كلام

اصل وجود منجی آخر الزمان از نسل پیامبر صلوات الله علیه و آله مورد اتفاق شیعه و سنی است لکن تفاوت نگاه، در اوصاف و نوع تلقی از امام در نگاه این دو مذهب است.
امکان عمر طولانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

پرسش:
یکی از علمای اهل سنت در نقد استدلال شیخ صدوق بر طولانی بودن عمر امام زمان، می‌گوید: «درست است که طول عمر زیاد، امر ممکنی است و درست است که برخی از انبیای گذشته که شرح زندگی آن‌ها در کتاب مقدس و قرآن آمده، عمر طولانی داشتند؛ اما این امر محدود به گذشتگان بوده و همه آن‌ها مرده‌اند و سده‌ها است که عمر بشر کوتاه است و دلیلی نداریم که کسی عمرش طولانی بوده و همچنان زنده است. حتی پیامبر اسلام و سایر امامان شیعه نیز عمر محدودی داشتند. عمر طولانی ابلیس نیز به خاطر جن بودن او است؛ بنابراین، ناموس طبیعت و سنت خداوند تغییر کرده و سده‌ها است که عمر کسی طولانی نیست و دلیلی ندارد ادعا کنیم که امام مهدی زنده و دارای عمر طولانی است.» چه نقدی بر این استدلال وارد است؟
 

پاسخ:
اعتقاد به منجی آخرالزمان، نقطه اشتراک ادیان الهی است و مذاهب اسلامی نیز در این مورد اختلافی ندارند. آنچه سبب تمایز اهل سنت از شیعیان شده، این است که شیعیان، منجی آخرالزمان را فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام می‌دانند که در سال 255 قمری متولد شده و به خاطر ملاحظاتی از همان روزهای آغازین تولد، پنهان نگاه داشته شده و هم‌اکنون نیز زنده است و تا زمان ظهورش به‌عنوان منجی عالم بشریت، زنده خواهد بود؛ اما اهل سنت معتقدند که منجی آخرالزمان هنوز به دنیا نیامده و دلیلی بر این امر در دست نیست. (1) یکی از اصلی‌ترین اشکالاتی که اهل سنت به شیعه وارد می‌سازد، شبهه «عمر طولانی امام زمان عجل الله تعالی فرجه» است. در ادامه و در دو محور به این مسئله خواهیم پرداخت.

نکته اول:
طبق مبانی دینی و تعالیم وارد شده در منابع روایی اهل سنت، عمر طولانی چند صدساله برای یک نفر کاملاً ممکن است و مصادیق قابل‌توجهی در طول تاریخ داشته است؛ برخی از مصادیق، عمرشان به سر آمده و از دنیا رفته‌اند (مثلاً حضرت نوح علیه‌السلام) و برخی نیز هنوز زنده‌اند (مثلاً حضرت عیسی و حضرت خضر علیهماالسلام). با توجه به اهمیت قسم اخیر، توضیح بیشتر تقدیم می‌شود.
در منابع روایی اهل سنت آمده که حضرت خضر علیه‌السلام فرزند بلافصل حضرت آدم علیه‌السلام است و هنوز نمرده و زنده است. (2) 
در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام نیز احادیث فراوانی دارند مبنی بر اینکه ایشان زنده است و همراه با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه ظهور خواهد کرد. (3)  برخی از عالمان اهل سنت، در مورد این مسئله ادعای اجماع کرده‌اند و معتقدند که هیچ‌کس در دنیای اسلام اعم از شیعه و اهل سنت نیست که به زنده‌بودن حضرت عیسی و ادامه حیات او تا ظهور مهدی موعود اعتقاد نداشته باشد. (4) همچنین در مورد حضرت الیاس علیه‌السلام نیز این باور در میان مسلمانان و به‌خصوص اهل سنت وجود دارد که ایشان بعد از ایمان نیاوردن قومش از خداوند طلب مرگ کرد اما خداوند به فضل خود به ایشان عمر جاودانه عطا کرد، او را به آسمان‌ها عروج داد و هنوز زنده است. (5)
بنابراین روشن می‌شود که در منابع روایی اهل سنت، برخورداری از عمر طولانی، نه‌تنها ممکن است و در طول تاریخ مصادیقی داشته، بلکه همچنان نیز برخی از اولیای الهی با عمر طولانی زنده‌اند که عمرشان از عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه نیز چند صدسال بیشتر است؛ بنابراین، برادران اهل سنت نمی‌توانند با محال یا بعید شمردن عمر طولانی، باور به منجی زنده و غائب نزد شیعیان را تضعیف نمایند.

نکته دوم:
مخالفت اهل سنت با امام زمان عجل الله تعالی فرجه، به تلقی حداقلی آن‌ها از امامت بازمی‌گردد. درست است که شیعه و اهل سنت هر دو اعتقاد به امامت دارند و حتی در میان اهل سنت، عالمانی هستند که امامت را جزء اصول دین دانسته‌اند. (6) اما باید دانست که تلقی اهل سنت از امام و امامت با شیعه متفاوت است و امام را رهبری عادی بدون خصایص ممتاز علم لدنی و عصمت می‌دانند که در هر دوره به شیوه خاصی توسط مردم تعیین می‌شود؛ گاهی توسط خلیفه قبلی و گاه توسط شورایی که خلیفه تعیین کرده است و ...
اما شیعیان با تلقی درست از امامت، معتقدند که حکمت و اراده خدا به این امر تعلق‌گرفته که زمین خالی از حجت نمی‌ماند و حتی اگر شرایط ظهور امام مهیا نباشد، امام در پرده غیبت در زمین مستقر می‌گردد. (7) از نگاه شیعه امام خصوصیاتی منحصربه‌فرد دارد و هادی و راهنمای بشر در امور دین و دنیا است (8) و هر فرد و جامعه‌ای همواره نیازمند امامی است که هدایت الهی را در دنیا رقم بزند و محال است که زمین در زمانی از امام و حجت الهی خالی شود حال چه حاضر باشد چه غایب. (9) بر این اساس شیعه معتقد است که با تولد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه، سلسله امامان به پایان رسیده و پس از ایشان امام دیگری نخواهد آمد و ایشان خاتم الاوصیاء هستند و ازاین‌رو از زمان تولدشان تاکنون زنده‌اند و در آخرالزمان ظهور خواهند کرد.

نتیجه:
شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که اولاً منجی آخرالزمان از نسل پیامبر صلی‌الله علیه و آله است و در موعد مناسب ظهور خواهد کرد؛ ثانیاً عمر طولانی و چند صدساله نه‌تنها ممکن است، بلکه واقع شده و مصادیق زیادی در تاریخ ادیان دارد؛ ثالثاً برخی از انبیای الهی مثل حضرت عیسی علیه‌السلام، هنوز زنده و غایب‌اند.
با این حال، اهل سنت چون تلقی خاصی از امامت دارند و مصادیق امام را عرفی تعیین می‌کنند، به وجود امام زمان زنده و غائب در عصر حاضر معتقد نیستند؛ چنانکه امام حسن عسکری و سایر امامان پیشین علیهم‌السلام را نیز قبول ندارند. طبق مبانی و منابع دینی اهل سنت، طرح اشکال به عمر طولانی امام زمان، پذیرفتنی نیست و آن‌ها نمی‌توانند با این اشکال، باور به وجود امام زمان را تضعیف نمایند.

پی‌نوشت‌ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: سلیمیان، خدامراد، درس‌نامه مهدویت: حضرت مهدی از ولادت تا امامت، قم، بنیاد فرهنگی مهدی موعود، چاپ ششم، ۱۳۸۹ ش.
2. «عَن ابْن عَبَّاس رَضِی الله عَنْهُمَا قَالَ: الْخضر ابْن آدم لصلبه ونسئ لَهُ فِی أَجله حَتَّى یکذب الدَّجَّال»؛ سیوطی، جلال‌الدین، تفسیر الدر المنثور، بیروت، دارالفکر، بی‌تا، ج‌۵، ص 420؛  «فلما خرج منها قال لبنیه ان آدم دعا بطول العمر لمن یدفنه من أولاده الى یوم القیامه فذهب أولاده الى الغار لیدفنوه وکان فیهم الخضر فکان هو الذی تولى دفن آدم فانجز الله ما وعده فهو یحیى ما شاء الله له ان یحیى»؛ حقی بروسی، اسماعیل، روح¬البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ ۱، ۱۴۲۱ ق، ج‌۵، ص‌۲۶۸.
3. به‌عنوان نمونه: «عن أبی هریره، أن النبیَّ -صلَّى الله علیه وسلم- قال: لیس بینی وبینه نبیٌّ -یعنی عیسى ابن مریم- وإنه نازلٌ، فإذا رأیتموه فاعرِفوه: رجل مربوعٌ إلى الحُمرهِ والبیاضِ، بین مُمصَّرتین، کأن رأسَه یقطُرُ وإن لم یُصِبه بلَلٌ، فیُقاتِلُ الناسَ على الإِسلامِ، فیدُقُ الصَّلِیبَ، ویقتُلُ الخِنزیرَ، ویضَعُ الجزیهَ، ویُهلِکُ اللهُ فی زمانه المِلل کلَّها إلا الإِسلامَ، ویُهلِکُ المسیحَ الدَّجَّالَ، فیمکثُ فی الأرضِ أربعینَ سنهَ، ثم یُتوفَّى فیُصلی علیه المُسلمون»؛ ابو داوود السجستانی، سلیمان بن الأشعث، سنن ابی داوود، المحقق: شعَیب الأرنؤوط و محَمَّد کامِل قره بللی، بی‌جا، دارالرساله العالمیه، ط 1، 1430 ق، ج 6، ص 378.
4. سیوطی، جلال‌الدین، العرف الوردی فی اخبار المهدی، تهران، المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیه المعاونیه الثقافیه، مرکز التحقیقات و الدراسات العلمیه، چ 1، ۱۴۲۷ ق، ص 176.
5. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت، دار المعرفه، ۱۴۱۲ ق، ج ۲۳، ص ۵۹-۶۰.
6. به‌عنوان نمونه: «و اجاب عن الاولین اعنی الاقامه والتسمیه بانهما من مسائل الفروع ولا کفر ولا بدعه فی مخالفتهما فلم تتواتر الدواعی علی نقلهما لذلک، بخلاف الامامه فانها من الاصول ومخالفتها بدعه وموثره فی الفتن»؛ بیضاوی، عبدالله بن عمر، منهاج الوصول إلی علم الأصول، تعلیق مصطفی شیخ مصطفی، بیروت، مؤسسه الرساله ناشرون، 1427 ق، ص 75.
7. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، قم، کتاب طه، چ 16، 1393 ش، ج 2 ص 132 و 135.
8. همان، ص 142-151.
9. «لاتَخلُوا الأرضُ مِن قائمٍ لِلهِ بِحُجّهٍ، إمّا ظاهِراً مَشهُوراً و إمّا خائِفاً مَغموراً»؛ شریف رضی، نهج‌البلاغه، تصحیح صبحی صالح، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، ۱۳۷۴ ش، ص 497، حکمت 147.

