كلام

یک بار یکی از دوستانم که کلا بک گراند ذهنی اش ضد دینی است به من گفتمگر حدیث نیست که وقتی امام زمان می آید مردم احساس می کنند دين جدیدی آورده شده و همین امام بدترین آزارها را از دست عالمان دین خواهد کشید؟ مگر نه انکه ما مردم اخرالزمانیم ؟ پس این چیزی که آخوندها دارند به عنوان دین به ما عرضه می کنند بیخود است و قابل اعتماد نیست و دین واقعی گم شده این وسط درست نمیگوید؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
چرا در ميان صدها حديثي که از علما و فقها تعريف و تمجيد شده، به برخي احاديث نظر کرده‌اي که از برخي عالم نماها مذمت کرده است؟ علما و فقها هستند که ائمه در حق آنان فرموده‌اند:
امناي خدا و امانتداران و خليفه او در روي زمين هستند، حافظان و نگهبانان دينند. اگر آنان نبودند، دين خدا كهنه و قرآن فراموش مي‌شد و از بين مي‌رفت. آنان هستند که با جان و مال و خون دل‌هاي خويش از قرآن و دين تا ظهور امام پاسداري مي‌کنند. آنان هستند که ارزش قلم آنان بر خون شهدا برتري داده شد. ائمه عليهم السلام مردم را به اطاعت و فرمانبري از آنان توصيه کرده‌اند و امام زمان مي‌فرمايد:
«فانّهم حجّتي عليکم، آنان حجت من در روز قيامت هستند».
کسي نمي‌تواند بگويد انحراف وگناهم به خاطر جهل و ناداني ام بوده است. چون نمي‌دانستم و امامان معصوم(ع) هم نبودند تا از آنان بپرسم، منحرف شدم، زيرا به آنان گفته مي شود : مگر علما در ميان شما نبودند، مگر من نگفتم آنان نمايندگان من هستند؟
چگونه از بي‌اعتباري علما و معتبرنبودن داوري و فتواي آنان سخن مي‌گويي، در حالي که خداوند مي‌فرمايد:
«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء؛(1) بر اين اساس تنها علما هستند که در دين داري و توحيد به مقام «خشيت»رسيده اند.
در سوره بيّنه آيه 7 و 8 مي‌فرمايد: کساني که به مقام خشيت مي‌رسند، خداوند از آن ها راضي و خشنود است. آن ها نيز از خدا خشنودند، آنان «خير البريه» يعني بهترين نيکوکاران و آفريدگانند.
منظور از اين که امام زمان وقتي ظهور کرد، امر تازه و روش و داوري جديدي با خود مي‌آورد ،به گونه‌اي که عده‌اي خيال مي‌کنند که دين جديدي آورده است، اين نيست که پنداشته‌ايد، بلکه منظور اين است:
حضرت وقتي با تکيه بر قدرت الهي و پشتيباني تشنگان حق و عدالت بر مستکبران و صاحبان زور و زر پيروز شد، تمام احکام و قوانين اسلام را به شيوه‌اي که در زمان پيامبر پياده مي‌شد، به اجرا در مي‌آورد.
يعني همان اسلام و قوانين و احکامي که بسياري از مردم آن را مي‌دانند، ولي به خاطر دنيازدگي و يا دلايل ديگري آن را اجرا نمي‌کنند، چنان که يکي از دوستان امام صادق به نام عبدالله بن عطا مي‌گويد:
از امام پرسيدم: روش و سيره مهدي چگونه است؟ فرمود:
يصنع ما صنع رسول الله؛...(2) کاري را انجام مي‌دهد که رسول خدا انجام داد...
همان گونه که رسول خدا با اعمال خود، جاهليت را ويران ساخت، امام زمان با اعمال خلاف دين مردم مخالفت خواهد نمود و آن را ويران خواهد ساخت. با اجراي احکام و قوانين اسلام در همه عرصه ها و در گستره کره زمين جامعه بشري چنان چهره با طراوت و وضعيتي جديد پيدا مي کند که برخي نا آگاهان از اسلام به دليل عدم آگاهي و نديدن چهره دنيايي که اسلام در همه ابعادش پياده شود ،مي پندارند که اين دين جديدي است.
اين سخن معنايش اين نيست که علما و فقها دين را منحرف مي‌کنند. تفسير و برداشت‌هاي غلط از آن ارائه مي‌دهند، بلکه معنايش اين است که احکام و قوانين دين که در زمان غيبت به آن عمل نمي‌شد،‌ عمل مي‌شود.
مگر الان اکثريت مردم در همه کارهاي فردي و اجتماعي خود ،آن چه را که علما و فقها مي‌گويند و مي‌نويسند، عمل مي‌کنند؟ مگر علما فقط علماي شيعه هستند؟ علما و فقهاي شيعه اقليتي هستند در ميان ميليون‌ها نفر از مردم شيعه از يک سو و در ميان صدها ميليون مسلمان و علماي غير شيعه از سوي ديگر.
بنابر اين آنکه مي‌خواهيد کاري کند که مورد رضايت خدا و ائمه باشد، و به ديني پايبند باشد که در قيامت پذيرفه شود، بايد:
اولاً: منفي‌گرايي و وسواس فکري ـ که قطعاً کار شيطان و مورد رضايت اوست ـ را کنار بگذارد . به جلوه‌هاي مثبت، زيبا و با طراوت نعمت‌هاي خدا بيش تر توجه کند.
دوم: بنگرد که ياران و کارگزاران امام زمان(ع) چه ويژگي‌هايي دارند، سعي کند آن ويژگي ها را داشته باشيد تا شايد يکي از کارگزاران حضرت‌شود.
سوم: دين خود را از علماي رباني اقتباس نمايد تا مورد مرضي پروردگار شود.

پي‌نوشت‌ها:
1. فاطر (35) آيه 28.
2. بحار، ج 52، ص 352.

بسمه تعالی با سلام من به تازگی با سایت شما اشنا شده ام و عضو نیستم . می خواستم در رابطه با مطلبی تحت عنوان "توسل به اموات فقط از طریق قران" در بخش گفتگوی دینی - توحید با حضور افرادی با نام عقیل و بینا و صدرا مطالب بنده به گفتگو گذاشته شود که در قرا ن مراد از خواندن غیر خدا با عباراتی مشابه با یدعون من دون الله که به کرات امده مراد خواندن غیر خدا در مقام ربوبیت و اله( خدا بودن ) و پرستش می باشد و نه واسطه و شفیع بودن . زیرا به دفعات زیاد در قران می خوانیم فلا تدعوا مع الله الهااخر و مشابه آن و یا "واتخذوا الهه لعلهم ینصرون" و یا هوی و هوس را اله گرفتن و یا ملائکه و حضرت مسیح و مریم را اله دانستن و یا احبا ر و رهبان را ارباب گرفتن.و مسیح و عزیر را فرزند خدا دانستن که در همه این حالات شریک برای حدا دانستن و مستقل از خدا کسی را دانستن می باشد ونه شفیع دانستن.همچنین در ایه 3 زمر عبارت نعبدهم که به معنای عبادت و پرستش می باشدکه در جاهای دیگر هم مراد عبادت است مثل بعبادتهم کافرون. اما کمک خواستن از دیگران شرک نیست مثل : درخواست حضرت موسی ازخدا تا بوسیله برادرش پشتش محکم شود( واشدد به ازری) یا از حضرت خضر خواست تا اورا تعلیم دهد تا به رشد رسد که البته تحمل نداشت در حالیکه از خدا هم خواسته بود علمش را زیاد کند.کمک گرفتن حضرت موسی از عصای بی جان خودش در بالا رفتن از کوه ها و چوپانی، درخواست پیاز و عدس بنی اسراییل از حضرت موسی از خدا ،درخواست مائده اسمانی حواریین از حضرت عیسی ،درخواست برادران یوسف از پدرشان،کمک خواستن حضرت سلیمان از اصف برخیا، دستور خدا برای رفتن خدمت پیامبر درسوره نسا و منافقین برای استغفار، خلق کردن به اذن خدا توسط حضرت عیسی،عبارات اتاهم الله و رسوله، اغناهم الله و رسوله در سوره توبه، که در همه این حالات مسئله واسطه بودن در کار است و هیچ شرکی هم در کار نیست.به فرض اینکه اموات حتی پیامبر ص از این دنیا هم خبر نداشته باشد چون مقام خدایی و پرستش در کار نیست و صرفا توسل و واسطه قرار دادن است نهایت کار ان است که شیعیان کار بی فایده ای انجام میدهند ولی شرکی در کار نیست مثل اینکه شما از شخصی در خواستی میکنی ولی او قادر به انجام نیست مثل بسیاری از بیماران که به پزشک مراحعه می کنند و لی اثری ندارد. حتی اگر پزشک ما را خوب کند و بگوییم پزشک مرا خوب کرده مشرک شده ایم در حالیکه شفای اصلی دست خداست .همچنین خدا می فرماید عسل مایه شفاست اما ایا واقعا عسل شفا می دهد و بسیاری از این امور. پس مسئله اصلی ان است که به مسائل چگونه نگاه کنیم. البته باید به ایه 106 سوره یوسف خیلی توجه شود. مسائل از این دست ( واسطه قرار دادن افراد ) در قران زیاد است. از اقای عقیل در خواست می شود نحوه زنده بودن و زندگی شهدا را در برزخ فقط از طریق قران توضیح دهد تا میزان علم و اگاهی انها معلوم شود . از دست اندر کاران سایت می خواهم این مطلب را د ر بخش گفتگو قرار دهند چون من به فنون گفتگوی کامپیوتری اشنا نیستم با تشکر حسین

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
دوست عزيز ؛ ايميل شما حاوي مطالبي بود و در اين ايميل به سوال خاصي اشاره نشده تا پاسخگوي شما باشيم.
مركز ملي پاسخگويي به سوالات ديني آماده پاسخگويي به سوالات شما در زمينه احكام، مشاوره خانواده، اخلاق، قرآن حديث، تاريخ اديان، اعتقادي و ... مي باشد.
در صورتي كه براي ما سوالي رو ارسال نماييد ما پاسخ آن را در اسرع وقت برايتان به ايميلتان ارسال مي كنيم.

