كلام

لازمه کامل مطلق و نیز هستی‌بخش بودن خداوند این است که به همه پدیده‌ها چه در مرتبه ذات و چه در مرتبه تحقق پدیده‌ها علم داشته باشد و الا کامل مطلق نخواهد بود.
دلیل فلسفی بر حضور عالم در نزد خدا

پرسش:
اینکه گفته می‌شود «همه چیز نزد خدا حاضر است و خداوند به همه آن‌ها توجه و التفات و علم دارد و چیزی از او مخفی نیست» دلیل فلسفی هم دارد؟ این مطلب چه تبیین فلسفی دارد؟ به بیان دیگر، چطور اثبات می‌شود که همه‌چیز نزد خدا حاضر است و چطور اثبات می‌شود که خداوند نیز به همه آنچه نزدش حاضر است، هم‌زمان التفات دارد؟
 

پاسخ:
در مباحث هستی‌شناسی ادله متعددی مبنی بر نامحدود بودن و کامل مطلق بودن خداوند ارائه شده است. (1) بر این اساس، فیلسوفان هرگونه نقص و کمبودی را از خداوند متعال نفی کرده‌اند و بر این باورند که خداوند حتماً به همه موجودات آگاه است چرا که جهل به چیزی، یعنی راه پیدا کردن نقص و محدودیت در صفات الهی. (2) خواه این علم، علم به پدیده‌ها در مرتبه ذات الهی باشد (علم ذاتی/ علم به پدیده‌ها پیش از ایجاد) خواه علم به پدیده‌ها در مرتبه و ظرف تحقق آن‌ها باشد (علم فعلی/ علم به پدیده‌ها پس از ایجاد). فقدان هریک از این دو علم، منجر به ورود نوعی نقص در حق‌تعالی می‌گردد که با کامل مطلق بودن آن منافات دارد. (3)
اما مسئله اساسی این است که چگونه موجودی می‌تواند توأمان به همه موجودات، عالم و آگاه باشد؟ به عبارت دیگر، سؤال اساسی این نیست که خداوند عالم به همه موجودات هست یا نه، بلکه سؤال اساسی این است که خداوند چگونه به همه موجودات آگاه است. در ادامه، در قالب چند نکته به توضیح این مطلب می پردازیم.

نکته اول
در جایی که اصل یک واقعیت، چه از طریق حس و چه از طریق عقل، مسلم است، اما کیفیت و چگونگی آن مجهول است، هیچ‌گاه نباید جهل به کیفیت و چگونگی وقوع آن واقعیت، منجر به شک و تردید در اصل آن واقعیت گردد. مثلاً وقتی ما دو قطعه فلز را می‌بینیم که یکی دیگری را جذب می‌کند، هیچ شکی نداریم که بین آن دو قطعه فلز جاذبه برقرار است در عین حال ممکن است دلیل و علت این جاذبه را ندانیم؛ بنابراین ممکن است اصل یک واقعیتی برای ما مسلم باشد، ولی کیفیت و چگونگی آن مجهول باشد. از این‌رو، در مسئله علم الهی نیز چون کامل مطلق بودن حق‌تعالی و هستی بخش بودن او نسبت به همه پدیده‌ها مُبرهَن است نباید جهل در کیفیت این علم منجر به شک در اصل این علم گردد. با این حال، در نکات بعدی تلاش می‌شود درباره چگونگی آن نیز توضیحاتی تقدیم شود.

نکته دوم
در توضیح علم حق‌تعالی به پدیده‌ها در مرتبه ذات به این امر استناد می‌کنند که چون ذات حق‌تعالی نامحدود است، پس هر کمالی که در هستی تحقق یابد لاجرم در مرتبه ذات نیز یافت می‌گردد، در غیر این صورت ذات حق‌تعالی محدود خواهد بود. از سوی دیگر چون هر پدیده‌ای مشتمل بر کمالی از کمالات است. پس لاجرم هر پدیده‌ای پیش از تحقق، در مرتبه ذات حق‌تعالی حاضر است. پس علم حق‌تعالی به ذات خویش مستلزم علم به همه موجودات در مرتبه ذات الهی نیز است. در اینجا باید توجه داشت که منظور، تحقق آن‌ها به همان نحوی که در خارج به نحو محدود یافت می‌شوند نیست چراکه در این صورت لازم می‌آید که همه پدیده‌ها به نحو محدود و متکثر در ذات حق‌تعالی موجود باشند که منجر به راه‌یابی کثرت و محدودیت در حق‌تعالی می‌گردد، بلکه منظور این است که کمالات وجودی این پدیده‌ها به شکل عالی و برتر و بدون محدودیت، در مرتبه ذات یافت می‌شود  و چون خداوند به خود علم دارد و خودش برایش حاضر است، پس به این کمالات نیز علم حضوری دارد.
برای تقریب به ذهن، می‌توان از برخی حالات نفس آدمی وام گرفت. برای مثال، ما انسان‌ها با شناخت شکل مثلث  می‌دانیم که هر مثلثی شکلی است که از سه ضلع متقاطع پدید می‌آید. از سوی دیگر می‌یابیم که می‌توانیم هر مثلثی را تخیّل کنیم؛ بنابراین می‌توانیم ادعا کنیم که ما چون به هر مثلثی علم‌ داریم می‌توانیم هر مثلثی را در عالم خیال پدیدآوریم. بله درست است ما چون محدود هستیم نمی‌دانیم که کدام مثلث را در آینده تخیّل خواهیم کرد، ولی باید توجه داشت خداوند متعال چون از هر نقصی پیراسته و پاک است، خود می‌داند که چه موجودی را در چه شرایطی پدید خواهد آورد؛ بنابراین به سبب کامل بودن ذات خدا و به سبب حضور کمالات پدیده‌ها در مرتبه ذات الهی و به سبب علم حضوری خدا به خود، خداوند متعال به نحو علم حضوری به همه کمالات و موجودات پیش از خلقت آن‌ها آگاه است.

نکته سوم
علاوه بر این فیلسوفان بر این باورند که خداوند به پدیده‌ها در مرتبه تحقق آن‌ها نیز علم دارد. در واقع از آنجا که پدیده‌ها معلول خداوند هستند، هیچ‌گونه استقلالی نسبت به خداوند ندارند، چراکه در مباحث هستی‌شناسی اثبات شده که هویت معلول عین تعلق و احتیاج به علت است. (4) حال که هویت معلول عین تعلق و احتیاج به علت است پس هر معلولی نزد خداوند که علت هستی‌بخش آن است حاضر است؛ و از آنجا که علم همان حضور معلوم نزد عالم است پس همه پدیده‌ها در ظرف تحقق‌شان نیز معلوم خداوند هستند. از این علم به علم فعلی حق‌تعالی به پدیده‌ها یاد می‌شود.
در تبیین کیفیت این علم نیز می‌توان از حالات نفس آدمی وام گرفت. برای نمونه انسان هم‌زمان نسبت به حالات نفسانی خویش که توأمان علم حضوری دارد. مثلاً در حالتی که فرد از روی غضب در حال فریاد زدن است هم خود و هم حالت غضب و هم اراده فریاد زدن خویش را با علم حضوری توأمان می‌یابد، چراکه حالت غضب و اراده فریاد زدن هر دو هم‌زمان حاضر نزد او هستند و از او پنهان نیستند و نیازی به تصور آن‌ها به ترتیب و مستقل از هم نیست؛ بنابراین با توجه به اینکه همه پدیده‌ها معلول خداوند و حاضر نزد او هستند پس خداوند به همه آن‌ها توأمان علم دارد.

نتیجه
فیلسوفان لازمه کامل مطلق و نیز هستی‌بخش بودن خداوند را این می‌دانند که خداوند متعال به همه پدیده‌ها چه در مرتبه ذات (علم ذاتی) و چه در مرتبه تحقق پدیده‌ها (علم فعلی) علم دارد، چراکه در غیر این صورت خداوند کامل مطلق نخواهد بود. برای شناخت کیفیت علم ذاتی و فعلی حق‌تعالی می‌توان به برخی حالات نفسانی مراجعه کرد، ولی باید توجه داشت که حالات نفسانی انسان به دلیل محدودیت‌های ذاتی نمی‌تواند تصویری تمام عیار از اوصاف خداوند ارائه کند از این‌رو می‌بایست با در نظر گرفتن وجه مقرِّب این حالات، خداوند متعال را از جهت محدودیت‌ها و نقص‌ها مبرا ساخت تا به تصویر درست‌تری از علم مطلق خدا به پدیده‌ها قبل و پس از ایجاد رسید. از این اصل در متون دینی به اصل «تشبیه همراه تنزیه» یاد می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. ر.ک: صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، قم، کتابخانه مصطفوی،1368 ش، ج 6، ص 13 ـ 17، نیز طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، جامعه مدرسین، 1416 ق، ص 268 ـ 270 نیز، عبودیت، عبدالرسول و مجتبی مصباح، خداشناسی، قم، انتشارات موسسه امام خمینی ره، 1398 ش، ص 175 ـ 179.
2. طباطبایی، نهایه الحکمه، ص 268 ـ 270.
3. همان.
4. عبودیت و مصباح، خداشناسی، ص 100 ـ 102.

 

در نگاه نقل و عقل مجموع عالم و تک‌تک موجودات هستی یک امر هدفمند محسوب شده و خداوند متعال به‌عنوان یک کارگردان واقعی به تقدیر و تدبیر کل هرم هستی می‌پردازد.
هدفمند بودن آفرینش

پرسش:
آیا هر موجودی که در جهان آفریده می‌شود، حتماً هدفمند آفریده‌ شده و خداوند هدفی از خلقتش داشته است یا اینکه می‌توان گفت خداوند فرایند خلقت را هدفمند آفریده، اما ممکن است از دل این فرایند، موجوداتی (مثلاً فلان سیاره یا فلان حشره یا فلان ویروس) آفریده شوند که خداوند هدف و غایتی برایشان در نظر نگرفته است و نه خودشان هدفی دارند و نه برای موجودات هدفمند دیگر فایده‌ای دارند؟
 

پاسخ:
سؤال از چیستی، چرایی و چگونگی آفرینش، ریشه در فطرت انسان‌ها داشته و تاکنون نیز اندیشمندان اسلامی و غیر اسلامی به بررسی ابعاد مختلف آن پرداخته‌اند. در این ‌میان نظر مشهور اندیشمندان اسلامی هدفمند بودن تمام کائنات است. در ادامه به جهت پاسخ به سؤال مذکور، ابتدا به پاره‌ای از آیات و روایات اثبات‌کننده هدفمند بودن آفرینش اشاره کرده و سپس به تحلیل دلیل عقلی می‌پردازیم. در پایان نیز به شبهه استبعاد (بعید شمردن) هدفمند بودن پاره‌ای از موجودات پاسخ می‌دهیم. لازم به ذکر است که مراد از هدفمندی تمام کائنات، نبود نقایص و شرور در عالم نیست و ما در این پاسخ درصدد توجیه نقائص و شرور عالم طبیعت نیستیم و این مهم را در بحث‌های عدل الهی باید پیگیری کرد. تمام مدعا تحقق علت غایی و حکمت و مصلحت در تمام افعال الهی است و این امر ملازم با نبود نقائص برگرفته از نظام علی و معلولی و یا ضعف قابلیت قابل نیست.

نکته اول: ادله نقلی هدفمند بودن مطلق کائنات
درآیات قرآن بارها به هدفمندی تمام آفرینش تصریح‌شده است. مثلاً:
1. الله همان کسی است که هر چیزی را به بهترین شکل (ممکن) آفرید. (1) طبق آیه شریفه فوق هر آن چیزی که در این عالم تحقق دارد به بهترین وجه خود آفریده‌شده و این‌گونه نیست که بی‌هدف و بدون برنامه‌ریزی باشد.

2. ما آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن‌هاست را بیهوده و عبث نیافریدیم. هدفمند نبودن آفرینش گمان کافران است. (2)

3. آن‌ها که در حال ایستاده و نشسته و خوابیده خدا را یاد می‌کنند و در اسرار آفرینش عالم تفکر می‌کنند، می‌گویند: خدایا آفرینش را بیهوده نیافریده‌ای.(3) خداوند متعال در این آیه بیان می‌کند: انسان‌هایی که در غفلت نبوده و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند اذعان می‌کنند که جهان آفرینش و تمام موجوداتی که در آن وجود دارند بیهوده، عبث و بدون هدف آفریده نشده‌اند و بیهوده آفریده شدن موجودی از موجودات عالم از ساحت کبریایی خداوند متعال به‌ دور است.

4. خداوند همه‌چیز را خلق کرد و به‌دقت اندازه‌گیری کرد. (4) در آیه شریفه فوق نیز خداوند می‌فرماید: تمام مخلوقات عالم مخلوق باری‌تعالی بوده و هر یک را با دقت هرچه تمام اندازه‌گیری و مقدر فرموده است و این یعنی آن‌که چیزی بدون هدف و غایت نبوده و این‌گونه نیست که از دل فرایند آفرینش، موجوداتی بدون فایده و بدون فلسفه و حکمت محقق شوند.
روایات در این زمینه بسیار زیاد بوده و صرفاً به جهت دوری از اطاله کلام از ذکرشان صرف‌نظر کردیم.

نکته دوم: دلیل عقلی هدفمند بودن مطلق کائنات
برای اثبات اینکه خداوند، انسان و جهان را هدفمند آفریده است، ادله مختلفی بیان‌شده است که در ادامه به ذکر یکی از آن‌ها بسنده می‌شود:

الف) تحقق فعلی که خالی از فایده و مصلحت بوده و هدفمند آفریده نشده است قبیح بوده و تحقق آن خالی از اتقان و احکام است. (5)

ب) خداوند متعال حکیم است و فعلش اولاً درنهایت اتقان و احکام بوده و ثانیاً خداوند متعال فعل قبیحی را انجام نمی‌دهد. (6) 
نتیجه: تمام افعال الهی هدفمند است.

