پیامبران شناخته شده بنی اسرائیل را  كه در كتاب ها آمده است، تنها 47 یا 48 نفر گفته اند. (1) در حالی كه تعداد پیامبران را تا 124000 پیامبر شمرده اند؛ البته ممكن است بسیاری از آن ها نیز از بنی اسرائیل بودند؛ اما غیر بنی اسرائیل نیز در میان آن ها بوده اند. البته داستان بنی اسرائیل، در قرآن و روایات بیش تر مورد توجه بوده و این توجه فراوان باعث شده كه تصور شود كه تعداد آن ها زیاد بوده است؛ وگرنه دلیلی قاطعی نداریم كه در مقایسه با اعصار و ادیان دیگر، تعدادشان بیش تر بوده است. (2)

برخي پیامبران از نسل حضرت اسحاق(ع)مي باشند. تعدادی دیگر نیز از نسل حضرت اسماعیل(ع) بودهاند؛ مثلاً حضرت یعقوب(ع) از نسل اسحاق بوده (2) و اسرائیل لقب حضرت یعقوب است. از امام صادق (ع) نقل است كه یعقوب و عیص، فرزندان اسحاق پیغمبر توأم متولّد گردیدند و نخست عیص به دنیا آمد، سپس یعقوب، و یعقوب كه همان اسرائیل است كه به معنای عبدالله است؛ زیرا [به زبان عبری] «اسرا» عبد، و «ایل» الله است. (3)

ولی پیامبر اسلام(ص) از نسل حضرت اسماعیل و از تبار حضرت ابراهیم(ع) میباشد. بنابراین، از بني اسرائيل نبودند. بنی اسرائیل همه از نسل يعقوب و اسحاق پیامبر هستند.

بله، جد اعلاي همه آنان حضرت ابراهيم مي باشد.

برای آشنایی بیش تر درباره نسل برخی از پیامبران به كتابهای زیر مراجعه نمایید:

1. منشور جاوید، جعفر سبحانی، ج 11 و 12.

2. قصص قرآنی، بلاغی.

3. تاریخ انبیا، رسول محلاتی.

 

پینوشت ها:

1. عبدالله مبلغی، تاریخ ادیان و مذاهب جهان، ج 2، ص 657 و 658، انتشارات منطق(سینا)، قم، 1373.

2. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج 12، ص 324، نشر مؤسسه امام صادق، قم، 1376 ش.

3. حسيني دشتي مصطفي، معارف و معاریف، ج 2، ص 172، نشر  دانش، قم، 1376 ش.

زندگاني پيامبر صلي الله عليه واله قبل از بعثت چگونه بود؟
در حديثي آمده است:ما بعث اللّه نبيّا قطّ حتّي يسترعيه الغنم ليعلمه بذلك رعيّة الناس؛ خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر اين‏كه او را بر شباني گمارد تا ...

زندگاني پيامبر صلي الله عليه واله قبل از بعثت چگونه بود در حالي كه همسر ثروتمندي داشتند وهنوز موقع استفاده از ثروت حضرت خديجه سلام الله در راه اسلام نشده بود

در حديثي آمده است:ما بعث اللّه نبيّا قطّ حتّي يسترعيه الغنم ليعلمه بذلك رعيّة الناس؛ خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر اين‏كه او را بر شباني گمارد تا از اين‏طريق، تربيت مردم را به او بياموزد. منبع ندارد.

داده هاي تاريخي نشان ازآن دارد كه وضع مالي و اقتصادي رسول گرامي(ص) - تازمان از دواج با خديجه(ع) - مرتب نبود، چنانكه ايشان- چند مدت -در دوران كودكي- تحت سرپرستي ابو طالب بود (1) و بعد ها نيز چوپاني نمود. در حديثي آمده است: ما بعث اللّه نبيّا قطّ حتّي يسترعيه الغنم ليعلمه بذلك رعيّة الناس؛ خدا هيچ پيامبري را مبعوث نكرد، مگر اين ‏كه او را بر شباني گمارد تا از اين‏طريق، تربيت مردم را به او بياموزد.(2)

پيامبر اسلام نيز قسمتي از عمر خود را در همين راه گذرانيد. بسياري از سيره نويسان، اين جمله را نقل نموده‏اند كه رسول اكرم (ص) فرمود: "تمام پيامبران پيش از آن‏كه به مقام نبوت برسند، مدتي چوپاني كرده‏اند. عرض كردند: آيا شما نيز شباني نموده‏ايد؟ فرمود: بلي. من مدتي گوسفندان اهل مكّه را، در سرزمين «قراريط» شباني مي‏كردم"(3)، همچنين حضرت با پيشنهاد ابو طالب اقدام به تجارت نمود. ابو طالب به او گفت: «خديجه» دختر «خويلد» كه از بازرگانان قريش است؛ دنبال مرد اميني مي‏گردد كه زمام تجارت او را بر عهده بگيرد و از طرف او در كاروان بازرگاني «قريش» شركت كند و مال التجاره او را در شام به فروش برساند، چه بهتر، اي محمد! خود را به وي معرفي كني. مناعت و بلندي روح پيامبر، مانع از آن بود كه مستقيما بدون هيچ سابقه و درخواستي، پيش «خديجه» برود و چنين پيشنهادي كند. از اين لحاظ به عموي خود چنين گفت: شايد خود خديجه دنبال من بفرستد، زيرا مي‏دانست او در ميان مردم به لقب «امين» معروف است. اتفاقا جريان نيز همين طور شد. وقتي «خديجه» از مذاكره ابو طالب با پيامبر آگاهي پيدا كرد، فورا كسي را دنبال پيامبر فرستاد و گفت: چيزي كه مرا شيفته تو كرده است، همان راست‏گويي، امانت‏داري و اخلاق پسنديده تو است و من حاضرم دو برابر آن‏چه به ديگران مي‏دادم، به تو بدهم و دو غلام خود را همراه تو بفرستم كه در تمام مراحل فرمان‏بردار تو باشند.