اینجانب شیعه هستم. البته نه آن شیعه‌ای که شما تبلیغش را می کنید. که که مذهبی که شما تبلیغش را می کنید پر از تناقض و بعضا خرافات است. از یک طرف تبلیغ وحدت اسلامی می کنید از طرف دیگر به مقدسات مذاهب دیگر دشنام می دهید.ائمه به کدام شخص متوسل می شدند که شما با این حدت و شدت معتقدید که باید به ائمه متوسل شد.این ائمه بالاتر هستند یا پیامبر.مگر ما در نمازنمی خوانیم أشهد انّ محمدا عبده و رسوله ویاآیا در قرآن نیامده است که محمد با هیچک از بندگان تفاوتی ندارد وفقط به او وحی می شود. چراکه اینقدر افراطی گری و خرافات را تبلیغ می کنید. آیا انسان به راحتی نمی تواند که با خدا ارتباط برقرار کند و از او کمک بخواهد که باید به ائمه متوسل شود ائمه‌ای که خود را بنده‌ی کوچک خدا می‌دانند. حضرت علی می فرماید هلک فی رجلان رجل محب مفرط و باهت مفتر. فکر می کنید این افراطیها که علی از آنها نام برده چه کسانی هستند. از کرات دیگر هستند یا همین بعضی از علمای شیعه هستند.نمونه آن اینکه ما در اذان و اقامه می گوییم اشهد ان علیا ولی الله. همه می دانند که این عبارت جدیدا به اذان و اقامه اضافه شده است و شیعه هم اعتراف به این موضوع دارد و چاره‌ای جز قبول این موضوع ندارد چون همچون روز روشن است که در زمان پیامبر و بعد از او چنین چیزی وجود نداشته است. در رساله آقای مکارم آمده است که هرکس این عبارت را به عنوان اینکه جزیی از اذان و اقامه است بخواند اذان و اقامه اش باطل است. ولی فکری می کنی چند از شیعه این موضوع را می دانند. من خودم که از قشر تحصیل کرده هستم تازه فهمیده‌ام. اکنون از کجا مطمئن باشم که دربقیه موارد اختلافی بین شیعه و سنی حق با شیعه باشد. درخواندن زیارت عاشورا(فرازهای آخر) در متوسل شدن به این امام و آن امام و این امامزاده و آن امامزاده. آیا واقعا انسان با این عظمت نمی تواند بدون واسطه با خدا ارتباط برقرار کند(ادعونی استجب لکم)آیا امامان فقط برای درمان و شفا هستند یا الگویی برای ما بوده اند.به نظر می رسد بعضی ها با این تشیع برای خود دکان باز کرده اند. مطمئنا مرز بین خرافات و حقیقت در شیعه مشخص نیست و کسی جرات هم نمی کند حرفش را بزند از ترس اینکه شاید فلان موضوع درست باشد بنده شیعه هستم البته نه آن شیعه‌ای که شما تبلیغش را می کنید. یک جایی خواندم که یکی از امامان گفته که نگویید شیعه ی ما هستید بلکه بگویید دوستدار ما هستید. ولی بعضی از علمای شیعه اینگونه تفسیر کرده اند که منظور امام این است که شیعه بودن بسیار مقام بالایی است و رسیدن به آن سخت است. از کجا معلوم منظور امام همین تشیع نباشد. صحبت خیلی زیاد است و من اهل مجادله نیستم چنانچه خواستید به من جواب دهید لطفا از خودتان مایه بگذارید و به فلان کتاب ارجاع ندهید ثانیا بدون تعصب قضاوت کنید که به گفته‌ی معصوم هرکس ذره ای تعصب دارد بهشت نمی رود. در آخر ارزو می کنم که مصداق آیه ای از قرآن که می فرماید و جعلوا دینهم شیعا نباشیم.

با سلام و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز
به دليل طولاني بودن پرسش و اين که چند سوال و شبهه در ضمن يک پرسش مطرح شده ،لازم است با تفصيل و در چند محور پاسخ ارائه شود:
1- از اين که پرسشگر محترم وفاداري‌اش را به تشيع راستين اظهار نموده، جا دارد به ايشان تبريک بگويم، ولي اشاره به اين نکته لازم است که گويا پرسشگر محترم پيرايه‌هايي را که برخي از افراد عوام شيعه به عنوان باور مذهبي دارند، خرافات خوانده و به حساب مبلغان مذهب گذاشته است . البته اين قضاوت مقداري از انصاف به دور است، زيرا آنچه علماي شيعه که مبلغان راستين تشيع‌اند تبليغ مي‌کنند، از هر گونه تناقض و خرافات منزه است . باورهاي مردم عوام را نبايد به حساب مراکز تبليغي تشيع نظير حوزه‌هاي علميه و مانند آن گذاشت.
2- در باب توسل بايد به اختصار گفت: اولا توسل خاستگاه وحياني دارد مثلا قرآن کريم فرمود:
«و ابتغوا اليه الوسيله» (1) وسيله‌اي براي تقرب به خدا جست و جو نماييد.
وسيله که در آيه اشاره شده ممکن است مصاديق گوناگون داشته باشد، ولي توسل به پيامبر و ائمه يکي از مصاديق بارز آن است.
دوم: در قرآن آمده که جناب آدم ابوالبشر به کلماتي توسل جست . خداوند به برکت آن کلمات او را بخشيد. (2) سوم: درباره توسل ائمه به پيامبر روايات بسياري آمده که از آن ميان حضور و توسل فاطمه زهرا (س) به قبر پيامبر و امام حسين (ع) به قبر پيامبر و مادرش و برادرش امام حسن (ع) معروف است . در اين باره رواياتي بسيار نقل شده. (3) در مجموع در اين که خود ائمه به پيامبر و امام قبل از خود متوسل مي‌شده‌اند ،جاي ترديد نيست . در اين ميان پرسشگر محترم در زيارت نوراني رجبيه که از بهترين اعمال ماه رجب است و آن دعا از ناحيه مقدسه رسيده است ،دقت مضاعف فرمايد. بسياري از اين حقايق براي او روشن خواهد شد به خصوص تعبيراتي در خور دقت درآن دعاي نوراني مطرح شده است.
بسياري از دعاها و مناجات ها كه در آن ها توسل به پيامبر و ائمه(ع) آمده، صادر شده از ناحيه خود ائمه است.
3- جاي ترديد نيست که پيامبر برتر از امامان است . هر مقام معنوي که براي ائمه مطرح است ،در واقع جلوه‌اي از معنويت نبوي است، به دليل همان نکته که در تشهد آمده و پرسشگر محترم بدان اشاره کرده معلوم مي‌شود که عظمت ائمه تا کجاست .در اين باب نه از کلمات و منابع شيعي بلکه به سخني از يکي از پيشوايان اهل سنت اشاره مي‌شود که تصريح نموده محبت اهل بيت در قرآن واجب شده ، در افتخار اهل بيت (ع) همين کافي است که اگر کسي در تشهد نمازش به آنان درود نفرستد، نماز او باطل است. (4)
4- آنچه درباره پيامر از قرآن کريم در پرسش اشاره شده که او بشري مثل ساير افراد بود، يک ساحت از وجود آن حضرت است، پرسشگر محترم که بحمدالله قرآن محور مي‌انديشد، خوب است بدين آيه نيز توجه کند كه در وصف سير وجودي پيامبر فرمود:
«و هو بالافق الاعلي، ثم انا فتدلي، فکان قاب قوسين او ادنا (5) ؛در افق اعلاي کمال بود، آن گاه نزديک و نزديک‌تر آمد، بدان اندازه که به قدر دو کمان يا نزديک‌تر رسيد.
در اين آيه بايد دقت نمود که خداوند از قرب معنوي به خدا با تعبير «او ادني» ياد کرده و معنايش اين است که حضرت تقربش به خدا در شب وصال (معراج) به اندازه‌اي بود که نمي‌توان از آن ياد کرد ،چون تقرب گفتني و قابل بيان نيست، زيرا فوق درک بشري است.تعبير «او ادني» آمده ،حال آن تقرب چه اندازه و چگونه بود، فقط خدا و حبيب او مي‌داند .
بنابراين آنچه را پرسشگر محترم افراط خوانده، در واقع خاستگاه وحياني دارد. نه تنها افراط نيست بلکه با اين گفته باز هم حق حضرت ادا نخواهد شد. در اين باره نکته‌هاي شنيدني وجود دارد که در منبع ذيل مطالعه دقيق بفرماييد. (6) ولي دريغ است اين سخن سعدي را براي پرسشگر محترم که به گفته خودش اهل دانش و فرهيخته است ،يادآوري نشود که درباره پيامبر گفته است:
ندانم کدامين سخن گويمت که بالاتر ز آنچه مي‌ گويمت
تو را عز لولاک تمکين بس است ثناي تو طه و يس بس است
خدايت ثنا گفت و تبجيل کرد زمين بوس قدر تو جبرئيل کرد (7)
5- جاي ترديد نيست که در حوزه تشريعي انسان‌هاي عادي نياز به پيامبر و امام دارند تا از طريق آن ها با خدا ارتباط برقرار کنند و احکام الهي را به وسيله آن ها دريافت کند،
پرسشگر محترم بدين نکته اذعان دارد .همين نياز را مقداري توسعه بدهيد . در ساحت ساير فيض‌هاي الهي و استجابت دعا و برآورده شدن حاجت نيز به همين منوال است. اين مطلب درکش بسيار آسان است، زيرا همان طور که انسان با استفاده از آب رفع تشنگي مي کند و با آفتاب نور دريافت مي‌کند و اين ها همه واسطه فيض هستند، امور معنوي نيز چنين است .آيا مي‌توان تصور کرد که در امور حسي واسطه لازم است و در امور معنوي نظير استجابت خدا و برآورده شدن حاجت‌ها واسطه لازم نيست؟ !
6- کلامي که از امير المومنين نقل شده، مخاطبش به طور يقين علماي دين نيستند، بلکه محبان غالي‌اند، يعني کساني‌اند که از شدت محبت جاهلانه خود علي را خدا مي‌پنداشته‌اند.
7- آنچه در باب شهادت ثالثه در اذان گفته شده ، همه فقهاي شيعه شهادت ثالثه را جزء اذان نمي‌دانند، ولي به قصد رجاء ثواب و به عنوان اظهار ولايت مي‌گويند که هيچ منع و محذوري ندارد. ساير امور را نبايد با اين مسئله قياس کرد که قياس در دين جايز نيست . هر مسئله دليل و ضرورت خاص خود را دارد.
8- جاي ترديد نيست که امامان تنها براي توسل و طلب شفا و حاجت از خدا نيستند، بلکه سرمشق آدميان در همه ساحات زندگي‌اند همان طور که بر اساس قرآن پيامبر الگويي براي همگان است. (8) ولي بايد توجه داشت که به گفته صاحب نظران: «اثبات شي، نفي ما عدا نمي‌کند» مثلا اگر گفته شد: آفتاب روشن کننده است ،معنايش اين نيست که آثار و برکات ديگري ندارد، بلکه در همه امور نظير گرما، روشني، و مانند آن آفتاب موثر و مفيد است. بنابراين همه علوم و معارفي که در حوزه‌هاي علميه و مانند آن در طول تاريخ از کلمات ائمه استفاده شده و به وجود آمده ،همه دليل بر آن است که ائمه آثار و برکات گوناگون دارند . برخي از آن ها شفا و حاجت برآورده کردن است. همان طور که قرآن کريم هزاران اثر و برکت علمي و معرفتي، اخلاقي و مانند آن دارد . يکي از آثار اين است که فرمود:
«و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمت للمومنين؛ (9) ما از قرآن آنچه براي مومنان شفا و رحمت است فرو فرستاديم».
9- آنچه درباره مقام و ارزش شيعه بودن در پايان پرسش اشاره شده ،بايد به اختصار بگويم که پرسشگر محترم براي درک عظمت شيعه‌گري نبايد به آن آيه اشاره کند که ربطي به اصطلاح شيعه به مفهوم کلامي و اعتقادي ندارد، بلکه ناظر به معناي لغوي کلمه است. بايد به اين تعبير معنا دار توجه فرماييد كه در قرآن کريم از حضرت ابراهيم به عنوان شيعه و پيروي واقعي حضرت نوح ياد نموده و گفته است:
«و ان من شيعته لابراهيم، اذ جاء ربه بقلب سليم؛ (10) ابراهيم از پيروان نوح بود، هنگامي که با قلبي پاک روي به پروردگارش آورد».
با الهام از اين آموزه متعالي مي‌توان گفت شيعه مقام منيع است . شيعه خالص و راستين کسي است که ابراهيم گونه عمل کند .با قلب سليم به ديدار پروردگارش شرفياب گردد. آنچه در حديث ياد شده در پرسش آمده ،ناظر بدين مقام است که شيعيان واقعي اهل بيت چنين‌اند. گر چه محبان آن ها ممکن است بسيار باشند حتي برادران اهل سنت نيز به دليل آيه موده محب اهل بيت‌اند.
پي نوشت‌ها:
1- مائده (5) آيه 35
2- بقره(2) آيه 30
3- بحار الانوار، ج 44، ص 328
4- فضايل الخمسه من الصحاح السته، ج 2، ص 81
5- نجم (53) آيه 7-9
6- پيامبر اعظم در نگاه عرفاني امام خميني، نشر موسسه آثار امام 1382 ش
7- کليات سعدي، ص 188
8- احزاب (33)آيه 21
9-اسرا(17) آيه 28
10- صافات (37) آيه 83- 84

