كلام

فطرت،گرچه الهی و درونی است اما همچون دیگر ظرفیت‌های انسانی نیازمند هدایت ومراقبت است و اگر در معرض تربیت نادرست یا غفلت قرار گیرد تضعیف و یا درخود انکار می شود.

پرسش:

اگر همه انسان‌ها فطرت توحیدی دارند و پیامبران همواره مردم را به یکتاپرستی دعوت کرده‌اند، پس چرا در تاریخ اقوام زیادی مثل ایرانیان باستان یا هندوها دچار شرک و چندخدایی شده‌اند؟ آیا این اتفاق با آن ادعای دینی در تناقض نیست؟

پاسخ:

در قرآن کریم آمده است که همه انسان‌ها دارای فطرت توحیدی هستند(1) و در طول تاریخ، پیامبران الهی برای هدایت مردم به‌سوی توحید و پرستش خدای یگانه مبعوث شده‌اند.(2) بااین‌حال، واقعیت‌های تاریخی گویای این است که در بسیاری از تمدن‌های قدیمی، شرک و پرستش خدایان متعدد رواج داشته است. ایران باستان پیش از ظهور زرتشت و آئین او در دوران ساسانی و چندخدایی در هند، نمونه‌ای از جوامع مشرک هستند.

ازاین‌رو این سؤال طرح می‌شود که آیا شیوع تاریخی شرک، ایدة قرآنیِ «فطرت توحیدی انسان‌ها» یا «برخورداری همه اقوام از پیامبران الهی» را زیر سؤال نمی‌برد؟

 در ادامه در قالب نکاتی به این مبحث می‌پردازیم.

نکته اول: فطرت به معنای گرایش درونی، نه تحقق بیرونی

در نگاه قرآنی، فطرت به معنای سرشت و ساختار درونی انسان است؛(3) تمایلی درونی به شناخت و پرستش کامل‌ترین موجود، یعنی خداوند متعال.(4) بنابراین، گرایش توحیدی در انسان‌ها نهاده شده، اما این به معنای تحقق عملی آن در همه انسان‌ها و جوامع نیست؛ چنانکه:

• خیرخواهی در فطرت همه هست، اما تاریخ پر است از انسان‌های بدخواه؛

• حقیقت‌طلبی در فطرت انسان است، ولی تاریخ پر است از خرافات و جهل؛

• عدالت خواسته جهانی و فراگیر است، اما همیشه ظلم نیز رواج داشته؛

بنابراین، فطرت، همچون سایر استعدادهای انسانی، نیاز به هدایت، رشد و مراقبت دارد. اگر کسی خودش نخواهد یا به‌خوبی رشد نیابد و در محیط آلوده به شرک و خرافه پرورش یابد، نور فطرتش ضعیف می‌شود تا جایی که درون خودش آن را نمی‌یابد و حتی انکارش می‌کند.

نکته دوم: تعلیم و تربیت انبیاء و خواست مردم

درست است که پیامبران، مربیان و معلمان تعلیم و تربیت فطرت هستند، اما تا زمانی که فرد و جامعه، پذیرای این تعلیم و تربیت نباشد، این بذر درونی شکوفا نمی‌شود: «خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»(5)

به بیانی، انسان، گیاه نیست که اگر آب، نور و هوا به آن برسد، قهراً شکوفا شود، بلکه در مورد انسان، افزون بر عوامل بیرونی و درونی، خود او نیز باید بخواهد تا شکوفا شود و رشد کند. اختیار و خواست او در پرورندان بذر فطرت، بسیار مؤثر و تعیین‌کننده است.

برای نمونه، حضرت موسی منادی ندای توحید بود و بنی‌اسرائیل نیز معجزاتش را دیده و با او همراه شدند، اما پس از تأخیر کوتاه در بازگشت حضرت موسی از طور سینا (کوه یا مجموعه‌ای از کوه‌ها در صحرای سینا مصر) به‌سوی قومش، آن‌ها تحت تأثیر گوساله سامری قرار گرفته و مشرک شدند و بعد از بازگشت موسی به‌سوی آن‌ها مجدداً توبه کرده و از شرک دست برداشتند.(6) به همین شکل در ادیان ایرانی و هندی نیز می‌توان همین رفت‌وبرگشت توحید و شرک را ملاحظه نمود که مثلاً چطور زرتشت همه را موحد کرد، اما پس از مدتی دوباره در دوران ساسانی‌ها، شرک عبادی و ساخت معبد برای خدایان دیگر مثل آناهیتا (مثلاً معبد آناهیتا در کنگاور کرمانشاه) رواج یافت؟! یا چطور ادیان هندی که با محوریت برهمن بود و رویکرد توحیدی به هستی داشت، با پرستش خدایانی مثل ویشنو و شیوا درآمیخت و رگه‌های شرک‌آمیز در آن راه یافت.(7)

نکته سوم: شرک و درون‌مایه توحیدی آن

شرک، نوعی تحریف و انحراف از فطرت و تعالیم انبیا است؛ نه انکار آن‌ها از اساس. مشرکان هم معتقد به خدا و پرستش او بودند، اما به‌مرورزمان در کنار خدا، بی‌دلیل موجودات دیگری را شریک می‌گرفتند و آن‌ها را صدا می‌زدند و از آن‌ها کمک می‌خواستند و آن‌ها را در تدبیر جهان مؤثر می‌دانستند. در آیاتی از سوره زمر به این حقیقت اشاره شده است: «آگاه باشید که دین خالص از آن خداست و آن‌ها که غیر خدا را اولیای خود قرار دادند و دلیلشان این بود که این‌ها را نمی‌پرستیم مگر به خاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند»(8) و «و اگر از آن‌ها بپرسی: چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده؟ حتماً می‌گویند: خدا. بگو: آیا هیچ درباره معبودانی که غیر از خدا می‌خوانید اندیشه می‌کنید که اگر خدا زیانی برای من بخواهد، آیا آن‌ها می‌توانند گزند او را برطرف سازند؟! و یا اگر رحمتی برای من بخواهد، آیا آن‌ها می‌توانند جلو رحمت او را بگیرند؟!»(9)

این نشان می‌دهد که در جوامع شرک‌آمیز نیز فطرت الهی به‌طور کامل خاموش نشد و تلاش‌های انبیای الهی بی‌فایده نبود و بسیاری از تعالیم آن‌ها باقی ماند؛ اما با گذشت زمان به علل مختلف، کم‌وزیاد شد و چون به عادت تبدیل گشت، تغییرش سخت و دشوار شد.

 

نکته چهارم: مهم‌ترین عوامل مؤثر در پیدایش شرک

قرآن به‌صراحت علل متعددی را برای گرایش انسان‌ها به شرک بیان می‌کند. توجه به این علل نشان می‌دهد که واقعیت انسان و جوامع انسانی، پیچیده‌تر از آن چیزی است که در پرسش منعکس شده است.

 انسان دارای فطرت است و جوامع انسانی نیز پیامبرانی داشته‌اند، اما علل و عوامل دیگری نیز وجود دارند که سبب انحراف جامعه به‌سوی شرک می‌شوند:

1. تقلید از نیاکان:

 یکی از مهم‌ترین عوامل، پیروی کورکورانه از نسل‌های گذشته است. در آیاتی از قرآن آمده که: «و هنگامی‌که به آن‌ها گفته شود: ازآنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید؛ می‌گویند: نه ما ازآنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی می‌نماییم.»(10)

2. پیروی از حدس و گمان:

 در سوره انعام آمده است که خیلی اوقات مردم از حدس و گمان پیروی می‌کنند: «اگر از بیشتر کسانی که درروی زمین هستند اطاعت کنی، تو را از راه خدا گمراه می‌کنند؛ (زیرا) آن‌ها تنها از گمان پیروی می‌نمایند و تخمین و حدس (واهی) می‌زنند.»(11) اکثریت‌گرایی و هراس از طرد اجتماعی، باعث می‌شود انسان‌ها باورهای غلط رایج را بپذیرند.

3. توجیهات جبرگرایانه:

 مشرکان، انحراف خود را به خدا نسبت می‌دهند و توجهی به اختیار و مسئولیت آدمی در پیدایش انحرافات یا مقابله با آن‌ها ندارند: «به‌زودی مشرکان (برای تبرئه خویش) می‌گویند: اگر خدا می‌خواست، نه ما مشرک می‌شدیم و نه پدران ما؛ و نه چیزی را تحریم می‌کردیم ... بگو: آیا دلیل روشنی (بر این موضوع) دارید؟ پس آن را به ما نشان دهید؟ شما فقط از پندارهای بی‌اساس پیروی می‌کنید و تخمین‌های نابجا می‌زنید.»(12) خداوند در نقد این رویکرد مدام به این مطلب تأکید دارد که چرا سخن بی‌دلیل می‌گویید و اشتباهات و انحرافات خودتان را بی‌جهت به خدا نسبت می‌دهید و خداوند ازآنچه شما انجام می‌دهید، بیزار است: «و هنگامی‌که کار زشتی انجام می‌دهند می‌گویند: پدران خود را بر این عمل یافتیم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است. بگو: خداوند (هرگز) به کار زشت فرمان نمی‌دهد. آیا چیزی به خدا نسبت می‌دهید که نمی‌دانید؟!»(13)

4. تعطیل کردن عقل و دل:

 در آیات قرآن به این حقیقت نیز اشاره شده که تعطیل کردن عقل و خاموش کردن نور دل، ازجمله علل مؤثر در پیدایش انحرافاتی مثل شرک است. برای نمونه در سوره اعراف آمده است: «به‌یقین، گروه بسیاری از جن و انس را برای دوزخ آفریدیم؛ آن‌ها دل‌ها [= عقل‌ها] یی دارند که با آن (اندیشه نمی‌کنند و) نمی‌فهمند؛ و چشمانی که با آن نمی‌بینند؛ و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند؛ آن‌ها همچون چهارپایان‌اند؛ بلکه گمراه‌تر! اینان همان غافلان‌اند (چراکه با داشتن همه‌گونه امکانات هدایت، بازهم گمراهند).»(14)

5. دنیازدگی و استکبار:

 گروهی از ثروتمندان به سبب برخورداری از ثروت و نعمت‌های مادی، با انبیای الهی مخالفت کرده و خود را بی‌نیاز از دین دانسته و معتقد بودند که همان سبک زندگی موروثی که آن‌ها را به این نعمت‌ها و مال و ثروت رسانیده، برایشان کافی است و نیازی به پیروی از انبیای الهی نیست: «و [ما] در هیچ شهری هشداردهنده‌ای نفرستادیم، جز آنکه خوش‌گذرانانِ آن‌ها گفتند: ما به آنچه شما بدان فرستاده شده‌اید، کافریم؛ و گفتند: ما دارایی و فرزندانمان از همه بیشتر است و ما عذاب نخواهیم شد.»(15) همچنین: «خوش‌گذرانان آن گفتند: ما پدران خود را بر آیینی [و راهی] یافته‌ایم و ما از پی ایشان راه سپریم».(16) این ثروتمندان دنیازده که غرق در نعمات مادی هستند، از أشراف و خواص جامعه به‌حساب آمده و نه‌فقط خودشان با انبیای الهی مخالفت می‌کردند؛ بلکه مردم را نیز به مخالفت فرامی‌خواندند: «مهتران قومش که کافر بودند، گفتند: اگر از شعیب پیروی کنید، در این صورت قطعاً زیان‌کارید.»(17)

نتیجه‌گیری:

پس از بررسی مفاهیم قرآنی و شواهد تاریخی، روشن می‌شود که گرایش به شرک در تاریخ بشر، نه‌تنها ناسازگار با فطرت توحیدی نیست، بلکه نشانه آن است که انسان، در نبود هدایت و با تأثیر عوامل بیرونی، ممکن است از فطرت خود منحرف شود. فطرت به‌مثابه نوری در درون انسان است، اما این نور نیاز به روشن نگاه‌داشتن دارد. پیامبران الهی، برای زنده کردن و احیای این نور آمده‌اند. هرگاه جامعه‌ای پیامبران را انکار کرده یا دعوت آنان را تحریف کرده، زمینه برای ظهور شرک فراهم شده است؛ بنابراین، باور به فطرت توحیدی و بعثت پیامبران، نه‌تنها با واقعیات تاریخی در تعارض نیست، بلکه این واقعیات را بهتر تبیین می‌کند و نشان می‌دهد که چرا در بسیاری از موارد، مردم از مسیر اصلی توحید فاصله گرفته‌اند و نیاز به هدایت الهی داشته‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره روم، آیه 30: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون».

