كلام

توسل پیامبری یا امامی به پیامبر و امام دیگر اگر به‌ واسطه قرار دادن منزلت و یا واسطه قرار دادن دعای ایشان باشد هیچ منافاتی با مقام توسل کننده ندارد.
توسل پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام به یکدیگر

پرسش:
در روایات آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله به پیامبران دیگر توسل می‌جستند یا امامان به یکدیگر توسل می‌جستند! چرا آن‌ها به هم توسل می‌جستند؟ مگر آن‌ها نیز نیازمند واسطه هستند؟
 

پاسخ:
توسل که یکی از اعتقادات اصلی شیعه محسوب می‌شود و در لغت به معنای نزدیک شدن به غیر از طریق یک وسیله و واسطه هست. (1)  از نگاه قرآن و روایات حداقل سه معنا برای توسل می‌توان قائل شد:

معنای اول: گاهی توسل کننده از خداوند متعال می‌خواهد که به‌حق اولیای الهی و به خاطر مقام و منزلتی که پیامبر یا امام نزد خدا دارد، حاجت او را بدهد یا به مقامی از مقامات الهی برسد. این توسل مشروع است و حتی پیامبران و امامان نیز گاهی در طول زندگی به پیامبران و امامان دیگر متوسل می‌شدند. چنانکه در تفسیر آیه 37 سوره مبارکه بقره، (2) در روایات آمده که علت پذیرش توبه حضرت آدم، وسیله قرار دادن ذات مقدس پیامبر صلی‌الله‌ علیه واله و سلم و اهل‌بیت علیهم‌السلام بود. (3)  یا روایت‌شده که پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلم  هنگام دفن فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین علیه السلام، برای ایشان دعا کرد و فرمود: پروردگارا جایگاه او را وسیع نما به‌حق پیامبرت و پیامبرانی که قبل از من بودند. (4)

معنای دوم: گاهی توسل کننده از پیامبر یا امام می‌خواهد که او را دعا کنند؛ مانند آیه 97 سوره یوسف (5) و آیه 64  سوره نساء؛ (6) این معنا از توسل نیز در سیره پیامبر و اهل‌بیت علیهم‌السلام وجود داشت؛ چنانکه امام هادی علیه السلام به ابوهاشم جعفری از اصحاب خود فرمودند: شخصى از دوستان ما را به حرم امام حسین علیه السلام بفرست تا برایم دعا کند. (7) روشن است که وقتی توسل به دعای شخصی از مؤمنین جایز بوده و اثر دارد به طریق اولی توسل به دعای پیامبر و یا امام معصوم جایز بوده و منشأ اثر می‌شود.

معنای سوم: گاهی از پیامبر یا امام علیه¬السلام می‌خواهیم که خودشان حاجات ما را برآورده کنند. در این نوع از توسل، توسل کننده معتقد است خداوند متعال، برآورده ساختن برخی از حاجات را بر عهده اولیاء الهی قرار داده‌ است و بدین‌جهت از ایشان حاجات خود را می‌خواهد. (8)
با عنایت به آنچه گذشت، در ادامه به ارائه نکاتی درباره فلسفه توسل کردن اولیای الهی به یکدیگر می‌پردازیم.

نکته اول: بررسی نوع اول و دوم توسل
این توسل‌ها، با مقام رفیع انبیاء و امامان علیهم‌السلام منافات ندارد چراکه طلب دعا کردن از دیگری یا واسطه قرار دادن مقام و منزلت یک شخصی لزوماً به معنای کم بودن مقام و منزلت التماس دعاکننده و واسطه قرار دهنده نیست و می‌تواند به جهات مختلفی ازجمله موارد ذیل باشد:

الف) ضمیمه کردن اثر دعای دیگری به اثر دعای خود.
ب) ترویج و تبلیغ امر توسل که در آیه 35 مائده (9) به عموم مردم توصیه‌شده است و امام و پیامبر از طریق توسل کردن به سایر اولیای الهی، هم خودشان به این آیه عمل می‌کنند و هم مردم را به استفاده از وسیله سوق می‌دهند.
در جریان توسل امام هادی علیه السلام به دعای یکی از اصحاب در حرم امام حسین علیه¬السلام که اشاره کردیم، راوی این سؤال را می‌پرسد که امام چه نیازی به دعای دیگران در حرم امام حسین علیه السلام دارد، امام پاسخ می‌دهد: منزلت رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم بسیار بالاتر از حجر الاسود است، اما با این حال حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله و سلم  مأمور به بوسیدن و واسطه قرار دادن خانه خدا و حجرالأسود شده است چراکه خداوند متعال این واسطه قرار دادن‌ها و قدر و منزلت دادن به مکان‌های خاص (و اشخاص خاص) را دوست دارد.
ج) تأیید امامت و نبوت و مقام رفیع کسی که به آن توسل می‌شود. مثلاً وقتی پیامبر صلی‌الله علیه و آله وسلم برای بخشیده شدن گناهان امتش به علی بن ابی‌طالب علیه¬السلام توسل می‌کند و می فرماید: «اللهم بحق علی بن ابی طالب عبدک اغفر للخاطئین من امتی»؛ (10) علاوه بر اینکه این‌گونه طلب کردن واقعاً تأثیرگذار است اشاره به یک جنبه دیگر بیان فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام هم دارد.
د) پیامبر و امام توسل کننده خود را جدا از امام یا پیامبر مورد توسل  ندانسته و هم‌داستانی و در طول یکدیگر بودن را از این طریق می‌رساند و می‌خواهد بفهماند که همه‌ی اهل‌بیت علیهم‌السلام و پیامبر از نور واحدی بوده و یک هدف واحد را دنبال می‌کنند و می‌توان به همه آن‌ها متوسل شد.

نکته دوم: بررسی نوع سوم توسل
اگر میان امام یا پیامبر توسل کننده و امام یا پیامبری که مورد توسل قرار می‌گیرد حقیقتاً تقدم و تأخر از حیث فضائل و کمالات واقعی باشد، این واسطه شدن امری مطابق با چینش هستی است و خالی از ایراد است، اما اگر مرتبه وجودی دو امام یا دو پیامبر را یکی بدانیم یا مرتبه توسل کننده بالاتر از مرتبه شخص مورد توسل شده باشد، توسل به معنای سوم، موجه به نظر نمی‌رسد.

نتیجه:
توسل جستن پیامبری به پیامبران دیگر یا توسل امام به امام دیگر اگر به‌صورت واسطه قرار دادن ذات و مقام منزلت پیامبر و امام دیگر و یا به‌صورت واسطه قرار دادن دعای امام و پیامبر دیگر باشد مطلقاً جایز بوده و امری مطابق با عرف و سیره انبیاء و عقلاء است و هیچ  منافاتی با مقام توسل کننده ندارد و در منابع روایی نیز نمونه‌های زیادی دارد و می‌توان برای آن فوائد متعددی چون عمل به دستور و خواست الهی، تبلیغ و تأیید امام و پیامبر توسل شونده، تأکید و سوق دادن مردم بر اصل توسل و... قائل شد.
اما توسل به معنای سوم (امام یا پیامبری واسطه فیض حقیقی بر امام یا پیامبر دیگری شود)، در صورتی صحیح و قابل دفاع است که میان پیامبران و امامان قائل به تحقق درجات کمالی شویم. فقط در چنین حالتی هست که می‌توان گفت: امام و پیامبری که درجه وجودی و کمالی بالاتر دارد مجرای فیض مراتب پایین خود می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. جوهری، اسماعیل، صحاح، تحقیق احمد عبدالغفور العطار، چ چهارم، بیروت، دارالعلم للملایین، 1407 ق، ج ۵، ص ۱۸۴۱.
2. ﴿ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم﴾.
3. «سَاَلْتُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله عَنْ قَوْلِ الله: فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْه فقال: اِنَّ اللهَ اَهْبَطَ آدَمَ بِالْهِنْدِ وَ حَوَّاءَ بِجُدَّهَ... حَتَّی بَعَثَ اللهُ اِلَیْهِ جِبْرِیْلَ،‌ وَ قَالَ: یَا آدَمُ اَلَم اَخْلُقُکَ بِیَدِی؟ اَلَمْ اَنْفَخُ فِیْکَ مِنْ رُوحِی؟ اَلَمْ اُسْجِدُ لَکَ مَلَائِکَتِی؟ اَلَمْ اُزَوِّجْکَ حَوَاءَ اَمَتِی؟ قَالَ: بَلَی. فَمَا هَذَا البُکَاءُ؟ قَالَ: وَ مَا یَمْنَعُنِی مِنَ الْبُکَاءِ؟ وَ قَدْ اُخْرِجْتُ مِنْ جَوَارِ الرَّحْمَانِ، قَالَ: فَعَلَیْکَ بِهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتِ، فَاِنَّ اللهَ قَابِلُ تَوْبَتَکَ وَ غَافَرُ ذَنْبِکَ؛ قُلْ: اللَّهُمَّ اِنِّی اَسْئَلُکَ به حقّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، سُبْحَانَکَ لَا اِلَهَ اِلَّا اَنْتَ، عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْلِی اِنَّکَ اَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ فَهَؤُلَاءِ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّی آدَمُ»؛ جلال‌الدین، سیوطی، الدرّ المنثور، بیروت، دارالفکر، چ اوّل، 1983 م، ج 1، ص 60.
4. «اللهم اِغْفِر لأُمّی فَاطِمَهَ بِنْتَ أَسَد وَلَقِّنْها حُجَّتَها وَأَوسِعْ عَلَیْها مَدْخَلَها بِحَقِّ نَبِیِّکَ وَالأَنْبِیاءِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِی فَإِنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»؛ سمهودی، علی بن عبدالله، وفاء الوفاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق، ج 3، ص 88.
5. «قالوا یَا اَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا اِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ؛ قَالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ».
6. ﴿ وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا ﴾.
7. «دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ علیه¬السلام وَ هُوَ مَحْمُومٌ عَلِیلٌ فَقَالَ لِی یَا أَبَا هَاشِمٍ ابْعَثْ رَجُلًا مِنْ مَوَالِینَا إِلَى الْحَائِرِ یَدْعُو اللَّهَ لِی فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَاسْتَقْبَلَنِی عَلِیُّ بْنُ بِلَالٍ فَأَعْلَمْتُهُ مَا قَالَ لِی وَ سَأَلْتُهُ أَنْ یَکُونَ الرَّجُلَ الَّذِی یَخْرُجُ فَقَالَ السَّمْعَ وَ الطَّاعَهَ وَ لَکِنَّنِی أَقُولُ- إِنَّهُ أَفْضَلُ مِنَ الْحَائِرِ إِذْ کَانَ بِمَنْزِلَهِ مَنْ فِی الْحَائِرِ وَ دُعَاؤُهُ لِنَفْسِهِ أَفْضَلُ مِنْ دُعَائِی لَهُ بِالْحَائِرِ فَأَعْلَمْتُهُ علیه¬السلام مَا قَالَ فَقَالَ لِی قُلْ لَهُ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی¬الله علیه و آله أَفْضَلَ مِنَ الْبَیْتِ وَ الْحَجَرِ وَ کَانَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ وَ یَسْتَلِمُ الْحَجَرَ وَ إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى بِقَاعاً یُحِبُّ أَنْ یُدْعَى فِیهَا فَیَسْتَجِیبَ لِمَنْ دَعَاهُ وَ الْحَائِرُ مِنْهَا»؛ ابن قولویه، جعفربن محمد، کامل الزیارات، نجف اشرف، بی‌نا، 1356 ش، ص 274.
8. برای مطالعه بیشتر، رک: علوی تبار، سینا، نسبت ادله  توحید افعالی و واسطه‌گری حقیقی اولیاء الهی، مجله کلام اسلامی، 1401 ش، شماره 124.
9. ﴿ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ ﴾.
10. القمی،  ابن شاذان، الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین علیه¬السلام، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا، ص 112.

برخی از مخالفان، با تفسیر خاصی که از زکریای رازی دارند، او را در جبهه الحاد قرار می‌دهند و اعتقادات کفرآمیزی را به او نسبت می‌دهند.

پرسش

بارها دیده و شنیده‌ام که مخالفان اسلام، به زکریای رازی اشاره می‌کنند که دانشمند ایرانی بود و اسلام را قبول نداشت. آیا واقعاً او مسلمان نبود و در نقد اسلام کتاب نوشت؟ دلایلش چه بود و چه نقدی بر او وارد است؟

 

پاسخ:
مقدمه:
زکریای رازی اندیشمند قرن چهارم هجری قمری که بیش ‌از ۱۸۴ اثر داشت و امروز فقط چند کتاب ازجمله «طب روحانی» و «السیره الفلسفیه» از او به‌جا مانده است. در سال‌های اخیر که مغالطهی یارکشی مرسوم شده، برخی از مخالفان، با تفسیر خاصی که از زکریای رازی دارند، او را در جبهه الحاد قرار می‌دهند و اعتقادات کفرآمیزی را به او نسبت می‌دهند. در ادامه در قالب نکاتی، به شرح و بررسی عقاید او می‌پردازیم تا درستی و نادرستی این ادعا روشن شود.