 

لازمه‌ی تفکر فلسفی، شک کردن در هر اعتقاد و واقعیتی نیست و نگاه فلسفی، شک در اصل واقعیت، شک در امکان معرفت یقینی و شک‌های متوالی در اعتقادات را برنمی‌تابد.
جمع ایمان فیلسوف و شک در وجود خدا

پرسش:
اگر کسی اهل فلسفه باشد، شک کردن در وجود خدا یا اوصاف خدا را بد نمی‌داند، بلکه آن را لازمه تفکر فلسفی می‌داند و حتی پس از اثبات خدا نیز ممکن است دوباره به سبب اشکالات جدید فلسفی، به آنچه معتقد بوده، دوباره شک کند و مدت‌ها برای اثبات خدا یا صفتی از صفاتش زمان بگذارد. در حالی که دین‌دار بودن و مؤمن بودن، یعنی ایمان به وجود خدا بدون شک و تردید. از منظر دینی، اگر کسی در وجود خدا شک کند، از ایمان خارج می‌شود و کافر به‌حساب می‌آید! ازاین‌رو این سؤال برایم باقی است که چگونه می‌شود هم فیلسوف بود و هم مؤمن؟ آیا می‌توان مؤمن بود و شک کرد؟ آیا مؤمن بودن، ضد شک و سؤال و فلسفیدن نیست؟
 

پاسخ:
 شک و شکاکیت در هر چیزی اعم از وجود خدا و صفات خدا اگر واسطه‌ای برای تحقیق و پژوهش و رسیدن به‌یقین باشد از نگاه دین و عقل نه‌تنها مذموم و ناپسند نبوده، بلکه لازم و ضروری است؛ اما اگر شک کردن مانعی برای رسیدن به‌یقین ثابت باشد نه‌تنها دین، بلکه فلسفه نیز با آن مخالف است. شهید مطهری دراین‌باره می‌گوید: شک، مقدمه یقین؛ پرسش، مقدمه وصول و اضطراب، مقدمه آرامش است. شک مَعبَر خوب و لازمی است؛ هرچند منزل و توقفگاه نامناسبی است. اسلام که این‌همه دعوت به تفکر و ایقان می‌کند به‌طور ضمنی می‌فهماند که حالت اولیه بشر جهل و شک و تردید است و با تفکر و اندیشه صحیح باید به سرمنزل اطمینان و ایقان رسید. (1)
در ادامه به جهت توضیح بیشتر ابتدا در قالب دو  نکته، معانی شک و فلسفه را مورد اشاره قرار داده و سپس هم‌داستانی فلسفه و دین را در ردّ یا قبول هریک از معانی شک توضیح می‌دهیم:

نکته اول: معانی شک
سؤال اصلی از این جهت مطرح می‌شود که در ذهن اشکال کننده، شک، مورد تأیید و لازمه فلسفه و منافی ایمان است.  ازاین‌رو باید معانی شک و سپس معانی و تعاریف فلسفه مدنظر (فلسفه اسلامی) را تبیین کرده و  روشن سازیم فلسفه اسلامی به هیچ‌وجه شک و شکاکیت را برنتافته و کاملاً جزم‌گرا عمل می‌کند.
به‌طورکلی برای شک پنج معنای کلی می‌توان ترسیم کرد:
 معنای اول: انکار مطلق واقعیت‌های خارجی.
 معنای دوم: انکار مطلق شناخت به واقعیات خارجی.
 معنای سوم: انکار مطلق شناخت یقینی به واقعیات خارجی.
 معنای چهارم: انکار شناخت یقینی در یک حوزه خاص مثل اخلاق یا علوم تجربی.
معنای پنجم: شک روش‌شناختی.

نکته دوم: تعریف فلسفه
تعاریف ذیل برای فلسفه ارائه‌شده است که با دقت در این تعاریف متوجه می‌شویم که لازمه تفکر فلسفی و فلسفیدن، شک و شک گرایی نبوده و شک گرایی و عدم جزم‌گرایی در فلسفه جایی ندارد.

الف) هر نوع تفکر عقلانی نظام‌مند که درباره مسائل بنیادی بشر باشد، فلسفه است. (2) این تعریف شامل مجموعه‌ای از علوم مانند معرفت‌شناسی، فلسفه ذهن، فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه علم و همه فلسفه‌های مضاف می‌شود.

ب) فلسفه علمی است که از روش تعقلی برای اثبات مسائل خود بهره می‌برد. (3)  طبق این تعریف که تعریف عام فلسفه است، تنها علوم قراردادی نظیر علم لغت، صرف، نحوه و‌...  از قلمرو فلسفه خارج می‌شود.

ج) فلسفه علمی است که از موجود بماهو موجود بحث می‌کند. طبق این تعریف، فلسفه، دانشی است که از موجود مطلق و احکام و عوارض آن بحث می‌کند. علامه طباطبایی در توضیح این احکام و مسائل فلسفه می‌گوید: این احکام و عوارض به دو نحو محقق می‌شوند، قسم نخست احکامی که با خود وجود مساوی هستند و قسم دیگر احکامی که اگرچه اخص از موجود مطلق هستند ولی به همراه مقابلشان مساوی با موجود مطلق می‌شوند. (4)

د) فلسفه عامل استکمال نفوس انسانی به‌واسطه شناخت حقیقی موجودات عالم از طریق برهان است. در این نگاه از اساس شک و شک گرایی در فلسفه جای ندارد و ازاین‌رو ملاصدرا می‌گوید: اگر امری غیر یقینی و ظنی و حتی یقینی غیرثابت (مثل یقینی که از روی تقلید است) باشد فلسفی محسوب نمی‌شود. (5)

نکته سوم: تحلیل نظر فلسفه و دین درباره‌ی معانی شک.
معنای اول شک: روشن است که دین در حوزه اعتقادات، تحقق واقعیات عینی و خارجی را امری مسلم می‌داند. اما فلسفه نیز تحقق واقعیات خارجی را قطعی و مفروض دانسته و درصدد تحلیل و کشف ویژگی‌ها و صفات عمومی آن واقعیات خارجی برمی‌آید. با این ‌وجود برخی از فلاسفه در رد این معنا از شک گرایی متمسک به پاره‌ای از منبّهات شده‌اند که به‌ جهت اختصار به یک مورد اشاره می‌شود:
مقدمه اول: تمام انسان‌ها وجداناً از وراء خود متأثر می‌شوند. مثلاً وقتی یک مظلومی را می‌بینیم، ناراحت می‌شویم.
 مقدمه دوم: اگر در خارج از ما واقعیتی وجود نداشته باشد، لازم می‌آید امر معدوم در ما اثر گذاشته و عدم علت قرار بگیرد.
 مقدمه سوم: عدم نمی‌تواند منشأ اثر باشد.
 نتیجه:  در وراء و خارج از ما موجودات عینی و واقعی هستند. (6)

معنای دوم و سوم شک: دین و فلسفه در رد این دو معنا از شک نیز کاملاً همراه بوده و در کتب فلسفی و معرفت‌شناسی استدلال‌های متعدد در رد نظریه عدم امکان مطلق شناخت یقینی ذکرشده ‌است. ازجمله ردیه¬های ذکرشده بر معنای  دوم و سوم شک گرایی آن است که به شک گرا بگوییم: همین ادعای تو «هیچ شناخت و معرفت یقینی وجود ندارد»، یقینی فرض شده ‌است و اگر شک گرا بخواهد در آن نیز تردید کند باید از ادعای خودش دست بردارد. به ‌بیان ‌دیگر منکِر مطلق معرفت یقینی، در همان زمان که ادعای خود را مطرح می‌کند، اعتراف ضمنی به تحقق معرفت‌های یقینی متعددی چون معرفت به وجود مخاطب، معرفت به مقدمات استدلال خود، معرفت به امکان معرفت یافتن مخاطب به مدعا، معرفت به تأثیر استدلال در تحصیل معرفت و… کرده ‌است. (7)

 معنای چهارم شک:  در این معنا از شک، شناخت یقینی به واقعیت‌های خارجی مربوط به یک حیطه و یک علم خاص مطرح می‌شود. مثلاً معرفت یقینی ثابت در حوزه گزاره‌های اخلاقی مورد انکار قرار می‌گیرد. برطرف کردن شکاکیت نسبت ‌به گزاره‌های مخصوص به یک علم در فلسفه همان علم بررسی می‌شود و به‌ همین مناسبت رشته‌های مختلف و کتب متعددی در زمینه فلسفه اخلاق، فلسفه علم و... نوشته‌شده است.

معنای پنجم شک: این معنا از شک به معنای انکار شناخت و معرفت یقینی نبوده و صرفاً به سبب قانع نبودن به داشته‌های خود و عطش جست‌وجوی حقیقت و وصول به‌یقین و اطمینان ایجاد می‌شود. روشن است که این معنا مورد تأیید دین و فلسفه است و اساساً حرکت علمی و رسیدن به‌یقین بدون آن بی‌معنا است.

نتیجه:
 با توجه به مقدمات ذکرشده روشن می‌شود که لازمه‌ی تفکر فلسفی شک کردن در هر اعتقاد و واقعیتی نیست و نگاه فلسفی، شک در اصل واقعیت، شک در امکان معرفت یقینی و شک‌های متوالی در اعتقادات را برنمی‌تابد؛ اما این‌که تفکر فلسفی چگونه به معرفت و شناخت‌های یقینی و غیرقابل‌شک و زوال در حوزه‌های مختلف ازجمله خداشناسی نائل می‌شود باید به کتب تفصیلی در معرفت‌شناسی اسلامی رجوع شود. ولی به‌طور اجمالی باید بگوییم: 
اولاً فلسفه با تحلیل اقسام علم و تبیین کامل علم حضوری روشن می‌کند: علم حضوری ارزش و اعتبار کامل داشته و ثابت و خطاناپذیر است و ازاین‌رو اگر آنچه مورد اعتقاد قرار می‌گیرد، معلوم به علم حضوری باشد از نگاه فلسفی شکی در آن راه نمی‌یابد. 
ثانیاً فلسفه با تحلیل علم حصولی و تقسیم آن به بدیهی و نظری روشن می‌کند که بدیهیات اولیه (تصدیقاتی که به‌صرف تصور صحیح موضوع و محمول و نسبت بین آن‌ها، یقین ثابت حاصل می‌شود) و وجدانیات کاملاً معتبر بوده و شکی در آن‌ها راه ندارد. 
ثالثاً اگر بتوان یک تصدیق غیر بدیهی را با یک یا چند استدلال معتبر بر این امور ثابت یعنی علوم حضوری، اولیات و وجدانیات ارجاع داد، آن تصدیق غیر بدیهی نیز یقینی و ثابت بوده و فلسفه به‌هیچ‌وجه شک دوباره در آن را جایز نمی‌داند. (9)

پی‌نوشت‌ها:
1. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1390 ش، ج 1، ص 37.
2. ر.ک: فنایی اشکوری، محمد، فلسفه  عرفان، قم، موسسه امام خمینی، صص 16-19.
3. فلسفه به معنای عام خود به دو بخش نظری و علمی تقسیم می‌شود: فلسفه نظری دانشی است که در آن به هست‌ها و نیست‌ها می‌پردازند و این فلسفه به افعال انسان مرتبط نیست. فلسفه نظری به‌نوبه خود به طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم می‌شود و الهیات نیز به الهیات بالمعنی الأعم یعنی علمی که به بحث از عوارض کلی موجود بماهو موجود می‌پردازد (امورات عامه) و الهیات باالمعنی الأخص (خداشناسی)، تقسیم می‌شود. فلسفه عملی دانشی است که به باید‌ها و نباید‌های انسانی می‌پردازد و ازاین‌رو به افعال انسانی مرتبط است. فلسفه عملی هم به‌نوبه خود به سه قسم اخلاق (رفتارهای فردی و شخصی)، تدبیر منزل (رفتار انسان در محیط خانواده و روابط میان آن‌ها) و سیاست مدن (رفتار انسان در جامعه) تقسیم می‌شود.
4. طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه قم، مدخل، ص 11.
5. «أنّ الفلسفه استکمال النفس الإنسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بالبراهین لا أخذاً بالظن و التقلید، بقدر الوسع الإنسانی». صدرالمتالهین، اسفار، قم، طلیعه نور، 1425 ق، ج 1، ص 20.
6. ر. ک: فیاضی، غلامرضا، تعلیقه بر نهایه، قم، موسسه امام خمینی، ج ۱، ص ۱۴.
7. ر. ک: حسین زاده، محمد، پژوهشی تطبیقی در معرفت‌شناسی، قم، موسسه امام خمینی، صص 95-134.
8. برای مطالعه بیشتر در زمینه ارجاع تصدیقات نظری به بدیهی و علوم حضوری و امکان یقینی و ثابت بودن معرفت‌های مختلف، ر.ک: مجتبی مصباح و عبدالله محمدی، سلسله دروس مبانی اندیشه اسلامی، معرفت‌شناسی، قم، موسسه امام خمینی، 1394 ش، ج 1، 60-73.

