كلام

«امت واحده» اصطلاحی قرآنی است که چندین بار در قرآن ذکرشده است و معانی متعددی از آن ارائه شده است.

پرسش:
وحدت امت چگونه و توسط چه کسی قابل حل و فصل است و نقش امام در این زمینه چیست؟
 

پاسخ:

پرسشگر محترم «امت واحده» اصطلاحی قرآنی است که چندین بار در قرآن ذکرشده است و معانی متعددی از آن ارائه شده است:

1.  یکی از مهم‌ترین آن‌ها اشاره‌ای است به آغاز کار انسان‌ها که در قالب جامعه واحدی بودند و پس ازآن دچار اختلاف شدند و خداوند متعال به منظور رفع اختلافات میان آن‌ها پیامبرانی را برای آن‌ها فرو فرستاد نظیر این آیه: «کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه»(1)

 2. معنای دیگری که در قالب امت واحده از آن یاد می‌شود عبارت است از اشاره به حقیقت واحده‌ای که گاه از آن به نام «اسلام» یاد می‌شود و مبتنی بر اعتقاد به خدای واحد است که همه انبیاء الهی در هر زمان و مقطعی به آن فرامی خواندند و درنتیجه همه کسانی که به این حقیقت گرویدند علیرغم اختلاف زمانی و مکانی جزء امت واحده به شمار می‌آیند و این ملت‌ها هستند که این دین واحد را قطعه قطعه کرده و هر کدام خدا و اعتقادات دینی واحد را به شکلی مورد تفسیر قرار داده و در قالب دینی جدای از ادیان دیگر مطرح کردند کما اینکه این آیه به همین مفهوم اشاره می‌کند: إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُون. (2) مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه چنین می‌نویسد: «در این آیات به مضمون اول سوره برگشت شده، زیرا در آن آیات بیان می‏فرمود که برای بشر معبودی است واحد و آن معبود همان کسی است که آسمان‌ها و زمین را خلق فرموده و لذا باید او را از طریق نبوت و پذیرفتن دعوت انبیا بپرستند و با پرستش وی آماده حساب یوم الحساب شوند؛ و نبوت جز به یک دین دعوت نمی‌‌‏کند و آن دین توحید است، هم چنان که موسی و قبل از او ابراهیم و قبل از وی نوح و همچنین انبیا قبل از نوح و بعد از موسی- مانند ایوب و ادریس و غیر آن دو از پیامبرانی که اسامی‌شان و پاره‏ای از انعام‌هایی که خدا به ایشان کرده و در قرآن کریم آمده- همه به آن دعوت می‏کردند. پس بشر امتی است واحده و دارای ربی واحد و آن خدای عز اسمه است؛ و دین واحد و آن دین توحید است که در آن تنها خدا عبادت می‏شود. دعوت الهی همین است و بس، ولیکن مردم این دین واحد را قطعه قطعه کردند و خدایانی به جای خدا برای خود درست کردند و ادیانی غیر از دین خدا تراشیدند و به همین جهت اختلاف در میان خود پدید آوردند و هدف‏هایشان در دنیا و آخرت مختلف گشت.»(3)

 3. اما آنچه امروزه با الگوبرداری و به تأسی از این آیات مبارک قرآن کریم از مفهوم «امت واحده» ارائه می‌شود عبارت است از یگانگی و اتحاد مسلمانان و عدم تأثیر مرزبندی‌های سیاسی و جغرافیایی و مذهبی و ... در تفکیک میان این‌ها به گونه‌ای که هر مسلمانی که اعتقاد به وحدانیت خدا و رسالت نبی مکرم اسلام ص دارد جزء این امت بوده و همگان باید تلاش کنند تا امت واحده اسلامی بر مبنای اشتراکات میان فرق مختلف مسلمان ایجاد شود و این چیزی است که در چند بخش از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران (هم چون مقدمه و اصل 11) نیز متجلی شده است؛ بنابراین امروزه منظور از اصطلاح امت واحده در ادبیات سیاسی رایج جهان اسلام یعنی مجموعه‌ای متشکل از همه مسلمانان فارغ از اختلافات مذهبی که با  یکدیگر  دارند و به همین جهت به منظور بررسی تحقق این منظور لازم است راهکارهای وحدت جهان اسلام مورد ارزیابی قرار گیرد .

 4. ازآنجایی که هر عملی برآمده از اعتقادات آدمی است، در ادامه ، به اصول عقیدتی مهمی که می‌تواند جامعه را به سوی امت واحد سوق دهد، موردتوجه قرار می‌گیرند: اصل اول یکتاپرستی و یکتا گرایی «توحید» در جلوه‌های مختلف، رابطه‌ای است که می‌تواند همه مسلمانان را در نقطه واحدی گردآورد. مسلمانان جهان به خدای یکتا، خالق و آفریدگار یکتا و مدبر و گرداننده یکتا اعتقاد و باور دارند و آیات قرآن و همچنین دلایل عقلی، بر توحید در ذات و توحید در خالقیت و توحید در تدبیر گواهی می‌دهند.

 5. از توحید که بگذریم، نبوت عامه و نبوت خاتم رسولان، عنصر وحدت ساز است و همه مسلمانان در این اصل یک صدا هستند و یک نظریه دارند. مسئله «خاتمیت» اصل مستحکمی است که همه مسلمانان در آن وحدت نظریه دارند و معتقدند که با آمدن پیامبر خاتم، باب نبوت بسته گردید و دیگر این باب به روی کسی باز نخواهد  شد.

 6. از این اصل که بگذریم اصل سومی به نام «معاد» مطرح است و همه مسلمانان معتقدند که خداوند بزرگ روزی همه را زنده می‌کند و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر می‌دهد. این اصول سه گانه که از آن به عنوان « عقیده و آرمان» تعبیر می‌شود، عناصری است که یک میلیارد مسلمان در آن وحدت نظریه دارند و اختلاف در جزئیات، جزو مسائل کلامی است و نباید مایه اختلاف شود. اعتراف به این اصول سه گانه، مایه ایمان و انحراف از آن مایه کفر است، بنابراین نباید گروهی گروه دیگر را، که هر دو در این اصول وحدت نظریه دارند، تکفیر کنند.

 7. همین اصول سه گانه است که شریعت واحدی را برای امت اسلامی به ارمغان می‌آورد. شریعت و آیین، همان احکامی است که رفتار و کردار ما را از نظر فعل و ترک، محدود می‌سازد، برخی را واجب و برخی دیگر را مستحب و مواردی را مکروه و … معرفی می‌کند. سرچشمه شریعت، کتاب خدا و سنت پیامبر است و همه مسلمانان در حجیت این دو اصل اختلافی ندارند و خوشبختانه امیر مؤمنان علی (ع) هم نگهبان قرائت قرآن و هم حافظ سنت پیامبر است و در روزگاری که نگارش سنت بدعت بود، او سنت پیامبر را در کتابی که بعدها به نام «کتاب علی» معروف شد، گردآورد و تا عصر حضرت صادق (ع) در اختیار عترت بوده است. بنابراین ، اهتمام به شریعت واحد، از مؤلفه‌های مهم وحدت ساز است. البته اختلاف در فروعات فقهی یا با گفتگو کاهش می‌یابند و یا با عنایت به این که هر یک از فقیهان اجتهاد کرده‌اند و معذورند، مشکل جدی در جامعه اسلامی ایجاد نمی‌‌ شود و این اختلافات را نباید به معنای تفرقه تلقی کرد.

 8. اصل مهم دیگر برای وحدت، وحدت در هدف است. امت اسلامی معتقد است که باید جامعه را به سوی خوبی‌ها و نیکی‌ها و فضیلت سوق داد، چنان که می‌فرماید: «کنتم خیر امه اُخرجت لِلناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تومنون بالله و لو آمن اهل الکتاب لکان خیراً لهم منهم المؤمنون و اکثرهم الفاسقون؛ (4) شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدید، به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از کار ناپسند بازمی دارید و به خدا ایمان دارید . اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعاً؛ برایشان بهتر بود، برخی از آنان مؤمن‌اند ولی بیشترشان نافرمان اند». بنابراین ، امت اسلامی در عقیده و شریعت، در امر قیادت و رهبری و در غرض و هدف، وحدت نظریه دارند و باید در مجامع جهانی با هم همکاری کنند، نه این که به تکفیر و تفسیر  یکدیگر  بپردازند. 9. یکی دیگر از عناصر مهم عقیدتی، وجود امام و رهبری است. از عناصر سازنده «تقریب»، اتفاق مسلمانان بر وحدت رهبری است و این که رهبری را از آن خدا و رسول وی و اولی الامر می‌دانند و همگان این اصل را از وحی الهی برگرفته اند، آنجا که می‌فرماید: «...اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...؛ (5) از خدا اطاعت کنید و از رسول و صاحبان فرمان از خودتان نیز اطاعت کنید». رهبری و امامت، در مسائل خاص سیاسی خلاصه نمی‌‌ شود، بلکه همه جوانب زندگی جامعه اسلامی را فرامی گیرد . از این جهت در امام باید شرایطی مانند تقوا و علم و دانش برتر وجود داشته باشد که صلاحیت آنان را برای امر رهبری بیمه کند. درواقع، امام موظف است تا با تفسیر و توضیح صحیح آموزه‌های دینی و حفظ جامعه دینی از انحرافات و مفاسد اجتماعی، آن‌ها را به سوی هدف نهایی یا همان کمال سوق دهد تا هرکسی متناسب با توانایی‌هایی که دارد به سعادت ابدی دست یابد. امام ضامن اجرایی احکام دینی است و نمی‌‌ گذارد دین به صورت ناقص اجرا شود و مهم‌ترین رسالتش بازستانی حق مظلوم از ظالم و توزیع عادلانه ثروت و موقعیت کاری و تحصیلی است. روشن است که امام به مثابه میزان و معیاری برای فهم و اجرای دین، می‌تواند نقش سازنده‌ای در ایجاد امت اسلامی داشته باشد . (6)

 10.      با این توضیحات هم معنای امت واحد مشخص گردید و هم اجمالاً به راهکارهای عقیدتی مؤثر در ایجاد امت واحد اشاره شد تا با تأکید بر آن‌ها به این مهم دست یابیم و هم نقش امام در شکل گیری امت اسلامی مشخص شد. ازآنجایی که شیعیان معتقد به وجود امام زمان عج هستند و فقیهان را نائب حضرت به حساب می‌آورند، همواره با همیاری با فقیهان می‌کوشند تا شرایط ظهور را مهیا کرده تا حضرت بعد از ظهور، قیام نموده و امت حقیقتاً اسلامی را تشکیل دهد.