لازم به ذکر است که هدفمندی فعل فاعلی لزوماً به‌ معنای نیازمندی فاعل به آن فعل نیست و اتفاقاً هرچقدر میزان کمالات فاعل بیشتر باشد، او به رفع نیاز سایر موجودات اهتمام جدی‌تری داشته و فیضش شامل دیگر موجودات می‌شود. خداوند متعال نیز که تمام کمالات را داشته و در رأس هرم هستی قرار دارد به فعل خود نیازمند نبوده و صرفاً از آن جهت که واجد کمالات است و این کمالات و لوازم آن‌ها (7) را دوست دارد به خلق و تدبیر می‌پردازد. به‌ عبارت دیگر آفرینش و هدفمند بودن تمام کائنات عالم لازمه کمال و فیاضیتِ مطلق الهی است و اگر موجودی که امکان آفرینش دارد خلق نشود یا ناقص و بدون هدف خلق شود نشانگر عجز، بخل، جهل و سایر نقائص در حضرت حق است و این در حالی است که ساحت کبریایی حضرت حق از این امور مبرّا است. (8)

پاسخ به شبهه استبعاد هدفمند بودن برخی از موجودات:
اما در پاسخ به این سؤال که فلان موجود عالم مثل فلان حشره یا فلان ویروس و... چه فایده‌ای داشته و چگونه می‌شود به هدفمندی این قبیل امور قائل شد؟ باید توجه شود که: 

اولاً: به شهادت قرآن و روایات، علمی که در اختیار انسان‌ها قرار داده ‌شده است بسیار کم بوده و به‌ هیچ‌وجه نمی‌توان به‌واسطه این علم کم به انکار مطلق فایده و هدفمند بودن موجودی از موجودات عالم حکم کرد. خداوند متعال در آیه ۸۵ سوره اسرا می‌فرماید: به شما علمی اندک داده‌ شده است. (9)

ثانیاً: علماء علوم مختلف مانند فیزیک‌دانان، طبیعت‌شناسان و... همگی معترف هستند به اینکه علم و دانش در دسترشان بسیار کم‌تر از دانشی است که به آن نرسیدند و ازاین‌رو نمی‌توان به‌طور قطعی به بی‌فایده بودن موجودی از موجودات عالم حکم کرد.

ثالثاً: در همین مواردی که در نگاه اولیه غیر هدفمند و بی‌فایده محسوب می‌شوند با دقت و تأمل و رجوع به تحقیقات انجام‌شده می‌توان فوائد بی‌شمار دنیوی و بعضاً اخروی بر آن‌ها قائل شد. (10)

نتیجه:
در نگاه نقل و عقل مجموع عالم و تک‌تک موجودات هستی یک امر هدفمند محسوب شده و خداوند متعال به‌عنوان یک کارگردان واقعی به تقدیر و تدبیر کل هرم هستی می‌پردازد. تمام افعال خداوند متعال از اتقان و احکام برخوردار بوده و به بهترین شکل ممکن خود آفریده‌شده‌اند و هیچ‌گاه نباید به سبب پیدا نکردن فایده و حکمتی برای خلقت موجودی از موجودات عالم، هدفمند نبودن آن را نتیجه بگیریم چراکه دانش انسان‌ها محدود بوده و احاطه کامل به اشیاء ندارند و از طرفی عقل و شرع از حکیم بودن حضرت حق دفاع می‌کنند.

 

پی‌نوشت‌ها:
1. ﴿ الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾. سوره سجده، آیه 7.
2. ﴿ وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾. سوره ص، آیه ۲۷.
3. ﴿ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾. سوره آل‌عمران، آیه ۱۹۱.
4. ﴿ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا﴾. سوره فرقان، آیه ۲.
5. توجه شود که قبیح در مباحث کلامی عمدتاً به ‌معنای فعلی است که عقلاء فاعل آن را مستحق ذم می‌دانند؛ برای مطالعه بیشتر در زمینه معانی پنج‌گانه حسن و قبح، ر.ک: سبحانی، جعفر، الهیات، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1417 ق، ج 3، صص ۲۳۳-۲۳۶. روشن است که ایجاد کردن فعل و شیئی که خالی از فایده بوده و هدفمند نباشد قبیح به معنای فوق است.
6. حکمت خداوند متعال دو معنا دارد: 
الف) نهایت احکام و اتقان در فعل. بدین‌معنا که خداوند متعال تمام افعال و اعمال خود را تدبیر و تقدیر کرده و به بهترین نحو ممکن خلق می‌کند؛ 
ب) انجام ندادن فعل قبیح. ر.ک: همان، ص ۲۲۵.
7. یعنی تحقق خارجی موجودات عالم که لازمه برخی از کمالات حضرت حق همچون فیاضیت و رحمانیت حضرت حق هستند.
8. برای مطالعه بیشتر ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار،  تهران، صدرا، 1390 ش، ج ۱، ص ۱۲۱ به بعد.
9. ﴿ وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا﴾.
10. برای مطالعه بیشتر ر.ک: سبحانی، جعفر،  الله خالق الکون، قم، موسسه امام صادق علیه‌السلام، 1382 ش، صص ۳۷۰-۳۷۸.

عزاداری برای امام حسین علیه السلام سنت جاری مسلمانان از همان صدر اسلام تاکنون بوده است ولی وهابیت، هر آنچه مخالف تفکرات خود باشد را بدعت شمرده و محکوم می کند.
دیدگاه اهل سنت درباره عزاداری

پرسش:
آیا اهل سنت عزاداری های حسینی را قبول دارند یا آن را به دلایلی همچون بدعت رد می کنند؟ وهابیت چه دیدگاهی دارد و نقدش چیست؟
 

پاسخ:
شکی نیست که عزاداری  برای عزیزی که از دنیا رفته است، امری است فطری که از ابتدا در میان تمام ملت ها و اقوام، جاری بوده و مخصوص به یک دین و آئین نیست.(1) اما در سالهای اخیر، شاهد گسترش جریانی منحوس در جهان اسلام هستیم که با نام وهابیت، آشکارا به جنگ با ارزش های اسلامی آمده و همه چیز را با تیغ بدعت و شرک مورد تنقیص و تخطئه قرار می دهند و در ارتباط با عزاداری های حسینی و غیره، شبهات و اشکالاتی را مطرح کرده اند؛ تا جایی که ابن تیمیه، پدر فکری این جریان، عزاداری برای امام حسین علیه السلام را مصداق حماقت دانسته(2)  و بر بدعت بودن آن تاکید ورزیده است.(3)  

در  ادامه در قالب چند نکته به بررسی این موضوع می پردازیم:

نکته اول:
به گواهی تاریخ، عزاداری برای حضرت سید الشهداء علیه السلام، در جهان اسلام، در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ریشه داشته(4) و این سیره در سنّت جانشینان راستین ایشان، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز جاری بوده است(5)  و در جوامع اسلامی نیز از مقبولیت قابل توجهی برخوردار بوده است. هر چند هنگامی که به تاریخ عزاداری در میان ادوار مختلف نگاه می کنیم، خواهیم دید که در پاره ای از سلسله ها و دوره های حاکمیت اهل سنت، نظیر دودمان عباسیان و غزنویان، مخالفت های سلیقه ای و شدیدی از سوی سلاطین جور، در این خصوص وجود داشته و در پاره ای از این دوره ها نظیر دوره تیموریان، عزاداری اهل سنت برای امام حسین علیه السلام رونق چشمگیری داشته است.(6)   
این داده های تاریخی، گویای این مطلبند که آنچه اهل سنت را گاه به مخالفت با عزاداری امام حسین علیه السلام وا داشته است، علاوه بر زمینه های فقهی که در نکات بعد بدان اشاره می شود، زمینه های سیاسی و حکومتی است، که مع الاسف تا به امروز نیز جاری بوده و راه انصاف و طریقه معقول را در پیشگاه ایشان، محو مسدود ساخته است. به عنوان مثال علی رغم وجود سنت عزاداری در میان اهل سنت و گروه حنفیه،(7) رویکرد انتقادی برخی از عالمان حنفی در منطقه سیستان در موضوع عزاداری های حسینی، خالی از جهت گیری های سیاسی نبوده و مخالفت قاطع ایشان با عزاداری با اینکه مخالف مبانی و تاریخ ایشان است، صرفا نوعی تصلّب غیر منطقی برای پررنگ کردن وجوه اختلاف سیاسی با جریان غالب شیعی در این کشور و خوش‌خدمتی به جریان وهابیت تلقی می شود و نباید آن را به حساب عقاید همه اهل سنت و احناف گذاشت.(8)  

نکته دوم:
مسئله عزاداری از دیدگاه فقهی اهل سنت نیز دارای جواز و اباحه بوده و فقهای این مذهب، اصل عزاداری و گریستن بر میت را جایز شمرده اند.
به عنوان نمونه در کتاب «فتاوی الهندیه» که از کتب فقهی اهل سنت و خصوصا حنفیان است در این زمینه چنین آمده است: «در تشییع جنازه و در منزل میت، نوحه، گریه، شیون و پاره کردن گریبان مکروه است، اما گریه ی بدون فریاد اشکالی ندارد؛ ولی صبر و شکیبایی بهتر است.»(9) از این عبارات روشن می شود که اگر چه بعضی از مصادیق عزاداری را نمی پسندند ولی این امر به معنای نفی جواز عزاداری در میان فقهای اهل سنت نیست.
نووی از عالمان مکتب شافعی، در کتاب المجموع با اشاره به برخی از آراء علمای اهل سنت، در مورد محدوده ی حرمت گریه و بکاء، آنها را به چند دسته تقسیم کرده است:
1. طایفه ای قائل شده اند، حرمت اختصاص به جایی دارد که شخص، وصیت کرده باشد برایش گریه و نوحه داشته باشند.
2. طایفه ای دیگر بر این نظرند که حرمت برای جایی است که بازماندگان، میت را به اوصاف و محاسنی توصیف کنند که در شرع جایز نیست؛ مثل این که بگوید: ای یتیم کننده ی فرزندان و ای بیوه کننده ی زنها و ای خراب کننده ی آبادی ها و به این شکل به گریه افتد.
3. در آخر طایفه ای دیگر بر این رأی و اعتقادند که، میت با شنیدن صدای گریه و بکاء اهل و عیال خود معذب گشته و به حال آنها تأسف می خورد و این قول و نظر محمد بن جریر و قاضی عیاض است.(10)  
وی پس از ذکر این اقوال مختلف، نظر خود را این گونه اعلام می دارد: «از این اقوال، قول صحیح همان قول جمهور است که اجماع کردند بر اینکه منظور از گریه [ممنوع]، گریه با صدا و زاری است نه گریه خالی [یعنی گریه خالی را هیچ کسی ممنوع نمی داند].»(11)   

نکته سوم:
هر چند «بدعت» در لغت به معنای نوآوری و ابداع است،(12) اما آنچه در شریعت از آن با عنوان «بدعت» یاد شده و حرام دانسته شده است، معنای دیگری دارد. در حقیقت معنای بدعت در شریعت، افزودن و یا کاستن چیزی به دین است که مستندی از کتاب و سنّت آن پوشش نداده باشد.(13)  از این رو، این دو مورد، بدعت نیست: چیزی که به صورت خاص در کتاب و سنت سابقا آمده باشد یا به صورت خاص ذکر نشده اما ذیل عنوان کلی دیگری قرار بگیرد که آن عنوان در کتاب و سنت آمده است. 
با توجه به این تعریف، اولا هر امر نو پدید، بدعت به حساب نمی آید؛ ثانیا اصل عزاداری و گریستن بر عزای مرده، هم به صورت خاص در کتاب و سنت آمده(14) و هم ذیل عناوین کلی تری که در کتاب و سنت آمده –مثل تعظیم شعائر(15) و ابراز محبت به اهل بیت علیهم السلام و غیره-(16)   می گنجد، و ثالثا، حتی اگر در منابع اهل سنت، چنین شواهدی وجود نداشته باشد –و می دانیم وجود دارد- در منابع شیعی، شواهد فراوانی به سود آن وجود دارد و همین قدر کافی است تا آن را بدعت به حساب نیاوریم و مستند به منابع روایی و فقهی شیعه، آن را موجه بشماریم و از برچسب زدن به آن، خودداری کنیم.(17) 

نکته چهارم:
نکته ای که در آخر باید بدان اشاره کرد، این است که ما نیز جهات افراط و بی مبالاتی را در برپایی عزای امام حسین علیه السلام و همچنین هر گونه گفتار و کرداری در این میان که مایه سبک‌شمردنِ مکتب اهل بیت علیهم السلام باشد را به هیچ وجه نمی پذیریم و معتقدیم، هر مطلوبی با بی مبالاتی و افراط، نامطلوب خواهد شد. از این رو در کنار شور عزای حسینی، شعور و معرفت این امر نیز باید میان شیعیان گسترش یافته و از هر کاری که موجبات سرزنش و وهنِ این مکتب الهی را به دنبال داشته باشد، بپرهیزیم. بی شک یکی از بهترین راه های مقابله با این سنت حسنه که می تواند از سوی دشمنان مکتب اهل بیت علیه السلام دنبال شود، تحریف و واژگونی نوع عزاداری و ورود سبک های سبُک و بی ریشه و نیز رفتارهایی است که در نهایت به دلزدگی و سرزنشان انسان های آزاده جهان، منتهی شود.

نتیجه:
با توجه به نکاتی که گذشت، باید گفت که: 
اولا، مسئله عزاداری برای امام حسین علیه السلام سنت جاری مسلمانان از همان صدر اسلام تا کنون بوده و امر نوظهور و نو آورانه ای نیست که بخواهد موضوع مسئله بدعت قرار گیرد. 
دوم اینکه، حتی اگر امر نوظهوری به حساب می آمد، به جهت قرار گرفتن ذیل عناوین کلی مندرج در آیات و روایات، از دایره تعریف بدعت به کلی خارج بوده و ارتباطی با این موضوع پیدا نمی کرد.
سوم اینکه، حتی اگر روایاتی در این خصوص در منابع اهل سنت نیز وجود نداشت، باز هم به جهت وفور روایات عزاداری برای امام حسین علیه السلام در جوامع روایی شیعی، اطلاق بدعت بر آن گزاف و مصداق بیهوده گویی بود.
از آنچه در اینجا بیان شد روشن می شود که خوش‌بینانه‌ترین نگاه درباره ی این گونه تعبیرات و قضاوت ها از سوی وهابیت –قطع نظر از احتمالات سیاسی قابل توجه، مثل ضربه زدن به نمادهای شورانگیز و وحدت‌ساز و هویت‌بخش و معرفت‌زا در جوامع شیعی- این است که بگوییم وهابیت درک صحیحی از معنا و واژه ی بدعت نداشته و دچار توهم گردیده اند و در واقع هر آنچه مخالف تفکرات خود باشد را بدعت شمرده و با این برچسب دیگران را محکوم می کنند. 