 

زرتشتیان نقش بالدار فْرَوَهَر را نشان اختصاصی خود می‌دانند و ادعا می‌کنند از گذشته‌های دور نیز این نقش، نماد آنها بوده است در حالی که اثبات این حرف مشکل است.
زرتشتیان و نماد فَرَوَهَر

پرسش:

آیا هخامنشیان زرتشتی بودند؟ نقش انسان بالدار نشان دین زرتشت است؟

پاسخ:

امروزه زرتشتیان نقش بالدار فْرَوَهَر را نشان اختصاصی خود می‌دانند و بسیاری از آنها ادعا می‌کنند از گذشته‌های دور نیز این نقش، نماد آنها بوده است. در تفسیر این نماد می‌گویند: سه ردیف پر در هر دو بال فْرَوَهَر اشاره به «اندیشه و گفتار و کردار نیک» دارد و سه ردیف پر در قسمت دُم اشاره به اندیشه و گفتار و کردار بد. پیرمرد سالخورده در نماد فروهر اشاره به شخص نیکوکار و یکتاپرستی دارد که رفتار و ظاهر مرتب و پسندیده‌اش سرمشق و الگوی دیگر مردمان است و حلقۀ دایره‌ای در دست او، نشان پیمان با پروردگار است
بسیاری تصور می‌كنند در هر اثر باستانی كه این نشان وجود دارد، صاحب آن زرتشتی بوده است. یکی از دلایل زرتشتی خواندن هخامنشی‌ها وجود نگارۀ فروهر در تخت جمشید، و کتیبۀ داریوش هخامنشی در بیستون است؛ در حالی که پیش از هخامنشیان اقوام دیگری از نمادی مشابه این استفاده کرده‌اند که در آثار باستانی بر جای مانده از آنها موجود است. در تمدن اورارتو در شمال بین النهرین، نماد خدایان و موجودات ماوراء الطبیعی بود، سومریان باستان، نمادی مشابه برای ارباب اجنه داشتند. آشوریان و مصریان باستان نیز مشابه این نماد را برای خدایان خود استفاده می‌کردند.(۱)

موبَد مهران غیبی از عالمان زرتشتی معتقد است این نماد در گذشته‌های دور متعلق به دین زرتشت نبوده و در قرون اخیر، موبدان، آن را به عنوان آرم خود برگزیده‌اند.(۲) اگر نقش فروهر در طول زمان نماد دینی زرتشتیان بوده باید از گذشته‌های دور در آتشکده‌هایشان حک شده باشد، در حالی که در سراسر عصر ساسانیان كه اوج اقتدار دستگاه آتش و دین زرتشتی است، نه تنها در هیچ آتشکده‌ای، که در هیچ بنا و کتیبه و سکه و مُهر و اثری این نماد دیده نمی‌شود. حتی در گزارش سیاحان اروپایی از زرتشتیان عهد صفوی نیز اشاره‌ای به این نقش وجود ندارد. زرتشتیان در دوره‌های اخیر این نقش را واجد خصوصیات دینی خود یافته و بر دیوار آتشكده‌ها و کتب و رسالات دینیشان حک کرده‌اند. در عهد ناصرالدین شاه قاجار، به همت «مانِكجی لیمجی هاتریا»، نمایندۀ پارسیان هندی، آتشكده‌های یزد و کرمان از نو ساخته می‌شود. آتشکدۀ مشهور فعلی یزد، موسوم به «آتش ورهرام» کمتر از یک قرن پیش به هزینۀ پارسیان هندی ساخته شد و نشان فروهر بر سردر ورودی آن جای گرفت؛ همین طور نیز آتشکده آدریان و معبد تهران. آمدن این نقش به ایران با مفهوم زرتشتی‌اش، احتمالاً با ساخت این آتشكده‌ها توسط پارسیان هندی در قرن اخیر همراه بوده است.(۳)

پی نوشت:
۱. فاطمی، سیدحسن، راه راستی، ص۷۸
۲. همان، ص۸۱
۳. همان، ص۸۰-۸۱
 

 

 

احمد الحسن خود را پنجمین فرزند از نسل امام زمان عجل الله تعالی فرجه معرفی می‌کند و ادعا می‌کند که او اولین مهدی از دوازده مهدی است که جانشین ایشان خواهند شد.
احمد الحسن و ادعای جانشینی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

پرسش:
لطفاً توضیح بدهید که دقیقاً ادعای احمد الحسن چیست؟ آیا به باور او الآن امام زمان ظهور کرده است و او فرزند و نائب امام است یا اینکه او یمانی است و دارد شرایط را برای ظهور ایشان آماده می‌کند؟ چه نقدی بر او وارد است؟
 

پاسخ:
احمد الحسن بصری از مدعیان دروغین در زمینه مهدویت است که در اوائل قرن 21، ادعاهایی درباره ظهور مطرح می‌کند و خودش را معصوم و مرجع تفسیر قرآن می‌داند که موظف است، هم شرایط را برای ظهور مهیا کند و هم پس از ظهور و رحلت امام زمان عجل الله تعالی فرجه، جانشین ایشان شده و به تدبیر امور بپردازد. در ادامه قالب نکاتی توضیحات بیشتر درباره دیدگاه او تقدیم می‌شود.

نکته اول:
احمد اسماعیل صالح السلمی البصری، ملقب به «احمد الحسن الیمانی»، یکی از جریان‌های نوظهور در عرصه مهدویت است. وی چند سالی در نجف زندگی کرد و در آنجا با فردی به نام شیخ حیدر مشتت معروف به ابوحسن آشنا شد و نظرات و دعاوی خود را با وی در میان گذاشت و ایشان را در سمت یمانیت و وزارت امام دوازدهم عجل الله تعالی فرجه قرار داد. در سال 2005 میلادی با بروز اختلافات زیادی که بین احمد الحسن و حیدر مشتت وجود داشت، احمد الحسن در بیانیه ای خود را وصی امام، اولین مهدی و یمانی موعود معرفی می‌کند: «... انّی اول المهدیین و الیمانی الموعود». (1)
بنابراین، او که سابقاً خودش را فقط مهدی اول و جانشین امام زمان عجل الله تعالی فرجه می دانست که قرار است؛ پس از ظهور و رحلت امام زمان بر مسند قدرت و جانشینی ایشان بنشیند، اینک خودش را به مقام یمانی نیز متصف کرده و اقداماتی برای تعجیل در ظهور انجام می‌دهد. اقدامات او در سال 2008 میلادی سرکوب می‌شود و در نهایت، احمد الحسن مفقود می‌گردد و بنا بر برخی از گزارش‌ها، به امارات رفت و در دبی ساکن شد. پس از این شکست، طرفداران احمد الحسن نیز دچار تشتت و اختلاف شدند و هر یک از آن‌ها دیگری را لعن و تکفیر نمودند. (2)
بنابراین، ظاهراً او ادعا نکرده که امام زمان عجل الله تعالی فرجه ظهور کرده است؛ بلکه خودش را یمانی و زمینه‌ساز ظهور می‌کند که قرار است بعدها به‌عنوان اولین مهدی، جانشین امام زمان نیز بشود. همه این ادعا، فاقد دلیل مناسب است و از جهت عملیاتی نیز به شکست انجامید. او برای موجه جلوه دادن خودش، صرفاً به خواب و استخاره تمسک می‌کند درحالی‌که خواب تعبیر بردار است و چه‌بسا شیطانی باشد و استخاره نیز چنین کاربردی ندارد. (3)

نکته دوم:
احمد الحسن خودش را فرزند باواسطه امام زمان عجل الله تعالی فرجه می‌داند:  «احمد بن اسماعیل بن صالح بن حسین بن سلمان بن الإمام محمد بن الحسن العسکری علیه السلام». (4) اما محققان در توضیح نسب واقعی احمد الحسن نوشته‌اند که او اساساً از قبیله همبوش است و از سادات نیست و شجره‌نامه واقعی او به این شرح است: «احمد بن اسماعیل بن صالح بن حسین بن سلمان بن داود بن محمد بن روضان بن برهان بن عطاءالله بن ابوالسود بن علی بن علیان بن عبداه بن حمد بن محمد بن حمدان ... بن مضر بن معد بن نزار بن عدنان». (5)
در واقع،  نسب ادعایی احمد الحسن تا عبارت «احمد بن اسماعیل بن صالح بن حسین بن سلمان» درست است؛ اما یک‌باره ازاینجا پرش کرده و سلمان را پسر امام زمان عجل الله تعالی فرجه می‌داند در حالی که سلمان پسر داود است و داود نیز از نسل کسانی است که هیچ‌وقت به امام زمان عجل الله تعالی فرجه نمی‌رسند؛ بنابراین، او اصلاً فرزند باواسطه امام زمان عجل الله تعالی فرجه محسوب نمی‌شود.

نتیجه:
احمد الحسن خود را پنجمین فرزند از نسل امام مهدی عجل الله تعالی فرجه معرفی می‌کند و ادعا می‌کند که او اولین مهدی از دوازده مهدی است که بعد از ظهور امام زمان جانشین ایشان خواهند شد. ازنظر وی هنوز امام زمان ظهور نکرده ازاین‌رو وی اکنون خود را «سید یمانی» می‌داند که مأموریت زمینه‌سازی برای ظهور دارد. وی هیچ دلیل معتبر عقلی یا نقلی برای ادعاهای خود بیان نکرده و صرفاً به استخاره و خواب استناد می‌کند که برای چنین ادعای بزرگی دلیل معتبر و اطمینان بخشی محسوب نمی‌شوند.

پی‌نوشت‌ها:
1. فرج‌الله، احمد، ادعیاء المهدویه، بی‌جا، المرکز الاسلامی للدراسات الاستراتیجیه، 2015 م، ص 121.
2. محمدی هوشیار، علی، درس‌نامه نقد و بررسی جریان احمد الحسن البصری، قم، تولی، 1397 ش، ج 1، ص 19-23.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: موسوی، سید محمدمهدی، بررسی استنادات قرآنی دلایل وصیت، معجزه، رؤیا و استخاره در ادعای امامت احمدالحسن، فصلنامه پژوهش‌های مهدوی، زمستان 1398 ش، شماره 31.
4. محمدی هوشیار، درس‌نامه نقد و بررسی جریان احمد الحسن البصری، ج 1، ص 19.
5. شهبازیان، محمد، ره افسانه: نقد و بررسی فرقه یمانی بصری، قم، مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم، 1393 ش، ص 14-15.
 

هرچند پیامبرانی مانند حضرت خضر و حضرت عیسی علیهم السلام هنوز زنده هستند و عقل هم به عنوان حجت باطنی وجود دارد ولی ضرورت وجود امام، هنوز پابرجا است
ضرورت وجود «امام» غائب

پرسش:
یکی از ادله شیعیان بر ضرورت وجود امام غائب، خالی نبودن زمین از حجت است و برای تأیید آن به کلام حضرت علی استناد می‌کنند که فرمود زمین بدون حجت نمی‌ماند. اشکال این استدلال این است که اگر امام غائب وجود نداشته باشد، زمین خالی از حجت نمی‌ماند چراکه اولاً برخی از پیامبران مثل حضرت خضر و حضرت عیسی هنوز زنده و غائب‌اند. ثانیاً عقل نیز حجت است و با توجه به پرورش و هدایت عقل توسط خاتم‌الانبیاء، نیازی به حجت دیگر نیست. چگونه به این اشکال، پاسخ می‌دهید؟
 

پاسخ:
شیعیان مستند به دلایل عقلی و روایی معتقدند که زمین خالی از حجت نیست و باید در هر دوره‌ای پیامبر یا امام وجود داشته باشد و از سال 260ق تاکنون، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه حجت زمین است که به عللی در پرده غیبت به سر می‌برند تا در زمان مناسب، ظهور نمایند. مخالفان باور به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه، اشکالات متنوعی به این باور وارد کرده‌اند؛ ازجمله اینکه، حتی اگر ضرورت حجت در زمین را بپذیریم، باوجود عقل که حجت باطنی است و با وجود پیامبرانی همچون حضرت خضر و حضرت عیسی علیهماالسلام که هنوز زنده‌اند و حجت خدا به‌حساب می‌آیند، نیازی به حجت دیگر نیست و ضرورت ندارد که امام مهدی وجود داشته باشد. در ادامه به نقد و بررسی این اشکال می‌پردازیم.

