كلام

سلام.می خواستم به پرسم که چراحضرت زینب جز 4زنی که وارد بهشت می شوند نیست؟؟؟؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اولا روايتي که از رسول خدا (ص) درباره چهار زن بهشتي نقل شده در زماني بوده که شايد حضرت زينب به دنيا نيامده و يا در سن کودکي بوده است.
ثانيا: آن روايت در صد حصر نيست که بخواهد زنان برجسته و کامل بهشتي را منحصر به همان چهار زن کرده باشد بلکه به عنوان نمونه ذکر شده است از اين رو به اصطلاح اثبات شي نفي ما عدا نمي‌کند يعني اگر گفته شده زنان بهشتي آن چهارتاست بدين معنا نيست که ديگران چنين نيست.
بنابراين در شخصيت و عظمت وجودي حضرت زينب همين بس که امام سجاد از او به عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه ياد نموده است. (1) و بر اساس اين بيان امام معلوم مي‌شود که غير از حضرت زهرا و شايد هم جناب مريم جناب زينب بر همه زنان عالم برتري دارد.
پي‌نوشت:
1. لهوف، ص 217.

چراشیعه نماز ظهر وعصر را همزمان می خواند ولی سنی جدا گانه میخواند در صورتیکه شیوه سنی نسبتا دورست است

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
جداخواندن نماز بهتر است و ثواب آن نيز به عقيده شيعه بيش تر است، اما تفاوت شيعه و اهل سنت در آن است كه اهل سنت خواندن نماز را در پنج وقت (غير از حالت اضطرار) واجب مي دانند ، اما شيعه آن را مستحب و داراي ثواب دانسته و خواندن در سه وقت را نيز در حالت عادي جايز مي داند.
دليل هر كدام آيات و روايتي است كه در اين زمينه وارد شده و تفسيرهاي متفاوتي ارائه مي دهند . شيعه به پيروي از اهل بيت خواندن در پنج وقت را مستحب ، نه اينكه واجب باشد ؛ بنابراين اگر كسي نماز را در پنج وقت فضليت بخواند ،‌ ثواب بسيار دارد كه در توضيح المسايل مراجع نيز تحت عنوان وقت هاي فضليت هر يك از نمازها بيان شده است.
به عقيده شيعه ، اجازه جمع نمازها در سه وقت فقط براي موارد اضطرار نبوده بلکه موارد غير اضطراري را هم شامل است.
اقامة نماز در پنج وقت و اداي هر نماز در وقت فضيلت خود، شيوة پيامبر و پيشوايان ديگر و عموم مسلمانان صدر اسلام بوده و آنان غالباً پنج نماز را در پنج وقت مي‌خواندند.
اما آيا «تفريق» و فاصله افکندن ميان نمازها ـ چنان که بسياري از فقهاي اهل تسنّن قائل هستند ـ واجب است يا اين که امري است مستحب و بسان ساير مستحبّات که انسان در فعل و ترک آن مختار است، اجباري بر يک طرف در کار نيست ـ اگر چه انجام آن ها به طور جداگانه بهتر مي‌باشد.
دانشمندان شيعه به پيروي از احاديثي که از عمل پيامبر حکايت مي‌کند و از رواياتي که از پيشوايان بزرگ اسلام رسيده و به پيروي از ظواهر آيات قرآن، در تمام اعصار اسلام، ‌تفريق ميان نمازها را مستحب دانسته و به مردم مي‌گفتند که فاصله انداختن ميان نمازها و اقامه هر نمازي در وقت فضيلت خود مستحب و افضل است. در عين حال مي‌توان اين مستحب را ترک نمود و معني مستحب همين است.
البته جمع ميان دو نماز، نه به اين معنى است که يکي را در وقت ديگري مي‌خوانيم، مثلاً ‌اگر نماز مغرب و عشا را در سر شب خوانديم، چنين نيست که عشا را در غير وقت خود به جا آورده باشيم، بلکه هر دو نماز را در وقت مشترک خود گزارده‌ايم؛ زيرا از آغاز مغرب تا نيمه شب، وقت هر دو نماز است (جز اين که از اوّل مغرب به اندازه سه رکعت، به نماز مغرب اختصاص دارد. از آخر به اندازه چهار رکعت به نماز عشا؛ باقيمانده وقت ميان هر دو نماز مشترک است).هر موقع عشا را در کنار مغرب ـ‌ يعني اوّل شب ـ‌و يا مغرب را در آخر وقت کنار نماز عشا بخوانيم، ‌هر دو را در وقت به جا آورده‌ايم، ولي مستحب است که نمازگزار، نماز مغرب را سر شب و نماز عشا را پس از زوال شفق به جا آورد. اگر کسي اين شرط را رعايت نکند، ‌فقط يک مستحب را ترک کرده است.
چرا جمع ميان دو نماز جايز است؟
دليل و گواه ما بر جواز جمع ميان دو نماز احاديثي است که از پيشواي ششم حضرت صادق(ع) نقل شده و مرحوم شيخ حرّ عاملي اين احاديث را در کتاب خود گرد آورده است.
تنها محدّثان شيعه نيستند که احاديث را نقل نموده‌اند، بلکه محدّثان اهل تسنن نيز روايات مربوط به جواز جمع ميان نمازها را ـ حتى در مواقعي که عذري در پيش نيست ـ از پيغمبر نقل کرده‌اند. در حدود ده روايت در کتاب‌هاي معتبر خود از ابن عبّاس و معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عمر ذکر نموده‌اند:
1ـ محدّث معروف جهان تسنن، ‌احمد بن حنبل، در کتاب معروف خود از ابن عباس نقل مي‌کند:
«صلّى رسول الله(ص) الظهر و العصر جميعاً، والمغرب والعشاء جميعاً من غير خوف ولا سفر؛(1) رسول خدا نمازهاي ظهر و عصر، و مغرب و عشا را با هم در يک جا، بدون داشتن عذري مانند ترس از دشمن و مسافرت به جا آورد».
2ـ باز همان محدّث از طريق جابر بن زيد از ابن عبّاس نقل مي‌کند:
« با پيامبر هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشا را يک جا به جا آورده‌ام». اين حديث از ابن عباس به عبارت‌هاي گوناگوني نقل شده است.(2)
3ـ نيز در کتاب خود از عبدالله شقيق نقل مي‌کند:
«روزي ابن عباس براي مردم خطابه‌اي ايراد مي‌کرد و سخنراني او به اندازه‌اي طول کشيد که ستارگان در آسمان پيدا شدند، مردي از «بني‌تميم» برخاست و به عنوان اعتراض گفت:اکنون وقت نماز مغرب است و ادامه سخن سبب مي‌شود که وقت آن سپري گردد. ابن عبّاس به وي گفت: من به سنّت و روش پيامبر از شما آشناترم، مي‌ديدم که پيامبر خدا نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را با هم مي‌خواند. راوي مي‌گويد : در اين مطلب به شک و ترديد افتادم، جريان را به ابوهريره گفتم. او گفتار ابن عبّاس را تصديق کرد».(3)
4ـ محدّث معروف مسلم بن الحجاج القشيري ،متوفّاي سال 261 هجري قمري، يک باب در صحيح خود به عنوان «جمع نماز در حضر» منعقد نموده ، چهار روايت در اين زمينه نقل نموده است که سه روايت از آن به «ابن عباس» و يکي به «معاذ بن جبل» منتهي مي‌گردد ؛(4) مضمون اين چهار حديث با آنچه نقل کرديم ،يکي است. در اين روايات به نکته تازه‌اي اشاره شده است : وقتي راوي از علّت جمع مي‌پرسد، وي در پاسخ مي‌گويد:‌« خواست امّت خود را به زحمت و مشقّت نيفکند».
اين تعليل در روايات شيعه نيز وارد شده و در رواياتي که از امام صادق(ع) در اين باب نقل شده، اين نکته نيز موجود است.(5)
5ـ راويان اين مسأله (جمع ميان دو نماز) منحصر به ابن عبّاس و «معاذ» نيستند، «طبراني» از «عبدالله بن مسعود» نقل مي‌کند که پيامبر خدا ميان نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشا را براي اين که امّت وي به زحمت نيفتند جمع نمود.(6)
عين اين مطلب از عبدالله بن عمر نيز نقل شده است: «پيامبر در حالي که مسافر نبود، ميان دو نماز جمع نمود تا امّت وي در مشقّت نباشند».(7)
اين ها قسمتي از احاديثي است که محدّثان اهل تسنن در کتاب‌هاي حديث و تفسير خود نقل کرده‌اند . همگي حاکي از اين است که جدا خواندن نمازها امري مستحبي است . اگر مراعات اين مستحب به اصل اداي فريضه لطمه مي‌زند، به دستور پيامبر مي‌توانيم ترک کنيم ـ يعني هر دو را با هم به جا آوريم.
امروز در بسياري از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده که مراعات اين استحباب، موجب مشقّت شده است . چه بسا سبب مي‌شود که گروهي از انجام اصل نماز سرباز زنند. در اين موقع با الهام گرفتن از راهنمايي پيامبر، مي‌توان براي مراعات «اهم» مسألة تفريق را ترک نمود. اکنون بسياري از فقهاي اهل تسنن همين نظر را دارند، ‌ولي به ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي‌کنند.(8)
پي‌نوشت‌ها:
1. وسائل الشيعه، کتاب الصلوة، ‌باب‌هاي مربوط به وقت نماز (باب 32 و 33).
2. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 221.
3. همان، ص 251 و قريب به اين مضمون را زرقاني شارح کتاب «موطأ مالک» در شرح خود، ج 1، ص 263، آورده است.
4. صحيح مسلم، ج 2، ص 151.
5. وسائل الشيعه، کتاب صلوة، ابواب وقت، باب 32، حديث‌هاي 2، 3، 4 و 7.
6. شرح موطأ زرقاني، صفحه 263.
7. کنز العمّال، ج ، ص 242.
8. رساله الاسلام، سال هفتم، شمارة 20، ص 156.

با سلام با توجه به عادل بودن خداوند متعال وگوناگونی ادیان مختلف در حال حاضر. آیا میتوان گفت ملاک پرسش و پاسخ در آخرت دین اسلام است؟ اگر ملاک اسلام است خودخواهی نیست؟پس انسانهای خوب بقیهء ادیان چه میشوند؟ اگر اسلام نیست پس دین ما مقداری سخت گیر تر نسبت به ادیان دیگر نیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اگر مفهوم دين الهي و دينداري صحيح به خوبي روشن گردد، جواب مسئله روشن است، از اين رو بايد گفت:
بشر در طول تاريخ مثل دانش‌آموزاني بودند، که خداوند عده‌اي از برجسته‌ترين بندگان خود را به عنوان آموزگاران همراه با کتاب‌هاي آسماني براي تعليم و تربيت بشر فرستاده‌ . از سويي همگان را مامور کرده که در هر مقطعي از زمان با حضور در کلاس متناسب همان مقطع، متوني آسماني را فرا گرفته و بدان عمل کنند، بدين ترتيب در آخرين مقطع و عصر خاصي خداوند کامل‌ترين متن آسماني به نام قرآن را به دست آخرين فرستاده خود که بزرگ ترين آموزگار بشر است، ارسال نموده و به همگان فرموده چون اين متن از همه کتاب‌هاي پيشين کامل‌تر و اين معلم از ساير آموزگاران برتر است، از آن پيروي کنيد .در غير اين صورت مثل آن است که دانش‌آموز کلاس دانشگاه و مقطع پاياني تحصيل، به متن درسي مقطع ابتدايي قناعت کند .بديهي است که اين کار غير عاقلانه و قابل پذيرش نيست. از اين روست که خداوند در قرآن کريم وحينامه آسماني فرمود:
«و من يتبغ غير الاسلام دنيا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين؛ (1) هر کس غير از اسلام ديني اختيار کند ،هرگز از وي پذيرفته نيست، و او در آخرت از زيانکاران است».
بنابراين آنچه نزد خداوند اعتبار دارد، آخرين دستور عمل اوست و اين نه از باب «سخت گيري» اسلام بلکه از باب فرمان خالق آدم و عالم است. گاهي فرمان مي‌دهد که از آن دين و گاهي دستور مي‌دهد که از اين دين اطاعت شود. هر چه او بخواهد و بگويد و فرمان دهد، همان است. حکم آنچه او فرمايد. و اين نه به معناي تحکم و يا سخت‌گيري است بلکه چون دستوراتش طبق مصلحت هست، بايد از او تبعيت کرد.
پي‌نوشت:
1. آل عمران (3) آيه 85.