نکته اول: بررسی انتقادی دلایل انتساب کفر به زکریای رازی
 برای اثبات کفر زکریای رازی به دلایل مختلفی استناد شده است که در ادامه، به بررسی انتقادی برخی از آن‌ها می‌پردازیم.
• دلیل اول: نگارش کتاب‌های ضد دین مثل کتاب «فی النبوات و یُدّعی نقض الادیان» و «فی حیل المتنبین و یدّعی مخاریق الانبیاء» که در آن‌ها نویسنده به انکار و ابطال نبوت پرداخته است. (1)

در نقد دلیل اول گفتنی است: اولاً این کتاب‌ها اکنون در دست نیست و نام آن‌ها در میان آثار فهرست‌نویسان مشهور و حتی فهرستی که خود زکریای رازی از آثارش نوشته، موجود نیست (2) و ابو حاتم اسماعیلی‌مذهب، تنها شخصی است که ادعا کرده این کتاب را دیده است. (3) ثانیاً به فرض نگارش این کتاب‌ها، با توجه به اسمی که برای آن‌ها انتخاب شده، ظاهراً زکریای رازی آن‌ها را برای رد مدعیان دروغین نبوت نگاشته بود؛ اما مخالفان و منتقدانش اسم کتاب را تغییر داده و ادعا کردند (یدّعی) که این کتاب‌ها ضد دین هستند؛ چنانکه نقل شده، دشمنان زکریا مانند علی بن رضوان مصری نام مخاریق الانبیاء بر کتاب او گذاشته‌اند. (4)

• دلیل دوم: انتساب تناسخ به زکریای رازی؛ چنانکه ابن حزم اندلسی گفته که زکریای رازی در کتاب علم الهی و کتاب طب روحانی، به تناسخ معتقد شده است. (5)

در نقد دلیل دوم گفتنی است: اولاً کتاب علم الهی زکریای رازی اکنون موجود نیست. ثانیاً در کتاب طب روحانی یا در کتاب السیره الفلسفیه نیز هیچ جمله‌ای که به‌صراحت تأییدکننده تناسخ و انتقال روح انسان به بدن‌های دیگر و انکار معاد باشد، وجود ندارد.

• دلیل سوم: اعتقاد به قدمای خمسه (خدا، نفس، هیولا، زمان و مکان)، به این معنا که وی افزون بر خدا، چهار موجود دیگر را نیز قدیم و ازلی می‌دانست و درنتیجه، موحّد نیست. (6)

در نقد دلیل سوم گفتنی است: اولاً: اعتقاد به کثرت موجودات قدیم مستلزم شرک نیست چراکه یک موجود می‌تواند از جهت زمانی قدیم باشد (همیشه موجود باشد) اما از جهت وجودی، فقیر و معلول و مخلوق خدا باشد؛ مثل رابطهی خورشید و نورش، به این معنا که خورشید همیشه نورانی است و خورشید و نورش ملازم همدیگرند؛ اما این نورِ همیشگی خورشید، تابع و معلول خورشید است. ثانیاً زکریای رازی قدمای خمسه را به‌گونه‌ای شرح می‌دهد که منافاتی با توحید ندارد؛ چراکه به باور او، زمان و مکان و هیولا، موجوداتی فاقد حیات و قدرت بر فاعلیت هستند و نفس نیز اگرچه مانند خداوند متعال، حیِّ فاعل است ولی ناقص است و کمال الهی را ندارد. (7)
بنابراین؛ روشن می‌شود که شواهد موجود برای اثبات کفر زکریای رازی، قانع‌کننده نیستند و نمی‌توان مستند به آن‌ها، وی را مُنکرِ نبوت، معاد و توحید دانست.

نکته دوم: دلایل ایمان و اسلام زکریای رازی
نه‌تنها شواهد کافی برای اثبات کفر زکریای رازی در دست نیست؛ بلکه شواهد زیادی داریم که او به توحید، معاد و نبوت نیز معتقد بود. برای نمونه:
• زکریای رازی کتاب «إن للعالَم خالقاً حکیماً» در زمینه اثبات تحقق عالم از خداوند واحد و حکیم نگاشته است. (8) رازی در کتاب السیره الفلسفیه می‌نویسد: پروردگار عالم، جهل ندارد، عادل است، علم و عدل و رحمتش بر اطلاق است، خالق و مالک ما است... . (9) زکریای رازی کتاب‌های دیگری همچون «فی أن للإنسان خالقاً حکیماً» و... در اثبات خداوند و صفات کمالیه او نگاشته است.
• زکریا رازی کتاب‌هایی را برای اثبات نبوت و امامت و مبرا ساختن ساحت ایشان از پلیدی‌ها و نقص‌ها نگاشته ‌است. مثلاً «کتاب فیما یرد به اظهار ما یدّعی من عیوب الانبیاء»، «النقض علی الکیال فی الامامه»، «الامام و المأموم و المحققین» و «فی آثار الامام الفاضل المعصوم». (10)
• زکریای رازی آثاری در اثبات معاد دارد مانند «کتاب علی السهیل البلخی فی تثبیت المعاد». (11) زکریا در کتاب السیره الفلسفیه تصریح می‌کند که حیات بعد از مرگ ادامه داشته و هر کسی بعد از مرگ در حالی است، یا خوش یا ناگوار. (12)
• زکریا در آثار خود وقتی سخن از کتاب «البرهان» جالینوس سخن به میان می‌آورد، این کتاب را بعد از کتاب قرآن بالاترین کتاب معرفی می‌کند. (13) روشن است که کسی که قرآن را بالاترین کتاب معرفی می‌کند به آن اعتقاد نیز دارد.
• بگذریم از اینکه، زکریا در طول زندگی خود رابطهی بسیار خوبی با حاکمان مسلمان و عالمان شیعی داشت. در همین راستا، وی به ریاست نخستین بیمارستان ری و بغداد در حکومت‌های اسلامی منصوب شد. اگر او آثار کفرآمیز نگاشته بود، قطعاً از سوی حاکمان و عالمان شیعه طرد می‌شد. (14)

نتیجه
زکریای رازی اندیشمندی مسلمان و شیعه بود که آثار متعددی در اثبات اعتقادات اسلامی نگاشته است. برخی به دلایلی همچون نگارش کتاب نقض الادیان و کتاب مخاریق الانبیاء و اعتقاد به تناسخ و قدمای خمسه، او را از دایرهی اسلام خارج کرده‌اند؛ اما دلایل ذکر شده یا قطعی نیستند و یا منافاتی با اسلام و تشیع ندارند. ازاین‌رو نباید از دلایل روشن مبنی بر مسلمان بودن ایشان دست برداشت. (15)

کلمات کلیدی
 زکریای رازی، مسلمان بودن زکریا رازی، کفر و ایمان، علم و دین.

پی‌نوشت‌ها
1. محقق، مهدی، بیست گفتار، تهران، موسسه مطالعات اسلامی، ۱۳۵۲ ش، ص ۱۲3.
2. ابن ندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، انتشارات اساطیر، بی‌تا، ص 530.
3. مثلاً حمیدالدین کرمانی در کتاب «الأقوال الذهبیه» وقتی انتساب انکار نبوت به زکریای رازی را مطرح می‌کند، آن را به کتاب اعلام النبوه ابوحاتم مستند می‌کند. ر.ک: کرمانی، حمید الدین، الاقوال الذهبیه، تحقیق صلاح صاوی، تهران، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۹۷ ق، ص ۷-۱۱.
4. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، 1376 ش، ص ۴۶۱-۴۶۴.
5. محقق، بیست گفتار، ص ۲۶۷؛ اندلسی، ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱4۷۶ ق، ص ۱۰۹.
6. قبادیانی، ناصرخسرو، زادالمسافرین، تهران، اساطیر، 1383 ش، ص 73-74.
7. صفا، ذبیح‌الله، تاریخ علوم عقلی در تمدن، تهران، دانشگاه تهران، ۱3۴۶ ش، ص ۱۷۰-۱۷۶.
8. محقق، بیست گفتار، ص ۱۱۲.
9. رازی، محمد بن زکریا، السیره الفلسفیه، ترجمه عباس اقبال، تهران، انتشارات کمیته ملی یونسکو در ایران، ۱3۴۳ ش، ص ۱۲۰.
10. ابن ندیم، الفهرست، ص ۵۳۲-۵۳۴.
11. ابن ندیم، الفهرست، ص ۵۳۲-۵۳۴.
12. رازی، السیره الفلسفیه، ص ۱۱۱.
13. رازی، محمد بن زکریا، الشکوک علی جالینوس، زیر نظر مهدی محقق، چارلز آدامز، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۵ ش، ص 3.
14. کریمی زنجانی، محمد، دائره‌المعارف تشیع، دوره 14 جلدی، تهران، نشر محبی، 1379 ش، ج ۸، ص ۸۵.
15. اکبر زاده، حوران و نیره کاظمی، بررسی نسبت انکار نبوت و الحاد به محمد بن زکریای رازی، فصلنامه تأملات فلسفی، 1393 ش، شماره 13، ص 129-157.

تاکید بر زیارت امام حسین علیه‌السلام با پای پیاده، خاستگاه دینی دارد و بنا بر آنچه در منابع روایی آمده، سبب بخشش گناه و ارتقای درجات معنوی است.
بازآفرینی اولین زیارت اربعین

پرسش:
زیارت قبور سیدالشهدا و یاران ایشان توسط جابر یا اهل بیت، چه اهمیتی دارد که هر ساله شیعیان در پاسداشت آن روز، این زیارت را بازآفرینی می کنند؟! اگر قرار به بازآفرینی است چرا از شام بازآفرینی نمی کنند؟!
 

پاسخ:
 دین اسلام بر زنده نگه داشتن یاد و خاطره بزرگان دینی تأکید دارد و پیشوایان دینی به زیارت بارگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، امامان معصوم علیهم‌السلام و دیگر بزرگان دینی سفارش کرده اند. در فرهنگ تشیع، زیارت مرقد امام حسین علیه‌السلام اهمیت ویژه ای دارد و در بسیاری از روایات، فضیلت والایی برای آن ذکر شده است. در همین راستا، از دیرباز تاکنون، پاسداشت اربعین حسینی علیه‌السلام جلوه ای خاص در جوامع پیدا کرده و پر شور تر از گذشته انجام می شود. از این رو، در اینجا با ذکر نکاتی به علل بازآفرینی این رویداد می پردازیم:

 نکته اول:
 اساس و زیر بنای پیاده‌روی اربعین و پاسداست و گردهمایی در آن روز، اعتقاد به جایگاه رفیع «زیارت» است. زیارت، عملی عبادی به معنای حضور در پیشگاه پیشوایان دینی یا نزد قبور آنان یا دیدار از مکانی مقدس یا محترم برای اظهار ارادت و احترام و کسب فیض معنوی است. شیخ الرئیس ابن سینا درباره تاثیر زیارت بر زائر می نویسد: «زائر که با وجود مادی و روحی خویش به سوی محل زیارت می‌رود از نفسِ زیارت‌شده استمداد می‌طلبد تا خیری را تحصیل یا زیانی را دفع کند. نفس زیارت‌شده نیز به جهت جدا شدن از عالم ماده و مشابهتی که با عقول مجرد یافته است، منشأ اثر فراوان و کامل‌تری خواهد بود. و چون زائر با جسم و جان سراغ او رفته است، هم بهره‌های مادی می‌برد و هم فوائد روحی»(1).

نکته دوم:
امام حسین علیه‌السلام از اولیای الهی است و زیارت ایشان بهره های فراوانی نصیب زائر می سازد. به همین جهت، در منابع روایی، به زیارت ایشان بسیار تاکید شده است. برای نمونه امام صادق علیه‌السلام به یکی از یاران خود می‌فرماید: «زیارت امام حسین علیه‌السلام را فراموش نکن و اصحابت را به انجام آن دستور ده که خداوند عمرت را طولانی و رزقت را زیاد می‌کند و تو را سعادتمند زنده نگه می‌دارد و از دنیا نخواهی رفت، مگر شهید و سعادتمند.(2) حتی در روایاتی، به زیارت به صورت پیاده اشاره شده است؛ مانند روایتی از امام صادق علیه‌السلام که فرمودند: «کسی که از منزل خود خارج شود و تصمیم بر زیارت امام حسین علیه‌السلام داشته باشد، اگر پیاده باشد، خداوند برای هر قدمش هزار حسنه به او عطا کند و هزار بدی از او محو و هزار درجه به او عنایت فرماید. . . در ادامه فرمودند: هنگامی که به فرات رسیدی، غسل کن و پا برهنه راه برو.(3) بطور کلی زیارت با پای پیاده از سیره معصومین علیهم‌السلام گرفته شده بنحوی که بارها با پای پیاده به زیارت خانه خدا رفته‌اند.(4)

 نکته سوم:
با این توضیحات، فلسفه زیارت امام حسین علیه‌السلام با پای پیاده –که پیاده‌روی در ایام نزدیک به بیستم صفر که موسوم به «پیاده‌روی اربعین» است نیز از همین قبیل می باشد- روشن می شود. این زیارت برای شخص زائر فوائد معنوی فراوانی دارد که هم ادله عقلی و هم ادله نقلی بر آن گواهی می دهند. روشن است که زیارت امام حسین علیه‌السلام به صورت پیاده، محدود به این روز و مسافت نیست اما شیعیان به شکل نانوشته با خود این قرار را گذاشته اند که در این روز، در کشور عراق از شهرهای اطراف کربلا حرکت کرده و روز اربعین حسینی، گرد هم آمده و دسته‌جمعی به زیارت ایشان رفته و با امام حسین علیه‌السلام بیعت کرده و به آرمان های ایشان لبیک بگویند. 