پی نوشت:
1. نظیر آیاتی که در آن به سوگواری حضرت یعقوب علیه السلام در فراق حضرت یوسف علیه السلام (سوره یوسف، آیه 84) دلالت دارد.
2. ابن تیمیه حرانی، احمد عبد الحلیم، منهاج السنه النبویه، ج ۱، ص ۵۲.
3. ابن تیمیه حرانی، احمد عبد الحلیم، جامع المسائل، ج ۳، ص ۹۳.
4. سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، ص 250.    
5. ر.ک: بکری، محمد بن الحسن دیّار، تاریخ الخمیس فی احوال انفس النفیس، ج1، ص444؛ مشهدی، محمد بن جعفر ابن، المزار الکبیر، ص501؛ مجلسى،محمدباقر، بحار الأنوار، نشر اسلامیه، ج 45، ص 207.
6. سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع السعدین و مجمع البحرین، ج 2، ص 148.
7. به عنوان مثال، ملا حسین واعظ کاشفی (صاحب کتاب روضه الشهداء) و موفق بن احمد خوارزمی (صاحب کتاب مقتل خوارزمی) که هر دو اهل سنت بوده و حنفی مذهب می باشند، درخصوص عزاداری برای امام حسین علیه السلام نکاتی را بیان داشته و حتی مراثی و اشعاری که در این خصوص وجود داشته است را بیان می نمایند. 
8. ر.ک: جعفریان، رسول، «بستر تاریخی عزاداری امام حسین (ع) در اهل سنت».
9.«و یکره ألنوح و الصیاح و شق الجیوب فی الجنازه و منزل ألمیت فأما ألبکاء من غیر رفع الصوت فلا باس والصبر أفضل»( مولانا الشیخ النظام و الجماعه من علماء هند، فتاوى الهندیه فی مذهب الإمام ابی حنیفه، ج ۱، ص ۱۹۲) شبیه این مضمون در کتب دیگر فقهای اهل سنت نیز آمده است. (ر.ک بخاری، محمود بن احمد، محیط البرهان فی فقه النعمانی، ج۲، ص۱۷۹؛ کاستانی، علاء الدین، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، ج ۱، ص ۳۱۰)
10. نووی، یحیی بن شرف، المجموع شرح المهذّب، ج5، ص309.
11.«و أجمعوا کلهم على إختلاف مذاهبهم أن المراد بالبکاء بصوت و نیاحه لامجرد دمع العین»(همان، ص311).
12. جوهری، ابونصر اسماعیل بن احمد بن حماد، الصحاح تاج الغه و صحاح العربیه، ج4، ص318.
13. عسقلانی، ابن حجر، علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج13، ص212.
14. برای مطالعه بیشتر، رک: مکارم شیرازی، ناصر، بدعت بودن عزاداری!، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی، 06/11/1399، لینک: https://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=44&lid=0&catid=27752&mid=420230 
15. سوره حج، آیه 32.
16. سوره شوری، آیه 23.
17. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، دار إحياء التراث العربی‏، ج 44، ص 279.

مسئله قمه زنی مسئله نوپدید و جدید است که حداکثر قدمتی 500 ساله دارد و موافقت با آن، دلایل کافی و قابل قبولی ندارد بلکه ادله بسیاری عدم جوازش را اثبات می کنند.
قمه زنی و تعظیم شعائر

پرسش:
گروهی از مراجع، قمه زنی را جزو تعظیم شعایر و مصداق عزاداری و ماتم گرفتن بر عاشورای حسینی می دانستند و به همین جهت با آن موافقت داشته و حتی آن را ترویج می کردند! اما از سوی دیگر، تعدادی از مراجع آن را نهی می کنند و مصداق ضرر رساندن به خود و هتک شیعه می دانند! آیا مراجع موافق قمه زنی، نمی دانستند که این کار ضرر دارد یا جلوه خشنی دارد؟! با اینکه می دانستند اما آن را ضرر و خشونت موجه و لازم می دانستند! حقیقتش این اختلاف نظر برایم عجیب است و نمی دانم حق با چه کسی است! لطفا راهنمایی بفرمایید.
 

پاسخ:
حماسه عاشورا، حماسه ای جاودان و تأثیر گذار در فرانید هدایت و تکامل انسان است که طریقه و سبک عزاداری شیعیان، در زنده نگاه داشتن یاد و پیام آن، بسیار اثرگذار است. اگر مصادیقی از عزاداری، با اصول و اهداف اسلامی، مخالفت داشت، می بایست آنها را اصلاح نمود و در سبک عزاداری تغییر ایجاد کرد تا مبادا عزاداری، از روح و پیام عاشورا تهی شود و در تقابل با اهدافی قرار گیرد که آن حماسه به منظور پاسداشت آنها رقم خورده بود. یکی از مصادیق عزاداری امام حسین علیه السلام که خاستگاه بحث های بسیار بوده و امروزه از مصادیق وهن شیعه و نامشروع دانسته می شود، مسئله «قمه زنی» است که به معنای کوبیدن شمشیر یا شبه آن بر سر به قصد جاری شدن خون، می باشد. این مسئله همواره مطرح است که اصلا چه عاملی سبب شد، چنین رفتار ناپسندی در میان شیعیان ظاهر گشته و چرا برخی از اندیشمندان شیعی، با آن موافقت داشته اند؟

با این مقدمه به سراغ سوال یاد شده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می کنیم:

نکته اول:
از نظر تاریخی، پیشینه قمه زنی، به دوران صفویه (یعنی تنها به پانصد سال پیش) بازگشته و این رسم، در زمان قاجار، خصوصا در عهد ناصرالدین شاه، رواج بسیار یافته است.(1)   برخی معتقدند، رسم قمه زنی، اقتباسی از مراسم مشابهی است که هر ساله، جریان ارتدوکس مسیحی، در سالروز مصلوب شدن حضرت عیسی علیه السلام برگزار می کنند.(2) استاد شهید، مرتضی مطهری معتقد است که: «قمه‌زنی و بلندکردن طبل و شیپور، از ارتدکس‌های قفقاز به ایران سرایت کرد و چون روحیه مردم برای پذیرش آن آمادگی داشت، همچون برق در همه جا دوید.»(3)   
در نتیجه، می بایست، مسئله قمه زنی را مسئله ای نوپدید دانست که در دوران حضور امامان معصوم علیهم السلام در میان مردم، سابقه نداشته و شروع آن حدود 800 سال پس از این دوران، یعنی در زمان دودمان صفویه بوده و در آن زمان نیز این اعمال نه به صورت کنونی، بلکه به صورت فردی و بسیار محدود و بی ضابطه انجام می گرفته است. و خاستگاه آن نیز معمولا شهرهایی بوده است که دراویش و صوفیه در آن نفوذ بیشتر داشته اند.(4)   

نکته دوم:
موافقان مسئله قمه زنی برای اثبات بیان خود، به سه دسته از دلایل، استناد می کنند:
1-شواهد روایی
2-شواهد تاریخی 
3-سیره متشرعه
در دسته «شواهد روایی»، روایاتی دال بر جواز و استحباب برخی اعمال غیر از گریه، وجود دارد. روایات مذکور در قالب های مختلفی گزارش شده است که گروهی از آنها، بر استحباب جزع در مصیبت سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام، دلالت می کند. گروه دوم، بر جواز لطمه (به صورت زدن، سینه زنی و زنجیر زنی) و گریبان چاک کردن در مصیبت سیدالشهدا و اهل بیت علیهم السلام، دلالت می کنند؛ و گروه دیگر، ناظر بر استحباب نوحه سرایی بر امام حسین و معصومان علیهم السلام است.(5)  
در دسته «شواهد تاریخی و سیره»، برخی به عمل حضرت زینت سلام الله علیها در کوبیدن سر خود به چوبه محمل(6)  اشاره کرده و نیز برخی به نوع عملکرد زنان حرم، در مصیبت حضرتش در روز عاشورا که گریبان دریده و برگونه لطمه زدند(7)  استناد می کنند با این استدلال که سکوت امام سجاد علیه السلام در این میان، به معنای تایید این عمل می باشد.
در دسته «سیره متشرعه» نیز، برخی به رویکرد و فتوای برخی از فقها اشاره داشته که یکی از مهمترین این فتاوی، فتوای میرزای نائینی است که در تاریخ ۵ ربیع‌الاول ۱۳۴۵ق نگاشته شده است.(8)  

نکته سوم:
به نظر می رسد، هیچکدام از دلایل موافقان مسئله قمه زنی، مشروعیت لازم را نداشته و به شدت نقد پذیر است. چرا که:

اولا، روایات جزع، مطلق نبوده و تنها منحصر به مصادیق خاصی که در روایت بدان اشاره شده است، می باشد. لذا نمی توان مسئله قمه زنی را در ذیل آن گنجاند. در واقع، مخالفان قمه زنی، با اصل جزع برای عزای حضرت، مشکلی ندارند، بلکه مشکل ایشان صدق عنوان جزع، بر پدیده قمه زنی است.(9)  باقی شواهد روایی ایشان نیز به همین شکل دچار اشکال بوده و اصطلاحا دلیل اعم از مدعاست.

ثانیا، در خصوص شواهد تاریخی نیز باید گفت، خود سیره عملی اهل بیت علیهم السلام بهترین روش برای روشن ساختن منظور ایشان از جزع و کیفیت عزاداری است و ایشان هیچگاه قمه زنی یا رفتاری مشابه با آن را انجام نداده اند.
از سوی دیگر، عمل زنان اهل حرم در روز عاشورا را نباید به مثابه عملی عادی و در شرایطی طبیعی تفسیر کرد، چرا که ایشان در وضعیت بسیار دشوار و وصف ناپذیری بودند که خارج از عرف و عادت بوده و لطم (پنجه بر صورت زدن) ایشان را می توان واکنشی غیر ارادی دانست. و سکوت امام سجاد علیه السلام با وضعیت بیماری شدید، که خوف جانسپاری ایشان می رفت، نمی تواند به منزله موید شرعی آن قلمداد شود. در نتیجه نمی توان از آن حکمی عمومی ساخت. چه اینکه این عمل، دیگر از سوی ایشان در تاریخ تکرار نشده و تنها محدود به وضعیت سخت عاشورا است.
در خصوص، روایت سر شکستن حضرت زینب سلام‌الله علیها نیز باید گفت، این روایت روایتی مرسله بوده که بزرگان علم حدیث نظیر محدّث قمی، آن را نقد کرده اند.(10)   و از نظر محتوایی نیز مخالف سفارش امام حسین علیه السلام به خواهرشان قلمداد می شود.(11)  چه اینکه اساسا شتری که اسیران بر آن سوار بودند، اساسا بدون محمل بود.(12) 

ثالثا، در خصوص سیره متشرعه نیز باید گفت، زمانی این سیره قابل دفاع است که مخالف سیره اهل بیت علیهم السلام نباشد و امتداد آن به زمان معصومین علیهم السلام برسد.(13)   در حالی که همانطور که پیشتر اشاره شد، مسئله قمه زنی، یک مسئله نوپدید و سابقه آن به صدها سال بعد از دوران حضور معصومین علیهم السلام می رسد.

نکته چهارم:
مخالفان مسئله قمه زنی، علاوه بر ابطال دلایل موافقان، به بیان دلایل مخالفت خود پرداخته اند که بیان آن در این مختصر نمی گنجد. ایشان، مسئله قمه زنی را مخالف دستورات قرآن، مخالفت روایات این باب، مخالف قواعد عقلی و فقهی، بدعت و غیر عقلانی دانسته اند که در نتیجه موجبات وهن مذهب و سبک جلوه دادن تفکرات شیعی را به دنبال دارد.(14)  درباره استناد قمه زنی به تعظیم شعائر نیز گفتنی است: اگرچه اصل عزاداری از مصادیق تعظیم شعائر است اما شیوه آن باید طبق اهداف و احکام شرعی باشد و نمی توان مستند به تعظیم شعائر، دلبخواهی و به هر شکلی، عزاداری کرد.

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می شود که مسئله قمه زنی مسئله نوپدید و جدید است که موافقت با آن، دلایل کافی و قابل قبولی ندارد بلکه ادله بسیاری عدم جوازش را اثبات می کنند. از این رو، بسیاری از مراجع معاصر با این پدیده مخالفت کردند و ادله جواز یا استحباب قمه زنی را نقد نمودند. 

پی نوشت:
1. منتظرالقائم، اصغر و زهرا سادات کشاورز، «بررسی تغییرات اجتماعی مراسم و مناسک عزاداری عاشورا در ایران».
2. شریعتی، علی، مجموعه آثار، ج۹، ص170-171
3. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی، ص154
4. مسائلی، مهدی، قمه زنی سنت یا بدعت؟، ص23
5. آقانوری، علی، «بررسی و نقد دیدگاه‌های عالمان شیعی در باب لطم و قمه‌زنی».
6. سپهر کاشانی، محمدتقی، ناسخ التواریخ، ج7، ص 54و 55.
7. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، موسسه الطبع و النشر، ج82، ص 106
8. ربانی خلخالی، علی، عزاداری از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص55.
9. محمودی، سید محسن، مسائل جدید از دیدگاه علما و مراجع تقلید، ج4، ص34
10. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ج1، ص 49
11. عاملی، زین الدین بن نور، مسکن الفواد و حب الاولاد، ج3، ص272
12. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ج1، ص 493
13. مظفر، محمد رضا، اصول فقه همراه شرح، شرح عبدالله اصغری، ج2، ص 373.
14. قانع، احمد علی، «قمه زنی عزاداری یا خرافه؟».

 

یادبود قیام امام حسین علیه السلام اثرات متنوعی برای جامعه اسلامی دارد واین اثرات و کارکردها آنچنان مهمند که دشمن به دنبال تُهی کردن جامعه مذهبی ازاین فوائد است.
کارکردها و فوائد عزاداری

پرسش:
چرا اینقدر دشمن علیه عزاداری ها شبهه افکنی می کند؟ مگر عزاداری چه کارکرد و اثری دارد که اینقدر دشمن به آن حساس است؟ لطفا به برخی از کارکردها و آثار سیاسی و اجتماعی آن اشاره بفرمایید.
 

پاسخ:
نهضت حسینی، به سبب محتوا و ارتباط وثیقش با ارزش‌های اسلامی، اثرات و کارکردهای متنوعی در طول تاریخ داشته و دارد و همواره موقعیت ظالمان و فاسدان را به خطر انداخته و آنها را در موضع ضعف قرار داده و حقیقت اسلام را در اذهان مردم زنده نگاه داشته و مانع از تحریف شدن پیام اصیل اسلام گشته است و نقش بسزائی در دشمن‌شناسی و اتحاد علیه ظلم و تقویت روحیه انقلابی‌گری داشته و دارد. با عنایت به این مقدمه، در ادامه به برخی از کارکردها و آثار عزادارای های حسینی می پردازیم.