در مورد افکار وتوهمات بسیار آزار دهنده نسبت به عقایدی که دارم که به صورت کاملا غیر ارادی وارد میشود وا باعث آزار روحیم میشود

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
به نظر مي رسد که با توجه به برخي نشانه هاي ذکر شده ، از نوعي وسواس فکري (از نوع ضعيف تر) برخوردار هستيد.
اگر اين احتمال در مورد شما صحيح باشد ، پاسخ ذيل را که براي مبتلايان به وسواس فکري اراسال شده ، براي تان مي فرستيم.
وسواس يکي از واکنش‏هاي عصبي است که معمولاً به دو شکل وسواس فکري و وسواس عملي بروز مي‏کند.
وسواس فکري عبارت است از يک سلسله افکار پوچ و بيهوده تکراري، که گرچه بيمار به بيهودگي آن اطمينان دارد، ولي براي جلوگيري از آن نمي‏تواند اقدامي کند.
وسواس عملي عبارت است از يک رشته رفتارهايي که قطع نظر از منطقي نبودن آن‏ها، جنبه تکراري به خود مي‏گيرد.(1)
شما تنها فردي نيستيد که از اين گونه افکار مزاحم و تکراري رنج مي‏بريد، بلکه افراد زيادي هستند که دچار اين گونه افکار يا مشابه آن هستند؛ ولي اين که سعي کرده‏ايد با چاره‏جويي‏هاي مختلف آن را درمان کنيد، گام مهمي را برداشته‏ايد.
شرط اساسي کنترل و درمان اين گونه افکار مزاحم، همکاري صميمانه و نزديک شماست؛ بنابراين بايد با تمام قدرت و توان و انجام دستور عمل هاي ارائه شده ، بر آن مسلط شويد. از نفوذ آن افکار جلوگيري کنيد. نبايد گمان کرد که با اولين قدم و بدون پي‏گيري مستمر، مي‏توان يک شبه، همه‏ آن افکار را از ذهن خود دور کرد.
اغلب مبتلايان به وسواس فکري، افکار بيهوده يا وحشتناکي در ذهن خود به وجود مي‏آورند که اين افکار در چرخه‏اي بي پايان، مرتب تکرار مي‏شود.
بعضي از مبتلايان، مشکل خود را پنهان نگه مي‏دارند . گاهي دور از چشم ديگران چندين ساعت را صرف افکار خود مي‏نمايند ، اما خوشبختانه با ارسال نامه به طرح موضوع پرداخته‏ايد و در واقع تصميم به حل و درمان آن داريد.
پس نيمي از راه درمان را که شناخت بيماري و عزم بر درمان آن است پيموده‏ايد. در ادامه و حل کامل مشکل بايد بدانيد که درمان وسواس فکري و عملي، نياز به صبر و حوصله و پشتکار دارد. انتظار حل و درمان يک شبه آن را نداشته باشيد، پس راهکارهايي را که ارائه مي‏شود، با دقت مورد توجه قرار دهيد و ارزيابي و نتيجه آن، نيز ميزان پيشرفت خود در مهار وسواس را در مکاتبه بعدي مشخص فرماييد.
قطعاً به ضررهاي وسواس فکري آگاهيد، که عبارتند از: اتلاف وقت، عدم توانايي در تمرکز حواس، بازماندن از کارهاي اصلي، خسته شدن ذهن، عدم تعادل رواني، بي حوصله شدن براي فکر کردن درباره موضوعات مهم و اساسي زندگي و تحصيلي.
نيازي به شرح و بسط اين پيامدها نيست، پس هر چه زودتر بايد به راهکارهاي عملي جهت مقابله با وسواس فکري بينديشيد که عبارتند از:
1 - بازسازي شناختي:
درمان وسواس فکري به تصميم و همت شما بستگي دارد. در اين جهت کسي جز خودتان نمي‏تواند به شما کمکي بنمايد. امام علي(ع) مي‏فرمايد: «کسي که در اصلاح خود کمک نکند، ديگري نه مانع بروز مشکلات او مي‏شود و نه او را به سوي رشد و خير مي‏کشاند».(2)
بايد کمر همت را ببنديد و با اتکا به توانايي‏هاي خود وارد عمل شويد و نسبت به درمان بيماري خويش اميدوار باشيد.
2 - شفاف کردن افکار:
براي مقابله با افکار انحرافي بايد انديشه خود را پالايش کنيد و ابهام زدايي نماييد. امام علي(ع) مي‏فرمايد: «به دليل شفافيت افکار ملائکه، آنان به وسواس فکري مبتلا نمي‏شوند».(3)
اگر شبهه و سؤالي در ذهن خود نسبت به خدا و يا اولياي الهي داريد، بدون واهمه آن‏ها را مطرح نماييد و در پي پاسخ برآييد.
3 - متمرکز شدن بر افکار مطلوب:
براي رهايي از افکار ناخواسته، لازم است افکار خوشايند را جايگزين کنيد. توجه به افکار معقول و تقويت و تمرکز آن به وسيله تکرار زباني، شما را از افکار مخرّب و آزاردهنده باز مي‏دارد. پيامبر اکرم(ص) مي‏فرمايد: «کسي که مبتلا به وسواس فکري است، سه بار ايمان به خدا و رسول را به زبان تکرار کند (آمنت بالله و رسوله) که آن وسواسي از بين مي‏رود».(4)
4 - ذکر زباني:
شخصي از امام صادق(ع) در مورد وسواس و شک سؤال کرد، حضرت فرمود: «لا شي فيها، تقول لا اله الا الله؛ اين وسواس و شک مشکلي ندارد. هر گاه به وسواس فکري مبتلا شدي، لا اله الا الله بگو».(5) با اين ذکر و تغيير حالت دادن، از فکر تکراري رهايي مي‏يابيد.
5 - تقويت اعتقادات مذهبي:
«کول جي آر» با مرور بر زندگي «مارتين لوتر» رهبر مذهبي شهيري که مبتلا به وسواس فکري بود، اظهار داشت که اعتقادات مذهبي «لوتر» نقش بسيار مهمي در کنار آمدن او با نگراني‏ها و ناراحتي‏هاي دروني ناشي از وسواس داشته است.
6 - ورود افکار منحرف را به ذهن دراختيار خود بگيريد تا اين افکار ناخواسته به ذهن شما وارد نشود. به اين منظور براي فکر در اين امور، ساعت خاصي تعيين کنيد، يعني با خود عهد ببنديد که زمان فکر کردن درباره موضوع وسواس، ساعت خاصي باشد.
در طول روز هرگاه اوهام و افکار وارد ذهن تان شد، به خود بگوييد: زمان فکر کردن فلان ساعت است. در زمان مقرر مدتي را به فکر کردن درباره آن موضوع اختصاص دهيد، تا در طول روز ذهن تان مشغول آن نشود. البته زمان اختصاصي را به تدريج در طي (مثلاً سي روز) روزي يک دقيقه کم کنيد تا به صفر برسد.
7 - هر روز به خود تلقين کنيد که من قادرم افکار ناخواسته را کنار بگذارم. تلقين يکي از راه‏هاي مبارزه با افکار منفي است.
نکته مهم و قابل توجه آن است که از افکار ناخواسته و مزاحم، احساس وحشت و نگراني نکنيد . بدانيد که آن‏ها موجب کفر نمي شود و اصلاً گناه نيست، بلکه يک نوع بيماري است که بايد درمان شود. پس اثر وضعي (نجاست) و اثر تکليفي (گناه و کفر) ندارد.
پيامبر اکرم(ص) فرمود: «از امت من هر چه که در ذهن شان خطور مي‏کند، عفو شده است، تا وقتي که آن را به زبان جاري نکرده و عملي انجام نداده باشند».(6) يعني عمل تان طبق افکار کافرانه و آلوده نباشد. نسبت بد دادن در ذهن و يا تصوير نادرست ايجاد کردن، هيچ کدام از نظر فقهي گناه محسوب نمي‏شود. البته از نظر اخلاقي پسنديده نيست.
افسوس خوردن مشکلي را حل نمي‏کند، بلکه اعصاب شما را ضعيف‏تر مي‏سازد. با صبر و بردباري و با ياري جستن از خدا و توسل به اهل بيت(ع) و انجام راهکارهاي ارائه شده، از افکار منفي رها خواهيد شد.