انا الحق به چه معنی است؟ منصور حلاج خداست؟ درخت سرزمین طوبی خداست؟ صحبت درباره شخصیت های عرفانی از جمله منصور حلاج و متهم کردن آنها به تکفیر و نفرین آنها چگونه است؟ اگر اینگونه افراد بر حق بوده اند نفرین آنها چگونه است؟ رعایت احتیاط در مورد آنها چگونه است؟ تصدیق آنها محکوم به چیست؟

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
حلاّج، ابوعبدالله حسين بن منصور، عارف و صوفي مشهور اسلام، در حدود 244ق در بيضا نزديک استخر فارس به دنيا آمد. در کودکي به همراه پدر به شهر واسط رفت و در شانزده سالگي به حلقه شاگردي نخستين پير و مرشد خويش، سهل بن عبدالله تستري (م 283ق) درآمد و دو سال در خدمت سهل بود .پس از تبعيد او به بصره حلاج نيز با وي به بصره رفت. حلاج در حدود 262ق از بصره به بغداد رفت و در آن جا مدت هيجده ماه محضر عمرو مکي (م 297ق) را درک کرد و هم در اين شهر بود که با ام‌الحسين دختر ابويعقوب أقطع (يکي از اهل تصوف) ازدواج کرد. از او صاحب سه پسر و يک دختر شد. ازدواج حلاج با دختر ابويعقوب اقطع به مذاق استاد وي ـ عمرو مکي ـ خوش نيامد. از اين رو حلاج ناگزير او را ترک گفت و به شاگردي ابوالقاسم جنيد بغدادي درآمد.
حلاج پس از آن که چند سالي را در بغداد گذرانيد، بار ديگر به شوشتر رفت و از همين جا بود که سفرهاي تبليغي خود را آغاز کرد. حلاج به سال 270ق در بيست و شش سالگي نخستين حج خويش را به جاي آورد و سالي در آن جا به رياضت و عبادت و روزه‌داري پرداخت . چون از مکه به اهواز بازگشت ،به ارشاد مردم پرداخت و خود به عنوان اعتراض به رفتار ناپسند عمرو مکّي و تبليغات سوء او عليه وي، خرقه از تن درآورد و به سفر پرداخت و به خراسان، طالقان، بصره، واسط، شوشتر و بغداد سفر کرد.
دومين سفر خود را به قصد زيارت کعبه از بغداد همراه با چهار صد مريد آغاز کرد . پس از بازگشت به قصد ارشاد به هندوستان، ترکستان، گرجستان، افغانستان، کشمير و چين سفر کرد و بت‌پرستان آن ديار را به آيين اسلام راهنمايي نمود.
حلاّج در حدود 294ق سومين حجّ خود را که دو سال طول کشيد ،به جاي آورد . پس از بازگشت به بغداد بار ديگر به تبليغ خلق پرداخت. با پيش آمدن غائله خلع مقتدر خليفه عباسي و بيعت گروهي از سران حکومت با پسر معتزّ، بغداد گرفتار شورش و خونريزي شد. عده‌اي بر اين عقيده شدند که شورش و آشوب به اشارت حلاج و تدبير وي بوده است، بنابر اين حلاج از بغداد به شوش گريخت و مدتي در آن جا پنهان شد، ولي به سبب خيانت يکي از شاگردانش، نهان گاه او را کشف کردند و او را دستگير نمودند و سوار بر شتري به بغداد بردند. در سال 302ق نخستين محاکمه حلاّج در بغداد صورت پذيرفت که به شکنجه و هشت سال زنداني وي در زندان هاي بغداد انجاميد.
پس از آزادي به جهت تقرّبي که نزد مادر خليفه يافت، اندک اندک به کاخ خليفه راه يافت امّا سعايت کنان خليفه را از خطر حلاج بيمناک ساختند. از اين رو حلاج دوباره . در 309ق محاکمه شد که به مدت هفت ماه در حضور حامد وزير خليفه به طول انجاميد و سرانجام به تحريک مخالفان وي، گواهان بسياري، بر بطلان گفتار و عقايد حلاج گواهي دادند . بدين ترتيب در روز سه‌شنبه 24 ذي‌القعده 309ق حلاج را براي اعدام آوردند. ابتدا جلاد هزار ضربه تازيانه به او زد، آنگاه دست و پايش را بريدند و پيکره نيمه جانش را بر صليب آويختند . فرداي همان روز به فرمان خليفه سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشيدند و خاکسترش را به دجله سپردند.(1)
در برخي از نقل‌ها آمده که حلاّج ادعاي نيابت و سفيري از طرف امام زمان(ع) نيز نمود که توسط برخي از عالمان شيعه مانند علي بن بابويه (پدر شيخ صدوق) و ابوالحسن نوبختي (بزرگ خاندان بني‌نوبخت) مطرود گشت.(2)
درباره منصور حلاج نظرهاي متفاوتي بيان شده است، گروهي او را برحقّ دانسته و گروهي بر بطلان عقايد او قلم فرسايي نموده­اند. از اين رو نمي­توان درباره حق و ناحق بودن او اظهار نظر نمود. بيش­ترين اختلافات درباره وي مربوط به مباني عرفاني او مي باشد.
البته اختلاف نظر در باره عرفان و عرفا به منصور حلاج ختم نمي شود؛ اگر چه شايد بارزترين اختلاف نظر دربارة حق يا باطل بودن مذهب حلاج مطرح شده ، اما عرفان از روزي كه به عنوان راه و رسم خاصي شناخته شد، پيوسته در ميان متفكران اسلامي مورد رد و قبول واقع شده است. عدّه­اي چنان شيفته آن شده­اند كه تنها راه نجاتش دانسته­، گروهي ديگر آن­را بزرگ­ترين عامل تحريف و انحراف به شمار آورده­اند.
«عدّه اي در فضيلت عرفان به راه افراط و غلو رفته و آن را از حدّ خود بالاتر برده­ ؛ گروهي آن را نوعي لهو و لعب و بي مبالاتي نسبت به جهل و ناداني دانسته­اند. عدّه­اي ديگر عرفان را ناشي از تقوا و پرهيز و پشمينه­پوشي و سخت­گيري در روش سخن­گفتن و لباس پوشيدن و غيره مي دانند. جماعتي در طعن و بدگوئي زياده روي كرده، تاحدي كه عرفا را به زندقه و ضلالت نسبت داده اند.»(3)
ردّ و انكار و تهاجم به عرفان و عرفا از طرف گروه هايي چون متشرعان و علماي مذهبي، فلاسفه و متفكران مذهبي، دانشمندان مادي، و ... مطرح بوده است.(4) كه از ميان همه آن ها اختلاف نظر ميان برخي علماي دين با عرفا و متصوفان،‌به نحو شديدتري به چشم مي خورد. موارد اختلاف اين دو گروه پيرامون مسائلي چون وحدت وجود و توحيد حق ...، مي باشد.
شايد علّت اصلي اختلافات، به نداشتن تصوري درست از اصطلاحات و عقايد عرفا باز گردد.
استاد مطهري در باره پيچيده بودن مفهوم وحدت وجود مي گويد : «وحدت وجود از انديشه­هايي است كه كم تر كسي به عمق آن پي برده و مي برد (اين را بدون تعارف بايد گفت) ... بسيار بسيار كمند افرادي كه بتوانند تصور صحيحي از وحدت وجودي كه عرفا دارند، داشته باشند، از مستشرقين گرفته تا غير مستشرقين؛ شما ببينيد هميشه مستشرقين ـ و عدّه اي از غيرمستشرقين خودمان ‌ـ اين وحدت وجود را چيزي تعبير مي كنند به نام حلول و اتحاد ...»(5)
اما اينکه منظور حلاج از« انا الحق »جلوه خدا بودن باشد که در وحدت وجود نيز همين مطرح مي شود ، ممکن است چنين باشد و عرفا نيز همين را اعتقاد دارند ،
اصولاً حقايقي وجود دارد که هر کس قادر بر درک آن ها نيست و نبايد هر سخن در هر جا گفته شود و چه بسا تلقي کفر و شرک از آن شود.
شايسته است در باره منصور حلاج و سخنانش ،احتياط را رعايت کرد .از اظهار نظر قطعي پرهيز نمود . مگر کساني که اهل فن باشند و با تحقيق و تخصص ،نظر بدهند .
پي‌نوشت‌ها:
1. دايرة المعارف تشيع، واژه حلاج، ص 481 ـ‌482.
2. شيخ صدوق، مصادقه الاخوان، ص 15؛ حيات علي بن بابويه، ص 46.
3. كتاب اللّمع، ابونصر سرّاج طوسي ص21.
4. فلسفه عرفان، دكتر سيد يحي يثربي، ص171.
5. عرفان حافظ، استاد مطهري، ص88.