نکته اول: حفظ روحیه ظلم‌ستیزی و انقلابی در جوامع اسلامی:
روشن است که ظلم‌ستیزی، یکی از مهمترین اهداف انبیاء است. خداوند انبیاء را از پیشگامان در عرصه عدالتخواهی معرفی می کند و می فرماید:  «براى هر امّتى، رسولى است؛ هنگامى كه رسولشان به سوى آنان بيايد، بعدالت در ميان آنها داورى مى‏شود؛ و ستمى به آنها نخواهد شد.»(1) این رسالت، محدود و منحصر به انبیاء نیست؛ بلکه به فرموده قرآن، وظیفه هر مومنی است که با انبیاء و اولیایش همراهی کند و در این عدالتخواهی سهیم گردد:  «ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب(آسمانى) و ميزان(شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند»(2) .
در همین راستا، امام حسین علیه السلام علیه ظلم و فساد قیام کرده و مردم را نیز به همراهی فراخواندند:  «آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل باز داشته نمى شود؟! (در چنین شرایطى) باید مؤمن، به حق خواهان دیدار خدا باشد. من چنین مرگى را جز شهادت و زندگى با ظالمان را جز ننگ و خوارى نمى بینم.»(3)   
 ایشان، فلسفه قیام خود را مقابله با فسادها و ظلم های حکومت یزید می داند و در این زمینه می فرمایند: «اى مردم ! رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمودند: کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و با سنت رسول خدا ص مخالفت ورزیده در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد. هان (اى مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبرى از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند، درآمدهاى عمومى (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم.»(4)  
روشن است که حاکمان فاسد در سراسر جهان که بر مسند قدرت نشسته اند، هیچ گاه از این پیام و محتوا استقبال نکرده و بر خاموش کردن این چراغ هدایت، تلاش خواهند کرد؛ چنانکه در عصر انبیاء و امامان علیهم السلام نیز حاکمان فاسد، با ایشان همراهی نکرده و همواره از ابزارهای سخت (همچون سرکوب) و نرم (همچون شبهه‌افکنی در میان مردم)، برای محدود کردن یا از بین بردن این نهضت الهی و عدالتخواهانه، بهره برده اند. شبهه افکنی علیه قیام امام حسین در ایام محرم و صفر نیز در همین راستا قابل فهم است؛ چرا که زنده نگاه داشتن این نهضت از طریق مراسمات محرم و صفر، نقش بسزائی در حفظ روحیه ظلم‌ستیزی و انقلابی مردم دارد و مانع از بیگانگی و دور شدن مردم از این پیام اصیل می شود.

نکته دوم: اهتمام به دین و دور شدن از سکولاریسم: 
از منظر اسلام، دین و دنیا یا دین و سیاست، دو مقوله متقابل نیستند. دین با دنیاگرایی و اولویت بخشیدن به دنیا به جای آخرت، مخالف است اما با دنیا و بهره گیری از آن مخالف نیست. همچنین، دین برای بهره گیری از دنیا و نظم بخشیدن به زندگی جمعی مردم، قوانین و اهدافی را سیاستگذاری کرده و هیچ گاه خودش را از این ساحت دور ندانسته است. از این منظر، دین و دنیا یا دین و سیاست، دو مقوله رو در رو نیستند که یکی را به جای دیگری بنشانیم و دیگری را حذف کنیم بلکه دین به مثابه برنامه ای است برای دنیا که آن را معنادار و هدفمند می سازد و قواعد لازم در تدبیر امور سیاسی را برای انسانها فراهم می کند.
این دیدگاه در تقابل با سکولاریسم است. سکولاریسم به شکل های مختلفی در طول تاریخ بروز یافته است و امروزه بخشی از نگاه رایج مردمان در زندگی شده است. اگر هوشیار نباشیم، ممکن است جنبه هایی از سکولاریسم حتی در زندگی دینداران نیز نفوذ یابد. سکولاریسم یک طیف گسترده از افراد مختلف است؛ گروهی منکر خدا هستند و گروهی به خدا باور دارند اما دین الهی را انکار می کنند و گروهی دین وحیانی را پذیرفته اما نقش آن در ارزشگذاری اجتماعی را انکار می کنند و گروهی نیز ارزش های دینی در اجتماع را به رسمیت می شناسند اما با احکام و قوانین اجتماعی دین مخالفت می ورزند. این طیف های گسترده سکولاریسم، در لزوم حذف دین یا کم‌رنگ کردن آن در حوزه اجتماع، اشتراک نظر دارند.(5)   
از این منظر، یکی از مهمترین های کارکردهای یادبود قیام امام حسین علیه السلام در محرم و صفر به شکل سالانه، مشخص می شود: پاسداری از نقش دین در حوزه سیاست  و دنیا. در این راستا، امام حسین علیه السلام فرمودند: «خدایا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدامهاى بر ضد حاکمان اموى) به خاطر سبقت جویى در فرمانروایى و افزون خواهى در متاع ناچیز دنیا نبوده است؛ بلکه براى این است که نشانه هاى دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپا کنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. مى خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احکامت عمل شود».(6) 
از این جملات مى توان چهار هدف را براى قیام امام حسین علیه السلام علیه یزید برشمرد: 
الف: احیاى مظاهر و نشانه هاى اسلام اصیل و ناب محمدى؛ 
ب: اصلاح و بهبودى در وضع شهروندان؛ 
ج: مبارزه با ستمگران اموى جهت تأمین امنیت براى مردم ستمدیده؛ 
د: فراهم ساختن بسترى مناسب براى عمل به احکام و واجبات الهى.(7)   
روشن است که جریان های سکولار از استقبال مردم به قیام امام حسین علیه السلام، که منجر به حفظ ارزش های الهی و حضور دین در عرصه دنیا و سیاست است، اظهار نگرانی کرده و با طرح شبهات مختلف در زمینه عاشورا و محرم و صفر، سعی در به حاشیه راندن و منزوی کردن این جریان دینی پر قدرت دارند. 

نکته سوم: دشمن‌شناسی و وحدت جوامع اسلامی علیه دشمن مشترک:
یکی از کارکردهای مهم مراسمات محرم و صفر، آشنایی با ارزش ها و ضدارزش ها از طریق شنیدن بیانات امام حسین علیه السلام در ایام محرم و صفر است. از طریق تطبیق ارزش ها و ضدارزش ها، جامعه به بصیرتی می رسد که از آن طریق، می تواند دوست و دشمن را به خوبی تشخیص دهد؛ چنانکه امام علی علیه السلام فرمود: «حق را بشناس تا اهلش را نیز بشناسی».(8) 
تشخیص و حساسیت همگانی جامعه علیه دشمن مشترک، از عوامل موثر در ایجاد وحدت است. اگر جامعه ای، ارزش ها و ضدارزش ها را به خوبی نشناسد و به بصیرتی برای تشخیص دوست و دشمن نرسد، در معرض این اشتباه است که دوست را دشمن بینگارد و از دشمن اصلی غافل شود و خود و جامعه اسلامی را در معرض تفرقه و تهدیدات جبران‌ناپذیر قرار بدهد. 
از طریق یابود قیام امام حسین علیه السلام در ایام محرم و صفر،  بیانات ایشان مجددا بر منابر و رسانه های جمعی، تکرار می شود و بر گوش جان مردم می نشیند و ذهن و روان آنها را روشن می سازد و آنها را در دستیابی به بصیرت از طریق شناخت ارزش ها و ضدارزش ها کمک می کند. 
روشن است که دشمن از این امر، احساس خطر کرده و در نتیجه، در تضعیف این گردهمایی ها و یادبودها در ایام محرم و صفر تلاش می ورزد و با طرح شبهات مختلف، باورهای دینی مردم را سست می سازد و انگیزه مردم برای دورهمی های حسینی و شنیدن بیانات ایشان در این ایام را ضعیف می سازد. فاصله گرفتن مردم از بیانات اهل بیت علیهم السلام و دور شدن از این انوار پرفروغ، گمراه شدن در فتنه ها و دوست انگاشتن دشمن و دشمن انگاشتن دوست است؛ و نتیجه این غفلت و بی‌بصیرتی، تفرقه و وارد شدن صدمات جبران‌ناپذیر از سوی دشمن اصلی است! 

نکته چهارم: ارتباط دوسویه مرجعیت و مردم در محرم و صفر:
یکی دیگر از مهمترین کارکردهای مراسمات محرم و صفر، برقراری و حفظ ارتباط وثیق میان مردم و مرجعیت از طریق مبلغان مذهبی است. مبلغان مذهبی به منظور برگزاری مراسمات مذهبی در محرم و صفر، به شهرهای مختلف سفر کرده و خود را ملزم به ارتباط با مردم می کنند؛ چنانکه مردم نیز انگیزه لازم برای دعوت از روحانیت و ارتباط با آنها را یافته و برای برگزاری مراسم، از روحانیت دعوت بعمل می آورند. این ارتباط دوسویه سبب می شود، نه مردم از روحانیت و مراجع و رهبران مذهبی فاصله بگیرند و نه مراجع و رهبران مذهبی و روحانیت از مردم دور بمانند و منزوی گردند. روحانیت از سوالات مردم و نیازهای مذهبی آنها مطلع می شود و اشکالات و شبهاتِ مطرح در جامعه را حل می کند و بینش های غلط و گرایش های گمراه‌کننده مردم در زندگی را اصلاح می کند، و مردم نیز با صرف هزینه و اعطای خمس و کمک های مذهبی، نهاد روحانیت را تقویت کرده و آن را مستقل از دولت ها حفظ می کنند. 
افزون بر این، مراجع و نهاد روحانیت، به سبب نفوذ معنوی در میان اقشار مختلف، در بزنگاه های سیاسی ورود کرده و مردم را نسبت به دشمن اصلی آگاه می سازند و آنها را علیه اقدامات او بسیج می کنند و فراخوان برای اقدام مشترک را صادر می کنند؛ چنانکه این اثرگذاری ها، در ماجرای تحریم تنباکو یا نهضت جنگل یا انقلاب اسلامی 1357ش، کاملا مشهود است.
روشن است که دشمن با شناخت دقیق از نقش اثرگذار روحانیت و مراجع، در تخریب این نهاد از هیچ اقدامی فروگذار نکرده و نخواهد کرد و در این راستا، هر گونه راه ارتباطی مردم و روحانیت را قطع می کند. شبهه افکنی دشمن علیه مراسمات مذهبی در ماه های محرم و صفر، نمونه بارزی از توطئه دشمن برای جداسازی مردم از روحانیت است. دشمن با طرح شبهات مختلف علیه قیام امام حسین و برگزاری مراسمات حسینی، انگیزه لازم برای برگزاری مراسمات مذهبی را تضعیف می کند که نتیجه آن، کم شدن یا برگزار نشدن مراسمات مذهبی و به دنبالش، قطع ارتباط میان مردم و روحانیت و از دست دادن اثرگذاری روحانیت در دفع فتنه های دشمن است. 

نکته پنجم: شورانگیزی میان مردم برای انجام کارهای عام‌المنفعه:
یکی دیگر از کارکردهای مراسمات مذهبی و یادبود قیام امام حسین علیه السلام، انجام کارهای عام المنفعه است. روشن است دولت ها علی رغم امکانات گسترده، بدون کمک مردم، قادر به حل تمامی مشکلات اقتصادی و اجتماعی نیستند. از طریق مشارکت های مردمی است که بخش قابل توجهی از مشکلات اجتماعی حل می شوند. حضور در مراسمات مذهبی و شنیدن بیانات امام حسین علیه السلام، مبنی بر ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی و آخرت‌محوری، نقش بسزائی در دستگیری از دیگران و انجام کارهای عام المنفعه دارد. کسی که امام حسین علیه السلام را الگوی فکری و رفتاری خود قرار دهد، هیچ گاه دنیا را برای دنیا نمی خواهد بلکه آن را فرصتی محدود برای دستیابی به سعادت در زندگی ابدی می داند. 
امام زین العابدین علیه السلام، از امام حسین علیه السلام نقل فرموده: «مرگ، جز پلی نیست که شما را از ترس و سختی به سوی بهشت گسترده و نعمت جاوید، عبور می دهد. پس کدام یک از شما ناخوش دارد که از زندان به کاخ منتقل شود؟! و آن برای دشمنان، جز مانند این نیست که از کاخ به زندان و عذاب، منتقل می شود. پدرم علی علیه السلام از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برایم نقل کرد که: دنیا، زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است و مرگ، پل اینها به بهشتشان و پل آنان به دوزخشان است».(9) 
روشن است که این نگرش، تاثیر زیادی در انجام کارهای عام المنفعه دارد که نمونه های بارز آن، اطعام به فقیران، جمع آوری پول برای آزادسازی زندانیان و غیره است. این کارها از آن جهت که مشکلات اقتصادی و اجتماعی را می کاهد، عامل تقویت دولت ها و حکومت های اسلامی و شیعی است و اصلا مطلوب دشمنان نمی باشد. از این رو، آنان با طرح شبهات مختلف، مشروعیت قیام امام حسین علیه السلام و برپایی فعالیت های مذهبی در این زمینه را زیر سوال می برند تا از تقویت دولت های اسلامی و اتکای آنها به ملت های مسلمان، جلوگیری نمایند.

نتیجه:
قیام امام حسین علیه السلام و یادبود آن، اثرات و کارکردهای متنوعی برای جامعه اسلامی دارد که در این نوشتار، به برخی از آنها اشاره شد: حفظ روحیه ظلم‌ستیزی و انقلابی در جوامع اسلامی، اهتمام به دین و دور شدن از سکولاریسم، دشمن‌شناسی و وحدت جوامع اسلامی علیه دشمن مشترک، شورانگیزی میان مردم برای انجام کارهای عام‌المنفعه.
این اثرات و کارکردها آنچنان مهمند که دشمن از طریق شبهه‌افکنی علیه قیام امام حسین و یادبودش، به دنبال تُهی کردن جامعه مذهبی از این فوائد است. از این رو، بر محققان و عالمان لازم است که این شبهات را رصد کرده و به نقد آنها و روشنگری در این زمینه، اقدام نمایند.