2. سوره فاطر، آیه 24: «إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا ۚ وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلَا فِیهَا نَذِیرٌ».

3. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار: فطرت، تهران، انتشارات صدرا، بی‌تا ج 3، ص 464-466.

4. مطهرى، مجموعه آثار: فطرت، ص 492-502.

5. سوره رعد، آیه 11: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ».

6. سوره بقره، آیات 51-54.

7. برای مطالعه بیشتر، به کتاب‌های مرتبط با تاریخ ادیان مراجعه شود.

8. سوره زمر، آیه 3: «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ».

9. سوره زمر، آیه 38: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلْ أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ».

10. سوره بقره، آیه 170: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ».

11. سوره انعام، آیه 116160: «وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ».

12. سوره انعام، آیه 148: «سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ ۚ کَذَٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا بَأْسَنَا ۗ قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا ۖ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُون».

13. سوره اعراف، آیه 28: «وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَهً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ ۖ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

14. سوره اعراف، آیه 179: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ».

15. سوره سبا، آیات 34-35: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ وَقَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ».

16. سوره زخرف، آیه 23: «وَکَذَٰلِکَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّهٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ».

17. سوره اعراف، آیه 90: «وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخَاسِرُونَ».

نشانه‌های ظهور و قیام
ظهور و قیام قائم، رخداد مهمی است که با علائمی همراه است و در روایات، این علائم گاهی به‌عنوان علائم ظهور و گاهی به‌عنوان علائم قیام بیان‌شده‌اند.

پرسش:

چرا گفته شده که «صیحه آسمانی، خروج سُفیانی، قیام یَمانی، قتل نفس زَکیّه و خَسفِ بَیداء» از نشانه‌های ظهور است در حالیکه در روایات آمده که این‌ها قبل از قیام قائم رخ می‌دهند: «قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ الْیَمَانِیُّ وَ السُّفْیَانِیُّ وَ الصَّیْحَهُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّهِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیْدَاءِ»؟ آیا نمی‌توان این احتمال را پیش کشید که اول امام زمان (برای عموم یا خواص) ظهور می‌کنند و سپس این علائم رخ می‌دهند و آنگاه ایشان در مکه مستقر شده و قیام می‌کنند؟

پاسخ:

ظهور آخرین امام (عج) به‌عنوان حادثه‌ای بسیار فوق‌العاده، با تحقق وعده نهایی خداوند در مورد حکومت صالحان بر کل جهان،[1] همراه با علائم و نشانه‌هایی است. این علائم انسان‌ها را ترغیب می‌کند تا خود را برای این واقعه آماده کنند و حضوری فعال در آن داشته باشند. همچنین، صف مؤمنان و کافران را به‌طور کامل جدا می‌کنند، به‌طوری‌که افرادی که ناآگاهانه در صف کافران قرار گرفته‌اند، در انتخاب مسیر خود به تردید بیفتند و در نهایت به مؤمنان بپیوندند و از این طریق، موضع قائم و طرفداران او تحکیم شود.[2] این علائم پیش از ظهور اتفاق می‌افتند و نشان‌دهنده نزدیکی ظهور و قیام حضرت بقیه‌الله (عج) هستند.

یکی از مباحث مرتبط با این موضوع، بررسی علائم حتمی است که این سؤال را پدید آورده که: آیا این علائم حتمی، از نشانه‌های ظهور هستند یا از نشانه‌های قیام؟ آیا اساساً فاصله‌ای میان ظهور و قیام وجود دارد یا این دو یک واقعه‌اند و علائم حتمی، از نشانه‌های هر دو به‌حساب می‌آیند؟ در ادامه به این پرسش در قالب چند نکته پاسخ می دهیم.

نکته اول:

بر اساس روایات، خروج سفیانی به عنوان یکی از علائم حتمی ظهور و گویا اولین آن‌هاست که[3] در ماه رجب رخ می‌دهد.[4] همچنین صیحه آسمانی نیز در ماه رمضان اتفاق می‌افتد[5] و پس‌از آن امام مهدی (عج) ظاهر می‌شود.[6] در این روایات، چیزی درباره فاصله ظهور و قیام ذکر نشده و این علائم، هم به‌عنوان علائم ظهور و هم به‌عنوان علائم قیام مطرح شده‌اند.

نکته دوم:

تنها یک روایت در این زمینه وجود دارد که نشان می‌دهد، ممکن است میان ظهور و قیام قائم فاصله‌ای وجود داشته باشد. این روایت بیان می‌کند که حضرت در منطقۀ «ذی طوی» (یکی از مناطق شهر مکه که در حرم است) ظهور کرده و سپس یارانش (313 نفر) به او ملحق شده و سپس حضرت به سمت مسجدالحرام حرکت می‌کند و قیام خود را اعلام و اعلان همگانی می‌کند.[7] اگرچه در این روایت، میان ظهور و قیام فاصله است؛ اما ظاهراً این فاصله خیلی زیاد نیست و عملاً با هم و در فاصله‌ای بسیار نزدیک رخ می‌دهند.

 البته برخی روایات نیز نشان می دهند که اصحاب خاص حضرت در همان لحظه قیام به ایشان ملحق شده و در کنار کعبه ایشان را زیارت می‌کنند و نه قبل از آن.[8] از این منظر، اصلاً فاصله‌ای میان قیام و ظهور نیست و در روایات آمده که بعضی از یاران حضرت، در رختخواب خود در خواب هستند و با شروع قیام، یا در لحظه به حضرت ملحق می‌شوند یا آنکه به شکل اعجاز آور به مکه منتقل می‌شوند.[9] بنابراین، یاران ایشان نیز هنگام قیام به ایشان متصل می‌شوند و فاصله‌ای میان ظهور و قیام نیست.

 نتیجه:

ظهور و قیام قائم، رخداد مهمی است که با علائمی همراه است و در روایات، این علائم گاهی به‌عنوان علائم ظهور  و گاهی به‌عنوان علائم قیام بیان‌شده‌اند. ظاهراً تفاوت در این تعابیر به معنای دوگانه بودن ظهور و قیام نیست و این دو ملازم و مصادف با یکدیگر رخ می‌دهند و به همین جهت، گاهی این علائم به عنوان نشانه‌های ظهور ذکرشده‌اند و گاهی به عنوان نشانه‌های قیام.

بگذریم از اینکه حتی اگر فاصله‌ای میان این دو باشد، این فاصله ناچیز است و ابتدا ظهور حضرت رخ می‌دهد و پس از مدت کوتاهی، قیام حضرت علنی می‌شود که در این صورت نیز این علائم، به درستی، هم علائم ظهورند و هم علائم قیام.

پی نوشت ها:

[1]. سوره انبیاء، آیه 105: ﴿وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ﴾

[2]. «ثُمَّ قَالَ الصَّیْحَهُ لَا تَکُونُ إِلَّا فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لِأَنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرُ اللَّهِ وَ الصَّیْحَهُ فِیهِ هِیَ صَیْحَهُ جَبْرَئِیلَ ع إِلَى هَذَا الْخَلْقِ ثُمَّ قَالَ یُنَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِ الْقَائِمِ ع فَیَسْمَعُ مَنْ بِالْمَشْرِقِ وَ مَنْ بِالْمَغْرِبِ لَا یَبْقَى رَاقِدٌ إِلَّا اسْتَیْقَظَ وَ لَا قَائِمٌ إِلَّا قَعَدَ وَ لَا قَاعِدٌ إِلَّا قَامَ عَلَى رِجْلَیْهِ فَزِعاً مِنْ ذَلِکَ الصَّوْتِ فَرَحِمَ اللَّهُ مَنِ اعْتَبَرَ بِذَلِکَ الصَّوْتِ فَأَجَابَ فَإِنَّ الصَّوْتَ الْأَوَّلَ هُوَ صَوْتُ جَبْرَئِیلَ الرُّوحِ الْأَمِینِ ع ثُمَّ قَالَ ع یَکُونُ الصَّوْتُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فِی لَیْلَهِ جُمُعَهٍ لَیْلَهِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِینَ فَلَا تَشُکُّوا فِی ذَلِکَ ...»؛ النعمانی، محمد بن ابراهيم، الغيبة للنعماني‏، ترجمه: محمدجواد غفاری، تهران: نشر صدوق، 1418 ق، ص ۲۵۴، باب ۱۴، حدیث ۱۳.

[3]. به عنوان نمونه: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‌ قَبْلَ قِیَامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ الْیَمَانِیُّ وَ السُّفْیَانِیُّ وَ الصَّیْحَهُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّهِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیْدَاءِ»؛ صدوق، محمد‌بن علی‌بن بابویه، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، تحقیق، تصحیح و تعلیق: علی‌اکبر الغفاری، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۵ ق، ج 2، ص 650.

[4]. «إِنَّ أَمْرَ السُّفْیَانِیِّ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ خُرُوجُهُ فِی رَجَبٍ»؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 650.

[5]. النعمانی، محمد بن ابراهيم، الغيبة للنعماني، ص ۲۵۴، باب ۱۴، حدیث ۱۳.

[6]. «إِذَا نَادَى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ أَنَّ الْحَقَّ فِی آلِ مُحَمَّدٍ، فَعِنْدَ ذَلِکَ یَظْهَرُ الْمَهْدِی»؛ ابن‌طاووس، علی بن موسی، الطرائف في معرفة مذهب الطوائف، قم: انتشارات خیام، 1400 ق، ص 59.

[7]. «الْقَائِمَ یَهْبِطُ مِنْ ثَنِیَّهِ ذِی طُوًى فِی عِدَّهِ أَهْلِ بَدْرٍ ثَلَاثِمِائَهٍ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ رَجُلًا حَتَّى یُسْنِدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ یَهُزُّ الرَّایَهَ الْغَالِبَهَ»؛ صدوق، محمد‌بن علی‌بن بابویه، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، تحقیق، تصحیح و تعلیق: علی‌اکبر الغفاری، قم: جامعه مدرسین، ۱۴۰۵ ق، ج 2، ص 373.

[8]. «إِذَا أُذِنَ الْإِمَامُ دَعَا اللَّهَ بِاسْمِهِ الْعِبْرَانِیِّ فَأُتِیحَتْ لَهُ صَحَابَتُهُ الثَّلَاثُمِائَهِ وَ ثَلَاثَهَ عَشَرَ قَزَعٌ کَقَزَعِ الْخَرِیفِ فَهُمْ أَصْحَابُ الْأَلْوِیَهِ مِنْهُمْ مَنْ یُفْقَدُ مِنْ فِرَاشِهِ لَیْلًا فَیُصْبِحُ بِمَکَّهَ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُرَى یَسِیرُ فِی السَّحَابِ نَهَاراً یُعْرَفُ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ حِلْیَتِهِ وَ نَسَبِهِ»؛ النعمانی، محمد بن ابراهيم، الغيبة للنعماني‏، ترجمه: محمدجواد غفاری، تهران: نشر صدوق، 1418 ق، ص 313، باب 20 حدیث 3.

[9]. النعمانی، محمد بن ابراهيم، الغیبه، ترجمه: محمدجواد غفاری، تهران: نشر صدوق، 1418 ق، ص 313، باب 20 حدیث 3.

