دانش تاريخ

و از ايشان امام محمد باقر متولد شده است؟
امام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(ع) ازدواج كرد و از ايشان امام محمد باقر(ع) متولد شد. نام او را ام عبد الله، ذكر كرده اند

 آیاامام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(دختر عمويشان) ازدواج كرده اند و از ايشان امام محمد باقر متولد شده است؟

بلي، امام زين العابدين(ع) با دختر امام حسن مجتبي(ع) ازدواج كرد و از ايشان امام محمد باقر(ع) متولد شد. نام او را ام عبد الله، ذكر كرده اند.(1)

پي نوشت :

1. شيخ مفيد، ارشاد، ترجمه سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، علميه اسلاميه، ج 2، ص154

با توجه به اینكه علی اكبر(ره) فرزند بزرگ امام حسین(ع) بوده،
در این كه حضرت علی‌اكبر در چه زمانی متولد شد، در كتاب‌های معتبر تاریخی مطلبی یافت نشد . اصولاً درباره اینكه حضرت چند ساله بوده، اختلاف است.

 با توجه به اینكه علی اكبر(ره) فرزند بزرگ امام حسین(ع) بوده، و اینكه امام سجاد(ع) و فرزندش امام محمد باقر(ع) در واقعه كربلا حضور داشته اند؛ آیا واقعاً می توان گفت كه علی اكبر(ره) جوان بوده و فرزندی هم نداشته است!؟

در این كه حضرت علیاكبر  در چه زمانی متولد شد، در كتابهای معتبر تاریخی مطلبی یافت نشد . اصولاً درباره اینكه  حضرت چند ساله بوده، اختلاف است.

برخی هیجده ساله و گروهی نوزده ساله و بعضی بیست و پنج ساله ذكر كردهاند. در ترجمه نفس المهموم آمده كه علیاكبر(ع) در زمان حكومت عثمان متولد شد . در آن جا نقل شده مشهور این است كه  حضرت بیست و پنج سال سن داشته است.(1)

در كتاب فرهنگ عاشورا آمده كه  حدود بیست و پنج سال سن داشت.(2)  اشارهای به زمان تولد وی نكرده است.

شیخ مفید در ارشاد و مرحوم شهرآشوب در مناقب و علامه مجلسی در بحار الانوار، و سایر مورخان و محدثان بزرگ شیعه به تاریخ ولادت  حضرت اشارهای نكردهاند.

در كتاب نگاهی نو به جریان عاشورا كه اخیراً چاپ شده و درباره حضرت علیاكبر مفصل بحث كرده ،به تاریخ ولادت اشاره نكرده ، از مقتل خوارزمی نقل میكند كه سن  حضرت بیست و هشت سال بود.(3)

محدث قمی می نویسد : اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده و از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام كوچك تر بوده يا بزرگ تر و به سنّ بيست و پنج سالگي بوده ؟ بين  عُلما در اين باب اختلاف است ،  به هر تقدير، مدّتي كه در دنيا بود ،عمر شريف خود را صرف عبادت و زهد و مكارم اخلاق می نمود .(4 )

،شيخ مفيد از علمای بزرگ شیعه امام  سجّاد عليه السّلام را بزرگ تر حضرت علیاكبر می داند :

براي حسين عليه السّلام شش فرزند بود: علي بن الحسين «اكبر» كنيه‏اش ابو محمد و مادرش شاه زنان دختر يزدگرد شاه ايران بود. علي بن الحسين «اصغر»  و مادرش ليلي دختر أبي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي بود.(5 )

بنا براین به صورت دقیق نمی توان ادعا كرد كه  حضرت علیاكبر از حضرت سيّد سجّاد عليه السّلام بزرگ تر بوده، افزون براین جزئیات زندگی حضرت علیاكبر در تاریخ نیامده، تا انسان بتواند علت ازدواج نكردن او را بیان كند. اگر سن او زیاد بوده ،قطعا عواملی موجب شده كه ازدواج نكند .شاید ازدواج كرده و در تاریخ نیامده است .

پینوشتها:

1.  دمع السّجوم ، ذوی القربی ،1378 ،چاپ اول ،ترجمه نفس المهموم  ،  شیخ عباس قمی ،مترجم ابو الحسن شعرانی، ص 330 .

2. فرهنگ عاشورا، فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، قم، نشر معروف ، 1378 ، چاپ چهارم . ص 322

3. نگاهی نو به جریان عاشورا ، جمعی از نویسندگان ،، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1383 ، ص 89 ـ 91.

4 .منتهي الآمال، ج1، شیخ عباس قمی ، ص589 ، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه چاپ سیزدهم ، ص

 693.

5 . ارشاد ،  ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، ا نتشارات علميه اسلاميه ،ج 2  ،ص 137.

چرا مختار بر خلاف امام سجاد علیه السلام دست به انتقام گرفت؟
قيام نكردن امام سجاد (ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ آنچه بيان نموديد در باره تقيه مي تواند يكي ازدلايل باشد.

مگر امام سجاد(ع) تقيه نكرده بودند براي انتقام گرفتن از قاتلان پدرشان، پس چرا مختار بر خلاف امام (ع) عمل كرده و دست به انتقام گرفت؟ آيا كار مختار درست بود؟

قيام نكردن امام سجاد (ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ آنچه بيان نموديد در باره تقيه  مي تواند يكي ازدلايل باشد. اما دلايل مهمتر ديگري در بين بوده مثلاً يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است.

 در زمان امام سجاد وضع به گونهای بود كه امام از این وضع رنج برده و فرمود: «در تمام مكه و مدینه، بیست نفر نیستند كه ما را دوست بدارند».(1)

این جملات امام دقیقاً وضع جامعه عصر امام و عدم حمایت مردم از خاندان پیامبر را نشان میدهد. امام سجاد در چنین وضع چگونه میتوانست قیام  كند ؟!

 مهمترين علت قيام نكردن امام سجاد(ع) نيز همين مسأله بوده است. در زمان امام حسن(ع) عده زيادي اطراف حضرت بودند، ولي بيش تر آن ها سست عنصر و بي‏وفا بودند، تا چه رسد به زمان امام زين‏العابدين(ع).