پی نوشت:
1. سوره یونس، آیه 47: ﴿وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ﴾.
2. سوره حدید، آیه 25: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾.
3. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص404.
4. طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج5، ص403.
5. برای مطالعه بیشتر، رک: قدردان قراملکی، محمدحسن، قرآن و سکولاریسم.
6.« اللهم إنك تعلم إنه لم يكن ما كان منا تنافسا في سلطان ، ولا التماسا من ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج100، ص79-81.
7. رنجبر، محسن، «فلسفه قیام عاشورا».
8.« اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف أهلَهُ»؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج40، ص126.
9.«فما الموت إلا قنطرة يعبر بكم عن البؤس والضراء إلى الجنان الواسطة والنعيم الدائمة ، فأيكم يكره أن ينتقل من سجن إلى قصر؟ ...»؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج6، ص154

 

اگر قرار باشد، خداوند در هر مسئله ای فورا نصرت خود را محقق سازد اولا سبب سستی مومنان شده وثانیا زمینه های تحقق اراده آزاد دشمنان نیز گرفته خواهد شد.
آب زمزم برای اسماعیل و تشنگی علی اصغر علیهما السلام

پرسش:
چه فرقی میان اسماعیل و علی اصغر است که خداوند برای اولی آب زمزم را جوشانید که هیچ وقت خشک نشد ولی دومی تشنه ماند و در تشنگی شهید شد؟ چرا خداوند مراقب هاجر و اسماعیل بود و از خانواده حضرت ابراهیم حمایت کرد ولی مراقب خانواده امام حسین نبود؟ بعضیها از همین مسئله برای تضعیف امام حسین و خاندان ایشان استفاده می کنند و مشروعیت ایشان یا قیام ایشان را زیرسوال می برند. لطفا راهنمایی بفرمایید؟
 

پاسخ:
سوال یاد شده و مباحثی که در خصوص مقایسه میان داستان حضرت ابراهیم علیه السلام و امام حسین علیه السلام در ذیل آن صورت گرفته است، همگی به یک جمله بازگشت می کند که «چرا خداوند در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام را از طریق غیبی حمایت نکرد؟»
در حقیقت ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام در اینجا موضوعیت نداشته و مثالی برای این واقعیت است که در طول تاریخ موارد متعددی وجود دارد که خداوند به یاری و نصرت مومنان شتافته و بسیاری از پیامبران و برگزیدگان را از مهلکه ای که در آن گرفتار آمده بودند، رهایی بخشیده است. اما سوال اینجاست که چرا این امر برای حضرت امام حسین علیه السلام محقق نشد؟

با این مقدمه به سراغ پرسش یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم می کنیم.

نکته اول:
صفت نصرت و رأفت خداوند، اقتضاء دارد که نسبت به مومنین بی تفاوت نبوده و ایشان را در مهلکه هایی که در این عالم پر آشوب برایشان ایجاد می شود، رها نکند. در واقع، مفهوم نصرت الهی در تفکر اسلامی جایگاه ویژه ای داشته و قرآن کریم از آن در مواضع متعددی یاد کرده است:
الف) یاری بوسیله ریشه کن کردن دشمنان که غالبا به صورت عذابی دردناک و آسمانی صورت می گرفته است.(1)  
ب) یاری بوسیله لشکریان نادیدنی، همچون ملائکه.(2)   
ج) یاری بوسیله انداختن رعب و ترس در دل دشمنان.(3)  
د) یاری بوسیله برداشتن اضطراب و اندوه از دل مومنان.(4)   
در نتیجه، نصرت الهی، سنتی الهی است که هرچند مشروط به شرایطی خاص است، اما مقتضای صفات حسنه الهی بوده و از طریق دلایل عقلی نیز قابل اثبات است. چه این نصرت در حق پیامبران و امامان علیهم السلام باشد و چه در حق مومنین عادی.

نکته دوم:
از آیات قرآن کریم بر می آید که گاهی نصرت الهی تحت حکمت پروردگار قرار گرفته و خداوند به جهت هدف دقیق و جامعی که در نظر دارد، نصرت ظاهری مومنان را به تعویق انداخته و یا اساسا در دنیا محقق نمی کند.
به عنوان مثال از برخی آیات استفاده می شود که گاهی خداوند متعال مؤمنان را با یاری نکردن امتحان می کند که آیا مأیوس شده و پا به فرار می گذارند یا استقامت دارند و تا پای جان از پیامبر صلی الله علیه وآله و دینش دفاع می کنند. نظیر این آیه شریفه که می فرماید:  «و اگر مؤمنید، سستى مکنید و غمگین مشوید، که شما برترید. اگر به شما آسیبى رسیده، آن قوم را نیز آسیبى نظیر آن رسید؛ و ما این روزها[ى شکست و پیروزى‌] را میان مردم به نوبت مى‌گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعاً] ایمان آورده‌اند معلوم بدارد، و از میان شما گواهانى بگیرد، و خداوند ستمکاران را دوست نمى‌دارد و تا خدا کسانى را که ایمان آورده‌اند خالص گرداند و کافران را [به تدریج‌] نابود سازد. آیا پنداشتید که داخل بهشت مى‌شوید، بى‌آنکه خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم بدارد؟»(5)  
و یا در آیات دیگر بیان می دارد که نصرت خداوند، مشروط به صبر و پایداری مومنان بوده(6)  و خود ایشان نیز باید اهل نصرت و یاری یکدیگر باشند.(7)  به عنوان مثال، خداوند در قرآن کریم می فرماید: «هرگاه شکیبایى و تقوا پیشه کنید مکر مخالفان به شما نمى رسد.»(8)   
و یا در سوره ای دیگر می فرماید: «و [در نبرد اُحد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید: آنگاه که به فرمان او، آنان را مى‌کشتید، تا آنکه سست شدید و در کار [جنگ و بر سر تقسیم غنایم‌] با یکدیگر به نزاع پرداختید؛ و پس از آنکه آنچه را دوست داشتید [یعنى غنایم را ]به شما نشان داد، نافرمانى نمودید. برخى از شما دنیا را و برخى از شما آخرت را مى‌خواهد. سپس براى آنکه شما را بیازماید، از [تعقیب‌] آنان منصرفتان کرد و از شما درگذشت، و خدا نسبت به مؤمنان، با تفضل است.»(9)  
در نتیجه هر چند نصرت الهی، مقتضی صفات حسنای حق است، اما بدون حساب و کتاب نبوده و خداوند در نوعی یاری خود به مومنان، مصالح و حکمت های دیگری را نیز مورد نظر دارد. از این رو ممکن  است در طول تاریخ حکمت الهی اینگونه اقتضاء کند که بسیاری از پیامبران به حسب ظاهر دستخوش شکست شده و یا حتی توسط دشمنانشان به شهادت برسند.

نکته سوم:
سخن از «مصلحت الهی» و «حکمت افعال حق» و جستجو برای یافتن ملاک ها و مناطهایی که به عنوان مبادی عقل‌پذیر در این خصوص در نظرگرفته می شود، امری کاملا منطقی به نظر می آید. اما باید به این نکته توجه داشت که تلاش عقلانی برای یافتن اسرار و حکمت های افعال الهی، به علمی به گستره علم الهی نیاز است و با تمام مجاهدتی که ممکن است در این مسیر صورت بگیرد، باز هم نمی توان ادعا کرد که در این تلاش خردمندانه به همه جوانب و اسرار و حکمت‌های افعال الهی دست یافته ایم؛ چرا که علم، حکمت و مصلحت خداوند به هر حال قابل مقایسه با علم بشر نبوده و ابزار بشر برای کشف مجهولات، (خصوصا مجهولاتی که جنبه ماورائی داشته باشد) کافی نیست.
از این رو، هنگامی که از چرایی افعال الهی سخن به میان می آید، برای انسانی که به جهت ضعف و محدودیت، راهی به نیت و اراده الهی ندارد، ظنّ و گمان در چیستی و چگونگی مصلحت حق، تلاشی ناقص است.

در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند.(10)   

در نتیجه هیچکس نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد که می تواند همه مسائل را از منظر الهی دیده و به همه عوامل و علل تأثیر گذار در عالم اشراف داشته باشد.

نکته چهارم:
نکته دیگر درباره عدم یاری مومنان بوسیله امداد غیبی این است که اگر هر عمل ظالمانه ای، بلافاصله و به صورت فوری، توسط امداد غیبی خنثی شود، نه تنها سبب رخوت و سستی مومنان در مقابله با ظلم می شود(11) ، بلکه افراد بدکار نیز مجالی برای بروز باطن خود نمی یابند. از این رو حضرت زینب علیها السلام نیز در شام و در پاسخ به یزید و یزیدیان که از جنایات خود خوشحال بودند به این آیه استدلال کردند(12)  که: «و البته نباید کسانى که کافر شده‌اند تصور کنند اینکه به ایشان مهلت مى‌دهیم براى آنان نیکوست؛ ما فقط به ایشان مهلت مى‌دهیم تا بر گناه [خود] بیفزایند، و [آنگاه‌] عذابى خفت‌آور خواهند داشت.»(13)   
در نتیجه اگر قرار باشد در هر مهلکه ای، خداوند با نیروی غیبی مومنان را یاری کند، دیگر چه مجالی برای کافران برای تحقق آزاد اراده شان باقی مانده و نیز چه امتحانی برای مومنان در پیمودن راه دشوار اطاعت از حق، حاصل خواهد شد؟

نکته پنجم:
اگر نصرت الهی را دایرمدار پیروزی مومنان بدانیم، باید این نکته را در نظر بگیریم که پیروزی، امری نسبی بوده و لزوما اینگونه نیست که پیروزی تنها و تنها به معنای پیروزی ظاهری و مغلوب کردن ارتش دشمن باشد. بلکه به نظر می آید، پیروزی، نسبت مستقیمی با هدف داشته و هنگامیکه هدف محقق گردد، شخص می تواند خود را پیروز دانسته و یاری خداوند نیز می تواند در این چارچوب محقق شود. هر چند، تحقق اهداف، به شکست ظاهری بیانجامد.
آنچه با مراجعه به کلام امام حسین علیه السلام و تبیین هدف قیام که در گزاره‌هایی چون اصلاح جامعه و امت پیامبر، پیام رسانی به دنیای اسلام و بیداری جامعه، زنده کردن امر به معروف و نهی از منکر، احیای عزت و کرامت مسلمین، جلوگیری از انفعال بیشتر جامعه در برابر سیاستها انحرافی امویان و جریان های مشابه، ایجاد انگیزه و الگودهی مناسب به مومنان و احیای روحیه جانفشانی و ایثار و شهادت طلبی، جلوگیری از سستی جامعه، بالا بردن سطح شناخت مردم و ... بیان شده‌است، روشن سازد که نه تنها شکستی در کار نبود، نصرت الهی، همه این ابعاد را در برگرفته و امروزه قیام‏هاى خونین پس از حادثه عاشورا، سند گویای این حقیقت است که پیروز حقیقیِ کربلا،  امام حسین علیه السلام  و یاران ایشان بودند.(14)   
چه اینکه در طول تاریخ، بسیاری از پیروزی های عظیم، نظیر هشت سال دفاع مقدس، غیرت پیروزمندانه شیعیان در جنوب لبنان و یا رشادت مدافعان حرم زینبی، که با کمترین امکانات و تجهیزات صورت گرفته است، همگی سند گویایی است که ماجرای عاشورا، نه تنها یک شکست نبود، بلکه زمینه را برای پیروزی حق بر باطل در امتداد تاریخ فراهم آورد و در هر جای جهان، هنگام تمسک به سیره شهادت طلبانه امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، قدرت های استکباری به زانو در آمده و شیاطین انسی هزیمت شده اند.

نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن می شود که:
اولا؛ نصرت الهی در حق مومنان، امری اثبات شده است که دلایل نقلی و عقلی فراوانی برای آن وجود دارد.
دوم؛ اینکه، نصرت الهی، تحت حکمت خداوند بوده و در برخی از موارد، خداوند به جهت تحقق حکمتش، نصرت ظاهری را متوقف می سازد. نظیر تحقق امتحان و یا رشد مومنان در مهلکه ها و گرفتاری ها.
سوم؛ اینکه، نصرت الهی، مشروط بوده و اینگونه نیست که بدون حساب و کتاب، به هرکسی و هرجایی تعلق بگیرد.
چهارم؛ اینکه، یافتن حکمت خداوند و اسرار عدم یاری او در مواقع خاص، علمی نظیر علم خداوند را طلب کرده و بسیاری از حکمت ها از دسترس عقل بشر خارج است.
پنجم؛ اینکه، اگر قرار باشد، خداوند در هر مسئله ای فورا نصرت خود را در حق مومنان محقق سازد، اولا سبب رخوت وسستی مومنان شده وثانیا زمینه های تحقق اراده آزاد کافران و دشمنان نیز گرفته خواهد شد.
ششم؛ اینکه پیروزی نسبی بوده و مطابق با تحقق اهداف، تعریف می شود. حال اگر امام حسین علیه السلام را به حساب ظاهر شکست خورده بدانیم، با توجه به اهدافی که در بیان ایشان بازتاب داده شده است، ایشان به مدد الهی پیروز است و امتداد پیروزی ایشان، پیروزی های متعددی را در طول تاریخ برای مومنان رقم زده و این همان مصداق امداد و یاری خداست.

پی نوشت:
1. نظیر سوره مؤمنون، آیات 39-42: «قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ * قَالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نَادِمِینَ * فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءاً فَبُعْداً لِلْقَوْمٍ الظَّالِمِینَ*  ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرُوناً آخَرِین».
2. نظیر سوره توبه، آیه 40: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْهُمَا فِی الْغَارِ إِذْیَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلی وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
3. نظیر سوره آل عمران، آیه 151: «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی الظَّالِمِینَ».
4. سوره فتح، آیه 4: « هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا».
5.  سوره آل عمران، آیات 139-142: «وَلاتَهِنُوا وَلاتَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلُونَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لایُحِبُّ الظَّالِمِینَ * وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکَافِرِینَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ».
6. سوره بقره، آیه 120: «وَ لَنْ تَرْضَی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَالنَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَالْهُدَی وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَائَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لانَصِیرٍ».
7. سوره حج، آیات 39-41: «اُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ * الَّذینَ اُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ * أَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَهَ و ءاتَوُا الزَّکَاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ ِللَّهِ عَاقِبَهُ اْلاُمُورِ».
8. سوره آل عمران، آیه 120: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً».
9. سوره آل عمران آیه 152: « وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ  حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاکُمْ مَا تُحِبُّونَ  مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا وَمِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَهَ ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ لِیَبْتَلِیَکُمْ  وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ  وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ».
10.  شمس الدین محمد ، حافظ شیرازی، دیوان حافظ، غزلیات، غزل 186.
11 . چرا که در مواجهه با ظلم، مطمئن خواهند بود که خداوند خودش ورود کرده و بساط ظلم را بر می چیند؛ پس نیازی به خطر کردن و از جان و مال گذشتن نیست!
12.   سید بن طاووس، لهوف، ص 188-189. 
13. سوره آل عمران، آیه 178 «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ».
14. ر.ک: مکارم شیرازى، ناصر، عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه ‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 665-676.
 