رسول خدا، جريان را براي عموي خود بيان كرد. وي در پاسخ چنين گفت: اين پيشامد وسيله‏اي است براي زندگي كه خدا آن را به سوي تو فرستاده است.(4)  

رسول خدا (ص) بعد از دواج با خديجه، از مال ايشان به منظور تحقق اهداف خودبهره گرفت، يكي ازمصداق اين امر اين بود كه ثروت خديجه هم براي زندگي رهبري مسلمانان و هم در ديگر امور مسلمانان مصرف گردد. به عبارت ديگر خديجه با حمايت مالي خود از اسلام، نهايت تلاش خود را به كار برد. او با كمال ميل و رغبت، تمامي ثروت خود را در اختيار پيامبر قرار داد و ايشان آن را براي رفع نيازهاي مسلمانان به كار برد. تأثيرات مثبتي كه ثروت حضرت خديجه (آن هم در اوضاع بحراني) به نفع مسلمانان و در خنثي سازي توطئه دشمنان داشت، بر كسي پوشيده نيست. در همين باره پيامبرفرمود: "ما نفعني مالٌ قط ما نفعني مال خديجه" (5)؛ هيچ ثروتي همانند دارايي خديجه به من (و آيين من) سود نرسانيده است.

درضمن شما مي توانيد، درباره ابعادزندگي رسوا خدا (ص) -بويژه وضع  اقتصادي  حضرت، چه قبل از بعثت وچه بعد از بعثت - به منابع زير مراجعه نماييد:

-جعفر سبحاني، فروغ ابديت

-محمد ابراهيم آيتي، تاريخ پيامبر اسلام

- جعفر شهيدي ،تاريخ تحليلي اسلام

- محمد خاتم پيامبران، جمعي از نويسندگان

- سيره نبوي، شهيد مرتضي مطهري

-سيره نبوي، مصطفي دلشاد تهراني

-فروغ ابديت، جعفر سبحاني

پي نوشت ها:

1. ابن هشام (م 218) السيرة النبوية،ترجمه‏ سيد هاشم رسولي‏( زندگاني محمد(ص) پيامبر اسلام)، تهران، انتشارات كتابچي، چ پنجم ، 1375ش، ج1-2، ص115؛ تاريخ يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب ابن واضح يعقوبي (م بعد 292)، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چ ششم، 1371ش، ج1، ص368.

2. علامه مجلسي، بحار الانور، ناشر: اسلاميه، ج11، ص65.

 3. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، قم، دفتر تبليغات اسلامي،.137، چاپ ششم، ص 188؛ ابن كثير دمشقي‏ ،البداية و النهاية(وفات: 774)، بيروت‏، ناشر دار الفكر، ج6، 276؛ ابو الفرج حلبي شافعي‏،السيرة الحلبية، بيروت‏، دار الكتب العلمية،1427،چاپ دوم‏، ج1، ص184؛ابن هشام حميري معافري‏،السيرة النبوية، بيروت‏، ناشر دار المعرفة ،ج1، ص184.

4. جعفر سبحاني، همان، 190

5. علامه مجلسي، بحار الأنوار، ناشر اسلاميه، ج 19، ص63.

چرا احمد لقب حضرت محمد (ص)‌شد؟
طبق برخی روایات نام حضرت پیامبر اسلام (ص) در آسمان ها احمد و در زمین محمد می باشد.

چرا احمد لقب حضرت محمد (ص)شد ؟

طبق برخی روایات نام حضرت پیامبر اسلام (ص) در آسمان ها احمد و در زمین محمد می باشد.

در باب نامهای مبارك پیامبر از جنبههای مختلف سخن گفته شده است. برخی ، چهارصد اسم برای پیامبر- با توجه به آیات - شمردهاند(1) كه از آن میان دو اسم مبارك احمد و محمد(ص) است. اسم احمد در قرآن یك بار ذكر شده است، آن جا كه سخن حضرت عیسي(ع) را خطاب به بنی اسرائیل میخوانیم :

«و مبشّراً برسولٍ مِن بعدی اسمه أحمد؛(2) به فرستادهای كه پس از من میآید و نام او احمد است بشارتگرم».

اما اسم مبارك محمد چهار بار در قرآن آمده است، یكی در آن جا كه فرمود:

«و آمَنوا بما ُنزّل علي محمّد؛(3)  به آنچه بر محمد نازل شده گرویدند».

در سه جای دیگر نیز (4) نام مبارك محمد(ص) یاد شده است.  چرا حضرت به اسم احمد و محمد خوانده شده است؟به لحاظ ادبی از سیبویه نقل شده :

احمد بر وزن افعل و الف آن برای تفضیل است كه دلالت بر فضیلت حضرت بر سایر انبیا میكند.

 محمد بر وزن مفعّل و تشدید آن برای مبالغه است كه دلالت میكند بر این كه حضرت از سایر انبیا ستوده تر بوده است. اما به لحاظ روایی، در حدیثی نقل شده كه وقتی از رسول خدا(ص) سبب نامگذاری او را پرسیدند، حضرت در پاسخ فرمود: «أمّا محمّد فإنّی محمود فی الأرض و أمّا أحمد فإنّی محمود فی السماء».(5)

از امام باقر(ع) نقل شده است : به جهت كردار پسندیده پیامبر، خداوند از او در كتابهای انبیای پیشین به احمد یاد كرده است. به جهت آن كه خدا و فرشتگان و تمام انبیا و فرستادگان و همة امتهای انبیا حضرت را ستایش میكنند و بر او درود میفرستند، خداوند او را محمد نامیده است».(6)

امام خمینی در تحلیل سرّ نامگذاری پیامبر اسلام به احمد و محمد(ص) با رویكرد عرفانی به نكتة ژرفی اشاره كرده و گفته است:

محمد نام مُلكی(زمینی) آن حضرت است. به همین سبب حروف اتصال در آن بیشتر به كار رفته،  احمد نام ملكوتی اوست . به این جهت در احاطة حروف انفصال قرار گرفته است . در این كه حرف انفصال، در آخر نام ایشان به كار رفته، اسراری نهفته است.