نشانه‌های ظهور و معیار تشخیص امام زمان (عج)
نشانه ها و معیارهای ظهور در روایات و منابع شیعه وارد شده مثل ظهور سفیانی، قیام یمانی، کشته شدن نفس زکیه، خسف بیدا و صیحه آسمانی و...

پرسش:

بسیاری از علائم ظهور حتمی نیستند و در تطبیق حتمی‌ها هم ممکن است اشتباه کنیم و شاید هنوز ظهور رخ نداده باشد! لطفاً راه‌های معتبر و قطعی برای تشخیص ظهور واقعی و اصیل را بیان فرمایید به‌گونه‌ای که امام زمان واقعی را از مدعیان دروغ‌گو تشخیص دهیم و هنگام ظهور، از قافله ایشان عقب نمانیم.

پاسخ:

بی‌تردید، ظهور حضرت صاحب‌الزمان (عج) و باور به آمدن مردی نجات‌بخش که بشر را از هرگونه رنج و هلاکت نجات می‌دهد، یکی از جذاب‌ترین آموزه‌های اسلامی و دینی به‌حساب می‌آید. همین جذابیت سبب شده تا برخی با سوءاستفاده از جهل و سادگی مردم، بر مرکب دروغ و فریب سوار شوند و با ادعای دروغین مهدویت، بسیاری را به کام هلاکت و ضلالت بکشانند. ازاین‌رو مسئله «تشخیص مدعیان دروغین» به ویژه در روزگار ما از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است.

با این مقدمه سراغ سؤال رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته ارائه می دهیم:

نکته اول:

اگر کسی مدعی مهدویت باشد و خود را امام زمان معرفی کند، در ابتدا باید مطابقت گفتار و رفتار او با شریعت اسلام و محکمات دین محرز گردد. چراکه امام زمان (عج) دارای مقام «عصمت» است و تخطی از احکام شریعت و بی‌تقوایی در حق او قابل تصوّر نیست. ازاین‌رو، اهل‌بیت عصمت و طهارت در مقام تشخیص امام زمان، ویژگی‌ها و خصوصیات معنوی و رفتاری امام را همچون سکینه، وقار، علم،[1] ورع، حلم،[2] شناخت حلال و حرام،[3] هدایت،[4] طهارت ولادت، دوری از لهو و لعب[5] و... را به‌عنوان ملاک و معیار معرفی کرده‌‌اند.

بر این اساس، بسیاری از مدعیان دروغین مهدویت در همان ابتدا شناسایی می شوند و به دلیل سوءسابقه، تناقض در گفتار و رفتار، بی‌تقوایی و مخالفت با شریعت، شناسایی می‌شوند. در این راستا، می‌توان از علمای وارسته نیز پیروی کرد و به تشخیص آن‌ها اعتماد کرد؛ چراکه امام زمان، ما را به اطاعت از آن‌ها در دوران غیبت، دستور داده است.[6] درنتیجه مواضع علماء بر ضد مدعیان دروغین می‌تواند دلیل روشنی در تشخیص سره از ناسره باشد.

نکته دوم:

یکی دیگر از راه‌های تشخیص امام زمان از مدعیان دروغین، نسب ایشان است. با توجه به روایات متعددی که در مسئله مهدویت در جوامع روایی شیعیان وجود دارد، حسب و نسب امام زمان (عج) مشخص و معیّن بوده و این امر مسلّم است که ایشان فرزند چه کسی و در چه زمانی به دنیا آمده‌اند.

این حقیقت می‌تواند به‌سادگی ادعای بسیاری از دروغ‌گویان را برملا ساخته و با روشن شدن ارتباط حسب و نسب ایشان به دوران معاصر، به‌خصوص اکنون‌ که همه ولادت‌ها و وفات‌ها در دفاتر ثبت احوال به دقت ثبت و ضبط می‌شود، صداقت ادعا را مورد ارزیابی قرار داد.

نکته سوم:

حال اگر بگویید که شاید شخص بتواند به جعل سند و یا محو آن در دفاتر ثبت‌احوال، دیگران را فریب دهد، تکلیف چیست؟ باید گفت:

برای شناسایی امام مهدی (عج) و ظهور او، نشانه‌ها و علائم فراوانی در منابع روایی ما وجود دارد که از میان آن‌ها، تنها پنج علامت به‌عنوان علائم حتمی و قطعی ظهور در نظر گرفت می‌شود: ظهور سفیانی، قیام یمانی، کشته شدن نفس زکیه، خسف بیدا و صیحه آسمانی. ازآنجا که غیر از خسف بیدا و صیحه آسمانی، نشانه‌های دیگر، قابلیت تطبيق بر مصادیق متعدد را دارند؛ تنها خسف بیدا و صیحه آسمانی را می‌توان به‌عنوان نشانه و علامت معجزه‌آسا در نظر گرفت. از میان این دو نیز، در روایات، از صیحه آسمانی به‌عنوان نشانه و علامتی یادشده که امام زمان را به نام و مشخصات کامل معرفی می‌کند. بنابراین، باید گفت، این نشانه، نشانه‌ای منحصربه‌فرد برای شناسایی ایشان خواهد بود. روایات فراوانی جزئیات این ندا و صیحه را خبر داده‌اند که تعداد قابل‌توجهی از آنها معتبر هستند. بر این اساس، می‌توان گفت هنگام ظهور، آنچه امام مهدی حقیقی را به انسان‌ها شناسانده و حجت را بر آن‌ها تمام می‌کند، ندا و صيحه ای آسمانی است که او را با نام و مشخصات کامل به مردم معرفی می‌کند.[7]

نکته چهارم:

اگر بگویید که ممکن است برخی مدعیان دروغین بتوانند از این علامت به نفع خود بهره‌برداری کنند و سبب اشتباه شیعیان در تطبیق مصداق شوند، در این صورت تکلیف چیست؟ باید گفت:

هرچند این امر با توجه به تمام معیارها و میزان‌های ارائه شده عملاً محال است، اما می‌توان از معیاری قطعی و تخلّف ناپذیر دیگری در تشخیص مدعی کاذب از مدعی صادق بهره برد و آن احراز اتصال فرد مدعی به علوم غیبی است که از اختصاصات امامت به شمار می‌آید و در توان علمی هیچ‌کس (چه انسان و چه جن) نیست.

بررسی روایات نشان می‌دهد که اگر شخصی مدعی امامت و مهدویت شد، شایسته است با سؤالاتی که تنها امام معصوم توان پاسخ‌گویی به آن‌ها را دارد، مورد سنجش قرار گیرد.

در روایتی از امام صادق علیه‌السلام‌ آمده است:

«اگر کسی مدعی مهدویت شد، از او درباره مسائل بزرگی که همانند امام پاسخ آن را می‌دهد، سؤال کنید.»[8]

تاریخ نشان می‌دهد که شیعیان بارها این معیار را برای تشخیص امام خود به کار گرفته‌اند؛ مشهورترین آن مربوط به تشخیص امامت امام جواد علیه‌السلام است. در روایاتی آمده است، گروهی از شیعیان که از بغداد و شهرهای دیگر به حج آمده بودند برای دیدار با امام جواد علیه‌السلام به مدینه رفتند. آنان در مدینه با عبدالله بن موسی دیدار کردند و از او سؤالاتی پرسیدند، ولی پاسخ‌های نادرستی شنیدند که موجب سرگردانی‌شان شد تا اینکه امام جواد علیه­السلام وارد مجلس شد و آنان دوباره پرسش‌هایشان را مطرح کردند و با پاسخ‌های امام قانع شدند.[9]

بی‌شک، در این آزمون باید سؤالاتی پرسیده شود که دانشمندان مختلف در پاسخ‌گویی به آن‌ها ناتوانند تا با رسیدن به پاسخ صحیح، حقانیت امام اثبات شود.

نکته پنجم:

اگر بگویید که شخص مورد نظر می‌تواند با بهره‌گیری از جنیان به سؤالات دانشمندان پاسخ دهد، در پاسخ می‌گوییم:

 فاصله زیادی میان علم جنیان و علم بشر وجود ندارد؛ یعنی این‌گونه نیست که جنیان بر همه‌چیز آگاه باشند! خصوصاً اینکه با توجه به آیات قرآن کریم، احاطه جنیان بر عالم غیب به‌کلی ممنوع بوده و به‌محض تجاوز از حد خود و صعود به آسمان برای کشف برخی از حقایق، مورد طرد و رجم نگهبانان قرار می‌گیرند. همچنان که قرآن کریم از زبان ایشان می‌فرماید:

 «و اینکه [برای کسب خبر] به آسمان نزدیک شدیم، پس آن را پر از نگهبانان نیرومند و تیرهای شهاب یافتیم.»[10]

بنا‌بر‌این، بزرگنمایی در علم جنیان امری باطل است و حد دانش ایشان در محدودۀ محسوساتی است که با آن مواجه‌اند و اطلاعاتی است که معلوم و مشهود است. آنچه از نظر علمی جزو چالش‌های اساسی دانشمندان محسوب می‌شود، از توان پاسخ‌گویی جنیان نیز خارج است، چه رسد به اخبار غیبی و علومی که تنها مختص امام معصوم است و هیچ‌کس جز ایشان بر این امور اشراف ندارد.

نتیجه:

از مجموع آنچه بیان شد روشن می‌شود که هرچند جذابیت مسئله انتظار فرج و ظهور حضرت مهدی (عج)، سبب گرم شدن بازار مدعیان دروغین شده است، ولی با توجه به معیارها و میزان‌هایی که در این پاسخ به تفصیل به آن‌ها اشاره شد، می‌توان به راحتی سره را از ناسره تشخیص داد و مدعیان دروغین را از مدعی صادق بازشناخت.

پی نوشت ها:

[1]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: موسسه الاعلمی اللمطبوعات، 1429 ق، ج 25، ص ۹۰.

[2]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ص 89.

[3]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ص 100.

[4]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ص 100.

[5]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ص 106.

[6]. «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ...» (حر عاملی، محمدبن الحسن، وسائل الشیعه، قم: مؤسسه آل‌البیت، ۱۴۰۹ ق، ج ۲۷، ص ۱۴۰)

[7]. رضوانی، معصومه، «بررسی معیار تشخیص امام مهدی (عج) الشریف از مدعیان مهدویت، هنگام ظهور»، مجله انتظار موعود، زمستان 1393 ش، شماره 47،ص 53.

[8]. «اذا ادّعی مدع فاسألوه عن تلک العظائم التی یجیب فیها مثله»؛ النعمانی، محمد بن ابراهيم، الغیبه، ترجمه: محمدجواد غفاری، تهران: نشر صدوق، 1418 ق، ص ۱۷۳.

[9]. طبری، محمدبن جریر، دلائل الامامة، قم: بعثت، ۱۴۱۳ ق،ص ۳۹۰-۳۸۹؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۹۹-۱۰۰.

[10]. سوره جن، آیه 8: ﴿وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا﴾

زمان ظهور
مسئله زمان ظهور از اسرار الهی است و هیچ‌کس به زمان آن واقف نیست. نکته دیگر اینکه میان پیش‌بینی و پیش‌گویی زمان ظهور،تفاوت وجود دارد و آنچه نهی شده،پیشگویی است.

پرسش:

امام زمان عج چه زمانی ظهور می‌کند؟ آیا می‌توان آن را پیش‌بینی کرد؟

پاسخ:

اعتقاد به منجیِ آخرالزمان، از آموزه‌های مشترک میان ادیان مختلف است که هر یک دربارۀ زمان و نشانه‌های ظهورِ آن منجی سخن گفته‌اند. شیعیان منجی واقعی و نهایی در آخرالزمان را امام مهدی (عج) می‌دانند که فرزند امام حسن عسکری علیه‌السلام است و در زمین به شکل پنهانی ساکن است که در وقت مناسب به اذن خدا آشکار خواهد شد. در ادامه با طرح نکاتی به بیان دیدگاه درست درباره زمان ظهور ایشان می‌پردازیم.