پی نوشت ها:

1. بقره، آیه 213.

2. انبیاء، آیه 92.

3. تفسیر المیزان ، جلد 14، ص 454.

4. آل عمران، آیه 110.

5. نساء، آیه 59.

6. برای مطالعه بیشتر، رک: http://www.siasi.porsemani.ir/content/%D8%A7%D9%85%D8%AA-%D9%88%D8%A7%D8%AD%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%8A%D8%9F

از طریق قرآن و روایات می‌فهمیم که به شکل معجزه آسایی وقوع هم یافته است. نباید فراموش کنیم که خداوند قادر بی‌نهایت است و بر هر کاری تواناست.

پرسش:
چگونه به کسی که دین ندارد اثبات کنیم کودک ۵ ساله امام می‌تواند باشد؟

پاسخ:
پاسخ سؤال در قالب چند نکته تقدیم می‌گردد.
نکته اول:
در ابتدا باید به این نکته توجه داشته باشید که هرچند اصل ضرورت وجود امام و مسئله امامت یک مسئله عقلی بوده و از اصول مذهب امامیه به حساب می‌آید، اما مسائلی هم چون تعداد امامان، مصداق امام، سن و سال امام و... همگی از مسائل درون دینی بوده و اقامه دلیل عقلی برای آن بی‌معناست! چه اینکه در اینجا راهی برای عقل به جهت یافتن مصادیق و کیفیت آن نیست. درنتیجه برای کسی که دین را قبول ندارد، ابتدا باید از اثبات وجود خدا، ضرورت بعثت انبیاء و حقانیت دین شروع کرد و بعد با پذیرش عقلانی آن مسائل، مسئله مصداق امام نیز به نحو درون دینی حل خواهد شد.

نکته دوم:
 از نظر شیعه، انتخاب امامان از ناحیه خداوند صورت گرفته و ابلاغ و معرفی ایشان از دو طریق حاصل می‌شود:
۱. روایاتی که از طرف پیامبر(ص) به دست ما رسیده است.
۲. روایاتی که در آن هر امامی امام بعد از خود را معرفی نموده است.(۱)
 برخی از این روایات تنها به تعداد امامان بعد از رسول اکرم(ص) اشاره داشته (که در منابع معتبر اهل سنت نیز موجود است) و برخی نیز به صراحت نام ایشان را نیز بیان فرموده است (که صرفاً در منابع شیعه یافت می‌شود). به عنوان نمونه برای دسته اول به چند روایت اشاره می‌کنیم:

الف) قال رسول الله(ص): «إنَّ هذالامرَ لاینقَضی حَتّی یمضِی فیهِم اِثنا عَشَرَ خَلیفَةً؛ این امر (دین اسلام) به سر نیاید تا دوازده خلیفه و جانشین را پشت سر گذارد.»(۲) در روایات اهل سنت این نکته نیز قید شده که تمام این خلفا از قریش هستند. این احادیث قابل انطباق بر خلفای چهارگانه- معتبر نزد اهل سنت- نیستند زیرا کمتر از دوازده نفر هستند، همچنین قابل تطبیق بر پادشاهان اموی هم نیستند زیرا عدد آن‌ها بیش از دوازده نفر است، علاوه بر اینکه بسیاری از آن‌ها از قریش نیستند.
ب) قال رسول الله(ص): «لایزالُ اَمرُ النّاسِ ماضِیاً ما وَلّیهُمْ اثْنا عَشَرَ رَجُلاً... کُلُّهُمْ مِنْ قُرَیش؛ تا آن که دوازده مرد بر آن‌ها فرمان برانند کار مردم پیوسته بگذرد... که همگی آنان از قریش هستند»؛ و نیز قال رسول الله(ص): «إنَّ عِدَّةَ الخُلَفاءِ بَعدی عِدَّةُ نُقَباءِ موسی؛ شمار جانشینان من به تعداد نقبای موسی است»؛ و نیز «لایزالُ هذا الدّینُ قائِماً حَتّی یکونَ عَلَیکُمْ اِثنا عَشَرَ خَلیفَةً؛ تا وقتی که دوازده خلیفه و جانشین بر شما حکومت کنند دین پیوسته برپاست».(۳)

اما ازجمله روایاتی که نام امامان نیز در آن تصریح شده است می‌توان به این روایت اشاره کرد:
 هنگامی که آیه «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»(۴) نازل شد و اطاعت کسانی که به عنوان «اولو الامر» به طور مطلق، واجب کرد و اطاعت ایشان را همسنگ اطاعت پیغمبر اکرم(ص) قرارداد. جابر بن عبدالله انصاری از آن حضرت پرسید: این «اولوالأمر» که اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه کسانی هستند؟ پیامبر(ص) فرمودند: «هُمْ خُلَفائی یا جابِر وَ اَئِمَّةُ المُسلِمینَ مِنْ بَعْدی. اَوَّلُهُم عَلی بنُ اَبی طالب، ثُمَّ الحَسَنُ، ثُم الحُسَینُ، ثُم عَلی بنُ الحُسین، ثُم مُحَمّدُ بنُ عَلِی المَعروفُ فی التَّوراةِ بِالباقِرِ- سَتُدْرِکُهُ یا جابرُ، فَإذا لَقیتَهُ فَاقْرَأهُ مِنّی السَّلامُ- ثُمّ الصادقُ(ع) جَعفرُ بنُ مُحمدٍ، ثُم موسَی بنُ جَعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمد بن علی، ثم علی بن محمد، ثم الحسن بن علی، ثم سَمِیی و کُنیمی حُجَّةُ اللهِ فی أرضِهِ وَ بَقِیتُهُ فی عِبادِهِ ابنُ الحسنِ بنِ عَلی....»(۵)
در تکیه امامیه بر اثبات وجود دوازده امام، روایات متعددی است که چه در منابع اهل سنت و چه در منابع شیعی به وجود دوازده نقیب و جانشین تصریح شده است و حتی اگر از ناحیه پیامبر گرامی اسلام روایتی دال بر امامت امامان دوازده گانه وجود نداشت، باز هم کلام خود ایشان در معرفی و ابلاغ امام بعدی به جهت عصمت و اتصال به علم غیب کافی بود.

نکته سوم:
 اگر پذیرفتیم که در مسائل مصداقی و جزئی امامت نیازمند دلیل نقلی هستیم و اینکه خداوند باید مجوز چنین منصبی را صادر کند، در ادامه برای اثبات این مطلب که منصب الهی به کودکان نیز می‌رسد چند نمونه را از قرآن خدمت شما به عنوان شاهد بیان می‌داریم:
الف) یحیی بن زکریا(ع)
خداوند متعال، خطاب به حضرت یحیی می‌فرماید: «یا یحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً»;(۶) «ای یحیی! کتاب آسمانی ما را به قوت فراگیر؛ و به او در همان سن کودکی مقام نبوت دادیم».
فخر رازی از عالمان اهل سنت درباره حکمی که خداوند به حضرت یحیی علیه‌السلام داد می‌گوید:
«مراد به حکم در آیه شریفه همان نبوت است; زیرا خداوند متعال عقل او را در سنین کودکی محکم و کامل کرد و به او وحی فرستاد. این بدان جهت است که خداوند متعال، حضرت یحیی علیه‌السلام و عیسی علیه‌السلام را در سنین کودکی مبعوث به رسالت کرد، برخلاف حضرت موسی علیه‌السلام و محمد صلی الله علیه و آله که آنان را در سنین بزرگ سالی به رسالت مبعوث کرد».(۷)

ب) عیسی بن مریم(ع)
قرآن می‌فرماید: « فَأَشَارَتْ إِلَیهِ قَالُوا كَیفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیا. قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِی الْكِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیا».;(۸) «مریم [پاسخ ملامت گران را] به اشاره، حواله طفل کرد; آنان گفتند: ما چگونه با طفل گهواره‌ای سخن گوییم؟ آن طفل گفت: همانا من بندۀ خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود». قندوزی بعد از ذکر ولادت امام مهدی علیه‌السلام می‌نویسد:
«گفته‌اند که خداوند - تبارک وتعالی - او را در سن طفولیت حکمت و فصل الخطاب عنایت فرمود و او را نشانه‌ای برای عالمیان قرارداد; همان گونه در شأن حضرت یحیی فرمود: «یا یحیی خُذِ الکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیناهُ الحُکمَ صَبِیاً»؛ و نیز در شأن حضرت عیسی فرمود: « فَأَشَارَتۡ إِلَیۡهِ قَالُواْ كَیۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِی ٱلۡمَهۡدِ صَبِیاً. قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَیٰنِی ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً». خداوند، عمر حضرت مهدی علیه‌السلام را به مانند عمر حضرت خضر علیه‌السلام طولانی گردانید».(۹)