حروف الفبا (حروف هجا) به لحاظ كتابت به دو قسم حروف انفصال و اتصال تقسیم میشوند. حروف نظیر: د، ذ، ر، ز و مانند آن حروف اتصالاند. حروف انفصال به قبل خود متصل میشوند، ولی به بعد خود اتصال نمییابند. به همین جهت آن ها را حروف انفصال میگویند، اما حروف اتصال از دو طرف (قبل و بعد) قابل اتصال هستند، از این رو آن ها را حروف اتصال خوانند.

وجود حضرت ختمی مرتبت چون مقام شان برزخ بین عالم كثرت و وحدت است، اسم مُلكی(زمینی) او محمد

است . حروف اول و دوم و سوم آن از حروف اتصال و حروف آخر آن از حروف انفصال است. ولی اسم ملكوتی آن احمد است كه حرف اول و آخر آن از حروف انفصال است.

بنابر این سرّ نامگذاری پیامبر(ص) به احمد و محمد از دید عرفانی امام خمینی این است كه اسم محمدی او ناظر به جنبة مُلكی و اسم احمدی او ناظر به جنبة ملكوتی ایشان است.(7)

پینوشتها:

1. مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 195، نشر دار الاضواء، بیروت 1412ق؛ خرم شاهی ، دانش نامه قرآن ، ذیل كلمه "احمد"

2. صف (61) آیه 6.

3. محمد (47) آیه 2.

4. فتح (48) آیه 29؛ احزاب (33) آیه 40؛ آل عمران (3) آیه 144.

5. بحار الانوار، ج 9، ص 294.

6. همان، ج 16، ص 98، حدیث 37.

7. محمد امین صادقی ،پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص23 25، نشر مؤسسه آثار امام خمینی، 1386ش.

و حضرت محمد (ص) تا پیش از بین رفتن آنها ادعای رسالت نمیكند ؟؟؟
اديان موجود در شبه جزيره در زمان پیامبر دین یهودیت و مسیحیت بود كه تحریف شده و آلوده به شرك بودند. البته خرافات و پیرایه هایی كه عالمان یهود و نصارا بدان ...

آیا این درست است كه در زمان حضرت محمد(ص)قبیله ای به عنوان حنیف زندگی میكردند كه یكتاپرست بوده اند و پس از مدتی از بین میروند و حضرت محمد (ص) تا پیش از بین رفتن آنها ادعای رسالت نمیكند ؟؟؟ لطفا كامل و با دلایل منطقی پاسخ دهید !!!

اديان موجود در شبه جزيره در زمان پیامبر دین یهودیت و مسیحیت  بود كه تحریف شده و آلوده به شرك بودند. البته خرافات و پیرایه هایی كه عالمان یهود و نصارا بدان بسته بودند، چهره آن ادیان را مشوه و زشت كرده بود.

از اين رو پدران پیامبر بر دیانت جدشان حضرت ابراهیم(دين حنيف) بودند و تعالیم حضرت موسی و عیسي را خالی از تحریف  نمي دانستند.

اما افرادي كه بر دين ابراهيم بودند بسيار اندك بودند و اين نكته كه بيان داشتيد:" قبيله اي بر اين دين بوده و تا زماني كه آنان وجود داشتند پيامبر اظهار نبوت نكرد" صحیح نیست.

زيرا امر رسالت امري ادعايي نيست وموضوعی الهی است، از هنگامي كه خداوند محمد(ص) را به نبوت مبعوث ساخت او نبي خدا و مبعوث از سوي او به براي هدايت خلق گشته است.

شايد آنچه موجب اين سخن شده وجود قبيله و  طایفه اي به نام بنی حنیفه باشد، همان كه  محمد حنفیه و مادرش از آن بودند. (1)اما بايد بدانيد كه اين نام به جهت يكتا پرستي آنان نبوده، بلكه آنان مانند ديگر قبايل مشرك بوده اند.

پینوشتها:

1. الشيخ محمد تقي التستري، قاموس الرجال، مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة، 1417، چاپ دوم، ج 9، ص 246.

چرا اغلب مذاهب فقهی كلامی شیعه پس از امام جعفر صادق (ع) شكل گرفته اند
دليل اينكه در عصر آن حضرت فرقه هاي كلامي شكل گرفت آن است كه عصر امام صادق (ع) همزمان بود با انتشار علوم اسلامي و انساني از قبیل تفسیر، فقه، حدیث، كلام، انساب...

 چرا اغلب مذاهب فقهی كلامی شیعه پس از امام جعفر صادق (ع) شكل گرفته اند؟ 4-ایا درست است كه ایشان موسس مكتب فكری و عقلی و فقه جعفری است؟دلیل این كار چه بوده؟ با تشكر

دليل اينكه در عصر آن حضرت فرقه هاي كلامي شكل گرفت آن است كه عصر امام صادق (ع) همزمان بود با انتشار علوم اسلامي و انساني از قبیل تفسیر، فقه، حدیث، كلام، انساب، لغت، شعر، طب، تاریخ، نجوم و غیر آن و نیز پیدایش افكار و اندیشه هاي مختلف، در این عصر از یك سو كتب فلسفي و كلامي از یوناني به عربي ترجمه شد. و از سوي دیگر افكار الحادي و به اصطلاح زندیق مسلكي رواج شایاني یافته بود، این ها خود عواملي بودند كه در آن فضاي باز سیاسي، تضارب آرا و برخورد اندیشه ها را فراهم كردومذاهب فقهی كلامی به وجود آمد.

نظر به اينكه در آن عصر در زمینه هر یك از علوم اسلامی نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید می‏آمد، مثلا در علم قرائت قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، و علم كلام بحثها و مناقشات داغی در می‏گرفت و هر كس به نحوی نظر می‏داد و از آن عقیده‏ طرفداری می‏كرد. پيرو اين اختلافات گروهي ديگاه هاي برخي را تقويت نموده و در اثر همين جانبداري ها فرق و مذاهب شكل مي گرفت. (1)

 يكي از مهمترين دلائل شكل گيري فرق كلامي شيعه، غلوي است كه نسبت به امامان قائل شدند كه منشأ آن يا از روي ساده لوحي و يا از روي شيادي بوده است.