نيز ساير شرايط در قيام لازم است كه فراهم باشد.

مي توان بين شرايط امام سجاد و مختار مقايسه انجام داد و چنين نتيجه گرفته شود.

نخست آْنكه جايگاهي كه امام سجاد در آن قرار داشت به عنوان امام شيعيان شرايط خاص به خود را مي طلبيد كه بسياري از اين شرائط را سايرين دارا نبودند .بنا بر اين شرائط قيام براي امام با شرائط قيام براي مختار متفاوت مي باشد و  معیار هائی كه امام در قیام رعایت می كند با معیار های مختار بسیار متفاوت است .

دوم آنكه برخي شرايط براي مختار فراهم بوده است. اما براي امام سجاد فراهم نبوده ؟

فراهم بودن شرايط قيام براي مختار نمي‏تواند دليل بر اين باشد كه براي امام هم شرايط فراهم بوده است.

خطر شهادت و از بين رفتن نور امامت را خداوند متعال در كربلا دفع نمود . تقدير الهي بر اين رقم خورده بود كه امام سجاد چهارمين پيشواي شيعيان زنده بمانند. قيام حضرت قطعا به كشته شدن وي وفقدان جبران ناپذير امام منجر مي شد . همان گونه كه با چنين عاقبتي مختار به شهادت رسيد .

آنچه در اين بين نبايد مورد غفلت قرار گيرد ، هدف قيام است ، هدفي كه امام حسين به خاطر آن به شهادت رسيد (حفظ اسلام و زدودن جهالت از دل ها)همان هدف را امام سجاد با نهضتي ديگر كه در ادامه نهضت حسيني است، ادامه داده است. ديگر نيازي به ریختن خون نبود. نيازي به انتقام گيري به وسيله امام سجاد نبود.

    پس از شهادت امام حسين«عليه السلام» حضرت امام سجاد زين‏العابدين«عليه السلام» نقش بسيار مؤثري در بيدار كردن مردم و زنده كردن مظلوميت پدر بزرگوارشان داشتند، چه در قالب خطبه ها و چه در قالب دعا و نيايش كه معارف و روشنگري هاي خويش  را به مردم ارائه مي نمود .

 يكي از كارهاي بسيار مؤثر حضرت خطبه‏هايي بود كه در راه اسارت خواند . يكي از خطبه‏ها در  مسجد امويان در شام بود . در خطبه‏ها جنايات يزيد را برملاء كرد . فضائل جدش خاتم‏الانبياء«صلي الله عليه وآله» و حضرت علي مرتضي«عليه السلام» را براي مردم بيان كرد . نقش ديگري كه حضرت ايفا كرد، گريه مستمر و عزاداري  حضرت براي پدرش بود . امام در خلال اين صحنه‏ها مظلوميت و شهادت پدر و برادران و ياران پدرش را يادآور مي‏شد. اين ها در حركت هايي كه بعد عليه حكومت بني‏اميه صورت گرفت كه منجر به سقوط خاندان آن ها شد، مؤثر بود.

پي نوشت:

1.بحار الانوار ،علامه مجلسي، ج 46، ص 143.سال چاپ : 1403 - 1983 م ، ناشر : دار إحياء التراث العربي - بيروت - لبنان.

چرا امام سجاد(ع) خودشان به خوانخواهی از امام حسین (ع) برنخاستند؟
يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است ...

چرا امام سجاد(ع) خودشان به خوانخواهی از امام حسین (ع) برنخاستند؟

قيام نكردن ائمه(ع) علل و عوامل مختلفي داشته است؛ مثلاً يكي از علت‏هايي كه ائمه(ع) دست به قيام نمي‏زده‏اند، نداشتن اصحاب و ياران واقعي است. در روايتي امام صادق(ع) مي‏فرمايد: «اگر ما تعدادي ولو محدود، شيعه واقعي داشتيم، قيام مي‏كرديم».

    علت قيام نكردن امام سجاد(ع) نيز همين مسأله بوده است. در زمان امام حسن(ع) عده زيادي اطراف حضرت بودند، ولي بيش تر آن ها سست عنصر و بي‏وفا بودند، تا چه رسد به زمان امام زين‏العابدين(ع).

شايد منشا چنين پرسشي فراهم بودن شرايط براي قيام مختار،باشد.مي توان بين شرايط امام سجاد و مختار مقايسه انجام  و چنين نتيجه گرفته شود. چرا شرايط براي مختار فراهم است. اما براي امام سجاد فراهم نبوده ؟

فراهم بودن شرايط براي مختار نمي‏تواند دليل بر اين باشد كه براي امام هم شرايط فراهم بوده است.

خطر شهادت و از بين رفتن نور امامت را خداوند متعال در كربلا دفع نمود . تقدير الهي بر اين رقم خورده بود كه امام سجاد چهارمين پيشواي شيعيان زنده بمانند . قيام حضرت قطعا به كشته شدن وي منجر مي شد همان گونه كه مختار به شهادت رسيد .

آنچه در اين بين نبايد مورد غفلت قرار گيرد ،هدف قيام است ، هدفي كه امام حسين به خاطر آن به شهادت رسيد (حفظ اسلام و زدودن جهالت از دل ها)همان هدف را امام سجاد با نهضتي ديگر كه در ادامه نهضت حسيني است، ادامه داده است. ديگر نيازي به ریختن خون نبود. نيازي به انتقام گيري به وسيله امام سجاد نبود.

    پس از شهادت امام حسين«عليه السلام» حضرت امام سجاد زين‏العابدين«عليه السلام» نقش بسيار مؤثري در بيدار كردن مردم و زنده كردن مظلوميت پدر بزرگوارشان داشتند، چه در قالب خطبه ها و چه در قالب دعا و نيايش كه معارف  و روشنگري هاي خويش  را به مردم ارائه مي نمود .