آموزه شفاعت، برای انسان و کرامت انسانی، ارزشی ویژه قرار داده در حالی که آموزه فدیه درمسیحیت برای انسان نقشی قائل نشده است و سرشت انسان را آلوده به گناه می داند.
تفاوت مفهوم شفاعت در اسلام با فدیه در مسیحیت

پرسش:
آموزه «شفاعت» در منظومه فکری شیعه، چه شباهت و تفاوتی با آموزه «فدیه» در مسیحیت دارد؟ آیا این درست است که باور شیعیان درباره شفاعت شدن به خاطر شهادت امام حسین علیه السلام، ، از باور مسیحیان درباره بخشیده شدن به خاطر به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی علیه السلام،  گرفته شده است؟
 

پاسخ:
آموزه «فدیه» در مسیحیت و «شفاعت» در شیعه -بلکه در دین اسلام- از آموزه‌های با اهمیتی می‌باشند که در مسیحیت از ارکان اصلی و اساسی و در شیعه به عنوان مکمل قلمداد می‌شود. اگر چه بین این دو آموزه شباهت‌ها و اشتراکاتی وجود داشته و به همین جهت، برخی این چنین تصور کرده‌اند که آموزه شفاعت در شیعه از فدیه در مسیحیت گرفته شده؛ اما با در نظر گرفتن مبانی هر کدام این آموزه‌ها، در می یابیم تفاوت‌های بنیادینی بین این دو آموزه وجود داشته که راه هر کدام را از هم جدا می‌سازد. 

در ادامه توضیح این مطلب را در قالب چند نکته پی خواهیم گرفت:

نکته اول: آموزه فدیه در مسیحیت: 

این آموزه، از محوری‌ترین آموزه‌های مسیحیت بشمار آمده، به گونه ای که با مرگ حضرت عیسی علیه السلام بر روی صلیب، انسان از گناه رهایی می‌یابد.(1)  توضیح مطلب اینکه، بنابر آموزه های دین مسیحیت (به تعبیر بهتر: الهیات پولُسی که در مسیحیت، تثبیت و رواج یافته است)، خداوند انسان را قبل از گناه حضرت آدم و حوا علیهما السلام به صورت خود و شبیه خود آفرید.(2)  سپس حضرت آدم و حوا علیهما السلام را در بهشت جای داد. اما ایشان با خوردن از شجره ممنوعه از بهشت رانده شدند(3)  و این گناه بقدری بزرگ و سنگین بود که بر روی رابطه خدا و ذات و بدن انسان تأثیر گذاشت و آثاری از جمله مرگ،(4)  از بین رفتن قداست و پاکی،(5)  دشمنی با خدا،(6)   از دست دادن مقام فرزندی خدا،(7)  دچار شدن نسل بشر به گناه ذاتی و فطری،(8)  و ... را در بر داشت. اینک که انسان سقوط کرده و نمی‌تواند برای نجات و رستگاری خود اقدامی کند و از طرف دیگر، خداوند انسان را دوست دارد؛(9)  یگانه فرزند خود را که با او هم ذات است، به صلیب کشید تا جور دیگر انسان‌ها را به دوش کشیده، کفاره آدم و آدمیان را پرداخته و بار دیگر بین خدا و انسان آشتی برقرار گردد.(10)  
مهم‌ترین پیامدی که این آموزه دارد، این است که بنابر الهیات پولسی، شریعت و احکام فقهی در ادیان الهی گذشته، به دوره بین گناه آدم علیه السلام و به صلیب در آوردن حضرت عیسی بر می‌گردد؛ اما پس از آمدن حضرت عیسی و صلیب کشیده شدنش، کسی که به این رخداد تاریخی ایمان داشته باشد، برای نجات یافتن، دیگر به شریعت نیازی نخواهد داشت.(11)  پس اعتقاد و ایمان به مسیحیت و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی علیه السلام، موجِب بخشش انسان از گناه، بازگشت انسان به سرشت اول و فطرت، بی نیازی به احکام شریعت و نیز باعث سعادت می‌گردد. جالب این است که عامل اصلی نجات انسان، خدا بوده و انسان نقشی در این نجات و سعادت نداشته و رستگاری با تدبیر الهی بطور رایگان به بندگان داده شده است.(12)  

نکته دوم: آموزه شفاعت در تشیع

شفاعت از اصول اسلامی است که در آیات مختلف قرآن بازتاب یافته است و منحصر به شیعیان نیست. از منظر اسلامی، کسی مشمول شفاعت می‌شودکه اسباب شمول رحمت الهی را به صورت ناقص در وجود خود دارد به صورتی که خدا از او رفع عذاب کند یا بر درجه و رتبه او بیفزاید و با ضمیمه کردن خود به شخص شفیع، گویی سببیت را کامل می‌کند و مشمول رحمت الهی می‌شود.(13)  هرگاه شفاعت به خداوند نسبت داده می شود، عنوان آن مغفرت است و هرگاه به مجاری و واسطه‌ها منسوب می‌گردد، همان شفاعت است و لازمه هردوی آن، نظام داشتن جهان است.(14)  
در باب شرایط شفاعت گفته شده که می‌بایست انسان مورد پسند و رضایت پروردگار باشد. خداوند در سوره طه می‌فرماید:  ﴿ یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِیَ لَهُ قَوْلًا ﴾؛ در آن روز شفاعت (هیچکس) سودی نمی‏بخشد، جز کسی که خداوند رحمان به او اجازه داده و از گفتار او راضی است.»(15).   از دیگر شرایط می‌توان به مشرک، کافر، منافق یا ناصبی نبودن، پشیمانی از گناه و... اشاره کرد.(16)  
از منظر اسلامی و مذهب شیعه، اعتقاد بدون عمل، مردود بوده بطوری که در احادیث فراوانی، از دلگرم بودن به شفاعت و ارتکاب گناه بر حذر داشته شده ایم. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: «در آنچه (اعمال) برای روز قیامت پیش داشتید به خیال شفاعت ما نباشید و خود را در روز قیامت نزد دشمنان رسوا نکنید...»(17)  
اما متاسفانه گاهی در میان مردم، به مواردی بر می‌خوریم که با بدفهمی از مسأله شفاعت، خودشان را موظف به تکالیف ندانسته و با موضوعاتی مانند صرفِ محبت اهل بیت علیهم السلام، کشته شدن امام حسین علیه السلام برای کفاره گناهان امت و اموری از این قبیل، خود را دلخوش به شفاعت خداوند و شفاعت کنندگان دانسته‌اند. شهید مطهری در نقد چنین دیدگاهی می‌گوید: «(اینکه) امام کشته شد تا گناهان امت بخشیده شود! بدون شک این یک فکر مسیحی است که در میان ما [یعنی در میانِ برخی از شیعیان] نیز رایج شده است. این فکر است که امام حسین علیه السلام،  را به کلی نسخ می‌کند و او را به صورت سنگر گنه کاران در می‌آورد؛ قیام او را کفاره عمل بد دیگران قرار می‌دهد...»(18)   

نکته سوم:

اینک به طور خلاصه به شباهت‌ها و تفاوت‌های آموزه‌های فدیه و شفاعت می‌پردازیم:

1- شباهت‌ها:
ـ هر دو آموزه به نیاز به واسطه تاکید دارند: اینکه خود شخص به تنهایی 
قادر نیست تا بخشیده شود و به واسطه و میانجی احتیاج دارد.
ـ نیازمندی به اذن الهی.
ـ وضع فدیه و شفاعت برای نجات انسان.
ـ هردو فعل خداوند می‌باشند.
ـ هر دو دارای شرایط و اسبابی می‌باشند. 
ـ مبتنی بودن هردو به فیض و رحمت الهی. 

2- تفاوت‌ها: 
ـ فدیه باعث تحول در سرشت گناه آلود انسان می‌شود؛ ولی در مسأله شفاعت، سرشت انسان گناه آلود نیست تا به تحول نیاز داشته باشد. 
ـ فدیه در وهله نخست ترمیم کننده ارتباط انسان با خدا در ارتباط با گناه اولیه است؛ اما شفاعت مربوط به آمرزش گناهان انسان در طول زندگی است. 
ـ جایگاه شریعت نسبت به مسأله فدیه با جایگاه آن نسبت به شفاعت متفاوت است. 
ـ فدیه در مسیحیت آموزه‌ای اصلی است؛ اما شفاعت در شیعه امری فرعی است و نقش مکمّل را دارد. 
ـ در  مسأله  فدیه  مسیحی، انسان  نقش  چندانی  در  نجات  ندارد؛ اما در مسأله شفاعت شیعی، خود انسان برای نجات ایفای نقش می‌کند.(19)   

نتیجه: 
با در نظر گرفتن مطالب فوق و مقایسه دو آموزه فدیه و شفاعت، این نتیجه حاصل می‌شود که در هندسه معرفتی شیعه نسبت به آموزه شفاعت، برای انسان و کرامت انسانی، ارزشی ویژه قرار داده شده و نسبت به اسباب بخشش گناهان و رستگاری انسان، نگاه منطقی و معتدلی وجود دارد. در حالی که آموزه فدیه در مسیحیت برای انسان نقشی قائل نشده و با در نظر گرفتن اینکه سرشت انسان آلوده به گناه اولیه است، عدالت خداوند را زیر سؤال برده و شریعت را بعد از ایمان به مسیح علیه السلام، نسخ شده و پایان یافته می‌داند. آنچه که به آموزه شفاعت در شیعه قوت می‌بخشد امیدواری به رحمت الهی در کنار انجام اعمال صالح و نیز پرهیز از اباحه گری به صرف اعتقاد به اموری همچون محبت اهل بیت علیهم السلام و شهادت امام حسین علیه السلام به گمانِ کفاره گناهان شیعیان می‌باشد.

پی نوشت:
1. ر.ک: مفتاح، احمدرضا، محسن ربانی، «مقایسه مفهوم فدیه از نظر مسیحیت و شفاعت از نظر شیعه»، ص 144.  
2. پیدایش، 1: 27.
3. همان، 2: 15-17.
4. اول قرنتیان، 15: 21-22.
5. دمشقی، یوحنا، المئه مقاله فی الایمان الارتدکسی، ارشمندریت ادریانوس شکور، ص 116.
6. سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، «سرشت انسان در اسلام و مسیحیت با توجه به قرآن و عهدین»، ص 204. 
7. تیسن، هنری، الهیات مسیحی، ص 179.
8. فیلیپیان، 2: 3. 
9. اول تیموتائوس، 4: 2.
10. ر.ک: مفتاح، احمدرضا، محسن ربانی، «مقایسه مفهوم فدیه از نظر مسیحیت و شفاعت از نظر شیعه»، ص 145.
11. غلاطیان، 2: 21. 
12. افسسیان، 2: 8.
13. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۱۵۷.
14. ر.ک: مطهری، مرتضی، عدل الهی، ص 235 و 272.
15. سوره طه، آیه 109. 
16. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، ج 4، ص 285.
17. صدوق، ابوجعفرمحمد بن علی، الخصال، ج 2، ص 614.
18. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج 3، ص 256-257.  
19. اقتباسی از: مفتاح، احمدرضا، محسن ربانی، «مقایسه مفهوم فدیه از نظر مسیحیت و شفاعت از نظر شیعه»، ص 155-159.
 

اصل این مطلب که امام دارای علم غیبی و لدنی است و از شهادت خویش مطلع است متفق علیه است ولی دلیل اینکه چرا از شهادت خود جلوگیری نمی کند نیاز به توضیح دارد.
علم امام به شهادت

پرسش:
با سلام و احترام مگر مذهب تشیع معتقد به علم لدنی برای امامان نیست؟ پس چرا از این علم استفاده نکردند و متوجه نشدند که مثلا در حال خوردن زهر هستند مثلا چرا امام حسن غذای مسموم خورد یا چرا امام حسین به قتلگاه رفت؟ یا باید عاقبت را نمی دانستند یا دانسته زهر خوردند و به قتلگاه رفتند که خلاف عقل است یعنی امام خلاف عقل عمل کرد؟
 

پاسخ:
علم به غیب منحصر به خدا است(1)  و هیچ کسی مستقل از اذن خدا، دارای علم غیب نخواهد شد.(2)  مستند به آیات و روایات، پیامبران(3)  و امامان(4)  و برخی از انسان هایِ عادی (افرادِ بدون منصب نبوت و امامت(5) ) نیز به اذن الهی دارای علم غیب شده و از طریق وحی، الهام، تحدیث و ... دارای علم لدنی می شوند.(6)  
از این رو، این سوال طرح می شود که آیا امامان با استفاده از علم غیبی و لدنی، به شهادت خویش آگاه بودند یا نه؟ اگر آگاه بودند پس چرا برخلاف عقل و دین،(7)  خودشان را به هلاک انداخته و مانع از شهادت نشدند؟ و اگر آگاه نبودند، پس چرا آنها را دارای علم لدنی به غیب می دانید؟ در ادامه در قالب چند نکته به این سوال می پردازیم.

نکته اول:
درباره علم لدنّیِ امام به امور غیبی، دلایل عقلی، قرآنی و روایی زیادی وجود دارد که بررسی آنها در این مجال نمی گنجد.(8)   افزون بر این ادله -که علم غیبی امام به شکل کلی را اثبات می کنند- روایات دیگری نیز وجود دارد که علم غیبی امام به خصوصِ شهادت ایشان را نیز اثبات می کند.(9)  برای نمونه، روایت شده که نزد امام صادق علیه السلام درباره خروج امام حسین علیه السلام و تخلف محمد بن حنفیه، سخنی سر گرفت. امام علیه السلام در این زمینه فرمود: «هنگامی که امام حسین علیه السلام قصد خروج داشت، کاغذی خواست  و در آن نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی به بنی هاشم، هر کس به من ملحق شود، با من به شهادت خواهد رسید و هر کس تخلف کند، پیروز نخواهد شد».(10) 
روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارند که بسیاری از آنها معتبرند و نه تنها علم امام حسین علیه السلام به شهادت خویش را اثبات می کنند بلکه علم امامانِ دیگر به زمان و چگونگی شهادت ایشان را اثبات می کنند.(11)  همانطور که عرض شد، اینها روایاتی است که خصوصِ علم غیبی امامان به شهادت ایشان را اثبات می کنند. گذشته از اینها، ادله زیادی وجود دارد که علم غیبی امام را به شکل کلی اثبات می کنند که در این مجال نمی توان به بررسی آنها پرداخت. بنابراین، اینکه امامان علیهم السلام به زمان و چگونگی شهادت، علم غیبی دارند، بدون تردید است.

نکته دوم:
اما اگر امام به زمان و چگونگی شهادت علم غیبی دارند، چطور به آن بی اعتنا شدند؟ آیا این کار، برخلاف عقل و دین نیست و نوعی هلاکت و خودکشی نمی باشد؟! در پاسخ به این سوال، چندین نظر بیان شده که در ادامه به اختصار به آنها اشاره می کنیم.