نکته چهارم:
اگرچه در این گردهمایی سالانه، به اولین زیارت بدن های مقدس شهیدان کربلا توسط اهل بیت علیهم‌السلام و جابر بن انصاری در روزهای نزدیک به اولین اربعین امام حسین علیه‌السلام، توجه شده و عاشقان اهل بیت علیهم‌السلام در زیارت های خود، شبیه به آن زیارت را بازآفرینی می کنند؛ اما کسی مدعی نشده که به دنبال بازآفرینی دقیق آن زیارت است و مثلا به پیروی از آن زیارت، باید حتما از فلان منطقه حرکت را شروع کرد و در فلان ایستگاه استراحت کرد و فلان غذا را خورد و همانطور لباس پوشید و در فلان ساعات پیاده‌روی کرد و غیره. اینها جزئیاتی است که کسی به دنبال بازآفرینی دقیق آن نیست و اهمیتی نیز ندارد و در منابع روایی نیز به لزوم پیروی از این جزئیات در سفر اربعین، اشاره نشده است. 

نکته پنجم:
در پایان لازم به ذکر است، این زیارت دسته جمعی و گردهمایی سالانه، افزون بر آثار معنوی، دارای آثار سیاسی و اجتماعی فراوانی است که در این مجال نمی توان به همه آنها اشاره کرد. شاید مهمترین اثر اجتماعی و سیاسی این گردهمایی سالانه، وحدت و یکپارچگی و همدلی میان جامعه اسلامی (خصوصا شیعی) است که هم ارادت قلبی و ولایت‌پذیری خود به مکتب اهل بیت علیهم‌السلام را نشان می دهند و هم به دشمنان این مکتب که همانا ظالمان و مستکبران هستند، اعلام برائت کرده و مرزبندی خود با آنها را به صورت علنی اعلام می کنند. شبهه‌افکنی و دشمنیِ رسانه های معاند نسبت به این گردهمایی سالانه، گواه مناسبی بر اهمیت و اثربخشی این زیارت دسته‌جمعی است. 

نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که زیارت امام حسین علیه‌السلام، دارای آثار معنوی فراوان است؛ خواه با پای پیاده باشد خواه با وسیله نقلیه سنتی و جدید. تاکید بر زیارت امام حسین علیه‌السلام با پای پیاده، خاستگاه دینی دارد و بنا بر آنچه در منابع روایی آمده، سبب بخشش گناه و ارتقای درجات معنوی است و فوائد زیارت را چندبرابر می سازد. زیارت پیاده، محدود به این ایام و مسافت خاص نیست اما شیعیان به صورت نانوشته چنین رسم کرده اند که در روزهای نزدیک به بیستم صفر، در کشور عراق، از شهرهای اطراف کربلا به سمت قبر مطهر امام حسین علیه‌السلام رفته و به صورت دسته جمعی ایشان را زیارت کنند تا از این طریق هم به آثار معنوی زیارت برسند و هم به وحدت سیاسی و اجتماعی علیه دشمنان مکتب اهل بیت علیهم‌السلام. می توان این سفر را در روزهای دیگر یا از شهرها یا کشورهای دیگر انجام داد اما بهتر است این وحدت رفتاری را حفظ کرد و از این طریق، انسجام مسلمانان (خصوصا شیعیان) علیه مستکبران را تقویت نمود. 

 

پی نوشت:
1. ابن سینا، حسین بن عبدالله، رسائل ابن سینا، ص 338. 
2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 98، ص 47. 
3. حر عاملی، محمد بن حسن، هدایه الامه الی احکام الائمه (ع)، ج 5، ص 479. 
4. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 154. 

 

بسیاری از پدیده های دینی، جنبه های سیاسی دارند و بالعکس. پیاده روی اربعین هم، همچون اصل قیام امام حسین علیه‌السلام، هم خاستگاه دینی دارد و هم پیامدهای سیاسی.
سیاسی یا دینی بودن پیاده‌روی اربعین

پرسش:
یکی از دوستانم میخواست پیاده روی اربعین برود اما برادرش می گفت این پیاده روی ارتباطی به دین و امام حسین ندارد و یک حرکت سیاسی است. سوالم از شما این است که پیاده روی اربعین، یک عمل دینی است یا سیاسی؟
 

پاسخ:
پیاده روی اربعین، پیاده روی سالانه شیعیان در روزهای منتهی به بیستم صفر در کشور عراق است. شیعیان هر ساله در این ایام، از کشورهای مختلف عراق، ایران، پاکستان، افغانستان، هند و غیره، گرد هم آمده و هم‌پا و همدل به سوی مرقد مطهر امام حسین علیه‌السلام پیاده روی می کنند. این حرکت افزون بر اینکه مستند به آموزه های دینی است، دارای پیامدهای سیاسی مثبت برای جامعه شیعی است و می توان آن را تمرین صبر و همدلی و همراهی برای حضور در نهضت مهدوی دانست که در آن روز موعود، یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه از سراسر جهان گرد هم آمده و سختی راه را به جان خریده و با ایشان پیمان می بندند و یک‌دل و هماهنگ علیه ظلم و فساد  قیام می کنند. با عنایت به این مقدمه، به پرسش حاضر در قالب چند نکته پاسخ می دهیم.

نکته اول:
بنا بر آنچه در پرسش طرح شده، دین و سیاست دو مقوله جدا از هم تلقی شده و چون پیاده روی اربعین، سویه های سیاسی دارد، آن را غیردینی به حساب آورده اند؛ از این منظر، یک پدیده یا دینی است یا سیاسی.
اما آیا این تلقی از رابطه دین و سیاست صحیح است؟ پاسخ به پرسش از رابطه دین و سیاست، در گروِ پاسخ به پرسش از چیستی دین و چیستی سیاست است. برای دین تعاریف مختلفی ذکر شده است اما اگر بخواهیم دین را ناظر به اسلام بدانیم و سایر ادیان را مورد نظر قرار ندهیم، در این صورت، می توان دین را اینگونه تعریف کرد: مجموعه ای از معارف عملی و نظری، در حوزه فردی و اجتماعی، اخروی و دنیوی، که از طریق وحی از جانب خداوند به انسان برگزیده اش ابلاغ شده است تا آن را به مردم برساند و مردم با اعتقاد و تعهد به آن معارف، به سعادت ابدی دست یابند.(1)  در تعریف سیاست نیز نظرات مختلفی طرح شده است؛ از جمله اینکه: سیاست به معنی تنظيم امور دولت و تدبير شؤون آن است؛ یعنی مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومی در جهت مصلحت جمعی و انتخاب روشهای بهتر در اداره شئون کشور.(2)   از این رو، سیاست چون به عمل و زندگی اجتماعی انسان مربوط می شود، ناگزیر با ادیان الهی، خصوصا اسلام که متکفل بیان شیوه های زیستن است و محدود به حوزه شخصی و فردی نیست، مرتبط می شود. در هر دو حال، دین به سیاست نظر دارد و سیاست نیز به نوبه خود در قلمرو دین عمل می کند. به تعبیر فنی، دین و سیاست درباره موضوع مشترک نظر می دهند و بی معناست گمان کنیم دین وسیاست ارتباطی با هم ندارند.  
صرف نظر از تلازم مفهومی دو مقوله دین و سیاست، توجه به اهداف پیامبران -همچون اقامه قسط و حق و هدایت جوامع بشری به سمت عدالت(3)  - و همچنین، گستره شریعت–که احکام سیاسی و اجتماعی فراوان دارد- نشانگر ارتباط وثیق دین و سیاست است و دین بدون جنبه های سیاسی، همانندِ مثلثِ بدون اضلاع می ماند!(4)   از این رو، این تعبیر که فلان پدیده، یا دینی است یا سیاسی، از اساس نادرست است چرا که بسیاری از پدیده های دینی، سیاسی هستند و بسیاری از پدیده های سیاسی، دینی هستند؛ چنانکه پیاده روی اربعین همچون قیام امام حسین علیه‌السلام علیه یزید، هم دینی است و هم سیاسی. در ادامه، فراز آخر را بیشتر توضیح می دهیم.

نکته دوم:
قیام امام حسین علیه‌السلام، نمونه بارز یک کنش دینی‌سیاسی است که هم جنبه دینی دارد و هم جنبه سیاسی. 
آیا می توان گفت حرکت امام حسین علیه‌السلام صرفا یک کنش دینی است و جنبه های سیاسی نداشته است؟! اگر حرکت امام حسین علیه‌السلام صرفا یک کنش دینی است، چرا حاکمان و سیاستمداران فاسد آن روزگار، نسبت به این کنش، حساس شده و با تمام قوا، به سرکوب وحشیانه آن اقدام کردند؟!
آیا می توان گفت حرکت امام حسین علیه‌السلام صرفا یک کنش سیاسی است و انگیزه های دینی نداشته است؟! اگر چنین است، چرا ایشان بارها اصلاح دین و سنت رسول الله صلی الله علیه و آله را هدف خویش معرفی کرده و مردم را به همراهی فرا می خواند؟! 
دینی‌سیاسی بودنِ نهضت حسینی، تردیدناپذیر است و در سخنان به جا مانده از امام حسین علیه‌السلام به روشنی نمایان گشته است؛ برای نمونه، از ایشان روایت شده که فرمودند: «اى مردم ! رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا صلى الله علیه وآله مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.»(5) 
آیا این تعابیر، جای تردید باقی می گذارد که نهضت حسینی، هم سیاسی بوده و هم دینی؟! بنابراین، دین و سیاست در هم تنیده هستند و این تلقی اشتباه است که اگر پدیده ای سیاسی بود، حتما غیردینی است.

نکته سوم:
پیاده روی اربعین حسینی، از جمله پدیده های دینی است(6)  که خالی از ابعاد سیاسی نیست که مهمترین‌شان، هماهنگی و همدلیِ جبهه حق علیه جبهه ظلم و نمایش یکدلی و وحدت شیعیان حول محور ولایت است. اینکه این پدیده، پیامد سیاسی دارد، به معنای غیردینی بودنش نیست. همچنین، اگر این پدیده خاستگاه دینی دارد، به معنای خالی کردنش از پیامدهای سیاسی نیست. 
به باور درست، پیاده روی اربعین حسینی، پاسداشت و زنده نگاه داشتنِ اهداف قیام امام حسین علیه‌السلام در هر عصر و دوره ای است و اگر کسی این پیاده روی را صرفا به منظور ثواب انجام دهد و آن را از روح سیاسی و اهداف متعالی خالی کند، این مراسم مذهبی را از معنا و مقصود، تُهی کرده است. همانطور که نماز بدون نیت «تقرب به خدا»، بی فایده است، پیاده روی اربعین حسینی بدون توجه به ابعاد سیاسی نهضت حسینی و تلاش به منظور تحقق آنها، بی فایده است. 

نتیجه:
از منظر اسلام، دین و سیاست ارتباط وثیقی با هم دارند و این تلقی که یک پدیده دینی، لزوما غیرسیاسی است یا یک پدیده سیاسی، لزوما غیردینی است، مردود و غیرقابل‌قبول است. بسیاری از پدیده های دینی، جنبه های سیاسی دارند و بسیاری از پدیده های سیاسی، خاستگاه دینی دارند. پیاده روی اربعین حسینی، همچون اصل قیام امام حسین علیه‌السلام، هم خاستگاه دینی دارد و هم پیامدهای سیاسی دارد؛ و جز این نباید باشد.

پی نوشت:
1. برای مطالعه بیشتر، رک: شیروانی، علی، بررسی تعاریف دین از منظری دیگر، ص29-52. 
2. صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعى دره بيدی، ص402.
3. سوره حدید، آیه 25.
4. برای مطالعه بیشتر، رک: فصیحی، امان الله، دين و كاركرد سياسي آن در جوامع سنّتي و نوين، ص11-24.
5. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص403.
6. امام صادق علیه‌السلام می فرماید: «به درستی که هر کسی از خانه‌اش به قصد زیارت قبر حسین بن علی خارج شود، اگر پیاده باشد، با هر قدمی، حسنه‌ای برایش نوشته شده و گناهی از او پاک می‌شود.»( ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ج1، ص132)

 

هدف نهایی در سفر زیارتی، رسیدن به ثواب و تعالی روحی و معنوی است که هم زیارت کردن و هم شیوه سفر زیارتی و هم آداب زیارت، در رسیدن به این هدف نهایی بسیار موثر است.
پیاده روی اربعین و هدر دادن زمان و هزینه

پرسش:
فلسفه پیاده‌روی اربعین در عصر حاضر را نمی فهمم؛ در عصری که هواپیما و ماشین هست، چرا اینهمه آدم پیاده‌روی می کنند و عمر خودشان را هدر می دهند؟! اگر زیارت کردن خودش موضوعیت دارد و مفید است، با کمترین زمان می توان به این فایده رسید و نیازی به اینهمه هزینه و زمان نیست. 
 