اين آيه يکي از ادله تحريف نشدن قرآن هست، به اين استدلال که خدا اعلام کرده قرآن را نازل کرده ايم و خود حافظ آن هستيم .اراده خدا تخلف ناپذير و غالب است و هيچ گاه مغلوب نمي شود.
اگر تنها دليل تحريف نشدن قرآن اين آيه بود، اشکال شما وارد بود و مدعي تحريف مي توانست بگويد دليل شما بر تحريف نشدن قرآن ،اين آيه
است و چه بسا خود آيه تحريف شده و دروغ باشد!
اما دلايل عمده عدم تحريف قرآن، قرآني نيست، بلكه برون ديني يا خارج از آيات قرآن است.
به دلايل تحريف نشدن قرآن توجه کنيد:
1.قرآن بر قلب پيامبر نازل شد و از آن جا به زبانش جاري گشت و به گوش مسلمانان رسيد و در قلب شان جاي گرفت. رسول خدا خود بدون اين که نياز به خواندن و نوشتن داشته باشد، به اراده خدا حافظ قرآن بود، زيرا قرآن بر قلبش نازل و در آن حک گرديد . از ابتدا که آن را بر مسلمانان خواند، افرادي را براي ياد دادن قرآن معين کرد. افراد از جمله ابن مسعود و ابن عباس و ابي بن کعب به دعاي پيامبر و با عشق و ارادت خود حافظ قرآن بودند . بر قرائت صحيح و بدون کم و کاست قرآن و ياد دادن و يادگيري آن نظارت داشتند. رسول خدا ناظر بر آنان بود.تا زماني که پيامبر زنده بود، خودش حافظ تماميت قرآن بود . اجازه تصرف در آن را نداد . بعد از خودش علاوه بر همه مسلمانان ، به جانشينش يعني علي بن ابي طالب که حافظ قرآن در قلب خود و حامل علم رسول خدا بود، امر کرد به عنوان اولين کار قرآن را که در يک هميان بر لوح ها و کتف ها و پارچه ها نوشته شده و پشت منبر رسول خدا بود، به صورت کتابي در يک مجلد در آورده ،همراه شرح و بيان به جامعه اسلامي تحويل دهد .ايشان هم اين کار را کرد . گرچه حاصل زحماتش از جانب حاکمان پذيرفته نشد، ولي در حضور ايشان و به همت اصحاب، قرآن از ابتدا در قالب يک کتاب تنظيم شد .بعد هم زمان خليفه سوم از روي آن قرآن، نسخه هايي نوشته و به سراسر جهان اسلام فرستاده شد . بقيه قرآن ها که اختلاف هاي مختصر قرائتي و رسم الخطي داشتند، جمع آوري و از بين برده شد تا هيچ کم و زيادي در قرآن حاصل نشود.
در تاريخ ثبت است که بعد از رسول خدا و به دستور خليفه اول ، زيد بن ثابت با کمک برخي ديگر و با احتياط و سخت‏گيري فراوان به جمع آوري قرآن پرداخت. با اين که خود تمام قرآن را حفظ و بر پيامبر قرائت کرده بود، بر حافظه خويش اعتماد نکرد . آيات ارائه شده توسط صحابه و حافظان را در صورت وجود دو شاهد معتبردر قرآن مجيد جاي داد. مسلمانان بعد از رسول خدا با وسواس بي نظير مراقب در امان ماندن قرآن از دستبرد، تحريف و کم و زياد بودند، به طوري که هيچ کس در هيچ مقامي جرات نمي کرد حتي يک حرف از قرآن کم يا زياد کند.
اين قضيه معروف است که عثمان تصميم گرفت حرف «واو» را از آيه «و الذين يکنزون الذهب و الفضّة» حذف کند، که با واکنش مسلمانان روبرو شد.ابي بن کعب گفت: يا اين حرف را به قرآن برگردانيد يا شمشير مي‏کشم.
همين طور درباره عمر بن الخطاب گفته‏اند که او روزي جمله «و الذين اتبعوهم باحسان» را بدون واو قرائت کرد، مردم چنان با او برخورد کردند که مجبور شد دوباره آيه را با واو قرائت کند.(1)
با اين توضيح به خوبي معلوم مي‌شود که در زمان صحابه مسلمانان با اهتمام فراوان در پي حفظ و نگهداري قرآن برآمدند . در اين هنگام حساس و مهم قرآن را از هر گونه تحريف مصون داشتند . بعد از آن هم به جهت فراواني نسخه‌هاي قرآن، توانايي تحريف آن، از همگان سلب شد ؛ امروزه ما شاهد وجود ميليون‌ها بلکه ميلياردها نسخه قرآن هستيم که همه اين‌ها يك سان هستند و اين خود دليل گويايي است که قرآن از هر گونه دگرگوني و تحريف مصون مانده است.
2.ـ عقل انسان حكم مي كند كه احتمال هر گونه تغيير و تبديل از قرآن كريم به دور است، زيرا قرآن كتابي است كه از روز اوّل مورد عنايت و اهتمام مسلمانان بوده است. قرآن براي مسلمانان همه چيز بوده است: قانون اساسي، دستور عمل زندگي، برنامه حكومت، كتاب مقدس آسماني و رمز عبادت و بندگي.
با دقت در اين موضوع روشن مي شود كه اصولاً كم و زياد در آن امكان نداشته است.
قران كتابي بود كه مسلمانانِ نخستين همواره در نمازها، در مسجد، در خانه، در ميدان جنگ، به هنگام رو به رو شدن با دشمنان و به عنوان استدلال بر حقانيت مكتب ، از آن استفاده مي كردند.
از تواريخ اسلامي استفاده مي شود كه تعليم قرآن را مِهر زنان قرار مي دادند. اصولاً تنها كتابي كه در همه محافل مطرح بود و هر كودكي را از آغاز عمر با آن آشنا مي كردند و هر كس مي خواست درسي از اسلام بخواند، آن را به او تعليم مي دادند، قرآن مجيد بود.
آيا با چنين وضعي كسي احتمال مي دهد كه دگرگوني در اين كتاب آسماني رخ دهد؟ به خصوص با توجه به اين كه قران؛ به صورت يك مجموعه با همين شكل فعلي در عصر خود پيامبر جمع آوري شده بود،(2) و مسلمانان سخت به يادگرفتن و حفظ آن اهميت مي دادند.
اصولاً شخصيت افراد در آن عصر تا حد زيادي به اين شناخته مي شد كه چه اندازه از آيات را حفظ كرده بودند. شمار حافظان قرآن به اندازه اي زياد بود كه در تواريخ مي خوانيم در يكي از جنگ ها كه زمان ابوبكر واقع شد، چهارصد نفر از قاريان حافظ قرآن به قتل رسيدند.
از اين مطالب روشن مي شود كه حافظان و قاريان و معلّمان قرآن آن قدر زياد بودند كه تنها در يك ميدان جنگ اين تعداد شهيد شدند.
هم چنان كه گفتيم قرآن فقط قانون اساسي براي مسلمانان نبود، بلكه همه چيز آن ها را تشكيل مي داد، مخصوصاً در آغاز اسلام كه هيچ كتابي جز آن نداشتند . تلاوت و قرائت و حفظ و تعليم و تعلّم مخصوص قرآن بود.
قرآن يك كتاب متروك در گوشة خانه و يا مسجد كه گرد و غبار فراموشي روي آن نشسته باشد نبود تا كسي از آن كم كند يا بر آن بيفزايد.
مسئله حفظ قران به عنوان يك سنت و يك عبادت بزرگ هميشه در ميان مسلمانان بوده و هست، حتي پس از آن كه قرآن به صورت كتاب تكثير شد و در همه جا پخش گرديد حتي بعد از پيدا شدن صنعت چاپ كه سبب شد اين كتاب به عنوان پر نسخه‌ترين كتاب در كشورهاي اسلامي چاپ و نشر گردد، باز مسئله حفظ قرآن به عنوان يك سنت ديرينه و افتخار بزرگ، موقعيت خود را حفظ كرد، به طوري كه در هر شهر و ديار هميشه جمعي حافظ قرآن بوده و هستند.
اكنون در بعضي كشورهاي اسلامي مدرسه هايي وجود دارد كه برنامه شاگردان آن در درجة اولّ حفظ قرآن است.
اكنون در كشور پاكستان بيش از يك ميليون و نيم حافظ قرآن وجود دارد. سنت حفظ قرآن از عصر پيامبر(ص) و به دستور و تأكيد حضرت در تمام قرون ادامه داشته است. هم چنين سنت قرائت قرآن در شب ها و روزهاي متعدد و ثواب بسياري كه بر قرائت ذكر شده است. آيا با چنين وضعي هيچ گونه احتمالي در مورد تحريف قرآن امكان پذير است؟! مسلّماً نه.
3ـ دليل ديگر نويسندگان وحي است، يعني كساني كه بعد از نزول آيات بر پيامبر، آن را يادداشت مي كردند كه شمار آن ها را از چهارده تا چهل و سه نفر نوشته اند.
ابوعبدالله زنجاني در كتاب "تاريخ قرآن" مي گويد: "پيامبر(ص) نويسندگان متعددي داشت كه وحي را يادداشت مي كردند و آن ها چهل و سه نفر بودند كه از همه مشهورتر خلفاي چهارگانة نخستين بودند، ولي بيش از همه "زيدبن ثابت" و امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) ملازم پيامبر در اين باره بودند". البته همه كاتبان وحي، همه آيات را نمي نوشتند، بلكه در مجموع آيات را مي نوشتند.
امام علي(ع) فرمود:
ان کل آية انزلها الله تعالي علي محمد عندي باملاء رسول الله و خط يدي...؛
هر آيه‏اي که پروردگار بر پيامبر فرو فرستاده، ايشان بر من املا فرمود و من نوشتم که اکنون آن‏ها نزد من است.
اين مختصري از دلايل تحريف نشدن قرآن است که مستند به عقل و وجدان بوده ، با استناد به آن ها تحريف نبودن اين آيه هم ثابت مي گردد و براي هر فرد منصفي يقين آور مي باشد.
اما آيه اي که اشاره کرده ايد، با اين وسواس در قرآن ثبت شده ، معلوم است که کساني که اجازه زياد يا حذف شدن يک "واو" در قرآن نمي دادند، اجازه اضافه شدن يک عبارت و آيه را به طريق اولي نخواهند داد.
از طرف ديگر اگر کسي بخواهد قرآن را تحريف کند، زماني چنين جمله اي مي سازد و در کتاب جاي مي دهد که قبل از آن مطالب باطل فراواني بافته و در قرآن جاي داده ، براي اين که ذهن جامعه اسلامي را قانع و به پذيرفتن آن ها به عنوان وحي راحت کند، اين عبارت را مي سازد و در قرآن جاي مي دهد تا همه مطالب باطل قبلي را به عنوان وحي بقبولاند .مسلمانان را مطمئن سازد که خدا گفته اين کتاب را من نازل کرده و خودم حافظ آن هستم. پس مسلمانان مطمئن شوند که همه اباطيل او که به عنوان کتاب معرفي شده ، وحي هستند و گر نه خداي حافظ قرآن اجازه نمي داد به عنوان قرآن معرفي شود، ولي ساختن فقط چنين آيه اي به تنهايي چه دردي از تحريف کنندگان دوا مي کند تا آن را بسازند و در قرآن جاي دهند؟
بنا بر اين مسلماناني که اجازه اضافه شدن يک حرف در قرآن را به خليفه که محترم ترين و با نفوذترين فرد جامعه بود ، نمي دادند ،اجازه اضافه کردن يک عبارت را به ديگران به طريق اولي نمي دادند. براي ديگران هم در اضافه کردن چنين جمله اي به تنهايي هيچ انگيزه اي نبود و نيست . چنين جمله اي زماني اضافه مي شود که مطالب زيادي به عنوان قرآن ساخته و داخل کرده و به جامعه قبولانده و حالا براي تثبيت وحيانيت آن ها چنين جمله اي بسازد که محال بودن چنين واقعه اي هم از روز روشن تر است.

پي‌نوشت‌:
1. تفسير نمونه، ج1، ص 8 - 10؛ قرآن هرگز تحريف نشده، آيت الله حسن زاده، آملي ص 28.1.
2. ابوعبدالله زنجاني، تاريخ قرآن، ص 24.2.