 در فرقه اسماعيليه ابو الخطاب در حق امام باقر و امام صادق قائل، غلو می كرد. از اين جهت امامان او را طرد نمودند. اما او گر چه در انزوا از دنيا رفت اما پيرواني در اين عقيده داشت كه آنان در اثر همين عقيده به غلو در حق امامان، پيرو اسماعيل گشته و در حق او ديدگاه هاي غلو آميز داشتند و او را امام غائب پنداشتند. (2)

همان گونه كه در اثر افكار غلو آميز در باره امام صادق (ع) نيز برخي همين اعتقادات را داشتند مانند ناووسيه عنوان مشهور فرقه اي است از شيعه، كه تابعين عجلان و عبدالله بن ناووس بصري هستند و امام صادق (ع) را امام حي و غايب از انظار مي دانند و مهدي منتظر و قائم آل محمد (عج) مي شمارند و به عقيده اينها امام زنده هست.(3)

و يا واقفيه كه نام فرقه اي است كه در امامت حضرت امام موسي بن جعفر توقف كرده اند، بدين معني كه امامت را در آن بزرگوار ختم و آن حضرت را خاتم الائمه و امام حي، غايب، مهدي منتظر مي دانند(4)

نیز یكی دیگر از دلایل شكل گیری فرق  قیام بزرگان مذهب در برابر ظلم و فساد حاكمان بنی امیه و بنی العباس  بود مانند زید بن علی كه. درسال 121 هجری بر خلیفه اموی، هشام بن عبدالملك قیام كرد و گروهی بیعتش كردند و در جنگی كه در شهر كوفه میان او و كسان خلیفه درگرفت كشته شد.

زیدیه» پیروان زید شهید، فرزند امام سجاد(ع) میباشند

پیروانش او را پنجمین امام از امامان اهل بیت می­شمارند(5)

و یا مانند كیسانیه كه پیرو قیام مختار، این فرقه شكل گرفت (6)

 دوره زندگي امام صادق(ع) مصادف بود با اواخر حكومت امويان و اوايل خلافت عباسيان بود. به سبب درگيري‏ها و اختلافاتي كه ميان اين دو خاندان به وجود آمده بود، فرصت خوبی برای فعالیت­های فرهنگی پدید آمد كه امام صادق(ع) از آن بهره گرفت. شيعه را توسعه داد.امام با تشكيل حلقات درس و تبيين معارف و مباني تشيع، به نشر و تبليغ اسلام پرداخت. روايات بسيار زيادي را بيان فرمود. به همين جهت حيات مجددي در كالبد شيعه دميده شد. معارف و احكام شيعه بيش از هر زماني مطرح گرديد. نظم و ترتيب خاص و ارزنده‏اي به شيعه داده شد. بدین جهت اين مذهب را به امام جعفر صادق منسوب مي‏نمايند. زيرا علاوه بر تحكيم مباني آن، عمده احاديث اين مذهب- نسبت به امامان ديگر - از اين امام بزرگوار نقل شده است.

 در مجلس درس ايشان هزاران تن شركت مي‏كردند. برخي از آنان مانند ابوحنفيه، مالك بن انس، جابر بن حيان و زرارة بن اعين، از اركان و بزرگان اهل سنت و شيعه به شمار مي‏آمدند.(7)

 مرحوم جعفرشهیدی می نویسد:

" آن كه در اخبار فقه شيعه تتبع كند، خواهد ديد روايت هاي رسيده از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهي و كلامي مجموعه‏اي گسترده و متنوع است. براي همين است كه مذهب شيعه را مذهب جعفري خوانده‏اند. گشايشي كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجري پديد آمد، موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روي آورند . گشودن مشكلات فقهي و غير فقهي را از او بخواهند. ... دانشمندان از هيچ يك از اهل بيت رسول خدا به مقدار آنچه از ابوعبدالله روايت دارند، نقل نكرده‏اند. هيچ يك از آنان متعلمان و شاگرداني به اندازه شاگردان او نداشته‏اند. روايات هيچ يك از آنان برابر با روايت هاي رسيده از او نيست. اصحاب حديث نام راويان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند. نشانه آشكار امامت او خردها را حيران مي‏كند و زبان مخالفان را از طعن لال مي‏سازد." (8)

پی نوشت ها :

1. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، قم، موسسه امام صادق (ع) ، 1379، چاپ یازدهم، ص352.

2. محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامي ،ناشر آستان قدس رضوي، ص47.

3. شهرستاني، الملل و النحل، لبنان، دار المعرفة، ج1، ص166ـ167.

4. سبحاني، الملل و النحل، چاپ مؤسسه امام صادق (ع)، ج8، ص38.

5. فرهنگ فرق اسلامی، ص 214 - 216.

6. بـحـارالانـوار، ج 45، ص 345.

7. محمدجواد مشكور ، تاريخ شيعه و فرقه‏هاي اسلام تا قرن چهارم، بی نام، ص 106 - 105 .

8. جعفر شهيدي، زندگاني امام صادق، ص61؛

 رسول جعفریان، حیات فكری وسیاسی امامان شیعه، قم ، انتشارات انصاریان، 1384ش ، چاپ هشتم، ص 345.

يا پدر و مادر پيامبر اسلام(ص)و حضرت علي(ع)مؤمن بوده اند يا خير؟
آنچه كه ما شيعيان عقيده داريم و اهميت و محوريت دارد ،آن است كه اجداد پيامبر (ص) موحد و تابع دين حق بوده‌اند.(1) و احتمال دارد كه اجداد رسول خدا از دين ابراهيم..

يا پدر و مادر پيامبر اسلام(صلوات الله عليه و آله وسلّم)و حضرت علي(سلام الله عليه)مؤمن بوده اند يا خير؟

  نسبت به دين اجداد پيامبر (ص) به گفتار زير توجه نمائيد.