پاسخ:
زیارت آیینی الهی است که هم در اسلام و هم در ادیان دیگر، تاکید بسیار زیادی بر آن شده است. در همه فرهنگ های دینی، زیارت به معنای ارتباط قلبی با بزرگان دین و ابراز ارادت و شیفتگی به این انسان های والاست. این ارتباط و ابراز ارادت اصولا با حضور در مکان‌های مختص یا منتسب به آن‌ها و به جا آوردن آیین‌هایی مختلف صورت می گیرد. به جهت نگاه خاص شیعه به مساله امامت و معصوم و منصوص دانستن امامان، زیارت از قبور این انسان های برگزیده همواره مورد توجه شیعیان بوده و این آیین در میان شیعیان تبلور خاصی داشته و دارد. بخاطر وجود روایات معتبر فراوان، زیارت مرقد امام حسین علیه‌السلام -خصوصا زیارت کردن ایشان در روز اربعین شهادت ایشان- در میان شیعیان اهمیت ویژه ای یافته است؛ و در برخی از روایات، آن را از نشانه های مومن دانسته‌اند.(1) با وجود این سفارش های دینی، ممکن است این سوال به ذهن بیاید که اگر زیارت اصل است و به انجام آن در بعضی زمان ها توصیه بسیار شده، چرا برخی از شیعیان، در عصر حاضر با وجود وسایل نقلیه مختلف، باز هم اصرار دارند با پای پیاده به زیارت روند؟ 
سعی می شود در چهار محور به این پرسش بپردازیم:

 نکته اول:
ائمه اطهار علیهم‌السلام علاوه بر اینکه احادیث و روایات فراوانی را در ستایش از زیارت حضرت امام حسین علیه‌السلام ذکر کرده اند، شرایط و چگونگی این زیارت را نیز بیان کرده اند تا زائران ایشان بیشترین ثواب را از این عمل عبادی ببرند. یکی از این شرایط که ثواب فوق العاده ای برای آن ذکر کرده اند، زیارت امام حسین علیه‌السلام با پای پیاده است. امام صادق علیه‌السلام به یکی از اصحابشان فرمودند: «کسی که به قصد زیارت امام حسین علیه‌السلام از منزلش خارج شود، خداوند بابت هر قدمی که برای زیارت ایشان بر می‌دارد، یک حسنه برایش می‌نویسد و یک سیئه از او محو می‌کند. وقتی که به حرم می‌رسد، خداوند او را جزء صالحین برگزیده می‌نویسد. وقتی مناسک او تمام شد، خداوند نام او را جزء فائزین می‌نویسد. وقتی می‌خواهد بازگردد یک فرشته الهی در مقابل او قرار می‌گیرد و می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما سلام می رساند، و پیغام می دهد که عمل را از سرگیر که گذشته‌ات بخشیده شده است.»(2) این تاکید بزرگان دین بر پیاده رفتن به زیارت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام به اندازه ای بود که در طول تاریخ حتی افرادی که قدرت بر رفتن به زیارت به صورت سواره را داشتند، باز هم سعی می کردند حتی الامکان این مسیر را پیاده طی کنند تا از ثواب فراوان آن بهره مند گردند. 

 نکته دوم:
 ممکن است این نکته به ذهن خطور کند که شاید پیاده رفتن به زیارت، مربوط به زمان گذشته است که امکانات محدود بود و معمولا افراد با پای پیاده طی مسیر می کردند. در پاسخ باید گفت در همان زمان گذشته با آنکه امکانات سواره رفتن وجود داشت، اما برای رفتن پیاده ثوابی بسیار زیاد ذکر شده که باعث رغبت شیعیان به طی این مسیر به صورت پیاده شده است. در مورد خود حضرات معصومین علیهم‌السلام نیز با آنکه از امکانات مادی خوبی برخوردار بودند و معمولا مرکب های بسیار خوبی اعم از اسب و شتر داشتند، اما باز هم برای زیارت و شرکت در مراسم حج، سعی می کردند با پای پیاده این مسیر را طی کنند.(3) از این رو مشخص است که پیاده رفتن خاصیتی دارد که در شکل های دیگر رفتن به زیارت وجود ندارد. 

 نکته سوم:
 برخی نیز تاکید بر پیاده‌روی برای زیارت، بخصوص زیارت حضرت امام حسین علیه‌السلام را از باب «أفضل الأعمال أحمزها»(4) می دانند. توضیح بیشتر اینکه در بعضی از روایات آمده است که بهترین کارها دشوارترین آنهاست. یعنی اگر یک عمل عبادی به دو صورت و به دو شکل قابل انجام باشد که یکی ساده و دیگری سخت باشد، اگر فرد راه سخت را انتخاب کند، ثواب بیشتری هم خواهد برد. در مورد زیارت حضرت اباعبدالله علیه‌السلام نیز از آنجا که پیاده رفتن به طور مشخص مشکلات و سختی های زیادی را به همراه دارد، زائران امید دارند که خداوند بخاطر این سختی ها به ایشان ثواب بیشتری را عنایت نماید. در متون دینی نیز در مورد سختی دیدن در مسیر زیارت و ثوابی که خداوند به این سختی دیدن ها خواهد داد، مطالب و شواهد فراوانی را می توان یافت. به عنوان نمونه حضرت امام حسن عسکری علیه‌السلام در مورد زیارت جدشان حضرت امام رضا علیه‌السلام می فرمایند: «بدانید هر که او را زیارت کند و در راه زیارت او قطره ی بارانی (کوچکترین سختی) به او برسد، خداوند بدن او را بر آتش حرام خواهد کرد.»(5) 

 نکته چهارم:
 همچنین به نظر می رسد خداوند برای نفس پیاده‌روی به عنوان مقدمه یک عمل عبادی، برکات و فوائد فراوانی را قرار داده است به طوری که امام صادق علیه‌السلام در این زمینه می فرمایند: «خداوند به چیزی سخت‌تر و بالاتر از پیاده‌رفتن [در زیارات و انجام فرائض دینی] پرستیده نشده است.»(6) پیاده‌روی، تنها کسب آمادگی جسمی نیست، روحِ انسان در جریان این پیاده‌روی، تمرین می کند وآماده تر می شود . پیاده‌روی یک فرصت عجیب و استثنایی است که نباید آن را از دست داد، هر یک قدمی که انسان در این مسیر نورانی بر می‌دارد، پاک کننده آلودگی‌های روحِ انسان است. سیره و اصرار ائمه علیهم‌السلام و بزرگان دین بر پیاده‌روی و به خصوص پیاده‌روی برای زیارت حضرت امام حسین علیه‌السلام، نشان می دهد که خود پیاده‌روی هم موضوعیت داشته و آثار معنوی فراوانی را به همراه خود دارد؛ آثار بسیار عمیقی که هر کسی این سفر را تجربه کرده، کاملا آن را احساس نموده است. 

 نتیجه:
کوتاه سخن اینکه، اگر چه سفر زیارتی، به هدف زیارت کردن است، اما شکل و چگونگی آن نیز در بیشتر شدن ثواب زیارت دخالت دارد. به بیان بهتر، هدف نهایی در سفر زیارتی، رسیدن به ثواب و تعالی روحی و معنوی است که هم زیارت کردن و هم شیوه سفر زیارتی و هم آداب زیارت، در رسیدن به این هدف نهایی و به اوج رساندنش، بسیار موثر است. یکی از عوامل و شرایط افزاریش ثواب زیارت و تاثیرات معنوی آن، بنا به فرموده بزرگان دین، پیاده رفتن این مسیر است. 
در آخر هم باید به این نکته توجه کرد که در دنیای امروز، مراسم پیاده‌روی اربعین را مراسمی سراسر صلح و نیکی قلمداد می کنند که بنیان‌گذاران و اکثریت شرکت‌کنندگان آن، شیعیان هستند. همچنین این رخداد سالانه باعث نشان دادن قدرت مادی و معنوی شیعیان به تمام جهانیان است؛ از این رو همگان بر انجام هر چه باشکوه تر آن تاکید می کنند. 

پی نوشت:
1. طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، ج6 ص52. 
2. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزّیارات، ج1 ص143. 
3. به عنوان نمونه: فیض کاشانی، ملامحسن، المحجّه البیضاء، ج4 ص220. 
4. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج70 ص298. 
5. همان، ج60 ص231. 
6. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج11، ص78.

اصل جریان ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج، در قرآن و همچنین کتب مقدس مسیحیان و یهودیان، با تفاوت هایی در محتوا و همچنین مصادیق، ذکر شده است.
توصیف یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین در کتب مقدس ادیان

پرسش:
آیا توصیفی که قرآن از یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین و سد آهنین بیان کرده، در کتاب‌های مقدس یهودیان و مسیحیان نیز آمده است؟ چه شباهت‌ها و تفاوت‌هایی در این زمینه وجود دارد؟
 

 
پاسخ:
قرآن کریم، در دو جا از ماجرای شخصی به نام «ذوالقرنین» و اقوام شروری به نام «یأجوج و مأجوج» یاد می‌کند: یکی در سوره کهف و دیگری در سوره انبیاء. در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان نیز از فرد و قوم شروری به نام «جوج و مأجوج» سخن به  میان آمده است. در این مجال در ضمن چند نکته به گزارش قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان دراین‌باره و شباهت‌ها و تفاوت‌های آن‌ها می‌پردازیم:

نکته اول: توصیف قرآن کریم
در قرآن کریم این‌گونه آمده است: و از تو درباره ذوالقرنین مى‌پرسند؛ بگو: به‌زودی بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو خواهم کرد. ما به او در روى زمین، قدرت و حکومت دادیم؛ و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم. او از این اسباب، پیروى (و استفاده) کرد.  تا هنگامی‌که به غروبگاه آفتاب رسید. (در آنجا) چنان به نظرش آمد که خورشید در چشمه تیره و گل‌آلودى غروب مى‌کند؛ و در آنجا قومى را یافت. گفتیم: اى ذوالقرنین! یا (آنان را) مجازات مى‌کنى و یا روش نیکویى در مورد آن‌ها انتخاب مى‌نمایى گفت: کسى را که ستم کرده، مجازات خواهیم کرد؛ سپس به‌سوی پروردگارش بازگردانده مى‌شود و خدا هم او را مجازات شدیدى خواهد کرد و امّا کسى که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نیکوتر خواهد داشت؛ و ما دستور آسانى به او خواهیم داد. 
سپس (بار دیگر) از اسبابى (که در اختیار داشت) بهره گرفت. تا زمانى که به خاستگاه خورشید رسید؛ (در آنجا) دید خورشید بر جمعیتی طلوع مى‌کند که در برابر (تابش) آفتاب پوششى براى آن‌ها قرار نداده بودیم. (و هیچ سایبانى نداشتند) (آرى) این‌چنین بود (کار ذوالقرنین) و ما به‌خوبی بر آنچه نزد او بود احاطه داشتیم. (باز) از اسباب مهمى (که در اختیار داشت) استفاده کرد. (و همچنان به راه خود ادامه داد) هنگامی‌که کنار آن دو (کوه)، قومى را یافت که هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند (و زبانشان مخصوص خودشان بود) (آن گروه با اشاره به او) گفتند: اى ذوالقرنین! (قوم) یأجوج و مأجوج در این سرزمین فساد مى‌کنند. آیا ممکن است ما هزینه‌اى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آن‌ها سدی ایجاد کنی؟ ذوالقرنین گفت آنچه پروردگارم در اختیار من قرار داده ازآنچه شما درباره هزینه پیشنهاد می‌کنید بهتر است کافی است مرا با نیروی خود یاری دهید تا میان شما و آن‌ها سد محکمی ایجاد کنم. حال قطعات بزرگ آهن بیاورید و روی هم بچینید تا جایی که میان دو کوه را بپوشاند. سپس گفت در اطراف آن آتش بیفروزید و در آن بدمید. وقتی آتش قطعات آهن را سرخ کرد گفت اکنون مس مذاب بیاورید تا روی آن بریزم. (سرانجام چنان سدّى ساخت) که آن‌ها (قوم یأجوج و مأجوج‌) قادر نبودند از آن بالا روند؛ و نمى‌توانستند سوراخى در آن ایجاد کنند. (آنگاه) گفت: این‌ (توانایی برساختن سد مستحکم) رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و هنگامی‌که وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‌کوبد و وعده پروردگارم حق است. (1)

نکته دوم: توصیف کتاب مقدس یهودیان
کتاب مقدس یهودیان در بخشی از پیشگویی‌های حزقیال نبی، از شخص شروری به نام جوج و سرزمین یا قومی به نام مأجوج یاد می‌کند. جوج که  پادشاه ماشک و توبال نامیده می‌شود، از سمت شمال به بنی‌اسرائیل که بعد از بازگشت از اسارت و آوارگی، دوباره در سرزمین خود ساکن شده‌اند حمله می‌کند، ولی خداوند به خشم آمده و جوج و سپاهیانش را با انواع مختلفی از بلاها (شمشیر، بیماری، طوفان، سیل، تگرگ و آتش) هلاک می‌کند. به این ترتیب، خداوند بنی‌اسرائیل را از شر جوج و مأجوج و هم‌پیمانان آنان نجات می‌دهد و بعد از نابودی، جنازه‌های آنان را خوراک پرندگان و جانوران قرار می‌دهد. (2)

نکته سوم: توصیف کتاب مقدس مسیحیان
مسیحیان همچون یهودیان، کتاب حزقیال را معتبر می‌دانند و درنتیجه با آنچه سابقاً گزارش شد، موافق‌اند. افزون بر این، در کتاب مکاشفه یوحنا که مربوط به پیشگوییِ رویدادهای آخرالزمان و ظهور مسیح است و فقط مسیحیان آن را معتبر می‌دانند، آمده است: «پس از پایان اسارت هزارساله شیطان، او از زندان بیرون خواهد آمد تا قوم‌های گوناگون یعنی جوج و مأجوج را فریب داده، برای جنگ متحد سازد. آنان سپاه عظیمی را تشکیل خواهند داد که تعدادشان همچون ماسه‌های ساحل دریا بی‌شمار خواهد بود. آنان در دشت وسیعی، خلق خدا و شهر اورشلیم را محاصره خواهند کرد؛ اما آتش از آسمان از سوی خدا خواهد بارید و همه را خواهد سوزاند». (3)

نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت، شباهت‌ها و تفاوت‌ها روشن می‌شود:
در قرآن کریم و کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان از قوم شرور و فساد انگیزی نام‌برده می‌شود با این تفاوت که در قرآن با عنوان «یأجوج و مأجوج» ولی در کتاب مقدس با عنوان «جوج و مأجوج» یاد می‌شود.
در قرآن کریم فساد انگیزی یأجوج و مأجوج علیه قومی بیان می‌شود که  هیچ سخنى را نمى‌فهمیدند. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، فساد انگیزی جوج و مأجوج علیه بنی‌اسرائیل و سرزمین اورشلیم ذکر می‌شود.
در بیان قرآن، برای مقابله با هجوم یأجوج و مأجوج، سد محکمی از آهن و مس، توسط شخص عادل و قدرتمندی به نام «ذوالقرنین» ساخته می‌شود. ولی در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان، ذکری از ساختن سد و شخصی به نام ذوالقرنین به میان نیامده است. هرچند در بخش‌های دیگری از کتاب مقدس به «قوچ دو شاخ» در رؤیای دانیال نبی اشاره می‌کند و  از آن، تعبیر به «پادشاه ماد و پارس» می‌کند که یهودیان آن را «کوروش» می‌دانند. ولی با این وجود در همین رؤیا نیز درگیری این شخص با یأجوج و مأجوج نیست بلکه با پادشاه یونان است. (4)

پی‌نوشت‌ها:
1. سوره کهف، آیات 83-98.
2. حزقیال 38 و 39.
3. مکاشفه 20: 7-9.
4. دانیال 8: 3-22.
 