پي‏نوشت‏ها:
1. دکتر شکوه نابي‌نژاد، رفتارهاي بهنجار و ناهنجار، ص 162.
2. نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 89.
3 . همان، خطبه 90.
4 . کنزالعمال، حديث 1245.
5 . کافي، ج‏2، ص 424.
6 . بحار الانوار، ج‏66، ص 42.

دلیلی دارد که در دعای ماه رجب (..جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره و جمیع شر الدنیا و شر الآخره..) برای شر آخرت جمیع به کار برده نشده است؟ آیا مربوط به دستور زبان است؟

با سلام و تشکر به خاطر ارتباط تان با اين مرکز
مرحوم آيه الله ميرزا جواد ملکي تبريزي درکتاب المراقبات توضيح مي دهد :
اگر انسان در عبارت دعا « اعطني جميع خير الدنيا و جميع خير الآخره » کلمه جميع تکرار شده، ولي در اين عبارت
«و اصرف عني جميع شر الدنيا و شر الآخره » تکرار نشده است بينديشد، شايد به اين نتيجه برسد که اختلاف عبارت اشاره دارد که شر امر عدمي است که دوري از رحمت خدا و محروميت از بخشايش الهي است، ولي چون خير امري وجودي مي باشد، گويا انواع آن بي شمار است.
اين که چرا جميع شر الدنيا، تمامي شرهاي دنيا آمده، گويا به اين جهت است که شرهاي دنيا براي همه مردم معلوم نيست.

سلام میخواستم بدانم مگرنه اینکه ایه ای درقران کریم وجودداردکه به استناداین ایه امت مسلمان بایددارای سلاح روزدنیا بمنظورحفاظت ازامت مسلمان ودین مبین اسلام باشد؟پس این همه کشمکش برای چیست اینهمه پنهانکاری چرا؟ چرادرحالی که تمام ابرقدرتهاوحکومتهای فاسددنیاازبمب اتم بمنظورپیشبرداهداف خوداستفاده میکنندمانبایددارای این سلاح ها باشیم؟ بنظرمن وجودبمب اتم برای کشورمابااین همه دشمنان قسم خورده نه تنهالازم است بلکه واجب نیز هست حداقل بمنظوردفاع ازکیان حکومت لطفابنده رادراین موردراهنمایی کنید

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
طبق اين آيه قرآن «وَ أَعِدُّواْلَهُم مَّا أسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَ مِن رِّبَاطِ ألْخَيْلِ تُرْهِبوُنَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ و عَدُوَّكُمْ"(1)؛ نيرويى كه در توان داريد براى مقابله با دشمنان، فراهم سازيد، و مركب‏ها (اسب‏هاى ورزيده) را آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانيد»بايسته است مسلمانان آمادگي نظامي و سلاح هاي همسو با شرايط زمان را داشته باشند تا از استقلال كشورو كيان اسلامي دفاع كند . اين حق مسلم همه كشور ها از جمله جهان اسلام مي باشند . البته در اسلام براي جنگ و استفاده از سلاح ها شرايط و قوانين خاص وجود دارد. اسلام استفاده از بمب هستي را جايز نمي داند . ايران اسلامي در صدد ساختن اين سلاح مرگبار نبوده و نخواهد بود . جمهوري اسلامي پيمان منع استفاده از سلاح هسته اي را امضا كرده و به آن پايبند مي باشد.
متاسفانه امروزه كشور هاي قدرت طلب و سلطه گر، مانند امريكا حتي مانع استفاده صلح آميز از انرژي هسته اي مي باشد. اين ظلم آشكار و غير قانوني است . ايران نيز در برابر قدرت طلبي و زور گويي كشور هاي قدرت طلب ايستاده است . منتهي حل اين مسئله نياز به سياست هاي راهبردي دارد . از اين رو است كه جمهوري اسلامي با سياست هاي متفاوت در صدد مي باشد كه توطئه هاي دشمنان را خنثي كند و سرانجام به اهداف خود كه استفاده صلح آميز از انرژي هسته اي هست دست يابد . طبيعي است سياست ها به حسب شرايط زمان و مصالح كشور تفاوت پيدا مي كند . شايد در يك مقطع زماني سياست نرمش لازم باشد و در شرايط ديگر تهديد و در شرايط ديگر سياست هاي راهبردي ديگر ، از اين رو است كه ايران اسلامي براي مشكل انرژي هسته اي از سياست هاي متفاوت استفاده کرده واستفاده مي كنند و در برخي از سياست ها موفق بوده است .
با شما هم عقيده هستيم كه استفاده از انرژي هسته اي حق مسلم ما است، همان گونه كه در برخي كشور ها ي ديگر از آن استفاده مي كنند . ما هم همين سئوال را از كشور هاي قدرت طلب مانند امريكا داريم كه بر چه اساس و مجوز مانع استفاده صلح آميز از انرژي هسته اي توسط ايران هستيد ؟ اما خوب مي دانيد كه قدرت هاي سلط جو نمي توانند تحمل كنند كه ايران به چنين موفقيت هايي دست يابد. از اين رو از همه سياست ها و ا هرم ها استفاده مي كند تا ما را از حق مسلم ما محروم كند. در چنين شرايط است كه مسئولان نظام از سياست و برنامه ها ي متفاوت استفاده كنند .اين بدان معنا نيست كه ايران مخفي و پنهان كاري مي كند . مطمئنا هر آنچه را مسئولان كشور انجام مي دهند . به نفع نظام اسلامي و بر اساس شرايط زمان و مصالح جامعه مي باشد . ممكن است در اتخاذ برخي سياست ها كاستي هاي هم وجود داشته باشد . ولي كاستي در برابر سياست ها و تلاش هاي مفيد و كاربردي نظام کمرنگ مي باشد .
پي نوشت :
1.انفال(8) آيه60.

 

امام علي عليه السلام: مهرورزى با مردم ، اساس خردمندى است . غرر الحكم و درر الكلم 1345

 