ج) شاهدی از اهل خانه زلیخا
قرآن در قضیه یوسف علیه‌السلام و زلیخا می‌فرماید:(۱۰) «[به صدق دعوای یوسف] شاهدی از بستگان زن گواهی داد [مفسران گفتند کودکی در گهواره به اعجاز گواه صدق یوسف گردید] و گفت: اگر پیراهن یوسف از پیش دریده باشد، زن راستگو و یوسف از دروغ گویان است؛ و اگر پیراهن از پشت دریده است، زن دروغگو و یوسف از راست گویان است».
شیخ مفید (ره)، می‌نویسد:
«اهل تفسیر - غیر از عده کمی از آن‌ها - اتفاق کرده‌اند در آیه شریفه «و شهد شاهد من اهلها...» که آن شاهد طفلی صغیر در گهواره بود. خداوند متعال او را به نطق درآورد تا حضرت یوسف علیه‌السلام را از گناه فحشا تبرئه نموده و تهمت را از او زایل کند».(۱۱) گفتنی است که هرچند طفل پیامبر یا امام نبود; ولی از آن استفاده می‌شود که ممکن است کسی در سنین طفولیت، به نطق درآمده و به حق و حقیقت حکم کند.
 بنابراین، این که کودک به نطق درآید و یا به حکمت و امامت برسد، نه تنها محال نیست بلکه از طریق قرآن و روایات می‌فهمیم که به شکل معجزه آسایی وقوع هم یافته است. نباید فراموش کنیم که خداوند قادر بی‌نهایت است و بر هر کاری تواناست.
ازاین رو، محال نیست معجزاتی از جانب او رخ دهد؛ یعنی کارهایی که عقلا محال نیستند اما عادتاً رخ نمی‌دهند تا این که خداوند برای اثبات حقانیت راه و رسمی که به مردم معرفی کرده، از آن‌ها استفاده کند تا حجت را بر مردم تمام کند. یکی از آن‌ها به امامت رسیدن کودک و عالم شدن و پاسخ دادن به تمامی سؤالات سخت از جانب علمای دورانش بوده است.

پی نوشت‌ها:
۱. برای آگاهی بیشتر از این روایات به «اصول کافی، ج۱، کتاب الحجه» مراجعه کنید.
۲. صحیح مسلم، ج۶، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقریش، ص۳.
۳. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک: صحیح مسلم، ج۳، کتاب الامارة.
 ۴. نساء، آیه ۵۹.
۵. غایه المرام، ص۲۶۷، «اثبات الهداه»، ج۳، ص۱۲۳ و ینابیع الموده، ص۴۹۴.
۶. مریم(۱۹)، آیه ۱۲.
۷. تفسیر فخر رازی، ج۱۱، ص۱۹۲.
۸. مریم(۱۹)، آیه ۲۹.
۹. ینابیع المودة، ص۴۵۴.
۱۰. یوسف(۱۲)، آیات ۲۶- ۲۷.
۱۱. فصول المختارة، ص۳۱۶.

نمي‏توانيم از بركات حسيني استفاده كنيم مگر اينكه اوّل دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن مي‏فرمايد: أشدّاء علي الكفّار رحماء بينهم

پرسش: 
هدف از لعن و نفرين بر قاتلان و دشمنان امام حسين چيست؟ مگر آنها نمرده اند؟ آيا لعن و نفرين آنها جهت نزديكي به خداست؟
 

پاسخ: 
بايد به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره كنيم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعاليم اسلامي را روشن نماييم.
سبّ به معناي دشنام دادن است و در قرآن از آن نهي شده است. در آيه108 سوره انعام آمده است: ""ولا تسبوا الذين يدعون مِن دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم؛ كساني كه غير خدا را مي پرستند دشنام ندهيد كه از سر دشمني و ناداني خداوند را دشنام دهند"".
اين آيه يكي از ادب هاي ديني را خاطر نشان مي كند كه با رعايت آن، احترام مقدسات جامعه ديني، محفوظ مانده، دستخوش اهانت و ناسزا و مسخره نمي شود، چون طبيعي است هر فرد از مقدّسات خود دفاع كند، بنابراين اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار، بت هاي مشركان را دشنام دهند، تعصب جاهليت، مشركان را وادار مي سازد به حريم مقدّس خداوند اهانت كنند، از اين رو دستور مي دهد به خدايانِ مشركان ناسزا نگوييد.
لعن به معناي لعنت و نفرين كردن است. لعن خداوند يعني دور ساختن از رحمت و عفو و مغفرت خويش اما توسط ملائكه و ديگر لعن كنندگان، طلب دوري از رحمت خدا براي لعنت شوندگان است. (1)
لعن در قرآن از طرف خدا، ملائكه و ديگر لعن كنندگان به كافران و منكران و ظالمان و دروغ گويان آمده است: ""ان الله لعن الكافرين و اعدّ لهم سعيراً؛ خداوند كافران را لعن مي‌كند و عذاب را براي آنان آماده كرده است"". (2)
لعن نوعي اعلام انزجار و بي‌ارزشي لعن شونده است.
درست است كه قاتلان امام حسين از دنيا رفته‌اند، ولي كار آنها مورد تنفر ما است و ما با لعن آنان، از عمل زشتشان اعلام تنفر مي‌كنيم. حزب شيطان سابقه دار است و قاتلان امام حسين(ع) يك گروه از اين زنجيره‌اند. هر كس به كار آنها راضي باشد، حلقه ديگر حزب شيطان مي‌باشد، همان گونه كه حزب الله يك سلسله است. با لعن قاتلان سيدالشهدا و گريه براي امام، عضويت خود در حزب الله و نفرت خود را از حزب شيطان اعلام مي‌كنيم.
عشق به خدا و بندگان صالح او و نفرت از شيطان و دوستداران او، پايه و اساس دين است.
در حديث قدسي آمده است: خداوند به موسي(ع) فرمود: آيا هرگز كاري براي من انجام داده‏اي؟ موسي عرض كرد: برايت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را ياد كردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براي توست؛ روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است؛ صدقه، سايه سرت] در روز قيامت[ و ياد من، نوري براي تو است اما چه كاري براي من كرده‏اي؟ موسي(ع) عرض كرد: مرا به كاري كه براي توست راهنمايي فرما. خداوند فرمود: آيا هرگز براي خاطر من با كسي دوستي يا دشمني كرده‏اي؟ موسي دانست كه برترين اعمال، دوستي و دشمني به خاطر خداست"". (3) در روايتي آمده است كه ايمان، دوستي اولياي خدا و دشمني با دشمنان خدا است. (4)
در زمينه حب و بغض به خاطر خدا، به نقل از شيعه و سني نبي اكرم مي‏فرمايد: ""حب و بغض به خاطر خداوند، واجب است""، (5) بنابراين، يكي ديگر از فلسفه‏هاي زيارت عاشورا را تحكيم حب و بغض به خاطر خدا مي‏توان برشمرد.
بر همين اساس، تولي و تبري از فروع اسلام است ودر فرهنگ اسلامي و خصوصا شيعه جايگاه خاصي دارد.
تولي به معناي دوست داشتن دوستان خدا وتبري به معناي بيزاري جستن وتنفر از دشمنان خداست.
تولي و تبري، محدوده و اساس گرايش ها، موافقت ها و مخالفت هاي مسلمان را در ارتباطات انساني مشخص مي كند.
خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كساني كه به ما خدمت مي‏كنند، يا كمالي دارند، - خواه كمال جسماني، يا كمال عقلاني يا رواني و يا عاطفي - به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.
هنگامي كه انسان احساس كند كمالي و يا صاحب كمالي يافت مي‏شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مي‏كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام ""بُغض و دشمني"" قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كسي را كه به او خدمت مي‏كند دوست بدارد؛ فطرتش نيز بر اين است كسي را كه به او ضرر مي‏زند، دشمن بدارد.
البته ضررهاي ماديِ دنيوي براي مؤمن اهميتي ندارد. چون اصل دنيا براي او ارزشي ندارد. اما دشمني كه دين و سعادت ابدي را از انسان بگيرد، آيا قابل چشم‌پوشي است؟ قرآن مي‏فرمايد: ""ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً؛ شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمني كنيد. ""(6)
با شيطان نمي‏شود كنار آمد، وگرنه روح شيطاني در آدمي نفوذ مي‌يابد.
اگر بايد با اولياي خدا دوستي كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمني كرد. اين فطرت انساني است و عامل تكامل و سعادت آدمي است. اگر ""دشمني"" با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفتار انسان با آنها دوستانه مي‏شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مي‏پذيرد و حرف‏هاي آنان را قبول مي‏كند و كم كم شيطان ديگري مثل آنها مي‏شود.
دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مي‏كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه‏اي دارد كه مواد مفيد را جذب مي‏كند، سيستم دفاعي نيز دارد كه سموم و ميكرب‏ها را دفع مي‏كند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مي‏كند و آنها را مي‏كشد. كار گلبول‏هاي سفيد همين است. اگر سيستم دفاعي بدن ضعيف شد، ميكرب‏ها رشد مي‏كنند. رشد ميكرب‏ها به بيماري منجر مي‏شود و بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.
اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادي ندارد، آيا در اين صورت بدن سالم مي‌ماند؟
بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهي است. اين تدبير و حكمت الهي است كه براي هر موجود زنده‏اي، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براي جذب و ديگري سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براي رشد هر موجود زنده اي لازم است، دفع سموم و مواد زيانبار از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمي‏تواند به حيات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مي‏كند. در روح انسان بايد چنين استعدادي وجود داشته باشد. بايد عامل جاذبه رواني داشته باشيم تا از كساني كه براي ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم و به آنها نزديك شويم، تا از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.
چرا انسان افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براي اينكه وقتي به آنان نزديك مي‏شود، از آنها استفاده مي‏كند. نسبت به خوباني كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستي كرد اما در مقابل، بايد با كساني كه براي سرنوشت جامعه زيانبار هستند دشمني كرد.
قرآن مي‏فرمايد بايد به حضرت ابراهيم(ع) و ياران او تأسي كنيد. حضرت ابراهيم(ع) در فرهنگ اسلامي جايگاه بسيار رفيعي دارد. پيغمبر اكرم(ص) هم مي‏فرمود من تابع ابراهيم هستم.
ابراهيم(ع) و يارانش به بت‏پرستاني كه با آنها دشمني كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون راندند، گفتند: ""انّا برئاء منكم؛ ما از شما بيزاريم. "" بعد مي‏فرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمني و كينه برقرار است؛ مگر اينكه دست از خيانتكاري برداريد.
لعن و نفرين و دشمني با كافران و بدكاران و ظالمان، اعلام تنفر از كفر، بدي و ظلم است. مؤمن همان گونه كه عشق به خوبي، نيكي و عدالت و پاكي دارد، از زشتي، بدي و ستمگري بيزار است. نمي‌تواند قلبي پاك باشد، اما از ستم، زشتي، پليدي و خيانت بيزار نباشد. لعن بر كافران و ظالمان اعلام همين حقيقت است.
تنها دوستي دوستان خدا كافي نيست؛ اگر دشمني با دشمنان خدا نباشد، دوستي دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعي بدن نباشد، سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. مهم اين است كه جاي جذب و دفع را درست بشناسيم.
نمي‏توانيم از بركات حسيني استفاده كنيم مگر اينكه اوّل دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن مي‏فرمايد: ""أشدّاء علي الكفّار رحماء بينهم "". (7)
پس در كنار سلام، بايد لعن باشد. در كنار ولايت، تبرّي و اظهار دشمني نسبت به مخالفان اسلام نيز بايد باشد.
برپايي مجالس عزاداري و لعن و نفرين ها، بايد با معنا و جهت دار باشد، به طوري كه نفرت از يزيدهاي زمانه را به دنبال داشته باشد، نيز روحيه ياران با وفاي امام به نمايش در آيد و شعارها بر پايه شعور باشد..
پي نوشت ها:
1. علامه طباطبايي، الميزان، ج1، ص 390.
2. احزاب (33) آيه 64.
3. ري شهري، ميزان الحكمه، ج 2، ص 966.
4. همان، ص 944.
5. متقي هندي، كنزالعمّال، ح 24688
6. فاطر (35) آيه 6
7. فتح (48) آيه 29.
 