نکته اول:
آنچه در روایات درباره ضرورت حجت در زمین گفته‌شده است، شامل هر چیز و هرکسی نمی‌شود؛ بلکه ناظر به انبیای الهی و امامان علیهم‌السلام است و پس از حضرت خاتم‌الانبیاء صلی‌الله علیه و آله، مختص به امامانی است که وظیفه هدایت مردم را بر عهده دارند (1) و مصداق آیه شریفه ﴿ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾؛ (2) به‌حساب می‌آیند. (3) از این منظر، امامان همچون انبیای الهی، بشارت دهنده و بیم دهنده مردم هستند (4) و وظیفه شناساندن حلال و حرام به مردم را بر عهده دارند. (5) آن‌ها اختلافات مردم را حل می‌کنند (6) و محافظ دین خدا می‌باشند. (7)  این حجج الهی (امامان و انبیای الهی)، یا مشهور و شناخته‌شده میان مردم هستند و همه آن‌ها را می‌شناسند و در دسترس همه قرار دارند یا اینکه به خاطر خطراتی که آن‌ها را تهدید می‌کند، از شهرت دور مانده و در همان حال، به ایفای نقش هدایتگرانه مشغول هستند. (8)
بنابراین، حجت خدا در زمین، دارای ویژگی‌ها و کارکردهای خاصی است و بر مصادیق منحصربه‌فردی تطبیق می‌یابد و شامل هر کس و هر چیزی نمی‌شود.

نکته دوم:
ممکن است این سؤال پیش آید که باوجود عقل که معارف اسلامی، آن را به‌عنوان حجت باطنی معرفی می‌کنند، اصلاً چه نیازی به حجت دیگری با کارکردهای یادشده است؟
در پاسخ به این پرسش، گفتنی است: عقل اگرچه حجت خدا و چراغ راه هدایت است، اما گستره او محدود است. عقل به‌تنهایی و به شکل مستقل، قدرت حل برخی از مسائل را ندارد؛ ازاین‌رو، باید کمک‌کار دیگری وجود داشته باشد تا اطلاعات مناسبی در اختیار عقل قرار بدهد. گاهی نیز عقل آدمی به خاطر انس با دنیا و امور مادی، کارکرد اصلی خود را از دست می‌دهد و درنتیجه، برای احیای آن، به حجت دیگری نیاز است که توانایی احیای عقل دفن شده زیر خروارها خاک دنیا را دارد. (9) بگذریم از اینکه، باوجود عقل میان مردم، برای حفاظت از دین و حل اختلافات جامعه، همچنان نیازمند کسانی هستیم که کلام آن‌ها در هنگام اختلافات، فصل الخطاب (سخن آخر) به‌حساب می‌آید و با رهبری جامعه دینی، از دین حفاظت می‌کنند.
بنابراین، حجت بودن عقل و معتبر دانستن آن، به معنای بی‌نیازی از حجت‌های ظاهری و هادیان الهی نیست؛ و اگر چنین می‌بود، اساساً نباید دینی تشریع می‌شد و پیامبری ارسال می‌شد. این دو (عقل و دین) مکمل یکدیگرند و یکی ما را از دیگری بی‌نیاز نمی‌سازد.

نکته سوم:
پیامبران الهی همچون حضرت عیسی (10) و حضرت خضر (11) علیهماالسلام که اکنون زنده و در قید حیات هستند، اگرچه حجت خدا در زمین بودند اما شایسته ابلاغ و اجرای دین جهانی نبودند و به همین جهت بااینکه خداوند می‌توانست آن‌ها را از پرده غیبت بیرون آورده و آن‌ها را مأمور به ابلاغ و اجرای دین کند، این کار را نکرد و این رسالت را به حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله اختصاص داد و در آخرالزمان نیز آن را به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه واگذار کرد. بنابراین، آخرین حجج الهی در زمین، پیامبر اسلام و امامان علیهم‌السلام هستند که در عصر حاضر، این مهم بر عهده امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.
اگرچه حضرت خضر و حضرت عیسی علیهماالسلام در دوره‌ای حجت خدا در زمین بودند اما در عصر حاضر این نقش به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه سپرده‌شده است. درست است که امام مهدی نیز غائب است، اما باید توجه داشت که فقط ایشان شایسته رهبریِ نهضت عدالت‌خواه و هدایتگر است و اکنون به‌ناچار در پرده غیبت است و با رفع موانع، ایشان نیز ظهور کرده و پیامبرانی همچون حضرت عیسی و حضرت خضر علیهماالسلام نیز ظاهرشده و به ایشان اقتدا می‌کنند.

نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت روشن می‌شود که انسان‌ها دارای عقل و حجت باطنی هستند، اما با این حال، به حجت‌های ظاهری یعنی انبیای الهی و امامان نیز نیازمندند چراکه این بزرگواران با پرورش عقل و احیای آن و تعلیم اموری که عقل به آن‌ها دسترسی ندارد، مردم را به سعادت و حقیقت رهنمون می‌سازند. گاهی این حجت‌های ظاهری، میان مردم آشکارند و شهرت دارند و همه آن‌ها را می‌شناسند و گاهی نیز به خاطر خوف جان، از شهرت فاصله گرفته و ناشناخته بین مردم زندگی می‌کنند و با این حال، از وظایف هدایتگرانه خود غفلت نمی‌کنند و به آن اشتغال دارند و مردمی که شایسته هدایت‌اند را به شکل پنهانی و ناشناس هدایت می‌کنند. به همین جهت گفته می‌شود که با ظهور حضرت مهدی، خیلی‌ها می‌فهمند که سابقاً ایشان را دیده بودند اما به‌جا نیاورده بودند. 
در عصر حاضر، اگرچه چند پیامبر و یک امام وجود دارد، اما فقط یکی از آن‌ها، شایستگی دعوت جهانی را دارد؛ اگر آن پیامبران این شایستگی را داشتند، خداوند شرایط را برای ظهور آن‌ها فراهم می‌کرد و دین خاتم را به آن‌ها می‌سپرد یا در آخرالزمان آن‌ها را منجی و پیشوای جهانیان می‌کرد؛ در حالی که طبق آیات و روایات مشخص می‌شود که فقط پیامبر اسلام آن شایستگی را داشت که دین خاتم را دریافت و ابلاغ کند و فقط حضرت مهدی این شایستگی را دارد که در آخرالزمان دین خاتم را بر جهانیان مسلط سازد. خلاصه اینکه باوجود عقل و انبیای دیگر، همچنان ضرورت دارد که زمین خالی از حجت نباشد چراکه حجت در زمین در عصر خاتمیت، کارکردهایی دارد که در عصر حاضر، منحصر به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.

پی‌نوشت‌ها:
1. «وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ  إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدَى بِهِ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّهٍ لِلَّهِ عَلَى عِبَادِهِ»؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی‌اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دارالکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407 ق‏، ج 1‏، ص 179.
2. سوره رعد، آیه 17.
3. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ " فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) الْمُنْذِرُ، وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)،ثُمَّ الْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیٌّ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ)، ثُمَّ الْأَوْصِیَاءُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ»؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، موسسه البعثه، چ1، 1404ق، ج3، ص228.
4. همان، ج4، ص523.
5. «مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهَا الْحُجَّهُ یُعَرِّفُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ»؛ کلینى، الکافی، ج 1‏، ص 178.
6. «إن الارض لا تخلو إلا و فیها عالم کلما زاد المؤمنون شیئا ردهم إلى الحق ، و إن نقصوا شیئا تممه لهم»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، ط2، 1404ق، ، ج23، ص27.
7. بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص335.
8. « لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»؛ همان، ص 497.
9. « لِیَستَأدُوهُم مِیثاقَ فِطرَتِهِ وَ یُذَکِروهُم مَنسِىَ نِعمَتِهِ ... وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ شریف رضی، نهج‌البلاغه، مصحح صبحی صالح، قم، مرکز البحوث الاسلامیه، ۱۳۷۴ش، ص 43.
10. سوره نساء، آیات 157 و 158: ﴿ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴾.
11. « ...أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا  یَقُولُ‌ إِنَّ الْخَضِرَ  شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَیَاهِ فَهُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ حَتَّى یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَیَأْتِینَا فَیُسَلِّمُ فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ مَا ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَهٍ فَیَقْضِی جَمِیعَ‌ الْمَنَاسِکِ وَ یَقِفُ بِعَرَفَهَ فَیُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَهَ قَائِمِنَا فِی غَیْبَتِهِ وَ یَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ»؛ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: علی‌اکبر غفارى ، تهران، نشر اسلامیه، چ 2، 1395 ق، ج 2، ص390 و 391.

 

خداوند هیچ نیازی به عبادت بندگان خود نداردو این انسان است که وجودش عین وابستگی به خدا است. اگر همه انسان ها هم پشت به خورشید خانه بسازند ضرری به خورشید نمی رسد.
چرایی لزوم تبعیت از دستورات الهی

پرسش:
به فرض اینکه واقعاً خدا هست و مالک و خالق من و جهان است؛ چرا باید به خواست او تسلیم شوم و هر چه او گفت را بپذیرم؟ آیا به خاطر این است که او خالق و مالک است و من مکلف به شکرگزاری و تسلیم در برابر صاحبم هستم؛ یا به خاطر سود خودمان در حرف‌شنوی از خدا است؟ به کدام دلیل باید تسلیم او شوم؟
 

پاسخ:
عبودیت، به معنای تسلیم، اظهار تذلل و خضوع در مقابل خداست. «عبادت خدا» دو نوع است:
1. عبادت عام: یعنی اطاعت از دستورات خدا در همه شئون زندگى.
2. عبادت خاص: به معنى تذلل همراه با تقدیس و خضوع، مانند نماز و امثال آن. قرآن کریم هدف از آفرینش انسان را عبادت خدا بیان کرده(1) و توضیح می‌دهد که خدا نیاز به عبادت شما ندارد، بلکه این شمایید که نیازمند به عبادت خدا هستید. ازاین‌رو در ادامه همین آیه می‌فرماید: «هرگز از آن‌ها روزى نمى‏خواهم و نمى‏خواهم مرا اطعام کنند. خداوند روزى‏دهنده و صاحب قوّت و قدرت است».(2) 
در ادامه در قالب نکاتی به توضیح بیشتر درباره فلسفه عبادت می‌پردازیم.

نکته اول:
تصور برخی از نوع رابطه خدا با انسان، همانند رابطه ساعت‌ساز با ساعت است. به این صورت که همان‌گونه که ساعت‌ساز ساعت را می‌سازد و بعد از آن، ساعت به کار خود ادامه می‌دهد و دیگر نیازی به ساعت‌ساز ندارد، خدا نیز انسان را آفریده و انسان دیگر نیازی به خدا ندارد و خودش مستقلاً می‌تواند به زندگی خود ادامه دهد. در حالی که این تصور کاملاً باطل است. بلکه رابطه خدا با انسان و همه مخلوقات خود، همانند رابطه خورشید با نور خود است. همان‌طور که وجود نور در هرلحظه وابسته به خورشید است و اگر ارتباط اشعه‌های نور با خورشید که منبع نور است، قطع شود همان لحظه نابود می‌شود، به همین صورت وجود همه مخلوقات ازجمله انسان‌ها نیز وابسته به خداست و اگر کمتر از لحظه‌ای توجه خدا از بنده خود قطع شود، دیگر بنده‌ای وجود نخواهد داشت.
«به‌محض التفاتی زنده دارد آفرینش را        اگر نازی کند از هم فروریزند قالب‌ها» (3)
 بنابراین ما انسان‌ها نه‌تنها در تأمین نیازهای مادی و معنوی خود نیازمند به خدا هستیم، بلکه در اصل وجود و حیات خود نیز عین وابستگی به خدا هستیم. ازاین‌رو امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»؛ کسى که خود را بشناسد قطعاً خدایش را خواهد شناخت». (4) بنابراین اقتضای فطرت انسانی این است که در مقابل کسی که همه هستی انسان عین وابستگی و نیاز به اوست خضوع و خشوع نموده و شکرگزار نعمات مولای خود باشد.