پرسش 1:
علل و عوامل قيام امام حسين شرح

پاسخ:
‌پرسشگر گرامي با عرض سلام وتشکر از ارتباط واعتماد تان با اين مركز
امام حسين (ع) در مقابل حكومت يزيد و بيعت خواستن او دو گزينه بيشتر نداشت:
يکي بيعت با يزيد، دوم قيام که نتيجه آن شهادت بود زيرا دشمن براي کشتن امام جدي بود که در صورت عدم بيعت امام را به شهادت برساند.
اين مطلب هم در گفتار امام وجود دارد و هم از برنامه دشمن استفاده مي­شود.
امام به هيج عنوان نمي­توانست با يزيد بيعت کند زيرا بيعت امام پيامد هاي منفي زياد داشت. بيعت امام مساوي بود با به رسميت شناختن حکومت غير مشروع يزيد.
اين جا لازم است هم به فلسفه قيام امام و هم به علل عدم بيعت اشاره شود که نتيجه آن شهادت امام بود.
انحراف از سنت نبوى و عدالت علوى، از زمان گذشته آغاز شده بود؛ اما با ظاهرفريبى روند خود را ادامه مى‏داد. اهل‏بيت(ع) و صحابه پاک هم چون سلمان، ابوذر، عمار و...در هر فرصتى به ابراز حق و آگاه کردن مردم مى‏پرداختند. اما نقطه‏اى از تاريخ فرا مى‏رسد که دو طرف احساس مى‏کنند بايد حرف آخر را بزنند و کار را يک سره کنند.
پس از درگذشت معاويه و روى کار آمدن يزيد، چنين موقعيتى ظاهر شد. از يک سو يزيد منکر همه چيز شد و اعلام کرد:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل (1)
«بنى‏هاشم با حکومت بازى‏ کردند و هيچ خبرى از آسمان نيامد و هيچ وحيى نازل نشد».
او تصميم قاطع گرفته بود که با تهديد و قتل، اجازه هيچ گونه فعاليت را به ديگران ندهد؛ به طورى که قبل از انتشار خبر مرگ معاويه سعى داشت از امام حسين(ع)، عبدالله بن زبير و عبد الله بن عمر بيعت بگيرد؛ حتى با تهديد به قتل.
اين جا امام حسين(ع) نيز بايد تصميم جدى خود را بگيرد. هنر حضرت در اين بود که «حقانيت» خود را با پاسخ به دعوت کوفيان، با تدبير و «عقلانيت» پيش برد؛ به گونه‏اى که بر همگان اتمام حجت شد و نهضت خود را با «مظلوميت» آميخته کرد تا چهره ظالمان هر چه منفورتر در طول تاريخ باقى بماند و محو نشود.
از ديدگاه امام حسين(ع) امامت و رهبرى امت اسلامى شايستگي‏هايى را مى‏طلبد که يزيد و هر کس که مثل يزيد باشد ،فاقد آن است.
وقتى وليد استاندار مدينه، امام حسين(ع) را به سوى استاندارى دعوت کرد و خبر مرگ معاويه را به حضرت داد و نامه‏اى را که يزيد براى گرفتن بيعت به او نوشته بود ،امام ‏فرمود:
«ما الإْمام الا الْعامل بالْکتاب و الْقائم بالْقسْط الدّائِن بدين الْحق و الْحابس نفسه‏ على ذات اللّه؛ امام آن است که به کتاب خدا حکم کند .عدل و داد بر پا نمايد . دين حق را گردن نهد . خويشتن را وقف رضاى خدا کند » (2) ؛
بنا به نقل يعقوبى و خوارزمى يزيد صريحاً به وليد نوشته بود: اگر حسين و ابن زبير از بيعت خوددارى کنند،
گردنشان را بزند و سرهايشان را به نزد او بفرستد(3).
امام فرمود: اينکه در پنهانى و خلوت بيعت کنم، براى تو کافى نخواهد بود؛ مگر آن که آشکارا بيعت کنم و مردم آگاه شوند.
وليد گفت: آرى! فرمود: تا بامداد صبر کن.
مروان گفت: به خدا سوگند! اگر حسين در اين ساعت بيعت نکند و از تو جدا شود، ديگر بر او قدرت نخواهى يافت. او را حبس کن و نگذار از اين جا خارج شود؛ مگر آن که بيعت کند يا گردنش را بزن!
امام حسين(ع) فرمود: واى بر تو ! آيا امر مى‏کنى به کشتن من؟چه قدر پستى !
سپس رو به وليد کرد و فرمود:
«اى امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالتيم. محل آمد و شد فرشتگان و محل فرود رحمت خدا هستيم. خدا با ما (فيض وجود را) آغاز کرده و با ما به پايان مى‏رساند. يزيد فاسق، فاجر، شرابخوار، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسى مانند من با مثل او بيعت نمي کند؛ ولى بامدادان خواهيم ديد که کدام يک از ما سزاوار و شايسته بيعت و خلافت است».
وقتى امام(ع) از نزد وليد بيرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردى. به خدا ديگر چنين فرصتى به دست تو نخواهد افتاد.
وليد گفت: واى بر تو! به من مى‏گويى دين و دنياى خود را از دست بدهم! دوست ندارم که مالک دنيا باشم و حسين را کشته باشم. آيا حسين را بکشم براى اين که مى‏گويد: بيعت نمى‏کنم! کسى که خون حسين را بريزد و در روز قيامت خدا را ملاقات کند، ميزان عملش سبک است . خدا روز قيامت به او نظر نمى‏کند . به او رحمت ننمايد و براى او عذابى دردناک هست! (4)
اين قسمت از تاريخ، براى درک علّت قيام و خوددارى حضرت از بيعت و تعيين هدف و مبدأ آن امام شهيد، بسيار حساس و مهم است؛ زيرا مواردى را يادآور شده که هر يک براى ردّ بيعت و وجوب قيام کافى است.
مواردى که امام حسين(ع) مستند و دليل خودداري از بيعت و تصميم بر مخالفت قرار داد، کسى در صحت و درستى آن شک نداشت و مورد قبول و اتفاق همه بود؛ حتى وليد عموزاده يزيد و استاندار او، درستى اين سخنان را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج امام هيچ ايراد و اشکالى ننمود.
عبارت: «و مثلى لا يبايع مثله»نتيجه دلايل مستندى است که راجع به صلاحيت بى نظير و شخصيت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگين يزيد فرمود؛ يعنى «کسى مثل من، با اين گذشته درخشان و با مقام رهبرى به حقى که نسبت به جامعه دارد، با کسى مثل يزيد بيعت نمى‏کند؛ زيرا بيعت با خليفه در اصطلاح مسلمين، تعهد اطاعت از کسى است که مرکز تحقق هدف‏هاى عالى اسلامى، مصدر عزّت و اعتلاى مسلمانان و اعتلاى کلمه اسلام، حامى قرآن، آمر به معروف، ناهى از منکر و به عبارت ديگر قائم مقام و جانشين پيامبر باشد.
معناى بيعت صحيح، ابراز آمادگى در فرمان‏بردن ازدستور خليفه و فداکارى در راه انجام اوامر او است که بر هر مسلمان به حکم «اطيعوا الله وا طيعوا الرسول و الى الاَْمْر منْکمْ»واجب است.
بيعت با مثل يزيد - هر چند صورت‏سازى و براى دفع ضرر باشد - امضاى قانونى شدن فسق و فجور، تجاهر به منکرات و معاصى، پايمال کردن حقوق، اتکا به ظالمان، ستمکاران، فاسقان و فاجران است.
اين بيعت، تعّهد همکارى در قتل مردم بى‏گناه و بردن آبرو و عزّت اسلام است اما ساحت مقدس امام حسين(ع) به اين بيعت ننگين آلوده نخواهد شد.
حضرت جمله «مثلى‏ لا يبايع مثله»را مانند يک حکم بديهى و مورد اتفاق همه فرمود؛ زيرا احدى از مسلمانان با وجدان نمى‏گفت: شخصيتى مثل حسين(ع) با ناکسى مثل يزيد بيعت کند.
اين نتيجه مورد قبول همه بود که حضرت پس از بيان سوابق دينى و معنوى خود و پيشينه پرننگ يزيد اعلام فرمود.
آرى اگر فرضاً تمام مسلمانان به اين ذلّت و پستى تن در دهند و با مثل يزيد بيعت کنند و به زمامدارى امثال او رأى دهند؛ امام - که داراي آن مکارم، فضايل و مقامات است و چشم اسلام و اسلاميان به کوشش او در نجات دين و برنامه‏هاى قرآنى دوخته است - با کسى که مرکز شرارت، قساوت، فسق و گناه است، بيعت نمى‏کند.
حساب امام از حساب همه جدا است. او اهل بيت نبوت، معدن رسالت، مرکز آمد و شد ملائکه، محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن(ع) پسر منحصر به فرد دختر پيامبر بود.
حضرت در يکى از منازل به فرزدق فرمود: «اين مردم پايبند اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نموده‏اند. شراب مى‏نوشند و اموال فقيران و بينوايان را به خود اختصاص داده‏اند . من سزاوارترين افراد هستم به قيام براى يارى دين و عزت و شرع، و جهاد در راه خدا از براى اعلاى کلمه خدا».(5)
پس وقتى کار به اين جا کشيد که کسى مانند يزيد بخواهد بر مسند پيامبر بنشيند و خود را رهبر دينى و سياسى مسلمانان و پيشواى عالم اسلام بداند، براى امام جز اعلام خطر و قيام و اعلان شرعى نبودن حکومت، وظيفه ديگري نيست؛ زيرا در نظر مردم بيعت او و هر يک از بزرگان صحابه و تابعين با اين عنصر ناپاک، پذيرش حکومت، ابطال حقيقت خلافت، عدول از تمام شرايط زعامت اسلامى و جانشينى پيامبر و کشاندن جامعه به گمراهي بود.
اين بيعت در گردن مردان خدا، مانند زنجيرهاى عذاب است . سنگينى و فشار آن بر روح آنان از سنگينى کوه‏ها بيشتر است.
امام حسين(ع) با اين منطق قيام کرد و بر سر اين سخن ايستاد:
«ما الاِْمام اِلا الْعامِل بِالْکتابِ، و الْقائِم بِالْقِسْطِ، و الدّائِن بِدينِ الْحق، و الْحابِس نفسه على ذات الله؛(6) امام کسي است که به کتاب خدا حکم کند . عدل و داد بر پا نمايد . دين حق را گردن نهد . خويشتن را وقف رضاى خدا کند».
حضرت در روز عاشورا که باران مصيبت‏ها بر سرش مى‏باريد، همان منطق را تکرار کرد : «اما و الله لااجيبهم الى‏ شى‏ء مما يريدون حتّى‏ القى الله و انا مخضب بدمى‏؛(7)
به خدا سوگند! به خواسته‏هاى اين مردم پاسخ موافق نمى‏دهم تا خدا را ديدار کنم، در حالى که صورتم به خونم رنگين و خضاب شده باشم».
سيد قطب (مفسر و متفکر انقلابى مصرى) در مورد قيام حسيني مى‏گويد:
«حکومت امويان، خلافت اسلامى نبود؛ بلکه سلطنت استبدادى بود و هماهنگ با وحى اسلام نبود؛ بلکه ناشى از افکار جاهليت بود. براى اين که بدانيم حکومت بنى‏اميه بر چه اساسى استوار شد ،کافى است که چگونگي بيعت يزيد را ببينيم. معاويه گروه‏هايى از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بيعت براى يزيد نظر بدهند. مردى که او را يزيد بن مقفع مى‏گفتند، برخاست و گفت: اميرالمؤمنين اين است و اشاره به معاويه کرد.
سپس گفت: اگر معاويه مرد، اميرالمؤمنين اين است ،و اشاره به يزيد کرد. پس از آن گفت: هر کس اين را نپذيرد، پس سر و کارش با اين است [و اشاره به شمشير کرد]».
پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براى يزيد در مکه ذکر مى‏کند که چه گونه با زور و شمشير و قدرت سرنيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت.(8) بعد از آن که شرحى از نابکارى‏هاى يزيد مانند مى‏گسارى، زنا و ترک نماز را نقل کرده، مى‏گويد:
«اعمال يزيد مانند: قتل حسين و محاصره کعبه و رمى آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت مى‏دهد که هر چه درباره او گفته شده، مبالغه و گزاف نيست... تعيين يزيد براى خلافت يک ضربه کارى به قلب اسلام و نظام اسلامى و هدف‏ها و مقاصد اسلام بود».(9)
در زمان حکومت معاويه روز به روز، روش زمامدارى از روش اسلامى دورتر گشته و تحولى عجيب در شکل حکومت ظاهر مى‏شد . معاويه آن را با ولايت عهدى يزيد تکميل کرد . همان طور که سيد قطب گفت، ضربه کارى به قلب اسلام و به نظام اسلام وارد شد.
پس بر امام حسين(ع) واجب بود که آن را جبران نمايد . مرهمى به جراحاتى که بر پيکر اسلام رسيده بود، بگذارد. به عموم مردم بفهماند که اين شکل حکومت شرعى نيست و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
حضرت با قيام خود نظر دين را درباره حکومت يزيد اعلام کرد. با سکوت يا بيعت امام(ع)، مردم بيش از پيش در مورد اسلام و نظام اسلامى به اشتباه مى‏افتادند و اسلامى باقى نمى‏ماند.
محمد غزالى (نويسنده و دانشمند معروف اهل سنت) درباره مفاسد نظام حکومتى بنى‏اميه مى‏نويسد: « حرکت و تکانى که اسلام از ناحيه فتنه‏هاى بنى‏اميه ديد، به طورى شديد بود که به هر دعوت ديگر اين گونه صدمه رسيده بود، آن را از ميان مى‏برد و ارکان آن را ويران مى‏ساخت».(10)
اين مطلب مختصرى از زيان‏هاى آفت خطرناکى بود که به نام يزيد و حکومت اموى به جان حکومت اسلامى افتاد .شکل حکومت را - که عالى‏ترين نمايش عدالت اسلامى بود - به آن صورت وحشت زا و منفور درآورد.
اگر قيام امام حسين(ع) در آن هنگام به فرياد اسلام نرسيده و جدايي حکومت را از زمامدارى اسلامى آشکار نساخته بود؛ بزرگ‏ترين ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار مى‏ساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتى دين خدا پايمال و نابود مى‏گشت.(11)
پي نوشت ها:
1. مقتل خوارزمى، ج 2، ص 58؛ تذکرة الخواص، ص 261.
2. تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
3. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.
4. مقتل الحسين خوارزمى، ص 184، ف 9.
5. تذکرة الخواص، ص 252.
6. تاريخ طبرى، ج 4، ص 262.
7. سمو المعنى، ص 118.
8. العدالة الاجتماعية في الاسلام، ص 180 و 181.
9. همان، ص 181.
10. الاسلام و الاستبداد السياسى، ص 187 و 188.
11. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 15؛ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 180.