نکته اول:

شیعه راستین همیشه در انتظار ظهور و امیدوار به آشکار شدن آن پیشوای غایب است، ولی این حقیقت را نیز در نظر دارد که زمان ظهور بر همگان پوشیده است! در برخی روایات، زمان ظهور به زمان فرارسیدن قیامت قیاس شده است. به‌عنوان مثال، از امام حسن مجتبی علیه‌السلام روایت شده که فرمودند:

«از جدم رسول خدا سؤال کردم که قائم اهل‌بیت (امام زمان) کی قیام می‌کند؟ فرمود: حسنم! روز ظهور (مهدی موعود) شبیه روز قیامت است که ناگهان بر پا می‌شود.»[1]

به فرموده قرآن کریم، جز خداوند زمان قیامت را نمی‌داند:

«از تو درباره قیامت مى‌پرسند [که‌] وقوعِ آن چه وقت است؟ بگو: علم آن، تنها نزد پروردگار من است. جز او [هیچ‌کس] آن را به موقع خود آشکار نمى‌گرداند.»[2]

در نتیجه، هیچ‌کس جز خداوند زمان ظهور امام عصر را نمی‌داند و به همین دلیل، مسئله «توقیت» یا «تعیین وقت برای ظهور» در روایات متعدد مورد نکوهش قرار گرفته و حرمت آن جای هیچ شک و شبهه‌ای ندارد:

«اما ظهور فرج و گشایش، تنها به دست خداست و زمان گذاران دروغ می‌گویند».[3]

نکته دوم:

میان «پیش‌بینی» و «پیش‌گویی» تفاوت است. توضیح مطلب اینکه، گاهی فرد برای ظهور امام زمان (عج) تاریخ مشخصی را اعلام نمی‌کند؛ بلکه با جمع‌بندی اوضاع پیرامون خود و نشانه‌هایی که در روایات آمده است، ظهور را نزدیک دانسته و یا حتی حکم می‌کند که اگر خدا بخواهد به‌زودی اتفاق خواهد افتاد تا امید شیعیان را تقویت کند. چنین مطالبی از مصادیق پیش‌بینی به شکل مشروط است، نه تعیین قطعی وقت که در روایت از آن نهی شده است.[4]

اما اگر فردی بگوید: امام زمان (عج) در فلان روز از فلان سال قطعاً ظهور خواهد کرد، این تعیین وقت از مصادیق پیش‌گویی است و صاحب آن را باید تکذیب کرد.

نکته سوم:

مطلب آخر اینکه، ظهور و حرکت جهانی حضرت قائم (عج) را می‌توان به مربعی تشبیه کرد که دارای چهار ضلع مهم و اساسی است. یک ضلع آن را اراده الهی، ضلع دیگر آن را آمادگی و رهبری امام عصر، ضلع سوّم آن را جان‌فشانی یاران خاص و ضلع چهارم را آمادگی و خواست واقعی مردم تشکیل می‌دهد. روشن است که عدم تحقق ظهور و استمرار محرومیت انسان‌ها از امام حاضر، نتیجه ضلع سوم و چهارم یعنی مسئله «یاران» و «پذیرش عمومی» است. چراکه فیض خداوند (به‌عنوان ضلع اول) و آمادگی و رهبری امام (به‌عنوان ضلع دوم) همیشه بوده، هست و خواهد بود.

بنا‌بر‌این، استمرار و امتداد غیبت و تأخیر در ظهور حضرت ولی‌عصر (عج)، به واسطه عدم یاری یاوران و نیز عدم آمادگی و نبود پذیرش عمومی است. قیامی که قرار است بی‌شک پیروز شود و صلح و عدل را در همه جهان حکم‌فرما کند، جز در بستر آمادگی جهانی به وقوع نخواهد پیوست و تأخیر در ظهور حضرت نیز به جهت رسیدن مردم به همین آمادگی است.[5]

با توجه به این نکته روشن می‌شود که وقتی در روایات ظهور، شیعیان مورد خطاب قرار گرفته و از تفرقه، پیروی از فتنه و ... نهی می‌شوند،[6] همگی به منظور ترسیم و تثبیت ضلع سوم، یعنی «یاری یاوران» است و هنگامی‌که گفته می‌شود این قیام بدون آمادگی جهانی انسان‌ها محقق نخواهد شد،[7] ناظر به ضلع چهارم، یعنی «آمادگی و خواست واقعی مردم» است.

نتیجه:

از آنچه بیان شد روشن می‌شود که:

اولاً، مسئله زمان ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) از اسرار الهی است و هیچ‌کس به زمان آن واقف نیست.

دوم اینکه، میان پیش‌بینی و پیش‌گویی زمان ظهور، تفاوت وجود دارد و آنچه نهی شده، پیشگویی است.

سوم اینکه، مسئله ظهور حضرت را باید به مانند مربعی در نظر گرفت که از چهار ضلع خدا، امام، خواص و مردم تشکیل شده و تحقق ظهور به تحقق این چهار ضلع وابسته است و عدم ظهور ناشی از ضلع سوم و چهارم است.

پی نوشت ها:

[1]. خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر، حققه السید عبد اللطیف الحسینى الکوه کمرى الخوئى، قم: انتشارات بیدار، 1401 ق، ص 167.

[2]. سوره نازعات، آیه 187: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لَا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ».

[3]. « أما ظهور الفرج، فإنه إلى الله وكذب الوقاتون»؛ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: نشر اسلامیه، بی‌تا، ج 52، ص 111.

[4]. اگرچه در این زمینه نیز باید احتیاط کرد و از گمانه‌زنی های بدون دلیل دوری جُست.

[5]. همانطور که قبلا بیان شد منظور از آمادگی مردم، آمادگی «همه» مردم که امری غیر ممکن و دور از انتظار محسوب می شود، نیست؛ بلکه منظور غلبه فرهنگی در میان مردم که به ظهور حضرت منجر شود.

[6]. برای مطالعه بیشتر، رک: شاهده و سیده فاطمه موسوی، «وضعیت شیعیان قبل از ظهور امام مهدی»، موعود پژوهی، سال دوم، پاییز و زمستان 1399 ش، شماره 4.

[7]. چنانکه در روایات آمده که منشا محرومیت از امام ظاهر، گناهان مردم است: «واعلموا انّ الارض لا تخلوا من حجّه الله ولکنّ الله سیعمى خلقه منها بظلمهم وجورهم و اسرافهم على انفسهم»؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 51، ص 113. روشن است که اگر مردم از ظلم و اسراف دست بردارند و خواستار عدالت و اعتدال باشند، شایسته ظهور امام می شوند.

تکمیل یاران، یکی از شرایط ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) است و این امر تنها شرط ظهور نیست و ممکن است یاران تکمیل شده باشند، اما سایر شرایط هنوز مهیا نشده باشند.

پرسش:

به نظرم دلایل غیبت امام زمان، پذیرفتنی نیست. مثلاً اینکه گفته میشه هنوز 313 نفر یاران خاص امام زمان کامل نشده‌اند! به نظرم این دلیل پذیرفتنی نیست چون خیلی بعید و غیرقابل باوره که هنوز 313 نفر فرمانده کارکشته در طول تاریخ شیعه نداریم. یا اینکه گفته میشه هنوز مردم آماده پذیرش نیستند! به نظرم این هم پذیرفتنی نیست چون آمادگی مردم امر نسبی است و حتی زمان ظهور هم یه عده‌ای آمادگی ظهور رو دارند و یه عده‌ای ندارند. ممنون می‌شوم راهنمایی بفرمایید و توضیح بدید چرا امام زمان غیبت کرده و تا حالا ظهور نکرده است؟

پاسخ:

مسئله ظهور امام زمان (عج) و تحقق حاکمیت خدا در جهان، بخش عمده‌ای از عقاید امامیه را تشکیل می دهد. البته باور به ظهور منجی موعود در ادیان و نحله‌های مختلف نیز به‌طور جدّی مطرح است. اگرچه زمان تحقق وعده الهی به‌درستی مشخص نبوده و هیچ‌کس نمی‌داند این انتظار چه زمانی به سر خواهد رسید، اما در روایات به برخی از نشانه‌ها و علائم ظهور حضرت اشاره شده است.

با این مقدمه به سراغ سؤال رفته و پاسخ آن را در چند نکته تقدیم می‌کنیم:

نکته اول:

اینکه تعداد یاران حضرت صاحب‌الزمان (عج) 313 نفر هستند، سخن درستی است، اما این تعداد به فرماندهان و حلقه اولیه پیرامون حضرت مربوط است؛ چراکه برخی از روایات، تعداد یاران حضرت را بیش از این رقم و حتی تا صد هزار نفر نیز ذکر شده است.[1] به نظر می‌رسد سوءتفاهم ناشی از این است که اگرچه یکی از شرایط ظهور حضرت تکمیل حلقه یاران (313 نفر یا صد هزار نفر) است، اما نباید آن را تنها عامل مؤثر در تأخیر ظهور دانست. شرایط مؤثر در ظهور امام زمان، منحصر به این امر نیست تا عدم ظهور را صرفاً به این سبب بدانیم که یاران حضرت آماده نشده‌اند. چه‌بسا یاران حضرت، اکنون تکمیل‌ باشند اما چون سایر شرایط (که در نکات بعدی ذکر خواهد شد) فراهم نشده، ظهور تحقق نیافته است.

بگذریم از این‌که تکمیل یاران حضرت نیز چندان دور از ذهن نیست؛ زیرا ظهور حضرت به مقابله با ابرقدرت‌های جهانی می‌انجامد و بعد از پیروزی، حکومت جهان‌گستر تشکیل خواهد شد؛ از این رو، فرماندهان و کارگزاران حلقه اول (313 نفر) و دوم (10 هزار یا بیشتر) باید افرادی با ویژگی‌های ممتاز در فرماندهی، تدبیر امور، تقوا، پیروی از حضرت باشند. بنابراین، دور از ذهن نیست که یاران حضرت هنوز تکمیل نشده باشند.

نکته دوم:

در خصوص اشکال دوم نیز باید گفت، منظور از آمادگی مردم برای پذیرش ظهور و قیام حضرت، آمادگی و پذیرش «همه» مردم نیست! تا گفته شود در لحظه ظهور نیز ممکن است برخی آماده نباشند؛ بلکه منظور از آمادگی، «غلبه جریان فکری و فرهنگی» در میان مردم است. مردمی که از نابسامانی اوضاع جهان کلافه شده‌اند و علاج مشکلات خود را نه در لاف تمامیت‌خواهی مکاتب مختلف (مثلاً لیبرالیسم یا مارکسیسم)، بلکه تنها در ظهور یک مرد الهی که حقیقت را بگوید و عدالت را اجرا کند، جستجو می کنند. قیامی که قرار است بی‌شک پیروز شود و صلح و عدل را در سراسر جهان برقرار کند، تنها در بستر آمادگی جهانی به وقوع خواهد پیوست و تأخیر در ظهور حضرت نیز به همین دلیل است که مردم به این آمادگی برسند. البته منظور آمادگی «همه» که امری غیرممکن و دور از انتظار است، نیست؛ بلکه منظور غلبۀ یک جریان فکری و فرهنگی در میان مردم است. جلوه‌ای از این آمادگی، اعتراضات سراسری مردم در مناطق مختلف جهان، علیه جنایات اسرائیل در ماه‌های اخیر است که گسترش این فریاد عدالت‌خواهانه قطعاً در ظهور حضرت مؤثر خواهد بود.

نکته سوم:

غیبت امام زمان (عج) سرّی از اسرار الهی است و تبیین فلسفه آن به شکل جامع و دقیق دشوار است. با این حال، در روایات، به مواردی برای توضیح فلسفه غیبت اشاره شده که در ادامه به ذکر دو مورد بسنده می‌شود: حفظ جان امام و قدردانی از نعمت حضور امام.