عرف فقط مي‌تواند موضوع برخي احکام را تشخيص داده و طبق اين تشخيص، حکم تغيير پيدا کند.

پرسش: 
فلسفه ي حرام بودن چيزي که عدفا براي گناه استفاده ميشود به طور کلي چيست  مثلا اگر عرف پاسور شرط بندي است اگر فردي بدون شرط بندي بخواهد بازي کند چرا بايد حرام باشد و ازين بازي فکري محروم شود پس حتما جامي که در ان عرفا شراب نوشيده ميشود اگر در ان اب بخوريم حرام است
 

پاسخ: 
مقدمه:
هر چيزي را که پروردگار حکيم دستور به انجامش مي‌دهد در واقع داراي مصلحت و فايده و هر چيزي را که از آن منع مي‌کند و دستور به ترکش صادر مي‌کند، براي بندگانش داراي مفسده و ضرر است. امّا ممکن است عقلِ محدود ما نتواند اين مفسده و منفعت را درک کند. چه بسا در بازي با آلات قمار، حتي بدون شرط بندي نيز مفسده‌اي وجود داشته که پروردگار حکيم و دانا آن را حرام و از آن نهي کرده است.
پاسخ اصلي:
در فقه شيعه، اگر تعيين حد و مرز احکام، بر عهده شرع و شارع مقدس است، تشخيص مصداقِ (برخي از مفاهيم)، بر عهده عرف متدينين است. اگر عرف در بعضي موارد، تغيير کند حکم نيز به تبع آن تغيير پيدا مي‌کند. به بيان ديگر اگر صورت‌ها و شکل‌هاي عمل بر اثر عرف تغيير پيدا کند حکم هم تغيير پيدا خواهد کرد. براي مثال بازي با شطرنج قبلاً حرام بوده ولي امروز بنا به فتواي امام خميني (ره) و برخي مراجع ديگر، بي اشکال است؛ چرا که قبلاً به عنوان آلت قمار مورد استفاده قرار مي‌گرفته است اما امروزه که از آن به عنوان يک ورزش فکري - نه قمار بازي - استفاده مي‌شود حلال است. همچنين، غنا و موسيقي از جمله مسايلي است که در حرمت آن ترديد نيست، اما اين که چه چيزي غنا است بر عهده عرف مي‌باشد.
اينکه در سؤال فرموده‌ايد: (فلسفه? حرام بودن چيزي که عرفاً براي گناه استفاده مي‌شود) بايد دانست که تشريع و وضع احکام حرام و حلال، برعهده شارع است نه عرف. شارع مي‌گويد که اين حلال است يا آن حرام است. عرف فقط در تشخيص موضوع برخي احکام، کاربرد داشته و نمي‌تواند فراتر از آن گام بردارد. امروزه بسياري از افراد جامعه، کارهايي را حلال مي شمرند، در حالي که شارع مقدس حرام دانسته و عکس اين قضيه نيز صادق است.
در سؤال، اشاره به اين نموديد که عرف پاسور شرط بندي است. بايد دانست بازي با آلات قمار نزد شارع حرام مطلقاً است. حال مي‌خواهد با شرط بندي باشد يا بدون شرط بندي. عرف، پاسور را آلت قمار مي‌داند و همين سبب شده پاسور و امثالهم حرام باشد.
نکته ديگر اينکه اشاره به فکري بودن بازي پاسور نموديد. پاسور به هيچ وجه ورزش فکري محسوب نمي‌شود و برد و باخت در آن به تيز هوشي و فکر مربوط نيست. بيشتر با اتفاق و شانس در ارتباط است و در دنيا هم به عنوان ورزش فکري شناخته نشده است برخلاف شطرنج که در ارتباط مستقيم با فکر و انديشه مي‌باشد و تيز هوشي در آن حرف اول را مي زند و اگر روزي پاسور هم مثل شطرنج باشد و به عنوان يک ورزش فکري حساب شود، موضوع آن عوض شده و بالتبع حکم نيز تغيير خواهد کرد.
و اما در رابطه با مثالي که زديد بايد گفت (خوردن آب در شيشه مشروبات الکلي اشکال ندارد، زيرا آن چه حرام است، نوشيدن مشروبات الکلي است اما استفاده از شيشه آن اشکال ندارد، مگر اينکه با اين کار ترويج فرهنگ شرابخواري شود.)(1) اگر عرف، نوشيدن از شيشه مشروبات الکلي را نشانه ترويج و اشاعه شرابخواري قلمداد کند، جايز نبوده، حتي اگر داخل شيشه آب باشد.
نتيجه:
بنابراين عرف فقط مي‌تواند موضوع برخي احکام را تشخيص داده و طبق اين تشخيص، حکم تغيير پيدا کند.

پي نوشت:
1-    خميني، روح الله، توضيح المسائل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره)، 1391 ش، ص 118، مساله 111.
 

علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت.

پرسش: 
سوال يه دانش آموز 12 ساله عاشق فلسفه که کتاب دنياي صوفي که نظريات افلاطون هست رو چند بار خونده اينه که از کجا بدانيم الان خوابيم يا بيدار؟؟شايد خوابيم فکر مي کنيم بيداريم و شايد بيداريم فکر ميکنيم خوابيم
 