نکته دوم:
آدمی از خودآگاهی و خوددوستی برخوردار است و به همین جهت، به خودش و اموری که جزء وجود خودش هست، محبت و علاقه دارد و همچنین، نسبت به کمالات اختیاری که می‌توانند با کوشش و تلاش، بخشی از وجود آدمی بشوند نیز علاقه دارد. (5) 
تعیین اینکه چه چیزی برای انسان کمال است و از طریق رفتارهای اختیاری، به دست می‌آید، نیازمند توجه به این دو مطلب است: 
اولاً باید به این نکته توجه داشت که انسان از دو بُعد روح و بدن برخوردار است که درواقع، روح حقیقت انسان است و بدن ابزاری برای استکمال و انجام کارهایی که روح تصمیم گرفته محقق شوند. (6) با این بیان مشخص می‌شود که اوصاف حقیقی انسان، اوصاف روح او هستند و کمال و نقص حقیقی انسان را باید در همین اوصاف جستجو کرد. مثلاً تقویت عضلانی بااینکه کمالی برای بدن است اما کمال روح و حقیقت انسان نیست. علم، لذت، دوستی، آرامش و غیره، از اوصاف روح انسان هستند و تقویت و کسب آن‌ها، به کمالات روح و حقیقت انسان می‌افزاید. (7) 
ثانیاً برخی از کمالات و اوصاف روح، گاهی سبب نقص در آدمی یا جلوگیری از دستیابی به کمالات دیگر می‌شوند. (8) مثلاً لذت ناشی از خوردن، از کمالات روح است، اما گاهی همین لذت طلبی سبب می‌شود که مثلاً در کسب لذتی که نیم ساعت طول می‌کشد، در خوردنی‌ها زیاده‌روی کرده و بیمار شده و برای چند روز به درد و رنج مبتلا شویم.
با توجه به این دو مطلب، مشخص می‌شود که انسان برای شناخت کمالات اختیاری و کسب آن‌ها به شکل متوازن و متعادل، هم نیازمند معیاری برای تشخیص کمال حقیقی است و هم نیازمند یک برنامه جامع برای رشد متوازن و کسب کمالات اختیاری به‌صورت متعادل. اینجاست که تقرب به خدا به‌عنوان معیار مطرح می‌شود و دین به‌عنوان برنامه جامع. 
توضیح مطلب اینکه، چون خداوند کامل مطلق است و هیچ کمالی در او نیست که نقصی به دنبال داشته باشد و همگی به‌صورت متعادل و متوازن در خداوند جمع شده‌اند، با شناخت خدا پی می‌بریم که چه چیزی کمال حقیقی است و نقصی به دنبال ندارد. از این طریق، کمال حقیقی را می‌شناسیم و با کسب آن، به خداوند تشابه بیشتری می‌یابیم. منظور از تقرب به خدا، مشابهت جُستن به برخی از کمالاتی است که ما انسان‌ها می‌توانیم به شکل محدود از آن‌ها برخوردار شویم. (9) همچنین، ازآنجایی که شناخت ما از خود و خداوند، محدود است، ازاین‌رو، بخش عظیمی از دانایی و برنامه زندگی برای رسیدن به کمال اختیاری را از طریق دین می‌آموزیم. دین برنامه جامعی است که خداوند آن را تنظیم کرده تا انسان‌ها از طریق آن، کمالات اختیاری را بشناسند و به آن دست یابند. (10) با توجه به اینکه اطاعت از دین الهی همان عبادت است، روشن می‌شود که فلسفه عبادت و اطاعت از دین، تعالی یافتن و رشد و دستیابی به کمالات بیشتر است.

نکته سوم:
این مطلب درآیات قرآن نیز منعکس‌شده که دستوراتی که خداوند به‌عنوان اوامر و نواهی در قالب دین به مردم می‌دهد، از نوع دستورات یک پادشاه جبّار نیست که بخواهد قدرت خود را به رخ دیگران بکشد، بلکه از نوع دستورات طبیب است که اگر شخص به آن دستورالعمل‌ها عمل کند هیچ نفعی به طبیب نمی‌رسد و اگر هم عمل نکند هیچ زیانی به طبیب نمی‌رسد، بلکه تمام سود و زیان اطاعت یا سرپیچی از دستورات طبیب نصیب خود شخص می‌شود نه طبیب؛ بنابراین اگر همه مردم دنیا مؤمن و تسلیم امر خدا گردند هیچ سودی برای خدا ندارد و اگر همه مردم کافر شوند نیز هیچ ضرری به خدا نمی‌رسد. مثل‌اینکه اگر همه مردم خانه‌های خود  را رو به خورشید بسازند یا پشت به خورشید هیچ فرقی به حال خورشید ندارد، بلکه این مردم هستند که از این کار سود یا زیان می‌کنند. ازاین‌رو خداوند درآیات متعدد قرآن تذکر می‌دهد که خداوند هیچ نیازی به بندگان و عبادت آنان ندارد بلکه این بندگان هستند که سرتاسر وجودشان نیاز به خداست: «اى مردم شما نیازمند خدایید و خدا بی‌نیاز ستوده است». (11)
 به‌عنوان مثال به دنبال دستور به انجام حج می‌فرماید: «هر که کفر ورزد (و از انجام حج سرپیچی کند) یقیناً خداوند از جهانیان بی‌نیاز است». (12) یا درباره امر به نماز می‌فرماید: «و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش ما از تو جویاى روزى نیستیم ما به تو روزى می‌دهیم و فرجام [نیک] براى پرهیزگارى است». (13) همچنین با توبیخ کسانی که خیال می‌کنند با قبول اسلام، منّتی بر خدا و پیامبر او دارند می‌فرماید: «از اینکه اسلام آورده‌اند بر تو منت می‌نهند بگو بر من از اسلام‏ آوردنتان منت مگذارید بلکه [این] خداست که با هدایت‏ کردن شما به ایمان بر شما منت می‌گذارد اگر راست‌گو باشید». (14)

نتیجه:
خداوند هیچ نیازی به عبادت بندگان خود ندارد. ولی از یک‌سو، از آنجا که وجود انسان عین وابستگی به خداست و خداوند منشأ تمام نعمت‌هایی است که به انسان می‌رسد، فطرت انسانی اقتضای خضوع و شکرگزاری در مقابل ولی‌نعمت خود را دارد. از سوی دیگر روحیه بی‌نهایت طلبی انسان تنها در سایه اتصال وجودی به خدای متعال و از راه عبادت، حاصل می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره ذاریات، آیه 56: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾.
2. سوره ذاریات، آیات 57 و 58: ﴿ ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتینُ﴾.
3. نظیری نیشابوری، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره 8.
4. تمیمى آمدى، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، محقق / مصحح: سید مهدى رجائى، قم‏، دارالکتاب الإسلامی‏، 1410 ق‏‏، ص 588، حکمت 301؛ ری‌شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1416 ق، ج 6، ص 154.
5. مصباح یزدی، مجتبی، بنیاد اخلاق، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387 ش، ص 218.
6. برای بررسی ادله اثبات روح، رک: فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، قم، انتشارات موسسه آمورشی و پژوهشی امام خمینی، 1390 ش، ص 203-225.
7. مصباح یزدی، بنیاد اخلاق، ص 220.
8. همان، ص 221.
9. همان، ص 238-239.
10. همان، ص 240.
11. سوره فاطر، آیه 15: ﴿ یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ ﴾.
12. سوره آل‌عمران، آیه 97: ﴿ وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ ﴾.
13. سوره طه، آیه 132: ﴿ وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَى ﴾.
14. سوره حجرات، آیه 17: ﴿ یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴾.

 

زندگی انسان‌ها آکنده از اهداف متنوع و پراکنده است اما همیشه این سؤال باقی است که آیا فراسوی این اهداف متنوع، یک هدف کلان برای زندگی انسان وجود دارد؟
آفرینش انسان؛ حکیمانه یا عبث و بیهوده

پرسش:
اینکه گفته می‌شود خداوند حکیم است و انسان را بی‌هدف و باطل و از روی سرگرمی نیافریده است، چه دلیل عقلی دارد؟ این هدف، برای همه انسان‌ها یکی است یا اینکه خداوند برای هر فرد انسانی، یک هدف منحصربه‌فرد در نظر گرفته است؟
 

پاسخ:
زندگی انسان‌ها آکنده از اهداف متنوع و پراکنده است و هرکسی می‌کوشد مسیر زندگی خویش را به‌گونه‌ای تنظیم کند که آن اهداف و معانی به بهترین شکل محقق شوند. اهدافی مثل تحصیل در دانشگاه ممتاز یا کسب شغل مناسب یا تشکیل خانواده و ... اما همیشه این سؤال باقی است که آیا فراسوی این اهداف متنوع و پراکنده، یک هدف کلان برای زندگی انسان وجود دارد؟ آیا خداوند برای زندگی انسان هدفی را در نظر گرفته است؟ آیا هدفی که خداوند برای زندگی انسان در نظر گرفته است، هدفی است ناظر به نوع انسان‌ها یا اینکه برای هر کسی یک هدف را تعیین کرده است و هرکسی باید آن هدف اختصاصی را بشناسد و تحقق ببخشد. ازاین‌رو در ادامه به جهت رعایت تناسب پاسخ به سؤال مربوطه ابتدا مختصراً به بیان معنای لغوی و اصلاحی هدف و علت غایی پرداخته و سپس به چند استدلال عقلی برای هدفمند بودن کل آفرینش هستی اشاره می‌کنیم:

نکته اول: معنای لغوی و اصلاحی هدف و علت غایی
هدف و غرض در لغت به‌ معنای نشانه و محلی است که تیرانداز آن را در نظر گرفته و به‌سوی آن تیری پرتاب می‌کند؛ (1) اما در اصطلاح به امری که فاعل به سبب آن، فعل را انجام می‌دهد اطلاق می‌شود. به عبارت دقیق‌تر محبت فاعل به فعل، هدف و علت غایی تحقق یک فعل است. (2) ولو آنکه این محبت داشتن به فعل از روی عادت یا حتی جهل به‌واقع باشد. 
البته باید توجه شود که در فاعل‌های ناقص این میل و محبت به فعل از آن جهت است که فاعل کمالات فعل را نداشته و می‌خواهد با فعل خود به آن کمالات برسد. به‌عبارت‌دیگر در فاعل‌های ناقص محبت به کمال مفقود تعلق می‌گیرد، ولی در فاعل‌های تام، محبت به کمال موجود تعلق می‌گیرد. در فاعل تام، محبت به فعل از آن جهت است که فاعل، فعل را اثری از کمالات و صفات خود می‌یابد. از نگاه قرآن خداوند متعال انسان‌ها را بیهوده نیافریده. (3) و به حال خود واگذار نکرده است. (4) امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: خداوند متعال موجودات عالم را به بهترین وجه خود آفریده و آفرینششان بیهوده و عبث نیست. (5)  از نگاه قرآن و روایات، اهداف خلقت انسان مشترک میان همه انسان‌ها بوده و به اهداف مقدماتی و نهایی تقسیم می‌شوند. (6)
 ازجمله اهداف مقدماتی خلقت انسان در نگاه قرآن و روایات می‌توان به عبادت، علم و معرفت اشاره کرد. خداوند متعال در آیه ۵۶ سوره ذاریات می‌فرماید: انسان‌ها وجنیان آفریده نشده‌اند جز برای ‌اینکه عبادت کرده و به معرفت الهی نائل شوند. (7) اما هدف نهایی خلقت انسان در نگاه قرآن و روایات، تکامل، قرب الهی و درنهایت رسیدن به مقام خلیفه‌اللهی است؛ این سیر و تکامل تا وصول به مبدأ هستی ادامه خواهد داشت. (8) 

استدلال عقلی بر بیهوده نبودن خلقت انسان
سؤال اصلی این بود که برای اثبات هدفمند بودن آفرینش انسان چه دلیل عقلی وجود دارد؟ در ادامه به چند دلیل عقلی اشاره می‌کنیم:

 استدلال اول
 مقدمه اول: خداوند متعال فاعل مختار است؛ زیرا خدایی که مجبور باشد ناقص بوده و منافات با واجب‌الوجود بودن (و در رأس هرم هستی قرار گرفتن) دارد.
 مقدمه دوم: هر فاعل مختاری فعل اختیاری خود را از روی رضایت، میل و محبت به فعل انجام می‌دهد.  زیرا اختیار یعنی همان صدور فعل از روی رضایت و عدم اجبار و اکراه.
 نتیجه: خداوند فعل خود را به ‌سبب محبت و میلی که به آن فعل دارد انجام می‌دهد. (9)
 همان‌طور که در تعریف اصطلاحی هدف و علت غایی اشاره کردیم، رضایت، میل باطنی و محبت فاعل به فعلش همان هدف و علت غایی ایجاد فعل است.