آنچه كه ما شيعيان عقيده داريم و اهميت و محوريت دارد ،آن است كه اجداد پيامبر (ص) موحد و تابع دين حق بودهاند.(1) و احتمال دارد كه اجداد رسول خدا از دين ابراهيم پيروي مينمودهاند به دو علت و دو احتمال:

يكم. دين يهود و مسيح (ع) دين جهانشمول نبوده و تنها براي بنياسرائيل بوده است. تا بعثت پيامبر هيچگونه حركت و ترويج جهاني براي آن دو گزارش نشده است. (2) حال اينكه دين ابراهيم جهانشمول بوده است.

در قرآن هفتاد بار به صراحت نام آن حضرت ياد شده است. همچنين در قرآن آيات متعدد وجود دارد. مبني بر اينكه حضرت ابراهيم نه نصراني نه يهودي بلكه بر دين حنيف ميباشد. در اين جابه برخي از آيات اشاره مي شود:

1- آيه 67 سوره آل عمران: مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِن كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه حق‏گرايي فرمانبردار بود، و از مشركان نبود.

2- آيه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ بگو: «خدا راست گفت. پس، از آيين ابراهيم كه حق‏گرا بود و از مشركان نبود، پيروي كنيد.»

3- آيه 123 سوره نحل: ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ سپس به تو وحي كرديم كه: «از آيين ابراهيم حق‏گراي پيروي كن، [چرا كه‏] او از مشركان نبود.»

4- آيه 78 سوره حج: وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِن قَبْلُ وَفِي هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيدًا عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاء عَلَي النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ ؛

در راه خدا چنان كه حق جهاد [در راه‏] اوست جهاد كنيد. اوست كه شما را [براي خود] برگزيده و در دين بر شما سختي قرار نداده است. آيين پدرتان ابراهيم [نيز چنين بوده است‏] او بود كه قبلًا شما را مسلمان ناميد. در اين [قرآن نيز همين مطلب آمده است‏] تا اين پيامبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به پناه خدا رويد. او مولاي شماست .چه نيكو مولايي و چه نيكو ياوري.

از اين آيات دو مطلب استفاده مي شود:

يكي اينكه كه خداوند در اين آيه حضرت ابراهيم را پدر تمام موحدان تاريخ معرفي مينمايد.

دين حضرت ابراهيم جهاني است و از ديگران نيز خواسته شده است كه از دين ابراهيم پيروي نمايند. بر اين اساس پيروي اجداد رسول خدا ازدين ابراهم مشكل ايجاد نمي كند.

دوم: در محيطي كه اجداد رسول خدا زندگي مينمودند، دين حضرت عيسي (ع) به صورت شفاف معرفي نشده بود . جذابيتهاي لازم را نداشت. به اين دليل بود كه برخي مفاهيم آن تحريف شده بود و يا اينكه از اين دين چندان تبليغ نشده بود؛ اين در حالي است كه دين ابراهيم به طور شفاف معرفي و مفاهيم آن دچار تحريف نشده يا كمتر دچار اين مشكل شده بود؛افكار عمومي قريش دين ابراهيم را بيش تر پذيرفته و اين دين از معروفيت و شهرت بيش تري برخوردار بود و آن را دين حق مي دانستند، به اين دليل اجداد پيامبر پيرو دين حضرت ابراهيم بودند .

پي نوشت ها:

1. بحارالانوار، ج85، ص117؛

فروغ ابديت،جعفر سبحاني، ص 79 به بعدمركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1370.

2.http://www.tebyan.net/religion_thoughts/articles/theinfallibles/prophet mohammed/2009/ 223/14/87543.html

برگرفته از :http://www.pasokhgoo.ir/node/24019

در باره ايمان  اَبوطالِب به گفتار زير توجه نمائيد.

 اَبوطالِب، عبدمناف (عمران) بن عبدالمطّلب بن هاشم بن عبد مناف قرشي (متولد سال دهم بعثت برابر با 620 م)، عمو و حامي پيامبر (ص).

چون محمد (ص) به پيامبري مبعوث شد، ابوطالب با گروش فررندش علي (ع) به اسلام مخالفت نكرد و حتّي او را به همراهي با پيامبر فرمان داد محمد (ص) را نيز از پشتيباني خود مطمئن ساخت (1)، اما خود در پاسخ به دعوت پيامبر كه او را سزاوارترين فرد براي قبول اسلام مي دانست، ظاهراً به سالخوردگي خود و ملامت و كينة قريش اشاره كرد. آنگاه كه پيامبر (ص) دعوت خود را آشكار كرد، كساني از سران قريش نزد ابوطالب آمدند و از وي خواستند يا برادر زاده اش را از اين كار بازدارد، يا حمايت خود را از محمد (ص) برگيرد. ابوطالب گاهي با لحني ملايم با ايشان سخن مي گفت و زماني با محمد (ص) در اين باره به گفت و گو مي نشست (2). پشتيباني آشكار ابوطالب از محمد (ص) بر كافران گران آمد و چون مي پنداشتند كه غمخواري او از محمد (ص) كه در كودكي به «يتيم ابوطالب» شهرت داشت، فقط به خاطر فرزند خواندگي اوست. كفار، عُمارة بن وليد را كه جواني خردمند و خوشرو بود، همراه گرفتند و به قصد مبادله با حضرت محمد (ص) پيش ابوطالب آمدند. ابوطالب سخت برآشفت و آنان را براند. (3)

ابوطالب سرانجام در هشتاد و چند سالگي درگذشت. به اعتقاد شيعه، ابوطالب به محمد (ص) و دين او ايمان آورد، اما مصلحت را در كتمان آن دانست (4)، زيرا اگر ايمانش را آشكار مي كرد، همچون ديگر مسلمانان مكه، ديدگاه او مشخص مي گرديد و نمي توانست به عنوان سرپرست قبيله، حكم و داور مشركان گردد و از مقام شيخوخت خود در حمايت از رسول اكرم و نصرت دين او سود جويد. (5)