پاسخ: 
ابتدا لازم است به اين نکته اشاره کنيم که علاقه به فلسفه، شرط لازم براي مطالعه فلسفه است، اما کافي نيست. بايد ابتدا مهارت فلسفيدن و تفکر انتقادي را آموخت و سپس به بررسي ديدگاه هاي مختلف فلسفي و مطالعه تاريخ فلسفه پرداخت. کسي که شناختي از منطق و تفکر انتقادي و انواع مغالطات ندارد، نمي تواند درک درستي از فلسفه داشته باشد و در مواجهه  با آراي مختلف فلسفي، حيران و سردرگم مي شود و به شکاکيت گرفتار مي شود؛ در حالي که تقريبا هيچ فيلسوفي از شکاکيت مطلق دفاع نمي کند و حتي هيوم که معروف به فيلسوف شکاک است و فلسفه خودش را فلسفه شکاکانه ناميده، در کتاب «پژوهشي در باب فهم آدمي» تصريح مي کند که شکاک مطلق، يک مفهوم بدون مصداق است و هيچ کسي را نمي شناسد که از شکاکيت مطلق دفاع کند.
بنابراين، براي مطالعه فلسفه، بايد مهارت فلسفيدن را ابتدا آموخت و سپس با آراي فلسفي روبرو شد و با تفکر انتقادي آنها را مورد نقد و بررسي قرار داد و نقاط قوت آنها را حفظ و نقاط ضعف آنها را نقد کرد و کنار زد.
اگر بخواهيم براي تقريب به ذهن، مثالي بزنيم، بايد به نوجوان يا جواني اشاره کنيم که عاشق رانندگي است. آيا عشق او به رانندگي، کافي است تا او پشت فرمان ماشين بنشيند و گاز بدهد و ماشينراني کند؟! پاسخ روشن است: نه. ابتدا او بايد  تحت مراقبت مربي کاردان، آموزش ببيند و مهارت رانندگي بياموزد و بعد از موفقيت در امتحان نهايي، ماشينراني کرده و گاز بدهد و در خيابان رانندگي کند.
مطالعه تاريخ فلسفه نيز به همين شکل است. ابتدا بايد مهارت فلسفيدن را بياموزيد و سپس با آراي مختلف فلسفي روبرو شويد؛ وگرنه با مسائلي روبرو مي شويد که قادر به حل آنها نيستيد. 
حالا که چندبار کتاب دنياي صوفي را خوانده ايد، پيشنهاد مي کنم از پيگيري کتاب هاي فلسفي پيچيده ديگر پرهيز کنيد و در اين مرحله، هر سوال آزاردهنده اي که در ذهن داريد را با ما در ميان بگذاريد تا در گفتگو با يکديگر، فلسفيدن را با هم تمرين کنيم و راهي براي حل مسائل فلسفي بيابيم.
اما درباره پرسشي که مطرح فرموديد، گفتني است:
يکي از ادله شکاکان براي انکار جهان واقعي، استناد به امکان خواب است؛ يعني طرح اين احتمال که ما خوابيده ايم. توضيح مطلب اين که: در خواب خيلي از وقايع و حوادث را تجربه مي کنيم در حاليکه آنها واقعي نيستند و وقتي بيدار مي شويم متوجه مي شويم آنها تصورات ما بوده اند نه اشيايي خارج از ذهن ما. از اين رو، اين احتمال پيش کشيده مي شود که شايد الان که بيداريم نيز خواب باشيم و اينطور وانمود شده که بيداريم. در اين صورت آنچه واقعي مي دانيم نيز تصورات ذهني ما است و آنها را اشتباهي واقعي به حساب مي آوريم.
براي نقد اين اشکال، بايد به چند نکته اشاره کرد:
يکي اين که دقيقا اين اشکال به دنبال تخريب چه چيزي است: آيا مي خواهد اصل واقعيت را زير سوال ببرد يا واقعيت خارج از ذهن را؟ 
اگر منظور شکاک، فرض اول باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: حتي اگر هميشه خواب باشيم، باز هم واقعيت به کلي انکار نمي شود چرا که من و تصورات رويايي، همگي واقعي هستند و منشا لذت و رنج ما در خواب مي باشند. 
اما اگر منظور شکاک، فرض دوم باشد، در اين صورت پاسخ مي دهيم: الفاظي همانند خواب، چون جهانشمول نيستند و فقط بر برخي از مصاديق صادقند، معنادار مي باشند؛ يعني خواب چون در برابر بيداري است، معنادار است. اما اگر گفته شود که همه چيز خواب است، در اين صورت، بيداري بدون مصداق است و هيچ درکي از آن نداريم تا وانگهي گفته شود که از خواب درکي داريم.  به ديگر سخن، «خواب» يعني «نه بيداري». اگر همه چيز خواب باشد، در اين صورت، بيداري هيچ مصداقي ندارد و چون معنا، امري منتزع از مصاديق است، پس لفظ خواب که بدون مصداق است، معنا نيز ندارد. بنابراين، خواب که مرادف با «نه بيداري» است نيز بي معنا مي گردد. به همين جهت، بايد پذيرفت که نمي توان همه امور را خواب دانست. اين که برخي امور در خواب هستند، نشان مي دهد که برخي امور نيز در بيداري رخ مي دهند.
بگذريم از اين که استدلال مذکور، اثبات نمي کند که ما در حال حاضر، در خواب به سر مي بريم، بلکه مي خواهد اين احتمال را پيش بکشد که ما خوابيم. در اين صورت، با دو گزينه روبرو هستيم: اينکه حالا که بيداريم، در خواب به سر مي بريم و آنچه واقعي مي دانيم چيزي جز تصورات ما نيست(احتمال اول)، يا اينکه حالا که بيداريم، حقيقتا بيداريم و آنچه درک مي کنيم، خارج از تصورات ما است(احتمال دوم). وقتي اين دو احتمال را در نظر مي گيريم، بي درنگ احتمال دوم را برجسته تر مي يابيم. در اين صورت، اگرچه احتمال اول همچنان در گوشه ذهن ما باقي است اما در طول زندگي آن را ناديده مي گيريم و بي اهميت مي شماريم. از اين رو، در شکاکيت فرو نمي افتيم و از اعتقاد به جهان خارج دفاع مي کنيم. 
اميدوارم نکات ذکر شده براي شما راهگشا و مفيد باشد. 
مطلب آخر اينکه در حوزه معرفت شناسي، کتاب هاي متعددي نگاشته شده است اما يکي از کتاب هاي مفيد و مختصر، کتابي به قلم دکتر معلمي است: 
معلمي، حسن، نگاهي به معرفت شناسي در فلسفه غرب، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي. 
اگرچه اين کتاب نيز فلسفي و پيچيده است، اما حالا که با آراي فلاسفه غرب آشنا شده ايد، خالي از لطف نيست به اين کتاب مراجعه کنيد تا متوجه شويد که بسياري از آراي فيلسوفان غرب، خالي از اشکال نيست.
 

فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه دين جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند.

پرسش: 
شنيدم كه نبايد يك وجود عالي فناي وجود داني شود. با توجه به ارزش هايي كه خود خدا به امام حسين عليه السلام و كلا معصومين داده اند، آيا ماجراي كربلا كه امام براي دين فدا شده اند، در حالي كه ارزش امام نزد خدا از دين يا دين انسان ها بيش تر است قابل توجيه است؟
 

پاسخ: 
در ابتدا بايد تعريفي در باره چستي دين ارايه شود. دين در لغت به معناي راستكار شدن، اطاعت نمودن، پاداش، عادت، حساب، كيش، پرهيزگاري و.. آمده(1)، در اصطلاح تعريفات گوناگوني از سوي انديشمندان اسلامي درباره آن شده است كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:
الف) دين عبارت است از مجموعه اي از باورها در باره هستي و ارزش هاي مبتني بر اين باورها، ارزش ها مفهوم عامي است كه فروع و احكام دين و نيز اخلاقيات و فضايل نفساني را در بر مي گيرد. بخش نخست تعريف نيز به حوزه انديشه و جنبه نظري دين مربوط است. (2)
ب) مراد از دين مكتبي است كه از مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي تشكيل شده و هدف آن راهنمايي انسان براي سعادتمندي است.
دين به اين معنا بر دو قسم است: دين بشري و دين الهي.
دين بشري، مجموعه عقايد، اخلاق و مقرراتي است كه بشر با فكر خود و براي خويش تدوين كرده؛ از اين رو اين دين در راستاي خواسته و انتظارات او بوده و اسير هوس و ابزار دست انسان است. آدمي به گونه اي آن را تنظيم مي كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزي را بر وي تحميل نكند. رها بودن و عدم تعهد و مسؤوليت و واكنش در برابر دين الهي از جمله رهاوردهاي چنين نگرشي به دين است. (3)
دين الهي نيز مجموعه عقايد، اخلاق و قوانين و مقررات اجرايي است كه خداوند آن را براي هدايت بشر فرستاده تا انسان در پرتو آموزه هاي آن، هوي و هوس خود را كنترل و آزادي حقيقي خويش را تأمين كند. دين الهي به حقيقت انسان و نيازهاي او توجه داشته و برنامه كامل و همه جانبه اي ارايه مي كند كه انتظارات او را از همه نظر برآورده مي كند. (4)
ج) مراد از دين، مجموعه معارف نظري و عملي قدسي است؛ يعني مجموعه گزاره هاي ناظر به واقع و عمل كه حول محور قدسي شكل گرفته اند. در حقيقت، دين مجموعه معارف دست اول است كه معمولا در متوني مقدس گرد آمده اند.
با تطبيق تعريف مزبور بر اسلام، دين اسلام عبارت است از مجموعه معارفي كه در نسبت با خداوند تدوين يافته و در متن مقدس قرآن و سنت گرد آمده اند. (5)
با توجه به مفهوم دين بايد گفت: اولا امام حسين(ع) فداي دين خدا شده و نه فداي دين انسان ها.
دوم: دين حقيقتي است كه همه انبياي الهي حتي ختمي مرتبت حاضر بود خود را فداي آن بنمايد، چون دين در واقع توحيد و دستورات خداوند است. امام حسين(ع) براي بقاي آن فدا شد. اين از ارزشمندي دين خدا حكايت مي كند كه بزرگ ترين انسان ها بايد براي آن فدا شوند.
سوم: فدا شدن امام حسين(ع) از باب فدا شدن عالي براي داني نيست، بلكه از باب فدا شدن عالي براي بقاي عالي است كه همان توحيد و احكام توحيدي است.
همه ائمه(ع) حاملان و پاسداران دين بودند. نقش محوري در احيا و گسترش آن داشته و فعاليّت‏هاي آنان(مانند، صلح، سكوت، قيام و...) در راستاي حفظ دين صورت مي‏گرفت، ولي فداكاري و شهادت امام حسين(ع) نقش بيش تري در حفظ دين داشت. نقش امام در حفظ دين به حدي بود، كه  دين  جز با شهادت ايشان نمي‏توانست زنده بماند. امام نيز يكي از اهداف نهضت خود را حفظ دين دانست. (6) ميزان تاثير گزاري قيام امام در پاسداري از دين به گونه اي است كه گفته شده است:
 إنّ الاسلام محمدي الحدوث، حسيني البقاء؛(7) اسلام با پيامبر(ص) به وجود آمد و با حسين باقي ماند .
اگر كه دين مصطفي هنوز در جهان به پاست‏ از آن سر بريده تو هست و از نواي تو
از اين گذشته امام جسمش را فداي دين كرد، نه جان و روحش را.
پي نوشت ها:
1. لغت نامه دهخدا، ج7، ص10042، نشر دانشگاه تهران، 1373 ش.
2. فرهنگ بزرگ جامع نوين، عربي - فارسي، نشر ني، تهران، 1378 ش.
3. مائده(5) آيه 70.
4. مصباح يزدي،استاد محمد تقي، قلمرو دين، مجموعه سخنراني ها، نشر كانون گفتمان ديني، قم، 1378 ش.
5. آيت الله جوادي آملي، انتظار بشر از دين، ص 27 - 24، نشر مركز اسرا، قم، 1385 ش.
6. مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 6، نشر دارالاحيا التراث العربي، بيروت، 1403 ش.
7. محدثي،جواد،فرهنگ عاشورا، ص 149، نشرمعروف، قم، 1378.
 

امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين بود.

پرسش:

در انقلاب كربلا و نهضت عاشورا آيا امام حسين(ع) مي‌دانست به شهادت مي‌رسد؟

پاسخ: 
بر اساس احاديث و روايات شيعي، امامان (عليهم السلام) از علم غيب موهبتي از سوي خداوند بهره‌مندند. خداوند متعال مي‌فرمايد:  عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلي غَيْبِهِ أحَداً إلاّ مَنِ ارْتَضي مِنْ رَسُولٍ . (1)
اين آيه نشان مي‌دهد، كه علم غيب اختصاص به خداوند دارد و كسي جز خدا آن را نمي‌داند. اما ممكن است، پيامبر با رضايت پروردگار متعال، بداند و نيز ممكن است، ديگر انسان‌ها از سوي خدا و يا به تعليم پيامبران، از آن آگاهي يابند.
علامه طباطبايي(رحمه الله) ـ‌ صاحب تفسير الميزان ـ در اين باره مي‌گويد:  سيدالشهدا(ع) ـ به عقيده شيعه اماميه ـ سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم(ص) و صاحب ولايت كليه مي‌باشد. علم امام(ع) به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع ـ طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه بر مي‌آيد ـ دو قسم است:
قسم اول: امام(ع) در هر شرايطي ـ ‌اذن خداوندي ـ‌ به حقايق جهان هستي آگاه است، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند، يا آنها كه از دايره حس بيرون مي‌باشند؛ مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده.
قسم دوم: علم عادي است، كه پيامبر (ص) و نيز امام(ع) مانند ساير افراد، در مجراي اختيار و بر اساس علم عادي است و آنچه را شايسته مي‌بيند، انجام مي‌دهد. (2)
بايد توجه كرد، كه علم قطعي امام به حوادث تغيير ناپذير، مستلزم جبر نيست؛ همان طور كه علم خداوند به افعال انسان، مستلزم جبر نيست؛ چرا كه مشيّت خداوندي به افعال اختياري انساني، از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ يعني؛ خداوند علم دارد، كه انسان با اختيار و اراده خود كدام كارها را انجام مي‌دهند.
درباره امام حسين(ع) نيز مي‌دانيم و به نقل متواتر ثابت است، كه رسول اكرم(ص) و امام علي(ع) از شهادت سيدالشهدا(ع) خبر داده بودند و اين اخبار در معتبرترين كتاب‌هاي تاريخ و حديث ضبط شده است. صحابه، همسران، خويشاوندان و نزديكان پيغمبر(ص) اين اخبار را بلا واسطه و يا با واسطه شنيده بودند. (3)
همچنين وقتي امام حسين(ع) عازم هجرت از مدينه به مكه معظمه شد و هنگامي كه در مكه تصميم به سفر عراق گرفت؛ اعيان و رجال اسلام در بيم و تشويش افتاده و سخت نگران شدند.
هم به ملاحظه اينكه به طور يقين مي‌دانستند، بر طبق اخبار پيغمبر(ص) شهادت در انتظار حسين(ع) است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استيلاي بني‌اميه بر جهان اسلام و رعب و هراسي كه از ظلم و ستم‌شان در دل‌ها افتاده و خفقاني كه قلوب مسلمين را فرا گرفته بود؛ از اينكه بتوان با حكومت ستمكار بني‌اميه به مبارزه برخاست، مأيوس و نا اميد بودند و هم با امتحاناتي كه مردم كوفه در عصر حضرت اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) داده بودند، روشن بود، كه امام حسين(ع) به سوي مرگ و شهادت سفر مي‌كند و احتمال اينكه جريان به طور ديگر خاتمه يابد، بسيار ضعيف بود.
امام حسين(ع) به طور مكرر از قتل خود خبر مي‌داد؛‌ اما از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد؛ هر چند همه را موظف و مكلف مي‌دانست، كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند. البته آن حضرت مي‌دانست، كه چنين قيامي برپا نخواهد شد و خودش با جمعي قليل بايد قيام كنند و كشته شوند. از اين رو شهادت خود را به مردم اعلام مي‌كرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت مي‌خواستند سفر نكند و به عراق نرود مي‌فرمود:  من رسول خدا را در خواب ديدم و در آن خواب به كار مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است . (4)
در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل شده كه فرمود:  به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم، پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن مي‌گفت و از آن جمله روزي فرمود: از خواري دنيا نزد باري تعالي اين است، كه سر مطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيه‌اي از بني اسرائيل بردند . (5)
بنابر آنچه گفته شد، مدارك و مصادر معتبر تاريخي دلالت دارند، كه امام حسين(ع) از شهادت خود و به دست نيامدن پيروزي نظامي، علم و آگاهي داشت و قيام آن حضرت، اعلان بطلان حكومت يزيد، احياي دين، رفع شبهات و انحرافات فكري و نجات اسلام از ضربات كشنده حكومت يزيد بود. هنر امام حسين(ع) در اين بود، كه  حقانيت  خود را با پاسخ به دعوت كوفيان، با تدبير و  عقلانيت  پيش برد؛ به گونه‌اي كه بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با  مظلوميت  آميخته كرد، تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقي بماند و قابل محو شدن و كم رنگ شدن نباشد. لذا اين رنگ الهي تنها با  شهادت و اسارت  جاودانه ماند.
دفاع از اسلام عقلاً و شرعاً واجب است. اگر حفظ اسلام متوقف بر كشته شدن باشد، بايد چنين كرد. اگر كسي در راه حفظ استقلال نظام و دفاع از مرزها و مصالح عمومي كشته شود، ضايع و باطل نيست، بلكه خردمندان جامعه چنين انسان‌هايي را ستايش مي‌نمايند، از اين رو ايثارگران و شهيدان جامعه مورد ستايش قرار گرفته و مردم به آنان احترام خاصي قايل هستند.
امام حسين(ع) با علم به شهادت، براي حفظ اسلام قيام نمود. قيام آن امام در حفظ اسلام بسيار تأثير گذار بود. تا آنجا كه گفته شده است:  ان الاسلام محمدي الحدوث حسيني البقاء؛ اسلام را حضرت محمد(ص) ظاهر كرد و امام حسين(ع) ماندگار نمود . (6)
پي نوشت ها:
1.  داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي‌كند جز پيامبري كه از او خشنود باشد  سوره جن (72) آيه 26.
2. خلخالي، علي رباني، چهره درخشان حسين بن علي(ع)، قم، مكتب الحسين، 1379 ش، ص 134 ـ‌140
3. مجلسي، بحار الأنوار، تهران، اسلاميه، چ دوم، 1363ش، ج 44، ص 223 تا 268. (نرم افزار سيره معصومان)
4. طبري، تاريخ الأمم و الملوك(تاريخ طبري)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، چ دوم، 1387ق، ج5، ص389. (نرم افزار نورالسيره)
5. اربلي، كشف الغمه، تبريز، بني هاشمي‏، چ اول، 1381ق، ج1، ص555. (نرم افزار سيره معصومان)
6. علامه اميني، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، چ اول، 1416ق، ‏ ج3، ص349. (نرم افزار سيره معصومان)
 

حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند.