سلام 1-چرا داشتن کنیز و غلام و برده داری در اسلام منع نشده یا حرام نشده؟ 2-فلسفه مهر در نماز چیست سنی چرا از آن استفاده نمیکند وبسیار با آن مخلف است؟ایا پیغمبر و حضرت علی هم از مهر استفاده میکردند؟لطفا واضح جواب دهید. 3-چرا ذکر رکعت سوم و چهارم را پچ پچ گونه میخوانند؟ 4-آیا بعد از غسل جنابت باید لباس ها هم عوض کرد یا با همان لباس های قدیمی میتوان نماز خواند؟ ممنون

پرسش 1:
چرا داشتن کنيز و غلام و برده داري در اسلام منع نشده يا حرام نشده؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اگر چه قرآن امر بردگي را به عنوان يك دستور حتمي در مورد اسيران جنگي بيان نكرده ، ولي با بيان احكام بردگي، آن را به عنوان يك واقعيت و امر پذيرفته شده در جوامع بشري آن زمان، به رسميت شناخته است.
پذيرش واقعيت و سنت حاكم بر جوامع بشري آن زمان و بيان احكام فقهي در اين امر، جاي اشكال و خرده گيري بر اسلام ندارد. آن چه در ترازوي داوري و قضاوت خرد ورزان نقش دارد، محتوا و كيفيت جهت گيري احكام فقهي است كه آيا جهت گيري احكام به سمت و سوي تقويت بردگي است، يا درجهت رهايي تدريجي آنان.
پاسخ دوم درست است كه در اين صورت نه تنها نقطة ضعفي براي اسلام نيست، بلكه نقطة قوّت است.
توجه به اين نكته در قضاوت نهايي به ما كمك مي كند و آن اين كه اسلام بردگي را ابداع نكرده است، بلكه در عصري كه مسئله بردگي با تار و پود جوامع بشر آميخته بود، به عنوان امري كه وجود دارد، پذيرفته ؛ با بيان دستورها در جهت رهايي بردگان قدم برداشت.
اسلام در راه آزادي بردگان پيشقدم شد.
حال چرا يكباره و به صورت انقلابي در جهت رهايي بردگان گام بر نداشت، بلكه در جهت رهايي تدريجي آنان كوشيد، پاسخ اين است كه رهايي دفعي، مشكلاتي را به دنبال داشت. اگر نظام غلطي در بافت جامعه اي وارد شود، ريشه كن نمودن آن به زمان و برنامه حساب شده اي نياز دارد. در غير اين صورت نمي توان آن را ريشه كن نمود. درست مانند انساني كه به بيماري خطرناكي مثل اعتياد مبتلا شده و بيماريش كاملاً پيشرفت نموده است. آزادي دفعي بردگان ممكن بود مفاسدي را در پي داشته باشد :
1ـ اگر اسلام يك باره و به طور كلي بردگي را لغو مي كرد، نظام اقتصادي و اجتماعي مردم به ناگاه از هم مي پاشيد؛ در اين صورت بردگان كه فاقد كار و زندگي و خانه و مسكن بودند، ممكن بود از جهت معيشتي و اقتصادي جامعه را به بحران سوق دهند. اين هم به ضرر بردگان بود و هم به ضرر ديگران.
2ـ اگر بردگان به يك باره آزاد مي شدند، با توجه به ظلم و ستمي كه در طول سالياني دراز متحمل شده بودند، به انتقام جويي روي مي آوردند و سرانجام امنيت عمومي، وضع سياسي جامعه و شرف انساني متحمل خسارات فراواني مي شد.
3ـ اسلام در مسير حركت تكاملي خويش خواه ناخواه با جنگ هايي روبه رو مي شد و اسير مي گرفت. حال اگر اسيران را يک باره آزاد مي كرد، ممكن بود بار ديگر توطئه نمايند و با مسلمانان ديگر بار بجنگند. اسلام راه بهتري را انتخاب نمود؛ اوّل اسيران جنگي را به صورت غلامان و كنيزان وارد خانه مسلمانان نمود و به مسلمانان سفارش نمود كه با آنان خوش رفتاري نمايند، تا از نزديك خوبي هاي مسلمانان را بنگرند و تدريجاً با فرهنگ و اخلاق اسلامي آشنا شوند و از دشمني با اسلام دست بردارند و به تدريج آزاد شوند. در اين صورت نه تنها با اسلام و مسلمانان دشمني نمي ورزند، بلكه به ياوران و سربازان اسلام تبديل مي شوند.
علامه طباطبايي در اين خصوص مي گويد: "اسلام تا مي توانست از جامعه هاي غير اسلامي (= كافران حربي) گروهي را به شكل اسير جنگي مي گرفت و در جامعه حق و عدالت وارد مي ساخت و به تعليم و تربيتشان مي پرداخت، سپس از راه هاي مختلف به تدريج آنان را آزاد ساخته و جزء جامعه اسلامي مي نمود.(1)
برنامه هاي اسلام براي زدودن بردگي:
اسلام براي از بين بردن پديدة بردگي برنامه هايي را ارائه داده است. اينك به بيان برخي مي پردازيم:
ا) لغو همه راه هاي بردگي جز يك راه:
در عصر بعثت رسول براي بردگي راه هاي متعددي وجود داشت. يعني از راه هاي مختلف، انسان آزاد تبديل به برده مي شود مانند اسارت در جنگ، حکم و خواست حاکمان وقت براي برده گرفتن افراد آزاد. طفلي که از مادر کنيز به دنيا مي آمد، هرچند پدرش آزاد بود. کسي که از رفتن به جنگ امتناع مي کرد يا از جنگ فرار مي کرد، تبديل به برده مي شد. کساني که از کشور فرار مي کردند و به کشور و قلمرو حکومت حاکم ديگر پناهنده مي شد، حاکمان آن سرزمين آن ها را برده قرار مي دادند. کسي که مرتکب جرايمي مانند قتل و دزدي مي شد، يا به واسطه فقر گاهي انسان ازاد خودش يا فرزندش را در معرض فروش قرار مي داد. يا همسرش را به عنوان کنيز به فروش مي رسانيد. يا از طريق آدم ربايي و دزديدن فرد آزاد او رابرده قرار مي داد يا اگر کسي در قمار مي باخت و خود را گرو قمار مي داد، بعد از باخت در قمار برده ديگري مي شد.
اسلام تمام اين راه ها را ملغي نمود و فقط بردگي را از طريق اسارت در جنگ قبول نمود.
ب) زشت شمردن انسان فروشي:
حال كه يك سرچشمه بردگي آن هم به ناچار مورد پذيرش قرار گرفت، ممكن است از همين راه مردم سوء استفاده كنند و سايه شوم بردگي را بر جامعه اسلامي چيره گردانند. براي اين كه چنين اتفاقي نيافتد، اسلام آمد و خريد و فروش بردگي را بدترين و منفورتين معاملات اعلام كرد. پيامبر(ص) فرمود: "شرّ النّاس مَن باع النّاس؛(2) بدترين مردم كسي است كه انسان ها را بفروشد".
ج) رفتار انساني با بردگان:
اسلام در مورد رفتار انساني با بردگان بسيار سفارش نموده است. پيامبر(ص) فرمود: "كسي كه برادرش زيردست او است، بايد از آنچه مي خورد، به او بخوراند . از آن چه مي پوشد، به او بپوشاند . زيادتر از توانايي به او تكليف نكند.[3) امام علي(ع) به غلامش، قنبر گفت: " از خدا شرم دارم كه لباسي بهتر از تو بپوشم".(4)
هم چنين اسلام براي بردگان شخصيت انساني بيان کرد تا آن جا كه از نظر شخصيت انساني، هيچ تفاوتي ميان بردگان و افراد آزاد نمي گذارد و معيار ارزش را تقوا قرار مي‌دهد.(5) نيز اسلام راه هاي فراواني را براي آزادي بردگان در نظر گرفته است كه با توجه به اين راه ها خواه ناخواه بردگي از جامعه بشري زدوده مي شود. راه ها به دو دسته تقسيم مي شود:
راه استحبابي و سفارش هاي اخلاقي:
دربارة پسنديده بودن آزاد نمودن بردگان، در سخنان رسول گرامي و امامان معصوم(ع) بسيار سفارش و تأكيد شده است. پيامبر فرمود: "هر كه بردة مسلماني را آزاد كند،‌خداوند او را از آتش جهنم آزاد مي سازد".[6)
راه وجوبي و دستورهاي قانوني:
اسلام افزون بر سفارش هاي اخلاقي و ارزش نهادن به آزاد نمودن بردگان، در موارد متعددي با دستورهاي الزامي، مسلمانان را به آن وادار نموده است.
اينك نگاهي اجمالي به راه هاي قانوني براي آزادي بردگان:
1- آزادي بردگان از راه معاهده و مكاتبه (مكاتبه مشروط يا مطلق)؛
2- عتق تدبير؛
3- تبعيت اشرف ابوين؛
4- عتق براي تملك انثي بر احدالعمودين؛
5- عتق براي تملك ذكر بر احد العمودين يا محارمي از زنان؛
6- عتق سرايت؛
7- عتق استيلاد (ام ولد)؛
8- عتق مرضي، همانند كوري، جذام، لنگ و زمينگير؛
9- مسلمان شدن عبد قبل از اين كه مولايش در محيط كفر مسلمان شود؛
10- هرگاه مولا گوش، بيني و يا عضو ديگري از اعضاي بدن برده را جدا كند؛
11- اگر مولا وارث نداشته باشد، برده با مال ميت آزاد مي شود؛
12- برده مؤمن پس از هفت سال آزاد مي شود؛(7)
13- يكي از مصارف هشتگانة زكات، آزاد كردن بردگان است. در زمان خلاف عمربن عبدالعزيز فقيري يافت نمي شد كه زكات به آنان بدهند. زكات را براي آزاد كردن بردگان مصرف كردند و شمار زيادي از آنان آزاد شدند.
14- آزادي به واسطه عهد و نذر و قسم.
15- آزادي به واسطه‌ كفاره در موارد مختلف مانند كفاره روزه، قتل خطايي .(8)

اسلام به جهت رعايت مصلحت و پذيرش شرايط اجتماعي زمان به ناچار پديده بردگي را پذيرفت . براي آن احكامي در نظر گرفت تا براي رهايي تدريجي و معقول بردگان برنامه ريزي نمايد . سرانجام اسلام در حركت رهايي بخش بردگان پيشگام شد . با توجه به راهكار هاي اسلام مبني بر رهايي بردگان عملاً بردگي در جوامع اسلامي به صورت كامل زدوده شده است.
پي نوشت ها:
1. ماهنامه پاسدار اسلام، ش 22، ‌ص 13.
2. كليني، كافي، ج 5، ص 114.
3. مجلسي، بحارالانوار، ج 71، ص 141 و 142.
4. همان، ص 144.
5. حجرات (49) آية 13.
6. كافي، ج 4، ص 134.
7. وسايل الشيعه، ج 16، ص 36.
8. تفسير نمونه، ج 21، ص 412 _ 423؛
شرايع الاسلام، كتاب العتق؛ شرح لمعه، كتاب العتق.