یکی از نظرات درباره چرایی شهید شدن امامان، علی رغم علم ایشان به شهادت، از این قرار است که امام دارای علم تفصیلی نیست و اگرچه از شهادت خویش از طریق علم لدنی و غیبی باخبر شده اما جزئیات را نمی داند؛ یعنی نمی داند که چه کسی و دقیقا چه زمانی و به چه شیوه ای ایشان را شهید می کند. شاید هم بداند چه کسی ایشان را شهید می کند اما دقیقا نمی داند چه زمانی این اتفاق رخ می دهد و چگونه شهید می شود. از این منظر، اشکالی متوجه امام نیست چرا که ایشان به صورت کلی از شهادت یا از قاتل، مطلع است، اما جزئیات را نمی دانند تا مانع ارتکاب قتل شود.(12)   روشن است که این دیدگاه، علم غیبی امام را مطلق نمی داند و محدود به حساب می آورد.

یکی دیگر از نظرات در این زمینه، از این قرار است که امام به تفصیل از زمان و چگونگی شهادت باخبر بود و علم غیبی ایشان در این زمینه، محدود نبود و ایشان از علم غیبی و اشراف مناسب برخوردار بودند؛ اما با این حال، چون از جانب خدا، مامور به شهادت و فدا شدن بودند، اطاعت کرده و به این فداکاری تسلیم شدند؛ چنانکه مجاهدانِ راه خدا در میدان نبرد، گاهی با اینکه می دانند شهید می شوند، به منظور حفظ موقعیت و مشغول کردن دشمن و اطاعت از فرمانده و دلایل موجّهِ دیگر، همچنان مقاومت کرده و نهایتا شهید می شوند. شهادت ایشان، مصداق هلاکت و خودکشی نیست چرا که در راستای عبودیت و بندگی و فرمانبرداری و تحقق اهداف عالی اسلام -مثل حفظ دین و جلوگیری از انحراف آن- است.(13)  

راهکارها و نظرات دیگری نیز در این زمینه بیان شده است که موافقان و مخالفانی دارد و در این مجال نمی شود به بررسی آنها پرداخت؛ مثلا گروهی معتقدند که ایشان در این زمینه دارای علم غیبی تفصیلی بودند اما چون علم ایشان از طریق عادی حاصل نشده است، تکلیفی متوجه ایشان نبوده و ایشان می بایست بر اساس علم ظاهری عمل می کردند تا الگوی رفتاری مناسبی برای دیگران باشند. یا گروهی بر این باورند که ایشان در این زمینه دارای علم غیبی تفصیلی بودند اما چون احتمال بَداء و تغییر وجود داشت، به این علم اعتناء نکرده و بر حسب ظاهر، رفتار نمودند.(14) 

نتیجه:
با عنایت به آنچه گذشت، روشن می شود که امام دارای علم غیبی و لدنی است و از شهادت خویش مطلع است؛ ولی نظرات متفاونی وجود دارد که یا جزئیات را نمی داند و به همین جهت، تلاشی برای جلوگیری از شهادت انجام نمی دهند. یا جزئیات را می داند اما چون خداوند مقدر کرده برای حفظ دین، مقاومت انجام دهد و شهادت محقق شود، فداکاری کرده و برای تحقق اهداف عالی اسلام، شهید می شود و از شهادت جلوگیری نمی کند. در هر دو صورت، امام هم علم غیبی به شهادت دارد و هم شهید می شود و اشکالی به ایشان وارد نیست.

پی نوشت:
1. سوره انعام، آیه 59: « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»
2. سوره جن، آیات 26-27: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ...»
3. برای مطالعه بیشتر، رک: نیری، عصمت، «بررسی تفسیری آیات انحصار و شمول علم غیب پیامبران» ص79-90.
4. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مروی، احمد و سیدحسن مصطفوی، «دلایل عقلی و نقلی علم غیب امامان معصوم علیه السلام»، ص5-36؛ شریعتی، غلام محمد، «علم امامان به غیب از منظر قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی (بررسی آیات 143 بقره و 105 توبه)، مجله قرآن شناخت»، ص27-48.
5. چنانکه مادر حضرت اسحاق (سوره هود، آیات 71-73) یا مادر حضرت موسی (سوره قصص، آیه 7) یا مادر حضرت عیسی (سوره مریم، آیات 17-21) علیهم السلام، به اذن الهی دارای علم غیب شده و درباره تولد فرزندشان و حوادث پس از آن، از علم غیبی برخوردار شدند.
6.  مستند به آیه 65 سوره کهف، چون خداوند این علوم را به خودش نسبت داده است (آتَيْناهُ ...مِنْ لَدُنَّا عِلْماً) آن راعلم لدنی می نامیم.(سجادی، جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، ج2، ص1336.)
7. عقل دفع ضرر را واجب می داند و در قرآن نیز انسان از اینکه خودش را به هلاکت بیندازد، نهی شده است. (سوره بقره، آیه 195: «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»)
8. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، رک: مروی، احمد و سیدحسن مصطفوی، «دلایل عقلی و نقلی علم غیب امامان معصوم علیه السلام»، ص5-36؛ شریعتی، غلام محمد، «علم امامان به غیب از منظر قرآن با تأکید بر دیدگاه علامه طباطبایی (بررسی آیات 143 بقره و 105 توبه)، مجله قرآن شناخت»، ص27-48.
9. ربانی گلپایگانی، علی و محسن ربانی زاده، «علم امام به شهادت و شبهه ناسازگاری آن با عصمت»، ص101-102.
10. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِعلیه السلام، قَالَ‌ ذَكَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَيْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِيَّةِ عَنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ يَا حَمْزَةُ إِنِّي سَأُحَدِّثُكَ فِي هَذَا الْحَدِيثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَيْنَ لَمَّا فَصَلَ مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ كَتَبَ‌ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ‌ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ ألحق [لَحِقَ بِي مِنْكُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِي وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ.»(صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد، ص481-482)
11. در مقاله «علم امام به شهادت و شبهه ناسازگاری آن با عصمت» پس از بررسی ادله روایی در این زمینه، به این نتیجه رسیده اند که روایات مربوط به علم غیبیِ امام علی و امام حسین علیهماالسلام به شهادتشان، تواتر معنوی دارند و تردیدی در آنها نیست. علم غیبیِ سایر امامان به زمان و چگونگی شهادتشان نیز دارای روایات معتبری است که متواتر نیستند اما از اعتبار کافی برخوردارند.(ربانی گلپایگانی و ربانی زاده، «علم امام به شهادت و شبهه ناسازگاری آن با عصمت»، ص104)
12. برای مطالعه بیشتر، رک: مفید، محمد بن محمد بن نعمان، المسائل العُکبرئیّۀ، ص69-72؛ حلی، حسن بن یوسف، اجوبۀ المسائل المُهنّائیّۀ، ص148.
13.  همان.
14. برای مطالعه بیشتر، رک: ربانی گلپایگانی و ربانی زاده، «علم امام به شهادت و شبهه ناسازگاری آن با عصمت»، ص105-112.

مشکلاتی که در زندگی انسان بوجود می آیند دلایل گوناگونی دارند. اینگونه نیست که همه آن ها نتیجه عملکرد شخص و به معنی مجازات انسان باشد بلکه دلایل متعددی دارد.
مصیبت بزرگ و بازتاب عمل

پرسش:
طبق آیه 30 سوره شوری، هر مصیبتی به شما می رسد بازتاب عمل بد شما است. از این منظر، آیا شهادت امام حسین نیز مصیبت و بازتاب عمل بد ایشان بود؟ مگر ایشان معصوم نیست؟
 

پاسخ:
تردیدی نیست که شهادت امام حسین علیه السلام و یاران ایشان، مصیبت عظیم و بزرگ بر شیعیان و مسلمانان و سماواتیان است؛ چنانکه در فرازی از زیارت عاشورا آمده است:   «ای ابا عبد اللّه، هرآینه عزایت بزرگ و سنگین شد، و مصیبت تو بر ما و بر همه اهل اسلام بس بزرگ گشت، و سنگین و بزرگ شد مصیبتت در آسمان‌ها بر همه اهل آسمان...».(1) از سوی دیگر، در آیه 30 سوره مبارکه شوری بیان شده است که «و هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده‌‏ايد، و خداوند بسيارى را نيز عفو مى‏‌كند.»(2)

در ادامه در قالب چند نکته به بررسی رابطه این آیه و مصیبت وارد شده بر امام حسین علیه السلام می پردازیم.

نکته اول:
مصائب و مشکلات و شروری که به زندگی انسان وارد می شود، متنوعند و به گونه های مختلفی تقسیم می شوند. برخی از آنها مجازات و كفاره گناهانی است که آدمی مرتکب شده است. این مصائب، بازتاب اعمال بد انسان است که بخشی از آن در دنیا و بخشی نیز در آخرت، گریبانگیر او خواهد شد. آیه 30 سوره مبارکه شوری درصدد اشاره به این حقیقت است و به همین جهت به این نکته توجه می دهد که بسیاری از کارهای بد شما، با اینکه کفاره و مجازات دنیوی یا اخروی به دنبال دارد، اما خداوند آنها را بخشیده و مانع از نزول بلا و مصیبت می شود.(3)

نکته دوم:
برخی از مصیبت ها نیز بازتاب اعمال بد ما نیستند و با این حال، به فرد يا جامعه وارد می شوند. بخشی از آنها برآمده از تزاحمات طبیعی هستند (مثلا زلزله یا خشکسالی) و برخی نیز ناشی از ظلم ظالمان و بدرفتاری دیگران (مثلا جنگ و غارت). هر چه هست، کسی که به او مصیبت و شرّ وارد شده، در این زمینه تقصیری نداشته و با این حال، شرّ و مصیبت به او وارد شده است. بسیاری از مصائبی که به انبیاء و امامان و مومنان وارد شده است، از این دسته هستند و نباید آنها را نتیجه اعمال بد آنها دانست.(4)
از منظر قرآنی روشن است که ابتلاء به مشکلات یکی از سنت های خدا به منظور پرورش انسان‌ها و بروز عیار بندگی است که شامل همه مردم(5) از جمله انبیاء و اوصیای الهی(6) می شود: «قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى، و كاهش در مالها و جانها و ميوه‌ها، آزمايش مى‏كنيم؛ و بشارت ده به استقامت‏كنندگان».(7)
بنا بر آنچه در روایات آمده، ابتلائات و مشکلات برای هر کسی متناسب با جایگاهی که دارد، کارکرد خاصی پیدا می کند: «بلاها برای ظالم تأدیب و برای مؤمنان امتحان و برای پیامبران درجه و برای اولیا کرامت و مقام است.»(8) این گونه از مصائب، در علم الهی ثبت و ضبط شده و حتی پیامبران یا امامان نیز گاهی از آن مطلع می شوند.(9)  در آیات 22 و 23 سوره مبارکه حدید، به این گونه مصائب اشاره شده است: «هيچ مصيبتى(ناخواسته) در زمين و نه در وجود شما روى نمى‏دهد مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است ... اين بخاطر آن است كه براى آنچه از دست داده‏ايد تأسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد».(10)
بنابراین، بسیاری از مصائب - از جمله مصائبی که به انبياء، امامان، صالحان و مومنان وارد می شود - بازتاب اعمال بد انسان نیست و مصداق آیه 30 سوره مبارکه شوری به حساب نمی آید و می توان آنها را امتحان و زمینه ای برای تعالی به حساب آورد.(11)
در تایید این مطلب، می توان به بیان امام سجاد علیه السلام در نقد یزیدِ ملعون اشاره داشت. یزید وقتی خاندان امام حسین علیه السلام را دید، آیه 30 سوره شوری را خواند و شهادت امام حسین علیه السلام را مصداق آن دانست تا اینطور وانمود کند که لابدّ ایشان گناهی مرتکب شده که این چنین مصیبت بر او وارد شده است. امام سجاد علیه السلام در نقد این ملعون، فورا آیات 22 و 23 سوره حدید را قرائت کرده و فرمودند که مصائب وارد شده بر ما، مصداق این آیات است نه آیه 30 سوره شوری.(12)

نتیجه:
بنابراین، گاهی یک آیه، عام و مطلق است و آیات دیگر، بیانگر قیودش. از این رو، با جمع بندی آیات و عرضه آنها به یکدیگر و ملاحظه روایاتی که مرتبط با آن آیات بیان شده است، می توان به این دیدگاه درست رسید که مصائب دارای اقسام متنوعی است که برخی از آنها (نه همه آنها) ناشی از بدرفتاری و گناهان انسان است. مصیبت وارد شده بر امام حسین علیه السلام  - و همچنین مصائب وارد شده بر سایر انبیاء و امامان علیهم السلام و مومنان و صالحان-  مصداق این قسم از مصائب نیست و دارای علل طبیعی و انسانی دیگری است که شرحش گذشت. 

پی نوشت:
1. «لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِكَ (بِكُمْ) عَلَینَا وَ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلاَمِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُكَ فِی السَّمَاوَاتِ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ ...»؛ طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، ج۲، ص۷۷۳-۷۷۶.
2 . سوره شوری، آیه 30: «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ».
3. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج23، ص362-363.
4. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج23، ص362-363.
5 . سوره عنکبوت، آیه 2: « أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ».
6 . سوره بقره، آیه 124: « وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».
7 . سوره بقره، آیه 155: « وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ».
8. «إِنَّ الْبَلَاءَ لِلظَّالِمِ أَدَبٌ وَ لِلْمُؤْمِنِ امْتِحَانٌ وَ لِلْأَنْبِیاءِ دَرَجَةٌ وَ لِلْأَوْلِیاءِ کرَامَةٌ»؛ مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، ج 78، ص 198.
9. روایات مربوط به علم غیبیِ امام علی و امام حسین علیهماالسلام به شهادتشان، تواتر معنوی دارند و تردیدی در آنها نیست. علم غیبیِ سایر امامان به زمان و چگونگی شهادتشان نیز دارای روایات معتبری است که متواتر نیستند اما از اعتبار کافی برخوردارند.(ربانی گلپایگانی، علی و محسن ربانی زاده، «علم امام به شهادت و شبهه ناسازگاری آن با عصمت»، ص104)
10. سوره حدید، آیات 22-23: « ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها ... لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ».
11. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج23، ص362-363؛ همچنین، رک: همان، ج20، ص441.
12. « قال الصادق عليه السلام لما أدخل علي بن الحسين عليه السلام على يزيد لعنه الله نظر إليه ثم قال له يا علي بن الحسين ... »؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، ج45، ص168.