 يكي از كارهاي بسيار مؤثر حضرت خطبه‏هايي بود كه در راه اسارت خواند . يكي از خطبه‏ها در كوفه و ديگري در مسجد امويان در شام بود .در  خطبه‏ها جنايات يزيد را برملاء كرد . فضائل جدش خاتم‏الانبياء«صلي الله عليه وآله» و حضرت علي مرتضي«عليه السلام» را براي مردم بيان  كرد . نقش ديگري كه حضرت ايفا كرد، گريه مستمر و عزاداري  حضرت براي پدرش بود كه به شكل گريه در صحنه‏هاي مختلف همراه با مصائب حضرت صورت مي‏گرفت . امام در خلال اين صحنه‏ها مظلوميت و شهادت پدر و برادران و ياران پدرش را يادآور مي‏شد. اين ها در حركت هايي كه بعد عليه حكومت بني‏اميه صورت گرفت كه منجر به سقوط خاندان آن ها شد، مؤثر بود.

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته
نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد...

آيا مولوي با مدح هايي كه از خلفاي اهل سنت در اشعارش داشته ميتواند محب اهل بيت (ع) باشد؟ تعريف و تمجيد هايي كه از خلفاي اهل سنت كرده اين تقيه بوده يا واقعا سني بوده؟

به اين گفتار توجه نمائيد:

نمي توان قاطعانه در باره شيعه و سني بودن مولوي قضاوت نمود، زيرا زندگي ايشان ناشناخته مي باشد. از سوي ديگر با توجه به شرايط زمان به گونه اي رفتار شده است كه گويا هم سني هستند و هم شيعه. از اين رو برخي با دلايل و شواهد اثبات نموده اند كه مولوي سني بود، به دليل اينكه وي در اشعار متعددي از خلفا يعني ابوبكر و عمر عثمان و حتي معاويه ستايش كرد. افزون بر آن اساتيد و پدر وي سني بودند. در اين ميان عده اي وي را شيعه دانسته اند. آنان نيز با دلايل و شواهدي بيان نموده اند كه وي گرايش شيعي داشت. زيرا به مدح اهل بيت به ويژه امام علي (ع)پرداخت. به رهبري حضرت تصريح كرد. به دوازده امام شيعيان اشاره كرده آنان را ستايش نموده است.

اگر برخي از خلفا را ستايش كرد، بر اساس تقيه بود. شرايط زمان اقتضا مي كرد كه وي چنين رويكردي داشته باشد.

حساسيت هايي كه امروزه در باره شيعه و سني بودن افراد مطرح مي باشد، در آن عصر مطرح نبود. اين طيف شخصيت ها به گونه اي رفتار مي نمودند كه شيعه و سني بودن آنان مشخص نباشد، ولي نمي توان از مولوي به عنوان انسان گمراه ياد نمود. وي انسان عارف بود و نسبت به اهل بيت(ع) عشق مي ورزيد. اگر برخي از منابع از وي به عنوان انسان گمراه ياد كرده اند، نبايد اعتنا كرد. جهت آگاهي بيش تر به ديدگاه برخي طرفداران سني و شيعه بودن مولوي پر داخته مي شود.

مدعيان سني گري مولوي گفته اند: مولوي با اينكه از گروه صوفيه بود، در اشعار و آثار خود نشان داد كه از فيض ارتباط با اهل بيت (ع) محروم بود، در اين زمينه حتي از بعضي اقران صوفي مشرب خود نيز عقب ماند تا آن جا كه دشمنان اهل بيت چون معاويه را مشمول الطاف صوفيانه خود قرار داد و براي آن ها انواع كرامت ها تراشيد. در حالي كه مثلاً سنايي يعني همان شخصي كه مولوي شديداً به او علاقه مند و اشعــارش مــورد تـوجه وي بود، درمورد معاويه مي گويد:

داستان پســـــــــــــر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

شواهد و قرائني براي سني بودن مولوي:

الف ـ پدر مولوي، بهاء ولد ـ اولين استاد و مربي او ـ سني حنفي بود.

ب ـ اساتيد ديگر مولوي كه عمدتاً در دمشق و حلب يعني محل تحصيل مولوي سكونت داشتند، سني بودند.

ج ـ پير و مراد معشوق مولوي يعني شمس تبريزي شيعه نبود و ارتباطي با مكتب تشيع نداشت.

د ـ مصادر و منابعي كه شرح حال مولوي را نوشتند و نزديك به عصر وي بودند، مولوي را فقيه حنفي معرفي كردند و نام او را در طبقات و تراجم حنفي ها آوردند.

هـ ـ مريدان و شاگردان و فرزند محبوب مولوي (سلطان ولد ) نيز سني و نوعـاً حنفي هستند. سخنـان و اشعار آن ها ( به خصوص سلطان ولد) كاملاً بر اين مطلب گواهي مي دهد.

تسنن و حنفي بودن (همچنين تصوف) ميراث خانوادگي مولوي است. تا آن جا پيش رفتند كه سلطان ولد در زمان علامه حلّي و شيعه شدن سلطان خدابنده، فرزند خود را روانه سلطانيه مي كند تا از اين مصيبت به خيال خود يعني تشيع سلطان و تبعات آن جلوگيري كند.

نمونه ها و نشانه هاي زياد ديگري وجود دارد. مبني بر اينكه مولوي سني مي باشد. مانند مدح وي از عمر و ابوبكر . وي تصريح مي كند:

چون ابوبكر آيت توفيق شـــــد

با چنان شه صاحب و صديق شد

چون عمر شيداي آن معشوق شد

حق و باطل را چو دل فاروق شد

در جاي ديگر مولوي پا را فراتر مي گذارد و در مجالس سبعه مي گويد: «امير المؤمنين عمر بن الخطاب آن محتسب شهر شريعت ،آن عادل اصل مسند طريقت،آن مردي كه چون در ره عدل دست در امضاي اقتضاي عقل گرفت،ابليس را زهره آن نبود كه در بازار وسوسه خويش دست به طراري و دزد جيب ولي بشكافد،عاشقي بود بر حضرت.» بعد در كمال ناباوري حديثي سراسر كذب جعل مي كند كه:«لو لم ابعث لبعثت يا عمر(يعني رسول فرمود :اگر من به پيامبري مبعوث نمي شدم، تو مبعوث مي شدي)».