توضیح مطلب آنکه:

حضور یک انسان الهی همواره خطری جدی برای سران ظلم و تباهی بوده و غالباً پیامبران و صاحب‌منصبان الهی در مسیر هدایت بشریت به دست جباران زمان خود به شهادت رسیده‌اند. از سوی دیگر بر اساس عقاید امامیه، امام دوازدهم (عج)، آخرین ذخیره الهی است که باید براى تحقق عدالت جهانى - که وعده حتمى خداوند است - باقى بماند.

در نتیجه خداوند به جهت حفظ جان امام دوازدهم، ایشان را در پرده غیبت قرار داد تا به‌طور معمول در منظر دیگران حاضر نباشد. در غیر این صورت او نیز بی‌تردید مانند پدران بزرگوارش، از شهادت در راستای تحقّق اهداف الهى استقبال می‌کند.

از این رو در منابع شیعی «حفظ جان امام» یکی از علل اصلی غیبت امام دوازدهم بیان‌شده است.[2]به عنوان نمونه از امام حسن عسکرى علیه‌السلام (امام یازدهم) این‌گونه روایت شده است که:

«بنی‌امیه و بنی‌عباس، شمشیرهاى خود را براى ما تیز کردند؛ زیرا خوب می‌دانستند که در خلافت حقى ندارند. آنان از ترس اینکه خلافت به‌جای خود برگردد و در میان صاحبان اصلی‌اش مستقر شود، به کشتن اهل‌بیت پیامبر و از بین بردن سلاله آن حضرت همت گماشتند تا شاید از ولادت حضرت قائم جلوگیرى کنند یا او را به قتل برسانند؛ ولى خداوند اراده کرد که او را بر احدى از دشمنان آشکار نکند و نور خود را به اتمام رساند؛ اگرچه مشرکان خوش ندارند.»[3]

یکى دیگر از حکمت‌ها و اسرار مهم غیبت امام مهدى (عج)، توجّه بیشتر مردم به قدر و منزلت آن موعود امت‌ها است. پس از آن همه قدرناشناسى که در طول تاریخ نسبت به مردان الهی از سوی انسان‌ها روا داشته شده است، خداوند اراده فرمود تا خورشید نورانی آخرین ذخیره خود را در پس ابر غیبت نهان سازد تا گوهر گران‌بهای وجود او در تاریکی و ظلمت، بیشتر قدر دانسته شود و ظهور وی با پذیرش و استقبال کامل مردم همراه گردد.

به قول حافظ شیرازی:

از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم     تا نیست غیبتی نبود لذت حضور[4]

ینابراین، یکى از عوامل مهم غیبت امام دوازدهم، عدم همراهى و تمکین مردم از آن حضرت و سستى و قصور در یارى امام است. چنان‌که امامان پیشین، از این ناحیه آسیب‌های فراوانى دیدند و مرارت‌ها کشیدند. به تعبیر دقیق‌تر، این مردم‌اند که به‌واسطه افعال ناشایست خود از امام زمان خود غائب مانده‌اند.

«حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ»[5]

این تأدیب الهی همان مسئله‌ای است که درباره آن روایات بسیاری وجود دارد. به‌عنوان مثال از امام محمدباقر علیه‌السلام نقل‌شده است:

«وقتى خداوند، بودن ما را در میان قومى ناخوش دارد، ما را از میان آنان خواهد برد».[6]

در نقل دیگری از امام على علیه‌السلام آمده است:

«اى مردم بدانید که زمین هرگز از حجّت الهى خالى نمی‌ماند، اما پروردگار، مردم را به جهت ظلم و ستمى که مرتکب می‌شوند و نیز به جهت اسراف و زیاده‌روی‌های که در حق خود انجام می‌دهند، از دیدن حجّت خودش محروم می‌سازد.»[7]

بنابراین، آخرین امام، زمانی ظهور می‌کند که مردم از صمیم قلب، به انتظار ایشان پرداخته و خود و جامعه پیرامون خود را آماده ظهور کنند.

نتیجه:

از آنچه گفته شد مشخص می‌شود که:

اولاً، تکمیل یاران، یکی از شرایط ظهور حضرت ولی‌عصر (عج) است و این امر تنها شرط ظهور نیست و ممکن است یاران تکمیل شده باشند، اما سایر شرایط هنوز مهیا نشده باشند. بگذریم از اینکه تکمیل نشدن یاران ممتاز و آماده برای حکومت جهان‌گستر نیز چندان دور از ذهن نیست.

دوم اینکه، منظور از آمادگی مردم برای تحقق ظهور، به معنای آمادگی «همه» مردم نیست؛ بلکه منظور «غلبه جریانی فکری و فرهنگی» در میان مردم است.

سوم اینکه، دو مسئله «حفظ جان امام» و «قدر دانی از نعمت حضور امام» می توانند به عنوان مهم‌ترین فلسفه غیبت حضرت و عدم ظهور ایشان شناخته شوند.

پی نوشت ها:

[1]. حر عاملی، اثبات الهداه، شرح و ترجمه محمد نصراللهی، قم: المطبعه العلمیه، بی‌تا، ج ۳، ص ۵۷۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، ط2، 1404ق، ج ۵۲، ص ۳۰۷ و ص ۳۶۷. البته این اعداد و ارقام تنها ناظر به ابتدای قیام حضرت و دوران متصل به ظهور ایشان است وگرنه شکی نیست که در ادامه کار، سیل خروشانی از مومنین و مومنات به قیام حضرت پیوسته و به یاری ایشان خواهند شتافت.

[2]. حر عاملی، محمد بن‌ الحسن، اثبات الهداه، ج ۳، ص ۵۸۳، ح ۷۷۷.

[3]. صافی گلپایگانی، ، لطف‌الله، منتخب الأثر فی أحوال الإمام الثانی عشر، قم: دفتر آیت‌الله صافی، ۱۳۸۰، ص ۲۹۱.

[4]. شمس الدین، محمد حافظ شیرازی، دیوان حافظ، غزلیات، به تصحیح قاسم غنی و محمد قزوینی، تهران‌: نشر نغمه‌، 1377، غزلیات، غزل ۲۵۴.

[5]. شمس الدین، محمد حافظ شیرازی، دیوان حافظ، غزلیات، غزل ۲۵۴.

[6]. «انّ الله اذا کره لنا جوار قوم نزعنا من بین اظهرهم»؛ حر عاملی، اثبات الهدی، ص ۴۹۸، ح ۲۷۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۹۰.

[7]. «واعلموا انّ الارض لا تخلوا من حجّه الله ولکنّ الله سیعمى خلقه منها بظلمهم وجورهم و اسرافهم على انفسهم»؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج 51، ص 113.

با وجود عقل و انبیای دیگر، ضروری است که زمین خالی از حجت نباشد چراکه حجت در زمین در عصر خاتمیت، کارکردهایی دارد که در عصر حاضر، منحصر به امام مهدی (عج) است.

پرسش:

یکی از ادله شیعیان بر ضرورت وجود امام غائب، خالی نبودن زمین از حجت است و برای تأیید آن به کلام حضرت علی علیه‌السلام استناد می‌کنند که فرمود: زمین بدون حجت نمی‌ماند. اشکال این استدلال این است که اگر امام غائب وجود نداشته باشد، زمین خالی از حجت نمی‌ماند چراکه اولاً برخی از پیامبران مثل حضرت خضر و حضرت عیسی هنوز زنده و غائب‌اند. ثانیاً عقل نیز حجت است و با توجه به پرورش و هدایت عقل توسط خاتم‌الانبیاء، نیاز به حجت دیگری نیست. چگونه به این اشکال، پاسخ می‌دهید؟

پاسخ:

شیعیان مستند به دلایل عقلی و روایی معتقدند که زمین خالی از حجت نیست و باید در هر دوره ای پیامبر یا امام وجود داشته باشد و از سال 260ق تاکنون، امام مهدی عجل الله تعالی فرجه حجت زمین است که به عللی در پرده غیبت به سر می برند تا در زمان مناسب، ظهور نمایند. مخالفان باور به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه، اشکالات متنوعی به این باور وارد کرده اند؛ از جمله اینکه، حتی اگر ضرورت حجت در زمین را بپذیریم، با وجود عقل که حجت باطنی است و با وجود پیامبرانی همچون حضرت خضر و حضرت عیسی علیهما السلام که هنوز زنده اند و حجت خدا به حساب می آیند، نیازی به حجت دیگر نیست و ضرورت ندارد که امام مهدی وجود داشته باشد. در ادامه به نقد و بررسی این اشکال می پردازیم.

نکته اول:

آنچه در روایات درباره ضرورت حجت در زمین گفته شده است، شامل هر چیز و هر کسی نمی شود؛ بلکه ناظر به انبیای الهی و امامان علیهم السلام است و پس از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله، مختص به امامانی است که وظیفه هدایت مردم را بر عهده دارند[1] و مصداق آیه شریفه «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»[2] به حساب می آیند.[3] از این منظر، امامان همچون انبیای الهی، بشارت دهنده و بیم دهنده مردم هستند[4] و وظیفه شناساندن حلال و حرام به مردم را برعهده دارند.[5] آنها اختلافات مردم را حل می کنند[6]و محافظ دین خدا می باشند.[7] این حجج الهی (امامان و انبیای الهی)، یا مشهور و شناخته شده میان مردم هستند و همه آنها را می شناسند و در دسترس همه قرار دارند یا اینکه به خاطر خطراتی که آنها را تهدید می کند، از شهرت دور مانده و در همان حال، به ایفای نقش هدایتگرانه مشغول هستند.[8]

بنابراین، حجت خدا در زمین، دارای ویژگی ها و کارکردهای خاصی است و بر مصادیق منحصر به فردی تطبیق می یابد و شامل هر کس و هر چیزی نمی شود.

نکته دوم:

ممکن است این سوال پیش آید که با وجود عقل که معارف اسلامی، آن را به عنوان حجت باطنی معرفی می کنند، اصلا چه نیازی به حجت دیگری با کارکردهای یادشده است؟

در پاسخ به این پرسش، گفتنی است: عقل اگرچه حجت خدا و چراغ راه هدایت است اما گستره او محدود است. عقل به تنهایی و به شکل مستقل، قدرت حل برخی از مسائل را ندارد؛ از این رو، باید کمک‌کار دیگری وجود داشته باشد تا اطلاعات مناسبی در اختیار عقل قرار بدهد. گاهی نیز عقل آدمی به خاطر انس با دنیا و امور مادی، کارکرد اصلی خود را از دست می دهد و در نتیجه، برای احیای آن، به حجت دیگری نیاز است که توانایی احیای عقل دفن شده زیر خروارها خاک دنیا را دارد.[9] بگذریم از اینکه، با وجود عقل میان مردم، برای حفاظت از دین و حل اختلافات جامعه، همچنان نیازمند کسانی هستیم که کلام آنها در هنگام اختلافات، فصل الخطاب (سخن آخر) به حساب می آید و با رهبری جامعه دینی، از دین حفاظت می کنند.

بنابراین، حجت بودن عقل و معتبر دانستن آن، به معنای بی نیازی از حجت های ظاهری و هادیان الهی نیست؛ و اگر چنین می بود، اساسا نباید دینی تشریع می شد و پیامبری ارسال می شد. این دو (عقل و دین) مکمل یکدیگرند و یکی ما را از دیگری بی نیاز نمی سازد.