جریان احمد الحسن، جریانی انحرافی است و به مطالبی استناد می کنند که اشکالات بسیار جدی به سند بودن آنها وارد است و به هیچ عنوان، مؤید آن ها نیست.
احمد الحسن و ادعای عصمت وی

پرسش:
چطور احمد الحسن خودش را معصوم می‌داند بااینکه نه پیامبر است نه امام؟ لطفاً دیدگاه او درباره عصمت را شرح و نقد نمایید.
 

پاسخ:
عصمت دارای دو قسم مصونیت از گناه و مصونیت از سهو و خطا است. هردوی آن‌ها ناشی از علمی است که خداوند بر اساس تلاش و شایستگی و رسالتی که انسان‌ها دارند، به آن‌ها می‌بخشد تا هم خطا و سهو نداشته باشند و هم به سبب آگاهی از زشتی و پلیدی کارهای بد، از انجام آن‌ها دوری کنند و در عوض، فقط به کارهای خوب و خیر اقدام کنند. (1)
یکی از ادعاهای جریان احمد الحسن، معصوم دانستن او است؛ به این بیان که او نیز همچون انبیاء و امامان علیهم‌السلام دارای مراتب عالی عصمت است. این جریان برای اثبات ادعای خود، به ادله‌ای تمسک جسته‌اند که در ادامه در قالب نکاتی به‌نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

نکته اول: عصمت مهدیین
یکی از ادله جریان احمد الحسن برای اثبات عصمت او، ازاین‌قرار است:
- در روایت «وصیت» آمده است که بعد از امام زمان عجل الله تعالی فرجه، دوازده مهدی جانشین ایشان می‌شوند که ایشان نیز امام هستند: «...این دوازده امام بود، بعد از ایشان دوازده مهدی خواهد بود، پس وقتی‌که زمان رحلت امام دوازدهم رسید، وصایت و جانشینی من را به فرزندش که اولین و برترین مقربین است تسلیم نماید و او سه نام دارد، یک نامش مانند نام من است و نام دیگرش مثل نام پدر من است و آن عبدالله و احمد است و سومین نام او مهدی خواهد بود و او اولین مؤمنان است».  (2)
- علم، حکمت و عصمتی که برای امامت لازم است را به مهدیون نیز نسبت داده و ایشان را حائز مقام عصمت می‌داند چراکه به تعبیر امام سجاد علیه‌السلام، «امامی نیست مگر اینکه معصوم باشد و عصمت، نشانی در ظاهر خلقت نیست که همگان به‌وسیله آن معصوم را بشناسند؛ به همین دلیل، امام معصوم فقط با نص صریح شناخته می‌شود».  (3)
- احمد الحسن همان احمدی است که در حدیث وصیت به‌عنوان مهدی اول معرفی‌شده است (4) و درنتیجه منصوص به نصی است که امام معصوم می‌بایست برای اثبات عصمتش از آن برخوردار باشد. (5)

در نقد و بررسی این دلیل گفتنی است:
اولاً سند حدیث وصیت، ازجمله احادیث منفرد و منحصر به فرد است که از ضعف سندی، شاذّ بودن، راویان مجهول، غیر موثق و جاعل حدیث، رنج می‌برد و هرگز دارای اعتبار سندی نیست. علمای شیعه نیز قطعی الصدور بودن آن را رد نمودند و آن را مخالف مشهور دانسته‌اند. (6)
ثانیاً درست است که امامان باید معصوم باشند، (7) اما حدیث وصیت، نه به عصمت امامان اشاره داشته و نه مهدیین را امام دانسته است؛ بنابراین، نمی‌توان با استناد به این حدیث، مهدیین را امام معصوم دانست. (8)
ثالثاً در بسیاری از اخبار و روایاتِ صحیح السند و متواتر، عدد امامان و جانشینان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله منحصر به عدد دوازده است. (9)
رابعاً به فرض پذیرش مهدیین و امام بودن آن‌ها و معصوم دانستن آن‌ها، هیچ نصی وجود ندارد که شخص احمد الحسن، همان احمد یادشده در روایت است.

نکته دوم: عصمتی یمانی
دلیل دوم، استناد به برخی از روایات در باب قیام یمانی است. توضیح مطلب اینکه:
- در برخی روایات آمده که «... در میان پرچم‌ها، راهنمون تر از پرچم یمانی نیست. تنها او پرچم هدایت خواهد بود؛ زیرا به صاحب شما دعوت خواهد کرد... بر هیچ مسلمانی روا نباشد که از آن پرچم روی بگرداند و هرکسی که چنین کند او از اهل آتش است؛ زیرا او به‌حق و راه راست دعوت خواهد کرد».  (10) بنابراین، یمانی صاحب‌ولایت الهی و حجتی از حجت‌های خدا در روی زمین است و بر هیچ مسلمانی جایز نیست که از یمانی سرپیچی کند و اگر کسی این کار را انجام بدهد از اهل آتش است.
- این روایت می‌فهماند که یمانی جز حق نمی‌گوید و اشتباه نمی‌کند و مردم را گمراه نمی‌سازد و این حالت جز برای معصوم نخواهد بود. (11)
- پس حالا که یمانی معصوم و حجتی از حجت‌های خدا است، پس طبق روایت امام سجاد علیه‌السلام که قبلاً به آن اشاره شد، باید حتماً نام یمانی به‌صورت منصوص و مشخص ذکر شده باشد؛ چنانکه در حدیث وصیت به نام او تصریح‌شده و او را احمد نامیده‌اند که همین احمد الحسن است. (12)

در نقد و بررسی این دلیل نیز گفتنی است:
اولاً تعابیری مثل «هدایت‌گر بودن پرچم، دعوت کردن به‌حق و لزوم پیروی از او» بیانگر عصمت نیست و باید میان «حق بودن و لزوم پیروی از کسی» و «عصمت او از هر خطا و گناهی» فرق نهاد؛ ممکن است کسی معصوم نباشد، اما به سبب جایگاه مدیریتی او در جبهه حق، اطاعت از او لازم باشد و تخطی از دستوراتش، گناه بزرگ به‌حساب آید. چنانکه پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در مورد اسامه فرمود: «سپاه اسامه را تجهیز کنید. خدا لعنت کند کسی را که از فرمان اسامه سرباز زند».  (13) آیا می‌توان از این بیان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله، پی به عصمت اسامه برد؟! بنابراین نهایت آنچه می‌توان از روایات یمانی فهمید، این است که اطاعت از یمانی و پیروی از ایشان لازم و ضروری بوده و عدم پیروی از ایشان، گمراهی و آتش در پی خواهد داشت، ولی دلالتی بر معصوم بودن ایشان، در کار نیست.
ثانیاً نشانه‌های یمانی که در روایات آمده، مطابقتی با احمدالحسن و جریان او ندارد. مثلاً طبق روایات، یمانی، اهل یمن بوده و مکان قیام وی نیز از یمن است؛ (14) در حالی که احمدالحسن اهل بصره بوده و جریان انحرافی او از عراق آغاز گشت و همان‌جا سرکوب شد. همچنین، در روایات آمده که قیام یمانی و قیام سفیانی به هم پیوسته بوده و در یک محدوده زمانی شکل می‌گیرد، (15) در حالی که با پدیدار شدن احمدالحسن، خبری از سفیانی و یا آنچه بر آن صدق کند، نیست.

نتیجه:
جریان احمد الحسن، با استناد به حدیث وصیت و روایات قیام یمانی، عصمت احمدالحسن را نتیجه می‌گیرند؛ در حالی که حدیث وصیت، افزون بر ضعف سندی، نه مهدیین را امام دانسته و نه توضیحی درباره عصمت آن‌ها بیان کرده است. روایات قیام یمانی نیز دلالتی بر عصمت ندارد و فقط حق بودن یمانی و لزوم پیروی از او را اثبات می‌کند. بگذریم از اینکه تطبق حدیث وصیت یا روایات یمانی بر احمد الحسن، تطبیق بدون دلیل است و شواهد زیادی برخلاف آن وجود دارد. (16)

پی‌نوشت‌ها:
1. نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، تلخیص المحصل المعروف به‌نقد المحصل، بیروت، دارالاضواء، 1405 ق، ص 369.
2. «فَذَلِکَ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً ثُمَّ یَکُونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً (فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاهُ) فَلْیُسَلِّمْهَا إِلَى ابْنِهِ أَوَّلِ الْمُقَرَّبِینَ لَهُ ثَلَاثَهُ أَسَامِیَ اسْمٌ کَاسْمِی وَ اسْمِ أَبِی وَ هُوَ عَبْدُ اللَّهِ وَ أَحْمَدُ وَ الِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِیُّ هُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»؛ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، تصحیح عبادالله تهرانی و دیگران، قم، دارالمعارف الاسلامیه، 1411 ق، ص 151.
3. «الْإِمَامُ مِنَّا لَا یَکُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَیْسَتِ الْعِصْمَهُ فِی ظَاهِرِ الْخِلْقَهِ فَیُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِکَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً...»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، تصحیح علی‌اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403 ق، ص 132.
4. العقیلی، ناظم، الاربعون حدیثا فی المهدیین و ذریه القائم، بی‌جا، انصارالامام المهدی، 1423 ق، ص 16؛ اسماعیل، احمد الحسن، الوصیه المقدسه، بی‌جا، انصار الامام المهدی، 1433 ق، ص 18.
5. رجبی، علیرضا، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، دو فصلنامه رحیق، پاییز و زمستان 1399 ش، شماره 17، ص 26.
6. حر عاملی، محمد بن حسن، الایقاظ من الهجمه بالبرهان علی الرجعه، تحقیق مظفر مشتاق، قم، دلیل ما، 1422 ق، ص 368؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 53، ص 148؛ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1390 ق، ج 2، ص 295.
7. «...قَالَ کَانُوا اثْنَیْ عَشَرَ وَ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ... ٍ هُمُ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی وَ إِنْ نُهِرُوا أُمَنَاءُ مَعْصُومُونَ نُجَبَاءُ أَخْیَار»؛ خزاز رازی، علی بن محمد، کفایه الأثر فی النصّ علی الأئمه الإثنی عشر، تصحیح عبد اللطیف حسینی، کوه کمری، قم، بیدار، 1401 ق، ص 18 و 47.
8. رجبی، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، ص 31.
9. برای نمونه ر.ک: «إِنَّ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ آخِرُهُمْ وَلَدِی...»؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمه، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، اسلامیه، 1395 ق، ج 1، ص 280؛ «مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی...»؛ همان، ص 317.
10. «...وَ لَیْسَ فِی الرَّایَاتِ رَایَهٌ أَهْدَى مِنْ رَایَهِ الْیَمَانِیِّ هِیَ رَایَهُ هُدًى لِأَنَّهُ یَدْعُو إِلَى صَاحِبِکُم»؛ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه للنعمانی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق، 1397 ق، ص 256.
11. زیادی، شیخ حیدر، یمانی موعود حجت‌الله، بی‌جا، انصار الامام المهدی، ۱۴۳۲ ق، ص ۱۱۷.
12. السالم، علاء، رسالتی در یگانگی مهدی اول قائم و یمانی، بی‌جا، انصار الامام المهدی، ۱۴۳۷ ق، ص ۳۴.
13. «جَهِّزُوا جَیْشَ أُسَامَهَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْش أُسَامَه»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 30، ص 432.
14. «...و خروج السفیانی من الشام و الیمانی من الیمن و ...»؛ صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 331.
15. «ثم یسیر الیهم منصور الیمانی من صنعاء بجنوده ... فیلتقی هو والأخوص... فیکون بینهما قتال شدید...»؛ کورانی، علی، معجم احادیث الامام المهدی، قم، موسسه المعارف الاسلامیه، 1411 ق، ج 3، ص 276.
16. برای مطالعه بیشتر، رک: رجبی، نقد و بررسی جایگاه عصمت در آثار احمدالحسن بصری، ص 20-35.

شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

پرسش

در روایات وارد شده در منابع شیعه، اگر کسی منکر امامت باشد و ولایت امیرالمومنین علیه السلام را نداشته باشد، از بهشت محروم می شود و اساسا مسلمان نیست. اگر این چنین است، آیا اسماعیل هنیه مسلمان است و به بهشت می رود؟ اگر او و جریان او، مسلمان و بهشتی نیستند، چرا اینقدر از آنها حمایت می کنید و  در تشییع جنازه آنها شرکت می کنید و ...؟

مقدمه

شیعه و سنی دو جریان اصلی در جهان اسلام هستند که در اکثر عقاید و احکام اسلامی اشتراک‌نظر دارند اما به سبب اختلاف‌نظر در مفهوم و مصداق امامت، در برخی از عقاید و احکام نیز اختلاف یافته اند.[1]

در مواجهه با این اختلاف‌نظر، باید میان حقانیت و نجات، و همچنین میان اسلام و ایمان اعلایِ موردنظر شیعه، تمایز نهاد. تمایز نهادن میان این این موضوعات، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چرا که شیعه، موضع اهل سنت در باب امامت و حواشی پیرامون آن را حق نمی داند، اما آنها را مسلمان دانسته و اکثریت را اهل نجات به حساب می آورد.

با عنایت به این مقدمه، در ادامه در قالب چند نکته، به فرازهای مختلف پرسش، پاسخ داده می شود.

 

محوریت «امام» در مکتب تشیع

موضوع امامت و ولایت برای شیعیان از اهمیت زیادی برخوردار است چرا که در نظام معرفتی شیعه، امام محور دین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و از عصمت و علم ویژه و مرجعیت دینی و سیاسی مردم برخوردار است. شیعیان، پیروی از امام حق و حبّ و علاقه و تولّی به ایشان را لازم می دانند.

شیعیان بر این باورند که اگر کسی به حقانیت امام منصوص و منصوب از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد باشد، اما از او روی برگرداند و با ایشان دشمنی بورزد، اساسا مسلمان نیست و اهل نجات نخواهد بود چرا که انکار امام حق و دشمنی با ایشان، در واقع به انکار نبوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله باز می گردد؛ چرا که نمی شود کسی واقعا پیامبر را قبول داشته باشد اما خواسته روشن او را انکار کند.

در این راستا، روایات بسیاری درباره کفر مخالفان وجود دارد که ناظر به این دسته از افراد است یعنی کسانی که امامت بدون فاصله امام علی علیه السلام (و همچنین، امامت سایر امامان) را می شناسند اما ایشان را انکار کرده و دشمنی می ورزند.

برای نمونه به این روایات بنگرید:

  • « امام، نشانه‏اى بین خدا و مردم است؛ هر کس او را بشناسد، مؤمن است و هر کس او را انکار نماید، کافر است.»[2]
  • « هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلى مرده است.»[3]
  • « دوستى با على، ایمان و دشمنی با او، کفر است».[4]
  • « هر کس علی را دوست بدارد، من (پیامبر صلی الله علیه و آله) را دوست می دارد و هر کسی با على دشمنى بورزد، با من دشمنى کرده است و هر کسی علی را آزار دهد، من را آزار داده است و و هر کس من را آزار دهد، خدا را آزرده است».[5]
  • « اى على! اگر بنده‏ اى همانند عبادت نوح در ميان قوم خود خدا را عبادت كند و به سنگينى كوه احد، طلا در راه خدا انفاق كند و آن قدر عمر وى طولانى شود كه هزار حج، پياده انجام دهد، سپس در بين صفا و مروه در حال مظلوميّت كشته شود و با اين همه اعمال، ولايت تو را نپذيرفته باشد، بوى بهشت را استشمام نمى‏ كند و راهى به آن نخواهد يافت.»[6]

 

دیدگاه تشیع درباره اهل سنت

اهل سنت اگرچه امامت بدون فاصله حضرت علی علیه السلام را نمی پذیرند، اما آنها نیز امامت (به معنای متولی جامعه اسلامی) را قبول دارند و حتی حضرت علی علیه السلام را امام و خلیفه چهارم محسوب می کنند و حب و علاقه به ایشان را لازم دانسته و دشمنی با اهل بیت علیهم السلام را جایز نمی دانند.

در منابع شیعی نیز آنچه از اهل بیت علیهم السلام نقل شده، گویای اسلام و نجات اکثریت قریب به اتفاق غیرشیعیان است؛ یعنی غیرشیعیان اگرچه در توصیف و تشخیص امام اشتباه کرده اند، اما مسلمان به حساب می آیند و نمی توان همه آنها را کافر یا جهنمی به حساب آورد.

در ادامه به چند نمونه از روایاتی که در این زمینه وارد شده، اشاره می شود:

  • «اشعث به امام علی علیه السلام عرض کرد: به خدا قسم اگر واقعیت در مسئله خلافت همانی باشد که میفرمایید، قطعا غیر از شما و شیعیانتان، امت اسلامی همگی هلاک شدند. امام فرمود: به خدا قسم در مسئله خلافت همانطور که گفتم حق با من است اما فقط این افراد از امت هلاک شده اند: ناصبی ها و کسانی که اهل دشمنی و انکار حق هستند. اما کسانی که به توحید و نبوت پیامبر اسلام اقرار کرده اند و ظلمی بر ما نکرده اند و با ما دشمنی نورزیده اند و در مسئله خلافت و جانشینی، شک کرده و ولایت ما را نشناختند، مسلمان و مستضعف محسوب می شوند و امید است که مشمول رحمت خدا باشند.»[7]
  • «امام علی علیه السلام فرمود: هر کسی که خدا را یگانه بداند و به رسول خدا ایمان بیاورد و ولایت ما و گمراهیِ دشمنان ما را نشناسد و ... او اهل نجات است و نه مومن و نه مشرک است و طبقه میانی بین این دو است. این گروه اکثریت هستند.»[8]
  • «از امام علی علیه السلام نقل شده که فرمود: بهشت هشت درب دارد؛ دربی که انبیاء و صدیقین از آن داخل بهشت می شوند؛ دربی که شهدا و صالحون از آن وارد بهشت می شوند؛ و پنج دربی که شیعیان و دوستداران ما از آن داخل بهشت می شوند ... و دربی که سایر مسلمانان از آن به بهشت وارد می شوند مسلمانانی که به یگانگی خدا شهادت داده و در قلبشان ذره ای بغض و دشمنی با اهل بیت وجود ندارد.»[9]
  • «در محضر امام باقر علیه السلام گفتم که مردم یا مومن هستند یا کافر و کسی میان این دو نیست؛ امام باقر علیه السلام فرمود پس درباره آیه قرآن « مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه براستى تحت فشار قرار گرفته‏اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‏اى دارند، و نه راهى(به ایمان و نجات از آن محيط آلوده) مى‏يابند»[10] چه می گویی؟ گفتم: آنها نیز یا مومن هستند یا کافر. امام فرمود: به خدا قسم چنین نیست. آنها نه مومن هستند و نه کافر... پس گفتم: آیا کسی جز کافر وارد آتش می شود؟ گفت: نه زراره. من آنچه را که خدا بخواهد، می‌گویم اما آنچه تو می گویی، خواست خدا نیست. »[11]
  • «از امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: ما هستيم كه خدا طاعت ما را واجب كرده است، به مردم روا نيست جز اينكه ما را بشناسند، در جهالت و نادانى به مقام ما معذور نيستند؛ هر كه ما را بشناسد مؤمن است و هر كه عمداً منكر مقام ما باشد كافر است؛ هر كه نسبت به ما بيطرف باشد، نه ما را به امامت بشناسد و نه مقام ما را انكار كند، گمراه است تا به راه حق برگردد و آنچه را خدا از حق طاعت ما واجب كرده است بفهمد و اگر در همان حال گمراهى خود بميرد، خدا با او هر چه خواهد عمل كند.»[12]

شیعیان مستند به روایات یادشده، اهل سنت را مسلمان می دانند و آنها را کافر یا جهنمی محسوب نمی کنند. شیعیان معتقدند که منظور از «کفر مخالفان» در برخی از روایات، یا فقط کفر کسانی است که با علم به حقانیت امام، با ایشان مخالفت کردند و دشمنی ورزیدند؛ یا منظور از کفر، کفر در برابر اسلام نیست بلکه کفر در برابر ایمانِ اعلای موردنظر شیعه است. منظور از «بهشتی نشدن افراد بی ولایت» نیز یا کسانی است که معاند و دشمن اهل بیت علیهم السلام هستند یا کسانی است که ولایت به معنای خلافت و جانشینی را حق امام علی علیه السلام و خاندان ایشان می دانند اما با این حال آن را تکذیب و انکار کردند. در هر صورت، کسی که علم به مقام امام نداشته و درباره نص و نصب دچار تردید شده و به همین جهت ایشان را امام اول نمی داند، کافر محسوب نمی شود، خصوصا اینکه ذره ای دشمنی به امام و اهل بیت علیهم السلام نداشته باشد. چنین شخصی اگرچه دارای نمونه اعلایِ ایمان نیست اما کافر یا جهنمی نیز محسوب نمی شود و امید است مشمول رحمت خدا باشد. تنها کسانی کافر و جهنمی محسوب می شوند که علی رغم شناخت حق، منکرش باشند؛ این انکار و تکذیب، چون به انکار و تکذیب نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله می انجامد و با لجاجت و دشمنی همراه است، سبب خروج از اسلام و ورود به گستره کفر و جهنم می شود.[13]

در هر صورت، اکثریت اهل سنت که عاشق و دلداده اهل بیت علیهم السلام هستند، اگرچه به حقیقت راه نیافته اند و تصویر درستی از جایگاه اهل بیت علیهم السلام ندارند، اما با این حال، اهل نجات هستند، چون آنها دشمن حق و اهل بیت علیهم السلام نیستند و فقط در کشف حقایق، به اشتباه افتاده اند. تنها کسانی از آنها اهل نجات نیستند که حقیقت را شناخته اما لجاجت ورزیده و سبب انحراف دیگران نیز شده اند.[14]

 

دیدگاه تشیع درباره مستضعفان جهان

لازم به ذکر است که این نگرش رحمانیِ شیعه، منحصر به اهل سنت نیست و حتی شامل غیرمسلمانان (مثلا مسیحیان) نیز می شود. توضیح مطلب اینکه، مکتب تشیع، در عینِ اعتقاد به نسخ ادیان و مکاتب ماقبل اسلام، با بهره‌گیری از ادله عقلی و نقلی، ملاک نجات را، تسلیم شدن در برابر حق می داند؛ به این بیان که خیلی ها اگر اکنون مسلمان نیستند و اسلام را حق نمی دانند، دشمن حق و حقیقت نیستند، بلکه به علل مختلف، از شناخت حق محروم مانده اند. این گروه اصطلاحا «جاهل قاصر» یا «مستضعف فکری» محسوب می شوند یعنی نسبت به حقیقت، جهل و ضعف عقیدتی دارند بی آنکه تقصیری داشته باشند. این گروه اگر به سایر منابع هدایت، مثل عقل، فطرت، وجدان و ... پایبند باشند و در زندگی بر مدار حق و حقیقت رفتار کنند، اهل نجات محسوب می شوند؛ اگرچه اینک مسلمان نیستند و به اسلام راه نیافته اند.

در این راستا، خداوند در قرآن کریم فرموده است: «مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به‌راستى تحت فشار قرار گرفته‌اند(و حقيقتاً مستضعفند)؛ نه چاره‌اى دارند، و نه راهى مى‌يابند. ممكن است خداوند، آنها را مورد عفو قرار دهد؛ و خداوند، عفو كننده و آمرزنده است.»[15] در این آیه، مستضعف کسی است که راهی به سوی هدایت نداشته و مقصر نیست.[16]

در آیه دیگر خداوند می‌فرماید: «خداوند هیچ کس را، جز به اندازه توانایی اش، تکلیف نمی‏کند.»[17] بر اساس این آیه، کسی که به طور کلی از دین غافل یا به برخی از معارف دین حق جاهل است، اگر غفلت و جهلش به سبب کوتاهی یا سوء اختیار باشد، گناهکار و مسئول است؛ ولی اگر جهل و غفلتش به دلیل کوتاهی او نباشد، گناهکار نیست؛ چراکه علم و شناخت به تکلیف الهی، شرط اولیه «وُسع» است و چون جاهل قاصر و غافل، پس از به کار بستن تمام تلاش خویش، موفق به شناخت تکلیف که همان دین حق است نشدند، لذا عذابی هم متوجه آنان نیست.[18]

شهید مطهری نیز این ایده را بر اساس کلیدواژگان «تسلیم» و «فطرت» توضیح می دهد[19] و بر این باور است که اگر کسی دارای صفت «تسلیم» باشد و به عللی حقانیت دین اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی‌تقصیر باشد(جاهل قاصر) و به آنچه ندای فطرت (گرایش به حقیقت و فضیلت و ...) است متعهد باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی‌سازد؛ او اهل نجات از دوزخ است.[20] بر این اساس، ایشان معتقد است که خیلی از مسیحیان و کشیشان اهل نجات هستند و بهشتی محسوب می شوند چرا که اهل ایمان، تقوا، خلوص و پاکی هستند و بی آنکه تقصیری هم داشته باشند، مسیحیت تحریف شده را حق می دانند. اما مسیحیانی که از انحراف مسیحیت مطلع هستند و آن را پنهان می کنند و به فساد و سوءاستفاده از مقام خود مشغولند، حسابشان جدا است و قطعا جهنمی محسوب می شوند. [21]

این دیدگاه شهید مطهری، ریشه در بیانات امام خمینی ره دارد. ایشان معتقد بود که خیلی ها جاهل قاصر هستند و دور از عالت خدا است که اینها جهنمی شوند.[22]

این نگرش رحمانیِ امام به مستضعفان جهان، محدود به جایگاه آنها در آخرت نبود بلکه ایشان در سپهر سیاسی و برقراری عدالت اجتماعی نیز به حمایت از مستضعفان جهان می پرداخت و نبرد اصلی در طول تاریخ، خصوصا عصر حاضر را نبرد میان مستضعفان و مستکبران می دانست و جبهه مستضعفان را محدود به مسلمانان نمی دانست:

«مستضعفین جهان، چه آنها که زیر سلطۀ امریکا و چه آنها که زیر سلطۀ سایر‏‎ ‎‏قدرتمندان هستند اگر بیدار نشوند و دستشان را به هم ندهند و قیام نکنند، سلطه های‏‎ ‎‏شیطانی رفع نخواهد شد. و همه باید کوشش کنیم که وحدت بین مستضعفان در هر‏‎ ‎‏مسلک و مذهبی که باشند، تحقق پیدا کند که اگر خدای ناخواسته، سستی پیدا شود، این‏‎ ‎‏دو قطب مستکبر شرق و غرب مانند سرطان همه را به هلاکت خواهند رساند. ما عازم‏‎ ‎‏هستیم که تمام سلطه ها را نابود سازیم، و شما هم کوشش کنید که ملتها را با حق همراه‏‎ ‎‏کنید. و آنچه مهم است این است که شما در مذهب خود و ما در مذهب خودمان اخلاص‏‎ ‎‏را حفظ و به خدای تبارک و تعالی اعتماد داشته باشیم تا عنایت او شامل حال ما باشد و ما‏‎ ‎‏را از تحت این سلطه ها خارج سازد.»[23]

 

نتیجه

با توجه به آنچه گذشت، روشن می شود که رویکرد مکتب تشیع به غیرشیعیان (خواه اهل سنت باشند خواه مسیحی و ...) کاملا عادلانه و رحمانی است؛ به این بیان که اگر کسی بی آن که مقصر باشد، به حقانیت اسلام و تشیع راه نیافت، اما تسلیم ندای فطرت شد و در چارچوب حقیقت و فضیلت زیست کرد، حتما مشمول رحمت خدا می شود و نباید او را جهنمی محسوب کرد.