اي مخاطب خطاب حسبك...اگر مرا كه محمدم به حكم پيغامبري از حجره«لولاك لما خلقت الافلاك »بيرون نفرستادندي، تو را كه عمري به حكم عدل اهليت آن بودي كه يا منشور بلغ به ميدان رسالت آخر زمانيان فرستادندي. (مجالس سبعه، ص 50)

مدعيان شيعه گري مولوي

در مقابل عده اي نيز به شدت از گرايش شيعي مولوي دفاع كرده و مدعي هستند كه وي شيعه بود. طرفداران اين مبنا به اثبات اين مطلب پرداخته و ادله مخالفان را نقد نموده اند. از جمله دلايل تشيع او اين است كه اساس تشيع، مبتني بر اصل امامت يا ولايت يا انسان كامل است. در ادبيات عرفاني معرفت و محبت و تبعيت از مقام و منزلت امام علي(ع) و اهل بيت و اعتقاد به اصل تولي و تبري جايگاه ويژه اي دارد. در عمق انديشههاي مولانا در مثنوي معنوي، جنبهاي از معرفت، محبت و تبعيت از امام علي و آلعلي نهفته است كه با اساس تشيع به معنا و مفهوم عام، قابل تطبيق است.

در مثنوي مولوي، از سويي به پيروي از ولايت و ضرورت معرفت به امام علي و آل علي تأكيد شده است. از سوي ديگر، مولانا بر اهميت انسان كامل و ضرورت پيروي از مرشد و شيخ و قطب ـ كه معادل اصطلاح امام در علم كلام و ولي يا اوليالامر در قرآن است ـ تأكيد بسيار دارد.

مقام امامت و ولايت و مرشديت، داراي مراتب متعدد است؛ ولي مطلق، حضرت حق است. پيامبر اسلام و ائمه اطهار از امام علي تا حضرت بقيةاللهالاعظم، ولي كامل و مصداق بارز انسان كامل در عرفان هستند. از آن جهت كه بحث انسان كامل و ولايت از اركان عرفان به شمار ميرود و انسان كامل مترادف با اصل امامت در تشيع است؛ پايه عرفان بر مبناي اصل «تشيع حقيقي» است. در جاي جاي مثنوي مولوي سخن از عشق و محبت علي و آل علي است.

مولانا بنا بر حديث شريف نبوي «من كنت مولاه فعلي مولاه» ـ كه شيعه و سني، آن را روايت كردهاند ـ بارها در مثنوي معنوي، مقام ولايت حضرت علي را مطرح كرده است.

مولانا در آغاز دفتر اول مثنوي معنوي در اولين داستان ـ داستان شاه و كنيزك ـ مسئله پير ـ حكيم حاذق (ابيات 63ـ65) را طرح ميكند؛ سپس به لقب حضرت علي، يعني «مرتضي» اشاره ميكند و امام را مولاي قوم مينامد:

«مرحبا يا مجتبي يا مرتضـــــي

ان تغب جاءالقضا ضاق الفضا

انت مولي القوم من لا يشتهـي

قد ردي كلا لئن لم ينته»

مولانا در داستان دوازدهم در پايان دفتر اول مثنوي، در توصيف صاحب نفس مطمئنه، در ابيات 3721ـ 3991 به تفصيل راجع به حضرت علي به عنوان مصداق ولي سخن ميگويد. در دفتر ششم مثنوي معنوي، بار ديگر مفاد حديث نبوي را در باب حضرت علي طرح كرده، در مورد ولايت حضرت ميگويد:

گفت هركو را منم مولا و دوست

ابن عـــم من علي مولاي اوست

به اين ترتيب، مثنوي مولوي با اصل ولايت علي(ع) آغاز ميشود و پايان مييابد.

مولانا در آخرين داستان دفتر اول مثنوي معنوي ـ داستان دوازدهم ـ در وصف حضرت علي گويد:

«چون كه وقت آيد كه گيرد جان جنين

آفتابــش آن زمـــــان گــردد معــين

اين جــنين در جنبــش آيــد ز آفتاب

كافتابـــش جـــان همي بخشد شتاب »

وي در ابيات 790ـ 792 عشق به امام حسين را در ادامه عشق به پيامبر(ص) دانسته، همچنان كه عشق به گوش، عشق به گوشواره را در پي دارد.

روز عاشورا نمي داني كه هست

ماتم جاني كه از قرنـي به است

پيش مؤمن كي بود اين غصه خوار

قدر عشق گوش، عشق گوشوار

پيش مؤمن ماتم آن روح پاك

شهرهتر باشد ز صد توفان نوح

مولانا در ادامه، روح امام حسين را روح سلطاني؛ يعني همان روح قدسي و اعلي مرتبه ارواح توصيف ميكند.

روح سلطاني ز زنداني بجست

جامه درانيم و چون خاييم دست

چون كه ايشان خسرو دين بودهاند

وقت شادي شد چو بشكستند بند

به قول مرحوم استاد جلالالدين همايي؛ اساس تشيع كه معرفت علي و خاندان رسول باشد، در روح مولوي كاملا رسوخ داشت. همان‌‌گونه كه در روح بسياري از علما و بزرگان اهل سنت و جماعت و حتي ائمه اربعه(رهبران فقهي سنيان) وجود داشت، اما در پرده تعصبات جاهلي و سياستهاي شوم پوشيده شده است.

هر يك از دفاتر ششگانه مثنوي مولوي، شامل دوازده داستان بلند (Discourse) و در مجموع 72 داستان است. تكرار عدد دوازده در شش دفتر مثنوي معنوي، اتفاقي نيست، بلكه اشارتي به دوازده امام است و عدد 72 اشاره به شهداي كربلاست كه در سماع مولويه نيز از آنان به نام «شهداي دشت كربلا» ياد ميشود. در مقبره حضرت مولانا در قونيه نيز نام چهارده معصوم در گرداگرد سقف حك شده است كه به وضوح، بيانگر تشيع حضرت مولانا، جلالالدين محمد بلخي خراساني است.