 

امام علي عليه السلام: گشاده‏رويى ، دام دوستى است . غرر الحكم و درر الكلم 1075

 

پرسش 1:
چرا و چگونه مي شود که يک زن مانند حضرت فاطمه حيض نشود؟

پاسخ:
ّْْبا سلام و تشکر به خاطر ارتباطتان با اين مرکز .
اصل اين مسئله كه برخي از افراد و انسان ها به دلايل و ويژگي هايي خاص ، مورد عنايت خاص خداوند قرار مي گيرند‌، هم دلايل عقلي و هم دلايل نقلي بر تأييد آن وجود دارد . زنان بزرگي در تاريخ چون حضرت مريم و مردان بزرگي چون اولياي الهي و پيامبران بزرگ خداوند مورد عنايت هاي خاص الهي بودند‌، به جهت وظيفه خاصي كه برعهده داشتند و به دلايلي كه در كتاب هاي كلامي و اعتقادي ذكر مي شود.
بنابراين شخصيتي مانند حضرت فاطمه (س) نيز مي تواند مورد عنايت قرار گرفته و حيض نبيند. نه تنها چنين عنايت ، بلكه شكل هاي بالاتر از آن نيز متصور است.
حيض نديدن ، يك موضوع طبيعي است كه امكان وجود آن از نظر عقلي ممتنع نيست. در هر صورت حيض ديدن مربوط به سيستم طبيعي بدن مي شود .اين سيستم از طرف خداوند مي تواند به گونه اي آفريده شود كه شخص حيض نبيند و در عين حال خلاف نظام طبيعي و قانون علت و معلولي حاكم بر جهان نباشد.
برخى در انتقاد به اين حالت مى گويند: اينكه زهرا عليهاالسلام عادت ماهانه نمى ديد ، بيمارى است كه نياز به درمان دارد! يا لااقل نوعى نقص در زنانگى يا شخصيت وى به عنوان يك زن است. بنابراين نمى توان آن را از كرامات و فضائل او شمرد. در خصوص نفاس همين گونه است. اين گوينده، عقيده به پاكى زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس را از عقايد بى ارزش و سخيف مى داند.
در پاسخ به نظريه بالا مي توان گفت:
1- گاهى اتفاق مى افتد كه برخى از زنان به هنگام زايمان خون نمى بينند و يا كم مى بينند اما اين نقص در زنانگى يا شخصيت آنان به عنوان زن به شمار نمى رود. البته چنين مواردى بسيار اندك است.
در خصوص پاكى زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس مى گوييم: خروج از تنگناهاى طبيعى نه تنها نقص شمرده نمى شود ، بلكه كرامت و فضيلت است. همچون كرامت مريم عليهاالسلام كه بدون اينكه مردى به او دست بزند، به عيسى عليه السلام باردار شد و چون كرامت ساره، همسر ابراهيم عليه السلام كه در پيرى به اسحاق باردار شد و همانند همسر زكريا عليه السلام كه نازا بود، ولى به يحيى باردار شد. از اين گونه كرامات و كارهاى خارق العاده فراوان است.
پاكى زهرا عليه السلام از حيض و نفاس حاكى از مقام بلند و شخصيت ممتاز او ميان زنان جهان است. چه به فرموده ى خداوند ، حيض نوعى اذيت و رنج است: «يسألونك عن المحيض قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض؛ (1)
از تو درباره ى عادت ماهانه ى زنان مى پرسند، بگو: رنجى است. پس هنگام عادت ماهانه، از آميزش با زنان كناره گيرى كنيد».
حيض، زن را در تنگنا و در حالت روانى و جسمانى غير طبيعى قرار مى دهد. حيض، آن گونه كه در روايات آمده، بيمارى است . چنان كه فقها مى گويند: حالت عرضى زنانه است كه او را از روزه و نماز، و از ورود به مساجد باز مى دارد. زن در ايام حيض در وضعى نيست كه بتواند با روحيه اى سرشار از سرزندگى، صفا، پاكى و قوّت زندگى كند.
اين حدث(پيشامد) مداوم را نه وضو برطرف مى كند و نه غسل و نه تيمم تا اينكه از بين برود و برطرف شود. خداوند، سرور زنان را كه از هرگونه پليدى پاك گردانده، از اين حدث نيز پاك نموده است.
اين گرامي داشت زهرا عليهاالسلام و تأكيد الهى بر تمايز او از ديگران و مخصوص گرداندن وى به فضيلت و كرامت است، بدون اينكه هيچ گونه تغييرى در طبيعت زنانه او داشته باشد.
خداوند مسبب الاسباب، و قادر است كه از قانون عليّت درگذرد، نه اينكه از آن خارج شود و يا آن را نقض كند ، زيرا خداوند، حتى معجزات پيامبران را به واسطه ى اسباب و علل آن به وجود مى آورد و اين آفرينش را با علم خود به علل و اسباب انجام مى دهد، در حالى كه انسان ها از آن بى خبرند و سابقه هم ندارند. اين معناى خرق عادت است كه در موضوع معجزات و امور خارق العاده از آن سخن مى گويند.
2- سخيف خواندن اعتقاد به پاكى زهرا عليهاالسلام از حيض و نفاس از كسى كه به سخنان پيغمبر و بلكه ائمه عليهم السلام تعبد و اعتقاد دارد ، پذيرفتنى نيست. زيرا هرچه پيغمبر و ائمه
مى گويند،ً نمى تواند سخيف باشد. از سوى ديگر هركس آن را بداند، برايش سودمند و مفيد خواهد بود.
روايات در اين زمينه بسيار وارد شده است. نمونه هاى زير را نقل مى كنيم:
1- پيامبر: «فاطمه، بتول ناميده شده زيرا از حيض و نفاس پاك شده است». (2)
2- پيامبر : «دخترم فاطمه، حوريه اى است كه حيض نمى بيند». (3)
3- شيخ صدوق به سند خود از عمر بن على عليه السلام از پدرش على عليه السلام روايت كرده كه از پيامبر پرسيدند: بتول يعنى چه؟ ما شنيده ايم كه گفته ايد: مريم و فاطمه بتول اند. فرمود: «بتول كسى است كه هرگز خون حيض نديده است. حيض بر دختران پيامبران مكروه است». (4)
4- قطان از سكرى، از جوهرى، از عباس بن بكار، از عبداللَّه بن مثنى از عمويش ثمامة بن عبداللَّه از انس بن مالك، از مادرش روايت كرده كه گفت: «فاطمه خون حيض و نفاس نديد». (5)
5- امام باقر عليه السلام از پدرانش: «فاطمه به چند جهت طاهره ناميده شده است. از جمله اينكه هرگز خون حيض و نفاس نديد».(6)
6- امام صادق عليه السلام: «آيا مى دانى تفسير فاطمه چيست؟ گفت: از شر مبرا شده را گويند و چون از حيض بازگرفته شده است(7)
7- پيامبر به عايشه فرمود: «فاطمه مانند زنان آدميان نيست.چنان كه آنان مريض مى شوند، مريض نمى شود». (8)
8- امام صادق عليه السلام: «خداوند تا زمانى كه فاطمه زنده بود، زنان را بر على عليه السلام حرام كرد. زيرا زن پاكيزه اى بود كه حيض نمى ديد». (9)
9- عايشه گفت: «هرگاه فاطمه مى آمد، همانند پيغمبر راه مى رفت. هرگز حيض نديد. زيرا از سيب بهشتى آفريده شده بود». (10)
10- اسماء بنت عميس گفت: «در يكى از زايمان هاى فاطمه حضور داشتم .هنگامى كه وضع حمل كرد، خونى نديدم. به پيامبر
عرض كردم: فاطمه زايمان كرد ولى از او خونى نديديم، فرمود: فاطمه حوريه اى است كه به شكل انسان آفريده شده است». (11)
11- على عليه السلام: «رسول خدا فرمود: فاطمه، حوريه اى است كه در صورت انسان آفريده شده است. دختران پيامبران حيض نمى شوند». (12)
[2- امام باقر عليه السلام: «او را فاطمه ناميد. پس گفت... تو را از خون حيض گرفتم (پاك كردم).به خدا سوگند كه فاطمه را خداوند
از حيض گرفته است». (13)
13- امام باقر عليه السلام: «دختران پيامبران خون حيض نمى بينند. حيض عقوبت است...» (14)
14- امام صادق عليه السلام: «دختران پيامبران حيض نمى شوند». (15)
15-تأويل روايات
هنگامى كه بعضى با اين همه روايات درباره چنين رخدادي رو به ر و مى شوند، حيران مى گردند، زيرا نمى توانند آن را رد كنند،چون متواتر و يا قريب به متواتر است. در نتيجه مى گويند: بايد اين روايات را همچون روايات رجعت تأويل كرد.
اما مي توان گفت جاى هيچ گونه تأويلى نيست، نه در اين روايات و نه در آن روايات . اگر نتوانستيم آن را بفهميم ،بايد علم آن را به خداوند برگردانيم. خواجويى مازندرانى در موضوع رجعت مى گويد:
شايسته نيست كه از آن تعجب كنيم. چه از امور مجهول العلل تعجّب نمى شود. مگر نمى بينيد كه سرور ما اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اين علمى است كه جهل آن مردم را فرا گرفته است و بايد علم آن را به خدا برگرداند؟!
به علاوه بعضى از اين امور همچون نايل شدن اوليا به ثواب نصرت و يارى امام زمان عليه السلام، و شادمانى آنان از ظهور دولت و سلطنت او، انتقام از دشمنان و نيل به گوشه اى از ثواب و عذاب در دنيا و از اين قبيل مسائل، در اخبار مذكور است... (16)
. مجالى براى تأويل اين احاديث وجود ندارد. زيرا:
1- هرگاه نص بيانگر يك امر توقيفى باشد، نه ميدان جولان عقل است و نه با اصول ثاب عقلى و دينى مخالف، بلكه بايد آن را پذيرفت.
2- هرگاه نص را نفهميم و نتوانيم حكمت آن را درك كنيم، حق نداريم آن را رد كنيم يا تأويل نماييم. زيرا زمانى فرامى رسد كه قواى فكرى و عقلى ما رشد كند و دانش ما زياد شود. آنگاه حكمت آن را بشناسيم. گاهى اوقات ده ها و بلكه صدها سال مى گذرد تا بشر يك گام بزرگ در جهت پيشرفت علمى و فكرى بردارد تا در پرتو آن بتوانيم راز يا حكمت يا معناى دقيق برخى از نصوص را دريابيم.
در قرن بيستم خصوصاً در دو دهه ى اخير معانى بسيارى از آيات قرآن همچون آيات مربوط به آفرينش را فهميده ايم . آنچه نفهميده ايم ،بيش از آن است.
3- تأويل نص هنگامى درست است كه ظاهر آن در بدو امر مخالف حكم عقل يا اصول ثابت و مسلّمات شرعى باشد. البته به شرط آنكه تأويل قابل قبول، معقول و ممكن باشد.
4- اگر نص وارده به گونه قابل قبول نزد اهل لغت قابل تأويل نباشد و از سوى ديگر مخالف مسلّمات عقلى، و شرعى، و مخالف صريح قرآن باشد، بايد آن را رد كرد و به ديوار كوبيد. زيرا مى دانيم كه چنين روايتى از معصوم نيست و امام بدان لب نگشوده است.
بدين ترتيب روشن مى شود كه استناد به استبعادات و استحسانات در امور غيبى و مسائلى كه راهى براى آگاهى از آن نداريم و نيز ناتوانى در تعقل يا فهم بعضى امور كه در روايات آمده، موجب نمى شود كه نص را رد و يا تأويل كنيم. علّت اين امر آشكار است.
پي نوشت ها:
1.بقره، آيه222.
2.ينابيع الموده، ص 260؛ احقاق الحق (بخش ملحقات) ج 10، ص 25؛ مودّةالقربى، ص 103.
3.ذخائرالعقبى، ص 26؛ شرح بهجةالمحافل، ج 2، ص 138؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 54، به نقل از تاريخ بغداد، ج 12، ص 331، كنزالعمال، ج 12، ص 109، ح 3426؛ اسعاف الراغبين در پاورقى نورالابصار، ص 173
4.معانى الاخبار، ص 64، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330، به نقل از ابوصالح مؤذن در الاربعين، تاج المواليد، ص 20؛ كشف الغمه، ج 2، ص 90؛ بحارالانوار، ج 43، ص 15- 16؛ و ج 78، ص 112 ؛ ينابيع الموده، ص 26؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37؛ علل الشرايع، ج 1، ص 181؛ مصباح الانوار، ص 223؛ مصباح كفعمى، ص 659؛ روضة الواعظين، ص 149؛ دلائل الامامه، ص 55؛ الروضة الفيحاء فى تواريخ النسا، ص 252؛ حبيب السير، ج 1، ص 433؛ ضياء العالمين، ج 2، ق 3، ص 7؛ احقاق الحق، ج 10، ص 25، 310؛ ج 19، ص 11 ؛ عوالم العلوم، ج 1، ص 641؛ اعلام الورى، ص 148.
5.امالى صدوق، ص 154؛ بحارالانوار، ج 43، ص 21؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 153 .
6. بحارالانوار، ج 43، ص 19؛ مصباح الانوار، عوالم العلوم، ج 11، ص 66.
7. مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16.
8. مجمع الزوائد، ج 9، ص 202؛ اعلام الورى، ص 148؛ مرأة العقول، ج 5، ص 345؛ الطرائف، ص 111؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 64؛ ضياءالعالمين، ج 2، ق 3، ص 7.
9. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 64؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 330؛ بحارالانوار، ج 43، ص 16؛ امالى طوسى، ج 1، ص 42؛ مستدرك الوسائل.
10. اخبارالرسول، ص 87؛ احقاق الحق، ج 10، ص 244؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 60.
11. دلائل الامامه، ص 53، 55؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37
12. دلائل الامامه، ص 52؛ بحارالانوار، ج 78، ص 112؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 37.
13. بحارالانوار، ج 42، ص 13؛ مصباح الانوار و كشف الغمه، ج 2، ص 89؛ علل الشرايع، ص 179؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 55؛
كافى، ج 1، ص 46، المحتضر، ص 132، 138و ص 172، 218.
14. علل الشرايع، ج 1، ص 290؛ بحارالانوار، ج 12، ص 107؛ و ج 81، ص 81؛ عوالم العلوم، ج 11، ص 153؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 38.
15. الخرائج الجرائح، ج 2، ص 527.
16. الرسائل الاعتقاديه، ص 115.