این نگرش مثبت شیعیان به غیرشیعیان، محدود به وضعیت اخروی آنها نیست بلکه شیعه در دنیا و سپهر سیاسی نیز خود را موظف به حمایت از مستضعفان در برابر مستکبران می داند.

بر این اساس روشن می شود چرا شیعیان در ایران اسلامی، دوستدار مردم مسلمان و مظلوم فلسطین هستند و به حمایت از آنها می پردازند و حتی در تشییع جنازه شهیدان مقاومت (مثلا اسماعیل هنیه) مشارکت کرده و برای ایشان مغفرت و رحمت الهی در آخرت را آرزومندند. حمایت از مردم مظلوم فلسطین، نه تنها وظیفه اسلامی بلکه وظیفه انسانی است و کاملا در چارچوب مکتب اسلام و تشیع و گفتمان جمهوری اسلامی است.

کلمات کلیدی:

اهل سنت، کفر و ایمان، پلورالیسم نجات، عاقبت پیروان ادیان و مذاهب دیگر، مستضعفان فکری.

پی‌نوشت:

[1] . برای مطالعه بیشتر، رک: مغنیه، محمدجواد، الجوامع و الفوارق بین الشیعه و السنه، بیروت، موسسه عزالدین، 1414ق. 

[2] . « الإمامُ عَلَمٌ فِیما بَینَ اللّهِ‏ عز و جل وَ بَینَ خَلْقِه؛ فَمَنْ عَرَفَهُ کانَ مُؤمِناً، وَ مَنْ أَنْکرَهُ کانَ کافِراً»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق، ج 23، ص 88.

[3] . «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه»؛ به عنوان نمونه: أحمد بن حنبل، أبو عبدالله، مسند احمد، تحقیق شعیب الأرنؤوط، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۲۱ق، ج28، ص88؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ4، 1407ق، ج1، ص376 و 377.

[4] . «حُبُّ عَلیٍّ إیمانٌ، وَ بُغْضُهُ کُفْرٌ»؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 39، ص 194.

[5] . « من أحب عليا فقد أحبني ومن أبغض عليا فقد أبغضني، ومن آذى عليا فقد آذاني، ومن آذاني فقد آذى الله»؛ همان، ج 29، ص 644.

[6] . « عن النبي (ص) قال : يا علي لو أن عبدا عبدالله مثل ما قام نوح فقومه وكان له مثل احد ذهبا فأنفقه في سبيل الله ومد في عمره حتى حج ألف عام على قدميه ثم قتل بين الصفا والمروة مظلوما ثم لم يوالك يا علي لم يشم رائحة الجنة ولم يدخلها»؛ همان، ج 27، ص 194.

[7] . « فقال الأشعث : والله لئن كان الأمر كما تقول لقد هلكت الأمة غيرك وغير شيعتك! فقال [علی علیه السلام] : إن الحق والله معي يا ابن قيس كما أقول ، وما هلك من الأمة إلا الناصبين والمكاثرين والجاحدين والمعاندين ، فأما من تمسك بالتوحيد والإقرار بمحمد والإسلام ولم يخرج من الملة ، ولم يظاهر علينا الظلمة ، ولم ينصب لنا العداوة ، وشك في الخلافة ، ولم يعرف أهلها وولاتها ، ولم يعرف لنا ولاية ، ولم ينصب لنا عداوة ، فإن ذلك مسلم مستضعف يرجى له رحمة الله ويتخوف عليه ذنوبه»؛ همان، ج29، ص471 .

[8] . « من وحد الله وآمن برسول الله ولم يعرف ولايتنا ولا ضلالة عدونا ، ولم ينصب شيئا ولم يحرم ، وأخذ بجميع ما ليس بين المختلفين من الامة خلاف في أن الله أمر به أو نهى عنه فلم ينصب شيئا ولم يحلل ولم يحرم ولا يعلم ، ورد علم ما أشكل عليه إلى الله ، فهذا ناج وهذه الطبقة بين المؤمنين وبين المشركين هم أعظم الناس وجلهم ، وهم أصحاب الحساب والموازين ... »؛ همان، ج28، ص15.

[9] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ النَّبِيُّونَ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ الشُّهَدَاءُ وَ الصَّالِحُونَ وَ خَمْسَةُ أَبْوَابٍ يَدْخُلُ مِنْهَا شِيعَتُنَا وَ مُحِبُّونَا ... وَ بَابٌ يَدْخُلُ مِنْهُ سَائِرُ الْمُسْلِمِينَ مِمَّنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي قَلْبِهِ مِقْدَارُ ذَرَّةٍ مِنْ بُغْضِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ شیخ صدوق، خصال، قم، جامعه مدرسین، 1362ش، ج2، ص408.

[10] . سوره نساء، آیه 98: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً».

[11] . «لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَيْسَ بِمُؤْمِنٍ وَ لَا كَافِرٍ قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ... قَالَ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا إِلَى الْإِيمَانِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي أَصْحَابِ الْأَعْرَافِ فَقُلْتُ مَا هُمْ إِلَّا مُؤْمِنِينَ أَوْ كَافِرِينَ ... فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِينَ وَ لَا كَافِرِينَ ... قُلْتُ فَهَلْ يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا كَافِرٌ قَالَ فَقَالَ لَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ يَا زُرَارَةُ إِنَّنِي أَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَقُولُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَمَا إِنَّكَ إِنْ كَبِرْتَ رَجَعْتَ وَ تحَلَّلَتْ عَنْكَ عُقَدُكَ‌«؛ شیخ کلینی، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1403ق، ج2، ص403.

[12] . «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‌ نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ»؛ همان، ج1، ص187.

[13] . خوئی، سیدابوالقاسم، موسوعه الامام الخوئی (التنقیح فی شرح العروه الوثقی)، مقرر میرزاعلی غروی تبریزی، قم، موسسه احیاء آثار الامام الخوئی، 1418ق، ج3، ص 78-80.

[14] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، اسلام اهل سنت: تحلیل ادله موافقان و منکران، سایت پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامی، تاریخ 05/08/1399. همچنین، رک: پهلوان، منصور و محمد قندی، شمول گرایی تعلیقی در نجات: بررسی جایگاه اعتقاد به امامت در رستگاری، دوفصلنامه امامت پژوهی، بهار و تابستان 1397، شماره 23.

[15] . سوره نساء، آیات 98-99: « إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً».

[16] . « و الروايات و إن كانت بحسب بادئ النظر مختلفة لكنها مع قطع النظر عن خصوصيات بياناتها بحسب خصوصيات مراتب الاستضعاف تتفق في مدلول واحد هو مقتضى إطلاق الآية على ما قدمناه، و هو أن الاستضعاف عدم الاهتداء إلى الحق من غير تقصير»؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، قم، اسماعیلیان،1390ش، ج5، ص 60.

[17] . سوره بقره، آیه 286: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها».

[18] . طباطبایی، المیزان، ج5، ص 51-52.

[19] . برای مطالعه بیشتر، رک: اخگر، محمدعلی و علیرضا فارسی‌نژاد، نظریه مسلمانان گمنام با تطبیق اندیشه استاد مطهری با نظریه مسیحیان گمنام کارل رانر، مجله قبسات، تابستان 1396ش، شماره 84.

[20] . مطهری، مرتضی، حق و باطل، تهران، صدرا، 1381ش، ص 268.

[21] . مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران، صدرا، 1381ش، ص 10.

[22] . برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، پلورالیزم دینی از منظر امام خمینی (ره)، مجله معرفت، 1384ش، شماره 88.

[23] . امام خمینی، سید روح‌الله، استضعاف و استکبار از دیدگاه امام خمینی، تهران، عروج، 1386ش، ص151.

در روایات، برای تبیین ارتباط محسوسات مثل بدن با امور نامحسوس مثل روح، لاجرم از تمثیلاتی استفاده می کنند که هریک از آن ها بعدی از ابعاد این رابطه را بیان می کند.
رابطه روح با بدن

پرسش:
یکی از مشکلات باور به روح و نفس انسان، توضیح رابطه آن با بدن است. آیا می‌توان با مثال‌های قابل‌قبول این مطلب را شرح داد؟
 

پاسخ:
«تمثیل» به معنای مثل آوردن، تشبیه کردن چیزی به چیزی یا تصویر کردن آن است. (1) تمثیل، یکی از تأثیرگذارترین روش‌ها در انتقال معانی عمیق و تبیین امور معقول و فراحسی به‌حساب می‌آید؛ خصوصاً در تبیین معارف اسلامی (2) و مفاهیم نامحسوس، کاربرد شایانی داشته و فهم مطالب عمیق را برای مخاطبان آسان می‌کند.
رابطه روح و بدن، ازجمله موضوعاتی است که از طریق تمثیل می‌توان آن را تبیین کرد و به فهم درست از آن نزدیک شد. معصومان علیهم-السلام نیز به تمثیل‌های موجود در این زمینه توجه داشتند و برخی را پذیرفته و برخی را رد نموده‌اند. برای نمونه آنجایی که زندیقی، رابطه روح و بدن را به نور و چراغ تشبیه و تمثیل می‌کند، از جانب امام صادق علیه‌السلام مورد مخالفت قرار می‌گیرد؛ چراکه نور بعد از خاموشی چراغ از بین می‌رود و باقی نمی‌ماند در حالی که روح پس از جدایی از بدن، به زندگی خود ادامه می‌دهد. (3)
اما با این حال، در روایات از تمثیل‌های متنوع برای تبیین رابطه روح و بدن استفاده شده است که در ادامه در قالب نکاتی به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

نکته اول: چند تمثیل درباره روح و بدن
در این فراز، به ذکر چند تمثیل درباره رابطه روح و بدن می‌پردازیم که معصومان علیهم‌السلام از آن‌ها استفاده کرده‌اند و در روایات ذکرشده‌اند.

معنی و لفظ
رابطه روح و بدن را می‌توان مانند رابطه معنی و لفظ دانست؛ چنانکه در روایتی از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به این تمثیل اشاره شده است (4) در حالی که معنا نه جزء لفظ و نه خارج از لفظ است، قوام لفظ به معنای آن بوده و بدون معنا، لفظ بدون کارکرد و مهمل می‌شود. روح نیز قوام بدن بوده و درحالی که روح نه جزء بدن و نه خارج از بدن است، بدن بدون روح جسد و مرده‌ای بیش نیست.

باد و مشک
در برخی روایات، رابطه روح و بدن، به ورود هوا در مشک تمثیل و تشبیه شده است. (5) همان‌طوری که ورود و خروج هوا به مشک، بر وزن آن چندان نمی‌افزاید و نمی‌کاهد و جای مشخصی ندارد، ورود و خروج روح بر بدن نیز همین‌گونه است و جای مشخصی ندارد.

گوهر در صندوق
از منظر برخی روایات، رابطه روح با بدن، مانند رابطه گوهری است که در درون صندوق قرار داشته و هنگامی‌که گوهر خارج گردد، دیگر به صندوق اعتنا نمی‌شود. (6) با خروج روح، بدن دیگر به کار گرفته نمی‌شود و روح در مسیر خود سیر می‌کند.

پارچه نازکِ محیط به بدن
طبق روایات، همان‌طوری که نفس با بدن آمیخته نمی‌شود، پوشش و پارچه نازک با بدن نیز چنین است. (7) نفس و بدن نسبت به همدیگر، مانند پارچه و پوششی هستند که نه با بدن ترکیب می‌شود و نه حلول و تداخلی با همدیگر پیدا می‌کنند؛ بلکه در عین اینکه پوشش، احاطه بر بدن دارد و همه آن را فرامی‌گیرد، ولی جزء و یا قسمتی از آن محسوب نمی‌گردد.