درباره اسلام ابوطالب كه از مباحث عقيدتي ـ كلامي بين مذاهب اسلامي است، روايات و اخبار فراوان در دست است و كتابها و رساله ها و مقالات بي شماري تدوين شده است كه از جملة كهن ترين آنها بايد از كتاب ايمان ابي طالب اثر شيخ مفيد (د 413 ق) نام برد. جمهور علما و مفسران

شيعه و عده اي از بزرگان اهل سنّت،به اعتبار روايات اهل بيت (ع)، يا اجتهاد و استنباط خود، عقيده به اسلام ابوطالب دارند و اسناد راويان حديث گروهي از مورخان و مفسران اهل تسنن را كه انكار ايمان ابوطالب كرده اند. ضعيف و يا مرسل مي دانند. (6)

اشعار منسوب به ابوطالب به سبب دربرداشتن حوادث مكه در طلوع اسلام و همچنين به سبب منزلت خاص وي، مورد عنايت ادباي عصر نخستين اسلامي قرار گرفت. بيشتر قصايد منسوب به او در مدح پيامبر و دفاع از اسلام و تأييد مسلمانان و نيز حاوي برخي نكات تاريخي و قومي است.(7)

مثلا در اين شعر چنين آمده است:

امين حبيب في العباد مسوّم   .....

(محمد)درستكار و بندگان، دوستدار او و برتر از همگان است- به حق پروردگاري كه حاكم بر همه چيز است- از نزد پروردگار به او  وحي مي رسد- وهر كس چنين اعتقادي نداشته باشد انگشت ندامت خواهد گزيد.

داستان ديگري كه دليل بر اسلام حضرت ابي طالب است مسئله ي استسقاي ابوطالب است كه در تاريخ آمده است كه اهل مكه زماني به آنان قحطي رسيد و دو سال باران نباريد حضرت عبدالمطلب ابوطالب را امر كرد كه حضرت محمد را كه كودك شيرخواري بود روي دست بلند كرده رو به كعبه به ايستد و خدا را بحق آن كودك خواند ساعتي نگذشت كه ابر آمده و باران شديدي نازل شد و اين داستان دليل است بر اعتقاد ابوطالب به توحيد و شناخت وي درباره ي كودكي كه از مقامي رفيع برخوردار بوده و به رسالت خواهد رسيد.

دليلهاي بسيار ديگري درباره ي اسلام ابي طالب هست كه مي توان آنها را در الغدير جلد هفتم صفحه 340 به بعد مطالعه كرد.

پي نوشت ها:

1. بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج 1 ، ص113، به كوشش محمد حميدالله، قاهره، 1959 م؛ابن هشام، السيرة النبويـة، ج1، ص263 ـ 264،بيروت، دار احباء التراث العربي؛ ابوالفرج اصفهاني، الاغاني، بيروت، 1390 ق.

2. طبري، تاريخ؛ علي، جواد، المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 2،ص322 ـ 326، بيروت، 1976 م.

3. ابن سعد، محمد، طبقات الكبري، ج 2، ص322 ـ 326،بيروت، 1957 ـ 1960 م؛ طبري، 2ص326 ـ 327؛ ابن قدامه، 352.

4. راوندي، سعيد بن هبـة الله، الخرائج و الجرائح،ج3،ص1078، قم، 1409ق.

5. ابن ابي الحديد، عبدالحميد بن هبـة الله، شرح نهج البلاغـة، ج 14، ص81 ـ 82، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1959 ـ 1963 م؛ امين، محسن، اعيان الشيعـة،ج8، ص117، بيروت، 1403ق.

6. بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، ج 2، به كوشش محمد باقر محمودي، ج، ص82 ـ 29بيروت، 1394ق، ص 1974 م.

7. دايره المعارف بزرگ اسلامي، ج5، ص618، ناشر مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي،چاپ اول تهران سال1372ش.

وقتي حضرت زينب سلام الله عليها از دروازه شام عبور داده مي شدند ...؟
اگر مراد از پيروزي رسيدن به اهداف باشد كه به طور قطع باید ادعا نمود حضرت زينب نيز مانند امام حسين به تمام اهداف خود رسیده و پیروزمندانه از میدان اسارت ...

وقتي حضرت زينب سلام الله عليها دقيقا همان لحظاتي كه از دروازه شام عبور داده مي شدند آيه "ان تنصرالله ينصركم" را چگونه یافتند؟

نظر به اينكه اهداف قيام امام حسين همان اهداف حضرت زينب در تحمل و صبر دشواري هاست، بايد گفت تا پيروزي را در چه بدانيم.

اگر مراد از  پيروزي رسيدن به اهداف باشد كه به طور قطع باید ادعا نمود حضرت زينب نيز مانند امام حسين  به تمام اهداف خود رسیده و پیروزمندانه از میدان اسارت  بیرون آمد.

اگر مراد از پيروزي غلبه بر دشمن در جنگ ظاهري باشد ، جواب منفی است؛ زیرا در ظاهر، لشكر عمر بن سعد توانست بر لشكر امام حسین‏ علیه السلام غالب شده و جوانان بنی هاشم و حتی خود امام و اصحاب او را به قتل برساند، و خاندان  حضرت را با خواري از شهرها و ميادين عبور دهد ؛ امری كه از حیث نظامی شكست به حساب می‏آمد.

 اما حضرت زينب مانند امام از قیام و نهضت اهداف دیگری داشت، او نيز در صدد بیداری امت اسلامی بود. امتی كه به خواب غفلت فرو رفته و تعلیمات اصیل اسلامی را وارونه فهمیده بود، دفاع مظلومانه او مانند شهادت مظلومانه برادرش می‏توانست مردم را از خواب عمیق غفلت بیدار كند.  بعد از شهادت حضرت‏علیه السلام قیام‏ها شروع می‏شود.

 مؤمن و موحّد، همه امور را به اراده الهي مي‏داند و قائل است كه در عالم هستي هيچ چيز بدون اراده الهي واقع نمي‏شود كه توحيد افعالي ناميده مي‏شود، پس آنچه واقع شود، يقيناً خداوند اراده نموده است و هر چه واقع نشود، خداوند نخواسته است. انسان موحّد چون مي‏يابد كه بر اساس مصلحت خداوند، اين واقعه به وقوع پيوسته و حكمت خدا بر آن تعلّق گرفته، در هر لحظه و هر كاري به رضاي او راضي است . حادثه را كه خداوند پسنديده است، زيبا مي‏يابد؛ هر چند حادثه به شهادت رسيدن برادران و فرزندان باشد.