استدلال دوم 
 مقدمه اول: خداوند متعال حکیم است و فعل شخص حکیم درنهایت اتقان و احکام است و اساساً حکیم  به کسی اطلاق می‌شود که کار لغو و عبث نمی‌کند.
 مقدمه دوم: اگر خلقت انسان هدفمند نباشد، حکمت الهی منتفی می‌شود؛ زیرا عدم تحقق هدف  در صدور یک فعل همان لغو بودن صدور فعل است.
 نتیجه: خلقت هدفمند بوده و از روی سرگرمی و عبث نیست.

 اثبات مقدمه اول استدلال دوم:  
۱. حکمت، کمال است.
۲. خداوند تمام کمالات را به‌ بهترین و کامل‌ترین وجه خود دارد. (10)
 نتیجه: خداوند حکیم است. (11)

 استدلال سوم
 مقدمه اول: بی‌هدف بودن فعل و عدم اتقان و إکمال آن یا به خاطر جهل فاعل است، یا از عجز فاعل است، یا به سبب وجود مانع و مزاحمی است و یا از بخل فاعل است.
 مقدمه دوم: خداوند متعال به ‌هیچ ‌وجه بخل، عجز و جهل نداشته و موجودی توان مانع‌تراشی در فعل حضرت حق را ندارد.
 نتیجه: فعل خداوند متعال بی‌هدف و از روی سرگرمی نیست. (12)

نتیجه:
آفرینش انسان علاوه بر علت فاعلی از هدف و علت غایی برخوردار بوده و خداوند متعال به سبب علم و محبتی که به ذات خود و به‌تبع آن به افعال و آثار ذات خود دارد، مخلوقات عالم ازجمله انسان را خلق کرده است. برای اثبات عقلی عبث و بیهوده نبودن آفرینش انسان می‌توان از طریق تحلیل صدور افعال اختیاری از فاعل مختار یا کمال محض بودن خداوند متعال استدلال اقامه کرد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، تهران، مرتضوی، 1362 ش،  ج ۴، ص ۲۱۷.
2. ر. ک: مصباح یزدی،  محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران،  بین‌الملل،1389 ش،  ج ۲، ص ۱۰۷.
3. ﴿ أفحسبتم أنما خلقناکم عبثاً وأنکم إلینا لا ترجعون﴾. سوره مؤمنون، آیه ۱۱5.
4. ﴿ أیحسب الإنسان أن یترک سدىً﴾. سوره قیامت، آیه 75.
5. «قدّر ما خلق و احکم تقدیره». نهج‌البلاغه، خطبه ۹۱.
6. برای مطالعه بیشتر در زمینه اهداف خلقت انسان ر.ک: غفاری قمی، اسماعیل، فلسفه خلقت انسان در قرآن و روایات، قم، بوستان کتاب، 1395 ش.
7. ﴿ و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون﴾. امام صادق علیه‌السلام در تبیین این آیه می‌فرماید: «أیها الناس إن الله جل ذکره ما خلق العباد الا لیعرفوه». مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۳۱۲.
8. ﴿ و أن إلی ربک المنتهی ﴾. سوره نجم، آیه 42؛ ﴿ إن إلى ربک الرُّجعى﴾. سوره علق، آیه 8.
9. ر. ک: مصباح یزدی،  محمدتقی، آموزش فلسفه، تهران، بین‌الملل،1389 ش،  ج ۲، صص ۱۰۳-۱۰۴.
10. در فلسفه سلامی این مقدمه تحت عنوان «واجب الوجود واجب من جمیع ‌الجهات» مطرح‌شده و استدلال‌های متعدد عقلی بر آن اقامه‌شده است. ر.ک: طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، مرحله 4،  فصل 4.
11. علامه حلی، کشف المراد، قم، جامعه مدرسین، چ 12، مقصد ثالث، فصل 21، صص 415-416.
12. ر.ک: سبحانی، جعفر، الهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، قم، موسسه مام صادق، ج ۱، ص ۲۲۸. استدلال‌های عقلی دیگری نیز وجود دارد که به ذکر یک نمونه دیگر بسنده می‌کنیم: مقدمه اول: فعل هر فاعلی متناسب با فاعل است؛ به عبارت دیگر فعل همانند سایه‌ای برای فاعل (صاحب سایه) است. مقدمه دوم: خداوند متعال کامل‌ترین فاعل است. نتیجه: فعل خداوند متعال در نهایت اتقان و احکام بوده و بیهوده نیست. همان.

با آنکه منابع اسلامی ومسیحی درجریان مصلوب شدن حضرت عیسی علیه‌السلام با یکدیگر اختلافاتی دارند اما درباره اصل عروج حضرت عیسی علیه‌السلام اختلاف‌نظر زیادی ندارند.
محل زندگی حضرت عیسی علیه السلام

پرسش:
در انجیل گفته‌شده که حضرت عیسی اینک زنده است و به آسمان‌ها عروج کرده است. دیدگاه اسلام در این زمینه چیست؟ آیا ایشان در آسمان‌ها زندگی می‌کند یا اینکه در همین دنیا ساکن است و در پرده غیبت است؟
 

پاسخ:
با عنایت به آنچه در انجیل‌ها آمده، مسیحیان معتقدند که حضرت عیسی علیه‌السلام پس از دستگیری، کشته و بر صلیب آویزان شد (1) و سپس به خاک سپرده شد. (2) پس از سه روز که مریم مجدلیه و زنانی دیگر برای زیارت قبر ایشان رفتند، آن را خالی یافته و در کنار قبر فرشته‌ای را مشاهده کردند که به آن‌ها مژده داد عیسی مسیح از قبر برخاسته و از آن‌ها خواست که به حواریون خبر دهند که برای ملاقات با عیسی به جلیل بروند. حواریون عیسی مسیح را در جلیل زیارت کرده و برخاستن او از قبر برایشان مسجل شد. حضرت عیسی علیه‌السلام از آن‌ها خواست که دین خدا را تبلیغ کنند و پس از بیان این وصیت، به آسمان‌ها صعود کرد و در دست راست خدا نشست. (3) در ادامه، بر اساس منابع معتبر در دین اسلام، در قالب نکاتی به داوری درباره این عقاید مسیحی می‌پردازیم.

نکته اول:
بنا بر آیات قرآن، حضرت عیسی مسیح علیه‌السلام مقتول و مصلوب نشد و آن کسی که این اتفاقات برای او رخ داد، فردی شبیه به حضرت بوده است و خداوند حضرت را به‌سوی خود بالا برده است: «و گفتارشان که ما مسیح عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم در حالى که نه او را کشتند و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آن‌ها مشتبه شد؛ و کسانى که در مورد (قتل) او اختلاف کردند، از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پیروى مى‏کنند؛ و قطعاً او را نکشتند؛ بلکه خدا او را به‌سوی خود بالا برد؛ و خداوند، توانا و حکیم است». (4)
مفسران مسلمان در تفسیر فراز آخر این آیات، یعنی عبارت ﴿ بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ﴾؛ خدا او را به‌سوی خود بالا برد» احتمالات مختلفی را طرح کرده‌اند:
الف) رحلت طبیعی: حضرت عیسی علیه‌السلام بعد از نجات از دستگیری، به شکل طبیعی رحلت کرده و خداوند روح پاکش را به‌سوی خود بالا برده است.
ب) عروج به آسمان: چنانچه ظاهر برخی از آیات و روایات (5) بر آن دلالت دارد و نقل‌شده که هنگام ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه، حضرت عیسی علیه‌السلام از آسمان‌ها فرود می‌آید و به ایشان اقتدا کرده و به امامت ایشان نماز می‌خواند.
ج) غیبت و مخفی شدن از دیگران: یعنی ایشان همانند حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه، روح و بدنش با حفظ حیات از دیدگان پنهان شده است و ایشان زنده و منتظر ظهور است.
از نگاه آیت‌الله جوادی آملی هر سه احتمال ممکن است و هیچ ترجیح قاطع میان آن‌ها وجود ندارد. (6) البته ایشان بنابر ظاهر آیات و روایات، احتمال نخست یعنی رحلت طبیعی ایشان و عروج روح ایشان به سرای دیگر را نامحتمل‌تر دانسته و با قرینه‌هایی، این احتمال را ضعیف می‌داند (7) و دو احتمال دیگر را با ظاهر برخی روایات سازگارتر می‌داند. (8)

نکته دوم:
بنا بر روایات نیز، حضرت عیسی علیه‌السلام بی‌آنکه دستگیر و کشته و دفن شود، عروج کرده است و به‌سوی خدا رفته است و در آخرالزمان نزول و ظهور خواهد یافت. برای درک این حقیقت که کیفیت عروج ایشان و مکان زیست ایشان چگونه است، ناگزیر باید هم روایات عروج را بررسی کرد و هم روایات نزول و ظهور ایشان در آخرالزمان را:
الف) روایات نقل‌کننده عروج حضرت عیسی علیه‌السلام: در این دسته از روایات حضرت عیسی زمانی که از توطئه یهودیان خبردار شد، یاران خود را جمع کرده و به ایشان اطلاع داد که به اراده خداوند به آسمان‌ها عروج خواهد کرد و زمانی که نگهبانان برای دستگیری حضرت عیسی علیه‌السلام آمدند، یکی از حواریون را به‌جای ایشان دستگیر، شکنجه و بر صلیب بردند. (9) همان‌طور که مشخص است روایات موجود در این مسئله نیز تأکید بر عروج حضرت عیسی علیه‌السلام دارد و در برخی از آن‌ها اشاره شده است که منظور از عروج، پرواز به آسمان‌ها است. (10) 
آیت‌الله جوادی آملی بعد از نقل این دسته از روایات، پرواز حضرت عیسی علیه‌السلام به آسمان‌ها را به معنای زندگی ایشان در کرات آسمانی دانسته و آن را به‌عنوان یک احتمال می‌پذیرد که به لحاظ عقلی محال نیست. (11)
ب) روایات بازگشت حضرت عیسی علیه‌السلام: این دسته از روایات که بیشتر ناظر به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه و همراهی حضرت عیسی علیه‌السلام با ایشان است، هم با احتمال دوم یعنی نزول از آسمان سازگار است و هم با احتمال سوم یعنی ظهور ایشان پس از غیبت و پنهان شدن (12)

نتیجه:
با آنکه منابع اسلامی و مسیحی در جریان دستگیری و مصلوب شدن حضرت عیسی علیه‌السلام با یکدیگر اختلافاتی دارند؛ اما درباره اصل عروج حضرت عیسی علیه‌السلام اختلاف‌نظر زیادی ندارند و تقریباً با تعبیری مشابه از عروج ایشان سخن می‌گویند. اندیشمندان مسلمان در این مسئله بر اساس آیات و روایات احتمالاتی را مطرح کرده‌اند که عروج به آسمان به معنای زندگی در کرات دیگر و نیز زندگی در این دنیا اما در پس پرده غیبت، احتمالاتی است که بیشتر مورد توجه ایشان قرار گرفته است.