استاد مطهري در باره وي گويد:

ايشان از عارفان بزرگ مي باشد. اكثر اشعار وي بوي و رنگ عرفاني داشته،در بيان مضامين بلند عرفاني موفق است. البته مولوي از آن دسته صوفيان هستند كه مباني و انديشه هاي آنان مطابق معيارها و ارزش هاي اسلامي است. متأسفانه برخي از انسان ها خود را عارف مي دانند و حال آن كه با الفباي عرفان آشنايي نداشته، در تفسير تصوف دچار مشكل شده اند. مي توان از آن ها به عنوان مدعيان تصوف ياد نمود؛ از اين رو هر گاه به مولوي صوفي گفته مي شود، تصوف به معناي مثبت آن است. اگر مقصود از صوفي، معناي اسلامي آن باشد كه شاخه اي از عرفان است.(1)

مطالب ارائه شده، استقصا و استقراي كامل نيست، بلكه نمونهاي از ديدگاه مولانا در بخشهايي از مثنوي است، و گرنه در ديوان كبير و ديگر آثار مولوي، مطالب بسياري در باب ولايت علي(ع) بيان شده است.

پي نوشت:

1. مرتضي مطهري، آشنايي با علوم اسلامي، ج 2، ص 70 - 71. نشر صدرا 1378 ش.

برگرفته از :www.pasokhgoo.ir/node/87829

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه موصل
همين كه مردم چنين فهميدند ،چهار هزار نفر از قبيله اَوس و خَزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند، لشكر يزيد كه چنين دانستند ...

وقايع اسراي كربلا هنگام ورود به منزلگاه موصل را بيان نماييد

چون  عامل موصل با خبر شد كه بناست اهل بیت (ع)از آن جا عبور كنند، امر كرد شهر را زينت بستند . خود با مردم بسيار تا شش ميل به استقبال ايشان رفت ، بعضي گفتند: مگر چه خبر است ؟ گفتند: سر خارجي مي آورند كه به نزد يزيد ببرند، مردي گفت : اي قوم ! سر خارجي نيست بلكه سر حسين بن علي عليهماالسّلام است. همين كه مردم چنين فهميدند ،چهار هزار نفر از قبيله اَوس و خَزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند، لشكر يزيد كه چنين دانستند ،داخل موصل نشدند و از تلّ اعفر عبور كردند. پس به جبل سنجار رفتند.(1)

برخی نقل كرده اند كه اهل موصل راضی نشدند كه اهل بیت را وارد شهر كنند .در یك فرسخی موصل متوقف شدند كه برای آنان  آذوقه و علوفه فرستادند . در آن جا منزل كردند . سر مقدّس را بر روي سنگي نهادند. قطره خوني از حلقوم مقدس به آن سنگ رسيد . بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ مي آمد . مردم اطراف آن جا مجتمع مي شدند و اقامه مراسم تعزيه مي كردند . همچنين بود تا زمان عبدالملك مروان كه امر كرد آن سنگ را از آن جا كندند و پنهان نمودند . مردم در محل آن سنگ گُنبدي بنا كردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند. (2 )

 

پی نوشت ها:

1. منتهی الامال ، عباس قمی ،ج 1، ص773، انتشارات هجرت ، قم، 1378 ، چاپ سیزدهم .

2. همان ، ص 775 .

امام حسين (ع) چند فرزند داشت و نام مادران آنان چه بود؟
طبق نقل شیخ مفید، امام شش فرزند داشت : ...

امام حسين (ع) چند فرزند داشت و نام مادران آنان چه بود؟

طبق نقل شیخ مفید، امام   شش فرزند داشت :

1. علی بن الحسین الاكبر یا امام سجاد(ع) كه كنیه اش ابومحمد و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ـ می باشد.

2 . علی بن الحسین الاصغر، مادرش لیلا ـ دختر ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی است.

3. جعفر، مادر او قضاعیة بود. جعفر در حیات پدر بزرگوارش از دنیا رفت.

4. عبدالله  بن حسین (ع)كه با پدرش در كربلا به شهادت رسید.مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ می باشد.

5.سكینه، مادر او نیز رباب است.

6. فاطمه: مادرش ام اسحاق بوده است.(1 )

علی بن عیسی الاربلی در «كشف الغمة» گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشته اند. دختران او زینب و سكینه و فاطمه بودند. (2 ) البته قول قوی و قریب به صحت  نظر شیخ مفید است.

در اینكه مادر امام سجاد چه كسی بوده ، اختلاف است . به كتاب زندگانی علی بن حسین (ع) از سید جعفر شهیدی ،مراجعه نمائید .

در لباب الانساب از دختری به نام رقیه نیز نام برده شده است.(3) 

پی نوشت ها :

1   .ارشاد ،ج 2  ،ص137 ،شيخ مفيد ، ترجمه رسولي محلاتي ، تهران ، انتشارات علميه اسلاميه ؛

 بحارالانوار، ج 45، ص 329 ؛ اعیان الشیعه ,ج2 ص389.

2 .  منتهي الآمال، ج1،ص 854 شیخ عباس قمی ،قم ، موسسه انتشارات هجرت قم، 1378ه ش ، چاپ سیزدهم .

3باب الانساب، ابن فندق، بي تا ، ج 1، ص 355.

چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟
براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

 چرا به امام حسین (ع) ثارالله می ګویند؟

درباره اطلاق كلمه  ثار الله به امام حسین (ع) وچرایی آن می توان گفت :«ثار» از ریشه «ثَأر» و «ثُؤرة» به معناي انتقام و خونخواهي و نیز به معناي خون است.(1)

  براي «ثارالله» بودن امام حسین معاني مختلفي ذكر شده كه هر یك تفسیر خود را مي‏طلبد.