گر به اقليم عشق رو آري        همه آفاق گلستان بيني

اين اوج عرفان و عشق الهي است كه:

من از درمان و درد و صل و هجران         پسندم آنچه را جانان پسندد

قرآن در اين مورد خطاب به پيامبر اسلام مي‏فرمايد: "شما جز آن نمي‏خواهيد كه خدا خواسته باشد؛ زيرا خدا دانا و حكيم است".(1)

آري خداوند دانا و حكيم، هماره بر اساس حكمت و مصلحت حوادث جهان را ترتيب مي‏دهد.

 اين بزرگواران همواره حيات خويش را در راه دين فدا نموده‏اند. امام حسين(ع) براي حفظ دين جدّش رسول خدا قيام نمود و به شهادت رسيد. چه زيبايي از اين بالاتر كه شير زني در راه تحقق اهداف امام خويش، هر گونه سختي را بر خود هموار نمايد، و در مقابل هر سختي، همچون كوهي، استوار ايستادگي نمايد؟!

با توجه به نكات گذشته هنگام گفتگوي ابن زياد با حضرت زينب مشاهده مي شود  كه ابن زياد قصد داشت همه جنايات خويش را با نسبت دادن به خواست خدا صحيح جلوه داده و كارهاي خود را بر اساس حق توجيه نمايد! وي گفت: كار خدا را با اهل بيت خود چگونه ديدي؟ زينب كبري در جواب فرمود: ما رأيتُ الاّ جميلاً...؛ هيچ چيز جز زيبايي نديدم. اينان (امام حسين و يارانش) گروهي بودند كه خداوند شهادت را براي آنان مقرّر نمود . در قيامت خداوند بين تو و آن‏ها قضاوت مي‏نمايد....(2) 

 از نظر اهل بیت (ع) شهادت و اسارت در راه خدا ذلت و حكومت ظالمانه به معنای عزت نیست ، بلكه تحمل چنين اسارتي و سختي هاي آن ،نيز مرگ در راه خدا ،عزت و حكومت مبتنی بر ظلم و ستم ذلت است . انسان های قدرت طلب و دنیاگرا تصور می كنند كه حكومت ظالمانه عزت است.

از اين رو آن بانو در باره شهادت برادر و اهل بيت شان  مي فرماید:

شهادت بر آن ها مقرر شده بود ،به جانب كشتنگاه خود رفتند .به زودی خداوند آن ها و تو را جمع می كند تا در پیشگاه او حجت بیاورید و داوری خواهید. در آن روز بنگر رستگاری و پیروزی از آن كیست ؟ (3)

اين نكات معرفتي بود كه موجب گشت زينب (ع) تمامي مصائب را به جان تحمل نمايد و از مصادیق"ان تنصرالله ينصركم" به حساب آورد .

پي نوشت‏ها:

1. انسان (76) آيه 30.

2. دمع السجوم ،ص 456 ذوی القربی ،1378 ،چاپ اول ؛

علامة المجلسي ، بحار الأنوار، بيروت ، ناشر : دار إحياء التراث العربي ، 1403 - 1983 م ج 45، ص 115، باب 39.

3. نگاهی نو به جریان عاشورا ، جمعی از نویسندگان ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383 ،ص179-180 ، به نقل از تاریخ طبری ، ج5 ، ص 457.

سني ها معتقدند كه عمر در هنگام نماز كشته شده است آيا صحت دارد يا خير؟
از منابع و متون تاريخي استفاده مي شود كه عمر در مسجد در حال نماز توسط ابو لوء لوء ضربت خورد (1) بعد از آن در خانه خود به قتل رسيد. طبري گزارش مي كند: ...

عمر در چه مكاني و در چه موقعيتي توسط ابولولو(هرمز) كشته شد؟ Ԟ با سلام

 سني ها معتقدند كه عمر در هنگام نماز كشته شده است آيا صحت دارد يا خير

از منابع و متون تاريخي استفاده مي شود كه عمر در مسجد در حال نماز توسط ابو لوء لوء ضربت خورد (1) بعد از آن در خانه خود به قتل رسيد. طبري گزارش مي كند:

مسور بن مخرمه گويد: روزي عمر بن خطاب به گردش بازار رفت و ابو لؤلؤه غلام مغيرة بن شعبه وي را بديدابو لؤلؤه كه نصراني بود، به عمر گفت:«اي امير مؤمنان در كار مغيرة بن شعبه با من نيكي كن كه خراجي سنگين بر عهده دارم» عمر گفت: «خراج تو چند است؟» گفت: «هر روز دو درم» گفت: «صناعت تو چيست؟» گفت: «نجارم و نقاش و آهنگر» گفت: «بنظر من با اين همه كار كه مي‏كني خراج تو سنگين نيست» آنگاه عمر گفت: «شنيدم گفته‏اي اگر بخواهم آسيابي بسازم كه به كمك باد كار كند» گفت: «اگر سالم ماندم آسيايي برايت بسازم كه مردم مشرق و مغرب از آن سخن كنند» آن گاه ابو لؤلؤه برفت و عمر گفت:«اين غلام هم اكنون مرا تهديد كرد» گويد: آنگاه عمر سوي منزل خويش رفت و روز بعد عمر جهت نماز بيرون رفت.