نکته سوم:

پیامبران الهی همچون حضرت عیسی[10] و حضرت خضر[11] علیهما السلام که اکنون زنده و در قید حیات هستند، اگرچه حجت خدا در زمین بودند اما شایسته ابلاغ و اجرای دین جهانی نبودند و به همین جهت با اینکه خداوند می توانست آنها را از پرده غیبت بیرون آورده و آنها را مامور به ابلاغ و اجرای دین کند، این کار را نکرد و این رسالت را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله اختصاص داد و در آخرالزمان نیز آن را به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه واگذار کرد. بنابراین، آخرین حجج الهی در زمین، پیامبر اسلام و امامان علیهم السلام هستند که در عصر حاضر، این مهم برعهده امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.

اگرچه حضرت خضر و حضرت عیسی علیهما السلام در دوره ای حجت خدا در زمین بودند اما در عصر حاضر این نقش به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه سپرده شده است. درست است که امام مهدی نیز غائب است، اما باید توجه داشت که فقط ایشان شایسته رهبریِ نهضت عدالتخواه و هدایتگر است و اکنون به ناچار در پرده غیبت است و با رفع موانع، ایشان نیز ظهور کرده و پیامبرانی همچون حضرت عیسی و حضرت خضر علیهما السلام نیز ظاهر شده و به ایشان اقتدا می کنند.

نتیجه:

با عنایت به آنچه گذشت روشن می شود که انسانها دارای عقل و حجت باطنی هستند اما با این حال، به حجت های ظاهری یعنی انبیای الهی و امامان نیز نیازمندند چرا که این بزرگواران با پرورش عقل و احیای آن و تعلیم اموری که عقل به آنها دسترسی ندارد، مردم را به سعادت و حقیقت رهنمون می سازند. گاهی این حجت های ظاهری، میان مردم آشکارند و شهرت دارند و همه آنها را می شناسند و گاهی نیز به خاطر خوف جان، از شهرت فاصله گرفته و ناشناخته بین مردم زندگی می کنند و با این حال، از وظایف هدایتگرانه خود غفلت نمی کنند و به آن اشتغال دارند و مردمی که شایسته هدایتند را به شکل پنهانی و ناشناس هدایت می کنند. به همین جهت گفته می شود که با ظهور حضرت مهدی، خیلی ها می فهمند که سابقا ایشان را دیده بودند اما به جا نیاورده بودند. در عصر حاضر، اگرچه چند پیامبر و یک امام وجود دارد، اما فقط یکی از آنها، شایستگی دعوت جهانی را دارد؛ اگر آن پیامبران این شایستگی را داشتند، خداوند شرایط را برای ظهور آنها فراهم می کرد و دین خاتم را به آنها می سپرد یا در آخرالزمان آنها را منجی و پیشوای جهانیان می کرد؛ در حالیکه طبق آیات و روایات مشخص می شود که فقط پیامبر اسلام آن شایستگی را داشت که دین خاتم را دریافت و ابلاغ کند و فقط حضرت مهدی این شایستگی را دارد که در آخرالزمان دین خاتم را بر جهانیان مسلط سازد. خلاصه اینکه با وجود عقل و انبیای دیگر، همچنان ضرورت دارد که زمین خالی از حجت نباشد چرا که حجت در زمین در عصر خاتمیت، کارکردهایی دارد که در عصر حاضر، منحصر به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است.

پی نوشت ها:

[1]. «وَ اللَّهِ مَا تَرَکَ اللَّهُ أَرْضاً مُنْذُ قَبَضَ آدَمَ  إِلَّا وَ فِیهَا إِمَامٌ یُهْتَدَى بِهِ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَا تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیْرِ إِمَامٍ حُجَّهٍ لِلَّهِ عَلَى عِبَادِهِ»؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق / مصحح علی اکبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الکتب الإسلامیه‏، چ 4، 1407ق.، ج 1‏، ص 179.

[2]. سوره رعد، آیه 17.

[3]. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ) فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ "إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ " فَقَالَ: رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) الْمُنْذِرُ، وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یَهْدِیهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)،ثُمَّ الْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِیٌّ(عَلَیْهِ السَّلاَمُ)، ثُمَّ الْأَوْصِیَاءُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ»؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: موسسه البعثه، چ1، 1404ق، ج3، ص228).

[4]. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص523.

[5]. «مَا زَالَتِ الْأَرْضُ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهَا الْحُجَّهُ یُعَرِّفُ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ یَدْعُو النَّاسَ إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ»؛ کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، ج 1‏، ص 178.

[6]. «إن الارض لا تخلو إلا و فیها عالم کلما زاد المؤمنون شیئا ردهم إلى الحق ، و إن نقصوا شیئا تممه لهم»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، ط2، 1404ق، ج23، ص27.

[7]. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص335.

[8]. «لاَ تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً»؛ بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص 497.

[9]. «لِیَستَأدُوهُم مِیثاقَ فِطرَتِهِ وَ یُذَکِروهُم مَنسِىَ نِعمَتِهِ ... وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول»؛ شریف رضی، نهج البلاغه، مصحح صبحی صالح، قم: مرکز البحوث الاسلامیه، ۱۳۷۴ش، ص 43.

[10]. سوره نساء، آیات 157 و 158: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا».

[11]. «... أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا  یَقُولُ‌ إِنَّ الْخَضِرَ  شَرِبَ مِنْ مَاءِ الْحَیَاهِ فَهُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ حَتَّى یُنْفَخَ فِی الصُّورِ وَ إِنَّهُ لَیَأْتِینَا فَیُسَلِّمُ فَنَسْمَعُ صَوْتَهُ وَ لَا نَرَى شَخْصَهُ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ حَیْثُ مَا ذُکِرَ فَمَنْ ذَکَرَهُ مِنْکُمْ فَلْیُسَلِّمْ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَیَحْضُرُ الْمَوْسِمَ کُلَّ سَنَهٍ فَیَقْضِی جَمِیعَ‌ الْمَنَاسِکِ وَ یَقِفُ بِعَرَفَهَ فَیُؤَمِّنُ عَلَى دُعَاءِ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیُؤْنِسُ اللَّهُ بِهِ وَحْشَهَ قَائِمِنَا فِی غَیْبَتِهِ وَ یَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُ»؛ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، محقق / مصحح: على اکبر غفارى، تهران: نشر اسلامیه، چ 2، 1395ق، ج 2، ص390 و 391.

تمثیل خدای ساعت‌ساز با این اشکال روبرو است که معلول را مستقل از علت تصویر می‌کند،درحالی‌که رابطه علیت، وابستگی دائمی معلول به علت را در پیدایش و بقا می‌طلبد.

پرسش:

کدام تصویر از خدا درست است: خدای ساعت‌ساز یا خدای رخنه‌پوش؟

پاسخ:

ادیان و فرهنگ‌های مختلف برای توصیف خدا و رابطه او با جهان، از تمثیلات و استعاره‌های مختلفی استفاده کرده‌اند. در این میان دو استعاره «خدای ساعت‌ساز» و «خدای رخنه‌پوش»، میان گروهی از فیلسوفان و اندیشمندان و دین‌داران، از شهرت فراوانی برخوردار شده است. هر یک از این استعاره‌ها بیان‌کننده نگرش خاصی به خدا و رابطه او با جهان است. در ادامه به بررسی انتقادی این دو استعاره خواهیم پرداخت.

نکته اول: خدای ساعت‌ساز

«خدای ساعت‌ساز» استعاره و تمثیلی است در دوران جدید که اولین بار توسط دئیست‌ها (گروهی از خداباوران) ارائه شد. این استعاره، در درجه اول بر این نکته تأکید دارد که جهان همانند ساعتی دقیق و زیبا است. ازآنجاکه هیچ ساعتی بر اساس بخت و تصادف بوجود نمی‌آید و نشان‌دهنده علم و هنر سازنده خود است، جهان هستی نیز نشانه عالم بودن و هنرمند بودن خالق آن است. در درجه دوم این استعاره بر این نکته تأکید دارد که همانند ساعت که بعد از ساخت، به کار خود ادامه می‌دهد و دیگر نیازی به ساعت‌ساز ندارد، جهان هستی نیز همانند ساعت، پس از ساخته‌شدن (آفرینش) و به کار افتادن، از سازنده‌اش یعنی خداوند، بی‌نیاز است و مستقلاً وجودش استمرار دارد و کار می‌کند.(1)

نکته دوم: بررسی انتقادی

این تمثیل و استعاره و تصویرپردازی از خدا، علی‌رغم مزایایی که دارد، با اشکالات جدی روبرو است؛ ازجمله اینکه، در این تصویر، معلول با عدم دخالت و یا حتی با از بین رفتن علت خود، به حیاتش ادامه داده و کارکرد خود را حفظ می‌کند؛ درحالی‌که رابطه علیت، به معنای دقیق کلمه، وابستگی وجودیِ معلول به علت است و این وابستگی معلول به علت، همیشگی است یعنی هم در ابتدای وجود (علت موجده) است و هم در ادامه حیات و فعالیت آن (علت مبقیه).(2) از این نظر، معلول (همان مخلوق و آفریده)، هستی و قدرت و اثری که دارد، همگی از خدا است. برای تقریب به ذهن، می‌توان به رابطه برق و روشنایی لامپ اشاره کرد که برق هم در روشن شدن و هم در روشن ماندن لامپ، مؤثر است. اگر لحظه‌ای برق نباشد، روشنایی نیست؛ اگرچه برق خودش دیدنی نیست، اما این‌طور در روشنایی و دیدن، مؤثر است. بر این اساس، جهان نیز درگرو خدا است؛ هم در لحظه پیدایش و هم در لحظه‌لحظة بقا.(3)

نکته سوم: خدا رخنه‌پوش

اصطلاح خدای رخنه‌پوش یکی از استعاره‌های مربوط به خدا در جهان مدرن است. باآنکه در طول تاریخ رگه‌هایی از این استعاره را می‌توان یافت، اما در دنیای مدرن این اصطلاح به نام نیوتن پیوند خورده است. نیوتن اعتقاد داشت که خداوند صرفاً علت اولی در آفرینش جهان نیست بلکه او نقش مستمری در تعادل بخشی به کائنات و ازجمله منظومه شمسی دارد. ازنقطه‌نظر نیوتن هیچ‌گونه تبیین علمی برای مسیر گردش سیارات وجود ندارد؛ زیرا از دیدگاه او مدارهای هم صفحه با توجه به‌سرعت و جهت واحد سیارات با علل طبیعی توجیه‌ناپذیر است و می‌گفت بی‌نظمی‌های مداومی درحرکت آن‌ها هست که اگر خدا گاه‌گاه در آن‌ها دخالت و تصحیح نکند، بر روی‌هم انباشته می‌شود. وانگهی خدا نمی‌گذارد ستارگان براثر جاذبه گرانشی به هم برخورد کنند و بر روی یکدیگر بیفتند.(4) به‌عبارت‌دیگر خداوند در استعاره خدای رخنه‌پوش، مشکلات و رخنه‌های ایجادشده در دنیا که به‌طور طبیعی قابل جبران‌کردن و تامین‌کردن توسط نیروهای طبیعی نیست را به‌وسیله مداخله در امور عالم می‌پوشاند و از غیب، کاری می‌کند که عالم طبیعت از روال خود خارج نشود و مسیر کمال خود را طی کند.