الف) گروهی ثارالله را به معنای كسی كه انتقام خونش را خداوند میگیرد میدانند.(2) خداوند، وليّ دم حضرت است . او خونبهای آن بزرگوار را از دشمنانش طلب مي‏كند؛ چرا كه ریختن خون سیدالشهدا در كربلا، تجاوز به حریم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود. از آن جهت كه اهل بیت(ع) «آلالله» هستند، شهادت امامان، ریخته شدن خونِ خداوند است.(3)

اگر چه این واژه در قرآن نیامده است، اما مي‏توان آن را با آیات این گونه توجیه نمود. خداوند مي‏فرماید: «مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه ‏سلطاناً؛(4) آن كس كه مظلوم كشته شد، براي ولیّ‏اش سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم».

هر كسي (صرف نظر از مسلك و مذهبش)، اگر مظلومانه كشته شود، اولیاي دم او، حق خون‏خواهي دارند. از آن رو كه اهل بیت به ویژه امام حسین(ع) مظلومانه و در راه ایمان و حق و خداوند كشته شده‏اند، در واقع «ولیّ دم» و خونخواه آنان، خداوند است.

بنابراین «ثارالله» به این معنا است كه خونبهاي امام حسین(ع) از آنِ خدا است . اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت. این واژه حاكي از شدت همبستگي و پیوند سیدالشهدا(ع) با خداوند است .شهادتش همچون ریخته شدن خوني از قبیله خدا مي‏ماند كه جز با انتقام‏گیري و خونخواهي خدا، تقاص نخواهد شد.(5)

ب) بعضی لفظ اهل را در تقدیر گرفتهو گفتهاند ثارالله یعنی اهل ثارالله؛ اهل خونخواهی الهی كه خداوند انتقام خونش را میگیرد.(6)

ج) برخی گفته‌‌اند: ثارالله یعنی كسی كه در دوران رجعت میآید و انتقام خونش را میگیرد.(7)

د) گروهی ثارالله را به معنای خون خدا دانستهاند.(8)

اگر «ثار» به معناي خون باشد، مراد از «ثارالله» معناي حقیقي نیست؛ بلكه یك نوع تشبیه، كنایه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نیست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس این تعبیر از باب تشبیه معقول به محسوس است؛ یعني همان گونه كه خون در بدن آدمي نقش حیاتي دارد، وجود مقدس امام حسین(ع) نسبت به دین خدا چنین نقشي دارد و احیاي اسلام با نهضت عاشورا بوده است.

پی نوشت ها : 

1.  الطریحي، مجمع البحرین، ج 1، ص 237؛ مفردات راغب، ص 81.

2. علی سعادتپرور، فروغ شهادت، ص 305.

3.  جواد محدثي، درسهایي از زیارت عاشورا، ص 14؛ اصغر عزیزي تهراني،  شرح زیارت عاشورا، ص 35.

4.  اسراء (17) آیه 33.

5.  فرهنگ عاشورا، جواد محدثی ، واژه «ثار».

6. بحار الانوار، ج 99، ص 151.

7. همان.

8. سید احمد میرخانی، شرح زیارت عاشورا، ص 308.

شيخ بهايي چه كسي بود ؟
شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد ...

 شيخ بهايي چه كسي بود ؟ تفسيري از كارهاي وي را شرح دهيد؟

شيخ بهاء الدين محمد عاملي، معروف به شيخ بهايي، از اهل جبل عامل است. او در كودكي همراه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد به ايران آمد شيخ بهايي به كشورهاي مختلف مسافرت كرده و محضر اساتيدمتعدد در رشته هاي مختلف را درك كـرده، و بـه عـلاوه داراي اسـتـعداد و ذوقي سرشار بوده است، مردي جامع بوده و تاليفات مـتـنوعي دارد هم اديب بوده و هم شاعر و هم فيلسوف و هم رياضي دان و هم فقيه و هم مفسر از طـب نـيـز بـي بهره نبوده است. او اولين كسي است كه يك دوره فقه غير استدلالي به صورت رساله عـمـليه به زبان فارسي نوشت كه به نام جامع عباسي معروف است. شيخ بـهـايـي چون فقه رشته اختصاصي و تخصصي اش نبوده، از فقها طراز اول به شمار نمي رود، ولي شـاگـردان زيـادي تـربـيـت كـرده اسـت مـلا صـدراي شـيرازي و ملا محمد تقي مجلسي اول (پـدرمجلسي دوم، صاحب كتاب بحار الانوار) فاضل جواد صاحب آيات الاحكام ازشاگردان اويند، منصب شيخ الاسلامي ايران پس از محقق كركي به شيخ علي منشار پدر زن شـيخ بهايي رسيد و پس از او به شيخ بهايي رسيد همسرشيخ بهايي كه دختر شيخ علي منشار بـوده اسـت، زن فاضله و فقيهه بوده است. شيخ بهايي مردي جهانگرد بود، به مصر، شام، حجاز، عراق، فلسطين، آذربايجان وهرات مسافرت كرده است.

 شيخ بهايي نه تنها درفقه و حكمت و رياضيات و لغت و حـديـث دسـت داشـتـه است، بلكه او واجد كمالات و  علوم معقول و منقول بود. اطلاعات وسيعي كه او در رشته هاي مختلف داشته، به شهرت وي كمك بسياري كرده است وتنها طبقه خواص و اهل مطالعه نيستند كه او را مي شناسند، بلكه توده مردم هم با اسم او آشنايي كامل دارند.

 شيخ بهايي، در سال 953 در بعلبك از توابع جبل عامل در يك خاندان علم و دانش كه تبار ونسب خود را به حارث همداني  مـي رسـانـنـد، به دنيا آمد. پدر عاليقدر او، (متوفي 984 ه ق)، يكي از شاگردان مبرز فقيه نامدار شيعه، مرحوم شهيد ثاني (مستشهد 966 ه ق) است او كه خود صاحب نظر بوده و كتبي در فقه و اصول و علوم متداول عصر خود داشته است، پس از شهادت شهيد ثاني در ايام جواني، در اثرسختگيريها و كارشكنيهايي كـه در امـور شيعه در جبل عامل پيش آمده بود، به ايران منتقل گرديد كودك نوپا نيز همراه پدر بـود در عـهد حكومت صفويه كه حركت سياسي با تز دفاع از اهل بيت (ع) و دوستي و مودت آل عـصـمـت (ع) شـروع شـده بـود، به حكومت صفوي پيوست و با خاندان بزرگ منشار كه عنوان شيخ الاسلامي حكومت را داشت، وصلت نمود.