پرسش 2:
فلسفه مهر در نماز چيست سني چرا از آن استفاده نميکند وبسيار با آن مخلف است؟ايا پيغمبر و حضرت علي هم از مهر استفاده ميکردند؟لطفا واضح جواب دهيد؟

پاسخ:
1-از نظر شرعي سجده كردن بر مهر واجب نيست، بلكه آن چه معتبر و واجب است اين است كه سجده بايد بر زمين باشد، يعني بر خاك يا سنگ يا چوب و بر هر چيزى كه از زمين است( غير از معدنيات و خوردنى ها و نوشيدنى ها و پوشيدنى ها) مي‌‌‌‌‌‌‌‌توان سجده كرد، دليل اين مسئله روايات است .
اين كه فعلاً مرسوم شده است كه شيعيان بر مهر سجده مي‌‌‌‌‌‌‌كنند، دليل اش آن است که سجده بر مهر، در واقع همان سجده بر خاك است، منتهي چون در اين دوران دسترسي به خاك در منازل و مساجد مشكل است و از طرفي با نحوه زندگي مردم چندان سازگاري ندارد، خاك پاک را به صورت مهر در آورده و بر آن سجده مي‏كنند.
دليل اين مسئله:
1- سيره عملي پيامبر:
براساس روايات سيره عملي پيامبر آن بوده است که هميشه برخاک يا حصير سجده مي نمود.
دسته اي از روايات، بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر ، مسلمانان را به پيشاني نهادن بر خاك به هنگام سجده، فرمان مي داد، ام سلمه (همسر پيامبر) از حضرت روايت مي كند : «ترب وجهك لله؛ (1) رخسار خود را براي خدا، بر خاك بگذار».
در روايت ديگري آمده: وائل بن حجر مي­گويد: «رأيت النبيّ (ص) إذا سجد وضع جبهته وأنفه علي الارض؛ (2) آنگاه كه پيامبر سجده مي­کرد، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد».
انس بن مالك و ابن عباس و برخي از همسران پيامبر مانند عايشه و ام سلمه و گروه بسياري از محدثان روايت كرده‌اند: «كان رسول الله (ص) يصلي علي الخمرة؛ (3) پيامبر، بر خمره -كه نوعي حصير بود و از ليف خرما ساخته مي شد- سجده مي نمود».
ابوسعيد ـ از صحابه رسول خدا ـ مي گويد: «دخلت علي رسول الله (ص) و هو يصلي علي حصير؛(4) به محضر پيامبر وارد شدم در حالي كه بر حصيري نماز مي گزارد».
2- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پيامبر.
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد: «كُنتُ اُصلي الظُّهر مع رسول الله (ص) فآخذ قبضة من الحصاء لتبرد في كفي أضعها لجبهتي أسجد عليها لشدة الحر؛ (5) با پيامبر گرامي نماز ظهر مي گزاردم، مشتي سنگريزه برگرفته، در دست خود نگه داشتم تا خنك شود و به هنگام سجده بر آن ها پيشاني گذاردم و اين به خاطر شدت گرما بود».
سپس راوي مي افزايد: اگر سجده بر لباسي كه بر تن داشت جايز بود، از برداشتن سنگريزه ها و نگهداري آن ها، آسان تر بود.
ابن سعد (متوفاي 209) در كتاب خود «الطبقات الكبري» چنين مي نگارد: «كان مسروق إذا خرج يخرج بلبنة يسجد عليها في السفينة؛ (6) مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتي را با خود بر مي داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد».
مسروق بن اجدع، از تابعين و از اصحاب ابن مسعود بود .صاحب «الطبقات الكبري» وي را جزء طبقه اول از اهل كوفه پس از پيامبر از كساني كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علي (ع ) و عبدالله بن مسعود، روايت نموده اند، به شمار آورده است.
اين سخن روشن، هم بي پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه اي تربت را شرك و بدعت مي­پندارند، اثبات مي­كند . معلوم مي­گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام نيز، بدين كار مبادرت مي ورزيدند. (7)
ثابت مي کند که سجده برفرش و لباس جايز نبوده است . اگر نه اصحاب نياز نداشتند که در مسافرت خشت و سنگ را درکشتي براي سجده با خود ببرند يا در هوائي گرم ريگ داغ را سرد کنند تا سجده نمايند.
نافع مي گويد: «إن ابن عمر كان إذا سجد و عليه العمامة يرفعها حتي يضع جبهته بالارض؛ (8) عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر مي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد».
رزين مي گويد: «كَتب إلي علي بن عبدالله بن عباس (رض)أن ابعث إلي بلوح من أحجار المروة أسجد عليه؛ (9) علي بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحي از سنگ هاي كوه مروه را براي من بفرست تا بر آن سجده نمايم».
3- نهي صريح پيامبر از سجده بر عمامه و دستار:
محدثان اسلامي رواياتي را آورده اند حاكي از آن كه پيامبر كساني را كه به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشاني خود و زمين قرار مي دادند، نهي نموده است.
صالح سبايي مي گويد: «إن رسول الله (ص) رأي رجلاً يسجد بجنبه و قد اعتم علي جبهته فحسر رسول الله (ص)جبهته؛ (10) پيامبر گرامي، شخصي را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود، در حالي كه بر پيشاني خود، دستار بسته بود، پيامبر عمامه را از پيشاني وي كنار زد».
عياض بن عبدالله قرشي مي گويد: «رأي رسول الله (ص) رجلا يسجد علي كور عمامة فأومأ بيده: إرفع عمامتك و أومأ إلي جبهته؛ (11) رسول خدا مردي را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده مي نمود، به وي اشاره كرد كه دستار خود را بردار، و به پيشاني او اشاره فرمود».
از اين روايات نيز به روشني معلوم مي­گردد كه لزوم سجده بر زمين، در زمان پيامبر ،‌امري مسلم بود ، تا جايي كه اگر يكي از مسلمانان، گوشه دستار خود را روي زمين قرار مي داد تا پيشاني خود را بر زمين نگذارد، مورد نهي رسول خدا قرار مي­گرفت.
4- روايات معصومين عليهم السلام.
پيشوايان معصوم شيعه كه بنا بر حديث ثقلين ـ قرين جدا ناپذير قرآن و از سوي ديگر اهل بيت پيامبرند، در سخنان خود به اين حقيقت، تصريح نموده­اند که سجده بر چيزهايي که خوراکي و پوشاکي باشد جايز نيست.
در روايتي که هشام از امام صادق عليه السلام نقل نموده است مي خوانيم:
« قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِي عَمَّا يَجُوزُ السُّجُودُ عَلَيْهِ وَ عَمَّا لَا يَجُوزُ قَالَ السُّجُودُ لَا يَجُوزُ إِلَّا عَلَى الْأَرْضِ أَوْ عَلَى مَا أَنْبَتَتِ الْأَرْضُ إِلَّا مَا أُكِلَ أَوْ لُبِسَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا الْعِلَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ لِأَنَّ السُّجُودَ خُضُوعٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ عَلَى مَا يُؤْكَلُ أَوْ يُلْبَسُ لِأَنَّ أَبْنَاءَ الدُّنْيَا عَبِيدُ مَا يَأْكُلُونَ وَ يَلْبَسُونَ وَ السَّاجِدُ فِي سُجُودِهِ فِي عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا يَنْبَغِي أَنْ يَضَعَ جَبْهَتَهُ فِي سُجُودِهِ عَلَى مَعْبُودِ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا الَّذِينَ اغْتَرُّوا بِغُرُورِهَا وَ السُّجُودُ عَلَى الْأَرْضِ أَفْضَلُ لِأَنَّهُ أَبْلَغُ فِي التَّوَاضُعِ وَ الْخُضُوعِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛(12)
هشام بن حكم مي گويد: از امام صادق (ع) درباره آنچه سجده بر آن ها صحيح است پرسيدم، حضرت فرمود: سجده تنها بايد بر زمين و آنچه مي روياند ـ جز خوردني ها و پوشيدني ها ـ انجام گيرد. گفتم: فدايت گردم، سبب آن چيست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت براي خداوند است . شايسته نيست بر خوردني ها و پوشيدني ها صورت پذيرد: زيرا دنياپرستان، بردگان خوراك و پوشاكند، در حالي كه انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مي برد، پس سزاوار نيست پيشاني خود را بر آنچه كه معبود دنياپرستان خيره سر است، قرار بدهد. سجده نمودن بر زمين، بالاتر و برتر است؛ زيرا با فروتني و خضوع در برابر خداي بزرگ، تناسب بيش تري دارد».
از مجموع دلايل ياد شده، به روشني معلوم گرديد كه نه تنها روايات اهل بيت ، بلكه سنت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان حضرت، بر لزوم سجده بر زمين و آنچه از آن مي رويد (مگر خوردني ها و پوشيدني ها) گواهي مي دهد.
اگر سجده بر لباس و فرش جايز بود، اصحاب در برخي موارد مجبور نبودند که از سنگ و ريگ و خشت استفاده کنند . اگر جايز بود ،پيامبر از فاصله شدن دستار بين زمين و پيشاني منع نمي کرد.

پي نوشت­ها:
1. كنزالعمال، ج7، چ حلب، ص 465، ح 19809، كتاب الصلوه، السجود و مايتعلق به.
2. احكام قرآن، (جصاص حنفي)، ج3، ص209، چ بيروت، باب السجود علي الوجه.
3. سنن بيهقي، ج2، ص421، كتاب الصلوه ،باب الصلوه علي الخمره.
4. همان.
5. همان، ج1، ص439، كتاب الصلوه، باب ما روي في التعجيل بها في شده الحر.
6. الطبقات الكبري، ج6، ص79، چ بيروت، در احوالات مسروق ابن اجدع.
7. سيرتنا، علامه اميني.
8. سنن بيهقي، ج2، ص105، چ 1 (حيدرآباد دكن)، كتاب الصلوه، باب الكشف عن السجده في السجود.
9. ازرقي، اخبار مكه، ج3، ص151.
10. سنن بيهقي، ج2، ص105.
11. همان.
12. من‏لايحضره‏الفقيه،‏ج 1 ،ص 272 باب علة النهي عن السجود على المأكول .

پرسش 3:
چرا ذکر رکعت سوم و چهارم را پچ پچ گونه مي خوانند؟

پاسخ:
در رکعت سوم و چهارم نماز، واجب است که ذکر تسبيحات اربعه آهسته خوانده شود و جوهره يا تُن صدا خارج نشود(1) و لذا کسي که ذکر رکعت و سوم چهارم را مي خوانند چون آهسته مي خواند پچ پچ گونه به نظر مي آيد.
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم، توضيح المسائل، مسأله 919.
پرسش 4:
4-آيا بعد از غسل جنابت بايد لباس ها هم عوض کرد يا با همان لباس هاي قديمي ميتوان نماز خواند؟ ممنون

پاسخ:
مني نجس است هر جايي از بدن يا لباس آلوده به مني شده باشد بايد شسته شود و در صورت که لباس آلوده به نجاست مني در هنگام جنب شدن نشده باشد، لباس پاک است و بعد از غسل جنابت با همان لباس مي توان نماز خواند و بدن شخص جنب يا عرق جنب اگر آلوده به نجاست نشده باشد پاک است و لباس را نجس نمي کند.(1)
پي نوشت:
1. آيت الله مکارم شيرازي، توضيح المسائل، مسأله 93.