تجربه‌های نزدیک به مرگ، موقعیتی هستند که تجربه‌گر در آن، حالات و ادراک‌های خاصی دارد، بی‌آنکه واقعاً مرده باشد و البته، همه افراد هم این ادراکات را ندارند.
تحلیل تجربه های نزدیک به مرگ

پرسش:
 اسلام درباره تجربه‌های نزدیک به مرگ چه نظری دارد و چطور آن‌ها را ارزیابی می‌کند؟ آیا به‌کلی آن‌ها را رد می‌کند یا نه؟
 

پاسخ:
 تجربه نزدیک مرگ (1) تجربه‌ای است که در فرایند مرگ بالینی یا وضعیتی نزدیک به آن رخ می‌دهد و فرد خودش را متمایز از بدن مادی و دارای حالات و ادراک‌های خاص می‌داند که در شرایط عادی زندگی، تجربه‌ای از آن‌ها ندارد.  به دنبال این تجارب، پس از احیاء و بیرون آمدن از آن وضعیت، فرد آن ادراک‌ها و حالات را دقیقاً به یاد داشته و به‌شدت تحت تأثیر آن‌ها قرار دارد. ظاهراً اولین بار در سال 1975 م، ریموند مودی در کتاب خود با نام «زندگی پس از زندگی»(2) به گردآوری این تجارب می‌پردازد و با رویکرد مثبت آن‌ها را گزارش می‌کند. با توجه به اینکه، این تجارب میان افراد با ملل و ادیان و سنین مختلف رخ‌داده است و همه آن‌ها تجاربی نزدیک به هم داشته‌اند، عده‌ای مُجاب شده‌اند که حتماً این تجارب بیانگر واقعیت‌اند و ناشی از توهم یا دروغ نیستند. با این حال، گروهی نیز همچنان این تجارب را بر اساس ضمیر ناخودآگاه یا اختلالات مغزی توضیح می‌دهند و آن‌ها را بیانگر واقعیت نمی‌دانند. (3) با این مقدمه، به بررسی بیشتر تجربه‌های نزدیک به مرگ می‌پردازیم و دیدگاه اسلامی در این زمینه را به‌اختصار تقدیم می‌کنیم.

نکته اول: مرگ یا انفصال موقت روح از بدن.
در توضیح واژگان «زندگی پس از زندگی» یا «تجربه نزدیک به مرگ» باید این دقت را داشت که «مرگ» در علم پزشکی دارای تعاریف و علائم مختلف است و محققان به این نکته تذکر داده‌اند که اساساً مرگ یک فرایند است و بسیاری از مراحل آن، دربردارنده بخشی از حیات و زندگی است. (4) چیزی که پزشکان به‌عنوان مرگ و پایان زندگی ترسیم می‌کنند، گاهی فاصله معناداری با مرگ حقیقی دارد. از منظر دینی، «مرگ حقیقی» عبارت است از انفصال کامل روح از بدن و سکونت در عالم برزخ به نحوی که بازگشت از آن به‌صورت عادی امکان‌پذیر نیست. (5)
اما آنچه در متون دینی درباره بازگشت مردگان به دنیا گفته شده است مثلاً زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسی (6) یا زنده شدن عزیر نبی پس از صدسال (7) به شکل اعجازین و نادر و اصطلاحاً «خارق‌العاده» بوده است؛ یعنی عادتاً چنین اتفاقی نمی‌افتد جز به‌صورت نادر؛ در حالی که آنچه درباره مدعیان تجارب نزدیک به مرگ گفته شده است، تعداد قابل‌توجهی است و به همین جهت بهتر است آن را نوعی پرواز روح بدانیم نه بازگشت روح پس از مرگ! به بیان دیگر، چون همه‌کسانی که تجربه‌های نزدیک به مرگ داشته‌اند، به این دنیا بازگشته‌اند، نتیجه می‌شود که آن‌ها هرگز به‌طور واقعی نمرده و ظاهراً آنچه برای ایشان رخ‌داده است، «تضعیف رابطه روح و بدن» یا «انفصال موقت روح از بدن» و به دنبالش «پرواز روح» بوده که نظیر آن نیز، گاهی در عالم خواب یا تجربه عارفانه رخ می‌دهد و هیچ‌کسی آن را مرگ حقیقی به‌حساب نمی‌آورد. (8)

 نکته دوم: پرهیز از شتاب‌زدگی در رد یا تأیید گزارش‌ها.
تجربه‌های نزدیک به مرگ تا حدود زیادی مرهون افزایش دانش و فناوری پزشکی است که انسان را به  احیای افرادی که در آستانه مرگ بوده‌اند قادر کرده است. به دنبال بازگشت برخی از افراد به زندگی عادی، گروهی از آن‌ها ادعا کرده‌اند که تجارب خاص داشته‌اند؛ اما گروهی نیز، بااینکه در موقعیت مشابه قرار داشتند، این ادعا را نداشته و حالات و ادراک‌های خاصی را گزارش نکرده‌اند.
در مواجهه با این گزارش‌ها، احتمالات و پرسش‌های زیادی به ذهن رسیده است؛ مثل‌اینکه از کجا بدانیم که فلانی راست می‌گوید و برای جلب‌توجه دروغ نگفته است؟ یا از کجا بدانیم که آنچه تجربه کرده است، توهمات آمیخته با زمینه‌های مذهبی او نبوده است؟ از کجا بدانیم که اختلالات مغزی در آن هنگام، این تصاویر را ایجاد نکرده است؟ چرا فقط گروهی از افراد، دارای این تجارب بوده و دیگران بااینکه در موقعیت مشابه نزدیک به مرگ بوده‌اند، اما چنین اموری را گزارش نکرده‌اند؟ و ...
با توجه به اینکه این تجارب در دسترس عموم نیستند و حتی با ایجاد موقعیت مشابه، این رخدادهای گزارش شده در تجارب نزدیک به مرگ، گاهی تکرار می‌شوند و گاهی نه نمی‌توان به شکل قطعی همه این احتمالات را کنار گذاشت و هر آنچه به‌عنوان تجربه نزدیک به مرگ گزارش‌شده را به‌صورت کامل تأیید کرد؛ اما با این حال، تکذیب یا غیرواقعی دانستن همه آن‌ها و چشم‌پوشی از گزارش‌های درستی که ارائه کرده‌اند، (9) نیز ناشی از پیش‌داوری‌های غیرمنصفانه است. به‌صورت کلی، اظهارنظر قطعی در ردّ یا تأیید این تجارب، شتاب‌زده و غیرقابل‌قبول است.

نکته سوم: ارزیابی بر اساس معیارهای قاطع و اصیل.
همسویی گزارش‌های تجربه‌گران با آموزه‌های مطرح‌شده در ادیان نیز نمی‌تواند ما را به این نتیجه برساند که تمامِ آنچه توسط تجربه‌گران گزارش‌شده، لزوماً حقایقی بیرون از ذهن و روان آن‌ها است و واقعیت همانی است که آن‌ها تجربه کرده‌اند! داوری در این زمینه، فاقد قطعیت است و باید با حزم‌اندیشی و احتیاط این تجارب را شنید و متناسب با معیارها و شواهدی که در دست است، آن‌ها را رد یا تأیید کرد. نباید غافل شد که تجارب گزارش‌شده، با تنوع زیادی روبرو هستند و برخی از آن‌ها یکدیگر را نقض می‌کنند و برخی نیز در تعارض با آموزه‌های مسلم دین اسلام هستند و درنتیجه نمی‌توان همه آن‌ها را باهم پذیرفت؛ پس نیازمند معیار قاطع برای ارزیابی این تجربه‌ها هستیم.
این معیار قاطع، چیزی جز قرآن، سنت معتبر و عقل قطعی نیست. تعالیم و معارف برآمده از این منابع، معیار مناسبی هستند برای ارزیابی این تجاربی که گزارش‌شده است. از این طریق، می‌توانیم بخش قابل‌توجهی از گزارش‌ها را داروی کرده و به شکل قطعی، نقد و رد نماییم و مابقی را در صورت وجود شواهد مناسب و همسویی با منابع اصیل، تأیید نماییم.

نکته چهارم: تفکیک امور دنیوی از امور غیبی در ارزیابی تجربه‌های نزدیک به مرگ.
به این نکته ظریف نیز باید دقت کرد که حتی اگر تجربه‌گر، اطلاعات درستی از امور دنیوی ارائه کند، بازهم اثبات نمی‌شود که آنچه او از عوالم غیب بازگو می‌کند، قطعاً درست است و واقعیت همانی است که او تجربه کرده است! خصوصاً اگر تجارب او از عوالم پس از مرگ، مخالف با متون دینی باشد؛ چراکه ممکن است او در حوزه امور دنیوی، درست بگوید اما آنچه از امور غیبی می‌گوید، درست نباشد و آنچه در این زمینه می‌گوید، برآمده از ذهنیت خاص او باشد و مثلاً نوری که دیده را متناسب با باورهای مذهبی خود تفسیر کرده و در ارائه گزارش، تفکیک درستی از خود تجربه و تفسیرش نداشته است.

نتیجه:
بنا بر آنچه گذشت، روشن می‌شود که تجربه‌های نزدیک به مرگ، موقعیتی هستند که تجربه‌گر در آن، حالات و ادراک‌های خاصی دارد، بی‌آنکه واقعاً مرده باشد. همه‌کسانی که در این موقعیت قرارگرفته‌اند، این حالات و ادراک‌ها را نداشته‌اند و فقط گروهی از آن‌ها دارای این حالات و ادراک‌های خاص بوده‌اند که تأیید یا رد همه آن‌ها، شتاب‌زده و به‌دوراز انصاف است. تنها آنچه موافق عقل، قرآن و سنت است و شواهد مناسبی به همراه دارد، پذیرفتنی است؛ سایر موارد، یا به شکل قطعی مردودند یا بدون داوری، در بایگانی قرارگرفته و درستی یا نادرستی آن‌ها تعلیق‌شده باقی می‌ماند.

 

 

 پی‌نوشت‌ها:
1. به انگلیسی: Near-death Experience به‌صورت مخفف: NDE 
2. برای مطالعه بیشتر، رک:  Moody, R, Life after life, New York, Bantam books, 1975
3. رضانیا، حمید و مجتبی اعتمادی نیا، تجربه‌های نزدیک به مرگ؛ بررسی چیستی و نحوه دلالت آن در اثبات حیات پس از مرگ، پژوهش‌های ادیانی، بهار و تابستان 1393 ش، شماره 3، ص 90-91.
4. برای مطالعه بیشتر، رک: براتی، زهرا و دیگران، چیستی مرگ از دیدگاه ملاصدرا و علم پزشکی، مجله طب سنتی اسلام و ایران، زمستان 1400، شماره 4، ص 271-281.
5. برای نمونه، درآیات 99 و 100 سوره مبارکه مؤمنون آمده است:
(آن‌ها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى‏دهند) تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرارسد، مى‏گوید: «پروردگار من! مرا بازگردانید. شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم!» (ولى به او مى‏گویند): چنین نیست. این سخنى است که او به زبان مى‏گوید (و اگر بازگردد، کارش همچون گذشته است)؛ و پشت سر آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.
6. برای نمونه، در آیه 49 سوره مبارکه آل‌عمران آمده است:
و (او را به‌عنوان) رسول و فرستاده به‌سوی بنی‌اسرائیل (قرار داده که به آن‌ها مى‏گوید): من نشانه‏اى از طرف پروردگار شما، برایتان آورده‏ام؛ من از گِل، چیزى به شکل پرنده مى‏سازم؛ سپس در آن مى‏دمم و به‌فرمان خدا، پرنده‏اى مى‏گردد؛ و به اذن خدا، کورِ مادرزاد و مبتلایان به برص‏[پیسى‏] را بهبودى مى‏بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى‏کنم؛ و ازآنچه مى‏خورید و در خانه‏هاى خود ذخیره مى‏کنید، به شما خبر مى‏دهم؛ مسلماً در این‌ها، نشانه‏اى براى شماست، اگر ایمان داشته باشید.
7. در آیه 259 سوره مبارکه بقره آمده است:
یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران‌شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقف‌ها فرو ریخته بود، (و اجساد و استخوان‌های اهل آن، در هر سو پراکنده بود؛ او با خود) گفت: «چگونه خدا این‌ها را پس از مرگ، زنده مى‏کند؟!» (در این هنگام)، خدا او را یک‌صد سال می‌راند؛ سپس زنده کرد؛ و به او گفت: «چقدر درنگ کردى؟» گفت: «یک روز؛ یا بخشى از یک روز» فرمود: «نه بلکه یک‌صد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که همراه داشتى، باگذشت سال‌ها) هیچ‌گونه تغییرنیافته است! (خدایى که یک چنین مواد فاسدشدنى را در طول این مدت، حفظ کرده، بر همه‌چیز قادر است!) ولى به الاغ خود نگاه کن  که چگونه از هم متلاشی‌شده! این زنده شدن تو پس از مرگ، هم براى اطمینان خاطر توست و هم  براى اینکه تو را نشانه‏اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوان‌هاى مرکب سوارى خود نگاه کن که چگونه آن‌ها را برداشته، به هم پیوند مى‏دهیم و گوشت بر آن مى‏پوشانیم!» هنگامی‌که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «مى‏دانم خدا بر هر کارى توانا است».
8. برای مطالعه بیشتر، رک: کجباف، محمدباقر و دیگران، تبیین رابطه روح و بدن با تکیه‌بر نظریه سیستم‏ها و تجربه‏های نزدیک مرگ، فصل‌نامه کلام اسلامی، خرداد 1392 ش، شماره 85، ص 129-147؛ کثیری، منصور و محمدحسین فاریاب، نقش و جایگاه تجربه‌های نزدیک به مرگ در اثبات وجود روح، مرداد 1401 ش، شماره 5، ص 59-70؛ ساعی، محبوبه و علی‌نقی قاسمیان نژاد، بررسی چیستی تجربه نزدیک به مرگ و نقد دیدگاه‌های متناظر با آن، فصلنامه اندیشه نوین دینی، پاییز 1393 ش، شماره 38، ص 7-24.
9. به‌عنوان مثال، زنی که مورد جراحی قرارگرفته بود، بعد از به هوش آمدن، به‌دقت ابزار جراحی‌ای که قبلاً ندیده بود را توصیف نمود و گفتگویی که بین پرستاران و پزشک در هنگام بیهوشی کامل او صورت گرفته بود را نیز  بیان کرد )Sabom, Michael, Light& Death: One Doctor's Fascinating Account of Near-Death Experiences. Grand Rapids, Michigan: Zondervan Publishing House, 1998, p.53 و یا پرستاری دندان مصنوعی بیمار بیهوشی که دچار حمله قلبی شده بود را از دهانش بیرون آورد و بعد از به هوش آمدن آن بیمار از همان پرستار خواست که دندانش را به او برگرداند. vanLommel P van Wees R, Meyers V Elfferich I,  Near-Death Experience in Survivors of Cardiac Arrest: A prospective Study in the Netherlands. Lancet, 2001   در شرایط عادی، توجیه این مسئله مشکل است که چگونه یک مریض بی‌هوش توانسته بعد از به هوش آمدن، همان پرستار را شناسایی کند.
 

صفحه‌ها