پرسش:

 آيا امر به معروف و نهي از منکر امام حسين(ع) اثر داشت؟

پاسخ:
 امر به معروف و نهي از منكر امام حسين(ع) در همان زمان و بعد از آن اثر فراواني داشت. بي‌شك حيات جامعه اسلامي، وابسته به حساسيّت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومي در امور واليان و مسئولان و مردم عادي است. به اين مسأله مهم اجتماعي «امر به معروف و نهي از منكر»گفته مي‌شود، بعد از رحلت پيامبر(ص) به خصوص در دوران معاويه و يزيد، عمل به اين تكليف مهم، از سوي مسلمانان واگذاشته شد. مردم به جهت ترس يا طمع و منافع و... از تذكرهاي زباني و اقدام‌هاي عملي در اين راه كوتاهي مي‌كردند، در نتيجه دين به ضعف گراييد و فاسقان مسلّط شدند و كم كم انحراف بسيار زياد و گسترده شد، امام حسين(ع) در ضمن بيان انگيزه خود از قيام مي‌فرمايد: «أُريد أن أمر بالمعروف وأنهي عن المنكر؛ مي‌خواهم، امر به معروف و نهي از منكر نمايم». (1)
همچنين هنگام وداع با قبر رسول خدا(ص)، در مدينه عرضه مي‌دارد: اگر اين دو فريضه در آن زمان ترك مي‌شد و امام حسين(ع) قيام نمي‌كرد، جبهه باطل در گسترش فساد و ظلم و تعطيل حدود الهي، گستاخ‌تر مي‌شد و به مرور زمان اثري از احكام اسلام باقي نمي‌ماند.
امام حسين(ع) با قيام خود، اولاً به احياي احكام فراموش شده و متروك از زمان پيامبر(ص) و پدرش اميرمومنان(ع) پراخت.
ثانياً سكوت در برابر ظلم و بدعت و انحراف كه منكري بزرگ به حساب مي‌آمد، شكست و به مردم جرأت و جسارت بخشيد، كه در برابر ظلم و انحراف بايستند و سكوت را بشكنند. قيام مردم مدينه در سال بعد از قيام امام حسين(ع) در مقابل دستگاه حكومت يزيد و قيام توابين مردم كوفه در دو سال بعد و قيام مختار در چندين سال بعد، از نمونه هاي بارز اين شكستن سكوت جامعه بود.
حركت امام حسين(ع) سبب شد، كه امام سجاد(ع) و حضرت زينب(ع) مردم نا آگاه و جاهل آن عصر را آگاه سازند و چهره ضد انساني حكومت بني اميه را آشكار نمايند، به صورتي كه يزيد در پايان كار، به ظاهر از اين كه امام حسين(ع) به شهادت رسيد، اظهار ناراحتي ‌كرد و عبيدالله بن زياد را مقصر ‌دانست.
در زيارت مخصوص حضرت مي‌خوانيم كه «أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر؛ امر به معروف و نهي از منكر نمودي». (2)
براي آگاهي بيشتر به كتاب «حماسه حسيني» از شهيد بزرگوار آيت الله شهيد مطهري(ره) مراجعه نماييد.
پي نوشت ها:
1. علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2. مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.
 

خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند.

پرسش:

 چرا امام حسين با حركت به سوي كوفه، خود را به كشتن داد، در حالي كه قرآن مي‌فرمايد: با دستان خود خويش را به هلاكت نيفكنيد؟

پاسخ: 
جواب در دو محور قابل بررسي است.
1 - علم عادي:
براساس آيات قرآن، علم غيب مخصوص خدا است. (1) و از جمله امور غيب و پنهان، اخبار و حوادث آينده است. در عين حال در برخي آيات، خداوند بعضي از حوادث غيب را به پيامبرش خبر مي‌دهد. (2) نيز از آيات برداشت مي‌شود كه بندگان خاص و برگزيده خود را از برخي امور غيبي آگاه سازد؛ بنابراين اگر پيامبران و معصومان(ع) از آينده آگاهي دارند و از آن خبر مي‌دهند، از ناحيه خدا و به اذن و اراده اوست.
از آيات و روايات نيز به دست مي‌آيد كه اراده و مشيت الهي بر آن است كه پيامبر و امام همانند مردم عادي باشند. مانند آنان زندگي كنند و مورد آزمون الهي قرار گيرند و در رفتار خويش با مردم براساس علم غيب عمل نكنند.
پيامبر و امام براساس اراده و مشيت الهي عمل مي‌كردند. رفتارشان مانند افرادي بود كه هيچ اطلاعي از آينده ندارند. اين گونه عمل كردن بسيار دشوار است و توان، ‌تحمّل و ظرفيت فوق‌العاده مي‌طلبد، و خود از كرامات است.
پيامبران در معامله و داد و ستد با مردم و عزل و نصب كارگزاران و قضاوت و برخوردها به علم عادي رفتار مي‌كردند. پيامبر و امام، منافقان را مي‌شناختند؛ با اين وجود پنهان كاري آنان را - جز در موارد ويژه - افشا نمي‌كردند و ظاهر اسلامي آنان را مي‌پذيرفتند و در معاشرت و داد و ستد و ازدواج و... با آنان مانند ديگران عمل مي‌كردند. پيشوايان معصوم(ع) الگوي ديگران بودند؛ بنابراين بايد براساس علم عادي رفتار مي‌كردند.
در كتاب شريف كافي، بابي با عنوان ""الائمه اذا شاؤوا أن يعلموا علموا"" وجود دارد. در اين باب رواياتي جمع‌آوري شده كه بيانگر آن است كه امامان هر گاه اراده علم و دانش كنند، آگاه مي‌شوند. اما چون اراده الهي در امور مربوط به آنها براساس عمل به علم عادي بود، آنان نيز همان را اراده مي‌كردند.
مردم كوفه به حضرت نامه نوشتند و اعلام آمادگي كردند. هنگامي كه حضرت از مكّه حركت كردند، وجود نشانه قطعي بر شهادت حضرت نبود، بلكه با حضور او در مكه، بيشتر احتمال خطر و كشته شدن وجود داشت؛ بنابراين بهترين راه به طور طبيعي و عادي حركت به سمت كوفه بود. امام بر اساس علم عادي، حركت به سوي كوفه را انتخاب كرد تا اين كه در كربلا در محاصره دشمنان واقع شد؛ بنابراين براساس علم عادي و طبيعي به نظر نمي‌رسد كه حركتش به سمت كوفه، كشته شدن يا به هلاكت انداختن خود باشد.
2 - علم الهي:
امام حسين(ع) براساس علم الهي، از شهادت خود با خبر شده و حتي از آن خبر مي‌دهد، اما همچنان به مسير ادامه مي‌دهند. آيا امام با اين حركت، خود را هلاكت انداخت؟
""خود را به هلاكت انداختن"" كاري غير شرعي، غير عقلاني و حرام است و آيا امام (بنابر فرض آگاهي از شهادت) خود را هلاكت انداخت؟
امام حسين به اذن خدا از آينده خبر دارد، مي‌داند كه در مسير عدالت خواهي و ظلم ستيزي، ‌كشته خواهد شد. امام وقتي از مكه حركت مي‌كند، مي‌داند كه در نهايت به كربلا مي‌رسد و در روز عاشورا مي‌جنگد و شهيد مي‌شود؛ با اين حال حركت او خويش را به هلاكت انداختن و آماده ساختن عوامل مرگ خويش است؟ آيا با حركت خود به سمت كوفه و كربلا، چون مي‌داند به مرگ منجر مي‌شود، خود را به هلاكت انداختن است؟ اما اگر از آينده آگاه نبود، ديگر شبهه‌اي پيش نمي‌آمد؟
شبهه از دو جهت بي مورد است:
اوّل: علم امام حسين به آينده، مثل علم خداوند به آينده، نه اجبار ايجاد مي‌كند و نه تكليف را بر مي‌دارد، چون علم به انتخاب آگاهانه، انجام وظيفه با سرپيچي از آن است. خدوند مي‌داند كه امام به وظيفه ظلم ستيزي اقدام مي‌كند و دشمنانش اقدام ظالمانه مي‌نمايند. امام هم به اين علم خدا آگاهي يافته است اما نمي‌توانست اقدام ديگري انجام دهد كه در شأن يك مؤمن ظلم ستيز باشد. آنچه انجام داد، بهترين اقدام بود و حاشا كه امام بهترين اقدام را واگذار و كار ديگر كند.
ما هم اگر به مراتب بالاي ايمان برسيم، ظلم ستيزي و عدالت طلبي را رها نخواهيم كرد، حتي اگر بدانيم به مرگمان منتهي مي‌شود.
علم به اينكه مرگ عاقبت كارمان خواهد بود، ما را از عدالت طلبي و ظلم ستيزي باز نخواهد داشت.
دوم: علم امام به آينده، امكان تغيير آينده را به او نمي‌داد. بني اميه تصميم داشتند اهداف شيطاني خود را به هر قيمت محقق سازند و هيچ مانعي نمي‌توانست سر راه آنها قرار گيرد. قدرت و حكومت و ثروت در دست آنان بود و با مكر و تهديد و تطميع به اهداف خود مي‌رسيدند. اكنون امام كه مي‌داند حركتش از مكه به كربلا منتهي مي‌شود و در آخر با شهادت خود و اسارت خاندانش پايان مي‌يابد، چه كار ديگري مي‌توانست بكند؟ تقدير و شرايط و عوامل را كه نمي‌توانست تغيير دهد؛ فقط مي‌توانست مطيع فرمان خدا و عمل كننده به وظيفه باشد، يا از وظيفه سرپيچي كند. خارج شدن يا نشدن از مكه و رفتن يا نرفتن به سوي كربلا، تغييري در شرايط ايجاد نمي‌كرد.
در هر حال تا زماني كه تسليم بني اميه نمي‌شد، در امان نبود و سرنوشتي شبيه كربلا در همه جا در انتظار او بود! يا بايد تسليم مي‌شد و بندگي خدا را رها مي‌كرد و بردگي يزيد را مي‌پذيرفت (كه از هيچ آزاده مؤمني چنين انتخابي انتظار نمي‌رود) يا مبارزه مي‌كرد و شهيد مي‌شد، كه امام به حكم ايمان، ‌گزينه دومي را انتخاب كرد.
هلاكت چيست؟
هلاكت يعني بندگي شيطان، نه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي! آن كه شهادت در راه ظلم ستيزي و عدالت طلبي را مي‌پذيرد، هلاكت را انتخاب نكرده، بلكه از هلاكت فرار كرده، حيات جاويد و پاك را پذيرفته است. اقدام به مبارزه با ستمگران، ‌خود را در هلاكت انداختن نيست، بلكه از مهلكه رهانيدن است.
در واقع امام حسين(ع) با دو مسئله رو به رو بود:
يكي تن به ذلّت دادن و تسليم شدن و پذيرش خطر عظيم براي اسلام و رهيدن از شهادت؛
ديگر برگزيدن شهادت و نجات از آن موارد.
امام حسين(ع) از ميان دو انتخاب، شهادت را به عنوان بهترين انتخاب برگزيد.
او اين حقيقت را با فرياد رسا اعلام مي‌دارد: ""ألا و إنّ الدعي بن الدعيّ قد ركزني بين اثنتين بين السلّه و الذلّه هيهات منّ الذلّه؛ ناپاكزاده مرا بين دو چيز، شمشير و ذلت مخيّر كرده است اما ذلت از ما بسيار دور است"". (3) ‌او حيات و زندگي جاودان خود را در شهادت ديد، پس چگونه خود را به هلاكت افكنده است؟! او در سخنان خود به اين نكته مهم اشاره مي‌كند كه اين وظيفه، خاص او نيست، بلكه وظيفه هر مؤمني، همان است كه امام انجام داده است:
""ألا ترون انّ الحقّ لا يُعمَل به و انّ الباطل لا يتناهي عنه فليرغب المؤمن الي لقاء ربّه حقّاً؛ آيا نمي‌بينيد به حق عمل نمي‌شود و از باطل نهي نمي‌گردد؟ در چنين وضعي، مؤمن بايد به لقاي پروردگارش بشتابد"". (4)
كساني چون امامان وقتي به مقامِ رضا و تسليم رسيده‌اند، جز مشيت و خواست الهي را نمي‌خواهند. اينان وجود و هستي خود را در راه مشيت و خواست الهي قرار مي‌دهند. خواست الهي آن بود كه امام و اهل بيت براي حفظ اسلام و افشاي چهره نفاق و دورويي و بي ديني بني اميه شهيد گردند. حضرت در عين آگاهي از سرنوشت خود، با رغبت و رضايت خواست الهي را پذيرفت. آنچه كه خواست خداوند باشد، بهترين سرنوشت و حيات جاويد است، نه هلاكت و نابودي.
پي‌نوشت‌ها:
1. انعام(6) آيه 59؛ نمل(26) آيه 65.
2. آل عمران(3) آيه 44؛ هود(11) آيه 49.
3. شيخ طبرسي، احتجاج، ج2، ص 24؛ ري‌شهري، محمد، اهل البيت في الكتاب و السنه،  ص 312.
4. بحراني، ابن شعبه، تحف العقول، ص 245؛ المغربي،قاضي نعمان، شرح الاخبار، ج3، ص 150؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ‌ج44، ص 381؛ طبري، ابوجعفر، تاريخ طبري، ج4، ص 305؛ امين، سيد محسن،  اعيان الشيعه، ج1، ص 598؛ ابن عساكر، ترجمه الامام الحسين(ع)، ص 315.
 

مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.

پرسش:

چرا امام حسين(ع) در كربلا براي رفع تشنگي از خداوند طلب باران نكرد؟

پاسخ:
 1) پيامبران و امامان معصوم(ع) ملزم بودند كه در تمام كارها و زندگي روزمره خود از علم و قدرت عادي استفاده كنند. در برخورد با دوستان، دشمنان، برآوردن نيازهاي زندگي و.. . از علم و توانايي كه از طريق عادي به دست آمده، استفاده مي كردند و در برخورد با ستمكاران از راه هاي معمولي استفاده مي كردند و دست به اعجاز و كار خارق العاده نمي زدند (مگر در موارد مخصوص و به اذن الهي) كه مصلحت دين خداوند و هدايت مردم در آن بود؛ با اين كه قدرت داشتند به وسيله اعجاز دشمنان خود را در يك لحظه به كام نيستي ببرند و تمام كارها طبق خواست آن ها در جريان باشد امام باقر(ع) فرمود: ""اسم اعظم 73 حرف است. ودر پيش ""آصف بن برخيا"" يك حرفش بود كه با به كار بردن همان يك حرف در يك لحظه تخت بلقيس را آورد، و پيش ما (امامان) 72 حرف از اسم اعظم هست"". (1)
امام حسين(ع) هم با اين كه مستجاب الدعوه و داراي اسم اعظم الهي بود، و مي توانست به اذن الهي همه دشمنان را از اين طريق نابود كند، نيز مي توانست از زمين چشمه گوارا بجوشاند يا از آسمان باران بباراند (با اذن خدا) و خود و اصحابش را سيراب نمايد، ولي اين كار را نكرد، چون مشيت الهي بر اين نبود كه در حادثه كربلا، معجزه جريان يابد و حضرت طبق مشيت الهي عمل كند.
2) آزمايش يكي از سنت‌هاي الهي است كه در آيات بسياري بيان شده، كه غير قابل تغيير بوده، در مورد همه‌انسان‌ها از جمله پيامبران و امامان(ع) جاري است.
يكي از آزمون‌هايي كه خداوند در زندگي مقرّر كرده، سختي و مصيبت و گرسنگي و تشنگي است: ""شما را به ترس، ‌گرسنگي، كاستي در اموال، ‌از دست دادن فرزندان و ميوه‌ها مي‌آزماييم و صابران را بشارت ده"". (2)
كربلا نيز صحنه آزمون الهي است. آزمون حسين و ياران او از يك طرف و دشمنان از طرف ديگر. براي چنين صحنه‌اي بايد ابزار آزمايش آماده باشد، كه از جمله‌آنها تشنگي بود، حسين و يارانش تا با صبر و شكيبايي در مقابل اين مصيبت و آزمون الهي، ‌به پاداش عظيم صابران دست يابند و اجر و پاداش مصيبت ديدگاه در راه خدا را دريافت كنند.
اميرمؤمنان در يكي از بخش‌هاي خطبه قاصعه با اشاره به زندگي پيامبران، به همين سنت عام الهي اشاره كرده و مي‌فرمايد: ""اگر خدوند اراده مي‌فرمود، ‌به هنگام بعثت پيامبران، ‌درهاي گنج و معدن‌هاي جواهرات و باغ‌هاي سرسبز را روي پيامبران مي‌گشود، نيز پرندگان آسمان و حيوانات وحشي را همراه آنان به حركت در مي‌آورد، اما اگر اين كار را مي‌كرد، ‌آزمايش از ميان مي‌رفت و پاداش و عذاب بي‌اثر مي‌شد و بر مؤمنان، اجر و پاداشِ امتحان شدگان لازم نمي‌شد و ايمان آورندگان ثواب نيكوكاران را نمي‌يافتند و واژه‌هاي ""ايمان، ‌كفر، خوب، ‌بد و... "" معاني خود را از دست مي‌داد"". (3)
3) اگر بنا باشد ائمه با علم لدني و علم غيب كه از خداوند دريافت مي كردند، زندگي كنند و با ديگران برخورد نمايند و نيازهاي خود را برآورده كنند، ديگر امامت، مقام با ارزشي محسوب نمي شد و اصولاً نمي توانستند الگوي ما باشند، بلكه امامان با زحمت بسيار و تلاش و كار و.. . زندگي خود را فراهم مي كردند و بر مشكلات چيره مي شدند و در اين راه مشكلات بسياري را تحمل مي كردند. زندگي آن ها سخت تر و مشكل تر بود و رنج هاي بي شماري را در راه رسيدن به خدا و زندگي جاودانه تحمل كردند. قانون و سنت الهي اين است كه هر انساني در سايه تلاش و تحمل سختي و بردباري به مراتب كمال و قرب الهي نائل شود.
هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند
4) مسئله اصلي در روز عاشورا تشنگي نبود تا با رفع آن مشكل حل شود. ياران امام در شب عاشورا از فرات آب آورده، غسل كرده و نوشيده بودند(4) اما در روز عاشورا سپاه دشمن مي‌خواست با قرار دادن آنان در موقعيت كم آبي و تشنگي، آنها را به تسليم وادارد.
اگر امام دعا مي‌كرد و باران مي‌آمد و آب براي رفع تشنگي پيدا مي‌شد، نتيجه قابل توجهي نداشت؛ حداكثر امام و يارانش سيراب مي‌شدند و ساعتي بيشتر ايستادگي مي‌كردند و چند نفر بيشتر از افراد دشمن را مي‌كشتند، ولي بالاخره شهيد مي‌شدند.
مسأله اصلي در آن صحنه، مبارزه با ظلم يا تسليم شده بود، كه يكي به شهادت مي‌انجاميد و ديگري به ذلت، و بودن يا نبودن آب در آن اثري نداشت.
5) از طرف ديگر تشنگي در روز عاشور و منع سپاهيان دشمن براي آب‌رساني به زنان و فرزندان سبب رسوا شدن آنها و آشكار شدن چهره خشن و غير انساني و قساوت آميز آنان بود.

پي‌نوشت‌ها:
1. شيخ کليني،اصول كافي، ‌ج1، ص 230، حديث 1.
2. بقره(2) آيه 155.
3. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192، ص 389 - 387.
4. مجلسي، محمدباقر، ‌بحارالانوار، ‌ج44، ص 317.

صفحه‌ها