1- شنيدم سني ها نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را نيز جدا از هم مي خوانند. آيا درست است؟ چرا سني ها و شيعه ها اين تفاوت را دارند و دليل هر کدام چيست؟

 

امام علي عليه السلام: پيوند با خويشاوندان ، دارايى ها را به بار مى نشاند و مرگ را به تأخير مى اندازد . غرر الحكم و درر الكلم 5847

 

پرسش 1: سوال شرح 1- شنيدم سني ها نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را نيز جدا از هم مي خوانند. آيا درست است؟ چرا سني ها و شيعه ها اين تفاوت را دارند و دليل هر کدام چيست؟ پاسخ: با سلام و آرزوي قبولي طاعات و عبادات شما ؛ و تشكر به خاطر ارتباطتان با اين مركز؛ اهل سنت خواندن نماز را در پنچ وقت (غير از حالت اضطرار) واجب مي دانند ، اما شيعه آن را مستحب و داراي ثواب دانسته و خواندن در سه وقت را نيز در حالت عادي جايز مي داند. دليل هر كدام آيات و روايتي است كه در اين زمينه وارد شده و تفسيرهاي متفاوتي ارائه مي دهند . شيعه به پيروي از اهل بيت خواندن در پنج وقت را مستحب ، نه اينكه واجب باشد ؛ بنابراين اگر كسي نماز را در پنج وقت فضليت بخواند ،‌ ثواب بسيار دارد كه در توضيح المسايل مراجع نيز تحت عنوان وقت هاي فضليت هر يك از نمازها بيان شده است. به عقيده شيعه ، اجازه جمع نمازها در سه وقت فقط براي موارد اضطرار نبوده بلکه موارد غير اضطراري را هم شامل است. اقامة نماز در پنج وقت و اداي هر نماز در وقت فضيلت خود، شيوة پيامبر و پيشوايان ديگر و عموم مسلمانان صدر اسلام بوده و آنان غالباً پنج نماز را در پنج وقت مي‌خواندند. اما آيا «تفريق» و فاصله افکندن ميان نمازها ـ چنان که بسياري از فقهاي اهل تسنّن قائل هستند ـ واجب است يا اين که امري است مستحب و بسان ساير مستحبّات که انسان در فعل و ترک آن مختار است، اجباري بر يک طرف در کار نيست ـ اگر چه انجام آنها به طور جداگانه بهتر مي‌باشد؟ دانشمندان شيعه به پيروي از احاديثي که از عمل پيامبر حکايت مي‌کند و از رواياتي که از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده و به پيروي از ظواهر آيات قرآن، در تمام اعصار اسلام، ‌تفريق ميان نمازها را مستحب دانسته و به مردم مي‌گفتند که فاصله انداختن ميان نمازها و اقامه هر نمازي در وقت فضيلت خود مستحب و افضل است. در عين حال مي‌توان اين مستحب را ترک نمود و معني مستحب همين است. البته جمع ميان دو نماز، نه به اين معنى است که يکي را در وقت ديگري مي‌خوانيم، مثلاً ‌اگر نماز مغرب و عشا را در سر شب خوانديم، چنين نيست که عشا را در غير وقت خود به جا آورده باشيم، بلکه هر دو نماز را در وقت مشترک خود گزارده‌ايم؛ زيرا از آغاز مغرب تا نيمه شب، وقت هر دو نماز است (جز اين که از اوّل مغرب به اندازه سه رکعت، به نماز مغرب اختصاص دارد، و از آخر به اندازه چهار رکعت به نماز عشا؛ و باقيمانده وقت ميان هر دو نماز مشترک است).هر موقع عشا را در کنار مغرب ـ‌يعني اوّل شب ـ‌و يا مغرب را در آخر وقت کنار نماز عشا بخوانيم، ‌هر دو را در وقت به جا آورده‌ايم، ولي مستحب است که نمازگزار، نماز مغرب را سر شب و نماز عشا را پس از زوال شفق به جا آورده و اگر کسي اين شرط را رعايت نکند، ‌فقط يک مستحب را ترک کرده است. چرا جمع ميان دو نماز جايز است؟ دليل و گواه ما بر جواز جمع ميان دو نماز احاديثي است که از پيشواي ششم حضرت صادق(ع) نقل شده و مرحوم شيخ حرّ عاملي اين احاديث را در کتاب خود گرد آورده است. تنها محدّثان شيعه نيستند که احاديث را نقل نموده‌اند، بلکه محدّثان اهل تسنن نيز روايات مربوط به جواز جمع ميان نمازها را ـ حتى در مواقعي که عذري در پيش نيست ـ از پيغمبر نقل کرده‌اند. در حدود ده روايت در کتاب‌هاي معتبر خود از ابن عبّاس و معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر ذکر نموده‌اند: 1ـ محدّث معروف جهان تسنن، ‌احمد بن حنبل، در کتاب معروف خود از ابن عباس نقل مي‌کند: «صلّى رسول الله(ص) الظهر و العصر جميعاً، والمغرب والعشاء جميعاً من غير خوف ولا سفر؛(2) رسول خدا نمازهاي ظهر و عصر، و مغرب و عشا را با هم در يک جا، بدون داشتن عذري مانند ترس از دشمن و مسافرت به جا آورد».(2) 2ـ باز همان محدّث از طريق جابر بن زيد از ابن عبّاس نقل مي‌کند: « با پيامبر هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را يک جا به جا آورده‌ام». اين حديث از ابن عباس به عبارت‌هاي گوناگوني نقل شده است. 3ـ نيز در کتاب خود از عبدالله شقيق نقل مي‌کند: «روزي ابن عباس براي مردم خطابه‌اي ايراد مي‌کرد و سخنراني او به اندازه‌اي طول کشيد که ستارگان در آسمان پيدا شدند، مردي از «بني‌تميم» برخاست و به عنوان اعتراض گفت:اکنون وقت نماز مغرب است و ادامه سخن سبب مي‌شود که وقت آن سپري گردد. ابن عبّاس به وي گفت: من به سنّت و روش پيامبر از شما آشناترم، مي‌ديدم که پيامبر خدا نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را با هم مي‌خواند. راوي مي‌گويد : در اين مطلب به شک و ترديد افتادم، جريان را به ابوهريره گفتم. او گفتار ابن عبّاس را تصديق کرد».(3) 4ـ محدّث معروف مسلم بن الحجاج القشيري متوفّاي سال 261 هجري قمري، يک باب در صحيح خود به عنوان «جمع نماز در حضر» منعقد نموده و چهار روايت در اين زمينه نقل نموده است که سه روايت از آن به «ابن عباس» و يکي به «معاذ بن جبل» منتهي مي‌گردد ؛(4) مضمون اين چهار حديث با آنچه نقل کرديم ،يکي است. در اين روايات به نکته تازه‌اي اشاره شده است : وقتي راوي از علّت جمع مي‌پرسد، وي در پاسخ مي‌گويد:‌« خواست امّت خود را به زحمت و مشقّت نيفکند». اين تعليل در روايات شيعه نيز وارد شده و در رواياتي که از امام صادق(ع) در اين باب نقل شده، اين نکته نيز موجود است.(5) 5ـ راويان اين مسأله (جمع ميان دو نماز) منحصر به ابن عبّاس و «معاذ» نيستند، «طبراني» از «عبدالله بن مسعود» نقل مي‌کند که پيامبر خدا ميان نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا را براي اين که امّت وي به زحمت نيفتند جمع نمود.(6) عين اين مطلب از عبدالله بن عمر نيز نقل شده است: «پيامبر در حالي که مسافر نبود، ميان دو نماز جمع نمود تا امّت وي در مشقّت نباشند».(7) اينها قسمتي از احاديثي است که محدّثان اهل تسنن در کتاب‌هاي حديث و تفسير خود نقل کرده‌اند . همگي حاکي از اين است که جدا خواندن نمازها امري مستحبي است . اگر مراعات اين مستحب به اصل اداي فريضه لطمه مي‌زند، به دستور پيامبر مي‌توانيم ترک کنيم ـ يعني هر دو را با هم به جا آوريم. امروز در بسياري از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده که مراعات اين استحباب، موجب مشقّت شده است . چه بسا سبب مي‌شود که گروهي از انجام اصل نماز سرباز زنند. در اين موقع با الهام گرفتن از راهنمايي پيامبر، مي‌توان براي مراعات «اهم» مسألة تفريق را ترک نمود. اکنون بسياري از فقهاي اهل تسنن همين نظر را دارند، ‌ولي به ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي‌کنند.(8) پي‌نوشت‌ها: 1. وسائل الشيعه، کتاب الصلوة، ‌باب‌هاي مربوط به وقت نماز (باب 32 و 33). 2. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 221. 3. همان، ص 251 و قريب به اين مضمون را زرقاني شارح کتاب «موطأ مالک» در شرح خود، ج 1، ص 263، آورده است. 4. صحيح مسلم، ج 2، ص 151. 5. وسائل الشيعه، کتاب صلوة، ابواب وقت، باب 32، حديث‌هاي 2، 3، 4 و 7. 6. شرح موطأ زرقاني، صفحه 263. 7. کنز العمّال، ج ، ص 242. 8. رساله الاسلام، سال هفتم، شمارة 20، ص 156. پرسش 2: آيا در هنگام رکوع مي توان به جاي ذکرش سه مرتبه (سبحان الله) را گفت؟ 3- براي نماز خواندن استفاده از مُهر واجب است؟ پاسخ: مي توان به جاي ذكر خاص ركوع ، سه بار سبحان الله گفت. در نماز بايد سجده بر چيزي باشد كه صحيح است و اين چيز لازم نيست كه حتماً‌ مهر باشد. شيعه معتقد است سجده بر خاک و سنگ و آنچه از زمين مي رويد (غير از خوردني ها و پوشيدني ها و معدني جات) صحيح است . برغيراين موارد صحيح نيست. در بين آنها سجده بر خاك ، بهتر است. پيامبر(ص) فرمود: "جعلت لي الارض مسجداً و طهوراً؛ خداوند زمين را براي من محل سجده و باعث طهارت دانست". از اصحاب ديده شده است كه آنان نيز بر خاك سجده مي‏كردند. "ابن سعد... مي‏نگارد: "مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتي را با خود برمي‏داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد". مسروق بن اجدع، يكي از تابعين است. اين سخن روشن، بي‏پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه‏اي از خاك و تربت را شرك و بدعت مي‏پندارند، اثبات مي‏كند . معلوم مي‏گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام بدين كار مبادرت مي‏ورزيدند.(1) در كتاب "الفقه علي المذاهب الاربعه" آمده: "سجده بر هر چيز جايز است حتي دستار دور سر، به شرطي كه پاك باشد، اما پيروان ابوحنيفه سجده بر دستار را در صورت ناچاري مكروه دانسته‏اند، ولي اماميه(شيعه) مي‏گويد سجده جايز نيست مگر روي زمين يا آن چه زمين روياينده و از آن چه خوردني و پوشيدني و معدني است نباشد".(2) اين فتواي شيعه بر اساس فرمايش پيامبر و سيره ائمه اهل بيت مي باشد. برخي از فرقه‏هاي اهل سنت (مانند وهابيت) چون ديده‏اند شيعيان به خاطر ثواب بيشتر به خاک (مهر) سجده مي‏كنند (خصوصاً كه مهر تربت كربلا باشد) از آن جا كه اين عمل برخلاف فقه آنان است، موجب حساسيت آنان شده و يا از روي ناداني و تعصب و دشمني با شيعه اين تهمت را بر شيعه وارد کرده اند كه سجده بر مهر، پرستيدن آن است، با اين كه آن‏ها مي‏دانند سجده بر تربت، پرستش آن نيست ؛ زيرا سجده روي خاک است ،نه براي خاک. ضمناً شيعه اصرار ندارد حتماً سجده بر خاك باشد، بلكه اگر سنگ و چوب و گياه باشد، سجده بر آن را جايز مي‏داند.(3) پي‏نوشت‏ها: 1 . سيد رضا حسيني‏نسب، شيعه پاسخ مي‏دهد، ص 108. 2 . قه تطبيقي، ص 94. 3 . محمد حسين ابراهيمي با كاروان حج، ص 57.