پی‌نوشت‌ها:
1. داستان زندگی و به صلیب رفتن حضرت عیسی با اختلافاتی در همه اناجیل ذکرشده است. به‌عنوان نمونه: مرقس، 15: 24-37.
2. همان، 15: 43-46.
3. همان، 16: 1-20.
4. سوره نساء، آیات ۱۵۷-۱۵۸: ﴿ وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَک مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یقِینًا * بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیهِ وَکانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکیمًا﴾.
5. «وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ‌ حَتَّى یَخْرُجَ فِیهِ وَلَدِیَ الْمَهْدِیُّ فَیَنْزِلَ رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ فَیُصَلِّیَ خَلْفَهُ وَ تُشْرِقَ الْأَرْضُ بِنُورِهِ‌ وَ یَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، مصحح و محقق علی‌اکبر غفاری، تهران، نشر اسلامیه، چ 2، 1395 ق، ج 1 ص 280.
6. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، قم، نشر اسراء، 1389 ش، ج 21، ص 320.
7. همان، ص 322.
8. همان، ص 323.
9. «إن عیسى وعد أصحابه لیله رفعه الله إلیه فاجتمعوا إلیه عند المساء وهم اثنا عشر رجلا فأدخلهم بیتا، ثم خرج علیهم من عین فی زاویه البیت وهو ینفض رأسه من الماء، فقال: إن الله أوحى إلی أنه رافعی إلیه الساعه ومطهری من الیهود فأیکم یلقى علیه شبحی فیقتل ویصلب ویکون معی فی درجتی؟ فقال شاب منهم: أنا یاروح الله ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، ط 2، 1403 ق، ج 14، ص 336.
10. «فَإِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِقَاعاً فِی سَمَاوَاتِهِ فَمَنْ عُرِجَ بِهِ إِلَى بُقْعَهٍ مِنْهَا فَقَدْ عُرِجَ بِهِ إِلَیْهِ‌ أَ لَا تَسْمَعُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‌ تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ‌ إِلَیْهِ‌ وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی قِصَّهِ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ علیه¬السلام بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ‌»؛ صدوق، محمد بن على‌، من لایحضره الفقیه، تصحیح و تحقیق علی‌اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چ 2، 1413 ق، ج 1، ص 199.
11. جوادی آملی، تسنیم تفسیر قرآن کریم، ج 21 ص 325.
12. همان، ص 323.

 

خداباوری مستند به دلایل عقلی و فطری است و هر دین و مذهبی به طریقی دلایل اعتقاد به خدا را تبیین می کند. عمده استدلالات خداناباوران، با دقت هایی جزئی، رد می شوند.
آیا ترس ریشه خداباوری است؟

پرسش:
درجایی می‌خواندم که خداباوری ریشه در ترس ما در کودکی دارد. ما چون از کودکی پدر را پناهگاه در مشکلات می‌دانیم؛ ازاین‌رو، برای حل مشکلات بزرگ‌تر که خارج از توان پدر است، تمایل داریم که به پدری بزرگ‌تر و مطلق و متعالی متوسل شویم که قدرت مطلق در حل همه مشکلات دارد و فقط باید با دعا از او بخواهیم و او هم آن‌قدر مهربان است که اگر شدنی باشد، حتماً مشکلات ما را حل می‌کند. اینکه پدر در ادیان غالباً حال و هوای مردانه دارد (با ضمایر مردانه از او یاد می‌شود و صفات مردانه مثل قدرت و سلطه و ... به او اسناد می‌شود یا او را پدر می‌خوانند)، گویای همین حقیقت است. آیا واقعاً این نظر درست است و خداباوری ریشه در دوران کودکی انسان دارد؟
 

پاسخ:
وجود خداوند، از مسائلی است که از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده و همیشه در طول تاریخ، مورد نقد و بررسی و محل تضارب آراء و افکار قرارگرفته است. در این میان برخی معتقدند که منشأ باور به خداوند، قبل از هر چیز ترس از مسائلی نظیر بلاهای طبیعی، مرگ، جنگ و مانند آن است. (1)
با این مقدمه به سراغ سؤال یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می‌کنیم:

نکته اول
ما نیز بر این باوریم که اعتقادات مذهبی، ایمان به خدا و انجام فرایض دینی، نقش بسیاری در بهداشت روانی افراد و کاهش اضطراب ایشان داشته و این مطلب هم ازنظر عقلی، هم ازنظر نقلی و هم از منظر تجربی کاملاً قابل‌اثبات است. (2) به عبارت دیگر، ایمان و باور به خدا می‌تواند به انسان، استحکامی بدهد که در برابر تندباد حوادث، سختی و شجاعت به خرج داده و ایشان را ازنظر روحی آماده بزرگ‌ترین چالش‌های زندگی سازد. 
اما به نظر می‌رسد در اینجا میان «اثر» و «انگیزه» خلط شده است؛ یعنی آنچه به‌عنوان آثار باور به خدا برای افراد وجود دارد، به‌جای «انگیزه» ی باور، قلمداد شده است. بدون اینکه برای چنین برداشت ناصوابی، دلیل یا حجت روشنی وجود داشته باشد. این در حالی است عدم تمسک به دلایل روشن عقلی، نقلی، علمی یا تاریخی، صرفاً به چینش موهوماتی در کنار یکدیگر انجامیده و مستندی جز قوه خیال‌پردازانه فرد ندارد، درنتیجه مصداق نقیصه ایست که از آن با عنوان «صرفاً داستان‌پردازی»(3) یاد می‌شود. درنتیجه تا ادعای خدای مخلوق توسط ترس بشر، ثابت نشود، حقیقتاً ارزش پاسخگویی نخواهد داشت.

نکته دوم
باید توجه داشت که اگر گرایش و باور به خدا معلول ترس انسان از مسائلی نظیر مرگ یا به خطر افتادن منافع باشد، در این صورت با از میان رفتن علت، معلول نیز باید از بین برود، یعنی اگر ترس، خدا را به وجود آورده است، شجاعت و نترسی نیز باید اثری داشته باشد که ایمان به خدا به‌کلی از بین رفته و چیزی از باور دینی باقی نماند.
درحالی‌که اولاً، چه‌بسا افرادی که هرگز ترس و هراسی نداشته‌اند، ولی ایمان و اعتقاد ایشان از همه ما به خداوند تبارک‌وتعالی، استوارتر بوده است. نظیر شخصیت، شجاع و استوار روزگار معاصر، حضرت امام خمینی (ره) که فرمودند، «و الله من در عمرم یک‌لحظه هم نترسیدم». (4)
علاوه بر آن هنگام نظر به زندگی پیشوایان دینی، نظیر امامان و پیامبران الهی، ایشان را درنهایت شجاعت و سرسختی می‌یابیم. از سوی دیگر انسان‌های ترسوی فراوانی هستند که حتی از سایه خود می‌ترسند، اما هیچ اعتقادی به وجود خداوند، نداشته و باور دینی در ایشان به‌کلی معدوم است. این در حالی است که اگر ترس، عامل باور به خدا بود، نباید چنین موارد نقضی در عالم تحقق می‌یافت.

نکته سوم
ترس در حیطه احساسات تعریف می‌شود درحالی‌که اثبات وجود خدا و تأثیرات او در این عالم، در حوزه معقولات است که فراسوی رویکردهای احساسی بوده و قابل‌اثبات و استدلال است. درنتیجه خدشه در احساسات و رسیدن به دلالت‌های غیرمنطقی در این حوزه، ربطی به معقولات ندارد تا بتوان از نفی اولی به نفی دومی رسید. به عبارت دیگر، اثبات وجود خدا، گزاره‌ای واقعی و عینی است که صدق و کذب آن، قابل‌اثبات و استدلال است و این‌گونه نیست که متکی به موهومات ادعایی یا خاستگاه‌های احساسی باشد که انگیزه افراد، صدق و کذب آن را رقم بزند.
فرض کنید کسی این ادعا را داشته باشد که بشر، ریاضی را بر اساس یک توهم و مشکل روحی به وجود آورده است، درنتیجه حاصل جمع دو در دو، چهار نمی‌شود! آیا این سخن را از وی می‌پذیرید؟ قطعاً خیر؟ چراکه مقوله ریاضی، در حوزه معقولات بوده و صدق و کذب آن قابل استدلال و تحقیق است و این‌گونه نیست که انگیزه افراد در صدق گزاره‌های آن اثری داشته باشد. باور به خدا هم متکی به براهین عقلی بسیار بوده و انگیزه افراد، در صدق و کذب آن دخالتی ندارد.

نکته چهارم
بیایید فرض کنیم که سخن موردادعا در پرسش، سخن درستی است و انگیزه انسان‌ها برای باور به خدا و آنچه ایشان را به دین سوق داده است، «ترس» از مرگ و مواردی نظیر آن است. در این صورت ازنظر منطقی چه رابطه‌ای بین این مسئله و مسئله عدم وجود خدا وجود دارد؟! به عبارت دیگر، اگر کسی از راه اشتباه و باانگیزه نادرست، به نتیجه‌ای خاص رسید، آیا باید گفت که نتیجه اشتباه است یا باید صرف‌نظر از انگیزه‌ای که برای حصول آن نتیجه، صرف شده است، خود آن نتیجه در بوته امکان‌سنجی و اعتبار قرار گیرد؟ به‌عنوان مثال، اگر شخص ادعا کند که در کره مریخ، آب وجود دارد و ما نسبت به‌قصد و نیت او شک داشته یا حتی او را فردی دروغ‌گو و دچار اختلال بدانیم، آیا می‌توان گفت که چون انگیزه او مخدوش است، پس سخن او در خصوص وجود آب در مریخ نیز سخن باطلی است و اصلاً آب در مریخ وجود ندارد؟! منطقاً این امر درست نیست، چراکه مسئله وجود آب، در مریخ، مسئله‌ای مستقل است که باید برای امکان‌سنجی آن، تحقیقات متناسب و درخوری صورت گیرد و نمی‌توان با تخطئه گوینده، منطقاً به عدم صدق گفتار او رسید.
درنتیجه، حتی اگر فرض بگیریم (به فرض محال) که باور به وجود خدا در هستی، خاستگاهی روان‌شناختی داشته و ناشی از ترس خداباوران است، منطقاً نمی‌توان حکم کرد که «پس خدایی در عالم نیست»! چراکه امکان‌سنجی وجود خدا، ابزار و روش خاص خود را می‌طلبد.

نتیجه
ازآنچه بیان شد روشن می‌شود که:
اولاً، شجاعت و آرامش و مقاومت در برابر ترس از مرگ و علل طبیعی که به دنبال باور به خدا به دست می‌آید، اثر این باور است، نه علت آن؛ و نباید میان اثر و انگیزه خلط کرد یا به تعبیر دیگر، آنچه معلول و اثر باور است را علت پیدایش باور دانست.
دوم اینکه اگر باور به خدا، معلول ترس باشد، ترسوها خداباورتر و شجاعان بی‌خداتر خواهند بود. درحالی‌که مصادیق نقض زیادی برای این مطلب وجود دارد.
سوم اینکه، باور به خدا همچون همه قضایای عقلی، مستند به اثبات و استدلال بوده و صدق و کذب آن به‌وسیله ارجاع به رویکردهای احساسی، گمراه‌کننده است.
چهارم اینکه، حتی اگر فرض کنیم که مبادی روان‌شناختی در باور به خدا تأثیر داشته، باز منطقاً از این سخن نمی‌توان به این نتیجه رسید که «پس خدایی وجود ندارد».