گويد: ابو لؤلؤه جزو مردم در آمد، خنجري به دست داشت كه دو سر داشت و دستگيره آن در ميانه بود، شش ضربت به عمر زد كه يكي زير تهيگاه وي بود و همان بود كه او را كشت، كليب بن ابي بكير ليثي نيز كه پشت سر عمر بود كشته شد. و چون عمر سوزش اسلحه را احساس كرد از پاي در آمد و گفت: «عبد الرحمن بن عوف ميان مردم هست؟» گفتند: «آري اي امير مؤمنان اينك اوست» گفت: «پيش بيا و با مردم نماز كن.» گويد: عبد الرحمن بن عوف با مردم نماز كرد، عمر همچنان افتاده بود، آنگاه وي را برداشتند و به خانه‏اش بردند. –مردم - : گفتند: «اي امير مؤمنان چه شود اگر طبيب بخواهي.» طبيبي از مردم بني الحارث را پيش خواندند كه نبيذي به او خورانيد و نبيذ برون آمد كه رنگ نامشخص داشت.

طبيب گفت: «شير به او بنوشانيد» گويد: «شير سفيد برون آمد، به او گفتند: «اي امير مؤمنان وصيت كن» گفت:«كرده‏ام» گويد: عمر شب چهار شنبه سه روز مانده از ذي حجه سال بيست و سوم درگذشت(2)

پي نوشت ها:

 1. رك : أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (م 774)، البدايه والنهايه بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986، ج 7، ص 111؛ أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق علي محمدالبجاوي، بيروت، دار الجيل، ط الأولي، 1412/1992، ج3، ص1153.

2. محمد جرير طبري، تاريخ طبري، قاهره، مطبعه الاستقامه بالقاهره، ج 3، ص 263.

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟
امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو بیعت با یزید مطرح نشده است.

پیشنهادات امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد چه بود؟ آیا قبول بیعت با یزید یكی از پیشنهادات امام بود؟

امام حسین ( ع) با عمر سعد گفتگو و او را نصیحت نمود ، كه - متاسفانه- نصایح امام ، در وی اثر نكرد ، اما در این گفتگو  بیعت با یزید مطرح نشده است. اگر در برخی منابع هم چنین مطلبی باشد، باید آن را تحلیل و توجیه نمود ، زیرا این امر با اهداف ، گفتار و رفتار امام همسویی ندارد . امام از  آغاز قیام از عدم بیعت با یزید و امر به معروف و نهی از منكر سخن گفت .بار ها اعلام نمود كه به هیج عنوان با یزید بیعت نمی كند(1) . تا آخرین لحظه زندگی نیز از این هدف دست بر نداشت . اتفاقا بیش تر خطابه و سخنان عزت مندی و عزت گرایی امام در روز عاشورا و در برابر دشمن ایراد شده است. روز عاشورا خطاب به نيروهاي ابن سعد  فرمود :

الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين،بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة... " .

كسی كه در آخرین لحظ زندگی این گونه سخن می گوید ،چگونه به حكومت پیشنهاد بیعت می دهد ؟ البته امام در گفتگوی با حر و عمر سعد فرمود : به جهت اینكه مردم كوفه از من دعوت كرده اند  آمدم، حال اگر به این امر وفا دار نیستند  بر می گردم ، اما حرف امام معنایش این نیست كه  دست از اهداف خود بر می دارد ، دیگر امر به معروف نمی كند و در برابر حكومت سكوت می نماید . امام در برابر دشمن چنین جوابی را داد و این جواب هم منطقی بود،زیرا

 كوفیان بودند كه امام را دعوت كرده بودند . امام آنان را سرزنش نمود .مهم تر از همه اینكه خطابه و سخنان پر شور امام كه در شب و روز عاشورا بیان شده است ، حاكی از ادامه روحیه ستم ستیزیی امام دارد. از سوی دیگر امام بیعت با یزید را مساوی با از بین رفتن اسلام خواند.(2)از او به عنوان انسان فاجر ، فاسق و ظالم یاد كرد و حكومت وی را غیر مشروع دانست ،(3) با این وضع چگونه امام بیعت با یزید را پیشنهاد می نماید؟

روز عاشورا فرستاده ،نامه ابن سعد را به امام تقديم نمود و عرض كرد:

چرا به ديار ما آمده‏اي؟ امام  فرمود: اهالي شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده‏اند. اگر از آمدن من ناخشنودند ، باز خواهم گشت ،سپس امام  به فرستاده عمر بن سعد فرمود: از طرف من به اميرت بگو: خود به اين ديار نيامده‏ام، بلكه مردم اين ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند، از راهي كه آمده‏ام باز مي‏گردم .

وقتي فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين  برهاند. آن گاه خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند، ولي او در پاسخ نوشت: از حسين بن علي بخواه  او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت .

چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: تصوّر من اين است كه عبيداللَّه بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست. عمر بن سعد، متن نامه عبيداللَّه بن زياد را نزد امام  فرستاد. امام فرمود:  هرگز به نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامي خواهد بود؟! خوشا چنين مرگي.

 امام  قاصدي نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مي‏خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشيم. چون شب فرا رسيد، ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام  نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند. امام  به ياران خود دستور داد تا دور شوند. تنها عبّاس برادرش و علي اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند. ابتدا امام  آغاز سخن كرد و فرمود: واي بر تو، اي پسر سعد، آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست، هراس نداري؟ آيا با من مي‏جنگي در حالي كه مي‏داني من پسر چه كسي هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكي تو به خداست. ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم، مي‏ترسم خانه‏ام را ويران كنند.

امام فرمود: آن را براي تو مي‏سازم. ابن سعد گفت: من از جان خانواده‏ام بيمناكم .مي‏ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند. امام هنگامي كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمي‏گردد، سكوت كرد و پاسخي نداد و از وي رو برگرداند. در حالي كه از جا بر مي‏خاست، فرمود: تو را چه مي‏شود! خداوند به زودي در بسترت جانت را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزي، نخوري.(4)

همان طور كه ملاحظه می نمایید در این نامه و گفتگو سخن از بیعت امام با یزید نیست .

پی نوشت ها:

1. فتوح، ابن اعثم ، ج5 ،ص 31.

2.بحارالانوار،ج1، ص184 .

3.همان، ج44، 325 .

4. عاشورا ريشه‏ها، انگيزه‏ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد ، ص  395-398، مدرسه الامام علی بن ابی طالب(ع)،قم،1384 .

صفحه‌ها