آیا پیامبران همه در خاور میانه نازل شدند ؟ چرا مگر در قسمتهای دیگر جهان نیاز به پیامبر نبود؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
يكي از مشكلات رخدادهاي تاريخي عدم شفافيت آن است؛.مکان ظهور پيامبران از مسايل تاريخي است كه ابهام دارد و قضاوت دربارة آن مشكل است. اما با توجه به رهنمودهاي وحياني مي گوييم:ظهور پيامبران اختصاص به منطقه خاصى ندارد . طبق آموزه هاي اسلامي همه امت ها از خود پيامبر داشته اند:« و ان من امّة الا خلافيها نذير، (1 ) در هر امتي نذير و هشداردهنده اي وجود دارد »نيز:« لقد بعثنا في كلّ أمة رسولاً أنِ اعبدواالله و اجتنبوا الطاغوت؛ (2) در هر امتي پيامبري فرستاديم (تا به مردم بگويند) كه خدا را بپرستيد و از پرستش بت دوري كنيد».
اگر در قرآن مجيد، تنها نام عدّه معدودى از پيامبران بزرگ برده شده؛ بدين معنا نيست كه تعداد ايشان منحصر به همين افراد است؛ بلكه در خود قرآن تصريح شده است كه بسيارى از پيامبران بوده‏اند كه نامى از ايشان در قرآن به ميان نيامده است:« و رسلاً لم نقصصهم عليك». (3)
بنابراين نمى‏توان گفت كه همه پيامبران در يك منطقه خاص ظهور نموده‏اند، بلكه طبق احاديثى كه در مورد تعداد آنان رسيده است ؛يعني124 چهار هزار نفر، از اين تعداد چند پيامبر مشخص مربوط به آسيا و خاورميانه است، از بقيه خبري نيست .
اين احتمال نيز بعيد نيست که بسياري از مناطق جهان همانند هند، چين، آمريكا و ... نيز در گذشته هاي دور كه امكان ارتباط وجود نداشته، بر حسب ضرورت پيامبراني مبعوث شدند. شواهد تاريخي گواه اين معناست ، مثلا بودا گر چه نامش را به عنوان پيامبر نمي برند، ولي وقتي زندگي او بررسي مي شود، بسياري از خصوصيات پيامبران را در زندگي او و شكل تماس وي با جهان غيب مشاهده مي­كنيم.
از نظر عقلى نيز منطقه جغرافيايى پيامبر مهم نيست؛ بلكه مهم ، تسليم حقيقت شدن است، چنان كه گروندگان به اسلام از نقاط مختلف دنيا بوده و هستند.
پيامبران بزرگ در منطقه خاور ميانه ظهور نموده اند. البته پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت و كتاب آسماني، از شرق ميانه برخاستند. نوح(ع) از عراق برخاست و مركز دعوت ابراهيم(ع) عراق و شام بود، و به مصر و حجاز نيز سفر كرد. موسي(ع) از مصر برخاست. چون که در زمان ظهور پيامبران، منطقه مسكونى عمده انسان‏ها مناطق آسيايى بود و خاور ميانه مهد تمدن قرار داشت.
مورخان بزرگ جهان تصريح مي كنند كه مشرق زمين (مخصوصاً شرق ميانه) گهواره تمدن انساني است ؛منطقه اي كه به نام هلال خصيب است.
تمدن مصر باستان كه قديمي ترين تمدّن شناخته شده جهان است، تمدّن بابل در عراق، تمدن يمن در جنوب حجاز، همچنين تمدّن ايران و شامات، همه نمونة تمدن هاي معروف بشري هستند . قدمت تمدن انساني دراين مناطق به هفت هزار سال يا بيش تر باز مي گردد.
رابطة نزديكي ميان تمدن انساني و ظهور پيامبران بزرگ است، زيرا انسان هاي متمدن نياز بيش تري به آيين هاي الهي دارند، تا هم قوانين حقوقي و اجتماعي را تضمين كرده، جلو تجاوز و مفاسد را بگيرد، و هم فطرت الهي آن ها را شكوفا سازد. به همين دليل مي گوييم نياز بشر امروز مخصوصاً كشورهايي كه از تمدن و صنعت سهم بيش تري دارند، به مذهب، از هر زمين بيش تر است.
بعيد نيست ادعا شود كه هبوط حضرت آدم(ع) و ثقل جمعيت بشري در منطقة خاوري بوده و انسان ها از اين منطقه به ديگر مناطق کوچ کرده اند . اگر چنين باشد مي گوييم : بين ثقل جمعيت و تمدن و بعثت پيامبران ارتباط منطقي برقرار است.
با اين وجود برخي از مورخان باور دارند كه پيامبران از مناطق معتدل ظهور نموده اند، زيرا در مناطق معتدل به دليل ظهور دانش ها و صنعت، بيش تر زمينة كمال انسان ها فراهم مي شود. بيش تر آماده پذيرش پيامبران هستند. ابن خلدون از طرفداران اين نگرش است. وي مي‌نويسد: حتي بعثت پيامبران بيش تر در نواحي معتدل بوده و ما خبر بعثت پيامبري را در اقليم جنوبي و شمالي نيافته ايم، از آن جهت كه پيامبران بايد از نظر خلقت، كامل ترين افراد باشند تا پيامي كه از جانب خدا مي آورند، مورد قبول واقع شود.(4)
پي نوشت:
1. فاطر(40) آيه 24.
2. نحل(16)آيه 36.
3. نساء(4) آيه 124.
4. جعفر سبحاني، منشور جاويد ،ج10ص100- 105؛
ناصر مکارم ،پيام قرآن، ج7 ،ص396-398.

صفحه‌ها