نکته چهارم: بررسی انتقادی

استعاره خدای رخنه‌پوش با نقدهای جدی مواجه است، زیرا خدا را تنها در نادانی‌ها و ناتوانایی‌های انسان جستجو می‌کند، نه در آگاهی‌ها و توانمندی‌ها. این نگرش، خدا را به موجودی تقلیل می‌دهد که صرفاً برای پر‌کردن خلأهای دانش بشر به کار می‌رود، درحالی‌که ممکن است علل طبیعی ناشناخته‌ای برای پدیده‌ها وجود داشته باشد. این دیدگاه به پیشرفت علم وابسته است و با افزایش دانش بشر، جایگاه خدا به‌تدریج تضعیف می‌شود. همچنین، این استعاره خدا را به ابزاری برای توضیح ناشناخته‌ها تبدیل می‌کند و از نقش او به‌عنوان خالق و نگه‌دارنده کل جهان دور می‌شود. این نگرش می‌تواند به تضعیف ایمان منجر شود، زیرا با کشف علل طبیعی، نیاز به خدا کاهش می‌یابد.(5)

نتیجه‌گیری:

بنا بر آنچه گذشت، روشن می‌شود که تمثیل خدای ساعت‌ساز با این اشکال روبرو است که معلول (جهان) را مستقل از علت (خدا) تصویر می‌کند، درحالی‌که رابطه علیت، وابستگی دائمی معلول به علت را در پیدایش و بقا می‌طلبد؛ همان‌طور که روشنایی لامپ وابسته به جریان برق است. استعاره خدای رخنه‌پوش نیز خدا را تنها در نادانی‌های انسان جستجو می‌کند و او را به ابزاری برای پر‌کردن خلأهای دانش تقلیل می‌دهد که با پیشرفت علم و دانش، ایمان دینی، در معرض تضعیف و نابودی قرار می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. عبودیت، عبدالرسول، تحلیل و بررسی اندیشه ساعت‌ساز لاهوتی، معرفت فلسفی، پاییز 1383 ش، شماره 5، ص 32-33.

2. شیوا پور، حامد، ساعت‌ساز لاهوتی در برابر خدای رخنه‌پوش، دوفصلنامه هستی و شناخت، پاییز و زمستان 1401 ش، شماره 18، ص 82.

3. شیوا پور، حامد، ساعت‌ساز لاهوتی در برابر خدای رخنه‌پوش، دوفصلنامه هستی و شناخت، پاییز و زمستان 1401 ش، شماره 18، ص 83.

4. باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، نشر دانشگاهی، 1384 ش، ص 51.

5. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1372 ش، ج 1، ص 483-484.

گسترۀ علم امام
گسترۀ علم امام معصوم از جمله مباحث مهم در کلام شیعه است. شیعیان معتقدند امام معصوم(ع) به دلیل داشتن عصمت و ارتباط با وحی، دارای علمی فراگیر و کامل است.

پرسش:

اگر امام معصوم همه چیز را می‌داند، چرا در روایات بیان شده است که علم ایشان نیز زیاد می‌شود؟ دقیقاً گسترۀ علم امام تا چه اندازه است؟ چه دیدگاه‌هایی درباره این موضوع وجود دارد؟

پاسخ:

گسترۀ علم امام معصوم یکی از مسائل مهم در کلام شیعه است. بر اساس اعتقاد شیعه، امام معصوم به دلیل داشتن عصمت و ارتباط با وحی، دارای علمی فراگیر و کامل است که او را از دیگران متمایز می‌کند. اما این پرسش مطرح است که اگر امام همه ‌چیز را می‌داند، چرا در روایات به افزایش علم ایشان اشاره شده است؟ برخی بر این باورند که علم امام تمام حقایق عالم را دربر می‌گیرد؛ در‌حالی‌که دیگران علم امام را محدودتر و آن را افزایشی می‌دانند. در ادامه در قالب نکاتی به بررسی این مسئله می‌پردازیم.

نکتۀ اول: گسترۀ علم امام

برخی روایات علم امام را دربردارندۀ همۀ گذشته، حال و آینده مخلوقات دانسته‌اند؛ برای نمونه امام صادق (علیه السلام) فرموده‌اند: «اگر من همراه موسى و خضر بودم، به آنها مى‏گفتم که من‏ از آن دو اعلمم و به آنها بدانچه در دست نداشتند، خبر مى‏دادم؛ زیرا به موسى و خضر علم آنچه بود، داده شده بود و به آنها علم آنچه مى‏باشد و آنچه خواهد بود، نداده بودند و به‌تحقیق ما از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن را به ‌خوبى ارث بردیم» (1). این بیان نشان می‌دهد علم امام معصوم، فراتر از دانش تاریخی و تجربی است و اطلاعات گذشته، حال و آینده را دربر می‌گیرد؛ حتی از جهاتی از علم پیامبران الهی مثل حضرت موسی و خضر نیز برتر و بیشتر است.

البته گفتنی است بخش چشمگیری از علم غیب امام، ارادی و اختیاری است؛ بدین معنا که اگر بخواهند و خداوند نیز اذن دهد و حکمت اقتضا کند، از آن آگاه خواهند شد و در غیر این حالت به آن رجوع نمی‌کنند (2). امام صادق (علیه السلام) در‌این‌باره می‌فرمایند: «إِنَّ الْإِمَامَ‏ إِذَا شَاءَ أَنْ یَعْلَمَ‏ عُلِّمَ‏» (3)؛ یعنی امام اگر بخواهد که بداند، آگاه می‌شود. درحقیقت علم غیب، ابزاری برای هدایت‎گری امامان (علیهم السلام) است و با توجه شرایط و نیازهای جامعه از آن استفاده می‌شود (4).

بنابراین اگر علم امام را بالفعل بدانیم، می‌توان آن را افزایشی دانست؛ اما اگر آن را بالقوه بدانیم، به این معنا که اگر بخواهند، چیزی از آنها پنهان نمی‌ماند، علم امام افزایشی نیست و هیچ محدودیتی ندارد. به عبارت بهتر، ایشان متصل به علم بی‌کران هستند، اما التفات به آن خزینه اطلاعات، تابع خواست خودشان در موقعیت های مختلف زندگی است.

نکتۀ دوم: علم عادی برای زندگی شخصی

امامان (علیهم السلام) با علم عادی زندگی می‌کردند و رجوع به علم غیب در زمان‌هایی بود که هدایت بشر به آن وابسته باشد. دلیل استفاده‌نکردن همیشگی از علم غیب این است که ائمه (علیهم السلام) الگوی بشر هستند و این ممکن نیست مگر آنکه مانند بشر معمولی زندگی کنند و استفاده از علوم غیبی و ... در حد ضرورت و بنا بر حکمت باشد. در غیر این حالت، زندگی آنها نمی‌تواند ملاک الگوگیری برای دیگران باشد. از طرفی افزایش علم در علوم عادی و طبیعی امری رایج است که می‌تواند در امام هم راه داشته باشد.

نتیجه:

بنابراین علم امام معصوم ویژگی‌ای اساسی است که تمام حقایق عالم به صورت بالقوه را دربر می‌گیرد. این علم نه‌تنها به گذشته و حال، بلکه به آینده نیز گسترش می‌یابد. استفاده از علم غیبی تابع اراده و حکمت الهی است و امامان (علیهم السلام) بر اساس نیازهای جامعه به آن رجوع می‌کنند؛ زیرا زندگی ائمه باید به گونه‌ای باشد که الگوهای بشری شناخته شوند؛ ازاین‌رو همواره با علم عادی در تعامل هستند. این رویکرد به آنها اجازه می‌دهد ضمن حفظ ارتباط با حقیقت غیبی، در قالب موجودات انسانی زندگی کنند و از چالش‌های شناختی و تجربی مشابه دیگران عبور نمایند.

بر این اساس، افزایشی‌بودن و قابل زیاد‌شدن علم امام معصوم علیه (السلام) معنادار است؛ بی‌آنکه بخواهیم ارتباط پیوسته ایشان با علم الهی را انکار کنیم. درواقع ایشان همواره مرتبط با علم ویژه هستند و اگر بخواهند، چیزی از ایشان پنهان نمی‌ماند.

پی‌نوشت‌ها:

1. «لَوْ کُنْتُ بَیْنَ مُوسَى وَ الْخَضِرِ لَأَخْبَرْتُهُمَا أَنِّی أَعْلَمُ مِنْهُمَا وَ لَأَنْبَأْتُهُمَا بِمَا لَیْسَ فِی أَیْدِیهِمَا لِأَنَّ مُوسَى وَ الْخَضِرَ ع أُعْطِیَا عِلْمَ مَا کَانَ وَ لَمْ یُعْطَیَا عِلْمَ مَا یَکُونُ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَهُ وَ قَدْ وَرِثْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وِرَاثَهً» (کلینی، محمدبن یعقوب؛ الکافی؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چ 4، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 1، ص 261).

2. مکارم شیرازی، ناصر؛ آیات ولایت در قرآن کریم؛ چ 3، قم: نسل جوان، 1386 ش، ص 284.

3. کلینی، محمدبن یعقوب؛ الکافی؛ تحقیق: علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی؛ چ 4، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق، ج 8، ص 23.

4. مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ چ 10، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1371 ش، ج 7، ص 48.

موعودباوری در میان یهودیان مذهبی اهمیت زیادی دارد. آنان بر اساس عهد عتیق، منتظر منجی‌ای از نسل داود هستند که عدالت و صلح جهانی را برقرار می‌کند.

پرسش:

 آیا درست است که گروهی از یهودیان با تشکیل حکومت قبل از ظهور منجی (ماشیح) مخالفند و از این نظر با صهیونیست‌ها اختلاف‌نظر دارند؟

پاسخ:

موعودباوری و منجی‌گرایی در همۀ ادیان آسمانی از جمله یهود، از اهمیت خاصی برخوردار است. بسیاری از یهودیان بر اساس تفاسیر سنتی از عهد عتیق، منتظر منجی‌ای از نسل داود هستند (1) که با ظهور او عدالت بر زمین حاکم می‌شود، شریران نابود می‌شوند و قوم یهود به رستگاری می‌رسد؛ همچنین در آن دوران، ملت‌ها به پرستش یَهُوَه روی می‌آورند و صلح جهانی برقرار می‌گردد (2). اما پرسش اینجاست که آیا همۀ یهودیان به‌ویژه یهودیان مذهبی با تشکیل حکومت قبل از ظهور منجی موافقند یا نه؟

 

نکتۀ اول: یهودیت ارتدوکس

یهودیت زیرشاخه‌های متنوع و پیچیده‌ای دارد که شناخت هر کدام از آنان برای درک دیدگاه‌های گوناگون درباره دولت اسرائیل و مسئله ظهور منجی اهمیت دارد. در یک تقسیم‌بندی کلی، می‌توان یهودیان را به دو دستۀ مذهبی و غیرمذهبی (لائیک) تقسیم کرد. یهودیان لائیک، بیشتر نگاه سکولار به دین دارند و به هویت قومی یا فرهنگی یهودی توجه می‌کنند تا الزامات دینی. اینان تعلق خاطری به جنبه‌های مذهبی تاریخ قوم یهود ندارند.

از سوی دیگر، یهودیان مذهبی به سه جریان اصلی تقسیم می‌شوند: ارتدوکس، اصلاح‌طلب و محافظه‌کار. جریان ارتدوکس که سنت‌گرا‌ترین شاخه است، به دو گروه اصلی تقسیم می‌شود: الف) دسته‌ای که رویکردی میانه‌رو دارند (ارتدوکس اعتدالی)؛ ب) گروهی که رویکردی سخت‌گیرانه و جدی در برابر احکام دینی دارند و به «حریدی» مشهورند.

بسیاری از حریدی‌ها با تشکیل دولت اسرائیل پیش از ظهور ماشیح مخالفند و آن را خلاف سنت دینی می‌دانند؛ اما دیگر گروه‌های مذهبی یهود به‌ویژه اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران، نه‌تنها با دولت اسرائیل مخالفتی ندارند، بلکه در اداره آن نیز مشارکت فعال دارند (3).

نکتۀ دوم: دلایل حریدی‌ها و مخالفات تشکیل دولت اسرائیل قبل از ظهور منجی

حریدی‌ها و مخالفان تشکیل دولت اسرائیل قبل از ظهور منجی دلایل زیر را برای دیدگاه خود مطرح می‌کنند:

الف) تشکیل حکومت بدون حضور منجی سبب نوشته‌شدن مشکلات حکومت به پای دین می‌شود و مردم از دین زده شوند (4).