شـيـخ بـهـايـي در اثـر ذكاوت و استعداد فطري كه داشت، با بهره گيري از پدر ومحيط علمي و فضيلتي اصفهان توانست در علوم و دانشهاي متداول عصر تبحري به دست آورد، تا آنجا كه برخي در توصيف او گفته اند: علا مه جهان بشر و مجدد دين در قرن حادي عشر كه رياست مذهب و ملت به او منتهي گرديد.

وي محضر اساتيد متعددي را در رشته هاي گـونـاگـون درك كـرده ، موفق به آفرينش تاليفات متنوع و گوناگوني شد. او هم اديب بوده و هم شاعر، فيلسوف و هم رياضي دان و منجم و مهندس، و هم فقيه اصولي و هم مفسر، و از طب و پزشكي بي بهره نبوده است.

 وفات شيخ در دوازدهم شوال سال1030 يا 1031 ه.ق.  ه ق در شهراصفهان روي داده است. (1)

پي نوشت:

1. عقيقي بخشايشي - تلخيص از كتاب فقهاي نامدار شيعه، ص 209.

برگرفته از:

www.andisheqom.com/Files/olama.php?level=4scid=30977

چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

آیا صحیح است كه بگوییم امام حسین علیه السلام برای شهادت به كربلا رفت؟ این گفته چگونه با در خواستهای امام از دشمن برای بازگشت به مدینه سازگار است؟

سخن در این است كه آیا امام حسین (ع) آگاهانه در این راه قدم نهاد یا این كه واقعه كربلا و عاشورا اتفاقی غیر منتظره بود كه پیش آمد و امام احتمال این سرانجام را نمی داد؛ وگرنه در این راه قدم نمی نهاد؟

شك نیست كه هیچ عاقلی بدون دلیل موجه عقلی و شرعی خود را در معرض مرگ و كشته شدن و  خاندان خویش را در معرض اسیر شدن و... قرار نمی دهد. امام حسین (ع) پایبندترین فرد به احكام عقل و شرع بود؛ ولی همین عقل و شرع حكم می كنند كه اگر هدف والا باشد، ارزش قربانی شدن خود و یاران و اسارت خانواده را دارد و سخن این است كه امام اعلام سزاوار نبودن یزید برای خلافت و اعلام شایستگی منحصر به فرد خود برای خلافت را هدفی والا می دانست و از فرجام بیعت نكردن با یزید آگاه بود و می دانست كه در این صورت، بنی امیه به یقین شدیدترین برخورد را با او خواهند داشت و او را با یارانش خواهند كشت و خانواده اش را به اسارت خواهند برد.

این عاقبت، نه تنها برای امام حسین (ع)، بلكه برای هر كسی كه از اندك شمّ سیاسی برخوردار بود، عیان و آشكار بود و امام با علم و یقین به این سرانجام، از بیعت با یزید سر باز زد و راه مكه را در پیش گرفت و در اجابت دعوت كوفیان، رهسپار عراق شد و به اجبار در كربلا فرود آمد و در آن جا هم ابن زیاد و عمر سعد او را بین شمشیر آخته دشمن و بیعت مخیر ساختند و ایشان كه پذیرش بیعت را به حكم دین و ایمان محال می دید، به ناچار شمشیر آخته دشمن را برگزید و به دفاع برخاست و در دفاعی مظلومانه، جان خویش بر سر آرمان خود نهاد و برای آن آرمان والا، اسارت خانواده را پذیرا شد.

البته كه امام از همان لحظه اول تا آخرین لحظه، كاملا متدینانه، عاقلانه و سیاستمدارانه عمل كرد و سعی در تشخیص وظیفه شرعی و عمل به آن را داشت و به هیچ وجه، به دشمن بهانه نداد و این گونه شد كه در تاریخ، بنی امیه در نگاه همه مسلمانان و همه عاقلان و منصفان جهان، محكوم و امام حسین نزد همه سربلند شد.

بنا به تاریخ قطعی كه شیعه و سنی نوشته اند، در سال 60 هجری معاویه هلاك شد و بر خلاف صلح و پیمانی كه با امام حسن بسته بود، فرزند سگ باز، شرابخوار و فاسق خود را به عنوان خلیفه تعیین كرد و به زور از مردم برای او پیمان گرفت و به حكم یزید، حاكم مدینه موظف شد امام و دو تن دیگر را قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه به دارالاماره بخواند و از آن ها بیعت گرفته و در صورت خودداری، گردن آن ها را بزند. امام وقتی به دارالاماره احضار شد، با سی تن از مردانش روانه دارالاماره شد تا جرأت تعرض به او را نداشته باشند و روز بعد، از مدینه به سوی حرم امن الهی هجرت كرد؛ چون در مدینه امان نداشت. در مدتی كه امام در مكه بود، خبر خودداری او از بیعت با معاویه به سراسر كشور اسلامی پخش شد و نامه های كثیری از مردم كوفه به سوی ایشان سرازیر شد كه با رغبت فراوان او را به امامت و رهبری خویش فرامی خواندند و امام برای اطمینان از درستی نامه ها عموزاده اش مسلم را روانه كوفه كرد تا وضع كوفه را بررسی كرده و به اطلاع او برساند كه نامه مسلم مبنی بر آماده بودن كوفه برای پذیرایی از او، مورد تأیید قرار گرفت. امام كه از توطئه ترور خود در حرم امن الهی در ایام حج خبردار شده بود، در روز هشتم ذیحجه از مكه خارج شد و به سوی كوفه رهسپار گردید.