علم و عمل
یکی دیگر از تمثیل‌ها، تمثیل علم و عمل است که در روایات به آن اشاره شده است. (8) علم امری غیرمادی، معنوی و عمل امری عینی و مادی است. نفس نیز امری غیرمادی و بدن امری مادی و عینی است. همان‌طور که علم و عمل همراه یکدیگرند، نفس و بدن نیز اقتران و ملازم با یکدیگرند. همان‌گونه که علم بدون عمل سودی ندارد و عمل بدون علم نیز فایده ندارد، نفس و بدن نیز چنین هستند. نفس بدون بدن مفید و منشأ اثر نیست و کمالات آن شکوفا نمی‌شود و نیز بدن بدون نفس، موجود مرده و فاقد حرکت است که وجود آن فاقد اثر است. (9)

نکته دوم: تحلیل تمثیل‌ها
تشبیهات و تمثیل‌ها اگرچه ما را به فهم درست از موضوع نزدیک‌تر می‌سازند، اما گاهی ممکن است به سبب غفلت از وجه شباهت، ما را از فهم درست، دورتر نمایند. یافتن وجه شباهت و تطابق آن با موضوع، از اهمیت خاصی برخوردار است. هرکدام از تمثیل‌های یادشده نیز به وجه شباهت خاصی نظر داشتند. بااینکه وجه شباهت در هر یک از آن‌ها متفاوت بوده است اما همه یا اکثریت آن‌ها در وجوهی نیز مشترک بوده‌اند؛ مثلاً:
ـ وجود ثنویت و دوگانگی بین روح و بدن؛ به این صورت که انسان فقط روح و یا فقط بدن نیست؛ بلکه ترکیب ویژه و خاصی از آن دو است.
ـ در این تمثیل‌ها، نفس و روح انسان، مدبّر و مقوّم بدن دانسته شده و قوام بدن به نفس است.
ـ در بسیاری از آن‌ها نفس و روح انسان، به‌عنوان موجودی فرا محسوس و فرا مادی تعبیر می‌شود که با یک موجود محسوس و مادی که همان بدن است، ارتباط دارد.
ـ هرکدام از نفس و بدن، هویت مخصوص خود را داشته، بدون اینکه باهم امتزاج و یا ترکیب یابند.

نتیجه:
تمثیل و تشبیه، یکی از بهترین راه‌ها برای توضیح و تبیین  امور نامحسوس مثل رابطه روح و بدن است. به همین جهت، در روایات و منابع دینی، تمثیل‌های زیادی در این زمینه وارد شده است: معنی و لفظ، باد و مشک، گوهر و صندوق، پارچه نازکِ محیط به بدن، علم و عمل. بااینکه هر یک از این تمثیل‌ها، به بُعدی از ابعاد رابطه نفس و بدن اشاره دارند؛ ولی دلالت‌های مشترکی نیز میان آن‌ها وجود دارد؛ مانند دوگانگی نفس و بدن، قوام داشتن بدن به نفس، معرفی نفس به‌عنوان موجودی نامحسوس و هویت مخصوص برای هرکدام از نفس و بدن بدون ترکیب و امتزاج.

پی‌نوشت‌ها:
1. دهخدا، علی‌اکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، روزنه،1373 ش، ذیل واژه تمثیل.
2. چنانکه قرآن نیز از تمثیل استفاده کرده است. مثلاً:  سوره حشر، آیه 21:  ﴿ ... وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾.
3. «قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ السِّرَاجِ إِذَا انْطَفَى أَیْنَ یَذْهَبُ نُورُهُ قَالَ علیه¬السلام یَذْهَبُ فَلَا یَعُود...»؛ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل¬اللجاج، محقق محمدباقر خرسان، مشهد: نشر مرتضی، 1403 ق، ج 2، ص 349.
4. «الروح فی الجسد کالمعنی فی اللفظ»؛ قمی، عباس، سفینه¬البحار، قم؛ اسوه، 1414 ق، ج 3، ص 416.
5. «قَالَ الرُّوحُ بِمَنْزِلَهِ الرِّیحِ فِی الزِّق...»؛ طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج 2، ص 350.
6. «مَثَلُ رُوحِ الْمُؤْمِنِ وَ بَدَنِهِ کَجَوْهَرَهٍ فِی صُنْدُوق ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403 ق، ج 58، ص 40.
7. «إِنَّ الْأَرْوَاحَ لَا تُمَازِجُ الْبَدَنَ وَ لَا تُدَاخِلُهُ إِنَّمَا هُوَ کَالْکِلَلِ لِلْبَدَنِ مُحِیطَهٌ بِهِ»؛ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، محقق محسن کوچه‌باغی، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، 1404 ق، ج 1، ص 463.
8. «الْعِلْمُ وَ الْعَمَلُ قَرِینَانِ کَاقْتِرَانِ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ وَ لَا یُنْتَفَعُ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْآخَر...»؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورّام، قم، مکتبه فقیه، 1410 ق، ج 1، ص 82.
9. برای مطالعه بیشتر، رک: شه گلی، احمد، تمثیل‌های رابطه نفس با بدن در فلسفه و دین: تحلیل و تطبیق، فصلنامه الهیات تطبیقی، پاییز و زمستان 1400 ش، شماره 26. 
 

توسل بدین معنا است که برای استجابت دعا از کسی مدد می‌جوییم که از نظر قرب به خداوند، نسبت به ما در مرتبه‌ی خیلی بالاتری قرار دارد و احتمال استجابت دعا بیشتر است.
فلسفه توسل

پرسش:
چرا خداوند دستور داده که توسل کنیم و از طریق واسطه‌ها به او نزدیک شویم و از او حاجت بخواهیم؟
 

 پاسخ:
در نظام احسن، جهان بر اساس علت و معلول و اسباب و مسبّبات، آفریده و تدبیر می‌شود؛ چنانکه امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «خداوند اِبا دارد از اینکه امور را جز از طریق اسباب فراهم آورد». (1) توسل نیز به معنای استفاده از اسباب مناسب برای رسیدن به حاجات مادی و معنوی است؛ به این شکل که چیزی یا کسی را در پیشگاه خداوند واسطه قرار می‌دهیم تا او وسیله تقرب ما به خدا گردد و حاجات مادی و معنوی ما برآورده شود. توسل معنای عامی دارد و در قرآن و روایات مصادیق متعددی برای آن ذکر شده است. مهم‌ترین و بارزترین مصداق آن، توسل به اولیای الهی مثل پیامبر و امام است (2) و در ادامه در قالب نکاتی، به فلسفه آن می‌پردازیم.

نکته اول: جایگاه پیامبر و امام در نظام هستی.
 پیامبر و امام به‌عنوان خلیفه و جانشین خدا در زمین خلق‌شده‌اند: «و یاد کن آنگاه‌که پروردگارت، به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینى خواهم گمارد». (3) لازمه جانشینی خدا در زمین این است که آن خلیفه و جانشین، از قدرت الهی برخوردار باشد و بتواند کارهای خدایی انجام دهد. برای نمونه قرآن کریم درباره توانایی حضرت عیسی علیه¬السلام می‌فرماید که ایشان به اذن الهی خلق می‌کرد، بیماری لاعلاج شفا می‌داد، مرده زنده می‌کرد و از امور غیبی خبر می‌داد. (4)
علاوه بر اینکه خداوند قدرت انجام بسیاری از امور را به جانشینان خود عطا نموده، آنان را واسطه نزول تمام فیوضات خود به بندگان نیز قرار داده است. در زیارت جامعه کبیره به نقل از امام هادی علیه‌السلام آمده است: «خداوند به‌واسطه شما باران را فرومی‌ریزد و به‌واسطه شماست که آسمان را از اینکه بر زمین افتد نگه می‌دارد و به‌واسطه شما اندوه را رفع و سختى را برطرف می‌کند». (5)
طبق  فرازی از دعای ماه رجب که از حضرت ولی‌عصر عجل الله تعالی فرجه نقل‌شده،  میان خدا و جانشینان او فرقی نیست جز اینکه ایشان بندگان و مخلوق خدا هستند: «لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها اِلاّ اَنَّهُمْ عِبادُکَ وَخَلْقُکَ».(6)
بر این اساس روشن می‌شود که چرا خداوند ما را به توسل به پیامبر یا امام فراخوانده است. از آنجایی که آن‌ها به اذن خداوند در جهان اثرگذارند و توسل به آن‌ها در سعادت بشر مؤثر است، خداوند توسل به آن‌ها را مشروع و پسندیده دانسته است.

نکته دوم: آثار تربیتی توسل
توسل به اولیای الهی، از جهات دیگر نیز سودمند است؛ یعنی غیر از اینکه انسان را به سعادت و تأمین حاجات نزدیک می‌سازد، آثار تربیتی دیگری نیز برای او به دنبال دارد که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود:

1. تقویت جایگاه پیامبر و امام نزد مردم
با توجه به عصمت و علم لدنی پیامبر و امام، گفتار و رفتار آن‌ها نمایان گر راه سعادت است. تشویق مردم به اینکه پیامبر و امام را دوست بدارند (7) و به آن‌ها توسل کنند، سبب می‌شود که مردم توجه بیشتری به پیامبر و امام داشته باشند و به مقام والای آن‌ها در نظام خلقت، ایمان بیابند و از سیره معصومانه و علم خطاناپذیر آن‌ها در زندگی، بیشتر استفاده نمایند.

2. توسل زمینه‌ساز امتحان الهی
جوهر توسل، خضوع در مقابل پیامبر و امام است. ازاین‌رو اگر شخصی دارای روحیه کفر و استکباری باشد، حاضر به توسل نمی‌شود. گاهی افراد حاضر به خضوع در برابر خدا می‌شوند، اما حاضر نیستند به خاطر خدا در برابر همنوع خود، خضوع نمایند؛ چنانکه ابلیس که سال‌ها خدا را عبادت می‌کرد، حاضر نشد در برابر بنده خدا به دستور خدا، اطاعت کند. (8) به همین جهت است که خداوند یکی از ویژگی‌های منافقان را این می‌داند که حاضر نیستند به پیامبر برای استغفار توسل کنند: «آن هنگام که به آنان (منافقان) گفته می‌شود نزد رسول خدا آیید تا وی از درگاه الهی برای شما آمرزش طلب کند، سرپیچی می‌کنند و تو خود می‌بینی که از روی استکبار و نخوت روی برمی‌تابند». (9) بنابراین یکی از حکمت‌های امر به توسل، زمینه‌سازی برای جدا شدن کفار و منافقان از صف مؤمنان حقیقی است.

3. دوری از عُجب و خودبزرگ‌بینی 
یکی از مهم‌ترین دام‌های شیطان، مبتلا نمودن مؤمنان، به عجب و فریفته شدن به عبادت خود است. این خطر زمانی تشدید می‌شود که شخص احساس کند دعاهای او به درگاه الهی مستجاب می‌شود؛ بنابراین وقتی مستقیماً از خداوند طلب حاجت می‌کند و یا برای تقرب به خدا متکی به عبادات خود می‌شود و حالات معنوی پیدا می‌کند، بسیاری از افراد دچار آفت بسیار خطرناک عجب می‌شوند و همین امر باعث سقوط آنان از درگاه الهی می‌شود.
ولی وقتی شخص مؤمن با توسل به اولیای الهی و واسطه قرار دادن آنان به مطلوب خود می‌رسد، این برآورده شدن حاجت یا ترقی در سیروسلوک معنوی را به شایستگی خود نسبت نمی‌دهد، بلکه آن را مدیون آبروی آن ولی خدا می‌داند و همواره خود را بدهکار لطف و کرم او می‌شمارد. با این کار ضمن اینکه به حاجات مادی و معنوی خود می‌رسد و به قرب الهی نائل می‌شود، ولی در عین حال روحیه خضوع و بندگی خود را از دست نمی‌دهد و گرفتار عجب و خودبزرگ‌بینی نمی‌شود.

نتیجه:
خداوند عالم را بر اساس اسباب و مسبّبات تدبیر می‌کند. پیامبر و امام به‌عنوان خلیفه خدا، هم از قدرت الهی برخوردار است و هم واسطه فیض و رحمت الهی بر بندگان است. ازاین‌رو در نظام آفرینش توسل به آنان لازم است. همچنین، این توسل آثار تربیتی متعددی ازجمله: تقویت جایگاه پیامبر و امام نزد مردم، جدایی مؤمنان از کفار و منافقان و نیز دوری مؤمنان از عُجب دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت،1426 ق، چاپ اول، ج 1، ص ۱۸۳.
2. برای مطالعه بیشتر، رک: داودی، سعید، توسل: توحید یا شرک، قم، انتشارات امام علی بن ابی‌طالب علیه¬السلام، 1389 ش. همچنین، رک: 
سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1378 ش، ج 10، ص 178-179 و 184-185؛ نیرومند، رضا و سید محمد مرتضوی، بازشناسی مرز تفویض از ولایت تکوینی در اندیشه شیعه، مجله مطالعات اسلامی، 1390 ش، شماره 2، ص 165-188.
3. سوره بقره، آیه 30: ﴿ وَإِذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلَـئِکَهِ إِنِّی جَاعِل فِی ٱلأَرضِ خَلِیفَه﴾.
4. سوره آل‌عمران، آیه 49: ﴿ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ﴾.
5. قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، زیارت جامعه کبیره.
6. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، ۱۴۱۱ ق، ج ۱، ص 803؛ قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، اعمال هرروز ماه رجب، دعای پنجم.
7. سوره شوری، آیه 23: ﴿ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏ ﴾.
8. سوره بقره، آیه 34: ﴿ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ ﴾.
9. سوره منافقون، آیه 5: ﴿ وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ ﴾.

صفحه‌ها