ب) تشکیل حکومت، امری خدایی است و تا خداوند اجازه ندهد، تحقق نمی‌یابد؛ ازاین‌رو تلاش بشر برای آن بی‌فایده و نقض سنت‌هاست (5).

ج) پراکندگی یهودیان تنها به ارادۀ خدا و پس از ظهور منجی پایان می‌یابد، نه توسط خود یهودیان (6).

د) ماشیح رهبر الهی است که رنج یهودیان را پایان می‌دهد و حکومت جهانی برپا می‌کند؛ بنابراین باید صبورانه منتظر ظهور او بود و تلاش برای تشکیل حکومت پیش از آن، کفر است (7).

همچنین در متون کهن یهودی هیچ اشاره‌ای به تشکیل دولت قبل از ظهور ماشیح نشده است، بلکه به استقلال سیاسی پس از ظهور منجی وعده داده شده است (8).

نتیجه:

موعودباوری در یهود جایگاه ویژه‌ای دارد و انتظار منجی‌ای از نسل داود که عدالت و صلح جهانی را به ارمغان آورد، بخش مهمی از باورهای این دین است. با این حال، نظر یهودیان مذهبی درباره تشکیل حکومت پیش از ظهور منجی یکسان نیست. بیشتر گروه حریدی که از شاخه‌های سخت‌گیر ارتدوکس هستند، معتقدند تشکیل دولت اسرائیل پیش از ظهور ماشیح خلاف آموزه‌های دینی است و تلاش برای ایجاد حکومت بدون اراده الهی، نه‌تنها بی‌ثمر که موجب دین‌زدایی می‌شود. آنان بر این باورند که پایان پراکندگی و تحقق حکومت واحد جهانی تنها با ظهور ماشیح و به اراده خداوند ممکن است و هر اقدام بشری در این زمینه، تخلف از سنت‌های دینی است. در مقابل، دیگر گروه‌های یهودیان مذهبی اعم از ارتدوکس اعتدالی، اصلاح‌طلب و محافظه‌کار، با تشکیل دولت اسرائیل موافق هستند و با آن همکاری می‌کنند. این تفاوت دیدگاه‌ها نشان‌دهنده تنوع نظری در میان یهودیان درباره رابطه دین و سیاست و همچنین شیوۀ تحقق وعده‌های موعود است. به طور کلی تشکیل حکومت یهودی پیش از ظهور منجی، موضوعی است که همچنان در میان یهودیان مذاهب مختلف بحث‌برانگیز و محل اختلاف باقی مانده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. مزمور، 18: 51

2. همان، 2: 6 ـ 12؛ همان، 37: 9 ـ 11.

3. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدحسین طاهری آکردی؛ «بررسی تطبیقی تشکیل حکومت دینی قبل از ظهور آخرین منجی از منظر امامیه و یهودیت ارتدکس»؛ فصلنامه معرفت، اسفند 1400، ش 12، ص 35.

4. محمدحسین محمدی؛ آخرالزمان در ادیان ابراهیمی؛ قم: بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود، 1389 ش، ص 108.

5. مجید صفاتاج؛ دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل؛ تهران: آروَن، 1388 ش، ج 2، ص 921. ایزیدور اپستاین؛ یهودیت: بررسی تاریخی؛ ترجمۀ بهزاد مالکی؛ تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، 1385 ش، ص 379.

6. اشعیاء، 43: 5 ـ 6؛ ارمیا، 23: 7 ـ 8؛ حزقیال، 20: 34؛ عاموس، 20: 14 ـ 15.

7. مجید صفاتاج؛ دانشنامه صهیونیسم و اسرائیل؛ ج 2، ص 921. عبدالوهاب المیسری؛ دایرة‌المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم؛ ترجمۀ مؤسسه فرهنگی مطالعات و پژوهش‌های تاریخ خاورمیانه؛ تهران: دبیرخانه کنفرانس بین‌المللی حمایت از فلسطین، 1383 ش، ج 5، ص 320. عبدالوهاب المسیری؛ صهیونیسم؛ ترجمۀ لواء رودباری؛ تهران: وزارت خارجه، ۱۳۷۴ ش، ج 5، ص 321.

8. محمدحسین طاهری آکردی؛ «بررسی تطبیقی تشکیل حکومت دینی قبل از ظهور آخرین منجی از منظر امامیه و یهودیت ارتدکس»؛ ص 42.

قرآن تصویر مردانه‌ای از خدا ارائه نمی‌دهد. خداوند در قرآن، نه مرد است و نه زن؛ بلکه فراتر از جنسیت است. استفاده از ضمیر «هو» به‌خاطر محدودیت‌های زبانی است.

پرسش:

آیا تصویر خدا در اسلام مردانه است؟

پاسخ:

برخی پژوهشگران معتقدند تصویری که ادیان، ازجمله اسلام، از خدا ترسیم می‌کنند، بازتاب فرهنگ مردمحور زمانه خود است. ازنظر آنان، صفاتی چون سلطه، قدرت، قهر و فرمانروایی، که در بسیاری از توصیف‌های دینی از خدا به چشم می‌خورد، با ویژگی‌هایی که به مردان نسبت داده می‌شود همخوانی دارد. درنتیجه، این گمان پدید آمده که خدای اسلام نیز تصویری مردانه دارد، و این تصویر برخاسته از فضای اجتماعی مردسالارانة صدر اسلام است. اما آیا این برداشت با متن قرآن و منطق الهیات اسلامی سازگار است؟

برای پاسخ، باید میان زبان و تصویر خدا، و واقعیت و ذات او تمایز قائل شویم و بررسی کنیم که آیا این توصیف‌ها واقعاً بر اساس مردگرایی شکل گرفته‌اند یا برخاسته از نیازهای زبانی، تربیتی و معرفتی انسان‌اند.

نکته اول: محدودیت‌های زبانی و فراجنسیتی بودن خدا

در ادیان توحیدی، خداوند فراتر از جنسیت است و همتا ندارد: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ».(1)

اما زبان‌هایی مانند عربی و انگلیسی(برخلاف فارسی)، ضمیر بی‌جنسیت برای موجودات آگاه ندارند؛ بنابراین، یکی از دو ضمیر «مذکر» یا «مؤنث» را به‌کار می‌برند.

در این زبان‌ها، وقتی جنسیت مبهم یا بی‌اهمیت است، معمولاً ضمیر مذکر به‌عنوان پیش‌فرض استفاده می‌شود؛ حتی برای موجودی که اصلاً جنسیت ندارد. بنابراین، این دستور زبانی، هیچ‌گونه پیامد و دلالت الهیاتی ندارد.

به‌صورت کلی، جنسیت دستوری و زبانی، الزاماً بازتابی از جنسیت واقعی نیست؛ چنان‌که در عربی، خورشید مؤنث و ماه مذکر تلقی می‌شود، اما در فرانسه برعکس؛ درحالی‌که در واقعیت، ماه و خورشید اصلاً جنسیت ندارند.

پس کاربرد «هو» یا «He» درباره خدا صرفاً برآمده از ساختار زبانی است، نه نشانه جنسیت واقعی او.

نکته دوم: جمع میان صفات به‌ظاهر مردانه و زنانه

اگرچه در برخی فرهنگ‌ها این صفات با ویژگی‌های مردانه یا زنانه تطبیق داده می‌شوند، اما در حقیقت، این دسته‌بندی‌ها فرهنگی و نسبی‌اند و نه جهان‌شمول. مهربانی، قدرت، قاطعیت، لطافت، شفقت و عدالت همگی صفاتی‌اند که هر انسانی می‌تواند داشته باشد، صرف‌نظر از زن یا مرد بودن. این‌که در یک جامعه، مثلاً قدرت به مردان و محبت به زنان نسبت داده می‌شود، بیشتر یک پدیده فرهنگی است، نه واقعیتی هستی‌شناختی.

بنابراین، این‌که برخی از صفات خدا را شبیه به صفات فرهنگی مردان دیده‌ایم، بیشتر بازتاب تصویر ما از مرد و زن است، نه حقیقت خدا. صفات الهی از این کلیشه‌های جنسیتی فراتر می‌روند.

ازاین‌رو، در قرآن، خداوند هم «قادر»، «جبار» و «منتقم» است و هم «رحمن»، «رؤوف» و «غفور». در بسیاری از آیات قرآن، این دودسته از صفات به‌ظاهر متفاوت، باهم به کار رفته است؛ مثلاً:

• «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ بدانید خدا دارای مجازات شدید، و (درعین‌حال) آمرزنده و مهربان است.»(2) در این آیه، «شدید العقاب» در کنار «غفور رحیم» آمده است.

• «نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَأَنَّ عَذَابِی هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِیمُ؛ بندگانم را آگاه کن که من بخشنده مهربانم و (اینکه) عذاب و کیفر من، همان عذاب دردناک است.»(3) در این آیات، «غفور» و «رحیم» در کنار «عذاب الیم» آمده‌اند.

بنابراین، در قرآن، خداوند جامع همه صفات کمالی است، و هیچ صفتی را به نفع صفتی دیگر کنار نمی‌گذارد. این جامعیت و توازن، نشان می‌دهد که خداوند نه مردانه تصویر شده، نه زنانه؛ بلکه تصویر جامع از او ارائه شده که توجه به آن، انسان‌ساز است و آدمی را نه به رحمت الهی مغرور می‌سازد و نه از بخشش الهی ناامید می‌کند.

نکته سوم: نه مرد از زن برتر است و نه بالعکس

اسلام در اصول اعتقادی و ارزش‌گذاری‌های اخلاقی، کرامت انسان را نه بر اساس جنسیت، بلکه بر اساس تقوا و عمل می‌سنجد:

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست»(4)

بنابراین، اسلام دلیلی ندارد که برای بزرگداشت خدا، او را در قالب مردانه تعریف کند.

برخی از تفاوت‌های جنسیتی در احکام، به وظایف، نقش‌ها یا شرایط طبیعی مربوط است، نه به ارزش‌گذاری ذاتی میان زن و مرد. مثلاً در مسئله ارث، مرد مسئول تأمین مالی خانواده است، نه زن. بنابراین اگر ارث بیشتری به او داده می‌شود، به‌خاطر مسئولیت بیشتر است، نه کرامت بیشتر.

ازاین‌رو، نسبت‌دادن تصویر مردانه به خدا به انگیزه تقدیس مرد، با منطق قرآن ناسازگار است.

نتیجه‌‌گیری:

بنابراین، قرآن تصویر مردانه‌ای از خدا ارائه نمی‌دهد. خداوند در قرآن، نه مرد است و نه زن؛ بلکه فراتر از جنسیت است. استفاده از ضمیر «هو» یا «He» به‌خاطر محدودیت‌های زبانی است، نه نشانه جنسیت خدا. زبان عربی مثل بسیاری از زبان‌های دیگر، ضمیر بی‌جنسیت برای موجودات آگاه ندارد، و در چنین مواردی، پیش‌فرض زبانی، استفاده از ضمیر مذکر است.

از سوی دیگر، قرآن مجموعه‌ای از صفات الهی را بیان می‌کند که برخی از آن‌ها شاید در مردان یا زنان بیشتر باشد؛ اما اولاً این تقسیم‌بندی‌ها فرهنگی و قراردادی‌اند، نه واقعی و ثانیاً خداوند همه آن‌ها را باهم دارد.

درنهایت، قرآن ملاک کرامت انسان را نه جنسیت، بلکه تقوا می‌داند و اساساً مرد را بر زن برتر نمی‌داند؛ ازاین‌رو، دلیلی ندارد که خدا برای بزرگداشت، خویش را مردانه توصیف کند. تصویر خدا در قرآن، فراتر از تصورهای انسانی و جنسیتی است.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره شوری، آیه11

2. سوره مائده، آیه 98.

3. سوره حجر، آیات 49-50.

4. سوره حجرات، آیه 13.

صفحه‌ها