با سلام قبلا از طولانی بودن سوالاتم عذر خواهی می کنم هر گاه به حرم امام رضا (ع) می روم از خود می پرسم این آینه کاریها و گنبد طلا و برخی تجملات جه نسبتی با امامان ساده زیست ما دارد البته من مخالف امکانات رفاهی برای زوار محترم نیستم و لی برایم قابل درک نیست تجملات چه نوع احترام گذاشتن است آن هم برای امامانی که مظهر ساده زیستی می باشند آیا درست است ما هر کجا آینه کاریهای مجلل دیدیم یاد حرم امام رضا (ع) بیفتیم برخی جواب می دهند اینها وقفی است ولی اگر ثروتمندی وقف کند تمام ثروت خود را برای طلا کاری و مروارید کاری کل حرم به صرف وقف کردن او می توان این کار را کرد و این عمل را احترام حساب کنیم پس ضرب المثل : چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است علط می باشد در ضمن اگر شیعیانی که در زمان آن امامان عزیز در قید حیات بودند می توانستند برای احترام گذاری امام مثلا خانه او را زینتی مناسب با خانه اشراف کنند آیا این نوع احترام گداشتن بعد از شهادت آنان مجاز شده است همانطور که گفتم من مخالف امکانات رفاهی برای زوار و تمیزی حرم و .... نیستم ولی تجملات را احترام گذاشتن نمی دانم (مثلا بهتر نیست به جای هزینه های تجملاتی مسئله ترافیک اطراف حرم را حل کنند و از زوار برای ورود به خیابان منتهی به حرم و پارکینگ پول نگیرند) یک نکته دیگر اینکه در اطراف ضریح این چه نوع زیارت کردن است ایا با فاصله ار ضریح زیارت کردن اجر کمتری دارد چرا هیچ کس این موارد را متذکر نمی شود و گویا کسی اشکالی نمی بیند چرا ما در عیدها چراغانی می کنیم آیا این عمل با توجه به هزینه های آن مبنای شرعی دارد و خوشحالی خود را ایگونه نشان می دهیم آیا در زمان اهل بیت نیز آذین بندیهای هزینه دار در زمان عیدها مرسوم بود آیا در اینجا صرفه جویی معنا ندارد آیا نمی توانیم خوشحالی و ارادت خود را به شکلهای بهتری نشان دهیم ببخشید اگر جسارتی در سوالم بود من خود از ارادتمندان امامان عزیز هستم ولی امید است با توضیحات کامل شما به کلیه سوالات بالا بتوانم پاسخ سوالاتم را بگیرم نمی گویم حتما تمام حرفهایم صحیح است و منکر برخی خدمان خوب داخل حرم و زحمات خدام محترم نمی شوم ولی فکر می کنم باید قبول کنیم در هر مسئله ای امکان انحراف وجود دارد و اگر در انحراف مسئله ای شک داریم از توجیه آن بپرهیزیم که این خود بدتر از انحراف است

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
و از اينكه سوال تان را در نهايت ادب و حسن تعبير مطرح نموديد ؛
ساختن ضريح و حرم براي قبور رهبران مذهبي، به عنوان يک رسم و سنتي اجتماعي ، قرن هاست که در جوامع گوناگون به وجود آمده ، منظور کساني که اين کار انجام مي‌دهند، يک نوع احترام و تجليل نسبت به آن شخصيت است . از منظر دين اسلام اين گونه اعمال بيانگر تجليل و تكريم از شخصيت هاست . اگر اين افراد در زمره علما و بزرگان دين به خصوص امامان معصوم و فرزندان آنان باشند ، اين اعمال مصداق تعظيم شعائر الهي است كه در قرآن نشانه تقوي و بسيار ارزشمند دانسته شده است .
به علاوه اين گونه رفتارها در خصوص فرزندان رسول خدا نوعي اظهار مودت و محبتي است كه از فروع دين و مزد رسالت حضرت دانسته شده ، در ساحت ايمان شيعي از جايگاه رفيع و والايي برخوردار است ؛ در نتيجه اين گونه تجليل و تعظيم ها هم ماهيت ديني دارد و هم بسيار ارزشمند است .
اما در خصوص مصداق عملي تعظيم و تجليل و نوع تزيين و تنقيش بارگاه ها ، هر چند ممكن است در مواردي اشتباهات و زياده روي هايي وجود داشته باشد و ضرورت ها در اين ميان فراموش شود ، اما آيينه كاري و طلاكاري به خودي خود نادرست و ناپسند نيست . هر چند كمك به فقرا و نيازمندان از ضرورت هاي اصلي در هر جامعه اسلامي است ، اما در عين حال تكريم و تجليل نمادهاي ديني هم يكي از مهم ترين ابزار ترويج و تبليغ تفكرات ناب و عميق ديني به حساب مي آيد .
در خصوص طلا كاري ها بايد به چند نكته توجه داشت :
1- وقتي بنا بر تكريم و تجليل يك شخصيت بي بديل در بين بشريت مانند يك امام است، بايد تفاوتي بين او و ديگر شخصيت هاي مورد احترام انسان ها و يا بارگاه هاي ديگر سلاطين وجود داشته باشد تا تصور نوعي همساني براي بينندگان حاصل نشود ؛ اين امر در عين كم توجهي اكثر مردم از اهميت بسزايي برخوردار است .
نمونه اين نوع نگرش در بارگاه امامين كاظمين ديده مي شود كه بر خلاف سنت معماري اسلامي و شرقي، روي يك بارگاه دو گنبد قرارگرفته تا نشان دهد در زير اين بقعه دو امام مدفون هستند . براي شيعه هر امام مظهر يك انسان كامل است . بايد اين عظمت و شكوه به شكلي متفاوت ابراز گردد و اين امر تابع سنت هاي جاري اجتماعي در ملل شرقي نگردد .
در نتيجه يكي از اولين سوالاتي كه براي يك بيننده غير مسلمان با ديدن بارگاه امام رضا عليه السلام پيش مي آيد، اين است كه اين همه عظمت و شكوه و هزينه براي يك انسان چه معنايي دارد ؟ اين جاست كه روشن مي شود ما اين افراد را در شمار ديگر شخصيت هاي مورد تكريم و احترام در بين بشر نمي دانيم . نوع تكريم ما منشا عقيدتي و متفاوت دارد.
2- هرچند در اسلام بر حقيقت و روح تعاليم و معارف ديني تاكيد بسيار شده اما ظواهر و امور ظاهري هم از اهميت بسياري برخوردار است . نمي توان تاثير شگرف امور ظاهري را در جلب توجه و تاليف قلوب به سمت اين مكان ها و در نتيجه بهره مندي از معنويت و روحانيت موجود در اين مكان ها ، انكار كرد . دستوراتي استحبابي قبيل خوش صدا بودن موذن و قاري قرآن يا زيبا و آراسته بودن امام جماعت نشان مي دهد كه توجه به ظواهر و بهره گيري از قدرت احساسات و تمايلات بصري و حسي بشر براي رهيافت به حقيقت باطني قابل انكار نيست .
3- نيازمندي انسان گاهي ظاهري و مادي است و گاهي باطني و روحي؛ هرچند در جامعه ما و همه جوامع ديگر نيازمندان مادي كم نيستند ، اما نيازمندان روحي و معنوي در هر جامعه اي به مراتب بيش تر از نيازمندان مادي اند . اين گونه هزينه ها اگر به شكلي انجام شود كه موجب جلب قلوب و ايجاد انس توده ها با حرم ها و توجه به آن امام معصوم گردد و در نتيجه نياز روحي اقشار گوناگون را برطرف نمايد ، ارزشمند تر از رفع برخي نيازهاي مادي آنان است ؛ هرچند توجه به همه ضرورت ها در كنار هم شدني و لازم است .
4- بخش اعظم طلاكاري ها و تزيينات توسط متن جامعه انجام مي شود . ناشي از طلا و جواهراتي است که توسط خود مردم از همه اقشار اهدا مي‌شود، در نتيجه در اين نوع هدايا كه به شكل نذر و يا وقف و مانند آن صورت مي پذيرد ، متولي امور حق تصرف متفاوت و دل خواسته ندارد . چه بسا مامور به صرف اموال در همان مورد نذر است ، البته اگر خلاف شرع و عقل نباشد .
5- از آن جا كه هزينه ها ناشي از اموال دولتي و عمومي يا وجوهات ديني نبوده ، بلكه هداياي مردمي پايه اصلي هزينه ها را تشكيل مي دهد ، معمولا اين تصور هم براي توده جامعه به وجود نمي آيد كه چرا اين همه هزينه براي زيبايي و تزيين اين مكان ها صرف شده است ، بلكه خود مايل به مشاركت در اين امور هستند .
برخلاف تصور بسياري از ما امامان معصوم زندگي فقيرانه و مشقت باري نداشتند ، البته ياده زيستي در همه حال پسنديده است و در امامان ما هم وجود داشته اما به جز برخي حضرات معصومين كه در صدر اسلام و در شرايط سخت جامعه مي زيسته اند ، چنان كه در تاريخ نقل شده باقي امامان زندگي محترم و با جلالتي داشتند . داراي منزل وسيع و غلام كنيز بوده و فعاليت هاي گسترده تجاري و كشاورزي و... داشتند .
البته در كنار همه اين ها اين بزرگواران توجه به فقرا و مساكين و تواضع و خاكساري را فراموش نمي كردند ، در خصوص امام رضا عليه السلام نقل شده كه در خانه خود در وقت غذا سفره بزرگي مي انداختند . همه افراد خانه اعم از خادمان و غلامان حتي خادمان اصطبل را بر آن مي نشاندند و با دست خود از بهترين غذاها براي آن ها مي كشيدند ، آن گاه خود شروع به ميل غذا مي فرمودند .
اين موارد نشان مي دهد كه در نوع زندگي اين بزرگواران هم در عين توجه به فقرا و مساكين ، شان و جايگاه و موقعيت اجتماعي -با توجه به اوضاع عمومي جامعه- مورد توجه قرار مي گرفت و از اين گونه امور غفلت نمي شد .

با عرض سلام و خسته نباشی . سوالی برایم پیش امده که با جستجو در رساله و سایر منابع جوابی به دست نیاوردم .در بسیاری از فیلم ها و حتی در واقعیت دیده ایم که ممکن است مردی در یک زمان دو زن داشته باشد و از نظر دینی هم اشکالی ندارد ولی چرا یک زن نمی تواند در ان واحد دو شوهر داشته باشد .

پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
اسلام تعدد زوجات را بدون قيد و شرط و نامحدود قبول ندارد. با بررسي وضع محيط­هاي مختلف قبل از اسلام به اين نتيجه مي‏رسيم که تعدد زوجات به طور نامحدود، امر عادي بوده و قبل از اسلام جريان داشته؛ تعدد زوجات از ابتکارات اسلام نيست، بلکه دين آن را در چارچوب ضرورت‏هاي زندگي انسان محدود ساخته و براي آن قيد و شرايط سنگين قرار داده است.
قوانين اسلام براساس نيازهاي واقعي بشراست، نه احساسات، زيرا ممکن است هر زني از آمدن رقيب در زندگي ناراحت بشود، ولي وقتي مصلحت تمام جامعه در نظر گرفته شود و احساسات را به کنار بگذاريم، فلسفه تعدد زوجات روشن مي‏شود. هيچ کس نمي‏تواند انکار کند که مردان در حوادث گوناگون زندگي، بيش از زنان در خطر مرگ قرار دارند و در جنگ‏ها و حوادث ديگر، قربانيان اصلي را آن‏ها تشکيل مي‏دهند.
نيز نمي‏توان انکار کرد که بقاي غريزه جنسي مردان از زنان طولاني‏تر است، زيرا زنان در سن معيني، آمادگي جنسي خود را از دست مي‏دهند، در حالي که در مردان چنين نيست.
هم چنين زنان به هنگام عادت ماهانه و قسمتي از دوران حاملگي، عملاً ممنوعيت آميزش دارند، در حالي که در مردان اين ممنوعيت وجود ندارد.
از همه گذشته زناني هستند که به علل گوناگوني همسران خود را از دست مي‏دهند و اگر تعدد زوجات نباشد، آن‏ها بايد براي هميشه بدون همسر باقي بمانند.
با در نظر گرفتن اين واقعيت‏ها در اين گونه موارد (که تعادل ميان مرد و زن به هم مي‏خورد) ناچاريم يکي از سه راه ذيل را انتخاب کنيم.
أ) مردان تنها به يک همسر در همه موارد قناعت کنند و زنان بيوه تا پايان عمر بدون همسر باقي بمانند و تمام نيازهاي فطري و خواسته‏هاي دروني و احساسي خود را سرکوب کنند.
ب) مردان فقط داراي يک همسر قانوني باشند، ولي روابط آزاد و نامشروع جنسي را با زناني که بي شوهر مانده‏اند، به شکل معشوقه برقرار سازند.
ج) کساني که قدرت دارند بيش از يک همسر را اداره کنند و از نظر جسمي و مالي و اخلاقي مشکلي براي آن‏ها ايجاد نمي‏شود، نيز قدرت بر اجراي کامل عدالت ميان همسران و فرزندان دارند، به آن‏ها اجازه داده شود که بيش از يک همسر انتخاب کنند.
حال اگر بخواهيم راه اول را انتخاب کنيم، بايد گذشته از مشکلات اجتماعي که به وجود مي‏آيد، با فطرت و غرائز و نيازهاي روحي و جسمي بشر به مبارزه برخيزيم. هم چنين عواطف و احساسات اين گونه زنان را ناديده بگيريم اما اين مبارزه‏اي است که پيروزي در آن نيست. به فرض که اين طرح عملي بشود، جنبه‏هاي غير انساني آن بر هيچ کس پوشيده نيست.
تعدد همسر را در موارد ضرورت نبايد تنها از دريچه چشم همسر اول مورد بررسي قرار داد، بلکه از دريچه چشم همسر دوم و مصالح و مقتضيات اجتماعي بايد مورد مطالعه قرار داد. آن‏ها که مشکلات همسر اول را در صورت تعدد زوجات عنوان مي‏کنند، کساني هستند که يک مسئله سه زاويه‏اي را تنها از يک زاويه نگاه مي‏کنند، زيرا تعدد همسر هم از زاويه ديد مرد و هم از زاويه ديد همسر اول، نيز از زاويه ديد همسر دوم بايد مطالعه شود، آن گاه با توجه به مصلحت مجموع در اين باره قضاوت کنيم.
اگر راه دوم را انتخاب کنيم، بايد فحشا را به رسميت بشناسيم. تازه زناني که به عنوان معشوقه مورد بهره برداري جنسي قرار مي‏گيرند، نه تأمين دارند و نه آينده‏اي. چنان که شخصيت آن‏ها پايمال شده است. اين‏ها اموري نيست که انسان آگاه آن را تجويز کند.
بنابراين تنها راه سوم مي‏ماند که هم به خواسته‏هاي فطري و نيازهاي غريزي زنان پاسخ مثبت داد و هم از عواقب شوم فحشا و نابساماني زندگي اين دسته از زنان برکنار ماند و جامعه را از گرداب گناه بيرون برد.
در پايان چند نکته را ذکر مي‏کنيم:
1 - جواز تعدد زوجات با اين که در بعضي موارد يک ضرورت اجتماعي است و از احکام مسلم اسلام محسوب مي‏شود، اما شرايط آن با گذشته تفاوت بسيار کرده است، زيرا زندگي درگذشته، يک شکل ساده داشت و رعايت عدالت بين زنان آسان بود و از عهده غالب افراد برمي‏آمد، ولي در زمان ما بايد کساني که مي‏خواهند از اين قانون استفاده کنند، مراقب عدالت همه جانبه باشند. اگر قدرت بر اين کار دارند، چنين اقدامي بنمايند. اساساً اقدام به اين کار از روي هوي و هوس نبايد باشد.
2 - تمايل پاره‏اي از مردان را به تعدد همسر نمي‏توان انکار کرد. اين تمايل اگر جنبه هوس داشته باشد، مورد تأييد نيست، اما گاه عقيم بودن زن و علاقه شديد مرد به داشتن فرزند، اين تمايل را منطقي مي‏کند، يا گاهي بر اثر تمايلات شديد جنسي و عدم توانايي همسر اول براي برآوردن خواسته غريزي، مرد خود را ناچار به ازدواج دوم مي‏بيند. حتي اگر از طريق مشروع انجام نشود، از طريق نامشروع اقدام مي‏کند. در اين گونه موارد نمي‏توان منطقي بودن خواسته مرد را انکار کرد.(1)
گاهي مسئله تعدد زوجات در يک خانه موجب کينه و دشمني مي‌شود اما اين اشکال بر افراد وارد است که دشمني مي‌ورزند، نه بر اسلام و تعاليمش، زيرا دين قانون تعدد زوجات را به طور وجوبي وضع نکرده است. در واقع تعدد زوجات در اسلام يک قاعده نيست، بلکه يک استثنا است و تنها حکم به جواز داده شده، نه الزام، چنان که براي آن شرطي گذاشته شده و آن اطمينان مرد به اين است که مي‏تواند ميان زنان به عدالت عمل کند.(2)
اما سؤال از اين که چرا اسلام اين حق را نسبت به زنان قائل نشده و چرا اسلام چند شوهري را اجازه نداده، زيرا در اين نوع زناشويي رابطه پدر با فرزند عملاً نا مشخص است، هم چنان که در کمونيسم (اشتراک) جنسي رابطه پدر با فرزندان نامشخص است و معلوم نمي‌شود که فرزند متعلق به کدام پدر است.
همان طور که کمونيسم نتوانست براي خود جا باز کند، چند شوهري نيز نتوانست مورد پذيرش باشد، زيرا زندگي خانوادگي و ايجاد آشيانه براي نسل آينده و ارتباط قطعي ميان نسل گذشته و آينده، خواسته غريزه و طبيعت بشر است. چند شوهري نه تنها با طبيعت انحصار طلبي و فرزند دوستي مرد نا موافق است، که با طبيعت زن نيز مخالفت دارد. تحقيقات روانشناسي ثابت کرده است که زن بيش از مرد خواهان تک همسري است.(3)
از جهت ديگر زن از مرد فقط عاملي براي ارضاي غريزه جنسي خود نمي‌خواهد که گفته شود هرچه بيش تر، براي زن بهتر. زن از مرد موجودي مي‌خواهد که قلب او را در اختيار داشته باشد؛ حامي و مدافع او باشد؛ براي او فداکاري نمايد و غمخوار او باشد.
زن در چند شوهري هرگز نمي‌توانسته حمايت و محبت و عواطف خالصانه و فداکاري يک مرد را نسبت به خود جلب کند، از اين رو چند شوهري نظير روسپي گري همواره مورد تنفر زن بوده است. چند شوهر داشتن نه با تمايلات و خواسته‌هاي مرد موافقت داشته است و نه با خواسته‌ها و گرايش‌هاي زنان.(4) علاوه بر اين، يکي ديگر از مشکلاتي که در صورت چند همسري براي زنان ذکر شده، مشخص نبودن پدر براي فرزند مي‌باشد.
مسئله تعلق فرزند و معين شدن پدر فرزند، اگر چه تحقيقات امروزي و آزمايش‌هاي پزشکي آن را مشخص مي‌کند، اما از نظر رواني همچنان مسئله حل نشدني است؛ زيرا
اولاً: همان گونه که دانشمندان مي‌گويند: نتايج آزمايش­هاي تجربي صد در صد نيست و احتمال خطاي اشتباه انساني يا... وجود دارد.
دوم: مسئله اقناع روحي و رواني پدر و مادر و فرزند چيزي نيست که با آزمايش قابل حل باشد. فرزند مي‌خواهد اطمينان قلبي و دروني يابد که پدر و مادر او واقعي هستند و همين طور پدر و مادر. تا زماني که اقناع و اطمينان قلبي و دروني صورت نگيرد، به همان نسبت رابطه و پيوند عاطفي بين پدر و مادر و فرزند متزلزل خواهد بود. مطمئناً در صورت تعدد شوهر براي زن، اين اطمينان و رابطه عاطفي حاصل نمي‌شود.
پي‏نوشت‏ها:
1. تفسير نمونه، ج‏3، ص 256 - 260؛ مجموعه آثار، مطهري، ج‏19، ص 357 - 361.
2. الميزان، ج‏4، ص 319.
3. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج19، ص 302.
4. همان، ص 311.

سلام من دختر امروزی هستم که مثل همین دخترایی که توی خیابون میبینین 1 مشکل من به خدا اعتقاد ندارم چی کار کنم راستی من میخوام با شما که دارین جواب سوال هارو میدین از طریق چت صحبت کنم چی کار باید بکنم؟

پرسش: خدا شرح :
دختر امروزي هستم که مثل همين دخترايي که توي خيابون مي بينيد. به خدا اعتقاد ندارم چي کار کنم؟

پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
همه افراد، چه دختر و چه پسر دختران و پسران روزگار خود هستند . به اصطلاح همه امروزيند . تصور آن كه كسي به خاطر نوع پوشش يا نوع ادبيات گفتگو يا نوع رفتار و سلوك اجتماعي امروزي تلقي گردد و ديگري ديروزي ،چندان منطقي و معقول نيست. همان طور كه ما در خيابان انواع دختران و پسران را مي بينيم. همه يك جور نيستند . همه يك جور نمي پوشند و همه يك جور فكر نمي كنند و...
در هر حال منظور شما براي ما روشن است . اميدواريم در زمره آن دختران امروزي باشيد كه در همه امور، عقلانيت و رعايت اصول عقلاني، اخلاقي و انساني معيار و مدار رفتارهاي شان است، نه احساسات زودگذر و تمايلات شهواني و تاثير پذيري كوركورانه از جو و فضاي جامعه و... .
اعتقاد به خدا به معني باور عميق دروني نسبت به اوست ، در واقع اعتقاد و عقيده از ماده "عقد" به معني گره است ، يعني چيزي كه به جان انسان گره مي خورد و به آساني جدا شدني نيست ، بر اين اساس عقيده كامل و حقيقي نسبت به خداوند چيزي نيست كه به آساني به دست بيايد و يا بسياري از افراد از آن برخوردار باشند، اگر چه اكثر انسان ها داراي اعتقاد و باور نسبي به خدا هستند؛ اين اعتقاد با فطرت انساني گره خورده است و اگر اعتقاد و باور به خدا نباشد، يا سست باشد، بايد ديد چه عواملي موجب آن شده است.
به نظر مي رسد وضعيت شما هم چيزي از همين قبيل باشد ، اما در هر حال شما هم مانند اكثر انسان ها عقيده اي در حد عادي نسبت به خداوند و ديگر امورغيبي داريد. به حكم عقل و فطرت دروني خود باور به خداوند را نمي توانيد ناديده بگيريد ، هرچند سوالات و ابهامات بسياري هم ممكن است در اين ميان براي شما وجود داشته باشد .
در هر صورت خود اين مسئله كه دغدغه اين وضعيت را داريد و نگران هستيد، بسيار ارزشمند است . مي توانيد از اين موقعيت فعلي كه با واقعيت باور خود منصفانه مواجه شده ايد ،بهترين نتيجه را گرفته ، براي رسيدن به عقيده اي كامل و تمام عيار و يقيني عميق بهره ببريد . مسير ادامه زندگي خود را با جهان بيني متفاوت و تفكري اصولي پايه ريزي و جهت گيري نماييد.
بنابراين بايد بينديشيد، علت عدم باور و اعتقاد، يا باور ضعيف به خدا يا شايد عدم ارتباط با خدا در چيست؟ چه عامل يا عواملي شما را در اين وضعيت قرار داده است؟ آيا عقل شما قانع نمي شود و با شما همراه نيست، يا دل در جاهاي ديگر است؟ يا چيزهايي ديدي و شنيديد كه باورتان را سست كرده، يا خانواده و محيط و دوستان شما را به چنين وضعيتي آورده، يا دليل و استدلال براي اعتقاد و باور به خدا نداريد؟ يا نمي دانيد كه چگونه با خدا ارتباط داشته باشيد؟
اما هر چه كه باشد ، از سرمايه بزرگي خود را محروم كرده ايد. سرمايه بزرگ زندگي كه هيچ چيز با آن مساوي و برابر نيست.
اجازه دهيد كه سخن آخر را با كلامي از امام حسين(ع) در دعاي عرفه پايان دهم كه فرمود: خدايا! آن كس كه تو را ندارد، چه دارد و آن كه تو را دارد، چه ندارد!
بله خواهرم! ببين كه اگر خدا را نداشته باشيم، چه داريم؟ چه چيز كه بر او تكيه كنم؟ چه چيز كه هميشه من همراه باشد؟ چه كس كه از تمام آنچه در درون دارم آگاه باشد؟ چه كس كه در تنهايي و غم ها با او سخن گويم؟ چه كس كه ما را با تمام وجود درك كند؟ چه كس كه مرا فقط به خاطر خود من دوست داشته باشد؟ چه كس در سختي و بيماري و... به او پناه برم؟ چه كس كه در ناتواني دستگيرم باشد؟ چه كس كه عشق پاك خود را فقط شايسته او بدانم؟ چه كس ...
موفق و سربلند باشيد.