ابن زیاد كه از طرف یزید مأمور مهار كوفه شده بود، با حیله وارد شهر شد و با سیاست ارعاب و تهدید و تطمیع، كوفیان را آرام كرد و مسلم را كشت و همان كوفیان را به مقابله با امام مجبور كرد و امام وقتی با سپاه كوفه مواجه شد، از آنان خواست تا اگر از دعوتش منصرف شده اند، اجازه دهند امام به مكه یا مدینه یا... باز گردد و سپاه بر خلاف میل امام، او را به اجبار به كربلا آورد و در آن جا بین بیعت یا كشته شدن مخیر كرد و امام مرگ سربلند را بر زندگی ذلت بار ترجیح داد و خود و یارانش جوانمردانه دفاع كردند و شهید شدند. آیا تاریخ و شیعه، غیر از این می گوید؟

بنابراین، امام نمی خواست كشته گردد؛ بلكه می خواست به وظیفه شرعی و خداپسندانه خود عمل كند؛ اما به حكم نشانه ها و قراین فراوان و یقین آور می دانست كه این راهی كه برگزیده، به مرگ او و اسارت خاندانش منجر می شود و نه تنها او، بلكه هر كس دیگر هم كه اندكی بینش سیاسی داشت، این سرانجام را می دید و به همین جهت، بارها از طرف افراد دیگر به این سرانجام هشدار داده و تحذیر شد؛ ولی او هدفش را آن قدر والا می دانست كه پذیرفتن چنین سرانجامی را برای او آسان می كرد.

 

آري حضرت امام حسين (ع) از بي وفايي كوفيان در بين راه مطلع شد و بعد از شهادت مسلم بن عقيل از وضع كوفه آگاه شدند، ولي برنگشتند. هدف اساسي آن بزرگوار امر به معروف و نهي از منكر و قيام عليه دستگاه جبار بود، كه فسق و فجور آن آشكار بود و در عين حال مدّعي جانشيني رسول خدا بود.حضرت حركت كرده بود تا به دنيا بفهماند كه يزيد و امثال او لياقت و شايستگي خلافت را ندارند. او، براي اصلاح امور جامعه اسلامي و از بين بردن بدعتها و زنده كردن سنتها قيام كرد.(1)

امام بر خود واجب مي دانست عليه دستگاه قيام كند، هر چند منتهي به شهادت او شود. امام (ع)مي دانست تا خود و ياران و خاندانش ـ حتي بچة شيرخواره او ـ شربت شهادت ننوشند، اسلام پا برجا نخواهد ماند و خدا و رسول و دين و آثار آن از بين خواهند رفت.

امام براي شهادت حركت كرده بود. با اين حساب هيچ چيز نمي توانست مانع حركت حضرت به سمت كربلا گردد، حتي شهادت مسلم و بي وفايي و عهد شكني مردم كوفه.

هرگاه دين دستخوش تصرف و تغيير و تبديل شده و آداب آن توسط دشمنان از بين برود، واجب است مسلمانان به ياري دين برپاخاسته و خطرات را از آن دفع نمايند، حتي اگر منتهي به مرگشان شود.

واضح است حكومت مردي شرير و مشهور به فساد و ميگساري و سگ بازي مانند يزيد براي اسلام بزرگ ترين خطر بوده، اگر بدون اعتراضي، زمان جلو ميرفت و توسط كسي حكومت وي مورد اعتراض قرار نميگرفت ، مفاسد آن جبران ناپذير بود و سبب محو آثار اسلام مي شد.

تكيه زدن چنين رجّاله اي بر مسند خلافت پيامبر(ص)، افكار عمومي را متزلزل كرده و عقايد را منحرف مي ساخت. چه بسا كساني روي اين اصل و با ديدن اعمال و حركات يزيد به ساحت قدس پيامبر(ص) و برنامه هاي اسلام بدبين مي شدند. اگر شخصيتي مانندامام حسين (ع)بر او اعتراض نمينمود و خلافت او را باطل اعلام نميكرد، اين اشتباه در دلها قوّت مي گرفت . وانگهي سبب مي شد اكثر افراد جامعه به سمت و سوي افكار و عقايد و اعمال يزيد سوق داده شوند.

 چون كه رب البيت دف گيرد به دست                     بيت و ما في البيت رقاصي كنند

با اين وجود امام بر خود فرض دانست اداي وظيفه نمايد و عليه دستگاه قيام كند.

كشته شدن او در راه خدا و اسارت خاندانش مطلوب و محبوب خداوند بود. البته امر به شهادت در حقيقت امر به ايستادگي و استقامت بود.(2)

سخن از باز گشت توسط امام حسين

شهيد مطهري در اين باره مي گويد:

امام حاضر به بيعت و تسليم نشد، خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد؛ پس از يأس از ياوري كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد. خطبه‏هاي داغش را پس از برخورد با «حر» و اطلاع از وضع كوفه ايراد كرد.

اما اعلام انصراف امام، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و امر به معروف و نهي از منكر.(3)

از اين رو امام پس از مذاكره با حر مسير خويش را تغيير داد و وراه چپ عذيب و قادسيه را در پيش گرفت سپاه حر نيز در تعقيب كاروان حركت كرد و....(4)

برای اطلاع از اسناد بی شمار این مطلب، به كتب تاریخ و سخنان امام حسین (ع) از مدینه تا كربلا مراجعه كنید. (5)

پي نوشتها:

1. مقتل‏الحسين، (ع) عبدالرزاق موسوي مقرم، چاپ پنجم، قم، دارالكتاب الاسلامي، ص 141.

2.شهيد آگاه، آيت الله لطف الله صافي ،تهران- بي نا، ص 34ـ 37 با تلخيص .

3. مجموعه‏آثاراستادشهيدمطهري، صدرا، ج‏17، ص534.

4. تاريخ طبري، قاهره، 1358ق، ج4، ص305.

5. محمد صادق نجمی، سخنان امام حسین از مدینه تا كربلا، قم، انتشارات اسلامی؛ یوسفی غروی، نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، ترجمه جواد سلیمانی، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1377ش؛ انصاری شیرازی و مصطفی آخوندی، تاریخ واقع كربلا، قم، گنج معرفت؛ معهد تحقیقات باقر العلوم، موسوعه كلمات الامام الحسین، قم، دار المعروف، 1415ق.

صفحه‌ها