پی‌نوشت‌ها:
1. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، مترجم: حسن کامیاب، تهران، بهنود، 1391 ش، ج 1، ص 89؛ راسل، برتراند، جهانى که من مى‌شناسم، مترجم: روح‌الله عباسی، تهران، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، ۱۳۴۲ ش، ص 54.
2. صفورایى پاریزى، محمدمهدى، ایمان به خدا و نقش آن در کاهش اضطراب، معرفت، 1382 ش، شماره 75.
3. Just so story
4. آذرگون، جواد، نکته‌های نابی از نماز (جلد اول و دوم): 105 موضوع از آیات نماز همراه با 11 تفسیر و حکایت‌های متناسب با موضوع، تهران، نشر آذرگون، 1390 ش، ص ۱۲۴ و ۱۲۵.

درباره خاستگاه خداباوری نظرات مختلفی مطرح شده است. خداباوران، عقل و فطرت را منشأ این باور می دانند که گاهی غبارهایی مانع این درک می شوند که باید زدوده شوند.
منشأ و خاستگاه خداباوری

پرسش:
درباره منشأ و خاستگاه خداباوری، نظرات نادرستی مثل ترس، جهل، سرکوب غریزه جنسی و ... مطرح‌شده است که این باور را نادرست و موهوم جلوه می‌دهند؛ درحالی‌که دیدگاه اسلام این نیست و باور به خدا را دیدگاه درست و مطابق با واقعیت می‌داند. لطفاً توضیح بفرمایید که از منظر اسلام، چرا انسان‌ها خداباور هستند؟ آیا منشأ آن، فطرت است یا استدلال‌های عقلی مثل برهان نظم و برهان علیت یا چیز دیگر؟
 

پاسخ:
بررسی تمامی دلایل و علل خداباوری در میان انسان‌ها، کار ساده‌ای نیست؛ چراکه انگیزه‌ها، دلایل و علل خداباوری در هر شخص ممکن است نسبت به شخص دیگر متفاوت باشد. خصوصاً اینکه برخی از افراد، برای رسیدن به باورهای خود، راهی منحصربه‌فرد و غیرقابل‌تعمیم را طی می‌کنند. باور به خداوند برای برخی ممکن است از طریق فطرت و استدلال‌های قوی عقلی به‌دست‌آمده باشد، اما برای برخی صرفاً از طریق احساسات و شور مذهبی یا قرار گرفتن در محیط‌های دینی یا استدلال‌های ضعیفی که شاید با کمترین تأمل ویران شوند. 
اینکه گروهی از مردم از طریق استدلال‌های ضعیف یا صرفاً شور مذهبی و تأثیرپذیری از محیط، خداباور می‌شوند، ضربه‌ای به‌درستی و صدق این باور ایجاد نمی‌کند چراکه گاهی رسیدن به نتیجه‌ای موجّه، از راهی غیرموجه حاصل‌شده و انسان ممکن است از مسیری که غیرقابل‌دفاع است، اندیشه‌ای صادق را برای خود حاصل کند. به‌عنوان مثال، فرض کنید کسی باور دارد که زمین گرد است، اما این باور خود را از طریق دیدن خواب یا شنیدن از یک انسان بی‌سواد به دست آورده باشد. در اینجا هرچند نتیجه باور او صادق است، اما راهی که برای رسیدن به آن طی کرده است، غیرقابل‌دفاع و غیرمنطقی است.
در ادامه سعی می‌شود تا با در نظر گرفتن راه‌های موجه و قابل‌تعمیم، در قالب چند نکته به این سؤال پاسخ داده شود.

نکته اول:
باور به وجود خداوند، به شکل درست و موجه، از راه‌های مختلفی به دست می‌آید. یکی از راه‌های اثبات خدا و رسیدن به این اعتقاد که جهان خدایی دارد، تأمل در برهان‌هایی است که مبتنی بر «علم حصولی» (مفاهیم و گزاره‌ها) صورت‌بندی شده‌اند و به روش استدلال، از مقدمات به نتیجه می‌رسد. نظیر برهان وجوب و امکان، برهان نظم، برهان وجودی و بسیاری از براهین دیگر که در این مجال نمی‌توان به شرح آن‌ها پرداخت.
بسیاری از این برهان‌ها دارای مقدماتی است که هر انسان عاقلی با کمترین تأمل در آن‌ها می‌تواند به وجود خداوند معتقد شود. بااین‌حال، در الهیات و فلسفه، این برهان‌ها به سخت‌ترین شکل مورد بررسی قرارگرفته‌اند و به شکل دقیق صورت‌بندی شده‌اند. شاید نظر به پیچیدگی برخی از این برهان‌ها در الهیات و فلسفه، بعید به نظر آورد که مردم عادی از طریق این استدلال‌ها به وجود خداوند معتقد شده باشند، اما واقعیت این است که هر یک از انسان‌ها متناسب با سطح دانایی و سواد علمی و فلسفیِ خود، به صورت‌بندی این برهان‌ها اقدام کرده و مقدماتشان را شرح می‌دهد و به شکل درست، به وجود خداوند معتقد می‌شود. سادگی یا پیچیدگی تبیین مقدمات، متفاوت است؛ اما همه انسان‌ها مسیر واحدی را برای اثبات وجود خداوند طی می‌کنند و به شکل عقلی و درست، به وجود خداوند معتقد می‌شوند. (1)

نکته دوم:
یکی دیگر از راه‌های اثبات وجود خدا، مبتنی بر «فطرت» و «علم حضوری» (شناخت خود واقعیت قطع‌نظر از مفاهیم و گزاره‌ها) است که صرفاً با نوعی توجه دادن به یک حقیقت درونی و فطری به دست می‌آید. (2) سخن در خصوص ادراک فطری بسیار است اما به‌صورت خلاصه باید گفت: ازنظر قرآن کریم و با توجه به آیه ۳۰ از سوره مبارکه روم (3)، خداوند همه انسان‌ها را بر سرشت خداخواهی آفریده و مدلول این آیه شریفه عجین شدن خداجویی با آب و گل انسان‌ها را گواهی می‌دهد. درواقع «خداوند متعال آدمیان را بر مبنای فطرت دینی آفرید و از معرفت خویش در فطرت آنان به ودیعت گذاشت و توانایی‌های فطری آنان را، بر شناخت خدا و بالا رفتن ایمانشان برجسته کرده‌ است». (4)
علاوه بر قرآن کریم، روایات بسیاری در سنت اسلامی، به مسئله فطرت خداجویانه در انسان دلالت دارد. (5) هرچند ممکن است این نوع از ادراک پروردگار، به‌صورت بالفعل برای همگان تحقق پیدا نکرده باشد یا حتی برخی به عدم آن شهادت بدهند؛ اما قائلان به ادراک حضوری خداوند، معتقدند که این ادراک بالقوه در ضمیر بشر حضورداشته و از قبیل معلوماتی است که با علم حضوری برای نفس معلوم هستند، ولی ممکن است برای برخی، به علم حصولی تبدیل نشده باشد. (6) ازاین‌رو علاوه بر دلایل نقلی، به دلایل عقلی (7) و تجربی (8) نیز اشاره دارند. درنتیجه در کنار استدلالات حصولی درباره خداوند، درکی حضوری و فطری وجود دارد که انسان را بی‌نیاز از استدلال می‌سازد.

نکته سوم:
ممکن است پرسیده شود، اگر باور به خداوند تا این حد معقول و فطری است، چرا برخی هنوز به آن باور ندارند؟ در پاسخ می‌گوییم:
باور به وجود خداوند می‌تواند دچار بدفهمی‌ها و سوءقصدها گردد و به انگیزه‌ها و علل گوناگونی انکار شود. قانع نشدن عده‌ای در مقابل یک باور یا انکار فطرت از سوی گروهی، لزوماً به معنای ضعف استدلالی یا نبودِ جنبه‌های فطری نیست؛ بلکه چه‌بسا مبادی و مبانی معرفتی و غیرمعرفتی در ارزیابی انسان از باوری خاص دخیل بوده و سبب شود تا انسان در مواجهه با یک حقیقت، نتواند جانب بی‌طرفی، انصاف و عدالت علمی را بپیماید. عواملی چون خودپرستی به‌جای حق‌پرستی، فرورفتن در انحرافات اخلاقی، فهم نادرست از مبادی مسئله، فروکاست همه مسائل به جنبه‌های مادی و تجربه پذیر، غرور علمی بیجا، پیروی از جوّ حاکم بر فضای فکری و فرهنگی جامعه و … همگی از مواردی است که انسان را از آزاداندیشی دور کرده و راه رسیدن به حقیقت را مسدود می‌سازند.
از سوی دیگر اعتقاد به خداوند، یک عقیده تنها نیست، بلکه با خود تعهد، تکلیف و مسئولیت را به همراه دارد و بسیاری از انسان‌ها حاضر به پذیرش مسئولیت و تعهد نیستند و می‌خواهند آزاد و رها باشند. آری پذیرفتن وظایف بندگی آسان نیست، بلکه بسیار سخت است. اینکه فرد خود را موظف بداند در اوقات پنج‌گانه به عبادت خدا بایستد و یک ماه از سال روزه بگیرد و خمس و زکات بدهد و ... برای غالب افراد سنگین است بخصوص که به خدا عشق نداشته و عبادات را تکلیف بدانند و به کنه عبادت نرسیده باشند. به بیان قرآن توجه کنید: «به‌راستی یاری جستن از نماز و شکیبایی سنگین است، مگر بر فروتنان». (9) به بیان دیگر، معتقد به خدا بنده است نه آزاد؛ و متعهد است مطابق امر و خواست مولایش رفتار کند نه مطابق میل و خواست خودش؛ و بسیاری از انسان‌ها نمی‌خواهند این محدودیت را بپذیرند ازاین‌رو به فلسفه‌بافی برای انکار خدا اقدام می‌کنند تا شاید خود را مجاز و مجاب به هر کار بدانند.

نتیجه:
ازآنچه بیان شد روشن می‌شود که باور به خداوند، می‌تواند به شکل درست و موجه، از طریق عقل و فطرت به دست آید و این باور، در دسترس همگان است و بسیاری از خداباوران نیز از این دو راه، به وجود خداوند معتقد شده‌اند؛ اما همچنان گروهی از انسان‌ها خداباور نیستند که خدا ناباوری آن‌ها می‌تواند ناشی علل روانی یا مغالطات ذهنی و ... باشد و با رفع شدن این موانع، آن‌ها نیز به‌آسانی می‌توانند به وجود خداوند معتقد گردند.

پی‌نوشت‌ها:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، قم، نشر اسراء، 1390 ش.
2. برخی محققان سعی کرده‌اند که این شیوه را به شکل فلسفی تبیین نمایند. برای مطالعه بیشتر، رک: شاه‌آبادی، حمید و محمدرضا اسدی، ساختار پیشینی نفس در نظریه فطرت آیت‌الله شاه‌آبادی، پژوهشنامه فلسفه دین (نامه حکمت)، بهار و تابستان 1396 ش، شماره 29، ص 77-95.
3. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾.
4. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، ١٩٧٣م، ج ٧، ص ١٩.
5. به‌عنوان نمونه ن.ک سید رضی، نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتى، تهران، ستاد اقامه نماز، ١٣٧٩ش، چ 1، خطبه ٥٧، ص ١٠٩-108؛ خطبه ٧٢، ص ١٢١ – 120.
6. صلیبا، جمیل، منوچهر صانعى دره بیدى، فرهنگ فلسفى‏، تهران، انتشارات حکمت، چ 1، 1366 ش، ص 700.
7. افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ۱۳۶۷ ش، ج ۲، ص ۳۶۶–۳۸۹؛ فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، تهران، شرکت نشر کتاب هرمس، 1389 ش، چ 2، ج ۱، ص ۲۸–۳۲.
8. لوکاس، هنری استیون، تاریخ تمدن از کهن‌ترین روزگار تا سده ما، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، نشر سخن،1393 ش، ج 1، ص 30.
9. سوره بقره، آیه 45: ﴿وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ﴾.

صفحه‌ها