پرسش: راستي من مي خوام با شما که دارين جواب سوال هارو مي دين از طريق چت صحبت کنم .چي کار بايد بکنم؟

پاسخ:
مي توانيد به بخش آنلاين مركز ملي مراجعه كنيد و با هر كدام از اساتيد و كارشناسان كه دوست داشتيد چت كنيد.
براي مشاهده جدول زمان بندي اساتيد بخش آنلاين به لينك زير مراجعه نماييد.
http://www.pasokhgoo.ir/onlines

چطور بايد بفهميم كه يك اتفاقي يا امري به صلاحمون بوده يا ما اشتباه كرديم.؟؟؟؟؟؟؟و اگر در ازدواج كسي رو كه قسمتمون بوده ناخواسته رد كنيم بازم امكان داره خوشبخت بشيم يا انتخاب خوبي داشته باشيم؟

پرسش: قسمت شرح : چطور بايد بفهميم كه يك اتفاقي يا امري به صلاحمون بوده يا ما اشتباه كرديم؟
پاسخ:
پرسشگر گرامي با سلام و سپاس از ارتباطتان با اين مرکز
«قسمت » و «مصلحت»به معاني مختلفي به كار برده مي شود كه اعتقاد به برخي از آن ها، موجه است و به برخي ديگر ناموجه وبي دليل.
قسمت و مصلحت به اين معنا كه : «يك رويداد، معلول يك سري عوامل است كه با تحقق آن عوامل، قطعاً آن رويداد به وقوع خواهد پيوست » كاملاً منطقي و صحيح است ؛ مثلاً اگر كسي هر روز ورزش كند، عضلاتش قوي خواهد شد و يا اگر در عبور از خيابان دقت نكند، تصادف رخ خواهد داد.
كاربرد معنايي ديگر براي قسمت، آن است كه : «نقش فرد در حوادث كاملاً ناديده گرفته شده ، همه چيز به مقدرات واگذار گردد». اين برداشت از قسمت برداشتي نادرست و توجيه خوبي براي اهمال و ناتواني ها است و با آموزه هاي ديني در تضاد است.
معناى صحيحى كه براى قسمت و مصلحت وجود دارد، قضا و قدر الهى است .قضا و قدر، مشيت الهي است که در نظام هستي، هر چيز را با محاسبه دقيق و معين به طور قانون‏مند و سازوار در چارچوب نظام علت و معلول قرار داده است. شناخت صحيح مشيت خداوند و خواست انسان، مبتني بر داشتن تصور صحيح از مشيت خداوند در نظام جهان و انسان است.
هيچ رخدادي در جهان جز به مشيت خداوند اتفاق نمي‏افتد. برگي که از درخت ساقط مي‏شود و يا کاري که از انسان سر مي‏زند، هر دو به مشيت خداوند است. اما چگونگي جريان مشيت در اين دو تفاوت دارد؛ زيرا انسان تفاوتي عمده و اساسي با ديگر موجودات دارد و آن اينکه داراي اختيار است . مشيت انساني کارهاي اختياري انسان آن است که اراده انسان در آن دخالت داشته باشد.
خداوند خواسته است که انسان مختار باشد و به اختيار خود بتواند کاري را انجام دهد. بر اين اساس اختيار انسان در طول مشيت و قضا و قدر خداوند است؛ يعني، خداوند خواسته که انسان توان خواستن و انتخاب کردن را داشته باشد. از همين رو اگر علت‏ها و عوامل کاري را کاملا فراهم و بر آن اقدام کرديد، آن واقعه اتفاق خواهد افتاد؛ مثلا اگر آتش، بنزين و اکسيژن را در کنار هم قرار داديد، قطعا انفجار رخ خواهد داد. اين همان نظام متقن و تخلف ناپذير هستي است.
مشيت خدا چيزي زايد بر در دسترس قرار دادن اسباب و علل و تأثير بخشي به آن نيست. در مورد انسان هم مشيت او بر آزاد و مختار بودن انسان است. بنابراين فعاليت‌هاي ارادي انسان جبراً از او صادر نمي‏شود و مستند به خواست آزاد خود اوست. در عين حال به مشيت الهي نيز استناد دارد؛ به اين معنا که اگر تکويناً نمي‏خواست چنين بشود، به او آزادي و اختيار نمي‏داد و مانند ديگر اجزاي طبيعي در مسير واحدي انسان را به حرکت در مي‏آورد.
براين اساس اتفاقاتي که در زندگي ما واقع مي شود ،صرف نظر از خواست خداوندي و صلاح دانستن او، در چارچوب نظام علت و معلول تحقق مي‏پذيرد . اراده انسان يکي از علل افعال اختياري اوست.
بنابراين اراده انسان تا حدودي در سرنوشت او و حوادثي که واقع مي شود مؤثر است. اگر چه تنها عامل تعيين‏کننده رخدادهاي زندگي او نيست.
بر اين اساس نمي توان به طور قطعي اتفاقي را که در زندگي واقع شد، به صلاح ديد خداوند نسبت داد و يا به طور قطع آن را انکار نمود زيرا نظام عالم در چارچوب نظام علت و معلولي است . افعال اختياري انسان از علل موثر در زندگي اوست .
ظاهرا سوال شما با توجه به سوال دوم که در آن از جواب منفي به خواستگارتان سوال کرده ايد ،مطرح شده است که در اين صورت پاسخ تکميلي در آن جواب طرح شده است .

پرسش: اگر در ازدواج كسي رو كه قسمتمون بوده ناخواسته رد كنيم بازم امكان داره خوشبخت بشيم يا انتخاب خوبي داشته باشيم؟

پاسخ:
خواهر گرامي !در پاسخ سوال قبل گفتيم معناى صحيحى كه براى قسمت و سرنوشت انسان وجود دارد، قضا و قدر الهى است. ازدواج نيز يکي از موارد سرنوشت انسان است.اراده انسان تا حدودي در سرنوشت او مؤثر است. بله اراده انسان تنها عامل تعيين‏کننده رخدادهاي زندگي او نيست .چه بسا انسان اراده کاري را دارد ، ولي موانع بسياري براي او پديد مي‏آيد يا اراده چيزي را ندارد اما آن امر براي او به راحتي محقق مي‏شود. نکته‏اش اين است که علل مؤثر در عالم طبيعت دو دسته است:
1- علل مادي،
2- علل معنوي. يکي از عوامل مؤثر در سرنوشت انسان علل معنوي است که اعمال انسان نيز جزو اين علل است؛ يعني، اعمال خوب يا بد انسان در سرنوشت انسان مؤثر است. مثلاً رنجاندن خاطر مؤمن يا ملامت و تحقير و يا تمسخر او آثار بسيار سوئي در زندگي آن شخص دارد.
در بين عوام رايج شده که در بسياري از وقايع زندگي تعبير مي‏کنند که «قسمتش چنين بود» و از اين تعبير معمولاً معناي جبر برداشت مي‏شود، در حالي که «قسمت» به معناي «جبر» و سرنوشت حتمي گريزناپذير پذيرفتني نيست. تنها معناي مقبولي که براي «قسمت» وجود دارد ،قضا و قدر است که شرحش گذشت و با اراده و اختيار انسان منافاتي ندارد.
حال مراد شما از« نا خواسته رد کردن » در اين جمله که نوشته ايد : " كسي رو كه قسمتمون بوده ناخواسته رد كنيم " چيست ؟
1- اگر معتقد هستيد به آن چه دربين مردم معروف است و قسمت را به معناي عدم تأثير فرد در سرنوشت خود و تعيين همسر از قبل و سلب اختيار از انسان مي‏ دانيد، و مرادتان از « ناخواسته » اين است که بدون اين که بخواهيد، با قسمت و قضاي الهي مخالفت کرده ايد ،بايد بگوييم :
اين نوع اعتقادات رايج بين مردم درباره قضا و قدر از نظر اسلام مردود است، چون خداوند به آدمي، اختيار و اراده داده است. در همه امور از جمله ازدواج، حق انتخاب و گزينش محفوظ مي‏باشد.
از کجا معلوم کسي که خواستگار شما بوده ، قسمت شما بوده ؟ چه کسي گفته جواب منفي دادن به خواستگار اگر با دليل باشد، مخالفت با قسمت - به معناي صحيح آن - است ؟
اگر امري قضاي الهي و به قول شما قسمت تان باشد، قطعا محقق مي شود . در تحقق قسمت افعال خود شما نيز موثر است . شاهد مدعاي ما روايات زيادي است که همگان را به دقت در انتخاب همسر فراخوانده و ضوابطي را در اين امر منظور داشته‏اند. اگر انسان در انتخاب همسر نقشي نداشته باشد، روايات بسياري که در اين باب وارد شده معني ندارد. از رسول اکرم(ص) نقل شده:
«فردي مناسب براي ازدواج را در نظر بگيريد و انتخاب کنيد، زيرا زنان تان فرزنداني شبيه خواهران و برادران خود متولد مي‏کنند».(1)
اگر با دليل محکم و نه از روي هوي و هوس به خواستگار جواب منفي داديد ، جاي هيچ نگراني نيست و در آينده مي توانيد با انتخاب خوب در زندگي خود خوشبخت شويد.
2- اما اگر مرادتان از جواب منفي ناخواسته به خواستگار، رد کردن خواستگار خوب به بهانه هاي واهي و پوچ و در حقيقت بدون دليل است ، نوعي مصداق کفران نعمت خداوند محسوب مي گردد .داراي اثرات وضعي در زندگي دنيوي ما مي باشد. ضروري است از هر طريقي که مي توانيد (مانند توبه و...) کفران نعمت را جبران نماييد.

پي‏نوشت‏:
1. ميزان‏الحکمه، ج 2، ص 1183.

صفحه‌ها